آفات زبان (فصل چهاردهم) بیهوده گویى-تعریف بیهوده گویى- اقسام بیهوده گویى-راه هاى درمان بیهوده گویى

فصل چهاردهم : بیهوده گویى

اعظم الناس قدرا من ترک ما لا یعنیه .
ارزشمندترین مردم کسى است که آن چه را به کار او نمى آید، ترک کند.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم )

مقدمه

شایسته نیست انسان سرمایه عمر را با سخنان بیهوده و بى فایده از بین ببرد و باید بکوشد تا از هر لحظه عمر گرانبهایش بهره مند شود و سرمایه زندگانى را به سادگى از دست ندهد. باید از آن چه مدت کوتاهى در اختیارش ‍ گذاشته شده ، بیش ترین استفاده را برده ، براى آخرت خود زاد و توشه اى فراهم آورد؛ بنابراین سخن بیهوده ، حتى براى یک لحظه هم هدر دادن سرمایه است .

بیهوده گویى از آفاتى است که بیش تر انسان ها به آن مبتلایند و به سبب آن ، به وادى آفات دیگر زبان ، کشیده مى شوند؛ پس باید در رفع آن کوشید و راه را بر گناهان زبان بست .
این فصل بر آن است که با بررسى ابعاد گوناگون آفت پیش گفته ، راهى را براى درمان آن ارائه دهد، و موضوع هاى زیر در آن مطرح مى شود:
۱ -تعریف بیهوده گویى
۲ – اقسام بیهوده گویى
۳ – نکوهش بیهوده گویى از دید شرع
۴ – ریشه هاى درونى بیهوده گویى
۵ – پیامدهاى زشت بیهوده گویى
۶ – راه هاى درمان بیهوده گویى .

(۱): تعریف بیهوده گویى

مقصود از بیهوده گویى ، به زبان آوردن سخنى است که فایده مجاز و مشروع دنیایى با آخرتى ، مادى یا معنوى و عقلایى یا شرعى نداشته باشد. سخن گفتن از آن چه براى گوینده بهره اى ندارد، بیهوده گویى است که از آن به شهوت کلام نیز تعبیر شده است ؛ البته بى فایده بودن سخن براى گوینده ، به معناى بى ارزش بودن آن براى همگان نیست . چه بسا سخنانى که براى برخى بى فایده ، و براى دیگران سودمند و مفید است ؛ از این رو مفید بودن را مى توان امرى نسبى به شمار آورد؛ اگر چه ممکن است برخى سخنان ، براى همگان بى فایده باشد.

(۲): اقسام بیهوده گویى

۱ – سخن گفتن درباره موضوع بى فایده

گاه انسان از موضوعى سخن مى گوید که هیچ فایده اى براى او ندارد؛ اگر چه ممکن است همان موضوع ، براى برخى مفید باشد؛ در این حال ، سخن او از اقسام کلام بى فایده یا بیهوده گویى به شمار مى رود؛ مانند سخن گفتن از رنگ چشم و موى دیگران که براى بیش تر افراد بى فایده ، ولى براى برخى از مراکز اطلاعاتى ، مفید است .

۲ – سخن اضافى (فضول کلام )

سخن بیش از اندازه لازم و کافى – اگر چه درباره موضوعى سودمند هم باشد، از اقسام کلام بى فایده به شمار مى رود؛ البته روشن است که مقصود از آن ، توضیح یا تکرارى که جهت درک بهتر ارائه مى شود نیست ؛ زیرا به چنین تکرارى نیاز بوده از آن استفاده مى شود.

۳ – سخن نابجا

سخن کافى و به اندازه درباره موضوع سودمند و مفید، اگر بیرون از جایگاه مناسبش گفته شود، از اقسام کلام بى فایده شمرده مى شود. نابجایى سخن ، گاه از عدم تناسب سخن با مخاطب پدید مى آید؛ ماننده اقامه برهان هاى غامض و دشوار براى عوام ، و گاه از نبود تناسب زمانى ، مکانى و…مخاطب حاصل مى شود؛ مانند سخن گفتن با افرادى که از فرط خستگى ، توان گوش ‍ سپردن به سخنان گوینده را ندارند.

پرسش بى فایده را هم مى توان از اقسام کلام بیهوده به شمار آورد که در این قسم نیز گاه از امرى بى فایده ، پرسیده مى شود؛ مانند آن شخص که پس از کلام امیر مؤ منان على (علیه السلام ): سلونى قبل ان تفقدونى ؛ از من بپرسید پیش از آن که مرا در میان خود نیابید، از تعداد موهاى سر و صورت خویش پرسید و گاه از کسى مى پرسد که به پاسخ گفتن قدرت یا رغبت ندارد. همه این ها افزون بر این که وقت پرسش ‍ کننده را از بین مى برد، وقت پاسخ دهنده را نیز هدر مى دهد و او را به زحمت مى اندازد.این در صورتى است که آفتى متوجه آن دو نشود و طرح پرسش براى اظهار فضل ، فخر فروشى و تحقیر طرف مقابل نباشد؛ وگرنه افزون بر نابودى عمر، انسان را به وادى گناه نیز مى کشاند و بى مقدار مى کند. براى پاسخ دهنده نیز ممکن است پیامد زشتى را به همراه داشته باشد؛ براى نمونه ؛ آن گاه که روزه دارى را نا آگاهانه به خوردن و آشامیدن فرا مى خوانند و او مى پرهیزد، از او مى پرسند: ((روزه هستى ؟)) با این پرسش ، چند مشکل براى پاسخ دهنده پدید مى آید. اگر بگوید روزه نیستم ، دروغ گفته است . اگر بگوید روزه هستم ، از پاداش عبادت پنهانى او کاسته شده است . اگر پاسخ مثبت دهد و از این پاسخ ، انگیزه لذت و غرور داشته باشد، به ورطه((ریا)) افتاده و اگر پاسخ ندهد، به پرسش کننده توهین کرده است . همچنین اگر از شخصى چیزى بپرسد که او نمى خواهد در آن مورد پاسخى دهد و دوست دارد مساءله از دید پرسش کننده یا دیگران پنهان بماند، در این جا پرسش کننده نه تنها وقت پربار خود را هدر داده ، بلکه وقت طرف مقابل خود را نیز گرفته و تباه کرده است بدون این که نتیجه خاصى از گفتار خود گرفته باشد. به این ترتیب ، پرسش بى فایده ، از بدترین نوع کلام بى فایده است .

(۳): نکوهش بیهوده گویى از دید شرع

نهاد پاک آدمى ، از زیان و کاستى نفرت داشته ، انسان را از هر امر زیانبارى باز مى دارد. از سویى عمر، سرمایه اصلى بشر است که به تندى سپرى مى شود و راهى براى بازگشت آن نیست . با توجه با این دو نکته ، خرد آدمى ، به ناپسندى گفتار بیهوده حکم کرده ، گزافه گو را سزاوار نکوهش مى داند. شریعت هم با صحه نهادن بر حکم عقل ، انسان را از این کار باز مى دارد. روایات موجود در این زمینه ، اهمیت پرهیز از سخن بیهوده را نمایان مى سازد. رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در حدیث طولانى معراج مى فرماید: (دیدم ) که دوزخ ، هفت در داشت و بر هر درى سه جمله نوشته شده بود. بر در پنجم نوشته بودند:
…و لا تکثر منطقک فیما لا یعنیک فتسقط من رحمه الله ….
و در آن چه بیهوده است ، بسیار سخن نگو که از رحمت خدا ساقط مى شوى . در جاى دیگرى مى فرماید:
من حسن اسلام المرء ترکه ما لا یعنیه .
از خوبى اسلام آدمى است که آن چه را به کارش نمى آید، ترک کند.
روایت به روشنى ستایش پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) از ترک این رفتار را مى نمایاند چرا که آن را از جمله نیکى ها و محاسن اعتقاد شخص ‍ مسلمان شمرده است .
و همچنین به ابوذر غفارى (ره ) فرمود:
الا اعلمک بعمل خفیف على البد ثقیل فى المیزان ؟ قلت : بلى یا رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) . قال : هو الصمت و حسن الخلق و ترک ما لا یعنیک .

آیا عملى آسان و سبک براى بدن ، و سنگین و پر بها در میزان اعمال به تو بیاموزم ؟ عرض کردم : آرى ، اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) حضرت فرمود: خاموشى و خوش خلقى و ترک کار بیهوده .
حضرت در این عبارت بر اهمیت و سنگینى اعمال در آخرت اشاره داشته ، بر ترک سخن بیهوده تاءیید مى فرماید. در جاى دیگر نیز مى فرماید:من راءى موضع کلامه من عمله قل کلامه الا فیما یعنیه .

هر کس کلام خود را جزئى از عمل خویش بداند، سخن او کم مى شود، مگر در مواردى که براى او فایده دارد.
اما على (علیه السلام ) یکى از صفات مؤ منان را دورى از سخن بى فایده بر مى شمرد و از گزافه گویان اظهار شگفتى مى کند:
عجبت لمن یتکلم بما لا ینفعه فى دنیاه و لا یکتب له اجره فى اءخراه .
در شگفتم از کسى که سخنى مى گوید که در دنیا سودى ندارد و در آخرت اجرى نخواهد داشت .
سخن اضافى – اگر چه درباره امرى مفید هم باشد – نکوهیده است ؛ زیرا اضافه آن بیهوده است و فایده اى به بار نمى آورد. رسول خدامى فرماید:
طوبى لمن امسک الفضل من لسانه و انفق الفضل من ماله .
خوشا به حال کسى که زیادى کلامش را نگاه دارد و زیادى مالش را انفاق کند. در سخنى از امیر مؤ منان على (علیه السلام ) نیز آمده است :
شر ما شغل به المرء وقته الفضول .
بدترین چیزى که آدمى وقت خود را به آن سرگرم مى کند، کارهاى زیادى است (که شامل سخن زیادى هم مى شود.)
روزى امیر مؤ منان على (علیه السلام ) از کنار مردى که فراوان سخن مى گفت ، عبور کرد، ایستاد و خطاب به وى فرمود:
یا هذا انک تملى على حافظیک کتابا الى ربک فتکلم بما یعنیک ودع ما لا یعنیک .
اى (مرد!) همانا تو (با این گفتارت ) نامه اى را به سوى پروردگارت نزد دو فرشته نگاهبانت ، پر مى کنى [= گفتار بیهوده تو نوشته مى شود]؛ پس ، از آن چه مفید است ، سخن بگو و چیز بیهوده را رها کن .

سخن نابجا هم ، اگر چه درباره موضوعى مفید باشد، نکوهیده است ؛ زیرا افزون بر آن که فایده اى ندارد، چه بسا کاستى شخص گوینده را نیز در پى داشته است .
سیدالشهدا حضرت حسین (علیه السلام ) به ابن عباس فرمود:
یا ابن عباس لا تتکلمن بما لا یعنیک فاننى اخاف علیک الوزر و لا تتکلمن بما یعنیک حتى ترى له موضعا فرب متکلم قد تکلم بحق فعیب .

اى فرزند عباس ! هرگز از آن چه بى فایده است ، سخن مگو؛ چرا که من از وزر براى تو مى ترسم و هرگز از آن چه مفید است ، سخن نگو تا هنگامى که جایگاهى مناسب براى سخنت ببینى . چه بسا گوینده اى که به حق سخن گوید (اما در جایگاه نامناسبش )؛ پس بر او عیب گرفته مى شود.
امام صادق (علیه السلام ) نیز در گفتارى مانند همین مى فرماید:
– ودع کثیرا من الکلام فیما یعنیک حتى تجد له موضعا قرب متکلم بحق فى غیر موضعه فعنت .
…و بسیارى از سخنان مفید را ترک کن تا براى آن ها جایگاهى مناسب بیابى . چه بسا گوینده بحقى که در جایگاه نامناسب سخن مى گوید و در سختى قرار گرفته ، نابود مى شود.
پرسش بى فایده هم امرى نکوهیده است ؛ چنان که یکى از اصحاب امام صادق (علیه السلام ) نقل مى کند نزد امام بودیم که آسمان رعدى زد. حضرت فرمود:
سبحان من یسبح له الرعد بحمده والملائکه من خیفته فقال له ابو بصیر جعلت فداک ان للرعد کلاما فقال : یا ابا محمد سل عما یعنیک ودع ما لا یعنیک .

پاک و منزه است کسى که رعد به ستایش او، و فرشتگان از ترس او تسبیح مى گویند. ابو بصیر عرض کرد: فداى تو شوم . آیا رعد هم سخن دارد؛ امام فرمود: اى ابا محمد! از چیزى که به کارت مى آید بپرس و آن چه را به کارت نیاید، رها کن .

(۴): ریشه هاى بیهوده گویى

عوامل ذیل ، انسان را به وادى بیهوده گویى مى کشاند:

۱ – کنجکاوى بیجا

اشتیاق به دانستن چیزى که براى شخص سودى ندارد یا کاوش در مسائل غیر مفید، از عوامل مهم بیهوده گویى است ، البته این نباید با مساءله کسب دانش و فهمیدن امور مفید و نیکو، اشتباه شود. مقصود از این عامل ، حرص ‍ به دانستن چیزهایى است که فقط سرگرم کننده ولى بى فایده اند؛ مانند دانستن تعداد آجرهاى خانه فلان شخص ، یا پرسش از تعداد موهاى سر خود.

۲ – علاقه فراوان و صمیمیت

شدت علاقه به دیگرى ، موجب پیدایش میل فراوان به سخن گفتن با او مى شود که این مى تواند انسان را به بیهوده گویى و پر گویى وا دارد. فرد، در این حال آن قدر سرگرم سخن گفتن است که به مفید بودن یا نبودن گفتارش ‍ توجه ندارد.

۳ – وقت گذرانى

گاه گوینده به اشتباه گمان مى کند که وقت اضافى دارد و با سخن گفتن مى تواند این وقت را پر کند؛ براى همین به سخن گفتن درباره هر چیزى پرداخته ، وقت خویش را هدر مى دهد.

۴ – حب جاه (جلب توجه )

سخن گفتن گاه براى جاى گرفتن در دل دیگران است که در این حال ، فرد با سخن گفتن مى کوشد توجه دیگران را به خود جلب کند تا مردم به ارتباط با او تمایل نشان دهند.

(۵): پیامدهاى زشت بیهوده گویى

۱ – تباه شدن عمر

کم ترین زیان کلام بیهوده براى شخص متکلم ، تباه شدن عمر او است که بزرگترین سرمایه زندگى او شمرده مى شود. آن چه انسان در این جهان به دست مى آورد، به سبب عمر او است . انسان مى تواند از این بخش ‍ زندگانى ، براى جهان آخرت خود توشه بردارد و البته با گفتن سخنان بیهوده که هیچ فایده دنیایى و آخرتى ندارد، این فرصت از بین مى رود. اگر زمانى را که صرف سخنان بیهوده مى کند، به سکوت بگذراند و در سکوتش هم به یاد حق باشد، گنجینه اى بزرگ براى آخرت خویش ذخیره کرده است . افزون بر این ، انرژى خود را نیز نگاه داشته است .

۲ – حقارت در اجتماع

کلام بى فایده و اضافى ، سبب کاستى مقام گوینده مى شود؛ زیرا هر سخنى به صورت معمول مخاطبى دارد و مخاطب با شنیدن سخنان بى ارزش از گوینده ، ارج و منزلت پیش از شنیدن را براى او باور نخواهد داشت .

۳ – درخواست پوزش

یکى دیگر از آثار زشت بیهوده گویى ، این است که چه بسا سخنى بر زبان آورد یا برخوردى کند که از آن پشیمان شود و به ناچار از مخاطب عذر بخواهد؛ حال آن که در روایات آمده است : ((مؤ من وارد کلامى نمیشود یا کارى نمى کند که پس از آن عذر بخواهد.))

۴ – زمینه سازى گناهان زبان

سخن بیهوده ، زمینه ورود انسان به وادى گناهان زبان را فراهم مى سازد؛ زیرا بیهوده گویى ، از شهوت کلام سرچشمه مى گیرد و این اشتها به سخن گفتن ، خطرهایى چون غیبت ، دروغ ، فرو رفتن در باطل و…را در پى دارد.کسانى که شهوت سخن گفتن دارند، بسیار آسان تر از دیگران به گفتار حرام دچار مى شوند. روشن است که بیهوده گویى و پر گویى ، انسان را به وادى گناه نزدیک مى سازد؛ زیرا سخن درست ، اندک است و شخص پر گو براى سخن گفتن ، به نادرست روى مى آورد؛ چنان که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
من کثر کلامه کثر سقطه و من کثر سقطه کثرت ذنوبه و من کثرت ذنوبه کانت النار اولى به .
کسى که بسیار سخن گوید، خطایش فراوان مى شود و کسى که خطایش ‍ فراوان شود کار بیهوده اش فزونى مى گیرد و کسى که بیهوده کارى اش فزونى گیرد، دروغش افزون مى شود و کسى که دروغش فراوان شود، گناهانش ‍ بسیار مى شود….
گویا بیهوده گویان ، سخن را جزو رفتار خویش به شمار نمى آورند و براى همین است که به وادى هولناک گناه کشیده مى شوند.رسول خدامى فرماید:
من لم یحسب کلامه من عمله کثرت خطایاه و حضر عذابه .
هر کس سخنش را از رفتارش به شمار نیاورد، خطاهایش زیاد و عذابش ‍ حاضر مى شود.

۵ – دورى از رحمت الاهى

بیهوده گویى ، انسان را از رحمت خداوند دور مى سازد. همان گونه که گذشت ، رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در حدیث معراج فرمود: بر در پنجم دوزخ نوشته شده بود: درباره آن چه به کارت نیاید [= براى تو بى فایده است ]، بسیار سخن مگو که از رحمت خدا ساقط مى شوى .

۶ – از دست دادن امور مفید

هنگامى که شخص به امور بى فایده سرگرم مى شود، از آن چه مفید و سودمند است ، باز مى ماند؛ یعنى نه تنها سودى نمى برد، بلکه منفعت هاى بسیارى را از دست مى دهد. حضرت على (علیه السلام ) مى فرماید:
من اشتغل بما لا یعنیه فاته ما یعنیه .
هر کس خود را به چیزى که به کارش نیاید سرگرم سازد، آن چه را که به کارش آید از دست مى دهد.

۷ – نابودى خرد

عقل ، انسان را به پیشرفت و کمال فرا مى خواند. سرگرم شدن به امور زاید و بى فایده ، حرکتى در جهت خلاف فرمان عقل بوده ، موجب نابودى آن مى شود. از امام على (علیه السلام ) نقل شده است :
ضیاع العقول فى طلب الفضول .
ضایع شدن عقل ها، در جست و جوى کارهاى زاید است .

۸ – گمراهى

بیهوده گویى موجب نابودى خرد مى شود و با از دست دادن خرد، اندیشه به خطا رفته ، انسان ، راه کمال و سعادت را گم خواهد کرد. امیر مؤ منان مى فرماید:
وقوعک فیما لا یعنیک جهل مضل .
قرار گرفتن تو در آن چه به کارت نمى آید، نادانى گمراه کننده اى است .

۹ – قساوت قلب

دورى از یاد خدا، دل را سخت مى کند، و نتیجه پر گویى در آن چه به کار نمى آید، کاهش ذکر خدا، و سرانجام آن ، قساوت قلب است . رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
لا تکثروا الکلام بغیر ذکر الله فان کثره الکلام بغیر ذکر الله تقسو القلب ان ابعد الناس من الله القلب القاسى .
سخن در غیر یاد خدا را زیاد نکنید. همانا سخن بسیار در غیر یاد خدا، دل را سخت مى کند. همانا دورترین مردم از خدا، دل شخص سنگدل است .

۱۰ – خستگى شنونده

بیهوده گویى ، افزون بر زیان هاى پیش گفته ، موجب ملامت و خستگى شنونده نیز مى شود که این خود، بى میلى شنونده به هم سخن شدن با بیهوده گو را در پى خواهد داشت .
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) مى فرماید:
ایاک و کثره الکلام فانه یکثر الزلل و یورث الملل .
از پرگویى بپرهیز؛ زیرا بر لغزش ها مى افزاید و کسالت و خستگى را به دنبال مى آورد.

(۶): راه هاى درمان بیهوده گویى

درمان بیهوده گویى از دو راه علمى و عملى ممکن است .
دقت در پیامدهاى سخن بى فایده و یادآورى مستمر آن ها، سبب ترک این عادت ناشایست مى شود. بیهوده گو باید بداند که عمر عزیزش بر نمى گردد؛ پس نباید آن را صرف کار بیهوده کند. اگر شدت علاقه ، او را به بیهوده گویى وا داشته است ، بداند که با این کار عمر دوستش را تباه مى کند؛ در حالى که مى تواند با سخنان سودمند محبت خویش را ابراز کند.

به یادآوردن ارزش والاى ذکر خدا و اندیشه در مبداء و معاد نیز او را بر ضد بیهوده گویى ، تشویق و تحریک مى کند. شناخت نقش گفتار در میان دیگر رفتار، گامى بسیار مهم در ترک بیهوده گویى است . آن گاه که انسان به اهمیت نقش سخن در زندگى آگاه شود، دیگر به گفتار بى فایده روى نخواهد آورد. امام صادق (علیه السلام ) به نقل از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
من راءى موضع کلامه من عمله قل کلامه الا فیما یعنیه .
هر کس جایگاه سخنش را در میان رفتارش بشناسد، گفتارش جز در امور مفید، کم مى شود.
سرگرم شدن به کارهاى مفید و سودمند، کوششى مناسب براى ترک عادت بیهوده گویى است ؛ زیرا پرداختن به بیهوده گویى انسان را از کارهاى سودمند باز داشته است ؛ پس براى ترک آن باید به ضدش عمل کرد. امیر مؤ منان على (علیه السلام ) مى فرماید:
من اطرح ما یعنیه وقع الى ما لا یعنیه .
کسى که آن چه را به کارش آید کنار گذارد، در آن چه به کارش نیاید [= مفید نباشد] قرار مى گیرد.
پرداختن به ذکر، دعا، مسائل مفید علمى و ارشاد و تربیت ، از جمله امور مفیدى است که انسان را از بیهوده گویى دور مى سازد.

 اخلاق الاهی جلد چهارم آفات زبان//استاد ایت الله مجتبی تهرانی

 

 

آفات زبان(فصل سیزدهم )نمیمه-تعریف سخن چینى-اقسام سخن چینى-ریشه هاى درونى سخن چینى

فصل سیزدهم : نمیمه

شرار کم المشاءون بالنمیمه المفرقون بین الاحبه الباغون للبراء المعایب.
بدترین شما سخن چینان هستند که میان دوستان جدایى مى افکنند و در جست و جوى عیب هاى خوبانند.
امیر مؤ منان على (علیه السلام )

مقدمه

یکى از امورى که دانشمندان علم اخلاق در ذیل مبحث افشاى سر از آن بحث مى کنند ((نمیمه )) یا ((سخن چینى ))است که از آن به زشتى یاد مى شود. سخن چینى از پست ترین رفتارهاى بشر است که دشمنى و کینه را در پى دارد و پیوندهاى دوستى و برادرى را نابود مى کند. قرآن کریم از آن به بدى یاد کرده و روایات بسیارى در نکوهش آن وارد شده است . سخن چینى از آفات و بیمارى هاى شایع زبان است که باید آن را شناخت و براى درمانش کوشید. این فصل به بیان مطالب گوناگونى درباره سخن چینى مى پردازد و در ضمن از ((سعایت )) که نوع خاصى از سخن چینى است ، بحث خواهد کرد. موضوع هاى این بخش عبارتند از:
۱ -تعریف سخن چینى
۲ – اقسام سخن چینى
۳ – نکوهش سخن چینى از دید شرع
۴ – ریشه هاى درونى سخن چینى
۵ – پیامدهاى زشت سخن چینى
۶ – راه هاى درمان سخن چینى .

(۱): تعریف سخن چینى

((سخن چینى )) بیان سخنان گفته شده درباره کسى ، به خود او است به این معنا که به وى بگویند: فلان شخص درباره تو چنین مى گفت ، و سخن چین به کسى مى گویند که سخن فردى را به کسى که مطلب درباره او گفته شده برساند.
امام صادق (علیه السلام ) درباره لشکر عقل و جهل مى فرماید:
… و صون الحدیث ، وضده النمیمه .
و نگاهبانى گفتار (از لشکریان عقل است ) و ضد آن ، سخن چینى است (که از لشکریان جهل به شمار مى رود.)
نگهبانى و صیانت از گفتار دیگران ، به معناى باز نگفتن آن نزد دیگران است و سخن چینى به معناى بازگفتن سخن دیگرى نزد کسانى است که مطلب درباره آن ها گفته شده است ؛ البته ((نمیمه )) مفهومى گسترده تر از این دارد و فقط به بازگفتن سخن افراد محدود نمى شود؛ زیرا ممکن است حرکت و علمى درباره شخصى ، بدون آگاهى او انجام شود و کسى این عمل را براى او باز گوید؛ یعنى سخن چینى نزد او رفته ، او را از عمل انجام شده آگاه کند. بیان گفتار یا رفتار دیگرى ، گاه با لفظ انجام مى شود و گاه از راه اشاره یا نوشتن یا رفتارى خاص به فرد مقابل فهمانده مى شود که این هم از مصادیق نمیمه است .

تعریف سعایت

آن گاه که سخن چینى ، نزد کسى انجام شود که از او بیم زیان و آزار است ، ((سعایت )) نامیده مى شود؛ مانند سعایت نزد پادشاهان و بزرگان که از آنان ترس زندان ، تبعید و قتل وجود دارد.

(۲): اقسام سخن چینى

سخن چینى از جهت ابزار انجام آن ، به گفتارى ، نوشتارى و اشاره اى ، قابل تقسیم است . نقل گفتار یا رفتار دیگران به هر یک از سه شکل پیش گفته ممکن است . سخن چینى را از جهت موضوع به اقسام ذیل نیز مى توان تقسیم کرد:

۱نقل گفتار

گاه سخن چین آن چه را دیگران گفته اند، نقل مى کند.

۲نقل رفتار

گاه آن چه را انجام داده اند، نقل مى کند.

۳نقل پندار

گاه از آن چه در دل مى گذرانند، حکایت مى کند.
دامنه سخن چینى ، نقل عیب ها و نقیصه هاى گفتارى و رفتارى و پندارى دیگران را هم در بر مى گیرد به این معنا که سخن چینى ، فقط حکایت امورى را که عیب نیستند در بر نگرفته ؛ بلکه نقل هر چیزى را که عیب یا نقص ‍ پنداشته شود نیز در بر مى گیرد؛ براى نمونه ، گاه سخن چین گفتار راست دیگران و گاه گفتار دروغ ایشان را نقل مى کند و روشن است که با نقل گفتار دروغ ، شنونده به دروغگویى آن شخص پى مى برد که در این موارد، گاه سخن چین با غیبت همراه است . سخن چینى گاه به انگیزه زیان رساندن به فردى که از او حکایت مى شود انجام مى گیرد که این رفتار، به شکل معمول ، نزد قدرتمندان صورت مى پذیرد و گاه چنین انگیزه اى در کار نیست که نوع اول را سعایت مى نامند.

سخن چینى گاه یک سو داشته ، فقط از یک طرف براى دیگرى نقل مى شود و گاه دو طرف دارد که از آن به ((دو به هم زنى )) یا ((افساد بین الناس )) تعبیر مى کنند به این معنا که سخن چین براى به هم زدن رابطه دو نفر، سخن هر کدام را براى دیگرى نقل مى کند.

(۳): نکوهش سخن چینى از دید شرع

سخن چینى در آیات و روایات به شدت نکوهیده ، و در مقایسه با دیگر رفتار ناپسند، از زشت ترین آن ها شمرده شده است .
خداوند متعالى در قرآن مجید مى فرماید:
ویل لکل همزه لمزه .
واى بر هر عیب جوى سخن چین .
که سخن چین (همزه ) در کنار غیبت کننده (لمزه ) آورده شده است .
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در سوره قلم ، چنین خطاب مى شود:
و لا تطع کل حلاف مهین هماز مشاء بنمیم .
از سوگند خورندگان به دروغ که افرادى فرومایه اند، پیروى مکن ؛ از کسانى که بسیار عیب جو و سخن چین هستند.
محدثان بزرگ در مجموعه هاى روایى خود، احادیث بسیارى را در نکوهش ‍ این عمل نقل کرده اند. کافى ، مستدرک الوسائل ، بحارالانوار، وسائل الشیعه و بسیارى از کتاب هاى روایى دیگر، درباره این بیمارى باب مستقلى دارند.
امام صادق (علیه السلام ) به نقل از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
لا انبئکم بشرارکم ؟ قالوا: بلى یا رسول الله قال : المشاءون بالنمیمه ….
آیا شما را از بدترینتان آگاه کنم ؟ گفتند: بله اى رسول خدا! فرمود: کسانى از شما که سخن چینى مى کنند.
حضرت سخن چینى را در شمار امورى که پیامبر از آن ها باز داشته ، معرفى کرده است :
ان رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) نهى عن الغیبه … و نهى عن النمیمه .
همانا رسول خدا از غیبت و…سخن چینى نهى فرموده است .
سرور پرهیزکاران حضرت على (علیه السلام ) نیز مى فرماید:
بئس الشیمه النمیمه.
سخن چینى خلق و خوى بدى است .
النمیمه شیمه المارق .
سخن چینى ، خوى کسانى است که از دین خارج شده اند.
حال ممکن است پرسیده شود: آیا حرفى را که درباره کسى زده شده ، مى توان براى او بازگفت با این توجیه که حرف او دروغ نیست ؛ بلکه واقعیت دارد؟ در پاسخ مى توان گفت : دروغ گفتن حرام است ؛ اما راست گفتن همه جا واجب نیست ؛ یعنى نمى توان گفت به دلیل آن که دروغ گفتن حرام است ، راست گفتن واجب است و حتى نمى توان حرمت دروغ را دلیل بر جواز هر سخنى راست دانست و این امر را بهانه قرار داد و هر سخنى را که از هر شخصى شنیده مى شود، براى دیگرى نقل کرد؛ زیرا این نوعى فتنه انگیزى است ، و گاه مفسده راست گفتن از دروغ گفتن بیش تر است .
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
ثلاثه یقبح فیهن الصدق : ۱ – النمیمه ….
راست گویى در سه جا زشت است : ۱ -سخن چینى … .
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) مى فرماید:
اسوء الصدق النمیمه .
زشت ترین راستگویى ها، سخن چینى است .
حال به آسانى مى توان گفت : سخن چینى حرام ، و از گناهان بزرگ است و اگر سعایت باشد، از بدترین انواع سخن چینى به شمار مى رود و از آن بسیار نکوهش شده است ؛ چنان که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
شر الناس المثلث قیل یا رسول الله و ما المثلث ؟ قال : الذى یسعى باخیه الى السلطان فیهلک اخاه و یهلک السلطان.
بدترین مردم مثلث است . عرض شد: اى پیامبر خدا! مثلث چه کسى است ؟
فرمود: کسى که از برادرش نزد فرمانروا [= قدرتمند] بدگویى کند. او (با این عمل ، هم خودش و هم ) برادرش و فرمانروا را نابود مى کند؛

البته زشتى این عمل تا جایى است که براى آن وجه شرعى وجود نداشته باشد در غیر این صورت ، چه بسا نقل سخن و رفتار دیگران واجب شود. مانند آن که واجب است در محضر قاضى و دادگاه عدل ، مطالب براى روشن شدن حقیقت ، بیان شود؛ زیرا این جا تمایل هاى شخصى در کار نیست ؛ بلکه عقل و شرع هر دو به بیان واقعیت حکم مى کنند تا حقى نابود، و حکم نادرستى صادر نشود.
دو به هم زدن یا ((افساد بین الناس )) نیز از بدترین انواع سخن چینى به شمار مى رود که به شدت نکوهش شده است .
خداوند متعالى در سرزنش چنین افرادى مى فرماید:
الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فى الاءرض اولئک هم الخاسرون .
کسانى که پیمان خدا را پس از استوار کردن آن مى شکنند و آن چه را خداوند به پیوستن آن فرمان داده مى گسلند و در زمین فساد مى کنند، ایشان زیان کارانند.
وظیفه انسان در برابر سخن چین
انسان در برابر سخن چین چند وظیفه دارد:
۱ – او را تصدیق نکند؛ زیرا گناه کار و فاسق است و گواهى فاسق پذیرفته نمى شود؛ چنان که خداوند متعالى در قرآن کریم مى فرماید:
ان جاءکم فاسق بنباء فتبینوا.
اگر فاسقى براى شما خبرى آورد، درباره خبرش تحقیق کنید.
۲ – او را از این کار باز دارد؛ زیرا عمل او از امور منکر بوده و خداوند متعالى در قرآن مى فرماید:
و اءمر بالمعروف و انه عن المنکر.
امر به معروف کن و از منکر بازدار.
۳ – از او ابراز تنفر کند؛ زیرا او مبغوض خدا است و تنفر از مبغوض خدا لازم است .
۴ – به شخصى که مطلب از او نقل شده ، گمان بد نبرد؛ زیرا خداى تعالى مى فرماید:
اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم.
از بسیارى گمان ها بپرهیزید؛ چرا که بعضى از گمان ها، گناه است .
۵ – گفتار سخن چین ، او را به تحقیق و تجسس درباره شخصى که از او نقل شده وا ندارد که خداى تعالى مى فرماید: و لا تجسسوا.

۶ – خودش مرتکب کارى که دیگران را از آن نهى مى کند نشود؛ یعنى سخن چینى او را براى کسى که سخن از جانب او نقل شده ، بیان نکند؛ زیرا در این صورت ، هم سخن چینى و هم غیبت کرده است . مردى نزد امیر مؤ منان على (علیه السلام ) آمد و درباره دیگرى بدگویى کرد.
حضرت فرمود:
یا هذا نحن نساءل عما قلت فان کنت صادقا مقتناک ، و ان کنت کاذبا عاقبناک ، و ان شئت اءن نقیلک اءقلناک ؟ قال : اقلنى یا اءمیرالمؤ منین .
اى فلانى ! ما از آن چه گفتى ، مى پرسیم [= بازخواست مى کنیم ] اگر راست گفته باشى ، تو را دشمن مى داریم و اگر دروغ گفته باشى ، تو را مجازات مى کنیم و اگر بخواى رهایت کنیم [= از کرده خویش پشیمان شوى ] تو را رها مى کنیم . (آن مرد) گفت : اى امیر مؤ منان ! رهایم کنید.

(۴): ریشه هاى درونى سخن چینى

سخن چینى از سرکشى یکى از دو نیروى ((غضب )) و ((شهوت )) انسان سرچشمه مى گیرد و گاه در هر دو ریشه دارد. تجاوز این دو از حریم فرمانروایى خرد، موجب پدید آمدن صفات ناپسندى مى شود که آن ها نیز پیدایش رفتارهاى ناپسندى چون سخن چینى را در پى دارند. سخن چینى ، در یکى از عوامل ذیل ریشه دارد:

۱نفرت و دشمنى

گاه انسان از روى نفرت سخن چینى مى کند و در صدد بد نام کردن دیگرى است .

۲حسد

حسادت به مقام و مرتبه دیگران ، عامل بسیار مهمى براى سخن چینى ، به ویژه سعایت است . فرد مبتلا، براى از بین بردن شان دیگرى به سعایت از او مى پردازد. دو به هم زنى را مى توان از موارد فتنه به شمار آورد که در این صورت ، بر اساس آیات قرآن کریم ، از خونریزى و قتل شدیدتر و بزرگ تر خواهد بود؛ چنان که خداوند متعالى مى فرماید:
الفتنه اشد من القتل . الفتنه اکبر من القتل .
دقت در مجموعه آیات و روایت هایى که درباره سخن چینى آمده است ، نشان دهنده بزرگى و زشتى بسیار این گناه است .

۳طمع و چشم داشت

گاه طمع به مال و مقام یا دیگر امور دنیایى ، انسان را به رفتار ناپسندى چون سخن چینى و سعایت از دیگران وا مى دارد. فرد بیمار مى کوشد تا با بدگویى از دیگران و نقل گفتار و کردار ایشان ، مال یا منزلتى براى خویش ‍ فراهم سازد.

۴تفریح و سرگرمى

گاه انسان براى گذراندن وقت و سرگرمى ، به نقل گفتار و رفتار این و آن مى پردازد و سخن چینى مى کند.

(۵): پیامدهاى زشت سخن چینى

سخن چینى پیامدهاى ناخوشایندى را براى فرد مبتلا و جامعه انسانى به بار مى آورد که برخى در دنیا و بعضى در آخرت گریبانگیر او و جامعه مى شود.

پیامدهاى دنیایى

۱ -گسستن پیوند دوستى و برادرى : سخن چین با رفتار زشت خود، پیوندهاى معنوى را از بین برده ، یکپارچگى جامعه انسانى را نابود مى کند. رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) پس از آن که سخن چین را بدترین افراد مى شناساند، مى فرماید:
… المفرقون بین الاحبه ….
کسانى که در میان دوستان جدایى مى اندازند.
اسلام به یک پارچگى مسلمانان توجه فراوانى دارد و به پایدارى آن اهمیت مى دهد. پیوندهاى روحى و معنوى در این مکتب ، ارزش در خور توجهى دارند. اسلام همان گونه که به پیوندهاى جسمى ، با عنوان ((صله رحم )) بسیار توجه کرده و نابود کردن آن را گناهى بزرگ به شمار آورده است ، به حفظ و نگهبانى از پیوندهاى معنوى با عنوان ((برادرى دینى ))نیز بسیار سفارش کرده و نابود کننده آن را گناه کار مى داند.
خداوند متعالى در قرآن کریم مى فرماید:
و یقطعون ما امر الله به ان یوصل .
و آن چه را خدا بر پیوند آن دستور داده مى گسلند.
خداوند تبارک و تعالى در بحث پیوند جسمى ، از صله رحم یاد مى کند و در بحث پیوند روحى ، فساد در زمین را یادآور مى شود و چه فسادى بالاتر از این که مردم را به جان یک دیگر بیندازند و رابطه برادران دینى و خویشاوندان را قطع کنند.

آسیب سخن چینى هنگامى مشخص تر مى شود که میان خویشاوندان مؤ من جدایى افتد؛ یعنى سخن چین سبب قطع پیوند روحى و جسمى شود و آن جا که دشمن وارد شود، چه بسا عده اى به جان هم بیفتند و به ناحق خونى ریخته شود با که در مراجعه به تاریخ ، نمونه هاى بسیارى بر صدق این موضوع یافت مى شود.
امام صادق (علیه السلام ) فرمود:
و ان من اکبر السحر النمیمه یفرق بها بین المتحابین و یجلب العداوه على المتصافیین و یسفک بها الدماء و یهدم بهاالدور و یکشف بهاالستور و النمام اشر من و طى الاءرض بقدم .

بزرگ ترین سحرها سخن چینى است که میان دوستان جدایى مى افکند و دشمنى را میان دل هایى که با محبت و پاک و بدون زنگارند، جلب مى کند و خون انسان ها به سبب آن ریخته و خانه هایشان خراب مى شود و پرده ها مى افتد (و پوشیده ها آشکار مى شود) و سخن چین ، بدترین کسى است که بر زمین گام نهاده است .
این پاسخ کسانى است که مى گویند: ما دروغ نمى گوییم ؛ بلکه سخن راستى را به دیگران منتقل مى کنیم که به تعبیر حضرت على (علیه السلام ) زشت ترین راستگویى ها سخن چینى است .
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در وصیت به حضرت على فرمود:
ان الله احب الکذب فى الصلاح و ابغض الصدق فى الفساد.
همانا خداوند دروغ گفتن براى ایجاد صلح را دوست دارد و از راستى که مایه فساد شود، متنفر است .

یکى گفت با صوفى یى در صفا//بدانى فلانت چه گفت از قفا؟

بگفتا خموش ، اى برادر! بخفت//ندانسته بهتر که دشمن چه گفت

کسانى که پیغام دشمن برند//ز دشمن همانا که دشمن ترند

کسى قول دشمن نیارد به دوست//جز آن کس که در دشمن یار او است

نیارست دشمن جفا گفتنم//چنان کز شنیدن بلرزد تنم

تو دشمن ترى کاورى بر دهان//که دشمن چنین گفت اندر نهان

سخن چین کند تازه جنگ قدیم//به خشم آورد نیکمرد سلیم

ازان همنشین تا توانى گریز//که مر فتنه خفته را گفت خیز

سیه چال و مرد اندر او بسته پاى//به از فنته از جاى بردن به جاى

میان دو تن جنگ چون آتش است//سخن چین بدبخت هیزم کش ‍ است 

۲ – محروم شدن از رحمت الاهى : سخن چینى سبب قهر خداوند و دور شدن جامعه از رحمت خدا است . سخن چین نه تنها خود را از لطف خداوند محروم مى سازد، بلکه جامعه را نیز از الطاف الاهى دور مى کند. روایتى در این باره مى گوید:

ان موسى (علیه السلام ) استسقى لبنى اسرائیل حین اصابهم قحط فاءوحى الله تعالى الیه لا اءستجیب لک و لا لمن معک و فیکم نمام قد اصر على النمیمه فقال موسى (علیه السلام ) من هو یا رب حتى نخرجه من بیننا فقال الله یا موسى اءنها کم عن النمیمه و اکون نماما فتابوا باءجمعهم فسقلوا.

(در زمان حضرت موسى در میان بنى اسرائیل خشک سالى شدیدى روى داد.) همانا موسى براى بنى اسرائیل در زمان خشک سالى باران طلبید؛ (ولى هر چه دعا کرد، اثرى نبخشید و باران نیامد.) پروردگار به او وحى کرد: در میان شما یک نفر هست که زیاد سخن چینى مى کند و به سبب او دعاى شما را مستجاب نمى کنم . حضرت موسى از خدا خواست او را معرفى کند تا وى را از میان خویش بیرون کنند. خداى متعالى فرمود: من شما را از نمامى نهى مى کنم ؛ پس چگونه او را به شما معرفى کنم و خود مرتکب نمامى شوم ؟ حضرت موسى این مطلب را با قوم خود در میان گذاشت و همه توبه کردند؛ آن گاه بر آن ها باران بارید.

۳ – رسوایى سخن چین : سخن چین به دنبال عیب ها و نقص هاى مردم مى رود تا ابزار لازم براى رفتار زشت خود را فراهم آورد.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) پس از آن که سخن چینان را به تفرقه اندازى وصف مى کند، مى فرماید:
…الباغون للبراء المعایب.
… کسانى که در جست و جوى عیب هاى خوبان و صالحان هستند.
امیر على (علیه السلام ) هم ایشان را با همین وصف نام برده ، است :
المبتغون للبرآء المعایب .
کسى که در پى عیب هاى مسلمانان است ، سرانجام رسوا مى شود.
چنان که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
یا معشر من اسلم بلسانه و لم یخلص الایمان الى قلبه لا تذموا المسلمین و لا تتبعوا عوراتهم ، فانه من تتبع عوراتهم تتبع الله عورته و من تتبع الله تعالى عورته یفضحه فى بیته .
اى کسانى که به زبان اسلام آورده اید، ولى ایمان در دل شما خالص نشده ! مسلمانان را نکوهش ، و عیوب پنهان ایشان را دنبال نکنید. همانا کسى که در جست و جوى عیب مسلمانان باشد، خداوند به دنبال عیب او خواهد بود و هر کس خداوند در پى عیبش باشد، او را در خانه خودش رسوا مى سازد.
۴ – سلب اعتماد و دور شدن از مردم : بیم و هراس مردم از نقل رفتار و گفتارشان نزد دیگران ، موجب بى اعتمادى آن ها به سخن چین مى شود. مردم سخن چین را امانت دار ندانسته ، از سخن گفتن نزد او مى پرهیزند. امیر مؤ منان على (علیه السلام ) مى فرماید:
لا تجتمع امانه و نمیمه .
امانت با سخن چینى جمع نمى شود.
سلب اعتماد از سخن چین ، موجب فاصله گرفتن مردم از او مى شود؛ چنان که امیر مؤ منان على (علیه السلام ) مى فرماید:
ایاک و النمیمه فانها…تبعد عن الله و الناس .
از سخن چینى بپرهیزید که موجب دور ساختن از خدا و مردم مى شود.

پیامدهاى آخرتى سخن چینى

۱عذاب قبر:

سخن چین از آغاز ورود به جهان برزخ ، گرفتار عقوبت رفتار ناپسند خویش ‍ مى شود.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در وصیت به امیر مؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:
یا على احذر…النمیمه فان …النمیمه توجب عذاب القبر.
اى على از سخن چینى بپرهیز که همانا موجب عذاب قبر مى شود.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) نیز مى فرماید:
عذاب القبر یکون من النمیمه .
عذاب قبر از سخن چینى است .

۲مسخ در محشر:

بسیارى از گناه کاران در صحراى محشر با چهره واقعى رفتار خویش ‍ برانگیخته مى شوند و در این میان ، سخن چینان به سبب نوع خاص رفتار خود، به صورت یکى از حیوانات محشور مى شوند.
معاذ بن جبل (از اصحاب رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) ) در منزل ابو ایوب انصارى نزدیک پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) نشسته بود. معاذ عرض کرد: اى پیامبر خدا! نظر شما درباره این آیه که مى فرماید: یوم ینفخ فى الصور فتاءتون افواجا،

چیست ؟ رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
اى معاذ! مطلب بزرگى را پرسیدى ؛ (آن گاه اشک از چشمانش جارى شد و فرمود: (ده صنف از امت من پراکنده محشور مى شوند و خداوند آنان را از دیگر مسلمانان جدا، و چهره هایشان را مسخ مى کند. برخى از آنان به صورت میمون ، برخى به صورت … و…آنان که به صورت میمون محشور مى شوند، سخن چینانند….

۳محروم شدن از بهشت :

سخن چینى موجب خشم و سخط خداوند شده ، سخن چین را از بهشت محروم مى سازد.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
لا یدخل الجنه قتات .
سخن چین وارد بهشت نمى شود.
امام باقر (علیه السلام ) نیز مى فرماید:
الجنه محرمه على القتاتین و المشاءین بالنمیمه .
بهشت بر غیبت کنندگان و سخن چینان حرام است .
از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده است :
اءربعه لا یدخلون الجنه الکاهن والمنافق و مدمن الخمر و القتات و هو النمام .
چهار کس وارد بهشت نمى شوند: ۱ -کاهن ۲ – منافق ۳ – دائم الخمر ۴ – سخن چین .

۴عذاب آخرت :

رفتار زشت سخن چین ، موجب خشم خداوند مى شود و او را گرفتار عذاب الاهى مى سازد.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در وصیت به ابوذر غفارى (ره ) فرمود:
…یا اباذر صاحب النمیمه لا یستریح من عذاب الله فى الآخره .
اى ابوذر! سخن چین در قیامت از عذاب خداوند راحت نخواهد شد.

(۶): راه هاى درمان سخن چینى

سخن چینى ، مانند دیگر بیمارى هاى زبان ، از دو راه ((علمى )) و ((عملى )) درمان پذیر است .

شیوه درمان علمى

تاءمل و درنگ در زشتى این رفتار و پیامدهاى ناخوشایند آن ، فرد را به چاره جویى براى درمان خود وا مى دارد و با پدید آمدن این خواهش درونى ، او باید به یادآورى مستمر و مداوم پیامدها بپردازد تا نفرت از این گناه ، و هراس از عواقب آن ، در او پدید آید و با پیدایش نفرت ، به آسانى مى تواند به گناه پشت کرده ، نفس خود را پاک سازد؛ البته ضعیف ساختن ریشه هاى این گناه او را در ترک آن یارى خواهد کرد.

شیوه درمان عملى

اشتغال مستمر و مداوم زبان به ذکر خدا، موجب پیدایش عادتى شایسته است که این خود سبب ترک عادت به رفتارهاى زشتى از قبیل سخن چینى  مى شود. انسان باید بکوشد زبان را با رفتارهاى نیک و پسندیده به مهار خود در آورد. پر کردن زمان هاى خالى با ذکر خدا و تلاوت قرآن ، کوششى عملى براى از بین بردن عادت هاى زشت زبان است .

اخلاق الاهی جلد چهارم آفات زبان//استاد ایت الله مجتبی تهرانی

 

 

آفات زبان (فصل دوازدهم) استهزا و سخریه-تعریف استهزا و سخریه-اقسام استهزا و سخریه-ریشه هاى درونى استهزا و سخریه

فصل دوازدهم : استهزا و سخریه

یا ایها الذین آمنوا لا یسخر قوم من قوم عسى ان یکونوا خیرا منهم و لا نساء من نساء عسى ان یکن خیرا منهن .
اى کسانى که ایمان آورده اید! هیچ گروهى از شما گروه دیگر را مسخره نکند. شاید ایشان [= گروه دوم ] از آن ها [= گروه اول ] بهتر باشند و زن هایى ، زن هاى دیگر را مسخره نکنند، شاید ایشان از آن ها بهتر باشند.

مقدمه

یکى از رفتارهاى ناشایست که گروهى براى بى اعتبار کردن دیگران ، از آن بهره مى گیرند، ((استهزا)) یا ((سخریه ))است . استهزا و سخریه ، از جمله بیمارى هاى بسیار زشت و نازیباى زبان است که عواقبى چون آزردگى ، دشمنى و انتقامجویى را در جامعه بشرى به بار آورده ، روح وحدت و یک پارچگى را از میان مى برد. این فصل مى کوشد تا ضمن بررسى ابعاد گوناگون این آفت ، راه هایى براى درمان آن ارائه دهد و موضوعات مورد توجه در آن چنین است :
۱ -تعریف استهزا و سخریه
۲ – اقسام استهزا و سخریه
۳ – نکوهش استهزا و سخریه از دید شرع و عقل
۴ – ریشه هاى درونى استهزا و سخریه
۵ – پیامدهاى زشت استهزا و سخریه
۶ – راه هاى درمان استهزا و سخریه .

(۱): تعریف استهزا و سخریه

تقلید گفتار، کردار یا صفتى از صفات یا نقصى از نقایص دیگرى ، براى خنداندن مردم ، استهزا نامیده مى شود. گاه انسان فقط براى معرفى دیگرى ، لحن گفتار یا شکل رفتار او را نمایش مى دهد و حالت یا صفت او را بیان مى کند، همانند آن که فرد مورد نظرش را با صفت نابینایى یا لنگى مى شناساند که البته این از تعریف استهزا خارج است ؛ ولى گاه همین صفات را جهت خنداندن دیگران بیان مى کند که از رفتارهاى زشت و ناپسند شمرده ، و ((استهزا و سخریه )) نامیده مى شود؛ پس حقیقت استهزا از دو جزء تشکیل شده است : ۱ -تقلید از دیگران ۲ – قصد خنداندن آن ها.

(۲): اقسام استهزا و سخریه

تقلید از دیگرى به دو صورت امکان پذیر است :

الف – صریح (گفتارى و رفتارى )

همانند آن که شکل رفتار (طرز راه رفتن ، غذا خوردن ، نشستن و…) یا لحن و صداى فردى را براى خنداندن دیگران تقلید کند.

ب – غیر صحیح (اشاره اى و کنایه اى )

مثل آن که با ایما و اشاره به گونه اى لحن یا شکل رفتار فرد را بیان کند که موجب خنده دیگران شود.
استهزا از جهت پنهان بودن یا نبودن عیب مورد تقلید نیز به دو نوع قابل تقسیم است :

الف – تقلید عیب پنهان

گاه آن چه دستاویز فرد ریشخند کننده قرا مى گیرد، عیب و نقصى است که دیگران از آن بى اطلاعند و فقط شخص استهزا کننده از آن آگاه است .

ب – تقلید عیب آشکار

گاه مورد استهزا، عیبى است که همه از آن آگاهند.
استهزا از جهت حضور یا غیاب شخصى که مسخره مى شود نیز به دو نوع تقسیم مى شود:
الف .استهزا شخص در حضور خود او
ب .استهزا شخص ؛ غیابش .
نکته مهم دیگر آن که گاه انسان را به دلیل داشتن عیب یا نقصى مسخره مى کنند، مانند مسخر شخص لنگ و کسى که در تکلم و سخن گفتن ، ناتوان است ؛ ولى گاه او را براى رفتار نیکویش استهزا مى کنند؛ همان گونه که کافران و مشرکان ، مؤ منان را براى داشتن ایمان به استهزا مى گرفتند، یا افراد بى مبالات ، اشخاص نیکوکار را مسخره مى کنند.
خداوند متعالى در قرآن کریم مى فرماید:
ان الذین اجرموا کانوا من الذین امنوا یضحکون و اذا مروابهم یتغامزون .
همانا کسانى که گناه کار و مجرمند، همیشه (در دنیا) به مؤ منان مى خندیدند و هنگامى که از کنار ایشان مى گذشتند، (با اشاره چشم و ابرو)مسخره مى کردند.

ریشخندى کرده اند آن منکران//بر مثل ها و بیان ذاکران

تو اگر خواهى بکن هم ریشخند//چند خواهى زیست اى مردار چند

شاد باشید اى محبان در نیاز//بر همین در که شود امروز باز

(۳): نکوهش استهزا و سخریه از دید شرع و عقل

تجاوز به حریم آبروى دیگران و تحقیر ایشان به هر شکل و صورتى مورد نهى عقل و شرع است . خرد بشر بدون نیاز به هیچ راهنمایى ، ستم به تجاوز به حقوق دیگران را زشت و نازیبا، و ستمگر و متجاوز را مستحق سرزنش ‍ مى داند و صد البته که استهزا و سخریه از مصادیق روشن ستم و تجاوز است ؛ از این رو، زشتى استهزا و سخریه نزد عقل ، امرى قطعى به شمار مى رود.

شرع نیز به حکم ملازمه احکام عقل و شرع ، ظلم و تعدى در حق دیگران را حرام شمرده ، ظالم را مستحق عقاب مى داند. افزون بر این قرآن کریم و روایات ، این رفتار را با صراحت ، نهى کرده و ممنوع شمرده اند.
خداوند متعالى در قرآن کریم مى فرماید:
یا ایها الذین آمنوا لا یسخر قوم من قوم عسى ان یکونوا خیرا منهم و لا نساء من نساء عسى ان یکن خیرا منهن .
اى کسانى که ایمان آورده اید! هیچ گروهى از شما گروه دیگرى را مسخره نکند. شاید ایشان (گروه دوم ) از آن ها (گروه اول ) بهتر باشند و زن هایى ، زن هاى دیگر را مسخره نکنند. شاید ایشان از آن ها بهتر باشند.
در قرآن آمده است :
و وضع الکتاب فترى المجرمین مشفقین مما فیه و یقولون یاویلتنا ما لهذا الکتاب لا یغادر صغیره و لا کبیره الا احصاها.
و نامه اعمال قرار داده مى شود، پس گناه کاران در حال هراس از آن چه در آن است ، نگاه مى کنند و مى گویند: اى واى بر ما! این چه برنامه اى است که هیچ کوچک و بزرگى فروگذار نشده ، مگر آن که آن را به شمار آورده است .
ابن عباس در ذیل این آیه روایت مى کند:
الصغیره التبسم بالاستهزاء بالمؤ من و الکبیره القهقهه بذلک .
صغیره ، لبخندى براى استهزاى مؤ من ، و کبیره ، قهقهه و خنده بلندى براى ریشخند او است .

از سویى اگر شخص را در حضور او ریشخند کنند، موجبات ناخشنودى اش ‍ را فراهم آورده و خاطر او را آزرده اند که در این صورت ، استهزا کننده مشمول حکم آزار دهندگان مؤ منان نیز مى شود که آزار دهنده مؤ من ، آزار دهنده خدا است و آزار دهنده خدا ((ملعون )) است ، چنان که رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمودند:
من آذى مؤ منا فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله و من آذى الله فهو ملعون فى التوراه و الانجیل و الزبور و الفرقان .

کسى که مؤ منى را برنجاند، به تحقیق مرا رنجانده است و کسى که مرا برنجاند، به قطع خدا رنجانده است و کسى که خدا را برنجاند، در تورات و انجیل و زبور و قرآن لعن شده است .
آزار دهنده مؤ من باید به خدا اعلان جنگ بدهد؛ چنان که از حضرت صادق (علیه السلام ) نقل شده است :
قال الله عز و جل لیاءذن بحرب منى من اذى عبدى المؤ من .
خداوند عزوجل مى فرماید: کسى که به بنده مؤ من من آزار رساند، باید به من اعلان جنگ دهد.

استهزا اگر در غیاب شخص و درباره عیوب پنهانش صورت پذیرد، افزون بر حکم استهزا، مشمول حکم غیبت نیز مى شود که خود گناهى بزرگ از گناهان متعدد زبان است . همچنین اگر عیوب پنهان شخص در حضور او موضوع استهزا قرار گیرد، گذشته از حکم استهزا، حکم غیبت را نیز دارا است ؛ اگر چه نام غیبت بر آن صدق نکند. هر گاه شخص را براى رفتار نیک یا ایمان و اعتقاد درستش مسخره کنند، مایه وهن دین خدا شده اند؛ یعنى به ایمان و عمل صالح توهین کرده اند که این گناهى بس بزرگ است .

خداوند متعالى در قرآن کریم ضمن ترسیم حال دوزخیان ، و در پاسخ به تقاضاى بازگشت ایشان به دنیا مى فرماید:
اخسؤ ا فیها و لا تکلمون انه کان فریق من عبادى یقولون ربنا امنا فاغفرلنا وارحمنا و انت خیرالراحمین فاتخذتموهم سخریا حتى انسوکم ذکرى و کنتم منهم تضحکون .
دور شوید و با من سخن نگویید. همانا گروهى از بندگان من مى گفتند: ((پروردگارا! ما ایمان آوردیم ؛ پس ما را بیامرز و بر ما ترحم کن و تو بهترین رحم کنندگانى ، و شما ایشان را به ریشخند گرفتید تا مرا از یاد بردید و بر ایشان مى خندیدید.

(۴): ریشه هاى درونى استهزا و سخریه

استهزا از عوامل درونى گوناگونى سرچشمه مى گیرد که گاه به نیروى شهوت ، و گاه به نیروى غضب مربوط است . براى این رفتار ناپسند، گاه جنبه شهوانى مانند تحصیل مال یا مقام و گاه جنبه خشم و غضب مانند کینه و دشمنى وجود دارد. برخى از این ریشه ها عبارتند از:

۱ – طمع مال یا مقام

مسخره کنندگان براى خوشایند توانگران یا صاحب منصبان ، دیگران را استهزا مى کنند تا از این راه مال یا مقامى به دست آورند که این کار، گاه پیشه آن ها و راه در آمدشان مى شود، مانند دلقک هایى که در دربار پادشاهان خدمت مى کردند و با تمسخر دیگران موجب سرگرمى آن ها مى شدند، و گاه این رفتار ناپسند، شغل آن ها نیست ؛ بلکه فقط برخى اوقات براى خوشایند و خنداندن دیگران ، آن را انجام مى دهند که این نیز فسق ، بوده و انجام دهنده آن فاسق است . امروزه در جوامع بشرى ، برخى از این کارها را ((هنر)) مى نامند و انجام دهنده را هنرمند مى گویند!!!

۲ – کینه و نفرت

تمسخر، گاه براى فرونشاندن خشم و ابراز دشمنى و کینه انجام مى گیرد. انگیزه استهزا کننده در این حالت ، نشان دادن تنفر خویش از شخص مورد نظر او است و با این رفتار مى کوشد تا آبرو و وجهه آن شخص را از بین ببرد. تنفر و دشمنى استهزا کننده از فرد مورد نظرش چه بسا معلول دشمنى او با عقیده فرد مذکور باشد؛ مانند دشمنى کافران با مؤ منان که موجب مى شود مؤ منان را استهزا کنند.

۳ – حسد

حسادت به موقعیت افراد، ممکن است عاملى براى ریشخند کردن آن ها شود. فرد حسود به دلیل نداشتن موقعیت شخص مورد نظرش ، مى کوشد تا به هر صورت ممکن او را از رتبه و شانش پایین آورد.

(۵): پیامدهاى زشت استهزا و سخریه

استهزا، پیامدهاى ناخوشایند و ناپسندى در دنیا و سراى آخرت براى استهزا کننده و جامعه بشرى به بار خواهد آورد که از آن جمله مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:

الف – پیامدهاى دنیایى

۱ -سبک شدن مسخره کننده : مسخره کننده با ارتکاب این رفتار زننده و سبک ، پیش و بیش از دیگرى ، خود را خوار و خفیف مى کند و مایه نزول شان و از بین رفتن وقار خویش مى شود.
۲ – کینه و دشمنى : استهزا، کینه و دشمنى میان مسخره کننده و استهزا شونده را در پى دارد.
۳ – سست شدن پیوند برادرى : تمسخر، پیوند برادرى میان مؤ منان را سست کرده ، از بین مى برد؛ چرا که خنده شنوندگان و بینندگان استهزا، بر تمسخر دیگرى ، رابطه برادرى او با آن ها را ضعیف ، و سرانجام نابود مى کند.
۴ – عقوبت در دنیا: ریشخند کردن دیگران مجازات الاهى در همین دنیا را در پى دارد. چه بسیار کسانى که به آن چه استهزا مى کردند، مبتلا شدند، حضرت زین العابدین (علیه السلام ) در بخشى از گفتارى طولانى به توضیح و تشریح گناهان گوناگون پرداخته است :
والذنوب التى تنزل النقم ….والاستهزاء بهم [بالناس ] والسخریه منهم .
و گناهانى که عذاب و عقوبت را فرود مى آورد: استهزاى مردم و مسخره کردن ایشان است .

هر کى استهزا کند بر خاصگان عشق حق//تیغ قهرش بر سر آید از جلاد قهرمان

ندهدش قهر خدا مهلت که تا یک دم زند//گرچه دارد طاعت اهل زمین و آسمان

عبرت از ابلیس گیرد آنک نسل آدم است//کو به استهزاى آدم شد سیه روى قرآن

تا که بهتان ها نهد آن مظلم تاریک دل//خنبک و مسخرگى و افسوس بر صاحب دلان

احمد مرسل به طعن و سخره بوجهل بود//موسى عمران به تسخرهاى فرعونى چنان

صبرها کردند تا قهر خدا اندر رسید//دود قهر حق برآمدشان ز سقف دودمان

ب – پیامدهاى آخرتى

۱ -استهزا کننده در قیامت ریشخند مى شود. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
ان المستهزئین بالناس یفتح لاحدهم من باب الجنه فیقال هلم هلم فیجى ء بکربه و غمه فاذا اتاه اغلق دونه ثم یفتح له باب اخر فیقال هلم هلم فیجى ء ببکربه و غمه فاذا اتاه اغلق دونه فما یزاله کذلک حتى ان الرجل لیفتح له الباب فیقال : هلم هلم فما یاتیه .

همانا بر هر یک از مسخره کنندگان مردم ، درى از درهاى بهشت باز، و گفته مى شود: پیش آى . پیش آى . او به سختى و اندوه مى آید و هنگامى که آمد، آن در بسته مى شود؛ سپس در دیگر گشوده ، و گفته مى شود: پیش آى . پیش ‍ آى . او (دوباره ) به سختى و اندوه مى آید و هنگامى که آمد، آن در بسته مى شود و این ادامه مى یابد تا دیگر پیش نیاید.

کیفر و پاداش هر کس در قیامت با عمل او متناسب است . اگر کسى را مسخره کرده ، مسخره مى شود. آن گاه که انسان ، سزاى متناسب با عمل خویش را مى چشد، اثر رفتار زشت خود را احساس مى کند. به تعبیر دقیق تر، قیامت ، صحنه ((تجسم اعمال )) یا ((دیدن واقعیت عمل خویش )) است . اعمال انسان ، باطن و واقعیتى دارد که آدمى به دلیل گرفتارى در حجاب هاى دنیایى ، از دیدن آن محروم است و آن گاه که با خروج از دنیا و ورود به قیامت از این حجاب هاى رست ، واقعیت اعمال خویش را آن گونه که هست مى بیند. خداوند بزرگ در قرآن کریم از عاقبت کسانى که اهل ایمان را در دنیا استهزا مى کردند، خبر داده است :
فالیوم الذین آمنوا من الکفار یضحکون على الارائک ینظرون .
پس امروز (قیامت (مؤ منان به کافران مى خندند؛ در حالى که بر تخت هاى مزین بهشتى نشسته اند و نگاه مى کنند.
۲ – از آن جا که مسخره کننده با رفتار زشت خود، مؤ منى را رنجانده است ، به سختى مجازات خواهد شد؛ زیرا آزار مؤ من ، آزار خدا است و آزار دهنده خدا از رحمت خدا به دور است به ویژه اگر رفتارهاى نیک یا اعتقادات درست مؤ من مسخره شود، مجازاتى سنگین تر در آخرت به بار خواهد آورد.

(۶): راه هاى درمان استهزا و سخریه

براى درمان این بیمارى باید به عواقب و پیامدهاى شوم آن اندیشید. استهزا، مایه دشمنى دنیا و عذاب و گرفتارى آخرت است . استهزا موجب خوار شدن مى شود و او را از شان و مقام خویش پایین مى آورد و چه بسا به همان چیزى که دستاویز قرار داده دچار شود. تاریخ حکایت مى کند که حکم پدر مروان به دنبال رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) راه مى افتاد و به قصد تمسخر، از راه رفتن حضرت با حالتى زشت تقلید مى کرد تا روزى رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) متوجه رفتار زننده او شد و فرمود: (از خدا مى خواهم ) همان طور که هستى بمانى . با این جمله ، حکم به مرض اختلاج  گرفتار شد و تا آخر عمر به همین مرض مبتلا بود.
شخصى که استهزا را شغل خویش قرار داده باید بداند که روزى دهنده خدا است .
در قرآن کریم آمده است :
و من یتوکل على الله فهو حسبه .
هر کس به خدا توکل کند، خدا برایش است .
کسب خشم و ناخشنودى خدا،مایه قهر او و از بین برنده روزى است . گاه نفرین کسانى که مورد تمسخر قرار گرفته اند، موجب تنگى روزى فرد مسخره کننده مى شود. همچنین استهزا کننده باید به این بیندیشد که اگر خود مورد استهزا قرار مى گرفت ، آیا خشنود مى شد. با اندیشیدن در این نکات ، از استهزاى دیگران منصرف مى شود و در صدد درمان خود بر مى آید.

اخلاق الاهی جلد چهارم آفات زبان//استاد ایت الله مجتبی تهرانی

آفات زبان (فصل یازدهم) فرو رفتن در باطل-تعریف فرو رفتن در باطل-اقسام فرو رفتن در باطل

فصل یازدهم : فرو رفتن در باطل

بزرگ ترین مردم از جهت گناه در روز قیامت ، کسى است که بیش تر در باطل ، فرو رفته باشد.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم )

مقدمه

یکى از عوامل رشد و انتشار زشتى ها در جامعه بشرى ، فرو رفتن در باطل است . دانشمندان علم اخلاق ، حکایت زشتى ها یا فرو رفتن در باطل را از بیمارى هاى زبان به شمار آورده اند. شخص مبتلا به این بیمارى ، ویژگى بسیار ناپسندى دارد که جامعه اى را به فساد و تباهى مى کشد.باز گفتن اعمال زشت ، موجب از بین رفتن زشتى آن ها شده ، شخص راوى یا شنونده را به ارتکاب گناه ترغیب مى کند.
این فصل به بیان مطالبى چند جهت آشنایى با این بیمارى و راه درمان آن مى پردازد و موضوعات مورد بحث در آن عبارتند از:
۱ -تعریف فرو رفتن در باطل
۲ – اقسام فرو رفتن در باطل
۳ – نکوهش فرو رفتن در باطل
۴ – ریشه هاى درونى فرو رفتن در باطل
۵ – پیامدهاى زشت فرو رفتن در باطل
۶ – راه هاى درمان فرو رفتن در باطل .

(۱): تعریف فرو رفتن در باطل

فرو رفتن در باطل نزد دانشمندان علم اخلاق ، اعم از نقل گناه و رفتار ناشایستى است که خود فرد یا دیگرى انجام داده است ؛ به شرط آن که این کار فقط براى سرگرمى انجام شود و نیازى مشروع و عقلانى به آن نباشد؛ ولى اگر بیان رفتار ناشایست دیگران ، براى استمداد در بازداشتن ایشان از گناه یا پاسخ به کسى که در امر مهمى مشورت طلبیده یا هر نیاز مشروع دیگر باشد، ((فرو رفتن در باطل )) نخواهد بود.همچنین اگر حکایت گناه دیگرى ، جهت آشکار ساختن عیب او یا خرد و بى مقدار کردن او انجام شود، در محدوده گناهانى چون غیبت ، سخن چینى و… قرار خواهد گرفت .

مثل معروفى است که ((وصف العیش نصف العیش ؛ وصف لذت نیمى از لذت است )). آن گاه که کسى گناه خود یا دیگرى را جهت گرم کردن مجلس دوستانه و لذت بردن از آن ، با آب و تاب نقل کند، به این رذیله اخلاقى گرفتار شده است ؛ پس این عمل نه غیبت است ، نه سخن چینى و نه فحش و…؛ بلکه گناهى است که عنوان خاص خود را دارد.

(۲): اقسام فرو رفتن در باطل

حکایت گناه و رفتار زشت به دو صورت انجام مى شود:

حکایت گناه انجام شده

۱ -گاه از گناهى که پیش از این انجام گرفته ، حکایت مى شود؛ مانند آن که فرد، از فریب کارى ها و نیرنگ بازى هاى خود داستان سرایى کند و از مفاسد خویش سخن بگوید.

حکایت گناهى که قصد انجام آن شده

۲ – گاه از گناهى که قصد انجام آن را دارد، حکایت کرده ، درباره راه و روش ‍ انجام آن سخن مى گوید که این کار، حکایت از تصور و تخیل گناه است ؛ البته گاه هدف از نقل خطا و حکایت گناه ، پند دادن به دیگران است ؛ ولى باید مراقب بود که بیان آن موجب اشاعه مفاسد نشود. به ویژه کسانى که در مسند تدوین و تالیف پندهاى فردى و اجتماعى فعالیت مى کنند و قصد دارند با نقل داستان هایى آموزنده ، به دیگران اندرز و آموزش دهند، باید دقت کنند که این حکایت ها موجب تحریک افراد به گناه نشود یا جرات انجام گناه را در شخص پدید نیاورد یا به گونه اى نقل نشود که زشتى آن کار به چشم نیاید؛ زیرا در چنین مواردى ، پیش از این که با نقل خطا، به نتیجه اى مناسب دست یابند، بدآموزى کرده اند؛ براى نمونه بسیارى از هنرمندان در ساختن نمایش ها و فیلم ها، هدف کلى خوبى دارند؛ ولى برخى از آن ها در کنار این هدف خوب ، به گونه اى به نقل و حکایت خطاها مى پردازند که بدآموزى هاى فراوانى را در بر داشته ، باعث فراموش شدن مقصود اصلى سازنده ، مى شود.

(۳): نکوهش فرو رفتن در باطل

باز گفتن گناهان با انگیزه سرگرمى و لذت بردن یا فراگیرى آن ها، از جمله رفتارهاى ناپسندى به شمار مى رود که شرع آن را نکوهیده است . قرآن کریم ضمن بیان پرسش بهشتیان از دوزخیان درباره علت ورود به دوزخ مى فرماید:
و کنا نخوض مع الخائضین .
و با یاوه گویان [= حکایت کنندگان گناه ] یاوه مى گفتیم .
البته آیه ، شامل همراهى عملى با گناه کاران نیز مى شود و بیانگر آن است که فرو رفتن در باطل ، یکى از علل یا بخشى از علت ورود به دوزخ است ؛ البته وعید آتش و دوزخ بر رفتارى داده مى شود که حرام است . همچنین خداوند متعالى در قرآن کریم مى فرماید:
فلا تقعدوا معهم حتى یخوضوا فى حدیث غیره .
با آن ها ننشینید تا در سخن دیگرى فرو روند.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) بنا بر نقلى در توضیح و تفسیر همین آیات فرمود:
اعظم الناس خطایا یوم القیامه اکثرهم خوضا فى الباطل .
گناهکارترین مردم در روز قیامت ، کسى است که بیش تر در باطل فرو رفته باشد.
روایات نیز انسان را از آزاد گذاشتن زبان ، چه درباره خودش و چه درباره دیگران ، نهى کرده است .
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
ان الرجل لیتکلم بالکلمه من رضوان الله عزوجل فیکتب له بها رضوانه یوم القیامه . و ان الرجل لیتکلم بالکلمه لا یدرى انها بلغت منه حیث بلغت فیوجب الله له بها سخطه الى یوم القیامه .

همانا آدمى سخنى را که خشنودى خدا در آن است مى گوید، و به سبب همین سخن ، روز قیامت خشنودى خدا براى او نوشته مى شود… و همانا آدمى سخنى مى گوید (که مورد غضب الاهى است )در حالى که ؛ نمى داند این سخن او را به چه مرحله اى مى رساند؛ پس خداوند به واسطه همین سخن ، ناخشنودى خود را تا روز قیامت براى او مى نویسد.
ابوذر غفارى (رض ) یار صدیق رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) نیز گفته است :
گناه کارترین مردم در روز قیامت ، کسانى هستند که در معصیت خدا بسیار صحبت مى کردند؛ پس با توجه به این که بیش تر اهل آتش از راه زبان وارد دوزخ مى شوند، باید از نقل خطا و معصیت پرهیز کرد.
حضرت زین العابدین (علیه السلام ) در دعاى ختم قرآن مى فرماید:
اللهم صل على محمد و اله و اجعل القران …. لالسنتنا عن الخوض فى الباطل من غیر ما افه مخرسا.
بار الاها بر محمد و خاندان او درود فرست و قرآن را خاموش کننده زبان ما از فرو رفتن در باطل ، بدون تحمل ضرر، قرار ده .

(۴): ریشه هاى درونى فرو رفتن در باطل

گرایش به گناهان و کردار ناپسند، ریشه اصلى فرو رفتن در باطل است . جاذبه گناه ، انسان را به یادآورى ، تخیل و سخن گفتن درباره آن وا مى دارد. شخصى که زشتى ها و ناپسندى ها را با آب و تاب حکایت مى کند به قطع ، پیش از آن ، افکارش در همان امور سیر کرده است و این همه ، در نیروى افسار گسیخته شهوت بشر ریشه دارد.

(۵): پیامدهاى زشت فرو رفتن در باطل

۱ – ریختن قبح گناه

نقل خطا و باز گفتن رفتارهاى ناپسند، زشتى آن ها را نزد گوینده و شنونده از بین مى برد. انسان درستکار از نقل گناه و شنیدن آن نیز شرمگین مى شود و روشن است که حکایت تباهى ها، آرام آرام ، این احساس شرم را از میان خواهد برد و وقتى زشتى عملى در نظر انسان کمرنگ شد، براى انجام آن جرات مى یابد.

۲ – تشویق به گناه

یادآورى رفتارهاى زشت ، نیروى شهوت انسان را تحریک کرده ، میل و رغبت بر انجام گناه را افزایش مى دهد و از آن جا که نفس عمل خطا بوده است ، این تهییج در خارج از مرزهاى الاهى و حریم انسانى صورت مى پذیرد.

۳ – اشاعه زشتى ها

نقل گناه و نشان دادن راه انجام آن ، افزون بر این که زشتى گناه را از بین مى برد، شنونده را به بدى سوق داده ، به انجام گناه راهنمایى مى کند. چه بسا که فکر ارتکاب آن گناه ، به ذهن شنونده خطور نکرده یا راه انجام آن را نمى دانسته ؛ اما با شنیدن حکایت گناه ، به هر دو نکته دست یافته است ؛ یعنى هم جرات انجام آن کار و هم دستورالعمل اجراى آن را مى آموزد.

(۶): راه هاى درمان فرو رفتن در باطل

رهایى از این بیمارى همانند دیگر بیمارى هاى اخلاقى با یادآورى پیامدهاى زشت و ناپسند آن میسر است .عواقب این رفتار حرام به اندازه اى شوم و زننده است که تذکر آن ها، تنفر و انزجار از این بیمارى را در پى خواهد داشت . همچنین باید کوشید تا از امور مهم دین و دنیا به اندازه نیاز سخن گفت و به جاى سخنان بیهوده به ذکر خدا مشغول شد. افزایش ذکر و دعا و مناجات در برنامه زندگى ، روش بسیار مناسبى براى ترک سخن درباره گناه است .

وظیفه شنونده حکایت گناه

اگر شنونده متوجه شود که سخنان گوینده در ذهن او اثر نامطلوب مى گذارد، حتى اگر غرض گوینده ، خوب و درست هم باشد، نباید به آن گوش دهد؛ چرا که از نظر روانى موجب تحریک او به سمت گناه مى شود و برایش خطر لغزش وجود دارد. همان گونه که گفته شد، خداوند متعالى در قرآن کریم مى فرماید:
فلاتقعدوا معهم حتى یخوضوا فى حدیث غیره .
پس با آن ها ننشینید تا در سخن دیگرى فرو روند.
نهى پروردگار از نشستن در کنار کسانى که در باطل فرو مى روند، پس از آن است که مى فرماید:
و به تحقیق ، خداوند براى شما در قرآن دستورى فرستاده است که هر گاه بشنوید افرادى آیات خدا را انکار کرده ، مورد استهزا قرار مى دهند، با آن ها ننشینید تا به سخن دیگر بپردازند؛ در غیر این صورت ، شما نیز مانند آن ها خواهید بود. خداوند منافقان و کافران را در جهنم جمع مى کند.
آیه به ظاهر چنین مى گوید که اگر شنونده بداند قصد گوینده نادرست و باطل ، و سخن او با نیتى نادرست توام است ، باید از گوش دادن به آن بپرهیزد.

اخلاق الاهی جلد چهارم آفات زبان//استاد ایت الله مجتبی تهرانی

 

آفات زبان (فصل دهم) فحش- تعریف فحش- اقسام فحش-ریشه هاى درونى فحش

فصل دهم : فحش

الجنه حرام على کل فاحش ان یدخلها.
ورود به بهشت بر هر دشنام دهنده اى حرام است .
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم )

مقدمه

ناسزا گفتن و دشنام دادن از رفتارهاى بسیار زشت و زننده اى است که آدمیان کم و بیش به آن مبتلایند. این بیمارى ، مایه نابودى پیوندهاى عاطفى انسان شده ، دشمنى و کینه را پدید مى آورد.
این فصل به بیان و توضیح ابعاد گوناگون ناسزا و دشنام پرداخته تا راه هاى درمان مناسب را براى ریشه کن کردن آن ارائه کند. موضوع هاى مورد بحث در این فصل عبارتند از:
۱ -تعریف فحش
۲ – اقسام فحش
۳ – نکوهش فحش از دید شرع و عقل
۴ – ریشه هاى درونى فحش
۵ – پیامدهاى زشت فحش
۶ – راه هاى درمان فحش .

(۱): تعریف فحش

فحش ، بذاء، سلاطه ، تفحش و سب ، کلماتى گوناگون با معانى بسیار نزدیک به هم ، بلکه مترادف و هم معنایند. فحش در لغت به معناى افزایش بدى از حد مجاز است ؛ یعنى وقتى بدى از حد خود فراتر رود، شخص به ناسزاگویى روى مى آورد. ((تفحش )) به معناى بیهوده گفتن یا هرزه گویى ، ((سب )) به معناى گفتار زشت یا دشنام ، ((بذاء)) به معناى بد زبانى و ((سلاطه )) نیز به معناى زبان درازى است .
دانشمندان اخلاق ، به کار بردن سخنان زشت براى اشخاص را فحش و ناسزا مى گویند.

(۲): اقسام فحش

فحش را از جهت انگیزه گوینده به دو قسم مى توان تقسیم کرد:

۱ – فحش با انگیزه آزار (قصد جدى )

گاه ناسزا براى رنجاندن و آزردن خاطر دیگرى گفته مى شود. دشنام دهنده در این حالت با جدیت ناسزا گفته ، حرمت شکنى مى کند.

۲ – فحش با انگیزه شوخى

هرزه گویى و فحش چه بسا براى شوخى باشد. ناسزا گویى در چنین حالى ، بدون انگیزه رنجاندن است .
گاهى هم این صفت ناپسند، عادت شده ، بدون انگیزه خاصى انجام مى گیرد. فرد بیمار در این حال براى رساندن مقاصد معمول خویش ، سخنان زشت را به مى گیرد. فحش از جهت زشتى کلمات به کار رفته نیز به مرتبه هاى گوناگون تقسیم مى شود. برخى بسیار زشت است و برخى زشتى کم ترى دارد.
البته میزان زشتى و ناپسندى سخنان فرد نزد اقوام و ملت هاى گوناگون مختلف است به این معنا که گاه سخنى در شهرى بسیار ناپسند شمرده مى شود و در شهر یا کشور دیگر به آن اندازه ناپسند نیست .

(۳): نکوهش فحش از دید شرع

فحش و ناسزا در سخنان بسیارى از پیشوایان معصوم (علیه السلام ) به شدت نکوهش شده است تا آن جا که فرموده اند:
در اسلام فحش نیست و مسلمان ناسزا نمى گوید.
رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
الفحش و التفحش لیسا من الاسلام فى شى ء.
ناسزا گفتن و هرزه گویى در هیچ موردى از اسلام نیست .
حضرت صادق (علیه السلام ) نیز به برخى از یاران خود فرمود که فحش ‍ دادن ، کردار ما نیست و پیروان خود را به آن فرا نمى خوانیم . سماعه که از یاران امام صادق (علیه السلام ) است ، مى گوید:
دخلت على ابى عبدالله (علیه السلام ) فقال لى مبتدئا یا سماعه ما هذا الذى کان بینک و بین جمالک ؟ ایاک ان تکون فحاشا او سخابا او لعانا فقلت : والله لقد کان ذلک انه ظلمنى . فقال ان کان ظلمک لقد اربیت علیه ان هذا لیس من فعالى و لا امر به شیعتى ، استغفر ربک و لا تعد قلت استغفرالله و لااعود.

بر امام صادق (علیه السلام ) وارد شدم . در ابتدا فرمود: به من بگو که قضیه بین تو با شتربانت [= ساربانت ] چه بوده است ؟ (سپس فرمود) بپرهیز از این که زشتگو و بدزبان یا فریادزن یا لعنت کننده باشى . من گفتم به خدا سوگند! او به من ستم کرده (من بى جهت به او ناسزا نگفته ام .) حضرت فرمود: اگر او به تو ظلم کرده ، همانا تو بر او پیشى گرفتى [= به سبب ناسزا گفتن ، تو هم ستم کردى ]. همانا این فحش از رفتار من نیست و پیروان خود را نیز به آن امر نمى کنم . از پروردگارت آمرزش بطلب و (به سوى بدى ) باز نگرد.سماعه گفت : من از پروردگار آمرزش مى طلبم و هرگز باز نخواهم گشت .
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
الجنه حرام على کل فاحش ان یدخلها.
ورود در بهشت بر هر زشت گویى حرام است .
ایاکم و الفحش فان الله لا یحب الفحش و التفحش. ایاکم و الفحش ‍ فان الله لایحب الفاحش المتفحش .
از ناسزاگویى بپرهیزید. همانا خداوند فحش و هرزه گویى را دوست نمى دارد. از فحش بپرهیزید؛ چرا که خداوند ناسزاگو و هرزه گو را دوست ندارد.
از حضرت باقر (علیه السلام ) روایت شده است :
ان الله یبغض الفاحش المتفحش.
همانا خداوند فحش دهنده هرزه گو را دشمن مى دارد.
ان الله یبغض الفاحش البذى .
به درستى که خداوند فحش دهنده بد زبان را دشمن مى دارد.
در وصیت هاى رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) به حضرت على (علیه السلام ) آمده است :
یا على شر الناس من اکرمه الناس اتقاء فحشه .
اى على !بدترین شخص کسى است که مردم از زبان بد او ترسیده ، از روى ترس او را گرامى بدارند.
از امام محمد باقر (علیه السلام ) نقل شده است که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) به همسرش فرمود:
یا عائشه ان الفحش لو کان ممثلا لکان مثال سوء.
اى عایشه ! اگر فحش در این عالم شکل مى گرفت (و تو آن را مى دیدى )، به شکل زشت و بدى تبدیل مى شد.
از اندیشه و درنگ در این روایت ها، این نتیجه به دست مى آید که فحش از دید شرع ، رفتارى بسیار ناپسند، بلکه ممنوع است . تعبیرهایى چون نبودن در اسلام ، وارد نشدن در بهشت ، دوست نداشتن خدا، دشمنى خدا، همه و همه شدت زشتى این رفتار را نشان مى دهد تا آن جا که امام صادق (علیه السلام ) به فحش دهنده وعید آتش داده است ؛ آن جا که مى فرماید:
البذاء من الجفاء و الجفاء فى النار.
بد زبانى از جفا کارى است و جفا کارى در آتش است .

(۴): ریشه هاى درونى فحش

ناسزاگویى در یکى از عوامل ذیل ریشه دارد:

۱ – خشم و عصبانیت

فحش ، اغلب از شعله ور شدن خشم سرچشمه مى گیرد. فرد خشمگین به دلیل ناتوانى در مهار کردن خشم خود، به رفتار زشتى چون فحش دچار مى شود و با تکرار و استمرار آن ، این رفتار به شکل عادت در مى آید.

۲ – شوخى

گاه ناسزاگویى فقط براى مزاح و شوخى با فرد و خنداندن دیگران صورت مى گیرد که این خود نیروى شهوت ریشه دارد. هرزه گویى هاى دلقک هاى دربار پادشاهان ، از این نوع به شمار مى آید.

۳ – عادت

تربیت نادرست در شیوه سخن گفتن ، سخنان ناهنجار و نازیبا را براى انسان عادى مى سازد. فرد مبتلا به فحش در چنین حالتى ، بدون سرکشى دو نیروى خشم و شهوت ، دشنام مى دهد؛ زیرا ناسزاگویى براى او، مانند سخنان دیگرش به شکل عادت در آمده است .

(۵): پیامدهاى زشت فحش

ناسزاگویى و دشنام ، پیامدهاى شومى را در دنیا و سراى آخرت براى انسان به بار خواهد آورد که از آن میان مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:

پیامدهاى فحش در دنیا

۱ -تحریک دیگران به ناسزاگویى : دشنام به دیگران ، مایه خشم آن ها شده ، ایشان را نیز به همین رفتار زشت وا مى دارد. ناسزا به آرمان و عقیده دیگران ، چه بسا آن ها را به فحش به آرمان انسان ناسزاگو وادارد.
خداوند متعالى در قرآن کریم مى فرماید:
و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا….
خدایان آن ها را فحش ندهید؛ چرا که آن ها نیز (در مقابل ) از روى دشمنى به خداوند ناسزا مى گویند.
۲ – ایجاد دشمنى : ناسزاگویى ، بذر دشمنى را در دل دیگران مى پاشد و آن ها را از فحش دهنده متنفر مى کند؛ چنین فردى به جاى کسب دوستى ، بر تعداد دشمنان خود مى افزاید.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
لا تسبوا الناس فتکسبوا العداوه لهم .
به مردم دشنام ندهید تا دشمنى ایشان را به دست نیاورید.
۳ – ایجاد نفاق و دورویى : فحش ، مردم را به دورویى سوق مى دهد؛ چرا که آن ها مى کوشند براى ایمن ماندن از زبان دشنام دهنده ، بدون وجود کم ترین علاقه ، به او احترام گذارند؛ همان گونه که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در وصیت به امیر مؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:
اى على بدترین مردم کسى است که مردم از روى ترس به او احترام گذارند.
این همان مصداق دوگانگى زبان و قلب و در نتیجه ، آشکار شدن نفاق در جامعه است . فحش ، افزون بر ایجاد نفاق در دیگران ، نفاق گوینده را نیز نشان مى دهد.
حضرت صادق (علیه السلام ) مى فرماید:
ان الفحش و البذات ء و السلاطه من النفاق .
همانا فحش و بد زبانى و زبان درازى از دورویى است .
بر اساس این روایت ، هر سخن زشتى که به زبان آورده شود، ممکن است از روى دشمنى نبوده ، از روى عادت باشد؛ ولى چون آن چه بر زبان جارى مى شود، غیر از آن است که در دل وجود دارد دوگانگى میان این دو پدید مى آید.
۴ – نابودى حرکت : از دیگر پیامدهاى این رفتار زشت ، کاهش برکت رزق و روزى است . خداوند زندگى فرد ناسزاگو را فاسد مى کند. امام باقرمى فرماید:
من فحش على اخیه المسلم نزع الله منه برکه رزقه و و کله الى نفسه و افسد علیه معیشته .
هر کس به برادر مسلمانش ناسزا بگوید، خداوند برکت روزى را از او مى گیرد و او را به خود واگذاشته و زندگى اش را فاسد مى کند.

اگر خداوند شخصى را به خود واگذارد، دیگر روى صلاح به خود نخواهد دید. خداوند خیر و برکت را از زندگى اش بر مى دارد و این همان معناى ((فساد معیشت )) است . چنین شخصى گاه به چپ و گاه به راست مى دود، گاه شهوت او را به یک طرف و گاه غضب به طرفى دیگر مى کشد و در نتیجه نمى تواند خط مشى درستى براى خود برگزیند و بیچاره مى شود.

۵ – مایه فسق : ناسزاگویى فرد را از ((ملکه عدالت )) جدا مى سازد و در شمار فاسقان جاى مى دهد.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
سباب المومن فسوق و….
دشنام گویى به مؤ من فسق است .
۶ – اجابت نشدن دعا: دشنام و ناسزا عمل مهمى در اجابت نشدن دعاى فرد است . امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید:
کان فى بنى اسرائیل رجل فدعا الله ان یرزقه غلاما ثلاث سنین فلما راءى ان الله لا یجیبه قال یا رب ابعید انا منک فلا تسمعنى ام قریب انت منى فلا تجیبنى قال فاتاه آت فى منامه فقال انک تدعو الله عزوجل منذ ثلاث سنین بلسان بذى ء و قلب عات غیر تقى و ثیه غیر صادقه فاقلع عن بذائک و لیتق الله قلبک و لتحسنبیتک قال ففعل الرجل ذلک ثم دعا الله فولد له غلام .

مردى در میان بنى اسرائیل مدت سه سال از خداوند، فرزند مى خواست . زمانى که دید خداوند دعاى او را اجابت نمى کند، گفت : پروردگارا آیا من از تو دورم که صداى مرا نمى شنوى یا ته به من نزدیکى و دعایم را اجابت نمى کنى . پس ، کسى (را) در خواب (دید که نزد) او آمد و گفت : همانا تو سه سال است خدا را با زبانى آلوده به ناسزا و قلب بى هراس از خدا و انگیزه غیر راستین مى خوانى . ناسزاگویى را از زبانت جدا، و قلب خود را اهل ترس و تقوا ساز و انگیزه خویش را نیکو کن . آن مرد چنین کرد: سپس خدا را خواند و براى او فرزندى به دنیا آمد.

پیامدهاى فحش در آخرت

۱ -محرومیت از بهشت : فرد گرفتار به ناسزاگویى و فحش ، راهى به بهشت نخواهد یافت . چنان که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
ورود به بهشت بر هر دشنام دهنده اى حرام است .
۲ – ورود به دوزخ : سرانجام رفتار ناسزاگو آتش دوزخ خواهد بود، چنان که امام صادق (علیه السلام ) فرمود:
بد زبانى از جفا کارى است و جفا کارى در آتش است .

(۶): راه هاى درمان فحش

اندیشه و درنگ در پیامدهاى زشت فحش ، راه عملى درمان این بیمارى است با یادآورى مداوم آن ، احساس نفرت از این رفتار، شدت مى گیرد و در نهایت به ریشه کن شدنش مى انجامد. هم چنین باید کوشید تا ریشه هاى این رفتار نابود و غضب و شهوت سرکش رام و فرمانبردار شود، که مهار کردن این دو نیرت مایه رهایى انسان از همه آفت هاى زبان است . کوشش در به کار گرفتن سخنان نیکو و استفاده از گفتار خوش ، راهى عملى براى درمان بیمارى فحش است . عادت کردن به گفتار نیکو، ملکه زشت و ناپسند ناسزاگویى را از روان آدمى خارج مى سازد.

اخلاق الاهی جلد چهارم آفات زبان//استاد مجتبی تهرانی

 

آفات زبان (فصل نهم )شماتت-تعریف شماتت-اقسام شماتت- ریشه هاى درونى شماتت

فصل نهم : شماتت

لا تظهر المشاته باخیک فیرحمه الله ویبتلیک .
به برادرت سرکوفت مزن که خدا به او رحم مى کند و تو را گرفتار مى سازد.
رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم )

مقدمه

آدمیان ممکن است در روابط اجتماعى با یک دیگر به ناهنجارى هاى گوناگون رفتارى گرفتار شوند. این ناهنجارى ها گاه از سرکشى نیروى شهوت و گاه از افسار گسیختگى نیروى غضب سرچشمه مى گیرد. شماتت و سرکوفت را مى توان از جمله این ناهنجارى ها به شمار آورد. دانشمندان علم اخلاق ، شماتت را از دیگر آفات و بیمارى هاى زبان به شمار آورده اند.
این فصل به نکات مهمى درباره این آفت مى پردازد که عبارتند از:
۱ -تعریف شماتت
۲ – اقسام شماتت
۳ – نکوهش شماتت از دید شرع و عقل
۴ – ریشه هاى درونى شماتت
۵ – پیامدهاى زشت شماتت
۶ – راه هاى درمان شماتت .

(۱): تعریف شماتت

شماتت نزد دانشمندان اخلاق ، اظهار شادمانى از مصیبت دیگران است . وقتى شخصى دریابد که بر برادر دینى اش ، مصیبتى وارد شده است ، اگر اظهار خوشحالى و سرور کرده ، به سرکوفت بلا دیده بپردازد، گرفتار بیمارى شماتت شده است ؛ البته سرکوفت و سرزنش ، در برابر رفتارى است که از شخص بلا دیده سرزده است به این معنا که شماتت کننده با اظهار سرور از بلایى که بر سر دیگرى آمده ، مصیبت را نتیجه آن رفتار مى داند و چه بسا در سرکوفت ، به بیان آن نیز بپردازد.

(۲): اقسام شماتت

شماتت را از جهت ابراز یا عدم ابراز خشنودى به دو قسم مى توان تقسیم کرد:

۱شماتت درونى

آن گاه که انسان از مصیبت دیگران ، در درون خویش مسرور شود؛ ولى شادى اش را آشکار نکند، به این حالت ، شماتت درونى مى گویند.

۲شماتت فعلى (بیرونى )

زمانى که فرد از بلاى رسیده به دیگران ، خوشحال شود و این بلا را با حالت سرزنش ، جزاى رفتارى که از فرد مصیبت دیده سرزده ، معرفى کند، به رفتارش شماتت فعلى گفته مى شود؛ البته شماتت فقط به شکل مجازى ؛ قسم اول به کار مى رود؛ زیرا همان گونه که در تعریف آمد، شماتت ، اظهار شادمانى از مصیبت دیگران است .
شماتت را از جهت رفتار فرد بلا دیده نیز مى توان به دو قسم تقسیم کرد:

الف – شماتت در برابر رفتار پسندیده

گاه رفتار شخص مصیبت زده ، زشت نیست و فقط به نظر شماتت کننده ، نادرست مى آید و با اهداف او سازگارى ندارد؛ براى مثال ، وقتى شخص ‍ عملى مانند انفاق را انجام مى دهد که با اهداف شماتت کننده بخیل ، همسان و سازگار نیست ، چنان چه پس از انجام این عمل ، آن شخص ، به مصیبت و بلا دچار شود، شماتت کننده ، این بلا را نتیجه عمل او دانسته ، او را براى رفتار درستش سرزنش مى کند. سرکوفت منافقان به اهل ایمان در بلاها و مصیبت ها، از این قبیل است .

ب – شماتت در برابر رفتار ناپسند

گاه مصیبت دیده را در برابر رفتار ناشایستى مانند ورشکستگى به سبب عدم رعایت موازین دینى در معاملات پیشین او سرزنش مى کنند.

(۳): نکوهش شماتت از دید شرع و عقل

شاد شدن از مصیبتى که براى دیگرى پیش آمده ، از حالت هایى است که عقل و شرع آن را نکوهیده اند. عقل و فطرت بشر، به حکم طبیعت اجتماعى او، انس و مدارا با افراد را مى پسندد و الفت و انس ، با همدردى سازگار است و صد البته که همدردى با دیگران ، با شادى و سرور از مصیبت ایشان سر ناسازگارى دارد؛ از این رو فطرت پاک انسان ، شادى و خوشحالى از بلا و غم دیگران را نمى پسندد، بلکه آن را سرزنش مى کند.
پیشوایان معصوم (علیه السلام ) این رفتار را در عبارت هاى بسیارى نکوهیده و از آن نهى فرموده اند.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
برادر خویش را شماتت نکن ؛ (چرا که ) خداوند به او رحم مى کند و تو را مبتلا مى سازد.
حضرت صادق (علیه السلام ) نیز مى فرماید:
من شمت بمصیبه نزلت باخیه ، لم یخرج من الدنیا حتى یفتتن .
کسى که برادر خویش را براى بلایى که بر او وارد شده شماتت کند، از دنیا خارج نمى شود تا گرفتار آن بلا شود.
خشنودى از مصیبت دیگران به هر شکلى ناپسند است ؛ خواه در رفتار بروز کند و آشکار شود یا فقط در درون پنهان بماند؛ اگر چه آشکار کردن شادى ، ناپسندتر و زشت تر است ؛ زیرا افزون بر پستى شخص شماتت کننده ، مایه آزردگى خاطر بلا دیده نیز مى شود و زشت تر و بدتر از همه ، آن که انسان را به دلیل رفتار پسندیده اش شماتت کنند. این سرزنش نهایت پستى و رذالت شخص شماتت کننده را نشان مى دهد، زیرا سرزنش او از این رو است که شخص بلا دیده به میل و خواهش نفسانى او رفتار نکرده و حال که بلایى بر او وارد شده است وى را سرزنش مى کند؛ در حالى که چه بسا این بلا، براى رشد و تکامل فرد مصیبت دیده بر او وارد شده باشد.

هر که در این بزم مقرب تر است//جام بلا بیشترش مى دهند

بانوى قهرمان کربلا حضرت زینب (س ) در پاسخ شماتت سیاه کردارى سیاه کردارى چون یزید بن معاویه – علیهما اللعنه – مى فرماید:
ما رایت الا جمیلا.
من (در کربلا) چیزى جز زیبایى ندیدم .
شهادت در راه یگانه محبوب واقعى ، زیبایى و حیات و زندگانى است ؛ چنان که سرور پرهیزکاران امیر مؤ منان على (علیه السلام ) آن را رستگارى نامید.

اقتلونى اقتلونى یا ثقات//ان فى قتلى حیاتا فى حیات

البته اظهار شادى و سرور در برابر بلایى که بر ستمگران و کفر پیشگاه وارد مى شود، بى ایراد است به شرط آن که این خشنودى فقط براى شکست باطل و پیروزى حق باشد و ارتباطى به مسائل شخصى و خصوصى نداشته باشد؛ چرا که گاه بغض و کینه هاى شخصى انسان را از دیدن بیچارگى دشمنان خویش خشنود مى سازد. محور حب و بغض پسندیده ، خدا است ؛ یعنى انسان باید براى خدا دوست داشته باشد و براى او دشمنى کند؛ پس نفى بدى ها و یادآورى عاقبت شوم ستمگران ، کافران و گناه کاران ، اگر براى بغض از گناه و دشمنى با آن باشد، زیبا و پسندیده است .

(۴): ریشه هاى درونى شماتت

شماتت از افسار گسیختگى نیروى غضب پدید مى آید. آن گاه که نیروى درونى غضب از سرپرستى عقل خارج شود، رذایلى به بار مى آورد که برخى از آن ها ممکن است عامل رفتار ناپسند شماتت شود. این عوامل عبارتند از:

۱دشمنى

ضربه زدن و آزردن خاطر از جمله حالت هایى است که دشمنى با دیگران ، آن را پدید مى آورد. دشمن در انتظار یافتن فرصتى مناسب براى لطمه زدن به کسى است که از او نفرت دارد، یا بدین سبب با وارد شدن مصیبت بر فردى که مورد نفرت او است ، سرزنش و سرکوفت را آغاز مى کند تا حس ‍ نفرت خویش را ارضا مى سازد.

۲خشم و عصبانیت

گاه انسان براى فرو نشاندن آتش خشم خود از دیگرى (بدون وجود دشمنى ) او را سرزنش مى کند.

۳حسد

سرزنش بلا دیده مى تواند ابزار مناسبى براى تحصیل خواسته حسود باشد. حسود در صدد از میان بردن شان و منزلت کسى است که به او حسادت مى ورزد و با سرزنش او نزد دیگران مى کوشد تا به خواسته خویش دست یابد.

(۵): پیامدهاى زشت شماتت

سرکوفت و سرزنش دیگران ، پیامدهاى زشت و ناخوشایندى را براى شماتت کننده در دنیا و سراى آخرت به بار خواهد آورد.

۱پیامد شماتت در دنیا

ابتلا به مصیبت : اظهار شادى از مصیبت ، موجب گرفتارى شماتت کننده به همان مصیبت مى شود.
همان گونه که گذشت ، امام صادق (علیه السلام ) فرمود:
هر کس برادر خود را به دلیل مصیبتى که بر او وارد شده است سرزنش کند، از دنیا بیرون نمى رود تا خود گرفتار شود.

۲پیامد شماتت در آخرت

عذاب در آخرت : آزار رساندن به مؤ من ، مایه قهر خداوند و عذاب آخرتى است تا آن جا که خداوند فرموده است :
آزار دهنده بنده مؤ من من ، به من اعلام جنگ بدهد.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) آزار دهنده مؤ من را آزار دهنده خویش ، و آزار دهنده خویش را آزار دهنده خدا و آزار دهنده خدا را ملعون معرفى کرده است .
روشن است که سرکوفت زدن به اهل ایمان ، مایه آزردگى خاطر آن ها است و پرهیز از آزار، ضرورت دارد.

(۶): راه هاى درمان شماتت

براى درمان بیمارى باید به آثار و عواقب آن اندیشید. آگاهى از این که فرد شماتت کننده به همان مصیبتى مبتلا خواهد شد که دیگرى را براى آن سرزنش مى کرده است ، ترس و واهمه را در روح او پدید خواهد آورد و به یادآورى مکرر این پیامد، دیگر به شماتت دیگران نخواهد پرداخت .

اندیشه در این که هر بلایى بر سر اهل ایمان بیاید، ممکن است کفاره گناه یا عامل به کمال رسیدن آنان در آخرت شود او را از سرکوفت و سرزنش ایشان باز مى دارد و از سوى دیگر، بلا و گرفتارى و مصیبت ، بر بدى و خوارى نزد پروردگار دلالت نمى کند؛ بلکه دلالت آن بر نزدیکى به خدا بیش تر است . توجه شماتت کننده به مصیبت ها و بلاهایى که بر خودش وارد مى شود، او را از توجه به گرفتارى هاى دیگران باز مى دارد. دقت و تامل در این که چه بسا بلاى نازل شده بر او براى تادیب در برابر خطاهایش بوده است ، او را از اندیشه در احوال دیگران بازداشته ، به خود مشغول مى سازد.
دقت در دور ماندن از رحمت خدا به دلیل آزردن اهل ایمان نیز انسان را به ترک این رفتار زشت سوق مى دهد.

اخلاق الاهی جلد چهارم آفات زبان//استاد ایت الله مجتبی تهرانی

     
     

آفات زبان(فصل هشتم ) لعن و نفرین-تعریف لعن و نفرین-اقسام لعن-ریشه هاى درونى لعن و نفرین

فصل هشتم : لعن و نفرین

شخص با ایمان اهل لعنت کردن نیست .
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم )

مقدمه

یکى از آفات و بیمارى هاى زبان که با استفاده نادرست از نیروى خشم پدید مى آید، ((لعن )) است . خارج شدن نیروى خشم از مرزهاى فرمانروایى خرد، پیامدهاى ناشایست بسیارى به بار خواهد آورد که ((لعن )) یکى از آن ها است .((نفرین )) نیز همانند ((لعن )) از دیگر آفاتى است که در نیروى خشم بشر ریشه دارد.
لعن و نفرین بیمارى هایى هستند که شخص مبتلا، باید در پاک ساختن کردار خویش از آن ها بکوشد.این فصل به بررسى ابعاد گوناگون این دو بیمارى مى پردازد تا شاید راهى براى درمان بیماران باشد.
موضوعات مورد بحث این فصل عبارتند از:
۱ -تعریف لعن
۲ – اقسام لعن
۳ – نکوهش لعن از دید شرع
۴ – ریشه هاى درونى لعن
۵ – پیامدهاى زشت لعن
۶ – راه هاى درمان لعن .

(۱): تعریف لعن و نفرین

لعن در لغت به معناى خوار کردن ، راندن و دور کردن از روى خشم و غضب ، و در علم اخلاق ، به معناى طلب و درخواست دور شدن شخص از رحمت خداوند است . وقتى انسان ، شخصى را لعن مى کند، مى خواهد که او از درگاه لطف و رحمت خداوند دور شود و ملعون به کسى گفته مى شود که از رحمت خداوند به دور است ؛ البته لعن از سوى خداوند به این معنا است که کسى را از درگاه رحمت خویش دور سازد که در آخرت به صورت عقوبت و کیفر نمایان مى شود؛ اما ((نفرین )) به معناى درخواست هر گونه بدى و شر از خداوند براى دیگران است ؛ حال چه درخواست دورى از رحمت و چه امر ناخوشایند دیگرى باشد؛ بدین سبب مى توان ((نفرین )) را داراى معنایى شامل تر از ((لعن )) دانست ؛ یعنى هر لعنى ، نفرین است ؛ ولى هر نفرینى ، لعن نیست .

(۲): اقسام لعن

لعن به دو صورت انجام مى گیرد:

۱لعن از راه اخبار

یعنى انسان خبر مى دهد و حکم کند که فلان شخص از رحمت خداوند دور است و خداوند او را از درگاه رحمت خویش طرد کرده است . در این قسم از چیزى خبر مى دهد و بر کسى حکم مى کند.

۲لعن از راه انشا

به این معنا که انسان لعن را ایجاد کند؛ مانند آن که بگوید: خداوند لعنتش ‍ کند یا لعنت خدا بر او باد! در این جا دیگر خبر نمى دهد؛ بلکه چیزى را تقاضا مى کند؛ یعنى از خداوند مى خواهد که او را از رحمت خویش دور سازد.

لعن از جهت معین بودن یا نبودن ملعون به دو صورت انجام مى گیرد:

۱لعن فرد یا افراد معین

گاه انسان ، فرد یا افرادى را که لعن مى کند، با نام مشخص مى سازد؛ مانند آن چه در برخى زیارت ها گفته مى شود:اللهم العن اباسفیان و معاویه و یزید ابن معاویه .

۲لعن فرد یا افراد نامعین

گاه فرد یا افراد مورد لعن فقط با وصف و بدون تعیین نام و مشخصات لعنت مى شوند؛ مانند آن چه خداوند متعالى در قرآن فرموده :
فلعنه الله على الکافرین  .
در این جا به نام و مشخصات کسى اشاره نشده و فقط به وصف کفر تصریح شده و افرادى که ببه این صفت متصف هستند، لعنت شده اند.

(۳): نکوهش لعن از دید شرع

پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در وصف مؤ من به حضرت على (علیه السلام ) مى فرماید:
یا على من صفات المؤ من …لا لعان .
اى على ! از صفات مؤ من این است که اهل لعنت کردن نیست .
بر اساس روایت دیگرى حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) در خطبه اى فرمود:
الا اخبر کم بشرارکم قالوا بلى یا رسول الله ؛ قال الذى یمنع رفده و یضرب عبده و یتزود وحده فظنوا ان الله لم یخلق خلقا هو شر من هذا. ثم قال : الا اخبر کم بمن هو شر من ذلک ؟ قالوا بلى یا رسول الله قال : الذى لا یرجى خیره و لا یومن شره . فظنوا ان الله لم یخلق خلقا هو شر من هذا. ثم قال : الا اخبرکم بمن هو شر من ذلک ؟ قالوا بلى یا رسول الله قال : المتفحش ‍ اللعان الذى اذا ذکر عنده المومنون لعنهم و اذا ذکروه لعنوه .

آیا شما را از بدترینتان آگاه سازم ؟ عرض کردند: آرى ، اى پیامبر خدا! پیامبر فرمود: کسى که میهمانش را براند، زیر دست را بزند و تنها به سفر برود. مردم گمان کردند که خداوند آفریده اى بدتر از این ندارد؛ پس پیامبر فرمود: آیا شما را از کسى که از این بدتر است آگاه کنم ؟ گفتند: آرى ، اى رسول خدا! پیامبر فرمود: کسى که به خیر و خوبى اش امیدى ، و از شرش ایمنى نیست . مردم گمان کردند که خداوند مخلوقى بدتر از این ندارد؛ پس پیامبر فرمود: آیا شما را آگاه سازم از کسى که بدتر از این است ؟ گفتند: آرى ، اى رسول خدا! پیامبر فرمود: کسى که اهل ناسزا گفتن و لعنت کردن است ؛ آن که وقتى نام مؤ منان نزد او برده مى شود، ایشان را لعن مى کند و وقتى مؤ منان هم او را یاد مى کنند، لعنتش مى کنند.

از امام باقر (علیه السلام ) نیز روایت شده است :
ان اللعنه اذا خرجت من فى صاحبها ترددت بینهما فان وجدت مساغا والا رجعت على صاحبها.
هر گاه لعنت از دهان گوینده خارج شود، میان این دو نفر [= لعنت کننده و لعنت شده ] رفت و برگشت مى کند؛ پس اگر کسى که لعنت شده ، سزاوار لعن باشد، به او مى رسد وگرنه به کسى که لعنت فرستاده است ، بر مى گردد.

حکم لعن از دید شرع

لعن با هر شکل و صورتى از دیدگاه شرع ، نادرست و حرام است ، مگر مواردى که خود شریعت تجویز کرده باشد.
در صورت اول ، وقتى انسان خبر دهد که فلان کس ملعون است در حالى که نمى داند او از رحمت خدا دور است یا خیر، خبر نادرستى داده ؛ زیرا از چیزى خبر داده که جز خداوند کسى آن را نمى داند و از سویى ، چون خداوند، دور کننده ملعون از رحمت خویش است ، او با این خبر، کارى را به خداوند نسبت داده که از واقعى بودن آن بى خبر است و صد البته که نسبت دادن سخن یا کارى به خدا بدون اطمینان از آن ، حرام است .
خداوند در قرآن کریم مى فرماید:
قال الله اذن لکم ام على الله تفترون .
بگو آیا خداوند به شما اجازه داد یا بر خدا دروغ مى بندید.
اگر از خدا بخواهى فلانى را لعنت کند، تباهى و دورى از رحمت را براى کسى طلبیده است که چه بسا مستحق آن نباشد که این نیز ناپسند و ناروا است ؛ چرا که خداوند رحمت خویش را بر سر بندگان خود گسترده است ؛ البته لعن کسى که خداوند، خود، او را از رحمت خویش دور کرده ، جایز و بى اشکال است ؛ مانند لعن شیطان که از درگاه خداوند رانده شده است .
خداوند بزرگ در قرآن کریم مى فرماید:
ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدى من بعد ما بیناه للناس فى الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون .
کسانى که راهنمایى ها و هدایت هاى فرستاده شده از طرف ما را کتمان مى کنند، خداوند آن ها را لعن مى کند و لعن گویان نیز به آن ها لعنت مى فرستد.
هم چنین اگر شخص یا اشخاص معین یا نامعین مستحق لعن و نفرین نباشند، تقاضاى دورى از رحمت خداوندى براى ایشان نیز حرام است .

موارد جواز لعن

لعن در مواردى جائز دانسته شده است :
۱ – لعن بر کافران : خداوند متعالى در قرآن کریم مى فرماید:
ان الذین کفروا و ماتوا و هم کفار اولئک علیهم لعنه الله و الملئکه و الناس اجمعین .
همانا کسانى که کافر شدند و با عقیده کفر مردند، خداوند و فرشتگان و مردم بر آن ها لعنت مى فرستند.
فلعنه الله على الکافرین .
پس لعنت خدا بر کافران باد!

۲ – لعن بر مشرکان : در قرآن کریم آمده است :
و یعذب المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات الظانین بالله ظن السوء علیهم دائره السوء و غضب الله علیهم و لعنهم و اعدلهم جهنم و ساءت مصیرا.
و (خدا) مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد مى برند، کیفر مى دهد. حوادث سویى (که براى مؤ منان انتظار مى کشند) بر خودشان نازل شود و خداوند بر آن ها خشم گرفته و آنان را از رحمت خود دور ساخته و دوزخ را برایشان آماده کرده است ، و چه بدسرانجامى است .

۳ – لعن بر مرتدان : آن ها که اسلام را پذیرفته ، سپس از آن بازگردند، مورد لعن پروردگار قرار مى گیرند:
کیف یهدى الله قوما کفروا بعد ایمانهم و شهدوا ان الرسول حق و جاءهم البینات و الله لا یهدى القوم الظالمین اولئک جزاوهم ان علیهم لعنه الله والملائکه و الناس اجمعین .
چگونه خداوند گروهى را هدایت کند که پس از ایمان آوردن و گواهى دادن به حقانیت رسول ، و در حالى که نشانه هاى روشن براى آن ها آمد، کافر شدند؟ و خدا گروه ستمکاران را هدایت نخواهد کرد. کیفر آن ها این است که نفرین خداوند و فرشتگان و مردم همگى براى آن ها است .

۴ – لعن بر منافقان : خداوند سبحان در چند آیه از قرآن کریم ، منافقان را لعن کرده است ؛ از جمله مى فرماید:
وعد الله المنافقین و المنافقات و الکفار نار جهنم خالدین فیها هى حسبهم و لعنهم الله و لهم عذاب مقیم .
خداوند به مردان و زنان منافق و کافران وعده آتش دوزخ داده است . جاودانه در آن خواهند ماند. همان براى آن ها بس است و خدا آن ها را از رحمتش دور ساخته ، عذاب پایدارى براى آنان است .

۵ – لعن بر ستمگران : در قرآن مجید آمده است :
الا لعنه الله على الضالمین .
هان لعنت خدا بر ستمکاران باد!
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
…ان الظالم ینتظراللعن والعقاب و المظلوم ینتظر النصر و التواب .
… همانا ستمگر منتظر لعن و مجازات ، و ستمدیده منتظر یارى و پاداش ‍ است .

جزاى عدل ، نور و رحمت آمد//سزاى ظلم ، لعن و ظلمت آمد

۶ – لعن بر فسادکنندگان در زمین : خداوند بزرگ در برخى از آیات نورانى خود، فساد کنندگان را لعنت کرده است ؛ همانند این آیه که مى فرماید:
والذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فى الارض اولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدار.
و آن ها که عهد الاهى را پس از محکم کردن مى شکنند و پیوندهایى را که خدا دستور برقرارى آن را داده ، مى گسلند و در روى زمین فساد مى کنند، لعنت خدا و بدى او (و مجازات ) سراى آخرت از آن ایشان است .
۷ – لعن بر شیطان : شیطان به سبب سرکشى در برابر فرمان حق و کبر ورزیدن ، از درگاه رحمت خدا رانده و لعنت شد. خداوند در بسیارى از آیات کتاب کریمش او را لعن کرده است :
و ان علیک لعنتى الى یوم الدین .
و همانا لعنت من تا روز قیامت بر تو خواهد بود.

و ان علیک اللعنه الى یوم الدین.
و همانا تا روز قیامت بر تو لعنت خواهد بود.
۸ – لعن بر آزار دهندگان خدا و پیامبر: آزار دهندگان خدا و پیامبر او، لعنت شده اند؛ آن جا که خداوند مى فرماید:
ان الذین یودون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنیا و الاخره و اعدلهم عذابا مهینا.
آن ها که خدا و پیامبرش را آزار مى دهند، خداوند ایشان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته و براى آنان عذاب خوار کننده اى آماده کرده است .
۹ – لعن بر دروغگویان : دروغگویان نیز در برخى از آیات و روایات از افرادى شمرده شده اند که خداوند آنان را لعنت میکند. خداوند بزرگ به پیامبرش دستور مى دهد که گروهى از اهل کتاب را به مباهله بخواند و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهد:
ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الکاذبین .
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
فلعنه الله على الکاذب و ان کان مازحا.
خداوند دروغگو را لعنت کند؛ اگر چه شوخى کرده باشد.
۱۰ – لعن بر بهتان زنندگان به زنان پاکدامن : نسبت ناروا به زنان پاکدامن ، لعن الاهى را به بار مى آورد، خداوند بزرگ مى فرماید:
ان الذین یرمون المحصنات الغافلات المومنات لعنوا فى الدنیا و الاخره و لهم عذاب عظیم .
همانا کسانى که به زنان شوهردار ناآگاه مؤ من بهتان مى زنند، در دنیا و آخرت لعنت مى شوند و براى ایشان عذابى بزرگ است .
۱۱ – لعن بر قاتل مؤ من : کشتن فرد مؤ من مایه عذاب الاهى و لعن و دورى از رحمت خدا است . در قرآن کریم آمده است :
و من یقتل مؤ منا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فیها و غضب الله علیه و لعنه و اعد له عذابا عظیما.
و هر کس فرد مؤ منى را از روى عمد به قتل برساند، جزاى او دوزخ است . در آن جاودان مى ماند و خدا بر او خشمگین مى شود و او را لعن کرده ، برایش عذابى بزرگ فراهم مى سازد.
۱۲ – لعن بر تحریف کنندگان کتاب خدا: کسانى که بر کتاب خدا چیزى افزوده ، موجب تغییر آن شوند، مورد لعن الاهى قرار مى گیرند. رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
انى لعنت سبعا لعنهم الله و کل نبى مجاب ، قیل و من هم یا رسول الله ؟ قال (صلى الله علیه و آله و سلم ) : الزائد فى کتاب الله ….
همانا من هفت کس را لعنت مى کنم که خداوند و هر پیامبر اجابت شده اى آن ها را لعنت کرده اند. عرض شد: اى پیامبر خدا! آن ها چه کسانى اند؟ پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: کسى که بر کتاب خدا چیزى بیفزاید…
۱۳ -لعن بر منکران قضا و قدر الاهى : کسانى که ارتباط سرنوشت و حوادث زندگانى انسان را با اراده و تقدیر الاهى انکار کنند، از سوى خداوند لعنت مى شوند. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در ادامه شمارش افراد ملعون مى فرماید:
… والمکذب بقدر الله ).
و کسى که قدر الاهى را تکذیب کند.
۱۴ -لعن بر مخالفان سنت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) : آن کس که با سیره و روش پیامبر مخالفت کرده ، در صدد تغییر و حذف آن بر آید، از رحمت خدا به دور است . رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در ادامه شمارش افراد ملعون فرمود:
والمخالف لسنتى .
و مخالف با سنت من .
۱۵ -لعن بر حلال کنندگان حرام خدا: رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در ادامه شمارش افراد ملعون فرمود:
… والمستحل من عترتى ما حرم الله .
و آن کس از خاندانم که آن چه را خداى عزوجل حرام کرده است ، حلال کند.
۱۶ -لعن بر زورگوى سلطه گر: سلطه گر ظالمى که صاحبان عزت الاهى را ذلیل و ذلیل ها را عزیز کند. حضرت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در ادامه فرمود:
…والمسلط بالجبروت لیعز من اذل الله و یذل من اعزالله .
و کسى که به زور چیره شده تا آن که را خدا ذلیل کرده ، عزیز کند و آن که را خدا عزیز کرده ، ذلیل کند.
۱۷ -لعن بر تاراج کننده بیت المال : کسانى که اموال عموى را به یغما برده ، به خود اختصاص مى دهند، مورد لعن قرار مى گیرند. رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) در ادامه فرمود:
والمستاثر على المسلمین بفیئهم منتحلاله .
۱۸ -لعن بر حرام کنندگان حلال خدا: پیامبر مکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در پایان شمارش افراد ملعون فرمود:
والمحرم ما احل الله عزوجل .
و کسى که آن چه را خداى عزوجل حلال کرده است ، حرام کند.
۱۹ -لعن بر یارى کنندگان ستمگر: امام صادق (علیه السلام ) به نقل از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
من تولى خصومه ظالم او اعان علیها ثم نزل به ملک الموت قال له ابشر بلعنه الله و نار جهنم و بئس المصیر.
هر کس مخاصمه از سوى ستمگرى را به عهده گیرد یا بر آن مخاصمه او را یارى رساند، سپس فرشته مرگ بر او فرود آید، به او مى گوید: به تو لعنت خدا و آتش دوزخ و سرانجامى بد را بشارت مى دهم .

حال پرسش این است که آیا مى توان افراد متصف به صفاتى چون کفر، شرک ، نفاق و ظلم به صورت معین و مشخص لعنت کرد یا حکم جواز لعن فقط به کافران ، مشرکان ، منافقان ، ظالمان و… به صورت کلى و نامعین مربوط مى شود؟

نام بردن از شخص خاص و لعنت کردن او، فقط زمانى صحیح است که آن شخص صفت کفر یا ظلم یا… را داشته باشد و گرنه لعن او حتى به صورت نامعین هم ، چه به صورت اخبار و چه به صورت انشا، جایز نیست ؛ اما از آن جا ممکن است شخص داراى یکى از این صفات تا زمان مرگش توبه کند و به راه خدا باز گردد، بهتر است نام اشخاص در لعن برده نشود و فقط به صورت کلى و نامعین لعن شوند.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:
اهل شام را لعن نکنید؛
البته این نهى ، شاید از این رو بوده که حضرت به بازگشت ایشان به راه راست امید داشته یا شاید همه آن ها ملعون نبوده اند؛ زیرا بدون شک در بین آنها افرادى هم بوده اند که در راه راست گام مى گذاشته اند. دانشمند بزرگ شیعى مرحوم نراقى در این مورد برداشت زیبایى دارد و مى گوید: اگر این نهى درست باشد، شاید به امید بازگشت ایشان به راه حق بوده است که این شان رئیس دلسوز بر مردم است . امام على (علیه السلام ) رهبر جامعه است و براى جامعه مسلمانان ، مهربان و دلسوز و براى امت اسلامى مانند پدر است . پدر خانواده ، هیچ گاه افراد خانواده را طرد نمى کند.

از سویى ، برخى از اشخاص به وسیله پیشوایان معصوم (علیه السلام ) نفرین شده اند؛ از جمله در تاریخ آمده است که ابوسفیان در هجو پیامبر اکرم هزار خطر شعر گفت و حضرت در پاسخ او فرمود:
پروردگارا! من که نمى توانم شعر بگویم و سزاوار هم نیست که بخواهم با شعر پاسخش را بدهم . پروردگارا! او را در برابر هر حرفى از این شعرها که گفته ، هزار بار لعنتش کن .
گفته شده است که حضرت على (علیه السلام ) در قنوت نمازش معاویه ، عمروعاص ، ابوموسى اشعرى و ابواعور سلمى را لعنت مى کرد.
مرحوم نراقى از شیخ طوسى نقل مى کند که امام صادق (علیه السلام ) نیز پس از سلام نماز، چهار نفر را لعن مى کرد.
لعن این افراد از سوى اولیاى معصوم (علیه السلام ) گویاى آن است که ایشان به خوبى مى دانستند افراد مذکور تا پایان عمر، بر کفر یا فسق خود باقى مى مانند.
از این موارد مى توان چنین برداشت کرد که لعن برخى افراد یا گروهها نه تنها حرام نبوده ، بلکه جایز است و نیکو و مستحب نیز به شمار مى رود.

لعن حیوانات و جمادات

لعن حیوانات هم ناپسند است . امیر مؤ منان على (علیه السلام ) درباره چارپایان فرمود:
لا تضربوا الوجوه و لا تلعنوها فان الله عزوجل لعن لاعنها.
به صورت آن ها شلاق نزنید و آن ها را لعن نکنید؛ زیرا خداوند لعن کننده حیوانات را لعنت مى کند.
بر اساس روایتى ، زنى شتر خود را لعن کرد و پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) او را سرزنش فرمود. همچنین در اخبار وارد شده که مردى با رسول خدا بر شترى سوار بود و شتر را لعن کرد و حضرت در توبیخ او فرمود: با ما بر شتر ملعون حرکت و سیر نکن .
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) ضمن نهى از ناسزا گفتن به دنیا فرمود:
…اذا قال العبد لعن الله الدنیا قالت الدنیا لعن الله اعصانا لربه .
…هنگامى که بنده اى بگوید: خدا دنیا را لعنت کند، دنیا مى گوید: خدا گناه کارترین ما در برابر پروردگارش را لعنت کند.
پس انسانى که لعن مى کند، اگر این لعن جایز نبوده باشد، حکم الاهى را رد کرده است و فاسق شمرده مى شود و خودش لایق لعنت الاهى است .

(۴): ریشه هاى درونى لعن و نفرین

لعن و نفرین نکوهش شده از رفتارهاى ناپسند انسان به شمار مى رود که مانند هر عمل زشت دیگرى ، در یکى از رذایل و صفات زشت نفسانى ریشه دارد. عوامل ارتکاب چنین عملى را مى توان به ترتیب ذیل برشمرد:

۱خشم

مهم ترین عامل بروز لعن و نفرین ، خشم است .زمانى که آتش خشم در انسان زبانه مى کشد و از سلطه خرد خارج مى شود، اعمال زشت و ناپسندى از انسان صادر مى شود که یکى از آن ها لعن و نفرین است . در خواست دورى از رحمت ، سقوط در مراحل زندگى ، پیش آمدن خطرات و مرگ زودرس ‍ و… براى دیگران ، از شایع ترین آثار خشم سرکش انسان است .

۲حسد

گاه لعن و نفرین دیگران به سبب حسادت به موقعیت و مرتبه ایشان است . فرد حسود به جاى آن که در صدد تحصیل مدارج و مراتب والاى انسانى باشد، از درگاه خداوند سقوط و نابودى دیگران را مى خواهد و زبان به نفرین ایشان مى گشاید.

(۵): پیامدهاى زشت لعن و نفرین

لعن و نفرین نکوهیده همانند آفات دیگر زبان ، پیامدها و آثار شومى به بار مى آورد که از آن جمله مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:

۱ایجاد کینه و دشمنى

لعن و نفرین کینه و دشمنى دیگران را براى لعنت کننده پدید مى آورد. نفرین کننده بذر دشمنى و کینه را در دل نفرین شده مى پاشد و کدورت و دل شکستگى را در وى به وجود مى آورد.

۲بازگشت لعن به لعنت کننده

اگر شخص لعنت شده ، شایسته نفرین نباشد، درخواست فرد لعنت کننده به خود او باز مى گردد به این معنا که گویى فرد لعنت کننده دورى از رحمت خدا براى خود را خواسته است .
امام صادق (علیه السلام ) فرمود:
ان اللعنه اذا خرجت من صاحبها ترددت بینه و بین الذى یلعن فان وجدت مساغا و الا رجعت الى صاحبها و کان احق بها فاحذروا ان تلعنوا مؤ منا فیحل بکم .
همانا زمانى که نفرین از دهان فرد خارج مى شود، میان او و نفرین شده ، رفت و برگشت مى کند. اگر شخص لعن شده ، مستحق لعن باشد، به او مى رسد و اگر مستحق و سزاوار لعن نباشد، به خود لعنت کننده بر مى گردد و او سزاوارتر به لعن است ؛ پس از نفرین مؤ من بپرهیزید تا به خود شما بازنگردد.

(۶): راه هاى درمان لعن

درمان این بیمارى همانند سایر امراض زبان با استفاده از دو شیوه ((علمى )) و ((عملى )) میسر است .

راه علمى درمان

آگاهى از حکم و پیامدهاى یک بیمارى ، مایه ایجاد نفرت و انزجار از آن مى شود. یادآورى مستمر آثار زشت بر شدت و قوت تنفر افزوده ، آن را در روح آدمى پایدار مى سازد؛ آن گاه تنفر شدید و پایدار، انسان را از آن بیمارى دور ساخته ، درمان مى کند؛ پس درنگ در عواقب نازیباى لعن و نفرین ، فرد مبتلا را در درمان خویش یارى مى کند.

راه عملى درمان

دعا و در خواست ((خیر و خوبى )) و ((توفیق و سعادت )) براى دیگران ، پیمودن راهى متضاد با لعن و نفرین است که مى تواند مایه ضعف این رفتار ناپسند در انسان شود تکرار مداوم این راه موجب از بین رفتن عادت به نفرین شده ، این بیمارى را از وجود انسان زایل مى سازد.

بسیارى از دانشمندان اخلاق ، دعا به خیر را حالتى بر ضد لعن شمرده اند؛ همان حالتى که به معناى ستایش و تحسین کردن فرد مقابل است ؛ یعنى انسان دعا کند آن چه را که خودش دوست دارد، خداوند به طرف مقابل نیز عطا فرماید. به خصوص بهتر این است که از خدا بخواهد برادر ایمانى اش ‍ را در طاعات و عبادات موفق بدارد.

دعاى خیر بر خلاف لعن و نفرین آثار زیبا و مطلوبى به بار مى آورد که آگاهى و یادآورى آن ها نیز انسان را در ترک نفرین و لعن یارى مى کند. برخى از این آثار عبارتند از:
۱ -بین کسى که دعاى خیر مى کند و شخص مقابل او که مورد دعا قرار مى گیرد، صمیمیت ، الفت و وابستگى خاصى پدید مى آید که رشته ایمانى بین دو فرد را مستحکم تر از گذشته مى کند.
۲ – دعاى خیر، جلو کدورت و دشمنى را مى گیرد و نمى گذارد غبار عداوت بر روح بنشیند.
۳ – اثر دیگر دعاى خیر این است که وقتى انسان از خداوند خبرى را براى شخصى مى خواهد، خداوند همان خیر و چه بسا بیش تر را به او باز مى گرداند.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
من دعا لمؤ من یظهر الغیب قال الملک و لک مثل ذلک .
هر گاه شخصى براى برادر ایمانى اش پشت سرش دعاى خیر کند، فرشته مى گوید: مثل همان دعاى خیر نیز براى تو باشد.
در جاى دیگرى نیز روایت شده است که حضرت زین العابدین مى فرمود:
ان الملائکه اذا سمعوا المومن یدعو لاخیه المؤ من بظهر الغیب او یذکره بخیر قالو نعم الاخ انت لاخیک تدعوا له بالخیر و هو غائب عنک و تذکره بخیر قد اعطاک الله عز و جل مثلى ما ساءلت له واثنى علیک مثلى ما اثنیت علیه و لک الفضل علیه.

هر گاه فرشتگان بشنوند شخص مؤ من از خداوند براى برادر ایمانى اش در پشت او خیر مى خواهد یا از او به نیکى یاد مى کند، مى گویند: براى برادرت چه برادر خوبى هستى ! براى او خیر مى خواهى ؛در حالى که غایب است و پیش روى تو نیست و از او به خوبى یاد مى کنى .به درستى که خداوند آن خیر را براى تو دو برابر آن چه براى او خواستى ، باز مى گرداند و تو را دو برابر آن چه از او به خیر و خوبى یاد کردى مى ستاید و تو بر او فضیلت دارى .

تقویت نیروى خرد براى تسلط بر نیروى خشم ، راهى بس مناسب در زدودن ویژگى هاى زشت پدید آمده از خشم است . مهار کردن نیروى خشم راه را بر نفوذ بسیارى از بیماریهاى روحى – اخلاقى مى بندد؛ زیرا خشم سرکش آدمى سرچشمه بسیارى از رفتارهاى ناپسند او است .

 اخلاق الاهی جلد چهارم آفات زبان//استاد ایت الله مجتبی تهرانی

 

آفات زبان (فصل هفتم) خصومت-تعریف خصومت-اقسام خصومت-خصومت ستوده شده

فصل هفتم : خصومت

ایاکم و الخصومه فانها تشغل القلب و تورث النفاق و تکسب الضغائن .
از خصومت بپرهیزید؛ چرا که دل را مشغول مى کند و موجب نفاق و زنده شدن کینه ها مى شود.
امیر مؤ منان على (علیه السلام )

مقدمه

یکى دیگر از بیمارى هاى زبان که مایه پدید آمدن دشمنى و از هم گسیختگى جامعه بشرى مى شود ((خصومت )) است . خصومت بیمارى رایجى است که بسیارى از انسان ها به آن دچارند. خصومت پیکارى لفظى است که موجب نفاق و زنده شدن کینه مى شود.پیکار لفظى با دیگران به سه شکل مراء، جدل و خصومت است که در این فصل ، خصومت مورد بررسى قرار مى گیرد. این بیمارى ممکن است به شکل هاى متفاوتى آشکار شود که ضمن تشریح آن ها راه هاى مناسبى براى درمان این بیمارى مى شود.
این فصل به بحث از موضوعات ذیل مى پردازد:
۱ -تعریف خصومت
۲ – اقسام خصومت
۳ – نکوهش خصومت از دید شرع و عقل
۴ – ریشه هاى خصومت
۵ – پیامدهاى زشت خصومت
۶ – راه هاى درمان خصومت .

(۱): تعریف خصومت

خصومت در لغت به معناى دشمنى و ستیزه ، و نزد دانشمندان اخلاق به معناى پیکار لفظى با دیگران به قصد تحصیل مال یا استیفاى حق است . مشاجره لفظى انسان با دیگران هنگامى که بخواهد وجهى را بگیرد یا چیزى را که به حق یا ناحق از او سلب شده ، استیفا کند، خصومت نامیده مى شود؛ پس هدف از این پیکار، جنبه مالى یا حقوقى است ؛ البته گاه خصومت در معناى نزاع لفظى با دیگران براى اثبات عقیده خویش نیز به کار رفته است که شاید بتوان آن را هم نوعى استیفاى حق نامید.

(۲): اقسام خصومت

خصومت از جهت تقدم و تاخر کسى که با او پیکار مى شود،دو نوع است :
۱ -ابتدایى
۲ – اعتراضى .

خصومت ابتدایى

زمانى که فرد با ادعاى طلب مالى یا غیر مالى ، با دیگرى پیکار لفظى کند، به رفتارش خصومت ابتدایى گفته مى شود. این شخص در بحث قضاوت ، مدعى نامیده مى شود.

خصومت اعتراضى

زمانى که فرد در پاسخ خصومت دیگرى ، به پیکار لفظى با او بپردازد، خصومت او اعتراضى نامیده مى شود و از آن رو که در مقام دفاع از حق خویش است ، پیکار او را خصومت دفاعى نیز مى نامند. به عبارت دیگر، شخص درباره مالى که در دست خصومتگر است ، ادعاى مالکیت دارد یا مدعى حقى از حقوق او است و براى دفاع از خود به خصومت با او کشیده مى شود.

در هر دو نوع خصومت ، یا شخص خود به بحث و پیکار مبادرت کرده یا وکیل او استیفاى حق مى کند. آن جا که شخص ، وکیل اختیار مى کند نیز دو حالت قابل فرض است :
۱ -وکیل به صورت رایگان عهده دار استیفاى حق او شود.
۲ – وکیل با دریافت اجرت ، استیفاى حق را به عهده گیرد.

اقسام خصومت از جهت حقانیت خصومت کننده

قسم اول : گاه شخص مى داند که حق با او نیست ؛ با این حال ، براى دست یافتن به مقصود خویش پیکار مى کند یا آن را بر عهده وکیلى مى گذارد که به عدم استحقاق موکل خود علم دارد؛ مانند این که وکیل مى داند موکلش ‍ بدهکار است و بر عهده شخص طلبکار حقى نیست ؛ با این حال ، بساط خصومت را مى گستراند و به پیکار و مشاجره بر مى خیزد تا موکل خود را بر دیگرى غالب کند.

قسم دوم : زمانى است که شخص درباره استحقاق یا عدم استحقاق خود به چیزى شک دارد و مطمئن نیست که مستحق است یا خیر و از نظر شرعى هم حجتى بر استحقاق خود در دست ندارد. ولى با حالت حق به جانب وارد خصومت مى شود و بساط مشاجره را مى گستراند؛ البته در این حالت نیز تفاوتى ندارد که خود شخص عهده دار خصومت باشد یا وکیل خود را متکفل این کار کند. این حالت از نظر اخلاقى نکوهیده است .

در این مورد، وکیل هم مانند موکل نمى داند که آیا حق با موکل است یا خیر و بر حقانیت موکلش حجت شرعى هم ندارد؛ ولى با وجود این مى پذیرد تا خواسته موکلش را بر آورد. خصومت در این نوع ، فقط براى کسب مال است ؛ چه از راه حلال باشد، چه از راه حرام ؛ به همین دلیل ، این نوع خصومت جزو رذایل اخلاقى به شمار مى رود.

قسم سوم : گاه شخصى یا وکیل او که براى استیفاى حق مورد ادعایش به خصومت مى پردازد، به حقانیت این ادعا یقین و علم دارند که در این حال اگر خود شخص وارد بحث شود یا وکیل بگیرد، انواع و اقسامى تصور مى شود:
نوع اول : انگیزه اصلى شخص از خصومت ، استیفاى حق خویش نیست ؛ بلکه مى خواهد خشم خود را از طرف مقابل فرونشاند و او را خرد کند تا آن جا که پیش خود مى گوید: غرض من از این مخاصمه مال نیست ؛ بلکه اگر حق خود را هم دریافت کنم ، آن را دور مى ریزم و فقط مى خواهم او را خوار و ذلیل کنم .

نوع دوم : استیفاى حق براى امور نفسانى نیست ؛ بلکه هدف این است که شخص مورد خصومت ، به دیگرى ظلم نکرده ، رفتار ناشایستى انجام ندهد. هدف شخص در این خصومت ، تشفى دل خود نیست و ممکن است مال هم براى او مهم نباشد؛ بلکه انگیزه پس گرفتن حق ، براى تادیب شخص و پیشگیرى از تجاوز به دیگرى است . این گونه اغراض و اهداف در مخاصمه ستایش شده است .

نوع سوم : شخص مى خواهد حق خود را استیفا کند؛ ولى نه براى تادیب و نه خرد کردن طرف مقابل ؛ بلکه براى به دست آوردن و حفاظت از مال خود. انگیزه او فقط رسیدن به حق خویش است که این خود به دو صورت تصور مى شود:
الف .براى به دست آوردن مال خویش نادرستى را در خصومت به کار گیرد و طرف مقابل خود را بیازارد؛ براى مثال با آن که بر ادعاى خود حجت شرعى و بینه دارد، چیزى بگوید که او را تحقیر کند.
ب .با انگیزه گرفتن حق خود، سخنان ناشایست را به کار نبرد و مرزهاى شرعى گفتار را رعایت کند و حق خود را مطابق آن بطلبد که خود به دو شکل صورت مى پذیرد:
۱ -آن گاه که راهى جز خصومت براى استیفاى حق وجود ندارد.
۲ – زمانى که مى توان راهى غیر از خصومت پیش گرفت و مشکل را با گفت و گوى دوستانه حل کرد؛ البته پرواضح است که اگر راهى جز خصومت براى رسیدن به حق وجود داشته باشد، بهتر است از همان راه وارد شود؛ چرا که خصومت زمینه پدید آمدن اختلاف ، کینه و کدورت را فراهم مى آورد. این رفتار جنبه هاى منفى روانى بسیارى را در پى دارد که به نسبت هاى ناروا، دروغ و کینه و دشمنى مى انجامد.
گاهى غیر از خصومت ، راه دیگرى وجود ندارد و یگانه راه گرفتن حق ، خصومت است .

(۳): نکوهش خصومت از دید شرع و عقل

خصومت شامل دو نوع ممدوح و مذموم است . عقل و شرع ، برخى از انواع خصومت را ستوده و برخى را نکوهیده است .

خصومت ستوده شده

خصومت فقط هنگامى که شخص به حقانیت خویش یقین کند یا حجتى شرعى بر آن داشته باشد، و از سویى براى استیفاى حق خویش راهى جز آن نیابد، پسندیده است . عقل بشر به حکم زشتى ظلم ، پذیرش آن را نیز زشت و ناپسند مى داند؛ از این رو ((استیفاى حق )) و ((دفع ستم )) را مى ستاید و سفارش مى کند و البته هر چه را عقل سلیم بستاید، شریعت نیز بر آن صحه مى گذارد. خصومت در این حال ، از فضایل نیروى شهوت به شمار مى رود.

خصومت نکوهش شده

آن جا که شخص خصومت کننده بداند حق با او نیست یا در حقانیت خویش تردید داشته باشد، رفتار او از رذایل اخلاقى به شمار رفته ، نکوهیده است .
رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
ان ابغض الرجا الى الله الالد الخصیم .
مبغوض ترین مردان نزد خدا، انسان لجوج خصومت کننده است .
من جادل فى خصومه بغیر علم لم یزل فى سخط الله حتى ینزع .
هر کس بدون آگاهى در خصومتى لجاجت ورزد تا زمانى که در آن حال قرار دارد، مورد خشم الاهى است .
همچنین هنگامى که وکیل انسان بداند حق با موکلش نیست و با این حال براى او به مخاصمه با دیگرى برخیزد، رفتارى زشت و حرام انجام داده و مزدى که براى این کار مى گیرد نیز حرام است ؛ اما در صورتى که حق با خصومت کننده باشد، اگر به قصد خرد کردن و ریختن آبروى طرف مقابل به خصومت برخیزد، رفتارش نکوهیده است ؛ زیرا گرچه حق با او و طلبکار است ، انگیزه اى نفسانى از مخاصمه دارد و تمام رفتارهایى که با انگیزه نفسانى پدید آیند، از رذایل اخلاقى به شمار مى روند؛ زیرا ابزارى در دست نفس اماره خواهند بود که نفس به وسیله آن ها به آمال خویش ‍ مى رسد.

اگر شخص در مخاصمه از سخنان اهانت آمیز استفاده کند – اگر چه حق با او باشد – رفتارش ناپسند و مورد نکوهش عقل و شرع خواهد بود؛ البته در این جا اصل مخاصمه مورد نکوهش نیست ؛ بلکه اهانت ، تحقیر، ناسزا و… زشت و نادرست است و شخص را مشمول سرزنش عاقلان و عذاب الاهى مى کند.

در صورتى که نیازى به مخاصمه نیست و راه درست دیگرى براى گرفتن حق وجود دارد، ترک خصومت نیکو و پسندیده است ؛ زیرا خصومت مایه دشمنى و سلب آسایش و آرامش بوده ، انسان را خوار مى کند.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) مى فرماید:
ایاکم والخصومه فانها تشغل القلب و تورث النفاق و تکسب الضغائن .
از خصومت بپرهیزید. همانا خصومت دل را مشغول مى کند و نفاق را بر جاى گذاشته ، کینه ها را به بار مى آورد.
حضرت رضا (علیه السلام ) هم ضمن بر حذر داشتن از خصومت فرمود:
فانها… تردى بصاحبها.
خصومت ، انجام دهنده خویش را خوار کند.
خصومت لبه پرتگاهى است که حتى در صورت حقانیت خصومت کننده ، احتمال سقوط او به دره هولناک گناهان زبان وجود دارد.
سرور پرهیزکاران امیر مؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:
من بالغ فى الخصومه اثم و من قصر فیها ظلم و لا یستطیع ان یتقى الله من خاصم .
هر کس در خصومت زیاده روى کند، گناه کرده است و هر کس کوتاهى کند، مظلوم واقع مى شود و کسى که خصومت مى کند، توان رعایت تقواى الاهى را ندارد.
امام رضا (علیه السلام ) نیز ضمن بر حذر داشتن از خصومت فرمود:
…عسى ان یتکلم بشى ء لا یغفر له .
چه بسا (خصومت کننده ) سخنى بگوید که آمرزیده نشود.

(۴): ریشه هاى درونى خصومت

خصومت نکوهیده ، در یکى از صفات زشت نفسانى انسان ریشه دارد که عبارتند از:

۱ – دشمنى و کینه جویى

گاه نفرت و کینه از کسى موجب مى شود که شخص به نزاع و پیکار لفظى با او بپردازد. او مى خواهد با این منازعه بر آتش خشم خود مرهمى نهد و کینه خویش را با خرد کردن شخص مقابل ابراز کند.

۲ – حسد

حسادت به موقعیت فردى و اجتماعى افراد مى تواند موجب پدید آمدن رفتار خصومت آمیز در انسان شود. انسان حسود مى کوشد شخص را با مخاصمه خوار و ذلیل ساخته تا شعله هاى آتش حسد را در درون خویش ‍ فرو نشاند.

۳ – حب مال یا مقام

گاه دست یافتن به مال یا مقام انسان را به مخاصمه با دیگران مى کشاند تا شاید از این راه مزدى بگیرد یا مقامى به دست آورد که این را مى توان در وکیلى که براى مخاصمه استخدام مى شود، به خوبى مشاهده کرد.

(۵): پیامدهاى زشت خصومت

۱ – تشویش و اضطراب درونى

خصومت و پیکار لفظى ، موجب اشتغال دل شده ، آرامش فرد را از میان مى برد و تشویش و نگرانى را بر جاى مى نهد. انسان خصومت کننده همیشه در اندیشه نزاع و پیروزى در آن است ؛ بدین جهت روى آرامش را نخواهد دید. اگر این خصومت به امور دینى مربوط باشد، تردید را به بار خواهد آورد. امیر مؤ منان على (علیه السلام ) ضمن نهى از این رفتار فرمود:
…فانها تشغل القلب.
همانا خصومت ، دل را مشغول مى سازد.
خصومت کننده به بیمارى تردید مبتلا مى شود؛ چنان که امام باقر فرمود:
الخصومه …تورث الشک .
خصومت شک را به جاى مى گذارد.

۲ – ایجاد نفاق

آن گاه که نزاع و خصومت براى اثبات مطلب ناحق باشد، دورویى و نفاق را در پى خواهد داشت ؛ زیرا اصرار و لجاجت بر حقانیت خویش با آگاهى از ناحق بودن ادعا، چیزى جز دوگانگى میان سخن و دل نیست .
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) در وصف خصومت فرمود:
…فانها… تورث النفاق .
همانا خصومت ، دورویى را بر جاى خواهد گذاشت .

۳ – پیدایش کینه

نزاع با دیگران ، مایه پیدایش کینه و دشمنى در آن ها مى شود. این حالت به ویژه در جایى که خصومت کننده به دروغ ادعاى حق کند، پدیدار خواهد شد. همچنین شخصى که راه خصومت را در پیش مى گیرد، ممکن است هدفش دشمنى ، تحقیر و ریختن آبرو باشد؛ بنابراین با چنین رفتارى موجب از میان رفتن پیوند دوستى و تبدیل آن به کینه و نفرت و دشمنى مى شود. امیر مؤ منان على (علیه السلام ) خصومت را این گونه وصف مى کند:
…فانها…تکسب الضغائن .
همانا خصومت موجب کینه ها مى شود.

۴ – نابودى دین

آن گاه که در مسائل دینى به خصومت پرداخته شود، دین رو به ضعف نهاده ، سرانجام نابود مى شود.حضرت باقر (علیه السلام ) فرمود:
الخصومه تمحق الدین ….
خصومت دین را از بین مى برد.

۵ – نابودى اعمال نیک

خصومت ، مایه حبط و نابودى اعمال نیک انسان مى شود.امام باقر فرمود:
الخصومه … تحبط العمل …
خصومت عمل را نابود مى کند.

۶ – مایه سفاهت

انسان خردمند، براى استیفاى حق خویش تا آن جا که ممکن است به خصومت روى نمى آورد؛ زیرا خصومت آغاز سبک مغزى و کم خردى است .
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:
المخاصمه تبدى سفه الرجل و لا تزید فى حقه .
ستیزه در گفتار، آغازگر سبک مغزى مرد است و بر حق او نمى افزاید.

(۶): راه هاى درمان خصومت

خصومت نیز همانند دیگر بیمارى هاى اخلاقى از دو راه ((علمى )) و ((عملى )) قابل درمان است .

درمان علمى خصومت

اندیشه در پیامدهاى نازیباى این بیمارى ، مایه تحریک سرشت پاک آدمى در کنار گذاشتن آن مى شود. یادآورى مستمر این آثار زشت و زیان بار، روان انسان را به ترک این آفت ترغیب و تشویق مى کند و حس نفرت و انزجار از آن را پدید مى آورد.

فطرت و نهاد انسانى خواهان آرامش و مهر و محبت است و هنگامى که رفتارى را مایه تشویش و نگرانى ، و کینه و دشمنى بیابد، از آن دورى خواهند گزید. آن کس که با وجود سرشتى پاک به خصومت آلوده شود، از آثار و پیامدهاى آن ناآگاه است .

در خصومت آمدند و در جفا//دو مرقع پوش در دارالقضا

قاضى ایشان را به کنجى برد باز//گفت صوفى خوش نباشد جنگ ساز

جامه تسلیم در بر کرده اید//این خصومت از چه در سر کرده اید

گر شما هستید اهل جنگ و کین//این لباس از سر براندازید هین

ور شما این جامه را اهل آمدید//در خصومت از سر جهل آمدید

 درمان عملى خصومت                                                                                                                         

یکى از راه هاى عملى براى درمان این بیمارى به کار بستن ضد آن یعنى ((طیب کلام )) است . طیب کلام یعنى استفاده از گفتار خوش و سخن زیبا و مودبانه . انسان باید خود را به داشتن طیب کلام ملزم کند؛ یعنى هنگام صحبت با دیگرى ، در رعایت ادب بکوشد و از مطالبى استفاده کند که نیکو و پسندیده باشد؛ البته مراد از خوش سخنى ، چاپلوسى نیست ؛ زیرا هدف از تملق و چرب زبانى ، جلب توجه دیگران است . از سویى در تملق ، خوبى هایى را که در شخص نیست ، به او نسبت مى دهند؛ در حالى که صاحب گفتار خوش ، آن چه را نمى داند نمى گوید و قصد خودنمایى هم ندارد؛ بلکه در سخن از کلمات و جملاتى استفاده مى کند که منشاء دشمنى نمى شود و بر کیفیت آن نیز مراقبت مى کند.

همان گونه که خصومت و مراء و مجادله دشمنى ساز است ، عکس آن ها یعنى طیب کلام ، موجب دوستى مى شود و مودت آفرین است . وقتى مخاطب ، شخص را در گفتارش مراقب ببیند، جذب او مى شود. حال اگر این ویژگى در جامعه باشد، موجب وحدت و اتحاد مى شود؛ بر خلاف خصومت که اختلاف انگیز است .
رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:

ان فى الجنه غرفا یرى ظاهرها من باطنها من ظاهرها لا یسکنها من امتى الا من اطاب الکلام و اطعم الطعام ….
همانا در بهشت غرفه هایى است که (از درخشندگى و شفافیت ) بیرون آن ها از درون و درون آن ها از بیرون ، دیده مى شود. از امت من کسى در این غرفه ها ساکن نمى شود، مگر آن که خوش سخن باشد و مردم را اطعام کند…
الکلمه الطیبه صدقه .
گفتار طیب و زیبا، نوعى صدقه است .
صدقه براى انسان فقط در امور مادى نیست . خوش سخنى نیز مى تواند اثر صدقه را داشته باشد؛ پس باید در موقعیت هاى خاص بحرانى نیز زبان خود را حفظ کرد و آن را به خوش کلامى عادت داد و براى پیشگیرى از ابتلاء به مراء یا مجادله باطل و خصومت زشت ، طیب کلام را به دست آورد و آن را در وجود خود ملکه کرد.

اخلاق الاهی جلد چهارم افات زبان// استاد ایت الله مجتبی تهرانی

آفات زبان (فصل ششم) جدال- اقسام جدال-پیامدهاى زشت جدال

فصل ششم : جدال

جدل در دین ، مایه فساد و نابودى یقین است .
امیر مؤ منان على (علیه السلام )

مقدمه

دین مبین اسلام ، افزون بر مسائل فردى انسان ، به روابط اجتماعى او نیز توجهى ویژه دارد. چگونگى ارتباطهاى گفتارى و رفتارى بشر از اهمیت فراوانى در این مکتب برخوردار است . صداقت ، امانتدارى ، خوش خویى ، …از فضایل اخلاقى هستند که بسیار مورد توجه قرار گرفته اند و به آن ها امر شده است و در مقابل ، دروغ ، خیانت ، بهتان ، تهمت و… از رذایل اخلاقى هستند که مورد نفرت و نهى اسلام واقع شده اند. جدال نیز یکى از موضوعات اخلاقى مربوط به ارتباط گفتارى انسان با دیگران است ؛ این ارتباط گاه به شکل یکى از بیمارى هاى زبان نمودار مى شود که باید به شناسایى و درمان آن همت گماشت .
این فصل مى کوشد تا ابعاد گوناگون این رفتار را بررسى کند؛ موضوعات مورد بحث این فصل عبارتند از:
۱ -تعریف جدال
۲ – اقسام جدال
۳ – نکوهش و ستایش جدال از دید شرع
۴ – ریشه هاى درونى جدال
۵ – پیامدهاى زشت جدال
۶ – راه هاى درمان جدال .

(۱): تعریف جدال

کلمه جدال در معانى گوناگون به کار رفته است ؛ از جمله :
((جدل الحبله )): ریسمان را محکم کرد. ((جدل البناء)): ساختمان را محکم بنا کرد ((جدل )): زمین زد.

معناى جدال در علم اخلاق

یکى دیگر از معناى جدل که مورد توجه و بحث دانشمندان علم اخلاق قرار گرفته ، پیکار لفظى و ستیزه در کلام جهت چیره شدن بر طرف مقابل و ساکت کردن او است ؛ بنابراین مقصود از جدال در دانش اخلاق ، رد و بدل کردن سخن ، جهت چیره شدن بر دیگرى است . بحث و پیکار در کلام ، چه در مسائل علمى ، چه اعتقادى و دینى ، با عنوان جدال مطرح مى شود.

تفاوت جدال و مراء

((مراء)) در مقایسه با جدال معنایى گسترده تر دارد. مراء در معناى پیکار کلامى و رد و بدل کردن سخن به کار مى رود؛ ولى فقط به امور اعتقادى و دینى محدود نمى شود؛ بلکه تمام امور را در بر مى گیرد. همچنین در مراء، شخصى سخنى را گفته و طرف مقابل به خرده گیرى و اعتراض لب مى گشاید؛ ولى در جدال نیازى به این نیست که شخص جدال شونده سخن آغاز کند؛ بلکه چه بسا دانستن عقاید او موجب آغاز جدال شود.
نکته دیگر این که در مراء، شخص قصد خودنمایى و انگیزه کوچک کردن طرف مقابل را دارد؛ از این رو تا طرف مقابل سخن نگوید، او نمى تواند وارد مراء شود؛ اما در جدال ، شخص قصد دارد فساد مطلب علمى طرف مقابل را به او بفهماند؛ بنابراین نیازى نیست که شخص مقابل ، سخن بگوید.

تفاوت جدال و خصومت

((جدال )) به پیکارهاى کلامى درباره مسائل دینى یا علمى گفته مى شود؛ در حالى که ((خصومت )) بیش تر به ستیزه هاى لفظى در مسائل مالى و حقوقى اطلاق مى شود؛ البته گاه خصومت ، در همان معناى جدال به کار مى رود که با توجه به قیود و نشانه ها مى توان آن را از موارد غالب و شایع جدا کرد.

((جدال )) ((مراء)) و ((خصومت )) اگر چه قریب المعنى (معانى نزدیک به هم ) هستند و گاه در جایگاه یکدیگر به کار رفته اند، تفاوت هایى نیز دارند که آن ها را از هم جدا مى سازد.

(۲): اقسام جدال

((جدل )) یکى از مباحث منطقى است که دانشمندان منطق در بخش ‍ صناعات خمس (۲۹۶)، به بحث و گفت وگوى از آن پرداخته اند. ایشان مواد قیاس را به پنج نوع تقسیم کرده اند که جدل یکى از آن ها است . جدل قیاسى است که از((مسلمات )) و ((مشهورات )) تشکیل شده است .

مسلمات

آن دسته از قضایایى که میان جدل کننده و طرف مقابل او پذیرفته شده هستند، ((مسلمات )) نامیده مى شوند.

مشهورات

آن دسته از قضایایى که میان مردم (کسانى که از خرد بهره دارند)شهرت دارند و همه آن را تصدیق مى کنند، مانند ((نیکو بودن عدالت و اکرام به دیگران ))، ((مشهورات )) نامیده مى شوند.
بحث و گفت وگو در مسائل اعتقادى یا علمى از سه جهت قابل بررسى و دقت است که توجه به هر یک از این جهات ، اقسامى را براى جدل پدید مى آورد:
الف .انگیزه جدل
ب .کیفیت جدل
ج .مواد و ابزار جدل .

الف .انگیزه جدل

هر گاه شخص یا طرف مقابل خود به جدال علمى یا اعتقادى مى پردازد، یا از این کار قصد و غرضى الاهى دارد یا به دنبال امیال نفسانى خویش است ؛ بنابراین انگیزه او از جدال ، بیش از این دو مورد نیست : ۱ -انگیزه شیطانى ۲ – انگیزه الاهى .

۱ -انگیزه شیطانى : زمانى که شخص مى کوشد برترى خود را با جدل به دیگران نشان دهد، انگیزه اى نفسانى و شیطانى را دنبال مى کند. این انگیزه مى تواند حالات گوناگونى داشته باشد؛ براى نمونه ، گاه شخص فقط مى خواهد طرف مقابل خود را به ذلت کشانده ، او را خوار کند و گاه غرض ‍ او تحصیل مقام یا مال است ؛ یعنى مى خواهد با بحث و جدل ، طرف مقابل را مغلوب کند تا دیگران توجه بیش ترى به او کرده ، بتواند با این روش از مادیات بهره مند شود. این روش یکى از روش هاى فریب شیطان است .

روزى شخصى خدمت امام حسین (علیه السلام ) آمد و به امام گفت :
اجلس حتى نتناظر فى الدین فقال یا هذا انا بصیر بدینى مکشوف على هداى فان کنت جاهلا بدینگ فاذهب فاطلبه مالى و للمماراه و ان الشیطان لیوسوس للرجل و یناجیه و یقول ناظر الناس فى الدین لئلا یظنوا بک العجز و الجهل .

بنشین تا با هم مناظره کنیم . امام فرمود: اى فلانى ! من از دینم آگاهم و اگر تو از دینت آگاهى ندارى ، برو جست وجو کن و آن را یاد بگیرد. من اهل مراء نیستم . همانا شیطان در اشخاص وسوسه مى اندازد و مى گوید: برو با مردم مناظره کن تا گمان نکنند ناتوان و نادان هستى .
روایت بیان مى کند که تمام این ها، جنبه شیطانى داشته ، ضایعات فراوانى را نیز به دنبال خواهد داشت .

۲ – انگیزه الاهى : گروهى از افراد، براى خدا بحث و جدل مى کنند. آن ها یا مى خواهند شخص نادان را آگاه و ارشاد کنند که به آن ((ارشاد الجاهل )) (راهنمایى نادان ) مى گویند یا مى خواهند شخص گمراهى را هدایت کرده ، راه درست را به او نشان دهند که به آن ((ارشاد المضل )) یعنى ((راهنمایى گمراه )) گفته مى شود.

دانشمندان اخلاق مى گویند این نوع جدل از ((ارکان اعظم )) (بزرگ ترین پایه هاى ) دین است ؛ زیرا این عمل ، روح انسان را زنده مى کند.
خداوند بزرگ در قرآن کریم مى فرماید:
من احیاها (نفسا) فکانما احیا الناس جمیعا.
کسى که نفسى را زنده کند، مثل این است که همه مردم را زنده کرده است ؛
البته در این جا، منظور از احیا، سیر کردن گرسنه و رهانیدن کسى از مرگ جسمانى نیست ؛ بلکه مرحله اى بالاتر و معنایى برتر است . زنده نگه داشتن انسان از مرگ جسمانى ، موقت و ناپایدار است و حیات معنوى و روحانى انسان ماندگار و جاودانه خواهد بود؛ پس جدل ممکن است با انگیزه اى نیکو و الاهى انجام شود که آیات و روایات هم آن را ستوده و نیکو دانسته اند و هم مى شود با قصدى زشت و شیطانى صورت پذیرد که آیات و روایات نیز آن را نکوهیده و از آن بازداشته اند.

ب .کیفیت بحث و جدل

براى این جهت سه صورت فرض مى شود:
۱ – خشونت و توهین در جدال : گاه جدال کننده در سخن گفتن و بحث با دیگران به خشونت و درشتى دست زده ، رفتارش با اهانت و تحقیر آمیخته مى شود. در این صورت ، حتى اگر طرف مقابل جاهل هم بوده و دچار شبهه باشد و جدل کننده نیز با انگیزه الاهى بخواهد آن شبهه را از ذهن او بزداید، با این برخورد، باعث نرسیدن طرف مقابل به حقیقت و فرو رفتن او در گرداب باطل گرفته نخواهد شد؛ زیرا راهى که او براى بحث و گفت وگو برگزیده ، نتیجه مطلوب نخواهد داشت . این جدال ، ((جدال قبیح )) نامیده مى شود.

۲ – نرمجویى و ملاطفت در جدال : گاه شخص جدال کننده در سخن گفتن بسیار آرام و نرم است و با وفق و مدارا مى کوشد تا طرف مقابل را قانع و از راه و عقیده باطل دور کند. او به شکل کامل به سخنان طرف مقابل گوش ‍ داده ، با صبر و حوصله او را به مواضع خود نزدیک مى سازد. این جدال ، ((جدال احسن )) نامیده مى شود.

خداوند متعالى در قرآن فرموده است :
ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن .
[مردم را] با حکمت [و برهان ] و پند نیکو به راه پروردگارت فراخوان و با ایشان به نیکوترین شکل مناظره [و مجادله ] کن .
خداوند در این آیه ، پیامبر را به جدال احسن امر مى کند.
۳ – حالت معمولى و عادى در جدال : جدل کننده در این حالت ، به مخاطب خود توهین نمى کند و او را از خود نمى رنجاند، و با نرمى و حوصله بسیار نیز با او جدل نمى کند؛ بلکه مطلب حق را به شکل متعارف و عادى بیان مى کند. به این نوع گفت وگو، ((جدال حسن )) مى گویند؛ زیرا از لحاظ کیفیت ، نیکو و پسندیده است و مخاطب را به خشم نمى آورد؛ البته به جدالى ((حسن )) و ((احسن )) گویند که افزون بر نحوه برخورد مذکور، با انگیزه الاهى صورت پذیرد.

ج .مواد بحث و جدل

گاه ، جدل از جهت مواد بررسى مى شود که این مواد دوگونه اند:
۱ -مواد درست : شخص باید براى اثبات حق و ابطال کلام و عقیده باطل ، از مواد درست (حق ) استفاده کند تا پیکار او جدال نیکو باشد؛ براى نمونه از مسلمات که شخص مقابل هم آن را قبول دارد، استفاده ، و باطل بودن عقیده آن شخص را اثبات کند.

۲ – مواد نادرست و باطل : ممکن است شخص بر اثبات حق و قانع کردن طرف مقابل ، از ماده اى باطل استفاده کند. این حالت خود دو صورت دارد:

صورت نخست این که شخص براى اثبات حق ، از سخن باطل طرف مقابل بهره برد؛ یعنى براى اثبات حق به سخن باطلى که شخص مقابل مى گوید، تمسک جوید تا شاید او را با سخن خودش محکوم و براى پذیرش حق قانع کند.

صورت دوم این که براى ابطال سخنان باطل شخص مقابل ، منکر ادله حقى شود که شخص مقابل براى اثبات باطل خود، به ناحق از آن ها استفاده کرده است . او به حق اعتراف مى کند تا شاید بتواند باطل خود را اثبات کند و شخص جدل کننده نیز براى این که راه او را ببندد، در مقابل او، منکر حق مى شود تا طرف مقابل نتواند باطل خود را به اثبات برساند. این گونه جدل در جایى پیش مى آید که شخص ، توان بحث با مواد درست را ندارد و در بحث ضعیف است ؛ از این رو آن را جدل ((غیرحسن )) مى نامند.
جدال و بحث نیک علمى و دینى ، آن است که انسان از مواد درست و حق بهره گیرد و طرف مقابل را قانع کند.

مخاطب جدال

جدال را از جهت قابلیت پذیرش مخاطب هم مى توان به دو قسم تقسیم کرد:
۱ -مخاطب آماده : گاه طرف مقابل بحث ، مخاطبى است که آمادگى پذیرش عقیده حق را دارد و با همین انگیزه به جدال مى پردازد تا حقیقت آشکار شود. براى او حق از عقیده اش مهم تر است ؛ از این رو اگر با گفت وگو، به حقانیت جدل کننده پى ببرد، از عقیده خویش دست خواهد کشید.

۲ – مخاطب لجوج : گاه طرف جدل ، مخاطبى لجوج است که هیچ عقیده اى را نمى پذیرد و فقط بر عقیده خویش پا مى فشرد. چنین کسى اگر به حقانیت جدال کننده هم پى ببرد، تسلیم نشده ،بر عقیده خویش پابرجا و استوار خواهد ماند.

موضوع جدال

جدال را از جهت میزان ارزش مساءله مورد بحث نیز مى توان به اقسامى تقسیم کرد:
۱ -موضوع مفید: گاه جدال بر سر موضوعى است که ارزش گفت وگو را دارد، مانند بحث درباره بسیارى از مسائل اعتقادى یا علمى که براى جدال کنندگان و نظارت کنندگان بر جدال بهره هاى فراوان خواهد داشت .
۲ – موضوع بى فایده : گاه بحث درباره مساءله اى است که روشن شدن آن هیچ گونه سود عقلانى براى جدال کنندگان نخواهد داشت .

تقسیم دیگر جدال از جهت موضوع گفت وگو

۱ -جدال در موضوع قابل فهم : بسیارى از امور که مورد گفت وگوى بشر واقع مى شود، در محدوده فهم و درک او قرار دارد. بحث هاى علمى از امور طبیعى یا انسانى و گفت وگوهاى دینى درباره اصل توحید و سایر اصول و فروع دین ، مباحثى هستند که دست یافتن به حقیقت آن ها براى بشر میسر است و انسان مى تواند با تحقیق و پرسش از دانایان و… به آن ها دست یابد.

۲ – جدال در موضوع غیر قابل فهم : برخى امور در محدوده درک و فهم بشر نمى گنجد و عقل آدمى را به آن راهى نیست . ذات الاهى از جمله امورى است که به تصور انسان در نمى آید و تامل و اندیشه در آن راه به جایى نمى برد.

اصول اعتقادى ، یا از جمله موضوع هاى قابل فهم هستند؛ مانند توحید که از اصول مهم دین است یا از آن دسته موضوع هایى به شمار مى روند که مانند ذات الاهى قابل فهم و درک نیستند.

دانشمندان علم کلام مى گویند: انسان به کنه و ذات خداوند پى نمى برد و فقط به طور اجمالى از او آگاه مى شود. دست یافتن به ذات او به صورت تفصیلى ممکن نیست : ((عنقا شکار کس نشود، دام باز گیر.))

امیر مؤ منان على (علیه السلام ) در مسجد کوفه خطبه مى خواند که شخصى به نام ((ذعلب )) به پا خاست و از حضرت پرسید: آیا تو خدا را مى بینى ؟ امام (علیه السلام ) فرمود: چگونه خدایى را که نمى بینم مى پرستم ؛ البته او را با چشم دل مى بینم ، نه با چشم سر؛ آن گاه به تفصیل درباره مسائل غامض و دشوار اعتقادى سخن گفت و ابیاتى سرود که از جمله آن ها است :

فاترک اخا جدل فى الدین منعمقا//قد باشر الشک فیه الراى ماووفا

پس ترک کن برادر جدل در دین را به ژرفا…

 (۳): نکوهش و ستایش جدال از دید شرع

جدال در آیات و روایات به دو صورت زیر مورد توجه قرار گرفته است :
۱ -دسته اى از آیات و روایات ، جدال را نکوهش و از آن نهى مى کنند.
۲ – دسته دیگر، جدال را تاءیید کرده ، به آن دستور مى دهند.

۱ – نکوهش جدل از دید شرع

خداوند متعالى در قرآن کریم مى فرماید:
ما یجادل فى آیات الله الا الذین کفروا.
فقط کسانى که کافر شده اند، در آیات خدا جدال مى کنند.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) مى فرماید:
الجدل فى الدین یفسد الیقین .
جدل در دین ، یقین را فاسد مى کند.
حضرت رضا (علیه السلام ) به نقل از حضرت على (علیه السلام ) مى فرماید:
لعن الله الذین یجادلون فى دینه اولئک ملعونون على لسان نبیه .
خداوند کسانى را که در دین او جدال مى کنند، لعنت مى کند. آنان در زبان پیامبر خدا نیز لعنت شدگانند.

۲ – ستایش جدل از دید شرع

خداوند بزرگ در قرآن کریم مى فرماید:
ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن .
(مردم ) را با حکمت [و برهان ] و پند نیکو به راه خدا بخوان و به بهترین روش با ایشان جدال کن .
((جادلهم )) در این آیه ، فعل امر است که خداوند به پیامبر دستور مى دهد به بهترین روش با مردم جدال کن و این نشان مى دهد جدالى که خداوند به پیامبرش سفارش مى کند، زشت و ناپسند نیست .
رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
نحن المجادلون فى دین الله .
ما مجادله کنندگان در دین خداییم .
انسان ممکن است در برخورد نخست با این آیات و روایات گمان کند میان آن ها تضاد وجود دارد؛ حال آن که با دقت و تامل در اقسام جدال ، به نیکى در مى یابد که هیچ تضادى در بین نیست .

حکم اقسام جدال از دید شرع

الف – جدال با انگیزه غیر الاهى : 

جدال نیکو چه در مباحث علمى و چه در مباحث دینى باید با انگیزه الاهى باشد.
امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید:
اجعلوا امر کم لله و لا تجعلوه للناس فانه ما کان لله فهو لله و ما کان للناس فلا یصعد الى الله و لا تخاصموا الناس لدینکم فان المخاصمه ممرضه للقلب .
امرتان را براى خدا قرار دهید و براى مردم قرار ندهید که اگر براى خداوند انجام دهید، بر خدا است که پاداش آن را بدهد و اگر براى مردم باشد، به سوى خدا بالا نمى رود و با مردم در دینتان مخاصمه نکنید. همانا مخاصمه در دین ، دل را بیمار مى کند. این روایت نشان مى دهد که اگر انگیزه ، غیر الاهى باشد، جدال مطلوب نبوده ، ناپسند است .امام حسین (علیه السلام ) هم در روایت پیش گفته در پاسخ کسى که حضرت را به گفت وگو فرا خواند، فرمود: همانا شیطان افراد را وسوسه ، و در گوش دل ایشان نجوا مى کند و مى گوید با مردم مناظره کن تا گمان نکنند ناتوان و نادان هستى .
شرع جدالى را که از هواى نفس سرچشمه بگیرد نهى کرده است ؛ زیرا اگر چه بحث و گفت وگو در آن ، علمى است ، انگیزه فرد، نفسانى و شیطانى است ؛ مانند آن که هدف فقط چیرگى بر طرف مقابل است که این رذایل اخلاقى مثل خودپرستى و شهوت مقام نشات مى گیرد.

ب – جدال خشن :

خردمندان ، گفت وگو با لحن خشن و ناآرام را نکوهش مى کنند؛به ویژه اگر با اهانت و دشنام به مخاطب همراه باشد که در این صورت از دیدگاه شرع رفتارى حرام رخ داده است . تندى و خشونت در جدال افزون بر آن که شخص را به حق نزدیک نمى کند، او را از حقیقت دور ساخته ، به وادى لجاجت مى کشاند.

خداوند متعالى در قرآن کریم از جدال غیر احسن با اهل کتاب نهى کرده است :
لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتى هى احسن الا الذین ظلموا منهم .
با اهل کتاب مجادله نکنید، مگر با بهترین وجه ، جز کسانى از ایشان که ظلم کرده اند.
نهى خداوند از هر گونه جدال غیر احسن ، دلیلى روشن بر نکوهیده بودن جدال خشن است ؛ به ویژه اگر با اهانت و دشنام همراه باشد. حال با توجه به این که مجادله غیر احسن ، هم شامل مجادله زشت مى شود که شخص ‍ جدال کننده در آن به خشونت و توهین مى پردازد و هم ((جدل حسن )) را در بر مى گیرد که جدال کننده به صورت عادى و معمولى با مخاطب بحث مى کند، پرسش آن است که آیا جدال کننده اجازه ((جدال حسن )) را دارد یا فقط ((جدال احسن )) شایسته و پسندیده است . دقت در این بخش از آیه الا الذین ظلموا منهم روشن مى کند که لازم نیست با افراد ستمکار که از خلق خوش و برخورد نیکوى جدال کننده سوء استفاده مى کنند، ((مجادله احسن )) کرد و از آن جا که جدال قبیح هم ناپسند است ، راهى جز جدال حسن باقى نمى ماند؛ بنابراین جواز مجادله حسن با چنین افرادى ثابت مى شود؛ یعنى اگر با آن ها که از خلق نیکو سؤ استفاده مى کنند، به شکل معمول و متعارف جدل و بحث شود، دیگر نیازى به خوش رفتارى و مجادله احسن نیست ؛ بلکه چه بسا بتوان گفت : مجادله حسن با چنین کسانى بر مجادله احسن تقدم دارد.

ج – جدال با استفاده از مواد نادرست :

استفاده از مواد ناحق و باطل در بحث و گفت وگو، مورد دیگرى براى جدال نکوهیده به شمار مى رود؛ ولى در این جا شبهه اى وجود دارد که آیا در آیات و روایات ، از اثبات حق با مواد باطل نهى شده یا خیر؟
خداوند متعالى در قرآن کریم مى فرماید:
و من الناس من یجادل فى الله بغیر علم و یتبع کل شیطان مرید.
و از مردم کسى است که بدون علم در کار خدا جدل مى کند و از پى هر شیطان گمراه کننده اى مى رود.
و من الناس من یجدل فى الله بغیر علم و لا هدى و لا کتب منیر.

و از مردم کسى است که بدون علم و هدایت و کتابى روشنگر، درباره خدا جدال مى کند.
آن چه در این آیه آمده ، ((یجادل فى الله )) است ؛ یعنى مجادله درباره خدا؛ ولى چون بدون آگاهى صورت مى پذیرد، نهى شده است ؛ براى نمونه ، کسى مى خواهد با مخاطب خود که داراى عقاید باطل است ، بحث کند؛ ولى معلومات کافى براى جدال ندارد و به ناچار براى اثبات حق ، از هر چیزى ، حتى مواد باطل استفاده مى کند. طبق فرمان قرآن ، چنین کسى نباید مجادله کند؛ زیرا توانایى آن را ندارد و خواسته او (قانع کردن طرف مقابل ) هرگز محقق نخواهد شد؛ بلکه چه بسا او را بیش تر به انحراف بکشاند.

د – جدال با معاند لجوج :

گفت و گو با کسى که به پذیرش حق حاضر نبوده ، از عقیده باطل خویش ‍ دست نمى کشد، بى فایده و خالى از ارزش است .
گاه انسان وارد بحث مى شود و همه جهات را هم رعایت مى کند، یعنى انگیزه و هدف او، هدایت شخص ، کیفیت آن هم ، نرم و لین ، و مواد آن هم صحیح است ؛ ولى ممکن است با تمام این اوصاف ، طرف مقابل ، سخن او را نپذیرد و تسلیم نشود و حتى اگر بحث او جنبه موعظه اى هم داشته باشد، باز بى اثر بماند؛ در چنین حالتى چون امکان بیهودگى وجود دارد نباید به چنین بحثى تن داد.

روشن است که کسى دلسوزتر از پیامبر اسلام براى دست گیرى از مردم ، وجود نداشته است . حضرتش براى کمک به انسان ها بسیار حریص بود. گاه آن قدر از گمراهى افراد متاثر مى شد که خداوند خطاب کرد:
ان تحرص على هداهم فان الله لا یهدى من یضل .
هر قدر بر هدایت آن ها حریص باشى ، (سودى ندارد؛ چرا که ) خداوند کسى را که گمراه ساخت ، هدایت نمى کند.
این بدان معنا نیست که روش پیغمبر درست نبوده است ؛ بلکه پیامبر نگران حال آن ها بود.
خداوند خطاب به پیامبرش مى فرماید:
انک لا تهدى من احببت و لکن الله یهدى من یشاء و هو اعلم بالمهتدین .
همانا تو کسى را که دوست داشته باشى هدایت نمى کنى ؛ اما خداوند آن کس را که بخواهد هدایت مى کند و او به هدایت یافتگان آگاه تر است .

این هدایت به معناى راهنمایى و ارشاد نیست ؛ بلکه به معناى ((ایصال به مطلوب )) است ؛ زیرا ((ارشاد و راهنمایى)) وظیفه پیامبر، و ((ایصال به مطلوب )) کار خداوند است . او هر که را بخواهد، هدید مى کند؛ ولى ((ارائه طریق ))، نشان دادن راهى است که انسان را به سعادت برساند؛ بنابراین ، هدایت کار خداوند است ؛ از این رو فقط براى تشفى دل پیامبر به او فرمود: تو براى هدایت مردم خود را به زحمت مى اندازى .

یکى از اصحاب امیر مؤ منان (علیه السلام ) به نام همام از او خواست که تقواپیشگان را برایش وصف کند. حضرت در پاسخ چنان رسا وصف کرد که همام بى هوش شد و از دنیا رفت . این جا زمینه براى پرورش روحى او بسیار آماده بود که سخنان امیر مؤ منان (علیه السلام ) چنین تاثیر شگفت بر او گذاشت ؛ ولى گاه پیامبر با امثال ابوجهل مواجه بد که به هیچ شکل ، دوستى خدا و رسول در دل آن ها راه نمى یافت ؛ زیرا هیچ زمینه اى در آن ها، براى هدایت وجود نداشت . پیامبر براى هدایت این افراد خود را بسیار به تکلف و زحمت مى انداخت ؛ به همین جهت خداوند فرمود:

و لو شاء ربک لامن من فى الارض کلهم جمیعا افانت تکره الناس حتى یکونوا مؤ منین .
اگر پروردگار تو مى خواست ، تمام کسانى که روى زمین هستند، همگى (به اجبار) ایمان مى آوردند. آیا تو مى خواهى مردم را وادارى که ایمان بیاورند؟

بنابراین بحث و جدل با کسانى که احتمال تاثیر در آن ها وجود ندارد، بیهوده است . بدتر از کسى که زیر بار حق نمى رود، اهل فتنه است . چنین شخصى نه تنها حق را نمى پذیرد که بر ضد آن توطئه مى کند.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:ایاکم و جدال کل مفتون فان کل مفتون ملقن .
از جدال با کسى که مفتون  است بپرهیز؛ زیرا شیطان به او تلقین و او را یارى مى کند.

هر سخن شخص مفتون ، مطلبى است که شیطان در دل او جارى مى سازد. بحث و مجادله علمى با چنین افرادى فایده اى ندارد و شخص همان راه گمراهى خود را پیش گرفته ، براى اصلاح عقیده خویش ، و پذیرش حق ، گامى بر نخواهد داشت ؛ پس در آغاز باید دقت شود که شخص مورد نظر درباره مسائلى دینى چه حالتى دارد. آیا از افرادى است که دنیا، همه وجود او را فرا گرفته و مفتون کرده یا هنوز مفتون دنیا نشده و قابل هدایت است ؟
اگر از دسته اول بود، جدل با او هیچ فایده اى ندارد.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) در زمان وفاتش وصیت فرمود:دع المماراه و مجاراه من لا عقل له و لا علم .
بحث و گفت وگو را با کسى که عقل و دانش ندارد رها کن ؛
چرا که موعظه چنین فردى بى فایده بوده ، جدال با او، جدال احسن نیست ؛ ولى اگر از دسته دوم بود، گفت وگو با او با شرایط خاص جدل (جدال احسن ) خواهد بود که انبیا نیز به چنین جدالى امر شده اند.
سپس ، باید ظرفیت و توان درک و فهم شخص را سنجید تا بتوان مطابق آن به بحث با او پرداخت .

ه – جدال در موضوع بى فایده :

بحث از امور بى فایده ، کارى بیهوده و مورد نکوهش خردمندان و شرع است . انسان به حکم فطرت و عقل خویش ، در پى چیزى بر مى آید که در آن بهره اى بر اى خود ببیند؛ از این رو جدال در موضوعى که هیچ سودى براى او نخواهد داشت ،به حکم فطرت و عقل سلیم نادرست است .

حضرت رضا (علیه السلام ) در سفارش هایى به حضرت عبدالعظیم فرموده است :
یا عبدالعظیم ابلغ عنى اولیائى [السلام ] و قل لهم لا یجعلوا للشیطان على انفسهم سبیلا و مرهم بالصدق فى الحدیث و اداء الامانه و مرهم بالسکوت و ترک الجدال فیما لا یعنیهم ….
اى عبدالعظیم ! سلام مرا به دوستانم برسان و به ایشان بگو شیطان را به جان هایشان راه ندهند و به ایشان راستى در سخن و امانتدارى و ترک جدال و گفت وگو در چیزهایى را که براى ایشان فایده اى ندارد دستور بده .
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در بخشى از کلامى بسیار طولانى فرمود:
و اما علامه المتکلف فاربعه الجدال فیما لا یعنیه ….
نشانه کسى که خود را به تکلف مى اندازد چهار چیز است : ۱ – جدال (و گفت وگو) در چیزى که براى ایشان فایده ندارد…

و – جدال در موضوع غیر قابل فهم :

گفت وگو در آن چه خارج از حد درک است ، بى حاصل ، بلکه زیانبار است . عقل و شرع بحث و جدل در چنین موضوعى را نکوهیده است .
امام باقر (علیه السلام ) مى فرماید:
تکلموا فى خلق الله و لا تکلموا فى الله فان الکلام فى الله لا یزید الا تحیرا.
درباره آفرینش خدا گفت وگو کنید و در ذات خدا بحث نکنید. همانا سخن گفتن از ذات خدا چیزى جز سرگردانى نمى افزاید.
ذات الاهى فراتر از محدوده خرد انسان است . بشر فقط به هستى آفریدگار جهان پى مى برد؛ اما تصویرى از او به دست نخواهد آورد؛ زیرا ذات پاکش ‍ برتر از آن است که به تصویر در آید. او را صورتى نیست و به تعریف در نیاید: حده ان لا یحد.
جدال در این امور، چیزى جز تردید به بار نمى آورد؛ از این رو شرع آن را نهى کرده است .
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:
ایاکم و الجدال فانه یورث الشک فى دین الله .
از جدال بپرهیزید؛ چرا که در دین خدا شک را به ارث مى گذارد.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) در کلامى دیگر پس از بر حذر داشتن از جدال فرمود:
…و من تخلف عنا هلک.
و هر کس از (فرمان ) ما سر بپیچد نابود مى شود؛
البته برخى از امور در حیطه عقل هیچ انسانى حتى ظرف با عظمت معصومان (علیه السلام ) هم نمى گنجد و برخى دیگر، از حوزه درک غالب افراد خارج است .

ز – جدال احسن :

بحث و گفت وگو در مسائل علمى و دینى با همه صورت هایش از سوى عقل و شرع نکوهش نشده ؛ بلکه برخى از اقسام آن ، ستایش شده است . جدالى که ((به دور از هواهاى نفسانى ))، ((با زبانى خوش و گفتارى ملایم )) ((موادى درست )) و ((درباره موضوعى قابل فهم و مفید)) صورت گیرد، بحثى پسندیده به شمار مى رود که قرآن کریم و روایات به آن سفارش کرده اند.
مباحثه ها و مناظره هاى پیشوایان معصوم (علیه السلام ) به ویژه امام باقر، امام صادق ، امام رضا و امام جواد (علیه السلام ) از جمله این نوع جدال شمرده مى شود.

امام حسن عسکرى (علیه السلام ) مى فرماید: در حضور امام صادق (علیه السلام ) از جدال در دین صحبت شد و گفته شد که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) و پیشوایان معصوم (علیه السلام ) از جدال نهى مى کردند. حضرتش فرمود:

لم ینه عنه مطلقا لکنه نهى عن الجدال بغیر التى هى اءحسن اءما تسمعون الله یقول : ((و لا تجادلوا اءهل الکتاب الا بالتى هى اءحسن )) و قوله تعالى : ((ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى اءحسن ))فالجدال بالتى هى اءحسن قد قرنه العلماء بالدین و الجدال بغیر التى هى اءحسن محرم و حرمه الله تعالى على شیعتنا و کیف یحرم الله الجدال جمله و هو یقول : ((و قالوا لن یدخل الجنه الا من کان هودا اءو نصارى )) قال الله تعالى : ((تلک اءماتیهم قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین )) فجعل علم الصدق و الاءیمان بالبرهان و هل یؤ تى بالبرهان الا فى الجدال بالتى هى اءحسن قیل : یا ابن رسول الله فما الجدال بالتى هى اءحسن و التى لیست باءحسن قال : اءما الجدال بغیر التى هى اءحسن ان تجادل مبطلا فیورد علیک باطلا فلا ترده بحجه قد نصبها الله تعالى و لکن تجحد قوله اءو تجحد حقا یرید ذلک المبطل اءن یعین به باطله فتجحد ذلک الحق مخافه اءن یکون له علیک فیه حجه لانک لا تدرى کیف المخلص منه فذلک حرام على شیعتنا اءن یصیروا فتنه على ضعفاء اخوانهم و على المبطلین اءما المبطلون فیجعلون ضعف الضعیف منکم اذا تعاطى مجادلته و ضعف فى یده حجه له على باطله و اءما الضعفاء منکم فتغم قلوبهم لما یرون من ضعف المحق فى ید المبطل و اءما الجدال التى هى اءحسن فهو ما اءمرالله تعالى به نبیه اءن یجادل به من حجد البعث بعد الموت و احیاءه له فقال الله حاکیا عنه ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من یحى العظام و هى رمیم فقال الله فى الرد علیه قل یا محمد ((یحییها الذى اءنشاءها اءول مره و هو بکل خلق علیم الذى جعل لکم من الشجر الا خضر نارا فاذا انتم منه توقدون )) فاءرادالله من نبیه اءن یجاد المبطل الذى قال کیف یجوز اءن یبعث هذه العظام و هى رمیم فقال الله تعالى ((قل یحییها الذى اءنشاءها اءول مره )) اءفیعجز من ابتداء به لا من شى ء اءن یعیده بعد اءن یبلى بل ابتداؤ ه اءصعب عندکم من اعاده ثم قال : ((الذى جعل لکم من الشجر الاءخضر نارا)) اى اذا کمن النار الحاره فى الشجر الاءخضر الرطب یستخرجها فعرفکم اءنه على اعاده ما بلى اقدر ثم قال : ((اءولیس الذى خلق السماوات و الاءرض بقادر على اءن یخلق مثلهم بلى و هو الخلاق العلیم )) اءى اذا کان خلق السماوات و الاءرض اءعظم و اءبعد فى اءوهامکم و قدرکم اءن تقدروا علیه من اعاده البالى فکیف جوزتم من الله خلق هذا الاءعجب عندکم و الاءصعب لدیکم و لم تجوزوا منه ما هو اءسهل عند کم من اعاده البالى قال الصادق (علیه السلام ): فهذا الجدال بالتى هى اءحسن لاءن فیها قطع عذر الکافرین و ازاله شبههم و اءماالجدال بغیر التى هى اءحسن باءن تجحد حقا لا یمکنک اءن تفرق بینه و بین باطل من تجادله و انما تدفعه عن باطله باءن تجحد الحق فهذا هو المحرم لانک مثله ، جحد هو حقا و جحدت اءنت حقاء آخر.

به شکل مطلق [= همه اقسام جدال ] نهى نفرموده است ؛ بلکه از جدالى نهى فرمود که ((غیر احسن )) است ؛ به دلیل آن چه از خداوند مى شنوید که مى فرماید: ((با اهل کتاب جدال نکنید، مگر به نیکوترین وجه )) و گفتار خداوند متعالى : ((مردم را با حکمت و پند نیکو به راه پروردگارت فرا خوان ، و به بهترین شکل جدال کن .)) پس جدال به بهترین وجه را دانشمندان به راستى با دین پیوند مى زنند و جدال ((غیر احسن )) حرام شده است و خداوند متعالى آن را بر پیروان ما حرام کرده است و چگونه خدا تمام اقسام جدال را حرام کرده ؛ در حالى که مى گوید: ((آن ها گفتند هیچ کس جز یهود یا نصارى هرگز داخل بهشت نخواهد شد.)) خداوند فرمود: ((این آرزوى آن ها است . بگو: اگر راست مى گویید برهان خود را (بر این موضوع ) بیاورید.)) خداوند برهان را دلیل راستى و ایمان ایشان قرار داد و آیا برهان جز در ((جدال احسن )) آورده مى شود؟

به امام عرض شد: اى پسر رسول خدا!((جدال احسن )) و ((جدال غیر احسن )) چیست ؟ امام فرمود: اما ((جدال غیر احسن )) آن است که تو با مخالفى بحث و گفت وگو کنى و او دلیل باطلى براى تو بیاورد که تو نمى توانى آن را با حجتى الاهى [= درست ] رد کنى ؛ اما او را انکار مى کنى یا آن که دلیل درست و حقى را که فرد مخالف مى خواهد با کمک آن عقیده باطل خویش را اثبات کند، انکار کنى ؛ پس تو آن دلیل حق را از ترس ‍ آن که به نفع او و به زیان تو شود، انکار مى کنى ؛ زیرا نمى دانى راه گریز از آن چیست . چنین جدالى بر شیعیان ما حرام است ؛ (چرا که ) براى برادران دینى ضعیف خود، و براى آن ها که مخالف هستند فتنه اى مى شوند؛ اما براى مخالفان (به این شکل ) که وقتى فرد ضعیف از شما به مجادله با مخالف پرداخت و ضعف و ناتوانى او در بحث پدیدار شد؛ شخص ‍ مخالف ، این ضعف را بر حقانیت عقیده باطل خویش دلیل قرار مى دهد؛ امام ضعیفان از شما پس از آن که شخص بر حق در بحث با مخالف مغلوب شد، از شکست او اندوهگین مى شوند. ((جدال احسن )) همان است که خداوند به پیامبرش دستور داده است که به وسیله آن با کسانى که منکر معاد و زندگى پس از مرگ هستند، گفت وگو کن ؛ پیامبر خداوند از منکر معاد چنین حکایت مى کند: ((و براى ما مثالى زد و آفرینش خود را فراموش ‍ کرد و گفت چه کسى این استخوان ها را زنده مى کند؛ در حالى که پوسیده است .)) خداوند هم در رد او فرمود: ((بگو (اى محمد!) همان کسى که نخستین بار آن ها را ایجاد کرد، (دوباره ) آن ها را زنده مى سازد و او به هر آفرینشى آگاه است ؛ همان کسى که براى شما از درخت سبز، آتش آفرید و شما به وسیله آن ، آتش مى افروزید.))

خداوند از پیامبرش خواست که با آن منکر مخالف که مى گفت چگونه ممکن است این استخوان ها در حالى که پوسیده اند، برانگیخته شوند، جدال کند و فرمود: ((بگو همان کسى که نخستین بار آن ها را ایجاد کرد، (دوباره ) آن ها را زنده مى سازد.)) آیا کسى که آن را از هیچ آغاز کرد [=آفرید]، از بازگرداندن آن پس از پوسیده شدنش ناتوان است ؛ بلکه آفرینش نخست نزد شما دشوارتر از بازگرداندن آن ها است ؛ سپس ‍ (خداوند) فرمود: ((همان کسى که براى شما از درخت سبز، آتش ‍ آفرید))؛ یعنى هنگامى که آتش سوزان را در درخت سبز تروتازه آشکار کرد تا شما آن را به دست آورده ، استخراج کنید، به شما آموخت که همانا بازگرداندن آن چه پوسیده ، تواناتر است ؛ سپس فرمود: ((آیا کسى که آسمان ها و زمین را آفرید، نمى تواند همانند آنان [= انسان هاى خاک شده ] را بیافریند؟ آرى (مى تواند)، و او آفریدگار دانا است ))؛ یعنى هنگامى که به گمان شما و در میزان سنجش شما آفرینش آسمان ها و زمین عظیم تر و دورتر [= دشوارتر] از بازگرداندن (استخوان هاى ) پوسیده است ، چگونه آفرینش این امر عجیب تر و دشوارتر [= آفرینش آسمان ها و زمین ] را از خدا ممکن دانسته ، ولى چیزى را که آسان تر و راحت تر است [=بازگرداندن استخوان هاى پوسیده ] ممکن نمى دانید؟ (سپس ) امام صادق (علیه السلام ) فرمود: پس این ((جدال احسن )) است ؛ زیرا در چنین جدالى عذر و دلیل کافران نابود شده و شبهات ایشان برطرف مى شود و اما ((جدال غیر احسن )) به انکار حقى که نمى توانى میان آن و باطلى که به جدل با آن پرداخته اى ، فرق بگذارى و همانا تو براى بیرون آوردن آن دلیل حق از دست مخالف معاند به انکار آن دلیل مى پردازى ، این جدال حرام شده است ؛ زیرا تو هم مانند آن فرد مخالف که حقى را زیر پا مى گذارد، حقى را انکار مى کنى .

پیشوایان معصوم (علیه السلام ) برخى از شاگردان خود را که بر بحث و جدال توانا بودند، به این مهم تشویق مى کردند تا آن جا که پیشواى ششم حضرت صادق (علیه السلام ) درباره شاگرد مبرز و تواناى خویش ، هشام بن حکم مى فرماید:
هشام بن الحکم رائد حقنا و سائق قولنا الموید لصدقنا و الدافع لباطل اعدائنا من تبعه و اتبع اثره تبعنا و من خالفه و الحد فیه فقد عادانا و الحد فینا.

هشام بن حکم پرچمدار حق ما و کسى است که سخن ما را پیش برده ، بر کرسى مى نشاند و مؤ ید (گفتار و عقیده ) راست ما بوده ، دلیل هاى باطل دشمنان ما را رد مى کند. پیروى از او پیروى از ما و مخالفت و دشمنى با او دشمنى و مخالفت با ما است .

حضرت در جاى دیگر به توانایى هشام اشاره کرده ، او را به سخن گفتن با مردم دستور مى دهد:
یا هشام لا تکاد تقع تلوى رجلیک اذا هممت بالارض طرت مثلک فلیکلم الناس فاتق الزله و الشفاعه من ورائها ان شاء الله.
اى هشام ! تو با هر دو پا به زمین نمى خورى [= بى پاسخ نمى مانى ]. تا بخواهى به زمین بخورى ، پرواز مى کنى (خود را از معرکه جدال و بحث مى رهانى ؛) پس باید با مردم بحث کرد و سخن گفت . خود را از لغزش نگه دار، شفاعت ما به دنبالش مى آید ان شاء الله .

درباره بحث و گفت وگو با دیگران ، نکته دیگرى هم وجود دارد که باید به آن توجه شود. انسان باید کشش و میزان فهم افرادى را که با آن ها سروکار دارد بسنجد و توجه کند که با چه روشى مى توان مطلب را به ایشان تفهیم کرد؛ براى نمونه اگر طرف مقابل ظرفیت فهم برهان را دارد باید برهانى و عقلانى با او بحث شود تا نتیجه مطلوب به دست آید؛ اما با افرادى که کشش ‍ برهانى و فلسفى و توان درک استدلال را ندارند باید به شکل خطابى و به صورت موعظه سخن گفت ؛ ولى اگر فرد از توان درک استدلال در حد متوسطى برخوردار بود مى توان با جدل ، او را از عقیده باطلش دور کرد و براى این کار مى توان از امور ((مسلم )) یا ((مشهور)) بهره برد.
افراد بشر از جهت توان تفکر به سه دسته قوى ، متوسط و ضعیف قابل تقسیمند که با هر دسته باید فراخور ظرفیتش بحث شود. همان گونه که گذشت ، خداوند در قرآن مى فرماید:
ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى اءحسن.

این آیه ، سه روش را براى دعوت به سوى خدا معرفى مى کند که شاید اشاره بر همان سه دسته داشته باشد به این معنا که اگر شخص مخاطب از توان بالاى عقلى برخوردار است ، با حکمت و برهان (بالحکمه ) با او سخن بگو و اگر ضعیف و ناتوان بود، با پند نیکو (الموعظه الحسنه )، و اگر از توان متوسطى برخوردار بود، با جدل او را فراخوان (جادلهم .)
البته براى افرادى که از توان بالا یا متوسط برخوردارند، موعظه هم سودمند است و آن ها را در راه رسیدن به حق یارى مى کند؛ اما موعظه ، بیش تر براى افرادى که اهل منطق و حکمت نیستند و با برهان و استدلال آشنایى کافى ندارند، به کار مى رود تا از این راه بتوان آن ها را از عقیده باطلشان آگاه کرد.
جدل هم یکى از راه هایى است که خداوند به اولیا و انبیا دستور داده تا با آن ، گمراهان را یارى کنند.
رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
نحن المجادلون فى دین الله .
ما جدال کنندگان در دین خدا هستیم .
چه بسا در این جا، منظور از ((نحن )) انبیاء باشد. آن ها ماءمورند از طریق بحث هاى علمى و چه بسا با بهترین روش مردم را به سوى خدا بخوانند. کسانى که ایشان را یارى کنند خداوند هم آن ها را یارى خواهد کرد.
امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید:
من اعاننا بلسانه على عدونا انطقه الله بحجته یوم موقفه بین یدیه عزوجل.
هر کس ما را با زبان بر ضد دشمنانمان کمک کند، خداوند او را با همان دلیلى که آورده ، در روز قیامت ، گویا مى کند.

(۴): ریشه هاى درونى جدال

جدال نکوهش شده ، در صفات زشت درونى ریشه دارد. سرچشمه این رفتار ناپسند یکى از امور ذیل است :

۱ – خشم

آن گاه که نیروى خشم از سیطره و فرمانبردارى نیروى خرد خارج شود، انسان را به رفتارهاى ناپسند وا مى دارد که از جمله آن ها ((جدال )) است . انسان خشمگین یا به فردى لجوج و معاند تبدیل مى شود که مى کوشد بر شخص مقابل چیره شود و به هیچ وجه زیر بار پذیرش حق نمى رود یا در صورتى که حق با او باشد، براى اثبات حق به توهین و خشونت روى مى آورد.

۲ – حب دنیا

گاه به دست آوردن مقام یا مال ، انسان را به صحنه جدال مى کشاند. گرایش ‍ به تحصیل دنیا و کسب وجهه در میان مردم ، به ویژه دانشمندان ، فرد را اهل جدال کرده ، بحث و گفت وگو را عادت او مى سازد تا آن جا که دانش را هم براى جدال با دانشمندان مى آموزد. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در بخشى از وصیتى طولانى به حضرت على (علیه السلام ) مى فرماید:

یا على من تعلم علما لیمارى به السفهاء او یجادل به العلماء او لیدعوالناس الى نفسه فهو من اهل النار.
اى على ! کسى که دانشى را براى مراء با سبک مغزان یا جدال با دانشمندان یا فراخواندن مردم به سوى خود بیاموزد، از اهل آتش است .

۳ – تکبر

اظهار کمال و افتخار به دانش و آگاهى خویش ، از دیگر رذایلى است که مى تواند ریشه جدال باشد به این صورت که فرد برا فخرفروشى به بحث و گفت وگو با دیگران بپردازد که وصیت رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) به حضرت على (علیه السلام ) شامل این دو قسم هم مى شود؛ البته روشن است که ((جدال احسن )) در هیچ یک از صفات زشت درونى ریشه ندارد؛ بلکه از فضایل اخلاقى ریشه مى گیرد؛ اما شناخت انگیزه و ریشه واقعى این رفتار براى انسان جدال کننده ، کارى بس دشوار است که به راحتى قابل دستیابى نیست . دانشمند بزرگ شیعى ، علامه مجلسى (قدس ‍ سره ) مى گوید:

جدا کردن جدالى که از هواهاى نفسانى سرچشمه مى گیرد، از جدالى که براى اظهار حق و ارشاد گمراهان انجام مى شود، کارى در نهایت دشوارى است و چه بسیار که در نگاه نخست ، یکى با دیگرى اشتباه مى شود و نفس ‍ بشر فریب کارى هاى پنهانى در این جا دارد که رهایى از آن ها جز به فضل الاهى ممکن نیست .

(۵): پیامدهاى زشت جدال

جدال نکوهیده ، رفتارى است که پیامدهاى ناپسند بسیار دارد، برخى از این آثار منفى عبارتند از:

۱ – تضعیف حق و تقویت باطل

هر گاه جدال کننده با وجود حقانیت عقیده ، در بحث و گفت وگو ضعیف باشد، نخستین اثر منفى جدال او این است که طرف مقابل بر او چیره شده ، این غلبه را به حساب حقانیت عقیده خود مى گذارد و گمان مى کند آن چه به آن اعتقاد دارد، درست است و از ناتوانى کسى که انگیزه الاهى دارد، برداشت ناصواب کرده ، آن را دلیل بر بطلان ادعاى او و حقانیت خویش ‍ مى گیرد.امام صادق (علیه السلام ) در روایتى که گذشت فرمود:

…اما المبطلون فیجعلون ضعف الضعیف منکم اذا تعاطى مجادلته و ضعف فى یده حجه له على باطله .
اما مخالفان ، آن گاه که فرد ضعیف از شما به مجادله با مخالف پرداخت و ناتوانى او پدیدار شد، شخص مخالف این ضعف را دلیل بر حقانیت عقیده باطل خویش قرار مى دهد.
در این جا، نقص و کاستى از جانب جدل کننده است که فردى ناتوان در بحث به شمار مى رود؛ اما خصم آن را به حساب بطلان حق گذاشته ، گمان مى کند عقیده باطلش حق است . گاه خصم تا پیش از اینکه جدل کننده با او وارد بحث شود، در اعتقاد خویش مردد است ؛ ولى پس از بحث ، یقین مى یابد که اعتقاد او حق است ؛ در حالى که یقین او چیزى جز((جهل مرکب )) نیست .

۲ – ایجاد ناراحتى یا تردید در جدل کننده و شنونده بحث

اگر گوینده حق در بحث و جدل ضعیف باشد، کسى که بحث را مى شنود یا حاضر و ناظر آن است ، از دو حالت خارج نیست :
اول این که حق براى او آشکار است ؛ ولى به دلیل ناتوانى گوینده حق در بحث و جدل ، متزلزل ، و به شک مبتلا مى شود و درباره حق ، تردید مى کند. این نتیجه نظارت بر بحثى است که جدل کننده توان پاسخ دادن به باطل را نداشته ، شنونده را گرفتار تزلزل مى کند؛ البته شخص جدل کننده هم در صورت ناتوانى با هر یک از دو حالت مذکور روبه رو خواهد شد. گاه به تردید و شک گرفتار، و گاه آزرده خاطر مى شود.

امام صادق (علیه السلام ) در روایتى که گذشت فرمود:
…و اما الضعفاء منکم فتغم قلوبهم لما یرون من ضعف المحق فى ید المبطل .
و اما ضعیفان هم که حق را قبول دارند، پس از این که شخص بر حق ، در دست مخالف قرار مى گیرد، اندوهگین مى شوند.
گاه انسان وارد بحث در امورى مى شود که قابل درک است ؛ ولى ابزار و معلومات لازم را در دست ندارد تا بتواند از عقیده حق دفاع ، و آن را اثبات کند. در این صورت ، با آن که مطلب ، قابل فهم و مفید است ، ناتوانى جدال کننده موجب شکست حق مى شود.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) مى فرماید:
ایاکم و الجدال فانه یورث الشک فى دین الله .
از جدال بپرهیزید که همانا در دین خدا شک را بر جاى مى گذارد.
این شک ، هم دامان جدال کننده را مى گیرد و هم به قلب حق جویان ناظر بر جدل سرایت مى کند.

جدالى که امیر مؤ منان در این روایت اشاره فرمود، هم شامل جدالى است که بر سر موضوعى غیر قابل فهم صورت گرفته ، هم جدال افراد ضعیف و ناتوان را در بر مى گیرد؛ زیرا هر دو موجب شک در دین خدا شده ، پایه هاى اصول اعتقادى را سست و عقاید دیگران را متزلزل مى کند و این تزلزل ، مایه تحیر و گمراهى ایشان مى شود.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
ما ضل قوم بعد ان هذا هم الله الا اوثقوا الجدل .
هیچ گروهى پس از هدایت الاهى گمراه نشدند، مگر آن که به جدال کشانده شدند. هیچ گروهى گمراه نشدند، مگر این که جدال را استوار ساختند.

۳ – بازداشتن از یاد خدا

از دیگر آثار زشت جدال نکوهیده آن است که انسان را به آرزوها و خواسته هاى نفسانى مشغول داشته ، از یاد خدا باز مى دارد. وقتى شخص با کسى بحث مى کند که مى داند صلاحیت گفت وگو و جدال را نداشته یا موضوع مورد بحث ، ارزش گفت وگو را ندارد، از یاد خدا باز خواهد ماند و قلبش که ظرف ((ذکر الله )) است ، به غیر خدا مشغول خواهد شد؛ زیرا هدف از چنین بحثى فقط شکست دادن فرد مقابل مى شود، نه راهنمایى به سوى خدا.

هنگامى که فرد مقابل و موضوع مورد گفت وگو، شایستگى بحث را داشته باشد، ممکن است شخص جدال کننده در ابتداى امر با انگیزه الاهى وارد بحث شود و قصد راهنمایى داشته باشد؛ اما چون خود جدال کننده صلاحیت و مواد کافى براى بحث ، و قدرت اثبات حق را ندارد، در اثناى بحث ، مى کوشد تا فقط مطلب را تمام کند و از معرکه جدال بگریزد و وقتى قدرت تمام کردن بحث را نداشته باشد، هواهاى نفسانى وارد مى شوند و انگیزه الاهى از دل بیرون مى رود. اگر چه شخص در ابتدا با قصد قربت وارد بحث شده ، چون خود را در حال شکست مى بیند، ناخود آگاه نفس منفعل شده ، قصد خدا کنار مى رود و منیت مطرح مى شود؛ زیرا نمى خواهد شکست خورده باشد.

امام حسین (علیه السلام ) در روایتى که گذشت فرمود:
همانا شیطان ، فرد را وسوسه مى کند و مى گوید با مردم بحث کن تا گمان نکنند ناتوان و نادان هستى .

۴ – کشیده شدن به نفاق

ممکن است شخصى که توان کافى براى جدال ندارد و با این حال وارد آن مى شود، افزون بر این که از یاد خدا غفلت میکند، به نفاق هم کشیده شود؛ یعنى براى جلوگیرى از شرمندگى به طرف مقابل حق داده ، بگوید: ((حق با شماست))؛ در حالى که آن مطالب را قبول ندارد. او با عدم اعتقاد به مطالب بحث ، اظهار قبولى مى کند که این همان نفاق است .

۵ – دشمنى و کینه

هر گاه هیچ یک از دو طرف بحث زیر بار مطالب دیگرى نرفته ، تسلیم نشود، چه بسا میان آن ها دشمنى پدید آید.
همان گونه که گذشت ، حضرت صادق (علیه السلام ) در جمله اى بسیار زیبا به این مطلب اشاره فرمود:
از ستیزه جویى در دین بپرهیزید؛ زیرا دل ها را از یاد خدا بازداشته ، نفاق را به ارث مى گذارد و کینه و دشمنى را زنده مى کند.

۶ – نابودى مروت و کرامت

جدال زمانى که به مرز پافشارى و لجاجت برسد، افزون بر آن که بى ثمر خواهد بود، مایه از میان رفتن شان و کرامت انسانى و مروت او نیز مى شود.
امام صادق (علیه السلام ) فرماید:
من لاحى الرجال ذهبت مروته و کرامته .
کسى که در بحث با دیگران پافشارى (و لجاجت ) کند، مروت و کرامت او از بین مى رود.

۷ – آشکار شدن عیوب و از میان رفتن عزت

کسانى که شایستگى جدال ندارند، اگر وارد بحث شوند، عیوب خود را آشکار مى کنند که به آن کشف عورت گفته اند، به این معنا که ضعف هاى خود را ظاهر مى کنند.
رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
ما اتانى جبرئیل فقط الا وعظنى فاخر قوله لى ایاک و مشاوره الناس فانها تکشف العوره و تذهب بالعز.

هیچ گاه جبرئیل نازل نشد، مگر این که مرا پند داد و آخر کلامش به من این بود که : از جدال با مردم بپرهیز. به درستى که جدال عیب ها را آشکار کرده ، عزت را از بین مى برد.
گاهى انگیزه انسان فقط خدا بوده ، قصد هدایت و ارشاد دارد؛ اما متوجه این نکته نیست که مواد لازم در دست او نیست ؛ پس در این حالت باید به اندازه خودش بحث کند و با لحن خوبى بحث را ادامه دهد و هر کجا که متوجه شد که بحث در حال کشیده شدن به جنبه هاى نفسانى است ، ساکت شده از ادامه آن چشم بپوشد. کسى که توانایى بحث و جدل را دارد نیز باید مطلب را کامل کند؛ البته او نیز باید مراقب باشد که هواهاى نفس به میان نیاید؛ زیرا در این صورت ممکن است براى حفظ آبرو، طرف مقابل را به گمراهى بکشاند.
رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
ان اول ما نهانى عنه ربى عزوجل عن عباده الاوثان و شرب الخمر و ملاحاه الرجال.
نخستین چیزى که پروردگارم مرا از آن نهى کرد، عبادت بت ها (شرک ) و شرب خمر و پافشارى و لجاجت و نزاع با دیگران بود.
در این روایت ، منظور از ((ملاحاه )) همین جدال هاى ناپسند است که عظمت گناه این عمل را نشان مى دهد؛ زیرا از نخستین امور نهى شده است و در ردیف گناهانى چون شرک و شرب خمر قرار دارد و مى تواند بسیار ضربه زننده باشد.

۸ – تغییر دین (حلال کردن حرام و حرام کردن حلال )

گاه افرادى وارد بحث و جدل مى شوند که در زمینه موضوع بحث هیچ تخصصى ندارند. در این هنگام چه بسا نادانسته به تحریف دین گرفتار شوند.

امام محمد باقر (علیه السلام ) فرمود:
ان اناسا دخلوا على ابى رحمه الله علیه فذکروا له خصومتهم مع الناس ‍ فقال لهم هل تعرفون کتاب الله ما کان فیه ناسخ او منسوخ قالوا ((لا)) فقال لهم و ما حملکم على الخصومه لعلکم تحلون حراما او تحرمون حلالا و لا تدرون انما یتکلم فى کتاب الله من یعرف حلال الله و حرامه .

افرادى بر پدرم امام سجاد وارد شدند و جدل و خصومت هاى علمى خود را که با مردم داشتند، براى پدرم نقل کردند. حضرت سجاد به آن ها فرمود: آیا شما شناختى از کتاب خدا دارید؟ آیاتى که ناسخ و آیاتى که منسوخ است ؟ گفتند: نه . حضرت فرمود: پس چه چیز شما را واداشت که وارد بحث علمى شوید؟ شاید شما بدون این که بفهمید، حلالى را حرام کنید و حرامى را حلال . کسى مى تواند وارد بحث و جدل در کتاب خدا شود که حرام و حلال آن را بشناسد.

۹ – دروغگویى

هنگامى که کسى قصد به اثبات رساندن حق را داشته باشد، ولى از ابزار و مواد لازم آن ، که آگاهى است محروم باشد، چه بسا براى این که باطل پیروز نشود، به دروغ پناه ببرد. چنین کسى چون اهلیت ندارد و مواد علمى کافى در دستش نیست و بى جهت وارد بحث شده است ، به دروغ متوسل مى شود.
امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید:
ایاکم و الخصومه فى الدین فانها تشغل القلب عن ذکر الله عز و جل و تورث النفاق و تکسب الضغائن و تستجیز الکذب.

از جدال در دین بپرهیزید که همانا قلبتان را از یاد و ذکر خدا غافل مى سازد و نفاق را به جاى گذاشته ، کینه ها به بار مى آورد و شما را به دروغ گفتن مى کشاند از بهترین صفات انسان این است که اگر چیزى را نمى داند، بگوید نمى دانم .

امیر مؤ منان على (علیه السلام ) مى فرماید:
اوصیکم بخمس لو ضربتم الیها آباط الابل لکانت لذلک اهلا لا یرجون احد منکم الا ربه لا یخافن الا ذنبه لایستحین احد منکم اذا سئل عن ما لا یعلم عما یقول لا اعلم لا یستحین احد اذا لم یعلم الشى ء ان یتعلمه و علیکم بالصبر فان الصبر من الایمان کالراءس من الجسد.

من شما را به پنج چیز سفارش مى کنم که اگر براى به دست آوردن آن جهان را زیر پا بگذارید، سزاوار است . نخست : هیچ کس جز خدا، امید انسان نباشد. دوم : از هیچ چیز جز گناه بیم نداشته باشد. سوم : هیچ گاه خجالت نکشیده ، چیزى را که نمى داند، بگوید: نمى دانم .چهارم : از آموختن چیزى که نمى داند، خجالت نکشد. پنجم : بر شما است صبر کردن . همانا صبر کردن از ایمان بوده ، مانند سر براى بدن است .

سومین وصیت امام على ، گفتن جمله ((لا اعلم )) است . در این جمله بیان شده است که اگر انسان چیزى را نمى داند، بدون شرم بگوید: نمى دانم . شاید از گفتن کلمه ((نمى دانم )) شرم داشته باشد؛ ولى با گفتن آن ، دیگر حرام خدا را حلال جلوه نمى دهد و به دروغ متوسل نمى شود و از سویى در راه کسب آن چه نمى داند مى کوشد.
ممکن است کسى جمله اى را بدون علم به زبان آورد که از اصول اعتقادى باشد و بدون این که خود متوجه شود، کفر بگوید:
عسى ان یتکلم بالشى ء فلا یغفر له .
چه بسا انسان (از روى نادانى ) چیزى بگوید که هرگز بخشیده نشود؛
پس چه نیکو است پیش از این که انسان وارد مهلکه شود، درباره چیزى که از آن آگاهى ندارد، بگوید: نمى دانم تا از خطرات و عواقب آن ایمن باشد.
شخصى از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) چنین نقل مى کند:
خرج علینا رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) یوما و نحن نتمارى فى شى ء من امر الدین فغضب غضبا شدیدا لم یغضب مثله ثم قال انما هلک من کان قبلکم بهذا.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) روزى بر ما گذشت .ما مشغول بحث درباره مسائل دینى بودیم . حضرت سخت خشمگین شد؛ به گونه اى که هیچ وقت نظیر آن خشمگین نشده بود؛ سپس فرمود: آن هایى که پیش از شما نابود شدند، به سبب همین بحث ها در مسائل دینى بود.

(۶): راه هاى درمان جدال نکوهیده

براى درمان جدالى که عقل و شرع ، آن را نکوهیده است ، دو راه علمى و عملى وجود دارد که با حرکت در هر دو مسیر مى توان این بیمارى را ریشه کن کرد.

الف – شیوه علمى درمان

آگاهى و یادآورى آثار شوم جدال ،نفرت از آن را پدید مى آورد و نفرت و انزجار از یک رفتار، موجب دورى از آن مى شود. البته براى اثرپذیرى از این تذکر، باید در جهت خشکاندن ریشه هاى جدال نیز کوشید؛ چرا که با وجود ریشه هاى قوى ، یادآورى ، کارى چندانى از پیش نبرده ، انسان مبتلا، بیمار خواهد ماند.

ب – شیوه عملى درمان

کوشش در به کار بستن رفتارى متضاد و منافى با این رفتار مى تواند روحیه جدال را در فرد، ضعیف و نابود کند. کلام خوش و احترام به دیگران ، آدمى را از پیکار و ستیزه با ایشان باز مى دارد. آن گاه که سخن نیکو و گفتار خوش ، عادت انسان شود، خشونت و توهین و ناسزا از وجود او رخت بر مى بندد. خوش کلامى رفتارى مورد تاءیید خرد و شریعت و مایه سعادت و پاداش ‍ آخرتى است .

اخلاق الاهی جلد چهارم ، آفات زبان//استاد آیت الله مجتبى تهرانى

 

آفات زبان (فصل چهارم ) تهمت- اقسام تهمت

فصل چهارم : تهمت

آن گاه که مؤ من به برادرش تهمت زند، ایمان در دل او ذوب [و ناپدید] مى شود؛ همان گونه که نمک در آب [ناپدید مى شود}.
حضرت صادق (علیه السلام ).

مقدمه

یکى دیگر از دردهاى جامعه بشرى که از دیرباز با آن دست به گریبان بوده و از آن ، آسیبهاى فراوان دیده است ، بیمارى نابود کننده ((تهمت )) است .

تهمت همانند دیگر بیمارى هاى مهم زبان از قبیل ((دروغ و غیبت ))، پیامدها و آثار شوم و بسیار مخربى براى جامعه انسانى دارد؛ بدین سبب باید در راه شناخت حقیقت و درمان آن بسیار کوشید.

این فصل مى کوشد تا با پرداختن به جهات گوناگون تهمت ، راه چاره اى براى درمان این بیمارى مهلک نشان دهد. مباحث مورد توجه در این فصل عبارتند از:
۱ – تعریف تهمت
۲ – اقسام تهمت
۳ – نکوهش تهمت از دید شرع
۴ – ریشه هاى درونى تهمت
۵ – پیامدهاى زشت تهمت
۶ – راه هاى درمان تهمت .

(۱): تعریف تهمت

((تهمت )) از ریشه ((وهم ))، به معناى اظهار گمان بدى است که به دل انسان راه یافته است .
هر رفتارى از مجموعه رفتارهاى انسان که در جامعه پدیدار مى شود، به دو گونه قابل تفسیر و برداشت است : برداشتى((خوب و مثبت ))، و برداشتى ((بد و منفى )). در تهمت ، انسان از رفتار، گفتار یا حالت دیگرى ، برداشت ((بد و منفى ))مى کند که البته این برداشت ، گاه به خود رفتار باز مى گردد به این معنا که خود رفتار، ناپسند و ناشایست تلقى مى شود، و گاه از آن رفتار، صفات درونى و ویژگى هاى ناپسند برداشت مى شود بى آن که خود رفتار بد و ناپسند باشد که در این صورت ، رفتار، فقط به منزله آینه و نماى آن صفت درونى گرفته مى شود؛ یعنى گاه ((تهمت )) درباره زشتى ذات عمل و خود رفتار است ، و گاه عمل و رفتار پلى قرار داده مى شود تا برخى از زشتى هاى درونى به شخص نسبت داده شود.

تفاوت سوءظن با تهمت

هر گاه کسى از رفتار، گفتار یا حالات دیگران برداشت بدى داشته باشد، ولى این برداشت ، فقط در درونش پنهان بماند و آشکار نشود، به ((سوءظن )) (بدگمانى ) مبتلا شده است ؛ ولى اگر برداشت ناشایستش را اظهار کرد، به رفتار او((تهمت )) گفته مى شود؛ پس ‍ تفاوت ((سوءظن )) و ((تهمت )) در آشکار کردن گمانى است که از رفتار دیگرى برداشت شده است.

تفاوت بهتان با تهمت

 

در ((بهتان )) انسان مى داند کسى که به او نسبت ناروا مى دهد، کار نادرستى انجام نداده است ؛ ولى از روى اغراض و خواسته هاى نفسانى ، همانند دشمنى ، کینه و حسد، صفت یا رفتار ناشایستى را به او نسبت مى دهد؛ اما در تهمت ، انسان برداشت خویش از رفتار دیگرى را مدنظر قرار مى دهد و او را متهم مى سازد؛ در حالى که نمى داند این رفتار از او سر نزده است ؛ براى نمونه اگر انسان ، شخصى را با سلاح گرم در کنار مقتولى مشاهده کند و به او نسبت قتل بدهد؛ در حالى که مى داند قاتل نیست ، رفتارش ((بهتان )) نامیده مى شود و اگر نداند او قاتل نیست ، به رفتار او((تهمت )) گفته مى شود.

سرچشمه تهمت ، ((سوءظن )) است . بدگمانى به کردار، گفتار یا حالات دیگران ممکن است موجب شود شخص چه در حضور و چه در غیاب ایشان تهمت بزند؛ پس سوءظن مى تواند به تهمت بینجامد؛ به این گونه که در سوءظن ، برداشت انسان از عمل ، سخن یا حالت دیگرى ، برداشتى بد در درون خود او است و ممکن است به سبب عواملى از درون انسان به بیرون تراوش کند؛ یعنى به دیگران اظهار شود که در این صورت به تهمت تبدیل مى شود.

(۲): اقسام تهمت

آشکار کردن گمان نادرست و اظهار آن ، به دو صورت ممکن است :

۱ – اظهار حضورى

گاه تهمت زننده ، رفتار یا ویژگى زشتى را در حضور خود متهم ، به او نسبت مى دهد و مدارک و اسناد این نسبت که مى تواند شامل عمل ، سخن یا حالتى از او باشد را نیز ارائه مى کند.

۲ – اظهار غیابى

گاه تهمت زننده در حضور فرد چیزى بیان نمى کند؛ بلکه در غیابش به او رفتار یا صفت ناپسندى را نسبت مى دهد که این امر دو حالت دارد:
الف . تهمت زننده فقط نتیجه برداشت خود را از رفتار شخص در غیابش به او نسبت مى دهد و از خود رفتار، سخنى به میان نمى آورد به این معنا که تهمت زننده نمى گوید به دلیل دیدن چه رفتارى از متهم ، چنین برداشتى از او داشته است ؛ البته تفاوتى نیست بین آن که برداشت او از رفتار متهم در برخورد با خود او باشد یا دیگران ؛ زیرا در هر دو صورت ، اظهار بدگمانى شده و حقیقت تهمت پدید آمده است .
ب . خود آن رفتار، گفتار یا صفات را نقل مى کند؛ سپس برداشت خود از آن را به دیگران ارائه مى دهد.

زشت ترین مصداق تهمت

تهمت ، ابراز کردن گمان بد به دیگرى است که از زشت ترین مصادیق آن ، این است که انسان در آغاز کار، شخصى را امین و معتمد خود کند و کارى را به او واگذارد؛ سپس به او سوءظن یافته ، این بدگمانى را به شخص ‍ بگوید.
امام جعفر صادق (علیه السلام ) از قول پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت کرده است :
لیس لک ان تتهم من ائتمنته .
حق ندارى به کسى که او را امین خویش ساخته اى ، تهمت بزنى .

((حال و ملکه ))زشت تهمت

تهمت از رذایل نفسانى چون دشمنى ، حسد، شهوت یا غضب سرچشمه مى گیرد و در آغاز، رفتارى است که اتفاقى از انسان سر مى زند؛ ولى تکرار آن موجب مى شود که به صورت ملکه در نهاد شخص در آید و انجام آن برایش آسان شود.
کسى که این صفت براى او ملکه نشده است ، شاید در اثر انجام این رفتار، تحت فشار مسائل اعتقادى و وجدانى خود قرار گرفته ، متاءثر و متاءلم شود؛ ولى اگر این عمل تکرار شده ، به صورت صفت پایدار نفسانى درآید، آن رفتار زشت را به آسانى انجام مى دهد و نه تنها برایش ناراحت کننده نیست ؛ بلکه سرور و شادمانى هم به همراه خواهد آورد و با رسیدن به این گمان باطل که با تهمت ، رقیبى از صحنه خارج شده است ، خشنود مى شود؛ بنابراین باید از تکرار این گناهان خوددارى کرد تا به ملکه اى زشت و ناپسند در روح انسان تبدیل نشوند.

(۳): نکوهش تهمت از دید شرع

تهمت ، ابراز سوءظن نزد دیگران است و از آن جا که گمان بد به رفتار یا گفتار یا صفات ناپسند مربوط مى شود، تهمت به شکلى ، بازگفتن امور ناشایست دیگران است ؛ به همین جهت مى توان آن را نوع خاصى از اقسام غیبت به شمار آورد.

وقتى براى شخصى ، سوءظن به دیگرى پیش مى آید، با بیان آن گمان بد، آن هم در غیاب خود متهم ، به غیبت آلوده مى شود و اگر این عیوب یا رذایل در شخص متهم وجود نداشته باشد، باز گفتن آن را مى توان نوعى از انواع ((بهتان ))به شمار آورد. البته میان هر سه عنوان ، تفاوت هاى دقیقى وجود دارد. با این بیان مى توان تهمت را رفتارى مردد میان((غیبت )) و ((بهتان )) دانست که البته هر دو حرام هستند و در نتیجه ، تهمت نیز حرام خواهد بود؛ چرا که یا در شمار مصادیق غیبت قرار مى گیرد یا عنوان ((بهتان )) بر او صدق مى کند. ریختن آبروى دیگران نزد شخص سوم یا گروهى از مردم ، با توجه به آگاهى نداشتن دیگران از این که آن فرد مرتکب عمل خاصى شده یا خیر، حرام است .

رد تهمت

همان گونه که در بحث غیبت آمد، انسان نه تنها نباید شنونده غیبت باشد، بلکه اگر غیبت به شکل ناخواسته نیز به گوش او رسید، باید در رد آن بکوشد و فقط ذکر این نکته که ((غیبت نکنید)) کافى نیست ؛ زیرا شاید بیان همین جمله ، تاءییدى بر وجود عیب و نقص در غیبت شده باشد؛ پس باید در رد غیبت کوشید تا غیبت شده از اصل عیب مبرا شود.
((تهمت )) و ((بهتان )) نیز چنین است ، و آن کس را که مورد تهمت قرار گرفته باید از اتهام پاک سازد.

آن یکى شیخ را تهمت نهاد//کو بد است و نیست بر راه شاد

شارب خمر است و سالوس و خبیث//مر مریدان را کجا باشد مغیث

آن یکى گفتش ادب را هوش دار//خرد نبود این چنین ظن بر کبار

دور ازو و دور از آن اوصاف او//که زسیلى تیره گردد صاف او

این چنین بهتان منه بر اهل حق//کین خیال تو است ، برگردان ورق

گوینده تهمت فقط با تکیه بر قرائن موجود، نتیجه گیرى کرده و برداشت خود از آنچه واقع شده را به دیگرى نسبت مى دهد و در واقع بدگمانى خود را ابراز مى کند؛ از این رو باید در صدد نفى آن بر آمد و یادآور شد که نسبت دادن این کار نادرست به دیگرى – حتى اگر این نسبت درست هم باشد – مشمول حکم غیبت است و در صورت اشتباه ، مشمول حکم بهتان مى شود که در هر دو صورت کار او حرام است ؛ پس وظیفه انسان حمایت از شخصى است که مورد بهتان و یا تهمت قرار گرفته است و باید آبروى او را از گزند تهمت مصون داشت .
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
من اذل عنده مؤ من و هو یقدر على ان ینصره فلم ینصره ، اذله الله یوم القیامه على رءوس الخلائق .
کسى که نزد او مؤ منى او مؤ منى را خوار کنند، در حالى که مى تواند وى را یارى کند و این کار را نکند، خداوند او را روز قیامت در راس تمام آفریده هایش خوار مى کند.
من رد عن عرض اخیه کان له حجابا من النار.
کسى که (آسیب ها) را از آبروى برادر (مؤ من ) خود رد کند؛ (همین ) براى او پرده اى در برابر آتش مى شود.
در مواردى که انسان توانایى حمایت از آبروى دیگرى را ندارد مى تواند مجلس را ترک کند و اگر نمى تواند چنین کارى کند، باید در دل از حضور در چنین مجلسى ناخشنود باشد. بى تفاوتى درونى نیز در برابر چنین رفتار زشتى ، بد و نازیبا است .

تاءثیر تهمت بر شنونده آن از نظر اخلاقى

در تهمت ، شنونده ، اخبارى را از تهمت زننده مى شنود که بر حدس تهمت زننده استوار است و از درستى یا نادرستى آن به صورت قطعى آگاه نیست . حال اگر شنونده نفسى ضعیف داشته باشد، چه بسا تحت تاثیر این تهمت قرار گیرد و دیدش درباره متهم عوض شود؛ یعنى حتى اگر شنونده ، به وظیفه شرعى خود عمل ، و با گوینده برخورد کند و تهمت او را برگرداند، این امکان هست که از لحاظ اخلاقى و حالات درونى ، تحت تاثیر قرار گرفته ، از اعتمادش به متهم کاسته شود.

دانشمندان علم اخلاق براى شنونده تهمت چهار حالت را در نظر گرفته اند و براى هر یک از این حالات ، راه حل هایى علمى را بیان کرده اند تا به متهم بدبین نشود.
۱ – شنونده مى داند اظهارات گوینده تهمت است .
۲ – شنونده نمى داند اظهارات گوینده تهمت است یا بهتان ؛ چرا که ممکن است این اظهارات برداشت او از رفتار متهم یا نسبتى دروغین به او باشد.
۳ – شنونده نمى داند گفتار گوینده تهمت یا غیبت است .
۴ – شنونده نمى داند گفتار گوینده تهمت یا بهتان یا غیبت است .

در مورد اول که شخص مى داند این اخبار تهمت است ، بدگمانى در مرتبه اى ضعیف به شنونده منتقل شده است ؛ یعنى شخص مى داند که گوینده از روى حدس و بدگمانى ، بر نشانه ها و قرائنى تکیه کرده که موجب برداشت نادرستى از متهم شده است که با توجه به این آگاهى مى تواند بدبینى را از خود دور سازد و اتهام را ناشى از درک نادرست تهمت زننده بداند.

در مورد دوم که گفتار گوینده بین تهمت و بهتان مشکوک است ، اگر تهمت باشد، یک طرف احتمال بر محور حدس است و طرف دیگر آن (بهتان ) بر دروغین بودن آن نسبت درباره متهم دلالت دارد؛ از این رو شنونده به آسانى مى تواند بدگمانى را از خود دور سازد.

در مورد سوم که بین حکم تهمت یا غیبت اشتباهى پیش آید، چون یک طرف این اخبار بر محور حدس است مى توان آن را رد کرد و مورد چهارم هم ادغامى از این سه مورد است که در هر چهار مورد، این اخبار با شدت و ضعف خود مى تواند بر فرد تاثیر گذار باشد.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:
ایها الناس من عرف من اخیه وثیقه دین و سداد طریق فلا یسمعن فیه اقاویل الناس اما انه قد یرمى الرامى و یخطى السهام و یحیل الکلام و باطل ذلک یبور و الله سمیع و شهید اما انه لیس بین الحق و الباطل الا اربع اصابع فسئل عن معنى قوله هذا فجمع اصابعه و وضعها بین ادنه و عینه ثم قال : الباطل ان تقول سمعت و الحق ان تقول رایت .
اى مردم ! کسى که برادر دینى اش را این گونه شناخت که او در دین محکم و استوار است [= آدم متدینى است ] و کردار و رفتارش در مسیر شرع قرار دارد، دیگر نباید درباره او به حرف این و آن گوش کند. همانا کسى که تیر مى اندازد، گاهى تیرش به خطا مى رود، [= کلامش ریشه ندارد] و آن چه که گفته مى شود و نادرست است ، از بین مى رود و خداوند شنوا و گواه است . هوشیار باشید همانا بین حق و باطل به جز چهار انگشت فاصله نیست .

از حضرت پرسیدند: این که فاصله بین حق و باطل چهار انگشت است ، یعنى چه ؟ انگشتان مبارکش را جمع کرد و بین گوش و چشمش گذاشت و فرمود: باطل این است که بگویى شنیدم ، و حق این است که بگویى دیدم . با توجه به این روایت ، اخبارى که بر محور حدس و گمان بوده و ریشه اش ‍ شنیدنى ها و احتمالات است ، از موارد تهمت ، بهتان یا غیبت به شمار مى آید. در غیبت ، احتمال این است که گوینده ، آن چه را مى گوید، دیده است ؛ ولى شنونده فقط یک احتمال را مى شنود؛ پس نباید تحت تاثیر شنیده ها قرار گیرد؛ زیرا به ندرت اتفاق مى افتد که شنیده ها بر مبناى دیده ها و صادقانه باشند.
از امام حسن (علیه السلام ) پرسیدند: بین حق و باطل چقدر است ؟ حضرت در پاسخ فرمود:
اربع اصابع فما رایته بعینک فهو الحق و قد تسمع باذنیک باطلا کثیرا.
چهار انگشت است . آن چه را با چشمت مى بینى حق است و آنچه را با گوش خود مى شنوى ، بیش ترش باطل است .

شیوه پیش گیرى از تهمت

با توجه به تعریفى که از تهمت ارائه شد، انسان باید براى پیش گیرى از ابتلاى خود و دیگران به این گناه ، در درجه نخست از بدگمانى به دیگران بپرهیزد، و در صورت شنیدن تهمت از دیگران ، به گونه اى از خویش ‍ مراقبت کند که تحت تاثیر بدگمانى دیگران قرار نگیرد. همچنین نباید از او حرکتى سرزند که منشاء حدس و بدگمانى دیگران قرار گیرد؛ یعنى در نهایت ، کارى را که ممکن است منشاء حدس و بدگمانى دیگران قرار گیرد، انجام ندهد.

دلق بیرون کن برهنه شو زدلق//تا زتو فارغ شود اوهام خلق

براى این منظور باید از معاشرت و همنشینى با افرادى که در جامعه به بدى شناخته شده اند دورى جست تا زمینه اتهام فراهم نشود، گاهى حضور در جمعى که بیش تر افراد آن زشتکارند، منشاء بدگمانى و تهمت مى شود؛ هر چند خود فرد زشت کار نباشد. عدم حضور در چنین مکان ها و مجامعى که براى انجام اهدافى زشت بر پا شده است مى تواند زمینه اتهام را کاهش ‍ دهد.

از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده است که پدر بزرگوارش حضرت باقر (علیه السلام ) به او فرمود:
یا بنى ! من یصحب صاحب السوء لایسلم و من یدخل مداخل السوء یتهم .
اى پسرم ! کسى که با بدکاران همنشینى کند، سالم نمى ماند. [= بر روح او تاءثیر مى گذارد] و اگر کسى به جایگاهى بد گام نهد، متهم مى شود.
امام صادق (علیه السلام ) در جایى دیگر از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) چنین روایت مى کند:
اولى الناس بالتهمه من جالس اهل التهمه .
سزاوارترین مردم به متهم شدن کسى است که با افرادى که متهم هستند همنشینى کند.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) در وصایاى خویش مى فرماید:
ایک و مواطن التهمه و المجلس المظنون به السوء، فان قرین السوء یغر جلیسه .
از جاهایى که مورد تهمت قرار مى گیرند و مجلسى که به آن گمان بد برده مى شود، بپرهیز. به درستى که همنشین بد، همنشین خود را فریب مى دهد.
من وضع نفسه مواضع التهمه فلا یلومن من اساء به الظن .
کسى که خودش را در معرض تهمت قرار داد، سرزنش نکند کسى را که به او بدگمان شده است .
من دخل مداخل السوء اتهم .
کسى که به جایگاه هاى بد گام نهد، متهم مى شود.

شیوه برخورد با برداشت ها و اخبار حدسى و حسى

انسان حق ندارد رفتار، گفتار یا صفت نادرستى را که بر پایه حدس در برادر یا خواهر مؤ منش دریافته است ، به او نسبت دهد و بدون آن که از اعتبار دریافت خود مطمئن باشد، آن را نقل کند.

نسبت دادن رفتارى زشت که از روى حدس باشد، همان تهمت ؛ است چرا که شخص در تهمت ، بدگمانى خویش را درباره دیگرى اظهار مى کند و بدگمانى ، چیزى جز حدس زدن در حق دیگرى نیست و چه بسیار حدس هایى که با واقع مطابقت نمى کند و فقط مایه بدگمانى دیگران در حق متهم مى شود.

حس کردن رفتار یا حالات دیگران به دو صورت ((مستقیم )) و ((غیر مستقیم )) ممکن است :
۱ – حس غیر مستقیم : در این قسم ، انسان خود، رفتار متهم را ندیده و سخن او را نشنیده ؛ بلکه دیگرى براى او نقل کرده است ؛ یعنى از راه شنیدن از دیگرى ، به رفتار یا گفتار متهم پى مى برد و با واسطه از مساءله آگاه مى شود. درباره این نوع حس و احکام مربوط به آن ، روایات بسیارى وارد شده است که بیانگر باطل بودن مطالبى است که از طریق گوش به انسان مى رسد.

در این باره بحث بسیار گسترده است ؛ چرا که واسطه حس غیر مستقیم ، انسان است و انسان هم موجودى است که اگر در مسیر امیال نفسانى قرار گیرد، به خبیث ترین آفریدگان تبدیل مى شود؛ چنان که اگر راه درست را بپیماید، اشرف مخلوقات و برتر از ملائکه است .

بیش تر انسان ها گرفتار رذایل نفسانى چون کینه ، حسد، بخل و طمع هستند که آن ها را به تهمت زدن به دیگران وا مى دارد و باعث مى شود از سادگى صفاى شنونده سوء استفاده کرده ، حب و بغض هاى خود به دیگران را در قالب بهتان و تهمت مطرح کنند، و چون نفس بیش تر افراد بشر، به آداب الاهى آراسته نشده است ، گفتارشان قابل تصدیق و اعتماد نیست و هواهاى نفسانى در بسیارى از کارهایشان تاثیر دارد.

گاهى پلیدى نفس به حدى شدت مى یابد که شنونده با این که مى داند آن چه درباره برادر مؤ منش شنیده ، از واقعیت بسیار دور است ، آن مطلب را نقل مى کند و در بعضى موارد چیزى را که خودش ندیده یا نشنیده است و آن را از قول دیگرى عنوان کرده ، به گونه اى القا مى کند که گویى خودش ‍ دیده یا با گوش خود شنیده است . این پلیدى نفس به حدى مى رسد که او تکذیب متهم درباره اتهام وارد بر خود را مى شنود؛ ولى آن را نشنیده مى گیرد و هم چنان به سخنان خویش ادامه مى دهد.

پیشوایان معصوم (علیه السلام ) با جنبه هاى درونى انسان به خوبى آشنا بوده و به همین دلیل ، غالب نقل هایى را که درباره رفتار یا گفتار دیگران صورت مى گیرد باطل به شمار آورده اند؛ چنان که از حضرت امیر (علیه السلام ) نقل شده است :
الباطل ان تقول سمعت و الحق ان تقول رایت .
باطل آن است که بگویى شنیدم و حق آن است که بگویى دیدم .
حال اگر نقل کننده فرد عادلى باشد، تکلیف انسان چیست ؟
حکم کلى این است که از نظر درونى نباید تاثیر بگذارد و از نظر بیرونى نباید براى دیگرى نقل شود. در این مساءله ، از لحاظ درونى نه باید آن را تصدیق کرد و نه تکذیب ؛ چرا که تصدیق هر یک از متهم و شخص عادل ، مستلزم تکذیب دیگرى است . اگر شخص عادل را در دل تصدیق کنى ، باید متهم را دروغگو بدانى و اگر متهم را تصدیق کنى ، لازمه اش تکذیب شخص عادل است .

از نظر بیرونى باید گفت : گرچه ناقل خبر، فرد عادل و درستى است ، نقل کردن او موجب شده که مشمول حکم غیبت قرار گیرد و همین امر او را از درجه اعتبار ساقط مى کند؛ زیرا غیبت ، فسق ، پس فرد غیبت کننده هم فاسق است و مطابق آیه شریفه ذیل ، دانشمندان علم اخلاق معتقدند: انسان حق حکایت چیزى را که فاسق براى او نقل مى کند ندارد. خداوند سبحان در قرآن کریم مى فرماید:
یا ایها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا.
اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر فاسقى براى شما خبر آورد، جست و جو کنید [= سخن او را بدون تحقیق نپذیرید]؛
پس به صرف عادل بودن نقل کننده نمى توان حکم کرد که نقل کردن آن مطلب جایز است ؛ چون این فرد عادل هم مانند سایر افراد بشر، معصوم نیست و ممکن است اشتباه کرده باشد.

۲ – حس غیر مستقیم : زمانى که شخص ، کارى را با چشم مى بیند یا گفتارى را با گوش خود مى شنود (هیچ واسطه و شخص سومى در کار نیست ) مى گویند با حس مستقیم خود آن عمل یا گفتار را دریافت کرده است .
دانشمند بزرگ شیعى ، مولى محمد مهدى نراقى (قدس سره ) درباره شیوه برخورد با حس مستقیم مى نویسد: جایز نیست انسان هر چیزى را که با چشم خود مى بیند تصدیق کند. بسیارى از اعمال دو چهره دارند و مى توان آن ها را بر صورت درستى حمل کرد و جایز نیست انسان از آن ها زشتى و نادرستى را برداشت ، سپس برداشت خود را براى دیگران هم نقل کند؛ البته در روایات آمده است که ((هر آن چه چشم ببیند، حق است ))؛ ولى منظور از این چشم ، چشم پاک و بى غرض و بى هوا است ، نه چشم آلوده و مبتلا به هواهاى نفسانى ، و چشم پاک هم تا آن جا که راه درستى را براى عملى باز مى بیند، آن را بر فساد حمل نمى کند. امیر مؤ منان على (علیه السلام ) از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) چنین نقل فرموده است :
اطلب لاخیک عذرا فان لم تجد له عذرا فالتمس له عذرا.
(اگر کارى از برادر مؤ منت سر زد که ظاهرش نقص است )، اول عذرى برایش بیاور و اگر عذرى نیافتى ، برایش عذر بتراش ؛
پس نباید به ظاهر عمل توجه کرد. چه بسا ظاهر عملى زشت به نظر آید؛ ولى دلیل موجهى براى انجام آن وجود داشته و جنبه شرعى یا تادیبى در آن نهفته باشد و اگر هم عمل به گونه اى باشد که به هیچ صورت نتوان آن را بر صحت حمل کرد، باید خود شخص براى انجام آن عمل دلیل بتراشد که مساءله نزد دیگران بر صحت عمل شود.
امام جعفر صادق (علیه السلام ) از حضرت على (علیه السلام ) چنین روایت کرده است :
ضع امر اخیک على احسنه حتى یاءتیک ما یغلبک منه و لا تظنن بکلمه خرجت من اخیک سوءا و انت تجد لها فى الخیر محمد.
رفتار برادرت را بر بهترین وجه قرار بده تا جایى که اطمینان به بدى آن ندارى و درباره سخنى که از دهان او در آمده ، گمان بد نکن تا آن جا که راهى براى نیکو پنداشتن آن وجود دارد.
پس حس مستقیم هم دچار خطا مى شود؛ زیرا امیال نفسانى در هر حال بر دیده ها و شنیده هاى انسان اثر مى گذارد و برداشت ها را دگرگون ، و داورى را از جاده حق منحرف مى کند.

بغض و نفرت ، خوبى ها را زشت مى نمایاند و زشتى ها هم به هیچ روى قابل سفارش نیستند. از سوى دیگر ممکن است وجود ملکات زشت نفسانى در فرد تهمت زننده باعث شود که آن را به دیگران تعمیم دهد. براى نمونه خود شخص آلوده است ؛ بنابراین پیرامون خود را آلوده مى بیند یا خودش ‍ از کارهایى که انجام مى دهد، هدف زشتى را پى مى گیرد و این زشتى را به کار دیگران نیز نسبت مى دهد. چون خودش به قصد مسخره کردن جلو دیگران تواضع مى کند، تواضع دیگران به خود را نیز تمسخر مى پندارد. چنان که گفته اند: ((کافر همه را به کیش خود پندارد.))
در این مساءله دشمنى هاى شخصى دخیل نیستند؛ بلکه بیمارى هاى نفسانى فرد، ریشه بدبینى او مى شود و ریشه اساسى همه بیمارى هاى نفسانى نیز دوست داشتن دنیا و غفلت از آخرت و مقام انسانى است . فرو رفتن در مسائل مادى و فراموشى مسائلى چون مرگ ، قیامت ، حساب و کتاب و دوزخ سبب غفلت از معنویات مى شود.
حب الدنیا راس کل خطیئه .
دوستى دنیا در راس همه خطاها قرار دارد.

(۴): ریشه هاى درونى تهمت

ریشه رفتار ناپسند و زننده تهمت را مانند بسیارى از رفتارهاى زشت دیگر، باید در رذایل اخلاقى که از عدم اعتدال قواى درونى انسان پدید مى آیند، جست .
((حسد)) ((ترس از مجازات )) ((طمع )) و… رذایلى هستند که موجب ارتکاب این رفتار زشت از آدمى مى شوند. گاه انسان از روى حسادت به کمالى که در دیگرى وجود دارد به متهم ساختن وى اقدام مى کند تا به این وسیله کمال او نادیده گرفته شود.

کس نخواند نامه من کس نگوید نام من//جاهل از تقصیر خویش و عالم از بیم شغب

چون کنند از نام من پرهیز این ها چون خداى//در مبارک ذکر خود گفته است نام بولهب !؟

من برون آیم به برهان ها زمذهب هاى بد//پاک تر زان کز دم آتش برون آید ذهب

عامه بر من تهمت دینى زفضل من برند//بر سرم فضل من آورد این همه شور و جلب 

شخص گاه به سبب واهمه اى که از مجازات در برابر کرده زشت خویش ‍ دارد، به دیگرى اتهام مى زند و گاه حرص و طمع براى رسیدن به مقام و رتبه متهم ، او را به تهمت وا مى دارد؛ البته توجه به این نکته ضرورت دارد که توهم و بدگمانى پدید آمده از نیروى درونى ((واهمه )) در تمام این موارد نقش مهمى را ایفا مى کند.

(۵): پیامدهاى زشت تهمت

تهمت آثار شومى هم براى تهمت زننده و هم براى تهمت زده شده به بار مى آورد که مى توان آن ها را در دو عنوان ذیل جاى داد:

۱ – پیامد تهمت بر بعد معنوى انسان

در روایتى از امام جعفر صادق (علیه السلام ) در این باره آمده است :
اذا اتهم المؤ من اخاه انماث الایمان من قلبه کما ینماث الملح فى الماء.
آن گاه که مؤ من به برادر مؤ منش تهمت زند، ایمان در دل او ذوب مى شود؛ همان گونه که نمک در آب ذوب مى شود.

همان طور که از این روایت بر مى آید، تهمت موجب از بین رفتن ایمان مؤ من مى شود.
در توضیح این مطلب باید گفت که بسیارى از اعمال انسان بر ایمان او تاثیر مى گذارد. همچنین درباره این اعمال ، دو حالت ((انجام )) و ((ترک )) وجود دارد که هر دو حالت ، در بعد ایمانى او موثر است . ترک واجبات از سویى و انجام گناهان از سوى دیگر، ایمان انسان را ضعیف مى کند. ((ترک واجب )) و ((انجام حرام )) را مى توان دو گونه از کفر عملى به شمار آورد که ((انجام حرام )) شامل ((تهمت )) هم مى شود و ضعف و نابودى ایمان را در پى دارد.

۲ – پیامد تهمت بر روابط انسانى

تهمت مایه نابودى حریم برادرى و روابط انسانى میان افراد جامعه بشرى است و جو عدم اعتماد و ترس از اطمینان را فراهم مى سازد:
امام جعفر صادق (علیه السلام ) فرمود:
من اتهم اخاه فى دینه فلا حرمه بینهما.
کسى که برادر دینى اش را متهم کند [= به او تهمت بزند]، بینشان حرمتى وجود ندارد.

منظور از کلمه ((فى دینه )) در جمله من اتهم اخاه فى دینه چه تهمت زدن به ((برادر ایمانى )) باشد، به این صورت که کلمه ((فى دینه )) را صفتى براى کلمه ((اخاه )) بدانیم و چه متهم کردن او در امور دینى باشد، تفاوتى در ثمره زشت تهمت پدید نمى آید؛ چرا که دین الاهى مانند ریسمانى است که همه به آن چنگ مى زنند و در اثر توسل به آن با هم رابطه برادرى ایمانى برقرار مى کنند که این پیوند از پیوند نسبى و سببى بسیار محکم تر است . با تهمت زدن به برادر یا خواهر دینى ، این رابطه محکم قطع مى شود.

انسان عاقل و متدینى که به مبدا و معاد اعتقاد دارد، هیچ گاه به دیگرى تهمت نمى زند. حتى اگر انسانى دین نداشته باشد، سرشت انسانى اش به او اجازه این کار را نمى دهد، مگر آن که از فطرت پاک انسانى به خوى حیوانى گرویده باشد.

با بررسى این مساءله در جامعه ، مشاهده مى شود که افرادى براى رسیدن به اهدافى شیطانى مى کوشند دیگران را مورد ((تهمت )) و ((بهتان )) قرار دهند؛ ولى در نهایت امر، به ذلت و بیچارگى کشیده خواهند شد.

موضع ابلیس در برابر تهمت و بهتان

تهمت و بهتان به اندازه اى زشت و زننده است که حتى شیطان هم از انجام دهنده آن دو بیزارى مى جوید. شیطان از رفتارهاى زشت و اعمال خلاف استقبال مى کند؛ ولى برخى از رفتارهاى ناروا آن قدر زشت و پلیدند که شیطان هم آن ها را تاءیید نمى کند. یکى از این اعمال ، نابود کردن وجهه افراد در جامعه ، و ریختن آبروى آن ها به وسیله بهتان یا نعمت است .

امام جعفر صادق (علیه السلام ) در این زمینه مى فرماید:
من روى على مؤ من روایه یرید بها شینه و هدم مروءته لیسقط من اعین الناس اخرجه الله من ولایته الى ولایه الشیطان ، فلا یقبله الشیطان .
اگر کسى سخنى را بر ضد مؤ منى نقل کند و قصدش از آن ، زشت کردن چهره او و از بین بردن وجهه اجتماعى اش باشد و بخواهد او را از چشم مردم بیندازد، خداوند او را از محور دوستى خود خارج مى کند و تحت سرپرستى شیطان قرار مى دهد؛ (ولى ) شیطان هم او را نمى پذیرد.

(۶): راه هاى درمان تهمت

پاک ساختن زبان از آفت تهمت ، با کوششى مداوم میسر خواهد بود.
درمان این بیمارى را باید با اندیشه و دقت در پیامدهاى زشت و نازیباى آن آغاز کرد؛ سپس به یادآورى مستمر آن ها پرداخت که : ((فان الذکرى تنفع المومنین )).

یادآورى پیامدهاى تهمت ، تنفر و انزجار قلبى انسان از این رفتار زشت و پلید را در پى خواهد داشت و بدیهى است که تمام حرکات درونى و برونى انسان ، بر پایه ((دوست داشتن )) و ((نفرت ورزیدن )) انجام مى گیرد؛ از این رو مى باید در صدد ایجاد و تقویت حالت انزجار از تهمت بر آمد تا بتوان به سوى ترک آن گام برداشت . همچنین باید به ارزش و عظمت آبروى دیگران اندیشید تا به سادگى به سمت تخریب آن گام برداشت .

دین مبین اسلام ، آبرو و حرمت مؤ من را بزرگ تر از کعبه و حتى قرآن  دانسته است و با آگاهى از چنین ارزشى ، هیچ کس نباید به خود اجازه دهد به حریم آبروى دیگران تجاوز کند.
تقویت حسن ظن و حمل رفتار دیگران بر وجه نیکو، راه دیگرى براى درمان این بیمارى نابود کننده است .

اخلاق الاهی جلد چهارم ، آفات زبان//استاد آیت الله مجتبى تهرانى

آفات زبان(فصل سوم) بهتان-تعریف بهتان- اقسام بهتان-ریشه هاى درونى بهتان-پیامدهاى آخرتى بهتان

فصل سوم : بهتان

والذین یؤ ذون المؤ منین و المومنات بغیر مااکتسبوا فقداحتملوا بهتانا و اثما مبینا(۲۲۱).
و آنان که مردان و زنان با ایمان را به سبب کارى که انجام نداده اند، مى آزارند، بار بهتان و گناه آشکارى را به دوش کشیده اند.

مقدمه

یکى از رفتارهاى زشت و ناپسند که گاه شاخه اى از غیبت به شمار مى رود، ((بهتان )) است . بهتان همانند بسیارى از رذایل دیگر اخلاقى ، از آفات و بیمارى هاى فراوان به شمار مى رود که نابودى انسجام در جوامع بشرى را در پى دارد.
زشتى این رفتار تا آن جا است که از ناپسندترین بیمارى هاى زبان شمرده مى شود؛ بدین جهت در این فصل به بیان حقیقت و ابعاد گوناگون آن پرداخته مى شود تا بتوان در ترک آن کوشید.
موضوعاتى که از آن ها بحث خواهد شد عبارتند از:
۱ – تعریف بهتان
۲ – اقسام بهتان
۳ – نکوهش بهتان از دید شرع
۴ – ریشه هاى درونى بهتان
۵ – پیامدهاى زشت بهتان
۶ – راه هاى درمان بهتان .

(۱): تعریف بهتان

بهتان در لغت و عرف

((بهتان )) در لغت ، به معناى ((متحیر شدن )) یا ((متحیر کردن )) است (۲۲۲) و نزد عرف ، در معناى ((دروغ بستن به افراد به گونه اى که مایه تحیر شود)) به کار مى رود.
گاه سه کلمه ((بهتان )) ((تهمت )) و ((افترا)) در یک معنا به کار مى روند؛ در حالى که این سه ، هم از نظر لغوى و هم از لحاظ اصطلاحى با هم تفاوت دارند. بهتان ، دروغ بستن ؛ افترا دروغ بافتن ؛ و تهمت ، اظهار بدگمانى است .

حقیقت بهتان در علم اخلاق

بهتان نزد دانشمندان اخلاق نسبت دادن رفتار یا گفتار یا حالتى زشت و ناپسند به کسى است که از آن زشتى ، پاک و منزه است .
روایات بسیارى وجود دارد که به بیان حقیقت این رفتار زشت پرداخته است .
ابوذر غفارى (ره ) مى گوید: از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) پرسیدم :
ما الغیبه ؟ قال : ذکرک اخاک بما یکره قلت : یا رسول الله ! فان کان فیه الذى یذکر به ؟ قال : اعلم ، انک اذا ذکرته بما هو فیه فقدا غتبته و اذا ذکرته بما لیس فیه فقد بهته (۲۲۳).
غیبت چیست ؟ فرمود: این که برادر دینى ات را به چیزى که موجب ناخشنودى او است یادآور شوى . عرض کردم : اى رسول خدا! اگر نقصى که یادآور شدیم ، در او باشد چه ؟ پیامبر فرمود: اگر نقصى را که در او وجود دارد، بازگویى ، غیبت کرده اى و اگر نقصى را که در او نیست ، یادآور شوى ، ((بهتان )) زده اى .
امام صادق (علیه السلام ) نیز مى فرماید:
ان من الغیبه ان تقول فى اخیک ما ستره الله علیه و ان من البهتان ان تقول فى اخیک ما لیس فیه (۲۲۴).
همانا ((غیبت )) این است که چیزى را درباره برادر (مؤ من ) خود، عیبى را که در او نیست ، بگویى .
امام موسى بن جعفر (علیه السلام ) نیز سخنى با همین مضمون دارد:
و من ذکره من خلفه بما هو فیه مما لا یعرفه الناس اغتابه و من ذکره بما لیس فیه فقد بهته (۲۲۵).
شخصى که پشت سر کسى آن چه را که در او هست و مردم نمى دانند، یادآور شود، غیبت کرده و کسى که آن چه را در او نیست ، یادآور شود، ((بهتان )) زده است .
در قرآن کریم آمده است :
و من یکسب خطیئه او اثما ثم یرم به بریئا فقد احتمل بهتانا و اثما مبینا(۲۲۶).
کسى که ((خطا)) یا ((گناهى )) را مرتکب شود؛ سپس بى گناهى را متهم سازد، بار ((بهتان )) و گناه آشکارى را بر دوش گرفته است .

(۲): اقسام بهتان

بهتان بر دو قسم است

۱ – گاه در غیاب کسى به او دروغى مى بندند و رفتار ناپسندى را که مرتکب نشده است ، به او نسبت مى دهند. در این قسم از بهتان ، دو گناه بزرگ نهفته است : یکى دروغ و دیگرى غیبت ؛ زیرا مطلب نسبت داده شده غیر واقعى است و در غیاب شخص هم ابراز شده است (۲۲۷).
۲ – گاه رفتار یا صفتى از صفات زشت نفسانى را که در شخص وجود ندارد، پیش رویش به او نسبت مى دهند که در این قسم از بهتان فقط گناه دروغ نهفته است ؛ ولى از نظر درجات دروغ ، شدیدترین نوع دروغ به شمار مى رود.

زشت ترین قسم بهتان

گاه بهتان زننده ، آن چه را به دروغ نسبت داده ، خود مرتکب نشده است ؛ اما گاهى رفتار ناشایستى را که از خودش سر زده ، به دیگرى نسبت مى دهد که این زشت ترین و ناپسندترین نوع بهتان به شمار مى رود. خداوند متعالى همان طور که گذشت ، در قرآن کریم به همین قسم اشاره دارد؛ آن جا که مى فرماید:
و من یکسب خطیئه او اثما ثم یرم به بریئا فقد احتمل بهتانا و اثما مبینا(۲۲۸).
کسى که ((خطا)) یا ((گناهى )) مرتکب شود، سپس بى گناهى را متهم سازد، بار ((بهتان )) و گناه آشکارى را بر دوش گرفته است .

((حال و ملکه (۲۲۹))) بهتان

بهتان نیز مانند رفتارهاى زشت دیگر، گاه به صورت رفتارى اتفاقى و ناپایدار از انسان سر مى زند که با هوشیارى اندک مى توان به رفع آن پرداخت و به آسانى از تکرار آن جلوگیرى کرد؛ اما این رفتار بر اثر غفلت ، تکرار شده ، به صورت عادت و رفتارى ریشه دار در مى آید تا آن جا که مایه خشنودى بهتان زننده و وسیله اى براى خارج کردن رقیبان از صحنه هاى اجتماعى مى شود، و به صورت ابزارى تبلیغاتى مورد بهره بردارى قرار مى گیرد. این جا است که شخص از ولایت الاهى خارج ، و در ولایت و سرپرستى ابلیس ‍ داخل مى شود؛ همان گونه که امام صادق (علیه السلام ) فرمود:
من روى على مؤ من روایه یرید بها شینه و هدم مروءته لیسقط من اعین الناس اخرجه الله من ولایته الى ولایه الیشطان فلا یقبله الشیطان (۲۳۰).
هر کس بر ضد مؤ منى سخنى نقل کند و قصدش از آن ، زشت کردن چهره او و از بین بردن وجهه [اجتماعى ]اش باشد و بخواهد او را از چشم مردم بیندازد، خداوند او را از ولایت خویش خارج مى کند، و تحت سرپرستى شیطان قرار مى دهد، و شیطان هم او را نمى پذیرد.

(۳) – نکوهش بهتان از دید شرع و عقل

بهتان هم مانند بیش تر آفات زبان ، از جمله رفتارهاى مورد نهى شریعت بوده ، حرام است و عامل آن به مجازات و کیفر الاهى گرفتار خواهد شد.
خداوند بزرگ در آیه اى که گذشت ، بهتان را گناهى آشکار معرفى کرده است (۲۳۱). در روایات گوناگون نیز به بهتان زننده ، وعید آتش داده شده است . بر اساس نقل حضرت رضا (علیه السلام ) پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
من بهت مؤ منا او مؤ منه او قال فیه ما لیس فیه اقامه الله یوم القیامه على تل من نار حتى یخرج مما قال فیه (۲۳۲).
هر کس به مرد یا زن با ایمانى بهتان زند یا چیزى را به او نسبت دهد که در او نیست ، خداوند او را در روز قیامت بر تلى از آتش به پا مى دارد تا از آن چه گفته ، خارج شود.
حضرت در گفتارى طولانى که به بیان نشانه هاى شخص فاسق پرداخته ، بهتان را یکى از آن ها معرفى مى کند:
و اما علامه الفاسق فاربعه اللهو و اللغو و العدوان و البهتان (۲۳۳).
…و اما نشانه فاسق چهار چیز است : … و چهارم : بهتان .
حضرت صادق (علیه السلام ) در دعایى طولانى که آن را در آغاز ماه مبارک رمضان مى خواند، از گناهان بزرگ آمرزش مى طلبید و در شمار آنها از بهتان نام مى برد(۲۳۴). از سوى دیگر، بهتان خود نوعى دروغ به شمار مى رود؛ زیرا در آن نسبتى دروغین به دیگرى داده مى شود. همه این موارد دلیل آن است که بهتان حرام بوده ، افزون بر این ، از گناهان بزرگ به شمار مى رود؛ از این رو امام صادق (علیه السلام ) در وصیتى که به اصحاب خویش فرمود، ایشان را از دروغ و بهتان باز داشت :
و ایاکم ان تزلقوا السنتکم بقول الزور و البهتان (۲۳۵).
و بپرهیزید از این که زبانهایتان را به گفتار دروغ و بهتان تیز کنید.

(۴): ریشه هاى درونى بهتان

۱ – دشمنى

گاه انسان براى فرو نشاندن آتش دشمنى و کینه خویش ، به دیگرى دروغ بسته ، نسبت هاى ناپسند مى دهد.

۲ – حسد

گاهى انسان به رتبه ، شان و کمالات دیگرى حسادت کرده ، براى از بین بردن وجهه اش به او بهتان مى زند.

۳ – ترس و فرار از مجازات

گاه انسان از ترس مجازات خطایى که مرتکب شده یا بر طرف کردن نسبت ناروایى که ممکن است به او داده شود، به دیگرى بهتان زده ، دروغ مى بندد.
شجره خبیثه این رذایل در مساءله بهتان ، میوه اى به مراتب تلخ ‌تر از غیبت مى دهد؛ چرا که در غیبت ، عیب و نقص واقعى و موجود در شخص ، به او نسبت داده مى شود؛ در حالى که در بهتان ، آن چه را در او نیست ، به او مى بندند.

(۵): پیامدهاى زشت بهتان

بهتان ، آثار و عواقب زشت و شومى را هم در دنیا و هم در سراى آخرت به بار مى آورد که دامن گیر بهتان زننده مى شود.

الف – پیامدهاى زشت بهتان در دنیا

آثار و عواقب زشت بهتان در دنیا، هم فرد و هم اجتماع را در بر مى گیرد.

۱ – پیامد فردى بهتان :

کسى که به دیگرى بهتان مى زند، از مکر الاهى مصون و سالم مى ماند و سرانجام رسوا مى شود؛ چرا که خداوند آبروى مؤ من را حفظ مى کند و او را از آسیب بهتان دیگران مى رهاند. در روایات هم آمده است : خداوند، کسى را که به دنبال عیب هاى مسلمانان باشد حتى در داخل خانه اش رسوا مى کند(۲۳۶).
این فرد در اجتماع نیز به سرعت شناسایى ، و از ارزش و اعتبارش کاسته مى شود.

۲ – پیامد اجتماعى بهتان :

بهتان بذر دشمنى را در جامعه بشرى پاشیده ، دوستى ها را به دشمنى تبدیل مى کند. بهتان ، حس اعتمادى را که محور تشکیل دهنده واحدهاى کوچک و بزرگ اجتماعى است (۲۳۷)از بین مى برد و مایه متلاشى شدن آن ها مى شود. این صفت ناپسند مى تواند همه روابط را تحت تاءثیر قرار دهد. ازدواج ها را تبدیل به طلاق ، روابط پدر و فرزند را تیره ، و در موارد حاد و شدید، موجب وقوع جنایاتى چون قتل شود.

ب – پیامدهاى آخرتى بهتان

در مورد آثار بهتان در سراى آخرت ، روایات بسیارى وجود دارد که از جمله مى توان به آن چه حضرت رضا (علیه السلام ) از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) نقل فرموده است اشاره کرد:
من بهت مؤ منا او مؤ منه او قال فیه ما لیس فیه اقامه الله یوم القیامه على تل من نار حتى یخرج مما قال فیه (۲۳۸).
هر کس به مرد یا زن با ایمانى بهتان زند یا چیزى را به او نسبت دهد که در او نیست ، خداوند او را روز قیامت بر تلى از آتش به پا مى دارد تا از آن چه [درباره برادر یا خواهر مؤ منش ] گفته است خارج شود.
امام صادق (علیه السلام ) نیز در این زمینه مى فرماید:
البهتان على البرى اثقل من الجبال الراسیات (۲۳۹).
بهتان زدن به شخصى که از آن [بهتان ] برى است ، از کوه هاى محکم و استوار هم سنگین تر است .
با توجه به این روایت ، بهتان و تهمت براى شخصى که از آن برى است ، بسیار سنگین است ؛ اما براى کسى که بهتان زده ، عذاب و گناهى سنگین تر است ؛ ولى او این سنگینى را احساس نمى کند.
من بهت مؤ منا او مؤ منه بما لیس فیه بعثه الله فى طینه خبال حتى یخرج مما قال (۲۴۰).
کسى که به برادر یا خواهر مؤ منش به چیزى که در او نیست ، بهتان زند، خداوند روز قیامت او را در گلى که آب آن چرک است ، محشور مى کند تا از چیزى که گفته است ، خارج شود [و از عهده اش بیرون بیاید.]
از حضرت پرسیده شد: گل خبال یعنى چه ؟ فرمود:
چرکى است که در قیامت از عورت زناکاران خارج مى شود.

(۶): راه هاى درمان بهتان

اندیشه در پیامدهاى شوم بهتان ، و یاد آورى مستمر آن ها، نقش مهمى در باز داشتن انسان از این رفتار ناپسند دارد که سرانجام ریشه کن شدن این آفت از درون نفس انسانى را در پى خواهد داشت .
شخص مبتلا به بهتان باید در صدد تقویت نیروى تقوا و بازدارندگى در خویش باشد؛ از این رو به ذکر همیشگى عواقب بیمارى خویش نیازمند است . دقت و تفکر در احادیثى که به بیان اهمیت فراوان آبروى افراد با ایمان پرداخته است نیز مایه تقویت نیروى تقوا در او شده ، وى را از ریختن آبروى دیگران باز مى دارد.
از حضرت صادق (علیه السلام ) نقل شده است :
المؤ من اعظم حرمه من الکعبه (۲۴۱).
حرمت مؤ من از کعبه عظیم تر است ؛
البته درمان حتمى و قطعى تمام بیمارى هاى رفتارى انسان به برطرف کردن ریشه هاى درونى آن ها بستگى دارد؛ از این رو باید در ابتدا بیمارى بهتان را ریشه یابى کرد و پس از یافتن آن ، به از بین بردنش پرداخت . اگر حسد سرچشمه این رفتار ناشایست است ، باید به نابود کردن آن پرداخت و اگر رذیله اى دیگر، ریشه این بیمارى است ، باید در زوال آن کوشید.

اخلاق الاهی// استاد آیت الله مجتبى تهرانى



۲۲۱-احزاب (۳۳): ۵۸٫
۲۲۲-گاه به صورت ((لازم )) و گاه به صورت ((متعدى )) به کار مى رود.
۲۲۳-حر عاملى : وسائل الشیعه ، ج ۱۲، ص ۲۸۰، ح ۱۶۳۰۸٫
۲۲۴-محدث نورى : مستدرک الوسائل ، ص ۲۸۲، ح ۱۶۳۱۳٫
۲۲۵-کلینى : کافى ، ج ۲، ص ۳۵۸، ح ۶٫
۲۲۶-نساء (۴): ۱۱۲٫
۲۲۷-علامه مجلسى (قدس سره ) اجتماع دو گناه در بهتان غیر حضورى را بعید دانسته ، مى نویسد: و قد یقال فى البهتان انها غیبه و بهتان و تجمتع علیه العقوبتان و هو بعید (علامه مجلسى : بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۲۴۶)
۲۲۸-نساء (۴): ۱۱۲٫
۲۲۹-حال به صفات ناپایدار درونى و ملکه به صفات پایدار درونى گفته مى شود.
۲۳۰-کلینى : کافى ، ج ۲، ص ۳۵۸، ح ۱٫
۲۳۱-نساء (۴): ۱۱۲٫
۲۳۲-حر عاملى : وسائل الشیعه ، ج ۱۲، ص ۲۸۷، ح ۱۶۳۲۳٫
۲۳۳-علامه مجلسى : بحارالانوار، ج ۱، ص ۱۲۱٫
۲۳۴-علامه مجلسى : بحارالانوار، ج ۹۴، ص ۳۲۸، ح ۱٫
۲۳۵-کلینى : کافى ، ج ۸، ص ۲، ح ۱٫
۲۳۶-رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
یا معشر من اسلم بلسانه و لم یخلص الایمان الى قلبه لا تذموا المسلمین و لا تتبعوا عوراتهم ، فانه من تتبع عوراتهم تتبع الله عورته و من تتبع الله تعالى عورته یفضحه فى بیته . (کلینى : کافى ، ج ۲، ص ۳۵۴، ح ۲)
اى کسانى که به زبان اسلام آورده اید و ایمان در دل هاى شما خالص نشده است ، مسلمانان را سرزنش ‍ نکنید و اسرار آن ها را پى نگیرید. همانا کسى که عیوب مردم را [چه راست ، چه دروغ ] بجوید، خداوند عیوب او را دنبال مى کند و هر کس که خدا دنبال عیوبش باشد، او را در خانه خودش رسوا مى کند.
۲۳۷-جامعه از واحدهاى کوچکى تشکیل شده که کوچک ترین آن خانواده است ؛ سپس روابط خویشاوندى سببى و نسبى خانواده ها و بعد از آن هم معاشرت هاى دوستانه و ارتباطهاى شغلى و… وجود دارد که جامعه بزرگ بشرى را تشکیل مى دهد.
۲۳۸-حر عاملى : وسائل الشیعه ، ج ۱۲، ص ۲۸۷، ح ۱۶۳۲۳٫
۲۳۹-علامه مجلسى : بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۱۹۴، ح ۳٫
۲۴۰-کلینى : کافى ، ج ۲، ص ۳۵۷، ح ۵٫
۲۴۱-علامه مجلسى : بحارالانوار، ج ۶۴، ص ۷۱، ح ۳۵٫

آفات زبان (فصل دوم)دروغ-تعریف دروغ-اقسام دروغ

فصل دوم : دروغ

همانا خداوند که نام او با شکوه و جلال باد براى بدى ها قفل هایى قرار داد و کلید بازگشایى آن ها را شراب مقرر فرمود و دروغ بدتر از شراب است .
حضرت باقر (علیه السلام )

مقدمه

یکى از بیماریهاى مهم زبان که جامعه بزرگ بشر همیشه از آن آسیب دیده و رنج برده است ، بیمارى تباه کننده دروغ است .
دروغ از دو بعد اخلاقى و فقهى قابل بررسى است ؛ از این رو، هم مورد توجه دانشمندان اخلاق قرار گرفته ، و هم فقیهان به بحث از آن پرداخته اند؛ اما از آن رو که محور اصلى این گفتار مباحث اخلاقى است ، جنبه هاى اخلاقى این موضوع ، بیش تر بررسى مى شود؛ هر چند در خلال آن ، از احکام فقهى و شرعى نیز سخن به میان خواهد آمد.
در بحث دروغ ، به موضوعات ذیل پرداخته مى شود:

۱ – تعریف دروغ
۲ – اقسام دروغ
۳ – نکوهش دروغ از دید شرع و عقل
۴ – ریشه هاى درونى دروغ
۵ – پیامدهاى زشت دروغ
۶ – راه هاى درمان دروغ .

(۱): تعریف دروغ

دروغ و واژه هاى معادل آن در زبان عربى ، از قبیل ((کذب )) ((افتراء))) و ((افک ))، به معناى خبر مخالف با واقع به کار مى روند. دروغ در اصطلاح دانشمندان اخلاق و فقیهان و نزد عرف نیز به همین معنا است . راستى و صدق نیز که نقطه ى مقابل دروغ است به خبر مطابق با واقع تعریف شده است .

توجه به این نکته اهمیت دارد که ((صدق و کذب )) در اصل ، صفات خبر هستند؛ از همین رو، گوینده خبر به اعتبار خبرهایش ، به صفت دروغگویى یا راستگویى متصف مى شود. آن گاه که فردى خبر مى دهد، چنان چه خبرش مطابق با واقع باشد، صادق ، و اگر خبرش با واقع مخالف باشد، کاذب و دروغگو خوانده مى شود؛ بنابراین ، راست و دروغ صفاتى هستند که اولا و بالذات  به خبر مربوطند، و ثانیا و بالعرض با توجه به خبر، به گوینده خبر نسبت داده مى شوند.

(۲): اقسام دروغ

دانشمندان اخلاق و فقیهان با دید خاص دانش مربوط به خود، دروغ را به اقسامى تقسیم کرده اند. فقیهان به ظاهر رفتار نظر داشته ، در تکاپو براى یافتن احکام رفتار گوناگون بشر هستند؛ در حالى که دانشمندان اخلاق به باطن عمل نظر داشته و به زوایاى درونى عمل پرداخته اند.

اقسام دروغ از دید فقیهان

پیش از بیان اقسام و انواع دروغ از دید دانشمندان اخلاق ، باید دانست که اسباب و وسایل انسان براى خبر دادن ، متفاوت است ؛ از این رو دروغ ها نیز گوناگون مى شود.
خارج کردن امواج و اصوات از دهان ، یگانه راه خبر دادن نیست ؛ پس دروغ گفتن نیز فقط به لفظ و گفتارى که از دهان بیرون مى آید، محدود نمى شود؛ بلکه ممکن است به شیوه هاى دیگرى همانند اشاره کردن با سر و دست و چشم یا نوشتن و نقش کردن مطالب غیر واقعى ، صورت پذیرد که بنابر نظر فقیهان هر سه مورد حرام است .

اقسام دروغ از دید دانشمندان اخلاق

آن چه نزد فقیهان از آن بحث شده ، دروغ هاى گفتارى ، اشاره اى و نوشتارى است ؛ اما از نظر دانشمندان اخلاق دروغ بر شش قسم است : ۱ – دروغ در مقامات دین که بحثى معرفتى و عرفانى است .

۱ – دروغ در گفتار:

درباره دروغ در گفتار – همان گونه که پیش از این بیان شد – باید گفت : هر زمان انسان خبرى مخالف را واقع را ابراز کند، به))دروغ در گفتار(( دچار شده است ؛ البته گاه انسان فقط در موقعیتى ویژه به سراغ دروغ روى مى آورد و در مواقع دیگر، مطابق واقع سخن مى گوید، و گاه خبرهاى مخالف واقع آن قدر از انسان به صورت گفتارى ونوشتارى و علمى سر مى زند که دروغگویى به شکل یک ویژگى و ))ملکه (( در او ظاهر مى شود. در این حالت ، فرد به خلق و خوى دروغگویى مبتلا شده است . در این زمان ، دروغ گفتن و خبرهاى خلاف واقع دادن ، رفتارى آسان مى شود؛ به گونه اى که شخص ، از رفتار زشت خود احساس نمى کند.

شخصى که به خوى دروغگویى مبتلا مى شود، قلم ، زبان و رفتارش گرد محور دروغ مى چرخد؛ اما افرادى که صفت دروغگویى هنوز در وجودشان ، ملکه نشده است ، بلکه فقط بر اثر اضطرار و موقعیتى خاص ، دروغ گفته اند، اگر چه ریشه این دروغ یکى از رذایل نفسانى است ، مایه ناراحتى در وجودشان شده و خوشبختانه هنوز به خوى دروغگویى دچار نشده اند؛ البته در روایات هر دو صورت آن نکوهش شده است .
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:
لا شیمه اقبح من الکذب .
هیچ عادت و خلقى زشت تر از دروغ نیست .
شر الاخلاق الکذب و شر الشیم الکذب و اقبح الخلائق الکذب.
دروغ ، بدترین خوى ها است .
لیس الکذب من خلائق الاسلام .
دروغ از خلق و خوهاى اسلامى نیست .
کسى که با دین پیوند معنوى ، و ادعاى مسلمانى دارد، هیچ گاه به صفت زشت دروغگویى دچار نمى شود. میان روح و معنویت و خلق و خوى دروغگویى ناسازگارى وجود دارد.
الکذب مجانب الایمان.
دروغ ایمان را دور مى کند.
این روایت از دروغ به صورت رفتار سخن مى گوید؛ ولى در روایت پیشین ، خلق و خوى دروغگویى مد نظر است ؛ بنابراین ، عمل دروغ اگرچه با یکى از رذایل نفسانى ارتباط دارد، آن گاه که به خوى و عادت طبیعى شخص ‍ تبدیل شود، زشت ترین ویژگى در وجود او مى شود و همین خصلت با بعد معنوى انسان ناسازگار است .

۲ – دروغ در نیت :

گاه انسان تصمیم مى گیرد کار نیکویى از طاعات ، عبادات یا هر امر خیر دیگرى انجام دهد؛ اما نیت او بر انجام آن کار، فقط خداوند تبارک و تعالى نیست ؛ بلکه تصمیم او در خواسته هاى نفسانى و غیر خدایى ریشه دارد. به عبارت دیگر، در نیت و قصدش ، غیر از خداوند امر دیگرى دخالت دارد که به این حالت ((دروغ در نیت )) گفته مى شود. شایان ذکر است که بحث((ریا)) نیز در همین جهت و مرتبط با همین موضوع مطرح مى شود.

در مقوله ریا نیز دخالت غیر خدا در نیت و قصد شخص ، براى انجام کار خیر مورد توجه قرار مى گیرد که این نقطه مقابل خلوص نیت است ؛ از این رو ((ریا)) از شاخه هاى ((دروغ در نیت )) به شمار مى رود؛ البته ریا داخل کردن انسانى دیگر در نیت و قصد عبادت است به این معنا که انسان عمل خویش را براى جلب توجه هم نوعش انجام دهد؛ در حالى که ((دروغ در نیت ))، داخل کردن هر چیزى غیر از خدا در نیت عبادت است ؛ مانند آن که کسى براى کاهش وزن روزه بگیرد و گمان کند که هم عبادت کرده و هم به خواسته دیگرش دست یافته است ؛ پس ((دروغ در نیت )) معنایى گسترده تر از ریا دارد.
وقتى انسان به حالتى مبتلا شد که در نیت و قصدش براى عمل خیر، خواهش هاى نفسانى را دخالت داد، گرفتار ((دروغ در نیت )) شده است .

۳ – دروغ در تصمیم و عزم :

گاه انسان تصمیم مى گیرد کار خیرى از طاعات و عبادات را براى تقرب به پروردگار انجام دهد؛ اما در همین تصمیم به دلیل وجود خللى ، سستى مى کند؛ از این رو صادق نیست ؛ البته سر چشمه این تزلزل و تردید چیزى جز خواهش هاى نفسانى نیست . در این حالت او به ((دروغ در عزم )) دچار شده است .

این سستى و ضعف پیش آمده ، با ادعاى او در تصمیم گیرى اش منافى بوده است ؛ از این رو او در تصمیم و عزمش صادق نیست . به هر اندازه که این سستى و تزلزل وجود دارد، به همان اندازه شخص دروغگو است . همان گونه که در قسم پیشین ، نیت صادقانه نبود، در این جا نیز عزم صادقانه نیست .

۴ – دروغ در وفا به عزم :

برخى از اعمال خیر باید در زمانى خاص و با حصول شرایطى ویژه انجام شود؛ مثل رفتن به حج که از واجبات است و باید در زمانى مشخص و پس ‍ از تحقق شرایطى خاص ، مثل استطاعت مالى انجام شود یا روزه واجب که از عبادت ها و زمان آن ماه رمضان است و همین طور اداى حقوق واجب الاهى که با پیدا شدن شرایط خاص ، باید به جا آورده شوند. حال گاهى شخص ، پیش از حصول شرایط، بر انجام آن کار خیر مصمم شده ، در تصمیم خویش ، بسیار جدى و استوار است به این معنا که در نیت و عزمش ‍ دروغ راه ندارد؛ ولى به محض حصول آن شرایط، مانند پدید آمدن استطاعت و فرا رسیدن زمان انجام تعهدات ، خواهش هاى نفسانى از هر سو به او هجوم مى آورد و بر او غلبه مى کند تا آن جا که بر تمام تصمیم ها و پیمان ها، پشت کرده ، آن ها را زیر پا مى گذارد. در این حالت او به ((دروغ در وفا به عزم )) مبتلا شده است و در آن صادق نیست .

۵ – دروغ در عمل :

کذب در عمل به آن معنا است که انسان در ظاهر حالتى به خود بگیرد که گویاى وجود صفتى در باطن او است ؛ حال آن که از چنان صفتى برخوردار نیست ؛ پس عدم هماهنگى حالت ظاهر با صفت باطنى را ((کذب در عمل )) مى گویند؛ براى مثال ، صفت ((وقار و سکینه )) از ملکات زیباى درونى و از صفات بسیار نیکوى انسانى است . حال ، چنان چه فردى ، بدون آن که از این صفت برخوردار باشد، نماى انسانى سنگین و باوقار را به خود بگیرد، به دروغ در عمل گرفتار شده است ؛ زیرا رفتار او با آن چه در درونش یافت مى شود، هماهنگى ندارد.

نمونه دیگر، انسانى است که در حال نماز، به ظاهر، چنان حالت خضوع و خشوعى به خود گرفته که گویا در عظمت پروردگار غرق است ؛ حال آن که در باطن ، از خدا غافل است . این ، نشانه ابتلایش به دروغ در عمل است ؛ البته باید دقت داشت که بدون شک ، ((دروغ در عمل )) با ((ریا)) که همان ((دروغ در نیت )) است ، تفاوت دارد. ((ریا)) هنگامى که انسان ، غیر خدا را در نیت عمل نیکویش شرکت دهد، پدید مى آید، یعنى زمانى که براى نشان دادن رفتار نیکوى خود به دیگران ، آن عمل را انجام دهد؛ حال آن که دروغ در عمل فقط به سبب عدم هماهنگى میان عمل و درون حاصل مى شود؛ خواه هدف ، نشان دادن به دیگران باشد یا چنین انگیزه اى در میان نباشد. چه بسا هنگامى که انسان تنها است نیز به صفتى تظاهر کند که در باطن و ضمیر او وجود ندارد. چنان نمازى با ظاهر خاضعانه مى خواند که با باطنش هیچگونه هماهنگى ندارد، خضوع در عمل ، همیشه در رابطه اى مستقیم با خشوع درونى است ؛ از این رو چون اعمال او با باطنش مطابق نیست ، به دروغ در عمل مبتلا شده است ؛ البته اگر در همین حال ، انگیزه نشان دادن عمل به دیگران را نیز داشته باشد، به دروغ در نیت نیز دچار شده است .

۶ – دروغ در مقامات دین و سلوک :

انسان درباره مراحل حرکت به سوى خدا و مراتب معنوى و مقامات دین از قبیل ایمان ، تقوا، توکل ، رضا، تسلیم ، خوف و رجاء، چه بسا بر این تصور باشد که به این مقامات دست یافته است ؛ در حالى که این گونه نیست ؛ زیرا هر یک از این مقامات پایه ها، حقیقت ، پیامدها و سرانجامى دارد که دسترسى به آن ها بسیار مشکل است ؛ اما برخى از افراد خود را در آن مقامات تصور مى کنند؛ مانند آن که حقیقت مقام ((خوف )) در انسان وجود ندارد و لوازم و آثار آن در او دیده نمى شود؛ اما او خود را ((خائف )) مى پندارد؛ بنابراین او نیز به دروغ مبتلا است .

مبداء و خاستگاه خوف و بیم در انسان ، همان ایمان است . تا ایمان نباشد، بیم و خوف نیز نخواهد بود. همچنین حقیقت بیم و خوف نوعى درد درونى و روحى است که انسان را از درون مى سوزاند. هنگامى که این حقیقت در درون انسان پدید آید، پیامدهاى آن بر روح ، و چه بسا بر پیکره ظاهرى انسان نیز آشکار مى شود. پریدگى رنگ و عوض شدن چهره و بر هم ریختگى سلسله افکار هنگام پدید آمدن خوف را مى توان بخشى از این آثار دانست و سرانجام آن ، وارد شدن به مرحله عمل است . لرزش اندام اولیاءالله هنگام برپایى نماز، و پریدگى رنگ چهره امام حسن مجتبى هنگام وضو ساختن ، از آثار همین خوف و بیم است که سرانجام ، فرمان بردارى و اطاعت ، و پرهیز از گناهان و تباهى ها را در پى دارد.

مولاى متقیان ، امیر مؤ منان على بارها مى فرمود:ایاکم و الکذب فان کل راج طالب و کل خائف هارب .
از دروغ بپرهیزید. به درستى که هر امیدوارى خواهان (پاداش الاهى ) است و هر بیمناکى فرارى (از عذاب الهى ).
چنان چه در دل انسان بیم و خوف باشد، از گناهان پرهیز خواهد کرد. انسان چه بسا در ((رجاء)) که یکى دیگر از مقامات معنوى است ، نیز به دروغ مبتلا شود.
سرور پرهیزکاران على (علیه السلام ) مى فرماید:یدعى بزعمه انه یرجو الله کذب و العظیم ما باله لا یتبین رجاؤ ه فى عمله .
به گمان خویش ادعا مى کند که به خداوند امیدوار است . سوگند به خداى بزرگ ! دروغ مى گوید. چگونه است حال او که امیدش به خدا در کردارش ‍ نمایان نیست .

این ، همان دروغ در مقام ((رجاء)) است ؛ سپس مى فرماید:فکل من رجا عرف رجاءه فى عمله ….
پس هر که امیدوار است ، امید او، از کردارش پیدا است و در اعمالش ‍ شناسایى مى شود.
کسى که اهل ((رجاء)) است ، هیچ گاه واجباتش را ترک نمى کند و به دیگران دل نمى بندد؛ اما به راحتى مى توان شاهد بود که بیم از خدا و امیدوارى به خدا در انسان ها محکم و پابرجا نیست ؛ در حالى که بیم هاى مادى و بشرى ، قوى و محکم در جاى خود قرار دارند.
حضرت در ادامه مى فرماید:یرجو الله فى الکبیر و یرجو العباد فى الصغیر.
در چیزهاى بزرگ ، به خدا امید دارد؛ اما در چیزهاى کوچک به بندگان خدا امیدوار است .
این ، همان مرتبه دروغ در مقامات دین است که گریبان گیر شخص شده است .

(۳): نکوهش دروغ از دید شرع و عقل

هر انسانى از این که به او دروغ گفته شود، ناخشنود مى شود و احساس ‍ بیزارى مى کند و این بهترین گواه بر آن است که سرشت پاک بشرى از این عمل تنفر داشته ، از آن مى پرهیزد. طبیعت و فطرت انسانى با دروغ ناسازگار بوده ، در برابر این عمل نوعى مقاومت و بازدارندگى از خود نشان مى دهد که از آن با عنوان ((قبح عقلى )) یاد مى شود.
حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام ) در همین باره به هشام خطاب مى کند:یا هشام العاقل لا یکذب و ان کان فیه هواه .

اى هشام ! شخص عاقل هیچ گاه دروغ نمى گوید؛ اگر چه هواى نفسش در آن دروغ باشد.
شخصى که هنوز سلامت سرشت و پاکى نهاد دارد و عقلش در بند اوهام و خواسته هاى نفسانى نیست ، از دروغگویى بیزار است .
دروغ ، پیامدهاى را نیز در پى خواهد داشت که عقل آن ها را زشت و ناپسند مى شمرد.
از این میان مى توان به ((اغراء به جهل )) که همان ((قرار دادن شخص در راهى خلاف واقع )) است ، اشاره کرد. این پیامد، نوعى خیانت است ؛ به همین سبب عقل از آن بیزارى مى جوید.

امیر مؤ منان على (علیه السلام ) در همین زمینه مى فرماید:الکذب مهانه و خیانه .
دروغ ، پستى و خیانت است .
زشتى دروغ در آیات قرآنى نیز نکوهش شده است ؛ آن جا که خداوند مى فرماید:انما یفترى الکذب الذین لا یؤ منون بآیات الله .
همانا آن ها که به آیات خداوند ایمان نیاورده اند، نسبت دروغ مى دهند.
ان الله لا یهدى من هو کاذب کفار.
به درستى که خداوند دروغگوى کفران کننده را هدایت نمى کند.
حضرت باقر (علیه السلام ) در بیان زشتى دروغ ، ضمن مقایسه آن با دیگر پلیدى ها فرمود:ان الله عزوجل جعل للشر اقفالا و جعل مفاتیح تلک الاقفال الشراب و الکذب شر من الشراب .
خداوند عزوجل براى بدى ها قفل هایى قرار داد که کلید بازگشایى این قفل ها همانا شراب است ، و دروغ از شراب بدتر است .
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) نیز فرموده است :
اوصانى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) حین زوجنى فاطمه (سلام الله علیها) فقال ایاک و الکذب فانه یسود الوجه و علیک بالصدق فانه مبارک و الکذب شوم .

پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) هنگام ازدواج من با فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: از دروغ بپرهیز که چهره را سیاه مى کند، و بر تو باد راستى که مبارک است ، و دروغ ، شرمندگى است .
از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) نیز نقل شده است :اجتنبوا الکذب و ان رایتم فیه النجاه فان فیه الهلکه .
از دروغ بپرهیزید؛ اگر چه در آن راه نجات خود را ببینید؛ پس همانا در آن چیزى جز نابودى نیست .
آیات و روایات به خوبى نشان مى دهد دروغ – همان گونه که از سوى عقل مورد نکوهش قرار گرفته – از نظر شرع نیز فعلى حرام و سرزنش شده است .

بنابر عقیده و نظر فقیهان ، دروغ ، هم از دید عقل و هم از دید شرع ، عملى زشت و ناشایست است و دلیل هاى چهار گانه ، یعنى ((قرآن )) ((سنت معصومان علیهم السلام )) ((اجماع و اتفاق نظر فقیهان )) و ((عقل ))، حرمت آن را ثابت مى کند.
بیش تر فقیهان معتقدند که حرمت دروغ به اندازه اى آشکار است که از جمله ((ضروریات )) به شمار آمده و به دلیل نیاز ندارد.
همان گونه که وجوب نماز و روزه از ضروریات دین است ، حرمت دروغ نیز از ضروریات دین به شمار مى رود و هیچ شک و شبهه اى در آن نیست ؛ البته حکم حرمت ، فقط به برخى از اقسام دروغ در تقسیم دانشمندان اخلاق مربوط مى شود و برخى دیگر از آن ها حرام نیستند؛ اگر چه تمام اقسام دروغ از دید دانش اخلاق ، ناپسند و نازیبایند؛ چنان که تمام اقسام دروغ در تقسیم فقیهان ، حرامند.
از آن جا که محور اصلى این گفتار، مباحث اخلاقى است ، توجه به برخى نکات اهمیت دارد که از جمله مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:

الف : دروغگویى بدون شنونده

همان طور که پیش از این اشاره شده ، دروغ به معناى خبر مخالف با واقع است . حال چنان چه شخصى در تنهایى و پنهانى و بدون داشتن مخاطب یا با وجود مخاطبى ناشنوا و گنگ که حرف هاى او را نمى شنود یا زبانش را متوجه نمى شود، دروغ بگوید، مرتکب عمل دروغ شده است ؛ اما چون ((خبر دادن ))، قید حرمت دروغ است ، و در وضعیت موجود، به دلیل نبودن شنونده ، هیچ جنبه اخبارى وجود ندارد، از دید فقیهان ، عمل حرامى انجام نشده ؛ ولى از بعد اخلاقى رفتارى انجام گرفته است که باعث تنزل روحیات والاى انسانى مى شود.

ب : خبر دادن از امور غیر قطعى

یکى از مهم ترین مسائل این گفتار، به خبر دادن از امور مشکوک مربوط مى شود. هرگاه انسان از چیزى که به آن آگاهى ندارد، خبر دهد، از دید شرع و عقل مرتکب رفتارى نادرست شده است ؛ زیرا چنان چه خبر او با واقعیت مطابقت کند مشکلى پدید نمى آید(۱۳۸)؛ اما اگر با واقعیت مطابقت نکند، مرتکب عملى حرام شده و مستحق مجازات است ؛ بنابراین ، عقل انسان ، چنان چه یکى از دو احتمال خبر دادن را حرام بداند، به حکم ((لزوم دفع ضرر محتمل))، آن را جایز نمى شمارد؛ به طور مثال اگر دو کاسه وجود داشته باشد که در یکى سمى مهلک ، و در دیگرى آب گوارا باشد، اما انسان نداند کدام زهر و کدام آب گوارا است ، به حکم عقل خویش ، از هر دو پرهیز مى کند.
از بعد شرعى ، روایات بسیارى وجود دارد که به برخى از آن ها اشاره مى شود.
حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام ) مى فرماید:لیس لک ان تتکلم بما شئت لان الله یقول ((و لا تقف ما لیس لک به علم )).
حق ندارى هر چه را بخواهى ، بگویى ؛ زیرا خداوند با عزت و شکوه مى فرماید: ((از آن چه آگاهى ندارى ، پیروى نکن .))
هشام بن سالم مى گوید: به امام صادق (علیه السلام ) عرض کردم : حق خداوند بر بندگانش چیست ؟ امام (علیه السلام ) فرمود:
ان یقولوا ما یعلمون و یکفوا عما لا یعلمون فاذا فعلوا ذلک فقد ادوا الى الله حقه .

آن چه را که مى دانند بگویند و [زبان را] از آن چه نمى دانند، نگاه دارند؛ پس اگر این کار را کردند، حق خدا را به جاى آورده اند.
حضرت با بیانى دیگر فرمود:
اذا سئل رجل منکم عما لا یعلم فلیقل : ((لا ادرى )) و لا یقل : ((الله اعلم )) فیوقع فى قلب صاحبه شکا.
زمانى که از کسى درباره چیزى که نمى داند پرسش شود، باید بگوید ((نمى دانم ))، و نگوید ((خدا داناتر است )) تا سؤ ال کننده را به شک و شبهه بیاندازد.

روایات بسیار دیگرى نیز در این باره وجود دارد که از مجال این گفتار خارج است .
امور مشکوکى که انسان از آن ها خبر مى دهد، به دو گروه تقسیم مى شود: دسته اول قضایایى هستند که انسان حالت و موقعیت پیشین آنها را مى داند؛ مانند این که شخصى به سفر رفته است و از دوستش مى پرسند: آیا او بازگشته یا نه ؛ با این حال ، پاسخ مى دهد: نه . دسته دوم ، قضایایى هستند که انسان از موقعیت گذشته آن ها هم آگاهى ندارد؛ مانند آن شخص از سفر رفتن دوستش آگاه نیست و فقط براى پاسخ دادن به پرسش ، نظر خود را مى گوید. در هر دو مورد، جواب شخص ، غیر مجاز و غیر اخلاقى است .
برخى از فقیهان در این جا بسیار دقیق تر مى نگرند و معتقدند که انسان تا به راست بودن خبرى یقین نیافته ، به بیان آن مجاز نیست ، و فقط آن هنگام که به راستى آن یقین کرد مى تواند آن را بیان کند. آن ها اعتقاد دارند که راست گفتن واجب است ؛ البته این بدان معنا نیست که انسان موظف باشد هر مطلب راستى را بگوید؛ بلکه اگر بخواهد چیزى بگوید، باید راست بگوید.

اخلاق الاهی// استاد آیت الله مجتبى تهرانى

آفات زبان (فصل پنجم) مراء-ریشه هاى درونى مراء

فصل پنجم : مراء

 

پرهیزکارترین مردم آن است که خرده گیرى از سخن دیگران را ترک کند؛ اگر چه حق با او باشد.
رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) .

مقدمه

یکى دیگر از آفات زبان که موجب نابودى پیوندها شده ، دشمنى و کینه را جایگزین مهر و محبت مى سازد، ((مراء)) است . آسیبى که بشر از این بیمارى دیده ، به اندازه اى شدید است که باید به عزم و همتى تمام در صدد زدودن این ویژگى از پیکره جامعه بر آمد. این فصل ، به تبیین ابعاد گوناگون این بیمارى اختصاص یافته ، ضمن بررسى عوامل و ریشه ها، به ارائه راه هاى درمان آن مى پردازد.

مباحث این فصل عبارتند از:
۱ – تعریف مراء
۲ – نکوهش مراء از دید شرع
۳ – ریشه هاى درونى مراء
۴ – پیامدهاى زشت مراء
۵ – راه هاى درمان مراء.

(۱): تعریف مراء

((مراء)) در لغت به معناى ((پیکار کردن )) و ((جنگیدن )) نزد دانشمندان اخلاق عبارت است از: ((خرده گیرى و اشکال گرفتن از کلام دیگران ، براى این که نقص کلام آن ها آشکار شود.))

مراء با انگیزه برترى جویى و خودنمایى علمى پدید مى آید به این معنا که فرد در گفت و گو با دیگرى ، به ایراد و اعتراض بر سخنان او مى پردازد تا هوش و دقت و زیرکى خویش را نشان دهد؛ از این رو مراء در شمار اعمال زشتى است که از صفات ناپسند درونى سرچشمه مى گیرد.

مراء از رفتار تا خصلت

مراء در آغاز به شکل رفتارى غیر عادى از فرد سر مى زند؛ ولى چون داراى ریشه فاسدى است ، از همان مرحله نخست بر روح او اثر مى گذارد. نفس ‍ اماره از این کار لذت برده ، در مراحل بعدى به انجام این عمل مشتاق تر، و به راحتى مرتکب مراء مى شود. این حرکت به آن جا مى رسد که خرده گیرى و اشکال تراشى و ایراد بر سخن دیگران ، رفتار همیشگى فرد شده ، به حالت ملکه در مى آید و پیامدهاى زیانبارى را در پى خواهد داشت .
امام على (علیه السلام ) فرمود:
من عود نفسه المراء ضار دیدنه .
کسى که نفس خود را به مراء عادت دهد، این رفتار، خصلت او مى شود.

(۲): نکوهش مراء از دید شرع

پیشوایان دین با توجه به آثار و پیامدهاى ناخوشایند مراء، انسان را از آن نهى و انجام دهنده اش را سرزنش کرده اند.
رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
لا تمار اخاک .
با برادر دینى ات مراء نکن .
اءورع الناس من ترک المراء و ان کان محقا.
پرهیزکارترین مردم کسى است که مراء را ترک کند؛ اگر چه حق با او باشد.
انسان زمانى که مى بیند گوینده اى در گفتار خود اشتباه مى کند، در آغاز به او تذکر مى دهد و اگر جنگ لفظى یا همان مراء با او را (با فرض عدم پذیرش و مقاومت بر اشتباه ) ترک کند، از تقواى بسیار برخوردار است .
امام صادق (علیه السلام ) فرمود:
المراء داءردى و لیس فى الانسان خصله اشر منه و هو خلق ابلیس و نسبه فلا یمارى فى اى حال کان الا من کان جاهلا بنفسه و بغیره محروما من حقائق الدین .
مراء دردى بسیار سخت است و ویژگى بدتر از آن در انسان نیست . مراء خلق و خوى شیطان ، و خویشاوند او است ؛ پس هیچ کس در هیچ حالى مراء نمى کند، مگر آن که از خودش و دیگران ناآگاه ، و از حقایق دین محروم باشد.

حکم مراء از دید شرع

توجه به این گونه روایات ، فقیهان را بر آن داشته تا بر کراهت این رفتار ناشایست حکم کنند. برخى از دانشمندان بزرگ شیعى در معاجم روایى خویش باب مستقلى را به مراء اختصاص داده ، ضمن نقل روایات گوناگون در این باره ، به بیان حکم این رذیله پرداخته اند.

(۳): ریشه هاى درونى مراء

مراء از بیمارى هاى اخلاقى است و شخص مبتلاى به آن ، روح و نفسى بیمار دارد. سرچشمه این رفتار ناپسند صفات زشت نفسانى است که عبارتند از:

۱دشمنى و کینه جویى

گاه خرده گیرى بر گفتار دیگران در دشمنى با ایشان ریشه دارد. شخص کینه توز براى ابراز نفرت خویش به اشکال گرفتن و ستیزه کردن با دیگرى پرداخته ، مى کوشد بر او چیره شود.

۲حسد

رشک بردن بر مال یا مقام دیگرى ممکن است انسان را به مراء و پیکار گفتارى با او بکشاند؛ زیرا فرد حسود، خواهان خوار کردن دیگرى به هر وسیله ممکن است .

۳تکبر

گاه اظهار برترى بر دیگران فرد را به ایراد و اعتراض بر گفتار آن ها وا مى دارد.

۴حب مقام یا مال

اشکال گرفتن بر دیگران ممکن است براى رسیدن به دنیا باشد. گاه علاقه به مقام یا مال انسان را به ورطه مراء مى اندازد؛ البته تمام این موارد، خود در دو قوه شهوت و غضب انسانى ریشه دارند.

(۴): پیامدهاى زشت مراء

مراء پیامدهاى ناشایست براى انسان و جامعه بشرى به بار مى آورد که از جمله مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:

۱مرگ دل

پیکار لفظى یا مراء، رشته هاى محبت را قطع و دل را از دوستى تهى مى سازد و از آن جا که دل ، ظرف محبت است و بدون آن زنده نمى ماند، دل شخص مبتلا به مراء رو به مرگ خواهد گذاشت .

امام صادق (علیه السلام ) به نقل از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمودند:
اربع یمتن القلوب : الذنب على الذنب و مناقشه النساء یعنى محادثتهن و مماراه الاحمق تقول و یقول و لا یرجع الى خیر و مجالسه الموتى فقیل له یا رسول الله و ماالموتى قال : کل غنى مترف .

چهار چیز است که دل ها را مى میراند: ۱ -گناه بر روى گناه ۲ – مناقشه و گفت و گو با زنان ۳ – جنگ لفظى (مراء) با احمق ، تو چیزى بگویى او هم چیزى بگوید؛ در حالى که هیچ خیرى در این قیل و قال نباشد. ۴ – همنشینى با مردگان . عرض شد اى رسول خدا! مردگان کیانند؟ فرمود: هر ثروتمند خوش گذران .

۲باقى ماندن در نادانى

وقتى انسان به وادى مراء کشیده شود، به اشتباه هاى خود پى نمى برد و نادانى او، به دانش تبدیل نخواهد شد؛ زیرا در صدد وارد کردن اشکال بر دیگران بوده ، از اشکال هاى خویش غافل است .
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:
من کثر مراوه بالباطل دام عماوه عن الحق .
کسى که بسیار به باطل مراء کند [= در مقابل سخن حق بایستد]، نابینایى اش به حق ادامه مى یابد.
الشک على اربع شعب : على التمارى و الهول و التردد و الاستسلام فمن جعل المراء دیدنا لم یصبح لیله ….
شک بر چهار محور است : مراء کردن ، ترسیدن ، دو دل بودن و تن به پستى و تباهى دادن ؛ پس هر کس عمل مراء را ویژگى خود قرار دهد، شب او به صبح نمى رسد (شب تاریک نادانى او با روز روشن دانش ، نورانى نمى شود.)

۳آزار دیدن از برخورد نادانان و محرومیت از علم دانشمندان

هر گاه انسان با دانشمندى مراء کند، وى پى مى برد که آن فرد در جست و جوى علم نیست و دانش خویش را عرضه نمى کند و اگر با جاهل مراء کند، جاهل او را خوار و پست مى سازد؛ پس انسان در هر دو صورت باید از این عمل بپرهیزد.

امام صادق (علیه السلام ) از وصیت ورقه بن نوفل بن خدیجه (س ) مى فرماید:
اذا دخل علیها یقول لها یا بنت اخى لا تمارى جاهلا و لا عالما فانک منى ماریت جاهلا اذاک و متى ماریت عالما منعک علمه .
اى دختر برادرم ! با فرد نادان و با دانشمند مراء نکن ؛ زیرا اگر با جاهل مجادله کنى ، آزارت مى دهد و اگر با دانشمند مجادله کنى ، علمش را به تو عرضه نمى کند.
کسانى به وسیله دانشمندان سعادتمند مى شوند که خواهان علم ، و در برابر دانش و دانشمند فروتن باشند.
حضرت رضا (علیه السلام ) مى فرماید:
لا تمارین العلماء فیرفصوک و لا تمارین السفهاء فیجهلوا علیک .
با دانشمندان مراء نکن ، تا تو را از خودشان دور نسازند و با نادانان ها نیز مراء نکن ، تا با تو جهالت نکنند [= به جهالت رفتار نکنند.]
از امام حسین (علیه السلام ) هم روایت شده است :
لا تمارین حلیما و لا سفیها فان الحلیم یغلبک و السفیه یردیک .
با شخص عاقل بردبار و با شخص سبک مغز مجادله نکن ؛ چرا که انسان بردبار بر تو چیره مى شود و سبک مغز تو را مى آزارد.
امام صادق (علیه السلام ) در جاى دیگرى مى فرماید:
لا یمارین احد کم حلیما و لا سفیها فانه من مارى حلیما اءقصاه و من مارى سفیها اراده .
هیچ یک از شما نباید با بردبار و نادان مراء کند. همانا هر کس با بردبار مراء کند، بردبار او را (از خود) دور مى سازد و هر کس با سبک مغز مراء کند، آن نادان او را به نابودى مى کشاند [= خوار و ذلیل مى کند.]

۴نابودى اعمال نیک

مراء موجب نابودى اعمال نیک انسان مى شود.
امام صادق (علیه السلام ) به محمد بن نعمان فرمود:
یا ابن النعمان ایاک والمراء فانه یحیط عملک .
اى پسر نعمان ! از مراء بپرهیز. همانا مراء عمل تو را از بین مى برد.

۵نابودى پیوند دوستى

پیامدهاى مراء غیر از این که در وجود خود فرد آشکار مى شود، به اجتماع نیز سرایت مى کند. این رفتار ناپسند سبب مى شود از محبت دو طرفه کاسته شود تا به آن جا که شاید این محبت ، از بین برود.
امام صادق (علیه السلام ) فرمود:
اذا احببت رجلا فلا تمازحه و لا تماره .
اگر کسى را دوست دارى با او شوخى و مراء نکن .
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) هم مى فرماید:
لا محبه مع کثره مراء.
هیچ محبتى با خرده گیرى بسیار پایدار نخواهد ماند [= محبت از بین مى رود.]
ثمره المراء الشحناء
میوه مراء، دشمنى بسیار است . دلیل دشمنى بسیار، فراوانى مراء است .
سبب الشحناء کثره المراء.
دلیل دشمنى بسیار، فراوانى مراء است.

۶ایجاد کینه و نفاق

خرده گیرى از گفتار دیگران ، دوستى ها را از بین برده ، دل ها را از هم چرکین مى کند تا جایى که در پى آن دشمنى و کینه پدید مى آید. در این صورت شخص یا دشمنى خودش را ظاهر مى کند یا اگر نتوانست ، به ظاهر ادعاى دوستى کرده ، در باطن کینه مى ورزد که این رفتار، دورویى است .

امام صادق (علیه السلام ) به نقل از حضرت على (علیه السلام ) مى فرماید:
ایاکم و المراء و الخصومه فانهما یمرضان القلوب على الاخوان و ینبت علیهما النفاق.
از مراء و دشمنى بپرهیزید. همانا این دو، دل هاى برادران (دینى ) را بیمار مى کند و نفاق بر آن دو مى رویاند.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) هم فرمود:
المراء بذر الشر.
مراء بذر بدى است (که در دل ها پاشیده مى شود.)
مراء نه تنها انجام دهنده خویش را به وادى گناه مى کشاند، بلکه طرف مقابل او را نیز به نفاق وا مى دارد. عامل مراء چه بسا مى کوشد تا طرف مقابل را با دروغ ، تهمت و توهین ، کوچک کند یا حتى براى رسیدن به هدف خود سخنان رکیک و ناهنجار بر زبان آورد.

از پیشواى چهارم حضرت زین العابدین (علیه السلام ) چنین روایت شده است :
ویلمه فاسقا من لا یزال ممارئا.
واى بر آن امت فاسقى که خلق و خوى آن ها مراء است .
جامعه اى که افراد آن مى کوشند تا براى تضعیف و تحقیر یکدیگر مرتکب اعمال ناشایست شوند، از ارزش و شخصیت آنها، کاسته مى شود.
امام صادق (علیه السلام ) فرمود:
لا تمار فیذهب بهاؤ ک .
مراء نکن تا ارزش تو از بین نرود.
روشن است که رشد و کمال جامعه به دو چیز بستگى دارد:
۱ -وحدت و یگانگى قلب ها
۲ – سازندگى و پیشرفت دانش .

حال اگر در جامعه اى مراء و پیکار لفظى رایج شد، پیوند قلب ها گسسته ، یک پارچگى از بین مى رود. همچنین در آن جامعه دیگر دانشمند علمش را عرضه نمى کند، و بیش تر افراد گرفتار فسق ، بدبینى و بى منطق مى شوند؛ در نتیجه ، دانش از رشد باز ایستاده ، جامعه از ارزش تهى مى شود.

پیامدهاى زیبا و پسندیده ترک مراء

۱ -حفظ آبروى انسان : مراء، آبروى انسان را در معرض خطر قرار مى دهد؛ از این رو حفظ آبرو در گرو ترک آن است .
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) مى فرماید:
من ضن بعرضه فلیدع المراء.
کسى که از (ریخته شدن ) آبروى خود واهمه داشته باشد، باید از مراء چشم بپوشد.
۲ – ایمنى از اشتباه : ترک مراء سبب دورى انسان از اشتباه مى شود.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:
من کثر مراؤ ه لم یامن الغلط.
کسى که زیاد مراء کند، از اشتباه ایمن نخواهد بود.
۳ – ایجاد فروتنى : از آثار مهم ترک مراء، ایجاد فروتنى است .
امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید:
من التواضع ان ترضى بالمجلس دون المجلس و اءن تسلم على من تلقى و ان تترک المراء و ان کنت محقا و لا تحب ان تحمد على التقوى .

از فروتنى است که راضى باشى در جایى که از نظر شاءن پایین تر از تو است ، بنشینى و به کسى که با تو رو به رو مى شود، سلام کنى و مراء را وانهى ؛ اگر چه حق با تو باشد و نیز دوست نداشته باشى تو را به سبب تقوایت بستایند.

۴ – کشف حق : اثر دیگر ترک مراء این است که انسان مى تواند حق را کشف کند؛ چون ترک کننده مراء نمى خواهد مطلب باطلى را حق جلوه دهد، از این رو در جست و جوى حق بر مى آید.

امام صادق (علیه السلام ) از قول امام سجاد (علیه السلام ) فرمود:
ان المعرفه بکمال دین المسلم ترکه الکلام فیما لا یعنیه و قله المراء.
شناخت کمال دین مسلمان در این است که کلام بیهوده نگوید و کمتر مراء داشته باشد.
لا یستکمل عبد حقیقه الایمان حتى یدع المراء و ان کان محقا.
هیچ بنده اى حقیقت ایمان را کامل (درک ) نمى کند، مگر این که مراء را رها سازد؛ اگر چه حق با او باشد.
۵ – پاداش آخرتى : پاداش فراوان در آخرت نصیب کسى مى شود که مراء را ترک کند.
امام صادق (علیه السلام ) فرمود:
من یضمن لى اربعه باربعه ابیات فى الجنه انفق و لا تخف فقرا و افش ‍ السلام فى العالم واترک المراء و ان کنت محقا و انصف الناس من نفسک .
چه کسى است که براى من چهار چیز را به چهار خانه در بهشت تضمین کند؟ انفاق کن و از فقر نترس و در جهان آشکارا سلام کن و مراء را ترک کن ؛ اگر چه حق با تو باشد و انصاف را با مردم رعایت کن .
حضرت به نقل از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) نقل فرمود:
انا زعیم ببیت فى اعلى الجنه و بیت فى وسط الجنه و بین فى ریاض ‍ الجنه لمن ترک المراء و ان کان محقا.
من ضامن خانه اى در بالاى بهشت و خانه اى در وسط آن و خانه اى در باغ هاى بهشت هستم ، براى کسى که مراء را ترک کند؛ اگر چه حق با او باشد.
امام على (علیه السلام ) به کمیل بن زیاد سفارش فرمود:
ایاک و المراء فانک تغرى بنفسک السفهاء و تفسد الاخاء.
از مراء بپرهیز که همانا انسانهاى نادان را فریب مى دهى و (با این کار) برادران (دینى ) را فاسد مى کنى .

(۵): راه هاى درمان مراء

مراء با به کار بستن دو شیوه ((علمى )) و ((عملى )) قابل درمان است .

درمان علمى

الف . گاه غفلت انسان از آثار زشت مراء سبب آلوده شدن او به این عمل مى شود؛ بنابراین توجه به آثار زیان بار آن در ابعاد گوناگون ، روح را از مراء بیزار مى کند و تنفر و انزجار موجب دور شدن فرد از این عمل مى شود.
ب .توجه به آثار زیباى ترک مراء، رغبتى بسیار جهت درمان این بیمارى اخلاقى پدید مى آورد.

درمان عملى

شیوه دیگر درمان این است که باید در عمل ، همواره بر ضد مراء رفتار کرد؛ یعنى گفتار خوش و سخن نیک داشت و مراقب بود تا این رفتار نیک ، ملکه روح شده ، نقطه مقابل آن یعنى مراء، به کلى از بین برود.

اخلاق الاهی جلد چهارم ، آفات زبان//استاد آیت الله مجتبى تهرانى

 

آفات زبان فصل اول (غیبت)تعریف غیبت-اقسام غیبت- موارد جواز غیبت- ریشه هاى درونى غیبت – پیامدهاى زشت غیبت – راه هاى درمان غیبت

فصل یکم : غیبت

یا ایهاالذین امنوا… لا یغتب بعضکم بعضا ایحب احدکم ان یاءکل لحم اخیه میتا
اى کسانى که ایمان آورده اید!… برخى از شما از دیگرى غیبت نکند. آیا هیچ یک از شما دوست دارد گوشت برادر مرده اش را بخورد؟

مقدمه

انسان ها روزمره از راه سخن گفتن با یک دیگر ارتباط برقرار مى کنند؛ از این رو به شکل ناخواسته در معرض گناهانى چون غیبت ، دروغ و تهمت قرار مى گیرند و بدون آن که خود توجه داشته باشند، زبانشان به گناه آلوده مى شود. چه بسا اگر ایشان از حقیقت این گناهان آگاه باشند، آن ها را ترک کنند.

این فصل از کتاب مى کوشد تا به حدود و ثغور امورى درباره غیبت بپردازد تا آگاهى از آنها، در ترک این گناه موثر افتد. ذکر این نکته ، در آغاز گفتار ضرورت دارد که رفتار انسان ، از دو بعد فقهى و اخلاقى بررسى مى شود: بعد فقهى به صورت عمل و ظاهر رفتار نظر دارد و احکام فقه درباره حرکاتى است که از هر یک از اعضاى بدن انسان سرمى زند؛ به طور مثال ، غیبت کردن و دروغ گفتن از حرکت ها و رفتارهاى عضو زبان است که مشمول حکم حرمت مى شوند.
بعد اخلاقى به ریشه عمل نظر دارد و اخلاق ، درباره رذیله و صفت ناپسندى که در نفس انسان پیدا، و منشاء پیدایش رفتارى زشت مى شود، بحث مى کند.
در این فصل به بعد اخلاقى غیبت توجه ، و به مسائل فقهى این رفتار به اختصار اشاره مى شود.
مباحث ارائه شده چنین است :
۱ – تعریف غیبت
۲ – اقسام غیبت
۳ – نکوهش غیبت از دید شرع
۴ – ریشه هاى درونى غیبت
۵ – پیامدهاى زشت غیبت
۶ – راه هاى درمان غیبت .

تعریف غیبت

غیبت نزد دانشمندان علم اخلاق و فقیهان ، متذکر شدن یا فهماندن عیب و نقص کسى در غیاب او، دیگران است . به تعبیر دیگر، غیبت آن است که در غیاب کسى به بیان آن چه نقلش مایه ناخشنودى او مى شود بپردازند.

فرق غیبت و بهتان

بهتان یعنى نقص و عیبى را که در کسى وجود ندارد چه در حضورش و چه در غیابش ، به او نسبت دهند؛ پس اگر عیبى را که در شخص وجود دارد، پشت سرش به او نسبت دهند، غیبت او را کرده اند؛ ولى اگر عیب و نقصى را که در او وجود ندارد، به او نسبت دهند، بهتان زده اند؛ البته اگر عیبى را که در شخص وجود ندارد، پشت سرش به او نسبت دهند، هم غیبت او را کرده و هم به او بهتان زده اند و احکام هر دو مورد بر آن صدق مى کند به این معنا که غیبت کننده ، هم باید استغفار کند و هم از آن فرد حلالیت بطلبد.

ابوذر غفارى (ره ) از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) پرسید: ((غیبت چیست ؟)) حضرت فرمود:
ذکرک اخاک بما یکره . قلت : یا رسول الله ! فان کان فیه الذى یذکر به . قال : اعلم انک اذا ذکرته بما هو فیه فقد اغتبته و اذا ذکرته بما لیس فیه فقد بهته .
یاد کردن برادرت به چیزى که از آن ناخرسند مى شود. عرض کردم : اى رسول خدا! اگر این عیب که گفتیم در او بود، چه ؟
فرمود: اگر او را به عیبى که در او بود، یادآور شدى ، غیبت کرده اى و اگر عیبى را که در او نبود، متذکر شدى بهتان زده اى .
در همین زمینه امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید:
ان من الغیبه ان تقول فى اخیک ما ستره الله علیه و ان من البهتان ان تقول فى اخیک ما لیس فیه .
همانا غیبت عبارت است از این که درباره برادرت ، عیبى را که خدا براى او پوشانده است ، بگویى و همانا بهتان این است که درباره برادرت ، عیبى را که در او نیست ، بگویى .

فرق غیبت و تهمت

تهمت آن است که بر پایه حدس و گمان بد در حق کسى ، به او رفتار یا حالت ناپسندى را نسبت دهند؛ در حالى که غیبت ، بازگفتن عیب هاى واقعى شخص در غیاب او است .

اقسام غیبت

غیبت بر چند قسم است :

۱: گفتارى

غیبت گفتارى مشهورترین نوع غیبت است ؛ یعنى انسان ، نقص برادر مؤ منش را به دیگرى بگوید.

۲نوشتارى

شخص ، عیبى را که مى خواهد بگوید! بنویسد؛ در این صورت به جاى شنونده ، خواننده وجود دارد.

۳کردارى

فرد عیب دیگرى را با نمایش به دیگران بفهماند.

۴کنایى

کسى با استفاده از جمله هاى کنایى ، عیوب دیگرى را در غیاب دیگرى را در غیاب او به دیگران بفهماند؛ جمله هایى مثل((خدا را شکر که به ما ریاست نداد)) یا ((از بى حیاتى به خدا پناه مى برم )) که کنایه از بى لیاقتى و بى حیایى شخص غایب هستند.

۵اشاره اى

یعنى با اشاره اى دست و سایر اعضا، عیب دیگرى را بازگوید که اشاره مى تواند لفظى یا عملى باشد.
روایت شده که زنى وارد خانه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) شد و میهمان عایشه بود. وقتى برخاست و رفت ، عایشه با دستش اشاره کرد و با این اشاره مى خواست بگوید که او کوتاه قد بود. حضرت فرمود:
قد اغتبتها.
تو از آن زن غیبت کردى .

انواع عیب و نقص

در مباحث پیشین آورده شد: غیبت آن است که انسان پشت سر برادر یا خواهر مؤ منش عیب یا نقصى را که نزد مردم معروف نبوده یا شنونده نمى داند، باز گوید.
حال باید به بحث از انواع و چگونگى این عیب و نقص پرداخته شود.
عیب و نقص اقسامى دارد که عبارتند از:

۱نقص روانى – نفسانى :

مانند آن که شخصى به رذیله اى مانند حسد یا تکبر مبتلا باشد و پشت سر او به این رذایل اشاره شود.

۲نقص بدنى :

مانند آن که شخصى بیمارى یا نقص عضوى دارد که کسى از آن آگاه نیست .

۳نقص دینى :

مثل آن که شخصى در نماز سستى کند و در جایى که او حضور ندارد، این عیب را مطرح کنند.

۴نقص مالى :

مانند آن که پشت سر مؤ من آبرومندى که توانایى مالى ندارد، سخنانى دال بر فقر و ناتوانى مالى او به زبان آورده شود یا به طریقى دیگر فهمانده شود. این عمل اگر از روى دلسوزى هم باشد، غیبت به شمار مى آید.

۵نقص نسبى :

مانند آن که بگویند پدر یا اجداد فلان شخص ، خسیس یا فاسق یا… بوده اند.
برخى بزرگان ، بیان نقص هاى موجود در لباس ، خانه و سایر متعلقات شخص را نیز غیبت به شمار آورده اند.

نکوهش غیبت از دید شرع

یکى از صریح ترین آیات در نکوهش غیبت که آن را گناهى کبیره دانسته ، این آیه از سوره حجرات است :
یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا یغتب بعضکم بعضا اءیحب احدکم اءن یاءکل لحم اخیه میتا فکرهتموه .

اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى گمان ها [در حق یکدیگر] بپرهیزد که برخى از گمان ها گناه است و [و درباره یکدیگر] تجسس نکنید و برخى از شما از دیگرى غیبت نکند. آیا هیچ یک از شما دوست دارد گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ البته از آن کراهت دارید و…

گوشت هاى بندگان حق خورى//غیبت ایشان کنى کیفر برى 

یکى از راه هاى شناخت بزرگ بودن گناه ، مقایسه آن با دیگر گناهان بزرگ (معاصى کبیره ) است . در این آیه ، غیبت ، با خوردن مردار مقایسه شده که از گناهان بزرگ به شمار مى رود. اگر مردار، گوشت گوسفند باشد، حرام است ؛ چه رسد به این که گوشت انسان باشد و از آن مهم تر این که انسان با مرده ، رابطه برادرى هم داشته باشد.
از این مقایسه مى توان دریافت که غیبت تا چه اندازه زشت و ناپسند است !

پیشواى یازدهم ، حضرت عسکرى (علیه السلام ) در این باره مى فرماید:
اعلموا ان غیبتکم لا خیکم المؤ من من شیعه آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) اعظم فى التحریم من المیته .
بدانید که غیبت شما از برادر مؤ منتان که از شیعیان اهل بیت است ، از خوردن گوشت مرده حرام تر است .
از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) چنین روایت شده است :
ان الغیبه اشد من الزنا.
به درستى که غیبت کردن از زنا بدتر است .
روشن است که زنا از گناهان بزرگ شمرده مى شود؛ پس غیبت هم که از آن بدتر است ، گناه بزرگ (معصیت کبیره ) خواهد بود.
راه دیگر براى شناخت بزرگ بودن گناه ، بیم و وعید الاهى به عذاب دردناک است . آن جا که خداوند، جزاى رفتار زشتى را عذاب دردناک معرفى کند، آن رفتار از گناهان بزرگ خواهد بود.
خداوند متعالى در قرآن کریم مى فرماید:
ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فى الذین آمنوا لهم عذاب الیم .
همانا براى کسانى که دوست دارند زشتى در بین کسانى که ایمان آورده اند شایع شود، عذاب دردناکى است .
که مفسران ، عبارت ان تشیع الفاحشه در آیه کریمه را به غیبت تفسیر کرده اند.
حضرت رضا (علیه السلام ) از پدر بزرگوار موسى بن جعفر (علیه السلام ) نقل مى کند که امام صادق (علیه السلام ) فرمود:
ان الله یبغض البیت اللحم …
خداوند خانه اى را که در آن گوشت وجود دارد، دشمن مى دارد.
به امام عرض کردند که ما گوشت را دوست داریم و خانه هایمان از آن خالى نیست . حضرت فرمود:
انما البیت اللحم البیت الذى توکل فیه لحوم الناس ‍ بالفیبه .
خانه گوشت ، خانه اى است که در آن گوشت مردم با غیبت ، خورده مى شود. در روایتى دیگر از حضرت آمده است که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در شب معراج به آتش جهنم نظر افکند و دید گروهى مشغول خوردن مردار هستند. به جبرئیل فرمود: این ها چه کسانى هستند؟
جبرئیل پاسخ داد: این ها کسانى هستند که گوشت مردم را مى خورند.
از آن جا که در قیامت ، اعمال انسان تجسم مى یابد؛ اگر عمل ، گناه و سیئه باشد، شکل حیوانات را به خود مى گیرد و اگر حسنه باشد، مفرح است و به شکل حوریه و غلمان درمى آید و صالحان در قیامت عمل خود را به شکل حورالعین در آغوش مى گیرند و اهل غیبت ، در دوزخ مردار خوارند.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) مى فرماید:
الغیبه قوت کلاب النار.
غیبت ، خوراک سگ هاى آتش است .
در روایت دیگرى با همین مضمون از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) آمده است :
اجاتنبوا الغیبه فانها ادام کلاب النار.
از غیبت بپرهیزید؛ چرا که خورش سگ هاى جهنم است .

ابعاد غیبت از دیدگاه روایى

به غیبت از سه بعد مى توان توجه کرد:

۱بعد عملى :

دو روایت پیشین به بعد عملى غیبت اشاره داشت .

۲بعد درونى (روانى ):

امام على (علیه السلام ) مى فرماید:
الام الناس المغتاب .
پست ترین مردم کسى است که غیبت مى کند.
حضرت در این روایت به بعد درونى و روانى غیبت نظر دارد؛ به این معنا که حال درونى شخص غیبت کننده را بیان مى کند.

۳بعد معنوى (الهى ):

حضرت در روایت دیگرى به تاءثیر منفى غیبت در بعد معنوى اشاره دارد و رابطه خداوند با اهل غیبت را روشن مى سازد:
ابغض الاخلائق الى الله المغتاب.
مبغوض ترین مردم در نظر خداوند کسى است که غیبت مى کند.
رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
یا معشر من آمن بلسانه و لم یؤ من بقلبه لا تغتابوا المسلمین.
اى گروهى که به زبان ایمان آورده اید، اما دل هاى شما ایمان نیاورده است ، از مسلمانان غیبت نکنید.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) با صراحت ابراز مى دارد که غیبت کننده ، فاقد ایمان قلبى است ؛ زیرا فردى که با زبان ، به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر اقرار کند، مسلمان است ؛ ولى اگر وابستگى قلبى ، یعنى ایمان نداشته باشد و از مسلمانان غیبت کند، بعد معنوى اش ضعیف مى شود؛ بنابراین مسلمان واقعى کسى است که قلب و زبانش ، هر دو معتقد، و از غیبت به دور باشند.

بدترین نوع غیبت

غیبت از هر مسلمانى زشت و ناروا است ؛ اما غیبت از خوبان و صالحان ، بسى زشت تر و ناپسندتر است . در روایات آمده است : انسانى که عیوب و نقایص نیکان را مطرح ، و پشت سرشان غیبت کند، دچار یکى از زشت ترین پستى ها شده است :
من اقبح اللؤ م غیبه الاءخیار.
از زشت ترین پستى ها غیبت کردن از نیکان است .
غیبت کردن از اخیار، برگزیدگان و نیکان از نظر دنیایى ، پیامدهاى منفى در زندگى انسان به بار مى آورد. عمر را کوتاه مى کند و گرفتارى بسیار پیش ‍ مى آورد و انسان را از خوبى هاى دنیا و آخرت محروم مى سازد.

حکم غیبت از نظر فقهى

پشتوانه احکام در فقه شیعى ، ادله اربعه (کتاب ، سنت ، اجماع و عقل ) است و بسیارى از فقیهان شیعى در بحث غیبت مى فرمایند:
الغیبه حرام بالادله الاربعه .
غیبت به ادله اربعه حرام است ؛
یعنى فتواى ایشان به هر چهار مرجع ، مستند شده است که بر قوت و استحکام فتواى مورد نظر مى افزاید. از آن جا که این بحث فقهى به طور گسترده در این مجال نمى گنجد، فقط به ذکر روایتى از امام صادق (علیه السلام ) در این مورد بسنده مى شود که مى فرماید:
الغیبه حرام على کل مسلم … والغیبه تاءکل الحسنات کما تاءکل النار الحطب .
غیبت بر هر مسلمانى حرام است … و غیبت نیکویى ها را مى خورد، همان گونه که آتش هیزم را نابود مى کند.

رفیقى که غایب شد اى نیک نام//دو چیز است از او بر رفیقان حرام

یکى آن که مالش به باطل خورند//دوم آن که نامش به غیبت برند

شرایط حرمت غیبت

حرمت غیبت از نظر فقهى ، شرایطى دارد که عبارتند از:
۱ – شخصى که انسان در غیاب ، او، عیبش را بازگو مى کند، مؤ من باشد؛ یعنى بینشان اخوت ایمانى وجود داشته باشد؛ همان گونه که خداوند متعالى در آیه شریفه سوره حجرات ، غیبت را به خوردن گوشت برادر مؤ من تشبیه فرمود.

در همین زمینه ، روایتى از امام صادق (علیه السلام ) به نقل از عبدالرحمن سیاب آمده است :
ان من الغیبه ان تقول فى اءخیک ما ستره الله علیه .
غیبت این است که درباره برادر مؤ منت عیبى را که خدا براى او پوشانده است ، بگویى ؛
بنابراین ، اگر عیب کافر پشت سرش گفته شود، غیبت به شمار نمى آید.
مؤ من کسى است که به همه اصول دین (توحید، عدل ، نوبت ، امامت و معاد) اعتقاد داشته باشد.
۲ – از نظر شرعى ، غیبت هنگامى پیش مى آید که پشت سر فرد، ((عیب و نقص )) او را بازگو کنند؛ ولى اگر کمالش را بگویند (راضى باشد یا نباشد) غیبت شمرده نمى شود.

۳ – عیب و نقصى که شخص در غیاب برادر یا خواهر مؤ منش مى گوید، نزد عموم ناخوشایند و ناپسند باشد؛ از این رو اگر عامه مردم آن عیب را زشت بشمارند؛ ولى خود فرد غایب به باز گفتن آن راضى باشد، غیبت به شمار مى رود.

پیش تر از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در بحث ((تفاوت بهتان و غیبت )) روایتى آورده شده که حضرت در تعریف غیبت فرمود: ذکرک اخاک بما یکره در این حدیث ، این نیست که آن چه را فقط برادرت خوش ندارد، ذکر کنى ؛ بلکه منظور، امرى است که به طور طبیعى و نزد عامه ناخوشایند باشد؛ زیرا خداوند متعالى راضى نیست آبروى مؤ من در اجتماع بریزد. و در روایات هم آمده است :
قوا اعراضکم .
آبروهایتان را حفظ کنید. امیر مؤ منان (علیه السلام )
لیس للمؤ من ان یذل نفسه .
مؤ من حق ندارد خودش را خوار کند.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم )
ان الله تبارک و تعالى فوض الى المؤ من کل شى ء الا اذلال نفسه .
خداوند بلند مرتبه همه چیز، جز ذلیل کردن نفس را به مؤ من تفویض کرده است .
امام صادق (علیه السلام )
پس اگر مؤ من ، عیب برادر مؤ من خود را که ناپسند تلقى مى شود، پشت سرش بگوید و آن فرد هم راضى باشد، رضایتش موجب برداشته شدن حرمت این عمل نمى شود.

۴ – عیب و نقصى در غیاب فرد بازگو شود که از مردم پوشیده بوده است ؛ بنابراین اگر فردى به داشتن عیبى نزد مردم معروف باشد، بازگفتن آن نزد کسى که از آن آگاهى دارد، حرام نیست .
حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام ) فرمود:
من ذکر رجلا من خلفه بما هو فیه مما عرفه الناس لم یغتبه و من ذکره من خلفه بما هو فیه مما لا یعرفه الناس اغتابه.
کسى که پشت سر شخصى چیزى را یادآور شود که همه مردم مى دانند، غیبت نیست و اگر کسى پشت سر شخصى نقص یا عیبى را بگوید که مردم نمى دانند، غیبت است .

۵ – قصد انتقاص وجود داشته باشد؛ یعنى شخص با باز گفتن عیب دیگرى ، قصد کاستن از وجهه و شخصیت او را داشته باشد؛ پس اگر باز گفتن عیب ، براى درمان و برطرف کردن آن باشد، مثل آن که انسان ، حالات مریضى را به پزشک بگوید، چون قصد انتقاص ندارد، رفتار او غیبت به شمار نمى آید.

۶ – شنونده داشته باشد؛ پس اگر انسانى نشسته باشد و از روى ناراحتى یادآور عیوب دیگرى شود، چون شنونده ندارد، رفتار او حرام نیست و غیبت به شمار نمى رود.

استماع غیبت

همان گونه که گفته شد، غیبت زمانى تحقق مى یابد که شنونده اى وجود داشته باشد؛ پس شنونده غیبت ، همانند گوینده آن ، در تحقق غیبت دارد؛ از این رو حکم غیبت شامل حال او نیز مى شود.
با این وصف ، فقیهان ((گوش دادن )) به غیبت را هم از لحاظ شرعى حرام دانسته اند و از این نظر اختلافى بین آنها نیست . روایات بسیارى نیز در این زمینه وجود دارد که به برخى از آن ها اشاره مى شود:
امام صادق (علیه السلام ) نقل کرده است که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) افراد را از غیبت کردن و گوش دادن به آن نهى فرمود:
نهى عن الغیبه و الاستماع الیها.
پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
السامع للغیبه احد المغتابین .
گوش کننده غیبت یکى از دو نفرى است که غیبت مى کند.
ما عمر مجلس بالغیبه الا خرب من الدین .
هیچ مجلسى با غیبت آباد نشد، مگر این که از نظر دینى خراب شد.
فنزهوا اءسماعکم من استماع الغیبه .
گوش هاى خود را از شنیدن غیبت پاک کنید.
امام صادق (علیه السلام ) نیز مى فرماید:
الغیبه کفر و المستمع لها و الراضى بها مشرک .
غیبت ، کفر، و شنونده و خشنود از آن ، مشرک است .
کفر بر دو گونه است :
الف – کفر اعتقادى
ب – کفر عملى .
کفر اعتقادى عدم اعتقاد به اصول حقه است ؛ اما کفر عملى ندیده گرفتن چیزى است که از سوى خداوند مورد امر و نهى قرار مى گیرد؛ البته اگر کفر عملى ادامه یابد، چه بسا به کفر اعتقادى بینجامد؛ براى نمونه ، تکلیفى مانند نماز که از ارکان و پایه هاى دین ما است ، اگر به صورت عمدى ترک شود، در ایمان انسان خلل وارد مى شود چنان که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
من ترک الصلوه متعمدا فقد کفر.
کسى که نماز را به عمد ترک کند، کافر است .
غیبت ، طبق فرموده امام صادق (علیه السلام ) چنین است :
الغیبه اءن تقول فى اخیک ما ستره الله علیه .
غیبت آن است که آن چه [= عیبى ] را خداوند پنهان ساخته است ، بازگویى .
از سویى ، شنونده غیبت در آشکار شدن آن عیب همان اندازه نقش دارد که گوینده غیبت دارد؛ زیرا اگر گوشى براى شنیدن غیبت نباشد، گوینده کارى از پیش نمى برد؛ بنابراین ، هر دو مرتکب گناه شده اند.
عبدالله بن سنان روایت مى کند که به امام صادق (علیه السلام ) عرض ‍ کردم :
عوره المؤ من على المؤ من حرام ؟ قال : نعم قلت : یعنى سفلته ! قال : لیس ‍ حیث تذهب ! انما هو اذاعه سره .
آیا عورت مؤ من بر مؤ من حرام است ؟ فرمود: بله . گفتم : منظور از عورت همان معناى عورتین است ؟ گفت : نه ، آن گونه که گمان کردى نیست . منظور از عورت نشر دادن سر او بود.
امام صادق (علیه السلام ) از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) چنین نقل کرده است :
من اذاع الفاحشه کان کمبتدئها.
کسى که عمل زشتى را نشر دهد، مثل کسى است که آن کار را آغاز کرده است .
همچنین امام صادق (علیه السلام ) فرمود:
من قال فى مؤ من ما راءته عیناه و سمعته اذناه فهو من الذین قال الله عزوجل ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فى الذین آمنوا لهم عذاب الیم .
کسى که از مؤ منى ، چیزى را که با چشمش دیده یا با گوشش شنیده ، به کسى دیگر بگوید، از کسانى است که خداوند مى فرماید: دوست دارند عمل زشتى در میان کسانى که ایمان آورده اند، نشر یابد و براى ایشان عذاب دردناکى است .
در غیبت ، گوینده با گفتار، و شنونده با شنیدن خود، راز دیگرى را فاش ‍ مى کنند و منشاء نشر عمل زشت مى شوند؛ البته گوش کردن هر چیز دو حالت دارد:
۱ – یا شنیدن (سماع ) است ؛ بدین معنا که چیزى ناخودآگاه به گوش کسى مى رسد، بدون این که او خواسته باشد به آن گوش فرادهد.
۲ – یا گوش دادن (استماع ) است ؛ یعنى شخص به طور کامل توجه کند و آن چه را مى شنود، به ذهن خود بسپارد.
نکته قابل توجه دیگر آن که در مساءله غیبت ، گوش ندادن به غیبت دیگران کافى نیست ؛ بلکه افزون بر گوش نکردن ، مقابله با آن نیز لازم است .
فقیهان بر این نظر اتفاق دارند که نه تنها نباید به غیبت گوش کرد، بلکه اگر کسى در جایى غیبت مى کند، باید او را از این کار بازداشت .

رد غیبت

هر جا رفتار زشت و امر حرامى واقع شود، بر هر مسلمان واجب است از منکر نهى کند و این مساءله به غیبت اختصاص ندارد؛ اما در این افزون بر نهى از غیبت ، رد آن و دفاع از غیبت شونده نیز لازم است .
در این زمینه روایات متعددى وارد شده است که از جمله به موارد ذیل اشاره مى شود:
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
من رد عن عرض اخیه بالغیب کان حقا على الله ان یعتقه من النار
کسى که (بدگویى ) را از برادر مؤ منش در غیاب او دور کند، سزاوار است خداوند او را از آتش برهاند.
در جایى دیگر حضرت (صلى الله علیه و آله و سلم ) به سرزنش کسى که به یارى غیبت شونده اقدام نکند، پرداخته ، به امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) مى فرماید:
یا على ! من من اغتیب عنده اخوه المسلم فاستطاع نصره فلم ینصره خذله الله فى الدنیا و الاخره 
اى على ! کسى که پیش او از برادر مسلمانش غیبت شود و بتواند آن برادر مسلمان را یارى کند، ولى کمک نکند، خداوند او را در دنیا و آخرت خوار مى کند.
حضرت باقر (علیه السلام ) نیز در تاءیید رد کننده غیبت ، و سرزنش کسى که غیبت او بشنود و رد نکند فرمود:
من اغتیب عنده اخوه المؤ من فنصره و اءعانه نصره الله و اعانه فى الدنیا و الاخره و من لم ینصره و لم یعنه و لم یدفع عنه و هو قدر على نصرته و عونه خفضه الله فى الدنیا و الاخره .
اگر پیش کسى ، از برادر مؤ منش غیبت شود و او برادر مؤ منش را یارى کند، خداوند هم او را در دنیا و آخرت یارى کند مى کند؛ اما اگر بتواند کمک کند و آن غیبت را از برادرش برگرداند و این کار را نکند، خداوند او را در دنیا و آخرت خوار مى کند.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) پاداش رد غیبت را بزرگ شمرده است :
من رد عن اخیه غیبه سمعها فى مجلس رد الله عنه الف باب من الشر فى الدنیا و الاخره فان لم یرد عنه اعجبه کان علیه کوزر من اغتاب.
اگر کسى از برادر مؤ منش غیبتى شنید و آن را رد کرد، خداوند هزار شرو بدى را از او بر مى گرداند و اگر آن غیبت را رد نکرد، بلکه تعجب هم کرد، گناهش مثل همان شخصى است که غیبت مى کند.
بر اساس روایتى دیگر اگر در مجلسى ، پشت سر برادر مؤ منى ، غیبت شود، در حالى که شخص بتواند آن را رد کند، ولى نکند، گناهش هفتاد بار بیش تر از غیبت کننده است .
همان گونه که از روایات پیشین بر مى آید، اگر در مقابل غیبت سکوت شود، میدان براى غیبت کننده بازتر مى شود و رد نکردن آن به منزله تشویق شخص و امضاى عملى بر گفتار او است .

چگونگى رد غیبت :

رد غیبت و دفاع از کسى که مورد غیبت قرار گرفته ، باید با نوع غیبت متناسب ، و جامع و کامل باشد. اگر عیب نفسانى فردى بازگو شده ، مانند آن که گفته شده است : فلانى متکبر یا حسود است ، پاسخ هم باید با آن متناسب باشد؛ همانند آن که به غیبت کننده گفته شود: تو چگونه از درون و باطن دیگرى آگاه شده اى ؟! انسان به صورت معمول از رذایل نفسانى خودش نیز غافل است و آگاه نیست ، پس چگونه مى تواند به رذیله اى از رذیل درونى دیگرى پى ببرد!؟

ممکن است او در پاسخ به کردار ظاهرى که گویاى صفات زشت درونى است ، استناد کند؛ مانند آن که بگوید: فلان کس بخیل است ؛ زیرا مال و ثروت دارد؛ ولى استفاده نمى کند. در جواب او باید گفت : از کجا مى دانى که او این گونه است ؟ چه بسا او براى خودش استفاده نمى کند؛ اما به دیگران مى دهد.

اگر غیبت درباره بدن و جسم شخص باشد، در پاسخ مى توان گفت : عیب آن است که نزد خداوند نقص به شمار رود. پروردگار عالم فقط نقص هاى روحى یا علمى را براى انسان عیب مى شمرد. چه بسا افرادى با نقص ‍ جسمانى پیش پروردگار محبوب ترین ، و افرادى با وجود برخوردارى از سیما و اندامى مناسب ، نزد خدا مبغوض ترین باشند.

گاه غیبت در زمینه امور دینى است که البته درباره گناهان راه توجیه باز است و مى توان رفتارى به ظاهر نادرست را بر شکل درستى حمل کرد؛ چون ممکن است عملى دو چهره داشته باشد: یکى چهره گناه ، و دیگرى چهره غیر آن که گناه شمرده نمى شود؛ ولى اگر راهى بارى توجیه وجود نداشته باشد و درباره عمل شخص ، پشت سرش بدگویى کنند مى توان گفت که هر مؤ منى [غیر از پیشوایان معصوم (علیه السلام )] مى لغزد و ممکن است دستش به گناه آلوده شود؛ پس نمى توان بر او عیب گرفت ؛ چرا که ممکن است توبه کند، و دیگران به دلیل غیبت کردن از او، دچار معصیت شده و موفق به توبه نشوند؛ در نتیجه روز قیامت ، او پاک باشد و دیگران آلوده باشند.

اگر موقعیتى پیش آید که شنونده غیبت به هیچ شکلى به رد آن قدرت نداشته باشد، باید راه هاى دیگرى را پیش بگیرد؛ مانند آن که بکوشد مسیر سخن را منحرف یا به گونه اى حرف را عوض کند. اگر باز هم نتوانست جلو این گناه را بگیرد، مجلس غیبت را ترک کند؛ اما اگر این هم ممکن نبود، مانند آن که در جایى زندانى بود و نمى توانست غیبت را رد کند یا از مجلس ‍ برخیزد، باید در دل ، ناخشنود، و از این کار ناراضى باشد؛ چرا که اگر کسى از غیبت دیگرى راضى باشد و از این که عیوب او بازگو شده خرسند شود، بدون آنکه خود در غیبت نقشى داشته باشد، گناه کار است .
حضرت صادق (علیه السلام ) فرمود:
الغیبه کفر و المستمع لها و الراضى بها مشرک .
غیبت کفر است و شنونده غیبت و راضى به آن مشرکند.

کفاره غیبت

توبه از گناهان واجب است و هر مسلمان باید بى درنگ از گناه خود پشیمان شده ، توبه کند و اگر موفق به توبه نشود و از دنیا برود، در صحنه قیامت با گناهان بسیار خود رو به رو خواهد شد و هیچ گریزگاهى نخواهد داشت .
انسانى که غیبت مى کند، مرتکب گناهى بزرگ شده و بر او واجب است که بلافاصله توبه کند.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
من اغتاب اخاه المسلم بطل صومه و نقض وضوؤ ه فان مات و هو کذلک مات و هو مستحل لما حرم الله .
هر کسى از برادر مسلمانش غیبت کند، روزه اش باطل مى شود و وضویش از بین مى رود؛ پس اگر در این حالت بمیرد، در حالى مرده است که حلال شمرنده حرام الاهى است .

استحلال و استغفار:

((استحلال )) به این معنا است که شخص غیبت کننده ، نزد کسى که از او غیبت کرده است برود و از او حلالیت بطلبد، و((استغفار)) یعنى که شخص غیبت کننده پس از ارتکاب غیبت ، از خداوند آمرزش ‍ بخواهد.
فقیهان درباره ((استحلال و استغفار)) از غیبت ، احتمال هایى را مطرح کرده اند؛ از جمله این که اگر بر ((استحلال ))مفسده اى مترتب نباشد و دشمنى و کدورتى پدید نیاورد یا آن را بیش تر نکند، باید انجام شود؛ اما اگر موجب مفسده اى شود، فرد فقط باشد استغفار کند چه بسا اگر غیبت کننده به قصد طلب حلالیت ، رفتار ناشایست خود را براى کسى که از او غیبت کرده ، باز گوید، بذر دشمنى و کینه را در دل او بکارد. به هر حال ، از نظر فقهى احتیاط آن است که از شخص غیبت شده ، استحلال کند تا توبه او مقبول افتد.
برخى فقیهان شرط قبولى توبه را استحلال مى دانند، بر این اساس ، شخص ‍ غیبت کننده باید از کسى که غیبتش را کرده ، حلالیت بطلبد و تا آن شخص ‍ او را نبخشاید، آمرزیده نمى شود.
از پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم ) نقل شده است :
یا اباذر! ایاک و الغیبه … و الغیبه لا تغفر حتى یغفرها صاحبها
اى اباذر! از غیبت بپرهیز… غیبت آمرزیده نمى شود، مگر این که شخص ‍ غیبت شده آن را ببخشد.
و اما مصاحب الغیبه فیتوب فلا یتوب الله علیه حتى یکون صاحبه الذى یحله .
در بعضى روایات آمده است که خداوند، مؤ منى را پس از توبه عذاب نمى کند، مگر دو کس را که یکى از آن دو، غیبت است ، و این شاید درباره غیبت کننده اى باشد که غیبت شونده از او نگذشته است .
در روایت دیگر، نه تنها قبولى توبه با عفو و حلالیت رابطه مستقیم دارد، بلکه قبولى اعمال نیک انسان نیز به حلال کردن کسى که از او غیبت شده ، وابسته است .
رسول گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
من اغتاب مسلما او مسلمه ، لم یقبل الله تعالى صلاته و لا صیامه و اربعین یوما و لیله الا ان یغفر له صاحبه .
کسى که از مرد یا زن مسلمانى غیبت کند، خداوند نماز و روزه اش را تا چهل روز و شب نمى پذیرد، مگر این که فرد غیبت شده او را ببخشد.
این روایت به آن معنا است که عبادت هاى او سازندگى ندارد و در او نورانیتى پدید نمى آورد، نه آن که تکلیف نماز و روزه از گردن او ساقط شده باشد.
در روایت دیگرى عنوان شده است که باید براى شخص غیبت شونده ، از درگاه خداوند آمرزش طلبید؛ یعنى غیبت کننده در برابر غیبتى که از او کرده ، باید برایش دعا کند.
از حضرت صادق (علیه السلام ) نقل شده است :
سئل النبى (صلى الله علیه و آله و سلم ) : ما کفاره الاغتیاب ؟ قال : تستغفر الله لمن اغتبته کلما ذکرته (۶۳).
از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) پرسیده شد: کفاره غیبت چیست ؟ فرمود: این که هر گاه غیبت شده را به یاد آورى ، برایش از خداوند آمرزش بخواهى .
من ظلم احدا ففاته فلیستغفر الله کلما ذکره فانه کفاره له .
کسى که حق دیگرى را به ستم پایمال کند، هر گاه او را به یاد مى آورد، از خداوند متعالى برایش آمرزش بطلبد. همانا این ، کفاره گناه او است .

کفاره غیبت از دیدگاه اخلاقى :

یکى از حقوق برادرى ایمانى این است که مؤ من ، از خواهر یا برادر مؤ منش ‍ غیبت نکند و اگر غیبت کرد، حق آن ها را پایمال کرده است و در نتیجه حقى اخلاقى از سوى غیبت شونده بر عهده اش خواهد آمد.
در این زمینه نیز روایاتى وجود دارد:
حضرت رضا (علیه السلام ) مى فرماید:
حق المؤ من على المؤ من … و لا یغتابه .
حق مؤ من بر مؤ من [این است که ] از او غیبت نکند.
رسول خدا (علیه السلام ) فرمود:
للمؤ من على المؤ من سبعه حقوق واجبه من الله عزوجل … و ان یحرم غیبته .
براى هر مؤ من در برابر مؤ من دیگر، هفت حق واجب از سوى خداوند عزوجل وجود دارد… و یکى از آن ها حرمت غیبت از او است .
للمسلم على اخیه ثلاثون حقا براءه منها الا بالاداء او العفو… ان احدکم لیدع من حقوق اخیه شیئا فیطالبه به یوم القیامه فیقضى له و علیه .
مسلمان بر گردن برادرش سى حق دارد که هیچ رهایى از آن ها نیست ، مگر آن که صاحب حق او را ببخشاید. همانا هر یک از شما که چیزى از حقوق برادرش را نادیده بگیرد، آن برادر و روز قیامت از او خواهد طلبید؛ پس به ضرر او و به سود آن برادر حکم مى شود.
حق مؤ من این است که از او غیبت نشود؛ پس اگر حق او از بین برود، یا باید حقش ادا شود یا عفو کند.
نکته اخلاقى در مساءله درخواست حلالیت از غیبت شده ، این است که وقتى انسان از برادر خود غیبت مى کند، نفسش سرکش مى شود و دیگرى را کوچک مى شمرد و درخواست گذشت ، خود نوعى تحقیر نفس است و عذرخواهى ، به نوعى جلو شرارت هاى نفس را مى گیرد یا آن را سرکوب مى کند.

با توجه به روایات پیش گفته ، دانشمندان علم اخلاق معتقدند که به لحاظ حقوق اخلاقى ، اگر شخصى از کسى که با او رابطه ایمانى دارد، غیبت کرد، در صورت دسترس داشتن به او به وجود نیامدن دشمنى و کینه و هر گونه مفسده دیگر، شایسته است درخواست گذشت کند تا برایش جنبه سازندگى و سرکوب نفس داشته باشد؛ ولى اگر غیبت شده در دسترس ‍ نیست یا بر بازگفتن آن مفسده اى مترتب است ، بهتر است از درگاه خداوند آمرزش بطلبد، و اگر او را در عبادت هایش شریک کند، براى جبران گناهش ، اثر بیش ترى دارد.
طلب آمرزش ، براى انسان ، نیکى به همراه دارد و از سرکشى نفس او جلوگیرى مى کند.

موارد جواز غیبت

در این قسمت ، سخن از موارد جواز غیبت است . مواردى که غیبت در آن ها حرام و ممنوع نیست ، عبارتند از:

الف – متجاهر به فسق :

متجاهر به فسق کسى است که آشکارا گناه مى کند و از ارتکاب گناه پیش ‍ چشم مردم باکى ندارد.
فقیهان درباره باز گفتن عیب شخصى که آشکارا گناه مى کند، دو نظر دارند: گروهى مى گویند: این عمل غیبت است ؛ ولى حرام نیست و گروه دیگر مى گویند: این عمل نه غیبت است و نه حرام .
براى تشخیص فرد متجاهر به فسق ، باید به چند نکته دقت شود:
۱ – شناخت تفاوت ((متجاهر به گناه )) و ((مصر بر گناه )): متجاهر به گناه – همان طور که گفته شد – کسى است که گناهى را آشکارا انجام مى دهد و باکى از دیدن مردم ندارد؛ ولى در این تعریف ، تعداد مرتبه هایى که گناهى را انجام مى دهد، مطرح نیست ؛ یعنى ممکن است شخص متجاهر به گناه ، اصرارى بر تکرار گناه نداشته باشد و مرتب آن را انجام ندهد؛ در حالى که مصر بر گناه به کسى گفته مى شود که گناهى را پیاپى انجام دهد، و دیگر فرقى نیست میان آن که آشکارا گناه کند یا پنهانى ؛ پس مصر بر گناه ، ممکن است متجاهر به گناه نباشد، و متجاهر به گناه ممکن است مصر بر آن نباشد. از سویى ممکن است فردى ، هم متجاهر به گناه باشد و هم مصر بر آن ؛ یعنى گناهى را بى باکانه و آشکارا مرتب انجام دهد.

باید دقت داشت که مورد جواز غیبت ، تجاهر به گناه است ، نه اصرار بر آن ؛ پس غیبت از کسى که پیاپى ، اما پنهانى گناهى را انجام مى دهد، و نمى خواهد دیگران از گناه او آگاه شوند، جایز نیست .

۲ – منظور از همگان در تعریف متجاهر (کسى که پیش روى همگان ، آشکارا گناه مى کند)، همه اهالى منطقه اى که فرد در آن زندگى مى کند. نیست ؛ زیرا بر فرض ، اگر فردى در شهرى بزرگ با جمعیتى بسیار، گناهى انجام دهد، طبیعى است که رفتار او پیش روى بسیارى از آن ها قرار نمى گیرد؛ پس منظور از ((تجاهر به گناه نزد همگان ))، آن است که ابایى از انجام گناه نزد همگان نداشته باشد؛ اگر چه گناه او را همه نبینند.

۳ – تجاهر به گناه فقط به مرزهاى بى باکى شخص در ارتکاب گناه محدود مى شود. گاه بى باکى شخصى در ارتکاب گناه ، همگان را در بر مى گیرد و گاه به گروه خاصى محدود است ؛ بنابراین اگر فردى در حضور دوستان صمیمى خود مرتکب گناه مى شود، ولى حاضر نیست آن را نزد دیگران انجام دهد، فقط نزد دوستانش متجاهر است و چون نزد دیگران تجاهر به گناه نیست ، نمى توان از او غیبت کرد.
اگر شخصى در شهرى متجاهر به گناهى ، ولى در شهرى دیگر چنین نباشد، غیبت از او در شهرى که تجاهر نمى کند، جایز نیست . به عبارت دیگر، تجاهر به گناه قابل مرزبندى است .

۴ – متجاهر به گناه کسى است که از نظر شرعى براى رفتارش توجیه درستى نداشته باشد؛ به این معنا که گناه بودن آن عمل نزد او و همگان مسلم باشد و با این حال آن را آشکارا انجام دهد؛ امام در صورتى که حقیقت رفتارى از نظر شخص غیبت کننده گناه باشد، ولى انجام دهنده عمل (کسى که از او غیبت مى شود) براى آن توجیه شرعى درستى داشته باشد، آن فرد متجاهر به فسق شمرده نمى شود و غیبت از او نیز جایز نیست ، چه رسد به این که غیبت کننده ، وجود توجیه صحیحى براى آن عمل را محتمل بداند.

۵ – تجاهر به گناه سبب جواز غیبت از همان گناه است ؛ بنابراین اگر کسى متجاهر به گناهى است ، در غیاب او، فقط مى توان همان گناه را باز گفت ، متجاهر بودن شخص به گناه خاص ، مجوزى براى بیان عیوب و نقایص او نیست .
پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
لا غیبه لثلاثه : سلطان جائر و فاسق معلن و صاحب بدعه.
غیبت درباره سه گروه اشکال ندارد: اول پادشاه ستمگر، دوم فاسقى که آشکارا گناه مى کند و سوم بدعت گذار.
لا غیبه لفاسق .
غیبت درباره غاسق ، غیبت شمرده نمى شود.
اربعه لیس غیبتهم غیبه الفاسق المعلن بفسقه ….
غیبت چهار دسته حرام نیست : اول گناه کارى که گناهش را آشکارا انجام دهد…
امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) نیز فرمود:
الفاسق لا غیبه له .
غیبت درباره کسى که فاسق است ، اشکال ندارد.
در زمینه بعد اخلاقى تجاهر به گناه ، دو نکته قابل ذکر است :
نکته نخست : غیبت کردن از زن و مرد با ایمان حرام است و درباره غیر مؤ من اشکال ندارد؛ چرا که مؤ من نزد خداوند محترم است و حریم از نزد بندگان خدا نیز باید پاس داشته شود؛ پس اگر عیوب و نقایصش را آشکار کنند، حرمتش را را پایمال کرده اند که این عمل حرام بوده ، خدا را به خشم مى آورد؛ ولى اگر خود مؤ من حرمت خویش را پاس نداشت و بى باکانه گناه کرد، حرمتش را به دست خویش پایمال کرده و حریم خویش را شکسته است . حضرت صادق (علیه السلام ) مى فرماید:
اذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمه له و لا غیبه 
اگر انسان گناهش را آشکارا انجام دهد [= درباره آن بى باک باشد]، احترام ندارد و غیبتش بدون اشکال است .
حضرت باقر (علیه السلام ) هم مى فرماید:
ثلاثه لیس لهم حرمه : صاحب هوى مبتدع و الامام الجائر و الفاسق المعلن بالفسق .
سه دسته احترام ندارند: کسى که در پیروى خواهش هاى نفسانى خود در دین خدا بدعت گذارد، و حاکم ستمگر، و فاسق متجاهر به فسق .
نکته دوم : در فرهنگ مکتب هاى الاهى پرده دارى و پرده پوشى مساءله مهمى است و براى جامعه بشرى ، محورى اساسى به شمار مى رود؛ در حالى که غیبت ، پرده درى است ، و با پرده دارى متناقض و با آن به شدت ناسازگار است و کسى که آشکارا پرده درى مى کند و بى باکانه خود را به گناه مى آلاید، دیگر باز گفتن گناه او، پرده درى از او نیست .
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
من القى جلباب الحیاء فلا غیبه له .
کسى که پرده حیا را دور افکنده است ، غیبت درباره اش معنا ندارد.
پرده دارى براى کسى که از گناه کردن باکى ندارد، بى مفهوم است ؛ چه رسد به کسى که از عمل ناشایست خود خشنود مى شود و به آن افتخار هم مى کند. چه ناپسند است که انسان ، با غرور و افتخار گناهش را وصف کند.

ب – ستمگر:

مورد دوم از موارد جواز غیبت آن جا است که در غیاب ستمگر، ستم او را باز گویند که این عمل غیبت نبوده و حرام نیست .
خداوند متعالى مى فرماید:
لا یحب الله الجهر باسوء من القول الا من ظلم و کان الله سمیعا علیما.
خداوند دوست ندارد کسى با سخنان خود، بدى ها [ى دیگران ] را اظهار کند، مگر آن کس که مورد ستم واقع شده باشد. خداوند شنوا و دانا است .
شایان ذکر است که در این مورد، میان ظالم متجاهر به ظلم با غیر متجاهر فرقى نیست ؛ یعنى چه از بازگو شدن ظلمش باک داشته باشد و چه نداشته باشد، این عمل غیبت به شمار نمى آید و لزومى ندارد که شنونده از مطلبى که پشت سر ظالم مطرح مى شود، آگاهى قبلى داشته باشد؛ به این معنا که اگر چیزى هم در این باره نداند، باز هم به جواز این غیبت خللى وارد نمى شود.
براى جواز غیبت از ستمگر شرایطى وجود دارد که عبارتند از:

۱ – نیت و قصد مظلوم از غیبت کردن درباره ظالم ، دفع یا رفع ظلم او باشد؛ پس اگر مظلوم فقط قصد تنقیص یا تحقیر ظالم را داشته باشد و بخواهد آبروى او را بریزد، غیبتش جایز نخواهد بود؛ البته این شرط درونى است و به قصد و نیت غیبت کننده برمى گردد.

۲ – شرط دوم درباره گفتار مظلوم است . مظلوم فقط اجازه دارد درباره ستمى که در حق او شده است سخن بگوید و اگر در غیاب ظالم ، عیب هاى دیگر او را که با ظلمش ارتباطى ندارد، بیان کند، گفتار او غیبت به شمار رفته ، حرام است .

۳ – شرط سوم درباره شنونده غیبت است . مظلوم فقط حق دارد نزد کسى از ستمگر غیبت کند که هم توان کمک کردن به او و هم امید به یارى و حمایت او داشته باشد.
چه بسیار کسانى که توان کمک و یارى به ستمدیده را دارند، ولى در این باره اقدامى نمى کنند و حتى نمى توان به کمک آن ها امید داشت که در این صورت ، غیبت کردن از ظالم نزد ایشان ، جایز نخواهد بود.
نکته دیگر درباره این نوع غیبت آن است که اگر ظالمى به کسى ظلم کرده باشد، آیا جایز است شخص ثالثى ، ظلم او را نقل کند؟ در پاسخ باید گفت : خیر، فقط خود مظلوم مى تواند با بیان ستمى که در حق او شده است ، از خویش دفاع کند.

نکته دیگر این که آیا بیان ظلم به دادگاه اختصاص دارد و فقط در محضر قاضى باید عنوان شود؟ در پاسخ به این پرسش نیز باید گفت : خیر، هر گاه جان ، مال و آبروى انسان تهدید شود و خودش به تنهایى نتواند از خویش ‍ دفاع کند و به کمک نیاز داشته باشد، جایز است از طریق ستم به دیگران ، از خود دفاع کند.
خداوند متعالى در قرآن کریم مى فرماید:
والذین اذا اصابهم البغى هم ینتصرون … و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل .
و کسانى که هرگاه ستمى به آن ها رسد، یارى مى طلبد… و کسى که پس از مظلوم شدن یارى طلبد، ایرادى بر ایشان نیست .

ج – بدعت گذار:

مورد سوم از موارد جواز غیبت آن است که بدعت شخص بدعت گذار را در غیابش ، بازگویند تا مردم از راه نادرست او مصون بمانند. بدعت گذار کسى است که با نام دین ، چیزى را که از دین نیست پایه مى گذارد و مردم را با این کار منحرف مى کند. بدعت گاه در اصلى از اصول اعتقادى گذاشته مى شود و گاه در فرعى از احکام دین .

صاحبان فرقه هاى گوناگون مذهبى که عقایدى انحرافى دارند، از جمله بدعت گذاران به شمار مى روند و غیبت از ایشان جایز است ؛ البته توجه به این نکته لازم است که چون غیبت از بدعت گذار براى جلوگیرى از ایجاد انحراف به وسیله او است ، اگر شخصى داراى عقاید انحرافى باشد، ولى قصد اشاعه و آموزش آن ها را نداشته باشد، و ترسى از منحرف کردن او در میان نباشد، غیبت از او جایز نخواهد بود.

سه کس را شنیدم که غیبت روا است//وزین در گذشتى چهارم خطا است

یکى پادشاهى ملامت پسند//کزو بر دل خلق بینى گزند

حلال است از او نقل کردن خبر//مگر خلق باشند از او بر حذر

دوم پرده بر بى حیایى مکن//که خود مى درد پرده بر خویشتن

زحوضش مدار اى برادر نگاه//که او مى درافتد به گردن به چاه

سوم کژ ترازوى ناراست خوى//زفعل بدش هر چه دانى بگوى

موارد مشتبه با موارد جواز غیبت

گاه انسان به اشتباه غیبت کردن خود را از موارد جواز غیبت مى پندارد، در حالى که این گونه نبوده ، رفتار او حرام است که از آن جمله مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:

۱رضایت کسى که درباره او غیبت مى شود:

رضایت یا عدم رضایت انسان از این که عیوب او گفته شود، هیچ نقشى در اصل غیبت نداشته ، حرمت و گناه غیبت را برطرف نمى کند. راضى بودن کسى که از او غیبت مى شود، موجب جواز غیبت نمى شود.
باید توجه داشت که رضایت انسان در بازگو شدن عیوبش ، با تجاهر به گناه متفاوت است ؛ زیرا ممکن است آن شخص با غیبت کننده رابطه شخصى یا حتى عاطفى داشته باشد؛ ولى حاضر نباشد آن عمل را پیش هر کسى انجام دهد که در این صورت در انجام گناه بى باک نیست ؛ پس تعریف متجاهر به فسق ، شامل او نمى شود و غیبت از او حرام است .

۲آگاهى قبلى شنونده غیبت از عیب کسى که از او غیبت شده :

اگر غیبت کننده ، عیب و نقص فردى را نزد کسى که از آن آگاه است بیان کند، این رفتار، غیبت به شمار رفته ، حرام است . آگاهى شنونده غیبت از عیب کسى که از او غیبت مى شود، موجب جواز غیبت او نیست ؛ زیرا مقصود از دانستن و آشکار بودنى که حرمت غیبت را برطرف مى کند، دانستن شخصى نیست ؛ بلکه منظور، معروف بودن و اشتهار عرفى است ؛ به این معنا که اگر کسى عیب و نقصى داشته و این عیب نزد همگان معروف باشد، آن گاه بیان عیب او غیبت به شمار نمى رود؛ زیرا عیب او شهرت عرفى دارد؛ البته منظور از شهرت عرفى این نیست که همه مردم بدون استثناء از عیب او آگاه باشند؛ بنابراین ، غیبت فقط در مورد نقصى که معروف است ، اشکال ندارد؛ به شرط این که شنوده ، آن نقص را بداند؛ ولى اگر نداند، این هم حرام خواهد بود.

امورى که به موارد جواز غیبت ملحق مى شوند

موارد دیگرى هم وجود دارند که غیبت در آن ها جایز است . این موارد از موارد استثنا شده غیبت در روایات نیستند و جواز آن ها از برخى ضوابط کلى فقهى به دست مى آید:

۱نصیحت مستشیر:

در مواردى که باز نگفتن عیب و نقص کسى مایه گرفتارى و دردسر مؤ من دیگرى شود و مفسده بزرگى به بار مى آورد، بحث تزاحم اهم و مهم پیش ‍ مى آید به این معنا که انسان میان امرى مهم و امرى مهم تر قرار مى گیرد که به حکم عقل ، باید مهم تر را مقدم بدارد.

در چنین حالى ، گاه مصلحت گفتن عیب ، از مفسده نگفتن آن بیش تر است که در این صورت ، غیبت جایز مى شود؛ همانند بیان عیب هاى کسى که به خواستگارى دختر مؤ منى رفته است . در این جا اگر از فردى که به طور کامل از وضعیت خواستگار آگاه است ، تحقیق ، و از او درخواست مشورت کند، غیبت از خواستگار جایز مى شود؛ زیرا در این جا مساءله نصیحت کسى که خواهان مشورت است ، پیش مى آید.

نصیحت به معناى خیرخواهى است و فرد غیبت کننده هم در واقع خیر شخص مستشیر را مى خواهد؛ یعنى اگر خواستگار، انسان منحرف و منحطى باشد یا عیب هاى جسمى و روحى داشته باشد، نباید سبب اعتقاد به این که بیان عیوب افراد، غیبت به شمار مى آید، دختر مؤ منى را دچار مفسده اى بزرگ کند؛ البته در این مورد، جواز غیبت فقط به طلب مشورت نیست ؛ یعنى این گونه نیست که فقط وقتى از او بپرسند و مشورت بخواهند، گفتن جایز باشد؛ بلکه بدون درخواست مشورت هم مى تواند خود عیوب را بگوید؛ زیرا وقتى انسان مى بیند برادر یا خواهر مؤ منى دچار گرفتارى بزرگى مى شود و او بر دفع این گرفتارى توانا است ، و یگانه راه هم غیبت کردن است ، با وجود حکم عقل در مساءله((تزاحم اهم و مهم ))، باید به اهمیت گفتن در مقایسه با نگفتن دقت کند به این معنا که اگر راه جلوگیرى از این مفسده به بیان عیب و نقص شخص منحصر باشد مى تواند از آن راه استفاده کند.

درباره مسائل دیگر فقهى هم عناوین ثانویه وجود دارد؛ همانند مساءله خوردن آشامیدنى ها و خوردنى هاى حرام که اگر کسى چیزى براى خوردن نداشته باشد و احتمال این باشد که از گرسنگى بمیرد، جایز است به مقدار ضرورت از خوردنى هاى حرام استفاده کند.

درباره تشخیص اهمیت گفتن عیوب بر نگفتن آن ها، به صورت معمول ، تشخیص شارع ملاک است و باید در این زمینه به فقیهان رجوع شود؛ اما مهم تر از هر چیز این است که انسان خودش را از نظر درونى بسنجد و ببیند منشاء درونى غیبتش چیست . آیا به واقع براى دین دل مى سوزاند و یا از خواهش هاى نفسانى خویش پیروى مى کند و چون موقعیتى به دست آورده ، عیب و نقص هاى دیگرى را که مدت ها در دل نگه داشته است ، باز مى گوید. در این صورت ، او عقده دل خویش را باز کرده است و نیتش کسب رضاى خدا نیست ؛ پس اگر در مواردى ، غیبت جایز هم باشد، باز انسان باید به درون خود مراجعه و خود را مقید کند تا اسیر هواهاى نفسانى نشود و اعمال ، گفتار و اهدافش فقط در جهت کسب رضاى الاهى باشد.

۲رفع و دفع منکر:

اگر فقط با غیبت بتوان گناه یا منکر مهمى را دفع کرد، باید این کار را انجام داد؛ براى نمونه کسانى که در دین بدعت مى گذارند، اگر یگانه راه جلوگیرى از عمل ایشان که باعث منحرف شدن افراد از مسیر درست دین مى شود، بیان نقایص و عیوب مربوط به رفتار ناشایست آن ها باشد، باید گفته شود.

۳گواهى دادن نزد قاضى :

اگر شخص براى دفع مفسده یا منکرى ، نقایص دیگرى را نزد قاضى گواهى کند، کار حرامى انجام نداده است ، و اگر قاضى هم شهادت بطلبد، هیچ اشکال شرعى بر طلب او وجود نخواهد داشت البته روشن است که مقصود از نقایص ، آن دسته از نقیصه هایى است که به آن منکر مربوط بوده ، در دفع آن مؤ ثر باشد.

۴آگاهى دادن :

اگر انسان در غیاب کسى در نفى کمال او سخنى بر زبان آورد، ولى قصد تنقیص او را نداشته باشد، این عمل او غیبت شمرده نمى شود؛ همانند نفى مهارت یک پزشک یا ضعیف بودن قدرت علمى یک مجتهد که در این حالت ها غیبت جایز است

ریشه هاى درونى غیبت

در این بخش به بررسى ریشه هاى درونى و امورى که سر منشاء غیبت هستند، پرداخته مى شود. این امور عبارتند از:

۱فرو نشاندن خشم

براى فردى که از برادر مؤ منش خشمگین مى شود و آتش غضب در درونش ‍ شراره مى کشد، امکان پدید آمدن دو حالت وجود دارد: نخست آن که پشت سرش عیوب او را بر شمرد و از این راه خشم خود را فرو نشاند و دیگر این که خشم خود را به صورت خشم و کینه و عقده فرو نشاند؛ ولى ریشه کن نکرده ، هر جا مناسبتى پیش آید، عیوبش را به طور مستمر عنوان کند که هر دو حالت از رذایل است .

۲- همراهى با همنشینان و دوستان

 

گاه انسان براى گرم کردن مجلس دوستانه و به گمان عقب نماندن از دیگران ، زبان به غیبت مى گشاید؛ مثل آن که در مجلسى دوستانه ، یکى از دوستان غیبت مى کند و در این بین ، فردى که قصد غیبت نداشته ، از ترس ‍ این که مبادا جمع او را نپذیرد، بحث را پى مى گیرد و زبان خود را به غیبت مى آلاید.

۳خنثا کردن اثر

گاهى شخص براى پیشگیرى یا خنثا کردن اثر حرفى که درباره او زده شده است ، به غیبت آلوده مى شود.
هر گاه انسان براى خنثا کردن اثر سخن کسى که مى خواهد آبروى او را ببرد، یا بر ضد او شهادتى بدهد، پیش دستى کرده ، نقایص و عیوب او را غیابش ‍ عنوان کند، حتى اگر آن عیوب درست هم باشد، این فرد غیبت کرده است و اگر براى نفوذ کلامش به دروغ نیز توسل جوید، به افتراء نیز دچار شده است .
روشن است که این مساءله نیز به کوچکى نفس انسان یا به ترس او باز مى گردد.

۴توجیه یا رفع اتهام

گاه فرد، عمل زشتى انجام داده یا به آن متهم شده است و براى توجیه یا رفع اتهام ، از برادر مؤ من خود غیبت مى کند و او را به شرکت در این عمل زشت متهم مى سازد یا حتى ارتکاب را فقط به او نسبت مى دهد؛ به این ترتیب ، عیبى دیگر بر عیب هاى خود مى افزاید که این هم در ضعف نفس ‍ انسان ریشه دارد.

۵ – کبر

گاهى شخص براى این که فضیلت خود را در مساءله اى اثبات کند، عیب برادر ایمانى اش را ذکر مى کند.
او نقص هاى شخص دیگرى را مى گوید تا به صورت غیر مستقیم برترى خود را به رخ بکشد. این فرد به رذیله نفسانى کبر یا خود بزرگ بینى دچار است .

۶حسد

کسى که به بیمارى نفسانى حسد مبتلا است ، از ستایش برادر مؤ منش ‍ ناراحت مى شود، به همین دلیل عیوب او را منتشر مى کند.
بى هنران هنرمند را نتوانند که بینند همچنان که سگان بازارى ، سگ صید را. مشغله بر آرند و پیش آمدن نیارند؛ یعنى سفله چون به هنر با کسى بر نیاید به خبثش در پوستین افتد.

کند هر آینه غیبت ، حسود کوته دست//که در مقابله گنگش بود زبان مقال

۷مزاح و شوخى

گاهى غیبت جنبه شهوانى و لهوى دارد؛ مانند آن که شخصى در جمع دوستان ، براى شوخى و خنده ، نقایص برادر یا خواهر ایمانى خود را یادآور مى شود. این از جمله رفتارهاى ناپسندى است که در نیروى درونى شهودت ریشه دارد و در باب شوخى و مزاح مورد گفت وگو است .

۸تمسخر

گاه انسان براى استهزاى دیگرى به غیبت کردن او پرداخته ، عیب هایش را فاش مى سازد.

۹دلسوزى بدون توجه

شخص غیبت کننده هنوز به آداب الاهى مؤ دب نشده است ؛ او دوست دارد در راه خدا قرار گیرد؛ ولى مسیر آن را نمى داند و به بیراهه مى رود.
او با دیدن عیب مؤ منى ، از روى دلسوزى به باز گفتن آن مى پردازد؛ مانند آن که فردى خطاى برادر مؤ منش را دیده یا متوجه نقصى در او، در بعد دینى یا ابعاد دیگر شده است و از روى دلسوزى ، بى اختیار پشت سرش عیب هاى او را بر مى شمرد. دلسوزى و ناراحتى او واقعى است و چه بسا اگر آن عیب را فاش نمى ساخت ، پاداشى هم نصیب او مى شد؛ ولى چون طرف صحبتش را معرفى کرده ، ثوابش به عقاب تبدیل مى شود؛ بنابراین در رحمت و شفقت و مهربانى هم باید معیار شرعى در نظر گرفته شود تا رحمت شخص مایه عذاب او نشود.

۱۰خشم در راه حق

گاه انسان در برابر رفتار زشتى که از دیگرى مشاهده مى کند، چنان خشمگین مى شود که ضمن اظهار نفرت از آن رفتار زشت ، نام فرد انجام دهنده را نیز مى آورد که در این جا هم او به غیبت دچار شده است ؛ زیرا مى توانست بدون بردن نام فرد، فقط تنفر خویش را از آن رفتار زشت اظهار کند. این خشم ستوده و پسندیده است ، ولى غیبت نکوهیده و ناپسند است .

حضرت صادق (علیه السلام ) مى فرماید:
اصل الغیبه یتنوع بعشره انواع : شفاء غیظ و مساعده قوم و تهمه و تصدیق خبر بلاکشفه و سوءظن و حسد و سخریه و تعجب و تبرم و تزین .
با این تفاسیر به خوبى روشن مى شود که براى ایمن ماندن از عذاب الهى باید از زبان به خوبى مراقبت کرد، همان گونه که امام صادق (علیه السلام ) در ادامه سخن مى فرماید:
فان اردت السلامه فاذکر الخالق لا المخلوق ، فیصیر لک مکان الغیبه عبره و مکان الاثم ثوابا.
اگر مى خواهى سالم بمانى ، خدا را یاد کن ، نه خلق خدا را. آن وقت به جاى این که غیبت کنى ، عبرت مى گیرى و به جاى گناه ، ثواب مى کنى .

(۵): پیامدهاى زشت غیبت

غیبت پیامدهاى زشت و آزار دهنده اى براى غیبت شونده و غیبت کننده به بار خواهد آورد که آن ها را به دو دسته دنیایى و آخرتى تقسیم کرده اند.

الف – پیامدهاى زشت غیبت در دنیا

۱ ریختن آبرو و شکستن حریم :

غیبت کننده با رفتار ناروایش آبروى دیگران را به خطر مى اندازد؛ از این رو خداوند هم آبروى او را در معرض خطر قرار مى دهد و او را در این دنیا رسوا مى کند.
امام صادق (علیه السلام ) فرمود:
لا تغتب فتغتب و لا تحفر لاخیک حفره فتقع فیها.
غیبت نکن که مورد غیبت واقع مى شوى و براى برادرت گودالى نکن که خود در آن خواهى افتاد.
روایت به این معنا است که اگر از کسى غیبت کنند، از آن ها نیز غیبت خواهند کرد؛ چون وقتى غیبت کننده عیب و نقص دیگران را آشکار سازد، دیگران نیز در صدد رسوا کردن او بر خواهند آمد.
رسول گرامى اسلام ، حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
یا معشر من اسلم بلسانه و لم یخلص الایمان الى قلبه لا تذموا المسلمین و لا تتبعوا عوراتهم فانه من تتبع عوراتهم تتبع الله عورته و من تتبع الله تعالى عورته یفضحه فى بیته .
اى کسانى که به زبان اسلام آورده اید و ایمان در دل هاى شما خالص و بى شائبه نشده است ! مسلمانان را سرزنش ، و اسرار آن ها را دنبال نکنید. همانا کسى که عیب هاى مردم را بجوید، خداوند عیب هاى او را دنبال مى کند، و هر کس خدا دنبال اسرار و عیوبش باشد، او را در خانه خودش رسوا مى کند.

۲ – ایجاد دشمنى :

از آن جا که غیبت ، آبروى مؤ منى را مى ریزد، او را دشمن غیبت کننده مى کند. همچنین دوستان کسى که از غیبت شده ، به غیبت کننده به دیده دشمنى مى نگرند؛ هر چند دیدشان درباره کسى که نقصش بیان شده است نیز عوض شود؛ پس غیبت کننده ، هم خشم پروردگار و هم خشم بندگان او را بر مى انگیزد.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:
ایاک و الغیبه فانها تمقتک الى الله و الناس و تحبط اجرگ .
از غیبت بپرهیز؛ چون موجب مى شود مورد خشم و دشمنى خدا و مردم قرارگیرى و پاداشت نابود شود.

۳سلب اعتماد:

اگر انسان عیب برادر مؤ منش را بگوید، اعتماد دیگران را از او، و حتى از خودش سلب مى کند؛ زیرا دیگران به این باور مى رسند که او شخص ‍ مطمئنى نیست و اسرار اشخاص را فاش مى سازد.

هر آن کو برد نام مردم به عار//تو خیر خود از وى توقع مدار

که اندر قفاى تو گوید همان//که پیش تو گفت از پس مردمان 

گر حس اعتماد در افراد افزایش یابد، جامعه منسجم و یکپارچه مى شود؛ در حالى که اگر غیبت در جامعه رشد کند، انسجام جامعه در معرض خطر قرار مى گیرد.

۴تبلیغ زشتى ها:

از آن جا که غیبت ، بیان عیب و نقص شخص یا باز گفتن کار زشت او در غیاب او است ، با این رفتار، زشتى آن عمل ناپسند از بین مى رود؛ چنان که اگر شنونده ، در مقابل غیبت کننده سکوت اختیار کرده ، عکس العملى نشان ندهد، باعث مى شود او در انجام این کار جسارت و جراءت بیش ترى یابد و زشتى غیبت را درک نکند، همچنین ، زشتى و قبحى که عمل بازگو شده ، پیش از غیبت ، نزد شنونده داشته است ، شکسته یا دست کم ضعیف مى شود.
حضرت صادق (علیه السلام ) مى فرماید:
من قال فى مؤ من ما راءته عیناه و سمعته اذناه فهو من الذین قال الله عزوجل ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فى الذین آمنوا لهم عذاب الیم .
هر کس درباره مؤ منى ، آن چه [از عیب و نقص او را] که با چشم دیده یا با گوش شنیده است باز گوید، از کسانى است که خداوند عزوجل درباره آنان مى فرماید: همانا کسانى که دوست دارند زشتى ها در بین کسانى که ایمان آورده اند، منتشر شود، براى ایشان عذابى دردناک است ؛
پس غیبت با پیامدهاى زشتى چون سلب اعتماد و ایجاد دشمنى و کینه و ریختن آبرو، سلامت جامعه انسانى را در معرض خطر قرار داده ، به نابودى مى کشاند.

ب – پیامدهاى آخرتى و معنوى غیبت

۱نابود کننده دین :

غیبت موجب نابودى است .
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) درباره غیبت مى فرماید:
الغیبه اسرع فى دین الرجل المسلم من الا کله فى جوفه .
اثر غیبت در دین شخص مسلمان سریع تر از بیمارى خورده  است که وارد بدن مى شود؛

۲مانع پذیرش اعمال نیک :

غیبت باعث مى شود عمل و رفتار شایسته انسان تا چهل روز مورد پذیرش ‍ در گاه احدیت قرار نگیرد. در روایات مکرر اشاره شده که وضو، نماز و روزه شخص غیبت کننده باطل است ؛ البته مقصود از باطل بودن در این جا، بطلان فقهى نیست ، به این معنا که عبادت فرد، انجام نشده است و به دلیل انجام ندادن فریضه ، مورد توبیخ قرار گیرد؛ بلکه منظور، خالى بودن این رفتار از اثرى است که اعمال صالح و رفتار شایسته باید روى فرد بگذارد. اعمال صالح ، سازنده سعادت و بهشت و بازدارنده از دوزخ و عذاب الهى هستند؛ اما در صورتى که بر روح انسان اثر نگذارند، مانع رفتن او به جهنم نمى شوند به این معنا که از ارتکاب گناهان جلوگیرى نخواهند کرد و سازنده روح انسان نخواهند بود.

رسول گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
من اغتاب مسلما او مسلمه لم یقبل الله تعالى صلاته و لا صیامه اربعین یوما و لیله الا ان یغفر له صاحبه .
هر کس از مرد یا زن مسلمانى غیبت کند خداوند متعال نماز و روزه او را تا چهل شبانه روز نمى پذیرد مگر آنکه شخص غیبت شده ، از آن فرد بگذرد.
من اءغتاب مسلما فى شهر رمضان لم یؤ جر على صیامه .
کسى که در ماه رمضان از مسلمانى غیبت کند، پاداشى براى روزه اش به او داده نمى شود.

در روایت آمده است که روزى حضرت رسول دستور داد مسلمانان روزه بگیرند و بدون اجازه او افطار نکنند. هنگام مغرب ، همه براى افطار کردن از حضرت اجازه گرفتند. شخصى خدمت پیامبر آمد و عرض کرد: اى رسول خدا! دو تا از دختران من روزه گرفته اند، براى افطار کردن آنها اجازه بفرمایید. حضرت پاسخ نداد. براى بار دوم درخواستش را تکرار کرد، باز هم از پیامبر چیزى نشنید. بار سوم حضرت فرمود: آنها روزه نبودند. چگونه روزه بوده کسى که در این روز گوشت هاى مردم را خورده است . به آن ها بگو اگر روزه بوده اند، قى (۹۱) کنند. آن ها شروع به قى کردند و از دهانشان لخته هاى گوشت بیرون آمد؛ پس آن مرد نزد پیامبر بازگشت و ماجرا را گفت . پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: سوگند به آن کسى که جان محمد در دست او است ، اگر این لخته ها در شکم ایشان باقى مى ماند، آتش ‍ آن ها را در بر مى گرفت.
هم چنین غیبت ، نورانیتى را که از وضو حاصل شود، از بین مى برد.

۳انتقال نیکى ها

غیبت موجب انتقال نیکى هاى شخص غیبت کننده ، به نامه اعمال کسى که از او غیبت شده است ، مى شود.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
یوتى باحد یوم القیامه یوقف بین یدى الله و یدفع الیه کتابه فلا یرى حسناته فیقول الهى لیس هذا کتابى فانى لا ارى فیها طاعتى فقال ان ربک لا یضل و لا ینسى ، ذهب عملک باغتیاب الناس ، ثم یؤ تى بآخر و یدفع الیه کتابه فیرى فیها طاعات کثیره فیقول الهى ما هذا کتابى ، فانى ما عملت هذه الطاعات ، فیقول ان فلانا اغتابک فدفعت حسناته الیک .

شخصى را روز قیامت به پیشگاه الاهى مى آورند و نامه عملش را به او مى دهند. متوجه مى شود از کارهاى خوب او در نامه عملش خبرى نیست . مى گوید: خدایا! این نامه عمل من نیست . من در آن عبادت هایم را نمى بینم به او گفته مى شود: خداوند هیچ گاه کار کسى را فراموش و عوض نمى کند. اعمال تو با غیبت کردن از بین رفته است ، دیگرى را مى آورند و نامه عملش ‍ را به او مى دهند. مى بیند که خوبى هاى بسیارى در آن وجود دارد. مى گوید: خدایا! من چنین طاعاتى را انجام نداده ام . به او گفته مى شود: فلانى از تو غیبت کرد؛ در نتیجه حسنات او به تو رسید.

۴تاءخیر پاداش و تقدیم مجازات :

حضرت صادق (علیه السلام ) مى فرماید:
اوحى الله تعالى عزوجل الى موسى بن عمران (علیه السلام ): المغتاب ان تاب فهو آخر من یدخل الجنه و ان لم یتب فهو اول من یدخل النار.
خداوند متعالى بر موسى بن عمران (علیه السلام ) وحى کرد: غیبت کننده اگر توبه کند [و حلالیت بطلبد] آخر کسى است که وارد بهشت مى شود و اگر موفق به توبه نشود، نخستین کسى است که وارد جهنم مى شود.

۵عذاب قبر (مجازات عالم برزخ ):

مجازات غیبت کننده پس از این دنیا، با ورود او به عالم برزخ آغاز مى شود.
از ابن عباس روایت شده :
عذاب القبر ثلاثه اثلاث ، ثلث للغیبه و…
عذاب قبر به سه بخش تقسیم مى شود: یک سوم آن مربوط به غیبت است و…

۶تجسم زشت در روز قیامت :

حضرت صادق (علیه السلام ) از پدران معصومش (علیه السلام ) چنین روایت مى فرماید:
من اغتاب امرا مسلما… جاء یوم القیامه یفوح من فیه رائحه انتن من الجیفه یتاءذى به اهل الموقف .
کسى که از فرد مسلمانى غیبت کند، روز قیامت در حالى که از دهانش بویى بدتر از بوى مردار به مشام مى رسد، مى آید که اهل محشر از آن اذیت مى شوند.

هان که بویاى دهانتان خالق است//کى برد جان غیر آن کو صادق است

واى آن افسوسى اى کش بوى گیر//باشد اندر گور، منکر یا نکیر

نه دهان دزدیدن امکان زان مهان//نه دهان خوش کردن از دارو دهان 

۷خروج از ولایت الاهى :

پیشواى ششم (علیه السلام ) ضمن گفتارى طولانى فرمود:
و من اغتابه بما فیه فهو خارج عن ولایه الله تعالى ذکره داخل فى ولایه الشیطان.
کسى که درباره آن چه در برادر مؤ منش هست ، غیبت کند، از سرپرستى خدا خارج و به حکومت (سرپرستى ) شیطان وارد مى شود.

پس غیبت در بعد معنوى اش باعث مى شود که به رشته دوستى میان خالق و مخلوق ، ضربه وارد شود. انسان وقتى تحت حکومت پروردگار باشد، همه اعمالش در محور خواسته هاى خدا قرار مى گیرد و رنگ الاهى مى یابد؛ اما وقتى تحت حکومت و سرپرستى شیطان باشد، کارهایش رنگ شیطانى مى گیرد و از اوج عظمت به حضیض ذلت سقوط مى کند.

آثار زیباى ترک غیبت

تا این جا آثار و پیامدهاى زشت غیبت بررسى شد تا انسان زیانهاى آن را بداند و براى ترک آن آماده شود؛ اما ترک این عمل ، آثار زیبایى دارد که در روایات متعدد به آن اشاره شده است .
حضرت صادق (علیه السلام ) به هشام بن سالم فرمود:
انه لا ورع انفع من تجنب محارم الله و الکف عن اذى المؤ منین واغتیابهم.
هیچ ((ورعى )) سودمندتر از دورى از حرام هاى الاهى و بازداشتن نفس از ((اذیت کردن مؤ منان و غیبت کردن از آن ها))، نیست .
((ورع )) در معناى عامش با ((تقوا)) یکى است و در معناى خاصش ((ترک مشتبهات)) است .
در تفسیر این روایت مى توان گفت : اگر ترک غیبت ، ((ملکه )) روح انسان شود، یکى از سودمندترین ورع ها را به دست خواهد آورد.
در روایات دیگرى هم به صورت مطلق آمده است : ((اگر انسان از زبان خود مراقبت کند و آبروى دیگران را نریزد، خداوند هم در قیامت از لغزشهاى او چشم مى پوشد))، که غیبت نیز از مصادیق بارز این روایت است .
حضرت زین العابدین (علیه السلام ) مى فرماید:
من کف نفسه عن اعراض الناس اقال الله نفسه یوم القیامه .
کسى که زبانش را از [ریختن ] آبروى مردم باز دارد، خداوند در روز قیامت از گناهان او چشم مى پوشد.
روایات دیگرى هم نشان دهنده ارتباط مستقیم غیبت نکردن و ایمان هستند؛ یعنى این مطلب را بیان مى کنند که اگر کسى زبانش را از بدگویى باز دارد، ایمانش پایدار مى ماند.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
لا یستقیم ایمان عبد حتى یستقیم قلبه و لا یستقیم قلبه حتى یستقیم لسانه ، فمن استطاع منکم ان یلقى الله سبحانه و هو نقى الراحه من دماء المسلمین و اموالهم ، سلیم اللسان من اعراضهم فلیفعل .
ایمان بنده پایدار و پابرجا نمى ماند، مگر این که دلش پابرجا و پایدار بماند و دلش هم [در این راه ایمانى ] پایدار نمى ماند، زبانش پایدار بماند؛ پس ‍ کسى از شما که مى تواند خدا را ملاقات کند در حالى که دستش به خون و اموال برادران مسلمانش آلوده نباشد و زبانش متعرض آبروى برادران ایمانى اش نشود، این کار را بکند.
روایاتى دیگر در باب صدقه وجود دارند که غیبت را هم در برمى گیرند؛ چرا که هر عضوى از اعضاى بدن ما صدقه اى دارد و صدقه زبان ، ترک گفتار زشت است که شامل خوددارى از غیبت نیز مى شود.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) نیز مى فرماید:
امسک لسانک فانها صدقه تصدق بها على نفسک.
جلو زبانت را بگیر [و غیبت نکن ] که همین [جلوگیرى تو] صدقه اى است که با زبانت بر خویش مى دهى .
در برخى روایات ترک غیبت برتر از بسیارى عبادت هاى مستحب شمرده شده است . حضرت (صلى الله علیه و آله و سلم ) در بیان دیگرى فرمود:ترک الغیبه احب الى الله عزوجل من عشره آلاف رکعه تطوعا.
ترک غیبت نزد خداوند عزیز و بزرگ ، از ده هزار رکعت نماز مستحبى ، محبوب تر است .
الصائم فى عباده و ان کان نائما على فراشه ما لم یغتب مسلما.
کسى که روزه مى گیرد، در حال عبادت است ؛ اگر چه در بستر خویش ‍ خواب باشد؛ به شرط این که از برادر ایمانى اش غیبت نکند.

هر عضو را بدان که به تحقیق روزه اى است//تا روزه تو روزه بود نزد کردگار

اول نگاه دار نظر تا رخ چو گل//در چشم تو نیفکند از عشق خویش خار

دیگر ببند گوش ز هر ناشنودنى//کز گفت وگوى هرزه شود عقل تارومار

دیگر زبان خویش که جاى ثناى او است//از غیبت و دروغ فرو بند استوار

در روایت دیگرى از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) چنین نقل شده است :
الجلوس فى المسجد انتظار الصلاه عباده ما لم یحدث . – قیل : یا رسول الله ! و ما یحدث ؟ – قال : الاغتیاب .
نشستن داخل مسجد در انتظار نماز، عبادت است ؛ به شرط این که فرد سخنى نگوید (و سکوت کند). گفته شد: اى رسول خدا! منظور چه سخنى است ؟ حضرت فرمود: ((غیبت )).
گاه ترک این رفتار ناپسند عامل ورود انسان به بهشت معرفى شده است .
ست خصال ما من مسلم یموت فى واحده منهن الا کان ضامنا على الله ان یدخله الجنه : رجل نیته ان لا یغتاب مسلما فان مات على ذلک کان ضامنا على الله ….
شش خصلت است که هیچ مسلمانى با یکى از آن ها نمى میرد، مگر آن که خداوند تعهد کند او را وارد بهشت کند: فردى که نیت او این باشد از برادر ایمانى اش غیبت نکند؛ پس اگر بر این نیت بمیرد، خداوند متعهد است او را وارد بهشت کند… .
ترک غیبت ، خیر و نیکى در دنیا و آخرت را در پى خواهد داشت .
حضرت باقر (علیه السلام ) فرمود: ما در کتاب حضرت على (علیه السلام ) این روایت را یافتیم که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) بر بالاى منبر فرمود:
و الذى لا اله الا هو ما اعطى مؤ من قط خیر الدنیا و الاخره الا بحسن ظنه بالله و رجائه له و حسن خلقه و الکف عن اغتیاب المومنین .
سوگند به خدایى که جز او معبودى نیست ، هیچ گاه خیرى در دنیا و آخرت نصیب مؤ منى نشد، مگر به سبب خودش گمانى اش به خدا و امیدوارى به او و خوش اخلاقى و ترک غیبت درباره برادران ایمانى .
از سوى دیگر مى فرماید:
و الذى لا اله الا هو لا یعذب الله مؤ منا بعد التوبه و الاستغفار الا بسوءظنه بالله و تقصیره من رجائه و سوء خلقه و اغتیابه للمؤ منین .
سوگند به خدایى که جز او معبودى نیست ، خداوند، هیچ مؤ منى را پس از توبه و استغفار کیفر نمى کند، مگر به سبب بدگمانى اش به خدا و کوتاهى در امید به او و بداخلاقى و غیبت کردن از برادران ایمانى .

(۶): راه هاى درمان غیبت

دانشمندان اخلاق براى همه بیمارى هاى نفسانى ، دو راه درمان را سفارش ‍ مى کنند:
۱ – راه علمى که خود شامل دو قسم : ((اجمالى )) و ((تفصیلى )) است .
۲ – راه عملى .
در این گفتار، راه هاى درمان هر کدام از موارد غیبت ، جداگانه بررسى مى شود.

درمان علمى اجمالى غیبت

همان طور که در مباحث پیشین ذکر شد، عیب و نقصى که در غیاب برادر مؤ من گفته مى شود، دو جنبه دارد:
۱ – مادى (جسمى )
۲ – معنوى (روحى )

۱ – درباره ((نقص جسمى )) باید گفت : چون بیان کردن عیب و نقص ‍ برادر مؤ من و نکوهش او، مربوط به پدیده و آفرینش آفریدگار است ، این رفتار به ناقص پنداشتن فعل آفریدگار برمى گردد؛ یعنى اگر از انسان مؤ منى به لحاظ جسمانى غیبت کند، در واقع آفرینش خداوند را مورد سؤ ال قرار داده است .
آگاهى از این نکته و تاءمل و درنگ در آن ، انسان را در کنار گذاشتن این رفتار ناپسند یارى مى کند. غیبت کننده باید توجه کند که حقیقت رفتار ناشایست او، ایراد گرفتن بر خدا است .

۲ – درباره ((نقص روحى )) مى توان گفت : مبتلا بودن به نقایص ‍ روحى و رذایل اخلاقى براى مؤ من عیب است ؛ ولى غیبت کننده باید توجه داشته باشد که آیا خود از آن عیب مبرا است ؟! اگر او معتقد باشد که خود داراى هیچ عیبى نیست ، با این رفتار، به عیبى بزرگ دچار شده که همان غیبت کردن است .

به بد گفتن خلق چون دم زدى//اگر راست گویى سخن هم ، بدى 

کسى که بر درمان بیمارى غیبت تصمیم گرفته است ، باید بداند که به جاى بر شمردن عیب دیگران ، بهتر است به عیب هاى خود بپردازد.
پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
طوبى لمن منعه عیبه عن عیوب المومنین .
خوشا به حال کسى که عیب خودش ، او را از پرداختن به عیب مردم باز مى دارد. حضرت على (علیه السلام ) نیز مى فرماید:
طوبى لمن شغله عیبه عن عیوب الناس .
خوشا به حالى کسى که عیب و نقص خودش او را سرگرم کرده است تا به عیوب دیگران نپردازد.

درمان علمى تفصیلى غیبت

غیبت ، مرضى نفسانى است که از بیمارى هاى دیگر درونى سر چشمه مى گیرد؛ از این رو غیبت کننده ، در ابتدا باید ریشه یابى کند و در یابد که علت آلوده شده او به این گناه چیست . پس از ریشه یابى ، باید ریشه را به طور کامل قطع کند تا غیبت از کردارش زدوده شود.

باید توجه داشت که اصلاح رو بنایى کافى و مفید نیست . اگر فرد در چند مجلس هم بتواند از انجام این کار خوددارى کند، چون اصل مساءله در وجود او ریشه دوانده است ، در جایى دیگر جوانه زده و او را آلوده مى سازد؛ ولى اگر ریشه قطع شود، ترک غیبت ، قهرى ، مى شود؛ یعنى نفس ‍ انسان ، خود به خود از غیبت جلوگیرى مى کند.

همان گونه که در بحث ریشه هاى درونى غیبت بیان شد، گاه انسان براى تبرئه خود از رفتار ناشایستى که انجام داده ، زبان به غیبت دیگران مى گشاید در این جا باید توجه داشته باشد که اگر براى دورى از نکوهش مردم ، عیب دیگران را مطرح کرده است ، این احتمال وجود دارد که مردم سخن او را نپذیرند؛ در این صورت ، او براى مصون ماندن از نکوهش خلق خدا، نکوهشى حتمى و قطعى را از سوى خدا، براى خود فراهم مى سازد؛ در حالى که هیچ عاقلى براى کسب نفع احتمالى موهوم ، ضرر قطعى نقد را متحمل نمى شود. از سویى چه بسا در این غیبت ، نفع موهوم دنیایى به دست آید، در حالى که آن ضرر قطعى ، معنوى است و با حقیقت سر و کار دارد. همچنین توجیه رفتارى اشتباه به این شکل که ((فلانى چنین کارى را کرد، من هم مى کنم )) خود جاى پرسش دارد، و بیان این سخن ، آوردن عذر بدتر از گناه است ؛ چرا که نفس پیروى از عمل نادرست ، خلاف است و با عمل خلافى مثل غیبت نمى توان خلاف گذشته را پوشاند.

مورد دیگرى که سبب غیبت مى شد، این بود که فرد، با بیان عیب دیگران ، فضیلتى را براى خود اثبات کند و نشان دهد که خود فاقد عیب است . پرسشى که در این جا مطرح است و باید مورد توجه قرار گیرد، این است که چگونه مى توان با بیان عیب دیگرى ، کمالى را براى خود اثبات کرد و آیا با این رفتار نادرست و عمل خلاف مى توان فضیلتى به دست آورد؛ در حالى که ارزش واقعى و فضیلت حقیقى انسان ، بهاى او نزد خدا است و باید سعى کرد از آن فضیلت کاسته نشود؟ افزون بر این ، چه بسا با غیبت دیگران ، از ارزش غیبت کننده نزد آن ها کاسته و از او سلب اعتماد شود.

 زبان کرد شخصى به غیبت دراز//بدو گفت داننده اى سرفراز

که یاد کسان پیش من بد مکن//مرا بد گمان در حق خود مکن

گرفتم زتمکین او کم ببود//نخواهد به جاه تو اندر فزود

از دیگر ریشه هایى که براى غبیت بیان شد، همراهى با دوستان در نشست ها و مجالس بود. چنین فردى با غیبت کردن ، در واقع رضاى مخلوق را بر خشنودى پروردگار مقدم مى دارد. در صورتى که افراد غیبت کننده در مجلس ، انسان ها عاقل ، مؤ من ، متدین و معتقد نیستند، آیا مى توان رضاى چنین افرادى را بر رضاى خالق مقدم داشت ؟

گاهى هم غیبت براى پیشگیرى و خنثا کردن تاءثیر سخنى که شاید درباره غیبت کننده زده شود، انجام مى گیرد؛ در این صورت ، انسان باید بیندیشد که چگونه مى توان مطمئن شد عیوب او گفته شده است . از کجا معلوم که این احتمال موهوم نباشد؟ آیا باز گفتن عیوب دیگران ، و وارد کردن خدشه بر شخصیت ایشان ، فقط به دلیل احتمالى که غیبت کننده مى دهد، دوراندیشى است ؟! افزون بر این ، حتى نمى توان اطمینان داشت که دیگران ، غیبتى را که مى شنوند، بپذیرند یا به علت غیبت کردن او پى ببرند تا خواسته غیبت کننده برآورده شود؛ پس پایه این غیبت بر موهومات استوار است و از آن فقط زیان آخرتى نصیب انسان مى شود.

درمان عملى غیبت

۱ – نخستین راه عملى که براى جلوگیرى از غیبت سفارش مى شود این است که انسان پیش از گفتن هر سخنى ، به((مشروع یا نامشروع بودن ))، و ((سود و زیان هاى دنیایى و آخرتى )) آن توجه کند. اندیشه در سخن ، پیش از بیان آن ، مانع بسیارى از گناهان زبان مى شود.

۲ – انسان در معاشرت با دوستان یا شرکت در محافل ، احتیاط بیش ترى به خرج دهد؛ یعنى دوستانى را برگزیند که اهل غیبت نباشند، و در مجالسى شرکت کند که درباره دیگران سخن چینى نمى شود؛ زیرا شرکت در مجالسى که در آن غیبت مى شود، خواه ناخواه بر روح انسان اثر مى گذارد و از آن جا که شنیدن غیبت هم حرام است ، باید در مساءله دوست یابى و صله رحم دقت بیش ترى کرد.

۳ – راه سوم ، کمک خواستن از خدا است که این خود دو گونه است : نخست این که انسان به صورت کلى و در همه اوقات از خدا درخواست کمک و یارى کند تا به رذایل اخلاقى چون غیبت دچار نشود؛ همان گونه که در دعاها هم آمده است که ((خدایا مرا از غیبت پناه ده )). دوم در جایى که زمینه غیبت فراهم و آبروى فرد در خطر است و شرایط اقتضا مى کند که شخص براى حفظ آبروى خود، از دیگران غیبت کرده ، عیوب ایشان را آشکار سازد، در واپسین مرحله ، با خدا باشد و از او بخواهد که آبرویش را حفظ کند و بگوید:

((خدایا! با تو معامله مى کنم و براى تو از آبرویم مى گذرم و آن را به تو مى سپارم . تو خود آبروى مرا حفظ فرما))؛ چرا که خداوند بهتر از انسانى در حفظ و نگه دارى حیثیت انسان ها، توانا است .
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) مى فرماید:
الغیبه جهد العاجز.
غیبت تلاش انسان ناتوان است .
کسانى که قدرت و تکیه گاه داشته باشند (به ویژه از لحاظ معنوى ) هرگز زبان به غیبت نمى آلایند.

اخلاق الاهی جلد چهارم آفات زبان//استاد ایت الله مجتبى تهران