زندگینامه عبد الكريم قشيرى نيشابورى‏ « زین الاسلام»

زين الاسلام امام ابو القاسم عبد الكريم بن هوازن بن عبد الملك بن طلحة بن محمد قشيرى نيشابورى از اكابر دانشمندان، نويسندگان، شاعران و صوفيه قرن پنجم هجرى است.

ولادت و زندگى‏

در ربيع الاول سال 376 يا 386 ه در ناحيه استوا( قوچان كنونى) متولد شد. خانواده وى از اعراب بنى قشير بودند كه در خراسان صاحب املاك بودند. پس از فوت پدر به قصد آموختن علم حساب روانه نيشابور شد اما دست تقدير او را به مجلس ابو على دقاق كشانيد و شيفته او گرديد و از كسب علم حساب منصرف و قدم در طريق ارادت و تصوف نهاد.

وى اهل مسافرت نيز بود و يك سفر به مكه و دو سفر به بغداد داشت.

اساتيد

ادبيات عرب را نزد ابو القاسم اليمانى، تصوف را نزد ابو على دقاق، فقه را نزد ابو بكر طوسى و كلام را نزد ابو بكر بن فورك اصفهانى آموخت.

حضور او در مجلس ابو على دقاق به موازات آموختن فقه، حديث و تفسير از محضر اساتيدى همچون احمد بن محمد بن عمر خفاف، ابو نعيم اسفراينى و ابن عبدوس مكى بود. در ميان اسامى اساتيد وى ابو اسحاق اسفراينى، ابو عبد الرحمن سلمى، ابو الحسين بن بشران نيز به چشم ميخورد.

شاگردان‏

مجالس املاء حديث و وعظ او مورد توجه طالبان واقع شده و موجب شهرت وى شد و اساس رياست مذهبى او را در نيشابور بنا نهاد. مدت زيادى از زندگى قشيرى به تربيت شاگردان سپرى شد. بسيارى از دوستداران علم و معرفت نزد وى درس خواندند كه يا در حديث از او اجازه روايت دريافت كردند و يا در طريقت و تصوف جزو مشايخ به شمار آمدند.

وفات‏

قشيرى پس از 89 سال عمر در سال 465 ه بدرود حيات گفت و او را در مدرسه ابو على دقاق( در نيشابور) دفن كردند.

آثار

قشيرى به لحاظ احاطه بر علوم و معارف عصر خود، از تفسير و حديث و كلام گرفته تا تصوف و مقامات سلوك، در مقايسه با ديگر صوفيان آثار برجسته ‏اى به شرح زير دارد:

1- تفسير كبير معروف به« التيسير فى التفسير» كه قبل از سال 410 ه نوشته است.

2- التحبير فى التذكير

3- آداب الصوفيه

4- لطائف الاشارات

5- جواهر

6- عيون الاجوبة فى اصول الاسئلة

7- مناجات

8- نكت اولى النهى

9- نحو القلوب

10- احكام السماع

11- اربعين

12- رساله قشيريه از ميان آثار وى لطائف الاشارت در تفسير قرآن و رساله قشيريه در تصوف شهرت بسزايى يافتند.

 

زندگینامه حکیم عارف علامه سیدمحیی‌الدین مهدی قمشه ای «الهی»به قلم استاد اکبر ثبوت

محیی‌الدین مهدی ‌بن حاج ملا ابوالحسن قمشه‌ای متخلص به الهی، عالم دین و حکمت‌شناس و عارف و شاعر نامی (۱۲۸۰ قمشه ـ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۲ تهران) ، نیاکان او از سادات بحرین بودند که در عصر نادر به شهر کوچک قمشه کوچیده بودند. جدّ بزرگ او حاجی ملک نام داشت و اولاد او را «حاجی‌ملکی» می‌نامیدند و نوادگان او بعدها نام خانوادگی «ملکیان» را انتخاب کردند.

حاجی ملک در تاکستان‌های قمشه آب و ملکی داشت و در خدمتگزاری و احسان به خلق و آبادانی شهر و بنای مدرسه و مسجد و حفر قنات کوشا بود. پدر استاد الهی از علما بود و بذر معرفت را در کشتزار دل فرزند کاشت؛ و چون فرزند، پانزده ساله شد، پدر و مادر با فاصله کوتاهی از جهان رفتند و با اینکه باغ و مزرعه‌ای برای فرزندان به ارث گذاشتند، مهدی به جای اشتغال به کشاورزی و باغداری، کسب علم را وجهه همت خود قرار داد و نخست در زادگاهش دانش‌های مقدماتی را فراگرفت و از محضر حکیم شیخ محمدهادی فرزانه بهره‌ها برد؛ و سپس پیاده به اصفهان رفت و مدتی در مدرسه صدر، در حجره‌ای که متولّی‌اش می‌گفت روزگاری شیخ بهایی در آن درس خوانده، اقامت گزید؛ و بر استادان بزرگ آن شهر شاگردی کرد و فقه و اصول و منطق و کلام را آموخت؛ و آن‌گاه برای تکمیل تحصیلات خود، عازم مشهد شد و در آنجا از درس حاج‌آقا حسین طباطبایی قمی فقیه و ملا محمدعلی (معروف به حاجی فاضل)، و حاج شیخ حسن برسی، و شیخ اسدالله یزدی (مدرّسِ حکمت اشراقی و حکمت صدرایی و متون عرفانی) و بیش از همه قریب ده‌سال از محضر حکیم و استاد بزرگ فلسفه آقابزرگ شهیدی استفاضه کرد؛ و در سروده‌های خود خصوصاً این آخری را بسیار ستود.

پس از فراغت از تحصیل در مشهد، به تهران آمد و با سیّدحسن مدرّس ـ عالم مجاهد و سیاستمدارِ وارسته ـ روابطی به هم رسانید و به همین گناه به زندان افتاد؛ ولی پس از حدود سه ماه حبس، که در آن مدّت قرآن را حفظ کرد، با وساطت فروغی ـ نخست‌وزیر وقت ـ رهایی یافت.

استاد الهی در تهران در مدرسه سپهسالار جدید به تدریس ادبیات و فقه و فلسفه پرداخت. همچنین در دانشکده ادبیات، عربی؛‌ و در دانشکده معقول و منقول (الهیات کنونی)، فلسفه و منطق و ادبیات تدریس می‌کرد و جمعاً سی و پنج سال تدریس دانشگاهی داشت. در منزل خود و در سفرهای مکرر ـ از جمله به مشهد مقدس ـ و حتی در آخرین روز حیات نیز درس و بحث را تعطیل نکرد.

از کتاب‌هایی که تدریس می‌کرد: اشارات ابن‌سینا، شرح حکمه‌الاشراق سهروردی، شرح فصوص ابن‌عربی، اسفار، شرح منظومه و حتی قانون ابن‌سینا در طب. شبهای جمعه نیز برای بعضی از خواص درس تفسیر می‌گفت.

در آغاز جوانی چندی به کار قنّادی و شیرینی‌سازی روی آورد و پس از آنکه مدتی شاگرد قنّاد بود، در این کار به استادی رسید و با مشارکت پسرعموهایش مشغول این کار شد؛ ولی شروع جنگ ‌جهانی اول کار آنان را به ورشکستگی کشانید و او ناگزیر دست از آن کشید. استاد الهی خط نستعلیق را نیکو می‌نوشت و با جایگاه عظیم علمی و دینی خود، در نزد مرحوم میرخانی ـ خطّاط نامی ـ تعلیم خوشنویسی می‌گرفت و می‌گفت: «دیگران با قلیان کشیدن خستگی درمی‌کنند و من با خط نوشتن.»

الهی در روزگار جوانی با محافل و انجمن‌های ادبی ارتباط داشت و در جلسات آنها حضور می‌یافت و در مسابقات ادبی شرکت می‌کرد و در یک مورد که سرودن مستزادی را به مسابقه گذاشته بودند، او و وثوق‌الدوله و برخی دیگر طبع‌آزمایی کردند.

آثار قلمی

از اشتغالات الهی که تا آخرین روزهای زندگی او ادامه یافت، تصحیح و شرح و ترجمه متون پیشین یا خلق آثار منظوم و منثور بود. از میان آنها:

۱٫ تصحیح دوبیتی‌های باباطاهر عریان
۲٫ تصحیح ده مجلد روح‌الجنان، تألیف ابوالفتوح رازی که از قدیمی‌ترین و مهمترین تفاسیر قرآن و از متون کهن و با ارزش نثر فارسی است، با مقدمه‌ای سودمند و تعلیقاتی مشتمل بر توضیحِ مبهماتِ متن و بعضاً انتقاداتی بر مندرجات و منقولات کتاب. کار تصحیح این کتاب پیش از سال ۱۳۲۰ از سوی وزارت فرهنگ به استاد واگذار شد و انتشار آن در سال مزبور آغاز گردید.
۳٫ ترجمه قرآن به فارسی که اولین ترجمه‌ای است که در اعصار اخیر به دست یک ادیبِ مسلّط بر انشا و نظم و نثر فارسی انجام گرفته و برخلاف ترجمه‌های پیشین، ترجمه‌ای روان و شیواست، آمیخته با اندکی تفسیر و با پرهیز از شیوه دشوارِ ترجمه تحت‌اللفظی، و به همین جهت و به دلیل قداست و معنویّتِ شخصِ مترجم، قبولی عام و رواجی شگفت‌آور یافت مرجع یگانه عصر، آیت‌الله بروجردی و نیز علامه طباطبایی و عالمان دیگر، آن را بسی می‌ستودند و بی‌مانند می‌شمردند؛ و با اینکه پس از آن ترجمه‌های متعددی از قرآن انتشار یافت و ابوالقاسم پاینده، ایرادهای متعددی بر آن گرفت، معهذا پس از هفتاد و اند سال که از نخستین چاپش می‌گذرد، هنوز هیچ‌یک از ترجمه‌های فارسی قرآن به اندازه آن رواج ندارد.چاپ‌های اوّلِ ترجمه استاد الهی این امتیاز را هم داشت که شاید به گونه‌ای بی‌سابقه، متن و ترجمه قرآن، هر دو با خط زیبای نستعلیقِ فارسی منتشر می‌شد و هر دو نیز به قلم استاد خوشنویسان معاصر سیدحسین میرخانی.

۴٫ ترجمه مفاتیح‌الجنان.
۵٫ ترجمه صحیفه سجادیه.
۶٫ حکمت الهی عامّ و خاصّ در دو مجلد. مجلدِ اوّل در الهیات به معنی اعم و جواهر و اعراض و مبدأ و معاد؛ و مجلد دوم مشتمل بر: الف ـ ترجمه و شرحی لطیف به فارسی بر کتاب فصوص منسوب به فارابی؛ ب. شرحی بر خطبه اول نهج‌البلاغه؛ ج. اخلاق مرتضوی.
۷٫ توحید هوشمندان که الهی با تصنیف این کتاب، از دانشگاه تهران درجه دکتری گرفت.
۸٫ حواشی بر قصیده انصافیه لطفعلی دانش.
۹٫ مشاهدات العارفین فی ‌احوال السالکین الی‌الله (ظاهراً هنوز چاپ نشده).
۱۰٫ رساله در مراتب عشق.
۱۱٫ حاشیه بر مبدأ و معاد.

سرایندگی

اشعار الهی مشتمل بر دهها هزار بیت در قالب‌های مثنوی، قصیده غزل، رباعی، قطعه، مستزاد، با تخلّصِ «الهی» در منظومه‌های متعدد و جداگانه است از جمله: «نغمه‌ الهی» در شرح خطبه امیر مؤمنان(ع) در اوصاف پرهیزگاران، «نغمه عشاق» مشتمل بر سروده‌های عارفانه و عاشقانه که یک بار نیز با تقریظ مرحوم ملک‌الشعرای بهار منتشر شد.

چاپ چهارم کلیات اشعار او نیز در سال ۱۴۰۸ق در ۱۰۲۶ صفحه در تهران انجام گرفت و گزیده‌ای از آن در سال ۱۳۶۹ با خط زیبای حسن سخاوت ـ خوشنویس معروف معاصر ـ به طبع رسید. سروده‌های الهی سرشار از عشق و شور و حال و عرفان است و طرب و سرمستیِ عارفانه‌ای را که هرچه بیشتر در وجود او می‌توانستیم دید، در اشعارش منعکس و جلوه‌گر است؛ و چون آوایی گرم و خوش داشت و با موسیقی آشنا بود، برای اشعار خود اوزان طرب‌انگیز و کلمات و تعبیرات نشاط‌بخش اختیار می‌کرد و می‌گفت: پیام شاعر باید شادی‌آفرین باشد :

اذ الشعر لم یهززک عند سماعه
فلیس جدیر ان یقال له الشعر

یعنی: شعری که چون بشنوی تو را به جنبش و طرب درنیاورد، سزاوار نام شعر نیست.
برای نمونه دو غزل او را ببینید:

دلبر دیرآشنا

من عاشقم بر دلبری، دیرآشنایی
زیبارخی، زنجیر زلفی، دلربایی

اِفرشته‌خویی، ماهرویی، بذله‌گویی
شیواحدیثی، نکته‌سنجی، خوشنوایی

زیبانگاری، شوخ چشمی، دلستانی
شورافکنی، غارتگری، تُرکِ خطایی

نوشین لبی، شیرین کلامی، خوش پیامی
طاووس شکلی، سرو قدّی، مه‌لقایی

خورشید همت،‌ گاهِ لطف و مهربانی
چون خشمگین گردد، معاذ الله بلایی

چون من دو چشمِ نازِ او بیمار و چشمش
پیوسته بخشد دردمندان را شفایی

من همچو زلف او: پریشان روزگاری
او همچو طبع من: دُر افشان کیمیایی

من چون دهانش تنگدل، او شادخاطر
من همچو زلفش سر به زیر، او مقتدایی

او دلبری، حوری، نگاری، شهریاری
من مفلسی، عوری، فکاری، بینوایی

او قادری، شاهی، امیری، تاج‌بخشی
من عاجزی، زاری، زیانکاری، گدایی

با این چنین یاری، «الهی» راست ‌کاری
عشقی، جنونی، اشتیاقی، ماجرایی

نغمه سیمرغ

گر بشکند سیمرغِ جانم دام تن را
بخشم بدین زاغ و زغن، باغ و چمن را

تا چند چون جغدان در این ویران نشینم
منزل کنم زندان تنگِ ما و من را؟

چون بازِ پر بشکسته در دام علایق
برد از دل ما چرخ دون، یاد وطن را

یاری کند گر گریه و آه شبانه
ویران کنم بنیان این چرخ کهن را

مرغان آزاد، از هوای آب و دانه
منزل گرفتند ای فغان، دام فِتن را

در آتش عشق تو شد پروانه دل
دل سوخت این پروانه شمع انجمن را

چون زر در آتش ‌گر درافتم، پاک گردم
آتش نسوزد عاشقِ وجهِ حسن را

کاش این بدن دست از منِ دلخسته می‌داشت
تا بازمی‌جستم روان خویشتن را

شاید الهی مرغ هشیارِ روان باز
با شهپر جان بشکند دام بدن را

با اینکه رنگ عشق و عرفان و جمال‌گرایی بر سروده‌های الهی غلبه داشت، واقعیّت‌های تلخ و گزنده اجتماعی نیز از دیده او پنهان نبود و انعکاس آنها و انتقاد از ناروایی‌ها و نامردمی‌ها و نابه‌سامانی‌ها در آثار او جایی چشمگیر دارد. این دو بیت را ببینید:

الهـی! دشمنـان دادنـد دستِ دوستی بـا هم
چرا ما دوستان پیوسته در پیکار هم باشیم؟
*
از کلاغِ زشت‌خویِ ژاژخایِ هرزه‌طبع
چند در باغ طبیعت نعره و غوغاستی؟

نیز غزلی که استاد در استقبال از تصنیف ملک‌الشعرای بهار (مرغ سحر) ـ به گمانم در زندان ـ سروده و این هم ابیاتی از آن:

مرغ حق امشب کجا رفت؟

شتاب ای فلک شب تار ما سحر کن
ز دل حسرتم ز سر حیرتم به در کن

به مرغی چو من به دام ستم گرفتار
صبا یک نفس به کنج قفس گذر کن

شر و شور عشقی، ای مرغ حق برانگیز
دلم را ز شوق دلدار پرشرر کن

شب ای مرغ حق، تو ای مطرب الهی
به یادش چو عاشقان آه و ناله سر کن

نیز این چکامه را:

این کشورِ عـدل و کاخ دانش را
فریاد که جهل کرده ویرانش

کو جام جم و بساط اِفریدون
وان پرچم کاوه جهانبانش؟

کو مکتب شیخ و فرِّ فردوسی
کو محفل رومیِ سخندانش؟

کاش این همه ظلم و جور و خونخواری
بودی به صفا و صلح پایانش

کاش آدمی از سَبُع نبُد افزون
خونخواری و ظلم و جور و طغیانش

شد باد خزان نسیم نوروزش
خوناب جگر نصیب دهقانش

رنج است و غم و بلا و ناکامی
پیوسته به کام هوشمندانش…

گیتی به مذاهب تناسخ رفت
یکسر دد و دیو گشت انسانش

جمعی حیوان گرگ و روبه‌خوی
بگرفته مقامِ رادمردانش

قومی خر و گاوِ آدمی‌صورت
بنشسته فراز کاخ و ایوانش

بر شکل بشر درندگانی چند
چون گرگ بلای گوسفندانش

یک سلسله چاپلوس چون گربه
با کبر پلنگِ تیزدندانش

نسخ آیت فضل و عدل و احسان گشت
از دفتر کافر و مسلمانش

این نیز شرحی منظوم بر حدیث معروف رسول(ص) در ستایش ایرانیان:
رسـول(ص) فرمـود: «لـو کان العلم فی الثّریـا، لناله رجـال مـن فارس: اگر دانش در ستاره پروین باشد، مردمانی از ایران بدان دست می‌یابند.»
گفت رسول آن به سفـارت امین:

دانش و هوش است در ایران زمین
دانـش اگـر پـای بـه کیـوان بـوَد

دسترس مردم ایران بود
معرفت و فکرت و فرهنگ و هوش

عقل و ذکاء و نفخات سروش
معنـی اخـلاص و لُبـاب حِکـم

بر در آن قوم فرازد عَلم
مهـر و تـولّای علـی زان گــروه

برکشدی خیمه به هر دشت و کوه
پـرتـو حـق بـر دل هشیـارشـان

راه نماید به برِ یارشان
برخـی از آن قـوم خـدابین شوند

مرتضوی سیرت و آیین شوند
فـوج حکیمـان و فقیهــان دیـن

مجتمع آیند در آن سرزمین:

رومی و صدرا و صدوق و مفید
طوسیِ قدّوسی و میر و شهید

بـرشـود از مـردم ایـــران‌زمیـن
باد بر آن مُلک هزار آفرین

یک بار ابیاتِ یادشده را در محضر استاد می‌خواندیم و من گفتم: چون این سروده‌ها در ستایش ایرانیان است و مفید و شهید ایرانی نبوده‌اند، من اجازه می‌خواهم بیتِ ماقبل آخر را به این صورت بخوانم:

بـوعلـی و مولـوی و نظامـی
طوسی و صدرا و صدوقِ نامی

فرمودند: خوب است.
این لطیفه ادبی نیز شنیدنی است: در محضر استاد، سخن از جایگاه شیخ و خواجه (سعدی و حافظ) و تفاوت مشرب آن دو به میان آمد و استاد این بیت را خواندند که کوتاه‌ترین و شاید رساترین عبارت برای بیان وجه تمایز میان شعرِ آن دو بزرگ است:
به هوشم آورَد اشعار سعـدی
ولی مستم کند اشعار حافظ

مشرب فلسفی

الهی آثار فیلسوفان اسلامی را که مذاق‌های گوناگون داشتند، به‌نیکی می‌شناخت. شرحی لطیف بر «فصوصِ» منسوب به فارابی نگاشت و کتاب‌های ابن‌سینا و سهروردی ـ که به اصالتِ مکتبِ دوّمی چندان عقیده‌مند نبود ـ و ابن‌عربی و صدرا و سبزواری را تدریس می‌کرد؛ ولی بیشترین دلبستگی را به حکمت صدرایی داشت؛ و خصوصاً بُعدِ عرفانیِ حکمتِ مزبور و پیوند آن با آموزه‌های ابن‌عربی را جالب توجه یافته و دلبستگی‌اش به حکمت ایران‌باستان نیز که آن را از طریق آثار سهروردی و صدرا شناخته بود، انکارناپذیر بود؛ و مانند صدرا در مهمترین نظریه فلسفی خود (تشکیک در وجود) همان نظریه حکیمان ایران باستان را پذیرفته و علی‌رغمِ انکارِ سرسختانه استاد مرتضی مطهری، از آن به عنوان نظریه فهلویّون (پهلویان) یاد می‌کرد. این نظریه که مبتنی بر اعتقاد به وجود واحد و دارای مراتب و مظاهر بی‌شمار و وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است، در سروده‌های حِکمی «الهی» نیز منعکس است؛از جمله در این ابیات:

وحدت اندر کثرتم، هم کثرت اندر عین وحدت
فارغم از هر تعیّن، با تعیّن‌ها قرینم

عین دریایم، گرَم خود قطره اندیشی‌ همانم
ذاتِ خورشیدم، ورَم خود ذرّه پنداری همینم

گاه انسانم، سپهسالارِ اقلیم وجودم
گه امین وحی و گه فرمانده روح‌الامینم

آتشم، آبم، سرابم، قطره‌ام، بحرم، حبابم
نقطه‌ام، حرفم، کتابم، فارقِ شکّ و یقینم

نیز این ابیات:

از رخ وحدت، حجاب کثرت آن شه برگرفت
معرفت‌آموزِ عالَم عَلّم الاسماستی

این جهان آئینه حسن جهان‌آراستی
واندران پیدا جمال شاهد یکتاستی

عین پیدائی و پنهان همچو جان در کالبد
سرّ پنهانی و پیدا در همه اشیاستی

سرّ حسنش در تجلّی، فیض‌بخش ماسواست
بحر جودش در تلاطم، مبدأ انشاستی

مظهر حق، ظاهر مطلق، ظهور غیب ذات
در تعیّن بی‌ تعیّن کاشف اسراستی

شاگردان

استاد الهی در خلال بیش از چهل سال تدریس در دانشگاه و خارج از دانشگاه، بسیاری شاگردان فاضل و دانشمند تربیت کرد و از میان آنها:

۱٫ غلامرضا رشید یاسمی، از شاعران و مترجمان و محققان عصر جدید که هفت هشت سال از الهی بزرگتر بود و با این همه، مراتب فضل و کمال استاد، وی را به تلمذ در محضر او برانگیخت و در نزد او حکمت صدرایی را فرا گرفت و برای اولین بار گفتار مفصلی در باب نظریه معروفِ صدرا، حرکت جوهری، به زبان جدید به قلم آورد که در سال ۱۹۴۳م در «یادنامه دینشاه ایرانی»، در بمبئی منتشر شد. وی برای نخستین بار و در روزگار جوانیِ استاد، شرح حال و نمونه اشعار او را در کتاب «ادبیات معاصر» (تهران، ابن سینا، ۱۳۵۲، صص۹ـ ۸۱)، به چاپ رسانید و استاد خاطرات شیرینی از او داشت. 

۲ و ۳٫ آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی و آیت‌الله عبدالله جوادی آملی، هر دو از مدرّسانِ متون فلسفی و عرفانی در حوزه علمیّه قم که در محضر استاد متونی همچون اشارات و اسفار و منظومه را فراگرفتند.
۴٫ آیت‌الله سیدرضی شیرازی، از علمای معاصر و از مدرّسان متون فلسفی در تهران.
۵٫ داریوش شایگان.
۶٫ استاد دکتر مهدی محقق.
۷٫ دکتر محمد امین ریاحی.
۸٫ دکتر محمدجواد مشکور.
۹٫ دکتر محسن جهانگیری، استاد فلسفه در دانشگاه تهران.
۱۰٫ عباس مصباح‌زاده، از علمای دین و خوشنویس و آشنا با نجوم و ریاضیّات قدیم.
۱۱٫ شادروان استاد دکتر عبدالحسین زرّین‌کوب در شرح احوال خود می‌نویسد: در دانشکده الهیّات، همکاریِ طولانی با کسانی همچون مهدی الهی قمشه‌ای به دوستی انجامید و از صحبت‌های هر یک از آن عزیزان استفاده‌های روحانی حاصل نمود.
۱۲٫ شیخ محمدرضا ربّانی که بعداً ذکرش خواهد آمد.
۱۳٫ دکتر حسن ملکشاهی، استاد فلسفه.
۱۴٫ سید محمدرضا کشفی، از علمای دین و مؤلفان کتب حِکمی.
۱۵٫ سیدمحمدحسین مرتضوی لنگرودی، از فقیهان قم.
۱۶٫ علی‌اصغر فقیهی، از فرهنگیان و تاریخ‌نگاران.
۱۷٫ کاظم مدیر شانه‌چی، از علمای دینی و استاد دانشگاه مشهد.
۱۸٫ استاد علامه حضرت دکتر احمد مهدوی‌دامغانی.
نگارنده این سطور نیز سالهای متوالی از فیض محضر استاد، برخوردار بوده و در کلاس‌های ایشان در دانشکده الهیّات (به عنوان دانشجوی غیررسمی) و در منزل ایشان ـ در فراگیری قسمت‌هایی از شرح اشارات، شرح حکمه‌الاشراق، شرح فصوص، مباحث عرفانیّه اسفار، منظومه، قانون بوعلی، مثنوی مولانا، تفسیر صدرا و نهج‌البلاغه ـ از محضر ایشان بهره‌های فراوان برده و هیچ محفلی را چون محفل ایشان پر از شور و جذبه و حال و وجد و سرور روحانی، و هیچ نمازی را چون نماز ایشان سراسر حضور و اتصال و توجه، و هیچ عارف و مؤمنی را تا بدان حد در مقامِ رضا و تسلیم نیافته است.

عدم استفاده از نشان سیادت

از استاد پرسیدند: «شما با وجود انتساب به خاندان رسالت، چرا عمّامه سفید بر سر می‌گذارید و از عمّامه سیاه و شال سبز که نشانه‌ سیادت است، استفاده نمی‌کنید؟» فرمودند: «من در برابر خدا و رسول(ص) و خلق، از عهده پاسخ و بازخواستِ همین عمّامه سفید هم برنمی‌آیم!»
و من این دو بیت را خواندم:

جعلـوا لابنـاء الـرسـول عـلامه انّ العلامه شـأن من لم‌یشهر
نـور النبّـوه فـی کریـم وجوههم یغنی الشریف عن الطراز الاخضر
(برای فرزندان پیامبر نشانه‌ای نهاده‌اند. نشانه برای کسانی است که شناخته شده نباشند. فروغِ نبوّت که در چهره گرامی ایشان می‌درخشد، آنان را از طراز سبز بی‌نیاز می‌دارد. ـ طراز: کناره جامه به رنگی غیر از رنگِ جامه)(1)

در 25 اردیبهشت 1352 هجری شمسی مشتاقانه به حق پیوست. وی در آخرین ساعات عمر نیز به تدریس و تالیف و تفسیر اشتغال داشت و پس از آن كه تجدید نظری در ترجمه و تفسیر قرآن كریم خود نمود، می‌دانست كه دعوت حق را لبیك خواهد گفت. ‌چرا كه برادرش چندی قبل به خواب دیده بود كه: «ایشان در صحرایی نشسته و مشغول نوشتن هستند و عده‌ای  مشغول ساختن قصری می‌باشند. پرسید این قصر مال كیست؟ گفتند: مال این كسی كه كتاب می‌نویسد. گفت: كی تمام می‌شود؟ ‌گفتند: هر وقت كه این كتاب تمام شود.»

ایشان در یكی از حجرات قبرستان وادی السلام در قم مدفون گردید.

(1)جکیم عارف//اکبرثبوت

زندگینامه حکیم نزاری قهستانی(645-721ه.ق)

سیری در احوال حکیم نزاری قهستانی

1 زندگی نزاری

حکیم سعد الدین بن شمس الدین بن محمد نزاری فوداجی قهستانی در سال 645 ق در روستای فوداج در نزدیکی شهر بیرجند به دنیا آمد شاعر ستم ستیز ایران در اوج آشوب و فتنه قهستان و حمله هلاکو خان به قلاع اسماعیلی قهستان به دنیا آمد. (دیوان نزاری 1371 : 14) بیرجند از نظر وسعت و جمعیت در عصر نزاری یک مرکز نسبتاً کوچک بازرگانی ، صنعتی قهستان به شمار می‌رفت و راه‌های تجارتی که شهرهای بزرگ هرات ، نیشابور ، کرمان ، سیستان از آن می‌گذشت. ( بایبوردی1370: 44)
نام شاعر سعد الدین بن شمس الدین بن محمد بوده است که در این اشعار بدان تصریح شده است:

جام جم سعد دین نزاری این است
با همنفسی که دم برآری این است

شمس دین ابن محمد پدرم طاب ثراه
یاد می‌دارم از او گفت که در عهد شباب…

( همان: 42 )

بر اساس این اشعار نام کامل شاعر سعد الدین بن شمس الدین بن محمد بوده است در شرق شناسی اروپایی همچنان که تا کنون معمول بوده است نام شاعر را نعیم الدین بن جمال الدین دانسته‌اند ، این نظریه را اشپرنگر ابراز نموده و مورد تأیید اته قرار گرفته است و بعدها در آثار دیگر اروپایی نیز بازتاب داشته است ، اما به تصریح خود شاعر در آثارش و همچنین کاتب نسخه کلیات و ادبای هم عصرش نام او سعدالدین می‌باشد. ( همان: 42 )
بیرجند زادگاه نزاری در دوران فرمان روایی اسماعیلیان تا اندازه‌ای وسعت یافت و پس از قلع و قمع اسماعیلیان مقر حکمرانان مغولی نخست گیوک خان و سپس طوقان خان بر تمام قهستان حکومت داشته است.

جمعیت اصلی خراج دهندگان آن دوران را صنعت گران و عامه مردم تشکیل می‌دادند و طبقه‌ی اعیان بیرجند را ماموران حکومتی و روحانیون تشکیل می‌دادند. پدر نزاری از تبار مالکان قدیمی ولی تهیدست شده‌ی قهستان بوده است و تنها دارایی نزاری باغی بوده است که به ارث برده است. (بایبوردی، 1370 : 44)

قریحه‌ی شاعری نزاری در دوران کودکی ظاهر گردید و هنوز پدرش در قید حیات بود که استعدادش به ثبوت رسید اما همه‌ی سروده‌های نزاری در مجموعه‌ی کلیات که در سالهای جوانی‌اش تنظیم شده بود درج نگردید . شاید به همین دلیل جز چند شعر که یاد آور ویرانی‌های به جا مانده از دوران مغول است از تاخت و تاز هلاکو خان به قهستان که برای مردم آن سرزمین به ویژه برای اسماعیلیان بدبختی بسیار به بار آورده مطلبی در آثار نزاری نیست.( همان: 45)

از دوران کودکی و نوجوانی نزاری اطلاعات بسیار اندکی در دست است ، از اشعار او می‌توان در یافت پدرش نقش مهمی در تربیت و شکل گیری جهان بینی او داشته است و به عنوان یک اسماعیلی معتقد و مردی با سواد در دوران خود موفق می‌شود فرزندش را به رسم سران اسماعیلی قهستان تربیت کند. ( همان : 46)

به نظر می‌رسد که روش تعلیم و تربیت فرزندان اسماعیلیان با روش تربیتی مرسوم در نیمه‌ی اول قرن سیزدهم برای فرزندان مسلمانان تفاوتی نداشته است. نزاری را ازخردسالی به مکتب و سپس به مدرسه فرستادند. آن‌ها در مدرسه یه آموختن ادبیات و الهیات می‌پرداختند. نزاری به تعلیمات رسمی مکتب اکتفا نمی‌کند و مطالعه گسترده در میان آثار فردوسی ، عطار ، خیام ، نظامی ، سوزنی داشته است و در آثار خود از عرفایی مثل رابعه و بایزید و بالاخره حلاج زیاد نام می‌برد. (همان:47)

نزاری در آثارش خود را به عناوین مستجیب و داعی معرفی می‌کند که از اصطلاحات اسماعیلی است با توجه به این اشعار به نظر می‌رسد نزاری زحمت و تلاش زیادی را برای رسیدن به مقام داعی متحمل شده است. (همان:50)

نکات مذهبی در آثار اولیه نزاری با غزل‌های عاشقانه ومطالبی در باره‌ی می و می خوارگی در هم می‌آمیزد ، نویسندگان اسماعیلی با درک موقعیت خطیر خود درباب نظرات خود بسیار محتاط بوده‌اند ، آنان اغلب از زبان استعاره و معنی عددی حروف استفاده می‌کردند.
نزاری نیز با توجه به سبک ساده‌اش در نوشتن از استعارات وکنایات بهره می‌برد لکن با تمام مهارتی که در این باب داشت نتوانست یا نخواست که عقایدش را تا پایان عمر مخفی کند.(بایبوردی، 1370 :52)

2 ایران و قهستان در عصر نزاری

عصری که نزاری در آن می زیست سخت‌ترین دوران تاریخ حیات اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی ایران و تمام خاور میانه بود . اقتصاد کشور که در همان مراحل نخست هجوم مغولان از هم گسیخته بود در پی دومین حمله مغولان به سرکردگی هلاکو خان نه تنها موجب قلع و قمع اسماعیلیان شد بلکه به تسلط مغولان بر سراسر کشور انجامید. ( همان: 84)
روحانیون سنی و هوادار منافع حکّام فئودال از هلاکو خان که هدف او تسلط بر ایران بود حمایت می‌کردند. مؤلف کتاب طبقات ناصری در توضیح علل هجوم هلاکوخان می‌نویسد که شمس الدین قزوینی یکی از روحانیون بزرگ ایران مدت‌ها پیش از لشکر کشی هلاکو مکرراً به قراقرم پایتخت مغولان سفر کرده و سرکوبی اسماعیلیان را خواستار شده است (همان :84)

شمس الدین قزوینی در یکی از آخرین دیدارهای خود با خان مغول به خطری که از جانب اسماعیلیان متوجه آنان است چنین اشاره می‌کند « این گروه با هرگونه آیینی چه مسلمانی و چه مسیحیت و یا مغولی مخالفند . آنان با پرداخت خراج رضایت حکمران بزرگ را فراهم می‌آورند لکن در پی کوچک‌ترین ضعفی در حکومت شما هستند تا با خارج شدن از قلاع وپایگاه های خود آن چه را از اسلام باقی مانده است ازمیان بردازند. (همان: 85)
بنا به نوشته طبقات ناصری هلاکو خان فرمان آماده شدن سپاهی برای تسخیر الموت و دیگر قلاع اسماعیلیان در قهستان صادر می‌کند . هلاکو خان حمله‌ی خود را با همراهی فئودال‌های قدرت مند ایران که بیشتر آن‌ها از مبارزه‌ی او با اسماعیلیان جانبداری می‌کردند آغاز کرد.

فئودال‌هایی که در طول 170 سال نگران قدرت و ثروت خود بودند هلاکو را حامی متحد خود شمردند و از او پشتیبانی کردند (بایبوردی ،1370: 85)
والی فارس و خراسان و سیستان و کرمان و مازندران و لرستان و گرجستان و آذربایجان با سپاهیان خود به استقبال هلاکو شتافتند ، در میان فئودال‌های بزرگ که به کمک هلاکو خان آمدند شمس الدین کرت والی هرات از جایگاه خاصی برخوردار بود زیرا به همراه سردار مغولی کیت بوغا نقش مهمی در سرکوب اسماعیلیان قهستان و اسیر کردن ناصر الدین آخرین فرمانروای اسماعیلیان ایفا نمود. (همان: 85)

رکن الدین خورشاه آخرین فرمان روای الموت چندین بار سفیرانی با هلاکو مبادله کرد بنا به گفته‌ی جوینی که خود شاهد ماجرا بوده است رکن الدین و طرفدارانش با تسلیم قلعه مخافت نداشند اما تندروهای اسماعیلی یا همان غُلات به مخالفت برخاسته و خروج از قلعه را ممنوع کردند و سرانجام تصمیم به قتل کسانی که قصد خروج داشتند گرفتند. در آخر شوال 654 رکن الدین با خانواده‌اش از قلعه خارج می‌شود تسلیم هلاکو می‌گردد . (همان: 87)
نقل یک جانبه و مغرضانه وقایع تاریخی در تاریخ معاصر ایران مشهود است ، عبدالله رازی همدانی به دنبال هامر ، دوخویه ، گویار و سایر دانشمندان اروپایی سعی می‌کنند جنبش اسماعیلیه را با مبارزات آزادی خواهانه ی ملی پیوند دهند و از آن برداشتی کاملاً امروزی نمایند ، رازی همدانی اسماعیلیان را یگانه مانع در راه مغولان بر می‌شمارد . ( همان : 88)

مهدی محقق حرکت اسماعیلیه را در راستای مخالفت با سلجوقیان که بر وجهه‌ی مذهبی حکومت بغداد تکیه داشته‌اند می‌شمارد او معتقد است حرکت اصلی در ایران آن زمان مبارزه میان سلطه گران یعنی سلجوقیان و ستم دیدگان یعنی مردم ایران بوده است. (همان:89)
محمد امین الخنجی دانشمند مصری در توضیح جهت سیاسی اسماعیلیه می‌نویسد که اسماعیلیه یک سازمان مخفی شامل شیعیان تندرو بوده است .محققان اروپایی اسماعیلیه را طور دیگری معرفی می‌کنند برتلس با اشاره به تلاش‌های ایوانف در نشر آثار اسماعیلیه نظریه ایوانف مبنی بر این که اسماعیلیه چیزی جز اسلام خالص نیست و در آن چیزی از مبارزات طبقاتی و و درک طبقاتی نیست را مستدلاً رد می‌کند و بی اساس می‌شمارد. (همان: 90)

تحقیق درباره اسماعیلیه به عنوان یک جریان مذهبی فقط در صورت انجام یک بررسی همه جانبه در مورد اساس اقتصادی و و ساختمان طبقاتی و عوامل رو بنایی حکومت اسماعیلیان امکان پذیر است ، ولی با در نظر گرفتن این که تاریخ ایران در قرن 11 و 12 میلادی مورد بررسی کامل قرار نگرفته است می‌توان گفت این مسئله هنوز تا حل نهایی فاصله بسیار دارد و به نظر می‌رسد که جست و جوی اطلاعات جدید و کوشش و کاوش بیشتر پژوهندگان ضروری می‌باشد تا بتوانیم به حقایقی که مشخص کننده علل ظهور و سقوط اسماعیلیان بوده است دست یابیم.(بایبوردی ،1370 :93)

با توجه به مشکلات بررسی تاریخ در نیمه دوم قرن سیزدهم میلادی و آغاز قرن چهاردهم به ویژه در دوران زندگی و خلاقیت نزاری به سبب انعکاس ناقص فعالیت‌های اسماعیلیان آن دوره در منابع تاریخی با دشواری‌های بیشتری روبرو می‌شویم. حتی بر اساس اشارات پراکنده می‌توان گفت که حتی پس از 170 سال از انقراض اسماعیلیان قیام‌هایی از آنان در مناطق دیلم و رودبار و قهستان وجود داشته است . رکن الدین خورشاه پس از تسخیر قلعه به دست مغولان به تبریز می‌رود و در آن جا حق امامت را به فرزندش محمد واگذار می‌کند که در ادبیات تصوف به شمس تبریزی معروف است. (همان :93)
درکتاب تاریخنامه هرات شرح اقدامات شمس الدین کرت که در سرکوبی اسماعیلیان به طور فعال شرکت کرده بود آمده است ، شمس الدین همچنین جنگ سختی با سرداران مغولی ضد هلاکو انجام می‌دهد و حکام محلی را شکست­می‌دهد وغرجستان را به تصرف در می‌آورد.(همان :94)

در سال 648 ق شمس الدین کرت ضربه‌ی سختی بر افغان‌ها می زند و در سال 650 با سپاهی عازم افغانستان می‌گردد و از ملک شاهنشاه و دامادش میرانشاه طلب خراج می‌کند آن‌ها نمی‌پذیرند ملک تاج الدین برادر کوچک میرانشاه به شمس الدین می‌پیوند د و در یک جنگ نابرابر شاهنشاه و همه خانواده‌اش کشته می‌شوند و میرانشاه موفق به فرار می‌شود ، شمس الدین کرت در افغانستان قلعه‌ای که محل نگهداری آذوقه یک چهارم جمعیت افغانستان است را تصرف می‌کند.( همان : 95)

ملک تاج الدین بعد از کشته شدن برادرش ترک خدمت می‌کند چون خطر مرگ او را تهدید می‌کرده است ، تاج الدین در راه تصرف شهر مستنک به دست سپاه شمس الدین کرت دستگیر می‌گردد و در قلعه‌ای در شهر تکیناباد زندانی می‌شود.( همان :95)
اسماعیلیان که برای جلوگیری از گسترش حوزه فرمان روایی شمس الدین تلاش می‌کردن به کمک تاج الدین می‌پیوندند، علاء الدین هریر یکی از سران اسماعیلیه که می‌دانست تاج الدین دشمن افغان شمس الدین کرت را می‌تواند پیرامون خود گرد آورد تصمیم به نجات او می‌گیرد ، او را به هزار دینار خریداری می‌کند.
سپس تاج الدین شهر مستنک را تصرف و حاکم دست نشانده شمس الدین را بیرون می‌کند و بدین ترتیب اسماعیلیان در مبارزه با شمس الدین تکیه گاه جدیدی به دست می‌آورند.( بایبوردی، 1370 :96)

سیفی در کتاب تاریخ نامه هرات حکایت مشکوک شدن شمس الدین به دو نفر غریبه در شهر هرات را نقل می‌کند که ادعا می‌کنند مسافرانی از ابیورد هستند ، لکن وقتی بازداشت می‌شوند و دویست ضربه شلاق می‌خورند معلوم می‌شود که از اعضای گروهی اسماعیلی دوازده نفره هستند که از قهستان برای کشتن شمس الدین آمده‌اند .(همان :97) این حقایق میزان خصومت اسماعیلیان با شمس الدین کرت رامشخص می‌کند.

در سال 670 ق جنب و جوشی در میان اسماعیلیان رخ داد آنان پسر خورشاه آخرین امام الموت را یافته بودند آنها به رهبری او قیام کرده و قلعه الموت را باز پس گرفتند ، آنان حکومت جدید را نو دولت نامیدند اما این حکومت دوام چندانی نیافت و در همان سال به دست مغولان متلاشی شد.( همان:98)
از برنامه اجتماعی اسماعیلیان ایرانی در دوره مورد بررسی ما اطلاعی در دست نیست ، مسلماً خراج سنگین و کار اجباری که مغولان بر ایرانیان تحمیل می‌کرده‌اند تنها علت نارضایتی اسماعیلیان نبوده است . ظاهراً تلاش‌های آن‌ها بیشتر در جهت حفظ باقی مانده نظام اجتماعی آنان که هنوز در نواحی کوهستانی همچون قهستان و سواحل جنوبی خزر بوده است. ( همان:100)

در توضیح حمایت اسماعیلیان از ملوک محلی و اشراف قدیمی مغولی در جنگ با شمس الدین کرت می‌توان گفت این حرکت مسلماً با سیاست هلاکو خان که به دست شمس الدین کرت اجرا می‌شده و بر خلاف قوانین موجود تملک زمین که به نفع اسماعیلیان هم بوده ارتباط داشته است. در دوران نزاری هنگام قدرت کامل جامعه فئودال‌ها زمانی که تضاد میان دسته بندی‌های طبقه‌ی حاکم بیش از عصر محمد خوارزمشاه شده بود مبارزه اسماعیلیان نشان می‌داد که آن‌ها امید بازیافتن دوباره‌ی قدرت را از دست نداده بودند. (بایبوردی ، 1370: 100) طبقات بالای اسماعیلیان قهستان نیز با اتکا بر توده‌ی به ستوه آمده از استثمار وحشیانه‌ی مغولان و به سبب نارضایتی از لغو نظام قدیم تملک اراضی در این مبارزه شرکت داشتند .(همان ، 1370: 100)

3 فرزندان نزاری

نزاری سه فرزند پسر داشته است که ذکر آنان را در مرثیه‌ای که در رثای فرزند بزرگش سروده است آورده است ، تاج الدین محمد ، شهنشاه ، نصرت که علاوه بر این مرثیه ذکر آنان چند جای دیگر در آثار نزاری آمده است. (همان: 17) نزاری در مرثیه مرگ همسرش در سوگ او را شاهباز دولت و نازک دل نامیده است که زود از برش رفته است ، نکته‌ی دیگر در این مرثیه عزاداری زن و مرد در بیرجند است که نشان از جایگاه و احترام نزاری است. (همان :19)

4 گرایشات مذهبی حکیم نزاری

پیرامون مذهب و گرایشات دینی نزاری اختلاف نظر وجود دارد .برتلس به عنوان اولین محقق آثار نزاری جانب احتیاط را پی می‌گیرد و پس از برسی آثار نزاری می‌گوید این اشعار هم می‌تواند نماینده یک مبلغ اسماعیلی و هم نماینده افکار یک مرشد و پیر طریقت عرفانی باشد . و فقط کسانی که از فرقه اسماعیلیه اطلاعی ندارند می‌توانند باوجود اثری مانند دستورنامه او رابه اسماعلیه منسوب کنند. (همان:53)
طبق نظر ایوانف نزاری قطعاً اسماعیلی بوده است و به عنوان یک داعی اسماعیله در قهستان فعالیت می‌کرده است ، اما این نظریه با توجه به انتساب علیشاه به اسماعیلیه مشکوک به نظر می‌رسد زیرا به گواه تاریخ علیشاه نه تنها اسماعیلی نبوده است بلکه دشمنی عمیقی با اسماعیلیان داشته است. (همان:54)
چنگیز علی بایبوردی در آثار خود پیشفرض خود را بر اسماعیلی بودن شاعر گذاشته است و اشعارش را بر این اساس تحلیل کرده است . او به استناد ابیات زیر پدر نزاری را یک اسماعیلی معتقد می‌شمارد که فرزندش را در این مسیر تربیت کرده است. (همان: 51)

عمرها باد خدایا پدرم
که بسی در حق من کرد کرامت پدرم

حق از این بیش که بر پسروی اهل البیت
معتقد کرد به اثبات امامت پدرم

(شاطری و یحیایی ، 1393: 2061)

در دیوان حکیم نزاری نیز مظاهر مصفا وجه تسمیه تخلص حکیم نزاری را لاغری و نحیف بودن شاعر می‌داند و نظرات کسانی مثل ادوارد براون و مجتهد زاده که تخلصش را به خاطر وابستگی به نزار فاطمی می‌دانند رد می‌کند. (دیوان نزاری ، 1371: 25)
حسامی قهستانی یکی از نخستین کسانی است که به دوازده امامی بودن او البته نه به صراحت اشاره کرده است و ابیات زیر را به عنوان شاهد مثال خود آورده است:

به اعتقاد من از بعد احمد مرسل
علی ز جمله مخلوق کردگار به است

محبت تو چنان محکم است در دل من
که اعتقاد نزاری به خاندان علی

(آیتی ، 1371: 168)

همچنین حسامی در مشاهدات خود آورده است که کنار قبر حکیم را می‌کنده‌اند . تابوت ظاهر شده و بندهای مس بر آن مسمار استوار کرده‌اند و قریب 200 سال از وفاتش گذشته و همچنان مجسم در تابوت و اعضایش از هم نریخته و عقدهای دندانها نگسیخته و تار و پود کفنش نبیخته. (همان: 168)
آیتی در کتاب بهارستان به پیروی از حسامی قهستانی نزاری را امامی می‌داند و نزدیکی به فاطمیان به خاطر تخلصش را نیز رد می‌کند. (همان : 168) پور جوادی مصحح مثنوی روز و شب نیز در مقدمه این مثنوی نوشته است که نزاری با این که مانند سایر شاعران در ابتدای این مثنوی ابیاتی در توحید و نعت پیامبر اسلام آورده است از خلفا نامی نمی‌برد . (پورجوادی ، 1385: 12) نزاری در مثنوی روز و شب خود را پیرو امام جعفر صادق (ع) می‌داند :

من مجنون واله عاشق
پس رو رنگ جعفر صادق

و به نوعی خود را پیرو مذهب جعفری دوازده امام می‌داند. شیخ مرتضی آیتی نویسنده و شاعر معاصر بیرجندی مؤلف کتاب (نسیم بهاری در احوال نزاری) نیز معتقد است حکیم بر مذهب حق و شیعه امامی مذهب بوده است او ابیاتی مانند:

محبت تو چنان محکم است در دل من
که اعتقاد نزاری به خاندان علی

(آیتی ،1344:6)

را دلیل مدعای خود می‌داند و دلیل دوم او نیز این است که مصنفات او خالی از مدح خلفای اسماعیلی است و دلیل سوم شیخ مرتضی آیتی مقام دانش و حکمت در اوست که منافی الحاد در باره اوست. (همان:6)
با همه‌ی این‌ها انعکاس عقاید اسماعیلی در اشعار حکیم نزاری غیر قابل انکار است:

محمد را فرستادند قرآن
کلیم و روح را تورات و انجیل

مفسر راست گو باید وگرنه
خلافی نیست در تأویل و تنزیل

ز مستودع جدا کن مستقر را
همین یک نکته باشد اصل تأویل

این که نزاری در شعر یاد شده امام مستقر را از امام مستودع جدا می‌کند مساله ای است که هر از گاهی میان اسماعیلیان بروز می‌کرده و به انشعاب آنان می‌انجامید. تصور امام به عنوان یک بشر معمولی جسمانی باعث بروز مشکلات عدیده در مساله وراثت گردید که ناشی از به قدرت رسیدن نابالغان بود، اسماعیلیان نظریه‌ای ابرازنمودند که یکی از خویشاوندان که وارث قانونی نمی‌باشد به عنوان امام مستودع انتخاب گردد. (همان: 63)
اسماعیلیان در مباحثه با مخالفان خود در موضوع ضرورت وجود امام و سپردن حقوق گسترده به او ادله‌ی بسیاری اقامه می‌کنند ، به عنوان مثال آن‌ها می‌گفتند که پیامبر (ص)پس از دریافت وحی الهی نمی‌توانسته آن را کامل به مردمان زمان خویش به جها جهالتشان ابراز کند و آن چه ناگفته مانده بود را به امام علی (ع) و اخلافش منتقل نموده است. این دلیل و نظایر آن که اسماعیلیان برای اثبات ضرورت وجود امام وقت می‌آوردند اغلب در اشعار نزاری به عنوان دلیلی بر وجود پیوند نا گسستنی جامعه‌ی بشری با امام چه در زمان گذشته و لزوم آن در آینده نیز دیده می‌شود: (همان:64)

نفسی جهان نباشد ز امام وقت خالی
بمرنج اگر برنجی چه کنم نص کلام است

تو امام وقت خود را به یقین اگر ندانی
به یقین بدان که بر تو سر و مال و زن حرام است

بفروشم آن امامت ز برای نقل مستان
که عمامه بر سر او گرو شراب و جام است

چو امام تو دو باشد به جواب من چه گویی
اگر از تو بازپرسم که امام تو کدام است

نزاری در بعضی غزل‌ها ضمن سخن از امام وقت تاکید می‌کند که امام وقت باید از نسل امام علی (ع) و فاطمه(س) باشد نزاری رستگاری را در امام وقت می‌بیند و مردمان را به پیروی از اوامراو می‌خواند زیرا که در این پیروی عین ایمان نهفته است: (بایبوردی 1371: 65)

رستگاری در امام الوقت باشد زین قبل
پس روی امر مردش عین ایمان یافتم

باز دادم هر چه الا بعضها من بعض بود
چون امامت مستقر در ذات انسان یافتم

من ندانم جز امام حی قائم مقتدا
آن که در امرش امان خلق دوجهان یافتم

پشت بر بیدای دوران ظلالت کن که من
ره سوی باب علی از نور سلمان یافتم

تا نزاری را به دست تربیت برداشت او
پای قدرش بر سر گردن فرازان یافتم

هم بران منوال می گویم که می‌گوید

(همان:65)

مسائل مربوط به امام وقت در مرکز آیین اسماعیلیه قرار دارد و چنان که نزاری اشاره می‌کند مهم‌ترین وجه اختلاف اسماعیلیان و صوفیان است نزاری خود را به اسماعیلیان منسوب می‌کند نه به صوفیان و نه منتظران که شیعیان دوازده امامی باشند: (همان: 65)

هیچ می دانی که ما را با که افتاده ست کار
با تو برگویم اگر باور کنی حرف سه چار

گرچه خود در اصل معنی یک حکایت بیش نیست
از احد جز واحد مطلق نگنجد در شمار

پس مرا این جا به کثرت هیچ راه و روی نیست
راه و روی من به هیهات یا رب زینهار

یک اشارت بس اگر باشد کسی معنی شناس
یک عنایت بس اگر باشد به معنی استوار

گر تو با ما در میان آیی بمانی مات محض
گفته‌اند آری که به بینند بازی از کنار

صوفیان گویند ابن الوقت باش ای منتظر
من نه آن باشم که باشم در محل انتظار

(همان:68)

بدین گونه نزاری با دور شدن از شیعیان دوازده امامی تنها به امام وقت که از جانب امام قبل او برگزیده شده است اعتقاد دارد ، آئین اسماعیلیه که بر ادراک عقلی استوار است با تاکید بر وجود واقعی جهان مادی جای هیچ شکی را در درک ماهیت اجسام از طریق توانایی بشر باقی نمی‌گذارد این موضوع با علاقه‌ی شدید اسماعیلیان به کسب علوم غیر دینی مانند طب ، ریاضیات ، نجوم ثابت می‌گردد.
لکن با تاکید بر ناممکن بودن شناخت خداوند به عنوان هستی کل از طریق عقل انسانی ، اسماعیلیان به محدودیت عقل انسانی اشاره می‌کنند.آیین مخفی اسماعیلیه با تاکید بر ناممکن بودن شناخت خداوند از طریق عقل انسانی آشکارا از تعالیم نوافلاطونی و تصوف که معتقد به امکان ارتباط بلاواسطه و عرفانی میان خدا و انسان بود فاصله گرفت. ( بایبوردی ، 1370: 68)

5 تخلص نزاری

تخلص نزاری هم به اعتبار جمعی از تذکره نویسان و هم قرینه اکثر قریب به اتفاق غزلیات نزاری با وجه جسمی نحیفی او سازگار است. دکتر مجتهد زاده در مقدمه‌ی رساله خود پی قول تذکره نویسان را می‌گیرد و با اتکا به تأیید ادوارد براون انگلیسی او را به خلیفه فاطمی مصر (المصطفی لدین الله نزار) منتسب می‌کند او جهت لاغری را برای تخلص نزاری رد می‌کند. (دیوان نزاری 1371 : 25)

استاد ذبیح الله صفا در کتاب تاریخ ادبیات ایران احتمال نسب خانوادگی را برای کلمه نزاری در تخلص او مطرح می‌کند. (صفا ، 1369 : 735 )در میان تذکره نویسان برخی تخلص او را به سبب انتساب او به خلیفه فاطمی مصر المصطفی لدین الله نزار و برخی نیز لاغری او و برخی هر دو سبب را مطرح کرده‌اند. دولتشاه سمرقندی ، تقی الدین کاشی( تقی الدین کاشی خلاصه الاشعار) و خوش گو (سفینه‌ی خوشگو) از این دسته‌اند که هر دو دلیل را ذکر کرده‌اند. (همان :26)

مولوی محمد مظفر انتساب او به خلیفه فاطمی مصر (المصطفی لدین الله نزار) را درست می‌داند . ادوارد براون نیز هم به سبب زادگاه نزاری که خاستگاه اسماعیلیه است معتقد است نزاری تخلص خود را از نام (المصطفی لدین الله نزار) گرفته است و احتمال این که تخلص او به علت لاغری باشد را مورد تردید می‌شمارد. ( براون ، 1339 : 199)

6 همسر نزاری

اگر نزاری بعد از سفر دوساله به آذربایجان و استقرار در قهستان ازدواج کرده باشد در سن بعد از سی سالگی صاحب فرزند شده است و از ترکیب بند رثای تاح الدین محمد که در سال 706 رخ داده بر می‌آید که در این سال زنده بوده و بیش از 60 سال داشته است ، نزاری در این شعر همسرش را جفت شریف و شاهباز دولت و نازک دل نامیده است که زود فرزندان خودش را تنها گذاشته است. نکته‌ی دیگر در این رثا عزاداری مرد و زن بیرجند در عزای اوست که از اعتبار و حرمت نزاری در آن دوره حکایت دارد.(دیوان نزاری 1371: 19)

نزاری دیر ازدواج کرد آنگاه با دختری از خاندان اصیل اسماعیلی که به گمانی خواهر شمس الدین گیلکی وزیر رکن الدین خورشاه بود کسی که با او در غم و شادی همیار و همساز بود و ناهمواری‌های زندگی را تحمل کرد ، ثمره ازدواجشان سه پسر بود ، همسرش غم سنگین پسرشان را نتوانست تحمل کند و اندکی بعد به دیار باقی شتافت که هجرانش ضربه سختی به نزاری وارد کرد که در سوگنامه مفصلی که سروده است تجلی یافته است .(قنادان ، 1396 : 15) قسمتی از سوگنامه :

بگذاشتی مرا و برفتی زهی عذاب
تسکین نمی‌پذیرد جانم ز اضطراب

جفت شریف بودی و طاق اوفتاده ام
بی تو نه صبر و طاقت و آرام و خورد وخواب

در آبم از دو دیده و در آتشم ز دل
آه از دل پر آتش و از دیده‌ی خراب

هر دانه‌ای که عقد کنم چشم در فشان
کم نیست در کنار من از قبه‌ی خراب

برق هلاکت تو دل و جان من بسوخت
هجر تو کرد کرد و کیایی من خراب

در ماتم تو آه دل من چو شعله‌ها
بر چرخ برده نایره از فرط التهاب

(همان:15)

7 برادر یا برادران نزاری

دقیق نمی‌دانیم نزاری یک یا چند برادر داشته است و نام و نشان و حال و کارشان چه بوده است اما در جایی گفته است:

فصل اول یک برادر هست دیگر بنده را
کو هم از اسباب دنیا هم چو من بس بینواست

نیم دانگش نیست استظهار دخل و این عجب
نامش اندر دفتر قبجور یک دینار راست

بارادین از این دو بیت برداشت کرده است که نزاری را برادری بوده است و نامش معلوم نیست اما کلمه‌ی (دیگر) در این شعر شاید نشانه‌ی این است که بیش از یک برادر داشته است. آیا کلمه نخست بیت اول فضل است و قید اول می‌تواند دلیل بر این باشد که برادر دیگری به نام فضل دوم داشته است؟( همان :22)

8 سال وفات نزاری

درباره سال وفات نزاری چند قول وجود دارد ، احمد ابن جلال الدین محمد فصیح خوافی در قسمت حوادث سال 721 وفات حکیم نزاری قهستانی می‌داند (فصیح خوافی، 1351 :33(
رضا قلی خان هدایت در مجمع الفصحا می‌نویسد : ( اصل او از بیرجند قهستان بوده است صاحب کتاب دستورنامه است و در سال 695 ق وفات یافته است. ( هدایت، 1382 : 2117)
نظمی تبریزی در کتاب دویست سخنور معتقد است نزاری بیش از صد سال عمر کرده است و در سال 721 در بیرجند درگذشته است. ( نظمی تبریزی، 1362 : 426)
تذکره روز روشن نیز با اشاره به هم عصر بودن سعدی و نزاری و دیدار این دو شاعر در شیراز سال مرگ او را 721 در بیرجند می‌داند . (صبا ، 1343 : 813 )
متاخران مانند ادوارد براون و محمد تقی مدرسی ، اقبال آشتیانی که سال 720 را برای درگذشت نزاری ذکر کرده‌اند منبعشان خلاصه الاشعار تقی الدین کاشی بوده است.(دیوان نزاری ، 1371: 23)

9 سفرهای حکیم نزاری

حکیم نزاری در اول شوال سال 678 قمری ( 22 بهمن 658 شمسی ) همراه تاج الدین عمید به قصد رفتن به مقر ایلخانان در ییلاق آلاطاق از شهر تون (فردوس کنونی) عازم اصفهان می‌گردد. ( بایبوردی ب ، 1391: 11) نزاری در جوانی به خدمت طوقان خان حاکم مغولی قهستان در می‌آید ضمن انجام مسئولیت‌های یک کارگزار حکومتی سفر می‌کند و از آثارش می‌توان فهمید که سراسر قهستان و خراسان و ری را دیده است و با چشم‌های خود اثرات و ویرانی‌های حمله مغولان را دیده بود و از ویرانی قاین و تون سخن می‌گوید این سفرها باعث گستردگی دید شاعر می‌گردد (بایبوردی ، 1370: 102)

شاعر در سفرنامه‌اش به شرح سفر و آداب و عادات مردمان آن می‌پردازد و از شهرهای اصفهان و نطنز و تبریز و خوی به نیکویی یاد می‌کند ، نزاری در اصفهان به همراه ایرانشاه به دست پیری خرقه پوش می‌شوند و به سفارش ایرانشاه تصمیم می‌گیرد سفرنامه‌ای به نظم بنویسد ، سپس از اصفهان به سمت نطنز و پس از آن به سمت تبریز حرکت می‌کنند . ( بایبوردی ، 1391 :13) در تبریز با یکی از اعضای اخوان الصفا دیدار می‌کند او را محرم راز خود می‌داند و به همراه او به دار الشفا می‌رود.

در پنجم صفر همان سال در جمع ملتزمین رکاب شمس الدین جوینی تبریز را ترک می‌کند و از سواحل دریاچه ارومیه عبور می‌کند. پس از یک روز به شهر خوی می‌رسد که بنا به اظهار نزاری بیشتر مردمش ترک بودند ، بعد از عبور از آلاطاق کاروان به قلب ارمنستان می‌رسد و نزاری چنان شیفته کاخ‌ها و بناهایش قرار می‌گیرد که بر خلاف شهرهای دیگر زیبایی‌هایش را تحسین می‌کند. در ارمنستان او شاهد شورش مردم بر علیه حاکمان مغول بوده است که توسط مغولان مقاومتشان در هم شکسته شده است ، مقصد بعدی نزاری پس از ارمنستان ، گرجستان بوده است در گرجستان طبیعت زیبای آن و ظواهر و آداب مردمشان را توصیف می‌کند. پس از گرجستان نزاری راهی ارّان می‌شود شهر باکو در نظر حکیم نزاری کوچک و غیر مرفه و بی روح می‌آید .(بایبوردی ، 1370: 112) بیستم رمضان سال 679 به تاج الدین عمید فرمان می‌رسد که جهت بازرسی دخل و خرج به اردبیل بروند شهر اردبیل خیلی مورد پسند شاعر قرار نمی‌گیرد اما در آن جا با سنان شاعر و اوحد کاتب آشنا می‌گردد در اردبیل نامه‌ای از قهستان دریافت می‌کند ، سپس از طریق زنجان وارد ابهر می‌گردد ، در ماه ربیع الثانی سال679 شاعر همراه کاروان از ابهر راهی قهستان می‌گردد0(همان : 113)

10 حکیم نزاری و شیخ اجل سعدی شیراز

در باره‌ی دیدار سعدی و نزاری تذکره نویسان زیادی سخن گفته‌اند نویسنده کتاب مجمع افصحا در باره حکیم نزاری نویسد : « اصل او از بیرجند است صاحب کتاب دستورنامه است ، در سال 695 وفات یافته و با سعدی صحبت داشته است. (هدایت ، 1382 : 2117)
الطاف حسین حالی در کتابش به نام حیات سعدی به نقل از کتاب مجالس العشاق به دیدار سعدی و نزاری در شیراز و قهستان اشاره می‌کند :
نزاری قهستانی در حمام با شیخ روبرو شد شیخ از وی پرسید در خراسان کسی سعدی را نمی‌شناسد؟ نزاری جواب داد کلام سعدی در خراسان در افواه عموم جاری است، خواهش کرد چند شعر از سعدی بخواند و شیخ دانست نزاری صاحب کمالات است و ذوق شعر دارد بالاخره یکدیگر را شناختند و سعدی نزاری را به خانه خویش دعوت کرد و تا چند روز از وی پذیرایی شایانی نمود هنگام حرکت نزاری به نوکرش گفت اگر سعدی گاهی به خراسان آمد مهمان نوازی خود را به او نشان خواهم داد.

به گوش شیخ رسید و متأسف شد که شاید خوب پذیرایی نکرده‌است. اتفاقاً سالی گذرش به قهستان افتاد و با حکیم نزاری ملاقات دست داد. حکیم پذیرایی ساده نمود و اغذیه ی ساده بر سفره می‌چید و هنگام تودیع گفت پذیرایی پرتکلف موجب شرمندگی مهمان می‌شود رسم ما این است که ملاحظه کردی. (حالی ، 1316 : 29)

مؤلف تذکره روز روشن نیز در باره نزاری می‌نویسد: از حکمای عصر و معاصر شیخ سعدی شیرازی است زمانی که شیخ در قهستان گذر کرد وی چندی به مهمان داری و دل جویی شیخ مصروف ماند.(صبا ، 1343 : 813) نویسنده کتاب دویست سخنور نیز درباره نزاری می‌نویسد : «نزاری ملقب به سعد الدین ، معروف به حکیم نزاری قهستانی از گویندگان قوی دست سده هفتم که با شیخ سعدی معاصر بوده و گویا با شیخ دیدارها و مصاحبت‌ها کرده است.» ( نظمی تبریزی ، 1362 : 426)

علاوه بر دیداری که تذکره نویسان برای سعدی و نزاری توصیف کرده‌اند ، درباره تأثیر نزاری از سعدی باید گفت هرچند در نظر نزاری سعدی سخنوری شیرین کار و نادره گفتار است و غزل‌های او از شکر شیرین‌تر است با وجود شهرت جهانی و روح بخشی در لفظ و حلاوت کلام از جهت رمز گویی و راه جویی به عالم روح با حکیم متفاوت است یعنی حدیث حکیم خاص خاصان عالم روح است وکلام سعدی در همه حال با عالم و جاهل و خاص و عام یکسان است و از خصیصه رمز عاری است. ( دیوان نزاری ،1371 : 315)

در باب طرز سخن نزاری و سعدی باید گفت که نزاری چه در غزل‌ها و چه در مثنوی‌ها و چه در قصیده‌ها زیر نفوذ شدید سعدی است و سیمرغ عظمت و عزت سخن شیخ همه جا روح شعر نزاری را زیر پر و بال خود دارد و غزل‌های نزاری واسطه تتبع حافظ از سعدی است . (دیوان نزاری، 1371: 315)
غزل‌های نزاری در بسیاری از اشعار با کلام سعدی هم آوایی دارد . چندی از آن‌ها را می‌توان در جایگاه سعدی گذاشت . به نظر برخی از صاحب نظران مثنوی دستورنامه را می‌شود نسخه‌ی دیگری از بوستان سعدی پنداشت. کریمسکی آن را نظیر بوستان اما یورگن برتلس تنها وجه تشابه را در پندها و اندرزها و داستان‌های اخلاقی دانسته و مستی شراب و عشق و رندی آن را ویژگی نزاری می‌شمارد. به همان نسبتی که کلام سعدی بر بدنه منظومه‌های حکیم نزاری جاری و ساری است . (قنادان ، 1396 : 151 )

11 حکیم نزاری و حافظ

جامی شاعر و عارف سده نهم در بهارستان می‌نویسد : « قدوه الشعرا خواجه حافظ شیرازی رحمه الله ، اکثر اشعار وی لطیف و مطبوع است و بعضی قریب به اعجاز ، غزلیات وی نسبت به غزلیات دیگران در سلامت و روانی حکم قصائد ظهیر را دارد نسبت به قصاید دیگران و سلایق شعری او نزدیک است به نزاری قهستانی . اما در شعر نزاری غث و سمین بسیار است به خلاف شعر وی . (جامی ، 1367 : 105)
استاد صفا در باره این سخن جامی می‌نویسد » جامی در بهارستان مدعی است که حافظ از شیوه‌ی نزاری تتبع کرده است و این به نظر بعید می‌آید و جز چند استقبال از چند غزل نزاری اثر دیگری از او در اساس و بنیاد سبک حافظ ملاحظه نمی‌کنیم و در عوض نزاری خود اشعاری را از خاقانی و سعدی چندین بار استقبال کرده و جواب گفته است . (صفا ، 1369 : 740) سه مورد از اقتباس‌های حافظ از حکیم نزاری به این شرح است:

نزاری:

باد بهار می‌وزد باده‌ی خوش گوار کو
بوی بنفشه می‌دهد ساقی گلعذار کو

حافظ:

گلبن عیش می مد ساقی گل عذار کو
باد بهار می‌وزد باده‌ی خوش گوار کو

نزاری:

ای آفت جان ترک و تازیک
بی خواب و خور از تو دور و نزدیک

حافظ:

ای بسته کمر ز دور و نزدیک
بر خون تمام ترک و تازیک

نزاری:

یار با ما نه چنان بود که هر بار دگر
ترک ما کرد و گرفته است مگر یار دگر

حافظ:

گر بود عمر به میخانه روم بار دگر
به جز از خدمت رندان نکنم کار دگر

(دیوان نزاری 1371: 348)

12 آثار حکیم نزاری

1-12 دیوان اشعار

دیوان حکیم نزاری شامل 1408 غزل نزاری به اضافه تعدادی شعر در قالبهای ( قصیده و مثنوی و رباعی و ترکیب بند و ترجیع بند ) شامل می‌شود که به اهتمام دکتر محمود رفیعی و تصحیح و تحشیه و مقابله استاد مظاهر مصفا منتشر شده است . مثنوی دستور نامه نیز در قالب همین دیوان منتشر شده است.

2-12 سفر نامه

حکیم نزاری در اول شوال سال 678 قمری ( 22 بهمن 658 شمسی ) همراه تاج الدین عمید به قصد رفتن به مقر ایلخانان در ییلاق آلاطاق از شهر تون (فردوس کنونی) عازم اصفهان می‌گردد ( بایبوردی ، 1391 : 11) نزاری در جوانی به خدمت طوقان خان حاکم مغولی قهستان در می‌آید ضمن انجام مسئولیت‌های یک کارگزار حکومتی سفر می‌کند و از آثارش می‌توان فهمید که سراسر قهستان و خراسان و ری را دیده است و با چشم‌های خود اثرات و ویرانی‌های حمله مغولان را دیده بود و از ویرانی قاین و تون سخن می‌گوید این سفرها باعث گستردگی دید شاعر می‌گردد (بایبوردی ، 1370 : 102) شرح این سفر به عنوان کارگزار دولتی به همراهی تاج الدین عمید موضوع سفرنامه منظوم حکیم نزاری است که توضیحات بیشتر آن در قسمت سفرهای حکیمنزاری رساله‌ی حاضر آمده است.

3-12 ادب نامه

ادب نامه یکی از مثنوی‌های حکیم نزاری در بیان چگونگی رفتار وزیران و منشیان و دیگر درباریان در برابر شاه است . حکیم نزاری در این منظومه ابتدا اشخاص را اخدمت گذاری دربار باز می‌دارد:

طمع جز به ناکامی و رنج و غم
مکن چون نهادی به خدمت قدم

ودرجایی دیگر می‌گوید:

بود خدمت پادشاه هولناک
که خوف است و ترس است و بیم است و باک

در او گه مذلت بود گه خطر
نه امن از سفر نه فراغ از حضر

(رفیعی ، 1392: 10)

سپس به رعایت ادب و رفتار خدمتگزارانه ی درباریان در برابر شاه می‌پردازد این بخش از سخنان مصلحت گرایانه شاعر از تفصیل و بسط بیشتر همراه با نقل حکایاتی از برمکیان و حکایات دیگر که جنبه اجتماعی و اخلاقی دارد برخودار است. (همان: 10)ادب نامه در بحر متقارب مثمن محذوف سروده سال 695 و پنجاه سالگی شاعر است ، آغاز ادب نامه این بیت است:

سپاس و ستایش خداوند را
خداوند بی مثل و مانند را

و ابیات پایانی آن:

ز آغاز بردم به پایان کتاب
نکردم مطول سخن بی حساب

سرسال خا صاد ها شد تمام
ز هجرت به توفیق حق والسلام

( بایبوردی ، 1370 : 151)

ادب نامه یکی از دو اثریست که نزاری به قصد رفع سو ظن شاه از خود و جلب عنایت او سروده است وبه این جهت در آن می‌کوشد تهمت‌های حاسدان را رد کند ، شاه که یه سودمندی چنین مصنفاتی واقف بود به رغم این که نویسنده آن مورد خشم بود به صورت اولیه و غیر منظوم می‌خواند و با تأیید آن به نزاری فرمان می‌دهد تا آن را به نظم آورد زیرا به عقیده‌ی شاه نظم بهتر از نثر فراگرفته می‌شود. ( بایبوردی ، 1370 : 151)

نزاری در ادب نامه هر چند کوشش بر کسب رضایت شاه کرد اما آن گونه که انتظار داشت پاسخی دریافت نکرد ، او که زمانی سمت وزارت یا مشاوره وزیر در دربار علیشاه با حفظ سمت شاعر درباری داشت اکنون با حفظ تنها سمت شاعر درباری بدون تماس روزانه روز و روزگارش را می‌گذراند . ( قنادان ، 1396 : 52 )

4-12 ازهر و مزهر

مثنوی ازهر و مزهر اثر حماسی حکیم نزاری در سال 700 ق سروده شده است این مثنوی به توصیه دانشمندی بزرگ در مدتی اندکی کمتر از یک سال سروده شده است ، نزاری این اثر را از خسرونامه عطار برداشته است و چنان دگرگون ساخته که اگر اشاره خود نزاری نمی‌بود به دشواری می‌شد پذیرفت که ازهر و مزهر اقتباسی از خسرو نامه است. ( رفیعی ، 1394 : 12)

مرا این داستان گر دست برخاست
بگویم کز کدامین مست برخاست

تتبع کرده‌ی عطار بودم
از آن زین شاخ برخوردار بودم

ز خسرو نامه بهتر داستان نیست
که خسرو نامه‌ی او گلستانیست

(همان:12)

مثنوی ازهر و مزهر شامل 10612 بیت است در خانواده‌ی مقتحم بزرگ قبیله‌ی بنی اوس پس از مدتها فرزندی به دنیا می‌آید که او را مزهر می‌نامند ، مزهر پس از تربیت و رشد انسانی عدالت دوست ، عاشق حقیقت ، سرداری لایق و شاعری شایسته شده است . مزهر دختر عمویی به نام ازهر دارد که دختری ثابت قدم و دشمن بی عدالتی است که درسن دو هفتگی نامزد مزهر شده است. وقتی ازهر به سن ازدواج می‌رسد آن دو به عقد هم در می‌آیند اما اندکی پس از مراسم ازدواج پدر مزهر فوت می‌کند و دست و دلبازی مزهر بلای جان او و اتلاف ثروتش می‌گردد .(رفیعی ، 1394 : 14 )

اصبع برادر بزرگ‌تر ازهر و دو برادر دیگرش چون تمایلی به ادامه ازدواج خواهرشان با مزهر فقیر ندارند به نزد هلیل بزرگ قبیله‌ی بنی غسان می‌روند ، هلیل که وصف زیبایی خواهرشان را شنیده است همین که از قصد برادران برای شوهر دادن ازهر آگاه می‌گردد خرسند می‌شود . اصبع پس از قول و قرار و گرفتن هدایا از هلیل به خانه بر می‌گردد اما خواهرش زیر بار وعده و وعید نمی‌رود و او را به نداشتن اخلاق و بی شرافتی محکوم می‌کند ، اصبع به هلیل پیغام می‌دهد که ازهر موافق است اما بزرگان قبیله مخالفند ، هلیل که مردی ثروت مند و قدرت مند است خشمگین می‌شود و به قبیله بنی اوس حمله می‌برد و جنگی طولانی آغاز می‌گردد، شقاوت و بی رحمی‌های هلیل در این داستان بسیار شبیه کشتارهای مغولان است (رفیعی ، 1394 : 15)

هنگامی که خبر مخالفت خانواده ازهر با ازدواج با هلیل به گوش هلیل می‌رسد او از این خبر آشفته می‌گردد و بر قبیله بنی اوس حمله می‌برد و شعله‌ی جنگی طولانی زبانه می‌کشد مزهر در این جنگ در برابر دشمن زورمند می‌جنگد در حالی که ازهر هم زره بر تن و کلاه خود بر سر کنار اوست در یکی از برخوردها مزهر شکست می‌خورد و او را با دست‌های بسته به دریا می‌اندازند ، مزهر معجزه آسا با استفاده از تخته پاره‌ای نجات می‌یابد و به جزیره‌ای ناشناخته می‌رسد و به چنگ دزدان دریایی می افتد، دزدان دریایی بنا به رسم خود تصمیم می‌گیرند او را در مراسمی قربانی کنند. بعس که ماهیگیری فقیر است به حالش رحم می‌کند و مزهر را نجات می‌دهد و پس از حوادث و پیشامدهای بسیار با عطش انتقام به قبیله‌ی خود برمی گردد و جنگ با هلیل را ادامه می‌دهد ، در این جنگ شاه یمن به یاری مزهر می‌شتابد و مزهر پیروز می‌گردد. عاشق و معشوق به یکدیگر می‌رسند و هلیل به کیفر می‌رسد ، مزهر به تاج و تخت می‌رسد و بادادگری حکومت می‌کند. نزاری بر خلاف عطار در خسرونامه قهرمانان داستانش را با نام‌های عربی می‌خواند و وقایع هم در جزیره العرب رخ می‌دهد . ( بایبوردی، 1370 : 183)

سرودن مثنوی ازهر و مزهر همانند دو منظومه‌ی دیگر که به علیشاه تقدیم شد در محافل طبقه‌ی بالا با خشم و خصومت روبرو می‌گردد ، این اثر بزرگ نزاری نه تنها امید به بازگشت موقعیت او را در دربار برآورده نکرد بلکه دشواری‌هایی نیز برایش به وجود آورد حتی از قطعه زمینی که در روستای تقاب داشت و به عنوان یک صاحب منصب از پرداخت مالیات آن معاف بود از این امتیاز نیز محروم شد. (بایبوردی ، 1370 : 184-183 )

5-12 مثنوی شب و روز

نزاری که در اثر دسیسه‌های دشمنانش به منتها درجه‌ی پریشانی رسیده بود ناگزیر به انکار اعتقادات مذهبی خود گردید و در پی آن در اوایل سال 699 سروده شده است ، ماجرای شب و روز اثر نسبتاً کوچکیست که شامل 550 بیت است که با ستایش خداوند آغاز می‌گردد ، سپس شاعر به ستایش پیروزی علیشاه بر دشمنان می‌پردازد در دیباچه‌ی این منظومه شاعر می گویدکه در شب سال نو که همه سرگرم خوشگذرانی بودند اما شب تنهایی شاعر را به هم می زند و به او پیشنهاد می‌دهد در باره گفت و گویی که میان شب و روز پیش آمده اشعاری بسراید . نزاری خطاب به شب می‌گوید مناظره باید مستقیم باشد و در حضور روز انجام پذیرد اما شب نمی‌پذیرد زیرا به اعتقاد او شب و روز دو پدیده‌ی متضاد طبیعی هستند و حضور آن‌ها در کنار هم غیر ممکن است و بهتر است نسیم میانجی آن‌ها باشد. ( بایبوردی ، 1370 : 171)

مباحثه‌ی شب و روز آغاز می‌گردد هر دو در حالی که سعی در افشا عیوب یک دیگر دارند به تمجید از خود می‌پردازند . حتی در این جا هم فکر برانگیختن توجه شاه به ریاکاران نزاری را آرام نمی‌گذارد و از زبان خورشید و با طنز بسیار به ملامت شب می‌پردازد زیرا شب با تاریکی خود گناهان آن‌ها را می‌پوشاند. (همان : 171)

در ادامه گفت گو ها شکل مذهبی به خود می‌گیرد و شب برای حقانیتش اشاره به پرچم سیاه رنگ خلفا و رنگ مشکی موی پیامبر می‌کند ، اما روز در پاسخ حقانیت آن‌ها را رد می‌کند و اضافه می‌کند حتی رنگ پرچم سیاه آن‌ها هم کمکی به آن‌ها نکرد.(همان: 173) در پایان این گفت و گو ها پیروزی نهایی نصیب روز می‌شود و نزاری به این نکته استدلال می‌کند که خورشید نشانه روز است و لقب علی شاه (شمس الدین) یعنی خورشید دین است . در ادامه نزاری اشعاری در مدح امام صادق (ع) می‌آورد :

من مجنون واله عاشق
پس رو رنگ جعفر صادق

داشتم اول این شعار ولیک
بد شدم بر سرش نیامد نیک

گر اعادت کنم پس از سی سال
به سر خرقه نیست دور از حال

خام بودم مگر ، مگر چه بود
خامی است این و بس دگر چه بود

هم گرانی بود پس از پنجاه
در هم آمیختن سفید و سیاه

( بایبوردی ، 1370 :175)

چنگیز علی بایبوردی معتقد است نزاری در این ابیات به علت مذهب شیعه دوازده امامی علیشاه و به عنوان شیوه‌ی تقیه که اسماعیلیان از آن بهره می‌بردند سعی در پنهان ساختن عقاید خود و گرایش به مذهب جعفری که مذهب علیشاه هم هست توجه او را به خود جلب کند خود را شیعه‌ی دوازده امامی جلوه می‌دهد ( همان :175) اما دکتر نصرالله پور جوادی، در مقدّمه مصحح بر مثنوی «مناظره روز و شب» اثبات می‌کند که نزاری اگر چه در ابتدا پیرو اسماعیلیه بوده ولی در سنین سالمندی به تشیّع دوازده امامی و طریقت تصوّف روی می‌آورد.(پورجوادی ، 1385 : 12)

6-12 دستورنامه

مثنوی 576 بیتی دستورنامه آخرین مثنوی حکیم نزاری قهستانی است که در 65 سالگی در سال 710 سروده است ، دستور نامه به بحر متقارب مثمن مقصور است ، هم وزن شاهنامه‌ی فردوسی و اسکندر نامه نظامی و بوستان سعدی است . نکته‌ای که در مورد دستور نامه در خور توجه است شیوه‌ی گفتار سعدی با صفت سهل و ممتنع که دربیان شیخ است و تقارن و تقارب معجزه آسایی که با زبان محاوره دارد همه جا بر کلام نزاری سایه لطیف خود را افکنده است و شاید میل عجیبی که در دل و ذهن نزاری به این نزدیکی و توافق باعث شده است که در بسیار از موارد آن لطیفه‌ی سیال و نامرئی شاعری از میان کلام شاعر بگریزد .(دیوان نزاری ، 1371: 253)
برخی این مثنوی 570 بیتی را در ادب معاشرت و برخی در نظام شراب خواری یاد کرده‌اند و بیت :

چهل سال مداح می‌بوده‌ام
هنوزش به واجب بنستوده ام

(دیوان نزاری 1371: 265)

در چندین تذکره یاد شده است. بررسی متن دستور نامه نشان می‌دهد طرح اصلی منظومه ستایش شراب و ادب شراب خوارگی و پرورش نوبادگان و نوباوگان مجلس شراب است و مخاطب آن دو فرزند حکیم نزاری بوده‌اند ، متن دستور نامه را پرفسور برتلس در سال 1926 با ترجمه‌ی روسی منتشر کرده است . ( دیوان نزاری ، 1371 : 254)

7-12 رباعیات و نامه‌های منظوم

از میان آثار نزاری که در نسخه‌های کلیات آثار نزاری موجود می‌باشد نامه‌های منظوم و رباعیات حکیم بیرجند است که به عنوان آخرین قسمت از آثار نزاری که منتشر نشده بودند به همت دکتر محمود رفیعی تحت عنوان «نامه‌های منظوم و رباعیات حکیم نزاری قهستانی » در سال 1396منتشر شده است .
نامه نخست خطاب به شرف الدین حسن است ، اطلاعاتی در باره‌ی او یافت نشد نزاری در این نامه می گوید پس از ورود به بیرجند نامه‌ای از پسرش دریافت کرده است که پسر دیگرش از زندان آزاد شده است.

از شهنشه رسید مکتوبی
خبر از یوسفی به یعقوبی

که جگر گوشه نصرت محبوس
شد خلاص از اسارت منحوس

دست برداشتم ز روی نیاز
کای در رحمت عمیمت باز

نزاری در این نامه از آزادی فردی به نام گیلکی و همچنین صدماتی که اهالی قهستان از غارتگری سیستانیان دیده‌اند یاد می‌کند. (راشد محصل و رفیعی ، 1396 :13-12)
شاعر در نامه‌ی دوم خود به شرف الدین می‌نویسد حتی از شرابی که برای خود تهیه کرده است نیز مالیات می‌گیرند ، در نامه دوم نزاری ضمن اشاره به آمدن تاج الدین فرزند علیشاه به قهستان آرزوی دیدار او را کرده است و از او می‌خواهد وضع نابسامانش را به اطلاع تاج الدین برساند. (همان :15)
نامه‌ی سوم نزاری خطاب به محمد ابن نجیب حاکم گناباد نوشته شده است که نزاری او را با عنوان صاحب منسبی بزرگ و با اصل و نسب یاد می‌کند :

خاتم الدهر صاحب اعظم
امجد و اشرف بنی آدم

بوالمحامد محمد بن نجیب
به نژاد و گهر حسیب و نسیب

(راشد محصل و رفیعی ، 1396 :18)

نزاری او را به خواندن داستان ازهر و مزهر دعوت می‌کند و شاید در نظر داشته است گشاده دستی و مردم دوستی و عدالت خواهی مزهر را به او یادآوری کند. (همان :18)
نامه چهارم یا نامه‌ی باغ خطاب به علیشاه و در بیان دلتنگی از غیاب او سروده شده است . نزاری و مردم قهستان که از دوری پادشاه که به سیستان رفته و برای بازگشت به قهستان عجله ندارد ناراحت و نگرانند و مایلند شاه هر چه زودتر به بیرجند بازگردد:

اسباب جلال و عز و اقبال
بردست به سیستان شه امسال

لهو و طرب و نشاط آنجاست
فرش چمن و بساط آنجاست

هست آر چه که هست ملک معمور
بی فر تو بی فروغ و بی نور

هر ملکت که آب و جا هست
از شوکت مملکت پناهست

(همان:20)

نزاری در ادامه اظهار می‌دارد که به باغ شاه رفته است و گل و بلبل و دیوار و در و درخت همگی از دوری شاه ناراحت بودند ، و سرانجام انتظار دارد که یاد او را به خاطر شاه آورند و از شاه انتظار تفقد و دستگیری دارد.(همان :20)تعداد رباعیات کلیات نزاری 264 رباعی است که 242 رباعی آن قابل خواندن می‌باشند و 22 رباعی در اثر رطوبت از صفحات شسته شده است. (همان :21)

13 آرامگاه حکیم نزاری

نزاری در قبرستان شرقی بیرجند به خاک سپرده شده است در سال 1344ه.ق مزار او به همت حاجی ملک تاجر تعمیر شد ، لکن در سالهای دهه‌ی سی قرن بیستم قبرستان به جای دیگری منتقل شد و به جای آن پارک ساخته شد و آرامگاه وی ویران گردید. در سال 1336 شمسی شهرداری بیرجند باغ ملی را به بانک ملی می‌فروشد و سال بعد اقداماتی جهت احداث بنای یادبودی به نام نزاری قهستانی از طرف شورای حفاظت آثار باستانی و مسئولین محلی و سایر علاقمندان انجام می‌شود. سرانجام در سال 1352ش شورای عالی بانک ملی در مورد واگذاری زمینی به مساحت 158 متر از اراضی بانک ملی که حدود پنج هزار متر مربع است موافقت می‌کند در سال 1354 کار ساختمان آرامگاه حکیم نزاری به وسیله انجمن آثار ملی شروع و 60 درصد کار در همان سال پایان می‌پذیرد.(بایبوردی ، 1370: 223)

ارسالی از برادر ارجمند مصطفی علیزاده

زندگینامه برهان الدین قاضی احمد(قرن هشتم)

برهان الدین ، قاضی احمد ، شاعر و دانشمند مشرق آسیای صغیر که بترتیب به مناصب قضا، وزارت ، اتابکی و سلطنت رسید. در ۳ رمضان ۷۴۵ در قیصریّه (کایْسری /قیصری کنونی ) به دنیا آمد. پدرش ، شمس الدین محمد، از اخلاف طایفه سالور از اُغُزها، که در اصل در خوارزم سکونت داشتند، و سومین عضو خاندان بود که نسل اندر نسل به مقام قضا منصوب شده بودند.

برهان الدین علوم معمول زمان را نخست نزد پدر فرا گرفت و سپس برای تکمیل تحصیلات به مصر و دمشق و حلب رفت و در ۷۶۶ به زادگاه خویش بازگشت . در ۲۱ سالگی چنان رضایت خاطر حاکم آن دیار، امیرغیاث الدین اِرِتنا ، را جلب کرد که او را (به جای شمس الدین محمد که یک سال قبل از آن درگذشته بود) به منصب قضا برگزید و دختر خویش را به همسری او در آورد. با این حال ، برهان الدین مخفیانه در شورش بیگها، که به مرگ ارتنا انجامید، شرکت کرد (۷۶۷).

در عهد امیران نالایق خاندان ارتنا، برهان الدین به وزارت و اتابکی رسید، تا اینکه در ۷۸۳ خود را همراه با حقوق معمول امارت (ضرب سکه و ذکر نام خویش در خطبه نماز جمعه )، سلطان سرزمینهای تابع خاندان ارتنا خواند ( رجوع کنید به د. ا. ترک ، ذیل «قاضی برهان الدین ») و در سیواس اقامت کرد.

دوران هجده ساله امارت او در معارضه با بیگهای شورشی و جنگ با همسایگان نیرومندی نظیر قَرَه مانیان و عثمانیان گذشت . وی ، که بسیار متهور و شجاع بود، باوجود آگاهی از برتری نیروهای مصری به جنگ آنها رفت و شکست خورد (۷۸۹)؛ ولی دیری نگذشت که برای مقابله با آق قوینلوها، که از مشرق پیشروی می کردند، از ممالیک مصر مدد جست ، و سپس در کنار آق قوینلوها با بیگهای (امیران ) شورشی آماسیه و ارزنجان به نبرد پرداخت .

با صدور حکم اعدام شیخ مؤیَّد، حاکم شورشی قیصریّه ، خشم قرایولوک عثمان بیگ ، از خاندان آق قوینلو، را بر خود برانگیخت . برهان الدین در برخوردی خصمانه با خان آق قوینلو در قرابِل درگذشت ، ولی به گفته سعدالدین ، مرگ او در کوههای خَرپُوت روی داد که از برابر نیروهای سلطان بایزید اول عثمانی بدانجا گریخته بود. شرحهایی که با انگیزه های دیگر نوشته شده است (ابن عربشاه ، شیلدبرگر )

رحلت

حاکی از آن است که برهان الدین به دست قرایولوک افتاد و در ذیقعده ۸۰۰ اعدام شد. در منابع ، تاریخهای دیگری نیز دیده می شود، اما بر سنگ قبر برهان الدین در سیواس ، تاریخی به چشم نمی خورد.

پسر او، محمد چلبی (متوفی ۷۹۳)، و دخترش ، حبیبه سلجوق خاتون (متوفی ۸۵۰)، در سیواس به خاک سپرده شده اند. حبیبه بدین سبب سلجوق خاتون نامیده شد که جدّه پدرش ، از جانب پدری ، نوه کیکاووس دوم ، سلطان سلجوقی روم ، بوده است (برکم ، ج ۳، ص ۵۰)

برهان الدین در طول زندگی ناآرام خود، که پیوسته صرف آشوبهای مداوم ناشی از سیاست و جنگ می شد، باز هم مجال و آرامش درونی کافی داشت تا فعالانه به دانش پژوهی و شاعری بپردازد.

آثار فقهی او (به زبان عربی ) عبارت اند از:

ترجیح التوضیح (شعبان ۷۹۹) و اکسیر السعادات فی اسرار العبادات ، که هم اکنون نیز نزد علما معتبر است .

دیوان برهان الدین ،

مشتمل بر بیش از ۰۰ ، ۱۵ غزل (بدون ترتیب الفبایی معمول و فاقد بیت مَخْلَص )، بیست رباعی ، ۱۱۹ «تویوغ » ( = دوبیتی ) به گویش ترکی شرقی ، و برخی ابیات پراکنده ، که از دیگر آثار او بمراتب مهمتر است . اشعار او دارای اوزان عروضی است ، اما از سکته هایی که بروز آنها در دوره های بعد امکان نداشت خالی نیست . در تویوغها، پاره هایی با وزن عروضی در کنار پاره هایی قرار گرفته که دارای وزن هجایی اند. برهان الدین شاعر عشق ناسوتی است و اشارات عرفانی کمتر در آثارش یافت می شود.

در غزل ، از نظر مضمون و فنون بلاغی ، از سنتهای شعر غنایی فارسی پیروی کرده است . هر چند به معنای واقعی شاعر است ، تذکره نویسان به این عنوان به او توجه ننموده اند (تنها در آثار برخی از مورخان به اختصار اشاراتی راجع به او دیده می شود که در آنها ضمناً گفته شده که اشعاری به عربی و فارسی سروده است ، رجوع کنید به گیب ، ج ۱، ص ۲۰۸) شعر او در سنت شاعری آذربایجان یا عثمانیان تأثیری بر جای نگذاشته است .



منابع :
(۱) خلیل ادهم ، دول اسلامیه ، استانبول ۱۹۲۸، ص ۳۸۴ـ ۳۸۸؛
(۲) عزیزبن اردشیر استرابادی ، بزم و رزم ، بر مقدمه یازیلان ( = یازان ؟ ) محمد فؤاد کوپریلی ، استانبول ۱۹۲۸؛
احمد توحید، «قاضی برهان الدین

(۳) احمد»، تاریخ عثمانی انجمنی مجموعه سی ، ج ۵، (۱۳۳۰/ ۱۹۱۱ـ ۱۹۱۲)، ص ۱۰۶ـ۱۰۹، ۱۷۸ـ۱۸۲، ۲۳۴ـ۲۴۱، ۲۹۶ـ۳۰۷، ۳۴۷ـ۳۵۷، ج ۶، (۱۳۳۱/ ۱۹۱۲ـ۱۹۱۳)، ص ۴۰۵ـ۴۰۹، ۴۶۸ـ ۴۷۸؛
(۴) محمدطاهر، عثمانلی مؤلفلری ، ج ۱، استانبول ۱۳۳۳، ص ۳۹۶؛
(۵) محمد فؤاد کوپریلی و شهاب الدین سلیمان ، ینی عثمانلی تاریخ ادبیاتی ، ج ۱، استانبول ۱۹۱۴ـ۱۹۱۳/ ۱۳۳۲، ص ۱۶۹ـ۱۷۳؛

(۶) M. van Berchem, Corpus Iscriptionum Arabicarum , III, 50;
(۷) A. Bombaci, Storia della Letteratura Turca , Milan 1956, 293 f;E. J. W. Gibb, Ottoman Poetry , I , 204-224

(بر مبنای الدرر الکامنه فی اعیان المائه الثامنه از ابن حجر عسقلانی ، حیدرآباد ۱۳۴۸ـ۱۳۵۰/۱۹۲۹ـ۱۹۳۲) و

(۸) VI (texts), 16-20;
(۹) H. H. Giesecke, Das Werk des Aziz ibn Arde  ir Asterabadi , Leipzig 1940;

(۱۰) و (به روایت F. Babinger در GOW ، ص ۵) احتمالاً مطابق با تاریخ القاضی برهان الدین السیواسی ، در ۴ ج ، از عبدالعزیز بغدادی (حاجی خلیفه ، ش ۲۲۷۳)؛

(۱۱) I A , s.vv. “Eretna” (by I .Hakki Uzunµar   l  ), “Kad  Bدrhaneddin” (by Mirza Bala);
(۱۲) A. Krymskiy, Istoria Turciyi i yeya literatur  , I, Moscow 1916, 270-279;
(۱۳) idem, Istoriya Turecc  n  ta yiyi p  s ‘ ¨ menstva , II/2, Kiev 1927;
H.Meziog § lu, kad  Burhaneddin, in Aray   , no. 9, 1957, 4-5,

(۱۴) (مقاله ای مردم پسند که در آن آغاز و پایان نسخه خطی لندن به صورت ملخصی ، همراه با نمونه هایی از متن به حروف لاتین ، چاپ شده است )؛

(۱۵) S. Rymkiewiczowa, Twئrczos ¨ c ¨ Burhanaddina (na tle epokri i jego dzialalnos ¨ ci) , Warsaw, doctoral thesis 1949 (unpublished).

ارجاع به برهان الدین جسته و گریخته در منابع تاریخی دیده می شود:نیز رجوع کنید به مقالات فوق الذکر احمد توحید و میرزابالا. نیز رجوع کنید به احمدبن محمد برهان الدین ، قاضی برهان الدین دیوانی ، ج ۱، استانبول ۱۹۴۴ (سواد نسخه منحصر به فرد موزه بریتانیا، بخش شرق شناسی ، ش ۴۱۲۶، از سال ۷۹۶: نسخه ای عالی که احتمالاً برای شخص سلطان شاعر

(۱۶) نوشته شده ، و در حاشیه آن تصحیحاتی به عمل آمده است که تصور می رود به دست خود وی صورت گرفته باشد)؛
(۱۷) همو، قاضی برهان الدین غزل و رباعیاتندن بیر قسمی و تویوغلاری ، استانبول ۱۹۲۲ (ناکافی : قس محمد فؤادکوپریلی ، ، ترکیات مجموعه سی ، ج ۲ و بابینگر در GOW ، ص ۴)؛

(۱۸) Muharrem Ergin, “Kad  Burhaneddin Divan  دzerinde bir gramer denemesi”, Tدrk Dili ve Edebiyat  Dergisi ,  v/3, Istanbul 1951, 287-327;
(۱۹) P. Melioranskij, Otr  vki iz divana Achmeda Burhan ed-Dina Sivasskogo. Vostoc § n  ye Zametki , SPb. 1895, 131-152;
(۲۰) A. Nihad Tarlan, “Kadi Burhaneddin’ de tasavvuf”, Tدrk Dili ve Edebiyat  Dergisi, VIII, I stanbul 1958, 8-15.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه قیس بنی عامر«مجنون»

 مجنون بن ملوح بن مزاحم عامری شاعری است عاشق پیشه از مردم نجد وی اگرچه دیوانه نبود، ولی به مجنون ملقب گردید چه در عشق لیلی دختر سعد که از کودکی با هم پرورش یافته بودند. دچار حیرت و سرگشتگی شد.

و در این حالت شعر میگفت و با ددان و جانوران انس میگرفت و گاه در شام و گاه در نجد و گاه در حجاز دیده میشد. تا آنکه او را در میان سنگهای بیابان مرده یافتند. (بسال ۸۰ ه ق)

و جسدش را بنزد خانواده اش بردند اشعار وی در دیوانی جمع آوری شده و به چاپ رسیده است. (فوات ج ۲ ص ۱۳۶ ) (زرکلی ج ۲ ص ۸۰۲ ) و در منتخب شذرات الذهب خطی تاریخ وفات وی در حدود سال ۱۶۰ ه ق قید شده است (الاعلام زرکلی) :

مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر

فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم

سعدی.

لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند

مجنون داند که حال مجنون چون است

منسوب به رودکی

(از امثال و حکم ج ۳ ص ۱۵۰۲ )

لیلی چو قمر به روشنی چست

مجنون چو قصب بر ابرش سست

نظامی

لیلی سمن خزان ندیده

مجنون چمن خزان رسیده

نظامی

لیلی به کرشمه زلف بر دوش

مجنون به وفاش حلقه در گوش

نظامی

لیلی سر زلف شانه می کرد

مجنون در اشک دانه می کرد

نظامی

لیلی چو گل شکفته می رست

مجنون به گلاب دیده می شست

نظامی

گفت با لیلی خلیفه کاین تویی

کز تو شد مجنون پریشان و غوی

از دگر خوبان تو افزون نیستی

گفت خامش چون تو مجنون نیستی

مولوی

هر آن عاقل که با مجنون نشیند

نباید کردنش جز ذکر لیلی

سعدی (گلستان)

دور مجنون گذشت و نوبت ماست

هر کسی پنج روز نوبت اوست

حافظ (دیوان چ قزوینی ص ۴۰ )

شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بی همتا

ترا عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد ؟

و رجوع ۱۳۸ و ریاض – ۲۲۴ و فوات الوفیات ج ۲ صص ۱۳۶  و الشعرو الشعراء ابن قتیبه صص ۲۲۰ العارفین ص ۱۲۸ و فهرست عیون الاخبار و اعلام زرکلی ج ۲ ص ۸۰۲ و ج ۳ ص ۸۳۸ شود – مثل مجنون؛ آشفته پریشان نزار (امثال ۱) – به معنی دیوانه و شوریده نیز ایهام دارد ) ( و حکم ج ۳ ص ۱۴۸۶٫

لغت نامه دهخدا

زندگینامه حمید قلندر (متوفی۷۶۸ه ق)

 حمید قلندر، صوفى و شاعر فارسى‌گوى شبه‌قاره در قرن هشتم. درباره احوال وى اطلاعات اندکى در دست است. احتمالا وى اهل کیلوکهرى (در شمال هند) بود و به همراه پدرش، تاج‌الدین، به دهلى رفت (رجوع کنید به چراغ‌دهلى، ص ۱۱؛ اعظمى، ص ۲۷۴). تاج‌الدین در آنجا مرید نظام‌الدین اولیاء* (متوفى ۷۲۵) شد و فرزند خود را نیز به طریقت او درآورد (عبدالحق دهلوى، ص ۱۶۷؛ غلام سرور لاهورى، ج ۱، ص ۳۶۵).

در همین زمان، پس از مواجهه حمید با قلندران دهلى، نظام‌الدین قلندر شدن وى در آینده را پیش‌بینى کرد. از آن پس حمید به قلندر معروف شد (چراغ دهلى، ص ۱۰ـ ۱۱؛ عبدالحق دهلوى، ص ۲۱۶ـ۲۱۷). پس از درگذشت نظام‌الدین، حمید در زمان حکومت محمدبن تغلق به دکن رفت و مرید برهان‌الدین غریب* شد و در آنجا بیست مجلس از مجالس برهان‌الدین را نوشت و نام آن را اخبارالاخیار گذاشت (چراغ‌دهلى، ص ۹ـ۱۱، ۲۷۹، مقدمه نظامى، ص ۴).

حمید پس از وفات برهان‌الدین (متوفى ۷۳۰) به دهلى رفت و در ۷۵۴ مرید نصیرالدین محمود چراغ دهلى* شد (عبدالحق دهلوى، ص ۱۶۷؛ چراغ دهلى، همان مقدمه، ص ۴). حمید به علوم قرآنى و حدیث عالم بود (چراغ‌دهلى، همان مقدمه، ص ۵) و شاید به همین دلیل چراغ‌دهلى (ص۱۰) او را بیشتر متعلِّم (= عالم به علوم دینى) مى‌دانست تا قلندر یا صوفى.

حمید قادر به تحمل شداید و ریاضتهاى سخت نبود و گرچه در ظاهر قلندر بود، آداب قلندران را به جا نمى‌آورد. او با اینکه در مجالس چراغ‌دهلى زیاد شرکت مى‌کرد، چندان تحت تأثیر رفتار و شخصیت وى قرار نگرفت (همان، مقدمه نظامى، ص ۶). به‌گفته سیدمحمدبن یوسف گیسودراز (ص ۱۳۵)، حمید تمایل واقعى به تصوف نداشت.

رحلت

وى در ۷۶۸ درگذشت (غلام سرورلاهورى، ج۱، ص۳۶۶).

آثار

برخى از آثار او موجود است. وى بیشتر تمایل داشت ملفوظات مشایخ را بنویسد، به همین دلیل اخبارالاخیار و خیرالمجالس را نوشت. از اخبارالاخیار اطلاعى در دست نیست. او این کتاب را به تأیید چراغ دهلى رساند و در ۷۵۵ نگارش ملفوظات چراغ‌دهلى را به فارسى و در صد مجلس، با عنوان خیرالمجالس (۱۹۵۹، چاپ خلیق احمد نظامى)، آغاز کرد و در ۷۵۶ آن را به پایان برد (رجوع کنید به چراغ‌دهلى، ص ۵، ۱۰ـ۱۲؛ رحمان على، ص ۵۳).

چراغ‌دهلى خود بر نگارش این کتاب نظارت داشت تا کرامات و اخبار غیر واقعى در آن ثبت نشود (رجوع کنید به چراغ‌دهلى، ص ۲۸، ۲۸۹، مقدمه نظامى، ص ۵). با این همه، پاره‌اى نکات در آن وجود دارد که چراغ‌دهلى نمى‌پسندیده است (رجوع کنید به گیسودراز، ص ۱۳۴). این کتاب را احمدعلى تنکى در ۱۳۱۶ با عنوان سراج‌المجالس به اردو ترجمه کرد (چراغ‌دهلى، همان مقدمه، ص ۷).

حمید دیوان شعر نیز داشته است، اما از آن اثرى نیست. عبدالحق دهلوى (همانجا) شعر او را ضعیف و سست ارزیابى کرده، اما غلام سرور لاهورى (ج ۱، ص ۳۶۵) او را شاعرى بى‌بدیل دانسته است. برخى از اشعار او در خیرالمجالس نقل شده است (براى نمونه رجوع کنید به چراغ‌دهلى، ص ۷ـ۸، ۱۰۴).



منابع:
(۱) شعیب اعظمى، فارسى ادب بعهد سلاطین تغلق، دهلى ۱۹۸۵؛
(۲) نصیرالدین محمود چراغ‌دهلى، خیرالمجالس: ملفوظات حضرت شیخ نصیرالدین محمود چراغ‌دهلى، مرتبه حمید قلندر، چاپ خلیق احمد نظامى، علیگره ?( ۱۹۵۹)؛
(۳) رحمان‌على، تذکره علماى هند، لکهنو ۱۳۱۲/۱۸۹۴؛
(۴) عبدالحق دهلوى، اخبارالاخیار فى اسرارالابرار، چاپ علیم‌اشرف‌خان، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۵) غلام سرور لاهورى، خزینه الاصفیا، کانپور ۱۳۳۲/۱۹۱۴؛
(۶) محمدبن یوسف گیسودراز، جوامع الکلم، مرتبه سیدمحمداکبر حسینى، چاپ محمدحامد صدیقى، چاپ سنگى (کانپور ? ۱۳۵۶).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴

زندگینامه بُزُرْجْمِهْرِ قاینی

 ابومنصور قسیم بن ابراهیم ، ملقب به بزرجمهر، از شاعران و امیران عهد سبکتکین ، محمود و مسعود غزنوی . از تاریخ تولد و وفات او اطلاع دقیقی در دست نیست . نامش را امیر ابوذرجمهر یا بزرجمهر هم گفته (بلیانی ، گ ۱۱ر) و او را با وصفهایی چون : «شاعرِ مفلق و مبدع باللسانین » ستوده اند (ثعالبی ، ج ۵، ص ۲۳۱). ظاهراً بزرجمهر از خاندان منصوریه بود که در آن زمان خاندانی معروف در قاین بودند (آیتی ، ص ۱۵۷). شمس قیس رازی در شمار عروضیان عجم ، از شخصی به نام بزرجمهر قسیمی یاد کرده که همین بزرجمهر قسیم بن ابراهیم است (صفا، ج ۱، ص ۵۷۰). شاید چون نامش قسیم است ، قسیمی تخلّص او بوده باشد، یا اینکه در آن روزگار چنین گفته می شده است (سعیدزاده ، ص ۳۰۸، پانویس ۲).

بزرجمهر به دو زبان فارسی و عربی شعر سروده (بلیانی ، همانجا؛ ثعالبی ، همانجا؛ عوفی ، ج ۱، ص ۳۳؛ هدایت ، ج ۱، ص ۱۴۰)، اما دیوانی از او باقی نمانده ، و فقط نمونه ای از اشعار فارسی او در تذکره ها موجود است ( رجوع کنید به بلیانی ، همانجا؛ عوفی ، همانجا؛ هدایت ، همانجا). وی از فلسفه و حکمت و طب و ریاضیات و دیگر فنون معمول آگاهی داشته یا دست کم بی اطلاع نبوده است ، و شاید اطلاق لقب بزرجمهر نیز مؤید همین موضوع باشد (سعیدزاده ، ص ۳۱۲). کتابها و رساله هایی در حکمت و تعبیرخواب ، که هم اکنون موجود است و از بزرجمهر، حکیم عصر ساسانیان ، دانسته شده ، احتمالاً از بزرجمهر قاینی است (همانجا).

مقبره بزرجمهر قاینی

بر دامنه کوهی مشرف به قاین ، مقبره و بقعه ای معروف به ابوذری قرار دارد که ظاهراً مدفن بوذرجمهر (ابوذرجمهر) است و به جهت تخفیف به ابوذری شهرت یافته است (آیتی ، ص ۱۵۷). براساس مفاد وقفنامه آن ، در گذشته جمعی از مردم که به طایفه اباذری شهرت داشته اند در آنجا ساکن بوده اند. برخی این مزار را به اباذر، صحابی پیامبر صلی اللّ’ه علیه وآله وسلّم ، نسبت می دهند که بسیار بعید به نظر می رسد؛ اما ممکن است مقبره ابوذر بوزجانی * قهستانی ، عارف قرن چهارم ، باشد. این بقعه دارای گنبدی کاشیکاری ، و رواقها و اتاقهایی برای سکونت سیاحان و زایران است (سعیدزاده ، ص ۳۱۳ـ۳۱۴).



منابع :

(۱) آنسیکلوپدیا ساوِتیِ تاجیک ، ج ۱، دوشنبه ۱۹۷۸، ص ۵۳۵ (به خط سیریلی )؛
(۲) محمدحسین آیتی ، بهارستان : در تاریخ و تراجم رجال قاینات و قهستان ، مشهد ۱۳۷۱ ش ؛
(۳) تقی الدین بلیانی ، عرفات العاشقین ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه ملک ، ش ۵۳۲۴ ؛
(۴) عبدالملک بن محمد ثعالبی ، یتیمه الدهر ، چاپ مفید محمد قمیحه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) محسن سعیدزاده ، بزرگان قائن ، ج ۱، قم ۱۳۶۹ ش ؛
(۶) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۷) محمدبن محمد عوفی ، تذکره لباب الالباب ، چاپ محمد عباسی ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛
(۸) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفّا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه قاضی احمد برهان الدین(۷۴۵ ه ق)

 شاعر و دانشمند مشرق آسیای صغیر که بترتیب به مناصب قضا، وزارت ، اتابکی و سلطنت رسید. در ۳ رمضان ۷۴۵ در قیصریّه (کایْسری /قیصری کنونی ) به دنیا آمد. پدرش ، شمس الدین محمد، از اخلاف طایفه سالور از اُغُزها، که در اصل در خوارزم سکونت داشتند، و سومین عضو خاندان بود که نسل اندر نسل به مقام قضا منصوب شده بودند.

برهان الدین علوم معمول زمان را نخست نزد پدر فرا گرفت و سپس برای تکمیل تحصیلات به مصر و دمشق و حلب رفت و در ۷۶۶ به زادگاه خویش بازگشت . در ۲۱ سالگی چنان رضایت خاطر حاکم آن دیار، امیرغیاث الدین اِرِتنا ، را جلب کرد که او را (به جای شمس الدین محمد که یک سال قبل از آن درگذشته بود) به منصب قضا برگزید و دختر خویش را به همسری او در آورد. با این حال ، برهان الدین مخفیانه در شورش بیگها، که به مرگ ارتنا انجامید، شرکت کرد (۷۶۷). در عهد امیران نالایق خاندان ارتنا، برهان الدین به وزارت و اتابکی رسید، تا اینکه در ۷۸۳ خود را همراه با حقوق معمول امارت (ضرب سکه و ذکر نام خویش در خطبه نماز جمعه )، سلطان سرزمینهای تابع خاندان ارتنا خواند ( رجوع کنید به د. ا. ترک ، ذیل «قاضی برهان الدین ») و در سیواس اقامت کرد.

دوران هجده ساله امارت او در معارضه با بیگهای شورشی و جنگ با همسایگان نیرومندی نظیر قَرَه مانیان و عثمانیان گذشت . وی ، که بسیار متهور و شجاع بود، باوجود آگاهی از برتری نیروهای مصری به جنگ آنها رفت و شکست خورد (۷۸۹)؛ ولی دیری نگذشت که برای مقابله با آق قوینلوها، که از مشرق پیشروی می کردند، از ممالیک مصر مدد جست ، و سپس در کنار آق قوینلوها با بیگهای (امیران ) شورشی آماسیه و ارزنجان به نبرد پرداخت . با صدور حکم اعدام شیخ مؤیَّد، حاکم شورشی قیصریّه ، خشم قرایولوک عثمان بیگ ، از خاندان آق قوینلو، را بر خود برانگیخت . برهان الدین در برخوردی خصمانه با خان آق قوینلو در قرابِل درگذشت ، ولی به گفته سعدالدین ، مرگ او در کوههای خَرپُوت روی داد که از برابر نیروهای سلطان بایزید اول عثمانی بدانجا گریخته بود.

شرحهایی که با انگیزه های دیگر نوشته شده است (ابن عربشاه ، شیلدبرگر ) حاکی از آن است که برهان الدین به دست قرایولوک افتاد و در ذیقعده ۸۰۰ اعدام شد. در منابع ، تاریخهای دیگری نیز دیده می شود، اما بر سنگ قبر برهان الدین در سیواس ، تاریخی به چشم نمی خورد. پسر او، محمد چلبی (متوفی ۷۹۳)، و دخترش ، حبیبه سلجوق خاتون (متوفی ۸۵۰)، در سیواس به خاک سپرده شده اند. حبیبه بدین سبب سلجوق خاتون نامیده شد که جدّه پدرش ، از جانب پدری ، نوه کیکاووس دوم ، سلطان سلجوقی روم ، بوده است (برکم ، ج ۳، ص ۵۰).

برهان الدین در طول زندگی ناآرام خود، که پیوسته صرف آشوبهای مداوم ناشی از سیاست و جنگ می شد، باز هم مجال و آرامش درونی کافی داشت تا فعالانه به دانش پژوهی و شاعری بپردازد. آثار فقهی او (به زبان عربی ) عبارت اند از: ترجیح التوضیح (شعبان ۷۹۹) و اکسیر السعادات فی اسرار العبادات ، که هم اکنون نیز نزد علما معتبر است . دیوان برهان الدین ، مشتمل بر بیش از ۰۰ ، ۱۵ غزل (بدون ترتیب الفبایی معمول و فاقد بیت مَخْلَص )، بیست رباعی ، ۱۱۹ «تویوغ » ( = دوبیتی ) به گویش ترکی شرقی ، و برخی ابیات پراکنده ، که از دیگر آثار او بمراتب مهمتر است . اشعار او دارای اوزان عروضی است ، اما از سکته هایی که بروز آنها در دوره های بعد امکان نداشت خالی نیست .

در تویوغها، پاره هایی با وزن عروضی در کنار پاره هایی قرار گرفته که دارای وزن هجایی اند. برهان الدین شاعر عشق ناسوتی است و اشارات عرفانی کمتر در آثارش یافت می شود. در غزل ، از نظر مضمون و فنون بلاغی ، از سنتهای شعر غنایی فارسی پیروی کرده است . هر چند به معنای واقعی شاعر است ، تذکره نویسان به این عنوان به او توجه ننموده اند (تنها در آثار برخی از مورخان به اختصار اشاراتی راجع به او دیده می شود که در آنها ضمناً گفته شده که اشعاری به عربی و فارسی سروده است ، رجوع کنید به گیب ، ج ۱، ص ۲۰۸) شعر او در سنت شاعری آذربایجان یا عثمانیان تأثیری بر جای نگذاشته است .



منابع :
(۱) خلیل ادهم ، دول اسلامیه ، استانبول ۱۹۲۸، ص ۳۸۴ـ ۳۸۸؛
(۲) عزیزبن اردشیر استرابادی ، بزم و رزم ، بر مقدمه یازیلان ( = یازان ؟ ) محمد فؤاد کوپریلی ، استانبول ۱۹۲۸؛احمد توحید، «قاضی برهان الدین

(۳) احمد»، تاریخ عثمانی انجمنی مجموعه سی ، ج ۵، (۱۳۳۰/ ۱۹۱۱ـ ۱۹۱۲)، ص ۱۰۶ـ۱۰۹، ۱۷۸ـ۱۸۲، ۲۳۴ـ۲۴۱، ۲۹۶ـ۳۰۷، ۳۴۷ـ۳۵۷، ج ۶، (۱۳۳۱/ ۱۹۱۲ـ۱۹۱۳)، ص ۴۰۵ـ۴۰۹، ۴۶۸ـ ۴۷۸؛
(۴) محمدطاهر، عثمانلی مؤلفلری ، ج ۱، استانبول ۱۳۳۳، ص ۳۹۶؛
(۵) محمد فؤاد کوپریلی و شهاب الدین سلیمان ، ینی عثمانلی تاریخ ادبیاتی ، ج ۱، استانبول ۱۹۱۴ـ۱۹۱۳/ ۱۳۳۲، ص ۱۶۹ـ۱۷۳؛

(۶) M. van Berchem, Corpus Iscriptionum Arabicarum , III, 50;
(۷) A. Bombaci, Storia della Letteratura Turca , Milan 1956, 293 f;
E. J. W. Gibb, Ottoman Poetry , I , 204-224

(بر مبنای الدرر الکامنه فی اعیان المائه الثامنه از ابن حجر عسقلانی ، حیدرآباد ۱۳۴۸ـ۱۳۵۰/۱۹۲۹ـ۱۹۳۲) و

(۸) VI (texts), 16-20;
(۹) H. H. Giesecke, Das Werk des Aziz ibn Arde  ir Asterabadi , Leipzig 1940;

(۱۰) و (به روایت F. Babinger در GOW ، ص ۵) احتمالاً مطابق با تاریخ القاضی برهان الدین السیواسی ، در ۴ ج ، از عبدالعزیز بغدادی (حاجی خلیفه ، ش ۲۲۷۳)؛

(۱۱) I A , s.vv. “Eretna” (by I .Hakki Uzunµar   l  ), “Kad  Bدrhaneddin” (by Mirza Bala);
(۱۲) A. Krymskiy, Istoria Turciyi i yeya literatur  , I, Moscow 1916, 270-279;
(۱۳) idem, Istoriya Turecc  n  ta yiyi p  s ‘ ¨ menstva , II/2, Kiev 1927;
H.Meziog § lu, kad  Burhaneddin, in Aray   , no. 9, 1957, 4-5,

(۱۴) (مقاله ای مردم پسند که در آن آغاز و پایان نسخه خطی لندن به صورت ملخصی ، همراه با نمونه هایی از متن به حروف لاتین ، چاپ شده است )؛

(۱۵) S. Rymkiewiczowa, Twئrczos ¨ c ¨ Burhanaddina (na tle epokri i jego dzialalnos ¨ ci) , Warsaw, doctoral thesis 1949 (unpublished).

ارجاع به برهان الدین جسته و گریخته در منابع تاریخی دیده می شود:نیز رجوع کنید به مقالات فوق الذکر احمد توحید و میرزابالا. نیز رجوع کنید به احمدبن محمد برهان الدین ، قاضی برهان الدین دیوانی ، ج ۱، استانبول ۱۹۴۴ (سواد نسخه منحصر به فرد موزه بریتانیا، بخش شرق شناسی ، ش ۴۱۲۶، از سال ۷۹۶: نسخه ای عالی که احتمالاً برای شخص سلطان شاعر

(۱۶) نوشته شده ، و در حاشیه آن تصحیحاتی به عمل آمده است که تصور می رود به دست خود وی صورت گرفته باشد)؛
(۱۷) همو، قاضی برهان الدین غزل و رباعیاتندن بیر قسمی و تویوغلاری ، استانبول ۱۹۲۲ (ناکافی : قس محمد فؤادکوپریلی ، ، ترکیات مجموعه سی ، ج ۲ و بابینگر در GOW ، ص ۴)؛

(۱۸) Muharrem Ergin, “Kad  Burhaneddin Divan  دzerinde bir gramer denemesi”, Tدrk Dili ve Edebiyat  Dergisi ,  v/3, Istanbul 1951, 287-327;
(۱۹) P. Melioranskij, Otr  vki iz divana Achmeda Burhan ed-Dina Sivasskogo. Vostoc § n  ye Zametki , SPb. 1895, 131-152;
(۲۰) A. Nihad Tarlan, “Kadi Burhaneddin’ de tasavvuf”, Tدrk Dili ve Edebiyat  Dergisi, VIII, I stanbul 1958, 8-15.

دانشنامه جهان اسلامجلد ۳ 

زندگینامه میرزاابوالقاسم قائم مقام فراهانی تهرانی(۱۲۵۱-۱۱۹۳ ه ق )

images (1)

از ادبای عهد فتحعلی شاه قاجار است ادیبی فاضل، منشی ای کامل، شاعری ماهر، مترسلی دانشمند و در نظم و نثر فارسی استاد بوده و به ثنائی تخلص مینمود وی به سال (۱۱۹۳ ه ق )متولد شد.

و به سال (۱۲۳۷ ه ق) پس از وفات پدرش میرزا عیسی، میرزاابوالقاسم به وزارت شاه منصوب و به قائم مقام ملقب گردید. وی اوائل عهد محمدشاه قاجار را نیز دیده و سال (۱۲۵۱ ه ق) در گذشته و یا به سعایت جمعی بدستور محمدشاه به قتل رسید.

منشآت قائم مقام

 منشآت قائم مقام که حاوی نوشته ها و انشاءهای اوست پس از وفاتش حاج فرهاد میرزا معتمدالدوله مجموع آنها را گردآوری کرد و آن به سال( ۱۲۹۴ ه ق) بدستور اویس میرزا پسر حاج فرهاد میرزا چاپ و منتشر شده کتابی است مشتمل بر فوائد علمی و ادبی و تاریخی معروف است قبل از آنکه نمونه ای از منشآت او نقل شود خوب است خلاصه تصرفاتی « انشاء قائم مقام » و به منشآت قائم مقام یا که او در نویسندگی بکار آورده است شرح شود:

۱- شیرینی بیان و عذوبت الفاظ و حسن ادا

۲- کوتاهی جمله ها که دیری بود از بین رفته بود و علاوه بر مزدوجات و تکرار معنای هر مزدوجی باز جمله ها را با قرینه سازیها مکرر میکردند و خواننده را کسل ولی قائم مقام از ازدواج تجاوز نمیکند و قرینه ها را مکرر نمیسازد مگر آنجا که بلاغت کلام اجازه دهد

۳- دقت در حسن تلفیق هر مزدوج از سجعهای زیبا که شیوه خاص شیخ سعدی است

۴- حذف زوائد القاب و لاطائلات و تعریفهای خسته کننده در هر مورد

-۵ ترک استشهادات مکرر شعری از تازی و پارسی مگر گاهی، آنهم به قدری زیبا و خوش ادا و با حسن انتخاب که گوئی شاعر آن شعر را فقط برای همین مورد گفته است و همینطور است در استدلالات قرآنیه و حدیث و تمثل و سایر اقتباسات

۶- صراحت لهجه و ترک استعاره و کنایه و تشبیب های دور و دراز خسته کننده

۷- اختصار و ایجاز که در ادای جمله ها و بسط مقال ایجاز را بر اطناب رجحان مینهد و از اینرو مراسلات او نسبت به رسم آن عصر همه مختصر است

۸- ظرافت و لطیفه پردازی که از مختصات گلستان شیخ سعدی است و قائم مقام نیز در این باره دستی قوی داشته است مخصوصاً در آوردن لغات و مصطلحات تازه که استعمالش برای نویسندگان محافظه کار دشخوار بلکه محال میشود و همواره در این مورد برای گریز از ذکر یک لغت صاف و صریح به چندین لغت عربی و کنایه و استعاره ادبی متوسل میشدند اما قائم مقام هرچه میخواست مینوشت و آن را طوری می آراست که به نظر مقبول می آمد

۹- عبارتش مثل گلستان شیخ آهنگ دار است و اینک نمونه ای از آثار او آورده میشود بعد العنوان:

خدایا راست گویم فتنه از تست// ولی از ترس نتوانم چخیدن

لب و دندان ترکان ختا را// بدین خوبی نبایست آفریدن

که از دست لب و دندان ایشان// به‌دندان دست و لب باید گزیدن

میفرمایند:

[ یعنی ولیعهد ] پلوهای قند و ماش و قدح های افشره و آش شما است که حضرات را هار کرده است اسب عربی بی اندازه جو نمیخورد، و اخته قزاقی اگر ده من یکجا بخورد بدمستی نمیکند، خلاف یابوهای دو درغه( ۱) که تا قدری جو زیاد دید و در قوروق( ۲) بی مانع چرید اول لگد به مهتری که تیمارش میکند میزند!

ای گلبن تازه خار جورت

اول بر پای باغبان رفت!

از تاریخی که شیخ الاسلام تبریز در فتنه مغول صلاح مسلمین را در استسلام دید تا امروز که در عهد جهانشاهی و مظفری چه سلاطین صفوی چه نادرشاهی و کریمخانی، چه در حکومت دنبلی و احمدخان هرگز علمای تبریز این احترام و عزت و اعتبار و مطاعیت نداشتند تا در این عهد، از دولت ما و عنایت ما است که علم کبریا به اوج سما افراشته اند سزای آن نیکی این بدی است امروز که ما در برابر سپاه مخالف نشسته ایم و مایملک خود را بی محافظ خارجی به اعتماد اهل تبریز گذاشته، در شهر پایتخت ما آشوب و فتنه بکنند و دکان بازار ببندند و سید حمزه و باغ میشه بروند و شهرت این حرکت را مرزویج در ملک روس و صفی خان در آستانه همایون و دیگران در ملک روم بدهند.

روی اهل تبریز سفید! اگر فتحعلی خان عرضه داشت و کدخدایان آدم بودند با اینکه مثل میرزا مهدی آدمی در پهلوی آنها است فتاح غیر علیم چه جرات و قدرت داشت که مصدر این حرکات شود؟! فرمودند اگر حضرات از آش و پلو سیر نشوند بجا اما شما را چه افتاده است که از زهد ریائی و نهم ملائی سیر نمیشوید، کتاب جهاد نوشته شد، نبوت خاصه به اثبات رسید، قیل و قال مدرسه دیگر حالا بس است یک چند نیز خدمت معشوق و می کنید.

صد یک آنچه با اهل صلاح حرف جهاد زدید اگر با اهل سلاح صرف جهاد شده بود کافری نمیماند که مجاهدی لازم باشد، باری بعد از این سفرهء جمعه و پنجشنبه را وقف اعیان شهر و کدخدای محلات و نجبای قابل و رؤسای عاقل بکنید، سفرهء زرق و حیل را بر چینید،سکه قلب و دغل را بشناسید

نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

تا حال هرچه از این ورق خواندیم و بر این نسق راندیم سود و بهبودی ظاهر نگشت بلکه اینها که میشود از نتائج نمازهای روز جمعه و نیازهای شب جمعه ما و شماست من بعد بساط کهنه برچینید و طرح نو دراندازید با اهل آن شهر معاشرت کنید و مربوط شوید، دعوت و صحبت نمائید از جوانان قابل و پیران کامل آنها چند نفری که بکار خدمت آیند انتخاب کنید و هزار یک آنچه صرف این طائفه شد مصروف آنها دارید، و ریک این جماعت را دور بیندازید مثل سایر ممالک محروسه باشد، نه اذیت و اضرار، نه دخالت و اقتدار عالیجاه میرزا مهدی در حقیقت یکی از امنای دولت و محارم حضرت ما است دخلی به آن دار و دسته ندارد آب و گل و جان و دل او در هوای ما و رضای ما است و لایستوی البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج اگر هم اسم آنها است بحمدالله هم رسم نیست به دانش از آنها ملاتر است و به خدمت بالاتر مؤانست شماها مجانست آنها را از پیش در کرده با امناء و محارم ما مجانس است و با التفات و مکارم ما مؤانس گرچه از طبعند هر دو به بود شادی ز غم ورچه از چوبند هر دو به بود منبر ز دار اگر صحبت ارباب کمال را طالب باشد مثل جناب حاجی فاضلی و حاجی عبدالرزاق بیک ادیب کاملی در آن شهر است، پرکار و کم خوراک و موافق عقل و معاش و امساک العیاذ بالله گودهء ملا که لودهء خدا است و هر قدر هل امتلات بگوئید هل من مزید

میگویند:مثل یابوهای پرخور کم دو آفت کاه و غارت جو! قربان افندیهای رومی و پادریهای فرنگی بروند نه آن علم و فضیلت داشتند که جواب پادری بنویسند، نه این غیرت و حمیت دارند که مثل افندی های روم در مسجد و راه گلدسته ببندند خلق را همچنانکه بالفعل روبروی ما رانده اند به حفظ ملک و حراست دین خودشان بخوانند ماشاءالله وقتی که پنجه دلیری میگشایند تیغی که امروز بر روی سپاه عثمانی باید کشید بمیرزا امین اصفهانی میکشند شکار خانگی و شعار دیوانگی را اعتقاد دارند باری حالا که به این شدت دلاور و دلیر و صاحب گرز و شمشیرند قدم رنجه کنند و با یاغی پنجه کنند! رقم مبارک در این باب به افتخار شما صادر شده است و شما در هر باب مختار و قادر، والسلام علی من اتبع الهدی

۲- کتاب جلایرنامه که مثنوی فکاهی است و به نام غلام جلایر (غلام خود) نظم کرده و در ضمن دیوان او به چاپ رسیده است

۳- الجهادیه

۴- دیباچهء جهادیهء صغرای پدرش میرزا عیسی

۵- دیباچهء جهادیهء کبرای پدر

۶- دیوان شعر که با کتاب جلایرنامه یکجا چاپ شده است از اشعار اوست:

گر در دو جهان کام دل و راحت جان است //من وصل تو جویم که به از هر دو جهان است

درکیش من ایمانی اگر هست بعالم //در کفر سر زلف چو زنجیر بتان است

گر واعظ مسجد بجز این گوید مشنو//این احمق بیچاره چه داند حیوان است

گر مذهب اسلام همین است که او راست //حق بر طرف مغبچه ٔ دیر مغان است

او خون دل خم خورد این خون دل خلق //باور نتوان کرد که این بهتر از آن است

 (از ریحانه الادب ج ۴ ص ۳۹۱ ۱) – دودرغه اسب اکدش و دورگه است که به ) (۳۲۶ – ۳۵۵ از مخزن الانشاء صص ۳۲۴ – ۳۹۳ ) (سبک شناسی ج ۳ صص ۳۵۰ عربی هجان گویند ( ۲) – قروق هم نویسند یعنی خاص و محل خاص و کلمه مغولی است.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه حکیم قطران(متوفی۴۶۵ ه ق)

 از شعرای قصیده سرای معروف قرن پنجم هجری است هدایت وفات او را به سال (۴۶۵ ه ق )ثبت نموده و شواهد تاریخی بر وجود او تا این سال موجود است نام او را تذکره نویسان از عوفی تاکنون کسی ثبت نکرده و شاید قطران تخلص و نام وی بوده، پدر او را در هفت اقلیم منصور و او را اجلی معرفی کند ناصرخسرو او را در تبریز ملاقات کرد. و گوید:

وی دیوان منجیک و دقیقی را پیش من آورد و خواند، مشکلات آنها را حل نمود و اشعار خود بر من خواند دیوان وی گذشته از قصائد شامل ترکیب بند و تغزلات میباشد بعضی تصور کرده اند که دو نفر شاعر قطران نام و تخلص بوده، یکی ترمدی و دیگری تبریزی، است که به نام امیر محمد بن امیر قماج « قوسنامه » و به گفتهء امین احمد قطران تبریزی چند مثنوی نیز انشاء نموده و یکی از آنها والی بلخ انشاد کرده است.

نسخه ای از دیوان قطران که شامل ده هزار بیت میباشد در کتابخانهء شخصی تقوی است اشعار قطران با اشعار رودکی بسیار شبیه است و دیوانی که به نام رودکی به سال (۱۳۱۵ ه ش) در تهران چاپ شده بیشتر آن از قطران میباشد (فهرست کتابخانهء مدرسهء سپهسالار ج ۲ ص ۶۵۷ و ۶۵۸ ) ابن منصور دیلمی جبلی یا رومی، از شاعران است که مداح امرای سامانی بوده و به حکیم قطران موصوف است شرح احوال و زندگانی وی مبهم است و آنچه ارباب تراجم دربارهء او نگاشته اند غالباً با هم مغایرت دارد بعضی از آنان به دو قطران قائل شده اند،

یکی ترمدی که بیشتر عمر را در بلخ گذرانده و استاد حکیم انوری متوفی حدود (۵۵۰ ه ق) بوده و دیگری تبریزی است که عبارت از همین صاحب ترجمه است وی شاعری است از شعرای (۳۷۱ ه ق) معاصر بوده و مدایحی دربارهء او گفته و به همین جهت گاه به عضدی – دورهء دیالمه و با عضدالدولهء دیلمی ( ۳۳۸ ه ق)هم موصوف شده است رشیدالدین وطواط اشعار وی را می ستاید و ناصرخسرو در سفرنامهء خود آرد که قطران در تبریز دیوان خود را نزد من آورد و اشعار خوب داشت.

ولی فارسی را درست نمیدانست نسخه ای خطی از دیوان قطران به شمارهء ۲۵۰ در کتابخانهء مدرسهء سپهسالار جدید تهران موجود است و سه نسخهء بسیار نفیس نیز در کتابخانهء شخصی میرزا جعفر سلطان القرائی تبریزی وجود دارد گویند همهء اشعار وی به هشت هزار تا ده هزار بالغ می شود وی مدتی هم در بلخ میزیسته و منظومهء قوس نامه را در آن جا به نام امیر احمدبن قماج حاکم بلخ از امیران سلطان سنجر نظم کرده است این اشعار از اوست:

یافت زین دریا دگربار ابر گوهربار بار//باغ و بستان یافت دیگر زَابر گوهربار بار

هر کجا گلزار بود اندر جهان گلزار شد// مرغ شب گیران سرایان بر گل گلزار زار

باد بفشاند همی بر سنبل و عنبر عبیر //ابر بفروزد همی بر لاله و گلنار نار

گر هزارستم دهان در هر یکی سیصد// زبان شکر نیکیهات نتوانم یکی گفت از هزار

وی به سال (۴۶۵ ه ق) درگذشت.

(قاموس الاعلام ترکی) (مجمع الفصحاء) (ریحانه الادب) شرف الزمان حکیم ابومنصور قطران عضدی تبریزی، از مشاهیر شاعران ایران در قرن پنجم هجری است به قطران غیر از دیوان او آثاری نسبت داده اند، از آن جمله کتابی است در لغت که حاجی خلیفه( ۱) آن را تفاسیر فی لغه الفرس نامیده است وفات قطران را هدایت به سال( ۴۶۵ ه ق )نوشته است.

ولی از دیوان او شواهدی به دست می آید که حیات او را بعد از این سال هم معلوم میدارد قطران شاعری توانا و نیکوسخن است تمایل وی به صنایع از قصائد او آشکار است و باوجود تصنع در اشعار، جانب لطافت و روانی کلام را همواره رعایت کرده است یکی از وجوه اهمیت او آن است که نخستین کسی است که در آذربایجان به پارسی دری آغاز سخنوری کرده و مقتدای شاعران آذربایجان گردیده است از قدیم باز ناسخان دواوین شعرا سخنان قطران و رودکی را به هم آمیخته و کار این آمیزش را به جائی کشانده اند که به قول هدایت در پاره ای از نسخ دیوان خطی قطران و رودکی را یکی دانسته اند.

(تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج ۲ ص ۴۲۱ به بعد)

لغت نامه دهخدا



( ۱) – کشف الظنون بند ۴۲۶

زندگینامه رابعه قزداری

 از نسوان و ملکزادگان است پدرش کعب نام در اصل از اعراب بوده در بلخ و قزدار و بست در حوالی قندهار و سیستان و حوالی بلخ کامرانیها نموده کعب پسری حارث نام داشته و دختری رابعه نام که او را زین العرب نیز میگفتند.

رابعهء مذکوره در حسن و جمال و فضل و کمال و معرفت و حال، وحیدهء روزگار و فریدهء دهر و ادوار صاحب عشق حقیقی و مجازی و فارس میدان فارسی و تازی بوده احوالش در خاتمهء نفحات الانس مولانا جامی در ضمن نسوان عارفه مسطور است.

و در یکی از مثنویات شیخ عطار مجملی از حالاتش نظماً مذکور او را میلی به بکتاش نام غلامی از غلامان برادر خود بهمرسیده و انجامش بعشق حقیقی کشیده و سرانجام ببدگمانی برادر او را کشته حکایت او را فقیر نظم کرده نام آن مثنوی را گلستان ارم نهاده معاصر آل سامان و رودکی بوده و اشعار نیکو میفرموده از آن جمله است:

مرا بعشق همی متهم کنی به حیل// چه حجت آری پیش خدای عزوجل

به عشقت اندر عاصی همی نیارم شد// بذنبم اندر طاغی همی شوی بمثل

نعیم بی تو نخواهم جحیم با تو رواست// که بی تو شکّر زهر است و با تو زهر عسل

بروی نیکو تکیه مکن که تا یکچند // به سنبل اندر پنهان کنند نجم زحل

هرآینه نه دروغ است آنچه گفت حکیم// فمن تکبر یوماً فبعد عز ذل

******************

دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد//بر یکی سنگین‌دل نامهربان چون خویشتن

تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی//چون بهجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من

و محمد عوفی صاحب تذکرهء لباب الالباب نقل کرده که بسبب این دو بیت به مگس رویین ملقب شده بود:

خبر دهند که بارید بر سر ایوب // ز آسمان ملخان و سر همه زرین

اگر ببارد زرین ملخ بر او از صبر // سزد که بارد بر من بسی مگس رویین

(مجمع الفصحا ۶۲ ) و این غزل بدو منسوب شده است:

ز بس گل که در باغ مأوی گرفت //چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت

صبا نافهٔ مشک تبت نداشت //جهان بوی مشک از چه معنی گرفت

مگر چشم مجنون به ابر اندر است  //  که گل رنگ رخسار لیلی گرفت

بمی ماند اندر عقیقین قدح  //سرشکی که در لاله مأوی گرفت

قدح گیر چندی و دنیی مگیر//که بدبخت شد آنکه دنیی گرفت

سر نرگس تازه از زرّ و سیم// نشان سر تاج کسری گرفت

چو رهبان شد اندر لباس کبود //  بنفشه مگر دین ترسی گرفت

هم از اوست:

عشق او باز اندر آوردم به بند// کوشش بسیار نامد سودمند

عشق دریایی کرانه ناپدید//کی توان کردن شنا ای هوشمند

عشق را خواهی که تا پایان بری // بس بباید ساخت با هر ناپسند

زشت باید دید و انگارید خوب // زهر باید خورد و انگارید قند 

توسنی کردم ندانستم همی // کز کشیدن سخت تر گردد کمند

 (احوال و اشعار رودکی ج ۲ ص ۶۳۰ ) رجوع به مجلهء ایران امروز شماره یکم ص ۴۲ مقالهء آقای نفیسی و سبک شناسی ج ۳ ص ۱۱۱ و ج ۱ ص ۲۵۶ و احوال و اشعار رودکی ج ۱ ص ۴۵۷ و ج ۲ ص ۶۳۰ ج ۳ ص ۱۱۷۲ شود رابعه در ادب فارسی نمونهء ( خوش صورتی و زیبائی است: از این مکاری، غداری، رابعه صورتی، زوبعه سیرتی (سندبادنامه ص ۲۳۸)(لباب الالباب ج ۱ ص ۱۶) .

لغت نامه دهخدا

زندگینامه قاآنی(۱۲۷۰-۱۲۲۲ ه ق)

 میرزا حبیب الله متخلص به قاآنی در حدود (۱۲۲۲ ه ق). یعنی در زمان سلطنت فتحعلیشاه در شیراز متولد گردید. پدر او میرزا محمدعلی شاعر بود و گلشن تخلص داشت اصل ایشان از ایل زنگنه بود که در عراق و فارس سکونت نمودند.

وی در عهد جوانی سفر خراسان کرد و در آنجا تحصیل علوم و ادبیات نمود و شعر سرودن آغازید و آنگاه تخلص حبیب میکرد و به تدریج شهرتی یافت و در نزد حسنعلی میرزا شجاع السلطنه که حکومت آن سامان داشت .مقرب شد. و قصائدی در مدح او بپرداخت و به امر او به قاآنی متخلص شد، و آن به نسبت اسم پسر شجاع السلطنه یعنی اوکتاقاآن بوده است.

قاآنی مدتی در خراسان و کرمان ملتزم حضور او بود و همین شاهزاده او را پیش فتحعلیشاه معرفی نمود بعد از اقامت در خراسان و شیراز و کرمان به تهران آمد و در آنجا معروفتر شد و در دربار محمدشاه خاصه ناصرالدین شاه تقرب بسیار پیدا کرد آنچه از اخبار بدست می آید.

قاآنی اول شاعر ایران است که به آموختن زبان فرانسه آغاز نمود قاآنی را میتوان پس از صائب معروفترین شاعر ایران در تمام دوره صفوی و قاجار شمرد. و شاید در طراز سخن و خوبی وصف و انتخاب کلمات و استعمال لغات و تتبع اشعار قدما کمتر کسی از سخنگویان این دوره با او برابری تواند کردن مخصوصاً هنر او در قصیده است ولی در غزل نیز استادی نشان داده است.در مسمط و ترجیع بند دستی داشته و مهارت به خرج داده است.

ولی باید گفت همانطور که حلاوت عبارت در اشعار قاآنی بیشتر است.معانی فلسفی و اخلاقی کم است در دیوانش قصائد مدحیه که توان گفت شاهکار او است بسیار است سرمشق او شاعران خراسان اند و بخصوص نسبت به منوچهری علاقهء خاصی نشان میدهد مخصوصاً ناصرالدین شاه را بسیار ستوده و اغلب قصائد و مسمطات را با وصف شیرین از طبیعت شروع کرده است؛

از آن جمله مسمطی است که بند اول آن نقل میشود: بنفشه رسته از زمین بطرف جویبارها و یا گسسته حور عین ز زلف خویش تارها ز سنگ اگر ندیده ای چه سان جهد شرارها به برگهای لاله بین میان لاله زارها که چون شراره میجهد ز سنگ کوهسارها و نیز در مسمط زیرین شوق لطف بهار و عشق روی گلزار و نغمه جویبار نمایان است:

باز برآمد به کوه رایت ابر بهار // سیل فرو ریخت سنگ از زبر کوهسار

باز به جوش آمدند مرغان از هر کنار // فاخته و بوالملیح‌ صلصل و کبک و هزار

طوطی و طاووس و بط سیره و سرخاب و سار // هست بنفشه مگر قاصد اردیبهشت

کز همه گلها دمد بیشتر از طرف‌ کشت // وز نفسش جویبار گشته چو باغ بهشت

گویی با غالیه بر رخش ایزد نوشت // کای گل مشکین نفس مژده بر از نوبهار

دیدهٔ نرگس به باغ باز پر از خواب شد // طرهٔ سنبل به راغ باز پر از تاب شد

آب فسرده چو سیم باز چو سیماب شد // باد بهاری بجست زهرهٔ وی آب شد

نیم‌شبان بی‌خبر کرد ز بستان فرار// غبغب این می‌مکد عارض آن می‌مزد

 در اغلب قصائد استاد از شاعران پیشین استمداد کرده است، مثل در این قصیده:

 اگر نظام امور جهان بدست قضاست //  چرا به هر چه کند امر شهریار رضاست

استاد انوری در مد نظر شاعرانه او بوده که ناظم قصیده ای است با مطلع زیر:

اگر محول حال جهانیان نه قضاست //  چرا مجاری احوال بر خلاف رضاست

ایضاً در این قصیده:

آنچه می بینم به بیداری نبیند کس بخواب //  زانکه در یک حال هم در راحتم هم در عذاب

همان استاد را پیروی کرده که گفته بود:

این که می بینم به بیداری است یارب یا بخواب //  خویشتن را در چنین نعمت پس از چندین عذاب

همچنین در این قصیده:

غم و شادی است که با یکدگر آمیخته اند //  یا مه روزه به نوروز درآمیخته اند

قصیده خاقانی را سرمشق گرفته که گفته:

می و مشک است که با صبح درآمیخته اند //  یا بهم زلف و لب یار برآمیخته اند

تألیفات

قاآنی گذشته از دیوان اشعار نیز تألیفی منثور دارد به نام پریشان نامه  که آن را به طرز و اسلوب گلستان سعدی ساخته و عین شیوهء استاد شیرازی را بکار برده و تمام نظم و نثر آن را به استثنای چند بیت خود سروده چنانکه در خاتمه گفته است:

جز دو سه بیتی ز عربوز عجم // کآمده جاری به زبان قلم

نیست در او عاریت هیچکس // خاص من استآنچه در او هست و بس

رحلت

قاآنی در سال ۱۲۷۰ در تهران وفات یافت.

حکایات پریشان مانند گلستان در آداب و سیر و نصائح و سرگذشت و لطائف و نظائر آن است مقدمه ای هم بر دیوان فریدون میرزا قاجار نوشته است که چاپ شده بهار گوید:

و رساله ای در علم شانه بینی و رسالهء دیگری در هندسهء جدید و مقالاتی درنیرنجات از او موجود است.

(سبک شناسی ج ۳ ص ۳۳۴ ) (مجمع الفصحاء ج ۲ ص ۴۰۲ ۳۳۴ و ۳۳۹ قاآنی) و رجوع به تاریخ ادبیات ایران و رجوع به ترجمه تاریخ ادبیات ایران ادوارد براون ، (سبک شناسی ج ۳ ص ۱۵۶ ۲۲۲ شود ،۲۲۰ ،۲۱۷ ،۲۱۶ ،۲۱۵ ،۲۱۳ ،۲۱۲ ،۲۱۱ ،۱۹۹ ،۱۹۳ ،۱۷۶ ،۱۵۱ ،۱۵۰ ،۱۳۸ ،۱۳۵ ،۱۳۲ ، ج ۴ ص ۱۳۱)

لغت نامه دهخدا

زندگینامه شیخ قاسم انوار(۸۳۸-۷۵۷ ه ق)

سید علی بن نصربن هارون بن ابوالقاسم حسینی یا موسوی تبریزی ملقب به معین الدین یا صفی الدین و متخلص به قاسم و مشهور به قاسمی و شاه قاسم، عارفی است.فاضل و شاعری است ماهر.

از اکابر صوفیه و عرفای قرن نهم هجری که در اصول طریقت و سیر و سلوک دست ارادت به سلطان صدرالدین موسی بن شیخ صفی الدین سید اسحاق اردبیلی جد سلاطین صفویه داده و در خدمت آن پیر روشن ضمیر ریاضات بسیاری کشیده.

و هم از طرف او به قاسم الانوار ملقب گردیده و صحبت شاه نعمت الله ولی ماهانی را نیز دریافته و در قزوین و سمرقند و گیلان و هرات و خراسان سیاحتها کرده و در هرات به ارشاد عباد آغازیده و محل توجه عامه گردیده و نفوذ بسیار داشته و به همین جهت شاهرخ میرزا به هراس افتاده و صلاح شاه را در بیرون شدن قاسم از هرات دیدند.

قاسم مدتی در بلخ و سمرقند روزگار گذرانید. و مشمول عنایت الغ بیک گردید و سرانجام در اثنای مراجعت به وطن خود در قریه خرجرد یا قصبهء لنکر جام از توابع نیشابور به مناسبت لطافت آب و هوا اقامت کرد و به سال ۸۳۵ یا ۸۳۷ یا ۸۳۸ ه ق در – همانجا وفات یافت.و در اواخر قرن نهم به امر امیرعلی شیرنوائی عمارتی زیبا بر قبر وی بنا کردند .

وی تألیفاتی دارد او راست:

۱ انیس العاشقین این کتاب مثنوی فارسی است

۲- تذکره الاولیاء یا مقامات العارفین و این نیز مثنوی است

۳- دیوان شعر مشتمل بر غزلیات و قطعات و رباعیات و این دیوانی است نیکو و بیشتر آن در تصوف و نصیحت است

و یک نسخه خطی آن به ضمیمهء دیوان حافظ به شماره ۲۰۲ و یک نسخهء دیگر که علاوه بر غزلیات و قطعات و رباعیات او شامل دو مثنوی مذکور هم هست و در حاشیهء دیوان کمال خجندی از اول تا آخر نوشته شده اند به شماره ۲۶۶ در کتابخانهء مدرسهء سپهسالار جدید تهران موجود است

این اشعار از اوست:

از هر طرفی چهره گشائی که منم // در هر صفتی جلوه گر آئی که منم

با اینهمه گه گاه غلط می افتم// نادان کس و بله روستائی که منم

****************

 نمیتوان خبری داد از حقیقت دوست ولی// بروی حقیقت حقیقت همه اوست

***************

 از مسجد و میخانه وز کعبه و بتخانه//مقصود خدا عشق است باقی همه افسانه

* در ملک عاشقی که دو عالم طفیل اوست آن کس قدم نهاد که اول ز سر گذشت

***************

 قضا شخصی است پنج انگشت دارد// چو خواهد از کسی کامی برآرد

دو بر چشمش نهد وآنگه دو بر گوش//یکی بر لب نهد گوید که خاموش

***************

 از افق مکرمت صبح سعادت دمید //محو مجازات شد شاه حقیقت رسید

راه به وحدت نبرد هر که نشد در طلب// جمله ذرات را از دل و از جان برید

**************

 در حرم وصل دوست زنده دلی راه یافت //کز همه خلق جهان بار ملامت کشید

وصلت الله یافت قاسم و ناگاه یافت// زآنکه به شمشیر لا از همه عالم برید

 قاسم انوار چهار مرتبه پیاده به حج رفته و دو دفعه آن را با پای برهنه بوده است

رجوع به هدیه الاحباب ص ۲۱۴ و مجمع الفصحاء ج ۲ ص ۲۷ و قاموس الاعلام ترکی ج ۵ ص ۳۵۳۲ و سفینه ص ۱۷۵ و حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۶۱۷ و ج ۴ ص ۶ و ۷ و ۱۰ و ۱۱ و ریحانه الادب شود جامی گوید اهل روزگار در قبول و انکار وی دو فرقه اند و از وی دو اثر مانده است،

یکی دیوان اشعار مشتمل بر حقائق و اسرار وی که انوار کشف و عرفان و آثار ذوق و وجدان از آن ظاهر است و دیگر جماعتی که خود را منسوب به وی میدارند و مرید وی میشمارند و اکثر ایشان از ربقهء اسلام خارج و در دائره اباحت و تهاون به شرع و سنت داخل میباشند.

در تاریخ ۸۳۰ ه ق پادشاه وقت را کسی زخمی زد و به توهم آنکه این کار با وقوف سید قاسم بوده او را از شهر هرات اخراج کردند. وی به جانب بلخ و سمرقند رفت. و از آنجا مراجعت (۵۹۵- کرد و در خرجرد جام متوطن شد و به سال ۸۳۷ وفات یافت و قبر وی در آنجا است (نفحات الانس چ ۱۳۳۶ ص ۵۹۳ ادوارد براون آرد دومین شاعر عصر امیر تیموری که جالب توجه است قاسم الانوار است.

وی شاعری است صوفی، نکات مهمه راجع به تاریخ حیات وی را ریو در فهرست بدینگونه خلاصه کرده: (فهرست ریو ص ۶۳۵ ) سید قاسم انوار در سراب (سراو) در ولایت تبریز به سال ۷۵۷ ه ق / ۱۳۵۶ م متولد شد.

در علم شریعت شاگرد شیخ صدرالدین اردبیلی که یکی از اجداد صفویه است بوده و پس از وی نزد شیخ صدرالدین یمنی تلمذ نمود که او خود نیز از تلامیذ شیخ اوحدالدین کرمانی است پس از آنکه چندی در گیلان اقامت نمود به خراسان رفت.

و در هرات ساکن شد و آن در زمان سلطنت تیمور و فرزندش شاهرخ است در آنجا مریدان و شاگردان بسیار از اطراف نزد وی جمع آمدند و به قدری دارای نفوذ و عظمت گردید که شاه را تحت الشعاع خود قرار داد عبدالرزاق در مطلع السعدین حکایت میکند که چون در سال ۸۳۰ ه ق / ۱۴۲۶ م شاهرخ در مسجد جمعه هرات مورد حملهء احمدلر قرار گرفت.

و مجروح گردید، سید قاسم مورد سوء ظن میرزا بایسنقر واقع شد. و گفتند که قتل در تحت حمایت او بوده است از این رو سید ناگزیر شد که هرات را ترک گوید و به سمرقند برود و در آنجا در ظل عنایت میرزا آلغ بیک قرار میگیرد مع ذلک چند سال بعد وی به خراسان مراجعت نمود و در خرجرد که شهری است در ولایت جام منزل گزید و هم در آنجا به سال (۵۳۶ – ۸۳۷ ه ق / ۱۴۳۳ م )وفات یافت (ترجمهء تاریخ ادبیات براون ج ۳ صص ۵۱۴٫)

لغت نامه دهخدا

زندگینامه قاضى نور الله شوشترى (متوفاى ۱۰۱۹ ق)

سلسله نور

قاضى نور الله شوشترى که نسبتش به واسطه سلسله نورانى سادات مرعشى به امام زین العابدین علیه السلام مى رسد (فرزند شریف الدین بن ضیاء الدین نور الله بن محمد شاه ، بن مبارز الدین بن الحسین جمال الدین بن نجم الدین ابى على محمود… است .)
اجداد قاضى نور الله به نجم الدین محمود حسینى مرعشى آملى که از آمل به شوشتر هجرت کرد باز مى گردد.
قاضى نورالله در (مجالس المومنین ) پیرامون زمینه علنى شدن تشیع در این دیار را با حضور این سید جلیل القدر چنین مى آورد:(… تحقیق عقیده اهل خوزستان بر وجهى که از دیگر کتب به نظر قاصر رسیده آن است که در زمان امویه و عباسیه اکثر اهل خوزستان معتزلى بوده اند و در اوائل ماه ثامنه (قرن هشتم ) سید اجل امیر نجم الدین محمود الحسینى المرعشى الاملى از دارالمومنین آمل به شوشتر آمد و دختر سید عزالدوله را که نقیب سادات حسنى آن دیار بود در حباله نکاح خود در آورده و در آنجا اقامت فرمود و مردم آن دیار را هدایت و ارشاد فرمود. جمعى که دلهاى ایشان مستعد هدایت بود مستبصر گردیدند و…)

قاضى نورالله همواره به پیوند خود با این سلسله نورانى افتخار مى کرد و در لابلاى آثارش آن را به ظهور مى رساند. او در شعرى با افتخار به اسلاف و اجداد پاکش گوید:

شکر خدا که نور الهى است رهبرم
وز نار شوق اوست فروزنده گوهرم
اندر حسب خلاصه معنى و صورتم
و اندر نسب سلاله زهرا و حیدرم
داراى دهر ،سبط رسولم پدر بود
بانوى شهر دختر کسرى است مادرم
هان اى فلک چو این پدرانم یکى بیار
یا سر به بندگى نه و یا آزاد زى برم

با مجالس تا شوشتر

(مجالس المومنین ) حاوى موضوعاتى در جغرافیاى اماکن شیعى است همان گونه که در تاریخ رادمردان مذهب بر حق امامیه به شمار مى رود. قاضى در این کتاب شهرهاى آسمانى چون دارالسلام و قطعه هایى از آسمان جدا شده و بر زمین فرو افتاده را چون زادگاهش شوشتر با نثرى زیبا به تصویر مى کشد. او درباره زادگاهش مى نویسد:

(بدان که دارالمومنین شوشتر بلده اى است دلگشا چون نام خود را حسن و خوبى نام خطه اى است منتخب از ریاض دارالسلام از هفت اقلیم ربع مسکون چون فصل بهار به لطف مزاج و اعتدال طبع امتیاز دارد و هواى بهارش پر لطافت باد هر دمى صد جلوه گرى و ناز دارد و…)

قاضى نور الله در این شهر که از آن به دارالمومنین یاد مى کند و در خاندانى نورانى (۵۱۹) که از آن به بهترین نسب نام مى برد در (تاریخ ۹۵۶ هجرى قمرى از دامان مادرى مومنه بنام فاطمه که از همین خاندان جلیل و بزرگ سادات مرعشى به شمار مى رفت چشم به جهان گشود.)

پدرش سید شریف الدین از علماى بزرگ و متحبر در علوم نقلى و عقلى عصر خود و از شاگردان شیخ فقیه سید شریف داراى تالیف در زمینه هاى گوناگونى است که از جمله مى توان کتب ذیل را نام برد:
رساله حفظ الصحه فى الطب ، رساله فى اثبات الواجب تعالى ، رساله فى شرح الخطبه الشقشقیه ، رساله فى الانشاءآت و المکاتیب ، رساله فى علم البحث و المناظره و تعلیقه على شرح التجرید)

قاضى نور الله دروس آغازینى که هر طالب علم براى رسیدن به مراتب عالى  بدان نیاز دارد، نزد پدر فرا گرفت و از آنجا که قاضى در آینده نه چندان دور در مباحثه و مناظره و نقد و رد مباحث معاندان و همچنین شوق شهادت گوى را از دیگر هم عصران خود ربود، گویى دو رباعى پدر در خصوص این دو مسیر، سنگ پایه این دو راه را بنا نهاد.
وى کتب اربعه ، کتب ، فقه ، اصول ، کلام و ریاضیات را نزد پدر آموخت سپس در سال ۹۷۹ ق . راهى مشهد مقدس شد.

به سوى مشهد

قاضى نورالله در مشهد مقدس در درس علامه محقق مولا عبدالواحد شوشترى حاضر شد و بیشترین بهره علمى خویش را در زمینه هاى فقه ، اصول ، کلام و حدیث و تفسیر از او کسب نمود او از محضر مولا محمد ادیب قارى تسترى ، ادبیات عرب و تجوید قرآن کریم را فرا گرفت و در ادامه تحصیل از بزرگانى اجازه روایت کسب کرد. از آن میان مى توان به مولا عبدالرشید شوشترى فرزند خواجه نورالدین طبیب (مولف کتاب (مجالس ‍ الامامیه ) در اعتقادات ) و همچنین مولا عبدالوحید تسترى اشاره کرد.

هجرت

قاضى در سال ۹۹۳ ق . روانه هند گشت و به قصد شهر (آگره ) از شهرها و روستاهاى دیگر گذشت . زمانى که او به دیار هند گام نهاد هندوستان آرام ترین روزگار خود را در تاریخ سپرى مى کرد و شاید این آرامش به روحیه اکبر شاه باز مى گشت که در آن زمان بر آن سرزمین حکمرانى مى کرد. (اکبر شاه نوه بابر از نسل تیمور پسر همایون شاه در چهارده سالگى به سلطنت رسید و لیاقت و درایت بیکرانى از خود نشان داد و ممالک گجرات ، بنگاله و کشمیر و سند را به تصرف خود در آورد و سلطنتى بزرگ تشکیل داد و شهرها و آبادیهاى بى شمارى را بنیان نهاد(۵۲۴) اکبر شاه گذشته از اینکه علاقه زیادى به عمران و آبادى داشت و عنایت خاصى به مسائل فلسفى داشت اما عقیده چندان محکمى نسبت به دین خاصى نداشت . (۵۲۵) همین نگرش اکبر شاه به دین موجب گشته بود که اکبر شاه به فکر ارائه دینى مشترک از کل ادیان افتاده و سپس هندوستان محل زندگى ملحدین گردد. قاضى نور الله شوشترى به هنگام ورود به آگره ، نزد ابوالفتح مسیح الدین گیلانى طبیب حاذق ایرانى و شاعر بزرگ رفت . مسیح الدین گیلانى بعد از فراگیرى علوم و فنون در سال ۹۸۳ وارد هندوستان شد و به خاطر قابلیت و استعداد خویش در زمره مقربان اکبر شاه در آمد.)

تجسم عدالت

بیان روآورى قاضى به پذیرش دستگاه قضا و نحوه عدالت گسترى او از زبان یکى از علماى اهل سنت هم عصر وى نمایانگر عظمت او در چشم همگان حتى معاندان است .
عبدالقادر بدوانى در (منتخب التواریخ ) مى نویسد:
(اگر چه شیعى مذهب است ، اما بسیار به صفت نصفت و عدالت و نیک نفسى و حیا و تقوا و عفاف و اوصاف اشراف موصوف است و به علم و حلم و جودت فهم و حدت طبع و صفاى قریحه و ذکاء مشهور است . صاحب تصانیف لایقه است . توقیعى بر تفسیر مهمل ؟! شیخ فیضى نوشته که از خیر تعریف و تصنیف بیرون است و طبع نظمى دارد و اشعار دلنشین مى گوید.

به وسیله حکیم ابوالفتح به ملازمت پادشاهى پیوست و زمانى که موکب منصور به لاهور رسید و شیخ معین قاضى لاهور را در وقت ملازمت از ضعف پیرى و فتور در قوا، سقطه در دربار واقع شد، رحم بر ضعف او آورده ، فرمودند که شیخ از کار مانده ، بنابراین قاضى نورالله به آن عهده منصوب و منسوب گردید و الحق مفتیان ماجن و محتسبان حیال محتال لاهور را که به معلم الملکوت سبق مى دهند، خوش به ضبط در آورده و راه رشوت را برایشان بسته و در پوست پسته گنجانیده چنانچه فوق آن متصور نیست و مى توان گفت که قائل این بیت او را منظور داشته و گفته که :

تویى آن کس که نکردى به همه عمر قبول
در قضا هیچ ز کس جز که شهادت ز گواه (۵۲۷)

در سایه سار تقیه

گرچه شهادت در کام مردان خدا شیرین است لیک در سایه سار تقیه ، دفاع از مکتب و مذهب با همه تلخکامى ها، شیرین تر و گواراتر است . محتواى تقیه تنها براى کسانى درخور درک است که بر بلنداى قله تعبد رسیده باشند و گرنه در انتخاب بین مرگ و آبرو کمتر آزاده اى است که راه دردناک تر از مرگ را انتخاب کند.

قاضى نورالله در سایه سار تقیه نه تنها به منصب قضا دست یافت بلکه توانست کتب ارزشمندى را به جامعه شیعى تحویل دهد. اما از آنجا که خود در نامه اى مى نویسد: (فقیر نام خود را در تصانیف ننوشته تا قریه الى الله باشد و ایضا هرگز به کسى از مخالفان اظهار نکرده که آن تصانیف از فقیر است ) در شمار کتب ایشان اختلاف نظر است ولى آیت الله مرعشى نجفى (ره ) در مقدمه کتاب (احقاق الحق ) تصنیفات این بزرگ مرد عرصه سیاست و نگارش را ۱۴۰ کتاب ذکر مى کند که در ذیل به فهرست این گنجینه گرانبها اشاره مى شود.

۱٫ احقاق الحق ، این کتاب سه مرتبه به چاپ رسیده است .
۲٫ اجوبه مسائل السید حسن الغزنوى
۳٫ الزام النواصب فى الرد على میرزا مخدوم الشریفى . (این کتاب توسط استاد میرزا محمد على چهاردهى گیلانى ترجمه شده و نوه دانشمند او به نام مرتضى مدرسى آن را چاپ کرده است .)
۴٫ (القام الحجر) در رد ابن حجر
۵٫ بحر الغزیر فى تقدیر ماءالکثیر (قاضى در این کتاب در مورد وزن و حجم آب کر تحقیق کرده است .
۶٫ بحر الغدیر فى اثبات تواتر حدیث الغدیر سندا و مولف و دلاله
۷٫ (تفسیر القرآن ) در چند جلد که در نوع خود بى نظیر است .
۸٫ کتابى در تفسیر آیه رویا
۹٫ تحفه العقول
۱۰٫ حل العقول
۱۱٫ حاشیه بر (شرح الکافیه ) جامى در علم نحو
۱۲٫ حاشیه بر (حاشیه چلپى ) بر شرح التجرید اصفهانى
۱۳٫ حاشیه بر (مطول ) تفتازانى
۱۴٫ حاشیه بر (رجال )کشى که مطلب مفیدى در زمینه علم رجال در بردارد.
۱۵٫ حاشیه بر (تهذیب الاحکام ) شیخ طوسى (که ناتمام مانده است )
۱۶٫ حاشیه بر (کنز العرفان ) فاضل مقداد در آیات الاحکام
۱۷٫ حاشیه بر حاشیه (تهذیب المنطق ) دوانى
۱۸٫ حاشیه بر مبحث (عذاب القبر) از شرح (قواعد العقاید)
۱۹٫ حاشیه بر (شرح مواقف ) در علم کلام
۲۰٫ حاشیه بر (رساله الاجوبه الفاخره )
۲۱٫ حاشیه بر شرح (تهذیب الاصول )
۲۲٫ حاشیه بر (مبحث الجواهر) از شرح تجرید علامه
۲۳٫ حاشیه بر (تفسیر بیضایى )
۲۴٫ حاشیه بر (الهیات ) شرح تجرید
۲۵٫ حاشیه بر (حاشیه القدیمیه )
۲۶٫ حاشیه بر (حاشیه الخطایى ) در علم فصاحت و بلاغت
۲۷٫ حاشیه دیگرى بر (تفسیر بیضایى )
۲۸٫ حاشیه بر (شرح الشمسیه ) از قطب الدین در منطق
۲۹٫ حاشیه بر (قواعد) علامه در فقه
۳۰٫ حاشیه بر (تهذیب ) از شیخ الطائفه شیخ طوسى
۳۱٫ حاشیه بر (خطبه الشرایع ) محقق حلى
۳۲٫ حاشیه بر (هدایه ) در فقه حنفى
۳۳٫ حاشیه بر شرح (رساله آداب المطالعه )
۳۴٫ حاشیه بر شرح (تلخیص المفتاح ) معروف به مختصر تفتازانى
۳۵٫ حاشیه بر (شرح چغمینى در هیئت )
۳۶٫ حاشیه بر (مختلف علامه ) در فقه
۳۷٫ حاشیه بر (اثبات الواجب الجدید) از علامه دوانى
۴۰٫ حاشیه بر (تحریر اقلیدس ) در هندسه
۴۱٫ حاشیه بر (خلاصه علامه ) در علم رجال
۴۲٫ حاشیه بر (خلاصه الحساب ) شیخ بهایى
۴۳٫ حاشیه بر (مبحث الاعراض ) از شیخ بهایى
۴۴٫ حاشیه بر (رساله بدخشى ) در کلام
۴۵٫ حاشیه بر (حاشیه شرح تجرید)
۴۶٫ حاشیه بر (باب شهادات ) قواعد علامه
۴۷٫ حاشیه بر (شرح العضدى ) در اصول
۴۸٫ حاشیه بر (شرح الاشارات ) محقق طوسى در حکمت
۴۹٫ (دلائل الشیعه فى الامامه ) به فارسى
۵۰٫ دیوان القصائد
۵۱٫ دیوان الشعر
۵۲٫ دافعه الشقاق (دافعه النفاق )
۵۳٫ الذکر الابقى
۵۴٫ رساله لطیفه
۵۵٫ رساله اى در تفسیر آیه (انما المشرکون نجس )
۵۶٫ رساله اى در (امر العصمه )
۵۷٫ رساله اى در (تجدید وضو)
۵۸٫ رساله اى در (رکنیه السجدتین ) (رکن بودن دو سجده )
۵۹٫ رساله اى در ذکر نام حدیث سازان و احوال آنان
۶۰٫ رساله اى در (رد شبهه فى تحقیق العلم الالهى )
۶۱٫ رساله اى در رد بعضى عامه که عصمت انبیاء را نفى مى کنند
۶۲٫ رساله اى در (لبس الحریر) پوشیدن لباس حریر
۶۳٫ رساله اى در (نجاسه الخمر)
۶۴٫ رساله اى در (مساله الکفاره )
۶۵٫ رساله اى در (غسل الجمعه )
۶۶٫ رساله اى در (تحقیق فعل ماضى )
۶۷٫ رساله اى در (حقیقه الوجود)
۶۸٫ (اللمعه فى الصلاه الجمعه ) قاضى در این کتاب حرمت نماز جمعه را در عصر غیبت را به اثبات رسانده است .
۶۹٫ (النور الانور الازهر فى تنویر خفایا رساله الفضا و القدر للعلامه الحلى ) صاحب ریاض مى نویسد: کتابى است بسیار خوب که در آن رد کرده است رساله بعضى از علماء هند در عصر خود… قاضى زمان پایان این کتاب را سنه ۱۰۱۸ نوشته است .
۷۰٫ رساله اى در تفسیر آیه (فمن یرد الله ان یهدید یشرح صدره للاسلام ) در سوره انعام – قاضى در این رساله به دفع کلام نیشابورى در تفسیرش ‍ پرداخته است .
۷۱٫ (الرساله المسیحه ) کتابى است مبسوط و مفصل که در آن ادله طائفه شیعه و اهل سنت را در مسئله شستن پاها و مسح آن ذکر کرده است .
۷۲٫ رساله اى بر (حاشیه التشکیک )
۷۳٫ رساله اى در رد (رساله الکاشى )
۷۴٫ تعلیقه اى بر نظریه نصیر الدین طوسى در مورد (تخلف الجوهریه )
۷۵٫ رساله اى در جواب از اعتراض بعضى از اعتراضات عامه بر قاضى در (حاشیه الوقایه )
۷۶٫ رساله اى در حل بعضى از مشکلات
۷۷٫ رساله فى الرد على رساله الدوانى
۷۸٫ رساله فى الادعیه
۷۹٫ رساله اى در (اسطرلاب ) شامل صد باب است به فارسى
۸۰٫ رساله در (ان الوجود لا مسئله له )
۸۱٫ رساله اى در رد مقدمات ترجمه (الصواعق المحرقه )
۸۲٫ رساله اى در بیان (انواع الکم )
۸۳٫ رساله اى در رد اشکالات و ایراداتى در مسائل گوناگون وارد شده است
۸۴٫ رساله اى در جواب شبهات الشیاطین . در کشف الحجب آمده است : قاضى در این کتاب به رد شبهات الشیطان امت رسول صلى الله علیه و آله پرداخته است
۸۵٫ رساله فى مساله الفاره
۸۶٫ رساله اى در (وجوب المسح على رجلین دون غسلهما) ظاهرا این کتاب با کتابى که قبلا در همین خصوص آمده است یکى باشد.
۸۷٫ رساله اى در تنجیس الماء القلیل بالملاقات مع النجاسه
۸۸٫ رساله اى درباره (کلیات خمس )
۸۹٫ رساله انموذج العلوم . در این رساله قاضى برخى مسائل از علوم مختلف را از باب نمونه آورده است
۹۰٫ رساله اى در اثبات تشیع سید محمد نوربخش
۹۱٫ رساله اى در شرح کلام القاضى زاده رومى در هیئت
۹۲٫ رساله اى در شرح رباعى ابوالسعید ابوالخیر
۹۳٫ الرساله الجلالیه
۹۴٫ رساله فى علمه تعالى
۹۵٫ رساله اى در (جواز الصلاه فیما لا تتم الصلاه فیه وحده )
۹۶٫ رساله اى در حل عبارت قواعد علامه (اذا زاد الشاهد فى شهادته او نقص قبل الحکم )
۹۷٫ رساله (انس الوحید) در تفسیر سوره توحید
۹۸٫ رساله رفع القدر
۹۹‍ رساله اى در رد بر آنچه که شاگردان ابن همام در خصوص اذان جمعه به شافعى نوشته است .
۱۰۰٫ رد نوشته شاگردان ابن همام در خصوص اقتداء و برپایى نماز جمعه به مذهب شافعى – گمان مى رود با کتاب فوق یکى باشد
۱۰۱٫ رساله فى النحو
۱۰۲٫ السبعه السیاراه
۱۰۳٫ السحاب المطیر در تفسیر آیه تطهیر
۱۰۴٫ شرح بر مبحث التشکیک از شرح تجرید
۱۰۵٫ شرح گلشن راز شبسترى
۱۰۶٫ شرح دعاء الصباح و المساء از على بن ابى طالب علیه السلام به فارسى
۱۰۷٫ شرح مبحث (حدوث العالم ) از انموذج العلوم دوانى
۱۰۸٫ شرح الجواهر
۱۰۹٫ شرح خطبه حاشیه القزوینى بر عضدى
۱۱۰٫ شرح رساله (اثبات الواجب القدیمه ) علامه دوانى
۱۱۱٫ الصوارم المهرقه در رد بر الصواعق المحرقه
۱۱۲٫ کشف الحوار
۱۱۳٫ گوهر شاهوار (به فارسى )
۱۱۴٫ گل و سنبل (به فارسى )
۱۱۵٫ النظر السلیم
۱۱۶٫ الخیرات الحسان
۱۱۷٫ عده الامراء
۱۱۸٫ الاجوبه الفاخره
۱۱۹٫ شرح بر تهذیب الحدیث از شیخ الطائفه
۱۲۰٫ شرح بر مبحث تشکیک از حاشیه قدیمه (شاید این کتاب با کتابى که گذشت یکى باشد)
۱۲۱٫ کتابى در قضاء و شهادات کتابى است مفصل که در آن قاضى شرایط قاضى و محکوم و همچنین احکام قضا را که در این باب از سوى شیعه و اهل سنت وارد شده است بیان نموده است .
۱۲۲٫ العشره الکامله
۱۲۳٫ کتابى در مناظره با مخالفین
۱۲۴٫ کتابى در مناقب ائمه از طریق مخالفین
۱۲۵٫ کتابى در نوشته هاى سجع قاضى به عربى و فارسى
۱۲۶٫ کتابى در انساب و خاندان سادات مرعشى
۱۲۷٫ مجموعه مثل ها، کشکول
۱۲۸٫ مصائب النواصب
۱۲۹٫ موائد الانعام
۱۳۰٫ مجموعه اى مانند دائره المعارف ، صاحب ریاض آن را به خط خودش ‍ دیده است
۱۳۱٫ مجالس المومنین
۱۳۲٫ نور العین
۱۳۳٫ نهایه الاقدام
۱۳۴٫ شرح بر مقامات حریرى بر اسلوب و روشى نو بى سابقه
۱۳۵٫ شرح بر (مقامات بدیع الزمان )
۱۳۶٫ شرح بر صحیفه کامله (ناتمام مانده است )
۱۳۷٫ حاشیه بر شرح اللمعه (ناتمام )
۱۳۸٫ تعلیقه بر روضه کافى
۱۳۹٫ رساله اى در وجوب لطف
از میان کتب قاضى نورالله شوشترى چهار کتاب او از جایگاه ویژه اى برخوردار است که آنها را از زبان بزرگان نقل مى کنیم :

۱- احقاق الحق : کلماتش حاکى از تبحر علمى اوست و آن را در رد کتاب (ابطال الباطل ) قاضى فضل بن روزبهان اصفهانى عامى نوشته است . کتاب قاضى فضل در رد کتاب (نهج الحق و کشف الصدق ) علامه حلى تالیف شده است . قاضى نورالله در این اثر با بیان منطقى و زیبا و رسا کتاب فضل بن روزبهان را پاسخ گفته است و در بطلان دیدگاه وى به کتابهاى خود اهل سنت استشهاد نموده است .

۲- مجالس المومنین : این اثر احوال جماعتى از علما، حکما، ادبا، عرفا، شعرا و رجال متقدم و راویانى است که به اعتقاد قاضى نورالله همگى شیعه مذهب اند. افزون بر اینها در بر دارنده حکایات و قصه ها و روایات آنها، همچنین گذرى به شهرها و احوالات ایشان است .

۳- (الصوارم المهرقه ) در جواب (الصواعق المحرقه ) و کتاب (مصائب النواصب ). از آنجا که شیخ حر عاملى (متوفاى ۱۱۱۰) در امل الامل خود این دو کتاب اخیر را در کنار احقاق الحق و کتب دیگر نام مى برد بیانگر این مطلب است که این کتابهاى مهم قاضى  در همان عصر صفویه در جهان اسلام شهرت داشته است .

شاعر شهود

شعر، جهان را به چشم دیگر دیدن است و آفرینش را به زبانى دیگر سرودن . قاضى نورالله شاعر است . آن هم شاعرى که با چشم شهود لطافتهاى خلقت را به تماشا مى نشیند.
قاضى نورالله شاعر است چون پدرش و پسرش علاءالملک .
او شاعر است چون عمویش سید میر حبیب الله و چون نوه هایش سید محمد شریف و سید ابوالحسن مرعشى .
او که تخلصش به نورى است (دیوانى ) دارد که بیانگر قریحه ذاتى اوست . نقد و رد در شعر قاضى نورالله ، از جایگاه ویژه اى برخوردار است . قاضى به هر دو زبان عربى و فارسى شعر مى سرود.
این غزل از شعرهاى اوست :

عشق تو نهالى است که خوارى ثمر اوست
من خارى از آن بادیه ام کاین شجر اوست
بر مانده عشق اگر روزه گشایى
هشدار که صد گونه بلا ماحضر اوست
وه کاین شب هجران تو بر ما چه دراز است
گویى که مگر صبح قیامت سحر اوست
فرهاد صفت این همه جان کندن (نورى )
در کوه ملامت به هواى کمر اوست (۵۳۱)

بوستان نورالله

پنج گل علم و معرفت که رایحه اجداد خویش را در فضاى هندوستان منتشر کردند، ثمره زندگى قاضى نورالله شوشترى است که هر یک از آنان از نویسندگان ، شاعران و علماى عصر خود به شمار مى روند و داراى تالیفاتى هستند که در این مقال نمى گنجد. تنها به نام این گلهاى بوستان قاضى بسنده مى کنیم :
۱٫ علامه سید محمد یوسف
۲٫ علامه شریف الدین (۹۹۲-۱۰۲۰ ق )
۳٫ علامه علاء الملک
۴٫ سید ابوالمعالى (۱۰۰۴-۱۰۴۶ ق )
۵٫ سید علاء الدوله (۱۰۱۲- ؟ق )

شاگردان نور

کتمان مذهب از یک سو، قدرت و تسلط وى بر مبانى فقهى و کلامى مذاهب از سوى دیگر در کنار آوازه زهد و پارسایى او طلاب و فرق و مذاهب گوناگون را به پاى درس وى مى کشاند. قاضى فقه را بر مبناى مذاهب پنجگانه (شیعه )، (حنفیه )(۵۳۲)، (مالکیه )، (حنبلیه ) و (شافیعه ) براى طلاب هر مذهب تدریس مى نمود و در خاتمه و بیان اقوال ، نظر شیعه را با ظرافتى خاص بر کرسى مى نشاند.
جو ضد شیعى و رابطه مخفیانه شاگردان شیعى مذهب و همچنین تقیه قاضى نورالله موجب گشت که غیر از چند تن که آن هم برخى از فرزندان قاضى بوده اند نام شاگردان دیگر وى در تاریخ به ثبت نرسد و تنها نام این بزرگان در دفتر باقى بماند.
– علامه شیخ محمد هروى خراسانى
– علامه مولا محمد على کشمیرى
– سید جمال الدین عبدالله مشهدى

مرد مناظره

او به علم و ادب به چشم نردبانى مى نگریست که انسان را به سوى کمال عمل و منزلگه اداى تکلیف مى رساند. از این رو بر بحث و مناظره او غبار جدل و مراء نمى نشست و از آنجا که مناظره هاى او رنگ خدایى داشت همواره از بحث و جدل سربلند بیرون مى آمد.
از مناظره هاى قاضى نورالله مى توان به مناظره ایشان با عبدالقادر بن ملکوک شاه بدوانى از عالمان اهل تسنن ، اشاره کرد. وى در کتاب منتخب التواریخ خود از آن یاد مى کند.(۵۳۴) همچنین مناظره ایشان با سید قزوینى که قاضى نورالله خود در کتاب مجالس المومنین (۵۳۵) به آن اشاره مى نماید.

هیمه حسد

قاضى نورالله درباره حسد مى نویسد:(عاده الله جارى شده که هر کس به مرتبه عالى از فضل آراسته گردد به موجب کلام ملک علام که (ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله ) یعنى از اهل زمانه که خود ارزنى نمى ارزد به او حسد مى ورزد – خصوصا که عداوت دینى علاوه آن باشد و سینه ایشان به ناخن عناد خراشد…)
به همین علت عالمان حسود دربار سلطان اکبر شاه همواره درصدد بودند تا روزى او را از چشم سلطان انداخته ، زمینه بر کنارى یا قتل او را فراهم سازند.
قاضى در جاى دیگرى در خصوص رسم دیرینه علماى اهل سنت در شوراندن حاکمان بر ضد دیگران – خصوصا علماى تشیع – اشاره مى کند و مى نویسد:
رسم دیرینه برخى از اهل سنت است که چون به مقتضاى کلام معجز (فیهت الذى کفر) در اثبات مطالب باطله خود از خصم مبهوت و عاجز گردند و به مقدمات علمى کار نتوانند ساخت به شمشیر و بوکده و قلمتراش ‍ با او مناظره نمایند و اگر از آن نیز عاجز باشند تهمتى بر او اندازند و سلطان وقت را بر او متغیر سازند و اگر بر آن نیز قادر نباشند مرگ او را به دعا آرزو کنند.

حاسدان هر روز در پى فرصتى نشستند تا سخن و حرکتى را از او مشاهده کنند و به سعایت او برخیزد تا اینکه قضاوت و مفتیان شنیدند که روزى قاضى نور الله کلمه (علیه الصلاه و السلام ) را در حق مولى الموحدین به کار برده است . از این رو آن را بدعت و مختص به نبى برشمردند و فتوا به حلال بودن خون او دادند در این خصوص حکمى را تهیه و امضا کرده ، نزد اکبر شاه فرستادند.
آنان همه امضا کردند مگر یکى از بزرگان ایشان که مخالفت کرد و بیتى را به این مضمون نوشت و به نزد اکبر شاه فرستاد:

گر لحمک لحمى بحدیث نبوى هى
بى صل على نام على بى ادبى هى (۵۳۷)

اکبر شاه از کشتن قاضى نورالله صرف نظر کرد و محبت او بیش از پیش در قلب وى افزون شد.(

 

شور شهادت

خوش پریشان شده اى با تو نگفتم نورى
آفتى این سرو سامان تو دارد در پى (۵۳۹)

قاضى نورالله ، این مروج و مدافع مذهب تشیع در اواخر عمر پر برکت خود کاسه صبر را لبریز دید. وى در (مجالس المومنین ) در بیان احوال مومن طاق (از یاران امام صادق علیه السلام ) به این نکته چنین اشاره مى کند:

(در مختار کشى از مفضل بن عمر روایت مى کند که او گفت : حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مرا گفتند که نزد من مومن طاق رو و او را امر کن که با مخالفان مناظره نکند. پس به در خانه او آمدم و چون از کنار بام سر کشید به او گفتم که حضرت امام تو را امر مى فرماید که با اغیار سخن نکنى ! گفت : مى ترسم که با صبر نتوانم کرد.

مولف گوید که این بیچاره مسکین نیز مدتى به بلاى صبر گرفتار بودم و با اغیار، تقیه و مدارا مى نمودم و از بى صبرى که از آن مى ترسیدم به آن رسیدم و از عین بى صبرى این کتاب را در سلک تقریر کشیدم . اکنون از جوشش ‍ بى اختیار به جناب پروردگار پناه مى برم و همین کتاب را شفیع خود مى آورم .)

سرانجام مجالس المومنین ، شفیع قاضى نورالله ، او را به سر منزلگه مقصود رساند و علماى دربار که با مرگ اکبر شاه و نشستن جهانگیر شاه بر تخت ، زمینه را مساعد دیدند به میدان آمدند.
محدث قمى نحوه شهادت او را چنین مى آورد:
(… قاضى نورالله مشغول به قضاوت و همچنین نویسندگى در خفاء بود تا اینکه سلطان اکبر از دنیا رفت و جهانگیر شاه بر تخت نشست
علماى دربار و مقرب در صدد فتنه و بر انگیختن شاه بر علیه قاضى برآمدند و نزد او به سعایت پرداختند، که قاضى شیعه است و خود را ملزم به مذاهب امامیه تطبیق مى کند.
جهانگیر شاه بیان آنان را براى اثبات تشیع قاضى کامل ندانست و گفت : این دلیل کامل نیست چرا که او از اول قضاوت را به شرط اجتهاد خود پذیرفته است .
آنان به حیله دیگرى دست زدند شخصى را وا داشتند تا به عنوان شاگرد نزد قاضى رفت و آمد کند و خود را شیعه معرفى کند.
وى پس از رفت و آمد بسیار و جلب اطمینان قاضى ، به نوشته هاى وى از جمله (مجالس المومنین ) پى برد و درخواست آن نمود. وى کتاب را از قاضى گرفت و از آن نسخه اى برداشت و نزد علماى دربار برد. آنان نیز این کتاب را به عنوان سند تشیع قاضى نورالله به جهانگیر شاه عرضه کردند و به سلطان گفتند که او در کتابش چنین و چنان گفته است و استحقاق اجراى حد دارد.
جهانگیر شاه گفت : حدش چیست ؟ آنان گفتند: ضربه زدن با شلاق … شاه کار را بر آنان واگذار کرد و آنان بلافاصله حد را اجرا کردند.
قاضى نور الله در سال ۱۰۱۹ ه‍ق ، در حالى که حدود هفتاد سال عمر داشت . در زیر شلاق به شهادت رسید.
مى گویند بر بدن قاضى نورالله با چوب خاردار آنچنان زدند که بدنش قطعه قطعه شد.)
امروز مزار او در آگره هندوستان زیارتگاه هزاران هزار مسلمان بیدار دل شبه جزیره است .

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

 

زندگینامه ابو الحسن سعید بن عبدالله «قطب الدین رواندى»(متوفاى ۵۷۳ ق)

ایران در عصر قطب رواندى

سده ششم هجرى دوران حاکمیت دو سلسه بزرگ از پادشاهان ایرانى بود .سلجوقیان سلسه اى بودند که پس از جدا شدن از حوزه ئ خلافت بغداد حکومت مستقلى تشکیل دادند و از سال ۴۲۹ الى ۵۵۳ ق . در سرتاسر ایران فرمانروایى کردند. آنان از مقتدرترین حکومتهاى این سرزمین بودند. پیروزى مسلمانان در جنگ با مسیحیان روم شرقى (بیزاس ) و گسترش ‍ قلمرو آ نان ر ا، از نقطه هاى برجسته در دوران حکومت این خاندان است .

پس از آنان خوارزمشاهیان بر ضد سلجوقیان طغیان کردند و اقتدار ساسى ایران را به دست گرفتند در این عصر – بخصوص در دوره سلجوقیان – افکار مذهبى و سنت گرایى بر گرایشهاى عقلى غلبه کرد و بسیارى از کتب علوم عقلى و فلسفى سوزانده شد. دولتمردان سلجوقى ، بویژه وزیر آنان (خواجه الملک ) از سنت گرایان و سرمداران شورش شد عقلى بودند .

وقوع جنگهاى صلیبى و هجوک و آگاهى اروپائیان به جهام اسلام عواقبى جون به تاراج بردن گنجینه هاى علمى مسلمنان را در بر داشت ولى به رغم حوادث فوق ، قرن ششم را مى بایست سده علم و معرفت نامید.

چرا که دانشمندان بسیارى در این دوران پا به عرصه وجود نهاده ، با تلاش ‍ علمى و بى وقفه خویش خدمات بسیارى به اسلام انجلان دادند.
از جمله این اندیشمندان تلاشگر، دانشمند عالى مقام ، فقیه و محدث مشهور، (سعید بن هبه الله راوندى ) معروف به (قطب راوند ) بود که در این نوشتار به تماشاى زندگى پر افتخارش مى نشینیم .

زادگاه و نیاکان

(راوند) که در آن زمان روستایى در نزدیکى کاشان بود زادگاه عالمان بسیارى شناخته مى شد به گونه اى که آقا بزرگ تهرانى بیش از ده نفر از بزرگان راوند را منحصر قرن ششم یاد مى کند.

(سعید) گلى از بوستان مکتب محمدى بود که از آن دیار برخاست و قطب الدین لقب یافت او فرزند (هبه الله بن حسین بن هبه الله بن حسن راوندى ) بود. گرچه اطلاعات کافى از همه نیاکان او به دست نیامده ، همین اندازه معلوم است که پدر و جد قطب الدین ، از عالمان و برجستگان آن دیار بوده اند. با تاءسف تاریخچه و شرح حالى از تولد و دوران کودکى او نیز به دست نیامده است .

تحصیل

فرزانه برومند، علاوه بر پدر، از محضر بزرگان دیگرى استفاده کرده است . قطب الدین خوشه چین خرمن عالمانى است که ثمره اندیشه شان قرنهاى متمادى مشام انسانها را معطر ساخته است . افکار بزرگ شخصیتهایى چون شیخ صدوق ، سید مرتضى ، سید رضى و شیخ طوسى ، در اندیشه و تفکر او جاى پیدا کرده و یا نقل حدیث از شاگردان آنان ، جوهره علمى و عملى او نضج یافته است .

بنابر آنچه در ریاض العلماءاست ، قطب الدین روایاتى از برزگان حدیث در شهرهاى اصفهان ، خراسان و همدان شنیده و نقل کرده است . و از این روزنه مى توان به مسافرتهاى علمى او به شهرهاى مختلف پى برد چنانچه قرار داشتن قبر شریف او در قم ، دلیلى بر استفاده او از محضر استادان آن دیار است .

برخى از استادان او عبارت اند از:

۱- ابو جعفر محمد بن على بن محسن حلبى . او موفق به درک محضر شیخ طوسى شده و قطب الدین رواندى از روایات نقل کرده است .
۲- ابو الحسن محمد بن على بن عبد ا لصند تمیمى نیشابورى . او از شاگردان فرزند شیخ طوسى بوده است .
۳- سید ابو البرکات محمد بن اسماعیل مشهدى . وى از شاگردان شیخ طوسى بوده است و علاوه بر قطب الدین منتخب الدین (صاحب کتاب الفهرست ) و امام ضیاء الدین از جمله شاگردانش بوده اند.
۴- صفى الدین مرتضى بن داعى بن قاسم . او از شاگردان شسخ طوسى و مولف تبصره العوام است .
۵- شیخ الساده مجتبى بن داعى بن قاسم . ایشان نیز همچون بردارش از محدثان بزرگ بوده ، و قطل الدین از این دو برادر روایت نقل کرده است .
۶- ابوالفضل عبدالرحیم بن احمد شیبانى .
۷- ابوجعفر محمد بن مرزبان . از شاگردان شیخ مفید است که قطب الدین د رکتاب قصص الانیاء از روایات نقل کرده است .
۸- هبه الله بن دوعویدار. از شاگردان شیخ صدوق به شمار آمده است .
۹- ابو جعفر بن کیمیح .
۱۰- ابو نصر الغارى .
۱۱ – ابو صمصام احمد بن محمد على مرشکى .
۱۲- ابوالسعید حسن بن على لارآبا دى .
۱۴- ابوالقاسم حسن بن محمد حدیقى .
۱۵- ابو صمصام ذوالفقار بن محمد بن معبد حسینى .
علاوه بر آنها، نام هقت نفر از بزرگان و اندیشه وران آن عصر در شمار استادان قطب الدین قرار داد.

استاد بزرگ

ابو على فضل بن حسن طبرسى ، معروف به (امین الدین ) از بزرگترین دانشمندان و مفسران شیعى در قرن ششم هجرى است .
شیخ طبرسى با خلق تفسیر بى نظیرى از قرآن کریم به نام (مجمع البیان ) جاودانگى نام و یاد خوبیش را موجب گشت .

گرچه او بیش از دهها اثر مفید همچون (اعلام الورى ) از خود به جا گذاشت ، تفسیر قرآن (مجنع البیان ) براى شناساندن شخصیت علمى اش از همه ممتازتر است قطب راوندى شاگرد ممتاز شیخ طبرسى بوده است و ا ین امتیاز و شایستگى ، به حدى رسیده بود که قطب را با ا و او را با قطب مى شناسند.

قطب راوندى خود به قرآن عشق مى ورزید و د رراه نشر معارف آن پر تلاش ‍ بود، اما تاءثیر نفس قدسى استادش طبرسى بزرگ ، در اندیه و آثار گران سنگ او نقش بسزایى داشت و از این رو، آثار و تالیفات راوندى ، رتگه ، خدایى و بوى ، وحى به خود گرفت .

شاگردان

راوندى دانشمند بزرگ و وارسته قزن ششم از چهرهاى درخشان است که فرزانگن بسیارى از محضر نورانى اش به فیض رسیده و دانش اندوخته و خود نیز شمع فروزان محافل علمى گردیده اند.
از میان انبوه جویندگان علم که از خرمن فضل راوندى خوشه چینى کرده اند نام فرزندان وى درخششى ویژه دارد. او نه تنها در مسجد و منزل و م کتب بلکه در سفر و حضر، به نورافشانى پرداخته و شاگردان بسیارى را به جامعه اسلامى آن روز ارائه داده است . شاگران قطب الدین چهره هاى برجسته اى هستند که از وى به نقل روایت پرداخته اند.

برخى از آنان عبارتند از:

۱ – احمد بن على بن عبدالجبار طبرسى . او علاوه بر قضاوت به نقل حدیث نیز مى پرداخت .
۲ – حسین بن سعید بن هبه الله . وى فرزند دانشور قطب الدین بوده و از او به عنوان شهید یاد شده است .
۳ – على بن عبدالجبار بن محمد. از دانشمندان و فقهاى بنام .
۴ – على بن محمد المدائنى .
۵ – محمد بن الحسن البغدادى .
۶ – محمد بن سعید بنن هبه الله و او فرزند دیگر قطب راوندى است که به ظهیر الدین معروف بود.
محمد بن على معروف به (ابن شهر آشوب ) از ستارگان درخشان تشیع و بر جسته ترین شاگردان قطب بود. (ابن شهر آشوب ) در کتاب خویش (معالم العلماء) با یادى از قطب الدین به عنوان استاد خویش نام چند کتاب وى را ثبت کرده است .

دانش و آثار

مردان خدا الگوى روشنى هستند که به رغم مشکلات و کمبودهاى عصر خویش ، همه تلاش و همتشان خدمت به اسلام عزیز و احیاى مجد و عظمت آن بوده است .
آنان با عشق به قرآن مجید و اهل بیت علیه السلام به نشر و پخش آثار ایشان پرداخته ، همواره از سرچشمه زلال ابدیت سیراب مى شوند.

قطب الدین راوندى در زمره مردان بزرگى است که با دانش فراوان خود پس ‍ از بهره مندى از علوم مختلف و تبحر از بهره مندى از علوم مختلف و تبحر در آنها، حلقه زرینى در سلسله حافظان و راویان معارف اسلامى گردید و در بیشتر رشته هاى علوم اسلامى تبحر و تخصص خود را به نمایش گذارد.

الف – علم تفسیر

تفسیر قرآن ، درک معانى عمیق و دقیق آیات و تدوین و نگارش آن ، از خدمات بزرگ عالمان دینى است . على بن ابراهیم قمى ، شیخ طوسى و علامه طبرسى و دیگر رادمردان عرصه علم و معرفت از پیشگامان این حرکت عظیم بودند. قطب الدین نیز در کنار این دانشوران قرار داشته و چندین تفسیر به شرح ذیل به نام وى ثبت شده است .

۱ – (ام القرآن ).
۲ – (تفسیر القرآن ) در دو جلد.
۳ – (خلاصه التفاسیر) در ده جلد.
۴ – (شرح آیات المشکله فى التنزیه ).
۵ – (اللباب فى فضل آیه الکرسى ).
۶ – (الناسخ و المنسوخ من القرآن ).

ب – نهج البلاغه

راوندى نه تنها در فقاهت و حدیث ژرف نگر و ناخداى دریاى قرآن است بلکه غواص کلام امیر المؤ منین علیه السلام بود.
ابن ابى الحدید، دانشمند بزرگ اهل سنت در تمجید از قطب مى نویسد.
(کسى قبل از من تا آن اندازه که اطلاع دارم به تفسیر نهج البلاغه نپرداخته است بجز یک نفر و آن سعید بن هبه الله بن حسین معروف به قطب راوندى است ) .
(منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه ) کتابى است . در دو جلد قطور که راوندى در آن به شرح و توضیح سخنان مولاى متقیان علیه السلام پرداخته است .
ابن ابى الحدید این شرح را چونان کتاب مرجع به کار گرفته و از آن استفاده هاى فراوان برده است .

ج – کلام و فلسفه

سابقه علم کلام درباره مسائل اعتقادى اسلام و اصول دین به بحث مى نشیند به سده هاى اول تاریخ ما باز مى گردد. کلام به دو دسته تقسیم مى شود. کلام عقلى و کلام نقلى . قطب الدین راوندى از دانشمدان کلام نقلى بود که اعتقادات و تفکرات اسلامى خویش را با سخن پروردگار در آمیخته بود.

راوندى دانشورى بود که تمامى آثارش رنگ و بویى روایى داشت و با استفاده از نبوغ و تحقیقات و مطالعاتش از او به عنوان مرزبانى ژرف نگر از حریم تشیع یاد شده است .
دفاع از حریم عقاید شیعه و پاسخگویى به شکاکان و متعصبان عصر خویش ، وى را بر آن داشت تا در پى انجام وظیفه ، آثار ارزشمندى را از خود به یادگار نهد.

از آثار قطب الدین راوندى مى توان به کتابهاى ذیل اشاره کرد:

۱ – (الخرایج و الجرایح ) – این کتاب که معروفترین آثار قطب به شمار مى آید در بیان مسائل کلامى و عقاید بوده و در برگیرنده هفت کتاب پیرامون مساءله معجزه و شیوه زندگى رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
۲ – (ام المعجزات ) – نام کتابى است که راوندى پس از چندى به عنوان (تتمه الخرایج ) به نگارش در آورد.
۳ – (الاختلاف ) – این کتاب در برگیرنده اختلافهاى کلامى بین شیخ مفید و سید مرتضى (علم الهدى ) بوده و ۹۵ مساءله اختلافى در آن بررسى شده است .
۴ – (تهامت الفلاسفه ) – این کتاب که نشان دهنده دانش فلسفى قطب است در موضوع حکمت و فلسفه نگارش شده و به تناقض گویى فلاسفه پرداخته است
۵ – (کلام الکلام فى شرح مقدمه الکلام ) – شرحى بر کتاب (مقدمه الکلام ) شیخ طوسى در علم کلام است .

د – فقه

حدود بیست اثر و مفید در علم فقه ، به دست تواناى این دانشور راوندى تاءلیف شده که برخى از آن عبارت اند از:
۱ – (آیات الاحکام ) – این کتاب آیاتى از قرآن کریم را که مربوط به مسائلى فقهى و احکام دینى است مورد بحث و بررسى قرار داده است .
۲ – (الحکام الاحکام )
۳ – (الانجاز) – شرحى است بر کتاب (الایجاز فى الفرائض ) شیخ طوسى .
۴ – (رحل المعقود فى الغسله الثانیه ).
۵ – (الشافیه فى الغسله الثانیه ).
۶ – (الخمس )
۷ – (من حضره الاداء و علیه القضیاء)
۸ – (رساله الفقهاء)
۹ – (المشکلات النهایه )
۱۰ – (المنتهى فى شرح النهایه ) – این کتاب به شرح نهایه شیخ طوسى پرداخته و در ده جلد به چاپ رسیده است .
۱۱ – (الرائع فى الشرایع ).
۱۲ – (النیات فى جمیع العبادات )
۱۳ – (نهیه النهایه )
۱۴ – (فقه القرآن ). این کتاب گرانسنگ با تلاش و کوششى ستودنى به دست توانمند قطب راوندى نوشته شده است . او در کتاب فوق تمام آیاتى قرآنى را که به احکام فقهى مربوط بوده است به ترتیب ابواب فقه دسته بندى کرده و در دو جلد به یادگار نهاده است .

قبل از او تنها دو کتاب در این موضوع به رشته تحریر در آمده بود. قطب الدین در این کتاب پس از ذکر آیات مربوط به هر موضوع ، به بررسى فقهى آن پرداخته نتایج فقهى خویش را از آن بیان مى دارد.(۲۷۸)

ه‍ – حدیث

قطب راوندى در حدیث و روایت آثار جاویدان و ارزشمندى داشته و گامهایى استوار در این موضوع برداشته است . از این آثار مى توان به کتابهاى زیر اشاره کرد:
۱ – (تحفه العیل ) – در موضوع دعا و آداب آن و احادیث مربوط به امراض و بلاها.
۲ – (رساله فى صحه احادیث اصحابنا) – در موضوع آن بیان صحت احادیثى است که علماى شیعه نقل کرده اند.
۳ – (شرح الکلمات المائده ) – شامل شرح صد کلمه از سخنان حضرت على علیه السلام .
۴ – (ضیاء الشهاب ) – شرحى بر کتاب شهاب الاخبار قاضى سلامه مصرى .
۵ – (لباب الاخبار ).
۶ – (لب اللباب ) – اخبار و احادیثى در موضوع اخلاق .
۷ – (مزار) – کتابى بزرگ و احادثى در موضوع زیارتنامه ها.
۸ – (المجالس فى الحدیث ).
۹- (دعوات ) معروف به سلجوه الحزین – موضوع این کتاب ارزشمند مربوط به آداب دعاها و تاءثیر آنها است که در چهار باب تدوین گشته است . فضیلت دعا و ذکر صحت و سلامتى از نگاه روایات ، امراض و عوارض ‍ جسمى و روحى از زبان ائمه اطهار علیه السلام و حالات مرگ و پایان زندگى ، چهار موضوع اصلى آن به شمار مى رود.

و – تاریخ

قطب راوندى داراى آثارى در موضوع تاریخ است .
۱ – جنى الجنتین – در تاریخ اولاد امام هادى علیه السلام و امام عسکرى علیه السلام .
۲ – قصص الانبیاء – در این کتاب تاریخ و شرح زندگى پیامبران از زبان روایات بیان شده است .

ز – اصول فقه

(المستقصى ) نام کتابى از راوندى در علم اصول فقه است . این کتاب شرحى بر (الذریعه ) سید مرتضى در علم اصول مى باشد.

ح – شعر و ادب

ستاره پر فروغ راوند، در شعر و ادب نیز بهره اى نیک داشته و به زبان عربى شعر مى سروده است . در سوردن اشعار خویش عشق و معرش به خاندان اهل بیت علیه السلام را به تصویر کشیده است علاوه بر شعر، در ادبیات عرب نیز دانشى در خور توجه داشته و آثارى در آن موضوع تدوین کرده است . برخى از کتابهایش در این دانش عبارت اند از:
۱ – (التغریب فى التعریب )
۲ – (الاغراب فى الاعراب ).
۳ – (شرح العوامل الماءئه ) شامل صد عامل در علم نحو.
۴ – (غریب النهایه ) در شرح لغتهاى مشکل فقهى کتاب نهایه شیخ طوسى .
۵ – (نفثه المصدور) – این کتاب دیوان اشعار قطب راوندى است .

شعر ذیل از اوست :

۱ – قسم النار ذو خبر و خیر

یخلصنا الغداه من السعیر

۲ – فکان محمد فى الدین شمسا

على بعد کالبدر المنیر

۳ – هما فرعان من علیا قریش

مصاص الخلق بالنصب الشهیر

۴ – و قال له النبى علیه السلام و انت منى

کهرون و انت معى وزیرى

۵ – و من بعدى الخلیفه فى البرایا

على جاه السریرى

۶ – و انت عیائهم و الغوث فیهم

لدى الظلماء کالصبح البشیر

۷ – و لائى فى البتول و فى بنیها

کمثل الروض فى الیوم المطیر

۸ – محمد النبى صلى الله علیه و آله غدا شفیعى

لان علیا الاعلى ظهیرى )

۹- و لا ارضى بتیم او عدى

امیرا خاب ذلک من امیرى

۱۰ – مصیرى آل احمد یوم حشرى

و یوم الحشر حبهم نصیرى

۱ – تقسیم کننده بهشت و دوزخ و صاحب خیر کثیر و از همه برتر على علیه السلام است
که فردا ما را از آتش جهنم رهایى مى بخشد.
۲ – در آسمان اسلام ، حضرت محمد صلى الله علیه و آله خورشید است
و پس از او على علیه السلام به مانند ماه شب چهاردهم نور افشانى مى کند.
۳ – این دو بزرگوار فرع یک اصل و از تبار تابناک قریش اند
و به دلایلى که همگان مى دانند پناه و پشتیبان خللق اند.
۴ – پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود که تو از منى ، چنان که هارون از موسى بود و تو همشیه با من ووزیر منى .
۵ – و پس از من نیز جانشین من در میان مردمانى ، و تنها تویى که سزوار جانشینى مرادارى .
۶ – و زمانى که مردم در سیطره تاریکیها گرفتار آیند، تنها داد رسى که نمى تواند چون صبح ، صباح نور و نجات را مژده دهد تو خواهى بود و بس .
۷ – دل من در گرو محبت فاطمه زهرا علیه السلام و فرزندان اوست چنان که وجود باغستانها و گلستانها در گرو روزهاى بارانى است .
۸ – فرداى قیامت ، رسول خدا صلى الله علیه و آله شفیع من خواهد بود چرا بود که على اعلى پشتیبان من است .
۹- به حکومت دیگران به هیچ وجه رضایت نخواهم داد حکومت کسانى که بیراهه رفتند و از امیر المؤ منین روگردان شدند.
۱۰ – راه من راه آل محمد و تا قیامت از این راه منحرف نخواهم شد، در آن روز بزرگ تنها چیزى که به کار من آید همین است و بس .

از نگاه دیگران

دانشمند بزرگ شیعه ، علامه امینى درباره راوندى مى گوید.
(راوندى یکى از پیشوایان علماى شیعه ، برگزیده این طایفه و از اساتید بى نظیر فقه و حدیث و از نوابغ و از اساتید بى نظیر فقه و حدیث و از نوابغ علم و ادب است . هیچ گونه عیبى در آثار فراوانش و تیرگى در فضایل و تلاشها و خدمات دینى و اعمال نیکو و کتب ارزنده اش وجود ندارد.)
(میزا عبدالله افندى ) که شرح حال بسیارى از بزرگان را به نگارش در آورده است ، در این باره مى گوید:
(شیخ امام و فقیه ، قطب الدین راوندى ، شخصى فاضل ، عالم ، متبحر، فقیه ، محدث ، متکلم ، آشناى به اخبار و احادیث و شاعر بوده است .)
(میزا محمد باقر خوانسارى ) درباره قطب راوندى نوشته است :

(او والاتر و بزرگتر از اینهاست که درباره وى گفته اند. چنانکه بعد از آگاهى از برخى تاءلیفات او بخصوص (شرح آیات الاحکام ) وى ، تردیدى در این باره براى شما خوانندگان باقى نمى ماند.)
(محدث قمى ) از دیگر اندیشمندانى است که درباره قطب الدین چنین آورده است :
(عالمى است متبحر، فقیه ، محدث ، مفسر، محقق ، راستگو، بزرگوار… و از بزرگترین محدثان شیعه مى باشد.)
نبوغ فکرى و فزونى تاءلیفات و عمیق تحقیقات علمى راوندى موجب گردیده تا علماى سنت نیز در مقابل او سر تعظیم فرود آورند.
(ابن حجر عسقلانى ) درباره راوندى نوشته است :
(او در جمیع علوم فاضل است . و در هر نوعى از علوم صاحب تصنیفات بى شمار بوده است .)

فرزندان قطب

از این دانشمند قرن ششم ، سه فرزند پسر به نامهاى عماد الدین على ، نصیر الدین حسین و ظهیر الدین محمد شناخته شده اند که هر سه در شمار فرزانگان عصر خود بوده اند.
گرچه موقعیت تابناک پدر، آنان را تحت الشعاع قرار داده است ، اما نور پر فروغ آن سه فرزند در تاریخ دانش پژوهان تشیع محو نگشته است .

(عمادالدین على ) از فقها و محدثان است که پس از پدر به روایت و تبلیغ عقاید و تفکرات تشیع پرداخته و تلاشهاى بى فقه پدر را به ثمر نشانده است .
مؤ لف کتاب (امل الامل ) او را به عنوان فاضل ، عالم ، راستگو و کسى که از شهید اول روایت مى کند، ستوده است .

(نصیر الدین حسین ) نیز از دانشمندان عصر خویش بوده که به دست بیگانگان به شهادت رسیده است . در کتاب (شهداء الفضیله ) نام او در ردیف عالمان شهید قرار گرفته ولى جزئیات دیگرى درباره شهادت او به دست نیامده است .

پدرش قطب الدین در کتاب جواهر الکلام خود اجازه نامه اى براى نصیر الدین نوشته است .
(ظهیر الدین محمد) از دیگر فرزندان قطب بود که همچون دیگر برادران ، راه پدر را ادامه داد و به نقل روایات پیامبر و اهل بیت علیهم السلام پرداخت .

غروب خورشید

چهاردهم شوال ۵۷۳ ق . آسمان شهر قم رنگى دیگر به خود گرفته بود و عالمان و اندیشمندان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام در خانه قطب راوندى ، بر بالین یکى از بزرگمردان گرد آمده بودند نزدیکى اذان ظهر بود که نسیم عطر آگین بهشت مشام راوندى را نوازش داد و شبنم اشک را دیدگان زنان و کودکان سرازیر گشت و جهان اسلام در عزاى یکى از فرهیختگان مکتب اهل بیت علیهم السلام به سوگ نشست .

پس از مراسم تشیع پیکر پاک آن فرزانه در جوار مرقد مطهر حضرت معصومه علیهم السلام به خاک سپرده شد و روح (سعید) محدثان با زمزمه (عاش سعیدا و مات سعیدا) به ملکوت اعلى پر کشید.

از آن پس جسم مطهرش با کتابها و نوشته هایش جاودانه شد و روزى که پس از هشت قرن تعمیرگران صحن مطهر حضرت معصومه علیهم السلام با پیکر سالم و سیماى نورانیش رو به رو شدند چیزى جز این منزلت را براى او تصور نکردند که باید جسم مطهرش چون روح شاهد و ناظرش بر حوزه فقاهت اهل بیت علیهم السلام تا قیامت سالم بماند. حضرت آیه الله مرعشى نجفى علیهم السلام به پاس خدمات او، سنگ قبرى بلند و به یاد ماندنى را بر فراز به یادگار نهاد تا زائرین حرم فاطمه معصومه علیهم در ابتداى ورود و خروج از صحن مبارکش چشمانشان به قبر این فرزانه بزرگ روشن شود .
والسلام

گلشن ابرار//جمعی از پزوهشگران حوزه علمیه قم