فصل اول : قضایائى که با استفاده از اسلوبى ابتکارى حقیقت واقعه را کشف نموده به طورىکه منکر بناچار اعتراف نموده است .


۱- زنى که فرزند خویش را انکار مى کرد

او که جوانى نورس بود سراسیمه و شوریده حال در کوچه هاى مدینه گردش مى کرد، و پیوسته از سوز دل به درگاه خدا مى نالید: اى عادل ترین عادلان !میان من و مادرم حکم کن .

عمر به وى رسید و گفت : اى جوان ! چرا به مادرت نفرین مى کنى ؟!
جوان : مادرم مرا نه ماه در شکم خود نگهداشته و پس از تولد دو سال شیر داده و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تشخیص ‍ دادم مرا از خود دور نمود و گفت : تو پسر من نیستى !

عمر رو به زن کرد و گفت : این پسر چه مى گوید؟
زن : اى خلیفه ! سوگند به خدایى که در پشت پرده نور نهان است و هیچ دیده اى او را نمى بیند، و سوگند به محمد صلى الله علیه و آله و خاندانش ! من هرگز او را نشناخته و نمى دانم از کدام قبیله و طایفه است ، قسم به خدا! او مى خواهد با این ادعایش مرا در میان عشیره و بستگانم خوار سازد. و من دوشیزه اى هستم از قریش و تاکنون شوهر ننموده ام .

عمر: بر این مطلب که مى گویى شاهد دارى ؟
زن : آرى ، و چهل نفر از برادران عشیره اى خود را جهت شهادت حاضر ساخت .
گواهان نزد عمر شهادت دادند که این پسر دروغ گفته ، مى خواهد با این تهمتش زن را در بین طایفه و قبیله اش خوار و ننگین سازد.
عمر به ماموران گفت : جوان را بگیرید و به زندان ببرید تا از شهود تحقیق زیادترى بشود و چنانچه گواهیشان به صحت پیوست بر جوان حد افتراء  جارى کنم .
ماموران جوان را به طرف زندان مى بردند که اتفاقا حضرت امیرالمومنین علیه السلام در بین راه با ایشان برخورد نمود. چون نگاه جوان به آن حضرت افتاد فریاد برآورد: اى پسر عم رسول خدا! از من ستمدیده دادخواهى کن . و ماجراى خود را براى آن حضرت شرح داد.

امیرالمومنین علیه السلام به ماموران فرمود: جوان را نزد عمر برگردانید. جوان را برگرداندند، عمر از دیدن آنان برآشفت و گفت : من که دستور داده بودم جوان را زندانى کنید چرا او را بازگرداندید؟!

ماموران گفتند: اى خلیفه ! على بن ابیطالب به ما چنین فرمانى را داد، و ما از خودت شنیده ایم که گفته اى : هرگز از دستورات على علیه السلام سرپیچى مکنید.
در این هنگام على علیه السلام وارد گردید و فرمود: مادر جوان را حاضر کنید، زن را آوردند و آنگاه به جوان رو کرده و فرمود: چه مى گویى ؟

جوان داستان خود را به طرز سابق بیان داشت .
على علیه السلام به عمر رو کرد و فرمود: آیا اذن مى دهى بین ایشان داورى کنم ؟
عمر: سبحان الله ! چگونه اذن ندهم با این که از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود: على بن ابیطالب از همه شما داناترست .

امیرالمومنین علیه السلام به زن فرمود: آیا براى اثبات ادعاى خود گواه دارى ؟
زن : آرى ، و شهود را حاضر ساخت و آنان مجددا گواهى دادند.
على علیه السلام : اکنون چنان بین آنان داورى کنم که آفریدگار جهان از آن خشنود گردد، قضاوتى که حبیبم رسول خدا صلى الله علیه و آله به من آموخته است ، سپس به زن فرمود:
آیا ولى و سرپرستى دارى ؟
زن : آرى ، این شهود همه برادران و اولیاى من هستند.
امیرالمومنین علیه السلام به آنان رو کرد و فرمود: حکم من درباره شما و خواهرتان پذیرفته است ؟
همگى گفتند: آرى .
و آنگاه فرمود: گواه مى گیرم خدا را و تمام مسلمانانى را که در این مجلس حضور دارند که عقد بستم این زن را براى این جوان به مهر چهارصد درهم از مال نقد خودم ، اى قنبر! برخیز درهمها را بیاور. قنبر درهمها را آورد، على علیه السلام آنها را در دست جوان ریخت و به وى فرمود: این درهمها را در دامن زنت بینداز و نزد من میا مگر این که در تو اثر زفاف باشد( یعنى غسل کرده باشى ).

جوان برخاست و درهمها را در دامن زن ریخت و گریبانش را گرفت و گفت : برخیز!
در این موقع زن فریاد برآورد: آتش ! آتش ! اى پسر عم رسول خدا! مى خواهى مرا به عقد فرزندم در آورى ! به خدا سوگند او پسر من است ! و آنگاه علت انکار خود را چنین شرح داد: برادرانم مرا به مردى فرومایه تزویج نمودند و این پسر از او بهمرسید، و چون بزرگ شد آنان مرا تهدید کردند که فرزند را از خود دور سازم ، به خدا سوگند او پسر من است . و دست فرزند را گرفت و روانه گردید.
در این هنگام عمر فریاد برآورد: اگر على نبود عمر هلاک مى شد .

۲– مولا و غلام مشتبه شدند!

در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام مردى کوهستانى با غلام خود به حج مى رفتند، در بین راه غلام مرتکب تقصیرى شده مولایش او را کتک زد. غلام بر آشفته ، به مولاى خود گفت : تو مولاى من نیستى بلکه من مولا و تو غلام من مى باشى . و پیوسته یکدیگر را تهدید نموده به هم مى گفتند: اى دشمن خدا! بر سخنت ثابت باش تا به کوفه رفته تو را به نزد امیرالمومنین علیه السلام ببرم . چون به کوفه آمدند هر دو با هم نزد على رفتند و مولا (ضارب ) گفت : این شخص ، غلام من است و مرتکب خلافى شده او را زده ام و بدین سبب از اطاعت من سر برتافته ، مرا غلام خود مى خواند.

دیگرى گفت : به خدا سوگند دروغ مى گوید و او غلام من مى باشد و پدرم وى را به منظور راهنمایى و تعلیم مسائل حج با من فرستاده و او به مال من طمع کرده مرا غلام خود مى خواند تا از این راه اموالم را تصرف نماید.

امیرالمومنین علیه السلام به آنان فرمود: بروید و امشب با هم صلح و سازش کنید و بامدادان به نزد من بیایید و خودتان حقیقت حال را بیان نمایید.

چون صبح شد، امیرالمومنین علیه السلام به قنبر فرمود: دو سوراخ در دیوار آماده کن ! و آن حضرت علیه السلام عادت داشت همه روزه پس از اداى فریضه صبح به خواندن دعا و تعقیب مشغول مى شد تا خورشید به اندازه نیزه اى در افق بالا مى آمد. آن روز هنوز از تعقیب نماز صبح فارغ نشده بود که آن دو مرد آمدند و مردم نیز در اطرافشان ازدحام کرده مى گفتند: امروز مشکل تازه اى براى امیرالمومنین روى داده که از عهده حل آن بر نمى آید! تا اینکه امام علیه السلام پس از فراغ از عبادت به آن دو مرد رو کرده ، فرمود: چه مى گویید؟ آنان شروع کردند به قسم خوردن که من مولا هستم و دیگرى غلام .

على علیه السلام به آنان فرمود: برخیزید که مى دانم راست نمى گویید، و آنگاه به آنان فرمود: سرتان را در سوراخ داخل کنید، و به قنبر فرمود: زود باش شمشیر رسول خدا صلى الله علیه و آله را برایم بیاور تا گردن غلام را بزنم ، غلام از شنیدن این سخن بر خود لرزید و بدون اختیار سر را بیرون کشید، و آن دیگر همچنان سرش را نگهداشت .
امیرالمومنین (ع ) به غلام رو کرده ، فرمود: مگر تو ادعا نمى کردى من غلام نیستم ؟
گفت : آرى ، ولیکن این مرد بر من ستم نمود و من مرتکب چنین خطایى شدم .

پس آن حضرت علیه السلام از مولایش تعهد گرفت که دیگر او را آزار ندهد و غلام را به وى تسلیم نمود.

و نظیر همین داستان را شیخ کلینى و صدوق و طوسى از امام صادق علیه السلام نقل کرده اند که مناسب است در اینجا بیان شود. راوى مى گوید: در مسجدالحرام ایستاده بودم و نگاه مى کردم که دیدم مردى از منصور دوانیقى خلیفه عباسى که به طواف مشغول بود استمداد طلبیده به وى مى گفت : اى خلیفه ! این دو مرد برادرم را شبانه از خانه بیرون برده و باز نیاورده اند، به خدا سوگند نمى دانم با او چکار کرده اند.
منصور به آنان گفت : فردا به هنگام نماز عصر همین جا بیایید تا بین شما حکم کنم .
طرفین دعوى در موقع مقرر حاضر شده و آماده حل و فصل گردیدند، اتفاقا امام صادق علیه السلام حاضر و به دست مبارک تکیه زده بود. منصور به آن حضرت رو کرده و گفت : اى جعفر! بین ایشان داورى کن .

امام صادق علیه السلام فرمود: خودت بین آنان حکم کن ! منصور اصرار کرد، و آن حضرت را سوگند داد تا حکم آنان را روشن سازد. امام علیه السلام پذیرفت . پس فرشى از نى براى آن حضرت انداختند و روى آن نشست و متخاصمین نیز در مقابلش نشستند، و آنگاه به مدعى رو کرده و فرمود: چه مى گویى ؟
مرد گفت : اى پسر رسول خدا! این دو نفر برادرم را شبانه از منزل بیرون برده و قسم به خدا باز نیاورده اند و نمى دانم با او چکار کرده اند.

امام علیه السلام به آن دو مرد رو کرده ، فرمود: شما چه مى گویید؟
گفتند: ما برادر این شخص را جهت گفتگویى از خانه اش ‍ بیرون برده ایم و پس از پایان گفتگو به خانه اش بازگشته است .
امام علیه السلام به مردى که آنجا ایستاده بود فرمود: بنویس :
بسم الله الرحمن الرحیم رسول خدا صلى الله علیه و آله فرموده : هر کس شخصى را شبانه از خانه بیرون برد ضامن اوست مگر اینکه گواه بیاورد که او را به منزلش بازگردانده است .

اى غلام ! این یکى را دور کن و گردنش را بزن . مرد فریاد برآورد: اى پسر رسول خدا! به خدا سوگند من او را نکشته ام ولیکن من او را گرفتم و این مرد او را به قتل رسانید.
آنگاه امام علیه السلام فرمود: من پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله هستم دستور مى دهم این یکى را رها کن و دیگرى را گردن بزن ، پس آن مردى که محکوم به قتل شده بود گفت : یابن رسول الله ! به خدا سوگند من او را شکنجه نداده ام و تنها با یک ضربه شمشیر او را کشته ام ، پس در این هنگام که قاتل مشخص شده بود حضرت صادق علیه السلام به برادر مقتول دستور داد قاتل را به قتل برساند، و فرمود: آن دیگرى را با تازیانه تنبیه کنند. و سپس وى را به زندان ابد محکوم ساخت و فرمود: هر سال پنجاه تازیانه به او بزنند.

۳– دو مادر و یک فرزند!

در زمان خلافت عمر دو زن بر سر کودکى نزاع مى کردند و هر کدام او را فرزند خود مى خواند، نزاع به نزد عمر بردند، عمر نتوانست مشکلشان را حل کند از این رو دست به دامان امیرالمومنین علیه السلام گردید.

امیرالمومنین علیه السلام ابتداء آن دو زن را فراخوانده آنان را موعظه و نصیحت فرمود ولیکن سودى نبخشید و ایشان همچنان به مشاجره خود ادامه مى دادند.
امیرالمومنین علیه السلام چون این دستور داد اره اى بیاورند، در این موقع آن دو زن گفتند: یا امیرالمومنین ! مى خواهى با این اره چکار کنى ؟

امام علیه السلام فرمود: مى خواهم فرزند را دو نصف کنم براى هر کدامتان یک نصف ! از شنیدن این سخن یکى از آن دو ساکت ماند، ولى دیگر فریاد برآورد: خدا را خدا را! یا اباالحسن ! اگر حکم کودک این است که باید دو نیم شود من از حق خودم صرفنظر کردم و راضى نمى شوم عزیزم کشته شود.

آنگاه امیرالمومنین علیه السلام فرمود: الله اکبر! این کودک پسر توست و اگر پسر آن دیگرى مى بود او نیز به حالش ‍ رحم مى کرد و بدین عمل راضى نمى شد، در این موقع آن زن هم اقرار به حق نموده به کذب خود اعتراف کرد، و به واسطه قضاوت آن حضرت علیه السلام حزن و اندوه از عمر برطرف گردیده براى آن حضرت دعاى خیر نمود .

در اذکیاء ابن جوزى آمده : مردى کنیزى خریدارى نموده ، پس از انجام معامله ، مدعى کودنى او گردیده خواست معامله را بهم زند، فروشنده انکار مى کرد، نزاع به نزد ایاس ‍ بردند، ایاس کنیزک را آزمایش نموده به وى گفت : کدامیک از دو پایت درازترست ؟ گفت : این یکى ، ایاس پرسید آیا شبى را که از مادر متولد شدى به خاطر دارى ؟ گفت : آرى ، در این موقع ایاس به خریدار رو کرده ، گفت : او را برگردان ! او را برگردان !

و نیز آورده : مردى مالى را به نزد شخصى به ودیعت نهاد. و پس از چندى مال خود را از طرف مطالبه نمود، طرف انکار نموده منکر ودیعه گردید، نزاع به نزد ایاس بردند. مدعى به ایاس گفت : من مالى را نزد این شخص به امانت گذاشته ام ، ایاس پرسید؛ در آن موقع چه کسى حاضر بود؟ گفت در فلان محل مال را به او تحویل دادم و کسى حاضر نبود، ایاس ‍ پرسید چه چیز آنجا بود گفت : درختى ، ایاس به او گفت : حال به نزد درخت برو و قدرى به آن بنگر، شاید واقع قضیه معلوم گردد، شاید مالت را در زیر آن درخت خاک کرده و فراموش ‍ نموده اى و با دیدن درخت یادت بیاید، مرد رفت ، ایاس به منکر گفت : بنشین تا طرف تو برگردد. ایاس به کار قضاوت خود مشغول شده پس از زمانى به آن مرد رو کرده ، گفت : به نظر تو آن مرد به درخت رسیده ؟ گفت : نه ، در این موقع ایاس ‍ گفت : اى دشمن خدا! تو خیانتکارى ، و مرد اعتراف نموده گفت : مرا ببخش ! خدا تو را ببخشد، ایاس دستور داد او را بازداشت کنند تا این که آن شخص برگشت ، ایاس به او گفت : خصم تو اعتراف نمود مالت را از او بگیر… .

 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام //آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل دوم : قضایایى که نیرنگ حیله گران را آشکار نموده است .

۱- توطئه اى که فاش گردید.

در زمام خلافت عمر دو نفر امانتى را نزد زنى به ودیعت گذاشتند و به وى سفارش نمودند که تنها با حضور هر دوى آنان ودیعه را تحویل دهد.
پس از مدتى یکى از آن دو به نزد زن رفته مدعى شد که دوستش مرده است و ودیعه را مطالبه نمود. زن در ابتداء از دادن سپرده امتناع ورزید ولى چون آن مرد زیاد رفت و آمد مى نمود و مطالبه مى کرد، ودیعه را به وى رد کرد.
پس از گذشت زمانى مرد دیگر به نزد زن آمده خواستار ودیعه گردید، زن داستان را برایش بازگو نمود که نزاعشان در گرفت ، خصومت به نزد عمر بردند، عمر به زن گفت : تو ضامن ودیعه هستى .
اتفاقا امیرالمومنین علیه السلام در آن مجلس ‍ حضور داشت ، زن از عمر خواست تا على علیه السلام بین آنان داورى کند، عمر گفت : یا على ! میان آنان قضاوت کن .
امیرالمومنین علیه السلام به آن مرد رو کرد و فرمود: مگر تو و دوستت به این زن سفارش نکرده اید که سپرده را به هر کدامتان به تنهایى ندهد، اکنون ودیعه نزد من است ، برو دیگرى را به همراه خود بیاور و آنرا تحویل بگیر، و زن را ضامن ودیعه نکرد و از این راه توطئه آنان را آشکار نمود؛ زیرا آن حضرت علیه السلام مى دانست که آن دو با هم تبانى کرده و خواسته اند هر دو نفرشان از زن مطالبه کنند تا او به هر دو غرامت بپردازد .

۲- نیرنگ زنى حیله گر

زنى فتنه گر شیفته و دلباخته نوجوانى از انصار گردید، ولى هر چه کوشید جوان پرهیزکار را جلب توجه و عطف نظر کند نتوانست ، از این رو در صدد انتقامجویى بر آمده و تخم مرغى را شکسته با سفیده آن جامه خود را از بین دو ران آلوده ساخت و بدین وسیله جوان پاکدامن را متهم کرده او را نزد عمر برد و گفت : اى خلیفه ! این مرد مرا رسوا نموده است .
 
عمر تصمیم گرفت جوان انصارى را عقوبت دهد، مرد پیوسته سوگند یاد مى کرد که هرگز مرتکب فحشایى نشده است و از عمر مى خواست تا در کار او دقت و تحقیق نماید، اتفاقا امیرالمومنین علیه السلام در آنجا نشسته بود، عمر به آن حضرت علیه السلام رو کرده و گفت : یا على ! نظر شما در این قضیه چیست ؟

آن حضرت به سفیدى جامه زن به دقت نظر افکنده وى را متهم نموده و فرمود: آبى بسیار داغ روى آن بریزند و چون ریختند سفیدى جامه بسته شد، پس امام علیه السلام براى فهماندن حاضران اندکى از آن را در دهان گذاشت و چون طعمش را چشید آن را به دور افکند و سپس به زن رو کرده ، او را سرزنش نمود تا این که زن به گناه خود اعتراف نمود و از این راه مکر و خدعه زن را آشکار کرد و به برکت آن حضرت ، مرد انصارى از عقوبت عمر رها گردید.
 
و نیز زنى با سفیده تخم مرغ رختخواب هووى خود را آلوده ساخت و به شوهرش گفت : اجنبى با او همبستر شده است ، ماجرا نزد عمر مطرح گردید، عمر خواست زن را کیفر دهد، امیرالمومنین علیه السلام فرمود: آبى بسیار داغ بیاورند و چون آوردند دستور داد مقدارى روى آن سفیدى بریزند چون ریختند فورا جوش آمده و بسته شد، آن حضرت جامه را به نزد زن انداخت و به او فرمود:این از نیرنگ شما زنان است و مکرتان بسیار است .
آنگاه به مرد رو کرده و فرمود: زنت را نگهدار که این از تهمتهاى آن زنت مى باشد، و فرمود: تا بر زن تهمت زننده حد افتراء جارى کنند .
 
 
قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل سوم : قضایایى که با به کار بردن نقشه هایى ابتکارى و دقیق

فصل سوم : قضایایى که با به کار بردن نقشه هایى ابتکارى و دقیق از نگاشتن اقاریر و تفرقه بین گواهان ، صحنه مرموز و حیله شیطانى مجرمین را کشف نموده ، ودستگاههاى قضائى جهان متمدن ، بویژه اروپائیها این روش بى سابقه را ازحضرتش اخذ کرده اند.

۱- تفرقه بین گواهان و کشف جرم

دخترى بى گناه به نزد عمر آورده به زناى او گواهى دادند، و اینکه سرگذشت وى :
در کودکى پدر و مادر را از دست داده مردى از او سرپرستى مى کرد، آن مرد مکرر به سفر مى رفت ، دختر بزرگ شده و به مرتبه زناشوئى رسید، همسر آن مرد مى ترسید شوهرش دختر را به عقد خود درآورد، از این رو حیله اى کرد و عده اى از زنان همسایه را به منزل خود فراخواند تا او را بگیرند و خود با انگشت ، بکارتش را برداشت .
شوهرش از سفر بازگشت ، زن به او گفت : دخترک مرتکب فحشاء شده ، و زنان همسایه را که در ماجرایش شرکت داشتند جهت گواهى حاضر ساخت . مرد قصه را نزد عمر برد و مطرح نمود، عمر حکم نکرد و گفت : برخیزید نزد على بن ابیطالب برویم . آنان برخاسته و همه با هم به محضر امیرالمومنین علیه السلام شرفیاب شدند و داستان را براى آن حضرت بیان داشتند.

امیرالمومنین علیه السلام به آن زن رو کرد و فرمود: آیا بر ادعایت گواه دارى ؟
گفت : آرى ، بعضى از زنان همسایه شاهد من هستند، و آنان را حاضر ساخت . آنگاه حضرت شمشیر را از غلاف بیرون کشید و در جلو خود قرار داد و فرمود: تمام زنها را در حجره هایى جداگانه داخل کنند، و آنگاه زن آن مرد را فراخوانده بازجوئى کاملى از او به عمل آورد ولى او همچنان بر ادعاى خود ثابت بود، پس او را به اتاق سابقش برگرداند و یکى از گواهان را احضار کرد و خود، روى دو زانو نشست و به وى فرمود: مرا مى شناسى ؟ من على بن ابیطالب هستم و این شمشیر را مى بینى شمشیر من است و زن آن مرد، بازگشت به حق نمود (۱۵) و او را امان دادم ، اکنون اگر راستش را نگویى تو را خواهم کشت .
زن بر خود لرزید و به عمر گفت : اى خلیفه ! مرا امان ده ، الان حقیقت حال را مى گویم .
امیرالمومنین علیه السلام به وى فرمود: پس بگو.

زن گفت : به خدا سوگند حقیقت ماجرا از این قرار است : چون زن آن مرد، زیبایى و جمال دختر را دید، ترسید شوهرش با او ازدواج نماید از این جهت ما را به منزل خود فراخواند و مقدارى شراب به او خورانید و ما او را گرفتیم و خود با انگشت بکارتش را برداشت . در این موقع امیرالمومنین علیه السلام فرمود: الله اکبر! من اولین کسى بودم پس از حضرت دانیال که بین شهود تفرقه انداخته از این راه حقیقت را کشف کردم ، و سپس بر تمام زنانى که تهمت به ناحق زده بودند حد افتراء جارى کرد، و زن را وادار نمود تا دیه بکارت دختر چهارصد درهم را به او بپردازد و دستور داد آن مرد، زن جنایتکار خود را طلاق گفته همان دختر را به همسرى بگیرد و آن حضرت علیه السلام مهرش را از مال خود مرحمت فرمود.

پس از اتمام و فیصله قضیه ، عمر گفت : یا اباالحسن ! قصه حضرت دانیال را براى ما بیان فرمایید.
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: دانیال کودکى یتیم بود که پیرزنى از بنى اسرائیل عهده دار مخارج و احتیاجات او شده بود، و پادشاه آن وقت دو قاضى مخصوص داشت که آنها دوستى داشتند که او نیز نزد پادشاه مراوده مى نمود وى زنى داشت زیبا و خوش اندام ، روزى پادشاه براى انجام ماموریتى به مردى امین و درستکار محتاج گردید، قضیه را با آن دو قاضى در میان گذاشت و به آنان گفت : مردى را که شایسته انجام این کار باشد پیدا کنید، آن دو قاضى همان دوست خود را به شاه معرفى نموده او را به حضورش آوردند، پادشاه آن مرد را براى انجام آن ماموریت موظف ساخت .
آن شخص ‍ آماده سفر شد ولى پیوسته سفارش همسر خود را به آن قاضى نموده تا به او رسیدگى کنند. مرد به سفر رفت و آن دو قاضى به خانه دوست خود رفت و آمد مى کردند، و از برخورد زیاد با زن به او دلبسته شده تقاضاى خود را با وى در میان گذاشتند ولى با امتناع شدید آن زن مواجه شدند تا اینکه عاقبت به او گفتند: اگر تسلیم نشوى تو را نزد پادشاه رسوا مى کنیم تا تو را سنگسار کند.
زن گفت : هر چه مى خواهید بکنید.
آن دو قاضى تصمیم خود را عملى نموده نزد پادشاه بر زناى او گواهى دادند، پادشاه از شنیدن این خبر بسى اندوهگین گردید و از آن زن در شگفت شد و به آن دو قاضى گفت : گواهى شما پذیرفته است ولى در این کار شتاب نکنید و پس ‍ از سه روز وى را سنگسار نمایید!
در این سه روز منادى به دستور شاه در شهر ندا داد که : اى مردم ! براى کشتن آن زن عابده که زنا داده حاضر شوید و آن دو قاضى هم بر آن گواهى داده اند.
مردم از شنیدن این خبر حرفها مى زدند، پادشاه به وزیر خود گفت : آیا نمى توانى در این باره چاره بیندیشى ؟ گفت : نه تا این که روز سوم ، وزیر براى تفریح از خانه بیرون شد، اتفاقا در بین راهش به کودکانى برهنه که سرگرم بازى بودند برخورد نموده به تماشاى آنان پرداخت ، و دانیال که کودکى خردسال میان آنان با ایشان بازى مى کرد، وزیر او را نمى شناخت .
دانیال در صورت ظاهر به عنوان بازى ، ولى در حقیقت براى نمایاندن به وزیر، کودکان را در اطراف خود گرد آورد و به آنان گفت : من پادشاه و دیگرى زن عابده ، و آن دو کودک نیز دو قاضى گواه باشند. و آنگاه مقدارى خاک جمع نمود و شمشیرى از نى به دست گرفت و به سایر کودکان گفت : دست هر یک از این دو شاهد را بگیرید و در فلان مکان ببرید، و سپس یکى از آن دو را فراخوانده ، به او گفت : حقیقت مطلب را بگو وگرنه تو را خواهم کشت . (وزیر این جریانات را مرتب مى دید و مى شنید). آن شاهد گفت : گواهى مى دهم که آن زن زنا داده است .
دانیال گفت : در چه وقت ؟
گفت : در فلان روز.
دانیال گفت : این یکى را دور کنید. و دیگرى را بیاورید، پس او را به جاى اولش برگردانده و دیگرى را آوردند.
دانیال به او گفت : گواهى تو چیست ؟
گفت : گواهى مى دهم که آن زن زنا داده است .
– در چه وقت ؟
– در فلان روز.
با چه کسى ؟
با فلان ، پسر فلان .
در کجا؟
در فلان جا.
و او برخلاف اولى گواهى داد. در این وقت دانیال فرمود: الله اکبر! گواهى دروغ دادند. و آنگاه به یکى از کودکان دستور داد میان مردم ندا دهد که آن دو قاضى به زن پاکدامن تهمت زده اند و اینک براى اعدامشان حاضر شوید.
وزیر، تمام این ماجرا را شاهد و ناظر بود، پس بلادرنگ به نزد پادشاه آمد وآنچه را که دیده بود گفت .
پادشاه آن دو قاضى را احضار نموده به همان ترتیب از آنان بازجویى به عمل آورده و گواهیشان مختلف بود، پادشاه فرمان داد بین مردم ندا دهند که آن زن برى و پاکدامن است و آن دو قاضى به وى تهمت زده اند و سپس دستور داد آنان را دار زدند.
و نظیر همین خبر را کلینى (ره ) در کافى چنین نقل کرده : در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام دو نفر با هم عقد برادرى بستند؛ یکى از آنان قبل از دیگرى از دنیا رحلت کرد و به دوست خود وصیت کرد که از یگانه دخترش نگهدارى کند، آن مرد دختر دوست خود را به خانه برد و از او مراقبت کامل مى نمود و مانند یکى از فرزندان خودش او را گرامى مى داشت ، اتفاقا براى آن مرد مسافرتى پیش آمده و به سفر رفت .
و سفارش دختر را به همسر خود نمود. مرد سالیان درازى سفر ماند و در این مدت دختر بزرگ شده و بسیار زیبا بود، و آن مرد هم پیوسته در نامه هایش سفارش دختر را مى نمود، همسر مرد چون جمال و زیبایى دختر را دید ترسید که شوهرش از سفر برگشته با او ازدواج نماید از این جهت نیرنگى کرد و زنانى چند را به خانه خود فراخواند و آنان دختر را گرفته و خود با انگشت ، بکارتش را برداشت .
مرد از سفر برگشت و به منزل رسید، سپس دختر را به نزد خود فراخواند، ولى دختر در اثر جنایتى که آن زن بر او وارد ساخته بود از حضور به نزد مرد شرم مى کرد و چون مرد زیاد اصرار نمود زنش به او گفت : او را به حال خود بگذار که مرتکب گناهى بزرگ شده و بدین سبب خجالت مى کشد نزد تو بیاید؛ و به دخترک نسبت زنا داد.
مرد از شنیدن این خبر سخت ناراحت شده و با قیافه اى خشمناک به نزد دختر آمده به شدت او را سرزنش نمود و به وى گفت : واى بر تو! آیا فراموش کردى آن محبتها و مهربانیهاى مرا؟! به خدا سوگند من تو را مانند خواهر و فرزند خود مى دانستم و تو نیز اگر خود را دختر من مى دانستى ، پس ‍ چرا مرتکب چنین کار خلافى شدى ؟
دختر گفت : به خدا سوگند من هرگز زنایى نداده ام و همسرت به من تهمت مى زند و ماجراى زن را براى مرد بازگو کرد. مرد دست دختر و زن خود را گرفته به طرف خانه امیرالمومنین علیه السلام روانه گردید و ماجرا را براى آن حضرت علیه السلام بیان داشت و زن نیز به جنایتى که مرتکب شده بود اعتراف کرد. اتفاقا امام حسن علیه السلام در محضر پدر بزرگوار خود نشسته بود، امیرالمومنین به او فرمود: بین آنان داورى کن !
آن حضرت علیه السلام گفت : سزاى زن دوتاست ؛ یکى حد افتراء براى تهمتش و دیگرى دیه بکارت دختر.
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: درست گفتى …
 

۲- سفرى که بازگشت نداشت

 

امیرالمومنین علیه السلام وارد مسجد گردید، ناگهان جوانى گریه کنان در حالى که گروهى او را تسلى مى دادند، جلوى آن حضرت آمد.
امام علیه السلام به جوان فرمود: چرا گریه مى کنى ؟
جوان : یا امیرالمومنین ! سبب گریه ام حکمى است که شریح قاضى درباره ام نموده ، که نمى دانم بر چه مبنایى استوار است ؛ و داستان خود را چنین شرح داد: پدرم با این جماعت به سفر رفته و اموال زیادى به همراه داشته و اینها از سفر بازگشته و پدرم با ایشان نیامده است ، حال او را از آنان مى پرسم ، مى گویند: مرده است .

از اموال و دارایى او مى پرسم ، مى گویند: مالى از خود برجاى نگذاشته است . ایشان را به نزد شریح برده ام و او با سوگندى آنان را آزاد کرده ، با این که مى دانم پدرم اموال و کالاى زیادى به همراه داشته است .

امیرالمومنین علیه السلام به آنان فرمود: زود به نزد شریح برگردید تا خودم در کار این جوان تحقیق کنم ، آنان برگشتند و آن حضرت نیز نزد شریح آمده به وى فرمود: چگونه بین ایشان حکم کرده اى ؟

شریح : یا امیرالمومنین ! این جوان مدعى بود که پدرش با این گروه به سفر رفته و اموال زیادى با او بوده و پدرش با ایشان از سفر بازنگشته است . و چون از حالش جویا شده ، به وى گفته اند: پدرش مرده است . و من به جوان گفتم : آیا بر ادعاى خود گواه دارى ؟ گفت نه ، پس این گروه منکر را قسم دادم و آزاد شدند.
امیرالمومنین علیه السلام به شریح فرمود: بسیار متاسفم که در مثل چنین قضیه اى این گونه حکم مى کنى ؟!
شریح : پس حکم آن چیست ؟
امام علیه السلام فرمود: به خدا سوگند اکنون چنان بین آنان داورى کنم که پیش از من جز داود پیغمبر کسى به آن حکم نکرده باشد.

اى قنبر! ماموران انتظامى را حاضر کن ! قنبر آنان را آورد. آن حضرت هر مامورى را بر یک نفر از آنان موکل ساخت و آنگاه به صورتهایشان خیره شد و فرمود: چه مى گویید آیا خیال مى کنید که من از جنایتى که بر پدر این جوان آگاه نیستم ؟! و اگر اطلاع نداشته باشم نادانم .

سپس به ماموران فرمود: صورتهایشان را بپوشانید و آنان را از یکدیگر جدا سازید پس ‍ هر یک را در کنار ستونى از مسجد نشاندند در حالى که سر و صورتشان با جامه هایشان پوشیده شده بود، آنگاه امام علیه السلام منشى خود، عبدالله بن ابى رافع را به حضور طلبیده به او فرمود: قلم و کاغذ بیاور! و خود در مجلس ‍ قضاوت نشست و مردم نیز مقابلش نشستند.

و آن حضرت علیه السلام به مردم فرمود: هر وقت من تکبیر گفتن شما نیز تکبیر بگویید و سپس مردم را از مجلس قضاوت بیرون نمو و یکى از آن گروه را طلبیده مقابل خود نشانید و صورتش را باز کرد و به عبدالله بن ابى رافع فرمود: اقرار این مرد را بنویس و به باز پرسى او پرداخت و پرسید: در چه روزى شما و پدر این جوان از خانه هایتان خارج شدید؟
در فلان روز.
در چه ماهى ؟
در فلان ماه .
در چه سالى ؟
در فلان سال .
در کجا بودید که پدر این جوان مرد؟
در فلان محل .
در خانه چه کسى ؟
در خانه فلان .
به چه بیمارى ؟
با فلان بیمارى .
مرضش چند روزى طول کشید؟
فلان مدت .
در چه روزى مرد؛ چه کسى او را غسل داده کفن نمود و پارچه کفنش چه بود و چه کسى بر او نماز گزارد و چه کسى با او وارد قبر گردید؟

و چون بازجوئى کاملى از او به عمل آورد صدایش به تکبیر بلند شد، و مردم همگى تکبیر گفتند، سایرین که صداى تکبیرها را شنیدند یقین کردند که آن یکى سر خود و دیگران را فاش ساخته است ، آن حضرت علیه السلام دستور داد مجددا سر و صورت او را پوشانده وى را به زندان ببرند.
سپس دیگرى را به حضور طلبیده مقابل خود نشانید و صورتش را باز کرده به وى فرمود: آیا تصور مى کنى که من از جنایت و خیانت شما اطلاعى ندارم ؟

در این هنگام که مرد شک نداشت که نفر اول نزد آن حضرت به ماجرا اعتراف کرده چاره اى جز اقرار به گناه خویش و تقریر داستان ندید و عرضه داشت : یا امیرالمومنین ! من هم یک نفر از آن جماعت بوده و به کشتن پدر جوان ، تمایلى نداشتم ؛ و این گونه به تقصیر خود اعتراف نمود.

پس امام علیه السلام تمام شهود را پیش خوانده یکى پس ‍ از دیگرى به کشتن پدر جوان و تصرف اموال او اقرار کردند، و آنگاه مرد اول هم که اقرار نکرده بود اعتراف نمود، و آن حضرت علیه السلام آنان را عهده دار خونبها و اموال پدر جوان گردانید.

در این موقع که خواستند مال مقتول را بپردازند باز هم اختلافى شدید بین جوان و آنان در گرفت و هر کدام مبلغى را ادعا مى کرد، پس امیرالمومنین انگشتر خود و انگشترهاى آنان را گرفت و فرمود: آنها را مخلوط کنید و هر کدامتان که انگشتر مرا بیرون آورد در ادعایش راست گفته است ؛ زیرا انگشتر من سهم خداست و سهم خدا به واقع اصابت مى کند.

پس از فیصله و اتمام قضیه شریح گفت : یا امیرالمومنین ! حکم داوود پیغمبر چه بوده است ؟
آن حضرت علیه السلام فرمود: داوود از کوچه اى مى گذشت ، اتفاقا به چند کودک برخورد نمود که سرگرم بازى بودند، و شنید کودکى را به نام مات الدین ؛ مرد دین صدا مى زنند، داوود کودکان را به نزد خود فراخواند و به آن پسر گفت : نام تو چیست ؟
گفت : مات الدین .
داوود گفت : چه کسى این نام را براى تو معین کرده ؟
گفت : پدرم .
داوود پسر را به نزد مادرش برده پرسید اى زن ! اسم فرزندت چیست ؟
گفت : مات الدین .
داوود: چه کسى این نام را بر او نهاده است ؟
زن : پدرش .
داوود: به چه مناسبت ؟
زن : زمانى که این فرزند را در شکم داشتم ، پدرش با گروهى به سفر رفت ، ولى با آنان بازنگشت ، احوالش را از ایشان جویا شدم گفتند: مرده . گفتم : اموالش چطور شده ؟ گفتند: چیزى از خود برجاى ننهاده ! گفتم : پس هیچ وصیت و سفارشى براى ما به شما نکرد؟ گفتند: چرا تنها یک وصیت نمود، وى مى دانست که تو باردارى ، سفارش نمود به تو بگوییم فرزندت پسر باشد یا دختر، نامش را مات الدین بگذارى .
داوود گفت : آیا همسفرهاى شوهرت مرده اند یا زنده ؟
گفت : زنده .
گفت : مرا به خانه هایشان راهنمایى کن .
زن ، داوود را به خانه هاى آنان برد، داوود همه آنان را گردآورده به همان ترتیب از ایشان بازجویى نمود و چون جنایت ایشان برملا گردید خونبها و مال مقتول را بر عهده آنان گذاشت و به زن گفت : حالا نام پسرت را عاش الدین ؛ زنده است دین بگذار .
و همین خبر را کلینى (ره ) نیز به اسنادى دیگر از اصبغ بن نباته نقل کرده که مى گوید: امیرالمومنین علیه السلام در قضیه چنان قضاوت شگفت انگیزى نمود که هرگز مانند آن را نشنیده ام و سپس همین داستان را نقل نموده تا آنجا که مى گوید: امام علیه السلام با آن گروه به نزد شریح برگشتند و آن حضرت این مثل معروف را براى شریح مى خواند:

اوردها سعد و سعد مشتمل یا سعد ما تروى على هذا الابل

مردى به نام سعد، شتران خود را براى آب دادن وارد رودخانه کرده در حالى که خود را در میان لباسش پیچانده بود؛ اى سعد! با این وضع نخواهى توانست شترانت را آب دهى .
کنایه از این که لازم بود شریح در اطراف قضیه ، تحقیق زیادترى نموده و به قضاوتى ظاهرى و پوشالى اکتفا نکند .
و مضمون این خبر را عامه نیز نقل کرده اند، چنانچه صاحب مناقب از زمخشرى در مستقصى و ابن مهدى در نزهه از ابن سیرین آن را نقل کرده اند.
آرى ، از اخبارى که تا اینجا نقل گردید معلوم شد که آن حضرت علیه السلام هم مانند سلیمان پیغمبر داورى نموده (که در آخر داستان سوم از فصل اول ذکر شد) و هم مثل دانیال پیغمبر و در این خبر نیز همچون داوود پیغمبر.
و به همین جهت بوده که پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله در اخبار زیادى آن حضرت علیه السلام را به پیامبران تشبیه کرده است ، و چه زیبا سروده شاعر پارسى زبان : آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى .


۳- حیله گرى با امیرالمومنین !

هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه و آله از مکه به مدینه هجرت نمود، امیرالمومنین علیه السلام را در مکه وکیل و نایب خود گرداند، تا آن حضرت امانتها و سپرده هایى را که مردم نزد پیامبر داشتند به صاحبانشان رد نموده ، آنگاه به مدینه رود.

در آن روزهایى که على علیه السلام امانتها را به مردم تحویل مى داد، حنظله بن ابى سفیان ، عمیر بن وائل ثقفى را تطمیع نمود تا نزد آن حضرت رفته و هشتاد مثقال طلا از او مطالبه کند، و به وى گفت : اگر على از تو گواه بخواهد ما گروه قریش براى تو شهادت خواهیم داد، و صد مثقال طلا به عنوان پاداش به وى داد که از جمله آنها گردن بندى بود که به تنهایى سیزده مثقال طلا وزن داشت .

عمیر نزد امیرالمومنین علیه السلام رفت و از آن حضرت مطالبه سپرده نمود. على علیه السلام هر چند ودایع و امانات را ملاحظه کرد، سپرده اى به نام عمیر ندید و دانست که او دروغ مى گوید، پس او را موعظه نمود تا از ادعایش ‍ دست بردارد ولى اندرزها سودى نبخشید و عمیر همچنان برگفته خود ثابت بود و مى گفت : من بر ادعاى خود گواهانى از قریش دارم که آنان برایم گواهى مى دهند؛ مانند ابوجهل ، عکرمه ، عقبه بن ابى معیط، ابوسفیان و حنظله .
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: این نیرنگى است که به تدبیر کننده اش بر مى گردد. و آنگاه دستور داد همه شهود حاضر شده در خانه کعبه بنشینند و به عمیر رو کرده و فرمود: اکنون بگو بدانم امانت را چه وقت تسلیم پیامبر صلى الله علیه و آله نمودى ؟
عمیر: نزدیک ظهر بود که سپرده را به او تحویل دادم و او آن را از دستم گرفته به غلام خود داد.
و آنگاه ابوجهل را طلبیده همان سوال را از او پرسید، ولى ابوجهل گفت : مرا حاجتى به پاسخ گفتن نیست ، و بدین وسیله خود را رها کرد.
پس از آن ابوسفیان را به نزد خود فراخواند و همان سوالها را از او پرسید ابوسفیان گفت : نزدیک غروب آفتاب بود که عمیر امانتش را تسلیم پیامبر صلى الله علیه و آله نمود و آن حضرت مال از او گرفت و در آستین خود قرار داد.
نوبت به حنظله رسید او گفت : بخاطر دارم که آفتاب در وسط آسمان بود که عمیر ودیعه را به پیامبر داد و آن حضرت امانت را در پیش رو گذاشت تا وقتى که خواست برخیزد، آن را به همراه خود برد.
و سپس عقبه را احضار کرد و کیفیت را از او جویا شد، وى گفت : به هنگام عصر بود که عمیر امانتش را تحویل پیامبر صلى الله علیه و آله داد و آن حضرت امانت را فورا به منزل فرستاد و پس از او عکرمه را خواست و چگونگى را از او پرسش نمود، عکرمه گفت : اول روز بود که عمیر امانت را به پیامبر تحویل داده پیامبر آن را تحویل گرفت و فورا به خانه فاطمه فرستاد.
و عمیر آنجا نشسته بود و تمام جریانات و تناقض گوییهاى آنان را مى شنید. آنگاه امیرالمومنین علیه السلام به عمیر رو کرده فرمود: مى بینم رنگ صورتت زرد شده و حالت دگرگون گشته است !
 
عمیر گفت : الان حقیقت حال را به شما خواهم گفت : زیرا شخص حیله گر، رستگار نخواهد شد. به خدا سوگند من هرگز امانتى را نزد محمد نداشته ام و تنها عامل محرک من حنظله و ابوسفیان بوده اند و اینکه دینارهایى که مهر هند، زن ابوسفیان بر آنها نقشین است نزد من موجود مى باشند که آنها را به عنوان پاداش به من داده اند. و آنگاه امیرالمومنین علیه السلام فرمود: بیاورید شمشیرى را که در گوشه خانه پنهان است ، شمشیر را آوردند.
على علیه السلام شمشیر را به دست گرفت و به حاضران نشان داد و فرمود: آیا این شمشیر را مى شناسید؟ گفتند: آرى ، این شمشیر حنظله مى باشد، از آن میان ابوسفیان گفت : این شمشیر از حنظله سرقت شده است .
امیرالمومنین به وى فرمود: اگر راست مى گویى پس غلام تو مهلع ؛ سیاه چکار کرد؟
ابوسفیان گفت : او فعلا براى انجام ماموریتى به طائف رفته است .
آن حضرت فرمود: اى کاش ! مى آمد و تو یک بار دیگر او را مى دیدى و اگر راست مى گویى او را احضار کن بیاید.
 
ابوسفیان خاموش شده سخنى نگفت سپس آن حضرت به ده نفر از غلامان اشراف قریش فرمود تا محل معینى را حفر کنند، چون حفر کردند ناگهان به جسد کشته مهلع برخوردند، آن حضرت فرمود: آن را بیرون بیاورید، جسد را بیرون آورده و به طرف خانه کعبه حمل کردند، مردم از مشاهده پیکر بیجان مهلع در شگفت شده سبب قتلش را از آن حضرت پرسیدند.
 
امام علیه السلام فرمود: ابوسفیان و پسرش این غلام را تطمیع کرده وبه پاداش آزادیش او را وادار نمودند تا مرا به قتل برساند تا این که در راهى برایم کمین کرد و بناگاه به من حمله نمود و من هم مهلتش نداده گردنش را زدم و شمشیرش ‍ را گرفتم . و چون مکر و نیرنگ آنان در این دفعه بجایى نرسید خواستند بار دیگر حیله اى به کار برند ولى آن هم نقش بر آب گردید !
   
قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل چهارم : قضایایى که مدعى را در حدود شرعى از اقرار منع و به انکار ترغیب نموده است !

۱- مردى که به زناى خود اقرار کرد!

مردى نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده گفت : یا امیرالمومنین ! زنا کرده ام مرا پاک کن .
امام علیه السلام از او روى گردانده و به وى فرمود: بنشین ! و آنگاه به حاضران رو کرده و فرمود: آیا نمى تواند کسى از شما که مرتکب گناهى شده ، گناهش را پنهان بدارد چنانچه خداوند آن را پنهان داشته است . (کنایه از این که باید پنهان کند و اظهار ننماید. و مقصود اصلى آن حضرت تعریض به اقرار کننده بود تا از اقرار خوددارى کند).
بار دیگر مرد برخاسته گفت : یا امیرالمومنین ! زنا کرده ام مرا پاک گردان .
آن حضرت علیه السلام به وى فرمود: چه چیز سبب شد که چنین اقرارى بر خود بکنى ؟!
گفت : براى این که پاک شوم .
امام علیه السلام به وى فرمود: چه پاکى برتر از توبه ؟ و به اصحاب خود رو کرده با آنان به گفتگو مشغول گردید.
مرد بازخاسته گفت : یا امیرالمومنین ! زنا کرده ام مرا پاک کن .
آن حضرت علیه السلام به وى فرمود: قرآن مى خوانى ؟
گفت : آرى .
فرمود: بخوان ! مرد چند آیه از قرآن را صحیح تلاوت کرد. باز امیرالمومنین ، از او پرسید؛ آیا مسائل لازم خود را از حقوق خداوند در نماز و زکات مى دانى ؟
گفت : آرى .
آن حضرت علیه السلام مسائلى از او پرسید و آن مرد درست پاسخ گفت . باز به او فرمود: آیا بیمار نیستى ؟ و درد سر یا گرفتگى سینه اى در خود احساس نمى کنى ؟
گفت : نه .
امیرالمومنین علیه السلام به او فرمود: واى بر تو! برو تا همان طورى که آشکارا از حالت پرسیده ایم در غیابت نیز از حالت جویا شویم ، و اگر بازنگردى تو را احضار نخواهیم کرد، و چون مرد دور شد آن حضرت از وضع جسمى و روانى او از اصحاب خود پرسش نمود، گفتند: کاملا سالم و حالش ‍ طبیعى است .
پس از چندى مرد باز آمده گفت : یا امیرالمومنین ! زنا کرده ام مرا پاک گردان .
آن حضرت علیه السلام به وى فرمود: اگر باز نمى آمدى تو را طلب نمى کردیم اکنون که دفعه چهارم اقرار توست و حکم خدا بر تو لازم شده ، تو را آزاد نخواهیم کرد.
سپس آن حضرت به افرادى که آنجا حضور داشتند فرمود: شما براى اجراى حد کافى هستید و نیازى به اعلام دیگران نیست . شما را به خدا سوگند مى دهم بامدادان که مى آیید باید به صورتهایتان نقاب بسته باشید به طورى که هیچ کدامتان دیگرى را نشناسد و فردا صبح در وقت تاریکى هوا حاضر شوید؛ زیرا ما به صورت کسى که او را سنگسار مى کنیم نگاه نمى نماییم .
فردا صبح طبق فرموده آن حضرت به هنگام تاریکى هوا در محل مقرر حاضر شدند. امیرالمومنین علیه السلام نیز به آنجا تشریف برد و فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم حد نزند کسى از شما که خودش مستحق چنین حدى مى باشد؛ زیرا آن کس که خداوند بر او چنین حقى دارد نمى تواند مثل آن حق را از دیگران مطالبه نماید.
در این هنگام عده زیادى از حاضران برگشتند، که راوى مى گوید: به خدا قسم تا این ساعت نفهمیدم آنها چه کسانى بودند، سپس آن حضرت چهار سنگ به طرف او انداخت و سایرین نیز به او سنگ زدند .

۲- زنى که از عذاب آخرت مى ترسید
 
زنى آبستن نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده گفت : زنا کرده ام مرا پاک کن ، خداوند تو را پاک کند؛ زیرا شکنجه و عذاب دنیا از عقوبت آخرت که پایانى ندارد آسان ترست .
على علیه السلام فرمود: تو را از چه پاک کنم ؟
گفت : از زنا.
امیرالمومنین علیه السلام : آیا شوهر دارى ؟
زن : آرى .
امیرالمومنین علیه السلام : آیا موقعى که مرتکب این عمل شدى شوهرت در سفر بود یا در حضر؟
زن : شوهرم در حضر بود.
على علیه السلام فعلا برگرد و پس از آن که فرزندت را زاییدى بیا تا تو را پاک گردانم . و چون زن مقدارى از آن حضرت دور شد به طورى که گفتار آن حضرت را نمى شنید فرمود: خدایا! این یک شهادت .
پس از چندى آن زن نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده و گفت : فرزندم را زاییدم مرا پاک کن .
در این هنگام امام علیه السلام که گویى اصلا سابقه او را نداشته فرمود: تو را از چه پاک کنم ؟
زن : زنا داده ام مرا پاک کن .
امیرالمومنین علیه السلام : آیا در موقع ارتکاب این عمل شوهر داشتى یا نه ؟
زن : شوهر داشتم .
آیا در آن هنگام شوهرت در سفر بود یا در حضر؟
در حضر بود.
برو فرزندت را طبق دستور خداوند دو سال تمام شیر بده . زن برگشت و چون مقدارى از آن حضرت دور شد به قدرى که صدایش را نمى شنید، فرمود: خداوندا! این دو شهادت .
و پس از آن که دو سال سپرى شد زن باز آمده و گفت : یا امیرالمومنین : فرزندم را دو سال تمام شیر دادم اکنون مرا پاک کن .
امام علیه السلام مانند شخص بى خبرى پرسشهاى سابق را از او جویا شد. و آنگاه به او فرمود: حالا برو و از فرزندت نگهدارى کن تا موقعى که بتواند خودش غذا بخورد و از بامى پرت نشود و در چاهى نیفتد. زن گریان از نزد آن حضرت علیه السلام بازگشت ، و چون مقدارى دور گردید، به اندازه اى که آواز آن حضرت علیه السلام را نمى شنید فرمود: خداوندا! این سه شهادت .
عمر و بن حریث مخزومى زن را در بین راه دید و به او گفت : اى بنده خدا! چرا گریه مى کنى ؟ من تو را دیده ام نزد على علیه السلام مى آیى و از او تقاضا مى کنى تو را پاک گرداند.
زن گفت : آرى ، نزد امیرالمومنین علیه السلام آمدم و از او خواستم مرا پاک کند و آن حضرت فرمود: برو و فرزندت را نگهدارى کن تا موقعى که بتواند بخورد و بیاشامد و… و مى ترسم در این مدت بمیرم و مرا پاک نگرداند.
عمرو به او گفت : نزد امیرالمومنین علیه السلام برگرد و من از فرزندت کفالت مى کنم .
زن نزد آن حضرت برگشت و تعهد عمرو را عرضه داشت امیرالمومنین علیه السلام مانند شخص بى سابقه اى به وى فرمود: چرا عمرو از فرزندت کفالت کند؟
گفت : یا امیرالمومنین ! زنا کرده ام مرا پاک گردان .
آن حضرت فرمود: در آن هنگام شوهر داشتى یا نه ؟
زن : آرى شوهر داشتم .
آیا در آن وقت شوهرت در وطن بود یا در سفر؟
در وطن بود.
پس آن حضرت سر به سوى آسمان بلند کرده ، به درگاه الهى عرضه داشت :
خداوندا! با چهار دفعه اقرار، حد بر او ثابت گردید و تو به پیامبرت خبر داده اى کسى که حدى از حدودم را تعطیل کند با من دشمنى نموده است ، پروردگارا! من هرگز حدودت را تعطیل نمى کنم و در پى دشمنى تو نیستم و احکام تو را ضایع نمى گردانم ، بلکه فرمانبردار تو و پیرو سنت پیامبرت مى باشم .
در این وقت ، عمرو بن حریث نگاهش به صورت آن حضرت افتاد دید رنگ رخسار مبارکش از شدت غضب چنان قرمز شده که گویى انار در صورتش پاشیده شده ، پس به آن حضرت عرضه داشت : یا امیرالمومنین ! من خیال مى کردم از این عمل من خوشحال مى شوید ولى حال که مى بینیم ناراحتید هرگز فرزندش را بر نمى دارم .
امام (ع ) فرمود: آیا پس از آن که آن زن چهار دفعه بر خود اقرار نموده فرزندش را کفالت مى کنى ؟ و تو کوچک هستى .
پس آن حضرت به منبر رفت و به قنبر فرمود: میان مردم بانگ برآور تا همه براى نماز جماعت حاضر شوند. قنبر دستور را اجرا کرد و مردم به طرف مسجد هجوم آوردند بطوریکه مسجد پر شد.
 
در این موقع امام علیه السلام بپاخاست و ثناى الهى بجاى آورد سپس فرمود: اى مردم ! پیشواى شما مى خواهد براى اقامه حد بر این زن به خارج کوفه رود و شما را به همراه خود ببرد و زمانى که بیرون مى آیید باید سنگهاى خود را همراه داشته و یکدیگر را نشناسید تا به خانه هایتان برگردید و سپس ‍ از منبر فرود آمد و بامدادان خود آن حضرت به اتفاق زن بیرون شدند و مردم نیز در حالى که یکدیگر را نمى شناختند و به صورتهاى خود نقاب بسته و سنگ در آستین داشتند از خانه ها بیرون شدند تا اینکه آن حضرت با زن و تمام مردم به پشت شهر کوفه رسیدند. آنگاه به حاضران خطاب کرده و فرمود: اى مردم ! خداوند با پیامبر، پیمانى بسته و پیامبر نیز با من همان پیمان را بسته است که هر کس مستحق حدى باشد نباید به دیگرى حد زند، اکنون هر کس از شما که مستحق همین حد است حد نزند، پس تمام مردم برگشتند و تنها خود آن حضرت با حسن و حسین علیه السلام زن را سنگسار نمودند .

۳- حد لواط
روزى امیرالمومنین علیه السلام در میان گروهى از اصحاب خود نشسته و به گفتگو مشغول بود، در این هنگام مردى نزد آن حضرت آمده گفت : یا امیرالمومنین ! لواط کرده ام مرا پاک گردان .
آن حضرت علیه السلام به او فرمود: اى مرد! چنین سخنى مگو شاید اختلال به تو دست داده باشد.
فردا صبح نیز نزد آن حضرت آمده و گفت : یا امیرالمومنین ! لواط کرده ام مرا پاک کن .
باز امام علیه السلام به وى فرمود: اى مرد! به خانه ات برگرد، شاید حواس پرتى عارضت شده و تا سه بار بعد از دفعه اول نزد آن حضرت آمده و سخن خود را تکرار کرد، تا دفعه چهارم که طبق قانون اسلام حد بر او ثابت شده بود، على علیه السلام به وى فرمود: پیامبر خدا صلى الله علیه و آله درباره مثل تو سه کیفر بیان فرموده و تو هر کدام را بخواهى اختیار کن . مرد گفت : آنها چیست ؟
فرمود:
۱- یک ضربه شمشیر هر جا برسد.
۲ بستن دست و پا و پرتاب از فراز کوه .
۳ سوزاندن با آتش .
مرد گفت : یا امیرالمومنین ! کدامیک از اینها سخت تر است ؟
فرمود: سوزاندن با آتش .
مرد گفت : یا امیرالمومنین ! من همین را اختیار مى کنم . آن حضرت به او فرمود: پس خودت را براى آتش آماده کن .
مرد برخاست و دو رکعت نماز به جاى آورد و در تشهد نماز به درگاه خدا عرضه داشت : خداوندا! من از گناه خود به سوى تو بازگشت نموده و از کیفر اخروى آن ترسیده به نزد جانشین پیامبرت و پسر عمش آمدم و از او تقاضاى پاک کردن نمودم و او مرا بین سه عقوبت مخیر ساخت ، خدایا! من سخت ترینش را برگزیده از تو مى خواهم این عقوبت را کفاره گناهانم قرار دهى و مرا به آتش دوزخ نسوزانى و آنگاه برخاسته با چشم گریان به طرف گودالى که برایش حفر کرده بودند رهسپار گردیده و شعله هاى فروزان آتش را نظاره مى کرد. در این هنگام امیرالمومنین علیه السلام به وى فرمود: اى مرد برخیز! که فرشتگان آسمان و زمین را به گریه آوردى و خداوند توبه ات را قبول کرد، برخیز و پس از این به چنین گناهى بازگشت مکن .

مؤ لّف : در روایت هفتم از فصل هفتم خواهد آمده که اگر مثبت حد، اقرار خود جانى باشد امام مى تواند آن را ببخشد، و اگر بینه باشد نمى تواند و البته این هم اختصاص به امام معصوم علیه السلام دارد چنانچه امام باقر علیه السلام مى فرماید: غیر از امام کسى نمى تواند حدودى را که براى خداست عفو نماید.
 
قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل پنجم : قضاوتهاى آن حضرت علیه السلام در مواردى که واقع کاملا مشتبه بوده است .

۱- زد و خورد در حال مستى

در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام به آن حضرت گزارش رسید که چهار نفر در حال مستى یکدیگر را با کارد مجروح نموده اند. امام علیه السلام دستور داد آنان را توقیف نموده تا پس از هشیارى به وضعشان رسیدگى کند، دو نفر از آنان در بازداشتگاه جان سپردند.
اولیاى مقتولین نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده و خواستار قصاص از زندگان شدند، آن حضرت علیه السلام به آنان فرمود: شما از کجا مى دانید که این دو نفر زنده ایشان را کشته اند و شاید خودشان یکدیگر را مجروح نموده و مرده اند؟
گفتند: نمى دانیم ، پس شما خودتان با استفاده از دانش ‍ خدادادى تان بین آنان حکم کنید.
امام علیه السلام فرمود: دیه آن دو مقتول به عهده هر چهار قبیله است و بعد از اخراج خونبهاى زخمهاى دو نفر زخمى ، باقیمانده به اولیاى آن دو مقتول رد مى گردد .

۲- یک نفر در آب غرق شد

شش نفر در آب فرات سرگرم بازى بودند، یکى از آنان غرق شد، نزاع را نزد امیرالمومنین علیه السلام بردند، دو نفر از آنان گواهى دادند که آن سه نفر دیگر او را غرق کرده اند، و آن سه نفر گواهى دادند که آن دو نفر دیگر او را غرق کرده اند، امیرالمومنین علیه السلام دیه او را به پنج قسمت مساوى تقسیم نمود، دو قسمت به عهده آن سه نفرى که دو نفر بر علیه ایشان گواهى داده اند، و سه قسمت به عهده آن دو نفرى که سه نفر بر علیه ایشان گواهى داده اند .
شیخ مفید در ارشاد پس از نقل این خبر مى گوید: در این قضیه هیچ قضاوتى تصور نمى شود که از قضاوت آن حضرت به صواب نزدیکتر باشد.

۳- طعمه شیر

شیرى را در گودالى دستگیر کرده بودند، مردم براى تماشاى شیر ازدحام نمودند، یک نفر در نزدیکى گودال ایستاده بود، ناگهان قدمش لغزید و دست به دیگرى زد و دومى به سومى و سومى به چهارمى و همه در گودال افتاده طعمه شیر شدند. این ماجرا در یمن اتفاق افتاد، امیرالمومنین علیه السلام نیز آنجا تشریف داشت ، خبر به آن حضرت رسید، پس درباره آنان چنین قضاوت نمود، که اولى طعمه شیر بوده و به علاوه باید یک سوم دیه به دومى بپردازد، و دومى نیز دو سوم دیه به سومى و سومى دیه کاملى به چهارمى باید بپردازد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله از این قضاوت خبردار گردیده فرمود: اباالحسن به حکم خدا داورى نموده است.

مؤ لّف : علت این تفصیل این است که نفر اول خودش افتاده ، به علاوه افراد دیگرى را با خود انداخته ، از این جهت دیه اى طلب ندارد؛ زیرا مرگش مستند به خودش بوده است . و سبب مرگ نفر دوم ممکن است یکى از سه چیز باشد، کشیدن نفر اول و یا افتادن نفر سوم و یا چهارم بر روى او که خودش عامل آن بوده است بنابراین ، احتمال استناد قتلش به نفر اول ۳۳/۰ است و امام علیه السلام هم ۳۳/۰ دیه اش را به عهده نفر اول قرار داده است ، و اما نفر سوم ممکن است علت مرگش ‍ کشیدن و افتادن نفر چهارم بر روى او باشد که خودش عامل آن بوده و یا افتادن نفر اول و یا دوم بر روى او که عاملش نفر دوم بوده است و امام علیه السلام نیز دو سوم دیه او را بر عهده نفر دوم گذاشته است . و اما نفر چهارم تمام علت مرگش ‍ مستند به نفر سوم بوده ، بنابراین ، تمام دیه اش بر عهده نفر سوم مى باشد چنانچه امام علیه السلام حکم نموده است .

۴- نشگون

و نیز در همان زمانى که امیرالمومنین علیه السلام در یمن تشریف داشت به آن حضرت خبر رسید که دخترى از روى بازیچه دختر دیگرى را بر دوش گرفته و دختر سومى از پایینى نشگون گرفته و او بناگاه پریده و دخترى را که بر دوش داشته انداخته و منجر به مرگ او شده است .

امام علیه السلام فرمود: یک سوم دیه مقتول به عهده آن دخترى است که او را بر روى شانه برداشته و یک سوم دیگر به عهده دخترى که از او نشگون گرفته ، و یک سوم هم بر عهده خودش که بطور بازیچه و عبث سوار شده است . این خبر به سمع مبارک رسول خدا صلى الله علیه و آله رسیده آن را تائید نموده بر صحتش گواهى داد .

۵- ودیعه

مردى دو دینار و دیگرى یک دینار نزد شخصى به ودیعت نهادند، یک دینار آنها تلف شد. امیرالمومنین علیه السلام درباره آنان فرمود: یک دینار از دو دینار موجود به صاحب دو دینار اختصاص دارد و دینار دیگر نیز بالمناصفه بین آن دو تقسیم مى شود .
و نظیر این خبر است روایتى که شیخ صدوق و شیخ طوسى به امام صادق علیه السلام نسبت داده اند که دو نفر بر سر دو درهم با یکدیگر نزاع مى کردند، یکى از آنان هر دو درهم را از خود مى دانست و دیگرى یکى از آنها را.
آن حضرت علیه السلام فرمود: کسى که مدعى یک درهم است اعتراف دارد که از درهم دیگر حقى ندارد، و درهم دیگر که مورد نزاع است بین آنان بالمناصفه تقسیم مى شود .

و همچنین نظیر آن را شیخ کلینى و صدوق و طوسى به امام محمد باقر علیه السلام نسبت داده اند که از آن حضرت پرسیدند، مردى غلامى از دیگرى خریده و فروشنده دو غلام به خریدار تسلیم نموده تا یکى از آنها را انتخاب کرده براى خود نگهدارد و دیگرى را به صاحبش رد نماید و فروشنده قیمت غلام را نیز از مشترى تحویل گرفته است .
 
خریدار هر دو غلام را به طرف منزل مى برده ، اتفاقا یکى از آن دو در بین راه گریخته است . آن حضرت فرمود: مشترى غلام موجود را به صاحبش رد مى کند و نصف قیمتى را که به فروشنده داده پس مى گیرد و براى یافتن غلام جستجو مى کند، اگر آن را یافت باز اختیار دارد هر کدام از آن دو را که مى خواهد نگهدارد و آن نصف قیمت را که از فروشنده گرفته باز به وى رد نماید، و اگر غلام را پیدا نکرد از مال هر دو رفته ، نصفش از فروشنده و نصفش از خریدار .

۶- اقرار

شخصى اقرار کرد هزار درهم به یکى از دو نفر بدهکار است ولى طلبکار را مشخص نکرد و به همان حال از دنیا درگذشت ، امیرالمومنین علیه السلام فرمود: اگر یکى از آن دو بخصوص گواه آورد که وى طلبکار است درهمها به او داده مى شود وگرنه درهمها بالمناصفه بین آنان تقسیم مى شوند .

۷- تقسیم به نسبت شهود

دو مرد هر کدام مدعى مالکیت اسبى بود، یکى از آنان دو شاهد داشت و دیگرى پنج شاهد. امیرالمومنین علیه السلام دو قسمت آن را براى نفر اول و پنج قسمت آن را براى نفر دوم قرار داد .
 
 
قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل ششم : قضایایى که ظاهر قضیه با واقع مختلف بوده است

۱- زنى حیله گر
زنى شب هنگام ، خویشتن را شبیه کنیز مردى ساخت ، مرد به خیال این که کنیز اوست با وى همبستر شد، ماجرا نزد عمر طرح گردید، عمر قضیه را بر حضرت امیرالمومنین علیه السلام عرضه داشت . آن حضرت فرمود: مرد را در پنهانى حد بزن و زن را آشکارا.
 
مؤ لّف :این خبر حمل شده به این که آن حضرت مى دانسته که مرد از واقع قضیه آگاه بوده و بطور دروغ پنهان کرده است .

۲- مردم آزارى

مردى به دیگر گفت : در خواب با مادرت محتلم شده ام ، مرد بر آشفته او را نزد امیرالمومنین علیه السلام برده و گفت : این مرد به من ناروا مى گوید.
آن حضرت فرمود: چه گفته است ؟
گفت : مى گوید: با مادرم محتلم شده است .
حضرت على علیه السلام به وى فرمود: تو اگر مى خواهى او را عادلانه جزا دهى وى را برایت در آفتاب نگه مى دارم سایه اش را تازیانه بزن ؛ زیرا خواب مانند سایه است . ولى او را تازیانه مى زنیم تا دگربار، مسلمانى را آزار ندهد.
 
 
قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل هفتم : قضایایى که داراى احکام متعدد بوده و در ظاهر یک حکم توهم شده است

۱- حکمهاى گوناگون
پنج نفر را در حال زنا گرفته نزد عمر آوردند، عمر دستور داد بر همه آنها حد جارى کنند، اتفاقا امیرالمومنین علیه السلام در آنجا حاضر و به قضیه ناظر بود، پس به عمر رو کرده ، فرمود: این حکم که درباره آنان گفتى صحیح نبود.
عمر گفت : پس خودتان بر آنان اقامه حد کنید.
امام علیه السلام یکى را پیش کشیده گردنش را زد و دومى را سنگسار نمود و به سومى صد تازیانه زد و به چهارمى پنجاه تازیانه ، و پنجمى را فقط چند تازیانه . عمر در حیرت شده و مردم نیز در شگفت .
عمر گفت : یا اباالحسن ! بر پنج نفر که همگى مرتکب یک جرم شده بودند هیچ حد مختلف جارى کردى ؟
آن حضرت علیه السلام فرمود: اما نفر اول که گردنش را زدم کافر ذمى بود که از شرایط ذمه خارج شده و حکمش کشتن است ؛ و نفر دوم که او را سنگسار کردم خودش زن داشت و زنایش محصنه بود و حکمش سنگسار است ؛ و نفر سوم که به او صد تازیانه زدم زن نداشت و نفر چهارم که به او نصف حد زدم غلام بود و حکمش نصف حد است ؛ و نفر پنجم که او را تعزیر نمودم دیوانه بود و حدى نداشت ولیکن لازم بود به چند تازیانه تنبیه شود .
بالمناسبه نقل مى شود که : عبدالرحمن بن حسان بن ثابت و عبدالرحمن بن حکم بن ابى العاص یکدیگر را به زنا متهم کردند، ماجرایشان به معاویه رسید. معاویه به فرمانبردار خود، مروان دستور داد تا آنان را تنبیه کند.
 
مروان ، عبدالرحمن بن حسان را هشتاد تازیانه زد، و عبدالرحمن بن حکم را بیست تازیانه ، بعضى به عبدالرحمن گفتند: این تبعیضى که مروان بین تو و بردارش روا داشته فرصتى است که مراتب را به معاویه گزارش کرده تا مروان را مجازات کند. عبدالرحمن بن حسان در پاسخ آنان گفت : به خدا سوگند چنین نخواهم کرد؛ زیرا مروان به من حد مردان آزاد زده و برادرش را نصف حد برده ، و با اشاعه این سخن ، دل مروان را به درد آورد!

۲- زناى نابالغ
پسرى نابالغ با زنى شوهر دار زنا کرد، عمر دستور داد زن را سنگسار کنند. امیرالمومنین به وى فرمود: سنگسارى بر او روا نیست تنها او را تازیانه مى زنند؛ زیرا زنا کننده نابالغ بوده است .

۳- اشتباه عمر!
مردى یمنى ، که زنش در یمن بود، در مدینه زنا کرد، عمر دستور داد او را سنگسار کنند، امیرالمومنین علیه السلام به وى فرمود: سنگسارى بر او روا نیست ؛ زیرا از زنش غایب بوده و باید بر او حد جارى شود. در این وقت عمر گفت : خدا مرا زنده نگذارد براى مشکلى که ابوالحسن در آن نباشد .

۴- اقرار از روى تهدید
زنى آبستن را که به زنا متهم بود نزد عمر آوردند، عمر از او پرسش کرد، زن به زناى خود اعتراف نمود، عمر دستور داد او را سنگسار کنند، در حالى که زن را مى بردند. امیرالمومنین علیه السلام به آنان برخورد نموده به ماموران فرمود: به این زن چکار دارید؟
گفتند: عمر فرمان قتلش را داده است !
امیرالمومنین علیه السلام آنان را نزد عمر برگردانده به او فرمود: آیا تو گفته اى این زن سنگسار شود؟
عمر گفت : آرى ؛ زیرا او به زناى خود اقرار کرد. امام علیه السلام به او فرمود: این زن خودش گناهکار است و حق دارى درباره او چنین حکم کنى ، اما بر طفلى که در شکم دارد چه حقى دارى ؟ و گمانم او را ترسانده اى و در نتیجه اقرار کرده است .
عمر گفت : آرى ، چنین بوده است .
امیرالمومنین علیه السلام به وى فرمود: آیا از رسول خدا صلى الله علیه و آله نشنیدى که فرمود: کسى که از روى شکنجه اقرار کند حدى بر او نیست ، و کسى که با حبس و تهدید اعتراف کند اقرارش نافذ نیست .
عمر زن را آزاد نمود و گفت : زنان جهان عاجزند از این که پسرى مانند على بن ابیطالب بزایند. سپس گفت : لولا على لهلک عمر؛ اگر على نبود عمر هلاک مى شد .

۵- اهمیت بیت المال

دو غلام که یکى از بیت المال و دیگرى از مردى بود، از اموال بیت المال دزید کردند، امیرالمومنین علیه السلام فرمود: بر غلام بیت المال حدى نیست ؛ زیرا بعضى از مال خدا بعض ‍ دیگرش را خورده و آن دیگر را پیش خوانده دستش را قطع کرد سپس فرمود: به او گوشت و روغن بخورانند تا زخمش ‍ خوب شود .

۶- زندانى کردن دزد

دزدى را نزد عمر آوردند، عمر یک دستش را قطع کرد، بار دیگر دزدى نموده او را نزد عمر آوردند، یک پایش را قطع کرد؛ بار سوم نیز عمر خواست دست دیگرش را قطع کند، امیرالمومنین علیه السلام به وى فرمود: چنین نکن ؛ زیرا یک دست و یک پایش را بریده اى ولیکن او را زندانى کن .

۷- عفو از حد
مردى نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده و به دزدى خود اعتراف نمود. امام علیه السلام به وى فرمود: آیا چیزى از قرآن مى دانى ؟
گفت : آرى ، سوره بقره را مى دانم .
فرمود: دستت را در عوض آن سوره به تو بخشیدم .
اشعث گفت : آیا حدى از حدود خدا را تعطیل مى کنى ؟
على علیه السلام به وى فرمود: تو از احکام خدا چه مى دانى ؟ و آنگاه فرمود: اگر مثبت حد، گواه و شاهد باشد امام نمى تواند از آن درگذرد، ولى اگر مثبت حد، اقرار خود جانى باشد امام اختیار دارد مى تواند او را عفو کند و یا به او حد بزند .

۸- حیوان سرکش
امیرالمومنین علیه السلام جنایتهاى حیوان سرکش را در اولین دفعه موجب ضمان نمى دانست ولى در نوبتهاى بعد صاحبش را ضامن مى کرد.
 
مؤ لّف :علت عدم ضمان در دفعه اول عدم علم صاحب اوست ، ولى در دفعات بعد، چون صاحبش از حال حیوان باخبر بوده وظیفه داشته از او مراقبت کند .
 
 
قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل هشتم : قضایایى که به صورت ظاهر داخل در موضوعى بوده و واقعا خارج بوده است .

۱- پدر و مادر سیاه و فرزند سفید!

مردى همسرش را نزد عمر برده و گفت : خودم و این زنم سیاه هستیم و او پسرى سفید زاییده است .
عمر به مجلسیان گفت : نظر شما در این قضیه چیست ؟
گفتند: زن باید سنگسار شود؛ زیرا او و شوهرش سیاهند و فرزندشان سفید. عمر دستور داد زن را سنگسار کنند، ماموران زن را به جهت سنگسار مى بردند در بین راه امیرالمومنین علیه السلام به آنان برخورد نموده و به زن و شوهر فرمود: مطلب شما چیست ؟ آنان قصه خود را بیان داشتند.
آن حضرت علیه السلام به مرد رو کرده و فرمود: آیا زنت را متهم مى سازى ؟
گفت : نه .
فرمود: آیا در حال قاعدگى با او همبستر شده اى ؟
گفت : آرى ، یک شب ادعا مى کرد که قاعده است و من گمان مى کردم به جهت سرما عذر مى آورد پس با او همبستر شدم .
آن حضرت علیه السلام به زن رو کرده و فرمود: آیا شوهرت در آنحال با تو نزدیکى کرده است ؟ گفت : آرى .
پس على علیه السلام به آنان فرمود: برگردید که این فرزند پسر شماست و علت سفید شدنش این است که خون حیض ‍ بر نطفه غلبه کرده است و وقتى که بزرگ شود سیاه مى گردد، و طبق فرموده آن حضرت پس از بزرگ شدن سیاه گردید .

۲- فرزند از توست

مردى نزد حضرت امیر علیه السلام آمده گفت : یا امیرالمومنین ! من همیشه به هنگام آمیزش با همسرم عزل مى کرده ام و اکنون مى بینم او آبستن شده است .
آن حضرت علیه السلام به وى فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا هیچ برایت اتفاق افتاده که پس از آمیزش اول بدون این که بول کنى مجددا با او آمیزش نموده باشى ؟
گفت : آرى ، چنین شده است .
امام علیه السلام به او فرمود: فرزند از خودت مى باشد

۳- استدلال به قرآن

هنگامى که هیثم از بعض غزوات به خانه خود بازگشت ، پس ‍ از شش ماه تمام زنش فرزندى به دنیا آورد. هیثم فرزند را از خود ندانسته وى را نزد عمر برد و قصه را برایش بیان داشت . عمر دستور داد زن را سنگسار کنند. اتفاقا پیش از آن که او را سنگسار کنند، امیرالمومنین علیه السلام او را دید و از قضیه باخبر گردید، پس به عمر فرمود: باید بگویى زن راست مى گوید؛ زیرا خداوند در قرآن مى فرماید: و حمله و فصاله ثلاثون شهرا؛  مدت حمل و از شیر گرفتن فرزند، سى ماه است 
و در آیه دیگر مى فرماید: والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین ؛  مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر مى دهند.
و وقتى که بیست و چهار ماه دوران شیر دادن از سى ماه کم شود شش ماه مى ماند که کمترین دوران حاملگى است .
عمر گفت : اگر على نبود عمر به هلاکت مى رسید و زن را آزاد نمود.

۴- آبستنى دختر

در زمان خلافت عثمان پیرمردى دخترى را به همسرى گرفت پس از مدتى دختر آبستن گردید، پیرمرد حمل را انکار مى کرد، ماجرا را به نزد عثمان بردند ولى حکم مساءله بر عثمان مشتبه گردید و از دختر پرسید؛ آیا او هنوز دوشیزه است ، دختر به این مطلب اقرار نمود. عثمان دستور داد وى را حد زنند.
امیرالمومنین علیه السلام این را شنید، پس به عثمان فرمود: شاید موقعى که پیرمرد آمیزش نموده رحم زن نطفه را جذب کرده و آبستن شده است ، بدون اینکه منجر به افتضاض شود مرد تصدیق کرد و گفت : آرى ، من همیشه نطفه ام را در ابتداى رحم ریخته ام ، بدون اینکه افتضاض حاصل شود.
 
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: حمل از همین پیرمرد است و باید در سزاى انکارى که کرده عقوبتى تادیبانه شود. و عثمان نیز طبق داورى آن حضرت حکم کرد
دخترى را که به زنا متهم بود نزد امیرالمومنین علیه السلام آوردند، آن حضرت به چند زن دستور داد دختر را معاینه کنند. آنان پس از رسیدگى گفتند: وى باکره است .
امام علیه السلام فرمود: من هرگز بر دختر باکره حد زنا جارى نمى کنم . و آن حضرت گواهى زنان را در مثل چنین مواردى کافى مى دانست .
 
 
۵- اتهام به زنا
دخترى را که به زنا متهم بود نزد امیرالمومنین علیه السلام آوردند، آن حضرت به چند زن دستور داد دختر را معاینه کنند. آنان پس از رسیدگى گفتند: وى باکره است .
امام علیه السلام فرمود: من هرگز بر دختر باکره حد زنا جارى نمى کنم . و آن حضرت گواهى زنان را در مثل چنین مواردى کافى مى دانست .

 

۶- اجبار به زنا

مرد و زنى را که زنا کرده بودند نزد امیرالمومنین علیه السلام آوردند زن سوگند یاد مى کرد که مرد او را بر آن عمل مجبور ساخته است ، آن حضرت علیه السلام ادعایش را پذیرفت و حد را از او برداشت .
امام باقر علیه السلام ناقل حدیث مى فرماید: اگر از قضاوت این زمان چنین قضیه اى را بپرسند مى گویند: ادعاى زن پذیرفته نیست .

 

۷- بر سه دسته تکلیفى نیست

زن دیوانه آبستنى را که زنا داده بود نزد عمر آوردند، عمر دستور داد او را سنگسار کنند، امیرالمومنین علیه السلام به عمر فرمود: آیا از رسول خدا صلى الله علیه و آله نشنیدى که فرمود: بر سه دسته تکلیفى نیست ۱- دیوانه تا عاقل شود …

 

۸- معذوریت

چند نفر نزد عمر آمده گواهى دادند که فلان زن با مردى اجنبى در بیابانى زنا کرده است ، آن زن شوهر داشت . عمر دستور داد او را سنگسار کنند.
زن به درگاه خدا عرضه داشت : خدایا! تو مى دانى که من بى گناه هستم .
عمر از گفتارش خشمگین شده گفت : آیا شهود را تکذیب مى کنى ؟ امیرالمومنین علیه السلام که ناظر قضیه بود فرمود: زن را برگردانید شاید در ارتکاب این عمل معذور بوده است . زن را برگرداندند و از حالش پرسش نمودند.

زن گفت : روزى من و مرد همسایه شتران خود را به چرا مى بردیم و چون شتران من شیر نداشتند مقدارى آب به همراه خود بردم ، در بین راه آبم تمام شد و زیاد تشنه بودم ، از مرد همسایه آشامیدنى خواستم وى تقاضایم را نپذیرفت ، مگر این که با او زنا کنم ، من از این کار ابا داشتم تا این که نزدیک بود از تشنگى هلاک شوم ، پس با کراهت به زناى او تسلیم شدم .
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: الله اکبر! (( فمن اضطر غیر باغ ولا عاد فلا اثم علیه ؛ (۵۴) کسى که مضطر شود اگر بدون نافرمانى و ستم مرتکب گردد گناهى بر او نیست .
عمر چون این را شنید زن را آزاد نمود .

 

۹- مفهوم سخن

مردى و زنى را نزد عمر آوردند، مرد به زن گفته بود: زناکار! زن نیز به او گفته بود تو از من زناکارترى . عمر دستور داد هر دو را تازیانه زنند. اتفاقا امیرالمومنین علیه السلام در آنجا حضور داشت فرمود: شتاب مکنید، زن مستحق دو حد است و بر مرد حدى نیست ، سزاى زن دو حد است ؛ زیرا اولا: به آن مرد تهمت زده و مستوجب حد افترا شده است . و ثانیا: به زناى خود اقرار کرده که به مرد مى گوید: تو از من زناکارترى ؛ یعنى ، من هم زناکارم ولى کمتر، و از این جهت مستحق حد زنا هم گردیده است . و آنگاه فرمود: از ناحیه دوم حد کاملى به او زده نمى شود

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

 

فصل نهم : قضایایى که احکام متعدد داشته و کوته فکران بیش از یک حکم نفهمیده اند.

۱- کیفر لواط شده

مرد لواط شده اى را نزد عمر آوردند، عمر تصمیم گرفت او را تازیانه زند و از گواهان پرسید، آیا شما دیدید با او لواط شد؟ گفتند: آرى . عمر در حکم آن درمانده گردید، از امیرالمومنین علیه السلام پرسش نمود.
على علیه السلام لواط کننده را خواست ولى او را ندید، آنگاه فرمود: باید گردنش زده شود، گردنش را زدند.
عمر گفت : او را بردارید.
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: یک عقوبت دیگر او مانده .
عمر گفت : آن چیست ؟
امام علیه السلام فرمود: یک بسته هیزم بخواه و او را در وسط آن قرار ده به آتش بسوزان !
و در روایتى دیگر آن حضرت علیه السلام مى فرمود: اگر مجرمى استحقاق دوبار سنگسارى را داشت هر آینه لواط کار دوبار سنگسار مى شد.

۲- کیفر میگسارى در ماه رمضان

نجاشى شاعر، در روز ماه رمضان شراب نوشیده او را نزد امیرالمومنین علیه السلام آوردند، آن حضرت علیه السلام هشتاد تازیانه به او زد، شب او را بازداشت نموده بامدادان نیز او را طلبیده بیست تازیانه دیگر زد.

نجاشى گفت : یا امیرالمومنین ! آن هشتاد تازیانه که به من زدى کیفر شراب نوشیدنم بود، ولى سبب این بیست تازیانه دوم را نفهمیدم ؟!
حضرت علیه السلام فرمود: بخاطر بى حرمتى و بى اعتنایى تو بود نسبت به ماه رمضان 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل دهم : احکام قضایاى مشتبه

۱- پیشوایى نااهلان

هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه و آله از دنیا رحلت نمود و ابوبکر خلیفه شد، روزى مردى را که شراب نوشیده بود نزد او آوردند تا بر او حد جارى کند. ابوبکر به وى گفت : آیا شراب نوشیده اى ؟

گفت : آرى .
ابوبکر: چرا نوشیده اى با این که آن حرام است ؟
مرد: من مسلمان هستم و منزلم در نزدیکى قصبه اى واقع است که اهل آن سامان ، شراب نوشیده و آن را حلال مى شمرند، و من هرگز از حرام بودن آن اطلاعى نداشته ام ، و اگر مى دانستم در دین اسلام حرام است حتما از آن اجتناب مى ورزیدم .
ابوبکر به عمر رو کرده گفت : در این باره چه مى گویى ؟
عمر گفت : مشکلى است که علاج آن با حضرت على علیه السلام است .
ابوبکر به غلام خود گفت : برو على را به اینجا بخوان .
عمر گفت : ما نزد او مى رویم .

پس برخاسته همگى به نزد آن حضرت رفتند و سلمان فارسى (رض ) نیز در محضرش حضور داشت ، آنان قصه را به سلمان گفتند و سلمان جریان را بر امام علیه السلام عرضه داشت ؛ حضرت به ابوبکر فرمود: مردى با او بفرست تا وى را به تمام خانه هاى مهاجر و انصار بگرداند و هر کس که آیه تحریم شراب را از قرآن برایش خوانده گواهى دهد، و اگر کسى نخوانده حدى بر او نیست . ابوبکر دستور آن حضرت را اجرا کرد و هیچ کس به آن گواهى نداد و مرد آزاد شد.

سلمان گفت : یا امیرالمومنین ! این گروه را ارشاد و هدایت کردید، آن حضرت علیه السلام فرمود: آرى ، خواستم تاکید و توصیه این آیه را در حق خود و اینان تجدید کنم : (( افمن یهدى الى الحق ان یتبع امن لایهدى الا یهدى فمالکم کیف تحکمون .
آیا کسى که به سوى حق هدایت مى کند شایسته ترست که پیروى بشود یا کسى که هدایت نمى یابد مگر این که او را رهبرى کنند، شما را چه مى شود! چگونه حکم مى کنید؟!
بالمناسبه نقل مى شود که :
در اغانى آورده : منظور بن زبان با زن پدر خود ملیکه دختر سنان مرى ازدواج نموده از او هاشم و عبدالجبار وخوله بهم رسید. تا زمان خلافت عمر، ماجراى او به عمر رسید، عمر او را احضار نموده جریان را از او پرسید، او به اصل قضیه اعتراف نموده ولى مدعى شد که از حرمت آن اطلاعى نداشته است ، عمر او را بازداشت نموده تا به هنگام نماز عصر، و آنگاه او را بر این ادعایش سوگند داد و او چهل بار قسم یاد نموده او را آزاد کرد و آنان را از یکدیگر جدا نمود.
مؤ لّف : ولى اینجا چه جاى قسامه است !

 

۲- گواهى مرد خصى

قدامه بن مظعون شراب نوشیده او را نزد عمر آوردند، دو نفر بر آن گواهى دادند؛ یکى عمر و تمیمى که خصى بود، و دیگرى معلى بن جارود، یکى از آنان گواهى داد که او را در حال نوشیدن شراب دیده ، و دیگرى که او را در حال قى کردن شراب . عمر جمعى از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله را طلبیده تا او را در حل این مشکل یارى دهند، امیرالمومنین علیه السلام نیز با آنان تشریف آورد. عمر به آن حضرت رو کرده و گفت : یا اباالحسن ! نظر شما در این قضیه چیست ؟ زیرا شما همان کسى هستید که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در حقتان فرموده : یا على ! قضاوت تو از تمام این امت صحیح تر، و دانشت زیادتر مى باشد و اکنون این دو شاهد در شهادتشان اختلاف است .

حضرت امیر علیه السلام فرمود: در گواهیشان اختلافى نیست . و آن کسى که برقى کردن شهادت داده بر آشامیدن گواهى داده است ؛ زیرا قطعا شراب نوشیده که آن را قى کرده است .
باز عمر گفت : آیا گواهى مرد خصى پذیرفته مى شود؟
امام علیه السلام فرمود: آرى . نداشتن ریش مانند نداشتن بعض از اعضاى دیگرست و زیانى به شهادت نمى رساند

 

۳- مخالفت مغرضانه

کنیزى که با مولاى خود قرار داد مکاتبه بسته و ۴/۳ او آزاد شده بود زنا کرد، او را نزد عثمان بردند و بر زنایش گواهى دادند. عثمان در کیفیت حد او درمانده گردید مساءله را از امیرالمومنین پرسش نمود. آن حضرت فرمود: تازیانه هایى که به او زده مى شود باید به نسبت آزادى و بردگیش تقسیم شود. عثمان همین مساءله را از زید بن ثابت نیز پرسید.

زید گفت : کنیز را به حساب بردگى تازیانه مى زنند. امیرالمومنین به زید فرمود: چرا به حساب مردگان تازیانه زنند با این که ۴/۳ او آزاد شده است ؟ و حالا که مى خواهند به یک ترتیب او را تازیانه زنند چرا به حساب آزادها تازیانه نزنند که آن بیشتر است ؟
زید گفت : اگر چنین باشد پس در مورد ارث نیز باید سهم آزاد ببرد.
امام علیه السلام به او فرمود: آرى همین طور است . زید پاسخى نداشت ، ولى عثمان طبق گفته زید حکم کرد با این که حجت بر او تمام و حقیقت آشکار شده بود


۴- بازى دو کودک

در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام دو کودک سرگرم بازى بودند یکى از آنان چوبدستى تیز خود را پرتاب نموده دندان همبازى خود را شکست . ماجرا نزد حضرت امیر علیه السلام مطرح گردید. کودک زننده گواه آورد که به هنگام پرتاب اعلام خطر کرده است . امام علیه السلام قصاص را از او برداشت و فرمود: کسى که در موقع ورود خطر اعلام کند معذور است .


۵- وصیت به ثلث

مردى که به ثلث ، وصیت کرده بود بطور خطا کشته شد. امیرالمومنین علیه السلام فرمود: ۳/۱ خونبهایش نیز جزء وصیتش مى باشد


۶- دیه فرزند به عهده توست !

از زنى بدکار نزد عمر گزارش دادند، عمر ابتداء او را تهدید نموده آنگاه احضارش کرد. زن سخت بهراسید و از شدت فزع او را درد زاییدن عارض شده به خانه اى پناه برد و پسرى از او متولد گردید نوزاد پیوسته گریه مى کرد تا این که درگذشت ، عمر از شنیدن این خبر بسیار ناراحت گردید، ترسى فوق العاده به او دست داد، گروهى از مجلسیان او را دلدارى داده و گفتند: اى خلیفه ! چیزى بر تو نیست . عمر گفت : بروید و مساءله را از على علیه السلام بپرسید، و چون پرسیدند حضرت علیه السلام به آنان فرمود: اگر اجتهاد کرده این حکم را به او گفته اید به حق نرسیده اید، و اگر بدون تامل گفته اید باز هم خطا کرده اید. و آنگاه به عمر فرمود: دیه فرزندت بر عهده ات مى باشد

 

۷- تخییر در حق

مردى چشم شخص یک چشمى را کور کرد، حضرت امیر علیه السلام مجنى علیه را بین دو حق مخیر ساخت ؛ ۱- کور کردن یک چشم جانى با گرفتن دیه یک چشم .
۲- گرفتن یک دیه کامل و عفو از قصاص .

 

۸- تاخیر حد

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: اجراى حد بر چهار دسته از زنان تا وقت معینى تاخیر مى شود؛ از زن مستحاضه ، حائض و نفساء تا پاک شوند و از زن آبستن تا فرزندش را بزاید .

 

۹- تادیب

مردى را که مرد دیگر را در رختخوابش دیده بودند نزد حضرت امیر علیه السلام آوردند، آن حضرت علیه السلام دستور داد او را در مدفوعش آلوده سازند .
حسین بن خالد مى گوید: از امیرالمومنین علیه السلام پرسیدم از حکم کسى که مرتکب زناى محصنه شده و در موقع سنگسار شدن فرار نموده آیا بازگردانده مى شود یا نه ؟
آن حضرت علیه السلام فرمود: در یک صورت بازگردانده مى شود و در صورت دیگر نه ، اگر سبب حد زدنش اقرار خودش بوده او را بر نمى گردانند، و اگر بینه بوده و خودش ‍ انکار مى کرده او را برگردانده و حد کاملى به او مى زنند.

سپس فرمود: این تفصیلى است که رسول خدا صلى الله علیه و آله آن را فرموده ، در هنگامى که ماعز بن مالک نزد آن حضرت به زناى خود اعتراف نموده و در موقع اجراى حد فرار کرد، پس زبیر بن عوام ساق شترى به طرف او پرتاب نموده او را به زمین افکند و مردم دورش را گرفته و او را کشتند، و آنگاه پیامبر صلى الله علیه و آله را از قضیه خبر دادند. آن حضرت فرمود: چرا ماعز را به حال خود نگذاشتید؟ زیرا او خودش به گناهش اعتراف کرده بود و در این صورت اگر فرار کند باز خواهد آمد و سپس فرمود: اما اگر على علیه السلام نزد شما بود هرگز گمراه نمى شدید و خونبهاى او را از بیت المال به اولیایش داد .

 

۱۰- آزمایش ادعا

زنى ادعا کرد که در یک ماه سه بار عادت شده است ، امیرالمومنین علیه السلام فرمود: از آشنایان محرمش بپرسند آیا در ماههاى گذشته نیز چنین بوده یا نه ؟ و چنانچه بر آن گواهى دادند ادعایش پذیرفته مى شود وگرنه دروغ گفته است .

 

۱۱- من هم بیش از این پاسخى نداشتم

روزى حضرت امام حسن علیه السلام در مجلس پدر نشسته بود، ناگهان گروهى وارد شده از آن حضرت جویاى امیرالمومنین شدند. امام حسن علیه السلام به آنان فرمود: مطلب شما چیست ؟ آن را بگویید.
گفتند: مردى با همسر خود همبستر شده و آنگاه زن با دوشیزه اى مساحقه نموده و او آبستن شده است ، حکمش ‍ چیست ؟ امام حسن علیه السلام فرمود: مشکلى است که علاج آن با اباالحسن است و من پاسخ شما را مى گویم اگر صحیح بود از جانب خداوند و امیرالمومنین است و اگر خطا بود از سوى خودم مى باشد و امیدوارم اشتباه نکنم ؛ اولا: آن زن باید مهر دختر را بپردازد؛ زیرا با زاییدن بکارتش زایل مى شود. و ثانیا: زن باید سنگسار شود چون با داشتن شوهر، مرتکب گناه بزرگى شده است ، و پس از آن که دختر، فرزند را زایید بر او حد زنا جارى مى کنند و فرزند را به صاحب نطفه رد مى نمایند.

آن جماعت برگشته اتفاقا امیرالمومنین را در بین راه ملاقات نمودند، آن حضرت علیه السلام به ایشان فرمود: از فرزندم حسن چه پرسیدید و او به شما چه پاسخ داد؟
آنان سوال و جواب را عرضه داشتند، آن حضرت علیه السلام فرمود: اگر این مساءله را از من مى پرسیدید من هم بیش از این پاسخى نداشتم .

 

۱۲- چنین جنایتى در این نواحى روى نداده

ابن ابى الجسرى مردى را دید که با همسرش زنا مى کند او را به قتل رساند. وى را به محکمه قضات آن دیار گسیل داشته ، آنان پاسخش را ندانستند از این رو معاویه ، ماجرا را به ابوموسى اشعرى نگاشت تا ابوموسى مساءله را از امیرالمومنین سوال کند، و چون پرسید، حضرت علیه السلام به او فرمود: به خدا سوگند! چنین جنایتى در این نواحى روى نداده ، بگو ببینم این قضیه از کجا به تو رسیده است ؟
ابوموسى گفت : معاویه آن را برایم نوشته است .
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: اگر قاتل چهار نفر گواه بیاورد که بر او گواهى دهند، چیزى بر او نیست ، وگرنه باید دیه مقتول را به اولیائش بپردازد .

 

۱۳- اینجا بایست تا على بیاید

مردى نزد عمر آمده و گفت : پیش از آنکه مسلمان شوم زنم را یک بار طلاق داده ام ، و بعد از آن که مسلمان شده ام نیز دو دفعه . (حال مى توانم با او ازدواج کنم و یا محلل لازم است ؟) عمر ساکت ماند. مرد گفت : پس چه مى گوئى ؟
عمر گفت : اینجا بایست تا على بیاید.
آن شخص ایستاد تا هنگامى که امیرالمومنین علیه السلام تشریف آورد. عمر به آن مرد رو کرده گفت : حالا مساءله ات را از على بپرس . آن حضرت در پاسخ او فرمود: اسلام منهدم مى سازد هر چیزى را که در حال کفر واقع شده ، تو مى توانى یک بار دیگر با زنت ازدواج نمایى .

 

۱۴- شماره طلاقهاى کنیزان

سروى در مناقب آورده : مردى نزد عمر آورده و از شماره طلاقهاى کنیزان پرسش نمود، عمر جوابش را نداد و به امیرالمومنین علیه السلام رو کرده و عرضه داشت : چند دفعه طلاق به این مرد بگویم ؟ آن حضرت با دو انگشت اشاره کرد؛ یعنى دو دفعه .
عمر به آن مرد گفت : آیا این مرد را مى شناسى ؟ گفت : نه .
عمر گفت : این مرد على بن ابیطالب صاحب مجد و بزرگى است .

 

۱۵- عثمان ندانست

مردى دو زن داشت ؛ یکى از انصار و دیگرى از بنى هاشم ، زن انصاریش را طلاق گفته و پس از چندى درگذشت . زن انصارى نزد عثمان گواه آورد که هنگام مردن شوهر در عده طلاق بوده و از او ارث مى برد، عثمان حکمش را ندانست و آنان را به نزد امیرالمومنین علیه السلام برد، آن حضرت در پاسخ مساءله فرمود: اگر زن انصارى سوگند یاد مى کند که در موقع وفات شوهر سه دفعه حیض از طلاقش نگذشته از او ارث مى برد وگرنه ارث نمى برد.
عثمان به زن هاشمى رو کرده و گفت : این قضاوت که شنیدى قضاوت پسر عمت على بود آیا آن را قبول دارى ؟
گفت : آرى ، و اینک زن انصارى سوگند یاد کند و ارث ببرد. ولى زن انصارى از قسم خوردن امتناع ورزید و از میراث صرفنظر کرد .

 

۱۶- فرق سگ و گوسفند

مردى اعرابى از امیرالمومنین علیه السلام پرسید؛ سگى را دیدم با گوسفندى جستن کرد و از آنها حملى به هم رسید، آیا این حمل به کدامیک ملحق است ؟
آن حضرت علیه السلام فرمود: او را در کیفیت خوراکش ‍ آزمایش کن ، اگر گوشتخوار بود سگ است و اگر علف خوار بود گوسفند.
اعرابى : او را دیده ام گاهى گوشت خورده و گاهى علف .
على علیه السلام او را در آب آشامیدن آزمایش کن ، اگر با دهان آب مى خورد گوسفند است و اگر با زبان آب مى خورد سگ است .
اعرابى : هر دو جور آب مى خورد.
على علیه السلام او را در راه رفتن آزمایش کن ، اگر دنبال گله مى رود سگ است و اگر وسط یا جلو گله مى رود گوسفند است .
اعرابى : گاهى چنین است و گاهى چنان .
على علیه السلام او را در کیفیت نشستن ملاحظه کن ، اگر بر شکم مى خوابد گوسفند است و اگر بر دم مى نشیند سگ است .
اعرابى : گاهى به این ترتیب مى نشیند و زمانى به آن ترتیب .
على علیه السلام او را ذبح کن اگر در شکمش شکنبه دیدى گوسفند است و اگر روده وامعاء دیدى سگ است .
اعرابى از شنیدن این نکات دقیق و متحیر و مبهوت شد .

 

۱۷- تطهیر گوسفندى که از شیر خوک خورده

از امیرالمومنین علیه السلام از حکم گوسفندى که با شیر خوک تغذى کرده پرسش نمودند؛ فرمود: اگر از شیرخوراگى گذشته باید چند روز متوالى از او نگهدارى نموده به او علف و هسته خرما و نان بخورانید، و اگر شیرخواره است باید در مدت هفت روز پى در پى بر پستان گوسفند انداخته شود .

 

۱۸- نذر مشکل

از حضرت امیر علیه السلام پرسیدند؛ مردى نذر کرده با پاى پیاده خانه خدا را زیارت کند، در بین راه رودخانه اى رسیده که لازم است با کشتى از آن عبور کند تکلیفش ‍ چیست ؟
امام علیه السلام فرمود: در کشتى سرپا مى ایستد تا از آب عبور کند .

 

۱۹- تکرار بر مستمندان

حضرت امیر علیه السلام فرمود: اگر براى پرداخت کفاره بیش از یک یا دو فقیر یافت نشود باید مدهاى طعام را چند روز بر آنان تکرار نموده تا به ده مد برسد .

 

۲۰- مجازات

ماموران انتظامى سه نفر را که در یک قتل شرکت کرده بودند دستگیر نموده و به دادسراى حضرت امیر علیه السلام گسیل داشتند و ماجرا را چنین شرح دادند: یکى از آنان او را بگرفت و دیگرى وى را به قتل رساند و سومى از آنان نگهبانى مى کرد.

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: چشمان دیده بان باید کور شود، و آن کس که مقتول را گرفته باید در زندان ابد جان بسپارد، همان گونه که آن مرد را گرفته تا جان سپرده است و قاتل نیز باید کشته شود .

 

۲۱- قصاص یا غرامت

مردى چنان بر شکم مرد دیگر فشار داد که آن شخص لباسش ‍ را آلوده نمود امیر المومنین علیه السلام فرمود: این مرد در قصاص جنایتى که مرتکب شده باید بر شکمش فشار دهند تا او نیز لباسش آلوده شود و یا یک سوم دیه به آن مرد بپردازد

 

۲۲- ماهى در شکم ماهى دیگر

از امیر المومنین علیه السلام پرسیدند، اگر در شکم ماهى دیگرى دیده شود حکم آن چیست ؟
فرمود: هر دو را بخور

 

۲۳- پاک کردن حیوان نجاست خوار

امیر المومنین علیه السلام درباره پاک شدن حیوان حلال گوشتى که نجاستخوار شده ، فرمود: مرغ نجاستخوار سه روز، مرغابى پنج روز، گوسفند ده روز، گاو بیست روز و شتر چهل روز باید غذاى پاک بخورند و اگر پیش از این مدت آنها را ذبح کنند گوشتشان حرام است

 

۲۴- کشتن سریع

گروهى گاو سرکشى را با شمشیر کشته و در همان حال نام خدا را بر زبان جاى کرده ، نزد امیر المومنین علیه السلام آمده و از حکم گوشت آن پرسش نمود
آن حضرت علیه السلام فرمود: این هم یک نوع کشتن سریع تند است و گوشتش حلال مى باشد

 

۲۵- تدلیس

زنى پیس اندام را ولیش تدلیس کرده و به مردى تزویج نمود.امیرالمومنین علیه السلام فرمود: چون مرد با زن همبستر شده باید مهرش را به او بپردازد، و ولى آن زن که سبب تدلیس شده باید مهر را به شوهر غرامت دهد و سپس ‍ فرمود: اگر مردى از عیب زنى مطلع نباشد و او را به عقد در آورد مهر به عهده خود زن مى باشد

 

۲۶- فسخ عقد

زنى آزاد را ندانسته به غلامى تزویج نمودند، زن خیال مى کرد شوهرش نیز آزاد است ، امیر المومنین علیه السلام فرمود: زن اگر بخواهد مى تواند از شوهر جدا شود

 

۲۷- حکم عنین

امیر المومنین علیه السلام فرمود: اگر مردى تنها یک بار با زنش مباشرت کند و سپس عنین شود، اختیار فسخ زن از بین مى رود

 

۲۸- ازدواج با مادر زن

منصور بن حازم مى گوید: در محضر امام صادق علیه السلام بودم که مردى نزد آن حضرت علیه السلام آمده پرسید: مردى با زنى ازدواج نموده و قبل از آنکه با او همبستر شود زن مرده است ، آیا مى تواند با مادرش ازدواج نماید؟

امام علیه السلام فرمود: شخصى از ما چنین کرده و مانعى در آن نیافته است ؟ من عرضه داشتم فدایت شوم تنها افتخار شیعه به حکمى از على علیه السلام است در این مساله که ابن مسعود آن را اجازه داده ، پس به نزد على علیه السلام آمده و حکم مساءله را از آن حضرت جویا شده . على علیه السلام به او فرموده این حکم را از کجا گرفته اى ؟ گفته از آیه قرآن : (( و ربائبکم اللاتى فى حجورکم من نسائکم اللاتى دخلتم بهن ؛  و حرام شد براى شما دختران زن که در دامن شما تربیت شده اند اگر با زن مباشرت کرده باشید.

پس على علیه السلام به او فرموده : حرمت ازدواج با ربائب در آیه مقید به دخول است ولیکن آیه حرمت ازدواج با مادر زن : وامهات نسائکم ؛ و حرام شد بر شما مادر زن ، مطلق است و مقید به دخول با دختران آنان نمى باشد.
در این موقع امام صادق علیه السلام به سائل رو کرده و فرمود: آیا شنیدى آنچه را که این شخص از على علیه السلام نقل کرد

 

۲۹- زنت را تنبیه کن

مردى نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده گفت : یا امیرالمومنین ! زنم مقدارى از شیرش را دوشیده و آن را به کنیزم خورانیده است . آن حضرت علیه السلام به وى فرمود: زنت را تادیب کن و کنیزت را نگهدارى نما

 

۳۰- نتیجه اسلام زنى مجوسى

زنى مجوسى قبل از آن که شوهرش با او همبستر شود مسلمان شد امیرالمومنین علیه السلام به شوهرش فرمود: تو نیز اسلام بیاور، مرد نپذیرفت . آن حضرت علیه السلام فرمود: مرد باید نصف مهر زن را به او بپردازد و زن از او جدا مى شود، و فرمود: اسلام زن سبب عزت و شرافت او گردید

 

۳۱- شرط مخالفت با سنت

زنى با پرداخت مبلغى پول به عنوان مهر با مردى ازدواج نمود به شرط این که اجازه جماع و طلاق با او باشد. حضرت امیرالمومنین فرمود: این زن با سنت خدا مخالفت کرده و متصدى حقى شده که اهلیت آن را ندارد، و آنگاه فرمود: سنت این است که شوهر نفقه زن را بدهد و اجازه جماع و طلاق هم با او باشد 

 

۳۲- طلاق قبل از مباشرت

مردى با زنى ازدواج نمود و مهر زن را خدمتکارى قرار داد، و پس از مدتى خواست زن را طلاق گوید بدون این که با او همبستر شده باشد.
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: آن زن نصف قیمت خدمتکار را به بهاى روزى که به وى تسلیم شده طلبکار است .

و نیز درباره مردى که کنیز خود را آزاد کرده و آزادیش را مهریه ازدواجش قرار داده و قبل از مباشرت مى خواست او را طلاق دهد، فرمود: آن کنیز نصفش آزاد است ، و با دستمزد خود نصف دیگر قیمتش را به مرد مى پردازد و تمامش آزاد مى شود

 

۳۳- مجازات کفن دزد

کفن دزدى را نزد معاویه آوردند، معاویه به یاران خود گفت : به نظر شما کیفر این مرد چیست ؟
گفتند: او را عقوبت ده و آزادش کن .
از آن میان مردى گفت : على (ع ) چنین حکم نکرده است .
معاویه پرسید، پس چگونه حکم نموده ؟
گفت : آن حضرت فرموده : دست کفن دزد باید قطع شود؛ زیرا او هم دزد است و هم نسبت به مردگان هتاک

 

۳۴- حبس با شکنجه

حضرت امیر علیه السلام براى مردى که سوگند یاد مى کرد با زن خود همبستر نشود و او را هم طلاق نمى داد اتاقى از نى مى ساخت و او را در آنجا زندانى مى کرد. و تنها ۴/۱ خوراکش را به او مى داد تا زنش را طلاق دهد

 

۳۵- شرط صحت ایلاء

از امیرالمومنین علیه السلام از حکم مردى که قبل از دخول با زن خود سوگند یاد مى کرد که با او همبستر نشود، پرسش ‍ نمودند؛ فرمود: سوگند بر ترک جماع قبل از دخول ، اثرى ندارد

 

۳۶- قرارداد مکاتبه

مردى که با کنیز خود قرارداد مکاتبه بسته بود، با وى همبستر شده و کنیز آبستن گردید، حضرت امیر علیه السلام فرمود: مرد باید مهرالمثل زن را به او بپردازد و کنیز با دستمزدش بقیه قیمت خود را به مولایش مى دهد و آزاد مى شود و اگر نتوانست حکم ام ولد  را دارد .

 

۳۷- فروختن کنیزان (ام ولد)

عمر بن یزید مى گوید: از امام صادق یا امام کاظم علیهماالسلام سوال شد؛ چرا على علیه السلام کنیزان را مى فروخت ؟
فرمود: آنان را به منظور اداى قیمتشان مى فروخت . من پرسیدم به چه ترتیب ؟
فرمود: اگر مردى کنیزى بطور نسیه بخرد و قبل از آن که قیمتش را به فروشنده بپردازد فرزندى از او بهم رسد، و نتواند قیمتش را اداء نماید، فرزند را مى گیرد و کنیز را در وجه خودش مى فروشد .

 

۳۸- آزادى اول فرزند

امیرالمومنین علیه السلام درباره مردى که با ولیده دیگرى ازدواج نموده و مالکش گفته بود که اول فرزندى که بزاید آزاد باشد، و زن ، دوقلو زاییده بود، فرمود: هر دو را آزاد کن

 

۳۹- چشم مى بیند و دست مى گیرد

مردى پرنده اى را دنبال کرده تا این که بر درختى افتاد و مرد دیگرى آن را بگرفت . امیرالمومنین علیه السلام درباره آنان فرمود: چشم مى بیند و دست مى گیرد. و نیز فرمود: پرنده هرگاه قادر بر پرواز شود صید است و براى هر کس که او را بگیرد حلال مى باشد

 

۴۰- انتقال وصیت

مردى شخص غایبى را وصى خود کرد، اتفاقا وصى قبل از موصى درگذشت امیرالمومنین فرمود: وصیت به ورثه وصى منتقل مى شود .

 

۴۱- اشتباه در تعیین دزد

دو نفر نزد حضرت امیر علیه السلام به دزدى مردى گواهى دادند، آن حضرت طبق گواهى ایشان دست آن مرد را قطع کرد، پس از مدتى باز همان دو شاهد شخص دیگرى را نزد آن حضرت آورده و گفتند: این دزد است و ما در تعیین مرد اول اشتباه کرده بودیم . امام علیه السلام گواهى آنان را نپذیرفت و فرمود: نصف دیه را نیز به مرد اول غرامت دهند .

 

۴۲- پیشرو حاجیان

حضرت امیر، گواهى پیشرو حاجیان را نمى پذیرفت.

 

۴۳- گواهى دزد توبه کار

مردى که یک دست و یک پایش در اثر دزدى قطع شده بود و دانستند که توبه کرده است ، نزد امیرالمومنین علیه السلام بر انجام واقعه اى گواهى داد، آن حضرت گواهیش را پذیرفت .

 

۴۴- على (ع ) بر خلاف تو حکم کرده !

ابن ابى لیلى در مسجد قضاوت مى کرد، از او پرسیدند؛ مردى اراضى خود را در مدتى غیر معین به شخصى واگذار نموده و به همان حال مرده است .
ابن ابى لیلى گفت : چون مدتش را معین نکرده زمین و منافعش به همان شخص اختصاص دارد و به ورثه مالک منتقل نمى شود. اتفاقا محمد بن قیس در آنجا حضور داشت ، پس به ابن ابى لیلى گفت : اما على بن ابیطالب در همین مسجد برخلاف تو حکم کرده است .
ابن ابى لیلى گفت : از کجا مى دانى ؟
گفت : از امام محمد باقر علیه السلام شنیدم که فرمود: على زمین هایى را که بر غیر ورثه حبس شده بود به ورثه رد مى کرد .

 

۴۵- آزادى از ثلث

حضرت امیر علیه السلام درباره غلام یا کنیزى که مولایش ‍ به او گفته بود: تو بعد از وفات من آزاد هستى مى فرمود: باید از ثلث آزاد شود .

 

۴۶- مستحقین دیه مقتول

حضرت امیر علیه السلام فرمود: دیه مقتول بر تمام ورثه به غیر از برادران و خواهران مادرى تقسیم مى شود .

 

۴۷- میراث بردن مرد از زن

مردى و زنى در اثر بیمارى طاعون در یک بستر هلاک شدند و دست و پاى مرد روى زن افتاده بود. على علیه السلام میراث زن را به ورثه مرد داد و فرمود: مرد بعد از زن مرده است .


مؤ لّف : ممکن است این خبر حمل شود به این که آن حضرت در این قضیه بر طبق یقین خود عمل نموده و یا این که در چنین مواردى به مجرد مظنه و وجود قرائن اکتفا مى شود؛ و احتمال دوم اقرب است ؛ زیرا در روایت وارد شده که دست و پاى مردى بر روى زن قرار داشته و این قرینه اى است که مرد بعد از زن مرده است .(مولف )

 

۴۸- اشتباه موضوع

عبدالرحمن بن حجاج مى گوید: از امام جعفر صادق علیه السلام پرسیدم از گروهى که به واسطه خراب شدن خانه یا غرق شدن کشتى هلاک شده و روشن نیست که کدام یک از آنان قبل از دیگرى مرده ، ارث آنان چگونه است ؟ امام صادق علیه السلام فرمود: همه آنان از یکدیگر ارث مى برند، و فرمود: این حکم در کتاب على علیه السلام نوشته شده است .

 

۴۹- شرط باطل

مردى با غلام خود قرارداد کتابت بست و شرط نمود که میراث غلام براى او باشد. حضرت امیر علیه السلام فرمود: این شرط باطل است . و آنگاه به مولاى غلام فرمود:شرط خدا پیش از شرط توست .

 

۵۰- مخالفت با شرط

مولایى با غلام خود قرارداد کتابت بست به شرط این که غلام قیمت خود را در ضمن اقساط معینى در هر سال به مولایش پرداخت نموده آزاد شود. غلام بهاى خود را یکجا به مولا تسلیم نمود، مولایش نپذیرفت ، غلام نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده و قصه خویش را عرضه داشت .
على علیه السلام مولاى غلام را طلبیده به او گفت : چرا تمام قیمت را از غلام نمى گیرى ؟
مولا گفت : من تنها به همان ترتیبى که با او شرط کرده ام پول را مى گیرم .
آن حضرت (ع ) به مولا فرمود: چون با او شرط کرده اى چنین حقى دارى .

 

۵۱- عقوبت شدید، بنده را آزاد مى کند

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: غلامى که مولایش او را عقوبت شدید مى دهد (مثل این که گوش یا بینى او را ببرد) آزاد مى شود، و مولایش سیطره اى بر او ندارد.

 

۵۲- حد زنا و تهمت

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: اگر از زن زناکار بپرسند چه کسى با تو زنا کرده و او شخص معینى را نام ببرد مستحق دو حد مى شود؛ حد زنا و حد افتراء .

 

۵۳- مسلمان محترم است

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: در سرزمین دشمن به مسلمانان حد زده نمى شود.

 

۵۴- در اجراى حد هیچ انتظارى نیست

سه نفر نزد حضرت امیر علیه السلام بر زناى مردى گواهى دادند، آن حضرت به آنان فرمود: چهارمى شما کجاست ؟ گفتند: الان مى آید. آن حضرت علیه السلام دستور داد هر سه نفر را حد بزنند و فرمود: در اجراى حد، یک ساعت هم انتظارى نیست .

 

۵۵- اشتباه در قطع دست

امیرالمومنین علیه السلام دستور داد دست مردى را که دزدى کرده بود قطع کنند. آن مرد دست چپ خود را جلو آورده ماموران به خیال این که دست راست اوست آن را قطع کردند، و چون معلوم گردید، از على علیه السلام اجازه خواستند تا دست راستش را نیز قطع کنند. آن حضرت علیه السلام فرمود: نه ، چون دست چپش را بریده اید

 

۵۶- دزدى از غنائم

گروهى نزد حضرت امیر علیه السلام آمده و گفتند: مردى کلاهخودى از غنائم جنگى سرقت کرده ، دستش را قطع کنید. امام علیه السلام فرمود: دستش را قطع نمى کنم ؛ زیرا در مال شریک بوده است

۵۷- بریدن دست سارق

حضرت امیر علیه السلام فرمود: اگر دزدى را در میان خانه دستگیر کنند در حالى که اموالى هم جمع کرده دستش قطع نمى شود. و هنگامى دستش را مى برند که اموال را از خانه بیرون برده باشد .

 

۵۸- تفصیلى مربوط به حد دزدى

سارقى را که چند درهم از داخل آستین مردى سرقت نموده بود نزد امیرالمومنین علیه السلام آوردند. آن حضرت فرمود: اگر از پیراهن بالایى او دزدیده ، دستش را قطع نمى کنم ، و اگر از پیراهن داخلى او دزدیده دستش را قطع مى کنم .

 

۵۹- بر چهار دسته قطعى نیست

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: چهار دسته از سارقین دستشان قطع نمى شود: ۱- رباینده . ۲- دزدى بطور خیانت . ۳- سرقت از غنائم جنگى . ۴- سرقت اجیر و مزدور (نسبت به اموالى که در اختیار اوست ).

 

۶۰- غلام بیت المال

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: غلام من اگر از خودم بدزدد دستش را قطع نمى کنم و اگر از دیگرى بدزدد دستش ‍ را مى برم . و غلام بیت المال اگر دزدى کند دستش را قطع نمى کنم ؛ زیرا او مال تمام مسلمین است

 

۶۱- اجراى سه حد

حضرت امیر علیه السلام مردى را که مرتکب قتلى شده و شراب نوشیده و دزدى کرده بود، نخست هشتاد تازیانه براى میگساریش به او زد و دستش را براى دزدیش قطع نمود، و در قصاص قتلى که مرتکب شده بود او را به قتل رساند .

 

۶۲- در جنایتهاى استخوانى قصاص نیست

مردى مرد دیگر را نزد امیرالمومنین علیه السلام برد و گفت : این مرد به من تهمت زنا زده و گواهى بر این ادعا نداشت ، مرد انکار مى کرد، مرد اول گفت : یا امیرالمومنین ! حالا که انکار مى کند پس او را قسم دهید که به من تهمت نزده است ، آن حضرت علیه السلام فرمود: در حد سوگند نیست (و با نبودن گواه حد ساقط مى شود) و نیز فرمود: در جنایتهاى استخوانى قصاص نیست .

 

۶۳- قصاص از اشتباه قنبر

حضرت امیرالمومنین علیه السلام به قنبر دستور داد مردى را حد بزند، قنبر اشتباها سه تازیانه زیادتر زد. على علیه السلام سه تازیانه زیادى را از او قصاص گرفت .

 

۶۴- مدت پرداخت دیه

حضرت امیر علیه السلام مى فرمود: دیه خطا در مدت سه سال و دیه عمد در مدت یک سال باید ادا شود .

 

۶۵- ضمانت مجرى حد


حضرت امیر، علیه السلام ، مى فرمود: اگر بر کسى حدى از حدود خدا را جارى کنیم و در اثر آن بمیرد، دیه اش بر ما نیست . و اگر در حقوق مردم بزنیم و بمیرد دیه اش به ذمه ماست .


۶۶- تهمت

 امیرالمومنین علیه السلام بر مردى که عده اى را تهمت زده بود یک حد جارى کرد .

 

۶۷- شرطى که فروشنده نمود

مردى شترى خریدارى کرد تا آن را نحر کند، فروشنده با خریدار شرط نمود که سر و پوست شتر براى خودش باشد، مشترى از کشتن شتر پشیمان گردید نزاعشان درگرفت ، نزد امیرالمومنین علیه السلام رفته از آن حضرت داورى خواستند. على علیه السلام به خریدار فرمود: فروشنده به مقدار سر و پوست با تو شریک است .

 

۶۸- ضمانت غلام و کودک عاریه

حضرت امیر علیه السلام فرمود: هر کس غلامى را که ملک چند نفر است عاریه بگیرد و معیوب شود ضامن او مى باشد. و هر کس کودک آزادى را عاریه بگیرد و سلامتیش را از دست دهد او را ضامن است

 

۶۹- حریم

منصور بن حازم مى گوید: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند از سایبانى که با چوب یا نى درست شده و بین دو خانه قرار دارد مال کدام خانه است ؟
امام صادق علیه السلام فرمود: امیرالمومنین فرموده آن سایبان ملک صاحب خانه اى است که ریسمان به طرف خانه او مى باشد

 

۷۰- خطاى بنى امیه

امام صادق علیه السلام مى فرمود: على علیه السلام اجازه نمى داد پرونده اى که تحت رسیدگى یک قاضى بود به قاضى دیگر تسلیم شود تا این که بنى امیه بر سر کار آمده و با وجود بینه آن را اجازه دادند

 

۷۱- تازیانه دو سر

ولید بن عقبه شراب نوشید، چند نفر نزد عثمان بر آن گواهى دادند. عثمان حکمش را ندانست از حضرت امیر علیه السلام خواست تا در آن باره حکم کند آن حضرت علیه السلام با تازیانه دو سر چهل ضربه بر بدن ولید بنواخت .

 

۷۲- تفصیلى دقیق

حضرت امیر علیه السلام درباره کیفیت مجازات مردى که مرد دیگر را کشته بود و مقتول دست راستش قطع شده بود چنین فرمود: اگر دست مقتول به واسطه جنایتى که خودش ‍ سبب آن شده قطع گردیده و یا این که دیگرى دستش را بریده ولى دیه اش را به وى پرداخته است ، در این دو صورت اگر اولیاى مقتول بخواهند قاتل را در قصاص مقتول خود بکشند باید دیه یک دستش را به اولیائش بپردازند. و اگر اولیاى مقتول بخواهند دیه بگیرند ابتدا دیه یک دست از تمام دیه کم شده و باقیمانده به آنان پرداخت مى گردد. و اگر قطع دست مقتول در اثر جنایات خودش نبوده ، و یا اگر دیگرى دستش را بریده دیه اى به او نداده است ، در این دو صورت نیز اگر اولیاى مقتول بخواهند قاتل را بکشند بدون پرداخت غرامتى او را مى کشند، و اگر بخواهند دیه مقتول را بگیرند یک دیه کامل مى گیرند

 

۷۳- فرزندان نابالغ

امیرالمومنین علیه السلام درباره فرزندان نابالغى که پدرشان کشته شده بود فرمود: صبر کنید تا آنان بالغ شده اگر بخواهند قاتل پدر را مى کشند و یا با گرفتن مالى با او مصالحه مى کنند، و یا او را عفو مى نمایند

 

۷۴- این هم دزدى است

حضرت امیر علیه السلام درباره دو نفر که همدیگر را فروخته و فرار مى کردند و این عمل را کسب خود قرار داده بودند، فرمود: باید دستشان قطع گردد؛ زیرا آنان هم خود را دزدیده اند و هم اموال مردم را

 

۷۵- گواهى یهود

هنگامى که امیرالمومنین علیه السلام خطبه شقشقیه را مى خواند مردى نزد آن حضرت آمده و مسائلى سوال کرد، از جمله پرسید؛ دو نفر یهودى بر اسلام یهودى دیگر گواهى داده اند، آیا گواهى آنان پذیرفته مى شود؟
آن حضرت علیه السلام فرمود: نه ؛ زیرا یهودیان کلام خدا را تغییر داده و گواهى دروغ مى دهند

 

۷۶- گواهى نصارى

و نیز پرسید؛ آیا گواهى دو نفر نصرانى بر اسلام یک نفر مجوسى پذیرفته مى شود؟
آن حضرت فرمود: آرى ؛ زیرا خداوند در قرآن مجید مى فرماید: (( ولتجدن اقربهم موده للذین آمنوا الذین قالوا انا نصارى و مى یابى نزدیکترین مردم را از نظر دوستى با اهل ایمان ، کسانى که گفته اند مائیم ترسایان ، براى این که بعضى از آنان کشیشان و صومعه نشینانند و آنها از عبادت خدا تکبر نمى کنند.
و کسى که از عبادت خدا تکبر نمى ورزد گواهى دروغ نخواهد داد

 

۷۷- تهمت به یکدیگر

دو نفر را که هر کدام از آنان به دیگرى گفته بود با من لواط کرده اى ، نزد حضرت امیر علیه السلام آوردند، آن حضرت علیه السلام به آنان حد نزد ولى آنها را تعزیر نمود

 

۷۸- ارش بکارت

دو دختر در میان گرمابه شدند یکى از آنان با انگشت ، بکارت دیگرى را برداشت ، آنان را به نزد حضرت امیر علیه السلام آوردند. آن حضرت فرمود: باید جانى ارش بکارت دیگرى را بپردازد

 

۷۹- هتاکى

مردى به مرد دیگر گفت : اى پسر شخص دیوانه !
مرد در پاسخش گفت : خودت پسر شخص دیوانه اى !
على علیه السلام به مرد اول فرمود: بیست تازیانه به دیگر بزند و در حالى که مرد مشغول تازیانه زدن بود فرمود: مى دانم که این ضارب نیز خودش به همین اندازه تازیانه مى خورد. و چون تمام شد آن حضرت تازیانه را به دست دومى داده و او هم بیست تازیانه به اولى زد 

 

۸۰- فروختن صید ماهى

حضرت امیر علیه السلام از فروختن دام صیاد به این ترتیب که خریدار به صیاد بگوید: دامت را برایم بینداز هر چه صید کرد براى من باشد به فلان مبلغ ، جلوگیرى کرد

 

۸۱- نذرى در طواف

على علیه السلام درباره زنى که نذر کرده بود بر روى چهار دست و پا به دور خانه کعبه طواف کند، فرمود: باید چهارده دور طواف کند. هفت مرتبه براى دستهایش و هفت مرتبه براى پاهایش

 

۸۲- نیابت در حج

حضرت امیر علیه السلام مى فرماید: اگر کسى عازم رفتن به حج باشد و بیمار شود و نتواند برود باید اجیر بگیرد تا به نیابتش حج نماید

 

۸۳- امیرالمومنین علیه السلام درباره غلامى که مرد آزادى را بطور خطا کشته و پس از آن مولایش او را آزاد کرده بود، فرمود: آزادیش صحیح است ، و مولایش ضامن دیه مقتول مى باشد

 

۸۴- قصاص

على بن ابیطالب علیه السلام مى فرمود: پدر در قصاص ‍ کشتن فرزند کشته نمى شود ولى فرزند در قصاص کشتن پدر کشته مى شود

 

۸۵- استمداد عمر از امیرالمومنین (ع )

در زمان خلافت عمر مردى به نام معن بن زائده مهرى شبیه مهر خلیفه جعل کرده و با آن اموالى از مالیات کوفه را تصرف کرد. و پس از آن که او را دستگیر نمودند، روزى عمر بعد از نماز صبح به مردم رو کرده و گفت : همگى بر جاى خود بنشینید. و آنگاه قضیه معن را نقل کرده ، در کیفیت مجازات او با آنان به مشورت پرداخت ، از آن میان مردى گفت : اى خلیفه ! دستش را قطع کن ! و دیگرى گفت : او را دار بزن ! امیرالمومنین علیه السلام آنجا نشسته و سخنى نمى فرمود. عمر به آن حضرت رو کرده و گفت : یا اباالحسن ! نظر شما چیست ؟
آن حضرت علیه السلام فرمود: این مرد مرتکب دروغى شده باید تادیب گردد، پس عمر او را بشدت زد و آنگاه وى را به زندان انداخت

 

۸۶- بچه زنده در شکم مادر مرده

امیرالمومنین علیه السلام مى فرمود: هرگاه زنى بمیرد و بچه زنده اى در شکم داشته باشد یا شکمش را شکافته و فرزند را بیرون بیاورند.
و نیز فرمود: اگر بچه اى در شکم مادر بمیرد و جان مادر در خطر باشد در صورتى که زنان متخصص وجود نداشته باشند جایز است که مرد با دست بچه را پاره پاره کند و او را بیرون بیاورد

 

۸۷- مرد ناخوانده

حضرت امیر علیه السلام چند نفر را به جرم دزدى زندانى کرد. مردى نزد آن حضرت آمده گفت : یا امیرالمومنین ! من هم با ایشان دزدى کرده ولى توبه نموده ام .
حضرت على علیه السلام دستور داد بر او حد جارى کنند و این شعر را به عنوان مثل برایش خواند:

 

ویدخل راسه لم یدعه احد بین القرینین حتى لزه القرن

نخوانده سر را در بین دو شترى که با ریسمان به هم بسته بودند داخل کرد و بناچار در ریسمان گرفتار شد و شتران او را مى کشیدند
(کنایه از کسى که بدون جهت خود را گرفتار مى کند)


۸۸- قانون اسلام
امیرالمومنین علیه السلام درباره کیفیت تقسیم میراث مرد مشرکى که پیش از تقسیم اموالش ورثه اش مسلمان شده بودند، فرمود: طبق قانون اسلام باید مالش را بین ورثه تقسیم کنند

۸۹- سوختن با آبگوشت
مردى با ریختن دیگى پر از آبگوشت داغ سر مردى را سوزاند به طورى که موى سرش ریخت . نزاع به نزد امیرالمومنین علیه السلام بردند. آن حضرت علیه السلام مرد جانى را تا یک سال حبس کرد ولى موى سر مجنى علیه نروئید، پس ‍ فرمود: جانى دیه سرش را به او بپردازد

۹۰- دیه گره هاى انگشتان
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: دیه هر گره از انگشتان یک سوم تمام دیه آن انگشت است ، بجز انگشت ابهام که دیه یک گره آن نصف تمام دیه اش مى باشد؛ زیرا انگشت ابهام دو گره دارد

۹۱- استدلال به عمل على (ع )
مردى از امام صادق علیه السلام پرسید؛ زنى که شوهرش ‍ مرده کجا باید عده بگیرد؛ در خانه شوهرش یا هر جا که باشد؟
امام علیه السلام فرمود: هر جا که بخواهد مى تواند؛ زیرا على پس از مرگ شوهر ام کلثوم ، دست دختر را گرفته و به خانه آورد

۹۲- حیوان موطوئه
از امیرالمومنین علیه السلام از حکم حیوانى که با او آمیزش ‍ شده پرسش نمودند آن حضرت علیه السلام فرمود: گوشت و شیرش هر دو حرام است

۹۳- قربانى پسر!
مردى نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده گفت : نذر کرده ام که اگر مرتکب فلان عمل بشوم پسرم را نزد مقام ابراهیم قربانى کنم ، و حالا آن عمل را انجام داده ام تکلیفم چیست ؟
حضرت امیر علیه السلام فرمود: به جاى پسرت قوچ فربهى بکش و گوشتش را بر مستمندان تقسیم کن

۹۴- دقت در آزمایش
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: در روز ابرى ، چشم (به منظور تعیین ارش جنایت ) آزمایش نمى شود

۹۵- مردم همه آزادند…
حمران بن اعین مى گوید: از امام محمد باقر علیه السلام پرسیدم ؛ دخترکى نابالغ همراه مرد و زنى بوده مرد ادعا مى کرده کنیز اوست ، و زن ادعا مى کرده دختر اوست ؟
امام علیه السلام فرمود: على علیه السلام در مثل چنین قضیه اى فرموده : مردم همه آزادند مگر آن کسى که خودش به بردگیش اقرار نموده در حالى که بالغ باشد

۹۶- تقسیم ترکه میت
امیرالمومنین علیه السلام مى فرمود: بدهکارى میت پیش از وصیت ادا مى شود، و وصیت بعد از اداى قرض و آنگاه میراث بعد از وصیت است

۹۷- قصاص تنها با آهن
امیرالمومنین علیه السلام مى فرمود: قصاص تنها به وسیله آهن انجام مى شود (مانند شمشیر و کارد و نیزه … )

۹۸- بین پدر و فرزند ربا نیست
امیرالمومنین علیه السلام مى فرمود: بین پدر و فرزند ربا نیست ، و نه بین مولا و بنده

۹۹- بى وفائى دنیا

در اغانى آورده : عبدالله بن ابى بکر به همسر خود عاتکه باغستانى بخشید تا پس از مرگ او ازدواج ننماید، پس ‍ هنگامى که عبدالله بر اثر تیرى که در طائف به او رسید از دنیا رفت ، عمر عاتکه را خواستگارى کرد عاتکه جریان را به عمر گفت ، عمر به او گفت : حکم مساءله را بپرس ، عاتکه از على علیه السلام سوال کرد، آن حضرت به او فرمود: باغستان را به اهلش برگردان و ازدواج نما؛ عاتکه چنین کرد و با عمر ازدواج نمود

۱۰۰- نوعى قصاص

امام صادق علیه السلام از کتاب على علیه السلام نقل کرده که اگر کسى فرج زن خود را ببرد! مرد دیه آن را ضامن است ، و اگر از پرداخت دیه امتناع ورزد، در صورتى که زن بخواهد، همان جنایت از مرد قصاص مى شود
 
قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری
 

فصل یازدهم : پاسخ پرسش هاى دشوار

۱- خطبه بى الف
 
گروهى از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله دور هم نشسته و از هر درى سخن مى گفتند گفتگو از حروف الفباء به میان آمد، همگى به اتفاق آراء بر آن شدند که حرف الف بیش از سایر حروف در ترکیب کلمات و جمله بندیها به کار مى رود، در این هنگام امیرالمومنین علیه السلام بپاخاسته و خطبه اى طولانى بدون الف بالبداهه انشاء فرمود: حمدت و عظمت من عظمت منته ، و سبغت نعمته ، و سبقت رحمه غضبه ، و تمت کلمته ، و نفذت مشیه ، و بلغت قضیته ، حمدته حمد مقر لر بوبیته ، متخضع لعبودیته ، متنصل من خطیئه ….
 

۲- خطبه بدون نقطه
و نیز خطبه اى دیگر بدون نقطه بالبداهه انشاء کرد که اول آن این است :
الحمدالله اهل الحمد و ماواه ، وله اوکد الحمد واحلاه ، و اسرع الحمد و اسراه …
مؤ لّف : انشاء چنین خطبه هایى بطور ارتجال و بدون سابقه با ویژگى هاى خاصى که در الفاظ و مضامین آنها بکار رفته مى توان گفت که در زمره معجزات آن امام همام علیه السلام بشمار مى آید، و بعضى از ادبا اگر چه ابیات و یا فقراتى بدون الف و یا بدون نقطه آورده اند ولیکن باید توجه داشت که آنان کسانى هستند که سالیانى دراز از عمر خود را صرف تحصیل ادبیات و قسمتى از اوقات خود را صرف ترکیب و تلفیق آن جملات نموده اند، و از محالات عادى است که کسى بتواند بطور ارتجال و بالبداهه آنچنان خطبه هایى را با آن همه درخشندگى و خصوصیاتى که دارند انشاء نماید.
و نیز خطبه دیگرى از آن حضرت علیه السلام بدون نقطه نقل شده که اول آن چنین است :
(( الحمدلله الملک المحمود، المالک الودود، مصور کل مولود، و موئل کل مطرود…
 

۳- دوستى و دشمنى ، حفظ و نسیان ، خواب درست و نادرست
دو نفر نصرانى از ابوبکر پرسیدند؛ فرق میان دوستى و دشمنى چیست ، با این که از یکجا سرچشمه مى گیرند؟ و فرق بین حفظ و نسیان چیست با این که مرکزشان یکى است ؟ و تفاوت خواب درست و نادرست چیست با آن که منشاشان یکى است ؟

ابوبکر پاسخ آن را ندانسته ، ایشان را نزد عمر برد و عمر هم پاسخشان ندانسته آنان را به محضر حضرت امیر علیه السلام راهنمایى کرد، دو نصرانى نزد آن حضرت علیه السلام آمده و پرسشهاى خود را مطرح کردند. امیرالمومنین علیه السلام در پاسخ از سوال اول فرمود:
 
خداوند ارواح را دو هزار سال پیش از بدنها آفریده و آنها را در هوا سکونت داده است ، پس ارواحى که در آنجا با هم الفت و آشنایى داشته اند اینجا نیز با هم مانوسند، و ارواحى که با هم آشنایى و انسى نداشته اند اینجا نیز چنین هستند.

و در پاسخ از سوال دوم فرمود: خداوند در قلب انسان پرده و پوششى قرار داده ، پس هر چه بر قلب بگذرد و آن پرده باز باشد در قلب مى ماند وگرنه فراموش مى شود.
 
و در جواب از سوال سوم فرمود: خداوند روح را آفریده و براى آن سلطانى قرار داد که نفس باشد، پس موقعى که انسان خواب مى رود روح از بدنش خارج شده و سلطان آن مى ماند پس دستجات فرشتگان و پریان بر روح مى گذرند، پس هر خوابى که راست باشد از فرشتگان است و خوابهاى دروغ از پریان .
آن دو نصرانى از شنیدن این پاسخها ایمان آورده مسلمان شدند و در جنگ صفین در رکاب آن حضرت به شهادت رسیدند .

در اینجا مناسب است فلسفه اى را که امام صادق علیه السلام براى آفرینش حفظ و نسیان به مفضل فرموده نقل کنیم . حضرت فرمود: اى مفضل ! نیکو بیندیش در قواى چهارگانه اى که خداوند در نهاد انسان قرار داده است و آنها عبارتند از: قوه فکر، وهم ، عقل و حفظ، که چه موقعیت حساس و اهمیت بسزائى در وجود بشر و زندگى او دارند؛ مثلا اگر در این میان انسانى فاقد حفظ باشد چه حالى خواهد داشت و چه اختلال و بهم خوردگى شدیدى در کارها و وضع معاش و کسب او پدید خواهد آمد، مثل این که فراموش کند آنچه را که از دیگران گرفته و یا به دیگران بخشیده ، و آنچه دیده ، و شنیده ، گفته و یا به او گفته اند، و اگر فراموش کند مطالبى را که بود و یا نبود آنها برایش نفع دارد، و نشناسد کسانى را که به او احسان نموده اند از کسانى که به وى ستم ورزیده اند، و فراموش کند چیزهایى را که برایش سودمند بوده از چیزهایى که به حالش زیانبخش است و هرگز راه مقصدش را یاد نخواهد گرفت و اگر چه چندین بار هم از آن بگذرد، و هیچ دانشى را فرا نخواهد گرفت ، و اگر چه تمام عمر در پى تحصیل آن باشد، و به هیچ مذهب و آیینى معتقد نخواهد شد، و از تجربه هاى خود بهره مند نخواهند گردید، و از موضوعات گذشته عبرت نخواهند گرفت ، بلکه سزاوار است که بکلى از انسانیت منسلخ و جدا گردد.

بهوش باش ! در اهمیت این یک نعمت از نعمتهاى خداوند که گفته شد، و بالاتر از نعمت حفظ، نعمت نسیان است ؛ زیرا اگر فراموشى نبود، پس کسى که مصیبتى بر او وارد شده هرگز خاطرش تسلى نمى یافت ، و پشیمانى و حسرتش از بین نمى رفت ، و کینه ها از دلش برطرف نمى شد، و از متاعها و لذتهاى دنیا بهره اى نمى برد، به سبب یاد آوردن آفات و بلاها، و هرگز از پادشاه ستمگر و از دشمن خود غفلت نمى نمود.
آیا نمى بینى چگونه خداوند در وجود انسان دو قوه متضاد آفریده و براى هر کدام رازها و مصلحت هایى قرار داده ؟! و چه خواهد گفت آنان که تمام اشیاء را بین دو آفریدگار متضاد( یزدان و اهریمن ) تقسیم کرده اند در این اشیا متضاده با آن که در هر کدام از آنها نوعى مصلحت وجود دارد.
 

۴- اهمیت زبان
از امیرالمومنین علیه السلام از ویژگى زبان پرسش نمودند؛ آن حضرت علیه السلام فرمود: زبان بسان ترازویى است که جهل و نادانى آن را سبک نموده و خرد آن را سنگین نموده پایین مى آورد
 

۵- آمیزش و نتیجه آن
از امیرالمومنین علیه السلام درباره آمیزش سوال شد، فرمود: عورتهایى با هم اجتماع مى کند، و شرمى است که مرتفع مى شود، بسى به دیوانگى شبیه است و نتیجه آن فرزندى است که اگر زنده بماند سبب آزمایش است و اگر بمیرد مایه تاسف
 

۶- معناى توحید و عدل
از امیرالمومنین علیه السلام از معناى توحید و عدل پرسیدند؛ فرمود: توحید آن است که خدا را در نظر مجسم نکنى (زیرا ذهن انسان چیزهاى محدود را تصور مى کند و آنها از سنخ مخلوقات هستند) و عدل آن است که خدا را متهم نکنى (به ظلم و ستم )
 

۷- جاى بهشت ها در روز قیامت
سه نفر از یهود به نامهاى کعب بن اشرف و مالک بن صیفى وحى بن اخطب نزد عمر آمده به او گفتند: در کتاب آسمانى شما قرآن مجید آمده : وجنه عرضها السموات والارض ؛  بهشتى که وسعت و پهناورى آن به قدر آسمان ها و زمین هاست و در صورتى که وسعت یک بهشت تمام آسمانها و زمینهاى هفتگانه را بگیرد پس بقیه بهشتها در روز قیامت کجا هستند؟

عمر گفت : نمى دانم ، در این اثناء امیرالمومنین علیه السلام وارد گردیده به آنان فرمود: گفتگوى شما چیست ؟ یهودیان سوال خود را مطرح کردند. حضرت امیر علیه السلام به آنان فرمود: بگویید وقتى که شب مى شود روز به کجا مى رود؟
گفتند: خدا مى داند.
على علیه السلام همین طور هم جاى بهشتها را خدا مى داند، و آنگاه آن حضرت علیه السلام نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمده و داستان را عرضه داشت و در همان حال آیه شریفه نازل گردید:
فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون ؛ بپرسید از دانشمندان اگر خودتان نمى دانید .

۸- از قضاى خدا به قدرش فرار مى کنم
روزى امیرالمومنین علیه السلام از نزدیکى دیوارى که به دیوار دیگر مایل شده و مشرف به انهدام بود گذر مى کرد و در این موقع مسیر خود را تغییر داده از سمت دیگرى به مقصد ادامه داد.
مردى گفت : یا امیرالمومنین ! از قضاى خدا فرار مى کنى ؟
امام علیه السلام فرمود: از قضاى خدا به قدرش فرار مى کنم . (یعنى این عمل نه به منظور فرار از قضاى الهى بود بلکه وظیفه دینى چنین اقتضا مى کرد.)

۹- قضاء و قدر
حجاج بن یوسف براى چند تن از علماى زمان خود به نامهاى حسن بصرى ، عمر و بن عبید، واصل بن عطا و عامر شعبى نامه نوشت تا آراء و نظریات خود را پیرامون قضا و قدر برایش بنویسند.
حسن بصرى در پاسخش نوشت : بهترین سخنى که در این باره به ما رسیده گفتار امیرالمومنین علیه السلام است که فرمود: تنها چیزى که تو را تباه مى سازد اسفل و اعلاى توست (کنایه از عورت و دهان ) و خداوند از آن براى است .

عمر و بن عبید در پاسخش نوشت : بهترین گفتارى که درباره قضا و قدر شنیده ام سخن على بن ابیطالب است که فرموده : اگر انجام گناه و معصیت به اختیار خود انسان نباشد پس ‍ حکم به قصاص درباره شخص جانى بى مورد خواهد بود و او در حکم قصاص مظلوم مى باشد.

واصل بن عطا نوشت : زیباترین کلامى که در این باره شنیده ام ، کلام امیرالمومنین علیه السلام است که فرموده : آیا ممکن است خداوند تو را به راه راست هدایت نموده و باز خودش تو را در گمراهى قرار دهد بدون اختیار خودت .
شعبى نوشت : نیکوترین بیانى که درباره قضا و قدر شنیده ام بیان على بن ابیطالب علیه السلام است که فرموده : هر عملى که از آن به سوى خدا توبه مى کنى از خودت مى باشد، و هر عملى که به شکرانه انجام آن خدا را سپاس مى گویى از سوى خداوند است .
و چون نامه هایشان به حجاج رسید گفت : البته این گفتار را از چشمه اى صاف و گوارا اخذ کرده اند
 

۱۰- عمر به على (ع ) اشاره کرد
عمر خلیفه بود، جوانى یهودى بر او وارد گردید در هنگامى که عمر در مسجدالحرام نشسته و گروهى از مردم به دورش ‍ حلقه زده بودند، جوان یهودى گفت : مرا به داناترین مردم به خدا و پیامبر خدا و کتاب خدا هدایت کن .
عمر با دست به امیرالمومنین اشاره کرد. جوان به نزد آن حضرت آمده و پرسشهاى خود را مطرح کرد و از جمله آنها این سه تا سوال بود: یا على ! مرا آگاه کن از اول درختى که روى زمین روئیده و اول چشمه اى که روى زمین جارى شده و اول سنگى که بر روى زمین قرار گرفته است .

حضرت امیر علیه السلام به وى فرمود: اما سوال تو از اولین درخت ؛ یهودیان مى گویند: درخت زیتون بوده ولکن خلاف گفته اند. بلکه اولین درخت نوعى درخت خرما بوده که حضرت آدم آن را از بهشت آورده و در زمین کاشته و تمام نخلهاى روى زمین از آن به عمل آمده است .

و اما سوال تو از اولین چشمه ، یهودیان مى گویند: آن چشمه اى است که در بیت المقدس در زیر سنگى قرار دارد ولکن دروغ گفته اند، بلکه اولین چشمه ، آب حیات بوده که هر کس از آن بیاشامد حیات جاودان مى یابد و حضرت خضر که پیشرو ذوالقرنین بود آن را یافته از آن آشامید و ذوالقرنین بر آن دست نیافت .
و اما سوال سوم ؛ یهودیان مى گویند: سنگى است که در بیت المقدس قرار دارد ولکن چنین نیست ، بلکه اولین سنگ حجرالاسود بوده که حضرت آدم آن را از بهشت به همراه خود آورده و در رکن قرار داده و مردم آن را زیارت مى کنند، و آن از برف هم سفیدتر بوده ولى در اثر گناهان مردم این چنین سیاه شده است .
 

۱۱- هر طرف روى خداست
پس از وفات رسول خدا صلى الله علیه و آله بزرگ علماى نصارى به همراه صد تن از نصارى به مدینه آمده و از ابوبکر سوالاتى نمودند، ابوبکر پاسخ آنان را ندانسته ، ایشان را به نزد حضرت امیر علیه السلام رهبرى کرد.
تازه واردین به محضر امیرالمومنین علیه السلام شرفیاب شده سوالات خود را مطرح کرده پاسخ کافى دریافت نمودند، و اینکه یکى از پرسشهایشان : بگو روى خدا به کدام طرف است ؟
على علیه السلام مقدارى هیزم و آتش خواست و هیزمها را مشتعل نموده آنگاه به عالم نصرانى گفت : روى این آتش کدام طرف است ؟
نصرانى گفت : تمام اطرافش روى آن است .
حضرت امیر علیه السلام فرمود: این آتش که یکى از آفریده ها و مصنوعات خداست روى معینى ندارد، پس چه رسید به خالق و آفریدگار آن که مشابهتى با آن نداشته با هم قابل قیاس نیستند. و سپس فرمود: (( ولله المشرق و المغرب فاینما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع علیم ؛  خاور و باختر از خداست ، به هر طرف روى بیاورید آنجا روى خداست ، همانا خدا گشایش دهنده و داناست
 

۱۲- تو گمشده ما هستى
دو نفر از دانشمندان یهود که به پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله علاقه زیادى داشته و مکرر به نزد آن حضرت رفته به سخنانش گوش فرا مى دادند پس از وفات آن بزرگوار پیوسته از خلیفه و جانشین او پرسش مى نمودند و مى گفتند: هیچ پیغمبرى از دنیا نرفته مگر آن که جانشینى از اهل بیت خودش که با او خویشاوندى نزدیک داشته و داراى مقامى رفیع و منزلتى منیع بوده به جاى خود معین کرده تا قوانین و برنامه آئینش را در میان ملت و امتش برپا دارد.

روزى یکى از آن دو به دیگرى گفت : آیا تو خلیفه پس از این پیغمبر را مى شناسى ؟ گفت : نه ، ولى نشانه هاى او را در تورات خوانده ام که شخصى است اصلع و زرد چهره ، و نزدیکترین مردم است به رسول خدا صلى الله علیه و آله .

چون وارد مدینه شدند از جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله سوال نموده آنان را به نزد ابوبکر راهنمایى کردند. آن دو به نزد ابوبکر رفته و با اولین برخورد گفتند: این مرد گمشده ما نیست . آنگاه از او پرسیدند؛ قرابت تو با رسول خدا چیست ؟
ابوبکر گفت : من مردى از عشیره او هستم و دخترم عایشه نیز همسر او مى باشد.
گفتند: آیا غیر از این قرابتى دارى ؟
گفت : نه .
گفتند: پس ما را به شخصى برسان که از خودت داناتر باشد، زیرا تو آن نشانه هایى را که ما در تورات براى جانشین این پیغمبر خوانده ایم دارا نیستى .

ابوبکر از شنیدن سخنانشان برآشفته ، خواست آنان را بکشد. و سپس ایشان را به نزد عمر هدایت کرد، چون مى دانست که اگر آنان نسبت به عمر ابراز مخالفت کنند، عمر تحمل ننموده ایشان را مجازات خواهد کرد. پس به نزد عمر آمده و از او پرسیدند خویشى تو با پیغمبر چیست ؟
عمر گفت : من از قبیله او بوده و دخترم حفصه نیز همسر او مى باشد.
گفتند: آیا غیر از این هم قرابتى دارى ؟
گفت : نه .
گفتند: تو گمشده ما نیستى ، و آنگاه از او پرسیدند پروردگارت کجاست ؟
عمر گفت : در بالاى هفت آسمان .
گفتند: پس جاى دیگر نیست ؟
گفت : نه .
گفتند پس ما را به شخصى دلالت کن که از خودت داناتر باشد. عمر آنان را به نزد حضرت امیر علیه السلام هدایت کرد. چون به نزد آن حضرت علیه السلام رسیدند با اولین نگاه گفتند این همان کسى است که نشانه هایش را تورات خوانده ایم اوست وصى و خلیفه این پیغمبر اوست پدر حسن و حسین ؛ اوست شوهر دختر پیغمبر؛ اوست آن کسى که حق ، با او بستگى دارد؛ و آنگاه از آن حضرت علیه السلام پرسیدند قرابت تو با پیامبر چیست ؟
فرمود: پیامبر برادر من و من وصى اویم ، و من اولین کسى هستم که به او ایمان آورده ام . و شوهر دخترش فاطمه هستم .
گفتند: این قرابتى است بزرگ و فاخر، و نشانه اى است که آن را در تورات خوانده ایم . آنگاه از آن حضرت علیه السلام پرسیدند پروردگار تو کجاست ؟
على علیه السلام : اگر بخواهید شما را خبر دهم از آنچه که در عهد پیغمبر شما موسى واقع شده و مشکل شما را حل مى کند، و اگر بخواهید شما را آگاه سازم از آنچه که در زمان پیغمبر ما محمد صلى الله علیه و آله روى داده که سوال شما را پاسخ مى گوید.
گفتند: ما را خبر ده از آنچه که در زمان پیغمبر ما موسى روى داده است .
 
على علیه السلام فرمود: چهار فرشته از چهار سوى جهان آمده و به هم رسیدند؛ یکى از خاور و دیگرى از باختر سومى از آسمان و چهارمى از زمین ، پس فرشته اى که از خاور آمده بود به فرشته باختر گفت : از کجا آمده اى ؟ گفت : از نزد پروردگارم ، و فرشته اى که از باختر آمده به فرشته خاور گفت : از کجا آمده اى ؟ گفت : از نزد پروردگارم و فرشته آسمانى به فرشته زمینى گفت : از کجا آمده اى ؟ گفت : از نزد پروردگارم و فرشته زمینى به فرشته آسمانى گفت : از کجا آمده اى ؟ گفت : از نزد پروردگارم این بود جریانى که در عهد پیغمبر شما موسى روى داده که پرسش شما را پاسخ مى دهد(یعنى خدا همه جاست )و اما آنچه در زمان پیغمبر ما در این باره آمده آیه شریفه قرآن است :
(( ما یکون من نجوى ثلاثه الا هو رابعهم ، ولا خمسه الا هو سادسهم ولا ادنى من ذلک ولا اکثر الا هو معهم
هیچ سه نفرى با هم راز مگویى نمى کنند مگر این که خداوند چهارمى ایشان است ، و نه پنج نفرى مگر آن که خداوند ششمى ایشان است و نه کمتر از سه نفر و نه بیشتر از پنج نفر مگر آنکه خداوند با ایشان است .
 
پس آن دو یهودى گفتند: یا على ! چه چیز سبب شد که دو همراهت (ابوبکر و عمر) تو را از منصب مخصوصت جلوگیرى کنند، سوگند به خدایى که تورات را بر موسى فرستاده تو خلیفه بر حق هستى ، و ما صفات و نشانه هاى تو را در کتابهاى خود و در کنیسه ها و معابدمان خوانده ایم ، و تو سزاوارترى به این مقام از کسانى که در تصدى آن بر تو تقدم جسته اند.
على علیه السلام فرمود: آنان جلو رفته اند و دیگران را عقب گذارده اند و حسابشان با خداست که در روز رستاخیز آنان را توقیف نموده بازخواست خواهد نمود
 

۱۳- معناى روح
قیصر نامه اى به عمر نوشت ، در نامه اش سوالاتى دینى و علمى وجود داشت عمر پاسخهایش را ندانسته از امیرالمومنین علیه السلام کمک خواست ، آن حضرت علیه السلام به سوالات قیصر پاسخ داده ، نامه از طرف عمر براى قیصر فرستاده شد، قیصر پاسخ نامه اش را دریافت نموده از مطالعه آن دریافت که پاسخ دهنده على علیه السلام بوده از این رو نامه اى به این مضمون به آن حضرت علیه السلام نوشت : بر پاسخهاى تو آگهى یافتم و دانستم که تو از خاندان رسالت هستى و به علم و شجاعت آراسته ، اکنون مى خواهم معناى روح را که خداوند در قرآن مجید فرموده :و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى  برایم توضیح دهى .

امیرالمومنین علیه السلام در پاسخش نوشت : اما بعد؛ روح نکته اى است لطیف ، و نورى است شریف که از آفریده هاى حیرت آور و اسرارآمیز پروردگارش مى باشد، خداوند روح را از گنجینه هاى ارزشمند خود خارج ساخته و آن را در نهاد انسان قرار داده است ، روح وسیله ارتباط توست با خدایت ، و سپرده اى است از سوى خداوند در نزد تو، و هرگاه پیمانه ات پر شود روح را از تو باز خواهد ستاند
 

۱۴- اینجا صندوق علم است
اصبغ بن نباته گوید: هنگامى که امیرالمومنین علیه السلام به خلافت رسید و مردم با او بیعت کردند، روزى به قصد رفتن به مسجد از خانه بیرون شد در حالى که لباس پیامبر صلى الله علیه و آله را به تن داشته و نعلین آن حضرت را بپا کرده و شمشیرش را حمایل نموده وارد مسجد گردید و به منبر رفت و با هیبت و وقار بر منبر نشست و انگشتان دو دست را میان هم گذاشته پایین شکم خود قرار داده و آنگاه فرمود:
اى مردم ! از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید و به سینه مبارک اشاره نمود و فرمود: اینجا صندوق علم است ، این جاى لعب دهان رسول خداست ، از من بپرسید، زیرا که من داراى علم اولین و آخرین هستم .

در این هنگام مردى به نام ذعلب که سخنورى پردل بود برخاست و به مردم رو کرده و گفتن : پسر ابیطالب بر نردبان بلندى بالا رفته ، و مقام شامخى به خود بسته است الان او را شرمنده خواهم کرد! پس گفت : یا امیرالمومنین ! آیا پروردگارت را دیده اى ؟

آن حضرت علیه السلام به وى فرمود: واى بر تو اى ذعلب ! من هرگز به خداى نادیده ایمان نیاورده و او را پرستش ‍ نمى کنم .
ذعلب گفت : پس نشانه هایش را براى ما بگو؟
على علیه السلام : واى بر تو! دیده هاى ظاهرى او را مشاهده ننموده ولیکن دلهاى پاک به حقایق و نور ایمان او را دیده است .

واى بر تو اى ذعلب ! پروردگار من به دورى و نزدیکى و حرکت و سکون و ایستادن و رفتن وصف نمى شود، در عین لطافت به لطف وصف نمى شود، در عین بزرگى به عظمت وصف نمى شود، جلیل است ولى به غلظت و جلالت وصف نمى شود، بسیار مهربان است ولى به دلسوزى وصف نمى شود، مؤ من است ولى نه به عبادت کردن ، مدرک است ولى نه با لمس نمودن ، گوینده است ولى نه با بر وجه مباینت و انقطاع ، بالاى هر چیزى است ، پس گرفته نمى شود چیزى بالاى اوست ، جلو هر چیزى است پس گفته نمى شود چیزى جلوى اوست ، در اشیاء داخل است نه مانند داخل بودن چیزى در چیز دیگر، از اشیاء خارج است نه مانند بیرون بودن چیزى از چیز دیگر.

در این موقع ذعلب مدهوش شده بر زمین افتاد و چون به هوش آمد گفت : به خدا سوگند هرگز مثل چنین جوابى نشنیده و نخواهم شنید.

سپس فرمود: از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید. در این وقت اشعث بن قیس بپا خاسته گفت : یا امیرالمومنین ! چگونه از مجوس جزیه مى گیرى با این که نه پیامبرى دارند و نه کتاب آسمانى ؟
آن حضرت فرمود: مجوس هم پیامبر داشته اند و هم کتاب آسمانى تا زمانى که شبى پادشاه آنان شراب نوشیده و در حال مستى با دختر خود زنا کرد و چون صبح شد و مردم از ماجراى شاه خبردار گردیدند به دور خانه اش گرد آمده و فریاد برآوردند اى پادشاه ! تو آئین ما را آلوده و لکه دار نمودى ، از خانه خارج شو تا بر تو اقامه حد کنیم .

پادشاه بر در خانه آمده و مردم را طلبید و به آنان گفت : من با شما سخنى دارم ، اگر مرا تصدیق کردید پس مرتکب گناهى نشده ام وگرنه هر چه مى خواهید درباره ام انجام دهید. مردم از گوشه و کنار بر در کاخش اجتماع کردند، پادشاه از قصر بیرون آمده به مردم گفت : آیا مى دانید که خداوند هیچ مخلوقى را از پدرمان آدم و مادرمان حوا گرامى تر نداشته ؟
همگى گفتند: درست است .
گفت : آیا نه چنین است که آدم دخترانش را به ازدواج پسرانش درآورده است ؟
گفتند: راست مى گوئى و دین حق همین است ، و از آن زمان نکاح با محارم را حلال شمردند، پس خداوند بر آنان غضب نموده نور علم را از سینه هایشان بزدود، و کتاب آسمانیشان را از میانشان برداشت ، و آنها کافرند و اهل دوزخ مى باشند، و بدان اى اشعث ! که اشخاص منافق حالشان از این گروه بدتر است
اشعث گفت : به خدا سوگند! هرگز مانند چنین جوابى نشنیده و نخواهم شنید

۱۵- فلسفه بعضى از افعال نماز
مردى از حضرت امیر علیه السلام پرسید؛ بالا بردن دستها به هنگام تکبیره الاحرام چه معنا دارد؟
على علیه السلام فرمود: معنایش این است که خدا بزرگتر است ، یکتا و یگانه است ، مانندى ندارد، با حواس و ادراکات ظاهرى لمس و ادراک نمى شود. پرسید؛ کشیدن گردن در حال رکوع چه معنا دارد؟
فرمود: معنایش این است که به خدا ایمان آوردم اگر چه گردنم را بزند.
پرسید؛ معناى سجده اول چیست ؟

فرمود: معنایش این است که خدایا! تو ما را از زمین آفریده اى ، و معناى برداشتن سر از سجده این است که خدایا! تو ما را از زمین بیرون آورده اى ، و معناى سجده دوم این است که خدایا! تو ما را به زمین بر مى گردانى ، و معناى برداشتن سر از سجده دوم این است که خدایا تو بار دیگر، ما را از زمین بیرون مى آرى (در روز رستاخیز).
پرسید؛ گذاشتن پاى راست بر روى پاى چپ در حال تشهد چیست ؟
فرمود: معنایش این است که خدایا! باطل را بمیران و حق را برپا و استوار نگهدار.
پرسید؛ پس معناى گفتن امام السلام علیکم چیست ؟
فرمود: امام مترجمى است از طرف خداوند که به اهل جماعت مى گوید: شما در روز قیامت از عذاب خداوند در امانید .
 

۱۶- تکبیرات افتتاحیه
حضرت امیر علیه السلام درباره معنا و تاویل تکبیرات افتتاحیه تا تکبیره الاحرام فرمود: در موقع گفتن الله اکبر اول در قلب خود حاضر مى کنى خدا بزرگتر است از این که به ایستادن و نشستن وصف شود. و در دوم خطور مى دهى خدا بزرگتر است از این که به حرکت و یا جمود وصف شود، و در سوم از دل مى گذرانى که خدا بزرگتر است از این که درباره اش ‍ گفته شود جسم است و یا به چیزى تشبیه و قیاس شود. و در چهارم خدا بزرگتر است از این که درباره اش گفته شود جوهر و یا عرض است و یا چیزى را حمل مى کند و یا چیزى در او حلول مى نماید. و در ششم خدا بزرگتر است از این که آثار امور حادثه از قبیل زوال و انتقال و تبدل حال درباره اش فرض ‍ شود. و در هفتم بزرگتر است از این که داراى حواس پنجگانه باشد
 

۱۷- نشانه خدا
مردى نزد حضرت امیرالمومنین علیه السلام آمده گفت : یا امیرالمومنین ! به چه چیز خدایت را شناخته اى ؟ فرمود: به واسطه شکستن عزمها و تصمیمها، و چون بر انجام کارى اراده کردم موانع و قضا، حائل گردید و مقصودم عملى نشد پس فهمیدم تدبیر کننده و عاقبت اندیش دیگرى است .
پرسید؛ چه چیز سبب شد که خدا را سپاسگزارى نمایى ؟

فرمود: دیدم که چه بلاهایى که از من دور کرده و بر دیگرى وارد نموده ، پس فهمیدم که بر من منت گذاشته و من هم او را شکر کردم . پرسید؛ چه چیز سبب شده که به ملاقات و دیدار او علاقه مند گردى ؟ فرمود: چون دیدم آیین فرشتگان و پیامبرانش را براى من برگزیده و نعمت را بر من تمام کرده دانستم خدایى که این گونه مرا گرامى داشته هرگز فراموشم ننموده ، به همین سبب به دیدار او مشتاق گردیدم
 

۱۸- نسبت یگانگى به خداوند
در روز جنگ جمل هنگامى که امیرالمومنین علیه السلام سرگرم تدبیر امور جنگ بود، مردى اعرابى برخاست و گفت : یا امیرالمومنین ! آیا مى گویى خدا یگانه است ؟
در این موقع مردم از هر سو زبان به اعتراض گشوده به او گفتند: آیا نمى بینى آنچه را که امیرالمومنین علیه السلام در آن است از پریشانى دل و پراکندگى حواس ؟!

امام علیه السلام به آنان فرمود: او را واگذارید که ما آنچه از دشمن مى خواهیم این اعرابى از آن پرسیده است . آنگاه به مرد عرب فرمود: نسبت یگانگى به خداوند چهار قسم است ؛ دو قسم آن رواست و دو قسم دیگر ناروا. اما آن دو که روا نیست ، یکى نسبت یک است که در برابر دو مى باشد، و وجه نارواییش این است که خدا دو ندارد و در باب اعداد یکى که دو ندارد داخل در اعداد نبوده به آن یک گفته نمى شود. و دیگرى یکى که مراد از آن ، نوعى از جنس باشد و این هم روا نیست ؛ زیرا این تشبیه به مخلوقات است و خداوند از آن منزه است .
و اما آن دو قسمى که رواست یکى این است که مقصود از نسبت یگانگى نظیر نداشتن در اشیاء و مخلوقات باشد، و دیگرى این که گویند خداوند احدى المعنى است که مقصود عدم انقسام در وجود و اندیشه و خیال باشد، و پروردگار ما این چنین است
 

۱۹- پرسشهاى اسقف نجران
پیشوا و عالم بزرگ طائفه نجران نزد عمر آمده و از او سوالاتى کرد عمر پاسخش را ندانسته او را به نزد حضرت امیر علیه السلام رهبرى نمود، اسقف در محضر آن حضرت علیه السلام پرسشهاى خود را مطرح کرد، و اینک قسمتى از سوالاتش :
مرا خبر ده از چیزى که در دست مردم دنیاست و از آن استفاده نموده و همچون میوه هاى بهشتى در آن کم و کاستى پیدا نمى شود؟
امیرالمومنین علیه السلام به او فرمود: آن قرآن است که اهل دنیا تمام نیازمندیهاى خود را از آن مى گیرند و نقصانى در آن ظاهر نمى شود.
پرسید: اول خونى که روى زمین ریخته شده چه خونى بوده ؟
آن حضرت علیه السلام فرمود: شما نصارى معتقدید که آن ، خون ها بیل فرزند آدم بوده که برادرش قابیل او را کشته است ولى چنین نیست ، بلکه اول خونى که روى زمین ریخته شده خونى بوده که از رحم حوا به هنگام تولد قابیل خارج شده است .
اسقف گفت : راست گفتى .
 

۲۰- اساف و نائله
از حضرت امیر علیه السلام از اساف و نائله و سبب پرستش قریش از براى آنها پرسش نمودند؛ حضرت علیه السلام فرمود: آنان دو جوان زیبا بوده اند که یکى از آن دو حالت تانثى داشته پس در موضع خلوتى از خانه کعبه مرتکب فحشاء شده و خداوند آنان را به صورت دو سنگ مسخ نموده است پس قریش از روى نادانى گفتند: اگر خداوند راضى نبود که آن دو همانند خودش پرستش شوند آنان را به این صورت در نمى آورد

۲۱- قیافه شناسى
مالک بن دحیه مى گوید: روزى من و عده اى دیگر نزد امیرالمومنین علیه السلام بودیم ، سخن از اختلاف اخلاق و رفتار و اندام مردم به میان آمد، آن حضرت علیه السلام فرمود: این اختلاف در اثر تفاوت طینت و خاک خلقت آنها مى باشد؛ زیرا آنان قطعه اى بوده اند از زمین شور و شیرین و خاک درشت و نرم پس ایشان به قدر نزدیک بودن زمینهایشان با هم نزدیک بوده و به قدر اختلاف و جدایى آن با همدیگر تفاوت دارند؛ پس چه بسا افراد نیکو منظر، کم عقل ؛ و بلند قد، کوتاه همت ؛ و نیکو کردار، بدقیافه ؛ و کوتاه قد، دور اندیش ؛ و سرگشته دل ، پریشان عقل ، و سخنور، قوى القلب است
 

۲۲- مالک اصلى خداست
 
از حضرت امیر علیه السلام معناى لا حول ولا قوه الا بالله را پرسش نمودند آن حضرت (ع ) فرمود: معنایش این است که ما در قبال خداوند هیچ چیز نداریم جز آنچه که او به ما داده ، پس هرگاه چیزى به ما ارزانى دارد که در حقیقت هم مالک اصلى خود اوست ما را درباره آن به دستوراتى مکلف سازد و هرگاه آن را از ما بگیرد تکلیفش را از ما بر مى دارد
 

۲۳- تعریف عاقل
از حضرت امیر علیه السلام معناى عاقل را پرسیدند؛ فرمود: عاقل کسى است که هر چیزى را در جاى خود قرار دهد. گفتند: پس جاهل را براى ما تعریف کن . فرمود: آن را تعریف کردم

مؤ لّف :یعنى چون جاهل ضد عاقل است و هر چیزى از روى ضدش ‍ شناخته مى شود پس تعریف جاهل نیز در ضمن تعریف عاقل روشن مى شود.
 

۲۴-ما ملک خداییم
امیرالمومنین علیه السلام شنید مردى مى گفت : انا لله و انا الیه راجعون آن حضرت به وى فرمود: جمله انا لله اعترافى است به اینکه ما ملک خدائیم و جمله وانا الیه راجعون اقرارى است بر این که ما نابود و هلاک خواهیم شد
 

۲۵- معناى قرء
زراره خدمت امام صادق علیه السلام عرضه داشت : ربیعه الراى گفته قرء پاکى بین دو حیض است و زن مطلقه با سومین دفعه قاعدگى از عده خارج مى شود. و ربیعه اظهار داشته که این راى از خودش مى باشد.
امام صادق علیه السلام فرمود: دروغ گفته آن را از حضرت على علیه السلام اخذ کرده است
 

۲۶- این احمقان !
جویریه بن مسهر مى گوید: به دنبال امیرالمومنین علیه السلام مى دویدم ، امام علیه السلام متوجه من شده فرمود: هلاک نشدند این احمقان (خلفاى دنیا پرست ) مگر به واسطه صداى کفش متملقانى که به دنبالشان راه مى روند، آنگاه فرمود: براى چه آمده اى ؟
گفتم : آمده ام از شما معناى شرف و مروت و عقل را بپرسم .
امام علیه السلام فرمود: امام شرف ؛ کسى که سلطان او را شریف بدارد با شرافت است . و اما مروت ؛ عبارت است از آراستن معیشت و اصلاح زندگى . و اما عقل ، پس کسى که از خدا بترسد و پرهیزکار باشد خردمند است
 

۲۷- نعمتهاى الهى
ابى بن کعب در حضور پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله این آیه شریفه را خواند: واسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه ؛ و تمام کرد خدا بر شما نعمتهایش را چه آشکارا و چه پنهان .
در این هنگام رسول خدا صلى الله علیه و آله به حضار مجلس که از جمله آنها ابوبکر و عمر و عثمان و ابوعبیده و عبدالرحمان بود فرمود: بگویید ببینم اول نعمتى که خداوند به شما ارزانى داشته چیست ؟

آنان همگى از مال و ثروت و زن و فرزند سخن گفتند، و چون ساکت شدند پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام رو کرده به او فرمود: یا على ! تو هم بگو، على علیه السلام شروع کرد به شمردن ، خداوند مرا از نیستى به هستى آورد مرا موجودى زنده قرار داد، نه جامد و بى جان ، مرا انسانى متفکر و هوشمند قرار داد نه ابله و فراموشکار، در بدنم قوا و مشاعرى آفرید که به وسیله آنها آنچه بخواهم ادراک مى کنم ، در ساختمان وجودم شمع تابان خود را آفرید، مرا به آیین خودش هدایت نمود و از گمراهى نجات بخشید، برایم راه بازگشتى به حیات جاودان قرار داد، مرا آزاد و مالک قرار داد نه برده و مملوک ، آسمان و زمینش را با آنچه که در آنها هست برایم رام و مسخر گرداند، ما را زن نیافرید بلکه مردانى حاکم بر همسران حلالمان و پیامبر صلى الله علیه و آله در هر جمله به او مى فرمود: راست گفتى ، و آنگاه به او فرمود: باز هم بشمار!
على علیه السلام گفت : و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها؛ اگر بخواهید نعمتهاى خدا را بشمرید شماره نتوانید کرد.
پس از آن رسول خدا صلى الله علیه و آله تبسم نموده و به او فرمود: گوارا باد تو را حکمت و دانش ، یا اباالحسن ! تو وارث علم من ، و بعد از من برطرف کننده اختلافات امتم مى باشى
 

۲۸- پرسشهاى عمر از على (ع )

روزى عمر به حضرت امیر علیه السلام رسید و گفت : یا امیرالمومنین ! پرسشهایى چند در نظر داشته ام و فراموش ‍ کردم که آنها را از رسول خدا صلى الله علیه و آله بپرسم آیا شما پاسخ آنها را مى دانید؟
على علیه السلام فرمود: سوالات خود را بگو.

عمر: گاهى انسان چیزى در خواب مى بیند و وقتى که بیدار مى شود اثرى از آن نمى یابد، و گاهى با کسى برخورد مى کند و بدون سابقه او را دوست مى دارد. و برعکس ، گاهى هم با افراد ناشناسى دشمن است و گاهى هم چیزى مى بیند و یا مى شنود و مدتها آن را بخاطر دارد و گاه احتیاج ، آن را فراموش مى کند و باز در غیر وقت حاجت یادش مى آید.

امیرالمومنین علیه السلام در پاسخش فرمود: اما سوال تو از خواب ؛ خداوند در قرآن مجید مى فرماید: (( الله یتوفى الانفس حین موتها والتى لم تمت فى منامها فیمسک التى قضى علیها الموت و یرسل الاخرى الى اجل مسمى  خداوند جانها را در وقت مردن ، و نیز جانهاى آنان که نمرده اند در خواب از بدنها مى گیرد، پس از آن نفسى را که خدا حکم به مردن او کرده او را نگه مى دارد و آن نفسى را که اجلش نرسیده به بدن خود تا اجل و موعد معینى مى فرستد.

آنگاه فرمود: خواب شبیه مرگ است ، پس آنچه را که انسان به هنگام تحلیل و جدا شدن روح از بدن ببیند راست و از ملکوت است . و آنچه را که در موقع بازگشت روح ببیند باطل و از رنگهاى شیطان است .

و اما سوال تو از دوستى و دشمنى با عدم سابقه ؛ خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از بدنها آفریده و آنان را در هوا و فضا سکونت داده است ، پس ارواحى که در آنجا با یکدیگر انس و الفت داشته اند اینجا نیز با هم مانوسند، و ارواحى که در آنجا با هم دشمن بوده اند اینجا نیز با هم دشمنند.
و اما سوال تو از ذکر و فراموشى ؛ هیچ قلبى نیست مگر اینکه داراى پرده و پوششى است ، پس هرگاه قلب در زیر آن پرده نهان باشد آنچه را که دیده و شنیده فراموش مى کند، و هرگاه پرده کنار رود آنچه را که دیده و شنیده یادش مى آید.
عمر گفت : راست گفتى ، خدا مرا زنده نگذارد و نه در شهرى باشم که تو در آنجا نباشى
 

۲۹- سوال ابن کوا

ابن کوا از حضرت امیر علیه السلام پرسید؛ آیا خداوند پیش از حضرت موسى علیه السلام با کسى از مردم سخن گفته است ؟
على علیه السلام به او فرمود: بله ، خداوند با همه کس از خوب و بد سخن گفته و آنان نیز به او پاسخ داده اند، این جواب بر ابن کوا گران آمده و معنایش را نفهمید. پس گفت : چطور خدا با همه سخن گفته و آنان نیز به او پاسخ گفته اند؟
امام علیه السلام به وى فرمود: آیا قرآن نخوانده اى که خداوند به پیامبرش مى فرماید:
(( واذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربکم قالوا بلى .
یاد کن اى پیامبر! زمانى را که بیرون آورد پروردگار تو از فرزندان آدم از پشتهاى ایشان یعنى از صلابتشان نسل ایشان را و گواه گردانید آنها را بر خودشان و به آنان گفت : آیا پروردگار شما نیستم ؟ گفتند: آرى ، تو پروردگار ما هستى .
پس بنابراین خداوند با تمام بنى آدم سخن گفته و ایشان نیز به او جواب داده اند. و در جاى دیگر دارد که آنان در (عالم ذر) به خداى خود پاسخ مثبت گفته و خداوند به ایشان فرموده : منم خداى یگانه ، و منم بخشنده و مهربان

۳۰- سوره هود

از امیرالمومنین علیه السلام پرسیدند؛ آیا در قرآن مجید سوره اى هست که بیان کننده اسم خودش باشد؟ فرمود: آرى ، سوره هود که خداوند در آن مى فرماید: مامن دابه الا هو اخذ بناصیتها  زیرا وقتى که لفظ هو ناصیه یعنى حرف اول دابه را با خود بگیرد هود مى شود

۳۱- هفت سوال

مردى نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده و گفت : از هفتاد فرسنگ دور به اینجا آمده ام تا هفت سوال از شما بپرسم :
۱- چه چیز از آسمان عظیم تر است ؟
۲- چه چیز از زمین پهناورتر است ؟
۳- چه چیز از کودک یتیم ناتوان تر است ؟
۴- چه چیز از آتش داغ تر است ؟
۵- چه چیز از زمهریر سردتر است ؟
۶- چه چیز از دریا بى نیازتر است ؟
۷- چه چیز از سنگ سخت تر است ؟
على علیه السلام فرمود: تهمت به ناحق از آسمان عظیم ترست .
حق از زمین وسیع تر است .
سخن چینى شخص نمام از کودک یتیم ضعیف تر است .
آز و طمع از آتش داغ تر است .
حاجت بردن به نزد بخیل از زمهریر سردتر است .
بدن شخص با قناعت از دریا بى نیازتر است .
قلب کافر از سنگ سخت تر است

۳۲- واجب و واجب تر و…

شافعى در مطالب السئول آورده : مردى نزد حضرت امیر علیه السلام آمده و گفت : مرا آگاه کن از واجب و واجب تر، عجب و عجب تر، سخت و سخت تر، نزدیک و نزدیک تر!
امام علیه السلام پاسخ او را در ضمن اشعارى بیان فرمود:
توبه و بازگشت به پروردگار مردم واجب است ، و ترک گناهان از آن واجب تر
گردش روزگار عجیب است ، و غفلت مردم از آن عجیب تر
بردبارى در برابر مصائب دشوار است ، ولى از دست دادن پاداشها از آن دشوارتر
هر چیزى که به آن امید مى رود نزدیک است ، و مرگ از همه آنها نزدیکتر

۳۳- برادر ثقه و برادر تبسمى

مردى در بصره از حضرت امیر علیه السلام از برادران دینى پرسش نمود، آن حضرت علیه السلام به وى فرمود: برادران بر دو گونه اند: ۱- برادران ثقه . ۲- برادران تبسمى .
اما برادران ثقه ؛ آنان پناه و پر و بال و اهل و مالند، پس هرگاه برادرى را براى خود این چنین یافتى تو هم برایش یار و مددکار باش با دوستانش دوست و با دشمنانش دشمن باش ، رازها و عیبهاى او را بپوشان و خوبیهاى او را اظهار کن . و بدان که این نوع برادران از کبریت احمر هم کمیاب ترند.
و اما برادران تبسمى ؛ کسانى هستند که دوست و برادر لبخندى تو مى باشند، پس تو هم با آنها طورى رفتار کن که آنها با تو رفتار مى کنند از شیرین زبانى و گشاده رویى

۳۴- معناى حنان و منان

از حضرت امیر علیه السلام معناى الحنان و المنان را پرسش نمودند؛ فرمود: حنان کسى است که مى پذیرد کسانى را که از او اعتراض نموده اند.
و منان کسى است که بدون سوال به بخشش و عطا ابتدا مى کند


۳۵- اختلاف سن دو برادر دوقلو

از امیرالمومنین علیه السلام پرسیدند، کدام دو برادر بوده اند که در یک روز به دنیا آمده و در یک روز وفات نموده و سن یکى از ایشان پنجاه سال و دیگرى صد و پنجاه سال بود؟
فرمود: عزیر و عزره بوده اند که در یک روز به دنیا آمده و عزیر صد سال مرده بود و خداوند او را زنده کرد و پس از مدتى هر دو در یک روز وفات نمودند

۳۶- پسر بزرگتر از پدر!

از امیرالمومنین علیه السلام پرسیدند؛ کدام پسر بوده که از پدرش بزرگتر بوده است ؟
فرمود: عزیر بوده که خداوند او را زنده کرد و در هنگامى که خودش چهل سال داشت و پسرش صد و ده سال .


۳۷- ساعتى که نه از شب است و نه از روز

از على علیه السلام پرسیدند؛ کدام ساعت است که نه از شب است و نه از روز؟
فرمود: ساعت قبل از طلوع آفتاب


۳۸- خواص نفوس

کمیل بن زیاد از امیرالمومنین علیه السلام از نفس پرسش نمودند؛ آن حضرت علیه السلام به او فرمود: کدام نفس ؟
کمیل گفت : مگر بیش از یک نفس هست ؟
امام علیه السلام فرمود: بلکه چهار نفس است : ۱- نفس ‍ نامى نباتى . ۲- نفس حیوانى . ۳- نفس ناطقه قدسى . ۴- نفس کلى الهى . و هر کدام از این نفوس ، داراى پنج قوه و دو خاصه است .

اما قواى پنجگانه نفس نامى نباتى عبارتند از: ۱- ماسکه . ۲- جاذبه . ۳- هاضمه . ۴- دافعه . ۵- مربیه . و دو خاصه آن عبارتند از: زیادت و نقصان و انبعاث آنها از کبد.
و اما قواى پنجگانه نفس حیوانى : ۱- شنوایى . ۲- بینایى . ۳- بویایى .۴- چشایى . ۵- حس لامسه . و دو خاصه آن ؛ رضا و غضب و انبعاث آنها از قلب .

و اما قواى پنجگانه نفس ناطقه : ۱- فکر. ۲- ذکر. ۳- علم . ۴- عمل . ۵- انتباه . و مرکز انبعاثى در بدن نداشته و بسیار به نفس ‍ ملکوتى شبیه است . و دو خاصه آن ؛ نزاهت و حکمت است .


و اما قواى پنجگانه نفس کلى الهى : ۱- بقاى در فناء. ۲- عز در ذل .۳- فقر در غنى . ۴- صبر در بلا. ۵- خوشى در رنج و زحمت . و دو خاصه آن ؛ حلم و کرم و منشا و مبدا آن از خداى تعالى است که در قرآن کریم فرموده : و نفخنا فیه من روحنا؛ در آن از روح قدسى خویش بدمیدیم .
و بازگشت آن نیز به سوى اوست چنانچه فرموده : (یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه ؛ اى نفس قدسى مطمئن و دل آرام به یاد خدا امروز به حضور پروردگارت باز آى که تو خشنود به نعمتهاى ابدى او و او راضى از اعمال نیک توست . و عقل هم وسط و در میان همه این نفوس ، تا کسى بدون فکر و اندیشه ، سخنى بر زبان نیارد


۳۹- معناى قدر

مردى نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده و گفت : مرا از قدر آگاه کن .
امام علیه السلام به او فرمود: دریایى است ژرف در آن وارد نشو…
مرد گفت : مرا از قدر آگاه کن !
امام فرمود: راهى است تاریک در آن گام منه .
مرد گفت : مرا از قدر آگاه کن .
امام علیه السلام فرمود: سر خداست ، خود را به زحمت مینداز!
مرد گفت : مرا از قدر آگاه کن .
امام علیه السلام فرمود: حال که اصرار مى ورزى ، از تو مى پرسم آیا رحمت خدا از براى بندگان پیش از اعمال بندگان بوده و یا اعمال بندگان پیش از رحمت خدا؟
مرد گفت : بلکه رحمت خدا پیش از اعمال بندگان . در این موقع امام علیه السلام به حاضران رو کرده و فرمود: برخیزید! و بر برادر خود سلام کنید که او الحال اسلام آورد و پیش از این کافر بود!
مرد اندکى رفت و سپس برگشته گفت : یا امیرالمومنین ! آیا به مشیت و اراده اول است که بر مى خیزیم و مى نشینیم و قبض ‍ و بسط به عمل مى آوریم ؟
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: که تو در مشیت و نسبت به آن دورى ، بدان و آگاه باش که من سه مساءله از تو مى پرسم که خدا از برایت در چیزى از آنها راه بیرون رفتنى را قرار ندهد؛ مرا خبر ده که آیا بندگان را آفریده چنان که خود خواسته یا چنان که ایشان خواسته اند؟
عرض کرد، چنانکه خود خواسته .
حضرت فرمود که : خدا بندگان را آفریده به جهت آنچه خود خواسته یا به جهت آنچه ایشان خواسته اند؟
عرض کرد که : به جهت آنچه خود خواسته .
حضرت فرمود: که در روز قیامت به نزد او مى آیند چنان که خود خواسته یا چنان که ایشان خواسته اند عرض کرد: چنان که او خواسته .
حضرت فرمود: برخیز! که از مشیت چیزى براى تو نیست ، و اختیار آن ندارى


۴۰- زندگى خوش

از امیرالمومنین علیه السلام از آیه شریفه : فلنحیینه حیوه طیبه سوال شد فرمود: زندگى پاکیزه و خوش ، ملک قناعت است


۴۱- عدل و احسان

و نیز از آن حضرت علیه السلام از معناى آیه شریفه ان الله یامر بالعدل و الاحسان ؛ خداوند دستور مى دهد به دادگرى و نیکوکارى پرسش نمودند؛ فرمود: مقصود از عدل ، انصاف و میانه روى ، و از احسان ، لطف و مهربانى است

۴۲- عدل از جود برترست

از امیرالمومنین علیه السلام سوال شد؛ آیا جود برتر است یا عدل ؟ فرمود: عدل سبب مى شود که کارها بر جاى خود قرار
گیرد، و جود سبب مى شود که کارها بر جاى خود نباشد، و عدل ، همگان را نگه مى دارد، و جود، تنها جنبه شخصى دارد؛ بنابراین عدل برتر است

۴۳- فصیح ترین مردم

از امیرالمومنین علیه السلام از فصیح ترین مردم پرسیدند؛ کسى است که هرگاه از او بپرسند پاسخ ساکت کننده بگوید.
آرى ، و از پاسخهاى آن حضرت علیه السلام درباره توحید و صفات خداوند فن کلام و علم الهى پدید آمده ، و از پاسخهایش پیرامون موضوعات دیگر سایر علوم از قبیل (علم تفسیر قرآن ، نحو، فقه و… ) به وجود آمده است . و حق مطلب این بود که اخبار توحید در فصل جداگانه اى ایراد گردد. ولیکن تحت عناوین دیگرى همه با هم مخلوط شد.

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

 

فصل دوازدهم : پاسخ پرسشهاى لغزى

۱- سوالات کعب الاحبار

کعب الاحبار از حضرت امیر علیه السلام پرسید؛ کیست که پدر نداشته ؟
کیست که اهل و عشیره نداشته ؟
کیست که قبله اى نداشته ؟
آن حضرت علیه السلام فرمود: کسى که پدر نداشته عیسى علیه السلام است ؛ کسى که عشیره نداشته آدم است ؛ کسى که قبله اى ندارد، خانه کعبه است که خودش قبله است .
امیرالمومنین علیه السلام به او فرمود: هنوز هم بپرس !
کعب الاحبار: آن سه موجود زنده کدامند که در رحمى نبوده و از بدنى بیرون نیامده اند؟
امام على علیه السلام فرمود: عصاى موسى ، ماده شتر ثمود، و قوچ ابراهیم .
على علیه السلام هنوز هم بپرس !
کعب الاحبار: تنها یک سوال مانده که اگر به آن پاسخ دهى تو خودت هستى .
امیرالمومنین علیه السلام : بپرس !
کعب الاحبار: کدام قبر بوده که صاحبش را گردش داده است ؟
على علیه السلام آن ماهى بود که به فرمان خداوند یونس را در شکم خود فرو برد و در دریاها گردش مى داد

۲- سوالات ابن کوا

ابن کوا عرض کرد: یا امیرالمومنین ! مرا خبر ده از بیناى در شب و روز و بیناى در روز و بیناى در شب ؟
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: از چیزى بپرس که تو را به کار آید. و رها کن آنچه را که به دردت نمى خورد. و آنگاه به وى فرمود: بیناى در شب و روز کسى است که به پیامبران گذشته ایمان داشته و پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله را درک نموده و به او نیز ایمان آورده است . و بیناى در روز، کسى است که به پیامبران سابق ایمان نداشته ، و پیامبر خاتم را ادراک کرده و به او ایمان آورده است ؛ و بیناى در شب کسى است که به پیامبران سابق ایمان داشته و پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله را درک نموده و به او ایمان نیاورده است

۳- سوالات یهودى

مردى یهودى از حضرت امیر علیه السلام پرسید؛ مرا آگاه کن از چیزى که براى خدا نیست و چیزى که نزد خدا نیست ، و چیزى که خدا نمى داند.
آن حضرت علیه السلام به وى فرمود: آنچه را که خدا نمى داند گفتار شما یهود است که مى گویید عزیر پسر خداست و خدا براى خود پسرى سراغ ندارد.
و اما آنچه را که براى خدا نیست شریک است و آنچه که نزد خدا نیست ستم بر بندگان است .
یهودى گفت : گواهى مى دهم که خدا یکتا و یگانه است ، و محمد فرستاده اوست

۴- سوالات راس الجالوت

راس الجالوت از ابوبکر سوالاتى نمود، ابوبکر پاسخش ‍ را ندانست . او سوالاتش را از حضرت امیر علیه السلام پرسش نموده گفت : اصل و اساس تمام موجودات چیست ؟
فرمود: آب است ؛ زیرا خداوند مى فرماید: وجعلنا من الماء کل شى ء حى ؛ و قرار دادیم از آب هر موجود زنده را.
کدام دو جماد بودند که سخن گفتند؟
آسمان و زمین
آن دو چیز کدامند که زیاد مى شوند و کم نمى گردند و مردم آنها را نمى بینند؟
شب و روز.
کدام آب بود که نه از زمین و نه از آسمان ؟
آبى بود که سلیمان براى بلقیس ، فرستاد، که عرق اسبانى بود که در میدان تاخته بودند.
چه چیز است که با نداشتن روح تنفس مى کند؟
الصبح اذا تنفس ؛  سوگند به صبح ! آنگه که تنفس ‍ کند (طلوع نماید).
چه چیز است که زیاد و کم مى شود؟
قرص ماه است .
چه چیز است که نه زیاد مى شود و نه کم ؟
دریاست .
چه چیز است که کم مى شود ولى زیاد نمى گردد؟
عمر است

۵- سوالات گروهى از یهود

گروهى از یهود نزد عمر آمده به او گفتند: تو والى و حاکم پس ‍ از پیامبرتان هستى و ما نزد تو آمده ایم تا مطالبى را از تو بپرسیم که اگر صحیح به ما پاسخ گویى به تو ایمان آورده از تو پیروى خواهیم نمود.
عمر گفت : بپرسید!

گفتند: ما را آگاه کن از قفلهاى آسمانهاى هفتگانه و کلیدهاى آنها. و از کسى که قوم خود را انذار نموده و نه پرى بود و نه آدمى ، و از پنج چیزى که در رحمى آفریده نشده اند، و از یک و دو و سه و چهار و پنج و شش و هفت و هشت و نه و ده و یازده و دوازده .

عمر ساعتى در فکر شد و آنگاه به آنان گفت : چیزى از عمر بن خطاب پرسیده اید که به آن آگاهى ندارد، ولى پسر عم رسول خدا صلى الله علیه و آله شما را از این مطالبى که پرسیده اید خبر خواهد داد. پس نماینده اى به نزد آن حضرت فرستاده او را به نزد خود فراخواند، و چون آمد عمر جریان را خدمتش عرضه داشت ، امیرالمومنین علیه السلام به یهودیان رو کرده و فرمود: مسائلتان را بر من عرضه بدارید، آنان همان سوالات یاد شده را مطرح کردند.
امام فرمود: آیا غیر از اینها هم سوالاتى دارید؟
گفتند: نه اى پدر شبیر و شبر!
امیرالمومنین علیه السلام به آنان فرمود: اما قفلهاى آسمانها شرک ورزیدن به خدا است و کلیدهاى آنها گفتار لا اله الا الله است .
و اما آن کسى که قوم خود را ترسانده و نه پرى بوده و نه انسى ، مورچه سلیمان است .
و اما آن پنج موجود زنده اى که در رحمى آفریده نشده اند آدم و حوا و عصاى موسى و ناقه صالح ، و قوچ ابراهیم است .
و اما یک ، خداى یگانه است که او را شریکى نیست .
و اما دو؛ آدم و حواست .
و اما سه ؛ جبرئیل و میکائیل و اسرافیل است .
و اما چهار؛ تورات و انجیل و زبور و قرآن است .
و اما پنج ؛ نمازهاى پنجگانه واجب است .
و اما شش ؛ قول خداى تعالى است : (( و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بینهما فى سته ایام ؛  بتحقیق آفریدیم آسمانها و زمین را و آنچه که در بین آنهاست در شش روز.
و اما هفت ؛ قول خداى تعالى است : و بنینا فوقکم سبعا شدادا؛ و بنا نهادیم بر بالاى شما هفت آسمان محکم .
و اما هشت ؛ قول خداى عزوجل است : و یحمل عرش ‍ ربک فوقهم یومئذ ثمانیه ؛ و عرش پروردگارت را آن روز هشت ملک برگیرند
و اما نه ؛ آیاتى است که بر موسى نازل شده .
و اما ده ؛ قول خداى عزوجل است : ((و واعدنا موسى ثلثین لیله و اتممناها بعشر؛  و با موسى سى شب وعده و قرار نهادیم ، چون پایان یافت ده شب دیگر بر آن افزودیم .
و اما یازده ؛ گفتار یوسف است به پدرش : انى رایت احد عشر کوکبا…؛  من در عالم خواب یازده ستاره دیدم و….
و اما دوازده ؛ قول خداى عزوجل است به موسى : (( فاضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتا عشره عینا؛  عصاى خود را بر سنگ زن ، پس دوازده چشمه آب از آن سنگ بیرون آمد.
در این موقع یهودیان گفتند: گواهى مى دهیم که نیست خداى غیر از خدا، این که محمد صلى الله علیه و آله فرستاده اوست و تو پسر عم رسول خدایى ، و آنگاه به عمر گفتند: به خدا سوگند! او سزاوارتر است به این مقام از تو

۶- سوالات قیصر

از جمله پاسخهاى حضرت امیر به سوالات قیصر که کتبا از عمر پرسیده و او پاسخش را ندانسته و از آن حضرت (ع ) کمک خواسته بود. این چندتاست : (چیزى که از هر طرف ، دهان است آتش است ؛ و چیزى که همه اش پاست ، آب است ؛ و چیزى که همه اش چشم است ، آفتاب است ؛ و چیزى که همه اش بال است باد است ؛ تا اینکه فرمود چیزى که تنها یک بار از جاى خود کوچ نمود کوه طور است ، هنگامى که بنى اسرائیل نافرمانى پروردگار نمودند؛ و کوه طور بین بنى اسرائیل و سرزمین مقدس واقع شده ، پس خداوند قطعه اى از آن جدا نموده برایش دو بال از نور قرار داده بر بالاى سر آنان قرار گرفت ، که خداوند در قرآن کریم مى فرماید:
(( و اذ نتقنا الجبل فوقهم کانه ظله و ظنوا انه واقع بهم ))
و به یاد آرند یهودان آنگاه که بر اسلافشان کوه طور! مانند قطعه ابر بر فراز آنها برانگیختیم که پنداشتند فرو خواهد افتاد بر آنها.

و اما درختى که صد سال راه سایه آن طول دارد، درخت طوبى است ، و آن سدره المنتهى است در آسمان هفتم که اعمال بنى آدم به آن منتهى مى شود و از درختان بهشتى است ، و هیچ قصر و خانه اى در بهشت نیست مگر این که شاخه اى از درخت طوبى در میان آن آویزان است ، و مانند آن در دنیا خورشید است که اصل آن یکى بوده و نور آن در همه جاست .

و اما درختى که بدون آبیارى روییده شده ، درخت یونس ‍ است که آن از معجزات اوست و خداوند مى فرماید: وانبتنا علیه شجره من یقطین ؛ و رویانیدیم بر بالاى یونس ، درختى از کدو.
و اما خوراک بهشتیان ، مانند آن در دنیا جنین است در شکم مادر که از راه ناف ، تغذیه نموده و چیزى از او دفع نمى شود.
و اما اجتماع غذاهاى رنگارنگ در یک ظرف براى بهشتیان ؛ مانند آن در دنیا مثل تخم است که در آن دو رنگ مختلف سفید و زرد وجود داشته و با هم مخلوط نمى شوند.
و اما دختر جوانى که از میان سیب خارج مى شود، مثل آن در دنیا کرم است که سالم از میان سیب بیرون مى آید
به همین مناسبت نقل مى شود: تنوخى در کتاب نشوار المحاضره در باب اصابتهاى منجمین ؛ از پدرش ‍ نقل کرده که مى گوید: روزى نزد موفق بودم که او ابومعشر و منجم دیگرى را که نامش را گفته و من فراموش کرده ام به نزد خود فراخواند و سیبى در آستین گرفت و از آنان پرسید چه چیز در آستین دارم ؟

منجم دیگر پس از نگاه در اسطرلاب و گرفتن طالع و مقدارى فکر، گفت : از میوه هاست ، و ابومعشر گفت : از جنس حیوان است . موفق به آن دیگرى گفت : درست گفتى و به ابومعشر گفت : خطا کردى و سیب را از آستینش بیرون انداخت .
ابومعشر در شگفت شده مجددا ساعتى در اسطرلاب نظر افکنده و آنگاه سیب را برداشته آن را قاچ نمود ناگهان دید درون آن کرم است پس گفت : منم ابومعشر.
موفق از این صحت حدس آنان تعجب نموده براى هر دو دستور جایزه داد.

۷- پاسخ اعداد
حضرت امیر (ع ) در پاسخ مردى یهودى که از اعداد سوال نموده بود فرمود: و اما دو که سه ندارد، آفتاب و ماه است ، و اما سه که چهار ندارد، شماره طلاق است ، و اما چهار که پنج ندارد همسران است تا اینکه فرمود و اما نه که ده ندارد دوران باردارى زن است

مؤ لّف :در خبر پنجم گذشت که امام علیه السلام پاسخ این اعداد را به گونه اى دیگر بیان فرمود: و هر دوى آنها صحیح است . و شاید علت اختلاف این است که آن حضرت خواسته هر کدام از پرسش کنندگان را بر طبق عقیده و نظر خاص خودش پاسخ گوید.

 

 

۸- عمر از سخنان حذیفه برآشفت !

روزى عمر حذیفه را دید، به او گفت : چگونه صبح کردى ؟ حذیفه گفت : مى خواهى چگونه صبح کرده باشم ؟ به خدا سوگند صبح نمودم در حالى که حق را دشمن و فتنه را دوست مى دارم ، و بر نادیده گواهى مى دهم ، و غیر مخلوق را حفظ مى کنم ، و بدون وضو نماز مى خوانم ، و در زمین چیزى دارم که خدا در آسمان ندارد.

عمر از شنیدن سخنان حذیفه برآشفت و از او روى گردانده و چون عجله داشت وى را ترک گفت ولى تصمیم گرفت او را تنبیه کند، در میان راه على علیه السلام را دید، حضرت دریافت که وى خشمگین است علت را پرسید، عمر گفت : حذیفه را ملاقات نموده ام و به او گفته ام چگونه صبح کردى و او گفته صبح نمودم در حالى که حق را خودش ندارم .
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: راست گفته ، از مرگ خوشش نمى آید با این که آن حق است .
عمر: او گفته فتنه را دوست مى دارم .
على علیه السلام : راست گفته ، مال و فرزندان را دوست مى دارد و خداوند فرموده : انما اموالکم و اولادکم فتنه ؛  جز این نیست مالها و فرزندانتان براى شما فتنه و سبب آزمایشند .
عمر: مى گوید بر نادیده گواهى مى دهم .
امیر المؤ منین علیه السلام : راست گفته ، بر یگانگى خداوند، مرگ ، زنده شدن ، بهشت ، دوزخ ، صراط گواهى مى دهد و هیچ کدام از آنها را ندیده است .
عمر: مى گوید: غیر مخلوق را حفظ مى کند.
امیر المؤ منین علیه السلام راست گفته ، کتاب خدا را حفظ مى کند و آن غیر مخلوق است .
عمر: مى گوید: واصلى على غیر وضوء.
على علیه السلام راست گفته ، بر پسر عمم رسول خدا صلى الله علیه و آله بدون وضو، صلوات مى فرستد و آن جایز است .
عمر: از همه اینها بالاتر مى گوید من در زمین چیزى دارم که خدا در آسمان ندارد.
على علیه السلام : راست گفته ، او زن و فرزند دارد و خدا از آن منزه است .
در این هنگام عمر گفت : اگر على بن ابى طالب علیه السلام نبود نزدیک بود عمر هلاک شود .

۹- چنین کسى از اولیاء الله است

فرستاده پادشاه روم از ابوبکر پرسید؛ چه کسى امیدى به بهشت ندارد و از آتش و خدا نمى ترسد، و رکوع و سجود بجا نمى آورد، و مردار و خون مى خورد و فتنه را دوست مى دارد، و با حق دشمن است و بر نادیده گواهى مى دهد؟ ابوبکر به او پاسخ نداد و عمر به او گفت : بر کفرت افزوده شد.

امیرالمومنین علیه السلام باخبر گردید، پس فرمود: چنین کسى از اولیاء الله است ؛ زیرا تنها امیدش به خداست نه بهشت او، و از خدا مى ترسد نه از آتش او و از ظلم خدا نمى ترسد بلکه از عدالتش ، و در نماز میت رکوع و سجود بجا نمى آورد و ماهى و ملخ مى خورد با اینکه آنها مرده اند، کبد مى خورد و آن خون است . و بر بهشت و دوزخ گواهى مى دهد با این که آنها را ندیده است

مؤ لّف :در سوالات طاووس یمانى از امام محمد باقر علیه السلام آمده : چه وقت بود که یک سوم مردم هلاک شدند؟
امام علیه السلام به او فرمود: اشتباه کردى خواستى بگویى یک چهارم مردم ، و آن روزى بود که قابیل هابیل را کشت .
پرسید، کدام یک از هابیل و قابیل پدر آدمیان است ؟
فرمود: هیچ کدام ، بلکه پدر آنان شیث بن آدم است .
پرسید؛ کدام گواهى حق بود که گویندگانش در آن دروغگو بودند؟
فرمود: گواهى منافقین که به پیامبر صلى الله علیه و آله مى گفتند: نشهد انک لرسول الله ؛ گواهى مى دهیم که تو فرستاده خدا هستى .
پرسید: کدام فرستاده خدا بود که نه از جن بود و نه از انس ؟
فرمود: کلاغ که خداوند فرموده :فبعث الله غرابا یبحث فى الارض ؛ خداوند کلاغى را برانگیخت که زمین را به چنگال خود گود نماید.
پرسید؛ بر چه کسى دروغ بستند که نه از پرى بود و نه آدمى ؟
فرمود: بر گرگ که برادران یوسف بر او دروغ بستند.
پرسید؛ چه چیز است که اندک آن حلال و زیاد آن حرام مى باشد؟
فرمود: نهر طالوت : ان الله مبتلیکم بنهر فمن شرب منه فلیس منى و من لم یطمعه فانه منى الا من اغترف غرفه بیده
پرسید: کدام روزه است که از خوردن و آشامیدن منع نمى کند؟
فرمود: روزه مریم

۱۰- یونس در شکم ماهى

هنگامى که امیرالمومنین علیه السلام خطبه شقشقیه را مى خواند مردى نامه اى به دست آن حضرت داد که در آن سوالاتى نوشته شده بود، امام علیه السلام سخن خود را ناتمام گذاشته و به سوالات او پاسخ داد، و از جمله این پرسش بود؛ کدام جاندار بود که از شکم جاندار دیگر بیرون آمد و بین آنها نسبى نبود؟
آن حضرت علیه السلام فرمود: یونس بن متى بود که از شکم ماهى خارج شد

۱۱- عصاى موسى

از امیرالمومنین علیه السلام پرسیدند؛ آن چیست که زنده اش آشامید و مرده اش خورد.
فرمود: عصاى موسى بود، آشامید موقعى که شاخه اى بر درخت بود و خورد اژدها و مارهاى ساحران را زمانى که عصایى بود در دست موسى علیه السلام

۱۲- پرنده عیسى

و نیز از آن حضرت علیه السلام پرسیدند: کدام پرنده بود که نه جوجه اى داشت و نه فرعى و نه اصلى ؟
فرمود: پرنده عیسى بود که خداوند در قرآن مى فرماید: واذ تخلق من الطین کهیئه الطیر باذنى فتنفخ فیها فتکون طیرا باذنى  و زمانى که مى ساختى اى عیسى از گل مانند مرغى به دستور من ، پس در آن مى دمیدى و مرغى زنده مى شد به فرمان من .

۱۳- ستمگران !

روزى در زمان خلافت عثمان حذیفه به حضرت امیر علیه السلام گفت : یا على ! پس از گذشت سالیانى دیشب معنا و مفهوم گفتار شما را که در حره به من گفتید: چگونه خواهى بود اى حذیفه ! زمانى که چند عین بر یک عین ستم کنند در حالى که پیامبر صلى الله علیه و آله میان ما نباشد فهمیدم ، که دیدم عتیق (ابوبکر) و پس از او عمر که اول نامشان عین است در تصدى خلافت بر شما پیشى گرفتند.

امام علیه السلام به وى فرمود: فراموش کردى عبدالرحمن بن عوف را که سهمى بزرگ در خلافت عثمان داشت و در روایتى آمده که فرمود: و بزودى عمر و بن عاص با معاویه فرزند زن جگرخوار بر آنان اضافه خواهد شد که اینها عین هایى هستند که در ظلم و ستم بر من دست به دست هم دادند
آرى ، و از پاسخهاى آن حضرت علیه السلام در این زمینه ، علم مسائل لغزى و معمایى پدید آمده است .

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل سیزدهم : پاسخ مسائل دشوار

۱- عجیب تر از همه

هنگامى که عقبه بن ابى عقبه از دنیا رفت ، حضرت امیر علیه السلام با گروهى از یاران خود که عمر نیز در آن جمع بود بر جنازه عقبه حاضر شدند، از آن میان على علیه السلام به مردى که در آنجا حاضر بود فرمود: با مردن عقبه زنت بر تو حرام گردید. عمر گفت : یا على ! تمام قضایاى تو عجیب است ولى این از همه عجیب تر، انسانى مى میرد و همسر شخص دیگرى بر شوهرش حرام مى شود؟!


حضرت فرمود: بله ، این مرد غلام عقبه است و زن او آزاد است و آن زن امروز از عقبه ارث مى برد و در نتیجه قسمتى از شوهر خود را مالک مى شود، و زن بر غلام خود حرام مى باشد تا این که او را آزاد نموده و مرد او را عقد نماید.

در این موقع عمر به آن حضرت علیه السلام عرضه داشت : براى مثل چنین قضایایى که در آنها اختلاف مى کنیم باید از شما بپرسیم

مؤ لّف :نظیر این قضیه روایتى است که صدوق (ره ) در مقنع آورده : که على بن عقبه از امام صادق علیه السلام پرسید از غلامى که چهار نفر آزاد را یکى پس از دیگرى کشته امام علیه السلام فرمود: او به اولیاى مقتول چهارم اختصاص ‍ دارد، مى خواهند او را مى کشند و یا به بردگى مى گیرند؛ زیرا هنگامى که نفر اول را به قتل رسانده اولیاى او وى را مستحق شده اند و چون نفر دوم را کشته اولیاى دوم او را از اولیاى اول مستحق گردیده اند و چون نفر سوم را کشته اولیاى او وى را از اولیاى دوم مستحق گردیده اند و چون نفر چهارم را کشته به اولیاى چهارم تعلق یافته است که اگر بخواهند او را مى کشند و یا استرقاق مى کنند

۲- زنى که در شب ازدواج براى شوهر پسر زایید!

مردى از ابوبکر پرسید؛ مردى با دوشیزه اى ازدواج نموده و همان شب زن پسر زاییده ، و مرد شبانه وفات کرده و میراثش ‍ را پسر و مادر پسر مالک شده اند، مى توانى بگویى واقع قضیه چه بوده است ؟

ابوبکر پاسخش را ندانست . حضرت امیر علیه السلام فرمود: این زن پیش از آن که با مرد ازدواج کند کنیز او بوده و از وى آبستن شده و مرد او را آزاد نموده و به عقد خود در آورده است ، و زن همان شب فرزندش را زاییده و شوهرش مرده است ، و میراثش به پسر و مادر پسرمنتقل گشته است

 

۳- ازدواج زن شوهردار!
زن جوانى نزد حضرت امیر علیه السلام آمده گفت : آیا جایز است زن شوهر دارى با اجازه پدر با دیگرى ازدواج کند؟
حضار همه بر او انکار کرده گفتند: هرگز!
على علیه السلام به زن فرمود: شوهرت را حاضر کن .
زن شوهر را آورد امیرالمومنین علیه السلام شوهر را به طلاق زن وادار کرد، مرد بدون چون و چرا زن را طلاق داد.
آن حضرت علیه السلام فرمود: شوهر این زن عنین است ، شوهر نیز به آن اقرار کرد و زن بدون انقضاى عده با مردى دیگر ازدواج نمود

مؤ لّف :مقصود امام علیه السلام از تعبیر به طلاق ، معناى لغوى آن بوده ، یعنى ، آزاد نمودن ؛ زیرا زن در صورت عنین بودن شوهر عقد را فسخ مى کند و نیازى به طلاق دادن نیست .

 

 

۴- عبادت عقوبت آور

از حضرت امیر علیه السلام سوال گردید؛ کدام عبارت است که انجام و ترک آن عقوبت آور است ؟
فرمود: نماز خواندن شخص مست که بخواند یا نخواند مستحق عقوبت است

 

 

۵- باطل بودن عبادت از پاک ترین جاها

از حضرت على علیه السلام از پاک ترین جاهاى روى زمین که نماز خواندن در آن باطل بوده پرسش نمودند؛ فرمود: پشت بام خانه کعبه

مؤ لّف :

زیرا فاقد رعایت استقبال قبله است با این که آن از واجبات نماز است . به همین مناسبت نقل مى شود: حضرت امام رضا علیه السلام در لباس اعرابى بطور ناشناس وارد مطاف گردیده در طواف کردن بر هارون سبقت گرفت ، این رفتار بر هارون گران آمده تصمیم گرفت آن حضرت علیه السلام را سرافکنده کند، به همین منظور مسائل مشکلى از آن حضرت علیه السلام سوال نمود و آن حضرت علیه السلام پاسخ کافى به وى دادند آنگاه امام علیه السلام نیز از او یک سوال نمود و آن این که :

مردى به هنگام نماز صبح به زنى نظر افکند و نگاهش حرام بود، پس به هنگام ظهر بر او حلال گردید، و در وقت عصر حرام شد، و چون مغرب گردید حلال شد به گاه عشاء بر او حرام گشت و در وقت صبح حلال گردید، به هنگام ظهر حرام شد و چون عصر گردید حلال ، در وقت مغرب حرام ، و در موقع عشاء حلال گشت !


هارون گفت : به خدا سوگند اى برادر عرب ! مرا در دریایى ژرف افکندى که جز خودت کسى مرا از آن خلاصى نخواهد بخشید.
آن حضرت علیه السلام فرمود: آن مرد هنگام صبح به کنیز دیگرى نظر افکند که بر او حرام بود، پس به هنگام ظهر آن را خرید بر او حلال شد، هنگام عصر او را آزاد نمود حرام شد هنگام مغرب با او ازدواج نمود حلال گشت ، و در وقت عشاء او را طلاق داد حرام گردید، هنگام صبح به او رجوع نمود حلال شد، و در وقت ظهر با او مظاهره نمود بر او حرام گردید، هنگام عصر بنده اى (به عنوان کفاره ) آزاد نمود حلال گشت ، و در وقت مغرب مرد مرتد گردیده زن بر او حرام شد و در هنگام عشاء توبه نموده به اسلام بازگشت زن بر او حلال گردید آرى ، پاسخهاى آن حضرت علیه السلام به این گونه مسائل پیچیده و دشوار سبب شد که مردم این علم را از آن بزرگوار یاد بگیرند، چنانچه از علماى خاصه شیخ مفید (ره ) و ابن براج و از عامه حریرى در این باره کتاب تالیف نموده اند.


و از جمله مسائل مشکلى که شیخ مفید (ره ) آورده یکى این است که : مردى غلامانى را بدون خریدارى و یا بخشش و یا صدقه و غنیمت جنگ و میراث مالک گشته است .

پاسخ این که : مادر این شخص پس از مرگ شوهر مسلمانش ‍ که پدر همین مرد بوده با مردى نصرانى ازدواج کرده و از او فرزندانى به هم رسیده است . پس امیرالمومنین علیه السلام فرمود: آن زن را بکشند و تمام فرزندان زن را از آن مرد نصرانى ، غلامان همین برادر مسلمانشان قرار داد.

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه محمد تقی تستری

فصل چهاردهم : ابتکار در علوم ادبى

۱- صرف و نحو

ابوالاسود دئلى گوید: روزى به محضر حضرت امیر علیه السلام شرفیاب شده آن حضرت را متفکر یافتم ، پس ‍ گفتم یا امیرالمومنین ! درباره چه فکر مى کنید؟
حضرت فرمود: در لغت شما خطاها و اشتباهاتى دیده ام مى خواهم در این باره اصول و قواعدى وضع کنم تا خطاها اصلاح شود. گفتم اگر چنین کنید ما را زنده نموده و این لغت در میان ما خواهد ماند. پس از چند روز نزد آن حضرت رفتم کاغذى پیش روى من گذاشت که در آن نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحیم
تمام کلمات یا اسمند، یا فعل ، یا حرف . اسم آن است که مسمایش را روشن کند، و فعل آن است که حرکت و پدیده مسمى را، و حرف داراى معنایى است که نه اسم است و نه فعل . آنگاه به من فرمود: در این باره تتبع کن و آنچه که به نظرت آمد بر آنها بیفزا. و بدان که کلمات از نظر دیگر بر سه نوعند: ظاهر، ضمیر، و چیزى که نه ظاهر است و نه ضمیر.
ابوالاسود مى گوید: مطالبى جمع آورى نموده خدمت آن حضرت علیه السلام عرضه داشتم که از جمله آنها حروف نصب بود (مراد حروف مشبهه بالفعل است ). ان ، ان ، لیت ، لعل ، کان ولى لکن را ذکر نکرده بودم پس به من فرمود: چرا لکن را جزء آنها نیاورده اى ؟
گفتم : به نظرم آمد که جزء آنها نیست ؛ فرمود: چرا از آنهاست ، آن را بنویس .
زجاج نحوى اصل یاد شده را چنین مثال آورده : ظاهر، مانند: رجل زید، عمرو، و مانند اینها، و ضمیر مانند: انا، انت ، و تاء در فعلت ، و یاء متکلم مثل غلامى . و کاف خطاب ، مانند: ثوبک ، و مانند اینها، و اما آنچه که نه ظاهر است و نه ضمیر، مبهمات است مانند: هذا، هذه ، هاتا، تا، (از اسماء اشاره )، و من و ما و الذى و اى (از اسماء موصول )، و کم و متى و این (از اسماء استفهام )، و مانند اینها

 

 

۲- لغت

مردى از ابوبکر معناى آیه قرآن وفا کهه وابا را پرسش ‍ نمود. ابوبکر معناى اب را ندانست و گفت : کدام آسمان بر من سایه مى افکند و کدام زمین مرا بر مى دارد و یا چه کنم اگر درباره کتاب خدا چیزى بگویم که خود به آن باور نداشته باشم ، معناى فاکهه را مى دانم ، ولى اب را خدا بهتر مى داند. این گفتار او به سمع مبارک امیرالمومنین علیه السلام رسید آن حضرت فرمود: سبحان الله آیا نمى داند لفظ اب به معناى چراگاه و زمین پرگیاه مى باشد، و خداوند در این آیه شریفه در مقام شمردن نعمتهایى است که بر مردم و چهارپایانشان ارزانى داشته تا بدان وسیله تغذى نموده مایه حیات و قوام بدنشان باشد
و نیز معناى کلاله را از ابوبکر پرسیدند؛ گفت : نظرم را در این باره مى گویم اگر صحیح بود از خداست و اگر خطا بود از شیطان و خودم .


این سخنش به امیرالمومنین علیه السلام رسیده فرمود: چقدر بى نیاز است از به کار بردن نظریه احتمالیش ، آیا نمى داند کلاله به معناى برادران و خواهران پدر و مادرى و پدرى تنها و مادرى تنها مى باشد؟ که خداى تعالى فرموده :
یستفتونک قل الله یفتیکم فى الکلاله ان امرو هلک لیس ‍ له ولد و له اخت فلها نصف ما ترک
از تو اى رسول ! درباره برادران و خواهران فتوا خواهند، بگو خداوند شما را درباره کلاله فتوا مى دهد اگر مردى از شما بمیرد و از براى او فرزندى نباشد و خواهرى داشته باشد از براى آن خواهر است نصف ترکه میت .
و مراد از خواهر در این آیه خواهر پدر و مادرى و یا پدرى تنهاست ؛ زیرا فقهاء اتفاق دارند که در صورتى خواهر نصف ترکه را ارث مى برد که پدر و مادرى و یا پدرى تنها باشد.

و در جاى دیگر مى فرماید: و ان کان رجل یورث کلاله او امراه وله اخ او اخت فلکل واحد منهما السدس
و اگر مردى یا زنى وارثى بجز برادر و یا خواهرى نداشته باشد هر یک از آنان یک ششم سهم مى برند.
و نیز فقهاى امامیه اتفاق دارند در این که تفصیل بین یک ششم در صورت تنهایى و یک سوم در صورت تعدد اختصاص دارد به خواهر و برادر مادرى

بنابراین ، لفظ کلاله در قرآن مجید بطور صریح در برادر و خواهر پدر و مادرى و پدرى تنها و مادرى و پدرى تنها استعمال شده و به کار بردن راى در موردى است که نص ‍ شرعى وجود نداشته باشد، و به همین جهت امام علیه السلام فرموده : چقدر از راى خود بى نیاز است .
مؤ لّف :
همان گونه که ابوبکر معناى اب و کلاله را نمى دانسته ، همان گونه نیز معناى بضع به کسر با را نیز نمى دانسته چنانچه در تاریخ طبرى آمده : میان رومیان و اهل فارس در ادنى الارض (حوالى شام یا اطراف جزیره ) در روز اذرعات جنگ در گرفت و در این نبرد رومیان شکست خوردند، این خبر به رسول خدا صلى الله علیه و آله و اصحاب آن حضرت که در مکه بودند رسیده بر آنان گران آمد؛ زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله را خوش نمى آمد که مجوسیان کافر بر رومیان که اهل کتاب بودند پیروز گردند از سویى کفار مکه از آن جریان مسرور شده از روى شماتت به مسلمانان مى گفتند: برادران مجوس ، بر برادران اهل کتاب شما پیروز گشته اند و شما نیز اگر با ما بجنگید بر شما غلبه خواهیم کرد. پس خداوند این آیات را نازل کرد: الم غلبت الروم فى ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون فى بضع سنین .

رومیان مغلوب (فارسیان ) شدند در جنگى که به نزدیکترین زمین واقع شد (حوالى شام یا اطراف جزیره ) و آنها پس از مغلوب شدن فعلى بزودى بر فارسیان باز غلبه خواهند کرد، در اند سالى ….
در این هنگام ابوبکر به جانب کفار بیرون شده به آنان گفت : از آن اتفاق دلشاد نباشید که خداوند به رسول ما خبر داده که البته روم بر فارس پیروز خواهد شد.

ابى بن خلف از مشرکین برخاست و به ابوبکر نسبت دروغ داد. ابوبکر به او گفت : تو از من دروغگوترى اى دشمن خدا! اکنون حاضرم با تو شرط بندى کنم ، من ده شتر مى آورم و تو نیز ده شتر پس اگر در مدت سه سال روم بر فارس غلبه کرد ده شتر تو مال من باشد و اگر فارسیان بر رومیان غلبه کردند ده شتر من مال تو باشد. (ابى بن خلف ) قبول کرد. و آنگاه ابوبکر به نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده قصه خود را بیان داشت ، رسول خدا صلى الله علیه و آله به او فرمود: نمى بایست چنین مى گفتى ؛ زیرا معناى بضع از سه سال است تا ده سال ، حال برو مال را زیاد کن و بر اجل بیفزا.
ابوبکر بیرون شده ابى را ملاقات نمود.
ابى گفت : انگار پشیمان شده اى ؟
ابوبکر گفت : نه ، فقط مال را مى افزایم و بر مدت اضافه مى کنم . مال را صد شتر قرار ده تا مدت نه سال . ابى پذیرفت .

 

 

۳- فصاحت و بلاغت

گذشت در اول فصل یازدهم که آن حضرت علیه السلام خطبه اى طولانى بدون الف و خطبه اى دیگر بدون نقطه مشتمل بر مواعظ ارزنده و معانى عالى انشاء فرمود: با آن که حرف الف در ترکیب کلمات بیش از سایر حروف به کار رفته و همچنین نقطه که در ترکیب الفاظ و سخن گفتن بسیار ضرورى و لازم است .
و از مطالبى که بیان گردید معلوم شد که آن حضرت علیه السلام مبتکر تمام علوم عربى بوده و علوم ادبى از او سرچشمه گرفته است . و مى گویند؛ کسى که به گفتن مطالبى بر دیگران پیشى گرفته صاحب امتیاز است ، چه رسد به کسى که علومى را از خود ابداع نموده باشد.

 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل پانزدهم : نکات جغرافیائى


سرزمین بصره

سید رضى (ره ) در نهج البلاغه آورده : حضرت على علیه السلام در مذمت اهل بصره به آنان فرمود: ارضکم قریبه من الماء بعیده من السماء؛ زمین شما به آب نزدیک است و از آسمان دور
ابن ابى الحدید در بیان تفسیر جمله اول گفته : زمین بصره به آب دریا بسیار نزدیک مى باشد و به همین جهت در اثر طغیان آب فارس دوبار غرق شده ، یک بار در زمان القادر بالله و دفعه دیگر در زمان القائم بامرالله .
چنانچه آن حضرت در ضمن اخبار غیبیه به آن خبر داده است که مى فرماید: شهر بصره غرق خواهد شد و مسجدش ‍ مانند سینه کشتى خواهد ماند، پس همان گونه شد که امام فرموده بود.

و نیز آورده : معناى دورى بصره از آسمان این است که به وسیله رصدها و آلات نجومى دیده شده که دورترین نقاط معموره روى زمین از دائره نصف النهار ابله مى باشد، که در نواحى بصره واقع است . و سپس مى گوید: بیان این نکات دقیق از خصائص امیرالمومنین علیه السلام است ؛ زیرا از موضوعاتى خبر داده که عرب به آن آشنایى نداشته و جز دانشمندان محقق کسى به آن پى نمى برد، و این از اسرار و غرایب بدیعه آن حضرت علیه السلام مى باشد

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل شانزدهم : پاسخ پرسشهاى ریاضى

۱- تقسیم عادلانه

دو نفر با هم به سفر مى رفتند، وقت غذا خوردن فرا رسید، یکى از آنان پنج نان و دیگرى سه نان از سفره خود بیرون آوردند، در این اثناء مردى از کنارشان عبور کرد، آنان رهگذر را به خوردن غذا دعوت نمودند و هر سه با هم نانها را تمام کردند، رهگذر خواست برود، پس عوض غذایى که خورده بود هشت درهم به ایشان داد. در موقع تقسیم پول نزاعشان درگرفت .

صاحب سه نان به صاحب پنج نان مى گفت : درهمها را بالمناصفه تقسیم مى کنیم ، صاحب پنج نان مى گفت : این تقسیم عادلانه نیست ، بلکه من پنج درهم و تو سه درهم مى برى ، به نسبت نانهایى که گذاشته ایم . ولى طرف نپذیرفت تا این که خصومت به نزد حضرت امیرالمومنین علیه السلام بردند.

على علیه السلام به آنان فرمود: بروید و با هم سازش ‍ کنید و در این موضوع بى ارزش نزاع و اختلاف مکنید، گفتند: در هر صورت شما حق را براى ما بیان بفرمایید، پس آن حضرت علیه السلام درهمها را به دست گرفت و هفت درهم به صاحب پنج نان داد و یک درهم به آن که سه نان داشت و به آنان فرمود: مگر نه این است که هر یک از شما دو نان و دو سوم نان (که هشت ثلث مى شود) خورده اید گفتند: بله .

فرمود: بنابراین نانى که رهگذر مصرف کرده هفت ثلثش ‍ از صاحب پنج نان و یک ثلثش از صاحب سه نان بوده و روى همین نسبت پولها تقسیم مى شوند

 

 

۲- تقسیم شترها

سه نفر در تقسیم هفده شتر با هم نزاع مى کردند، اولى مدعى یک دوم و دومى یک سوم و سومى یک نهم آنها بودند و به هر ترتیب که خواستند شترها را قسمت کنند که کسرى به عمل نیاید نتوانستند. خصومت به نزد حضرت امیر علیه السلام بردند. على علیه السلام به آنان فرمود: مایل نیستید من یک شتر از مال خودم بر آنها افزوده و آنها را بین شما تقسیم نمایم ؟ گفتند: بله ، پس یک شتر بر آنها و افزود و مجموعا هیجده شتر شدند و آنگاه یک دوم آنها را که نه شتر باشد به اولى و یک سوم را که شش شتر باشد به دومى و یک نهم را که دو شتر باشد به سومى داد و یک شتر باقیمانده خود را نیز برداشت.

 

 

۳- عدد عجیب

مردى یهودى نزد حضرت امیرالمومنین علیه السلام آمده گفت : عددى به من بگو که بدون کسرى ۲/۱ و ۳/۱ و ۴/۱ و ۵/۱ و ۶/۱ و ۷/۱ و ۸/۱ و ۹/۱ و ۱۰/۱ داشته باشد على علیه السلام به وى فرمود: اگر بگویم مسلمان مى شوى ؟
گفت : آرى . پس به وى فرمود: اضرب ایام اسبوعک فى سنتک ؛ روزهاى هفته ات را در سالت ضرب کن که حاصل آن مطلوب توست .
و چون یهودى آن را صحیح یافت مسلمان شد.

شیخ بهائى در خلاصه الحساب  آورده : اگر عدد ماهها در روزهاى ماه و حاصل آن در روزهاى هفته ضرب شود عددى به دست مى آید که بدون کسرى بر همه اعداد یاد شده قابل قسمت است .
و نیز اگر مخرج اعدادى را که حرف عین در آنها هست که عبارتند از ربع ، سبع ، تسع و عشر؛ یعنى چهار و هفت و نه و ده در هم ضرب شوند حاصل عددى است که بر تمام اعداد مذکور تقسیم مى شود

 

 

۴- تقسیم بیت المال

آن روز که امیرالمومنین علیه السلام در جنگ جمل بر دشمن خویش پیروز گردید با گروهى از یاران مهاجر و انصار خود وارد بیت المال بصره شد و در کنار درهمها و دینارها ایستاد و زمانى به آنها خیره شد و آنگاه سکه هاى طلا و نقره را چنین مخاطب ساخت : اى درهمهاى سفید! و اى دینارهاى زرد! غیر مرا مغرور کنید.

و پس از چند لحظه دیگر که نگاهش را ادامه داد، به همراهان خود فرمود: اینها را بین اصحاب من و کسانى که با من هستند پانصد تا پانصد تا قسمت کنید و چون دستور را اجراء کردند کاملا درست بوده ، یک درهم کم نیامد، و تعداد مردان دوازده هزار نفر بود . و روشن است که این قضیه موقعى جزء این فصل محسوب مى شود که مقدار سکه ها که بالغ بر شش میلیون است بر آن حضرت معلوم باشد، مانند عدد اصحابش ، وگرنه جزء معجزات و اخبار غیبیه آن حضرت به حساب مى آید. مانند داستانى که سروى در مناقب  آورده : که آن حضرت در ابتداى خلافتش در مدینه به منبر رفت و به یاران و شیعیان خود فرمود: میان صفها گردش کنید و به مردم بگویید آیا کسى از خلافت من ناراضى است ؟

در این هنگام فریاد مردم بلند شده همگى به یک صدا گفتند: خدایا! ما از پیامبرت و پسر عمش راضى و خشنود هستیم و فرمانشان را به جان و دل مى پذیریم .
آنگاه امام علیه السلام به عمار فرمود: اى عمار برخیز! و در بیت المال برو و به هر نفر سه دینار بده و براى خودم نیز سه دینار بیاور.

 

عمار با ابوالهیثم و گروهى دیگر از مسلمانان به طرف بیت المال رفته و حضرت نیز از منبر پایین آمد و رهسپار مسجد قبا گردید و در آنجا به نماز و نیایش و دعا مشغول شد. عمار با همراهانش وارد بیت المال شده و سیصد هزار دینار در آن یافتند و تعداد مردم را نیز صد هزار نفر. (هر نفر سه دینار). در این هنگام عمار به حاضران رو کرده و گفت : به خدا سوگند آن حضرت نه از تعداد مردم اطلاعى داشته و نه از مقدار دینارها، و این خود نشانه و آیتى است که حقانیت او را اثبات نموده بر شما واجب مى کند، مطیع و فرمانبردار او باشید. از آن میان طلحه و زبیر و عقیل از گرفتن دینارها امتناع ورزیدند

 

 

۵- تبدیل یک هشتم به یک نهم

حضرت امیر علیه السلام بر منبر خطبه مى خواند، مردى از آن حضرت علیه السلام پرسید؛ شخصى وفات کرده و زنى و پدر و مادرى و دو دختر از خود بر جاى نهاده ، سهم زن چقدر مى شود؟
حضرت فرمود: یک هشتم او به یک نهم مبدل گردید. و این مساءله به مساءله منبریه شهرت یافت .
(سروى ) در بیان تبدیل یک هشتم به یک نهم مى گوید: سهم پدر و مادر، یک سوم است و سهم دو دختر دو سوم و سهم زن یک هشتم . و روشن است که در این صورت فرض مساءله از واحد صحیح زیادتر بوده ، بنابراین مخرج از روى ۲۷ تقسیم مى گردد و به ترتیب ۳ از ۲۷ براى زن ، و ۱۶ از ۲۷ براى دو دختر و ۸ از ۲۷ براى پدر و مادر بطور مساوى

 

 

۶- مساءله دیناریه 

زنى نزد حضرت امیرالمومنین علیه السلام آمده و در حالى که آن حضرت یک پاى مبارک را در میان رکاب اسب گذارده بود مساءله خود را چنین شرح داد: برادرم وفات کرده و ششصد دینار از خود برجاى گذاشته است و ورثه او بر من ستم نموده و تنها یک دینار به من داده اند.
امام علیه السلام در پاسخش فرمود: مگر برادرت دو دختر نداشته ؟
زن : بله .
فرمود: سهم آنان دو سوم ترکه است که چهارصد درهم مى شود، یک برادر مادرى هم داشته که سهم او یک ششم ترکه است که صد دینار مى شود، زنى هم داشته که سهمش ‍ یک هشتم ترکه است که ۷۵ دینار مى شود، دوازده برادر نیز داشته هر کدام دو دینار، و باقیمانده ترکه که یک دینار است سهم تو مى باشد و آنگاه پاى دیگر را در رکاب گذارده به طرف مقصد حرکت کرد، و این مساءله به مساءله دیناریه شهرت یافت

 

 

۷- پاسخ تو را مى دانم

امیرالمومنین علیه السلام بر منبر خطبه مى خواند، در خطبه اش مى فرمود: سلونى قبل ان تفقدونى ؛ از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید.
در این هنگام مردى برخاست و گفت : یا على ! مرا از شماره موهاى سر و ریشم آگاه کن .
على علیه السلام : به خدا سوگند حبیبم رسول خدا صلى الله علیه و آله پاسخ این پرسشت را به من فرموده و اگر اثبات آن دشوار نبود تو را از آن خبر مى دادم ، و براى این که بدانى پاسخ این سوالت را مى دانم از موضوع دیگرى تو را آگاه مى سازم . در خانه تو فرزندى هست که پسر دختر پیامبر صلى الله علیه و آله را خواهد کشت

 

 

۸- مدت خواب اصحاب کهف

مردى یهودى از امیرالمومنین علیه السلام از مقدار خواب اصحاب کهف پرسش نمود. امام علیه السلام بر طبق آیه شریفه قرآن : ولبثوا فى کهفهم ثلاثماه سنین و ازدادوا تسعا؛  و آنها در کهف کوه سیصد سال ، نه سال هم زیادتر درنگ کردند، به او پاسخ داد.
یهودى گفت : ما در کتاب آسمانیمان سیصد سال یافته ایم .
امام علیه السلام فرمود: سال شما شمسى است ، و از ما قمرى است .

مؤ لّف :گفته شده که سال شمسى نزد یهودى ۳۶۵ روز مى باشد بنابراین در سیصد سال شمسى نه سال قمرى اضافه مى شود بدون کم و زیاد. و نیز اخبارى در این باب از عترت طاهرین آن حضرت علیهم السلام وارد شده چنانچه از امام صادق علیه السلام نقل شده که آن حضرت درباره مردى که با دیگرى قرارداد بسته بود چاهى به عمق ده قامت و اجرت ده درهم برایش حفر کند و آن مرد تنها به مقدار یک قامت حفر کرده خواست اجرت خود را بگیرد فرمود: ده درهم به پنجاه و پنج سهم تقسیم مى شود، قامت اول یک سهم ، قامت دوم دو سهم که به ضمیمه اول مى شود سه سهم . قامت سوم سه سهم که به اضافه اول و دوم مى شود شش سهم و…

 و فلسفه این تقسیم این است که حفر زمین هر چه پایین تر رود دشوارتر مى گردد و به نسبت دشواریش آن حضرت علیه السلام اجرتش را قسمت کرده است . آرى ، و اساس در علم فرائض و حساب نیز امیرالمومنین علیه السلام بوده و دوست و دشمن این دانش را از او فراگرفته اند، چنانچه در تاریخ طبرى آمده که حارث همدانى از جمله شاگردان برجسته و ممتاز آن حضرت در علم فقه و فرائض و حساب بود و شعبى مى گوید: من این دانش را نزد حارث شاگردى کرده ام .

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل هفدهم : هیئت و نجوم

۱- جو

هنگامى که حضرت امیر علیه السلام خواست به جنگ صفین رود، این دعا را که مشتمل بر چگونگى آفرینش آسمان و زمین و حکمت قرار دادن کوههاست انشاء فرمود: اللهم رب السقف المرفوع ، والجو المکفوف ، الذى جعلته مغیضا للیل والنهار….

بار خدایا! اى پروردگار آسمان بلند! و جو محفوظ از انتشار، که قرار داده اى آن (جو) را محل فرو رفتن شب و روز…
شهرستانى در کتاب الهیئه والاسلام آورده : منظور از جو مکفوف این است که جو با آن که به خودى خود اقتضاى پراکندگى و انتشار دارد از آثار قدرت خداى تواناست که آن را در جاى معینى نگهدارى نموده است .

و نیز در شرح الذى جعلته مغیضا للیل و النهار مى گوید: کلمه مغیض به معناى جائى است که آب را مى مکد و آن را به خود جذب مى نماید، و گویا آن حضرت (بطور استعاره ) شب و روز را به معناى نور و تاریکى قرار داده و چنین فرموده : خدایا تو نور و ظلمت را در جو فرو برده اى و در اثر فرو رفتن نور در جو، شب به وجود آمده ، و در اثر فرو رفتن تاریکى در جو روز پدید آمده است که آن حضرت چنین فرض نموده که هوا نور و ظلمت را مکیده و بلع مى نماید و هم اکنون پس از گذشتن قرنهاى زیادى دانشمندان علم هیئت به وسیله آلات مجهز طیف نما و یا اسپکترسکوپ دیده اند که جو بر اثر اقتضاء و احتیاجش مقدارى از نور را مى مکد و بقیه اش را براى ما بر مى گرداند. و حقا که این کشف علمى هزار در از علم و اسرار فیزیکى به روى آنها گشوده است . و لیکن باب مدینه العلم مقصودم على علیه السلام است .

بنابر روایات صحیحه پیامبر خدا صلى الله علیه و آله هزار در از علم به او آموخته که از هر درى هزار در گشوده مى شود، و بسا این فرمایشات معجزه آسا از آثار و فروع این درها بوده که دانشمند محقق از آنها هزار در کشف مى کند، و به خدا سوگند که کسى که در سخنان نورانى آن حضرت علیه السلام دقت و تامل نماید، در صورتى که بر فنون فلسفه احاطه و تسلط داشته باشد چشمه هایى از حکمت و دانش به روى او مى جوشد، و به صدق گفتار آن کسى که درباره آن حضرت علیه السلام گفته : کلام على علیه السلام پائین تر از کلام خالق و برتر از کلام مخلوقین است پى مى برد.

 

 

۲- حرکت زمین

و نیز آن حضرت علیه السلام در ضمن خطبه ۲۰۲ نهج البلاغه در بیان حکمت آفرینش کوهها مى فرماید: … فکسنت على حرکتها من ان تمید باهلها، او تسیخ بحملها او تزول عن مواضعها…؛ ساکن شد زمین با حرکاتى که دارد از این که اهل خود را مضطرب کند، و یا آنان را فرو شود.


در کتاب الهیئه والاسلام آمده : این دو جمله از خطبه ، دو دلیل روشن هستند بر حرکت انتقالى زمین ، در صورتى که لفظ على در فقره اول به معناى مع باشد و معناى او تسیخ بحملها این است که وجود کوههاى سنگین بر روى زمین سبب شده تا زمین اهل خود را فرو نبرد.


و در تفسیر او تزول عن مواضعها آورده : ظاهر این کلام این است که زمین داراى حرکاتى است در مدار خود؛ زیرا زمین بنابر آنچه که متاخرین قائلند داراى مواضع بى شمارى است که همه در مدار معین در مقابل بروج دوازده گانه است پس بنابراین ، تفسیر على حرکتها تمام مى شود با حرکت انتقالى سالیانه و این که کوهها و ریشه هاى کوهها حافظ هیئت اجزاء زمین هستند و مانع مى شوند از تفرق و اضطراب زمین و برطرف شدنش از مواضع خاصه اى که در فلک مخصوصش ‍ دارد. دقت کنید، که آن حضرت براى زمین مواضعى معرفى نموده و پر واضح است که بنابر هیئت قدیم قائل به مرکزیت و سکون زمین بوده اند این فرمایش حکمت آمیز هرگز معناى صادقى نداشت ؛ زیرا چیزى که ساکن باشد تنها یک موضع دارد نه مواضعى .

 

 

۳- حرکات زمین

و نیز در ضمن خطبه ۹۰ نهج البلاغه مى فرماید: … و عدل حرکاتها بالراسیات من جلامیدها؛ خداوند حرکات زمین را به وسیله کوهها و اجسام سنگین تعدیل نمود.
شهرستانى در شرح این جمله آورده : ظاهر این کلام این است که کوههاى سنگین و سنگهاى سخت سبب شده که زمین به واسطه عروض حرکات گوناگون مضطرب نشود، و نیز در اثر تعارض جاذبه ها و دافعه ها تعادل خود را از دست ندهد و سپس مى گوید: دانشمندان قرن ما حرکتهاى زیادى براى زمین قائل شده اند که مشهورترین آنها پنج حرکت است ؛ و فیلکس ورنه فرانسوى ، از دانشمندان یازده حرکت براى زمین نقل کرده است ، و من هشت حرکت را از آنها انتخاب کرده و مى نگارم :
۱- حرکت محورى شبانه روزى
۲- حرکت سالیانه و انتقالى زمین به دور خورشید
۳- حرکت اقبالى .
۴- حرکت نقطه اوج و حضیض کره زمین .
۵- حرکت تقدیم اعتدال پاییزى و بهارى .
۶- حرکت ارتعاشى قمرى .
۷- حرکت ارتعاشى شمسى .
۸- حرکت تبعى

 

 

۴- مه و خورشید و فلک

امیرالمومنین علیه السلام در ضمن خطبه اشباح ، در بیان حکمت آفرینش خورشید و ماه مى فرماید ((… و جعل شمسها آیه مبصره لنهارها، و قمرها آیه ممحوه من لیلها .
… و خورشید آسمان را نشانه روشنى بخش روز و ماه را نورى کمرنگ براى (زدودن شدت تیرگى ) شبها قرار داد.

امام صادق علیه السلام به مفضل مى فرماید: اى مفضل ! بیندیش در طلوع و غروب آفتاب براى برپایى دولت روز و شب ، که اگر طلوع آفتاب نبود تمام کارهاى عالم باطل مى شد مردم نمى توانستند کار و کسب و فعالیتى داشته مایحتاج زندگانى خود را تامین نمایند و جهان سراسر ظلمانى مى شد. و مردم به سبب عدم استفاده از زیبایى و صفاى نور لذتى از زندگانى نمى بردند، و این بر همه کس روشن است .

حال در منافع غروب خورشید تامل کن که اگر آن نبود مردم آرامش و راحتى نداشتند با شدت احتیاج بدنهاى آنان به استراحت ، به منظور رفع خستگى بدن و تجدید قوا و برانگیخته شدن جهاز هاضمه براى هضم غذا و تنفیذ غذا به سوى اعضاى بدن . گذشته از این که زمین بر اثر دوام تابش ‍ خورشید داغ شده و موجودات روى آن نیز از حیوان و نبات از بین مى رفتند.

تا اینکه فرمود: بیندیش در تابش ماه در شب تار و منافعى که در بر دارد از جمله کمک به بعض کارها و مشاغل مردم از قبیل کشت زمین و خشت زدن و بریدن چوب و… که در روز نتوانسته اند انجام دهند، به علت ضیق وقت و یا شدت حرارت آفتاب ، و نیز کمک به راهپیمایان در شب ، و طلوع آن را در بعض شبها قرار داد، و نور آن را کمتر از نور خورشید تا حکمتى که براى پیدایش شب گفته شد محفوظ بماند. و در تصرف ماه بخصوص ، در هلالها و محاق آن و زیادتى و نقصان آن ، و نیز گرفتگى آن ، تنبه و توجه دادنى است به قدرت خالق و آفریدگار آن که این گونه تصرفات به منظور صلاح کار جهان در او نموده است ، چنان دلالتى که عبرت گیرندگان عبرت مى گیرند.

 

 

۵- آموخت نجوم

سید رضى (ره ) در نهج البلاغه  آورده : هنگامى که حضرت امیر علیه السلام عازم بر جنگ با خوارج بود مردى از یاران آن حضرت خدمتش عرضه داشت : اوضاع نجوم و ستارگان دلالت بر نحوست و بدى دارد و بر تو مى ترسم اگر امروز حرکت کنى به مقصودت نرسى و بر دشمنت پیروز نگردى .

امیرالمومنین علیه السلام به او فرمود: آیا گمان دارى که تو ساعتهاى نیک و بد را دانا هستى و در نتیجه مردم را به خوبیها و بدیها رهنمون مى شوى ؟ کسى که تو را در این پندار تصدیق کند قرآن را تکذیب نموده و از استعانت به خداى متعال در راه رسیدن به محبوب و دفع مکروه بى نیاز مى شود و شایسته است که عمل کنندگان به قول تو، تو را حمد و ستایش کنند نه پروردگارشان را؛ زیرا این تو هستى که آنان را به خوشیها و خوبیها رسانده اى و از صدمه ها و زیانها ایمن گردانده اى .

و آنگاه به مردم رو کرده و و فرمود: برحذر باشید از آموختن نجوم ! مگر به منظور استفاده در راههاى زمین یا دریا؛ زیرا یاد گرفتن آن در غیر این صورت به کهانت دعوت مى کند، دعوت مى کند، و منجم مانند کاهن است ، و کاهن مانند ساحر و ساحر مانند کافر، و کافر در آتش است . و سپس فرمود: اى مردم ! با نام خدا به سوى مقصد حرکت کنید.

مؤ لّف :

آنچه که از این گفتار امام و نیز سخنان اهل بیت معصومینش ‍ علیهم السلام استفاده مى شود، این است که ستارگان علائمى هستند از بعض حوادث و پدیده ها نه آن که بطور استقلال موثر در وقوع وقایع و پدیده ها باشند، و البته مى توان آثار شوم آنها را با صدقه دادن و دعا و تضرع به درگاه خداوند مدبر و مسخر آنها برطرف نمود.

چنانچه ابن اسباط از امام صادق علیه السلام نقل کرده که آن حضرت فرمود: من با مردى ستاره شناس در قطع زمینى شریک بودیم ، اختر شناس تقسیم زمین را به تاخیر مى انداخت تا به خیال خودش او در ساعتى نیک خارج شده و مرا در ساعتى بد بیرون برد تا قسمت بهتر نصیب او گردد. سرانجام به گمان خودش در چنین ساعتى خارج شدیم و زمین را تقسیم کردیم و اتفاقا قسمت بهتر سهم من شد، منجم حیرت زده دست بر دست مى زد و مى گفت : من تاکنون مانند چنین روزى ندیده بودم ؛ زیرا من ستاره شناس هستم و تو را در ساعتى شوم و خودم را در ساعتى نیک بیرون آوردم و حال مى بینم قطعه بهتر نصیب تو شده است !

امام صادق علیه السلام به او فرمود: اینک براى تو حدیثى نقل کنم : پدرم از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت کرده که فرمود: هر کس بخواهد خداوند بدیهاى روز او را از او بر طرف سازد در اول روز به فقرا صدقه بدهد، و هر کس ‍ بخواهد خداوند بدیهاى شب را از او برطرف کند اول شب صدقه بدهد. و من موقعى که خواستم از خانه خارج شوم صدقه دادم . و بدان که این حدیث من به مراتب نجوم تو بهتر و سودمندترست

آرى ، و کسى را که خداوند درباره اش اراده و تقدیرى نموده خبر دادن منجم و پیشگیریهاى خودش براى دفع آن خطر از او کمترین فایده و نتیجه اى به حالش نخواهد داشت . و در این خصوص داستان فرعون و نمرود معروف است ، که منجمین ویژه فرعون به او خبر دادند که مولدى در بنى اسرائیل به دنیا خواهد آمد که تو و تخت و تاجت را نابود خواهد کرد، فرعون به منظور جلوگیرى از این خطر نوزادان بى گناه را سر برید، و جنایت را از حد گذراند، ولى کیست و کدام اندیشه است که بتواند از دست تواناى قادر متعال جلوگیرى کند، پس چنان شد که یگانه دشمن موعود خود را در خانه خویش پرورش ‍ داده و بزرگ نمود: فالتقطه آل فرعون لیکون لهم عدوا و حزنا؛  اهل بیت فرعون (آسیه ) موسى را از دریا برگرفت تا در نتیجه دشمن و مایه اندوه آل فرعون شود.
و در این خصوص تاریخ ، وقایع بسیار زیادى را ثبت کرده که اگر بخواهیم نقل کنیم به درازا خواهد کشید، و به قول معروف مثنوى هفتاد من کاغذ شود.

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه محمد تقی تستری

فصل هیجدهم : طب و بهداشت

۱- حضرت امیر علیه السلام فرمود: به خوردن ماهى مداومت مکنید؛ زیرا بدن را آب و لاغر مى کند

۲- خوردن گردو در گرماى شدید حرارت داخلى را تهییج ، و در بدن ایجاد دمل مى نماید، و خوردن آن در زمستان کلیه ها را گرم و برودت را دفع مى کند

۳- هر گاه مسلمان ضعیف شود گوشت و شیر بخورد

۴- با خوردن بنفشه حرارت تب را بشکنید

۵- نخوردن شام موجب ضعف و خرابى بدن مى شود

۶- شیر گاو دواست ، و نیز فرمود: پیه هاى گاو دردآور و روغن و شیرش شفابخش است

۷- کسى که در اول صبح ۲۱ دانه کشمش بخورد مریض ‍ نمى شود

۸- سیب بخورید که معده را دباغى مى کند

۹- خوردن گلابى قلب ناتوان را قوى و معده را پاکیزه مى کند

۱۰- سعتر براى معده کرک مى شود مانند کرکهاى حوله

۱۱-در گرمابه بر پشت نخوابید که آن پیه کلیه ها را آب مى کند، و پاهاى خود را با سفال نسایید که رگ جذام را تحریک مى نماید

۱۲- قبل از خوردن غذا نمک بخورید، اگر مردم خواص ‍ نمک را مى دانستند آن را بر تریاق مجرب مقدم مى داشتند

۱۳- طول دادن نشستن به هنگام تخلى بواسیر مى آورد

۱۴- غده ها را از گوشت بیرون بیاورید که خوردن آنها رگ جذام را تحریک مى کند

۱۵- در برابر خورشید قرار نگیرید که رنگ بدن را متغیر، لباس را پوسیده و بیمارى پنهان را آشکار مى سازد

۱۶- خوردن غذاهاى رنگارنگ و متنوع شکم را بزرگ و الیه ها را سست مى کند و نیز امام صادق علیه السلام به پیرمردى که به علت افتادن دندانهاى پیشینش قادر بر اداى حروف بطور صحیح نبود فرمود: بر تو باد به خوردن ترید که آن سازگار است و بپرهیز از خوردن چربى که با پیرى نمى سازد
و روایت شده که آن حضرت علیه السلام درباره اهمیت علم طب فرموده :
(( العلم علمان علم الادیان و علم الابدان ؛ دانش بر دو گونه است : دانش دین و دانش بدن .

 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل نوزدهم : کیمیا و صنعت


۱- صنعت

از امیرالمومنین علیه السلام از صنعت پرسیدند؛ فرمود: آن در ردیف نبوت است ، و مردم در ظاهر آن سخن مى گویند، و من به خدا سوگند از ظاهر و باطن آن آگاهم ، به خدا سوگند آن چیزى جز آب خشکیده و هواى راکد و آتش گردش کننده و زمین و روان و جارى نیست

۲- کیمیا

از حضرت امیر علیه السلام از وجود کیمیا پرسیدند؛ آن حضرت فرمود: کیمیا بوده و هست و خواهد بود.
پرسیدند؛ صنعت آن چگونه است ؟
فرمود: از جیوه روان ، و سرب و زاج و آهن زنگ زده و زنگار مس سبز… بعضى گفتند: فهم ما به این نمى رسد. فرمود: بعض اجزایش را زمین و آب قرار دهید…
عرضه داشتند: براى ما بیشتر توضیح دهید. فرمود: همین مقدار بس است ؛ زیرا حکماى پیشین بیش از این نگفته اند تا مردم آن را بازیچه نگیرند

کلینى (ره ) در کافى از ابوحمزه ثمالى نقل کرده که مى گوید: به همراه امام صادق علیه السلام از بازار مسگران مى گذشتیم . من خدمت آن حضرت علیه السلام عرضه داشتم فدایت شوم ! اصل این مس چیست ؟ فرمود: نقره است که زمین آن را تباه نموده به صورت مس در آمده است ، و اگر کسى بتواند فساد آن را بگیرد از آن بهره مند مى گردد.


و از ابن خلکان نقل شده : جابربن حیان کتاب بزرگى در حدود هزار صفحه در صنعت کیمیا نگاشته که مشتمل بر پانصد رساله از امام صادق علیه السلام در این زمینه مى باشد. و نیز جرجى زیدان مى گوید: که جابر بن حیان از شاگردان امام صادق نخستین کسى بوده که اساس شیمى جدید را بنا نهاده است .

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل بیستم : خط و خیاطى

۱- خط

حضرت امیر علیه السلام به منشى خود عبدالله بن ابى رافع فرمود: در دواتت لیقه بگذار زبانه قلمت را طولانى گردان ، بین سطرهایت فاصله بینداز، و حروفت را نزدیک به هم بنویس ، زیرا رعایت این نکات بر زیبایى خط مى افزاید

در مناقب آورده : هنگامى که زید کلمه تابوت را نزد على علیه السلام قرائت کرد، آن حضرت به او فرمود: در نوشتن آن را تابوت بنویس ، پس چنین کرد
و نیز آن حضرت علیه السلام به کاتب خود فرمود: روى زمین بنشین ، و قلم را با انگشتانت بگیر و چشمانت را در صورتم قرار ده تا این که هیچ سخنى نگویم جز این که آن را در قلبت بسپارى

۲- خیاطى

ابى النوار مى گوید: امیرالمومنین علیه السلام در کنار خیاطى ایستاده به او فرمود: نخ خیاطیت را سخت و محکم کن ، و بخیه را ریز و ظریف و نزدیک هم بدوز

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل بیست و یکم : استنباط حکم از آثار طبیعت

۱- تشخیص فرزند

مردى دو کنیز داشت ، اتفاقا هر دو با هم فرزند زاییدند، یکى پسر و دیگرى دختر، کنیزى که دختر زاییده بود دخترش را در جاى پسر خوابانیده و پسر را در آغوش گرفت و گفت : پسر فرزند من است ، مادر پسر هم مى گفت : پسر فرزند من است . این قضیه در عهد خلافت امیرالمومنین علیه السلام اتفاق افتاده بود. خصومت به نزد آن حضرت بردند. امام علیه السلام دستور داد شیر آنها را بسنجند و فرمود: شیر هر کدام که سنگین تر است پسر از اوست .
و بعضى از مورخین قضیه دیگرى از آن حضرت شبیه به همین قضیه در زمان خلافت عمر نقل کرده اند، چنانچه در کتاب التشریف بالمنن … على بن طاووس آمده :
شریح قاضى مى گوید: زمانى که از سوى عمر قاضى بودم روزى مردى به نزد من آمد و گفت : شخصى دو زن یکى آزاد و دیگرى کنیز نزد من به ودیعت گذارده و من در خانه اى از آنان نگهدارى مى کردم ، بامدادان امروز که به سراغشان رفتم دیدم هر دو، فرزند زاییده اند یکى پسر و دیگرى دختر، هر کدام ، پسر را ادعا مى کنند، اکنون باید قضاوت کنى .
شریح مى گوید: حکمش را ندانستم ، از این رو نزد عمر رفته ماجرا را براى او نقل کردم .
عمر گفت : چگونه داورى کرده اى ؟
شریح : هیچ ، اگر مى دانستم که نزد تو نمى آمدم .
پس عمر اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله را گرد آورد، و من به دستور وى داستان را برایشان شرح دادم . عمر پیرامون مساءله با آنان به گفتگو پرداخت . آنها همه حکم مساءله را به من و عمر رد مى کردند.
عمر گفت : من مرجع و پناهگاه این مشکل را مى شناسم .
حضار: گویا مقصودت على بن ابى طالب است ؟
عمر: آرى .
حضار: به نزد او بفرست بیاید.
عمر: چنین نخواهم کرد او دانشمندى بزرگ است و از طرف هاشم نیز داراى شخصیتى برجسته ، برخیزید به خانه اش ‍ برویم .
شریح مى گوید: همگى به سوى خانه على علیه السلام حرکت کردیم ، پس آن حضرت علیه السلام را دیدیم که در باغستان خود مشغول بیل زدن و کشاورزى بود و این آیه را با خود زمزمه مى کرد:
ایحسب الانسان ان یترک سدى ؛ آیا انسان مى پندارد که واگذاشته مى شود مهمل ؟! و پیوسته اشک مى ریخت ، و پس از چند لحظه که آرام شد عمر با همراهانش از آن حضرت اجازه حضور طلبیدند. على علیه السلام خود به نزد آنان آمد و پیراهنى به تن داشت که بیخ آستینش دو نیم شده بود، و آنگاه به عمر رو کرده و فرمود: براى چه کارى آمده اى ؟
عمر: مشکلى پیش آمده است .
شریح داستان را بازگو کرد. على علیه السلام به شریح فرمود: چگونه حکم کرده اى ؟
شریح : حکمش را ندانسته ام .
آن حضرت علیه السلام با دست مبارک مقدارى خاک از زمین برداشت و فرمود:
حکم این مساءله از برداشتن این خاکها هم آسانتر است . پس ‍ آن دو زن را احضار نموده و ظرفى نیز طلبید و ظرف را به یکى از آنان داده به وى فرمود: در آن شیر بدوش ، و چون مقدارى شیر دوشید حضرت آن را وزن کرد و سپس ظرف را به دیگرى داده و او نیز به همان اندازه شیر دوشید و حضرت آن را وزن کرد و آنگاه به زنى که شیرش سبکتر بود فرمود: دخترت را بردار! و به دیگرى فرمود: پسرت را بردار! و در این موقع به عمر رو کرده و فرمود: مگر نمى دانى خداوند زن را از نظر جسمى و فکرى پایین تر از مرد آفریده و میراثش را نیز کمتر قرار داده و همچنین شیرش را سبکتر از شیر پسر؟ عمر گفت : یا على ! خلافت که حق تو بود خواست به تو برسد ولى قوم تو ابا داشتند.
على (ع ): دم فرو بند، ان یوم الفصل کان میقاتا؛ بدون تردید روز جدا شدن مردم از یکدیگر (روز قیامت ) وعده گاه است . ابن شهر آشوب قضیه فوق را در ضمن قضایاى آن حضرت در زمان خلافت عمر نقل کرده و پس از آن مى گوید: اطباء این دستور را ملاک تشخیص پسر و دختر قرار داده اند

 

 

۲- نشانه بلوغ پسر

حضرت امیر علیه السلام فرمود: پسر به حد بلوغ و تلقیح نمى رسد مگر هنگامى که پستانهایش گرد، و بوى زیر بغلش ‍ استشمام گردد
اسکافى در نقض العثمانیه آورده : على بن عبدالله بن عباس از پسرش یازده سال بزرگتر بوده . و نیز ابن قتیبه در معارف آورده : عمروبن عاص از پسرش عبدالله دوازده سال بزرگتر بوده است .

 

 

۳- رشد کودک

على علیه السلام فرمود: نوزاد سالى چهار انگشت به انگشان خودش رشد مى کند

 

 

۴ حیوان تخم گذار و بچه زا

حضرت امیر علیه السلام فرمود: هر حیوانى که گوشهایش ‍ پنهان باشد تخم گذار است ، و هر حیوانى که گوشهایش ظاهر باشد بچه زاست

 

 

۵- آزمایش عنن

مردى مدعى عنن بود، على علیه السلام به او فرمود: روى زمین بول کن آنگاه به قنبر فرمود: ببین اگر بولش زمین را سوراخ کرده ادعایش دروغ است و گرنه راست گفته است

 

 

۶- نوعى دیگر

زنى مدعى بود شوهرش عنین است ، زن و شوهر از امیرالمومنین علیه السلام داورى خواستند، آن حضرت به قنبر فرمود: دست مرد را بگیر و به رودخانه ببر و بنگر اگر پس ‍ از داخل شدن در آب آلتش تغییر نکرد عنین است ، و اگر در آب ، آلتش جمع شده و کوتاه گردید زن دروغ گفته و شوهر سالم است

 

 

۷- تکیه بر دست

زنى را نزد عمر آوردند، شوهر زن ، مرد سالمندى بود که پس ‍ از مواقعه با زن از دنیا رفته بود، و زن باردار شده و پسر زاییده بود. پسران پیرمرد (از زن دیگر) بر زن ادعاى زنا کرده بر آن گواهى دادند (و بدین وسیله مى خواستند پسر زن را از ارث پدر محروم کنند). عمر دستور داد زن را سنگسار کنند، اتفاقا امیرالمومنین علیه السلام از کنار زن عبور مى کرد، چون نگاه زن به آن حضرت افتاد گفت : اى پسر عم رسول خدا (ص ) کاغذى دارم .


على علیه السلام فرمود: ببینم کاغذت را، چون آن را مطالعه کرد به همراهان زن رو کرده و فرمود: این زن تاریخ ازدواج با شوهر و تاریخ همبستر شدن با او و کیفیت آن را در این ورقه یادداشت کرده زود باشید او را برگردانید.

آنگاه روز دیگر آن حضرت علیه السلام کودکانى همسن و سال آن کودک جمع نموده و کودکان را با پسر زن به بازى مشغول ساخت ، و چون سرگرم بازى شدند به آنان فرمود: بنشینید! چون نشستند، بر آنان بانگ زد برخیزید. و در این هنگام که پسر زن خواست برخیزد بر دو دست تکیه زد، امیرالمومنین از مشاهده این حالت پسر را پیش خوانده او را از پدر ارث داد، و بر تمام برادرانش حد افتراء جارى کرد! عمر. حیرت زده گفت : یا على چه کردى ؟ حضرت فرمود: از تکیه پسر بر دستها، ضعف پیرمرد را دریافتم

 

 

۸- تدبیر

زنى کودک شش ماهه اى را در پشت بام تنها گذاشته بود، کودک اندک اندک از پشت بام خارج شده در انتهاى ناودان قرار گرفت مادر کودک از دیدن این صحنه سخت در اضطراب و تشویش شده هر تدبیرى کرد که فرزند را نجات دهد نتوانست ، نردبان آوردند ولى آن هم نتیجه اى نداشت ؛ زیرا ناودان طولانى بود و با دیوار فاصله زیادى داشت . در این موقع مادر گریه و زارى سر داد و طفل نیز گریه مى کرد.


حضرت امیر علیه السلام نزدیک آمده لحظه اى به صورت کودک خیره شد و در آن هنگام کودک زمزمه اى کرد که کسى معناى آن را نفهمید. پس على علیه السلام فرمود: کودکى همسن و سال او را بیاورید، و چون آوردند به دستور آن حضرت کودک را در پیش اطفال با هم حرف مى زدند. پس آن طفل از ناودان خارج شد و به پشت بام برگشت . پس چنان شادمانى و سرورى در مدینه روى داد که تا آن زمان مانند آن دیده نشده بود

 

 

۹- مبارزه عقل و جنون

تا دوران هیجده سالگى عقل و جنون در مبارزه هستند، هیجده سال که تمام شد هر کدام که بیشتر باشد بر دیگرى غالب مى آید .

 

 

۱۰- دستور

به هنگام آمیزش کم سخن بگوئید که گاه موجب گنگى فرزند مى شود و در آن موقع به درون عورت زن نگاه نکنید که سبب کورى فرزند مى گردد 

 

 

۱۱- غریزه جنسى
امیرالمومنین علیه السلام مى فرمود: خداوند شهوت را ده جزء آفریده ، نه قسمت آن را در زنان قرار داده و یک قسمت را در مردان ، و اگر خداوند حیا و عفت آنان را به اندازه شهوتشان قرار نداده بود در نتیجه هر مردى نه زن داشت متعلق به او

 

 

۱۲- تاثیر آفتاب در بدن

اگر در آفتاب مى نشینید به خورشید پشت کنید؛ زیرا که آن بیمارى پنهان را آشکار مى کند

 

 

۱۳- انتخاب زن شیرده

در انتخاب زنى که فرزند شما را شیر مى دهد خوب دقت کنید؛ زیرا آن شیر سبب پرورش و نشو و نمو فرزندتان مى شود، و اخلاق و روحیات زن شیرده در فرزند اثر مى گذارد

 

 

۱۴- زیبایى

با زنانى ازدواج کنید که چشمى درشت ، کف دستى بزرگ ، رنگى گندمى و میانه بلند داشته باشند و اگر رضایت نداشتید مهر شما به عهده من
و در این باره نیز کلیاتى از عترت طاهرین آن حضرت علیه السلام وارد شده :
۱- حسین بن خالد مى گوید: از امام (ابوالحسن ) پرسیدم روایتى از رسول خدا صلى الله علیه و آله به ما رسیده که هر کس شراب نوشد تا چهل روز نمازش قبول نمى شود.
امام علیه السلام فرمود: صحیح است .
عرض کردم : به چه علت چهل روز، نه کم و نه زیاد؟
امام فرمود: خداوند آفرینش انسان را اندازه گیرى نموده ، چهل روز به حالت نطفه ، و آنگاه نیز چهل روز، و پس از آن مضغه نیز چهل روز… پس کسى که شراب نوشد تا چهل روز آن در مشامش او (نرمه سر استخوان که مى توان آن را جوید) باقى مى ماند به مقدار انتقال حالتهاى جنینى او. و آنگاه فرمود: و این چنین است تمام غذاها و نوشیدنیهایى که تناول مى کند


۲- از امام کاظم علیه السلام از مشتبه بودن خون حیض و خون بکارت زن سوال شد. فرمود: مقدارى پنبه در فرج فرو مى برد و پس از لحظه اى آهسته آن را بیرون مى آورد، اگر خون ، تنها ظاهر پنبه را آلوده نموده باشد خون بکارت است و اگر در داخل آن نفوذ کرده و آن را خیس نموده باشد خون حیض است

 

۳- از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: هرگاه ندانى ماهى مذکى یا میته است و ذکات او به این است که زنده از آب بیرون آورده شود. او را در آب بینداز، پس اگر روى آب بر پشت قرار گرفت میته است و اگر بر رو مذکى است .
و نیز اگر قطعه گوشتى دیدى و ندانستى از حیوان مذکى است یا مردار مقدارى از آن را روى آتش بگذار، اگر منقبض و جمع شد مذکى است و اگر فروهشت و سست شد میته است

 

۴- و نیز فرموده اند: اگر ندانى که ماهى حلال گوشت است یا حرام گوشت ابتداى دمش را بشکاف ، پس اگر داخل آن به رنگ سبز بود حرام گوشت است و اگر به سرخى زد حلال گوشت است

 

۵- و نیز از امام کاظم علیه السلام نقل شده که فرمود: هر گاه روزهاى قاعدگى زن از حد معمولش زیادتر شود، سرش را حنا ببندد که به حال سابقش برمى گردد

 

۶- امام صادق علیه السلام فرمود: کودک در هفت سالگى دندانهایش مى ریزد و در نه سالگى وادار به نماز خواندن مى شود، و در ده سالگى رختخوابشان از هم جدا مى شود، و در چهارده سالگى محتلم مى گردد و تا بیست و دو سالگى قد مى کشد و در بیست و هشت سالگى عقل او به کمال مى رسد مگر تجارب او که ادامه دارد

 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه محمد تقی تستری

فصل بیست و دوم : مخلوقات عجیبه

۱- راه تشخیص

در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام کودکى که داراى دو سر و دو سینه بر یک کمر بود به دنیا آمد، میراثش را از آن حضرت جویا شدند.
امام علیه السلام فرمود: هنگامى که خواب است بر او فریاد زنند اگر هر دو سر با هم بیدار شدند یک نفر است و یک میراث مى برد. و اگر یکى بیدار و دیگرى همچنان خواب ماند دو میراث مى برد

 

 

۲- عمر استمداد طلبید

مردى که دو سر و دو دهن و دو بینى و دو آلت و دو مقعد و چهار چشم داشت همراه خواهرش نزد عمر آورده شد تا عمر بگوید یک نفر است یا دو نفر، عمر اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله را جمع کرد و از آنان کمک خواست ، اصحاب نیز از پاسخ آن عاجز ماندند، عمر با همراهانش به طرف حضرت امیر روانه شدند.

آن حضرت علیه السلام فرمود: اگر در خواب تمام چشمانش را مى بندد و یا از هر دو بینى خرخر مى کند یک بدن است ، و اگر بعض چشمانش را مى بندد و یا از یک بینى صدا مى کند دو نفر است ، و راه دیگر اثباتش این است که غذا بخورد تا معده اش پر شود، اگر از هر دو مخرج بول و غایط با هم دفع مى کند یک بدن است وگرنه دو بدن است

 

 

۳- نشانه مردى و زنى

فرستاده معاویه از امیرالمومنین علیه السلام سوالاتى کرد و اینک پاسخ یکى از پرسشهایش : (کسى که معلوم نیست زن است یا مرد)، پس از بلوغ اگر محتلم شود مرد است و اگر حائض گردیده و پستانهایش بزرگ شود زن است و قبل از بلوغ نیز بر روى دیوار بول کند، اگر بولش به دیوار رسید مرد است و اگر به عقب برگشت زن است

 

 

۴- دو کودک به هم چسبیده

در زمان خلافت عمر دو کودک به هم چسبیده متولد گردید، یکى زنده و دیگرى مرده ، عمر گفت : آنان را با آهن از یکدیگر جدا سازند، امیرالمومنین علیه السلام دستور داد مرده را دفن کنند، و در همان حال زنده را شیر دهند، و چون چنین کردند پس از چند روز بدون آسیبى زنده از مرده جدا شد.

 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل بیست و سوم : قرعه

۱- یک فرزند و سه پدر!

سه نفر با کنیزى  در یک طهر همبستر شدند، کنیز فرزند زایید. هر کدام از آن سه نفر فرزند را از خود مى دانست ، نزاع به نزد حضرت امیر علیه السلام بردند، آن حضرت مشکل را با قرعه حل نمود. و کودک را به مردى که قرعه به نامش در آمده بود تسلیم کرد و به وى فرمود: به هر کدام از دو نفر دیگر یک سوم دیه بپردازد.
پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله از شنیدن این قضاوت چنان متبسم نمود که دندانهاى مبارکش نمایان گردید

 

 

۲- اشتباه آزاد و برده

هنگامى که حضرت امیر علیه السلام در یمن بود، چند نفر در اثر ویران شدن خانه بر روى آنان در زیر آوار جان سپردند، اتفاقا دو کودک از آنان یکى آزاد و دیگرى برده جان به سلامت بردند. حضرت امیر علیه السلام براى تعیین کودک آزاد قرعه زد و اموال را به او رد نمود، و دیگرى را نیز آزاد کرد .

 

 

۳- تعیین وصیت با قرعه

مردى وصیت کرد پس از مرگش یک سوم بردگانش را آزاد کنند. على علیه السلام در تعیین آنان بین ایشان قرعه زد .

 

 

۴- ترجیح به وسیله قرعه

هرگاه به دو نفر بر صدق ادعاى خود گواه مى آوردند، و گواهان هر دو از نظر عدد و عدالت با هم برابر بودند امیرالمومنین علیه السلام بین آنان قرعه مى زد که کدام یک سوگند یاد کند و قرعه به نام هر کدام در مى آمد، اگر سوگند یاد مى کرد بر طبق ادعایش حکم مى نمود. و آن حضرت علیه السلام هنگام قرعه زدن این دعا را مى خواند:اللهم رب السموات السبع ایهما کان له الحق فاده الیه .
خدایا! اى پروردگار آسمانهاى هفتگانه ! هرکدام که صاحب حق است حق را به او برسان 

 

 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

 

 

فصل بیست و چهارم : اصطلاحات شرعى

۱- معناى جزء

مردى به جزئى از مال خود وصیت کرد، پس از مرگش ورثه در معناى جزء اختلاف کردند در این باره از امیر المومنین علیه السلام نظر خواستند، آن حضرت علیه السلام فرمود: یک هفتم اموالش را در مورد وصیت صرف کنند و به آیه شریفه استشهاد نمود: لها سبعه لبواب لکل باب منهم جزء مقسوم ؛ جهنم داراى هفت در است ، براى هر درى گروه معنى از گمراهان .

 

 

۲- معناى سهم

مردى به سهمى از مال خود وصیت کرد، پس از فوتش ورثه در معناى سهم اختلاف کردندامیرالمومنین علیه السلام فرمود: یک هشتم مالش را بیرون بیاورند و این آیه را تلاوتفرمود: انما الصدقات للفقراء و المساکین . و آنان هشت صنفند براى هرکدامشان یک سهم.

 

 

۳- معناى قدیم

مردى به آزاد نمودن غلامان قدیم خود وصیت کرد، وصى معناى قدیم را ندانست ، آن را از حضرت امیر علیه السلام پرسش نمود. امام فرمود: هر غلامى که شش ماه در ملک او بوده باید آزاد شود، و این آیه را تلاوت فرمود: والقمر قدرناه منازل حتى عاد کالعرجون القدیم ؛ براى ماه منزلها مقرر داشتیم (تا در آخر ماه ) چون چوب خوشه خرماى خشکیده برگردد. و آب کش خرما پس از شش ماه از چیدن میوه اش باریک و خمیده مى شود .

 

 

۴- معناى حین

مردى نذر کرده بود حینى روزه بگیرد، حضرت امیر علیه السلام فرمود: باید شش ماه روزه بگیرد به دلیل آیه شریفه توتى اکلها کل حین باذن ربها؛ میوه اش را در هر وقتى به فرمان پروردگارش مى دهد و آن شش ماه است .

 

 

۵- معناى شى ء

مردى به شى ء (چیزى ) از مالش وصیت کرد، معناى شى ء را از امام سجاد علیه السلام پرسیدند، آن حضرت فرمود: شى ء در کتاب على علیه السلام یک ششم است .

 

 

۶- معناى سفله

مردى نزد عمر آمده و گفت : همسرم به من گفته سفله (فرومایه )، من به او گفته اگر سفله باشم تو طلاق هستى . عمر به وى گفت اگر دنباله رو افراد قصه گو و معرکه گیر هستى ، و به دربار پادشاهان مى روى سفله اى و زنت از تو جداست .
حضرت امیر علیه السلام به وى فرمود: اگر از آنچه که مى گویى و یا در باره ات مى گویند باکت نیست ، سفله مى باشى .

 

 

۷- معناى زمان

مردى نذر کرد زمانى روزه بگیرد، امیرالمومنین علیه السلام فرمود: زمان پنج ماه است و حین ششماه

 

 

۸- معناى لا شى ء

از جمله سوالات کتبى پادشاه روم از معاویه یکى معناى لا شى ء بود معاویه پاسخش را ندانست . عمروبن عاص از قضیه با خبر گردید، به معاویه گفت : اسب خوبى براى فروش ‍ به لشکرگاه على علیه السلام بفرست و به فرستاده بگو اگر قیمت اسب را از تو پرسیدند بگو لا شى ء امید است بدین وسیله مشکل حل مى شود از این رو مردى اسبى برداشت و به لشکرگاه على علیه السلام رهسپار گردید، اتفاقا حضرت امیر با قنبر از کنار مرد عبور مى کردند، على علیه السلام به قنبر فرمود: برو اسب را از این مرد بخر. قنبر نزد مرد رفت و به وى گفت : اسبت را به چند مى فروشى ؟گفت : به لا شى ء.
على علیه السلام به قنبر فرمود: اسب را از او بگیر، مرد گفت : پس لا شى ء را به من بده .
امیرالمومنین علیه السلام او را در بیابان برد و سراب را به وى نشان داد و به او فرمود: این لا شى ء است .
مرد گفت : از کجا مى گوئى ؟
على علیه السلام : بدلیل آیه قرآن یحسبه الظلمان ماءا حتى اذا جاءه لم یجده شیئا ؛ تشنه سراب را آب مى پندارد و چون بدان نزدیک شود نمى یابد او را چیزى .

 

 

۹- معناى اکراه و اجبار

حضرت امیر علیه السلام فرمود: سوگند بر قطع خویشاوندى و بر ستم نمودن و در صورت اکراه و اجبار اثرى ندارد. فرق اکراه و اجبار را از آن حضرت پرسیدند فرمود: اکراه از طرف پادشاه است و اجبار از زن و فرزند

 

 

۱۰- معناى قامت

امام صادق علیه السلام فرمود: در کتاب على علیه السلام قامت یک نزاع و دو قامت دو ذراع است .

مؤ لّف :یعنى قامتى که در روایات به عنوان آخر وقت نافله ظهر معین شده ذراع است ، و دو قامتى که به عنوان آخر وقت نافله عصر آمده و دو ذراع ، و مقصود قامت انسان یا دو قامت انسان نیست . و علت این اطلاق این است که قامت رحل پیغمبر صلى الله علیه و آله یک ذراع بوده است چنانچه شیخ در تهذیب  در باب اوقات نماز آن نقل کرده است و در این باره نیز اخبارى از عترت طاهرین آن حضرت علیه السلام وارد شده است : از جمله در معناى کثیر.

چنانچه خطیب در تاریخ بغداد آورده که متوکل (خلیفه عباسى ) بیمار شده بود نذر کرد که با بهبودى از مرض مال کثیرى در راه خدا انفاق کند و چون شفا یافت و خواست به نذر خود وفا کند معناى مال کثیر را نمى دانست ، آن را از فقهاى عامه پرسش نمود، آنان در معنایش اختلاف کردند؛ برخى مى گفتند: ده هزار درهم و بعضى مى گفتند: صد هزار درهم .

متوکل مساءله را از امام هادى علیه السلام سوال کرد، آن حضرت فرمود: مال کثیر هشتاد و سه است به دلیل آیه قرآن : ولقد نصرکم الله فى مواطن کثیره ؛ خداوند شما را در جاهاى بسیارى یارى کرده است و آنها هشتاد و سه مورد بوده اند.

و از جمله در معناى قلیل چنانچه صدوق (ره ) در معانى الاخبار از امام باقر علیه السلام درباره قول خداى تعالى : و ما آمن معه الا قلیل ؛ ایمان نیاورد با او (حضرت نوح ) مگر عده قلیلى نقل کرده که فرمود: آنان هشت نفر بوده اند.

و نیز امام صادق علیه السلام درباره کسى که چنین نذر کرده :انا اهدى هذا الطعام فرمود: چیزى بر او نیست ؛ زیرا کلمه هدى اصطلاح خاصى است در مورد قربانى کردن شتر .

و در باره کسى که به عنوان هدى  نذر کرده فرمود: باید شترى را تقلید و اشعار نموده آن را به عرفات برد و در منى نحر نماید. و کسى که نذر کرده جزورى  قربانى کند، فرمود: هر جا بخواهد آن را نحر مى کند.

 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه محمد تقی تستری

فصل بیست و پنجم : جنگ و حماسه

هنگامى که حضرت امیر علیه السلام یاران خود را به نبرد با دشمن ترغیب مى نمود این دستورات را به آنان گوشزد مى کرد:

زره داران را در پیش روى لشکر و جنگجویان بى سلاح را عقب لشکر قرار دهید دندانهایتان را بر هم بفشارید؛ زیرا که آن سبب مى شود شمشیرها کمتر به سرتان کارگر شود؛ به هنگام پرتاب نیزه پیچ و خم بخورید که در اصابه نیزه به دشمن موثر است ؛ نگاهتان را پایین بیندازید که دل را قوى و قلب را آرامتر مى کند؛ سر و صدا و هیاهو نکنید؛ زیرا متانت و وقار بیش از هر چیز ترس و هراس را برطرف مى سازد؛ پرچم خود را استوار نگهداشته و اطرافش را خالى نکنید، و آن را به دست دلیران سپاه و کسانى که خطرها را از شما دور مى کنند بسپارید  آنان هستند که اطراف پرچم را مى گیرند و از چهار جانب آن را نگهدارى مى کنند، نه از آن عقب مى افتند که تسلیم دشمن شوند، و نه بر آن پیشى مى گیرند که تنها بماند .


و نیز آن حضرت علیه السلام در بعض روزهاى صفین به یاران خود فرمود: ترس از خدا را شعار خود سازید، و ثبات قدم و آرامش را پیشه کنید دندانهایتان را بر هم بفشارید که شمشیرها را از سرتان دورتر مى کند، زره را با دقت در برکنید، شمشیرها را در غلاف حرکت دهید، با گوشه چشم غضب آلود به دشمن نظر افکنید، از هر طرف نیزه بپرانید، با نوک شمشیر زد و خورد کنید اگر شمشیرتان نمى رسد با پیش رفتن آن را به دشمن برسانید.

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل بیست و ششم : دفع شبهه

۱- اجزاى حرام گوسفند

روزى امیرالمومنین علیه السلام به بازار قصابها گذر نموده آنان را از فروختن هفت چیز از گوسفند نهى کرد:
۱- خون .
۲- گوشه هاى دل .
۳- سپرز.
۴- رگ نخاع .
۵- غده ها.
۶- خصیه ها.
۷- آلت نرى .
یکى از قصابها گفت : یا امیرالمومنین ! سپرز و کبد یکى هستند و فرقى بین آنها نیست .
امام علیه السلام به او فرمود: چنین نیست اکنون دو ظرف آب برایم بیاور دو ظرف آب ، و کبد و سپرزى براى آن حضرت آوردند، آنگاه فرمود: کبد و سپرز را از وسط بشکافید و سپس دستور داد آنها را در آب بخیسانند، و چون چنین کردند کبد سفید شده چیزى از آن کم نگردید ولى سپرز سفید نشده و تمامش مبدل به خون گردیده و به صورت پوست و مقدارى رگ درآمد، در این هنگام آن حضرت علیه السلام به معترض رو کرده و فرمود: این که دیدى فرق آنها بود، کبد گوشت است و سپرز خون.

 

 

۲- حیا و عفت زنان

سروى در مناقب آورده : چهل زن نزد عمر رفته از او از شهوت آدمى پرسش نمودند.
عمر گفت : مرد داراى یک جزء و زن داراى نه جزء است .
پرسیدند، پس چگونه است که مردان از انواع زنان دائم و متعه و کنیز استفاده مى کنند ولى براى زنان جزء یک مرد جایز نیست ؟!
عمر پاسخشان را ندانست ، از امیرالمومنین علیه السلام سوال کرد امیرالمومنین به آنان دستور داد هر کدام ظرفى پر از آب بیاورند، و آنگاه فرمود تا همه آبها را در ظرف بزرگى بریزند و سپس به هر یک فرمود: حالا هر کدامتان آبى را که ریخته اید بردارد.
گفتند: قابل تمیز نیست .
امام علیه السلام نتیجه گرفت که اگر آن قانون نبود فرق بین اولاد و نسب ممکن نبود و میراث و نسب باطل مى گشت.

مؤ لّف :

خداوند این موضوع را با زیادى صبر و حیا و عفت زنان جبران نموده چنانچه این مطلب در روایتى که اصبغ بن نباته از آن حضرت علیه السلام نقل کرده آمده است . و نیز در خبر مسعده آمده که خداوند به هر زنى صبر و پایدارى ده مرد را اعطا کرده است .

۳- اسکات

هنگامى که حضرت امیر علیه السلام بر اهل بصره پیروز گردید و اسیرانشان را آزاد کرد بعضى از یاران آن حضرت به امام علیه السلام عرضه داشتند: چگونه خونهاى آنان بر ما حلال بود ولى اسیرانشان بر ما حرام ؟ حضرت فرمود: چگونه حلال باشد بر شما زنان و فرزندانى که در مملکت اسلام و مسلمانان زندگى مى کنند، آنچه را که دشمن در لشکرگاه خود بر جاى گذاشته براى شما غنیمت است ، ولى آنچه که در خانه ها پنهان کرده بر شما حلال نیست . و چون بر گفتار خویش اصرار ورزیدند آن حضرت علیه السلام به منظور اسکات آنان به ایشان فرمود: پسر بر عایشه (همسر رسول خدا) قرعه بزنید، قرعه به نام هر کس در آمد عایشه را به او خواهم داد. آنان به خود آمده توبه و استغفار نموده و از نزد آن حضرت خارج شدند .

 

 

۴- اعور

مردى نزد حضرت امیر علیه السلام آمده گفت : من هم شما را دوست دارم و هم فلان دشمنتان را.
امام علیه السلام به او فرمود: تو الان اعور (یک چشمى ) هستى ، یا تمام کور شو و یا تمام روشن

 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل بیست و هفتم : بیان حکمت

۱- موجودات زنده در آب و هوا

حضرت على علیه السلام فرمود: از پشت بام در هوا، و نیز در آب جارى بول نکنید و هر کس چنین کند و به بلایى گرفتار شود سرزنش نکند مگر خودش را زیرا آب و هوا داراى موجودات زنده هستند! .

 

 

۲- خطاى عمر

عمر خواست حلى و حلل خانه کعبه را تصرف کند. امیرالمومنین علیه السلام به وى فرمود: قرآن بر پیامبر نازل شده و اموالى را که جنبه عمومى دارند چهار قسم قرار داده : ۱- ارث . ۲- فى . ۳- خمس . ۴- صدقات و زکوات ، و مصرف هر کدام را نیز معین نموده است . و زیورهاى خانه کعبه هم آن روز وجود داشت و خداوند براى آنها حکمى نفرمود، نه این که آنها را ندیده و یا فراموش کرده باشد. و اینک تو هم آنها را به حال خود بگذار.
عمر به فرموده امیرالمومنین عمل کرد و به آن حضرت گفت : اگر تو نبودى مفتضح ، و رسوا مى شدیم .

 

 

۳- نفع و زیان حجرالاسود

هنگامى که عمر حجرالاسود را بوسید به آن خطاب کرد و گفت : مى دانم که تو سنگى هستى و به کسى نه زیانى مى رسانى و نه نفعى ، و اگر نه این بود که رسول خدا صلى الله علیه و آله را دیده ام تو را مى بوسید هرگز تو را نمى بوسیدم .
امیرالمومنین علیه السلام به عمر فرمود: بلکه این سنگ هم زیان مى رساند و هم نفع .
عمر گفت : چگونه ؟
آن حضرت فرمود: آنگاه که خداوند از بنى آدم پیمان گرفت عهدنامه اى برایشان نوشت و همین سنگ آن را در خود فرو برد. پس در روز رستاخیز به وفاى مؤ من و انکار کافر گواهى خواهد داد. و این معناى دعائى است که مردم در موقع استلام حجر مى خوانند:
اللهم ایمانا بک ، و تصدیقا بکتابک ، و وفاءا بعهدک .
خدایا به تو ایمان مى آورم ، و کتاب تو را تصدیق مى کنم ، و به عهد تو وفا مى نمایم

 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل بیست و هشتم : مواردى که اقامه گواه ممکن نبوده

۱- آزمایش کرى

مردى استخوانى به گوش دیگرى زد، مضروب ادعا کرد که در اثر آن ضربه شنوایى او از بین رفته است . حضرت امیر علیه السلام فرمود: تا یک سال از او مراقبت نموده و احیانا او را غافلگیر کنند، پس اگر شنوایى او بر آنان ثابت گردید و یا دو مرد عادل بر آن گواهى دادند دیه اى طلب ندارد و گرنه او را بر عدم شنوایى سوگند داده دیه گوشش را به او مى پردازند.

کسانى گفتند: یا امیرالمومنین ! اگر پس از گذشت یک سال شنوایى او ثابت گردید حکمش چیست ؟
حضرت فرمود: اثرى ندارد چه بسا خداوند شنواییش را بعد از یک سال مجددا به او مرحمت نموده باشد .
و در ادامه خبر حضرت رضا علیه السلام از امیرالمومنین – علیه السلام – چنین آمده که اگر مورد ادعا، از دست دادن تمام شنوایى باشد… صبر مى کنند تا به خواب سنگینى فرو رفته بر او فریاد مى کشند .

 

 

۲- آزمایش بینایى و بویایى و گویایى

از امیرالمومنین علیه السلام از مردى که دیگرى بر سرش ‍ کوفته بود و مضروب ادعا مى کرد بینایى و بویایى و گویایى خود را از دست داده پرسش نمودند.
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: اگر راست مى گوید سه دیه طلب دارد.
پرسیدند، چگونه معلوم مى شود؟
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: بویاییش بدین وسیله آزمایش مى شود که پارچه نیم سوزى زیر بینى او مى گیرند، اگر در جاى خود ایستاده و حرکت نکرد راست گفته ، و اگر سر را دور کرد و چشمانش اشک آورد دروغ گفته است ؛ و آزمایش بیناییش بدین ترتیب که چشمانش را در مقابل قرص ‍ خورشید باز نگه مى دارند، اگر بدون اختیار چشمان را بر هم زد دروغ گفته و گرنه راست گفته است .
و اما گویاییش ؛ سوزنى در زبان او فرو مى برند پس اگر خون سرخ بیرون آمد دروغ گفته ، و اگر خون سیاه خارج شد راست گفته است .

 

 

۳- ضعف بینایى

امیرالمومنین علیه السلام بینایى چشم مردى را که ضربه اى به چشمش خورده و بیناییش کم شده ولى به ساختمان چشم آسیبى نرسیده بود چنین آزمایش نمود: پارچه اى بر چشم سالمش بست ، و آنگاه مردى به دستور آن حضرت تخم مرغى در برابر چشم معیوبش گرفته و اندک اندک از او دور شده تا جایى که مضروب ادعا کرد که آن را نمى بیند، پس آن نقطه را نشانه کرد و چشم سالمش را نیز بدانگونه آزمایش ‍ نموده و آنگاه تفاوت دو مسافت را مشخص کرده ، به همان نسبت به او ارش جنایت داد .

 

 

۴- ضعف بینایى هر دو چشم

مردى که ضربه اى به سرش کوبیده شده بود نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده و ادعا کرد که در اثر آن ضربه بیناییش ‍ ضعیف شده است . آن حضرت وى را در محلى نشانید و با نشان دادن تخم مرغى دید چشمش را از چهار جانب آزمایش ‍ نمود و چون بینایى از چهار طرف مساوى بود به وى فرمود: ادعایت راست و پذیرفته است . و آنگاه مردى را در همان سن و سال پیش خواند و در کنار او نشانید و ابتداء دید چشمش را از چهار جانب آزمایش کرد و سپس تفاوت دو مسافت را تعیین نموده ، به همان نسبت به مضروب دیه داد (مثلا اگر نصف بیناییش کم شده بود نصف دیه چشم و اگر ثلث ثلث … ) .

 

 

۵- آزمایش عنن

زنى ادعا مى کرد شوهرش عنین است . مرد انکار مى کرد امیرالمومنین علیه السلام دستور داد زنانى بدون اطلاع شوهر در رحم زن خلوق (نوعى بوى خوش ) داخل کنند، و آنگاه به شوهر فرمود: اگر آلتش به خلوق رسیده عنین نیست .

 

 

۶- نقص زبان

مردى ضربه اى بر زبان دیگرى زد به طورى که قدرى از زبان مضروب بریده شده نتوانست بعض حروف را ادا کند. نزاع نزد عمر بردند عمر حکمش را ندانست .
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: حروف الفباء بیست و هشت تاست و باید دید که مضروب چند حرف را اداء نمى کند، پس به همان نسبت از جانى ارش جنایت مى گیرد.

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل بیست و نهم : سوگند خاص

۱- سوگند دادن لال

از امیرالمومنین علیه السلام از کیفیت سوگند دادن شخص ‍ گنگ پرسش نمودند؛ آن حضرت علیه السلام فرمود: سپاس خداى را که مرا از دنیا نبرد تا این که تمام نیازهاى مردم را برایشان برطرف سازم . آنگاه فرمود: برایم قرآنى بیاورید! چون آوردند به مرد گنگ رو کرده و فرمود: این چیست ؟

مرد گنگ سر به سوى آسمان بلند کرده و فهماند که آن قرآن است .
سپس امام علیه السلام فرمود: ولى او را حاضر کنید! برادرش را آوردند، امام آن مرد را در کنار برادر گنگ خود نشانید و پس از آن فرمود: اى قنبر! برایم قلم و کاغذ بیاور، قنبر قلم و کاغذ آورد.

پس به برادر گنگ فرمود: به برادرت بگو که قاضى بین تو خصمت على علیه السلام است ، مرد موضوع را به برادر خود فهماند، در این موقع آن حضرت علیه السلام دعایى مشتمل بر برائت ذمه گنگ نوشت و آن را با آب شست و به وى فرمود: آب را بیاشامد، ولى مرد گنگ از نوشیدن آب امتناع ورزید، پس امام علیه السلام او را به پرداخت دین ملزم گرداند .

 

۲- سوگند دادن ظالم

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: اگر بخواهید شخص ‍ ستمگرى را سوگند دهید به او بگویید از حول و قوه خدا بیزارى جوید که اگر سوگندش دروغ باشد زود به عقوبت خواهد رسید، ولى اگر بگوید سوگند به خداى یگانه در عقوبتش تعجیل نخواهد شد؛ زیرا به یگانگى خداوند اعتراف نموده است.

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل سى ام : راه علاج

۱- کور کردن با آیینه

غلامى از قبیله قیس با مولاى خود به نزد عثمان رفتند، غلام اظهار داشت که مولایش با زدن ضربه شدیدى چشم او را کور کرده ولى ساختمان چشم سالم است ، مولا به غلام مى گفت : دیه چشمت را به تو مى دهم از قصاص صرفنظر کن . غلام از گرفتن دیه ابا داشت و تنها خواسته اش قصاص بود.

عثمان در حکم قضیه درمانده گردید، از این رو آنان را به نزد حضرت امیر علیه السلام برد و از آن حضرت تقاضاى داورى کرد. مولا یک دیه کامل به غلام تسلیم نمود تا از قصاص ‍ درگذرد. غلام نپذیرفت ، مولا حاضر شد دو دیه بپردازد ولى باز هم غلام امتناع داشت و جز به قصاص راضى نبود.

در این موقع امیرالمومنین علیه السلام به منظور قصاص گرفتن از مولا، آیینه اى طلبیده آن را داغ نمود و آنگاه مقدارى پنبه خواست و آن را خیس کرد و بر اطراف چشم او روى پلکها گذاشت و چشم را در مقابل آفتاب نگهداشت و به وى فرمود: در آیینه نگاه کن و چون قدرى نگاه کرد کور شد، بدون این که آسیبى به ساختمان چشمش وارد شود .

 

 

۲- وزن زنجیر

غلامى زنجیر به پا از کنار دو مرد عبور مى کرد، آن دو نفر در مقدار وزن زنجیر با هم شرط بندى کردند، یکى از آنان گفت : اگر وزن زنجیر فلان مقدار نباشد همسر من سه طلاقه است ، دیگرى گفت : اگر حدس تو درست باشد زن من سه طلاقه است ، پس هر دو برخاسته و به همراه غلام نزد مولایش رفته به مولاى غلام گفتند: زنجیر را باز کن تا آن را وزن نمائیم . مولاى غلام هم گفت : زنم طلاق است اگر بخواهم زنجیر را باز کنم ، همگى نزد عمر رفتند و مشکل را نزد او مطرح کرده از او چاره جویى نمودند.


عمر گفت : سوگند مولایش بر دو سوگند دیگر مقدم است . و آنگاه گفت : بیائید با هم به نزد على بن ابیطالب برویم شاید او براى حل این مشکل تدبیرى بیندیشد، پس به نزد آن حضرت رفته جریان را عرضه داشتند.

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: چقدر پاسخش آسان است و سپس دستور داد ظرف بزرگى آوردند و زنجیر را با نخى به پاى غلام بستند و سپس پاى غلام را با زنجیر در میان ظرف گذاشتند بر آن آب ریختند تا این که ظرف پر از آب شد، پس از آن فرمود: زنجیر را بالا ببرید، زنجیر را بالا بردند تا حدى که از آب بیرون شد و در این هنگام ، آب قدرى پائین رفت و آنگاه فرمود: پاره آهن در آب بریزند تا به جاى سابقش ‍ برگردد، چون دستور انجام گرفت فرمود: حالا پاره هاى آهن را وزن کنید، هر چه شد همان وزن زنجیر است .

 

 

۳- تدبیر

مردى نزد امیرالمومنین علیه السلام آمد و گفت : مقدارى خرما جلویم بود، ناگهان زنم پیشدستى کرده دانه اى از آنها برداشته در دهن انداخت پس من سوگند یاد کردم که خرما را چه بخورد و چه بیرون بیندازد طلاق باشد.
امام علیه السلام به وى فرمود: نصفش را بخورد و نصفش را بیندازد، در این صورت تو از سوگندت خلاصى یافته اى .

 

 

۴- سوگند مشکل

مردى را که سوگند یاد کرده بود، که اگر در روز ماه رمضان با همسرش آمیزش نکند او سه طلاقه باشد، نزد امیرالمومنین آوردند، حضرت فرمود: او را به سفر ببرد و به سوگندش وفا کند .

 

 

۵- وزن در

گروهى آهنگر دربى آهنى را به وزنى که صاحبان در براى آن تعیین نمودند معامله نموده در را به طرف مقصد مى بردند، در بین راه کسانى وزن در را از آنان پرسیده و خریداران جریان را گفتند آنان اظهار داشتند وزن در هرگز به این مقدار نمى باشد.

خریداران برگشته از فروشندگان تقاضاى کم نمودن قیمت در را نمودند، آنان ابا کردند نزاعشان در گرفت ، نزد امیرالمومنین علیه السلام رفتند، آن حضرت به آنان اندازه فرورفتگى قایق را در آب نشانه کنید، و سپس فرمود: حالا به جاى در خرماى وزن شده قرار دهید تا به همان اندازه در آب فرو رود، پس فرمود، وزن در به مقدار وزن خرماهاست .

 

 

۶- عیبى در تنفس

مردى که ضربه اى بر سینه اش وارد شده و مدعى بود که در اثر آن ضربه عیبى در تنفسش پدید آمده ، شکایت به نزد امیرالمومنین علیه السلام برده از آن حضرت داورى خواست آن حضرت در صدد آزمایش او برآمده فرمود: نفس ‍ زمانى از سوراخ راست بینى و زمانى از سوراخ چپ بینى خارج مى شود و بامداد از موقع طلوع سپیده تا طلوع آفتاب غالبا از سوراخ راست بینى خارج مى گردد پس شماره نفسهاى مدعى را در همان موقع تعیین نمود، و روز دیگر مردى را در همان سن و سال و در همان موقع مورد آزمایش ‍ قرار داد و آنگاه به نسبتى که نقص وارد شده بود از جانى ارش ‍ جنایت گرفت .

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل سى و یکم : وجه استنباط

۱- دارویى از قرآن

مردى نزد حضرت على علیه السلام آمد و از نوعى بیمارى شکایت کرد. آن حضرت به او فرمود: یک درهم از مهر زنت بگیر و با آن مقدارى عسل خریدارى نموده و آن را با آب باران بخور؛ بیمار به دستور آن حضرت على علیه السلام عمل کرده شفا یافت .
کسانى راز مطلب را از امام پرسیدند و گفتند: آیا در این خصوص روایتى از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله شنیده اید؟
حضرت فرمود: نه ، ولیکن آن را از آیات قرآن استنباط کردم که مى فرماید:فان طبن لکم عن شى ء فکلوه هنیئا مریئا؛  و اگر آنان مقدارى از مهر خود را به طیب خاطر به شما دادند بخورید خوش و گوارایتان باد.

و نیز مى فرماید: یخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فیه شفاء للناس ؛  بیرون آید از شکمهاى آنان نوشابه اى که رنگهاى آن گوناگون است و درمان است براى مردم .

و همچنین مى فرماید: و نزلنا من السماء ماءا مبارکا؛ از آسمان آبى با بر کت فرود آوردیم .
پس به حکم آیه هاى مذکور گوارایى و شفا و برکت در آن دستور جمع شده ، امیدوار گردیدم که با آن بهبودى حاصل شود .

 

 

۲- استغفار

حضرت امیر علیه السلام براى طلب باران به منبر رفت و جز استغفار چیزى از آن حضرت شنیده نشد، بعضى سبب آن را پرسیدند؛ على علیه السلام فرمود: مگر کلام خدا را نشنیده اید که مى فرماید:

فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا، یرسل السماء علیکم مدرارا، و یمددکم باموال و بنین ، و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا  پس بدیشان گفتم طلب آمرزش ‍ کنید از پروردگارتان که او بسیار آمرزنده است ، مى فرستد بر شما باران پى در پى ، و یارى مى دهد شما را به مالها و پسران ، و قرار مى دهد براى شما بوستانها و جویهاى آب .
آنگاه فرمود: کدام دعاست که از استغفار برتر و برکتش بیشتر باشد.

 

 

۳- امان از عذاب خدا

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: روى زمین دو امان از عذاب خدا وجود داشت ، یکى از آن دو از میان شما رفت ، پس کوشش کنید در نگهدارى و مواظبت از دیگرى .
امانى که از دستتان رفت رسول خدا صلى الله علیه و آله بود، امانى که باقى است استغفار و طلب آمرزش است ؛ زیرا خداوند مى فرماید:
وما کان الله لیعذبهم و انت فیهم وما کان الله معذبهم وهم یستغفرون .
خداوند عذاب نمى کند ایشان را با آن که تو (اى محمد) در میان آنان باشى و خداوند عذاب نمى کند ایشان را با آن که ایشان از گناهان آمرزش جویند .

 

۴- اجر و مزد

امیرالمومنین علیه السلام به یکى از یارانش که به مرضى مبتلا شده بود فرمود: خداوند بیماریت را سبب ریختن گناهانت قرار دهد؛ زیرا مرض اجر و پاداشى ندارد ولى گناهان را مانند برگ درختان مى ریزد، و تنها اجر و مزد در برابر گفتار زبانى و کردار بدنى است . و خداوند هر که را بخواهد، از بندگان پاک سرشت نیکو کردارش ، به بهشت مى برد .

 

 

۵- زهد

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: تمام زهد در دو جمله از قرآن مجید قرار گرفته است : لکیلا تاسوا على مافاتکم ولا تفرحوا بما آتاکم ؛ تا بر آنچه از شما فوت شده غمگین نشوید و به آنچه به شما داده شده دلشاد نگردید.
و کسى که بر گذشته تاسف نخورد و بر آینده شادمان نگردد هر دو طرف زهد را دارا گشته است .

 

 

۶- خوف و رجاء

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: بر بهترین افراد این امت از عذاب خدا ایمن مباش ؛ زیرا خداوند مى فرماید:
فلا یامن مکرالله الا القوم الخاسرون ؛  از مکر و کیفر خدا ایمن نمى باشند مگر مردم زیانکار و بر بدترین افراد این امت از رحمت و لطف خدا نومید مشو؛ زیرا خداوند مى فرماید:
انه لاییاس من روح الله الا القوم الکافرون ؛ از رحمت خدا نومید نمى باشند مگر کافران.

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل سى و دوم : پاسخهاى عامیانه

۱- مسافت خاور و باختر

مسافت خاور و باختر را از امیرالمومنین علیه السلام پرسش ‍ نمودند؛ فرمود: مسیر یک روز خورشید .

 

 

۲- حساب

از امیرالمومنین علیه السلام پرسیدند؛ چگونه خداوند با تمام خلق با آن همه زیادى که دارند محاسبه مى کند؟ فرمود: همان گونه که آنان را با آن همه کثرت روزى مى دهد.
و نیز پرسیدند؛ چگونه خداوند با آنان حساب مى کند و او را نمى بینند؟
فرمود: آن گونه که آنان را روزى مى دهد و او را نمى بینند .

 

 

۳- رزق

از حضرت على علیه السلام پرسیدند؛ اگر مردى در اتاقى نگهدارى شود روزیش از کجا به او مى رسد؟ فرمود: از جایى که مرگ به سراغش مى آید .

 

 

۴- فرق حق و باطل

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: فاصله بین حق و باطل چهار انگشت است . معناى آن را از آن حضرت پرسیدند، امام چهار انگشت دست خود را جمع نموده و میان گوش و چشم خود قرار داد، و آنگاه فرمود: باطل این است که بگویى شنیدم ، و حق این است که بگویى دیدم .

 

 

۵- فاصله آسمان و زمین

فاصله آسمان و زمین را از آن حضرت علیه السلام پرسیدند؛ فرمود: به قدر مد بصر، و دعاى ستمدیده .

 

 

۶- مزه آب

مزه آب را از آن حضرت علیه السلام پرسیدند؛ فرمود: آب طعم زندگى مى دهد

 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل سى و سوم : قواعد فقهى

۱- ماهى بدون پولک

امیرالمومنین علیه السلام در کوفه بر استر رسول خدا صلى الله علیه و آله سوار شد و به بازار ماهى فروشان تشریف برد و به آنان فرمود: نخورید و نفروشید از اقسام ماهى ، آن قسمى را که پولک ندارد .

 

 

۲- پرنده حرام گوشت

بپرهیزید از خوردن گوشت پرنده اى که سنگدان و چینه دان و خار پشت پا ندارد .

 

 

۳- حیوان حرام گوشت

بپرهیزید از خوردن گوشت حیوان درنده اى که دندان نیش ‍ دارد و پرنده اى که داراى چنگال است .

 

 

۴- صید

پرنده هرگاه قادر بر پرواز گردد صید است و براى هر کس که او را بگیرد حلال مى باشد.

 

 

۵- آلت ذبح

ذبح روا نمى باشد مگر به وسیله آهن  (وسیله ذبح باید از جنس آهن باشد).

 

 

۶- استصحاب

هر کس نسبت به چیزى یقین داشته باشد، پس در آن شک کند باید طبق تفتیش عمل نماید، زیرا شک یقین را دفع نمى کند و آن را نمى شکند.

 

 

۷- نیت خیر

دو شتر از مردى فرار کرده ، دیگرى آنان را گرفته هر دو را به یک ریسمان ، یکى از آن دو خفته شد و مرد ماجرا نزد امیر المومنین علیه السلام مطرح گردید، آن حضرت گیرنده را ضامن نکرد و فرمود: او جز اصلاح قصدى نداشته است .
و در این باره نیز کلیاتى از عترت طاهرین آن حضرت علیه السلام وارد شده ، چنانچه زراره مى گوید: به خدا سوگند من هرگز کسى مانند ابى جعفر امام محمد باقر ندیده ام ، زیرا از آن حضرت علیه السلام پرسیدم ، پرندگان حلال گوشت چه نشانه اى دارند؟
فرمود: بخور گوشت پرنده اى را که به هنگام پرواز بالهایش را حرکت مى دهد، و نخور گوشت پرنده اى را که در آن حال بالهایش رامى گستراند
پرسیدم ، تخم هایى که در جنگل مى بینم کدام نوعش حلال و کدام نوعش حرام مى باشد؟

فرمود: نخور آن را که دو طرفش مساوى است و بخور آن را که دو طرفش بزرگ و کوچک است
و نیز ابن ابى لیلى نقل شده که مى گوید: دو نفر که با هم نزاع داشتند به نزد من آمده ، یکى از آنان گفت : این مرد این کنیز را به من فروخته و هنگامى که او را برهنه نمودنم دیدم موى زهار ندارد و گمانم که در اصل خلقت چنین بوده است .
ابن ابى لیلى به وى گفت : مردم در این باره چاره جویى مى کنند، تو از چه چیز کراهت دارى ؟!

مرد گت : اگر این عیب است به نفع من حکم کنى .
ابن ابى لیلى پاسخش را ندانست ، به او گفت : صبر کن مى روم بر مى گردم و پاسخ تو را مى گویم ، که الان در شکم خود احساس ناراحتى مى کنم ، سپس داخل خانه شد و از در دیگر خارج گردیده به نزد محمد بن مسلم رفت و مساله را به او در مطرح کرد و پرسید، آیا در این باره از ابى جعفر امام محمد باقر حدیثى در نظر دارى ؟

محمد بن مسلم گفت : در این خصوص چیزى به خاطر ندارم ، ولیکن یک اصل کلى از آن حضرت علیه السلام در نظرم هست که فرمود: هر چه که از اصل خلقت زیاد یا کم باشد عیب است .

ابن ابى لیلى گفت : کافى است و آنگاه نزد آنان بازگشته ، و حکم به عیب بودن آن نمود  و نیز در کافى درباره آیه شریفه ان تبدوا الصدقات فنعما هى ، اگر به مستحقان انفاق صدقات آشکارا کنید کارى نیکوست .از آن حضرت نقل شده است که فرمود: مقصود از آن زکات واجب است.

راوى مى گوید: گفتم پس مقصود از: وان تخفوها و توتوها الفقراء و اگر در پنهانى به فقیران آبرومند رسانید.چیست ؟
فرمود صدقات مستتحب و ائمه علیهم السلام در فرائض ‍ اظهار نمودن را و در نوافل کتمان کردن و پوشیده نگهداشتن را مستحب مى دانسته اند.

و از جمله قواعد فقهى که از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل شده : لاضرر و الاضرار است ، که آن بابى است از علم که هزار باب از آن گشوده مى شود، و داستان آن چنین است که : سمره بن جندب درخت خرمایى در باغستانى متعلق به براى رفتن به سوى درخت خرماى خود از منزل انصارى مى گذشت و از او اجازه نمى گرفت انصارى نخست با زبانخوش به او تذکر داد و از او خواست تا موقع عبور از خانه اذن بگیرد سمره براى رفتن به سوى درخت خرماى خود از منزل انصارى مى گذشت و از او اجازه نمى گرفت .

انصارى نخست با زبان خوش به او تذکر داد و از او خواست تا موقع عبور از خانه اذن بگیرد سمره سربرتافت ، و چون انصارى این بدید به نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله شکایت برد و جریان را عرضه داشت رسول خدا موضوع شکایت داشتن انصارى را از این کار خلاف سمره به او پیغام داد و از او خواست تا به هنگام ورود استیذان نماید، سمره ابا کرد، تا این که رسول خدا در مقام قیمت گذارى درخت بر آمده ولى او همچنان امتناع مى ورزید تا این که حاضر شدند چند برابر قیمتش را به او بدهند ولى با هم قبول نکرد، سرانجام رسول خدا صلى الله علیه و آله آن را با نخلى در بهشت مورد معاوضه قرار داد، سمره نپذیرفت ، در این موقع رسول خدا صلى الله علیه و آله به انصارى رو کرده و فرمود: برو درخت را بکن و آن را به نزد او بینداز فانه لاضرر ولاضرار، حقا که ضرر رساندن و زیر با ضرر رفتن روا نیست .

مؤ لّف :

جاى شگفت نیست این که کسى داراى نفسى خبیث و سرشتى ناپاک باشد، آن همه پیشنهادات پیغمبر صلى الله علیه و آله را نپذیرد.
و در تاریخ طبرى در ضمن وقایع سال ۵۰ آمده ، زیاد حکم ولایت بصره را به سمره داد و او به کوفه آمد و هشت هزار نفر را کشت .
زیاد به او گفت : هیچ نترسیدى یک تن از آنان بى گناه باشد؟!
سمره پاسخ داد: از کشتن افرادى مانند آنان هیچ ترسى ندارم .

 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل سى و چهارم : جنایات حیوانات

۱- پیامبر (ص ) در حق على (ع ) دعا کرد

گاو نرى الاغى را کشته بود، این قضیه در زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله اتفاق افتاده ، پس هنگامى که آن بزرگوار در میان جمعى از اصحاب خود که ابوبکر و عمر نیز در میان آنان بودند، نشسته بود طرفین دعوى نزد آن حضرت آمده و نزاع خود را مطرح کردند. در این موقع پیامبر خدا به ابوبکر رو کرده و فرمود: بین آنان داورى کن !
ابوبکر گفت : ضمانى نیست ؛ زیرا حیوانى حیوان دیگر را کشته است .
پیامبر به عمر فرمود: تو بین آنان قضاوت کن ! عمر گفتار ابوبکر را تکرار کرد.

رسول خدا صلى الله علیه و آله به على علیه السلام رو کرد و فرمود: بین آنان حکم کن !
على علیه السلام فرمود: اگر گاو در استراحتگاه الاغ داخل شده ، صاحبان گاو ضامن الاغ هستند، و در صورت عکس ‍ ضامن نیستند.
در این هنگام رسول خدا صلى الله علیه و آله دست به سوى آسمان بلند کرد و فرمود: الحمدالله الذى جعل منى من یقضى بقضاء النبیین .
سپاس خداى را که قرار داد از خاندانم شخصى را که به قضاوتهاى پیامبران داورى مى کند .

 

۲- در اسلام ضرر نیست

دو نفر نزد عمر آمدند؛ یکى از آنان گفت : گاو این مرد شکم شترم را پاره کرده ، عمر گفت : رسول خدا صلى الله علیه و آله جنایات بهائم را موجب ضمان ندانسته است .
امیرالمومنین علیه السلام به عمر فرمود: رسول خدا فرموده : لا ضرر ولا ضرار یعنى در اسلام ضرر رسانیدن و تحمل ضرر روا نیست . در این مورد اگر صاحب گاو گاوش را در راه شتر بسته ضامن شتر است ، و گرنه ضامن نیست ، و چون رسیدگى کردند دیدند صاحب گاو گاوش را از روستا آورده و در راه شتر بسته است ، پس عمر طبق فرموده آن حضرت حکم کرد و بهاى شتر را از صاحب گاو گرفت و به صاحب شتر داد .

 

 

۳- على (ع ) ستمگر نیست

هنگامى که امیرالمومنین علیه السلام از طرف رسول خدا صلى الله علیه و آله در یمن بود، روزى چند نفر بر آن حضرت وارد شده ، نزاع خود را چنین مطرح کردند: اسب یکى از آنان گریخته و به مردى لگد زده و او را کشته است . صاحب اسب گواه آورد که اسب ، خود از خانه فرار کرده است .
على علیه السلام حکم به عدم ضمان نمود اولیاى مقتول از یمن به نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده و گفتند: على در حق ما ظلم نموده و خونبهاى کشته ما را پایمال کرده است .
پیامبر صلى الله علیه و آله به آنان فرمود: على ستمگر نیست ، و براى ستم نمودن آفریده نشده است و ولایت و خلافت پس از من از آن اوست ، حکم و سخنش حق ، و منکر ولایتش کافر است .

 

 

۴- ضرر بر کشتزار

امیرالمومنین علیه السلام جنایات و آسیبهاى حیوانات را که در روز بر کشتزار دیگران وارد مى آوردند موجب ضمان نمى دانست ، و مى فرمود: صاحب زراعت در روز خودش باید از زراعتش پاسدارى کند، ولى ضررهاى شبانه آنها را موجب ضمان صاحبان آنها مى دانست .

 

 

۵- جنایت سگ

على علیه السلام جنایت روزانه سگ را موجب ضمان صاحب او مى دانست ولى گاز گرفتن او را در شب موجب ضمان نمى دانست .

 

 

۶- ضمانت اهل خانه

اگر با اجازه اهل خانه وارد خانه شدى و سگ خانه تو را گاز گرفت ، آنان ضامن هستند، ولى اگر بدون اجازه وارد شدى ضامن نیستند .

 

 

۷- حیوان سرکش

على علیه السلام اولین حمله حیوان سرکش را موجب ضمان نمى دانست ، ولى در نوبتهاى بعد صاحبش را ضامن مى کرد .

 

 

۸- تفصیل

امیرالمومنین علیه السلام زیانهایى را که چارپایان در اثر پایمال کردن با دست و پا وارد مى آوردند موجب ضمان صاحبانشان مى دانست و جنایاتى را که به واسطه لگد انداختن وارد مى آوردند موجب ضمان نمى دانست مگر این که کسى حیوان را زده باشد (که زننده ضامن است ) .

 

 

۹- ضمانت راکب ، و قائد حیوان

امیرالمومنین علیه السلام راکب حیوان را ضامن زیانهاى دست و پاى حیوان مى نمود. ولى قائد را تنها ضامن زیانهاى پاى حیوان مى دانست نه دست او

 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل سى و پنجم : حریم ها

امیرالمومنین علیه السلام مى فرمود: فاصله دو چاهى که براى آب دادن شتر حفر مى شود چهل ذراع ، و دو چاه آبیارى کشتزار شصت ذراع و دو چشمه پانصد ذراع باید باشد.
و کوچه اى که مورد نزاع مى باشد، هفت ذراع آن به کوچه اختصاص دارد .

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه محمد تقی تستری

فصل سى و ششم : قراردادها

مردى گوسفندى را ذبح کرده با دوستان خود شرط بست که اگر تمام گوسفند را بخورند مالى بدهکار نباشد ولى اگر چیزى از آن باقى گذاشتند بدهکارى تمام بهاى آن باشند.
امیرالمومنین علیه السلام به آنان فرمود شرط بندى در مورد خوردن مطلقا باطل است چه کم و چه زیاد، و از پرداخت غرامت جلوگیرى نمود.

از حضرت رضا علیه السلام نقل شده که فرمود: کسى که با زنى ازدواج نماید و براى پدر زن مالى قرار دهد، اصل عقد صحیح است و آنچه که براى پدر قرار داده باطل مى باشد.

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل سى و هفتم : تادیبات


۱- نوعى داورى

دانش آموزانى نمونه هاى خط خود را خدمت حضرت امیر علیه السلام عرضه داشتند تا آن حضرت خوش خطترین آنها را انتخاب کند.
على علیه السلام فرمود: این هم یک نوع داورى است ، و جوردر آن همانند جور در حکم است ، و آنگاه به آنان فرمود: به معلم خود برسانید، اگر در مقام تادیب ، شما را بیش ‍ از سه ضربه بزند از او قصاص گرفته مى شود .

۲- کودک یتیم

کودک یتیم را مانند فرزند خودت ادب کن و از هر خطایى که به سبب آن فرزند خود را مى زنى او را بزن .

۳- تادیب قماربازان

امیرالمومنین علیه السلام از راهى مى گذشت چند نفر را دید به بازى شطرنج مشغول بودند. امام علیه السلام به آنان فرمود: ما هذه التماثیل التى انتم لها عاکفون ؛ چیستند این تمثالهائى که شما بر آنها ایستاده اید؟
پس آنان را تادیب نموده ، در آفتاب معلق نمود .

۴- تنبیه

مردى را که استمناء کرده بود نزد امیرالمومنین علیه السلام آوردند. آن حضرت چنان بر دستش کوفت که دستش قرمز شده و آنگاه از بیت المال به او زن داد .

۵- از وظائف امام

امیرالمومنین علیه السلام مى فرمود: بر امام واجب است که دانشمندان فاسق و پزشکان نادان ، و کرایه دهندگان  مفلس را حبس نماید .

۶- جوان سفیه

جوان سفیه باید نگهدارى شود تا عاقل گردد. و نیز فرمود: شخص بدهکارى که قرض خود را ادا نمى کند باید حبس ‍ شود، و چنانچه افلاس او ثابت گردد او را آزاد مى کنند تا مالى به دست آورده و دیون خود را ادا نماید. و کسى که بدهیهاى خود را نمى دهد و طلبکارانش را سر مى دواند باید زندانى شود، و آنگاه او را وادار مى کنند که داراییش را به نسبت دیونش بین طلبکارانش تقسیم کند، و اگر امتناع ورزد امام این کار را مى کند .

۷- علاج

پسرى بدون اجازه پدر ولیده (کنیزى که از مولایش فرزند دارد) پدر را به مردى فروخت ، کنیز از مشترى پسر زایید. در این هنگام مولاى اول با مشترى به مخاصمت برخاست و گفت : این کنیز ولیده من است و پسرم بدون اجازه ام آن را به تو فروخته است ، مشترى انکار مى کرد، خصومت به نزد حضرت امیر علیه السلام بردند.
امیرالمومنین علیه السلام به مولاى اول فرمود: کنیز و پسرت را از مشترى بگیر. مشترى حضرت را سوگند داد تا برایش چاره اى کند على علیه السلام به او فرمود: جوان فروشنده (پسر مولاى اول ) را نزد خودت نگهدار تا پدرش ‍ معامله را امضا نماید؛ مشترى جوان را نگهداشت .
مولاى اول به مشترى گفت : فرزندم را رها کن .
مشترى گفت : به خدا سوگند او را به تو نمى دهم مگر این که پسرم را به من رد نمایى .
مولاى اول چون این بدید تنها معامله پسر مشترى را اجازه داد بدون مادر .

۸- افسانه گو در مسجد

امیرالمومنین علیه السلام در مسجد مردى را دید افسانه گویى مى کند، آن حضرت با تازیانه بر بدنش بنواخت و او را از مسجد بیرون کرد .

۹- تازه مسلمان

مردى نصرانى را که تازه مسلمان شده و با او خوک بریان شده دیده بودند نزد حضرت على علیه السلام آوردند.
آن حضرت علیه السلام به او فرمود: چرا مرتکب چنین خطائى شدى ؟
گفت : بیمار شدم و به خوردن گوشت نیازمند گردیدم .
على علیه السلام : چرا از گوشت بزغاله استفاده نکردى با اینکه داشتى . و آنگاه به او فرمود: اگر گوشت خوک را خورده بودى به تو حد مى زدم . ولى اکنون تو را تادیب مى کنم . پس به قدرى او را زد که بولش جارى گردید .

۱۰- فریادرس آمد

در کامل جزرى آمده : على علیه السلام از قبیله همدان بیرون شد، در بین راه دو مرد را دید زد و خورد مى کردند، آنان را از هم جدا نموده و به راه خود ادامه داد، ناگهان صداى استغاثه اى شنید. امیرالمومنین علیه السلام به جانب او شتافت و مى فرمود: فریادرس آمد. پس دو مرد را دید که یکى از آنان از دیگرى شکایت داشته و گفت : یا امیرالمومنین ! پیراهنى به این مرد فروخته ام به هفت درهم و با او شرط کرده ام که درهمهاى سالم و بدون عیب به من تحویل دهد و او این درهمهاى معیوب را به من داده است ، و من از گرفتن آنها امتناع ورزیده از او مطالبه دراهم سالم نمودم ، پس سیلى به صورتم زد.
امیرالمومنین به زننده فرمود: چه مى گویى ؟
گفت : راست مى گوید.
به او فرمود: به شرط خود وفا کن ، و آنگاه به مضروب فرمود: قصاص بگیر! مرد گفت : یا عفو کنم ؟
امام علیه السلام فرمود: اختیار آن با خود توست .
و سپس به همراهان خود فرمود: بگیرید او را. پس مردى او را بر دوش گرفت و آن حضرت پانزده تازیانه به او زد و فرمود: این سزاى هتک حرمت توست نسبت به آن مرد .

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل سى و هشتم : استناد به کتاب و سنت

۱- دیه علقه

مردى ضربه اى بر شکم زنى وارد ساخت ، زن بر اثر آن ضربه علقه اى (مقدارى خون بسته ) سقط کرد. حضرت امیر فرمود: آن مرد باید دیه علقه را در چهل دینار به زن بدهد، و این آیه شریفه را تلاوت نمود: ولقد خلقنا الانسان من سلاله من طین ….

به تحقیق انسان را از خلاصه گل بیافریدیم و سپس آن را در قرارگاهى استوار (رحم ) قرار دادیم سپس آن نطفه را پاره خون بسته گرداندیم ، پس آن خون بسته را مانند گوشت جویده گردانیدیم ، پس آن گوشت را استخوانهاى گردانیدیم پس آن استخوانها را گوشت پوشانیدیم ، پس آفریدیم او را آفرینشى دیگر (او را به صورت انسانى در آورده و در او روح دمیدیم ). پس بزرگ است خدایى که بهترین آفرینندگان است .

و آنگاه فرمود: دیه نطفه بیست دینار، و علقه چهل دینار، و مضغه شصت دینار، و استخوان پیش از تمام شدن خلقتش ‍ هشتاد دینار و جنین کامل قبل از دمیدم روح صد دینار، و پس ‍ از دمیدن روح هزار دینار مى باشد .

و پیش از این گذشت که آن حضرت علیه السلام در معناى اب و کلاله به آیات قرآن استدلال نمود، در قبال ابوبکر که از معناى آنها عاجز ماند. و در قبال عمر نیز آن هنگام که خواست بر زنى که بطور اجبار تن به زنا داده بود حد جارى کند، آن حضرت به این آیه شریفه استدلال نمود: فمن اضطر غیر باغ ولا عاد فلا اثم علیه . و نگذاشت به او حد بزند. و هنگامى که عثمان خواست زنى را که پس از شش ماه فرزند زاییده بود حد بزند، آن حضرت علیه السلام به این دو آیه شریفه استشهاد نمود: و حمله و فصاله …  والوالدات یرضعن …  و نگذاشت به او حد بزند و گذشت استناد آن حضرت به آیات قرآن در معناى جزء و سهم و حین و قدیم .

 

 

۲- عمل مستحب

امیرالمومنین علیه السلام مى فرمود: مستحب است مرد با همسر خود در شب اول ماه رمضان آمیزش نماید؛ زیرا خداى تعالى مى فرماید: احل لکم لیله الصیام الرفث الى نسائکم ؛  حلال شده است از براى شما در شب ماه رمضان آمیزش با همسرانتان.

 

 

۳- بازگشت سه عمل

سید رضى (ره ) در خصائص آورده : امیرالمومنین علیه السلام فرمود: سه عمل است که بازگشت آنها به خود انجام دهنده آنها خواهد بود که در قرآن کریم ذکر شده اند: ستم کردن ، پیمان شکستن ، مکر و تزویر. یا ایها الناس ‍ بغیکم على انفسکم ؛اى مردم ، سرکشى و ستم کردن شما بر خود شماست .
و من نکث فانما ینکث على نفسه ؛  احاطه نمى کند نیرنگ بد، مگر به اهل خودش .

 

 

۴- نعلین زرد

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: نعلین زرد اندوه را کم مى کند؛ زیرا خداوند مى فرماید: انها بقره صفراء فاقع لونها تسر الناظرین ؛  گاوى است زرد که نظرکنندگان را شاد و مسرور مى گرداند.

 

 

۵- آزمایش الهى

امیرالمومنین علیه السلام بیمار شده بود، گروهى از آن حضرت عبادت نموده عرضه داشتند. چگونه صبح نمودى ؟
فرمود: به بدى و شر.
گفتند: سبحان الله ! آیا کسى همانند شما این گونه سخن مى گوید؟!
آن حضرت علیه السلام فرمود: خداى تعالى مى فرماید: و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه والینا ترجعون ؛  یعنى : و ما شما را به بد و نیک مبتلا کرده بیازمائیم (و به هنگام مرگ ) به سوى ما بازگردید همانا خیر تندرستى و بى نیازى ، و شر بیمارى و فقر است ، به جهت امتحان و آزمایش .

 

 

۶- عثمان برخاست

چند نفر از اهل حل  کبکى را صید نموده و آن را پخته به عثمان که در حال احرام بود تقدیم نمودند، عثمان گفت : این صیدى است که ما خود آن را شکار ننموده ایم بلکه افرادى غیر محرم آن را صید نموده براى ما آورده اند بنابر این خوردن آن براى ما بدون مانع مى باشد. از آن میان مردى گفت : على علیه السلام خوردن چنین صیدى را جایز نمى شمرد.

عثمان کسى را به نزد آن حضرت فرستاد. على علیه السلام با قیافه اى خشمگین وارد گردید، عثمان به آن حضرت گفت : تو زیاد با ما مخالفت مى کنى ؟
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: یاد مى کنم خدا را درباره کسانى از شما که بخاطر دارند مردى پنج تخم شتر مرغ نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آورد و پیغمبر به وى دوازده نفر از صحابه رسول خدا بر آن گواهى دادند، در این موقع عثمان برخاست و داخل در خیمه گاه خود گردید و طعام را براى اهل حل گذاشت .

 

 

۷- سفر حج

فرمود: هرگاه کسى از شما بخواهد حج برود خودش در تهیه مقدمات سفرش اقدام نماید؛ زیرا خداوند مى فرماید: ولو ارادوا الخروج لا عدواله عده ؛  اگر آنان اراده خروج داشتند براى آنان ساز و برگى آماده مى کردند .

 

 

۸- آثار گناه

فرمود: بپرهیزید از ارتکاب گناهان ؛ زیرا هرگونه بلاء و فقرى از گناه برخاسته مى شود، حتى زخم و رنج و مصیبت . و خداوند مى فرماید: و ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر . آنچه برسد شما را از آفات ، پس به سبب گناهانى است که دستهاى شما فراهم آورده و خداوند از بسیارى از گناهان در مى گذرد .

 

 

۹- احکام ناحق شریح

عبدالرحمن بن حجاج مى گوید: حکم بن عتیبه و سلمه بن کهیل بر ابى جعفر علیه السلام (امام محمد باقر) وارد شده از آن حضرت از حکم شاهد با سوگند پرسش نمودند.
امام علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله به وسیله آن حکم نموده و همچنین على علیه السلام نزد شما در کوفه بدان حکم نموده است ، تا اینکه فرمود على علیه السلام در مسجد کوفه نشسته بود ناگهان عبدالله بن قفل تمیمى در حالى که زرهى به همراه داشت بر آن حضرت گذشت . على علیه السلام به عبدالله گفت : این زره طلحه است که در روز بصره (جنگ صفین ) از او ربوده شده است .
عبدالله گفت : به نزد شریح قاضى مى رویم ، رفتند، شریح به قضاوت نشست ، امیرالمومنین فرمود: این زره طلحه است که در روز بصره از او ربوده شده است .
شریح : در این باره شاهد بیاور!

على علیه السلام امام حسن را آورده بر آن گواهى داد.
شریح : با گواهى یک نفر حکم نمى کنم مگر این که دیگرى با او باشد.
حضرت على قنبر را آورد و او بر آن گواهى داد.
شریح : قنبر برده است و شهادتش نافذ نیست .

على علیه السلام خشمگین شده به قنبر فرمود: بگیر زره را که این مرد (شریح ) سه بار قضاوت به ناحق نمود. در این موقع شریح تکانى خورده و به آن حضرت عرضه داشت : من پس از این ، هیچ وقت بین دو نفر قضاوت نخواهم کرد مگر این که علت سه بار قضاوت ناحق مرا به من بگویید.

امیرالمومنین به او فرمود: واى بر تو! هنگامى که طرح دعوا کردم گفتى : گواه بیاور با این که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرموده مال ربوده شده هر جا که یافت شود بدون اقامه گواه گرفته مى شود، پس من گفتم : شاید او این حدیث رسول خدا را نشنیده ، آنگاه حسن را آوردم و بر آن گواهى داد، پس ‍ گفتى : او یک شاهد است و من با شهادت یک شاهد حکم نمى کنم ، با این که رسول خدا صلى الله علیه و آله با یک شاهد و سوگند، حکم نموده است .

سپس قنبر را آوردم و گواهى داد، پس گفتى : او برده است و من با گواهى برده حکم نمى کنم ، با این که گواهى برده اگر عادل باشد پذیرفته است . و آنگاه فرمود: واى بر تو! امام مسلمین بر امور بزرگتر مسلمین مامون و مورد اعتماد است .

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل سى و نهم : استناد به کتب آسمانى

۱- نوعى مجازات

روزى حضرت امیر علیه السلام در مسجد کوفه نشسته بود، در این هنگام چند نفر را که در روز ماه رمضان افطار کرده بودند نزد آن حضرت آوردند.
على علیه السلام از آنان پرسید: آیا شما در روز ماه رمضان غذا خورده اید؟

بله .
یهودى هستید؟

نه .
نصرانى هستید؟
نه .
پس چه دینى دارید که مخالف دین اسلام است ؟
مسلمان هستیم .
پس مسافرید؟
نه .
آیا بیمارى دارید که موجب افطار شما شده و ما از آن اطلاعى نداریم زیرا خداى تعالى مى فرماید: بل الانسان على نفسه بصیره .
هیچ بیمارى نداریم .
امیرالمومنین علیه السلام تبسم نمود و به آنان فرمود: به یگانگى خداوند و رسالت محمد صلى الله علیه و آله گواهى مى دهید؟
یگانگى خدا را قبول داریم ولى محمد را نمى شناسیم .
محمد فرستاده خداست .
ما پیامبرى او را قبول نداریم .
اگر بر پیامبرى محمد گواهى ندهید شما را به قتل خواهم رساند.
هر چه مى خواهى بکن .
در این موقع امیرالمومنین علیه السلام به مامورین انتظامى دستور داد آنان را به خارج کوفه برده و دو گودال نزدیک هم حفر نموده و با روزنه اى آنها را به هم ارتباط دهند، و آنگاه به آن گروه فرمود: شما را به وسیله دود خواهم کشت .
گفتند: هرچه مى خواهى بکن همانا حکم تو تنها در این دنیاست . در این موقع امام علیه السلام آنان را به آرامى در میان گودال انداخت و آنگاه دستور داد در گودال دیگر آتش ‍ افروختند و پیوسته بر ایشان بانگ مى زد چه مى گوئید آیا از عقیده خود برگشته اید یا نه ؟
مى گفتند: هر چه مى خواهى انجام بده ، تا این که به وسیله دود کشته شدند.

این خبر در گوشه و کنار و در شهرها منتشر گردید و مردم درباره آن سخن ها مى گفتند. تا اینکه یک روز که آن حضرت در مسجد تشریف داشت ، مردى یهودى از اهل مدینه که یهودیان مدینه به بزرگى و دانایى او و پدرانش معتقد بودند با گروهى از بستگانش وارد کوفه شده و مستقیما به طرف مسجد جامع کوفه رهسپار گردیده در بیرون مسجد بار انداختند، و به آن حضرت علیه السلام پیغام دادند که ما قومى از یهود هستیم که از حجاز آمده با شما گفتگویى داریم آیا شما به نزد ما مى آیید، یا ما بر شما وارد شویم ؟

امیرالمومنین علیه السلام خود به طرف آنان از مسجد بیرون رفت و مى فرمود: به زودى وارد مسجد خواهند شد (یعنى مسلمان مى شوند). پس به ایشان فرمود: مطلب شما چیست ؟
بزرگشان گفت : اى پسر ابیطالب ! این چه بدعتى است که در دین محمد گذارده اى ؟
حضرت فرمود: چه بدعتى ؟
یهودى گفت : شنیده ایم گروهى را که به یگانگى خداوند اقرار داشته ولى نبوت محمد را منکر بوده اند با دود کشته اى .

امیرالمومنین به وى فرمود: تو را سوگند مى دهم به حق نه آیه اى که در کوه طور بر موسى علیه السلام نازل گردیده ، و به حق کنائس پنجگانه قدس … آیا مى دانى که پس از وفات موسى کسانى را نزد یوشع بن نون آورده که معترف به یگانگى خداوند بودند ولى نبوت موسى را قبول نداشتند یوشع آنان را به همین ترتیب به قتل رساند؟
یهودى گفت : مى دانم .
در این هنگام یهودى گفت : گواهى مى دهم که تو صاحب سر و رازدان موسى هستى . پس یهودى کاغذى از قباى خود بیرون آورد و به دست آن حضرت داد. على علیه السلام کاغذ را باز نموده و آن را نگاه کرد و سپس گریست .
یهودى گفت : چرا گریه مى کنى ؟ این کاغذ که به خط سریانى است و تو عرب هستى مگر خط آن را مى دانى ؟
فرمود: آرى ، اسم من در آن نوشته شده .
یهودى گفت : اسمت را به من نشان بده و بگو نام تو به لغت سریانى چیست ؟
آن حضرت اسم خود را به او نشان داد و فرمود: نام من به سریانى الیا مى باشد.
یهودى گفت : گواهى مى دهم که تو پس از پیغمبر صلى الله علیه و آله اولى هستى به مردم از جهانهایشان . و همگى آنان با آن حضرت بیعت نموده ، وارد مسجد شدند.
على علیه السلام فرمود: سپاس خداى را که هرگز مرا فراموش نکرده ، و نام مرا در طومار نیکان ، ثبت نموده است .
مؤ لّف :از این خبر، دو مطلب استفاده مى شود: یکى عدم جواز دخول اهل کتاب در مساجد، و دیگرى جواز قتل منکر نبوت پیغمبر صلى الله علیه و آله ولو آن که موحد باشد .

 


۲- خبر دادن از کتب ادیان دیگر

شیخ مفید (ره ) در ارشاد آورده : گروهى از علماى یهود نزد ابوبکر آمده تا این که آورده و آنگاه به محضر امیرالمومنین علیه السلام شرفیاب شدند، آن حضرت به آنان فرمود: آیا نه چنین است که در بعضى از کتابهایتان آمده که روزى موسى بن عمران نشسته بود، ناگهان فرشته اى از مشرق به نزد او آمد… تا آخر خبر به تفصیلى که در خبر ۱۲ از فصل ۱۱ گذشت .

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل چهلم : حکم بر خلاف دیگران

۱- گرمابه

حضرت على علیه السلام و عمر داخل در گرمابه شدند، عمر گفت : بدجائى است گرمابه ! رنج و زحمتش زیاد، و حیا، و عفتش کم مى باشد.
حضرت امیر علیه السلام به او فرمود: بلکه آن خوب جایى است ، چرک و آلودگى بدن را مى زداید و آتش را به یاد مى آورد .

 


۲- لذیذترین گوشت ها

در حضور عمر سخن از گوشت به میان آمد. عمر گفت : پاکیزه ترین گوشتها گوشت مرغ است .
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: مرغ بسان خوک پرندگان است ، پاکیزه ترین گوشتها گوشت جوجه اى است که به پرواز در آمده یا قریب به آن باشد .

 


۳- عثمان مخالفت کرد!

هنگامى که عمر از دنیا رفت و او را کفن نمودند، حضرت امیر علیه السلام براى نماز خواندن بر او محاذى سر او ایستاد و عثمان محاذى پاهایش .
على علیه السلام به عثمان فرمود: اینجا که من ایستاده ام درست است .
عثمان گفت : بلکه اینجا که من ایستاده ام ، در این هنگام عبدالرحمن بن عوف گفت : چقدر زود پس از مرگ عمر اختلاف کردید، پس به صهیب رو کرده و گفت : خودت بر جنازه عمر نماز بخوان همان گونه که او تو را به عنوان پیشواى نمازهاى فریضه مسلمین برگزیده بود .

 


۴- بخیل از ظالم معذورترست

مردى مى گفت : بخیل از ظالم معذورترست . حضرت امیر علیه السلام سخنش را شنید پس به او فرمود: چنین نیست ؛ زیرا شخص ظالم ، توبه و استغفار مى کند و اموال مردم را به صاحبانشان رد مى نماید و ذمه اش برى مى شود، ولى بخیل آنگاه که بخل ورزد نه زکات مى دهد، نه به فقیرى کمک مى کند و نه صله رحم بجا مى آورد، و نه از مهمانى پذیرایى مى نماید. و حرام است بر بهشت که بخیل در آن داخل گردد .


۵- عمل اهل باطل

اصبغ بن نباته مى گوید: هرگاه امیرالمومنین علیه السلام سر از سجده دوم بر مى داشت اندکى مى نشست و آنگاه برمى خاست . عده اى عرضه داشتند: یا امیرالمومنین ! پیش از شما ابوبکر و عمر چنین نمى کردند، بلکه بعد از سجده یکراست بر مى خاستند.
آن حضرت علیه السلام فرمود: این عمل اهل باطل است ؛ زیرا این رفتار بر عظمت و توقیر نماز مى افزاید .

 


۶- قبر هود و یهودا

در صفین نصر آمده : اصبغ بن نباته مى گوید در نخیله قبر بزرگى بود که یهودیان ، مردگان خود را در اطراف آن به خاک مى سپردند، على علیه السلام پرسید؛ مردم درباره این قبر چه مى گویند؟
امام حسن گفت : مى گویند قبر هود پیامبر است ، آنگاه که قومش از اطاعت او سربرتافتند بدین سرزمین آمده و در اینجا وفات نموده است .

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: دروغ مى گویند، حقا که من نسبت به این قبر از آنان آگاهترم ، این قبر یهودا پسر بزرگ یعقوب است ، آنگاه فرمود: آیا در این نواحى شخص مطلعى پیدا مى شود؟ گفتند: بله .
پیرمرد کهنسالى را به نزد آن حضرت آوردند. امام به او فرمودند: منزل تو کجاست ؟
گفت : در ساحل دریا.
فرمود: فاصله اش با کوه سرخ چقدر است ؟
گفت : به آن نزدیک است .
فرمود: قوم تو درباره آن چه مى گویند؟
گفت : مى گویند قبر ساحرى است .

فرمود: خلاف مى گویند، آن قبر هود است و این قبر یهودا. آنگاه فرمود: در روز قیامت هفتاد هزار نفر از پشت شهر کوفه با چهره هایى تابان همچون مهر و ماه محشور شده بدون حساب داخل در بهشت مى شوند .

مولف : در اینجا مناسب است داستان دلالت آن بزرگوار را از قبر دانیال پیغمبر و دو دختر تبع که براى عمر و ابوبکر بیان فرموده نقل کنیم (اگر چه از موضوع این فصل خارجند).

در تاریخ اعثم کوفى  آمده : هنگامى که ابوموسى اشعرى شهر شوش را فتح نمود در آنجا اتاقى قفل شده دید، دستور داد قفل را شکستند، پس در میان اتاق سنگ بزرگى به شکل قبرى دید که در میان آن جسدى که باطلا کفن شده بود مشاهده نمود، ابوموسى از بلندى قد آن جسد در شگفت شده از اهل آنجا از هویت آن پرسش نمود؛ گفتند: او مرد درستکارى بوده که در عراق مى زیسته و عراقیها به وسیله او از خدا طلب باران مى نموده اند، از قضا در سالى ما دچار خشکى و بى بارانى شدیدى شده او را از عراقیها درخواست نمودیم تا نزد ما بیاید و براى ما طلب باران کند.

ولى آنان از فرستادن وى امتناع ورزیدند از ترس این که مبادا او را بازنگردانیم و لذا ما پنجاه نفر به عنوان گروگان نزد آنان فرستادیم تا او را بفرستند پس او را فرستادند و براى ما طلب باران نمود و خداوند به وسیله دعاى او براى ما گشایش ‍ نمود، و ما از پنجاه نفر خود صرفنظر کرده او را در همین جا نگهداشتیم تا این که نزد ما وفات نمود.

ابوموسى جریان را به عمر نوشت ، عمر چگونگى و صحت و سقم این داستان را از صحابه پرسش نمود، هیچ کس در این رابطه اطلاعى نداشت بجز امیرالمومنین علیه السلام که فرمود: این دانیال است که از پیامبران الهى بوده و در زمان پادشاهى بخت النصر و شاهانى دیگر مى زیسته ، و شرح زندگانى او را تا زمان مرگش ‍ بیان داشت .

و به عمر فرمود: به ابوموسى بنویس جسد را بیرون آورده و در جایى به دور از دسترس اهل شوش دفن نماید. عمر جریان را به ابوموسى نوشت ابوموسى دستور داد رودخانه را (که از کنار شهر مى گذشت ) خشک نموده و قبرى در وسط آن حفر و دانیال را در آن دفن کنند و آنگاه آن را با سنگهاى بزرگ ، مستحکم نموده آب را بر روى آن جارى ساخت .

و در مناقب از ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: در زمان خلافت ابوبکر قومى مى خواستند مسجدى در ساحل عدن بنا کنند، و آنگاه که از ساختمان مسجد فارغ مى شدند بنا فرو ریخت ، آنان به نزد ابوبکر آمده قصه خود را بیان داشته و از او چاره جویى نمودند.

ابوبکر براى مردم خطبه خواند و آنان را سوگند داد که اگر کسى در این باره مطلبى مى داند بگوید. امیرالمومنین علیه السلام به آنان فرمود: در قسمت راست و چپ آن موضع از سمت قبله زمین را حفر نموده به دو قبر مى رسید که بر روى آنها نوشته است : من رضوى هستم و خواهرم حبى که به خداى عزیز جبار شرک نورزیده ایم . و بدن آنان برهنه است ، پس آنان را غسل داده کفن نموده بر آنان نماز گزارده به خاکشان بسپارید و سپس ‍ مسجدتان را بنا کنید که بر جا خواهد ماند. پس طبق فرموده آن حضرت علیه السلام عمل کرده آن را صادق یافتند.

 


۷- حکم طلاقهاى سابق

عمر درباره زنى که شوهرش یک بار یا دو بار او را طلاق داده و آنگاه مرد دیگرى با وى ازدواج نموده و او را طلاق داده و یا مرده ، و پس از انقضاى عده اش شوهر اول او را به عقد در آورده ، تعداد طلاقهاى سابقش را به حساب مى آورد (یعنى اگر مثلا در سابق یک بار او را طلاق داده بود، حال مى توانست فقط دو بار او را طلاق دهد نه بیشتر و…).

امیرالمومنین علیه السلام مى فرمود: سبحان الله ! آیا ازدواج با شوهر دیگر (یعنى محلل ) سه دفعه طلاق (شوهر سابق ) را از بین مى برد ولى یک دفعه را از بین نمى برد؟!

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل چهل و یکم : مدعى بین دو محذور


زنى نزد حضرت امیر علیه السلام آمده گفت : شوهرم با کنیز زنا مى کند.
على علیه السلام به وى فرمود: اگر راست مى گویى شوهرت را سنگسار مى کنیم ، و اگر دروغ مى گویى تو را تازیانه مى زنیم ؛ زیرا به شوهرت تهمت زده اى .
زن گفت : مرا به نزد اهلم بازگردانید که درونم از غیظ و غیرت ؛ چون آتش مى جوشد .

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل چهل و دوم : اقرار

۱- اقرار ضمنى

مردى غلام خود را نزد حضرت امیر علیه السلام برد و گفت : این غلام من بدون اجازه ام ازدواج کرده است .
حضرت به او فرمود: آنان را از هم جدا کن .
مولا به غلام رو کرده و گفت : اى دشمن خدا زنت را طلاق بده !
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: تو چه گفتى ؟
مولا: گفتم زنت را طلاق بده .
على علیه السلام به غلام رو کرده و به او فرمود: تو الان اختیار دارى ، مى خواهى زنت را طلاق ده و مى خواهى او را بگذار.
مولا گفت : یا امیرالمومنین ! چگونه حقى را که متعلق به من بود به دیگرى واگذار نمودى ؟
فرمود: درست است ولى آن به اقتضاى اقرار خودت بود؛ زیرا وقتى که به غلام گفتى زنت را طلاق بده به ازدواج او اقرار کرده اى .

 


۲- استنباط از وصیت

مردى ده هزار درهم به شخصى داد و به او وصیت کرد موقعى که پسرم بزرگ شد آنچه را که از آنها دوست دارى به او بده . و چون پسر موصى بزرگ شد، وصى نزد حضرت امیر علیه السلام رفت و وصیت موصى را بیان داشت و گفت : حالا چقدر باید به فرزند موصى بدهم ؟
على علیه السلام مایل هستى چقدر به او بدهى ؟
هزار درهم .
حالا نه هزار درهم که دوست داشته اى براى خودت بگذارى به او بده و هزار درهم براى خودت بگذار .
و گذشت در خبر نهم از فصل هشتم این که مرد و زنى را نزد عمر آورده ، مرد به زن گفته بود: اى زناکار! و زن به او گفته بود: تو از من زناکارترى ، و عمر خواست به هر دو حد بزند پس ‍ امیرالمومنین علیه السلام به او فرمود: بر مرد، حدى نیست و زن مستحق دو حد است ؛ حد افتراء و حد زنا به علت اقرار او به زنا؛ زیرا وقتى به مرد گفته تو از من زناکارترى ؛ یعنى من هم زناکارم ولى کمتر از تو.

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل چهل و سوم : حکم از روى لوازم خفى

۱- این حکم خداست

رسول خدا صلى الله علیه و آله از مردى اعرابى ، ماده شترى به چهار صد درهم خریدارى نموده بود، و هنگامى که اعرابى پول را تحویل گرفت ، فریاد بر آورد: درهمها و شتر، مال من است . اتفاقا ابوبکر از آنجا عبور مى کرد، پیامبر به ابوبکر فرمود: بین من و اعرابى قضاوت کن !

ابوبکر گفت : اعرابى از شما گواه مى خواهد. عمر نیز از آنجا عبور مى کرد و سخنان ابوبکر را در آن باره تکرار نمود. در این موقع على علیه السلام از دور نمایان گردید، پیامبر صلى الله علیه و آله به اعرابى فرمود: قبول دارى این جوان که مى آید بین ما قضاوت کند؟
گفت : بلى .
حضرت على آمد، اعرابى ادعاى خود را مطرح کرد.
امیرالمومنین علیه السلام به اعرابى فرمود: شتر را به پیامبر تسلیم کن !
اعرابى اعتنا نکرد تا این که آن حضرت سه بار گفتار خود را تکرار نمود ولى نتیجه اى نبخشید، در این هنگام على علیه السلام اعرابى را با یک ضربه شمشیر، دور کرد. پس ‍ اهل حجاز گفتند: که با آن ضربه ، سر او را پراند و اهل عراق گفتند: عضوى از او را قطع کرد.
و آنگاه على علیه السلام به پیامبر عرضه داشت : یا رسول الله ! ما شما را در وحى تصدیق مى کنیم چگونه در چهار صد درهم تصدیق ننمائیم ؟! .
و در خبرى آمده : که پیغمبر صلى الله علیه و آله به ابوبکر و عمر رو کرده و به آنان فرمود: این حکم خداست نه آنچه که شما به آن حکم کردید.

مؤ لّف :

گرچه امیرالمومنین علیه السلام از صنایع حیرت آور خدا و نفس پیغمبر است و محال است که آن دو و دیگران به مقام و منزلت او برسند همچون ثرى و ثریا الا این که آنان به قدر سایر صحابه پیغمبر صلى الله علیه و آله هم توجه نداشته اند. و این خزیمه بن ثابت است که در نظیر چنین قضیه اى براى پیامبر گواهى نادیده داد، و پیامبر به وى فرمود: چگونه گواهى نادیده مى دهى ؟


عرضه داشت : یا رسول الله ! ما شما را در وحى و اخبار آسمانى تصدیق مى کنیم ، چگونه ممکن است در خبرهاى زمین تصدیق ننمائیم . پس رسول خدا صلى الله علیه و آله گواهیش را پذیرفت و یک شهادتش را جاى دو شهادت قرار داد و به همین جهت ذوالشهادتین لقب یافت .

 


۲- داستان قدامه

قدامه بن مظعون ، شراب نوشید، عمر تصمیم گرفت بر او حد جارى کند، قدامه به عمر گفت : حد بر من روا نیست . زیرا خداوند در قرآن مجید مى فرماید: لیس على الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا بر آنان که ایمان آورده اند و کردار شایسته انجام داده اند، گناهى نیست در آنچه خورده اند، هرگاه بپرهیزند و ایمان بیاورند و کارهاى شایسته بکنند.

پس عمر از او صرفنظر کرد. امیرالمومنین علیه السلام این را شنید نزد عمر رفت و به وى فرمود: چرا به قدامه حد نزدى ؟
عمر: قدامه این آیه را برایم خواند و خود را از مصادیق آن دانست .
على علیه السلام : قدامه از مصادیق این آیه نیست ؛ زیرا کسانى که ایمان آورده و کردار نیک انجام مى دهند هرگز حرامى را حلال نمى شمرند، اینک قدامه را برگردان و او را از آن گفتارش توبه بده و بر او حد جارى کن . و اگر توبه نکرد او را به قتل برسان ؛ زیرا از اسلام خارج شده است .

عمر به خود آمد و قدامه را طلبید، و چون قدامه از جریان باخبر شد نزد عمر اظهار ندامت و توبه کرد و عمر از حکم قتلش درگذشت و آنگاه که خواست به او تازیانه بزند مقدارش را نمى دانست ، باز از آن حضرت راهنمایى خواست .

على علیه السلام به او فرمود: حدش هشتاد تازیانه است ؛ زیرا کسى که شراب نوشد مست مى شود، و در آن هنگام هذیان مى گوید و به مردم تهمت مى زند و حد تهمت ، هشتاد تازیانه است . پس عمر طبق دستور آن حضرت عمل کرد .

 


۳- تفصیلى درباره فدا دادن

اصبغ بن نباته مى گوید: امیرالمومنین علیه السلام درباره یاران خود که در دست کفار اسیر شده بودند حکمى دقیق فرمود، که هر کدام از آنان را که زخم در پشت سر داشت از او فدا نمى داد و مى فرمود: او از جنگ فرار کرده است . و هر کدام را که از پیشرو زخم داشت براى او فدا مى داد و آزادش ‍ مى کرد .

 


۴- نشانه جهاد کنندگان

حضرت امیر علیه السلام در جنگ جمل و صفین و نهروان در میان یاران کشته خود به دقت نظر مى کرد و بر کسى که از پشت سر زخم داشت نماز نمى خواند و مى فرمود: او از جهاد در راه خدا فرار کرده و بر کسى که از پیشرو زخم داشت نماز بجاى مى آورد و او را به خاک مى سپرد .

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل چهل و چهارم : رازهاى پنهان

۱- زن بدکار

ام قیان ، زنى پاکدامن بود، او در زمان خلافت امیر مومنان على علیه السلام زندگى مى کرد. روزى مردى از اصحاب حضرت على به نزد ام قیان رفته وى را افسرده خاطر دید، از او سبب پرسید؛ وى گفت : کنیزى آزاد شده داشته ام از دنیا رفته او را دفن نموده ام و زمین دوبار او را بیرون انداخته است .

پس نزد امیرالمومنین علیه السلام رفته و او را از ماجرا خبر دادم . آن حضرت فرمود: زمین یهودى و نصرانى را در خود نگه مى دارد چگونه آن زن را نمى پذیرد. علتى جز این ندارد که بندگان خدا را به عقوبت خداوند یعنى آتش عذاب نموده است .

سپس فرمود: اما اگر مقدارى از خاک قبر مسلمانى در قبرش ریخته شود، آرام مى گیرد، و چون چنین کردند قرار گرفت . ام قیان مى گوید: من از حال زن پرسش نمودم معلوم شد که او زنى بدکاره بوده و فرزندانى که از راه زنا زاییده در تنور آتش انداخته ، سوزانده است .

 


۲- اثر وضعى

غلامى را نزد عمر آوردند، غلام ، مولاى خود را کشته بود، عمر دستور داد او را بکشند. امیرالمومنین علیه السلام از قضیه خبردار گردیده غلام را به حضور طلبید و به او فرمود: آیا مولایت را کشته اى ؟
غلام : آرى .
امیرالمومنین علیه السلام : چرا؟
غلام : با من عمل خلاف نمود.
على علیه السلام از اولیاى مقتول پرسید؛ آیا کشته خود را به خاک سپرده اید؟
گفتند: آرى .
فرمود: چه وقت ؟
گفتند: همین الان .
حضرت امیر به عمر رو کرده و فرمود: غلام را بازداشت کن و او را عقوبت نده و به اولیاى مقتول بگو پس از سه روز دیگر بیایند.
چون پس از سه روزه آمدند، على علیه السلام دست عمر را گرفت و به اتفاق اولیاى مقتول به جانب گورستان رهسپار شدند، و چون به قبر آن مرد رسیدند، آن حضرت به اولیاى مقتول فرمود: این قبر کشته شماست ؟ گفتند: آرى .

فرمود: آن را حفر کنید! آن را حفر کردند تا به لحد رسیدند آنگاه به آنان فرمود: میت خود را بیرون بیاورید، آنها هر چه نگاه کردند جز کفن میت چیزى ندیدند. جریان را به آن حضرت عرضه داشتند.

امیرالمومنین علیه السلام دوبار تکبیر گفت و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه کسى که به من خبر داده است ، شنیدم از رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود: هر کس از امتم که کردار قوم لوط را مرتکب شود، پس از مردن سه روز بیشتر در قبر نمى ماند و زمین او را به قوم لوط که به عذاب الهى هلاک شدند مى رساند، و در روز قیامت با آنان محشور مى گردد .

 


۳- تاثیر استخوان

جوانى نزد عمر رفت و میراث پدر را از او طلب کرد و اظهار داشت که او هنگام فوت پدرش در مدینه کودکى بوده است . عمر بر او فریاد زد و او را دور نمود.

جوان از نزد عمر بیرون رفت و از دست او تظلم مى کرد. اتفاقا حضرت امیر علیه السلام به جوان رسید و چون از قضیه آگاه شد به همراهان خود فرمود: جوان را به مسجد جامع بیاورید تا خودم در ماجرایش تحقیق کنم .

جوان را به مسجد بردند. على علیه السلام از او سوالاتى کرد و آنگاه فرمود: چنان درباره شما حکم کنم که خداوند بزرگ به آن حکم نموده و تنها، برگزیدگان او بدان حکم مى کنند سپس بعضى از اصحاب خود را طلبیده به آنان فرمود: بیایید و بیلى نیز همراه بیاورید، مى خواهیم به طرف قبر پدر این کودک برویم .

چون رفتند، آن حضرت به قبرى اشاره کرد و فرمود: این قبر را حفر کنید و ضلعى از اضلاع بدن میت را برایم بیاورید، و چون آوردند حضرت آن را به دست کودک داد و به وى فرمود: این استخوان را بو کن . کودک از استخوان بو کشید، ناگهان خون از دو سوراخ بینى او جارى شد، على علیه السلام به کودک فرمود: تو پسر این میت هستى .
عمر گفت : یا على ! با جارى شدن خون ، مال را به او تسلیم مى کنى ؟

حضرت فرمود: این کودک سزاوارترست به این مال از تو و از سایر مردم و آنگاه به حاضران دستور داد استخوان را بو کنند، و چون بو کشیدند، هیچ گونه تاثیرى در آنها نگذاشت و دوباره کودک از آن بو کشید و خون زیادى از بینى او خارج شد، پس مال را به کودک تسلیم نمود و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه آن کسى که این اسرار را به من آموخته است .

 


۴- آب فرات

حضرت امیر علیه السلام مى فرمود: اگر اهل کوفه اولین غذاى نوزادان خود را آب فرات قرار مى دادند، فرزندانشان از شیعیان ما مى شدند .

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه محمد تقی تستری

فصل چهل و پنجم : مثل

۱- اتمام حجت على (ع )

هنگامى که حضرت امیر علیه السلام به جنگ جمل مى رفت ، چون به نزدیکى بصره رسید، بصرى ها کلیب جرمى را نزد آن حضرت فرستادند تا معلوم کند که آیا آن حضرت بر حق است یا نه ؟ تا شک و تردید از آنان برطرف گردد.

امیرالمومنین علیه السلام کلیب را از برنامه ها و هدف خود آگاه ساخت و کلیب دانست که آن حضرت بر حق است . در این موقع على علیه السلام به او فرمود: با من بیعت کن !
کلیب گفت : نمى توانم ؛ زیرا من فرستاده قومى هستم و بدون اجازه آنان نمى شود با شما بیعت کنم .
حضرت امیر به او فرمود: حالا به من بگو اگر این گروه تو را در پى آب و گیاه مى فرستادند و تو سرزمین مناسبى پیدا مى کردى و به آنان خبر مى دادى و ایشان با تو مخالفت نموده به محل خشکى مى رفتند باز هم از آنان پیروى مى کردى ؟
کلیب : هرگز.
على علیه السلام اکنون دستت را براى بیعت به سوى من دراز کن .
کلیب مى گوید: به خدا سوگند پس از آن که حجت را بر من تمام کرد دیگر نتوانستم امتناع ورزم ، پس با آن حضرت بیعت کرد .

 


۲- زیان زدن به خود

امیرالمومنین علیه السلام مردى را دید که به منظور زیان رساندن به دشمن خود در کارى مى کوشید که ابتدا زیانش به خودش مى رسید. پس به او فرمود: تو مانند کسى هستى که نیزه به پهلوى خود مى کند تا ردیف خود را بکشد .

مؤ لّف :عداوت و دشمنى گاهى به حدى مى رسد که مصداق فرمایش آن حضرت مى شود مانند عداوت عبدالله بن زبیر با مالک اشتر که در مبارزه جنگ جمل ، آنگاه که هر دو بر زمین افتاده و مالک بر روى سینه عبدالله نشست ، عبدالله فریاد برآورد: مرا و مالک را بکشید!

مالک مى گوید: تنها سبب نجات من این شد که عبدالله مرا به مالک معرفى مى نمود و من نزد مردم به اشتر معروف بودم و اگر مرا به اشتر معرفى مى نمود حتما مرا مى کشتند، و سپس ‍ مى گوید: به خدا سوگند من از سادگى او بسى در شگفت بودم که کشتن من با کشتن خودش چه سودى برایش داشت .

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه محمد تقی تستری

فصل چهل و ششم : فلسفه حکم


۱- دین ملحد


امیرالمومنین علیه السلام شهادت دو مرد عادل را بر کفر شخص کافر مى پذیرفت و شهادت هزار نفر را بر برائت او رد مى کرد و مى فرمود: دین ملحد، پنهان است و با گواهى دو نفر ثابت مى شود .


۲- آثار شراب نوشى


از امیرالمومنین علیه السلام پرسیدند، شما معتقدید که شراب نوشیدن از زنا و دزدى بدترست ؟
آن حضرت فرمود: آرى ، زیرا کسى که زنا مى کند بسا مرتکب گناه دیگرى نشود، ولى کسى که شراب نوشید هم زنا مى کند هم دزدى مى کند، هم مرتکب قتل حرام مى شود، و هم نماز نمى خواند .


۳- حد شارب الخمر


امیرالمومنین علیه السلام مى فرمود: کسى که شراب نوشد مست مى شود و در آن حال هذیان مى گوید و به مردم تهمت مى زند، پس شارب الخمر را به اندازه تهمت زننده تازیانه بزنید .


۴- عمر اعتراف کرد


چند نفر شامى در حال احرام ، پنج تخم شتر مرغ ، بریان کرده و خوردند پس از آن گفتند: ما محرم بودیم و این عمل برایمان حرام بود، چون به مدینه آمدند مساءله را از عمر پرسیدند، عمر پاسخش را ندانست و به آنان گفت : چند نفر از اصحاب رسول خدا پیدا نموده و حکم مساءله را از آنها بپرسید، پس ‍ مساءله را از بعض اصحاب پیامبر پرسش نمودند، ولى پاسخ آنان مختلف بود، شامیان نزد عمر بازگشته و جریان را گفتند. عمر گفت : در این شهر مردى هست که ما ماموریم در مواقع اختلاف از او حکم بخواهیم ، پس برخاست و با آن گروه به طرف خانه حضرت امیر علیه السلام روانه گردیده آن حضرت را در محلى به نام ینبع یافت ، شامى ها مساءله خود را از آن حضرت پرسیدند.


على علیه السلام فرمود: باید پنج ماده شتر از فحل بکشند و نتاج آنها را جهت قربانى به خانه خدا بفرستند.
عمر گفت : ماده شتر گاهى بچه مى اندازد.
على علیه السلام فرمود: تخم هم گاهى فاسد مى شود. در این موقع عمر گفت : براى مثل چنین مشکلاتى مامور شده ایم از شما سوال کنیم .


مؤ لّف :


اخبار از عترت طاهرین آن حضرت که مشتمل بر بیان فلسفه حکم است زیاد مى باشد و شیخ صدوق (ره ) در این باره کتابى به نام علل الشرایع تالیف نموده است . و در اینجا تنها به ذکر یک خبر بسنده مى کنیم .
روزى منصور (خلیفه عباسى ) مشغول طواف بود مردى به نام ربیع نزد او آمد و گفت : فلان غلام آزاد شده ات مرده و غلام دیگرت سر از بدن او جدا کرده است . منصور بسیار خشمگین شده اتفاقا ابن شبرمه و ابن ابى لیلى و چند تن از قضات و فقهاى دیگر نزد او بودند، منصور حکم مساءله را از آن جویا شد، ولى هیچکس از آنان به او پاسخ نداد. منصور متردد بود، نمى دانست او را بکشد یا نه ؟ بعضى از حاضران به منصور گفتند: در این ساعت شخصى آمده که اگر این مساءله پاسخى داشته باشد نزد اوست . او امام جعفر صادق علیه السلام است که الان مشغول سعى شده است . ربیع به دستور منصور نزد امام رفت و موقعى که آن حضرت در مروه بود مساءله را از آن حضرت سوال نمود.


امام علیه السلام به وى فرمود: مى بینى که من مشغول سعى هستم برو به منصور بگو فقها و دانشمندان نزد تو بسیارند مساءله را از آنها بپرس ! ربیع جریان عدم پاسخگویى آنان را خدمت امام عرضه داشت ولى دستور امام را اجرا کرده نزد منصور برگشت و پیغام آن حضرت را رساند. منصور مجددا او را خدمت امام فرستاد، ربیع خدمت آن حضرت رسید، امام به او فرمود: اندکى حوصله کن تا از سعى فارغ شوم . و چون فارغ گردید در گوشه اى از مسجدالحرام نشست و به ربیع فرمود: نزد منصور برو و به او بگو کسى که سر میت را بریده صد دینار بدهکار است ربیع نزد منصور رفت و پاسخ آن حضرت را گفت .
حضار به ربیع گفتند: برو از او بپرس چرا صد دینار؟


ربیع نزد امام برگشت و فلسفه حکم را سوال نمود. حضرت به وى فرمود: زیرا دیه نطفه بیست دینار، و علقه چهل دینار، و مضغه شصت دینار، و استخوان هشتاد دینار، و گوشت صد دینار، مى باشد، و خداوند مى فرماید: ثم انشاناه خلقا آخر یعنى پس از مرحله گوشت ، او را آفرینشى دیگر پدید آوردیم ، و میت به منزله جنین است که در رحم مادر گوشت و استخوان شده ولیکن روح در او ندمیده است که دیه اش صد دینار مى باشد.
ربیع نزد منصور برگشت و پاسخ آن حضرت را رساند، حضار از این استنباط بسى در شگفت شده باز به ربیع گفتند: نزد حضرت برو و بپرس این صد دینار مال چه کسى مى باشد؟


امام علیه السلام در پاسخ فرمود: مال ورثه نیستند، زیرا این مال را پس از مرگ مستحق شده است ؛ و باید با این پول برایش حج بدهند، یا صدقه و یا در راه خیر دیگرى صرف نمایند 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه حاج شیخ محمد تقی تستری

فصل چهل و هفتم : تدارک

۱- جلوگیرى از دو دفعه قصاص

مردى مرد دیگرى را کشت ، برادر مقتول قاتل را نزد عمر برد، عمر به وى دستور داد قاتل را بکشد، برادر مقتول قاتل را به قدرى زد که یقین کرد او را کشته است .

اولیاى قاتل او را برداشته به خانه بردند و چون رمقى در بدن داشت به معالجه اش پرداختند و پس از مدتى حالش خوب شد. برادر مقتول چون قاتل را دید دوباره او را گرفت و گفت : تو قاتل برادر من هستى باید تو را بکشم ، مرد فریاد برآورد تو یک بار مرا کشته اى و حقى بر من ندارى .

مجددا نزاع را به نزد عمر بردند، عمر دستور داد قاتل را بکشند، ولى نزاع ادامه یافت تا این که به نزد حضرت امیر علیه السلام رفته و از او داورى خواستند. على علیه السلام به قاتل فرمود: شتاب مکن ، و خود آن حضرت به نزد عمر رفت و به وى فرمود: حکمى که درباره آنان گفته اى صحیح نیست .
عمر گفت : پس حکمشان چیست ؟

على علیه السلام : ابتدا قاتل شکنجه هایى را که برادر مقتول بر او وارد ساخته از او قصاص مى گیرد و آنگاه برادر مقتول مى تواند او را بکشد.
برادر مقتول با خود فکرى کرد که در این صورت جانش در معرض خطر است پس از کشتن او صرفنظر کرد .
و همین خبر را ابن شهر آشوب در مناقب با اندک اختلافى نقل کرده و در آخر آن مى گوید: عمر دست به دعا برداشت و گفت : سپاس خداى را، یا اباالحسن ! شما خاندان رحمتید، و آنگاه گفت : اگر على نبود عمر هلاک مى شد.

 


۲- اتهام به قتل

مردى را در خرابه اى دیدند که کارى خون آلود در دست داشت ، و در همان نزدیکى نیز کشته اى بود که در خون خود مى غلتید، مرد را دستگیر کرده و نزد حضرت امیر علیه السلام بردند.
آن حضرت به متهم فرمود: چه مى گویى ؟
متهم گفت : من آن مرد را کشته ام ، على علیه السلام طبق اقرارش دستور داد از او قصاص بگیرند.
ناگهان مردى شتابزده نزد آن حضرت آمده و گفت : من آن شخص را کشته ام .
امیرالمومنین به مرد اول فرمود: چطور شد بر علیه خودت اقرار کردى ؟
متهم : زیرا توانایى انکار نداشتم ، بدان جهت که افرادى مرا در خرابه اى با کاردى خون آلود بر بالین کشته اى دیده بودند، و بیم آن داشتم که اگر اقرار نکنم مرا بزنند.

حقیقت مطلب این است که من در نزدیکى آن خرابه گوسفندى را ذبح کرده ، پس در حالى که کارد خون آلودى در دست داشتم به منظور قضاى حاجت داخل در خرابه شدم ناگهان کشته اى را دیدم که در خون خود مى غلتید، بالین او رفته حیرت زده به او نگاه مى کردم که ناگهان این گروه وارد خرابه شده مرا به آن حال دیده دستگیرم نمودند.

امیرالمومنین علیه السلام به حاضران فرمود: اینها را به نزد فرزندم حسن ببرید و از او حکم مساءله را بپرسید. حضرت امام حسن علیه السلام در پاسخ آنان فرمود: به امیرالمومنین بگویید اگر این مرد مسلمانى را کشته ، ولى جان دیگرى را از مرگ نجات داده است ، و خداوند مى فرماید: و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا ؛ هر کس جانى را احیا کند مثل این است که همه مردم را احیا کرده است .
هر دو آزاد مى شوند. و خونبهاى مقتول از بیت المال پرداخت مى گردد.

 


۳- جبران

گفتار خلافى از بشر بن عطارد به امیرالمومنین علیه السلام گزارش شد. امام شخصى را مامور دستگیرى او نمود، مامور آن حضرت ، بشر را در طایفه بنى اسد یافت ، در این موقع نعیم بن دجاجه ، بشر را فرارى داد، امیرالمومنین علیه السلام دستور داد نعیم را دستگیر کرده نزد آن حضرت ببرند، پس ‍ هنگامى که نعیم را نزد امام آوردند به آن حضرت چنین گفت :

همانا به خدا سوگند که بودن با تو ذلت ، و جدایى از تو موجب کفر است !
امام علیه السلام چون این را شنید به او فرمود: تو را بخشیدم ؛ همانا خداى تعالى مى فرماید: ادفع بالتى هى احسن السیئه ؛ بدیها را به آنچه که بهتر است دفع کن .

اما این که گفتى بودن با تو ذلت است گناهى است که مرتکب شده اى ، و این که گفتى جدایى از تو موجب کفر است حسنه اى است که انجام داده اى و سبب جبران آن گناهت شد، پس او را آزاد نمود .

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری

فصل چهل و هشتم : نکته ها

۱- دانش کسبى و غریزى

حضرت امیر علیه السلام فرمود: دانش بر دو گونه است : غریزى و اکتسابى ، و اکتسابى نفع نمى دهد اگر غریزى نباشد.

 


۲- ماهرترین شعراء

از امیرالمومنین علیه السلام از ماهرترین شعراء پرسش ‍ نمودند؛ فرمود: شعرا با اسبان مسابقه در میدانى نتاخته اند تا آن کس که نى گرو را ربوده شناخته شود، و اگر ناگزیر باید بگویم پادشاه گمراه از همه برتر است (مقصود آن حضرت امرو القیس بوده و گمراهیش از این است که کافر و فاسق بوده است ) .


۳- اخلاق و کردار قریش

از حضرت امیر علیه السلام از اخلاق و کردار قریش سوال نمودند، فرمود: اما قبیله بنى مخزوم آنان ریحانه قریش ‍ هستند، دوست دارى با مردانشان سخن بگویى و با زنانشان ازدواج کنى .

و اما قبیله بنى عبد شمس (بنى امیه ) مردانى سیاستمدار و دور اندیشمند، و خاندان ما از دگران بخشنده تر، و به هنگام مرگ دلیرترند، و عده آنان زیادتر، و مکر و تزویرشان بیشتر و اندامشان ناموزون ترست . و زبان ما فصیح تر، و به پند و اندرز گویاتر و انداممان زیباترست .

 


۴- بهار و پاییز

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: بدن خود را در اول فصل سرما (پائیز) بپوشانید و در آخر آن (بهار) از هوا استفاده نمایید؛ زیرا همان تاثیرى را که هوا در آن دو فصل در درختان دارد در بدن آدمى نیز دارد .


۵- راه بحث کردن

هنگامى که حضرت امیر علیه السلام خواست ابن عباس را براى احتجاج با خوارج بفرستد به او فرمود: از روى قرآن با آنان بحث نکن ؛ زیرا قرآن معانى بسیار دارد، تو مى گویى و آنان مى گویند، ولیکن از سنت رسول خدا صلى الله علیه و آله با ایشان احتجاج کن که از آن گریزى ندارند .

 


۶- قبیله باهله

در صفین نصر آمده : قبیله باهله از شرکت نمودن در جنگ صفین به همراه امیرالمومنین علیه السلام اکراه داشتند. امام علیه السلام به آنان فرمود: خدا را شاهد مى گیرم که هم شما با من دشمنید هم من با شما، اینک هدایاى خود را بردارید و به سوى دیلم خارج شوید .

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه محمد تقی تستری

فصل چهل و نهم : سیاست

۱- راهنمایى امیر مومنان (ع )

ایرانیان از اهل همدان و رى و اصفهان و نهاوند و قومس با هم مکاتبه نموده ، نوشتند که محمد پادشاه عرب و آورنده کتاب و آیین تازه از دنیا درگذشته و پس از او ابوبکر بر آنان سلطنت نموده و او پس از اندک زمانى به هلاکت رسیده و پس از او عمر خلیفه شده و خلافتش به درازا کشیده و بر شهرهاى شما دست یافته و سپاهیانش با شما در ستیزند، و دست از شما بر نمى دارند مگر این که با او از در جنگ وارد شده ، لشکریانش ‍ را از خانه و کاشانه خود بیرون نموده و به طرف او لشکر کشى کنید.

آنان همه بر این اندیشه ، عهد و پیمان محکم بستند. این خبر به اهل کوفه رسید. آنان عمر را در مدینه از ماجرا مطلع ساختند. عمر از شنیدن این خبر هراسان گردیده به مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله وارد شد و به منبر رفت و پس از ثناى الهى چنین گفت : اى گروه مهاجر و انصار!

همانا شیطان ، جمعیتهاى فراوانى را گرد آورده تا بر علیه شما قیام کند و چراغ فروزان حق را خاموش نماید، اینک اهل همدان و اصفهان و… با آن که نژاد و آیین مختلف دارند ولى با هم پیمان بسته اند که برادران مسلمانتان را از شهرهاى خود بیرون کرده و با شما بجنگند. اکنون هر چه زودتر تدبیر و علاج خود را در این باره بگویید و درنگ مکنید که از پس امروز روزهاى دگر هست .

طلحه بن عبدالله که سخنورى از قریش بود برخاست و پس از حمد و ثناى الهى گفت : اى خلیفه ! حوادث و پیشامدهاى روزگار تو را آزموده و مجرب ساخته و اتفاقات دوران و سختیهاى زندگى محکم و استوارت نموده ، تو مردى پاک سرشتى ، کارها و اندیشه هایت همه نیکو و خجسته است ، اینک خودت در این زمینه فکر بکن و به اندیشه ات عمل نما.

طلحه نشست . عمر به مردم خطاب کرد: سخن بگویید.
عثمان برخاست و سپاس خداى را به جا آورد و گفت : اى خلیفه ! به نظر من خودت به همراه تمام سپاهیان شام و یمن و مدینه و مکه و کوفه و بصره به سوى مشرکین حرکت مى کنید، این تدبیر که گفتم بخاطر داشته باش و درباره آن فکر کن .

عثمان نشست امیرالمومنین علیه السلام برخاست و ثناى پروردگار به جاى آورد و آنگاه به عمر گفت : اگر بخواهى تمام لشکریان شام را از کشورشان خارج کنى از آن سو رومیان بدان سرزمین هجوم برده زنان و کودکان شامى را به اسارت خواهند گرفت ؛ و اگر لشکر یمن را از یمن خارج کنى حبشیان زنان و کودکان یمنى را اسیر خواهند کرد؛ و اگر لشکر مکه و مدینه را با خود ببرى عرب از گوشه و کنار با تو پیمان شکنى نموده ، بطورى که سرکوبى و مبارزه با آنان به مراتب از جنگ با دشمن خارجیت دشوارتر خواهد بود، پس این نظریه عثمان راى صواب نیست .

اما از جهت انبوهى و کثرت دشمن و هم پیمان شدن آنان با هم ، باک نداشته باش ، که خداوند بیش از تو این پیشامد را کراهت مى دارد و او به تغییر دادن این اتحادیه شوم سزاوارترست . گذشته مگر یادت نیست که ما در زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله به اتکاى زیادى لشکر جهاد نمى کردیم ، بلکه تنها به امید نصرت و یارى خداوند، و اما این که خودت به طرف دشمن بروى آن هم صلاح نیست ؛ زیرا آن هنگام که دشمن بفهمد خودت با لشکر هستى ، کمر قتل تو را خواهد بست و بسا دشمنان دیگرت نیز به یارى آنان برخیزند و تو با دست خودت اسباب و مقدمات کشتنت را فراهم نموده اى ، به عقیده من سپاهیان نامبرده را در جاهاى خود بگذار و تنها به لشکر بصره بنویس آنان به سه دسته تقسیم شوند؛ یک دسته براى تمشیت امور و انتظامات داخلى در جاى خود باشند، و دسته دیگر نیز به منظور نگهبانى و پاسدارى از مرزها و مراقبت دشمنانى که با مسلمانان معاهده بسته اند در همان جا بمانند، و دسته سوم براى کمک و یارى رساند به برادران مسلمان خود به طرف دشمنان ایرانى حرکت کنند.
عمر گفت : کاملا صحیح است و دوست دارم از این اندیشه پیروى کنم ، و چند بار با اعجاب ، گفتار آن حضرت علیه السلام را تکرار نموده ، بسى شاد و مسرور گردید .

 


۲- جنگ رومیان

عمر درباره جنگ با رومیان از حضرت امیرالمومنین علیه السلام نظریه خواست . آن حضرت به او فرمود: خداوند ضامن شده حوزه و حدود مسلمانان را نگهدارى کند، و عیوب آنان را بپوشاند، و آن خدایى که مسلمانان را زمانى که اندک بوده اند یارى نموده ، زنده است ، و هرگز نمى میرد.

تو اگر خودت به جانب دشمن حرکت کنى و در جنگ مغلوب گردى ، براى شهرهاى دوردست مسلمانان پناهى نمى ماند (براى جلوگیرى از فتنه و فساد). صلاح این است که مردى دلیر و آزموده به طرف دشمن بفرستى و سپاهیانش را نیز از رزمندگان صبور و با استقامت و شکیبا و موعظه پذیر انتخاب کنى ، پس اگر به یارى خداوند بر دشمن پیروز شدند و آرزوى تو برآورده شده و اگر شکست خوردند باز هم اهمیتى ندارد؛ زیرا خودت به عنوان پناهگاه و پشتیبان مسلمانان زنده خواهى بود .

 


۳- اسیران عراقى

عمر تصمیم گرفته بود اسیران عراقى را بفروشد. حضرت امیر علیه السلام به وى فرمود: اینها براى شما مال و ثروتى هستند که دیگر بمانند آن نخواهند یافت ، اگر آنان را بفروشید افرادى که پس از این مسلمان مى شوند از آنها بهره اى نخواهند داشت .
عمر گفت : پس چه کنم ؟
على علیه السلام فرمود: آنها را بگذار تا براى مسلمانان شوکتى باشند. عمر از تصمیم خود برگشت . و آنگاه آن حضرت به عمر فرمود: هر اسیرى از این اسیران که مسلمان شود سهم من از او آزاد است .

 


۴- ابتداى تاریخ

عمر درباره نوشتن تاریخ با مردم مشورت کرد، امیرالمومنین علیه السلام به او فرمود: مبدا تاریخ را روز هجرت رسول خدا صلى الله علیه و آله قرار دهید و مانند زمان آن حضرت ، تاریخ بزنید؛ زیرا هنگامى که پیامبر در ماه ربیع الاول وارد مدینه گردید دستور نوشتن تاریخ را داد و مردم تاریخ را از روز ورود آن حضرت مشخص مى کردند و به همین نحو ادامه پیدا کرد .

 


۵- مصرف از بیت المال

هنگامى که خبر فتح قادسیه و دمشق به عمر رسید، عمر مردم را گرد آورده و به آنان گفت : من پیش از آن که خلیفه شوم ، تاجر بوده ام و اکنون که مرا خلیفه کرده اید نمى دانم براى مصرف ماهیانه خود، چه مقدار از بیت المال تصرف کنم .
هر کدام از حاضران مبلغى گفت ، و حضرت امیر علیه السلام در آنجا ساکت نشسته بود، عمر عرض کرد یا على نظر شما چیست ؟
آن حضرت فرمود: جز به مقدارى که زندگى خود و عائله ات را به نحو شایسته تامین کنى بر تو روا نیست .
حضار همه گفتند: راى راى على بن ابیطالب است .

 


۶- تقسیم میراث

طلحه مى گوید مالى نزد عمر آوردند تا آن را بر مستحقینش ‍ قسمت کند، عمر مال را تقسیم نموده اندکى از آن باقى ماند، عمر با گروهى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله در این باره مشورت کرد. آنان همه گفتند: خودت آن را تصرف کن ؛ زیرا اگر بخواهى آن را بر صاحبانش تقسیم کنى به هر کدام مبلغ ناچیزى مى رسد.
حضرت امیر به عمر فرمود: این مقدار را نیز باید بر صاحبانش ‍ تقسیم کنى ، کم و زیادش تفاوتى ندارد.
عمر گفت : این راهنمایى شما نعمتى بود بر من به ضمیمه دیگر نعمتهایتان که هیچ کدام را پاداش نداده ام .


۷- بهار کسرى

از جمله غنائم ارزنده اى که در جنگ ایرانیان نصیب مسلمانان شده بود، فرشى بود به نام بهار کسرى و موقعى که سعد بن ابى وقاص خواست یک پنجم غنائم را براى عمر بفرستد از مسلمانان خواست تا از سهم خود از بهار کسرى صرفنظر کنند پس آن را براى عمر فرستاد، و آن فرشى بود که تمام مظاهر تفریح و تفرج در آن تعبیه شده ، مخصوص پادشاهان ایرانى بود تا در فصل زمستان که درختان و گلها و ریاحین خشکیده مى شد بر روى آن مى نشستند و بساط عیش و طرب بر آن مى گستراندند، و هر یک از طول و عرض آن شصت ذراع بود، و با انواع زیور آلات و طلاجات مزین شده بود.

عمر نمى دانست آن را چکار کند، با چند نفر مشورت نموده ، بعضى به او گفتند: براى خودت باشد، و کسانى هم اختیارش ‍ را به خود او واگذار کردند. حضرت امیر علیه السلام به عمر فرمود: چرا یقینت را به شک مبدل مى سازى و خود را به جهالت مى زنى ، باید آن را بین مسلمانان تقسیم کنى ؛ زیرا اگر آن را به همین حال بگذارى آیندگان آن را تصرف خواهند کرد با این که مسلمانان کنونى بدان سزاوارترند. عمر گفتار آن حضرت را تصدیق کرد و آن را بین مسلمانان قسمت نمود.

و نیز حضرت امیر علیه السلام صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله را در باره کیفیت نماز خواندن بر جنازه آن وجود مبارک و محل دفن آن حضرت ، ارشاد و راهنمایى نمود و اختلافشان را برطرف ساخت ؛ چنانچه شیخ مفید (ره ) در ارشاد آورده : مسلمانان در مورد این که چه کسى به عنوان امام جماعت بر پیکر مطهر رسول خدا نماز بخواند، و نیز در مدفن آن بزرگوار سخنها مى گفتند، تا این که امیرالمومنین به نزد آنان آمد و فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله در هر حال امام و پیشواى ما مى باشد چه در زمان حیات و چه پس از وفات و نیازى به امام نیست و مسلمانان دسته دسته وارد شده بر جنازه مقدس آن حضرت نماز خوانده باز گردند، و اما مدفن آن حضرت نیز، خداوند هیچ پیامبرى را در هیچ مکانى قبض روح نمى کند جز این که آن محل را به عنوان مدفن او برگزیده است ، و من آن بزرگوار را در حجره اى که در آن وفات نموده دفن مى کنم ، پس ‍ مسلمانان ، همه نظر آن حضرت را پذیرفته و راضى شدند.

 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه محمد تقی تستری

فصل پنجاهم : بیان منشا اشتباه

۱- پرچم سیاه !

پیرمردى از بکر بن وائل نقل مى کند: در جنگ صفین با حضرت على علیه السلام بودم عمروبن عاص را دیدم که از میان لشکر دشمن پارچه سیاهى بر سر نیزه اى کرده و آن را بلند نمود.

گروهى از مردم گفتند: این پرچمى است که رسول خدا صلى الله علیه و آله براى عمرو بسته (یعنى او بر حق است )، این گفتار بین مردم پیچید تا به گوش حضرت على علیه السلام رسید.

آن حضرت به مردم فرمود: مى دانید داستان این پرچم چیست ؟ داستانش این است که رسول خدا آن را براى عمرو بست ، و آنگاه فرمود: کیست که این پرچم را بگیرد و به شرایطش عمل نماید. عمرو پرسید؛ شرایطش ‍ چیست ؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: یک شرطش ‍ این است که با آن به جنگ مسلمانان نروى ، و دیگر آن که از جهاد با کفار فرار نکنى .

عمرو آن را گرفت و به هیچ کدام از آن دو شرط عمل نکرد به خدا سوگند هم با آن از جنگ مشرکین گریخت ، وهم امروز به جنگ مسلمانان آمد، قسم به خدائى که مردم را آفریده ، و دانه را شکافته ، این گروه هرگز اسلام نیاورده اند، ولیکن بناچار اسلام را بر زبان جارى نموده و کفر را پنهان کرده اند و هر وقت که یارانى براى خود بیابند باز همان دشمنى که با ما داشته اند اظهار خواهند نمود الا اینکه آنان در صورت ظاهر، نماز را ترک نکرده اند .


۲- فریبکارى

در تاریخ طبرى آمده : مغیره بن شعبه ادعا مى کرد که او تازه عهدترین مردم به رسول خدا صلى الله علیه و آله است و به مردم مى گفت : من انگشتر خود را در میان قبر پیغمبر صلى الله علیه و آله انداختم تا با این بهانه داخل در قبر شده بدن رسول خدا صلى الله علیه و آله را مس نمایم تا من آخرین کسى باشم که از رسول خدا جدا گشته است .

طبرى از عبدالله بن حرث نقل کرده که مى گوید: من در زمان خلافت عمر یا عثمان به همراه على علیه السلام براى انجام عمره وارد مکه شدیم و آن حضرت در منزل خواهر خود (ام هانى ) اقامت گزید و آنگاه که از اعمال عمره فارغ گردید به خانه بازگشت و غسل نمود در این موقع گروهى از عراقى ها به نزد آن حضرت آمده عرضه داشتند: از شما سوالى داریم امام علیه السلام به آنان فرمود: گمانم مى خواهید از مطلبى که مغیره به شما گفته از این که او تازه عهدترین مردم به رسول خداست بپرسید؟
گفتند: آرى .
آن حضرت فرمود: دروغ گفته است ، تازه عهدترین مردم نسبت به مردم رسول خدا قثم بن عباس مى باشد و او آخرین نفر ما بوده که از میان قبر پیغمبر صلى الله علیه و آله خارج گشته است .


۳- مسح بر کفش

امام باقر علیه السلام فرمود: روزى عمر اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله را در حالى که امیرالمومنین علیه السلام نیز در میان آنان بود گرد آورده از آنان درباره حکم مسح بر کفش ها پرسش نمود.
مغیره بن شعبه گفت : من رسول خدا صلى الله علیه و آله را دیده ام بر کفشها مسح کرده است
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: آیا پیش از نزول سوره مائده یا پس از آن ؟
مغیره : نمى دانم .
على علیه السلام قرآن حکم مسح را بیان نموده که لازم است بر روى پا باشد، و سوره مائده که متضمن این حکم است حدود دو یا سه ماه قبل از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله نازل شده است 

قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام//آیه الله علامه  محمد تقی تستری