زندگینامه آیت الله شیخ جواد کربلایی(وفات 1390 ه.ش)

 

ولادت و تحصیلات ابتدایی

«شيخ جواد حنايي» معروف به «كربلايي» در سال 1304 هجری شمسی (برابر با 1364قمری) در كربلاي معلّی ديده به جهان گشود.وی تحصيلات خويش را به رسم آن عصر در مكتب‏خانه آغاز كرد و سپس هر چند كه پدرش با رفتن او به حوزه علميه مخالف بود، ولي به دليل علاقه فراواني كه به دروس حوزوي داشت، در 20 سالگي به تحصيل علوم ديني روي آورد.

 

… حاج شیخ جواد حنایی کربلائی پس از 4 سال تحصيل علوم ديني در كربلا، براي گذراندن سطوح بالاتر رهسپار نجف اشرف گرديد. وي در مدّت 20 سال اقامت در نجف اشرف، از محضر استادان بلند مرتبه‏اي همچون آيات عظام «سيد ابوالقاسم خويي»، «آقا سید علی آقا قاضی»، «شيخ حسين حلي»، «سيد عبدالهادي شيرازي»، «سيد محمود شاهرودي» و «سيد محسن حكيم» بهره برد…

 

 

تحصیل در کربلا و نجف

جواد جوان پس از 4 سال تحصيل علوم ديني در كربلا، براي گذراندن سطوح بالاتر رهسپار نجف اشرف گرديد. وي در مدّت 20 سال اقامت در نجف اشرف، از محضر استادان بلند مرتبه‏اي همچون آيات عظام «سيد ابوالقاسم خويي»، «آقا سید علی آقا قاضی»، «شيخ حسين حلي»، «سيد عبدالهادي شيرازي»، «سيد محمود شاهرودي» و «سيد محسن حكيم» بهره برد.

 

اساتيد

مقدمات:

آقا شيخ رشتي و آیة الله سيد عبدالاعلي سبزواري.

سطح:

آیة الله سيد عبدالاعلي سبزواري،

شيخ محمود طالقاني،

شيخ جواد انصاري همداني،

شيخ حسين هاتف،

آقا سيد حسين تهراني.

خارج فقه و اصول:

آیة الله سيد ابوالقاسم خويي،

شيخ حسين حلّي،

سيد عبدالهادي شيرازي،

سيد محمود شاهرودي،

سيد محسن حكيم،

آیة الله سيد حسين بروجردي،

سيد محمد رضا گلپايگاني.

تفسير:

آیة الله سيد عبدالاعلي سبزواري.

اخلاق:

شيخ ذبيح اللّه قوچاني.

عرفان:

آیة الله آقا سید علی قاضی طباطبائی.

 

 

هجرت به ایران تحصیل در قم

وي آنگاه به قصد زيارت حضرت امام رضا(علیه السلام) به ايران سفر كرد و با پافشاري گروهي از دوستان و آشنايان موقتاً در ايران اقامت گزيد؛با تيره شدن روابط ايران و عراق، در ايران ماندگار شد.ایشان در آغاز حضور در ايران، 3 سال از محضر استادان برجسته حوزه علميه قم همچون حضرات آيات عظام «سيد حسين طباطبایی بروجردي» و «سيد محمدرضا گلپايگاني» كسب فيض كرد.

 
 

اقامت در تهران

آیت الله کربلایی سپس به تهران رفت و در اين شهر سكونت گزيد. ايشان افزون بر تدريس علوم حوزوي و پرورش شاگردان به نگارش كتاب هايي در زمينه هاي گوناگون مانند: شرح و ترجمه زيارت هاي منقول از ائمه اطهار عليهم السلام و تقرير دروس اساتيد خويش پرداخته است كه برخي از آن ها به چاپ رسيده است..

 

 
 

آثــار

تولي و تبري، تاريخ خلفاي بني عباس و بني اميه و تحليل آن (به زبان فارسي)؛
الانوار الساطعة في شرح زيارة الجامعة كبيرة، (به زبان عربي، در 5 جلد)؛
شرح زيارت امين اللّه؛
قرة المهج فی زیارة ثامن الحجج(علیه السلام) (شرح زيارت حضرت امام رضا(علیه السلام) به عربی)؛
شرح زيارت ائمة المؤمنين(علیه السلام).

تقرير:
تقرير درس آیة الله سيد ابوالقاسم خويي؛
تقرير درس شيخ حسين حلّي.

ترجمه:
ترجمه اذن دخول در مشاهد مشرفه (از عربي به فارسي).

 

وفات

آیت الله حاج شیخ جواد کربلایی سرانجام در روز 4 آبان سال 1390 و سن 86 سالگی بر اثر بیماری کبد و کلیه ناشی از کهولت سن در بیمارستان بقیة الله(عجل الله تعالی فرجه) تهران چشم از جهان فرو بست.

زندگینامه فرات بن ابراهيم كوفى‏(قرن سوم ه)

ابو القاسم، فرات بن ابراهيم بن فرات كوفى از شخصيت‏هاى دوران غيبت صغرى مى‏باشد.

وى از راويان حديث به شمار مى‏آيد و روايات فراوانى از مشايخ بزرگ شيعه روايت كرده و از معاصران ثقة الاسلام كلينى است.

فرات بن ابراهيم در كوفه به دنيا آمد و شايد به همين دليل هم نام او را فرات گذاشته‏اند.

كوفه در آن زمان مركز علم و دانش بوده و شخصيت‏هاى علمى فراوانى را تحويل جهان اسلام داده كه فرات بن ابراهيم نيز يكى از آنها است.

 

 

شخصيت‏

فرات بن ابراهيم شخصيتى فاضل و انديشمند بود و از علوم اجتماعى و فرهنگى فراوانى نيز بهره‏مند بوده است و همانگونه كه شاگردش ابو القاسم علوى مى‏گويد وى استاد محدثين دوران خود بوده است.

 

 

گرايش و مذهب‏

با توجه به تنها كتابى كه از ايشان به دست ما رسيده، يعنى تفسير فرات، به نظر مى‏رسد كه وى شخصيتى زيدى مذهب و يا حداقل علاقه‏مند به آنها بوده است.

وى در كتاب خود از بسيارى از شخصيت‏هاى زيدى روايت نقل مى‏كند و رواياتش بيشتر شبيه به روايات زيديه است و در كتابش روايتى مبنى بر امامت دوازده امام نقل نكرده، اگر چه رواياتى دال بر امامت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام نيز در آن فراوان است؛ ولى در مقابل، روايتى نيز از زيد دارد كه عصمت را به جز پنج تن از اهل بيت از ديگران نفى مى‏كند.

شايد دليل اينكه در كتاب‏هاى رجالى نامى از ايشان برده نشده نيز همين بوده كه اماميه وى را از خود نمى‏دانستند و اهل تسنن هم همين گونه با او برخورد كرده‏اند، لذا مانند ديگر شخصيت‏هاى زيديه به فراموشى سپرده شده است.

البته شايد بتوان گفت با توجه به روايات فراوانى كه فرات از حسين بن سعيد اهوازى، از ياران امام جواد و امام هادى و امام عسگرى عليهم السلام، نقل مى‏كند و با توجه به روايات فراوانى كه ابن بابويه، پدر شيخ صدوق و خود شيخ صدوق از فرات نقل مى‏كنند و مضمون رواياتى كه در كتاب‏هاى شيخ صدوق از فرات آمده، وى شخصيتى شيعه دوازده امامى باشد.

گر چه با تحقيق در كتاب تفسير وى احتمال زيدى بودن او تقويت مى‏گردد.

احتمال هم دارد بگوييم وى در آغاز زيدى بوده و سپس شيعه دوازده امامى شده و يا اينكه از آن گروه از زيديه است كه به شيعه بسيار نزديكند و با علما و روات شيعه رفت و آمد فراوان داشته‏اند.

ايشان در سال 307 ق وفات نمودند.

 

 

سخنان علما

علامه مجلسى در باره او فرموده:

« اگر چه در كتابهاى رجالى نامى از فرات بن ابراهيم نيست، اما با توجه به كتاب تفسير وى و موافقت آن با روايات معتبره‏اى كه به دست ما رسيده است و دقت فراوانى كه وى در نقل احاديث داشته براى انسان حسن ظن و اطمينان نسبت به وى ايجاد مى‏شود.» صاحب رياض العلما نيز مى‏فرمايد:« شيخ فرات بن ابراهيم از قدماى اصحاب و از راويان شيعه به شمار مى‏آيد.»

 

 

اساتيد

فرات از بيش از يكصد تن از مشايخ روايى روايت نقل مى‏كند كسانى مانند:

 

  • 1- حسين بن سعيد اهوازى
  • 2- ابراهيم بن احمد بن عمر همدانى
  • 3- ابراهيم بن بنان خثعمى
  • 4- جعفر بن محمد ازدى
  • 5- جعفر بن محمد بن هشام
  • 6- حسين بن حكم حبرى و…

 

 

شاگردان‏

شخصيت‏هاى فراوانى نيز از فرات روايت نقل كرده‏اند مانند:

 

  • 1- ابو القاسم علوى
  • 2- عبد الرحمان بن محمد حسينى
  • 3- ابو الحسن محمد بن احمد بن وليد
  • 4- حسين بن محمد بن فرزدق فزارى
  • 5- محمد بن حسن بن سعيد هاشمى و…

زندگینامه ملا فتح‏ الله كاشانى(متوفاى 988 ه. ق)

مؤلف تفسير« منهج الصادقين» عالم بزرگوار، مفسر دانشمند، متكلم فقيه، مرحوم ملا- فتح اللّه فرزند ملا شكر اللّه كاشانى از عالمان بزرگ اواخر قرن دهم هجرى و متوفاى 988 ه. ق در كشمير مى‏باشد. وى از عالمان دولت شاه طهماسب صفوى بوده است.

او در تحصيلات خود اساتيد متعددى را ديده است كه از مشهورترين چهره‏هاى علمى، على بن حسن زواره‏اى مى‏باشد كه در علوم قرآنى و تفسير استاد ايشان بوده است. زواره‏اى از مفسران معروف قرن دهم مى‏باشد كه در محضر فقيه نامور، شيخ على بن عبد العالى، معروف به محقق كركى شاگردى نموده است، ملا فتح اللّه به توسط استادش از محقق كركى روايت كرده است.

ملا فتح اللّه، از نويسندگان موفق دوره صفوى به شمار مى‏آيد، از تأليفات وى شرحى بر نهج البلاغه بنام« تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين»، ترجمه احتجاج طبرسى بنام« كشف الاحتجاج» و سه تفسير قرآنى است بنامهاى:

  • الف) تفسير منهج الصادقين به زبان فارسى( تفسير مورد بحث)
  • ب) خلاصة المنهج كه گزينشى از تفسير منهج الصادقين است اين نيز به زبان فارسى بوده و از آثار ارزشمند تفسيرى است، حضرت آيت ا… حسن‏زاده آملى به تصحيح و تحقيق آن پرداخته و در سه جلد چاپ و منتشر ساختند. اين تفسير براى كسانيكه در پى آشنايى اجمالى با آيات قرآن هستند و حوصله و فرصتشان تفسيرهاى طولانى را بر نمى‏تابد، اثر بسيار سودمندى است. مخصوصا اينكه، در ترجمه آيات، بسيار دقيق و محتاط است. آيت اللّه حسن ‏زاده، بجز تصحيح دقيق متن تفسير« خلاصة المنهج»، مؤخره‏اى دارند پيرامون اختلاف قرائت ابوبكر و حفص، راويان عاصم و خود، در اين باره چنين فرموده‏اند:« در تأليف رساله‏اى كه در آخر( خلاصة المنهج) در اختلاف قرائت ابوبكر و حفص، راويان عاصم، است هر چند رساله‏اى موجز است، ولى در آن كار و دقت به سزا نموده‏ايم.»
  • ج) زبدة التفاسير، تفسيرى بزرگ به زبان عربى( انشاء اللّه در مقاله‏اى ديگر به آن خواهيم پرداخت.) از آثار قرآنى ديگر مفسر، ترجمه‏اى از قرآن به فارسى است كه تا ساليان متمادى به همراه قرآن چاپ و قرائت مى‏شد.

انگيزه مفسر

انگيزه نويسنده، لزوم نگارش تفسيرى بوده است براى فارسى زبانان، نه بيش از اندازه مفصل و نه بسيار مختصر، با اسلوب زبانى و لغاتى كه ملال انگيز نباشد و نيز موافق باورها و عقايد اماميه و شامل آثار و اخبار اهل بيت( ع) باشد.

 

زندگینامه محمد ابن مسلم ثقفی کوفی(قرن دوم)

محمد بن مسلم، یکی از برجسته‌ترین و پرآوازه‌ترین پرورش‌یافتگان و دانش‌آموختگان دو تن از حجت‌های الهی و امامان معصوم شیعه، حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) و حضرت امام صادق(علیه السلام) بود که بی‌تردید در گسترش فرهنگ اسلام ناب و حقایق تابناک آموزه‌های اهل بیت عصمت(علیهم السلام) نقش ممتاز و تأثیرگذاری داشت؛ به گونه‌ای که به جرئت می‌توان گفت: در اوایل سده دوم هجری در میان یاران امامان(علیهم السلام)، کمتر چهره‌ای همانند او این چنین قله‌های رفیع دانش طلبی و نشر احادیث امامان علیهم السلام را فتح کرده است.

او در شهر تاریخی و محدث‌پرور کوفه پا به عرصه هستی نهاد و بدین جهت، بدو «کوفی» می‌گویند. کنیه‌اش ابوجعفر، و ملقب به القاب زیادی است که هر یک، به سبب وجود ویژگی‌های جسمی، اقتصادی و قبیله‌ای است.

چون گردن او از اندازه معمول، کوتاه‌تر بود به «اوقص» و چون بینایی یک چشم او مشکل داشت به «اَعور»،[۱] به جهت اینکه پلک چشمش بیش از معمول حرکت می‌کرد به «حدّاج»،[۲] به دلیل اینکه قدش کوتاه بود به «قصیر» و چون به انگیزه صیانت از باورهای شیعی خود تقیه کرد و برهه‌ای از عمر خود را به آسیابانی گذراند به طحّان (آسیابان)، و گاهی که به تجارت و داد و ستد روغن می‌پرداخت به سمّان (روغن‌فروش)، چون اصالتاً تیره و تبار و نیاکان او از شهر طائف در سرزمین حجاز بودند به «طائفی» و به مناسبت اینکه از قبیله و تبار ثقیف بود ـ که این تیره بیشتر ساکن قلمرو طائف بودند ـ به «ثقفی» معروف و شهره است.[۳]

ویژگی‌ها

۱٫ کثرت حدیث

از برجسته‌ترین ویژگی‌های این فقیه و محدث شیعی، تعداد شگفت ‌انگیز روایاتی است که از محضر آن دو امام بزرگوار فراگرفت و این نشان دهنده ذوق و علاقه سرشار او به آموزه‌های دینی است. خود او این حقیقت برجسته را در گزارشی جالب، بازتاب داده:

هر زمان که در مسئله‌‌ای شرعی، دچار مشکل می‌شدم که دانستن حکم آن ضروری بود، به حضرت امام باقر(علیه السلام) و حضرت امام صادق(علیه السلام) مراجعه می‌کردم و طی سالیان متمادی که در مدینه اقامت داشتم و یا گاهی که از کوفه به مدینه می‌رفتم، حدود سی هزار حدیث از امام باقر(علیه السلام) شنیدم و شانزده هزار حدیث نیز از امام صادق(علیه السلام) فرا گرفتم.[۴]

۲٫ مرجعیت در فتوا

گاهی امامان(علیهم السلام) شیعیان خویش را در اخذ و فراگیری آموزه‌های اسلامی و دریافت احکام شرعی به برخی از چهره‌های شاخص و برجسته و موجّه، ارجاع می‌دادند و این، نشان دهنده جایگاه بلند و والای آنان در نیل به قله‌های دانش و کمال است.

محمد بن مسلم، یکی از این انسان‌های بزرگ و دانشمندان توانمند است. عبدالله بن ابی یعفور ـ که خود یکی از برگزیده‌ترین فقیهان و محدثان و از یاران امام صادق(علیه السلام) است ـ می‌‌گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: آقا جان! من قدرت و توان این را ندارم که در هر زمانی به محضر شما شرفیاب شوم و از کوفه به حجاز مسافرت کنم. گاهی اتفاق می‌افتد که برخی شیعیان شما در آنجا، به من مراجعه می‌کنند و از مسائل شرعی و وظایف خود از من می‌پرسند. بارها شده که من حکم آن را نمی‌دانم. شما چه دستوری می‌دهید؟

امام(علیه السلام) در پاسخ او فرمود: تو را چه شده که از محمد بن مسلم ثقفی غافلی؟ به او مراجعه و از او پرسش کن؛ چون او از دانش‌آموختگان مکتب پدرم امام باقر(علیه السلام) است و از آن بزرگوار اخبار فراوانی را فرا گرفته است.[۵]

محمد بن مسلم نه تنها در این ساحت نزد پیروان اهل بیت(علیهم السلام)، که نزد مخالفان مکتب آل البیت (علیهم السلام) نیز معروف و مقبول بود. به عنوان نمونه، به داستان جالب ذیل عنایت شود.

خود این فقیه و محدث گران‌ قدر بازگو می‌کند که: شبی از شب‌های تابستان پشت بام خانه‌ام در کوفه‌، خوابیده بودم که ناگهان با صدای دق الباب از خواب بیدار شدم. صدا کردم: پشت در کیست؟ او گفت: من شریک هستم! خداوند تو را رحمت کند. من از بالا به پایین نگریستم. با کمال شگفتی مشاهده کردم که زننده در خانه، خانمی است. تا مرا دید، گفت: من عروسی دارم که دچار درد زایمان بود. این درد آن چنان شدید بود که از دنیا رفت، ولی بچه‌اش در رحم او زنده است و نشانه حیات بچه‌که حرکت کردن باشد، کاملاً مشهود است. وظیفه ما چیست؟

به زن گفتم: روزی در محضر فرزند پیامبر امام باقر(علیه السلام) بودم که همانند این سؤال از آن حضرت پرسیده شد. امام در پاسخ فرمود: اگر چنین رخدادی پیش آید، لازم است شکم زن را شکافته، بچه را از رحم او خارج کنند. ای خانم، بروید این کار را انجام دهید!

سپس خطاب به او گفتم: من مردی هستم که در سایه تقیه و با حالت پنهانی زندگی می‌کنم و چندان معروف و مشهور نیستم؛ چه کسی مرا به تو معرفی کرد؟ او در پاسخ گفت: خدا تو ر رحمت کند. نزد ابو حنیفه صاحب الرای ( اهل عمل به رای و قیاس) رفتم و حکم این مسئله را از او پرسیدم. او در پاسخ گفت: «من نمی‌دانم، بر تو باد که به محمد بن مسلم ثقفی مراجعه کنی؛ او می‌داند. وقتی نزد او رفتی، هر چه به تو فتوا داد، آن را برای من نیز بازگو کن».

محمد بن مسلم می‌گوید: به او گفتم: برو به سلامتی. سپس آن زن نزد ابوحنیفه رفت و پاسخ مرا برایش بازگو کرد.

محمد بن مسلم می‌افزاید: روز بعد که به مسجد رفتم، مشاهده کردم که ابوحنیفه از شاگردانش همین پرسش را ‌پرسید و خود جواب آن را داد. من تا سخن او را شنیدم، سرفه‌ای کردم ( کنایه از اینکه به دروغ و فریب، ادعای فضل و دانش مکن).

ابوحنیفه متوجه شد، رو به من کرد و گفت: خواهش می‌کنم مرا رها کن، بگذار زندگی کنم (و آبروی مرا نزد شاگردانم مریز).[۶]

۳٫ چهار سال در محضر امام

هشام بن سالم می‌گوید که: محمد بن مسلم ثقفی کوفی به مدت چهار سال متوالی در مدینه اقامت کرد و در این مدت به طور مستمر به محضر امام باقر(علیه السلام) بار می‌یافت و کسب دانش و حدیث می‌کرد. از همین منظر است که در تبیین جایگاه بلند او گفته‌اند: «ما کان أحَدٌ مِنَ الشیعَهِ اَفْقهُ مِنْ محمد بن مسلم؛ هیچ یک از محدثان شیعی، فقیه‌تر از محمد بن مسلم نیست».[۷]

داستان‌ها

۱٫ جعفری‌فاطمی

کشّی با واسطه از زراره بن اعین که از برجسته‌ترین یاران امام باقر و امام صادق(علیه السلام) است نقل می‌کند که او گفت: ابوکریبه  از راویان شیعی و محمد بن مسلم ثقفی در طی یک رخداد، برای ادای شهادت، نزد قاضی کوفه شریک بن عبدالله نخعی حضور یافتند و شهادت دادند. قاضی که از قضات و کارگزاران مخالفان  اهل سنّت بود، در چهره نورانی آن دو خیره شد و چند لحظه‌ای به آنان نگریست. آن گاه افزود: جعفریان فاطمیان! شما دو نفر از پیروان حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) و حضرت امام صادق(علیه السلام) هستید ( اشاره به اینکه شما از شیعیان هستید)، چگونه من شهادت شما را قبول کنم؟

همین که آن دو، این سخن را از زبان قاضی شنیدند، شروع به گریستن کردند. قاضی که شگفت ‌زده شده بود، گفت: چرا گریه می‌کنید؟ آنها گفتند: تو ما را به انسان بزرگ و مطهری نسبت دادی که شاید ما لایق چنین انتسابی نباشیم؛ چون رفتار و اخلاق ما کاملاً بر سیره و دستورهای آنان انطباق ندارد( و شیعه کامل نیستیم) و چنانچه امام صادق(علیه السلام) ما را از شیعیان و رهروان راه خویش بداند، مایه فخر و مباهات و سرافرازی است.

شریک بن عبدالله تبسمی کرد و گفت: اگر در میان جامعه مردانی باشند، باید همانند شما ( انسا‌ن‌های صالح و برجسته و نورانی) باشند. سپس رو به منشی خود ولید کرد و گفت: ای ولید! این بار شهادت آنان را بپذیر.

زراره می‌گوید: بعد از این جریان، به مدینه، نزد امام صادق(علیه السلام) رفتم و این داستان را به حضرتش بازگو کردم. هنگامی که امام(علیه السلام) آن را شنید، آن قاضی کوردل و نادان را نفرین کرد و فرمود: ما و شریک ! خدا او را در آتش جهنم با زبانه‌های آتش خشم خود همراه سازد.[۸]

۲٫ تقیه و دفع خطر دشمن

خالد طیالسی بازگو می‌کند که: محمد بن مسلم، در فاصله‌های زمانی از کوفه به مدینه می‌رفت و به حضور مولا و امام خویش شرفیاب می‌شد. در یکی از این ملاقات‌ها، امام رو کرد به محمد بن مسلم و فرمود: بشر المُخبِتین، بشارت باد به انسان‌های متواضع و فروتن! (اشاره به اینکه محمد بن مسلم از گروه فروتنان و انسان‌های بی‌آلایش است).

خالد می‌افزاید: محمد بن مسلم ضمن اینکه یکی از بلند‌پایه‌ترین فقیهان و محدثان شیعه است، از تمکن مالی مناسبی هم برخوردار بود.

آن گاه او این داستان جالب را نقل می‌کند که روزی از روزها، حضرت امام باقر(علیه السلام) به محمد بن مسلم فرمود: «محمد! هنگامی که به کوفه برگشتی، تواضع و فروتنی پیشه کن. کاری کن که مأموران دستگاه ستم‌پیشه بنی‌امیه تو را مورد آزار و اذیت و شکنجه و زندان قرار ندهند». این یک دستورالعمل سیاسی و منطبق با شرایط زمان و مکان بود تا یاران حضرت، همانند محمد بن مسلم از شرّ و ستم دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) محفوظ بمانند.

محمد بن مسلم که از زیرکی و فرزانگی ویژه‌ای برخوردار بود، راز و رمز و حکمت این دستور را با همه وجود درک کرد. او به کوفه که برگشت، به دستور امام عمل کرد و یک زنبیل پر از خرما برگرفت و کنار در مسجد رفت و شروع به خرمافروشی کرد. این عمل محمد بن مسلم که از بزرگان و شخصیت‌های معروف کوفه بود، تعجب همگان را برانگیخت. خویشاوندانش که متوجه این کار شدند، نزد او شتافتند و گفتند: آبروی ما و تیره و تبار ما را بردی، این کار در شأن تو نیست، برخیز که برویم.

محمد بن مسلم به آنان پاسخ داد: من خرمافروشی را رها نمی‌کنم؛ چرا که سرورم امام باقر(علیه السلام) چنین دستوری داده است. آنان گفتند: پس در خانه خود آسیابانی کن. او این پیشنهاد را پذیرفت و اسباب آسیاب کردن گندم را برایش فراهم کردند و او در درب می‌نشست و گندم یا جو آرد می‌کرد.[۹]

۳٫ شفا یافتن از بیماری

کشّی در رجال خود با واسطه از این فقیه و محدث وارسته نقل می‌کند که گفت: در یکی از مسافرت‌هایم از کوفه به مدینه، در مدینه دچار بیماری بسیار سختی شدم؛ به گونه‌ای که در بستر بیماری افتادم و توان حرکت از من سلب شد؛ تا اینکه خبر بیماری من به مولایم امام باقر(علیه السلام) رسید. همان گونه که در بستر آه و ناله می‌کردم، دیدم خادم حضرت شربتی را که داخل ظرفی قرار داشت و روی آن را با پارچه پوشانده بود، نزد من آورد. سپس به من رو کرد و گفت: این شربت را بنوش! امام(علیه السلام) به من امر کرده که تا تو این را ننوشی، از نزد تو مرخص نشوم و به محضر امام باز نگردم.

من هم به فرمان امام عمل کردم و آن را نوشیدم. آن شربت همانند مشک خوشبو و بسیار خوش‌طعم و خنک بود. سپس خادم گفت: امام فرموده پس از اینکه شربت را نوشیدی، نزد من بیا. به هر حال چون آن را خوردم و در بدنم استقرار یافت، احساس کردم که سبک شده‌ام و دردم کاهش یافت. از جای خود حرکت کردم، چنان که گویی از قید و بند رها شده‌ام. در اینجا بود که از سخن حضرت که فرموده بود نزد من بیا، دچار شگفتی شدم؛ چون من به هیچ روی توان حرکت کردن از بستر بیماری را نداشتم.

بنابراین برخاستم و نزد آن امام مهربان روانه شدم. نزدیک خانه امام که رسیدم، اجازه ورود خواستم. امام(علیه السلام) از داخل خانه ندا کرد: بدنت خوب شد، داخل شو، داخل شو.

حضرت وارد شدم؛ در حالی که گریه امانم را بریده و اشک بر گونه‌ام جاری بود. بر حجت خدا سلام کردم و دست و پای آن حضرت را بوسیدم. امام فرمود: ای محمّد! چرا گریه می‌کنی؟ عرض کردم: جانم به فدایت! گریه می‌کنم بر دوری راه کوفه تا مدینه و فراهم نبودن زمینه در محضر شما و محروم بودن از نگریستن به سیمای ملکوتی شما و بهره‌مندی از دانش بی‌کران شما.

امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود:

اینکه گفتی تمکن مالی ماندن در اینجا را نداری، ناراحت و نگران مباش. خداوند متعال، شیعیان و پیروان آل البیت را بدین امور امتحان و آزمایش می‌کند و بلا و سختی‌ها را متوجه آنان می‌سازد.

اما اینکه گفتی غریبی و راهت دور است، پس تو به امام حسین(علیه السلام) اقتدا کن که از ما اهل بیت علیهم السلام دور است و قبر او در کنار فرات قرار دارد. (عراق کجا، مدینه کجا؟)

اینکه می‌گویی راه دور است، بدان که مؤمن حقیقی، در این جهان، غریب و تنهاست تا اینکه از این دنیای فریبنده و آکنده از همّ و غم به جوار رحمت حق تعالی پرواز کند.

نیز اینکه گفتی ما اهل بیت علیهم السلام را دوست داری، خداوند تبارک و تعالی نیت و اراده تو را می‌داند و به همین نیت تو پاداش نیکو خواهد داد.[۱۰]



پی ‌نوشت‌ها

[۱] . الاعور: مَنْ ذَهَبَ حِسّ أحدِ عَینَیه.

[۲] . کثیر التحدیق بعینه.

[۳] . رجال الکشی، ج۲، ص۳۸۶، چاپ موسسه آل البیت علیهم السلام ؛ تنقیح المقال، ج۳، ص۱۸۴، چاپ سه جلدی.

[۴] . رجال الکشی، ج۲، ص۳۸۷٫

[۵] . همان، ص۳۸۸٫

[۶] . همان، ص۳۸۹٫

[۷] . همان، ص۳۹۰ و ۳۹۱٫

[۸] . همان، ص۳۹۲٫

[۹] . همان، ص۳۹۵٫

[۱۰] . همان، ص۳۹۶٫

ابو الحسن ربانی صالح آبادی

زندگینامه بدرالدین حسینی«بدری کشمیری»(قرن دهم – یازدهم)

 بدرالدین بن عبدالسّلام بن سیدابراهیم حسینی ، صوفی و شاعر و مورخ قرن دهم و یازدهم . از تاریخ تولد و وفات او اطلاعی در دست نیست اما از آثارش برمی آید که حدود ۹۶۰ در کشمیر و تا ۱۰۰۱ در ماوراءالنهر می زیسته است .

نخست در سلسله کبرویّه به طریقه میرسیدعلی همدانی * توجّه داشت و سپس به سلسله نقشبندیه گروید. در ۹۶۰ از کشمیر عازم زیارت مکّه شد و در ۹۶۱ به خدمت امیر یونس محمد صوفی نقشبندی احراری (متوفی ربیع الاول ۹۶۱) در مرو رسید و پس از وفات او به ملازمان خواجه سعیدالدین سعد، فرزند خواجه محمداسلام بخارایی جویباری ، پیوست .

آثاری

بدری ، شاعر و نویسنده پرکاری بوده است و آثاری به نظم و نثر فارسی دارد که از آن جمله اند:

معراج الکاملین (۹۸۱ یا ۹۸۳) به نظم و نثر، در مناقب خواجه سعیدالدین سعد؛

روضه الجمال (۹۸۳) در ۰۰۰ ، ۸ بیت ، مشتمل بر قصاید، غزلیّات ، مقطّعات ، رباعیّات ، مفردات و برخی منشآت ؛

سراج الصالحین (۹۸۶) به نظم ونثر، در مسایل عرفانی و اخلاقی و شرح احوال و مناقب امیر یونس محمد، نسخه خطّی آن در کتابخانه گنج بخش اسلام آباد (منزوی ، ج ۴، ص ۲۱۲۲) و موزه بریتانیا (دانش پژوه و افشار، دفتر چهارم ، ص ۶۷۰) موجود است ؛

دیوان غزلیات و قصاید (۹۸۸) در ۰۰۰ ، ۷ بیت ، در ستایش خدا و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و اهل بیت و خواجگان ؛

روضه الرضوان وحدیقه الغلمان (۹۹۷) به نثر، در شرح حال و مناقب خواجگان جویبار، بویژه خواجه محمد اسلام و پسرش ، نسخه خطّی آن در فرهنگستان علوم ازبکستان ( فهرست نسخه های خطی آکادمی علوم ازبکستان ، ج ۱، ص ۶۷) موجود است ؛

بحرالاوزان (۹۹۱ـ۱۰۰۱) ـ یا سبعه )، شامل مثنویهای : منبع الاشعار به تقلید از مخزن الاسرار ؛ ماتم سرای به تقلید از منطق الطیر ؛

زهره و خورشید به تقلید از حدیقه ؛ شمع دل افروز (۹۷۶) در۵۰۰ ، ۵ بیت ، به تقلید از خسرو و شیرین امیرخسرو؛ مطلع الفجر به تقلید از سبحه الابرار ؛

لیلی و مجنون به تقلید از لیلی و مجنون هاتفی (شش مثنوی مجموعاً در ۰۰۰ ، ۱۰ بیت ) و همچنین رُسل نامه به تقلید از بوستان سعدی ، در ۰۰۰ ، ۱۶۰ بیت و چهاردفتر: صفی نامه در وقایع پیامبران ؛

اسکندرنامه در وقایع ذوالقرنین ، نسخه خطّی آن در کتابخانه ملی پاریس (بلوشه ، ج ۳، ص ۳۵۲) موجود است ؛

مصطفی نامه در شرح زندگی و جنگهای حضرت رسول صلّی اللّه علیه وآله وسلّم ، تا واقعه خروج شیبانی و وقایع پادشاهان عرب و عجم از خلفای بنی امیّه تا آل تیمور؛

ظفرنامه (۱۰۰۱) در شرح جنگهای ابوالغازی عبداللّه بهادرخان حاکم ماوراءالنهر، نسخه خطّی آن در فرهنگستان علوم تاجیکستان ( فهرست نسخه های خطی شرقی آکادمی علوم تاجیکستان ، ج ۱، ص ۷۳) موجود است .



منابع :

(۱) محمدتقی دانش پژوه ، ایرج افشار، نسخه های خطی ، دفتر چهارم ، تهران ۱۳۴۴ ش ؛
(۲) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۵، بخش ۲، ص ۷۱۳ـ۷۱۷؛
(۳) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه گنج بخش ، اسلام آباد ۱۳۵۷ـ۱۳۶۱ ش ؛
(۴) عبدالغنی میرزایف ، «بدرالدین کشمیری و اشتباهاتی در تعیین تألیفات او»، وحید ، دوره ۱۲، ش ۹ (آذر ۱۳۵۳)، ص ۷۰۰ـ۷۱۳ (میرزایف به اشتباه سال تولد بدری را ۹۶۱ نوشته است )؛
(۵) سعید نفیسی ، تاریخ نظم ونثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، ص ۴۴۴ـ ۴۴۵؛

(۶) E. Blochet, Catalogue des manuscripts persans de la Bibliothهque Nationale, Paris 1905-1934.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۲ 

زندگینامه میرزا ابوالهدی کلباسی (متوفی۱۳۵۶ق)

میرزا ابوالهدی کلباسی (م۱۳۵۶ق)(۱)وی یکی از رجال برجسته و معروف شیعه در علوم مختلف بوده است. او قبل از ورود به نجف اشرف اصول و فقه را تدریس می کرد؛ اما در نجف اشرف، علاوه بر اصول و فقه، در علم الدرایه و علم الرجال هم تدریس و تحقیق کرده و در این دو علم بدون تردید دارای تخصصی عالی بوده است.

این مطلب از کلام علامه سید ابو محمد حسن صدرالدین کاظمی در اجازه ای که به وی می دهد، معلوم می شود. وی می گوید: «و مؤمن أفضل علماء الدرایه و فقهاء الاحکام و الهدایه».

استادان:

  1. پدر بزرگوارش میرزا ابوالمعالی کلباسی,
  2. علامه میرزا محمد هاشم چهار سوقی خوانساری،
  3. سید حسن صدرالدین کاظمی،‌
  4. ملاعلی محمد نجفی,
  5. آخوند خراسانی,
  6. سید محمد کاظم طباطبایی صاحب عروه.

تألیفات:

  1. البدر التمام،‌
  2. دو حاشیه بر کفایه ‌الاصول،
  3. الدر الثمین،‌
  4. الدره البیضاء
  5. ،‌زلات الاقدام،
  6. الفوائد الرجالیه،
  7. سماء المقال،‌
  8. کتاب فی الفقه.
  9. التحفه الی سلاله النبوه,


[۱] . الذریعه، ج ۸، ص ۶۳٫

محمد رضا ضمیری- کتابشناسی تفصیلی مذاهب اسلامی, ص۴۶۰

زندگینامه ابو عبدالله محمد ابن ابراهیم «کاتب نعمانى»«ابن ابی زینب»(متوفی۳۴۲ه.ق)

نام او محمد فرزند ابراهیم و کنیه ‏اش ابو عبد الله و ملقب است به کاتب نعمانى، یکى از بزرگان محدثین شیعه إمامیه در اوائل قرن چهارم هجرى و معروف به ابن [ابى‏] زینب است، او نویسنده‏اى است برخوردار از دید و استنباط نیکو که در شناخت رجال و احادیث آنان بهره فراوان دارد.

وى نزد ثقه الإسلام محمد بن یعقوب کلینى رحمه الله صاحب کتاب ارزشمند و گرانقدر «کافى» به آموختن حدیث پرداخت و بخش عمده دانش را از او گرفت و کاتب استاد خود (شیخ کلینى) گردید و به همین عنوان (کاتب) شهرت یافت و نزد او از برترى چشمگیر و مقامى بلند برخوردار گردید، پیوسته همراه با شیخ در مجالس پر فیض او شرکت مى‏ جست، همچون تشنه‏اى به سرچشمه حیات بخش شیخ وارد و سیراب و کامیاب از آن خارج گردید تا جایى که در علم به پایه‏اى بلند نائل آمد.

به ویژه در حدیث و دریافت از آن، و شناخت رجال و راویان آن و تشخیص احادیث صحیح از روایات ساختگى و بى ‏اساس بدان پایه که فرزانه این فن و صاحب نظر در آن گردید، او از جمله دانشمندانى است که در همه دوران جوانى و کهولت و پیرى در پى دانش اندوزى از فرزانگان به مسافرت پرداخته و پیوسته به فراگیرى گوش داشته‏ اند.

وى در سال ۳۱۳ سفرى به شیراز کرد و در آنجا از عالم بزرگوار ابى القاسم موسى بن محمد اشعرى نوه دخترى سعد بن عبد الله اشعرى احادیثى فرا گرفت، سپس به بغداد روى نمود و در آنجا نیز از جماعتى همچون احمد بن محمد بن سعید ابن عقده کوفى اختر درخشان آسمان حدیث و پرچمدار و پیر دانش، و نیز در سال ۳۲۷ از محمد بن همام بن سهیل، همچنین از ابى علی احمد بن محمد بن یعقوب بن عمار کوفى و سلامه بن محمد بن اسماعیل ارزنى و دانشمندانى دیگر أخذ حدیث نمود.

که ما نامهاى ایشان را در زمره اسامى مشایخ وى خواهیم آورد، سپس رهسپار بلاد شام گردید و در سال ۳۳۳ در طبریه- از شهرهاى اردن- به مجلس محمد بن عبد الله بن معمر طبرانى و ابى الحارث عبد الله بن عبد الملک بن سهل طبرانى راه‏ یافت، آنگاه به دمشق رفت و در آنجا به فراگیرى حدیث از محمد بن عثمان بن علان دهنى بغدادى پرداخت.

و سپس در اواخر عمر خود آنجا را به مقصد شهر حلب ترک گفت پس آنگاه خداوند سایه پر شکوه او را بر آنجا گسترد و او را بر نشر معارف یارى فرمود و از باران رحمت خویش سیراب ساخت و جامه پر بهاى فضل را بر او در پوشید و همان جا بدر دانش او درخشیدن گرفت و مقام و پایه‏اش بلند گردید و هم در آنجا بود که کتاب غیبت را روایت نموده بر ابى الحسن محمد بن على شجاعى بر خواند و او را در این خصوص اعطاى اجازه نمود.

رحلت

شیخ ما نعمانى همواره در حضر و سفر مشمول عنایات خاصه خداوندى بود تا آنگاه که قضاى الهى فرا رسید و در شهر شام دعوت حق را لبیک گفت و کبوتر مرگ بر بام او نشست و تراب تیره او را از دیده‏ها پنهان داشت (ظاهرا وفات وى پس از سال ۳۴۲ اتفاق افتاده است) از خداوند تعالى که او را مشمول نعمات خود قرار داد، مى‏ خواهیم که پیوسته باران رحمت خویش را بر او ببارد تا آنجا که در غرفه‏ هاى بهشت خویش در کنار پیامبرش محمد (ص) و اهل بیت طاهرینش علیهم السلام او را قرار دهد.
آنچه ذکر شد اطلاعاتى است که ما توانسته‏ایم از اخبار مربوط به شخصیت علمى آن بزرگوار گردآورى کنیم.

اساتید نعمانى:

۱- احمد بن محمد بن سعید ابو العباس کوفی معروف به ابن عقده.
۲- احمد بن نصر بن هوذه ابو سلیمان باهلی.
۳- احمد بن محمد بن یعقوب بن عمار أبو علی کوفی.
۴- حسین بن محمد باورى که کنیه‏اش ابو القاسم مى‏باشد.
۵- سلامه بن محمد بن اسماعیل ارزنى، ساکن بغداد.
۶- عبد العزیز بن عبد الله بن یونس موصلى.
۷- عبد الله بن عبد الملک بن سهل ابو الحارث طبرانی.
۸- عبد الواحد بن عبد الله بن یونس برادر عبد العزیز موصلی.
۹- علی بن احمد بندنیجی.
۱۰- على بن الحسین [مسعودى‏] که در قم براى او حدیث گفته است و گویا لفظ «مسعودى» در نسخه‏ها زیاد شده و ظاهرا منظور علی بن الحسین بن بابویه است.
۱۱- محمد بن الحسن بن محمد بن جمهور عمى ۱۲- محمد بن عبد الله بن جعفر حمیری.
۱۳- محمد بن عبد الله بن معمر طبرانی.
۱۴- محمد بن عثمان بن علان دهنى بغدادی.
۱۵- محمد بن همام بن سهیل بن بیزان ابو على کاتب اسکافى متوفى ۳۳۶٫
۱۶- محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینی.
۱۷- موسى بن محمد ابو القاسم قمى.
اینها اسامى کسانى است که نعمانى کتاب غیبت را از آنان روایت کرده و غیر از ابى الحسین محمد بن علی شجاعی کاتب و ابو غالب احمد بن محمد الزراری متوفى ۳۶۸ و ابو الرجاء محمد بن على بن طایب بلدى‏ کسى را نیافتم که از او روایت کرده باشد هم چنان که تاریخ وفات و محل قبر او را در شام بنا بر تحقیق کامل بدست نیاوردم.

تألیفات ارزشمند او

۱- کتاب غیبت که همین کتابى است که مورد مطالعه شما خواننده عزیر قرار گرفته و من نمى‏توانم سخنى بگویم که از اداى حق و بزرگى این تألیف پر ارج برآیم و نمى‏دانم به چه عبارتى، اهمیت و ارزش آن را بازگو کنم که این کتاب در باب موضوع خود بى‏نظیر است، و از هنگام تألیف مورد استفاده دانشمندان اسلامى قرار گرفته است:
۲- کتاب الفرائض.
۳- کتاب الرد على الاسماعیلیه.
۴- کتاب التفسیر.
۵- کتاب التسلی‏ .
و به گمان من این چهار کتاب اخیر از جمله کتابهائى است که دست طغیانگر زمان‏ آنها را از بین برده است. مرحوم شیخ حر عاملی (ره) بنا بر نقل صاحب ذریعه (ره) فرموده: من پاره‏اى از تفسیر او را دیده ‏ام. و شاید مرادش از آن قطعه از تفسیر روایات مبسوطه‏اى است که مرحوم نعمانی با اسنادش به امام صادق (ع) آنها را روایت کرده و مقدمه تفسیر خویش قرار داده است. و این روایات به صورت جداگانه با خطبه مختصرى تدوین گردیده و به «المحکم و المتشابه» نامیده شده است. و این کتاب به سید مرتضى علیه الرحمه منسوب است و اخیرا در ایران چاپ شده است. و همه آن را علامه مجلسى (ره) در کتاب بحار الانوار کتاب القرآن آورده است.
(رجوع شود به الذریعه ج ۴ ص ۳۱۸)

خادم العلم و الدین على اکبر غفاری‏

مقدمه ، الغیبه للنعمانی / ترجمه غفارى 

زندگینامه نصر بن مزاحم منقرى (متوفی۲۱۲ه.ق)

نصرابن مزاحم بن سیارالمنقری التمیمی الکوفی، مکنی به ابوالفضل، از مورخان شیعه است، در کوفه شغل عطاری داشت سپس در بغداد ساکن شد،

 وى از نسل تک نگارانى است که از روى علائق شیعى خود، به کار جمع آورى اخبار مربوط به جریانهاى شیعى عراق پرداخته است . ابن ندیم از وى یاد کرده ،اورا از طبقه ابومخنف دانسته و نوشته است که وى عطار بوده است .

از جمله آثارش

  1. کتاب الغارات ،
  2. کتاب صفین ،
  3. کتاب الجمل ،
  4. کتاب مقتل حجر بن عدى ،
  5. کتاب مقتل الحسین (ع ) است .(۲۶۸)

نصر از سوى رجال شناسان اهل سنت متهم شده و دلیل آن هم گرایش شیعى اوست . در برابر، نجاشى اورا مستقیم الطریقه ، صالح الامر مى خواند والبته مى فزاید که وى از ضعیفان روایت مى کند. پس از آن از کتاب النهروان ، کتاب المناقب ، وکتاب اخبار محمد بن ابراهیم وابوالسرایا،یاد مى کند.(۲۶۹)متن اخیر مربوط به حوادث آخرین سالهاى زندگى اوست .

تنها کتاب برجاى مانده او وقعه صفین است . این تک نگارى مهم ، در مورد استفاده ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه بوده است . نسخه اى از آن در موزه بغداد بوده ودر سال ۱۳۰۰ قمرى چاپ شده است . در سال ۱۳۰۱ فرج الله کاشانى در تهران با تصحیح آن را چاپ کرد، امام چاپ مقبول آن با تحقیق محقق برجسته جهان عرب ، عبدالسلام هارون به سال ۱۳۶۵ قمرى انجام شده است . همان چاپ درا یران هم افست شده و با نام پیکار صفین توسط پرویز اتابکى به فارسى بسیار عالى و شیوا در آمده است .

کتاب وقعه الصفین ، از بهترین تک نگاریهایى است که از قرن وم برجاى مانده ونشانگر اهیمت این تک نگاریهاست که بیش از نود و پنج درصد آنها از میان رفته به ویژه ،شیعه ، با از دست دادن این قبیل آاثر، لطمه فرهنگى زیادى دیده است . کتاب نصر بن مزاحم ، کتابى است مسند. وى در بیشتر مواقع سند مطالب خود را آوررده ودر ثبت جزئیات این جنگ مهم تاریخ اسلام ، تمامى توان خود را بکار گرفته است .

نام نصر بن مزاحم در کتاب الفتوح ابن اعثم فراوان آمده ، جزآن که به خطا نعیم بن مزاحم امده و متاءسفانه مصحح متوجه این مساءله نشده است . بنابراین ، بسیارى از فقرات آثار نصر بن مزاحم را در فتوح مى توان یافت .

رحلت

وی به سال ۲۱۲ ه ق درگذشت رجوع به الاعلام زرکلی ج ۸ ص ۳۵۰ و ارشاد الاریب ج ۷ ص ۲۱۰ و تاریخ بغداد ج ۱۳ ص ۲۸۲ و الفهرست ابن ندیم ص ۹۳ و الذریعه ج ۱ ص ۳۴۷ و روضات الجنات ص ۷۳۲ و مقاتل الطالبیین ص ۵۳۳ و میزان الاعتدال ج ۳ ص ۲۳۲ و لسان المیزان ج ۶ ص ۱۵۷ شود.



۲۶۸-الفهرست ، ص ۱۰۶
۲۶۹- رجال النجاشى ، ص ۴۲۸
۲۷۰-طبقات الکبریا، ج ۶، ص ۳۹۵

لغت نامه دهخدا

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه هشام بن محمد کلبى (متوفی۲۰۶ه.ق)

هشام ابن محمد بن ابی النصربن السائب الکلبی، مکنی به ابوالمنذر از مورخان و عالمان انساب و اخبار عرب او را آثار بسیار است اهل کوفه بود و همانجا به سال ۲۰۶ ه ق درگذشت او راست:

  1. جمهره الانساب،
  2. الاصنام،
  3. نسب الخیل فی الجاهلیه و الاسلام،
  4. بیوتات قریش، الکنی،
  5. القاب الیمن،
  6. ملوک الطوایف،
  7. الدیباج فی اخبار الشعراء،
  8. تاریخ اخبار الخلفاء،
  9. کتاب الاقالیم و
  10. چندین اثر دیگر (از اعلام زرکلی به اختصار).

هشام بن محمد بن سائب بن بشر بن عمرو کلبى در شمار بزرگترین مورخان دوره اسلامى است . پدر وى محمد بن سائب بن بشر کلبى (م ۱۴۶) نیز از عالمان بنام زمان خویش بوده و فرزند، از میراث علمى پدر فراوان بهره برده است . ابن سعد نوشته است که جد وى بشربن عمرو وفرزندانش سائب و عبید وعبدالرحمان درجنگ جمل در کنار على (ع ) مى جنگیدند.(۲۷۰)

وى و پدر به دلیل آن که از سلک اصحاب حدیث بیرون بوده و روشهاى تاریخى داشته اند، ونیز به دلیل گرایشهاى شیعى ، مورد طعن فراوان قرار گرفته اند. محمد را در شما سباییها که نام دیگر روافض بوده یاد کرده اند.(۲۷۱)با انى حال ، دانش محمد به قدرى بوده که عباد بن صهیب که اوائل نمى خواست از وى نقل کند، بعدها مجبور شد با واسطه از وى روایت کند.(۲۷۲)نهایت آن که در دانش تفسیر که گفته شده مانند نداشت چهره هاى موثق سنى از وى روایت کرده اند، اما در حدیث به وى اعتماد نکرده اند.(۲۷۳)

ابن ندیم نوشته است که محمد بن سائب (م ۱۴۶) از عالمان کوفه بوده و در تفسیر و اخبار و ایام الناس ، تخصص داشته ، وى تفسیرى نیز نوشته است .(۲۷۴)طبرى با اشاره به شرکت او در قیام اب اشعث ، اورا متجرد در تفسیر، اخبار و احادیث عرب دانسته است .(۲۷۵)ابن اسحاق با تعبیر حدثنا ابونصر از وى روایت نقل کرده است . سمعانى مى گوید: او کنیه محمد بن سائب را آورده تا شناخته نشود!(۲۷۶)

هشام فرزند محمد، از برجستگى بیشترى برخوردار است . او همانند پدر وخانواده اش شیعه بوده و در منابع شرح حال وى ، به اندازه کافى بر این امر تکلیه شده است . گفته شده که وى به رجعت باور داشته و نوشتن مثالب صحابه ، از نشانه هاى تشیع او دانسته شده است .(۲۷۷)نجاشى نوشته است که : کان یختص بمذهبنا.(۲۷۸)

وى صاحب تک نگارى هاى فراوانى بوده که بیشتر آنها از میان رفته و تنها فقراتى از آنها در سایر منابع بر جاى مانده است . بسیارى از مولفان تاریخ نویس آن روزگار از شاگردان وى بوده و از روایات تاریخى او استفاده کرده اند. حوزه کارى وى بیشتر اخبار جاهلیت ونیز اخبار مربوط به ایران و یمن بوده و گو این که مجموعه هاى عظیمى در این زمینه گردآورى کرده است . طبعا او نیز همانند پدر یک مورخ بوده است و نه محدث . به همین دلیل احمد بن حنبل درباره او گفته است که هشام صاحب شعر و نسب است . گمان نمى کنم کسى از وى روایتى نقل کند.(۲۷۹)

تخصص عمده هشام در دانش انساب است . تاءلیفات وى در این زمینه ، مادر آثارى است که بعدها در این رشته نگاشته شده است . وسعت کار هشام اعجاب آور و نشانى است از نبوغ بلند تاریخى وى . جواد على نوشته است : هشام در استفاده از منابع اصلى و وثائق از مکتوب به ویژه در تاریخ حیره وتاریخ فرس بر پدرش پیشى گرفت . اوزبان فارسى را نیز به خوبى مى دانست .

دراین زمینه او قابلیت و رشدى را از خود نشان داد که به معناى فهم علمى تاریخ از یک سوى یک مورخ بود. با این که هشام از اتهامات اصحاب حدیث در امان نمانده واورا متهم به تزویر و کذب در نقل روایات کردند، تحقیقات جدید نشان مى دهد که دشمنان او درباره هرآنچه درباره او گفتند بر صواب نبودند.

او در کار خویش موفق بود و گامهاى بلندى را در جهت تاءلیف آثار تاریخى بر اساس روش علمى برداشت .(۲۸۰)جواد على در جاى دیگر با اشاره به شیوه روایى طبرى و عدم کافى بودن آن در بررسى درستى و نادرستى نقلها، از شیوه کلبى ستایش مى کد ک به دنبال اسناد رسمى مى گشت وخود در کنائس ودیرها به دنبال کتاب ها بود تا با استفاده از آنها به تحقیق بپردازد.(۲۸۱)

هشام درباره اخبار دوره اسلامى نیز تاءلیفاتى داشت و همانطور که از کتاب تاریخ طبرى برمى آید وى به طور عمده راوى اخبار ابومخنف شیعى بود. ابن ندیم در سه صفحه ، تاءلیفات اورا برشمرده است . این آثار در زمینه هاى گوناگونى ازجمله ،احلاف (پیمانها)، انساب ،الاوائل ،اخبار جاهلى ،اخبار دوران اسلامى ، اخبار شهرها،اخبار شعراء و ایام عرب مى باشد.(۲۸۲)تحقیقات علمى او در خواندن سنگ هاى قبور لخمیان در نوع بسیار جالب و ابتکارى است .(۲۸۳)آثار برجاى مانده اورا سزگین فهرست کرده .(۲۸۴)

وچند اثر معروف اوالنسب الکبیر،الاصنام وکتاب نسب معد والیمن الکبیر با چند تصحیح چاپ شده است .در تشیّع هشام روایتى جالب نقل شده که حکایت آن خالى از لطف نیست . زائده گوید: من نزد کلبى رفت وآمد داشتم بر او قران مى خواندم . یک روز گفت : من زمانى مریض شدم وهمه چیز را فراموش کردم . پس نزد یکى از آل محمد رفته ، اوزبان خودرا در دهانم نهاد. آنگاه همه چیز را به خاطر آوردم . زائده گوید، به او گفتم : به خدا هیچ گاه روایتى ازتونقل نخواهم کرد.(۲۸۵)انى اظهار نظر زائده به دلیل به اعتقادى او به آل محمد (ع ) بوده است .



۲۷۰-طبقات الکبریا، ج ۶، ص ۳۹۵
۲۷۱-الکامل فى الضعفاء الرجال ، ج ۶، ص ۱۱۵؛ الانساب ، ج ۵، ص ۸۶٫ شاید به طنز از وى نقل شده که گفت : زمانى جبرئیل در حال وى به پیامبر(ص ) بود و على در کنارش . پیامبر (ص ) براى کارى رفت و جبرئیل به على (ع ) وحى نکرد. نک : الوافى بالوفیات ، ج ۳، ص ۸۳
۲۷۲- الکامل فى ضعفاء الرجال ، ج ۶، ص ۱۱۶
۲۷۳-الکامل فى ضعفاء الرجال ، ج ۶، ص ۱۲۰
۲۷۴- الفهرست ، ص ۱۰۷
۲۷۵-المنتخب من ذیل المذیل ، ص ۶۵۲، و نک : طبقات الکبرى ، ج ۶، ص ۳۸۵؛ میزان الاعتدال ، ج ۳، ص ۵۵۸ ۵۵۶
۲۷۶- الانساب ، ج ۵، ص ۸۶
۲۷۷- میزان الاعتدال ، ج ۴۷ ص ۳۰۴؛ شذرات الذهب ،ج ۲،ص ۱۳؛ذریعه ، ج ۱۹، ص ۷۵٫ سمعانى نوشته است : کان غالیا فى التشیع الانساب ، ج ۵ ،ص ۸۶
۲۷۸-النجاشى ، ص ۴۳۴، ش ۱۱۶۴
۲۷۹-الانساب ، ج ۵، ص ۸۷
۲۸۰- موارد تاریخ الطبرى ، بخش نخست ، ص ۱۴۹
۲۸۱-همان ، ص ۱۶۸
۲۸۲-الفهرست ، صص ۱۱۰ ۱۰۸؛ النجاشى ، ص ۴۳۵
۲۸۳-تاریخ التراث العربى ، ج ۱، جزء ۲، ص ۵۲
۲۸۴-تاریخ الادب العربى ، ج ۳، ص ۸
۲۸۵-الکامل فى الضعفاءالرجال ، ج ۶،ص ۱۱۵؛ درباره تشیع او، نک : الانساب : ج ۵، ص ۸۶

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوالفتح کراجکى (متوفی ۴۹۹ه. ق)

شیخ ابوالفتح محمد بن على کراجکى طرابلسى. فقیه، اصولى، ریاضیدان، ستاره‏ شناس، ادیب، مسلط به علوم حدیث، فلسفه، کلام، نحو، اخلاق، تاریخ، رجال، تفسیر و پزشکى.

استادان

وى در محضر استادان بزرگوارى چون

شیخ مفید،

سید مرتضى علم الهدى،

شیخ طوسى و …

شاگردى کرد و از هر کدام توشه‏اى و بهره‏اى گرفت. سفرهاى بسیارى به کشورهاى مختلف از جمله فلسطین، سوریه، لبنان، مصر، بغداد و همچنین شهرهاى دور و کنار خود داشت. با مباحثات و تألیفات خود که نزدیک ۸۰ اثر مى‏ شود به بررسى مذاهب اسماعیلیه، فرق اهل تسنن، یهودیت و مسیحیت پرداخت و برترى شیعه و مذهب امامیه را بر همگان آشکار کرد.
وى در لبنان و شهر صور درگذشت.

تألیفات وى:

۱- کنز الفوائد؛
۲- روضه العابدین و نزهه الزاهدین؛
۳- الرساله الناصریه؛
۴- معدن الجواهر و …

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقا حسین بروجردى

ذندگینامه ابراهیم بن على کفعمى«تقى الدین» (۸۶۴- ۹۰۵ ق)

ابراهیم بن على بن حسن بن محمد بن صالح عاملى کفعمى، ملقب به تقى الدین. عالم و فقیه بزرگ شیعه از مردم جبل عامل.
وى در روستاى کفر عیماى جبل عامل زاده شد. همانجا در نزد پدر خود على بن ابراهیم، درس‏هاى نخستین را فرا گرفت. پس از به پایان رساندن درس‏هاى نخستین، به کربلاى معلى رهسپار شد و چندى در آنجا ماند و درس گرفت و آموخت.

مشایخى که وى هم از آنها اجازه روایت گرفت و در نزدشان شاگردى کرد:
على بن ابراهیم صالح کفعمى (پدر وى)،

حسین بن ساعد حسینى حائرى صاحب تحفه الابرار فى مناقب الائمه الاطهار،

سید على بن عبدالحسین بن سلطان موسوى حسینى صاحب رفع الملامه.

نظران بزرگان

صاحب امل الامل وى را ادیب، شاعر و ثقه مى ‏نامند.

صاحب تکلمه الرجال شیخ عبدالنبى کاظمى درباره وى مى ‏گوید:
«وى از فاضلان، محدثان، راست‏کرداران و پرهیزگاران بنام و حد میان شهید اول و ثانى بود و آثار بسیارى دارد.»

کفعمى در همان روستاى کفرعیما درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد.

تألیفات وى:
۱- المصباح (الجنه الواقیه والجنه الباقیه)؛
۲- مختصر؛
۳- البلد الامین والدرع الحصین؛
۴- نهایت الارب فى امثال العرب؛
۵- النخبه و …

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقاحسین بروجردی

زندگینامه على بن احمد کوفى -علوی(متوفی ۳۵۲ه. ق)

ابوالقاسم على بن احمد کوفى یا علوى. فقیه، متکلم، اصولى و توانا در علوم گوناگون.در آغاز، کارش بر طریقى مستقیم بود و کتاب محکمى را تألیف کرد که از آن، مى ‏توان کتاب الاوصیاء و کتاب در فقه را نام برد. سپس حال و مذهب وى تغییر کرد و به سوى غلو پیش رفت.

پسر وى ابومحمد، تألیفات وى را گردآورى کرد. احمد کوفى در «کرمى» منطقه‏ اى در فسا نزدیک شیراز درگذشت.

تألیفات وى:

۱- الانبیاء؛
۲- الابتداء؛
۳- فساد قول البراهمه؛
۴- الآداب و مکارم الاخلاق؛
۵- الاستدلال فى طلب الحق و …

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقاحسین بروجردی

زندگینامه ابومحمد احمد بن على«ابن اعثم کوفى الکندى» (متوفی ۳۱۴ ق)

ابومحمد احمد بن على، معروف به ابن اعثم کوفى الکندى. محدث، شاعر و تاریخ‏نگار بزرگ شیعى.از زادگاه و زادروز وى هیچ اطلاعى در دست نیست و حتى در نام و نسب وى اختلاف است. برخى نام وى را احمد و برخى محمد آورده ‏اند. همچنین لفظ «اعثم» را که لقب پدر وى بود، گاهى درباره خود وى «ابن اعثم» به کار بردند.

یاقوت حموى در معجم الادبا ابیاتى از وى آورده است. نیز در ارشاد الاریب الى معرفه الادیب، حموى از وى چنین یاد مى‏کند:
«مورخ است و شیعى مذهب و نزد اهل حدیث ضعیف شمرده مى‏شود»؛ که البته سخن حموى از جهت بغض و کینى است که به تشیع دارد.

از خاکجاى وى هیچ‏گونه اطلاعى در دسترس نیست.

تألیفات وى:

۱- الفتوح؛
۲- کتاب التاریخ؛
۳- کتاب المألوف.(۱)

محمد(ابومحمد على یا احمد) بن على بن اعثم کوفى نویسنده کتاب پرمحتواى الفتوح است که تا دوره اخیر از سوى مورخان و شرح حال نویسان مورد غفلت واقع شده بود. متن عربى کتاب وى تنها یک دو دهه است که در دسترس محققان قرار گرفته و گویا از روى تنها نسخه به چاپ رسیده است .بخشهاى از متن عربى به وسیله متن فارسى باقى مانده از قرن ششم تکمیل شده است .

به نظر مى رسد که متن حاضر نباید مشتمل بر تمامى متن اصلى باشد. موردى از این کتاب که ابن طاووس آن را نقل کرده ، در متن حاضر نیامده است .

این ترجمه ، ترجمه اى است که آزاد که از حیث ادبى از اهمیت بالایى برخوردار است و تنها تا وقایع امام حسین (ع ) رادارد. متن عربى کتاب از پس از رحلت پیامبر (ص ) شروع شهد و تا پایان خلافت مستعین را دربرگرفته است . ابن اعثم در بیشتر موارد از مآخذ خود یاد نکرده ، اما بسیارى از اخبار آن را در سایر منابع مى توان یافت . در عین حال در مواردى یاد از برخى از منابع خود کرده است .

برخى ازنامهاى آشنا عبارتند از شعبى ، نصر بن مزاحم ،واقدى ، زهرى ، هشام کلبى ، وى پس ‍ از یاد از این اسناد که اسامى نوعا همراه با تصحیف است مى نویسد: من همه روایات اینها را با وجود اختلافات موجود درآنها جمع آورى کردم و از مجموع آنها یک روایت را با مضمونى واحد ترتیب دادم .

وى در جاى دیگرى هم مانند همین اسامى و اسناد را باهمان آشفتگى به دست داده و دقیقا همان جمله را که یک روایت ازمجموع روایات فراهم کرده و آورده است .بى شبهه یکى از مهمترین مآخذ او آثار ابومخنف بوده و افزون بر آن که در سند بالا از طریق کلبى از وى یاد کرده ، در برخى موارد با سند مستقل خود مطالبى از ابومخنف نقل کرده است .

همینطور، در مواردى نقل معینى را به نقل از هیثم بن عدى (واو از عبدالله بن عیاش از شعبى ) آورده است .ایضا وى رشته اى از اسناد را در مورد دیگرى به دست داده که نیاز به بررسى مفصل دارد. در میان آنها سندى نیز آمده که نهایت آن چنین است … حدیث کرد مرا ابوعمر حفص ‍ بن محمد از جعفر بن محمد الصادق از پدرش از پدرانش . در این اسناد نامهاى آشنا نصر بن مزاحم منقرى ، واقدى ، هشام کلبى از ابومخنف ، عوانه بن حکم ، هیثم بن عدى ، ابن داءب وابولبخترى مى باشد.

ابن اعثم در اخبار مربوط به جنگ امویان و عباسیان و آغاز خلافت عباسیان ، به طور مرتب مطالبى از مدائنى نقل کرده است .در مورد دیگرى از احمد بن یحیى (بلاذرى ) نقلهایى را آورده است .
ابن اعثم در بخش فتح خراسان از کتاب مدائنى بهره برده است . همانطور که درباره فتح ارمینیه و آذربایجان ، از کتابهاى ابوعبیده ، معمر بن مثنى که دو کتاب با عنوان فتح ارمینیه وآذربایجان داشته استفاده کرده است .

به هر روى در بیشتر موارد نقلها با قال که گفته خود ابن اعثم یا راوى کتاب اوست آغاز مى شود و گزیده اى از روایات مربوط به وقایع را در مى گیرد. بدون شبهه ، کتاب از روى مآخذ دست اول نوشته شده و مطالب منحصر فراوانى دارد.
کتاب فتوح تا صفحه ۲۴۴ مجلد هشتم تمام مى شود، اما پس از آن عنوان حکایه الامام الشافعى مع الرشید آمده است . به دنبال آن عنوان ایضا خبر الشافعى نیز آمده و بار دیگر روال طبیعى کتاب که تاریخ دوران رشید است ادامه یافته است . یا باید تعبیر تم کتاب الفتوح غلط باشد یا آن که مولف بعد از تاءلیف بخش پایانى را برآن افزوده باشد. بخش اخیر کتاب فتوح ، شباهت فراوانى به نقلهاى طبرى دارد.

گفتنى است که در سالهاى اخیر، کتابى با نام کتاب الرده از واقدى چاپ شد که شباهتهاى فراوانى با بخش اخبار رده کتاب الفتوح دارد. یک حدس ان است که ابن اعثم با استفاده از کتاب واقدى این بخش را تاءلیف کرده و حدس دیگر آن که بعدها بر اسا این کتاب ابن اعثم متنى فراهم آمده و منسوب به واقدى شده است . این مساءله نیاز به تقحیق بیشتر دارد.

ابن اعثم متهم به تشیع است . نگاهى به کتابش اتهام تشیع امامى و یا زیدى و اسماعیلى را رد مى کند؛ زیرا درباره خلفاى نخست مطالب مثبت زیادى آورده است . در عین حال واقعیاتى را نیز که به کار شیعیان مى آید، فراوان در خود جاى داده است .

این مساءله به تشیع عراقى او باز مى گردد. مى دانیم درباره راویان و اخباریان کوفى اصل بر تشیع است .ابن اعثم نیز باید متاءثر از این نوع خاص از تشیع باشد. نگاهى به مسائل تولد امام حسین (ع ) و رفت و شد فرشتگان و خبر دادن جبرئل از شهادت امام حسین (ع ) و چگونگى این نقل هاى ، نشان مى دهد که وى ازمآخذ شیعى استفاده کرده و بدون تغییر در لحن آن ها، آن مطالب را آورده است .

کتاب فتوح منبع اخبارى است که درباره آگاهى پیامبر (ص ) و امام حسین (ع ) از شهادت آن حضرت در کربلا خبر مى دهد به عنوان نمونه به این نقل بنگرید:
قال شرحبیل ابن ابى عون : ان الملک الذى جاء النبى (ص ) انما کان ملک البحار و ذلک ان ملکا من ملائکه الفرادیس نزل الى البحر الاعظم ، ثم نشر اجنحته علیه و صاح صیحه و قال : یا اصحاب البحار! البسوا ثیاب الحزن فان فرخ محمد مزبوح مقتول ، ثم جاء الى النبى (ص ) فقال : یا حبیب الله ! یقتتل على هذه الارض فرقتان من اءمتک ، احداهما ظالمه معتدیه فاسقه ، یقتلون فرخک الحسین ابن ابنتک باءرضکرب وبلاء. و هذه تربته یا محمد! قال : ثم ناوله قبضه من اءرض کربلاء و قال : تکون هذه التربه عندک حتى ترى علامه ذلک : ثم حمل ذلک الملک من تربه الحسین فى بعض ‍ اجنحه فرم یبق ملک فى سماء الدنیا الاشمّ تلک التربه و صار فیها عنده اثر و خبر.

مطالبى که در این کتاب درباره جنگهاى ارتداد آمده ، به طور منحصر حاوى اخبارى است که نشان مى دهد برخى از کسانى که مرتد نامیده شدند، کسانى بودند که به دفاع از حق امام على (ع ) و اهل بیت حاضر به پرداخت زکات به حکومت ابوبکر نشده بودند.
مطالب آن درباره حوادث عراق ، افزون بر اخبار آن درباره سایر شهرهاست .

یک جلد از چاپ هشت جلدى درباره کربلا بوده ومجلد مزبور ازمآخذ دست اول حماسه کربلا محسوب مى شود. همین متن با اندک تغییر در مقتل الحسین از خوارزمى آمده است . یاقوت شرح حال کوتاه وى را آورده و ضمن شیعه دانستن او، دو کتاب براى وى یاد کرده است . نخست تاریخ او از زمان ابوبکر تا هارون و دوم کتاب تاریخ او مشتمل برحوادث زمان تا دوران مقتدر.
او کتاب اول وى را از آغاز خلافت ابوبکر تا دوره هارون دانسته در حالى که کتاب حاضر از خلافت ابوبکر تا خلافت معتصم را شامل مى شود.

چاپ نخست این کتاب در هند تحت مراقبت محمد عبدالمعید خان و توسط مجلس دائره المعارف المعثمانیه در حیدر آباد دکن چاپ شده است . همین چاپ در بیروت توسط دارالندوه الجدیده افست شده است . چاپ دیگرى از متن عربى فتوح با تحقیق على شیرى در بیروت توسط دارالفنون انجام شده است . امتیاز این چاپ فهرست یک جلدى بر متن کتاب است .

اشاره کردیم که چاپ فتوح در هند بر اساس یک نسخه بوده که از آن در حواشى اصل یاد شده و مصحح اصلاحاتى از سایر کتابها روى متن کرده است . سزگین نسخه هاى مختلفى از این کتاب را یاد کرده و افزوده که کتابى هم با عنوان ابتداء خبر وقعه صفین در کتابخانه منجانا هست که ممکن است بخشى از همین فتوح باشد.(۲)



(۱)منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقاحسین بروجردی

(۲)منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه احمد بکری قرشی کندی«نویری کندی» (۶۷۷-۷۳۳ه.ق)

احمدبن عبدالوهاب بن محمد بن عبدالدائم بن منجی بکری قرشی کندی، ملقب به شهاب الدین و معروف به نویری کندی، از علما و مورخان و خطاطان برجستهء مصر است به سال ۶۷۷ ه ق در قریهء نویره از قراء صعید ادنی در مصر تولد یافت و به سال ۷۳۲ یا ۷۳۳ درگذشت.

از تألیفات اوست:

کتاب نهایه الارب فی فنون الادب در ۲۷ جلد

نام کتاب نشانگر محتواى مجلدات نخست کتاب است . کتاب مزبور ضمن بیست و هفت مجلد یا به تعبیر مؤ لف بیست وهفت سِفر در قاهره ، توسط الموسسه المصره العامه ، به چاپ رسیده است .

درمجلدات این کتاب تا رقم دوازده ، درباره همه چیز گفتگو مى شود و حکایات و نقلها پیرامون انواع واقسام موضوع هاى عرضه مى شود. موضوع هاى این مجلدات ، تاریخى نیست ، اما مملو از موادى است که بکار تاریخ مى آید. در مجلد اول موضوعاتى چون آفرینش آسمان ، خورشید و ماه ، ابر و باران و هوا و آتش ، شب و روز، اعیات امتهاى مختلف ، خلفت زمین ، اقالیم سبعه ، کوه ها، دریاها، نهرها، مناطق مختلف ، مکه وبیت الله ، مدینه ، بیت المقدس ، ویژگیهاى شهرهاى مهم ، بناهاى غریب عالم و پیدایى آنها، ادب قصرها و منازل خالى ازسکنه مى باشد.
از مجلد سیزدهم به تاریخ پرداخته شده و در ادامه تاریخ عمومى عالم با تفصیل هرچه تمام تر و با استفاده از منابع متنوع پدید آمده است .
مجلد سیزدهم از خلقت آدم تا پاین زندگى موسى (ع ).
مجلد چهارده از پس از موسى تا عیسى و پس از آن ذولقرنین واخبار شاهان چین و ترک …
مجلد پانزدهم در اخبار مصر ،اهرام ، شاهان ایرانى تا ساسانى ، شاهان روم و… اخبار شاهان عرب ، ایام العرب که بسیار مبسوط آمده تایوم ذى قار .
مجلد شانزدهم در سیره نبودى تا حجه الوداع .
مجلد هفدهم از وفود عرب بر پیامبر (ص ) تا مسائل شخصى زندگى آن حضرت از اقوام و خویشان و موالى و همچنین لباس پیامبر (ص ) تا دفن آن حضرت .
مجلد هیجدهم غزوات رسول خدا(ص ) و سرایا تا پایان .
مجلد نوزدهم تاریخ خلافت تا کشته شدن عثمان .
مجلد بیستم تاریخ خلافت امام على (ع ) تا قیام توابین در عراق .
مجلد بیست ویکم تاریخ حوادث مهم از سال ۶۵ تا برافتادن امویان .
مجلد بیست ودوم تاریخ عمومى از آغاز خلافت عباسیان تاسال ۲۸۹٫
مجلد بسیت وسوم تا صفحه ۳۳۲۵ پایان خلافت عباسى و پس از آن دولت فاطمى مصر و دولت اموى در اندلس .
مجلد بیست و چهارم در فتح افریقیه ازآغاز و شرح دولتهایى که در مغرب بوده اند.
مجلد بیست و پنجم قیامهاى علویان ، صاحب الزنج ، قرامطه ، دولتهاى صفارى و سامانى .
مجلد بیست وششم درباره آل زیاد، آل بویه و سلجوقیان
مجلد بیست وهفتم که آخرین مجلد است درباره سلاجقه روم و خوارزمشاهیان و مغولان .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابن شاکر الکتبى«کتبى» (۶۸۶-۷۶۴ه.ق)

صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد کتبى از مورخان صوفى مسلک قرن هشتم هجرى است که آثار تاریخى با ارزشى تاءلیف کرده است . وى از روى نیاز مالى به ورّاقى وخرید و فروش کتاب پرداخته و دانش خویش را نیز از همین زمینه به دست آورده است .

آثار

دو اثر وى در ترایخ و تراجم ، یکى کتاب العیون التواریخ و دیگرى فوات الوفیات است . از کتاب عیون التواریخ وى که یک دوره تاریخى عمومى جهان اسلام از ابتداى بعثت تاز مان مؤ لف است ، تا آنجاکه مؤ لف این سطور آگاه است ، تنها چند مجلد به چاپ رسیده است .

نخستین مجلد مربوط به سیره نبوى است که با تحقیق حسام الدین القدسى به سال ۱۹۸۰ توسط مکتبه النهضه المصریه به چاپ رسیده است . جزء دوازد، جزء بیست ، بیست و یکم ، و بیست و سوم کتاب را نیز مؤ لف این سطور رؤ یت کرده است .حوادث مجلد بیست مربوط به سالهاى ۶۴۵ تا ۶۷۰ است .

این کتاب همانند موارد مشابه ابتدا حوادث هرسال و پس ازآن در گذشتگان آن سال را مى شناساند. کتاب شباهت خاصى به البدایه والنهایه دارد وسخن بر این که یکى از دیگرى گرفته مطرح . گویا تاءلیف عیون پیش از البدایه است . این قبیل اقتباس در منابع تاریخى سالشمار فراوان است .

کتاب دیگر او با عنوان فوات الوفیات والذیل علیها در تکمیل وفیات الاعیان ابن خلکان و البته با استفاده از کتاب مفصل معاصر خود صفدى با عنوان الوافى بالوفیات نوشته شده است .(۵۶۲)این اثر پنج جلدى توسط احسان عباس تصحیح و نشر شده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه احمدبن ابی یعقوب«یعقوبى»«کاتب»«اخبارى »(متوفی۲۸۴ه.ق)

 احمد بن ابى یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح ، نامى است که از یعقوبى در منابع شرح حال یاد شده است . وى به عنوان کاتب و اخبارى شهرت دارد. لقب نخست ، اشاره به شغل دبیرى در دربار عباسى است و لقب دوم ، به اعتبار مورخ بودن وى و آشنائى او با اخبار تاریخى .

از اوبا عنوان مصرى و اصفهانى هم یاد شده که نشان از تعلق وطنى اجداد او دارد. خود وى در بغداد به دنیا آمده و همانحا زیست کرده است .لقب عباسى براى وى ، ازآنجاست که جدّ او واضح از موالى منصور عباسى بوده و به همین دلیل خاندان یعقوبى از موالى عباسیان شمرده اند.

تاریخ تولد وى دانسته نیست ؛ اما یاقوت حموى تاریخ وفاتش را سال ۲۸۴ هجرى دانسته است . وى در کتاب مشاکله الناس خود، روال تاریخى کتاب را به معتضد عباسى (خلافت از بیستم رجب سال ۲۷۹ تاربیع الثانى ۲۸۹) خاتمه داده است . به علاوه ، وى در کتاب البلدان از سقوط طولونیان که در سال ۲۹۲ اتفاق افتاده یاد کرده است . در این صورت وى باید حد اقل تا سال ۲۹۲ زنده بوده باشد.

ابن واضح درزمان منصور مدتى حاکم ارمینیه وآذربایجان و مصر بوده ؛ همچنان که پدر یعقوبى از کارمندان عالى رتبه دیوان برید بوده است . از مشاغل یعقوبى اطلاعاتى بدست نیامده ، اما در صورتى که کاتب لقب خود وى باشد، مى تواند اشاره به آن باشد که مانند پدرش به نوعى کار دبیرى در یکى از دیوانهامشغول بوده است .

گفته شده است که واضح جد وى ، علائق شیعى داشته وهمو بوده است که در زمانى مسؤ ول برید مصر بوده ، ادریس بن عبدالله بن حسن برادر نفس زکیه رابه مغرب فرارى داده و جانش را بر سر این کار گذاشته و گویا به دست هادى عباس به قتل رسیده است .

بدین ترتیب باید گفت ، تشیع در خاندان یعقوبى ، به صورت سنتى وجود داشته و این علائق به یعقوبى مورخ نیز رسیده است . دانسته است که شیعیان امامى ، در این دوران ، در عین تشیع ، در داخل دولت ، به کارهاى ادارى اشتغال داشته اند. نمونه روشن ، على بن یقطین است که به دستور امام کاظم (ع ) در دولت عباسى مشغول بوده است .

بدون شک ، یعقوبى مورخى است شیعه مذهبى که آثار تشیع وى در کتاب تاریخش کاملا روشن است . اخبار وى در داستان سقیفه برخوردهاى خلفان و نیز سیرى که از خلافت امیرمؤ منان (ع ) بدست مى دهد، نشان از تشیع کامل اما تا اندازه اى معتدل وى دارد.

وى در سیرى که از تاریخ حوادث اسلام ارائه داده ، از پس از آغاز بحث از حکومت معاویه ، به موازات عناوینى که براى روى کار آمده خلفا دارد از امامان شیعه (ع ) نیز سخن مى گوید: عناوینى چون وفاه الحسن بن على متل حسین بن على ،وفاه على بن الحسین ،وفاه ابى جعفر بن محمد بن على ،وفاه ابى عبدالله جعفر بن محمد و آدابه ،وفاه موسى بن جعفر (ع -،علیهم السلام وفاه على بن محمدبن على الهادى از جمله این عناوین است که ذیل آنها کلمات قصارى نیز از بزرگواران نقل مى کند. کتاب یعقوبى حوادث تا سال ۲۵۹ را آورده و بنابراین از وفات امام عسکرى (ع ) سخن نگفته است . این که وى از قیام زید با اجمال تمام سخن گفته ، شاهد امامى بودن او عنوان شده است .

اما درباره آثار یعقوبى باید گفت یعقوبى به عنوان مورخ و جغرافیدان شناخته مى شود.آثار وى نیز در همین دو زمینه تاءلیف شده است . ازمیان چندین کتابى که در منابع مختلف به وى منسوب شده ، تنها سه کتابى وى برجاى مانده است .

عناوین کتابهاى مفقود وى عبارتند از:

کتاب المسالک والممالک ،

فتح افریقیه و اخبارها،

اخبار الطاهرین .

اما سه عنوان کتاب وى که برجاى مانده و هر سه به چاپ رسیده عبارتند از:

تاریخ البلدان و مشاکله الناس لزمانهم .

دو کتاب البلدان و

مشاکله ،

هر دوکم حجم اند و به چاپ هم رسیده اند. البلدان که به زبان فارسى نیز ترجمه شده در جغزافى عمومى شهرهاست و فوائد تاریخى بسیار مهمى دارد. کتاب مشاکله نیز درباره تقلید مردمان هرزمان از خلق و خوى خلیف حاکم است که با نمونه هاى تاریخى ارائه شده است .

مهمترین کتاب وى تاریخ اوست که نام مشخصى جز تاریخ الیعقوبى براى آن یاد نشده است . تاریخ یعقوبى ، یک دوره تاریخ عمومى است که از هبوط آدم آغاز شده و پس ازآن که به ظهور اسلام رسیده ، حوادث را تا سال ۲۵۹ ادامه داده است .(۳۹۸)با توجه با تاریخ نگارش این اثر، باید دانست که تاریخ یعقوبى ، قدیمى ترین تاریخ عمومى است که در تمدن اسلامى نگاشته شده و به دست ما رسیده است . البته تاریخ خلیفه بن خیاط پیش از آن نگاشته شده جز آن که بحث تاریخى خود را از اسلام آغاز کرده نه از ابتداى آفرینش .

تاریخ یعقوبى چندین بار چاپ شده است . متاءسفانه باید گفت ، به دلیل عدم رواج آن در دوره هاى گذشته ، نسخه هاى خطى چندانى از وى در دست نیست . این کتاب یک بار در هلند به سال ۱۸۸۳ (۱۳۰۱ قمرى ) چاپ شده و پس ازآن در نجف در سه جلد با مقدمه و تعلیقات محمد صادق باقر العلوم به چاپ رسیده است .(۳۹۹)چاپ رایج آن از انتشارات دار صادر بیروت در دوجلد است : مجلد اول ، از ابتداى زندگى آدم (ع ) تا پیدایش اسلام .مجلد دوئم از ابتداى اسلامم تا سال ۲۵۹٫

شیوه نگارش این کتاب ، شیوه اى تاریخى است نه حدیثى . بدین معنا که یعقوبى مانند برخى از مورخان محدث ، حوادث تاریخى را به صورت یک حدیث با ذکر سلسله سند نیاورده ، بلکه به عنوان یک مورخ ، پس از استفاده از مآخذ مختلف ، کتاب خود را تاءلیف کرده است . کار او از این حیث شبیه کتاب اخبار الطوال دینورى و مروج الذهب مسعودى است نه مانند تاریخ طبرى .

باید توجه داشته که ، گرچه شکل تاءلیف کتاب تاریخى است اما به لیل آن که وى سند مطالب خود را نیاورده راه را براى بررسى سند نقلها بر محققان بسته است . افزون برآن ، سیر تدونى کتاب یعقوبى ، بر اساس سالشمار نیست ، بلکه بر اساس سرفصلهاى تاریخى مانند روى کا آمدن خلفاست . این شیوه نیز شیوه است که مسعودى در کتاب مروج الذهب از آن پیروى کرده اما در تاریخ طبرى حوادث به صورت سالشمار آمده است .

نکته اى که باعث تاءسف است آن که ، در نسخه هاى محدود برجاى مانده ، مقدمه مجلد اول از بین رفته و به همین دلیل کیفیت تدوین آن و نیز مآخذى که مؤ لف براى کتاب خود بیان کرده ، به دست ما نرسیده است . آنچه مسلم است این که ، مجلد اول کتاب یعقوبى ، با توجه به آن که وى درعصرى مى زیسته که آثار زیادى از فرهنگ سایر ملل به عربى درآمده بوده ، بر اساس ‍ مآخذى زیادى نوشته شده و به همین دلیل مشتمل برآگاهیهاى منحصرى است که در منبعى دیگر وجود ندارد. طبعا منابعى که در دسترس بوده ، هرکدام با شیوه هاى معمول در فرهنگ هاى وابسته تاءلیف شده و به همین دلیل امکان اعتماد به آنها به طور کامل وجود نداشته است . این مطلب ، شامل منابع اسرائیلى نیز مى شود که یعقوبى در مجلد نخست و در اخبار انبیا از آنها بهر برده است .

خوشبختانه مقدمه مجلد دوم در دست است و وى به اجمال برخى از منابع خود اشاره کرده است .

برجسته ترین اسامى مورخان واخباریانى که وى نام آن ها را آورده عبارتند از :

  1. اسحاق بن سلیمان هاشمى (که از شیوخ بنى هاشم نقل مى کند)
  2. ابوالبخترى وهب بن وقب قرى (که ازجعفر بن محمد و دیگران نقل میکند)
  3. ابن بن عثمان بجلى (ازجعفر بن محمد)،
  4. عبدالملک بن هشام (به روایت بکائى از ابن اسحاق )،
  5. ابواحسان زیادى (از کلبى و دیگران )،
  6. هیثم بن عدى (از عبدالله بن عباس همدانى )،
  7. محمد بن کثیر قرشى (از ابوصالح و دیگران )،
  8. مدائنى ،
  9. ابومعشر مدنى ،
  10. محمد بن موسى خوارزمى منجم .

استفاده از منبع اخیر سبب شده تا وى آگاهیهاى نجومى گسترده اى را در تعیین زمان نجومى روى کار آمدن هر خلیفه به دقت مشخص کند.

یعقوبى در مقدمه مجلد دوم ، یادآور شده که قصد تاءلیف کتابى مختصر را داشته و لذا بسیارى از اشعار و همچنین اخبار طولانى را ازآن حذف کرده است .با این حال ، مقایسه اى کوتاه میان تاریخ یعقوبى باآثار بسیار بدیعى را در کتاب خودآورده که در کتاب هاى دیگر نیامده است . حجم اسناد رسمى موجود دراین کتاب که بسیارى از آنها در منابع دیگر نیامده قابل توجه است .

در این کتاب بیش از ۴۶۰ نامه آمده که البته به برخى ازآنها تنها اشاره شده و در بسیارى از موارد عین متن آمده است . افزون بر آن اخبار یعقوبى از جهاتى با اخبار رایج در سایر منابع متفاوت است و مى تواند در مقاسیه با سایر متون مشابه ، راهنماى محقق در رسیده به واقع باشد .

به تازگى فهارس تاریخ الیعقوبى در یک مجلد به چاپ رسیده که فهرست دقیقى از این کتاب پرارج تاریخى را عرضه کرده است .
تاریخ یعقوبى در قرن ششم در دست ابن شادى مؤ لف مجمل التواریخ والقصص بوده و از آن در صفحات ۲۲۹، ۲۷۱،۲۷۸ استفاده کرده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه ابوعمرو بُندار کرخی اصفهانی (لغوی و نحوی قرن سوم )

 ابوعمرو بنداربن عبدالحمید کرخی اصفهانی ، لغوی و نحوی قرن سوم . نام او در برخی از منابع بندار، در بعضی مَنْداد و در پاره ای دیگر به هر دو صورت آمده است (ابن ندیم ، ص ۹۱، قفطی ، ج ۱، ص ۲۵۷؛زبیدی ، ص ۲۰۸؛یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۲۸، ج ۱۹، ص ۱۷۴).

کنیه اش را به دو صورت ابوعُمَر (ابن ندیم ، همانجا، یاقوت حموی ، ج ۱۹، همانجا) و ابوعَمْرو (قفطی ، همانجا؛
سیوطی ، ج ۱، ص ۴۷۶) ضبط کرده اند. لقبش به سه صورت ابن لِرّه ، ابن لُرّه و ابن لزّه ثبت شده است (ابن ندیم ؛قفطی ؛یاقوت حموی ، همانجاها؛قالی ، ج ۳، ص ۱۰۲، ۲۱۵).

عده ای او را کرخی (رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۲۷ـ۱۲۹، ج ۱۹، ص ۱۷۴؛سیوطی ، همانجا)، بعضی کرجی (ابن ندیم ، همانجا) ولی اغلب اصفهانی و از ناحیه جبال دانسته اند. (رجوع کنید به قفطی ، ج ۱، ص ۲۵۶ـ۲۵۷؛یاقوت حموی ، ج ۷، همانجا). با این وصف ، در نام او (بندار) و در ایرانی بودنش اختلاف نظر و تردید نیست .

تاریخ تولد و مرگ بندار در منابع نیامده است ؛اما، چون از شاگردان ابوعبید قاسم بن سلاّ م هروی (متوفی ۲۲۳) بود (یاقوت حموی ، ج ۷، همانجا؛سیوطی ، همانجا)، به احتمال زیاد سال تولّدش باید حدود آغاز قرن سوم باشد.

بندار از ناحیه جبال به بغداد رفت و، با اطلاعات وسیعی که از اشعار عرب و اخبار و انساب داشت ، موردتوجه ابوالفضل جعفر متوکل ، خلیفه عباسی (حک : ۲۳۲ـ۲۴۷)، قرار گرفت و به دستگاه او راه یافت و خلیفه غالباً او را به حضور می پذیرفت . (مثلاً رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۳۰ـ۱۳۱) بندار، مُبَرَّد * ، نحوی معروف بصره را، که در آن ایام تازه به بغداد رفته بود، به خلیفه معرفی کرد. (رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۳۰).

اگر این روایت راست باشد، این معرفی به ترقی وی کمک بسیار کرده است . بندار با ابن سِکیّت * (متوفی ۲۶۴)، که چند گاهی معلم فرزندان متوکل بود، دیدار داشت (ابن ندیم ، همانجا). درباره قوه حافظه بندار و تعداد قصاید و ابیاتی که از بر داشت سخنان مبالغه آمیزی گفته اند که به افسانه بیشتر شبیه است ؛ولی این گفته ها، به هر حال ، از اهمیت و اعتبار او حکایت می کند.

(رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۲۹ـ۱۳۰؛سیوطی ، همانجا) ابن کَیْسان * (متوفی ۲۹۹) که دو مکتب نحوی کوفی و بصری را تلفیق و مکتب نحوی التقاطی بغداد را ایجاد کرده است ، شاگرد وی بود (یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۲۸؛سیوطی ، همانجا).

ابن کیسان در شرح معلقه امرؤالقیس یازده بار از بندار یاد کرده ، اما از اصمعی * (متوفی ۲۱۳)، که از بزرگترین لغویان عرب بوده ، فقط دوبار نام برده است . ابن کیسان مخصوصاً یکی از دو روایت دایر بر نسب امرؤالقیس را از بندار نقل کرده است . به گفته یاقوت حموی (ج ۷، ص ۱۳۴)، بندار حدود نود سال عمر کرد.

آثار

ابن ندیم (همانجا) چهار اثر با عناوین کتاب معانی الشعر ، کتاب جامع اللغه ، شرح معانی الباهلی و کتاب الوحوش را منتسب به او می داند. کتابهای اولی و دومی درباره لغت بوده است ، اما تاکنون هیچ یک از این چهار اثر به دست نیامده است .



منابع :

(۱) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۲) محمدبن حسن زبیدی ، طبقات النحویین و اللغویین ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۹۸۴؛
(۳) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بغیه الوعاه فی طبقات اللغویین و النحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۳۸۴؛
(۴) اسماعیل بن قاسم قالی ، کتاب ذیل الامالی و النوادر ، بیروت ۱۴۰۴/ ۱۹۸۴؛
(۵) علی بن یوسف قفطی ، انباه الرواه علی انباه النحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۶) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/ ۱۹۳۶ـ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه عباسعلی قزوینی« کیوان»(متوفی۱۳۵۷ه ق)

 مفسر، واعظ، صوفى سابق سلسلۀ گنابادیه و منتقد تصوف. عباسعلی قزوینی، ملقب به کیوان، در ۲۴ ذیحجۀ ۱۲۷۷ در محلۀ شیخ آباد قزوین به دنیا آمد. بنا برادعای خودش، وی لقب کیوان را به شیوه ای روحانی از آذر کیوان* دریافت کرده است. پدر کیوان، ملا اسماعیل، از علمای قزوین و امام جماعت بود و کتابی به نام ابناءالانبیاء در نبوت خاصه تدوین کرده‌ بود.

کیوان از هفت سالگی در مدرسۀ التفاتیه قزوین مقدمات و سطح و درس خارج فقه را آموخت. از چهارده سالگی تا شانزده سالگی شرحی بر عوامل ملامحسن نحوی در دو جلد به نام توشیح القواعد، شرحی بر صمدیه، کتابی با عنوان تقریب‌الغرائب در علم نحو، و منظومه‌ای در علم منطق با نام اسرارالمیزان نوشت (کیوان قزوینی،۱۳۰۸،ص ۷۶، ۸۵؛ همو،۱۳۶۳،ص۱۸۲؛ همو،۱۳۷۱،مقدمۀ چهاردهی، ص۱۱، ۱۴).

پس از کسب مقدمات علوم در زادگاهش، در ۱۳۰۰برای فراگرفتن فلسفه، علوم ریاضی، حکمت و کلام به تهران آمد. وی ضمن تحصیل به منبر می‌رفت و به سبب رونق مجالس وعظش به واعظ قزوینی شهرت یافت(کیوان قزوینی،۱۳۶۳،همانجا؛ سمیعی، ص۱۴۴). در ۱۳۰۶ برای تکمیل علوم اسلامی، به‌ویژه فقه و اصول، به عراق رفت و در سامرا از محضر میرزا محمد حسن شیرازی و در نجف از درس میرزا حبیب الله رشتی و لطف‌الله لاریجانی مازندرانی بهره گرفت (کیوان قزوینی،۱۳۷۶، ص۱۴۴ـ۱۴۶؛ همو،۱۳۶۳، ص۱۸۷؛ سمیعی، ص۱۴۴،۱۴۶).

بنا بر گفتۀ خودش(۱۳۱۱،ج۲، ص۹۶)، در همین شهر از میرزا حبیب‌الله رشتی لقب آیت‌الله گرفت. در مدت اقامت در سامرا نیز به امر میرزای شیرازی*، هر شب در صحن حرم عسکریین به منبر می‌رفت و هر روز بر شهرتش افزوده می‌شد(سمیعی، ص۱۴۴).

او پس از دریافت اجازۀ اجتهاد از علمای اصولی و از مشایخ اخباری، به کربلا رفت و روزها به تدریس فقه و اصول، و شبها در صحن سیدالشهدا به موعظه می‌پرداخت و در مسجد پشت صحن نیز امام جماعت کسانی بود که مشرب اخباری داشتند (کیوان قزوینی،۱۳۶۳، ص ۱۸۷؛ سمیعی، ص۱۴۷ـ۱۴۸).

وی بر اثر مطالعۀ کتابهای عرفانی، دیگر طریقۀ اصولی و مسلک اخباری را وافی به مقصود خویش نمی‌دانست (سمیعی،ص۱۴۸) و از این رو، به سلسله‌های صوفیان شیعی روی آورد و نخست در تهران دست ارادت به صفی علیشاه* داد و از وی اجازۀ ارشاد گرفت.

پس از چندی نیزعازم خراسان شد و در بیدخت* به طریقت گنابادیه* پیوست و در سلک مریدان سلطان علیشاه* درآمد و بعد از مدتی از او وجانشینش ، نور علیشاه ثانی*، لقب منصورعلی شاه و اجازۀ دستگیری دریافت کرد و با اجازۀ شیخ به سیاحت و تبلیغ طریقت پرداخت و، در اصطلاح اهل تصوف، شیخ سیار شد (کیوان قزوینی ، ۱۳۷۶ ،ص۱۴۰، ۱۴۳،۱۴۶؛ سمیعی ، ص ۱۴۰ـ۱۴۱،۱۵۳ـ ۱۵۴)، اما به گفتۀ مخالفان وی، لقب او منصورعلیشاه نبود و منصورعلی بود، بنابراین وی از اقطاب و مشایخ نیست و همچنین شیخ سیار نیز نبوده است (رجوع کنید به یادنامه صالح ،ص۸۶، پانویس۱؛ پروین پریشان ‌زاده، ص ۱۹؛ پازوکی ، ص دوازده ، پانویس۱).

کیوان به بیشتر مناطق ایران و کشورهای اسلامی سیاحت کرد و مریدان بسیار یافت . گفته شده که وی در گسترش سلسلۀ گنابادیه نقش مهمی داشته و حتی به سبب تبلیغ عقاید این سلسله چنان شهرتی یافته است که مردم او را قطب سلسلۀ گنابادی می‌پنداشتند (سمیعی، ص ۱۳۴، ۱۵۴ـ۱۵۵).

پس از درگذشت نورعلیشاه، کیوان به گناباد رفت و با صالح علیشاه تجدید عهد نمود، اما دیری نپایید که از طریقت گنابادیه روی برگرداند و در ششم جمادی الاولی ۱۳۴۵ نیز از سوی این طریقت از منصب شیخی عزل شد(تابنده گنابادی، ص۳۵۹؛ کیوان قزوینی،۱۳۷۶، مقدمۀ عباسی، ص۸۵). مخالفان وی دلایل عزل کیوان را مقاصد دنیوی دانسته اند، از قبیل علاقۀ شدید وی به کسب مقام قطبیت و حسادت به حاج عبدالله حائری( یکی از مشایخ گنابادیه، ملقب به رحمت علیشاه)، و عقایدی برخلاف میل بزرگان سلسله، مانند اعتقاد به تناسخ، تصرف در دستورهای مشایخ مانند دستور نخوردن گوشت و منع کشتن حیوانات (رجوع کنید به تابنده گنابادی، ص۳۵۸ـ۳۵۹؛ پریشان‌زاده، ص۲۶ـ۳۰، ۳۴).

اما به گفتۀ خود کیوان(۱۳۷۶، ص۱۰۷ـ۱۵۷) وی پس از سی سال خدمت به این طریقت، به سبب اعتراض به جانشینی موروثی در طریقت گنابادیه و بی‌عدالتیهایی که دراین طریقت مشاهده کرد، ازآن رویگردان شد و دعاوی مشایخ گنابادیه را باطل و اعتقادات و اعمال آنان را از نظر عقلی و نقلی نادرست دانست و به نقد «تصوفِ مرسوم» پرداخت(رجوع کنید به ادامۀ مقاله).

گفته شده که کیوان پس از ترک ارشاد هشتاد روز در مدرسۀ سپهسالار قدیم و جدید و دیگر مساجد، دربارۀ برتری اسلام و مذهب شیعه دوازده امامی با معتقدان دیگر ادیان و مذاهب به مباحثه پرداخت و پس از آن عزلت گزید و سه سال در منزل خود به تدریس علوم اسلامی برای جمعی از فضلای عصر، از جمله رشید یاسمی*،سعید نفیسی*، علی دشتی*، عباس اقبال آشتیانی* و عبدالله خان معظمی، پرداخت(رجوع کنید به کیوان قزوینی ، ۱۳۷۱ ، مقدمۀ چهاردهی، ص۱۴؛ برای دیگر شاگردان وی، رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۸۸،مقدمۀ چهاردهی، ص۱۹ـ۲۰). نور الدین چهاردهی نیز، که از منتقدان تصوف است و آثاری در این زمینه دارد، از جمله شاگردان و مریدان کیوان بود و برخی از آثار وی را پس از او به چاپ رساند(ناصرزاده، ص۵۶ـ۵۷؛ کیوان قزوینی، ۱۳۸۸ ، مقدمۀ چهاردهی، ص ۲۰).

کیوان با زراعت و تجارت امرار معاش می‌کرد و با فروش خانه و زمین، آثار خود را به چاپ می‌رساند و غلط‌گیری کتابهایش را شخصاً انجام می داد. وی هریک از آثار منتشر شده خود را به کتابخانه‌های عمومی ایران و از طریق محمد قزوینی برای کتابخانۀ ملی پاریس و برخی از فضلای مقیم برلین ، از جمله کاظم زاده ایرانشهر، می‌فرستاد. بلوشه، کتابدار بخش زبانهای شرقی کتابخانۀ پاریس، نیز با ارسال نامه‌ای وی را به تدوین آثاری دیگر ترغیب کرده بود(رجوع کنید به کیوان قزوینی ، ۱۳۶۳، ص ۲۶۶ ـ۲۶۷؛ کیوان قزوینی،۱۳۷۱، مقدمه چهاردهی، ص۱۵).

رحلت

کیوان قزوینی در ۱۹ شعبان ۱۳۵۷ درگذشت و در سلیمان داراب، نزدیک رشت، به خاک سپرده شد ( سمیعی، ص ۱۵۸).

کیوان به زبان فارسی، عربی، ترکی و روسی مسلط بود و با زبان عبری نیز آشنایی داشت (کیوان قزوینی ،۱۳۷۱،مقدمه چهاردهی،ص۱۵ـ۱۶). مرتضی کیوان، از نوادگان وی، شاعر و منتقد ادبی و روزنامه‌نگار و فعال سیاسی بود،که در ۱۳۳۳ اعدام شد. میرزا یحیی واعظ کیوانی، از عموزادگان کیوان، نیز مدیر روزنامۀ نصیحت در قزوین و از مشروطه خواهان بود و در ۱۳۰۴ در تهران به ضرب گلوله در آستانۀ مجلس شورای ملی کشته شد (رجوع کنید به سمیعی، ص۱۵۷؛ مسکوب،ص ۳۷،۵۷، ۵۹، ۸۱ ).

آثار

از کیوان قزوینی تألیفات بسیاری به جا مانده است. او بیش از همه به تفسیر قرآن پرداخته و یک تفسیر عربی، دو تفسیر فارسی و ترجمۀ قرآن و یادداشتهایی درباره تدوین تفسیرنوشته‌است(کیوان قزوینی ، ۱۳۶۳، ص۲۶۸؛ خانبابامشار،ج۳،س ۶۹۴).

روش کیوان در تفسیر، استناد و استدلال بر دلالت لفظی است نه به حدیث یا مبانی فلسفی و عرفانی یا استناد به دیگر کتابهای تفسیری(رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۶۳،ص۹۷). بخشهایی از تفسیر وی بر سوره های قرآن به طور پراکنده تا کنون چاپ شده است، از جمله قصۀ یوسف در ۱۳۷۹ به همت مسعود رضا مدرسی چهاردهی وجلد اول تفسیر کیوان قزوینی شامل سورۀ فاتحه و بقره در۱۳۸۴ به همت جعفر پژوم و جلد ششم تفسیر کیوان قزوینی شامل سوره های رعد ، ابراهیم ، حجر، نحل و بنی اسرائیل در ۱۳۸۷ باز به همت مسعود رضا مدرسی چهاردهی.

کیوان دردوران ارادت به مشایخ گنابادیه آثاری داشته است، از جمله

تصحیح تفسیر بیان السعاده ونوشتن حواشی بر آن تفسیر،

تصحیح شرح کلمات باباطاهر عریان به فارسی تألیف سلطان‌علیشاه* و نیز افزودن حواشی بر آن،

تالیف رسالۀ شهیدیه در ۱۳۳۰ دربارۀ وقایعی که به کشته‌شدن سلطان‌علیشاه انجامید، همراه با مختصری از شرح احوال و کرامات سلطان علیشاه (مدرسی چهاردهی،ص۲۷ـ۲۸؛ پازوکی،ص ده ـ یازده) و

کتاب فریاد بشر در مرثیۀ سلطان‌ علیشاه که پس از رویگردانی از تصوف، قسمتهایی از آن را که دربارۀ سلطان‌ علیشاه بود، حذف کرد(کیوان قزوینی، ۱۳۷۶، ص۲۹۳). 

اما مهمترین آثار وی پس از جدا شدن از سلسلۀ گنابادیه عبارت اند از:

رازگشا،شامل پاسخ به پنجاه سؤال دربارۀ عقاید و آداب سلسلۀ گنابادیه و نیز اصطلاحات صوفیان و پرسش و پاسخهایی دربارۀ علت فاصله گرفتن کیوان از تصوف مرسوم؛

رسالۀ بهین سخن، در پاسخ به دوازده پرسش در همین موضوعات و نیز توضیح برخی ابداعات او در تصوف (رجوع کنید به همان، ص۲۸۸ـ۲۹۳، ۵۵۸ـ۵۵۹)؛

رسالۀ استوار، در تبیین اساس تصوف، معنای حقیقی آن ، فرق آن با تصوف مرسوم، اصطلاحات تصوف، آداب مرتبط با قطب و مرید و برخی از اسرار سلاسل صوفی (رجوع کنید به کیوان قزوینی، ۱۳۷۶،ص۳۳۹، ۳۶۷، ۴۰۵ـ۴۲۲).این سه کتاب آخرین بار در ۱۳۷۶ در یک مجموعه، با عنوان راز گشا، به چاپ رسیده اند.

عرفان‌نامه دربارۀ حقیقت عرفان از دید مؤلف است وبه خواهش رشید یاسمی نوشته شده است(کیوان قزوینی،۱۳۸۸،ص۲۸). این اثر در ۱۳۰۸ش در تهران، با مقدمۀ رشید یاسمی، به چاپ رسید و در ۱۳۸۸ با نوشتاری از نورالدین چهاردهی و مقاله‌ای از حسین صدرائی تجدید چاپ شد. عرفان نامه شامل ۲۵ فصل است که یک فصل آن دربارۀ عرفان عملی و بقیه دربارۀ عرفان نظری است(کیوان قزوینی،۱۳۷۶،ص۳۸۵).

کیوان نامه در واقع سرگذشت نامۀ مؤلف از دوران کودکی، تحصیل، استادان، شرح سفرها و ملاقاتها و مباحثاتی است که با صوفیان و علما داشته است. وی در ضمن این اثر دیدگاههای خود را در خصوص دین اسلام ، مذاهب اسلامی ، ادیان دیگر و سلاسل صوفیه و آداب و عقاید و مشایخ آن بیان کرده است. جلد اول این کتاب با مقدمۀ رشید یاسمی همراه با دو اثر دیگر وی، حج¬نامه و عرفان نامه، چاپ شده و جلد دوم نیز با مقدمۀ مؤلف، که حاوی وصیت نامه وی است، همراه با اثر دیگر مؤلف به نام اختلافیه به چاپ رسیده است.

کیوان قزوینی به غیر از آثاری که در قبول و نیز رد تصوف و سلاسل صوفی نوشته است،

دیوان شعر و

نیز آثاری دربارۀ برخی مفاخر عرفانی و ادبی دارد، مانند

شرح حال ابوسعید ابوالخیر که همراه با اثر دیگر وی دربارۀ وضعیت بنای صحن شاه نعمت‌الله ولی، در ۱۳۷۱به چاپ رسیده است( آقابزرگ طهرانی، ج۹ قسم ۳، ص۹۲۸ ؛ مدرسی چهاردهی ،ص۲۷ـ۲۸).

شرحی نیز بر رباعیات خیام نوشته که در آغاز آن، خیام را از عارفان مسلمان معرفی کرده و مدعی شده که در طول یک سال، هفته‌ای یک شب روح خیام را احضار کرده و شرح و تفسیرهای خود را به تأیید او رسانده‌ است. کیوان در این اثر با دیدگاهی عرفانی رباعیات دلخواه خود را شرح کرده است(کیوان قزوینی، ۱۳۷۹، ص۱۸ـ۱۹؛ حسام‌پور و حسنلی، ص۱۹۳ ؛ برای دیگر آثار کیوان رجوع کنید به آقا بزرگ طهرانی ج۱۸،ص۱۷۴؛ خانبابا مشار ،ج۳،ستون ۶۹۳ـ۶۹۴؛ کیوان قزوینی،۱۳۶۳،مقدمه چهاردهی،ص۱۹ـ۲۲؛ همو،۱۳۸۸،مقدمه چهاردهی،ص۱۷ـ۱۹).

دیدگاه کیوان دربارۀ تصوف و عرفان.

از دید کیوان قزوینی هر چند ریشۀ تصوف از هند است و ایرانیان آن را با اسلام آمیخته اند، اما تصوف خود به خود بد نیست، زیرا به دنبال قطع ریشۀ آرزو از دل است و این کمال بشر است، اما تصوفی که به معنای سرسپردن و زیر بار مراد رفتن باشد، یعنی همان« تصوف مرسوم»، در واقع نوعی سلب اختیار و از بین بردن فکر و تعقل است و به نقص بشر منتهی می¬گردد. در چنین حالتی دین مرید، سخنان مراد خواهد شد نه سخن خدا و رسول اکرم صلی¬الله علیه و آله.

بدین ترتیب، در حقیقت مخالفت وی با تصوف مرسوم یا سلاسل صوفیه سنی و شیعه مخالفت با تصوف حقیقی یا عرفان نیست( رجوع کنید به کیوان قزوینی، ۱۳۷۶، ص ۱۲۶ـ ۱۲۷). عرفان نیز از نظر او نه موضوع و مبادی و مسائل دارد، نه شعبه ای از حکمت و نه منحصر به اسلام است. بنابراین، ابن سینا که عرفان را داخل حکمت کرد و ابن عربی که برای آن مبادی و مسائل به وجود آورد، حقیقت عرفان را بیان نکرده اند. عرفان از منظر وی نوعی سلیقه یا حالتی در بشر است که در آن دوست می دارد تا همه چیز را نیک ببیند و دوست بدارد و با همۀ جهان در صلح کل باشد.

کسی که به لحاظ نظری به این مقام برسد، به کمال عرفان علمی رسیده است و آنکه در عمل از اختلافات و جنگها و دشمنیها گریزان باشد، غمخوار همه است و چون مادر نسبت به فرزندان و چون خدا نسبت به بنده وچون پیامبر نسبت به افراد امت، به کمال عرفان عملی رسیده است. یافتن چنین مقامی دشوار و با عنایت خاص خداوند میسر است( همو، ۱۳۸۸،ص ۷۱ـ۷۴). با توجه به تعریف کیوان از عرفان و تصوف حقیقی، می¬توان او را خواهان بازگشت به عرفان و تصوف حقیقی دانست که به زعم وی هنوز آلودۀ اقطاب مدعی مقامات و دستگیری از مردم و خواهان سرسپردگی و گرفتار مریدان مقلد و بی‌علم سلاسل تصوف نشده است(رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۷۶، ص۱۱۶ـ۱۱۷،۱۲۴ـ۱۲۵؛ بیات، ص۲۵ـ۲۶).

وی مخالفت خود را با تصوف مرسوم – که آن را مؤسسۀ مرید و مرادی نامیده – به نهضت پروتستان تشبیه کرده است که در آن نقش پاپ حذف می شود. از این حیث، به نظر می¬رسد مخالفت کیوان با تصوف مرسوم، از تحولات جهان معاصر و موج نوگرایی و تجدد طلبی در ایران هم متأثر بوده است (رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۷۶،ص ۳۴۲ـ۳۴۳؛ بیات، ص۲۵ـ۲۶).

کیوان تصوف مرسوم را به سه طبقه یا بخش( برزخ، بدایت و مرکز) تقسیم کرده و مدعی بود که از هر سه طبقه و مشایخ آن عبور کرده است. طبقۀ اولِ صوفیان یا طبقۀ برزخ کسانی هستند که در برزخ میان قشر و لبّ قرار دارند و فاقد ذکر قلبی و سلسله و القاب طریقتی هستند و از اینکه خود را صوفی بنامند پرهیز می‌کنند. او آخوند ملا حسینقلی همدانی* را، که مدتی در نجف شاگرد وی بود، از این طبقه می دانست. طبقه دوم یا اهل بدایت، ذکر قلبی دارند اما القاب ندارند و درخصوص صوفی نامیده‌شدن، نه از آن پرهیز دارند و نه به آن مقیدند. او حاج ملا جواد اسپهانی را، که در کربلا ملاقات کرده و از او ذکر قلبی گرفته بود، از این طبقه می دانست. این دو طبقه دیدار با امام غائب را ممکن می‌دانستند.

کیوان خود نیز مدعی بود که چند بار امام غائب علیه السلام را دیده است و ادعا می¬کرد که نمایندگان این دو طبقه نیز سخنان او مبنی بر دیدار امام غائب علیه السلام را تکذیب نکرده اند. طبقۀ سوم، یعنی مرکز، هم اهل ذکر قلبی و زبانی هستند و هم دارای القاب و عقاید و آداب مخصوص، ولی درچگونگی آنها با هم موافق نیستند. برای این طبقه لفظ صوفی مقدّس است و هرکسی را لایق این نام نمی‌دانند. در همین طبقه است که، برخلاف دو طبقۀ دیگر، تبلیغ و ارشاد و دستگیری بدون اجازۀ شیخ ممنوع است و همچنین در معرفی قطب و شیخ بعد از خود، اجبار وجود دارد (کیوان قزوینی، ۱۳۷۶، ص۱۳۴ـ۱۴۲).

او تصوف مرسوم را به مؤسسه ای بزرگ و پرقانون و احکام تشبیه می¬کرد که همواره منتظر آمدن مرید و کسب متاع از آنان و به دنبال رقابت است و در عقاید و آداب خود تعصب دارد. وی با اشاره به مناقشات حیدری ـ نعمتی، یعنی اختلافات و زد و خوردهای مریدان قطب الدین حیدر با مریدان شاه نعمت الله ولی، یکی از ضررهای تصوف مرسوم، بخصوص تصوف مرکز، را ادعای برتری قطب در هر سلسله و نقص مشایخ دیگر و در نتیجه فرقه گرایی و ایجاد تفرقه اجتماعی دانسته، حال آنکه به گمان وی تصوف باید از هرچه دشمنی آور است بپرهیزد (رجوع کنید به همان، ص ۱۴۱ـ۱۴۲، ۳۲۷ـ۳۲۸، ۳۵۹ـ۳۶۰).

مخالفت وی با تصوف مرسوم نه فقط به سبب مقام موروثی شیخیت و قطبیت ، بلکه به طور کلی ادعای قطبیت از سوی مشایخ سلاسل صوفی بود. او تصوف حقیقی را فاقد ناظم ومدیر می¬دانست و عقیده داشت که اگر هم کسی فرضاً به مقامی برسد که بتواند ناظم و مدیر و راهنما باشد باید آن را کتمان کند، بنابراین از نظر او کشتی تصوف ناخدا یا قطب ندارد (همان، ص ۳۲۷، ۳۵۷، ۱۲۸ـ۱۳۰)، زیرا قطب باید در چهار جهت در مرید تصرف کند وگرنه کاذب است و این تصرفات را نیز تنها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان علیهم-السلام می¬توانند انجام دهند. این چهار تصرف عبارت¬اند از: زائل کردن ارادۀ گناه از دل مرید، تبدیل رذیلت اخلاقی او به فضیلت، محکم ساختن اعتقادات دینی و معرفت به خدا و زدودن شک از دل مرید، و در نهایت ارتقا دادن مرید از عالم ناسوت به عالم ملکوت. البته مرید نیز باید آمادگی این تصرفات باطنی را داشته‌ باشد(همان، ص۱۲۷ـ ۱۲۸). او کلیۀ مشایخ صوفی را که مدعی سه تصرف اول و مشایخ سلسلۀ گنابادیه را که مدعی حتی چهارمین تصرف بودند، تکذیب می¬کرد و همۀ آنان را دنیا خواه و جاه طلب می¬دانست (همان ،ص ۱۲۸ـ۱۳۰).

از نظر کیوان کسانی چون مولوی، سنایی و جنید نیز همچون اقطاب زمانۀ او به حقیقت دست نیافته ‌بودند و مقبولیت ایشان ناشی از توهم مردم دربارۀ آنهاست. در مورد مولوی نیز عقیده داشت که وی هرجا فرصتی یافته بر ضد مذهب سخن گفته‌است (همان، ص۱۳۴).

رویارویی کیوان با تشکیلات تصوف مرسوم بی پاسخ نماند. برخی وی را به مقاصد دنیوی و طالب قطبیت، مبتلا به بیماری روحی و روانی وحتی متمایل به بهائیت و نیز وهابیت متهم کرده اند(رجوع کنید به سلطانی گنابادی، ص۲۵۵؛ آذرگشسب، ص۱۱، ۲۶؛ کیوان قزوینی، همان، مقدمۀ عباسی، ص۸۶ـ۸۹).

بعد از درگذشت وی نیز کتابهایی در این زمینه منتشر شد، از جمله:

رساله جوابیه، نوشتۀ شیخ اسدالله آذر گشسب (ناصر علی)، که در۱۳۶۲ش چاپ شد،

و گشایش راز اثر ابوالحسن پروین پریشان زاده که در ۱۳۷۷ش در تهران و در واکنش به تجدید چاپ کتاب رازگشا منتشر گردید.



منابع :

(۱) آقا بزرگ طهرانی؛
(۲) اسدالله آذرگشسب، رسالۀ جوابیه، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۳) کاوه بیات، «کیوان‌ قزوینی‌ و نوگرایی‌ صوفیانۀ وی»،‌ اندیشه‌ جامعه‌، ش۸، آذر۱۳۷۸ش؛
(۴) شهرام پازوکی، دو رساله در زندگی و شهادت جناب سلطان‌علیشاه، تهران ۱۳۸۷ش؛
(۵) ابوالحسن پروین پریشان‌زاده، گشایش راز، تهران ۱۳۷۷؛
(۶) سلطان حسین تابنده گنابادی، نابغه علم و عرفان، تهران ۱۳۵۰ش؛
(۷) سعید حسام‌پور، کاووس حسنلی، «رویکردهای پنج‌گانه در خیام‌شناسی»، کاوش‌نامه،ش ۱۸،سال دهم، ۱۳۸۸ش؛
(۸) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی (از آغاز چاپ تا کنون)، [بی‌جا] ۱۳۴۱ش؛
(۹) محمد باقر سلطانی گنابادی، رهبران طریقت و عرفان ،تهران۱۳۷۱ش؛
(۱۰) کیوان سمیعی، «رساله ترجمه حال کیوان قزوینی»، در دو رساله در تاریخ جدید تصوف ایران، تهران ۱۳۷۰؛
(۱۱) عباسعلی کیوان قزوینی، حج نامه کیوان (و) کیوان نامه (و) عرفان نامه، چاپ رشید یاسمی، تهران ۱۳۰۸ش؛
(۱۲) همو، کیوان نامه و اختلافیه، [تهران ۱۳۱۱]؛
(۱۳) همو، گفتارهای کیوان (در هفت رساله)، چاپ نورالدین مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۴) همو، شرح حال ابوسعید ابوالخیر و وضعیت صحن شاه نعمت‌الله ولی، چاپ نورالدین مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۱۵) همو، رازگشا، چاپ محمود عباسی، [بی‌جا] ۱۳۷۶ش؛
(۱۶) همو، اختلافیه، چاپ مسعودرضا مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۱۷) همو، شرح رباعیات خیام، چاپ مسعودرضا مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۱۸) همو، عرفان‌نامه، چاپ مسعودرضا مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۸۸ش؛
(۱۹) نورالدین مدرسی چهاردهی، «شرح حال کیوان قزوینی به قلم خودش»، وحید، دوره دهم، شماره اول شماره مسلسل۱۰۰، فروردین ۱۳۵۱؛
(۲۰) شاهرخ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۲۱) محمود ناصرزاده، «صوفی‌شناس قرن ساکت شد»، کیهان فرهنگی، ش۱۳۸، دی ۱۳۷۶ش؛
(۲۲) یادنامه صالح، گردآوری و تدوین هیأت تحریریه کتابخانۀ حسینیۀ امیر سلیمانی، تهران ۱۳۶۷ش؛

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه ابوعبدالله کرام(متوفی۲۵۵ه ق)

 ابوعبدالله کرام، عالم، فقیه، عارف و محدّث قرن سوم و بنیانگذار فرقۀ کرامیه. منبع اصلی دربارۀ ابوعبدالله محمد بن کرام، شرح حال مفصّل وی در تاریخ نیشابور حاکم نیشابوری (برای نمونه رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۲۸-۱۳۰؛ سبکی، ج ۲، ص ۳۰۴-۳۰۵) و احتمالاً تاریخ الکرامیه، نوشتۀ هیصم بن محمد بن عبدالعزیز (متوفی ۴۶۷)، است که نسخه ای از کتاب اخیر در دست احمد بن محمد، مشهور به فصیحی خوافی (متوفی ۸۴۵)، بوده (رجوع کنید به فصیحی خوافی، ج ۲، ص ۵۷۹) و اصل هیچ یک تا کنون به دست نیامده است. جورقانی (متوفی ۵۴۳؛ ج ۱، ص ۲۹۲-۲۹۵) نیز دربارۀ ابن کرام اطلاعات مهمی آورده است.

در کتاب های تراجم عربی، اطلاعات راجع به محمد بن کرام، به واسطه یا مستقیم، از تاریخ نیشابور گرفته شده است. ذهبی نیز از منابع گوناگون، از جمله تاریخ نیشابور*، اطلاعات ارزشمندی را دربارۀ او نقل کرده است. در ضمن کتاب های راجع به فِرق نیز اطلاعات پراکنده ای دربارۀ وی آمده است.

اصل محمد بن کرام از روستای ختک، یکی از روستاهای زرنگ سجستان، است (فصیحی خوافی، ج ۱، ص ۳۷۴) و شهرت وی به سجستانی نیز از همین روست(رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۲۷-۱۲۸؛ سمعانی، ج ۳، ص ۱۴۹). جورقانی (ج ۱، ص ۲۹۲) نام روستای زادگاه او را الحروی ذکر کرده، که احتمالاً تصحیف ختک است. پدرمحمد، کرام، از موالی بنو نِزار بود (ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۲۸؛ سمعانی، ج ۵، ص ۴۴) که با همسرش به مکه رفت و در آنجا، در سال ۱۶۸، محمد به دنیا آمد ( فصیحی خوافی، ج ۱، ص ۳۷۴-۳۷۵). نام پدر وی را، به اختلاف، کرّام، کِرام و کَرام ذکر کرده اند (رجوع کنید به سبکی، ج ۲، ص ۳۰۵؛ فان اس، ص ۴۵-۳۸).

اساتید ومشایخ

محمد بن کرام پس از فراگیری مقدمات علوم در زادگاهش، به خراسان و شهرهای اصلی آن، هرات و نیشابور، مهاجرت کرد (فصیحی خوافی، ج ۱، ص ۳۷۵). در نیشابور بیش از همه با احمد بن حرب ارتباط داشت و برخی از تعالیم خود، از جمله تقشف و زهد ورزی، را از او اخذ نمود (ذهبی، ج‌۶، ص ۱۸۹- ۱۹۰؛ سبکی، ج ۲، ص ۳۰۴).

در سمرقند از علی بن اسحاق حنظلی تفسیر ابن کلبی به روایت محمد بن مروان سدی صغیر را شنید (نسفی، ص ۳۱۰؛ ذهبی، ج ۶، ص ۱۸۹٫ نیز رجوع کنید به خوری، ص ۳۴، ۶۳) و در بلخ از ابراهیم بن یوسف ماکیانی و در مرو از علی بن حجر و در هرات از عبدالله بن مالک بن سلمیان سماع حدیث نمود، اما مهمترین شیوخ حدیثی او احمد بن عبدالله جویباری و محمد بن تمیم فاریابی بودند(ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۲۸؛ سمعانی، ج ۵، ص ۴۴؛ ذهبی، ج ۶، ص ۱۸۹)، که محدّثان مرجئی و متمایل به اهل رأی بودند (رجوع کنید به ابن حبان، ج ۲، ص ۳۰۶؛ ابن عدی، ج ۱، ص ۱۷۸؛ مزی، ج ۲، ص ۲۵۱، ۲۵۳-۲۵۴).

از ابن کرام، خاصه به دلیل روایت از دو راوی اخیر، که متهم به وضع حدیث و گرایش مرجئی بودند، خرده گیری فراوانی شده است (برای نمونه، رجوع کنید به ابن حبان، ج ۲، ص ۳۰۶؛ سمعانی، ج ۴، ص ۳۷۷). محمد بن کرام و بعدها پیروانش را، به دلیل جواز در جعل احادیث ترغیب و ترهیب، سخت نکوهیده اند (رجوع کنید به ابن جوزی، ج ۱، ص ۹۶؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۱، ص ۱۷۸، ج ۶، ص ۳۶۲)، هر چند احتمال بیشتر آن است که ابن کرام و کرامیه به نقل احادیث ترغیب و ترهیب توجه فراوانتری نشان می داده اند (برای نمونه ای از احادیث نقل شده در ترغیب و ترهیب که نام ابن کرام در سلسله سند آن قرار دارد رجوع کنید به ابن بابویه، ص ۱۰۳-۱۰۷).

از ابن کرام کسانی روایت نقل کرده اند، از جمله ابراهیم بن محمد بن سفیان فسوی (ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۲۸-۱۲۹)، ابومحمد عبدالله بن محمد بن سلیمان سجری (رجوع کنید به بن بابویه، ص ۱۰۳؛ نسفی، ص ۳۱۰، ۶۸۹)، عبدالرحمن بن محمد بن محبور تمیمی (متوفی ۳۶۶؛ فارسی، ص ۲۸؛ ذهبی، ج ۸، ص ۲۵۷) و احمد بن محمد دهان (خوری، ص ۳۴، ۶۳). ابومحمد سجزی افزون بر نقل روایت از ابن کرام، از دوستان او بود و در سمرقند، به همراه ابن کرام، از علی بن اسحاق حنظلی تفسیر کلبی را سماع کرده و برای کرامیان ساکن سمرقند خانقاه ساخته بود (نسفی، ص ۳۱۰).

محمد بن کرام پنج سال در مکه اقامت کرد و سپس به خراسان بازگشت و دارایی های خود را فروخت و به سجستان رفت (ذهبی، ج ۶، ص ۱۸۹؛ سبکی، ج ۲، ص ۳۰۴). ظاهراً در همین هنگام بود که در سجستان با مشکل روبرو شد و از او نزد والی طاهری آنجا، ابراهیم بن حُصَین، شکایت کردند و والی به اخراج وی و پیروانش از سجستان حکم داد (رجوع کنید به جورقانی، ج ۱، ص ۲۹۳-۲۹۴؛ سبکی، ج ۲، ص ۳۰۴).

ذهبی (ج ۶، ص ۱۹۰۹) گزارش مجلس محاکمۀ وی را در حضور ابراهیم بن حصین نقل کرده که بر اساس آن، ابن کرام در تلفظ حروف عربی مشکل داشته است، به رغم آن که پیروانش وی را دارای اصلی عربی معرفی می کرده اند. او به نیشابور بازگشت و در زمان محمد بن طاهر بن عبدالله بن طاهر به زندان افتاد (ذهبی، ج ۶، ص ۱۸۹؛ دربارۀ نام امیر طاهری ای که وی را به زندان افکند، اختلاف هست. رجوع کنید به فان اس، ص ۹۱-۹۲، پاورقی های شماره ۵۵ – ۵۶).

پس از رهایی، چندی در نواحی مرزی شام به سر برد و سپس، در روزگار محمد بن طاهر بن عبدالله، به نیشابور بازگشت، اما به سبب عقایدش و پیروان فراوانی که در بخش های محروم نیشابور و خراسان یافته بود، برای مدتی طولانی به زندان افتاد. سرانجام، با این شرط که در خراسان سکنی نگزیند او را آزاد کردند (فصیحی خوافی، ج ۱، ص ۳۷۵). وی با جمعی از پیروان خود در بیت المقدّس سکنی گزید. حاکم نیشابوری از قول عالم کرامی، احمد بن محمد بن یحیی دهان، نقل کرده است که ابن کرام پس از هشت سال زندانی بودن، در شوال سال ۲۵۱ نیشابور را ترک کرد(ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۳۰؛ ذهبی، ج ۶، ص ۱۹۱).

رحلت

ابن کرام در ۲۰ صفر سال ۲۵۵ در بیت المقدّس درگذشت (ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۲۸-۱۲۹؛ ذهبی، ج ۶، ص ۱۹۱؛ فصیحی خوافی، ج ۱، ص ۳۷۵). به روایت ابن عساکر (ج ۵۵، ص ۱۲۹-۱۳۰)، در بیت المقدّس، به دلیل عقیدۀ ابن کرام دربارۀ ایمان ، کتابهای او را سوزاندند و به دستور والی رمله، یانس مونسی، او را به شهر زُغَر راندند. گفته شده است که وی در زغر درگذشت و پیروانش جنازۀ او را به بیت المقدّس بردند و در آنجا به خاک سپردند. به گفتۀ حاکم نیشابوری، محمد بن کرام شب هنگام درگذشت و صبح زود، در حالی که معدودی از نزدیکان خاص او خبر داشتند، جنازه اش را به مقابرالانبیاء بردند و در کنار زکریا و یحیی و دیگر پیامبران به خاک سپردند (ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۳۰؛ سبکی، ج ۲، ص ۳۰۴).

پس از مرگ او، شاگرد و خادمش، مأمون بن احمد سلمی، به سفارش محمد بن کرام، به سمرقند رفت تا با یکی از شاگردان ابن کرام دیدار کند (رجوع کنید به فان اس، ص ۴۹-۵۰). ذهبی (ج ۶، ص ۱۹۰) از ابن حبان بستی نقل کرده که مأمون سلمی تدوینگر کتابهای محمد بن کرام بوده است. از مأمون ،به دلیل نقل احادیث بی اساس در ترغیب و ترهیب و مسائل دیگر، انتقادهای فراوانی شده است (ابن حبان، ج ۳، ص ۴۵-۴۶؛ ابن عساکر، ج ۵۷، ص ۲-۶).

وی در ذم شافعی و برخی اختلافهای حاد شافعیان و حنفیان، همچون بالابردن دستها در نماز، روایتی نقل کرده است (ابن حبان، ج ۳، ص ۴۶؛ابن عساکر، ج ۵۷، ص ۴)، که علت خصومت شدید کرامیان و شافعیان خراسان را روشن می کند. ابوعبدالرحمان سلمی (متوفی ۴۱۲) در مذمت کرامیه، از گفتگوی محمد بن کرام و سلم/سالم بن حسن باروسی مطلبی نقل کرده که به دو شکل متفاوت در منابع نقل شده و تاحدی بازتاب دهندۀ منازعات بعدی کرامیان و شافعیان خراسان است (رجوع کنید به سمعانی، ج ۱، ص ۲۵۵-۲۵۶؛ پورجوادی، ص ۳۵-۳۸).

آنچه این منازعات را تشدید می کرده، تعصب محمد بن کرام و یارانش دربارۀ ابوحنیفه بوده و ابن کرام در فضلیت ابوحنیفه حدیثی نقل کرده با این مضمون که او زنده کنندۀ سنّت نبوی است (رجوع کنید به ابن عدی، ج ۱، ص ۱۷۸). پیروان ابن کرام تعصب فراوانی درباره او داشته و احادیثی در فضیلت او نقل کرده اند. ابوعبدالله حسین بن ابراهیم جورقانی (متوفی ۵۴۳؛ ج ۱، ص ۲۹۰-۲۹۱) از کتابی در فضایل محمد بن کرام، تألیف عالم کرامی ابویعقوب اسحاق بن محمشاذ بن اسحاق، سخن گفته و از آن حدیثی نقل کرده است.

این کتاب ظاهراً تا قرن ششم موجود بوده و ابن جوزی (متوفی ۵۹۷؛ ج ۲، ص ۵۰) از آن مطالبی نقل کرده است. مخالفان ابن کرام نیز احادیثی در مذمت او جعل کرده اند (برای برخی از این احادیث و تحلیل آنها رجوع کنید به جورقانی، ج ۱، ص ۲۹۲؛ شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ص ۶۴-۶۵). در تفسیر الفصول ویژگیهای منحصر به فرد بسیاری برای محمد بن کرام برشمرده شده است (رجوع کنید به شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ص ۸۹-۹۱). قبر او چند قرن در بیت المقدّس مشخص بوده است (رجوع کنید به ابن مجیر حنبلی، ج ۱، ص ۲۹۶) و پیروانش آن را زیارت می کرده اند( جورقانی، ج ۱، ص ۲۹۵).

مهمترین عقاید کلامی ابن کرام،

دیدگاه های تشبیهی (حاکم جشمی، ص ۱۴۹-۱۵۱) و نظرش دربارۀ کاهش یا فزونی نیافتن ایمان بوده که مخالفت های فراوانی برانگیخته و مستمسک جدی مخالفان وی نیز همین عقیده بوده است (دربارۀ دیدگاه های کلامی او رجوع کنید به کرامیه*). ظاهراً یکی از دوبار زندانی شدن او، به سبب مجموعه روایتی بوده که وی در این باره گرد آورده بوده است که نسخه ای از آن را نزد محمد بن اسماعیل بخاری (متوفی ۲۵۶) بردند و به فتوای بازداشت او را گرفتند (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۲۹؛ ذهبی، ج ۶، ص ۱۹۱).

عالم برجستۀ شافعی نیشابور، ابوبکر محمد بن اسحاق بن خزیمه، نیز به رغم آنکه در آغاز از دوستان او بود (ذهبی، ج ۶، ص ۱۸۹)، از مخالفان جدّی او شد و نقش مهمی در به زندان انداختن او داشت (رجوع کنید به جورقانی، ج ۱، ص ۲۹۴) و حتی، به همراه برخی دیگر از فقیهان نیشابور، حکم به کفر کرامیه داد (جورقانی، ج ۱، ص ۲۹۵). شافعیان و کرامیان منازعات خونینی با یکدیگر داشته اند و برخی عالمان کرامی حتی احادیثی در مذمت محمد بن ادریس شافعی نقل کرده اند. محمد بن کرام آثار مکتوب چندی داشته که منبع مؤلفان بعدی بوده است (رجوع کنید به فان اس، ص ۳۹-۴۴).

آثار

فخر الدین رازی (ص ۸۸) از فراوانی آثار او، بدون اشاره به نام آنها، سخن گفته و نحوه بیان ابن کرام را در آثارش، پست خوانده است. خرده گیری فخر الدین رازی بیشتر به سبب ملمع نویسی ابن کرام و پیروانش بوده است (رجوع کنید به شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ص ۱۰۵-۱۰۷).

مشهورترین اثر او

عذاب القبر بوده است که تقریباً تمام فرق نگاران قرون میانه، برای استناد به عقیدۀ تشبیهی ابن کرام، عبارتی از آن را در کتاب های خود تکرار کرده اند (برای نمونه رجوع کنید به حاکم جشمی، ص ۱۵۰؛ سمعانی، ج ۵، ص ۴۳-۴۴؛ فان اس، ص ۳۹).

از دیگر آثار وی،

کتاب التوحید بوده که حاکم جشمی (متوفی ۴۹۴؛ ص ۱۵۰-۱۵۱) به آن اشاره کرده است. بخش هایی از یک اثر احتمالاً فارسی او، به نام کتاب السر، در دست ابوجعفر محمد بن اسحاق َزوزَنی بَحَّاثی (متوفی ۴۶۳) بوده که در ضمن کتاب تبصره العوام (ص ۶۵-۶۹)، نوشتۀ جمال الدین محمد بن حسین بن حسن رازی (نسخۀ خطی کتابخانۀ مجلس، ش۱۲۵۶ )، نقل شده است (برای تحلیل این نقل ها رجوع کنید به فان اس، ص ۳۹-۴۴).

وی احتمالاً کتابی به نام المذهب نیز داشته که نسخه ای از آن در اختیار ابوعمرو محمد بن یحیی خوری (متوفی ۴۲۷؛ ص ۵۵-۵۶) بوده و وی حدیثی را نقل کرده و گفته که آن در کتاب المذهب ابوعبدالله نیز آمده است. بخشی از کتاب المذهب در بیان اعتقادات بوده و ابن کرام در آن از موضوع رؤیت باری در آخرت سخن گفته است (رجوع کنید به شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ص ۸۸-۸۹). از ابن کرام قولی دربارۀ رؤیت باری در آخرت در دست است (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۵، ص ۹).

محمدبن کرام و پیروانش در گسترش اسلام در نواحی ماوراء النهر و برخی بخش های هرات، خاصه بخش غرچه / غرچستان، نقش داشته اند و تا زمان فخر الدین رازی (متوفی ۶۰۶) و حتی مدتی بعد نیز اهالی این مناطق بر مذهب او بوده اند (رجوع کنید به فخر الدین رازی، ص ۸۷-۸۸).

در حوزۀ واژگان عرفانی، وی تعبیر دوست را به جای ولیّ عربی به کار می برده است (برای تفصیل مطلب رجوع کنید به شفیعی کدکنی، ۱۳۷۶، ص ۴۴۵-۴۵۰). او مراکز خاصی به نام خانقاه، برای عبادت و تحصیل پیروان خود، ساخته و تا مدتها در نواحی خراسان، خانقاه* تنها بر مراکز متعلق به کرامیه اطلاق می شده ، چنانکه مقدسی (ج ۵، ص۱۴۱) نیز از کرامیان با عنوان ساکنان خانقاه یاد کرده است.

از دیگر عقاید ابن کرام، نظر وی دربارۀ کسب بوده است. وی از توکل تعریفی داشته است که بر اساس آن، کسی که خود را وقف عبادت خدا کند، پروردگار نیز متکفل روزی او خواهد بود(سلمی، ج ۲، ص ۴۸۵؛ شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ج ۲، ص ۱۰۰). در کتاب رونق المجالس نیز حکایاتی نقل شده که مؤید وجود چنین تعبیری از توکل نزد کرامیه است. بحث از توکل و لزوم داشتن یا نداشتن کسب و کار، در آن دوران متداول بوده است ( رجوع کنید به پورجوادی، ص ۵۸-۵۹).

عبدالغافر فارسی ( رجوع کنید به ص ۲۶، ۲۸، ۷۶) و سمعانی(ا نساب، ج ۲، ص ۳۰۴؛ همو، ۱۳۹۵، ج ۲، ص ۳۲۹) پیروان ابن کرام را در نیشابور و خراسان بزرگ، اصحاب ابو عبدالله خوانده اند. از خود ابن کرام نیز با عناوین ابوعبدالله (خوری، ص ۵۵؛ بوشنجی، ص ۱۳۶؛ شیخ احمد جام، روضه المذنبین، ص ۱۵۲) و ابوعبدالله کرام (قزوینی رازی، ص ۲۶، ۱۶۰، ۴۹۷) یاد شده و گاه در متون کرامیه، امام متقیان خوانده شده است (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷ب، ص ۳۶۰، این گونه تعابیر را ناشی از بیم هواداران کرامیه از مخالفان خود دانسته است).

عبدالغافر فارسی* نیز در معرفی اصحاب ابوعبدالله محمد بن عبدالله مشهور به حاکم نیشابوری* (متوفی ۴۰۵) عنوان ابوعبدالله حافظ را به کار برده است برای تمییز از اصحاب ابوعبدالله کرام که از آنان به همان صورت مطلق اصحاب ابوعبدالله یاد کرده است.

در کتاب رونق القلوب برخی حکایات عرفانی دربارۀ او نقل شده است (برای این حکایات ها رجوع کنید به فان اس، ص ۴۹-۵۰) که نشان دهندۀ مناسبات وی با برخی بزرگان صوفیه نیشابوراست، از جمله بایزید بسطامی (متوفی ۲۶۱) و مرشدش احمد بن حرب (متوفی ۲۳۴). ذهبی (ج ۶، ص ۱۸۹)، از قول یحیی بن مُغاذ رازی، سخنی در ستایش محمدبن کرام نقل کرده است. نام ابن کرام در سلسله سند برخی روایات تفسیری، در ضمن تفسیر کرامی الفصول نوشتۀ عبدالوهاب بن محمد حنفی / حنیفی، آمده (رجوع کنید به شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ص ۷۷-۷۹؛ فان اس، ص ۵۹-۷۰) و سخنان فراوانی نیز او نقل شده است (برای گزارش تفصیلی از اقوال وی در تفسیر الفصول رجوع کنید به شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ص ۹۵-۱۰۲؛ همو، ۱۳۸۵، ص ۵-۱۴).

یک دوره آرای فقهی ابن کرام که بسیار به مذهب حنفی نزدیک است(قزوینی رازی، ص ۲۷۲، ۴۵۷) – در ضمن کتاب النتف فی الفتاوی، منسوب به ابوالحسن علی بن حسین سغدی (متوفی ۴۶۱؛ به تصحیح صلاح الدین ناهی، بیروت۱۴۰۴/۱۹۸۴)، آمده است (زیزو ، ص ۵۷۹-۵۸۷)، اما ناهی( مصحح کتاب) هویت ابوعبدالله را نشناخته است (رجوع کنید به سغدی، ج ۱، ص ۸، پانویس ۱).

ابن کرام درباره علل احکام نیز آرای خاصی داشته است، از جمله دربارۀ علت تحریم شراب (بوشنجی، ص ۱۳۶). بر ابن کرام و تعالیم او ردیه های فراوانی نوشته شده که یکی از کهن ترین آنها الرد علی ابن کرام، نوشتۀ فضل بن شاذان* امامی (متوفی ۲۶۰)، است (نجاشی، ص ۳۰۷) که بندی از آن را شیخ طوسی (ص ۱۵۴) نقل کرده است (برای دیگر ردیه ها و مطالب برخی از آنها رجوع کنید به سبکی، ج ۲، ص ۳۰۴؛ شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ص ۶۱-۶۲، پانویس ۱؛ فان اس، ص ۸۳-۸۸). ذهبی (ج ۶، ص ۱۸۹-۱۹۰) برخی اقوال عرفانی محمدبن کرام را نقل کرده است.



منابع :

(۱) محمد بن علی بن حسین ابن بابویه، الامالی، قم ۱۴۱۷؛
(۲) عبدالرحمن بن علی ابن جوزی، کتاب الموضوعات، چاپ عبدالرحمن محمد عثمان ،مدینه ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۳) محمد بن حبان بن احمد مشهور به ابن حبان، کتاب المجروحین من المحدثین و الضعاء و المتروکین، چاپ محمود ابراهیم زاید،حلب ۱۳۹۶؛
(۴) ابن حجر عسقلانی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، بیروت، بی تا؛
(۵) عبدالله بن عدی جرجانی مشهور به ابن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، چاپ سهیل زکار، بیروت۱۴۰۹/۱۹۹۸؛
(۶) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۵-۱۴۲۱/۱۹۹۵-۲۰۰۱؛
(۷) ابوالحسن هیصم بن محمد بن عبدالعزیر بوشنجی نابی، قصص الانبیاء، ترجمه محمد بن اسعد بن عبدالله حنفی تستری، چاپ سید عباس محمد زاده ،مشهد ۱۳۸۴ش؛
(۸) نصر الله پورجوادی، «منبعی کهن در باب ملامتیان نیشابور»، پژوهش های عرفانی جستجو در منابع کهن (مجموعه یازده مقاله)، تهران ۱۳۸۵ش؛
(۹) محسن بن محمد بن کرامه جشمی، رساله ابلیس الی اخوانه المناحیس، چاپ حسین مدرسی، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۱۰) حسین بن ابراهیم جورقانی همدانی، الأباطیل و المناکیر و الصحاح و المشاهیر، چاپ عبدالرحمن عبدالجبار فریوائی، بنارس۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) مجیر الدین عبدالرحمن بن محمد حنبلی، الأنس الجلیل بتاریخ القدس و الخلیل، مقدمه محمد بحر العلوم ،نجف ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛
(۱۲) محمد بن یحیی بن حسن خوری، کتاب فی قوارع القرآن و ما یستحب أن لا یخل بقراءته کل یوم و لیله، چاپ قاسم نوری،مشهد ۱۴۱۰؛
(۱۳) شمس الدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۴) جمال الدین محمد بن حسین بن حسن رازی، کتاب تبصره العوام فی معرفه مقالات الأنام، چاپ عباس اقبال، تهران ۱۳۱۳ش؛
(۱۵) فخر الدین محمد بن عمر رازی، اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین، چاپ محمد معتصم بالله بغدادی ،بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶؛
(۱۶) عبدالوهاب بن علی سبکی، طبقات الشافعیه الکبری، چاپ عبدالفتاح محمد حلو و محمود محمد طناحی، قاهره ۱۳۸۳/۱۹۶۴؛
(۱۷) ابوعبدالرحمن محمد بن حسین سلمی، المقدمه فی التصوف و حقیقته، چاپ حسین امین؛
(۱۸) همو، مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمی، گردآوری نصر الله پورجوادی، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۱۹) علی بن حسین سغدی، النتف فی الفتاوی، چاپ صلاح الدین ناهی، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۲۰) عبدالکریم بن محمد سمعانی، الأنساب، چاپ عبدالله عمر بارودی، اختصارات؛
(۲۱) همو، التحبیر فی المعجم الکبیر، چاپ منیره ناجی سالم، بغداد۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۲۲) محمد رضا شفیعی کدکنی، «چهره دیگر محمد بن کرام سجستانی در پرتو سخنان نویافته از او»، ارج نامه ایرج به پاس نیم قرن سوابق درخشان فرهنگی و دانشگاهی استاد ایرج افشار، به کوشش محسن باقر زاده، تهران۱۳۷۷ش/الف؛
(۲۳) همو، «سفینه ای از شعرهای عرفانی قرن چهارم و پنجم»، جشن نامه استاد ذبیح الله صفا، به کوشش سید محمد ترابی، تهران ۱۳۷۷ش/ب؛
(۲۴) همو، «نخستین تجربه های شعر عرفانی در زبان فارسی: نگاهی به اسناد نویافته درباره ابوذر بوزجانی»، درخت معرفت: جشن نامه استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب، به اهتمام علی اصغر محمد خانی،تهران ۱۳۷۶ش؛
(۲۵) همو، «سخنان نویافته دیگر از محمد بن کرام»، مطالعات عرفانی، شماره سوم، بهار- تابستان ۱۳۸۵ش؛
(۲۶) یوسف فان اس، «متونی درباره کرامیه: مجموعه ای از مواد و منابع درباره کرامیه که از آنها استفاده نشده است»، معارف، دوره نهم، ش ۱ (فروردین- تیر ۱۳۷۱)، ص ۳۴-۱۱۸؛
(۲۷) عبدالغافر بن اسماعیل فارسی، المنتخب من کتاب السیاق لتاریخ نیسابور، انتخاب ابراهیم بن محمد صریفینی، چاپ محمد عثمان، قاهره ۱۴۲۸/۲۰۰۸؛
(۲۸) احمد بن محمد فصیح خوافی، مجمل فصیحی، چاپ سید محسن ناجی نصر آبادی، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۲۹) عبدالجلیل قزوینی رازی، نقض معروف به بعض مثالب النواصب، چاپ میر جلال الدین محدث، تهران ۱۳۵۸ش؛
(۳۰) محمد بن حسن طوسی، الامالی، قم ۱۴۱۴؛
(۳۱) یوسف بن عبدالرحمن مزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۳۲) مطهر بن طاهر مقدسی، کتاب البدع و التاریخ، چاپ کلمان هوار،پاریس ۱۹۱۶؛
(۳۳) احمد بن علی نجاشی، فهرست اسماء مصنفی الشیعه المشتهر برجال النجاشی، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷؛
(۳۴) عمر بن محمد نسفی، القند فی ذکر علماء سمرقند، چاپ یوسف هادی، تهران ۱۳۷۸ش/۱۴۲۰؛
(۳۵) Aron Zysow,“Two Unrecognized Karrami Texts,” Journal of American Oriental Society 108.4,1988.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه سیدجعفر کشفی(متوفی۱۲۶۷ه ق)

 سیدجعفربن ابواسحاق دارابی، دانشمند علوم عقلی و دینی قرن دوازدهم و سیزدهم.او در ۱۱۸۹ دراصهبانات، از توابع فارس، به دنیا آمد (آقابزرگ طهرانی، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۲۴۱؛ مولانا، ج ۲، ص ۲۸۰؛ قس کشفی، ۱۳۷۵، مقدمۀ فراتی، ص ۱۱، که سال تولد او را ۱۱۹۱ضبط کرده اند) و چون دعوی کشف و کرامت داشت به کشفی معروف شد (رجوع کنید به مصاحب، ذیل «کشفی، سیدجعفر»).

پدرش، سیدیعقوب، از علمای شهر داراب بود و پس از چند سال اقامت در اصطهبانات، به داراب بازگشت و در ۱۱۹۸ در همانجا درگذشت (کشفی، ۱۳۸۱، مقدمۀ فراتی، ص ۱۳). سیدجعفر در هفت سالگی به اصطهبانات رفت و در آنجا تحصیلات مقدماتی را آغاز کرد. پس از مرگ مادرش، حدود چهار سال در یزد اقامت گزید.

اساتید

در ۱۲۱۱، به نجف عزیمت کرد و از محضر استادان بزرگی چون سیدمهدی بحرالعلوم (متوفی ۱۲۱۲) بهره‌مند شد و تا ۱۲۲۸ در آنجا به تحصیل و تدریس اهتمام داشت، اما با حملۀ وهابیان افراطی به کربلا و نجف، به ایران بازگشت (حسینی فسائی، ج ۲، ص ۱۲۶۰؛ کشفی، ۱۳۸۱، مقدمۀ فراتی، ص ۱۳ـ ۱۴).

کشفی، برای پرهیز از شهرت، در اصفهان و یزد و بخش اصطهبانات، به تناوب، زندگی کرد و سرانجام، به درخواست حسام‌السلطنه( والی بروجرد)، به بروجرد رفت و به درخواست او، مفصّل‌ترین آثارش را نگاشت (کشفی، ۱۳۸۱، مقدمه، ص ۳۱ـ ۳۲؛ همان، مقدمۀ فراتی، ص ۱۴ـ ۱۵).

شاگردان

کشفی شاگردان بسیاری تربیت کرد،

که از آن جمله‌اند:

سیدحسین بروجردی (متوفی ۱۲۷۷)، مؤلف نخبه المقال،

ملاعبدالله بروجردی(متولد ۱۲۵۶)؛

حاج میرزا صالح لرستانی (متوفی ۱۳۲۱)؛

شیخ عبدالحسین بروجردی؛

و اورنگ زیب میرزا، فرزند حسام‌السلطنه حاکم بروجرد (مولانا، ج ۲، ص۲۶۰، ۳۰۴ـ ۳۰۶).

فرزندان

کشفی دوازده فرزند داشت که سیدیعقوب، سیدریحان، سیداسحاق، سیدیحیی، سید صبغه الله و سید روح‌الله از آن جمله‌اند. بیشتر پسران او فقیه و صاحب اثر بوده‌اند (مقدسی، ص ۳۳ـ ۳۴؛ زارعی، ص ۴۰). از سیدیعقوب آثاری چون شموس العکوس و منظومه‌ای در منطق برجای مانده است (آقابزرگ طهرانی، ۱۴۲۷، ج ۳، ص ۶۳۴). سید صبغه‌الله از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بود و آثاری چون مشکوه العباد فی سفینه النجاه لیوم‌المعاد و تفسیری به نام بصائرالایمان یا درهالصفاء فی تفسیر ائمهالهدی نگاشت (مولانا، ج ۲، ص ۳۱۶). به گزارش برخی منابع (رجوع کنید به خان، ص ۱۸۶ـ ۱۸۷؛ مولانا، ج ۲، ص ۳۰۸؛ بامداد، ص ۴۴)، سیدیحیی که با کشفی اختلاف نظر داشت، به بابیه پیوست (قس ‌فراتی، ص ۵۵، که نوشته است سند قطعی در این باره وجود ندارد و مخالفان یحیی، برای سرکوب غائله‌اش، او را به پیوستن به بابیه متهم کرده‌اند). نوادگان کشفی در یزد و اصطهبانات به سادات اصطهباناتی و دارابی، و در تهران و اصفهان و نجف‌آباد و بروجرد به سادات کشفی مشهوربوده اند (مقدسی، ص ۳۳ـ ۳۴).

شاگردی کردن کشفی و شیخ احمد احسایی*( مؤسس شیخیه) نزد سیدمهدی بحرالعلوم، کشفیه خوانده شدن شیخیه و تشابه سبکی برخی آثار کشفی، چون سنابرق، با آثار شیخیه (رجوع کنید به فراتی، ص ۵۱ـ ۵۲) سبب شد تا کوربن (ص ۵۰۲) کشفی را مرتبط با شیخیه معرفی کند. اما فراتی (ص ۵۲)، با استناد به برخی شواهد( مانند رسالۀ رق منشورِ کشفی، که برخلاف نظر شیخیه، معاد جسمانی را اثبات می‌کند)، شیخیه بودن او را نادرست دانسته است.

کشفی (۱۳۸۱، ص ۴۰ـ ۵۷)، با الهام از قرآن، روشهای تفهیم و تفهم را منحصر در حکمت، موعظه و مجادله دانسته و آنها را، به ترتیب، حق‌الیقین، عین‌الیقین و علم‌الیقین معرفی کرده است. نزد او، حکمت به تصفیۀ قلب، تزکیۀ نفس و نورانیت دل است، نه به گفتن و دانستن (تعلیم و تعلم رسمی) و تفکرِ فارغ از تزکیۀ نفس، پرخطاست.

به نظر او، فیلسوفان یونان صرفاً از طریق تفکر، به تأمل دربارۀ حقایق عالم پرداخته‌اند (همان، ص ۲۱۷ـ ۲۱۸) و خلفای بنی‌عباس برای بازداشتن مردم از طریقۀ امامان معصوم علیهم السلام، فلسفۀ یونانی را ترویج کرده و در برابر علوم و کرامات، به تصوف دامن زدند، که در نظر او فتنه و فساد متصوفه به مراتب بیشتر و شدیدتر از فتنۀ متفلسفه است (همان، ص ۲۱۸، ۲۲۳ـ ۲۲۵، ۲۲۸).

کشفی در آثارش به مسئلۀ سیاست و حکومت توجه ویژه‌ای داشته و به خصوصیات حاکم و انواع حکومتها اشاره کرده است (رجوع کنید به کشفی، ۱۳۷۵، ص ۷۵ـ ۹۲). به نظر او، ادارۀ امور جامعه و امر سیاست، با دین توأم و به آن وابسته است و اگر امام منصب حکومت را داشته باشد، دولت حق تشکیل می‌شود که هم به نظم امور جامعه و هم اقامۀ دین می‌پردازد. اما در زمان غیبت امام، این دو وظیفه به ناچار بین مجتهدان و سلاطین تقسیم می‌شود و این دو رکن، برای هدایت جامعه و جلوگیری از بی‌نظمی، باید با یکدیگر معاونت و مشارکت داشته باشند (همو، ۱۳۸۱، ص ۸۹۷ ـ ۸۹۸).

رحلت

کشفی در ۱۲۶۷ در بروجرد درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد (مولانا، ج ۲، ص ۲۸۴). سیدحسین بروجردی دربارۀ او شعری سروده است که در آن با عبارت «نجم‌العلم» به تاریخ وفات او (۱۲۶۷) اشاره دارد (آقابزرگ طهرانی، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۴۷۱؛ معصوم علی-شاه، ج ۳، ص ۴۵۵).

آثار

برخی از آثار کشفی عبارت اند از:

اجابه المضطرین، در اصول دین و برخی فروع و اخلاق، که در ۱۳۰۶ در هند و در ۱۳۷۷ در ایران به چاپ رسیده¬است؛

البرق ‌و الشرق یا الشرق و البرق، که شرح فارسی برخی احادیث است و موافق مشرب اهل عرفان نگارش یافته و مضمون آن، حُسن و قبح عقلی است (آقابزرگ طهرانی، همان، ص ۸۷؛ مدرس، ج ۵، ص ۶۰؛ برای آگاهی از نسخه‌های خطی آن، رجوع کنید به حسینی، ج ۱۱، ص ۳۵۹، ج ۱۶، ص ۲۵۶)؛

شریفیه،‌ منظومه‌ای منطقی در ۳۴۰ بیت (کشفی، ۱۳۷۵، مقدمۀ فراتی، ص ۱۸؛ برای آگاهی از نسخۀ خطی آن، رجوع کنید به حسینی، ج ۱۶، ص ۲۲)؛

میزان‌الملوک و الطوائف و الصراط المستقیم فی سلوک‌الخلائف، که در ۱۳۷۵ عبدالوهاب فراتی آن را به چاپ رسانده است؛

و تحفه الملوک فی السیروالسلوک، که در ۱۳۸۱ به همت عبدالوهاب فراتی چاپ شده-است.



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی؛
(۲) همو، طبقات‌ اعلام‌الشیعه، چاپ علی بغدادی و خلیل نایفی، قم ۱۴۲۷؛
(۳) مهدی بامداد، شرح رجال ایران در قرن ۱۲، ۱۳ و ۱۴ هجری،‌ تهران ۱۳۵۷؛
(۴) میرزاحسن حسینی فسائی، فارسنامه ناصری، ج ۲، تصحیح و حاشیه منصور رستگار فسائی، ۱۳۸۲؛
(۵) میرزا محمد مهدی‌خان، کتاب مفتاح باب‌الابواب، دمشق ۱۳۲۱؛
(۶) سعدالهش زارعی، حکمت کشفی، کیهان فرهنگی، آذر ۸۴، ش ۲۳۰؛
(۷) عبدالوهاب فراتی، اندیشه سیاسی سیدجعفر کشفی، قم ۱۳۷۸؛
(۸) احمد حسینی،‌ فهرست نسخه‌های خطی کتابخانه عمومی آیه‌الله مرعشی نجفی، ج ۱۱، ۱۶، ۲۱، ‌قم ۱۳۶۴، ۱۳۶۸؛
(۹) سیدجعفر کشفی، تحفه الملوک، کوشش عبدالوهاب فراتی، قم ۱۳۸۱؛
(۱۰) همو، میزان‌الملوک و الطوائف، کوشش عبدالوهاب فراتی، تهران ۱۳۷۵؛
(۱۱) هانری کوربن، تاریخ فلسفۀ اسلامی، ترجمۀ‌ جواد طباطبائی، تهران ۱۳۷۳؛
(۱۲) مجتبی مقدسی؛
(۱۳) سیدجعفر کشفی، در کتاب لرستان، به اهتمام فرید قاسمی، تهران ۱۳۷۸؛
(۱۴) مصاحب، دایرهالمعارف فارسی ، تهران ۱۳۸۱؛
(۱۵) معصومعلیشاه، طرائق‌الحقایق، تصحیح محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۴۵؛
(۱۶) غلامرضا مولانا، تاریخ بروجرد، بی‌تا.؛
(۱۷) میرزا محمدعلی مدرس، ریحانهالادب، تهران ۱۳۶۹٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه خِراش بن ابراهیم کوفى

 خِراش بن ابراهیم کوفى. از راویان امامى. نام او در بعضى نسخه‌ها و روایات، خِداش ذکر شده است (رجوع کنید به بهبهانى، ص ۱۶۶؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۲۵۲ـ۲۵۳؛ شوشترى، ج ۴، ص۱۶۰ـ۱۶۱). او را در شمار اصحاب امام صادق علیه‌السلام یاد کرده‌اند (رجوع کنید به برقى، ص ۴۵؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۲۰۱).

بهبهانى (همانجا؛ نیز رجوع کنید به امین، ج ۶، ص ۳۰۷) احتمال داده که این فرد همان خراش راوى انس‌بن مالک باشد که با انس پیوند ولاء داشته است (براى روایات خراش از انس رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۳، ص ۷۵ـ۷۶؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۱ش، ص ۴۰۸ـ۴۱۱). اما فرد اخیر خراش‌بن عبداللّه نام دارد که حسن‌بن على‌بن زکریا عدوى کذّاب و وضّاع حدیث (درباره او رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۲، ص ۳۳۸ـ۳۴۳؛ ابن‌غضائرى، ص ۵۴ـ۵۵) مدعى شده است که در سال ۲۲۲، در دوازده سالگىِ از خراش ۱۸۰ ساله حدیث شنیده است (ابن‌عدى، ج ۲، ص ۳۴۳).

درباره وثاقت یا عدم وثاقت خراش اختلاف هست. از رجالیان متقدم، کشى و نجاشى نامى از او نبرده و برقى (همانجا) و طوسى (همانجا) نیز درباره او سکوت کرده‌اند. اما برخى از رجالیان متأخر او را حسن دانسته‌اند (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۹۴؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۲۵۴). ظاهرآ مضمون روایت خراش درباره قبله متحیر (رجوع کنید به ادامه مقاله)، دالّ بر امامى بودن او، و عمل اصحاب به آن نشانه اعتماد به او دانسته شده است، افزون بر اینکه در طریق این روایت، عبداللّه‌بن مغیره از اصحاب اجماع نیز هست (بهبهانى، همانجا؛ جاپلقى بروجردى، ج ۱، ص ۴۵۳).

روایات اندکى از او نقل شده است. خراش از زراره و ابوبصیر حدیث شنیده (خویى، ج ۷، ص ۴۵ـ۴۶) و اسماعیل‌بن عَبّاد قصرى از خراش روایت کرده است (اردبیلى؛ خویى، همانجاها؛ قس بهبهانى؛ جاپلقى بروجردى، همانجاها که به خطا عبداللّه‌بن مغیره را راوى وى دانسته‌اند). مشهورترین روایتى که از خراش نقل شده حکم نماز متحیر است که از امام صادق علیه‌السلام نقل مى‌کند که در صورت تاریکى یا ابرى بودن آسمان، اگر قبله قابل تشخیص نباشد، باید به چهار طرف نماز خواند (طوسى، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۴۵).

شیخ‌طوسى با استناد به همین روایت، به وجوب نماز خواندن به چهار طرف حکم کرده و روایات متعارض (رجوع کنید به کلینى، ج ۳، ص ۲۸۵؛ طوسى، ۱۴۰۱، همانجا) را ناظر به حال اضطرار دانسته است (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۴۶؛ همو، ۱۳۸۷، ج ۱، ص۸۰؛ همو، ۱۴۰۷ـ۱۴۱۷، ج ۱، ص ۳۰۲؛ براى فتواى دیگر فقهاى شیعه رجوع کنید به علامه حلّى، ج ۲، ص ۶۷؛ شیخ‌بهائى، ص۶۴۰ـ۶۴۱).

در مقابل، برخى با استناد به آیه ۱۱۵ سوره بقره و روایات متعارض مذکور، نماز خواندن به یک جهت را کافى دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۲۷۶؛ علامه حلّى، همانجا؛ موسوى عاملى، ج ۳، ص ۱۳۶؛ نیز رجوع کنید به مجلسى، ج ۸۱، ص ۲۸ـ۲۹، پانویس ۱؛ براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به قبله/ قبله‌یابى*).



منابع :

(۱) ابن‌بابویه، کتاب مَن لایَحضُرهُ الفقیه، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۴۰۴؛
(۲) همو، معانى‌الاخبار، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۱ش؛
(۳) ابن‌عدى، الکامل فى ضعفاء الرجال، چاپ یحیى مختار غزّاوى، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۸؛
(۴) ابن‌غضائرى، الرجائل لابن الغضائرى، چاپ محمدرضا حسینى جلالى، قم ۱۴۲۲؛
(۵) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه الاشتباهات عن‌الطرق و الاسناد، قم: مکتبه‌المحمدى، [.بى‌تا]؛
(۶) امین؛
(۷) احمدبن محمد برقى، کتاب‌الرجال، در ابن‌داوود حلّى، کتاب الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۸) محمدباقربن محمداکمل بهبهانى، تعلیقه وحید البهبهانى على منهج‌المقال، ]بى‌جا: بى‌نا، بى‌تا.[؛
(۹) على‌اصغربن محمدشفیع جاپلقى بروجردى، طرائف‌المقال فى معرفه طبقات الرجال، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۱۰؛
(۱۰) خویى؛
(۱۱) شوشترى؛
(۱۲) محمدبن حسین شیخ‌بهائى، الحبل المتین فى احکام احکام‌الدّین، بیروت۱۴۲۰/ ۲۰۰۰؛
(۱۳) محمدبن حسن طوسى، تهذیب الاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱؛
(۱۴) همو، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۵) همو، کتاب الخلاف، چاپ محمدمهدى نجف، جواد شهرستانى و على خراسانى کاظمى، قم ۱۴۰۷ـ۱۴۱۷؛
(۱۶) همو، المبسوط فى فقه الامامیه، ج ۱، چاپ محمدتقى کشفى، تهران ۱۳۸۷؛
(۱۷) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، مختلف‌الشیعه فى احکام الشریعه، قم ۱۴۱۲ـ۱۴۲۰؛
(۱۸) محمدبن یعقوب کلینى، الکافى، چاپ على‌اکبر غفارى، بیروت ۱۴۰۱؛
(۱۹) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۲۰) مجلسى؛
(۲۱) محمدبن على موسوى عاملى، مدارک‌الاحکام فى شرح شرائع‌الاسلام، قم ۱۴۱۰٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه آیت الله محمد زکى خطیب کرمانشاهى (مقتول۱۱۵۹ه ق)

 محمد زکى بن ابراهیم، واعظ، ادیب، متکلم و فقیه امامى قرن دوازدهم. از شرح حال و زندگى او اطلاع چندانى در دست نیست. گفته اند که پدر و مادرش از اهل سنّت بودند و او ــکه در هفت یا هشت سالگى به تشیع گراییده بودــ از نزد آنان گریخت و به حاکم همدان، اسماعیل خان، پناه برد (رجوع کنید به قزوینى، ص ۱۶۶؛ مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۱۵۰).

اسماعیل خان او را نزد خود نگاه داشت و به معلّم سپرد. خطیب پس از گذراندن تحصیلات عالى به منصب شیخ الاسلامى کرمانشاه رسید و امور شرعى آن سامان به او واگذار شد (قزوینى، ص ۱۶۷). او همچنین مدتى امام جمعه کرمانشاه و سپس امام جمعه اصفهان شد (همان، ص ۱۶۸؛ مدرس تبریزى، همانجا).

نادرشاه پس از شنیدن وصف خطیب، او را به سمت قاضى لشکر منصوب کرد (قزوینى، ص ۱۶۷؛ مدرس تبریزى، همانجا). در کتاب حدیث نادرشاهى (ص ۱۸۱، ۲۱۳، ۲۳۹) از فردى به نام میرزا زکى که مشاور موثق نادرشاه بوده، نامبرده شده که ظاهرآ همین خطیب کرمانشاهى است.

سیدعبداللّه جزایرى و عبدالنبى قزوینى، که با او مصاحبت داشته اند، مقام علمى و شخصیت وى را ستوده اند (جزایرى، ص ۱۴۰؛ قزوینى، ص ۱۶۶). خطیب کرمانشاهى واعظى چیرهدست بود و بسیارى به سبب مواعظ او هدایت شدند (قزوینى، ص ۱۶۷).

مقتول

او در ۱۱۵۹ بر اثر اتهام و سخن چینى ملاعلى مدد، ملقب به امام افندى، و به امر نادرشاه به قتل رسید (همانجا؛ مدرس تبریزى، همانجا). امینى (ص ۲۴۰ـ۲۴۲) نام او را در شمار شهیدان فضیلت در قرن دوازدهم آورده است.

اثر

تنها اثرى که شرح حال نویسان از او یاد کرده اند کتابى است با نام الرد على رساله نجاسه غیر الامامى که ردى است بر رساله تنجیس غیرامامى و اخراج آنها از اسلام، نوشته حیدرعلى شیروانى (آقابزرگ طهرانى، ج ۱۰، ص ۱۹۹؛ امین، ج ۷، ص ۶۸؛ نیز رجوع کنید به قزوینى، ص ۱۶۸ با اندک اختلافى در عنوان). با این حال، نسخه خطى کتابى با نام تجویدالقرآن نیز به نام او در مدرسه باقریه* مشهد موجود بوده است (رجوع کنید به فاضل، ص ۹۵).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) امین؛
(۳) عبدالحسین امینى، شهداءالفضیله، قم ۱۳۵۲ش؛
(۴) عبداللّه بن نورالدین جزایرى، الاجازهالکبیره، چاپ محمد سمامى حائرى، قم ۱۴۰۹؛
(۵) حدیث نادرشاهى، چاپ رضا شعبانى، تهران: بعثت، ۱۳۷۶ش؛
(۶) محمود فاضل، «فهرس مخطوطات المدرسهالباقریه، مشهدالمقدسه»، تراثنا، سال ۶، ش ۴ (شوال ـ ذیحجه ۱۴۱۱)؛
(۷) عبدال نبى بن محمدتقى قزوینى، تتمیم املال آمل، چاپ احمد حسینى، قم ۱۴۰۷؛
(۸) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانهالادب، تهران ۱۳۷۴ش.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه خالد بن مَعْدان کَلاعى(متوفی۹۸ه ق)

خالد بن مَعْدان کَلاعى، ابوعبداللّه، راوى و تابعى اهل شام. درباره زندگى وى اطلاعات چندانى در دست نیست. وى از قبیله کَلاع بود که اغلب در حِمْص* اقامت داشتند (سمعانى، ج ۵، ص ۱۱۸). او از جمله زاهدان و عابدان روزگار خویش به شمار مى رفت و در کثرت عبادت و تقوا زبانزد همگان بود (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۵، ص ۲۱۰).

خالد، به گفته خودش، هفتاد تن از صحابه پیامبر را درک کرده است (رجوع کنید به مِزّى، ج ۸، ص ۱۷۰). او از کسانى چون ثوبان غلام پیامبر، عبداللّه بن حُنَیْن، یزیدبن خُمَیْر یَزَنى و کسان دیگرى روایت نقل کرده است و از او کسانى چون ابراهیمبن ابى عَبْله مَقدسى،اَحْوَص بن حکیم بن عُمَیْربن اسود، صفوان بن عمرو حُدَیث نقل کرده اند (همان، ج ۸، ص ۱۶۸ـ۱۶۹).

در منابع امامى، عمده روایات نقل شده از او، به روایت ثَوربن یزید است که عموم این روایات درباره فضائل على علیهالسلام است (براى نمونه رجوع کنید به ابنبابویه، ج ۲، ص ۳۶۳؛خزاز رازى، ص ۱۱۱ـ۱۱۲). ابونعیم اصفهانى (ج ۵، ص ۲۱۰ـ ۲۲۱) نمونه هایى از گفته هاى زهدآمیز وى را نقل کرده است. ابن سعد (ج ۷، ص ۴۵۵) وى را جزو طبقه سوم تابعیان اهل شام نام برده است.

ابن شهرآشوب (ج ۳، ص ۲۶۳)، ضمن نقل اشعارى از خالد، به اعتراض وى به یزید در به شهادت رساندن امام حسین علیهالسلام در کربلا اشاره کرده است، هرچند وى ریاست شرطه را در زمان یزید برعهده داشته است (ابنعساکر، ج ۱۶، ص ۱۸۹). خالد در جنگهاى منطقه روم شرقى نیز حضور مؤثرى داشت (رجوع کنید به مزّى، ج ۸، ص ۱۷۰).

رحلت

طبرى (ج ۶، ص ۵۳۰) از حضور او در حمله به قسطنطنیه در سال ۹۸ سخن گفته است. به نوشته سمعانى (همانجا)، خالدبن معدان، که از حاکم حمص، به دلیل پوشیدن لباس حریر، ناخرسند بود، به طرسوس رفت و در همانجا درگذشت.

منابع رجالى اهل سنّت، مانند عِجلى (ج ۱، ص ۳۳۲) و نسائى (رجوع کنید به مزّى، ج ۸، ص ۱۶۹)، او را ثقه دانسته اند و حاکم نیشابورى (ج ۲، ص ۶۰۰) اِسناد او به صحابه را صحیح شمرده است؛با این حال، از او، به دلیل تدلیس و ارسال در نقل حدیث، خرده گرفتهاند (رجوع کنید به ذهبى، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۱، ص ۹۳ـ۹۴؛همو، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۳۷). خالد به دانشاندوزى توجه فراوانى داشت. بزرگان معاصرش، وى را ستوده اند.

وى یکى از مراجع فقهى زمان خود بوده و براى حل اختلافات فقهى نزد او مى رفته اند (رجوع کنید به مزّى، ج ۸، ص ۱۷۰). به او کتابى حاوى شمارى حدیث نسبت داده شده است (مزّى، همانجا؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۳۸). وى احتمالا تألیفات دیگرى نیز داشته، ولى از آنها اطلاعى در دست نیست (رجوع کنید به احمدى میانجى، ج ۱، ص ۶۸۳).



منابع:

(۱) ابنبابویه، کتابالخصال، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۲) ابنسعد (بیروت)؛
(۳) ابنشهرآشوب، مناقب آل ابىطالب، نجف ۱۹۵۶؛
(۴) ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۵) احمدبن عبداللّه ابونعیم اصفهانى، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، چاپ محمدامین خانجى، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۶) على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول (صلىاللّهعلیهوآلهوسلم)، تهران ۱۴۱۹؛
(۷) محمدبن عبداللّه حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، چاپ یوسف عبدالرحمان مرعشلى، بیروت ۱۴۰۶؛
(۸) علىبن محمد خزاز رازى، کفایه الاثر فىالنص على الائمه الاثنى عشر، چاپ عبداللطیف حسینى کوهکمرى خوئى، قم ۱۴۰۱؛
(۹) محمدبن احمد ذهبى، سیر اعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنوؤط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ ۱۹۸۸؛
(۱۰) همو، کتاب تذکرهالحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰/ ۱۹۶۸ـ ۱۹۷۰؛
(۱۱) سمعانى؛
(۱۲) طبرى، تاریخ (بیروت)؛
(۱۳) احمدبن عبداللّه عجلى، معرفهالثقات، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستوى، مدینه ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۴) یوسفبن عبدالرحمان مِزّى، تهذیبالکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه خالدبن ابى اسماعیل کوفى(قرن سوم)

خالدبن ابى اسماعیل کوفى، راوى امامى قرن سوم. نجاشى (ص ۱۵۰) او را ثقه دانسته است و متأخران نیز به تبع نجاشى او را توثیق کردهاند (براى نمونه رجوع کنید به ابنداوود حلّى، ص ۸۶؛ اردبیلى، ج ۱، ص ۲۸۹؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۳۵؛ قس سبزوارى، ص ۲۱۵).

علامه حلّى (ص ۱۳۸) خالدبن اسماعیل کوفى را ثقه دانسته که احتمالا لفظ «ابى» از آن ساقط شده است (براى تفصیل بیشتر در اینباره و احتمال اتحاد این دو رجوع کنید به نورى، ج ۴، ص ۳۷۸ـ۳۷۹). البته طوسى در رجال (ص ۱۹۷) فردى به نام خالدبن اسماعیلبن ایوب مخزومى را در شمار اصحاب امام صادق علیهالسلام برشمرده که مجهول است (رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۴۸).

برخى احتمال دادهاند که نام پدر خالد، بکربن اشعث باشد (تفرشى، ج ۲، ص ۱۸۰، پانویس ۳؛ جاپلقى بروجردى، ج ۱، ص ۴۵۰؛مامقانى، ج ۲۵، ص ۳۵، ۶۳، ۱۴۳ـ۱۴۴)، زیرا نجاشى (ص ۱۰۹) کنیه بکر را ابواسماعیل یاد کرده است. بنابراین، احتمالا خالدبن ابىاسماعیل همان خالدبن بکر ملقب به طویل است که در سند روایتى در باب وصیت نیز آمده است (رجوع کنید به کلینى، ج ۷، ص ۶۱ـ۶۲؛ ابنبابویه، ج ۴، ص ۱۶۹؛ طوسى، ۱۳۹۰، ج ۹، ص ۲۳۶).

با وجود این چون بکر پدر خالد طویل در زمان امام صادق علیهالسلام درگذشته (رجوع کنید به کلینى، همانجا)، و به تصریح نجاشى (همانجا) بکربن اشعث از امام کاظم علیهالسلام روایت کرده، اتحاد این دو منتفى است. در ضمن یکى بودن کنیه بکربن اشعث و پدر خالد احتمالى بیش نیست (شوشترى، ج ۴، ص ۹۷؛ خویى، ج ۷، ص ۱۴).

ابن بابویه به واسطه خالد از عبدالاعلى مولى آلسام، از اصحاب امام صادق علیهالسلام، روایت کرده است (رجوع کنید به ج ۴، ص ۴۴۴). صفوان بن یحیى، عبداللّه بن مسکان و جعفربن بشیر نیز از وى حدیث نقل کرده اند (اردبیلى، همانجا؛ خویى، ج ۷، ص ۱۰). طُرَیحى (ص ۶۵) و کاظمى (ص ۵۵) معیار تمایز وى از راویان مشترک با وى را روایت صفوان از او دانسته اند.

بنابراین ظاهراً لفظ ابى از سند روایت مذکور در کافى نیز افتاده است (رجوع کنید به کلینى، ج ۵، ص ۵۶۹). خالد، هم بىواسطه (رجوع کنید به طوسى، ۱۳۹۰، ج ۲، ص ۳۷۶) و هم با واسطه از امام صادق علیهالسلام روایت کرده، لذا احتمالا از اصحاب آن حضرت بوده است. همچنین خالد صاحبِ یکى از اصول شیعه است که صفوان بن یحیى آن را روایت کرده است (نجاشى، ص ۱۵۰؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۷۴؛ قس ابنشهرآشوب، ص ۴۶؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۱۴۸). طریق شیخ طوسى به این کتاب ضعیف دانسته شده است (رجوع کنید به نورى، ج ۶، ص ۱۳۰؛ خویى، همانجا).



منابع:
 

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابنبابویه، کتاب مَن لایـَحضُرُهالفقیه، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۴۰۴؛
(۳) ابنداوود حلّى، کتابالرجال، چاپ محمدصادق آلبحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(۴) ابنشهرآشوب، معالمالعلماء، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۵) محمدبن على اردبیلى، جامعالرواه و ازاحه الاشتباهات عنالطرق و الاسناد، قم: مکتبهالمحمدى، (بىتا.)؛
(۶) مصطفىبن حسین تفرشى، نقدالرجال، قم ۱۴۱۸؛
(۷) علىاصغربن محمدشفیع جاپلقى بروجردى، طرائف المقال فى معرفه طبقاتالرجال، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۱۰؛
(۸) خویى؛
(۹) محمدباقربن محمدمؤمن سبزوارى، ذخیرهالمعاد فى شرحالارشاد، چاپ سنگى تهران ۱۲۷۳ـ۱۲۷۴، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(۱۰) شوشترى؛
(۱۱) فخرالدینبن محمد طریحى، جامعالمقال فیما یتعلق باحوال الحدیث و الرجال، چاپ محمدکاظم طریحى، تهران ?( ۱۳۷۴)؛
(۱۲) محمدبن حسن طوسى، تهذیبالاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران ۱۳۹۰؛
(۱۳) همو، رجالالطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۴) همو، فهرست کتبالشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۱۵) حسنبن یوسف علامه حلّى، خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۱۶) محمدامینبن محمدعلى کاظمى، هدایهالمحدثین الى طریقه المحمدین، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۰۵؛
(۱۷) کلینى؛
(۱۸) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علمالرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۱۹) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعهالمشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛
(۲۰) حسینبن محمدتقى نورى، خاتمه مستدرک الوسائل، قم ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴ 

زندگینامه سائب بن یزید کِندی

سائب بن یزید کِندی ، محدّث و صحابی قرن اول. کنیه اش را ابویزید و نسبت او را أسَدی، سُلَّمی، لَیْثی، هُذَلی و أزْدی ذکرکرده و برخی نیز او را از شمار قبیلۀ کِنانه دانسته اند (ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۷۶؛ ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۰۶، ۱۱۱؛ مزی، ج ۱۰، ص۱۹۳٫ برای سلسله نسب کامل وی رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۰۶) ، اما متداولترین نسبت وی، کِندی است (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۰۹، ۱۲۱).

وی به خواهرزادۀ نَمِر (نَمِر بن جبل) شهرت داشته است (ابن عبدالبر، ج ۲، ص ۵۷۶؛ ابن حجر، ج ۳، ص ۲۶ـ۲۷). مادرش، عُلَّیه ،دختر شریح حضرمی (مزی، ج ۱۰، ص ۱۹۴) بود و نیاکان او در دوران جاهلیت هم پیمان خاندان عبدالشمس بودند(ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۰۹، ۱۱۲) .

پدرش، یزید بن سعید، نیز از صحابۀ پیامبر بود(مزی، ج۱۰، ص۱۹۴؛ ابن حجر، ج ۳، ص ۲۷). به نوشتۀ ابن حزم (ص۴۲۸) ، اجداد سائب به بنی شیطان معروف بودند و پیامبراکرم آنان را بنی عبدالله نامید. سائب بن یزید در سال دوم یا سوم هجرت به دنیا آمد (رجوع کنید به ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۷۶ـ ۵۷۷؛ ابن عساکر،همانجا).

وی، به گفتۀ خودش ، در سفر حجه الوداع هفت سال داشته (ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۷۷؛ ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۱۱، ۱۱۴؛ قس ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۱۲، که سن وی را در این هنگام ،به نقلی، ده سال ذکر کرده )، که در این صورت او در سال سوم هجری به دنیا آمده است .

بنا بر روایتی از خود وی، خالۀ سائب او را در کودکی به حضور پیامبر برد تا برای بهبود بیماریش دعا کند. حضرت برایش دعا کرد و بر سرش دست کشید. سپس وضو گرفت و نماز خواند و سائب به ایشان اقتدا کرد و در همین حین، خاتم نبوت را بین دو کتف پیامبر مشاهده کرد (بخاری، ج۱، ص۵۵ـ۵۶، ج۷، ص۹ـ۱۰؛ابن عبدالبر، ج ۲، ص ۵۷۷).

همچنین از وی نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در کودکی بر سر او دست کشید و از این رو، موی وسط سرش سیاه مانده بود (ابن عساکر، ج۲۰، ص۱۱۵- ۱۱۶). سائب بن یزید، پس از صحابۀ صدر اول، یکی از صاحبان فتوا در مدینه بوده است (ابن سعد، ج۲، ص۳۸۳؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۰). وی مورد توجه عمربن خطّاب بود، چنان که گفته اند در زمان عمر و پس از آن تا زمان عثمان، در مدینه قضاوت را بر عهده داشت (رجوع کنید به مسعودی، ص۲۹۰؛ ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۱۸).

عمر مدتی نیز وی را، به همراه عبدالله بن عتبه بن مسعود و سلیمان بن أبی خیثمه، به سرپرستی بازار مدینه گماشت (ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۷۶؛ ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۱۷). ابن عساکر (همانجا) در چند خبر، به صورت مشخص، مسئولیت وی را در بازار مدینه ، جمع آوری خراج ذکر کرده است. سائب در زمان امارت معاویه در شام، به شام سفر کرد و ابن عساکر (ج ۲۰، ص ۱۰۷) از او به عنوان یکی از کسانی که به شام آمده و با معاویه دیدار داشته، یاد کرده که نشان دهندۀ مناسبات او با خلافت اموی است. ابن عساکر (ج ۲۰، ص ۱۱۹) و ابن حجر (ج ۳، ص ۲۸)، نقل یعقوب بن سفیان را دربارۀ قتل سائب در واقعه حره* بازگو کرده و آن¬ را نادرست دانسته اند.

سائب از پیامبر و کسانی چون حُوَیطب بن عبدالعُزَّى، رافع بن خَدیج، سعدبن أبی وَقّاص، عثمان بن عفّان و عمربن خطّاب حدیث نقل کرده است و از وی کسانی چون ابن شهاب زُهری، اسماعیل بن عبیدالله بن أبی مُهاجر پسرش عبدالله بن سائب روایت کرده اند (برای فهرست کاملی از مشایخ و راویان او رجوع کنید به مزی، ج۱۰، ص۱۹۴ـ ۱۹۵). درصحت برخی روایات سائب، به سبب سن کم او در روزگار پیامبر (رجوع کنید به خطیب بغدادی، ص۷۲ـ ۷۶)، تردید وجود دارد، از جمله این روایت که پیامبر در جنگ احد دو زره بر تن داشت (ابن¬سعد، ج ۲، ص ۴۶) ، زیرا جنگ احد در شوال سال سوم هجری رخ داده و سائب نیز در همین سال متولد شده است.

رحلت

دربارۀ تاریخ وفات وی اختلاف هست؛ آن را از سال ۷۱ تا دهۀ آخر قرن اول هجری ذکر کرده اند (رجوع کنید به ابن عبدالبر، ج ۲، ص ۵۷۷؛ ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۱۲، ۱۱۹ـ۱۲۲).



منابع:
(۱) احمدبن علی بن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، چاپ علی محمد بجاوی (بیروت۱۴۱۲/۱۹۹۲)؛
(۲) علی بن احمدبن حزم اندلسی، جمهره أنساب العرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون (قاهره ۱۳۹۱)؛
(۳) محمدبن سعد، الطبقات الکبرى، چاپ احسان عباس (اختصارات)؛
(۴) یوسف بن عبدالله بن محمد مشهور به ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، چاپ علی محمد بجاوی (قاهره، بی تا.)؛
(۵) ابوالقاسم علی بن حسن معروف به ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری (بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵)؛
(۶) محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری (بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱)؛
(۷) خطیب بغدادی، الکفایه فی علم الروایه، چاپ أحمد عمر هاشم (بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵)؛
(۸) یوسف بن عبدالرحمن مزی، تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف (بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲)؛
(۹) مسعودی، التنبیه والاشراف (چاپ اختصارات)؛
یعقوبی، تاریخ یعقوبی (چاپ اختصارات).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه حاج ملاعلی ‌کنى(متوفی۱۳۰۶ش)

 فقیه و عالم بزرگ امامى قرن سیزدهم و چهاردهم. وى در ۱۲۲۰ در قریه کَن، در شمال‌غرب تهران، به دنیا آمد. پدرش، قربانعلى آملى، کشاورز بود. پس از آنکه على خواندن و نوشتن را فراگرفت، خانواده‌اش نزدیک بیست سال با ادامه تحصیل او مخالفت کردند. وى سرانجام، با جلب موافقت آنان، در یکى از مدارس دینى تهران مشغول به تحصیل شد و سپس براى ادامه تحصیل به عتبات رفت. در فاصله سالهاى ۱۲۴۴ تا ۱۲۴۶ که طاعون در عراق شیوع یافت، از نجف خارج شد و بعد به این شهر بازگشت و به ادامه تحصیل پرداخت (حاج ملاعلى کنى، ص ۳۰۲؛ کشمیرى، ج ۲، ص ۲۳، پانویس ؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۵۰۴ـ۱۵۰۵).

 اساتید

کنى، فقه و اصول را نزد سیداسداللّه اصفهانى،

شیخ‌حسن کاشف‌الغطاء،

شیخ مشکور جَولاوى نجفى،

سید ابراهیم قزوینى حائرى و

شیخ مرتضى انصارى و بیشتر نزد محمدحسن نجفى، صاحب جواهر، فرا گرفت (حرزالدین، ج ۲، ص ۱۱۳؛ امین، ج ۲، ص ۲۰۴؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجا).

شاگردان

کسانى چون موسى شراره عامِلى،

اسداللّه تهرانى،

محمدعلى خوانسارى،

محمود لواسانى،

محمدباقر اصطهباناتى شیرازى و

محمدنبی‌بن احمد تویسرکانى نزد او درس خواندند و از وى اجازه روایت گرفتند (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۲۰۴؛ همو، ۱۴۰۴، قسم ۱، ص ۱۳۳، قسم ۲، ص ۴۹۵، ۵۰۸؛ حبیب‌آبادى، ج ۳، ص ۶۹۹؛ حسینى، ج ۲، ص ۷۸۷).

ملاعلى کنى در ۱۲۶۲ به ایران بازگشت و در تهران ساکن شد. به‌تدریج در آنجا ریاست دینى یافت و به عنوان عالمى با نفوذ، مقبول عام و خاص و حتى دربار ناصرالدین‌شاه شد، چنان‌که بیشتر مردم ایران مقلد او شدند. بیشتر عالمان آن زمان تهران از تربیت‌یافتگان او بودند (حاج ملاعلى کنى، ص ۳۰۳؛ اعتماد السلطنه، ۱۳۶۳ش، ص ۱۸۷؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۵۰۵؛ موسوى اصفهانى، ج ۱، ص ۱۰۱).

وى از ۱۲۸۲ تولیت مدرسه مروى را برعهده گرفت (رجوع کنید به اعتماد السلطنه، ۱۳۵۰ش، ص ۱۳۳؛ انصارى، ص ۳۹۸). به نوشته اعتمادالسلطنه (۱۳۵۰ش، ص ۲۰۵) نفوذ حاج‌ملاعلى کنى چنان بود که گاهى دعاوى شرعى مربوط به رجال دولت نیز براى داورى به محکمه او ارجاع می‌شد.

ملاعلی‌کنى به مسائل سیاسى نیز توجه داشت و با توجه به آنکه به تعبیر عالم معاصرش، جاپلقى مؤلف طرائف‌المقال (ج ۲، ص ۳۷۵)، پناه مظلومان بود و بر صاحبان قدرت (جبابره) سلطه داشت و سخنش نزد سلطان (یعنى ناصرالدین شاه قاجار) پذیرفته می‌شد، در مواقع ضرورى از برخى مداخلات ابانداشت.

از جمله پس از انعقاد قرارداد رویتر در ۱۲۹۰، در نامه‌اى به ناصرالدین شاه، با اشاره به مُفاد قرارداد که طبق آن «جمیع خلق مجبور بر تسلیم اموال و املاک خود» بودند و نفى صریح تسلط دولت بر «املاک و اشجار و آب و اراضى رعایا که حتمآ بفروشند» (با ذکر یک مثال از حقوق شهروندى در فرانسه) و تأکید بر اینکه حاصل این قرارداد، از بین رفتن اقتدار دولت و ملت و ناتوانى در حفظ سرحدات و عدم امکان مقابله با هجوم دشمنان است و امتیازات و تصرفات این کمپانى در ایران به مراتب بیش از کمپانى هند خواهد بود، به مخالفت با آن پرداخت و ضمن تأکید بر اینکه «اگر علماى اعلام در مسائل دولتیه اختلالى مشاهده فرمایند… لازم است عرض کنند»، خواه پسند خاطر شاه بشود یا نشود و «در مقام اصلاح آن برآید یا نیاید»، از شاه قاطعانه خواست که «اهتمام بر حفظ دین و دولت و دفع هر خائن از مملکت و ملت» نماید و «به خصوص همین شخصى را که قرار راه‌آهن داده و عهدنامه آن را بر وفق صلاح دشمن دین و دولت نوشته» برکنار کند.

مراد وى در این ماجرا، میرزا حسین‌خان سپهسالار، صدراعظم وقت بود و سبب عزل او در رشت هنگام بازگشت شاه از سفر اروپا، شد (براى متن نامه رجوع کنید به تیمورى، ص ۱۲۳ـ۱۲۶؛ براى متن امتیازنامه رویتر رجوع کنید به همان، ص ۱۰۸ـ۱۱۲؛ براى نامه گلایه‌آمیز سپهسالار از اعتراض علما رجوع کنید به همان، ص ۴۳ـ۴۶).

کنى، همچنین در آن نامه، به میرزا ملکم‌خان و اقدام او به تأسیس فراموشخانه (مجلس فراموشى) و مخالفت همه جانبه خود با آن اشاره کرد. برخى نوشته‌اند که با وجود تقاضاهاى مکررِ سپهسالار، وى حاضر به ملاقات با او نشد (رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۱، مقدمه، ص ۱۳۵).

کنى در فقه، اصول، رجال، حدیث و تفسیر، تبحر بسیار داشت (رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ۱۳۶۳ش، همانجا؛ مدرس تبریزى، ج ۵، ص ۹۸). وى یکى از چهار عالم بزرگ آن روزگار ایران بود که صاحب جواهر، در پاسخ ایرادى که از محمدشاه قاجار برایش نقل کرده بودند، مقام علمى آنها را تأیید و به اجتهادشان تصریح کرده بود (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجا). او در بزرگداشت عالمان معاصر خود بسیار کوشا بود (رجوع کنید به امین، ج ۷، ص ۴۷۰؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۱، ص ۳۳۲ـ۳۳۳؛ شریف رازى، اختران فروزان رى و طهران، ص ۱۲۷ـ۱۲۸، ۲۲۰، ۴۱۰ـ۴۱۲).

ملاعلی‌کنى بسیار متمول بود، اما ساده می‌زیست و در کارهاى خیر و دستگیرى از ستمدیدگان پیشقدم می‌شد. مورخان وى را رئوف، سخاوتمند، زاهد و باتقوا وصف کرده و درباره نفوذ کلامش گفته‌اند که هیچ امر اجتماعى مهمى در ایران بدون تأیید او قابل اجرا نبود. ناصرالدین‌شاه به ملاقاتش می‌رفت و او را بسیار گرامى می‌داشت و از وى پیروى می‌کرد (رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ۱۳۶۳ش، همانجا؛ جاپلقى بروجردى، ج ۲، ص ۳۷۵؛ حرزالدین، ج ۲، ص ۱۱۲؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۵۰۵ـ۱۵۰۶؛ بنیامین، ص ۴۴۱ـ۴۴۲).

رحلت

کنى در ۱۳۰۶ در تهران درگذشت و در حرم عبدالعظیم حسنى در شهررى به خاک سپرده شد. در تشییع جنازه باشکوه او، حتى پیروان ادیان دیگر نیز شرکت داشتند. در شهرهاى مختلف براى او مجالس یادبود برپا گردید و اشعار بسیارى در رثایش سرودند (رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰ش، ص ۵۹۵ـ۵۹۶؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۵۰۶).

آثار

آثار فقهى او عبارت‌اند از:

۱) ارشاد الاُمَه، به فارسى، که رساله عملیه اوست. جلد اول آن در ۱۲۷۰ و جلد دوم آن در ۱۲۸۷ چاپ شد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۱، ص ۵۷، ۲۱۶).

۲) تلخیص المسائل، که خود آن را با نام تحقیق الدلائل شرح کرده است. بخش «القضاء و الشهادات» این کتاب در ۱۳۰۴ به اهتمام فرزندش محمد و نیز در ۱۳۱۷ در تهران با نام کتاب القضاء به چاپ رسیده است (همان، ج ۳، ص ۴۸۲ـ۴۸۳، ج ۴، ص ۴۲۷، ج ۱۷، ص ۱۴۲؛ مشار، ج ۴، ستون ۳۵۵).

آقابزرگ طهرانى (۱۴۰۳، ج ۳، ص ۴۸۳) این کتاب را دقیق‌تر و استوارتر از جواهر الکلام دانسته است. در کتابهاى فقهى معاصر به آراى حاج‌ملاعلی‌کنى در این کتاب استناد شده است (براى نمونه رجوع کنید به موسوى بجنوردى، ج ۳، ص ۱۲۷؛ روحانى، ج ۲۵، ص ۳۰۸؛ حسینى حائرى، ص ۱۵۹، ۱۶۳ـ۱۶۴، ۱۹۷).

۳) حاشیه بر جواهرالکلام (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۵۸).

از دیگر آثار اوست:

رساله‌هایى در باب اوامر و نواهى، مفاهیم و استصحاب، که آنها را هنگام تحصیل در نجف نگاشت (جاپلقى بروجردى، همانجا)؛

ایضاح المشتبهات فى تفسیر الکلمات المشکله القرآنیه (موسوعه طبقات‌الفقهاء، ج ۱۴، قسم ۱، ص ۴۳۳)؛

مواعظ حسنه (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۳، ص ۲۲۶)؛

و توضیح المقال، در علم درایه و رجال، که در انتهاى آن شرح مختصرى از زندگى شصت تن از بزرگان علم رجال آمده است. این کتاب در ۱۲۹۹ و ۱۳۰۲، همراه با رجال ابوعلى حائرى (منتهی‌المقال)، چاپ شده است. میرزاحسین نورى در چاپ دوم آن شرح‌حال شصت تن از مشایخ علم رجال را به آن افزوده و حاشیه‌اى هم بر کتاب نوشته است (همان، ج ۴، ص ۴۱۳، ۴۹۸ـ۴۹۹؛ همو، ۱۳۳۷ش، ستون ۱۰۰ـ۱۰۱؛ مشار، همانجا). در ۱۴۲۱ نیز توضیح المقال، با تحقیق محمدحسین مولوى، در قم چاپ شد.

فرزندان

شمارى از فرزندان و نوادگان کنى در زى علماى دین بودند و برخى از ایشان آثار ارزشمندى نیز تألیف کردند. معروف‌ترین ایشان، شیخ جواد کنى، فرزند شیخ مهدى لاریجانى (از عالمانِ بنام شهررى و داماد حاج ملاعلى کنى رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ۱۳۶۳ش، ص ۲۳۶؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۲۹۷) بود.

وى در شهررى به دنیا آمد، براى تحصیل به نجف رفت و از درس استادانى چون آخوند خراسانى و میرزاحسین خلیلى تهرانى بهره برد، سپس به رى بازگشت و پس از وفات برادرش، شیخ‌آقابزرگ، به تصدى امور دینى پرداخت. شیخ جواد در ۱۳۵۵ درگذشت و در حرم عبدالعظیم حسنى به خاک سپرده شد.

تألیفات او عبارت‌اند از: الخصایص العظیمیه، در شرح زندگانى حضرت عبدالعظیم حسنى، که به چاپ رسیده است؛ تذکره رى؛ نورالآفاق، که در ۱۳۴۴ چاپ شده است؛ التحفه العظیمیه؛ و الاخبار العظیمیه (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۷، ص ۱۶۹؛ همو، ۱۴۰۴، قسم ۱، ص ۳۴۴؛ شریف رازى، اختران فروزان رى و طهران، ص ۷۹ـ۸۰، ۲۰۲).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام‌الشیعه: نقباءالبشر فی‌القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، مصفی‌المقال فى مصنفى علم‌الرجال، چاپ احمد منزوى، تهران ۱۳۳۷ش؛
(۴) محمدحسن‌بن على اعتمادالسلطنه، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۵۰ش؛
(۵) همو، المآثر و الآثار، در چهل سال تاریخ ایران، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران: اساطیر، ۱۳۶۳ش؛
(۶) عباس اقبال آشتیانى، «شرح حال مرحوم حاج ملاعلى کنى»، یادگار، سال ۴، ش ۳ (آبان ۱۳۲۶)؛
(۷) امین؛
(۸) مرتضى انصارى، زندگانى و شخصیت شیخ انصارى قدس سره، قم ۱۳۷۳ش؛
(۹) ابراهیم تیمورى، عصر بی‌خبرى، یا، ۵۰ سال استبداد در ایران : تاریخ امتیازات در ایران، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۱۰) علی‌اصغربن محمدشفیع جاپلقى بروجردى، طرائف المقال فى معرفه طبقات‌الرجال، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۱۰؛
(۱۱) حاج ملاعلى کنى، توضیح‌المقال فى علم‌الرجال، چاپ محمدحسین مولوى، قم ۱۳۷۹ش؛
(۱۲) محمدعلى حبیب‌آبادى، مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجرى، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ش؛
(۱۳) محمد حرزالدین، معارف‌الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۱۴) احمد حسینى، تراجم‌الرجال، قم ۱۴۱۴؛
(۱۵) کاظم حسینى حائرى، القضاء فى الفقه الاسلامى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) محمد صادق روحانى، فقه‌الصادق، قم ۱۴۱۲ـ۱۴۱۴؛
(۱۷) محمد شریف رازى، اختران فروزان رى وطهران، یا، تذکرهالمقابر فى احوال المفاخر، قم: مکتبهالزهراء، (بی‌تا.)؛
(۱۸) همو، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۱۹) محمدمهدی‌بن محمدعلى کشمیرى، تکمله نجوم‌السماء، قم [? ۱۳۹۷[؛
(۲۰) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانهالادب، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۲۱) خانبابا مشار، مؤلّفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش؛
(۲۲) موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانى، قم: مؤسسه الامام‌الصادق، ۱۴۱۸ـ۱۴۲۴؛
(۲۳) محمدمهدى موسوى اصفهانى، احسن‌الودیعه فى تراجم اشهر مشاهیر مجتهدى الشیعه، او، تتمیم روضات‌الجنات، بغداد [? ۱۳۴۸[؛
(۲۴) حسن موسوى بجنوردى، القواعد الفقهیه، چاپ مهدى مهریزى و محمدحسین درایتى، قم ۱۳۷۷ش؛
(۲۵) محمدبن على ناظم‌الاسلام کرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، چاپ علی‌اکبر سعیدى سیرجانى، تهران ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷ش؛

(۲۶) Samuel Greene Wheeler Benjamin, Persia and the Persians, London 1887.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲

زندگینامه سیدمحمد حُجَّت کوه‌کَمَرى (متوفی۱۳۳۱ش)

IMAGE634859065948593750

حُجَّت کوه‌کَمَرى ، سیدمحمد، فقیه و مرجع تقلید امامى قرن چهاردهم. وى در ۱۳۱۰ (=۱۲۷۱ش) در تبریز در خانواده‌اى روحانى به دنیا آمد. خانواده‌اش از سادات کوه‌کمر، محلى از توابع اَهَر در منطقه آذربایجان شرقى، بودند. نسب او به علی‌اصغر، فرزند امام سجاد علیه‌السلام، می‌رسد (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۳؛ شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۹۳ـ۹۴).

اساتید

پدرش، سیدعلى کوه‌کمرى تبریزى، فرزند علینقى، از عالمان و فقهاى دوره خود بود. سیدعلى در تبریز به دنیا آمد. دروس عالى فقه و اصول را در نجف نزد میرزا حبیب‌اللّه رشتى*، فاضل ایروانى و فاضل شربیانى آموخت و نزد فاضل شربیانى بسیار محترم بود (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۵؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۴۹۴؛ مرعشى نجفى، ص ۱۰۹).

او از فاضل شربیانى، زین‌العابدین مازندرانى، سیدمحمد بحرالعلوم و محمدحسن مامقانى اجازه روایت داشت و فرزندش محمد و سید شهاب‌الدین مرعشى نجفى از او اجازه روایت داشتند (مرعشى نجفى، همانجا؛ المسلسلات فى الاجازات، ج ۲، ص ۴۲۵). وى پس از تکمیل تحصیلات به تبریز بازگشت و به تصدى امور دینى مردم پرداخت. سیدعلى در ۱۳۱۹ش در تبریز در گذشت.پیکرش را به قم منتقل کردند و در صحن حرم حضرت معصومه سلام‌اللّه‌علیها به خاک سپردند (مدرس تبریزى؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجاها).

حاشیه بر فرائدالاصول و مکاسب شیخ‌انصارى از آثار اوست (المسلسلات فى الاجازات، همانجا). عموى سیدعلى، سیدحسین کوه‌کمرى* (مشهور به تُرک، متوفى ۱۲۹۹)، نیز از عالمان بنام و از شاگردان محمدحسن نجفى و شیخ مرتضى انصارى بود و و شاگردان بسیارى داشت (رجوع کنید به حرزالدین، ج ۱، ص ۲۶۲ـ۲۶۵).

سیدمحمد حجت ادبیات، ریاضیات، طب‌قدیم و برخى علوم جدید را در تبریز آموخت. بیشتر دروس مقدماتى فقه و اصول و کتاب ریاض‌المسائل سیدعلى طباطبایى را نیز در همانجا نزد پدرش فراگرفت و خود به تدریس شرح لمعه شهیدثانى پرداخت (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۳؛ شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، همانجا). در ۱۳۳۰ (=۱۲۹۱ش) براى ادامه تحصیل به نجف رفت.

فقه و اصول و حدیث و رجال را نزد سیدمحمدکاظم طباطبایى یزدى، سید ابوتراب خوانسارى، شیخ‌الشریعه اصفهانى، سیدمحمد فیروزآبادى، میرزا حسین نائینى، آقا ضیاء عراقى، على قوچانى و شیخ‌على گنابادى فراگرفت. ریاضیات و نجوم را نیز در نجف از حیدرقلی‌خان سردار کابلى آموخت.

حجت در ایام تحصیل در نجف به بیمارى سختى مبتلا شد و به توصیه پدرش به تبریز بازگشت، اما پس از مدتى دوباره به نجف رفت و علاوه بر ادامه تحصیل، به تدریس نیز پرداخت (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۳ـ۲۴؛ شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۹۸ـ۹۹، ۱۹۷؛ المسلسلات فى الاجازات، ج ۲، ص ۴۲۶).

وى از برخى استادان خود اجازه روایت داشت،

از جمله از

پدرش، آقاضیاء عراقى ،

شریعت ‌اصفهانى،

سیدابوتراب خوانسارى،

عبداللّه مامقانى،

سیدحسن صدر،

شیخ محمدباقر بیرجندى،

حاج‌شیخ‌عبدالکریم حائرى یزدى و

محمدحسین کاشف‌الغطاء.

از میرزاى نائینى، شریعت اصفهانى، آقاضیاءالدین عراقى و برخى دیگر از استادانش نیز گواهى اجتهاد دریافت نمود (مدرس‌تبریزى، ج ۲، ص ۲۴؛ المسلسلات فى الاجازات، ج ۲، ص ۴۲۷). سید شهاب‌الدین مرعشی‌ نجفى (ص۱۳۵) از او اجازه روایت داشت.

سید محمدحجت در نجف حلقه درس بزرگى داشت، اما به علت بیمارى ناچار نجف را ترک کرد. وى از ۱۳۰۹ش در قم سکونت گزید و در آنجا به تدریس پرداخت. شیوایى بیان، حسن سلیقه و تسلط در تدریس و احاطه‌اش بر آرا و منابع فقهى، شاگردان فراوانى را به حلقه درسش جذب نمود (مدرس تبریزى، همانجا؛ریحان، ص ۸۱؛نورى همدانى، ص ۳۷؛مبرقعى، ص ۷۲؛زنجانى، ص ۳۷). به گفته مرتضى حائرى یزدى*، از شاگردان مبرِّز و نیز داماد حجت (ص ۱۶)، درس خارج فقه او، پس از درس آیت‌اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى*، مهم‌ترین درس حوزه علمیه قم به شمار می‌رفت.

شاگردان

فقیهان بزرگى در درس حجت شرکت کردند و شاگردان متعددى نزد او تربیت شدند، از جمله

سیدمحمد محقق داماد،

میرزا هاشم آملى،

محمدعلى قاضى طباطبایى،

شیخ موسى زنجانى،

مرتضى حائرى یزدى،

ابوطالب تجلیل تبریزى،

علی‌صافى گلپایگانى،

لطف‌اللّه صافى گلپایگانى،

سید نصراللّه مستنبط،

محمد کرمى،

على غروى و

جعفر سبحانى (حائرى یزدى، همانجا؛شریف ‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۹۴ـ۱۹۷؛مبرقعى، همانجا؛موسوعه مؤلفى الامامیه، ج ۱، ص ۴۱۸، ج ۲، ص ۳۲۹؛موسو -عه طبقات الفقهاء، ج ۱۴، قسم ۱، ص ۵۵۱).

حجت کوه‌کمرى، که در علم حدیث نیز بسیار تبحر داشت، مورد احترام و اعتماد شیخ عبدالکریم حائرى یزدى بود تا آنجا که حائرى در اواخر عمر احتیاطات فتوایى خود را به وى ارجاع می‌داد و نیز او را، به جاى خود، براى اقامه جماعت در حرم حضرت معصومه سلام‌اللّه ‌علیها تعیین کرد (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۹۰ـ۹۱، ۱۱۲ـ۱۱۳؛همو، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۰۵؛
المسلسلات فى الاجازات، همانجا).

سیدمحمد حجت، پس از وفات حائری‌یزدى، همراه با سیدمحمدتقى خوانسارى* و سید صدرالدین صدر*، اداره حوزه علمیه قم را برعهده گرفت. این سه فقیه، در زمانى این مسئولیت را برعهده گرفتند که اوضاع سیاسى و سخت‌گیریهاى رضاشاه پهلوى درباره فعالیتهاى دینى و تنگناهاى ایجاد شده در مورد عالمان دینى، حوزه قم را در وضع دشوارى قرار داده بود.

حجت کوه‌کمرى در این اوضاع، بیشتر بر ساماندهى حوزه و رسیدگى به وضع معیشتى طلاب اهتمام داشت. وى در پاره‌اى مسائل سیاسى و اجتماعى، مانند مبارزه با بی‌حجابى، نیز اندکى دخالت می‌کرد، اما رویکرد عام او، اجتناب از برخورد فعال با مسائل سیاسى و رویارویى مستقیم با حکومت بود و از این‌رو، در دوران مرجعیت خود از ملاقات کردن با شاه وقت و دیگر رجال حکومتى پرهیز می‌کرد و آنان را به حضور نمی‌پذیرفت (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۰۴ـ۱۰۵، ۱۱۲؛«نجوم امت»، ص ۸۶ـ۸۷؛زنجانى، ص ۴۰).

حجت که پس از وفات حائری‌یزدى، یکى از مراجع تقلید شده بود، در پى رحلت سید ابوالحسن اصفهانى در ۱۳۲۶ش و حاج آقاحسین قمى در ۱۳۲۷ش، از مراجع تقلید مشهور گشت و مقلدان فراوانى، به‌ویژه در منطقه آذربایجان، یافت (حائرى یزدى، ص۲۰۶؛شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص۱۱۳).

وى در قم، مدرسه‌اى دینى به نام مدرسه حجّتیه ساخت که بناى آن از ۱۳۲۴ش آغاز شد. این مدرسه علاوه بر محل سکونت طلاب و مدرّسان، داراى مسجد و کتابخانه نیز بود و از مدارس مهم و بزرگ آن زمان به شمار می‌رفت (رجوع کنید به شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۸۵ـ۱۹۰). فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه مدرسه حجّتیه، به کوشش رضا استادى، در ۱۳۵۴ش به چاپ رسید. مدرسه حجّتیه اینک بخشى از «مرکز جهانى علوم اسلامى» است که طلاب غیرایرانى مقیم قم، در آنجا به تحصیل علوم دینى می‌پردازند.

رحلت

سیدمحمد حجت، پس از یک دوره بیمارى سخت، در ۶۲ سالگى در ۱۳۳۱ش در قم وفات یافت و در حجره‌اى کنار مسجد مدرسه حجّتیه به خاک سپرده شد. در سوک او مجالس متعددى برگزار و در رثایش اشعار بسیارى سروده شد (شریف‌رازى،    ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ ش، ج ۱، ص ۱۶۸ـ۱۸۴؛همو، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۱۸ـ۳۱۹). به گفته حائرى یزدى (ص ۲۰۶ـ۲۱۳)، وى بارها از روز فوت خود خبر داده بود و ساعاتى پیش از وفات، مُهرِ نامه‌هاى خود را شکست (نیز رجوع کنید به شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۶۵ـ۱۶۶).

پرهیزکارى، بردبارى، پرهیز شدید از تظاهر و حافظه قوى حجت را ستوده‌اند (همان، ج ۱، ص ۱۰۰، ۱۰۴ـ۱۰۵، ۱۱۱ـ ۱۱۲). مرتضى مطهرى (ص ۲۹۲) نیز، به مناسبتى، از اراده قوى او یاد کرده است. وى از شهرت به شدت پرهیز داشت و در زمان مرجعیت خود اجازه نداد در مجالس و منابر نامى از او برده شود یا عکس او در جراید به چاپ رسد (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۰۶).

آثار

حجت در حدیث و فقه و اصول تألیفات بسیارى دارد.

مهم‌ترین آثار حدیثى

وى عبارت‌اند از:

لَوامِعُ الاَنوار الغَرَویه فى مُرْسَلاتِ الآثارِ النَّبَویه، درباره روایات مرسل نبوى و تعیین موارد قابل اعتماد آن؛

مُسْتَدْرَکُ المُسْتَدرَک فى اِستِدراکِ ما فاتَ عن صاحبِ المُسْتَدرَک، که تکمله‌اى است بر مُسْتَدْرَکُ الوَسائل محدّث نورى؛

و جامعُ الاحادیث و الاصول (نام دیگر آن : مَجْمَعُ الاحادیث)، که ناتمام ماند (همو، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۱۹ـ۳۲۰؛حسینى اشکورى، ص ۴۱ـ۴۲).

آثار مهم فقهى او عبارت‌اند از :

کتاب‌البیع؛

کتاب‌الصلوه؛

کتاب‌الوقف؛

تَنْقیحُ المطالبُ المُبْهَمَه فى عَمَلِ الصُّوَرِ المُجسّمه؛

و مناسک حج که ابتدا در تهران و سپس در ۱۳۶۸ در قم و تبریز چاپ سنگى شد؛

خلاصه الاحکام، ترجمه فارسىِ بِدایهُ الهدایه (اثر موجز فقهى شیخ حرّ عاملى)، که در ۱۳۴۳ در تهران منتشر شد؛

منتخب‌الاحکام (تهران ۱۳۲۵ش؛مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۴ـ۲۵؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۶، ص ۲۳۹؛مشار، ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش، ج ۵، ستون ۳۸۷ـ۳۸۸؛شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، همانجا)؛

حاشیه بر بعضى کتابهاى فتوایى، از جمله وسیله النجاه سید ابوالحسن اصفهانى (تهران ۱۳۷۰) و عروهالوثقى سیدمحمد کاظم طباطبایى یزدى. حاشیه عروه ابتدا در ۱۳۶۶ در قم و سپس همراه با حواشى پنج تن از مراجع، در ۱۳۷۱ در تهران چاپ شد (مشار، ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش، ج ۵، ستون ۳۸۷؛همو، ۱۳۴۴ش، ستون ۶۲۱ـ۶۲۲).

حجت در اصول فقه،

رساله الاستصحاب و حاشیه بر کفایه الاصول آخوند خراسانى را نگاشت (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۴؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۲۵؛براى دیگر رساله‌هاى فقهى و اصولى او رجوع کنید به مرعشى نجفى، ص ۱۳۵؛حسینى اشکورى، ص ۴۸ـ۴۹، ۵۰ـ۵۳).

اثر رجالى وى،

حاشیه‌اى بر تَنْقیحُ المَقال عبداللّه مامَقانى است (مرعشی‌ نجفى، همانجا). به گفته سید شهاب‌الدین مرعشی‌نجفى (همانجا)، برخى تألیفات حجت کوه‌کمرى، به خط خود او، در کتابخانه ایشان بوده است.

بسیارى از شاگردان حجت، تقریرات درس او را نگاشته‌اند، که نسخه‌هاى خطى شمارى از آنها در کتابخانه شخصى او بوده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۶، ص ۲۳۸؛حسینى اشکورى، ص ۱۹ـ۲۲، ۳۵ـ۳۸، ۴۹ـ۵۰). درس او در مبحث بیع، به قلم یکى از شاگردانش، یحیى فاضل‌همدانى، در ۱۳۷۳/۱۳۳۳ش در قم چاپ شد. همچنین تقریر دیگرى از این مبحث به قلم ابوطالب تجلیل تبریزى، با عنوان البیع در همان سال در تبریز و بار دیگر در ۱۳۶۸ش در قم به چاپ رسید (مشار، ۱۳۴۰ ـ۱۳۴۴ش ، ج ۵، ستون ۳۸۷ـ۳۸۸؛همو، ۱۳۴۴ش، ستون ۱۳۸؛موسوعه مؤلفى الامامیه، ج۲، ص۳۲۹).

على صافى گلپایگانى نیز تقریرات درس اصول فقه او را با عنوان المَحَجَّه فى تقریرات الحُجَّه نوشت که در ۱۳۷۷ش در قم چاپ شد. تفسیر معروف التبیان فى تفسیر القرآن* تألیف شیخ طوسى نخستین‌بار به همت میرزا على آقا شیرازى و حمایت سیدمحمد حجت، در دو مجلد، در فاصله سالهاى ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۵/ ۱۳۲۲ـ ۱۳۲۵ش در تهران چاپ سنگى شد (شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۲۰؛ایرانى قمى، ص ۳۹ـ۴۰).

حجت کوه‌کمرى به جمع‌آورى و نگاهدارى میراث شیعه بسیار علاقه‌مند بود و از این‌رو از زمان اقامت در نجف، نسخه‌هاى خطى ارزشمندى را در کتابخانه شخصى خود گردآورد («نجوم امت»، ص ۹۱؛نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۲۷۳، ج ۱۲، ص ۲۵، ج ۱۴، ص ۷۵، ۱۷۷، ج ۱۸، ص ۲۵۹، ۳۲۷، ج ۲۱، ص ۲ـ۳).

فهرستى از این آثار در ۱۳۷۷ش به اهتمام سیدجعفر حسینى اشکورى با ثبت شصت اثر منتشر شده، ولى برخى منابع (براى نمونه رجوع کنید به «نجوم امت»، ص ۹۱ـ ۹۹) تعداد آنها را (با ذکر عنوان) ۱۲۵ اثر دانسته‌اند. آثار و تألیفات سیدحسین کوه‌کمرى و تقریرات نگاشته شده شاگردان او هم نزد محمد حجت بوده است (رجوع کنید به شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۰۸؛
حسینى اشکورى، ص ۲۰ـ۲۱، ۴۰). مجموعه نسخ خطى کتابخانه محمد حجت کوه‌کمرى هم اکنون در کتابخانه عمومى آیت‌اللّه مرعشى نجفى نگهدارى می‌شود (استادى، ص ۶۸۹).

فرزندان

دو تن از فرزندان سیدمحمد حجت کوه‌کمرى از عالمان دینى بودند. سیدمحسن حجت در ۱۳۳۷ یا ۱۳۳۸ (= ۱۲۹۷ یا ۱۲۹۸ش) در نجف به دنیا آمد. وى همراه پدرش به تبریز و سپس به قم رفت. پس از تحصیل فقه و اصول نزد پدر خود، در ۱۳۲۵ش به نجف رفت و در دروس فقه، اصول و هیئت سید عبدالهادى شیرازى، محمدکاظم شیرازى، محمدطاهر اردبیلى سیدمحسن حکیم* و سیدابوالقاسم خویى* شرکت کرد و خود حلقه درس تشکیل داد (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۴۰ـ۱۴۲، ۱۹۳، ج ۲، ص ۳۶۹؛همو، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۲، ص ۱۳۰ـ۱۳۱؛جواهرکلام، ج ۳، ص ۱۳۵۷).

سیدمحسن حجت در حدود ۱۳۷۳/ ۱۳۳۳ش به قم بازگشت و به تدریس علوم دینى و اقامه جماعت در مسجد مدرسه حجّتیه پرداخت. وى در ۱۳۵۶ش در قم وفات کرد و در مدرسه حجّتیه، در کنار پدرش، به خاک سپرده شد (همو، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۲، ص ۱۳۱؛جواهرکلام، ج ۳، ص ۱۳۵۹). وى آثارى در فقه و اصول و تفسیر تألیف کرد (براى این آثار رجوع کنید به مشار، ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش، ج ۵، ستون ۲۱۴ـ۲۱۵؛امینى، ص ۳۷۴؛شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۲، ص ۱۳۲؛جواهر کلام، ج ۳، ص ۱۳۵۸ـ۱۳۵۹).

سیدحسن، فرزند دیگر حجت، در ۱۳۰۱ش در نجف به دنیا آمد. در ۱۳۰۹ش همراه پدرش به قم رفت (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۹۲ـ۱۹۳؛جواهر کلام، ج ۱، ص ۵۱۸). علوم دینى را نزد برخى استادان حوزه قم و سپس پدرش و حاج آقاحسین بروجردى* فراگرفت (شریف رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛جواهر کلام، همانجاها). وى از حدود ۱۳۳۰ش / ۱۳۷۰ در شهر رى و سپس در تهران سکونت گزید و به تدریس اشتغال یافت، و پس از وفات پدرش به قم رفت و در مدرسه حجّتیه به تدریس و تألیف چند اثر فقهى پرداخت و در ۱۳۶۸ش درگذشت (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج۱، ص۱۹۲ـ ۱۹۳؛جواهرکلام، ج ۱، ص ۵۱۸ـ۵۱۹؛مشار، ۱۳۴۴ش، ستون ۶۸۲).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام‌الشیعه: نقباءالبشر فى القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) رضا استادى، گروهى از دانشمندان شیعه، قم ۱۳۸۳ش؛
(۴) محمدهادى امینى، معجم‌المطبوعات النجفیه: منذ دخول الطباعه الى النجف حتى الان، نجف ۱۳۸۵/۱۹۶۶؛
(۵) اکبر ایرانی‌قمى، روش شیخ‌طوسى در تفسیر تبیان، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۶) عبدالحسین جواهرکلام، تربت پاکان قم، قم ۱۳۸۲ـ۱۳۸۳ش؛
(۷) مرتضى حائرى یزدى، سرّ دلبران: عرفان و توحید ناب در ضمن داستان‌ها، به کوشش رضا استادى، قم ۱۳۷۷ش؛
(۸) محمد حرزالدین، معارف الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۹) جعفر حسینى اشکورى، فهرست کتب خطى کتابخانه سیدمحمد حجت کوهکمرى، قم ۱۳۷۷ش؛
(۱۰) علیرضا ریحان، آینه دانشوران، چاپ ناصر باقرى بیدهندى، قم ۱۳۷۲ش؛
(۱۱) عزالدین زنجانى، «مصاحبه با استاد آیت‌اللّه سیدعزالدین زنجانى»، حوزه، سال ۴، ش ۵ (آذر و دى ۱۳۶۶)؛
(۱۲) محمد شریف‌رازى، آثار الحجه، یا، تاریخ و دائرهالمعارف حوزه علمیه قم، قم ۱۳۳۲ـ(۱۳۳۳ش)؛
(۱۳) همو، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۱۴) مرتضى مبرقعى، «مصاحبه با آیهاللّه سیدمرتضى مبرقعى»، حوزه، سال ۸، ش ۱و۲ (فروردین ـ تیر ۱۳۷۰)؛
(۱۵) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانهالادب، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۱۶) شهاب‌الدین مرعشى نجفى، الاجازه الکبیره، او، الطریق و المَحَجَّه لثمره المُهْجَه، اعداد و تنظیم محمد سمامى حائرى، قم ۱۴۱۴؛
(۱۷) المسلسلات فى الاجازات : محتویه على اجازات علماء الاسلام فى حق… شهاب‌الدین الحسینى المرعشى النجفى، جمعها نجله محمود مرعشى، قم: کتابخانه آیهاللّه مرعشى نجفى، ۱۴۱۶؛
(۱۸) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى عربى، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۱۹) همو، مؤلّفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش؛
(۲۰) مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۲۱) موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانى، قم : مؤسسه الامام الصادق، ۱۴۱۸ـ۱۴۲۴؛
(۲۲) موسوعه مؤلفى الامامیه، قم : مجمع الفکر الاسلامى، ۱۳۷۸ـ۱۳۷۹ش؛
(۲۳) «نجوم امت، :۷ آیت‌اللّه سیدمحمد حجت»، نور علم، ش۱۰ (خردد ۱۳۶۴)؛
(۲۴) حسین نورى همدانى، «مصاحبه با استاد آیت‌اللّه حسین نورى»، حوزه، سال ۵، ش ۳ (مرداد و شهریور ۱۳۶۷).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه حفص‌بن غیاث نخعى کوفى(متوفی۱۹۴ه ق)(شاگردان امام صادق علیه‌السلام)

 محدّث و قاضى اهل سنّت و از شاگردان امام صادق علیه‌السلام. کنیه‌اش ابوعمر بود و در سال ۱۱۷، در دوره خلافت هشام‌بن عبدالملک (حک: ۱۰۵ـ۱۲۵)، زاده شد (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۸۳ـ۸۴؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۱۹۷). در منابع، به محل تولد او اشاره نشده است.

مشایخ حدیثى او بسیار بوده‌اند که مهم‌ترین آنان عبارت‌اند از:

جد او طلق‌بن معاویه،

عبیداللّه‌بن عمر،

هشام‌بن عُروه،

سفیان ثورى،

ابن‌جُرَیج و

امام جعفرصادق علیه‌السلام (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۶۸؛مِزّى، ج ۷، ص ۵۶ـ۵۸؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۸؛براى فهرست آنان رجوع کنید به مزّى، همانجا).

حفص‌بن غیاث در میان شاگردان اَعْمَش* (متوفى ۱۴۸) از همه موثق‌تر معرفى شده است (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۸۰). شیخ‌طوسى (۱۴۱۵، ص ۱۳۳، ۱۸۸، ۳۳۵) او را در شمار راویان امام باقر، امام صادق و امام کاظم علیهم‌السلام آورده است. اما چون حفص در سال ۱۱۷ به‌دنیا آمده و سال وفات امام باقر علیه‌السلام میان سالهاى ۱۱۴ تا ۱۱۸ گزارش شده است (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۵، ص ۳۲۴)، نمی‌توان حفص را از اصحاب آن حضرت دانست (نیز رجوع کنید به مدرسی‌طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۱).

راویان حفص نیز بسیار بوده‌اند،

از جمله:

پسرش عمر،

احمدبن حنبل،

اسحاق‌بن راهویه،

علی‌بن مدینى،

ابونُعَیم فضل‌بن دُکَین،

عبداللّه‌بن محمدبن ابی‌شیبه و عثمان‌بن محمدبن ابی‌شیبه (براى فهرست آنها رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۶۸؛مزّى، ج ۷، ص ۵۸ـ۵۹).

گفته‌اند که حفص‌بن غیاث در روایت و نقل احادیث، عموماً بر حافظه خویش تکیه داشته است. راویان حفص سه تا چهار هزار حدیث را، که او از حفظ برایشان روایت کرده بود، به نقل از وى کتابت کرده‌اند (رجوع کنید به خطیب‌بغدادى، ج ۹، ص ۷۶؛مزّى، ج ۷، ص ۶۲؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص ۲۵).

حفص‌بن غیاث مجموعه‌اى از احادیث گردآورده (رجوع کنید به مدرسی‌طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۱ـ۲۳۲) که در منابع از وثاقت آن سخن رفته است (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۱۷، ص ۱۱۶؛مزّى، ج ۷، ص ۶۱). همچنین وى در دفترى، حدود ۱۷۰ روایت از امام صادق علیه‌السلام گردآورده است (براى نقل قولهایى از این اثر رجوع کنید به مدرسی‌طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۲ـ۲۳۵).

رجال‌شناسان امامى، با استناد به کلام شیخ‌طوسى (۱۴۰۳، ج ۱، ص۳۸۰) که گفته است اصحاب ما به اخبار حفص‌بن غیاث عمل کرده‌اند، او را موثق شمرده‌اند (رجوع کنید به علامه حلّى، مقدمه قیومی‌اصفهانى، ص ۳۳؛تفرشى، ج ۴، ص ۹؛خویى، ج ۶، ص ۱۴۹).

برخى رجال‌شناسان اهل سنّت او را ثقه و حدیث‌شناس دانسته و برخى در این زمینه او را رد کرده‌اند (رجوع کنید به مزّى، ج ۷، ص۶۰ـ۶۲؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۸)، ولى به نظر می‌رسد همان‌گونه که ابوزرعه (متوفى ۲۶۴) و یعقوب‌بن شیبه (متوفى ۲۶۲) تصریح کرده‌اند، باید میان منقولات او در کتاب حدیثى موثقش و احادیث بسیارى که از حافظه نقل کرده است، تفاوت قائل شد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۸۱؛مزّى، ج ۷، ص۶۰ـ۶۱؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص۲۴)، به‌ویژه آنکه برخى نوشته‌اند وى در اواخر عمر دچار فراموشى شد (رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۹) یا پس از رسیدن به منصب قضا، حافظه‌اش ضعیف گردید (ابن‌ابی‌حاتم، ج ۳، ص ۱۸۶؛باجى، ج ۱، ص ۵۱۳). ظاهراً همه مواردِ قدح و جرح او، به همین سبب بوده است.

حفص‌بن غیاث از سوى هارون‌الرشید (حک : ۱۷۰ـ۱۹۳)، خلیفه عباسى، در شرق بغداد و پس از آن در کوفه به منصب قضا گماشته شد که بنابر گزارشى، مدت آن در بغداد دو سال و در کوفه سیزده سال بود (مزّى، ج ۷، ص ۵۹، ۶۴؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۸) .

برخلاف مقام حدیثىِ او، رجال‌شناسان منزلت وى را در فن قضا بسیار ستوده‌اند تا آنجا که به نظر برخى، منصب قضا با حفص‌بن غیاث پایان پذیرفته است (رجوع کنید به مزّى، ج ۷، ص ۶۴؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص ۲۶؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۹). با این حال، خود وى از اشتغال در این منصب چندان خشنود نبود و در پاسخ به پرسشى، گفته بود که قضا منصبى بسیار مشکل و پرزحمت است (خطیب بغدادى، ج ۹، ص۶۹ـ ۷۰؛مزّى، همانجا).

به نوشته ذهبى (۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ج ۱، ص ۲۹۸)، وى از بخشنده‌ترین مردم بود و شرط کرده بود که‌هرکس می‌خواهد حدیثى از او فراگیرد، باید از غذاى او بخورد (نیز رجوع کنید به خطیب‌بغدادى، ج ۹، ص ۷۵؛مزّى، ج ۷، ص ۶۵). او در عین داشتن منصب قضا، با تنگدستى می‌زیست، چنان‌که پس از مرگش، نهصد درهم بدهکار بود (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۷۳؛مزّى، ج ۷، ص ۶۴؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص ۲۴).

رحلت

حفص‌بن غیاث در آخر عمر، زمین‌گیر و خانه‌نشین شد و پس از مدتى درگذشت. فرمانرواى کوفه، فضل‌بن عباس، بر جنازه او نماز گزارد (مزّى، ج ۷، ص ۶۹). سال وفات او را بین ۱۹۴ تا ۱۹۶ دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌خلّکان، ج ۱، ص۲۹۰؛مزّى؛ابن‌حجر عسقلانى، همانجاها)، ولى مزّى و ابن‌حجر عسقلانى سال ۱۹۴ را صحیح‌تر شمرده‌اند.



منابع :

(۱) ابن ابی‌حاتم، کتاب‌الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب‌التهذیب، (بیروت) ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۳) ابن ‌خلّکان؛
(۴) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۵) سلیمان‌بن خلف باجى، التعدیل و التجریح لمن خرج عنه‌البخارى فی ‌الجامع الصحیح، چاپ احمد بزار، (رباط) ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۶) مصطفی‌بن حسین تفرشى، نقدالرجال، قم ۱۴۱۸؛
(۷) خطیب بغدادى؛
(۸) خویى؛
(۹) محمدبن احمد ذهبى، سیر اعلام‌النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۱۰) همو، کتاب تذکرهالحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۶ـ ۱۳۷۷/ ۱۹۵۶ـ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۱) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومی‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۲) همو، عدهالاصول، و بذیله الحاشیه الخلیلیه لخلیل‌بن غازى قزوینى، چاپ محمدمهدى نجف، (قم) ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۳) همو، الفهرست، چاپ جواد قیومی ‌اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۱۴) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، خلاصهالاقوال فى معرفهالرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۱۵) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛

(۱۶) Hossien Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shiite literature, vol. 1 Oxford 2003.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۳

زندگینامه حمزه‌بن محمد کِنانى(متوفی۳۵۷ه ق)

 حمزه‌بن محمد کِنانى، کنیه‌اش ابوالقاسم، عالم و محدّث مصرى قرن چهارم. درباره زندگى او اطلاع چندانى در دست نیست. وى در ۲۷۵ به‌دنیا آمد. نخستین سال سماع حدیث او، ۲۹۵ ذکر شده است.کنانى در ۳۰۵ براى طلب حدیث به عراق سفر کرد و در بصره و کوفه به سماع حدیث پرداخت.

اساتید

وى از محدّثان مشهورى چون

محمدبن داود صَدفى،

سعیدبن عثمان حرّانى،

و عبدان‌بن احمد اهوازى اخذ حدیث کرد.

کنانى از زاهدان و عابدان روزگار خود به‌شمار مى‌رفت. از او محدّثانى چون ابن‌مَنْدَه و ابوالحسن‌بن على‌بن محمد قابسى حدیث نقل کرده‌اند (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۸، ص ۱۱۴ـ۱۱۵؛ همو، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۶، ص۱۸۰).

رحلت

ابن‌عساکر (ج ۱۵، ص۲۴۰) در اشاره به فضل کنانى، گفته است که دارقطنى در سفر به مصر، با کنانى هم‌صحبت شد. وى در ۳۵۷، به هنگام لشکرکشى فاطمیان به مصر، درگذشت (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج ۱۶، ص ۱۸۱؛ همو، ۱۴۲۴، همانجا).

اثر

تنها اثرى که از او یاد شده، جزءُ البَطاقه است که در واقع تخریجى از حدیث مشهور به بطاقه است که آن را عبداللّه‌بن عمروبن عاص روایت کرده است (رجوع کنید به کتّانى، ص ۷۶). این حدیث به اهمیت و ثواب شهادتین اشاره دارد (رجوع کنید به حاکم نیشابورى، ج ۱، ص ۵۲۹). به نوشته ذهبى (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۶۰۲)، این مجموعه را ابوالحسن على‌بن عمر حرّانى، مشهور به ابن‌حِمِّصَه، از شاگردان کنانى، روایت کرده است. این کتاب با تحقیق عبدالرزاق‌بن عبدالمحسن العباد البدر (ریاض ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲) به‌چاپ رسیده است.



منابع:

(۱) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۲) محمدبن عبداللّه حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، چاپ یوسف عبدالرحمان مرعشلى، بیروت ۱۴۰۶؛
(۳) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشّار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۴) همو، سیر اعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۵) محمدبن جعفر کتّانى، الرساله المستطرفه لبیان مشهور کتب السنه المشرفه، کراچى ۱۳۷۹/۱۹۶۰٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴

زندگینامه حسین‌ جُعَل‌«کاغذی‌»

 ابوعبداللّه‌ حسین‌بن‌ علی‌ ، معروف‌ به‌ کاغذی‌، فقیه‌ حنفی‌ و متکلم‌ صاحب‌نامِ معتزلی قرن‌ چهارم‌. در بیشتر منابع‌ کنیه‌ و نسبتِ وی‌، ابوعبداللّه‌ بصری‌ ضبط‌ شده‌ است‌. ظاهراً لقب‌ جُعَل‌ (نوعی‌ سوسک‌) را از باب‌ طعن‌ و تحقیر به‌ وی‌ داده‌اند و در منابع‌ معتزلی‌ و حنفی‌ این‌ لقب‌ نیامده‌ است‌. با این‌ همه‌، در منابع‌ متقدمی‌ همچون‌ الفهرست‌ ابن‌ندیم‌ (ص‌ ۲۲۲) تأکید شده‌ که‌ او به‌ جُعَل‌ شهرت‌ داشته‌ است‌.

به‌ گزراش‌ ابن‌ندیم‌ (همانجا) تاریخ‌ تولد جُعَل‌ ۳۰۸ است‌ (نیز رجوع کنید به ابوحَیان‌ توحیدی‌، کتاب‌ الامتاع‌ ، ج‌ ۱، ص‌۱۴۰، پانویس‌ ۱)، ولی‌ در منابع‌ دیگر، آن‌ را ۲۹۳ هم‌ ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۶۲۶؛ابن‌ابی‌الوفا، ج‌ ۴، ص‌ ۶۳). جُعَل‌ در بصره‌ متولد شد، ولی‌ بیشتر عمر خود را در بغداد گذراند و به‌ ریاست‌ مکتب‌ معتزله بصری‌ در بغداد رسید (ابن‌ندیم‌؛خطیب‌ بغدادی‌، همانجاها). ظاهراً جعل‌، از بیم‌ خطر حمله قرمطیان‌، در جوانی‌ بصره‌ را ترک‌ کرده‌ است‌. او شاگرد برخی‌ از نمایندگان‌ مکتب‌ معتزله بصره‌، از جمله‌ ابوهاشم‌ جُبّائی‌ * (متوفی‌ ۳۲۱) و شاگرد وی‌ ابوعلی‌بن‌ خَلاّد (متوفی‌ ۳۴۰)، بود ( رجوع کنید به قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، فضل‌ الاعتزال‌ ، ص‌ ۳۲۵؛ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۱۰۵).

جُعَل‌ فقه‌ و کلام‌ را از ابوالحسن‌ کرخی‌ (متوفی‌ ۳۴۰)، رئیس‌ حنفیان‌ بغداد و متکلم‌ معتزلی‌، آموخت‌ و در آن‌ دو علم‌، سرآمد معاصران‌ خود شد (لکنوی‌، ص‌ ۶۷) تا جایی‌که‌ ابوالحسن‌ کرخی‌ گاهی‌ پاسخگویی‌ به‌ مسائل‌ کلامی‌ را به‌ وی‌ ارجاع‌ می‌داد، از جمله‌ پاسخگویی‌ به‌ مسئله اصابت‌ رأی‌ مجتهد را ــ که‌ به‌ گزارش‌ قاضی‌عبدالجبار ( فضل‌الاعتزال‌ ، ص‌ ۳۲۶)، سیف‌الدوله‌ یا به‌ گزارش‌ ابن‌مرتضی‌ (ص‌ ۱۰۶)، عضدالدوله دیلمی‌ آن‌ مسئله‌ را مطرح‌ کرده‌ بودند به‌ جعل‌ واگذار کرد.

ابوعبداللّه‌، همانند استاد خود در فقه‌، حنفی‌ و پیرو مذهب‌ اهل‌ عراق‌ و در کلام‌، معتزلی‌ بود (ابن‌ندیم‌؛خطیب‌ بغدادی‌، همانجاها؛ابن‌جوزی‌، ج‌ ۱۴، ص‌ ۲۷۲؛ذهبی‌، ج‌ ۱۲، ص‌۳۳۴).

از دیگر استادان‌ وی‌ ابوالقاسم‌ سَهْلویه‌ ملقب‌ به‌ قُشور (از طبقه دهم‌ معتزله‌)، ابوجعفر معروف‌ به‌ سَهْکَلام‌ صِیمَری‌، و قاضی‌ ابوبکر باقلاّنی‌ * (متکلم‌ اشعری‌، متوفی‌ ۴۰۳) بودند (ابن‌ندیم‌، همانجا). ابن‌مرتضی‌ (ص‌ ۷، ۱۰۵) جعل‌ را از طبقه دهم‌ معتزله‌ و یکی‌ از افرادی‌ دانسته‌ است‌ که‌ سلسله‌ سند معتزلیان‌ به‌ واسطه طبقه ایشان‌ به‌ رسول‌ اکرم‌ صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم‌ می‌رسد.

شاگردان‌

از جمله‌ شاگردان‌ جُعَل‌ این‌ اشخاص‌ بودند:

ابواسحاق‌ نصیبی‌ (متوفی‌ ۴۴۹)؛

ابن‌داعی‌،

ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ حسن‌ علوی‌ (متوفی‌ ۳۶۰)، ملقب‌ به‌ مهدی‌ لدین‌اللّه‌؛ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ احمدبن‌ حنیف‌؛

سیدابوطالب‌ حسنی‌، ملقب‌ به‌ ناطق‌ بالحق‌؛

برادر ابوطالب‌، ابوالحسین‌ احمدبن‌ حسین‌، معروف‌ به‌ المؤید باللّه‌، که‌ همگی‌ از زیدیان‌ بودند (ناطق‌ بالحق‌، ص‌ ۱۰۴ـ۱۰۶؛ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۱۱۳ـ۱۱۴؛نیز رجوع کنید به محلِّی‌، ص‌ ۳۱۸؛د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، تکمله ۱ـ۲، ذیل‌ Abu Abd Allah al- Basri””).

از شاگردان‌ معتزلی‌ مذهب‌ او دو تن‌ مشهورند:

ابواسحاق‌بن‌ عیاش‌ و قاضی‌ عبدالجبار، متکلم‌ صاحب‌نام‌ (رجوع کنید به ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۱۰۷، ۱۱۲). عمده آرای‌ جعل‌ بر اساس‌ گزارشهای‌ فراوانی‌ که‌ قاضی‌ عبدالجبار ( المغنی‌ ، ج‌ ۱۴، ص‌ ۲۱، ج‌ ۱۷، ص‌ ۲۹۹ـ۳۰۰؛همو، شرح‌ الاصول‌ الخمسه، ص‌ ۵۴۸، ۷۶۷) از وی‌ نقل‌ کرده‌، بازسازی‌ و احیا شده‌ است‌. هرچند قاضی‌ عبدالجبار خود را مدیون‌ ابوعبداللّه‌ جعل‌ دانسته‌ ( رجوع کنید به قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، المغنی‌، ج‌۲۰، قسم‌ ۲، ص‌ ۲۵۷)، ولی‌ اغلب‌ با استادش‌ همرأی‌ نیست‌ (رجوع کنید به ادامه مقاله‌).

قاضی‌ عبدالجبار برخی‌ از کتابهای‌ خود را در حضور ابوعبداللّه‌ نگاشته‌ است‌، به‌ ویژه‌ هنگامی‌ که‌ در بغداد در خانه او زندگی‌ می‌کرد (جُشَمی‌، ص‌ ۳۶۶) و هنگامی‌ که‌ شروع‌ به‌ نگارش‌ کتاب‌ چند جلدی‌ المُغنی‌ کرد، ابوعبداللّه‌ هنوز زنده‌ بود ( رجوع کنید به قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، المغنی‌ ، ج‌۲۰، قسم‌ ۲، ص‌ ۲۵۸).

از دیگر شاگردان‌ ابوعبداللّه‌،

شیخ‌مفید بود که‌ تحصیلاتش‌ را نزد ابوعبداللّه‌ آغاز کرد (شوشتری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۶۴؛مک ‌درموت‌، ص‌ ۹). دو اثر در رد و نقض‌ آرای‌ ابوعبداللّه‌ به‌ او نسبت‌ داده‌اند ( رجوع کنید به نجاشی‌، ص‌ ۳۹۹، ۴۰۲).

در باره وضع‌ معتزله‌ در بغدادِ آن‌ روز، گفتنی‌ است‌ که‌ از سویی‌، در اواخر دوره حیات‌ ابوالحسین‌ خیاط‌ * (متکلم‌ معتزلی‌، متوفی‌ حدود ۳۰۰) معتزله‌ حیثیت‌ و اعتبار چندانی‌ نداشتند (شاید به‌سبب‌ کتابهای‌ ابن‌راوندی‌ * ) و از سوی‌ دیگر، تنها شاخه معتزلی‌ که‌ در بغداد قدرت‌ داشت‌، یعنی‌ ابن‌اِخْشید * (متوفی‌ ۳۲۶) و شاگردانش‌، به‌ شدت‌ با ابوهاشم‌ جبّائی‌ مخالفت‌ می‌کردند؛
از این‌رو، ابوعبداللّه‌، که‌ شاگرد ابوهاشم‌ بود، در اوضاع‌ سختی‌ به‌ تحصیل‌ پرداخت‌ و به‌ نوعی‌ در انزوا به‌سر می‌برد ( رجوع کنید به قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، فضل‌الاعتزال‌ ، ص‌ ۳۲۵؛ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۱۰۵؛د. اسلام‌ ، همانجا).

شرایط‌ سیاسی‌ آن‌ دوره‌ بدین‌ صورت‌ بود که‌ استادِ جُعل‌، ابوالحسن‌ کرخی‌، با سیف‌الدوله‌ حمدانی‌ (حک : ۳۳۳ـ۳۵۶) مناسبات‌ نزدیکی‌ داشت‌. حمدانیان‌ بر سر به‌ دست‌گیری‌ حکومت‌ عراق‌ با آل‌بویه‌ رقابت‌ داشتند ( رجوع کنید به قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، فضل‌الاعتزال‌ ، ص‌ ۳۲۶؛د. اسلام‌، همانجا).

پس‌ از کرخی‌، شاگردش‌ ابوعبداللّه‌ به‌ آل‌بویه‌ تقرب‌ جست‌. در ۳۳۴ معزالدوله‌ دیلمی‌ بغداد را فتح‌ کرد و از آن‌ پس‌ ابوعبداللّه‌ از حمایت‌ مالی‌ و اجتماعی‌ وی‌ و وزیرش‌، حسن‌بن‌ محمد مُهلَّبی‌ (وزارت‌: ۳۳۹ـ۳۵۲)، برخوردار شد (ابوحیان‌ توحیدی‌، کتاب‌ الامتاع‌ ، ج‌ ۳، ص‌ ۲۱۳). بنا به‌ گزارش‌ ناطق‌ بالحق‌ (ص‌۱۰۶ـ ۱۰۷)، یکی‌ از انگیزه‌های‌ نزدیکی‌ ابوعبداللّه‌ به‌ زیدیان‌ و از جمله‌ ابن‌داعی‌، از بزرگان‌ علویان‌، برخورداری‌ از این‌ حمایتها بوده‌ است‌.

از نوع‌ نگرش‌ ابوعبداللّه‌ به‌ موضوع‌ امامت‌ و احترام‌ زیدیان‌ به‌ وی‌، گرایش‌ او را به‌ علویان‌ و شیعه‌ می‌توان‌ دریافت‌. وی‌ در تربیت‌ و ارتقای‌ علمی‌ علویان‌ اهتمام‌ می‌ورزید و به‌ ابن‌داعی‌ توجهی‌ خاص‌ داشت‌ به‌گونه‌ای‌ که‌ افزون‌ بر تدریس‌ مطالب‌ عمومی‌، به‌ وی‌ کلام‌ می‌آموخت‌ و با تشویق‌ ابوعبداللّه‌ بود که‌ ابن‌داعی‌، به‌ درخواست‌ معزالدوله‌، نقابت‌ علویان‌ بغداد را پذیرفت‌ (همان‌، ص‌ ۱۰۶، ۱۰۸ـ۱۰۹). با وجود این‌، ابوعبداللّه‌ با ابن‌داعی‌ در خصوص‌ نص‌ بر امامت‌ حضرت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ مناظراتی‌ داشت‌ و همواره‌ به‌ شاگردان‌ خود توصیه‌ می‌کرد که‌ در حضور ابن‌داعی‌ در خصوص‌ نص‌ امام‌ و سهم‌ ذوی‌القربی‌، گفتگو نکنند، زیرا ابن‌داعی‌ به‌ این‌ دو موضوع‌ اعتقاد جدّی‌ داشت‌ (همان‌، ص‌ ۱۰۸؛ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۱۰۷).

عضدالدوله‌ نیز گاهی‌ برای‌ ابوعبداللّه‌ آذوقه‌ می‌فرستاد و از وی‌ حمایت‌ می‌نمود ( رجوع کنید به قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، فضل‌ الاعتزال‌، ص‌ ۳۲۷). به‌ گزارش‌ ابوحَیان‌ توحیدی‌ (اخلاق‌ الوزیرین‌ ، ص‌ ۲۰۸)، ابوعبداللّه‌ بیست‌ سال‌ برای‌ صاحب‌بن‌ عَبّاد، جاسوسی حاکم‌ بغداد را کرد. شاید به‌ دلیل‌ همین‌ نزدیکی او با صاحب‌بن‌ عبّاد و خصومت‌ ابوحیان‌ با صاحب‌بن‌ عبّاد و یاران‌ او بوده‌ که‌ ابوحیان‌ مغرضانه‌ به‌ بیان‌ حالات‌ و ویژگیهای‌ ابوعبداللّه‌ پرداخته‌ است‌؛او توانایی‌ خاص‌ ابوعبداللّه‌ را در تدریس‌ و املا منکر نشده‌، اما او را در مناظره‌ ضعیف‌ دانسته‌ است‌ ( رجوع کنید به کتاب‌ الامتاع‌ ، ج‌ ۱، ص‌۱۴۰؛همو، اخلاق‌الوزیرین‌ ، ص‌ ۲۰۴ـ ۲۰۵).

به‌ گزارش‌ ابوحیان‌ توحیدی‌ ( اخلاق‌الوزیرین‌ ، همانجا)، در یکی‌ از مجالس‌ عزالدوله‌ در ۳۶۰، ابوعبداللّه‌ را به‌ مناظره‌ خواندند، اما او بسیار مضطرب‌ شد و با وساطت‌ ابوالوفاء بوزجانی‌ * ، که‌ به‌ وی‌ ارادت‌ داشت‌، توانست‌ از مناظره‌ رهایی‌ یابد. همو ( اخلاق‌الوزیرین‌ ، ص‌ ۲۰۸) می‌نویسد ابوعبداللّه‌ خطاب‌ به‌ صاحب‌بن‌ عبّاد رساله‌ای‌ نوشته‌ و در آن‌ ظاهراً وی‌ را «مهدی‌ منتظر» نامیده‌، با این‌ استدلال‌ که‌ «مهدی‌» به‌معنای‌ هدایت‌ شده‌ است‌ و صاحب‌ نیز اهل‌ عدل‌ و توحید است‌ و هدایت‌ شده‌، و «منتظر» به‌دلیل‌ آنکه‌ در عراق‌ منتظر وی‌ هستند.

به‌ ادعای‌ ابوحیان‌ توحیدی‌ ( اخلاق‌الوزیرین‌ ، ص‌ ۲۰۸)، این‌ رساله‌ که‌ با حروف‌ طلایی‌ نوشته‌ شده‌ بود، با سایر هدایا برای‌ قابوس‌بن‌ وشمگیر دیلمی‌ (متوفی‌ ۴۰۳)، حاکم‌ گرگان‌، فرستاده‌ شد. همچنین‌ ابوحیان‌ توحیدی‌ ( اخلاق‌الوزیرین‌، ص‌ ۲۱۱) برخی‌ شاگردان‌ ابوعبداللّه‌، از جمله‌ ابواسحاق‌ نصیبی‌، را فاسق‌ معرفی‌ کرده‌ است‌. او ( اخلاق‌الوزیرین، ص‌ ۲۱۳) در خصوص‌ ابواحمدبن‌ ابی‌عَلاّن‌ واسطی‌، از شاگردان‌ و نزدیکان‌ ابوعبداللّه‌، نیز آورده‌ که‌ وی‌ بعدها از جُعل‌ بیزاری‌ جسته‌ و حتی‌ او را لعن‌ کرده‌ است‌. با این‌ همه‌، ابوعبداللّه‌ را در سرزمینهای‌ بسیاری‌ می‌شناختند، به‌ ویژه‌ در خراسان‌ شهرت‌ فراوانی‌ داشته‌ و ریاست‌ مذهبی‌ بر عهده او بوده‌ است‌ (ابن‌ندیم‌، ص‌ ۲۲۲؛صیمری‌، ص‌۱۷۰؛ابواسحاق‌ شیرازی‌، ص‌ ۱۴۳). به‌ گزارش‌ صیمری‌ (همانجا)، ابوعبداللّه‌ به‌قدری‌ در دین‌ و مذهب‌ خود استوار و ثابت‌ قدم‌ بود و نزد دوست‌ و دشمن‌ محبوبیت‌ داشت‌ که‌ به‌ او لقب‌ عمروبن‌ عُبَیدِ * (متوفی‌ ۱۴۴، شیخ‌ و مفتی‌ معتزلیان‌) روزگار خویش‌ داده‌ بودند.

ابوعبداللّه‌ در بغداد وفات‌ یافت‌ و ابوعلی‌ فارسی‌ نحوی‌ بر جنازه‌اش‌ نماز گزارد. سال‌ وفات‌ وی‌ به‌طور دقیق‌ مشخص‌ نیست‌. برخی‌ آن‌ را ۳۶۹ ( رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۶۲۶؛ابن‌تغری‌ بردی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۳۵؛قس‌ ابن‌مرتضی‌، همانجا، که‌ ۳۶۷ آورده‌ است‌) و برخی‌ ۳۹۹ ( رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۰۳؛لکنوی‌، ص‌ ۶۷) دانسته‌اند. او را در آستان‌ حسن‌بن‌ زید، کنار قبر استادش‌ ابوالحسن‌ کرخی‌، به‌ خاک‌ سپردند (صیمری‌، همانجا؛خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۶۲۷؛ابن‌جوزی‌، ج‌ ۱۴، ص‌ ۲۷۲).

مهم‌ترین‌ آرای‌

از مهم‌ترین‌ آرای‌ ابوعبداللّه‌، رأی‌ وی‌ در باره حضرت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ است‌. ابوعبداللّه‌، بنا بر اخباری‌ که‌ صحت‌ آنها قطعی‌ است‌، علی‌ علیه‌السلام‌ را افضل‌ مردم‌ پس‌ از رسول‌ خدا صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم‌ می‌دانست‌ و از این‌رو به‌ المُفَضِّل‌ ملقب‌ شد (قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، شرح‌الاصول‌ الخمسه، ص‌ ۷۶۷). به‌ عقیده ابوعبداللّه‌، در باره افضلیت‌ امام‌ علی‌ علیه‌السلام‌ می‌توان‌ به‌ اخبار مشهوری‌ استناد کرد که‌ بر تفضیلِ ایشان‌، دلالت‌ قطعی‌ دارند. در مقابل‌، احادیثی‌ که‌ دالّ بر افضلیت‌ برخی‌ دیگر از صحابه‌اند، در حکم‌ خبر واحدند که‌ در مقابل‌ خبر مشهور حجیت‌ ندارند ( رجوع کنید به قاضی‌عبدالجباربن‌ احمد، المغنی‌، ج‌۲۰، قسم‌ ۲، ص‌۱۲۰ـ۱۲۳؛همو، شرح‌ الاصول‌ الخمسه، همانجا).

علاوه‌ بر آن‌، وی‌ از راه‌ موازنه اعمال‌ نیز نشان‌ داده‌ است‌ که‌ فضائل‌ امیرالمؤمنین‌، از جهت‌ کثرت‌ و اهمیت‌، بر فضائل‌ ابوبکر برتری‌ دارد ( رجوع کنید به قاضی‌عبدالجباربن‌ احمد، المغنی، همانجا). ابوعبداللّه‌ در این‌ باره‌ آثاری‌ نیز داشته‌ است‌، از جمله‌ ابن‌شهر آشوب‌ (ص‌۱۲۲) کتاب‌ الدرجات‌ و ابن‌مرتضی‌ (همانجا) کتاب‌ التفضیل‌ را ــ که‌ ظاهراً هیچ‌ کدام‌ باقی‌ نمانده‌اند به‌وی‌ نسبت‌ داده‌اند. چون‌ نام‌ کامل‌ کتاب‌ الدرجات‌ فی‌ تفضیل‌ امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌ شهرآشوب‌، همانجا)، شاید بتوان‌ این‌ دو کتاب‌ را یکی‌ دانست‌.

قاضی‌ عبدالجبار به‌ نقل‌ از کتاب‌ الاصلح‌ ، نظر ابوعبداللّه‌ را در خصوص‌ قاعده لطف‌ چنین‌ بیان‌ کرده‌ است‌: فعلی‌ که‌ برای‌ برخی‌ مکلفان‌ لطف‌ و برای‌ برخی‌ دیگر مستلزم‌ مفسده‌ای‌ باشد، واجب‌ نیست‌. قاضی‌ عبدالجبار رأی‌ استاد را چنین‌ تأویل‌ کرده‌ که‌ اگر مکلِّف‌ بداند که‌ مکلَّف‌، تکلیفش‌ را تنها با فعلی‌ مفسده‌ به‌ انجام‌ می‌رساند، تکلیف‌ آن‌ فعل‌ برای‌ مکلِّف‌ حَسَن‌ نیست‌ (رجوع کنید به المغنی‌ ، ج‌ ۱۴، ص‌ ۱۸ـ۲۱).

از دیگر آرای‌ ابوعبداللّه‌ این‌ است‌ که‌ خَلْق‌ همان‌ فکر است‌ و اگر این‌ لفظ‌ در قرآن‌ نیامده‌ بود، اطلاق‌ آن‌ بر خداوند روا نبود (قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، شرح‌ الاصول‌ الخمسه، ص‌ ۵۴۸؛همو، المحیط‌ بالتکلیف، ص‌ ۳۳۲). ابوعبداللّه‌ در آثار متعدد، از جمله‌ در کتاب‌ العلوم‌، به‌ بررسی‌ مباحث‌ مرتبط‌ با شناخت‌ پرداخته‌ است‌ ( رجوع کنید به ابوحیان‌ توحیدی‌، المقابسات، ص‌ ۲۲۲؛قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، شرح‌ الاصول‌ الخمسه، ص‌ ۱۹۱ـ ۱۹۲؛نیسابوری‌، ۱۹۷۹، ص‌ ۲۸۸ـ۲۸۹، ۲۹۱).

جعل‌، موجود را «کائن‌ ثابت‌» تعریف‌ کرده‌؛ولی‌ شاگرد وی‌، قاضی‌ عبدالجبار، رأی‌ استاد را نپذیرفته‌، زیرا به‌ نظر وی‌ در این‌ تعریف‌، بر خلاف‌ اصول‌ منطقی‌، معرَّف‌ اَجْلی‌’ و اظهر از معرِّف‌ است‌. به‌ علاوه‌ این‌ تعریف‌ مستلزم‌ تکرار است‌، زیرا کائن‌ همان‌ ثابت‌ است‌ و ثابت‌ همان‌ کائن‌ (قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، شرح‌الاصول‌ الخمسه، ص‌ ۱۷۵ـ۱۷۶). ابوعبداللّه‌ در باره شیئیت‌ معدوم‌ معتقد است‌ معدومیت‌ برای‌ معدوم‌، صفت‌ یا حال‌ شمرده‌ می‌شود ( رجوع کنید به نیسابوری‌، ۱۹۶۹، ص‌ ۲۴۵، ۲۷۶؛فخررازی‌، ص‌ ۱۶۲). ابوعبداللّه‌ همچنین‌ معتقد است‌ ذات‌ جوهر، همانطور که‌ متصف‌ به‌ وصف‌ جوهریت‌ می‌شود، متصف‌ به‌ صفت‌ تحیز نیز می‌شود، اما شرط‌ حصول‌ شی‌ء مکان‌دار در مکان‌، وجود آن‌ است‌؛به‌ این‌ معنا که‌ جوهر قبل‌ از وجود، متصف‌ به‌ صفت‌ تحیز می‌شود، ولی‌ تا وقتی‌ که‌ وجود پیدا نکرده‌ است‌، مکان‌ داشتن‌ برایش‌ حاصل‌ نمی‌شود ( رجوع کنید به فخررازی‌، ص‌ ۱۶۱ـ۱۶۲).

ابوعبداللّه‌ در فروع‌ فقهی‌ به‌ جواز فارسی‌ گزاردن‌ نماز معتقد بوده‌ است‌. وی‌ همچنین‌ در ابواب‌ مختلف‌ اصول‌ فقه‌ آرایی‌ دارد، از جمله‌ در باره حقیقت‌ و مجاز (کلوذانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۹ـ۲۵۰؛سراج‌الدین‌ ارموی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۲۱ـ۲۲۲)، عام‌ و خاص‌، مفهوم‌ شرط‌، مجمل‌ و مبین‌، نسخ‌ (کلوذانی‌، ج‌ ۲، ص‌۱۴۳،۱۹۰، ۲۳۰، ۳۹۸ـ۳۹۹)، اجماع‌ (همان‌، ج‌۲، ص‌۳۹۸ـ ۳۹۹؛سراج‌الدین‌ ارموی‌، ج‌ ۲، ص‌۸۰)، تعادل‌ و ترجیح‌ (کلوذانی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۳۷)، اجتهاد (قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، المغنی‌ ، ج‌ ۱۷، ص‌ ۲۹۹ـ۳۰۰)، شروط‌ علت‌ (همان‌، ج‌ ۱۷، ص‌ ۳۳۵) و دلالت‌ فعل‌ نبی‌ (همان‌، ج‌ ۱۷، ص‌۲۶۰، ۲۶۶).

آثار

ابوعبداللّه‌ کتابهای‌ فراوانی‌ در کلام‌ و فقه‌ داشته‌ که‌ ظاهراً هیچ‌ یک‌ از آنها باقی‌ نمانده‌ است‌. این‌ کتابها عبارت‌ بوده‌اند از:

در کلام‌:

الاَصْلَح‌ (همان‌، ج‌ ۱۴، ص‌ ۲۱)،

کتاب‌ الاقرار،

کتاب‌ الایمان‌ (ابن‌ندیم‌، ص‌ ۲۲۲)،

تعلیق‌ بر نقض‌ المعرفه نوشته ابوعلی‌ جبایی‌ (قاضی‌ عبد الجبار بن‌ احمد، المغنی‌ ، ج‌ ۱۲، ص‌ ۱۳۱؛جشمی‌، ص‌ ۳۶۷)،

التفضیل‌ (ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۱۰۷)،

الجواب‌ عن‌ مسألَتَی الشیخ‌ ابی‌محمد الرمهرمزی‌ (ابن‌ندیم‌، همانجا)،

جواز ردّالشمس‌ (ابن‌شهرآشوب‌، ص‌ ۳۶)،

الدرجات‌ (همان‌، ص‌ ۱۲۲)،

العلوم‌ (نیسابوری‌، ۱۹۷۹، ص‌ ۲۸۸)،

الکلام‌ فی‌ اَنَّ اللّه‌ تعالی‌ لم‌ یزَلْ موجوداً وَ لاشی‌ءَ سِواهُ الی‌ اَنْ خَلَقَ الْخَلقَ (ابن‌ندیم‌، همانجا)،

کتاب‌ المعرفه (همانجا)،

نَقْضُ السُفْیانیه (ابن‌ابی‌الحدید، ج‌۱۰، ص‌ ۱۰۱)،

نقضُ کتاب‌ رازی‌ فی‌اَنّه‌ لایجوزُ انْ یفْعَلَ اللّهُ تعالی‌ بَعْد اَنْ کانَ غیرَ فاعلٍ (ابن‌ندیم‌، همانجا)،

نقضُ کتابِ المُوجز نوشته ابوالحسن‌ اشعری‌ (ناطق‌ بالحق‌، ص‌ ۱۰۶)،

نقض‌ کلام‌ راوندی‌ فی‌ اَنَّ الجسمَ لایجوزُ ان‌ یکونَ مخترعاً لا مِنْ شی‌ء (ابن‌ندیم‌، همانجا)،

الاصول‌ (قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، فضل‌الاعتزال، ص‌ ۳۲۶).

در فقه‌ و اصول‌:

نَقضُ الفُتیا (قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، فضل‌الاعتزال‌ ، ص‌ ۳۲۶)،

کتاب‌ اَلاشْرَبِه و تحلیلِ نبیذِ التَمْر،

تحریمُ مُتْعَه،

جوازُ الصلوهِ بالفارسیه،

شرح‌ مختصر ابی‌الحسن‌ الکرخی‌ (ابن‌ندیم‌، ص‌ ۲۶۱).



منابع:

(۱) ابن‌ابی‌الحدید، شرح‌ نهج‌البلاغه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ [ بی‌تا. (؛
(۲) ابن‌ابی‌الوفا، الجواهر المضیه فی‌ طبقات‌ الحنفیه، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمدحلو، ریاض‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۳) ابن‌تغری‌ بردی‌، النجوم‌ الزاهره فی‌ ملوک‌ مصر و القاهره ، قاهره‌ ) ? ۱۳۸۳ ۱۳۹۲/ [? ۱۹۶۳ ( ۱۹۷۲؛
(۴) ابن‌جوزی‌، المنتظم‌ فی‌ تاریخ‌ الملوک‌ و الامم‌، چاپ‌ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۵) ابن‌حجر عسقلانی‌، لسان‌ المیزان‌ ، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۶) ابن‌شهر آشوب‌، کتاب‌ معالم‌ العلماء ، چاپ‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌ ۱۳۵۳؛
(۷) ابن‌مرتضی‌، کتاب‌ طبقات‌ المعتزله، چاپ‌ سوزانا دیوالد ـ ویلتسر، بیروت‌ ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۸) ابن‌ندیم‌؛
(۹) ابراهیم‌بن‌ علی‌ ابواسحاق‌ شیرازی‌، طبقات‌الفقهاء، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۰) ابوحیان‌ توحیدی‌، اخلاق‌ الوزیرین‌: مثالب‌ الوزیرین‌ الصاحب‌ ابن‌عباد و ابن‌العمید ، چاپ‌ محمدبن‌ تاویت‌ طنجی‌، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۱) همو، کتاب‌ الامتاع‌ و المؤانسه ، چاپ‌ احمد امین‌ و احمد زین‌، بیروت‌ ) بی‌تا. (؛
(۱۲) همو، المقابسات‌ ، چاپ‌ محمد توفیق‌ حسین‌، بغداد ۱۹۷۰، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ۱۳۶۶ ش‌؛
(۱۳) حسن‌بن‌ محمد جشمی‌، «الطبقتان‌ الحادیه عشره و الثانیه عشره من‌ کتاب‌ شرح‌ العیون‌ »، در قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، فضل‌ الاعتزال‌ و طبقات‌ المعتزله، چاپ‌ فؤاد سید، تونس‌ ) بی‌تا. (؛
(۱۴) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۱۵) ذهبی‌؛
(۱۶) محمودبن‌ ابی‌بکر سراج‌الدین‌ ارموی‌، التحصیل‌ من‌ المحصول‌، چاپ‌ عبدالحمید علی‌ ابوزنید، بیروت‌ ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۱۷) نور اللّه ‌بن‌ شریف‌الدین‌ شوشتری‌، مجالس‌ المؤمنین ، تهران‌ ۱۳۵۴ ش‌؛
(۱۸) حسین‌بن‌ علی‌ صیمری‌، اخبار ابی‌حنیفه و اصحابه‌ ، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۹) محمدبن‌ عمر فخررازی‌، کتاب‌ المُحَصَّل‌، چاپ‌ حسین‌ اتای‌، قاهره‌ ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۲۰) قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، شرح‌ الاصول‌ الخمسه، چاپ‌ عبدالکریم‌ عثمان‌، قاهره‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۱) همو، فضل‌الاعتزال‌ و طبقات‌ المعتزله، چاپ‌ فؤاد سید، تونس‌ ) بی‌تا. (؛
(۲۲) همو، المحیط‌ بالتکلیف‌ ، چاپ‌ عمر سید عزمی‌، ) قاهره‌ ۱۹۶۵(؛
(۲۳) همو، المغنی‌ فی‌ ابواب‌ التوحید و العدل‌ ، ج‌ ۱۲، چاپ‌ ابراهیم‌ مدکور، قاهره‌ ) بی‌تا. (، ج‌ ۱۴، چاپ‌ مصطفی‌ سقا، قاهره‌ ۱۳۸۵/۱۹۶۵، ج‌ ۱۷، چاپ‌ امین‌ خولی‌، ) قاهره‌ ( ۱۳۸۲/۱۹۶۳، ج‌۲۰، چاپ‌ عبدالحلیم‌ محمود و سلیمان‌ دنیا، ) قاهره‌، بی‌تا. (؛
(۲۴) محفوظ‌بن‌ احمد کلوذانی‌، التمهید فی‌ اصول‌ الفقه‌ ، بیروت‌ ۱۴۲۱/۲۰۰۰؛
(۲۵) عبدالحی‌بن عبدالحلیم‌ لکنوی‌، الفوائد البهیه فی‌ تراجم‌ الحنفیه، کراچی‌ ۱۳۹۳؛
(۲۶) حُمیدبن‌ احمد محلِّی‌، من‌ کتاب‌ الحدائق‌ الوردیه فی‌ مناقب‌ ائمه الزیدیه، در اخبار ائمه الزیدیه فی‌ طبرستان‌ و دیلمان‌ و جیلان‌ ، چاپ‌ ویلفرد مادلونگ‌، بیروت‌: المعهد الالمانی‌ للابحاث‌ الشرقیه، ۱۹۸۷؛
(۲۷) یحیی‌بن‌ حسین‌ ناطق‌ بالحق‌، من‌ کتاب‌ الافاده فی‌ تاریخ‌ الائمه الساده، در همان‌؛
(۲۸) احمدبن‌ علی‌ نجاشی‌، فهرست‌ اسماء مصنّفی‌ الشیعه المشتهرب رجال‌ النجاشی‌، چاپ‌ موسی‌ شبیری‌ زنجانی‌، قم‌ ۱۴۰۷؛
(۲۹) سعیدبن‌ محمد نیسابوری‌، فی‌التوحید = ) دیوان‌ الاصول‌(، چاپ‌ محمد عبدالهادی‌ ابوریده‌، )قاهره‌ ۱۹۶۹ ]؛
(۳۰) همو، المسائل‌ فی‌الخلاف‌ بین‌ البصریین‌ و البغدادیین، چاپ‌ معن‌ زیاده‌ و رضوان‌ سید، بیروت‌ ۱۹۷۹؛
(۳۱) EI 2, suppl. fascs. 1-2, Leiden 1980, s.v. “Abu ـ Abd Allah A l-Basri” (by J.van Ess);
(۳۲) Martin J. McDermott, The theology of A l-Shaikh A l-Mufid , Beirut 1978.

 دانشنامه جهان اسلام جلد۱۰

زندگینامه تَلیدبن سلیمان محاربی کوفی

تَلیدبن سلیمان محاربی کوفی ، محدّث و راوی شیعی ، مکنّا به ابوادریس از اصحاب امام صادق علیه السلام . در برخی منابع ، کنیه وی ابوسلیمان و لقبش اعرج آمده است (مزّی ، ج ۴، ص ۳۲۰ـ۳۲۱؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۱۶، ج ۸، ص ۲۳۹). سال تولد وی دانسته نیست و وفاتش را به اختلاف در ۱۹۰ یا بعد از آن و به احتمالِ کمتر، ۱۷۰ ذکر کرده اند (ابن حجر عسقلانی ، ۱۳۸۰، ج ۱، ص ۱۱۲؛امین ، ج ۳، ص ۶۳۶).

به گفته نجاشی (ج ۱، ص ۲۸۷) تلید کتابی داشته است که گروهی از آن حدیث نقل کرده اند. به نوشته خطیب بغدادی (ج ۷، ص ۱۳۶) وی مدتی در بغداد به روایت حدیث اشتغال داشته است . در منابع رجالی شیعه صریحاً از استادان و شاگردان وی نامی به میان نیامده است ، ولی به موجب برخی اسناد، از جمله سلسله سند نجاشی به تلید، می توان حسین بن محمدبن علی اَزْدی را از جمله راویان حدیث از تلید دانست ( رجوع کنید به نجاشی ، همانجا؛نیز رجوع کنید به نمازی شاهرودی ، ج ۲، ص ۶۵).

از دیگر راویانی که از تلید حدیث نقل ، و مؤلفان اهل سنّت از آنها یاد کرده اند، می توان احمدبن حاتِم طویل ، احمدبن حنبل ، اسحاق بن موسی انصاری ، و عبدالرحمان بن صالح ازدی را نام برد. از مشایخ حدیث او ابوالجحّاف ، اعمش ، جابربن عبداللّه انصاری ، حمزه بن حبیب زیّات را بر شمرده اند (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۱۳۶ـ۱۳۷؛نمازی شاهرودی ، همانجا؛مزّی ، ج ۴، ص ۳۲۱؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۴۴۸).

در باره وثاقت تلید در میان دانشمندان علم رجال اختلاف نظر بسیار است . نَسائی ، حاکم نیشابوری ، دارقُطنی ، ابوداوود و برخی دیگر به شیعه بودن او اشاره کرده و وی را غیرموثق شمرده اند و گاه با نسبتها و تعابیر تندی همچون رافضی ، خبیث و کذاب او را نکوهیده اند ( رجوع کنید به مزّی ، ج ۴، ص ۳۲۱ـ۳۲۳؛خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۱۳۷ـ ۱۳۸؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۳۸۰، همانجا؛ذهبی ، میزان الاعتدال ، ج ۱،ص ۳۵۸). با این حال ، بر اساس سخنی که از احمدبن حنبل نقل شده ، ظاهراً او شیعه بودن تلید را موجب ضعف نمی دانسته و از او حدیث نقل می کرده است ، هر چند بنا بر نقل قول دیگری او را دروغگو خوانده است ( رجوع کنید به مزّی ، همانجا).

از دیگر مستندات محدّثان اهل سنّت برای عدم وثاقت تلید، بدگویی وی نسبت به برخی خلفا و نقل احادیثی در باره فضائل اهل بیت علیهم السلام است ( رجوع کنید به خطیب بغدادی ؛ذهبی ؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۴، همانجاها). با اینهمه ، احادیث تلید در برخی منابع مهم حدیث اهل سنّت آمده است ، از جمله آثارِ احمدبن حنبل ، ترمذی ، حاکم نیشابوری و خطیب بغدادی ( رجوع کنید به موحد ابطحی ، ج ۴، ص ۲۰۶ـ ۲۰۸؛خطیب بغدادی ، همانجا؛مزّی ، ج ۴، ص ۳۲۳).

هر چند در باره شیعه بودن تلید میان علمای شیعه و اهل سنّت اتفاق نظر وجود دارد، در منابع رجالی شیعه وثاقت ، و حتی نام او، کمتر مطرح شده است . به گفته علامه حلّی (ص ۳۲۹) از عالمان شیعی کسی در جرح یا تعدیل او سخنی ندارد، ولی ابن عُقده می گوید من از ابن نُمَیر شنیدم که می گفت : «ابوالجحّاف ثقه است ، ولی اگر تلید از وی روایت کرده باشد بدان اعتماد نمی کنم » (نیز رجوع کنید به اردبیلی ، ج ۱، ص ۱۳۲). بر این اساس ، علامه حلّی و برخی رجالیان شیعه نام تلید را در شمار راویان ضعیف یا مجهول آورده اند (علامه حلّی ، همانجا؛جزایری ، ج ۳، ص ۳۳۷).

ابن داوود حلّی (ص ۷۵) گفته ابن عقده را دالّ بر جرح و نفی وثاقت او ندانسته و احتمال داده که وی به سبب اشکالی تاریخی یا اسباب دیگر این احادیث را نمی پذیرفته است . ازینرو، ابن داوود نام وی را جزو توثیق شدگان آورده است . برخی از محققان رجالی (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۱۸۵؛خوئی ، ج ۳، ص ۳۷۸) اصل این استدلال را پذیرفته اند، اما گفته اند که با وجود صحت این استدلال وجهی برای اثبات وثاقت تلید وجود ندارد؛نهایت اینکه جرح وی هم ثابت نمی شود و باید در این باره توقف کرد. بر این اساس ، برخی رجالیان امامی از توثیق صریح تلید خودداری کرده اند ( رجوع کنید به خوئی ، همانجا؛تستری ، ج ۲، ص ۲۵۵ـ۲۵۶؛جزایری ، همانجا).

به گفته مامقانی (همانجا) صرف تشیع او دلالتی بر وثاقت ندارد. با اینهمه ، برخی محققان وثاقت وی را بعید ندانسته اند. مجلسی (ص ۴۰) صریحاً او را «ممدوح » شمرده است . وحید بهبهانی نیز ــ با توجه به این نکته که برخی مؤلفان اهل سنّت ، از جمله ذهبی ( المغنی ، ج ۱، ص ۱۱۸)، وی را صرفاً به استناد شیعه بودنش ضعیف پنداشته اند و نیز با استناد به تعبیر نجاشی («یَرویه عَنْهُ جَماعَهٌ») که به جلالت قدر او اِشعار دارد ــ احتمال وثاقت تلید را تقویت کرده است و برخی این نظر را پذیرفته اند ( رجوع کنید به مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۱۸۵ـ ۱۸۶؛مازندرانی حائری ، ج ۲، ص ۱۸۷).

برخی پژوهشگران بر آن اند که بسیاری از اوصاف و نسبتهایی که در کتب اهل سنّت در باره تلید آمده ، نادرست است . به نظر آنان ، این تعبیرهای ناروا و زننده خود بهترین گواه بر این امر است که برخی از اهل سنّت در وثاقت تلید تنها به سبب مذهب و نقل کردن احادیث شیعه مناقشه کرده اند، ازینرو می توان برای وثاقت او دلیلی موجه یافت و حداقل وی را «حَسَن » به شمار آورد ( رجوع کنید به موحد ابطحی ، ج ۴، ص ۲۰۶ـ۲۱۰؛مامقانی ، ج ۱، بخش ۱، ص ۲۲، بخش ۲، ص ۱۸۶؛امین ، ج ۳، ص ۶۳۷؛زنجانی ، ج ۱، ص ۳۳۴).



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، تقریب التهذیب ، چاپ عبدالوهاب عبداللطیف ، بیروت ?( ۱۳۸۰ ) ؛
(۲) همو، تهذیب التهذیب ، بیروت ۱۴۰۴/ ۱۹۸۴؛
(۳) همو، لسان المیزان ، چاپ محمد عبدالرحمان مرعشلی ، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵ـ۱۹۹۶؛
(۴) ابن داوود حلّی ، کتاب الرّجال ، چاپ جلال الدین محدث ارموی ، تهران ۱۳۴۲ ش ؛
(۵) محمدبن علی اردبیلی ، جامع الرّواه و ازاحه الاشتباهات عن الطّرق و الاسناد ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) امین ؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، تهران ۱۳۷۹ـ۱۳۹۱؛
(۸) عبدالنبی جزایری ، حاوی الاقوال فی معرفه الرّجال ، قم ۱۴۱۸؛
(۹) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، چاپ مصطفی عبدالقادر، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۱۰) خوئی ؛
(۱۱) محمدبن احمد ذهبی ، المغنی فی الضعفاء ، چاپ نورالدین عتر، ( حلب ۱۹۷۱ ) ؛
(۱۲) همو، میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۳) موسی زنجانی ، الجامع فی الرجال ، قم ۱۳۹۴؛
(۱۴) حسن بن یوسف علامه حلّی ، خلاصه الاقوال فی معرفه الرّجال ، چاپ جواد قیومی ، ( قم ) ۱۴۱۷؛
(۱۵) محمدبن اسماعیل مازندرانی حائری ، منتهی المقال فی احوال الرّجال ، قم ۱۴۱۶؛
(۱۶) عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرّجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۱۷) محمدباقربن محمدتقی مجلسی ، الوجیزه فی الرّجال ، چاپ محمدکاظم رحمان ستایش ، تهران ۱۳۷۸؛
(۱۸) یوسف بن عبدالرحمان مزّی ، تهذیب الکمال فی اسماء الرّجال ، ج ۴، چاپ بشار عوّاد معروف ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۹) مرتضی مطهری ، خدمات متقابل اسلام و ایران ، تهران ۱۳۷۰ش ؛
(۲۰) محمدعلی موحد ابطحی ، تهذیب المقال فی تنقیح کتاب الرّجال للنجاشی ، قم ۱۴۱۲؛
(۲۱) احمدبن علی نجاشی ، رجال النجاشی ، چاپ محمدجواد نائینی ، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۲۲) علی نمازی شاهرودی ، مستدرکات علم الرّجال ، تهران ۱۴۱۲ـ۱۴۱۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه ابوجَهم بُکَیْربن اَعْیَن الشیبانی الکوفی

ابوجَهم بکیربن اعین بن سُنْسُن الشیبانی الکوفی ، از مشهورترین اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام . خاندان او، آل اعین ، از نخستین و مهمترین خانواده های شیعی در کوفه و شماری از فرزندانش نیز،تا زمان غیبت کبرای امام عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف (قرن چهارم ) در فقه و حدیث سرآمد بودند که نامدارترین آنها عبدالله بن بکیر و ابوغالب احمدبن محمد زُراری اند.

این مقاله به معرفی بکیر و خاندان او جز عبدالله و ابوغالب می پردازد.

به نوشته زراری (ص ۲۶ـ۲۷)، عبدالملک بن اَعْیَن اولین فرد این خاندان بود که به هدایت صالح بن میثم ، صحابی امام باقر و امام صادق علیهماالسلام ، شیعه شد و سپس حمران بن اعین به تشویق ابوخالد کابلی ، از ثقات امام سجاد علیه السلام ، مذهب تشیع اختیار کرد. زراری (ص ۲۱) این نکته را نیز نقل کرده که اُمّالاَسود دختر اعین نخستین کس از این خاندان بوده که ، از طریق ابوخالد کابلی ، به مذهب شیعی گرویده است .

هر چند بکیر را در شمار صحابیان امام سجاد علیه السلام نیاورده اند، احادیث منقول از او نشان می دهد که زمان آن امام را نیز درک کرده است (طوسی ، ۱۳۵۶، ص ۷۴؛ خوئی ، ج ۳، ص ۳۵۹ براساس مطلب طوسی ). بنابر احصای خوئی (ج ۳، ص ۳۶۰، احادیث منقول از بکیر در کتب اربعه حدیثی شیعه به ۱۲۵ می رسد که جز چهار حدیث (کلینی ، ج ۱، ص ۹۳، ۱۰۹، ۴۳۸) بقیه فقهی اند. امام صادق علیه السلام او را بعد از وفاتش تکریم کرده و به همنشینی وی در آخرت با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وسلّم و امیرمؤمنان علیه السلام اشاره کرده است . بحرالعلوم (ج ۱، ص ۲۵۶) پس از نقل این روایت آن را صحیح و معتبر دانسته است (کشّی ، ص ۱۸۱؛ علاّ مه حلّی ، ص ۲۸؛ قهپائی ، ج ۱، ص ۲۷۹؛ ابن طاووس ، ص ۵۸؛ امین ، ج ۳، ص ۵۹۹ ـ ۶۰۰).

بکیر از اصحاب امام باقر (ابن ندیم ، ص ۲۷۶) و امام صادق علیهماالسلام است (امین ، همانجا) که بدون واسطه و گاه به واسطه برادرش ، زراره بن اَعین * ، حدیث نقل کرده است و شمار زیادی از محدثان ، از جمله عبدالله بن بکیر، اَبان بن عثمان ، جَمیل بن دَراج ، حَریزبن عبدالله ، عبدالرحمان بن حجاج ، علی بن رِئاب و عمربن اُذَینَه (خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۰ـ۳۶۱؛ کاظمی ، ص ۲۶؛ مازندرانی حائری ، ج ۲، ص ۱۷۵) از او حدیث نقل کرده اند.

در اسناد برخی از احادیث نامهای کسانی چون ابن ابی عَمیر آمده که از بکیر نقل حدیث کرده اند، در حالی که از نظر زمانی بین آنها فاصله زیادی وجود دارد. برخی رجال شناسان این اسناد را تصحیح و مورد اشتباه را روشن کرده اند ( رجوع کنید به خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۲؛ تستری ، ج ۲، ص ۳۸۶).

فرزندان بکیر به بکیریون و وُلدجهم و بیش از همه به زُراری (منسوب به زراره بن اعین ، برادر بکیر) معروف اند (موحد ابطحی ، ص ۱۸۵؛ زراری ، ص ۱۱؛ بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۴۲) و نسبت اخیر به نوشته ابوغالب (همانجا)، به این جهت بوده که مادر حسن بن جهم بن بکیر نواده زراره بناعین بود. گویا ذکر همین نسبت در توقیعات امام هادی علیه السلام برای سلیمان بن جهم در رواج آن (زراری ) تأثیر جدی داشته است (بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۲۸ـ۲۲۹). در برخی منابع ، به هنگام ذکر نام افراد این خاندان ، گاه به اشتباه (احتمالاً به سهو کاتبان ) به جای «زراری » کلمه «رازی » نوشته شده است (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۲۷۱ و ۳۲۳؛ج ۲، بخش ۱، ص ۲۹۱؛ج ۳، بخش ۱، ص ۱۲۲).

بهترین و قدیمترین زندگینامه فرزندان بکیر در رساله ای مندرج است که ابوغالب ، به قصد اجازه روایت کتب خود و خاندانش و آنچه از کتب گذشتگان نزدش بوده ، برای نواده خود، ابوطاهر محمدبن عبیدالله بن احمد شیبانی زراری ، نوشته است .

برخی از اخلاف بکیر که از نظر حدیثی و فقهی شناخته شده اند، از این قرارند:

۱) عبدالحمیدبن بکیر، از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام ، که بی واسطه و گاه به واسطه عبدالملک و محمدبن مسلم ، حدیث نقل کرده است و گروهی از محدثان ، از جمله محمدبن ابی عمیر، صَفوان بن یحیی ، حسن بن محبوب و یونس بن عبدالرحمان ، از او نقل حدیث کرده اند؛
۲) عمربن بکیر، صحابی امام صادق علیه السلام ؛
۳) عبدالاعلی بن بکیر، راوی حدیث از امام صادق علیه السلام که در اسناد احادیث زیادی بین او و عمویش عبدالاعلی بن اعین خلط شده است (موحد ابطحی ، ص ۱۳۳)؛
۴) زیدبن بکیر و جهم بن بکیر که طوسی (۱۳۸۰، ص ۱۰۹)، نجاشی (ص ۲۲۲)، ابن داوود حلّی (ص ۵۷)، قهپائی (همانجا) و امین (همانجا) آنها را در زمره اولاد بکیر نام برده اند؛
۵) حسین و محمد و علی ، فرزندان عبدالحمیدبن بکیر و از راویان حدیث (نجاشی ، همانجا)، هر چند زراری (ص ۲۴) این سه برادر را فرزندان عبدالله بن بکیر خوانده است ؛
۶) حسن بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام و از محدثان ثقه (زراری ، ص ۸) که با واسطه از محدثانی چون بکیربن اعین ، حمادبن عثمان ، عبدالله بن بکیر و فضیل بن یسار حدیث نقل کرده است و محدثان دیگری ، چون احمدبن محمدبن عیسی ، حسن بن علی بن فضال ، علی بن اسباط ، محمدبن اسماعیل و محمدبن

نسب نامه خاندان بکیربن اعین

عبدالحمید از او نقل حدیث کرده اند (خوئی ، ج ۴، ص ۲۹۵). شمار احادیث نقل شده از او، که غالباً فقهی است ، به ۱۲۳ می رسد (همانجا)؛
۷) حسین بن جهم بن بکیر، از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام که در بعضی کتب رجال ، او و حسن بن جهم را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۳۲۳)؛
۸) علی بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم علیه السلام . موحد ابطحی (ص ۱۹۳) محمد را نیز از فرزندان جهم نام برده است . البته برای محمد نیز فرزندی به نام علی ذکر شده است (همانجا)؛
۹) محمدبن حسن بن جهم بن بکیر، که بتردید در طبقه اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام قرار دارد و چند حدیث نیز از او نقل شده است (همان ، ص ۱۹۸)؛
۱۰) سلیمان بن حسن بن جهم بن بکیر، از مشایخ شیعه ، معروف به زراری (زراری ، ص ۱۱)، که ازطریق مادر با آل طاهر نسبت داشت و بدین جهت همراه آنان به نیشابور رفت و پس از بازگشت آل طاهر از خراسان بهکوفه برگشت . محل سکونت او در کوفه سالها به عنوانمحله شیعه نشین آل زراره معروف بود (همان ، ص ۱۲ـ۱۳)؛

۱۱) محمدبن سلیمان ، معروف به ابوطاهر زراری (۲۳۷ـ۳۰۱)، از ثقات اصحاب حدیث که با امام حسن عسکری علیه السلام مکاتبه داشته و کتاب الا´داب والمواعظ و کتاب الدعاء ازآثار اوست . او واسطه انتقال کتب برخی از اصحاب ائمه به نسلهای بعد بوده است (همان ، ص ۳۴ـ۳۷، شرح موحد ابطحی ). به نقل زراری (ص ۱۷) و شیخ طوسی (۱۳۹۸، ص ۱۶۳ـ ۱۶۴، ۱۸۱ـ۱۸۲)، وی مورد توجه حضرت امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف نیز بوده و توقیعاتی برای او صادر شده است . نواده ابوغالب ، محمدبن عبیدالله بن احمد، نیز به ابوطاهر زراری معروف بوده و بعضاً در اسناد، احادیث او و محمدبن سلیمان را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۳، بخش ۱، ص ۲۲)؛

۱۲) ابوالحسن علی بن سلیمان زراری ، از محدثان و فقهای مورد توجه امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف بوده و با آن حضرت پیوند و ارتباط داشته ، وتوقیعاتی نیز از جانب ایشان دریافت داشته است . کتاب النوادر از آثار اوست (خوئی ، ج ۱۲، ص ۴۲ـ۴۳؛نجاشی ، ص ۲۶۱)؛

۱۳) جعفر فرزند دیگر سلیمان را نیز از اصحاب امام هادی علیه السلام خوانده اند (طوسی ، ۱۳۸۰، ص ۴۱۲، پانویس ۲؛
ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۱۱۵). از سه فرزند دیگر او، به نامهای احمد و حسن و حسین ، نیز در رساله فی آل اعین زراری (ص ۱۲، ۱۴) یاد شده است .



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/ ۱۹۷۲؛ابن طاووس ، التحریر الطاووسی ، المستخرج من کتاب حل

(۳) الاشکال فی معرفه الرجال ، تألیف حسن بن زین الدین شهید ثانی ، چاپ محمدحسن ترحینی ، قم ۱۳۶۸ش ؛
(۴) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ش ؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدمهدی بن مرتضی بحرالعلوم ، رجال السید بحرالعلوم : المعروف بالفوائدالرجالیه ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، قم ۱۴۱۰؛
(۸) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۹) احمدبن محمد زراری ، رساله فی آل اعین ، مع شرحها لمحمدعلی موحدابطحی ، اصفهان ۱۳۹۹؛
(۱۰) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۱۱) همو، الفهرست ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۵۶/۱۹۳۷، چاپ افست قم ۱۳۵۱ ش ؛
(۱۲) همو، کتاب الغیبه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۸ ) ؛
(۱۳) حسن بن یوسف علاّ مه حلّی ، رجال العلامه الحلّی ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۱۴) عنایه الله قهپائی ، مجمع الرجال ، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی ، اصفهان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۷، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۵) محمدامین بن محمدعلی کاظمی ، هدایه المحدثین الی طریقه المحمدین ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۶) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ش ؛
(۱۷) محمدبن یعقوب کلینی ، الکافی ، چاپ علی اکبر غفاری ، بیروت ۱۴۱۰؛
(۱۸) محمدبن اسماعیل مازندرانی حائری ، منتهی المقال فی احوال الرجال ، قم ۱۴۱۶؛
(۱۹) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ ۱۳۵۲؛
(۲۰) محمدعلی موحد ابطحی ، تاریخ آل زراره ، ( اصفهان ، بی تا. ) ؛
(۲۱) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۳

زندگینامه حکیم آخوند ملامحمدکاشانى«آخوندکاشی»

 

مدرّس و مروّج فلسفۀ ملاصدرا در اصفهان در قرن سیزدهم. در منابع به تاریخ ولادت آخوند ملامحمد اشاره‌اى نشده، اما چون وى در ۱۳۳۳ در ۸۴ سالگى وفات کرده (رجوع کنید به مهدوى، ص ۷)، احتمالا در حدود ۱۲۴۹ به دنیا آمده است. از زندگى کاشانى اطلاع چندانى در دست نیست. همین‌قدر می‌دانیم که وى در ۱۲۸۶ از کاشان به اصفهان رفته و تا پایان عمر در آنجا سکونت داشته است. محل اقامت وى در اصفهان، مدرسۀ جَدّه کوچک و در اواخر عمر مدرسۀ صدر بوده که در آنجا به تعلیم می‌پرداخته است (صدوقى سها، ص ۴۱۲). کاشانى علاوه بر فلسفه در ریاضیات و نجوم و هیئت و فقه نیز تبحر داشته است (کتابى، ج ۱، ص ۴۰۱ـ۴۰۲).

وى معاصر و معاشر جهانگیرخان قشقایى بود و هر دو، بدون رقابت و منازعت، در مدرسۀ صدر به تدریس فلسفه اشتغال داشتند و حضورشان موجب رونق فلسفه در حوزه فلسفى اصفهان و رواج فلسفه ملاصدرا گردید، به نحوى که طلاب از شهرهاى دور و نزدیک و کشورهاى مجاور در حلقۀ درس آنها حاضر می‌شدند (همایى، ص ۱۵، ۱۸؛قرقانى، ص ۵۴۱؛کتابى، ج ۱، ص ۴۰۱).

اساتید

آقامحمدرضا قمشه‌اى،

ملاحسن نورى (پسر ملاعلى نورى)

و ملا عبدالجواد خراسانى

از استادان کاشانى بودند (رجوع کنید به معلم حبیب‌آبادى، ج ۷، ص ۲۳۵۵؛صدوقی‌سها، ص ۴۱۱).

شاگردان

وى شاگردان بسیارى تربیت کرده است، از جمله:

سید ابوالحسن اصفهانى،

اسداللّه ایزد گشسب گلپایگانى،

سیدجمال‌الدین موسوى گلپایگانى،

میرزا حسن‌خان جابرى انصارى،

سیدحسن قوچانى،

سیدحسن مشکان طبسى،

سیدحسن مدرس،

میرزا على آقا شیرازى،

محمد حکیم گنابادى،

محمدحسن بیچاره بیدختى،

میرزا محمدعلى لاریجانى،

محمدهادى فرزانه قمشه‌اى،

و رحیم ارباب اصفهانى که شاگرد خاص وى بود (رجوع کنید به صدوقی‌سها، ص ۴۱۴ـ۴۲۰).

کاشانى اهل ذوق و عرفان نیز بود و حالات و کراماتى از او گزارش شده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۲ـ۴۱۴؛کتابى، ج ۱، ص ۴۰۰).



منابع :
(۱) منوچهر صدوقى سها، تحریر ثانى تاریخ حکماء و عرفاى متأخر، تهران، ۱۳۸۱؛
(۲) مهدى قرقانى، حکیم جهانگیرخان قشقایى، اصفهان، ۱۳۷۱؛
(۳) سیدمحمدباقر کتابى، رجال اصفهان، در علم و عرفان و ادب و هنر، اصفهان، ۱۳۷۵؛
(۴) میرزامحمدعلى، معلم حبیب‌آبادى، مکارم‌الاثار، اصفهان، ۱۳۷۴؛
(۵) سیدمصلح‌الدین مهدوى، تذکره القبور یا دانشمندان و بزرگان صفهان، اصفهان، ۱۳۴۸؛
(۶) جلال‌الدین همائى، دو رساله در فلسفه اسلامى، تهران، ۱۳۹۸ه ق.

دانشنامه جهان اسلام جلد : ۱۵

زندگینامه شیخ محمد کشی(قرن سوم وچهارم)

از شهر های کشور ازبکستان « کش » [١] و زادگاهش شهر « ابو عمرو » نام وی، محمد فرزند عمر بن عبدالعزیز، کنیه اش[ ٢]است.

ولادت

تاریخ دقیق ولادت شیخ محمد کشی و به تبع آن، سن وی مشخص نیست؛ ولی با ملاحظه سال وفات معاصران، مشایخ وشاگردان او، می توان به دورنمایی از این واقعیت پی برد.

است. آن دو « کافی » شیخ محمد کشی، هم عصر با دانشمندان بزرگ، محمد بن یعقوب کلینی ( متوفای ٣٢٩ ق.)، نویسنده کتاب در بسیاری از مشایخ، مثل محمد بن اسماعیل نیشابوری و شاگردان، مثل جعفر بن محمد بن قولویه قمی، مشترک بوده اند؛ درنتیجه، می توان محمد کشی را همانند شیخ کلینی، از دانشمندان نیمه دوم قرن سوم و نیمه اول قرن چهارم هجری به شمار آورد.[ ٣]

سال تقریبی ولادت وی را می توان ٢۴٠ ق. دانست؛ چه این که برخی از مشایخ کشی در دهه ششم و هفتم قرن سوم هجری وفات یافته است؛ مثل محمد بن حسین بن ابی الخطاب همدانی ( متوفای ٢۶٢ ق.) [ ۴ ] و مسلم است که شیخ کشی باید از نظرسنی به آن حد رسیده باشد ( ٢٠ یا ٢۵ سالگی) ؛ تا شرایط نقلی روایت از آن بزرگان را در خود فراهم کرده باشد.

تحصیلات و منزلت علمی

چگونگی و مدت زمان تحصیلات محمد کشی، همانند سایر جهات زندگی وی، نامعلوم است؛ ولی می توان از قرینه ها و نشانههایی به دست آورد که او فراگیری علوم دینی را نزد استادن بزرگ جهان اسلام، در سال های پایان قرن سوم هجری، در شهرهای کش و سمرقند گذرانده و به درجه عالی فقاهت رسیده و در بین دانشمندان عصر خویش، از رتبه ممتازی برخوردار بوده۵ ] است؛ که کمتر کسی از ] « غلام و صحابه عیاشی » ، است. مهمترین وصفی که تراجم نویسان، وی را به آن توصیف کرده اندشاگردان عیاشی، به این وصف لقب خوانده شده است!

در اصطلاح علم درایت و حدیث، به شاگرد بارز و ممتازی گفته می شود که متأدب به همه آداب استاد و متعلم به تمام « غلام »تعلیمات و آموزش های او بوده و همیشه با او باشد. [ ۶]

مذهب کشی

از سخنان دانشمندان علم رجال و نیز مطالعه اجمالی محتوای کتاب رجال کشی، به خوبی بر می آید که مذهب کشی، شیعه[٧] و  « حسن اعتقاد و راستی مذهب » دوازده امامی بوده و هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد. از این رو، شیخ طوسی او را به٨ ] توصیف می کنند. ] « دارنده راه راست » ابن داود او را به شیخ محمد کشی را به خاطر تبری از دشمنان اهل بیت علیهم السلام ، تحسین می کند و برای ، « مجمع الرجال » نویسنده کتاب اثبات آن، از سخنان شیخ کشی در ذیل کلام امام باقر علیه السلام در مورد عکرمه، غلام ابن عباس، گواه می آورد.

استادان و مشایخ

گرچه علوم اسلامی در قرن های اول، از نظر گستردگی مسایل، محدود بوده است و به مرور زمان گسترش پیدا کرد؛ ولی علومی که در استنباط احکام شرعی دخالت دارد، ( ادبیات، لغت، معانی و بیان، اصول فقه، تفسیر، تاریخ و …) در آن عصر هم مطرح بوده است و طبعا کشی هم برای تحصیل این دانش ها، که مقدمه فقاهت وی بوده است، محضر استادان متعددی را درک کرده است. از این رو، می توان عیاشی را تنها استاد وی معرفی کرد؛ بلکه وی دارای استادان و مشایخ فراوان بوده است.

گرچه نام این استادان مشخص نیست؛ ولی قطعا برخی از مشایخی که کشی از آن ها نقل روایت کرده است، از استادان وی نیزبوده اند. برای دستیابی به نام آن ها بایسته است به مطالعه کتاب رجال وی در سایر کتاب های علم رجال بپردازیم.

مشایخ وی،که استادان او در بین آن ها هستند، عبارتند از:

١ . آدم بن محمد قلانسی بلخی. [ ٩]

٢ . ابراهیم بن علی کوفی:[ ١٠]

٣ . ابراهیم بن محمد بن عباس. [ ١١]

۴ . ابراهیم بن مختار بن محمد. [ ١٢]

۵ . ابراهیم بن نصیر. [ ١٣]

۶ . ابراهیم وراق سمرقندی. [ ١۴]

٧ . ابوالحسن بن ابی طاهر. [ ١۵]

٨ . ابو سعید بن سلیمان. [ ١۶]

٩ . ابو عمرو بن عبدالعزیز. [ ١٧]

١٠ . ابو محمد شامی دمشقی.

١١ . ابوبکر احمد بن ابراهیم لسنسنی

١٢ . ابو جعفر احمد بن ابراهیم قرشی. [ ١٨]

١٣ . احمد بن علی قمی سلولی شقران. [ ١٩]

١۴ . احمد بن علی بن کلثوم سرخسی. [ ٢٠]

١۵ . ابو الحسن احمد بن محمد خالدی. [ ٢١]

١۶ . احمد بن منصور خزاعی. [ ٢٢]

١٧ . احمد بن یعقوب

١٨ . جبرییل بن احمد فرابی:[ ٢٣]

١٩ . جعفر بن احمد بن ایوب:[ ٢۴]

٢٠ . جعفر بن محمد:

٢١ . جعفر بن محمد بن معروف. [ ٢۵]

٢٢ . حسین بن الحسن بن بندار قمی. [ ٢۶]

٢٣ . حمدویه بن نصیر. [ ٢٧]

٢۴ . حمدان بن احمد.

٢۵ . خلف بن حماد کشی؛[ ٢٨]

٢۶ . خلف بن حسن بن طلحه مروزی. [ ٢٩]

٢٧ . خلف بن محمد؛

٢٨ . عبد بن محمد نخعی سمرقندی. [٣٠]

٢٩ . عبداله بن محمد بن خالد.

٣٠ . عثمان بن حامد کشی. [ ٣١]

٣١ . علی بن محمد قتیبه نیشابوری.

٣٢ . علی بن یزداد صانع جرجانی. [ ٣٢]

٣٣ . عمر بن علی تفلیسی؛

٣۴ . طاهر بن عیسی وراق. [ ٣٣]

٣۵ . محمد بن ابراهیم؛

٣۶ . محمد بن احمد بن ابی عوف؛

٣٧ . محمد بن احمد بن شاذان. [ ٣۴]

٣٨ . محمد بن اسماعیل بندقی نیشابوری. [ ٣۵]

٣٩ . محمدبن بحر رهنی.

۴٠ . محمد بن بشر

۴١ . محمد بن براثی. [ ٣۶]

۴٢ . محمد بن حسن بن بندار قمی. [ ٣٧]

۴٣ . محمد بن حسن کشی. [ ٣٨]

۴۴ . محمد بن حسین بن احمد فارسی. [ ٣٩]

۴۵ . محمد بن حسین بن محمد هروی. [ ۴٠]

۴۶ . ابو سعید محمد بن رشید هروی. [ ۴١]

۴٧ . محمد بن حسین بن ابی الخطاب.

۴٨ . محمد بن سعید کشی. [ ۴٢]

۴٩ . محمد بن علی بن قاسم بن ابی حمزه قمی. [ ۴٣]

۵٠ . محمد بن قولویه قمی. [ ۴۴]

۵١ . محمد بن مسعود عیاشی سمرقندی. [ ۴۵]

۵٢ . محمد بن نصیر.

۵٣ . محمد بن یحیی فارسی. [ ۴۶]

۵۴ . نصر بن صباح.

۵۵ . یوسف بن سخت بصری. [ ۴٧]

۵۶ . ابراهیم بن حسین حسینی عقیقی. [ ۴٨]

۵٧ . سعید بن جناح کشی. [ ۴٩]

شاگردان و راویان

مسلم است که شیخ کشی جایگاه علمی و موقعیت اجتماعی خاصی در بین دانشمندان و بزرگان فرهنگی ماوراء النهر داشته است.
از این رو، شاگردان فراوانی در مکتب درسی وی به فراگیری دانش پرداخته و به مراحل کمال رسیده اند؛ ولی آن چه که تراجم نویسان در مورد تعداد شاگردان و راویان از او نوشته اند، انگشت شمار است.

گویا آنان تنها به نام شاگردان برجسته وی بسنده کرده اند که عبارتند از:

١ . هارون بن موسی تلعکبری.

٢ . جعفر بن محمد بن قولویه قمی.

٣ . حیدر بن محمد بن نعیم سمرقندی.

ثمره علمی

تنها اثر جامانده از شیخ محمد کشی، کتابی است مشهور به رجال کشی، که موضوع آن راویان احادیث است. برای پی بردن به ارزش علمی این اثر، نخست مطالبی را در خصوص علم رجال بیان می کنیم.
علم رجال، دانشی است که از احوال راویان حدیث بحث می کند از قبیل: عدالت، وثاقت و هر آن چه که بود و نبود آن درراوی، موجب قبول یا رد روایت او می شود.

نقش تعیین کننده ای در صحت یا کذب ، « راوی » احادیث است؛ بی شک سناخت احوال ، « احکام شرعی » یکی از منابع اصلیبه این مقوله می پردازد. [۵٠]« علم رجال » ، روایات دارد؛

از این رومبنای تمام کتاب های رجالی، عبارت است از:

١ . رجال کشی، شیخ محمد کشی.

٢ . الفهرست، شیخ احمد نجاشی.

٣ . الفهرست، شیخ محمد طوسی.

۴ . رجال شیخ، شیخ محمد طوسی. [ ۵١]

رجال کشی از شهرت، اهمیت و پیشینه زمانی بیشتری بر خوردار است؛ از این رو، در بین پژوهش گران علم رجال جایگاه خاصی دارد.

محتوای اجمالی کتاب

موضوع کتاب رجال کشی، ذکر احوال و طبقات راویان حدیث در زمان معصومین علیهم السلام است و مبنای آن، روایاتی سند دار است که در مدح یا ذم آن ها از ناحیه معصومین علیهم السلام صادر شده است.

نویسنده کتاب، بعد از ذکر راوی، به طرح روایت یا روایات در مورد آن راوی می پردازد. این روایات، گاهی فقط در مدح یا ذمراوی وارد شده و گاهی هم مضمون آن ها مختلف است؛ شیخ محمد کشی در مورد هیچ یک از آن ها جز در موادر نادر، رأی ونظری بیان نمی کند.

رجال کشی، نه اختصاص به راویان شیعه دارد و نه محدود به افراد موثق و ممدوح است. [ ۵٢]در این کتاب، نام راویان بر اساس تاریخ زندگی آن ها آمده است نه به روش الفبایی یا سال وفات. از این رو، از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شروع شده و به یاران امام حسن عسکری علیه السلام و برخی از رجال زمان غیبت صغری و مشایخ کشی و کلینی، ختم شده است. [۵٣]

ویژگی های رجال کشی

رجال کشی از معتبر ترین و مهم ترین کتاب های رجالی در طول تاریخ اسلام است؛ چرا که در بردارنده ویژگی هایی ممتازاست:

الف) شناخت راویان، از منظر و نگاه معصومین علیه السلام بوده و کمتر اظهار نظری از نظر شیخ محمد کشی یا نقل نظریاز ناحیه دیگران، در آن دیده می شود؛ از این رو، علاوه بر شناخت مستند راویان، خود کتاب به اعتبار کلام معصوم علیهالسلام دارای نوعی قداست است.

ب) کشی تمام روایاتی را که از معصوم علیه السلام وارد شده آورده است؛ از این رو سند، مدح راوی یا ذم او، دارای قوت وتنوع خاصی است.

ج) این کتاب ها تنها به شناساندن راویان حدیث اکتفا نکرده، بلکه به شناساندن فرقه ها، دسته ها و گروه های شیعی نیز پرداختهاست؛ گروه هایی مثل: فطحی ها، بتریه ها، واقفیه ها، اشعثی ها.در واقع رجال کشی، سند ماندگاری است از تاریخ تشیع در عصر اول دوران حیات امامان معصوم علیهم السلام اعم ازچگونگی رابطه شیعیان با امامان علیهم السلام ، شناخت تشکیلات فرهنگی شیعه، دسته بندی های داخلی شیعه، وجود بدعت گزاران، تندروها، دروغ پردازان و روش امامان معصوم علیهم السلام در مدح و ذم راویان و آن گروه ها. [ ۵۴]

د) ویژگی دیگر کتاب، عدم اظهار نظر نویسنده.جز در موارد نادر و بسنده کردن به سند و یا سندهای مدح و ذم راویان است، که نه تنها ضعفی در نویسنده به اثبات نمی رساندبلکه حاکی از قوت و عاقبت اندیشی وی است؛ چه این که طرح موضوع با ذکر اسناد آن، بدون اظهار نظر، راه را برای تحقیقو پژوهش باز گذاشته و عملاً کتاب را از یک کتاب رجالی محض، بالاتر برده و به یک منبع پژوهشی پربار تبدیل کرده است.[ ۵۵]

وفات

وفات شیخ محمد کشی را می توان تقریبا در سال ٣٣٠ ق. دانست؛ زیرا شاگرد برجسته وی، جعفر بن محمد بن قولویه قمی متوفای ٣۶٨ ق. و طبعا شیخ کشی سال ها قبل از او وفات کرده است. [ ۵۶ ] و از طرفی شیخ کشی، زمان حیات شیخ مفید(۴١٣- ٣٣۶ ق) [ ۵٧ ] را نیز درک نکرده است.

شرح حال نویسان در خصوص محل دفن شیخ محمد کشی سخنی نگفته اند؛ لذا احتمال دارد که وی در محل تحصیلش ( سمرقند)وفات یافته باشد.



١ . معجم رجال الحدیث، ج ١٧ ، ص ۶۴ ؛ بهجه الآمال فی شرح زبده المقال، ج ۶ ، ص ۵٣۴ ؛ ریحانه الأدب، ج ٣ ، ص ٣۶٧

٢ . کش، که امروزه به شهر سبز مشهور است، از شهر های تابع استان سمرقند ازبکستان است. مفاخر فراوانی از این مکان  برخاسته اند؛ از جمله: شیخ ابو اسحق کشی و محمد بن سعید کشی. ( ازبکستان، ص ۴۶ ؛ لغت نامه دهخدا، ج ١١ ، ص ١۶١٧٢)

٣ . اختیار معرفه الرجال، دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد، مقدمه، ص ١٣

۴ . بهجه الآمال فی شرح زبده المقال، ج ۶ ، ص ٣٨٨

۵ . رجال شیخ طوسی، ص ۴٩٧ ؛ فوائد الرضویه، ص ۵٨۵ ؛ رجال نجاشی، ص ٣٧٢ ، ش ١٠١٨

۶ . مجمع الرجال، ج ۶ ، ص ١٠ .ش ٣٨ ؛ فهرست شیخ طوسی، ص ١۴١

٧ . رجال شیخ طوسی، ص ۴٩٧ ؛ باب  « فی من لم یرو عن الأئمه »

٨. مجمع الرجال، ج ۴ ، ص ١۴۵ . ٣٣٨ و ٩٢۴ ؛ نوابغ الرواه، ص ١ .

٩. اختیار معرفه الرجال، ش ۴٣

١٠. اختیار معرفه الرجال، ش ۴۴٨ و ۵۵٢-٢١٣ و ٣٧٨ ،٢٠٢ ،

١١ . اختیار معرفه الرجال، ش ٣
١٢ . اختیار معرفه الرجال، ش ٩١۶ -.۵١ ،۵٠ ،۴١ ،١٢ ،

١٣ . همان، ش ۴

١۴. اختیار معرفه الرجال، ش ۴٨١

١۵ . همان، ش ٧٧٠

١۶. همان، ش ۶٩٨

١٧. همان، ش ٩

١٨ . همان، ش ٧١۵

١٩. همان، ش ۴٩ و ٩٩٠

٢٠. اختیار معرفه الرجال، ش ۴۶

٢١ . همان، ش ۴۴٧

٢٢. هما، ش ٧١۴ و ٧٣۴.٢٧ ،٢۶ ،٢١ ،١٣ ،

٢٣ . همان، ش ٧

٢۴ . اختیار معرفه الرجال، ش ۶۶٣ و ٧٩٢ .٨٩ ،۶١ ،۶٠ ،

٢۵ . همان، ش ۵٣

٢۶. همان، ش ١١١ و ١٧۵ .١٧ ،١۶ ،

٢٧ . همان، ش ١۵

٢٨ . اعیان الشیعه، ج ۶ ، ص ٣٢٩

٢٩ . بهجه الآمال فی شرح زبده المقال، ج ٧ ، ص ٧۴٣

٣٠ . همان، ش ١١٧ .١٩٩ ،١٩٨ ،

٣١. اختیار معرفه الرجال، ش ١٢٨

٣٢. اختیار معرفه الرجال، ش ١٠٩

٣٣ . موسوعه طبقات الفقهاء، ج ۴ ، ص ۴۴٣ ؛ نوابغ الرواه، ص ١۴١

٣۴. اختیار معرفه الرجال، ش ۴٠٨ .٨١٧ ،٣۵۶ ،١٨ ،

٣۵ . همان، ش ١٧ . ١۶٧ و ٣٠٧ ،

٣۶ . اختیار معرفه الرجال، ش ۵۵ .٩۵٧ ،٣٩۶ ،

٣٧ . همان، ش ٢٠۶

٣٨. همان، ش ١٢٨ و ١٩٨

٣٩. همان، ش ٨٢٧

۴٠ . همان، ش ١٠٢٧ و ١٠٢٨

۴١ . همان، ش ۵٠۶

۴٢ . مستدرک الوسائل، خاتمه ج ٣ ، ص ٢٩١

۴٣ . اختیار معرفه الرجال، ش ٧٩٠ و ١٠١۵ .١٧١ ،١٧٠ ،١١١ ،

۴۴ . همان، ش ٢٠ .٢٢ ،١۴ ،٩ ،۶ ،

۴۵ . همان، ش ۵

۴۶ . اختیار معرفه الرجال، ش ٩٢١

۴٧. مستدرک الوسائل، خاتمه، ج ٣ ، ص ٢٩۴

۴٨. الجامع فی الرجال، ج ١ ، ص ٣۴

۴٩. نوابغ الرواه، ص ١٣۵ ٢۶ ،٢١ ،

۵٠ . ر. ک: کلیات فی علم الرجال، ص ١١

۵١ . موسوعه طبقات الفقهاء، ج ۴ ، ص ۴۴٣ ؛ الذریعه، ج ١٠ ، ص ١۴١ ؛ کلیات فی علم الرجال، ص ۵٧

۵٢ . قاموس الرجال، ج ١ ، ص ١۶

۵٣ . اختیار معرفه الرجال، ص ١ ، ش ١

۵۴ . همان، مقدمه، ص ٧

۵۵ . المنهج الرجالی، ص ۵٩

۵۶ . اختیار معرفه الرجال، مقدمه، ص ١٣

۵٧ . بهجه الآمل فی شرح زبده المقال، ج ۶ ، ص ۵٩١

گلشن ابرار، ج ۴ ، ص ١٨

زندگینامه شیخ جعفر کاشف الغطاء ( ۱۲۲۸-۱۱۵۴ ه.ق)(کتاب فقهای نامدار)

گفتار استاد:

«شیخ جعفر کاشف الغطاء،شاگرد وحید بهبهانى و شاگرد سید مهدى بحر العلوم‏بوده است. کتاب معروف او در فقه به نام‏«کشف الغطاء»است.در نجف‏مى ‏زیسته و شاگردان بسیارى تربیت کرده است.سید جواد صاحب مفتاح الکرامه ‏و شیخ محمد حسن صاحب جواهر الکلام از جمله شاگردان اویند.او چهار پسرداشته که هر چهار تن از فقهاء بوده ‏اند.کاشف الغطاء معاصر فتحعلى شاه است ودر مقدمه کشف الغطاء او را مدح کرده است و در سال (۱۲۲۸ ه.ق) درگذشته ‏است.کاشف الغطاء در فقه نظریات دقیق و عمیقى داشته و از او به ظمت‏یادمى ‏شود…» (۱)

شیخ جعفر کاشف الغطاء،فقیه بزرگ و مجتهد وارسته در عصر خویش بوده‏است.یکى از بزرگان او را چنین توصیف مى ‏کند:

«بزرگ بزرگان،شمشیر بران اسلام،استاد پژوهش و تحقیق،آیت عجیب‏خداوند که عقلها از درک آن قاصرند و زبانها لال.اگر به علم و دانش او بنگرى،کتاب‏ کشف الغطایش که در هنگام سفر نوشته است،تو را از امرى سترگ باخبر مى ‏سازد و ازمقامى والا در مراتب علوم دینى او، چه اصول باشد و چه فروع آگاه مى ‏کند.»آرى،مرحوم استاد میرزا حسین نورى،صاحب مستدرک الوسائل(ره)این‏ چنین کاشف الغطاء را ستایش مى‏ کند و توصیف مى ‏نماید. (۲)

درست است در هر عصر،عالمان بزرگى داشته‏ایم که از نظر علم و تقوى کم نظیربوده و همتایى نداشتند،ولى امروز سخن از شخصیتى است عالیقدر و بزرگ مرتبه که باکتاب ارزنده‏«کشف الغطاء»خود فقه و دشواریهاى فقه را شکافت و همانند کشتى که‏ حباب دریا را مى‏ شکافد.نام آن بزرگوار جعفر بن شیخ خضر جناجى نجفى و معروف ‏به‏«کاشف الغطاء»است. او در سال (۱۱۵۴ ه.ق) در نجف اشرف چشم به جهان گشود واز همان اوان کودکى به تحصیل علوم دینى پرداخت.در آغاز مقدمات را نزد پدر خودآموخت و سپس از محضر بزرگانى نظیر: شیخ محمد مهدى فتونى و آقا محمد باقروحید بهبهانى و سید مهدى بحر العلوم کسب دانش کرد و به مرتبت والایى از علم وعمل نائل آمد که بزرگان در حق او گفته‏ هایى دارند.

ستایش بزرگان از کاشف الغطاء:

صاحب مفتاح الکرامه در مقدمه کتابش او را به عنوان‏«امام،علامه مورد اعتماد ومقدس و بزرگترین دانشمند»مى ‏ستاید. (۳)

در روضات الجنات چنین آمده است:

«او از استادان بزرگ فقه و کلام بود که به احکام دین آشنایى و معرفت کامل‏داشت و مذهب را همواره ترویج مى‏کرد.مورد تقدیر و احترام خاص و عام بود.درچشم بزرگان بزرگ مى ‏نمود،در امر به معروف و نهى از منکر بسیار جدى و کوشا،و درکشاکش روزگار ثابت و استوار بود.عرب و عجم از او فرمان مى‏بردند و اوامرش را به جان و دل مى‏خریدند.دردین و دنیا بر هم طرازانش تفوق و برترى داشت.در خانواده‏اى که به علم شهرت‏ نداشت،پیدا شد،ولى بزرگترین عالم عصر شد.در عین حال که وقار و هیبت و قدرت‏ داشت،داراى تواضع و فروتنى و ملاطفت‏ بسیار بود.در هیات ظاهریش با دیگران‏ تفاوتى نداشت.او انسانى شجاع و نیرومند در دین،و داراى همتى والا بود.گویند درآغاز طلبگى آن قدر فقیر و تهى‏دست‏بود که با نماز و روزه استیجارى زندگى روزمره خود را مى‏ گذراند و با همین وضع درس مى‏ خواند و تحصیل علم مى‏ کرد.»

از استاد اعظم شیخ مرتضى انصارى نقل شده است که فرمود:«اگر کسى آن‏ قواعد و اصولى را که شیخ جعفر در کتاب کشف الغطایش جا داده است‏ بداند،نزد من ‏مجتهد خواهد بود.» (۴)

شیخ عبد الحسین تهرانى(ره)مى ‏گوید:«اگر مواظبت او را بر سنن و آداب واحکام ببینى و عبادت و مناجاتش را در سحرگاهان بشنوى،و گریه و زاریش را در دل‏شب بنگرى،مى ‏بینى از همان کسانى است که امیر المؤمنین(ع)براى یکى از اصحابش‏به نام احنف بن قیس تعریف مى ‏کرد و تو را به شگفتى خواهد واداشت.هنگامى که ‏ببینى او با آن مکانت و منزلت و همچنین با آن هیبت و وقارش در راه خدمت‏به بینوایان ‏و بیچارگان و تهى ‏دستان قرار دارد و در این راه مایه مى ‏گذارد و همواره در صددچاره‏ جویى براى مستمندان و فقیران است،و در این باره داستانهاى زیادى از او نقل‏مى ‏کنند که اگر در یک جا گردآورى شود،کتابى ظریف خواهد بود.»

اخلاق کاشف الغطاء:

کاشف الغطاء داراى اخلاق الهى بود. وارسته، فروتن، سخاوتمند، غیور، متواضع، مجاهد و با مستمندان از هر راهى که مى ‏توانست ‏براى فقرا پول جمع ‏آورى‏ مى ‏کرد و بر آنان انفاق مى ‏نمود. حتى نوشته ‏اند که گاهى خود به پول جمع کردن‏مى ‏پرداخت و در عباى خود پول جمع‏ آورى و در همان مجلس بر فقراء و بیچارگان ‏تقسیم مى ‏نمود.

در دل شب،براى عبادت و راز و نیاز بیدار مى ‏شد و تا سپیده دم،در حال تضرع ‏و گریه و زارى بود،و صبحگاهان براى درس و بحث،و براى مقابله با دشمنان دین ومذهب،همانند شیر در این میدانهاى خطرناک وارد مى ‏شد و همواره پیروز و سربلندبود.شب که فرا مى ‏رسید،هنگام خوابیدن به محاسبه نفس خویش مى ‏پرداخت و گاهى ‏خطاب به خویشتن مى‏ گفت:«در کوچکى ترا«جعیفر»(جعفر کوچولو)مى ‏گفتند،سپس‏«جعفر»شدى،و پس از آن‏«شیخ جعفر»،و سپس‏«شیخ الاسلام‏»،پس تا کى‏ خدا را معصیت مى ‏کنى و این نعمت را سپاس نمى ‏گویى؟»

همیشه مردم را به خواندن نماز جماعت‏ سفارش مى‏ کرد و بر این امر اهمیت فراوان قائل بود. غالبا در مسجدى که مى ‏رفت،نماز ظهر را با مردم مى ‏خواند،سپس براى نماز عصر،یکى از مؤمنین راکه عدالتش ثابت ‏بود به عنوان امام جماعت ‏برمى ‏گزید و خود نیز به او اقتداء مى‏ کرد.

میرزاى نورى(ره)در مستدرک مى‏ نویسد:«سید مرتضى نجفى‏»که مرد عادل وبا تقوى و فرد مورد اعتمادى است و در اوایل عمرش شیخ جعفر را درک کرده بود،به‏من گفت:«روزى شیخ جعفر براى نماز ظهر تاخیر کرد و به مسجد نیامد.مردم که از آمدن شیخ ناامید شدند،شروع کردند نماز را فرادى خواندند.چیزى نگذشته بود که‏ شیخ وارد مسجد شد و با ناراحتى مردم را سرزنش کرد که چرا نماز را فرادى ‏مى ‏خوانید؟مگر یک نفر عادل بین شما نیست که به او اقتداء کنید؟سپس مؤمنى را دیدکه تا اندازه ‏اى امکانات مالى نیز داشت،و نماز مى‏ خواند.فورا به او اقتداء کرده و به نمازایستاد.مردم که شیخ را دیدند به آن مؤمن اقتداء کرده،همه پشت‏ سر او ایستادند واقتداء کردند.آن مؤمن به قدرى شرمنده شد که نمى ‏دانست چگونه نماز را تمام کند.

پس از اداى نماز ظهر کنار رفته و به شیخ عرض کرد:باید نماز عصر را خود جناب عالى ‏امامت کنید.شیخ خوددارى کرد.او اصرار نمود،تا اینکه بالاخره شیخ گفت:حال که ‏اصرار مى ‏کنى،اگر پولى بدهى که همین جا بر فقرا تقسیم کنیم،از امامت تو صرف نظرمى‏ کنیم.آن مرد پذیرفت و دویست‏ شامى(که پول رایج آن زمان بود)به شیخ پرداخت‏ و شیخ جعفر قبل از شروع به نماز عصر،دستور داد فقرا را جمع کنند و همانطور پولهارا بر آنها تقسیم نمود.سپس به نماز ایستاد. »

شیخ نسبت ‏به مذهب خیلى تعصب داشت و در برابر دشمنان حق،بى ‏پروا مى ‏ایستاد و مقاومت مى‏ کرد.هنگامى که وهابیها به نجف یورش آوردند و به غارتگرى‏و جنایت دست زدند،شیخ جعفر بزرگ با دست و زبان با آنان جهاد کرد و از مذهب ‏دفاع نمود،تا آنجا که جبه ه‏اى در مقابل آنان گشود و رزمندگانى را براى دفاع از دین ‏آماده ساخت و خود همراه علماء و بزرگان دین پیشاپیش آنان به راه افتاد و پس ازنبردى سهمگین آنان را تار و مار کرده،از نجف راند و رئیس آنها که سعود نام داشت(وشاید از نیاکان ملک فهد،پادشاه کنونى عربستان باشد.)ناچار پا به فرار گذاشته و براى‏انتقام جویى به کربلا حمله کرد،چون دیگر توان مقاومت در برابر یاران شیخ جعفر رانداشت.و اهل کربلا با اینکه بیشتر از اهل نجف بودند،تاب مقاومت نیاورده، تسلیم‏ ستمگران شدند.پس از آن حادثه براى اینکه نجف اشرف از هر گزندى مصون بماند، شیخ جعفر قیام به ساختن‏«سور نجف‏»(دیوارى بزرگ در اطراف نجف اشرف)نمودو محمد حسن خان صدر اصفهانى به دستور آن بزرگوار کار ساختمانى این سور مهم را به عهده گرفت و بنا کرد.

یکى از کارهاى مهم شیخ جعفر را نیز مى‏ توان مقابله با میرزا محمد اخبارى نام‏برد.این شخص از بزرگترین دشمنان مراجع اصولى بود که تهمتهاى ناروا و زشت‏ به‏ علماء مى ‏زد و در گوشه و کنار فعالیت زیادى بر علیه آنان مى ‏کرد.شیخ جعفر براى ‏کوبیدن او ناچار به رى سفر کرده و به تبلیغ بر علیه آن فرد اخبارى مشغول شد و در این‏ زمینه،نامه ‏ها و رساله ‏هاى مفصلى در رد میرزا محمد اخبارى و مذهب او نوشت و آن‏قدر کوشش کرد تا اینکه حرکت او را در نطفه خفه کرد و میرزاى اخبارى از ترس او پابه فرار گذاشت.

آثار علمى و شاگردان کاشف الغطاء:

آثار علمى کاشف الغطاء منحصر به چند کتاب فقهى نیست،بلکه یکى از آثارمهم عملى و علمى او را مى‏ توان تربیت کردن فرزندانى برجسته و فقیه ذکر نمود که هریک دریایى از علم و دانش بودند.شیخ جعفر داراى سه فرزند مجتهد بود که هر سه ازفقهاى بنام شیعه ‏اند و بزرگترین آنها شیخ موسى است که پدر براى وى احترامى ‏فوق العاده قائل بود و برخى از تالیفات این فرزند به خواهش پدر بوده است.شیخ‏ جعفر این فرزندش را بر تمام فقهاء،به استثناى شهید اول و محقق برتر مى ‏دانست.درحق او گفته شده است:«کسى همانند شیخ موسى آگاه به قوانین فقه نبوده است.» دوفرزند دیگرش شیخ على و شیخ حسن مى‏ باشند که هر دو مجتهد بوده ‏اند.

فرزندان

شیخ جعفر پنج داماد داشته است که این پنج داماد نیز هر کدام از فقهاى به نام‏شیعه مى ‏باشند و آنها عبارتند از:

۱-شیخ اسد الله تسترى کاظمى،صاحب کتاب‏«المقابیس‏»

۲-شیخ محمد تقى رازى اصفهانى،صاحب هدایه المسترشدین

۳-سید صدر الدین موسوى عاملى

۴-آقا محمد على هزار جریبى

۵-شیخ محمد،پدر شیخ راضى

شاگردان

کاشف الغطاء را شاگردان بسیار دیگرى نیز هست که بیشتر آنها از مجتهدین وشخصیتهاى برجسته تاریخ بوده ‏اند و ما براى تیمن و تبرک نام برخى از آنها را ذکرمى ‏کنیم:

۱-سید جواد عاملى،مؤلف کتاب ارزنده مفتاح الکرامه که شرح او خواهد آمد.

۲-شیخ محمد حسن نجفى،صاحب‏«جواهر الکلام‏»که خود نیز به نام کتابش،یعنى‏«صاحب جواهر»معروف است.هیچ فقیه و مجتهدى از این کتاب ارزشمند مستغنى نیست و نمى ‏تواند باشد.

۳-سید محمد باقر صاحب انوار

۴-حاج محمد ابراهیم کرباسى،صاحب اشارات

۵-شیخ قاسم مجیب الدین عاملى نجفى

۶-ملا زین العابدین سلماسى

۷-شیخ عبد الحسین اعسم

۸-سید باقر قزوینى

۹-آقا جمال

۱۰-شیخ حسین نجفى

تالیفات شیخ:

شیخ را مؤلفات بسیارى نیست،ولى آنچه نوشته است،عالى و ارزنده است:

۱-مهم‏ترین و عالى ‏ترین کتاب وى،کتاب‏«کشف الغطاء»است که در عبادات‏ مى ‏باشد،تا آخر باب‏«جهاد».و در آخر نیز کتاب وقف را بر آن افزوده است.

شیخ جعفر این کتاب را در سفر تالیف کرده و از کتابهاى فقهى،به جز قواعدعلامه،همراه نداشته است و این کتاب از عجایب روزگار است،آنچنان که مؤلفش بود.

۲-شرح قواعد علامه

۳-کتاب الطهاره که خیلى مفصل است و در آن اقوال دانشمندان نیز در باب‏طهارت بررسى شده است.

۴-بغیه الطالب،در طهارت و نماز

۵-العقائد الجعفریه فی اصول الدین

۶-غایه المامول فی علم الاصول

۷-شرح الهدایه للطباطبائى

۸-الحق فی تصویب المجتهدین و تخطئه الاخباریین،کتابى است استدلالى دررد اخباریین و اظهار حق اصولیین

۹-رساله منهج الرشاد لمن اراد السداد.شاید اولین کتابى است که در رد وهابیان‏نوشته شده است.

شیخ جعفر همچنین داراى قریحه ‏اى شعرى بوده و دیوان شعرى از او موجوداست که در آن اشعار بسیار جالب و زیبا سروده است.در یکى از اشعارش چنین خودرا معرفى مى ‏کند:

انا اشعر الفقهاء غیر مدافع فی الدهر بل انا افقه الشعراء

شعرى اذا ما قلت دونه الورى بالطبع لا بتکلف الالقاء

کالصوت فی قلل الجبال اذا علا للسمع هاج تجاوب الاصداء

(من شاعرترین فقیهان دنیا،بدون استثناء هستم،بلکه فقیه‏ترین شاعرانم.هنگامى که شعرى مى ‏سرایم،جهان آن را ثبت مى ‏کند،چرا که طبع من ادیبانه است وتکلفى ندارد.همانند صدایى است که در قله ‏هاى کوه‏ها مى ‏پیچد و فورا گوش شنونده ‏صداهاى زیادى که گویا آن صدا را جواب مى ‏دهند،مى ‏شنود که از این سو و آن سو برانگیخته مى ‏شوند.) (۵)

بین او و استادش آیه الله سید مهدى بحر العلوم(ره)اشعار زیادى رد و بدل‏ مى ‏شد که در کتابهاى ادبى ثبت است.

وفات او:

سرانجام شیخ جعفر کاشف الغطاء پس از گذراندن عمرى سرشار از خدمت‏به‏مکتب و امت اسلام،در روز چهارشنبه،۲۲ یا۲۷ رجب سال ۱۲۲۸ ه.ق،پس از هفتادو چهار سال زیستن پربرکت در دنیا،به لقاى خدا شتافت و زندگى جاودان خود را آغازکرد.

رحمه الله علیه رحمه واسعه

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی



۱- آشنایى با علوم اسلامى،ص‏۳۰۷- خدمات متقابل اسلام و ایران،ص ۴۴۲٫

۲- خاتمه مستدرک علامه نورى.

۳- مفتاح الکرامه،ج ۱،ص‏۳٫

۴- روضات الجنات.

۵- ریحانه الادب،ج ۵،ص ۲۴٫

زندگینامه آیت الله سید على یثربى کاشانى(متوفّاى۱۳۷۹ هـ ق)

۶c6a8df47db245560b49e661f82338e4_XL

حبیب الله سلمانى آرانى یکى از خاندان هاى معروف به علم و تقوا و از سادات اصیل و نجیب کاشان که سابقه اى دیرینه در این خطّه دارند، دودمان یثربى پشت مشهدى هستند. از این سلسله، در دوره هاى مختلف، همواره راویان، نقیبان و عالمان بزرگى برخاسته اند که از لحاظ علم و تقوا، سرآمد هم عصران به شمار رفته و به عنوان پیشوا و مرجع دینى، نزد مردم از جایگاه ویژه اى برخوردار بوده اند. آنان، سهم به سزایى در احیاى دین و ترویج مذهب شیعه داشته اند. از دوران حاکمیت دولت صفویه به این سو، در منابع تاریخى و کتاب هاى رجالى و زندگى نامه هاى نگاشته شده از این خاندان، به نام ستارگان فروزانى همچون، سیّد ماجد، آقا سیّد ابراهیم، میر سیّد محمّد تقى، میر عبدالرزّاق، آقا سیّد اسماعیل، آقا سیّد محمّدرضا و در عصر اخیر، آقا میرسیّدعلى برمى خوریم که در آسمان علم، معرفت و دین درخشیده، زبانزد عام و خاص بوده و افتخاراتى آفریده اند. در این نوشته، به شرح حال یکى از این ستارگان که به دو حوزه عظیم علمى نجف و قم اعتبار داد و منشأ بروز و ظهور نورافشانى هاى دیگرى گردید، مى پردازیم.

نیاکان

یکى از نیاکان آیه الله آقا میرسیّد على یثربى، سیّد ماجد فرزند سیّد ابراهیم، از عالمان بزرگ دوران صفویه است.مؤلف تاریخ کاشان در باره وى چنین مى نویسد:«یکى از طبقات علماى اعلام که نسبت آنان به امام همام، على بن الحسین(علیهم السلام) منتهى مى شود و همیشه خلاصه ایّام و هادى خاص و عام و مروّج شریعت سیّد انام بوده و هستند، سلسله عِلیّه سادات عالى درجات پشت مشهد (کثّرالله امثالهم) مى باشند… اصل این سلسله، مرحوم آقا سیّد ماجد است و آن جناب، معاصر شاه سلیمان صفوى(۱۰۷۷ ـ ۱۱۰۶ق) و سرآمد علماى عصر خود، در مراتب زهد و تقوا سلمان زمان بوده است، هنگامى که نادر شاه افشار در عراق عرب قرار مباحثه و محاّجه فى مابین علماى سنى و علماى خاصّه شیعه اثنى عشر گذارد از ولایات عراق عجم و سایر ممالک محروسه ایران، از هر ولایتى یک نفر عالم اعلم و اتقى انتخاب نموده، به صوب میعاد دعوت فرمود، من جمله از کاشان، جناب سیّد مزبور روانه شد. چون به کرمانشاهان رسید، به جانب روضه بقا خرامید و چون دفن میّت را در موضع ممات معتقد بود و به زبان واقع مى گفت:

گر در یمنى که با منى پیش منى// ور پیش منى که بى منى در یمنى

در همان جا تن در حجاب تراب کشید…»(۱).

از آثار وى، کتاب «ایقاظ النّائمین و ایعاظ الجاهلین»، «رساله فى تحقیق الغناء»، «حاشیه بر اشارات و شفاى بوعلى سینا» و… ذکر شده است(۲).

سیّد ابراهیم فرزند سیّد ماجد، در علم و عمل بى نظیر و همواره پناهگاه مردم بوده است.

سیّد میر عبدالحى، فرزند سیّد ابراهیم نیز از علماى این خاندان به شمار رفته است. وى داراى پنج فرزند پسر، به نام هاى سیّد محمّد تقى، میرعبدالرزاق، سیّدابراهیم، آقا احمد و سید مرتضى بوده است(۳).

آقا سیّد محمّدتقى، فرزند سیّد میرعبدالحى، (۱۱۸۹ ـ ۱۲۵۸ ق.) از عالمان، مجتهدان و فقیهان نامدار و بزرگ و از محققین مشهور عصر خود بوده است. وى نزد ملاّ احمد نراقى (۱۲۴۵ ق.)، محمّد اسماعیل ازغدى(۱۲۳۱ ق.) و سیّدعلى طباطبائى(۱۲۳۱ ق.)، صاحب ریاض درس خوانده و باملاّ غلامرضا آرانى (۱۲۶۵ ق.) دوست و هم صُحبت بوده است. آقا سیّدمحمّدتقى، داراى کشف و کرامات فراوانى بوده و در عصر غیبت کبرى، به حضور حضرت ولى عصر(عج) تشرف اختیارى داشته است.(۴) تاریخ کاشان وى را چنین معرفى مى کند:

«… ارشد و اعظم و ازهد و اعلم آنها، بندگان شامخ الارکان، شریعتمدار، آقا حاج سیدمحمّدتقى (نورالله مرقده) بود که الحق از فحول مجتهدین و فقها و رأس محقّقین و عرفاى عصر خود و اهل زمان بود و براى مرضاى مبتلا، از پیش مانده غذاى او، استشفا همى نمودند و نورکشف و کرامات او از مآثر و مقامات و مقالات و مصنفات چه از علوم نقلیه رسمیه و چه از متون عقلیه و ذهنیه اظهر و اشهر و بیشتر شایع تر از آن است که حاجت به اظهار و تذکار باشد یا در این اوراق بگنجد. در سنه (۱۲۵۸ ق.) به عالم بقا شتافت. در یکى از حجرات صحن مقدّس حبیب بن موسى(علیه السلام) مدفون و مقبره و ضریحش زیارتگاه ارباب نیاز است(۵).»از آثار او «رساله در حجیت مظنّه»، «مباحث الفاظ»، «متفرقات» و… ذکر شده است.از فرزندانش، سیّد عبد الرحیم (۱۲۹۴ ق.) از شاگردان شیخ انصارى (۱۲۹۸ ق.) و سیّد مهدى… نام برده اند.سیّد عبد الرزاق، فرزند میرعبد الحى و برادر آقا سیّد محمّد تقى است.

آقا سیّد اسماعیل (۱۳۰۲ ق.) فرزند سیّد عبدالرزاق و جدّ آقا میرسیّد على از فقیهان و عالمان عصر خود بود. وى نزد آقا سیّدمحمّد تقى، شیخ محمّد حسن نجفى (۱۲۶۶ ق.) صاحب جواهرالکلام، آقا شیخ مرتضى انصارى (۱۲۹۸ ق.)، آقا شیخ محسن خنفر و… درس خوانده است. سیّداحمد و سیّدمحمّدرضا از جمله فرزندان وى، از عالمان کاشان بوده اند.

آقا سیّد محمّد رضا پشت مشهدى، فرزند سیّد اسماعیل و پدر آقا میرسیّدعلى در سال ۱۳۸۲ ق. در کاشان متوّلد شد. تحصیلات ابتدایى و مقدّماتى را در کاشان و تحصیلات عالى حوزوى را در نجف وکربلا و سامرّا نزد آقا سیّد محمّد فشارکى اصفهانى (۱۳۱۶ ق.)، میرزاحسین نورى (۱۳۲۰ ق.)، میرزا محمّد حسن شیرازى (۱۳۱۲ ق.) و سیّد اسماعیل صدر (۱۳۳۹ ق.) تا رسیدن به مرحله اجتهاد گذراند. او پس از واقعه تحریم تنباکو از سوى استادش در سال ۱۳۱۶ ق. به کاشان بازگشت و مورد استقبال مردم قرار گرفت. اقامت وى در زادگاهش، همزمان بود با ضعف حکومت مرکزى، و بروز توطئه هاى انگلیس به صورت اختلافات داخلى، تنازع بین قدرت هاى مذهبى و غیرمذهبى، پیدا شدن یاغى ها، از جمله نایب حسین کاشى، فرزندان و یارانش که در همسایگى آقا سیّد محمّد رضا زندگى مى کردند. این عوامل موجب شد تا وى زندگى پرتلاطمى را آغاز کند. او در این شرایط، علاوه بر امامت جماعت، به تدریس و پاسخ گویى به مراجعات دینى مردم پرداخت و برکرسى قضاوت نشست و با دقّت، درباره مجرمان، احکام الهى را صادر و حدود شرعى را بر آنان جارى کرد. آیه الله حاج سیّد مهدى یثربى درباره پدرش چنین مى گوید:

«والد ما (آقا سیّد محمّد رضا) از هم عصران و دوستان آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى(۱۳۵۵ ق.) بودند و هر دو در درس میرزاى شیرازى شرکت مى کردند. میرزاى شیرازى بنابر مصالحى، حوزه علمیه نجف را به سامرا منتقل نمود و سعى بلیغى در اقامه سنن تشیّع در آن روضه مقدسه را داشت به خصوص مقید بود مراسم عزادارى حضرت سیّدالشهدا(علیه السلام) در انظار مردم آن محل معمول گردد. از این رو، در لیالى و ایّام تاسوعا و عاشورا، اساتید و طلّاب حوزه سامرا و شیعیان مقیم در آن جا، طبق معمول از بلاد شیعه، دسته عزادارى به راه مى انداختند. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم در نقش مرثیه خوان و نوحه خوان و مرحوم آقا سیّدمحمّد رضا یثربى (والدما) در نقش روضه خوان، اظهار اخلاص مى نمودند. ایشان در مدت سى سال و اندى در کاشان، در ماه هاى مبارک رمضان و محرم، در مسجد خود بعد از موعظه و بیان مسائل حلال و حرام به مانند یک روضه خوان فنى به ذکر مصیبت مى پرداختندبه خصوص در روزهاى تاسوعا و عاشورا در خاتمه مجلس، شخصاً به منبر رفته و مقتل عاشورا را بالحن عربى و مبکى و تکیه به صوت مى خواندند و در موقع ذکر مصیبات طاقت فرسا، بى طاقت شده، سررا برهنه کرده و با دو دست به سر مى زدند… .نیز بین مرحوم آقا سیّد محمّد رضا و مرحوم آیه الله شهید حاج شیخ فضل الله نورى (۱۳۲۷ ق.) آشنایى و علاقه و همفکرى در مسائل سیاسى روز وجود داشت و بین آنها، نامه ها رد و بدل مى شد..(۶)».

آیه الله العظمى آقا سیّد محمّدرضا در سال (۱۳۴۷ ق.) دعوت حقّ را اجابت کرد و در جوار بقعه حبیب بن موسى(علیه السلام)(۷) در مقبره خانوادگى به خاک سپرده شد.

تولّد و تحصیلات

آقا میرسیّدعلى یثربى کاشانى، نخستین فرزند از همسر اوّل یزدى الاصل آقا سیّدمحمّدرضا پشت مشهدى کاشانى است که در سال ۱۳۱۱ ق. در شهر مقدّس کربلا متولّد شد. پدر، نوزاد خود را به سامرا برد و استاد بزرگوارش، مجدّد قرن، میرزاى بزرگ، آقا سیّدمحمّدحسن شیرازى (۱۳۱۲ ق.) در گوش هایش اذان و اقامه گفت. پس از آن، والدّین به پرورش و تربیت او پرداختند تا آن که قدم به پنج سالگى نهاد. در سال ۱۳۱۶ ق. سیدمحمّدرضا به اتّفاق همسر و کودک پنج ساله اش از کربلا به کاشان بازگشت و پس از اقامت در آن شهر، مقدّمات تحصیلات ابتدایى میرسیّدعلى را فراهم کرد. این کودک با استعداد و تیزهوش، پس از فراگیرى خواندن و نوشتن، مقدّمات دروس حوزوى را نزد پدر و ملاّحسن نحوى (۱۳۴۰ ق.) خواند و در ادامه، اغلب کتاب هاى درسى دوره سطح را نزد پدر آموخت. در سال ۱۳۳۱ ق. میرسیدعلى جوان که بیست بهار از عمرش را سپرى کرده و دروس سطح حوزوى را به پایان برده بود، با پیشنهاد و راهنمایى پدرش براى ادامه تحصیلات عالى حوزوى به مقصد حوزه پربار و کهن نجف – که در آن زمان از مراکز تجمع عالمان بزرگ دینى و استوانه هاى فقه و اصول بود – روانه گردید.

تحصیل در نجف

وى طى هفت سال اقامت در نجف بار دیگر کتاب «کفایه الاصول» را نزد آیه الله آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى (۱۳۶۵ ق.) خواند سپس با حضور مستمر خود در دروس خارج فقه و اصول استاد یاد شده و آیات عظام آقا سیّد محمّد کاظم یزدى (۱۳۳۷ ق.)، آقا فتح الله شیخ الشریعه اصفهانى (۱۳۳۹ ق.)، آقامیرزا محمد حسین نائینى (۱۳۵۵ ق.) و به ویژه آقا ضیاءالدّین عراقى (۱۳۶۱ ق.)، بهترین بهره هاى علمى را کسب نمود و پس از آن، با درخواست پدر به کاشان بازگشت(۸).

مؤلف کتاب «آینه دانشوران»، مى نویسد:

«مرحوم آیه الله آقا ضیاء عراقى به میرسیّد على یثربى کاشانى فرموده بود: در میان تلامذه سیّدنا الاستاد، آقا سیّد محمّد فشارکى اصفهانى(۱۳۱۶ق.)، میرزا سیّدعلى یزدى لب خندقى(۱۳۶۴ ق.) بود که استاد موقع حرکتش، وى را با اشک بدرقه کرد و از جدایى او هنگام بازگشت به ایران سوخت و در میان شاگردان من نیز شما موقعیّت خاصى دارى و مرا به جدایى و فراق خود مبتلا به حسرت مى نمایى[(۹)».

آقا میر سیّد على در کاشان به امامت جماعت و تدریس مشغول گردید و در این سال ها که حدود سى سال داشت، با دختر آقاشیخ جعفر الهى (۱۳۷۰ ق.) که از نوادگان ملاّ احمد نراقى بود، ازدواج کرد. در نوروز سال ۱۳۰۱ ش. برابر با سال ۱۳۴۰ ق. آیه الله آقا سیّد محمّدرضا یثربى به همراه فرزندش آقا میر سیّد على، براى دیدار آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى که از دوستان قدیمى و همدرسانش بود و ریاست وزعامت حوزه قم را به عهده گرفته بود، به قم رفتند. در این دیدار، حاج شیخ از آقا سیّدمحمّد رضا خواست تا پسرش آقامیرسیدعلى در قم بماند. پدر و پسر، پیشنهاد آیه الله حائرى را پذیرفتند و پس از آن، آقا میر سیّدعلى در قم اقامت گزید و تدریس دروس سطح عالى حوزوى را شروع کرد. او که در دوران تحصیل حکمت و فلسفه را نخوانده بود، در این زمان و در کنار تدریس، دوره اسفار ملاّصدرا را همراه با آقا شیخ ابوالقاسم کبیر (۱۳۵۳ ق.) و… به طور خصوصى نزد آقا میرزا على اکبر مدرّس یزدى حَکَمى(۱۳۴۴ ق.) خواند(۱۰).

تدریس

آیه الله یثربى پس از چندسال تدریس سطوح عالى و تربیت شاگردانى زبده، به تدریس درس خارج اصول پرداخت. در این دوره از تدریس اغلب طلاّب فاضل که از شاگردان دوره سطح عالى وى بودند و نیز کسانى که به دنبال درس و بحث هاى پرجوش و خروش مى گشتند. و همچنین برخى از بزرگان حوزه، در این درس شرکت کردندبه طورى که سایر درس هاى حوزه در این سطح، تحت الشعاع بود. آیه الله میرزا خلیل کمره اى (۱۴۰۵ ق.) در مورد درس خارج اصول آیه الله یثربى چنین مى نویسد:

«درس خارج آقاى حائرى در مدرسه فیضیه بوددر ایوان وسط بین فیضیه و دارالشفا، درس خارج حاج میرزا میرسیّد على یثربى کاشانى اصول کفایه، اصول آقاى حائرى اصول سامرّا بود و اصول آقا میرسیدعلى، اصول نجف بود. او (آقاى یثربى) غوغایى برپا مى کردچه در درس کفایه خودشان که ما حاضر بودیم و چه درپاى درس آقاى حائرى…(۱۱)».

سیّد على رضا ریحان یزدى (۱۳۶۳ ش.) مى نویسد:

«پیش از آمدن من به قم، علاوه از مجالس تدریس فعلى نیز محاضر مهمّه دیگر براى استفاده طلاّب و دانشجویان تشکیل مى یافته و علما و اساتیدى، چون مولانا سیّد صدرالدّین و آقا میرسیدعلى کاشانى مورد افاضه بوده اند و علما و طلاّب، از این دوبزرگوار سخت بهره مند مى شدند و هم بسیارى از دانشمندان که اینک خود از زمره مدرسین معروفند، در خدمتشان درس خوانده اند(۱۲)».

شاگردان این دوره

عالمان و بزرگانى که در این دوره، یعنى بین سال هاى ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۷٫ از درس هاى سطح عالى و خارج آیه الله یثربى بهره مند شده اند عبارتند از:

۱٫ امام خمینى(۱۴۰۹ ق.)، بنیانگذار و رهبر کبیرانقلاب اسلامى ایران، در سال ۱۳۰۰ ش. برابر با ۱۳۴۰ ق. اندکى پس از هجرت آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى از اراک به قم هجرت کرد و بیشتر درس هاى دوره سطح عالى را نزد آقا میر سیّد على یثربى تحصیل نمود. امام درباره استادانش چنین مى گوید:«…وسطوح را نزد حاج سیّد محمّد تقى خوانسارى و یا بیشتر نزد مرحوم آقا میرسیدعلى یثربى کاشانى تا آخر سطوح و با ایشان به درس خارج مرحوم آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى مى رفتیم… استاد سطوح عالیه ام، مرحوم آقاى آقا میرسیّدعلى یثربى کاشانى بوده است…(۱۳)».

۲٫ آیه الله سیّد محمّد محقّق داماد (۱۳۸۸ ق.)، او پس از رحلت آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى که استاد و پدر همسرش بود، به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت و درسش محل تجمع و حضور استادان و طلاّب فاضل و بنام حوزه بوده است(۱۴).

۳٫ آیه الله سیّدشهاب الدّین مرعشى نجفى(۱۴۱۱ ق.)، وى در نجف، کربلا، کاظمین، سامرّا، تهران و قم نزد دهها استاد علوم عقلى و نقلى زانوى ادب به زمین زد و از دانش و تقوا و کمالات آنان بهره گرفت. او درباره استادش آقامیرسیدعلى یثربى چنین مى گوید:«لسان حقیر الکن است از جلالت ایشان و تقوى و دیانتش. به قدرى این مرد محکم بود در دیانت و به قدرى باتقوا و پرهیزگار و وارسته و بى آلایش که اصلا و ابداً به خود نمى گرفت که من کسى هستم. مثل یک طلبه عادى رفتارش بود چه در این حوزه، چه در بعداز انتقالشان به کاشان(۱۵).

۴٫ آیه الله میرزا هاشم لاریجانى آملى (۱۴۱۳ ق.). وى از مراجع و مدرسان خارج فقه و اصول قم بود که شاگردان فراوانى را تربیت کرد و تقریرات دروس خارج فقه و اصول مرتب و منظمى از خود و استادانش را به یادگار گذاشت که برخى از آنها به چاپ رسیده است.

۵٫ آیه الله حاج میرزا خلیل کمره اى (۱۴۰۵ ق.)، از مدرسان فاضل و مؤلفان توانمند و صاحب آثار قلمى متعدد بود.

۶٫آقا میر سیّد محمّد یثربى (۱۳۴۶ ق.)، برادر آیه الله یثربى و از شاگردان وى و مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى که قبل از آیه الله یثربى وفات یافت.

۷٫ سیّد ابوالقاسم فقیه ارسنجانى(۱۴۱۰ ق.)، ازمدرسان فاضل که پس از پایان تحصیلات به دستور حاج شیخ به شیراز رفت و تا آخر عمر در آنجا به امور دینى اشتغال داشت.

۸٫ شیخ اسماعیل بهارى(۱۳۹۰ ق.)، از فاضلان و مبلغان که سال ها در تهران به انجام وظایف دینى مشغول بود.

۹٫ آقا سیّد حسن مدرّسى یزدى (۱۴۰۲ ق.)، از مدرّسان حوزه بود که به امر آیه الله العظمى بروجردى به کرج عزیمت کرد و تا پایان عمر در آنجا به انجام وظایف دینى پرداخت.

۱۰٫ آقامیرزاحسن رازینى همدانى (۱۴۰۲ ق.).

۱۱٫ آقاشیخ محمّدرضا طبسى (۱۴۰۵ ق.)

۱۲٫ آقاسیدیحیى مدرسى یزدى (۱۳۸۳ ق.).

۱۳٫ آقاشیخ محمّدحسین شریعتمدار ساوجى.

۱۴٫ سیّد محمّدتقى تهرانى.

۱۵٫ سیّد محمّد حائرى گلپایگانى(۱۴۰۵ ق.)

۱۶٫ امیر محمّد مدرسى یزدى (امام جمعه زاده)، فرزند آقا سید ابراهیم(۱۶).

۱۷٫ میرزا محمّد ثارالهى همدانى(۱۳۸۰ق.(۱۷))

۱۸٫ آقا سید محمّد ابوترابى علوى(۱۳۸۰ ق.(۱۸))

۱۹٫ آقا شیخ محمّد ابن الشیخ قمى (۱۳۷۶ ق.(۱۹)).

۲۰٫ سیّد کاظم موسوى گلپایگانى(۱۳۹۶ق.(۲۰)).

۲۱٫ حاج شیخ قاسم اسلامى(۱۴۰۰ ق.(۲۱)).

۲۲٫ آقا شیخ على اصغر صالحى کرمانى(۱۴۰۱ ق.(۲۲)).

۲۳٫ آقامیرزا على اکبر اسلامى ترتبى(۱۳۸۲ ق.(۲۳)).

۲۴٫ حاج میرزا على مهرابى کرمانى (۱۳۸۵ ق.(۲۴)).

۲۵٫ حاج شیخ على شمس گیلانى (اعتماد الواعظین) (۱۳۸۹ ق.(۲۵).

۲۶٫ آقامیرزاعبدالله مجتهدى تبریزى (۱۳۹۷ ق.(۲۶)).

۲۷٫ آقامیرزا عبدالحسین ابن الدّین (۱۳۹۰ق.(۲۷)).

۲۸٫ میرزا شهاب الدّین مصطفوى همدانى(۱۳۷۸ ق.(۲۸)).

۲۹٫ میرزا حسن باعثى یزدى(۲۹).

۳۰٫ سیّد احمد روحانى قمى (۱۳۸۴ ق.)(۳۰).

۳۱٫ میرزا آقا ترابى دامغانى (۱۳۸۲ق.)(۳۱)

۳۲٫ شیخ عبدالله آل آقا کرمانشاهى (۱۳۹۷ق.)(۳۲).

بازگشت به کاشان

آیه الله یثربى در سال ۱۳۴۷ ق. که پدربزرگوار و استاد و مربى نخست خود را از دست داد، به کاشان بازگشت و به جاى وى به تدریس، امامت جماعت و دیگر وظایف دینى مشغول گردید و وارد دوره اى دیگر از مراحل زندگى خود شد.

سرآغاز این دوره، مصادف با دوره قدرت رضاخانى و طغیان و تعدّى او نسبت به دین و روحانیان و فشار به طلاّب، عالمان و حوزه هاى علمیه، به ویژه حوزه علمیه قم بود. همچنین کشف حجاب، اتّحاد لباس، تعطیلى مدارس دینى و مجالس مذهبى از نقشه هاى رضاخان براى مبارزه با اسلام بود. آقا میر سیّد على با این اوضاع و احوال، براى مدتى در خانه منزوى شد و به مسجد نرفت و در منزل، نماز جماعت مى خواند و شب ها در همان جا براى حاضرین سخنرانى مى کرد. آقا سیّد محمّد ابطحى در این باره مى گوید:

«… خانه ما نزدیک منزل ایشان بود. ما به پشت بام مى رفتیم و به سخنرانى ایشان گوش مى دادیم. مسجدها که آزاد شد، ایشان براى نماز جماعت به مسجد آمدندروى پلّه اوّل منبر نشسته و مسائل و احکام را از آغاز (باب تقلید) شروع کردند و این برنامه هر شب ادامه داشت».

پس از فرار رضاخان و آزادى حوزه ها، روحانیت و امور مذهبى، آیه الله یثربى در حدود سال هاى ۱۳۲۲ ش. با کمک و همکارى نیکوکاران محلى اقدام به تعمیر حجره هاى اطراف صحن بقعه حبیب بن موسى(علیه السلام)براى سکونت و مطالعه طلّاب نمود و پس از آن، جمعى از طلاّب بومى و اطراف کاشان براى بحث و مطالعه به این محل مى آمدند و نزد استادانى همچون آقا شیخ محمود نجفى(۱۳۵۸ ق.)، سیّد محمّد على حائرى(۱۳۸۵ ق.) استفاده علمى مى کردند و آیه الله یثربى در منزل خود تدریس مى کرد.

از شاگردان وى در این دوره، عبارتند از:

۱٫ شیخ احمد نراقى.

۲٫ سیّد کاظم اخوان مرعشى.

۳٫ سیّد مهدى اخوان مرعشى.

۴٫ سیّد فضل الله امامت.

۵٫ شیخ محمّد تقى محقّق بیدگلى.

۶٫ شیخ قاسم کریمى راهجردى.

۷٫ شیخ عبدالله مدنى.

۸٫ آیه الله حاج سیّد مهدى یثربى (برادر آیه الله یثربى).

۹٫ حاج سیّد ابوالحسن یثربى.

۱۰٫ سیّد محمّد ابطحى کاشانى (خواهرزاده آیه الله یثربى).

۱۱٫ سیّد محمّد حسینى.

۱۲٫ شیخ مرتضى عامرى بیدگلى.

۱۳٫ حاج میرزا على تشکرى آرانى.

۱۴٫ حاج شیخ جعفر صحافى آرانى.

ارتباط با مرجعیّت

تا زمانى که آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى زنده بود، آیه الله یثربى هر ماه، یکى دوبار از کاشان به ملاقات ایشان مى رفت و باهم جلسات مشورت و گفت و گو داشتند.

آیه الله سیّد مهدى یثربى مى گوید:«یک وقت بر اثر فشارها و ظلم هاى رضاخان و عواملش، در زمانى که دستور داده بود لباس ها متحدالشکل شود و خانم ها باید در مراسم جشن ها و غیره شرکت کنند، آقا میرسیّد على به قم رفت تا حاج شیخ را ملاقات کند. وقتى دو عالم به هم رسیدند و به چهره یکدیگر نگریستند، شروع به گریه کردند و بسیار گریستند. آقا میر سیّد على پس از بازگشت از قم فرمود:حاج شیخ از فرط ناراحتى و غم و غصه مثل جوجه شده است».

آیه الله حاج آقا حسین بروجردى (۱۳۸۰ق.) پس از ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۴ق. به قم آمد. این فقیه سترگ که از معنویتى ویژه برخوردار بود، با تأییدات الهى حوزه مقدّس قم را که زیر ضربات پیوسته رضاخان و عواملش ناتوان شده بود، جانى تازه بخشید و طولى نکشید که مرجعیّت وى فراگیر شد.

آیه الله یثربى در سال ۱۳۶۵ ق. براى زیارت حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) به قم رفت و با آیه الله بروجردى نیز دیدار کرد. در این ملاقات، آیه الله بروجردى با اصرار فراوان از ایشان خواست که در قم بماند و با تشکیل جلسات درس به حوزه گرمى بخشد.

آیه الله یثربى درخواست آیه الله بروجردى را پذیرفت و حدود دو ماه در قم ماند و مشغول تدریس شد. با رحلت آیه الله آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى (۱۳۶۵ ق.)، درس هاى حوزه تعطیل شد و آیه الله یثربى به قصد زیارت به عراق رفت. پس از بازگشت از این سفر، با آن که حوزه علمیه قم نیاز مبرمى به وجود او داشت، دیگر بار به کاشان بازگشت و براى همیشه در آن جا ماندگار شد و تا پایان عمرش که حدود سى و چند سال طول کشید، همچون چشمه اى جوشان وجارى مردم را از علم و دانش و تقوا بهره رساند و پناهگاهى مطمئن و مرجعى دینى، براى مردم منطقه کاشان بود. در زمان آیه الله بروجردى نیز وى هر از چند گاه به قم مى آمد و ضمن زیارت، با ایشان ملاقات و پیرامون مسائل گوناگون باوى تبادل نظر مى کرد. بارها آیه الله بروجردى از ایشان خواست که بازهم به قم برگرددولى آیه الله یثربى نپذیرفت(۳۳).

ویژگى هاى علمى

آیه الله میر سیّد على یثربى از لحاظ علمى، مقام والایى داشت و این مقام و موقعیّت ممتاز را از سخنان استادان، شاگردان و دست پروردگان وى مى توان دریافت.یکى از شاگردان آیه الله یثربى مى گوید:«شب حرکت آیه الله یثربى به ایران، استادش آقا ضیاءالدّین عراقى وى را به منزل دعوت کرد. در منزل بحث «ترتّب» به میان آمد و یکى دو ساعت بحث به طول انجامید و همچنان مرحوم آیه الله یثربى مشغول بحث بود تا بحث به آخر رسید. در پایان استادش به وى گفت:آفرین! خیلى زحمت کشیده اى و خوب ملاّشده اى.

قبل از این جریان، بارها آیه الله آقا ضیاءالدّین عراقى درباره آقا میر سیّد على یثربى گفته بود که اگر از من بپرسند که کدام یک از این سه شاگرد شما آیه الله سیّد محمّد تقى خوانسارى، آیه الله سیّد احمد خوانسارى و آیه الله میر سیّد على یثربى شاخص ترند، من اگر با آیه الله یثربى خوب باشم، مى توانم جواب دهم که کارش از آقا سیّد محمّد تقى و ذکاوتش از آقا سیّد احمد بیشتر است و اگر با او بد باشم، خواهم گفت: کارش کمتر از آقا سیّد احمد و ذکاوتش کمتر از آقا سیّد محمّد تقى است و نیز گفته است:سیّد محمّد تقى خوانسارى (۱۳۷۱ ق.) از جهت تحقیق و سیّد احمد خوانسارى (۱۴۰۵ ق.) از جهت تدقیق و سیّد على یثربى از جهت استعداد ممتازند»(۳۴).

آقا شیخ ذبیح الله قوچانى (۱۴۱۴ ق.) از شاگردان آقا ضیاء و از همدرسان آقا میر سیّد على گفت:«در درس آقا ضیاءالدّین حاضر بودیم یکى از شاگردان ممتاز آقا ضیاء از وى سئوالى کرد که آقا ضیاء در پاسخ فرمود:خدا مثل آقا سیّد على یثربى را از من مى گیرد و تو را با من مواجه مى کند(۳۵)

سیّد منیرالدّین حسینى شیرازى در خاطرات خود مى نویسد:«… بعد از اینکه آقا میرزا ابراهیم محلاتى و آقا شیخ محمّد رضا ثامنى، اجتهاد پدرم را تصدیق مى کنند، ایشان تا ۲۸ سالگى به عراق نمى رودامّا بعد به دلیل اتفاقى عازم عتبات مى شود. در عراق در درس علما حضور نمى یابد.»

مرحوم آقا ضیاءالدّین عراقى به آقا میر سیّد على یثربى مى گوید:«شنیده ام پهلوانى به عراق آمده است لکن کسى را به حساب نمى آوردبروید و او را به درس من بیاورید. مرحوم والد صبح پنجشنبه بعد به مدرسه سیّد برده مى شود. در بدو ورود، از ایشان درباره هویتشان سئوال مى کنند که پاسخ مى دهد: من نورالدّین هستم و از شیراز آمده ام. بعد کم کم در آن جمع کوچک که آقاى یثربى هم حضور داشت، مباحث مختلف اصولى و مقایسه دیدگاه هاى مختلف علما مطرح مى شود. مرحوم والد به طرح مشرب فکرى استادش مرحوم میرزا ابراهیم محلاتى در تعریف علم اصول مى پردازد و آقاى یثربى شروع به اشکال مى کند. مرحوم والد در ابتدا گمان مى برد که آقاى یثربى ایده هاى مرحوم خراسانى را طرح مى کندولى به زودى پى مى برد که این گونه نیست. در نتیجه، با قاطعیت مى فرماید: این مباحث از مرحوم آخوند نیست پس از کیست؟ آقاى یثربى ابراز مى کند که دیدگاه ها متعلق به آقا ضیاء عراقى است. پدرم ابراز تمایل مى کند که در درس آقا ضیاء حضور یابد. روز بعد مرحوم والد نیز به شاگردان آقا ضیاء مى پیوندد و از همان روزهاى اوّل شروع به اشکال کردن مى کند(۳۶)».

آیه الله بروجردى پس از بحثى که با آقاى یثربى نمود، توسط امام خمینى براى آقاى یثربى پیام فرستاد که من شما را اصولى مبرزى مى دانستم و نمى دانستم که فقیه بلند پایه اى هم هستیداز من خواسته اند که از آقا شیخ کاظم شیرازى دعوت کنم که در قم بماندامّا از شما مى خواهم که در قم بمانیدچون فردى مثل شما حیف است که در کاشان بماند.

آقاى یثربى در درس آقا ضیاءالدّین همچون ستاره اى فروزان مى درخشید و چون آیه الله سیّد محسن حکیم (۱۳۹۰ ق.) که در درس استاد شرکت مى کرد، به زبان فارسى مسلط نبود و برخى از نکات درس برایش مجهول مى ماند، از استاد خواست تا فردى را معین کند تا درس را برایش بیان نماید و استاد آقاى یثربى را معرفى کرد(۳۷). آیه الله حکیم آن قدر از بیان آقاى یثربى خوشش مى آمد که گاهى مى گفت:«انّ من بیانک لسحرا»

علاّمه آقا بزرگ تهرانى (۱۳۸۹ ق.) در شرح حال آیه الله یثربى وى را فقیهى جلیل القدر و عالمى بزرگوار معرفى مى کند(۳۸). آیه الله آقا سیّد صدرالدّین صدر (۱۳۷۲ ق.)، با صداى بلند مى فرمود آقا میر سیّد على، مجتهدى عادل است(۳۹)

آیه الله حسینعلى منتظرى در بخشى از خاطرات خود درباره استادش آیه الله یثربى، چنین مى نویسد:«مرحوم آیه الله یثربى از شاگردان خیلى خوب مرحوم آیه الله آقاى حاج آقا ضیاءالدّین عراقى در نجف بوده اند. بعد از نجف به قم آمده اند و در زمان حیات مرحوم آیه الله حائرى، مؤسس حوزه علمیه قم، یکى از مدرّسین عالى رتبه قم بوده اند. ایشان خیلى بحّاث و خوش بیان و شاگردپرور بوده اند و مرحوم امام و آیه الله داماد از شاگردان خوب ایشان بوده اندسپس ایشان ساکن کاشان شده بودند. پس از رحلت مرحوم آیه الله اصفهانى که مردم نوعاً در تقلید به آیه الله بروجردى مراجعه کردند، اتفاقاً آیه الله بروجردى باقى ماندن بر تقلید از میّت را اشکال مى کردنددر همان زمان آیه الله یثربى به قم مى آیند و در مسئله بقاء بر میّت، با آیه الله بروجردى بحث کرده و ایشان را به جواز بقاى بر میّت قانع مى کنند و در این جریان، مرحوم امام نیز نقش داشتند و ضمناً درس اصول هم شروع کردند از اوّل مبحث برائت که جمع زیادى در درس ایشان و از جمله من و شهید مطهّرى حاضر مى شدیم پس از مدتى ایشان از ناحیه خانواده خود تحت فشار قرا گرفتند و به کاشان برگشتند و پس از چندى از ناحیه مرحوم آیه الله بروجردى جمعى از جمله من مأمور شدیم به کاشان برویم و از ناحیه آیه الله بروجردى ایشان را به قم برگردانیم ولى بالاخره نتوانستند به قم برگردند. ایشان نقل مى کردند:

وقتى که مى خواستم از نجف به ایران بیایم، استاد من، مرحوم آقاى حاج آقا ضیاء عراقى به من گفتند: مرحوم آقاى آخوند خراسانى، بهترین شاگرد خود آقاى حاج میر سیّد على یزدى را به ایران فرستاد، من هم تو را که بهترین شاگرد من هستى، به ایران مى فرستم. اگر با ایشان برخورد کردى، دوست دارم با ایشان بحث مفصلى انجام دهى. من در کاشان و ایشان در یزد و من مأیوس بودم از این که ایشان را ببینم تا این که تصادفاً شبى دیروقت کسى درب خانه ما را زد و من خودم در را باز کردم دیدم سیّد محترمى است گفتند: اجازه مى فرمایید وارد شوم،؟ گفتم بفرماییدپس از ورود گفتند: از یزد عازم تهران بودیم ماشین ما در این جا خراب شدرفقا در گاراژ ماندندمن هم سراغ منزل عالم محل را گرفتم منزل شما را نشان دادند.

گفتم: جناب عالى؟ گفتند. میر سیّد على یزدى هستم. پس از تعارفات معمول، سخن مرحوم آقاى عراقى را نقل کردم و با ایشان بحث مفصلى به راه انداختم و انصافاً ایشان را خیلى قوّى یافتم. مرحوم آقاى یثربى همه سیاست ها و حوادث جهان را مستند به انگلیسى ها مى دانستند و کوچک ترین حادثه را نیز به آنها نسبت مى دادند. ایشان مى فرمودند: در زمان توده بازى هاى ایران، دکتر یزدى معروف که از سران حزب توده بود، براى تبلیغ به کاشان آمده بود و چون پسرخاله من بود، سرى هم به خانه من زد. من به او گفتم: خدا لعنت کند انگلیسى ها را که این توده بازى ها را راه انداخته اند. او گفت: ما را که به شوروى نسبت مى دهند. گفتم: همه این بازى ها مربوط به انگلیس است تو هم انگلیسى هستى.

«یک بار هم قبل از آمدن آیه الله بروجردى به قم، با آقاى حاج شیخ اسدالله نوراللهى نجف آبادى براى دهه محرّم به کاشان رفتیم و در آن جا علاوه بر منبر، روزها نزد مرحوم آیه الله آقاى حاج میر سیّد على یثربى مسئله ترتب مى خواندیم و هر روز در حدود سه ساعت بحث مى کردیم. ایشان بسیار مرد بحّاثى بودند و به شاگرد فرصت اشکال و بحث مى دادند(۴۰)».

آقا شیخ محمود تبریزى نجفى از مدرّسان و معاصران آیه الله یثربى در کاشان، مى گفت: کاشان سه ملّا دارداز پیران، آیه الله آقا میرزا احمد عاملى آرانى و از میان سالان، آقا میرزا مجدالدّین نراقى و از جوانان آقا میر سیّد على یثربى(۴۱). از مزایاى دیگر وى این بود که با آن که خود در شمار مراجع تقلید بزرگ به حساب مى آمد، امّا در تقلید، اغلب مردم را به مرجع عام شیعه ارجاع مى داد و در نقل فتوا، فتواى مشهور را بیان مى کرد.

ویژگى هاى اخلاقى

آیه الله یثربى از نظر اخلاق فردى و اجتماعى، داراى ویژگى هاى خاصى بود. وى استعداد و حافظه فوق العاده اى داشت و مطالب و سخنانش را با صراحت و حقایق را بى پرده و بى ملاحظه بیان مى کرد و همیشه نسبت به دروغ، ریا و… حساسیت نشان مى داد. وى حاضر جواب بود و بارویى باز به پرسش ها اگر چه پیش پا افتاده و ساده بودند پاسخ مى داد. خیلى تمیز و پاکیزه بود و به نظافت اهمیت مى داد. به تندى راه مى رفت و دوست نداشت کسى او را همراهى کند. بااین که او در جایگاه مرجعیّت دینى و از عالمان طراز اوّل و از استادان بنام حوزه هاى علمیه به شمار مى رفت، ولى زندگى ساده و مردمى و منشى متواضعانه داشت. با همه اقشار مردم، همنشینى مى کرد و غالباً به خاطر سادگى در لباس، مراجعه کنندگان او را با خادم منزل اشتباه مى گرفتند. این روحیه، باعث شده بود که هم طلاّب و روحانیون در حضورش جرأت بحث و پرسش را داشته باشند و هم مردم عادى و ارباب رجوع، بدون هیچ مانع و مشکلى، براى رفع مشکلات – حتى مشکلات خصوصى و خانوادگى خویش – به ایشان مراجعه نمایند و چه بسا از وى توقع نوشتن دعا و عریضه، خواندن اذان و اقامه در گوش نوزادان خود و… را داشتند و آن عالم بزرگوار، همه را با اخلاقى نیکو و آغوش باز پذیرا بود. در اعیاد نوروز و غدیرخم در منزل، با همه اقشار دیدار مى کرد.

از دیگر صفات بارز اخلاقى وى، استقلال فکرى او بود که از ابتداى تحصیل تا پایان عمر، آن روحیه را حفظ نمود. آیه الله یثربى از نظر مال و ثروت، از خود چیزى نداشت و آن چه از وجوهات و اموال شرعى به دستش مى رسید، بین فقرا و مستحقین تقسیم مى کرد. یک بار چند نفرى از اهالى کاشان خواستند تا آیه الله یثربى را به حج ببرندامّا ایشان عذر آورد. یکى از آنها سئوال کرد: چرا به حج نمى روید؟

آقا فرمود: راستش را به شما بگویم با این پولى که مى خواهید خرج من کنید، خودتان بروید محله هاى «انبار کلنگه»، «دروازه غدیر»، «بگسى» و به اهالى فقیر آن جا کمک کنید.

عالم به زمان

آیه الله یثربى نسبت به حیله گرى غربى ها و فتنه انگیزى هاى آنان در میان مسلمانان و اسلام زدایى تدریجى استعمارگران و عوامل آنان، حساس و آگاه بود و در مواقع ضرورى موضع مى گرفت. او درباره محمّد رضا شاه که در آغازمردم فریب ظواهر او را خورده بودند مى فرمود: این از پدرش بدتر است زیرا پدرش بى سواد بود و این در اروپا درس خوانده است. هنگامى که شاه به کاشان آمد، نمایندگان کاشان در مجلس شوراى ملّى از ایشان خواستند تا با شاه ملاقات کندامّا او قبول نکرد و وى را با عصبانیت طرد نمود و گفت: من با او کارى ندارم. وى همواره به هنگام انتخابات مجلس و دیگر برنامه هاى رژیم سلطنتى، چند روز قبل از کاشان خارج مى شد و چند روز پس از برگزارى برنامه ها بازمى گشت.

جمله، «اگر دو خروس در محله به هم بپرند، زیر سر انگلیس است» تکیه کلام آیه الله یثربى بین مردم و مأمومین وى مشهور بود. یکى از اطرافیان مى گوید:وقتى آیه الله یثربى از مشهد مقدّس برگشته بود، به دیدار او رفتیم. اشخاص مختلفى آن جا بودند و وى در باب چرچیل که نخست وزیر انگلیس بود، صحبت مى کرد. در پایان صحبت فرمود:اگر دو موش باهم دعوا کنند، بدانید زیر سر انگلیسى هاست و چند مرتبه آنها را لعنت کرد.

توسّل به اهل بیت(علیهم السلام)

از ویژگى هاى خاندان یثربى، عشق و علاقه شدید آنان به اهل بیت(علیهم السلام) به ویژه سیّد و سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) و برگزارى مراسم سوگوارى و عزادارى آن حضرت و یارانش بوده است آیه الله یثربى نیز تا آخر عمر خود، در این سنت حسنه، از پدر و اجدادش پیروى نمود. او هر شب جمعه، بعد از نماز مغرب و عشاء، در خانه اش مراسم روضه خوانى و عزادارى برپا مى کرد و نیز همه ساله در دهه محرم، این مراسم در مسجد محل برقرار بود و طبقات مختلف شرکت مى کردند. در روز دهم، سادات محله پشت مشهد از هر قشرى که بودند، در مجلس روضه حاضر مى شدند و از آن جا با پاى برهنه تا بقعه حبیب بن موسى(علیه السلام) حرکت مى کردند.

همه ساله در روزهاى تاسوعا و عاشورا، آیه الله یثربى در بقعه حبیب بن موسى(علیه السلام) به منبر مى رفت و پس از وعظ ونصیحت، به طور مفصل روضه مى خواند. در یکى از این منبرها آیه الله یثربى فرمود:من اگر چه روضه خوان نیستم، ولى افتخار مى کنم که خاک قدم روضه خوان ها را سرمه چشمم کنم. او همه ساله یک گوسفند براى اطعام عزاداران به هیئت محل هدیه مى کرد.

آقاى حاج على اصغر واعظى مى گوید:پدرم روضه هفتگى در شب هاى جمعه در منزل آیه الله یثربى داشت و من هم قبل از او مداحى مى کردم. به محض این که پدرم نام امام حسین(علیه السلام)را به زبان مى آورد، اشک از چشم آیه الله یثربى جارى مى شد و به من هم توصیه مى کرد، در مداحى، از اشعار محتشم کاشانى و جودى خراسانى بخوانم.آقاى حاج شیخ على مرقى مى گوید:«با آیه الله یثربى در روستا مهمان بودیم. آقا فرمود: زمانى که در نجف تحصیل مى کردم، حقوق ماهیانه ام به دستم نرسیده بود و نذر کردم از نجف به کربلا بروم.

وقتى به کربلا رسیدم، بعد از زیارت امام حسین(علیه السلام) و ۷۲ تن، فکر مى کردم که به کدام یک از شهداء متوسّل شوم و بعد از اندکى به حضرت قاسم(علیه السلام)فرزند امام حسن(علیه السلام) متوسّل شدم دقایقى نگذشت که شخصى از پشت سر مرا صداکرد و گفت: آقا میر سیّد على! صدتومان براى شما از کاشان رسیده است.»یکى از طلاّب مى گفت:از آیه الله یثربى سؤال کردم که علّت موفقیت شما در امر تحصیل چه بود؟ آقا فرمود: توسّلات به اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام).

توصیه ها

از مرحوم آیه الله یثربى وصیت نامه اى بر جاى نمانده است ولى به مناسبت هاى مختلف به اشخاص سفارش ها و توصیه هایى نموده که به برخى از آنها اشاره مى شود:

تمام علما و مراجع، باید با آقاى بروجردى موافق باشند و تا او زنده است، نیازى به نوشتن رساله دیگرى نیست. چون عَلَم به دست آقاى بروجردى است، رساله هم باید یکى باشد.

به طلاّب احترام بگذاریدگاهى یک میر سیّد على بین آنها پیدا مى شود و اگر دین هست، در این عمامه هاست و بزرگان دینى را رد نکنید.

طلبه خوب اگر ضعف او را ببرد، به سوى کسى دست دراز نمى کند. در سال هاى ۱۳۳۱ش. که آیه الله وحید خراسانى در کاشان سخنرانى مى کرد، روزى به دیدن آیه الله یثربى رفت و از وى سئوالاتى پیرامون مسائل اصول نمود. آیه الله یثربى پس از پاسخ و ادامه دیدارهاى بعدى از نوع سئوالات وى تشخیص داد که آیه الله وحیدى داراى زمینه و مایه هاى علمى است سپس فرمود: ایشان ملّاى خوبى خواهند شد.

تاریخ بخوانید و بدانید که تاریخ چیزها یاد مى دهد. تحقیقى باشیدنه تقلیدى اگر تقلیدى باشید، ابن الوقت مى شوید.

از واعظان شهر استفاده کنیدآنها هم زحمت کشیده اندچرا از بیرون مى آورید؟ زیر بال آنان را بگیرید.

شما پرچم امام حسین(علیه السلام) را در خانه نصب کنید و از واعظ و مداح دعوت نماییدمردم خودشان مى آیند(۴۲).

وفات

آیه الله آقا میر سیّد على یثربى در ۶۸ سالگى بر اثر عارضه قلبى در سحرگاه دوشنبه، پنجم رجب سال ۱۳۷۹ ق. برابر با ۱۳/۱۰/۱۳۳۸ ش. دعوت حق را لبیک گفت. با انتشار خبر فقدان این عالم و مرجع دینى، جهان تشیّع، حوزه هاى علمیه، عالمان و بزرگان دین، سوگوار گردیدند. پیکر پاکش بر روى دست انبوهى از مردم داغدار منطقه کاشان و با حضور جمع کثیرى از عالمان و طلّاب حوزه ها با شکوه و تجلیل شایسته تشییع شد و پس از انجام نماز، در مقبره خانوادگى در صحن بقعه امامزاده حبیب بن موسى(علیه السلام) کاشان و در کنار مرقد پدرش دفن گردید.

از سوى مراجع، حوزه ها، اقشار و طبقات مختلف مردم، جلسات یادبود بسیارى برگزار شد و از آن زمان تاکنون، همه ساله مراسم سالگرد وى در مسجد حبیب بن موسى(علیه السلام)کاشان منعقد مى شود.

استاد شهاب تشکرى آرانى ماده تاریخ وفات آیه الله یثربى را در ابیات زیر آورده است:

ماه دى بود هم زمان به رجب// هم از این غم «شهاب» زار و ملول

تا نماند به شمسى و قمرى// در زمان سال رحلتش مجهول

به حساب جمل رقم زد آه // «میر سیّد على ملاذ اصول» (۱۳۳۸ش.)

«یثربى در زمان نمى میرد» (۱۳۷۹ق.) // گر یک افزون شود بود معقول

آثار علمى و فرزندان

آیه الله یثربى داراى سه فرزند دختر بود.

آیه الله یثربى معتقد بود که بعداز شیخ انصارى، کسى مطلبى تازه ندارد و آنان که چیزى مى نویسند، محتملات شیخ را تقویت، توضیح یا شرح مى دهند. از این رو، مانند استادش آیه الله سیّد محمّد حسن (شیرازى)میرزاى بزرگ از خود تألیف و تصنیفى که در حدّ فضل و علم او باشد، ننگاشت. تنها جزواتى در اصول و حاشیه اى بر کتاب «عروه الوثقى» و رساله اى به نام «سفینه النّجاه» که شامل قسمت مهمى از مسائل شرعى است و در سال ۱۳۳۵ ش. به چاپ رسیده، از وى به جا مانده است.

گلشن ابرار ج۶



۱٫ تاریخ کاشان، سهیل ضرابى، ص ۲۸۷٫

۲٫ لبابالالقاب، ملاّ حبیبالله کاشانى، ص ۶۳٫

۳٫ تاریخ کاشان ص ۲۸۷٫

۴٫ گنجینه دانشمندان، محمّدشریف رازى، ج ۶، ص ۲۴۹، دار السّلام، عراقى، در ضمن حکایت شیخ قاسم واعظ گیلانى.

۵٫ تاریخ کاشان، ص ۲۸۸لبابالالقاب، ص ۷۴ و ۱۱۶روضات الجنات، ج ۴، ص ۶۱۳٫

۶٫ مجله نور علم، دوره دوم، شماره ۷، ص ۹۴٫

۷٫ از فرزندان امام کاظم(علیه السلام) و بعضى او را از فرزندان امام باقر(علیه السلام) دانستهاند. این بقعه از زیارتگاههاى قدیمى کاشان در محله پشت مشهد استسیماى کاشان، ص۲۲۲٫

۸٫ مجله نورعلم، دورهى دوم، شمارهى ۷، ص ۹۱٫

۹٫ آینه دانشوران، سید علىرضا ریحان یزدى، ص ۱۱۰گنجینه دانشمندان، ج ۱، ص ۲۵۶٫

۱۰٫ رسائل حکمیه، آقا میرزا علىاکبر مدرّس یزدى حکمى، ص۱۶٫

۱۱٫ همان، ص ۱۴٫

۱۲٫ آینه دانشوران، ص ۷۴٫

۱۳٫ صحیفه امام، ج ۲ ص ۴۹۲ و ج ۱۹، ص ۴۲۷٫

۱۴٫ آینه دانشوران، ص ۲۳۰٫

۱۵٫ نور علم، دوره دوم، ش ۷، ص ۹۸٫

۱۶٫ آینه دانشوران، ص ۲۶۰٫

۱۷٫ تاریخ مفصل همدان، احمد صابرى، ج ۳، ص ۲۴۰٫

۱۸٫ گنجینه دانشمندان، ج ۶، ص ۱۶۶٫

۱۹٫ آینه دانشوران، ص ۲۵۶٫

۲۰٫ همان، ص ۲۲۳٫

۲۱٫ گنجینه دانشمندان، ج ۲، ص ۳۳۶٫

۲۲٫ آینه دانشوران، ص ۲۶۲٫

۲۳٫ همان، ص ۲۷۷٫

۲۴٫ همان.

۲۵٫ دانشوران و دولتمردان گیل و دیلم، صادق احسانبخش، ص۸۷٫

۲۶٫ گنجینه دانشمندان، ج۳، ص ۳۲۷٫

۲۷٫ آینه دانشوران، ص ۹۱٫

۲۸٫ همان، ص ۲۴۲٫

۲۹٫ همان، ص ۲۲۴٫

۳۰٫ همان، ص ۳۶۰٫

۳۱٫ گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۱۱۸٫

۳۲٫ همان، ج ۴، ص ۳۷۰٫

۳۳٫ مجله نور علم، ش ۱۹، ص ۹۰٫

۳۴٫ مجله نور علم، ش ۱۹، ص ۹۰٫

۳۵٫ به نقل از حجّه الاسلام و المسلمین حاج شیخ اسدالله روحانى بیدگلى.

۳۶٫ خاطرات، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ص ۳۸٫

۳۷٫ مجله نور علم، دوره دوم، ش ۷، ص ۹۶٫

۳۸٫ طبقات اعلام الشیعه، جزء ۴، ص ۱۴۳۲٫

۳۹٫ آیه الله آقا سیّد کاظم اخوان مرعشى.

۴۰٫ خاطرات آیه الله منتظرى.

۴۱٫ حجّه الاسلام و المسلمین حاج شیخ سلیمان اقبالى آرانى.

۴۲٫ این توصیه ها از مأمومین و اطرافیان آیه الله یثربى نقل شده است.

زندگینامه حسین بیهقی سبزواری الاصل«کاشفی» (متوفی۹۰۶یا۹۱۰ ه.ق)

حسین بن علی بیهقی سبزواری الاصل کاشفی التخلص واعظ الشهره کمال الدین اللقب، از فحول علمای ایرانی جامع علوم دینیه و عارف معارف الهیه و کاشف اسرارعرفانیه و دارای فنون غریبه و در نجوم و ریاضیات متبحر و در اصول موعظه و خطابه متبحر و در زمان سلطان حسین میرزا بایقرا در هرات و نیشابور مشغول وعظ و ارشاد بوده و با صوتی خوش و آهنگی دلکش « واعظ » آیات قرآنیه و احادیث نبویه را باعبارات و اشارات لایقه بعرصهء بیان می آورده اینک با آن همه تبحر علمی که داشته با شهرت و در مجلس وعظ او ازدحام تمام بودی و بسابودی که در تلاوت قرآن مجید از خود رفتی و از ابیات او قصیده ای است که در مدح حضرت امیرالمؤمنین (ع) گفته است:

ذرّیتی سؤال خلیل خدا بخوان
وز لاینال عهد جوابش بکن ادا

گردد ترا عیان که امامت نه لایق است
آن را که بوده بیشتر عمر در خطا

و از همین شعر و کتاب روضه الشهدای او که در مقاتل خانوادهء رسالت (ص) است تشیع او و از ملازمت امیر علی شیرنوائی آتی الذکر و آیزنه بودن ملاعبدالرحمن جامی و پاره ای قرائن دیگر تسنن وی استظهار شده اینک حال مذهبی او مابین ارباب سیر محل خلاف و نظر بوده و در هرات که مردمانش از اهل سنت و جماعت بوده اند به شیعیگری متهم و در سبزوار که مرکز تشیع بوده بسیار خوار و به تسنن اشتهار داشته است و تفاوت در این موضوع در صورت لزوم موکول به کتب مبسوطهء مربوطه بوده و بهتر صرف اوقات در مصنفات او است:

آثار

۱- آیینهء اسکندری به زبان فارسی در استخراج مطلوب و حاوی هشت جدول و بیست دایره بوده و در کتابخانهء رضویه از موقوفات سال ۱۱۴۵ نادرشاه افشار موجود و آن را جام جم نیز گویند.

۲- الاختیارات یا اختیارات النجوم که بیک مقدمه و یک خاتمه و دو مقاله مشتمل و نامش بنوشتهء ذریعه، الواح القمر است .

۳- اخلاق محسنی که دو مرتبه چاپ شده و آن را بنام شاه سلطان حسین میرزا، ابن بایقرا و پسرش محسن هم تاریخ آن و نامش جواهر الاسرار است « اخلاق محسنی ۹۰۰ » میرزا در سال ۹۰۰ ه ق به عبارات فارسی ساده تألیف و جملهء

۴- الاربعون حدیثاً در مواعظ که نامش الرساله العلیه فی الاحادیث النبویه و فارسی بوده و چهل حدیث را جامع و آن را به هشت اصل که هر یک اصل هم به پنج فصل مشتمل است مرتب نموده است

۵- اسرار قاسمی به پارسی در سحر و طلسمات و نیز نجات – و علوم غریبه که بنام میرسید قاسم از اسرای دولت صفویه تألیف شده

۶- الواح القمر که همان اختیارات مذکور فوق است

۷- انوار سهیلی که بنام امیر احمد مشهور به سهیلی به پارسی ساده تألیف آن ملخص و توضیح کتاب کلیله و دمنهء مشهور بوده و بارها چاپ شده است

۸- بدایع الافکار فی صناعه الاشعار

۹- تحفه الصلوات به پارسی

۱۰ – التحفه العلیه فی علم الحروف و بیان اسرارها

۱۱ – تفسیر حسینی که همان مواهب العلیهء مذکور ذیل است

۱۲ – تفسیر زهراوین که ذیلًا بعنوان عروس مذکور است

۱۳- تفسیر سورهء یوسف که ذیلاً بنام جامع الستین مذکور است

۱۴ – تفسیر قرآن مجید که چند فقره بوده و ذیلاً با اسامی مخصوصهء آنها مذکور هستند

۱۵ – جام جم که بنام آیینهء اسکندری مذکور شد

۱۶ – جامع الستین در تفسیر فارسی عرفانی و ادبی و اخلاقی و تاریخی سورهء یوسف بوده و آن را در شصت مجلس املا و اصحابش نوشته اند و آیات آن سورهء مبارکه را در شصت فصل تفسیر نموده و برای بیان کامل مراد شواهدی از اخبار و قصص و حکایات و اشعار فارسی و آیات دیگر آورده است و یک نسخهء خطی آن بشمارهء ۲۰۰۱ در کتابخانهء مدرسه سپهسالار جدید تهران موجود است

۱۷ – جواهر الاسرار و بنا بنوشتهء الذریعه کاشفی دو کتاب بدین اسم تألیف کرده یکی نام اصلی همان اخلاق محسنی مذکور فوق بوده و یکی هم شرح اسرار قاسمی مذکور فوق است و در تحت عنوان مثنوی از کشف الظنون نیز گویند که مثنوی ملای رومی را کاشفی منتخب کرده و آن را به (اللباب المعنوی فی انتخاب المثنوی) موسوم داشته پس گوید که نام آن در نسخه ای دیگر جواهر الاسرار و زواهرالانوار است و بنابراین سه کتاب کاشفی نام جواهر الاسرار دارد

۱۸ – جواهر التفسیر لتحفه الامیر که ذیلًا بنام عروس مذکور است

۱۹ – ده – مجلس که تلخیص روضه الشهدای مذکور ذیل است

۲۰ – الرساله العلیه فی الاحادیث النبویه که بنام اربعون مذکور شد

۲۱- روضه الشهداء که به پارسی در مقاتل خانوادهء رسالت است

۲۲ – سبعهء کاشفیه که هفت رساله است در علم نجوم

۲۳ – شرح – اسرار قاسمی که بنام جواهرالاسرار مذکور شد

۲۴ – شرح اسماءالحسنی که ذیلًا بنام مرصد مذکور است

۲۵ – شرح مثنوی

۲۶ -عروس که نام اصلیش جواهرالتفسیر لتحفه الامیر بوده و عروس نیز گویند و آن را به زبان فارسی برای وزیر کبیر امیر علی شیر نوائی آتی الترجمه تألیف و در اول آن علوم و فنون متعلقه به تفسیر را با بیست و دو عنوان در ضمن چهار اصل مذکور داشته و ظاهراً به اکمال آن موفق نیامده و از اول قرآن تا آیهء هشتاد و چهارم وسورهء نسا بوده و زیاده بر پنجاه هزار بیت است و آن را تفسیر زهراوین نیز گویند که تفسیر دو سورهء کامل بقره و آل عمران است و آن را بنام مختصر تلخیص کرده و بعد از آن نیز تفسیر مواهب العلیه را تألیف داده است و دو نسخهء خطی از همین جواهر التفسیر بشمارهء ۱۹۴۸ و ۱۹۴۹ در کتابخانهء مدرسهء سپهسالار جدید تهران موجود است

۲۷ – فضل الصلوه علی النبی (ص)

۲۸ – اللباب المعنوی فی انتخاب المثنوی که بنام جواهر الاسرار مذکور شد

۲۹ – لوائح القمر و ظاهراً همان الواح القمر مذکور فوق است

۳۰ – مختصرالجواهر که در ضمن عنوان عروس فوقاً مذکور شد و تا آخر قرآن در حدود بیست هزار بیت است

۳۱ – مخزن الانشاء بپارسی

۳۲ – المرصد الاسنی فی شرح اسماء الله الحسنی

۳۳ – مطلع الانوار

۳۴ – منتخب مثنوی که بنام لباب مذکور شد

۳۵ – المواهب العلیه که تفسیر حسینی نیز گویند و در تهران چاپ شده و دو نسخهء کامل خطی آن نیز بشمارهء ۱۹۸۸ و ۱۹۸۹ و یک نسخهء جلد اول آن نیز از اول تا آخر سورهء کهف بشمارهء ۱۹۹۲ و دو نسخه از جلد دویمی نیز که از سورهء مریم تا آخر قرآن است بشمارهء ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ و یک نسخه نیز که ده جزو اول قرآن است بشمارهء ۱۹۴۲ و یک نسخه نیز که از سورهء یس تا آخر قرآن است بشمارهء ۱۹۴۴ در کتابخانهء مدرسهء سپهسالار جدید تهران موجود است و غیر اینها و اغلب آنها به زبان فارسی است

رحلت

وفات کاشفی در سال ۹۱۰ یا ۹۰۶ ه ق در هرات واقع و بنابر اول لفظ شیخ و بنابر دویمی کلمهء شوخ مادهء تاریخ وفات او بوده و پسرش فخر الدین صفی علی نیز از اکابر – بوده و کتاب اسرار قاسمی پدرش را بنام کشف الاسرار شرح نموده و در بمبئی چاپ شد (از ریحانه الادب جلد سوم ص ۳۴۵ در قاموس « حسین واعظ » ۳۵۸ و به ،۳۵۷ ، ۳۴۷ )
و نیز رجوع به تاریخ ادبیات ایران تألیف دکتر رضا زادهء شفق چ ۱۳۳۸ ص ۲۶۱ الاعلام ترکی شود.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه سید جعفر کشفى(۱۲۶۷-۱۱۸۹ه.ق)

 

ولادت و نسب

سید جعفر کشفى(۱) در سال ۱۱۸۹ ق. در اصتهبانات ـ از توابع استان فارس ـ چشم به جهان گشود. پدرش، سید یعقوب از علماى مشهور شهر داراب بود.سید یعقوب پس از مدتى، داراب را ترک و در اصتهبانات سکونت کرد و در آنجا با دختر شیخ حسین بحرانى ـ که زنى فاضل و اهل علم بود ـ ازدواج نمود. وى پس از چند سال اقامت در اصتهبانات، همراه خانواده اش روانه داراب شد و سرانجام در حدود سال ۱۱۹۸ ق. وفات یافت و در آن دیار دفن گردید.

تحصیلات

سید جعفر پس از ارتحال پدر، همراه مادرش به اصتهبانات رفت و در آنجا تحصیلات مقدماتى را به پایان رسانید. وى اندکى از دروس مقدماتى را نزد مادر دانشمندش دختر شیخ حسین بحرانى ـ گذرانید. پس از رحلت مادرش رهسپار حوزه علمیه یزد شد و در آنجا دوره سطح را در طول چهار سال به پایان رسانید و در نوزده سالگى به نجف اشرف هجرت کرد و از محضر استادانى چون علامه سید مهدى بحرالعلوم بهره مند شد. وى در مدّت کوتاهى به مدارج والاى اخلاقى و علمى رسید و از مدرسان نجف اشرف محسوب شد و به تربیت شاگردان فراوانى توفیق یافت.

در آشوب عراق (حمله وهّابیون به کربلا و نجف)، به ایران مسافرت کرد و در اثر دعوت هاى پى در پى شاهزاده محمدتقى میرزا، به بروجرد آمد و در این دیار اقامت گزیداز این رو، دانشمندان زیادى از اطراف به محضرش شرفیاب شده و علوم گوناگونى را فراگرفتند.(۲)یکى از دلائل سفرهاى متعدّد علاّمه کشفى و عدم اقامت وى در یک منطقه، خوددارى از پذیرش مقام «مرجعیت» بودزیرا مسئولیت آن را بسیار سنگین و خطیر مى دانست.

تألیفات

علاّمه کشفى از دانش فراوان بهره مند بودلذا در موضوعات مختلف کتاب هایى نوشته استاز جمله:

۱٫ اجابه المضطرّین-وى نگارش این کتاب را در سفر زیارتى مشهد، به توصیه حسام السلطنه(۳) آغاز کرد و در ۱۲۲۸ ق. به پایان رسانید. مباحث این کتاب عبارتند از: مفهوم دین، قواى انسانى، مسأله جبر و اختیار، ستایش و نکوهش دنیا، گناهان کبیره، همکارى با سلطان جائر، شرایط و ویژگى هاى مجتهد و رویدادهاى قبل از ظهور حضرت مهدى (عج).(۴)این اثر در ۱۳۰۶ و ۱۳۷۷ ق. در کشور هندوستان و ایران به چاپ رسیده است.

۲٫ البرق و الشرق-این اثر شرح بعضى از احادیث است که به فارسى فصیح و موافق مشرب اهل عرفان نگارش یافته استدر این کتاب، اصل حدیث تحت عنوان «برق» و شرح آن «شرق» نامیده شده است.(۵)

۳٫ سنابرق فى شرح البارق من الشرق.این اثر، شرحى عرفانى و فلسفى بر «دعاى رجبیه» است که در سال ۱۲۵۲ ق. به نگارش در آمده است.(۶)

۴٫ نخبه العقول فى علم الاصول.

۵٫ الشریفیه.

این اثر، منظومه اى در ۳۴۰ بیت، درباره قواعد منطق است که به سال ۱۲۱۱ ق. در نجف اشرف سروده شده است و صدرالافاضل اصتهباناتى شرحى بر آن نوشته است.(۷)

۶٫ البلد الامین فى اصول الدین.

منظومه اى است در ۴۹۶ بیت که موضوع آن، نظریات کلامى علاّمه کشفى است. حاج میرزا ابوالحسن اصتهباناتى ملقّب به «محقّق العلما» بر آن، شرحى به نام «الحصن الحصین» نوشته است.(۸)

۷٫ کفایه الایتام.

یک دوره فقه استدلالى است که علاّمه کشفى در سال ۱۲۴۰ ق. به تقاضاى محمدتقى میرزا به فارسى و با قلم ساده و روان نگاشته است. وى در این کتاب، شیعیان عصر غیبت را ایتام آل محمد(صلى الله علیه وآله) مى خواند.(۹)

۸٫ الرقّ المنشور فى معراج نبیّنا المنصور.

این کتاب درباره اثبات معراج جسمانى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) است که در سال ۱۲۳۱ ق. در عراق نوشته شده است.(۱۰)

۹٫ الشهب القابوس المکرّم و الابواب القاموس المعظّم.

این کتاب درباره حقانیّت شیعه و تفسیر واژه هایى مانند نفاق، شورا و اجماع به بحث مى پردازدنگارش آن از سال ۱۲۵۵ ق. شروع و در شعبان ۱۲۵۸ ق. به پایان رسیده است.(۱۱)

۱۰٫ صید البحر.

این کتاب دربردارنده مطالب گوناگون فلسفى، کلامى و اعتقادى است.(۱۲)

۱۱٫ الرطب الیابس فى الاجماع المتخالف المتعاکس.(۱۳)

۱۲٫ جمع الشتات المتفرقه فى الاجماعات المحقه المحققه.(۱۴)

۱۳٫ التنزیل فى معنى التأویل.(۱۵)

۱۴٫ عکوس ملکیه شموس فلکیه.

موضوع اصلى این رساله، «تنزیه امام(علیه السلام)از اکل حرام» است و مباحث دیگر آن، عبارتند از: علم امام(علیه السلام)، عظمت امام(علیه السلام) ارتباط او با عالم ملکوت. این اثر در سال هاى قبل از ۱۲۵۵ ق. نوشته شده است.(۱۶)

۱۵٫ منظومه اى در منطق.

این کتاب اولین اثر علاّمه کشفى است که در سال ۱۲۱۱ ق. در نجف اشرف به نگارش درآمده و صدر الافاضل شرحى بر آن نوشته است.(۱۷)

۱۶٫ منظومه اى در علم صرف.(۱۸)

۱۷٫ میزان الملوک و الطوائف و الصراط المستقیم فى سلوک الخلایق.

این کتاب در سال ۱۲۴۶ ق. به نگارش درآمدهموضوعات آن بدین قرار است: عدالت، خلافت، سلطنت الملوک، کیفیت سلوک کارگزاران دولت، عالمان، اهل وعظ، قاضیان، صاحبان سرمایه و ثروت، کشاورزان، تاجران، صاحبان حرفه و صنعت…

علامّه کشفى در این کتاب در صدد ارائه معیار و صراط مستقیم به طبقات و طوائفى است که به نظر او، هر یک از آن ها در انجام کارى خداوند را در زمین جانشینى مى کنند. این کتاب که در قواعد کشوردارى است به درخواست حسام السلطنه (حاکم بروجرد) تألیف شده است. علاّمه کشفى در این اثر بر این باور بوده که «سیاست» باید در پرتو «دیانت» اجرا گردداز این رو، با نگرانى و تأثر شدید، بسیارى از نابسامانى هاى عصر «قاجار» را در تظاهر به اجراى شریعت مى داند.(۱۹) وى ویژگى جامعه مطلوب و آرمانى را در سه مقوله خلاصه مى کند:

الف) اجراى عدالت.

ب) برقرارى امنیت.

ج) اجراى شریعت.(۲۰)

۱۸٫ تحفه الملوک فى السیر و السلوک (۲ ج).

این اثر در سال ۱۲۳۳ ق. به درخواست حسام السلطنه به نگارش درآمده است.(۲۱)

علاّمه کشفى در خاتمه این کتاب به تدبیر منزل و سیاست کشوردارى مى پردازدبه نظر وى «اخلاق» مبناى سیاست است و سیاست بدون آن، سامان نمى یابد.

آخرین بخش این کتاب، «بررسى جنگ میان دو دولت اسلامى» استوى کشته شدگان دولتى را که هدفش از جنگ، اقامه سنت پیغمبر و اعتلاى دین حق است، «مجاهد» و «شهید» مى داند. علاّمه کشفى در این کتاب بر صلح و دورى از جنگ بین دولت هاى اسلامى، تأکید مى کند و فواید و ثمرات آن را بر مى شمارد…(۲۲)

ذوق شعرى

علاّمه سید جعفر کشفى، علاوه بر تبحّر در فقه، اصول، کلام، فلسفه و عرفان، از ذوق ادبى و شعرى نیز برخوردار بوده است. در کتاب «تحفه الملوک» شعرهاى زیادى از وى مشاهده مى شودکه برخى از آن ها بدین گونه است:(۲۳)

زان آستان که قبله ارباب دولت است // محروم بودن، از عدم قابلیت است

گفتمش حرف به اغیار نمى باید گفت // زیر لب گفت که بسیار نمى باید گفت

حکیم و عاقل و دانا کسى بود که سخن // به فهم گوید و کم گوید و نکو گوید

راز مگشاى بهر هر کس که در این مرکز خاک // سیر کردیم بسى، محرم اسرار نبود

شاگردان

علاّمه کشفى در مسیر نشر دانش و علوم، شاگردانى را تحویل جامعه داد که برخى از شاگردان وى در بروجرد(۲۴)عبارتند از:

۱٫ سید حسین بروجردى فرزند سید محمدرضا (۱۲۷۷ ـ ۱۲۳۸ ق.)وى در شهرهاى نجف، کربلا و بروجرد از محضر فقهاى بزرگى چون: صاحب جواهرشیخ محمدحسن کاشف الغطاءشیخ محمدحسین، صاحب فصولسید شفیع جاپلقى و سید جعفر کشفى، علوم فقه، اصول، تفسیر و رجال را فراگرفت و از سید عبدالله شُبّر اجازه نقل روایت گرفته است. در ضمن، پدر و فرزندان او به نام هاى سید نورالدین و سید عبدالحسین نیز از علما بودند.(۲۵)

۲٫ ملاّ عبدالله بروجردى(۲۶) (متولّد ۱۲۵۶ ق)وى مقدمات علوم دینى را در بروجرد فراگرفت و سپس به اصفهان رفت و در آنجا فقه، اصول، حدیث و کلام را آموخت و بعد از بازگشت به بروجرد به تدریس، تبلیغ و اقامه نماز جماعت در مسجد «رنگینه» پرداخت. آثار او عبارتند از: رساله فى صلاهرساله فى اجماعرساله فى مقدمه واجبرساله فى اجتماع امر و نهىرساله فى قطع.(۲۷)

۳٫ حاج میرزا صالح لرستانى (متوفاى ۱۳۲۱ق.)وى در بروجرد نزد علاّمه کشفى علوم دینى را فراگرفت و سپس بهنجف اشرف رفت و تحصیلات خود را تا درجه اجتهاد نزد میرزاى شیرازى ادامه داد.(۲۸)

۴٫ اورنگ زیب میرزا، فرزند حسام السلطنه(۲۹) (متوفاى ۱۲۸۷ ق.)وى در زمان حکومت پدرش در بروجرد، از محضر دانشمندان این شهر مخصوصاً سید جعفر کشفى استفاده مى کرد یکى از آثار این فقیه بزرگ طائفه قاجاریه عبارت است از: مشارق الانوار فى احکام الله الواحد القهار المستنبطه من اخبار الائمه الاطهار.

۵٫ شیخ عبدالحسین بروجردى، فرزند زین العابدینوى برخى از تألیفات استادش را استنساخ کرده است، همچون بلد الامیننخبه العقولشموس و عکوسبرق و شرق.(۳۰)

کرامات

بین علماى شیعه بسیارى که اهل کرامات بوده انداز آنجا که علامه سید جعفر کشفى اهل کشف و کرامت بوده است، به او لقب «کشفى» داده اند. از این رو، به نقل کرامتى از آن عالم فرزانه تبرّک مى جوییم:

زمانى که علاّمه کشفى در نجف اشرف بود، شبى در خواب مى بیند که خدمت امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام)مشرّف شده است. حضرت مى فرماید: جعفر، فرزندم! چه مى خواهى؟ سه بار عرض مى کند: «علم». امام زبان مبارک خود را در دهانش مى گذارد و مى فرمایند: بمک، چون بیدار مى شود، اشعارى را مى سراید و از آن به بعد نزد استادش، سید بحرالعلوم مورد احترام و توجه خاص قرار مى گیرد. آن اشعار عبارتند از:

شاه شهان و ماه رُخان عرب رسید // با قامتى چو نخل و لبى چون رطب رسید

گفتا که در ببند و بیا نوش جان نما // از کوثرم بنوش که نوشم به لب رسید

وز لب گذشت و ریخت بگفتا که لب مبند //کاین سر نهفته نیست ولى بوالعجب رسید

چون جان تازه یافت روان از لبان او // فیض مدام بى تعب و بى سبب رسید

این ملک سلطنت ز نجف گشت حاصلم // وین بخت روز بوده مرا نیم شب رسید

با رنج ها و زارى بسیار و با ادب // تا راحتى ز حضرت آن منتجب رسید

رنجى بکش به قدر که بى قدر و قیمت است // هر راحتى که آن به کسى بى تعب رسید

بى حرمت و ادب نرسد کس به هیچ جا // هر جا که کس رسیده، ز راه ادب رسید

بى نسبت و نسب تو کجا مى رسى به دوست // اى دوست کس به دوست ز راه نسب رسید(۳۱) 

اوضاع سیاسى

سید جعفر کشفى با سلسله هاى زندیه و قاجاریه هم عصر بوده استوى در دوران سلطنت کریم خان ـ بنیانگذار زندیه ـ در اصتهبانات چشم به جهان گشود و کودکى و نوجوانى را در زمان جانشینان کریم خان تا انقراض آن سلسله و به قدرت رسیدن آغا محمد خان، در فارس و یزد سپرى کرد و سپس در زمان به قدرت رسیدن فتحعلى شاه، به عراق هجرت کرد. بدین ترتیب، علاّمه کشفى شاهد به قدرت رسیدن ابوالفتح (۱۱۹۳ ق.)على مرادخان (۱۱۹۳ق.)محمدعلى خان (۱۱۹۳ق)صادق خان (۱۱۹۶ ـ ۱۱۹۳ ق.)على مراد خان (۱۱۹۹ ـ ۱۱۹۴ ق)جعفر خان (۱۲۰۲ ـ ۱۱۹۹ ق.)صیدمراد خان (۱۲۰۳ ـ ۱۲۰۲ق.)و لطفعلى خان (۱۲۰۹ ـ ۱۲۰۳ق.)از سلسله زندیه و آغا محمد خان (۱۲۱۱ ـ ۱۲۱۰ ق)فتحعلى شاه (۱۲۵۰ ـ ۱۲۱۲ ق.)محمد شاه (۱۲۶۴ ـ ۱۲۵۰ ق.) و ناصرالدین شاه (۱۳۱۳ ـ ۱۲۶۴ ق) از سلسله قاجاریه بوده است. در این دوران، اوضاع اجتماعى ـ سیاسى ایران به علّت کشمکش هاى داخلى از یک سو و درگیرى هاى ایران و روس از سوى دیگر، دست خوش ناامنى و بى ثباتى بوده است. همچمنین به علّت قبیله اى و ایلى بودن ایران، همیشه قدرت دست به دست مى شد و هر ایلى که قدرت زیادى به دست مى آورد، به حکومت ایران مى رسید و این، خود باعث بى ثباتى ایران بود.

از حوادث مهم این دوره مى توان به جنگ هاى ایران و روس اشاره کردکه به منظور دست یابى به دریاى آزاد به وقوع پیوست و طى دو دوره (۱۲۲۸ ـ ۱۲۱۹ ق.) و (۱۲۴۳ ـ ۱۲۴۱ ق.) اوضاع داخلى ایران را تحت الشعاع خود قرار داد.

علاوه بر این، اذیّت و آزار زائران ایرانى در عتباتِ عالیات، توسّط دست نشاندگان امپراطورى عثمانى، از عواملى بود که در دوره فتحعلى شاه موجب درگیرى هاى پراکنده و متعدد بین ایران و عثمانى گردیداین جنگ ها سبب تضعیف دو دولت ایران و عثمانى و تقویت انگلیس وروس شد! این اختلافات تا عهد ناصرالدین شاه ادامه داشتدر اوایل حکومت ناصرالدین شاه، علاّمه سید جعفر کشفى به دیدار حق شتافت.(۳۲)

دولت آرمانى کشفى

دولت آرمانى کشفى به حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله)در مدینه و حکومت امام مهدى (عج) در آخرالزمان عینیت مى یابد و در زمانى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام معصوم(علیه السلام) به عنوان سر سلسله عاقلان حضور دارد، هر کس که به تشکیل دولت همت گمارد و تحت نظر آن ها نباشد، دولت باطل مى باشدولى در دوره اى که امام(علیه السلام) در غیبت است، دولت آرمانى کشفى به دولتى منحصر مى شود که رهبر آن با عقل کلّ در ارتباط باشد و همانند منصب امامت داراى دو رکن «سیف» و «علم» باشد.

و در زمانى که این دولت مستقر نشود، علاّمه کشفى به تفکیک حوزه عرفیّات و شرعیّات تن مى دهد و از مشروعیت سلطان عادل و لزوم تبعیّت او از علوم عالمان ربّانى، حمایت مى کند. و در آخر، به دولتى که از معیار و هنجارهاى اسلامى خارج باشد، لقب «جائر» مى دهد. و در شرایطى که آن دولت عزلش موجب فتنه و گسترشِ هرج و مرج نشود، او را از حکومت برکنار مى کند.(۳۳)

عوامل بقا و زوال دولت(۳۴)

علاّمه کشفى در جواب این سؤال که: چه عواملى دولت را نگاه مى دارد و چه عواملى باعث نابودى آن مى شود؟ به چند عامل اشاره مى کند:

۱٫ عدالت

علاّمه کشفى با اشاره به حدیث «اَلْمُلْکُ یَبْقى بِالْعَدْلِ مَعَ الْکُفْرِ وَ لا یَبْقى مَعَ الظُّلْمِ بِالاِیمانِ(۳۵)»، مهم ترین عامل بقاى دولت را، «عدالت» مى داند.

۲٫ نظارت بر عملکرد کارگزاران

افرادى که به همکارى دعوت مى شوند، در بقا و زوال دولت نقش بسیار مهمّى دارنداز این رو، سلطان باید پس از احراز راستى، ثبات و اهلیّت، منصب هاى حکومتى را به افراد شایسته بدهد. و همیشه از احوال کارگزارانش آگاهى داشته باشد تا آنها بر کار خلاف، جسارت نداشته باشند.

۳٫ خصال نیکو

علاّمه کشفى از میان خصال نیکو «احسان» را بیش از هر خصلتى در ثبات حکومت، مؤثر مى شمرد و در این راستا، احسان به مردم را مایه قدرت مى داند و مى فرماید:

«بعد از فراغ از استعمال قوانین عدالت، باید که به رعایا احسان نماید و خیراتى که زیاد بر قدر واجب ممکن باشد به ایشان برساند، چون بعد از خصلت عدالت، هیچ خصلتى و فضیلتى در امور سلطنت سلاطین و پادشاهان، بهتر و بزرگ تر از احسان نمى باشد. و باید که در احسان نمودن، التزام خصلت هیبت را بنمایدکه احسان بدون هیبت، موجب بَطَر، تَجاسُر، زیادتى حرص و طمع زیردستان مى گردد و بعد از آن اگر همه ملک را به ایشان بدهد، هر آینه راضى و قانع نمى شوند».

۴٫ وحدت در جامعه

علاّمه کشفى همچنین عدم تفرقه و وحدت را در جامعه مهم شمرده و بقاى دولت را مشروط به آن مى داند.

۵٫ تجمّل گرایى

یکى از عوامل مهم زوال دولت ها، تجمّل گرایى مى باشدعلاّمه کشفى در این خصوص مى فرماید:

«اگر سلطان به تمتّع و التذاذ مشغول گردد و اغفال در امور مملکت نماید و به توهّم این که چون امور به ید تصرّف من است، باید که در راحت، فراغت و اوقات تمتّع و لذّت بیفزاید، البته خلل، وهن و فساد در مدینه راه یابد و فتح باب شهوات گردد و سعادت به شقاوت و خیرات به شرور، مبدّل گردد و نظام، روى به انحلال و هرج و مرج نهد».(۳۶)

علاّمه کشفى در پایان، چنین تأکید مى کند:

«چنان که قوام بدن به طبیعت، و قوام طبیعت به نفس، و قوام نفس به عقل است، هم چنان قوام مدن و اهل عالم به ملوک است و قوام ملوک به تدبیر و سیاست، و قوام سیاست به استعمال نور و قانون عقل و حکم و ناموس شرع است، که همگى قواعد حکمت است. و چون قواعد حکمت، نور عقل و آثار شرع در مدینه متعارف و معروف گردد، هر آینه نظام حاصل آید و موجودات به کمالات خود توجه یابند. و چون بر خلاف این باشد، هر آینه خذلان به ناموس حق، و ظلمت به نور عقل و به قواعد حکمت برسد و قوام ملک و زینت ملوک و سلاطین زایل گردد و جور تغلب، فتنه، تجارت و هرج و مرج پدید آید و رسوم مروّت و حدود انسانیت مندرس گردد و کرامت به ذلّت و نعمت به نقمت و ربح به خسارت، متبدّل گردد و خاصیت مدن و اهل مدن و ریاست و رؤسا همگى برطرف گردد».(۳۷)

از نگاه دیگران

شرح حال نگاران همگى «سید جعفر کشفى» را به عظمت، فضیلت، عرفان و کرامت ستوده اندکه به گفتار و نوشتار برخى از آنها بسنده مى شود.

۱ ـ حاج میرزا حسن فسائى:

«سید جعفر کشفى در اوائل سنّ تمییز وارد نجف اشرف گشته مدت ها به ریاضات شاقّه مشغول گردید و ابواب مکاشفات را بر خود باز دیدپس شروع در تألیف و تصنیف نمود و در هر علمى، کتابى مرغوب نگاشت. و شهره آفاق گردید و موطن خود را در چهار جا قرار داد که در هر چند سال، در یکى از آنها دو سال توقف مى نمود: بروجرد، اصفهان، یزد، اصتهبانات، و چون وارد یکى از اماکن مى شد، جماعتى از اهل علم براى استفاده و استفاضه مجتمع مى شدند و به حسب ظاهر، برگ کتابى نه در خانه و نه در کتابخانه و نه در نزد خود نداشت و آنچه را مى گفت از حفظ خاطر بود و بیش تر اوقات، آیه اى از کلام الله مجید را عنوان مى فرمود و آنچه متعلق به آن آیه بود، با استدلالات عقلیه و نقلیه بیان مى کرد».(۳۸)

۲ ـ اعتماد السلطنه:

«سید جعفر دارابى کشفى از اجلّه علماى جامعین مابین علم و ایقان و ذوق و عرفان بود و در فنّ تفسیر نظیر نداشتکرامات بسیارى از وى مشهود است».(۳۹)

۳ ـ مدرّس تبریزى:

«سید جعفر بن ابى اسحاق موسوى علوى، دارابى الاصل، بروجردى الموطن، کشفى الشهره از اجلاّى علماى امامیه قرن سیزدهم هجرت، که اصل ایشان از داراب جرد فارس استعالمى است ادیب، نحوى، عارف، فقیه، اصولى، محدّث، مفسّر، متکلّم جلیل القدر و عظیم المنزله و بالخصوص در حدیث و تفسیر، بى نظیر است».(۴۰)

۴ ـ سیّد محسن امین:

«کشفى دارابى عالمى فاضل، نویسنده و از بزرگان زمان خویش بودهاز زبده عالمان دینى، مشهور به اجتهاد و فتوا و در علم تفسیر قرآن و حدیث، بى نظیر بوده است».(۴۱)

فرزندان

فرزندان علاّمه کشفى، که همگى از علماى عصر خود بوده اند، عبارتند از:

۱٫ سید اسحاق (متوفاى حدود ۱۲۹۰ ق)از فقهاى بزرگ تهران و امام جمعه در مسجد صدر.(۴۲)

۲٫ سید صبغه الله کشفى بروجردى(۴۳)وى متولّد نجف اشرف و از شاگردان صاحب جواهر و شیخ مرتضى انصارى است. آثار مکتوب او است: بصائر الایمان، درّه الصافى در تفسیر و مفتاح المفاتیح در فقه.

۳٫ سید یعقوب کشفىمادر وى از اهالىنجف اشرف بود.

۴٫ سید مصفّىمادرش اهل اصتهبانات بود.

۵ و ۶٫ سید سینا کشفى (متوفاى ۱۳۲۵ ق.) و سید عیسىمادرشان اهل اصفهان بود.

۷٫ سید حسن کشفى.

۸٫ سید یحیى(۴۴) مادرش یزدى بوده است. وى در سال ۱۲۶۶ ق. به کمک یارانش قلعه «نى ریز» فارس را تصرّف کرد و پس از جنگ و درگیرى با مأموران دولتى و فرقه ضالّه بابیه، همراه عدّه اى از یارانش به شهادت رسید. این جنگ جهت کوتاه کردن دست ایادى ظالم حکومت مرکزى از آن منطقه بود.

۹٫ سید على کشفى.

۱۰٫ سید موسى کشفى.

۱۱٫ سید روح الله کشفى.

۱۲٫ سید ریحان الله کشفى(۴۵) (۱۳۲۸ ـ ۱۲۶۶ق.)وى از بزرگان و فضلاى عصر خود بوده که از محضر استادانى چون شیخ انصارى بهره هاى فراوانى برد و در اثر تلاش و مجاهدت، به مدارج والاى علمى دست یافت.

درباره وجه نام گذارى «سید ریحان الله» و «سید روح الله» گفته شده که خداوند به سید جعفر کشفى در اواخر عمرش، پسرى عطا کرداو براى نام گذارى، طبق عادت، قرآن را گشوداین آیه کریمه آمد که: (روح و ریحان و جنه النعیم) سید جعفر گفت: «نام این پسر، روح الله است و حق تعالى پسر دیگرى نیز عطا خواهد کردنام او، ریحان الله است و بعد از آن، عمر من تمام خواهد شد».(۴۶)

۱۳٫ دختر وى، بى بى بتولهمسر میر مرشد اصتهباناتى است.(۴۷)

نوادگان(۴۸)

از خاندان کشفى، دانشوران بسیارى پا به عرصه وجود نهاده اندکه به نام برخى از آنها اشاره مى شود:

۱٫ میر سید محمد حقایق کشفى (متوفّاى ۱۳۲۷ ق)، فرزند سید مصفّىمدیریت مدرسه حقایق در اصفهان، به عهده این دانشمندِ ادیب و شاعر ماهر بود.

۲٫ آیه الله حاج سید مهدى کشفى (۱۳۶۷ ـ ۱۳۱۴ ق.)، فرزند علامه سید ریحان اللهوى از دانشمندان عصر حاضر بود که از محضر استادانى چون آیه الله سید ابوالحسن رفیعى قزوینى و میرزا على اکبر حِکَمى یزدى بهره مند شد. آرامگاه سید مهدى کشفى در قم است.

۳٫ سید موسى مقتدى کشفى، فرزند سید جعفر بن سید مصفّىوى از علماى اصتهبانات است. برخى از آثار علمى او عبارتند از: محافل الشهداء در مصائب شهداى کربلا و بحرالمعارف در علوم قرآن که در سال ۱۳۸۹ ق. در تهران به چاپ رسید.

۴٫ میر سید محمد اصتهباناتى، فرزند سید جعفر بن سید مصفّىوى نیز از فضلا، گویندگان و شعراى معاصر است.

۵٫ آیه الله سید محمدرضا کشفى (۱۳۷۹ ـ ۱۳۱۱ ش)، فرزند سیّد مهدى فرزند سید ریحان اللهوى در تهران دیده به جهان گشود و تحصیلات مقدماتى را در مدرسه مروى پشت سر نهاددر سال ۱۳۲۷ ش. به قم مهاجرت و در درس شیخ عبدالنبى عراقى شرکت کرد. سپس به نجف اشرف مهاجرت کرد و از محضر آیات عظام: سید ابوالقاسم خوئى، سید نصرالله مستنبط، میرزا هاشم آملى، سید یحیى مدرّسى یزدى و میرزا باقر زنجانى بهره مند شد.

بعد از رسیدن به اجتهاد، به تهران بازگشت و در درس فلسفه سید ابوالحسن رفیعى قزوینى، علاّمه میرزا ابوالحسن شعرانى و آیه الله میرزا احمد آشتیانى و همچنین درس عرفان حکیم شیرازى و مهدى الهى قمشه اى حاضر شد.

مشایخ اجازات وى عبارتند از آیات عظام: سید یحیى یزدى، سید ابوالحسن رفیعى قزوینى، امام خمینى (ره)، سید ابوالقاسم خویى و سید احمد خوانسارى. آثار او در موضوعات فلسفه متعالیه و علوم اسلامى، حدود ۲۰ جلد است.

وى سرانجام در سنّ ۶۸ سالگى به دیدار حق شتافت و پیکر مطهّرش در قبرستان باغ بهشت قم، دفن شد.(۴۹)

۶٫ آیه الله سید محمدتقى کشفى (۱۳۷۹ ـ ۱۳۰۴ ش)وى از سال ۱۳۲۰ ش. در زادگاهش بروجرد به فراگیرى علوم حوزوى پرداخت. پس از مهاجرت آیه الله بروجردى به قم، او نیز به قم هجرت کرد و شرح لمعه، رسائل و مکاسب را نزد شهید محراب آیه الله محمّد صدوقى، شیخ مرتضى حائرى یزدى و سید محمدباقر سلطانى طباطبایى گذراند و خارجِ اصول را از محضر آیات عظام: امام خمینى (ره)، سید محمّد محقق داماد و حجّت کوه کمره اى و خارج فقه را نزد آیه الله العظمى بروجردى و امام خمینى(ره) و حجّت کوه کمره اى فرا گرفت و به درجه اجتهاد نائل آمد و فلسفه و کلام را نیز نزد علاّمه سید محمدحسین طباطبایى آموخت.

وى تا سال ۱۳۳۴ ش. در قم به تحصیل و تدریس مشغول بود تا این که به دستور آیه الله بروجردى و به درخواست علماى تهران، به تصدّى امور شرعیه پرداخت و مدّت ۴۵ سال در مسجد سادات ـ واقع در میدان زندان قصر ـ به اقامه نماز و تدریس مشغول شد.

مشایخ اجازه روایى و اجتهادى وى عبارتند از آیات عظام: بروجردى، شیخ آقابزرگ تهرانى، شیخ عبدالنّبى عراقى، خویى، امام خمینى (ره) سید عبدالهادى شیرازى، شاهرودى، گلپایگانى، حکیم و میر سید على یثربى و…

وى به تصحیح کتاب هایى نیز پرداختاز جمله: بهج الصباغه فى شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، مبسوط شیخ طوسى، شرح ابن میثم بر نهج البلاغه و مسالک الافهام شهید ثانى. آرامگاه این فقیه گرانقدر در باغ بهشت قم واقع شده است.(۵۰)

وفات

سرانجام سید جعفر کشفى بعد از سال ها تحصیل، تدریس، تحقیق، خدمت به جامعه و گسترش مذهب تشیّع، در سال ۱۲۶۷ ق. بدرود حیات گفت و به «جنّه النّعیم» شتافت و پیکر مطهّرش نیز پس از تشییع باشکوه، در جنب مسجد «دو خواهران» بروجرد دفن گردید.

سید حسین بروجردى، نویسنده نخبه المقال درباره تاریخ مرگ استادش کشفى، چنین سروده است:

سیّدنا الاصفى الجلیل جعفر

ابن ابى اسحق المفسّر

قد کان بدراً لسماء العلم

و بعد لمح غاب نجم العلم

در این بیت، «غاب نجم العلم» به تاریخ وفات (۱۲۶۷) و «لمح» به مدّت حیاتش (۷۸ سال) اشاره دارد.(۵۱)

گلشن ابرارج۴


۱٫ نسب وى با سى و چهار واسطه به امام موسى بن جعفر(ع) منتهى مى ,,,,,شود.

۲٫ اجابه المضطرّین، علامه کشفى، ج ۱، مقدمه.

۳٫ حسام السلطنه، از طایفه قاجار و حاکم بروجرد بود.

۴٫ الذریعه، ج ۱، ص ۱۲۰میزان الملوک و الطوائف، با تصحیح عبدالوهّاب فراتى، ص ۱۹٫

۵٫ الذریعه، ج ۳، ص ۸۷، ریحانه الادب، ج ۶ و ۵، ص ۶۰٫

۶٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۲۳۲میزان الملوک و الطوائف، ص ۲۳٫

۷٫ اندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۲۹٫

۸٫ میزان الملوک و الطوائف، ص ۱۸اجابه المضطرین، ج ۱، مقدمه.

۹٫ اندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۲۸دائره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۲۰۹٫

۱۰٫ اندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۳۰اجابه المضطرین، ج ۱، مقدمه.

۱۱٫ اجابه المضطرین، ج ۱، مقدمهاندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۳۱٫

۱۲٫ همان ص ۳۰٫

۱۳٫ همان، ص ۳۱٫

۱۴٫ اجابه المضطرین، ج ۱، مقدمهاندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۳۱٫

۱۵٫ همان، ج ۱، مقدمههمان، ص ۳۱٫

۱۶٫ همان، ج ۱، مقدمهاندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۳۰میزان الملوک و الطوائف، ص ۲۲٫

۱۷٫ اجابه المضطرین، ج ۱، مقدمه.

۱۸٫ همان.

۱۹٫ اندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۲۸٫

۲۰٫ میزان الملوک و الطوائف، ص ۲۵٫

۲۱٫ همان، ص ۲۰٫

۲۲٫ اندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۲۶٫

۲۳٫ تاریخ بروجرد، ص ۲۸۷٫

۲۴٫ از شاگردان وى در غیر بروجرد، اطلاعى در دست نیست.

۲۵٫ دانشنامه جهان اسلام، ج ۳، ص ۲۵۴٫

۲۶٫ تاریخ بروجرد، ج ۲، ص ۲۶۲٫

۲۷٫ دانشنامه جهان اسلام، ج ۳، ص ۲۵۵٫

۲۸٫ تاریخ بروجرد، ج ۲دانشمندان بروجرد از قرن چهارم تا عصر حاضر، غلامرضا مولانا، ص ۳۰۴٫

۲۹٫ تاریخ بروجرد، ج ۲، ص ۳۰۵٫

۳۰٫ همان.

۳۱٫ اجابه المضطرین، ج ۱، ص ۱۷۰٫

۳۲٫ اندیشه سیاسى جعفر کشفى، ص ۳۳٫

۳۳٫ همان، ص ۱۳۹٫

۳۴٫ اقتباس از «اندیشه سیاسى سید جعفر کشفى»، ص ۱۹۷٫

۳۵٫ ملک باقى مى ,,,,,ماند به سبب عدل همراه کفر ولى باقى نمى ماند به وسیله ستم همراه با ایمان.

۳۶٫ تحفه الملوک، ج ۲، ص ۲۱۱، به نقل از اندیشه سیاسى سید جعفر کشفى، ص ۲۰۰٫

۳۷٫ همان، ص ۲۱۰٫

۳۸٫ فارسنامه ناصرى، ج ۲، ص ۱۷۸٫

۳۹٫ المأثر و الآثار، اعتماد السلطنه، ص ۲۱۱٫

۴۰٫ ریحانه الادب، ج ۳، ص ۳۶۶٫

۴۱٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۸۵٫

۴۲٫ دایره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۲۰۹٫

۴۳٫ سیماى بروجرد، یدالله گودرزى، قم، مؤسسه فرهنگى همسایه، ۱۳۷۶، ص ۱۰۳گنجینه دانشمندان، ج ۲، ص ۱۱دایره المعارف تشیّع، ج ۱، ص ۲۰۹٫

۴۴٫ سیماى داراب، سید سیفالله نحوى، پژوهشکده باقرالعلوم(ع)، ۱۳۷۳، ص ۶۰٫

۴۵٫ مرزداران فقاهت، محمود طیار مراغى، قم، دبیرخانه کنگره بزرگداشت دویستمین سالگرد شیخ انصارى، ۱۳۷۳، ص ۱۰۲٫

۴۶٫ المأثر و الآثار، ج ۱، ص ۲۱۱٫

۴۷٫ تاریخ بروجرد، ص ۲۹۶٫

۴۸٫ تاریخ بروجرد، ص ۲۹۷٫

۴۹٫ آینه پژوهش، ش ۶۳، ص ۱۱۹٫

۵۰٫ همان، ص ۱۲۰٫

۵۱٫ اجابه المضطرین، ج ۱، مقدمه.

زندگینامه آیت الله میرزا رضاى کرمانى

LearnedS381

زادگاه و خانواده

ملاّ حسین بزرگ، انسان زحمت کش و با همّتى بود که ضمن پرداختن به فعالیتهاى زراعى در ناحیه عقدا از توابع اردکان استان یزد و تأمین معاش از راه تلاش، به امور شرعى و رفع مسایل و مشکلات اجتماعى مردم مى پرداخت(۱)

وى در مناسبتهاى مذهبى و ماههاى محرم و صفر بر فراز منبر مردم عقدا را از مواعظ نیکوى خویش بهره مند مى ساخت. در ضمن مقدمات ادبیات عرب و برخى مبانى علوم شرعى را به علاقه مندان آموزش مى داد. او در نیمه قرن سیزدهم هجرى به کرمان مهاجرت کرد و روى زمینى که تدارک دیده بود به کشاورزى پرداخت. در سالهاى ۱۲۶۷ تا ۱۲۷۰ق صاحب فرزندى گردید که رضا نام گرفت. این کودک تحت تربیت پدر فاضلش مقدمات علوم حوزوى را آموخت. مادرش هم اهل روستاى خنامان از توابع رفسنجان بود.(۲)

فریاد اعتراض

میرزا رضا در کرمان ضمن کسب علوم حوزوى و فراگرفتن دانش طبّ، در مزرعه به کمک پدر مى شتافت، امّا حوادثى روى داد که مسیر زندگى او را دچار دگرگونى نمود. حاکم کرمان محمد اسماعیل خان وکیل الملک زمین کشاورزى موروثى او را به زور از وى گرفت و به شخصى به نام ابو جعفر داد. اجحاف حاکم به مردم به حدى بود که بسیارى از مردم از املاک و امکانات خود صرف نظر کرده بودند. میرزا رضا هم با اندکى سرمایه به یزد مهاجرت کرد و تحصیلات علوم دینى را در این شهر پى گرفت. وقتى در یزد هم آثار استبداد را دید، به تهران رفت و یک سال و اندى در ظاهر براى امرار معاش و در اصل براى پى بردن به روابط علماى تهران و ایجاد ارتباط با مبارزان و مخالفان رژیم استبدادى به دست فروشى روى آورد. او مدتى در دستگاه حاج محمد حسن امین الضرب به خدمت مشغول شد و چون این بازرگان خوش آوازه به هوش و ذکاوت میرزا رضا پى برد، در سال ۱۳۰۱ق وى را به شهرستان بم اعزام نمود تا به املاکش که در دست سید عبدالرحیم معین التجار اصفهانى ساکن کرمان بود، رسیدگى کند.(۳) میرزا ضمن فعالیت در بخش کشاورزى تحصیلات طب را به سبک قدیم ادامه داد و در این رشته مهارتهاى نظرى و عملى قابل توجّهى به دست آورد. او که در این قلمرو نزد مردم احترامى ویژه داشت، اهالى را متوجه زورگویى حاکمان محلى مى کرد(۴) و به افشاگریهایى مى پرداخت که کمتر کسى جرئت بیان آنها را داشت و خطاب به مردم مى گفت:

«چرا به این راحتى ظلم را مى پذیرید و بدون جهت عزّت و آبرو و اموال خویش را از دست مى دهید، با یکدیگر متحد شوید و اجازه ندهید حاکم کرمان بر شما سلطه یابد، اموالتان را غارت کند، بروید تظلّم کنید و حق را بگیرید، درست است که امیران و والیان باید براى نظم شهرها و اداره ى امور کشور مالیات بگیرند امّا اجازه ندارند به مردم تعدّى کنند و دختران آنان را با تهدید و ارعاب تصاحب کنند.»(۵)

میرزا رضا از معین التجار هم دل خوشى نداشت و در نامه هایش به امین الضرب از این شخص که سالها رئیس مجلس تجارت کرمان بود، سخت انتقاد مى کرد. میرزا رضا در گزارش کار دیگرى یاد آور شده است

«عبدالحسین برادر معین التجار اموال مردم را مى خورد و این دو برادر از قبال دسترنج مردم به ثروت و مسکنت رسیده اند، چندین نفر چاپلوس، اوباش و خوش آمد گو را در اختیار گرفته اند که به خلاف هاى خودشان پوشش دهند امّا رفتارشان خلاف قانون تجارت است.»

امین الضرب نیز بارها به معین التجار تأکید نمود که «خیلى مراقب باشید که در خرید و سایر امور طورى رفتار نمائید که هرگز نتوانند به شما ایرادى بگیرند که براى خودتان و من نهایت افتضاح خواهد بود.»(۶)

میرزا رضا هیچ وقت از حاکم کرمان، وکیل الملک، دل خوشى نداشت و مى گفت:

«این شخص هر روزى براى خرج تراشى و اضافه مواجب و منصب یک فرد یاغى را به دولت جعل مى کرد و مدّت ها به اسم نوروز على خان قلعه محمودى (یکى از یاغیان) حکومت مرکزى را مشغول کرده بود و مرا مى گرفت، به جاى او معرفى مى نمود و از این رهگذر صدمات زیادى به من وارد مى نمود.»(۷)

از سوى دیگر بر اثر تعدّى و بى عدالتى حاکمان، اقشار زیادى از مردم کرمان در فقر و فشارهاى اجتماعى بسر مى بردند، قحطیهاى اواخر قرن سیزدهم هجرى به این گرفتاریها مى افزود. با توجه به اینکه عده زیادى با کار در کارگاههاى شالباف خانه امرار معاش مى کردند و بیش از دیگران از ستمهاى فرساینده به ستوه آمده بود، و فریاد اعتراض خود را در مساجد و سایر محافل به گوش علما و مشاهیر شهر رسانیدند، ولى وکیل الملک به جاى رسیدگى به دردهاى مردم، به تهران نوشت: اهل کرمان یاغى شده اند و دنبال فتنه و آشوب هستند! به این ترتیب اعتراضات عمومى همچنان ادامه یافت و بر اثر کمبود نان و سوء استفاده والى نالایق، کارگران شالباف در اجتماعى عمومى شرکت کردند و کلانتر کرمان که یحیى خان نام داشت وقتى خواست این خروش را خاموش کند، شعله انتقام مردم بر جانش حریق افکند و در درگیرى با معترضین کشته شد. میرزا رضا کرمانى در قیام شالبافان نقش مهمى داشت و کوششهاى مبارزاتى او در این ارتباط موجب گردید حاکم کرمان او را به عنوان یاغى کرمان دستگیر کند و چندى در حبس نگه دارد. وى چندى بعد با وساطت عده اى از علماى کرمان آزاد گردید، میرزا رضا که تا اول رجب ۱۳۰۴ ق در بم کرمان اقامت داشت، ناگزیر گردید به تهرانبرود و افشاگریهاى خود علیه متجاوزان به حقوق مردم را، در آنجا ادامه دهد.(۸)

افشاگرى علیه قرارداد رژى

یکى از عوامل وابستگى سیاسى ایران و تهدید استقلال این کشور قرارداد اعطاى امتیاز تنباکو بین دولت انگلیس و ناصر الدین شاه قاجار مى باشد. از عوارض این حرکت استعمارى گسترش فساد در ایران، نفوذ بیگانگان در بازارها، ترویج مسیحیت و ایجاد شبکه اى از افراد سست عنصر و خودفروخته بود.(۹) در کرمان مجرى قرارداد رژى سید عبد الرحیم معین التجار فرزند سید عبد الواسع اصفهانى (م: ۱۳۱۲ ق) بود همان کسى که میرزا رضا کرمانى از روش نامطلوب و اجحافش شکایت مى کرد. وى که وکالت شعبه کرمان را عهده دار بود، زیر نظر افراد فرنگى کار مى کرد و از این انتصاب سخت خرسند بود و مى کوشید رضایت انگلیسى ها را به دست آورد. گزینش دیگر وکلاى یزد و کرمان و خرید تنباکو براى رژى هم به عهده این شخص بود، زیرا به قول خودش نسبت به اربابان خوب خدمت مى کرد و آنان نیز از کارنامه وى، سر شوق آمده بودند، میرزا رضا که در تهران به سر مى برد، رفتارهاى او را زیر نظر داشت و خوش خدمتى او در حق فرنگیان را به شدت نکوهش مى کرد، این نخستین جبهه گیرى میرزا رضاى کرمانى در برابر قرارداد رژى بود معاهده اى ننگین که بعدها قیام تنباکو به رهبرى میرزاى شیرازى آن را خنثى ساخت.(۱۰)

میرزا رضا در تهران به شال فروشى روى آورد، این تلاش موجب گردید با شال بافان محروم کرمان در ارتباط باشد و ضمن گذران زندگى و کسب معاش، اثرى اجتماعى و سیاسى هم بگذارد، زیرا با بقچه اى از شال و برک و لوازم خرده ریز دیگر، به مجلس بزرگان تهران مى رفت و در مذاکرات و مجالس مهم اشخاص تاثیرگذار، شرکت مى نمود و چشم و گوش خویش را با دقّت باز مى کرد تا متوجه تصمیم گیریهاى این گونه محافل باشد. همین کار به ظاهر ساده او را به اوضاع و احوال سیاسى و اجتماعى ایران آگاه ساخت و در هر کجا مجلس عمومى یا نیمه عمومى بود، با بقچه کالاى خود که بهترین جواز ورود به آن بود، حاضر مى گردید.(۱۱) این رفت و آمدها به منزله کلاس درس سیاست و فرهنگ براى میرزا رضا به شمار مى آمد. این روند از یک فروشنده دوره گرد شخصیتى سیاسى ساخت که براى دستگاه استبداد و حتى نقشه هاى استعمار یک تهدید مهم محسوب مى گردید و این نکته اى است که ژنرال کازاکوفسکى، افسر روسى مامور حفظ تهران و رئیس گارد شاهى بدان اعتراف نموده است.(۱۲)

میرزا رضا براى آگاهى از اوضاع سیاسى تهران و به منظور تقیه به دست فروشى روى آورد و کالاهایى را به کامران میرزا نایب السلطنه فرزند ناصر الدین شاه فروخت. این رجل سیاسى از پرداخت بهاى اجناس خوددارى مى کرد، تا اینکه روزى میرزا رضا به دیوان خانه نایب السلطنه رفت و نزد وزیران و درباریان زبان به شکوه گشود و گفت: «متجاوز از دو سال است از شاهزاده طلبکارم، امّا وى پولم را نمى دهد.» او مدرک ادعاى خود را نیز به همه نشان داد. نایب السلطنه که خود براى رسیدگى به مشکلات در آن مکان جلوس نموده بود، از این صراحت گویى میرزا رضا به شدت شرمسار گردید و به کارگزارانش دستور داد طلب میرزا را پرداخت کنند امّا مخفیانه به آنان سپرد هنگام تحویل هر یک تومان، یک پس گردنى به وى بزنند. میرزا به منظور دریافت طلب خویش به چنین رنج و زحمتى رضایت داد. امّا نایب السلطنه به این مجازات اکتفا نکرد و چنین درشت گویى میرزا را بر خود گران دید و در صدد برآمد تا با اتکا به قدرت سیاسى خویش، از وى انتقام سختى بگیرد.(۱۳) میرزا رضا خود مى گوید:

«چند طاقه شال… براى نایب السلطنه گرفتم ولى مدت ها پول آن را نداد، یک روز به او گفتم: اینجا براى چه نشسته اید؟ گفت: براى احقاق حق، گفتم از شما شکایت دارم، دو سال است که بدهى مرا پرداخت نمى کنى، خیلى خجل شد و به معین نظام گفت: ببر پولش را بده لکن او را خواست و چیزى در گوشش گفت، مرا بیرون برده و یک هزار و دویست تومان شمرده دادند ولى تو سرى و پشت گردنى به من زدند.»(۱۴)

در واقعه قیام تنباکو (۱۳۰۸ و ۱۳۰۹ق) میرزا رضا به افشاگریهاى جدّى پرداخت و در نطقهاى آتشین خود، دستگاه استبداد و عوامل اجرایى این حرکت استعمارى را به مردم معرفى نمود و از آنان خواست براى در هم کوبیدن این حرکت و مقاومت در برابر سلطه، به پاى خیزند. انتقادهاى او از اوضاع اجتماعى و سیاسى و اظهار تاسف از خود فروختگى درباریان، براى دستگاه ستم تهدیدى جدى به شمار مى آمد. و این برنامه ها را در برخورد با مردم کوچه و بازار بدون واهمه به اجرا در مى آورد، امّا کار دیگرش این بود که وقتى به خانه بزرگان و افراد سرشناس گام مى نهاد، به طور غیر مستقیم همسران و اهل خانواده آنان را نسبت به اوضاع نابسامان سیاسى روشن مى کرد. استمرار افشاگریهاى او در اندرون خانه هاى رجال سیاسى این نتیجه را داشت که همین بزرگان حرفهاى خیلى مهمى را از دهان بانوان و زنان حرمسرا مى شنیدند. در واقعه تنباکو که شکستن قلیانها پیش آمد، میرزا رضا عده اى از زنان را براى مقاومت تهییج کرد و بسیارى از آنان به تحریک وى ادوات دخانیات را شکستند.!(۱۵)

براى اینکه تاثیر تبلیغات میرزا رضا بر اندرون شاهى مشخص گردد، اشاره به ماجراى ذیل، جالب به نظر مى رسد.

زبیده خانم گروسى از همسران ناصر الدین شاه بود که زیرکى ویژه اى داشت و چنان اعتماد شاه را جلب کرد که کلید خزانه شاهى را به او سپرد و وى را امینه اقدس نامید. خواهر زن میرزا رضا به نام میرزا خانم در دستگاه این زن نفوذ کرده و منشى او بود، به واسطه این زن، امین اقدس نامه اى براى امین الضرب نوشت و در آن خاطر نشان ساخت.

«میرزا رضا انسان باکفایتى است، از او مراقبت نمائید، کارهاى مهم به او محوّل نمائید، من هم کمک مى کنم کارش معوّق نماند و به هر نحو ممکن همراهى مى کنم، قبض مستمرى او را که از کرمان دارد چون معطل است دریافت نموده و وجه نقد به وى بپردازید.»

از این نامه بر مى آید میرزا رضا به دلیل آن که آب و ملکش را در کرمان گرفته اند از حاکم این شهر مستمرى مى گرفته ولى او در پرداختش تعلّل مى ورزیده است.(۱۶)

بدین گونه میرزا رضا آشکارا مردم را علیه عوامل قرارداد منحوس رژى فراخواند و سیماى شاه و صدر اعظم را در این ارتباط افشا کرد. مأموران دولتى چند بار او را تعقیب کردند، امّا او موفق گردید از دستشان بگریزد.(۱۷)

به نظر مى رسد میرزا رضا علاوه بر این حرکت ضد استبدادى در یک تشکیلات انقلابى هم فعالیت مى کرد و از موضع این قیام نامه هایى خطاب به علما و اشخاص مهم مى نگاشت. از سوى دیگر پنهانى با شخصیتهاى انقلابى بغدادو بصره مکاتبه داشت. میرزا نصر الله خان، منشى سفارت اتریش و فرد دیگرى که در وزارت انطباعات بود، با این مجموعه همکارى داشتند. از این تشکّل نامه ها و اسناد فراوانى کشف گردید که از یک تفکر انقلابى و اصلاح طلبانه حمایت مى نمود. میرزا رضا در یکى از این نامه ها از موضع یک فرد مذهبى گفته بود:

«انگلیس فرمانرواى ظالمى است که مردمان هند را بى رحمانه مورد استثمار قرار داده است.»

این خیزش مورد حمایت روحانیان و علماى دینى قرار گرفت و آنان بر سر منابر با بهره گیرى از ایام ماه رمضان درباره تسلیم نشدن در برابر اجانب و واگذار ننمودن زندگى مومنان به کفار سخنرانى کردند و هشدار دادند امتیازهاى تجارى که به خارجى ها داده اند، از هر نوع، معادن، بانکدارى، تنباکو، راه سازى، موجب مى شود آنان رفته رفته به قلمرو و نفوس مسلمین استیلا یابند. در ارتباط با این حرکت انقلابى عده اى دستگیر شدند و این تصمیم نتیجه روش کامران میرزا نایب السلطنه، حاکم تهران، بود که کنت دو مونت فورت (رئیس پلیس تهران) نیز او را در خلافکارى تشویق مى نمود. این دو تن مى کوشیدند شاه را نسبت به برخى اعتراضهاى سیاسى و اجتماعى بترسانند، امّا در همان حال عده اى را بى جهت دستگیر مى کردند یا تهدید مى نمودند و با کوچک ترین بهانه به زندان مى افکندند تا مبالغى پول بگیرند.(۱۸) برخى دیگر را به تهمت بابگیرى دستگیر مى نمودند تا مخالفتهاى افراد را در پوشش یک عقیده انحرافى جلوه دهند و جلوى گسترش آن را بگیرند. میرزا یحیى دولت آبادى مى نویسد:

«عادت دولتیان این است هر وقت مسایل سیاسى پیش مى آید و اقدام مخالفى از طرف ملّت مى شود براى پى گم کردن، لباس فساد تهیه و بر آن پوشانیده، آن را بابیگرى جلوه مى دهند تا معلوم نشود افکارى بر ضد دولت در میان مردم بوجود آمده است، در این وقت هم به همین سیاست متوسّل شده، افکار مردم را متوجه جلب بابى ها مى نمایند و در ضمن جمعى از اعضاى حوزه ى بیداران را دستگیر مى کنند که میرزا عبدالله طیب خراسانى و میرزا رضا در میان آنان دیده مى شد. گرفتارى این اشخاص در ماه رمضان سال ۱۳۱۱ق انقلاب شدیدى در افکار مردم پدید آورد.»(۱۹)

در زندان قزوین

نایب السلطنه پس از تحریم تنباکو فرصت را براى انتقام از میرزا رضا مناسب دید و روزى او را به منزل خود دعوت کرد. میرزا در این دیدار به صراحت و شدت از ناصر الدین شاه به دلیل اعطاى امتیازات گوناگون به استعمارگران و بیگانگان انتقاد نمود. نایب السلطنه از میرزا رضا خواست موضع گیریهاى سیاسى خود را در این ارتباط مکتوب نماید تا به شاه نشان دهد و او را وادار کند در تصمیمهاى خود تجدید نظر نماید، اما میرزا رضا قبول نمى کرد تا اینکه نایب السلطنه براى جلب اعتمادش به قرآنى که همراه داشت سوگند یاد کرد نامى از نویسنده نامه نخواهد آورد. او به احترام قرآن و به دلیل رغبت در جلوگیرى از ستم پذیرفت و نوشته اى بدون امضاء در این ارتباط تنظیم نمود. میرزا رضا مى گوید:

«به اطرافیان شاه اطلاع دادم که تمام طبقات مردم با قرارداد رژى مخالفند، قبل از وقوع هر نوع قیامى به فکر علاج باشید. به نایب السلطنه هم گفتم اگر این وضع استمرار یابد، سر حکومت پدرت به سنگ مى خورد و این سقف به سر تو پایین مى آید. آن وقت سوگند خورد من غرضى ندارم، مقصودم اصلاح است، تو نامه اى بنویس ما آن را پى گیرى مى کنیم و به شاه مى گوییم آن را در مسجدى یافتیم و نه تنها برایت خطرى ندارد بلکه امکان دارد دولت برایت مقررى برقرار نماید.

من مکتوبى با این مضمون نگاشتم: اى مؤمنین و اى مسلمین امتیازاتى در زمینه تنباکو، راه اهواز، معادن، قند سازى و کبریت سازى به خارجى ها داده شده است و این وضع، مسلمانان را به دست اجنبى مى دهد، رفته رفته دین از میان مى رود حالا که حکومت مرکزى و شخص شاه به فکر ما نمى باشد خودتان غیرت نمائید و همت کنید، در صدد دفع این بلوا برآیید. به محض آن که این نوشته را از من گرفتند با خوشحالى قلمدان را جمع کردند و اسباب شکنجه و داغ کردن آوردند. سه پایه ى سربازى حاضر نمودند تا مرا بدان ببندند. پرسیدند: همراهانت چه کسانى اند، محلّ تشکیل جلسه هاى شما کجاست. هر چه گفتم چه مجلسى و چه دوستانى بلکه من با همه مردم ارتباط دارم و در کوچه و بازار شنیده ام، حالا کدام مسلمان را بى خود و بى جهت معرفى کنم، دیدم فایده اى ندارد امّا هر چه بازجویى نمودند و بر شکنجه ها افزودند موفق نشدند اقرارى بگیرند آماده ى جانبازى براى حفظ آبرو و جان مسلمانان شدم.»(۲۰)

بعد از این مجازاتها میرزا رضا را در منزل کامران میرزا زندانى کردند. چند نفر دیگر نیز دستگیر شدند که براى موجّه دادن این حرکت دو نفر بابى در بینشان دیده مى شد و شهرت دادند اینها بابى و یاغى دولت هستند، در آن جا نیز استنطاق از میرزا ادامه یافت. مقصود اصلى بازجویان یافتن افرادى بود که در توزیع جراید و نشریات ضد دستگاه حکومتى دخالت داشته اند. حبس میرزا رضا در باغ نایب السلطنه ۴۵ روز طول کشید. در ابتداى ذیقعده سال ۱۳۰۸ق وى، حاج سیاح و بقیه زندانیان را به قزوین انتقال دادند و در عالى قاپوى شهر حبس کردند. سعد السلطنه که به تازگى حکمران قزوین شده بود. با همین کاروان حرکت کرد.

در محبس جدید، میرزا رضا براى فراش ها سخنرانى مى کرد و حقایقى درباره فرجام ستم، دفاع از مسلمین و تامین آزادى مؤمنین بر زبان جارى مى کرد و در ضمن شاه، نایب السلطنه و وابستگان قاجار را به باد انتقاد مى گرفت.

در ماه محرم سعد السلطنه روضه خوانى داشت و عده اى در حیاط مجاور به مجلس عزادارى دعوت شده بودند، میرزا رضا فریاد زد: «اى سوگواران حضرت ابا عبدالله(علیه السلام) ما را هم به دلیل مخالفت با زورگویى و مقاومت در برابر امتیازات اجانب در این جا به حبس و زنجیر کشیده اند، همسر و فرزندمان از ما بى خبرند و کسى به دیدنمان نمى آید، ما هم راه اسیران کربلا را ادامه مى دهیم.» جعفر قلى نامى که نایب بود، چند چوب محکم به میرزا رضا زد و او هم درباریان را مصداقى از اشقیا و اهل شرارت خواند و به آنان ناسزا گفت.

زندانیان در زمستان روزگار سختى را سپرى مى نمودند و به تقاضاى آنان بى اعتنایى مى شد و حتى دادن چاى را به آنان ممنوع کردند. از این رو میرزا رضا اعتصاب غذا کرد، ولى فریاد اعتراضش به گوش کسى نرسید.(۲۱) البته مختصر هیجانى در مردم بروز کرد و فهمیدند چه خبر است و سیاست باطل شاه قاجار آشکار شد. بعد از مدتى تصویر مقصرین را نزد شاه بردند، او وقتى عکس میرزا رضا را دید، عصبانى شد و به صاحبش ناسزاهایى گفت. میرزا رضا در حدود بیست ماه در زندان قزوین ماند و بعد از صدور حکم خلاصى در جمادى الاخر ۱۳۱۰، زندانیان به تهران آمدند و همه آزاد شدند مگر میرزا رضا که مدتى دیگر را در تهران محبوس ماند و به شفاعت میرزا زین العابدین امام جمعه تهران قرار شد در صورتى از زندان رهایى یابد که در ایران نماند.(۲۲)

برخى گفته اند باعث خلاصى میرزا آقا سید عبدالرحیم اصفهانى شد. وى بعضى اوقات برایش پول مى فرستاد و مخارج خانواده اش را هم تامین مى کرد سید عبد الرحیم، نایب ظهیر الدوله بود.(۲۳) به نوشته حاج سیاح وقتى در امیریه بستگان زندانیان به دیدارشان آمدند، محمدتقى فرزند میرزا رضا به دیدن پدرش آمد از وى پرسید: آن خواهر کوچکت کو؟ او گریست و گفت از دستمان رفت. میرزا رضا از شدت اندوه بر خود پیچید و بر عاملان ستم لعن و نفرین فرستاد.(۲۴) بدین گونه میرزا رضا از حبسى که چهار سال و شش ماه طول کشید، نجات یافت. او که غالب ایام جوانى خویش را در حبس و تبعید گذرانیده بود، حالا که به ظاهر از حبس بیرون مى رفت احساس مى کرد اگر چه در کُند و زنجیر قزوین یا انبار سلطنتى نمى باشد، ولى فشار استبداد همچنان روح و روانش را تحت فشار قرار مى دهد و دود سیاه ستم اجازه نمى دهد اقشار مردم نفس راحتى بکشند.(۲۵)

مرید و مراد

حاجى محمد حسن امین الضرب فرزند آقا محمدحسین (م: ۱۳۱۶ ق) از بازرگانان فعال و باهوش معاصر ناصر الدین شاه بود که با رجال و بزرگان سیاسى و مذهبى ارتباط داشت وى دوست و حامى سید جمال الدین اسد آبادى(۲۶)هم بود و سید در دو سفر خود به تهران، به منزل وى رفت.(۲۷)

در سال ۱۳۰۷ق که سید جمال در منزل امین الضرب اقامت گزید، میرزا رضا کرمانى به ملاقات او رفت و با افکارش آشنا شد. او چنان نسبت به سید جمال علاقه مند شد که از مریدان و محرم اسرارش گردید. سید جمال هنگامى که در پطرزبورگ روسیه اقامت داشت، طى نامه اى خطاب به امین الضرب از وى خواست رعایت حال میرزا رضا را بنماید و مراقب معیشت او باشد و اجازه ندهد این انسان مبارز و مقاوم با سختیها و ناملایمات روبه رو گردد.

وقتى سید جمال در سخنرانیهاى خود از مشکلات جهان اسلام و لزوم اتّحاد مسلمانان سخن گفت و به بهترین وجه در این باره حقایقى را به استناد قرآن، حدیث و نهج البلاغه بیان کرد، میرزا رضا شیفته او گردید و خروش وى بر اثر این ارتباط، علیه استبداد و استعمار شدّت یافت. حاج سیاح محلاتى مى گوید:

«میرزا رضا ارادت عجیبى به سید جمال داشت و گاهى که مشاهده مى کرد من با آقا مشغول بحث هستم، ناراحت مى شد و در خلوت غضب آلود با من عتاب مى کرد که چرا با آقا این گونه حرف مى زنى.»(۲۸)

میرزا رضا در باب سید جمال گفته است:

«هرکس وى را دیده مى داند که شورى در سر دارد، ابداً در فکر خودش نمى باشد، طالب مقام و دنیا نیست، زهد پیشه کرده و هیچ امتیاز شخصى نمى خواهد، مقصود او این است که اسلام و مسلمانان عزیز باشند، از چیزى واهمه ندارد و در بند خدمت به مسلمین است.»

در بازجویى که از وى مى نموده اند یادآور مى شود:«سید از من محرم تر نداشت، چیزى از من پنهان نمى کرد، از بس به من احترام مى کرد در چشم مردم تالى او به شمار مى آمدم و تمام این نکات را سید جمال برایم بیان نمود.»(۲۹)

تأثیر کلام سید جمال مخالفت عوامل حکومتى و رشک حاسدان را برانگیخت خصوص آن که شاه را مورد انتقاد قرار داد و به وى گفت: چرا منافع ایران را تسلیم دولت انگلستان نموده است. از این جهت سید را که در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن گردیده بود، به وضع ناگوارى دستگیر نموده، گریبان و دست و پایش را گرفته، لگدزنان میان برف، گل و لجن، سر و پا برهنه کشان کشان بیرون مى آورند که آقا از این صدمات بیهوش گردید، با آن حال او را تا باغ مهد علیا مى رسانند. در آنجا وقتى به هوش آمد، عمامه اش را برداشته، بر یابویى سوارش کرده و پایش را از زیر شکم مرکب مى بندند. او در همه این حالات التماس و تضرعى ننمود و صرفاً گفت به شاه بگویید به انتقام سختى دچار خواهى شد! در هر حال سیّد را در سرماى سخت زمستان سال ۱۳۰۷ق تحت الحفظ به جانب خانقین و سرحدّ دولت عثمانى (آن موقع عراق هم جزو قلمرو عثمانى ها بود) حرکت دادند. از یاران و اصحاب سیّد هیچ کس به او یارى نکرد. مگر میرزا رضاى کرمانى که آشفته به چپ و راست مى دوید، پس گردنى مى خورد و ملامت مى دید امّا باز هم فریاد مى زد:«مردمى که امامزاده عبدالعظیم را زیارت مى کنید بدانید این هم از اولاد رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)است و به امامان نسب مى برد، عالم و فاضل است، غیرت نمایید و نگذارید مظلوم از بین برود.»

فریاد، اشک و کوشش میرزا رضا در تحریک مردم مؤثر نبود و مختار خان رئیس نظمیه تهران مأمورانى فرستاد او را گرفتار کرده و نزدش آوردند. پس وى را به فلک بست. چوب زیادى بر پاهایش زده و روانه زندانش نمود. در این حال از میرزا رضا مى پرسند به سیّد ارادت دارى، مى گوید: بلى! اگر رهایم کنید با همین پاى زخم خورده، میان برف و سرما دنبالش مى روم و از او حمایت مى کنم و در جاى دیگر گفت:

«سید عقیده محکمى دارد، مرد بزرگى است، حقایق امور نزدش روشن است. گردن بزرگ ترین فلاسفه و متفکرین اروپا و تمام دنیا در اطاعت امر او خم است. دانایان جهان شاگردش محسوب مى گردند. دولت ایران قدر و قیمتش را ندانست و نتوانست از مکارم اخلاق آن وجود محترم استفاده کند او را از روى هواى نفس و با بى احترامى نفى بَلَد کردند. حالا بروید مشاهده کنید سلطان عثمانى چگونه از وجودش قدردانى مى نماید.»(۳۰)

ادامه ستیز

میرزا رضا از چگونگى رفتار با سید جمال به شدت آزرده شد و هر وقت مجال و موقعیتى به وى دست مى داد از روش مستبدانه شاه و اطرافیان انتقاد مى کرد، همسرش در بازجویى گفته بود: «از وقتى که سید را بردند میرزا شب و روز مى گریست.» کمى که میرزا آرام شد، بذر کینه و انتقامى که از این همه ستم، شکنجه، زورگویى، دروغ، و دورویى در جانش افکنده بود، سر برآورده و از هر طریق ممکن شروع به فعالیت سیاسى علیه قاجارها کرد. از آن جمله با آشنایان و دوستان سید جمال در تهران ارتباط برقرار کرد و از اعماق جان و دل مهیاى هرگونه خدمتى شد که به وى محوّل مى گردید. در آن ایّام عده اى از معتقدان و شیفتگان سید جمال در تهران حوزه اى تشکیل داده بودند و مخفیانه در نشر، تکثیر و توزیع بیانیه ها و اعلامیه هاى سید جمال که از لندن و استانبول به دستشان مى رسید، اقدام کردند. در این جمع علمایى چون شیخ هادى نجم آبادى و آیت الله سید محمد طباطبایى و جمعى از اعیان، شعرا و تجّار دیده مى شدند، میرزا رضا نیز با این حوزه مخفى رابطه اى مؤثر برقرار کرد و در توزیع اعلامیه هاى مخالف حکومت قاجار کوشید.

شبى میرزا رضا در حالى که یک نسخه روزنامه قانون حاوى مقالات سید جمال الدین اسدآبادى در جیبش بود، کارکنان کامران میرزاو از جمله معین نظام که از نارضایتى میرزا رضا از وضع حکومت و ارادتش به سید جمال واقف بودند از طریق افراد عادى درصدد بررسى این گرایش و تعلق خاطر برمى آیند. میرزا آقا درویش که در زمره این افراد بود، در محفلى وى را مى بیند و از او مى خواهد نزد معین نظام بیاید. میرزا رضا مى پذیرد و در حضور وى بدون واهمه مى گوید:

«شما خیرخواه نایب السلطنه هستید، این وضع مملکت دوام نمى یابد، مردم قیام مى کنند و گرفتارى برایتان بوجود مى آورند، شما که با او رابطه دارید سفارش کنید به فکر آینده اش باشد. سید جمال را با احترام باز گردانید، در غیر این صورت اگر مردم خیلى به کامران میرزا رحم کنند باید تا آخر عمر در گوشه زندان باشد.

میرزا رضا را نزد نایب السلطنه مى برند. آن جا هم خطاب به وى مى گوید:

«مردم از پدرت نفرت دارند، به قتل رسانیدن میرزا تقى خان امیرکبیر، کشتن آن سربازهاى بى گناه که صرفاً در مسیر حرکت کالسکه شاه براى مطالبه حقوقشان گرد آمدند، خرجهاى بى جا، بزرگ کردن آدم پست و حقیر، رفتن به فرنگستان و فروختن کشور به بیگانگان، ظلم هاى زیاد شاه و اطرافیان و حاکمان ولایت ها به مردم و آن رفتار بدش با سید جمال و دیگر جنایات بالاخره مکافات دارد و دل مردم را از او برگردانیده و روزى قیام مى کنند و بساط ستم را سرنگون مى سازند.»

همین صحبتها میرزا رضا را روانه حبسهاى پى درپى و شکنجه گاههاى فراوان کرد.(۳۱)

به سوى استانبول

حرکت کردن و بویژه پیاده روى براى میرزا رضا پس از مرخصى از حبس تهران به دلیل صدمات ایّام زندان، مشکل بود. با این حال تهران را به قصد ترکیه ترک نمود، ولى چون استطاعت بدنى و مالى نداشت در بندر انزلى توقفى کرد و از تاجرى گیلانى مبالغى قرض نمود تا از استانبول در ازاى آن برایش عطر بفرستد. در این حال رئیس پُست انزلى با دستورى که از میرزا على خان امین الدوله دریافت داشت، میرزا رضا را با نشانى و سیما شناخت و وجهى به وى داد، میرزا در همان لحظه قرض بازرگان گیلانى را مسترد نمود و با باقى مانده پول، راهى مرکز دولت عثمانى گردید تا در آنجا به زیارت سید جمال الدین اسدآبادى نایل گردد. وى از طریق بادکوبه و باطوم به دیدار مرشد خود شتافت. این هجرت نشانه اى از شجاعت او بود، زیرا با دعوى آشکار به ارادت سید جمال این مسیر را گذرانید و کارگزاران حکومتى جرئت نکردند او را بازداشت کنند، در حالى که در غالب شهرهاى ایران براى علاقه مندان سیدجمال مزاحمتهاى جدى فراهم مى کردند.(۳۲)

موقعى که میرزا رضا به خانه سیّد در شهر بندرى استانبول (یکى از شهرهاى ترکیه کنونى) وارد شد، توسط پیش خدمت اذن ورود خواست. سید به اطرافیان گفت: من این مرد را از زمانى که در تهران در خانه امین الضرب بودم و بعد که به حرم حضرت عبدالعظیم رفتم، مى شناسم. و از طرف صاحب خانه به مهمان دارى من تعیین شده بود و با حرارت و التهاب بى اندازه از من دفاع مى کرد. بعد از اینکه حضار مى گویند میرزا رضا بر اثر شکنجه هاى ایام حبس قزوین و تهران مبتلاى به ناراحتى در پاها و گرفتار برخى جراحتها شده است، سید در همان لحظه دستور داد وى را به بیمارستان فرانسویان براى درمان ببرند و مخارج ایام معالجه اش را که حدود چهل روز طول کشید، به طور کامل پرداخت کرد. در دوران معالجه، افرادى از اصحاب سیّد به عیادتش مى رفتند تا آن که سلامتى خود را به طور نسبى بازیافت. اولین بار که به محضر سیّد رسید، شرح صدمات و نامردمى هایى را که دیده بود، براى وى و اطرافیان بازگو نمود و گفت:«یک بار آقا بالا خان آنقدر چوب به پاهایم زد که ناخن هایم ریخت، در زندان قزوین تمام بدنم را داغ کردند، در منزل کامران میرزا به دلیل مجازات هاى شدید دچار جراحت هاى سختى شدم.»

میرزا در این حال گریست و سیّد که تا آن موقع به آرامى به سخنانش گوش مى داد، عصبانى شد و گفت گریه کار زنان سالخورده است، انسان اگر مرگ را هم برگزیند، بهتر است که تن به ذلّت و ظلم دهد.میرزا رضا در جاى دیگر مى گوید: سید جمال به من گفت: با این ستم ها که تو نقل مى کنى، چرا انتقام خود را از ستمگران نگرفتى و مى افزاید با این که تمام صدمات و بلاها را به دلیل ارادت به او تحمّل کردم و صداى چوب هایى را که به من مى زدند، مى شنید، هر وقت حرف مى زدم و مصائب خویش را بر مى شمردم، مى گفت عجز و لابه بس است، ماجراها را با کمال بشاشت و شرافت بیان کن. میرزا رضا در بازجویى ها هم خاطرنشان نموده است: وقتى به استانبول رفتم، در مجمع انسان هاى عالم و در حضور مردمان بزرگ شرح حال خود را گفتم، مرا ملامت کردند که با وجود این همه ظلم و بى عدالتى چرا باید مردم ایران و حتى اهالى مسلمان را از شر این ظالمان خلاص نکنم.(۳۳)

در نتیجه این مذاکرات، حسّ انتقام در ذهن میرزا رضا خطور کرد و با سرمایه هشت لیره طلا که سید جمال به عنوان مخارج به وى داد، در ۲۶ رجب سال ۱۳۱۳ق با شیخ ابوالقاسم کرمانى(فرزند ملاّ محمدجعفر) به سوى تهران حرکت کرد، زیرا چون در استانبول با سید جمال و پیروانش معاشرت داشت و سوابقش هم در ایران براى مأموران دولتى مشخص بود، در ترکیه مورد سوء ظن عوامل حکومتى بود و سفارت ایران براى ورود وى به این سرزمین گذرنامه نمى داد. از این روى شیخ ابوالقاسم هنگام عزیمت به ایران و صدور گذرنامه تقاضا کرده بود در گذرنامه اش قید شود به اتفاق نوکرى به نام میرزا رضا. این دو از استانبول تا بادکوبه با هم بودند در این شهر، شیخ ابوالقاسم از او جدا شد و از راه عشق آباد (مرکز ترکمنستان کنونى) به مشهد مقدس رفت و پس از زیارت بارگاه قدس رضوى به کرمان بازگشت.

میرزا رضا در راه، در شهر بار فروش (بابل فعلى) به دلیل بسته شدن راه، حدود چهل و یک روز توقف داشت و در این مدت در کاروانسراى حاج سید حسن ماند و از شخص میوه فروشى که براى بادکوبه میوه حمل مى نمود، یک پنج لول روسى به انضمام پنج عدد گلوله خرید.(۳۴)

شکار شاه

میرزا رضاى کرمانى دوم شوال ۱۳۱۳ ق به شهرستان رى وارد گردید و در یکى از حجرات حرم حضرت عبدالعظیم حسنى اقامت گزید و بر حسب سابقه اى که در طب نظرى و عملى داشت، به شغل طبابت مشغول شد البته از محرومان و افراد بینوا بابت معالجات مبلغى دریافت نمى کرد. در همین مدت موفق گردید برخى اطفال را که دچار بیماریهاى پوستى شده بودند با داروهاى سنتى درمان کند و براى برخى مراجعان هم عریضه مى نوشت و مى کوشید در حد توان از مشکلات مردم گره گشایى کند یا با ناگواریهاى آنان هم دردى نماید.(۳۵) در عین حال رابطه خود را با اعیان و اشراف و شخصیتهاى سیاسى قطع نمود تا بتواند با آرامش خاطر و در شرایط عادى تصمیم مهم خود را بگیرد، امّا مدت دو شب به منزل شیخ هادى نجم آبادى رفت و مهمان وى بود و مبلغى هم از این روحانى زاهد به عنوان خرجى دریافت نمود و همانگونه که مخفیانه به شهر آمده بود، به حرم حضرت عبدالعظیم بازگشت.

شیخ هادى از علماى برجسته تهران بود و بسیار ساده زندگى مى نمود. و به نان جوینى اکتفا مى کرد، پیروان زیادى داشت و با آزادگى خاصى از برخى اعمال و رفتار خواص انتقاد مى نمود، زیرا چیزى نداشت که بخواهد از دست بدهد و نیز طمع به دست آوردن هر گونه امتیازى را در وجودش میرانده بود. از میرزا رضا مى پرسند: چرا شیخ هادى را انتخاب کردى؟ مى گوید چون از احدى واهمه ندارد و در کوچه سفره مى گستراند و از مردم پذیرایى مى کند و بدون کسب شهرت مشغول آدم سازى است و مى کوشد مردم را بیدار کند، از علاقه مندان به سید جمال است.(۳۶)

هنگامى که سفیر ایران در لندن (میرزا محمدعلى خان علاءالسلطنه) نزد سید جمال رفت و از او خواست به نرمش و آرامش روى آورد و مقالات خود را ملایم تر بنویسد و افزود اگر از افشاگرى علیه شاه خوددارى کند، مبلغ هنگفتى به او پرداخته مى شود، سید جمال گفت به هیچ عنوان به وضع حاضر در ایران راضى نمى شوم مگر این که شاه کشته شود و جسدش داخل گور گردد.(۳۷)

وزیر مختار انگلیس در تهران، طى نامه اى که چند روز بعد از قتل شاه به وزیر امور خارجه انگلستان نوشته است، مى گوید:«قاتل شاه میرزا رضا از اهالى کرمان و مرید سید جمال الدین است که او را انسانى بزرگ مى داند و عقیده دارد خداوند وى را براى جهان اسلام فرستاده تا امور مسلمانان را اصلاح کند، او مى گوید شاه را بدین جهت کشته که سید جمال را از شاه عبدالعظیم بیرون کشیده و تبعیدش نموده است.(۳۸)

این دو نکته مؤید آن است که میرزا رضا با تشویق سید جمال این تصمیم را گرفته است، البته میرزا قصد داشته موقعى که شاه به شمیران براى تفرّج رفته، کارش را تمام کند، امّا دلش گواهى نداده، زیرا شاه در میان ازدحام شدید جمعیت حرکت مى نمود و احتمال داشت خون ها ریخته شود، او مى گوید: «در این گیر و دار خودِ شاه مقصود مرا استقبال نمود و با پاى خویش به جایگاه انتقام آمد و حرم حضرت عبدالعظیم را مناسب تر دیدم.»

در تکیه دولت هم یک بار مى خواسته شاه را با کاردى بکشد امّا احتیاط مى کند که مبادا کامیاب نگردد و بدین گونه آرزویش از بین بردن عامل استبداد ایران بوده و معاشرت با سید جمال این اندیشه را در او قوت داده بود.(۳۹)

ناصرالدین شاه خود را براى جشن پنجاه سالگى سلطنت مهیا مى کرد، هفدهم ذیقعده سال ۱۳۱۳ مطابق اردیبهشت ۱۲۷۵ش بود، شاه به نظامیان و مأموران توصیه کرد احتیاج به خلوت کردن حرم عبدالعظیم نمى باشد، در گوشه بالاى سر ضریح، شاه مشغول دعا کردن شد، صدر اعظم و برخى درباریان که همیشه ملازم شاه بودند، آن موقع، از وى فاصله گرفته بودند میرزا رضا خود را به جرثومه ستم نزدیک کرد و در حالى که مى خواست چنین وانمود کند که مى خواهد به شاه عریضه اى بدهد، اسلحه رولور را که زیر پاکت حاوى عریضه پنهان نموده بود به سوى قلب شاه هدف گرفت و فریاد زد: بگیر از دست سید جمال الدین. شاه در یک لحظه قیافه کسى را دید که چند سال قبل تصویرش را دیده و از وجودش احساس خطر کرده بود، امّا این بار طنین صداى گلوله در گوشش لرزه افکند و ضربه آن سلاح قلبش را سوراخ کرد.(۴۰) این حرکت چنان سریع، چابک و دقیق صورت گرفت که ناصرالدین شاه تنها توانست فریاد بزند: صدر اعظم سوختم! عده اى نادان که در آن حوالى بودند و نمى توانستند ارزش این شجاعت میرزا رضا را درک کنند، به سوى وى یورش آوردند و گوش، بینى و صورتش را با دندان پاره کردند و موهایش را کندند، زنان نیز با لنگه کفش به او ضربه مى زدند. میرزا على اصغر خان اتابک دستور داد ضارب را از زیر دست مردم بیرون آورند و به سواران بختیارى براى محافظت بسپارند. به زودى صداى گلوله میرزا رضا که نخستین جرقه بیدارى مردم بود از زیر گنبد حضرت عبدالعظیم بیرون رفت و دقایقى بعد در تهران و ظرف چند ساعت در جهان ولوله افکند.(۴۱) چون این خبر به استانبول(اسلامبول) رسید، سید جمال خرسند شد و گفت: «اینک ثابت شد که ملّت ایران زنده است و نمى شود از نیروى آنان ناامید شد زیرا ملتى که افرادش خونخواهى نموده و از ستمگر انتقام مى کشند، طبعاً روح و جان خود را از دست نداده اند.»(۴۲)

میرزا على اصغرخان صدر اعظم جسد بى جان شاه را به گونه اى در کالسکه جاى داد که کسى متوجه مُردنش نگردد و خود روبرویش دست ادب بر سینه نهاد بدون اینکه از خوف، سیمایش دگرگون گردد و سرانجام موفق شد پیکر شاه را به ارک حکومتى انتقال دهد. اطرافیان چنان خود دچار گرفتاریهاى گوناگون شدند که جسد شاه را کف یکى از اتاق ها نهادند و دنبال کار خویش رفتند.(۴۳)

کارنامه ناصرالدین شاه

سید جمال الدین اسدآبادى در مکتوبى خطاب به علما ناصرالدین شاه را این گونه معرفى مى نماید:«از هر سیاهکارى خوددارى نکرد، هر گناهى را آشکارا مرتکب مى شد، آن چه از خون فقرا و بیچارگان مکیده بود صرف هوى و هوس خود ساخت و اشک در چشم یتیمان جارى نمود، نه دینى دارد که مانعش باشد و نه عقلى که وى را سرزنش کند نه شرافت نفسى که مانعش شود، پستى و ناپاکى وادارش نمود ایران را به بهاى اندکى بفروشد. در اثر این سلطنت جابرانه و آمیخته به جهالت سینه ها به تنگ آمده، حکومتى که نتوانسته ارتش آماده کند، نه شهرى را آبادان نموده و نه فرهنگى را توسعه داده و نه نام اسلام را بلند ساخته نه یک روز در پناه وى ملّت آرامش دیده بلکه در عوض کشور را ویران و اقشار مردم را ذلیل نموده است، سپس گمراهى دامنگیرش شده و استخوان مسلمانان را خرد ساخته و با خونشان خمیر کرده تا از آن ها براى ساخت کاخ شهوت خود خشت تهیه کند. اى مردان علم، مبادا در خلع این مرد تردید به دل راه دهید، او اکنون جنونش گل کرده و درصدد است کشورى را که مجموعه عزت اسلام و پایگاه دین است به اجانب دهد، نام کفر را بلند ساخته و زیر پرچم شرک در آمده است.(۴۴)

ناصرالدین شاه در موضع چهارمین پادشاه سلسله قاجار در طول سلطنت خود ۸۳ قرارداد تجارى و سیاسى امضاء نمود که در تمامى آن ها دولت و مردم ایران زیانهاى هنگفتى متحمّل گردیدند. تمامى خاک افغانستان، نیمى از استان خراسان، تمامى سیستان و قائنات، مرو، سرخس، مسقط، عمّان، یکصد و هفتاد و سه قطعه از جزایر و سواحل خلیج فارس، بسیارى از نواحى بلوچستان، گیلان، مازندران، کردستان، و استرآباد که جزو ایران بود، با سیاستهاى غلط وى از قلمرو این کشور جدا شد و به همسایگان واگذار گردید.(۴۵)

روزى که شاه کشته شد (۶۶ یا ۶۷ سال داشت) تعداد همسرانش اعم از زن عقد و صیغه به ۸۵ نفر مى رسید، آنقدر پرخورى مى کرد که پزشکان دربار از این وضعش عاجز گردیدند، اطرافیان و درباریان نیز در شهوترانى، مفاسد و ابتذال دنباله رو شاه بودند. در محاکمه اى که از میرزا مى نمایند مى گوید:«ملّت ایران بایستى عمل قهرمانى او را ارج گذارد که آنان را از دست ستم هاى، بیدادگرى که ملّت خود را تحقیر نموده و به حکّام و فرزندان و عزیز کرده هایش اجازه داده بى پروا ملت را تاراج کنند و بى رحمانه خون مردم را بمکند، خلاص کند و احساس شادمانى مى نماید که قلب شاه را در همان مکانى سوزانید که ناصرالدین شاه دل سید جمال را سوزانیده بود.»(۴۶)

مردمى که این حاکم مستبد بر آنان حکومت مى کرد غالباً در حالتى از جهل، بى خبرى، بیکارى و بیمارى به سر مى بردند، کوچه هاى شهرها از گدا و کثافت و گرد و خاک پر بود، مشاهده کودکان بى سرپرست ژنده پوش هر انسانى را آزرده مى ساخت، بیماریهاى مسرى هر چندگاه انبوهى از مردم را تلف مى نمود، قحطى و تنگناهاى اقتصادى و اجتماعى و داس گرسنگى حیات مردم را درو مى کرد، راهها خراب و ناامن و گردنه ها پر از سارقان مسلّح بود، میرزا رضا در بازجویى هاى خود مى گوید:

«بروید ممالک خارج را ببینید، این ایرانیان چگونه از شدت بیچارگى از کشورشان گریخته اند و اینجا همچون طفلى سیه روز به روى هم ریخته اند، تازه اگر دینارى به دستشان برسد آن را هم نمایندگان حمایل بند و نشان دار حکومت از دستشان با انواع توطئه ها مى ربایند.»(۴۷)

به همین دلیل وقتى از میرزا رضا مى پرسند چرا ناصرالدین شاه را کشتى، پاسخ مى دهد:«یک خدمتى به تمام خلایق کرده و ملت و دولت را بیدار کرده ام و این تخم را آبیارى کردم و سبز شد. یک درخت خشک بى ثمرى را که انواع حیوانات موذى و درّنده زیر آن جمع شده بودند، از بیخ انداختم و آن جانورها را متفرق کردم ]و به بازماندگان توصیه مى کند[ شما به فکر مردم باشید، ببینید کشورهاى دیگر براى سعادت آحاد جامعه چه کرده اند، شما هم این گونه عمل کنید، با آنان مشورت نمایید به قسمى رفتار نمایید که رضایت ملّت را بدست آورید آن وقت کارها منظم مى شود و ظلم هم از میان مى رود.»(۴۸)

در جاى دیگر خاطر نشان مى نماید:«پادشاهى که پنجاه سال سلطنت کرده باشد و امور را اشتباه به او بگویند و درصدد بررسى و تحقیق برنیاید و ثمره ى این رفتار وکیل الدوله، عزیز سلطان، امین خاقان و این اراذل و اوباش گردند و همگى بلاى جان عموم مسلمین گشته باشند، چنین شجرى را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمر را ندهد.»(۴۹)

وقتى از وى مى پرسند چرا اولویت را در این دیدى که شاه را هدف گلوله قرار دهى، جواب مى دهد:«سال ها بود که سیلاب ستم بر عموم مردم جارى بود، مگر سید جمال الدین این ذریّه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)چه کرده بود که با آن وضع او را از حرم عبدالعظیم بیرون کشیدند، غیر از حق چه مى گفت، آن روحانى شیرازى که با سید على اکبر فال اسیرى ارتباط داشت و از ستم و زورگویى انتقاد مى کرد، به چه جرمى اوّل خفه اش کردند بعد سرش را بریدند که من دیدم با او چه کردند، آیا خداوند این ها را مى پذیرد، مگر مردم ایران ودایع خداوند نمى باشند. قدرى پاى خود را از خاک ایران بیرون گذارید و در عراق، قفقاز و ترکمنستان و اوایل خاک روسیه ببینید هزاران نفر ایرانى از دست تعدى و ظلم گریخته و به ناچارى شغل هاى تحقیرآمیزى را پیش گرفته اند.»

میرزا رضا در جواب به حاج محمد کاظم ملک التجار اظهار داشت:«تیرى انداختم که صدایش به گوش مستبدین عالم برسد و آنان را از خواب غفلت بیدار کند.»(۵۰)

سیماى صلابت

میرزا رضا سیمایى گندم گون، ابرویى باریک و گشاده داشت، چشمهایش که از شجاعت او حکایت مى کرد به دلیل رنجهاى مداوم در حدقه فرو رفته بود، محاسنش از یک قبضه قدرى کوتاه تر، سیاه و تنگ بود. گونه هایش برجسته، گردنش از حدّ طبیعى بلندتر مى نمود. اندامش نه چاق و نه خیلى تکیده و لاغر بود و قدش از اعتدال کمى کوتاه تر به نظر مى رسید. بینى اش نسبتاً بزرگ، پیشانى اش گشاده و بلند بود و خیلى متین، آرام، با فاصله و کم حرف مى زد، امّا در وراى سخنانش آتش از خشم و نفرت نسبت به ظلم و تجاوز نهفته بود. استنطاق کننده او که میرزا ابوتراب خان نظم الدوله نام داشت، اعتراف نمود:

«میرزا مردى منطقى و حکیم مشرب به نظر مى رسید، میان او و مردمان معاصرش اختلافى بزرگ وجود داشت و در پاسخ کسى که او را ملامت کرده بود که از کشتن ناصرالدین شاه چه چیزى عایدش گردیده است، یکى رفته و دیگران باقى هستند اعتراف کرد من با دیگران یک تفاوت آشکار دارم زیرا غیرتى در وجودم ریشه دوانیده که نمى تواند ظلم و ناروایى را تحمّل کند.»(۵۱)

مورخان متعددى با گرایشهاى گوناگون اعتراف نموده اند:«میرزا رضا کرمانى مردى آزاده و پاک نهاد، متشرع و مقیّد به اجراى فرائض مذهبى بود و در راى خویش ثبات داشت، اگر چه اذیت هاى فراوان دید و بارها به زندان افتاد و تن به غُل و زنجیر داد و از دست کامران میرزا و دیگر اطرافیان شاه ستم ها دید، هیچ گاه تن به ذلت نداد و به خاموشى نگرایید و لب فرو نبست و با شهامت، استوارى و پایدارى بى سابقه به دادخواهى برخاست و هرگاه که در حق گویى موفق نمى شد، آرام نمى گرفت و تحرّکى افزون تر از خود بروز مى داد، به زندانش فرستادند تا فریاد مظلومانه اش که حرف حق کثیرى از مردمان زنج دیده بود، به گوش کسى نرسد اما نتوانستند او را از صراحت گویى و افشاى ناروایى هاى دربار قاجار باز دارند. پس از رنج هاى مداوم و رهایى از سیاه چال هاى وحشت انگیز نزد محبوب و استاد بزرگوار خود سید جمال رفت و مدتى معتکف دربار آن بیدار کننده ى جهان اسلام شد و با حمایت ویژه از جانب وى، به تهران آمد و شاهکار خویش را به نمایش گذاشت و پرده هاى ناممکن را درید و مقام ظل اللّهى و تردیدناپذیر شاهى را باطل کرد، بدون شک سرآغاز قیام مشروطه که ده سال بعد از شلیک گلوله ى وى به قلب ناصرالدین شاه به وقوع پیوست همین حرکت سترگ میرزا رضا بود. او مردانه مقاومت ورزید و جان بر سر اعتقاد خود نهاد و ذره اى ترس به خود راه نداد.»(۵۲)

او سرّ کارهایش را براى احدى باز نمى گفت و طى بازجویى هاى همراه با شکنجه ها و مجازات هاى سخت و فرساینده کسى را لو نداد. وقتى از وى پرسیدند چه کسانى با شما بودند، گفت:« در میان علما بسیار و در میان تجار و کسبه و دیگر طبقات افرادى بودند که با من هم عقیده بودند، ولى به خداى قادر متعال که خالق سید جمال الدین و همه مردم است، از این نقشه ام هیچ کس جز خودم و سید جمال اطلاعى نداشت البته عده اى هم وقتى براى ما گرفتارى پیدا شد، خود را کنار کشیدند، امّا من با وجود آن همه زجر اسم احدى را بر زبان نیاوردم، بعد از رهایى مى توانستم به دلیل همین کتمان سرّ مبالغى از آنان که نامشان را نیاوردم بگیرم، ولى نخواستم خواهش و تمنایى به کسى کنم، گرسنگى خوردم و مشکلات را پذیرفتم که مبادا دست خویش را سوى کسى دراز نمایم.»

او سیما و مقاصد برخى رجال سیاسى را به خوبى مى شناخت و از مقاصد آنان اطلاعات خوبى داشت و چون از وى پرسیدند، حاج سیّاحبا شما هم دست بوده است گفت: او مرام مشخصى ندارد و نه تنها به هدف ما کمک و خدمتى نکرد، بلکه آب را گل آلود مى نمود که براى ظل السلطان ماهى بگیرد و خیالش آن بود که وى را به تخت سلطنت بنشاند، امین الدوله را صدر اعظم بنماید و خودش مکنتى بیابد.(۵۳)

میرزا در مراحل گوناگون حبس و دستگیریهاى متعدد هیچ گاه عجزى از خود بروز نداد و با وجود آنکه مى دانست از دست درباریان جان سالم به در نخواهد برد، از کسى شفاعت نجست. بلکه در صدد جلب قلوب کسانى برآمد که با وى ملاقات مى کردند. برخى رجال سیاسى و خواص آزادى خواه گفته اند:«نخستین درس آزادى خواهى و انسان دوستى و عدالت طلبى را در زندان از میرزا رضا آموختیم.»

عبد الحسین میرزا فرمانفرما که به قدرت طلبى، سخت دلى و بى اعتنایى مشهور بوده، گفته است: «در عمر خود با وجودى که افراد زیادى را از طبقات گوناگون در داخل و خارج ایران دیده ام، هنوز جاذبه رُعب انگیزى را که در چشم و زبان میرزا رضا دیده ام نتوانسته ام فراموش کنم.»(۵۴) از ویژگیهاى بارز میرزا رضا رُک گویى و صراحت اوست میرزا على خان امین الدوله مى نویسد:

«در این فرصت بعضى حاضرین از پیش خدمتان و سران سپاه به دهلیز قهوه خانه مى رفتند که زندان موقت رضاى کرمانى است، او در آنجا زیر زنجیر گرانى بود، جوابهایش به هر کس آمیخته به حقیقت و در عین حال شوخى نما و مزاح گونه بود، قوّت قلب و جسارتش همه را حیرت مى داد و چون همه را درست مى شناخت جواب مطابق واقع به احوال و نیت هاى سوال کننده مى گفت. محمد حسن میرزا معتضدالسلطنهاز پیش خدمتان شاه نزدیکش رفت و پرسید: میرزا رضا، شاه چه گناه داشت که او را کشتى؟ گفت: کدام جُرم از این بدتر که مثل تو را به خلوت خود راه دهد و با همه ى بى ناموسى که در وجودت جمع است به تو مأنوس شود.»(۵۵)

میرزا رضا در استنطاقى که رئیس نظمیه تهران (خواجه نورى: میرزا ابوتراب خان نظم الدوله) از وى نموده، از عادت متهمین که انکار صرف است پرهیز نمود و حتى اندکى تردید در عمل خود ننمود و از محتویات آن بر مى آید که از موفق شدن در هدف خویش راضى است. عبدالله مستوفى مى نویسد:

«هیچ استرحامى از مستنطق که در آن واحد قاضى او هم بوده نمى کرده است. حتّى در یک مورد بعد از بیان نفع عمومى این اقدام خود مى گوید «گمان نکنید این حرف ها را براى این مى زنم که از قصاص نجات یابم، زیرا کسى که بتواند چنین اعجازى بکند وجود ندارد.» یکى از خواجه ها که به دیدارش رفته بود همین که جلو او رسیده پرخاشى هم به او کرده است، میرزا رضا با دست خود حرکتى و با دهان خویش صداى تیرى ایجاد کرده است که بیچاره آن خواجه از ترس غش نموده است، یکى از همراهان مظفرالدین شاه نزدش رفت و با ملامت بسیار از این اقدام (کشتن شاه) سوال کرد، جواب داد براى این که شماها را به نوایى برسانم و اگر بعضى افراد از دایره ى ادب خارج مى شدند و ناسزایى به او مى گفت، بدون واهمه معارضه به مثل مى کرده است.»(۵۶)

او اگر چه از مزاح و لغوگویى پرهیز مى نمود، ولى در حبس آخرى که منجر به اعدامش شد، گاهى شوخى مى کرد و سیمایى بشاش از خویش ظاهر مى ساخت.(۵۷)

موقعى که شاه امتیازات فراوانى به بیگانگان مى داد، از این وضع انتقاد کرد و چون از وى پرسیدند چرا از این امور که اسباب ترقى است شکایت دارید، جواب داد: «اگر بدست خودمان مى شد، موجب تعالى و پیشرفت مى شد نه به دست اجانب.»(۵۸)

او فریاد مى زد:«کارگزاران قاجار گوشت بدن مردم را مى کَنَند و به خورد بازهاى شکارى مى دهند مبلغى از فلان بى مروّت مى گیرند و قباله ى مالکیت جان، مال و ناموس یک شهر را دستش مى دهند و اهالى فقیر، اسیر و بیچاره را در زیر تعدیات مجبور مى نمایند که مردى، زن منحصر به فرد خود را از اضطرار طلاق دهد و خودشان صد تا صد تا زن مى گیرند. حالا که این اتفاق بزرگ به حکم قضا و قدر الهى به دست این بنده ى خدا جارى گردید بار سنگینى از تمام قلوب برداشته شد، آنان سبک شدند، دل ها منتظرند که حاکم بعدى با عدالت و مهربانى برخورد کند و اگر ایشان مى خواهد آسایش و گشایشى به ملّت عنایت کند باید بناى فرمانروایى را بر انصاف قرار دهد و نام نیکش در صفحه روزگار باقى مى ماند و اگر ایشان هم، شیوه قبل را پیش گیرد این بار کج به منزل نمى رسد. ]او مکرر مى گفت:[ شریکى در کارم ندارم و سبب قتل شاه مظلومیت عموم ایرانیان و ستم هایى است که بى جهت خودش و پسرش به من نموده است، من به مردم فهمانیدم که مى توان منشاء ظلم را به خوبى قطع کرد چه رسد به فروعات و شاخ و برگ هاى آن.»(۵۹)

تهمت ناروا

فریدون آدمیّت مى نویسد:«میرزا رضاى کرمانى که روزگارى طلبه بود، به هیچ وجه آدمى عامى نبود. استنطاق نامه اش دلیل بر این است که همیشه استدلالى حرف مى زد.»(۶۰)

اتهام میرزا رضا به بابیگرى که ملاّ ابراهیم زنجانى (صادر کننده ى حکم اعدام شیخ فضل الله نورى) بر آن اصرار دارد فاقد دلیل استوار و به منزله پرتاب تیر در تاریکى بود. ناظم الاسلام کرمانى، معاصر واقعه، مى نویسد: میرزا رضا مسلمانى متدین بود.(۶۱) هنگام استنطاق هم وقتى از وى پرسیدند مذهب تو چیست؟ گفت اسلام و شیعه و از بابیگرى برائت جست.(۶۲) و با توجه به این که بى پروا به قتل شاه اعتراف کرد و با گزمه ها و مأموران به تندى و با شجاعت سخن مى گفت، اگر گرایش به این فرقه ى انحرافى داشت، آن را انکار نمى کرد، تأخیر و تعلل زیادى که از سوى مظفرالدین شاه در اجراى مجازات اعدام میرزا رضا صورت گرفت، مؤیّد بابى نبودن اوست زیرا اگر وى، او را بابى مى انگاشت به ژنرال گونه ى دیگرى با قاتل برخورد مى نمود.(۶۳)

ژنرال کازاکوفسکى شایعه بابیگرى میرزا رضا را ردّ مى کند و با تاکید بر شیعه بودن وى مى نویسد:«تمام شایعاتى که در ابتدا دشمنان بابیّه سعى داشتند انتشار دهند که قاتل شاه بابى است به کلّى عارى از حقیقت مى باشد.»(۶۴)

یحیى دولت آبادى نیز با ردّ این شایعه تصریح مى کند:«مطّلعان مى دانستند کشنده شاه بابى نیست و اقدام به این عمل از روى فساد عقیده نمى باشد.»(۶۵)او خود در پاى چوبه دار گفت: «مردم بدانید من بابى نیستم و مسلمان خالص مى باشم.»(۶۶)

عبدالله بهرامى از صاحب منصبان مهم و مشهور نظمیه در مشروطه ى دوم مدعى است مطابق تحقیقات جدّى که از اشخاص معاصر خصوصاً از آقا شیخ مهدى نجم آبادى و پسر آقا شیخ هادى نموده ایم، میرزا رضا مسلمان متعصبى است. افضل الملک شیرازى مورّخ درباره مظفرى مدعى شده میرزا از طایفه بابیه بوده و براى تقویت این فرقه سخن مى گفته است:

«اولاً باید دانست که این تاریخ نگار دربارى بر حسب ملاحظات سیاسى و نیز تصویرپردازى سیاه و منفى از مخالفان حکومت، وقایع را به نگارش درآورده است. ثانیاً همین افضل الملک مى نویسد: میرزا رضا که از سفر استانبول به تهرانآمد، به مذهب بابیه هم اعتنایى نداشت، فقط خدایى را قایل بوده است.»(۶۷)

میرزا یحیى دولت آبادى یادآور مى گردد:«ناصرالدین شاه همه وقت در موضوع مقصرین سیاسى این روش را به کار مى برده که نسبت بابى گرى و فساد عقیده به آنان بدهد، در این وقت هم شهرت مى دهند کشنده ى شاه بابى بوده است، این اتهام نظر به سابقه اى که دارد، در ذهن مردم جاى گرفته و تنها عده اى از آگاهان سیاسى مى دانند میرزا رضا چنین اعتقادى نداشته است و گفته اند او این شعر را زیر لب ترنم مى کرد:

«محبّ آل محمد غلام هشت و چهار // فداى مردم ایران رضاى شاه شکار»(۶۸)

و در بازپرسى هاى خود مى گوید:«لازم نیست حالا براى مردم قانون از پیش خودتان بنویسید، زیرا قانون اسلام همه را کافى است.»(۶۹)

پایدارى تا پاى دار

به فاصله پانصد قدم از کالسکه اى که شاه مقتول را مى آوردند، میرزا رضا بر درشکه اى سوار بود که پانصد سوار اطرافش را گرفته و به سوى محبس مى آوردند. او با قوت قلب و یک اطمینان و رضایت خاطر به اطراف نظاره مى کرد و گویا به زبان حال مى گفت: اى ایرانیان من به تکلیف خود عمل کردم و درس خود را به شما تعلیم دادم، به زودى فرا گیرید و در الواح صدور تکرار کنید تا در مقام آزمون درست عمل نمایید.(۷۰)

میرزا را از در کوچک اندرون شاهى به آبدارخانه بردند و در آنجا نگاه داشتند. جوانان بختیارى که در ایام توقیف زندانبان او بودند، چنان شیفته مردانگى و از خودگذشتگى او شده بودند که دیگر با او همچون فردى آزاد رفتار مى کردند. همین قضیه درباریان را وادار کرد که بگویند فرزندان حسین قلى خان ایلخانى در وجود کشنده قاتل پدر خود تشفّى خاطر مى جویند. از ۱۷ ذى قعده ۱۳۱۳ تا اول ربیع الاول ۱۳۱۴ این مرد را بارها مورد سوال و بازجویى قرار دادند و هر بار با استوارى و بدون هراس اعتراف کرد شاه را براى کاهش دود بیداد کشتم.(۷۱) محل حبس میرزا را هم چند بار تغییر دادند.

کلنل کازاکوفسکى ریاست قزاق ها را عهده دار شد او مأمور گردید میرزا رضا را بر دار بزند. در واقع سردار اکرم طى نامه اى به وى نوشت:«روز چهارشنبه دوم ربیع الاول ۱۳۱۴ طبق فرمان مظفر الدین شاه و بر اساس دستورى معین بایستى میرزا رضا در میدان مشق اعدام نظامى شود و عموم صاحب منصبان قشون لازم است در این مکان حضور یابند.»

کازاکوفسکى مى نویسد:

«در میدان مشق دارى برپا کردند، هیچ یک از ساکنان تهران حاضر نبودند چوبه دار را تحویل دهند. قاتل سراسر شب را به دعا و نماز گذرانید، این مرد پاک ترین و با ایمان ترین مسلمان شیعه است، تمام تقاضاهاى کوچک قاتل را در شب قبل از اعدام انجام دادند، ولى وقتى که تقاضا کرد قرآنى برایش بیاورند تا آخرین بار کلام وحى را قرائت نماید، این تقاضایش را رد کردند، هر آینه اگر قاتل، قرآن به دست مى گرفت، دیگر نمى توانستند از دستش بگیرند اما مادامى که خود آن را بر زمین نهد، قاتل شهادتین خواند و گفت: این چوبه دار را به یادگار نگه داید، من آخرین نفر نمى باشم.»(۷۲)

میرزا عابدین خان گفته است:

«او را وارد میدان مشق کردند و در قراول خانه خود میدان تا طلوع فجر نگاهش داشته بودند و تا صبح قرآن مى خواند، یعنى آن چه را حفظ کرده بود، مى خواند. پیش از برآمدن آفتاب دوم ربیع الاول سال ۱۳۱۴، مطابق ۲۱ مرداد ماه ۱۲۷۵ ش سردار کلّ و حسن خان آجودان باشى کلّ و دو فوج سرباز آمدند او را با تشریفات فوق العاده و مخصوص بیرون آوردند بدون آن که خودش کراهتى داشته باشد، آن وقتى که زنجیر از گردنش برداشتند در پاى دار به آواز بلند که جمعى شنیده بودند «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان جارى کرد بعد زه را به گردنش انداخته و به قدر یک قامت که از زمین بلند شد قدرى نگاه داشتند تا آن که جان به جان آفرین تسلیم کرد. چند دسته موزیک در حین آویختن او از دار مشغول نواختن بودند جسدش را تا سه روز از دار پایین نیاوردند تا اهالى مشاهده کنند و به قول خودشان عبرت بگیرند.»(۷۳)

پس از سه روز بدنش را در محل مجهولى به خاک سپردند. فضاى اختناق آمیزى که حاکمان قاجار پدید آورده بودند و نیز بر اثر تبلیغات کاذب مردم از آن هراس داشتند که مبادا مراسمى براى میرزا رضا برپا کنند و صرفاً چهل روز بعد از قتل او آقا میرزا حسن کرمانى همراه آقا شیخ على دزفولى و بعضى اصحاب حاج شیخ هادى نجم آبادى مراسم چهلمین روز درگذشت این تندیس مقاومت را منعقد نمودند و ضمن طلب مغفرت براى میرزا رضا، حاضران را با طعامى مختصر مورد پذیرایى قرار دادند.(۷۴)

هنگامى که سید جمال الدین اسدآبادى عکس به دار آویخته ى میرزا رضا را در حالى که عده اى پاى دارش جمع شده بودند در مجله فرانسوى «ایلوستراسیون» دید، گفت:«علوا فى الحیات و فى الممات و افزود او را بالاتر از خود قرار دادند تا پستى خویش را به اثبات برسانند.»(۷۵)

بازماندگان

همسر میرزا رضا خواهر میرزا خانم، منشى امینه اقدس بود. میرزا رضا به دلیل حبسهاى مداوم و آوارگى هاى زیاد و بیم اینکه نتواند به امور خانواده برسد، وى را طلاق گفت، دو فرزند از میرزا رضا باقى ماند، خواهر پیرى هم در کرمان داشت که پسرش مشهدى محمدعلى توسط میرزا رضا نزد حاج سیّد خلف نامى زندگى مى کرد. عده اى از عوام عوض آنکه از بازماندگان این قهرمان مراقبت کنند، تا مدتى آنان را مورد طعن و لعن قرار مى دادند و فرزندان، همسر و خواهرش بر اثر رفتارهاى مذموم مردم در صدمه زخم زبان بودند. پسر کوچکش که در بازارچه قوام الدوله شاگرد دکان نانوایى بود، مدتها پس از مرگ پدر متحمّل آزار و ناسزاى جاهلانى مى شد که ناصرالدین شاه مقتول را پس از پنجاه سال شهوت رانى، مردم کشى، ظلم و ویرانى، شاه شهید لقب داده بودند و براى آمرزش روحش سالیان متمادى فاتحه مى خواندند. سالها بعد از مشروطه پسر میرزا رضا که معروف به شاه شکار بود، نامه اى به رئیس مجلس، مؤتمن الملک، نوشت و تقاضاى کارى کرد، او پذیرفت و وى را در مجلس شورا استخدام کرد و تا پایان عمر بدین شغل، مبادرت مى ورزید. پرویز خطیبى از نمایشنامه نویسان معروف (متولد ۱۳۰۳، متوفى ۱۳۷۲ش) فرزند دختر میرزا تقى، (فرزند میرزا رضا) است.(۷۶)نورالدین چهاردهى مى گوید:

«دختر میرزا رضا در اهواز به عقد ازدواج بازرگانى درآمد، با وجودى که این بانو در ایام قتل پدر خردسال بود، خاطره هاى ناراحتى هاى خانواده اش از خاطرش زدوده نشده بود و بطورى که یکى از خویشاوندان شوهرش برایم نقل کرده اند، وقتى به یاد آن ایام مى افتاد، بى اختیار اشک بر رخسارش جارى و آههاى سوزناک از دل پر درد بر مى کشید.»(۷۷)

نکته اى تأسّف برانگیز

سرایندگان مجلس تعزیه، مجلس تعزیه براى ناصرالدین شاه تنظیم کرده اند که در نسخه هاى آن ناصرالدین شاه با آن پرونده فساد و جنایت جزو چهره هاى خوب و همراه اهل بیت است. در آغاز این شبیه نامه او با خدا مناجات مى کند

خالق مخلوق و مالک مُلکى تو بارالها // شاه تویى و شهنشاه دوران

تاج شاهى بر سرم ز لطف نهادى // ناصر دینم نمودى تو به دوران…

در تعزیه مذکور میرزا رضا کرمانى که اسوه مبارزه و مقاومت است و با تأسى به خاندان عترت در مسیر ستیز با ستم گام برداشت، جزو اشقیاست و وقتى به سوى شاه مى رود، مى گوید: مى خواهم رخنه اى در ایمان کنم و خانه ایرانیان را ویران نمایم. هاتف غیبى هم پس از اصابت تیر به قلب شاه قاجار، مى گوید:

صد فغان از جور بى دینى عنید // ناصرالدین شاه اندر خون تپید

و از زبان ناصرالدین شاه به میرزا رضا گفته مى شود:

بگو اى بى حیاى بى مروت // خدا سازد به اجداد تو لعنت

چه کردم با تو من اى مرد غدار // که کردى تو مرا این گونه آزار

ناصرالدین شاه قاجار در ادامه، کشته شدن خود را به ماجراى کربلا پیوند مى دهد و خود را فداى امام حسین(علیه السلام) تصور مى کند. تأسف بارتر این که چنین تعزیه اى در فصلنامه تئاتر شماره چهارم و پنجم درج گردیده است!(۷۸)

گلشن ابرارج۸



۱٫ شرح حال رجال ایران، مهدى بامداد، ج ۲، ص ۱۱٫

۲٫ صورت جلسه ,,,ى محاکمه میرزا رضاى کرمانى، دکتر نعمت احمدى، روزنامه اطلاعات، بخش اول، دوشنبه، ۱۲ تیر ۱۳۸۵٫

۳٫ تاریخ بى دروغ، على خان ظهیر الدوله، به کوشش نورالدین چهاردهى، ص ۲۵ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۲٫

۴٫ حیات یحیى، میرزا یحیى دولت آبادى، ج ۱، ص ۹۷ ـ ۹۸٫

۵٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانى، ص ۷۴ ـ ۷۵٫

۶٫ بازرگانان، هما ناطق، ص ۱۱۴ ـ ۱۱۵٫

۷٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۸۱٫

۸٫ فرمانفرماى عالم، محمّدابراهیم باستانى پاریزى، ص ۲۶۰ و ۲۳۶ درخت جواهر، همو، ص ۳۲۶ و ۳۸۳ فرماندهان کرمان، همو، ص ۲۴۴ و ۳۴۰ وقایع دار الخلافه، داریوش دانشور، ص ۵۹ و ۶۲٫

۹٫ تفصیل این قیام را در کتاب تحریم تنباکو، محمدرضا زنجانى و کتاب میرزاى شیرازى از مجموعه دیدار با ابرار ملاحظه فرمایید.

۱۰٫ بازرگانان، ص ۱۱۳ ـ ۱۱۵٫

۱۱٫ شرح زندگانى من، عبد الله مستوفى، ج ۲، ص ۴٫

۱۲٫ خاطرات کلنل کازاکوفسکى، ترجمه عباسقلى جلى، ص ۵۳ و ۵۹ فرمانفرماى عالم، ص ۲۷۰٫

۱۳٫ خاطرات سیاسى امین الدوله، به کوشش حافظ فرمانفرمائیان، ص ۱۳۲ خاطرات کازاکوفسکى، ص ۵۹٫

۱۴٫ خاطرات حاج سیاح، به کوشش حمید سیّاح، ص ۳۴۰٫

۱۵٫ فرمانفرماى عالم، ص ۲۷۰ ـ۲۷۱٫

۱۶٫ وقایع دار الخلافه، ص ۶۳ و ۶۴٫

۱۷٫ روزنامه جام جم، ویژه نامه تاریخ معاصر، ۲۸ اسفند ۱۳۷۹، ش ۲۶۳، ص ۲۲۰٫

۱۸٫ خاطرات اعتماد السلطنه، ص ۷۸۳، مجلّه اطلاعات سیاسى ـ اقتصادى، شماره ,,,ى ۲۲۷ ـ ۲۳۰، مرداد ـ آبان ۱۳۸۵، ص ۱۳ ـ ۱۵٫

۱۹٫ حیات یحیى، ج اول، ص ۱۲۶٫

۲۰٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۸۰ ـ ۸۱ تاریخ بى دروغ، ص ۸۳ شرح زندگانى من، عبد الله مستوفى، ج ۲، ص ۵٫

۲۱٫ وقایع دار الخلافه، ص ۱۱۵٫

۲۲٫ حیات یحیى، ج ۱، ص ۱۲۸ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۴ ـ ۱۵٫

۲۳٫ وقایع دار الخلافه، ص ۱۳۲٫

۲۴٫ خاطرات حاج سیاح، ص ۴۲۶ و ۴۲۸٫

۲۵٫ تاریخ بى دروغ، ص ۸۴ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۴٫

۲۶٫ در باره وى بنگرید به: سید جمال الدین اسد آبادى (از مجموعه دیدار با ابرار) و کتاب سید جمال الدین اسد آبادى بنیان گذار نهضت احیاء تفکر دینى، محمد جواد صاحبى.

۲۷- وقایع دار الخلافه، ص ۶۰٫

۲۸٫ سید جمال الدین اسدآبادى بنیان ,,,گذار نهضت احیاء تفکر دینى، محمدجواد صاحبى، ص ۲۰۴ و ۲۰۵٫

۲۹٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۹۰٫

۳۰٫ حیات یحیى، ج ۱، ص ۹۸ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۷ خاطرات سیاسى امین الدوله، ص ۱۴۲ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، محمدعلى تهرانى (کاتوزیان)، ص ۹۲٫

۳۱٫ وقایع دار الخلافه، ص ۵۸ و ۸۳ ـ ۹۰ خاطرات حاج سیاح، ص ۳۳۰٫

۳۲٫ خاطرات امین الدوله، ص ۱۷۲ وقایع دارالخلافه، ص ۱۳۳٫

۳۳٫ حیات یحیى، ج ۱، ص ۱۲۸ وقایع دارالخلافه، ص ۱۳۴ ـ ۱۳۵٫

۳۴٫ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۵ تاریخ بى دروغ، ص ۹۱ صورت جلسه محاکمه میرزا رضاى کرمانى، به اهتمام دکتر نعمت احمدى، روزنامه اطلاعات، ۱۲ تیر ۱۳۸۵، ش ۲۳۶۶۶٫

۳۵٫ درخت جواهر، ص ۳۸۹ تاریخ بى دروغ، ص ۷۷ خاطرات حاج سیّاح، ص ۴۵۴٫

۳۶٫ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، محمدعلى کاتوزیان، ص ۶۸ ـ ۶۹٫

۳۷٫ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۲٫

۳۸٫ وقایع دار الخلافه، ص ۱۳۵٫

۳۹٫ خاطرات امین الدوله، ص ۲۰۱ ـ ۲۰۲ حیات یحیى، ج ۱، ص ۴۲٫

۴۰٫ حیات یحیى، ج ۱، ص ۱۴۵، تلاش آزادى، محمدابراهیم باستانى پاریزى، ص ۸۲ و ۸۶٫

۴۱٫ خاطرات صدر الاشراف، محسن صدر الاشراف، ص ۸۰ ـ ۸۱ خاطرات و خطرات، مهدیقلى هدایت (مخبرالسلطنه، ص ۷۷ خاطرات حاج سیاح، ص ۴۶۵٫

۴۲٫ عالم نو اسلام، ج ۲، ص ۵۷ سید جمال ,,,الدین اسدآبادى… صاحبى، ص ۳۱۹٫

۴۳٫ از هیبت صاحبقرانى تا خلعت دو قرانى، جام جم، ۲۸ / ۱۲ / ۱۳۷۹، ش ۲۶۳٫

۴۴٫ ترجمه نامه معروف به حلیه القرآن سید جمال که از بصره به علماى ایران در سال ۱۳۰۹ ق نوشته است. (ر. ک. به: نامه ,,,هاى تاریخى و سیاسى سید جمال ,,,الدین، گردآورى ابوالحسن جمالى، ص ۵۸ ـ ۶۴٫

۴۵٫ پیام انقلاب، ش ۳۷، ۱۷ مرداد ۱۳۶۰، ص ۲۶ ـ ۲۷٫

۴۶٫ همان، ش ۱۳، ۲۵ مرداد ۱۳۵۹، ص ۲۸٫

۴۷٫ سده ,,,ى تحریم تنباکو، به اهتمام موسى نجفى و رسول جعفریان، ص ۷۷٫

۴۸٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۵۹ و نیز مأخذ قبل، ص ۷۳٫

۴۹٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۸۰ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۷٫

۵۰٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۸۲ شرح حال رجال ایران، ج ۳، ص ۱۴۴ خاطرات و خطرات، ص ۷۷ مار در بتکده ,,,ى کهنه، باستانى پاریزى، ص ۲۷۲ تاریخ بى دروغ، ص ۸۶٫

۵۱٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۴۷ و ۸۰ تاریخ بى دروغ، ۵۶٫

۵۲٫ تاریخ بى دروغ، ص ۷، جام جم، ۲۸ اسفند ۱۳۷۹، ش ۲۶۳٫

۵۳٫ شرح حال رجال ایران، ج ۳، ص ۴۷ تاریخ بى دروغ، ص ۸۳ و ۹۰ تاریخ بیدارى ایرانیان ص ۸۳٫

۵۴٫ یادواره ,,,ى سید جمال ,,,الدین اسدآبادى و میرزا رضاى کرمانى، محسن عدوان، ص ۴۶ ـ ۴۷٫

۵۵٫ شرح حال رجال ایران، ج ۵، ص ۲۲۷ خاطرات سیاسى امین الدوله، ص ۲۰۱٫

۵۶٫ شرح زندگانى من، عبدالله مستوفى، ج ۲، ص ۸٫

۵۷٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۹۶٫

۵۸٫ تاریخ بى دروغ، ص ۱۰۴ ماخذ قبل، ص ۹۲٫

۵۹٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۸۲ خاطرات حاج سیاح، ص ۴۶۲ و ۴۶۳ معرکه ,,,ى جهان بینى ,,,ها، دکتر فرهنگ رجایى، ص ۱۰۰ روزنامه اطلاعات، ۱۲ تیر ۱۳۸۵، ش ۲۳۶۶۶ همان، ۴ مهر ۱۳۸۰، ش ۱۲۳۰۵، ص ۶٫

۶۰٫ ایدئولوژى نهضت مشروطیت، فریدون آدمیت، ص ۵۰٫

۶۱٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۱۲۳٫

۶۲٫ خاطرات حاج سیّاح، ص ۴۶۳٫

۶۳٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۹۳، کرمان، یکشنبه، ۱۰ مهر ۱۳۸۴، مقاله زنجانى علیه میرزا رضا کرمانى، على ابوالحسنى.

۶۴٫ خاطرات کلنل کازاکوفسکى، ص ۸۴٫

۶۵٫ حیات یحیى، ج ۱، ص ۱۵۲٫

۶۶٫ خاطرات کازاکوفسکى، ص ۸۵٫

۶۷٫ افضل التواریخ، ص ۳۴٫

۶۸٫ حیات یحیى، ج ۱، ص ۱۵۳٫

۶۹٫ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۷٫

۷۰٫ شهداى روحانیت شیعه، ج اول، على ربّانى خلخالى، ص ۱۰۶٫

۷۱٫ یادواره سید جمال…، ص ۴۵٫

۷۲٫ خاطرات کلنل کازاکوفسکى، ص ۸۰ تلاش آزادى، باستانى پاریزى، ص ۷۹ همو، حضورستان، ص ۳۹۴٫

۷۳٫ یادواره ,,,ى سید جمال ,,,الدین، ص ۴۷ شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۱۹ و ج ۵، ص ۱۵ ـ ۱۶ افضل التواریخ، ص ۳۳ و ۳۵ تاریخ بى دروغ، ص ۶۸ و ۶۹ وقایع دار الخلافه، ص ۲۱۹ شهداى روحانیت شیعه…، ج ۱، ص ۱۰۶ نویسندگان پیشرو ایران، محمدعلى سپانلو، ص ۳۴٫

۷۴٫ حماسه کویر، باستانى پاریزى، ج ۱، ص ۲۶۱ تاریخ بى دروغ، ص ۱۰٫

۷۵٫ شهداى روحانیّت شیعه، ج ۱، ص ۱۰۸٫

۷۶٫ خاطرات حاج سیاح، ص ۳۷۶ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۹۶ و ص ۷۷ تاریخ بى دروغ ص ۱۱۰ یادواره سید جمال و…، ص ۴۸ فرمانفرماى عالم، ص ۴۳۷ حماسه کویر، ج ۱، ص ۲۶۱، پاورقى پوست پلنگ، باستانى پاریزى، ص ۱۶۴٫

۷۷٫ تاریخ بى دروغ، ص ۱۸٫

۷۸٫ ارزیابى سوگوارى ,,,هاى نمایشى، ص ۱۵۶ ـ ۱۶۵

زندگینامه آیت الله میرزا محمد رضا کرمانى(۱۳۶۵-۱۲۹۰ هـ. ق)

نیاکان نامدار

خاندان حاج میرزا محمدرضا مجتهد، در کرمان به خاندان احمدى شهرت دارند. حاج احمد فرزند آقا على بازرگان خوش نام کرمانى و نوه حاج غلامرضا سرچشمه این طایفه است. غلامرضا در سال ۱۲۲۰هـ.ق در کرمان به دنیا آمد. وى اولین فرد از این خاندان بود که به فراگیرى علوم دینى روى آورد. وى از کودکى به پرهیزگارى علاقه نشان مى داد، پدر با مشاهده تمایل فرزند به یاد گرفتن کمالات اسلامى، وى را به مکتب فرستاد.(۱) احمد مقدمات علوم را در مدتى اندک با موفقیت گذرانید و به تحصیل فقه و اصول پرداخت و در این رشته هم مهارت کامل را به دست آورد. آنگاه به عتبات عراق رفت و هشت سال در نجف نزد شیخ محمد حسن نجفى، صاحب جواهر، زانو بر زمین زد. چندى هم تدریس کرد و سرانجام از مرحوم نجفى اجازه اجتهاد دریافت کرد. او در سال ۱۲۵۷هـ.ق به کرمان بازگشت و مشغول افاضه علمى در عرصه فقه و اصول شد و بر ترویج احکام شرعى اهتمام ورزید. مى توان گفت این شاخه از علوم اسلامى به برکت وجود او در کرمان رواج یافت.(۲)او به قصد کشاورزى و احیاى اراضى در رفسنجان اقامت گزید و به آبادانى حسینیّه ها، قنوات و سایر مراکز مذهبى و عمومى پرداخت. هر تابستان آلاچیقى در مزرعه اش برپا و جلوى آن را از هندوانه و خربزه پر مى کرد تا مسافران و رهگذران بتوانند در گرماى طاقت فرساى کویر از این میوه ها استفاده کنند. در شبهاى زمستان نیز اتاقى را که درب آن به بیرون گشوده مى شد، از زیرانداز و لباس پر مى کرد تا افراد بى بضاعت بدون تقاضا از تاریکى شب استفاده و نیاز خود را برطرف کنند. آیت الله حاج احمد آقا در کرمان با بذل بخشى از عواید مزرعه خویش به طلاب سبب گردید بازار علم رونق یابد و طلبه ها از شهرهاى اطراف به کرمان روى آورند. ایشان همچنین هزینه سفر تحصیلى عده اى از شاگردان را در عتبات عالیات به عهده مى گرفت.(۳) حُسن خلق و یارى محرومان از این عالم ربانى شخصیتى به موجود آورد که حکمش تا دورترین نقاط ایران نفوذ داشت و مورد تجلیل عام و خاص بود. احمد على خان وزیرىمى نویسد:

«وحید عصر و فرید دهر مى باشد. احکامش در همه ایران مطاع (است)… در زهد و تقواى ایشان همین بس که حتى دشمنان و بدخواهان پرهیزگاریش را انکار نکرده اند.»(۴)

آن فقیه فرزانه در حُجره محقر خود بر روى گلیم پاره اى مى نشست و به قضاوت مى پرداخت، هنوز زنان کرمانى چادر و چادر شب هاى پاره را به فرش زیر پاى این عالم تشبیه مى نمایند.(۵) وى در زمان حیاتش، یک سوم املاک خود را صرف امور خیریّه کرد.

آیت الله احمد آقا، خط نیکویى داشت و خط شکسته را نیکو مى نوشت.(۶)

وى در سن ۷۵ سالگى و در دهم ربیع الاول سال ۱۲۹۵هـ.ق (۱۲۵۶هـ.ش) به دار بقا شتافت. پیکرش را به عتبات عراق انتقال دادند و در نجف دفن کردند.

جویبارهاى با برکت

از آیت الله حاج احمد آقا ده فرزند باقى ماند که همگى به فضل و فضیلت روى آوردند. اینک به زندگى برخى از آنها اشاره مى کنیم:

۱ ـ آیت الله حاج شیخ على مجتهد (متولد: ۱۲۶۱هـ.ق): وى مقدمات علوم را نزد پدر فراگرفت و در سال ۱۲۹۷هـ.ق به عتبات عراق مشرف شد و فقه و اصول را در هفت سال از محضر آیت الله میرزا محمد حسن شیرازى، شیخ زین العابدین مازندرانى و حاج شیخ حبیب الله رشتى فراگرفت و به درجه اجتهاد رسید و در سال ۱۳۰۴هـ.ق به کرمان بازگشت. شیخ آقا بزرگ تهرانى مى نویسد:

«شیخ على عالمى بزرگ و فقیهى فاضل است و پدرش از بزرگان علماى کرمان بوده است و او مقدمات را از پدرش آموخت.(۷)

احمد على خان وزیرى در معرفى او مى گوید:الحق مردى متدین و با تقوا است و در زهد او همین بس که در مدت عمر مالک حبّه و دینارى نمى باشد و اغلب مقروض است.(۸)

۲ ـ آیت الله حاج آقا حسین (۱۳۱۳ـ ۱۲۶۸هـ. ق): مقدمات را از والدش یاد گرفت و سپس در اصفهان به تحصیل پرداخت. در این شهر در محضر حاج محمد هاشم چارسوقى و حاج شیخ محمد باقر ایوانکى فقه و اصول را آموخت و به عتبات عراق رفت در خدمت علما و مراجع نجف به اجتهاد رسید. بعد به مکه رفت و در سال ۱۳۰۹هـ.ق به وطن برگشت و به تدریس، سخنرانى و امامت جماعت مسجد کرمان روى آورد. وى به طور ناگهانى در ذیقعده سال ۱۳۱۳هـ.ق دار فانى را وداع گفت.(۹)

۳ ـ حاج شیخ یحیى احمدى (۱۳۴۰- ۱۲۸۷ هـ. ق): در کودکى پدر را از دست داد و برادرش آیت الله حاج ابوجعفر علوم مقدماتى حوزه را به او آموخت. شرح لُمعه و قوانین را از ناظم الاسلام کرمانى یاد گرفت و از ادبیات، ریاضیات، هیات و جغرافیا هم نصیبى فروان بُرد.(۱۰)اگرچه شیخ یحیى کرمانى در دوره اول مجلس (۱۳۲۵هـ.ق) و در سومین دوره مجلس (۱۳۳۳هـ.ق) به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد اهل سیاست نبود و علاقه داشت به کارهاى فرهنگى بپردازد به همین دلیل از امور سیاسى کناره گرفت و به تألیف و نگارش روى آورد.

شیخ یحیى در سال ۱۲۹۶هـ.ش به ریاست معارف و اوقاف کرمان برگزیده شد. غالب مدارس کرمان در این زمان تأسیس گردید. وى آثارى در تاریخ و جغرافیا تألیف کرد، اما هیچ کدام جز کتاب «فرماندهان کرمان» در دسترس نیست.(۱۱)

چشمه جوشان کویر

اولین فرزند مرحوم حاج احمد، آقا آیت الله ابوجعفر مجتهد کرمانى است. وى در شب پنج شنبه ۹ ربیع الاول ۱۲۵۸هـ.ق (۲۵ آبان ۱۲۲۱) در کرمان دیده به جهان گشود. صرف و نحو، منطق و مبانى و مقدمات فقه و اصول و معانى و بیان را نزد پدر آموخت و روزگار را به مطالعه و مباحثه در این زمینه به سر آورد. در دوران نوجوانى و حتى قبل از بلوغ اهل عبادت و فضیلت بود و از جوانى اخلاقى خاص داشت. پدرش حاج احمد آقا، ایشان را توصیه به مسافرت و درک فیوضات اساتید نمود. وى به اصفهان سفر کرد و از مرحوم حاج شیخ محمد باقر و بعضى از علماى این شهر اجازه اجتهاد گرفت ولى به این امر قناعت نکرد و به عتبات عالیات رفت تا محضر علماى نجف را درک کند، اما پدر به وى گفت:

«باید بار دیگر به اصفهان بروى و با مرحوم حاج سید اسدالله شفتى اصفهانى (فرزند سید شفتى)، سید محمد شعشعانى و آقا میرزا محمد هاشم چارسویى مأنوس گردى: مقصود من صرفاً مجوز گرفتن از علما نمى باشد بلکه باید مدتى در اصفهان توقفى کنى و با این سه بزرگوار معاشرت کنى تا اخلاق و فضیلت را از آنان بیاموزى و با روش و سیره آنان تربیت شوى.»

او هم پذیرفت و آن سه عالم بزرگوار را ملاقات کرد و با آنان چنان اُلفت ایجاد کرد که زهد، پارسایى و فقه مرحوم حاج سید اسدالله، دقت و کنجکاوى در اصول و اجتهاد و حتى جزئیات امور معاش مرحوم شعشعانى و ادب و حُسن معاشرت میر محمد هاشم در وى کاملا پیدا بود.(۱۲) آیت الله حاج ابوجعفر پس از مدتى مُجالست و کسب اجازه از مراجع بزرگ نجف و اصفهان، در ربیع الاول ۱۲۸۷هـ.ق به کرمان بازگشت و مشغول تدریس و رسیدگى به امور شرعى مردم شد. وى امر به معروف و نهى از منکر را در مسایل اجتماعى و سیاسى کرمان جدى گرفت و در علم و پرهیزگارى به درجه اى رسید که دوست و دشمن به آن اعتراف کردند.

در سال ۱۲۹۴هـ.ق و یک سال قبل از فوت پدرش، حوادثى در کرمان رخ داد و ابوجعفر سعى کرد مقاومتهاى مردم و نیز مبارزه با انحرافات را رهبرى کند. در این سال فرقه شیخیه فتنه هایى برپا کردند و فقر و بى عدالتى هم مردم را در فشارى سخت قرار داد. از این روى شالبافان که مهم ترین قشر اجتماعى کرمان را به وجود مى آوردند، با روشنگریهاى ابوجعفر علیه حکمران وقت مرتضى قلى خان وکیل الملک شوریدند و محل اقامت وى را مورد هجوم قرار دادند. وکیل الملک که در «باغ نظر» اقامت داشت، به دلیل وخامت اوضاع دخالتى در امور نکرد، ولى شرح وقایع را براى تهران گزارش نمود. حسینعلى خان سرتیپ معروف به «سوار زرین کمر» مأمور نظم کرمان گردید و در ۱۶ جمادى الثانى ۱۲۹۴هـ.ق به حسینیه مشهور به دفّه در مزارع رفسنجان وارد شد و از حاجى ابوجعفر که در آنجا اقامت داشت، خواست کرمان را ترک کند و به مشهد مقدس برود. در واقع او را تبعید کرد، ولى به دلیل نفوذ علمى و اجتماعى وى نخواست از راه زور و ارعاب وارد شود. حسینعلى خان سرتیپ چند ماهى در کرمان ماند تا قیام مردم را خاموش سازد اما کارى از پیش نبرد و وکیل الملک از حکومت کناره گرفت.(۱۳)

ابوجعفر در مشهد مقدس معتکف بود تا آنکه پدرش در سال ۱۲۹۵هـ.ق درگذشت و چون حاج ابوجعفر به لحاظ علمى و مذهبى و کمالات اخلاقى در مرتبه اى عالى قرار داشت و نیز فرزند ارشد پدر بود، پس از دلجوییهاى زیاد از سوى ناصرالدین شاه قاجار، صدراعظم، علما و تولیت آستان قدس رضوى در سال ۱۲۸۷هـ.ق به کرمان بازگشت و تا آخر عمر مرجعیت مردم در این دیار را بر عهده داشت. وى سالها در این شهر بر مسند قضاوت نشست و همه از احکامش پیروى کردند.(۱۴) دوست و دشمن به زهد و تقواى ایشان اعتراف داشت. آن فقیه والامقام در ۱۶ محرم سال ۱۳۱۴هـ.ق به سراى سُرور شتافت و پیکرش پس از تشییعى باشکوه در کرمان، به عتبات عالیات برده و در آنجا دفن شد.(۱۵) وى چهار فرزند داشت که مهم ترین و بزرگ ترین آنان آیت الله حاج میرزا محمدرضا مجتهد کرمانى است.

طلوعى خجسته

ابوجعفر مجتهد کرمانى که به فقیه خاندان احمدى معروف است، در سال ۱۲۹۰هـ.ق (۱۲۴۳هـ.ش) صاحب فرزندى گردید و او را محمدرضا نامید. همسر وى که دختر میرزا محمد از سادات اصیل و نجیب کرمان بود، به تربیت و پرورش کودک همت گمارد. مدتى بعد محمدرضا مقدمات و اصول اولیه را نزد پدر و شیخ عبدالله رائینى آموخت و در سال ۱۳۰۸هـ. ق به فرمان پدر همراه پسرعمه اش سید على موسوى به اصفهان مهاجرت کرد و در این شهر از محضر علماى بزرگى چون آخوند ملامحمد باقر فشارکى (۱۳۵۳-۱۲۶۶هـ.ق)، آقا محمد تقى نجفى اصفهانى(۱۳۳۲-۱۲۶۲هـ. ق)، آقا سید محمدباقر درچه اى (۱۳۴۳-۱۲۶۴هـ.ق) و آخوند ملامحمد کاشى (متوفاى ۱۳۳۳هـ.ق) استفاده کرد.

وى پس از هفت سال اقامت در اصفهان، راهى نجف اشرف شد. او در مدتى کوتاه جزو شاگردان برجسته آخوند خراسانى، آیت الله سید محمد کاظم یزدى و دیگر علما در آمد. هفت سال خوشه چینى از محضر مراجعى عالیقدر از وى مجتهدى توانمند و عالمى وارسته ساخت، به گونه اى که در حدود ده مجوز اجتهاد از سوى مراجع عراق صادر گردید.(۱۶)

ورود به کرمان آیت الله حاج محمدرضا کرمانى پس از چهارده سال تحصیل در نجف و اصفهان، در ربیع الاول سال ۱۳۲۳هـ.ق، به کرمان آمد. وقتى به جیرفت و اسفندقه رسید، با برنامه ریزى برخى از معتمدان محلى و علما مراسم استقبال مفصلى از وى به عمل آمد و طى این استقبال طبقات گوناگون مردم با هیجان و شادمانى زایدالوصفى ورود مجتهدى خوش نام را که پدر و جدش نیز اهل علم بودند و از محرومان و ستم دیدگان حمایت مى کردند، به فال نیک گرفتند.

از سال قبل رکن الدوله (برادر ناصرالدین شاه) که حاکم خراسان بود، به حکومت کرمان منصوب شده بود. او در دوران کوتاه فرمانروایى، بى لیاقتى خویش را نشان داد و ارتباطش را با مردم کرمان قطع نمود و فشارهاى اقتصادى و اجتماعى بر مردم را تشدید کرد.(۱۷) اوضاع بد معشیتى و مالیاتهاى زیاد، طبقات محروم را نسبت به حکومت معترض ساخته بود. اولین تظاهرات مخالفان عصبانى توسط چهل نفر از سادات میرحسینى صورت گرفت. آنان در خانه آقا باقر مجتهد جمع شدند و گفتند: ما امیر نمى خواهیم. آمدن آیت الله حاج آقا محمدرضا و نیز ضعف حکومت مرکزى و گرفتاریهاى کارگزاران و نیز عدم شایستگى رکن الدوله، کرمان را آبستن حوادث مهمى کرد.

نفرت از انحراف و شقاوت

از طرف دیگر فرقه شیخیه در کرمان اسباب زحمت براى افراد متشرع و شیعیان این سامان را فراهم مى کردند. طبق عقاید این مسلک از چهار رکن قرآن، سنت، اجماع و عقل، سه رکن اول پذیرفتنى است اما در مورد رکن چهارم به وجود ناطق یا باب عقیده دارند و حاج محمد کریم خان را رکن رابع به حساب مى آورند. این همان چیزى است که باب مى باشد. اصول دین در باور این فرقه هم توحید، نبوت و امامت است و در مورد عدل و معاد عقاید انحرافى دارند. همچنین شیخ احمد احسایى را صاحب مقام نیابت خاصه مى دانند.(۱۸) بین شیخیه کرمان و شیعه محله بالاسرى اختلافاتى رخ داد، زیرا شیخیه علاوه بر انحراف در عقاید و باورها و تبلیغات مسموم و آزار شیعیان، با خان ها و حکام ستمگر همراه بودند و از آنان حمایت مى کردند، افراد این فرقه از رکن الدوله که به سبک شاهزادگان قدیم با مردم رفتار مى کرد و مأمورانش با قساوت و شقاوت از مردم مالیات سنگین مى گرفتند، پشتیبانى مى نمودند. براى خنثى سازى برنامه هاى شیخیه، واعظى یزدى به نام سید یحیى به کرمان فراخوانده شد و او با بیانات شیواى خود حرکات این فرقه را افشا و مردم را متوجه افکار انحرافى آنان کرد. سران فرقه که تبلیغات واعظ را براى آینده خویش خطرناک دیدند، تصمیم گرفتند وى را بکشند. آنان از وى خواستند براى اجراى خطا به منزلى برود و او را به باغى بردند. سید وقتى احساس خطر کرد به حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) توسل جُست و نماز استغاثه به آن بانوى دو سرا را خواند. هنگامى که مشغول گفتن عبارت «یا مولاتى یا فاطمه اغیثینى» بود و دشمن مى خواست قطعه قطعه اش کند، فریاد تکبیر و خروش الله اکبر مردم کرمان در قلب توطئه کنندگان رعب افکند. اهالى خشمگین پس از محاصره باغ از دیوار به داخل پریدند و پس از رها ساختن سید و مجازات شیخى ها، وى را با احترام خاصى همراه با آیت الله حاج محمدرضا کرمانى که رهبرى آنان را عهده دار بود، به شهر آوردند. وقتى از آیت الله محمدرضا کرمانى پرسیدند چگونه متوجه شدید سید یحیى در معرض خطر است، پاسخ داد: خوابیده بودم که در عالم رویاى راستین حضرت صدیقه طاهره(علیها السلام) به من فرمود: حاج محمدرضا! فوراً خودت را به سید یحیى برسان که اگر دیر بروى، کشته خواهد شد.(۱۹)

تشدید مقاومت

مبارزه با شیخیه از آن تاریخ به بعد روند شدیدترى به خود گرفت. جماعتى از مردم جلوى درب خانه آیت الله کرمانى تحصن کردند و شبها که وى به مسجد مى رفت، معترضان در مسجد جامع اجتماع و فریاد مخالفت با شیخیه سر مى دادند. از سوى دیگر تلگراف هاى متعددى مبنى بر بى کفایتى رکن الدوله و همگامى او با چنین طایفه اى به تهران مخابره شد. نمونه اى از این تلگراف که به دست برخى علماى رهبر مشروطه رسیده بود، به دست محمدعلى میرزا (ولیعهد مظفرالدین شاه) هم رسید و او هم فرمان عزل رکن الدوله را صادر کرد، زیرا مظفرالدین شاه در آن موقع، در سفر بود.

مسجدى در محله بازار شاه کرمان بود که سالها شیخیه آن را اداره مى کردند، آیت الله حاج محمدرضا امامت آن را به آقا شیخ محمدصادق، پسر عمه اش واگذار کرد. وقتى این خبر به شیخیه رسید، مانع مردم از حضور در مسجد شدند. عده اى هم به طرف خانه رهبر شیخیه «حاج محمد خان» رفتند. قواى وى به سوى مردم آتش گشودند و عده اى را کشتند و گروهى را زخمى کردند و چون اکثر مقتولان نوجوانان و کودکان بودند، شرایط آشفته تر و عزل رکن الدوله به عنوان حاکم عارى از لیاقت و حامى شیخیه قطعى شد.(۲۰)

مقاومت در برابر شیخیه به رهبرى آیت الله محمدرضا مجتهد کرمانى بر روابط اجتماعى کرمان اثر نهاد و کار به جایى رسید که در اطراف خانه این روحانى والامقام بیرق گذاشتند و آن را به محل امن و امان تبدیل کردند. مردم بر اساس توصیه هاى وى، ارتباط اجتماعى و اقتصادى خود با فرقه مزبور قطع و حتى سقاها از بردن مشک آب به منازل آنان اجتناب مى کردند. این حوادث در وهله اول نفوذ اجتماعى و معنوى این مجتهد بزرگ را نشان مى دهد و در درجه دوم میزان غیرت دینى مردم را به اثبات مى رساند و سومین نکته اینکه با تدبیر وى بین مسایل مذهبى و سیاسى و نیز اقتصادى مردم یک نوع ارتباط برقرار شد و اهالى به همان میزان که در برابر انحراف اعتقادى مقاومت مى کردند، با خانها و حکام محل در ستیز بودند. این رخدادها به تدریج به حکومت مرکزى قاجار سرایت یافت. به گونه اى که مردم این حاکمان رابا بنى امیه مقایسه مى کردند و بر آنان لعنت مى فرستادند.

قاطعیت و سازش ناپذیرى

شرایط اجتماعى و سیاسى کرمان موجب گردید تا حکومت مرکزى ارتباط جامعه روحانیت با مردم را جدى بداند و در تصمیم گیریها نظر آنان را جلب کند. از این رو عزیزالله میرزا ظفرالسلطنه سردار حاکم کرمان شد.(۲۱) به گمان آنان چون ظفرالسلطنه در حکومت قبلى رفتار نسبتاً معتدلى با مردم کرمان داشت، با آمدن وى آشفتگى زمان رکن الدوله برطرف مى شد. رکن الدوله نیز به باغ ناصریه که جزء ارک و متصل به دیوار حصار خارج شهر بود، نقل مکان کرد و منتظر حکومت جدید و دادن بقیه مالیات گردید. ظفرالسلطنه یک روز قبل از عزیمت به کرمان خدمت آیت الله سید محمّد طباطبایى، از رهبران مشروطه، رسید. آیت الله طباطبایى پس از مذاکرات محرمانه با ایشان، تاکید کرد:

«من و شاهزاده نیّرالدوله با هم تعهد نموده ایم در خدمت به مردم کوتاهى نکنیم، شما که براى بدست گرفتن امور کرمان مى روید توقع دارم در همانجا به کار خویش بپردازید، از ظلم و زورگویى بپرهیزید و بر رعایاى کرمان و خصوصاً محرومان و بینوایان ترحم را پیش گرفته و از راه عدل و انصاف انحراف نورزید و با علماء اعلام عموماً و با جناب آیت الله حاج میرزا محمدرضا اختصاصاً به طریق مسالمت و دوستى رفتار کنید.»(۲۲)

ظفرالسلطنه هم قول داد به درستى و راستى عمل کند و شئونات مجتهدین و روحانیان را کاملا رعایت نماید و در اواخر رجب سال ۱۳۲۳هـ.ق به سوى کرمان حرکت کرد.

ظفرالسلطنه بعد از استقرار در ارک حکومتى کرمان برخلاف آنچه قول داده بود، روش خشن و تهدیدآمیزى را در پیش گرفت و گفت:«من همه نوع مأموریت در کرمان دارم از قبیل کشتن، دستگیر کردن و به زنجیر نمودن.»

علما براى نصیحت به دیدنش رفتند، ولى حاج محمدرضا نرفت و بعدها هم که ملاقاتى با ظفرالسلطنه داشت، به شدت از وى انتقاد و خاطرنشان کرد در صورتى که به مردم و علما پشت کند، به سرنوشت دیگر حاکمان دچار مى شود. عده اى از خیرخواهان محلى براى جلوگیرى از اختلاف، مجلس آشتى کنان تشکیل دادند. این مجلس که گویا در منزل امام جمعه کرمان صورت گرفت، در آغاز به آرامش پیش مى رفت، اما در ادامه آیت الله کرمانى حرف آخر را زد و تکلیف خود و همه را روشن کرد. آقا باقر مجتهد به او گفت: احتمال مى رود با استمرار این شیوه، فرجام کارها با فاجعه همراه باشد آن مجتهد شجاع با عصبانیت فریاد زد:

«من در برابر جامعه و مردم احساس مسئولیت مى کنم و در این راه از هیچ تلاشى فرو گذارى نمى کنم. نه مالى دارم که از جهت تلف شدن آن خوف داشته باشم و نه ملکى و مزرعه اى و نه کارى دست کسى دارم که با از دست رفتن آن ها بیمناک گردم، از هیچ قدرتى پروا ندارم. از شاه و دم و دستگاه او هم نمى ترسم چه رسد به حاکم کرمان. هر کس بیمى از این تشکیلات دارد، باید راه چاپلوسى و تملق را برگزیند و در گوشه اى خاموش بنشیند، اما من نمى توانم در برابر جفاها و زور و ارعاب حاکم این منطقه آسوده و بى تفاوت باشم. هرچه از دستم برآید و در توانم باشد، انجام مى دهم. سرم را کف دستم مى گذارم و به لطف خدا جلو مى روم.»

آن وقت بدون خداحافظى از اطاق بیرون آمد. در همین روزها در تهران کابینه عوض شد و سلطان عبدالمجید میرزا عین الدوله که به صدارت رسیده بود، از ظفرالسلطنه خواست در حوزه حکومت خود، اوضاع را آرام و مخالفان را به شدت مجازات کند. اوضاع تا حدودى به آرامى جلو مى رفت تا آنکه قضایاى بعدى به وقوع پیوست.(۲۳)

نهى از منکر

موضع آیت الله گویاى آن بود که وى نمى خواهد مبارزات خود را به مخالفت با فرقه اى محله اى محدود کند و پیکان مبارزه را به سوى حکومت قاجاریه نشانه گرفته است.

آیت الله حاج میرزا محمدرضا پس از ورود ظفرالسلطنه در یکى از شبها به خانه یکى از بازاریان کرمان رفت تا در مجلس روضه خوانى که وى ترتیب داده بود، حضور یابد. یکى از کَسَبه به وى مى گوید: در همسایگى من فردى یهودى بساط شراب فروشى راه انداخته است، استدعا دارم او را منع فرمائید. آیت الله مجتهد کرمانى شراب فروش را احضار مى کند و از وى مى خواهد در اسرع وقت بساط خود را جمع کند و گرنه با مجازات سختى روبه رو خواهد شد. مرد یهودى تحت تأثیر نصایح وى و یا به دلیل ترس، شرابها ادوات مشروب سازى خود را از بین برد اما مردم متوجه شدند گروهى از هم کیشان او نیز چنین خلافى را مرتکب مى شوند، لذا به محل سکونت آنان یورش بردند و ظروف شراب و آلات نامشروع آنان را شکستند و بین مردم چنین رواج یافت که این کار در راستاى اطاعت از دستور آیت الله حاج محمدرضا و عملى کردن حکم ایشان صورت گرفته است. ظفرالسلطنه که در پى بهانه اى بود تا آن مجتهد مقاوم را تحت فشار قرار دهد و فریاد اعتراض او را خاموش کند، معتضد دیوان را به منزل وى فرستاد تا از وى درباره این واقعه توضیح بخواهد و مرتکبین را معرفى کند. آیت الله حاج محمدرضا گفت:

«من نوکر شخصى ندارم و نمى دانم چه کسى این کارها را کرده است. عموم مردم مى خواسته اند خلاف شرعى را جلوگیرى کنند.»

وى چون احساس کرد ظفرالسلطنه در پى بهانه جویى است تصمیم گرفت براى مدتى به مشهد مقدس برود. وقتى خبر در شهر انتشار یافت، نزدیک به ده هزار نفر اطرافش گرد آمدند و تا خواست سوار مرکب شود، او را با هیجان و با احترام و بر سر دست به سوى شهر بازگردانیدند. آنان چون اصرار بر انصراف آن فقیه والامقام کردند، فرمود:

«امروز صبح مشغول خواندن زیارت جامعه کبیره بودم. یک مرتبه توجهم به سوى حضرت رضا(علیه السلام) معطوف گردید و به این فقره زیارت رسیدم که مى فرماید: «من اتاکم فقد نجى و من لم یأتکم فقد هلک». به دلم افتاده است که اگر به زیارت نروم خسرانى برایم پدید آید.»

چون با پافشارى دوباره مردم مواجه گردید، تفألى به قرآن مجید زد و این آیه آمد: «و من اعرض عن ذکرى فان له معیشه ضنکا».(۲۴) بار دیگر بر مرکبى سوار شد تا شهر را ترک گوید، اما این بار با مخالفت شدید مردم روبه رو گشت. ظفرالسلطنه از ازدحام جمعیت و خروش هیجان انگیز آنان را تهدید جدیدى براى خود تصور کرد و این برنامه ها را از تحریکات آیت الله حاج محمدرضا مجتهد کرمانى دانست. عده اى از طرفداران فرقه شیخیه هم در شعلهور ساختن آتش خشم و خشونت حاکم کرمان دخالت داشتند و چنین وانمود کردند این کار به توطئه رکن الدوله و براى ارعاب ظفرالسلطنه صورت گرفته و ناظم الدوله که به بدرقه حاکم قبلى رفته بود، محرک این کار است(۲۵)

فریاد اعتراض مردم

سربازان در اطراف خانه حاج محمدرضا سنگر گرفتند و خبر به مردم رسید که حاکم کرمان خانه مجتهد بزرگ را محاصره کرده است. وقتى به ظفرالسلطنه خبر دادند که هزاران نفر به حمایت از عالم کرمانى اجتماع کرده اند، اسفندیار بچاقچى را احضار کرد و از وى خواست نیروهایش را آماده کند از محمدخان سرتیپهم چنین تقاضایى کرد، ولى مردم ناگهان با سربازان درگیر شدند. اعدل الدوله و شاهزاده عین الملک و اعظم الدوله و سایر وابستگان حکومتى جمع شدند و به حاکم کرمان قول دادند که مردم را تنبیه کنند، اما قرار شد قبل از هر گونه مجازات، یکى از میرزاهاى دیوان به نام میرزا محمدخان عراقى اطرافیان حاج محمدرضا را به آرامش دعوت کند، ولى آنان گفتند مى خواهیم جلو فتنه را بگیریم. حاج میرزا محمدرضا هم به یکى از فرستادگان ظفرالسلطنه گفت: به حاکم بگو اگر مى خواهى شهر آرامش خود را به دست آورد و جمعیت پراکنده شود، افرادى را که دستگیر و مجازات کرده اى و اکنون در زندان هستند، آزاد و اطرافیان فتنه گر را خاموش کن! اما ظفرالسلطنه به این مطالب توجهى نکرد. هرچه مى گذشت ازدحام مردم افزایش مى یافت. جمعیت معترض در اطراف خانه حاج میرزا محمدرضا به سه هزار نفر مرد و زن رسیده بود که سینه مى زدند و شعارهایى مى دادند. در این گیرودار محمد خان سرتیپ، شاهزاده حسین و اسفندیارخان خود را به دور بام خانه حاج میرزا محمدرضا رسانیدند و به سوى مردم آتش گشودند و عده اى را کشتند و چون اهالى پراکنده شدند، خود را به پشت درب اتاق محل اقامت مجتهد کرمان رسانیدند. حاج میرزا محمدرضابا ملاصادق و شریعتمدار و چند نفر دیگر در کمال اقتدار و صلابت معنوى مشغول صحبت بودند. پسر اسفندیارخان خود را بالاى سر حاج میرزا محمدرضا رسانید و عمامه ایشان را بر گردنش انداخت و با پاى برهنه به سوى محل اقامت ظفرالسلطنه برد، در حالى که اطرافیان حاکم در مسیر طبل و موزیک پیروزى مى نواختند.

وقتى حاج میرزا محمدرضا را به تالار ظفرالسلطنه بردند، وى دستور داد او را بخوابانند و فلک کنند، اما فراشها به احترام آن عالم مبارز هر کدام به گوشه اى گریختند و از چوب زدن ایشان سرباز زدند. هرچه شاهزاده ها فریاد مى زدند کجایید، کسى جواب نمى داد. ناگزیر به نصیرخان و مهدیقلى خان اشاره کردند که آنان بزنند. این افراد مشغول چوب زدن شدند که نیروهاى اسفندیارخان هم از راه رسیدند. مجتهد کرمانى در همان حال که در محاصره این ستمگران بود، فریاد زد: من از کسى پروا ندارم نه از حاکم کرمان، نه از شاه قاجار. من به کار خود ادامه مى دهم.

محمدخان سرتیپ خود را روى پاى حاج محمدرضا انداخت و گفت: مجازات کافى است.(۲۶)

تبعید به بم

سرانجام روز جمعه ۲۸ شعبان ۱۳۲۳هـ ق دو ساعت به غروب مانده حاج میرزا محمدرضا و آقا شیخ محمدصادق را به حالت تبعید، روانه بمکردند تا در قلعه نصرت آباد اجباراً بمانند. گروهى از معتمدان محلى از ظفرالسلطنه خواستند ایشان را به جلال آباد رفسنجان بفرستد. او در آغاز نمى پذیرفت و گفت مى ترسم در آنجا هم مردم با وى رفت و آمد نمایند و دوباره بساط حکومت تهدید شود. وقتى آقایان تعهد کتبى دادند مقرر گردید سوارهاى اسفندیارخان آیت الله را به جلال آباد رفسنجان انتقال دهند.(۲۷)

مردم کرمان در اعتراض به تبعید مجتهد بزرگ در مساجد و اماکن مذهبى اجتماع نمودند و گفتند: تا وى برنگردد، آرام نخواهیم گرفت. زن و مرد در کوچه و بازار اجتماع گسترده اى تشکیل دادند و از بزرگان خواستند جلو این اهانت را بگیرند و گفتند: در غیر این صورت لحظه اى اجازه نمى دهیم حتى دیگران در مساجد، مجالسى تشکیل دهند، مگر اینکه مشکل مزبور را حل کنند.(۲۸)

از آن سوى وقتى فرستاده حاکم در رفسنجان به خدمت آیت الله حاج آقا محمدرضا رسید، ایشان را مشغول خواندن دعاى سمات دید و به دیگران گزارش داد:

«از حالات آقا متحیر شدم، قبل از واقعه که خدمتشان رسیدم و آن روز که ایشان را به ارک بردم و آن دم که به قصد تبعید وى را حرکت دادیم و هنگامى که بنابر مراجعت شد ایشان را بر یک حال دیدم و هیچ تغییرى در او مشاهده نمى شد و سخنش عوض نگردید و هیچ هراسى به دل راه نداده بود.»(۲۹)

عده اى در خانه آیت الله حاج محمدرضا جمع شدند و به روضه خوانى پرداختند و سوگوارى تا پنجم و ششم ماه مبارک رمضان ادامه یافت. عوامل حکومتى از انبوه مردم خوفناک گردیدند و آقا شیخ محمدتقى واعظ مشهور بر فراز منبر رفت و در خاتمه خطابه این دعا را خواند: «اللهم انّا نشکو الیک فقد نبینا و غیبه ولیّنا.» ناگهان فریاد جمعیت بلند شد و بر اثر ضجّه و ناله مردم عده اى بیهوش شدند. ائمه جماعات به علامت اعتراض به این حرکت وقیحانه در نماز جماعت و محافل مذهبى و آموزشى حاضر نشدند و تنها رهبر شیخیه به اقامه نماز جماعت اقدام نمود که با فشار مردم به مزرعه اى در حوالى کرمان متوارى شد و مدتى بعد مُرد.(۳۰)

فرجام ماجرا

خبر اهانت به مجتهد کرمانى مجامع روحانى تهران را به شدت ناراحت کرد و آنان در ۱۷ رمضان ۱۳۲۳هـ ق دولت مرکزى را وادار نمودند ظفرالسلطنه را عزل و حکومت کرمان را به شاهزاده فرمانفرما واگذار کنند. با روى کار آمدن تشکیلات جدید، آیت الله کرمانى مخیّر گردید تا به تهران یا مشهد مقدس برود و او هم عازم خراسان شد و آصف الدوله حاکم خراسان که خود در این خطه تعدیّاتى داشت، براى ظاهرسازى و عوام فریبى مبلغ پانصد تومان براى ایشان فرستاد ولى حاج محمدرضا آن را نپذیرفت، چون متوجه نیرنگ وى بود.(۳۱)ناظم الاسلام در مورد رفتن ایشان به مشهدنوشته است :

«در اواخر صفر ۱۳۲۴هـ ق فرمانفرما وارد رفسنجان شد. با آن همه سفارشاتى که از سوى آیات گرامى بهبهانى و طباطبائى و انجمن مخفى به فرمانفرما شد که اجازه دهد آیت الله کرمانى در وطن خویش بماند ولى وى به محض ورود به کرمان، تلگرافى خطاب به عین الدوله مخابره کرد و طى آن استدعا نمود حاج محمدرضا باید به مشهد برود و صلاح نیست در کرمان بماند.(۳۲) قبل از ورود حاج محمدرضا به مشهد، علماى تهران از این برنامه سخت نارحت شدند زیرا خلاف عهدى که عین الدوله با آنان نموده بود، رفتار شد و چون فشارها و اصرارهاى مجتهدین کرمان جدى شد تلگرافى از سوى عین الدوله خطاب به فرمانفرما مخابره شد که در آن آمده بود: چند نفر سوار بفرستید تا حاج میرزا محمدرضا را از خراسان برگردانند و با احترام وى را به کرمان بیاورید و پس از چند روزى که دید و بازدیدها انجام شد او را مخیر بین تهران و خراسان بنمائید، آیت الله طباطبایى وقتى این تلگراف را دید متغیر گردید و با عصبانیت گفت چرا شخصیت محترمى چون مجتهد کرمانى را از پشت دروازه مشهد به کرمان برگردانیده و پس از ده روز ایشان را نفى بلد کرده اند لذا ماجرا را براى آیت الله بهبهانى و سایر علما بیان کرده و پس از شور آن بزرگان، همگى از عین الدوله رنجیده و در مقام مخالفت با او، درآمدند.»(۳۳)

بازتاب اهانت

شیخ احمد مجدالاسلام کرمانى فرزند آقا یوسف، چندى در اصفهان اقامت داشت و از آن پس به تهران رفت و در آنجا با مشروطه خواهان همکارى نزدیک و موثر داشت. وى مدتى در روزنامه «الجمال» سخنرانیها و مواعظ سید جمال الدین را چاپ مى کرد. او که در کرمان نزد پدر آیت الله حاج محمد رضا مجتهد یعنى ابوجعفر و نیز ملارحمت الله کرمانى و حاج عبدالله مقدمات علوم حوزوى را خوانده و در اصفهان محضر ملامحمد فشارکى، میر محمدتقى مدرس و سید محمد باقر درچه اى را درک کرده بود، در کرمان با آیت الله محمدرضا کرمانى ارتباطى تنگاتنگ داشت و چون ظفرالسلطنه این مجتهد را چوب زد، او پیراهن این روحانى را برداشت و به تهران برد و بر بالاى منبر رفت و گفت: مردم! این لباس چوب خورده آیت الله کرمانى است. علماى تهران از رفتار حاکم کرمان خشمگین شدند. موقعى هم که در حرم حضرت عبدالعظیم حسنى متحصن گردیدند، در پى درخواستهاى آنان، بازگردانیدن حاجى میرزا محمدرضا به کرمان و اعاده ى حیثیت از وى، دیده مى شد. در عریضه اى که در آن صورت مقاصد علما و مبارزان تهران آمده بود، این نکته را مى خوانیم: «نظر به بى احترامى که نسبت به حاج محمدرضا شده اظهار مرحمتى بشود که موجب مزید امیدوارى و دعاگویى طبقه علماى اعلام گردد.»(۳۴)

نامه هاى متعددى از سوى علماى کرمان، حاج شیخعلى، عموى حاج محمدرضا، تجار و موثقین رسید که آیت الله طباطبایى با مشاهده این نامه ها و آگاهى از مضمون آنها خشمگین و متأسف گردید.(۳۵)

عین الدوله وقتى دید افشاگرى مزبور با پیگیرى مجدالاسلام صورت گرفته است، وى را دستگیر و به کلات نادرى خراسان تبعید کرد(۳۶)البته اقامت وى در تبعیدگاه طولانى نشد و واقعه قیام مسجد جامع به تغییر عین الدوله انجامید و مجدالاسلام به وساطت مشیرالدوله (رئیس الوزراء) آزاد گردید و به مشهد مقدس آمد، ولى اجازه آمدن به تهران را نیافت.(۳۷)

نکته مهم این است که حادثه اهانت به مجتهد کرمانى آتش مشروطه را مشتعل ساخت و این واقعه در اواخر دوران قاجاریه نقش بارزى در از بین رفتن استبداد قاجارها داشت و بهترین دستاویز براى انقلابیون و افزایش جنب و جوش آنان به شمار مى رفت.

سنگرى استوار

هنگامى که مشروطه خواهان روى کار آمدند، آیت الله حاج محمدرضا مجتهد از سقوط قاجاریه احساس شادمانى مى کرد، اما اندکى بعد دید انقلاب مشروطه از مسیر اصلى فاصله گرفت و عده اى از خانها و روشنفکران بیمار، اختناق را به شکل دیگر حاکم کردند و روى کار آمدن رضاخان هم تمام امیدها را به یأس مبدل ساخت.(۳۸) آیت الله کرمانى باز هم در برابر ستمگران ایستاد و مایه امید محرومان و فریادرس مظلومان در ایام خفقان رضاخانى شد. مرحوم حاج ابوالقاسم هرندى از بازرگانان مؤمن و خیّر کرمان در اقدامى عام المنفعه کارخانه برق احداث نمود. این تشکیلات با وساطت نایب کنسول روسیه که در کرمان اقامت داشت، از آن کشور خریدارى شد و در محله بازار عزیر کرمان شروع به کار کرد. رضاخان که نمى توانست این اقدمات را تحمل کند، وى را هوادار و جاسوس روسیه معرفى، دستگیر و در تهران زندانى کرد، اما در نهایت با پیگیرى و مداخله شجاعانه آیت الله کرمانى جان سالم بدر برد.

حجه الاسلام والمسلمین سید جواد نیشابورى از شاگردان آیت الله صالحى کرمانى و شهید مدنى، نقل کرده است:

«مرحوم آیت الله صالحى از رئیس کلانترى محل خود شکایت نمود که به صرف پوشیدن لباس روحانیت مورد آزار و اذیت قرار مى گیرد. وقتى این ماجرا به گوش آیت الله کرمانى رسید عصبانى گردید و رئیس شهربانى وقت را احضار کرد و خواهان اصلاح این وضع و جلوگیرى از رفتار بد با روحانیت شد. صلابت و اقتدار معنوى آیت الله کرمانى موجب گردید تا توصیه هاى او نافذ واقع شود و آن مأمور از محل مزبور منتقل گردید. در زمان کشف حجاب رؤساى لشکرى و دولتى به دلیل اقتدار اجتماعى آیت الله کرمانى خواستار تائید این برنامه از سوى او بودند، اما وى در جواب آنان دو دست خویش را بالا آورد و گفت این چند قطره خونى که در رگ هایم جارى است ارزش ندارد که به خاطر آن دین و آخرت خود را از دست بدهم، بیایید خونم را بر زمین بریزید و جانم را بگیرید اما چنین درخواستى از من مکنید.»(۳۹)

در تاریخ عصر دوشنبه ۱۸ شوال ۱۳۳۰هـ ق لطفعلى خان بختیارى، امیر مفخم به کرمان آمد تا حکومت این قلمرو را به دست گیرد. غارت سیرجان از وقایع زمان اوست، عده اى به استقبال وى رفتند. آیت الله حاج محمدرضا مجتهد کرمانى تصور مى کرد، چون وى از بختیاریهاست و آنان هم مشروطه خواه هستند، باید روش و رفتار خوبى داشته باشد. امیر مفخم هم گمان مى کرد آن مجتهد بزرگ صرفاً مخالف قاجارها و حاکمان قبلى بوده است و از این جهت در ضمن صحبت از آیت الله پرسید: حاکم قبلى (امیر اعظم نصرت الله خان) چگونه بود؟ مجتهد کرمانى پاسخ داد: ستمهاى بسیارى نمود. انتظار دارم بى عدالتهاى او در زمان شما تکرار نگردد و حتى جبران شود. امیر مفخم پرسید: او چه بى اعتدالیهایى داشت؟ جواب داد: علناً از مردم پول زور مى گرفت. سردار بختیارى ایشان را مورد خطاب قرار داد و گفت: اى شیخ شما از پول چیزى مگو، هرچه مى توانى از دین بگو، نمازت را بخوان و روزه ات را بگیر ولى کارى با این حرفها نداشته باش. آیت الله جواب داد: مگر مى شود آدم نماز خوان و اهل عبادت از جامعه خود جدا باشد و در مقابل بى عدالتیها بى تفاوت بماند.(۴۰) چون موقوفات کرمان در زمان رضاخاندر جهت غیر وقف مصرف مى گردید، ایشان اعتراض خود را طى تلگرافى به مجلس شوراى ملى وقت اعلام کرد. مجلس در ۲۸ آذر سال ۱۳۱۰ در جواب ایشان نوشت:

«خدمت جناب مستطاب ملاذالانام حجه الاسلام آقاى حاج میرزا محمدرضا دامت برکاته از مفاد تلگراف جنابعالى راجع به موقوفات کرمان و اختصاص آن براى مصارف خیریه و تعمیر مساجد مخروبه و غیره مستحضر و مراتب به وزارت معارف خاطرنشان گردید.»(۴۱)

ایشان ضمن مبارزات سیاسى به امور اقتصادى مردم توجه داشت و بخشى از داراییهاى غیر منقول خود را با تمام ملحقات وقف زوار فقیر حضرت امام رضا(علیه السلام) کرد.(۴۲)

اقتدار معنوى و موقعیت علمى

از آثار و اسامى شاگردانش آگاهیهاى مستندى به دست نیامد، اما آخوند خراسانىمقام علمى و فکرى او را چنین معرفى مى کند:

«عالم عامل، مجمع فضایل منبع فضل، بدر علم ساطع، فخر اهل تحقیق و اسوه ى صاحبان دقت و تعمق، قدوه ى علماى راسخ مهذب قواعد محکم و منقح کننده مبانى فقهى عالم ربانى حاج محمدرضا کرمانى نزد این جانب تحصیل علوم نموده و در استنباط احکام دینى و دقت ها و تحقیقات فقهى و شرعى به درجات عالى رسیده است و اجازه اجتهاد دارد.»

آیت الله نهاوندى در حکم اجتهادى که براى وى صادر کرده است، مى نویسد:

«عالم فاضل و مهذب کامل، علامه العلماء، به مرتبه اجتهاد رسیده و در این زمینه محقق و اهل دقت مى باشد و مرجع احکام براى مردم از خاص و عام، خواهد بود.»

دیگر علما نیز بر دانش و پرهیزگارى و بینش حکیمانه وى گواهى داده اند، محمدشریف رازىدر بیان مراتب علمى و تقوایش نوشته است:

«مرحوم آیت الله حاج میرزا محمدرضاى کرمانى در سال ۱۳۴۳هـ ق به قم مشرف و مورد تجلیل آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى و عموم دانشمندان قرار گرفت. معظم له از تلامذ برجسته مرحوم آخوند خراسانى و علامه یزدى و مراجع بزرگ دیگر نجف و از رجال برجسته و علمى عصر خود و اول شخص و مرجع و ملجاء مردم کرمان بود.»(۴۳)

در ۲۷ صفر سال ۱۳۲۴هـ ق آن استوانه فقاهت روانه مشهد مقدس گردید. در بین راه مردم هر آبادى نهایت احترام را نسبت به ایشان به جا مى آوردند هنگام ورود به مشهد مردم تا روستاى طرق استقبال بسیار باشکوهى از آن مجتهد بزرگ به عمل آوردند. آن جناب یک فرسخ به شهر مانده با پاى پیاده به سوى مشهدحرکت کرد. گفته اند تا ورود به حرم سه تاقه از عباى ایشان بر اثر ازدحام مردم پاره شد و آنان براى تیمن و تبرک از پاره هاى آن مى بردند. در داخل شهر نیز فشار جمعیت و زوار به حدى رسید که بر ایشان ضعف حاصل گردید. خدام حرم رضوى بر گردش حلقه زدند تا وارد حرم گردید. تولیت آستان قدس رضوى نقل کرده بود: در عالم رؤیا حضرت امام رضا(علیه السلام) به من فرمود: «فردا میهمان دارم. باید عصا و عبایى از خزینه حرم به وى تقدیم نموده و او را با شکوه و احترام استقبال کنید.» آن گاه پس از زیارت، در خانه عبدالغفار کرمانى منزلى براى ایشان معین کردند. عموم اهالى مشهد و کثیرى از زوار امام رضا(علیه السلام) با وى ملاقات کردند و سرانجام پس از دو ماه توقف آن فقیه مقاوم در جوار بارگاه هشتمین فروغ امامت، به اصرار علما و اُمناى کرمان به این شهر بازگشت و مورد احترام و استقبال اقشار گوناگون مردم قرار گرفت.(۴۴)

رحلت

آیت الله حاج محمدرضا کرمانى که چند سالى بود دچار بیمارى در دستگاه گوارش شده بود، با رژیم غذایى خاصى سلامتى خویش را حفظ مى کرد و در ایام بیمارى غذایش معمولا شیر بود سرانجام آن عالم بزرگ و مبارز برجسته بعد از عمل جراحى معده در اول شوال سال ۱۳۶۵هـ ق (۱۶ مهرماه ۱۳۲۴هـ ش) درگذشت. روز بعد پیکر پاکش با حضور اقشار گوناگون مردم که به سى هزار نفر مى رسیدند، و تا آن روز چنین تشییع جنازه اى بى سابقه بود، چندین کیلومتر حمل گردید و در دامنه کوه شیلوشگان در جوار امامزاده سید حسین با احترام خاصى به خاک سپرده شد. مقبره زیباى وى اکنون مورد توجه مردم است و از آن کراماتى نقل مى کنند.

گلشن ابرار ج۷



۱٫ مجموعه ناصرى، میرزا ابوالحسن کلانتر، ج ۸، ص۹۴٫

۲٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانى، ج اول، ص ۱۰ جغرافیاى کرمان، احمدعلى خان وزیرى، ص ۴۴٫

۳٫ روزنامه بیدارى، محمود دبستانى، دوره اول، س ۱۳۲۴، ش ۱۸٫

۴٫ جغرافیاى کرمان، احمد على خان وزیرى، ص ۱۴۵٫

۵٫ فرماندهان کرمان، شیخ یحیى احمدى، حاشیه باستانى پاریزى، ص ۲۹۲٫

۶٫ روزنامه بیدارى (دورهى اول) سال ۱۳۲۴، ش ۱۸٫

۷٫ اعلام الشیعه، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج ۴، جزء اول، ص ۱۳۲۹٫

۸٫ نام آوران علم و اجتهاد کرمان، مجید نیکپور، ص۱۱۹٫

۹٫ فرماندهان کرمان، ص ۲۹۵ نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص ۱۲۶٫

۱۰٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۱۸٫

۱۱٫ تاریخ کرمان، مقدمه باستانى پاریزى، ص ۱۳۶ نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص ۱۳۱٫

۱۲٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۱۶-۱۷٫

۱۳٫ فرمانفرماى عالم، باستانى پاریزى، ص ۲۳۱ و نیز ر.ک.به: درخت جواهر، به همین قلم، ص ۳۲۶٫

۱۴٫ فرماندهان کرمان، ص ۲۸۶ جغرافیاى کرمان، ص ۴۵٫

۱۵٫ نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص ۹۸ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۱۷٫

۱۶٫ فرماندهان کرمان، ص ۷۱ بیدارى ایرانیان، ص ۱۸ نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص ۱۳۵-۱۳۶٫

۱۷٫ فرماندهان کرمان، ص ۳۷۸-۳۷۹٫

۱۸٫ در مورد شیخیه ن.ک.به: معجم الفرق الاسلامیه، شریف یحیى الامین، ص ۱۴۹ فرق و مذاهب اسلامى، على ربانى گلپایگانى، ص ۳۳۷-۳۴۰ این است شیخیگرى، ا.خ لیقوانى و نیز کتاب گفتگوى چند ساعته یا مناظره با شیخى مسلک، فرهنگ فرق اسلامى، محمدجواد مشکور، ص ۲۶۶-۲۷۰٫

۱۹٫ مبارزات مردم کرمان علیه استبداد تا هنگام مشروطیت، فصلنامه فرهنگ و تاریخ معاصر، س ششم، ش ۲۱ و ۲۲، ص ۳۱۲-۳۱۳٫

۲۰٫ تاریخ کرمان، ص ۸۸۲-۸۸۳ تاریخ مشروطهى ایران، احمد کسروى، ص ۵۲ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۲۴۲-۲۴۳ عینالدوله و رژیم مشروطه، مهدى داوودى، ص ۹۰٫

۲۱٫ شرح حال رجال ایران، مهدى بامداد، ج ۲، ص ۳۳۵-۳۳۶٫

۲۲٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۲۴۲ تاریخ کرمان، ص ۸۸۲٫

۲۳٫ فرماندهان کرمان، ص ۷۴-۷۵ تاریخ کرمان، ص ۸۸۲ رسالهى کاتب کرمانى، ص ۱۸۷٫

۲۴٫ ر،ک: مفاتیح الجنان، باب زیارات.

۲۵٫ فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر، ص ۳۱۴ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۲۴۵ شمعى در توفان، باستانى پاریزى، ص ۱۶۶٫

۲۶٫ اقتباس و ماخوذ از: رساله کاتب کرمانى، ص ۵۰۵-۵۱۹٫

۲۷٫ فرماندهان کرمان، ص ۵۲۲٫

۲۸٫ هزارستان، باستانى پاریزى، ص ۴۶۴-۴۶۵٫

۲۹٫ تاریخ بیدراى ایرانیان، ص ۲۴۵-۲۴۷٫

۳۰٫ فصلنامه ى تاریخ و فرهنگ معاصر، ص ۳۱۵ و ۳۱۶ تاریخ کرمان، ص ۸۸۶٫

۳۱٫ رجال دوره ى قاجار، حسین سعادت نورى، ص ۴۱٫

۳۲٫ تاریخ بیدراى ایرانیان، ص ۲۵۲٫

۳۳٫ همان، ص ۲۵۳، فرماندهان کرمان، ص ۳۴، ۸۱ تاریخ کرمان، ص ۸۸۶٫

۳۴٫ تاریخ مشروطه، ص ۷۱٫

۳۵٫ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۲۵۴٫

۳۶٫ اژدهاى هفت سر، باستانى پاریزى، ص ۸۰ (تاریخ این تبعید در ۲۴ ربیع الثانى ۱۳۲۴هجرى مىباشد.)

۳۷٫ نوح هزار توفان، باستانى پاریزى، ص ۲۰۴-۲۰۵٫

۳۸٫ فرمانفرماى عالم، ص ۲۸۰٫

۳۹٫ نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص ۱۴۱-۱۴۲٫

۴۰٫ تلاش آزادى، باستانى پاریزى، ص ۶۱۴ کوچه هفت پیچ، ص ۴۱۴٫

۴۱٫ نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص ۱۶۱٫

۴۲٫ همان، ص ۱۵۷٫

۴۳٫ آثارالحجه، محمد شریف رازى، ج اول، ص ۷۶-۷۷٫

۴۴٫ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، دکتر مهدى ملک اده، ج اول، ص ۱۳۹ و ۲۸۹ گنجینه دانشمندان، ج اول، ص ۲۳۹-۲۴۰ فصلنامه ى تاریخ و فرهنگ، ص ۱۷ تاریخ بیدارى ایرانیان، ص ۳۶۵٫

زندگینامه آیت الله سید ابوالقاسم کاشانى

untitledسید ابوالقاسم حسینى کاشانى، در سال ۱۳۰۰ هجرى قمرى، در تهران چشم به جهان گشود، پدرش آیت الله سید مصطفى کاشانى، از علماى مبارز و فعال بود و به همین جهت، به دست انگلیسى ‏ها به شهادت رسید.

سید ابوالقاسم در سن شانزده سالگى، همراه با پدرش براى انجام فریضه حج به مکه رفت و سپس عازم نجف اشرف گردید و براى ادامه تحصیل و تکمیل علوم اسلامى در این شهر اقامت کرد.

وى با داشتن استعداد قوى و جدى و پشتکار، به زودى دروس مقدماتى را فرا گرفت و به حوزه‏هاى درسى استادان بزرگى مانند آیت الله محمد کاظم خراسانى مولف کتاب ((کفایه الاصول)) و ((میرزا حسین خلیلى تهرانى)) راه یافت و آنچنان سریع پیشرفت کرد، که در سن بیست و پنج سالگى به درجه اجتهاد رسید.

آیت الله کاشانى پس از شهادت پدرش، که از مراجع علمى و دینى نجف اشرف بود، مسئولیت‏هاى پدرش را که همانا پیشوائى دینى جامعه بود، بر عهده گرفت.
پس از مدتى وى به ایران آمد و با توجه به دارا بودن روحیه مبارزاتى و ضد استعمارى، در مبارزات ملى کردن نفت ایران شرکت نمود و در دوره هفتم و هفدهم به نمایندگى مجلس شوراى ملى و ریاست مجلس برگزیده شد.

سوابق مبارزاتى آیت الله کاشانى

از انقلاب اسلامى سال ۱۹۲۰ میلادى عراق آغاز گردید. او در جریان انقلاب اسلامى عراق هم در جبهه سیاسى و هم در جبهه نظامى و مبارزات مسلحانه فعالانه شرکت کرد، به طورى که انگلیسى‏ها او را به اعدام محکوم نمودند، که با آمدن وى به ایران، انگلیسى ‏ها موفق به اجراى حکم اعدام او نگردیدند.

آیت الله کاشانى از سال ۱۳۲۰ شمسى، رهبرى مبارزات روحانیت را در ایران بر عهده گرفت و در کوبیدن تفکر غلط ((جدائى دین ازسیاست)) این شعار انگلیس، با تمام نیرو به فعالیت پرداخت و با طرح ((اسلام انقلابى و سیاسى)) بار دیگر، در برابر سلطه انگلیس قرار گرفت، به طورى که در آستانه انتخابات دوره چهاردهم، توسط عوامل استعمار انگلیس دستگیر شد و به زندان افتاد. مردم بیدار و آگاه ایران علیرغم زندانى بودن آیت الله کاشانى، او را به نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب کردند. وى پس از بیست و هشت ماه زندانى، در شهریور سال ۱۳۲۴ شمسى آزاد شد و مورد استقبال کم نظیر ملت مسلمان ایران قرار گرفت و در برابر سیاست مزورانه نفوذ بیگانگان به مبارزه برخاست و به صورت مانع نیرومند و عظیمى در مقابل دولتهاى وابسته به انگلیس در آمد.

آیت الله کاشانى اولین عالم مذهبى بود که براى نخستین بار، توجه ملت ایران را به حمایت از مسلمانان فلسطین جلب کرد و در تاریخ یازدهم دى ماه سال ۱۳۲۶ شمسى، اعلامیه شدید الحنى صادر نمود و به همه مسلمانان جهان هشدار داد، که تشکیل دولت صهیونیسم، در آینده به صورت کانون مفاسد و مشکلات بزرگى براى خاورمیانه و حتى براى دنیا در خواهد آمد. با صدور این اعلامیه، استعمارگران او را به لبنان تبعید کردند، اما وى هرگز سکوت نکرد و با هر وسیله ممکن، پیامهاى خود را مبنى بر مبارزه پیگیر با استعمار و استبداد، به گوش مردم مى‏رسانید.

مردم مسلمان در دوره شانزدهم نیز آیت الله کاشانى را به نمایندگى مجلس برگزیدند، لذا وى پس از هیجده ماه تبعید، در بیستم خرداد سال ۱۳۲۹ با استقبال با شکوه ملت، به ایران بازگشت و با شجاعت تمام اعلام کرد: ((نفت ایران، متعلق به ملت ایران است و قرار دادهاى تحمیلى و استثمارى ارزش حقوقى ندارد)).

رزم آراء این نخست وزیر سر سپرده استعمار هنگامى که در مقابل این اعلامیه آیت الله کاشانى ایستاد، خیلى زود حکم اعدام وى از سوى روحانیت مسلمانان صادر شد و ترور گردید.
آیت الله کاشانى از ملت ایران، دعوت کرد، تا در روز بیست و چهارم خرداد سال ۱۳۳۰ در میتینگ خلع ید استعمار شرکت نمایند.

بنابر گزارش خبرگزارى‏ ها، جمعیت بى سابقه‏اى در این میتینگ شرکت نمودند. این میتینگ به اندازه‏اى با شکوه برگزار گردید، که نفوذ کلام آیت الله کاشانى از مرزهاى ایران گذشت و در سایر کشورهاى اسلامى نیز، منشا بیدارى و حرکت‏هاى ضد استعمار انگلیس گردید.

آیت الله کاشانى از نظر علم و دانش و بصیرت

در سطح بسیار بالائى قرار داشت. مقامى علمى و مرتبه مبارزاتى او به اسلام جان تازه‏اى بخشید و مایه امید علماء و حوزه‏هاى علمیه و عزت و اقتدار اسلام گردید و علماء و فقهاء بزرگى مانند ((آیت الله میرزا محمد تقى شیرازى))، ((شیخ الشریعه اصفهانى))، ((آقا ضیاء الدین عراقى))، ((سید ابوالحسن اصفهانى)) و ((حاج سید اسماعیل صدر)) مقام بلند علمى و مبارزات ضد استعمارى او را با تعبیرهاى شکافنده دریاى علوم و کلید در گنجهاى دقیق دانش ستودند.

رحلت

سر انجام این عالم مجاهد، پس از عمرى مبارزه با دشمنان اسلام و انسانیت و آگاهى بخشیدن به توده‏هاى مسلمان و خدمت به اسلام، شب چهارشنبه هفتم شوال سال ۱۳۸۱ هجرى قمرى، در اثر بیمارى ((ذات الریه)) زندگى را بدرود گفت. تشییع جنازه با شکوه و عظیمى، به نشانه تجلیل از خدمات ارزنده او به عمل آمد و در رواق غربى بقعه حضرت عبدالعظیم، به آغوش خاک آرمید.

این عالم مجاهد، به خاطر مسافرتهاى فراوان، زندان رفتنهاى متعدد، و درگیریهاى سیاسى طولانى، به نوشتن و چاپ آثار علمى خود موفق نگردید، اما همانطور که خواندیم مراجع بزرگ تقلید ((نجف اشرف)) مقام بلند علمى و اجتهاد او را مورد تأیید قرار دادند.

اضافه بر این، هر گاه مقلدین مرجع بزرگ تقلید و مجتهد ضد استعمار انگلیس، آیت الله میرزا محمد تقى شیرازى، درباره ((فالا علم)) یعنى کسى که در رتبه بعد از ((مجتهد اعلم)) قرار دارد، سؤال مى‏کردند، تا در مواردى که فتواى مجتهد اعلم مشکل است، از او تقلید کنند، آیت الله میرزا محمد تقى شیرازى، آیت الله سید ابوالقاسم کاشانى را معرفى مى ‏کرد و مى ‏گفت: بر شما باد به فرزندم کاشانى که مردم به او مراجعه مى ‏کردند و ضمن بدست آوردن فتوا و تقلید از آن عالم بزرگ، خواستار چاپ ((رساله علمى)) او مى‏گردیدند.

تسلط کامل این مجتهد بزرگ به مبانى علوم اسلامى و آینده نگرى او براى جهان اسلام سبب گردید، که در ((نجف اشرف)) یک مدرسه علوم دینى جدید به نام ((مدرسه علوى)) تأسیس نمود. برنامه ریزى و اداره آن را خود به عهده گرفت، و در این مدرسه علاوه بر تدریس علوم اسلامى، ریاضیات و فنون نظامى نیز تدریس مى‏گردید.

اما این اقدام دور اندیشانه مورد انتقاد افراد ساده لوح قرار گرفت، آن را خطرناک و موجب انحراف طلاب تلقى کردند، و ناچار به همراه آیت الله کاشانى، براى حل اختلاف به حضور میرزا محمد تقى شیرازى، که رئیس حوزه بود، رفتند.
وقتى میرزاى شیرازى، سخنان دو طرف را خوب گوش داد، با لحن بزرگوارانه‏اى خطاب به مردم کرد و گفت: آقاى کاشانى درست مى‏گوید، که مخالفین سکوت کردند.

آن گاه آیت الله کاشانى به کار خود ادامه داد، و دانش آموزانى را پرورانید، که خوب رشد علمى کردند، شبهاى جمعه در حرم امیرالمومنین علیه السلام دعاى کمیل برقرار مى‏نمودند، و آن گاه هم که انقلاب اسلامى در عراق رخ داد، آنان در جهاد ضد انگلیس شرکت نمودند، و تعدادى از آنان هم شهید شدند.

نگاهى به تاریخ انقلاب ۱۹۲۰ عراق و نقش علماء مجاهدین اسلام، ص ۳۴- ۳۳٫

زندگینامه آیت الله میرزاابوالقاسم کلانترتهرانى(متوفاى ۱۲۹۲ هـ ق)

حاج ملا هادى نورى در یکى از محلات شهرستان نور زندگى مى کردوى مردى نیکوکار، نکونام و از تاجران معتبر و آبرومند این منطقه به شمار مى رفت که نه تنها در بین اهل محله، بلکه در سطح منطقه نور، توابع و برخى نواحى شمالى و حتى تهران شهرت داشت و درستى و صدق گفتارش زبانزد خاص و عام بود وى در اواسط حکومت آغا محمدخان قاجار از شهرستان نور به تهران کوچ کرد و در آن جا سکونت گزید

یکى از فرزندان این تاجر نیکومنش، حاج محمدعلى نام داشت که به امانت دارى و صداقت در تجارت آراسته بود وى به دلیل استفاده از کسب حلال و تربیت صحیح خانوادگى و نیز با توجه به ذوق و میل درونى، به فراگیرى معارف دینى و شرکت در مجالس علمى اصحاب بصیرت و معرفت روى آورد او در این مسیر شایستگى هاى خود را به خوبى نشان داد و تحسین استادانش را در یادگیرى علوم اسلامى برانگیخت و بین همگنان به پاکى مزیّت یافت او از خاندانى اهل تقوا و دانش دخترى را به همسرى برگزید

شکوفایى

حاصل این پیوند مبارک، فرزندى سعادتمند بود که در سوم ربیع الثانى ۱۲۳۶ ق دیده به جهان گشودنام این کودک را «ابوالقاسم» گذاشتند

وى پس از سپرى کردن دوران کودکى تحت تربیت والدینى متدیّن، به تحصیل علوم علاقه مند شد و هر چه از سنّ او مى گذشت، آثار فضل در وى آشکار مى گردیدچنان که در ده سالگى مقدمات علوم دینى را بسیار نیکو یاد گرفت و مضامین دیرفهم را که دیگر فراگیران علم در آموختن آنها دچار اشکال مى شدند، به خوبى به خاطر سپرد و نیکو فهمید به همین دلیل، با یکى از عموزاده هاى طلبه خود به اصفهان رفت و در آن جا حدود سه سال به تحصیل پرداخت سپس به تهران آمد و دو سال در این شهر ماند تا آن که به عتبات عالیات مشرّف گردید ولى چون امکانات لازم و توانایى مالى نداشت، توقّفش در آن سرزمین مقدس بیش از دو سال طول نکشید از این رو، به تهران آمد در حالى که ادبیات عرب و مقدّمات علوم اسلامى و مقدارى از سطوح را به خوبى آموخته بود در مدرسه خان مروى نزد آخوند ملاّ عبدالله زنّوزى معقول را فرا گرفت و نزد علماى دیگر به خواندن فقه و اصول مشغول شد

هجرتى دیگر

وى در سنین بیست سالگى مراحل ترقى علمى و رشد فکرى را به نحو شگفت انگیزى طى مى کردلذا علماى تهران وى و پدرش را مورد ترغیب قرار دادند که با چنین خلاّقیتى، شایسته نیست میرزا ابوالقاسم درس را نیمه کاره رها کند و باید براى تکمیل دروس فقه و اصول به عتبات برود و در حوزه هاى علمیه عراق از محضر استادان برجسته بهره مند شود

ابوالقاسم جوان، توصیه هاى علما را به گوش جان پذیرفت و مجدداً به عتبات عالیات مهاجرت کرد و در کربلاى معلّى مقیم شد و به مجلس پرفیض آقا سید ابراهیم قزوینى رسید و مدتى از بیانات و مراتب علمى و کمالات آن مُدرّس عالى مقام استفاده کرد(۱)

در آن زمان حوزه درس این عالم نامدار (صاحب ضوابط الاصول در اصول فقه) پس از شریف العلماء، بى مانند بودفرزانگانى چون:شیخ زین العابدین مازندرانى حاج ملا على کَنى میرزا محمدباقر خوانسارى شیخ جعفر شوشترى ملا فتحعلى سلطان آبادى شیخ العراقین و فاضل ایروانىمحضر وى را مغتنم شمردند و اکثراً در زمره مجتهدان و مراجع تقلید درآمدند(۲)

ناگفته نماند که میرزا ابوالقاسم بخش هاى مقدماتى از فقه و اصول را در تهران، نزد شیخ جعفر محمد کرمانشاهى آموخته بود و مراتب عالى تر این رشته را نزد صاحب ضوابط پى گرفت.در این میان، تفرقه جویان و کینه ورزان طمعکار فتنه اى را در کربلا پدید آوردند که بر اثر آن، عده اى از شیعیان و زائران مقیم کربلا مجروح و کشته شدند و اموال و دارایى هاى آنها به تاراج رفت لذا رونق، امنیت و آرامش از محافل علمى رخت بربست میرزا ابوالقاسم ناگزیر این دیار مقدّس را ترک کرد و به اصفهان آمد امّا پس از خاموش شدن این آتش خوفناک، بار دیگر به نجف اشرف عزیمت کرد و در محضر شیخ مرتضى انصارى به تکمیل آموخته هاى علمى پرداخت تا جایى که یکى از ارکان حوزه درس شیخ به شمار رفت شیخ مرتضى به گفته هاى وى در درس اعتماد مى کرد و او هم درس استاد را پس از ختم جلسه، براى برخى از شاگردان علاقه مند تقریر مى نمود تا سرانجام به مقامى نائل آمد که در چندین جلسه، شیخ مرتضى انصارى به اجتهاد وى تصریح کرد(۳)

شیخ آقا بزرگ تهرانى، میرزا ابوالقاسم کلانتر را از مشهورترین شاگردان شیخ انصارى معرفى کرده(۴) و در جاى دیگر خاطر نشان ساخته است که نامبرده بحث هاى استادش را به نحو احسن، تقریر نمود و مدت بیست سال این برنامه استمرار داشت(۵) بنا به گفته نوه عالم و فاضلش، حاج میرزا محمد ثقفى، در موقع تودیع و خداحافظى، شیخ انصارى به وى توصیه کرد:وقتى به تهران رفتى، درس و بحث و تشکیل محافل علمى را ترک مکن اگر خواستى امام جماعت شوى در صورتى که قصدت خالصانه و براى خدا بود، بپذیر و اگر احساس کردى براى خدا نیست و کمّ و کیف جماعت و حمایت مأمومین در تو اثر مى گذارد، از آن اعراض نما دیگر این که در زمان حاکمیت جور و سلطه ستم، قضاوت را نپذیر و از قاضى شدن دورى کن!(۶)

تربیت طلاّب

میرزا ابوالقاسم کلانتر در سال ۱۲۷۷ ق با کوله بارى از علم و تقوا، از نجف اشرف به تهران آمده، مرجع خاص و عام گردیدعلما و فقها به مجلس تدریس او حاضر مى شدند و از بیاناتش بهره ها مى بردند وقتى آیه الله حاج ملا على کنى تولیّت مدرسه حاج محمدحسین خان مروى، معروف به «مدرسه فخرالدوله» را به دست آورد، از میرزا ابوالقاسم درخواست کرد تا در این مکان به تربیت و پرورش طلاّب مبادرت ورزد او نیز با پذیرش این مسئولیت، مدت هفت سال در این مدرسه به تدریس فقه و اصول پرداخت(۷)

معمولاً شاگردان وى به مرتبه اجتهاد نایل آمده و برخى نیز به مرجعیت ارتقاء یافته اند بعضى از شاگردانش عبارتند از آیات عظام:

آقا سید حسین قمى تهرانى، مدفون در رواق حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) شهید حاج شیخ فضل الله نورى، مدفون در صحن حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) حاج شیخ عبدالنبى نورى حاج سید محمدصادق تهرانى، معروف به «بلور» و حاج شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى، مدفون در جوار بارگاه رضوى(۸)

لقب

در این که چرا این خاندان به «کلانتر» نامیده شده اند، گفته مى شود این لقب را از دایى میرزا ابوالقاسم یعنى محمودخان کلانتر گرفته اند وى در زمان ناصرالدین شاه، مأمور رسیدگى به امور اجتماعى و اقتصادى شهر تهران بودسرانجام در سالى به دلیل عدم بارندگى، آذوقه مردم کاهش یافت و زندگى شهروندان با مشقّت توأم گردید و چون نامبرده نتوانست عوارض ناشى از قحطى را برطرف کند، مقصّر شناخته و به دستور ناصرالدین شاه به دار آویخته شد(۹)

آثار نفیس

حاج میرزا ابوالقاسم کلانتر یکى از مشاهیر شیعه در قرن سیزدهم هجرى است که در کتب تراجم و منابع تاریخ عصر قاجار، او را به عنوان فقیه اصولى، جامع علوم عقلى و نقلى و افتخار دانشمندان شیعه و یکى از بزرگ ترین علماى عامل که به زیور و زهد و تقوا آراسته بود، ستوده اند

او در تهران از نفوذ اجتماعى و اقتدار معنوى خاصّى برخوردار بوداز این رو، توانایى علمى و تمام موقعیت خویش را در جهت اعتلا و نشر احکام الهى و فرهنگ عترت به کار گرفت(۱۰) و آثار ارزنده اى از خویش به یادگار نهاد که عبارتند از:

۱ ـ رساله اى در استصحابحاوى مباحث مهمّى در اصول فقه با تکیه بر ادلّه عقلى و استفاده از فرائد شیخ انصارى شیخ آقا بزرگ تهرانى نسخه اى از آن را به خطّ مؤلّف در کتابخانه فرزند فاضلش، حاج میرزا ابوالفضل تهرانى دیده است(۱۱)

۲ ـ الردّ على الرساله الارثیهکه در سال ۱۲۸۷ ق به عربى تألیف کرده و بعد به فارسى برگردانیده است این نوشتار، حاوى مطالبى است در نقد رساله ارث سید اسماعیل بهبهانى نسخه اصلى این اثر و ترجمه اش به صورت مخطوط در کتابخانه مدرسه سپهسالار (شهید مطهرى) به شماره ۲۴۲۶ نگه دارى مى شود(۱۲)

۳ ـ رساله اى در مشتق ۴

ـ رساله اى در تسامح

۵ ـ رساله اى در صحیح و اعم

۶ ـ رساله اى در اجتماع امر و نهى

۷ ـ رساله اى در جزاء ۸

ـ رساله اى در مقدمه واجب و امر بشىء

۹ ـ رساله اى در مسایل تخصیص و مجمل و مبیّن و مطلق و مقیّد ۱۰

ـ رساله اى در مفهوم و منطوق ۱۱

ـ رساله اى در اصل و برائت

۱۲ ـ رساله اى در حجّیت ظّن

۱۳ ـ رساله اى در تعادل و تراجیح ۱۴

ـ طهارت ۱۵

ـ صلوه مسافر

۱۶ ـ غصب

۱۷ ـ وقف

۱۸ ـ لُقَطِه

۱۹ ـ قضا و شهادات

۲۰ ـ رهن ۲۱

ـ احیا موات

۲۲ ـ رساله اى در تقلی

د ۲۳ ـ زکات و اجاره(۱۳)

از میان این آثار هر آنچه که مربوط به فقه است به طبع نرسیده، ولى مطالب اصولى که اکثراً تقریرات درس استادش شیخ انصارى است ـ جز حجّیت ظن، قطع، استصحاب، مشتق و تعادل و تراجیح ـ در یک مجموعه تحت عنوان «مطارح الانظار» به چاپ رسیده است(۱۴)

غروبى غمناک

حاج میرزا ابوالقاسم در اواخر عمر از نظر سلامت جسمى، دچار مشکل شد و بینایى او چنان به ضعف گرایید که قادر به دیدن نبودتا آن که در همان ایام، آفتاب عمرش غروب کرد و در روز سوم ربیع الثانى (سالروز ولادتش) سال ۱۲۹۲ ق در سن ۵۶ سالگى دعوت حق را لبیک گفت و پیکر مطهرش، پس از تشییعى باشکوه، در جوار بارگاه حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) در مقبره «ابوالفتوح رازى» دفن گردید(۱۵)

فرزند کوچک ترش، که در این زمان نوزده سال داشت، قصیده اى طولانى در رثاى پدر سروداین سوگ نامه از نظر فنون بدیع و صنایع شعرى و ادبى، جزو نوادر است زیرا ضمن رثا، مدح پدر و شکایت از مصائب، حالات حماسى و افتخارات این خاندان در آن مشاهده مى شود(۱۶)

این شاعر جوان، «ابوالفضل تهرانى» نام دارد وى کتابى موسوم به «مدح الحمامه فى احوال الوالد العلامه» در معرفى ابعاد علمى و فکرى پدرش به نگارش درآورد که از حیث نگارش، به کتاب «مقامات حریرى» مى رسد(۱۷)

فرزندان

حاج میرزا ابوالقاسم کلانتر داراى دو فرزند پسر بود که فرزند ارشدش، میرزا محمدعلى، به فاصله کوتاهى از زمان رحلت وى، دار فانى را وداع گفت و بدین گونه فرزند دیگرش، میرزا ابوالفضل تهرانى وارث فضل و هنر پدر شد

نابغه روزگار

میرزا ابوالقاسم کلانتر در سال ۱۲۷۳ ق صاحب فرزندى گردید که او را «ابوالفضل» نامید(۱۸) نامبرده در سنین نوجوانى مقدمات علوم عربى و فنون ادبى را نزد پدر فاضلش فراگرفت از شدت فهم و ذکاوت، در اندک مدتى در ادبیات عرب مهارت یافت از حیث حافظه چنان بود که اگر قصیده اى را یک بار گوش مى داد یا مى خواند، در ذهنش جا مى گرفت و به همین دلیل سرآمد همگنان گردیدگواه بر این حالات، آثارى است که در سنین نوجوانى و جوانى به نگارش درآورده است(۱۹)فرزند دانشورش، حاج میرزا محمد ثقفى در وصف او مى نویسد:

در جوار بارگاه عبدالعظیم حسنى(علیه السلام) و در ابتداى عمر مشغول تحصیل گردید تا این که در اوائل بلوغ نزد صاحبان بصیرت از نوادر و نوابغ روزگار گردید و گواه بر ایشان، تصنیفاتى است که در این اوان پدید آورداز جمله منظومه «قلائد الدرر فى نظم الؤلؤ منتشر» در علم تعریف ـ که بالغ بر شش هزار بیت است ـ و این تألیف متضمّن مطالب «شافیه» ابن حاجب است به انضمام تحقیقات و دقت هاى ناظم آثار دیگرش عبارتند از: ارجوزه اى در علم نحو، بر ترتیب بدیع، در شرح «الفیه» ابن مالک تا باب حالارجوزه اى در علم منطق و اصول فقه و رساله عشقیه که تألیف جامع و پاکیزه اى است در مباحث عرفانى، که عبرت نائینى آن را استنساخ نموده است(۲۰)

مؤلف نامه دانشوران ناصرى در حالى میرزا ابوالفضل تهرانى را در زمره مشاهیر معرفى کرده که نامبرده، در اقیانوس حکمت و معرفت غوّاصى ننموده و هنوز مراتب کمال و درجات علم و اندیشه را طى نکرده است و وصف وى در نامه دانشوران به عنوان یکى از مشاهیر اهل فضل و معروفین در ادب و فرهنگ، مؤیّدى بر خلاّقیت و نبوغ این عالم فرزانه در سنین جوانى مى باشد(۲۱)

محضر معاریف

اگر چه این جوان جویاى معارف و آراسته به فضایل در فصل شکفتن، از وجود مربّى دلسوز خویشیعنى پدر محروم گردید،ولى از کسب دانش دست بر نداشتچرا که به طلوع صبح صادق، ایمان و باور داشت

وى پس از رحلت والد ماجدش براى فراگیرى فقه و اصول، محضر آقا سید محمدصادق طباطبایى و آقا میرزا عبدالرحیم نهاوندى را مغتنم شمرد و به موازات آن، به آموختن معقول نیز همت ورزیده و به حوزه درسى حکیم میرزا ابوالحسن جلوه زواره اى (۱۳۱۴ ـ ۱۲۳۸ ق) راه یافت درس جلوه براى این جوان پرتکاپو جالب بودزیرا او با صراحت و شهامتى خاص، تألیفاتى را که تدریس مى کرد، مورد نقد و بررسى قرار مى داد و عقیده داشت: شهرت صاحب اثر، مانع نقد اندیشه هاى او نمى شود(۲۲)

میرزا ابوالفضل براى آشنایى با مشرب عرفانى و جنبه هاى ذوقى و اشراقى، به محضر عارف نامى، حکیم محمدرضا قمشه اى (۱۳۰۶ ـ ۱۲۴۱ ق)، مشهور به «صهبا» شتافت و برخى کتب معروف در موضوع حکمت و عرفان را نزد وى خواندچنان چه خود مى گوید:(۲۳)

اکثر قسمت هاى اسفار و الشواهد الربوبیّه و قسمتى از شرح اشارات را نزد آقا محمدرضا قمشه اى خواندم(۲۴)

درحوزه نجف و سامرّا

میرزا ابوالفضل تهرانى با وجود آن که حاج ملا على کنى، اجتهادش را تأیید کرد و خاطر نشان ساخت که رفتن وى به عتبات عالیات براى رسیدن به این مقصد، لازم نمى باشددر سال ۱۳۰۰ ق براى تکمیل فقه و اصول به نجف اشرف عزیمت کرد و در حوزه درس مرحوم حاج میرزا حبیب الله رشتى که از شاگردان معروف شیخ انصارى بود، حاضر گردید و از بحث هاى اصولى و فقهى وى بهره برد میرزا ابوالفضل تهرانى کمتر کسى را یافت که همچون این استادش دقیق تفکر کند، نیک تحقیق نماید و دانش پژوهان پرمایه اى را پرورش دهد

از آن سو، آیه الله میرزا حسن شیرازى وقتى متوجه شد جوانى خوش فکر، اهل بصیرت و داراى ذهنى نقّاد و هوش فوق العاده در نجف اشرف حضور یافته است، آقا سید محمّدحسن لواسانى را براى آوردن وى به سامرّا فرستاد وى نیز به همراه دوست صمیمى اش آقا سید حسین قمى به سوى سامرّا آمده و در حوزه درس میرزاى شیرازى حاضر مى شدند آن دو نفر با شخصیت هایى چون: میرزا محمدتقى شیرازى و آقا سید محمدحسن اصفهانى مباحثه داشتند

آثار

حاج میرزا ابوالفضل در این مدت علاوه بر تحصیل فقه و اصول، زبان سُریانى و عبرانى را آموخت و با توصیه و اجازه فقیه محدّث، شیخ محمدحسن کاظمى آثارى چند به رشته تحریر درآورد(۲۵)

قریب ده سال در سامرّا اقامت داشت و در این مدت، تقریرات استادش در فقه و اصول را نگاشت کتاب «شفاء الصدور فى شرح زیاره العاشور»، رساله اى با نام «تمیمه الحدیث» در درایه و «رساله الاصابه» از آثارى است که نامبرده در شهر سامرّا تألیف نمود(۲۶) نسخه اى مخطوط از اثر اخیر، در کتابخانه فرزندش، حاج میرزا محمد ثقفى نگاهدارى مى شد(۲۷)

علاوه بر آثارى که به آنها اشاره شد، حاج میرزا ابوالفضل کتاب هاى دیگرى هم نوشته استاز جمله: حاشیه اى بر مکاسب و فرائد شیخ انصارى، فى التراجم و میزان الفلک و منظومه فى الهیئه

شیخ آقا بزرگ تهرانى ضمن آن که حاج میرزا ابوالفضل را در زمره شاگردان میرزاى شیرازى معرفى مى کند، مى نویسد:

با بهره گیرى از محضر میرزا، تفوّقى چشمگیر در فقه و اصول یافتدر علوم حدیث و رجال از استاد علامه حاج میرزا حسین نورى فیض مى برد او از کسانى بود که هوشیارى و حافظه قوى را در خود جمع داشت به همین جهت، هم فقیه بود و هم اصولى و هم مورّخ و رجالى و ادیب و شاعر کمى قبل از رحلت میرزا، به تهران بازگشت و در آن جا به ترقّیاتى نائل شد(۲۸)

مدرّسى عالى مقام

حاج میرزا ابوالفضل همراه حاج سید محمد صراف تهرانى به مکّه معظمه مشرف گردید در اواخر سال ۱۳۰۹ ق برخى از علاقه مندان و دوستان از وى خواهش کردند که به وطن بازگردداو نیز پاسخ مثبت داده و در اواسط محرم ۱۳۱۰ ق به تهران آمد و چون ناصرالدین شاه از آمدنش آگاه شد، تمامى امور مدرسه جدید البناى ناصرى را به وى سپرد و او تا آخر عمر در آن مدرسه و مسجد به تدریس، اقامه جماعت و نشر مواعظ مى پرداخت و تند نویسان، سخنرانى هاى وى را مى نوشتند(۲۹)

در واقع، میرزا ابوالفضل تهرانى افتتاح کننده و نخستین مُدرّس رسمى مدرسه سپهسالار جدید بود و شخصیت هایى چون حکیم میرزا محمدطاهر تنکابنى در سلک طلاب آن مدرسه از محضر ایشان استفاده مى کردند(۳۰) مرحوم «عباسقلى خان سپهر» در اثر مشهور خود، ضمن آن که مقامات علمى و ادبى حاج میرزا ابوالفضل را بر مى شمارد و او را فاضل کامل، حاوى معقول و منقول، جامع فروع و اصول معرفى مى کند، خاطر نشان مى سازد:

این مرد فاضل با آن که ذوق سلیم و طبع کریم و عقیده راسخ نسبت به خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) و ارادتى تمام داشت و با اعتبارى علمى نزد علما، اجتماع، دولت و حکومت، تصدّى و تدریس مدرسه سپهسالار جدید (ناصریه) را عهده دار شد و با تلاش هاى علمى خود به ترویج دانش اسلامى و تشویق طلاّب براى آموختن آن، همت گماشت و تمامى شاگردان دانشورش به مراتب علمى و کمالات او اعتقادى محکم داشتند اما با همه این توفیقات، اجل به او مهلت نداد(۳۱)

امید ارباب درایت

صاحب کتاب «ابدع البدائع»، در صنعت اشتقاق، مى گوید:

حاج میرزا ابوالفضل تهرانى از مشاهیرى است که مثل او در زمانى که وى مى زیست، وجود نداشت

حاج میرزا باقر ـ از واعظان مشهور ـ در اواخر کتاب «جنه النعیم فى احوال عبدالعظیم» به شرح حال حاج میرزا ابوالفضل و پدرش مى پردازد و یادآور مى شود:

وى (ابوالفضل) از باقیات صالحات میرزا ابوالقاسم کلانتر بود که در سنین جوانى و دوران شکوفایى، از نوادر عصر و علامه دهر گردید

و در آخر کتابش پس از آن که قصیده اى در مدح حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) از میرزا ابوالفضل تهرانى نقل مى کند، مى افزاید:

این سروده ها از مرجع شیعه، زبده فضلا، قدوه اذکیا، چشمه فضل و ادب، گره گشا از معضلات لغوى عجم و عرب، عَلَم اصحاب هدایت، امید ارباب درایت، مولانا نبیل جلیل آقا میرزا ابوالفضل مى باشدکه به راستى در سرعت انتقال مفاهیم، تبحّر و افادت نموده است(۳۲)

سید محسن امین نیز وى را چنین معرفى مى کند:

میرزا ابوالفضل انسانى عالم، فاضل، فقیه اصولى، عارف متکلّم و مسلّط به حکمت و ریاضى، آگاه به سیره و تاریخ، ادیب شاعر، خوش محضر و داراى لطافت بیان در محاورت، داراى معاشرت شیرین دیوان شعرى به عربى از وى باقى مانده است که نگارنده نزد فرزندش میرزا محمد، در تهران به سال ۱۳۵۳ ق دیده ام حاج میرزا ابوالفضل، ممدوح شاعر معاصرش سید محمد حبوبى نجفى مى باشد(۳۳)

در مقدمه کتابش «شفاء الصدور فى شرح زیاره العاشور» که اخیراً چاپ شده است، شرح مختصرى از وى، به نقل از محدّث بزرگوار حاج شیخ عباس قمى، دیده مى شود که ظاهراً همان مطالب مندرج در اعیان الشیعه، با اندکى تفاوت، مى باشد و البته در کتاب الکنى و الالقاب این مضامین قابل مشاهده است(۳۴) مرحوم مدرس تبریزى نیز به نکاتى با همین مضامین، اشاره مى کند(۳۵)

آتش رشک در خرمن خرد

حاج میرزا ابوالفضل تهرانى ـ که به قول آیه الله سید محمدحسین حسینى تهرانى «آیه الهى در ادبیات فارسى و عرب، فقه، اصول و حکمت و نادره دوران بود و آثار نفیس و پرمایه اى بر جاى نهاد»(۳۶) ـ به سبب ظهور و بروز مراتب علم و درجات تقوا، فصاحت بیان، حلاوت محضر و حُسن اخلاق، از محبوبیت ملّت و دولت و عوام و خواص برخوردار شده بود، مورد حسادت برخى از افراد قرار گرفت به طورى که حسودان از اذیت و آزار وى و مطرح کردن مطالب کذب و شایعات مختلف ابا نکردند تا آن که در صفر ۱۳۱۶ ق ظاهراً به مرض حصبه دچار گردید و در هشتم همین ماه به سراى باقى شتافت و در بارگاه قدسیان آرمید

جمعى از اهل معرفت و درایت بر این عقیده اند که: اهل عناد و مغرضان کینه خود را نسبت به وى بروز داده و به شیوه اى مرموزانه، حاج میرزا ابوالفضل تهرانى را مسموم کرده اند و این راز را از آشنایان و اطرافیان کتمان کرده اند

پیکر مطهر وى پس از تشییع باشکوه به حرم حضرت عبدالعظیم حسنى(علیه السلام)انتقال یافت و در صحن امامزاده حمزه(علیه السلام) در مقبره ابوالفتوح رازى و کنار قبر والدش دفن گردید

شاعران معاصرش به زبان فارسى و عربى به رثاى او پرداختند و در اشعار زیباى خود، مقامات علمى و معنوى او را ستودند

از میرزا ابوالفضل یک پسر به نام حاج میرزا محمد(۳۷) و دو دختر باقى ماند

گلشن ابرار ج۴


۱ نامه دانشوران ناصرى، ج ۱، ص ۴۷۲

۲ بزرگان شیعه از کلینى تا خمینى، م جرفادقانى، ص ۲۴۳

۳ زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، حاج شیخ مرتضى انصارى، ص ۲۱۵ و ۲۱۴مکارم الآثار، معلم حبیبآبادى، ج ۳، ص ۱۰۱۸

۴ الذریعه، ج ۲، ص ۲۴

۵ الکرام البرره، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج ۱، ص ۶۰ و ۵۹

۶ اختران فروزان رى و تهران، محمد شریف رازى، ص ۲۲۰

۷ همانلغت نامه دهخدا، ج ۱، ص ۵۲۰

۸ اختران فروزان رى و تهران، ص ۲۲۱

۹ حقایق الاخبار ناصرى، محمدجعفر خورموجى، ص ۲۶۵

۱۰ زندگى و شخصیت شیخ انصارى، ص ۲۱۴

۱۱ الذریعه، ج ۲، ص ۲۴

۱۲ همان، ج ۱۰، ص ۱۹۶اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۱۳

۱۳ لغت نامه دهخدا، ج ۱، ص ۵۲۰

۱۴ ریحانه الادب، ج ۵، ص ۷۱

۱۵ مقدمه دیوان حاج میرزا ابوالفضل تهرانى،

۱۶ همان (یادداشتهاى محدّث ارموى در مقدمه دیوان)

۱۷ اختران فروزان رى و تهران، ص ۲۲۲

۱۸ برخى نامش را احمد نوشتهاند

۱۹ مدینه الادب، عبرت نائینى، ص ۱۰۳

۲۰ اختران فروزان رى و تهران، ص ۲۲۲

۲۱ مقدمه دیوان ابوالفضل تهرانى

۲۲ میرزا ابوالحسن جلوه حکیم فروتن، از نگارنده، ص ۱۰۷

۲۳ مجموعه آثار حکیم صهبا، حامد ناجى اصفهانى، ص ۱۷۶

۲۴ تاریخ حکما و عرف، منوچهر صدوقى سُها، ص ۱۰۲

۲۵ مدینه الادب، ص ۱۰۴

۲۶ اختران فروزان رى و تهران

۲۷ الذریعه، ج ۴، ص ۴۳۵

۲۸ میرزاى شیرازى، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ترجمه محمد دزفولى، ص ۱۰۴

۲۹ مدینه الادب، ص ۱۰۴

۳۰ نخبگان علم و عمل ایران، سید مصطفى محقق داماد، ص ۱۷

۳۱ ناسخ التواریخ (امام سجّاد(علیه السلام)) عباسقلى خان سپهر، ج ۲، ص ۹۳۴

۳۲ مقدمه دیوان حاج میرزا ابوالفضل تهرانى

۳۳ اعیان الشیعه، سید محسن امین ذیل شرح حال ابوالفضل تهرانى

۳۴ نور ملکوت قرآن، سید محمدحسین حسینى تهرانى، ج ۲، ص ۲۲۷

۳۵ نامه فرهنگیان، عبرت نائینى، ص ۱۰۵

۳۶ مدینه الادب، ص ۱۰۶

۳۷شرح زندگى حاج میرزا محمّد در همین دفتر از مجموعه گلشن ابرار آمده است.

 زندگینامه آیت الله سید احمد کربلایى تهرانى(متوفاى ۱۳۳۲ هـ .ق.)

هماره در میان مردم، انسان هاى وارسته اى مى زیسته اند که با بهره مندى از پرواپیشگى و عرفان خواهى به سیر و سلوک پرداخته اند و در این راستا آن چنان جدّ و جهد کرده اند که به سرمنزل مقصود که قله رفیع توحید است، نائل گشته اند. در این نوشتار، تلاش مى کنیم با سیماى دانشورى توانا و عارفى نامدار، که در اوایل سده چهاردهم هجرى، مى زیسته آشنا شویم.

تولد

اواسطِ قرن ۱۳ هـ .ق. در خانواده اى دانش پرور و هاشمى تبار، به نام سید ابراهیم موسوى تهرانى، در شهر مقدس کربلا، کودکى دیده به جهان گشود، که نامِ احمد را برایش برگزیدند.

خاندان پدرى سید احمد اصالتاً اهل تهران بوده انداما پدرش براى تحصیل معارف دین و بهره مندى از محضر بزرگان دانش، از دیار خویش به شهر کربلا، که یکى از مراکز علمى شیعه بود، هجرت نمود، و در جوار مرقد پاک حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) به فراگیرى آموزه هاى دینى پرداخت. به همین علت فرزندش، سید احمد، به سید احمد کربلایى تهرانى شهرت یافت. در پاره اى از نوشته ها، عنوان حائرى را به نامش افزوده اند. از آنجا که این عالم بزرگوار، در هنگام عبادت و نیایش، بسیار گریه مى کرد به «بکّاء» هم معروف شده است. و گویا یکى از چشمان او، بر اثر بیمارى، نابینا شداز این رو به «واحد العین» هم نامیده شده است.

با جستجویى که در منابع زندگى نامه این عارف فرزانه انجام شد، تاریخ دقیق ولادت او به دست نیامدولى از مجموع اخبار گردآورى شده در مورد شرح حال او مى توان حدس زد که پس از نیمه دوم سال قرن سیزدهم تولد یافته است.(۱)

سید احمد در دامن پدرى پاک، پارسا و دانش طلب، مراحل رشد و تعالى را گام به گام سپرى نمود. از آنجا که زادگاه اوکربلا است، طبعاً از دوران نوجوانى در حوزه علمیه آن شهر به فراگیرى علوم اسلامى پرداخته و مقدّمات و دروس سطح را همان جا فراگرفته است. در منابع تراجم از استادان او در این مقطع نامى برده نشده است.

هجرت

از آنجا که حوزه نجف از دیرباز از اعتبار و شهرت جهانى برخوردار بود و خاستگاه برجسته ترین استادان علوم معقول و منقول به شمار مى رفت لذا سید احمد براى تکمیل تحصیلاتش به این حوزه مقدسه هجرت نمود. حوزه هاى درسى نجف از رونق و جاذبه ویژه اى برخوردار بود. و کربلایى که آثار نبوغ و فهم در سیماى او مى درخشید و جانش تشنه دانش دین بود، به سوى این حوزه شتافت. البته اطلاعى از سال ورود او به حوزه نجف در دست نیست اما با توجه به سن وى مى شود گفت: در اواخر سال (۱۳۰۰ هـ .ق.) به نجف هجرت نموده است. بعد از ورود به حوزه پربارِ نجف، با تلاش روزافزون به تحصیل پرداخت. وى سطوح عالیه و دروس خارج فقه و اصول را از محضر بزرگان آن دیار، فراگرفت و بهره هاى فراوانى کسب نمود و به درجه رفیع اجتهاد رسید.

سید احمد در کنار تحصیل براى جمعى از طلاب به تدریس پرداخت.(۲)

استادان

ایشان، فقه و اصول را از محضر مجتهدان بزرگى چون: میرزا محمدحسن شیرازى، معروف به میرزاى بزرگ (صاحب فتواى معروف تحریم تنباکو)، علامه بزرگوار میرزاحسین خلیلى تهرانى، میرزا حبیب الله رشتى و آخوند خراسانى بهره برد و در این علوم تبحرى تمام و کمال یافت. سید احمد با آن فطرت پاک و دل صافى که داشت به آموختن دانش هاى ظاهرى و نقلى بسنده نکرد بلکه پس از فراگیرى کتابِ تشریع، به مطالعه کتابِ تکوین به ویژه «نفس» پرداخت. وى براى رسیدن به این منزلت والا، سر بر آستان عارف بى همتا، ملا حسینقلى همدانى نهاد. این استادِ کارآزموده آن چنان اخگرى بر جان او افکند که شعله وجودش لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر شد و به مقامى رسید که، آقا بزرگ تهرانى درباره اش مى گوید: او یگانه دوران بود.(۳)

شاگردان

سید احمد کربلایى به دنبال کوشش پى گیر و پشتکار فراوان، در ردیف یکى از معروفترین و برجسته ترین استادان نجف، قرار گرفت، و در حوزه فقه، اصول، حکمت، اخلاق و عرفان از مرتبه بلندى برخوردار شد. این گونه بود که گروهى از دانش پژوهان و دل سوخته گانِ وادى عشق، پروانه وار به گرد این شمع فروزان جمع شدند و از دانش و تربیت و نصایح عارفانه او بهره هاى فراوانى بردند.

اسامى جمعى از شاگردانش که در منابع ترجمه این عارف فرهیخته آمده، از این قرارند:

۱٫ میرزا على آقاى قاضى، عارف بلند آوازه و شخصیت معروف.

۲٫ سید محمدکاظم عصّار تهرانى، عارف، اصولى و فقیه معروف.

۳٫ سید محسن امین، که از سال (۱۳۰۸ هـ .ق.) تا سال (۱۳۱۱ هـ .ق.) نزد این بزرگوار کسب فیض کرد.

۴٫ میرزا مهدى غروى اصفهانى، دانشمند معروف که در آخر عمر در مشهد مقدس زندگى مى کرد.

۵٫ سید جمال الدین گلپایگانى.

۶٫ شیخ محمدتقى بافقى قمى.

۷٫ سید ابوالقاسم لواسانى.

۸٫ کیوان قزوینى، مؤلف کتاب معروفِ رساله رازگشا.(۴)

فقاهت

وقتى نام سید احمد کربلایى را مى شنویم یا پاره اى از منابع و زندگى نامه هاى مربوط به او را بررسى کنیم، بیشتر سیماى عرفانى و معنوى و اخلاقى او براى ما جلوه گر است و بُعد علمى و فقهى او چندان مورد توجه قرار نمى گیرداما حقیقت این است که این مردِ بزرگ، همان طور که در عرصه عرفان و سیر و سلوک و مجاهده با نفس ید بیضایى داشت، در میدانِ فقاهت نیز از جایگاه والایى برخوردار است، که گروهى از بزرگانِ تراجم از این نکته غافل نشده اند. محقق بزرگ آقاى محمدحسین اصفهانى مشهور به کمپانى در شأن او گفته است: من احدى را در فقه مثل او ندیده ام.و یا درباره ایشان گفته اند:

کوه علم و تجلّى گاهِ دانشدانشور جلیل و فقیه کبیردانشمند فاضل او از اکابر روزگار بود و احاطه حیرت انگیزى در فقه داشت از اعاظم فقهاى امامیه و فقیه یگانه بود.(۵)

یکى از دانشمندان معاصر مى نویسد:

در حوزهفقه، همین بس که در سن چهل سالگى نامزدِ مرجعیت شیعه شدولى حاضر نشد فتوا دهد. معروف است که: شیخ محمدتقى شیرازى، بزرگ ترین فقیه عصر خویش، احتیاطات خویش را به سید احمد کربلایى ارجاع مى داد.

در این جا مناسب است داستانى نقل شود که علاوه بر آموزنده بودن، نشان دهنده مرتبه والاى پیراستگى و وارستگى سید احمد کربلایى است. علامه سید محمد حسینى تهرانى مى گوید:

روزى به دیدن آیه الله سید على لواسانى فرزند آیه الله سید ابوالقاسم لواسانى رفتم، او فرمود: که پدرم، مرحوم سید ابوالقاسم، یکى از شاگردان مکتبِ عارف مشهور ملا حسینقلى همدانى بود. بعد از رحلت آن بزرگوار در سال ۱۳۱۱ هـ .ق. در شمار شاگردان آیه الله سید احمد کربلایى، وصى آن جناب قرار گرفت. روزى بعد از درس، که شاگردان رفتند، به من فرمود: آقا سید ابوالقاسم! اگر کارى ندارى بنشین! گفتم: کارى ندارم و در اطاق نشستم. سپس فرمود: براى میرزا محمدتقى بنویس!(۶)آنگاه حالش دگرگون شد و گفت: آه! آه!

فرمود: این مرد (شیخ محمدتقى) احتیاطات خود را به من ارجاع داده. اشخاصى به او رجوع کرده اند ]و به او گفته اند[ که اگر براى شما اتفاقى بیفتد، ـ یعنى از دنیا بروید ـ در امر تقلید به کدام یک از علما رجوع کنیم؟ او در پاسخ گفته است: من غیر از سید احمد کربلایى کسى را سراغ ندارم. آقا سید ابوالقاسم! بنویس: آقاى میرزا محمدتقى! شما که اینک در امور دنیا حکومت و ریاست دارید، اگر این کارها را بکنید و کسى را به من ارجاع دهید، فرداى قیامت در محضر خدا، که حکومت با ماست از شما شکایت مى کنم و از شما راضى نخواهم بود.(۷)

سپس مؤلف کتابِ توحید علمى و عینى، چنین مى نگارد:

در آن روزگار، اگر مرجع تقلیدى از دنیا مى رفت، تجّار تهران ـ به خاطر نفوذ سیاسى و اقتصادى که در میان مردم ایران داشتند ـ به هر مرجعى که رجوع مى کردند، او مرجع تقلید شیعیان مى شد. بدین گونه چون اهالى تهران به آقا سید احمد، در امر تقلید رجوع کردند او نپذیرفت ـ چون مسئولیت مرجعیت شیعه بسیار سنگین است و طبعاً یک سلسله مسائلى را به دنبال دارد، همانند موقعیت سیاسى، اجتماعى و مردمى، که انسان باید بسیار مراقب خویش و اطرافیان باشد، تا مشکلى براى اعتبار مرجعیت شیعه پیش نیاید، ـ و از این منظر بود که این مجتهد عارف، به عنوان مبالغه و تأکید بر حساسیت مرجعیت شیعه، این جمله تاریخى را گفت: اگر جهنم رفتن واجب کفایى است، مَنْ بِهِ الکفایه، موجود است.(۸)

در اوج عرفان

عرفان ناب شیعى برگرفته از آموزه هاى دینى است، همانند: قرآن، اخبار و سیره اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) که تبلور و جلوه معنوى اسلام هستند.

این شیوه از زمان حیات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)و حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و در میان پاره اى از یاران خاص آن دو بزرگوار مانند: سلمان، ابوذر و مقداد وجود داشت و کم و بیش در گستره تاریخ، زهد و پارسایى دینى، تداوم یافتتا این که شخصیت هاى فرهیخته اى در این زمینه، درخشیدند. از معروف ترین این چهره ها در روزگاران اخیر مى توان از سید على شوشترى، ـ استاد اخلاق شیخ مرتضى انصارى ـ و عارف کامل، ملا حسینقلى همدانى، ـ استاد برجسته تمام عارفان سده اخیر ـ نام برد. در مکتب عرفانى ملا حسینقلى همدانى انسان هاى بزرگى پرورش یافتند و به درجات والایى از توحید، خلوص، پارسایى و اعراض از زرق و برق فریبنده دنیاى مادى، نائل شدندکه هر یک از آنان نمادى از قدس و پاکى بودند. شاگردان او در حدود سیصد نفر، رقم خورده اند که سرآمد آنها، بزرگانى چون: میرزا جواد ملکى تبریزى، شیخ محمد بهارى و سید احمد کربلایى هستند.

سید احمد کربلایى در پیروى از راه و رسم استادش آن چنان پیش رفت که یکى از چهره هاى جاودانه، ماندگار و قهرمان قله عرفان ناب شیعى شد.(۹)

از منظر بزرگان

براى این که بیشتر با ژرفاى اندیشه هاى عرفانى و حالات معنوى او آشنا شویم، لازم است که به سخنان بزرگان درباره وى، نیک گوش فرا دهیم. آقا بزرگ تهرانى، صاحب «نقباء البشر» که از معاصران او بوده در ترجمه اش چنین مى نگارد:

او یکى از یاران و شاگردان ویژه عارف کبیر ملا حسینقلى همدانى بود. او یگانه روزگار خویش بود در مراتب دانش، رفتار، سیر و سلوک، زهد، ورع، تقواطلبى، شناخت خداوند متعال و ترس و خوف از خداوند. او همواره نمازهاى خویش را در خلوت مى خواند و از اینکه مردم در نماز به او اقتدا کنند پرهیز و اجتناب مى کرد. او از خوف خدا، بسیار مى گریست و اشک مى ریخت به گونه اى که در حال نماز، گریه، عنان اختیار را از او مى ربودبه ویژه در هنگامه نمازهاى شب.

من سالیان متمادى همسایه دیوار به دیوار او بودم. و از حال و هواى او چیزهایى را مشاهده کردم که اگر بخواهم در اینجا ذکر کنم سخن به درازا مى کشد. او بسیار به مادر خود مهر مى ورزید و به او خدمت مى کرد، و اتفاقاً قبل از رحلت مادرش، از دنیا رفت.(۱۰)

سید محسن امین شاگردِ دیگر سید احمد مى گوید:

سید احمد کربلایى در قله تقوا و ورع و اهل ریاضت و تهذیب کننده نفوس و جان هاى با استعداد.(۱۱)

سید محمدکاظم عصّار تهرانى:

در میان بزرگانى که محضر آنانرا درک کردم، تنها شخصى که از حجاب ها و پرده هاى ضخیم طبیعت و عالم مادّه، عبور کرده و به مراحل والایى از کشف و شهود معنوى، واصل شد آقاى کربلایى بود و من اَحَدى را همتاى او ندیدم.(۱۲)

خاطره

آقاى سید محمد حسینى تهرانى مى گوید:

آقا بزرگ تهرانى برایم خاطره جالب و شنیدنى اى را نقل کرد. او گفت بعد از اینکه آقاى سید احمد کربلایى دیده از جهان فرو بست، شبى او را در خواب دیدم که انگشت سبابه ـ انگشت امضاى ـ او را محکم گرفتم، و به او گفتم: از آن مقامات و درجاتى که خداوند به شما عطا فرموده براى من بیان کنید.

او با قدرت، انگشت خویش را از دست من کشید و تبسمى کرد و گفت: حلواى تنتنانى تا نخورى ندانى.(۱۳)

تجلى نفس

علامه طباطبایى مى نویسد:

از آقاى سید احمد کربلایى که از شاگردان معروف استاد اخلاق و عرفان، آقاى ملا حسینقلى همدانى بود، نقل شده که فرمود: روزى در جایى استراحت مى کردم، و در خواب بودم. ناگهان شخصى مرا از خواب بیدار کرد و گفت اگر مى خواهى نور اسفهبُدیّه(۱۴) را بنگرى از جاى برخیز! هنگامى که چشم گشودم، دیدم درخششى بى حد و اندازه شرق و غرب را فراگرفته.

سپس علامه طباطبایى مى فرماید:

این درخشش همان مقام تجلى نفس است.(۱۵)

فرزندان

از زندگى خانوادگى سید احمد کربلایى اخبار معتبرى در دسترس نیست اما از پاره اى نوشته ها چنین برداشت مى شود که او حداقل داراى دو فرزند بوده سید على آقا و یک دختر.(۱۶)

از تألیفات این عالم بزرگ خبرى در دست نیست فقط شاگرد برجسته اش در این راستا مى گوید: لَه مُؤلفات فى الفقه و الاصول.(۱۷)

او آثارى در زمینه مسائل فقه و اصول فقه داشت ولى به نظر مى رسد چاپ نشده است.

البته در حوزه مسائل عرفانى در قسمت عرفان عملى دستورالعمل هایى براى شاگردانش دارد و مکاتبات او با شیخ محمدحسین اصفهانى ـ به نام «رساله محاکمات بین علمین» معروف است ـ از آن بزرگوار به یادگار مانده که زینت بخش عرصه کتاب و قلم است.

اثر اخیر وى «رساله محاکمات بین علمین» نشانى است از توان علمى و ژرف اندیشى آن فقیه و عارف کم نظیر که با مقدمه علامه محمدحسین طباطبایى و تعلیقات آن بزرگوار و شاگردش محمّدحسین حسینى تهرانى به زیور چاپ آراسته گردیده است.(۱۸)

رحلت

این عارف نامدار، سالک الى الله و فانى در ولایت امامان اهل بیت(علیهم السلام)، در لحظات آخر نماز عصر روز جمعه ۲۷ شوال المکرم (۱۳۳۲هـ .ق.) در نجف اشرف چشم از جهان خاکى فرو بست. پیکر مبارک او بعد از نماز، به دوش کشیده شد و در صحن شریف حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) مقابل ایوان طلا، در پشت سر مبارک حضرت مدفون گردید.(۱۹)

دستورالعمل توحیدى و عرفانى

نامه هاى عرفانى زیادى از این بزرگوار در کتاب هاى مختلف درج شده است که، فرازى از یک دستورالعمل او را به خوانندگان گرامى تقدیم مى کنیم:

ان شاء الله تعالى تمام مواظبت، بر دوام توجه و توسل به حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه که واسطه فیض زمان است، ملحوظ داشته، بعد از هر نماز، دعاى غیبت که: اللهم عرفنى نفسک بوده باشد و سه سوره توحید هدیه به آن بزرگوار، و دعاى فرج: اللهم عظم البلاء را ترک نکند. و تمام مواظبت بر دوام طهارت مهما امکن و خواب بر طهارت و وضوء و تسبیح حضرت زهرا(علیها السلام) در وقت خوابیدن و بعد از هر نماز واجب و قرائت آیه الکرسى و مواظبت بر سجده شکر بعد از بیدارى و خواندن آیات: اِنّ فى خَلقِ السمواتِ و الارضِ را بعد از بیدار شدن براى نماز شب، با کمال توجه به عالم هستى و تفکّر در آن، و نظر بر آسمان و کواکب و آفاق و دعاى صحیفه سجادیه را بعد از نماز شب ترک ننماید. والسلام علیه و رحمه الله

حرّره فى شهر رمضان المبارک

سال ۱۳۲۷

احمد الموسوى الحائرى(۲۰)

برگرفته از کتاب گلشن ابرار جلد۴



 

(۱). طبقات اعلام الشیعه، ج ۱، ص ۸۷، ناشر، دارالمرتضى، مشهد، چاپ ۱۴۰۴ هـ .ق.اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۷۲دارالتعارف للمطبوعات، بیروتتاریخ حکما و عرفاى متأخرین، ص ۱۳۴، چاپ انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران.

(۲). اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۷۲٫

(۳). نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۷۴مجله حوزه، شماره ۱۵، تیر ماه ۱۳۶۵، ص ۷۳اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۷۲کیهان اندیشه، شماره خرداد و تیرماه سال ۱۳۶۵، از سید جلال آشتیانىهدیّه الرازى، چاپ نجف، ص ۶۶ترجمه هدیّه الرازى توسط وزارت ارشاد در سال ۱۳۶۱٫

(۴). ر.ک: توحید علمى و عینى، از مرحوم سید محمد حسینى تهرانى، ص ۱۰ و ۹ و ۳و ۲کیهان اندیشه، سال ۶۵اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۷۲رساله رازگشا، ص ۵۵، کتابخانه مرحوم آیه الله مرعشى، چاپ قدیم مقدمه علامه طباطبایى بر رساله محاکمات بین عَلَمین، ص ۲۷۱شرح مقدمه قیصرى از سید جلال آشتیانى، ص ۳۷، چاپ دفتر تبلیغات، سال ۱۳۷۲٫

(۵). توحید علمى و عینى، ص ۱۵کیهان اندیشه، سال ۱۳۶۵مجله حوزه، شماره ۱۵، سال ۱۳۶۵مقدمه رساله محاکمات، علامه طباطبایى نقباء البشراعیان الشیعه.

(۶). در این وقت مرحوم آیه الله العظمى شیخ محمدتقى شیرازى در کربلا زندگى مىکرد.

(۷). توحید علمى و عینى، ص ۳۲٫

(۸). همان، ص ۳۳کیهان اندیشه، شماره ۱۷، سال ۱۳۶۷، ص ۳۶٫

(۹). اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۷۲مهر تابان، ص روزنامه کیهان، مورخه ۲۱/۴/۱۳۷۳٫

(۱۰). نقباء البشر، ج ۱۷ ص ۸۷٫

(۱۱). اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۷۲٫

(۱۲). مقدمه شرح قیصرى بر فصوص الحکم، جلال الدین آشتیانى، ص ۳۷٫

(۱۳). توحید علمى و عینى، ص ۳۵، اشاره لطیفى است بدین نکته عرفانى که حالات و مکاشفاتى که در سیر و سلوک براى یک عارف واصل رخ مى نماید قابل وصف کردن نیست بلکه مسائلى است که باید در مرحله عمل بدانهانائل آمد.

ر.ک: امثال و حِکَم دهخدا، ج ۲، ص ۷۱۲، چاپ امیرکبیر تهران، سال ۱۳۶۱٫

(۱۴). این اصطلاحى است از شهاب الدین سهروردى، معروف به شیخ اشراق. روى نور «اسفهبدیه» را در نفوس کامله و تهذیب شده به کار مى برد. ر.ک: شرح منظومه حاجى سبزوارى، ص ۳۳۶، بحث معاد.

(۱۵). رساله لب اللباب، ص ۳۶، انتشارات حکمت.

(۱۶). کیهان اندیشه، شماره ۶،ص ۷۲، محمدحسین ملکى تبریزى.

(۱۷). اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۷۲٫

(۱۸). یادنامه شهید آی الله قدوسى، ص ۲۵۰، سال ۱۳۶۲توحید علمى و عینى.

(۱۹). طبقات اعلام الشیعه، ج ۱، ص ۸۸٫

(۲۰). تذکره المتقین، ص ۱۶۰، چاپ نور فاطمه (س)، تهران، ناصر خسرو، سال ۱۳۶۱٫

 

زندگینامه افضل الدین محمد خوزه مرقی کاشانی«باباافضل»( نیمه دوم قرن ششم و آغاز قرن هفتم)

 افضل الدین محمد بن حسین بن محمد خوزه مرقی کاشانی حکیم بزرگ اسلام و ایران در نیمه دوم قرن ششم و آغاز قرن هفتم . هر چند با تألیفات فلسفی فارسی و رباعیات خود در ایران مشهور است شرح حال او بدرستی معلوم نیست و تذکره نویسان که به مناسبت رباعیاتش سخنی از او به میان آورده اند چیزی درباره او نمی دانسته و افسانه هایی درباره او پرداخته اند (درباره این افسانه ها و رد آنها رجوع کنید به باباافضل کاشانی رباعیات مقدمه سعید نفیسی ص ۷ـ۱۸ مدرس رضوی ص ۲۰۵ـ۲۱۰). قدیمترین و صحیحترین اطلاعات درباره او در کتابی به نام مختصر فی ذکر الحکماء الیونانیین و الملیین (چاپ محمد تقی دانش پژوه ص ۳۲۲ـ۳۲۴) آمده است . چون شرح حال نصیرالدین طوسی (ش ۷۴) آخرین شرح حال در این کتاب است می توان گفت که مؤلف آن در اواخر قرن هفتم یا اوایل قرن هشتم می زیسته است . در این کتاب (ش ۷۰ ص ۳۲۲ـ۳۲۳) آمده است : «افضل الدین محمدبن مرقی کاشی فاضل دانشمند و دانای ژرف نگر در علوم الهی بود. در علوم الهی و طبیعی و طب و جز آن رساله ها دارد. در پایان عمر از هر چیز دوری گزید و در کوههای مرق از قراء کاشان گوشه گرفت و در حدود سال ششصد و ده در آنجا وفات یافت ».

اما قدیمترین ذکر از او شاید در یکی از نوشته های خواجه نصیر طوسی باشد که عنوان آن « رساله سیر و سلوک » و در خود رساله چنین است : «رساله ای است منسوب به استاد البشر نصیرالدین طوسی رضوان الله علیه که بر حسب ضرورت بر وفق مشرب تعلیمیان بر نگاشته است » (ص ۳۶). عنوان «رساله ای است منسوب …» از کاتبی است که این رساله را در میان شیعه یا اهل سنت نوشته است . عنوان « رساله در سیر و سلوک » که عنوان چاپ نخستین این کتاب (چاپ سنگی قدیمی ) هم هست از اسماعیلیان است که خواجه را معتقد به مذهب خود می پندارند. به هر حال شکی نیست که خواجه نصیرطوسی پس از ۶۲۴ که ابتدای حکومت ناصرالدین در قهستان است (مدرس رضوی ص ۹) و پیش از ۶۵۵ و سقوط قلاع اسماعیلیه به دست مغول مدتی در نزد اسماعیلیان بوده و بنابراین در انتساب این رساله به خواجه نمی توان شک کرد و غرض از اطاله کلام در این باره روشن شدن احتمالی است درباره گرایش باباافضل به باطنیه (رجوع کنید به دنباله مقاله ).

خواجه در این رساله تعلق خود را به مذهب اسماعیلیان و رسیدنش را به مقام «مستجیبان » شرح می دهد و بعد عقاید خود را به «مجلس عالی » عرضه می کند. در ضمن شرح دوران کودکی و دانش آموزی خود می گوید: «مردی از شاگردان افضل الدین کاشی رحمه الله که او را کمال الدین محمد حاسب گفتندی و در انواع حکمت خصوصا در فن ریاضی تقدمی حاصل کرده بود بدان دیار افتاد». آنچه از لحاظ تاریخی در اینجا مهم است این است که خواجه از باباافضل به «رحمه الله » تعبیر کرده است یعنی باباافضل لااقل در ۶۵۵ زنده نبوده است . همچنین خواجه در شرح اشارات در باب قیاس خلف مطلبی از باباافضل نقل کرده و از او به «رحمه الله » یاد کرده است (این جمله دعایی «رحمه الله » به گفته مدرس رضوی در بیشتر نسخ شرح اشارات هست و فقط در بعضی نسخ نیست ) و چون شرح اشارات پیش از ۶۴۴ تألیف شده باباافضل زودتر از این تاریخ درگذشته است . پس کسانی که سال وفات او را (باباافضل کاشانی رباعیات مقدمه سعید نفیسی ص ۳۰) در ۶۶۶ یا ۶۶۷ نوشته اند اشتباه کرده اند و شاید در اصل ۶۰۶ یا ۶۰۷ بوده و بر اثر اشتباه نساخ به این صورت نقل شده است . در نامه ای که باباافضل به «صاحب سعید مجدالدین محمد بن عبیدالله » نوشته است (باباافضل کاشانی مصنفات ج ۲ ص ۶۹۲ـ۶۹۹) خود را شصت ساله خوانده است : «این بنده ناتوان شصت سال است تا در ظلمات حیات خود بادیه ها و عقبات را می سپرد». پس اگر فوت او در حدود ۶۱۰ باشد تولد او دست کم باید پیش از ۵۵۰ باشد.

به نوشته ناشران دیوان او مدفن باباافضل در بلندترین نقطه منتهی الیه غرب روستای مرق در ۴۲ کیلومتری شمال غربی کاشان قرار دارد. این بقعه دارای صحنی وسیع و گنبدی هرمی پوشیده از کاشیهای هفت رنگ است که بر پایه ای منشوری استوار است و از رأس گنبد تا کف آرامگاه در حدود ۲۵ متر است . مرقد باباافضل دارای صندوقه چوبی مشبک به طریق «آلت و لغت » مورخ ۹۱۲ است که از بهترین نمونه های هنر دوران صفوی به شمار می آید. محراب گچ بری منقوش و زیبای ضلع جنوبی بقعه که در پیرامون آن کتیبه ای به خط ثلث بسیار خوش موجود است از آثار جالب هنر عصر مغول است (باباافضل کاشانی دیوان ص ۳۹ـ۴۰).

خواجه نصیر در رساله سیر و سلوک درباره استاد ریاضی خود کمال الدین محمد حاسب که شاگرد باباافضل بوده است می گوید: «اهل ظاهر را کسر کردی و تناقض متقلدان شریعت را بیان می کرد» (ص ۳۸). کسر اهل ظاهر به معنی باطنی بودن اوست بخصوص به مناسبت رساله خواجه نصیر که درباره اسماعیلیان نوشته است . اما اگر هم باباافضل شاگردان باطنی داشته است در نوشته هایش مطلبی که صریحا اسماعیلی یا باطنی بودن او را برساند یا حتی بر تشیع او دلالت کند دیده نمی شود. عقاید او در فلسفه و الهیات شاید در قسمتهایی با عقاید فلسفی اسماعیلیه و مخصوصا با آنچه در کتب فلسفی ناصر خسرو آمده است مطابق باشد اما این انطباق در قسمتی موافقت کامل را در همه قسمتها نمی رساند و حکم قطعی را موجب نمی شود بخصوص که کتب باباافضل از اصطلاحات دینی و مذهبی اسماعیلیه کاملا خالی است . به طور کلی او خود را در آراء و نظریات فلسفی مستقل نشان می دهد و از پیشینیان خود ندرتا سخن به میان می آورد نه به آن معنی که نظریات اساسی اودر فلسفه و الهیات کاملا از حکمای متقدم بر او جدا باشد بلکه او در طرح مسایل و نحوه استدلال و عرضه آرای فلسفی راهی نو در پیش گرفته است که او را از حکمای سلف و خلف خود ممتاز می سازد.

باباافضل در فلسفه کتابی به سبک شفا و اشارات و المعتبر و جز آن که همه مسایل فلسفی را از طبیعی و الهی به طور منظم در برگرفته باشد ننوشته است . آثار او رساله های نسبتا کوچکی است که هر یک به شیوه ای خاص و بدیع در مسایل و موضوعات حکمت بحث می کند و اگر این معنی را با شیوه او در نثر فارسی که گاهی در نهایت روانی و سلاست است و از آثار دلکش نثر فارسی به حساب می آید و با اصطلاحات ابتکاری در فلسفه در نظر آوریم استقلال و نوآوری او بیشتر نمایان خواهد شد.

به عقیده باباافضل دو جهان موجود است : جهان مخلوقات یا عالم تکوین و جهان مبدعات یا جهان ازل «جهان مخلوقات را جهان طبع گویند و حیز مبدعات را جهان خرد» و نیز «عالم کون را جهان جزوی خوانند و عالم ابداع را جهان کلی » و «این همه الفاظ را یک معنی است : آنکه دو جهان اند یکی حقیقت و دیگری مثال » ( مصنفات ج ۱ ص ۱۹۱). در اینجا باباافضل اصطلاحی عکس آنچه افلاطونیان می گویند آورده است یعنی این عالم جزوی و محسوس را عالم مثال و آن عالم کلی را عالم حقیقت نامیده است : «و به معنی مثال حکایت اصل خواهند چون نقش حیوان که نقاش بر لوح نگارد که حکایت بود از جانور اصلی و (چون ) الفاظ که مترکب باشند برای حکایت معانی در نفس » (همان ص ۱۹۳). «به جهان روحانی جهان نفس و عقل خواهند که منشأ و منبع حیات و حرکت و زندگی است و به جهان جسمانی سپهر و عناصر» «جهان کلی حیز معقول و معلوم » است و «جهان جزوی حیز محسوس و مخیل و موهوم » (همانجا).

باباافضل از اصطلاحات فلسفی «عقل و عاقل و معقول » گاهی به «دانش و داننده و دانسته » تعبیر می کند و می گوید به لفظ دانش (عقل یا علم ) «نخواهیم جز روشنی و پیدایی و وجود چیزها» و به «داننده نخواهیم جز علت و سبب روشنی و پیدایی چیزها» و «به روشنی و پیدایی نخواهیم مگر تمامی وجود چیز» پس وجود تام حقیقی هر چیز در نظر باباافضل صورت علمی و صورت معقول آن است . اما «به بی دانشی نخواهیم مگر پنهانی و پوشیدگی وجود چیزها… و پیدایی و پنهانی چیزها مردم را در خود بود و به لفظ خود نفس خواهیم در این موضوع که چیزها در نفس مردم یا پیدا یا پنهان باشند» (همان ج ۱ ص ۱۹۷). بنابراین نفس انسان معیار پوشیدگی و روشنی اشیاء است . «حیز و معدن پوشیدگی جهان جسمانی است و آن را عالم جزوی خوانند و حیز و معدن پیدایی جهان نفسانی و خرد است و آن را عالم کلی خوانند» (همان ج ۱ ص ۱۹۸). از سوی دیگر عالم جزوی عالم کثرت است و عالم کلی عالم وحدت زیرا مثلا در عالم جزوی اشخاص حیوان و انسان به تعدد و کثرت موجود است اما در عالم کلی یک انسان و از هر نوع حیوان یکی موجود است (همانجا). این همان نظریه مثل افلاطون است که باباافضل به این صورت بیان کرده است و گفته است که کلیات و انواع صور معقول هستند و در عالم کلی باشند و آن عالم روشنی و پیدایی است و عالم جزوی یا عالم جسمانی عالم ظلمات و پوشیدگی است .

باباافضل کمال نهایی انسانی را در «اتحاد عاقل و عقل و معقول » می داند و می گوید: «کمال عالم به تولید است و کمال تولید به ترکیب بسایط و کمال ترکیب و جمع بسایط به استحالت و تغییر و کمال استحالت و تغییر به حرکت فزایش (نامیه ) و کمال حرکت فزایش به حیات و حس و کمال حیات و حس به قوت ادراک و تعقل و کمال ادراک و تعقل به اتحاد عاقل و عقل و معقول » (همان ج ۱ ص ۵۱).

در نظر باباافضل انسان از راه علم به کلیات به هستی واقعی می رسد و بر عالم مسلط می شود و عالم را جزو خود می کند. و چنانکه در جاودان نامه آمده است همه چیز در عالم مسخر مردم است و این تسخیر بر دو گونه است : ظاهری و عام و حقیقی و خاص . تسخیر ظاهری و عام آن است که زمین مسخر مردم است تا در آن کشت کند و آب مسخر مردم است تا از آن بهره جوید و جانوران مسخر مردم اند و همچنین تا آخر. اما تسخیر حقیقی و خاص آن است که انسان امور جسمانی را نفسانی کند و از مأوا و حیز آن به مأوا و حیز نفسیش ببرد و این از راه علم به آن میسر شود تا امور طبیعی را به بقاء برساند و جاودانی کند. زیرا صورتهای دانسته در نفس تباه نگردد اگر چه صورت محسوسش باطل و فانی شود (همان ج ۱ ص ۲۶۸).

در آخر فصلی که به عنوان «ملحق » به «عرض نامه » افزوده است بحث بدیعی درباره مراتب وجود از کلی به جزوی و از جزوی به کلی دارد و در آن بر خلاف نظریه فلوطین و حکمای پیرو او در میان مسلمانان منکر قوس نزولی و صعودی موجودات شده است . او مراتب وجودی را از نفس انسانی تا اجسام طبیعی و بالعکس فقط در عقل و ذهن انسان می داند نه در خارج و می گوید: «این حال (یعنی سیر از جسم تا نفس انسانی ) به بازگشت ماند سوی عالم کلی لکن بازگشت نیست مگر از روی شمار مراتب از جهان کلی تا جهان جزوی چون از«کلی » آغاز شمار کردی «ورود» خوانی و چون از جهان جسمانی جزوی آغاز کردی مرتبه مرتبه سوی جهان کلی ازلی «صدور» و بازگشت گویی . در این کنار ورود و صدور جز شمارنده را نیست که تا مراتب کلی را سوی جزوی همی شمری وارد است و چون از جزوی مراتب را شمری سوی کلی صادر».

مقصود باباافضل این است که این مراتب ورود و صدور یا سیر نزولی و صعودی اموری اعتباری و ذهنی است و واقعی نیست و فرق فقط در اعتبار و شمار است : اگر از جسم تا عقل شمری نام آن «ورود» (یا نزول ) است . یعنی در واقع حرکتی از یک سوی به سوی دیگر وجود ندارد و اگر کسی چنین پندارد و بگوید: «آثار و افعال عالم کلی در جهان جزوی آیند و باز از جهان جزوی به عالم کلی باز گردند مانند حیات و ادراک و آگهی و دیگر آثار و نشانها بر صدق چنین بازگشت گفتار جز گمان و خیال گواهی ندهد بازگشت که و چه ؟ از کجا باز کجا؟ گذرگاه آینده و آمده را که بر بست تا از آمدن بس کند و باز پس گردد؟» (همان ج ۱ ص ۲۵۱). آنگاه می گوید: «از حیز کلی بیکران نامحدود (عالم معقول و مبدعات ) بر حیز محدود جزوی مقدر (عالم جسمانی ) آثار نامتناهی و بی کران به توالی و ترتیب صور و اشکال هیآت و حرکات بر اندازه گنجایش حیز و مکان محدود و مقدر اجسام می رسد و نهایت گنجایی و غایت وسعت این حیز مقدر و محدود در جسم انسان است ». یعنی صور نوعیه و هیأتها و اشکال عالم از آن جهان معقول است (به گفته افلاطون : عالم مثال ) و در این جهان چون جسمانی است طبعا محدود متناهی و مقدر (به اندازه ) است و چون در انسان از هر نوعی از انواع نمونه ای هست پس وجود او نهایت گنجایی و وسعت انواع و صور نوعی است . اما وقتی فرا می رسد که «ازدحام وصول این صور و اشکال از اندازه و حد اجسام بر گذرد» در آن هنگام «جسم مقدر از تحمل آن عاجز آید و هم آثار عقل و هم آثار حیات و هم آثار نمو از او سترده شوند و بر وی جز آثار طبیعت نماند» (همان ج ۱ ص ۲۵۲).

پس مرگ انسان در نظر باباافضل وقتی است که جسم او تاب تحمل صور و اشکال آن عالم را نداشته باشد. بعد می گوید: «و غرض از این گفتار آنکه تا گمان نیفتد که از اجسام شخصی و جزوی از این عالم هیچ به عالم کلی بازتوان برد یا از عالم کلی بیرون از این آثار و صور که چون شعاعات بر جزویات تافته اند هیچ چیز جدا تواند شد و به عالم جسمانی نقل کردن . و چون از آن جهان بدین جهان نتوان آمد از این جهان نیز بدان جهان باز نتوان گشت » (همان ج ۱ ص ۲۵۲ـ۲۵۳).

پس باباافضل معتقد نیست که نفوس یا ارواح جزئی در صورت کمال خود از آن جهان آمده باشند بلکه چنانکه از بعضی مطالب رساله های دیگرش برمی آید معتقد است که نفس انسانی فقط به صورت قوه و مایه در انسان است و بعد به سوی کمال می رود: «مردم (انسان ) را دو روی است : یکی روی جسمانی و گذرنده و یکی روی پاینده و ازلی نفسانی از پیوند پرورنده خود زندگی یاب » (همان ج ۱ ص ۳۰۳). آغاز تن وی جسم مطلق است بعد جسم مرکب بعد جسد نباتی بعد جسد حیوانی بعد جسد انسانی (همان ج ۱ ص ۳۰۳ـ ۳۰۴). این آغاز «من جسمانی » است اما آغاز «من نفسانی » آن است که تا به جسم مفرد پیوسته است طبع است بعد مزاج است بعد نفس روینده (نفس نامیه ) است بعد نفس حیوانی و انسانی و پس از آن عقل عملی و نفس فاکره و نفس حافظه و نفس گویا (نفس ناطقه ) است و چون به حق تعالی رسد از روی شناخت و دانش آن را روح مقدس خوانند (همان ج ۱ ص ۳۰۴). پس جسم و نفس در اصل یکی هستند و «تفاوت و اختلاف از انگیختن صفات است » چنانکه گویی «جسم گوهری است جنبش پذیر و نفس گوهری است جنباننده » پس «از روی گوهر و ذات هر دو یکی اند». بلی «در وی دویی پدید آید» اما «سرانجام آن دویی برخیزد که پیوند اصلی است و اختلاف و جدایی فرعی » و نفس از راه دانایی «به گوهر باز رسد در درجات نفسانی » و آن «جهان دانایی است ».

باباافضل خرد را غیر از تن و جان می داند و آن را موجودی مستقل از آن دو می شمرد: «خرد نه تن است و نه جان که اگر خرد تن بودی همه تنها خردمند بودی و اگر خرد جان بودی هر جانور خردمند بودی » (همان ج ۲ ص ۶۰۴ـ۶۰۵) و نیز «خرد همه اشیاء را می داند و آن که همه اشیاء را بداند غیر از آن اشیاء است و تن هم یکی از این اشیاء است » و قوای بدنی از نامیه و غاذیه و حواس و قوای محرکه و خیال و گمان فروغ تابش خردند… و پیوند خرد با هر چه جز خرد است به دانستن خرد است آن چیز را که با دانستن آن بر آن محیط شود (همان ج ۲۶۰۵).

مقصود باباافضل از «خرد» آن موجودی است که به اشیا و به افعال و حرکات و نیز به قوای نفس عالم است پس خرد غیر از نفس است . به عبارت دیگر در نظر باباافضل «خود» یا «نفس » مجموع قوای حس و خیال و گمان و حفظ و غیر آن است اما چیز دیگری هم هست که با علم به اینها و آگاهی از آنها بر همه محیط است و آن خرد است . در نفس انسان اموری هست که با هم مباین و مخالف است مانند غم و شادی و درد و رنج و خرد این امور مخالف را درمی یابد. پس خرد مخالف و ضد ندارد زیرا چیزی بیرون از خرد نیست که او از آن آگاه نباشد. از این رو خرد هم بر تن و هم بر جان محیط و مسلط است و چون ضد و مخالف ندارد تباهی نمی پذیرد زیرا فساد و تباهی به اشیاء از امور مباین و مخالف آنها راه می یابد. پس خرد باقی و پایدار است (همان ج ۲ ص ۶۰۵ـ۶۰۷).

در عرض نامه خلاصه عقاید خود را چنین بیان می کند: «غرض ما حصر موجودات است در کلی و جزوی که موجود جزوی این جهان و متولدات آن است از «کرده » و «کننده » (منفعل و فاعل ) و موجود کلی جهان دانش و دانسته و داننده است (عقل و عاقل و معقول ) و امید ما آن است که مردم دانشجو از وجود بقای خویش به یقین آگاه شود و از هلاک و فنا و تغیر در امان باشد زیرا چون روشن شود که دانش وجود داناست و همه اشیا از اقسام و فروع دانش اند بداند که به دانش بر همه محیط تواند شد. این است غایت و نهایت جمله علوم و علم است کمال و غایت و تمامی مردمی (انسان ) و مردمی است غایت و تمامی حیات و حیات است تمامی و کمال جنبش اجسام و جنبش کمال جسم است جسمیت کمال قبول و پذیرایی است و قبول پذیرایی اثر فاعلی است و فاعلی اثر شوق و ارادت و اثر دانایی است و دانایی اثر ذات دانا و ذات دانا اول و آخر هستی » (همان ج ۱ ص ۲۳۹ـ۲۴۰ با تغییر جزئی در عبارت ). پس اگر انسان به مرتبه دانایی برسد بر همه اشیاء محیط است و ذات او اول و آخر هستی است . آخر هستی بودنش معلوم است اما اول هستی بودنش از آن است که به اعتقاد باباافضل اجسام و عالم طبیعت مرده است و زنده آنگاه شود که در نفس انسان دانا به صورت معلوم و معقول در آید. درصفحه بعد از همین عرض نامه می گوید: «ما چنان دیدیم که مردم را هر چه به کار است و ناگزران (ضروری) اوست با اوست و در اوست و معدن و منبع آن خود اوست و هر آنچه بیرون اوست شبه و مثال صور نفس اوست و اصل و حقیقت همه با اوست » (همان ج ۱ص ۲۴۱).

اما نفس عاقل و داننده با اتصال به معانی معقول و با پیوند به عالم معانی داناست و این معانی معقول قایم به ذات خودند زیرا اگر داننده و عالمی صورت علمی و معنایی را به دیگری بیاموزد و به او منتقل کند آن صورت از خود او سلب نمی شود: «اگر ] این معانی [ به نفس داننده تعلق داشتی هیچ داننده ای نتوانستی که آنچه دانستی دیگری را درآموختی و اگر درآموختی دانش او باطل شدی و امکان نداشتی که کسی به معنایی رسیدی و بدانستی ] در صورتی که [ این همه ممکن است و شاید بود». نتیجه آنکه معانی و همه چیزهای ذهنی پیوسته و قایم به ذات داننده نیست بلکه معانی به ذات خود قایم است . این امور را از آن جهت که مطلوب و مقصود الفاظند معانی می گوییم و از آن جهت که از روی ذات حقیقت دارند حقایق می خوانیم و از جهت نسبتی که با نفوس دارند صورتها می نامیم (همان ج ۲ ص ۶۴۵ نقل به معنی ). این باز همان اعتقاد به مثل افلاطونی است .

در مقایسه با عقاید ایدئالیستها این گفته او بسیار مهم است : «هر دانسته معلول است مر داننده را ] معلوم معلول عالم است [ و هر داننده علت است مر دانسته را و وجود علت پیشی دارد بر وجود معلول پس وجود داننده و عالم پیشی دارد بر وجود دانسته (معلوم )» نیز: «عالم مرکب از موجودات شخصی و جزوی است و جزوی فرع کلی است . فرع به اصل به پای است پس عالم جزوی (عالم جسمانی ) به عالم کلی به پای است » (همان ج ۲ ص ۶۴۰). باباافضل ظاهرا قایل به وحدت جوهر و ماهیت عالم بوده است و بر این مطلب خود چنین استدلال می کند: اگر کسی پرسد که آیا ذات و حقیقت علت با معلول مباین است یا موافق است و یکی است اگر بگویی ذات علت با ذات معلول مباین است چگونه امر مباین علت امر مباین خودش می شود؟ و اگر بگویی ذات هردو یکی است پس علت و معلول از میان برخاست . برای رفع این اشکال می گوید که در این سؤال پرسنده علت و معلول را دو چیز دانست اما لفظ ذات و حقیقت را در هر دو به یکسان آورد و تغییر نداد و پاسخ او در همین نکته نهفته است ذات و حقیقت علت و معلول یکی است و «پرسنده در هر دو جای أعنی علت و معلول به لفظ ذات و حقیقت یکی معنی خواست و مباینت ذات را بدون اعتبار علت و معلول از میان برداشت ». پس «موجودات به ذات ] واحد [ موجودند و ذوات به وی ذوات اند و حقایق به وی حقایق و او به خود ذات و حقیقت همه » (همان ج ۲ نقل با جزئی تغییر ص ۶۲۵ـ۶۲۶).

باباافضل در اخلاق پیرو نظریه حد وسط ارسطوست و اعتدال را «نشان مردم تمام » می داند. «نشان مردم تمام آن است که همه قوتهای او را رتبت اعتدال بود میان شدت و ضعف … قوتهای غضبی در حد اعتدال میان تکبر و دنائت . میان بددلی و ناباکی (تهور) و میان سرکشی و مسخری و میان کینه ورزی و بی حمیتی و همچنین قوتهای شهوانی میان رغبت حرص و نفرت ناخواست و میان بستگی بخل و گشادگی اسراف آزاد از بیم و امید نه در نابوده به امید آویزنده نه از بوده به بیم گریزنده و نه بی نیاز را به اسراف دهنده و نه از نیازمند به بخل بازگیرنده …» (همان ج ۱ ص ۴۴ـ۴۵).

خلاصه بسیار فشرده ای از آنچه در قرائت آثار و فحص آرای او بر ما معلوم شده است در اینجا می آوریم :

۱) باباافضل قایل به اصالت مطلق عقل است و از این جهت با باطنیه و تعلیمیان موافق نیست زیرا تعلیمیان خرد را کافی نمی دانند و تعلیم امام و معلم الهی را برای نجات انسان لازم می دانند. اما در نظر باباافضل خرد تنها راه رستگاری است و سعادت محض در وحدت عقل و عاقل و معقول است و کمال انسانی وقتی است که با درک صور معقول و معانی و کلیات برجهان محیط و نفسش از تباهی ایمن شود.

۲) باباافضل عالم جسمانی را سایه ای و به قول خود او «مثالی » از عالم نفسانی که همان عالم معقولات (یا به قول افلاطون «مثل ») است می داند.

۳) باباافضل «نفس» انسانی را برتر از هر چیز و اصل همه اشیا و موجودات عالم جسمانی می داند و از این جهت فلاسفه معنوی مشرب ایدئالیست مغرب زمین به او نزدیک اند.

۴) باباافضل اگر چه عالم را به دو قسم جزوی و کلی یا متولد و مبدع یا جسم و روح تقسیم می کند ذات و حقیقت همه را یکی می داند و می گوید که تفاوت در اعتبارات و نگرشهاست و از این جهت آرای اسپینوزا با آن قابل مقایسه است . بعضی از عقاید دیگر فلسفی او را ضمن بحث از آثارش خواهیم آورد.

آثار

باباافضل . بیشتر آثار باباافضل به فارسی است و تقریبا همه آثار فارسی او ذیل عنوان مصنفات افضل الدین محمدمرقی کاشانی به اهتمام مجتبی مینوی و یحیی مهدوی در دو جلد در تهران (۱۳۳۱ـ۱۳۳۷ ش ) به طبع رسیده است . جلد اول مشتمل بر هفت رساله که در انتشارات دانشگاه تهران چاپ شده از این قرار است :

۱) مدارج الکمال که عنوان دیگر آن گشایش نامه است . این کتاب را به «هشت در سخن » تقسیم کرده هر یک را «گشایشدر» خوانده است . در نامه ای با عنوان «جواب نوشته ای که خواجه به صدر سعید شمس الدین دزواکوش نوشته است » (همان ج ۲ ص ۷۰۰) از این رساله به «فتوح هشت در که به نام مدارج الکمال موسوم است » یاد می کند. در قسمتی که به عنوان « خاتمه مدارج الکمال » (همان ج ۲ ص ۶۷۱ـ۶۷۲) آمده است می گوید که این رساله را نخست به خواهش محمد دزواکوش به عربی تألیف کرده و سپس آن را به درخواست یکی دیگر از «برادران کوشنده و یاران رونده » از عربی به فارسی نقل کرده است . موضوع این کتاب چنانکه از نامش پیداست بیان مراتب کمال انسان است .

۲) ره انجام نامه این رساله را هم به درخواست «گروهی از یاران حقیقی » تألیف کرده و موضوع آن عبارت است از سه چیز: «وجود خود و صفات وجود خود و… حقیقت آگهی و علم و… فایده و منفعت آگهی و علم ». این رساله را سیدمحمد مشکوه نیز در شماره ۵ انتشارات دانشکده معقول و منقول در بهمن ۱۳۱۵ ش چاپ کرده است .

۳) ساز و پیرایه شاهان پرمایه این رساله در فن سیاست و حکمرانی است و پیش از چاپ مصنفات ظاهرا در ۱۳۱۱ ش به وسیله مبصر السلطنه اصفهانی به چاپ رسیده بوده است . مؤلف در سبب تألیف کتاب می گوید: «اتفاق نوشتن این نامه بعد از آن افتاد که اندیشه گاهی به کسانی که از پادشاهان به نام آن خرسند باشند روی آورد و هرچه خاصیت و هنر پادشاهی را در ایشان بیشتر می جست کمتر می یافت . بلکه پادشاهان را چنان دیدم که میلشان به شهوت رانی از رعایا یا از بیشتر ایشان بیشتر بود و حرص و شره ایشان بر اندوختن ذخایر ناپایدار بر حرص و شره رعیت زیادت داشت و از دانش و مکارم اخلاق و خرد اصلی و آگهی از عاقبت کار از رعیت بی خبرتر و غافلتر بودند به هنگام خلوت و فراغت کارشان خوردن و به افراط و جمع اسباب بازی و غفلت و خنده بیهده و گفتار ناسزاوار بود انجام چنین پادشاهی به دمار و هلاک ابدی باشد. از این جهت آهنگ نوشتن این نامه کردم تا چند خصلت از خصال پادشاه در آن یاد کرده آید تا از شاهان و سروران شخصی که به عنایت الهی متعین گردد و جان و روانش از فروغ خرد نشان دارد و به طبع از چیزهای گذرنده و ناپایدار سوی هستیهای پاینده گراید … چون این نامه را بر خواند و بر خواندنش ایستادگی نماید راه رستگاری جان و خلاص روان از بیم و هراس فنا بر وی روشن گردد» (همان ج ۱ ص ۱۰۷ـ۱۰۹ با اندک تغییر).

۴) رساله تفاحه که محمد تقی دانش پژوه (ص ۴۳۶) از آن به سیب نامه تعبیر کرده است . این رساله در اصل به عربی بوده و در رسائل اخوان الصفا از آن یاد شده است . موسی بن میمون فیلسوف یهودی آن را مجعول دانسته است . ابن سبعین نیز در مراسلات خود با فردریک دوم از آن نام برده است . این رساله را ابراهیم بن حسدای در آغاز قرن سیزدهم به عبری ترجمه کرده و این ترجمه بارها چاپ شده است . ترجمه لاتینی آن در ۱۷۰۶ و ترجمه آلمانی در ۱۸۷۳ به طبع رسیده است . مرگلیوث ترجمه فارسی (باباافضل ) را با ترجمه انگلیسی در ۱۸۹۲ در > مجله انجمن سلطنتی آسیایی < منتشر ساخته است . رساله به طریق رساله فیدون که مکالمه سقراط با شاگردان است مکالمه ارسطو را به هنگام وفات در حالی که سیبی در دست داشته است با شاگردان بیان می کند (بدوی ص ۸ دانش پژوه همانجا).

۵) عرض نامه مؤلف در مقدمه رساله درباره «صفت این نامه و فایده او» گوید: «در این نامه یاد کرده شود صفت نفس مردم و قوت داننده و کننده او تا پیدا گردد انواع علوم نفس » (باباافضل کاشانی مصنفات ج ۱ ص ۱۴۷ـ۱۴۹). در عرض نامه سه گونه «عرض » یاد شده است : «عرض عالم طبیعت … و عرض عالم ملکوت … و عرض جهان ازل و عالم ربوبیت » و همه را به چهار «عرض » قسمت کرده است : ۱) عرض اجسام ۲) عرض کنندگان و کارگران در اجسام عالم و جسم مردم ۳) عرض دانسته های مردم و اقسام آن ۴) عرض دانندگان و بیان ماهیت و انیت داننده (همان ج ۱ ص ۱۵۳).

۶) جاودان نامه این رساله را پیش از آنکه در مصنفات چاپ شود حاج سید نصرالله تقوی در تهران در ۱۳۱۲ ش به چاپ رسانیده بود (دانش پژوه ص ۴۳۵). مؤلف در آغاز رساله می گوید: «این نامه ای است از ما زی برادرانی که اندرون ایشان انگیخته شود بازجستن و شناختن وانجام و آغاز خود را» (باباافضل کاشانی ج ۱ ص ۲۵۹) و آن را به چهار باب تقسیم کرده است : ۱٫ اقسام علوم به طریق کلی ۲٫ شناختن خود ۳٫ شناختن آغاز ۴٫ شناختن انجام و هر بابی دارای فصولی است . در پایان رساله گفته است که در این نامه حجت و برهان نیاورده است زیرا همه طالبان علم توانایی تألیف و ترکیب حجج و استدلالات را ندارند و اگر با ایشان از روی استدلال سخن گفته شود شاید راه بر ایشان تاریکتر گردد (همان ج ۱ص ۳۲۱). جاودان نامه ملحقی هم دارد «اندر آنکه کتاب مردم چون دلیل بود بر مدلول کتاب خدای تعالی » (همان ج ۱ ص ۳۲۳).

۷) ینبوع الحیاه در معاتبت نفس ترجمه سیزده فصل از سخنان هرمس الهرامسه و هوادریس النبی این کتاب ظاهرا در اصل چهارده فصل داشته است و منسوب است به هرمس الهرامسه یا هرمس مثلث که در عالم اسلام مرادف با «ادریس » نبی شناخته شده است . این رساله در اصل به عربی است و به نامهای زجرالنفس یا معاتبه النفس یا ینبوع الحکمه نیز خوانده شده است . متن عربی به نام زجرالنفس در ۱۸۷۳ در بن به طبع رسیده و پس از آن چندین بار در بیروت چاپ شده است (دانش پژوه ص ۵۰۰). مینوی از ترجمه باباافضل دو نسخه مختلف در دست داشته است و می گوید: «گویی خود مؤلف دو بار این ترجمه را تحریر کرده است » (باباافضل کاشانی مصنفات مقدمه مینوی ج ۱ ص ید). نسخه ای که مینوی از روی آن چاپ کرده همان مجموعه نور عثمانیه است که نسخه اساس مصنفات است .

در مجلد دوم مصنفات که در ۱۳۳۷ ش در سلسله انتشارات دانشگاه تهران منتشر شده پنج رساله از باباافضل با «تقریرات و مکاتیب و اشعار» به چاپ رسیده که ازاین قرار است :

۸) رساله نفس ارسطو طالس در آغاز این رساله آمده است : «همگی آنچه دانای یونان ارسطاطالیس یاد کرد در کتاب نفس » (همان ج ۲ ص ۳۸۹). مینوی در «حواشی و تعلیقات » رساله نفس می گوید که این رساله ترجمه یک کتاب عربی است که اخیرا (۱۳۲۹ ش ) در قاهره به چاپ رسیده است و منسوب است به اسحاق بن حنین . اما ترجمه عربی منسوب به اسحق بن حنین با کتاب ارسطو درباره نفس مطابقت نمی کند بلکه ترجمه یک روایت ملخص سریانی یا یونانی است که آن نیز از روی کتاب نفس ارسطو تهیه نشده بوده است . شاید بتوان گفت که اصل این کتاب تلخیص یکی از شروح کتاب نفس بوده است . مینوی بعضی موارد ترجمه فارسی باباافضل را با اصل عربی مقابله کرده است و نیز مقداری از اوایل کتاب النفس منسوب به اسحق بن حنین را به عین عبارت عربی نقل کرده است تا نمونه ای از شیوه ترجمه افضل الدین به دست داده باشد (همان ج ۲ ۴۶۷ـ۴۷۴). ترجمه باباافضل را اول بار ملک الشعرا بهار در ۱۳۱۶ ش در تهران چاپ کرده و مقدمه ای نیز بر آن نوشته است .

۹) مختصری در حال نفس در آغاز آن آمده است : «این مختصر گردآورده ارسطوطالیس اندر حال نفس و آن هفت باب است » و مجتبی مینوی در حاشیه می گوید: این رساله مقابله شده است با روایت عربی رساله منسوب به شیخ الرئیس ابوعلی بن سینا (همان ج ۲ ص ۴۶۱). این رساله هفت باب کوچک دارد: باب اول «اندر یافتن هر چه دانستنی است » و در این باب «اندر یافتنی » را در ترجمه «بدیهی » و «دانستنی » را در ترجمه «علم حصولی » آورده است و گفته است علم به نفس دانستنی است یعنی علم حصولی است باب دوم «اندر هستی نفس » باب سوم «اندر آنکه نفس گوهر است » باب چهارم «آنکه نفس پاک است نه تنومند» (یعنی مجرد است و جسمانی نیست ) باب پنجم «اندر آنکه نفس مرکب نیست بسیط است » باب ششم «اندر آنکه نفس زنده است و تباه شدنی نیست » (یعنی نفس پس از مرگ تن باقی و زنده است ) باب هفتم «اندر آنکه نفس اندیشه گر است ».

۱۰) رساله در علم و نطق ( منهاج مبین ) به گفته دانش پژوه این کتاب در پایان نسخه سعید نفیسی « ترجمه المنهاج المبین لاصابه الیقین » نامیده شده است گویا باباافضل « العلم و النطق » ابن سینا را در پیش چشم داشته است (ص ۵۰۰). روایت عربی این منهاج مبین به گفته مینوی در کتابخانه نور عثمانیه هست و این نسخه فارسی ترجمه آن است . در پایان یکی از نسخ خطی فارسی آمده است : «تمت ترجمه المنهاج المبین لاء صابه الیقین فی المنطق للمولی … افضل الدین محمد بن الحسن بن محمد بن خوزه » (بابا افضل کاشانی مصنفات ج ۲ ص ۵۷۹ حاشیه ).

مینوی از فصل سوم تا هشتم متن عربی را برای مطابقه با متن فارسی در ذیل رساله نقل کرده است (همان ج ۲ ص ۵۸۰ـ۵۸۲).

۱۱) مبادی موجودات نفسانی به گفته دانش پژوه (ص ۴۹۹ـ۵۰۰) این رساله در مجله جلوه ش ۳ سال ۲ شهریور ۱۳۲۴ ش ص ۱۲۱ـ ۱۲۸ به چاپ رسیده است . مؤلف در آغاز گوید: «این گفتاری است در مبادی موجودات نفسانی که آن را معلومات و مدرکات خوانند». مقصود باباافضل در این رساله آن است که «مقولات » دو گانه را امور ذهنی یا «معانی نفسانی » بخواند در برابر موجودات طبیعی یا خارجی . این مقولات ده گانه را او «معانی کلی » می نامد و می گوید یا اعراض باشند یا اجناس یا فصول یا خواص و هیچ امر از این ده معانی بیرون نشود مگر دو سه چیز: حقیقت چیز موجود. به نظر او معنی «چیز» عامتر از معنی «موجود» و معنی «حقیقت » است و معنی حقیقت عامتر از جوهر و عرض است (باباافضل کاشانی مصنفات ج ۲ ص ۵۹۶ـ۵۹۷).

۱۲) ایمنی از بطلان نفس در پناه خرد این رساله در اثبات بقای نفس است از راه بقای عقل .

۱۳) تقریرات و فصول مقطعه ازاین قرار: ۱٫ در طلب بقای عقلانی ۲٫ در شناختن اعمال خیر ۳٫ در ایمنی از فنا ۴٫ درباره دانای به ذات ۵٫ در وحدت عالم و معلوم ۶٫ در بقای نفس عاقله ۷٫ در وجود کلی ۸٫ در عقل و ذوق که چند جمله است : «معقولات فسرده اند و مذوقات گرم هر صاحب ذوقی صاحب عقل بود و نه هر صاحب عقلی صاحب ذوق بود» (همان ج ۲ ص ۶۲۵) ۹٫ در ذات و حقیقت مبدأ و هستیها ۱۰٫ در بیان تناهی اجسام ۱۱٫ شخص جزوی و حقیقت کلی که چند جمله بیش نیست ۱۲٫ در اوصاف مردم و اصناف مردم ۱۳٫ «عقل جوهر نیست » استدلالی است بر جوهر نبودن عقل از این راه که عقل از جوهر آگاه است پس جز آن است ۱۴٫ پیوستن وجود جسمانی به وجود روحانی ۱۵٫ «احاطه الفاظ کلی بر الفاظ جزوی » مقصود باباافضل آن است که هر کس که الفاظی را بر صفحه کاغذ یا بر زبان آورد آن الفاظ «جزئی » است و این الفاظ جزئی مکتوب (یا ملفوظ ) انعکاس الفاظ و معانی ذهنی است اما معانی و الفاظ ذهنی کلی است به دلیل آنکه اگر در نوشتن یا گفتن چیزی اشتباه شود به مدد آن لفظ که در ذهن ثابت است اصلاح شود پس آنچه در ذهن است ثابت و پایدار و کلی است و محیط بر الفاظ مکتوب و شفاهی ما ۱۶٫ در داننده و دانسته و عاقل و معقول ۱۷٫ حال نفوس جزوی بعد از فساد تنها در پایان این فصل گوید: «چون مزاج تن باطل گردد و آلتها و قوتهای جسمانی از کار خود بازمانند یابندگی جزوی نیز برخیزد و شواغل حسی نماند ] اما [ یابندگی به خود که وجود را ضروری بود و ذات خود اوست باقی ماند و این یافت مستدام گردد و دایما درمشاهده ذات خود بماند و از قوت نزدیک به فعل به فعل رسد که زوال و فساد نپذیرد» ۱۸٫ ضروریات سالک ۱۹٫ تقسیم مردم از حیث عقل عملی و نظری ۲۰٫ معنی و ذات حقیقت کلی ۲۱٫ در بیان حال نفس دراک بعد از مرگ تن ۲۲٫ پیشی چیز بر هست ۲۳٫ دل داناست مهبط نور هستی حق ۲۴٫ از علم موسیقی ۲۵٫ وجود به مجاهده و تجرید درست شود ۲۶٫ وصیت حکما ۲۷٫ نصایح به طالبان حکمت ۲۸٫ «بار درخت جهان » که چند جمله است : «عالم درختی است که بار و ثمره او مردم است و مردم درختی است که بار و ثمره وی خرد است و خرد درختی است که ثمره او لقای خدای تعالی است » ۲۹٫ مناسبت جان با تن ۳۰٫ فی تحقیق الدهر و الزمان ۳۱٫ نفس ناطقه از عالم غیب است ۳۲٫ سؤالات درباره آدمی (از صد و پانزده مسئله که اسکندر از استاد خویش ارسطاطالیس پرسیده ) ۳۳ تا ۳۵٫ چند فقره کوچک به عنوان ملحقات ۳۶٫ خاتمه مدارج الکمال .

۱۴) مکاتیب و جواب اسئله :

۱ «جواب نوشته ای که مولانا افضل الدین نوشته است به صدر سعید شمس الدین محمد دزواکوش »

۲ «این نوشته به صاحب سعید مجدالدین محمدبن عبیدالله نوشته است به موجب التماس او»

۳ «جواب نوشته ای که خواجه به صدر سعید شمس الدین دزواکوش نوشته است »

۴ «نسخه که در پرسش و تعزیه صدر سعید تاج الدین محمد نوشابادی نوشته اند»

۵ «ایضا من منشآته »

۶ «نامه ای دیگر»

۷ «منتجب الدین هراسکانی سؤالی چند از ایشان کرده اند او هر یک را جواب نوشته اند». این سؤالات و پاسخهای آنها از نظر فلسفه باباافضل مهم است و چون باباافضل این رساله را در پایان عمر نوشته است می توان آن را آخرین عقیده و نظریه او درباره مسایل مهم فلسفی دانست .

در سؤال اول پرسنده از طالع و سعد و نحس می پرسد و سؤال می کند که این طالع نفس جسمانی باشد از آن ارواح . پاسخ باباافضل این است که تأثیر کواکب و آسمان در اجسام زمینی تأثیر جسمی و طبیعی است «همچون آفتاب که هر چیز و هرجا که برابر وی بود از آفتاب تافته گردد و تریها متغیر شوند و حیوانات ازو پدید آیند. و هر ستاره را همچنین خاصیت است و تأثیر و هیچ معطل و بی کار نه ». یعنی ستارگان آسمان نمی توانند بدون تأثیر طبیعی و مادی در اجسام زمینی باشند. اما «سعد و نحس همه به قیاس با چیزهای متولد بود و آسمان و اجرام و کواکب او را هیچ شومی و خجستگی نیست ». این سخنان شعر ناصرخسرو را به یادمی آورد:

چوتو خود کنی اختر خویش رابد/مداراز فلک چشم نیک اختری را

و نیز: «طالع جسمانیان را بود نه روحانیان و نفسانیان را و کواکب آسمان به نفس تأثیر کنند در اجسام متولد و همه اجسام عالم به نفس متحرک اند و مسخرند نفس را. پس تأثیر اجسام در اجسام بود نه در ارواح ».

مقصود باباافضل آن است که تأثیر ستارگان مادی است و بنابراین در مواد و اجسام است اما در ارواح و نفوس انسانی نمی تواند تأثیر داشته باشد.

در سؤال دوم پرسنده می پرسد اگر طالع از آن مرکوب (جسم ) است پس بعد از مرگ طالعی نخواهد بود (یعنی زندگی پس از مرگ نخواهد بود) و اگر از آن سوار (روح ) است آیا این روح باقی در علیین در راحت و در سجین (دوزخ ) در رنج خواهد بود یا نه ؟ باباافضل می گوید ارواح پس از مرگ جدا جدا نیستند بلکه به هم می پیوندند مانند نور که از روزنه های گوناگون می تابد اما چون آن روزنه ها فانی شود شعاعها و نورها از میان نرود و یکی شود. منبع ارواح انسانها دانایی انسان است و آن جز یکی نتواند بود و علیین (یا بهشت ) وجود ارواح است به قیاس با معدن و اصلشان که دانایی بدان است اما سجیین یا دوزخ «پیوند ارواح است به قیاس با اجسام کون و فساد و تغیر حال » (باباافضل کاشانی مصنفات ج ۲ ص ۷۱۹).

در سؤال ششم پرسنده پرسیده است که کتاب کیمیای سعادت (غزالی ) را می خوانده است و آنجا در معنی «شناخت خود» (معرفت نفس ) گفته است که «روح باقی است ». او این سخن را پسندیده و با مردم گفته است ولی مردم «تعنت » کرده اند و گفت و شنود کرده اند (یعنی اعتراض کرده اند). آن گاه مردم از او دلیل بر بقای نفس خواسته اند و او به آیه «و نفخت فیه من روحی » استدلال کرده است . پاسخ باباافضل تقریبا همان پاسخ سؤال کننده است زیرا می گوید: «روح فروغ و پرتو ذات است و ذات بی فروغ نشود هرگز لاجرم باقی بود». این سؤالها و پاسخها یازده تاست و در آخر آن نوشته شده است : «این جوابها آخر سخن خواجه بود. چون به جوار رحمت حق پیوست از مرق به منتجب الدین هراسکانی فرستادند که سائل بود» (همان ج ۲ص ۷۲۸).

علاوه بر آن کتب و رسایل که به ضمیمه اشعار و بعضی رباعیات باباافضل در جلد اول و دوم مصنفات منتشر شده کتب و رسائل دیگر هم به او منسوب است از این قرار:

۱) مطالب الهیه سبعه که در ضمن مجموع الرسائل یا جامع البدائع در قاهره در ۱۹۱۹ (از ص ۲۰۱ تا ۲۰۴) چاپ شده است . این رساله که ناشرش محیی الدین صبری الکردی است به گفته دکتر محمود محمد خضیری در رساله الاسلام «مشوه » و «کثیره التحریف » است و حتی نسبت مرقی در آن به صورت محرف «موقی » ضبط شده است . به گفته خضیری ناسخ نام رساله را « آیات الابداع فی الصنعه » نوشته و ناشر آن را به « آیات الصنعه فی الکشف عن مطالب الهیه سبعه » تغییر داده است . خضیری تحلیلی از مطالب این رساله به دست داده است اما چون متن رساله به دست ما نرسیده درباره آن نمی توانیم اظهار نظر کنیم .

۲) چهار عنوان یا منتخب کیمیای سعادت دانش پژوه (ص ۴۳۵) از نسخ خطی آن آگاهی داده است . در ضمن مجموعه ای در ۱۳۰۳ در ایران چاپ سنگی شده است .

۳) رساله علم واجب دانش پژوه (ص ۴۳۶) ازنسخ خطی آن یاد کرده است .

۴) شرح و ترجمه پارسی حی بن یقظان به گفته دانش پژوه نسخه ای از آن در کتابخانه ملک تهران است (ص ۵۰۰).

۵) المفید للمستفید به گفته دانش پژوه (همانجا) در کتابخانه دانشگاه ] تهران [ ش ۱۰۳۵ در ص ۳۱۶ قسمتی از باب دوم این رساله موجود است که از غزالی دانسته شده است و با ص ۲۷ـ۲۸ چاپ تهران برابر است . سید نصرالله تقوی این رساله را از روی تنها نسخه کامل که در کتابخانه کاخ گلستان موجود است در ۱۳۱۰ ش در تهران منتشر کرد. در ۱۳۶۳ ش به ضمیمه دیوان او زیر عنوان دیوان و رساله المفید للمستفید حکیم افضل الدین محمد مرقی کاشانی از روی همان چاپ تقوی منتشر شد. شیوه نگارش فارسی این رساله اگر چه روان است با شیوه نگارش باباافضل متفاوت است . مطالب آن نیز اگر در کلیات با بعضی عقاید باباافضل مطابق باشد در بررسی دقیق چندان موافق آن نیست و بیان این مطالب محتاج شرح بیشتری است .

در مصنفات یک قصیده و چند غزل و قطعه از باباافضل چاپ شده است . قصیده اگر اصیل باشد از جهت شرح حال او مهم است زیرا به موجب آن باباافضل به تهمتی دروغ به زندان افتاده بوده است و از امیری که او را «جمال دولت و دین مفخر زمانه ایاز» می خواند می خواهد که خلاص وی را بجوید و به کار او بپردازد. در این قصیده اشاره به اطفال خود نیز می کند که متعدد بوده اند و از آنها به «یک خانه » طفل یاد می کند. از بعضی ابیات این قصیده چنان معلوم می شود که گوینده آن را به «سحر و جادو و فسون متهم » داشته اند. یک قطعه از اشعار او نیز «در صفت عقل » است و از لحاظ مضمون با عقاید فلسفی اوکه در کتابهایش آمده است مطابق است . در مصنفات ۱۸۷ رباعی از باباافضل به چاپ رسیده است که بیشتر مضامین فلسفی عرفانی دارد و یکی از رباعیات آن (شماره ۱۶۳) که از نظر عقاید فلسفی او اهمیت دارد این است :

سرتاسر آفاق جهان از گل ماست / منزلگه نور قدس کلی دل ماست

افلاک و عناصر و نبات وحیوان / عکسی زوجود روشن کامل ماست .

سعید نفیسی ۴۸۳ رباعی منسوب به باباافضل را در ۱۳۱۱ ش منتشر کرده است و چنانکه خود در مقدمه رباعیات گفته است بسیاری ازآنها منسوب به اشخاص معروف دیگر است . همچنین مقدمه مبسوطی در «احوال و آثار افضل الدین » به عنوان «کتاب اول » در ۸۱ صفحه نوشته است (عنوان کتاب دوم رباعیات باباافضل است ). عنوان هر دو کتاب که در یک جلد است رباعیات باباافضل الدین کاشانی به ضمیمه مختصری در احوال و آثار وی است . این کتاب مجددا در ۱۳۶۳ ش در تهران چاپ شده است . دیوان و رساله المفید للمستفید باباافضل با بررسی و مقابله مصطفی فیضی و حسن عاطفی و عباس بهنیا و علی شریف در تهران در ۱۳۶۳ ش به چاپ رسیده است . این کتاب یک بار هم بدون رساله المفید للمستفید در ۱۳۵۱ ش چاپ شده بود. در این کتاب ۶۸۷ رباعی منسوب به باباافضل آمده است و مصححان شرح حال باباافضل را نیز بر آن افزوده اند.

منابع :

دیوان و رساله المفید للمستفید//محمدبن حسین باباافضل کاشانی  چاپ مصطفی فیضی … ] و دیگران [ تهران ۱۳۶۳ ش هم و

رباعیات باباافضل کاشانی به ضمیمه مختصری در احوال و آثار وی به قلم سعید نفیسی تهران ۱۳۶۳ ش

هم و مصنفات چاپ مجتبی مینوی و یحیی مهدوی تهران ۱۳۳۱ـ۱۳۳۷ ش

عبدالرحمن بدوی ارسطو عندالعرب قاهره ۱۹۴۷ محمدتقی دانش پژوه

«نوشته های باباافضل » مهر سال ۸ ش ۷ (مهر ۱۳۳۱ ش ) ش ۸ (آبان ۱۳۳۱ ش )

مختصرفی ذکر الحکماء الیونانیین والملیین مجموعه شماره ۶۵۳ عربی کتابخانه اسکوریال مادرید چاپ محمدتقی دانش پژوه در فرهنگ ایران زمین ج ۷ (۱۳۳۸ ش )

محمدتقی مدرس رضوی احوال و آثار خواجه نصیرطوسی تهران ۱۳۷۰ ش

محمدبن محمدنصیرالدین طوسی مجموعه رسائل تهران [تاریخ مقدمه ۱۳۳۵ ش ]

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱ 

زندگینامه آیت الله محمد باقر کمره ‏اى خمینى(۱۴۱۶-۱۳۲۰ه.ق)(مترجم کتاب تحف العقول)

فقیه و دانشمند معظم حضرت آیت الله آقاى حاج شیخ محمد باقر کمره ‏اى خمینى از علماى مشهور و نویسندگان بنام به شمار مى‏رفت. وى پس از سال ۱۳۲۰ ق در کمره (اطراف خمین) در بیت علم و تقوا و فضیلت دیده به جهان گشود و پس از پشت سر نهادن دوران کودکى و طى تحصیلات مکتبخانه، نزد پدر بزرگوارش- مرحوم حجه الاسلام حاج شیخ محمد که از علماى تحصیل کرده حوزه علمیه اصفهان بود- مقدمات علوم را تا سطوح بیاموخت، سپس براى ادامه تحصیل به اراک رفت و پس از چند ماه در سال ۱۳۴۱ ق به قم مهاجرت کرد و به تکمیل تحصیلات و فراگیرى سطوع عالیه اشتغال ورزید.

آنگاه به درس مرحوم آیت الله العظمى حاج شیخ عبد الکریم حائرى حاضر شده و از مباحث فقهى و اصولى آن مرد بزرگ بهره‏ها برد و همزمان با آن از درسهاى آیات عظام: حاج سید ابو الحسن اصفهانى و میرزاى نائینى (که به خاطر اعتراض به سیاستهاى دولت وابسته به انگلیس ملک فیصل در عراق همراه با آیات عظام: شیخ محمد حسین اصفهانى، سید عبد الحسین حجت، سید على شهرستانى و شیخ مهدى خالصى به ایران- قم- تبعید شده بودند) فراوان بهره برد.

نیز در سال ۱۳۴۶ ق که علماى اصفهان به عنوان مخالفت با حکومت رضا خان به قم مهاجرت کرده بودند به درس مرحوم آیت الله العظمى حاج شیخ محمد رضا مسجد شاهى اصفهانى حاضر شده و از درسهاى عمومى و خصوصى وى بهره برد و مورد توجه خاص استاد قرار گرفت. وى این درسها را با فرزند استاد، مرحوم آیت الله حاج آقا مجد الدین مباحثه مى‏کرد. در سال ۱۳۴۷ ق به اصفهان رفت و به مدت دو سال مهمان استاد بود و از درسها و معاشرتهاى او بهره شایان برد. در سال ۱۳۴۹ ق به نجف رفت و در آنجا از محضر حضرات آیات عظام: سید ابو الحسن اصفهانى، میرزاى نائینى و آقا ضیاء عراقى بهره‏هاى فراوان برد و مبانى فقه و اصول خویش را استوار ساخت.

آیت الله فقید در سال ۱۳۵۸ ق (۱۳۱۸ ش) پس از مراجعت به ایران و از اندکى اقامت در وطن خویش، به شهر رى کوچید و تا پایان عمر در آنجا اقامت گزید. فقید سعید تا پایان زندگى به تدریس خارج فقه و اصول، تالیف، ترجمه، راهنمایى مردم، اقامه جماعت اشتغال داشت و زهد فراوان و قناعت بسیار از زندگى‏اش مشهود بود. بر روزه گرفتن سه ماه رجب و شعبان و رمضان، نوافل یومیه، تهجد و شب زنده دارى، رعایت مستحبات و پرهیز از مکروهات، بى‏اعتنایى به زخارف دنیا پاى مى ‏فشرد و دو بار پیاده به حج خانه خدا مشرف شد.از ذوقى‏ عالى و طبعى سرشار برخوردار بود و شعر عربى و فارسى را روان مى‏ سرود.

آثار

از آثار فراوانش تبحر و مهارت او در فقه، اصول، تفسیر، کلام و عقاید، تاریخ، تراجم، ادبیات عرب و عجم، لغت، حدیث، ملل و مذاهب اسلامى، معانى و بیان، و غیره مشهود است. از جمله کتابهایش که متجاوز از پنجاه عنوان است،

عبارتند از:

۱- تقریرات فقه و اصول اساتید خود در قم و نجف اشرف (خطى)

۲- اصول الفوائد الغرویه بر گرفته از درس اصول اساتید خویش (۲ ج: مباحث الفاظ و اصول عملیه)

۳- حاشیه بر مکاسب (خطى)

۴- رساله در مکاسب محرمه (خطى)

۵- فصل الخصومه فی الورود و الحکومه (خطى)

۶- فروع دین و نصوص احکام یا فقه فارسى (۴ ج)

۷- راهنماى حج

۸- خداشناسى (ج ۱)

۹- الدین فی طور الاجتماع (۵ ج، سه جلد آن به چاپ رسیده)

۱۰- ستون دین

۱۱- روحانیت در اسلام (۲ ج)

۱۲- مرامنامه اتحاد روحانیون و علماى اسلام

۱۳- السیف المشتهر فی تحقیق اسم المصدر (این کتاب که بسیار مورد تشویق مرحوم شیخ محمد رضا اصفهانى قرار گرفت، خطى است)

۱۴- هدیه عید نوروز یا عروس مدینه

۱۵- خودآموز علم بلاغت

۱۶- خودآموز صرف زبان عربى

۱۷- انتخابات اساسى حکومت ملى یا اصلاح مجلس شوراى ملى

۱۸- کانون حکمت قرآن (تفسیر سوره لقمان)

۱۹- کانون عفت قرآن (تفسیر سوره یوسف)

۲۰- ترجمه و شرح اصول کافى (۴ ج)

۲۱- ترجمه و شرح روضه کافى

۲۲- ترجمه امالى شیخ صدوق

۲۳- ترجمه خصال صدوق

۲۴- ترجمه کمال الدین و تمام النعمه

۲۵- ترجمه کنز الفوائد کراجکى به نام «گنجینه معارف شیعه امامیه»

۲۶- ترجمه نفس المهموم محدث قمى به نام «رموز الشهاده»

۲۷- ترجمه جلد دوم الکنى و الالقاب به نام «مشاهیر دانشمندان اسلام»

۲۸- ترجمه (شیوا و متین) «مفاتیح الجنان»

۲۹- ترجمه بحار الانوار- کتاب السماء و العالم به نام «آسمان و جهان» (۱۰ ج)

۳۰- ترجمه «تحف العقول»

۳۱- ترجمه «الغارات» ابو ابراهیم ثقفى

۳۲- حمزه سالار شهیدان در جنگ احد

۳۳- همت بلند، پرتوى از زندگانى سید الشهداء ترجمه «سمو المعنى فی سمو الذات».

۳۴- نیز در مقدمه کتابهایى که ترجمه کرده است، شرح احوال مؤلف و معرفى کتاب را به تفصیل نگاشته که خود کتابى جداگانه را تشکیل مى ‏دهد.

۳۵- دیوان اشعار (خطى).

۳۶- حکومت شاهى مایه تباهى (تأیید جمهورى اسلامى).

۳۷- پاسدارى از حکومت جمهورى اسلامى.

۳۸- مروارید حکمت (نظم کلمات قصار على علیه السلام در نهج البلاغه).

این مرد بزرگ از تمام اساتید خویش اجازه اجتهاد و روایت داشته و اجازه اجتهادش از مرحوم آیت الله حائرى بسیار قابل توجه است.

رحلت

آن عالم فرزانه پس از عمرى سرشار از خدمات دینى، اجتماعى و علمى در ۹۵ سالگى در تاریخ ۵ محرم الحرام ۱۴۱۶ ق (۱۴ خرداد ۱۳۷۴ ش) بدرود حیات گفت و در صحن حرم مطهر حضرت عبد العظیم حسنى- علیه السلام- به خاک سپرده شد.[۱]


[۱] ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول / ترجمه کمره‏ اى – تهران، چاپ: ششم، ۱۳۷۶ ش.

زندگینامه شیخ جعفر کاشف الغطاء (متولد ۱۱۵۴-متوفى ۱۲۲۸ ه.ق)

شیخ جعفر کاشف الغطاء در سال ۱۱۵۴ ق در نجف اشرف به دنیا آمد و از همان اوان کودکی به تحصیل علوم دینی پرداخت، در آغاز، مقدمات را نزد پدر آموخت سپس در محضر  آیت الله وحید بهبهانى و آیت الله سید مهدى بحرالعلوم به شاگردی پرداخته است.

 کتاب معروف او در فقه به نام کشف الغطا است.  وی شاگردان بسیارى تربیت کـرده اسـت؛ سـیـد جواد صاحب مفتاح الکرامه و شیخ محمد حسن صاحب جواهر الکلام از جمله شـاگـردان اویـند. او چهار پسر داشته که هر چهار تن ازفقها بوده اند کاشف الغطا معاصر فتحعلى شـاه اسـت و در مـقـدمـه کشف الغطا او رامدح کرده است و در سال ۱۲۲۸ ه ق درگذشته است کاشف الغطا در فقه نظریات دقیق و عمیقى داشته و از او به عظمت یاد مى شود  .

شیخ جعفر کاشف الغطا, فقیه بزرگ و مجتهد وارسته در عصر خویش بوده است یکى از بزرگان او را چنین توصیف مى کند:

بـزرگ بـزرگـان , شمشیر بران اسلام ، استاد پژوهش و تحقیق ، آیت عجیب خداوند که عقلها از درک آن قـاصـرنـد و زبانها لال اگر به علم و دانش او بنگرى، کتاب کشف الغطایش که در هنگام سـفـر نوشته است ،تو را از امرى سترگ باخبر مى سازد واز مقامى والا در مراتب علوم دینى او، چه اصول باشد و چه فروع آگاه مى کند.

آرى، مـرحـوم استاد میرزا حسین نورى ، صاحب مستدرک الوسائل (ره ) این چنین کاشف الغطا را ستایش مى کند و توصیف مى نماید  .

درست است در هر عصر, عالمان بزرگى داشته ایم که از نظر علم و تقوى کم نظیر بوده و همتایى نـداشـتـند, ولى امروز سخن از شخصیتى است عالیقدر وبزرگ مرتبه که با کتاب ارزنده کشف الـغـطا خود فقه و دشواریهاى فقه را شکافت وهمانند کشتى که حباب دریا را مى شکافد نام آن بزرگوار جعفر بن شیخ خضر جناجى نجفى و معروف به کاشف الغطا است او در سال ۱۱۵۴ ه ق در نجف اشرف چشم به جهان گشود و از همان اوان کودکى به تحصیل علوم دینى پرداخت در آغازمقدمات را نزد پدر خود آموخت و سپس از محضر بزرگانى نظیر: شیخ محمد مهدى فتونى و آقا محمد باقر وحید بهبهانى و سید مهدى بحرالعلوم کسب دانش کرد و به مرتبت والایى از علم و عمل نائل آمد که بزرگان در حق او گفته هایى دارند.

اخلاق

کـاشـف الـغـطـا داراى اخـلاق الـهـى بود وارسته ، فروتن ، سخاوتمند، غیور،متواضع، مجاهد و با مـسـتـمندان از هر راهى که مى توانست براى فقرا پول جمع آورى مى کرد و بر آنان انفاق مى نمود حتى نوشته اند که گاهى خود به پول جمع کردن مى پرداخت و در عباى خود پول جمع آورى و در همان مجلس بر فقرا و بیچارگان تقسیم مى نمود.

در دل شب ، براى عبادت و راز و نیاز بیدار مى شد و تا سپیده دم ، در حال تضرع و گریه و زارى بود و صـبـحـگـاهـان بـراى درس و بحث ، و براى مقابله با دشمنان دین ومذهب، همانند شیر در این میدانهاى خطرناک وارد مى شد و همواره پیروز و سربلندبود شب که فرا مى رسید، هنگام خوابیدن بـه مـحـاسـبه نفس خویش مى پرداخت وگاهى خطاب به خویشتن مى گفت : در کوچکى ترا جـعـیـفـر (جعفر کوچولو)مى گفتند, سپس جعفر شدى ، و پس از آن شیخ جعفر، و سپس شیخ الاسلام،پس تا کى خدا را معصیت مى کنى و این نعمت را سپاس نمى گویى ؟

هـمیشه مردم را به خواندن نماز جماعت سفارش مى کرد و بر این امر اهمیت فراوان قائل بود غالبا در مسجدى که مى رفت , نماز ظهر را با مردم مى خواند، سپس براى نماز عصر، یکى از مؤمنین را ـ که عدالتش ثابت بود ـ به عنوان امام جماعت برمى گزید و خود نیز به او اقتدا مى کرد.

مـیرزاى نورى (ره ) در مستدرک مى نویسد: سید مرتضى نجفى که مرد عادل و باتقوى و فرد مـورد اعتمادى است و در اوایل عمرش شیخ جعفر را درک کرده بود,به من گفت : روزى شیخ جعفر براى نماز ظهر تاخیر کرد و به مسجد نیامد مردم که ازآمدن شیخ ناامید شدند, شروع کردند نـمـاز را فرادى خواندند چیزى نگذشته بود که شیخ وارد مسجد شد و با ناراحتى مردم را سرزنش کـرد کـه چـرا نـمـاز را فرادى مى خوانید؟

مگر یک نفر عادل بین شما نیست که به او اقتدا کنید؟

سـپس مؤمنى رادید که تا اندازه اى امکانات مالى نیز داشت، و نماز مى خواند فورا به او اقتدا کرده وبـه نـماز ایستاد مردم که شیخ را دیدند به آن مؤمن اقتدا کرده، همه پشت سر اوایستادند و اقتدا کـردنـد آن مـؤمن به قدرى شرمنده شد که نمى دانست چگونه نماز راتمام کند پس از اداى نماز ظهر کنار رفته و به شیخ عرض کرد: باید نماز عصر را خودجناب عالى امامت کنید شیخ خوددارى کرد او اصرار نمود، تا اینکه بالاخره شیخ ‌گفت : حال که اصرار مى کنى، اگر پولى بدهى که همین جـا بر فقرا تقسیم کنیم ، از امامت تو صرف نظر مى کنیم آن مرد پذیرفت و دویست شامى (که پول رایج آن زمان بود) به شیخ پرداخت و شیخ جعفر قبل از شروع به نماز عصر، دستور داد فقرا را جمع کنند وهمانطور پولها را بر آنها تقسیم نمود سپس به نماز ایستاد.

شـیـخ نـسـبت به مذهب خیلى تعصب داشت و در برابر دشمنان حق ، بى پروامى ایستاد و مقاومت مـى کرد هنگامى که وهابیها به نجف یورش آوردند و به غارتگرى و جنایت دست زدند، شیخ جعفر بـزرگ بـا دسـت و زبان با آنان جهاد کرد واز مذهب دفاع نمود, تا آنجا که جبهه اى در مقابل آنان گـشـود و رزمـنـدگـانـى را بـراى دفـاع از دین آماده ساخت و خود همراه علما و بزرگان دین پیشاپیش آنان به راه افتادو پس از نبردى سهمگین آنان را تار و مار کرده ، از نجف راند و رئیس آنها کـه سـعـود نـام داشـت (و شـایـد از نـیاکان ملک فهد، پادشاه کنونى عربستان باشد ) ناچار پا به فـرارگذاشته و براى انتقام جویى به کربلا حمله کرد، چون دیگر توان مقاومت در برابریاران شیخ جـعـفـر را نـداشـت و اهـل کـربلا با اینکه بیشتر از اهل نجف بودند, تاب مقاومت نیاورده ،تسلیم سـتـمگران شدند پس از آن حادثه براى اینکه نجف اشرف ازهر گزندى مصون بماند, شیخ جعفر قـیـام بـه ساختن سور نجف (دیوارى بزرگ دراطراف نجف اشرف ) نمود و محمد حسن خان صدر اصفهانى به دستور آن بزرگوارکار ساختمانى این سور مهم را به عهده گرفت و بنا کرد.

یـکى از کارهاى مهم شیخ جعفر را نیز مى توان مقابله با میرزا محمد اخبارى نام برد این شخص از بزرگترین دشمنان مراجع اصولى بود که تهمتهاى ناروا و زشت به علما مى زد و در گوشه و کنار فعالیت زیادى بر علیه آنان مى کرد شیخ جعفر براى کوبیدن او ناچار به رى سفر کرده و به تبلیغ بر عـلـیه آن فرد اخبارى مشغول شد و دراین زمینه ،نامه ها و رساله هاى مفصلى در رد میرزا محمد اخـبارى و مذهب او نوشت و آن قدر کوشش کرد تا اینکه حرکت او را در نطفه خفه کرد و میرزاى اخبارى ازترس او پا به فرار گذاشت .

آثار علمى و شاگردان

آثـار علمى کاشف الغطا منحصر به چند کتاب فقهى نیست، بلکه یکى از آثارمهم عملى و علمى او را مى توان تربیت کردن فرزندانى برجسته و فقیه ذکر نمود که هر یک دریایى از علم و دانش بودند شـیـخ جعفر داراى سه فرزند مجتهد بود که هر سه از فقهاى بنام شیعه اند و بزرگترین آنها شیخ موسى است که پدر براى وى احترامى فوق العاده قائل بود و برخى از تالیفات این فرزند به خواهش پـدر بـوده اسـت شـیـخ ‌جـعـفر این فرزندش را بر تمام فقها، به استثناى شهید اول و محقق برتر مى دانست درحق او گفته شده است : کسى همانند شیخ موسى آگاه به قوانین فقه نبوده است دوفرزند دیگرش شیخ على و شیخ حسن مى باشند که هر دو مجتهد بوده اند.

شـیـخ جعفر پنج داماد داشته است که این پنج داماد نیز هر کدام از فقهاى به نام شیعه مى باشند و آنها عبارتند از:.

۱ ـ شیخ اسد اللّه تسترى کاظمى، صاحب کتاب المقابیس .

۲ ـ شیخ محمد تقى رازى اصفهانى ، صاحب هدایه المسترشدین .

۳ ـ سید صدر الدین موسوى عاملى .

۴ ـ آقا محمد على هزار جریبى .

۵ ـ شیخ محمد, پدر شیخ راضى .

کـاشـف الـغـطـا را شـاگردان بسیار دیگرى نیز هست که بیشتر آنها از مجتهدین وشخصیتهاى برجسته تاریخ بوده اند و ما براى تیمن و تبرک نام برخى از آنها را ذکرمى کنیم :

۱ ـ سید جواد عاملى , مؤلف کتاب ارزنده مفتاح الکرامه که شرح او خواهد آمد.

۲ ـ شـیـخ محمد حسن نجفى , صاحب جواهر الکلام که خود نیز به نام کتابش ,یعنى صاحب جـواهـر مـعـروف است هیچ فقیه و مجتهدى از این کتاب ارزشمندمستغنى نیست و نمى تواند باشد.

۳ ـ سید محمد باقر صاحب انوار.

۴ ـ حاج محمد ابراهیم کرباسى , صاحب اشارات .

۵ ـ شیخ قاسم مجیب الدین عاملى نجفى .

۶ ـ ملا زین العابدین سلماسى .

۷ ـ شیخ عبدالحسین اعسم .

۸ ـ سید باقر قزوینى .

۹ ـ آقا جمال .

۱۰ ـ شیخ حسین نجفى .

تالیفات

شیخ را مؤلفات بسیارى نیست , ولى آنچه نوشته است ، عالى و ارزنده است :

۱ ـ مهم ترین و عالى ترین کتاب وى، کتاب کشف الغطا است که در عبادات مى باشد، تا آخر باب جهاد و در آخر نیز کتاب وقف را بر آن افزوده است .

شیخ جعفر این کتاب را در سفر تالیف کرده و از کتابهاى فقهى ،به جز قواعدعلا مه ، همراه نداشته است و این کتاب از عجایب روزگار است ،آنچنان که مؤلفش بود.

۲ ـ شرح قواعد علا مه .

۳ ـ کتاب الطهاره که خیلى مفصل است و در آن اقوال دانشمندان نیز در باب طهارت بررسى شده است .

۴ ـ بغیه الطالب , در طهارت و نماز.

۵ ـ العقائد الجعفریه فی اصول الدین .

۶ ـ غایه المامول فی علم الاصول .

۷ ـ شرح الهدایه للطباطبائى .

۸ـ الـحـق فـی تصویب المجتهدین و تخطئه الاخباریین ، کتابى است استدلالى در رد اخباریین و اظهار حق اصولیین .

۹ ـ رساله منهج الرشاد لمن اراد السداد شاید اولین کتابى است که در ردوهابیان نوشته شده است .

شیخ جعفر همچنین داراى قریحه اى شعرى بوده و دیوان شعرى از او موجوداست که در آن اشعار بسیار جالب و زیبا سروده است

بین او و استادش آیه اللّه سید مهدى بحر العلوم (ره ) اشعار زیادى رد و بدل مى شد که در کتابهاى ادبى ثبت است .

وفات

سرانجام شیخ جعفر کاشف الغطا پس از گذراندن عمرى سرشار از خدمت به مکتب و امت اسلام ، در روز چـهـارشـنبه، ۲۲ یا ۲۷ رجب سال ۱۲۲۸ ه ق ، پس از هفتادو چهار سال زیستن پربرکت در دنیا، به لقاى خدا شتافت و زندگى جاودان خود راآغاز کرد.

ستایش بزرگان از کاشف الغطاء:

صاحب مفتاح الکرامه در مقدمه کتابش او را به عنوان‏«امام،علامه مورد اعتماد ومقدس و بزرگترین دانشمند»مى‏ستاید.

در روضات الجنات چنین آمده است:

«او از استادان بزرگ فقه و کلام بود که به احکام دین آشنایى و معرفت کامل‏داشت و مذهب را همواره ترویج مى‏کرد.مورد تقدیر و احترام خاص و عام بود.درچشم بزرگان بزرگ مى‏نمود،در امر به معروف و نهى از منکر بسیار جدى و کوشا،و درکشاکش روزگار ثابت و استوار بود.

عرب و عجم از او فرمان مى‏بردند و اوامرش را به جان و دل مى‏خریدند.دردین و دنیا بر همطرازانش تفوق و برترى داشت.در خانواده‏اى که به علم شهرت‏نداشت،پیدا شد،ولى بزرگترین عالم عصر شد.در عین حال که وقار و هیبت و قدرت‏داشت،داراى تواضع و فروتنى و ملاطفت‏بسیار بود.در هیات ظاهریش با دیگران‏تفاوتى نداشت.او انسانى شجاع و نیرومند در دین،و داراى همتى والا بود.گویند درآغاز طلبگى آن قدر فقیر و تهى‏دست‏بود که با نماز و روزه استیجارى زندگى روزمره‏خود را مى‏گذراند و با همین وضع درس مى‏خواند و تحصیل علم مى‏کرد.»

از استاد اعظم شیخ مرتضى انصارى نقل شده است که فرمود:«اگر کسى آن‏ قواعد و اصولى را که شیخ جعفر در کتاب کشف الغطایش جا داده است‏بداند،نزد من‏ مجتهد خواهد بود.»

شیخ عبد الحسین تهرانى(ره)مى‏گوید:«اگر مواظبت او را بر سنن و آداب واحکام ببینى و عبادت و مناجاتش را در سحرگاهان بشنوى،و گریه و زاریش را در دل‏شب بنگرى،مى‏بینى از همان کسانى است که امیر المؤمنین(ع)براى یکى از اصحابش‏به نام احنف بن قیس تعریف مى‏کرد و تو را به شگفتى خواهد واداشت.هنگامى که‏ببینى او با آن مکانت و منزلت و همچنین با آن هیبت و وقارش در راه خدمت‏به بینوایان‏و بیچارگان و تهى‏دستان قرار دارد و در این راه مایه مى‏گذارد و همواره در صددچاره‏جویى براى مستمندان و فقیران است،و در این باره داستانهاى زیادى از او نقل‏مى‏کنند که اگر در یک جا گردآورى شود،کتابى ظریف خواهد بود.»

اخلاق کاشف الغطاء:

کاشف الغطاء داراى اخلاق الهى بود.وارسته،فروتن،سخاوتمند،غیور،متواضع،مجاهد و با مستمندان از هر راهى که مى‏توانست‏براى فقرا پول جمع‏آورى‏مى‏کرد و بر آنان انفاق مى‏نمود. حتى نوشته‏اند که گاهى خود به پول جمع کردن‏مى‏پرداخت و در عباى خود پول جمع‏آورى و در همان مجلس بر فقراء و بیچارگان‏تقسیم مى‏نمود.

در دل شب،براى عبادت و راز و نیاز بیدار مى‏شد و تا سپیده دم،در حال تضرع‏و گریه و زارى بود،و صبحگاهان براى درس و بحث،و براى مقابله با دشمنان دین ومذهب،همانند شیر در این میدانهاى خطرناک وارد مى‏شد و همواره پیروز و سربلندبود.شب که فرا مى‏رسید،هنگام خوابیدن به محاسبه نفس خویش مى‏پرداخت و گاهى‏خطاب به خویشتن مى‏گفت:«در کوچکى ترا«جعیفر»(جعفر کوچولو)مى‏گفتند،سپس‏«جعفر»شدى،و پس از آن‏«شیخ جعفر»،و سپس‏«شیخ الاسلام‏»،پس تا کى‏خدا را معصیت مى‏کنى و این نعمت را سپاس نمى‏گویى؟»

همیشه مردم را به خواندن نماز جماعت‏سفارش مى‏کرد و بر این امر اهمیت‏فراوان قائل بود. غالبا در مسجدى که مى‏رفت،نماز ظهر را با مردم مى‏خواند،سپس‏براى نماز عصر،یکى از مؤمنین را-که عدالتش ثابت‏بود-به عنوان امام جماعت‏برمى‏گزید و خود نیز به او اقتداء مى‏کرد.

میرزاى نورى(ره)در مستدرک مى‏نویسد:«سید مرتضى نجفى‏»که مرد عادل وبا تقوى و فرد مورد اعتمادى است و در اوایل عمرش شیخ جعفر را درک کرده بود،به‏من گفت:«روزى شیخ جعفر براى نماز ظهر تاخیر کرد و به مسجد نیامد.مردم که از آمدن شیخ ناامید شدند،شروع کردند نماز را فرادى خواندند.چیزى نگذشته بود که‏شیخ وارد مسجد شد و با ناراحتى مردم را سرزنش کرد که چرا نماز را فرادى‏مى‏خوانید؟مگر یک نفر عادل بین شما نیست که به او اقتداء کنید؟سپس مؤمنى را دیدکه تا اندازه‏اى امکانات مالى نیز داشت،و نماز مى‏خواند.فورا به او اقتداء کرده و به نمازایستاد.مردم که شیخ را دیدند به آن مؤمن اقتداء کرده،همه شت‏سر او ایستادند واقتداء کردند.آن مؤمن به قدرى شرمنده شد که نمى‏دانست چگونه نماز را تمام کند.

پس از اداى نماز ظهر کنار رفته و به شیخ عرض کرد:باید نماز عصر را خود جناب عالى‏امامت کنید.شیخ خوددارى کرد.او اصرار نمود،تا اینکه بالاخره شیخ گفت:حال که‏اصرار مى‏کنى،اگر پولى بدهى که همین جا بر فقرا تقسیم کنیم،از امامت تو صرف نظرمى‏کنیم.آن مرد پذیرفت و دویست‏شامى(که پول رایج آن زمان بود)به شیخ پرداخت‏و شیخ جعفر قبل از شروع به نماز عصر،دستور داد فقرا را جمع کنند و همانطور پولهارا بر آنها تقسیم نمود.سپس به نماز ایستاد. »

شیخ نسبت‏به مذهب خیلى تعصب داشت و در برابر دشمنان حق،بى‏پروامى‏ایستاد و مقاومت مى‏کرد.هنگامى که وهابیها به نجف یورش آوردند و به غارتگرى‏و جنایت دست زدند،شیخ جعفر بزرگ با دست و زبان با آنان جهاد کرد و از مذهب‏دفاع نمود،تا آنجا که جبهه‏اى در مقابل آنان گشود و رزمندگانى را براى دفاع از دین‏آماده ساخت و خود همراه علماء و بزرگان دین پیشاپیش آنان به راه افتاد و پس ازنبردى سهمگین آنان را تار و مار کرده،از نجف راند و رئیس آنها که سعود نام داشت(وشاید از نیاکان ملک فهد،پادشاه کنونى عربستان باشد.)ناچار پا به فرار گذاشته و براى‏انتقام جویى به کربلا حمله کرد،چون دیگر توان مقاومت در برابر یاران شیخ جعفر رانداشت.و اهل کربلا با اینکه بیشتر از اهل نجف بودند،تاب مقاومت نیاورده، تسلیم‏ستمگران شدند.پس از آن حادثه براى اینکه نجف اشرف از هر گزندى مصون بماند، شیخ جعفر قیام به ساختن‏«سور نجف‏»(دیوارى بزرگ در اطراف نجف اشرف)نمودو محمد حسن خان صدر اصفهانى به دستور آن بزرگوار کار ساختمانى این سور مهم را به عهده گرفت و بنا کرد.

یکى از کارهاى مهم شیخ جعفر را نیز مى‏ توان مقابله با میرزا محمد اخبارى نام‏برد.این شخص از بزرگترین دشمنان مراجع اصولى بود که تهمتهاى ناروا و زشت‏به‏علماء مى‏زد و در گوشه و کنار فعالیت زیادى بر علیه آنان مى‏کرد.شیخ جعفر براى‏کوبیدن او ناچار به رى سفر کرده و به تبلیغ بر علیه آن فرد اخبارى مشغول شد و در این‏زمینه،نامه‏ها و رساله‏هاى مفصلى در رد میرزا محمد اخبارى و مذهب او نوشت و آن‏قدر کوشش کرد تا اینکه حرکت او را در نطفه خفه کرد و میرزاى اخبارى از ترس او پابه فرار گذاشت.

تالیفات شیخ:

شیخ را مؤلفات بسیارى نیست،ولى آنچه نوشته است،عالى و ارزنده است:

۱-مهم‏ترین و عالى‏ترین کتاب وى،کتاب‏«کشف الغطاء»است که در عبادات‏مى‏باشد،تا آخر باب‏«جهاد».و در آخر نیز کتاب وقف را بر آن افزوده است.

شیخ جعفر این کتاب را در سفر تالیف کرده و از کتابهاى فقهى،به جز قواعدعلامه،همراه نداشته است و این کتاب از عجایب روزگار است،آنچنان که مؤلفش بود.

۲-شرح قواعد علامه

۳-کتاب الطهاره که خیلى مفصل است و در آن اقوال دانشمندان نیز در باب‏طهارت بررسى شده است.

۴-بغیه الطالب،در طهارت و نماز

۵-العقائد الجعفریه فی اصول الدین

۶-غایه المامول فی علم الاصول

۷-شرح الهدایه للطباطبائى

۸-الحق فی تصویب المجتهدین و تخطئه الاخباریین،کتابى است استدلالى دررد اخباریین و اظهار حق اصولیین

۹-رساله منهج الرشاد لمن اراد السداد.شاید اولین کتابى است که در رد وهابیان‏نوشته شده است.

شیخ جعفر همچنین داراى قریحه‏اى شعرى بوده و دیوان شعرى از او موجوداست که در آن اشعار بسیار جالب و زیبا سروده است.در یکى از اشعارش چنین خودرا معرفى مى‏کند:

انا اشعر الفقهاء غیر مدافع فی الدهر بل انا افقه الشعراء شعرى اذا ما قلت دونه الورى بالطبع لا بتکلف الالقاء کالصوت فی قلل الجبال اذا علا للسمع هاج تجاوب الاصداء

(من شاعرترین فقیهان دنیا،بدون استثناء هستم،بلکه فقیه‏ ترین شاعرانم.

هنگامى که شعرى مى ‏سرایم،جهان آن را ثبت مى‏کند،چرا که طبع من ادیبانه است وتکلفى ندارد.همانند صدایى است که در قله‏هاى کوه‏ها مى ‏پیچد و فورا گوش شنونده‏صداهاى زیادى که گویا آن صدا را جواب مى‏ دهند،مى‏ شنود که از این سو و آن سوبرانگیخته مى‏ شوند.)

بین او و استادش آیه الله سید مهدى بحر العلوم(ره)اشعار زیادى رد و بدل‏مى‏شد که در کتابهاى ادبى ثبت است.

رحمه الله علیه رحمه واسعه

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی

زندگینامه آیت الله محمد حسین کاشف الغطاء (متوفاى ۱۳۳۳ ه.ش)

kashef-al-gheta2_143331ولادت
شیخ محمد حسین کاشف الغطا در سال ۱۲۹۴ ق . در محله عماره نجف دیده به جهان گشود.
جد او آیه الله شیخ جعفر کاشف الغطا (متوفى ۱۲۲۸ ق .) سرشناس ترین و پرآوازه ترین فرد این خاندان است و فرزندان و نوادگان وى از دانشمندان و مجتهدان بزرگ عراق بودند. آیه الله شیخ على کاشف الغطا (متوفاى ۱۳۲۰ ق .) – پدر قهرمان این دفتر – از مراجع بلند پایه تقلید عراق بود.


سالهاى سبز


محمد حسین در ده سالگى وارد حوزه علمیه نجف شد. ادبیات عرب ، حساب ، نجوم ، فقه و اصول را با پشتکار و شوق فراوان فراگرفت . عطش ‍ یادگیرى او را بى قرار کرده بود. نوجوان بود و آرزومند فراگیرى علوم بیشتر.
محمد حسین در کنار تحصیل علوم حوزوى به مطالعه عمیق در ادبیات عرب پرداخت . ذوق ادبى خوبى داشت . نثر و نظم زیباى نوشته ها و سروده هاى او از ابتداى نوجوانى ، هویداى روح لطیف و مهربانش بود. محمد حسین از ابتداى نوجوانى به سرودن شعر و نویسندگى پرداخت . پانزده ساله بود که کتاب ((العبقات العنبریه …)) را درباره خاندان خود نوشت . هنوز هیجده بهار بیش ندیده بود که دروس سطح حوزه را به پایان برد و به درس خارج فقه و اصول آیه الله سید محمد کاظم یزدى و آیه الله آخوند خراسانى راه یافت .


روح ناآرامى داشت . ادبیات عرب و تاریخ نتوانست عطش ذهنش را فرو نشاند. به امید اینکه گمشده اش را در اشعار شاعران و تاریخ خاندانش ‍ بیاید، سالها در وادى شعر و ادب و تاریخ گام نهاد. اما باز تشنه بود. شگفت که خود نمى دانست تشنه چیست ! به سراغ برکه حکمت و فلسفه رفت تا روح تشنه اش را سیراب نماید. وى در این باره مى گوید:تمام کتابهاى صدرالمتاءلهین ، ملاصدرا شیرازى – از مشاعر، عرشیه و شرح هدایه گرفته تا اسفار و شرح اصول کافى – را نزد استادان برجسته آموختم ….


زمانى نیز به یادگیرى علم حدیث ، تفسیر و عرفان پرداخت تا بتواند اندکى از عطش خود بکاهد. به کتابهاى فصوص ، نصوص ، فکوک و دیوان اشعار مولوى ، جامى و… پناه برد.سالها نزد استادان برجسته حوزه علمیه نجف مانند آیات بزرگوار مصطفى تبریزى ، میرزا محمد باقر اصطهباناتى ، احمد شیرازى ، على محمد نجف آبادى ، ملا على اصغر مازندرانى ، حاج آقا رضا همدانى ، محمد تقى شیرازى و علامه حسین نورى (محدث نورى ) به شاگردى پرداخت .


در این میان ، کاشف الغطا علاقه وافرى به محدث نورى داشت . محدث نورى از کارشناسان سرشناس علم حدیث بود. کاشف الغطا همواره با استاد نشست و برخاست داشت . از پندهاى استاد براى سیر و سلوک و پیمودن راههاى سعادت بهره مى جست . روزى به استاد گفت : رطوبت جوانى در جان من رسوخ کرده و مرا از برخاستن براى نماز شب سنگین نموده است . از این رو، در برخى از شبها، نماز شب از دستم مى رود. استاد فریاد برآورد: چرا؟ چرا؟ برخیز! برخیز!


کاشف الغطا سالها پس از رحلت استاد، از آن سرزنش استاد یاد مى کند مى گوید: صداى استاد مرحومم ، در هر شب ، پیش از سحر مرا براى نماز شب بیدار مى کند.
کاشف الغطا چند دوره در درس خارج فقه و اصول آیه الله سید محمد کاظم یزدى و آیه الله آخوند خراسانى شرکت کرد(۲۸۳) تا توانست قله اجتهاد را فتح نماید. وى شرحى بر کتاب ((العروه الوثقى )) نوشته آیه الله سید محمد کاظم یزدى نگاشت که احتمالا نخستین شرحى است که بر این تاب نوشته شده باشد، این شرح چهار جلد است .

آیه الله کاشف الغطا پس از سالها تحصیل و رسیدن به مقام اجتهاد، به تدریس آموخته هایش براى طلاب جوان پرداخت . دهها طلبه در مسجد هندى و مقبره میرزاى شیرازى در صحن حرم حضرت على علیه السلام گرد مى آمدند و در درس او شرکت مى جستند.

سه یار


استعمارگران براى چپاول کشورهاى اسلامى بهترین راه را در تفرقه انداختن بین مسلمانان دیده اند. برخى از دانشمندان اهل سنت نیز ناآگاهانه آب به آسیاب دشمن مى ریخته اند. گروهى نیز آگاهانه به شیعه حمله ور شده و در سخنان و کتابهایشان علیه شیعه وارد میدان شده اند. جرجى زیدان (متوفى ۱۹۱۴ م ) نویسنده شهیر اهل سنت درباره شیعه مى نویسد: ((شیعه طایفه اى کوچک بود که آثار قابل اعتنایى نداشت . اکنون شیعه اى در دنیا وجود ندارد.)) از آن پس سه دانشمند شیعى با هم پیمان مى بندند که به معرفى شیعه و آثار آن بپردازند. آیه الله سید حسن صدر (متوفى ۱۳۵۴ ق .) و علامه شیخ آقا بزرگ تهرانى (متوفى ۱۳۸۹ ق .) با کاشف الغطا عهد مى بندند که به یاوه هاى جرجى زیدان پاسخ دهند. قرار شد که آیه الله صدر درباره نقش شیعیان در تاءسیس علوم اسلامى کتابى بنویسد. او پس از سالها تحقیق موفق شد کتاب ((تاءسیس الشیعه لعلوم الاسلامیه )) را بنویسد.


علامه شیخ آقابزرگ تهرانى متعهد شد که فهرستى براى کتابهاى نوشته شده به دست شیعیان بنویسد. او سالیان دراز به کاوش و جستجو پرداخت . به کشورهاى اسلامى سفر کرد. تا تلاشى جانفرسا، با مراجعه به کتابخانه هاى فراوان توانست فهرست آثار شیعیان در طول تاریخ ، که شامل بیش از پنجاه هزار کتاب در موضوعهاى مختلف را، از فقه ، اصول ، فلسفه ، تفسیر، کلام ، ادبیات ، پزشکى ، فیزیک ، جبر، مثلثات ، ریاضیات ، تاریخ ، جغرافیا و…بود، تهیه نماید و به معرفى اجمالى آنها بپردازد. ((الذریعه الى تصانیف الشیعه )) اثر گرانسنگ او در ۲۹ جلد به چاپ رسید.


کاشف الغطا کتاب ((تاریخ آداب اللغه )) جرجى زیدان را نقد کرد. کاشف الغطا بر کتاب جرجى زیدان ، در ((بوینوس آیرس )) آرژانتین به چاپ دوم رسید.


سفرهاى پربار


کاشف الغطا در سفر حج با دانشمندان اهل سنت حجاز به گفتگو نشست و آنها را به وحدت فرا خواند. ((نزهه السمر و نهزه السفر)) سفر نامه حج اوست . سپس به سوریه و لبنان رفت و مسلمانان را با ترفندهاى استعمارگران و راههاى مبارزه با آنها آشنا کرد. با علماى شیعه و سنى سخن گفت . پرهیز از اختلاف و همکارى دانشمندان شیعه و سنى از سخنان اوست که با اندیشمندان در میان مى گذاشت . کاشف الغطا در لبنان ازدواج کرد. پس از ماهها اقامت در لبنان که به گفتگو با دانشمندان بر جسته شیعه ، سنى و مسیحى ، نقد مقاله ها و فعالیتهاى تبلیغى و علمى گذشت ، به مصر رفت و به تدریس در ((الازهر))، بزرگترین حوزه علمیه جهان اهل سنت پرداخت ، او که نفوذ مسیحیت در مصر را احساس مى کرد. با کشیشان درباره انجیل و مسیح علیه السلام سخن گفت و اسلام را به آنها معرفى کرد. ععع ((التوضیح فى بیان ما هو الانجیل و من هو المسیح ))عععع نوشته اوست که جلد اول آن در سال ۱۳۳۱ ق . در ((صیدا)) چاپ شد. مجتهد جوان با شور و شعف وصف ناپذیرى به تبلیغ فرهنگ شیعه و دعوت تمام مسلمانان به یکپارچى در راه مبارزه با استعمار پرداخت . هنوز به چهل سالگى نرسیده بود ولى اندیشه پربار و سخنان جذابش همه را شیفته ساخته بود. او فرصتها را از دست نمى داد. سه سال در مصر و لبنان اقامت کرد و به ارشاد مردم پرداخت . شروع جنگ جهانى اول و اشغال عراق به دست انگلیس او را براى دفاع از وطن ، به بازگشت به میهن فرا خواند.


دفاع از وطن


جنگ جهانى اول در سال ۱۳۳۲ ق . آغاز شد، انگلستان بسیارى از شهرهاى عراق را تصرف کرد. کاشف الغطا خود را به ((کوت )) که خط مقدم نبرد با انگلیسیها بود، رساند و اسلحه به دست گرفت و از میهنش دفاع کرد. مراجع تقلید شیعه فتواى جهاد داده بودند و بسیارى از مجتهدان ، استادان و طلبه هاى حوزه هاى علمیه در خط مقدم جبهه با متجاوزان مى جنگیدند، کاشف الغطا بارها به جبهه رفت و در کنار رزمندگان سلحشور به دفاع از وطن پرداخت .


مدرسه کاشف الغطا


برخى از مقلدان آیه الله سید محمد کاظم یزدى که پس از فوت او، از کاشف الغطا تقلید مى کردند. نزدش آمدند و با اصرار از او خواستند که رساله عملیه خود را چاپ کند. ((شرح تبصره المتعلمین )) و ((وجیزه الاحکام )) نوشته اوست که در پى اصرار مقلدانش نوشته شده است . حاشیه بر ((سفینه النجاه )) نوشته برادرش ، حاشیه بر ((مجمع الرسائل )) که حاوى فتواهاى مراجع تقلید مشهور است ، ((مناسک حج )) و… از کتب فقهى وى و ((سؤ ال و جواب )) و ((زادالمقلدین )) پاسخ استفتائات مقلدان اوست .


کاشف الغطا در طول سالیان دراز تدریس شاگردان بسیارى تربیت نمود. آیه الله العظمى سید محسن حکیم ، آیه الله محمد جواد مغنیه (نویسنده معروف ) و شهید آیه الله قاضى طباطبایى (امام جمعه تبریز) از شاگردان اویند. تولیت مدرسه علمیه ((معتمد)) با پیشینه یک قرن بر عهده خاندان کاشف الغطا بود. این مکان که زمانى رونقى چشمگیر داشت به مرور زمان رو به خرابى نهاد اما ایشان آن را باز سازى کرد و رونقى تازه بخشید.(۲۸۸) کتابخانه مدرسه کاشف الغطا از کتابخانه هاى بزرگ نجف بود که کتابهاى خطى کمیابى در آن وجود داشت . کاشف الغطا هر روز به مدرسه مى آمد و بیشتر دیدارهاى سیاسى او و گفتگوهاى علمى اش با نویسندگان و دانشمندان عراق در مدرسه صورت مى گرفت .ایشان هماره در اندیشه حل مشکلات طلاب بود و با زحمات فراوان توانست براى طلاب مدرسه ، معافیت تحصیلى بگیرد.


کنگره جهانى اسلام


در سال ۱۳۵۰ ق . یک صد و پنجاه نفر از شخصیتهاى سیاسى و مذهبى کشورهاى مسلمان از سراسر دنیا، در کنگره جهانى اسلام ، گرد آمدند. مفتى بیت المقدس از سوى مجلس اعلاى فلسطین ، کاشف الغطا را به شرکت به این گردهمایى فرا خواند. این در حالى بود که فلسطین هنوز اشغال نشده بود و بیش از هفتاد هزار نفر از مردم فلسطین به بیت المقدس آمده بودند تا از سخنان رهبران فرقه هاى اسلامى و شخصیتهاى برجسته سیاسى و مذهبى کشورهاى مسلمان بهره جویند. رشید رضا (نویسنده سنى مذهب تفسیر المنار) و علامه اقبال لاهورى نیز در این همایش بزرگ حضور داشتند.


هر شب چند نفر از دانشمندان سخنرانى مى کردند تا اینکه نوبت به جناب کشاف الغطا رسید. اینک چکیده اى از سخنان وى را مى آوریم :… از نخستین شبى که با این اجتماع بزرگ روبرو شدم پیوسته خود را در میان ترس و امید مى بینم . گاه نسبت به این کنگره خوشبین هستم و گاه دلم شور مى زند… ترس من به چند دلیل است :


۱- شرقیها، به ویژه مسلمانان – مراد من برادران حاضر در این کنگره نیست – از پایدارى در هدف برخوردار نیستند. چه بسا مسلمانانى که حرکتى آتشین آغاز کردند ولى پس از مدتى حرکتشان به خاموشى گرایید.
۲- اختلاف و جدایى از خصلتهایى است که در درون ما ریشه دوانیده و ما را بیچاره ساخته است . اختلاف اندیشه و آزادى فکر از ویژگیهاى انسان است … اما مصیبت این است که اختلاف نظر به دشمنى بگراید… مسلمانان برادران یکدیگرند. آیا برادر با برادر دشمنى مى ورزد؟ اى یکتا پرستان ! یکى شوید. من پیش از این ، دو کلمه گفتم که امیدوارم از سخنان ماندنى باشد. گفتم :
گنبد اسلام بر دو پایه استوار است .
کلمه توحید و توحید کلمه . اى مسلمانان ! اگر سخن ما یکى نشود، باید با اسلام وداع کنیم …
۳- سومین بیمارى ما این است که شرقیها عادت داریم به جاى عمل ، حرف بزنیم و در جایى که باید اندیشه خود را به کار بندیم ، کارها را بدون فکر انجام مى دهیم .


هر ملتى با سه چیز مى تواند قیام کند: مردم توانا، اندیشه درست و کوشش ‍ دایم .
سخنان کاشف الغطا غوغایى بپا کرد. در آن شب با اصرار از کاشف الغطا خواستند که امام جماعت نماز عشا باشد، او نیز پذیرفت . تمامى علماى اهل سنت ، حتى وهابیون ، ناصبى ها و خوارج نیز به او اقتدا کردند. از آن روز به بعد، کشاف الغطا امام جماعت کنگره شد. نماز جمعه هم به امامت او برگزار شد.

روزنامه ها و مجله هاى کشورهاى اسلامى سخنان کاشف الغطا را چاپ کردند. بسیارى از نویسندگان و دانشمندان اهل سنت از آن به بعد، نسبت به شیعه روش ملایم ترى برگزیدند.کاشف الغطا پانزده روز در فلسطین ماند. به شهرها و روستاهاى فلسطین رفت و با علما و مردم صحبت کرد. آنان را به وحدت فرا خواند. بسیارى پس از سخنرانى او در کنگره ، وى را ((امام کاشف الغطا)) مى خواندند، دانشمندان اهل سنت از وسعت نظر، قدرت بیان و سخنان پر مغز او به شگفت آمده بودند.


کشاف الغطا به عراق بازگشت و بسیارى از طلاب و فضلاى حوزه علمیه نجف که آوازه سخنان او در کنگره و تاءثیر آن را در روزنامه ها خواند بودند، به پیشواز او آمدند. حسینیه کرخ بغداد آکنده از جمعیت بود. روزنامه نگاران ، شاعران ، شخصیتهاى فرهنگى و سیاسى عراق در حسینیه گرد آمده بودند. کاشف الغطا براى مردم صحبت کرد و آنها را از آنچه در کنگره گذشت ، مطلع ساخت .


وى پس از سه روز اقامت در بغداد، به کربلا رفت و پس از زیارت مرقد امام حسین علیه السلام به نجف بازگشت . هر شب ، مردم به دیدار او مى رفتند و از سخنان او درباره مسافرتش استفاده مى کردند. بسیارى از شاعران و شخصیتهاى فرهنگى و سیاسى نجف حضور موفق او در کنگره را به وى تبریک مى گفتند و شاعران بیش از ده هزار بیت شعر درباره سفر او سرودند.

کاشف الغطا براى مردم صحبت کرد. سخنرانى او به نام ((الاتحاد و الاقتصاد)) چند بار چاپ شد. در سخنان او آمده بود. غرب به وسیله صنعت و مکیدن چشمه هاى ثروت شرق ، بر آنان سیطره یافت . اسلام همه راههاى سالم به دست آوردن ثروت را بیان و ضرورت رشد اقتصادى را گوشزد کرده است . سعادت کشورهاى اسلامى با اتخاد و اقتصاد به دست مى آید.


براى وحدت


((اصل الشیعه و اصولها)) از زیباترین نوشته هاى کاشف الغطاست . کاشف الغطا درباره انگیزه نگارش این کتاب مى نویسد:
((دو سال پیش ، یکى از جوانان پر شور که با هیاءتى علمى از سوى دولت عراق ، براى تحصیل در ((دار العلوم العلیا)) به مصر رفته بود، در نامه اى طولانى به من نوشت :… من با برخى از دانشمندان دانشگاه الازهر رفت و آمد دارم . گاه و بیگاه از نظام آموزشى و دانشمندان حوزه علمیه نجف سخن به میان مى آید استادان الازهر از اندیشمندان حوزه علمیه نجف به بزرگى یاد مى کنند، ولى مى گویند: متاءسفانه شیعه هستند! من از این سخنان آنها شگفت زده شدم . به آنها گفتم : مگر شیعه بودن گناه است ؟! مگر شیعیان مسلمان نیستند؟! برخى از آن ها در پاسخ گفتند: شیعیان مسلمان نیستند و… من جوانى هستم که از پیدایش شاخه هاى گوناگون مذهبها در اسلام آگاهى ندارم . اکنون از سخنان دانشمندان بزرگ اهل تسنن به تردید افتاده ام که آیا شیعه فرقه اى از اسلام است ؟ اگر مرا از این سرگردانى نجات ندهید مسؤ ولیت لغزش و گمراهى من بر عهده شماست .


من به وسیله نامه درباره تاریخ شیعه و پاسخ به تهمتهاى آنان ، او را راهنمایى کردم . ولى در شگفت بودم که چگونه برخى از دانشمندان بزرگ اهل سنت ، این گونه سخن مى گویند! تا اینکه کتاب ((فجر الاسلام )) نوشته احمد امین ، نویسنده بزرگ مصرى به دستم رسید. مغزم از دروغهاى شاخدار این کتاب سوت کشید. احمد امین ، سال پیش (۱۳۴۹ ق .) همراه شمارى از استادان ، دانشجویان و دانشمندان مصر، به نجف ، شهر دانش ‍ آمد. او در نجف همراه دوستانش در یکى از شبهاى ماه مبارک رمضان به دیدن من آمد. من او را به نرمى سرزنش کردم که چرا چنین دروغهایى را به شیعه نسبت داده است ! آخرین عذر احمد امین این بود که آگاهى کافى درباره شیعه نداشتم . من گفتم : این بهانه پذیرفته نیست . نویسنده باید در موضوعى که مى خواهد بنویسد، خوب بررسى کند چرا کتابخانه هاى نجف ، از جمله کتابخانه خصوصى خودم که ۵۰۰۰ جلد کتاب دارد که بیشتر نویسندگان آنها از اهل سنت هستند، ولى در کتابخانه هاى قاهره کتابهایى که نویسندگان آنها شیعه اند، بسیار کم پیدا مى شود؟!


چند ماه بیش ، یکى از جوانان پاک شیعه بغداد، در نامه اى به من نوشت سفرى به استان ((دلیم ))، همسایه استان بغداد داشتم ، بیشتر مردم آنجا سنى هستند. من با مردم نشست و برخاست داشتم . آنها از سخنان و ادب من بسیار خوشحال بودند. اما هنگامى که فهمیدند من شیعه هستم . گفتند: ما گمان نمى کردیم شیعیان با ادب باشند، چه رسد به دانش و دین آنها! ما آنها را یک مشت وحشیان بیابان مى پنداشتیم ! مدتى بعد به سوریه و مصر رفتم . شگفت آور بود. مسلمانان ، سنى مصر نیز همان سخنان مردم ((دلیم )) را گفتند، آیا موقع آن نرسیده است که به دفاع از شیعه بپردازید؟


روزنامه هاى مصر، سوریه و… مقاله هاى مسمومى درباره شیعه مى نویسند. دیگر تاب نیاوردم و سکوت نکردم . نه از این نظر که ستمى بر شیعه شده باشد و من بخواهم در برابر سیل تهمتها از آن دفاع کنم . بلکه از این نظر که پرده هاى نادانى را از برابر چشم مسلمانان کنار بزنم تا افراد با انصاف در داورى درباره شیعه راه عدالت پیش بگیرند و عذر و بهانه اى هم براى آن دسته از دانشمندان که یاوه هایى بر زیان شیعه مى گویند و مى نویسند، باقى نماند که بگویند دانشمندان شیعه ، مذهب خود را معرفى نکردند. (این جمله را احمد امین در دیدار با کاشف الغطا گفت ) و از همه مهمتر امید مى رود در سایه این کتاب پیوندهاى دوستى در میان مسلمانان استوار گردد و دشمنى از بین آنها برچیده شود. شاید پس از نوشتن این کتاب ، نویسنده کتاب ((فجر الاسلام )) دگر بار ننویسد ((تشیع پناهگاه دشمنان اسلام بوده و هست . تشیع پناهگاه افرادى است که مى خواهند اندیشه هاى پدران یهودى ، نصرانى و زردشتى خود را وارد اسلام کنند.))!


((اصل الشیعه واصولها)) در سال ۱۳۵۱ق . چاپ شد و مورد استقبال خوانندگان قرار گرفت .کاشف الغطا در این کتاب مى نویسد:
نخستین فردى که بذر تشیع را در سرزمین اسلام کاشت بنیانگذار اسلام ، حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم بود. دهها حدیث در کتابهاى اهل سنت آمده است که در آن ها پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ، و على علیه السلام و شیعیانش او را رستگاران جهان آخرت یاد کرده است … اندیشه شیعى از زمان پیامبر آغاز شد. شیعه در لغت به معناى ((پیرو)) است و به پیروان حضرت على علیه السلام در زمان پیامبر، شیعیان على علیه السلام مى گفتند…


سلمان فارسى که پیامبر درباره اش فرمود سلمان از اهل بیت ماست و ابوذر که پیامبر درباره اش فرمود آسمان سایه نیفکنده و زمین در بر نگرفته کسى را که راستگوتر از ابوذر باشد، هر دو از یاران حضرت على بودند.ابوالاسود دوئلى ، بنیانگذار علم نحو از شیعیان حضرت على است . خلیل بن احمد فراهیدى ، بنیانگذار علم لغت و عروض نیز از یاران اوست . ابومسلم معاذ بن مسلم هراء، پایه گذار علم صرف و عبدالله مفسر بزرگ قرآن نیز شیعه بودند محمد بن عمر واقدى نخسیتن فردى که علوم قرآنى را گردآورى کرد، شیعه بود. ابورافع بنیانگذار علم حدیث و پسرش على که نخستین فردى است که کتابى در علم فقه نوشت و پسر دیگرش عبدالله که نخستین مسلمانى است که کتابى در علم تاریخ نوشت ، شیعه بود.


ابان بن عثمان الاحمر شیعى نخستین فردى است که کتابى در علم تاریخ اسلام نوشت … نابغه جعدى ، کعب بن زهیر، فرزدق ، کمیت ، حمیرى ، دعبل ، ابونواس و… بسیارى از شاعران بزرگ عرب در دامان مکتب شیعه پرورش یافتند.آیا این بزرگان میدان دانش ، ادب و جهاد مى خواستند اسلام را نابود کنند؟!


ولایت فقیه


کاشف الغطاء بخوبى نقش زمان و مکان در اجتهاد را یافته بود و بر این باور بود که نباید احکام اسلامى در تنگناى سلیقه مجتهد قرار بگیرد، زیرا فرجام چنین کارى این است که احکام اسلام ، به صورت خشک و بى روح درآید.کاشف الغطا در مورد اختیارات ولایت فقیه نظرات بسیار بلندى دارد. امام خمینى (ره ) مى فرماید:ولایتى که براى پیامبر صلى الله علیه وآله و سلم و امامان است ، براى فقیه نیز ثابت است . موضوع ولایت فقیه چیز تازه اى نیست که ما آورده باشیم . بلکه این مساله از اول مورد بحث بوده است … به طورى که نقل کرده اند، مرحوم کاشف الغطا نیز بسیارى از مطالب را فرموده اند.

او درباره حدود اختیارات ولى فقیه مى نویسد:ولایت فقیه همه مواردى را که به مصلحت اسلام و مسلمانان است ، در بر مى گیرد.


فلسطین در اسارت


صهیونیستها در سال ۱۳۲۷ ش . / ۱۳۶۷ ق . / ۱۹۴۸ م فلسطین را اشغال کردند. در همین ایام برخى از دولتهاى عربى به نبرد با متجاوزان برخاستند. کاشف الغطا پیامى براى رزمندگان مسلمان فرستاد و آنها را به ادامه نبرد تشویق نمود او هماره در سخنرانیها و پیامهاى خویش از فلسطین یاد مى کرد و مسلمانان را به آزاد سازى آن فرامى خواند.


کنفرانس اسلامى پاکستان


جمعیت اخوت اسلامى کراچى دومین گردهمایى جهان اسلام را در سال ۱۳۷۱ ق / ۱۳۳۰ ش .،در کراچى برگزار کرد. آیه الله کاشف الغطا به این همایش بزرگ دعوت شد. اینک بخشى از سخنان وى در این گردهمایى را مى آوریم :… ما مى گوییم مسلمانیم ولى تاریخ ما مسیحى و زردشتى است . مسلمانیم ولى روزه یکشنبه را تعطیل مى کنیم مسلمانیم اما به زبان انگلیسى صحبت مى کنیم . مسلمانیم اما از زبان عربى چیرى نمى دانیم . عربى ، زبان قرآن را نمى دانیم ولى به زبان بیگانگان خوب حرف مى زنیم .


تنبلى و سهل انگارى چنان ما را فرا گرفته است که شنیده ایم دانشمندان مسلمان این گردهمایى که درباره اسلام بحث مى کنند، هنگامى که مؤ ذن بانگ بر مى آورد ((حى على الصلوه )) بر نمى خیزند تا نماز بخوانند…اى مردم مسلمان ! نیروهاى خود را در یک جا گرد آورید و صفها را منظم کنید و اسلحه ها را بر دوش بگیرید که سیاست جهان ، کشورهاى عربى و اسلامى را مورد حمله قرار داده است .


سخنرانى کاشف الغطا به زبانهاى مختلف ترجمه و چاپ شد.کاشف الغطا چهل روز در پاکستان ماند و به شهرهاى لاهور، راوپندى ، کشمیر آزاد (مظفر آزاد) و پیشاور سفر نمود. با مردم و علما صحبت کرد و آنها را به وحدت ، عمل به قرآن و مبارزه با استعمار فرا خواند.


فریاد


آمریکا در پوشش برگزارى سمینارى فرهنگى در صدد فریب دانشمندان مسلمان برآمد. جمعیت آمریکایى دوستداران خاور میانه از ۲۵ شخصیت برجسته مسلمان ، از سراسر دنیا دعوت نمود تا در سمینارى که درباره ارزشهاى اخلاقى اسلام و مسیحیت ، در تاریخ ۲۳ آوریل ۱۹۴۵ م ، در هتل ((امسادور))، واقع در ((بحمدون )) لبنان برگزار مى گردد، شرکت کنند.


بسیارى از اندیشمندان مسلمان و مسیحى دعوت کنگره را پذیرفتند. اما کاشف الغطا با تیزبینى توانست متوجه حیله آنها شود. آمریکا، این ابر قدرت نو که استعمار پیر انگلیس را کنار زده بود، در جنگ سرد روانى علیه شوروى ، از هر وسیله اى بهره مى جست و اینک در پوشش نوعى فعالیت فرهنگى مى خواست اندیشمندان مسلمان و مسیحى را با خود همراه کند.


کاشف الغطا در ۷۸ سالگى ، بسان یک سیاستمدار جوان از تحولات سیاسى جهان با خبر بود. وى در اندیشه بر ملا ساختن اهداف کنگره بود. اما چگونه ؟ او در پاسخ دعوتنامه طولانى جمعیت دوستداران خاور میانه ، بسیار کوتاه نوشت : نمى توانم شرکت کنم .


کاشف الغطا تا آغاز نکرده کنگره یک ماه فرصت داشت . او در یک مدت توانست نامه اى بسیار مفصل درباره اهداف کنگره بنویسد و همزمان با آغاز کنگره در لبنان پخش کند و بدین سان آمریکا را رسوا نماید. آگاهى او از اوضاع سیاسى و ترفندهاى بسیار پیچیده استعمارگران به خوبى در این نامه هویداست . مرجع تقلید شیعیان که بیشتر وقت خود را به تدریس ، تاءلیف ، دیدار با مردم و پاسخ به سؤ الاهاى شرعى آنان مى گذراند، از آخرین تحولات سیاسى جهان به خوبى آگاه است . اینک چکیده اى از پاسخ او به کنگره را مى آوریم :
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقاى گارلندایوانز هایکینر، معاون جمعیت دوستداران خاور میانه …تمام موضوعهاى مورد بحث در دو مطلب خلاصه مى شود:
۱- ارزشهاى معنوى و نمونه هاى عالى اخلاقى در اسلام و مسیحیت .
۲- خطر کمونیست براى بشریت و راه مبارزه با آن در اسلام و مسیحیت
پیش از هر چیز باید بدانید که زبان عمل از زبان حرف برنده تر است . هزاران کنگره از طرف آنان که پاى بند به ارزشهاى معنوى نیستند، بى اثر است … اى دولت ایالات متحده و اى دولت انگلیس ! آیا شما داراى چنین صفتهایى هستید؟!… آیا جنایتهایى که شما در فلسطین کردید شما را رو سیاه نکرد؟… مگر به آنها پول و اسلحه نمى دهید؟!… شما و نهصد هزارعرب (فلسطینى ) را بى خانمان ، آواره بیابانها، زمین را بستر و آسمان را لحاف آنها نکردید؟! آنها در وطن خود عزیز بودند و شما کارى کردید که دل سنگ به حال آنها مى سوزد… آیا نرون (امپراتور روم و جنایتکار بزرگ تاریخ ) به اندازه شما جنایت کرد؟ شگفتا که شما از مسلمانان و اعراب انتظار همکارى دارید و از آنها مى خواهید که با شما همفکرى و همکارى کنند. شما عرب را لگدمال مى کنید. با یک دست بر سرش مى کوبید و با دست دیگر او را نوازش مى کنید.


اکنون شما از در دیگرى وارد شده اید. امروز از ما مى خواهید که با شما در کنگره ها بر سر یک میز بنشینیم و درباره ارزشهاى معنوى به مذاکره بپردازیم . آیا خونهایى که در ایران سوریه ، مصر و لبنان ریخته مى شود، ناشى از توطئه هاى شما نیست ؟! آى ا شما در شرق و غرب جهان به مرم بى گناه ستم روا نمى دارید؟! تونس ، مراکش و الجزایر در غرب جهان ، در آتش ‍ بیداد شما مى سوزند و کره ، هندوچین (ویتنام ) و کنیا در شرق جهان ، در آتش شما خاکستر شدند. تمام این دشمنیهاى شما براى ماده پرستى شماست . همان چیزى که در نامه خود از آن نکوهش کرده و آن را زنگ خطرى براى مردم دنیا بیان کردید. آیا شما چیزى جز ماده را مى پرستید؟! آیا شما دینى غیر از دنیا پرستى دارید؟!


شما بمب اتمى را براى چه ساخته اید؟! آیا تلاش در راه استثمار ملتها و به بند کشیدن آنها به خاطر دنیا پرستى و پول پرستى شما نیست ؟ تمام برنامه هاى شما – حتى آنهایى که به نام دین انجام مى دهید – به خاطر دنیا پرستى است ….
… شما فلسطین را ذبح کردید، اما با دست دولتهاى عرب ، بلکه به دست دولتهاى اسلامى تا ذبح شرعى باشد! به دست مسلمان و رو به قبله ، تا براى شماو صهیونیستها خوردن آن حلال باشد! چرا که شما اهل دین (؟) و در پس ارزشهاى معنوى هستید! و جز غذاى پاک و حلال نمى خورید!


شما به این اندازه جنایت بسنده نکردید. بلکه تلاش مى کنید که عرب را وارد پیمان دفاع مشترک کنید و این مرغ ضعیف و بى بال و پر را در دامى دیگر بیندازید… کمکهاى مالى شما سرابى است که تشنه را مى فریبد، اما سیرابش نمى کند. آمریکا اگر یک دلار کمک مى کند، ده برابر آن را پس ‍ مى گیرد بعضى مى گویند: انگلیس ، فرانسه و دولتهاى اروپایى در پیمان آتلانتیک وارد شدند و استقلال خود را از دست ندادند. بنابراین چه مانعى دارد که ما نیز در پیمانهاى دفاعى وارد بشویم . در پاسخ مى گوییم : همین دولتها هم استقلال سیاسى ، دفاعى و اقتصادى خود را از دست داده و تابع آمریکا شده اند. به همین خاطر است که بسیارى از حزبهاى آن کشورها، با آن مخالفند، مانند حزب کارگر انگلیس که حزب بزرگى است .


مصالح ما هیچگونه ارتباطى با مصالح آمریکا ندارد. آنها فقر، نادانى و عقب ماندگى ما را مى خواهند و ما خواهان دانش ، سعادت و پیشرفتیم ….من دولتهاى عرب را نصیحت مى کنم که تسلیم دولتهاى استعمارى نشوند، زیرا مشکلى را برایشان حل نخواهد کرد. به جوانان مى گویم که راه رهایى ما بازگشت به قرآن و اسلام است . فرهنگ پربار اسلامى مى تواند پشتوانه مبارزه شما با استعمار باشد، نه مرام کمونیستى که فرهنگى وارداتى است …. اگر آمریکا بویى از انسانیت و معنویت برده بود، سیاه پوستهاى آمریکایى الاصل را که در حال نابودى اند، حمایت مى کرد. اگر ذره اى عدالت در دولت آمریکا بود، با پانزده میلیون سیاه پوست این همه بدرفتارى نمى کرد. دویست سال است که شما آمریکائیها سیاهان را به بردگى گرفته اید.


…آمریکا به اسرائیل کمکهاى نقدى مى دهد و اسلحه فراوان در اختیار او مى گذارد. اما در مورد کشورهاى عربى بجز وعده هاى تو خالى ، هیچ چیز به آنها نمى دهد. اگر اسلحه اى به کشورهاى عربى بدهد، به این شرط است که با اسرائیل نجنگد. شگفتا! اگر ما با اسرائیل نجنگیم ، با که بجنگیم ؟! ما جز اسرائیل دشمنى نداریم ….ما این ذلتها را چگونه فراموش کنیم و با شما کنار یک میز بنشینیم و درباره ارزشهاى معنوى و نمونه هاى عالى اخلاقى به گفتگو بپردازیم ؟


…سوگند به همه مقدسات که اگر دولتهاى عربى با هم متحد شوند، بر آمریکا، انگلیس و اسرائیل پیروز مى شوند، شما شیطانها بهتر است دست از جنایت هاى خود بردارید و فلسطین را به صاحبان اصلیش بسپارید. آنگاه درباره ارزشهاى معنوى کنفرانس تشکیل دهید. اگر در عرف سیاست رواست که با یک دست تسبیح و با دست دگیر کارد بگیرید و سینه مظلومان را بشکافید، این کار از نظر عقل روا نیست ….مسلمانها نسبت به یکدیگر مغرورند، ولى در برابر دشمن مانند گوسفند ذلیل اند.


سال گذشته به سفیر انگلیس گفتم : عرق از زمانى که به اشغال در آمد، روز به روز وضعش بدتر شده است . وى پاسخ داد: این چه حرفى است ؟ اکنون کارها رو به راه شده و آبادانى و اقتصاد پیشرفت کرده است . براى نمونه ، قصر شاه همه ساله در محاصره سیل قرار مى گرفت ، ولى اکنون آسیبى از این جهت به آن نمى رسد. به او گفتم :حفظ کاخ شاه ، حفظ پایگاه شماست ، کاخ شاه مهم نیست . کوخ کشاورز مهم است … همین امسال شاهد طغیان بى سابقه رود کرخ بودیم . بغداد و بسیارى از روستاهاى آن آسیب دید. میزان خسارت تا بیست میلیون دینار بر آورد شد. بیش از پنج هزار نفر غرق شدند. همان انسانهایى که ستون فقران مملکت و گردانندگان اصلى چرخهاى کشورند. مهار کردن رود کرخ و جلوگیرى از سیل به مصلحت استعمارگران نیست وگرنه آنهایى که برج ایفل را ساختند، مى توانستند سیل بنده هایى در بغداد بسازند.

…اگر پیامبران اولوالعزم پنج نفرند: نوح ، ابراهیم ، موسى ، عیسى و محمد صلى الله علیه و آله و سلم طاغوتهاى اولوالعزم نیز پنج نفرند: روزولت ، تروس آیزنهاور، چرچیل ، وایدن . اینها جرثومه فسادند…ارزشهاى عالى اخلاقى در اسلام است ، نه در بحمدون . شاید در این روزها افرادى که دعوت کنگره بحمدون را پذیرفتند، در آنجا گرد آمده باشند. مى خواهم از آنها بپرسم آیا مى دانید که چند سال پیش ، صهیونیسم به ((دیر یاسین )) حمله کرد، مردان ، زنان و کودکان را کشت …؟آیا مى دانید که همه اسلحه هاى صهیونیستها آمریکایى بود؟

…شما از بازماندگان کشته ها مى خواهید با قاتل صلح کنند و دستش را ببوسند. واى بر شما! اى فرزندان سکسون ، به خدا سوگند! اگر همه ستمهاى تاریخ را در یک کفه ترازو نهند و بیداد شما بر عرب و اسلام را در کفه دیگر، ظلم شما مى چربد. شما خیال مى کنید که پیرو حضرت عیسى علیه السلام هستید؟!…کاش فرزندان عموسام و برادرزاده اش ، سکسون شرشان را از سر ما کم مى کردند که ما را به خیرشان امیدى نیست … آمریکا با ژاپن چه کرد؟ شهر هیروشیما را با بمب اتمى ویران کرد. گناه مردم هیروشمیا چه بود؟ مگر آمریکا مسیحى نیست ؟! مگر تورات و انجیل از آدمکشى نهى نکرده است ؟!…))


پاسخ کاشف الغطا به کنگره با نام ((المثل العلیا فى الاسلام ، لافى بحمدون )) (نمونه هاى عالى اخلاقى در اسلام است ، نه در بحمدون ) در کنفرانس پخش شد. روزنامه هاى لبنان نامه کاشف الغطا را چاپ کردند. مردم با اهداف پشت رده کنگرده آشنا شدند. یکى از اندیشمندان مسلمان درباره این نامه گفت :کاشف الغطا کشف الغطاعععع کاشف الغطا پرده را کنار زد.نامه کاشف الغطا مورد استقبال کم نظیر خوانندگان قرار گرفت و بدین خاطر سه بار در آن سال چاپ شد. نزدیک به صد هزار نسخه از کتاب ((المثل العلیا فى الاسلام ، لافى بحمدون )) در کشورهاى مسلمان چاپ و به زبانهاى انگلیسى و فارسى ترجمه شد.

اهل سیاست


آیه الله کاشف الغطا هماره در مسایل سیاسى دخالت مى کرد. برخى از کج اندیشان که دین را از سیاست جدا مى دانستند. از او مى پرسیدند چرا در سیاست دخالت مى کند. او در پاسخ مى گفت : اگر سیاست به معناى پند، راهنمایى ، نهى از فساد، نصیحت و مبارزه با استعمار است ، من اهل سیاستم . آرى ، من تا فرق سر غرق در سیاستم . چنین سیاستى از واجبات است . پدر، پدربزرگ ، جد و تمام خاندان من ، بیش از سیصد سال رهبرى دینى جهان اسلام را بر عهده داشتند. در زیارت جامعه ، درباره ائمه معصوم آمده است : انتم ساسه العباد: شما سیاستمداران مردم هستید. سیاست ما سیاست پیامبر و امامان است .


زمانى هم کاشف الغطا نامه اى به محمد على جناح ، اولین نخست وزیر پاکستان مى نویسد و هدفهاى استعمارى پیمانهاى نظامى آمریکا را به او گوشزد مى کند.
سرجان تروتبیک ، سفیر انگلیس در عراق ، در تاریخ ۲۷ محرم ۱۳۷۳ ق . به دیدار کاشف الغطا مى رود. گفتگو بین آنها درباره کمونیسم ، اسرائیل و مسایل دیگر صورت مى گیرد. کشاف الغطا جنایتهاى انگلیس در جهان را به او گوشزد مى کند. سفیر که درمانده بود، مى گوید: آیا در این کتابخانه بسیار بزرگ شما که هزاران جلد کتاب در آن هست ، کتابى علیه ما هست . سفیر فکر مى کرد که کاشف الغطا پاسخى نخواهد داشت . زیرا کتابهاى او درباره فقه ، اصول ، تفسیر، حدیث و دیگر علوم اسلامى است که در آنها اسمى از انگلیس هم نیامده است . کاشف الغطا فریاد برآورد: کتاب که چیزى نیست . قلبهاى همه ما علیه شماست . از دل یکایک ما به خاطر نیزه اى که شما به جهان عرب زدید، خون مى چکد.
گفتگوى کاشف الغطا با سفیران انگلیس و آمریکا با نام ((محاوره الامام مع السفرین ))، سه بار در نجف و یک بار در آرژانتین چاپ شد.

پایان


آیه الله العظمى شیخ محمد حسین کاشف الغطا سرانجام پس از عمرى تلاش خستگى ناپذیر، در ذیقعده ۱۳۷۳ ق . رخت از جهان بر بست . تشییع جنازه با شکوه او در نجف تا قبرستان وادى السلام گویاى علاقه وافر مردم به او بود. مراسم یادبود رحلت او در عراق ، ایران ، پاکستان ، لبنان و بسیارى از کشورهاى مسلمان برگزار شد.


کاشف الغطا از نوجوانى به سرودن شعر پرداخت . بیش از هشت هزار بیت شعر از او به یادگار مانده است . او کتابهاى بسیار سودمندى نیز به نگارش ‍ درآورد. که چندى از آنها چاپ شده است .
آثار چاپ شده او عبارتند از:
۱٫ الدین و الاسلام یا ((الدعوه السلامیه ))
۲٫ المراجعات الریحانیه یا ((النقود و الردود)) یا ((المطالعات و المراجعات ))
۳٫ الایات البینات فى قمع البدع و الظلالات
۴٫ التوضیح فى بیان ما هو الانجیل و من هو المسیح
۵٫ الفردوس الاعلى
۶٫ اصل الشیعه و اصولها
۷٫ الارض و التربه الحسینیه
۸٫ نبذه من السیاسیه الحسینیه
۹٫ الحکمه و السیاسه
۱۰٫ المثل العلیا فى الاسلام لافى بحمدون
۱۱٫ محاروه الامام المصلح کاشف الغطا مع السفرین البریطانى و الامیریکى ۱۲٫ عین المیزان
۱۳٫ نقد ((ملوک العرب )) نوشته امین ریحانى
۱۴٫ مختارات من شعر الاغانى
۱۵٫ خطبه الاتحاد و الاقتصاد
۱۶٫ الخطب الاربع
۱۷٫ خطبه الباکستان
۱۸٫ مبادى الایمان
۱۹٫ مقتل الحسین علیه السلام
۲۰٫ قضیه فلسطین الکبرى فى خطب الامام الراحل محمد حسین کاشف الغطا
۲۱٫ حاشیه بر تبصره
۲۲٫ سؤ ال و رجواب
۲۳٫ وجیزه الاحکام
۲۴٫ زادالمقلدین
۲۵٫ مناسک حج (عربى )
۲۶٫ مناسک حج (فارسى )
۲۷٫ حاشیه بر العروه الوثقى
۲۸٫ حواشى بر سفینه النجاه ، نوشته آیه الله احمد کاشف الغطا (۴ جلد) ۲۹٫ تحریر المجله
۳۰٫ حواشى بر عین الحیاه ، ترجمه سفینه النجاه
۳۱٫ حاشیه بر مجمع الرسایل (فارسى )
۳۲٫ تعلیقات و تراجم بر دویان سید جعفر الحلى ، معروف به ((سحر باب و سجع البلایل ))
۳۳٫ تعلیقات بر دیوان سید محمد سعید الحبوبى
۳۴٫ تعلیقات بر الوساطه بین المتنبى و خصومه
۳۵٫ تعلیقات بر معالم الاصابه
۳۶٫ تعلیقات بر الکلم الجامعه و الحکم النافعه
۳۷٫ صحائف الابرار فى وظایف الاسحار (دعا)
۳۸٫ جنه الماءوى
۳۹٫ السیاسه و الحکمه
۴۰٫ النظر الثاقب و نیل الطالب (حاشیه بر کتاب مکاسب ، نوشته شیخ انصارى )
۴۱٫ منظوم کشف الاستار عن وجه الغائب عن الابصار
۴۲٫ المسایل القندهاریه (فارسى ).

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله ملا حبیب الله شریف کاشانى (متوفاى ۱۳۰۱ه.ش)

 

 

LearnedS292
ولادت

حبیب الله شریف کاشانى در سال ۱۲۶۲ ق . دیده به جهان گشود.پدرش آیه الله ملا على مدد ساوجى در ساوه متولد شد و بخش عظمى از تحصیلات خود را در قزوین و سپس کاشان گذراند. در ایام جوانى به درجه اجتهاد رسید و سپس در سال ۱۲۶۶ ق . از کاشان به ساوه مراجعت کرد و تا پایان عمر روشنى بخش مردمان آن دیار گردید.مادر ملا حبیب الله ، دختر میرزا حبیب الله (معروف به میرزا باباى حسینى نطنزى ) بود.

تحصیل

حبیب الله پس از رحلت پدرش (۱۲۷۰ ق .) در زادگاهش کاشان تحت سرپرستى آیه الله سید حسین کاشانى (متوفاى ۱۲۹۶ ق .) به تحصیل علوم حوزوى همت گماشت .آن نوجوان یتیم ، در پرتو تلاش و استعداد خدادادى اش و دقت و مراقبت استادش ، در مدت ده سال مدارج عالى تحصیل را پشت سر نهاد و در شانزده سالگى گواهى نقل روایت و سپس در هیجده سالگى از استادش ، گواهى اجتهاد دریافت کرد.
آیه الله سید حسین کاشانى که از شاگردان پدر بزرگوار ملا حبیب الله بود، نقشى بسزا در تربیت علمى و نیز امور زندگى ملا حبیب الله داشت وى در گواهى اجتهادى که براى ملا حبیب الله نوشته چنین آورده است

(… فرزند روحانى من ، عالم ربانى و عامل صمدانى ، استاد زبر دست ، دانشمند و فقیه کامل ، رستگار و رهرو راه سعادت موید به تایید خداوند بى نیاز، حبیب الله فرزند مرحوم مغفور علامه زمان على مدد که پروردگارش رحمت کناد، در بسیارى از اوقات بحث و تحقیق در علوم با من بوده و بسیارى از مباحث اصول و فقه را نزد من خوانده و بسیارى از مطالب علم کلام و علوم وابسته را از من فرا گرفته و حمد خدا را که عالم فاضل و فقیه کامل و جامع کلیه شرایط فتوا گردیده و به درجه اجتهاد نایل شده و مراتب علم و عمل ، عدالت و سداد را حایز گردیده است …)

ملا حبیب الله درباره استادش آورده است :(… تمامى این زحماتى که او (سید حسین کاشانى ) برایم متحمل شد به این سبب بود که مى خواست حق شاگردى پدرم را ادا کرده باشد…)
ملا حبیب الله در دوران حیات پر بار خویش ، براى خوشه چینى از محضر بزرگان و کسب علم و ادب از هیچ کوششى دریغ نکرد. او با مسافرت به اصفهان از محضر آیه الله میرزا محمد مهدى کلباسى  استفاده فراوان برد.
وى در سالهاى اولیه تحصیل به تهران مسافرت و در خدمت استادان زیر کسب دانش کرد:
۱٫ آیه الله حاج سید حسین کاشانى (متوفاى ۱۲۹۶ ق .):
مهمترین و بزرگترین استاد ملا حبیب الله بود که از زمان طفولیت در کاشان سرپرستى وى را به عهده داشت و پس از مهاجرت به تهران نیز، همچنان به تربیت علمى و دینى او پرداخت .
۲٫ آیه الله میر محمد على کاشانى (متوفاى ۱۲۹۴ ق .): او علاوه بر استادى ، پدر همسر ملا حبیب الله بود.
۳٫ شیخ محمد اصفهانى (۱۴۶۷)
۴٫ حاج ملا هادى مدرس تهرانى (متوفاى ۱۲۹۵ ق .)
۵٫ ملا عبدالهادى تهرانى (۱۴۶۸)
۶٫ میرزا محمد اندر مانى (۱۴۶۹)
۷٫ حاج میرزا ابوالقاسم تهرانى (کلانتر) (۱۲۳۶ – ۱۲۹۰ ق .)

در جستجوى خورشید

این مجتهد شریف و ستاره پر فروغ کاشان ، دو سال پس از دریافت اجازه اجتهاد، در سال ۱۲۸۱ ق . براى آستان بوسى امامات معصوم علیهم السلام و نیز استفاده از محضر دانشمند پرآوازه شیعه – شیخ مرتضى انصارى – به سوى عراق حرکت کرد. او پس از رسیدن به کربلا، خبر جانگداز رحلت شیخ انصارى را شنید و در ماتم فرو رفت .

ستاره شریف کاشان با اقامت در کربلا، به محضر فقیه معروف آن دیار آیه الله مولى محمد حسین معروف به فاضل اردکانى شتافته ، از خرمن فضایل او بهره مى جوید.
پس از چندى به نجف اشرف رفته ، سر بر آستان کوى دوست امیرمومنان سایید و از آنجا به ایران بازگشت . ملا حبیب الله پس از رسیدن به کاشان ، مجذوب آوازه علمى یکى از دانشوران گلپایگان گردید و به سوى او شتافت وى در این باره مى گوید:

(پس از مدتى درنگ تصمیم گرفتم به خدمت سرور بزرگوار، فاضل صمدانى ، مرحوم ملا زین العابدین گلپایگانى برسم . چون به حضور وى رسیدم او را (در اثر بیمارى ) بسیار گوشه گیر یافتم به حدى که از خانه بیرون نمى آمد و درس و بحث و قیل و قال مدرسه را رها کرده و دچار ناراحتى و ضعف چشم گردیده بود. به همین علت نتوانستم از محضر وى استفاده درسى ببرم . لیکن فواید گرانقدرى از تشرف به حضورش نصیب من شد. او مرا سفارش کرد که با دنیاطلبان ترک مراوده کنم . دل را به یاد خدا مشغول دارم و خود را از عوامل مشغول کننده این جهان دور سازم و من تمامى وصایاى او را پذیرفتم و آویزه گوش خود ساختم و تا امروز بر آن هستم …)
آیه الله شریف کاشانى پس از استقرار در کاشان ، به رغم مشکلات موجود در آن عصر و نبود امکانات اولیه مورد نیاز، به تالیف ، تدوین و تکمیل تحقیقات خود پرداخت .

او همزمان با فعالیتهاى نگارشى ، از تدریس دانش پژوهان حوزه و ارشاد و هدایت دین باوران کاشانى غافل نبوده ، در مسند عظیم مرجعیت ، به انجام وظایف شرعى خویش اشتغال داشت .
مسجد قدیمى (میرزا مقیم ) که امروزه به نام (مسجد ملا حبیب الله شریف ) معروف است یاد آور تلاشهاى خالصانه او و ناله هاى شبانه آن عارف وارسته است .

وارسته شایسته

حبیب شریف حق ، در دوران زندگى نکویش از خود فارغ شد و نعمتها و زرق و برقهاى فریبنده دنیا را به کنار نهاد و در فضایى از زهد و وارستگى ، به شیوه شیواى بزرگان اقتدا کرد و با وجود فراهم شدن امکانات مالى ، در قله رفیع پارسایى قدم نهاد.
وصیت نامه آن فقیه گرانمایه بهترین سند گویاى این مطلب است . اینک قسمتهایى از آن وصیت نامه را مرور مى کنیم :
(… اما آنچه ندارم پس لا یعد و لا یحصى (بى حد و اندازه ) است … چه در دنیا مالى فراهم نکرده ام با آنکه مال بسیار به دستم آمد.

گفتند جهان دارى اسباب جهان دارد
گفتم نبود ما را چیزى چه زیات دارد

اما آنچه دارم از این قرار است : قرض – موافق آنچه در محلى دیگر ثبت است – و لکن امیدوارم از خداوند که قبل از وفات من قروض من ادا شود زیرا مکرر مقروض شده ام و من حیث لا یحتسب خداوند ادا فرموده است . کتب وقفى که تولیت آنها با اعلم علماى این بلد است ، بدهند به هر کس ‍ اعلم باشد. کتب وقفى که متولى آن معلوم نیست ، بدهند به مجتهد ثابت الاجتهاد… اما کتب مملو که این احقر کما فرض الله بین ورثه قسمت شود و ثلث قیمت آنها صرف مقبره من شود… چون در کاشان وفات نمایم در (دشت افروز) در زمین وقفى حاجى عبدالعزیزى که در تصرف من است و وقف است بر قبرستان …)

و کتب مولفه خودم که به خط خودم هست و نسخه اصل است وقف نمایند و به هر کس که بخواهد استنساخ کند بدهند و توالیت آن با آقا حسین (فرزند ارشد ملا حبیب الله ) است ، نسلا بعد نسل تا از میان نرود.

حاصل آنکه بعد از وفات من ترکه اى نخواهد بود که ورثه قسمت کنند مگر کتابهاى مملو که مرقوم شده است و محل حاجت من بوده است و در دنیا تعلقى به هیچ نداشته ام مگر به آنها. در این تاریخ نه آبى دارم و نه ملکى و نه مزرعه و نه دکانى و نه طلایى و نه نقره و اسباب خانه ، زیرا که :

جهان و هر چه در آن است هیچ در هیچ است
هزار مرتبه این نکته کرده ام تحقیق

تا عرصه سیاست

آیه الله شریف کاشانى به مسائل علمى توجه و عنایت افزون داشت و از جنجال آفرینى پرهیز داشت اما با اتکاء به اصول اساسى اسلام ، از حضور در صحنه هاى سرنوشت ساز سیاسى غافل نبود و به مقتضاى زمان و به اندازه توان در امور سیاسى دخالت مى کرد.

نهضت مشروطه و قیام عمومى مسلمانان ایران زمین به رهبرى روحانیون ظلم ستیز و دلسوز، مهمترین مساله سیاسى دوران حیات ملا حبیب الله شریف بود.

ملا عبدالرسول مدنى کاشانى – شاگرد و داماد آیه الله شریف – به دستور آیه الله شریف کاشانى ، کتابى را درباره مشروطیت به نام (رساله انصافیه ) به نگارش در آورد. پس از اتمام ، (محرم ۱۳۲۸ ق .) ملا حبیب الله شریف بر آن کتاب مقدمه اى کوتاه نگاشت که قسمتى از آن چنین است :
(… چون (رساله انصافیه ) ملاحظه شد مطابق مقصود این احقر و موافق قانون شرع انور بود.)
از دیگر اسنادى که بیانگر بعد سیاسى آیه الله شریف است نگارش کتاب (انتخاب المسائل ) است . این کتاب در برگیرنده پرسشهاى مردم درباره مسائل مختلف مشروطیت و جوابهاى حکیمانه ملا حبیب الله است .
البته پس از انحراف مشروطه از مسیر اصلى و شرعى خویش ، آیه الله شریف نیز در زمره مخالفان آن قرار گرفت و در مخالفت با مشروطه سخنها گفت . او در این باره اشعارى نیز سروده است .
حضور ملا حبیب الله شریف در جمع علماى کاشان و در پیشاپیش ‍ آزادیخواهان آن دیار، نسبت به انتخاب انجمن ایالتى و ولایتى کاشان سندى دیگر از این شخصیت است .

اسرار عارفانه

حبیب شریف کاشان عمرى را در تحصیل و تدریس و تحقیق موضوعات اساسى اسلام و علوم حوزوى گذراند. با اینهمه با شعر و شاعرى الفتى مخصوص داشت و ذوق لطف و طبع ظریفش وى را بر آن داشت تا اشعارى در موضوعهاى متفاوت بسراید. در این مجال تنها ابیاتى جند تراوشهاى ذوقى او را مرور مى کنیم :

بشنو از من بشنو از من اى نگار
تا نمایم سر خود را آشکار
اى مغنى اى مغنى از کرم
نغمه اى آغاز کن از زیر و بم
شیخ کامل قدوه اهل وثوق
عالم احکام دین یعنى صدوق
از امالى این حدیث معتمد
نقل فرموده است از روى سند
چونکه بر پا مى شود امر حساب
از جز او از ثواب و از عقاب
پهن گردد رحمت پروردگار
پس بیامرزد هزار و صد هزار
تو دانى چیست دنیا؟ این شب و روز
چه بختت واژگون باشد چه فیروز
همه چون باد صرصر در عبورند
اگر شاه و رعیت ، مرد گورند
مرا هر شب هزاران آه باشد
هزاران سوز دل همراه باشد
هر آن کس را که سوزى نیست در سر
به نزد عارفان گمراه باشد
نشاید دلبرى را جز دلى پاک
اگر چه صورتى چون ماه باشد
مرا این زندگانى قید و بند است
و گر نه همت من بس بلند است
همه اسباب دنیا گر بدانى
به نزد اهل دانش ریشخند است

گفته ها و نکته هاا

در این قسمت از زندگى حبیب شریف حق گفته ها گوییم و نکته ها برداریم .

۱٫ … شبى قبل از اذان صبح وارد مسجد شدم دیدم آقا مشغول مناجات است و با خدا راز نیاز مى کند خوب دقت کردم ، شنیدم که مى گفت : خدایا عاقبت با حبیب چه خواهى کرد.

۲٫ شریف کاشانى نصیبى شایسته از فرزند داشته است . وى نام یازده فرزند زنده خویش را در وصیت نامه اش نوشته بود. بدیهى است که سامان دادن به اوضاع زندگى چنین خانواده عائله مندى ، آنهم براى فقیهى پژوهشگر، مستلزم تلاش و فعالیت ویژه اى است . با این حال ، وى از مصرف وجوهات شرعى در امور خویش پرهیز داشته و داراى مناعت طبق بوده است .
آیه الله شریف در مقدمه کتاب (جمل النواهى ) آورده است :

(ترجمه این کتاب را با کمى سرمایه علمى و تنگدستى خود موقعى مى نویسم که حوادث روزگار مرا به درد جدایى مبتلا کرده و به مصیبت مرگ دو فرزندم که در دو شب پى در پى از دنیا رفتند دچار نمودهاست و همچنین مشکلات دیگر به من هجوم آورده ولى خداى دوست و دوست دارنده را در هر حال حمد و سپاس و…

۳٫ دوران زندگى آیه الله شریف ، همزمان با جنایات و آتش افروزى هاى ظالمانه نایبیان در کاشان بود. حبیب الله شریف در آن دوران خفقان ، چندین بار ماشاء الله خان سردار جنگ را به منزل احضار کرده او را نصیحت و پند و اندرز داد تا بدین وسیله اندکى از ظلم و ستم آنان بکاهد.

۴٫ فقیه شریف کاشان معلم علم و حلم و الگوى بردبارى بود. او در برخوردهاى خویش و پاسخگویى به افراد و عقاید انحرافى ، هیچ گاه از قله ادب پایین نمى آمد. ملا حبیب الله شریف در موضوع عقاید فرقه شیخیه و رد ادعاهاى آنان کتابى به نام (النجم الثاقب ) نوشت . گرچه او در به کارگیرى عبارات کوبنده و کلمات تند هیچ کوتاه نیامده امام پا را از حریم ادب بیرون ننهاده است .

۵٫ ملا حبیب الله راد مرد عرصه آزاداندیشى بود. وى همان اندازه که در برابر نیک اندیشان تسلیم بود در مقابل هر گونه کج روى به مقابله و دفاع حکیمانه ایستاده ، آزادانه اظهار نظر مى کرد. او درباره کتاب (مفاتیح ) فیض کاشانى ، مطالبى نقل کرده است و سپس مى فرماید: … خوش گمانى نسبت به بزرگان باعث مى شود که انسان در سخنان آنان کمتر تامل کند ولى باید دانست که فساد تامل نکردن به قدرى زیاد است که از قلمرو بیان خارج است .

پروانه هاى شمع شریف

درخشندگى و گرما بخشى علمى آیه الله شریف موجب گردید تا شمارى از دانش پژوهان و اندیشوران در محضر آن منبع شریف شریعت حاضر شده ، از شمع وجودش بهره گیرند.
ذکر نام و نشانى چند از شاگردان زبده وى ، ما را بر مطلب فوق رهنمون مى سازد:
۱٫ سید محمد علوى بروجردى کاشانى (متوفاى ۱۳۶۲ ق .)
۲٫ میر سید على یثربى کاشانى (۱۳۱۱ – ۱۳۷۹ ق .)
۳٫ سید محمد حسین رضوى (۱۲۹۱ – ۱۳۵۸ ق .)
۴٫ میرزا احمد عاملى آرانى (۱۲۸۰ – ۱۳۶۹ ق .)
۵٫ ملا عبدالرسول مدنى کاشانى (۱۲۸۰ – ۱۳۶۶ ق .) (شاگرد برجسته میرزا و داماد بزرگ وى )
۶٫ میر سید خلیل الله فقیه (متوفاى ۱۳۹۰ ق .)
۷٫ میرزا حسین محلاتى (۱۲۷۴ – ۱۳۲۳ ق .)
۸٫ محمد غروى کاشانى (۱۳۱۳ – ۱۳۹۸ ق .)
۹٫ سید فخر الدین امامت (۱۲۹۲ – ۱۳۹۲ ق .)
۱۰٫ شیخ محمد سلیمانى (۱۲۸۷ – ۱۳۷۸ ق .)
۱۱٫ آقا رضا مدنى کاشانى (۱۳۲۱ – ۱۴۱۲ ق .)

آثار سبز

از ویژگیهاى برجسته آیه الله شریف ، تنوع تالیفات و فزونى آنهاست وى سیصد جلد کتاب و رساله نوشته اما تنها حدود دویست جلد آنها شناخته شده است .

بر اساس نگاشته کتاب لباب الالقاب آیه الله شریف ۲۱ سال قبل از رحلتش ‍ تعداد ۱۳۵ کتاب خویش را نام برده است . شگفت اینکه تعداد زیادى از این آثار قبل از رسیدن به سن بلوغ نوشته شده است .اینک نگاهى کوتاه به گنجینه گران سنگ حبیب شریف پروردگار مى کنیم .

۱٫ منتقد المنافع فى شرح المختصر النافع این کتاب مهمترین اثر علمى اوست و شمارى از فقیهان نامى معاصر، آن را دائره المعارف فقه شیعه و اثرى پر بار و اعجاب آور به حساب آورده اند.
آیه الله شریف مطالبى را در مقدمع کتاب (متقد المنافع ) آورده است که به گزیده اى از آن اشاره مى شود. در این کتاب سعى شده است روایات فقهى بیشتر ذکر گردد چه آنکه آنها مبناى عمده استنباط احکام هستند؛ بر خلاف برخى از کتابهاى دیگر فقهى که به موجب تکیه بر مباحث و قواعد اصولى ، مولفان آنها نیازى به ذکر روایات ندیده اند:
روایات ذکر شده به طور عمده با سند و اشاره رمزى به قوت و ضعف آنها ارائه شده است .
در هر مساله عبارات فقهاى پیشین تا آنجا که در دسترس بوده آورده شده است و سعى بر این بوده که تنها اکتفا به نقل گفتار دیگران نشود.

اخلاق

نصیحت نامه (شعر)
شکایت نامه (شعر)
القواعد البانیه
صراط الرشاد
البارقات الملکوتیه
حکم المواعظ
گوهر مقصود
مصابیح الصائمین
مقدمه التعلیم و التعلم

اصول

النخبه الرفیعه
تعلیقات على مقدمه الفصول
رساله فى الاستصحاب
رساله فى حجه الظن
شرح مفتاح الاصول
شرح منظومه اصول الفقه
مراحل الاصحاب

تراجم

لباب الالقاب

ادبیات

منتخب المقالات من کتاب المقامات
بدر البلاغه (فى الخطب )
شرح قصیده حمیرى
شرح لامیه العجم
منتخب دره الفواص

تفسیر

دره الدرر (تفسیر سوره کوثر)
الانوار السانحه (تفسیر سوره فاتحه )
بوارق القهر (تفسیر سوره فاتحه )
تفسیر سوره توحید
تفسیر سوره جمعه (عربى )
تفسیر سوره جمعه (فارسى )
تفسیر سوره فتح
تفسیر سوره اعلى
تفسیر سوره ملک

تاریخ

تذکره الشهداء

کلام

تعلیقات بر اعتقادات صدوق
شمس المشارق (شرح باب حادى عشر)
رجوم الشیاطین
رساله در رجعت
الجوهر الثمین (شعر)

فقه

شرح بر قصاص و دیات مفاتحى فیض
منظومه فى الفقه
رساله در افعال حج
منتقد المنافع ج ۱
منتقد المنافع ج ۲
منتقد المنافع ج ۳
منتقد المنافع ج ۴
منتقد المنافع ج ۵
منتقد المنافع ج ۶
منتقد المنافع ج ۷
منتقد المنافع ج ۸
منتقد المنافع ج ۱۳
مغانم المجتهدین
القوال الفصل
قصاص و دیات
مجمع الحواشى
مسائل الاحکام
مسائل الافعال
مستقصى مدارک القواعد
مکاسب
منتخب القواعد
ذریعه الاستغنا در مسئله غنا
رساله در افعال صلوه
رساله فى تحقیق حکم العصیر
رساله در رضاع
رساله در شکیات
رساله فى الشکیات
رساله فى عدم جواز الصلح عن حق الرجوع مطلقا
رساله در مسائل اجتهاد و تقلید
رساله فى المعاطاه
رساله فى المعاملات الفضولیه
رساله فى الارث
انتخاب المسائل
ایضاح الریاض
تسهیل المسالک
تعلیقه على تمهید القواعد
حاشیه بر رساله زینه العباد
حاشیه بر رساله مجمع المسائل
حاشیه بر رساله عملیه شیخ جعفر شوشترى
حاشیه بر رساله آقا باقر بهبهانى

عرفان

اسرار العارفین
ساقى نامه (شعر)
الکلمات الجذبیه
تشویقات السالکین
الدره اللاهوت
ریاض العرفان (شعر)
ترجیح پند
تنبیهات الغافلین (شعر)

ادبیات و عرفان

الدرالمکنون (شرح دیوان مجنون )

نحو

الوجیزه فى الکلمات النحویه
منظومه فى النحو
مصابیح الظلام
مصابیح الدجى (شرح سیوطى )
حدیقه الجمل
حقائق النحو
دره الجمان (منظومه )
التذکره فى النحو
حاشیه بر شرح قطر در نحو

شرح دعا

تبصره السائر
مفتاح السعادت
معارج (مصاعد) الصلاح
جذبه الحقیقه
شرح دعاى سحر
شرح دعاء عدلیه
جنه الحوادث (شرح زیارت وارث )
شعل الفواد
عقائد الایمان
الملهمه القدوسیه
السر المستسر (طلسمات )
شرح دعاء جوشن صغیر
شرح دعاء صنمى قریش
شرح زیارت عاشورا
شرح صحیفه سجادیه
اکمال الحجه فى المناجات

ملل و نحل

توضیح السبل

علوم غربیه

القواعد الجفریه
رساله فى علم الجفر
اصطلاحات اصحاب الجفر

تجوید

العشره الکامله

شعر

ساقى نامه (مدح امیرالمومنین )
القصائد
گلزار اسرار

فضائل اهل بیت علیهم السلام

ذریعه المعاد

وسیله المعاد
مجالس ابرار
شرح الاربعین

متفرقه

کشف السحاب (شرح خطبه شقشقیه )
النخبه المجموعه
قوامیس الدرر ج ۱
قوامیس الدرر ج ۲
لباب الفکر (منطق )
هدایه الضبط (در علم خط)
نخبه البیان (علم بیان )
منظومه فى الصرف (صرف )
جمل النواهى (شرح حدیث )
توضیح البیان فى تسهیل الاوزان (مسائل ریاضى )
رساله در آداب روز جمعه (فقه و اخلاق )
فضائل و آداب اعیاد شرعیه (فقه و اخلاق )
شرح القصیده المخمسیه
شرح قصیده الخمسه
شرح قصیده الفرزدق
شرح مناجات خمسه عشر
فضیحه اللئام
الفهرست
فهرست الامثال
قبس المقتبس (شرح حدیث )
لب النظر (منطق )
المقالات المخزونه
منتخب الامثال (امثال )
منتخب قوامیس الدرر
اسرار الانبیاء (حدیث )
اسرار حسینیه
اصطلاحات الصوفیه
خواص الاسماء (شرح اسماء)
دیوان اشعار
رباعیات
رساله فى معنى الصلوات على محمد
رساله فى علم المناظره (مناظره )
ریاض الحکایات (داستان )

دنیاى جاویدان

آیه الله شریف کاشانى پس از حدود هشتاد سال عمر با برکت و بیش از هفتاد سال تحقیق ، تالیف ، تدریس و ارشاد، در جمادى الثانى ۱۳۴۰ در شهر کاشان به سوى دنیاى جاویدان پر کشید.
پیکر مطهرش در مزار (دشت افروز) کاشان به خاک سپرده شد و مقبره اش ‍ زیارتگاه دلباختگان شرافت و حقیقت گردید.
آن عاشق حق داراى پنج پسر و هفت دختر بود. اسامى فرزندان برومندش ‍ عبارت اند از:
۱٫ حجه الاسلام آقا حسین شریف (متوفاى ۱۳۷۸ ق .)
۲٫ حجه الاسلام آقا مهدى شریف (متوفاى ۱۳۷۵ ق .)
۳٫ حجه الاسلام آقا احمد شریف (متوفاى ۱۴۰۰ ق .)
۴٫ آقا على شریف معروف به آیه الله زاده (متوفاى ۱۳۶۳ ش .)
۵٫ حجه الاسلام آقا محمد شریف کاشانى (وى هم اکنون در سن کهولت به سر مى برد)

گلشن ابرار جلد ۱//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله ملا على کنى (متوفاى ۱۳۰۶ه. ق)

۲۰۱۴۱۰۰۴۱۱۱۹۵۵t200-حاج_ملا_علی_کنی

آیت الله العظمى حاج على کنى ، از جمله شخصیتهاى نادرى است که در آسمان (ابرار) همچون خورشیدى مى درخشید. او به پیروى از سیره معصومان علیه السلام در مسائل حاد اجتماعى و سیاسى و امورى که بخصوص کشور ایران را به ورطه سقوط مى کشاند و با تلاش و اقدامى شجاعانه به مقابله با خیانتها، پلیدیها و ظلمتها مى پرداخت و از قدرتهاى پوشالى واهمه نداشت .

زندگى آن آیینه پاکى و آیت شجاعت را مرور مى کنیم .

فروغ کن

او در یکى از روزهاى سال ۱۲۲۰ هجرى قمرى در محله (کن ) – واقع در شمال غرب تهران – دیده به جهان گشود. پدر او، میرزا قربانعلى آملى نامش را (على ) نهاد تا میراث امام خواهى و على دوستى را با گوشت و پوست نسل خویش درآمیزد.

در حوزه تحصیل

او پس از سعى و تلاش در مکتب ، در اندیشه حضور در حوزه علوم دینى بود، لیکن با مخالفت خوانواده اش روبرو گردید و در آغاز به صورت مخفیانه به درس مشغول شد و سپس با کسب رضایت آنان راهى حوزه تهران گردید و از آنجا به اصفهان رفت و در آن شهر از محفل درس استادى چون سیداسدالله اصفهانى (متوفى ۱۲۹۰ ق ) استفاده کرد.

سپس آماده سفر به نجف اشرف شد و از ذخایر گران سنگ آن حوزه بهره برد. اساتید بنام و معماران علمى و معنوى (کنى ) در حوزه نجف عبارت بودند از: شیخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر (متوفى ۱۲۶۲ ق )، شیخ حسن کاشف الغطاء (متوفى ۱۲۶۲ ق )، شیخ مشکور حولاوى نجفى (متوفى ۱۲۷۳ ق ).

در کنار حوزه نجف ، حوزه علمیه کربلا نیز جایگاه پرورش دانش طلبان بود، شیخ على کنى در جوار آستان مقدس حضرت امام حسین علیه السلام از محضر دو استاد برجسته اى چون شریف العلماء مازندرانى (متوفى ۱۲۴۵ ق ) و سید ابراهیم قزوینى معروف به صاحب ضوابط (متوفى ۱۲۶۲ ق ) کسب فیض کرد و دوره عالى فقه و اصول را گذراند.

یاران محفل انس

(کنى ) در مدت تحصیل از نعمت دوستان فاضل و کوشایى برخوردار بود که در تمام فراز و نشیبهاى تحصیل و زندگى غمخوار هم بوده ، از کمک به یکدیگر دریغ نمى ورزیدند و با جمع خود محفل انس علمى پربارى را تشکیل داده بودند. دوستان هم حجره اى که او در حوزه علمیه نجف عبارت بودند از ملا على خلیلى (متوفى ۱۲۹۷ ق )، شیخ عبدالحسین تهرانى (متوفى ۱۲۸۶ ق )، و سید زین العابدین طباطبایى حائرى (متوفى ۱۲۹۲ ق ).

آقاى طباطبایى حائرى از دوران سخت تحصیل چنین یاد مى کند: (در ایام طلبگى که به نجف اشرف آمده بودم من و آقاى شیخ عبدالحسین شیخ العراقین و آخوند ملا على کنى در یک حجره از مدارس حوزه علمیه در نهایت فقر و فاقه به سر مى بردیم و فقیرتر از همه حاجى کنى بود که هر هفته یک شب به مسجد سهله مى رفت و از گوشه و کنار مسجد – بدون اینکه کسى بفهمد – نان خشک جمع مى کرد و به مدرسه مى آورد و گذران هفته را از آنها مى کرد.)

حاج شیخ على کنى در سفرى که به مکه مکرمه و مدینه منوره انجام داد در راه بازگشت ، به همراه میرزا محمد حسن شیرازى (میرزاى بزرگ ) به سوى شام آمده ، تا بارگاه حضرت زینب سلام الله علیه را زیارت کند و آن دو وقتى به حرم مطهر وارد شده از غربت آن مکان بسیار متاثر گردیدند زیرا گرد و غبار زیادى بر آستان مبارک و اطراف ضریح نشسته بود. بسرعت دست به کار شده ، به نظافت آنجا پرداختند و با گوشه عباى خویش خاک و خاشاک را از حرم و ضریح مطهر زدودند و آنجا را تمیز کردند.

شیخ انصارى (متوفى ۱۲۸۱ ق ) نیز از دوستان نزدیک کنى بود. او پیرامون زهد و دورى از زخارف و دلبستگى هاى دنیا که در زندگى شیخ انصارى به چشم مى خورد، چنین مى گوید: (حدود بیست سال در کربلا با او دوست و معاصر بودم . اثاثیه اى جز یک عمامه نداشت که آن شبهاى تابستان فرش ‍ خویش قرار مى داد و هنگامى که از محل سکونت بیرون مى رفت آن عمامه سر خویش مى کرد.)

بازگشت به تهران

ملا على کنى پس از سالها تلاش در راه فراگیرى فقه و اصول که سختیهاى بسیارى را نیز براى او به دنبال داشت به مقام اجتهاد و استنباط احکام دینى رسید و استادش شیخ محمد حسن صاحب جواهر بر فراز منبر درس به اجتهاد او اشاره کرد.  کنى سپس بازگشت به وطن و هدایت مردم و تربیت دانشمندان را سرلوحه آینده زندگى خویش قرار داد و در سال ۱۲۶۲ ق ، عراق را به مقصد تهران ترک گفت .

حاجى در آغاز ورود، روزهاى سختى را در تهران گذراند و تنگدستى او را در فشار قرار داد. در همین زمان با استمداد از پروردگار، دو کتابى را که خود نوشته بود، منتشر کرد. هر چند انجام این امر مهم بسیار مشقت زا بود، سود حاصل از آن وى را از فشار زندگى رهانید. پس از آن زمین متروکه اى را خریدارى و در آن قناتى احداث کرد و با احیاى زمین و کار کشاورزى به امرار معاش پرداخت .

بر بلنداى آفتاب

مدت زمانى پس از اقامت حاجى مراجعات پى در پى مردم و پرسشهاى کتبى و شفاهى آنان در قالب استفتاءات شرعى آغاز شد و روز به روز افزایش مى یافت و ایشان یگانه محور پاسخگویى به سوالات دینى و تنها ملجا رسیدگى به مشکلات مردم به شمار مى رفت .

به دلیل فزونى مقلدان و بنا به درخواست آنان سرانجام در سال ۱۲۷۱ ق . رساله عملیه آن فقیه خداترس به چاپ رسید.(۱۱۵۱) تا مردم مومن احکام دینى خود را بر اساس فتاواى مجتهد و مرجع تقلید خویش انجام دهند.

آیت الله کنى همچنین تولیت مدرسه مروى را عهده دار شد و با نظارت و حسن تدبیر او، نظم شایان تحسینى بر برنامه هاى آن محیط معنوى و روحانى حکمفرما گشت .

آن فقیه برجسته ، تربیت شاگردان را یکى از اهداف اساسى خود قرار داد و به برپایى درس فقه و اصول و دیگر رشته هاى علوم اسلامى اقدام ورزید. برخى از شاگردان او از این قرارند:

شیخ موسى شراره عاملى (متوفى ۱۳۰۶ ق .)، شیخ محمد باقر نجم آبادى (متوفى ۱۳۴۷ ق .)، شیخ اسد الله تهرانى (متوفى ۱۳۵۲ ق .)، سید محمود حیاطشاهى ، سید محمد لواسانى ، سید محمد مرعشى ، مولا محمد على خوانسارى ، ملا محمد تقى سنجابى ، میرزا حسین نایب الصدر، شیخ محمد حسین گرگانى (متوفى ۱۳۵۳ ق .) و شیخ حسین بافقى (متوفى ۱۳۱۳ ق )

مقتداى همگان

آیت الله کنى در قلب همه جاى داشت . علاقه و محبت درونى مردم به این پیشواى سترگ در تمام حالات هویدا بود. ساموئل گرین ویلر بنجامین – نخستین سفیر آمریکا در ایران – در خاطرات خود چنین مى نویسد:
(… بزرگترین مجتهدهاى حالیه که به به منزله رئیس عدالت خانه حالیه ممالک فرنگ است حاجى ملا على کنى است . حاجى ملا على شخص ‍ مسنى است و ظاهرا مایل به تجمل نیست بلکه میل به سادگى زیاد دارد. اگر چه املاک او زیاد است مع هذا نمى خواهد جلال و ظاهرسازى به خرج دهد. وجودى ملکوتى است . اگر یک کلمه بگوید مى تواند اعلیحضرت را از سلطنت خلع کند. سربازهایى که در سفارت ممالک متحده آمریکا قراول مى کشیدند به من گفتند که اگر چه ما براى حفظ وجود شما اینجا فرستاده شده ایم ،اما اگر حاجى ملا على امر کند همه شما را مى کشیم !)

رسیدگى به ضعیفان ، دستگیرى از مستمندان و تلاش در پى رفع گرفتارى نیازمندان از صفات بارز ملا على کنى بود. او چون پدرى دلسوز، بسیارى از یتیمان درمانده را تحت تکفل قرار داده و براى گذران زندگى آنان مقررى مناسبى در نظر گرفته بود و همچنین براى حل مشکل بیمارانى که بنیه مالى ضعیفى داشتند، مکانهایى را به منظور پرداخت پول داروها در نظر گرفته بود تا آنان با دریافت مبلغ آن ، به درمان خود اقدام کنند.

ساخت آب انبار و کاروانسرا به منظور رفاه و آسایش قافله ها – چون کاروانسرایى در خاتون آباد – نیز از خدمات عمومى و عام المنفعه حاجى بود.
مهر آیت الله کنى سند اعتبار اسناد به شمار مى رفت . معامله کنندگان براى معتبر ساختن کاغذ و سند معامله خویش به در خانه او رفته ، سند خود را با مهر مبارکش اعتبار مى بخشیدند.

تالیفات

گنجینه پر بار حاجى کنى به قرار زیر است :
ارشاد الامه ، ایضاح المشتبهات ، تحقیق الدلائل فى شرح تلخیص المسائل (شامل مباحث مستقلى چون کتاب البیع ، کتاب الخیارات ، کتاب القضاء و کتاب الشهادات ، کتاب الطهاره و کتاب الصلاه )، تلخیص المسائل ، توضیح المقال فى علم الدرایه و الرجال ، حاشیه بر قواعد، رساله اى در استصحاب ، رساله اى در اوامر و نواهى ، رساله اى در مفاهیم و مواعظ حسنه .

دژى در برابر دژخیم

بسیارى از مورخان تاریخ معاصر بر این نکته اعتراف دارند که ناصرالدین شاه قاجار از عظمت و نفوذ آیت الله کنى فوق العاده بیم و ملاحظه داشت و این امر حاکى از قدرت معنوى ، نفوذ کلام ، پیوند با مردم و شجاعت آن مرجع دینى است . عالمى که با تحقیر و شکستن قدرت پوشالى کارگزاران ظالم ، سایه حمایت خویش را بر مردم ضعیف گسترده بود. در این مقال به نمونه هاى درخشانى از شجاعت و غیرت دینى او اشاره مى کنیم :
میرزا محمد مهدى لکهنوى مى نویسد:
(اینک حکم محکم ایشان مشابهت دارد. از سلطان و شاهزادگان و امرا کسى را جرات آن نیست که بى اذن ایشان اقدام بر تکلم نماید و یا بى مشورت ایشان اجراى مطلبى بنماید. امراى عصر ناصرالدین شاه قاجار از وى خائف مى بودند و شاه مذکور مکرر به خانه اش به جهت ملاقات مى آمد.)

نوشته اند: (روزى ناصرالدین شاه به منظور شکار، به همراه اطرافیانش از دروازه شهر خارج شد. هنوز مسافتى را طى نکرده بود که از دور نگاهى به پایتخت کرد و در فکر فرو رفت . پس از آن بى درنگ از شکار منصرف شد و به تهران بازگشت . یکى از درباریان سبب انصراف شاه را از شکار جویا شد. شاه در پاسخ گفت : چون از دروازه بیرون رفتم ، نگاهم به شهر و دروازه افتاد، این فکر در نظرم آمد که اگر حاجى ملا على کنى امر نماید در این دروزه را بر روى من ببندند و باز نکنند، من چه خواهم کرد! از این رو ترس و وحشت مرا فرا گرفت و گفتم برگشتن بهتر است .)

کردار مغایر با دین و همکارى ذلت آور با بیگانگانى چون روس و انگلیس از شاه چهره کریه و خائنى ساخته بود، بدان حد که حاجى درباره او مى گفت : (او ناصر الدین شاه (یارى کننده دین ) نیست ، بلکه ناصرالکفر است .

روزى شاه از ملا على مى پرسد بر اساس حدیث (علماء امتى افضل من انبیاء بنى اسرائیل ) ، (علماى امت من از پیامبران بنى اسرائیل برترند) شما باید لااقل همان کارهایى را بکنید که آن پیامبران مى کردند. مثلا آیا شما مى توانید مانند حضرت موسى عصایى را اژدها کنید؟!
حاجى بدون تامل و درنگ در پاسخ مى گوید:
آرى ، اگر شما ادعاى خدایى کنید ما هم عصا را اژدها خواهیم کرد؟!

روزى نایب السلطنه ، کامران میرزا پسر ناصرالدین شاه و وزیر جنگ و حاکم تهران براى انجام کارى در منزل حاج ملا على کنى حضور یافت . در ضمن صحبت ، حاجى با عذر خواهى فرمود: (خیلى ببخشید، من پایم درد مى کند و ناچارم آن را دراز کنم !) کامران میرزا که مردى خودخواه و خودپسند بود، احساس کرد ملا على کنى قصد بى احترامى به او را دارد و براى اینکه تلافى کرده باشد، گفت : اتفاقا بنده هم پایم درد مى کند و اجازه مى خواهم آن را دراز کنم !

آیت الله کنى با فراست و هوشیارى تمام متوجه منظور نایب السلطنه شد و براى آنکه او را خوب ادب کرده باشد فرمود: (من اگر ناچارم پایم را دراز کنم ، علتش این است که دستم را کوتاه کرده ام ، ولى فکر نمى کنم شما در وضعى باشید که لازم باشد پایتان را دراز کنید.)

رویارویى با فراماسونرى

فراماسونرى در اذهان و افکار بیدار جهان ، نامى زشت و سرشتى کریه دارد. نهادى که پا به پاى استعمار در کشورهاى زرخیز – بخصوص ایران – نفوذ کرد و با پرورش عناصر مرموز داخلى ، زمینه استثمار و غارت ملتها را براى استعمارگران وحشى چون انگلیس فراهم ساخت و ضمن تحقیر تمدن و فرهنگ کشورهاى استعمار شده ، فرهنگ منحط غرب را در میان آنان ترویج کرد و عقب ماندگى را برایشان به یادگار نهاد.

تشکیلات فراماسونرى در ایران از نخستین پیامدهاى موج غرب گرایى و روشنفکرى در ایران بود که به وسیله روشنفکران دست آموز غرب همچون میرزا ملکم خان و براى مقابله با اسلام و روحانیت پدید آمد و ملکم – که تاریخ ایران از او به نفرت یاد مى کند – در سال ۱۲۳۷ نخستین سازمان فراماسونرى در ایران را به نام فراموشخانه بنیاد کرد و گفته شده است که او همسویى و همنوایى ناصرالدین شاه را براى این کار نیز به دست آورد.

با پدید آمدن فراموشخانه ، علما و روحانیون متعهد بپا خواستند و بر ضد آن به افشاگرى و مبارزه دست زدند و جنبش ضد فراماسونرى در ایران را هدایت کردند. رهبر این خیزش ، مرجع بزرگوار و مجتهد با نفوذ، حاج ملا على کنى بود. او در ابتدا در نامه اى خطاب به ناصرالدین شاه ، خطر ملکم و افکار انحرافى فراموشخانه او را گوشزد کرد. و سپس در اقدام شجاعانه دیگرى حکم به تکفیر (ماسون )ها داده ، حمله به مرکز ماسونها را رهبرى کرد و مردم مسلمان نیز به دستور ایشان ، فراموشخانه – آن مرکز استعمارى – را با شور و هیجان بسیار به آتش کشیدند و شاه را وادار به تعطیل و انحلال آن لانه فساد کردند.

مبارزه با امتیاز رویتر

در هیجدهم جمادى الثانى ۱۲۸۹ ق . قراردادى میان ناصرالدین شاه و نماینده بارون ژولیوس دورویتر – سرمایه دار انگلیسى – به امضا رسید که در صورت اجرا تسلط کامل اقتصادى و به دنبال آن تسلط سیاسى انگلستان بر سرتاسر ایران بر قرار مى شد. این امتیاز که کشور را در اندک زمانى تحت استعمار بریتانیا قرار مى داد، از نمونه هاى فوق العاده اى بود که مى توان آن را کودتاى اقتصادى نامید.

کارگردان اصلى و بانیان پشت پرده در اعطاى امتیاز، دو روشنفکر بى خرد بودند که به موجب غرب باورى و مطامع شخصى خویش ، کشور را به سراشیبى هلاکت و سقوط کشاندند. این دو خائن میرزا حسین خان سپهسالار (مشیر الدوله ) و میرزا ملکم خان ناظم الدوله بودند که با اخذ رشوه کلان ، زمینه اعطاى تمام ثروت و منابع طبیعى و اقتصادى کشور را به یک سرمایه دار خارجى فراهم کردند.

به موجب این قرارداد امضا شده ، تاسیس راه آهن از دریاى خزر تا خلیج فارس علاوه بر حق تصرف کلیه زمینهاى واقع در مسیر، دایر کردن راه آهن شهرى ، بهره بردارى از همه معادن ، از جمله زغال سنگ ، نفت و آهن و سرب ، بهره بردارى از جنگلهاى ملى در سراسر مملکت و وصول انحصارى حقوق گمرکى و به طور خلاصه کلیه منابع ثروت ملى ایران به رویتر واگذار شد.

(لرد کرزن ) این امتیاز را چنین توصیف مى کند: (… موقعى که متن قرارداد منتشر گردید، نفس اروپا از حیرت بند آمد، زیرا تا آخر تاریخ در صحنه معاملات بین المللى چنین امرى سابقه نداشت که پادشاهى تمام ثروتهاى زمینى ، زیر زمینى و کلیه منابع طبیعى و پولى و اقتصادى کشورش را بدین سان مفت و دربست در اختیار یک سرمایه دار خارجى گذاشته باشد.)
(لس یر) سیاستمدار فرانسوى مى نویسد:
(براى شاه جز هوا چیزى باقى نگذاشته اند!)
از سویى دیگر، سران روسیه تزارى با خشم و نفرت از امضاى این قرارداد، از اینکه از قافله امتیازگیران عقب مانده بودند بشدت اعتراض کردند.

حاج ملا على کنى با رهبرى مبارزه علیه امتیاز رویتر، افکار عمومى مردم را در جهت لغو امتیاز رویتر، افکار عمومى مردم را در جهت لغو امتیاز هدایت کرد. نامه اعتراض آمیز و کوبنده او به شاه ، سند زنده تیزبینى و آگاهى آن مرجع شیعه بوده و قدرت تشخیص و توانایى درک مسائل پیچیده سیاسى او را بر همگان روشن مى سازد.

نفوذ کلام و اقتدار مردمى حاجى کنى ، خیزش و حرکت مردم پایتخت را به دنبال داشت . سیل خروشان ملت ، آماده عمل به دستور مرجع شجاع خویش شدند و براى انجام تکلیف از هیچ گونه جانفشانى و مجاهدت دریغ نورزیدند. لغو امتیاز و بر کنارى محمد حسین خان سپهسالار از صدر اعظمى دو خواسته اى بود که علما و مردم بر آن اصرار داشتند، بدان حد که پس از بازگشت ناصر الدین شاه از سفر اروپا و به محض پیاده شدن از کشتى و ورود به بندر انزلى ، استقبال کنندگان دربارى ، بیدارى و خیزش مردم به رهبرى روحانیون را گذارش داده ، به او فهماندند که اگر صدر اعظم همراه شما وارد تهران شود، شورش عظیمى در پایتخت بر پا خواهد شد. به این سبب شاه در مرحله نخست سپهسالار را از مقام صدراعظمى عزل کرد و او را در رشت قرار داد و خود رهسپار تهران گردید  و سپس در دهه آخر رمضان ۱۲۹۰ ق . بطلان قرارداد به طور رسمى اعلان شد و سرانجام تلاش عالمانى چون ملا على کنى و حمایت و حضور مردم وظیفه شناس ‍ جامه عمل پوشید و ورقى زرین بر تاریخ پرافتخار مرجعیت شیعه و پیوند امت با روحانیت افزوده شد و اقتدار علماى متهد را عیان ساخت .


این مرجع وارسته ، فقیه دلیر و همراز محرومان در بامداد روز پنجشنبه ۲۷ محرم ۱۳۰۶ ق . به دیار باقى شتافت و دنیاى فانى را وداع گفت .
تهرانیهاى مومن در روز یکشنبه اول صفر ۱۳۰۶ پیکر مطهر او را تشییع نمودند و تابوت پر نور او را تا مدفنش در حرم حضرت عبدالعظیم – واقع در شهر رى – بر دوش گذاشته ، با او وداع کردند. پس از آن نیز مردم مسلمان ایران بخصوص اهالى تهران در غم رحلت پیشواى خویش سه روز به عزادارى و نوحه سرایى پرداختند. جایگاهش فردوس باد.

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگزران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله سید على خان کبیر (متوفاى ۱۱۲۰ ق)

سید على خان کبیر در غروب جمعه ، پانزدهم جمادى الاول ۱۰۵۲ ق . در مدینه پاى به عرصه گیتى نهاد.  پدرش سید نظام الدین احمد از دانشوران شیرازى تبار حجاز بود و در شمار نوادگان على بن الحسین علیه السلام جاى داشت .  مادر گرانقدرش دخت شیخ محمد بن احمد منوفى ، مرجع وارسته شافعیان شمرده مى شد.
هنوز على خردسال بود که پدرش دعوت قطب شاه هفتم ، فرمانرواى حیدرآباد را اجابت کرد و براى راهنمایى مومنان شبه قاره رهسپار هند شد.

رازهاى حجاز

کودک شیرازى تبار حجاز زیر نظر مادر ارجمندش بالید. در این سالها دایى دانشورش ، شاعر گرانمایه حضرت قاضى عبدالجواد منوفى ، پیشواى مذهبى و امام جماعت شافعیان در مسجد الحرام از وى حمایت مى کرد.  و نهال نورسته مدینه را از عنایات خویش برخوردار مى ساخت . سید على در روزگار کودکى بزرگان بسیار دید و یاد و نام و سیماى علمى – اجتماعى آنها را به خاطر سپرد. شیخ عبدالله بن سعید باقشیر، سید نورالدین على بن حسن حسینى شامى ، سبط الشیخ زین بن شیخ محمد شامى عاملى ، قاضى تاج الدین احمد بن ابراهیم مالکى مکى و مولا محمد باقر خراسانى جمعى از دانشورانى بودند که براى تدریس یا نماز به مسجد الحرام مى آمدند.  و خاطره سبزشان در اندیشه کوچک نوباوه هوشمند حجاز ثبت شد.

سید على در چنین قضایى رشد یافت و به حدود چهارده سالگى رسید. در این سن نامه پدر که وى را به هجرت فرا مى خواند، به دستش رسید. پس بار سفر بست و در ششم شعبان ۱۰۶۶ ق . رهسپار شبه قاره شد.

دنیاى جدید

سفر نوجوان حجاز بیست ماه به درازا کشید. سرانجام در روزهاى پایانى ربیع الاول ۱۰۶۸ ق . به حیدر آباد رسید.  و براى نخستین بار یعقوب هند را در آغوش گرفت . او شرح تلاشهاى مادر فداکارش را براى پدر باز گفت و از حوادث حجاز پرده برداشت .

نظام الدین احمد مقدم فرزند را گرامى داشت و در فرصتهاى گوناگون داستان شیخ الاسلامى و پذیرش دامادى سلطان را براى پور سپید بخت مدینه النبى بیان کرد.  و برنامه درسى و تربیتى ویژه اى برایش در نظر گرفت .

ناگفته پیداست که نظام الدین براى تربیت علمى فرزند فرصت کافى نداشت . بنابراین جوان برومند حجاز را فرمان داد که تنها به محفل علمى پدر بسنده نکند و براى دستیابى به آرمان بلند خویش از محضر دانشمندان بزرگى که به شوق بهره گیرى از فضاى مناسب حیدرآباد به سمت شبه قاره مى شتافتند، سود برد.
سید على پند پدر شنید و از پژوهشگران بزرگى چون محمد بن على شامى عاملى  و شیخ جعفر بن کمال الدین بحرانى کامیاب شد.

ناگفته پیداست که آموخته هاى اختر فروزان حیدرآباد به آموزشهاى مدون بزرگان یاد شده محدود نبود. او در نشستهاى رسمى و غیر رسمى پدر شرکت مى جست و از گنجینه اندوخته هاى دانشگرانى که به دیدار سید نظام الدین مى شتافتند. برخوردار مى شد. منابع موجود نشان مى دهد که محفل پدر جایگاه ادیبان ، پزشکان و فقیهان بود. سرور جوانان حجاز در این نشستها با بزرگانى چون ادیب گرانمایه سید حسینعلى بن حسن شدقم حسینى و ادیب و پزشک نامور شیخ حسین بن شهاب الدین کرکى شامى (۸۲۰) آشنا شد و از تجربه هاى گرانبهایشان بهره برد و اندک اندک در شمار درختان پرثمر باغستان دانش حیدرآباد جاى گرفت .

فصل دشنه

در این روزگار قطب شاه هفتم (سلطان عبدالله ) در گذشت و یکى از دامادهایش که در سلک صوفیان جاى داشت بر تخت نشست و خود را سلطان ابوالحسن قطب شاه هشتم نامید.  نخستین هدف او چون همه فرمانروایان ، از میان بردن رقیبان بود. رقیبانى که سید نظام الدین و فرزند دانشورش سید على خطرناک ترین آنها به شمرده مى شدند. در دیدگاه او رهبر بزرگ مذهبى حیدر آباد، که عنوان دامادى قطب شاه هفتم را نیز با خود داشت و از حمایت بى شایبه فقیهان و دانشمندان بهره مى برد آتشفشان خاموشى بود که هر لحظه مى توانست فعال شود و دربار را زیر خاک و گدازه هاى خشم الهى خویش مدفون سازد. بنابراین بر نظام الدین و فرزندش سید على سخت گرفت . دست آن پاکان آسمان تبار را از مراکز قدرت مادى کوتاه کرد و در تنگ تر ساختن حلقه محاصره پنهان آنان بسیار کوشید.

این مرحله از زندگى سید دانشوران حجاز ده سال به درازا کشید. هر چند صدر الدین در این دوره با دانشمندان محفل پدر پیوند داشت و از دوستى بزرگانى چون حکیم ابوالحسن بن ابراهیم طبیب شیرازى و ادیب گران پایه شیخ جمال الدین محمد بن عبدالله نجفى مالکى بهره مى برد ولى دیگر از آزادیها و کامیابیهاى ایام سلطان عبدالله خبرى نبود. رگبار حوادث بر او و پدر ارجمندش فرو مى بارید و زندگى را بر آنها دشوار مى ساخت . سید وارستگان حجاز در دیباچه زرین (سلافه العصر) از آن سالها چنین یاد کرده است :
(پس پیوسته ناکامیها بر من فرو مى بارید و مرا از نگارش باز مى داشت . حوادث ناگوارى که طومار شکیبایى را در هم مى پیچید، گردش روزگارى که پیامدهاى تلخش خردسالان را کهنسال و سپید موى مى ساخت . رنج دورى از وطن ، بستگان و آشنایان ، انواع دشواریها و نامرادیها در کنار دشمنى پیوسته دربار چنان آتشى در زندگى ام افکند که اگر بر زبان قلم جارى شود بى تردید آن را مى سوزاند. )

هر چند آن سالها روزگار ناکامیها و نامرادیهاى سید على شمرده شده است ، هرگز تلخ ‌ترین روزهاى زندگى اش نبود. در سالهاى پایانى این دهه غمبار مرد پولادین عرصه دانش و ادب روى در نقاب خاک کشید.  و صدر الدین را در برابر یورشهاى مکرر سلطان ابوالحسن تنها نهاد.

اینک قطب شاه هشتم براى همیشه از دغدغه نفوذ سید نظام الدین رهایى یافته بود. پس بى هیچ نگرانى سید على را در خانه اى کوچک زندانى کرد و هر گونه دیدار با او را ممنوع ساخت . بدین ترتیب ناگوارترین روزهاى زندگى سرور دانشوران حجاز با مرگ سید نظام الدین آغاز شد و تا سالها ادامه یافت . روزهایى که خود درباره آن چنین نگاشته است :

(… در این روزگار از همه آشنایان دورم و جز اندوه همنشینى ندارم … ناگزیر باید در خانه اى تنگ تر از روزن سوزن زندگى کنم ، خانه اى که هنگام ورود بدان شاهرگ قلب انسان پاره مى شود. در این سراى ، همنشینى جز کتاب و دفتر ندارم …
خداوند از حوادثى که در آینده پدید مى آید آگاه تر است . تا کنون بر این بحران گشایشى آشکار نشده است … این گزیده اى از حقایقى است که در این سرزمین بر من مى گذرد، شرح روزهاى زندگى ام که پیاپى مى گذرند و من با حسرتى پایان ناپذیر به تماشایشان نشسته ام . )

البته او از روزهاى دشوار زندان بهره گرفت و آتش نمرودیان را گلستان ساخت . پژوهشهاى ناتمام خویش را به پایان رساند و کتاب نفیس ‍ (الحدائق الندیه فى شرح الصمدیه ) را در جمادى الثانى ۱۰۷۹ ق . به جهان دانش و ادب عرضه کرد.  آن بزرگمرد در سطور پایانى این اثر از دشواریهاى زندگى اش پرده برداشته ، مى نویسد:

(… این شرح مبارک در روزهاى سرشار از اندوه ، اضطراب و نگرانى پایان پذیرفت . من در روزگار و سرزمینى جاى گرفته ام که بازار دانش و دانشجویانى در آن بى رونق شده ، نادانان و طرفدارانشان قدرت یافته اند…)
در روزهاى پایانى جمادى الثانى ۱۰۷۹ ق . چند روز پس از پایان نگارش ‍ این اثر نفیس حادثه اى دردناک روان آسمانى سید على را در اندوه فرو برد. شیخ احمد بن محمد على جوهرى مکى گیتى را وداع گفت .  جوهرى در روزگار مرگ فضیلتها گوهرى گرانبها بود. مرد دانشور و جهاندیده اى که گهگاه با نامه اى ، پیامى یا کتابى تنهایى جانکاه دانشور دربند حیدرآباد را از خاطرش مى زدود و اندوه بى پایانش را به شادى و لبخند تبدیل مى کرد.

نیلوفر آبى

۱۰۸۲ ق . را باید سال رویش نیلوفرهاى آبى در مرداب عفن حیدرآباد دانست . در ربیع الثانى این سال کوششهاى شبانه روزى ستاره دربند هند به بار نشست و کتاب گران سنگ سلافه العصر فى محاسن الشعراء بکل مصر پاى به عرصه ادب و هنر نهاد.  دانشور گران پایه حجازى تبار در زندان هراسناک حیدرآباد به مرور خاطرات سى ساله زندگى اش پرداخته ، آنچه از اندیشمندان و ادیبان عرب در سینه داشت به برگهاى زرین این کتاب پر ارج سپرد و شاهکارى ماندگار در هنر و ادبیات عرب پدید آورد.

با سواران اورنگ

سرنوشت همچنان با دانشمند وارسته حیدر آباد نامهربان بود. توفان دیر پاى شریعت ستیزى که با مرگ قطب شاه هفتم آغاز شده ، با عروج سید نظام الدین احمد اوج گرفته بود همچنان ادامه داشت و هستى گرانبهاترین گوهر دریاى دانش و هنر را تهدید مى کرد. نگاهبانانى که پیرامون خانه کوچک او مى گشتند، جاسوسانى که به عنوان دانشجو و ادیب به دیدارش ‍ مى شتافتند هر یک خبر از آینده اى دشوارتر و تاریک تر مى داد.

در چنین موقعیت ادیب برجسته حجازى تبار نقشه اى هوشمندانه طرح کرد، نقشه اى که در بهترین فرصت به اجرا درآمد. سید على از زندان گریخت و مقامهاى امنیتى قطب شاه هشتم را در شگفتى فرو برد. سلطان سواران بى شمار در پى اش روان ساخت . سوارانى که بسیار تلاش کردند ولى جز نومیدى و شکست بهره اى نبردند.

دانشور گریخته از زندان قطب شاهیان ، خود را به برهانپور رساند و در نخستین فرصت به دیدار محمد اورنگ زیب ، پادشاه آن سامان شتافت .  اورنگ زیب دشمن دیرپاى حیدرآباد نشینان شمرده مى شد و پیوسته در اندیشه جذب دانشمندان و سیاستمداران آن دیار بود. بنابراین مقدم سرور ادیبان جزیره العرب را گرامى داشته ، لقب خان به وى بخشید و هزار و سیصد سوار زیر فرمانش قرار داد.  بدین ترتیب فرزند دانشمند سید نظام الدین به صدر الدین سید على خان شهرت یافت . پیشنهادهاى سازنده او در شیوه کشور دارى و لشگر آرایى سلطان اورنگ را بسیار تحت تاثیر قرار داد، به گونه اى که وقتى رهسپار اورنگ آباد شد وى را نیز همراه خویش برد و چون از آنجا به سمت احمد نکر حرکت کرد او را فرمانده نگاهبانان اورنگ آباد ساخت .
تلاشهاى آن دانشمند بزرگ در تامین امنیت شهر و آسایش مردم ، محمد اورنگ زیب را بر آن داشت که وى را به حکومت لاهور و مناطق مجاور منصوب کند.  با این تدبیر سلطان نماینده اى شایسته یافت . لاهور فرماندارى دلسوز به دست آورد و ادیب بزرگ سده یازدهم پاى در روزگارى سراسر تلاش نهاد.

هر چند مسئولیت تازه سید دشوار و کمرشکن بود، هرگز او را از پژوهش و نگارش باز نداشت . آن بزرگمرد از فرصتهاى اندک پدید آمده در نبردها و آماده باشها بهره برد و به تحقیق و نگارش پرداخت . پژوهشهاى سودمندى که سرانجام بخشى از آن در سال ۱۰۹۳ ق . با نام کتاب نفیس انوار الربیع فى انواع البدیع در اختیار ادب دوستان قرار گرفت .  آن ادیب فرزانه در پایان کتاب اوضاع دشوار روزهاى نگارش را چنین به خاطر آورده است :

(پروردگار در روزگارى مرا به آغاز و پایان این کتاب موفق داشت که براى هیچ انگشتى همنشینى با قلم قابل تصور نیست و حتى در خیال انسان نیز نمى گنجد که بتواند مساله اى را در دل تصور کند. روزگارى که چشم بر چیزى جز برق شمشیر و نیزه نمى افتد و دستها جز با دسته شمشیر و لگام اسبان با چیزى همنشین نمى شوند و این در زمان مرزدارى در نقاط خطر خیز سرزمین هند است که هر بامداد و شامگاه در برابر دشمنان فرود مى آییم و با آنان درگیر مى شویم . روزگارى که گوش جز با فریاد (اى سواران خداوند، پاى در رکاب نهید.)
آشنا نیست و انسان جز آواى بزرگان گرفتارى که مى گویند: (اى غلام ، اسبم را نزدیک آور!) نمى شنود )

اندیشه پرواز

هر چند فرمانبردارى لاهور مقامى پر کشش بود و بسیارى از سیاست پیشگان براى دستیابى بدان خود را در آتش مى افکندند، براى دانشورى که روانش در تابش آفتاب دانش و ایمان بالیده ، کارى توان فرسا و بى ارج مى نمود. در دیدگاه او مقامها و موقعیتهاى ممتاز اجتماعى و سیاسى تنها هنگامى ارزنده بود که بتوان در سایه آن اشک یتیمى را سترد، درد کهنسالى را زدود با ستمدیده اى را از زنجیر نامردان رهایى بخشید. بنابراین پس از چند سال ، چون مقام فرماندارى لاهور را از ارزشهاى راستین تهى یافت ، بى درنگ از آن کناره گرفت و دیگر بار همنشین کتاب و دفتر شد.

بى تردید دانشمندى چون صدر الدین سید على همنشین با کتاب را از هر کارى زیباتر و دوست داشتنى تر مى داشت ولى سیاستمدارى چون اورنگ زیب هرگز نمى توانست شخصیت ارجمند دانشور وارسته روزگار خویش را نادیده گرفته ، از او در اداره امور جامعه بهره نبرد. بنابراین ضمن فرمانى وى را به ریاست دیوان (برهانپور) منصوب کرد.

دانشور برجسته جهان اسلام که این مقام را براى خدمت و انجام دادن وظیفه الهى اش مناسب مى دید، راه برهانپور پیش گرفت و در آن دیار به نجات ستمدیدگان و کوتاه کردن دست تبهکاران و متجاوزان پرداخت . آن بزرگمرد در این شهر نیز از پژوهش و نگارش باز نایستاد و در سال ۱۱۰۴ ق . اثر پر ارج (نغمه الاغان فى عشره الاخوان ) را در ۶۹۳ بیت به رشته نظم کشید.

البته این تنها ثمره تلاش علمى آن ادیب وارسته نبود. صدر الدین سید على در کنار همه مسوولیتهاى اجتماعى به پژوهش و نگارش ادامه داد و سرانجام پس از تلاشى دوازده ساله در ۱۱۰۶ ق مجموعه نفیس (ریاض ‍ السالکین فى شرح صحیفه سید الساجدین علیه السلام ) را به پایان برد.

آن دانشمند گرانمایه پس از چند سال داورى ، از کار در دیوان برهانپور کناره گرفت و دیگر بار به ارتش پیوست و سالیانى چند در سپاه محمد اورنگ زیب ، که تشنه حضور فقیهى پارسا بود، به خدمت پرداخت .
نا گفته پیداست که آن دانشور نستوه در این برهه نیز پژهش دست نکشید و در روزگارى که به سن شصت نزدیک مى شد به نگارش رساله اى در شرح روایتهاى پنجگانه اى که پدرانش سینه به سینه برایش بازگو کرده بودند، پرداخت و در ربیع الاول ۱۱۰۹ ق . آن را به پایان برد.

سالها شتابان مى گذشتند و ادیب فرزانه هند را به سمت کهنسالى پیش ‍ مى بردند. سرور اندیشمندان سده یازدهم اینک آثار گذر عمر را بر پیکرش ‍ مشاهده مى کرد. بنابراین در ۱۱۱۴ ق . نزد محیى الدین محمد اورنگ زیب شتافت و کناره گیرى اش از پستهاى دولتى را به آگاهى وى رسانده ، اجازه خواست که راه حجاز پیش گیرد و در پایان عمر به زیارت بیت الله الحرام ، آرامگاه مقدس پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و بستگانش در آن سامان توفیق یابد.

اندکى بعد بار سفر بست و بى توجه به اندرز آشنایان ، که او را به ماندن و بهره گیرى از عنایتهاى ملوکانه تشویق مى کردند، در مسیر سپیدترین جاده جهان به حرکت درآمد و پس از ۴۶ سال زندگى پرفراز و فرود در شبه قاره ، سوى وطن روان شد.

دیار نیکان

سرور دانشوران سده یازدهم پس از به جاى آوردن مناسک حج ، زیارت حرم معصومان حجاز و دیدار بستگان ، راه عراق پیش گرفت و آرامگاه شهیدان معصوم آن دیار را از نزدیک زیارت کرد.  سپس به جانب خراسان روان شد و بر مزار پاک هشتمین امام معصوم علیه السلام بوسه زد و آنگاه به اصفهان شتافت (۸۴۳) تا با دانشوران آن سامان آشنا شود.

آن بزرگمرد وارسته در سال ۱۱۱۷ ق . به پایتخت پرشکوه صفویان رسید.  چون سلطان حسین از ورود خورشید رخشان آسمان ادب آگاه شد مقدمش را گرامى داشت و در بزرگداشت وى کوشید.  گوهر گرانبهاى جزیره العرب به پاس این مهمان نوازى شایسته کتاب شریف (ریاض ‍ السالکین فى شرح صحیفه سید الساجدین ) را که ثمره دوازده سال تحقیق و نگارش بود، به دربار صفوى هدیه کرد.

اندیشمند وارسته آیین وحى در واپسین بخش از سفر دراز خویش با کوله بارى از خاطره ، تجربه و شهرت به شیراز، شهر پدران بلند آوازه اش ، گام نهاد و با خاطرى آسوده به پژوهش ، نگارش و تدریس پرداخت . با حضور آن ادیب برجسته مدرسه اى که پدربزرگ ارجمندش امیر غیاث الدین منصور بنیاد نهاده بود رونق روزگاران گذشته را بازیافت و نام صدرالدین سید على خان مدنى به عنوان مرجعى گرانبها و دانشورى آسمان تبار زبانزد همگان شد.

گنجینه خورشید

مسافر کهنسال و خسته هندوستان هدایاى بسیار با خود آورده بود. هدایایى که بخشى از آنها را در قالب شعر و سخنان حکمت آمیز در میان شاگردان پراکند و بخشى دیگر را در قالب کتاب به دانش پژوهان و ادب دوستان عرضه کرد. تاریخ نگاران نام کتابهاى آن دانشمند نیک نهاد را چنین ثبت کرده اند:
۱٫ سلافه العصر فى محاسن الشعراء بکل مصر
۲٫ الدرجات الرفیعه فى طبقات الامامیه
۳٫ سلوه الغریب و اسوه الادیب
۴٫ انوار الربیع فى انواع البدیع
۵٫ الحدائق الندیه فى شرح الصمدیه
۶٫ الفرائد البهیه فى شرح الفوائد الصمدیه
۷٫ موضح الرشاد فى شرح الارشاد
۸٫ رساله فى اغلاط الفیروز آبادى فى القاموس
۹٫ التذکره فى الفوائد النادره
۱۰٫ المخلاه
۱۱٫ الزهره فى النحو
۱۲٫ ملحقاه السلافه
۱۳٫ نفثه المصدور
۱۴٫ محک القریض
۱۵٫ رساله فى المسلسله بالاباء
۱۶٫ نعمه الاغان فى عشره الاخوان
۱۷٫ ریاض السالکین فى شرح صحیفه سید الساجدین علیه السلام
۱۸٫ الکلم الطیب و الغیث الصیب
۱۹٫ دیوان شعر

اختر خاموش

ادیب بزرگ سده یازدهم علاوه بر شیخ جعفر بن کمال الدین بحرانى ، شیخ على بن فخر الدین محمد بن شیخ حسن بن شهید ثانى ، پدر گرانقدرش ‍ سید نظام الدین احمد و دیگر استادان روزگار از پژوهشگر بزرگ دریاى دانشهاى اهل بیت علیه السلام علامه محمد باقر مجلسى نیز اجازه روایت داشت .

او در سالهاى تدریس شاگردان بسیار پرورید ولى بى دریغ که نام و یاد آن سپید بختان در گذر زمان به تاراج رخدادها رفته ، در آور فراموشى مدفون شده است . آنچه مى توان در این فرصت باز گفت نام سه تن از کامروایانى است که اجازه بازگویى شنیده ها و نگاشته هاى سید ادیبان حجاز را دریافت داشته اند:
۱٫ علامه گرانمایه حضرت شیخ محمد باقر مجلسى گردآورنده مجموعه نفیس بحارالانوار
۲٫ دانشور ارجمند حضرت شیخ باقر بن موسى محمد حسین مکى ،
۳٫ دانشمند وارسته حضرت سید محمد حسین خاتون آبادى اصفهانى .

دریغ

ناگفته پیداست دانشورى که در روزهاى سخت حیدر آباد و لاهور از پژوهش باز نایستاد در روزهاى آسودگى شیراز نمى توانست از این کردار پسندیده دست بردارد. او همچنان تحقیق مى کرد و مى نوشت تا گرانبهاترین مجموعه لغت عرب را پدید آورد و البته در این کار نیز چون همه اقداماتش به موفقیتى سترگ دست یافت . کتاب پر ارج (الطراز الاول فیما علیه من لغه العرب المعمول ) (۸۴۸) نشانه روش پیروزى بزرگ آفتاب بى غروب شیراز در روزگار کهنسالى و ناتوانى است . ادیب گرانمایه مدرسه منصوریه در این اثر گران پایه استادى و چیرگى خیره کننده اش را هویدا ساخته ، در ذیل هر لفظ همه مسائل مربوط به آن ، حتى ترانه ها و داستانها را نیز به زیور نگارش آراسته است .

بى تردید پایان این اثر شگرف مى توانست پایان گسترده ترین پژوهشهاى انسان در موضوع لغت عرب به شمار آید ولى دریغ چرخ چنین نمى پسندید. بیمارى بر پیکرش پنجه افکند و سرانجام دیدگان پرفروغش ‍ در یکى از غمبارترین روزهاى سال ۱۱۲۰ ق . براى همیشه بسته شد.

استادان ، دانشجویان و مومنان شهر پیکر گرانبهاترین گوهر دریاى ادب و هنر را تا حرم حضرت احمد بن موسى علیه السلام شاهچراغ همراهى کردند و در آن حریم پاک کنار آرامگاه سید ماجد بحرانى به خاک سپردند.

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم