زندگینامه احمد خطیب بغدادى(متوفی۴۶۳ه ق)

 احمدبن على بن ثابت، محدّث و مورخ مشهور قرن پنجم و مؤلف تاریخ بغداد*. او در جمادى الآخره ۳۹۲ (خطیب بغدادى، ج ۱۳، ص ۱۳۵) در قریه هَنیقِیا در اطراف نَهُرالمَلِک (صفدى، ج ۷، ص ۱۹۱) به دنیا آمد. ظاهراً هنیقیا قریهاى در نزدیکى درزیجان بوده (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۱۸ـ۱۹) که پدر خطیب، ابوالحسن على بن ثابت بیست سال امامت جماعت و قرائت خطبه را در آن برعهده داشته است (رجوع کنید به همان، ج ۱۳، ص ۲۷۹ـ ۲۸۰).

پدرِ خطیب از زمره حافظان قرآن بود که آن را بر ابوحفص کتّانى قرائت کرده بود (همانجا). او در ۴۱۲ وفات کرد و در مقبره باب حرب به خاک سپرده شد (همان، ج ۱۳، ص۲۸۰). خطیب بغدادى (همانجا) بنابر خبرى که از پدر خود نقل کرده، تبارى عربى داشته و از عشیرهاى بوده است که در حصّاصه از نواحى فُرات سکونت داشته اند.

درباره اطلاق لقب خطیب بر وى، از این حیث که نسبت پدرش به او رسیده یا خود او این شغل را داشته است، باید خاطر نشان کرد که به نوشته یاقوت حموى (ج ۱، ص ۳۹۰) از قول عبدالعزیزبن محمد نخشبى (متوفى ۴۵۶) خطیب بغدادى در برخى روستاهاى بغداد به ایراد خطبه مى پرداخت (نیز رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۲).

اساتید و مشایخ

وى خواندن و نوشتن را در نزد هلال بن عبداللّه بن محمد فراگرفت (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱۶، ص ۱۱۷)، اما معلوم نیست که خواندن و نوشتن را در درزیجان فراگرفت یا در بغداد. چون پدرش در این ایام در بغداد به سر مى برد و در همانجا وفات کرد و خطیب هم در ۴۰۳ براى اولین بار در بغداد سماع حدیث کرده (رجوع کنید به ادامه مقاله)، به نظر مى رسد خواندن و نوشتن را در بغداد فراگرفته باشد (همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۱۹ـ۲۰).

خطیب بغدادى سپس به تشویق پدرش به سماع حدیث و تعلم فقه پرداخت (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۸، ص ۲۷۱). نخستین سماع وى چنانکه گفته شد در یازده سالگى و در نزد ابن رِزقویه بود. سپس به فراگیرى فقه مشغول و در مسجد عبداللّه بن مبارک به درس ابوحامد اسفراینى* (متوفى ۴۰۶) حاضر شد (خطیب بغدادى، ج ۶، ص۲۰)، اما به سبب صِغَرِ سن از محضر درس او استفاده چندانى نبرد.

اولین کسى که به گفته خطیب (ج ۶، ص ۲۵) از درس فقه او بهره برد و از آن یادداشت برداشت، ابوالحسن احمدبن محمد معروف به ابن المَحامِلى، شاگرد اسفراینى بود. در عین حال نخستین استاد حقیقى خطیب بغدادى در فقه، قاضى ابوالطیب طاهربن عبداللّه طبرى بود که شیخ شافعیان بغداد محسوب مى شد (رجوع کنید به همان، ج۱۰، ص ۴۹۲).

خطیب نزد بیشتر مشایخ بغداد سماع حدیث کرد، از جمله از سال ۴۰۶ تا ۴۱۲ به مدت شش سال نزد ابن رزقویه حدیث آموخت (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۲۱۲ـ۲۱۳) و به صورت اجازه یا سماع، تألیفات پرشمار و مشهور ۲۴ تن از مؤلفان را ــکه بیشتر در زمینه حدیث و رجال بودــ از وى شنید (عمرى، ص۳۰).

خطیب سپس به ابوبکر احمدبن محمدبن غالب خوارزمى، معروف به بَرْقانى*، محدّث و مؤلف مشهور، پیوست و سالها در مصاحبت او احادیث بسیار سماع کرد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۶، ص ۲۷)، برقانى هم متقابلا احادیث فراوانى از خطیب شنید (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۲۸). او درباره روش علمى آینده خود از برقانى مشورت و راهنمایى مىگرفت (همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۲۲).

خطیب در ۴۱۲ در بصره بود (رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۱۷) و در این سفر از شمارى از مشایخ آنجا اخذ حدیث کرد، از جمله ابوالحسن على بن قاسم بن حسن شاهد و ابومحمد حسن بن على سابورى (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۸، ص ۲۷۲). در ۴۱۵، به منظور اخذ احادیث بیشتر به فکر سفر به مراکز علمى افتاد ولى در اینکه به کدام شهر برود دچار تردید گشت و پس از مشورت با برقانى راهى نیشابور شد (رجوع کنید به همان، ج ۱۸، ص ۲۷۵) و در رمضان ۴۱۵ به آنجا رسید (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۴).

خطیب در مسیر خود تا نیشابور، در برخى شهرها همچون نهروان (رجوع کنید به همان، ج ۱۳، ص ۵۸۱) و دینور (رجوع کنید به همان، ج ۹، ص ۴۳۲) سماع حدیث کرد و به رى نیز وارد شد (رجوع کنید به همان، ج ۱۲، ص ۴۱۶). در این سفر ابن القُنّى همراه وى بود (سمعانى، ج ۴، ص ۵۵۵).

مهمترین اساتید و مشایخ در نیشابور

مهمترین مشایخى که خطیب در نیشابور از آنها سماع حدیث کرد و همگى هم از شاگردان ابوالعباس محمدبن یعقوب اَصَم (متوفى ۳۴۶) بودند

عبارت اند از:

ابوالحسن على بن محمد ترازى،

ابوحازم عبدویى*،

ابوسعید صیرفى،

ابوبکر احمدبن حسن حرشى حیرى نیشابورى

و ابوبکر صیدلانى نیشابورى (براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱۷، فهرست مشایخ، ص ۱۸۷ـ۳۲۹).

معلوم نیست خطیب دقیقآ چه وقت از نیشابور به بغداد بازگشته است، اما از آنجا که وى در ۴۱۷ ــ یعنى سال وفات مهمترین شیخ نیشابورىاش ابوحازم عبدویى ــ در نیشابور نبوده و خبر وفات او را به گفته خودش (ج ۱۳، ص ۱۴۵) در نامه ابوعلى حسنبن على وَخشى خوانده است، به نظر مىرسد که در ۴۱۶ به بغداد بازگشته باشد (همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۲۵).

در ۴۲۱ خطیب به قصد استفاده از محضر ابونُعیمِ اصفهانى* عازم اصفهان شد، در حالىکه حاملِ سفارشنامه شیخ و دوست خود ابوبکر برقانى براى او بود (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۵). از اشارات خطیب بغدادى (ج ۲، ص ۵۴۴ـ ۵۴۵، ج ۴، ص۱۶۰، ۱۶۱) برمىآید که از ۴۲۱ تا ربیعالاول ۴۲۲ در اصفهان به سر برده و به احتمال قوى در همین سال به بغداد بازگشته، زیرا در ۴۲۳ در بغداد بوده است (همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۲۷).

به نظر مى رسد خطیب بغدادى در اصفهان بیشترِ احادیث ابونُعیم اصفهانى را به طریق سماع یا اجازه از او اخذ کرده باشد (همانجا). او در اصفهان به جز ابونعیم از مشایخ دیگرى همچون ابوالحسن علىبن یحیىبن جعفربن عبدکویه، حسین بن ابراهیم بن محمد جمّال و محمدبن عبداللّه بن شهریار سماع حدیث کرد (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ص ۲۷۲ـ۲۷۳، براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱۷، فهرست مشایخ، ص ۱۸۷ـ۳۲۹). سفر اصفهان، واپسین سفر علمى خطیب براى کسب حدیث با علوّ اِسناد بود و براى او دستاورد علمى عمدهاى داشت (خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۸).

ظاهراً خطیب میان سالهاى ۴۲۳ تا ۴۴۰ در بغداد مستقر بوده است. از این دوره زندگى وى اطلاعات چندانى در دست نیست (عمرى، ص ۴۲)، جز اینکه در ۴۲۳ هنگام عبور اسماعیلبن احمد حیرى از بغداد، صحیح بخارى را در سه مجلس نزد وى قرائت کرد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۷، ص ۳۱۸ـ۳۱۹)، همچنین در این دوره بود که تصنیف تاریخ بغداد (تاریخ مدینهالسلام) را آغاز کرد (همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۲۹).

در ۴۴۵ خطیب عازم حج شد و به قصد استفاده از مشایخ شام، سفر خود را از دمشق آغاز کرد (رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۲۹؛ نیز رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱۱، ص ۳۷۵)، اما به سبب نزدیک بودن موسم حج مدت زیادى در دمشق نماند و عازم مکه شد (همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۲۹).

در حج با برخى مشایخ آنجا همچون ابوعبداللّه محمدبن سلامهبن جعفر قُضاعى* مصرى (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۹۳)، ابوالقاسم عبدالعزیزبن بُنداربن على شیرازى و محمدبن احمد اردستانى (رجوع کنید به همان، ج ۱۶، ص ۳۲۵، ۵۶۶) دیدار کرد و نیز صحیح بخارى را بر کریمه، دختر احمد مروزیه، قرائت نمود (ابنجوزى، ج ۱۶، ص ۱۲۹). او پس از اقامت کوتاهى در مکه به شام بازگشت (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۷، ص ۱۱۵) و در جمادى الاولى ۴۴۶ به دمشق رسید (رجوع کنید به همان، ج ۱۱، ص ۱۰۷ـ۱۰۸) و مهمترین شهرهاى منطقه شام از جمله صور را دید (رجوع کنید به همان، ج ۱۲، ص ۲۹۷). سپس اندکى بعد به بغداد بازگشت، چنانکه در دوم محرّم ۴۴۷ در بغداد بر جنازه شیخ خود على بن محسِّن تنوخى (رجوع کنید به تنوخى*، خاندان) نماز خواند (همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۳۱؛ نیز رجوع کنید به همان، ج ۱۳، ص ۶۰۵).

دوران زندگانى خطیب مقارن با خلافت دو خلیفه عباسى، القادرباللّه (حک : ۳۸۱ـ۴۲۲) و القائم بامراللّه (حک : ۴۲۲ـ۴۶۷)، بود که درواقع حکومت صورى و ظاهرى داشتند و قدرت واقعى در دست آلبویه و سپس سلجوقیان بود (طحان، ص۲۰ـ۲۴). خطیب بغدادى در دوران اقامت در بغداد با ابن مَسلَمه، وزیر القائم بامراللّه، مناسبات استوارى برقرار کرده بود و ابن مسلمه نیز قدردانِ شأن و منزلت علمى وى بود، چنان که در بسیارى از امور به او رجوع مى کرد و حتى مقرر کرده بود که قُصّاص و وُعاظ پیش از بیان هر حدیثى آن را بر خطیب عرضه کنند و نظر او را درباره آن جویا شوند (رجوع کنید به ابنجوزى، ج ۱۶، ص ۱۲۹؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۸۶)، یک بار هم ابن مسلمه نامهاى را به خطیب احاله کرد که یهودیان آن را به پیامبراکرم صلى اللّه علیه وآله وسلم نسبت داده بودند، نامه متضمن برداشته شدن جِزیه از اهل خیبر بود و او ساختگى و جعلى بودنِ آن را به اثبات رساند (ابن جوزى، همانجا).

خطیب بغدادى (ج ۱۳، ص ۳۲۶ـ۳۲۸) زندگى نامه ابن مسلمه را به عنوان کسى که از او حدیث نقل کرده، آورده و به وثاقت و حسن اعتقاد و فراوانى خرد او تصریح کرده است. ابن مسلمه در هنگام اشغال بغداد به دست بساسیرى* کشته شد (رجوع کنید به همان، ج ۱۳، ص ۳۲۷). خطیب در این اوضاع، هم به سبب از دست دادن حامى خود و نیز رفتار دشمنانه حنبلیان متعصب با وى، به علت تغییر مذهب از حنبلى به شافعى (رجوع کنید به همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۳۳؛ ابن جوزى، ج ۱۶، ص ۱۲۲؛ صفدى، ج ۷، ص ۱۲۸) پنهان شد (ابن جوزى، ج ۱۶، ص ۱۲۹).

او با وجود از میان رفتن بساسیرى و آرام گرفتن اوضاع و احوال بغداد تصمیم گرفت به دمشق برود و در آنجا حلقه درس حدیث خود را تشکیل دهد (خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، همانجا)، از همینرو در نیمه صفر ۴۵۱ از بغداد خارج شد (همان، ج ۱۱، ص ۵۱) و در جمادى الاولى همان سال در دمشق بود (رجوع کنید به همان، ج ۴، ص ۱۷۹).

خطیب در این سالها در مسجدجامع دمشق به روایت احادیث و کتابهاى خود و دیگر کتابهایى که به همراه خود آورده بود پرداخت. به نوشته خطیب تبریزى که در این ایام در درس او حاضر مىشد، او داراى حلقه بزرگى از شاگردان بوده است (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۲).

خطیب مدت زیادى در دمشق که در این ایام تحت سیطره فاطمیان اداره مى شد به تدریس ادامه داد، هرچند این کار مطلوب آنان نبود (خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۳۴). سرانجام شخصى به نام حسینبن على دمشقى، مشهور به دَمَنشى، وى را نزد امیرالجیوش، والى دمشق، متهم به ناصبى بودن و روایت فضائل صحابه و بنىعباس کرد (ذهبى، ۱۴۲۴، ج۱۰، ص ۷۰۴).

اگر دوست خطیب، شریف ابوالقاسم على بن ابراهیم علوى از او حمایت نکرده بود بیم کشته شدن وى مى رفت (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۳۴ـ۳۵؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۳)، از اینرو والى دمشق به تبعید وى از دمشق بسنده کرد (یاقوت حموى، همانجا).

البته براى سعایت دَمَنشى از خطیب دلایل دیگرى نیز ذکر شده است (رجوع کنید به همانجا؛ اسنوى، ج ۱، ص ۹۹). در هر حال وى در ۱۸ صفر ۴۵۹ دمشق را به مقصد صور ترک کرد (خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۳۵، نیز رجوع کنید به پانویس ۲ که در آن عواد معروف قول یاقوت و ذهبى را مبنى بر خروج خطیب از دمشق در ۴۵۷ رد کرده است).

خطیب در صور به عِزالدوله پیوست و از حمایت وى برخوردار شد (ابننقطه، ص ۱۵۴)، از آنجا گهگاه براى زیارت به قدس مىرفت و باز به صور برمىگشت (یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۸۴). در سال ۴۶۲ خطیب تصمیم گرفت به بغداد برگردد (ابنجوزى، ج ۱۶، ص۱۳۰؛ یاقوت حموى، همانجا). در این سفر عبدالمُحسنبن محمد شیحى او را همراهى مى کرد (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۸، ص ۲۷۹؛ خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۳۵).

آن دو نخست عازم طرابلس شدند، سپس به حلب رفتند و در این دو شهر اندکى توقف کردند و آنگاه به بغداد وارد شدند (یاقوت حموى، همانجا). خطیب در حُجرهاى در دربالسلسله در کنار مدرسه نظامیه ساکن شد (ابنجوزى، ج ۱۶، ص ۱۳۴) و باقى عمر خود را به روایت تاریخ بغداد براى شاگردان و طلاب حدیث پرداخت (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۸۴؛ ابننقطه، ص ۱۵۵).

از خطیب بغدادى فرزندى باقى نماند، هر چند ازدواج کرده و صاحب فرزند شده بود (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۸، ص ۲۸۵؛ همو، ۱۴۲۴، ج ۱۱، ص ۱۲۶). گویا خواهر و برادر و خویشاوند نزدیک دیگرى نیز نداشته است، زیرا از خلیفه القائم بامراللّه اجازه خواست که اموالش را در حیات خود میان کسانى که مى خواهد تقسیم کند (خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۳۶؛ نیز رجوع کنید به ابنجوزى، همانجا).

رحلت

در نیمه رمضان ۴۶۳ خطیب بیمار شد و از آغاز ذیحجه حالش رو به وخامت گذاشت. در این حال ابن خیرون، شاگرد و دوستش، را وصى خود کرد و کتابهایش را به او سپرد و وصیت کرد تا اموالش را میان اهل علم و حدیث توزیع کند (رجوع کنید به ابنعساکر، ۱۴۰۴، ص ۲۶۹؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۶). وى در ذیحجه ۴۶۳ وفات کرد و در باب حرب در کنار بشرحافى* به خاک سپرده شد (ابن عساکر؛ ابنجوزى، همانجاها؛ ابننقطه، ص ۱۵۴).

خطیب به لحاظ عقیده کلامى، متمایل به مذهب ابوالحسن اشعرى* بود (رجوع کنید به ابنعساکر، ۱۴۰۴، ص ۲۷۱؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۸۵؛ صفدى، ج ۷، ص ۱۳۰). ذهبى (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۸، ص ۲۸۴) نیز نمونهاى از عقاید وى را در باب چگونگى صفات الهى مبتنى بر مذهب اشعرى نقل کرده است. از حیث مذهب فقهى، وى در دورهاى از زندگانى خود بر مذهب حنبلى بود، اما سپس به دلیل آزارى که از حنبلیان به اتهام متمایل شدن به اهل بدعت متحمل گردید به مذهب شافعى گروید (ابنجوزى، ج ۱۶، ص ۱۳۲). آنچه حنبلى بودن وى را در قسمتى از عمرش تأیید مىکند این است که در ۴۲۸ حنبلیان را در نماز بر جنازه یکى از فقیهان بزرگشان، یعنى ابوعلى هاشمى، امامت کرده است.

در حالى که در ۴۳۴ بر جنازه عمربن ابراهیم زُهْرى، فقیه بزرگ شافعى، به امامت نماز خوانده است. بنابراین به نظر مىرسد تحول مذهبى وى میان سالهاى ۴۲۸ تا ۴۳۴ اتفاق افتاده باشد (عمرى، ص ۴۸). خطیب همچون بسیارى از علماى اهل سنّت، احادیث و مطالبى در فضائل اهل بیت علیهمالسلام نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۵۸ـ ۴۷۵)، با این حال وى نسبت به برخى از بزرگان شیعه مانند شیخ مفید اظهار خصومت نموده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۴، ص ۳۷۴ـ۳۷۵؛ نیز رجوع کنید به شوشترى، ج ۹، ص ۵۵۵).

خطیب بغدادى را به داشتن هیبت و وقار (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۱)، فصاحت (ابنجوزى، ج ۱۶، ص ۱۳۱)، حُسنِ قرائت (همانجا)، خط خوش (یاقوت حموى، همانجا؛ ذهبى، ۱۴۲۴، ج۱۰، ص ۱۸۵) و فتوت (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۲) ستوده اند. خطیب همچنین اهل ادب بود و شعر نیکو مى سرود (ابنجوزى، همانجا) و پارهاى از اشعار وى در منابع نقل شده است (رجوع کنید به ابن عساکر، ۱۴۱۵ـ ۱۴۲۱، ج ۵، ص ۳۷؛ ابنجوزى، ج ۱۶، ص ۱۳۱؛ صفدى، ج ۷، ص ۱۳۱ـ۱۳۲)، از او دو کتاب ادبى به نامهاى کتاب التطفیل (نجف ۱۳۸۶) و البُخلاء (بغداد ۱۳۸۴) نیز باقى مانده است.

بیشتر کسانى که شرححال خطیب را نوشته اند بر منزلت والاى علمى وى به ویژه در قلمرو حدیث تأکید کردهاند. برقانى، از نخستین مشایخ حدیثى وى، در نامهاى که به ابونُعَیم اصفهانى نوشته و خطیب بغدادى جوان را به او معرفى کرده بر فهم درست و دانش فراوان وى در علم حدیث تأکید کرده است (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۵). سمعانى (ج ۲، ص ۳۸۴) او را پیشوا و حافظ بلامنازع عصر خود دانسته است. ابواسحاق شیرازى، خطیب بغدادى را در معرفت و حفظ حدیث همتراز دارقُطنى و همتایان او دانسته (رجوع کنید به ابنعساکر، ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱، ج ۵، ص ۳۶) و ابن نقطه (همانجا) محدّثان متأخر را ریزه خوار وى تلقى کرده است.

از حیث حفظ احادیث از او با عناوینى همچون «خاتمهُ الحفاظ» و «اَحْفَظُ اهل عصره» (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۸، ص۲۷۰ـ۲۷۱) و در ردیف حافظان بزرگ قدیم مانند یحیىبن مَعین* و علىبن مَدینى* و ابن ابىخیثمه* (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۱) یاد شده است. ابن ماکولا که خود صاحب نظر در حدیث و رجال است، در تهذیب مستمر الاوهام على ذوى المعرفه و اولى الافهام (ص ۵۷)، خطیب را پس از دارقطنى*، در میان محدّثان بغداد مهمترین فرد و جانشین وى دانسته است.

تبحر و وسعت اطلاع وى در حوزه حدیث، رجال و علوم وابسته به آنها به اندازهاى بود که ابنجوزى، از جمله منتقدان او (رجوع کنید به ادامه مقاله)، معتقد بود که علم حدیث به وى ختم شده است (رجوع کنید به ج ۱۶، ص ۱۳۰). سُبْکى (ج ۴، ص۳۰) وى را از فقهاى بزرگ شمرده، اما بشار عواد معروف در مقدمه خود بر تاریخ مدینهالسلام (ج ۱، ص ۴۶) بر آن است که وى هیچگاه به عنوان فقیه شهرت نیافت و در هیچ مکانى فقه تدریس نکرد.

در کنار آنچه در باب منزلت والاى علمى وى گفته شده است، در شرح حال او خرده گیریهاى اخلاقى و علمى نیز در حق وى دیده مى شود، از جمله آنکه بنابر گزارشى خطیب اهل بادهگُسارى بوده است (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص۳۹۰ـ۳۹۱). ابنجوزى (رجوع کنید به ج ۱۶، ص ۱۳۳) خطیب بغدادى را داراى دو عیب عمده اخلاقى و روششناختى دانسته است: یکى تعصب در مخالفت با احمدبن حنبل و حنبلیان و دیگرى جرح و تعدیل راویان به شیوه عوام محدّثان.

ابن جوزى سه کتاب در رد خطیب بغدادى نوشته است:

السهمُ المصیبُ فى الردِّ على الخطیب؛

التحقیق فى احادیثِ التعلیق؛

و الانتصارُ لِشَیخالسُنهِ ابى عبداللّه محمدِبن نقطهالحنبلى (طحان، ص ۱۰۵).

همچنین خطیب متهم شدهاست که در شرححال ابوحنیفه در تاریخ مدینهالسلام (ج ۱۵، ص ۴۴۴ـ۵۸۴) تمامى مطالبى را که در مذمت وى گفته شده آورده و آنها را بر مناقب و فضائل او ترجیح داده است (رجوع کنید به طحان، ص ۱۰۶). درخور ذکر است که تا حدود دویست سال پس از مرگ خطیب هیچیک از حنفیان به نقد نوشته وى نپرداختهاند (رجوع کنید به همانجا) تا آنکه سرانجام عیسىبن ابىبکر ایوبى (متوفى ۶۲۳) در کتابى با عنوان الردُّ على ابىبکرِ الخطیبالبغدادى (بیروت، دارالکتب العلمیه، بى تا.) به یکایک ایرادات خطیب پاسخ گفت. به نظر طحّان (ص ۱۰۷) برخى از این ایرادات برساخته دیگران بوده که از زبان خطیب نقل شدهاست و اختلاف نسخ تاریخ مدینهالسلام هم همین معنى را مىرساند و از همین روست که حنفیان پیش از عیسى بن ابى بکر ایوبى متعرض خطیب نشده اند.

از محققان معاصر هم محمدبن زاهد کوثرى در کتاب تأنیبالخطیب على ما ساقهُ فى ترجمه ابىحنیفه من الاکاذیب (بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱) به نقد نوشته خطیب درباره ابوحنیفه پرداخته و بعدها عبدالرحمانبن یحیى معلمى یمانى (متوفى ۱۳۸۶) در کتاب التنکیلُ لِماوَرَدَ فى تأنیب الکوثرىِّ من الاباطیل به دفاع از خطیب و نقد کوثرى پرداخته که کوثرى پس از انتشار این کتاب متقابلا آن را نقد کرده است. نقد او با عنوان الترحیبُ بِنقدِ التأنیب به ضمیمه کتاب خود کوثرى (ص ۲۹۱ـ۳۳۶) منتشر شده است.

پیش از این به نام پارهاى از مشایخ خطیب بغدادى اشاره شد (درباره اسامى مجموع مشایخ خطیب رجوع کنید به ج ۱۷، فهرست مشایخ، ص ۱۸۷ـ۳۲۹)، اما درباره شاگردان و راویان خطیب باید گفت که به سبب از میان رفتن بسیارى از منابع قرون اولیه، خاصه در شرق جهان اسلام، و نیز اینکه در منابع موجود توجه به علوّ اسناد بوده و از همینرو فقط به نام افراد شاخص اشاره شده، امکان آگاهى از اسامى همه شاگردان و راویان خطیب وجود ندارد (رجوع کنید به همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۵۳).

بشار عواد معروف (رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۵۴ـ۶۹) نامهاى مشهورترین راویان و شاگردان خطیب را ذکر کرده است از جمله: ابن البصرى (متوفى ۴۶۲)،

ابومحمد عبدالعزیزبن احمد کتّانى (متوفى ۴۶۶)،

ابن طُنَیز (متوفى ۴۷۴)، ابنماکولا (متوفى ۴۸۰)،

ابوالفضل طاهربن برکات معروف به خشوعى (متوفى ۴۸۲) و ابوعبداللّه محمدبن ابىنصر اَزْدى حُمیدى (متوفى ۴۸۸).

خطیب بغدادى از زمره نویسندگان کثیرالتألیفى است که بسیارى از آثار او بر جاى مانده و تعداد درخور توجهى از آنها هم به چاپ رسیده است. پیش از بحث در باب تعداد آثار وى و معرفى آنها باید به بیان شبه هاى بپردازیم که از قدیم درباره اصالت آثار وى مطرح شده است. از قول ابن الطیورى (متوفى ۵۰۰) نقل کرده اند که بیشتر کتابهاى خطیب مأخوذ از کتابهاى دوستش، محمدبن على صورى (براى شرح حال وى رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۴، ص ۱۷۲ـ۱۷۳) است (رجوع کنید به ابنجوزى، ج ۱۶، ص ۱۳۱؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۸۷).

در میان قدما، شمس الدین ذهبى در سِیَراعلام النبلاء (رجوع کنید به ج ۱۸، ص ۲۸۳) پس از نقل این شبهه یادآور شده است که خطیب به صورى نیازى نداشت زیرا از حیث میزانِ سفر، حدیث و شناخت آن بسى بر او برترى داشت. در میان محققان معاصر هم اکرم ضیاءعُمَرى در کتاب مواردالخطیب (ص ۵۶) سخن طیورى را افترا دانسته و خاطرنشان کرده است که مُعظم تألیفات خطیب بغدادى پیش از رفتن وى به شام پایان پذیرفته بود.

بشار عواد معروف (خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۴۴ـ۴۵) در رد این ادعا گفته است که صورى در ۴۱۸ به بغداد آمده و تا ۴۴۱ که درگذشت، در همانجا بوده است. بنابراین اگر تألیفى داشته باید در همین مدت فراهم شده باشد و در این صورت چه کسى کتابهاى وى را به صور برده است؟ این بر فرض آن است که خطیب در اقامت خود در شام، در مسیر سفر حج در ۴۴۵ و بازگشت از آن به آنها دست یافته باشد، در حالى که اقامت او در شام کوتاه مدت بوده است و اگر منظور هنگام اقامت وى در صور در ۴۵۷ یا به وقت اقامت او در شام از ۴۵۱ به بعد باشد، نیز این ادعا مردود است، زیرا به گفته محمدبن احمدبن محمد مالکى اندلسى که فهرستى از آثار خطیب فراهم آورده بوده (رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۴۱)، خطیب در بغداد تألیفاتى داشته که آنها را با خود به شام برده است.

همچنین خطیب در توثیق نصوصى که نقل مى کند اَسناد متصل به شیوخ خود و نیز اَسناد متصل به صاحب نص را ذکر مىکند. بنابراین فرض، وى در نقل نصوصى که در کتابهاى صورى آمده مىبایست اَسناد آنها را تغییر داده باشد و این چیزى است که حتى دشمنان و حاسدان او نیز نگفته اند. نکته دیگر اینکه صورى با آنکه شصت سال عمر کرده چون اهل تألیف نبوده و بیشتر اهل روایت بوده، کتابى از وى بر جاى نمانده است.

در باب تعداد آثار خطیب بغدادى ارقام مختلفى در منابع ذکر شده است، ارقامى نظیر ۵۵ (ابن عساکر، ۱۴۰۴، ص۲۷۰)، بیش از ۶۰ (سبکى، ج ۴، ص ۳۱) و نزدیک به ۱۰۰ (سمعانى، ج ۲، ص ۳۸۴؛ ابن خلّکان، ج ۱، ص ۹۲). محققان معاصر نیز در باب شمار آثار خطیب به بحث و جستجو و اظهارنظر پرداخته اند. بشار عواد معروف رقم شصتواندى را، که گفته ابننجار است (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۲۴، ج۱۰، ص ۱۸۲) به صحت نزدیکتر دانسته و براى نظر خود دلایلى ذکر کرده است (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۴۲).

آثار

عمرى مجموعه آثار خطیب را در ده بخش موضوعى معرفى کرده است:

۱) حدیث:

الامالى،

کتاب فیه حدیث «الامامُ ضامِنٌ و المؤذن مؤتمَنٌ»،

کتاب فیه حدیث «نضّراللّه امْرءاً سَمِع منّا حدیثاً»،

طریق حدیث قبض العلم، «طلب العلم فریضه على کل مسلم»،

مسند ابى بکر الصدیق،

مسند صفوان بن عسّال.

تخریج احادیث:

کتاب اطراف الموطأ، جزء فیه احادیث مالک بن انس عوالى،

امالى الجوهرى،

فوائد ابى القاسم النرسى،

الفوائدالمنتخبه الصحاح و

الغرائب از ابوالقاسم مهروانى.

۲) مصطلح الحدیث:

الکفایه فى علم الروایه (بیروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶).

۳) آداب محدّثان:

اقتضاءُ العلمِ العملَ (بیروت ۱۴۰۴/ ۱۹۸۴) در باب ضرورت قرین بودن علم و عمل،

شرف اصحاب الحدیث (آنکارا ۱۹۷۱)،

نصیحه اهل الحدیث (در ضمن مجموعه رسائل فى علومالحدیث، مدینه ۱۳۸۹/۱۹۶۹)،

الرحله فى طلب الحدیث (بیروت ۱۳۹۵/۱۹۷۵)،

تقیید العلم (دمشق ۱۹۴۹)،

الجامع لاخلاق الراوى و

آداب السامع (بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۱).

۴) علم رجال حدیث:

الاسماءالمبهمه فى الأنباء المحکمه (قاهره ۱۴۱۷/۱۹۹۷)،

تلخیص المتشابه فى الرسم و حمایه ما اشکل منه عن بوادرالتصحیف و الوهم (دمشق ۱۹۸۵)،

تالى التلخیص (ریاض ۱۴۱۷/۱۹۹۷) به عنوان مستدرک کتاب پیشین،

غُنیه الملتمس فى ایضاح الملتبس (ریاض ۲۰۰۱)،

السابق واللاحق فى تباعد مابین وفاه الراویین عن شیخ واحد (ریاض ۱۴۰۲/۱۹۸۲) در باب کسانى که دو راوى از آنها روایت کرده اند و زمان وفات آنها تفاوت زیادى باهم دارد. این کتاب براساس حروف الفبا تنظیم شده و شاید تنها نمونه در نوع خود باشد، کتاب موضّح اوهامالجمع و التفریق (بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷).

۵) تاریخ:

تاریخ مدینه السلام یا تاریخ بغداد*،

مناقب الشافعى، مناقب احمدبن حنبل.

۶) عقاید:

مسأله الکلام فى الصفات، القول فى علم النجوم.

۷) اصول فقه:

الفقیه و المتفقّه (عربستان ۱۴۱۷/۱۹۹۶).

۸) فقه:

نهج الصواب فى ان التسمیه آیه من فاتحه الکتاب،

ابطال النکاح بغیر ولى،

اذا اُقیمت الصلاه فلاصلاه الا المکتوبه،

الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم فى الصلاه،

الحیل،

ذکر صلاهالتسبیح و

الاحادیث التى رویت عنالنبى صلى اللّه علیه وسلم فیها و اختلاف الفاظ الناقلین.

۹) زهدیات:

المنتخب من کتاب الزهد و الرقائق (بیروت ۱۴۲۰/ ۲۰۰۰).

۱۰) ادبیات:

البُخلاء (بغداد ۱۳۸۴/۱۹۶۴)،

التطفیل و

حکایات الطفیلیین (نجف ۱۳۸۶) (براى اطلاع بیشتر از آثار چاپى و منتشر نشده و محل نگهدارى آنها رجوع کنید به عمرى، ص ۵۶ـ۸۴).



منابع :

(۱) ابنجوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۲) ابنخلّکان؛
(۳) ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۴) همو، تبیین کذبالمفترى فیما نسب الى الامام ابى الحسن الاشعرى، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۵) ابن ماکولا، تهذیب مستمرالاوهام على ذوى المعرفه و اولى الافهام، چاپ کسروى حسن، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) ابن نقطه، التقییدلمعرفه رواهالسنن و المسانید، چاپ کمال یوسف حوت، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۷) عبدالرحیم بن حسن اسنوى، طبقات الشافعیه، چاپ کمال یوسف حوت، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۸) خطیب بغدادى؛
(۹) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۰) همو، سیر اعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۱۱) عبدالوهاببن على سبکى، طبقاتالشافعیه الکبرى، چاپ عبدالفتاح محمد حلو و محمود محمد طناحى، جیزه، مصر ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۱۲) سمعانى؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) صفدى؛
(۱۵) محمود طحان، الحافظالخطیبالبغدادى و اثره فى علومالحدیث، ]ریاض [۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۶) اکرم عمرى، مواردالخطیب البغدادى فى تاریخ بغداد، ریاض ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۷) یاقوت حموى، معجم الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه حسین‌ بن عیاش سُلَمى جَزَرى باجدّایى(۲۰۴ه ق)

حسین‌ بن عیاش سُلَمى جَزَرى باجدّایى ، محدّث اهل‌سنّت در قرن دوم و سوم. از تاریخ دقیق ولادت او اطلاعى در دست نیست. کنیه او ابوبکر و به باجَدّایى/ باجُدّایى مشهور است (رجوع کنید به مِزّى، ج ۶، ص ۴۵۹؛ سمعانى، ج ۱، ص ۲۴۵) وى ظاهراً منسوب به باجدا* در منطقه جزیره* بوده است زیرا در ادامه نام وى، رَقّىِ جَزَرى ذکر شده است (رجوع کنید به مزّى، همانجا). راویان وى در حدیث نیز از همین منطقه بوده‌اند (رجوع کنید به ابن‌حِبّان، ج ۸، ص ۱۸۵). در کتاب‌الضعفاء ابن‌جوزى (ج ۱، ص ۲۱۶) باجدّایى به اشتباه باحُدّالى، و در دیوان‌الضعفاء ذهبى (۱۴۰۸، ج ۱، ص ۲۰۴) باحرائى ثبت شده است.

مشایخ وى در حدیث عبارت‌اند از:

جعفربن بُرقان،

حُدَیج‌بن معاویه،

حرام‌بن عثمان،

زُهیربن معاویه

و ابی‌اُمیه عبداللّه‌بن ابی‌زینب رَقّى مشهور به ابن‌عجوز.

برخى محدّثان نیز از وى حدیث نقل کرده‌اند، از جمله هلال‌بن علاء رقّى، عبدالحمیدبن محمدبن مُستام حرّانى و محمدبن قاسم حرّانى (ابن‌ابی‌حاتم، ج ۳، ص ۶۲؛ ابن‌حبّان؛ مزّى، همانجاها).

محدّثان وعالمان رجال، حسین‌بن عیاش را ثقه دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌حبّان؛ مزّى، همانجاها؛ ذهبى، ۱۳۹۲، ج ۱، ص ۲۳۳)، اما ذهبى (۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۵۴۵) رأى برخى عالمان رجال را نقل کرده است که وى را «لین‌الحدیث» خوانده‌اند، که بر مرتبه‌اى از مراتب جَرح و تضعیف دلالت دارد. ذهبى (همانجا) این قول را بی‌پایه دانسته است. به نظر می‌رسد اساس این جرح روایتى است که فقط حسین‌بن عیاش از جعفربن برقان نقل کرده است (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۸، همانجا).

البته در جوامع حدیثى اهل سنّت، این حدیث (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌ماجه، ج ۱، ص ۶۰۵؛ ترمذى، ج ۲، ص۲۸۰ـ۲۸۳؛ طبرانى، ج ۱۱، ص ۱۱۵) به طرق گوناگونى نقل شده و در هیچ‌یک از آنها نامى از حسین عیاش برده نشده است. به گفته ابن‌ندیم (ص ۹۶) و خطیب بغدادى (رجوع کنید به مزّى، ج ۶، ص۴۶۰)، حسین‌بن عیاش سلَمى کتابى با عنوان غریب‌الحدیث نوشته بوده که آن را ابوالقاسم حسین‌بن عبداللّه‌بن مُناذِر واسطى از هلال‌بن علاء رقّى روایت کرده است (ابن‌ندیم، همانجا).

حمدبن محمد خطّابى* (متوفى ۳۸۱) در مقدمه کتاب خود (ج ۱، ص ۴۸ـ۵۰)، با اشاره به دوکتاب ابوعبید قاسم‌بن سلّام و ابن‌قتیبه در فن غریب‌الحدیث، به ذکر شمارى از کتابهاى نگاشته شده در این حوزه پرداخته و از جمله نام باجدّایى را نیز ذکر کرده است. از سخنان خطّابى درمی‌یابیم که کتاب غریب‌الحدیثِ باجدّایى، بدون هیچ‌گونه ترتیبى یا اتخاذ روش معینى، تنها به ذکر و تفسیر احادیث غریب پرداخته است.

رحلت

وى در سال ۲۰۴ در باجدّا وفات یافت (ابن‌حبّان؛ مزّى، همانجاها).



منابع :

(۱) ابن‌ابی‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌جوزى، کتاب الضعفاء و المتروکین، چاپ ابوالفداء عبداللّه قاضى، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۳) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۴) ابن‌ماجه، سنن ابن‌ماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بی‌تا.)؛
(۵) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۶) محمدبن عیسى ترمذى، سنن الترمذى، ج ۲، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، بیروت ۱۴۰۳؛
(۷) حمدبن محمد خطّابى، غریب‌الحدیث، چاپ عبدالکریم ابراهیم عزباوى، دمشق ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۳؛
(۸) محمدبن احمد ذهبى، دیوان الضعفاء و المتروکین، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۹) همو، الکاشف فى معرفه من‌له روایه فى الکتب السّتّه، چاپ عزت‌على عید عطیه و موسى محمدعلى موشى، قاهره ۱۳۹۲/۱۹۷۲؛
(۱۰) همو، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، چاپ علی‌محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۱) سمعانى؛
(۱۲) سلیمان‌بن احمد طبرانى، المعجم الکبیر، چاپ حمدى عبدالمجید سلفى، چاپ افست بیروت ۱۴۰۴ـ?ـ۱۴؛
(۱۳) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى أسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲٫

دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۱۳

زندگینامه میرزامهدی پویا(۱۳۱۷ه ق)

معروف به «آقاپویا»، عالم و مبلّغ شیعی در شبه قاره هند. در ۱۳۱۷ در شهر یزد متولد شد. پدرش حجه الاسلام آقامیرزا محمدحسن معروف به حاج میرزامحمد آقا (متوفی ۱۳۲۸) از شاگردان مرحوم آیت الله سیدمحمدکاظم طباطبایی یزدی بود، و جدش حجه الاسلام آقامیرزا محمدجعفر از علمای منطقه یزد و شاگرد شیخ مرتضی انصاری به شمار می رفت (آقابزرگ طهرانی ، ج ۲، ص ۳۰۲؛ ریحان ، ص ۴۸۴). وی پس از تحصیلات ابتدایی و فراگیری دانشهای مذهبی و اندکی ریاضیات و هندسه ، در شانزده سالگی عازم نجف اشرف شد و مدتی از درس فقه و اصول آیت اللّه سیدمحمدکاظم طباطبایی یزدی بهره برد، اما بیشترین سالهای تحصیل خودرا در نجف نزد آیت اللّه میرزاحسین نائینی گذراند و به همین جهت علاوه بر دروس رسمی فقه و اصول ،درتفسیرقرآن ،کلام و فلسفه اسلامی نیز تبحّر یافت ( رجوع کنید به ادامه مقاله ).

ویپس ازهفت سال تحصیلات عالی علوم دینی ،دربیست و سه سالگی ، علی رغم مخالفت استادش ، میرزا حسین نائینی ، ازنجف اشرف به شهر مَدْرس در شبه قاره مهاجرت کرد.

استاد وی ، به دلیل استعداد فراوان پویا در تحصیل ، ازمهاجرت وی ناخرسند بود و بنا به برخی گزارشها در اینراه به صدور حکم شرعی هم متوسل شده بود (پویا، ۱۳۹۸، مقدمه سید محمد مرتضی ، ص b-a ؛ نقوی ، ۱۳۶۳ ش ، ص ۴۰۱).

در کمتر از دوسالی که پویا در شهر مدرس به تبلیغ و تدریس علوم دینی مشغول بود، زبان انگلیسی را فراگرفت و چهارسال بعدی زندگی خود را با همین اشتغالات در شهر رامپور گذراند. از آن پس ، سالهای چندی ساکنِ شهر میسور و در دانشگاه این شهر، مُدرّس زبانهای عربی و فارسی بود. با تأسیس کشور پاکستان در شهریور ۱۳۲۶/ سپتامبر ۱۹۴۷، پویا به شهر کراچی رفت و تا پایان عمر به تبلیغ و تألیف و تدریس در آنجا ادامه داد. وی در ۲۶ تیر ۱۳۵۲/۱۶ جمادی الا´خره ۱۳۹۳ در کراچی درگذشت و در گورستانِ «باغ خراسان » همان شهربه خاک سپرده شد (پویا، همانجا؛ نقوی ، ۱۳۶۳ ش ، ص ۴۰۱ـ۴۰۲؛ صدرالافاضل ، ص ۴۳).

فعالیتهایی

پویا افزون بر فعالیتهایی همچون تأسیس چاپخانه ،

بنای مدرسه جعفریه کراچی ،

بنیادگذاری حسینیه ایرانیان در آن شهر و کمکهای مالی به مدارس ،

مساجد و حسینیه های کراچی ،

سالهای متمادی در این شهر مجالس بحث و گفتگو درباره مسائل جدید دینی  و بویژه قرآنی  برپا داشت و با عنوان عالمی شیعی ، نامبردار و مورد توجه و علاقه نسل جوان و دانش پژوهان شهر بود (صدرالافاضل ، همانجا؛ نقوی ، ۱۳۶۳ ش ، ص ۴۰۲).

از تألیفات اوست :

خطبه استقبالیه (به اردو)؛

 اصول اسلام ؛

 مباحث مابعدالطبیعی قرآن کریم  ؛

 صحّت متن و تدوین قرآن کریم  ؛

 وحی  ؛

 وجود خدا  ؛

غیبت الهی  ؛

 شهادت به تولد امام دوازدهم ، در میان شیعیان و اهل سنّت ، و مدعیان نیابت

 . کتابهای اخیر را دوتن از شاگردان وی پس از وفاتش در مجموعه ای با عنوان  قرآن کریم : فروغ جاویدان گردآوری و منتشر کرده اند (نقوی ، ۱۳۷۶ ش ، ج ۱، ص ۴۹۷؛ همو، ۱۳۶۳ ش ، همانجا؛ پویا، ۱۹۹۰).

مشهورترین اثر

میرزا مهدی پویا پاورقیهای تفسیری و مقدمه مفصلّی است که بر ترجمه انگلیسی قرآن ، اثر میراحمد علی ، نگاشته است . این ترجمه که گرایش شیعی دارد، نخستین بار در ۱۳۴۳ ش /۱۹۶۴ در کراچی پاکستان همراه با تقریظات و استفتائاتی از مراجع تقلید شیعه نجف و مشهد منتشر شد و، علاوه بر مقدمه بلند مترجم در معرفی مذهب شیعه ، مقدمه ای از میرزا مهدی پویا با عنوانِ «اصالت و صحت متن و تدوین قرآن کریم »  به همراه دارد که بعدها با تغییرات و اضافاتی در قالب کتاب  صحّت متن و تدوین قرآن کریم  منتشر شد. این کتاب را شاید بتوان اولین و مهمترین کتاب در زبان انگلیسی دانست که در آن عالمی شیعی ، دیدگاههای شیعه امامیّه را درباره عدم تحریف قرآن ، روایات تحریف در منابع شیعی و سنّی ، جمع و تدوین قرآن ، رابطه قرآن و عترت و برخی دیگر از موضوعات علوم قرآنی بررسی کرده است .

به اعتقاد وی ، قرآن کریم در طول حیات خود پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله وسلّم جمع و تدوین شده و به قالب کتاب درآمده است . این همان عقیده ای است که بعدها آیت اللّه خویی بتفصیل آن را تبیین و توجیه کرده است ( رجوع کنید به البیان فی تفسیرالقرآن * ). در بخش دیگری از کتاب ، پویا روایات اهل سنّت و شیعه درباره تحریف قرآن را ارزیابی کرده (ص ۷۰ـ ۱۳۵)، ضمن انتقاد شدید از کتاب فصل الخطاب ، تألیف حاجی میرزا حسین نوری طبرسی ، عقیده تحریف را از اصول اعتقادات شیعه به دور می دارد (همان ، ص ۱۵۶ـ ۱۵۹).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) علیرضا ریحان ، آینه دانشوران ، چاپ ناصر باقری بیدهندی ، قم ۱۳۷۲ش ؛
(۳) مرتضی حسین صدر الافاضل ، مطلع الانوار: احوال دانشوران شیعه پاکستان و هند ، ترجمه محمد هاشم ، مشهد ۱۳۷۴ش ؛
(۴) حسین عارف نقوی ، برّ صغیرکی امامیه مصنفّین : کی مطبوعه تصانیف اور تراجم ، اسلام آباد ۱۳۷۶ش ؛
(۵) همو، تذکره علمای امامیه پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۳ش ؛

(۶) Mirza Mahdi Pooya , Essence of the holy Qur ف a ¦ n: the eternal light , ed. Syed Muhammad Murtaza and Husain P. Taylor 1990;
(۷) idem, Genuineness of the holy Qur ف a ¦ n in its text and its arrangement , Karachi 1974, 2nd ed, Tehran 1398.

دانشنامه جهان اسلام ، ج ۵ (اقتباس از بریتانیکا ۱۹۹۸)

زندگینامه حکیم پرتوی شیرازی(۸۵۷ یا ۸۷۰ ه ق)

 نام او و نام پدرش در تذکره ها ذکر نشده و تاریخ ولادتش نیز معلوم نیست ، اما با توجه به سال درگذشت او ( رجوع کنید به انتهای مقاله ) می توان حدس زد که ۸۵۷ یا ۸۷۰ بوده است . به نوشته سامی (ج ۲، ص ۱۴۹۵) و آذر بیگدلی (ص ۲۷۱) او در شیراز به دنیا آمد اما فخرالزمانی (ص ۱۲۴) او را متولد لاهیجان می داند. همه منابع او را با عنوان حکیم یاد کرده اند و اشعاری که در تذکره ها به نام وی ثبت شده ، گاه ذیل دو نام پرتوی تبریزی و پرتوی لاهیجی آمده است (برای نمونه رجوع کنید به هدایت ، ج ۱، ص ۲۴۷؛اعتماد مقدم ، ص ۴۲؛صفا، ج ۵، بخش ۲، ص ۶۴۸).

فخرالزمانی از دو پرتوی همعصر، یکی اسفراینی و دیگری لاهیجانی ، سخن می گوید (همانجا) و رکن زاده آدمیت (ج ۱، ص ۵۴۷ ـ ۵۴۸) نیز از دو پرتوی همعصر نام می برد که اصل یکی از شیراز و دیگری از تبریز بوده است ، اما بیشتر مؤلفان بر شیرازی بودن او متفق اند. ظاهراً نام «پرتو» سبب شده است که برخی تذکره نویسان او را شاعره دانسته و نامهای جعلی «پرتوی تبریزی » و «بی بی پرتوی » را برای او ذکر کنند (گلچین معانی ، ۳۵۵ش ، ص ۵۱ ـ ۵۲).

از زندگی پرتوی اطلاع کمی در دست است . او بارها به حجاز سفر کرد و حج گزارد (فخرالزمانی ، ص ۱۲۶) و معاصر بابافغانی * بود (خلیل ، ج ۱، ص ۹۷؛اثر آفرینان …، همانجا). وی فلسفه ، حکمت و عرفان را نزد جلال الدین دوّانی (متوفی ۹۰۸) فراگرفت و در دانش اندوزی و طی مراحل عرفانی به درجه ای رسید که استادش او را می ستود (صفا، ج ۵، بخش ۲، ص ۶۴۹؛نیز رجوع کنید به داور شیرازی ، ص ۱۰۶). همچنین در نجوم و طب مهارت داشت (کوثر، ص ۴۶). تذکره نویسان او را یکی از شاعران چیره دست و خوش سبک روزگار خویش دانسته و سلامت و روانی اشعارش را ستوده اند (اوحدی بلیانی ، گ ۱۰۵ر؛خلیل ، همانجا). به گفته صفا (ج ۵، بخش ۲، ص ۶۵۰)

پرتوی دیوان قصیده و غزل داشته است ؛فخرالزمانی ، که می گوید این دیوان را دیده ، تعداد ابیات آن را حدود چهار هزار بیت گزارش کرده است (همانجا).

پرتوی در اواخر عمر یک مثنوی به سبک حدیقه الحقیقه سنایی سروده که بین مردم مقبولیتی نیافته است (صفا، همانجا). سه غزل از او در جنگ غیاثی مُذهّب مکتوب در ۹۴۲ (کتابخانه ملی ملک ، ش ۳۶۶۷) آمده است (نیز رجوع کنید به صفا، همانجا). از او اشعار پراکنده ای در تذکره ها مضبوط است .

مهمترین اثر وی ساقی نامه ای عرفانی در قالب مثنوی و بحر متقارب است که از برخی ابیات آن در مدح حضرت علی و اهل بیت علیهم السلام ، چنین برمی آید که پرتوی شیعی مذهب بوده است . به گفته برخی ، ساقی نامه او «نشئه بیخمار» نام داشته است (اوحدی بلیانی ، گ ۱۰۵پ ، ۱۰۶ر؛فخرالزمانی ، ص ۱۳۸، ۱۴۰؛صفا، همانجا). در وصف این اثر گفته اند: پرتوی آن را چنان خوب سروده که گمان می رفته از سروده های فردوسی باشد (فخرالزمانی ، ص ۱۲۴).

بسیاری از مؤلفان ، ساقی نامه او را از حیث پختگی و دارا بودن مفاهیم حکیمانه و عارفانه از ساقی نامه هایی که پس از او سروده شده ، با ارزشتر دانسته (گلچین معانی ، ۱۳۶۸ش ، ص ۱۲) و او را از نخستین ساقی نامه سرایان ذکر کرده اند (خزانه دارلو، ص ۹۵). نسخه ای خطی از اشعار حکیم پرتوی شیرازی به خط عبری در کتابخانه بودلیان (ش ۴/۲۶۶۶) محفوظ و میکروفیلم آن (ش ۲۹۴۶) در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است . همچنین دو نسخه از ساقی نامه او که در تعداد ابیات متفاوت اند (ش ۲۳/۴۰۷۶ و ۳/۵۰۴۴) در کتابخانه ملی ملک موجود است (برای آگاهی از دیگر نسخه ها رجوع کنید به منزوی ، ج ۴، ص ۲۸۶۴).

برخی منابع (از جمله امیرعلیشیر نوایی ، ص ۳۹۷) از تقویمی یاد کرده اند که پرتوی به نام شاه اسماعیل اول صفوی (حک : ۹۰۷ـ۹۳۰) و درباره حوادث زندگی او تدوین کرده بوده که در آن از پادشاهی ، تغییر خطبه و ضرب سکه به نام او، جنگ چالدران ، شکست قوای قزلباش و پیروزی سلطان سلیم عثمانی بر شاه اسماعیل سخن گفته است .

درگذشت پرتوی را، به اختلاف ، ۹۴۱ در بغداد (فخرالزمانی ، ص ۱۲۶؛گلچین معانی ، ۱۳۶۸ ش ، ص ۱۲) و ۹۲۸ در شیراز (نفیسی ، ج ۱، ص ۴۶۵؛اثر آفرینان … ، ذیل مادّه )، و در ۷۱ سالگی دانسته اند. درباره مدفن او نیز اختلاف است . برخی آن را در شیراز، در جوار آرامگاه سعدی ذکر کرده اند، که اکنون از آن اثری نیست (آفتاب رای لکهنوی ، ص ۱۲۶؛خلیل ، ج ۱، ص ۹۸) و برخی در بغداد دانسته اند (فخرالزمانی ، ص ۱۲۶).



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذربیگدلی ، آتشکده آذر ، چاپ جعفر شهیدی ، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ش ؛
(۲) آفتاب رای لکهنوی ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ حسام الدین راشدی ، اسلام آباد ۱۳۵۵ـ۱۳۶۱ش ؛
(۳) اثر آفرینان : زندگینامه نام آوران فرهنگی ایران ( از آغاز تا سال ۱۳۰۰ ش )، زیر نظر کمال حاج سیدجوادی ، تهران ۱۳۷۷ ش ـ ؛
(۴) طلعت اعتماد مقدم ، تذکره طلعت : مجموعه نغمه های پراکنده ، تهران ۱۳۳۹ش ؛
(۵) امیرعلیشیر نوائی ، تذکره مجالس النفائس ، چاپ علی اصغر حکمت ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۶) تقی الدین محمدبن محمد اوحدی بلیانی ، عرفات العاشقین ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه ملک ، ش ۵۳۲۴؛
(۷) محمدعلی خزانه دارلو، منظومه های فارسی قرن ۹ تا۱۲ ، تهران ۱۳۷۵ش ؛
(۸) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۹۷۴؛
(۹) مفیدبن محمد نبی داور شیرازی ، تذکره مرآت الفصاحه : شرح حال و نمونه اشعار شاعران فارس ، چاپ محمود طاووسی ، شیراز ۱۳۷۱ش ؛
(۱۰) محمد حسین رکن زاده آدمیت ، دانشمندان و سخن سرایان فارس ، تهران ۱۳۳۷ـ۱۳۴۰ش ؛
(۱۱) شمس الدین سامی ، قاموس الاعلام ، چاپ مهران ، استانبول ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/۱۸۸۹ـ ۱۸۹۸؛
(۱۲) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۵، بخش ۲، تهران ۱۳۶۴ش ؛
(۱۳) عبدالنبی بن خلف فخرالزمانی ، تذکره میخانه ، چاپ احمد گلچین معانی ، تهران ۱۳۶۲ش ؛
(۱۴) انعام الحق کوثر، «حکیم پرتوی شیرازی »، هلال (کراچی )، سال ۱۹، ش ۸ (آذر ۱۳۵۰)؛
(۱۵) احمد گلچین معانی ، تذکره پیمانه : در ذکر ساقی نامه ها و احوال و آثار ساقی نامه سرایان ، تهران ۱۳۶۸ش ؛
(۱۶) همو، «شاعرانی که شاعره شناخته شده اند»، هنر و مردم ، ش ۱۷۱ (دی ۱۳۵۵)؛
(۱۷) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطّی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ش ؛
(۱۸) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۱۹) محمود هدایت ، گلزار جاویدان ، تهران ۱۳۵۳ـ ۱۳۵۵ش .

 دانشنامه جهان اسلام    جلد ۵

زندگینامه آیت الله سیدمرتضی پسندیده (۱۳۷۵-۱۲۷۴ه ش)

Pasandide3

روحانی معاصر و از فعالان سیاسی حوزه علمیه قم . در ۱۳۱۳/ ۱۲۷۴ ش ، در خمین به دنیا آمد. پدرش سیدمصطفی و جدش سیداحمد از علما و شخصیتهای محترم منطقه بودند. سیداحمد، فرزند سیددین علی شاه کشمیری ، در عتبات عراق تحصیل و سپس به دعوت برخی از اهالی خمین به این منطقه مهاجرت کرده بود. سیدمصطفی در خمین به دنیا آمد و بعد از تحصیل مقدمات ، در حوزه های اصفهان و نجف درس خواند و به زادگاهش بازگشت . مقابله او با اشرار منطقه سبب شد که در ۱۳۲۰ به دست همان اشرار کشته شود. در این زمان فرزندش سیدمرتضی هشت ساله و فرزند دیگرش روح الله (امام خمینی ) چهار ماهه بود؛ بدین سبب می توان گفت سیدمرتضی در دوران کودکی برادرش ، امام خمینی رحمه الله علیه ، سمت سرپرستی و تعلیم وی را داشته است .

پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی در آنجا، مدت نزدیک به هشت سال در اصفهان نزد عالمانی چون حاج شیخ محمدرضا نجفی ، میرزاعلی یزدی ، حاج آقارحیم ارباب و حاج صادق آقاخاتون آبادی به تحصیل علوم دینی پرداخت (پسندیده ، ۱۳۷۴ ش ، ص ۴۴، ۴۷ـ ۴۸). سپس ، با مراجعت به زادگاه خود، جلسات تدریسِ فقه ، اصول ، منطق ، کلام و نحو تشکیل داد که برادرش ، امام خمینی ، نیز در پاره ای از آنها شرکت می کرد (همان ، ص ۵۰؛ خمینی ، ص ۳۴۰). آیت الله پسندیده ، چنانچه خود نوشته است ، در سال ۱۳۰۲ و ۱۳۰۳ ش چند ماهی در درس آیت اللّه سیدحسن مدرس در مسجد سپهسالار تهران نیز شرکت کرده است (۱۳۶۶ ش ، ص ۴). وی در سالهای پیش از ۱۳۴۲ش ، در جریانهای سیاسی و اجتماعی شهر خمین و گاه تهران حضور داشت و پس از آن نیز، به دلیل نسبت نزدیک با امام خمینی ، در معرض تهدید و تنگناهای سیاسی بود، به گونه ای که چند بار بازداشت و به شهرهای خمین ، انارک و دارانِ اصفهان تبعید شد (خمینی ، ص ۳۴۰ـ۳۴۲؛ نیز رجوع کنید به سعادتی ، ص ۳۵۰ـ۳۵۳).

مهمترین اقدام وی در سالهای ۱۳۴۲ـ۱۳۵۷ش تأمین و پرداخت شهریه به طلاّ ب حوزه های علمیه از طرف امام خمینی و کمک مالی به خانواده های زندانیان و تبعیدشدگان در زمان سلطنت محمدرضا پهلوی بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز وکالتِ امام خمینی را در امور شرعی در قم بر عهده داشت (خمینی ، ص ۳۴۲) تا آنکه در ۲۲ آبان ۱۳۷۵ (۳۰ جمادی الا´خره ۱۴۱۷) در تهران درگذشت و در حرم حضرت معصومه در قم به خاک سپرده شد. از او مجموعه خاطراتی از دوران حکومت رضاشاه و فرزندش محمدرضا پهلوی همراه با تاریخچه خاندان امام خمینی ، در مصاحبه با مجله پاسدار اسلام (شماره های ۸۴ ـ۸۶ و ۸۸ ـ۸۹، آذر ۱۳۶۷ ـ اردیبهشت ۱۳۶۸) به جا مانده که صورت کامل آن در کتاب خاطرات آیت الله پسندیده به چاپ رسیده است .



منابع :

(۱) سیدمرتضی پسندیده ، خاطرات آیت الله پسندیده ، چاپ محمدجواد مرادی نیا، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۲) همو، «شهیدمدرس از زبان آیت الله پسندیده »، کیهان فرهنگی ، سال ۴، ش ۸ (آبان ۱۳۶۶)؛
(۳) سیدحسن خمینی ، «نگاهی به زندگینامه آیه الله پسندیده »، حضور ، ش ۱۷ (پاییز ۱۳۷۵)؛
(۴) علی اصغر سعادتی ، «مبارزات سیاسی آیه الله پسندیده به روایت اسناد ساواک »، حضور ، ش ۱۷ (پاییز ۱۳۷۵).

 دانشنامه جهان اسلام   جلد ۵ 

زندگینامه محمد بهاءالدین عاملی «شیخ بهایى» (متوفاى ۱۰۳۰ ق)

بهاءالدین عاملی ، محمدبن عزّالدین حسین ، متخلص به بهائی و معروف به شیخ بهائی ، فقیه و دانشمند ذوفنون قرن دهم و یازدهم . خاستگاه وی جَبَع یا جباع ، از قرای جبل عامل بوده و نسبت «جبعی » در حواشی بعضی از تألیفات شیخ بهائی و جدش ، شمس الدّین محمدبن علی ، ذکر شده است . نسبِ وی به حارث هَمْدانی (متوفی ۶۵) از اصحاب حضرت علی علیه السّلام می رسد ازینرو به حارثی هَمْدانی نیز شهرت دارد. تخلّص شعری وی ، بهائی ، برگرفته از لقبش بوده ، و این که محمد شفیع جاپلقی بروجردی (ص ) لقب او را امین الدّین دانسته بی اساس است .

سوانح حیات .

بهاءالدین عاملی در ۹۵۳ در بعلبک به دنیا آمد و یک سال بعد با خانواده اش به جبل عامل رفت . پدرش ، عزّالدین حسین بن عبدالصمد حارثی *، از شاگردان و دوستان شهید ثانی *  بود و پس از شهادت او و احساس عدم امنیّت در جبل عامل و نیز به دعوت و تشویق شاه طهماسب و علی بن هلال کرکی معروف به شیخ علی مِنشار * ، شیخ الاسلام اصفهان ، با خانواده اش به ایران آمد و در اصفهان ساکن شد. وی از نخستین علمای شیعه در جبل عامل بود که در پی استقرار حکومت شیعی صفوی ، به ایران مهاجرت کردند . بنابر نسخه ای به خط شیخ بهائی که در ۹۶۹ در قزوین نوشته شده است ، وی هنگام ورود به ایران سیزده ساله بود، اما بعضی منابع  به اشتباه او را در این زمان هفت ساله دانسته اند.

بعضی منابع ، نسبت عاملی را به آملی تغییر داده و او را ایرانی شمرده اند . همچنین بعضی تذکره نویسان ، به دلیل اقامت طولانیش در قزوین ، این محل را زادگاه وی دانسته اند  او را متولد عربستان دانسته که احتمالاً به دلیل نسب او است . بعداز سه سال اقامت در اصفهان ، شاه طهماسب به توصیه و تأکید شیخ علی منشار، عزّالدین حسین را به قزوین دعوت کرد و منصب شیخ الاسلامی این شهر را به او اعطا نمود و شیخ بهائی نیز همراه پدرش به قزوین آمد و برای مدتی در آنجا اقامت کرد، و به تحصیل علوم مختلف پرداخت .

به نوشته خودش در آغاز الاربعون حدیثاً ، وی در ۹۷۱ همراه با پدرش در مشهد رضوی بوده است. بعدها پدرش برای مدتی شیخ الاسلام هرات شد، اما وی در قزوین ماند و در ۹۷۹ و ۹۸۱ اشعاری در اشتیاق به دیدار پدر و شهر هرات برای او فرستاد . در ۹۸۳ نیز که پدرش به قزوین آمد و برای سفر حج از شاه اجازه خواست ، شاه به او اجازه داد و از همراهی بهاءالدین عاملی با او ممانعت و او را به ماندن در قزوین و تدریس علوم مکلّف کرد .

بهائی پس از مرگ پدرش در ۹۸۴، در بحرین به امر شاه طهماسب به هرات رفت و به جای او به شیخ الاسلامی هرات منصوب شد؛این اولین منصب رسمی وی بود . مضمون «ارجوزه هراتیه » که آن را در قزوین سروده و از علاقه وی به هرات حکایت می کند، نشان می دهد که وی از هرات به قزوین بازگشته بوده است .

احتمالاً مدت شیخ الاسلامی وی در هرات بسیار کوتاه بوده است ، زیرا پس از وفات پدر همسرش ، شیخ علی منشار در همان سال شیخ الاسلام اصفهان شد. همچنین از آنجا که شاه عباس در ۹۹۶ به حکومت رسید، شیخ الاسلامی او در اصفهان برخلاف مشهور به امر شاه عباس نبود، بلکه شاه اسماعیل ثانی  یا سلطان محمد خدابنده  او را منصوب کرده بودند. احتمال دارد که وی در زمان شاه عباس نیز شیخ الاسلام اصفهان شده باشد .

گفته اند که او حدود سی سال در سفر بوده است ، اما این مسئله با توجه به اشتغالات اجتماعی و تألیفات فراوان او و عهده داری منصب شیخ الاسلامی و قضاوت ، اغراق آمیز می نماید. بعضی منابع سفر ممتد و طولانی بهائی را قبل از شیخ الاسلامی او در اصفهان دانسته اند. بهائی پس از مدتی ، به شوق سفر حج ، از شیخ الاسلامی کناره گرفت و مسافرت طولانی خود را آغاز کرد و در ۱۰۲۵ به اصفهان بازگشت و از آن پس تا آخر عمر ملازم شاه عباس بود. وی در این سفر، به عراق و حلب ، شام و مصر و سراندیب ، حجاز و بیت المقدّس رفته و در سیاحت خود به مصاحبت بسیاری از علما و اکابر صوفیه نائل شده است .

بهائی در سفرهای خود،

ناشناس و در کسوت فقر و درویشی سیر کرده و با ارباب ادیان و مذاهب اسلامی به بحث و احتجاج پرداخته و در بعضی موارد تقیّه می کرده است . به گزارش محبّی، در مصر با محمدبن ابی الحسن بکری (متوفی ۹۹۳) از علمای شافعی ، دیدار کرد؛به هیئت سیّاحان درآمد و به خواهش رضی بن ابی اللّطیف مقدسی هیئت و هندسه را به شرط کتمان به او آموخت .

در دمشق ، با حافظ حسین کربلایی یا تبریزی مؤلّف روضات الجنان ، دیدار نمود، و همچنین با بورینی * ملاقات و مباحثه کرد. همچنین در حلب ، با شیخ عمر عرضی (متوفی ۱۰۲۴)، مفتی شافعی ، ملاقات کرد و به نوشته محبّی اظهار تسنّن نمود. در همین حال ، مردم جبل عامل از حضور بهائی در حلب آگاه شدند و به دیدارش شتافتند، اما شیخ برای آنکه شناخته نشود از حلب خارج شد. در شام نیز به مذهب شافعی شناخته شد و از روی تقیّه کتابی را که در تفسیر به نام شاه عبّاس صفوی نوشته بود، به نام سلطان مراد سوم ، سلطان عثمانی  تغییر داد . منابع دیگر در شرح این سفر به ناشناس بودن و کسوت فقر و درویشی شیخ اشاره کرده اند، اما از اظهار تسنن او سخن نگفته اند . وقوع این سفر طولانی در زمان شیخ الاسلامی بهائی بعید می نماید، ازینرو بعضی منابع ( ایرانیکا ، همانجا) گفته اند که بهائی احتمالاً به علت حسدورزی و رقابت روحانیان دربار با او برای مدتی از منصب شیخ الاسلامی استعفا کرد و به سفر رفت .

از سفرهای مهم و تاریخی بهائی ، سفر پیاده او به مشهد به همراه شاه عباس است . در ۲۵ ذیحجه ۱۰۰۸، شاه عباس به شکرانه فتح خراسان ، پیاده از طوس به مشهد رفت . سه سال بعد در ۱۰۱۰ نیز به موجب نذری که داشت به همین کیفیّت از اصفهان به مشهد رفت و سه ماه در آنجا ماند. احتمالاً بهائی در هر دو سفر شاه عباس همراه او بوده است .

از دیگر مسافرتهای بهائی اطلاع دقیقی در دست نیست . مستندترین گزارش سفر بهائی را شاگرد او سیدحسین بن سیدصدر کرکی عاملی معروف به مجتهد کرکی (متوفی ۱۰۷۶) که چهل سال ملازم وی بوده ، به دست داده است . بهائی در ۹۹۱ به حج و در رمضان ۹۹۲ در راه بازگشت از حج به تبریز رفت و مدتی (تا ۹۹۳) در آنجا ماند. اشاراتی به این سفر در کشکول (ج ۱، ص ۹۷) و نیز در سفینه ای که چند صفحه آن به خط بهائی بوده آمده است .

وی سفری هم به کَرْک نوح در جبل عامل داشته و در آنجا با شیخ حسن صاحب معالم  دیدار کرده است . از آثار وی چنین برمی آید که وی به شهرهای دیگری چون کاظمین (۱۰۰۳)، هرات، آذربایجان و اران ، گنجه ، قم ، شیروان و آمِد نیز مسافرت کرده است .

همسر شیخ ، دختر شیخ علی منشار عاملی ، زنی دانشمند بود که پس از درگذشت پدر، کتابخانه نفیس چهار هزار جلدی او را به ارث برد و شیخ بهائی آن را در ۱۰۳۰ وقف کرد، ولی پس از وفات بهائی ، این کتابخانه به سبب اهمال در نگهداری از بین رفت.

از این که بهائی مدت زیادی از عمر خود را به تنهایی در سفر گذرانده می توان حدس زد که فرزندی نداشته است . بیشتر منابع نیز فرزندی برای او نشناسانده و بعضی او را عقیم دانسته اند . نفیسی  به نقل از محمدباقر،الفت پسری به نام علی برای شیخ بر می شمرد که گویا اهل فضل بوده است ، از تردید شدید خود الفت در این مورد بر می آید که این قول اساسی ندارد. افندی اصفهانی  تصریح دارد که بهائی تنها یک دختر از خود به جای گذارد که اعقاب وی در زمان افندی در قید حیات بوده اند. آقابزرگ طهرانی  نیز شاعری به نام میرزامحمد خطّاط بهایی گلپایگانی (متوفی ۱۳۰۵) متخلص به «بهایی » و «گلشن » را با هفت واسطه از اولاد بهائی برشمرده و اجداد او را تا بهائی از علما و عرفا دانسته است.

بنابر نقل الفت و نیز به گفته شاردن )، دو خانواده در اصفهان به بهائی منتسب و مشهور بوده اند، کوچه ای نیز به نام شیخ بهاءالدین محمد در محله دردشت بوده و حمّام معروف شیخ بهائی (رجوع کنید به ادامه مقاله ) در آن کوچه واقع است . همچنین در محله «خواجه بزرگ » خانه ای به نام شیخ بهائی وجود داشته است . خاندانی به نام «آل مروه » از علمای جبل عامل را نیز از اعقاب بهائی دانسته اند که به عقیده امین (همانجا) صحّت ندارد.

بهائی برادر کوچکتری به نام عبدالصّمد (۹۶۶ـ۱۰۲۰) داشته که با هم نزد پدرشان ، شیخ حسین ، درس خوانده و اجازه نامه مشترکی دریافت داشته اند (محمدباقر مجلسی ، ج ۱۰۵، ص ۱۸۹ـ۱۹۰). نفیسی  عبدالصّمد را برادر بزرگتر دانسته و دلایلی بر مدّعای خود آورده و امینی  ضمن ارائه سندی تاریخی ، دلایل نفیسی را با قاطعیّت رد کرده است . تنکابنی  نیز عبدالصّمد را به خطا برادرزاده شیخ دانسته است . قبر عبدالصّمد در کنار قبر شیخ بهائی در مشهد است .

تحصیلات و استادان بهائی .

بیشتر تحصیلات بهائی ، در قزوین ، که آن زمان حوزه علمی فعّالی داشت ، صورت گرفت و سپس در اصفهان ادامه یافت . اولین و مهمترین استاد بهائی ، پدرش بود که نزد وی تفسیر و حدیث و ادبیات عرب و مقداری معقول خواند واز او اجازه روایت دریافت کرد. این اجازه را مجلسی (همانجا) نقل کرده است .

استادان دیگر بهائی عبارت اند از:

ملاّ عبداللّه یزدی (متوفی ۹۸۱) صاحب حاشیه بر تهذیب المنطق تفتازانی که به نام حاشیه ملاعبدالله از کتب درسی رایج منطق در حوزه های علمیّه است .شیخ بهائی نزد ملاّ عبدالله حکمت ، کلام ، طب و قدری منقول خوانده و در آثار خود از او به علاّ مه یزدی تعبیر کرده است ؛

ریاضیات و هیئت

ملاّ علی مُذَهّبو

ملاّ علی قائنیو

ملاّ محمدباقر یزدی

که شیخ از آنان در ریاضیات و هیئت بهره برد؛

حکمت

شیخ احمد گچایی معروف به پیراحمد قزوینی که بهائی در قزوین از او حکمت و ریاضیات آموخت ؛

شیخ عبدالعالی کرکی (متوفی ۹۹۳) فرزند محقق کرکی ؛

محمّدبن محمّدبن ابی اللّطیف مقدسی شافعی ، که بهائی الجامع الصحیح و دیگر آثار محمدبن اسماعیل بخاری و نیز الجامع الصحیح مسلم را از طریق او نقل می کند.اجازه روایت شیخ بهائی از صحیح بخاری یکی از اسناد کم نظیر است .

همچنین به گفته نوری (همانجا)، بهائی از میرمحمدباقر داماد معروف به میرداماد روایت کرده است .

علوم غریبه

نیز معروف است که در علوم غریبه شاگرد محمود دهدار * (متوفی ۱۰۱۶) بوده است (میرجهانی طباطبائی ، ص ۱۰۰). هرچند این مطلب در منابع معتبر نیامده و احتمالاً بهائی ، علوم غریبه را از کتابهایی که شیخ علی منشار از هند آورده بود آموخته است .

شهرت علمی و موقعیت اجتماعی بهائی شاگردان بسیاری را در محضرش گردآورد.

امینی (ج ۱۱، ص ۲۵۲ـ۲۶۰)، کاملترین گزارش از اسامی شاگردان شیخ و راویان او را گردآوری کرده است .

وی از ۹۷ نفر با ذکر منبع و ترتیب الفبایی نام می برد که مشهورترین آنها عبارت اند از:

محمدتقی مجلسی ؛
محمدمحسن فیض کاشانی ؛
صدرالمتألهین شیرازی ؛
سید ماجد بحرانی * که بر الاثناعشریّه بهائی (درباره نماز) تعلیقه نگاشته است (همان ، ج ۱۱، ص ۲۶۲)؛
شیخ جوادبن سعد بغدادی معروف به فاضل جواد، شارح خلاصه الحساب و زبده الاصول شیخ بهائی ؛
ملاّ حسنعلی شوشتری که در ۱۰۳۰ از بهائی اجازه روایت دریافت داشته است (محمدباقر مجلسی ، ج ۱۰۷، ص ۲۳ـ۲۴)؛
ملاّ خلیل بن غازی قزوینی (متوفی ۱۰۸۹)؛
شیخ زین الدّین بن محمد نواده شهید ثانی ؛
ملاّ صالح مازندرانی ؛
مجتهد کرکی ؛
علی بن سلیمان بحرانی * معروف به امّالحدیث ؛
رفیع الدّین محمّد نائینی مشهور به میرزا رفیعا (برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به محمدباقر مجلسی ، ج ۱۰۶، ص ۱۴۶ـ۱۵۱؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۲۳۷ـ۲۳۹).

وفات .

بهائی چند روز قبل از مرگ با جمعی از همراهان و شاگردان خود به زیارت قبر بابا رکن الدین شیرازی * رفت و مکاشفه ای برایش روی داد که از آن نزدیک بودن مرگش را استنباط کرد. محمدتقی مجلسی ، که خود از همراهان شیخ بوده ، این مکاشفه را گزارش کرده است (برای آگاهی از جزئیات مکاشفه و اختلاف منابع در آن رجوع کنید به مدنی ، ۱۳۲۴، ص ۲۹۱؛اسکندر منشی ، ج ۲، ص ۹۶۷؛محبّی ، خلاصه الاثر ، ج ۳، ص ۴۵۴ـ۴۵۵). بهائی از آن پس خلوت گزید و بعداز هفت روز بیماری از دنیا رفت و طبق وصیتش او را به مشهد انتقال دادند و در مَدْرس سابق خودِ او در نزدیکی حرم رضوی سمت پایین پای مبارک به خاک سپردند . امروزه ، این محل ، جزو رواقهای حرم است .

در تعیین سال وفات شیخ بهائی اختلاف است . از آنجا که اسکندر منشی (ج ۲، ص ۹۶۷)، وقایع نگار روزانه شاه عباس ، و نیز مظفربن محمدقاسم گنابادی ، منجّم معروف آن عصر، در تنبیهات المنجّمین (ص ۲۲۳ـ۲۲۴) که چند ماه پس از مرگ بهائی نوشته است ، سال ۱۰۳۰ را ذکر کرده اند، این قول پذیرفتنی است . جمعی از معاصران بهائی نیز همین تاریخ را ذکر کرده اند . ظاهراً پس از این که نظام الدین ساوجی تمام کننده جامع عباسی و شاگرد بهائی ، وفات وی را در ۱۰۳۱ ذکر کرده است  بسیاری از تذکره نویسان از وی پیروی نموده اند . اقوال دیگر، مانند ۱۰۳۲  و ۱۰۳۵ و ۱۰۴۰، بی اساس است .

موقعیت اجتماعی . بهائی به تقاضا و درخواست شاهان صفوی شیخ الاسلام * ، بالاترین منصب رسمی دینی ، شد و تا پایان عمر در آن منصب باقی بود. این منصب مورد رضایت و علاقه او نبود و همچنان گرایش به عزلت داشت و در زیّ زهد و درویشی به سر می برد .

حتی پیوسته سعی در کناره گیری و استعفا از شیخ الاسلامی داشت و به گزارش بعضی منابع برای مدتی از این مقام کناره گرفت (افندی اصفهانی ، ۱۴۱۰، همانجا). بهائی آمدن خود از جبل عامل به ایران و مراوده با سلاطین را باعث تیرگی باطن و محرومیّت از کمالات معنوی می دانست ، و در حسرت گذشته «ای خوشا خرقه و خوشا کشکول » سر می داد. او همچنین در اشعار خود از مصاحبت و قرب پادشاهان تحذیر بلیغ کرده است . بهائی گذشته از شیخ الاسلامی ، منزلت و قرب خاصّی در دربار صفوی داشت .

وی در دانش ، تقوا، کفایت و کاردانی مورد اعتماد کامل شاه عباس بود و پیوسته طرف مشورت او قرار می گرفت . به نوشته اسکندرمنشی (ج ۱، ص ۱۵۷)، شاه از محضر بهائی بهره می برد و وجود او را بسیار مغتنم می شمرد، تا آنجا که پس از بازگشت بهائی از سفر طولانی خود، به استقبال او آمد و ریاست علمای ایران را به او پیشنهاد کرد که بهائی نپذیرفت (طوقان ، ص ۴۷۴). شاه عباس ، شیخ بهائی را در سفرها و لشکرکشیها به همراه می برد و احتمالاً این کار را در مقام تفأل به فتح و ظفر انجام می داد، تا آنجا که به گزارش اوحدی بلیانی در عرفات العاشقین (گ ۱۱۳ ر)، گویی کلمه «شیخ بهاءالدّین » (۱۱۱۳) طلسم فتح ایروان بوده است . بهائی در قضاوت و بعضی امور سیاسی و اجتماعی نیز مورد مشورت و اعتماد شاه صفوی بود .

شاه به مقام علمی بهائی اعتقاد داشت و در ۱۰۱۷ که از آثار رصدخانه مراغه بازدید کرد، پس از بازگشت به اصفهان ، شیخ بهائی ، ملاّ جلال الدین منجم و علیرضای عباسی خوشنویس را برای آماده کردن مقدّمات تعمیر آن رصدخانه به مراغه فرستاد . به گزارش بعضی منابع  مرقد ربیع بن خُثَیم ، معروف به خواجه ربیع ، در مشهد نیز به پیشنهاد بهائی ، به فرمان شاه عباس ساخته شد. در امور شرعیِ خانوادگی نیز شاه صفوی به بهائی رجوع می کرد .

اما این امور سبب نمی شد که بهائی ، در روابط خود با شاه ، جانب شرع را فروگذارد. برای نمونه در چراغانی و جشن نوروز ۱۰۱۸ که مقارن با دوازدهم محرم بود و هیچیک از علما جرأت اعتراض و خرده گیری بر عمل شاه را نداشتند، بهائی با ساختن مادّه تاریخ «علی ببخشد» اعتراض و نارضایتی خود را از خطای شاه صفوی ابراز کرد . بهائی علی رغم آمدوشد در دربار، از معاشرت با توده عوام ، حتی دراویش و معرکه گیرهای اصفهان ، رویگردان نبود و به تعبیر خودش «میل قلندری » داشت . وی بسیار بخشنده بود و سرایی بزرگ داشت که پناهگاه یتیمان و محرومان و مکانی برای نگهداری و تربیت اطفال بی سرپرست بود .

بهائی با علمای عصر خود، بخصوص میرداماد، رابطه خوبی داشت (برای نمونه رجوع کنید به امین ، ج ۹، ص ۲۴۰ـ۲۴۱؛خراسانی ، ص ۶۳۹؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۵۵؛نوری ، ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۲۰۵) و بعضی داستانها درباره تیرگی رابطه او و میرداماد اعتباری ندارد. ظاهراً این تصور از رساله میرداماد به نام اغلاط الشیخ البهائی و تصحیفاته نشأت گرفته است . حکایت افسانه آمیزی نیز از روابط بهائی با میرفندرسکی (متوفی ۱۰۵۰)، فیلسوف بزرگ عصر صفوی ، وجود دارد .

بهائی به علمای جبل عامل نیز عنایت داشت و تنی چند از ایشان را که برای استفاده علمی از وی به اصفهان آمده بودند، مدتی طولانی در منزل خود جای داد .

مذهب و مشرب . شیخ بهائی بدون تردید از علما و فقهای امامیّه بوده ، و آثار او گواه روشنی بر تشیّع اوست . ازینرو اصرار بعضی منابع عامّه در این که او را سنّی به شمار آورند، بیهوده است . محبّی  و خَفاجی (ص ۱۰۴) بر این باورند که بهائی تسنّن خود را از شاه عباس ، که شیعه بود، پنهان می کرد و او را تنها به سبب افراطی که در محبّت ائمّه شیعه داشته است شیعه شمرده اند . احتمالاً مهمترین سبب این اشتباه ، مشی و سلوک خودِ بهائی است ؛وی در سفرهای خود تقیّه می کرد و به سبب مشرب عرفانی خود با هر ملّتی به اقتضای مذهب ایشان رفتار می نمود. ازینرو هرکس او را هم عقیده با خود می پنداشت . خود وی صریحاً به این شیوه رفتاری در قصیده وسیله الفوز والامان اشاره کرده است ،

ولی آنچه مسلم است شیخ بهائی فقیه شیعی معتدلی بوده و به شیوه قدما به اقوال و آثار عامّه نظر داشته است . برای نمونه ، بر کشّاف زمخشری حاشیه نوشته و حاشیه اش بر تفسیر بیضاوی علی رغم ناتمام ماندن آن ، از بهترین حواشی این تفسیر شمرده شده است (امین ، ج ۹، ص ۲۴۴؛خوانساری ، ج ۷، ص ۵۹). از این گذشته ، در مواردی بین او و علمای مذاهب دیگر مباحثات کلامی واقع شده که در آنها بهائی از عقیده امامیّه دفاع کرده است  و مهمتر از همه در اشعار عربی خود علاوه بر اظهار ارادت و اخلاص کامل به ائمّه شیعه و اشتیاق به زیارت قبور ایشان ، در مواردی از مخالفان آنها تبرّی جسته است .

از سوی دیگر، بهائی در کسوت فقر و درویشی بوده و علی رغم آمدوشد به دربار صفوی مشرب تصوّف و عرفان داشته است و بنابراین مورد توجه منابع صوفیّه قرار گرفته و گاه یک صوفی تمام عیار معرّفی شده است . حتی کیخسرو اسفندیار (ج ۱، ص ۴۷) از تمایل بهائی به زردشتی گری سخن به میان آورده است  بهائی را همراه با بسیاری از بزرگان شیعه چون میرداماد، میرفندرسکی ، ملاّ صدرا، مجلسی اول و فیض کاشانی به سلسله نوربخشیّه و نعمه اللّهیه منتسب کرده و او را خلیفه شیخ محمد مؤمن سبزواری ، از خلفای نوربخشیّه ، دانسته است .

آنچه بیش از هرچیز تصوّف بهائی را قوّت بخشیده کلمات و اشعار خود اوست (رجوع کنید به بهاءالدین عاملی ، کلیّات اشعار ). بهائی در کشکول نیز که آیینه افکار و گرایشهای باطنی اوست ، سخنان فراوانی از اکابر صوفیه مانند شیخ عبدالقادر گیلانی (ج ۲، ص ۲۴۰)، جُنید بغدادی (ج ۱، ص ۲۲۹، ج ۲، ص ۳۰۵)، حسین بن منصور حلاّ ج (ج ۱، ص ۳۰۱، ۳۱۲ـ۳۱۳، ۳۱۵)، حسن بصری (ج ۱، ص ۳۱۱، ج ۳، ص ۲۳۰، ۳۰۸)، رابعه عدویّه (ج ۱، ص ۳۲۶؛نیز رجوع کنید به الاربعون حدیثاً ، ص ۲۸۳؛العروه الوثقی ، ص ۱۱۱) و سفیان ثوری (ج ۱، ص ۳۲۵، ج ۲، ص ۲۵۱) نقل کرده و در بعضی موارد آنها را ستوده است .

او در آثار خود از محیی الدّین ابن عربی با عباراتی مانند جمال العارفین ، شیخ جلیل ، کامل ، عارف و واصل صمدانی تجلیل کرده است (رجوع کنید به کشکول ، ج ۱، ص ۴۷، ج ۲، ۳۳۵، ۳۴۹، ج ۳، ص ۵۶، ۳۲۱؛الاربعون حدیثاً ، ص ۱۱۴، ۱۱۶، ۴۳۴) و در تفسیر العروه الوثقی (ص ۱۱۵) و خاتمه مفتاح الفلاح (ص ۷۷۷) در تفسیر آیه ایّاک نعبد و ایّاک نستعین ، کلام امام صادق علیه السلام را به «انّی انااللّه » گفتنِ شجره طور تشبیه کرده و بیت منسوب به شبستری (روا باشد اناالحق از درختی …) را در تأیید نظر خود آورده است .

نیز در کشکول (ج ۱، ص ۱۱۵) پس از تجلیل و تکریم فراوان از بایزید بسطامی ، به نقل از علاّ مه حلّی و ابن طاووس و فخررازی ، و نیز براساس عقیده صوفیان ، او را سقّای امام صادق علیه السلام دانسته است (معصوم علیشاه ، ج ۱، ص ۱۹۷). همچنین از مهمترین شواهد بر تمایل وی به تصوّف ، تعظیم او از مولوی و ارادت به اوست ؛در کشکول (برای نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۳ـ۱۴، ۲۷۶ـ۲۷۷، ج ۲، ص ۷ـ ۸) بیش از دیگران از او شعر نقل کرده است و در اشعاری که به وی منسوب است (رجوع کنید به خوانساری ، ج ۸، ص ۷۴) مثنوی مولوی را «قرآن بر زبان پهلوی » خوانده است (درباره نظر بهائی درباره مثنوی رجوع کنید به محمد طاهر قمی ، ص ۳۷۲).

مجموع اشارات فوق و نیز عبارات دیگری از بهائی ، شخصیت عرفانی او را نزد صوفیّه قوّت بخشیده است . بعضی علمای شیعه نیز بر او به دلیل تمایلش به تصوّف و بعضی موارد دیگر ایراد گرفته اند (برای تفصیل این ایرادها و پاسخ به آنها رجوع کنید به تنکابنی ، ص ۲۴۰ـ۲۴۲). آنچه مسلّم است بهائی بیش از سایر علما و فقهای امامیّه تمایل به عرفان داشته است .

به گفته علاّ مه مجلسی ، وی اهل چلّه نشینی و ریاضات شرعی بوده و به شاگرد خود محمدتقی مجلسی تعلیم ذکر داده است (جعفریان ، ۱۳۷۰ ش ، ص ۲۶۶؛همو، ۱۳۶۹ ش ، ص ۱۲۵؛معصوم علیشاه ، ج ۱، ص ۲۸۴). اگر تصوّف را به معنای ترک تعلّقات دنیوی و مجاهده بانفس و کسب کمالات روحانی بدانیم ، بهائی سهم وافری از آن داشته است . وی در مراقبه و تزکیه نفس کم نظیر بوده و کراماتی نیز بدو منسوب است ؛مزار او نیز مورد استشفا و توجه است (علی اصغر جاپلقی بروجردی ، ج ۲، ص ۳۹۳).

محمدتقی مجلسی ، که خود فقیه و محدث بلندآوازه ای است ، برای شیخ بهائی مقامی قدسی قائل بوده و اقدام به نگارش شرح من لایحضره الفقیه به نام روضه المتّقین را براساس رؤیایی که نقل می کند، از برکات استادش دانسته و معتقد بوده است که به امر او این شرح را نگاشته است (۱۴۰۶ـ۱۴۱۳، ج ۱، ص ۱۷ـ۱۸، ۲۲، ج ۱۴، ص ۴۳۳ـ۴۳۴). همچنین ، بعضی منابع (مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۰۳) آگاهی او بر علوم غریبه را غیر اکتسابی و مرهون تصفیه باطن دانسته اند. محمدتقی مجلسی (۱۴۱۴، ج ۱، ص ۱۴) نیز شرحی در اطلاّ ع وسیع بهائی از علم جَفر به طریق غیرعادی ، آورده است .

از سوی دیگر بهائی مانند سایر عُرفا، در حکمت و فلسفه تبرّزی از خود نشان نداده و به کلام نیز بی اعتنا بوده است . در الحدیقه الهلالیه (ص ۸۳) قول فلاسفه مبنی بر امتناع خرق افلاک را قاطعانه رد کرده و ادله آنان را بر اثبات این ادعا بسیار ضعیف دانسته است («دونَ ثبوته خَرطُ القتاده »). در دو مثنوی نان و حلوا و شیروشکر و بعضی اشعار دیگر خود نیز با طعن زدن به بسیاری از کتب معقول ، بر عدم تأثیر آنها در نجات آدمی اصرار ورزیده و گوهر سعادت را در آموختن «علم عاشقی » دانسته و مابقی را «تلبیس ابلیس شقی » خوانده است .

همچنین «علم رسمی » را که «سر به سر قیل است و قال » بی حاصل خوانده است ( کلیات ، چاپ نفیسی ، ص ۱۵۴). در کشکول (ج ۱، ص ۲۱۰ـ۲۱۴) نیز که شکوه ها و احوال درونی خود را تحت عنوان «سانحه » آورده ، ضمن شرح مواجید و اذواق روحانی خود، از فساد زمانه و تصدّی جهّال بر امر تدریس و کساد علم اظهار ملالت کرده و از صرف عمر در تحصیل علومی که گوهر سعادت را به همراه ندارند تحذیر کرده است . با اینهمه ، در بعضی منابع به بیزاری بهائی از صوفیان و دراویش زمان خود و آداب و عقاید ایشان اشاره شده است (کشمیری ، ص ۳۳؛آقامحمدعلی کرمانشاهی ، ج ۲، ص ۳۹۷).

خود بهائی نیز در داستان رمزی گربه و موش (درباره محتویات ، اصالت این اثر و انتساب آن به بهائی رجوع کنید به مینوی ، ۱۳۳۴ ش ، ص ۴۹ـ۵۵؛کتابخانه عمومی حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی ، ج ۸، ص ۶۱؛منزوی ، ج ۲، ص ۱۷۲۶) و در اشعارش از صوفیان سالوس و ریایی انتقاد شدیدی کرده است . ازینرو از بعضی علمای شیعه در دفاع از بهائی و عدم انتساب او به تصوّف اصطلاحی شواهدی نقل شده است (رجوع کنید به حرّعاملی ، ۱۴۰۰، ص ۱۶، ۳۴، ۵۳؛کشمیری ، ص ۳۲ـ۳۳؛امین ، ج ۹، ص ۲۴۲؛عباس قمی ، سفینه البحار ، ج ۲، ص ۵۸؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۴۶ـ۴۷؛امینی ، ج ۱۱، ص ۲۸۳ـ۲۸۴ در ردّ نفیسی ).

نهایتاً،انتساب بهائی به تصوّف نه به معنای تأیید تصوّف و درویشی مصطلح و رایج در عصر صفوی بلکه تنها به دلیل تمایلات عرفانی او در آثار و اشعارش بوده است (رجوع کنید به معصوم علیشاه ، ج ۱، ص ۲۰۳، ۲۲۸).

مقام علمی و ادبی .

شخصیت علمی بهائی از آن نظر مورد توجه و اعجاب است که وی در تمام علوم رسمی زمان خود دست داشت و در شماری از آنها منحصر به فرد بود. او در حوزه معارف دینی و علوم اسلامی استاد بود و از خود خلاقیّت بسیار نشان داد. در سلسله اجازات روایی ، از محدّثان امامیِ برجسته قرن یازدهم به شمار می رود و طرق بسیاری از اجازات محدّثین در قرون اخیر به او و از او به پدرش و شهید ثانی منتهی می شود (خوانساری ، ج ۷، ص ۶۰؛بهاءالدین عاملی ، الاربعون حدیثاً ، ص ۶۳ـ۶۵).

بهائی در شکوفایی علمی حوزه اصفهان نقشی اساسی داشت ، به طوری که بعضی منابع وی را مؤسس چندین مدرسه علمی در اصفهان دانسته اند (امین ، ج ۹، ص ۲۳۶). گزارشی نیز از جاذبه علمی بهائی و کیفیّت استفاده شاگردان از محضر او حتی در ایام تعطیل در منابع آمده است (مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۰۷ـ ۳۰۸؛خوانساری ، ج ۷، ص ۶۸).

شاگردانش ، از جمله محمدتقی مجلسی (۱۴۰۶ـ۱۴۱۳، همانجا)، فضل و دانش و کثرت محفوظات او را ستوده اند (نوری ، ۱۴۰۳، ص ۱۱۲؛همو، ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶، ج ۳، ص ۴۱۷ـ ۴۱۸؛مدنی ، ۱۳۲۴، ص ۲۸۹ـ۳۰۱؛همو، ۱۲۹۷، ص ۲ـ۳؛امین ، ج ۹، ص ۲۳۴ـ۲۳۶؛امینی ، ج ۱۱، ص ۳۴۹؛مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۰۱ـ۳۰۳).

هرچند بهائی در علوم و معارف اسلامی مؤسس نبوده و نوآوری علمی بندرت در آثارش دیده می شود، اما جامعیّت او سبب شده است که در ارائه و تدوین مطالب ذوق و ابتکار و نوعی نبوغ خاص از خود بروز دهد؛
با این حال چند مسئله بحث انگیز به او منسوب است .

در اعتقادات ، بهائی مکلّف را در صورت بذل جُهد در تحصیل دلیل ، حتی اگر خطا کند بری ءالذّمّه دانسته و اهل دوزخ نمی شمارد (برای آگاهی از ایراداتی که بر این نظر گرفته اند، و پاسخ آنها رجوع کنید به بحرانی ، ص ۱۹ـ۲۰؛خوانساری ، ج ۷، ص ۶۷ـ ۶۸). در مسئله عذاب قبر، بهائی راه یک محدّث و فقیه امامی را پیموده و به اقوال حکما چندان اهمیتی نداده است .

وی با استناد به قرآن ، اعتقاد به عذاب قبر را به اجمال واجب دانسته و علم به کیفیّت و تفصیل آن را غیرضروری و بلکه محال می شمارد و برای فهم بهتر عذاب قبر دست به توجیه و تمثیل گشوده و مرگ را با خواب مقایسه کرده است ( الاربعون حدیثاً ، ص ۳۸۳، ۴۸۶؛برای اطلاع از سایر اقوال بهائی درباره قالب مثالی ، تجسم اعمال و میزان اعمال رجوع کنید به همان ، ص ۸۹، ۱۹۱ـ۱۹۲، ۴۹۱ـ۴۹۲، ۵۰۳ ـ۵۰۴).

نیز در بسیاری موارد، در شرح احادیث به تأویلاتی ذوقی و عرفانی در حدّ اعتدال پرداخته است (برای نمونه رجوع کنید به الاربعون حدیثاً ، ص ۷۸، ۲۰۳ـ۲۰۷، ۲۳۱ـ۲۳۲، ۲۸۳، ۳۳۲ـ۳۳۳، ۴۱۵ـ۴۱۶، ۴۸۵). در مسئله جنجالی و پراختلاف «سهوالنبی » نیز پاسخی ذوقی و ابتکاری ارائه کرده است (محمدتقی مجلسی ، ۱۴۱۴، ج ۴، ص ۳۰۳ـ۳۰۴).

وی در تفسیرقرآن از بیست تا پنجاه سالگی ، به خوض و تدقیق پرداخته و آن را اشرف علوم دانسته است (بهاءالدین عاملی ، العروه الوثقی ، ص ۴۲ـ۴۳). مهمترین کوشش بهائی ، ارائه توجیه و تعلیلی در مورد وضع معانی جدید برای تقسیم بندی احادیث از سوی متأخران است .

به گفته وی ، وقوع فاصله زمانی بین متأخرین و سلف صالح و احتمال از میان رفتن کتب اصولِ اخبار و اشتباه بین احادیث مورد اعتماد قدما با غیر آن و به طور خلاصه انسداد طرق تشخیص احادیث مورد وثوق قدما، باعث شد تا متأخران به وضع معانی جدید برای اصطلاحاتی چون صحیح ، حَسَن و موثّق دست یازند و ملاک جدیدی برای تمیز اخبار ارائه دهند. وی همچنین به ریشه های تقسیم بندی قدما و تعریف آنان از صحیح و حسن و موثّق اشاره می کند (رجوع کنید به مشرق الشمسین ، ص ۲۴، ۳۵؛نوری ، ۱۴۱۵ـ ۱۴۱۶، ج ۳، ص ۴۸۱ـ۴۸۲).

گذشته از علوم و معارف اسلامی ، مهمترین حوزه فعالیت علمی بهائی ، ریاضی و سپس معماری و مهندسی است . معروفترین اثر علمی و ریاضی او خلاصه الحساب است که یک دوره ریاضیّات مقدماتی و متوسّط است و شروح بسیاری برآن نگاشته شده است ( ایرانیکا ، ذیل مادّه ؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۷، ص ۲۲۴ـ ۲۲۵، ج ۱۳، ص ۲۲۷ـ۲۳۴؛نیز رجوع کنید به خلاصه الحساب * ).

دیدگاههای ریاضی بهائی

تنها به مطالب خلاصه الحساب محدود نبوده ، بلکه وی در حلّ مسائل فلسفی نیز از ریاضی بهره جسته است . برای نمونه در بطلان نظریه عدم تناهی ابعاد ( کشکول ، ج ۲، ص ۲۰۴ـ۲۰۵، ۲۵۳)، ابطال قول به «جزء لایتجزّی » یا «جوهر فرد» (همان ، ج ۱، ص ۲۶۶) و امتناع تسلسل علل و معلولات (شریف لاهیجی ، ص ۱۰۷۲) به طرح استدلالات ریاضی و هندسی روی آورده است .

در حلّ مسائل فقهی نیز از ریاضی به نحو مطلوبی بهره جسته که نمونه آن تعیین حجم و وزن آب کُر و تعیین نصاب در زکات است . بهائی در کشکول نیز شماری از مسائل ریاضی و هندسی را طرح کرده است ، از جمله محاسبه جذر اَصَمّ تقریبی (ج ۳، ص ۴۳۷) و تعیین ارتفاع بناها یا عوارض مرتفع بدون داشتن ابزارهای اندازه گیری (ج ۲، ص ۲۰۰ـ۲۰۱؛نیز رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۳۱ـ۱۳۴، ج ۲، ص ۲۹۸ـ۲۹۹، ۳۰۳، ج ۳، ص ۱۶۶، ۱۷۳، ۲۲۴ـ۲۲۵، ۴۳۳ ـ ۴۳۴).

مهمترین آثار بهائی در نجوم تشریح الافلاک و دو رساله اسطرلاب به فارسی و عربی است . تشریح الافلاک مختصر است و بارها به طبع رسیده است و نسخ خطّی فراوانی از آن در کتابخانه های ایران و عراق وجود دارد. در بین آثار علمی بهائی این کتاب پس از خلاصه الحساب بیش از هر اثر دیگری مورد توجه دانشمندان واقع شده و تا مدتها از کتب درسی حوزه های علمیه به شمار می آمده است . مؤلف حاشیه ای ، بیش از دو برابر اصل ، نیز بر آن نگاشته است (برای آگاهی از شروح و حواشی تشریح الافلاک رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۶۳ـ۲۶۴؛نعمه ، ص ۳۵۵ـ ۳۵۶؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۱۸۶ـ۱۸۷، ج ۶، ص ۳۹).

رساله اسطرلاب به عربی ، مشهور به الصفیحه یا الصّفحه نیز شرح شده است (رجوع کنید به نعمه ، ص ۳۵۶) و رساله اسطرلاب به فارسی معروف به تحفه حاتمیّه یا هفتاد باب به خواهش اعتماد الدّوله حاتم بیک صافی اردوبادی (متوفی ۱۰۹۰)، صدراعظم شاه عباس ، نوشته شده است (بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۶۶ـ۶۷). این اثر نیز بارها به چاپ رسیده است .

بهائی در جغرافیا نیز آثار متعددی دارد که معروفترین آنها تضاریس الارض یا رساله فی کرویّه الارض (۹۹۵) است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۲۰۰، ج ۱۷، ص ۲۹۲).

آثار معماری و مهندسی شیخ بهائی را از حیث انتساب می توان به سه دسته تقسیم کرد؛

اول ، آثاری که نسبت آنها به او قوی است ، مانند اثر مهندسی تقسیم آب زاینده رود برای هفت ناحیه از نواحی اصفهان که خصوصیّات آن بتفصیل در سندی که به طومار شیخ بهائی * شهرت دارد آمده است ؛

دوم ، آثاری که به گزارش منابع به بهائی منتسب است ، مانند طرّاحی کاریز نجف آباد معروف به قنات زرّین کمر، تعیین دقیق قبله مسجدشاه اصفهان ، طرّاحی نقشه حصار نجف ، طرّاحی و ساخت شاخص ظهر شرعی در مغرب مسجد شاه اصفهان و نیز در صحن حرم مطهّر حضرت رضا علیه السلام ، طرح دیواری در صحن حرم حضرت علی علیه السلام در نجف اشرف به قسمی که زوال شمس را در تمام ایّام سال مشخص می کند، طرّاحی صحن و سرای مشهد مقدّس به صورت یک شش ضلعی ، اختراع سفیدآب که در اصفهان به سفیدآب شیخ معروف است ، ساختن منارجنبان * ، طرّاحی گنبد مسجدشاه اصفهان که صدا را هفت مرتبه منعکس می کند، وساختن ساعتی که نیاز به کوک کردن نداشت (مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۰۵؛امین ، ج ۹، ص ۲۴۰؛نعمه ، ص ۵۵ـ۵۶؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۵۱؛هنرفر، ص ۴۵۵؛رفیعی مهرآبادی ، ص ۴۶۷، ۴۷۱؛همایی ، ج ۱، ص ۱۷)؛

سوم ، آثاری که انتساب آنها به شیخ افسانه آمیز است و بیشتر نبوغ و شخصیّت نادر بهائی دستمایه انتساب این خوارق عادات و افسانه های تاریخی به وی شده است ، مانند حمّام معروف شیخ بهائی در اصفهان که می گویند مدت زیادی آب آن تنها با نور شمعی گرم بوده است (مدرّس تبریزی ، همانجا؛نعمه ، ص ۵۵؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۵۲؛رفیعی مهرآبادی ، ص ۳۹۷، ۴۰۷).

همچنین ، تبحّر بهائی در علوم غریبه ریشه انتساب بعضی افسانه های دیگر، است مانند آگاهی شیخ از سرمه خفا و تعلیم آن به نااهل و دفن کردن دو قطعه سنگ در شیراز و اصفهان برای دفع وبا و طاعون . بعضی منابع این حکایات را ساختگی دانسته (مدرّس تبریزی ، همانجا؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۴۷ـ۵۳) و بعضی دیگر آنها را تلقّی به قبول کرده اند (نوری ، ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۲۲۹ـ۲۳۰؛عباس قمی ، ۱۳۲۷ ش ، ج ۲، ص ۵۱۳ـ۵۱۴؛خراسانی ، ص ۶۳۹ـ۶۴۰).

در این میان ، استفاده شیخ از کتابی با عنوان کلّه سر که شامل علوم کیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا، بوده است ، به گزارش خود او مستند است (طباطبائی ، ج ۱، ص ۲۴۴). همچنین ، مصاحبت وی با آگاهان از علوم خفیه به گزارش محمدتقی مجلسی (۱۴۱۴، ج ۵، ص ۳۰۹) متیقّن است . در کشکول (ج ۱، ص ۳۱۳، ج ۲، ص ۱۸۸، ۳۰۹، ج ۳، ص ۳۲۱) نیز مطالبی در علوم غریبه و طلسمات آمده که حاکی از اطلاع بهائی بر آنهاست (برای اطلاع از سایر انتسابات افسانه ای به شیخ بهائی رجوع کنید به تنکابنی ، ص ۲۳۸). همچنین فالنامه هایی که به نام بهائی به طبع رسیده فاقد اعتبار، ولی و حاکی از نفوذ شخصیّت او در فرهنگ عامّه است .

نیز کتاب اسرار قاسمی که به قاسم نامی از شاگردان بهائی منسوب است و درباره آن حکایات غریبی نقل شده است ، با آنکه محدّث نوری (۱۴۱۵ـ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۲۲۸) به نقل از محبوب القلوب آن را آورده ، بی اساس می نماید. آنچه مسلّم است ، به گزارش سیدحسن کرکی ، بهائی از دانشهایی که هیچکس از علمای عامّه و خاصّه قبل از او و در زمان او از آنها اطلاع نداشتند، آگاهی داشته (خوانساری ، ج ۷، ص ۵۷ـ ۵۸) و همین سبب شده است که هر امر عجیبی را بدو نسبت دهند (مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۰۴ـ۳۰۵؛نوری ، همانجا).

بهائی آثار برجسته ای به نثر و نظم پدید آورده است .

به نوشته موسوی حسینی (ج ۱، ص ۲۵۰)، وی با زبان ترکی نیز آشنایی داشته است . تذکره نویسانی چون نصرآبادی (ص ۱۵۰ـ۱۵۱)، هدایت (۱۳۴۴ ش ، ص ۵۸ ـ۶۴؛همو، ۱۳۳۶ـ ۱۳۴۰ ش ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۲ـ۱۵)، آذر بیگدلی (ص ۱۷۴)، صبا (ص ۱۲۱ـ۱۲۳) و محمد قدرت الله گوپاموی (ص ۱۰۳ـ ۱۰۵)، او را از شعرای فارسی زبان دانسته و در تذکره های خود شرح حال و نمونه هایی از اشعارش را آورده اند. عرفات العاشقین (تألیف ۲۲ـ ۱۰۲۴)،

اولین تذکره ای است که در زمان حیات بهائی از او نام برده است (اوحدی بلیانی ، گ ۱۱۳ر ـ ۱۱۴ر). بهترین منبع برای گردآوری اشعار بهائی ، کشکول است تا جایی که به عقیده برخی محققان ، انتساب اشعاری که در کشکول نیامده است به بهائی ثابت نیست (سمیعی ، ص ۵۱).

از اشعار و آثار فارسی بهائی دو تألیف معروف تدوین شده است

؛یکی به کوشش سعید نفیسی با مقدّمه ای ممتّع در شرح احوال بهائی ، دیگری توسط غلامحسین جواهری وجدی که مثنوی منحول «رموز اسم اعظم » (ص ۹۴ـ۹۹) را هم نقل کرده است . با اینهمه هر دو تألیف حاوی تمام اشعار و آثار فارسی شیخ نیست .

اشعار فارسی بهائی عمدتاً شامل مثنویّات ، غزلیّات و رباعیّات است .

وی در غزل به شیوه فخرالدین عراقی و حافظ ، در رباعی با نظر به ابوسعید ابوالخیر و خواجه عبداللّه انصاری ، و در مثنوی به شیوه مولوی ، شعر سروده است . ویژگی مشترک اشعار بهائی میل شدید به زهد و تصوّف و عرفان است .

از مثنویّات معروف شیخ می توان از اینها نام برد:

نان و حلوا یا سوانح سفر الحجاز ، این مثنوی ملمّع چنانکه از نام آن پیداست در سفر حج و بر وزن مثنوی مولوی سروده شده است و بهائی در آن ابیاتی از مثنوی را نیز تضمین کرده است (بهاءالدین عاملی ، کلیات ، چاپ نفیسی ، ص ۱۷۰ـ۱۷۱، ۱۷۳). او این مثنوی را به طور پراکنده در کشکول نقل کرده و گردآورندگان دیوان فارسی وی ظاهراً به علت عدم مراجعه دقیق به کشکول متن ناقصی از این مثنوی را ارائه کرده اند (رجوع کنید به کشکول ، ج ۱، ص ۲۱۵ـ۲۱۶، ۲۲۸، ۲۴۲ـ۲۴۴، ۲۷۷)؛

نان و پنیر ، این اثر نیز بر وزن و سبک مثنوی مولوی است ؛«طوطی نامه »، نفیسی این مثنوی را که از نظر محتوا و زبان نزدیکترین مثنوی بهائی به مثنوی مولوی است ، بهترین اثر ادبی شیخ دانسته و با آنکه آن را در اختیار داشته جز اندکی در دیوان بهائی نیاورده و نام آن را نیز خود براساس محتویاتش انتخاب کرده است (رجوع کنید به بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۸۲ ـ۸۵)؛

شیر و شکر ، اولین منظومه فارسی در بحر خَبَب یا مُتدارک است . در زبان عربی این بحر شعری پیش از بهائی نیز مورد استفاده بوده است (رجوع کنید به سُبکی ، ج ۸، ص ۵۶ ـ ۵۹؛ابن صابونی ، ص ۱۳؛مینوی ، ۱۳۷۵ ش ، ج ۱، ص ۱۳۱ـ ۱۳۲). پس از وی نیز قصائد شیوا و استواری در این بحر سروده شده است (رجوع کنید به موسوی هندی ، دیوان ، «قصیده کوثریّه »، ص ۲۰ـ۲۲). شیر و شکر سراسر جذبه و اشتیاق است و علی رغم اختصار آن (۱۶۱ بیت در کلیات ، چاپ نفیسی ، ص ۱۷۹ـ ۱۸۸؛۱۴۱ بیت در کشکول ، ج ۱، ص ۲۴۷ـ۲۵۴) مشحون از معارف و مواعظ حکمی است ، لحن حماسی دارد و منظومه ای بدین سبک و سیاق در ادب فارسی سروده نشده است ؛مثنویهایی مانند «نان و خرما»، «شیخ ابوالپشم » و «رموز اسم اعظم » را نیز منسوب بدو دانسته اند که مثنوی اخیر به گزارش میرجهانی طباطبائی (ص ۱۰۰) از آنِ سیدمحمود دهدار است (رجوع کنید به مینوی ، ۱۳۷۵ ش ، ج ۱، ص ۱۳۱).

شیوه مثنوی سرایی بهائی مورد استقبال دیگر شعرا، که بیشتر از عالمان امامیّه اند، واقع شده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۴، ص ۲۸ـ۳۳). تنها نثر ادبی فارسی بهائی که در دیوانهای چاپی آمده «رساله پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش » است (رجوع کنید به سطور پیشین ). بعضی مکتوبات ملمّع بهائی چاپ شده است (رجوع کنید به دیباجی ، ص ۳۳۸ـ ۳۳۹؛همدانی ، ص ۱۱ـ ۱۹؛ثابتیان ، ص ۵۶ـ۳۶۰؛
آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۷، ص ۲۰۷ـ ۲۰۸، ج ۲۲، ص ۱۶۲، ج ۲۳، ص ۲۵).

بهائی در عربی نیز شاعری چیره دست و زبان دانی صاحب نظر است و آثار نحوی و بدیعی او در ادبیات عرب جایگاه ویژه ای دارد.

مهمترین و دقیقترین اثر او در نحو، الفوائد الصمدیّه ، معروف به صمدیّه است که به نام برادرش عبدالصمد نگاشته و جزو کتب درسی در مرحله متوسط علم نحو در حوزه های علمیّه است . صمدیّه علی رغم ایجاز، احتوای قابل توجهی بر آرای نحویان دارد و از اولین کتب نحو است که در آن از شواهد قرآنی و حدیثی بسیار استفاده شده است . بر این کتاب ، به علت عمق و ایجاز آن ، شروح متعدّدی نوشته شده است که بهترین و معروفترین آنها شرح کبیر سید علیخان مدنی (متوفی ۱۱۲۰) موسوم به الحدائق الندیّه فی شرح فوائد الصمدیّه است که خود در ردیف کتب درسی حوزه قرار گرفته ، و در مقدمه آن (ص ۲) شارح ، صمدیّه را در نوع خود بی نظیر معرفی می کند. وی دو شرح دیگر نیز، که به وسیط و صغیر معروف اند، بر صمدیّه نگاشته است .

در دوره اخیر شرح محمّدعلی مدرّس افغانی به نام الکلام المفید فی المدرّس والمستفید ، معروفیّت درخوری یافته و مورد استفاده حوزویان است (برای آگاهی از دیگر شارحان صمدیّه رجوع کنید به بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۷۱ـ۷۲؛امینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۰؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۳۶۲ـ۳۶۳).

پس از صمدیّه ، مهمترین اثر ادبی بهائی تهذیب البیان در علم بیان است . از معروفترین شروح این اثر شرح شیخ محمدبن علی حرفوشی عاملی (متوفی ۱۰۵۹) و شرح سیدنعمه الله جزایری (متوفی ۱۱۱۲) است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۵۰۹).

اشعار عربی بهائی نیز شایان توجه بسیار است . معروفترین و مهمترین قصیده او موسوم به وسیله الفوزوالامان فی مدح صاحب الزّمان علیه السلام در ۶۳ بیت است که هرگونه شبهه ای را در اثناعشری بودن وی مردود می سازد. دو شرح مهم و معروف بر این قصیده موجود است : منن الرّحمان فی شرح قصیده وسیله الفوز والامان اثرشیخ جعفر نقدی (متوفی ۱۳۷۰)؛و مثنوی شرح شیخ احمدبن علی منینی (متوفی ۱۱۷۲) از علمای عامّه و صاحب الفتح الوهبی ،که به همراه کشکول به طبع رسیده است (برای استقبالهایی که از این قصیده شده است رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۹؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۶، ص ۳۷۳ـ ۳۷۴). متن کامل قصیده وسیله الفوز … در کشکول آمده است (ج ۱، ص ۲۳۰ـ۲۳۴؛قس امین ، ج ۹، ص ۲۴۵ـ۲۴۶).

دیگر از اشعار معروف بهائی ، قصیده او در مرثیه پدرش ( کشکول ، ج ۱، ص ۱۶۶) و نیز قصیده ای در استقبال از قصیده پدرش (همان ، ج ۱، ص ۱۴۷ ـ۱۴۹) می باشد که مورد اقتفا و استقبال شعرای پس از وی قرار گرفته است . نمونه ای از این استقبالها به همراه متن قصیده در نزهه الجلیس (موسوی حسینی ، ج ۱، ص ۳۸۲ـ۳۹۳) آمده است . قصیده غدیریه او نیز که شیخ علی مقری آن را تضمین کرده او را در ردیف شعرای غدیر قرار داده است (امینی ، ج ۱۱، ص ۲۴۴ـ۲۴۹).

بهائی در ارجوزه سرایی نیز مهارت داشت و دو ارجوزه شیوا یکی در وصف شهر هرات به نام هراتیه یا الزّاهره ( کشکول ، ج ۱، ص ۱۸۹ـ۱۹۴) و دیگر ارجوزه ای عرفانی موسوم به ریاض الارواح ( کشکول ، ج ۱، ص ۲۲۵ـ۲۲۷) از وی باقی مانده است (نیز رجوع کنید به موسوی حسینی ، ج ۱، ص ۳۷۱ـ۳۸۱؛مدنی ، ۱۳۲۴، ص ۲۹۶ـ ۲۹۸). دوبیتیهای عربی شیخ نیز از شهرت و لطافت بسیاری برخوردار بوده که بیشتر آنها در اظهار شوق نسبت به زیارت روضه مقدّسه معصومین علیهم السلام است (محبّی ، خلاصه الاثر ، ج ۳، ص ۴۵۴ـ ۴۵۵؛امین ، ج ۱۱، ص ۲۷۲ـ۲۷۹؛حرّ عاملی ، ۱۳۸۵، ج ۱، ص ۱۵۸ـ۱۵۹).

شیخ محمدرضا فرزند شیخ حرّعاملی (متوفی ۱۱۱۰) مجموعه لطیفی از اشعار عربی و فارسی شیخ بهائی را در دیوانی فراهم آورده است (حرّعاملی ، ۱۳۸۵، ج ۱، ص ۱۵۷). اشعار عربی وی اخیراً با تدوین دیگری نیز به چاپ رسیده است . بخش مهمی از اشعار عربی بهائی ، لُغَز و معمّاست . از بررسی شیوه نگارش بهائی در اکثر آثارش ، این نکته هویداست که وی مهارت فراوانی در ایجاز و بیان معمّاآمیز مطالب داشته است . وی حتی در آثار فقهی اش این هنر را به کار برده که نمونه بارز آن رسائل پنجگانه الاثناعشرّیه است . این سبک نویسندگی در خلاصه الحساب ، فوائد الصمدیّه ، تهذیب البیان ، و الوجیزه فی علم الدرایه آشکارتر است .

بهائی تبحّر بسیاری در صنعت لغز و تعمیه داشته و رسائل کوتاه و لغزهای متعدّد و معروفی به عربی از وی به جا مانده است ، مانند: لغزالزبده (لغزی است که کلمه زبده از آن به دست می آید)، لغزالنحو ، لغزالکشّاف ، لغزالقانون ، لغزالصمدیه ، لغزالکافیه ، و فائده (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۸، ص ۳۳۴ـ۳۳۶، ج ۶، ص ۱۸۹؛افندی اصفهانی ، ۱۴۱۰، ص ۶۷ـ ۶۸، ۷۰)؛در کشکول (ج ۱، ص ۵۳ ـ ۵۵، ۵۸، ۱۱۶، ۱۷۹ـ۱۸۱، ۲۲۱ـ۲۲۲، ۲۶۷ـ ۲۷۱، ج ۲، ص ۱۲۰، ج ۳، ص ۲۲۲ـ۲۲۳، ۲۵۵، ۲۶۱، ۴۰۹، ۴۱۱) نیزلغزهای فراوانی آمده است . تذکره نویسان (عباس قمی ، ۱۳۲۷ ش ، ج ۲، ص ۵۰۸، پانویس ۱؛خوانساری ، ج ۷، ص ۸۳ ـ ۸۴؛امین ، ج ۹، ص ۲۴۳) لغز معروفی از بهائی نقل کرده اند که نام «علی » از آن به دست می آید. بر لغزهای بهائی شروح متعددی نوشته شده است (رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۱).

نامدارترین اثر بهائی الکشکول ، معروف به کشکول شیخ بهائی * است که مجموعه گرانسنگی از علوم و معارف مختلف است و آینه معلومات و مشرب بهائی محسوب می شود. اثر منحولی نیز به نام مِخلاه به سبک کشکول ولی خلاصه تر و سست تر از آن به نام بهائی منتشر شده است . آنچه مسلّم است به تصریح خود بهائی در مقدمه کشکول (ج ۱، ص ۹)، وی تألیفی با عنوان مِخلاه قبل از کشکول و در جوانی نگاشته است . همچنین تذکره نویسان متقدّم (افندی اصفهانی ، ۱۴۱۰، ص ۶۸؛حرّعاملی ، ۱۳۸۵، ج ۱، ص ۱۵۶) نام مخلاه را در سیاهه آثار بهائی ثبت کرده و آن را مفصّل تر از کشکول دانسته اند، ولی انتساب آنچه به نام بهائی در ۱۳۱۷ در مصر چاپ شده مورد تردید و تأمّل بسیار است ، زیرا محتوای آن (ص ۷، ۱۱، ۱۵) نشان از غیرامامی بودن مؤلفش دارد (نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۰، ص ۲۳۲ـ۲۳۳؛استوارت ، ص ۴۷؛مهاجر، ص ۱۷۰).

همین شبهه درباره رساله کوتاه (۲۱ صفحه ) اسرارالبلاغه که با مخلاه به چاپ رسیده و به بهائی منسوب است ، وارد است و آنچه انتساب آن را به بهائی بکلّی مردود می سازد، تاریخ نگارشِ (۸۵۳) قید شده در پایان رساله است (نیز رجوع کنید به استوارت ، ص ۴۶؛مهاجر، ص ۱۷۱).

بهائی در شمار مؤلّفان پراثر در علوم مختلف است و آثار او که تماماً موجز و بدون حشو و زواید است ، مورد توجه دانشمندان پس از او قرار گرفته و بر شماری از آنها شروح و حواشی متعدّدی نگاشته شده است . خود بهائی نیز بر بعضی تصانیف خود حاشیه ای مفصّل تر از اصل نوشته است (افندی اصفهانی ، ۱۴۰۱، ج ۵، ص ۹۵). شمار آثار بهائی به یکصد می رسد که نسخه های خطی فراوانی از آنها در کتابخانه های دنیا موجود است و بسیاری از آنها نیز به طبع رسیده است (برای مشخصّات آثار بهائی و نسخه ها و شروح آنها رجوع کنید به بروکلمان ، ج ۲، ص ۵۴۶، > ذیل < ، ج ۲، ص ۵۹۵؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۶۵ـ۷۶، ۹۹ـ۱۰۶؛قصری ، ۱۸۱ـ ۱۸۹). تعدادی از آثار شیخ ناتمام مانده و برخی دیگر بسیار کوتاه اند. انتساب بعضی از آنها نیز به شیخ محلّ تردید است .

از جمله رساله ای با عنوان فی وحده الوجود یا فی وحده الموجودیّه که انتساب آن به بهائی مورد تردید شدید است (رجوع کنید به استوارت ، ص ۴۷؛مهاجر، همانجا) و هیچیک از شرح حال نویسان ضمن بررسی آثار بهائی از این اثر نام نبرده اند. همچنین محتوای آن ، که تفسیری از وحدت وجود به شیوه ابن عربی است ، مطابق عقیده و مشرب بهائی نیست (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به جهانگیری ، ص ۸۶ـ۹۱).

از برجسته ترین آثار چاپ شده بهائی ، می توان از اینها نام برد:

مشرق الشمسین و اکسیرالسعادتین (تألیف ۱۰۱۵)، که ارائه فقه استدلالی شیعه بر مبنای قرآن (آیات الاحکام ) و حدیث است . این اثر دارای مقدمه بسیار مهمی در تقسیم احادیث و معانی برخی اصطلاحات حدیثی نزد قدما و توجیه و تعلیل این تقسیم بندی است . از اثر مذکور تنها باب طهارت نگاشته شده و بهائی در آن از حدود چهارصد حدیث صحیح و حسن بهره برده است ؛

جامعِ عباسی * ، از نخستین و معروفترین رساله های عملیّه به زبان فارسی ؛

حبل المتین فی اِحکام احکام الدّین (تألیف ۱۰۰۷)، در فقه که تا پایان صلوه نوشته شده و در آن به شرح و تفسیر بیش از یکهزار حدیث فقهی پرداخته شده است ؛

الاثناعشریّات الخمس ، نام پنج رساله (تألیف ۱۰۱۲ ـ ۱۰۲۵) فقهی به نام الاثنا عشریه در پنج باب طهارت ، صلات ، زکات ، خمس ، صوم و حج است . بهائی در این اثر بدیع ، مسائل فقهی هر باب را به قسمی ابتکاری برعدد دوازده تطبیق کرده است ، خود وی نیز بر آن شرح نگاشته است (برای سایر شروح و حواشی رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۶۲ـ۲۶۳)؛

زبده الاصول ، این کتاب تا مدتها کتاب درسی حوزه های علمی شیعه بود و دارای بیش از چهل شرح و حاشیه و نظم است (رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۶۷ـ۲۶۹؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۱۰۲ـ۱۰۳)؛

الوجیزه فی درایه الحدیث (تألیف ۱۰۱۰)، از کتب درسی مرسوم حوزه بوده و دارای شروح متعدد است (رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۱)، بهائی این اثر را به عنوان مقدّمه بر اثر دیگرش ، حبل المتین ، نگاشته است ؛الاربعون حدیثاً (تألیف ۹۹۵) معروف به اربعین بهائی (رجوع کنید به اربعین * )؛

مفتاح الفلاح (تألیف ۱۰۱۵) در اعمال و اذکار شبانه روز به همراه تفسیر سوره حمد. این اثر کم نظیر که گفته می شود مورد توجه و تأیید امامان معصوم علیهم السّلام قرار گرفته (درباره رؤیایی در این مورد رجوع کنید به تنکابنی ، ص ۲۴۵؛نوری ، ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۲۳۱؛عباس قمی ، الکنی والالقاب ، ج ۲، ص ۹۰ـ۹۱)، در میان کتب ادعیه شیعه جایگاه والایی دارد (برای شروح و حواشی و ترجمه های آن رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۰)؛حدائق الصالحین (ناتمام )، شرحی است بر صحیفه سجادیه که هریک از ادعیه آن با نام مناسبی شرح شده است .

از این اثر تنها الحدیقه الهلالیّه در شرح دعای رؤیت هلال (دعای چهل و سوم صحیفه سجادیه ) در دست است . حدیقه هلالیّه شامل تحقیقات و فوائد نجومی ارزنده است که سایر شارحان صحیفه از جمله سیّدعلیخان مدنی در شرح خود موسوم به ریاض السالکین (ج ۵، ص ۵۰۴ ـ ۵۰۷، ۵۱۴ ـ۵۱۵، ۵۱۷ ـ ۵۱۸، ۵۲۰ ـ۵۲۱، ۵۲۷ ـ۵۲۹، ۵۳۲) از آن استفاده بسیار کرده اند. همچنین فوائد و نکات ادبی ، عرفانی ، فقهی ، و حدیثی بسیار در این اثر موجز به چشم می خورد.

از اشارات بهائی در الحدیقه الهلالیّه (ص ۹۳ـ۹۴، ۱۲۸، ۱۳۰ـ۱۳۱، ۱۳۳، ۱۵۰، ۱۵۲) برخلاف قول مدنی (۱۴۱۵، ج ۱، ص ۴۴ـ۴۵) پیداست که قسمتهای دیگری از صحیفه را نیز شرح کرده بوده است ؛برای نمونه شرح دعای مکارم الاخلاق (دعای بیستم صحیفه ) را با عنوان الحدیقه الاخلاقیه و نیز شرح دعای توبه (دعای سی ویکم صحیفه ) را به انجام رسانیده و شرح دعای اول را با نام الحدیقه التحمیدیّه ناتمام گذارده و در نظر داشته دعای چهل و چهارم را با عنوان الحدیقه الصّومیّه شرح کند (مدرس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۱۰؛برای اطلاع از چگونگی شرح سایر ادعیه صحیفه توسط بهائی ، و نسخ آن رجوع کنید به نامه یکی از شاگردان مجلسی به او در بحارالانوار ، ج ۱۰۷، ص ۱۷۱).



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذر بیگدلی ، آتشکده آذر ، چاپ جعفر شهیدی ، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) همو، الروضه النضره فی علماءِ القرن الحادی عشره ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۴) همو، طبقات اعلام الشیعه : احیاء الداثر من القرن العاشر ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۵) آقامحمدعلی کرمانشاهی ، خیراتیّه در ابطال طریقه صوفیّه ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۱۲؛
(۶) ابن صابونی ، کتاب تکمله اکمال الاکمال فی الانساب و الاسماء و الالقاب ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۷) دوین جی . استوارت ، «شیخ بهائی و ‘ کشکول ، او»، ترجمه حسین معصومی همدانی ، نشر دانش ، سال ۱۱، ش ۳ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۷۰)؛
(۸) اسکندر منشی ، تاریخ عالم آرای عباسی ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۹) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، تاریخ منتظم ناصری ، چاپ محمد اسماعیل رضوانی ، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ ش ؛همو، مطلع الشمس ، چاپ تیمور برهان لیمودهی ،

(۱۰) چاپ سنگی تهران ۱۳۰۱ـ۱۳۰۳، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ـ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۱) عبدالله بن عیسی افندی اصفهانی ، تعلیقه امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۱۰؛
(۱۲) همو، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱؛
(۱۳) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۴) عبدالحسین امینی ، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب ، ج ۱۱، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۱۵) تقی الدین محمدبن محمد اوحدی بلیانی ، عرفات العاشقین ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه ملک ، ش ۵۳۲۴؛
(۱۶) یوسف بن احمد بحرانی ، لؤلؤه البحرین ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم ، قم ( بی تا. ) ؛
(۱۷) ابراهیم برهان آزاد، «دو نکته مربوط بشرح حال شیخ بهائی »، یغما ، سال ۱۳، ش ۳ (خرداد ۱۳۳۹)؛
(۱۸) بطرس بستانی ، کتاب دائره المعارف ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۹) محمدبن حسین بهاءالدین عاملی ، الاربعون حدیثاً ، قم ۱۴۱۵؛
(۲۰) همو، جامع عباسی ، چاپ سنگی تهران ۱۳۲۸؛
(۲۱) همو، الحدیقه الهلالیه : شرح دعاء الهلال من الصحیفه السجادیه ، چاپ علی موسوی خراسانی ، قم ۱۴۱۰؛
(۲۲) همو، العروه الوثقی : تفسیر سوره الحمد ، چاپ اکبر ایرانی قمی ، قم ۱۴۱۲؛
(۲۳) همو، کتاب المخلاه ، مصر ( ۱۳۱۷ ) ؛
(۲۴) همو، الکشکول ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۵) همو، کلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهاءالدین محمد العاملی مشهور به شیخ بهائی ، چاپ غلامحسین جواهری ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۲۶) همان : کلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهائی ، چاپ سعید نفیسی ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۲۷) همو، مشرق الشمسین و اکسیر السعادتین ، مع تعلیقات محمد اسماعیل بن حسین مازندرانی خواجوئی ، چاپ مهدی رجائی ، مشهد ۱۳۷۲ ش ؛
(۲۸) همو، مفتاح الفلاح ، مع تعلیقات محمد اسماعیل بن حسین مازندرانی خواجوئی ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۱۵؛
(۲۹) محمدبن سلیمان تنکابنی ، کتاب قصص العلماء ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۳۰) ذبیح الله ثابتیان ، اسناد و نامه های تاریخی دوره صفویه ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۳۱) علی اصغربن محمد شفیع جاپلقی بروجردی ، ظرائف المقال فی معرفه طبقات الرجال ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۱۰؛
(۳۲) محمدشفیع بن علی اکبر جاپلقی بروجردی شفیعا، روضه البهیه فی طرق الشفیعیه ، چاپ سنگی تهران ۱۲۸۰؛
(۳۳) نعمت الله بن عبدالله جزایری ، الانوار النعمانیه ، چاپ محمدعلی قاضی طباطبایی ، تبریز ۱۳۸۲؛
(۳۴) رسول جعفریان ، دین و سیاست در دوره صفوی ، قم ۱۳۷۰ ش ؛
(۳۵) همو، «رویارویی فقیهان و صوفیان در عصر صفویان »، کیهان اندیشه ، ش ۳۳ (آذر و دی ۱۳۶۹)؛
(۳۶) محسن جهانگیری ، «شرح احوال و ذکر آثار و نقل افکار شیخ بهائی »، فلسفه ، نشریه اختصاصی گروه آموزشی فلسفه ، ش ۱، ضمیمه مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران (بهار ۱۳۵۵)؛
(۳۷) محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجری ، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ ش ؛
(۳۸) محمدبن حسن حرّ عاملی ، الاثناعشریه ، چاپ مهدی لازوردی و محمد درودی ، قم ?( ۱۴۰۰ ) ؛
(۳۹) همو، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، ج ۱، بغداد ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۵ ) ؛
(۴۰) حسن بن مرتضی حسینی استرآبادی ، تاریخ سلطانی : از شیخ صفی تا شاه صفی ، چاپ احسان اشراقی ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۴۱) محمدهاشم خراسانی ، کتاب منتخب التواریخ ، تهران ۱۳۱۷ ش ؛
(۴۲) احمدبن محمد خفاجی ، ریحانه الالباء و زهره الحیاه الدنیا ، چاپ سنگی بولاق ۱۲۷۳؛
(۴۳) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۴۴) ابراهیم دیباجی ، «کفاره روزه ایکه خوردم رمضان : شرح از جامی ، شیخ بهائی ، و اسیری لاهیجی »، وحید ، سال ۴، ش ۴ (فروردین ۱۳۴۶)؛
(۴۵) ابوالقاسم رفیعی مهرآبادی ، آثار ملی اصفهان ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۴۶) جرجی زیدان ، تاریخ آداب اللغه العربیه ، بیروت ۱۹۷۸؛
(۴۷) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۴۸) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه و المعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۴۹) کیوان سمیعی ، «تسامحات ادبی »، یادگار ، سال ۲، ش ۲ (مهر ۱۳۲۴)؛
(۵۰) جان شاردن ، سفرنامه شاردن ، ترجمه اقبال یغمایی ، تهران ۱۳۷۲ـ۱۳۷۵ ش ؛
(۵۱) ولی قلی بن داوودقلی شاملو، قصص الخاقانی ، چاپ حسن سادات ناصری ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۵۲) علی شریعتی ، راهنمای خراسان ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۵۳) محمدبن علی شریف لاهیجی ، محبوب القلوب ، عکس نسخه خطی ؛
(۵۴) محمدمظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمد حسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۵۵) محمدبن احمد طالوی ارتقی ، سانحات دمی القصر فی مطارحات بنی العصر ، چاپ محمد مرسی خولی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵۶) محمدحسین طباطبائی ، المیزان فی تفسیر القرآن ، بیروت ۱۳۹۰ـ۱۳۹۴/ ۱۹۷۱ـ۱۹۷۴؛
(۵۷) قدری حافظ طوقان ، تراث العرب العلمی فی الریاضیات و الفلک ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۹۶۳ ) ؛
(۵۸) حسین بن عبدالصمد عاملی ، وصول الاخیار الی اصول الاخبار ، چاپ عبداللطیف کوهکمری ، قم ۱۴۰۱؛
(۵۹) محمدعلی عبرت نائینی ، تذکره مدینه الادب ، چاپ عکسی تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۶۰) نصرالله فلسفی ، زندگانی شاه عباس اول ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۶۱) محمد قصری ، سیمایی از شیخ بهائی در آئینه آثار ، مشهد ۱۳۷۴ ش ؛
(۶۲) عباس قمی ، سفینه البحار و مدینه الحکم و الا´ثار ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶۳) همو، فوائد الرضویه : زندگانی علمای مذهب شیعه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۲۷ ش ) ؛
(۶۴) همو، کتاب الکنی والالقاب ، صیدا ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۶۵) محمدطاهربن محمد حسین قمی ، تحفه الاخیار : بحثی در پیرامون آراء و عقاید صوفیه ، چاپ داوود الهامی ، قم ۱۳۶۹ ش ؛
(۶۶) کتابخانه عمومی حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه عمومی حضرت آیه الله العظمی مرعشی نجفی مدّظله العالی ، نگارش احمد حسینی ، قم ۱۳۵۴ـ۱۳۷۶ ش ؛
(۶۷) محمدعلی بن صادقعلی کشمیری ، کتاب نجوم السماء فی تراجم العلماء ، قم ( بی تا. ) ؛
(۶۸) کیخسرو اسفندیار، دبستان مذاهب ، چاپ رحیم رضازاده ملک ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۶۹) مظفربن محمدقاسم گنابادی ، تنبیهات المنجمین ، چاپ سنگی ( ایران ) ۱۲۸۴؛
(۷۰) محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکره نتایج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶ ش ؛
(۷۱) محمدباقربن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۷۲) محمدتقی بن مقصودعلی مجلسی ، روضه المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه ، چاپ حسین موسوی کرمانی و علی پناه اشتهاردی ، قم ۱۴۰۶ـ۱۴۱۳؛
(۷۳) همو، لوامع صاحبقرانی ، قم ۱۴۱۴؛
(۷۴) محمدامین بن فضل الله محبی ، خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷۵) همو، نفحه الریحانه و رشحه طلاءالحانه ، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۳۸۷ـ۱۳۹۱/ ۱۹۶۷ـ۱۹۷۱؛
(۷۶) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۷۷) علی خان بن احمد مدنی ، الحدائق الندیه فی شرح فواید الصمدیه ، چاپ سنگی تهران ۱۲۹۷؛
(۷۸) همو، ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیدالساجدین ، قم ۱۴۱۵؛
(۷۹) همو، سلافه العصر فی محاسن الشعراء بکل مصر ، مصر ۱۳۲۴، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛
(۸۰) محمد معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقائق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ ش ؛
(۸۱) جلال الدین محمد منجم یزدی ، تاریخ عباسی ، یا روزنامه ملاجلال ، چاپ سیف الله وحیدنیا، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۸۲) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۱ ش ؛
(۸۳) عباس بن علی موسوی حسینی ، نزهه الجلیس و منیه الادیب الانیس ، نجف ۱۳۸۶ـ۱۳۸۷، چاپ افست قم ۱۳۷۵ ش ؛
(۸۴) رضا موسوی هندی ، دیوان ، چاپ موسی موسوی ، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۸۵) جعفر مهاجر، الهجره العاملیه الی ایران فی العصر الصفوی ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۸۹؛
(۸۶) مریم میراحمدی ، دین و مذهب در عصر صفوی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۸۷) محمدحسن میرجهانی طباطبائی ، روایح النسمات در شرح دعای سمات ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۸۸) محمدباقربن محمد میرداماد، اثنی عشر رساله للمعلم الثالث ، چاپ جمال الدین میردامادی ( بی جا. بی تا. ) ؛
(۸۹) مجتبی مینوی ، «موش و گربه مجلسی »، یغما ، سال ۸، ش ۲ (اردیبهشت ۱۳۳۴)؛
(۹۰) همو، یادداشتهای مینوی ، ج ۱، چاپ مهدی قریب و محمدعلی بهبودی ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۹۱) محمدطاهر نصرآبادی ، تذکره نصرآبادی ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛
(۹۲) عبدالله نعمه ، فلاسفه شیعه ، ترجمه جعفر غضبان ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛
(۹۳) حسین بن محمدتقی نوری ، خاتمه مستدرک الوسائل ، قم ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶؛
(۹۴) همو، الفیض القدسی فی ترجمه العلامه المجلسی ، در مجلسی ، بحارالانوار ، ج ۱۰۲، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۹۵) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرگانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) ؛
(۹۶) همو، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ؛
(۹۷) همو، ملحقات تاریخ روضه الصفای ناصری ، در میرخواند، تاریخ روضه الصفا ، ج ۸ ـ۱۰، تهران ۱۳۳۹ ش ؛
(۹۸) جلال الدین همائی ، تاریخ اصفهان ، ج ۱، هنر و هنرمندان ، چاپ ماهدخت بانوهمایی ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۹۹) ابراهیم بن حسین همدانی ، «سواد کتابت حضرت میرزا ابراهیم همدانی بحضرت شیخ بهاءالدین محمد»، ارمغان ، دوره ۷، ش ۱ (فروردین ۱۳۰۵)؛
(۱۰۰) لطف الله هنرفر، گنجینه آثار تاریخی اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۴ ش ؛

(۱۰۱) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۱۰۲) Encyclopaedia Iranica , s.v. “Baha ¦ Ý- A l-D ¦ân ـ A ¦mel ¦â” (by E. Kohlberg).

 دانشنامه جهان اسلامجلد ۴