زندگینامه على بن احمد واحدى( 468 ه.ق)

 على بن احمد  واحدى متوفاى سال 468 هجرى از علماى بزرگ قرن پنجم به شمار مى‏آيد. حركت فرهنگى و علمى در قرن پنجم در نيشاپور، دوران طلايى خود را مى‏گذراند، در حديث، فقه، تفسير و رشته ‏هاى علوم ديگر، علماى بزرگى پرورش يافتند، در حركت تفسيرى، اهل حديث و اشاعره، معتزله و شيعه، مفسران بزرگى چون ثعلبى، طوسى و طبرسى و ديگران، تربيت شده تفاسير مهمى را نگاشتند، حتى، علماى صوفى مسلك و باطنى نيز تفاسير مهمى مانند حقايق التفسير ابو عبد الرحمن سلمى و لطائف الاشارات قشيرى را در اين قرن ارائه دادند. پرورش واحدى در اين شرايط از او انسانى محدث، فقيه، اديب، شاعر، متكلم و مفسر ساخته بود، كه توانست ميان علماى برجسته، سرآمد زمان خود گردد.

هر يك از علوم خود را از اساتيد فن اخذ نموده بود، فقه، حديث، ادب، و…، تفسير را نزد ثعلبى مفسر مشهور، فرا گرفته بود.

 

 

تأليفات‏

 

در تفسير حداقل سه دوره البسيط در 16 مجلد، الوسيط در 4 مجلد و الوجيز فى تفسير القرآن در يك مجلد نگاشته است كه بعنوان تفسير واحدى مشهور شده، يك نسخه خطى از تفسير وجيز در كتابخانه مدرسه شهيد مطهرى تهران به شماره 2062 موجود است. فخر رازى نيز استفاده قابل توجهى از تفسير واحدى نموده است.

از ديگر تأليفات قرآنى واحدى مى‏توان از:

  • جامع البيان فى تفسير القرآن،
  • الحاوى لجميع المعانى( احتمال دارد در بردارنده مجموعه سه تفسير وى باشد)،
  • مقاتل القرآن( تا پايان قرن هشتم موجود بوده است)،
  • مختصر فى علم فضائل القرآن،
  • رسالة فى شرف علم التفسير( نسخه خطى اين رساله در دار الكتب المصرية موجود است.)،
  • نفى التحريف عن القرآن الشريف،
  • معانى التفسير،
  • مسند التفسير،

نام برد.

از ميان تأليفات قرآنى ايشان، فقط اسباب النزول به شكل چاپى موجود مى‏باشد.

الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز( واحدى)// صفوان عدنان‏ داوودى

 

زندگینامه محمدیوسف واله اصفهانی(متوفی۱۱۰۵ه ق)

 محمدیوسف، مورخ، ادیب، شاعر و از دیوانیان روزگار شاه‌صفی تا شاه‌سلیمان صفوی. محمد‌یوسف، فرزند میرزا حسین، در قزوین به دنیا آمد. از تاریخ تولد او آگاهی نداریم. استوری (ج۱، ص ۱۳۱) بر این اساس که وی در جنگ قندهار (۱۰۵۸) هفتاد ساله بوده، تاریخ تولد او را ۸۸۶ دانسته است، اما با توجه به درگذشت محمدیوسف در ۱۱۰۵، این تاریخ درست نیست.

محمد‌یوسف بعد از دورۀ کودکی و جوانی، به کسب دانش پرداخت و در تحصیل علوم دینی تلاش بسیار کرد (نصرآبادی، ج ۱، ص ۱۱۴) و پس از اتمام درس، به کارهای دیوانی وارد شد. او در ۱۰۴۸، به دیوان اعلی رفت و به نوشتن دفتری از دفاتر توجیه دیوان اعلی پرداخت و با نفوذ برادرش، وحید قزوینی، در ۱۰۵۶ در بخش تحریر ارقام لازم‌الاحترام دیوان اعلی به کار مشغول شد (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ص ۲۸۷ـ ۲۸۸، ۵۶۴؛ نصرآبادی، ج ۱،‌ص ۱۱۴). وی به سبب این شغل، همواره در دربار و سفرهای شاه حضور داشت، از جمله در لشکرکشی و سفر جنگی شاه‌عباس به قندهار، او نیز در دفترخانه شاهی حضور داشت (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ص ۵۶۴ـ ۵۶۵).

در ۱۰۶۶، شاه‌عباس دوم در ساختار سپاه صفوی تغییراتی ایجاد کرد و تشکیلات اداری توپخانه را، همچون دیگر بخشهای سپاه، مستقل کرد و دستور داد دفاتر خرج توپخانه از دیگر بخشهای سپاه جدا شود و محمد‌یوسف را نیز به وزارت توپخانه منصوب کرد (همان، ۱۳۸۰، ص ۵۶۳ـ ۵۶۵؛ نصرآبادی، ج ۱، ص ۱۱۴). در همان سال، محمد یوسف نخستین مأموریت نظامیش را انجام داد، که همراهی با الله‌ویردی خان( بیگلربیگی کوهگیلویه) برضد سبحان قلی‌خان و ازبکان، و حفظ امنیت مرزهای خراسان بود (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ص۵۸۲ـ۵۸۳).

واله اصفهانی پس از مرگ شاه‌عباس دوم، در روزگار شاه‌سلیمان صفوی، و حتی پس از برکناری برادرش وحید قزوینی از مشاغلش در ۱۰۸۴، همچنان وزیرتوپخانه ماند. وی طی هفده سال خانه‌نشینی برادرش، همواره انیس او بود. وحید قزوینی در ۱۱۰۱ صدر‌اعظم شاه‌سلیمان صفوی شد. محمدیوسف گمان کرد که برادرش‌، همچون گذشته، او را برخواهد کشید، اما وحید فقط به او وعده داد .محمد یوسف در این باره نوشته است که هرچه روز و شب را می‌شمردم، خبری از توجه برادرم نبود. وی سرانجام ، از سردی مهر برادرش، بیمار شد ویک سال در بستر بیماری بود. در این دوران همۀ خویشانش، جز برادرش محمدطاهر وحید، از اودلجویی کردند و او سرانجام، پس از دلجویی شاه‌سلیمان، از بستر بیماری برخاست و حتی به دربار راه یافت (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ‌ص ۵۶۶ـ ۵۶۹).

رحلت

واله اصفهانی در ۱۱۰۵ یا ۱۱۰۶ در اصفهان درگذشت. او از خوشنویسان دیوانی بود (نصرآبادی، ج۱،‌ ص۱۱۴؛ ابوتراب اصفهانی، ص ۲۱). علی قلی واله داغستانی او را مجموعه‌ای از کمالات و محسّنات دانسته است (ج ۴،‌ص ۲۴۶۴).

وی شعر هم می‌سرود و واله تخلص می کرد. نصرآبادی (‌ همانجا) نوشته است که او در نظم و نثر سحرپرداز و بی‌شریک بود ، و افزوده است که تفسیری هم دارد، اما نام آن را ذکر نکرده است. واله اصفهانی جز کتاب خلدبرین*ــ که تاریخ عمومی است از تاریخ پیامبران تا سال ۱۰۷۱ــ رسالۀ کوتاهی در شرح‌حال خاندانش داردکه گویا بخشی از کتاب خلدبرین است (ج ۲، ص ۶۱۰).

فرزندان

واله‌اصفهانی پنج پسر داشت: میرزا رحیم که جانشین او در وزارت توپخانه شد، محمدنعیم، میرزا نصیر( مستوفی رامکوه)، میرزا اشرف، و میرزا هاشم،که همگی کارهای دیوانی می-کردند و از خوشنویسان اواخر عصر صفوی نیز بودند (نصیری، ص ۵۸).



منابع :
(۱) علی صدرایی خویی و ابوالفضل حافظیان بابلی، فهرست نسخه‌های خطی کتابخانۀ عمومی آیت‌الله العظمی گلپایگانی، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، چاپ مصطفی درایتی، تهران ۱۳۸۸؛
(۲) محمدطاهر نصرآبادی، تذکره الشعراء، چاپ محسن ناجی‌نصرآبادی، تهران ۱۳۷۸؛
(۳) محمدابراهیم نصیری، دستور شهریاران، چاپ محمدنادر نصیری‌مقدم، تهران ۱۳۷۳؛
(۴) محمدیوسف واله اصفهانی،‌ ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم (حدیقه ششم و هفتم از روضه هشتم خلدبرین)، چاپ محمد نصیری، تهران ۱۳۸۰؛
(۵) علی‌قلی واله داغستانی، ریاض‌الشعراء، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۴؛
(۶) C. A. Storey, Persian Literature, A Bio-Bibliographical Survey, London 1972.
/ سید‌سعید میر‌محمد صادق/ دانشنامه جهان اسلام نویسنده : موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی    جلد : ۱۶ 

زندگینامه محمدطاهر وحید قزوینی(متوفی۱۱۱۲ه ق)

 وحید قزوینی، محمدطاهر، کنیه‌اش ابوالفضل ، مورخ، ادیب و صدراعظم شاه سلیمان و شاه سلطان حسین صفوی. او در ۱۰۱۵ در قزوین به دنیا آمد (افتخار، ص ۱۲۸). محزون قزوینی، از نوادگان دختری وحید قزوینی، در نسب‌نامه‌ای که برای پدرش تهیه کرده، محمدطاهر را فرزند میرزا فتح‌علی، پسر ملاخالد( قاضی‌القضات شهر قزوین)، ذکر نموده است (دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۵)، اما حزین (ص ۴۶) و شاملو (ج ۲، ‌ص ۷۱)، معاصران وحید ، وی را فرزند محمدحسین قزوینی معرفی کرده و مشیزی (ص۵۸۸) او را فرزند حسین‌خان قزوینی خوانده است.

خاندان وحید قزوینی از بزرگان و دیوانیان قزوین، همچنین از خطاطان و نویسندگان و شاعران بنام این دوره بودند (اصفهانی، ص ۲۱ـ ۲۲، ۲۵ـ ۲۷؛ نیز رجوع کنید به نسب‌نامه). سه تن از برادران وحید قزوینی عبارت بودند از: میرزا محمد فصیح، وزیر طالب‌خان اعتمادالدوله، شاعر و نویسنده؛ میرزا محمدامین آصف، محرر ارقام و وزیر قندهار، شاعر و مؤلف؛ و میرزا محمدیوسف واله، مؤلف خلدبرین(دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۲).

او تحصیل مقدماتی را در قزوین آغاز کرد و در کنار کسب دانش، از شاگردان میرعماد خوشنویسی یاد گرفت (اصفهانی، ‌ص ۲۲؛ حزین ص ۴۶). به نوشتۀ نصرآبادی (ج ۱، ص ۲۷) او در فراگیری علوم از کسی بهره نبرد و هیچ‌گاه فرصت آن را نیز نداشت، اما بنا به هوشی که داشت از جمیع علوم بهرۀ وافی ‌برد.

سپس به مشاغل دیوانی علاقه‌مند شد. در زمان شاه‌صفی دستیار میرزا صالح، توجیه‌نویس، شد و به نوشتن دفتری از دفاتر توجیه پرداخت و پس از درگذشت میرزاصالح، با لیاقتی که از خود نشان داده بود، جانشین او شد (واله داغستانی، ج ۴، ص ۲۴۶۰؛ نصرآبادی، ج ۱، ص ۲۶). پس از قتل طالب‌خان اردوبادی* و صدراعظمی ساروتقی*، او به شغلش ادامه داد و در ۱۰۴۵، به همراه سپاهیان صفوی، شاهد رویارویی آنان با سپاهیان سلطان مراد عثمانی بود (رجوع کنید به وحید قزوینی، ص ۲۷۳).

ساروتقی به ‌سبب درست اندیشی و فضل وحید قزوینی، او را پیشکار و معاون خود کرد. محمدطاهر نیز همۀ کارهای دیوانی را با نظارت و صوابدید ساروتقی انجام می‌داد. پس از قتل ساروتقی در۱۰۵۵، خلیفه سلطان( صدراعظم جدید) از او دعوت به همکاری کرد و او در همان منصب به کار خود ادامه داد (وحید قزوینی، ص ۱۰ـ ۱۱؛ آذر بیگدلی، بخش سوم، ص ۱۲۱۱؛ افتخار، ص ۱۲۸؛ عظیم‌آبادی، ص ۱۷۱۷).

چون شاه عباس دوم به مطالعۀ کتابهای تاریخی علاقه‌مند بود، از وحید خواست تا کتابی دربارۀ وقایع تاریخی دوران او بنویسد (وحید قزوینی، ص ۱۲). به‌تدریج اعتبار وحید در دربار صفوی زیاد شد تا اینکه در ۱۰۵۶، به پیشنهاد خلیفه سلطان، به شغل مجلس‌نویسی و واقعه‌نگاری دست یافت و از این طریق به خلوت دربار راه پیدا کرد و در سفر و حضر همراه شاه عباس دوم بود (وحید قزوینی، ص ۴۱۱، ۴۱۶، ۵۳۱، ۶۹۸ـ ۶۹۹؛ دومان، ج ۲، ص۲۷۰).

وی در جنگ قندهار در ۱۰۵۸، به نمایندگی شاه، در جلسات شرکت می‌کرد(وحید قزوینی، ص ۷۲۷؛ شاملو، ج ۱، ص ۴۲۷). او مجلس‌نویسی را تا ۱۰۷۶، زمان مرگ شاه‌عباس دوم، برعهده داشت. پس از روی کار آمدن شاه‌سلیمان صفوی، وحید قزوینی مفتش کل بود و خانۀ مجللی در محلۀ خواجو داشت، اما در ۱۰۸۴ به سبب بدگویی شیخ علی‌خان زنگنه (وزیر اعظم) از او، شاه وحید را برکنار کرد (رجوع کنید به واله اصفهانی، ص ۵۶۶؛ شاردن، ج ۸، ص ۶۱ـ ۶۲؛ مشیزی، ص۵۸۸).

وحید قزوینی نزدیک هفده سال خانه‌نشینی اختیار کرد (حسینی خاتون‌آبادی، ص ۵۴۷؛ واله اصفهانی، ص ۵۶۶). بسیاری از آثار قلمی او حاصل این سالهاست.

پس از مرگ شیخ علی‌خان زنگنه در ۱۱۰۱، شاه‌سلیمان در ۱۹ جمادی‌الآخرۀ۱۱۰۲، ضمن اعطای لقب عمادالدوله به میرزا محمدطاهر وحید، وی را صدر اعظم کرد. وحید چهار سال در دورۀ شاه‌سلیمان و مدت کوتاهی در دورۀ شاه‌سلطان‌حسین صفوی (ﺣﻜ: ۱۱۰۵ـ ۱۱۳۰) وزارت کرد (نصیری، ص ۹۰؛ مشیزی، ص۵۸۷-۵۸۸؛ افتخار، ص ۱۲۸؛ رجوع کنید به گوپاموی، ص ۷۴۱؛ خلیل، ج ۳، ص ۶۶۶).

وحید قزوینی در اوایل صدارتش، بیژن خان، پسر رستم‌خان، را که دشمن خود می‌دانست، با توطئه و تحریک شاه سلیمان، از دربار بیرون کرد (کارری، ص ۲۴ـ ۲۵). به گفتۀ ‌کارری (ص ۹۱ـ ۹۲)، به سبب ضعف شاه سلیمان در ادارۀ کشور، حکومت واقعی و مطلق در اختیار میرزامحمدطاهر وحید بود. او فرتوت بود، اما نفوذ بسیاری در دربار داشت. وی با حیله و تزویر و چاپلوسی و سرودن چند بیت شعر برای شاه، اعتماد کامل او را به خود جلب کرده بود.

وی در سیاست خارجی از طرفداران جدّی دوستی با دولت عثمانی بود و بر آن بود که عثمانیها برای ایران سدّی هستند در مقابل هجوم مسیحیان و اگر روزی عثمانیها شکست بخورند، نوبت حمله به ایران می‌شود و ایران توان پایداری در مقابل مسیحیان را ندارد؛ ولی او جنگ پرضرری را با سبحان قلی‌خان اوزبک ادامه داد. پس از درگذشت شاه‌سلیمان، او و برخی از بزرگان دربار حسین‌میرزا( شاه‌سلطان‌حسین) را به جانشینی پدرش انتخاب کردند (حسینی عاملی، ص ۱۰۵).

در اوایل حکومت شاه‌سلطان‌حسین، وحید قزوینی چندی بر مسند وزارت بود. از جمله اقدامات او در این دوره لغو قراردادی بود که در ۱۱۰۷ با دولت پرتغال، دربارۀ درآمد گمرک بندر کنگ، بسته شده بود. سبب این کار، آن بود که بزرگان دربار وی را به سوء استفاده‌های مالی متهم کرده بودند و او برای حفظ اعتبارش، قرارداد را لغو کرد. کارری (ص ۹۱ـ ۹۵) و فیدالگو (ص ۸۱ ـ ۸۲) نیز از سوءاستفاده‌های مالی وحید قزوینی در این زمان یاد کرده اند. وی به رشوه گرفتن از مقامات هلندی و بستن قرارداد یک طرفه به نفع دولت هلند متهم بود. وحید قزوینی، به عنوان صدراعظم، ملاقاتهای شاه را تعیین می‌کرد و فقط درباریان اجازۀ صحبت با شاه را داشتند.

در اسناد کمپانی هلند نوشته شده که او مردی ضعیف است و چندان حرمتی ندارد وعموم از او که به گرفتن هدایا بسیار علاقه‌مند است نفرت دارند (فلور، ص ۶۰؛ پانویس ۱۰). حزین (ص ۴۷) نیز دربارۀ او معتقد بود که اگر دنیاداری، لیاقت و کمال او را آلوده نمی‌ساخت، جزو بزرگان به شمار می‌آمد.

محمدطاهر وحید در سال ۱۱۱۰، به روایتی استعفا کرد و به عبادت مشغول شد (خلیل، بخش سوم، ص ۶۶۶؛ ‌واله داغستانی، ج ۴، ص ۲۴۶۰) و به روایتی به سبب ضعف و پیری از کار برکنار شد (حسینی خاتون‌آبادی، ص ۵۴۷؛ گوپاموی، ص ۷۴۱) و پس از چندی درگذشت.

رحلت

دربارۀ تاریخ درگذشت او اختلاف نظر هست. حزین (ص ۴۷) و افتخار (۱۲۸)، بدون ذکر تاریخ درگذشت او، سن وی را به هنگام مرگ حدود صد سال دانسته اند. نصرآبادی (ج ۱، ص ۲۷) تاریخ فوت او را سال ۱۱۱۲ و خاتون‌آبادی (ص ۵۴۷) اواخر سال ۱۱۱۱ یا اوایل ۱۱۱۲ نوشته‌ است. ریو به استناد نامه‌ای از وحید به تاریخ ۱۱۱۱ موجود در موزۀ بریتانیا، تاریخ فوت او را سال ۱۱۱۲ حدس زده است (ص ۴۰ـ ۴۱)، که درست‌ تر به نظر می‌رسد.

وحید قزوینی ادیب و ریاضی‌دان و فیلسوف با مشرب فکری مشایی بود (رجوع کنید به دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۲ـ ۲۰۴). شاردن او را ریاضی‌دانی قابل دانسته و گفته است که در فلسفه و علوم دینی سرآمد بود (ج ۸، ص ۶۲). دومان نیز او را ادیب و با فرهنگ معرفی کرده (ج ۲، ص ۲۷۰) و نوشته که شاه‌سلیمان از من خواسته است در موضوعات دینی با وحید مباحثه کنم (ج ۱،‌ص ۱۶۴ـ ۱۶۵).

وحید قزوینی شاعر نیز بود و اشعار بسیاری در قالب قصیده، مثنوی و غزل سروده است. در شعر، وحید تخلص می کرد (ایمان، ص ۶۹۶؛ نصرآبادی، ص ۲۷). شاملو (ج ۲، ص ۷۰ـ ۷۱) او را در زمرۀ مداحان شاه‌عباس دوم قرار داده و از نثر قدرتمند او سخن گفته است. عظیم‌آبادی (ص ۱۷۱۷) او را در نظم‌سرایی و نثرنویسی یکتای عصر خوانده و او را استادی معنی‌یاب معرفی کرده است.

نصرآبادی (ج ۱، ص ۲۷) به بدیهه‌سرایی او اشاره کرده و افزوده است تا کسی بیتی می خواند، او ادامۀ آن را می‌سراید. حزین (ص ۴۶) نیز معتقد بود که وحید در شعر طرز تازه‌ای را رواج داد. اما آذر بیگدلی (ج ۳، ص۱۲۱۵ـ ۱۲۱۶) و واله داغستانی (ج ۴، ص ۲۴۶۰ـ ۲۴۶۱) گفته اند که اشعار وحید خوب نیست، اما چون صدر‌اعظم بود، تحسینش می کردند. اعتمادالسلطنه (ج ۲، ص ۹۹۳) از کلیات او یاد کرده که به نظم و نثر فارسی و ترکی و عربی است.

هدایت (ج ۲، بخش ۱، ص ۱۵۸ـ ۱۵۹) نیز نوشته که اشعار او را خالی از لطف است. دربارۀ تعداد ابیات شعرهای او اختلاف است (نصرآبادی، ج ۱، ص ۲۷؛ حزین، ص ۴۶؛ اعتمادالسلطنه، همانجا).

وحید علاوه بر دیوان، مثنویهایی نیز دارد که عبارت اند از: ‌ خلوت راز، ناز و نیاز، عاشق و معشوق، فتح‌نامه قندهار، آلات جنگ، در تعریف نرد، در وصف طنبور، در تعریف عمارت شاهی، در وصف همایون تپۀ اشرف، گلزار عباسی و ساقی‌نامه (وحید قزوینی، مقدمۀ اخوان فرد، ص ۲۶۲ـ ۲۶۳؛ آذربیگدلی، پانویس سادات ناصری،‌ ج ۳، ‌ص ۱۲۱۳). صائب تبریزی، که دوست وحید بوده، منتخبی از اشعار او فراهم آورده است (همانجا).

آثار

از وحید قزوینی آثار منثوری نیز بر جای مانده است،

از جمله:

تاریخ جهان آرای عباسی* که معروف‌ترین آنهاست؛

رساله‌ای در حساب (نفیسی، ج ۶، ص ۱۱۰)،

مرآت‌الأعجاز در علم معانی و بیان و بلاغت (آقابزرگ طهرانی ج ۲۰، ص ۲۶۳)؛

حاشیه بر تلخیص مقالات ارسطو از ابن‌رشد (دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۲ـ ۲۰۴)؛

کتاب اصول‌الدین یا اصول خمسه (منزوی، ۱۳۴۷، ج ۱۴، ص ۱۹۱؛ دانش‌پژوه، ۱۳۵۵، ص ۱۵)؛

منشأت یا انشای طاهر وحید، که حاوی نامه‌ها و فرمانهای دولتی و نیز دیباچه هایی که است که بر بعضی کتابها نوشته است(‌اته، ص ۲۵۰؛ نفیسی، ج ۶، ص ۲۱۷)؛

منشآت، که در شبه‌قاره ادیبان از آن استقبال کرده اند و شخصی ناشناس، برای حل مشکلات و غوامض آن، کتابی با عنوان شرح لغات مشکلۀ انشای طاهر وحید نوشته است (منزوی، ۱۳۶۵، ج ۵، ص ۲۶۹).

به خط وحید قزوینی، افزون بر دعای توسل( تحریر در سال ۱۱۱)، چند بیت از اشعارش نیز در جنگ احمد غلام ثبت شده است (صدرایی خویی، ج ۳۷، ص ۱۵۰، ۳۱۸، ۴۲۲؛ جنگ احمد غلام، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، ش ۳۴۵۵). فهرستی از آثار او در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی موجود است(درایتی،‌ ج ۱۱). وی علاوه بر زبان فارسی و عربی، به زبان ترکی نیز مسلط بود (فیدالگو، ص ۵۵).



منابع :
(۱) محمدتقی دانش‌پژوه، «وحید قزوینی»، در جشن‌نامه استاد مدرس رضوی، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۲) مصطفی درایتی، فهرستوارۀ دستنوشت‌های ایران (دنا)، تهران ۱۳۸۹ش؛
(۳) ولی قلی‌بن داود قلی شاملو، قصص‌الخاقانی، چاپ حسن‌ سادات‌ناصری، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۴) علی صدرایی خویی و دیگران، فهرست نسخه‌های خطی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۵) حسین قلی‌خان عظیم‌آبادی، نیشتر عشق؛
(۶) ویلم فلور، دیوان و قشون در عصر صفوی، ترجمۀ کاظم فیروزمند، تهران ۱۳۸۸ش؛
(۷) گرگوریو پریرا فیدالگو، گزارش سفیر کشور پرتغال در دربار شاه سلطان حسین صفوی، ترجمۀ پروین حکمت، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۸) جملی کارری، سفرنامۀ کارری، ترجمۀ عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، تبریز ۱۳۴۸ش؛
(۹) محمد قدرت‌الله گوپاموی، تذکره نتایج الافکار، چاپ اردشیر بنشاهی، بمبئی ۱۳۳۶ش؛
(۱۰) احمد منزوی، فهرست مشکرت نسخه‌های خطی کتابخانه‌های پاکستان، اسلام‌آباد ۱۳۶۵ش؛
(۱۱) لطف‌علی بیگ‌بن آقاخان بیگدلی شاملو، آتشکده آذر، چاپ حسن سادات‌ناصری، تهران ۱۳۴۰ش؛
(۱۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی، الذریعه الی تصانیف‌الشیعه، چاپ علی‌نقی منزوی و احمد منزوی، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۳) هرمان ‌اته، تاریخ ادبیات فارسی، ترجمۀ صادق رضازادۀ‌شفق، ۱۳۵۱ش؛
(۱۴) محمدصالح‌بن ابوتراب اصفهانی، تذکرهالخطاطین، نامۀ بهارستان، سال ۶، ش ۱ـ ۲، دفتر ۱۱ـ ۱۲ (تابستان و زمستان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۵)؛
(۱۵) محمدمحسن‌خان اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، چاپ محمداسماعیل رضوانی، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۱۶) عبدالوهاب افتخار دولت‌آبادی، تذکرۀ بینظیر، چاپ منظورعلی، الله‌آباد ۱۳۱۹/ ۱۹۴۰؛
(۱۷) رحم علی‌خان ایمان، منتخب‌الطایف، چاپ حسین علی‌زاده و مهدی علی‌زاده، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۱۸) محمدعلی حزین، تذکرۀ حزین، اصفهان ۱۳۳۴ش؛
(۱۹) عبدالحسین حسینی خاتون‌آبادی، وقایع‌السنین والاعوام، چاپ محمدباقر بهبودی، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۲۰) محمدشفیع حسینی عاملی، محافل‌المؤمنین، چاپ ابراهیم عرب‌پور و منصور جغتایی، مشهد ۱۳۸۳ش؛
(۲۱) میرمحمدسعید مشیزی (بردسیری)، تذکره صفویه کرمان، چاپ محمدابراهیم باستانی‌پاریزی، تهران، ۱۳۶۹ش؛
(۲۲) محمدطاهر نصرآبادی، تذکرۀ نصرآبادی، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۳) محمدابراهیم‌بن زین‌العابدین‌ نصیری، دستور شهریاران، چاپ محمدنادر نصیری‌مقدم، تهران ۱۳۷۳؛
(۲۴) سعید نفیسی، فهرست نسخ خطی کتابخانۀ مجلس شورای ملی، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۲۵) محمدیوسف اله اصفهانی، خلدبرین، چاپ محمدرضا نصیری، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۶) علیقلی واله داغستانی، ریاض‌الشعرا، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۲۷) محمدطاهر وحید قزوینی، تاریخ جهان‌آرای عباسی، چاپ سیدسعید میرمحمدصادق، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۸) همو، فتحنامۀ قندهار، در گنجینۀ بهارستان، چاپ فاطمه اخوان‌فرد، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۲۹) رضاقلی‌خان هدایت، مجمع‌الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۳۰) John Chardin, voyages du chevalier Chardin en perse, et autres Lieux de l’orient, Paris 1811.
(۳۱) Raphaél du Mons missionnaire en perse au XVIIeS, ed. Francis Richard, Paris 1984- 1990.
(۳۲) Charls Rieu, supplement to the catalogue of the Persian manuscripts in the British museum, London 1859.
/ سیدسعید میرمحمدصادق/ دانشنامه جهان اسلام نویسنده : موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی    جلد : ۱۶ 

زندگینامه واصل‌بن عطا(متوفی۱۳۱ه ق)(مؤسس فرقۀ معتزله)

واصل‌بن عطا  متکلم معتزلی و مؤسس فرقۀ معتزله. وی به غزّال شهرت داشته و کنیه اش ابوحذیفه بوده است (شهرستانی،‌ ج ۱، ص ۴۶؛ ابن‌خلّکان، ج ۶، ص ۷؛ ابن‌مرتضی، ص ۱۳۹ـ ۱۴۰؛ قس بغدادی، ص ۱۱۷، حاشیۀ ۲).

واصل در سال ۸۰ در مدینه زاده شد و هنگامی که به دنیا آمد، برده بود. برخی او را بردۀ بنی‌ضَبّه، برخی بردۀ بنی‌مخزوم و برخی بردۀ بنی‌هاشم و غلام محمد حنفیه معرفی کرده‌اند (رجوع کنید به کعبی، ص ۹۰؛ ابن‌مرتضی، ص ۱۴۰). وی احتمالاً تا پایان عمر برده نبوده است، زیرا بردگان امکان فعالیت اجتماعی در حد تأسیس مکتب کلامی نداشته‌اند (رجوع کنید به غرابی، ص ۷۴ـ ۷۵). واصل، به احتمال بسیار،عرب نبوده است. احتمال ایرانی بودن وی نیز هرچند زیاد است، ‌دلیل قطعی برای آن وجود ندارد(قس همایی، ص ۵۷؛ مطهری، ص ۱۳۴).

واصل از تابعین بود. نخست در مدینه تربیت یافت و از صحابه و تابعین آنجا معارف اسلامی را آموخت، از جمله نزد فرزندان محمد حنفیه( ابوهاشم و حسن) درس خواند (عبدالجباربن احمد، ص ۲۳۴). ابوالقاسم کعبی (همانجا) و قاضی عبدالجبار همدانی (ص ۲۳۴) نوشته‌اند که وی از خود محمد نیز علم آموخته است، اما این سخن با توجه به وفات محمد در سال ،۸۱ به نظر صحیح نمی‌آید (رجوع کنید به سیدمرتضی، ج ۱، ص ۱۱۴).

واصل از مدینه به بصره رفت و به مجلس درس حسن بصری پیوست. گفته‌اند که وی چهار سال در آنجا خاموش نشست، اما بیرون مجلس، با پیروان فرقه‌های مختلف، از جمله خوارج، مناظره می‌کرد (عبدالجباربن احمد، ص ۲۳۴ـ ۲۳۵). وی در بصره با کسانی چون جهم‌بن صفوان(مؤسس فرقۀ جهمیه) و بشّاربن برد شاعر آشنا شد.

رحلت

با خواهر عمروبن عبید معتزلی ازدواج کرد و در سال ۱۳۱، بدون فرزند، درگذشت (عبدالجباربن احمد، ص ۲۳۴؛ ابن‌مرتضی، ص ۱۴۳).

واصل به زهد مشهور بود (رجوع کنید به کعبی، ص ۶۷؛ ابوهلال، عسکری، ج ۲، ص ۱۳۸) و قدرت سخنوری خاصی داشت(رجوع کنید به عبدالجباربن احمد، ص ۲۳۵؛ ابن‌عماد، ج ۱، ص ۱۸۳).

روزگار واصل دورۀ توجه به علوم مفید در عمل بود و وی، برخلاف بسیاری از معتزلیان بعدی، با فلسفۀ یونان آشنایی نداشت (رجوع کنید به شهرستانی،‌ ج ۱،‌ ص ۴۶۰)، اما اطلاعات بسیاری دربارۀ ادیان و مذاهب عصر خود داشت، از جمله با آرای زندیقان، دهریه، سمنیه و مانویان آشنا بود(رجوع کنید به ابوهلال عسکری، ج ۲، ص ۱۳۵؛ عبدالجباربن احمد، ص ۲۳۴). از روایات برمی‌آید که واصل، به ویژه در مواجهه و مقابله با عقاید ادیان و مذاهب دیگر، مورد توجه و مراجعۀ متکلمان زمانش بوده است (برای نمونه، رجوع کنید به ابن‌مرتضی، ص ۱۴۳؛ نیز رجوع کنید به ابن ابی‌الحدید، ج ۲، ص ۲۸۱).

واصل در نشر آرای خویش می‌کوشید و پیروانی داشت که آنان را، برای تبلیغ اسلام و مجادله با اصحاب ادیان و مذاهب دیگر، به اکناف دارالاسلام می‌فرستاد و احتمالاً نخستین کسی بوده که چنین کرده است. گفته‌اند که فرستادۀ وی، عبدالله‌بن حارث، عدۀ بسیاری را در مغرب به خود جلب کرد، تا حدی که اهل دارالبیضاء خود را واصلیه می‌نامیدند (رجوع کنید به حمیری، ص ۲۰۸). مؤید این سخن متنی است که یکی از پیروان وی نوشته بوده است با عنوان الکتاب‌المشرقیین من اصحاب ابی‌حذیفه الی اخوانهم بالمغرب (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۲۰۳).

از جانب واصل، قاسم‌بن سعدی/صعدی به یمن و ایوب‌بن اوثر/ اوتر/ اوتن از جانب وی به الجزیره رفت. همچنین وی حفص‌بن سالم را برای مناظره با جهم‌بن صفوان به خراسان فرستاد. حسن‌بن ذکوان، فرستادۀ او در کوفه، عدۀ بسیاری را به اعتدال گروانید وعثمان‌بن ابوعثمان‌الطویل، استاد ابوالهذیل علّاف، از جانب وی به ارمنستان رفت (کعبی، ص ۶۷؛ عبدالجباربن احمد، ص ۲۵۱، ۲۳۷؛ حمیری، همانجا؛ ابن‌مرتضی، ص۱۴۱ـ ۱۴۲). نام بشربن سعید و ابوعثمان زعفرانی نیز در شمار شاگردان یا مصاحبان واصل ثبت شده (رجوع کنید به ملطی، ص ۳۸) و طبق بعضی روایات، زیدبن علی نیز از وی علم آموخته است (رجوع کنید به شهرستانی،ج ۱، ص ۱۵۵). شاگردان واصل در بصره به ترویج اعتزال پرداختند و به تعبیری، مکتب معتزلۀ بصره را بنیان نهادند.

آثار

از آثار واصل، فقط خطبه‌ای در حمد و تنزیه حق و نبوت پیامبر اسلام، مشهوربه «خطبۀ‌التی اخرج منهاالراء»، باقی مانده است. این خطبه در بسیاری از کتابهای ادبی نقل شده وعبدالسلام هارون آن را در ۱۳۷۰ در قاهره منتشر کرده است (نیز رجوع کنید به بلبع، ص ۱۹۲؛ برای اطلاع از دیگر چاپهای این اثر رجوع کنید به بدوی، ج ۱، ص ۸۳ـ ۸۴).

ابن‌ندیم در الفهرست (ص ۲۵۳، نیز حاشیۀ ۱) این رساله‌ها را نیز به نام واصل ثبت کرده است:

کتاب اصناف المرجئه،

کتاب‌التوبه،

کتاب‌المنزله بین‌المنزلتین،

کتاب معانی‌القرآن،

کتاب‌الخطب فی‌التوحید و العدل،

کتاب‌ ماجری بینه و بین عمروبن عبید،

کتاب‌السبیل الی‌معرفه الحق،

کتاب فی‌الدعوه،

کتاب طبقات اهل‌العلم والجهل، و

کتاب‌الفتیا.

علاوه بر اینها، ابن‌مرتضی (ص ۱۴۳) از کتابی با عنوان الألف مسأله فی الرد علی ‌المانویه، نوشتۀ واصل، نام برده است. در عقدالفرید (ج ۲، ص ۲۱۰ـ ۲۱۱) نیز مکتوبی خطاب به عمروبن عبید، به واصل نسبت داده شده است. همچنین شهرستانی (ج ۱، ص ۴۷) از رساله‌ای منسوب به حسن بصری نام برده که در پاسخ عبدالملک‌بن مروان در مسئلۀ جبر و قدر نوشته شده و احتمال داده است که رساله در واقع از واصل باشد.

چون واصل مؤسس علم کلام است، می‌توان او را بنیان‌گذار کلام معتزلی به طور عام دانست و تمام معتزله را پیروان وی به شمار آورد. اما در منابع ملل و نحل ،فقط عده‌ای از معتزله را واصلیه خوانده و عقاید خاصی را به ایشان نسبت داده‌اند. مطابق نوشتۀ شهرستانی (ج ۱، ص ۴۶ـ ۴۹)، اعتزال واصلیه مبتنی بر چهار قاعده بوده است: نفی صفات باری، قول به قدر، منزلت بین‌المنزلتین، و حکم دربارۀ اختلاف سیاسی امیرالمؤمنین و محاربانش.

نفی صفاتِ زائد بر ذات از عقاید اصلی معتزله است. به زعم شهرستانی (ج ۱، ص ۴۶) واصل به نحو سطحی و فقط بر اساس اتفاق عقلا بر محال بودن وجود دو خدای قدیم، صفات علم و قدرت و اراده و حیات را نفی کرده است. اما در حقیقت، برخلاف گمان شهرستانی، واصل به سبب ناسازگاری وجود صفات قدیم با اصل اساسی معتزله، یعنی توحید، به انکار آن پرداخته است (جهانگیری، ص ۲۰). وی برخلاف غیلان دمشقی (مقتول در ۱۲۵) که تمام صفات ثبوتی را از خداوند نفی کرده، فقط بر نفی صفاتی تأکید کرده است که مثبت معنایی زاید بر ذات‌اند (رجوع کنید به غرابی، ص ۱۲۱).

قول به قدر، یعنی عقیده به اختیار انسان، واصل را از پیشوایان قدریه ساخته است. هرچند معبد جهنی و غیلان دمشقی در قول به قدر بر واصل سبقت دارند، وی بیش از همه دربارۀ آن سخن گفته و حتی بیش از تقریر قاعدۀ نفی صفات به تبیین آن پرداخته است. وی قدرت حادث انسان را فاعل افعالش می‌شناخته و انسان را بر همۀ اعمال خود قادر و نسبت به آنها مسئول می‌دانسته و البته معتقد بوده است که این قدرت را خدا به انسان می‌دهد. وی تأکید داشته که تکلیف مالایطاق محال است و در این خصوص مدعی ضرورت بوده و به آیات قرآن استناد می‌کرده است (شهرستانی، ج ۱، ص ۴۷؛ جهانگیری، ۱۳۸۳ش، ص ۵۷ـ ۶۰).

منزلت بین‌المنزلتین هستۀ اندیشه‌های کلامی واصل و اساساً کلام معتزلی است. این قاعده معتزله را در برابر دیگر فرق اسلامی قرار داده و اظهار آن نیز سبب شکل‌گیری اعتزال شده است. ریشه و زمینۀ پیدایی این قاعده مسئله‌ای است که در کتابهای کلامی به مسئلۀ مرتکب کبیره معروف شده است. در دورۀ واصل، مسلمانان فرد مرتکب گناه کبیره را فاسق می‌خواندند.

بیشتر ایشان فسق را منافی اسلام و ایمان نمی‌شمردند، اما خوارج فرد فاسق را کافر و مخلد در آتش می‌دانستند. واصل در این میان عقیده ای متفاوت با معاصرانش ظاهر ساخت. وی در مجلس درس حسن بصری جایگاه فاسق را منزلتی میان کفر و ایمان خواند (رجوع کنید به شهرستانی، ج ۱، ص ۴۸؛ نیز رجوع کنید به «منزلت بین‌المنزلتین»*).

واصل دربارۀ این عقیده مباحثه‌ها و محاجه‌های بسیاری کرده است (برای نمونه، رجوع کنید به ابن‌مرتضی، ص ۱۴۴ـ ۱۴۶). پس از وی نیز میان معتزله و مخالفانشان بحثهایی جدّی دربارۀ‌ منزلت بین‌المنزلتین درگرفته است (برای نمونه، رجوع کنید به خیاط، ص ۱۶۴ـ ۱۶۸). واصل معتقد بود که حکم خدا دربارۀ‌ کافران یا منافقان یا مؤمنان بر مرتکب کبیره منطبق نمی‌گردد و چنین فردی در دنیا منزلتی میان کفر و ایمان دارد. دربارۀ منزلت چنین فردی در آخرت، از واصل یا موافقان وی نوشته‌ای باقی نمانده، اما طبق نوشتۀ مخالفانش، او معتقد بوده است که مرتکب کبیره اگر بدون توبه از دنیا برود، مانند کافران مخلد در آتش خواهد بود (رجوع کنید به بغدادی، ص ۱۱۹).

این مخالفان به همین سبب معتزله را به خوارج نسبت داده‌اند (رجوع کنید به بغدادی، همانجا). حق آن است که واصل و دیگر معتزله، برخلاف خوارج، مرتکب کبیره را صریحاً تکفیر نمی‌کردند و در بسیاری عقاید دیگر هم مخالف عقاید خوارج بودند. از آنچه قاضی عبد الجبار (ص ۲۳۵) دربارۀ مناظرات واصل با خوارج نقل کرده است نیز می‌توان اختلاف نظر ایشان را دریافت.

دربارۀ اختلاف سیاسی امیرالمؤمنین علی ومحاربان آن حضرت گزارشهای متفاوتی از عقیدۀ واصل نقل شده است. به نظر ابن‌حزم (ج ۴، ص ۲۳۳) واصل و عده‌ای دیگر از معتزله بر آن بودند که علی علیه‌السلام در جنگ با معاویه و خوارج بر حق بود، ولی دربارۀ ‌جنگ جمل توقف می‌کردند و یکی از دو گروه را بدون تعیین آن خطاکار می دانستند (نیز رجوع کنید به آمدی، ص ۳۱۴).

اینکه آیا توقف واصل فقط دربارۀ جنگ جمل بوده یا اطلاق داشته است، به درستی معلوم نیست. اشعری قمی (ص ۱۰) و نوبختی (ص ۱۲ـ ۱۳) عقیدۀ وی را مطلق ذکر کرده‌اند. اما از ظاهر عبارات بغدادی (ص ۱۱۹ـ ۱۲۰)، اسفراینی (ص ۶۳) و شریف جرجانی (ج ۸، ص ۳۷۹) برمی‌آید که توقف وی فقط دربارۀ گروههای درگیر در جنگ جمل بوده است. شهرستانی (ج ۱، ص ۴۹) جنگ صفّین را هم افزوده، ولی دربارۀ جنگ نهروان چیزی نگفته است.

به هر حال، چون آثار واصل از بین رفته است و آنچه از وی می‌دانیم بیشتر از روی نوشته‌های مخالفان اوست، اظهارنظر قطعی در این¬باره ممکن نیست، به ویژه آنکه وی با زیدیه مناسبات نزدیکی داشته (رجوع کنید به شهرستانی، ج ۱، ص ۱۵۵؛ ابن‌مرتضی، ص ۱۴۲) و از سوی دیگر، مانند بیشتر معتزله، به بنی‌امیه نظر خوبی نداشته است.

واصل در اصول فقه نیز صاحب نظر بوده است و حتی بعید نیست که در تأسیس این علم با ابوحنیفه و پیروانش انباز بوده باشد (رجوع کنید به جاحظ به نقل از ابوهلال عسکری، ص ۱۳۴ـ ۱۳۵؛ نشار، ج ۱، ص ۴۲۶ـ ۴۲۷).

وی نخستین کسی است که چهار طریق برای شناخت حق معرفی کرده است:

قرآن،خبر،عقل،اجماع.نیز نخستین کسی است که خبر را به دو قسم عام و خاص تقسیم کرده و گفته همچنان که خبر متباین با امر است، خبر عام هم متباین با خبر خاص است. وی در مسئلۀ نسخ معتقد بوده که نسخ فقط در امر و نهی است و در اخبار واقع نمی‌شود (ابوهلال عسکری، ص ۱۳۴؛ قاضی عبدالجباربن احمد، ص ۲۳۴).

به روایت ابوهلال عسکری (همانجا)، واصل نخستین کسی بوده که قائل به این قول شده است. احتمال دارد که واصل این قول را در برابر اصل بداء شیعه و اعتقاد ایشان به نسخ در اخبار اظهار کرده باشد (رجوع کنید به اشعری، ص۳۹، ۵۳). واصل در تفسیر معنای الفاظ محکم و متشابه در آیۀ ۵ سورۀ آل‌عمران – که از مسائل مورد اختلاف اندیشمندان اسلامی بوده – عقیدۀ خاصی داشته است. وی مقصود از محکم را معصیتی دانسته که خداوند عذاب آن را اعلام کرده ، و مقصود از متشابه را معصیتی شمرده که خداوند بر عقاب به آن تصریح نکرده است (اشعری، ص ۲۲۲ـ ۲۲۳).



منابع :

(۱) سیف‌الدین آمدی، الامامۀ، چاپ محمد زبیدی، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲؛
(۲) ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، دارالاحیاء الکتب العربیه، چاپ دوم، ۱۳۸۵/ ۱۹۶۵؛
(۳) ابن‌حزم، الفصل فی‌الملل والاهواء والنحل، چاپ محمد ابراهیم نصر و عبدالرحمن عمیره، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۴) ابن‌خلّکان؛
(۵) ابن‌عبدربه، عقدالفرید، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹؛
(۶) ابن‌عماد؛
(۷) ابن‌مرتضی، کتاب‌المنیه والامل فی شرح‌ الملل و النحل، چاپ محمدجواد مشکور، دمشق ۱۹۸۸؛
(۸) ابن‌ندیم؛
(۹) ابوهلال عسکری، الاوائل، چاپ محمد المصری و ولید قصاب، دمشق ۱۹۷۵؛
(۱۰) اسفراینی، التبصیر فی‌الدین، چاپ محمدزاهد کوثری و محمود محمد خضیری، بیروت چاپ دوم ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۱۱) ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰؛
(۱۲) اشعری قمی، المقالات والفرق، چاپ محمدجواد مشکور، تهران ۱۳۶۰ش؛
(۱۳) عبدالقاهر بغدادی؛
(۱۴) الفرق بین‌الفرق، چاپ محمد محیی‌الدین عبدالحمید، قاهره، مطبعه‌المدنی [بی‌تا.]؛
(۱۵) عبدالرحمن بدوی، مذاهب‌الاسلامیین، بیروت، چاپ سوم ۱۹۸۳؛
(۱۶) عبدالحکیم بلبع، ادب‌المعتزله، قاهره ۱۹۵۹؛
(۱۷) محسن جهانگیری، مجموعه مقالات، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۱۸) همو، «واصل‌بن عطا: بنیان‌گذار کلام اعتزال»، مجلۀ فلسفه، ش ۱۲؛
(۱۹) نشوان حمیری، الحورالعین، چاپ کمال مصطفی، تهران ۱۹۷۲؛
(۲۰) ابوالحسین خیاط، کتاب‌الانتصار و الرد علی‌ابن الراوندی الملحد، چاپ نیبرگ، قاهره ۱۳۴۴/ ۱۹۲۵؛
(۲۱) سیدمرتضی علم‌الهدی، امالی، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی، قم ۱۳۲۵/ ۱۹۰۷؛
(۲۲) شریف جرجانی، شرح المواقف، منشورات شریف رضی، قم ۱۳۲۵/ ۱۹۰۷؛
(۲۳) شهرستانی، الملل و النحل، چاپ محمدسید کیلانی، بیروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛
(۲۴) عبدالجباربن احمد، فضل‌الاعتزال و طبقات‌المعتزلۀ، چاپ فؤاد سید، تونس چاپ دوم ۱۹۸۶؛
(۲۵) علی مصطفی غرابی، تاریخ الفرق‌الاسلامیه، مصر ۱۹۴۸؛
(۲۶) کعبی بلخی، باب ذکر المعتزله من مقالات الاسلامیین، در عبدالجباربن احمد، فضل‌الاعتزال و طبقات‌المعتزله؛
(۲۷) مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، قم چاپ دهم ۱۳۵۹ش؛
(۲۸) ملطی، التنبیه و الرد علی اهل الاهواء و البدع، قاهره ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۲۹) چاپ کوثری؛
(۳۰) علی سامی نشار، نشأه الفکرالفلسفیه فی ‌الاسلام، قاهره چاپ سوم ۱۳۸۴/ ۱۹۶۵؛
(۳۱) نوبختی، فرق‌الشیعه، چاپ محمدصادق آل‌بحرالعلوم، نجف ۱۳۵۵/ ۱۹۳۶؛
(۳۲) جلال همایی، غزالی‌نامه، تهران ۱۳۴۲ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه ابوالمکارم محمود حسنى واعظ «ملک‌المفسرین» (قرن هفتم)

 ابوالمکارم محمودبن محمد قوام‌الدین، مفسر و متکلم شیعى در نیمه دوم قرن هفتم. از زندگى وى آگاهى چندانى در دست نیست، اما به مناسبت معرفى نسخه‌هاى خطى آثارش، درباره او مطالبى نوشته شده است (رجوع کنید به مجلسى، ج ۱۰۷، ص ۱۷۷؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۳، ص۱۴۰؛ دانش‌پژوه، ص ۱۰۶ـ۱۰۷؛ حسینى، ج ۲، ص ۸۱۱). وى اهل بیهق و ساکنِ فارس بوده است (رجوع کنید به حسنی واعظ، ۱۳۷۶ش، ج ۱، مقدمه صفاخواه، ص ۸، ج ۳، ص ۳۹۳ و پانویس ۲). در تفسیر البَلابُل و القَلاقُل (ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۱؛ درباره نام کتاب رجوع کنید به ادامه مقاله) از ابوالمکارم با عناوین «سید» و «ملک‌ المفسرین»  یاد شده است. از تاریخ وفات وى اطلاعى در دست نیست، فقط می دانیم که تا ۶۵۹ـ۶۶۰، که مجموعه‌اى از رسائل کلامى را استنساخ کرده، زنده بوده است (رجوع کنید به همو، ۱۳۸۱ش، پیشگفتار جهانبخش، ص سیویک؛ دانش‌پژوه، ص ۱۰۷).

آثار

از ابوالمکارم دو کتاب تفسیر به زبان فارسى باقى مانده است:

البَلابل و القَلاقل، و دقائق التأویل و حقائق التنزیل. وى البلابل و القلاقل را به خواهش دوستى آغاز کرده است و در آن فقط به تفسیر آیاتى که با «قُل» آغاز می شوند یا لفظ «قُل» در آنها به کار رفته، به ترتیب از ابتدا تا انتهاى قرآن، پرداخته است. در موردى نیز به تفسیر آیه‌اى دیگر پرداخته (رجوع کنید به حسنی واعظ، ۱۳۷۶ش، ج ۳، ص ۶۶) یا براساس قرائتى، کلماتى را قل خوانده و تفسیر کرده است (رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۸۹).

ابوالمکارم در تفسیر آیات به اقوال صحابه و تابعین نیز توجه داشته (براى نمونه رجوع کنید به ج ۳، ص ۷۳، ۲۰۱) و گاه از مصادر خود نیز یاد کرده است.

که عبارت‌اند از:

حلیه الاولیاء ابونعیم اصفهانى (متوفى ۴۳۰؛ رجوع کنید به ج ۱، ص ۲۹۱، ۳۰۴ـ۳۰۵، ج ۲، ص ۸۱، ۱۹۶، ۲۸۸)، مصابیح الُسنه بَغَوى (ج ۱، ص ۳۰۹، ج ۲، ص ۱۰۵، ۴۷۸)،

الانوار فى اسرار الائمه الاطهار (ج ۳، ص ۱۰۸)،

و الاربعین خوارزمى (ج ۲، ص ۳۳۱).

وى از آثار دیگرى نیز بهره برده، اما فقط به نام مؤلفان اشاره کرده، از آن جمله نقل عبارتهایى از احمدبن ابراهیم ثعلبى (متوفى ۴۲۷؛ رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۹۴) و محمدبن هیصم (واعظ مشهور کَرّامى، متوفى بعد از ۴۰۹؛ ج ۲، ص ۳۱۹). با اینکه این تفسیر روایى است، بحثهاى کلامى نیز در آن دیده می شود (براى نمونه رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۲۸، ۲۹۰ـ۲۹۱، ۳۷۵) و به شأن نزول آیات (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۲۵۱، ۲۵۷، ۲۷۳)، نکات نحوى و صرفى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۲۴۶، ۲۴۹، ۳۳۳) و فتواها و احکام فقهى اهل سنّت (رجوع کنید به ج ۱، ص ۲۷۶) نیز پرداخته شده است. از این تفسیر فقط یک نسخه خطى موجود است که آن را فرزند مؤلف، ابوالمفاخر قوام‌الدین، در ۹ شوال ۷۲۰ در فاروق اصطخر کتابت کرده است (رجوع کنید به دانش‌پژوه، همانجا).

ابوالمکارم از قریحه شاعرى نیز بهره داشته و در تفسیر البلابل و القلاقل (ج ۱، ص ۳۴۵، ج ۲، ص ۲۲ـ۲۳) برخى اشعار خود را نقل کرده است. البلابل و القلاقل به ابوالمکارم ابن‌زهره حلبى (متوفى ۵۸۵) نیز نسبت داده شده (نجفى، ج ۲۹، ص ۱۰۵؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۳۷۳ش، ج ۱، ص ۴۵۱)، که نادرست است. اگر چه این تفسیر با عنوان البلابل و القلاقل به چاپ رسیده، اما مؤلف همه جا با نام بلابل القلاقل از آن یاده کرده است (از جمله رجوع کنید به حسنى واعظ، ۱۳۷۶ش، ج ۱، ص ۸۷؛ همو، ۱۳۸۱ش، ص ۱).

دیگر تفسیر فارسى ابوالمکارم، دقائق التأویل و حقائق التنزیل است که بعد از البلابل و القلاقل نگاشته شده است. وى در مقدمه کوتاه خود بر این تفسیر، نوشته که کتاب را به خواهش علی بن ابیطالب (بن) صادق تألیف کرده و همو از ابوالمکارم حسنى خواسته است که تفسیر البلابل و القلاقل را نیز بنویسد. وى از حسنى خواسته بود در تفسیرى به بیان معانى آیاتى بپردازد که با عباراتى نظیر «یا ایها الذین آمنوا» و «انّ الذین آمنوا» آغاز شده‌اند و نیز آیاتى که خطاب به پیامبر اکرم‌اند (حسنی واعظ، ۱۳۸۱ش، ص ۱).

حسنى همچنین سوره یوسف را به طور کامل تفسیر کرده است. نسخه ناقصى از تفسیر دقائق‌التأویل و حقائق‌التنزیل، تا پایان آیه ۶۰ سوره بنی اسرائیل، باقى مانده که مؤلف در آخر آن (ص ۳۷۹ـ۳۹۱)، روایت معراج پیامبر را آورده است. حسنى در این تفسیر نیز به شأن نزول آیات توجه فراوانى کرده (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۶۲، ۲۱۴ـ۲۱۵) و از بحثهاى کلامى هم غافل نبوده است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۶ـ۷، ۷۱ـ۸۱، ۹۷ـ۹۸).

وى در دقائق التأویل از آثارى چون الحجه فى القراآت ابوعلى حسن‌بن على فارسى (متوفى ۳۷۷؛ رجوع کنید به ص ۷۷، ۲۳۷)، حلیهالاولیاء ابونعیم اصفهانى (متوفى ۴۳۰؛ ص ۱۲۲ـ۱۲۴، ۲۰۱)، و الکشاف زمخشرى (متوفى ۵۳۸؛ ص ۶۳) بهره برده و از مفسران نامدارى چون ابومسلم محمدبن بحر اصفهانى (متوفى ۳۲۴؛ رجوع کنید به ص ۱۴۹)، واحدى (متوفى ۴۶۸؛ ص ۵۵)، طبرى (متوفى ۳۱۰؛ ص ۱۱۵) و ثعلبى (ص ۲۳۱) نیز اقوالى نقل کرده است. مصحح کتاب در مقدمه خود (ص چهل‌ودو ـ پنجاه‌ وهفت) به تفصیل، ویژگیهاى زبانى و ادبى این تفسیر را بررسى کرده است.

ابوالمکارم رساله‌اى کلامى با عنوان هدایهالعوام در مباحث اعتقادى نیز داشته که موجود نیست، فقط می دانیم که آن را قبل از دقائق التأویل نوشته بوده است (حسنی واعظ، ۱۳۷۶ش، ج ۱، همان مقدمه، ص ۸). مجموعه‌اى از رسائل کلامى، که برخى از آنها را در سالهاى ۶۵۹ـ۶۶۵ کتابت کرده و در کتابخانه ملک موجود است (رجوع کنید به افشار و دانش‌پژوه، ج ۷، ص ۱۲۱ـ۱۲۲).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، مصنفات شیعه: ترجمه و تلخیص‌الذریعه الى تصانیف الشیعه، ج۱، به ‌اهتمام محمد آصف ‌فکرت، مشهد ۱۳۷۳ش؛
(۳) ایرج افشار و محمدتقى دانش‌پژوه، فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه ملى ملک، ج۷، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۴) محمودبن محمد حسنی واعظ، تفسیر شریف‌البَلابُل ‌و القَلاقُل، چاپ محمدحسین صفاخواه، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۵) همو، دقائق‌التأویل و حقائق التنزیل، چاپ جویا جهانبخش، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۶) احمد حسینی اشکورى، تراجم الرجال، قم ۱۴۱۴؛
(۷) محمدتقى دانش‌پژوه، فهرستواره فقه هزار و چهارصد ساله اسلامى در زبان فارسى، تهران ۱۳۶۷ش؛
(۸) مجلسى؛
(۹) محمدحسن‌بن باقر نجفى، جواهرالکلام فى شرح شرائع الاسلام، ج ۲۹، چاپ محمود قوچانى، بیروت ۱۹۸۱٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۳

زندگینامه آقامحمدباقر بهبهانی«وحید بهبهانی »«آقا»(۱۱۱۸ه ق)

بهبهانی ، آقامحمدباقر ، مشهور به «وحید بهبهانی » و مقلب به «آقا»، فقیه ، اصولی و مؤلف امامی قرن دوازدهم . در اصفهان میان سالهای ۱۱۱۶، ۱۱۱۷ یا ۱۱۱۸ متولد شد. مادّه تاریخی که درباره تولدش گفته شده سال ۱۱۱۸ را اثبات می کند (علیاری ، ج ۶، ص ۵۷۲)، لیکن نواده او در مرآت الاحوال (ج ۱، ص ۱۴۷) سال ۱۱۱۷ را ثبت کرده است .

پدرش ، مولی ‘ محمد اکمل اصفهانی ، از شاگردان علامه مجلسی بوده (قمی ، ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، ج ۲، ص ۹۷) و از حال و مقام وی چندان اطلاعی در دست نیست جز اینکه وحید بهبهانی در اجازه خود به بحرالعلوم ، او را با عناوین «الاعلم الافضل الاکمل استاد الاساتید الفضلاء…» ستوده است (نوری ، ج ۳، ص ۳۸۴؛ زنوزی ، گ ۶۹ـ۷۰). مادر وحید بهبهانی ، دختر آقانورالدین بن ملاّ صالح مازندرانی بوده است و چون همسر ملاّ صالح مازندرانی ، آمنه بیگم ، دختر ملاّ محمدتقی مجلسی و خواهر ملاّ محمّدباقر مجلسی بوده ، وحید در نوشته های خود از مجلسی اول و ملاّ صالح با عنوان جدّ و از مجلسی دوم با عنوان دایی (خان ) یاد می کند (محمدباقر بهبهانی ، ۱۴۰۴، ص ۶۴؛ همو، ۱۴۱۶، ص ۲۸، ۱۹۶؛ قمی ، ۱۳۲۷ ش ، ج ۲، ص ۴۰۸). اگرچه برخی نسبِ وحید را به شیخ مفید (متوفی ۴۱۳) رسانده اند (امین ، ج ۳، ص ۱۳۶)، بر پایه مطلبی که از سردار کابلی نقل شده ، این انتساب ساختگی است (سمیعی ، ص ۶۶ـ۷۳) و در آثار وحید و فرزندان او نیز هیچ اشاره ای به آن دیده نمی شود.

وحید بهبهانی دوران کودکی و نوجوانی را در اصفهان گذرانید و علوم عقلی را نخست نزد پدرش آموخت (احمد بهبهانی ، ج ۱، ص ۱۴۷) و به گفته زنوزی (همانجا) جامع حدیث کافی را نیز نزد وی خواند و از او اجازه روایت گرفت (نوری ، همانجا). در پی مرگ پدر و آشفتگی اوضاع اصفهان بر اثر هجوم و تسلط محمود افغان در ۱۱۳۵، برای همیشه از اصفهان خارج و راهی عراق شد و در محضر پدر همسرش ، سید محمد طباطبایی بروجردی ، به تحصیل علوم عقلی پرداخت ؛ سپس در نجف از محضر استادانی چون سید صدرالدّین قمی همدانی ، شارح وافیه الاصول ، بهره برد (احمد بهبهانی ، ج ۱، ص ۱۴۷ـ۱۴۹؛ دوانی ، ص ۱۱۲). صدرالدین از علمای بزرگ عصر خود و جامع معقول و منقول بود و پس از تسلط محمود افغان بر ایران به نجف اشرف عزیمت کرده بود (جزایری ، ص ۹۸ـ۹۹؛ قمی ،۱۳۵۷ـ۱۳۵۸، ج ۲، ص ۳۵۷ـ۳۷۶؛ خوانساری ، ج ۴، ص ۱۲۲ـ۱۲۳). به گفته نواده وحید بهبهانی ، آقااحمد (ج ۱، ص ۱۴۸) وی به طریقه اخباریه متمایل بوده است ، ازینرو شاگردش وحید نیز در اوایل تحصیل به آن طریقه گرایید، سپس از آن فاصله گرفت و روش اجتهاد را پسندید (رجوع کنید به ادامه مقاله ، بخش وحید و اخباریه ). وحید پس از تکمیل تحصیل در عراق ، راهی بهبهان شد و به گفته آقااحمد (همانجا) زیاده از سی سال در آن شهر سکونت کرد و ازینرو به بهبهانی اشتهار یافت . تاریخ رفتن او به بهبهان و مدت اقامتش در این شهر دقیقاً معلوم نیست ، لیکن بر اساس قضیه ای که شاگردش زنوزی (همانجا) از او نقل می کند وی در زمانی که کریم خان زند بهبهان را محاصره کرد در آنجا می زیسته است . تاریخ این محاصره ۱۱۷۰ بوده است (نامی اصفهانی ، ص ۵۸؛ فسائی ، ج ۱، ص ۵۹۸). از سوی دیگر عبدالنبی قزوینی (ص ۷۵) در ۱۱۷۵ وحید را در کربلا ملاقات کرده است و از گفته وی برمی آید که در زمان این ملاقات ، مدتی از اقامت او در کربلا می گذشته است . بر اساس این شواهد احتمالاً او در حدود ۱۱۴۰ به بهبهان رفته و تا پس از ۱۱۷۰ در آنجا بوده است . دقیقاً معلوم نیست که چه انگیزه ای موجب عزیمت او به بهبهان شده ، اما احتمالاً مهمترین عامل ، موقعیت آرام بهبهان بوده است که پس از آشفتگی اوضاع اصفهان پناهگاه اهل علم گردیده بود؛ عامل احتمالی دیگر مقابله با مسلک اخباری بوده که در آن زمان عالم و مدافع بزرگ اخباری ، شیخ عبدالله سماهیجی * بحرینی (متوفی ۱۱۳۵) در بهبهان رونق داده بوده و پس از او شاگردش سیدعبدالله بلادی (متوفی ۱۱۶۵) آن را دنبال می کرده است (جزایری ، ص ۲۰۵ـ ۲۰۶؛ بحرانی ، لؤلؤه البحرین ، ص ۹۳، ۹۸).

وحید پس از اقامتی طولانی و مقابله علمی پیگیر با روش اخباری در بهبهان به اتفاق جمعی از بستگان و عشایر محلی به کربلا رفت و در آنجا ساکن شد و در ۱۲۰۵ در همانجا از دنیا رفت (زنوزی ، همانجا؛ احمد بهبهانی ، ج ۱، ص ۱۴۸ـ ۱۴۹).

معاصران وحید بهبهانی و دانشمندان پس از وی با اوصاف و عناوینی همچون علامه زمان ، جامع علوم ، علامه ثانی ، محقّق ثالث ، او را ستوده اند. سیره نویسان بر این نکته تأکید کرده اند که عالمان پس از وی ، همگی از پرتو علوم او بهره مند و پرورش یافته مکتب وی اند، ازینرو او با عنوان «استاد الکلّ فی الکلّ» (استاد همگان در همه علوم ) شناخته شده است (مازندرانی حائری ، ج ۶، ص ۱۷۷؛ تنکابنی ، ص ۱۹۸؛ زنوزی ، همانجا؛ جاپلقی بروجردی شفیعا، ص ۳۱؛ احمد بهبهانی ، ج ۱، ص ۱۴۶ـ۱۴۷).

برخی از مشاهیری که از محضر وحید بهبهانی بهره مند شدند عبارت اند از:

ملاّ مهدی نراقی (متوفی ۱۲۰۹)؛

سید محمد مهدی طباطبایی مشهور به بحرالعلوم (متوفی ۱۲۱۲)؛

ابوعلی مازندرانی حائری ، مؤلف منتهی المقال (متوفی ۱۲۱۵)؛

سید محمد جواد عاملی ، مؤلف مفتاح الکرامه (متوفی ۱۲۲۶)؛

شیخ جعفر نجفی ، کاشف الغطاء (متوفی ۱۲۲۸)؛

میرزاابوالقاسم قمی ، مؤلف قوانین الاصول (متوفی ۱۲۳۱)؛

میرسیدعلی طباطبایی ، خواهرزاده و داماد وحید، مؤلف ریاض المسائل (متوفی ۱۲۳۱)؛

شیخ اسدالله کاظمی ، مؤلف مَقابِس الانوار (متوفی ۱۲۳۴)؛

ملاّ احمد نراقی (متوفی ۱۲۴۵)؛

شیخ محمدتقی اصفهانی ، مؤلف هدایه المسترشدین (متوفی ۱۲۴۸)؛

حاج محمدابراهیم کلباسی اصفهانی (متوفی ۱۲۶۱)؛

و سیدمحمدحسن زنوزی خویی (متوفی ۱۲۴۶) مؤلف ریاض الجنّه (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۲، قسم ۱، ص ۱۷۲، قمی ، ۱۳۲۷ ش ، ج ۲، ص ۴۰۶؛ محمدباقر بهبهانی ، ۱۴۱۵، مقدمه ، ص ۱۹ـ۲۰).

خاندان بهبهانی

وحید بهبهانی نه تنها خود در میان علمای امامیّه از جایگاهی ممتاز برخوردار است ، بلکه از میان فرزندان و نوادگان او نیز شخصیتهای بزرگی برخاسته اند و خاندان بهبهانی را به صورت یکی از بزرگترین خاندانهای علمی شیعه درآورده اند. اولین فرزند وحید به نام آقا محمد علی ، فقیهی مقتدر در کرمانشاه بوده است (رجوع کنید به بهبهانی * ، آقامحمدعلی ) که از فرزندان او نیز، آقا احمد معروف است (رجوع کنید به بهبهانی * ، آقااحمد). فرزند دیگر وحید، آقا عبدالحسین نام داشته و به گفته آقااحمد (ج ۱، ص ۱۶۸) اهل سلوک و ریاضت و مجاهده با نفس بوده ، همچنین در دوران مرجعیت پدرش امور مالی و بررسی استفتائات بر عهده او بوده است . وحید دختری نیز داشته که همسر میرسیدعلی طباطبایی * (صاحب ریاض ) بوده است و از فرزندان او سید محمد مجاهد * (متوفی ۱۲۴۲)، صاحب مناهل است که فتوای جهاد علیه روسیّه تزاری را در زمان فتحعلی شاه قاجار صادر کرد (برای اطلاع بیشتر از خاندان بهبهانی رجوع کنید به احمد بهبهانی ، ج ۱، ص ۱۲۸، ۱۷۹؛ دوانی ، ص ۲۵۶، ۲۷۲).

آثار.

تألیفاتی که در زمینه های مختلف علوم دینی از وحید بهبهانی بر جای مانده نشانه تبحّر و احاطه علمی او است .

تحقیقات فقهی او در شرح بر ابواب عبادات کتاب مفاتیح الشّرایع فیض کاشانی و در حواشی او بر مدارک الاحکام سید محمد عاملی نمایان است .

وی در علم رجال حدیث نیز تبحّر و تعمّق داشت و در تحقیقات رجالی اش که به صورت تعلیقه بر رجال استرآبادی ، منهج المقال ، نوشته است با سعه نظر کوشیده تا راویانی را که دلیل روشنی بر وثاقت آنان نیست به مدد قرائن توثیق کند و از این جهت مورد نقد رجال شناسان متأخّر قرار گرفته است (برای نمونه رجوع کنید به خوئی ، ج ۲، ص ۳۴۶، ج ۵، ص ۱۲۹، ۱۳۳، ج ۷، ص ۶۰، ج ۱۶، ص ۴۵ـ۴۶، ۱۷۱ـ۱۷۲).

از وحید بهبهانی ، ۱۱۹ رساله و کتاب برجای مانده که شماری از آنها چاپ شده است (برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به مازندرانی حائری ، ج ۶، ص ۱۸۰ـ۱۸۲؛ محمدباقر بهبهانی ، ۱۴۱۵، مقدمه ، ص ۲۰ـ۲۶؛ برای آگاهی از آثار وحید بهبهانی در ردّ اخباریگری رجوع کنید به ادامه مقاله ).

وحید و اخباریه .

امتیار برجسته وحید در مواجهه با اخباریگری و پایه گذاریِ روشِ نوینِ اصولی در فقه امامیّه است . مسلک اخباریگری که قریب به دو قرن بر حوزه های علمی شیعه سایه افکنده بود توسط ملاّ محمد امین استرآبادی * (متوفی ۱۰۳۳ یا ۱۰۳۶) به ظهور رسیده و سبب طرد اجتهادِ مبتنی بر علم اصول شده بود. اساس این مرام تأکید بر روایات و قطعی الصّدور بودن روایات کتابهای حدیثی ، خصوصاً کتابهای چهارگانه حدیث امامیه بود، تا آنجا که برخی از آنان استدلال به قرآن را نیز جز در موارد بدیهی ، روا نمی دانستند (استرآبادی ، جاهای متعدد؛ خوانساری ، ج ۱، ص ۱۲۷ـ۱۳۰ به نقل از مُنیه المُمارسین تألیف شیخ عبدالله سماهیجی ؛ بحرانی ، الحدائق الناضره ، ج ۱، مقدمه سوم ، ص ۲۶، ۶۵، مقدمه دوازدهم ، ص ۱۶۷، ۱۷۰؛ نیز رجوع کنید به اخباریه * ). بلاد عراق خصوصاً کربلا و نجف به حدّی تحت سیطره علمی اخباریان قرار گرفته بود که کتب فقهای اصولی متروک و مهجور مانده بود (مازندرانی حائری ، ج ۶، ص ۱۸۷؛ خوانساری ، ج ۲، ص ۹۵). مبارزه وحید با اخباریگری از زمان توقّف طولانی او در بهبهان آغاز شد. بهبهان به سبب مهاجرت بسیاری از علمای بحرین مرکز فعالیّت پیروان نظریه اخباریگری شده بود و وحید در آنجا به تدریس ، اقامه جماعت و تصّدی امور دینی و از همه مهمتر به تألیف در جهت تبیین و نقد آرای اخباریان پرداخت (رجوع کنید به سطور پیش ).

وی کتاب الاجتهاد و الاخبار را که نوعی دفاعیّه از مسلک اجتهاد است ، در ۱۱۵۵ در بهبهان تألیف کرد و در آن مبانی اخباریگری را به باد انتقاد گرفت . وحید در این کتاب نمونه هایی از سخنان بی پایه اخباریان و نیز مباحثات خود را با آنها نقل (۱۴۱۶، ص ۵۰، ۶۶) و از برخورد توهین آمیز اخباریان با علمای دین بشدت انتقاد کرده است (همان ، ص ۲۱۶ـ۲۱۷). اقامت طولانی وحید در بهبهان ، آمد و شد اهل علم نزد او و تربیت شاگردان و تألیف آثار ارجمند، آوازه وی را به نجف و کربلا رساند. وحید در کربلا که آن زمان محل تجمّع اخباریان بود، چند روز به درس شیخ یوسف بحرانی (متوفی ۱۱۸۶)، سرآمد فقهای عصر و آخرین نماینده مسلک اخباریگری ، حاضر شد. سپس اعلام کرد که مایل است اندک زمانی به جای بحرانی درس بگوید و از وی خواست تا شاگردانش را به حضور در درس وی سفارش کند. بحرانی که اخباری معتدلی بود و به تعبیر خودش راه میانه ( الحدائق ، ج ۱، ص ۱۵) را برگزیده بود، خود به دسته بندی علمای شیعه به اخباری و اصولی و بدگویی از مجتهدان بزرگ شیعه انتقاد داشت . ازینرو مجلس درس خود را که بزرگترین حلقه درسی در آن زمان بود به وحید واگذار کرد و وحید ظرف سه روز با تبیین نظریّه اجتهاد و نقد نظریّات اخباریان ، نزدیک به دو سوم شاگردان بحرانی را از مرام اخباری رویگردان ساخت (مامقانی ، ج ۲، ص ۲۸۵ مکرّر).

وحید با بحرانی و علمای دیگر اخباری نیز به بحثهای طولانی پرداخت (قمی ، ۱۳۲۷ ش ، ج ۲، ص ۴۰۷) و با انتقاد علنی از اخباریگری و تحذیر شاگردان خود از پیوستن به حلقه های درسی آنان ، این مرام را از رونق انداخت . در این میان شیخ یوسف بحرانی با تقدیر از مقام علمی و فراهم آوردن نفوذ اجتماعیِ وحید، به شکل غیر مستقیم کمک شایانی در سست کردن پایه های اخباریگری و رشد مکتب اجتهاد نمود (رجوع کنید به بحرانی * ، یوسف بن احمد).

وحید بیش از سی سال در کربلا ماند و سرانجام موفق شد تا جریان اخباریگری را کنار زده ، حوزه اجتهادی خود را بر پا کند. پس از الاجتهاد و الاخبار مهمترین اثر وحید در ردّ اخباریان الفوائد الحائریّه است . نگارش کتاب اخیر در دو مرحله انجام شد: مرحله اول در ۱۱۸۰ نوشته شد و شامل ۳۵ مطلب با عنوان فائده بود که به الفوائد الحایریّه القدیمه مشهور است . وحید مرحله دوم را در سالهای پایانی قرن دوازدهم تألیف کرد که به الفوائد الجدیده یا مُلحقات معروف است . محمد حسن بن معصوم قزوینی (متوفی ۱۲۴۰) یکی از شاگردان وحید، مجموعه ای از دو بخش را در هشتاد فائده تلخیص کرد و آن را الفوائد السنیّه نامید و خود شرحی به نام تنقیح المقاصد بر آن نوشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۶، ص ۳۳۰ـ۳۳۱).

به نظر وحید در آثار اصولی اش ، بر خلاف قول استرآبادی و پیروان او، استنباط و اجتهاد در عصر امامان رایج بود و به همین دلیل در آن روزگار نیز اصول فقه وجود داشت و کار مجتهدان اصولی ، تنها گسترش و تعمیق مباحث و تدوین دانش اصول بود. ازینرو قول استرآبادی که آغاز اجتهاد و اصول فقه را به ابن جنید و ابن ابی عقیل و پس از آن دو به شیخ مفید و سپس به علاّ مه حلّی (متوفی ۷۲۶) نسبت داده ، اشتباه است (محمدباقر بهبهانی ، ۱۴۱۶، ص ۹۹ـ۱۰۰). برای نمونه ، نقل دو حکم متعارض از یک امام و روش حلّ تعارض ، از آن امام یا امامان بعدی مقوله ای اصولی است . بحث حجیّت خبر واحد یا حجیّت ظواهر قرآنی نیز در عصر امامان مطرح بوده است (همان ، ص ۱۰۰؛ همو، ۱۴۱۵، ص ۲۳۶، ۲۸۳ـ۲۸۴). از آن مهمتر، به کارگیری برخی روشهای اجتهادی چون قیاس از سوی فقهای اهل سنّت ـ که پیروان امامان نیز گاهی نادانسته آنها را می پذیرفتند ـ و این که امامان در شرایطی ناگزیر آن روشها را نفی می کردند همه مربوط به مباحث اصولی است . وحید در آغاز الاجتهاد و الاخبار (۱۴۱۶، ص ۶ـ۷) اشاره می کند که فرد مسلمان ناگزیر از پایبندی به تکالیف دینی است و از آنجا که این تکالیف توقیفی است ، باید درصدد جستجو و شناخت تکالیف برآمد. در فصل دوم کتاب به حجیّت قول مجتهد پرداخته و قول اخباریان را که هر کس می تواند با رجوع به کتب حدیث وظیفه شرعی خود را به دست آورد، ابطال می کند. استرآبادی برای قول مجتهدان هیچگونه حجیتّی قائل نبود و فقط کسانی را فقیه می دانست که با تأمّل و فحص در احادیث توانسته اند احکام را مطابق با احادیث به دیگران اطلاع دهند، در حالی که در نظریّه اجتهاد قولِ فقیه حجیّت دارد و مکلّفان با عمل به آن وظیفه شرعی خود را به جای می آورند. وحید با ذکر دلایل و مثالهای فراوان از پیامدِ نظر اخباریان در نفی اجتهاد و تقلید سخن گفت و آشفتگی و هرج و مرج ناشی از کنار گذاشتن تقلید را آشکار کرد (همان ، ص ۵۰، ۵۲، ۵۵، ۵۷).

وی اشاره می کند که امامان در بیان احکام از روش تدریج استفاده کرده اند و خصوصاً با توجه به محدودیتهای سیاسی و اجتماعی نتوانسته اند همه «احکام واقعی » را به همگان بگویند. گذشته از این همه آنچه با توجه به تناسب ظرفیت علمی شاگردان ، به آنان گفته اند به ما نرسیده است . از سوی دیگر حوادث تاریخی و از بین رفتن دفاتر و یادداشتهای اصحاب و در بسیاری از موارد نقل از حافظه نشان می دهد که بسیاری از احادیث به دست تدوین کنندگانِ جوامع حدیثی نرسیده یا از سوی آنان به دلایل گوناگون نقل نشده است و چه بسا بسیاری از اصول استنباط حکم ، در اخبار مفقوده وجود داشته است . همچنین گذشت زمان و پیدایش مباحث و پرسشهای جدید نیاز واقعی به اجتهاد و اصول فقه را آشکارتر می کند و فقها ناگزیر از کشف مبانی و اصول استنباط احکام می باشند (همان ، ص ۱۰۱، ۱۰۳). رأی دیگر وحید در مقابل اخباریان ، ردّ ادعای قطعی الصّدور بودن احادیث بود. وی ضمن تقدیر از مؤلفانِ آثار و بیانِ اعتبار آنها، بر ظنّی الصّدور بودن روایاتشان تأکید کرد، اهمیت پژوهشهای رجالی و حدیث شناسی را یادآور شد و ادعای علم آفرین بودن مجموعه روایات را گزاف دانست (همان ، ص ۱۱۲، ۱۱۸ـ۱۸۹، ۱۹۳ـ۱۹۴؛ نیز رجوع کنید به همو، ۱۴۱۵، ص ۱۲۲).

همچنین این ادّعای اخباریان را که در شرع از عمل به ظن منع شده و از قول مجتهدان تنها می توان به ظن رسید در حالی که با رجوع به اخبار می توان علم به احکام پیدا کرد نقد کرد و توضیح داد که مجتهدان دلایل قطعی بر درستی عمل به ظنون معتبر را ارائه کرده اند و با مراجعه به اخبار هیچکس به قطعیّت نرسیده و با تتبّع و تأمّل بیشتر امکان تغییر رأی وجود دارد. گذشته از این ، ما یقین نداریم که همه احکام واقعی و مورد نیاز مکلّفین در جوامع حدیثی وجود داشته باشد (۱۴۱۶، ص ۳۶، ۴۱، ۲۱۷ـ ۲۱۸؛ نیز رجوع کنید به همو، ۱۴۱۵، ص ۱۱۹ـ۱۲۱، ۱۲۴ـ۱۲۵، ۱۳۵ـ۱۴۰). وحید در تبیین جدیدی که از روش اجتهاد عرضه کرد، دو اصطلاح «دلیل اجتهادی » و «دلیل فقاهتی » را ابداع نمود. منظور او از دلیل اجتهادی ، داده هایی است که در قرآن و حدیث عرضه شده و مجتهد از پژوهش در آنها به حکم ظنّی دست می یابد. مقصودش از دلیل فقاهتی مواردی است که حکم آنها مستقیماً از منابع استنباط به دست نیامده و فقیه با به کارگیری اصول فقه مانند اصل برائت و استصحاب و تخییر درباره آنها روش عملی پیشنهاد می کند. اصطلاح اخیر را وحید از واژه «فُقَهایی » در شرح زبده الاصولِ جدّ خود ملاّ صالح مازندرانی برگرفته بود که به رغم نادرستی از نظر قواعد صرفی (درست آن فقاهی است ) عیناً به آثار متأخّر مانند فرائد الاصولِ شیخ انصاری (متوفی ۱۲۸۱) و قوانین الاصولِ میرزای قمی (متوفی ۱۲۳۱) راه یافت و به احترام او به همان صورت به کار رفت . موفقیت وحید در براندازی مکتب اخباری به حدّی بود که فقهای پس از او در آثار اصولی خود نیاز چندانی به بازگویی و نقد آرای اخباریان نیافتند و حداکثر به نقل قول اخباریان از جنبه تاریخی بسنده کردند (برای نمونه رجوع کنید به انصاری ، ص ۱۹۱).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء۲: الکرام البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) محمد امین بن محمد شریف استرآبادی ، الفوائدالمدینه ، ( بی جا، بی تا. ) ؛
(۴) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) مرتضی بن محمد امین انصاری ، فرائدالاصول ، چاپ سنگی قم ۱۳۷۴؛
(۶) یوسف بن احمد بحرانی ، الحدائق الناضره فی احکام العتره الطاهره ، قم ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ ش ؛
(۷) همو، لؤلؤه البحرین ، چاپ محمد صادق بحرالعلوم ، قم ( بی تا. ) ؛
(۸) احمد بهبهانی ، مرآت الاحوال جهان نما: سفرنامه ، قم ۱۳۷۳ ش ؛
(۹) محمدباقربن محمد اکمل بهبهانی ، الرسائل الاصولیه ، «رساله الاجتهاد والاخبار»، قم ۱۴۱۶؛
(۱۰) همو، الفوائد الحائریه ، قم ۱۴۱۵؛
(۱۱) همو، فوائد الوحید البهبهانی ، در علی بن حسین خاقانی ، رجال الخاقانی ، چاپ محمد صادق بحرالعلوم ، قم ۱۴۰۴؛
(۱۲) محمدبن سلیمان تنکابنی ، کتاب قصص العلماء ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۱۳) محمد شفیع بن علی اکبر جاپلقی بروجردی شفیعا، روضه البهیه فی طرق الشفیعیه ، چاپ سنگی ، تهران ۱۲۸۰؛
(۱۴) عبدالله بن نورالدین جزایری ، الاجازه الکبیره ، چاپ محمد سمامی حائری ، قم ۱۴۰۹؛
(۱۵) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۱۶) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۷) چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۸) علی دوانی ، آقامحمدباقر بن محمد اکمل اصفهانی معروف به وحید بهبهانی ، تهران ۱۳۶۲ش ؛
(۱۹) محمد حسن بن عبدالرسول زنوزی ، ریاض الجنه ، نسخه خطی کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی ، ش ۷۷۲۳؛
(۲۰) کیوان سمیعی ، زندگانی سردار کابلی مشتمل بر حوادث افغانستان در قرن نوزدهم میلادی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲۱) علی علیاری ، بهجه الا´مال فی شرح زبده المقال ، ج ۶، چاپ جعفر حائری ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛حسن بن حسن فسائی ، فارسنامه ناصری ، چاپ منصور رستگار فسائی ، تهران

(۲۲) ۱۳۶۷ ش ؛
(۲۳) عبدالنبی بن محمد تقی قزوینی ، تتمیم امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۷؛
(۲۴) عباس قمی ، فوائد الرضویه : زندگانی علمای مذهب شیعه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۲۷ ش ) ؛
(۲۵) همو، کتاب الکنی و الالقاب ، صیدا ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۲۶) محمدبن اسماعیل مازندرانی حائری ، منتهی المقال فی احوال الرجال ، قم ۱۴۱۶؛
(۲۷) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی ، نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۲۸) محمد صادق نامی اصفهانی ، تاریخ گیتی گشا ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲۹) حسین بن محمدتقی نوری ، مستدرک الوسائل ، چاپ سنگی تهران ۱۳۱۸ـ۱۳۲۱، چاپ افست تهران ۱۳۸۲ـ۱۳۸۳٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه ورام بن ابی فراس (متوفی ۶٠۵ ه ق)

ولادت:

ورام بن ابی فراس از علمای قرن ششم و هفتم هجری است. ولادت او در شهر حله بود، شهری آه مرآز تشیع و فقاهت درقرون متمادی بوده است.
ورام بن ابی فراس جد مادری سید رضی الدین بن طاووس است. نسب او به قبیله بنی حمدان می رسد و از نسل مالک اشترنخعی، صحابی با وفا و سردار بزرگ امیر المؤمنین علیه السلام است آه چیزی جز رشادت و وفاداری به امیر المؤمنین علیهالسلام در کارنامه اش نیست.

خاندان آل طاووس از نظر فضل و تقوا و علم برای همه شناخته شده اند.پدر ورام از بزرگان دین و از فقهای جلیل القدر است.برادر او، مجیر الدین، جعفر بن ابی فراس هم از علما و فقهای معروف زمان خود بوده آه در سال ۶٢۶ هجری در بغداد وفات یافته و بدن او را به نجف منتقلکرده، در جوار امیر المؤمنین علیه السلام به خاک سپرده اند.

همسر ورام از نوادگان شیخ طوسی است و به همین جهت سید ابن طاووس در آتب خود گاهی می گوید جد من ورام بن ابیفراس و گاهی می گوید جد من شیخ طوسی آه در حقیقت جد بزرگ او است.

از جمله اجداد ورام، ابو الفتح است که خلعت خود را از خلیفه فاطمی ( در مصر) گرفت و در براندازی حکومت عباسیان ازیاران بساسیری بود و با هبه الله شیرازی، از بنیانگذاران اسماعیلیه، هم مکاتباتی داشته است.

سخن بزرگان:

در شناخت مقام علمی و معنوی ورام دیدن مؤلفات او بسیار گویا و روشن است.علاوه بر آن، گواهی انسانی زاهد و متقی مانند سید ابن طاووس بهترین دلیل برای ماست.

سید در فلاح السائل می فرماید: جدمن، ورام بن ابی فراس، از آسانی بود که به عمل آنها تمسک می شود و می توان به اعمال آنها استناد جست.شیخ منتجب الدین هم او را به عنوان امیر زاهد و فقیه یاد کرده است و گفته: من او را در حله دیده ام و همچنان بود آه شنیدهبودم ( از نظر فضائل و بزرگواری).

شرح حال:

آنچه مسلّم است خاندان ابو فراس تا چند نسل جزء نظامیان و از فرماندهان لشگر بوده اند. ورام نیز همان شغل را انتخابکرد وتا چندی جزء امیران لشگر بود اما با لطف الهی همه مناصب را کنار زد و راه زهد پیشه کرده، از بزرگان تقوا و دیانت شد.

اساتید و شاگردان:

در این زمینه اطلاع چندانی در دست نیست.از اساتیداو نام سید ابو الحسن عریفی علوی و سدید الدین محمود حمَّصی در کتب رجال آمده است.

از جمله شاگردان او نیز نام محمد بن جعفر، معروف به ابن مشهدی یافت شده است.

تألیفات:

١ – تنبیه الخواطر و نزهه النواظر، معروف به مجموعه ورام آه بیشترشهرت مؤلف بخاطر همین کتاب است. این کتاب از مآخذ بحار الانوار نیز می باشد.
٢ – مسأله فی المواسعه و المضایقه و …

رحلت:

شیخ ورام بن ابی فراس در سال ۶٠۵ هجری، در ماه محرم الحرام و در شهر حله به دیار باقی شتافت و بدن مطهر او را در همان جا دفن نمودند.

زندگینامه آیت الله ملا على واعظ خیابانى تبریزى (۱۲۸۲ـ۱۳۶۷ق)

درآمد

عالم فرهیخته، آیه الله حاج ملاّ على فرزند عبدالعظیم واعظ تبریزى خیابانى(۱) از تراجم نگاران و کتابشناسان خبیر قرن چهاردهم هجرى است. نام او براى پژوهش گران و شرح حال نگاران آشناست. او سال ها در راه تبلیغ احکام الهى، تألیف آثار گرانبها و وعظ و ارشاد خلق خدا قدم برداشت و صادقانه در این راه خدمت نمود.

این نوشته کوتاه نگاهى دارد بر زندگانى سراسر تلاش و کوشش وى با امید به این که موجبات شادى روح بلند این عالم فرزانه را فراهم آورده باشد.

ولادت و تحصیلات

خطیب وارسته، آیه الله حاج ملاّ على واعظ خیابانى تبریزى(۲) در تاریخ ۲۸ شوّال ۱۲۸۲ق، در یکى از محلات قدیمى تبریز به نام «حکم آباد» دیده به جهان گشود. دوران کودکى را در آغوش پدر و مادر سپرى نمود و آنگاه دروس مقدماتى و ادبى همچون صرف و نحو را نزد ادیب فرزانه مرحوم ملاّ نور محمّد مشهور به مقدّس اهرابى آموخت و سپس به مدرسه طالبیه انتقال یافت و معانى، بیان، بدیع، منطق را پیش حاج میرزا احمد فخرالعلماء شرابیانى و آقا میرزا عبدالغفور اشلقى و دیگر استادان فن به شاگردى نشست و بهره ها برد. او همچنین کتاب خلاصه الحساب را از عالم فاضل حاج محمّد صادق ساعتى و سى فصل را از استاد ماهر میرزا عبدالعلى منجّم تبریزى و شرح لمعه، ریاض، مکاسب و رسائل را در محضر آیه الله حاج ملاّ احمد تاهباز و دیگر استادان تبریز فراگرفت و از علم سرشار آنها خوشه ها چید و از دوره سطح فارغ گردید.(۳)

وى سپس مدت هاى متمادى در دروسِ دو استاد ممتاز حوزه علمیّه تبریز که تازه از نجف اشرف برگشته بودند حاضر مى شود و پایه هاى علمى خویش را مستحکم مى نماید. خود در این مورد مى گوید:

«حقیر زیاده از بیست(۴) سال در خدمت آیه الله حاج میرزا اسدالله مجتهد بزازى تبریزى(۵) تلمّذ و استفاده کردم با اینکه سطوح فقه و اصول را از قبیل شرح لمعه و ریاض و مکاسب و رسائل را نزد اساتید تبریز کاملا خوانده بودم، پس از مراجعت حضرت معظم له و مرحوم حجّه الاسلام حاج سیّد احمد آقا خسروشاهى ـ قدّس سرّهماـ از نجف اشرف مجدداً خواندم».(۶)

مشایخ اجازه

واعظ خیابانى، در اثر جامعیّت علمى و ارتباط نزدیک با دانشمندان علوم اسلامى از بزرگان حوزه هاى علمیه نجف اشرف، قم، کاظمین و تبریز اجازات جامع روایى و امور حسبیه دریافت داشته که متن هر کدام از آنها علم و فضل و دانش او را نشان مى دهد. اسامى مشایخ وى به ترتیب تاریخ صدور اجازه چنین است:

۱٫ شیخ عبّاس قمى، (۲۴ رمضان المبارک ۱۳۴۲ق).(۷)

۲٫ شیخ جعفر نقدى، (ربیع الثانى ۱۳۴۶ق).(۸)

۳٫ شیخ محمّد حسین کاشف الغطاء، (۲۳ شعبان المعظم ۱۳۴۷ق).(۹)

۴٫ میرزا احمد مجتهد تبریزى قراجه داغى، (۲۷ شعبان المعظم ۱۳۴۷ق).(۱۰)

۵٫ میرزا على آقا حسینى شیرازى، (۷ شوال المکرم ۱۳۴۷ق).(۱۱)

۶٫ سیّد ابوالحسن اصفهانى، (۲۰ محرم الحرام ۱۳۵۸ق).(۱۲)

۷٫ سیّد محمّد حجّت کوهکمرى، (۸ ربیع الاوّل ۱۳۵۸ق).(۱۳)

۸٫ سیّد حسین بروجردى، (۲۰ ربیع الثانى ۱۳۶۶ق).(۱۴)

۹٫ میرزا محمّد على اردوبادى.(۱۵)

۱۰٫ حسین قمى.(۱۶)

۱۱٫ میرزا فتاح شهیدى.(۱۷)

۱۲٫ شیخ محمّد باقر بیرجندى.(۱۸)

۱۳٫ میرزا محمّد تهرانى عسگرى.(۱۹)

۱۴٫ شیخ على کاشف الغطاء.(۲۰)

۱۵٫ سیّد حسن صدر.(۲۱)

۱۶٫ شیخ محمّدجواد بلاغى.(۲۲)

ایشان همچنین به برخى از دانشمندان اسلامى از جمله به آیه الله حاج شیخ جعفر اشراقى تبریزى نوبرى (۲۳ ذى الحجه ۱۳۵۶ق) و آیه الله شیخ نصرالله شبسترى(۱۲۹۲ـ۱۳۸۲ش.) اجازه نقل حدیث داده است. (۲۳)

خطابه

او در زمان خویش از واعظان زبردست و از مشهورترین سخنرانان ایران به شمار مى رفت. به منبر و خطابه علاقه مفرطى داشت به طورى که بعد از اتمام سطوح به خطابه روى آورد و بیشترین آثار علمى خویش را در این زمینه به نگارش درآورد.

شیخ آقا بزرگ تهرانى او را در وعظ و خطابه از مشاهیر وعاظ ایران و از افاضل رجال با کفایت منبر یاد کرده و فعالیّت هاى علمى و تبلیغى وى را مى ستاید(۲۴)و کتاب دایره المعارف تشیّع هم در این خصوص مى نویسد:

«ملاّ على خیابانى در وسعت اطلاعات به ویژه در زمینه تاریخ و تراجم کم نظیر بود و خود در مقدمه کتاب «علماى معاصرین» تصریح کرده است که از عنفوان جوانى به تاریخ و تراجم علاقه شدیدى داشته است. همچنین ذوق و شوق تألیف و خطابه در وجودش موج مى زد بدین سبب پس از فراغت از دوره سطح از همان ایّام تحصیلات عالى به تألیف و تحقیق و نوشتن همچنین خطابه و وعظ و سخنرانى پرداخت. او از مشهورترین واعظان و خطیبان ایران به ویژه آذربایجان بوده به همین خاطر «واعظ خیابانى» خوانده مى شد(۲۵)».

ویژگى هاى فردى

در مورد صفات و ویژگى هاى اخلاقى ـ انسانى ایشان در کتاب هاى تراجم مطلب به خصوصى قید نشده است، ولى از عبارات مشایخ اجازه و تقریظ هاى که علماء بزرگ بر کتاب هاى ایشان نگاشته اند محبت وى به اهل بیت، اشتیاق زیاد او به تألیف، مطالعه، علم و فضل معظم له مورد تأیید قرار گرفته است. براى نمونه شیخ آقا بزرگ تهرانى در خصوص وى مى نگارد:

«او عشق و علاقه فراوان به مطالعه، قرائت و تألیف دارد و در اثر همین علاقه تعداد کثیرى از آثار مفید و ارزنده از خود به یادگار گذارده است که همین کتاب ها به کثرت تتبع و وسعت معلومات و اطلاعات او دلالت دارد(۲۶)».

سفرهاى پُر بار

به طور کلى سفرهاى آیه الله حاج ملاّ على واعظ خیابانى را مى توان به دو دسته تقسیم کرد.

الف) سفرهاى مذهبى ـ زیارتى.

ایشان بارها جهت زیارت خانه خدا و قبور مقدّس ائمه هدى ـ علیهم السلام ـ و زیارت قبله اوّل مسلمین عزم سفر بسته و با کمى امکانات و سختى راه ها خود را به مزار مطهّر آنها رسانده و نسبت به ساحت والاى آنها عرض ادب کرده است. خود وى در خصوص این سفرها مى نویسد:

«بحمد الله الملک الوهّاب، ۲ مرتبه به حج بیت الله الحرام و ۶ دفعه به زیارت ارض اقدس رضوى و ۳ مرتبه به تقبیل اعتاب مقدسه ائمه عراق ـ علیهم الصلوه و السّلام ـ و زیارت بیت المقدّس و قدس خلیل الله موفّق شدم(۲۷)».

ب) سفرهاى علمى ـ سیاحتى.

وى همچنین براى دیدار با دانشمندان اسلامى و تحقیق در آثار و تألیفات علماى شهرهاى دور و نزدیک به شهرهاى مختلف ایران سفر نموده که مى توان به دو سفر زیر اشاره نمود:سفر اوّل وى در روز چهار شنبه سوّم ربیع الثانى سال ۱۳۵۲ق برابر ۱۳۱۲ش بود که وارد خوى شد و بعد از ۱۵ روز توقف در آن شهر، شنبه جمادى الاولى همان سال به موطن اصلى خود ـ تبریز ـ مراجعت نموده است.

سفر دوّم ایشان در سال ۱۳۵۳ق بوده، هدف از این سفر زیارت مرقد شریف حضرت امام رضا (ع) بوده است. به همین منظور روز دهم جمادى الثانى سال ۱۳۵۳ق وارد زنجان گردیده و ۸ روز در آنجا اقامت گزیده است. در بیست و دوّم جمادى الثانى به تهران و در آخر همان ماه به شهر مقدّس قم وارد شده است. او پانزدهم رجب دوباره به تهران برگشته و بعد از آن مدتى عازم مشهد مقدّس گردیده و تا دهم شعبان در آن شهر اقامت گزیده است. امّا زمان برگشت وى از مشهد معلوم نیست.

آیه الله خیابانى در این دو سفر تمام خصوصیات و ویژگى هاى علماء و کتاب هاى خطى مهمى را که ملاحظه کرده بود با دقّت فراوان در یک دفترچه ۲۰۰ برگى به نگارش در آورده و آن را «ذخایرالاسفار» نامیده است.شایان یادآورى است که نسخه هایى که وى در این سفرها ملاحظه کرده، یا از بین رفته اند و یا در صورت وجود تاکنون شناسایى نشده اند. همچنین اسامى علمایى که ذکر کرده و شرح حال مختصرى از آنها به دست داده، اغلب در کتاب هاى تراجم یافت نمى شود.(۲۸)

کتابخانه شخصى

کتابخانه شخصى آیه الله حاج ملاّ على واعظ خیابانى، متشکل از کتاب هاى خطى و چاپى بوده که آیه الله شیخ آقا بزرگ تهرانى در بیشتر جلدهاى الذریعه از کتاب هاى نفیس ایشان یاد مى نماید. ایشان اسامى کتاب هاى خطى موجود در کتابخانه اش را در آخر کتاب «وقایع الایام فی احوال شهرالصیام» آورده و آنها خیلى استادانه و ماهرانه توضیح داده است. لازم به یادآورى است که بیشتر کتاب هاى دست نویس مؤلف پس از وفاتشان به کتابخانه آیه الله العظمى سیّد شهاب الدّین مرعشى نجفى در شهر مقدّس قم منتقل شده و در آن کتابخانه نگه دارى مى شود.

تألیفات

آیه الله واعظ خیابانى عالمى پّرتلاش بوده و تمام زندگى خود را با نوشتن و تألیف سپرى نموده است. او از تمامى لحظات عمر خویش براى نوشتن و ضبط آثار و اخبار ائمه معصومین (ع) و احیاى میراث غنى تشیّع سود جسته و بنا به تصریح خودش از سال ۱۳۰۵ق (۲۰ سالگى) تا سال ۱۳۵۵ق بیش از ۵۰ اثر در موضوعات مختلفى همچون ادبیات، تاریخ، جغرافیا، عقاید، اخبار، مواعظ، رجال، و…، به رشته نگارش در آورده است. (۲۹)

اولیّن شهید محراب، آیه الله حاج میرزا محمّد على قاضى طباطبایى در خصوص آثار علمى وى مى نویسد:«در میان مشایخ محدثین عصر ما نیز مرحوم علاّمه محدث، ثقه جلیل، آقاى حاج مولى على واعظ تبریزى خیابانى صاحب مجلدات وقایع الایام ـ رحمه الله تعالى ـ رویّه بسیار خوبى در تألیفاتش دارد هر چه از ضعیف و قوى و صحیح و سقیم نقل کرده، مصدر و سند نقل خود را نشان داده است(۳۰)».

متأسفانه بیشتر کتاب هاى وى که مشحون از اطلاعات کتابشناسى، تاریخى، جغرافیایى و علمى است به صورت دست نوشت باقى مانده و تعداد کمى از آنها به چاپ رسیده است. آنچه در پى مى آید فهرست بخشى از آثار چاپى و خطى وى است که از لابه لاى کتاب هابیرون کشیده شده است.

۱٫ وقایع الایام، ۴ جلد،(۳۱) بدین تفصیل

جلد اوّل: وقایع الایام در احوال رجب و شعبان.

کتابى است جامع و مفید در وقایع و اعمال ماه رجب و شعبان که در ۵۸۶ صفحه تدوین یافته است. این کتاب در سال ۱۳۲۵ق در مطبعه کربلائى اسد آقا و به اهتمام فرزند ایشان محمّد اسماعیل در تبریز به چاپ رسید.

جلد دوّم: وقایع الایام در احوال محرم الحرام.

این کتاب به علت حوادث عظیم، فتنه هاى بسیار، ناامنى هاى موجود در جامعه آن روز و سفر نویسنده به بیت الله الحرام هفت سال بعد از تألیف جلد اوّل به رشته تحریر در آمده است. مؤلف در این خصوص مى نویسد:

«در سال سى و یک از فضل و عنایت ملک علاّم شرف زیارت بیت الله الحرام… مُیسّر گردید و عهد کردم که اگر به سلامت از آن سفر برگردم به اتمام این کار اهتمام بنمایم… و چون در اواسط محرم سى و دو به وطن مألوف برگشتم در اوّل جمادى الاولى به عزم درست و نیت راسخ بدون تردید به این امر ابتداء گردید».

این نوشتار براى بار اوّل در سال ۱۳۴۰ق با تقریظ مرجع تقلید وقت، آیه الله حاج میرزا صادق آقا مجتهد تبریزى در ۶۷۷ صفحه و بدون حواشى در تبریز به چاپ رسید و چاپ دوّم آن با افزایش حواشى و تقریظ ادیب فرید، آقا سیّد عبدالحمید تبریزى غیاثى، در سال ۱۳۵۱ق در مطبعه علمیّه آقا اسماعیل در تبریز به زیور چاپ آراسته گردید.(۳۲)

جلد سوّم وقایع الایام فی احوال شهر الصیام.

کتابى است بسیار سودمند در احوال ماه مبارک رمضان و مُزین به تقریظ آیه الله حاج میرزا محمّد على اردوبادى. نویسنده در این کتاب توضیحات جامع و پُرفایده اى در تفسیر برخى از آیات قرآن کریم و روایات مشکله ارائه نموده و سپس در حاشیه کتاب اطلاعات مفیدى در شرح حال اصحاب، تابعین، محدثین، حکماء، ادباء و نحویین گزارش کرده است. این کتاب مأخوذ از ۲۱۰ منبع بوده و پس از تألیف، از اوّل تا آخر مورد تصحیح و مقابله مؤلف و آقا میرزا حسن راثى خیابانى گرفت و سپس در سال ۱۳۵۱ق در ۶۶۷ صفحه به سعى و اهتمام آقاى مشهدى اسماعیل در مطبعه علمّیه تبریز به چاپ رسید. (۳۳)

جلد چهارم: وقایع الایام فی تتمه محرم الحرام.

این کتاب معروف به «تتمه محرم» بوده و مزین به تقریظ دو فقیه بى بدیل، آیه الله حاج میرزا فتاح شهیدى و آیه الله حاج شیخ جعفر نقدى است. آیه الله حاج میرزا محمّد على مدرّس خیابانى تبریزى در اوّل کتاب در معرفى تتمه محرم مى نویسد:

«… همانا اثرى است پربُها و رخشنده و گوهرى است متلالى و درخشنده که علاوه بر احیاء آثار اهل بیت عصمت و خانواده طهارت صلوات الله علیهم اجمعین حاوى مطالب متنوعه علمیّه و تاریخیّه و ادبیّه و تحقیقات مقاصد مهمه و توضیحات کلمات معضله و ترجمه حال جمعى از علماء و ادباء خاصّه و عامّه و شطرى از از اکابر رواه اخبار دینیّه بوده و محل استفاده صغیر و کبیر…».

تتمه محرم مأخوذ از ۱۳۳ منبع بوده و در سال ۱۳۶۲ق در ۴۰۲ صفحه با سرمایه ى دوست مؤلف، آقاى مشهدى محمّد على توتونچى به چاپ رسیده است(۳۴).

۲٫ علماى معاصرین(۳۵)

کتابى است مورد احترام و اعتماد پژوهشگران و محققان علوم اسلامى که در ۸۱ سالگى مؤلف آن را به رشته تحریر درآورده است. این کتاب حاوى شرح حال ۳۰۰ تن از مشاهیر و بزرگان علم و فقاهت شیعه بوده که در دو مقصد تدوین یافته است.

مقصد اوّل در احوال اشخاصى است که از ابتداء بلوغ مؤلف (سال ۱۲۹۹ق) تا سال تألیف کتاب (سال ۱۳۶۳ق) به رحمت ایزدى پیوسته اند.

مقصد دوّم در شرح حال افرادى است که در سال تدوین کتاب در قید حیات بودند.

کتاب فوق در سال ۱۳۲۵ش/۱۳۶۵ق به همّت و نفقه تاجر نیکوکار حاج محمّد باقر آقا خویى کلکتّه چى و خط طاهر خوشنویس، در مطبعه اسلامیّه در تهران به چاپ رسید. کتاب یاد شده در سال ۱۳۸۳ش با تحریف نام اصلى با عنوان «علماى معاصر» از سوى انتشارات نوید اسلام در قم به چاپ رسیده است.

۳٫ فهرست وقایع الایام(۳۶)

کتابى است در ۳۰۰ صفحه در احوال جمیع ایّام با ذکر مدارک و منابع. (۳۷)

۴٫ تلخیص جلد اوّل وقایع الایام

۵٫ تلخیص جلد دوّم وقایع الایام

۶٫ ذخایر الاسفار(۳۸)

این کتاب حاصل دو سفر مؤلف بوده که در دو مقصد تدوین یافته است:

مقصد اوّل حاوى مطالب مهمى است از مشاهدات مؤلف به دو شهر خوى و ارومیه که بعد از چاپ جلد سوّم «وقایع الایام» در سال ۱۳۵۲ق برابر با ۱۳۱۲ش به شهرهاى یاد شده صورت گرفته است.

مقصد دوّم گزارش سفر دیگر مؤلف به فاصله یک سال از سفر قبلى (۱۳۵۳ق) است، که با هدف زیارت بارگاه ملکوتى حضرت ثامن الائمه حضرت رضا علیه السلام بوده است. مؤلف در این دو سفر با علماى زیادى ملاقات نموده و کتب خطى مهمى را ملاحظه کرده و هر یک را با مشخصات دقیق ضبط نموده است. این کتاب به کوشش و تصحیح على صدرایى خویىدر دفتر سوّم میراث اسلامى ایران در سال ۱۳۷۵ش از سوى کتابخانه آیه الله مرعشى نجفى، در قم به چاپ رسیده است.

۷٫ انتخاب الاسفار

منتخب از چند کتاب خطى نادر است که مؤلف بر آنها دست یافته و براى خویش گلچین نموده است. (۳۹)

۸٫ منتخب المقاصد و منتخب الفواید، ۸ جلد، بدین تفصیل

مؤلف پس از اینکه جلد اوّل کتاب وقایع الایام خود را به پایان برد برآن شد که مطالب متفرقه جدید را که ضمن خواندن کتاب هاى مختلف به دست مى آورد و مناسب با منبر و تألیفاتش مى باشد، در جُنگى گردآورى کند و براى خودش نگاه دارد.

این جُنگ محتوى مطالب اعتقادى، تاریخى، اخلاقى، تفسیرى و حدیثى و همچنین قصائدى انتخاب شده در فضائل، مناقب و مصائب حضرات ائمه معصومین (ع) و پند و اندرز بوده است. (۴۰)

جلد اوّل: منتخب المقاصد و منتخب الفواید(۴۱).

جلد دوّم: منتخب المقاصد و منتخب الفواید.

این کتاب در روز چهارشنبه هشتم جمادى الاولى ۱۳۳۶ق به پایان رسیده است(۴۲).

جلد سوّم: منتخب المقاصد و منتخب الفواید،

این کتاب در شب بیست و هشتم جمادى الاخر ۱۳۴۱ق به پایان رسیده است(۴۳).

جلد چهارم: منتخب المقاصد و منتخب الفواید،

این کتاب در روز ۲۵ جمادى الاول ۱۳۴۵ق به پایان رسیده است(۴۴).

جلد پنجم: منتخب المقاصد و منتخب الفواید،

این کتاب در پانزدهم ذى الحجه ۱۳۴۹ق به پایان رسیده است(۴۵).

جلد ششم: منتخب المقاصد و منتخب الفواید.

این کتاب انتخاب شده از دواوین شعراء بوده و در ۱۶ ذى الحجه ۱۳۴۹ق به پایان رسیده است. (۴۶)

جلد هفتم: منتخب المقاصد و منتخب الفواید(۴۷).

جلد هشتم: منتخب المقاصد و منتخب الفواید(۴۸).

۹٫ تحفه الاحباء فی شرح قصیده سیّد الشعراء، (العینیه)

این اثر که اوّلین تألیف مؤلف بوده به خواهش یکى از اعیان دولت در زمان تحصیل در ایّام تعطیل نوشته است. آغاز تحریر این کتاب روز شنبه ۲ دى الحجّه ۱۳۰۵ق و انجام روز دوشنبه ۲۵ همان ماه بوده است(۴۹).

۱۰٫ کفایه الانام فی وقایع الایام

کتابى است در تاریخ و حوادث روزانه سال قمرى که از اوّل ماه محرم شروع شده است. گویا این کتاب پیش نویس کتاب «وقایع الایام» بوده که بعداً بطور منظّم و با اضافات تدوین شده است(۵۰).

۱۱٫ مجالس المحدثین

۵۱ مجلس کوتاه است در داستان بعضى از پیامبران و فضائل امامان و پایان هر مجلس ذکر مصائب حضرت سیّد الشهداء (ع) است(۵۱).

۱۲٫ عده السفر و زبده الحضر

مجالس کوتاه مختصرى است شامل یادداشتهایى براى واعظان و اهل منبر که در سفر و حضر از آن استفاده کنند(۵۲).

۱۳٫ طرائف الصحائف

طرائف، نوادر، لطائف و فواید نفیسه کتاب هایى است که مؤلف آنها را خوانده و در این جُنگ آورده است. وى گاهى بعضى از مطالب را توضیح داده و براى آغاز انتخاب بیشتر کتاب ها خطبه اى جداگانه انشاء نموده است(۵۳).

۱۴٫ کلمه جامعه

کتابى است در ۴۷۰ صفحه که حاوى عقائد، مسائل، قصاید و احوال حضرت صدیقه طاهره(س) و ائمه معصومین (ع) مى باشد(۵۴).

۱۵٫ منتخب کفایه الموحدین و قصص العلماء

۱۶٫ هدّیه المؤمنین فی اصول الدّین(۵۵)

۱۷٫ مقاصد علیّه

کتابى است به زبان فارسى و حاوى یادداشت هاى منبرى مؤلف در موضوعات اخلاق و آداب اسلامى(۵۶).

۱۸٫ تحفه الاحباب(۵۷)

۱۹٫ غرایب الدعوات

کتابى است در ادعیه و طلسمات و عوذات متفرقه(۵۸).

۲۰٫ مجالس المحدثین فی اصول الدّین(۵۹)

این کتاب حاوى اصول دین و اعتقادات امامیه بوده که براى اهل منبر و واعظان در مجالسى ترتیب داده و در پایان هر مجلس به مصائب حضرت امام حسین (ع) اشاره کرده است(۶۰).

۲۱٫ مجالس مختصره در مقاصد مهمه(۶۱)

حاوى ۲۵۷ مجلس کوتاه است در اصول دین و امور اعتقادى آمیخته با مطالب تاریخى که هر مقصد شامل مجلسى است براى وعاظ(۶۲).

۲۲٫ مجمع الشتات

متفرقاتى است به نظم و نثر به زبان فارسى و عربى در تاریخ و بیوگرافى علماء و پاره اى از نامه هایى که بین مؤلف و دیگران ردّ و بدل شده است(۶۳).

۲۳٫ مجموعه شعریه

۲۴٫ مجالس وافیه در مقاصد مهمه

اصول دین پنجگانه و اعتقادات شیعه امامیه را به صورت مجالسى براى گویندگان تنظیم کرده و در پایان هر مجلس به مصائب حضرت امام حسین (ع) اشاره کرده است(۶۴).

۲۵٫ منتخب المطالب

۲۶٫ منتخب المسائل من الرسائل

وى در این کتاب مسائل فقهى را از رساله هاى عملیه با عبارت هاى آنها انتخاب کرده است(۶۵).

۲۷٫ نخبه المطالب

روایات و مطالب متنوعى است در موضوعات اعتقادى و اخلاقى که مؤلف براى مؤلفات و منبرهاى خود از کتاب هاى متفرقه انتخاب نموده است. (۶۶)

۲۸٫ نفایس الادب بلغه العجم و العرب

منتخباتى است به نثر و نظم فارسى و عربى در مورد فضیلت علم و آداب و شرایط آن و سخنورى و عقل. وى کتاب خویش را در چهار مقصد تدوین نموده و در هر موضوعى اوّل آیات قرآن و احادیث را نقل کرده و سپس گفته هاى از حکماء و ادباء را به نظم و نثر آورده است(۶۷).

۲۹٫ نوادر الاخبار

کتابى است در اخبار و احادیث مربوط به موضوعات مختلف که به کار واعظان مى آید(۶۸).

۳۰٫ نوادر الثمانین

کتابى است محصول مطالعه چهل کتاب خطى و چهل کتاب چاپى که براى استفاده خویش در منبر و یا در تألیفاتش در جُنگى انتخاب شده است(۶۹).

۳۱٫ نوادر الکتب الخطیه و الطبعیه

مؤلف کتاب هاى خطى و چاپى را که به ترتیب مى خوانده، آنچه به نظرش مهم مى آمده در این مجموعه گنجانیده است(۷۰).

۳۲٫ منتخب کفایه الموحدین و گنجینه الاسرار و روضه الابرار

۳۳٫ قطرات اللجه

منتخباتى است از مجموعه «لجه الاخبار» ملاّ محمّد هاشم بن اسماعیل تبریزى. این کتاب در شب ۲۹ ربیع الثانى ۱۳۱۳ق به پایان رسیده است(۷۱).

۳۴٫ منتخب از لجّه و قصص العلماء

۳۵٫ منتخب القصائد

اشعارى است انتخاب شده از شاعران گوناگون فارسى زبان در فضائل و مصائب حضرات معصومین (ع)، این انتخاب براى اهل منبر انجام گرفته و در آغاز کتاب چند قصیده عربى آمده است(۷۲).

وفات

سرانجام این عالم فرهیخته بعد از ۸۴ سال و ۳ ماه و ۱۷ روز زندگى با برکت در روز یکشنبه چهاردهم ماه صفر ۱۳۶۷ق برابر با ششم دى ماه ۱۳۲۶ش(۷۳) داعى حق را لبیک گفت و جان به جان آفرین تسلیم نمود(۷۴).


۱٫ همنامى او با على بن عبدالعظیم تبریزى (متوفاى ۱۳۴۰هـ. ق) مشهور به على مجتهد تبریزى، مؤلف ذخیره المحشر فى الباب الحادى عشر، موجب گردیده که عدّهاى آنها را یک شخص تلقى کنند. در حالى که مرحوم خیابانى زندگى نامه او را در علماى معاصرین، ص ۲۸۸ آورده است.

۲٫ شرح حال وى در کتابهاى تراجم برگرفته از نوشته خود مرحوم خیابانى است، بدین جهت ما در تدوین این نوشتار فقط به نوشتههاى ایشان بسنده نمودیم. آن منابع عبارت است از: نقباء البشر ۴/۱۴۶۸ اعیان الشیعه ۴۱/۳۰۵ مؤلّفین کتب چاپى ۴/۲۲۷ الذریعه ۱۵/۳۱۷ و ۲۲/۴۳۸ و ۲۵/۱۳۶ معجم مؤلفى الشیعه، ص ۹۲ دایره المعارف تشیّع ۷/۲۲۷ مکارم آلاثار ۷/۲۴۴۴ـ۲۴۴۷ نامداران تاریخ ۲/۲۴۵ـ۲۴۶٫

۳٫ وقایع الایام فی احوال شهر الصیام، ص ۶۳۵، علماى معاصرین، ص ۴۰۶٫

۴٫ ایشان در جاى دیگر مدت استفادهاش از استاد را بیش از یازده سال ذکر کرده است. (علماى معاصرین، ص ۴۰۶٫

۵٫ از عالمان طراز اوّل و از خطیبان برجسته شهر بوده و از آیهالله فاضل ایراونى اجازه اجتهاد دارد. وى در جریان مشروطیت در سال ۱۳۲۵ق. به تهران رفت و در سال ۱۳۲۶ق. در آنجا وفات نمود. شاگردش آیهالله خیابانى در علماى معاصرین، صص ۳۹۳ ـ ۳۹۴ علم و فضل او را ستوده است.

۶٫ علماى معاصرین، ص ۳۹۳٫

۷٫ وقایع الایام فی تتمه محرم الحرام، صص ۳۴۰ ـ ۳۴۱٫

۸٫ وقایع الایام فی احوال شهر الصیام، ص ۶۶۱ ـ ۶۶۲٫

۹٫ همان، صص ۶۵۸ ـ ۶۵۹٫

۱۰٫ وقایع الایام فی تتمه محرم الحرام، ص ۳۳۷٫

۱۱٫ وقایع الایام فی احوال شهر الصیام، ص ۶۵۵٫

۱۲٫ علماى معاصرین، ص ۴۰۹٫

۱۳٫ همان، صص ۴۰۸ ـ ۴۰۹٫

۱۴٫ همان، ص ۴۰۸٫

۱۵٫ وقایع الایام فی احوال شهر الصیام، ص ۶۶۲ ـ ۶۶۴٫

۱۶٫ علماى معاصرین، ص ۴۰۸٫

۱۷٫ وقایع الایام فی تتمه محرم الحرام، ص ۳۳۸٫

۱۸٫ المسلسلات فی الاجازات ۲/۹٫

۱۹٫ همان ۲/۵۲٫

۲۰٫ وقایع الایام فى الااحوال شهر الصیام، ص ۶۳۳٫

۲۱٫ همان.

۲۲٫ همان.

۲۳٫ وقایع الایام فی تتمه محرم الحرام، صص ۳۵۹ ـ ۳۶۷٫

۲۴٫ الذریعه ۴/۱۴۶۸ـ۱۴۶۹٫

۲۵٫ دائره المعارف تشیّع ۷/۳۴۷٫

۲۶٫ الذریعه ۴/۱۴۶۸ـ۱۴۶۹٫

۲۷٫ علماى معاصرین، ص ۴۰۸٫

۲۸٫ میراث اسلامى ایران، ذخایر الاسفار، صص ۶۲۴ ـ ۶۲۵٫

۲۹٫ وقایع الایام فی تتمه محرم الحرام، ص ۳۴۲٫

۳۰٫ تحقیق در اوّلین اربعین سیّد الشهداء (ع)، ص ۷۳۰٫

۳۱٫ جلد پنجم این کتاب نفیس، به چاپ نرسیده و نسخه خطى آن که دست نویس مؤلف مىباشد در کتابخانه آیهالله مرعشى نجفى به شماره ۴۴۹۳ نگهدارى مىشود.

[۳۲]۳۲

۳۳٫ وقایع الایام فی احوال شهر الصیام، صفحات مختلف.

۳۴٫ وقایع الایام فی تتمه محرم الحرام، صفحات مختلف.

۳۵٫ دو نسخه از این کتاب در کتابخانه آیهالله مرعشى نجفى(۱۲/۶۴ـ۶۵، ش ۴۴۸۱ و ۴۴۸۲) موجود مىباشد.

۳۶٫ این کتاب همان است که در فهرست نسخههاى خطى کتابخانه آیهالله مرعشى نجفى ۱۲/۱۱۳، ش ۴۵۳۶، با عنوان «وقایع الایام» معرفى شده است.

۳۷٫ علماى معاصرین، ص ۴۰۷٫

۳۸٫ فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه آیه الله مرعشى نجفى ۱۲/۷۸، ش ۴۵۰۱٫

۳۹٫ همان ۱۲/۷۰، ش ۴۴۹۱٫

۴۰٫ همان ۱۲/۶۱، ش ۴۴۷۲٫

۴۱٫ همان ۱۲/۶۱ـ۶۲، ش ۴۴۷۳٫

۴۲٫ همان ۱۲/۶۲، ش ۴۴۷۴٫

۴۳٫ همان ۱۲/۶۲، ش ۴۴۷۵٫

۴۴٫ همان ۱۲/۶۳، ش ۴۴۷۶٫

۴۵٫ همان ۱۲/۶۳، ش ۴۴۷۷٫

۴۶٫ همان ۱۲/۶۳، ش ۴۴۷۸٫

۴۷٫ همان ۱۲/۶۴، ش ۴۴۷۹٫

۴۸٫ همان ۱۲/۶۴، ش ۴۴۸۰٫

۴۹٫ همان ۸/۱۰۹، ش ۲۹۱۵ و ۱۲/۶۴، ش ۴۴۸۶٫

۵۰٫ همان ۸/۱۷۷، ش ۳۰۰۲٫

۵۱٫ همان ۱۲/۷۴، ش ۴۴۹۷٫

۵۲٫ همان ۱۲/۷۴، ش ۴۴۹۷٫

۵۳٫ همان ۱۲/۷۱، ش ۴۴۹۱٫

۵۴٫ علماى معاصرین، ص ۴۰۷٫

۵۵٫ همان، ص ۴۰۷٫

۵۶٫ فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه آیه الله مرعشى نجفى۲۴/۲۰۴، ش ۹۴۴۱٫

۵۷٫ همان ۱۲/۷۲، ش ۴۴۹۴٫

۵۸٫ همان ۱۲/۶۷، ش ۴۴۸۷٫

۵۹٫ در فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه آیه الله مرعشى نجفى نام کتاب «مجالس المحدثین فی عقائد المؤمنین» آمده است.

۶۰٫ فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه آیه الله مرعشى نجفى ۱۲/۷۰، ش ۴۴۹۱ و ۴۵۰۱٫

۶۱٫ در فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه آیه الله مرعشى نجفى نام کتاب «مقاصد مهمه» آمده است.

۶۲٫ فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه آیه الله مرعشى نجفى ۱۲/۷۳، ش ۴۴۹۵ و ۴۴۹۶ و ۴۵۰۰٫

۶۳٫ همان ۱۲/۶۶، ش ۴۴۸۴٫

۶۴٫ همان ۱۲/۷۱، ش ۴۴۹۲٫

۶۵٫ همان ۱۲/۷۶، ش ۴۵۰۰٫

۶۶٫ همان ۱۲/۷۷، ش ۴۵۰۱٫

۶۷٫ همان ۱۲/۶۸، ش ۴۴۸۸٫

۶۸٫ همان ۱۲/۷۵، ش ۴۴۹۸٫

۶۹٫ همان ۱۲/۶۸، ش ۴۴۸۹٫

۷۰٫ همان ۱۲/۶۶، ش ۴۴۸۵٫

۷۱٫ همان ۱۲/۶۹، ش ۴۴۹۰٫

۷۲٫ همان ۱۲/۷۵، ش ۴۴۹۹٫

۷۳٫ آیه الله حاج میرزا عباسقلى واعظ چرندابى تاریخ رحلت وى را ۱۴ صفر ۱۳۶۸ق مصادف با ۶/۱۰/۱۳۲۶ش دانسته که ۱۳۶۸ق اشتباه چاپى است و درست همان ۱۳۶۷ق است. (زندگانى محمّد (ص)، ص، یب).

۷۴٫ میراث اسلامى ایران، وفیات علماء، ۴/۷۱۰، مکارم آلاثار ۷/۲۴۴۶، به نقل از روزنامه اطلاعات ش، ۶۵۳۲، ۱۹ صفر ۱۳۶۷ق مطابق با پنج شنبه دهم دى ۱۳۲۶ش.

زندگینامه آیت الله وحید بهبهانى (متوفاى ۱۲۰۵ه.ق)

ولادت
فقیه گران پایه حضرت علامه محمد باقر بن محمد اکمل وحید بهبهانى ، در حدود ۱۱۱۸ ق . در اصفهان به سراى خاکى گام نهاد. (۸۵۸) پدر ارجمندش ‍ محمد اکمل از نوادگان شیخ مفید بود و در شمار مجتهدان شهر جاى داشت و مادر پرهیزگارش از نوادگان ملا صالح مازندرانى – داماد علامه محمد تقى مجلسى – شمرده مى شد.  آن گوهر یگانه دریاى علوم اهل بیت علیه السلام در چنین خانواده اى بالید و از آموزشهاى پدر وارسته اش ‍ بهره گرفت .

تحصیل

در سالهاى آغازین بلوغ آموزگار بزرگ پرهیزگارى و معارف الهى اش را از دست داد.محمد اکمل گیتى را وداع گفت و فرزند پاکدلش را در سخت ترین شرایط اجتماعى تنها نهاد، شرایط دشوارى که با سقوط پایتخت صفویان و پیروزى افغانها به اوج رسید.

هرج و مرج اصفهان و دشوارى تحصیل دانش پژوه جوان خاندان محمد اکمل را در اندیشه مهاجرت فرو برد، پس بار سفر بست و در حدود ۱۱۳۵ ق . رهسپار نجف شد.  او در حریم پاک امیر مومنان على علیه السلام از محضر پرفیض دانشوران برجسته اى چون حضرت سید محمد طباطبایى بروجردى و حضرت سید صدر الدین قمى بهره برد و اندوخته هاى علمى اش را کمال بخشید.  دانشمند گران پایه حضرت سید محمد طباطبایى بروجردى با دیدگان نافذ خویش آثار بزرگى را در چهره در یتیم سپاهان دید. او را در حریم خویش جاى داد و به شرف دامادى خویش ‍ مفتخر ساخت .

دانشجوى نستوه اصفهانى در تابش آفتاب وجود بزرگان یاد شده رشد کرد و اندک اندک در شمار فقیهان و صاحب نظران جاى گرفت . او در آغاز راه اخباریان را پسندید و مدتى بر آن طریق راه سپرد ولى در پژوهشهاى خویش ‍ دلیلهایى بر نادرستى این روش یافته ، از آن عدول کرد.(۸۶۳) بنابراین وقتى در درس سید صدر الدین همدانى حضور مى یافت با استدلالهاى روشن و متین گفتار استاد را در بوته نقد قرار مى داد و آن سرور فقیهان را از پیمودن راه اخباریان باز مى داشت .

این کردار آن محقق فرزانه سبب شد که کتاب گران سنگ شرح وافیه سید صدر الدین به مشرف مجتهدان نزدیک شود ولى حضور سرور دانشوران سپاهان در نجف دیرى نپایید و آن بزرگمرد پیش از پایان کتاب شرح وافیه درس سید صدر الدین را ترک کرد.

هجرت

محقق خستگى ناپذیر اصفهانى در این سالها راه خویش را از نجف نشینان جدا ساخت و براى انجام دادن وظیفه الهى اش رهسپار بهبهان شد.
بهبهان در آن روزگار یکى از مراکز رشد اخباریگرى بود. کوچه وسیعى به نام خط دو محله عمده این آبادى را از یکدیگر جدا مى کرد، محله هایى که بهبهان و قنوات خوانده مى شدند و مردمش از دیرباز با هم اختلاف داشتند. سید فقیهان اصفهانى تبار نخست به قنوات گام نهاد و در آن بخش به اقامه نماز و ارشاد پرداخت . مردم محله بهبهان براى نماز و بهره گیرى از محضر آن مجتهد پارسا به قنوات مى رفتند ولى در دل از این کار ناخشنود بودند. آنها چنان مى اندیشیدند که باید آفتاب هدایت در محله بهبهان بدرخشید و از آنجا نور و گرما در منطقه پراکنده سازد. یکى از بازرگانان بهبهان با این هدف محقق وارسته اصفهانى را همراه گروهى از دانشوران و مومنان قنوات به خانه خویش دعوت کرد.

چون آقا به بهبهان گام نهاد و در میهمانى شرکت جست . میزبان ، که اندیشه ماندگارى وى در آن محله را در سر مى پروراند. از آقا خواست در مسجد محل نماز جماعت بر پا کند و براى تبرک چند روزى به تدریس علوم اهل بیت علیه السلام بپردازد. فقیه وارسته سپاهان تبار، که به چیزى جز هدایت مردم و پدید آوردن برادرى و دوستى نمى اندیشید، خواسته بازرگان را اجابت کرد. بهبهانیان اندک اندک مقدمات زندگى آن دانشور پارسا را آماده ساختند و بدین ترتیب بهبهان منزلگاه مجتهد پاک راى آقا محمد باقر اصفهانى شد.  و مسجد (امیر ابراهیم ) پایگاه علمى وى گشت .

آن بزرگمرد منطقه اى گسترده را زیر پوشش انوار هدایت خویش قرار داد. با دانشوران اخبارى بسیار مناظره کرده ، حوزه درسى پیشرفته اى پدید آورد و شاگردان بزرگى تربیت کرد. در سایه تلاشهاى شبانه روزى آفتاب فقاهت یخهاى روابط قنواتیان و بهبهان نشینان آب شد. اخبارى گرى براى همیشه از منطقه رخت بر بست و اعتقادات و کردار مردم در مسیر درست نیامد. گوهر یگانه دریاى تحقیق سى سال از بهترین سالهاى عمر پربرکتش را در آن دیار به سر برد، با گروهى که خود را از فقیهان بى نیاز مى پنداشتند مبارزه کرد.  و سرانجام وقتى ماموریت الهى اش را پیروزمندانه به انجام رساند با شنیدن اخبار نگران کننده پیشرفت اخباریان در کربلا و نجف عزم سفر به آن نواحى کرد تا با منطق روشن خویش شبهه هاى خبرگرایان را از حریم دین دور سازد.

دیار نور

مجتهد گران پایه بهبهان در مهاجرت خویش نخست به حریم آسمانى امیر مومنان على علیه السلام گام نهاد. چند روزى در درس بزرگان آن دیار حضور یافت و چون پژوهشهاى آن استادان را براى خویش سودمند نیافت به کربلا، که مرکز آمد و شد اخبارگریان شمرده مى شد، شتافت .

حریم پاک سالار شهیدان در آن روزگار موقعیتى شگفت داشت . شدت پیشرفت اخبارگرایى در میان استادان و دانشجویان آن سامان چنان بود که خواندن اصول را حرام مى شمردند و کتابهاى مجتهدان را با پارچه مى گرفتند تا دستشان نجس نشود. (۸۶۸) سرور دانشمندان شیعه ناگزیر در زیرزمین و دور از چشم اخباریان بساط تدریس گسترد و شاگردانى چند را از دریاى بى پایان اندوخته ها و پژوهشهاى خویش برخوردار ساخت .

ناگفته پیداست که آن آفتاب هدایت هرگز تنها به قاضى نمى رفت و خود را برتر از دیگران نمى دید بنابراین براى آگاهى از اندیشه هاى اخباریان کربلا و نقد و بررسى آن در درس استاد بزرگ دانشوران شهر حضرت شیخ یوسف بحرانى حضور یافت . ولى بزودى دریافت که او سختى متین تر و قوى تر از دیگر دانشمندان اخبارى بر زبان نمى راند. پس تصمیم گرفت دیار خردستیزان را ترک گوید و در سرزمینى دیگر آزادانه به تدریس و تحقیق پردازد اما یک رویاى صادق وى را از این کردار باز داشت . آن فقیه فرزانه سرور شهیدان را در خواب دید. امام حسین علیه السلام به او فرمود: راضى نیستم از شهرم برون روى .

با این رویا اندیشه هجرت از ذهن استاد مجتهدان حوزه هاى علمى تشیع بیرون رفت و بر آن شد پیوسته در آن شهر آسمانى اقامت کند. فقیه بزرگ بهبهان به پیشنهاد جمعى از دین باوران محله زندگى خویش اداره مسجدى را به عهده گرفت و به اقامه نماز و ارشاد مردم پرداخت .

بى تردید محقق بزرگى چون وى هرگز نمى توانست در برابر انحرافهاى رایج دیده بر هم نهد و آسوده بنشیند. ولى از کجا و چگونه باید آغاز مى کرد؟
آنچه وحید روزگار برگزید بهترین پاسخ این پرسش به شمار مى آمد. او چنان مى اندیشید که باید کار را از بالا آغاز کند و به مناظره و گفتگو با استاد بزرگ شیخ یوسف بحرانى روى آورد.

این عزم با یک رویاى صادق تقویت شد و بدین ترتیب زمان رویارویى اندیشه ها فرا رسید. نبرد علمى سرنوشت ساز با مراجعه سید به خانه استاد حوزه کربلا آغاز شد. هنگامى که آن بزرگمرد به خانه شیخ وارسته حضرت یوسف بحرانى رسید، گفت : امشب حضرت سید الشهداء را در خواب دید. آن جناب به من فرمود: ناخن خود را بگیر!

از خواب برخاستم و چنان تعبیر کردم که مراد از میان برداشتن اخباریان و بحث و مناظره با آنهاست . اکنون آمده ام که با شما در این باره بحث کنم .

استاد گروه اخباریان مردى پرهیزگار و روشن بود. او، که به نوشته برخى از تاریخ نگاران به مسلک خبرگرایى انتقادهایى داشت و از ابراز باور خویش ‍ در برابر ناآگاهان هراسناک بود، راى سرور فقیهان شیعه را پذیرفت و با او قلبى مهربان و رویى گشاده به استقبال اندیشه مجتهد تازه وارد کربلا شتافت . آن بزرگان روزها و شبهاى بسیار با یکدیگر بحث کردند.

حجت خداوند

منابع موجود چنان مى نماید که دو فقیه بزرگ کربلا به توافقى اصولى دست یافتند. شیخ بحرانى که خبرگرایى را مسلکى نادرست مى انگاشت ، گفتار گوهر یگانه دریاى دانش را پذیرفت و براى از میان بردن اندیشه خبرگرایى با وى یار شد.

در پى این توافق دانشجویان و زائران حریم پاک سالار شهیدان با پدیده اى شگفت روبه رو شدند. روزى استاد فقیهان شیعه در صحن شریف حسینى ایستاد و با صداى بلند فریاد برآورد: اى مردم ، من حجت خدا بر شمایم .
دانشجویان و محققان از هر سو پیرامونش گرد آمده ، پرسیدند: چه مى خواهى ؟
آفتاب رخشان آسمان فقاهت فرمود: مى خواهم استاد شیخ یوسف بحرانى منبرش را به من سپرده ، شاگردانش را به حضور در درس من فرمان دهد.
شاگردان خبر ظهور دانشور دلاور بهبهان و خواسته اش با شیخ بحرانى در میان نهادند.

شیخ ، که بر درستى راه فقیه بهبهانى ایمان داشت . منبر تدریس را به وى سپرد. گوهر یگانه حوزه هاى علمى شیعه سه روز بر جایگاه استاد بحرانى تکیه زده ، به درس و بحث پرداخت .

او در این مدت اکثر دانشجویان را به راه درست باز گرداند و شیخ یوسف را خشنود ساخت .  آن بزرگوار در راستاى فروپاشى اندیشه خبرگرایى نماز جماعت شیخ یوسف را تحریم کرد. فقیه بحرانى ، که در دل با اهداف بلند وحید بهبهانى موافق بود، در پاسخ گروهى از مردم نماز آن مجتهد گران پایه را درست شمرد و چون با اعتراض جمعى از طرفدارانش روبه رو شد گفت : تکلیف شرعى او همان است که مى گوید و تکلیف شرعى من این است ، هر یک از ما به وظیفه الهى خود عمل مى کنیم .

تلاشهاى پیدا و نهان وحید در کنار همکارى همه جانبه فقیه بحرانى به از میان رفتن کامل اخباریان انجامید. در سال ۱۱۸۶ ق . دانشمند بزرگ بحرینى زندگى را وداع گفت (۸۷۴) و وصیتنامه اى از خود بر جاى نهاد که مى تواند از سند روشن دوستى و پیوند آن پاکان شمرده شود، او وصیت کرده بود که وحید بهبهانى بر وى نماز گزارد.

سیره سبز

سرور فقیهان کربلا لباسهاى ساده مى پوشید،  همنشینى با تهیدستان را دوست داشت و در برآورده ساختن نیاز ناتوانان جامعه از هیچ کوششى دریغ نمى کرد. بسیار اتفاق مى افتاد که استاد بزرگ بهبهان عبادت استیجارى انجام مى داد و درآمد آن را به شاگردان تنگدستى چون میرزاى قمى مى سپرد تا در راه دانش اندوزى به کار گیرد.
میرزا محمد تنکابنى مى نویسد:

زوجه آن جناب در ایام زمستان جبه اى بر او درست کرد. آن بزرگوار جبه را پوشید و چون وقت مغرب شد به مسجد رفت . در راه یکى از اوباش کلاه از سر برداشته ، برهنه پاى نزد آقا شتافت و عرض کرد: آقا، سرم برهنه است و کلاهى ندارم ، هوا سرد است ، فکرى برایم کنید.
آن جناب فرمود: چاقو همراه دارى ؟
مرد پاسخ داد: آرى .
استاد با چاقو یک آستین جبه را برید به مرد تهیدست داد و فرمود: این آستین را بر سر بگذار و شب را بگذران تا صبح فکرى برایت شود.

چون به خانه بازگشت همسرش جبه وى را بى آستین دید بسیار ناخشنود شد و گفت : من مدتها زحمت کشیده ، جبه اى آماده ساختم شما آن را ناقص ‍ کردید.
علاوه بر این فقیه یگانه روزگار زندگى فرزندانش را نیز زیر نظر داشت تا در استفاده از نعمتهاى جهان زیاده روى نکنند و پابرهنگان جامعه را از یاد نبرند. روزى حضور زنى با پیراهن رنگارنگ در خانه توجه اش را جلب کرد.
از اطرافیان پرسید: این زن کیست ؟
گفتند: عروستان است ، آقا عبدالحسین لباس تازه برایش خریده .
استاد خشمگینانه به چهره فرزندش نگریسته ، وى را از تکرار این کردار باز داشت ، آقا عبدالحسین این آیه را تلاوت کرد: قل من حرم زینه الله التى اخرج لعباده …
وحید دوران فرمود: من نیز این آیه را شنیده ام ولى بسیارى از فقیران پیرامون ما زندگى مى کنند که به نادارى ما تسلاى خاطر مى جویند.
نوه گرانقدر آن فقیه فرزانه درباره دنیا گریزى پدربزرگ ارجمندش چنین نوشته است :
در همه عمر به گردآورى زخارف دنیوى همت مصروف نفرموده ، بلکه اصلا به سکه هاى مختلف دینار و درهم و فرق انواع آنها مطلع نبود. عزلت از اهل دول بر مزاج آن بزرگوار به غایت استیلا داشت و از معاشرت آنها دامن کشیده ، مصاحبت با فقرا را خوش داشت .

استاد یگانه بهبهان از کسى هدیه نمى پذیرفت بر این سیره نیک پاى مى فشرد و از شاگردانش مى خواست که به جاى پرداختن به این مسائل به درس و تحقیق روى آورند. یکى از شاگردان وى در این باره خاطره اى شنیدنى دارد:

هنگامى که در کربلا از محضر آقا، فیض مى بردم تاجرى به زیارت آمد و پارچه اى براى آقا هدیه آورد. او شنیده بود که آقا از پذیرفتن هدیه سر باز مى زند پس در پى چاره اى بود تا هدیه اش پذیرفته شود.
… او نزد من آمد و از من خواست در این راه اقدامى کنم ولى نپذیرفتم . مرد بر خواسته اش پاى فشرد و گفت : اگر کارى کنى آقا این پارچه قبایى را بپذیرد یک قبا نیز به شما مى دهم …
پارچه را از تاجر گرفتم و در گرماى هوا به خانه استاد رفتم و بر در کوفتم . آقا با پیراهن عربى و شب کلاه تشریف آورده ، در را گشود و چون مرا دید، فرمود: چه شده است ؟
گفتم : آقا مرد مومنى هدیه اى برایتان آورده تا جامه خود سازید. آقا دگرگون شد و خشمگینانه فرمود: گمان کردم در این هواى گرم ، آمده اى تا مساله اى علمى بپرسى یا یکى از مشکلات علمى را حل کنى .
بعد در را بست و برگشت . من عرض کردم : آقا، عرض دیگرى نیز دارم .
آقا در گشود و فرمود: چه چیز است ؟
عرض کردم : این مرد وعده داده اگر شما پارچه را قبول کنید، یک پارچه قبایى هم به من دهد، راضى نشوید این فرصت از دستم برود.
آقا خندید و فرمود: فرزندم ، درس بخوان ، وقت خویش را در این کارها تلف نکن .
پس پارچه را پذیرفت و فرمود: به این شرط مى پذیرم که دیگر هرگز از این کارها نکنى .

البته این رفتار مرجع پاک راى کربلا تنها به مردم عادى اختصاص نداشت آن بزرگمرد درباریان و شاهزادگان را نیز نومید مى کرد و از پذیرش هدایایشان سر باز مى زد. در کتاب فردوس التواریخ چنین مى خوانیم :
قرآنى به خط میرزاى تبریزى ، که جلد آن به یاقوت و الماس و زبرجد و سایر رنگهاى گرانبها آراسته بودند، از سوى سلطان آقا محمد خان براى آقا فرستاده شد. آورندگان قرآن به منزل آقا رفته ، در کوفتند. آقا در را باز

کرد و در حالى که قلم به دست مبارکش بود به فرستادگان دربار نگریست و فرمود: چه کار دارید؟
گفتند: حضرت سلیمان قرآنى برایتان فرستاده است .
آن حضرت نگاهى به قرآن آراسته کرده ، فرمود: این زینتها چیست که بر جلد آن فرا گرفته ؟
پاسخ دادند: سنگهاى گرانبهاست .
استاد فرمود: چرا کلام خدا را چنین کرده ، سبب حبس و تعطیل آن مى شوید. آنها را از جلد قرآن جدا کرده ، بفروشید و قیمتش را میان دانشجویان علوم دینى و تهیدستان قسمت کنید.
فرستادگان دربار گفتند: قرآن را بپذیرید، به خط میرزاى تبریزى است و بهاى بالایى دارد.
استاد فرمود: هر کس قرآن را آورده ، آن را نزد خویش نگهدارد و پیوسته تلاوت کند.
یگانه روزگار با این سخن در را بست و پى کار خویش رفت .

راز سرافرازى

فقیه فرزانه کربلا با همه گستردگى اندیشه و ژرفناى دانشى که داشت بسیار گشاده رو، شیرین گفتار  و فروتن بود. روزى گروهى از مومنان ضمن نامه اى از وى پرسیدند: چگونه به چنین جایگاه بلندى در دانش ، سرافرازى ، شرافت و مقبولیت دوسرا دست یافته اید؟

آن بزرگوار در پاسخ نوشت : من هرگز خود را چیزى نمى دانم و در شمار افراد موجود جاى نمى دهم ، آنچه ممکن است مرا به این وضع رسانده باشد این است که همواره دانشوران را به نیکى یاد کرده ، یادشان را گرامى داشتم ، هرگز اشتغال به تحصیل را رها نکردم و آن را بر هر کارى مقدم مى دارم .

میراث ماندگار

استاد یگانه کربلا پس از سالها تدریس و پژوهش و نگارش به سالهاى کهولت گام نهاد. ثمره روزگار دراز دانش اندوزى و نورافشانى آن مرجع گران پایه شاگردان بزرگى چون : علامه بحرالعلوم ، میرزا محمد مهدى شهرستانى ، سید على طباطبایى ، شیخ جعفر کاشف الغطا، میرزاى قمى سید محسن اعربى ، ملا مهدى نراقى ، حاج محمد لابراهیم کلباسى ، سید محمد باقر شفتى و بسیارى دیگر بودند که همگى در شمار اختران همیشه فروزان آسمان فقه شیعه جاى گرفتند.

در کنار این کهکشان بزرگ فرزانگان ، گنجینه اى سرشار از پژوهش و نوآورى را باید از دیگر دستاوردهاى آن دانشور نستوه دانست گنجینه اى با بیش از هفتاد عنوان کتاب و رساله که اشاره اى گذرا به نام تعدادى از آنها مى تواند سودمند باشد:
۱٫ شرح مفاتیح الفقه ملا محسن فیض کاشانى در ۸ جلد
۲٫ فوائد حائریه
۳٫ حاشیه بر مدارک
۴٫ رساله الاجتهاد و الاخبار
۵٫ رساله اى در جبر و اخبار
۶٫ فوائد الرجالیه
۷٫ تعلیقات بر رجال میرزا محمد استر آبادى
۸٫ حاشیه بر مسالک
۹٫ رساله اى در حجیت استصحاب و انواع آن
۱۰٫ رساله اى در اصل برائت .

درس یقین

آن فقیه وارسته در روزگار کهنسالى درس حوزه کربلا را به سید على طباطبایى و دیگر شاگردانش وانهاد. سید مهدى بحرالعلوم را براى اداره حوزه نجف به تدریس شرح لمعه بسنده کرد.
البته درس استاد با همه دروس دیگر تفاوتى آشکار داشت . محفل او پیش از آنکه جایگاه دانش اندوزى باشد. مجلس معنویت و عرفان بود. دانشجوى شرح لمعه وى با نگاه در چهره ملکوتى آن عارف پاکدل و گوش سپردن به کلام نورانى اش درس یقین آموخت و با راههاى روشن کمال آشنا مى شد. دانشور پرهیزگار حضرت سید زین لالعابدین لاهیجى از آن درس خاطره اى ارزنده باز گفته است :

ما در عتبات عالیات تحصیل علم مى کردیم . آقا به سبب کهنسالى ضعیف شده ، تدریس را ترک کرده بود و تنها شرح لمعه اى مى گفت . ما چند نفر بودیم که به خاطر تبرک و تیمن به درس آن بزرگمرد مى شتافتیم .
روزى دیر از خواب برخاستم ، نماز صبح قضا شده ، وقت درس آقا نیز رسیده بود. با خود گفتم : اول در درس حضور مى یابم و بعد به گرمابه رفته و غسل مى کنم .

پس به درس رفتم . هنوز نیامده بود. اندکى بعد استاد تشریف آورد با شادى و بهجت تمام به اطراف نگریست ولى یکباره آثار اندوه در چهره اش آشکار شد. سپس فرمود: امروز درس نیست ، بروید!
شاگردان برخاستند و رفتند، چون خواستم برخیزم به من فرمود: بنشین !
من نشستم ، چون مجلس خلوت شد آقا فرمود: زیر بساطى که بر آن نشسته اى اندکى پول هست ، آن را بردار، برو غسل کن و از این پس با بدن ناپاک در چنین محفلى حاضر مشو.
من شگفت زده پول را گرفتم و به حمام رفتم .

عروج

عمر پربار استاد یگانه حوزه هاى علمیه شیعه از نود سال فراتر رفت . سرانجام شوال رسید و همراه آن فرشتگان ویژه براى استقبال از روان آسمانى وحید دوران به کربلا گام نهادند و در انتظار عروج آن ستاره خاک نشین به لحظه شمارى پرداختند. ولى انتظار آنها دیرى نپایید. سرانجام بیمارى بر پیکر استاد چیره شد، ناتوانى اش فزونى یافت و در روزى که شیون مومنان همه شهر را پر کرده بود و آثار اندوه در همه چیز آشکار بود، روان آسمانى اش سمت ابدیت پر کشید و با انبوه فرشتگانى که به استقبالش ‍ شتافته بودند رهسپار دیار جاودانگى شد، ۱۲۰۵ ق را براى دین باوران سالى تلخ و دشوار ساخت .
مومنان از هر سو پیرامون خانه آفتاب بى غروب سپاهان گرد آمدند، پیکر پاکش را تا حریم مقدس سالار آزادگان همراهى کردند و در رواق شرقى آن آستان نورنشان ، کنار آرامگاه شهیدان به خاک سپردند.

گلشن ابرار//جمعی از پزوهشگرا حوزه علمیه قم