زندگینامه على بن ابراهيم قمى‏(قرن سوم هجرى)

ابو الحسن، على بن ابراهيم بن هاشم قمى، از روات بزرگ شيعه در قرن سوم هجرى است.
او از ياران امام حسن عسكرى عليه السلام و از مشايخ معتبر ثقة الاسلام كلينى به شمار مى‏آيد.

 

 

دوران كودكى‏
على در آغوش گرم خانواده‏اى مؤمن و علاقه‏مند به خاندان عصمت و طهارت به دنيا آمد. پدر او از راويان بزرگ شيعه است.
وى از همان دوران كودكى در محضر پدر شروع به فراگيرى معارف محمد و آل محمد صلوات الله عليهم كرد و از بسيارى از روات و مشايخ شيعه روايت شنيد و خود نيز يكى از روات معتبر و سرشناس شهر قم شد.

 

 

پدر
شيخ عباس قمى در كتاب الكنى و الالقاب درباره مقام و منزلت ابراهيم بن هاشم پدر على بن ابراهيم مى‏فرمايد:« وى از برجسته‏ترين و بزرگ‏ترين شخصيت‏هاى روايى شهر قم مى‏باشد. او اولين كسى بود كه روايات اهل كوفه را در شهر قم رواج داد و در حقيقت او شيخ قم و چهره سرشناس آنان مى‏باشد».

 

 

شخصيت‏
على ابن ابراهيم قمى يكى از برجسته‏ترين و معتبرترين روات شيعه به شمار مى‏آيد. حدود 7140 روايت در مجموعه ‏هاى روايى بزرگ شيعه از او نقل شده كه 6214 روايت آن را از پدر خود ابراهيم بن هاشم روايت كرده است.
وى از احترام خاصى نزد علما و فقهاى شيعه برخوردار است و مرحوم كلينى در كتاب كافى بسيارى از روايات خود را به او مستند مى‏سازد.
او جزء اولين راويان بزرگ حديث در شهر قم مى‏باشد و فقهاى شيعه او را استاد مشايخ قم و از بزرگ‏ترين چهره‏هاى آن شهر مى‏دانند.

 

 

سخن نجاشى‏
نجاشى در باره او مى‏فرمايد:« على بن ابراهيم شخصيتى مورد اطمينان در نقل روايات و داراى ايمانى ثابت و استوار است و مورد اعتماد و داراى عقيده و مذهبى صحيح مى‏باشد. او روايات فراوانى را از مشايخ شيعه شنيده و نقل كرده است.»
بيان صاحب إعلام الورى‏
مرحوم طبرسى مى‏فرمايد:« على بن ابراهيم از بزرگ‏ترين راويان شيعه است كه در عصر امام حسن عسكرى عليه السلام زندگى مى‏كرده و محمد بن يعقوب كلينى در كتاب كافى بسيار از او روايت نقل مى‏كند.»

 

 

اساتيد
على بن ابراهيم از محضر بسيارى از روات معتبر شيعه بهره برده از جمله:

  • 1- پدر بزرگوارش ابراهيم بن هاشم
  • 2- برادرش اسحاق بن ابراهيم بن هاشم
  • 3- محمد بن عيسى
  • 4- احمد بن محمد بن خالد برقى
  • 5- ايوب بن نوح 6- احمد بن اسحاق بن سعد
  • 7- احمد بن محمد 8- اسماعيل بن محمد ملكى
  • 9- حسن بن محمد
  • 10- حسن بن موسى الخشاب‏

 

 

شاگردان‏
شخصيت‏هاى فراوانى نيز از محضر درس او بهره برده‏اند مانند:

  • 1- ثقة الإسلام محمد بن يعقوب كلينى
  • 2- قاسم بن محمد
  • 3- احمد بن زياد بن جعفر همدانى
  • 4- حسن بن حمزه علوى
  • 5- محمد بن موسى بن متوكل‏

 

تأليفات‏
على بن ابراهيم داراى تأليفات فراوانى است از جمله:

 

  • 1- نوادر القرآن
  • 2- ناسخ و منسوخ
  • 3- قرب الإسناد
  • 4- الشرايع
  • 5- الحيض
  • 6- التوحيد و الشرك
  • 7- فضائل أمير المؤمنين عليه السلام
  • 8- المغازي
  • 9- الأنبياء
  • 10- المشذر
  • 11- المناقب
  • 12- اختيار القرآن‏

عبيدالله حسكانى قرشى عامرى نيشابورى(متوفای 490ه.ق) «حاكم حسكانى‏»«ابن حذاء»«ابن حداد»

ولادت‏

قاضى ابو القاسم، عبيد الله بن عبد الله بن احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن حسكان قرشى عامرى نيشابورى، معروف به (ابن حذاء)( ابن حداد)، از علماى بزرگ قرن پنجم هجرى است. عبيد الله در نيشابور در خانواده‏اى اهل علم به دنيا آمد.

او از همان كودكى در محضر پدر و پدر بزرگ خود به فراگيرى علم و دانش مشغول شد و خود را آماده كرد تا يكى از چهره‏هاى بزرگ علم و دانش در جهان اسلام گردد.

خاندان‏

خاندان وى خاندانى اهل علم و مشهور بودند. جدّ بزرگ آنها امير عبد الله بن عامر بن كريز در زمان خلافت عثمان منطقه خراسان را فتح كرده بود و مردم آن سامان به دست وى مسلمان شده بودند. از اين جهت خاندان وى از عزت و احترام خاصى در نزد مردم برخوردار بودند.

پدر بزرگش احمد بن محمد بن احمد( 320- 423 هجرى) از روات حديث بود و از ابو اسحاق بزازى و ابو عمرو بن مطر و ابو الحسن ابن بندار صيرفى روايت نقل كرده است.

پدرش عبد الله بن احمد بن محمد( 363- 450 هجرى) نيز واعظى مشهور بود. وى روزهاى يكشنبه در مسجد مربعه در شهر نيشابور مجلس وعظ و خطابه داشت.

او گاهى به شغل تجارت و گاهى نيز عهده دار مناصب حكومتى بود ولى بعدا به انزوا و عبادت روى آورد.

عمويش عبد الرحيم بن احمد بن محمد، مردى صالح، عابد و زاهد بود. او از علماى نيشابور، عراق، حجاز و شام روايت شنيده بود.

فرزندان‏

سه تن از فرزندان وى از راويان حديث به شمار مى‏آيند كه عبارتند از:

  • 1- محمد بن عبيد الله بن عبد الله حسكانى، حاكم ابو على حذاء، وى شخصيتى با تقوا و متواضع و از علماى علم حديث به شمار مى‏آيد.
  • 2- صاعد بن عبيد الله حسكانى، ابو سعيد حذاء، او شخصيتى با تقوا و از اهل علم و حديث است.
  • 3- وهب بن عبيد الله حسكانى، ابو الفضل حذاء، وى نيز اهل علم و حديث و موعظه بود.او كوچكترين فرزند ذكور پدر بود و روايات فراوانى را از او شنيده بود.وهب در صومعه ‏اى روى به عبادت آورد و براى شاگردان خود در آنجا روايت نقل مى‏كرد( 450- 524 هجرى).

شخصيت‏

حاكم حسكانى از علماى مشهور دوران خود بود. بسيارى از روات حديث پاى درس او مى‏آمدند تا از او روايت بشنوند و يا اجازه روايت بگيرند.

او شيخى فاضل و داراى مجلس وعظ و خطابه بود و خود نيز از علماى فراوانى روايت شنيده و يا اجازه روايت داشت.

مذهب‏

برخى او را از علماى اهل تسنن و پيرو مذهب‏ حنفى‏ مى‏دانند. و برخى ديگر او را از علماى‏ شيعه‏ مى‏دانند كه تقيه مى‏كرده است.

ابن طاووس درباره ايشان مى‏گويد:« الحاكم الحسكاني كان مِن أعيان رجال الجمهور»، حاكم حسكانى از شخصيت‏هاى برجسته علماى اهل تسنن بود.

ذهبى در كتاب تذكرة الحفاظ مى‏گويد:« و وجدت له مجلسا يدل على تشيعه و خبرته بالحديث و هو تصحيح خبر ردِّ الشمسِ و ترغيم النواصب الشُّمُس»، كتابى از ايشان يافته ‏ام كه دلالت بر شيعه بودن ايشان دارد و آن« تصحيح رد الشمس…» است.

سفر به مرو

او به شهر مرو سفر كرد تا از علماى آن ديار بهره برد و از آنها روايت بشنود.

علاوه بر آن، او خود نيز در آنجا جلسات درس برقرار نمود و جمع فراوانى از مشتاقان علم و دانش را پروانه وار به دور خود جمع كرد و شاگردان فراوانى را تربيت كرد.

اجازه روايت‏

حاكم حسكانى از بسيارى مشايخ روايى آن دوران اجازه روايت دارد مانند:

  • 1- ابو عبد الله حاكم نيشابورى
  • 2- ابو الحسن علوى
  • 3- عبد الله بن يوسف اصفهانى
  • 4- ابو الحسن بن عبدان
  • 5- ابن فتحويه دينورى‏

اساتيد

حاكم حسكانى نزد علماى فراوانى به فراگيرى علم و دانش پرداخت و از محضر درس آنان بهره برد مانند:

  • 1- پدرش عبد الله بن احمد بن محمد
  • 2- جدش احمد بن محمد
  • 3- ابو طاهر بن محمش
  • 4- قاضى ابو العلاء صاعد
  • 5- حاكم، ابو عبد الله حافظ

شاگردان‏

علماى فراوانى نيز از محضر درس وى بهره برده‏اند از جمله:

  • 1- عبد الغافر بن اسماعيل فارسى( 451- 529 هجرى).
  • 2- مهدى بن ابى حرب
  • 3- سيد ابو محمد حسينى قاينى‏

تأليفات‏

عبد الغافر بن اسماعيل، شاگرد مشهور حاكم حسكانى در كتاب تاريخ نيشابور مى‏گويد:« من فهرست تصانيف و تأليفات استادم را به خط خودش ديده‏ام كه به صد عنوان مى‏رسيد و در ميان آنها مطالب ارزشمندى بود».

از تأليفات وى مى‏توان به اين عناوين اشاره كرد:

  • 1-شواهد التنزيل لقواعد التفضيل في الآيات النازلة في أهل البيت صلوات الله و سلامه عليهم‏
  • 2-فضائل شهر رجب‏
  • 3-خصائص علي بن أبي طالب عليه السلام في القرآن‏
  • 4-تصحيح خبر ردّ الشَّمس و ترغيم النواصب الشُّمُس‏(شُمُس جمع شموس و به معناى متعصب و لجوج است.)

وفات‏

سرانجام قاضى محدث، ابو القاسم عبيد الله بن عبد الله حسكانى پس از عمرى خدمت به علوم و معارف محمد و آل محمد صلى الله عليهم اجمعين در حدود سال‏490 هجرى ديده از اين دنيا فرو بست و به ديار باقى شتافت.

 

زندگینامه شیخ صدرالدين محمد بن اسحاق القونوى(607- 673ه.ق) «شیخ کبیر»

وى ابو المعالى صدر الدين محمد بن اسحاق بن يوسف بن على قونوى (607- 673) ملقب به شيخ كبير است. از علماى نامى و عرفاى عالى مقام و مشايخ بزرگ قونيه بوده پدرش در كودكى او وفات كرد و مادرش به ازدواج شيخ اكبر محيى الدين ابن العربى در آمد، بدين وسيله صدر الدين نيز در تحت تربيت ناپدرى و ديگر از بزرگان عرفان در آمد و در كنار سلوك و رياضت به كسب علوم ظاهرى هم پرداخت و در اندك زمانى جامع فقه و حديث و علوم ظاهرى و عقلى و نقلى گرديد به طورى كه در تمام آنها وحيد عصر و مرجع استفاده علماى ظاهر و استفاضه بزرگان وقت بوده است، قطب الدين شيرازى از شاگردان وى بوده، حضرت شيخ با سعد الدين حمويى ملاقات و رابطه محبت و وداد با يكديگر داشته‏ اند. وى با خواجه نصير الدين طوسى در مسائل حكمت مكاتبات فراوانى داشته و مورد تمجيد خواجه بوده است. با مولاناى روم نيز كمال يگانگى را داشته و وظايف تجليل و احترام تمام در حق يكديگر معمول مى ‏داشته ‏اند.

شمس الدين احمد افلاكى در كتاب مناقب العارفين آورده كه: حضرت چلبى حسام الدين از خداوندگار ما (حضرت مولانا) پرسيده بود كه نماز شما را كه بگزارد؟

فرمود كه خدمت شيخ صدر الدين اولى است چه تمامت اكابر علما و قضاة را طمعى بود كه نماز كنند، ميسرشان نشد و آن عنايت، خاصه آن يگانه گشت.

باز گويد: بزرگى را عزاى عظيم واقع شده بود و كافه افاضل و شيوخ كبار و امراى مختار آن جايگاه حاضر آمده بودند. تا وقت نماز شام حضرت مولانا در معانى و دقايق گرم شده بود. به اتفاق تمام التماس نمودند كه خداوندگار امامتى كند، فرمود كه ما مردم ابداليم، به هر جايى كه باشد مى‏ نشينيم و مى‏ خيزيم، امامتى را ارباب تصوف و تمكن لايق‏اند. خدمت شيخ صدر الدين   رحمه الله را اشارت كرد تا امام جماعت شد و بدو اقتدا كرده و فرمود: من صلى خلف امام تقى فكأنما صلى خلف نبى.

شيخ نور الدين پدر كمال خرساف رحمه الله كه از معتبران اعيان بود روايت كند:

در اول حال كه مريد شيخ صدر الدين شده بودم، ذكر شنيده و به خدمت آن بزرگ تردد مى‏نمودم. سنت شيخ چنان بود كه بعد از نماز جمعه تمام علما و فقرا و امرا، بر موجب «فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله» در زاويه جمع آمدندى و خدمت شيخ مسأله، و اما نكته مى‏گفت تا در كشف آن بحثها مى‏كردند و غلبه عظيم مى‏شد و شيخ اصلا نمى‏گفت. عاقبت سخنى مى‏فرمود تا بحث منقطع مى‏شد.

روزى در خدمت شيخ، اكابر بسيار نشسته بودند، ناگاه از دور حضرت مولانا پيدا شد. شيخ برخاست و با جميع اكابر استقبال مولانا كرده، همانا كه بر كنار صفه بنشست. شيخ بسيار تكلف كرد كه بر سر سجاده نشنيد. فرمود نشايد، به خدا چه جواب گويم؟ شيخ گفت تا در نيمه سجاده حضرت مولانا نشيند و در نيمه ديگر بنده. گفت نتوانم به حق (تعالى) جواب آن گفتن. شيخ گفت سجاده‏اى كه به جلوس خداوندگار به كار نيايد به ما نيز نمى‏ آيد.

سجاده را در نور ديد و بينداخت. بعد از آن هرگز حضرت مولانا سخنى نفرمود و صامت گشته، چندانى بنشست كه حاضران مجلس حيران و سكران شدند … ناگاه مولانا الله بگفت و برخاست و «وفقكم الله» گويان روان شد.

جامى در كتاب نفحات الانس آورده كه كنيت وى ابو المعالى است، جامع بوده ميان جميع علوم- چه ظاهرى و چه باطنى و چه نقلى و عقلى-. ميان وى و خواجه نصير الدين طوسى اسئوله و اجوبه واقع است و مولانا قطب الدين علامه شيرازى در حديث شاگرد وى است و كتاب جامع الاصول را به خط خود نوشته است و بر وى خوانده و به آن افتخار مى‏كرده. و از اين طايفه شيخ مؤيد الدين جندى و مولانا شمس الدين ايكى و شيخ فخر الدين عراقى و شيخ سعيد الدين فرغانى قدس الله تعالى ارواحهم و غير ايشان از اكابر در حجر تربيت وى بوده ‏اند و در صحبت وى پرورش يافته‏ اند.

با شيخ سعد الدين حموى بسيار صحبت داشته است و از وى سؤالات كرده. شيخ بزرگ (محيى الدين) رحمة الله عليه در آن وقت كه از بلاد مغرب متوجه روم بود، در بعض مشاهدات خود به وقت ولادت وى، استعداد و علوم و تجليات و احوال و مقامات وى و هر چه در مدت عمر و بعد از مفارقت در برزخ و بعد از برزخ بر وى گذشت و خواهد گذشت، مكاشف شد. بل شهد احوال اولاده الالهيين و مشاهدهم و مقاماتهم و علومهم و تجلياتهم و اسمائهم عند الله و حلية كل واحد منهم و احوالهم و اخلاقهم و كل ما يجرى لهم و عليهم الى آخر اعمارهم و بعد المفارقة في برازخهم و ما بعدها. و چون به قونيه رسيد بعد از ولادت وى و وفات پدرش، مادرش به عقد نكاح شيخ‏درآمد و وى در خدمت و صحبت شيخ تربيت يافت. وى نقاد كلام شيخ است و مقصود شيخ در مسأله وحدت وجود، بر وجهى كه مطابق عقل و شرع باشد، جز به تتبع تحقيقات وى- و فهم آن- كما ينبغى ميسر نمى ‏شود.

وى را مصنفات بسيار است چون تفسير فاتحه و مفتاح الغيب و نصوص و فكوك و شرح حديث و كتاب نفحات الهيه كه بسيارى از واردات قدسيه خود را در آنجا ذكر كرده است و هر كس مى‏خواهد كه بر كمال وى در اين طريق فى الجمله اطلاعى يابد، گو آن را مطالعه كند كه بسى از احوال و اذواق و مكاشفات و منازلات خود را در آنجا نوشته است.

در آنجا گويد كه در سابع عشر شوال سنة ثلاث و خمسين و ستمائة در واقعه‏ اى طويله حضرت شيخ (محيى الدين قدس سره) را ديدم و ميان من و وى سخنان بسيار گذشت. در آثار و احكام الهى سخنى چند گفتم. بيان من وى را بسيار خوش آمد، چنان كه روى وى از بشاشت آن درخشيدن گرفت. سر مبارك خود را از ذوق مى‏جنبانيد و بعضى از سخنان را اعاده مى‏ كرد و مى‏ گفت: مليح مليح.

من گفتم: يا سيدى! مليح تويى، كه تو را قدرت آن هست كه آدمى را تربيت كنى و به جايى رسانى كه چنين چيزها را دريابد، و لعمرى اگر تو انسانى ما سواى تو همه لا شى‏اند. بعد از آن به وى نزديك شدم و دست وى را ببوسيدم و گفتم مرا به تو يك حاجت ديگر مانده است. گفت: طلب كن. گفتم: مى‏خواهم كه متحقق شوم به كيفيت شهود دائم ابدى تو مر تجلى ذاتى را، و كنت اعنى بذلك: حصول ما كان حاصلا له من شهود التجلى الذاتى الذى لا حجاب بعده و لا مستقر للكمل دونه.

گفت: آرى! و سؤال مرا اجابت‏ كرد و گفت: آنچه خواستى مبذول است، با آن كه تو خود مى‏دانى كه مرا اولاد و اصحاب بودند و بسيارى از ايشان را كشتم و زنده گردانيدم، مرد آن كه مرد و كشته شد آن كه كشته شد و هيچ كدام را اين معنى ميسر نشد. گفتم: يا سيدى! الحمد لله على اختصاصى بهذه الفضيلة، اعنى انك تحيى و تميت. و سخنان ديگر گفتم كه افشاى آن نمى‏شايد آنگاه از آن واقعه‏درآمدم. المنة لله على ذاك.

گويند شيخ شرف الدين قونيوى از شيخ صدر الدين قدس سرهما پرسيد كه: من اين الى اين و ما حاصل فى البين؟ شيخ جواب داد: من العلم الى العين و الحاصل فى البين تجدد نسبة جامعة بين الطرفين ظاهرة ناظرة بالحكمين.

مؤيد الدين جندى در مقدمه كتاب شرح فصوص الحكم خود، در تمهيدى به ذكر القاب شيخ خود- قونوى- مى‏پردازد و مى‏گويد: او سرور و سند و پيشرو من به سوى خداوند تعالى بود يعنى امام علام، پرچمدار علماى اعلام، شيخ مشايخ اسلام، حجت الهى در ميان مردمان، سلطان محققان، پناهگاه عارفان و واصلان، ذخيره الهى در بين جهانيان، امام وارثان محمدى … ابو المعالى صدر الحق و الدين، حيات بخش اسلام و مسلمين محمد بن اسحاق بن محمد بن يوسف القونوى رضى الله عنه و ارضاه به منه. خطبه فصوص را از براى من شرح كرد و در اثناى آن واردى غيبى بر وى وارد گشت و اثرش ظاهر و باطن مرا فرا گرفت سپس در من تصرفى شگفت نمود و مضمون كتاب را به تمامه- در شرح خطبه- مفهوم گردانيد و چون اين معنى را از من دريافت، گفت: من نيز از حضرت شيخ درخواستم كه كتاب فصوص را بر من شرح كند، خطبه را شرح كرد و در اثناى آن در من تصرفى نمود كه مضمون تمام كتاب معلومم شد. من از اين داستان بسيار مسرور شدم و دانستم كه مرا بهره‏اى تمام خواهد بود. پس از آن فرمود: آن را شرحى بنويس. پس در حضور وى- اجلالا لقدره و امتثالا لامره- خطبه را شرح كردم.

و نيز از قول شيخ خود- صدر الدين قونوى- واقعه‏اى را در همين مقدمه كتاب شرح فصوص الحكم نقل مى‏كند و آن اين كه: روزى در مجلس سماعى كه در دمشق‏ تشكيل شده بود، وى (صدر الدين قونوى) با شيخ الشيوخ سعد الدين حموى و شيخ اسماعيل بن سودكين كه از شاگردان شيخ اكبر است گرد آمدند. در وقت سماع، در حالى كه مردم در حالت وجد و سرور خود بودند، شيخ سعد الدين در صفّه‏اى از مجلس به پاخاست و در حالى كه دستهايش را به علامت تعظيم روى سينه گذاشته بود منتظر ماند تا سماع به پايان رسيد. سپس در حالى كه چشمهاى خويش را همچنان بسته نگاه داشته بود ندا داد كه صدر الدين كجاست؟ شمس الدين اسماعيل كجاست؟

صدر الدين قونوى گويد: در آن حال من و شيخ شمس الدين اسماعيل به سويش رفتيم. شيخ با ما معانقه كرد و به سينه‏اش چسباند و چشمهايش را به روى ما گشود و مدتى در ما نگريست و گفت: حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در اينجا حضور داشت و هم چنان كه مرا ديديد در حضورش بودم، و چون حضرت بازگشت خواستم چشمهاى خود را كه در مشاهده آن حضرت بود به روى شما بگشايم (2).

صاحب كتاب رياض العارفين اين رباعى را به شيخ صدر الدين قونوى نسبت مى‏دهد و مى‏گويد از او است:

آن نیست ره وصل که انگاشته‏ ایم

و ان نیست جهان جان که پنداشته‏ ایم

آن چشمه که خضر خورده زو آب حیات 

در خانه ماست، لیک انباشته ‏ایم‏

صاحب كتاب طرايق الحقايق پس از ذكر شمه ‏اى از حال شيخ- قدس الله سره- گويد: جلالت قدر ابوالمعالى شيخ صدرالدين محمد بن اسحاق قونيوى قدس سره زياده از حد تقرير و قدر تحرير است، چنان كه مى‏گويند مولانا جلال الدين در مثنوى به اين اشعار اشاره به او فرموده:

پاى استدلاليان چوبين بود 

پاى چوبين سخت بى‏تمكين بود

غير آن قطب زمان ديده ور 

كز ثباتش كوه گردد خيره سر

وقتى شيخ صدر الدين محمد يكى از وسايل خود را از قونيه به نزد جناب سلطان الحكماء خواجه نصير الملة و الدين محمد طوسى قدس سره القدوسى فرستاد، وى در جواب به اين عنوان مرقوم داشته كه: خطاب عالى مولانا الاعظم، هادى الامم، كاشف الظلم، صدر الملة و الدين، مجد الاسلام و المسلمين، لسان الحقيقة، برهان الطريقة، قدوة السالكين الواجدين و مقتدى الواصلين المحققين، ملك الحكماء و العلماء فى الارضين، ترجمان الرحمن، افضل و اكمل جهان، ادام الله ظله و حرس و بله و طله، به خادم دعا و ناشر ثنا، مريد صادق و مستفيد عاشق، محمد طوسى رسيده، بوسيده بر چشم نهاد و گفت:

از نامه تو ملك جهان يافت دلم 

وز لفظ تو عمر جاودان يافت دلم‏

دلمرده بدم چو نامه‏ات برخواندم 

از هر حرفى هزار جان يافت دلم‏

خداى تعالى آن ظل ظليل را گسترده داراد و آن پرتو تجلى را در ميان اهل كمال تابنده و پاينده- به حق حقه-.ما از اين مكاتبه و جواب آن پى مى ‏بريم كه خواجه نصير الدين مرد مبالغه گويى نبوده و اين القاب و عناوين از جانب او دليل بارزى است كه به حضرت شيخ ارادت مخصوص داشته و واقعا اخلاص مى‏ ورزيده است، و علت اين ارادت و اخلاص از جانب خواجه و حضرت مولانا و غيرهما- كه چند نمونه نام خواهيم برد- نسبت به شيخ صدر الدين چيزى جز علو مقام و معنويت وى و فضايل ظاهرى و باطنى او نبوده است.

از مكتب اين عارف بزرگ، بزرگانى برخاستند كه هر يك در نشر علوم و معارف اسلامى سهم بزرگى را دارا هستند. از جمله عفيف الدين است كه به حضور شيخ‏ نوشته: العبد حقا، سليمان بن على، العبد المطلق الممحو العينى، محو عبودية لذلك الاحاطة … المولوية الصدرية المركزية القطبية جسما، المحيطة عقلا، الجامعة هوية، متع الله الحسن بنشأة كمالها و اوتر (كذا) على عبد ربانيتها سوابغ افضالها …

اجلك ان ابث اليك شوقى

لانك جنة و الشوق نار

شيخ تقى الدين حورانى به حضرت شيخ نوشته: الله ولى الذين آمنوا، العبد الفقير الحورانى تقبل مواطئى اقدام المولوية المالكية العالمية القابلية العارفية، مرجع المحققين و قدوة السالكين و امام المعنى و مرشد الطالبين و بغية القاصدين و منهل الواردين، لسان الحق، حجة الله على الخلق، علم الحقيقة على الحقيقة و موئل سالكى الطريقة، صدر الملة و الحق و الدين، افاض الله على الامة بفضله سبحانه همته و اعاد على الملة عامة بركته …

و باز براى نمونه نامه‏اى را كه شيخ فخر الدين عراقى- صاحب لمعات و شاگرد مكتب او- نوشته است براى خوانندگان عزيز نقل مى‏كنيم:

هذا كتاب كتب الشيخ فخر الدين العراقى الى الشيخ المحقق صدر الدين رضى الله عنه و عنه‏

الحمد لله و سلام على عباده الذين اصطفاه: عشق شور انگيز درد آميز كه دائم محرك سلسله شوق و نزاع و مشعل نايره تحنن و التياع است، در دل بنده مخلص عراقى، آتش اشتياق چنان مى‏افروزد و خزف عيش او را چنان مى‏سوزد كه تابش آن جز به خاك كوى و آب روى مولانا الامام المبين و القرآن العظيم صدر الشريعة و الطريقة و مظهر الحق و الحقيقة لا زال ملاذا لاهل الطريق و موكلا لاصحاب التحقيق منطفى نشود و عيش مكدر، صافى نگردد.

آن بخت كو كه از در تو باز بگذرم 

و آن دولت از كجا كه تو باز آيى از درم‏

از شدت حرقت فرقت و طول مدت غربت كار به جان [رسيد] و كارد به استخوان، عمر به آخر آمد و ضعف مستولى گشت و آن راز چنان كه بود در پرده بماند، هيهات، هيهات، الباب مقفل و الحجاب مسدل، و المفتاح و إن كان معلقا على الباب، لكن وراء الحجاب و … الى كم فرقة و كم اغتراب، فهل اشكو لغير الله حالى؟ يا سيدى! من خرج عن اهله فهو غريب، و عذاب الغربة شديد، فطوبى لمن لم يعزب عن وطنه و لم يغب عن حضور سكنه، استغنى بمطالعة انوار ذاته عن ملاحظة انوار صفاته، يسافر و هو يقيم على بساط الشهود، و يقطع الطريق بمعاله (كذا) من محل الى محل و من نور الى نور، يتقلب (ينقلب) فى انهار الاسماء و الصفات و يتخطى اطوار المعارج و الارتقاءات، و هو ساكن لا حراك به و لا اضطراب، و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب، فهناك يسافر مع الرفيق الاعلى فى طريق الاباد و الازال و يتقلب (ينقلب) به (له) فى الغدو و الاصال، لتقلبه فى الشئون و الاحوال قائلا بلسان الحال: …

و صاحب هذا المقام مثل حضرة مولائى و سيدى لا يحتاج الى غربة و لا الى اوبة، فاما من لم يصل الى هذا المشهد العزيز- مثل هذا الغريب- فمتحرك دائما الى ان ينتهى عما فيه بدا و يدخل فيما منه خرج، الا الى الله تصير الامور. ميل طبع و حكم شرع، دائم محرك و باعث مى‏باشد بر مراجعت با وطن اصلى و معدن وصل، و آن جناب اظهر و مقام انوار مولانا است، اما هر بار كه اين بى‏مقدار (قدار) قصد آن ديار مى‏كند و متوجه آن مزار مى‏آيد تعويقى دامنگير مى‏شود كه خلاص از آن محال مى‏نمايد … اميد است مغناطيس سمت عاليه جاذب و محرك آيد.

قصه دراز است و عمر كوتاه و ياراى دم زدن نه، به اشارت شيخ رضى الله عنه از بلد روم به مزار شام و قدس افتاد و از آنجا به امر مصطفى عليه الصلوة و السلام به حجاز پيوست، اينجا موقوف اشارت ماند.

گيرم كه نيايى و نپرسى حالم 

در خواب خيال خويش بارى بفرست‏

نسبت خرقه

و اما نسبت خرقه وى در تصوف تا جناب معروف كرخى، چنان كه صاحب كتاب طرايق الحقايق گويد به اين طريق است: ايشان خرقه از دست جناب شيخ اكبر محيى الدين اعرابى قدس سره پوشيده ‏اند و جناب شيخ پوشيده است از شيخ ابو الحسن على بن عبد الله بن جامع، و وى از شيخ محيى الدين گيلانى، و وى از شيخ ابو سعيد مبارك بن على المخزومى، و وى از شيخ ابو الحسن على بن محمد بن يوسف القرشى الهكارى، و وى از شيخ ابو الفرج الطرطوسى، و وى از ابو الفضل عبد الواحد بن عبد العزيز التميمى، و وى از ابو بكر الشبلى، و وى از سيد الطايفه ابو القاسم الجنيد، و وى از سرى سقطى، و وى از معروف كرخى قدس الله ارواحهم (3).

در ميان تأليفات حضرت شيخ قدس سره وصيت نامه‏اى است به نام: وصية الشيخ صدر الدين عند الوفاة، ما اين وصيت نامه را از آن جهت كه معرّف شخصيت و نيز اعتقاد او به حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف است از روى نسخه كتابخانه شهيد على پاشا پس از عكس گرفتن تصحيح كرده و ترجمه نموديم، لذا آن را همراه با ترجمه فارسى ارائه مى‏دهيم تا حاق عقيده و روش اين عارف نامدار- كه متأسفانه تاكنون چهره معنوى‏اش در آئينه تاريك تاريخ جلوه گر نشده- شناخته شود و اين كار، روزنه‏اى باشد كه به كانون نور گشوده گردد، باشد كه در آينده بيشتر شناخته شود و براى شناختن اين شخصيت عظيم اسلامى منتظر مستشرقان و غربى گرايان نباشيم (4). در هر سطر اين‏ وصيت نامه رموزى نهفته است كه آن را جز راسخان در علم نخواهند دانست.

 

وصية شيخ صدر الدين عند الوفاة

بسم الله الرحمن الرحيم يقول العبد الفقير الى رحمة الله تعالى و رضوانه و لطفه الخالص و عفوه و غفرانه محمد بن اسحق بن محمد بن يوسف بن على كاتب هذه الوصية مشهدا على نفسه من حضرة المؤمنون و من غاب عنه مما يقدر وقوفه على هذه الوصية انه موقن بان الله تعالى واحد احد فرد صمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد و ان الله تعالى بعثة [بعثه‏] من اختار من صفوته الى خلقه عموما- كنبينا محمد صلى الله عليه و سلم و على آله- و خصوصا- كباقى الرسل- الى طائفة مخصوصة حق، و الجنة حق، و النار حق، و تجسد الاعمال و قبولها [حق، و] الوزن حق، و ان الجميع صدقوا فيما اخبروا اممهم عن الله تعالى و حكموا به قبل نسخ شرائعهم و تيقنوا ان القيامة حق، و تحول الحق فى الصور الاعتقادية بحسب الادراك اصل العقائد حق، و النعيم و العذاب المحسوسين و المعنويين حق، و الصراط حق، و البرزخ المتوسطة بين الدنيا و الاخرة حق، و تفاصيل ما جاء عن نبينا انه اخبر من احوال الاخرة و الجنة و النار و شئون الحق و صفاته و افعاله فى كل موطن حق، و على هذا احيى و عليه اموت.

و اوصى اصحابى و من انتسب الى بالمبادرة بعد دفنى فى عموم مقابر المسلمين اول ليلة بقرائة سبعين الف مرة ذكر لا اله الا الله، ثم ينفرد كل منهم ممن يحضر وفاتى بقول لا اله الا الله سبعين الف مرة بحضور و سكينة و وقار ينوى بكل ذلك شرائى من عذاب الله مطلقا و ان يعتقنى الله تعالى من جميع انواع العذاب و عقوبته و احكام سخطه رجاء الاجابة منه سبحانه بموجب تصديقنا ما بلغنا فى ذلك عن محمد رسول صلى الله عليه و سلم.

و اوصيهم ايضا ان يغسلونى بمقتضى ما هو مذكور فى كتب الحديث- لا مقتضى ما هو مذكور فى كتب الفقه- و يكفنونى فى ثياب الشيخ [محيى الدين رضى الله عنه‏] و فى ازار ابيض ايضا و يبسطوا فى اللحد سجادة الشيخ اوحد الدين الكرمانى رحمة الله عليه و لا يصحبوا جنازتى احدا من قراء الجنائز، و لا يبنوا على قبرى عمارة و لا سقفا، بل يبنون نفس القبر بحجارة وثيقة لا غير و ذلك لئلا يتدثر القبر و يعفو اثره، و يتصدقوا يوم وفتى [وفاتى‏] بالف درهم على ضعفاء الفقراء و المساكين من النساء و الرجال، خصوصا منهم الزمنى و العميان، و يعطوا شهاب الدين ابرارى من هذا الالف مائة درهم، و الكمال الملازم- الشيخ محمد النخشوانى- مائة درهم ايضا، و تقسموا على الاصحاب لكل واحد بحسب ما يليق به على نحو ما يتقون عليه.

و يبلغوا سلامى الى ضياء الدين محمود و يحملوا اليه ببعض ثيايى تذكرة، و كذلك بدر الدين عمر، و لكل واحد منهما سجادة من السجادات التى اصلى عليها.

و كتبى الحكمية تباع و تصدق بثمنها، و ما و فيها من الطبيات و الفقهيات و التفاسير و الاحاديث و نحوها يكون وقفا بدمشق، و يعطى لمن يتقرب الى الله بحملها الى هنالك و ايصالها الى عفيف الدين وصية عليها خمس مائة درهم. و تصانيفى يحمل الى عفيف الدين تكون تذكرة له منى مع الوصية ان لا يصف بهذه [الا] على من يرى اهلية الانتفاع بها.

و اوصى ابنتى السكينة- وفقها الله تعالى على مواظبة الصلوة و سائر الفرائض- دوام الاستغفار و حسن الظن بالله.

و اوصى اصحابى ان لا يخوضوا بعدى فى مشكلات المعارف الذوقية مجملاتها، بل يقتصروا على تأمل الصريح منها و المنصوص- دون تفقه بتأويل فيما سوى الجلى الصريح- و سواء كان ذلك فى كلامى و [او] كلام الشيخ رضى الله عنه، فهذه مسدود بعدى، فلا يقبلوا كلاما من ذوق احد، اللهم الا من ادرك منهم الامام محمد المهدى [(عليه السلام)‏] فليبلغه سلامى و ليأخذ عنه ما يخبره به من المعارف لا غير، و ليقتصروا الان بعد الاقتصار على الصريح و الجلى من كلامى و تصانيفى و تصانيف الشيخ، و ليتمسكوا بالكتاب و السنة و اجماع المسلمين و دوام الذكر و الاشتغال بتفريغ القلب بمواجهة جناب الحق- بموجب ما ذكر فى الرسالة الهادية المرشدة- و حسن الظن بالله، و لا تشتغلوا بشى‏ء من العلوم النظرية و غيرها، بل يقتصروا على الذكر و تلاوة القرآن و المثابرة على الاوراد الموظفة و مطالعة ما سبقت الاشارة من الصريح الجلى من الاذواق المذكورة.

و من كان متجردا فليقصد المهاجرة الى الشام، فانه سيحدث فى هذا البلاد فتن مظلمة تغير سلامة الاكثرين منها فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ» [المؤمن/ 44] و ان الله حسب من اتقى و سلك سبيل هداه.

و لتذكرونى معشر الاخوان و الاصحاب فى صالح دعائكم و تجعلونى فى حل من كل حق يتعين لكم على شرعا و تطلبوا المحاللة من جميع المعارف، و من عين له قبلى حق مشروع و يتقاضاه صاحبه و لم يحالله، فليخبر ابنتى سكينة بذلك لترضيه بماشاه.

اقول قولى هذا: استغفر لله لى و لكم، و اتمم وصيتى بقول: سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت، استغفرك و اتوب اليك و اغفرلى و ارحمنى انك انت الغفور الرحيم- تمت الوصية-.

[هو]

وصيت شيخ صدر الدين قونوى هنگام وفات‏

بسم الله الرحمن الرحيم بنده نيازمند به رحمت الهى و رضوان [خشنودى‏] و لطف خالص و عفو و آمرزش او محمد بن اسحاق بن محمد بن يوسف بن على مى‏گويد: نويسنده اين وصيت شهادت مى‏گيرد بر خود مؤمنانى را كه حضور دارند و كسانى را كه غايب‏اند از او- آن مقدار كه امكان آگاهى بر اين وصيت هست- اين كه: وى يقين دارد كه خداوند متعال واحد احد يگانه و يكتا و صمد [: بى نياز] ى است كه نزاده و زاييده نشده و هيچ كس همتاى او نيست، و اين كه خداوند متعال هر كس از برگزيدگانش را كه خواسته به سوى بندگانش عموما- مانند محمد صلى الله عليه و سلم و على آله- و خصوصا- مانند باقى ديگر فرستادگان- به گروهى مخصوص برانگيخته است حق [: درست‏] است و بهشت و دوزخ حق است و تجسد [شكل يافتن‏] اعمال و قبول آنها حق است و سنجيدن و وزن [اعمال‏] حق است، و اين كه تمامى [پيغمبران‏] در آنچه كه امتشان را از جانب خداوند خبر داده‏ اند و بدان- پيش از منسوخ شدن شريعت هايشان- حكم كرده و يقين داشته ‏اند راست گفتار بوده‏ اند. قيامت حق است و تحول حق تعالى در صورتهاى اعتقادى- به حسب ادراك- كه اصل عقايد است حق است و بهشت و عذاب محسوس و معنوى حق است و صراط حق است و برزخ بين دنيا و آخرت حق است و تفصيل آنچه كه از پيغمبر ما (صلّى الله عليه وآله وسلّم) رسيده و خبر از احوال آخرت و بهشت و دوزخ داده و همچنين شئون حق تعالى و صفات و افعال او در هر موطن و عالمى حق است و بر اين [اعتقاد] زنده هستم و بر اين هم مى‏ ميرم.

و ياران و خويشاوندان خودم را وصيت مى ‏كنم: پس از آن كه مرا در قبرستان عمومى مسلمانان دفن كردند، شب اول [قبر] به خواندن هفتاد هزار مرتبه ذكر لا اله الا الله: سپس هر يك از آنان كه وفات مرا حضور دارد، هفتاد هزار مرتبه لا اله الا الله را با حضور و آرامش و سنگين بگويد. به تمام اين [گفتن‏] ها، نيت خريد [آزادى‏] مرا از عذاب الهى مطلقا داشته باشد و اين كه خداوند متعال مرا از تمام انواع عذاب و عقوبت و خشم خود آزادى بخشد و از جانب خداوند سبحان- به موجب تصديقمان كه آنچه در اين باره از محمد رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به ما رسيده- اميد اجابت داشته باشد.

و آنان را باز وصيت مى‏كنم كه مرا به موجب آنچه كه در كتب حديث وارد شده غسل دهند نه آنچه كه در كتابهاى فقهى گفته شده است، و مرا در لباس شيخ [محيى الدين اعرابى رحمه الله‏] و در لنگى سفيد نيز كفن كنند و در گورم سجاده شيخ اوحد الدين كرمانى رحمة الله عليه را پهن كنند و همراه جنازه من هيچ يك از قرآن خوانان جنازه‏ها نباشند و بر قبرم نه ساختمان بنا كنند و نه طاقى بزنند، بلكه خود قبر را با سنگ محكم و سختى استوار كنند- و غير اين نكنند- تا رسم قبر محو نشده و آثارش از بين نرود، و روز وفاتم هزار درهم بر مستمندان ناتوان و بينوايان از زن و مرد- به ويژه بيماران و زمين گيران و كوران- صدقه بدهند، و شهاب الدين ابرارى را از اين هزار [درهم‏] صد درهم بدهند و كمال ملازم- شيخ محمد نخشوانى- را هم يكصد درهم بدهند و بر ياران هر يك به حسب آنچه كه در خورش هست و بر آن تقوا دارند تقسيم كنند و سلام مرا به ضياء الدين محمود برسانند و برخى از لباسهاى مرا براى ياد آورى براى او بفرستند. و همين طور بدر الدين عمر را، و براى هر يك آنان سجاده‏اى از سجاده‏هايى كه در آنها نماز خوانده ‏ام بفرستند.

و كتابهاى فلسفى ‏ام فروخته شود و پولش صدقه داده شود، و آنچه كه در آنها از كتابهاى پزشكى و فقهى و تفسيرى و احاديث و امثال آنها كه هست وقف به دمشق است، و به كسى كه براى تقرب به خداوند كتابها را به آنجا [: دمشق‏] حمل مى‏ كند- و نيز رساندنش به عفيف الدين- بر آن پانصد درهم وصيت است. و تأليفاتم براى عفيف الدين فرستاده شود تا از جانب من او را ياد آورى‏ اى باشد، با اين وصيت كه اين تأليفات را جز بر كسى كه شايستگى بهره بردن از آنها را مشاهده مى‏كند شرح ندهد.

و دخترم سكينه را- كه خداوند موفقش بدارد- بر مراقبت نماز و ديگر واجبات و آمرزش مدام خواستن و گمان نيك [در روزى و ديگر امور] به خداوند داشتن وصيت مى‏كنم.

و ياران و اصحاب خويش را وصيت مى‏كنم كه پس از من در مشكلات معارف ذوقى- البته بر مجمل و كوتاه آنها- فرو نروند، بلكه بسنده كنند بر انديشه در آنچه از آن معارف كه تصريح دارد و منصوص و روشن است، نه در آنچه كه غير آشكار و صريح است به وسيله تأويل و برگرداندن فهميدن، خواه آن در مطالب من باشد و يا در مطالب شيخ [محيى الدين‏] رضى الله عنه، چون اين [باب‏] پس از من بسته و باز داشته شده است لذا سخنى از ذوق [و مكاشفه‏] هيچ كس نپذيرند، مگر كسى از آنان كه امام محمد مهدى (عليه السلام) را درك [: مشاهده‏] كرده باشد، سلام مرا به او برساند و از او- آنچه از معارف را كه بيان مى‏كند- فرا گيرد.

و اكنون پس از آنكه بسنده بر صريح و آشكار از سخن و تأليفات من و تأليفات شيخ [محيى الدين‏] كردند، چنگ به كتاب و سنت و اجماع مسلمانان زنند و مداومت بر ذكر و مشغول بودن به خالى كردن دل و توجه به سوى حضرت حق- به موجب‏ آنچه كه در رساله هادى مرشد بيان شده- و گمان نيك به خداوند داشته باشند و سرگرم به علوم نظرى و غير نظرى نشوند بلكه بسنده بر ذكر و تلاوت قرآن و مداومت بر اذكار و اورادى كه عهده دارند كنند و مطالعه آنچه كه پيش از اين بدان اشاره شد، يعنى از صريح آشكار از اذواق [و مكاشفات‏] بيان شده.

و هر كس كه مجرد و تنهاست [و گرفتار نيست‏] عزم مهاجرت به شام را كند، چون به زودى در اين كشور فتنه و آشوبهاى تاريك و بدى رخ مى‏دهد كه سلامتى بيشتر آنان را تغيير مى‏دهد. «زود باشد كه آنچه را مى‏گويم به ياد آوريد و من كار خويش را به خداوند وا مى‏گذارم كه خداى به كار بندگان بيناست» [مؤمن/ 44] و خداوند هر كه را كه تقوا پيشه كند و راه هدايت او را بپويد كافى و بسنده است.

اى برادران و ياران! در دعاى نيكتان مرا ياد آوريد و هر حقى را كه شرعا بر گردن من داريد حلالم كنيد و از تمام معاريف حلال بودى بطلبيد، و هر كس كه حقى مشروع بر گردنم اثبات مى‏كند و آن را تقاضامند است و حلال نكرده، دخترم سكينه را بدان حق آگاهى دهيد تا به آنچه كه مى‏خواهد رضايتش را حاصل نمايد.

سخنم اين است كه مى‏گويم: از خدا طلب آمرزش براى خودم و شما دارم و وصيتم را با اين سخن پايان مى‏بخشم: پروردگارا! منزهى و سپاست را مى‏گويم، خداوندگارى جز تو نيست، از تو آمرزش مى‏خواهيم و به سوى تو بازگشت مى‏كنم، مرا بيامرز و رحمتت را شامل حالم فرما كه تو آمرزگار و رحيمى.

آثار و تأليفات شيخ كبير صدر الدين قونوى‏

1- مفتاح غيب الجمع و الوجود «معروف به مفتاح الغيب» (5).

2- النصوص فى‏ تحقيق طور المخصوص.

3- النفحات الالهية (6).

4- الفكوك فى اسرار مستندات الفصوص (7).

5- اعجاز البيان فى تأويل ام القرآن (8).

6- شرح حديث الاربعين.

7- شرح الشجرة النعمانية فى الدولة العثمانية.

8- الرسالة الهادية.

9- الرسالة المفصحة.

10- التوجه الاتم الاعلى نحو الحق جل و علا.

11- شرح اسماء الحسنى.

12- وصايا.

13- شعب الايمان.

14- رساله در بيان مبدأ و معاد.

15- كتاب الالماع ببعض كليات اسرار السماع.

16- المفاوضات و رسالة الهادية.

و رسالات مختصر ديگر…

____________________________________

(2) – شيخ سعيد الدين فرغانى به نقل از جامى گويد: اين فقير ضعيف بعد از مفارقت خدمت و صحبت شيخ ابو النجيب سهروردى قدس سره، از خدمت مولانا و سيدنا و شيخنا صدر الحق و الدين، وارث علوم سيد المرسلين عليه الصلوة و السلام، سلطان المحققين محمد بن اسحق القونيوى رضى الله تعالى عنه و از شرف صحبت و ارشاد و هدايت و اقتباس فضايل و آداب ظاهر و باطن و علوم شريعت و طريقت و حقيقت تربيت يافت و منتفع شد- غايت الانتفاع- [و باز جامى گويد:] و شيخ مؤيد الدين جندى در شرح فصوص الحكم گويد كه شيخ صدر الدين روزى در مجلس سماع با شيخ سعد الدين حموى حاضر بود. شيخ سعد الدين در اثناى سماع روى به صفّه‏اى كه در آن منزل بود كرد و به ادب تمام مدتى بر پاى بايستاد و بعد از آن چشم را پوشيد و آواز داد: اين صدر الدين؟ چون شيخ صدر الدين پيش آمد، چشم بر روى او بگشاد و گفت: حضرت رسالت (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در آن صفه حاضر بودند، خواستم چشمى را كه به مشاهده جمال آن حضرت مشرف شده است اول بر روى تو بگشايم.

(3) – شيخ معروف كرخى كه از اقطاب و اولين ركن سلسله عليه ذهبيه رضويه مهدويه است دربان و از اصحاب سرّ حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليه آلاف التحية و الثناء بوده و از طريق ايشان آن سلسله به آن حضرت انتساب پيدا مى‏كند، مترجم در اين باره در مقدمه كتاب مشارب الاذواق امير سيد على همدانى كه شرحى است بر قصيده ميميه (خمريه) ابن فارض مصرى قدس الله سرهما كه از انتشارات «مولى» است بطور مستوفى بحث كرده است.

(4) – و به قول استاد بزرگوار آشتيانى، اكثر دانشمندان مسلمان عرب و غير عرب به واسطه عدم احاطه به افكار محققان از عرفا و حكما در اظهار نظر پيرامون اين قبيل مطالب بدون تعمق و تدبر از دانشمندان و مستشرقان مغرب زمين متأثر شده‏اند. علت اساسى كار را بايد در عدم خبرگى و بى‏تميزى اين دانشمندان اسلامى جستجو كرد. غربيها بدون تلمذ نزد متفكران از ارباب عرفان، پيش خود از راه مطالعه صرف در افكار عرفاى اسلامى بحث نمودند، و ممالك اسلامى به واسطه انغمار افكار غربيها و از دست دادن ارباب معرفت، براى فرا گرفتن عرفان و تصوف و فلسفه كه اسلافشان مؤسس آن بودند به دانشمندان غربى پناه بردند و به تأليف آثار در زمينه عرفان و فلسفه اسلامى پرداختند و ناشيانه مطالبى به سلك تحرير آوردند و اغلاط و اوهام مستشرقان را به خورد طلاب معارف اسلامى دادند و در نتيجه، كار به جايى رسيده كه هر چه به نام فلسفه و عرفان منتشر مى‏كنند مملو از اوهام و حاكى از گرفتارى اين مؤلفان در تله و دام خيالات و مجعولات است. واى اگر از پس امروز بود فردايى.

(5) – اين كتاب را محمد شمس الدين حمزه فنارى به عربى شرح كرده كه عالى‏ترين شرحى است كه بر مفتاح الغيب نوشته شده و ميرزا هاشم اشكورى و علماى ديگر قرون بر آن شرح حواشى مختصر و مفصل دارند كه از همه مفصل‏تر حواشى مرحوم اشكورى است، مترجم اين كتاب- يعنى مفتاح الغيب را- تصحيح كرده و شرح آن را كه موسوم به مصباح الانس بين المعقول و المشهود فى شرح مفتاح غيب الجمع و الوجود است تصحيح و ترجمه نموده كه توسط انتشارات «مولى» انتشار يافته.

(6) – اين كتاب را كه محتوى تمام مكاشفات علمى حضرت شيخ است مترجم تصحيح و ترجمه كرده و توسط انتشارات «مولى» چاپ و انتشار يافته.

(7) – اين كتاب را كه به نام كليد اسرار فصوص الحكم است مترجم تصحيح و ترجمه كرده و توسط انتشارات «مولى» چاپ و انتشار يافته.

(8) – اين كتاب كه به نام تفسير فاتحه هم معروف است دوبار در حيدرآباد دكن با تصحيحات قياسى تصحيح و انتشار يافته و يك بار هم در قاهره توسط عبد القادر احمد عطا به نام التفسير الصوفى للقرآن در سال 1969- 1389- بدون تصحيح انتقادى به چاپ رسيده و هنوز چاپ منقحى از آن نشده است، مترجم آن را از روى نسخه حيدرآباد ترجمه كرده و در برخى موارد اعتمادى بر ضبط آنها ندارد، اگر موافق تدبير من شود تقدير، روزى آن را تصحيح كرده و مانند همين ترجمه كه در جلوى خواننده گرامى است، ديده مشتاقانش بدان روشن گردد و تصحيحش بدست مترجم انجام گيرد.

مقدمه اعجاز البيان فی كشف بعض أسرار أم القرآن //أبى المعالى صدرالدين محمد بن اسحاق القونوى مترجم: محمد خواجوى

زندگینامه ملا خليل قزوينى

نام و نسب‏

خليل بن غازى قزوينى، مكنى به ابوحامد، معروف به «ملا خليلا» و «خليلاى قزوينى» و «ملا خليل قزوينى» و ملقب به «برهان العلماء»[1] است. نقش مهر او را «العلم خليل المؤمن» گزارش كرده ‏اند[2] و برخى نام وى را «خليل الله» نيز ذكر كرده ‏اند.[3]

چند دانشمند ديگر به نام ملا خليل در قزوين بوده ‏اند كه نبايد مصنف اين اثر را با آنها اشتباه گرفت: يكى ملا خليل بن محمد زمان قزوينى (نگارنده رساله اثبات حدوث الإراده) در سال 1148 ق؛[4] ديگرى ملا خليل بن حاجى بابا قزوينى، معروف به زركش؛[5] و سومى آقا خليل بن محمد اشرف قاينى اصفهانى (م 1136 ق) ساكن قزوين؛[6] و ديگرى سيد خليل قزوينى (زنده در 1239 ق) صاحب تفسير سيد خليل.[7]

2/ 1. تولد و وفات‏

ملا خليل قزوينى در شهر قزوين، در سوم رمضان سال 1001 ق، چشم به جهان گشود. او در همان شهر، در سال 1089 ق، در سن 88 سالگى دار فانى را وداع گفت.[8]

3/ 1. اساتيد

بنا به تصريح افندى، ملا خليل در اوان سنش، نزد بهاء الدين محمد عاملى معروف به شيخ بهايى (م 1030 ق) و مير محمد باقر استرآبادى معروف به مير داماد (م 1041 ق)، تحصيل علم نموده است. و مصنف، در همين شرح صافی، در شرح حديث «جنود عقل» مطلبى را از مرحوم شيخ بهايى با تعبير «استادى شيخ بهاء الدين محمد رحمه الله تعالى» نقل نموده است.

پس از آن نزد مولى حاج محمود رنانى،[9] زانوى ادب به زمين زده و مشغول فراگيرى علم شده است. پس از آن در مشهد مقدس نزد مولى حاجى حسين يزدى، حاشيه قديم ملا جلال دوانى را بر شرح تجريد قوشچى (موسوم به شرح جديد) قرائت نموده است. در اين زمان با خليفه سلطان (م 1064 ق) همدرس بود.

يكى ديگر از اساتيد ملا خليل، امير ابوالحسن قائنى مشهدى است. قزوينى در ايام اقامتش در مكه حواشى قائنى بر كتاب الكافى كلينى را جمع آورى و تدوين نموده است.[10]

آنچه در مصادر از اساتيد ملا خليل ياد شده همين چهار عالم بودند و از ديگر اساتيد وى در مصادر يادى نشده است. خصوصا استادى كه ملا خليل تحت تأثير تعاليم وى بوده و طبق آن حتى با مجتهدان مخالفت مى‏كرده، شناسايى نشده است.

چون اساتيدى كه نامشان ذكر شد چنين انديشه‏ هايى ندارند. شايد با تأمل و دقت در آثار وى بتوان اسامى ديگر اساتيد او را به دست آورد.

4/ 1. شاگردان‏

عالمان زيادى نزد ملا خليل قزوينى پيمانه علم و معرفت پر نموده و خوشه چين خرمن فضل و ادب وى شده ‏اند. برخى از شاگردان وى عبارتند از:

  1. امير محمد مؤمن بن محمد زمان الطالقانى.
  2. ملا محمدباقر بن غازى قزوينى (برادرش).
  3. احمد بن خليل قزوينى (فرزندش).
  4. ابوذر بن خليل قزوينى (فرزندش).
  5. مولى سلمان بن خليل قزوينى (فرزندش).
  6. حاج محمد تقى دهخوارقانى.
  7. مولى محمد باقر بن الحافظ كيجى بيك التبريزى.
  8. مولى على أصغر ابن المولى محمد يوسف قزوينى.
  9. مولى رفيع الدين محمد بن فتح الله واعظ قزوينى.
  10. مولى محمد محسن بن نظام الدين قرشى ساوجى.
  11. مولى محمد تقى بن حيدر على زنجانى.
  12. مولى محمد امين وقارى طبسى بن مولانا عبد الفتاح.
  13. مولى محمد يوسف بن پهلوان صفر قزوينى.
  14. مولى مهدى بن حاج على اصغر قزوينى.
  15. مولى محمد مؤمن بن شاه قاسم سبزوارى.
  16. مولى ابوالوفا بن محمد يوسف مشهور به قاضى قزوينى.
  17. مولى محمد صالح بن محمد باقر روغنى قزوينى.
  18. مولى عاشور بن محمد تبريزى، كه كتاب خلة المؤمنين را در سال 1063 ق به نام ملا خليل، تأليف نموده است.[11]

5/ 1. توليت اوقاف رى‏

ملا خليل در سن 27 سالگى به سمت مدرسى آستانه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و توليت اوقاف آن آستانه، از سوى همدرس خود خليفه سلطان- كه به وزارت شاه عباس نائل شده بود- منصوب گرديد. ولى پس از مدتى از آن سمت بر كنار گرديده و مولى نظام الدين قرشى ساوجى (حدود 1040 ق) به جاى وى منصوب‏ گرديد. برخى از شرح حال نويسان، تحريم نماز جمعه از سوى ملا خليل را علت عزل او از توليت دانسته‏ اند.[12]

افندى در شرح حالش، متذكر شده كه وى را با حاكم تهران و قزوين قصه‏هاى زيادى است كه مى‏تواند به ناسازى وى با حاكمان رى و طهران در هنگام داشتن توليت موقوفات باشد.

6/ 1. مهاجرت به مكه‏

ملا خليل پس از عزل از توليت آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام راهى مكه مكرمه مى‏شود. او چند سالى مقيم آن بلده طيبه مى‏گردد، ولى زندگيش در آنجا نيز متلاطم بوده است. در كتاب‏هاى تذكره، مناظرات گوناگونى نقل شده كه بين ملا خليل و عالمان شيعه و سنى در مسائل مختلف رخ داده است. شيخ حر عاملى نقل مى‏كند اولين بار كه به مكه مشرف شده ملا خليل را ملاقات نموده كه مشغول حاشيه نوشتن بر مجمع البيان بوده است.[13]

عبدالحى رضوى در كتاب حديقة الشيعة[14] هنگامى كه درباره حج گزارش مى‏دهد، مى‏نويسد كه حكام مكه هنگامى كه عيد قربان مصادف با روز جمعه مى‏شده آن را حج اكبر اعلام مى‏كردند و از اين طريق، منافعى عائد آنها مى‏شده است. به همين دليل آنها گاهى كه عيد مصادف با روز شنبه مى‏شد، عيد اعلام مى‏كردند و اين براى شيعيان امر را مشكل مى‏كرد؛ آنها يا بايد با آنها همراهى مى‏كردند و در غير اين صورت، حج آنها ناتمام مى‏ماند و آنها محل نمى‏شدند. او از پدرش نقل مى‏كند كه ملا خليل قزوينى به حج مشرف شده و اين مشكل مطرح شد؛ او از آنان پيروى نكرده و زمانى كه‏ رؤساى آنان متوجه شدند، حكم به قتل او كردند. ملا خليل در تنورى مخفى شده و به نقطه‏اى از حجاز رفت و تا موسم آينده در آنجا باقى ماند. در وقت آمدن به موسم، در قيافه هيزم‏كش و خاركن در ميان قافله به مكه درآمده، حج انجام داد و برگشت.[15][16]

بازگشت به قزوين‏

ملا خليل پس از اقامت چند ساله در مكه به قزوين بازگشت و تا آخر عمر در اين شهر مشغول تدريس و تصنيف بوده است. وى در آخر عمر نابينا مى‏گردد و در سن هشتاد و هشت سالگى دار فانى را وداع مى‏كند. از آثار باقى مانده از ملا خليل در قزوين مدرسه‏اى در محله آخوند قزوين، معروف به مدرسه آخوند يا مدرسه خليلا است.[17]

8/ 1. مدح شعرا

شعراى قزوين اشعار بسيارى در مدح ملا خليل سروده‏اند. از جمله محمد ابراهيم سالك قزوينى‏[18] قصيده‏اى سروده با اين مطلع:

 

9/ 1. مزار و مدفن‏

ملا خليل در سال 1089 ق چشم از جهان فرو بست و بنا به وصيت، در محل تدريس خود- مدرسه خليلا- قرار ابدى گرفت. در همين سال ملا رفيعا- شاگرد ملا خليل- نيز وفات نمود. يكى از شاعران، ماده تاريخ وفات آنها را چنين سروده:

در درياى دين مولا خليلا   چو نور از ديده مردم نهان شد
يگانه گوهر بحر معانى‏   رفيعا واعظ دهر از ميان شد
     
پى تاريخ شان غواص دل گفت‏   دو در بيرون زيك درج جهان شد[20]
     

در جوار آرامگاه ملا خليل، سه فرزند وى: سلمان، احمد و ابوذر، نيز آرميده ‏اند. اين مدرسه در آن روزگار، محل حضور دانشمندانى نامى همچون فيض كاشانى، شيخ حر عاملى، ملا رفيعاى واعظ، آقا رضى و … بوده و هم اكنون در اختيار بنياد ايران‏شناسى شعبه استان قزوين، قرار دارد.

بناى آرامگاه ملا خليل در كتاب بناهاى آرامگاهى (دائرة المعارف بناهاى تاريخى ايران در دوره اسلامى) چنين توصيف شده است:از محوطه ميدان محله آخوند، از كوچه‏اى كه به طرف جنوب غربى مى‏رود، به فاصله 50- 60 متر، به كوچه باريكى مى‏توان رسيد كه به جانب غرب امتداد دارد.

در سر دو نبشى اين كوچه، ورودى مقبره مرحوم مبرور مولا خليلا «طيب الله رمسه» متوفاى سال 1089 ق واقع شده است. اين آرامگاه داراى دو در بزرگى است و حياط متوسطى با ديوار آجرى دارد. امروزه اين محوطه هيچ گونه بنايى ندارد. در انتهاى جنوبى حياط، چند مزار ديده مى‏شود كه يكى آرامگاه مرحوم مولا خليلا و سه قبر ديگر، از آن فرزندان آن مرحوم به نام سلمان، احمد و ابوذر است. اين محوطه همچنان كه معلوم است، سابقا مدرسه و جايگاه تدريس مرحوم مولا خليلا بوده كه اكنون بناهاى آن از بين رفته است.[21]

در سال‏هاى اخير، اين مدرسه و آرامگاه، تعمير مختصرى شده و پابرجاست.

خصوصيات علمى و روحى‏

ملا خليل از رجال بزرگ سده يازدهم بود. او از شيوخ محدثين و فقها و از علماى اخبارى بود. جزئيات زندگانى ملا خليلا در اغلب كتاب‏هاى شرح حال كه در عصر وى تدوين شده، درج شده است. به همين دليل در اين‏جا شرح حال وى را از همان مصدرها درج مى‏ كنيم كه ما را از مصدرهاى بعدى-/ كه در آنها اغلب مطالب مصادر كهن تكرار شده بى‏نياز مى‏ سازد.

1/ 2. عالمى بى نظير

معاصران ملا خليل، وى را ستوده‏اند و در شرح حال وى او را با القابى «رأس و رئيس فقهاء اماميه و اسوه و قدوه علماء اثنا عشريه»[22] و «فاضل عالم، حكيم متكلم محقق مدقق، فقيه محدث، ثقة ثقة، جامع للفضائل ماهر معاصر»[23] و «المولى الكبير الجليل مولانا خليل بن الغازى القزوينى، فاضل عالم، متكلم اصولى، جامع دقيق النظر قوى الفكر، من أجلة مشاهير علماء عصرنا و أكمل أكابر فضلاء دهرنا»[24] و مانند آن ياد كرده‏اند كه نشانگر علو مقام علمى او و توجه انديشمندان به آرا و انديشه‏هاى وى است.

2/ 2. مناظره با عالمان‏

از جمله مناظرات ملا خليل با دانشمندان، مناظره‏اى است كه با سيد على خان بن خلف مشعشعى حويزى انجام داده است. اين مناظره را سيد على‏خان در باب سوم كتابش نكت البيان و أدب الأعيان‏[25] نقل نموده و مرحوم خيابانى در وقايع الأيام (ماه محرم) به نقل از آن كتاب آورده، كه نص آن چنين است:

فى ذكر مباحثات جرت بيننا و بين بعض الفضلاء من أهل زماننا أو ممن تقدم علينا. فمن ذلك ماجرى بيني و بين الشيخ العالم الفاضل العامل الكامل الملا خليل القزوينى، و قد اجتمعنا معه فى مجلس جمع جماعة من أهل الفضل و غيرهم، و كنت قد بلغنى أنه يقول بالوعيد.

فقلت له: بلغني أن شيخنا يقول بالوعيد أو يميل إليه.

فقال: و ما الذي يمنع عن ذلك؟

فقلت: الموانع كثيرة، لكنا نطلب منك الدليل عليه.

فقال: الدليل أن الله تعالى وعد و توعد و قوله الحق و الصدق، فإذا لم يعاقب المجرم على جرمه كان قد أخلف ما توعد به، فكما أنه لم يجز أن يخلف وعده إذا وعد بالإحسان و الثواب، فلم يجز أن يخلف توعده إذا توعد بالإساءة و العقاب، فنكون قد نسبنا الله تعالى إلى الكذب؛ تعالى‏الله عن ذلك.

و دليل آخر من مفهوم الآية الكريمة: «ذلك بما قدمت أيديكم و أن الله ليس بظلام للعبيد»[26] فإنه نفى الظلم عن نفسه جل و تعالى، و معنى الظلم ترك ما يجب و ينبغي فعله، فإذا فعل الفاعل شيئا لم يجب أن يفعل يقال: ظلما؛ فلهذا نفى عن نفسه أن ما فعله بهم ليس بظلم، بل تسبب ما كسبت أيديهم و وجوب المكافاة.

فأجبته: أما الدليل الأول فلم يلزم من تركه للتوعد الخلف؛ فإن العبد قد يفعل فعلا يرضى‏الله به عنه، فيعفو عنه، أو يندم فيتوب الله عليه، و إذا لم تجوزوا العفو و لاقبول التوبة فقد خالفتم القرآن بوروده بقبول التوبة و بالعفو عن الذنوب في مواضع كثيرة و أغريتم المسي‏ء بترك التوبة إذا علم أن الله لم يعف، و نفيتم عن الله تعالى صفة العفو التي هي من أحسن صفاته، و لأن العفو لايكون إلا عن ذنب، فإذا أردتم إثباتها له لزمكم القول بالعفو عن إساءة المسي‏ء، و يلزمكم نفي قبول التوبة. و إذا قلتم بأن الله تعالى عفو و لم يعف عن صاحب الذنب، فمن أين تحصل صفة العفو له؛ لأن المحسن لايحتاج إلى عفو. و أما تارك الوعيد فلا يقال له: مخلف، كما إذا أخلف الوعد؛ لأن مخلف الوعد مذموم، و مخلف الوعيد ممدوح؛ لأنه صفح و عفى، و هذا أيضا مشهور عند العرب، قال الشاعر:

و إني و إن أوعدته و وعدته‏   لمخلف إيعادي و منجز موعدي‏
     

فهو يمدح نفسه بخلف إيعاده و بإنجاز موعده.

و أما الدليل الثاني، فإن قوله تعالى: «ذلك بما كسبتم أيديكم» يعنى إن هذا العقاب‏

الذي عاقبناكم به إنما كان بسبب فعلكم السيئات و ارتكاب هذه الخطايا، فإذا جازيناكم و عاملناكم بالانتقام لم نكن ظالمين لكم، بل كنتم مستحقين لذلك و جازيناكم بما فعلهم؛ فإن نفي الظلم عنه بسبب أن ما فعله بهم على خطائهم ليس بظلم، و العقل يشهد بذلك؛ فإنك إذا جازيت مسيئا على إساءته قالت الناس: لم يكن ظالما، و إذا جازيت المحسن أو من لم يقترف سيئة ماساءته، يقولون: قد ظلم، و هذا أمر بديهي، و لاحاجة به إلى تأويل الظلم بهذا التأويل البعيد، فانقطع و لم يحرجوا به، فلم أدر أنه اعترف أو مراعاة لي عن المباحثة في هذا المجلس، و على الحالين فنسأل الله أن يحسن خاتمته بخير و يهديه إلى الصواب.[27]

بعد از آن خيابانى مى‏گويد: فقير تفصيلى در اين باب در مجلد صيام وقايع الأيام نگاشته‏ام و آيات و اخبار و اشعار عربى و فارسى مذكور است فراجع.[28]

3/ 2. مردى نيرومند

حاج ملا خليل از نظر جسمى نيز مردى قوى و نيرومند بود، به دست خود زمين را بيل مى‏زد و دانه مى‏كشت. صاحب روضات نوشته كه: كشتى‏گيرى وارد قزوين شد و در مجلس درس ملا خليل حاضر شد و از وى خواست دستخطى در تأييد حرفه وى بنويسد. ملا خليل گفت: من چگونه نيازموده، كشتى‏گيرى تو را تأييد كنم. سپس از مجلس درس بلند شده و آماده مصاف با وى شد و پشت بزرگ‏ترين كشتى‏گير عصر خود را به زمين آورد. پس كشتى گير به او گفت: تو اهل علم نيستى، بلكه كشتى گيرى هستى كه به لباس اهل علم در آمدى![29][30]

گرايش به اخبارى‏ گرى‏

ملا خليل، خيلى در اخبار غوطه ور بود و اغلب صاحب تراجم او را از علماى اخبارى شمرده‏اند. او با اجتهاد مخالفت مى‏ورزيد، چنانچه در جاى جاى اين شرح‏ وساير آثارش، به صراحت اين عقيده را اظهار مى‏دارد و براى اثبات آن، دست به دامن برخى از احاديث مى‏شود، ولى اغلب شاگردان وى مانند آقا رضى قزوينى و شيخ محمد كاظم طالقانى قزوينى و مير محمد معصوم قزوينى، از زمره مجتهدان و طرفداران اجتهاد بودند.[31]

او با اينكه اخبارى است ولى تنكابنى مى‏نويسد كه: «معلوم نشد كه او از كه اجازه دارد، لكن اخبارى مسلك است».[32] محدث نورى در خاتمه مستدرك عنوان نموده كه ملا خليل از شيخ بهايى روايت نقل مى‏كند.[33] سماهيجى هم در اجازه‏اش به ناصرالدين قطيفى عنوان نموده كه علامه محمد باقر مجلسى از ملا خليل نقل روايت مى‏كند.[34]

در فهرست نسخه‏هاى كتابخانه مجلس، گزارش اجازه‏اى است از ناصر الدين محمد بن احمد معروف به نصر تونى‏[35] به خليل الله بن ابو الفتح (مشهور به غازى قزينى). در اين اجازه، علاوه بر اينكه گواهى قرائت و شاگردى قزوينى را نزدخودش ذكر مى‏كند، به او اجازه روايت نيز داده است.[36] اگر همان گونه كه فهرست‏نگار محترم استفاده كرده ‏اند، منظور از خليل الله بن ابو الفتح غازى قزوينى، همان ملا خليل بن غازى قزوينى باشد، بايد نصر تونى را از اساتيد و همچنين مشايخ ملا خليل به حساب آورد.

اما اينكه در طبقات أعلام الشيعة در شرح حال ملا خليل عنوان شده كه احتمالا ملا خليل تظاهر به اخبارى‏گرى مى‏كرد- و علت آن هم مماشات با حاكميت بود كه با فلسفه و اجتهاد به شدت مخالف بود[37]- با توجه به مطالبى كه از معاصران ملا خليل نقل خواهد شد، و همچنين با مطالعه آثار برجاى مانده از وى، همچون صافى و شافى، هيچ وجهى ندارد و گويا اين مطالب از افزده‏هايى است كه بعد از مؤلف به طبقات‏ اضافه شده است. او تنها در دو شرح خود بر كافى، با بسيارى از نظريه‏ هاى بسيار مشهور فلسفى و حتى با برخى از مسائل مسلم تجربى، با تمسك به مدلول دريافته از برخى احاديث، مخالفت كرده و به صاحبان آن به تندى سخن مى‏گويد.

5/ 2. تحريم نماز جمعه‏

ملا خليل با آنكه اخبارى تند بود، ولى با اقامه نماز جمعه مخالفت مى‏كرد و عقيده داشت كه در عصر غيبت، نخواندن آن اولى است. او رساله‏ اى مفصل در تحريم نماز جمعه نگاشت كه مورد نقد و رد معاصرين خود قرار گرفت.[38] برادر وى محمد باقر بن غازى و همچنين پسرش ملا سلمان بن خليل قزوينى نيز قائل به تحريم نماز جمعه در زمان غيبت بوده و رساله‏ هايى در اين زمينه نگاشته‏ اند.

سماهيجى در رساله خود القامعة البدعة في ترك صلاة الجمعة (فصل سوم) به رد نظر ملا خليل و فاضل هندى درباره نماز جمعه پرداخته است.[39]

6/ 2. آراء و نظرات‏

در برخى از نوشته ‏هاى عالمان قديم و جديد، نظريات و عقايد شاذ و بى‏بنيانى به ملا خليل نسبت داده شده است كه برخى از اين نظريه‏ ها به نام وى مشهور شده است.

افندى در شرح حال ملا خليل، از جمله نظرات غريب ملا خليل را، نظريه او درباره كتاب كافى نقل كرده است. وى معتقد بود كه: تمامى كتاب كافى را امام دوزادهم عليه السلام مشاهده و تأييد نموده و هر چه در آن به لفظ «روي» آمده، بدون واسطه از آن حضرت گرفته شده است. بنابراين، عمل به تمامى اخبار كتاب كافى واجب است. و همچنين هيچ حديثى در آن، از روى تقيه صادر نشده است.

همچنين گفته شده است كه: او بخش روضه را جزء كافى نمى‏ دانست و معتقد بوده كه آن را ابن ادريس تأليف نموده است. افندى مى ‏گويد: برخى از عالمان ديگر نيز در اين نظر او را تأييد كرده‏اند و برخى نيز اين نظريه را به شهيد ثانى نسبت داده ‏اند، ولى ثابت نشده است.[40]

البته ملا خليل در ادامه شرح كافى، روضه را نيز شرح كرده و در مقدمه هيچ اشاره‏اى به اينكه روضه از كلينى نيست، نكرده است، فلذا انتساب اين قول به ملا خليل، چندان قطعى نيست و كسانى كه نقل كرده‏اند نيز استناد خود را بيان ننموده ‏اند.

از ديگر آراء متفرد ملا خليل و آنچه به او نسبت داده شده است مى‏توان به امكان تخلف معلول از علت تامه، امكان ترجيح بلا مرجح، ثبوت معدومات، رد تجرد نفس ناطقه و مراتب چهارگانه آن، رد قديم زمانى بودن عالم، عدم انتاج شكل اول قياس، انكار كرويت زمين و وجوب عمل به علم (نه‏گمان) در مسائل فرعى فقهى در زمان غيبت و … اشاره كرد. وى به تمام موارد فوق در جاى جاى صافى و شافى تصريح نموده است.

7/ 2. شهامت و جوانمردى‏

ملا خليل عالمى جوانمرد و با شهامت بود. به محض اينكه متوجه مى‏شد در نظرى اشتباه كرده به اشتباه خود اعتراف و از طرف مقابل خود عذر خواهى مى‏كرد. همچنين در بذل مال براى كمك به ضعيفان كوتاهى نمى‏كرد. در اين مورد چند داستان از ملا خليل نقل شده است.

  1. ملا خليل را در مسئله ‏اى با جناب ملا محسن فيض كاشانى مدت‏ها بحث و مناظره و مكاتبه داشت و آخر الامر متقاعد نشد. بعدها متوجه شد كه خود اشتباه نموده و حق با فيض است، پاى پياده از قزوين به كاشان رفت، نرسيده به ديوار خانه فيض فرياد زد: «يا محسن قد أتاك المسي‏ء». فيض، تا صداى او را شنيد از داخل منزل، يار قديمى خود را شناخت و دويد و او را در آغوش كشيد. ملا خليل پس از مذاكراتى به قزوين مراجعت نمود و اصرار دوست، در ماندن او مؤثر واقع نشد.[41]
  2. ملا خليل قزوينى، وقتى متوجه شد كه نظر وى درباره «ترجيح بلامرجح» و فاسد بودن شكل اول در منطق، از سوى آقاحسين خوانسارى نقد شده، از قزوين به اصفهان رفت، تا با وى به گفت وگو پردازد. از باب اتفاق، با يكى از شاگردان خوانسارى- ملا ميرزا شروانى (م 1099 ق)- برخورد كرد و انگيزه خود را از سفر بيان كرد. شاگرد، براى وى نادرستى ديدگاهش را بيان نمود و ديدگاه استاد خود محقق خوانسارى را باز گفت.

ملا خليل در همين ديدار، پى به اشتباه خود برد و به سوى قزوين بازگشت.[42]

  1. نقل مى‏كنند كه: مامورانى از طرف حكام جور، براى اخذ جو، به سوى كشاورزان بى بضاعت رفته و با ملا خليل مواجه مى‏گردند، ملا خليل، حواله آن جو را از مأمور گرفتى و خود را به اسم آن كشاورز جا زدى و خواسته ستمگران را پرداخت نمود. چون آن جو را جلوى اسبان ريختند، اسبان آنها، دسترنج آخوند را نخوردند و همگان متحير ماندند.[43]

8/ 2. رد استدلاليان‏

ملا خليل با فلاسفه مخالف بود كه در دو شرح خود بر كافى در موارد متعدد بدان تصريح نموده است. او استدلال را در رسيدن معرفت عقيم مى‏دانست. شعر زير از مير داماد نقل شده كه در آن متعرض اين نطريه ملا خليل شده و آن را نقد كرده است.

اى كه گفتى پاى چوبين شد عليل‏   ور نه بودى فخر رازى بى بدليل‏
فخر رازى نيست جز مرد شكوك‏   گر تو مردى از نصيرالدين بكوك‏
هست در تحقيق برهان اوستاد   داده خاك خرمن شبهت به باد
در كتاب حق اولوالالباب بين‏   وآن تدبر را كه كرده آفرين؟
چيست آن جز مسلك عقل مصون‏   گر ندارى هستى از لايعقلون‏
خوار شبهت نيست جز در راه وهم‏   در خرد بد ظن مشو اى كور فهم‏
     
از هيولا وهم را پاى كج است‏   كج نظر پندارد اين ره اعوج است‏[44]
     

وى هم‏چنين با اجتهاد و اصول نيز مخالف بود و در موارد متعددى به‏خصوص در صافى و شافى به آن تصريح كرده و براى اثبات نظر خود به ظاهر برخى از احاديث متمسك شده و در برخى از موارد، نيز به تأويل احاديث پرداخته است.

ملا خليل از ديدگاه معاصران‏

موقعيت علمى و اجتماعى ملا خليل، موجب گشته كه اغلب شرح حال نويسان معاصر وى، در كتاب‏هايشان متعرض احوال او گردند. براى آشنايى از موقعيت وى نزد معاصران، تلخيص گفتارهاى اين دانشمندان درباره وى ذكر مى‏شود.

1/ 3. ولى قلى شاملو

ولى قلى شاملو كه در اواخر عمر ملا خليل را درك كرده، در قصص خاقانى در ذكر عالمان معاصر شاه عباس صفوى، ملا خليل را سومين عالم بعد از ملا رفيعا و آقا حسين خوانسارى ياد كرده و مى‏نويسد:

رأس و رئيس فقهاى اماميه و اسوه و قدوه علماى اثنا عشرية- عليهم السلام و التحية- شارح اصول كلينى، مولانا محمد خليل قزوينى؛ ذكر مناقب و فضائل آن صدر نشين محفل فضليت، زياده از آن است كه خامه حقيقت ترجمه به اظهار شمه‏يى از آنها مبادرت تواند جست. نور دانش از ناحيه گفتارش ظاهر و شعشعه كوكب تفضل از سيماى اعمالش هويداست. اوقات فرخنده ساعات آن قدوه اهل فضل از مبادى سن شباب- كه اول فصل بهار طبع معنى انتخاب است- الى الان (كه هزار و هفتاد و شش هجرى و عمر شريف آن صاحب تصانيف از عقد هشتاد متجاوز است) به تحصيل علوم دينى وحكمت نظرى صرف شده، تصنيف و تأليف مشهور دارند. از آن جمله حاشيه عده در اصول و حاشيه زبده و شرح بر اصول كلينى. بعد از آن كه شرح مذكور را به همت دقت طبع به اتمام رسانيده، مصحوب احدى از تلامذه خويش به بارگاه عرش اشتباه، ارسال داشتند. چون به نظر كيميا اثر رسيد، مقرر شد كه آن رئيس الفقهاء شرح مزبور را ترجمه نمايد. در عرض اندك وقتى، اهتمام تمام به كار برده، كار بند خدمت مرجوعه شدند.[45]

2/ 3. مولى شمس الدين محمد شيرازى‏

مولى شمس الدين محمد شيرازى يكى از عالمان شيعه بوده كه مقيم مكه مكرمه گشته و در آنجا ملا خليل با وى ملاقات داشته است.[46] او در يكى از آثار خود مى‏نويسد كه: ملا خليل در مكه در منزلم به ديدن من آمد و گفت كه حاشيه‏اى بر عدة الاصول نوشته‏ام و براى من فرستاد تا مطالعه كنم. بعد از مطالعه آن، ديدم كه در آن اشكالات زيادى هست. او به عالمان شيعه نظرياتى را نسبت داده كه از آن به دور هستند.

وقتى دوباره او را ملاقات نمودم آنها را بدو بازگو كردم، او اظهار داشت كه اصول من با نظريات عالمان شيعه متفاوت است. خلاصه بدو متذكر شدم كه اين اقوالى را كه به دانشمندان شيعه نسبت داده در هيچ كتابى بيان نكرده‏اند، از كجا آنها را آورده است.

او مرا به حاشيه عده خود حواله داد. من نيز آن را مطالعه كردم.

و در نهايت اينگونه اظهار نظر مى‏كند:

«فطالعت فيها من غير أن يكون قصدي تزييف كلامه، لكن الحق أبلج و الباطل لجلج، فوجدت فيها أشياء ليس لها طائل تحتها، و وجدت قائلها كالراقم على الماء، فاستدل على صحتها بدلائل أوهن عن بيت العنكبوت. و حاصل كلامه تخطئة علمائنا و توبيخهم بمتابعة المعتزلة في اصول الدين».[47]

3/ 3. شيخ حر عاملى‏

شيخ حر عاملى يكى ديگر از دانشمندان معاصر ملا خليل بوده و از نظر مسلك نيز در دسته اخباريان جاى مى‏گيرد. او در كتابش أمل الآمل و تذكرة المتبحرين، شرح‏حال ملا خليل را به يك عبارت آورده و در أمل الآمل شرح حال سه فرزند ملا خليل و برادرش را درج نموده و ملا خليل را چنين مى‏ستايد:

المولى الجليل الخليل بن الغازي القزويني، فاضل عالم، حكيم متكلم، محقق مدقق، فقيه محدث، ثقة ثقة، جامع للفضائل ماهر معاصر. له مؤلفات: منها شرح الكافى فارسى، و شرح عربى، و شرح العدة فى الاصول، و رسالة فى النحو، و رموز التفاسير الواقعة في الكافي و الروضة و غير ذلك، رأيته بمكة فى الحجة الاولى و كان مجاورا بها، مشغولا بتأليف حاشية مجمع البيان، توفي سنة تسع و ثمانين و ألف. و قد ذكره صاحب السلافة، و أثنى عليه ثناء بليغا، و ذكر بعض المؤلفات السابقة.[48]

افندى در رياض العلماء تمامى نوشتار شيخ حر را ذكر نموده و پس از آن بر وى خرده گرفته كه چرا در وصف ملا خليل از واژه‏هاى حكيم و متكلم و فقيه استفاده نموده است. افندى مى‏نويسد:

أقول: في جعله حكيما نظر، و كذا في جعله فقيها؛ لأنه كان تنكرهما جدا، وبمجرد معرفة أقوالهما لايسمى أحد بالحكيم و الفقيه، مع أن المعرفة الكاملة بأقوالهما أيضا غير معروف. على أن الجمع بينهما جمع بين الأضداد.[49]

بعد، افندى متذكر مى‏شود كه بر من ايراد نشود كه خواجه نصير طوسى هم حكيم بوده و هم متكلم؛ زيرا خواجه نصير در كتاب شرح اشارات و ديگر كتاب‏هاى فلسفى خود، روش حكيمان را در پيش گرفته و كلام آنها را تصحيح و از آنها دفاع كرده است و يك فيلسوف واقعى است و در كتابش تجريد الاعتقاد و مانند آن، بر مبناى كلاميون رفتار نموده و يك متكلم واقعى است. به همين جهت او هم حكيم است و هم متكلم.[50]

4/ 3. ميرزا عبدالله افندى‏

ميرزا عبدالله افندى در دو كتابش رياض‏العلماء و تعليقه امل الآمل، متعرض احوال ملا خليل شده و در رياض شرح حال مبسوطى از وى آورده، ولى در تعليقه امل به ذكر آثار وى اكتفا كرده است. افندى ملا خليل را چنين وصف مى‏كند:

المولى الكبير الجليل مولانا خليل بن الغازي القزويني، فاضل عالم، متكلم اصولي جامع، دقيق النظر، قوي الفكر، من أجلة مشاهير علماء عصرنا، و أكمل أكابر فضلاء دهرنا.[51]و در جاى ديگر درباره قدرت فكرى و تسلط وى بر علوم مى‏نويسد: «و كان له قدس سره قوة فكر، و تسلط على تحرير العبارات في العلوم و تقريرها».

بعد مى‏گويد: برادرم او را در قزوين ملاقات نموده و او را به وفور فضل كثرت علم مى‏ستود، بلكه بر علماى عصرش وى را ترجيح مى‏داد.[52]

افندى بعد به ذكر اساتيد ملا خليل پرداخته و موقعيت او را نزد سلاطين و حكام صفوى بيان مى‏كند: كان معظما مبجلا عند السلاطين الصفوية، سيما سلطان عصرنا، و كذلك عند الامراء و الوزراء و سائر الناس. و صار في زمن الوزير خليفة سلطان متوليا و له دون ثلاثين سنة، ومدرسا بعبد العظيم، ثم عزل عنها لقصة طويلة.[33]

بعد افندى به مخالفات‏هاى ملا خليل با حاكمان و ديگر دانشمندان عصر خود پرداخته و مى‏نويسد:و له مع حكام طهران و قزوين أقاصيص، و هو أحد المحرمين لصلاة الجمعة و المنكرين لها في زمن الغيبة و الناهين عنها جدا، و من جملة الأخباريين المنكرين للاجتهاد جدا، و قد بالغ في ذلك و أفرط في نفي الاجتهاد، و من زمرة المنكرين‏ للتصوف و الحكمة، و القادحين منهم بما لا مزيد عليه، و من المنكرين لأقوال المنجمين و الأطباء أيضا.[54]

افندى سپس به آرا و انديشه‏هاى منحصر به فرد وى پرداخته و تعدادى از آنها را بر مى‏شمارد از جمله داشتن نظرياتى در مسائل اصول و فروع كه در آنها منفرد است و اغلب آنها عجيب و خالى از غرابت نيست و اينكه ملا خليل در برخى از اين اقوال- از جمله قول به ثبوت معدومات- پيروى معتزله كرده است و غيره.

5/ 3. ميرزا محمد اردبيلى‏

اردبيلى در جامع الرواة، ملا خليل را چنين مى‏ ستايد:خليل بن الغازي القزويني، الملقب ببرهان العلماء، جليل القدر، عظيم الشأن، رفيع المنزلة، من وجوه هذا الطايفة وثقاتها وأثباتها وأعيانها، أمره في الجلالة وعظم الشأن وسمو الرتبة و الثقة والعدالة والأمانة أشهر من أن يذكر، وفوق ما يحوم حوله العبارة. وكان أخباريا عالما بالعلوم العقلية والنقلية، أخذ العلوم والأخبار من شيخ الإسلام والمسلمين بهاء الملة والحق والدين محمد العاملي- قدس الله روحه-. له كتب: منها: حاشية على عدة الاصول لشيخ الطايفة أبي جعفر الطوسي- قدس الله روحه الشريف- ومنها: الشرح الصافي الفارسي على الكافي من البداية إلى النهاية، ومنها: شرح الشافي العربي عليه من البداية إلى كتاب الحيض، وغيرها من الرسائل. ولد في سنة إحدى وألف، وتوفي- رحمه الله تعالى- فى سنة تسع وثمانين بعد الألف؛ رضى الله عنه و أرضاه.[55]

6/ 3. على اصغر قزوينى‏

مولى على اصغر بن محمد يوسف قزوينى (متوفاى حدود 1129 ق) از شاگردان مبرز ملا خليل است.[56] از جمله آثار او تنقيح المرام است كه حاشيه بر حاشيه عدة

الاصول ملا خليل است. در مقدمه اين كتاب در وصف استادش ملا خليل مى‏نويسد:

لما رايت توفر داعى المحصلين إلى تعلم الحواشي المعلقة على عدة الاصول للمولى الفاضل المؤيد، و الحبر الكامل المسدد، محيى العقائد الدينية، مروج الاصول اليقينية، مظهر نكات الآيات ودقائقها، موضح لطائف الروايات و حقائقها، معز الحق و معين الدين، عون الإسلام و ملجأ المسلمين، سمى خليل الرحمن، خليل العلم و ناصر ذوى الايمان.[57]

7/ 3. شيخ عبدالله سماهيجى‏

شيخ عبدالله بن صالح سماهيجى بحرانى (1086- 1135 ق) با اينكه معاصر ملا خليل محسوب نمى‏شود، ولى چون مطالبش درباره وى سينه به سينه بوده، اهميت دارد. او در اجازه‏اش به شيخ ناصر جارودى قطيفى، ملا خليل را از مشايخ روايى علامه مجلسى ذكر مى‏كند و در وصف وى مى‏نويسد: «و كان هذا الرجل فاضلا، محدثا، أخباريا».[58]

سماهيجى بعد مى‏گويد كه: ملا خليل متصلب در رد بر اهل اجتهاد بوده و در تفسير و نقل روايات دچار تحريف زياد و تصحيفات فاحش شده است.بعد مى‏گويد: او در قزوين رياست داشته و علماى قزوين را از تدريس منطق و فلسفه و كلام و اصول فقه منع كرد. و با اينكه اخبارى بود ولى قائل به حرمت نماز جمعه در زمان غيبت بود.[59]

آثار علمى‏

ملا خليل بخش زيادى از عمر خود را در تأليف و تصنيف كتاب گذرانيده است.

او در موضوعات مختلفى همچون: ادبيات عرب، منطق، تفسير، اصول فقه و حديث، صاحب تأليفات است. مهم‏ترين اثر او در شرح فارسى و عربى است كه بر كافى‏[60]نگاشته است. او ابتدا شرح عربى خود را نگاشته كه «شافى» نام دارد و در اثناى نگارش، به دستور شاه عباس صفوى، به شرح فارسى پرداخته و مدت بيست سال مشغول نگارش آن بوده است.

اولين گزارش تفصيلى از آثار ملا خليل را افندى در رياض العلماء درج نموده است.[61] آثار شناحته شده از ملا خليل عبارتند از:

  1. الشافي في شرح الكافي‏[62] (به عربى). شرح مزجى مفصلى است بر كتاب كافى ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى كه به دستور خليفه سلطان حسين مرعشى (م 1064 ق)- كه همدرس ملا خليل بوده- نگاشته است. قزوينى تنها اصول كافى و كتاب الطهارة از فروع كافى را شرح نموده و موفق به اتمام آن نشده است. او شرح كتاب التوحيد را در آخر ماه ذى حجه 1057 ق در مكه به پايان رسانده است. در فهرستگان نسخه‏هاى خطى حديث شيعه، تعداد 46 نسخه از اين شرح معرفى شده است.[63]
  2. صافى در شرح كافى به فارسى . مؤلف در سال 1064 ق در محله ديلميه قزوين به اين شرح آغاز نموده و آن را به نام شاه عباس صفوى كه در همين محله قزوين اقامت گزيده بود شروع كرده است. او اين شرح را به مدت بيست سال مشغول بوده و در 1084 ق به پايان رسانده است.[64]

در كتاب نجوم السماء، درباره انگيزه مؤلف از تأليف اين شرح مى‏نويسد:الفاضل الجليل، ملا خليل بن غازى القزوينى، سيد على‏خان مدنى در سلافة العصر- كه ابتداى تأليفش سنه يك‏هزار و هشتاد و يك هجرى است- آورده كه:ملا خليل مذكور از فضلاى اهل اين عصر و علماى موجود اين زمان است. از تصانيف او در شرح بر كتاب كافى كلينى يكى فارسى و ديگرى عربى. و هر دو شرح به نظر مؤلف رسيده و شرح عربى كه موسوم به «شافى» است، در سال يك‏ هزار و شصت و چهار هجرى به شغل آن پرداخته و چون در سال مذكور شاه عباس ثانى صفوى، وارد قزوين شد و فرمايش شرح ديگر به زبان فارسى به او نمود. پس او شرح فارسى هم مسمى به صافى در همان سال شروع فرموده و آن را در عرض مدت بيست سال در مجلدات سى و چهار گانه به اتمام رسانيده و تاريخ اتمام مجلد اول از شرح فارسى، ماه محرم سنه يك هزار و شصت و شش هجرى است و تاريخ اتمام جلد آخر از شرح كتاب مذكور، كه شرح كتاب الروضة از كافى است، سنه يك هزار و هشتاد و چهار هجرى است.

ميرزا طاهر وحيد در روزنامه خود به تقريب ورود شاه عباس ثانى صفوى در قزوين نوشته: چون خاطر همايون و ضمير منير خيريت مقرون پيوسته متوجه به رواج و رونق دين مبين و ملت متين مى‏باشد و فضلاى عظام را كه وارثان علوم انبيا و حاميان ملت بيضااند، همواره به تبجيل و تعظيم و اكرام مى‏فرمايند. بعد از ورود دارالسلطنه قزوين، جامع علوم معقول و منقول كشاف مرموزات فروع و اصول مولانا خليل قزوينى را كه از اجله علماى عصر و فحول دانشمندان دهر است با ساير فضلا و طلبه به مجلس اقدس و بزم مقدس طلب داشته، با آن گروه نزاهت پژوه افطار فرمودند و در همان مجلس مولانا خليل‏الله را به خطاب مستطاب سرافراز ساخته، فرمودند كه كتاب كلينى را كه دين قويم را اساس و بنيان و بيت المعمور دين مصطفوى بدان تابان، به فارسى شرح نمايند كه عموم سكان اين ديار را كه اغلب گفتگوهاى ايشان به لغت فارسى است، انتفاع حاصل شود.

و نيز رقم اشرف به اسم مولانا محمدتقى مجلسى شرف صدور يافت كه كتاب من لايحضره الفقيه را به دستور شرح نمايد و چون فضيلت نماز جماعت بر پيشگاه ضمير منير پرتو وضوح افكنده بود، رقم اشرف به طلب عالم ربانى و مؤيد به تأييدات آسمانى سالك طريق انيق عرفان و بلد شوارع ايقان، مولانا محمد محسن كاشانى نفاذ يافت.[65]

از اين كتاب، تنها شرح اصول كافى، در هند در شهر لكهنو، به اهتمام سيد تصدق حسين صاحب رضوى، در دو جلد، در سال 1323 ق، به چاپ رسيده‏[66] و در فهرستگان نسخه‏هاى خطى حديث شيعه تعداد 328 نسخه از آن معرفى شده است.[67]

يكى از عالمان عهد صفوى اين شرح را با عبارت‏هاى نيكو و روان تلخيص و به شاه سلطان حسين صفوى تقديم نموده است. او در اين مختصر به ذكر معانى اخبار اكتفا نموده و به زوائد بر اصل نمى پردازد. سر آغاز آن چنين است: «زينت ديباچه جوامع آثار ابرار و زيور عنوان شرح اخبار».

نسخه‏اى از جلد اول اين تلخيص- كه در صفر 1134 ق تحرير شده و داراى 196 برگ است- در كتابخانه آيت الله گلپايگانى، نگهدارى مى‏شود.[68]

  1. المجمل (الجمل) في النحو. اين كتاب را ملا خ ليل در علم نحو نوشته است.

درباره نام اين كتاب اختلاف وجود دارد؛ در رياض و أمل الآمل نام آن «المجمل» نقل شده، ولى در روضات الجنات نام آن را «الجمل» ذكر كرده است.[69]

بر اين كتاب، محمد مهدى ابن المولى على أصغر القزوينى- كه شاگرد ملا خليل بوده- شرحى نوشته است.[70]

  1. حاشيه شرح شمسيه. اصل كتاب شسميه تأليف نجم الديم عمر كاتبى قزوينى (م 675 ق) و شرح آن، تأليف قطب الدين محمد رازى (م 766 ق) است. ملا خليل بر مبحث قضايا از اين شرح حاشيه نوشته است.[71]

در ذريعه عنوان شده كه نسخه‏اى ازاين حاشيه در قم نزد آيت الله مرعشى موجود است.[72]

  1. شرح (حاشيه) عدة الاصول. كتاب عدة الاصول، تأليف شيخ الطائفة محمد بن جعفر طوسى (م 460 ق) در دوبخش اصول دين و اصول فقه، نوشته شده است.

ملا خليل بر هر دوبخش اين كتاب حاشيه نوشته است. افندى متذكر شده كه ملا خليل در اين حاشيه، مسائل متعدد جديدى را در اصول و فروع دين مطرح نموده و اقوال عجيبى را طرح نموده است.[73] ملا خليل تا آخر عمر در اين حاشيه تجديد نظر مى‏نموده وبه همين دليل نسخه‏هاى آن به شدت با هم اختلاف دارند.[74] درباره اين حاشيه، استاد معظم آيت الله روضاتى- دامت إفاضاته- توضيح مبسوطى نگاشته‏اند.[75]

اين حاشيه با تحقيق محمد مهدى نجف، از سوى مؤسسه آل البيت به همراه عدة الاصول چاپ شده است.[76]

بر اين حاشيه چند تن از عالمان حاشيه نوشته‏اند كه عبارتند از: حاشيه مولى احمد طالقانى، حاشيه مولى احمد بن ملا خليل بن غازى (فرزند مؤلف)، حاشيه مولى محمد باقر بن غازى قزوينى (برادر و شاگرد مؤلف) و حاشيه مولى على اصغر ابن مولى محمد يوسف قزوينى (شاگرد مؤلف) كه آن را «تنقيح المرام» ناميده است.[77] نسخه‏اى از جلد اول تنقيح المرام در دست است.[78]

اين كتاب در قزوين مورد عنايت عالمان اخبارى بوده و آن را تدريس و قرائت مى‏كردند. عبدالنبى قزوينى در تتميم أمل الآمل عنوان نموده كه حاج محمد رضا

قزوينى حاشيه عدة الاصول ملا خليل را همراه با حواشى متعددى كه مؤلف بر آن نوشته بود، نزد اساتيد تلمذ و عمر خود را در اين مقصود صرف نمود تا در آراء ملا خليل، تبحر كامل به هم رسانيد.[79]

  1. حاشية مجمع البيان. مجمع البيان در تفسير قرآن كريم، تأليف ابو على فضل بن حسن بن فضل طبرسى (م 548 ق) است. ملا خليل در ايامى كه در مكه بوده اين حاشيه را نوشته است. شيخ حر عاملى بيان نموده كه بار اولى كه به مكه مشرف شدم ملا خليل را ملاقات نمودم كه مشغول نوشتن اين حاشيه بوده است.[80]
  2. رسالة في‏حرمة شرب التتن.[81] حجة الاسلام شفتى اصفهانى گويد: مرحوم حاج ملا خليل استعمال دخانيات را حرام مى‏دانست و رساله‏اى در اين خصوص تصنيف نمود و نسخه‏اى زيبا و نفيس از آن را را به حضور علامه مجلسى- كه به طور مفرط قليان مى‏كشيده- فرستاد، تا علامه با مطالعه آن، قليان را ترك كند. علامه كه پس از مطالعه، دلايل او را كافى ندانست، آن را پر از تنباكو كرد و به حضور ملا خليل عودت داد.[82]
  3. رسالة في صلاة الجمعة. صاحب رياض متذكر شده كه ملا خليل مطالب اين رساله را ابتدا در شرح فارسى خود بر كافى آورده بود و بعد به صورت رساله مستقلى در آورد و ملا محمد طاهر قمى در رد آن رساله‏اى تأليف نمود. پس از آن ملا خليل رساله ديگرى باز به فارسى نوشت و در آن باز بر انكار خود اصرار نمود. ولى او بعدا رساله سومى در اين موضوع نوشته و در آن ميانه روى را در پيش گرفته است.[83]

نسخه‏هاى متعددى از رساله‏هاى نماز جمعه ملا خليل- از جمله: نسخه‏اى به شماره 8602 در كتابخانه آستان قدس رضوى،[84] دو نسخه در كتابخانه مسجد اعظم قم‏

به شماره 1359 و 1432،[85] و نسخه‏اى در كتابخانه ملك طهران به شماره 1920[86]- در دست است.

  1. رموز التفاسير الواقعة في الكافي و الروضة.[87] ملا خليل در اين اثر، آدرس احاديثى را كه در كتاب كافى در تفسير آيات شده، نقل كرده، و با قرار دادن رموزى براى كتاب و باب‏هاى كافى، موضع آنها مشخص نموده است. چهار نسخه از اين كتاب تاكنون شناسايى شده است كه عبارتند از:

الف) كتابخانه مجلس، نسخه شماره 13992، بدون نام كاتب و تاريخ كتابت، 204 برگ، 16 سطر.[88]

ب) كتابخانه مدرسه خاتم الانبياء (صدر) بابل، نسخه شماره 219، بدون نام كاتب و تاريخ كتابت، 20 سطر.[89]

ج) كتابخانه آيت الله مرعشى، نسخه شماره 4989، بدون نام كاتب و تاريخ كتابت، 124 برگ، 19 سطر.[90]

د) تهران، كتابخانه ملك، نسخه شماره 1453، به خط ابوالقاسم بن محمد حسن در 1235، 205 برگ، 16 سطر.[91]

گويا كتاب «رموز التفاسير الواقعة في الكتب الأربعة و غيرها من الكتب الحديث» تأليف شاگرد مبرز ملا خليل- مولى على اصغر بن محمد يوسف قزوينى- تكميل اين اثر ملا خليل است.[92]

  1. الأسئلة الخليلية. سوالاتى است كه ملا خليل از علامه محمد باقر مجلسى درباره تصوف پرسيده و علامه به آنها پاسخ داده است. اين رساله را مرحوم خيابانى در وقايع الأيام (جلد محرم الحرام) درج نموده و در ضمن كتاب تشويق السالكين نيز به چاپ رسيده است.[93]
  2. تفسير سورة الفاتحة. شيخ آقا بزرگ در الذريعة اين كتاب را از آثار ملا خليل ذكر نموده است. و در توصيف آن نوشته كه: «حكى بعض الفضلاء أنه رآه، وهو كبير جدا، و فيه لباب كل علم نافع».[94] ولى ظاهرا اين تفسير از سيد خليل قزوينى از دانشمندان سده سيزدهم هجرى و موسوم به كشف الحقائق يا فوائد الفاتحه و تفسير سيد خليل قزوينى است و تأليف آن در سال 1239 ق به پايان رسيده و نسخه‏اى از آن در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى در تهران موجود است.[95]
  3. رسالة أقوال الأئمة. نسخه اين رساله در كتابخانه راجه الفيض آبادى نگهدارى مى‏شود و در فهرست آن كتابخانه نامش ذكر شده و نوشته‏اند كه: موضوع آن در حديث است؛ و توضيح ديگرى داده نشده است. شيخ آقا بزرگ كه اين مطلب را نقل نموده متذكر شده كه اين رساله را ملا خليل هنگامى كه در شهر رى در آستانه عبدالعظيم حسنى تدريس مى‏كرده، نوشته است.[96]
  4. رسالة في الأمر بين الأمرين. آقا بزرگ نسخه اين رساله را در يكى از كتابخانه‏هاى نجف ملاحظه نموده كه آغازش چنين بوده: «سبحان من تنزه عن الفحشاء، وسبحان من لا يجري في ملكه إلاما يشاء».[97]
  5. شرح الصحيفة. در الذريعة بدون هيچ توضيحى اين كتاب را معرفى نموده و اظهار داشته كه نسخه‏اى از آن را در كتابخانه شيخ شريعه اصفهانى در نجف، ملاحظه‏

نموده است.[98]

  1. فهرست الكافي. نسخه اين رساله در قزوين، در كتابخانه مير حسينا نگهدارى مى‏شود كه با نسخه اصل در 25 ذيحجه 1089 ق، مقابله شده است.[99]
  2. اجوبه مسائل محمد مؤمن. پاسخى است به ايرادهايى كه ملا محمد مؤمن بن شاه قاسم بر عبارت «العمل بظاهر القرآن ليس لإفادته الظن بمراده تعالى و بحمكه الواقعي، بل لعلمنا بأنه يجب علينا اتباع ظاهره» نموده و ملا خليل به آنها پاسخ داده است. اين پرسش‏ها در روز عيد فطر 1067 ق در قزوين به دست ملا خليل رسيده و او در همان سال هنگامى كه به مشهد مقدس براى زيارت رفته بود بر آنها پاسخ نوشته است. نسخه‏اى از اين رساله در كتابخانه آيت الله مرعشى به شماره 3028 موجود است.[100]
  3. رساله نجفيه‏[101] (به فارسى). پاسخ پرسش‏هاى برخى از فضلا است كه از نجف براى وى ارسال نموده است. اين رساله در غره 1080 ق به پايان رسيده و در مجله علوم حديث ش 19، بهار 1380 ش ص 144- 162، به كوشش مسعود طبرى، چاپ شده است. سه نسخه از اين رساله در دست است:

الف) تهران، دانشكده ادبيات، به شماره (امام جمعه 216)؛[102]

ب) بروجرد، مدرسه امام صادق عليه السلام، به شماره (8) كه عكس آن در قم كتابخانه مركز احياء ميراث اسلامى، به شماره 1191 موجود است.[103]

ج) كتابخانه آيت الله مرعشى نسخه ش 7/ 11520.[104]

  1. رساله قميه‏[105] (به فارسى). پاسخ پرسش‏هايى نذر على بيك خصى از قم است.

چون پرسش كننده نمى‏توانسته درست از حاشيه «عدة الاصول» قزوينى استفاده كند، اين سه پرسش را تقديم داشته و از وى پاسخ مى‏خواهد. اين پرسش‏ها پيرامون:

ترجيح بلا مرجح، تخلف معلول از علت و مسائلى كه متوقف بر فكرند، مى‏باشد و پاسخ‏ها مختصر و استدلالى است. اين رساله در الذريعة با عنوان «رسالة في ترجيح بلامرجح» معرفى شده است.[106] چند رساله نيز در ذريعة با عنوان «رسالة في امتناع الترجيح بلا مرجح» معرفى شده، كه گويا در رد نظرات مطرح شده در اين رساله ملا خليل نوشته شده است.[107]

چهار نسخه از رساله قميه در كتابخانه آيت الله مرعشى به شماره 4076 و 6543 و 9562 و 11520 موجود است.[108]

  1. تعليقة على التوحيد. تعليقاتى كه بر كتاب توحيد شيخ صدوق نوشته است. اين اثر را افندى گزارش نموده و امروزه اثرى از آن در دست نيست.[109]
  2. حاشية الكافي. ملا خليل در ايامى كه در مكه اقامت داشته، حاشيه‏هاى محمد امين استرآبادى بر كتاب الكافى كلينى را جمع آورى و تدوين نموده است.[110]
  3. حاشية الكافي. همچنين ملا خليل در ايامى كه در مكه اقامت داشته، حاشيه‏هاى استادش امير ابوالحسن قائنى مشهدى بر كتاب الكافى كلينى را نيز جمع‏آورى و تدوين نموده است.[111]
  4. رديه‏ها بر آثار ملا خليل‏

آراء مطرح شده در آثار ملا خليل موجب گشت تا آثار او مورد نقد و ايراد عالمان انديشمند قرار گيرد و بر كتاب‏هاى وى رديه‏هايى نوشته شود. تعدادى از اين نقدها در ذيل آثار ملا خليل معرفى گرديد. تعداد ديگرى از آنها عبارتند از:

  1. نقد كلام ملا خليل قزوينى (به فارسى). از صدر الدين محمد بن محمد صادق قزوينى حسينى (زنده در 1109 ق) شاگرد آقا رضى قزوينى. حسينى در اين رساله، كه در سال 1103 ق آن را نگاشته، بر كلام ملا خليل در صافي في شرح الكافي- كه مى‏گويد: «من ترك أخا لام وابن أخ لأب وام …» و نيز حاشيه محمد باقر برادر ملا خليل كه بر اين بخش حاشيه زده- ردى نوشته است.[112]

نسخه اصل اين رساله در كتابخانه شخصى قائنى در قم به شماره 334 نگهدارى مى‏شود كه سر آغاز آن چنين است: «اين چند كلمه در بحث فرايض از صافى شرح كافى به‏خاطر رسيده و در اين وقت بعنوان شرح الشرح نگاشته».[113]

  1. نقد كلام ملا خليل در باب رؤيت. از مؤلف قبلى. حسينى در اين شرح مزجى گفته‏هاى ملا خليل را در شرح كافى درباره حديثى از حضرت امام رضا عليه السلام- كه درباره نفى ديدن خدا در دنيا و آخرت فرموده و كلينى در كتاب كافى «باب الرؤية» روايت نموده- نقل و بر آنها رد و ايراد مى‏نمايد. سر آغاز آن چنين است: «بعد الحمد و الصلاة، هذه كلمات سنحت لي في حديث الإمام الثامن مولانا علي بن موسى الرضا عليه السلام».

مولى على أصغر ابن المولى محمد يوسف قزوينى- شاگرد ملا خليل- از ايرادهاى حسينى بر ملا خليل در رساله‏اى جواب داده و پس از آن حسينى در رساله ديگرى از جواب‏هاى ملا على اصغر پاسخ گفته است. نسخه هر سه رساله در ضمن، به خط صدرالدين حسينى در كتابخانه آيت الله مرعشى موجود است.[114]

  1. رسالة في بطلان ما نسب ملا خليل القزويني في حاشيته على عدة الاصول إلى أصحابنا الإمامية. تأليف فاضل شمس الدين محمد الشيرازى معاصر ملا خليل قزوينى. در اين رساله، شيرازى اقوالى را كه ملا خليل به شيعه اماميه درباره جبر و اختيار نسبت داده نفى كرده است. با اين سر آغاز: «الحمد لله‏الذي خلق الثقلين لعبادته بقوله، وما خلقت الجن والإنس إلاليعبدون، ولم يشاء منهم الكفر والمعصية، تعالى الله علوا كبيرا عما يقول الظالمون».[115]
  2. جاء الحق في صلاة الجمعة. ردى است بر رساله نماز جمعه ملا خليل، اين رديه در سال 1076 ق نوشته شده، و مؤلف آن شناخته نشده است.[116]
  3. رسالة في صلاة الجمعة. از مولى محمد طاهر بن محمد حسين شيرازى قمى.

قمى در اين رساله نظريه ملا خليل قزوينى و ملا حسن على بن مولى عبد الله شوشترى را درباره نماز جمعه، رد كرده است.[117]

  1. رساله در دفاع از ملا خليل. از مولى ابو الوفا بن محمد يوسف (مشهور به قاضى قزوينى) شاگرد مولى خليل قزوينى. ابوالوفا در اين رساله از ايرادتى كه عده‏اى بر استادش ملا خليل نموده‏اند در مسأله «تخلف المعلول عن العلة» و «الترجيح بغير مرجح» جواب داده است. او اين رساله را در سال 1124 ق، نوشته است.[118]
  2. حاشية الشافي في شرح الكافي (به عربى). از مؤلف ناشناخته. حاشيه‏اى است بر قول ملا خليل قزوينى در الشافى ذيل حديث «ما جرى بين أبي الحسن موسى عليه السلام و الزنديق … قال الرجل: فإذا إنه لا شي‏ء إذا لم يدرك بحاسة من الحواس». با اين سر آغاز:

«روى الكليني- روح الله روحه- في ثالث اول كتاب التوحيد في حديث طويل ماجرى بين أبي الحسن موسى عليه السلام و الزنديق، و فيه ما هذا لفظه: فقال الرجل: فإذا إنه لا شي‏ء إذا لم يدرك بحاسة من الخواص؟ فقال أبو الحسن: لما عجزت حواسك … و هذا الكلام من مطارح أنظار الأعلام … قال الشارح قدس سره بعد قوله: أيقنا أنه ربنا».

نسخه اين شرح، شامل 12 صفحه، هر صفحه 15 سطر، در ضمن مجموعه ش 170/ 2/ 350 در كتابخانه آيت الله گلپايگانى در قم نگهدارى مى‏شود.[119]

  1. دستخطها

دستخطهاى متعددى از ملا خليل بر جاى مانده است. اصولا او هر كدام از آثارش را چند بار تحرير نموده و هم اكنون نسخه‏هاى متعددى از آثارش به خط خودش در دست است. نسخه‏هايى از دستخطهاى وى كه تاكنون شناسايى شده عبارتند از:

  1. الأمالي، شيخ ابو جعفر محمد بن حسن طوسى (م 460 ق). ملا خليل اين نسخه را در سال 1048 ق تحرير نموده و اصل آن نسخه در زنجان كتابخانه سيد عزالدين زنجانى به شماره 413 نگهدارى مى‏شود.[120] و ميكروفيلمى از آن به شماره 2975 در دانشگاه تهران موجود است.[121]
  2. الحاشية على اصول الكافي، از ميرزا رفيع الدين محمد بن حيدر حسينى نائينى طباطبايى، ميرزا رفيعا (م 1082 ق). ملا خليل اين حاشيه را به خط خود در 250 برگ، بدون درج تاريخ كتابت، استنساخ نموده، كه نسخه آن در كتابخانه آيت الله مرعشى نگهدارى مى‏شود.[122]
  3. التبيان في تفسير القرآن، از شيخ طوسى (م 460 ق). نسخه نفيسى از اين كتاب در كتاب‏خانه شيخ الإسلام زنجان است كه خط و يادداشتى از مولى خليل در تاريخ‏

1048 ق بر آن نسخه وجود دارد.[123]

  1. حاشيه شرح شمسيه، از مولى خليل. نسخه‏اى از اين كتاب كه احتمالا به خط مؤلف است در كتابخانه آية الله مرعشى وجود دارد.[124]
  2. الشافي، از مولى خليل. الذريعه نسخه‏اى از اين كتاب را به خط مؤلف در كتابخانه دانشگاه تهران از مجموعه سيد محمد مشكاة گزارش كرده است.[125]
  3. بلاغ و سماعى از ملا خليل ضمن نسخه‏اى از من لايحضره الفقيه براى محمد زمان در تاريخ 1053 ق وجود دارد. اين نسخه در كتابخانه ميرحسينا در قزوين است.[126]
  4. صافى در شرح كافى. سه نسخه از صافى ملا خليل در دست است كه به خط خود وى تحرير شده و مشخصات آنها در بخش پايانى خواهد آمد.
  5. خاندان‏

 

افرادى از خاندان ملا خليل كه تاكنون شناسايى شده‏اند عبارتند از:

  1. غازى قزوينى (پدر ملا خليل). درباره پدر ملا خليل در مصادر مطلبى ذكر نشده است.
  2. ملا محمد باقر بن غازى (برادر ملا خليل). او يكى از اعيان علماى زمان خود بود كه در سى سالگى به سمت مدرسى آستانه عبدالعظيم حسنى منصوب شده و در قزوين نيز استاد مدرسه التفاتيه بود.[127] از آثار وى عبارتند از:

الف) حاشيه بر حاشيه عدة الاصول ملا خليل است كه نسخه‏اى از آن در مدرسه‏

سپهسالار تهران موجود است.[128]

ب) حاشيه بر صافى ملا خليل.[129]

ج) رسالة في الصلاة الجمعة.[130]

  1. جعفر بن غازى قزوينى (برادر ديگر ملا خليل): شرح حال وى در تراجم الرجال چنين ذكر شده است:

جعفر بن الغازي الرازي، عالم جليل محدث من أعلام القرن الحادي عشر، سكن قزوين متلمذا على المولى خليل القزوينى، وساح وتجول في بلاد كثيرة باحثا منقبا، وكتب بخطه الجيد وصحح وقابل كتبا كثيرة في التفسير والحديث وغيرهما.

كتب حواشي تدل على فضله على نسخة من فروع الكافي بدأ بها في قزوين سنة 1060، وأتمها في قرية عبد العظيم في جمادى الاولى سنة 1068. له زين المؤمن ألفه سنة 1082 ق.[131]

  1. مولى سلمان بن ملا خليل قزوينى (پسر ملا خليل)[132]. از آثار وى دو رساله در مصادر معرفى شده است:

الف) رساله‏اى در نماز جمعه است كه در آن مانند پدرش قائل به حرمت نماز جمعه در عصر غيبت شده است.[133] ملا عبدالله بن صالح سماهيجى (1135 ق) رساله‏اى در خراسان در رد اين رساله نوشته و آن را «النفر و الرهط الذين يجب عليهم الجمعة»، نام نهاده است.[134]

ب) مناسك الحج، كه به نام شاه سليمان صفوى (متوفاى سنة 1106 ق)، نگاشته است.[135]

  1. احمد بن خليل بن غازى قزوينى (پسر ملا خليل) كه در زمان پدرش در سال 1083 ق، در گذشته است،[136] او حاشيه‏اى بر حاشيه پدرش بر عدة الاصول نگاشته است.[137]
  2. ابوذر بن ملا خليل قزوينى (پسر ملا خليل) كه در زمان پدرش در سال 1084 ق، در گذشته است.[138]
  3. محمد نصير بن حاجى افضل بيك (برادر زاده ملا خليل قزوينى)، كه نسخه‏اى از فروع كافى را (شامل كتاب صلاة و جهاد) از سال 1070 تا 1073 ق، استنساخ نموده است.[139]
  4. اوضاع علمى و فرهنگى قزوين در عصر ملا خليل‏

وقتى ملا خليل در سال 1001 ق چشم به جهان گشود، قزوين پايتخت صفويان بود. در دوران طفوليت- يعنى در دو سالگى ملا خليل- تصفيه خونين شاه عباس عليه فلاسفه و صوفيه در قزوين آغاز گرديد.

مدرسه فلسفى قزوين، قدمتى تاريخى داشت و از دير زمان مهد پرورش جمع كثيرى از فحول فلاسفه و بزرگان حكما و متكلمين بوده است، مانند: على بن حاتم قزوينى صاحب كتاب التوحيد كه در سال 326 ق زنده بوده، ابوبكر عبدالله بن طاهر بن حارث ابهرى قزوينى متوفى سال 330 ق از طبقه شبيلى و شيخ علك قزوينى كه در

حدود سال 480 ق وفات نموده و ازمعاصرين سلطان محمد بن ملكشاه سلجوقى صاحب كرامات است، ابوبكر شاذان قزوينى متوفى سال 581 ق، كاتبى قزوينى متوفى سال 675 ق و عبدالجليل قزوينى صاحب كتاب نقض و ديگران.[140]

شاه عباس اول (جلوس 996- در گذشت 1038 ق) در سال 1002 ق دست به كودتاى نظامى در ارتش خويش زد و تمامى رؤسا و صاحب منصبان خود را كه از صوفيه با مشرب فلسفى بودند، عزل نمود و مدارس فلسفى قزوين را تعطيل كرد و قتل عام بين علاقه ‏مندان فلسفه و فلاسفه قزوين به راه انداخت و دادگاه‏هاى تفتيش عقائد را تأسيس نمود و در اكثر موارد، شخصا فلاسفه را محاكمه و حكم اعدام آنان را صادر مى‏كرد.نمونه‏اى از اين كشتار را كه شاه عباس شخصا انجام داده، ملا عبدالنبى قزوينى، (ت 1050 ق) گزارش نموده است.[141]

پس از اين تصفيه خونين، اخباريون در زير سايه شمشير صفويه، از سال 1003 ق، صولت و جولتى به پا كرده و رياست تامه حوزه‏هاى شهر قزوين را به دست گرفتند. و قدرت آنها حتى بعد از انتقال پايتخت به اصفهان و حتى بعد از انقراض صفويه نيز ادامه يافت.

علماى اصولى قزوين، خطر اخباريان را حس مى‏كردند و از حاكميت جمود فكرى برخاسته از تفكر اخباريان بر حوزه ‏هاى علمى شيعه، نگران بودند. از اين روى، مبارزات خود را با اخباريون در قزوين آغاز كردند.

آقاى شهيدى صالحى قزوينى در مقاله خود، تحقيق دقيقى را درباره ظهور و سقوط اخباريه در قزوين انجام داده كه براى روشن شدن جريان فكرى حاكم بر اين شهر در دوره ملا خليل، بخشى از مقاله ايشان عينا درج مى‏گردد. ايشان مى‏نويسد:پس از تجديد حيات اخباريه در عصر صفويان كه به واسطه حمله بى‏ رحمانه شاه‏ عباس اول عليه مدارس فلسفى در قزوين حاصل شد، اخباريه توانست در زير سايه شمشير صفويان به پيروزى در مقابل فلاسفه دست يابد.

قدرت آنان پس از ظهور محمدامين استرآبادى متوفى سال 1033 ق كه دعايم اخباريه را استوار كرد، در عصر ملا خليلا قزوينى (اخبارى تندرو) متوفى سال 1089 ق به اوج خود رسيد. به طورى كه شهر قزوين عملا به دو قسمت شرقى و غربى تقسيم شد.

فاصله بين اين دو قسمت، رودخانه بازار بود كه در قسمت شرق آن پيروان اصوليه سكونت داشتند و در قسمت غربى اخباريه زندگى مى‏كردند.در اين زمان جمود فكرى و تعصب اعمى، حتى بر فضلا و متدينين اخباريه حكم‏فرما شده بود و طلاب علوم دينى آنان متجاهر به تعصب و جهل بودند، بگونه ‏اى كه هرگاه مى‏ خواستند مؤلفات و كتب اصوليين را به دست گيرند، آن را با دستمال حمل مى‏كردند تا دست آنان با جلد خشك كتاب، تماس نداشته باشد و نجس نگردد.

اخباريه، علماى اصوليين را به علماى ماوراءالنهر لقب داده بودند و اين اسم و لقب، به معناى كافر و ملحد و مهدور الدم بود.اجتماع اخباريه از دو طبقه ارباب و رعيت تشكيل يافته بود. در بين مردم عوام، جهل و اعتقاد به خرافات و مغيبات آنچنان حاكم بود كه هرگاه شخصى از آنان مريض مى‏شد، از طريق طب دعايى سعى در معالجه داشتند و هرگز به عقاقير طبى و درمان از طريق دارو عمل نمى‏كردند.حمله به اموال و كشتار اصوليين بعنوان يك امر عادى در ميان آنان رواج داشت.

اين حالت، در قزوين حكم فرما بود تا اين كه در حدود سال 1165 ق شيخ يوسف بحرانى صاحب حدائق (م 1184 ق) از علماى مشهور اخباريه وارد قزوين شد.او در بدو ورود، مورد استقبال گرم اخباريه قرار گرفت و در قسمت غربى قزوين بين انصار و طرفداران و پيروان خود منزل كرد.

پس از ورود او به قزوين، علماى خاندان آل طالقانى كه رهبرى مذهبى اصوليين‏ را در دست داشتند، به ديدار صاحب حدائق رفتند و بدين ترتيب، زيارت و بازديد بين فريقين انجام مى‏گرديد.

در اين ملاقات‏ها، مناظرات، مباحثات و جدال علمى بين اخبارى و اصولى انجام مى‏شد، به طورى كه در آخرين اين ملاقات‏ها، ملا محمد ملائكه (متوفى سال 1200 ق) در منزل خود و در حضور جمع كثيرى از علماى فريقين اخبارى و اصولى، پس از يك مباحثه و مناظره طولانى با شيخ يوسف بحرانى زعيم اخباريه، او را مجاب نمود.شيخ يوسف بحرانى، كه قبلا از علماى تندرو اخباريه بود، پس از اين مجلس، از علماى ميانه رو اخباريه شد.

اين مناظره، سر و صداى عظيمى در قزوين به راه انداخت و مورد بحث و جدال مجالس فضلا و خواص فريقين شد كه شيخ يوسف بحرانى توسط ملا محمد ملائكه، مجاب و محكوم شده است.

طولى نكشيد كه اين جدال‏ها و مباحثات به مردم عوام دو طايفه سرايت كرد و سپس مبدل به جنگ‏هاى محلى در كوچه و خيابان شهرشد.

در ادامه اين درگيرى‏ها، يك روز اخباريه به منزل ملا محمد ملائكه حمله كرد تا او را به قتل رساند، اما وى از معركه، جان سالم به در برد، ولى خانه و كتابخانه او در آتش سوخت.

اين جنگ‏هاى محلى را كه به نام حيدر نعمتى مشهور شده است، امروزه پيرمردها ونقال‏هاى قزوينى، به صورت داستان‏هاى محلى براى يكديگر نقل مى‏كنند.

شيخ يوسف بحرانى صاحب حدائق كه از اعمال مردم عوام و كوچه و بازار اخباريه، شديدا ناراحت شده بود، به صورت اعتراض قزوين را به قصد كربلاى مقدسه ترك مى‏كند و در آن سامان سكنى مى‏گزيند.

از سوى ديگر، دولت وقت، ملا محمد ملائكه را به قريه برغان تبعيد مى‏كند كه به اين ترتيب اين مقوله در قزوين خاتمه مى‏يابد.پس از اين غائله، اصوليين مبارزات خود را عليه اخباريه در قزوين به رهبرى‏ علماى خاندان آل طالقانى آغاز مى‏كنند.در همين حال، مؤسس مجدد آقا باقر بهبهانى حائرى (متوفى سال 1205 ق) در كربلاى مقدسه، عليه شيخ يوسف بحرانى (صاحب حدائق) و پيروان او قيام مى‏كند كه با وفات صاحب حدائق در سال 1184 ق، اخباريه در ايران و عراق منزوى مى‏شود.[142]

واعظ شهير ادهم عزلتى خلخالى، كه از عرفاى معاصر ملا خليل قزوينى و شاگرد شيخ بهايى است و در بين سال‏هاى 1020 تا 1050 در قزوين بوده، در كشكول خود موسوم به كدو مطبخ قلندرى از قزوينيان و اوضاع حاكم بر آن بارها انتقاد كرده و به تصريح و كنايه متعرض آن شده است.[143][144]

ملا خليل و اخباريان‏

ملا خليل در ايامى كه اخباريان در قزوين سلطه كامل داشتند، رشد و نمو نمود.طبيعى است كه اين اوضاع در انديشه وى اثر گذار گردد و به همين دليل در دسته بندى عالمان از نظر فكرى، ملا خليل را در ضمن دسته اخباريان ياد مى‏كنند. و برخى او را اخبارى تندرو، ولى برخى اخبارى ميانه رو ذكر كرده‏اند. بدين منظور شمه‏اى از باورهاى اخباريان و تمايز آنها با مجتهدان و اصوليان، براى تمايز انديشه آنان و شناخت مبانى فكرى ملا خليل، در اينجا درج مى‏شود.

در دائرة المعارف بزرگ اسلامى، در مدخل اخباريان، در تاريخچه اخبارگرى و تفاوت آن با اصولى‏گرى چنين نوشته است:اخباريان در فقه متأخر امامى: گروهى كه به پيروى از اخبار و احاديث اعتقاد دارند و روش‏هاى اجتهادى و اصول فقه را نمى‏پسندند. در مقابل آنان، فقيهان هوادار اجتهاد قرار مى‏گيرند كه با عنوان «اصولى» شناخته مى‏شوند. بدون لحاظ عنوان‏هاى «اخبارى» و «اصولى» تقابل اين دو گونه نگرش به فقه امامى در سده‏هاى نخستين اسلامى ريشه دارد.

در مطالعه جناح بندى هاى مكاتب فقهى اماميه در سه قرن آغازين، مى‏توان جناح‏هايى را باز شناخت كه در برابر پيروان متون روايت به گونه‏ هايى از اجتهاد و استنباط دست مى‏ يازيده ‏اند.كاربرد اصطلاح اخبارى براى پيروان متون روايات و اخبار، نخستين بار در نيمه نخست سده 6 ق در ملل و نحل شهرستانى به چشم مى‏آيد و به دنبال آن، در كتاب نقض عبدالجليل قزوينى رازى (عالم امامى سده 6 ق) دو اصطلاح اخبارى و اصولى در برابر يكديگر قرار گرفته‏اند. مكتب فقيهان اهل حديث كه در اواخر سده چهارم و نيمه نخست سده پنجم با كوشش فقيهان اصول گرا ضعيف گرديد، وجود محدود خود را در مجامع فقهى اماميه حفظ نمود، تا آنكه در اوايل سده يازدهم، بار ديگر به وسيله محمد امين استرابادى (م 1033 يا 1036 ق) در قالبى نو مطرح شد كه لبه تيز حملات خود را متوجه پيروان گرايش غالب در فقه امامى، يعنى جناح اصول گرايان ساخت. بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه برخى معتقدند، ابن ابى جمهور احسايى (زنده در 904 ق) از جمله كسانى بود كه راه را بر اخباريان هموار گردانيد. درباره محمد امين به عنوان مؤسس مكتب اخبارى در ميان شيعيان متأخر گفته‏اند: او نخستين كسى بوده است كه باب طعن بر مجتهدان را گشود و اماميه را به دو بخش اخباريان و مجتهدان منقسم گردانيد.

علاوه بر محمد امين استرابادى، از پيروان تندرو و متعصب مكتب اخبارى در سده يازدهم، بايد از عبدالله بن صالح بن جمعه سماهيجى بحرانى، صاحب منية الممارسين نام برد كه به كثرت طعن بر مجتهدان شهره بود. شيخ يوسف بحرانى او را از اخباريان شمرده و افزوده است كه وى به اهل اجتهاد بسيار ناسزا مى‏گفت، در حالى كه پدرش ملا صالح اهل اجتهاد بود.

محمد تقى مجلسى (م 1070 ق) نيز از پيروان ميانه ‏رو و متعادل مكتب اخبارى بوده و چنانكه گفته شده، آموزش‏هاى محمد امين استرابادى را صريحا تأييد مى‏كرده است.

از ديگر اخباريان ميانه ‏رو اينان را مى ‏توان ذكر كرد: ملا خليل بن غازى قزوينى (د 1089 ق) كه از معاصران شيخ حر عاملى و محمدباقر مجلسى و ملا محسن فيض كاشانى و از شاگردان شيخ بهايى و ميرداماد بود و با اجتهاد كاملا مخالفت مى ‏ورزيد و آن را انكار مى‏كرد؛ محمد طاهر قمى (م 1098 ق)؛ شيخ حر عاملى (م 1104 ق) كه در خاتمه كتاب معروفش وسائل الشيعه به اخبارى بودن خود اشاره كرده و ادله‏اى در اين زمينه اقامه نموده است.

رواج اخبارى‏گرى در سده‏هاى 11 تا 13 ق بيشتر در شهرهاى مذهبى ايران و عراق و نيز در بحرين و هندوستان بوده است. از جمله شهرهايى كه در ايران پايگاه مهمى براى پيروان اين مكتب به شمار مى‏رفت، قزوين بود؛ زيرا در عصر رواج اخبارى‏گرى، بيشتر بخش غربى اين شهر، جايگاه اخباريان بود كه از شاگردان و مريدان ملا خليل قزوينى (د 1089 ق) به شمار مى‏آمدند، اما پس از مبارزات اصوليان با اخباريان و ضعف روزافزون اخبارى‏گرى، دامنه نفوذ اين مكتب نيز بسيار محدود گرديد.

سيد نعمت الله جزايرى در منبع الحياة و ملا رضى قزوينى در لسان الخواص اختلافات عمده ميان اخباريان و اصوليان را ذكر كرده‏اند. همچنين عبدالله بن صالح سماهيجى بحرانى در منية الممارسين، چهل فرق ميان اخباريان و اصوليان را بر شمرده است. شيخ جعفر كاشف الغطاء نيز در الحق المبين فرق‏هاى ميان اخباريان و اصوليان را مورد بررسى قرار داده و نيز ميرزا محمد اخبارى در كتاب الطهر الفاصل به 59 فرق اشاره كرده است. سيد محمد دزفولى در فاروق الحق اختلافات را به 86 رسانيده است. و حر عاملى نيز در فائده 92 از الفوائد الطوسيه، به ذكر اختلافات اين دو گروه پرداخته است.[145]

در ادامه اين مقاله چند تفاوت عمده اخبارى و اصولى چنين شمرده شده است:

الف) اخباريان اجتهاد را حرام مى‏دانند، اما اصوليان آن را واجب كفايى و حتى برخى از آنان واجب عينى مى‏دانند، چنانكه ملا محمد امين استرابادى در كتاب الفوائدالمدنيه منكر اجتهاد شده، و گفته است كه: روش علماى پيشين اجتهادى نبوده است.

ب) اخباريان، ادله را به كتاب و سنت منحصر مى‏دانند و بر خلاف اصوليان، اجماع و عقل را حجت نمى‏شمارند.

ج) اخباريان تحصيل احكام از طريق ظن را منع كرده و بر خلاف مجتهدان، جز علم را حجت نمى‏دانند.

د) احاديث نزد اخباريان بر دو نوع صحيح و ضعيف است، اما در آثار مجتهدان اخبار بر چهار نوع صحيح، موثق، حسن و ضعيف تقسيم مى‏شود.

ه) اصوليان مردم را به دو گروه مجتهد و مقلد تقسيم مى‏كنند، اما اخباريان همه مردم را مقلد معصوم مى‏شمارند و تقليد از غير معصوم را مجاز نمى‏دانند.

و) اصوليان ظاهر قرآن را حجت مى‏دانند و آن را بر ظاهر خبر ترجيح مى‏دهند، اما اخباريان تمسك به ظاهر كتاب را تنها در صورت وجود تفسيرى از معصوم مجاز مى‏شمارند.

ز) اخباريان كليه اخبار كتب اربعه را صحيح و قطعى الصدور مى‏دانند، اما اصوليان همه اين احاديث را صحيح نمى‏دانند.

ح) اخباريان حسن و قبح عقلى را مى‏پذيرند، اما بر خلاف اصوليان، احكام مستقل عقلى را حجت شرعى نمى‏شمارند.

ط) اصوليان هم در شبهه حكميه تحريميه و هم در شبهه حكميه وجوبيه اصالة البراءة را جارى مى‏دانند، اما اخباريان تنها در مورد دوم با آنان موافقند.

ى) اخباريان بر خلاف اصوليان در هنگام تعارض اخبار، ترجيح را با تمسك به برائت اصليه جايز نمى‏شمارند، چنانكه استرابادى در فوائد المدنيه مى‏گويد: من معتقدم كه تمسك به برائت اصليه به طور كلى، تا پيش از اكمال دين صحيح بود، ليكن پس از آنكه دين به سر حد كمال رسيد، براى برائت مزبور محلى باقى نماند؛ زيرا اخبار متواتر از ائمه در هر واقعه‏اى كه مردم نيازمند بدان هستند، رسيده و تا روز قيامت حقايق موضوعات ثابت گرديده و نيز براى هرگونه اختلافى كه دو نفر با هم دارند، حكمى تعيين شده است.

ك) اخباريان گونه‏هايى از قياس چون قياس اولويت، قياس منصوص‏العله و نيز تنقيح مناط را كه اصوليان آنها را معتبرمى‏شمارند، در شمار قياسهاى نهى شده در احاديث شمرده‏اند و آن را باطل مى‏انگارند.[146]

  1. مصادر شرح حال‏

در مصادر متعدد نام و ياد ملا خليل ذكر شده، كه اغلب آنها تكرار مطالب أمل الآمل، رياض العلماء، روضات الجنات، قصص العلماء و نجوم السماء است. مشخصات آثارى كه متذكر شرح حال وى شده‏اند به ترتيب حروف الفبا عبارتند از:

  1. اثر آفرينان (زندگينامه نام آوران علمى ايران ازآغاز تا سال 1300 ش)، زير نظر عبدالحسين نوايى، ج 4، ص 342.
  2. الأعلام، زركلى، ج 2، ص 368.
  3. أعيان الشيعة، سيد محسن امين عاملى، ج 6، ص 355.
  4. الإجازة الكبيرة جزايرى، سيد نعمة الله بن عبد الله الجرائرى، ص 38 و 202.
  5. الإجازة الكبيرة إلى الشيخ ناصر الجارودى القطيفى، شيخ عبدالله بن صالح سماهيجى بحرانى، ص 131.
  6. أمل الآمل، شيخ محمد حسن حر عاملى، ج 2، ص 112.
  7. بناهاى آرامگاهى (دائرة المعارف بناهاى تاريخى ايران در دوره اسلامى)، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامى، ويرايش محمد مهدى عقابى، ص 40.
  8. تتميم أمل الآمل، عبد النبى قزوينى، ص 60 و 124 و 157.
  9. تذكرة المتبحرين، شيخ محمد حسن حر عاملى، ص 314.
  10. تراجم الرجال، سيد احمد حسينى، ج 1، ص 126 و 168 و 200؛ و ج 2 ص 385.
  11. تعليقه أمل الآمل، ص 50.
  12. تنقيح المقال، مامقانى، ج 1 ص 402.
  13. الجامع فى الرجال، شيخ موسى زنجانى، ج 3 ص 703.
  14. جامع الرواة، ميرزا محمد على اردبيلى، ج 1، ص 298- 299.
  15. دائرة المعارف تشيع، ج 7، ص 247 (خليلا قزوينى) نويسنده: شهيدى صالحى.
  16. روضات الجنات، سيد محمد باقر خوانسارى، ج 3، ص 269- 274.
  17. رياض الجنة، سيد محمدحسن زنوزى خويى، روضه رابعه، ج 1، ص 550- 553.
  18. رياض العلماء، ميرزا عبدالله افندى، ج 2، ص 261- 266.
  19. ريحانة الأدب، ميرزا محمد على مدرس تبريزى، ج 4، ص 450- 452.
  20. سفينة البحار، حاج شيخ عباس قمى، ج 1 ص 426.
  21. سلافة العصر، سيد على خان مدنى دشتكى، ص 499.
  22. طبقات أعلام الشيعة، شيخ آقا بزرگ طهرانى، (قرن 11)، ص 203- 204.
  23. فرهنگ بزرگان اسلام و ايران، آذر تفضلى و مهين فضائلى جوان، ص 196.
  24. فوائد الرضوية، حاج شيخ عباس قمى، ص 174- 172.
  25. فهرست كتب خطى كتابخانه‏هاى اصفهان، آيت الله سيد محمد على روضاتى، ص 289- 303.
  26. فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه دانشگاه تهران، محمد تقى دانش پژوه، ص 1357 و 1385 و 1669.
  27. قصص العلماء، ميرزا محمد بن سليمان تنكابنى، ص 264- 265.
  28. قصص الخاقانى، ولى قلى بن داود قلى شاملو، ج 2، ص 36- 37.
  29. لباب الألقاب فى ألقاب الأطياب، ملا حبيب الله شريف كاشانى، ص 91.
  30. لغت نامه دهخدا، ذيل مدخل «خليل».
  31. مستدرك الوسائل (خاتمه)، ميرزا حسين محدث نورى، ج 3 ص 413.
  32. معجم رجال الحديث، آيت الله سيد ابوالقاسم خويى، ج 7، ص 79.
  33. معجم المؤلفين، عمر رضا كحاله، ج 4، ص 125.
  34. مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى، خان بابا مشار، ج 3 ص 31.
  35. مينودر يا باب الجنه قزوين، سيد محمد على گلريز قزوينى، ج 2 ص 173.
  36. نجوم السماء فى تراجم العلماء، محمد على كشميرى، مير هاشم محدث، ص 105- 108.
  37. هدية الأحباب، حاج شيخ عباس قمى، ص 176.
  38. هدية العارفين، اسماعيل پاشا بغدادى، ج 1، ص 354.
  39. وقايع الأيام (وقايع ماه محرم)، ملا على خيابانى، ج 2، ص 147.
  40. صافى در شرح كافى‏

تسميه اين شرح به نام «صافى» هر چند كه در طليعه گفتار مصنف در جزء اول آن، چندان صريح و واضح نمى‏باشد، لكن در ابتداى شرح قسم فروع از كافى، مصنف به اين عنوان تصريح كرده و از اين شرح به عنوان «صافى شرح كافى» ياد نموده است.

مرحوم آقا بزرگ تهرانى نيز در سه موضع از الذريعة، از اين شرح به نام «صافى» نام برده و به ترجمه آن پرداخته است.[147] و همچنين در ساير كتاب‏هاى تراجم و فهارس نيز به همين عنوان، نام برده شده است؛[148] و به همين دليل بوده كه در چاپ حجرى اين كتاب هم كه در لكهنو سال 1323 منتشر شده، به همين عنوان، نامگذارى شده است، هر چند كه در برخى از نسخه‏هاى اين شرح، با عنوان «صافى گنجينه شاهى» يا مطلق «گنجينه شاهى» از آن نام برده‏اند، كه از آن جمله است نسخه موجود در مدرسه گلپايگانى به شماره (86/ 26) كه به خط برادر مؤلف جعفر بن غازى مى‏باشد؛ وى در پايان نسخه از اين شرح به عنوان «گنجينه شاهى» ياد كرده است و گويا منشأ اشتباه وى، تعبير مصنف در ابتداى جزء اول اين شرح بوده كه خطبه خود را با عبارت «فتح صافى گنجينه شاهى شرح كافى …» شروع كرده است.

به هر حال، خود مؤلف در ابتداى شرح كتاب الوصايا از قسم فروع، تصريح نموده كه نام اين شرح را «صافى شرح كافى» نهاده و هرگونه ترديد و شبهه را در اين خصوص، زائل نموده است. بر اين شرح، حاشيه‏اى توسط برادر شارح، مولى محمد باقر بن غازى قزوينى نگاشته شده است كه صاحب ذريعه و صاحب كتاب أعيان الشيعه از آن ياد كرده‏اند.[149]

1/ 11. مخطوطات مهم صافى‏

در مجموعه فهرستگان نسخه ‏هاى خطى حديث و علوم حديث شيعه (كه از ناحيه مركز تحقيقات دار الحديث منتشر شده است) تعداد 328 نسخه براى اين شرح، معرفى شده است.[150]

و ما در اين‏جا نسخه ‏هاى برتر اين شرح را گزارش مى‏كنيم:

  1. تهران، دانشكده حقوق: ش 97 ب. از نيمه باب دوم باب «كتاب ايمان و كفر» تا نيمه نخست «كتاب الدعا» افتادگى دارد. بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1009 ق (؟)، رساله اول مجموعه، 374 برگ [فهرست حقوق تهران: 156].
  2. قم، شيخ حيدر على مؤيد: ش 1126. توحيد تا باب الهدايه من الله، آغاز: أصل كتاب التوحيد شرح كتاب دوم از سى كتاب كه جزء كتاب كافى است، انجام: او را در تصديق به امانت ما خوانند … از آن به استحقاق اشارت به توفيق است، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1029 ق (؟)، 217 برگ، 23 سطر [فهرست مؤيد: 3/ 192].
  3. قم، مسجد اعظم: ش 2071. آغاز: برابر نمونه، نسخ، كاتب و تاريخ كتابت نامعلوم، با نسخه اصل مقابله شده است. 403 برگ، 21 سطر [فهرست مسجد اعظم، جديد].
  4. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 11548. نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت:1066 ق [فهرست الفبايى آستان قدس: 378].
  1. قم، گلپايگانى: ش 86/ 26. كتاب اول و دوم (شرح عقل و توحيد)، جعفر بن غازى (برادر مؤلف)، تاريخ كتابت: 1066 ق، مقابله شده، 237 برگ [فهرست‏  گلپايگانى، قديم: 3/ 59].
  1. يزد، وزيرى: ش 413. كتاب عقل و توحيد، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1066 ق، 229 برگ [فهرست كتاب‏خانه وزيرى: 1/ 373].
  2. تهران، دانشگاه تهران: ش ميكروفيلم 1946. كتاب الحجة، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 27 محرم 1067 ق، عكس از روى نسخه ش 1904 كتابخانه ملى [فهرست ميكروفيلم‏هاى دانشگاه تهران: 1/ 136].
  3. قم، گلپايگانى: ش 81/ 8/ 1371. عقل و توحيد، آغاز: برابر نمونه، متن كافى نسخ معرب و شرح فارسى نستعليق، محمد قاسم لاهيجى، تاريخ كتابت: پنجشنبه 21 جمادى الثانى 1067 ق، در حاشيه تصحيح و نسخه بدل ذكر شده است. در پايان اختتاميه‏اى درباره تأليف كتاب براى صفى قلى بيگ در 1067 ق و نامگذارى كتاب به گنجينه شاهى درج شده است، 338 برگ، 23 سطر، 14* 5/ 23، سابقه: حاج اسماعيل هدايتى [فهرست گلپايگانى، رايانه‏اى؛ فهرست گلپايگانى، جديد؛ مجله تراثنا: 3/ 86].
  4. قم، مسجد اعظم: ش 1707. كتاب توحيد، از آغاز افتادگى دارد، آغاز: باب البيان و التعريف و لزوم الحجة سى و سوم، نستعليق، محمد قاسم لاهيجى، تاريخ كتابت: پنجشنبه 21 جمادى الثانى 1067 ق، 184 برگ، 23 سطر [فهرست مسجد اعظم، قديم: 276؛ فهرست مسجد اعظم، جديد].
  5. تهران، مجلس شوراى اسلامى: ش 4509. كراهية التوقيت، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1067 ق، 213 برگ [فهرست مجلس: 12/ 181].
  6. تهران، دانشگاه تهران: ش 680. جزء دوم كتاب الحجة، آغاز: بسمله و به ثقتى‏الحمد لله‏رب العالمين و الصلاة على محمد و آله، نسخ و نستعليق، خليل قزوينى (مؤلف)، تاريخ كتابت: 1067 ق، متن نسخ، 600 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/ 1388].
  7. تهران، ملى تهران: ش 2097/ ف. كتاب عقل و توحيد، نستعليق، على افضل بن اكبر قزوينى، تاريخ كتابت: 1067 ق، 344 برگ [فهرست ملى تهران: 5/ 110].
  8. همدان، مدرسه غرب: ش 1083. جلد دوم، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت:1067 ق، توسط ابوذر (فرزند مؤلف) نزد مؤلف در سال 1068 ق قرائت و تصحيح شده، «605 ص» 303 برگ [فهرست مدرسه غرب: 34].
  1. تهران، دانشكده علوم قرآنى: ش 8. نستعليق، محمد بن مير حاج، تاريخ كتابت:جمادى الاول 1068 ق، با بلاغ [مجله وقف ميراث جاويدان: 9/ 130].
  1. تهران، مجلس شوراى اسلامى: ش 13534. كتاب عقل و توحيد، نستعليق، محمد شفيع بن مولى محمد حسين استرآبادى، تاريخ كتابت: 1068 ق، مقابله و تصحيح شده، 373 برگ [فهرست مجلس: 37/ 35].
  2. تهران، ملى تهران: ش 2030/ ف. شرح كتاب دعا و عشرت و طهارت و ايمان و كفر و طاعات، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1068 ق، 296 برگ [فهرست ملى تهران: 5/ 27].
  3. تهران، ملى تهران: ش 2263/ ف. جلد دوم كتاب ايمان و كفر، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1068 ق، 335 برگ [فهرست ملى تهران: 5/ 383].
  4. تهران، ملك: ش 5497. نستعليق، مرتضى بن حسين بن مرتضى حسينى، تاريخ كتابت: 1068 ق، 292 برگ [فهرست ملك: 3/ 530].
  5. تهران، ملك: ش 974. جلد دوم ايمان و كفر، نستعليق، لطف الله بن درويش اشرف نورى، تاريخ كتابت: 1068 ق [فهرست ملك: 3/ 529].
  6. تهران، دانشگاه تهران: ش 8508. جلد دوم تا عشرت، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: جمادى الثانى 1069 ق، 573 برگ [فهرست دانشگاه تهران:17/ 149].
  1. تهران، سپهسالار: ش 41 صدر. جزء يكم: كتاب عقل و توحيد، نسخ و نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: رمضان 1069 ق، با نسخه اصل مقابله و تصحيح شده، 205 برگ [فهرست سپهسالار: 5/ 163].
  2. قم، گلپايگانى: ش 53/ 33/ 6503. بخشى از اصول (از باب فضل الدعاء و الحث عليه تا آخر كتاب عشرت)، از آغاز افتادگى دارد، آغاز: چهلم باب من قال أشهد أن‏

لا إله إلا الله وحده لا شريك … باب اول أصل باب فضل الدعاء و الحث عليه … شرح اين باب … فضيلت دعا است و بيان اينكه الله تعالى تحريض كرده، شرح نسخ و متن احاديث نسخ معرب، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1069 ق، در حاشيه تصحيح شده و متن خط خوردگى دارد، يادداشت مقابله‏اى در 1069 ق دارد، 260 برگ، 23 سطر [فهرست گلپايگانى، رايانه‏اى؛ فهرست گلپايگانى، جديد].

  1. قم، آستان معصوميه (س): ش 3: 10- 6066. طهارت تا حيض، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: صفر 1070 ق، 23 رجب 1070، 321 برگ [فهرست آستان معصوميه (س)، دانش پژوه: 138].
  2. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9501. جلد اول و دوم، نسخ، محمد طاهر بن حسن كاتب تبريزى، تاريخ كتابت: 1070 ق، تصحيح شده، 306 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 320].
  3. تهران، سپهسالار: ش 1724. ايمان و كفر، نستعليق، محمد بن مير حاج، تاريخ كتابت: 1070 ق، 467 برگ، 21 سطر [فهرست سپهسالار: 1/ 267 و 5/ 164].
  4. قم، مسجد اعظم: ش 1799. كتاب عقل، آغاز: پيروى احاديث و آثار ايشان بنمايند، نستعليق، بدون نام كاتب، بدون تاريخ كتابت، در سال 1070 ق سه بار مقابله شده است، 273 برگ، 23 سطر [فهرست مسجد اعظم، قديم: 277؛ فهرست مسجد اعظم، جديد].
  5. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9505. جزء دوم و پنجم، افتادگى دارد، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1071 ق، 168 برگ [فهرست آستان قدس:14/ 322].
  1. مشهد، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 298. جزء سوم (كتاب الحجة)، محمد بن غياث الدين، تاريخ كتابت: 1072 ق [فهرست اهدايى رهبرى: 168].
  2. قم، مرعشى: ش 7651. جزء سيزدهم (كتاب صوم)، نسخ، اسحاق بن تارى قلى قاجار، تاريخ كتابت: اواخر رمضان 1073 ق، 164 برگ [فهرست مرعشى:20/ 50].
  1. تهران، دانشگاه تهران: ش 6733. كتاب عقل و جهل تا توحيد، نسخ، شجاع بن شاه ويردى قاجار، تاريخ كتابت: 1065 ق تا 1073 ق، 394 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 16/ 347].
  2. تهران، سپهسالار: ش 1727. صلاة، نستعليق، آقا على، تاريخ كتابت: 1073 ق، 194 برگ، 25 سطر [فهرست سپهسالار: 1/ 268 و 5/ 164].
  3. تهران، سپهسالار: ش 42 صدر. كتاب دعا و فضل قرآن و عترت، نسخ و نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1073 ق، 363 برگ [فهرست سپهسالار: 5/ 164].
  4. تهران، ملك: ش 2755. نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: شوال 1074 ق، 328 برگ [فهرست ملك: 3/ 529].
  5. تهران، ملك: ش 5588. كتاب الحجة، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت:1074 ق، 210 برگ [فهرست ملك: 3/ 531].
  1. قم، مدرسه حجتيه: ش 64. كتاب عقل و توحيد، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت:1074 ق [فهرست مدرسه حجتيه: 19].
  1. قم، مرعشى: ش 4605. كتاب حج، نسخ، محمد زمان تركمان، تاريخ كتابت: 22 جمادى الثانى 1075 ق، 442 برگ [فهرست مرعشى: 12/ 172].
  2. تهران، دانشگاه تهران: ش 679. جزء يكم (عقل و توحيد)، آغاز: برابر نمونه، نسخ، محمد باقر بن هدايت حسينى، تاريخ كتابت: رجب 1075 ق، 282 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/ 1385].
  3. مشهد، مدرسه نواب: ش 34. ايمان و كفر، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت:بين 1067- 1075 ق، تصحيح و مقابله توسط شارح، 459 برگ [فهرست دو كتاب‏خانه مشهد: 490].
  1. مشهد، مدرسه فاضليه: ش 44. ايمان و كفر، از آخر افتادگى دارد، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: قبل از 1075 ق، وقف در سال 1075 ق، 459 برگ [فهرست مدرسه فاضليه: 71].
  2. قم، مسجد اعظم: ش 106. عقل و توحيد، آغاز: برابر نمونه، نستعليق، بدون نام‏ كاتب، تاريخ كتابت: 1076 ق، 346 برگ، 19 سطر [فهرست مسجد اعظم، قديم:276؛ فهرست مسجد اعظم، جديد].
  1. يزد، وزيرى: ش 615. كتاب هفدهم از سى و سه كتاب كافى، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1076 ق، 246 برگ [فهرست كتاب‏خانه وزيرى: 2/ 525].
  2. مشهد، دانشكده الهيات: ش 1879. عقل و توحيد، آغاز: برابر نمونه، نسخ، غفار بن ملا محمد صالح سليمان رازانى، تاريخ كتابت: 1076 ق، تصحيح و مقابله در سال 1085 ق، 397 برگ [فهرست الهيات مشهد: 3/ 941].
  3. تهران، سپهسالار: ش 5498. عتق تا اطعمه و اشربه، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: قرن 12 ق، مقابله شده توسط محمد يوسف در 1078 ق، با تصحيح سلمان بن خليل (گويا فرزند مؤلف) در 1091 ق، 252 برگ [فهرست سپهسالار: 5/ 165].
  4. مشهد، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 465. جزء 27 تا 33 (وصايا، ارث، حدود، ديات، قضا و شهادات و ايمان و نذور)، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت:1079 ق، گويا نسخه اصل و به خط مؤلف است [فهرست اهدايى رهبرى: 169].
  1. تهران، مجلس شوراى اسلامى: ش 13536. نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1079 ق، مقابله و تصحيح شده، 306 برگ [فهرست مجلس: 37/ 36].
  2. تهران، ملك: ش 5585. حدود تا ايمان و نذور، افتادگى دارد، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1079 ق، 223 برگ [فهرست ملك: 3/ 530].
  3. يزد، وزيرى: ش 1703. وصيت تا كفارات، نسخ و نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1079 ق، 492 برگ [فهرست كتاب‏خانه وزيرى: 3/ 1062].
  4. قم، گلپايگانى: ش 25/ 7/ 1125. جهاد تا معيشت، آغاز: بسمله الحمد لله‏الذى فضل المجاهدين بأموالهم و أنفسهم … و بعد چون امر نواب همايون اشرف ارفع اعلى پادشاه ممالك اسلام أعلى الله تعالى … أصل كتاب الجهاد و شرح، نستعليق، على خان، تاريخ كتابت، يكشنبه 22 صفر 1080 ق، در حاشيه تصحيح و نسخه بدل آورده شده است، 313 برگ، 22 سطر، 17* 5/ 26 [فهرست گلپايگانى، رايانه‏اى؛ فهرست گلپايگانى، جديد].
  5. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 11539. جلد اول، نستعليق، محمد تقى بن شمس الدين محمد جامى، تاريخ كتابت: 1080 ق، 129 برگ [فهرست آستان قدس:14/ 320].
  1. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 1720. محمد رضا، تاريخ كتابت: 1080 ق [فهرست الفبايى آستان قدس: 379].
  2. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 7792. جزء چهارم (باب 112 كتاب الإيمان و الكفر تا پايان همين كتاب)، نستعليق، تقى بن محمد حسين مذهب قزوينى، تاريخ كتابت: 1080 ق، 206 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 323].
  3. يزد، وزيرى: ش 3577. نسخ، غفار بن محمد صالح، تاريخ كتابت: 1080 ق، 191 برگ [فهرست كتاب‏خانه وزيرى: 5/ 1707].
  4. قم، مرعشى: ش 9397. كتاب الزى و التجمل، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: پنجشنبه 17 رمضان المبارك 1081 ق، 150 برگ [فهرست مرعشى:24/ 175].
  1. تهران، ملك: ش 5586. عقل و توحيد، نسخ و نستعليق، ملا جلال بن نور الدين محمد بافقى، تاريخ كتابت: 1081 ق، 399 برگ [فهرست ملك: 3/ 531].
  2. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 7709. نستعليق، مير حسين بن مير حسين حسينى بحرينى، تاريخ كتابت: 1082 ق، 237 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 327].
  3. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9493. جزء هشتم تا دهم (طهارت، حيض، جنائز)، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1082 ق، 410 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 326].
  4. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9508. جزء هشتم تا يازدهم (طهارت، حيض، جنائز و صلاة)، از آخر افتادگى دارد، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت:1082 ق، 348 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 327].
  1. تهران، حسين مفتاح: ش 81. نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: ربيع الاول 1083 ق [نشريه نسخه‏هاى خطى: 7/ 190].
  2. تهران، مجلس شوراى اسلامى: ش 7632. كتاب الأشربة، الزى و التجمل و المروة و الدواجن، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1083 ق، 182 برگ [فهرست مجلس: 26/ 128].
  3. تهران، سپهسالار: ش 1720. كتاب حجت، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت:1083 ق، 487 برگ، 21 سطر [فهرست سپهسالار: 1/ 267 و 5/ 164].
  1. تهران، ملك: ش 2749. الروضة، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت:1084 ق، 51 برگ [فهرست ملك: 3/ 529].
  1. مشهد، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 138. كتاب الروضة، شهاب بن شيخ صالح مريدانى، تاريخ كتابت: 1085 ق [فهرست اهدايى رهبرى: 168].
  2. تهران، سپهسالار: ش 1728. اطعمه تا آخر كفارات، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت، عصر مؤلف، تاريخ كتابت: در سال 1092 ق با نسخه اصل مقابله و تصحيح شده، 727 برگ، 25 سطر [فهرست سپهسالار: 1/ 268 و 5/ 164].
  3. قم، گلپايگانى: ش 36/ 31/ 6156. ايمان و كفر، آغاز: بسمله الحمد لله‏الذى حبب إلينا الإيمان و كره إلينا الكفر و الفسوق و العصيان … بعد چون به توفيق الهى و به توجه پادشاهى مأمور شد فقير حقير خليل بن الغازى القزوينى عفى الله عنهما، عبارات عربى نسخ معرب و عبارات فارسى نستعليق، هادى مهدى، تاريخ كتابت: شنبه 23 صفر 1086 ق، نسخه بدل دارد و علامت بلاغ مقابله و تصحيح دارد، 353 برگ، 27 سطر [فهرست گلپايگانى، رايانه‏اى؛ فهرست گلپايگانى، جديد].
  4. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9507. جزء هشتم تا دهم، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1087 ق، مقابله و تصحيح شده، 344 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 327].
  5. تهران، مجلس شوراى اسلامى: مجموعه خويى: ش 154. شرح كتاب العقل، نسخ، محمد ولى دشت بياضى، تاريخ كتابت: 1087 ق، رساله اول مجموعه، «ص 3- 175» 87 برگ [فهرست مجلس: 7/ 175].
  6. تهران، ملك: ش 2742. نستعليق، سلمان على بن عشور ساوجبلاغى، تاريخ كتابت: 1087 ق، 413 برگ [فهرست ملك: 3/ 529].
  7. يزد، وزيرى: ش 3350. كتاب العقل و التوحيد، نسخ و نستعليق، حبيب الله طالقانى، تاريخ كتابت: 1087 ق، مقابله شده، 261 برگ [فهرست كتاب‏خانه وزيرى: 5/ 1623].
  8. مشهد، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 771. جزء 27 تا 33، محمد قاسم بن محمد مؤمن مشهدى، تاريخ كتابت: 1088 ق، مقابله شده با نسخه اصل [فهرست اهدايى رهبرى: 169].
  9. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 7793. نسخ، سعيد بن مرتضى، تاريخ كتابت:1089 ق، با نسخه اصل مقابله و تصحيح شده [فهرست آستان قدس: 14/ 329].
  1. تهران، مجلس شوراى اسلامى: ش 13539. كتاب دعا، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1089 ق، با نسخه اصل مقابله و تصحيح شده، 147 برگ [فهرست مجلس: 37/ 37].
  2. تهران، مجلس شوراى اسلامى: ش 4504. زكات تا صيام، نسخ، محمد بن على اكبر حسينى، تاريخ كتابت: 1089 ق، مقابله شده [فهرست مجلس: 12/ 179].
  3. تهران، مجلس شوراى اسلامى: ش 4506. بخش نكاح، نسخ، محمد صادق كشميرى، تاريخ كتابت: 1089 ق، 281 برگ [فهرست مجلس: 12/ 180].
  4. تهران، دانشگاه تهران: ش 6667. كتاب الحجة تا پايان جزء دوم، نستعليق، محمد تقى بن حاج خسرو، تاريخ كتابت: 1089 ق، 452 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 16/ 329].
  5. تهران، سپهسالار: ش 1722. عقل و جهل و توحيد، نسخ، تيمور، تاريخ كتابت:1089 ق، 261 برگ، 25 سطر [فهرست سپهسالار: 1/ 266 و 5/ 164].
  1. تهران، سپهسالار: ش 1721. عقل و جهل و توحيد، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت:1090 ق، با نسخه اصل مقابله و تصحيح شده، 330 برگ، 26 سطر [فهرست سپهسالار: 1/ 267 و 5/ 164].
  1. يزد، وزيرى: ش 1582. بخشى از كتاب الإيمان و الكفر، نسخ و نستعليق، حاتم بن مير على، تاريخ كتابت: 1090 ق، 202 برگ [فهرست كتاب‏خانه وزيرى:3/ 994].
  1. تهران، دانشگاه تهران: ش 2995. تا پايان جزء دوم، نسخ و نستعليق، تقى بن حسين مذهب قزوينى، تاريخ كتابت: 3 جمادى الاول 1091 ق، متن نسخ و شرح نستعليق، 673 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 10/ 1918].
  2. تهران، ملى تهران: ش 2058/ ف. كتاب المعيشة، نسخ، محمد طاهر بن بابيل خوينى، تاريخ كتابت: 1091 ق، 278 برگ [فهرست ملى تهران: 5/ 59].
  3. تهران، ملى تهران: ش 209/ ف. نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1091 ق، 153 برگ [فهرست ملى تهران: 1/ 205].
  4. قم، مسجد اعظم: ش 2031. كتاب الدعا تا كتاب فضل القرآن، آغاز: الحمد لله‏الذى قال فى كتابه ما يعبأ بكم، نستعليق، محمد كاظم بن محمد زمان طالقانى، تاريخ كتابت: 15 ربيع الاول 1092 ق، 248 برگ، 19 و 20 سطر [فهرست مسجد اعظم، قديم: 277؛ فهرست مسجد اعظم، جديد].
  5. اصفهان، مهدى نجفى: ش بدون شماره. كتاب الجهاد تا معيشت، مظفر على بن غضنفر على كاشانى، تاريخ كتابت: 14 ذى قعده 1092 ق [فهرست مكتبة النجفى:234].
  1. مشهد، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 1469. جزء 15 (كتاب جهاد)، حبيب الله بن ملا محمد باقر طالقانى، تاريخ كتابت: 1092 ق [فهرست اهدايى رهبرى: 170].
  2. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9492. جزء پنجم تا هفتم (كتاب دعا، فضل قرآن و عترت)، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1092 ق، مقابله و تصحيح شده، 244 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 325].
  3. تهران، دانشكده حقوق: ش 97- ب. از نيمه دوم حديث سيزدهم باب نود و يك كتاب نكاح تا پايان طلاق، نسخ، محمد كاظم بن محمد صادق عبد العظيمى،تاريخ كتابت: 1092 ق، متن معرب، رساله دوم مجموعه [فهرست حقوق تهران:157].
  1. قم، مسجد اعظم: ش 149. نكاح، آغاز: أحله الله من النساء سى و هشتم باب وجوه النكاح، نستعليق، عبد الصمد خان بن صلاحيت، تاريخ كتابت: شنبه ربيع الثانى 1093 ق، 188 برگ [فهرست مسجد اعظم، قديم: 276؛ فهرست مسجد اعظم، جديد].
  2. قم، مرعشى: ش 9377. طهارت تا پايان جنايز، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: سلخ ذى قعده 1093 ق، 359 برگ [فهرست مرعشى: 24/ 162].
  3. مشهد، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 48. جزء 20 تا 25 (كتاب: العتق و الصيد و الذباحة و الاطعمة و الاشربة و الزى و التجمل و الدواجن)، مظفر على بن غضنفر على كاشانى، تاريخ كتابت: 1093 ق [فهرست اهدايى رهبرى: 168].
  4. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9504. جزء چهارم، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1093 ق، مقابله و تصحيح شده، 496 برگ [فهرست آستان قدس:14/ 324].
  1. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9509. جزء يازدهم (صلاة)، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1093 ق، مقابله شده است، 260 برگ [فهرست آستان قدس:14/ 328].
  1. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9512. جزء 26 (دواجن)، نسخ، مظفر على بن غضنفر على كاشانى، تاريخ كتابت: 1093 ق، 27 برگ [فهرست آستان قدس:14/ 333].
  1. خوى، مدرسه نمازى: ش 222. روضه، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت:1093 ق، مقابله و تصحيح شده [فهرست مدرسه نمازى: 1/ 114].
  1. تهران، ملك: ش 5589. كتاب الحجة، نسخ و نستعليق، شريف الدين حسين بن جلال الدين محمد حسينى، تاريخ كتابت: 1093 ق، 323 برگ [فهرست ملك:3/ 531].
  1. قم، رضا استادى: بدون شماره، كتاب هشتم (طهارت)، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1093 ق، 108 برگ [فهرست يكصد و شصت نسخه خطى: 49].
  2. قم، رضا استادى: بدون شماره، كتاب نهم (حيض)، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1093 ق، 54 برگ [فهرست يكصد و شصت نسخه خطى: 49].
  3. قم، رضا استادى: بدون شماره، كتاب دهم (حيض)، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1093 ق، 196 برگ [فهرست يكصد و شصت نسخه خطى: 49].
  4. تهران، حسين مفتاح: ش 71. معيشت، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 7 رمضان المبارك 1094 ق، مقابله شده است [نشريه نسخه‏هاى خطى: 7/ 190].
  5. تهران، مجلس شوراى اسلامى: ش 4502. كتاب اطعمه، نسخ، محمد على طالقانى، تاريخ كتابت: 1094 ق، 121 برگ [فهرست مجلس: 12/ 178].
  6. مشهد، گوهرشاد: ش 114. كتاب جهاد، نسخ و نستعليق، نجف على، تاريخ كتابت: 1094 ق، تصحيح و مقابله شده، 110 برگ [فهرست گوهرشاد: 1/ 97].
  7. مشهد، دانشكده الهيات: ش 1323. كتاب توحيد، آغاز: بسمله هو الله ولى كل نعمة يا هو يا من لا هو إلا هو صل على محمد و آله، نستعليق، شرف الدين حسين حسينى، تاريخ كتابت، 1095 ق [فهرست الهيات مشهد: 2/ 463].
  8. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9494. جزء 11 تا 13 (صلاة، زكات و صيام)، نسخ، محمد كاظم بن محمد صادق، تاريخ كتابت: 1095 ق، مقابله و تصحيح از روى نسخه اصل، 380 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 328].
  9. تهران، ملى تهران: ش 2003/ ف. شرح قسمتى از صلاة، افتادگى دارد، نسخ، محمد قاسم بن نور الله حسينى طالقانى، تاريخ كتابت: 1095 ق، 636 برگ [فهرست ملى تهران: 5/ 3].
  10. تهران، ملى تهران: ش 2941/ ف. آغاز: بسمله و به نستعين الحمدلله الذى جعل الكعبة البيت الحرام، نسخ، ابو المظفر على بن غضنفر، تاريخ كتابت: 1095 ق، 383 برگ [فهرست ملى تهران: 7/ 689].
  11. تهران، خانقاه نور بخش: ش 355. نسخ و نستعليق، محمد زكى، تاريخ كتابت:1090 ق تا 1095 ق، «710 ص» 355 برگ [فهرست خانقاه نوربخش: 2/ 83].
  1. تهران، مدرسه مروى: ش 256. الحج، محمد كاظم عبد العظيمى، تاريخ كتابت:1096 ق [فهرست مدرسه مروى: 167].
  1. قم، مدرسه فيضيه: ش 93. شرح كتاب الحجة، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1096 ق، 196 برگ [فهرست مدرسه فيضيه: 2/ 79].
  2. تهران، دكتر على اصغر مهدوى: ش 518. طهارت و صلاة، صفحه اول افتاده، نستعليق، حبيب الله بن ملا محمد باقر طالقانى، تاريخ كتابت: 1096 ق، مقابله شده [نشريه نسخه‏هاى خطى: 2/ 87].
  3. قم، مركز احياء ميراث اسلامى: ش 2075. از كتاب الوصايا تا پايان كتاب الإيمان و النذور و الكفارات، آغاز: الحمد لله‏رب العالمين … أصل كتاب الوصايا شرح وصايا بفتح واو وتخفيف صادبى نقطه، انجام: سپاس الله راست در اول و آخر، نسخ، محمد هاشم بن محمد على بن على نيشابورى، تاريخ كتابت: يكشنبه جمادى الثانى 1097 ق، تصحيح شده، 342 برگ، 24 سطر [فهرست مركز احياء:6/ مخطوط].
  1. مشهد، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 1273. جزء هشتم تا دهم: طهارت و حيض و جنائز، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1097 ق [فهرست اهدايى رهبرى: 169].
  2. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 6167. كتاب دعا، فضل قرآن و العشرة، صفحه اول افتادگى دارد، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: تصحيح و مقابله شده با نسخه اصل در 1097 ق، 359 برگ [فهرست آستان قدس: 5/ 118].
  3. تهران، ملى تهران: ش 2081/ ف. كتاب الصلاة، نستعليق، سعيد بن سيد مرتضى، تاريخ كتابت: 1097 ق، 506 برگ [فهرست ملى تهران: 5/ 94].
  4. خوى، مدرسه نمازى: ش 230. نستعليق، جلال طالقانى ديلمى، تاريخ كتابت:1097 ق، تصحيح شده [فهرست مدرسه نمازى: 1/ 117].
  1. قم، مرعشى: ش 4579. كتاب دعا و فضل القرآن و العشرة، نسخ، مظفر على بن‏ غضنفر على كاشانى، تاريخ كتابت: 22 شعبان 1098 ق، 259 برگ [فهرست مرعشى: 12/ 150].
  1. قم، گلپايگانى: ش 13/ 34/ 6643. فروع، از آغاز و انجام افتادگى دارد. آغاز:نوشتم بسوى مردى طلب مى‏كردم از او كه سؤال كند امام رضا عليه السلام را از چاه كه مى‏باشد در سرا براى وضو، نسخ، جلال الدين بن گنج على مرندى، تاريخ كتابت:1098 ق، 286 برگ، 21 سطر [فهرست گلپايگانى، رايانه‏اى؛ فهرست گلپايگانى، جديد].
  1. يزد، ابو الفضل سعيدى ريحانى يزدى: بدون شماره، كتاب الجنائز، نسخ، داود بن جانى داودى، تاريخ كتابت: ربيع الاول 1099 ق [نشريه نسخه‏هاى خطى: 4/ 461].
  2. مشهد، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 424. جزء اول و دوم (كتاب عقل و توحيد)، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: 1099 ق [فهرست اهدايى رهبرى: 169].
  3. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9495. جزء چهاردهم (حج)، نسخ، ولى بن محمد ساوجبلاغ، تاريخ كتابت: 1099 ق، 320 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 330].
  4. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9506. جزء پنجم مجموعه، نسخ، محمود، تاريخ كتابت: 1099 ق، تصحيح شده، 287 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 322].
  5. تهران، ملى تهران: ش 2089/ ف. زكات و صوم، نستعليق، محمد قديم بن شيخ على اصغر، تاريخ كتابت: 1099 ق، 346 برگ [فهرست ملى تهران: 5/ 102].
  6. قم، گلپايگانى: ش 41/ 33/ 6491. كتاب پانزدهم (كتاب جهاد تا پايان معيشت)، آغاز: بسمله الحمد لله‏الذى فضل المجاهدين بأموالهم و أنفسهم على القاعدين من المؤمنين … و بعد چون امر نواب همايون اشرف … أصل كتاب الجهاد، نستعليق و احاديث نسخ معرب، محمد تقى بن حاجى خسرو، تاريخ كتابت:1099 ق، در حاشيه تصحيح شده و نسخه بدل ذكر شده است، در پايان علامت بلاغ مقابله و تصحيح دارد از روى نسخه اصل در ربيع الثانى 1099 ق بعد از ارتحال مؤلف (شش روز كمتر از هشت ماه) 322 برگ، 25 سطر [فهرست گلپايگانى، رايانه‏اى؛ فهرست گلپايگانى، جديد].
  1. يزد، وزيرى: ش 3348. كتاب الحجة، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت:1099 ق، 125 برگ [فهرست كتاب‏خانه وزيرى: 5/ 1623].
  1. تهران، مدرسه مروى: ش 313. كتاب النكاح، محمد كاظم عبد العظيمى، تاريخ كتابت: 1099 ق [فهرست مدرسه مروى: 167].
  2. مشهد، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 1276. جزء 23 و 24 و 25 (اطعمه و اشربه و زى و تجمل)، در نسخه يادداشت شده كه نسخه اصل مؤلف است، تاريخ كتابت: قرن 11 ق [فهرست اهدايى رهبرى: 169].
  3. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 12881. كتاب معيشت، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: قرن 11 ق، تصحيح و مقابله با اصل، 334 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 331].
  4. مشهد، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 1395. جزء هشتم تا يازدهم:طهارت و حيض و جنائز و صلاة، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: قرن 11 ق، با تملك علامه مجلسى [فهرست اهدايى رهبرى: 1707].
  1. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9489. جلد اول و دوم، آغاز: برابر نمونه، نسخ و نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: قرن 11 ق، مقابله با نسخه اصل، تصحيح شده، 251 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 319].
  2. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9499. جزء 31 تا 33: شهادات تا كفارات، نسخ و نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: قرن 11 ق، مقابله با نسخه اصل و تصحيح شده، 120 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 335].
  3. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9511. جزء دوازدهم و سيزدهم، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: قرن 11 ق، مقابله و تصحيح شده از روى نسخه اصل، 288 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 329].
  4. تهران، مجلس شوراى اسلامى: ش 5718. كتاب الحجة، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: قرن 11 ق، مقابله شده در 1092 ق، «851 ص» 426 برگ [فهرست مجلس: 17/ 168].
  5. قم، گلپايگانى: ش 16/ 38/ 7396. از اول تا آخر كتاب الحجة (كتاب سوم كافى)، آغاز: الحمد لله‏رب العالمين و الصلاة على محمد و آله الحج المعصومين و بعد چون فقير حقير خليل بن الغازى القزوينى، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت، قرن 11 و 12 ق، نسخه مقابله شده با علامت بلاغ در آخر نسخه، بسيارى از مطالب نسخه خط خورده و تغيير داده شده است، 420 برگ، 29 سطر [فهرست گلپايگانى، رايانه‏اى؛ فهرست گلپايگانى، جديد].
  6. قم، مسجد اعظم: ش 1717. كتاب الحجة، از انجام افتادگى دارد. آغاز: و مخالفان نيز ابتدا به خواب را نقل كرده‏اند بخارى روايت، نسخ، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: قرن 11 ق، تصحيح حاشيه از مؤلف، 315 برگ، 30 سطر [فهرست مسجد اعظم، قديم: 276؛ فهرست مسجد اعظم، جديد].
  7. تهران، ملك: ش 5587. طلاق تا اشربه، نستعليق، بافقى، تاريخ كتابت: قرن 11 ق، 331 برگ [فهرست ملك: 3/ 531].
  8. قزوين، مدرسه امام صادق عليه السلام: ش 131. باب 59 تا 132، از اول و آخر افتادگى دارد. آغاز: باب پنجاه و نهم اصل باب من تكره معاملته و مخالطته شرح اين باب كسى است كه، نسخ، خليل بن غازى قزوينى (مؤلف)/ ظاهرا، تاريخ كتابت: قرن 11 ق، در حواشى تصحيح شده، خط خوردگى دارد، 132 برگ، 21 سطر [ميراث اسلامى ايران: 10/ 611؛ فهرست مدرسه امام صادق عليه السلام: 1/ 174].
  9. كاشان، سيد محمد حسين علم الهدى رضوى: ش 47 (232). نستعليق، محمد بن مير حاج قزوينى، تاريخ كتابت: قرن 11 ق [نشريه نسخه‏هاى خطى: 7/ 36].
  10. قم، آستان معصوميه (س): ش 5890. نسخ و نستعليق، مصطفى خوانسارى، تاريخ كتابت: قرن 11 ق، 84 برگ [فهرست آستان معصوميه (س)، دانش پژوه:138].
  1. دامغان، مدرسه فتحعلى بيگ (صادقيه): ش 55. از كتاب زى و تجمل تا پايان مواريث، از آغاز افتادگى دارد، آغاز: بودن را پنجم أصل عن مسمع بن عبدالملك عن أبى عبدالله عليه السلام قال، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت: قرن 11 ق،تصحيح شده با نشانى بلاغ، 299 برگ، 25 سطر، 26* 17 [فهرست مدرسه فتحعلى بيگ‏].
  1. تهران، دانشگاه تهران: ش 681. عقل و توحيد، آغاز: برابر نمونه، نسخ و نستعليق، محمد حسين بن حاج افضل بيك، تاريخ كتابت، 1100 ق، 302 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/ 1387].
  2. تهران، سپهسالار: ش 1725. طهارت و حيض و جنائز و صلاة، نستعليق، محمد ابراهيم بن محمد لاچين قزوينى، تاريخ كتابت، 1101 ق، 327 برگ، 26 سطر [فهرست سپهسالار: 1/ 267 و 5/ 164].
  3. مشهد، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 37. جزء هفدهم و هجدهم: نكاح و عقيقه، ابو المظفر ملا احمد بن محمد ايروانى، تاريخ كتابت، 1102 ق [فهرست اهدايى رهبرى: 168].
  4. تهران، مجلس شوراى اسلامى: ش 7522. كتاب الصلاة، نسخ و نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت، 1104 ق، 275 برگ [فهرست مجلس: 26/ 25].
  5. تهران، دانشگاه تهران: ش 4412. باب 68، نسخ و نستعليق، محمد باقر بن مرتضى حسينى، تاريخ كتابت، 28 جمادى الاول 1106 ق، رساله هفتم مجموعه، «218- 261» 44 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 13/ 3375].
  6. قم، مسجد اعظم: ش 3680. كتاب عتق تا دواجن، از آغاز افتادگى دارد، آغاز:چهاردهم باب عتق السكران و المجنون و المكره، نسخ، حبيب الله بن مير فاضل طالقانى، تاريخ كتابت، جمادى الثانى 1107 ق، 342 برگ، 23 سطر [فهرست مسجد اعظم، قديم: 277؛ فهرست مسجد اعظم، جديد].
  1. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9500. روضه، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت، 1112 ق، تصحيح شده، 431 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 334].
  2. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 13083. جزء چهاردهم و پانزدهم: حج و جهاد، برگ اول افتادگى دارد، نستعليق، محمد شريف بن محمد رحيم، تاريخ كتابت، 1113 ق، 371 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 330].
  3. تهران، دانشگاه تهران: ش 673. زكات و صوم و اعتكاف و نوادر، نسخ و نستعليق، شهاب الدين محمد شالى، تاريخ كتابت، 1115 ق، شرح نستعليق و متن نسخ معرب [فهرست دانشگاه تهران: 5/ 1391].
  4. قم، مدرسه فيضيه: ش 496. كتاب عتق و تدبير و صيد و ذباحه و اطعمه و اشربه، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت، 1117 ق، 261 برگ [فهرست مدرسه فيضيه: 2/ 79].
  5. تهران، دانشگاه تهران: ش 675. كتاب نكاح و عقيقه و طلاق، آغاز: الحمد لله‏على بلوغ الصافى شرح الكافى كتاب النكاح، نسخ و نستعليق، محمد معين بن محمد فصيح، تاريخ كتابت، شعبان 1123 ق، 326 برگ [فهرست دانشگاه تهران:[7]
  6. تهران، دانشگاه تهران: ش 677. كتاب الوصايا، مواريث، حدود، ديات، شهادات، قضايا و احكام، ايمان و نذور و كفارات، نسخ و نستعليق، محمد معين بن محمد فصيح، تاريخ كتابت، شعبان 1123 ق، 348 برگ [فهرست دانشگاه تهران:5/ 1395].
  1. تهران، دانشگاه تهران: ش 674. كتاب الجهاد و المعيشة، آغاز: بسمله الحمد لله الذى فضل المجاهدين بأموالهم، نسخ و نستعليق، محمد معين بن محمد فصيح، تاريخ كتابت، 1123 ق، 248 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/ 1392].
  2. يزد، وزيرى: ش 3398. الطهارة و الحيض و الجنائز، نسخ و نستعليق، امام ويردى بن على اكبر، تاريخ كتابت، 1123 ق، 247 برگ [فهرست كتاب‏خانه وزيرى:5/ 1639].
  1. تهران، دانشگاه تهران: ش 671. كتاب طهارت، حيض، جنائز و صلاة، نسخ و نستعليق، محمد معين بن محمد فصيح، تاريخ كتابت، شعبان 1125 ق، متن نسخ، 373 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/ 1390].
  2. مشهد، آستان قدس رضوى: اهدايى رهبرى: ش 342. جزء چهارم: كتاب ايمان و كفر، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت، 1125 ق [فهرست اهدايى رهبرى: 169].
  3. تهران، دانشگاه تهران: ش 672. حج، آغاز: الحمد لله‏الذى جعل الكعبة البيت الحرام قياما للناس، نسخ و نستعليق، محمد معين بن محمد فصيح، تاريخ كتابت، 1125 ق، نسخ در متن و نستعليق در شرح، 301 برگ [فهرست دانشگاه تهران:5/ 1392].
  1. تهران، دانشگاه تهران: ش 676. جزء بيستم تا بيست و ششم: عتق تا دواجن، نسخ و نستعليق، محمد معين بن محمد فصيح، تاريخ كتابت، ربيع الثانى 1126 ق، متن به نسخ، 285 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/ 1394].
  2. قم، گلپايگانى: ش 36/ 8. دعا تا معيشت، محمد معين، تاريخ كتابت، 1132 ق، 160 برگ [فهرست گلپايگانى، رايانه‏اى‏].
  3. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 7707. جزء هشتم تا شانزدهم: طهارت تا پايان معيشت، نسخ، حسن بن هاشم، تاريخ كتابت، 1141 ق، 558 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 331].
  4. تهران، مجلس شوراى اسلامى: ش 13538. كتاب دعا، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت، مقابله با نسخه اصل توسط محمد كاظم بن آقا محمد صادق در سال 1154 ق و تصحيح شده، 192 برگ [فهرست مجلس: 37/ 37].
  5. مشهد، آستان قدس رضوى: ش 9502. جزء سوم: كتاب الحجة تا اول باب كراهية التوقيت، نسخ و نستعليق، كل محمد بن خان محمد كاوكانى، تاريخ كتابت، قرن 12 ق، 273 برگ [فهرست آستان قدس: 14/ 321].
  6. تهران، ملى تهران: ش 2489/ ف. كتاب عقيقه، طلاق، عتق و تدبير، صيد و ذبايح، نستعليق، عبد الغفار بن محمد صالح، تاريخ كتابت، قرن 12 ق، 259 برگ [فهرست ملى تهران: 5/ 662].
  7. قم، گلپايگانى: ش 44/ 2/ 224. اصول (از باب فضل دعا تا انتهاى كتاب عشرت)، از آغاز افتادگى دارد. آغاز: هفدهم باب الاجتماع فى الدعاء … شصتم باب دعوات موجزات لجميع الحوائج للدنيا و الآخرة بدانكه آنچه در اين شرح مذكور مى‏شود در توضيح آياتى كه از متشابهات است … باب اول اصل باب فصل، نستعليق،بدون نام كاتب، تاريخ كتابت، قرن 12 ق، در حاشيه داراى علامات تصحيح و بلاغ است، 272 برگ، 19 سطر، 17* 25 [فهرست گلپايگانى، رايانه‏اى؛ فهرست گلپايگانى، جديد].
  1. قم، دار الحديث: ش 173. كتاب الحج، از آغاز و انجام افتادگى دارد، آغاز:فرشتگان از عقب شيطان مى‏روند تا ايشان پنهان مى‏شوند و در دريا يا درياى محيط عرض نمودم كه بچه سبب نو حاجى را داخل شدن در كعبه، انجام: كه من بيگناه را نفرين مى‏كنى … آنست كه لغزيدن سبب ضرب نيست و رم كردن سبب ضرب است و دلالت ندارد و چون ممكن است كه از، نستعليق، بدون نام كاتب، تاريخ كتابت، قرن 12 ق، در اثناى نسخه تملكى در 9 ربيع 1189 ق، 250 برگ، 21 سطر [فهرست دار الحديث‏].
  1. تهران، مجلس شوراى اسلامى: ش 2039. كتاب الزكاة، نسخ، محمد حسن روضه خوان، تاريخ كتابت، 1293 ق، تصحيح شده، «328 ص» 164 برگ، سابقه: شمركز احياء ميراث اسلامى: عكس 898 [فهرست مجلس: 6/ 36؛ فهرست عكسى مركز احياء: 3/ 98].
  2. تهران، دانشكده الهيات: ش 1/ 31. كتاب توحيد، نستعليق، فضل بن على، تاريخ كتابت، سده 12 و 13 ق [فهرست الهيات تهران: 1/ 708].
  3. قم، مرعشى: ش 7251. كتاب توحيد و عقل، نستعليق، خليل بن غازى قزوينى (مؤلف)، بدون تاريخ كتابت، متن روايت‏ها نسخ معرب، 93 برگ [فهرست مرعشى: 19/ 47].
  4. تهران، مجلس شوراى اسلامى: مجموعه خويى: ش 154. كتاب التوحيد، نسخ، محمد على بن ملا رجبعلى، تاريخ كتابت، 1124 ق، رساله دوم مجموعه [فهرست مجلس: 7/ 176].
  5. تهران، دانشگاه تهران: ش 682. كتاب ايمان و كفر، آغاز: بسمله الحمد لله الذى‏حبب إلينا الإيمان و كره إلينا، نسخ و نستعليق، بدون نام كاتب، بدون تاريخ كتابت، شايد نسخه اصل، 301 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/ 1389].
  6. قم، گلپايگانى: ش 22/ 19. جلد دوم، نستعليق، محمد بن خان محمد كاوكانى، بدون تاريخ كتابت، 231 برگ [فهرست گلپايگانى، قديم: 1/ 183].
  7. قم، گلپايگانى: ش 107/ 32/ 6407. اصول (شرح كتاب عقل و شرح كتاب توحيد)، آغاز: برابر نمونه، نسخ و احاديث نسخ معرب، بدون نام كاتب، بدون تاريخ كتابت، در حاشيه تصحيح شده است، با نسخه اصل در بلده لاهور مقابله شده است، 320 برگ، 33 سطر [فهرست گلپايگانى، رايانه‏اى؛ فهرست گلپايگانى، جديد].
  8. قم، مركز احياء ميراث اسلامى: ش 2075. آغاز: الحمد لله‏رب العالمين … أصل كتاب الوصايا، انجام: و سپاس الله راست در اول و آخر، نسخ، محمد هاشم بن محمد على بن على نيشابورى، بدون تاريخ كتابت [فهرست مركز احياء:6/ مخطوط].
  1. يزد، وزيرى: ش 3384. كتاب دعا، نسخ، خان محمد طباطبايى، بدون تاريخ كتابت [فهرست كتاب‏خانه وزيرى: 5/ 1635].
  2. همدان، مدرسه غرب: ش 1087. جلد سوم، نسخ، بدون نام كاتب، بدون تاريخ كتابت، توسط ابوذر فرزند مؤلف بر وى قرائت و تصحيح شده در سال 1068 ق با امضاى شارح [فهرست مدرسه غرب: 34].
  3. مشهد، مدرسه نواب: ش 119. شرح ديباچه و كتاب التوحيد، نستعليق، بدون نام كاتب، بدون تاريخ كتابت، گويا نسخه اصل، با وقفنامه‏اى به خط مؤلف در سال 1075 ق، با تصحيح و تبديل [فهرست دو كتاب‏خانه مشهد: 490].
  4. تهران، خانقاه نور بخش: ش 391. دعا تا پايان العشرة، نستعليق، محمد معصوم دشت بياضى، بدون تاريخ كتابت، «446 ص» 223 برگ [فهرست خانقاه نوربخش:2/ 104].
  1. قم، شيخ حيدر على مؤيد: ش 1222. اول نكاح تا آخر عقيقه، نستعليق، بدون نام كاتب، بدون تاريخ كتابت، مقابله شده با نسخه اصل وبلاغ دارد، 424 برگ، 21 سطر، 15* 25 [فهرست مؤيد: 3/ 190].
  2. قم، شيخ حيدر على مؤيد: ش 1256. كتاب تجارت، از آغاز وانجام افتادگى دارد، آغاز: لأبى موسى عندى ألف و سبعمئه دينار، انجام: ناسخ حكمى از احكام شرايع سابقه بود جايز است كه، نسخ و نستعليق، محمد هادى بن محمد امين قزوينى، تاريخ كتابت: يكشنبه 12 ربيع الاول؟، 263 برگ، 29 سطر، 5/ 18* 29 [فهرست مؤيد: 3/ 215].

2/ 11. نسخه‏ هاى گزارش شده به خط مؤلف‏

در بين نسخه‏هاى موجود از صافى، سه نسخه به خط خود مؤلف است كه مشخصات آنها عبارتند از:

  1. قم، مرعشى: ش 7251. كتاب عقل و توحيد، نستعليق، بدون تاريخ كتابت، متن روايت‏ها نسخ معرب، 93 برگ [فهرست مرعشى: 19/ 47].
  2. تهران، دانشگاه تهران: ش 682. كتاب ايمان و كفر، نسخ و نستعليق، 301 برگ [فهرست دانشگاه تهران: 5/ 1389].
  3. قزوين، مدرسه امام صادق عليه السلام: ش 131. باب 59 تا 132، نسخ، تصحيح شده در حواشى با خط خوردگى زياد، 132 برگ [ميراث اسلامى ايران: 10/ 611؛ فهرست مدرسه امام صادق عليه السلام: 1/ 174].

3/ 11. گزارشى از نسخه ‏هاى تهيه شده‏

براى تصحيح شرح كتاب العقل والعلم و كتاب التوحيد تعداد شش نسخه تهيه شد كه عبارتند از:

  1. قم، مسجد اعظم: ش 2071.

اين نسخه از قسم اصول كافى تا پايان «كتاب التوحيد» را شامل است، و نام كاتب و تاريخ كتابت آن نامعلوم است. هرچند كه در فهرست كتابخانه مذكور، به اشتباه، كتابت آن به مرحوم ملا صالح مازندرانى، شارح شهير كتاب كافى (م 1064 ق) نسبت داده شده است، و ظاهرا اشتباه وى از اينجا نشأت گرفته كه كاتب اين نسخه، در پايان آن، تاريخ فراغ مرحوم ملا صالح مازندرانى از شرح خودش را آورده و با تاريخ فراغ‏ ملا خليل از اين شرح مقايسه نموده است.

در پايان نسخه به خط كاتب آمده است: «بلغ قبالا مع الأصل من النسخ، والحمد لله‏اولا و آخرا» كه نشانگر مقابله اين نسخه با نسخه اصل مى‏باشد و وجود علامات تصحيح و مقابله مختصر در هامش نسخه، مؤيد اين مطلب است.

نسخه به خط نسخ زيبا نوشته شده و تعداد اوراق آن 403 برگ مى‏باشد. متن احاديث در آن برجسته شده و با خط ممتد مشخص شده است و متن احاديث كافى اعراب گذارى شده است.

  1. قم، مدرسه گلپايگانى: ش 86/ 26.

اين نسخه شامل كتاب عقل و كتاب توحيد مى‏باشد و توسط جعفر بن غازى (برادر شارح) كتابت شده و در مورخه سنه 1066 ق كتابت آن به پايان رسيده است.

كاتب در پايان اين نسخه چنين آورده است:

وفقت لإتمام شرح كتاب التوحيد من الكافي الموسوم ب «گنجينه شاهى» بعون الله الملك الباقي من تصانيف مولانا المحقق و الحبر المدقق أعظم الأفاضل في الأنام المقتفي لآثار أهل البيت عليهم السلام المعرض عن الأباطيل المهلكة المشتهرة في الأنام، سمي خليل الرحمن … و أنا المقر بجرمه الكثير والذنب الغفير المتوقع من الرب الغفران جعفر بن الغازي الرازي- عفي عنهما- شرعت في كتابته بعد ثمانية أجزاء ونصف من يوم الجمعة السابع عشر من شهر رجب والفراغ من الكتابة يوم الجمعة ارتفاع النهار منه الخامس عشر من شهر شعبان شهور سنة ست و ستين وألف هجرية (1066) ….

نسخه به خط نستعليق و تعداد اوراق آن 237 برگ مى‏باشد و داراى حواشى مختصر و علامات تصحيح است. و در هامش برخى از صفحات آن علامات بلاغ ديده مى‏شد كه از آن جمله است علامت «بلغ سماعا أيده الله تعالى» در صفحات 351، 407، 493 و ….

  1. قم، مدرسه گلپايگانى: 81/ 8 ش 1371.

اين نسخه نيز از اول بخش اصول كافى تا آخر كتاب توحيد را شامل است و

توسط محمد قاسم لاهيجى كتابت شده و در مورخه پنجشنبه 21 جمادى الثانى سنه 1067 ق به پايان رسيده است.

در پايان اين نسخه، كاتب اختتاميه‏اى را درباره تأليف كتاب صافى براى صفى‏قلى بيگ در سنه 1067 ق ذكر كرده و در ضمن آن، از آن به عنوان «گنجينه شاهى» نام برده است.

نسخه به خط نستعليق بوده و در هامش آن علامات تصحيح و مقابله به چشم مى‏خورد و متن احاديث كافى معرب و برجسته و با خط كشيدگى مشخص شده‏اند. و تعداد اوراق آن 338 برگ مى‏باشد.

  1. قم، مسجد اعظم: ش 106.

اين نسخه نيز شامل كتاب عقل و كتاب توحيد از اصول كافى است و نام كاتب آن معلوم نيست ولى تاريخ كتابت آن، مطابق آن‏چه كه در پايان نسخه ذكر شده سنه 1076 ق مى‏باشد.

نسخه به خط نستعليق بوده و شامل 346 برگ مى‏باشد و عناوين و متن احاديث كافى در آن رنگى و احاديث با اعراب كامل آمده‏اند و نشانه‏هاى تصحيح، در حاشيه نسخه ديده مى‏شود.

  1. قم، كتابخانه گلپايگانى: ش 41250 (6197/ 32/ 107). اين نسخه نيز تا پايان كتاب توحيد را شامل است و كاتب و تاريخ كتابت آن نامعلوم است. خط نسخه شبيه به نسخ است و احاديث كافى در آن با اعراب كامل آمده‏اند و 338 برگ مى‏باشد.
  2. نسخه حجرى.

اين نسخه از صافى، شامل شرح اصول كافى است و در سال 1323 در لكهنو در مطبعه فيض، چاپ شده است.

4/ 11. اختلاف در تحرير نسخه‏ ها

شايسته آن بود كه در تصحيح اين اثر، از همه نسخه ‏هاى تهيه شده استفاده گردد و با هم مقابله شده و اختلافات آنها گزارش گردد. اما از آنجا كه بين نسخه‏هاى موجود، اختلاف جدى وجود داشت، بگونه‏اى كه بعد از مقابله چند بخش از كتاب به اين‏

نتيجه رسيديم كه مؤلف مكرر در نوشته خود تجديد نظر كرده و در بسيارى از موارد عبارت را تعويض و يا حذف كرده و در برخى از موارد از نظر خود برگشته و يا به اشتباهات خود در شرح برخى از احاديث پى برده و آنها را اصلاح نموده است.

لذا از مقابله تمام نسخه‏ها با هم و گزارش اختلافات صرف نظر كرديم و در مقابل سعى كرديم تا ترتيب تحريرهاى موجود را با مطالعه و تفحص و تطبيقات زياد كشف كنيم، تا بتوانيم جديدترين تحرير را شناسايى نموده و در صورت امكان، با تحريرهاى قبل آن در موارد ضرورت تطبيق دهيم.

و اين مهم، با تفحص و تطبيق زياد صورت گرفت و در نهايت، به چهار تحرير مختلف رسيديم كه به ترتيب عبارتند از:

تحرير نخست‏؛ اين تحرير در دو نسخه گزارش شده از مدرسه آية الله گلپايگانى قم مى‏باشد كه به شماره‏هاى (86/ 26) به كتابت جعفر بن نمازى (برادر شارح) و (81/ 8/ 1371) به كتابت محمد قاسم لاهيجى معرفى شدند.

تحرير دوم‏؛ اين تحرير در نسخه شماره (106) مسجد اعظم ديده مى‏شود كه كاتب آن نامعلوم است؛ و همچنين تحرير موجود در چاپ حجرى نيز مطابق با همين تحرير است.

تحرير سوم‏؛ اين تحرير در نسخه شماره (107/ 32/ 6197) گلپايگانى ديده مى‏شود.

تحرير چهارم‏؛ اين تحرير در نسخه شماره (2071) مسجد اعظم ديده مى‏شود كه كاتب آن نامعلوم است، ولى در فهرست كتابخانه اشتباها آن را به ملا صالح مازندرانى نسبت داده است.

با مقايسه‏ها و تطبيقات زيادى كه بين تحريرات چهارگانه صورت گرفت، چنين حاصل شد كه تقريبا ترتيب تحريرها همان است كه ذكر شد و تحرير چهارم كه البته تفاوت آن با تحرير سوم به شدت اختلاف موجود در بين تحريرهاى ديگر نيست، تحرير نهايى مصنف است و از لحاظ عبارت پردازى و محتوا، صحيح‏تر از ساير تحريرها مى‏باشد.

ما در اين‏جا، به جهت اينكه خوانندگان محترم، اختلاف موجود در ميان اين‏

تحريرها را به خوبى تصور كنند، چند نمونه از فقرات اين شرح را كه تحرير آن در ميان چهار قسم موجود، حتى مفهوم و محتوا و نظريه مصنف تغيير يافته، عينا مى‏آوريم:

نمونه اول: فقره متعلق به شرح حديث دوازدهم از «باب الأخذ بالسنة وشواهد الكتاب» است كه متن حديث از حضرت امير المؤمنين عليه السلام چنين است: «السنة سنتان؛ سنة في فريضة الأخذ بها هدى، وتركها ضلالة، و سنة في غير فريضة الأخذ بها فضيلة وتركها إلى غير خطيئة».

شرح اين حديث در نسخه شماره (86/ 26) كه تحرير اول مصنف است، چنين است:إلى‏ به معنى «مع» است و ظرف، خبر مبتدا است. و غير بى تنوين است و مضاف است به‏ خطيئة.

يعنى‏: اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: راه و روشى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله آورده از جانب الله تعالى، بر دو قسم است؛ يكى راه و روشى كه در محكمات قرآن هست، دست زدن به آن راه و روش، راه يافتن به حق است و ترك آن گمراهى است. مراد به بودن در محكمات قرآن آن است كه يا خودش صريح باشد، يا چيزى صريح باشد كه از آن، طريق عمل در آن معلوم مى‏شود، مثل وجوب سؤال «أهل الذكر» و عمل به آنچه گويند؛ چه از آن معلوم مى‏شود كه عمل به خبر واحد صحيح واجب است؛ چون وجوب عمل به آن معلوم است از «أهل الذكر» ائمه معصومين عليهم السلام … (تا پايان باب كه دو صفحه ديگر مطلب توضيحى دارد).

اما همين فقره، در تحرير دوم در نسخه شماره (106) مسجد اعظم چنين است:إلى‏ اينجا مثل «إلى» در «زيد منقطع إلى عمرو» است. غير با تنوين است و به معنى «ضد» است و ظرف، متعلق به «ترك» است به تضمين معنى توجه؛ و مراد، ترك بالكليه است به توجه به ضد آن، و لهذا در شق اول «إلى غير» مذكور نيست؛ زيرا كه ترك فريضه مطلقا ضلالت است، خواه بالكليه باشد و خواه گاهى باشد؛ يعنى‏:اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: راه و روشى كه پيغمبر عليه السلام آورده از جانب الله تعالى بر دو

قسم است؛ يكى راه و روشى كه در جمله فريضه است مثل فرايض يوميه، دست زدن به آن راه و روش راه يافتن به حق است و ترك آن گمراهى است. ديگرى راه و روشى كه در جمله غير فريضه است، مثل نوافل يوميه، دست زدن به آن كمالى است آدمى را و ترك آن بالكليه نيافتن است؛ به معنى اين‏كه تارك آن بالكليه بزه و محروم از ثواب عظيم مى‏شود، اگر چه مستحق عذاب جهنم نشود. (پايان كتاب)

اما در تحرير سوم و چهارم اين قسمت افتادگى دارد.

نمونه دوم اينكه‏، در شرح حديث اول از كتاب عقل و جهل، در تحرير نهايى كه در چاپ حاضر ما برآن اعتماد نموده‏ايم، در ذيل «شرح» از كلمه: «الخلق: تدبير» تا اول «يعنى» در تحريرات اول و دوم نيامده است و به جاى اين دو صفحه مطلب- تقريبا- تنها عبارت زير آمده است: «مراد به عقل خرد نيست، بلكه خردمندى است به قرينه آنچه مى‏آيد در حديث سوم و سى دوم اين باب» و مضافا اينكه نظر مصنف نيز در اين مقام به كلى عوض شده و در تحرير حاضر، مراد از عقل را همان خرد دانسته كه شرط تكليف است.

و در ترجمه همين حديث نيز، به خاطر اين تغيير رأى، اختلافات بسيار جدى بين تحريرها وجود دارد كه آوردن عين فقرات در اينجا، موجب اطناب كلام خواهد شد.

نمونه سوم اينكه‏، در تحرير حاضر، در ذيل حديث هشتم از كتاب عقل و جهل، مصنف، حدود يك صفحه، مفردات اين حديث را شرح كرده است، در حالى كه در تحرير نخست، مستقيما به ترجمه پرداخته و اصلا به بيان مفردات نپرداخته است.

نمونه چهارم اينكه‏، در شرح فقره نخست حديث هشام از كتاب عقل و جهل، در تحرر نخست، در شرح مفردات تا كلمه «يعنى» تنها دو سطر مطلب است كه به تعريف عقل و فهم و فرق بيان آن دو پرداخته است، وليكن در تحرير حاضر حدود دو صفحه، مطلب آورده شده است.

و همچنين است در بسيارى از مواضع ديگر، كه اختلافات جدى و ماهوى در بين تحريرهاى مختلف وجود دارد.

شيوه تحقيق‏

با توجه به وجود تحريرهاى مختلف، پس از شناسايى تحرير نهايى و صحيح‏تر، به ناچار تنها نسخه‏اى را كه به صورت مستمر و كامل به آن اعتماد نموديم، نسخه شماره (2071) مسجد اعظم است، و اصل را بر آن قرار داديم و تنها در مواردى كه قرائت نسخه مشكل بود و يا احساس خلل و مشكلى در متن نموديم به نسخه‏هاى ديگر مراجعه شد و در برخى از موارد به اختلاف نسخه‏ها در هامش كتاب اشاره كرديم.

البته اين نسخه، با وجود برخوردارى از خط خوب و خوانا، در چند مورد، افتادگى دارد كه ما در اين موارد، از نسخه تحرير سوم، آن را تكميل نموده‏ايم و در هامش كتاب نيز به آن تذكر داده‏ ايم.

لازم به ذكر است، چون نثر صافى مربوط به قرن يازدهم هجرى است و بلكه در مقايسه با فارسى آن زمان نيز، از اغلاق و ابهام و سنگينى بيشترى برخوردار است، در ويرايش و علامت‏گذارى آن سعى فراوان شد تا با گذاشتن علامت ويرايشى و اعراب گذارى، فهم مطلب براى خوانندگان آسان شود و به اين جهت برخى از عبارت‏هاى مؤلف مكرر مورد مطالعه قرار گرفت و براى يافتن متن آسان‏تر، به نسخه‏ هاى ديگر مراجعه شد تا حتى الامكان، متن ارائه شده از اشكال كمترى برخوردار باشد.

تخريج احاديث و نقل قول‏ها، مقابله احاديث كافى در اين اثر با كافى مطبوع و گزارش اختلاف‏هاى موجود بين متن كافى در صافى و متن آن در كافى مطبوع و توضيح برخى از عبارات مشكل مؤلف به اختصار در پانوشت و برخى ديگر از كارهاى فنى و شكلى، از ديگر زحماتى است كه در تصحيح اين اثر به انجام رسيده است.

در پايان تذكر دو نكته ضرورى است:

  1. همچنان كه در گذشته يادآور شديم، ملاخليل، نماينده افكار و انديشه‏هايى است كه بطلان برخى از آنها واضح است. وى در صافى، همچون ساير آثارش، گاه به تندى با مجتهدان و فلاسفه برخورد كرده و قلمش از انصاف خارج شده و نسبت‏هاى‏

ناروايى به آنها مى‏دهد. به يقين چاپ اين اثر به معناى دفاع از اين‏گونه سخنان و افكار نيست، بلكه تنها به نمايش گذاشتن انديشه ‏هاى شخصيتى است كه در عصر خود، تأثيرگذار بوده و همواره آراء او مورد نقد و بررسى انديشمندان و عالمان ديگر بوده و هست.

  1. ملا خليل به شرح تمام كافى پرداخته است و ما اكنون به عنوان نمونه، به چاپ بخشى از شرح اصول كافى اقدام كرده تا در زمانى ديگر به تصحيح و چاپ ادامه آن بپردازيم و طبق برآورد ابتدايى، چاپ تمام صافى افزون بر 30 جلد خواهد شد.

به پايان رسيدن تصحيح اين بخش از صافى مرهون تلاش جمعى است كه با ذكر اسامى آنها، از زحمات آنان تقدير مى‏شود: از حجة الاسلام جناب آقاى رضا قبادلو به جهت ويرايش جلد اول، و از محقق گرام جناب آقاى حميد احمدى جلفايى به جهت ويرايش جلد دوم، و از فاضل ارجمند جناب آقاى محمدهادى خالقى به جهت نظارت بر ويرايش كتاب، و از محقق پرتلاش حجة الاسلام على صدرايى به جهت فراهم آوردن مطالبى در زندگى مؤلف. و هم‏چنين از انديشمند مخلص جناب آقاى ابوالفضل عرب‏زاده مدير محترم كتابخانه آية الله گلپايگانى به جهت در اختيار قرار گذاشتن چند نسخه خطى از صافى. از خداوند منان مزيد توفيق همگان را خواستاريم.

صافى در شرح كافى (ملا خليل قزوينى)//ملا خليل بن غازى قزوینی،  – ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1429 ق- 1387 ش.

________________________________________________________

[1] ( 1). دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 7، ص 160- 163، مدخل« اخباريان» از: احسان قصرى.

[2] ( 1). همان.

[3] ( 1). ر. ك: الذريعة، ج 6، ص 145؛ و ج 14، ص 27؛ و ج 15، ص 4، ش 17.

[4] ( 2). ر. ك: أعيان الشيعة، ج 6، ص 356؛ كشف الحجب والأستار، ص 348، ش 1942.

[5] ( 1). ر. ك: الذريعة، ج 6، ص 78، ش 404؛ أعيان الشيعة، ج 6، ص 356.

[6] ( 2). فهرستگان نسخه‏هاى خطى حديث و علوم حديث شيعه، ج 4، ص 481، ش 1985.

[7] قزوينى، ملا خليل بن غازى، صافى در شرح كافى (ملا خليل قزوينى) – ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1429 ق- 1387 ش.

[1] ( 1). رياض العلماء، ج 2، ص 265- 266.

[2] ( 2). الذريعة، ج 13، ص 5؛ و ج 14، ص 27؛ التراث العربي، ج 3، ص 223.

[3] ( 3). فهرستگان نسخه‏ هاى خطى حديث وعلوم حديث شيعه، ج 4، ص 163- 168.

[4] ( 4). الذريعة، ج 6، ص 145؛ و ج 15، ص 6.

[5] ( 1). نجوم السماء، ص 105.

[6] ( 1). فهرست كتاب‏هاى چاپى فارسى، خان بابا مشار، ج 3، ص 3369.

[7] ( 2). فهرستگان نسخه‏ هاى خطى حديث وعلوم حديث شيعه، ج 4، ص 490- 522.

[8] ( 3). فهرست نسخه‏ هاى خطى كتابخانه آيت الله گلپايگانى، ج 1، ص 190.

[9] ( 4). الذريعة، ج 5، ص 142؛ و ج 20، ص 142.

[10] ( 5). الذريعة، ج 13، ص 177.

[11] ( 6). الذريعة، ج 6، ص 35.

[12] ( 7). همان.

[13] ( 1). رياض العلماء، ج 2، ص 265.

[14] ( 2). الذريعة، ج 6، ص 78 و ص 148.

[15] ( 3). فهرست كتب خطى كتابخانه ‏هاى اصفهان، ص 289- 298.

[16] ( 4). كتابشناسى اصول فقه، مهدى مهريزى، ص 84.

[17] ( 5). كشف الحجب والاستار، ص 145؛ الذريعة، ج 4، ص 464-/ 465؛ و ج 6، ص 79؛ مرآة الكتب، ثقة الاسلام‏تبريزى، ص 306.

[18] ( 6). فهرست كتب خطى كتابخانه ‏هاى اصفهان، آيت الله سيد محمد على روضاتى، نسخه ش 65، ص 298- 303.

[19] ( 1). تتميم أمل الآمل، عبدالنبى قزوينى، ص 157.

[20] ( 2). أمل الآمل، ج 2، ص 112.

[21] ( 3). الذريعة، ج 11، ص 173.

[22] ( 4). روضات الجنات، ج 3، ص 271.

[23] ( 5). رياض العلماء، ج 2، ص 266؛ الذريعة، ج 14، ص 27؛ و ج 15، ص 71.

[24] ( 6). فهرست الفبايى آستان قدس رضوى، ص 385.

[25] ( 1). فهرست نسخه ‏هاى خطى كتابخانه مسجد اعظم، ص 281.

[26] ( 2). فهرست نسخه‏ هاى خطى كتابخانه ملك، ج 5، ص 397.

[27] ( 3). الذريعة، ج 11، ص 251 رقم 1538.

[28] ( 4). فهرست نسخه ‏هاى خطى كتابخانه مجلس، ج 37، ص 589.

[29] ( 5). فهرست نسخه‏ هاى خطى مدرسه خاتم الانبياء( صدر) بابل، ص 151.

[30] ( 6). فهرست نسخه ‏هاى خطى كتابخانه آيت الله مرعشى، ج 13، ص 183.

[31] ( 7). فهرست نسخه‏ هاى خطى كتابخانه ملك، ج 1( چاپ دوم)، ص 246.

[32] ( 8). الذريعة، ج 11، ص 251، رقم 1539.

[33] ( 1). الذريعة، ج 2، ص 82.

[34] ( 2). الذريعة، ج 4، ص 339.

[35] ( 3). فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، ج 35، ص 262، نسخه ش 12296، تحرير شده از روى نسخه اصل در رجب 1239 ق.

[36] ( 4). الذريعة، ج 2، ص 276 با عنوان« اقوال الائمة»؛ و ج 11، ص 103 با عنوان« رسالة اقوال الائمة».

[37] ( 5). الذريعة، ج 11، ص 115.

[38] ( 1). الذريعة، ج 13، ص 351.

[39] ( 2). نشريه نسخه‏هاى خطى دانشگاه تهران، دفتر ششم، ص 346.

[40] ( 3). فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه آيت الله مرعشى، ج 8، ص 214.

[41] ( 4). كشف الحجب والاستار، سيد اعجاز حسين، ص 577؛ الذريعة، ج 11 ص 228 با عنوان« الرسالة النجفية»؛ وج 20 ص 371 با عنوان« المسائل النجفية».

[42] ( 5). فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه دانشكده ادبيات تهران، ج 3، ص 35.

[43] ( 6). مجله وقف ميراث جاويدان، ش 21، ص 126؛ فهرست نسخه‏هاى عكسى مركز احياء ميراث اسلامى، ج 3، ص 477.

[44] ( 7). فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه آيت الله مرعشى، ج 24، ص 166.

[45] ( 1). الذريعة، ج 5، ص 230 با عنوان« جوابات المسائل القمية»؛ و ج 11 ص 222 با عنوان« الرسالة القمية»؛ و ج 17 ص 171« القمية»؛ و ج 20 ص 363 با عنوان« المسائل القمية».

[46] ( 2). الذريعة، ج 11، ص 144 با عنوان« رسالة فى الترجيح بلا مرجح».

[47] ( 3). الذريعة، ج 11، ص 113.

[48] ( 4). فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه آيت الله مرعشى، ج 11، ص 81؛ و ج 17 ص 126 با عنوان« ترجيح بلا مرجح»؛ و ج 24 ص 305 و ج 29 ص 166 هر دو با عنوان« پاسخ پرسش‏هاى نذر على».

[49] ( 5). رياض العلماء، ج 2، ص 266.

[50] ( 6). همان.

[51] ( 7). همان.

[52] ( 1). الذريعة، ج 24، ص 277.

[53] ( 2). مجله تراثنا، ش 52، ص 139.

[54] ( 3). فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه آيت الله مرعشى، ج 17 ص 172-/ 174، مجموعه ش 6598 شامل 5 رساله بدين تفصيل: 1. حاشيه جرجانى بر كشاف( برگ 1 تا 168)، 2. حاشيه باغنوى بر حاشيه جرجانى بر شرح‏مطالع( برگ 170 تا 257)، 3. رساله صدرالدين حسينى در نقد ملا خليل( برگ 259 تا 267)، 4. رد ملا على اصغر بر حسينى( برگ 167 تا 279)، 5. جواب حسينى از رديه ملا على اصغر( برگ 279 تا 289).

[55] ( 1). كشف الحجب والاستار، سيد اعجاز حسين، ص 243؛ الذريعة، ج 1، ص 71.

[56] ( 2). الذريعة، ج 15، ص 20.

[57] ( 3). الذريعة، ج 15 ص 72.

[58] ( 4). لباب الالقاب في القاب الاطياب، ملا حبيب الله شريف كاشانى، ص 91؛ الذريعة، ج 20، ص 106.

[59] ( 1). فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه آيت الله گلپايگانى، ابوالفضل حافظيان بابلى.( مخطوط).

[60] ( 2). الذريعة، ج 2، ص 313.

[61] ( 3). فهرست ميكروفيلم‏هاى كتابخانه دانشگاه تهران، ج 1، ص 744.

[62] ( 4). فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه آيت الله مرعشى، ج 16، ص 306، نسخه ش 643.

[63] ( 1). الذريعة، ج 3، ص 329.

[64] ( 2). الذريعة، ج 6، ص 35.

[65] ( 3). الذريعة، ج 13، ص 6؛ فهرست نسخه‏هاى خطى دانشگاه، ج 5، ص 1360، ش 915.

[66] ( 4). نشريه نسخه‏هاى خطى، ج 6، ص 352.

[67] ( 5). شرح حال وى در مصادر زير مندرج است: أمل الآمل، ج 2، ص 176 و 248 و 251؛ تعليقه أمل الآمل، ص 248؛ رياض العلماء، ج 5، ص 38- 39؛ فوائد الرضوية، ص 403- 404؛ أعيان الشيعة، ج 9، ص 178؛ طبقات أعلام الشيعة، ص 92- 93؛ مينودر يا باب الجنه قزوين، ج 2 ص 276 و 665 و 856- 857؛ معجم رجال الحديث، ج 14، ص 210.

[68] ( 1). فهرست كتابخانه مدرسه عالى سپهسالار( شهيد مطهرى)، ج 1، ص 566.

[69] ( 2). الذريعة، ج 6، ص 78.

[70] ( 3). الذريعة، ج 15، ص 66.

[71] ( 4). تراجم الرجال، ج 1، ص 125.

[72] ( 5). شرح حال وى در مصادر زير مندرج است: أمل الآمل، ج 2، ص 128؛ فوائد الرضوية، ص 203؛ أعيان الشيعة، ج 7، ص 279؛ طبقات أعلام الشيعة، ص 248؛ مينودر يا باب الجنه قزوين، ج 2 ص 666.

[73] ( 6). الذريعة، ج 15، ص 72.

[74] ( 7). الذريعة، ج 24، ص 258؛ كشف الحجب والاستار، ص 248.

[75] ( 1). الذريعة، ج 22، ص 264.

[76] ( 2). شرح حال وى در مصادر زير مندرج است: أمل الآمل، ج 2، ص 14؛ رياض العلماء، ج 1، ص 38؛ طبقات أعلام‏الشيعة، ص 31.

[77] ( 3). معجم المؤلفين، ج 1، ص 217؛ أعيان الشيعة، ج 8، ص 376.

[78] ( 4). شرح حال وى در مصادر زير مندرج است: أمل الآمل، ج 2، ص 352؛ أعيان الشيعة، ج 2، ص 349؛ طبقات أعلام الشيعة( قرن 11)، ص 212.

[79] ( 5). فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه آيت الله گلپايگانى، ابوالفضل حافظيان بابلى( مخطوط)، نسخه ش 15/ 1.

[80] ( 1). مدرسه فلسفى قزوين در عصر صفوى( مقاله)، عبدالحسين صالحى شهيدى،( چاپ شده در: مجله حوزه، ش 58، ص 169- 192).

[81] ( 2). همان.

[82] ( 1). مدرسه فلسفى قزوين در عصر صفوى( مقاله)، عبدالحسين صالحى شهيدى،( چاپ شده در: مجله حوزه، ش 58، ص 169- 192).

[83] ( 2). ر. ك: كدو مطبخ قلندرى، ادهم عزلتى خلخالى، ص 16 و 17 و 36 و 73 و 74 و موارد ديگر.

[84] قزوينى، ملا خليل بن غازى، صافى در شرح كافى (ملا خليل قزوينى) – ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1429 ق- 1387 ش.

[85] ( 1). دايرة المعارف تشيع، ج 7، ص 248.

[86] ( 2). قصص العلماء، تنكابنى، ص 263.

[87] ( 3). مستدرك الوسائل، ج 2، ص 199.

[89] ( 4). الإجازة الكبيرة إلى الشيخ ناصر الجارودي القطيفي، شيخ عبدالله بن صالح سماهيجى بحرانى، ص 131.

[90] ( 5). ر. ك: مستدركات أعيان الشيعة، ج 7، ص 231.

[91] ( 6). ر. ك: فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه مجلس، ج 11، ص 218.

[92] ( 7). الإجازة الكبيرة إلى الشيخ ناصر الجارودي القطيفي، شيخ عبدالله بن صالح سماهيجى بحرانى، ص 204.

[93] ( 1). ر. ك: دين و سياست در دوره صفوى، رسول جعفريان، ص 126- 131:« رساله‏هاى نماز جمعه و اخباريها» و« سابقه تاريخى اقامه جمعه در ميان شيعيان».

[94] ( 2). همان، ص 156.

[95] ( 1). رياض العلماء، ج 2، ص 265.

[96] ( 2). روضات الجنات، ج 3، ص 271.

[97] ( 1). قصص العلماء، تنكابنى، ص 264.

[98] ( 2). روضات الجنات، ج 3، ص 271.

[99] ( 1). منية المريد شهيد ثانى، ترجمه محمد باقر ساعدى، ص 250.

[100] ( 1). قصص الخاقانى، ولى قلى بن داود قلى شاملو، ج 2، ص 36.

[101] ( 2). براى شرح حال وى ر. ك: أمل الآمل، ج 2، ص 132؛ نجوم السماء فى تراجم العلماء، محمد على كشميرى، ص 108؛ طبقات اعلام الشيعة( قرن 11)، ص 268.

[102] ( 3). نجوم السماء في تراجم العلماء، محمد على كشميرى، ص 107- 108.

[103] ( 1). أمل الآمل، شيخ محمد حسن حر عاملى، ج 2، ص 112؛ تذكرة المتبحرين، شيخ محمد حسن حر عاملى، ص 314.

[104] ( 2). رياض العلماء، ميرزا عبدالله افندى، ج 2، ص 264- 265.

[105] ( 3). همان، با ترجمه.

[106] ( 1). رياض العلماء، ج 2، ص 261.

[107] ( 2). همان، ص 262.

[108] ( 3). همان.

[109] ( 1). همان.

[110] ( 2). جامع الرواة، ميرزا محمد اردبيلى، ج 1، ص 298.

[111] ( 3). براى شرح حال و آثار او رجوع شود به: فهرست كتب خطى كتابخانه‏هاى اصفهان، ص 298- 306.

[112] ( 1). فهرست كتب خطى كتابخانه‏هاى اصفهان، ص 302.

[113] ( 2). الإجازة الكبيرة إلى الشيخ ناصر الجارودي القطيفي، شيخ عبدالله بن صالح سماهيجى بحرانى، ص 131.

[114] ( 3). همان.

[115] قزوينى، ملا خليل بن غازى، صافى در شرح كافى (ملا خليل قزوينى) – ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1429 ق- 1387 ش.

[116] ( 2). دايرة المعارف تشيع، ج 7، ص 248.

[117] ( 3). براى شرح حال وى ر. ك: فرهنگ سخنوران، خيامپور، ج 1، ص 430.

[118] ( 4). دايرة المعارف تشيع، ج 7، ص 248.

[119] ( 1). عبارت« دو در بيرون زيك درج جهان شد» به حساب ابجد برابر با 1089 مى‏شود كه تاريخ فوت ملا خليل و ملارفيعا هست.

[5] ( 2). بناهاى آرامگاهى( دائرة المعارف بناهاى تاريخى ايران در دوره اسلامى)، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامى، ويرايش محمد مهدى عقابى، ص 40( به نقل از كتاب« مينودر يا باب الجنه قزوين» سيد محمد على گلريز قزوينى، ج 1 ص 717).

[120] ( 1). قصص الخاقانى، ولى قلى بن داود قلى شاملو، ج 2، ص 36.

[121] ( 2). أمل الآمل، شيخ محمد حسن حر عاملى، ج 2، ص 112.

[122] ( 3). همان، با ترجمه.

[123] ( 4). الذريعة، ج 24، ص 303.

[124] ( 1). آل‏عمران( 3): 182.

[125] ( 1). وقايع الأيام( وقايع محرم الحرام)، ملا على خيابانى، با تصحيح محمد الوانساز خويى، ج 2، ص 439- 441.

[126] ( 2). وقايع الأيام، ج 3، ص 147.

[127] ( 3). روضات الجنات، ج 3، ص 272.

[128] قزوينى، ملا خليل بن غازى، صافى در شرح كافى (ملا خليل قزوينى) – ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1429 ق- 1387 ش.

[129] ( 1). جامع الرواة، ج 1، ص 298.

[130] ( 2). برگى از تاريخ قزوين، حسين مدرسى طباطبايى، ص 206( پاورقى).

[131] ( 3). تميم أمل الآمل، ص 60؛ الذريعة، ج 22، ص 351.

[132] ( 4). الذريعة، ج 1، ص 88.

[133] ( 5). تميم أمل الآمل، ص 146.

[134] ( 6). برگى از تاريخ قزوين، ص 205- 206( پاورقى).

[135] ( 7). فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، ج 35، ص 262.

[136] ( 8). رياض العلماء، ج 2، ص 262.

[137] ( 1). وى منسوب به رنان از قراء اصفهان است. ر. ك: مراصد الاطلاع على أسماء الأمكنة والبقاع، ج 2، ص 635؛ معجم البلدان، ج 3، ص 73. جمعى از محدثان قرن ششم و هفتم، منسوب به اين منطقه هستند.

[138] ( 2). رياض العلماء، ج 2، ص 266.

[139] ( 1). تراجم الرجال، سيد احمد حسينى، ج 1، ص 258.

[140] ( 1). طبقات أعلام الشيعة( قرن 11 ق)، ص 204.

[141] ( 2). أمل الآمل، ج 2، ص 112.

[142] ( 3). اين كتاب غير از حديقة الشيعة منسوب به ملا احمد اردبيلى است و تا حال، منتشر نشده است و تنها نسخه‏شناخته شده از آن در كتابخانه آيت الله مرعشى به ش 1124 نگهدارى مى‏شود.( فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه آيت الله مرعشى، ج 3، ص 295- 297).

[143] ( 1). رسول جعفريان، مجله ميقات حج، ش 4، سال 1372، ص 117، مقاله« حجاج شيعى در دوره صفوى».

[144] قزوينى، ، صافى در شرح كافى (ملا خليل قزوينى) – ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1429 ق- 1387 ش.

 

مقدمه صافى در شرح كافى (ملا خليل قزوينى)//ملا خليل بن غازى قزوينى

 

زندگینامه حکیم عارف علامه سیدمحیی‌الدین مهدی قمشه ای «الهی»به قلم استاد اکبر ثبوت

محیی‌الدین مهدی ‌بن حاج ملا ابوالحسن قمشه‌ای متخلص به الهی، عالم دین و حکمت‌شناس و عارف و شاعر نامی (۱۲۸۰ قمشه ـ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۲ تهران) ، نیاکان او از سادات بحرین بودند که در عصر نادر به شهر کوچک قمشه کوچیده بودند. جدّ بزرگ او حاجی ملک نام داشت و اولاد او را «حاجی‌ملکی» می‌نامیدند و نوادگان او بعدها نام خانوادگی «ملکیان» را انتخاب کردند.

حاجی ملک در تاکستان‌های قمشه آب و ملکی داشت و در خدمتگزاری و احسان به خلق و آبادانی شهر و بنای مدرسه و مسجد و حفر قنات کوشا بود. پدر استاد الهی از علما بود و بذر معرفت را در کشتزار دل فرزند کاشت؛ و چون فرزند، پانزده ساله شد، پدر و مادر با فاصله کوتاهی از جهان رفتند و با اینکه باغ و مزرعه‌ای برای فرزندان به ارث گذاشتند، مهدی به جای اشتغال به کشاورزی و باغداری، کسب علم را وجهه همت خود قرار داد و نخست در زادگاهش دانش‌های مقدماتی را فراگرفت و از محضر حکیم شیخ محمدهادی فرزانه بهره‌ها برد؛ و سپس پیاده به اصفهان رفت و مدتی در مدرسه صدر، در حجره‌ای که متولّی‌اش می‌گفت روزگاری شیخ بهایی در آن درس خوانده، اقامت گزید؛ و بر استادان بزرگ آن شهر شاگردی کرد و فقه و اصول و منطق و کلام را آموخت؛ و آن‌گاه برای تکمیل تحصیلات خود، عازم مشهد شد و در آنجا از درس حاج‌آقا حسین طباطبایی قمی فقیه و ملا محمدعلی (معروف به حاجی فاضل)، و حاج شیخ حسن برسی، و شیخ اسدالله یزدی (مدرّسِ حکمت اشراقی و حکمت صدرایی و متون عرفانی) و بیش از همه قریب ده‌سال از محضر حکیم و استاد بزرگ فلسفه آقابزرگ شهیدی استفاضه کرد؛ و در سروده‌های خود خصوصاً این آخری را بسیار ستود.

پس از فراغت از تحصیل در مشهد، به تهران آمد و با سیّدحسن مدرّس ـ عالم مجاهد و سیاستمدارِ وارسته ـ روابطی به هم رسانید و به همین گناه به زندان افتاد؛ ولی پس از حدود سه ماه حبس، که در آن مدّت قرآن را حفظ کرد، با وساطت فروغی ـ نخست‌وزیر وقت ـ رهایی یافت.

استاد الهی در تهران در مدرسه سپهسالار جدید به تدریس ادبیات و فقه و فلسفه پرداخت. همچنین در دانشکده ادبیات، عربی؛‌ و در دانشکده معقول و منقول (الهیات کنونی)، فلسفه و منطق و ادبیات تدریس می‌کرد و جمعاً سی و پنج سال تدریس دانشگاهی داشت. در منزل خود و در سفرهای مکرر ـ از جمله به مشهد مقدس ـ و حتی در آخرین روز حیات نیز درس و بحث را تعطیل نکرد.

از کتاب‌هایی که تدریس می‌کرد: اشارات ابن‌سینا، شرح حکمه‌الاشراق سهروردی، شرح فصوص ابن‌عربی، اسفار، شرح منظومه و حتی قانون ابن‌سینا در طب. شبهای جمعه نیز برای بعضی از خواص درس تفسیر می‌گفت.

در آغاز جوانی چندی به کار قنّادی و شیرینی‌سازی روی آورد و پس از آنکه مدتی شاگرد قنّاد بود، در این کار به استادی رسید و با مشارکت پسرعموهایش مشغول این کار شد؛ ولی شروع جنگ ‌جهانی اول کار آنان را به ورشکستگی کشانید و او ناگزیر دست از آن کشید. استاد الهی خط نستعلیق را نیکو می‌نوشت و با جایگاه عظیم علمی و دینی خود، در نزد مرحوم میرخانی ـ خطّاط نامی ـ تعلیم خوشنویسی می‌گرفت و می‌گفت: «دیگران با قلیان کشیدن خستگی درمی‌کنند و من با خط نوشتن.»

الهی در روزگار جوانی با محافل و انجمن‌های ادبی ارتباط داشت و در جلسات آنها حضور می‌یافت و در مسابقات ادبی شرکت می‌کرد و در یک مورد که سرودن مستزادی را به مسابقه گذاشته بودند، او و وثوق‌الدوله و برخی دیگر طبع‌آزمایی کردند.

آثار قلمی

از اشتغالات الهی که تا آخرین روزهای زندگی او ادامه یافت، تصحیح و شرح و ترجمه متون پیشین یا خلق آثار منظوم و منثور بود. از میان آنها:

۱٫ تصحیح دوبیتی‌های باباطاهر عریان
۲٫ تصحیح ده مجلد روح‌الجنان، تألیف ابوالفتوح رازی که از قدیمی‌ترین و مهمترین تفاسیر قرآن و از متون کهن و با ارزش نثر فارسی است، با مقدمه‌ای سودمند و تعلیقاتی مشتمل بر توضیحِ مبهماتِ متن و بعضاً انتقاداتی بر مندرجات و منقولات کتاب. کار تصحیح این کتاب پیش از سال ۱۳۲۰ از سوی وزارت فرهنگ به استاد واگذار شد و انتشار آن در سال مزبور آغاز گردید.
۳٫ ترجمه قرآن به فارسی که اولین ترجمه‌ای است که در اعصار اخیر به دست یک ادیبِ مسلّط بر انشا و نظم و نثر فارسی انجام گرفته و برخلاف ترجمه‌های پیشین، ترجمه‌ای روان و شیواست، آمیخته با اندکی تفسیر و با پرهیز از شیوه دشوارِ ترجمه تحت‌اللفظی، و به همین جهت و به دلیل قداست و معنویّتِ شخصِ مترجم، قبولی عام و رواجی شگفت‌آور یافت مرجع یگانه عصر، آیت‌الله بروجردی و نیز علامه طباطبایی و عالمان دیگر، آن را بسی می‌ستودند و بی‌مانند می‌شمردند؛ و با اینکه پس از آن ترجمه‌های متعددی از قرآن انتشار یافت و ابوالقاسم پاینده، ایرادهای متعددی بر آن گرفت، معهذا پس از هفتاد و اند سال که از نخستین چاپش می‌گذرد، هنوز هیچ‌یک از ترجمه‌های فارسی قرآن به اندازه آن رواج ندارد.چاپ‌های اوّلِ ترجمه استاد الهی این امتیاز را هم داشت که شاید به گونه‌ای بی‌سابقه، متن و ترجمه قرآن، هر دو با خط زیبای نستعلیقِ فارسی منتشر می‌شد و هر دو نیز به قلم استاد خوشنویسان معاصر سیدحسین میرخانی.

۴٫ ترجمه مفاتیح‌الجنان.
۵٫ ترجمه صحیفه سجادیه.
۶٫ حکمت الهی عامّ و خاصّ در دو مجلد. مجلدِ اوّل در الهیات به معنی اعم و جواهر و اعراض و مبدأ و معاد؛ و مجلد دوم مشتمل بر: الف ـ ترجمه و شرحی لطیف به فارسی بر کتاب فصوص منسوب به فارابی؛ ب. شرحی بر خطبه اول نهج‌البلاغه؛ ج. اخلاق مرتضوی.
۷٫ توحید هوشمندان که الهی با تصنیف این کتاب، از دانشگاه تهران درجه دکتری گرفت.
۸٫ حواشی بر قصیده انصافیه لطفعلی دانش.
۹٫ مشاهدات العارفین فی ‌احوال السالکین الی‌الله (ظاهراً هنوز چاپ نشده).
۱۰٫ رساله در مراتب عشق.
۱۱٫ حاشیه بر مبدأ و معاد.

سرایندگی

اشعار الهی مشتمل بر دهها هزار بیت در قالب‌های مثنوی، قصیده غزل، رباعی، قطعه، مستزاد، با تخلّصِ «الهی» در منظومه‌های متعدد و جداگانه است از جمله: «نغمه‌ الهی» در شرح خطبه امیر مؤمنان(ع) در اوصاف پرهیزگاران، «نغمه عشاق» مشتمل بر سروده‌های عارفانه و عاشقانه که یک بار نیز با تقریظ مرحوم ملک‌الشعرای بهار منتشر شد.

چاپ چهارم کلیات اشعار او نیز در سال ۱۴۰۸ق در ۱۰۲۶ صفحه در تهران انجام گرفت و گزیده‌ای از آن در سال ۱۳۶۹ با خط زیبای حسن سخاوت ـ خوشنویس معروف معاصر ـ به طبع رسید. سروده‌های الهی سرشار از عشق و شور و حال و عرفان است و طرب و سرمستیِ عارفانه‌ای را که هرچه بیشتر در وجود او می‌توانستیم دید، در اشعارش منعکس و جلوه‌گر است؛ و چون آوایی گرم و خوش داشت و با موسیقی آشنا بود، برای اشعار خود اوزان طرب‌انگیز و کلمات و تعبیرات نشاط‌بخش اختیار می‌کرد و می‌گفت: پیام شاعر باید شادی‌آفرین باشد :

اذ الشعر لم یهززک عند سماعه
فلیس جدیر ان یقال له الشعر

یعنی: شعری که چون بشنوی تو را به جنبش و طرب درنیاورد، سزاوار نام شعر نیست.
برای نمونه دو غزل او را ببینید:

دلبر دیرآشنا

من عاشقم بر دلبری، دیرآشنایی
زیبارخی، زنجیر زلفی، دلربایی

اِفرشته‌خویی، ماهرویی، بذله‌گویی
شیواحدیثی، نکته‌سنجی، خوشنوایی

زیبانگاری، شوخ چشمی، دلستانی
شورافکنی، غارتگری، تُرکِ خطایی

نوشین لبی، شیرین کلامی، خوش پیامی
طاووس شکلی، سرو قدّی، مه‌لقایی

خورشید همت،‌ گاهِ لطف و مهربانی
چون خشمگین گردد، معاذ الله بلایی

چون من دو چشمِ نازِ او بیمار و چشمش
پیوسته بخشد دردمندان را شفایی

من همچو زلف او: پریشان روزگاری
او همچو طبع من: دُر افشان کیمیایی

من چون دهانش تنگدل، او شادخاطر
من همچو زلفش سر به زیر، او مقتدایی

او دلبری، حوری، نگاری، شهریاری
من مفلسی، عوری، فکاری، بینوایی

او قادری، شاهی، امیری، تاج‌بخشی
من عاجزی، زاری، زیانکاری، گدایی

با این چنین یاری، «الهی» راست ‌کاری
عشقی، جنونی، اشتیاقی، ماجرایی

نغمه سیمرغ

گر بشکند سیمرغِ جانم دام تن را
بخشم بدین زاغ و زغن، باغ و چمن را

تا چند چون جغدان در این ویران نشینم
منزل کنم زندان تنگِ ما و من را؟

چون بازِ پر بشکسته در دام علایق
برد از دل ما چرخ دون، یاد وطن را

یاری کند گر گریه و آه شبانه
ویران کنم بنیان این چرخ کهن را

مرغان آزاد، از هوای آب و دانه
منزل گرفتند ای فغان، دام فِتن را

در آتش عشق تو شد پروانه دل
دل سوخت این پروانه شمع انجمن را

چون زر در آتش ‌گر درافتم، پاک گردم
آتش نسوزد عاشقِ وجهِ حسن را

کاش این بدن دست از منِ دلخسته می‌داشت
تا بازمی‌جستم روان خویشتن را

شاید الهی مرغ هشیارِ روان باز
با شهپر جان بشکند دام بدن را

با اینکه رنگ عشق و عرفان و جمال‌گرایی بر سروده‌های الهی غلبه داشت، واقعیّت‌های تلخ و گزنده اجتماعی نیز از دیده او پنهان نبود و انعکاس آنها و انتقاد از ناروایی‌ها و نامردمی‌ها و نابه‌سامانی‌ها در آثار او جایی چشمگیر دارد. این دو بیت را ببینید:

الهـی! دشمنـان دادنـد دستِ دوستی بـا هم
چرا ما دوستان پیوسته در پیکار هم باشیم؟
*
از کلاغِ زشت‌خویِ ژاژخایِ هرزه‌طبع
چند در باغ طبیعت نعره و غوغاستی؟

نیز غزلی که استاد در استقبال از تصنیف ملک‌الشعرای بهار (مرغ سحر) ـ به گمانم در زندان ـ سروده و این هم ابیاتی از آن:

مرغ حق امشب کجا رفت؟

شتاب ای فلک شب تار ما سحر کن
ز دل حسرتم ز سر حیرتم به در کن

به مرغی چو من به دام ستم گرفتار
صبا یک نفس به کنج قفس گذر کن

شر و شور عشقی، ای مرغ حق برانگیز
دلم را ز شوق دلدار پرشرر کن

شب ای مرغ حق، تو ای مطرب الهی
به یادش چو عاشقان آه و ناله سر کن

نیز این چکامه را:

این کشورِ عـدل و کاخ دانش را
فریاد که جهل کرده ویرانش

کو جام جم و بساط اِفریدون
وان پرچم کاوه جهانبانش؟

کو مکتب شیخ و فرِّ فردوسی
کو محفل رومیِ سخندانش؟

کاش این همه ظلم و جور و خونخواری
بودی به صفا و صلح پایانش

کاش آدمی از سَبُع نبُد افزون
خونخواری و ظلم و جور و طغیانش

شد باد خزان نسیم نوروزش
خوناب جگر نصیب دهقانش

رنج است و غم و بلا و ناکامی
پیوسته به کام هوشمندانش…

گیتی به مذاهب تناسخ رفت
یکسر دد و دیو گشت انسانش

جمعی حیوان گرگ و روبه‌خوی
بگرفته مقامِ رادمردانش

قومی خر و گاوِ آدمی‌صورت
بنشسته فراز کاخ و ایوانش

بر شکل بشر درندگانی چند
چون گرگ بلای گوسفندانش

یک سلسله چاپلوس چون گربه
با کبر پلنگِ تیزدندانش

نسخ آیت فضل و عدل و احسان گشت
از دفتر کافر و مسلمانش

این نیز شرحی منظوم بر حدیث معروف رسول(ص) در ستایش ایرانیان:
رسـول(ص) فرمـود: «لـو کان العلم فی الثّریـا، لناله رجـال مـن فارس: اگر دانش در ستاره پروین باشد، مردمانی از ایران بدان دست می‌یابند.»
گفت رسول آن به سفـارت امین:

دانش و هوش است در ایران زمین
دانـش اگـر پـای بـه کیـوان بـوَد

دسترس مردم ایران بود
معرفت و فکرت و فرهنگ و هوش

عقل و ذکاء و نفخات سروش
معنـی اخـلاص و لُبـاب حِکـم

بر در آن قوم فرازد عَلم
مهـر و تـولّای علـی زان گــروه

برکشدی خیمه به هر دشت و کوه
پـرتـو حـق بـر دل هشیـارشـان

راه نماید به برِ یارشان
برخـی از آن قـوم خـدابین شوند

مرتضوی سیرت و آیین شوند
فـوج حکیمـان و فقیهــان دیـن

مجتمع آیند در آن سرزمین:

رومی و صدرا و صدوق و مفید
طوسیِ قدّوسی و میر و شهید

بـرشـود از مـردم ایـــران‌زمیـن
باد بر آن مُلک هزار آفرین

یک بار ابیاتِ یادشده را در محضر استاد می‌خواندیم و من گفتم: چون این سروده‌ها در ستایش ایرانیان است و مفید و شهید ایرانی نبوده‌اند، من اجازه می‌خواهم بیتِ ماقبل آخر را به این صورت بخوانم:

بـوعلـی و مولـوی و نظامـی
طوسی و صدرا و صدوقِ نامی

فرمودند: خوب است.
این لطیفه ادبی نیز شنیدنی است: در محضر استاد، سخن از جایگاه شیخ و خواجه (سعدی و حافظ) و تفاوت مشرب آن دو به میان آمد و استاد این بیت را خواندند که کوتاه‌ترین و شاید رساترین عبارت برای بیان وجه تمایز میان شعرِ آن دو بزرگ است:
به هوشم آورَد اشعار سعـدی
ولی مستم کند اشعار حافظ

مشرب فلسفی

الهی آثار فیلسوفان اسلامی را که مذاق‌های گوناگون داشتند، به‌نیکی می‌شناخت. شرحی لطیف بر «فصوصِ» منسوب به فارابی نگاشت و کتاب‌های ابن‌سینا و سهروردی ـ که به اصالتِ مکتبِ دوّمی چندان عقیده‌مند نبود ـ و ابن‌عربی و صدرا و سبزواری را تدریس می‌کرد؛ ولی بیشترین دلبستگی را به حکمت صدرایی داشت؛ و خصوصاً بُعدِ عرفانیِ حکمتِ مزبور و پیوند آن با آموزه‌های ابن‌عربی را جالب توجه یافته و دلبستگی‌اش به حکمت ایران‌باستان نیز که آن را از طریق آثار سهروردی و صدرا شناخته بود، انکارناپذیر بود؛ و مانند صدرا در مهمترین نظریه فلسفی خود (تشکیک در وجود) همان نظریه حکیمان ایران باستان را پذیرفته و علی‌رغمِ انکارِ سرسختانه استاد مرتضی مطهری، از آن به عنوان نظریه فهلویّون (پهلویان) یاد می‌کرد. این نظریه که مبتنی بر اعتقاد به وجود واحد و دارای مراتب و مظاهر بی‌شمار و وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است، در سروده‌های حِکمی «الهی» نیز منعکس است؛از جمله در این ابیات:

وحدت اندر کثرتم، هم کثرت اندر عین وحدت
فارغم از هر تعیّن، با تعیّن‌ها قرینم

عین دریایم، گرَم خود قطره اندیشی‌ همانم
ذاتِ خورشیدم، ورَم خود ذرّه پنداری همینم

گاه انسانم، سپهسالارِ اقلیم وجودم
گه امین وحی و گه فرمانده روح‌الامینم

آتشم، آبم، سرابم، قطره‌ام، بحرم، حبابم
نقطه‌ام، حرفم، کتابم، فارقِ شکّ و یقینم

نیز این ابیات:

از رخ وحدت، حجاب کثرت آن شه برگرفت
معرفت‌آموزِ عالَم عَلّم الاسماستی

این جهان آئینه حسن جهان‌آراستی
واندران پیدا جمال شاهد یکتاستی

عین پیدائی و پنهان همچو جان در کالبد
سرّ پنهانی و پیدا در همه اشیاستی

سرّ حسنش در تجلّی، فیض‌بخش ماسواست
بحر جودش در تلاطم، مبدأ انشاستی

مظهر حق، ظاهر مطلق، ظهور غیب ذات
در تعیّن بی‌ تعیّن کاشف اسراستی

شاگردان

استاد الهی در خلال بیش از چهل سال تدریس در دانشگاه و خارج از دانشگاه، بسیاری شاگردان فاضل و دانشمند تربیت کرد و از میان آنها:

۱٫ غلامرضا رشید یاسمی، از شاعران و مترجمان و محققان عصر جدید که هفت هشت سال از الهی بزرگتر بود و با این همه، مراتب فضل و کمال استاد، وی را به تلمذ در محضر او برانگیخت و در نزد او حکمت صدرایی را فرا گرفت و برای اولین بار گفتار مفصلی در باب نظریه معروفِ صدرا، حرکت جوهری، به زبان جدید به قلم آورد که در سال ۱۹۴۳م در «یادنامه دینشاه ایرانی»، در بمبئی منتشر شد. وی برای نخستین بار و در روزگار جوانیِ استاد، شرح حال و نمونه اشعار او را در کتاب «ادبیات معاصر» (تهران، ابن سینا، ۱۳۵۲، صص۹ـ ۸۱)، به چاپ رسانید و استاد خاطرات شیرینی از او داشت. 

۲ و ۳٫ آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی و آیت‌الله عبدالله جوادی آملی، هر دو از مدرّسانِ متون فلسفی و عرفانی در حوزه علمیّه قم که در محضر استاد متونی همچون اشارات و اسفار و منظومه را فراگرفتند.
۴٫ آیت‌الله سیدرضی شیرازی، از علمای معاصر و از مدرّسان متون فلسفی در تهران.
۵٫ داریوش شایگان.
۶٫ استاد دکتر مهدی محقق.
۷٫ دکتر محمد امین ریاحی.
۸٫ دکتر محمدجواد مشکور.
۹٫ دکتر محسن جهانگیری، استاد فلسفه در دانشگاه تهران.
۱۰٫ عباس مصباح‌زاده، از علمای دین و خوشنویس و آشنا با نجوم و ریاضیّات قدیم.
۱۱٫ شادروان استاد دکتر عبدالحسین زرّین‌کوب در شرح احوال خود می‌نویسد: در دانشکده الهیّات، همکاریِ طولانی با کسانی همچون مهدی الهی قمشه‌ای به دوستی انجامید و از صحبت‌های هر یک از آن عزیزان استفاده‌های روحانی حاصل نمود.
۱۲٫ شیخ محمدرضا ربّانی که بعداً ذکرش خواهد آمد.
۱۳٫ دکتر حسن ملکشاهی، استاد فلسفه.
۱۴٫ سید محمدرضا کشفی، از علمای دین و مؤلفان کتب حِکمی.
۱۵٫ سیدمحمدحسین مرتضوی لنگرودی، از فقیهان قم.
۱۶٫ علی‌اصغر فقیهی، از فرهنگیان و تاریخ‌نگاران.
۱۷٫ کاظم مدیر شانه‌چی، از علمای دینی و استاد دانشگاه مشهد.
۱۸٫ استاد علامه حضرت دکتر احمد مهدوی‌دامغانی.
نگارنده این سطور نیز سالهای متوالی از فیض محضر استاد، برخوردار بوده و در کلاس‌های ایشان در دانشکده الهیّات (به عنوان دانشجوی غیررسمی) و در منزل ایشان ـ در فراگیری قسمت‌هایی از شرح اشارات، شرح حکمه‌الاشراق، شرح فصوص، مباحث عرفانیّه اسفار، منظومه، قانون بوعلی، مثنوی مولانا، تفسیر صدرا و نهج‌البلاغه ـ از محضر ایشان بهره‌های فراوان برده و هیچ محفلی را چون محفل ایشان پر از شور و جذبه و حال و وجد و سرور روحانی، و هیچ نمازی را چون نماز ایشان سراسر حضور و اتصال و توجه، و هیچ عارف و مؤمنی را تا بدان حد در مقامِ رضا و تسلیم نیافته است.

عدم استفاده از نشان سیادت

از استاد پرسیدند: «شما با وجود انتساب به خاندان رسالت، چرا عمّامه سفید بر سر می‌گذارید و از عمّامه سیاه و شال سبز که نشانه‌ سیادت است، استفاده نمی‌کنید؟» فرمودند: «من در برابر خدا و رسول(ص) و خلق، از عهده پاسخ و بازخواستِ همین عمّامه سفید هم برنمی‌آیم!»
و من این دو بیت را خواندم:

جعلـوا لابنـاء الـرسـول عـلامه انّ العلامه شـأن من لم‌یشهر
نـور النبّـوه فـی کریـم وجوههم یغنی الشریف عن الطراز الاخضر
(برای فرزندان پیامبر نشانه‌ای نهاده‌اند. نشانه برای کسانی است که شناخته شده نباشند. فروغِ نبوّت که در چهره گرامی ایشان می‌درخشد، آنان را از طراز سبز بی‌نیاز می‌دارد. ـ طراز: کناره جامه به رنگی غیر از رنگِ جامه)(1)

در 25 اردیبهشت 1352 هجری شمسی مشتاقانه به حق پیوست. وی در آخرین ساعات عمر نیز به تدریس و تالیف و تفسیر اشتغال داشت و پس از آن كه تجدید نظری در ترجمه و تفسیر قرآن كریم خود نمود، می‌دانست كه دعوت حق را لبیك خواهد گفت. ‌چرا كه برادرش چندی قبل به خواب دیده بود كه: «ایشان در صحرایی نشسته و مشغول نوشتن هستند و عده‌ای  مشغول ساختن قصری می‌باشند. پرسید این قصر مال كیست؟ گفتند: مال این كسی كه كتاب می‌نویسد. گفت: كی تمام می‌شود؟ ‌گفتند: هر وقت كه این كتاب تمام شود.»

ایشان در یكی از حجرات قبرستان وادی السلام در قم مدفون گردید.

(1)جکیم عارف//اکبرثبوت

زندگینامه ابوالقاسم عبدالکریم قشیری «زین الاسلام»(۳۷۶-۴۴۶/۴۶۵ه.ق)

عبدالکریم  ابن هوازن بن عبدالملک بن طلحه النیشابوری قشیری اشعری شافعی صوفی، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به زین الاسلام از بنی قشیر و شیخ خراسان بود. وی مردی زاهد و عالم به دین بود او از اعرابی است.که به خراسان رفتند و نسبت او به قشربن کعب میرسد. در کودکی پدرش را از دست داد.

وی از مشایخ خطیب بغدادی و داماد شیخ ابوعلی دقاق بوده و علوم باطنی را از وی اخذ کرده است.

استادان

از محضر استادانی معروف همچون

علی بن حسین نیشابوری معروف به دقاق و

محمد بن ابی بکر طوسی و

ابی بکر فورک فقه و اصول آموخت.

وی از بزرگان و شیوخ اهل تصوف و عرفان است و مورد توجه سلطان آلب ارسلان بود.

آثار

از تألیفات اوست:

تفسیر کبیر به نام التیسیر فی علم التفسیر

رساله فی رجال الطریقه

مختصر المحصل فی الکلام

المنتخب فی علوم الحدیث

لطائف الاشارات

رساله القشیریه

کتاب الضعفاءو المتروکین فی رواه الحدیث

کتاب لطائف الاشارات

کتاب مختصر المحصل

کتاب المنتخب فی الحدیث

کتاب المؤتلف و المختلف

مختصر الهدایه و جز آن

رحلت

وی به سال ۳۷۶ ه ق متولد و ۴۴۶ – در ۴۶۵ به نیشابور درگذشت (از الاعلام زرکلی و روضات الجنات صص ۴۴۴٫ص )(ریحانه الادب ج ۳ ص ۳۰۰ )

لغت نامه دهخدا

زندگینامه قدامه ابن جعفر (متوفی۳۳۷ ه ق)

قدامه ابن جعفر مکنی به ابوالفرج کاتب بغدادی به گفتهء یاقوت نصرانی بود و به دست المکتفی بالله اسلام آورد وی یکی از فصحا و بلغا و فلاسفه و در علم منطق زبانزد دانشمندان بود ابوالفرج بن جوزی مرگ او را به سال (۳۳۷ ه ق) نوشته

آثار

و صاحب دیوان الاسلام تألیفات ذیل را برای او ذکر کرده است:

۱ – کتاب الخراج این کتاب در لیدن به سال ۱۸۹۲ م چاپ شده است

۲- نقدالشعر این کتاب مشتمل بر بیست باب است از قبیل تشبیه و مبالغه و طباق و جناس این کتاب در آستانه به سال ۱۳۰۲ ه ق در ۸۹ صفحه به چاپ رسیده است (معجم المطبوعات ج ۲ ستون ۱۴۹۴ و ۱۴۹۵ ) قدامه بن جعفر بغدادی از نویسندگان متقدم و بلغا و فصحائی است که در منطق و فلسفه استاد بوده است وی در روزگار مکتفی بالله خلیفه میزیست و به دست وی اسلام آورد و در بغداد به سال ۳۱۰ ه ق (= ۹۲۲ م) وفات کرد تألیفاتی دارد، از جمله:

۱ – السیاسه

۲ – البلدان

۳ – زهرالربیع در اخبار و تاریخ 

۴ – نزهه القلوب (از اعلام زرکلی ج ۲ ص ۷۹۲).

قدّامه بن جعفر(م ۳۳۷؟)
قدامه بن جعفر بن قدامه از مورخان قرن چهارم هجرى است . ابن ندیم نوشته است که جدى وى نصرانى بود که به دست المکتفى عیاسى مسلمان شد. وى از بلغا و فصحا وفلاسفه و منطقدان است .

آثار

برخى از کتابهاى او عبارتند ازکتاب الخراج ،کتاب السیاسه و… مسعودى در مقدمه مروج الذهب ، از وى ستایش شایسته اى کرده و نوشته است که او خوش تاءلیف است و با عبارات کوتاه معانى بلندى را عرضه مى کند. براى نمونه ، به کتاب زهر الربیع و کتاب الخراج او نگاه کن تا درستى سخن مارا دریابى .

یاقوت کتاب زهرا الربیع فى الاخبار اورا به نقل از ابن ندیم آورده است ، اما در متن موجود الفهرست ، نام این کتاب نیامده است .

آگاهى چندانى از زندگى وى در دست نیست . یاقوت نوشته است که وى کاتب ابن الفرات بوده است . وى درباره این سخن ابن جوزى که نوشته است :او در سال ۳۳۷ درزمان مطبع عباسى درگذشت مى نویسد که به سخن ابن جوزى اعتمادى ندارد وآخرین خبرى که درباره قدامه به دست اورسیده آن که ابوحیان گفته است که در سال ۳۲۰ وى مجلس مناظره سیرافى با متّاى منطقى بوده است .

آنچه مهم است کتاب الخراج و صناعه الکتابه اوست . برخى از آثار ادبى وى برجاى مانده و یکى نیز توسط طه حسین چاپ شده که مصحح کتاب الخراج در مقدمه یادآور شده است . وى این کتاب را که از هشت منزل ، چهارمنزل اخیر آن برجاى مانده به عنوان راهنماى کاتبان که نیاز به دانستن مسائل مختلفى داشته اند تاءلیف کرده است .

به عنوان مثال ، میزل سوم مفقود آن در امر بلاغت بوده و منزل چهارم آن درباره انشاء.از موضوع دو منزل نخست آگاهى درستى در دست نیست . در منزل پنجم که نخستین بخش موجود است ، از دیوانهاى حکومتى سخن گفته . در منزل ششم جغرافیاى زمین را از شرق و غرب بحث کرده است . در منزل هفتم از اموال و درآمدها و در منزل هشتم در باره پیدایش جامعه و فربگى آن و برآمدن و زوال جامعه انسانى و همچنین سیاست و اداره امور.

اشاره کردیم که در تاءلیفات او، کتابى با نام کتاب السیاسه نیز بوده است . آگاهى هایى که وى در زمینه شکل گیرى جامعه انسانى وسیر تحول آن به دست داده ، با توجه به گرایشهاى فلسفى مؤ لف و آگاهى او از اندیشه هاى رایج ، بسیار مهم و نیازمند بررسیهاى جامعه شناسانه است .

از ابواب مهم کتاب ، منزل هفتم آن است که شمن بابى مبسوط دربار فتح شهرها سخن گفته و در زمینه فتوحات اخبار تفصیلى جالبى را داده است . باب نوزدهم این منزل از صحفه ۲۵۶ تا صفحه ۴۲۴ تاریخچه اى است از فتح مناطق مختلف .
در میان مباحث ، گاه نام کسنى از راویان ومحدثان و مورخان دیده مى شود.

یک نمونه از ابوعبید قاسم بن سلام است که به احتمال ازکتاب الاموال او استفاده کرده است .واقدى و یحیى بن آدم  در صفحات مختلفى آمده است .

از کتاب ، علائق مذهبى مؤ لف به دست نمى آید. با این حال آنچه که در باره فدک آورده و تعبیر رضوان الله علیها براى فاطمه زهرا(ص ) قابل توجه است .

کتاب الخراج به کوشش محمد حسین الزبیدى در سال ۱۹۸۱ در بغداد به چاپ رسید است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوالفرج اصفهانى (۲۴۸-۳۵۶ه.ق)

ابوالفرج على بن الحسین بن هیثم قرشى اموى ازنسل هشام بن عبد الملک ، یکى از برجسته ترین مولفان مسلمان در ثبت تاریخ ادب عربى و نگارش ‍ موارد تاریخى مهم در تاریخ فرهنگ در تمدن اسلامى است . ابن ندیم که خود از معاصران اوست ،از وى یاد کرده و از برخى آثارش نام برده است .اثر تاریخى محض او مقاتل الطالبیین است .

اما وى کتاب الاغانى نیز که شرح حال شاعران و آوازه خوانان است ، سرشار از نقل هاى تاریخى حوادث صدر اسلام است . در آنجا، به مجرد آن که نام بزرگى سوژه سخن مى شود، شرحى تاریخى از حوادثى که پیرامون وى رخ داده و او در آنها مشارکتى داشته آمده است . کتاب اغانى یکى از بهترین آثارى است که از قرون نخست هجرى در فرهنگ مکتوب اسلامى برجاى مانده و از نظر ادبى و تاریخ ادب عربى ، قابل مقایسه با هیچ اثر دیگرى نیست .

ابوالفرج رساله هاى کوچکى مانند کتاب ادب الغرباء وکتاب الدیارات دارد که هردو به چاپ رسیده است . برخى از مشایخ وى عبارتنداز: ابوبکر بن درید، ابوبکر بن الانبارى ، محمد بن جریر طبرى ، جعفر بن قدّامه .نگاهى اجمالى به کتاب مقاتل الطالبیین وى که شرحى از احوال کشته شدگان آل ابى طالب است ، گرایش شیعى وى را نشان مى دهد. این مساءله ، با توجه به اموى بوده او در نسب شگفت انگیز است . با این حال ، تشیع او، نوعى تشیع عراقى و شبه معتزلى است نه تشیع امامى .

ابن عماد کاتب نوشته است .:و من العجائب اءنه مروانى یتشیّع .این گرایش ‍ معتدل او سبب شده تا وى اخبار فراوانى را نقل کند بدون تعصب مذهبى ارائه شده است . وى در اغانى و نیز کتاب مقاتل ، سخت به شیوه حدیثى و یاد اسناد پایبند است و از این جهت ، فرصت مناسبى را براى تحقیق در منابع روایاتى که نقل کرده ، فراهم آورده است که البته توجه وى به اشعار و اغانى مشتى فاسق و مشروب خوار و رقاص سبب شده تا از نقطه نظر دینى چندان محل اعتنا و اعتبار نباشد.

باید توجه داشت که کتاب اغانى ، صرفنظر از آن که موضوعش شرح حال ادباست ، به طور پراکنده اخبار بخشهاى فراوانى از تاریخ اسلام را در خودآورده است . بحث مبسوط وى درباره امام حسین (ع ) و فرزندش ‍ سکنیه ، بحث از عبدالله بن زبیر و دولت وى ، حوادث فراوانى از ایام العرب در جاهلیت و صدها مورد متاشبه ، در کتاب اغانى درج شده است . لازم است تا بخشهاى تاریخى این کتاب تفکیک و براساس تسلسل تاریخى مرتب به چاپ برسد.

بخشى از کتاب اغانى در نیمه نخست قرن نوزدهم در اروپا چاپ شد. بعدها در اواخر همان قرن در مصربه چاپ رسید و پس از مدتى دارالکتب مصر چاپ منقحى ازآن عرضه کرد. آخرى چاپ آن با فهارش مفصل از داراحیاء التاریخ العربى در بیروت است که در سیزده مجلد به چاپ رسیده است .

کتاب مقاتل الطالبیین نیز در نوع خود بسیار با ارزش است . پیش از ابولفرج احمد بن عبیدالله ثقفى کتابى با عنوان کتاب المبیضه فى اخبار مقاتل آل ابى طالب نوشته بود.گویا اثار دیگرى هم در این زمینه بوده است . به هر روى این اثر برجاى مانده و اخبار زیادى در سرگذشت خاندان علویان را نگاه داشته است . کتاب مزبور با تحقیق احمد صقر به چاپ رسیده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه احمد قلقشندى (۷۵۶-۸۲۱ه.ق)

قلقشندی  احمدبن علی بن احمد قاهری . مورخ و محقق و ادیب . وی در قلقشنده سه فرسنگی قاهره به دنیا آمد و در قاهره پرورش یافت و در همانجا وفات کرد. او از خاندان علم و دانش بود و در میان پدران و نیاکان وی دانشمندان بزرگی بوده اند.

آثار

مهمترین تألیف وی کتاب «صبح الاعشی فی قوانین الانشاء» است . این کتاب چهارده مجلد است و در فنون بسیاری از تاریخ و ادب و توصیف از شهرها و کشورها بحث میکند و نیز، او راست :

۲– حلیه الفضل و زینه الکرم فی المفاخره بین السیف و القلم ، این کتاب خطی است .

۳– قلائد الجمان فی التعریف بقبایل عرب الزمان . این کتاب نیز خطی است . (الاعلام زرکلی ص۵۲).

 ۴– نهایه الادب فی معرفه انساب العرب .

رحلت(۱)

وی بسال ۸۲۱ وفات کرد. (کشف الظنون ). قلقشندی در شب شنبه دهم جمادی الاَّخره در شصت وپنج سالگی وفات کرد. (شذرات الذهب جزء ۴ ص ۱۴۳).

********

احمد بن عبدالله قلقشندى ، بیش از هر چیز به کتاب پر ارجش صبح الاعشى فى صناعه الانشاء شهرت دارد. کتابى که حاوى بسیارى از اسناد تاریخى است ، اما موضوع آن نه تاریخ بلکه درباره انشا و دبیرى و کتابت و مانند این هاست . وى افزون برآن ، کتابى با عنوان مآثر الانافه فى معالم الخلافه دارد. این اثر در سه جلد با تصحیح عبدالستار احمد فراج در بیروت توسط عالم الکتب به چاپ رسیده است . این اثر آخرین تاءلیف اوست و حتى از حوادث سال ۸۱۸ نیز در آن یاد شده است .

نخستین بحت مقدماتى وى درباره اصل خلافت است . پس از آن با بحث از خلافت ابوبکر، به بحث از تاریخ خلفا پرداخته است . پس از یاد از هر خلیفه ، با مبحثى تحت عنوان الحوادث والماجریات فى خلافت و ولایت الامصار فى خلافته گزارشى از حوادث مهم جارى آن دوره و نیز امراى سایر بلاد به دست داده است .

مباحث کتاب تا صفحه ۲۲۰ مجلد دوم به همین ترتیب به پیش مى رود.پس ‍ ازآن چند بحث مستقل مطح مى شود. فصل دوم بحثى درباره تختگاه خلفاى در دورانهاى مختلف . فصل سوم درباره مدعیان خلافت در دوره هاى مختلف است . متن بیعت نامه ها و عهد نامه هایى که براى خلفا نوشته مى شده در ادامه آمده است . نمونه هاى دیگر این قبیل اسناد به صورتهاى مختلف ، در پى آمده است .(۲)

۱-لغت نامه دهخدا

۲-منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه احمد دمشقى قرمانى(۹۳۹-۱۰۳۲ه.ق)

احمد بن یوسف بن احمد دمشقى قرمانى از مورخان قرن دهم و یازدهم هجرى است . اثر مشهور وى کتاب اخبار الدول واخبار الاول فى التاریخ به چاپ رسیده است .

وى در مقدمه یاد آور شده که هدفش تلخیص ‍ سیر الاولین من الانبیاء والمرسلین بوده و بناى آن داشته تا تاریخ امتهاى گذشته و نیز عجایب و غرایب عالم را بشناساند. مقدمه کتاب مشتمل بر هفت فصل است .

نخست در معناى تاریخ و موضوع آن و تواریخ قبل از تاریخ هجرى .دوم درآفرینش ؛سوم در خلقت جن وانس ؛چهارم در تاریخ زمین و جغرافیاى آن .پنجم در خلقت آسمانها. ششم در معناى نبوت و رسالت و شمار انبیاء… فصل هفتم فهرست مطالب کتاب .

در فصل هفتم وى فهرست تفصیلى کتاب را به دست داده است . وى به اختصار تمام ، به تاریخ انبیاء، سیره نبوى ، تاریخ خلفاى نخست ، امویان ، عباسیان ، فاطمیان ، ایوبیان ، ممالیک ، علویان ، اشراف مکه ، و بسیارى از دولتهاى خرد و کلان مناطق مختلف عالم را آورده .

اشارتى به دولت صفوى کرده و در نهایت شناختى اجمالى از شهرهاى مهم عالم اسلام وبسیارى ازمطالب دیگر را به دست داده است . تنها با دیدن فهرست کتاب ، مى توان دریافت که نویسنده تا چه اندازه به اجمال ، به همه آنچه ک در آن زمان ، دانستن آن از تاریخ عالم ممکن بود اشارتى کرده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه احمد بکری قرشی کندی«نویری کندی» (۶۷۷-۷۳۳ه.ق)

احمدبن عبدالوهاب بن محمد بن عبدالدائم بن منجی بکری قرشی کندی، ملقب به شهاب الدین و معروف به نویری کندی، از علما و مورخان و خطاطان برجستهء مصر است به سال ۶۷۷ ه ق در قریهء نویره از قراء صعید ادنی در مصر تولد یافت و به سال ۷۳۲ یا ۷۳۳ درگذشت.

از تألیفات اوست:

کتاب نهایه الارب فی فنون الادب در ۲۷ جلد

نام کتاب نشانگر محتواى مجلدات نخست کتاب است . کتاب مزبور ضمن بیست و هفت مجلد یا به تعبیر مؤ لف بیست وهفت سِفر در قاهره ، توسط الموسسه المصره العامه ، به چاپ رسیده است .

درمجلدات این کتاب تا رقم دوازده ، درباره همه چیز گفتگو مى شود و حکایات و نقلها پیرامون انواع واقسام موضوع هاى عرضه مى شود. موضوع هاى این مجلدات ، تاریخى نیست ، اما مملو از موادى است که بکار تاریخ مى آید. در مجلد اول موضوعاتى چون آفرینش آسمان ، خورشید و ماه ، ابر و باران و هوا و آتش ، شب و روز، اعیات امتهاى مختلف ، خلفت زمین ، اقالیم سبعه ، کوه ها، دریاها، نهرها، مناطق مختلف ، مکه وبیت الله ، مدینه ، بیت المقدس ، ویژگیهاى شهرهاى مهم ، بناهاى غریب عالم و پیدایى آنها، ادب قصرها و منازل خالى ازسکنه مى باشد.
از مجلد سیزدهم به تاریخ پرداخته شده و در ادامه تاریخ عمومى عالم با تفصیل هرچه تمام تر و با استفاده از منابع متنوع پدید آمده است .
مجلد سیزدهم از خلقت آدم تا پاین زندگى موسى (ع ).
مجلد چهارده از پس از موسى تا عیسى و پس از آن ذولقرنین واخبار شاهان چین و ترک …
مجلد پانزدهم در اخبار مصر ،اهرام ، شاهان ایرانى تا ساسانى ، شاهان روم و… اخبار شاهان عرب ، ایام العرب که بسیار مبسوط آمده تایوم ذى قار .
مجلد شانزدهم در سیره نبودى تا حجه الوداع .
مجلد هفدهم از وفود عرب بر پیامبر (ص ) تا مسائل شخصى زندگى آن حضرت از اقوام و خویشان و موالى و همچنین لباس پیامبر (ص ) تا دفن آن حضرت .
مجلد هیجدهم غزوات رسول خدا(ص ) و سرایا تا پایان .
مجلد نوزدهم تاریخ خلافت تا کشته شدن عثمان .
مجلد بیستم تاریخ خلافت امام على (ع ) تا قیام توابین در عراق .
مجلد بیست ویکم تاریخ حوادث مهم از سال ۶۵ تا برافتادن امویان .
مجلد بیست ودوم تاریخ عمومى از آغاز خلافت عباسیان تاسال ۲۸۹٫
مجلد بسیت وسوم تا صفحه ۳۳۲۵ پایان خلافت عباسى و پس از آن دولت فاطمى مصر و دولت اموى در اندلس .
مجلد بیست و چهارم در فتح افریقیه ازآغاز و شرح دولتهایى که در مغرب بوده اند.
مجلد بیست و پنجم قیامهاى علویان ، صاحب الزنج ، قرامطه ، دولتهاى صفارى و سامانى .
مجلد بیست وششم درباره آل زیاد، آل بویه و سلجوقیان
مجلد بیست وهفتم که آخرین مجلد است درباره سلاجقه روم و خوارزمشاهیان و مغولان .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوبکرمحمد باقِلاّ نی«قاضی باقلاّ نی »(سده چهارم ه ق)

باقِلاّ نی ، ابوبکرمحمد بن الطیّب بن محمدبن جعفربن قاسم بصری بغدادی معروف به باقِلاّ نی یا ابن الباقِلاّ نی متوفی شنبه ۲۲ ذوالقعده ۴۰۳ در بغداد، از بزرگان متکلمان اشعری و از حامیان بزرگ عقاید اهل سنت ، که اکثر قریب به اتفاق آنها از او با احترام یادکرده اند. نسبت باقلاّ نی ، به قول ابن خلکان (ج ۳، ص ۲۷۰)، به «باقلاّ » و بیعِ آن است ، هر چند بر طبق قواعد عربی باید «باقلاّ وی » یا «باقلاّ یی » گفت ، بر خلاف قیاس به باقلاّ نی شهرت یافته است و سمعانی هم در الانساب «باقلاّ نی » ضبط کرده است و همه کتب تراجم نیز نام او را به این صورت نوشته اند بجز ابن الجوزی (ج ۷، ص ۲۶۵) که «باقلاّ وی » آورده است که به دلیل متأخر بودن او قابل اعتنا نیست .

مفصلترین شرح حال او در ترتیب المدارک و تقریب المسالک لمعرفه اعلام مذهب الامام مالک (ج ۴، ص ۵۸۵ ـ ۶۰۲)، تألیف عیاض بن موسی (متوفی ۵۴۴) آمده است .

تاریخ تولد باقلاّ نی معلوم نیست . در بصره به دنیا آمد و در آن شهر بزرگ شد و از علمای بزرگ و محدّثان و فقهای آنجا، که در آن زمان از مراکز مهم فرهنگی و علمی عالم اسلام بود، علم کلام و فقه و حدیث و تفسیر را فراگرفت . بنا به گفته ذهبی در سِیَراَعْلام النُّبلاء (ج ۱۷، ص ۱۹۱)، «علم معقول » را از ابوعبداللّه محمدبن احمدبن مجاهد طائی ، شاگرد ابوالحسن اشعری ، فراگرفته بود.

از جمله استادان او در کلام ابوالحسن باهلی بصری بود که او نیز از شاگردان ابوالحسن اشعری بود و، به گفته خود باقلاّ نی ، او با ابواسحاق اسفراینی (رجوع کنید به اسفراینی * ، ابواسحاق ) و ابن فورک به درس شیخ باهلی می رفته اند (ابن عساکر، ص ۱۷۸).

باقلاّ نی از اوان جوانی به قدرت در علم کلام و مناظره با مخالفان در مسائل دینی اشتهار یافت ، به طوری که عضدالدوله دیلمی ، که در آن هنگام والی فارس بود و در شیراز اقامت داشت ، او را از بصره به شیراز فراخواند. داستان رفتن باقلاّ نی از بصره به شیراز و ورود او به مجلس عضدالدوله و مناظره با بزرگان و رؤسای معتزله در حضور او در ترتیب المدارک ، از قول خودِ باقلاّ نی ، بتفصیل نقل شده است که تماماً به نفع خود باقلاّ نی و عقاید او تنظیم شده و «یکجانبه » است .

با این همه ، اگر هم در جزئیات و تفاصیل آن زیاده رویهایی باشد، اصل قضیه و مباحثه او با سران معتزله و ظهور قدرت او در احتجاج و استدلال ظاهراً درست است ؛ زیرا باقلاّ نی اشعری مذهب ، که عقایدش کاملاً مخالف عضدالدوله شیعی بود، توانست با فصاحت کلام و نیروی استدلال و احتجاج در عضدالدوله نفوذ کند تا آنجا که به دستور او معلم فرزندش شد. عضدالدوله ، که وسعت نظر و بلندپروازیهایی ورای اختلاف مذاهب و فرق داشت ، ظاهراً نمی خواست دربار او در شیراز منحصر به علمای معتزله شود و در بغداد و عراق ، که مرکز عالم اسلام بود، به این صفت اشتهار یابد و مایل بود که بجز شیعه و معتزله از نمایندگان مذهب اشعری نیز، که در آن زمان در میان مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله درهمه جا کاسته بودند، کسانی در دربار خود داشته باشد. ازینرو، باقلاّ نی جوان را که ، درمحیط کلامی بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود، به دربار خود خواند.

معتزله در حضور عضدالدوله یکی از مسائل مشکل و جنجالی علم کلام را با باقلاّ نی در میان گذاشتند و از او خواستند که به آن پاسخ دهد و این در حقیقت دامی بود که برای او گسترده بودند. مسئله این بود که «آیا خداوند می تواند انسان را به چیزی که فوق تاب و توانایی اوست مُکلَّف سازد؟» اشاعره ، که برای قدرت خداوند حدّ و مرزی قائل نبودند، پاسخشان به این سؤال مثبت بود؛ ولی معتزله می گفتند که پس مسئله عدل الهی چه می شود و از نظر حسن و قبح عقلیِ امور چه توضیحی داده می شود؟ معتزله می خواستند با پاسخ مثبتی که باقلاّ نیِ اشعری به این سؤال می دهد او را در نظر عضدالدوله ناچیز گردانند.

پاسخ باقلاّ نی زیرکانه بود: اگر مقصود شما از تکلیف فقط سخن خداوند با مخلوق خویش است که در این صورت تکلیف به فوق طاقت جایز است ، زیرا خود خداوند در قرآن می فرماید: وَ یُدْعَوْنَ اِلی السُّجودِ فَلا یَستَطِیعونَ (القلم : ۴۲)، آنان به سجود فراخوانده می شوند ولی نمی توانند. این تکلیف به مالایطاق است . یا خداوند از فرشتگان می خواهد که اسماء (اشیاء) را بگویند و آنان در پاسخ می گویند: سبحانَکَ لا عِلْمَ لَن’ا اِلاَّ ما عَلَّمْتَنا (بقره : ۳۲)، پاک خدایا، جز آنچه به ما یاد داده ای چیزی نمی دانیم .

پس خداوند فرشتگان را تکلیف به مالایطاق کرده است ؛ اما اگر مقصود تکلیفِ اصطلاحی باشد، یعنی آنچه فعل و ترک آن مقدور است ، سؤال شما درست نیست ؛ زیرا تکلیف آن است که فعل آن مقدور باشد و تکلیف به نامقدور سخنی متناقض خواهد بود و سؤال شما شایسته پاسخ نیست .

پس از گفتگوی مختصری باقلاّ نی مسئله را بتفصیل جواب داد و گفت : در شرع ما بر کسی که ناتوان و عاجز باشد تکلیفی نشده است ؛ اما اگر هم می شد درست بود، زیرا خداوند از زبان کسانی که او را می خوانند می فرماید: و لا تُحَمِّلْنا مالاطاقَهَ لنا به (بقره : ۲۸۶)، آنچه به آن توانایی نداریم بر ما تحمیل مفرما.

سؤال دیگری هم که شیوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّ نی کردند، درباره رؤیت خداوند در روز رستاخیز بود که از معتقدات اصلی اشاعره است و معتزله سخت آن را منکرند. باقلاّ نی ، با آنکه مانند پیشوای خود اشعری و مانند اکثر اهل سنت معتقد به رؤیت خداوند بود، در اینجا رأی تازه ای اظهار داشت که مایه حیرت مخالفانش شد و آن «ادراک » است . گفت : خداوند با چشم دیده نمی شود بلکه درک می شود و این ادراک را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئی می آفریند. معنی سخن باقلاّ نی را باید در مفهوم کلی نفی علیّت ، که عقیده اشاعره است ، یافت .

اشاعره معتقد به تأثیر علت در معلول نیستند و می گویند خداوند، پس از حصول اسباب و شرایط ، اثر را در معلول ایجاد می کند. و این «جریان عاده اللّه » است ، یعنی اگر اراده خداوند تعلّق گرفت اثر را از مؤثر باز می گیرد و به همین جهت چشم و تقابل او با شی ء «مرئی » علت رؤیت نیست و خداوند باید «ادراک » یا «بصر» (بینش ) را بیافریند تا عمل رؤیت صورت گیرد.

عضدالدوله در ۳۶۷ وارد بغداد شد و تا پایان عمر (۳۷۲) در آن شهر ماند و باقلاّ نی نیز به بغداد رفت و بساط درس و مناظره خود را در آن شهر، که از هر جهت مرکز عالم اسلام بود، گسترد. شهرت او و حرمت و عظمتش در نظر عضدالدوله باعث شد که از سوی او به سفارت روم شرقی برگزیده شود.

احتمال می رود که عضدالدوله مخصوصاً باقلاّ نی را به این سفارت برگزیده باشد تا او با نیروی جدلیِ نمایان خود قدرت منطقی و استدلالی اسلام را به رخ اسقفهای شهر قسطنطنیه ، که از مراکز مهم دینی مسیحیت بود، بکشد و، به عبارت دیگر، برتری علمی و فرهنگی بغداد را بر قسطنطنیه ثابت کند.

از این سفارت و مباحثات باقلاّ نی در دربار باسیلیوس دوم ، امپراتور روم شرقی (حک : ۳۴۸ـ۴۱۶/۹۶۰ـ ۱۰۲۵)، جزئیات و تفاصیلی نقل شده است که همه آنها را عیناً نمی توان پذیرفت و ما گزارشی از منابع روم شرقی در دست نداریم که ، از مقایسه آن با گزارشهای مورّخان مسلمان اصل حقیقت را تا اندازه ای به دست بیاوریم ؛اما بعید نیست که بعضی از مسائل حادّ کلامی و اعتقادی ، که طرفین آن را موجب طعن بر یکدیگر می شمردند، با ظرافت و کیاست مطرح شده باشد.

می گویند هنگامی که باقلاّ نی برای سفر به قسطنطنیه آماده شد، وزیر عضدالدوله به او گفت : «طالع خروج خود را نمی خواهی ؟» باقلاّ نی گفت که اعتقادی به احکام نجوم ندارد و سعد و نحس و خیر و شر را همه از قدرت خداوند می داند (عیاض بن موسی ‘، ج ۴، ص ۵۹۴). وزیر به ابوسلیمان منطقی سجستانی گفت که با او در این باره بحث کند و ابوسلیمان گفت که اهل بحث با باقلاّ نی نیست ، زیرا باقلاّ نی معتقد است که اگر در این سوی دجله ده نفر سوار قایق شوند در آن سوی دجله ممکن است به قدرت الهی یازده نفر شوند و مرا با چنین کسی بحثی نیست .

باقلاّ نی گفت که سخن در قدرت خداوند نبود، ما می گوییم که چنین کاری از قدرت خدا ساخته است اما امروز نمی کند، زیرا خرق عادت است ؛چنانکه خداوند می تواند کسی را مانند آدم ، نه از پدر و مادر، بیافریند، اما امروز نمی آفریند زیرا خرق عادت است و به همین جهت سخن ابوسلیمان منطقی فرار از بحث است . ابوسلیمان گفت : مناظرات بر پایه تمرین و تجربه است و من در مناظره با این قوم (متکلمان ) تجربه ای ندارم ، زیرا ایشان اصطلاحات و عبارات ما (حکما) را نمی شناسند و ما هم اصطلاحات ایشان را نمی دانیم . وزیر عذر او را پذیرفت و باقلاّ نی روانه سفر شد.

درباره این بحث کوتاه ، که میان باقلاّ نی و ابوسلیمان در گرفته است ، باید گفت که ، برخلاف گفته باقلاّ نی ، مسئله واقعاً درباره تعلق قدرت خدا بر امورطبیعی و اسباب و مسبّبات ، از جمله تأثیر نجوم بر اوضاع زمین ، بوده است نه درباره مسئله خاص اعتقاد به احکام نجوم . اما اینکه ابوسلیمان از مناظره با باقلاّ نی سر باز زده است ، مطابق عقیده خود رفتار کرده است و این نکته را قول ابوحیّان توحیدی در الامتاع و المؤانَسه (ج ۲، ص ۶، ۷، ۱۹) نیز تأیید می کند.

به گفته او، ابوسلیمان معتقد بوده است که شریعت و اصول عقاید اموری نیستند که با برهان عقلی و قیاسات منطقی ثابت شوند و در آنها «چون » و «چگونه » و«اگر» راه ندارد. همچنین از گفته ابوحیان در الامتاع و المؤانسه (ج ۱، ص ۳۹) استنباط می شود که ابوسلیمان به احکام نجوم علم نداشته و علم او به نجوم هم از حدود «تقویم » تجاوز نمی کرده است . بنابراین ، مباحثه باقلاّ نی ، که اصلاً منکر تأثیر کواکب بوده ، با ابوسلیمان ، که اصلاً عالم به احکام نجوم نبوده ، معنی نداشته است ، جز از باب تأثیر علت و سبب که صرفاً مسئله کلامی بوده است .

در باره سفارت باقلاّ نی در قسطنطنیه از قول خود او در ترتیب المدارک مطالبی آمده است که بعضی راجع به اقدامات او در حوزه مناسبات سیاسی و بعضی راجع به مجادلات دینی اوست . در سرِخوان شاهی ، فرمانروا از او درباره معجزه «انشقاق قمر» پرسید. باقلاّ نی گفت : این مطلب درست است و کسانی که در آن زمان نزد حضرت رسول صلّی اللّه علیه وآله وسلّم حاضر بوده اند آن را به چشم خود دیده اند. فرمانروا پرسید: پس چرا همه مردم جهان آن را ندیده اند؟ باقلاّ نی گفت : برای آنکه دیگران آماده نبوده اند و کسی از ایشان برای دیدن انشقاق قمر دعوت نکرده بوده است .

فرمانروا پرسید: شما را با ماه نسبت و خویشاوندی هست ؟ چرا رومیان و مردم دیگر جهان آن را ندیدند و تنها شما توانستید ببینید؟ باقلاّ نی گفت : میان آن مائده که خداوند از آسمان برای عیسی فرستاد و شما خویشاوندی بود؟ چرا یهود و مجوس و برهمنان و همسایگان شما (یونانیان ) آن را ندیدند و تنها شما آن را دیدید؟ فرمانروا در پاسخ درماند و یکی کشیشیان معروف را فراخواند. باقلاّ نی از آن کشیش پرسید: اگر ماه گرفته شود همه مردم روی زمین آن را می بینند یا کسانی که در محاذات آن باشند؟ کشیش گفت : فقط کسانی می بینند که در محاذات آن باشند.

باقلاّ نی گفت : پس چرا اعتراض بر انشقاق قمر داری ، زیرا فقط کسانی که در محاذات آن بوده اند آن را دیده اند و سایر مردم آن را ندیده اند؟ در جلسه دیگر، فرمانروای روم شرقی درباره عایشه و قضیه «افک » از او پرسید و باقلاّ نی فوراً جواب داد: عایشه را بهتان زدند و او شوهر داشت ولی از او فرزندی به وجود نیامد. مریم را نیز بهتان زدند. اما او را شوهری نبود و از او فرزندی به وجود آمد. پس هر دو از تهمتی که بر ایشان زده بودند، مبرّا بودند (ابن کثیر، ج ۱۱، ۳۷۴).

باقلاّ نی در جامع منصوری بغداد تدریس می کرد (ابن عماد، ج ۳، ص ۱۶۹) و در محله کرخِ بغداد منزل داشت (باقلاّ نی ، ۱۹۴۷، ص ۲) و در زمان حیاتِ خود از شهرت و نفوذ فراوانی برخوردار بود. اما ظاهراً به دلیل توجه بی اندازه به علم کلام ، چندان مطلوب و مقبول اهل حدیث نبود، چنانکه ابوحامد احمدبن محمد اسفراینی ، بزرگترین فقیه شافعی بغداد (متوفی ۱۸ شوال ۴۰۶)، با او مخالف بود تا آنجا که می گویند باقلاّ نی از ترس ابوحامد اسفراینی روپوشیده به حمام می رفت (ابن تیمیّه ، ج ۵، ص ۳۲) و نیز ابن تیمیّه (همانجا) نقل کرده است که ابوحامد اسفراینی در ایامی که به نماز جمعه می رفت به رباط «روزی »، محاذی جامع منصوری ، داخل می شد و خطاب به مردم می گفت : «بر من گواهی دهید که می گویم قرآن کلام اللّه است و غیرمخلوق است بدان سان که احمدبن حنبل گفته است نه بدان سان که باقلاّ نی می گوید!» و چون در این باره گفتگو کردند، گفت : این برای آن است که همه جا منتشر شود که من از عقاید اشاعره و مذهب ابوبکر باقلاّ نی در این باب بری هستم .

ابن تیمیّه توضیح کافی درباره مذهب باقلاّ نی و کیفیت قدم کلام اللّه نمی دهد و می گوید: «و لِبَسْطِهِ موضعٌ آخَر» (همانجا). اما آنچه از کلام خود باقلاّ نی در اعجازالقرآن (ص ۳۹۴) استنباط می شود اینکه او کلام قدیم را قایم به ذات خدا می دانسته است . به عقیده او آنچه در بیان اعجاز قرآن از مردم خواسته شده است که مثل آن را اگر بتوانند بیاورند نظم قرآن است زیرا «کلامِ قدیم » مِثْل ندارد و این حروف و کلمات منظّم قرآنی «عبارت و حکایت و دلالت » از آن کلام قدیم می کند. این کلامِ قدیم همان است که اشاعره به آن «کلامِ نفسی » گفته اند و الفاظ را عبارات و دلایل آن دانسته اند و این خلاف مذهب احمدبن حنبل است که حتی الفاظ و کلماتی را که در مصاحف نوشته شده و مردم بر زبان جاری می کنند قدیم می داند. به همین جهت بوده است که امام ابوحامد اسفراینی از باقلاّ نی بیزاری می جسته است .

ابوحیّان توحیدی نیز، که معاصر باقلاّ نی بوده ، او را سخت نکوهش کرده است . ابوعبداللّه العارض ، وزیر دیلمی ، در یکی از شبهای انس ، درباره اهل کلام می پرسد و عقیده او را درباره باقلاّ نی می خواهد. ابوحیان می گوید: باقلاّ نی می پندارد که سنّت را یاری می دهد و معتزله را مجاب می کند و حدیث رسول صلّی اللّه علیه وآله وسلّم را نشر می دهد، اما او به مذهب خرّمیان و طریقه های ملحدان است (ج ۱، ص ۱۴۳). این گفته ابوحیان بهتان صرف و دروغ محض است و تنها محملی که دارد این است که باقلاّ نی را عضدالدوله و پسرش و شاید به طورکلی آل بویه حمایت می کرده است و او دلِ خوشی از این خاندان نداشته و کتاب او در نکوهش و ذّم ابن العمید و صاحب بن عبّاد معروف است .

باقلاّ نی مدتی به منصب «قضا» در ثغر (ولایات سرحدّی میان شام و آسیای صغیر) منصوب شد از اینرو به «قاضی باقلاّ نی » نیز معروف است . او را پسری بود به نام حسن که پس از مرگش بر او نماز گزارد و او را در خانه اش در «درب المجوس » از نهر طابق به خاک سپرد. سپس جنازه او را به گورستان باب حرب منتقل کردند (خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۳۸۲).

آثار

تألیفات باقلاّ نی .

باقلاّ نی تألیفات بسیار داشته و احمد صقر، درمقدمه اعجازالقرآن ، در حدود پنجاه و پنج اثر از تألیفات او را نام برده است که البته بیشتر آنها در دست نیست و ما در اینجا به ذکرآنچه به گفته مؤلفانِ جدیدِ شرح حال او در کتابخانه های جهان موجود است اکتفا می کنیم :

۱) مهمترین کتابی که از او در دست و متضمن آراء کلامی و استدلالات او بر این آراء و عقاید است ، التّمهید است . در ترتیب المدارک (ج ۴، ص ۵۹۳) آمده است که عضدالدوله پسر خود را به باقلاّ نی سپرد تا مذهب اهل سنت را به او تعلیم دهد و باقلاّ نی کتاب التمهید را برای او تألیف کرد. از این عبارت چنین استنباط شده است که کتاب التمهید برای پسر عضدالدوله تألیف شده است ، ولی چنین مطلبی از مقدمه التمهید برنمی آید؛بلکه ظاهر مقدمه می رساند که کتاب برای خود عضدالدوله تألیف شده است و در آن اشاره های زیرکانه است به اینکه عضدالدوله به مذهب باقلاّ نی نبوده است ، مانند جمله دعائیّه «مَنَّ بِاِرْشادِه و هُداه » و نظایر آن . اما درهمین مقدمه بصراحت می گوید که در این کتاب از «خلاف میان اهل حق … و رافضه و از مناقب صحابه و فضایل ائمّه اربعه …» سخن خواهد گفت .

کتاب التمهید دوبار به طبع رسیده است : بار اول در قاهره در ۱۹۴۷ با مقدمه عبدالهادی ابو ریده و محمود خضیری که از روی نسخه ناقص پاریس چاپ شده است و به همین جهت قسمت مهمی از مطالب کتاب را ندارد؛
پس از آن ، در سال ۱۹۵۷، ریچارد جوزف مکارتی آن را دوباره نشر و نقص آن را از روی نسخ خطی دیگر تکمیل کرد، اما قسمت امامت را منتشر نکرد.

۲) اعجاز القرآن ، که چندین بار در قاهره به چاپ رسیده است و چاپ منقّح آن با مقدمه ای در شرح حال باقلاّ نی و تألیفات او به قلم سید احمد صَقْر در ۱۹۵۴ در قاهره صورت گرفته است .

۳) الانصاف فی اسباب الخلاف ، در علم کلام ، که در ۱۳۶۹ در قاهره به طبع رسیده است و، به گفته احمد صقر (در مقدمه اعجاز القرآن ، ص ۵۱) همان «رساله الحُرَّه » است .

۴) الانتصار لصّحه نقل القرآن والرّد علی مَنْ نَحَلَهُ الفساد بزیادهٍ او نقصان (برای نسخ خطی آن رجوع کنید به سزگین ، ج ۱، ص ۶۰۹).

۵) هدایه المسترشدین والمقنع فی معرفه اصول الدین (رجوع کنید به سزگین ، همانجا).

۶) مناقب الائمّه و نقض المطاعن علی سَلَف الأُمّه (مقدمه احمد صقر، ص ۴۸).

از کتب دیگر باقلاّ نی که در ترجمه حال او ذکر شده است اکنون در گنجینه های فهرست شده جهان اثری دیده نمی شود. از بعضی از کتب او متأخران به مناسباتی نقل کرده اند. در اینجا بی مناسبت نیست که گفته شود باقلاّ نی کتابی داشته است به نام اِکفارالمتأوّلین که خود در التمهید (ص ۱۸۶) به آن اشاره و بغدادی در الفرق بین الفرق (ص ۱۳۳) از آن یاد می کند و می گوید در آن از «ضلالات نَظّام » سخن به میان آورده است . غزالی در فَیصل التَّفْرقه بین الاسلام والزَّنْدَقه به تعریف کفر و حدّ تأویل و قانون آن پرداخته و گفته است : و لایلزم کفر المؤَوّلین ماداموا یلازمون قانون التَّأویل ، کفرِ تأویل کنندگان مادامی که به قانون تأویل ملتزم باشند لازم نمی آید. احتمال زیاد می رود که روی سخن غزالی در بیان قانون تأویل و در اظهار این قول با قاضی باقلاّ نی در آن کتاب باشد.

عقاید و آراء باقلاّ نی .

ابوبکر باقلاّ نی در کلام ، پیرو ابوالحسن اشعری است ، اما در استدلال بر عقاید و احتجاج بر ضد مخالفان طریقه خاصی دارد که پس از او بیشتر متکلّمان اشعری تا زمان جوینی و غزالی از آن پیروی کرده اند. در فقه ، پیرو مذهب مالکی است .

ابن خلدون در مقدمه (ج ۲، ص ۹۷۴) می گوید: قاضی ابوبکر باقلاّ نی علم کلام را از ایشان (شاگردان ابوالحسن اشعری ) فراگرفت و در طریقه ایشان پیشوا شد و این طریقه را تهذیب کرد و مقدمات عقلیّه ای را که نظرها و دلایل بر آن مبتنی است وضع کرد، مانند اثبات جوهر فرد و خلا و اثبات اینکه عَرَض قایم به عَرَض نتواند بود و اینکه عَرَض در دو زمان (دو آنِ پشتِ سرهم ) باقی نمی ماند و جز اینها که ادله کلامیشان بر آن مباحث مبتنی است . باقلاّ نی این قواعد را، از حیث وجوب اعتقاد به آن ، تابع عقاید ایمانی ساخت ؛
زیرا این ادلّه بسته به آن قواعد است و اگر دلیل باطل شود سبب بطلان حکم می شود.

ابن خلدون در جای دیگر (ج ۲، ص ۱۰۲۹) می گوید: پس از آن ، شیخ ابوالحسن اشعری و قاضی ابوبکر باقلاّ نی و… بر آن شدند که ادله عقاید «منعکس » است ، به این معنی که اگر این ادله باطل شود حکم نیز باطل می شود و به همین جهت قاضی ابوبکر باقلاّ نی این دلایل را به منزله «عقاید» دانست و گفت که قدح و طعن در این ادلّه به منزله قدح در خود عقاید است ، زیرا عقاید بر آن مبتنی است .

بعید می نماید که در آثار موجود اشعری و باقلاّ نی مطلب صریحی باشد حاکی از اینکه قواعد و مقدمات عقلیه ای که اعتقادات ایمانی بر آن متکی است در وجوب اعتقاد و ایمان مثل خود اعتقادات ایمانی است و همچنین ، در آثار موجود این دو، اصطلاح «ادله منعکسه » ظاهراً نیامده است .

«دلیل منعکس »، در صورت درست بودن این اصطلاح ، به این معنی است که میان «دلیل » و حکمی که اثبات آن مطلوب است تلازم عقلی ضروری از دو طرف (دلیل و حکم ) وجود داشته باشد که در صورت نفی یکی نفی دیگری و در صورت اثبات یکی اثبات دیگری لازم آید، این گونه تلازم فقط میان علت تامّه و معلول آن (در صورت قبول اصل علیّت ) وجود دارد و می دانیم که اشاعره اصلاً به اصل علیّت قایل نیستند و تتابع علت و معلول را «جریان عاده اللّه » می دانند و، بنابر این ، چگونه می توانند به «دلایل منعکسه » معتقد شوند؟ باقلاّ نی در کتاب التمهید (ص ۳۸) یکی از انواع استدلال را آن می داند که شی دارای دو یا چند قسم باشد و، در صورت بطلان و ابطالِ یک و یا چند قسم ، تنها باقیمانده صحیح باشد؛مانند آنکه «عالم یا حادث است یا قدیم » اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحیح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحیح است . در اینجا سخن از وجوب اعتقاد به دلیل یا مبانی دلیل حدوث عالم نیست ، همچنانکه در باب «اثبات حدوث عالم » نیز چنین مطلبی دیده نمی شود.

به هر حال ، اگر قول ابن خلدون در انتساب این سخن به باقلاّ نی درست باشد، باید در تألیفاتی از او باشد که به دست ما نرسیده است . اما در کتب بعضی از اشاعره افراطی ، مانند عبدالقاهر بغدادی ، نظیر این مطالب دیده می شود، مانند تکفیر نَظّام و فلاسفه به جهت اعتقاد به انقسام جسم به اجزای لایتناهی (بغدادی ، ص ۳۲۸) و تکفیر کسانی که گفته اند هیولی در ازل خالی از اعراض بوده است (همان ، ص ۳۲۹) و نظایر آن .

به همین جهت است که غزالی کتاب فیصل التفرقه بین الاسلام والزندقه را تألیف کرد که در آن به کسانی که عجولانه به تکفیر اشخاص می پردازند می تازد و آنان را به جهل منسوب می سازد (ص ۱۹۷) و می گوید: در کجا از رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله و سلّم نقل شده است که او یک عرب بیابانی را احضار فرموده و گفته باشد: دلیل بر حدوث عالم این است که عالم خالی از اعراض نیست و هر چه خالی از اَعراض نباشد حادث است ؟

باقلاّ نی در کتاب التمهید خود به سبک متکلمان قدیم استدلال می کند و در آن از اصطلاحات منطق ارسطو چیزی دیده نمی شود. مثلاً، در باب استدلال (ص ۳۸)، از انواع استدلال ، استدلالِ از شاهد به غایب یا از مِثلْ به مِثْل را برمی شمارد و یا یکی دیگر از انواع استدلال را استدلال از روی گفته «اهل لغت » می داند، مانند آنکه اگر اهل لغت گفتند «نار» در زبان عربی به معنی چیزی داغ و سوزان است هر جا این کلمه بیاید به آن معنی خواهد بود.

تمام جهان بینی باقلاّ نی و نظر او درباره جسم و جوهر فرد و عَرَض ناظر به مقاصد اعتقادی اوست ، یعنی برای اثبات وجود خدا و حدوث عالم اثبات صفات ازلی قدیم برای ذات خدا، و، از این نظر، باقلاّ نی «متکلم » به معنی واقعی است ؛یعنی کسی که علم به احوال عالم را بر طبق عقاید اسلامی بررسی می کند. بنابراین ، بحث در عقاید باقلاّ نی را باید به بحث در عقاید اشاعره موکول کرد. از خصوصیات باقلاّ نی در کتاب التمهید ردّهای او بر مذاهب مختلف غیراسلامی از قبیل ثنویّت (مانویّت ) و مجوس و یهودیّت و مسیحیّت و عقاید هندوان (براهمه ) است . بخصوص ، در ردّ بر عقاید مسیحیان آشنایی عمیق او با دین مسیح و فرق مختلف آن معلوم می شود.

از عقایدِ خاصِ باقلاّ نی ، که با عقیده اشعری مخالفت دارد، یکی درباره صفت «بقا» برای خداوند است . باقلاّ نی معتقد بوده است که «بقا» وصفی زائد بر ذات نیست وازینرو، به گفته غزالی (ص ۱۳۱)، بعضی از اشاعره او را «تکفیر» کرده اند.

یکی از کسانی که باقلاّ نی را تکفیر کرده و او را جاهل خوانده و دشنامهای دیگر نیز به او داده است ابن حزم (متوفی ۴۵۶) است در کتاب الفَصْل فی المِلَل و الاهواء و النِّحَل که بخصوص در جلد چهارم ، در مواضع متعدد، او را به باد انتقاد گرفته است . حملات او به ارباب مذاهب دیگر، از جمله اشاعره

که باقلاّ نی خود شاخص آنهاست ، بسیار تند و از طریق اعتدال خارج است و ذکر آنها در اینجا ضرورت ندارد.



منابع :

(۱) علاوه بر قرآن ؛
(۲) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۹۶۵ـ۱۹۶۶، ابن تیمیه ، شرح العقیده الاصفهانیه ، در مجموعه فتاوی ابن تیمیه ، ج ۵، ( لبنان ) ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم ، حیدرآباد دکن ۳۵۹؛
(۴) ابن حزم ، الفصل فی الملل والاهواء والنحل ، چاپ عبدالرحمن خلیفه ، قاهره ۱۳۴۷/۱۹۲۸؛
(۵) ابن خلدون ، مقدمه ابن خلدون ، ترجمه محمد پروین گنابادی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۶) ابن خلکان ، وفیات الاعیان وانباء ابناء الزمان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷؛
(۷) ابن عساکر، تبیین کذب المفتری فیما نسب الی الامام ابی الحسن الاشعری ، چاپ حسام الدین قدسی ، قاهره ۱۳۴۷/ ۱۹۲۸؛
(۸) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹؛
(۹) ابن کثیر، البدایه والنهایه فی التاریخ ، قاهره ۱۳۵۱/۱۹۳۲؛
(۱۰) علی بن محمد ابوحیان توحیدی ، الامتاع والمؤانسه ، چاپ احمد امین و احمدالزین ، قاهره ۱۹۵۳؛
(۱۱) محمدبن طیب باقلاّ نی ، اعجازالقرآن ، با مقدمه سیداحمد صقر، قاهره ۱۹۵۴؛
(۱۲) همو، التمهید فی الرد علی الملحده و المعطله والرافضه والخوارج والمعتزله ، چاپ محمودمحمد خضیری و محمد عبدالهادی ابوریده ، قاهره ۱۹۴۷؛
(۱۳) عبدالرحمن بدوی ، مذاهب الاسلامیین ، بیروت ۱۹۸۳؛
(۱۴) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۵) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۶) محمدبن احمد ذهبی ، سِیَراعلام النبلاء ، چاپ شعیب ارنؤوط و حسین اسد،بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۱۷) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبداللّه عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۸) عیاض بن موسی ، ترتیب المدارک و تقریب المسالک لمعرفه اعلام مذهب مالک ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۹) محمدبن محمد غزالی ، فیصل التفرقه بین الاسلام والزندقه ، چاپ سلیمان دنیا، قاهره ۱۹۶۱؛

Fuat Sezgin, Geschichte des Arabischen Schrifttums Leiden 1967-1982

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱ 

زندگینامه عباسعلی قزوینی« کیوان»(متوفی۱۳۵۷ه ق)

 مفسر، واعظ، صوفى سابق سلسلۀ گنابادیه و منتقد تصوف. عباسعلی قزوینی، ملقب به کیوان، در ۲۴ ذیحجۀ ۱۲۷۷ در محلۀ شیخ آباد قزوین به دنیا آمد. بنا برادعای خودش، وی لقب کیوان را به شیوه ای روحانی از آذر کیوان* دریافت کرده است. پدر کیوان، ملا اسماعیل، از علمای قزوین و امام جماعت بود و کتابی به نام ابناءالانبیاء در نبوت خاصه تدوین کرده‌ بود.

کیوان از هفت سالگی در مدرسۀ التفاتیه قزوین مقدمات و سطح و درس خارج فقه را آموخت. از چهارده سالگی تا شانزده سالگی شرحی بر عوامل ملامحسن نحوی در دو جلد به نام توشیح القواعد، شرحی بر صمدیه، کتابی با عنوان تقریب‌الغرائب در علم نحو، و منظومه‌ای در علم منطق با نام اسرارالمیزان نوشت (کیوان قزوینی،۱۳۰۸،ص ۷۶، ۸۵؛ همو،۱۳۶۳،ص۱۸۲؛ همو،۱۳۷۱،مقدمۀ چهاردهی، ص۱۱، ۱۴).

پس از کسب مقدمات علوم در زادگاهش، در ۱۳۰۰برای فراگرفتن فلسفه، علوم ریاضی، حکمت و کلام به تهران آمد. وی ضمن تحصیل به منبر می‌رفت و به سبب رونق مجالس وعظش به واعظ قزوینی شهرت یافت(کیوان قزوینی،۱۳۶۳،همانجا؛ سمیعی، ص۱۴۴). در ۱۳۰۶ برای تکمیل علوم اسلامی، به‌ویژه فقه و اصول، به عراق رفت و در سامرا از محضر میرزا محمد حسن شیرازی و در نجف از درس میرزا حبیب الله رشتی و لطف‌الله لاریجانی مازندرانی بهره گرفت (کیوان قزوینی،۱۳۷۶، ص۱۴۴ـ۱۴۶؛ همو،۱۳۶۳، ص۱۸۷؛ سمیعی، ص۱۴۴،۱۴۶).

بنا بر گفتۀ خودش(۱۳۱۱،ج۲، ص۹۶)، در همین شهر از میرزا حبیب‌الله رشتی لقب آیت‌الله گرفت. در مدت اقامت در سامرا نیز به امر میرزای شیرازی*، هر شب در صحن حرم عسکریین به منبر می‌رفت و هر روز بر شهرتش افزوده می‌شد(سمیعی، ص۱۴۴).

او پس از دریافت اجازۀ اجتهاد از علمای اصولی و از مشایخ اخباری، به کربلا رفت و روزها به تدریس فقه و اصول، و شبها در صحن سیدالشهدا به موعظه می‌پرداخت و در مسجد پشت صحن نیز امام جماعت کسانی بود که مشرب اخباری داشتند (کیوان قزوینی،۱۳۶۳، ص ۱۸۷؛ سمیعی، ص۱۴۷ـ۱۴۸).

وی بر اثر مطالعۀ کتابهای عرفانی، دیگر طریقۀ اصولی و مسلک اخباری را وافی به مقصود خویش نمی‌دانست (سمیعی،ص۱۴۸) و از این رو، به سلسله‌های صوفیان شیعی روی آورد و نخست در تهران دست ارادت به صفی علیشاه* داد و از وی اجازۀ ارشاد گرفت.

پس از چندی نیزعازم خراسان شد و در بیدخت* به طریقت گنابادیه* پیوست و در سلک مریدان سلطان علیشاه* درآمد و بعد از مدتی از او وجانشینش ، نور علیشاه ثانی*، لقب منصورعلی شاه و اجازۀ دستگیری دریافت کرد و با اجازۀ شیخ به سیاحت و تبلیغ طریقت پرداخت و، در اصطلاح اهل تصوف، شیخ سیار شد (کیوان قزوینی ، ۱۳۷۶ ،ص۱۴۰، ۱۴۳،۱۴۶؛ سمیعی ، ص ۱۴۰ـ۱۴۱،۱۵۳ـ ۱۵۴)، اما به گفتۀ مخالفان وی، لقب او منصورعلیشاه نبود و منصورعلی بود، بنابراین وی از اقطاب و مشایخ نیست و همچنین شیخ سیار نیز نبوده است (رجوع کنید به یادنامه صالح ،ص۸۶، پانویس۱؛ پروین پریشان ‌زاده، ص ۱۹؛ پازوکی ، ص دوازده ، پانویس۱).

کیوان به بیشتر مناطق ایران و کشورهای اسلامی سیاحت کرد و مریدان بسیار یافت . گفته شده که وی در گسترش سلسلۀ گنابادیه نقش مهمی داشته و حتی به سبب تبلیغ عقاید این سلسله چنان شهرتی یافته است که مردم او را قطب سلسلۀ گنابادی می‌پنداشتند (سمیعی، ص ۱۳۴، ۱۵۴ـ۱۵۵).

پس از درگذشت نورعلیشاه، کیوان به گناباد رفت و با صالح علیشاه تجدید عهد نمود، اما دیری نپایید که از طریقت گنابادیه روی برگرداند و در ششم جمادی الاولی ۱۳۴۵ نیز از سوی این طریقت از منصب شیخی عزل شد(تابنده گنابادی، ص۳۵۹؛ کیوان قزوینی،۱۳۷۶، مقدمۀ عباسی، ص۸۵). مخالفان وی دلایل عزل کیوان را مقاصد دنیوی دانسته اند، از قبیل علاقۀ شدید وی به کسب مقام قطبیت و حسادت به حاج عبدالله حائری( یکی از مشایخ گنابادیه، ملقب به رحمت علیشاه)، و عقایدی برخلاف میل بزرگان سلسله، مانند اعتقاد به تناسخ، تصرف در دستورهای مشایخ مانند دستور نخوردن گوشت و منع کشتن حیوانات (رجوع کنید به تابنده گنابادی، ص۳۵۸ـ۳۵۹؛ پریشان‌زاده، ص۲۶ـ۳۰، ۳۴).

اما به گفتۀ خود کیوان(۱۳۷۶، ص۱۰۷ـ۱۵۷) وی پس از سی سال خدمت به این طریقت، به سبب اعتراض به جانشینی موروثی در طریقت گنابادیه و بی‌عدالتیهایی که دراین طریقت مشاهده کرد، ازآن رویگردان شد و دعاوی مشایخ گنابادیه را باطل و اعتقادات و اعمال آنان را از نظر عقلی و نقلی نادرست دانست و به نقد «تصوفِ مرسوم» پرداخت(رجوع کنید به ادامۀ مقاله).

گفته شده که کیوان پس از ترک ارشاد هشتاد روز در مدرسۀ سپهسالار قدیم و جدید و دیگر مساجد، دربارۀ برتری اسلام و مذهب شیعه دوازده امامی با معتقدان دیگر ادیان و مذاهب به مباحثه پرداخت و پس از آن عزلت گزید و سه سال در منزل خود به تدریس علوم اسلامی برای جمعی از فضلای عصر، از جمله رشید یاسمی*،سعید نفیسی*، علی دشتی*، عباس اقبال آشتیانی* و عبدالله خان معظمی، پرداخت(رجوع کنید به کیوان قزوینی ، ۱۳۷۱ ، مقدمۀ چهاردهی، ص۱۴؛ برای دیگر شاگردان وی، رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۸۸،مقدمۀ چهاردهی، ص۱۹ـ۲۰). نور الدین چهاردهی نیز، که از منتقدان تصوف است و آثاری در این زمینه دارد، از جمله شاگردان و مریدان کیوان بود و برخی از آثار وی را پس از او به چاپ رساند(ناصرزاده، ص۵۶ـ۵۷؛ کیوان قزوینی، ۱۳۸۸ ، مقدمۀ چهاردهی، ص ۲۰).

کیوان با زراعت و تجارت امرار معاش می‌کرد و با فروش خانه و زمین، آثار خود را به چاپ می‌رساند و غلط‌گیری کتابهایش را شخصاً انجام می داد. وی هریک از آثار منتشر شده خود را به کتابخانه‌های عمومی ایران و از طریق محمد قزوینی برای کتابخانۀ ملی پاریس و برخی از فضلای مقیم برلین ، از جمله کاظم زاده ایرانشهر، می‌فرستاد. بلوشه، کتابدار بخش زبانهای شرقی کتابخانۀ پاریس، نیز با ارسال نامه‌ای وی را به تدوین آثاری دیگر ترغیب کرده بود(رجوع کنید به کیوان قزوینی ، ۱۳۶۳، ص ۲۶۶ ـ۲۶۷؛ کیوان قزوینی،۱۳۷۱، مقدمه چهاردهی، ص۱۵).

رحلت

کیوان قزوینی در ۱۹ شعبان ۱۳۵۷ درگذشت و در سلیمان داراب، نزدیک رشت، به خاک سپرده شد ( سمیعی، ص ۱۵۸).

کیوان به زبان فارسی، عربی، ترکی و روسی مسلط بود و با زبان عبری نیز آشنایی داشت (کیوان قزوینی ،۱۳۷۱،مقدمه چهاردهی،ص۱۵ـ۱۶). مرتضی کیوان، از نوادگان وی، شاعر و منتقد ادبی و روزنامه‌نگار و فعال سیاسی بود،که در ۱۳۳۳ اعدام شد. میرزا یحیی واعظ کیوانی، از عموزادگان کیوان، نیز مدیر روزنامۀ نصیحت در قزوین و از مشروطه خواهان بود و در ۱۳۰۴ در تهران به ضرب گلوله در آستانۀ مجلس شورای ملی کشته شد (رجوع کنید به سمیعی، ص۱۵۷؛ مسکوب،ص ۳۷،۵۷، ۵۹، ۸۱ ).

آثار

از کیوان قزوینی تألیفات بسیاری به جا مانده است. او بیش از همه به تفسیر قرآن پرداخته و یک تفسیر عربی، دو تفسیر فارسی و ترجمۀ قرآن و یادداشتهایی درباره تدوین تفسیرنوشته‌است(کیوان قزوینی ، ۱۳۶۳، ص۲۶۸؛ خانبابامشار،ج۳،س ۶۹۴).

روش کیوان در تفسیر، استناد و استدلال بر دلالت لفظی است نه به حدیث یا مبانی فلسفی و عرفانی یا استناد به دیگر کتابهای تفسیری(رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۶۳،ص۹۷). بخشهایی از تفسیر وی بر سوره های قرآن به طور پراکنده تا کنون چاپ شده است، از جمله قصۀ یوسف در ۱۳۷۹ به همت مسعود رضا مدرسی چهاردهی وجلد اول تفسیر کیوان قزوینی شامل سورۀ فاتحه و بقره در۱۳۸۴ به همت جعفر پژوم و جلد ششم تفسیر کیوان قزوینی شامل سوره های رعد ، ابراهیم ، حجر، نحل و بنی اسرائیل در ۱۳۸۷ باز به همت مسعود رضا مدرسی چهاردهی.

کیوان دردوران ارادت به مشایخ گنابادیه آثاری داشته است، از جمله

تصحیح تفسیر بیان السعاده ونوشتن حواشی بر آن تفسیر،

تصحیح شرح کلمات باباطاهر عریان به فارسی تألیف سلطان‌علیشاه* و نیز افزودن حواشی بر آن،

تالیف رسالۀ شهیدیه در ۱۳۳۰ دربارۀ وقایعی که به کشته‌شدن سلطان‌علیشاه انجامید، همراه با مختصری از شرح احوال و کرامات سلطان علیشاه (مدرسی چهاردهی،ص۲۷ـ۲۸؛ پازوکی،ص ده ـ یازده) و

کتاب فریاد بشر در مرثیۀ سلطان‌ علیشاه که پس از رویگردانی از تصوف، قسمتهایی از آن را که دربارۀ سلطان‌ علیشاه بود، حذف کرد(کیوان قزوینی، ۱۳۷۶، ص۲۹۳). 

اما مهمترین آثار وی پس از جدا شدن از سلسلۀ گنابادیه عبارت اند از:

رازگشا،شامل پاسخ به پنجاه سؤال دربارۀ عقاید و آداب سلسلۀ گنابادیه و نیز اصطلاحات صوفیان و پرسش و پاسخهایی دربارۀ علت فاصله گرفتن کیوان از تصوف مرسوم؛

رسالۀ بهین سخن، در پاسخ به دوازده پرسش در همین موضوعات و نیز توضیح برخی ابداعات او در تصوف (رجوع کنید به همان، ص۲۸۸ـ۲۹۳، ۵۵۸ـ۵۵۹)؛

رسالۀ استوار، در تبیین اساس تصوف، معنای حقیقی آن ، فرق آن با تصوف مرسوم، اصطلاحات تصوف، آداب مرتبط با قطب و مرید و برخی از اسرار سلاسل صوفی (رجوع کنید به کیوان قزوینی، ۱۳۷۶،ص۳۳۹، ۳۶۷، ۴۰۵ـ۴۲۲).این سه کتاب آخرین بار در ۱۳۷۶ در یک مجموعه، با عنوان راز گشا، به چاپ رسیده اند.

عرفان‌نامه دربارۀ حقیقت عرفان از دید مؤلف است وبه خواهش رشید یاسمی نوشته شده است(کیوان قزوینی،۱۳۸۸،ص۲۸). این اثر در ۱۳۰۸ش در تهران، با مقدمۀ رشید یاسمی، به چاپ رسید و در ۱۳۸۸ با نوشتاری از نورالدین چهاردهی و مقاله‌ای از حسین صدرائی تجدید چاپ شد. عرفان نامه شامل ۲۵ فصل است که یک فصل آن دربارۀ عرفان عملی و بقیه دربارۀ عرفان نظری است(کیوان قزوینی،۱۳۷۶،ص۳۸۵).

کیوان نامه در واقع سرگذشت نامۀ مؤلف از دوران کودکی، تحصیل، استادان، شرح سفرها و ملاقاتها و مباحثاتی است که با صوفیان و علما داشته است. وی در ضمن این اثر دیدگاههای خود را در خصوص دین اسلام ، مذاهب اسلامی ، ادیان دیگر و سلاسل صوفیه و آداب و عقاید و مشایخ آن بیان کرده است. جلد اول این کتاب با مقدمۀ رشید یاسمی همراه با دو اثر دیگر وی، حج¬نامه و عرفان نامه، چاپ شده و جلد دوم نیز با مقدمۀ مؤلف، که حاوی وصیت نامه وی است، همراه با اثر دیگر مؤلف به نام اختلافیه به چاپ رسیده است.

کیوان قزوینی به غیر از آثاری که در قبول و نیز رد تصوف و سلاسل صوفی نوشته است،

دیوان شعر و

نیز آثاری دربارۀ برخی مفاخر عرفانی و ادبی دارد، مانند

شرح حال ابوسعید ابوالخیر که همراه با اثر دیگر وی دربارۀ وضعیت بنای صحن شاه نعمت‌الله ولی، در ۱۳۷۱به چاپ رسیده است( آقابزرگ طهرانی، ج۹ قسم ۳، ص۹۲۸ ؛ مدرسی چهاردهی ،ص۲۷ـ۲۸).

شرحی نیز بر رباعیات خیام نوشته که در آغاز آن، خیام را از عارفان مسلمان معرفی کرده و مدعی شده که در طول یک سال، هفته‌ای یک شب روح خیام را احضار کرده و شرح و تفسیرهای خود را به تأیید او رسانده‌ است. کیوان در این اثر با دیدگاهی عرفانی رباعیات دلخواه خود را شرح کرده است(کیوان قزوینی، ۱۳۷۹، ص۱۸ـ۱۹؛ حسام‌پور و حسنلی، ص۱۹۳ ؛ برای دیگر آثار کیوان رجوع کنید به آقا بزرگ طهرانی ج۱۸،ص۱۷۴؛ خانبابا مشار ،ج۳،ستون ۶۹۳ـ۶۹۴؛ کیوان قزوینی،۱۳۶۳،مقدمه چهاردهی،ص۱۹ـ۲۲؛ همو،۱۳۸۸،مقدمه چهاردهی،ص۱۷ـ۱۹).

دیدگاه کیوان دربارۀ تصوف و عرفان.

از دید کیوان قزوینی هر چند ریشۀ تصوف از هند است و ایرانیان آن را با اسلام آمیخته اند، اما تصوف خود به خود بد نیست، زیرا به دنبال قطع ریشۀ آرزو از دل است و این کمال بشر است، اما تصوفی که به معنای سرسپردن و زیر بار مراد رفتن باشد، یعنی همان« تصوف مرسوم»، در واقع نوعی سلب اختیار و از بین بردن فکر و تعقل است و به نقص بشر منتهی می¬گردد. در چنین حالتی دین مرید، سخنان مراد خواهد شد نه سخن خدا و رسول اکرم صلی¬الله علیه و آله.

بدین ترتیب، در حقیقت مخالفت وی با تصوف مرسوم یا سلاسل صوفیه سنی و شیعه مخالفت با تصوف حقیقی یا عرفان نیست( رجوع کنید به کیوان قزوینی، ۱۳۷۶، ص ۱۲۶ـ ۱۲۷). عرفان نیز از نظر او نه موضوع و مبادی و مسائل دارد، نه شعبه ای از حکمت و نه منحصر به اسلام است. بنابراین، ابن سینا که عرفان را داخل حکمت کرد و ابن عربی که برای آن مبادی و مسائل به وجود آورد، حقیقت عرفان را بیان نکرده اند. عرفان از منظر وی نوعی سلیقه یا حالتی در بشر است که در آن دوست می دارد تا همه چیز را نیک ببیند و دوست بدارد و با همۀ جهان در صلح کل باشد.

کسی که به لحاظ نظری به این مقام برسد، به کمال عرفان علمی رسیده است و آنکه در عمل از اختلافات و جنگها و دشمنیها گریزان باشد، غمخوار همه است و چون مادر نسبت به فرزندان و چون خدا نسبت به بنده وچون پیامبر نسبت به افراد امت، به کمال عرفان عملی رسیده است. یافتن چنین مقامی دشوار و با عنایت خاص خداوند میسر است( همو، ۱۳۸۸،ص ۷۱ـ۷۴). با توجه به تعریف کیوان از عرفان و تصوف حقیقی، می¬توان او را خواهان بازگشت به عرفان و تصوف حقیقی دانست که به زعم وی هنوز آلودۀ اقطاب مدعی مقامات و دستگیری از مردم و خواهان سرسپردگی و گرفتار مریدان مقلد و بی‌علم سلاسل تصوف نشده است(رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۷۶، ص۱۱۶ـ۱۱۷،۱۲۴ـ۱۲۵؛ بیات، ص۲۵ـ۲۶).

وی مخالفت خود را با تصوف مرسوم – که آن را مؤسسۀ مرید و مرادی نامیده – به نهضت پروتستان تشبیه کرده است که در آن نقش پاپ حذف می شود. از این حیث، به نظر می¬رسد مخالفت کیوان با تصوف مرسوم، از تحولات جهان معاصر و موج نوگرایی و تجدد طلبی در ایران هم متأثر بوده است (رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۷۶،ص ۳۴۲ـ۳۴۳؛ بیات، ص۲۵ـ۲۶).

کیوان تصوف مرسوم را به سه طبقه یا بخش( برزخ، بدایت و مرکز) تقسیم کرده و مدعی بود که از هر سه طبقه و مشایخ آن عبور کرده است. طبقۀ اولِ صوفیان یا طبقۀ برزخ کسانی هستند که در برزخ میان قشر و لبّ قرار دارند و فاقد ذکر قلبی و سلسله و القاب طریقتی هستند و از اینکه خود را صوفی بنامند پرهیز می‌کنند. او آخوند ملا حسینقلی همدانی* را، که مدتی در نجف شاگرد وی بود، از این طبقه می دانست. طبقه دوم یا اهل بدایت، ذکر قلبی دارند اما القاب ندارند و درخصوص صوفی نامیده‌شدن، نه از آن پرهیز دارند و نه به آن مقیدند. او حاج ملا جواد اسپهانی را، که در کربلا ملاقات کرده و از او ذکر قلبی گرفته بود، از این طبقه می دانست. این دو طبقه دیدار با امام غائب را ممکن می‌دانستند.

کیوان خود نیز مدعی بود که چند بار امام غائب علیه السلام را دیده است و ادعا می¬کرد که نمایندگان این دو طبقه نیز سخنان او مبنی بر دیدار امام غائب علیه السلام را تکذیب نکرده اند. طبقۀ سوم، یعنی مرکز، هم اهل ذکر قلبی و زبانی هستند و هم دارای القاب و عقاید و آداب مخصوص، ولی درچگونگی آنها با هم موافق نیستند. برای این طبقه لفظ صوفی مقدّس است و هرکسی را لایق این نام نمی‌دانند. در همین طبقه است که، برخلاف دو طبقۀ دیگر، تبلیغ و ارشاد و دستگیری بدون اجازۀ شیخ ممنوع است و همچنین در معرفی قطب و شیخ بعد از خود، اجبار وجود دارد (کیوان قزوینی، ۱۳۷۶، ص۱۳۴ـ۱۴۲).

او تصوف مرسوم را به مؤسسه ای بزرگ و پرقانون و احکام تشبیه می¬کرد که همواره منتظر آمدن مرید و کسب متاع از آنان و به دنبال رقابت است و در عقاید و آداب خود تعصب دارد. وی با اشاره به مناقشات حیدری ـ نعمتی، یعنی اختلافات و زد و خوردهای مریدان قطب الدین حیدر با مریدان شاه نعمت الله ولی، یکی از ضررهای تصوف مرسوم، بخصوص تصوف مرکز، را ادعای برتری قطب در هر سلسله و نقص مشایخ دیگر و در نتیجه فرقه گرایی و ایجاد تفرقه اجتماعی دانسته، حال آنکه به گمان وی تصوف باید از هرچه دشمنی آور است بپرهیزد (رجوع کنید به همان، ص ۱۴۱ـ۱۴۲، ۳۲۷ـ۳۲۸، ۳۵۹ـ۳۶۰).

مخالفت وی با تصوف مرسوم نه فقط به سبب مقام موروثی شیخیت و قطبیت ، بلکه به طور کلی ادعای قطبیت از سوی مشایخ سلاسل صوفی بود. او تصوف حقیقی را فاقد ناظم ومدیر می¬دانست و عقیده داشت که اگر هم کسی فرضاً به مقامی برسد که بتواند ناظم و مدیر و راهنما باشد باید آن را کتمان کند، بنابراین از نظر او کشتی تصوف ناخدا یا قطب ندارد (همان، ص ۳۲۷، ۳۵۷، ۱۲۸ـ۱۳۰)، زیرا قطب باید در چهار جهت در مرید تصرف کند وگرنه کاذب است و این تصرفات را نیز تنها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان علیهم-السلام می¬توانند انجام دهند. این چهار تصرف عبارت¬اند از: زائل کردن ارادۀ گناه از دل مرید، تبدیل رذیلت اخلاقی او به فضیلت، محکم ساختن اعتقادات دینی و معرفت به خدا و زدودن شک از دل مرید، و در نهایت ارتقا دادن مرید از عالم ناسوت به عالم ملکوت. البته مرید نیز باید آمادگی این تصرفات باطنی را داشته‌ باشد(همان، ص۱۲۷ـ ۱۲۸). او کلیۀ مشایخ صوفی را که مدعی سه تصرف اول و مشایخ سلسلۀ گنابادیه را که مدعی حتی چهارمین تصرف بودند، تکذیب می¬کرد و همۀ آنان را دنیا خواه و جاه طلب می¬دانست (همان ،ص ۱۲۸ـ۱۳۰).

از نظر کیوان کسانی چون مولوی، سنایی و جنید نیز همچون اقطاب زمانۀ او به حقیقت دست نیافته ‌بودند و مقبولیت ایشان ناشی از توهم مردم دربارۀ آنهاست. در مورد مولوی نیز عقیده داشت که وی هرجا فرصتی یافته بر ضد مذهب سخن گفته‌است (همان، ص۱۳۴).

رویارویی کیوان با تشکیلات تصوف مرسوم بی پاسخ نماند. برخی وی را به مقاصد دنیوی و طالب قطبیت، مبتلا به بیماری روحی و روانی وحتی متمایل به بهائیت و نیز وهابیت متهم کرده اند(رجوع کنید به سلطانی گنابادی، ص۲۵۵؛ آذرگشسب، ص۱۱، ۲۶؛ کیوان قزوینی، همان، مقدمۀ عباسی، ص۸۶ـ۸۹).

بعد از درگذشت وی نیز کتابهایی در این زمینه منتشر شد، از جمله:

رساله جوابیه، نوشتۀ شیخ اسدالله آذر گشسب (ناصر علی)، که در۱۳۶۲ش چاپ شد،

و گشایش راز اثر ابوالحسن پروین پریشان زاده که در ۱۳۷۷ش در تهران و در واکنش به تجدید چاپ کتاب رازگشا منتشر گردید.



منابع :

(۱) آقا بزرگ طهرانی؛
(۲) اسدالله آذرگشسب، رسالۀ جوابیه، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۳) کاوه بیات، «کیوان‌ قزوینی‌ و نوگرایی‌ صوفیانۀ وی»،‌ اندیشه‌ جامعه‌، ش۸، آذر۱۳۷۸ش؛
(۴) شهرام پازوکی، دو رساله در زندگی و شهادت جناب سلطان‌علیشاه، تهران ۱۳۸۷ش؛
(۵) ابوالحسن پروین پریشان‌زاده، گشایش راز، تهران ۱۳۷۷؛
(۶) سلطان حسین تابنده گنابادی، نابغه علم و عرفان، تهران ۱۳۵۰ش؛
(۷) سعید حسام‌پور، کاووس حسنلی، «رویکردهای پنج‌گانه در خیام‌شناسی»، کاوش‌نامه،ش ۱۸،سال دهم، ۱۳۸۸ش؛
(۸) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی (از آغاز چاپ تا کنون)، [بی‌جا] ۱۳۴۱ش؛
(۹) محمد باقر سلطانی گنابادی، رهبران طریقت و عرفان ،تهران۱۳۷۱ش؛
(۱۰) کیوان سمیعی، «رساله ترجمه حال کیوان قزوینی»، در دو رساله در تاریخ جدید تصوف ایران، تهران ۱۳۷۰؛
(۱۱) عباسعلی کیوان قزوینی، حج نامه کیوان (و) کیوان نامه (و) عرفان نامه، چاپ رشید یاسمی، تهران ۱۳۰۸ش؛
(۱۲) همو، کیوان نامه و اختلافیه، [تهران ۱۳۱۱]؛
(۱۳) همو، گفتارهای کیوان (در هفت رساله)، چاپ نورالدین مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۴) همو، شرح حال ابوسعید ابوالخیر و وضعیت صحن شاه نعمت‌الله ولی، چاپ نورالدین مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۱۵) همو، رازگشا، چاپ محمود عباسی، [بی‌جا] ۱۳۷۶ش؛
(۱۶) همو، اختلافیه، چاپ مسعودرضا مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۱۷) همو، شرح رباعیات خیام، چاپ مسعودرضا مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۱۸) همو، عرفان‌نامه، چاپ مسعودرضا مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۸۸ش؛
(۱۹) نورالدین مدرسی چهاردهی، «شرح حال کیوان قزوینی به قلم خودش»، وحید، دوره دهم، شماره اول شماره مسلسل۱۰۰، فروردین ۱۳۵۱؛
(۲۰) شاهرخ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۲۱) محمود ناصرزاده، «صوفی‌شناس قرن ساکت شد»، کیهان فرهنگی، ش۱۳۸، دی ۱۳۷۶ش؛
(۲۲) یادنامه صالح، گردآوری و تدوین هیأت تحریریه کتابخانۀ حسینیۀ امیر سلیمانی، تهران ۱۳۶۷ش؛

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه خالد بن مادّ قَلانِسى«بیّاع القلانس»

 خالد بن مادّ قَلانِسى، راوى و محدّث امامى. اگرچه در سلسله سند غالب روایات نام پدر وى ماد ذکر شده است (براى نمونه رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰، ۱۹۵، ۳۰۹، ۴۱۴، ۴۳۶؛ کلینى، ج ۱، ص ۴۱۶، ج ۲، ص ۶۱۲)، اما در برخى کتابهاى رجالى، به زیاد (رجوع کنید به برقى، ۱۳۸۳ش، ص ۳۱؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۲۰۱)، حماد (ابنداوود حلّى، ص ۸۷)، باد (علامه حلّى، ص ۱۳۷ـ۱۳۸) و مازن (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۷) تغییر یافته است (براى تفصیل بحث رجوع کنید به تفرشى، ج ۲، ص ۱۸۲، ۱۸۴، ۱۸۸؛ محمدتقى مجلسى، ج ۱۴، ص ۳۶۱؛ بهبهانى، ص ۱۶۳؛ موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۶۸ـ۳۶۹، ۳۷۱؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۱۳ـ۱۱۵، ۱۳۷ـ۱۳۸؛ نیز رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۳۱۱، که این اختلافها را ناشى از تصحیف یا کوشش براى تصحیح دانسته است).

در برخى کتابهاى رجالى، خالد به دلیل همین تعدد در نام پدرش (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۷، ۲۰۱؛ ابنداوود حلّى، همانجا؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۱۰۵، ۱۷۷ـ۱۷۸)، چند فرد متفاوت محسوب شده است (نیز رجوع کنید به صدر، ج ۳، ص ۳۰۸، که چنین اشتباهى درباره خالد باعث ناتوانى اش در توثیق خالد شده است). لقب خالد علاوه بر قلانسى، به صورت بیّاع القلانس هم آمده است (رجوع کنید به ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۲، ص ۳۶۳؛ اردبیلى، ج ۱، ص ۲۸۹) که از شغل وى، کلاهدوزى یا کلاهفروشى، حکایت دارد (قس موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۶۷).

خالد از موالى کوفه بود (برقى، ۱۳۸۳ش، همانجا؛ نجاشى، ص ۱۴۹؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۷). نام وى در کتابهاى رجالى در شمار اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام یاد شده است (براى نمونه رجوع کنید به نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۲۰۱؛ قس طوسى، ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۳۲۹، که روایتى از خالد به نقل از امام باقر علیهالسلام آورده است). نجاشى (همانجا) او را ثقه دانسته است (نیز رجوع کنید به علامه حلّى، همانجا؛ محمدباقر مجلسى، ص ۷۳).

خالد از امام صادق علیهالسلام (رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش، ج۱، ص۶۸، ۷۰ـ۷۱؛ کلینى، ج۲، ص۶۵۰، ج۴، ص۲۵۲؛ ابن قولویه، ص ۷۳، ۷۸؛ ابن بابویه، ۱۴۱۷، ص ۹۱، ۳۷۰؛ همو، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۲۲۸؛ طوسى، ۱۳۹۰، ج ۵، ص ۴۶۸، ج ۶، ص ۳۱، ۳۳، ج ۷، ص ۵۸)، و نیز راویانى چون ابوحمزه ثمالى (رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰؛ کلینى، ج ۲، ص ۶۱۲)، جابر جعفى (صفّار قمى، ص ۳۰۹؛ ابنبابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۲، ص۶۵۰)، محمدبن فضل (کلینى، ج ۱، ص ۴۱۶ـ۴۱۷) و محمدبن خالد طیالسى (الاختصاص، ص ۲۷۴) روایت کرده است.

على بن حَکَم، على بن عبداللّه بجلى، على بن معمر، ظریفبن ناصح و محمدبن سنان (رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش؛ کلینى؛ ابنبابویه، ۱۴۱۷؛ همو، ۱۴۰۴؛ طوسى، ۱۳۹۰؛ الاختصاص، همانجاها؛ خویى، ج ۷، ص ۴۴) نیز از او روایت کرده اند، اما راوى اصلى وى نضربن شعیب است که بیشتر احادیث منقول از خالد را روایت کرده است (براى نمونه رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰، ۱۹۵، ۳۰۹؛ ابنبابویه، ۱۴۱۷، ص ۳۴۱، ۳۷۰؛ قس طوسى، ۱۳۹۰، ج ۳، ص :۳۲۹ نضربن سوید). ابن بابویه نیز در مشیخه کتاب مَن لا یَحضُرُه الفقیه (ج ۴، ص ۴۴۴) یادآور شده که هر روایتى که از خالد نقل کرده از طریق نضربن شعیب بوده است.

خالد کتابى هم داشته است که نضربن شعیب و ابوهریره عبداللّه بن سلام آن را روایت کردهاند (نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۷، ص ۱۲۲). هرچند نجاشى (همانجا) در ارزیابى این کتاب عبارتى به کار برده که از تردید در برخى مطالب این کتاب حکایت دارد. با توجه به اینکه یکى از راویان کتاب او نضربن شعیب بوده، احتمالا بتوان از طریق بررسى اسناد احادیث، محتواى این کتاب را بازیابى کرد (براى نمونهاى از این مطالب رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۴۳۶).

روایات منقول از خالدبن ماد در برخى از موضوعات فقهى نظیر حج (رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۶۱۲؛ ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۱، ص۲۲۸، ج۲، ص۳۶۳؛ طوسى، ۱۳۹۰، ج۵، ص۴۶۸)، وصیت و میراث (ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۴، ص ۲۱۳)، جنائز (طوسى، ۱۳۹۰، ج ۳، ص۲۰۰، ۳۲۹) و مطالبى در باب فضائل اهل بیت علیهم السلام (رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰، ۱۹۵، ۳۰۹؛ کلینى، ج ۱، ص ۴۱۶ـ۴۱۷؛ ابنبابویه، ۱۴۱۷، ص۳۷۰؛ همو، ۱۳۶۲ش، همانجا) است (براى فهرستى از روایاتى که وى نقل کرده است رجوع کنید به خویى، ج ۷، ص ۲۲، ۴۴؛ مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۳۱۱ـ۳۱۲).



منابع:

(۱) ابنبابویه، الامالى، قم ۱۴۱۷؛
(۲) همو، کتاب الخصال، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۳) همو، کتاب مَن لایـَحضرُه الفقیه، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۴۰۴؛
(۴) ابنداوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آلبحر العلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(۵) ابنقولویه، کامل الزیارات، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۶) الاختصاص، (منسوب به) محمدبن محمد مفید، چاپ علىاکبر غفارى، بیروت: مؤسسهالاعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۷) محمدبن على اردبیلى، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، قم: مکتبه المحمدى، (بىتا.)؛
(۸) احمدبن محمد برقى، کتاب الرجال، در ابنداوود حلّى، کتاب الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۹) همو، کتاب المحاسن، چاپ جلالالدین محدث ارموى، تهران ۱۳۳۰ش؛
(۱۰) محمدباقربن محمداکمل بهبهانى، تعلیقه وحیدالبهبهانى على منهجالمقال، (بىجا: بىنا، بىتا.)؛
(۱۱) مصطفىبن حسین تفرشى، نقدالرجال، قم ۱۴۱۸؛
(۱۲) خویى؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) محمدباقر صدر، بحوث فى شرح العروهالوثقى، نجف ۱۳۹۱/۱۹۷۱؛
(۱۵) محمدبن حسن صفّارقمى، بصائرالدرجات فى فضائل آلمحمد «ص»، چاپ محسن کوچهباغى تبریزى، قم ۱۴۰۴؛
(۱۶) محمدبن حسن طوسى، تهذیبالاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران ۱۳۹۰؛
(۱۷) همو، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۸) همو، الفهرست، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۱۹) حسنبن یوسف علامه حلّى، خلاصهالاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۲۰) کلینى؛
(۲۱) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۲۲) محمدباقربن محمدتقى مجلسى، الوجیزه فى الرجال، چاپ محمدکاظم رحمان ستایش، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۳) محمدتقىبن مقصودعلى مجلسى، روضه المتقین فى شرح مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ حسین موسوى کرمانى و علىپناه اشتهاردى، قم ۱۴۰۶ـ۱۴۱۳؛
(۲۴) محمدعلى موحدى ابطحى، تهذیب المقال فى تنقیح کتاب الرجال للشیخ الجلیل ابىالعباس احمدبن على النجاشى، ج ۵، قم ۱۴۱۷؛
(۲۵) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۲۶) Hossein Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shi`ite literature, vol.1, Oxford 2003.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه علی‌ قاشی (کاشی)«نصیرالدین»(قرن هشتم.)

 علی‌بن محمد قاشی (کاشی) حلّی، ملقب به نصیرالدین، متکلم و فقیه و محدّث امامی قرن هشتم. وی در کاشان به دنیا آمد و در حلّه رشد کرد. پدرش، محمد بن علی قاشی، از فاضلان عصر خود بود و از محقق حلّی (متوفی ۶۷۶) روایت نقل کرده است (حرّ عاملی، ج ۲، ص ۲۸۹). دربارۀ زندگی و خانوادۀ او اطلاعی در دست نیست. فقط در منابع اشاره شده است که نصیرالدین قاشی یکی از علمای بزرگ عصر خود بود و در بغداد و حلّه به تدریس علوم و معارف دینی اشتغال داشت (شوشتری، ج ۲، ص ۲۱۶؛قمی، ص ۳۲۶).

وی با عالمان بزرگی چون علامه حلّی (متوفی ۷۲۶)، فخرالمحققین (متوفی ۷۷۱)، قطب‌الدین رازی (متوفی ۷۷۶)، سیدحیدر آملی (متوفی ۷۸۲) و شهید اول (متوفی ۷۸۶) معاصر بود (شوشتری ؛قمی، همانجاها). علامه مجلسی (ج ۱۰۷، ص ۵۵) او را یکی از راویان صحیفۀ سجادیه دانسته است. دربارۀ اینکه استادان او اطلاعی در دست نیست؛فقط به نام سیدجلال‌الدین‌بن دارالصخر اشاره شده که از او روایت نیز نقل کرده است (رجوع کنید به احسایی، ج ۱، ص ۲۴؛نوری، ج ۲، ص ۳۱۵، ۳۲۴).

قاشی شاگردان بسیاری پروراند که از آن جمله اند:

ابن‌العتایقی،تاج‌الدین ابن مُعَیّه الدیباجی و جلال‌الدین شرفشاه حسینی، که به او استناد کرده‌اند، و شمس‌الدین محمدبن صدقه که از او اجازۀ نقل روایت داشت (امل‌الآمل، ج ۲، ص ۲۰۲؛نوری، ج ۲، ص ۳۱۲، ۳۱۵، ۳۲۳؛آقابزرگ طهرانی، ۱۹۷۵، ص ۱۴۹؛نیز رجوع کنید به امین، ج ۹، ص ۳۷۴). نصیرالدین در۱۰ رجب ۷۵۵ وفات یافت و در نجف به خاک سپرده شد (آقابزرگ طهرانی، ۱۹۷۵، همانجا).

دربارۀ افکار و عقاید او اطلاع چندانی در دست نیست. فقط سیدحیدر آملی (ص ۴۹۶) از او نقل کرده که روش امامان، تنها راه درست ، و جز آن هوا و وسوسه است. وی تأکید کرده که بارها از نصیرالدین قاشی شنیده که در هشتاد سال زندگی، نهایت معرفتش این بوده که هر مصنوعی نیازمند صانع است و اعتراف کرده که در این باره یقین پیر زنان از یقین او بیشتر است.

آثار

از نصیرالدین آثار معدودی به جا مانده است که بیشتر آنها شرح یا حاشیه اند، از جمله حاشیه بر تسدیدالقواعد فی شرح تجریدالعقاید از محمدبن عبدالرحمان اصفهانی، که دربرگیرندۀ نکاتی دقیق در مسائل کلامی است و مؤلف با طرح بحث امامت در آن، صبغه‌ای کاملاً شیعی بدان بخشیده است. قاشی در این کتاب کوشیده شرح قوشچی را کامل کند و شبهات و ایراداتی را که به شیعه وارد شده است برطرف نماید. جرجانی در نگارش شرح خود بر تجرید، از این اثر قاشی بهره برده است (شوشتری، همانجا).

دیگر رسالۀ قاشی، شرح طوالع‌الأنوار بیضاوی است که درواقع حاشیه‌ای بر شرح شمس‌الدین محمود اصفهانی بر طوالع‌ بیضاوی به نام مطالع‌الأنظار است. نسخه‌ای از آن در خزانۀ غرویه موجود است که از میراث جلال‌الدین عبدالله‌بن شرفشاه بوده و در سال ۸۱۰ وقف شده است. نسخۀ دیگری از آن در کتابخانۀ آستان قدس مشهد موجود است (آقابزرگ طهرانی، ذریعه، ج ۱۳، ص ۳۶۵).

آثار دیگر او عبارت اند از:

النکات فی مسائل امتحانیه فی علم‌المنطق والکلام، که آن را در سال ۷۵۲ برای عمادالدین یحیی نوشته ونسخه‌ای از آن، به خط ابن‌العتایقی، در خزانۀ غرویه موجود است (امین، ج ۸، ص ۳۰۹)؛

حاشیه بر شرح تحریرالقواعدالمنطقیه فی شرح‌الشمسیه، از قطب‌الدین محمد رازی، که اثری است موجز در بیان اعتراضات و نکاتی دقیق در زمینۀ منطق ، و جرجانی در حاشیۀ خود به برخی از آنها پاسخ داده است (افندی اصفهانی،ج۴،ص۱۸۱؛آقابزرگ طهرانی، ذریعه، ج ۶، ص ۳۶)؛

اجوبه‌المسائل، شامل پنجاه پرسش و پاسخ منطقی و فلسفی، که نسخۀ خطی از آن در کتابخانۀ دانشگاه پرینستون موجود است (دانش‌پژوه، ص ۴۷ـ ۴۸)؛

حاشیه بر شرح اشارات خواجه نصیرالدین طوسی (آقابزرگ طهرانی، ذریعه، ج ۶، ص ۱۱۲)؛

الأعتراضیه، رساله‌ای فقهی مشتمل بر بیست اعتراض در تعریف طهارت از کتاب قواعدالأحکام علامه حلّی (آقابزرگ طهرانی، ذریعه، ج ۲، ص ۲۲۳)، از این رساله فقط بخشهایی در کتابهای فقهی موجود است (رجوع کنید به سیوری حلّی، ج ۱، ص ۳۱ـ ۳۲)؛

تعریف کتاب زبده‌الأدراک فی علم‌الأفلاک، از خواجه نصیرالدین طوسی،که نسخۀ خطی آن در خزانۀ غرویه موجود است (همان).

 



منابع:

(۱) ابن ابی‌جمهور احسایی، عوالی اللئالی، چاپ سیدشهاب‌الدین نجفی مرعشی و مجتبی عراقی، قم ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۲) میرزاعبدالله افندی اصفهانی، ریاض‌العلماء و حیاض‌الفضلاء، قم ۱۴۰۱؛
(۳) آقابزرگ طهرانی،۱۳۴۸؛
(۴) همو، طبقات اعلام الشیعه: الحقایق‌الداهنه فی‌المائه‌الثامنه، چاپ علی نقی منزوی، بیروت ۱۹۷۵؛
(۵) سیدحیدر آملی، جامع‌الاسرار و منبع‌الانوار، چاپ عثمان یحیی و هانری کربن، تهران ۱۳۴۷ش؛
(۶) امین؛
(۷) محمد حرّ عاملی، امل‌الآمل، چاپ احمد حسینی، قم ۱۳۶۲؛
(۸) محمدتقی دانش‌پژوه، نسخه‌های خطی، دفتر دهم: در کتابخانه‌های اتحاد جماهیر شوروی و اروپا و آمریکا، تهران ۱۳۵۸؛
(۹) سیوری حلّی، التنقیح‌الرائع‌لمختصر الشرائع، چاپ عبداللطیف حسینی کوه‌کمره‌ای، قم ۱۴۰۴؛
(۱۰) قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۷۷ ش؛
(۱۱) شیخ عباس قمی، فوائدالرضویه، (بی جا)، ۱۳۶۷ق/ ۱۳۲۶ش؛
(۱۲) مجلسی؛
(۱۳) حسین نوری، خاتمه مستدرک‌الوسایل، قم ۱۴۱۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه ابویعلی‌ خلیلی قزوینی (متوفی۴۴۶ه ق)

 ابویعلی‌ خلیل‌بن‌ عبداللّه‌بن‌ احمد ، حافظ‌ و محدّث‌ و شرح‌حال‌نگار ایرانی‌ قرن‌ چهارم‌ و پنجم‌. خاندان‌ خلیلی‌ از خاندانهای‌ مشهور در علوم‌، به‌ویژه‌ در علم‌ حدیث‌، به‌شمار می‌آیند. جد او، ابوعبداللّه‌ احمدبن‌ ابراهیم‌ (متوفی‌ ۳۲۷)، از محدّثان‌ مشهور بود و در قزوین‌ از ابن‌ماجه‌ قزوینی‌، صاحب‌ سنن‌ ، حدیث‌ شنیده‌ و مسند او را نوشته‌ بود (خلیلی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۶۶؛ رافعی‌، ج‌ ۲، ص‌۵۰).

دو عموی‌ او محمد و ابراهیم‌، پدرش‌ عبداللّه‌ و برادرش‌ اسماعیل‌بن‌ عبداللّه‌ از محدّثان‌ قزوین‌ بودند (خلیلی‌، همانجا؛ رافعی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۵۱، ج‌۲، ص‌ ۱۵، ۲۰۳، ج‌ ۳، ص‌۷۰). تاریخ‌ ولادت‌ خلیلی‌ را سال‌ ۳۶۷ دانسته‌اند، باتوجه‌ به‌ سخن‌ او (ج‌ ۲، ص‌۷۴۰ـ۷۴۱) که‌ اولین‌ استاد خود را ابن‌ماک‌ مزکّی‌ قزوینی‌ (متوفی‌ ۳۷۲) ذکر کرده‌ و کمترین‌ سن‌ برای‌ صحت‌ تحمل‌ حدیث‌ پنج‌ سال‌ بوده‌ است‌. ذهبی‌ ( سیر ، ج‌۱۷، ص‌ ۶۶۷) نیز نوشته‌ که‌ او هنگام‌ وفات‌ در ۴۴۶، هشتاد سال‌ داشته‌ است‌.

خلیلی‌ برای‌ شنیدن‌ حدیث‌ به‌ شهرهای‌ گوناگونی‌ سفر کرد (ذهبی‌، العبر، ج‌ ۳، ص‌ ۲۱۳). نخستین‌ سفر او به‌ نیشابور و برای بهره‌گیری‌ از درس‌ ابوعبدالله‌ حاکم‌ نیشابوری‌ (متوفی‌ ۴۰۵) بود و بعدها او را به‌ نیکی‌ و دانش‌ بسیار ستود ( رجوع کنید به خلیلی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۸۵۱). او در این‌ سفر از مشایخ‌ حدیثی‌ دیگری‌، چون‌ ابوالحسین‌ احمدبن‌ محمد خفاف‌ نیشابوری‌ و ابوبکر محمدبن‌ احمدبن‌ عَبدوس‌ مُزَکَّی‌، نیز حدیث‌ شنید (خلیلی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۸۲۳، ۸۳۵، ۸۳۹، ۹۱۱؛ ذهبی‌، سیر ، ج‌ ۱۷، ص‌ ۶۶۶).

استادان‌ و مشایخ‌

مشایخ‌ اجازه‌ و استادان‌ خلیلی، علاوه‌ بر پدرش‌ که‌ مطالبی‌ از او نقل‌ کرده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به خلیلی‌، ج‌ ۳، ص‌۹۵۰)، ابوالحسن‌ علی‌بن‌ عمر دارقُطنی‌، ابوسعید قاسم‌بن‌ علقمه‌ شُرُوطی‌ ابهری‌، و ابوطاهر محمدبن‌ عبدالرحمان‌ المُخَلِّص‌ بودند (برای‌ آگاهی‌ از دیگر استادان‌ و مشایخ‌ او رجوع کنید به ذهبی‌، سیر ، ج‌ ۱۷، ص‌ ۶۶۶؛ خلیلی‌، مقدمۀ‌ مصحح‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴ـ۲۹).

افزون‌ بر فرزندش‌ ابوزید واقد و اسماعیل‌بن‌ عبدالجباربن‌ ماکی‌، ابوبکربن‌ لال‌ همدانی‌ (متوفی‌ ۳۹۸) نیز، با اینکه‌ از شیوخ‌ و استادانش‌ به‌ شمار می‌آمده‌، از او حدیث‌ شنیده‌ است‌ (ذهبی‌، تاریخ‌الاسلام‌ ، ج‌ ۹، ص‌ ۶۸۱؛ برای‌ آگاهی‌ از دیگر شاگردان‌ او رجوع کنید به خلیلی‌، مقدمۀ‌ مصحح‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۹ـ۳۰). ابن‌ماکولا نیز از او اجازۀ‌ نقل‌ روایت‌ گرفته‌ است‌ (ابن‌ماکولا، ج‌ ۳، ص‌ ۱۷۴).

محدّثان‌، خلیلی‌ را موثق‌ دانسته‌ و او را با اوصافی‌ چون‌ امام‌، حافظ‌، آشنا به‌ علل‌ حدیث‌ و رجال‌، کثیرالجمع‌ و الروایه‌ و عالی‌الاسناد ستوده‌اند (ابن‌ماکولا، ج‌ ۳، ص‌ ۱۷۵؛ رافعی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۰۶؛ ذهبی‌، تاریخ‌الاسلام‌ ، ج‌ ۹، ص‌ ۶۸۱؛ یافعی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۹). شرح‌حال‌ نگاران‌، خلیلی‌ را قاضی‌ نیز دانسته‌اند ولی‌ در این‌ باره‌ توضیح‌ بیشتری‌ نداده‌اند (رجوع کنید به ذهبی‌، سیر ، ج‌ ۱۷، ص‌ ۶۶۶؛ ابن‌عماد حنبلی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۷۴).

رحلت

خلیلی‌ در اواخر ۴۴۶ در قزوین‌ از دنیا رفت‌ (رافعی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۰۷؛ ذهبی‌، تاریخ‌الاسلام‌ ، ج‌ ۹، ص‌ ۶۸۲).

آثار

مشهورترین‌ اثر خلیلی، الارشاد فی‌ معرفه‌ علماء الحدیث‌ است‌. ذهبی‌ ( سیر ، ج‌ ۱۷، ص‌ ۶۶۶؛ همو، تذکره‌الحفاظ‌ ، ج‌ ۳، ص‌ ۱۱۲۳)، صفدی‌ (ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۴۷) و سیوطی‌ (ص‌ ۴۴۹) با عنوان‌ الارشاد فی‌ معرفه‌ المحدثین‌ و متأخران‌ مانند حاجی‌خلیفه‌ (ج‌ ۱، ستون‌۷۰)، کتانی‌ (ص‌ ۱۰۸) و بروکلمان‌ (ذیل‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۱۸) از آن‌ با عنوان‌ الارشاد فی‌ علماء البلاد یاد کرده‌اند. اصل‌ این‌ کتاب‌ در دست‌ نیست‌ و آنچه‌ از آن‌ باقی‌ مانده‌ منتخبی‌ است‌ که‌ ابوطاهر احمدبن‌ محمد اصفهانی‌ مشهور به‌ حافظ‌ سِلَفی‌ (متوفی‌ ۵۷۶) آن‌ را برای‌ تدریس‌ و القا بر شاگردانش‌ تهیه‌ کرده‌ و شاگردش‌، ابوالمکارم‌ مفضل‌بن‌ علی‌بن‌ مفرج‌ مقدسی‌، در ۵۷۲ آن‌ را نزد سلفی‌ به‌ قرائت‌ آموخته‌ است‌.

سلفی‌ نیز کتاب‌ را از روی‌ نسخه‌ای‌ کهن‌ نزد استادش‌، اسماعیل‌بن‌ عبدالجبار قزوینی‌، که‌ شاگرد خلیلی‌ بوده‌، در سال‌ ۵۰۱ در قزوین‌ خوانده‌ است‌ (خلیلی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۵۲). ذهبی‌ (رجوع کنید به سیر، ج‌ ۱۷، ص‌ ۶۶۶) نیز منتخب‌ سلفی‌ را در دست‌ داشته‌ و ظاهراً اصل‌ این‌ کتاب‌ را ندیده‌ است‌. علاوه‌ بر حافظ‌ سلفی‌، زین‌الدین‌ ابوالعدل‌ قاسم‌ابن‌ قُطلُوبُغا (متوفی‌ ۸۷۹)، محدّث‌ و مورخ‌ و فقیه‌ حنفی‌، نیز این‌ کتاب‌ را به‌ ترتیب‌ حروف‌ الفبا مرتب‌ کرده‌ است‌، که‌ ظاهراً در دست‌ نیست‌ (حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۱، ستون‌۷۰؛ کتانی‌، ص‌ ۱۰۸).

خلیلی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۵۳ـ۵۴) هدف‌ خود را از تألیف‌ الارشاد ، نوشتن‌ کتابی‌ در بارۀ محدّثان‌ و راویان‌ مشهور به‌ ترتیب‌ شهرها و تبیین‌ سخن‌ بزرگان‌ علم‌ حدیث‌ و رجال‌ دربارۀ جرح‌ و تعدیل‌ و توثیق‌ افراد بیان‌ کرده‌ است‌. برای‌ این‌ منظور، وی‌ در الارشاد به‌ تابعین‌ و اتباع‌ آنان‌ و محدّثان‌ پس‌ از آنان‌ پرداخته‌ ولی‌ صحابه‌ را در این‌ کتاب‌ نیاورده‌ و وعده‌ داده‌ است‌ که‌ کتابی‌ در طبقات‌ صحابه‌ تألیف‌ خواهد کرد.

او (ج‌ ۱، ص‌ ۱۵۷ـ۱۸۵) الارشاد را با بحث‌ دربارۀ اقسام‌ حدیث‌، العله‌ (حدیث‌ معیوب‌) و معرفه‌الشاذ آغاز کرده‌ و اولین‌ شهری‌ که‌ به‌ معرفی‌ محدّثان‌ و راویان‌ آن‌ پرداخته‌ مدینه‌ است‌ و در ذیل‌ آن‌ به‌ شیوخ‌ و شاگردان‌ مالک‌بن‌ انس‌ و نیز نحوۀ شکل‌گیری‌ و گسترش‌ مذهب‌ مالکی‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به ج‌ ۱، ص‌ ۱۸۶ـ۳۱۸). وی‌ پس‌ از مدینه‌ به‌ راویان‌ مکه‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۳۱۹) و سپس‌ شام‌ و مصر (ج‌ ۱، ص‌ ۳۹۹) و دیگر شهرها پرداخته‌ است‌.

محدّثان‌ به‌ این‌ کتاب‌ بسیار توجه‌ داشته‌ و به‌ آن‌ استناد می‌کرده‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۸۳، ج‌ ۸، ص‌۴۱۰، ج‌ ۹، ص‌ ۲۵۱؛ ذهبی‌، سیر ، ج‌ ۹، ص‌ ۲۳۴، ج‌ ۱۴، ص‌ ۱۱۶)؛ با این‌همه‌، ذهبی‌ ( تذکره‌الحفاظ‌ ، ج‌ ۳، ص‌ ۱۱۲۴) این‌ کتاب‌ را، به‌ سبب‌ اشتباهات‌ فراوان‌ آن‌، نقد کرده‌ است‌. این‌ کتاب‌ با تحقیق‌ محمدسعیدبن‌ عمر ادریس‌، در ۱۴۰۹/۱۹۸۹ در ریاض‌ منتشر شده‌ است‌.

دیگر آثار خلیلی‌ عبارت‌اند از:

۱) فضائل‌ قزوین‌ ، که‌ رافعی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۵۱، ج‌ ۳، ص‌ ۱۳۲) از آن‌ نام‌ برده‌ و احادیثی‌ نیز از آن‌ نقل‌ کرده‌ است‌.

۲) تاریخ‌ قزوین‌ ، که‌ رافعی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۴۰۶) از آن‌ با عنوان‌ تاریخ‌ قزوین‌ و فضائلها یاد کرده‌، که‌ ظاهراً غیر از فضائل‌ قزوین‌ ، و شامل‌ شرح‌حال‌ محدّثان‌ و عالمان‌ قزوین‌ بوده‌، ولی‌ رافعی‌ (ج‌ ۱، ص‌۱۰) آن‌ را در ذکر متقدمان‌، وافی‌ ندانسته‌ است‌. احتمالاً سخن‌ حاکم‌ نیشابوری‌، استاد خلیلی‌، دربارۀ‌ اقدام‌ محدّثان‌ به‌ تدوین‌ تاریخ‌ شهرهای‌ خود و نیز مطالعۀ‌ تاریخ‌ نیشابور حاکم‌ نیشابوری‌ (رجوع کنید به خلیلی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۸۵۳) سبب‌ شده‌ است‌ که‌ خلیلی‌ این‌ کتاب‌ را تألیف‌ کند. مزّی‌ (ج‌ ۲۷، ص‌ ۴۱ با عنوان‌ رجال‌ قزوین‌ ) و ابن‌حجر عسقلانی‌ ( لسان‌ ، ج‌ ۵، ص‌ ۲۶۱) از این‌ کتاب‌ نام‌ برده‌ و از آن‌ نقل‌ قول‌ کرده‌اند.

۳) طبقات‌ الصحابه‌ ، که‌ در مقدمه‌ الارشاد (ج‌ ۱، ص‌ ۱۵۶) از تصمیم‌ خود برای‌ نوشتن‌ آن‌ سخن‌ گفته‌ است‌.

۴) کتاب‌ مشیخه‌ ، درباره‌ مشایخ‌ حدیثی‌ که‌ آنها را دیده‌ و از آنها حدیث‌ شنیده‌ است‌ یا به‌ او اجازۀ‌ نقل‌ حدیث‌ داده‌اند گرچه‌ آنها را ندیده‌ بوده‌ (رافعی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۹؛ کتانی‌، ص‌ ۱۱۶).

۵) مشایخ‌ ابن‌سلمه‌ قطان‌ ، که‌ ذهبی‌ ( سیر ، ج‌ ۱۳، ص‌۱۹۰، ج‌ ۱۴، ص‌ ۸۸) آن‌ را در شمار تألیفات‌ خلیلی‌ آورده‌ است‌.

۶) جزء فی‌ طرق‌ حدیث‌ الاعمی‌ الذی‌ سقط‌ فی‌ البئر ، که‌ ابن‌حجر عسقلانی‌ از آن‌ در التلخیص‌ الحبیر (ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۵) یاد نموده‌ و آن‌ را محمد اسحاق‌ محمدابراهیم‌ تصحیح‌ و چاپ‌ کرده‌ است‌ (ریاض‌ ۱۴۲۰).

۷) فوائد فی‌ الحدیث‌ ، که‌ رافعی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۲) و ابن‌حجر عسقلانی‌ در تغلیق‌ التعلیق‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۴۸۹؛ نیز رجوع کنید به خلیلی‌، مقدمۀ مصحح‌، ص‌ ۳۲) از آن‌ یاد کرده‌اند.



منابع‌:

(۱) علی‌بن‌ هبه‌اللّه‌ ابن‌ماکولا، اکمال‌ الکمال‌، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۸۱؛
(۲) محمدبن‌ احمدبن‌ عثمان‌ ذهبی‌، تاریخ‌الاسلام‌ و وفیات‌ المشاهیر و الاعلام‌ ، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۳) همو، سیر اعلام‌النبلاء؛
(۴) عبدالکریم‌بن‌ محمد رافعی‌، التدوین‌ فی‌ اخبار قزوین‌ ، چاپ‌ عزیزاللّه‌ عطاردی‌، تهران‌، ۱۳۷۶ ش‌؛
(۵) ابویعلی‌ خلیل‌بن‌ عبداللّه‌ خلیلی‌، کتاب‌ الارشاد الی‌ معرفه‌ علماء الحدیث‌ ( من‌ تجزئه‌السلفی‌ )، چاپ‌ محمدسعیدبن‌ عمر ادریس‌، ریاض‌ ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۶) همو، جزء من‌ حدیث‌ و فوائد الخلیلی‌، چاپ‌ محمداسحاق‌ محمدابراهیم‌، در مجله‌الاحمدیه‌ (ظاهراً ریاض‌) شماره‌ سوم‌ محرم‌ ۱۴۲۰؛
(۷) احمدبن‌ علی‌ ابن‌حجر عسقلانی‌، تغلیق‌ التعلیق‌ علی‌ صحیح‌ البخاری‌، چاپ‌ سعید عبدالرحمن‌ موسی‌ القزقی‌، بیروت‌ ـ عمان‌، ۱۴۰۵؛
(۸) همو، لسان‌المیزان‌ ، بیروت‌، ۱۳۹۰؛
(۹) همو، تلخیص‌ الحبیر فی‌ أحادیث‌ الرافعی‌ الکبیر ، چاپ‌ سیدعبداللّه‌ هاشم‌ الیمانی‌ المدنی‌، مدینه‌ منوره‌، ۱۳۸۴/۱۹۶۴ م‌؛
(۱۰) حاجی‌خلیفه‌، کشف‌الظنون‌؛
(۱۱) جمال‌الدین‌ یوسف‌ مزی‌، تهذیب‌الکمال‌ فی‌ اسماء الرجال‌ ، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌، ۱۲۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۲) خلیل‌بن‌ ایبک‌ صفدی‌، الوافی‌ بالوفیات‌؛
(۱۳) محمدبن‌ جعفر کتانی‌، الرساله‌ المستطرفه‌ لبیان‌ مشهور کتب‌ السنه‌ المشرفه‌ ، کراچی‌ ۱۳۷۹/۱۹۶۰ م‌؛
(۱۴) ابن‌عماد حنبلی‌، شذرات‌ الذهب‌؛
(۱۵) عبدالرحمان‌ سیوطی‌، طبقات‌الحفاظ‌، چاپ‌ علی‌محمد عمر، قاهره‌ ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶؛
(۱۶) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، العبر فی‌ خبر من‌ غبر ، چاپ‌ فؤاد سید، کویت‌ ۱۹۸۴؛
(۱۷) علی‌بن‌ سلیمان‌ یافعی‌، مرآه‌الجنان‌، بیروت‌ ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛

(۱۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه علامه محمد قزوینی(متوفی۱۳۲۸ه ش)

۲۱۹۷۲ (۲)

محمد بن عبدالوهاب از دانشمندان و متتبعان بزرگ است وی در (۱۲۹۴ ه ق) در تهران تولد یافت و تحصیلات مقدماتی و علوم متداوله اسلامی را در همان شهر فراگرفت، و از جمله ازاستادان فقه وی

اساتید

حاج شیخ فضل الله نوری واستادان کلام و حکمت قدیم وی حاج شیخ علی نوری را میتوان نام برد.

در سال (۱۳۲۲ ه ق) به دعوت برادر خود میرزا احمدخان به لندن سفر کرد و مدت مدیدی در آنجا و سپس در پاریس و پس از آن در آلمان و باز مجدداً در پاریس اقامت کرد. و در این نقاط با بعضی از مستشرقان اروپا آشنا شد،

از جمله ملاقاتها در لندن

با ادوارد براون انگلیسی و مستر الس ومستر آمدروز وسر اینزن رسو ولادیمیر مینور سکی  مستشرق معروف روسی که در لندن اقامت داشت.

و در برلین

با مرکوارت مستشرق معروف آلمانی صاحب ایرانشهر و به آلمانی و غیرهم در مدت اقامت « صرف و نحو مفصلی برای زبان فارسی » ادوارد زاخائو و دکتر موریتز و سباستیان بک مؤلف

وی در اروپا کتب زیر به تصحیح او رسید و به مخارج اوقاف خیریهء گیپ با ادوارد براون به طبع رسید:

۱- تذکرهء لباب الالباب

۲- مرزبان نامه

۳- المعجم

۴- چهارمقاله عروضی با حواشی مفصل و مبسوط در آخر آن

۵ و ۶ و ۷ – تاریخ جهانگشای ج ۱ جوینی با حواشی مفصل مبسوط در آخر جلد سوم و مقدمه مبسوط بر جلد اول

۸- ترجمه لوایح جامی به فرانسوی

۹- رساله ای – در شرح حال مسعودسعد سلمان که فقط ترجمهء آن به انگلیسی توسط ادوارد براون به طبع رسیده است نه اصل فارسی آن

۱۰ دیباچه ای بر تذکره الاولیاء شیخ عطار چ نیکلسون در لیدن

۱۱ – رساله ای در شرح احوال شیخ ابوالفتوح رازی که به عنوان خاتمه الطبع در آخر جلد پنجم کتاب مزبور در طهران به طبع رسیده

۱۲ و ۱۳ – عده ای از مقالات متفرقهء تاریخی و ادبی و انتقادی که در تحت عنوان بیست مقالهء قزوینی در دو جلد به طبع رسیده است جلد اول آن در بمبئی به وسیلهء ابراهیم پورداود بسال ۱۳۰۷ ه ش و جلد دوم بوسیلهء عباس اقبال به سال ۱۳۱۳ ه ش طبع شده است.

۱۴ – رساله ای در شرح احوال ابوسلیمان منطقی سجستانی مؤلف صوان الحکمه که به سال ۱۳۱۲ ه ش در پاریس به طبع رسید.

۱۵ – رساله ای در تحقیق مؤلف نفثه المصدور یعنی محمد نسوی منشی جلال الدین منکبرنی که به سال ۱۳۰۸ ه ش به اهتمام عباس اقبال در تهران به طبع رسیده است.

۱۶ – رساله ای راجع به ممدوحین سعدی و شرح احوال آنان که به سال ۱۳۱۷ ه ش توسط حبیب یغمائی ابتدا در مجلهء تعلیم و تربیت و سپس جداگانه در طهران به طبع رسیده است.

۱۷ – دیوان حافظ که از روی چندین نسخه قدیمی تصحیح کرده و به سال( ۱۳۲۰ در ه ش) تهران به اهتمام وزارت فرهنگ به طبع رسیده است وی در اواخر سال ۱۳۱۸ ه ش به واسطهء ظهور جنگ در اروپا و صعوبت اقامت خارجیان در آنجا به طهران مراجعت کرد و ۱۰ سال آخر عمر خود را در طهران گذرانید.

و در روز جمعه ششم خرداد (۱۳۲۸ ه ش / ۲۸ رجب ۱۳۶۸ ه ق / ۲۷ مهء ۱۹۴۹ م )نزدیک ساعت ۱۰ و نیم بعدازظهر در طهران وفات یافت علامه قزوینی از نوادر نوابغی بود که وسعت معلومات قدیم و جدید را با غریزهء کنجکاوی و دقت در شأن هر چیز و استقصای یک موضوع را تا درک کنه و علت آن و روش انتقادی علمی و انصاف و بیطرفی علمای جدید جمع داشت بزرگترین فضل قزوینی این است که وی پس از آنکه علوم قدیمه و اسلامی را فراگرفت، چون گذارش به اروپا افتاد بر اثر عشق سوزانی که به فراگرفتن هر چیز داشت تحقیقات علمای آن سرزمین را مورد مطالعهء دقیق قرار داد .(از مجلهء یغما سال ۱۳۲۷ ه ش و مجلهء یادگار سال ۱۳۲۷ ه ش)

لغت نامه دهخدا

زندگینامه على بن بابویه قمى«شیخ صدوق»(متوفى‏۳۲۹ ه.ق)

«»گفتار استاد:

«على بن بابویه قمى،متوفى در سال‏۳۲۹ ه.ق،مدفون در قم،پدر شیخ محمد بن‏ على بن بابویه، معروف به شیخ صدوق است که در نزدیکى شهر رى مدفون ‏است.پسر محدث است و پدر فقیه و صاحب فتوا،معمولا این پدر و پسر،به ‏عنوان‏«صدوقین‏»یاد مى ‏شوند.» (۱)

على بن بابویه کیست؟

ابو الحسن على بن الحسین بن موسى بن بابویه،یکى از فقهاى نامدار و یکى ازاصحاب فتوى و اجتهاد،و در عصر خویش رئیس فقها و محدثین و پیشواى مردم قم ‏بوده است.شیعیان در امور دینى به او مراجعاتى داشته‏ اند و فتوایش نزد همگان نافذ ومحترم بوده است.

در بیان عظمت علمى و منزلت قدس و تقواى او،همین بس است که فقهاى ما در مواردى که حدیثى از اهل بیت عصمت و طهارت(ع)نرسیده باشد،و از او فتوایى ‏در آن زمینه وجود داشته باشد،فتاواى او را به علت نزدیک بودن به عهد امامت و عصرمعصوم(ع)،به منزله حدیث تلقى مى ‏کردند و فتواى او را نشانى از وجود حدیث در آن‏زمینه قلمداد مى‏ نمودند.چنانکه‏«شهید اول‏»در کتاب‏«ذکرى‏»با این تعبیر بیان‏ فرموده ‏اند:

«اصحاب ما،دستور العمل خود را از رساله على بن بابویه مى ‏گرفتند،هنگامى که‏دسترسى به نص روایت نداشتند،چون اعتماد و اطمینان کاملى به او داشتند.» (۲)

گفتار ابن ندیم:

ابن ندیم،کتابشناس و مورخ معروف در فهرست‏ خود مى ‏نویسد:

«ابن بابویه،على بن موسى قمى،یکى از فقها و یکى از موثقین شیعه مى‏ باشد.باخط پسرش ابو جعفر محمد بن على پشت کتابى خواندم که به یکى اجازه داده بودکتابهاى پدرش را روایت کند و تعداد آنها حدود ۲۰۰ جلد مى ‏باشد،ولى او تصریح ‏نموده بود که تالیفات خودم ۱۸ کتاب مى ‏باشد.» (۳)

تالیفات او:

او تالیفات متعددى دارد.یکى از آنها کتاب‏«الشرایع‏»مى ‏باشد که جهت فرزندعزیزش صدوق نوشته است و از دیگر آثار او:

رساله الاخوان،

قرب الاسناد،

تفسیرقرآن کریم،

کتاب النکاح،

النوادر،

کتاب التوحید،

الصلوه،

مناسک الحج و…مى ‏باشد.

او نخستین مؤلف کتاب فقهى عارى از ذکر سند روایت مى ‏باشد که توانسته ‏است کتاب فقهى را مجرد از سند روایت و مانند اثرى مخصوص به مؤلف ونشان دهنده فتوى و نظر او تالیف کند.و کتابى به همین سبک به نام‏«الشرایع‏»که به نام‏«الرساله الى ابنه‏»هم خوانده مى ‏شود، جهت پسر خود،صدوق به یادگار گذاشت.ظاهرامر این است،این کتاب همان است که‏«الفقه الرضوى‏»هم خوانده مى‏ شود،چون درآغاز آن‏«قال على بن موسى‏»هست،از اینرو برخى چنین پنداشته ‏اند که مقصود از او،امام على بن موسى الرضا(ع)است. (۴)

مورد عنایت و توجه:

او مورد عنایت‏خاصه حضرت امام زمان(عجل الله تعالى فرجه الشریف)واقع‏ شده است.و نامه‏اى از سوى آن بزرگوار توسط حسین بن روح نوبختى به او رسیده‏ است که متن آن در رجال نجاشى این گونه آمده است:

«ابو الحسن على بن الحسین بن موسى بن بابویه قمى،شیخ بزرگ و پیشواى ‏قمى ‏ها در روزگار خویش،فقیه و مورد وثوق آنان،او به عراق آمد و با ابو القاسم حسین‏ بن روح(رحمه الله) ملاقات نمود و از او مسائلى را پرسید.سپس با او مکاتبه نمود واین مکاتبات توسط على بن جعفر بن اسود انجام مى ‏پذیرفت.

در یکى از این مکاتبات‏ از او مى ‏طلبد که نامه ‏اى را به محضر صاحب امر(عج)برساند که در آن نامه درخواست‏دعائى درباره فرزند صورت گرفته بود،پس در پاسخ او چنین آمد که ما از خداوندمتعال درخواست نمودیم که فرزندى به تو عنایت فرماید و به زودى دو فرزند ذکورنیکوکار و خیر نصیب تو خواهد شد…»

پس از آن مکاتبه بود که ابو جعفر و ابو عبد الله از یک همسر ام ولدى متولدگردیدند.از ابو عبد الله حسین بن عبید الله آمده است که مى‏ گفت:«از ابا جعفر مى ‏شنیدم ‏که بارها مى‏ گفت: «من با دعاى صاحب امر و امام زمان(عج)به دنیا آمده ‏ام‏»و به این ‏عنایت افتخار مى‏ نمود.» (۵)

وفات او:

على بن بابویه در سال‏۳۲۹ ه.ق در همان سال رحلت ثقه الاسلام محمد بن‏ یعقوب کلینى درگذشت،و در قم،نزدیک صحن مطهر حضرت معصومه(ع)مدفون‏ گردید و مزارش معروف،و هم اکنون مورد زیارت و عنایت مردم مى ‏باشد.

از دیگر آثار او،کتاب التفسیر،النکاح،مناسک الحج،قرب الاسناد،التسلیم،الطب،المواریث، المعراج مى‏باشد.این تالیفات را عباس بن عمر کلودانى(رحمه الله)خبر داد و افزوده است هنگامى که او در سال ۳۲۸ به بغداد آمد،از او اجازه روایتى ‏دریافت نمودم. (۶)او از سعد بن عبد الله اشعرى روایت نموده است و جعفر بن محمد قولویه،کامل الزیارات را از او روایت کرده است.» (۷)

«نجاشى‏»از عده‏اى از اصحاب خود نقل کرده است که از مجمعى از اصحاب‏ شنیده ‏اند که: «پیش از ابو الحسن على بن محمد سمرى(ره)،یکى از نواب چهارگانه امام ‏عصر(عج)بودیم که گفت:«خداوند رحمت کند على بن الحسین بن بابویه را به او گفته‏ شده است که او زنده است. »در پاسخ گفت:«نه،او امروز به رحمت ایزدى پیوست.تاریخ آن را یادداشت کردند و خبر رسید که او همانروز از دنیا رفته است.» (۸)

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی



۱- متن گفتار استاد شهید مرتضى مطهرى،آشنایى با علوم اسلامى،ص‏۲۹۳

۲- ریاض العلماء،ج ۴،ص ۸

۳- فهرست ابن ندیم،ص‏۲۴۶،فن ۵ از مقاله پنجم.

۴- ریحانه الادب،ج‏۷،ص ۴۰۱٫

۵- رجال نجاشى،ص ۲۶۱،چاپ جامعه مدرسین.

۶- رجال نجاشى،ص ۲۶۲،کد معرفى ۶۸۴٫

۷- معجم رجال الحدیث،ج ۱۲،ص‏۳۶۹،کد معرفى ۸۰۶۲- طبقات مفسران شیعه،ج ۱،ص ۵۹۸٫

۸- رجال نجاشى،ص ۲۶۲٫

زندگینامه آیت الله سید مهدى قزوینى «نجفى، حلّى»(۱۲۱۰ ـ ۱۳۰۰ق.)

 

در سال ۱۲۱۰ (۱۲۲۲ش.) در خاندان سید حسن قزوینى نجفى، فرزندى دیده به جهان گشود. پدرش که از دانشمندان برجسته حوزه نجف بود و دلى سرشار از مهر حضرت ولى عصر(علیه السلام) داشت، نامش را مهدى گذاشت و تاریخ نشان داد که این نام شایسته او بود. او لحظه لحظه عمرش را به یاد حضرت سپرى کرد و همین عشق بارها به او لیاقت ملاقات با محبوب خویش را بخشید.(۱)

خاندان سید مهدى، از سادات بلند مرتبه خطّه دانش پرور قزوین بودند و نسبت آنان به محمد بن زید بن علىّ بن الحسین(علیه السلام)مى رسد. لذا به حسینى و چون خاستگاه اصلى آنان قزوین بود، به «قزوینى» مشهور شدند. از این جهت هم که در نجف زاده شد و سالیانى از عمرش را در آن جا به کسب دانش گذراند، به «نجفى» معروف شد و چون براى نشر فرهنگ و آموزه هاى شیعى به حلّه رفت و تأثیر شگفتى از خود به جاى نهاد، به عنوان «حلّى» اشتهار یافت. لقبش هم «معزّ الدین» بود.(۲)

اولین مهاجر

اوّلین کسى که از خاندان قزوینى از قزوین راهى عراق و عتبات عالیات شد، سید احمد حسینى قزوینى، جدّ سید مهدى بود. جدّ اعلاى آنان سید ابوالقاسم حسینى قزوینى نام دارد که در دوره حکومت سلسله صفویه به عنوان امیر الحاجّ، حاجیان را به مکه مى برد.(۳)

سید مهدى، از همان آغاز زندگى در مسیر فراگیرى دانش هاى دینى گام نهاد و در سایه توکل خدا و برخوردارى از استعداد سرشار و همّت والا، با این که به دهه سوم عمر خویش نرسیده بود، به درجه اجتهاد دست یافت.(۴)

سرچشمه هاى فیض

سید مهدى مقدّمات علوم دینى و فقه، اصول، حکمت، تفسیر، اخلاق را در حوزه نجف، نزد استادان زیادى فرا گرفت. استادان وى عبارتند از:

۱٫ سید محمد باقر قزوینى: سید مهدى بیشترین بهره علمى و معنوى را از این عالم بلند مرتبه ـ که عمویش هم بود ـ برد. سید محمد باقر از استوانه هاى علمى نجف در اواسط سده سیزده ق بود. درباره اش نوشته اند: «کرامت هاى برجسته اى داشت.»(۵)

این بزرگوار علم را با عمل و فقه و اصول را با اخلاص و عرفان و معنویت در هم آمیخت و به قله هاى رفیع دانش و تهذیب نفس نائل آمد و صاحب کرامت ها شد. و مورد توجه ویژه حضرت ولى عصر (عج) قرار گرفت. یکى از رخدادهاى غم انگیز عراق در سال ۱۲۴۴ق بیمارى طاعون و وبا بود که جان صدها نفر از مردم نجف را گرفت. سید محمد باقر در این حادثه تلخ از خویش فداکارى شگفتى نشان داد و کمک هاى فراوانى به مردم نمود. او در کنار مردم ماند و از نجف بیرون نرفت و دستورات لازمه را براى تجهیز مردگان صادر کرد. خودش هم متکفّل نماز خواندن بر جنازه مردگان شد و مراقب بود کسى بدون غسل و کفن و نماز میت دفن نشود.

سید مهدى از عمویش نقل کرده است که در سال پیش از آمدن بیمارى طاعون از آن خبر داد و گفت: حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام)را در خواب دیدم که فرمود:«بِک یختمُ یا ولدى، این بیمارى به تو تمام خواهد شد.»یعنى تو آخرین نفرى هستى که به خاطر بیمارى طاعون از دنیا خواهى رفت.

این رفتار اجتماعى سید محمد باقر، سیماى حقیقى عالمان شیعى را جلوه گر مى سازد که در موقعیت هاى دشوار، در کنار مردم مى ماندند و سنگرهاى کمک رسانى به نیازمندان را رها نمى کنند.(۶)

مرحوم میرزا حسین نورى، صاحب مستدرک الوسائل از استادش سید مهدى قزوینى نقل مى کند:«زمانى سید محمد باقر به اتفاق گروهى از انسان هاى صالح و پرهیزکار و جمعى از طلاب با کشتى و از کربلا به نجف بر مى گشتند. باد سختى وزید و کشتى دچار تلاطم شد. یکى از مسافران بسیار ترسید و مضطرب شد، به گونه اى که گاهى فریاد مى کشید و گاهى به آقا امیرالمؤمنین(علیه السلام)متوسل مى شد، ولى سید که آرام در جاى خود نشسته بود، به او گفت: از چه مى ترسى؟ باد و رعد و برق همه در برابر اراده خداوند تسلیم هستند. آن گاه یک طرف عباى خویش را جمع کرد و با اشاره به باد، فرمود: آرام باش! در همان لحظه باد برطرف شد و کشتى آرام گرفت به گونه اى که گویا در گِل فرو رفته است!»

وى مى افزاید:«سید مهدى قزوینى تمام فضل و کمال و کرامت هایى را که داشت، از عموى بزرگوارش به میراث برده بود. او در دامن آن بزرگوار پرورش یافت و بر اسرار معنوى سید محمد باقر وقوف یافت، سید سرانجام همان گونه که خبر داده بود، به سبب بیمارى طاعون در شب عرفه، بعد از نماز مغرب، در سال ۱۲۴۶ق درگذشت.(۷)

۲٫ شیخ مرتضى انصارى،

۳٫ سید حسین کوه کمرى،

۴٫ شیخ موسى بن شیخ جعفر کاشف الغطاء،

۵٫ شیخ على کاشف الغطاء،

۶٫ شیخ حسن کاشف الغطاء،

۷٫ سید على قزوینى،

۸٫ سید محمد حسن شیرازى.(۸)

شاگردان:

جمع بزرگى از طلاب با استعداد در محضر سید حضور یافتند و از دانش عمیق او بهره ها بردند. گروهى هم از آن بزرگوار اجازه روایت گرفتند. اسامى برخى از آنان چنین است:

۱٫ میرزا محمد قزوینى،

۲٫ میرزا جعفر طباطبایى،

۳٫ میرزا صالح قزوینى،

۴٫ میرزا محمد بن عبدالوهاب همدانى،

۵٫ حاج میرزا محسن مجتهد تبریزى،

۶٫ سید حسن صدر،

۷٫ شیخ حسن ابن عیسى فرطوسى،

۸٫ شیخ عمران بن حاج محمد،

۹٫ شیخ محمد على خوانسارى،

۱۰٫ شیخ جعفر ابن شیخ حسن،

۱۱٫ شیخ عباس ابن شیخ حق،

۱۲٫ ملاّ محمد کاظم خراسانى،

۱۳٫ شیخ فتح الله اصفهانى (شریعت اصفهانى)،

۱۴٫شیخ محمد حرز الدین جزایرى نجفى.(۹)

از نگاه فرزانگان

بیشتر دانشوران و پژوهشگرانى که در سده اخیر، در معرّفى شخصیت و حالات عالمان بزرگ شیعى قلم فرسایى کرده اند، از سید مهدى قزوینى یاد نموده اند. سخنان برخى از آنان را مرور مى کنیم.

بهترین شرح حال سید مهدى را محدّث و علاّمه پرآوازه حاج میرزا حسین نورى طبرسى نوشته، نورى ضمن این که افتخار شاگردى سید را داشته، از نزدیک با او ارتباط صمیمانه داشته و در سفر و حضر همراهش بوده است. او سید را کاملا مى شناخت و از نوشته هاى نورى در کتاب هاى گوناگونش به دست مى آید که بسیار شیفته و شیداى سید بوده است. او به گونه شگفت انگیزى سید را مى ستاید و به عنوان یک عالم نمونه و اسوه و نمادى از پرواپیشگى و عرفان، مبلغ پیام هاى دین به معرفت طلبان معرفى مى کند. بهترین شرح حال سید را وى نوشته است. او مى گوید:«سیّد الفقهاء الکاملین، و سندُ العلماء الراسخین، و اکملُ المتبحّرین، بقیه السلف، فخر الشیعه، تاج الشریعه، المؤیّد بالالطاف الجلیّه و الخفیّه، الذى هو من العصابه الذین فازوا بلقاء الحجّه(علیه السلام)السید مهدى قزوینى(۱۰)

سرور بزرگِ فقیهان، مورد اعتماد عالمان ژرف اندیش، کامل ترین عالم در علوم دینى، باقى مانده سلف صالح، مایه فخر و مباهات شیعه، گوهر گران بهاى شریعت اسلام، کسى که مورد تأیید و عنایت، به لطف ها و عنایت هاى آشکار و نهان شده بود و از گروه عالمان و بزرگانى است که محضر مقدس امام زمان(علیه السلام) را درک کردند و آن حجّت خدا را از نزدیک دیدند.»

محمد حسن اعتماد السلطنه مى نویسد:«حاج سید مهدى قزوینى مجتهد، مایه مباهات و افتخار شیعه و استوار کننده بنیاد شریعت، مقام فقاهتى عالى و بلندى داشت. به عزّت و بزرگى جایگاه شهره بود. او عالمى بسیار فروتن، خوش رفتار، زاهد و بى رغبت به دنیا و ریاست آن بود، دنیا و زرق و برقش در نظرش حقیر مى نمود، بارها به شرف ملاقات جمال مبارک حضرت بقیه الله فى الارضین و حجه الله على الخلق اجمعین، نائل شد و افزون از صد هزار اعراب عراق را شیعه گردانید.»(۱۱)

سید محمد مهدى اصفهانى کاظمینى: از معاصران سید است که مقارن با حیات سید در کاظمین به درس و تحقیق و تألیف اشتغال داشته استوى چهره سید را چنین معرفى مى کند:«عالم ربّانى، فاضل الهى، علامه ثانى، کامل ترین دانشمند پروا پیشه، فخر شیعه، عماد شریعت، تقى نقى، انسان مهذب و با صفا و اخلاص، سید محمد حسین قزوینى، آن بزرگوار بى تردید، یکى از آیات و نشانه هاى خدا بود، حجّتى از حجت هاى پروردگار، خصلت ها و برجستگى هاى بسیارى داشت. او در کسب و به دست آوردن تقوا، ورع و پاکیزگى روحى و معنوى، دست یابى به منزلت بلند زهد و عبادت و تهذیب اخلاق، گوى سبقت را از همگان ربوده بود. استاد بزرگوار آیت الله سید ابوتراب خوانسارى این فقیه مُهذّب را بسیار ستایش مى کرد و او را از منظر فضل و کمال و دانش، بر بسیارى از بزرگان فقهاء روزگار خویش برترى مى داد.»(۱۲)

آیت الله شیخ محمود عراقى میثمى که سید را از نزدیک دیده و با وى پیوند عمیقى داشت، مى نویسد:«از جمله انسان هاى شایسته و فرزانه اى که امام عصر(علیه السلام) را دیدند، ولى نشناختند، سید بزرگوار و بلند مرتبه، آقا سید مهدى قزوینى است که اصالتاً از بزرگان سلسله سادات قزوینى است. قزوینى در یکى از مقاطع عمر خود، از نجف به شهر حلّه رفت، در این چندین سالى که در آن جا بود، مسؤولیّت هاى مرجعیت و اداره امور مذهبى آن دیار به او سپرده شد، در دانش هاى گوناگون تخصّص و تسلّط شگفت انگیزى داشت. و اینک که سال ۱۳۰۰ق است، به نجف بازگشته و در این شهر زندگى مى کند. با این که در سنّ و سال کهنسالى است، شاید بین ۹۰ الى ۱۰۰ سال باشد، ولى به لطف و عنایت بارى تعالى تمام حواس ادراکى او سالم و از آن ها بهره مند است.»(۱۳)

در پایان چند نکته از کتاب علما معاصرین را یادآور مى شویم.

۱٫ روزى استادم حاج میرزا محسن مجتهدى تبریزى ـ که از سید مهدى قزوینى اجازه روایت داشت ـ در مجلسى فرمود:«… علامه دربندى در بالاى منبر فرمود: من امروز ـ اواخر سده سیزده ق ـ سه نفر را مجتهد مسلّم مى دانم، یکى از آنان سید مهدى نجفى قزوینى حلّى است. سپس میرزا محسن فرمود: من سخن علامه دربندى را براى پدرم میرزا محمد مجتهدى بازگو کردم، گفت: بلى چنین است، آقا سید مهدى از مجتهدین مُسلّم شیعه است. سپس میرزا محسن مجتهدى افزود: من چند سال که از این داستان گذشت، به نجف رفتم و سید مهدى را از نزدیک دیدم و یکى از ملازمان و همراهان آن بزرگوار شدم، او را بالاتر از آن چه شنیده بودم، مشاهده کردم.

از شخص موثّق و مورد اعتمادى شنیدم که گفت: مرحوم قزوینى در دوره جوانى نذر کرده بود که اگر من به درجه و جایگاه بلند اجتهاد برسم، چند سال را به میان قبایل و تیره هاى عرب بروم و آنان را به سمت و سوى مذهب تشیّع هدایت و دعوت نمایم، چون در سن ۲۰ سالگى به اجتهاد رسیدم، براى انجام دادن نذر، به شهر حله و اطراف آن جا رفتم و اعراب آن دیار را به مذهب اهل بیت(علیهم السلام) دعوت کردم.»(۱۴)

ویژگى ها

سید مهدى قزوینى از عالمانى است که قله هاى بزرگ کمال و دانش را به یارى همت والا و مجاهدت با نفس فتح کرد. در این جا به گوشه اى از اوصاف الهام بخش او اشاره مى کنیم.

پرستش و بندگى خدا

بزرگانى که او را از نزدیک دیده و سالیانى با او همراه بوده اند، گفته اند: او مراقب نمازهاى اوّل وقت، نمازهاى نافله و استحبابى و تلاوت قرآن بوده، بر سختى هاى عبادت صبر مى کرد و بر انجام سنت هاى دینى، حتى در کهنسالى مواظبت داشت. آیتى از آیات خدا و حجتى از حجت هاى الهى بود. او حتى در آخرین سال حیات طیبه اش به سفر حج مشرف شد. میرزا حسین نورى مى گوید:«من در این سفر حج، در خدمت او بودم هم در رفتن و هم بازگشت، با او در مسجد جحفه و مسجد غدیر، نماز خواندم.

او در ماه مبارک رمضان برنامه جالب و شگفتى داشت. در شب هاى ماه رمضان، نماز مغرب را قبل از افطار در مسجد و با جماعت مى خواند. آن گاه نافله مغرب و سپس بخشى از هزار رکعت نماز مستحبى ـ که در ماه رمضان وارد شده است ـ را مى خواند. آن گاه به منزل مى رفت و افطار مى کرد و مجدداً به مسجد باز مى گشت، نماز عشا را با جماعت مى خواند، سپس یکى از قاریان قرآن، چند آیه اى از قرآن را به گونه اى حزن انگیز تلاوت مى نمود. آن گاه شخص دیگرى یکى از خطبه هاى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را براى مردم مى خواند. سپس به ذکر مصائب سیدالشهداء(علیه السلام)پرداخته مى شد و در آخر، برخى از دعاهاى وارده در شب هاى ماه رمضان خوانده مى شد. این مراسم تا نزدیک سحر به درازا مى کشید.»(۱۵)

رسالت هجرت

سید بعد از این که چند بهار از جوانى و میان سالى خویش را در حوزه نجف به آموختن دین پرداخت، احساس مسؤولیت کرد و راهى شهر حلّه و ذوالکفل در جنوب عراق شد. بیان صریح و دانش گسترده اش، همراه با رفتارهاى آمیخته به زهد و وارستگى و تقوا و مردم دارى، تأثیر خویش را بر مردم آن دیار آشکار ساخت. به گونه اى که جمعیت زیادى از اهل سنت، گروه گروه به سوى این عالم فرزانه گرایش یافتند، و افزون بر صد هزار نفر از اعراب و عشایر جنوب عراق ـ که با تشیّع بیگانه بودند ـ شیعه شدند.(۱۶)

شاگرد نامدارش میرزا حسین نورى مى نویسد:«سید به خودم گفت: من در اوائل که به حلّه رفته بودم، مشاهده نمودم حتى شیعیان آن دیار از نشانه هاى شیعه بودن، جز بردن مردگان خود به نجف، چیزى از تشیع و شیعه بودن نمى دانستند و با سایر احکام و آموزه هاى مکتب شیعه بیگانه و جاهل بودند. با تلاش و کوشش او تحوّل بسیار خوبى در آنان به وجود آمد که بیشترشان در شمار شیعیان واقعى قرار گرفتند.»(۱۷)

خلق و خوى فردى

برخى نوشته اند: در محیط داخلى منزل از همسر و فرزندان و خدمتکاران نیازهاى شخصى خویش را درخواست نمى کرد، مانند: غذا براى نهار و شام یا قهوه و چاى که در آن روزگار مرسوم بود. با این که مقام مرجعیّت و موقعیّت والاى اجتماعى و تمکّن مالى فراوانى داشت، بسیار فروتن و پر حوصله بود. اگر آنان احیاناً مواظب نبودند یا فراموش مى کردند و چیزى را در زمان خود به او نمى رساندند، بسا مى شد که شب و روز بر او مى گذشت، بدون این که چیزى تناول کند.(۱۸)

احاطه به تمام فقه

واعظ خیابانى مى نویسد:«دانشمند برجسته و زاهد بلند مرتبه شیخ على سلماسى، روزى به من فرمود: بعد از دوران تحصیل خواستم از عراق به ایران برگردم به محضر آیت الله سید مهدى قزوینى مشرّف شدم. از آن بزرگوار در خواست نمودم کتابى را برایم معرفى کند که در بردارنده احکام مورد نیاز باشد، تا در موقع ضرورت به آن کتاب مراجعه نمایم. در این هنگام سید رو کرد به شخصى که نزد او بود و فرمود: این شخص اگر سه روز قبل این درخواست را برایم مطرح مى کرد، من حاصل دوره فقه را براى او مى نوشتم که در مسائل او را کفایت کند و بسنده باشد.»(۱۹)

حافظه فوق العاده

سید محسن امین مى نویسد:«سید مهدى قزوینى حافظه نیرومندى داشت. آن چه را مى شنید یا در جایى مطالعه مى کرد، نظم یا نثر، فراموش نمى کرد. هرگز از تألیف و تصنیف خسته نمى شد. آیت الله سید حسن صدر فرمود: روزى کتاب قرب الاسناد را که به تازگى از چاپ خارج شده بود، در دست سید دیدم، عرض کردم: این چه کتابى است؟ فرمود: کتاب قرب الاسناد حمیرى است. گفتم: چرا او را با خود به کربلاآورده اى؟ فرمود: از برنامه ها و روش هاى من این است وقتى به کتاب جدیدى دست پیدا مى کنم تا همه کتاب را مطالعه نکنم، آن را کنار نمى نهم.(۲۰)

فرزندان سید

سیّد چهار فرزند پسر داشت که همه اهل علم و از دانشوران عصر خویش بودند. این چهار پسر، از همسر گرامى سید مهدى قزوینى، دختر گرامى آیت الله شیخ على کاشف الغطا فرزند آیت الله شیخ جعفر کاشف الغطا بود. آیت الله شیخ على از برجسته ترین و فاضل ترین فقیهان اواسط سده سیزده هجرى و استاد سید و چهار پدر همسر او بود.

۱٫ میرزا جعفر قزوینى حلّى: کنیه اش ابوالهادى و معروف به قزوینى بود. او از فرهیختگان خاندان آل قزوینى در عراق و حلّهبود. در سال ۱۲۵۳ق در حلّه دیده به جهان گشود و از بزرگان و عالمان فرزانه روزگار بود.

دوره نوجوانى و جوانى را در محضر پدر بزرگوارش گذراند و مقدمات علوم اسلامى را نزد پدر و استادش فرا گرفت. آن گاه به سفارش پدر راهى حوزه نجف گردید و چند بهار از عمر خود را نزد اساتید فن به تحصیل اصول و فقه و معارف اهل بیت پرداخت، بیشتر نزدِ دایى هاى خویش شیخ مهدى و شیخ جعفر، فرزندان شیخ على کاشف الغطاء کسب فیض کرد. در برهه اى از زمان تحصیل را نیز در دانش اصول نزد استاد بزرگ شیخ مرتضى انصارى و علامه ایروانىسپرى کرد. بعد از ارتقا به فضل و کمال به درخواست عالمان و مردم حلّه از نجف، به زادگان خود حلّه بازگشت. مردم از او استقبال شایانى به عمل آوردند و مقبولیّت عامه پیدا کرد، به حلّه که برگشت نزد پدر علامه اش به ادامه کسب دانش پرداخت و از او اجازه اجتهاد گرفت و برخى از امور که در شأن و وظیفه فقیه جامع الشرایط است، بدو سپرده شد. او نزد پدرش وجاهت و جایگاه بلندى داشت. علامه سید حسن صدر به من ـ حاج آقا بزرگ تهرانى ـ فرمود:«از علامه قزوینى از شأن و منزلت دو فرزندش از منظر مقام و موقعیت علمى پرسش کردم، فرمود: میرزا جعفر اعلم است و میرزا صالح افقه.»(۲۱)

میرزا جعفر همان گونه که نزد عامه مردم احترام زیادى داشت، نزد حاکمان عثمانى هم از جایگاه بلندى برخوردار بود و حاکمان حرمتش را پاس مى داشتند و اگر درخواستى مى کرد مى پذیرفتند. میرزا جعفر عالمى بسیار شجاع و غیور بود، زمانى که در نجف به تحصیل اشتغال داشت، به او خبر رسید که یکى از سربازان حکومت وقت به یک طلبه جسارت کرده و سیلى به او نواخته است. سید به دار الحکومه ـ محل استاندارى ـ رفت و آن سرباز بى ادب و طلبه کتک خورده را فرا خواند و دستور داد آن طلبه سرباز را قصاص کند.

سرانجام این دانشمند شجاع و فرزانه در اول محرم ۱۲۹۸ در زمان حیات پدر درگذشت. مردم بدن مقدس او را بر روى دوش خویش به نجف آوردند و جمعیت بسیار زیادى از مردم و عارفان نجف در تشییع پیکر او شرکت کردند. هنگام نماز پدر جلو رفت تا بر پیکر فرزندش نماز بخواند، امّا غم جانکاه داغ چنین فرزندى، توان نماز خواندن را از او گرفت. در میان مردم غوغایى به راه افتاد و سرانجام علامه شیخ جعفر شوشترى بر پیکر میرزا جعفر نماز خواند و علامه قزوینى به وى اقتدا کرد. سپس فرزند را در آرامگاه آل قزوینى در نزدیک صحن مبارک حضرت على(علیه السلام) به خاک سپردند.(۲۲)

۲٫ سید محمد قزوینى: کنیه اش ابو المعزّ و معروف به قزوینى حلى، از عالمان بزرگ بود. در آغاز بلوغ شرعى، به اتفاق دو برادرش سید حسین و میرزا جعفر، از حلّه به نجف هجرت کرد. او در حوزه نجف، بنیاد دانش عقلى و نقلى را محکم و استوار ساخت و زمان درازى به تحصیل اشتغال ورزید، ولى برعکس پدر بزرگوارش، تألیف و اثر علمى اندکى داشت. سرانجام در سال ۱۳۱۳ق به اصرار مؤمنان به حلّه رفت و افزون بر تبلیغ معارف اسلامى، پاسخ گویى به سؤال هاى مردم و حلّ و فصل مرافعات، در کارهاى خیریّه نیز سهیم شد. اصلاح نهر حلّه و تعمیر قبور عالمان حلّه از جمله آثار او است. وى در سال ۱۳۳۵ق از دنیا رفت. پیکرش را به نجف بردند و بعد از نماز، در مقبره آل قزوینى دفن کردند.(۲۳)

۳٫ سید حسین قزوینى،

۴٫ میرزا صالح قزوینى: این دو بزرگوار از چهره هاى معروف حوزه نجف و حلّه بودند.(۲۴)

میراث مکتوب

سید مهدى قزوینى در کنار اشتغالات متعدد، به تألیف کتاب هم اهمیت مى داد. به مهم ترین آثار وى اشاره مى کنیم.

علم اصول

۱٫ الفوائد الى آخر النواهى،

۲٫ المهذّب فى تمام الاصول،

۳٫ شرح القوانین،

۴٫ السبائک المذقیه (به شکل منظوم)،

۵٫ آیات الاصول: در هر مطلب اصولى به یک آیه از قرآن استدلال کرده است،

۶٫ الفوائد الغرویّه فى المسائل الاصولیّه،

۷٫ شرح این بیت از منظومه علامه بحرالعلوم است:و من خیر الخلق بابن طاب *** یُفتحُ منه اکثر الابواب

سید مهدى قزوینى از این شعر چهل قاعده و اصل از علم اصول و چهل قاعده و ضابطه در علم فقه استنباط کرده است.

۸٫ اساس الایجاد لتحصیل ملکه الاجتهاد: آقا بزرگ تهرانى در منزلت، هدف و معانى آن مى گوید: علم استعداد از شاخه هاى علم اصول است و این دانشى است که علامه قزوینى آن را تأسیس کرد. این اثر شامل یک مقدمه و چند تأسیس و یک خاتمه است. آن بزرگوار این کتاب را در شهر کاظمین، به درخواست شاگردش میرزا محمد بن عبدالوهاب همدانى کاظمى، در سال ۱۲۷۵ق تألیف کرد و این دانش را به نام «علم الاستعداد بلوغ المراد الى تحصیل ملکه الاجتهاد» نام نهاد. در آغاز کتاب تعریفى به دست داده، و موضوع آن را بیان فرمود و سپس به هدف و غایت آن پرداخته است.

او در بیان تعریف این علم مى گوید: علم به یک سلسله قواعد کلّى است که مراتب استعداد تا پدید آمدن ملکه اجتهاد در آن مورد بحث قرار مى گیرد. موضوع آن «استعداد» است و قابلیّت نفس براى تحصیل کمال و هدف، وصول به درجه اجتهاد است. تأسیس هاى سه گانه پیرامون شناخت، حقیقت و هویّت استعداد و مستعد و مستعدٌ له است و پژوهش در این که آیا فرایند اجتهاد استعداد در انسان، یک قوّه و توان قدسى و الهى و بخشش پروردگار است؟ یا یک ملکه و حالتى است که باید انسان آن را کسب کند و فرا گیرد. نویسنده الذریعه مى نویسد:

«من یک نسخه از این کتاب را نزد شیخ علامه عبدالحسین حلّى در نجف دیدم و نسخه دیگرى از آن را نزد علامه میرزا هادى خراسانى(۲۵) حائرى در شهر کربلا ملاحظه کردم.»(۲۶)

دانش فقه

۱٫ بصائر المجتهدین فى شرح تبصره علامه حلّى در ۱۵ جلد،

۲٫ مواهب الافهام فى شرح شرایع الاسلام،

۳٫ نفائس الاحکام،

۴٫ القواعد الکلّیه الفقهیّه،

۵٫ فلک النجاه فى احکام الهداه،

۶٫ وسیله المقلدین،

۷٫ اللمعات البغدادیّه فى احکام الرضاعیّه،

۸٫ شرح اللمعتین.

اخلاق

۱٫ معارج النفس الى محلّ القدس،

۲٫ معارج الصعود فى علم الطریق والسلوک.

حکمت و منطق و کلام

۱٫ مضامیر الامتحان فى علم الکلام والمیزان،

۲٫ آیات المتوصمین فى اصول الدین،

۳٫ قلائد الجزاید فى اصول الاعتقاد،

۴٫ رساله فى ابطال الکلام النفسى،

۵٫ مسائل الارواح فى علم الحکمه.

تفسیر قرآن

۱٫ تفسیر سوره فاتحه الکتاب،

۲٫ تفسیر سوره قدر،

۳٫ تفسیر سوره اخلاص.

شرح اخبار

۱٫ شرح حدیث «حبّ على حسنه لا تضرّ معها سیئه، و بغضه سیّئه لا تنفع معها حسنه».

۲٫ مشارق الانوار فى حلّ مشکلات الاخبار،

۳٫ التحقیق فى تعیین الفرقه الناجیه: گفته شده است یکى از بهترین آثار او و داراى مطالب ارزشمندى است.

پرواز بعد از میقات

سید مهدى قزوینى در حالى که پایان حیات طیبه خویش را سپرى مى کرد، در کهنسالى، در سال ۱۲۹۹ق به اتفاق جمعى از اصحاب خویش، عالمان نجف از جمله میرزا حسین نورى طبرسى، و شیخ نوح جعفرى قرشى و سید حبیب کمونه نجفى از راه زمینى، راهى بیت الله شدند و همراه با زائران به زیارت خانه خدا و حضور در مشاهد مقدسه توفیق یافتند.بعد از پایان مراسم حج و زیارت حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، و حضرت فاطمه(علیها السلام) و امامان بقیع به سوى عراق حرکت کردند.

نویسنده کتاب معارف الرجال از دوست خویش سید حبیب کمونه که در این سفر همراه سیّد قزوینى بود، چنین نقل مى کند:«کاروان به سمت عراق مى آمد. در مرز بین حجاز و عراق شیخ نوح، چشم از جهان فرو بست، ما پیکر او را با خود مى آوردیم تا این که به سرزمین عراق رسیدیم. در عصر سه شنبه ۱۳ ربیع الاول سال ۱۳۰۰ق در حدود پنج فرسنگ به شهر سماوه مانده بود که سید مهدى قزوینى هم از دنیا رفت و جان عرشى او از میان فرشیان پرواز نمود و روح او به ملکوت اعلى پیوست، ولى چند لحظه قبل از جان دادن رو به همراهان کرد و به عنوان آخرین پیام گفت: از هر کس که در زندگى ستمى به من روا داشته و در حق من جفا کرده، گذشتم و از خداوند براى آنان طلب عفو و گذشت دارم، ولى از یک گروه نخواهم گذشت، کسانى که ناجوانمردانه به من تهمت صوفى گرى زدند و مرا اذیت و آزار دادند. این کلام را فرمود و چشم از جهان فرو بست.»(۲۷)

«چون پیکر این عالم فرزانه به شهر سماوه ـ از شهرهاى جنوب عراق ـ رسید، مردم به شکل خودجوش به استقبال شتافتند. بدن سید از هر قبیله و عشیره اى که مى گذشت، با حزن و اندوه به استقبال مى آمدند، تا این که رسیدیم به جایى که الان ـ سال ۱۳۰۰ق ـ به جعاره معروف است. در حالى که هنوز سه تا چهار فرسنگ با نجف فاصله داشتیم، خبر رحلت سید به نجف رسید. جمعیت فراوانى از آن دیار ـ در حالى که طلاب و فضلاى نجف در میان آنان بودند ـ سواره و پیاده به استقبال بدن مقدس سید شتافتند. وقتى پیکرش به نجف رسید، شهر یک پارچه عزا شد و پرچم هاى سوگوارى بر در و دیوار برافراشته گردید. آن گاه پیکر مطهر سید مهدى قزوینى را بعد از مراسم غسل و کفن، به صحن مقدس حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)بردند و بعد از اقامه نماز میّت، بدنش را در آرامگاه خاندان قزوینى ـ که نزدیک صحن و سراى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) ـ به خاک سپردند.(۲۸)

گلشن ابرار ج۵


۱٫ دار السلام، شیخ محمود عراقى میثمى، ص ۳۰۹، کتابفروشى اسلامیه تهران، ۱۳۵۲ ش.

۲٫ مستدرک الوسائل، حاج میرزا حسین نورى، ج ۳، ص ۴۰۰، دار السلام، نورى، ج ۲، ص ۱۹۶احسن الودیعه، محمد مهدى اصفهانى کاظمى، ص ۸۵، نجاح بغدادعلماء معاصرین، ملاّ على واعظ خیابانى، تبریز، ۱۳۶۶قاعیان الشیعه، سید محسن امین، ج ۱۰، ص ۱۴۵والذریعه، ج ۲، ص ۶٫

۳٫ سفینه البحار، ج ۲، ص ۷۰۸، واژه «مهدى»اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۴۵فوائد الرضویه، ص ۴۰۰ریحانه الادب، ج ۴، ص ۴۵۵٫

۴٫ مینو در (شرح حال علماء قزوین)، سید محمد على گلریز قزوینى، انتشارات طه، ۱۳۶۸ ش، ص ۶علماء معاصرین، ص ۸٫

۵٫ فوائد الرضویه، ص ۴۰۰٫

۶٫ مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۰۰النجم الثاقب، ص ۳۶۴دار السلام، ج۲، ص ۱۹۷معارف الرجال، ج ۳، ص ۱۱۱٫

۷٫ مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۰۱فوائد الرضویه، ص ۴۰۱ و ۶۷۴گنجینه دانشمندان، ج ۶، ص ۱۵۵منتخب التواریخ، باب سوم، ص ۱۹۰، احسن الودیعه، ص ۸۵٫

۸٫ ماضى النجف و حاضرها، ج ۲، ص ۷۷، ۶۳، ۱۰۸، ۱۴۹ و ۱۵۷زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص ۳۱۴، ش ۲۱۸علماء معاصرین، ص ۸اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۴۶٫

۹٫ ماضى النجف و حاضرها، ج ۲، ص ۱۵۷معارف الرجال، ج ۳، ص ۱۱۲المسلسلات، ج ۲، ص ۱۰۰طبقات اعلام الشیعه، ج ۱، ص ۲۶۹٫

۱۰٫ مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۰۰دار السلام، ج ۲، ص ۱۹۹فوائد الرضویه، ص ۶۷۴٫

۱۱٫ المآثر والاثار، چ قدیم، یک جلدى، ص ۱۵۵٫

۱۲٫ احسن الودیعه، ص ۸۷٫

۱۳٫ دار السلام عراقى، ص ۳۰۹٫

۱۴٫ علماء معاصرین، ص ۹٫

۱۵٫ مستدرک الوسائل، ج ۳،ص ۴۰۱، فوائد الرضویه، ص ۶۷۵٫

۱۶٫ مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۰۱المآثر و الاثار، ص ۱۵۵علماء معاصرین، ص ۱۱فوائد الرضویه، ص ۶۷۴٫

۱۷٫ مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۰۱٫

۱۸٫ همان، ص ۴۰۰٫

۱۹٫ علماء معاصرین، ص ۱۱٫

۲۰٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۴۶٫

۲۱٫ نقباء البشر، ج ۱، ص ۲۶۹، ش ۵۳۳٫

۲۲٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۴۶ریحانه الادب، جزء ۴، ص ۴۴۸معارف الرجال، ج ۳، ص ۱۱۲٫

۲۳٫ ریحانه الادب، ج ۴، ص ۴۴۵٫

۲۴٫ معارف الرجال، ج ۳، ص ۱۱۲اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۴۶٫

۲۵٫ زندگینامه وى در مجموعه گلشن ابرار آمده است.

۲۶٫ الذریعه، ج ۲، ص ۶، ش ۱۰همان، ج ۱، ص ۴۸ و ۴۹معجم المؤلّفین، عمر رضا کحاله، دار احیاء التراث العربى، بیروت، ح ۱۳ و ۱۴، ص ۲۶٫

۲۷٫ معارف الرجال، ج ۳، ص ۱۱۳٫

۲۸٫ فوائد الرضویه، ص ۶۷۶ریحانه الادب، جزء ۴، ص۴۴۶معارف الرجال، ص ۱۱۴٫

زندگینامه آیت الله شیخ ذبیح الله قوچانى(۱۲۷۴ ـ ۱۳۳۵ق)

۷۲۵۶۷۸۱۱۳۷۵۷۵۸۷۵۹۲۴۸

مقدمه

افراد زیادى در ایجاد مشروطه نقش داشته اند که کمتر نامى از آنان برده مى شود. شیخ ذبیح الله مجتهد قوچانى از جمله آنهاست. بیش از چهل منبع تفحص شد ولى اطلاعات کمى راجع به این عالم فرهیخته به دست آمد. مهم ترین منبعى که در این مقاله از آن استفاده شده است، نوشته آقاى غلامرضا جلالى است که با فرزندان آن مرحوم مصاحبه کرده است(۱)

ولادت

شب یکشنبه، هشتم جمادى الثانى ۱۲۷۴ق. در شهر قوچان، فرزند مبارکى به دنیا آمد که ذبیح الله نامیده شد.پدرش شیخ محمدصادق خبوشانى از مراتب علمى و معنوى بالایى برخوردار بود. او فرزند حاج ملاّ مهدى منجّم فرزند آخوند ملاّ احمد خبوشانى از شاگردان مبرز مرحوم مجلسى دوم بود.(۲)مادر ذبیح الله دختر مرحوم ملاّ صالح تربتى از علماى زاهد و مرجع تربت حیدریه بود.

تحصیلات

ذبیح الله پس از طى مقدمات، دروس سطح حوزه را در محضر حاج میرزا نصرالله مجتهد خراسانى گذراند. در سال ۱۲۹۵ ق. و در ۲۱ سالگى به عتبات عالیات هجرت کرد.سه سال از محضر مرجع بزرگ شیعه، میرزاى شیرازى استفاده نمود و پس از رحلت میرزا، دوازده سال از محضر میرزا حبیب الله رشتى و آخوند خراسانى بهره برد.

سفر غیر منتظره

سى و شش ساله بود که زلزله بزرگ قوچان رخ داد و شهر را به کلى ویران نمود. خبر این حادثه غم انگیز و درگذشت برخى از خویشان، به او رسید. به همین دلیل به قوچان سفر کرد.میرزا حبیب الله رشتى طى نامه اى به شجاع الدوله ـ حکمران قوچان ـ از وى خواست در تنظیم امور شیخ مساعدت نماید، تا ایشان بتواند به زودى به عتبات بازگردد.شیخ ذبیح الله در بازسازى شهر قوچان شرکت جست و زمینى براى بازسازى مدرسه علمیه عوضیه دریافت کرد و موقوفات مدرسه را احیا نمود.

عده اى به دنبال سنگ اندازى و تصرف اموال مدرسه بودند که با مقاومت شیخ روبرو شدند. یکى از مؤمنان قوچان طى نامه اى به آخوند خراسانى وضعیت را گزارش داد. آخوند خراسانى در پاسخ نوشت:«ایجاد مزاحمت براى شیخ ذبیح الله حرام و اطاعت از ایشان واجب است.»

ازدواج

پس از سر و سامان دادن به کارها، تصمیم به ازدواج گرفت. به همین خاطر دختر آقا میرزا کوچک را خواستگارى کرد. عقدنامه ازدواجش که در جمادى الاخر ۱۳۱۳ق. تنظیم شده است، به امضاى میرزا حبیب الله مجتهد رسید.

اجتهاد

پس از ازدواج به حوزه علمیه عراق بازگشت و موفق به دریافت اجازه اجتهاد از میرزاى رشتى، فاضل شربیانى، فاضل ایروانى، آخوند خراسانى و… گردید.

استادان

شیخ ذبیح الله در مدت تحصیل بیست و چهار ساله خود از محضر عالمان بزرگى استفاده نمود که اشاره مى شود.

۱٫ حاج میرزا نصرالله مجتهد خراسانى

میرزا نصرالله تربتى در سال ۱۲۳۰ ق. در تربت حیدریه به دنیا آمد. پس از طى مقدمات، براى ادامه تحصیل به مشهد رفت حکمت و فلسفه را از آیت الله محمدهادى سبزوارىآموخت. فقه و اصول را نیز از میرزا مسیح مجتهد تهرانى فرا گرفت. وى با اجازه میرزا مسیح و میرزا حسن شیرازى محکمه شرع دایر کرد و در کنار فعالیت هاى قضایى، کتاب طهارت و بیع و حاشیه بر قوانین و فصول را نوشت.

نفوذ میرزا نصرالله (مجتهد خراسانى) به اندازه اى بود که تا قبل از اجراى قانون ثبت اسناد، سندهاى مالکیت را او تنظیم مى کرد و مورد قبول همه ادارات بود. میرزا همیشه لباس پاکیزه و تمیز مى پوشید. عمامه کوچکى بر سر مى گذاشت و اجازه نمى داد شاگردان و مریدانش همراه او حرکت کنند.

میرزا نصرالله شاعر و متخلص به «فانى» بود. متأسفانه اشعار خود را نمى نوشت، به همین دلیل تعداد کمى از غزلهایش باقى مانده است.

او پس از عمرى تلاش فرهنگى و تربیت شاگردان در سال ۱۲۹۸ق. در مشهد وفات یافت و در رواق بالاسر حرم امام رضا(علیه السلام) به خاک سپرده شد.(۳)

۲٫ میرزاى شیرازى(۴)

۳٫ میرزا حبیب الله رشتى(۵)

۴٫ آخوند خراسانى(۶): علاقه و رابطه ویژه اى بین او و آخوند برقرار بود.

۵٫ فاضل شربیانى

حاج ملاّمحمد فرزند فضل على معروف به فاضل شربیانى، سال ۱۲۴۵ق. در شربیان آذربایجان به دنیا آمد. پس از طى مقدمات به نجف رفت و سال ها از محضر سید حسین ترک و شیخ انصارى بهره برد و به درجه اجتهاد رسید. پس از فوت سید حسین کوه کمره اى، یکى از مراجع مطرح به شمار آمد. او تبحر زیادى در علم فقه و اصول داشت. به گونه اى که مرحوم مدرس تبریزى گفته بود: «اگر تمام کتب فقهى و اصولى از بین برود، فاضل شربیانى قادر است با حافظه قوى خود تمام آنها را بنویسد.»

مرحوم فاضل شربیانى چندین سال پس از شیخ انصارى، تقریرات درسى او را بیان مى کرد. ۹ جلد کتاب در شرح رسائل و مکاسب نگاشت. رساله هایى را نیز در فروع و عبادات از خود به یادگار گذاشت و در بین الطلوعین جمعه ۱۷ رمضان ۱۳۲۲ق. دار فانى را وداع گفت.(۷)

۶٫ فاضل ایروانى

ملاّ محمد ایروانى فرزند محمدباقر معروف به فاضل ایروانى پس از طى مقدمات به نجف اشرف رفت. او از شاگردان مبرز مرحوم سید ابراهیم صاحب ضوابط و مرحوم صاحب جواهر و شیخ انصارى به شمار مى رفت. پس از وفات سید حسین ترک بر کرسى تدریس تکیه زد و مرجعیت تعداد زیادى از شیعیان قفقاز و آذربایجان و هند را بر عهده گرفت.

در فقه و اصول و تفسیر و حدیث مهارت زیادى داشت و شاگردان بسیارى را تربیت کرد.از خدمات عمرانى او مى توان به ساخت مدرسه اى علمیه در نجف اشاره کرد.فاضل ایروانى بر قواعد علامه و لمعه حاشیه زد و همچنین کتاب رسائل و مکاسب را حاشیه و تعلیق نمود. رساله هایى نیز در تعادل وتراجیح، اجتهاد و تقلید، مکاسب محرمه، حجیت ظن و غیره به رشته تحریر درآورد. این عالم فرزانه در تاریخ سوم ربیع المولود ۱۳۰۶ق در نجف اشرف وفات یافت و در جنب مدرسه معروف به فاضل ایروانى به خاک سپرده شد.(۸)

علاوه بر اساتید بالا، اسنادى نشان مى دهد که شیخ ذبیح الله از طرف مرحوم شیخ انصارى، صاحب جواهر، میرزاى رشتى و مرحوم آخوندمورد تکریم و تأیید بوده است.(۹)

آثار

این عالم فرهیخته تألیفاتى از قبیل بدیع الفقهیه و تقریرات متعددى از مراجع بزرگ در فقه و اصول دارد که به قلم خود نگاشته ولى به چاپ نرسیده و توسط فرزندانش به کتابخانه آستان قدس رضوى وقف گردیده است.(۱۰)

بازگشت به قوچان

او در سال ۱۳۱۹ ق. به مشهد بازگشت و از آنجا براى دیدن خویشاوندان، عازم قوچان شد.شجاع الدوله و عده اى از بزرگان شهر از او درخواست اقامت کردند. شیخ نیز احساس وظیفه نمود و در مسجد پایین یا پاچنار به اقامه جماعت مشغول شد.از سوى رمضان خان نایب الحکومه، مسند قضاوت شرعیه به ایشان و شیخ حسین (شیخ الرئیس) واگذار شد. اما حضور شیخ ذبیح الله در قوچان کوتاه بود.

هجرت به مشهد مقدس

همسر شجاع الدوله حاکم قوچان که از خانواده سرداران بجنوردى و داراى املاک موروثى در مشهد و چناران و.. بود بى آنکه درباره اموال خود وصیتى کند، درگذشت، شجاع الدوله که خود و ایل و تبار خود را از قبیله همسرش برتر مى دانست، به فکر افتاد که از راه جعل سند مانع ارث بردن ورثه همسرش شود، لذا اطرافیانش سندى جعل کردند که بنا بر مفاد آن همسرش تمامى اموال خود را به شجاع الدوله بخشیده است. تاریخ آن را نیز قبل از مرگ همسر شجاع الدوله قرار دادند و براى اینکه کسى شکى در آن نکند، تصمیم گرفتند به امضاى علماى قوچان برسانند.

در شب سرد زمستانى و برفى، صندوق دار شجاع الدوله همراه فراش باشى با فانوس بسیار بزرگى به منزل شیخ ذبیح الله رفتند و به او گفتند: خان به شما عقیده دارد و مایل است امشب شما را ببیند. هر چه شیخ نپذیرفت، اصرار آنها بیشتر شد تا جایى که گفتند: اگر شما نیایید، خان ما را زیر شلاق از پاى درخواهد آورد.

به این ترتیب شیخ ذبیح الله همراه آنان به کاخ خان رفت. عباى شیخ را چون خیس شده بود در اوّلین اتاق از دوشش برداشتند و به گرمخانه بردند و عباى دیگرى به ایشان دادند.اتاق مخصوص خان با انواع اشیاى عتیقه و گرانبها زینت شده بود. سفره عریضى هم پهن شده و انواع تنقلات، شیرینى ها و میوه هاى فصل و غیر فصل در آن جا چیده شده بود، اما شیخ اعتنایى به آن تجملات نکرد.

خان که مى خواست دل شیخ را به دست آورد با دست خود به محاسن شیخ ذبیح الله عطر زد و گفت:«هفته اى نیست که علماى شهر دو سه بار به ملاقات من نیایند واز من توقعاتى نداشته باشند، ولى عجیب است در این چند ماهى که شما آمده اید، نه به دیدار من مى آیید و نه از من تقاضایى مى کنید، در صورتى که پدر شما با مرحوم امیر حسین خان شجاع الدوله، به طور کامل در ارتباط بود و مرحوم امیر ارادت کامل به ایشان داشته و ایلخانى هاى قوچان به خانواده شما به نظر اجاق(۱۱) مى نگریستند. مدتى بود دیدار شما را طالب بودم، ولى موفق نمى شدم. حال که خانواده ما بى کدبانو شده است، شبها در تنهایى در فکر آن عوالم به سر مى برم و مایل هستم براى من قدرى از عالم روح صحبت کنید!»

آیت الله ذبیح الله مجتهد قوچانى، درباره عالم برزخ براى خان صحبت کرد و به سؤالات عامیانه وى پاسخ گفت. در عین حال از خوردن تنقلات و شیرینى و… طفره رفت. سرانجام خان مقصود اصلى خود را چنین بیان کرد:«زوجه من که از خانواده سهام الدوله شادلو بود، بدون وصیت فوت کرد و چون براى ایلخانى زعفرانلو، عار و ننگ بود که شادلوها از ما ارث زن جدا کنند، مصالحه نامه درست کردیم و تمام علما و وجوه شهر اعتراف او را تصدیق و کاغذ را مهر کرده اند و من چون مى دانستم جنابعالى بسیار احتیاط دارید، شما را براى آخر نگاه داشتم تا شما هم این کاغذ را مزین فرمایید تا علماى مشهد به واسطه مهر و امضاى شما به آن اعتبار قایل شوند و آقا شیخ محمدتقى بجنوردى که مرجع مقتدر مشهد مى باشد، پس از تصدیق شما ایرادى نخواهد گرفت. حال موقع اعمال عصبیت ایلى است و تقاضا دارم شما این کاغذ را به مهر و امضاى خود مزین دارید.»

شجاع الدوله که مى پنداشت مى تواند با تطمیع و پیشنهاد رشوه این عالم فرزانه را قانع کند، گفت:«به قرارى که شنیده ام شما در مشهد منزل ندارید و این مرحومه در مشهد داراى عمارت و منزل و کاروان سرا مى باشد و من احتیاجى به آنها ندارم، آنها را به جنابعالى تقدیم مى کنم که محل سکنى و ممر معاشى از کاروان سرا براى شما باشد و آن مرحومه هم بهره اخروى ببرد!»

شیخ ذبیح الله که در برابر چنین پیشنهاد شرم آورى قرار گرفته بود، با عصبانیت بلند شد و با لحنى که حکایت از ناراحتى او داشت، گفت: «به من تا فردا مهلت بدهید تا فکر کنم.» آثار خشم در چهره خان ظاهر شد، اما شیخ بدون توجه به آن منزل او را ترک کرد.پاسى از نیمه شب گذشته بود و شیخ ذبیح الله پس از نماز و عبادت تصمیم گرفت از قوچان به مشهد مهاجرت کند.

وى به خانواده خود گفت:«شهرى که مردم همه چیز خود را حتى دین خود را فداى خشنودى ظالم مى نمایند، محل زندگى نیست.»

وى در اوّلین فرصت با همکارى فردى به نام حاج ذوالفقار که در همسایگى اش بود، یک گارى چهار اسبه سرپوش دار به چهارصد تومان کرایه کرد و در برف و بوران و سرما، همراه خانواده اش به مشهد مهاجرت و در کوچه شیخ محمدتقى بجنوردى منزلى تهیه کرد.

تدریس و تبلیغ

او به اصرار برخى از علماى حوزه علمیه مشهد از جمله حاج حبیب الله مجتهد به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت. این دروس در مدرس غربى مدرسه میرزا جعفر برگزار مى گردید و او در گنبد الله وردیخان، که سالها پیش مرحوم پدرش شیخ محمدصادق در آن اقامه جماعت مى نمود، مشغول تبلیغ و اقامه جماعت شد.

شاگردان

وى اوّلین کسى بود که در مشهد تقریرات آخوند خراسانى را تدریس مى کرد. بیان ساده و روان، مهم ترین ویژگى درس او بود. هر مشکل علمى را با بیانى آسان، قابل فهم مى کرد و همین باعث شد تعداد زیادى به کلاس درسش بپیوندند.

شاگردان شیخ ذبیح الله دو دسته بودند.

۱) ترک زبان هاى اهل قفقاز، بادکوبه، ایروان، گنجه و شیروان، مثل سید عیسى و برادرش میرزا باباى لنکرانى، قوام بادکوبه اى، میر بابا بادکوبه اى و میرزا حاج بابا.

۲) قوچانیها، مثل :شیخ على بیرم آبادى، شیخ محمد کبیر، شیخ حسن خان، شیخ حبیب، شیخ محمد سنگلکى، حاج سید رضا کاهانى، شیخ رمضانعلى ایرانلوئى، سید على محمد و نیز سید محمدباقر استرآبادى و… .

به زندگى یکى از شاگردانش به نام موسى بن قاسم موسوى معروف به (قطب المحدثین) اشاره مى کنیم.

از وعاظ و اهل منبر به شمار مى رفت. اهل کشمیر بود، اما در مشهد پرورش یافته و تحصیل کرده بود. صرف و نحو را از ادیب نیشابورى و میرزا مهدى نوقانى و شیخ عبدالحسین سرولایتى آموخت. منطق را از غلامرضا طباخ خراسانى و محمدرضا یزدى استفاده کرد. فقه و اصول را از محضر شیخ ذبیح الله قوچانى و شیخ حسن بُرسى فراگرفت. کلام و حکمت را از حکیم شهیدى میرزا عسکرى (آقا بزرگ) آموخت. او سالهاى متمادى با بیان شیوا و رسایش تبلیغ و هدایت مردم را عهده دار بود.(۱۲)

آغاز مشروطه در مشهد

رکن الدوله والى خراسان که انسانى خودخواه، دیکتاتور، فریبکار و ظاهر الصلاح بود، در روز یکشنبه جمادى الاولى ۱۳۲۱ ق. استاندار خراسان شد. و در سال ۱۳۲۳ ق. آصف الدوله زمام امور اجرایى را به دست گرفت.در این زمان مشکل گرانى بى اندازه نان و دیگر اجناس مورد نیاز پیش آمد و چون اعتراض علما و مردم به نتیجه نرسید، کار به خونریزى انجامید.

آصف الدوله اظهار تقدس مى کرد، ریش خود را نمى تراشید، مسکرات مصرف نمى کرد، حتى زیارت عاشورا مى خواند، اما آدم مى کشت، ظلم مى کرد و مقادیر زیادى گندم احتکار مى کرد و براى مخالفان خود بازداشتگاههاى مخوفى تدارک دیده بود.وى شیخ اسماعیل ترشیزى مجتهد و تنى چند از علماى همراه او را که معترض بودند، به سیستان تبعید کرد.در پى گسترش ظلم و جنایت، مردم گزارش و شکایت خود را به آخوند خراسانى اعلام کردند. در سال ۱۳۲۴ ق. در شرایط پر از خفقان، نامه اى از آخوند خراسانى به شیخ ذبیح الله قوچانى رسید.

آخوند خراسانى در این نامه ضمن بیان ضرورت ایجاد مشروطه بر مبناى شرع و رهایى مردم از چنگال استبداد، خطاب به شیخ نوشته بود:«واجب مى دانم جناب عالى هم سعى و کوشش خود را در پیشرفت آن مبذول نمایید و از ملامت احدى باک نداشته باشید و حضرت ولى عصر (عج) را پشتیبان خود بدانید.»

انجمن ایالتى و ولایتى

شیخ ذبیح الله پس از دریافت نامه با تعدادى از علما به رایزنى پرداخت و نحوه ورود به مبارزات را بررسى کرد. او با مرحوم سید اسدالله قزوینى که به تازگى وارد مشهد شده بود پیمان محرمانه بست و مبارزات به صورت مخفیانه آغاز شد، اما نفوذ اشراف، خوانین، رهبران ایلها و طوایف و زعماى آستانه باعث شد هیچ رویکردى به سمت و سوى انقلاب مشروطه دیده نشود. از طرفى ارتباط با شهرهاى دیگر و پایتخت، با وجود جوّ خفقان کار آسانى نبود و کار تشکیلاتى مى طلبید. به همین خاطر انجمن معدلت رضوى دایر شد و میرزا حبیب الله مجتهد در رأس آن قرار گرفت. شیخ ذبیح الله نیز با این انجمن همکارى داشت.

اخبار ایران از راه تهران به صورت دست نویس به این انجمن ارسال مى شد.براى ایجاد ارتباط و ترویج افکار آخوند خراسانى و تکثیر دستخط مظفرالدین شاه ـ امضاى مشروطه ـ، نامه ها و اعلامیه ها و بیانیه هایى نوشته مى شد و همراه کالاهاى تجارى به شهرهاى مختلف ارسال مى گردید. در هر شهر و منطقه نمایندگانى وجود داشتند که مدیریت پخش و تکثیر این اعلامیه ها را عهده دار بودند.به این ترتیب هسته اوّلیه انجمن ایالتى و ولایتى خراسان به وجود آمد.

آغاز مبارزات علنى

جلسات مشروطه خواهان به تدریج علنى شد تعدادى از بازاریان مؤمن کمک هاى مالى خود را به سوى مبارزان سرازیر کردند.(۱۳)جلسات در منازل مختلف برگزار مى شد و رفته رفته تعدادى از طبقه حاکم و علماى مشهد به جمع مشروطه خواهان افزوده مى شدند.از آستان قدس رضوى، فقط شاهزاده سراج السلطان و امام جمعه و از خوانین خراسان شجاع الملک هزاره که خانه خود را با لوازم آن به طور رایگان تا چند سال در اختیار انجمن ایالتى گذارد و از گمرک، دکتر متین السلطنه در انجمن حضور مى یافتند.

از علما نیز حاج معین الغربا، حاج شیخ حسن کاشى، فاضل بسطامى، شیخ عبدالرحیم عیدگاهى، میرزا عبدالشکور آقا تبریزى، میرزا محمدباقر مدرس رضوى و میرزا مرتضى سرابى و ملاّ بمانعلى تهرانى از انقلاب مشروطه حمایت مى کردند.همه این تشکیلات از طریق شیخ ذبیح الله قوچانى با آخوند خراسانى در ارتباط بودند و مرحوم آخوند بیشتر شکایات مردم خراسان را به وى ارجاع مى داد.

فعالیت هاى انجمن ایالتى و ولایتى

اولین دوره مجلس شوراى ملى

۱۴ مهر ۱۲۸۵ ش. (۱۷ شعبان ۱۳۲۴ ق.) اوّلین دوره مجلس شوراى ملى در تهران تشکیل شد و براى مشهد نیز ۴ نماینده در نظر گرفته شد.

آصف الدوله مخالف کاندیداتورى آزاد بود و قصد داشت تعداد معین و مشخصى به عنوان نماینده به مجلس بروند، اما انجمن به همه طبقات و اصناف اطلاع داد که مى توانند کاندیدا معرفى کنند. در نتیجه نوزده نفر از افرادى که صاحب مهر بودند شرکت کردند و از میان خود ۴ نفر را به عنوان نماینده به مجلس شوراى ملى فرستادند. شیخ ذبیح الله قبل از رأى گیرى به همه یادآور شد که او را انتخاب نکنند تا بتواند در مشهد به فعالیتهاى خود ادامه دهد. بنا براین افراد زیر به مجلس معرفى شدند:

۱٫ حاج میرزا على آقا مجتهد ۲٫ حاج سید عبدالحسین شهشهانى ۳٫ حاج میرزا على نقى ناظم آستانه ۴٫ رئیس التجارمجلس اوّل شوراى ملى توانست قانون اساسى که مشتمل بر ۵۱ اصل بود در تاریخ ۸ دى ۱۲۸۵ ش. به توشیح مظفرالدین شاه برساند و پس از مرگ وى متمم آن را در تاریخ ۱۵ مهر ۱۲۸۶ ش. به امضاى محمدعلى شاه برساند و قانون انجمن هاى ایالتى و ولایتى را مشتمل بر ۱۲۲ ماده به تصویب برساند.

ریاست انجمن ایالتى و ولایتى

ریاست اولیه این انجمن بر عهده میرزا حبیب الله مجتهد (متوفى: ۱۳۲۶ق) بود که دو سال به طول انجامید. پس از وى سید اسدالله قزوینى عهده دار ریاست این انجمن شد. با آغاز کار مجلس دوم در روز ۲۲ آبان ۱۲۸۸ش. مطابق با ۲ ذیقعده ۱۳۲۷ ق. سید اسدالله قزوینى جزو پنج نفر طراز اول مجلس به مجلس شوراى ملى راه یافت و پس از آن ریاست این انجمن را شیخ ذبیح الله برعهده گرفت.

انجمن در سال ۱۲۸۸ش. (۱۳۲۸ق.) که مصادف با حضور قزاقهاى روس در مشهد بود، در شرایط بدى به سر مى برد. از طرف دولت تلگرافى ارسال شد که اعتبار انجمن ایالتى و ولایتى را باطل اعلام کرد و براى معتبر بودن آن خواهان برگزارى انتخابات شد که در ۱۵ صفر ۱۳۲۸ق. اعضاى انجمن که ناظر بر انتخابات وکلا بودند به شرح ذیل انتخاب شدند.

۱٫ حاج شیخ ذبیح الله ۲٫ شیخ محمدکاظم بلورفروش ۳٫ میرزا محمدباقر مدرس ۴٫ حاج میرزا عبدالشکور تبریزى ۵٫ رکن التجار یزدى۶٫ حاج غلامعلى یزدى ۷٫ شیخ حسن کاشى ۸٫ حاج سید حسین خرازى ۹٫ شیخ عبدالرحیم مدرس ۱۰٫ شاهزاده ارفع السلطان ۱۱٫ ناظم التجار ۱۲٫ فاضل بسطامى.

در روز پنج شنبه ربیع المولود ۱۳۲۸ق. انتخاباتى بین اعضا براى تعیین هیئت رئیسه برگزار شد که شیخ ذبیح الله با اکثریت آراء به ریاست انجمن و ارفع السلطان نایب رئیس و شیخ کاظم تهرانیان به عنوان منشى اوّل و فاضل بسطامى به عنوان منشى دوم انتخاب شدند. حاج غلامعلى یزدى به عنوان تحویلدار و روزنامه قدس هم به عنوان ارگان رسمى انجمن مشخص شدند.انجمن روزهاى سه شنبه و پنجشنبه جلسات رسمى داشت.(۱۴)

بنابر گزارشهاى باقى مانده، انجمن از نظر تأمین مالى با مشکلات زیادى روبه رو شد. به همین دلیل به مرور زمان تضعیف شد و مخالفان مسئولان آن را مورد حمله فرهنگى و تبلیغات مسموم قرار دادند.

در همین راستا، روزنامه استقلال در شماره ۲۲۳ خود تلگراف توهین آمیزى درباره انجمن ایالتى به چاپ رساند. در ۲۷ ربیع الاول ۱۳۲۹ق. شیخ ذبیح الله، ناظم التجار، ارفع السلطان و گروهى دیگر از مرتبطین با انجمن گرد هم آمدند و تصمیم گرفتند اگر این گونه اقدامات ادامه یابد، انجمن را تعطیل و به اطلاع عموم مردم برسانند.آخوند خراسانى در حمایت از انجمن نامه اى نوشت و در آن نامه از انجمن ایالتى و ولایتى به نام انجمن مقدس ملى مشهد یاد کرد.(۱۵)

انحلال انجمن ایالتى و ولایتى

در سال ۱۳۲۹ ق. خبر ارتحال عالم ربانى آخوند خراسانى منتشر شد و یک سال بعد در ربیع الثانى سال ۱۳۳۰ ق. حرم امام رضا(علیه السلام) به توپ بسته شد و تلاشهاى انجمن براى اداره اوقاف خراسان به نتیجه اى نرسید.حضور روسها در خراسان، شیخ ذبیح الله را آزار مى داد. او به مبارزه دموکراتها بر علیه روسها امیدوار بود و سعى مى کرد علما را بر علیه روسها برانگیزاند، اما زمام شهر به دست نیروهاى طرفدار روس افتاد و انجمن ایالتى در ۱۴ آذر ۱۲۹۳ ش. (۱۷ محرم ۱۳۳۳) پس از افتتاح مجلس سوم منحل گردید.

گردآورى اسلحه

شیخ ذبیح الله که پیشرفت روزافزون مبارزات را مى دید و هر لحظه امکان سرکوبى مردم را انتظار داشت، به فکر تهیه اسلحه افتاد. به همین خاطر پس از هماهنگى با سران اصناف، روز معینى از تجار و مردم دعوت شد تا در مجلسى گرد هم آیند. این مجلس با حضور شیخ ذبیح الله رسمیت یافته و اعلام شد هر کس به هر میزانى که مى تواند براى خرید اسلحه کمک کند.

مأموریت خرید اسلحه را شیخ محمدکاظم تهرانیان بر عهده گرفت. او تعدادى اسلحه از جمله تفنگ هاى ورندل که معروف به ظل السلطانى بود و اسلحه برزنکه از اصفهان و عشایر آنجا خریدارى و در پوشش کالاهاى تجارى به مشهد آورد.

ترور نافرجام

همزمان با آغاز استبداد صغیر و به توپ بسته شدن مجلس، رکن الدوله در تاریخ ۲۳ رمضان ۱۳۲۶ ق. میرزا مهدى عمادالمحدثین ـ از واعظان مشروطه طلب ـ را به کلات نادرى تبعید کرد و شورش مردم نیز نتیجه اى نداشت.

رکن الدوله از محوطه ارک چندین گلوله توپ به سمت منزل شیخ ذبیح الله شلیک کرد. یکى از گلوله ها به نزدیکى مسجد سه دره برخورد کرد و پیرمرد خرده فروشى را از بین برد. شیخ ذبیح الله که احتمال این ترور را مى داد، خانواده خود را به منزل یکى از دوستانش فرستاده بود و خود نیز در منزل نبود.

یاران شیخ به او پیشنهاد دادند که با خود اسلحه حمل کند تا در مواقع ضرورى از خود دفاع کند. اما شیخ ذبیح الله در جواب گفت:«رکن الدوله جرأت دستور حمله به سربازان را ندارد. خود او هم مى داند که نفس هاى آخر را مى کشد. مهمتر اینکه چون در اقدام به این کار خدا مورد نظر است، او بزرگتر از آن است که ما را حفظ نفرماید.»

واضح است که شیخ ذبیح الله با تیزبینى خود و شناخت موقعیت رکن الدوله مى دانست که او در موقعیتى که پس از ترور نافرجام دارد، دست به چنین کارى نمى زند.

تولیت مدرسه عوضیه

چنان که گذشت پس از زلزله بزرگ قوچان، شیخ ذبیح الله مدرسه عوضیه را بازسازى نمود و تولیت آنجا را برعهده داشت. در سال ۱۳۲۹ق. قبل از فوت مشکوک آخوند خراسانى، برخى نسبت به تولیت شیخ ذبیح الله اعتراضهایى داشتند و آن را به اطلاع آخوند رساندند، ولى آخوند مداخله در تولیت شیخ ذبیح الله را حرام و متابعت از آن را واجب دانست.پس از انحلال انجمن ایالتى، شجاع الدوله در ۱۵ رمضان ۱۳۳۴ ق. بر تولیت شیخ ذبیح الله در مدرسه عوضیه، تأکید کرد.

وفات

این عالم مبارز و فرهیخته، پس از عمرى تلاش بى وقفه و خداجویانه در شب چهارشنبه، بیستم جمادى الاولى ۱۳۳۵ ق در سن ۶۱ سالگى در مشهد مقدس دار فانى را وداع گفت.بدن پاکش پس از تشییع در دارالسیاده کنار قبر عالمانى چون حاج شیخ اسماعیل ترشیزى، شیخ محمد سرابى و شیخ محمدباقر خراسانى به خاک سپرده شد.در مساجد و تکایاى مختلف شهر مجالس ترحیم برگزار شد و مبارزات و تلاشهاى او گرامى داشته شد.

بازماندگان

از او شش فرزند به یادگار ماند ۱) شیخ عبدالله مجتهدپور، ۲) حبیب الله مجتهدپور، ۳) حجت الله، ۴) فضل الله، ۵) نصرالله، ۶) خانم خدیجه مجتهدپور.(۱۶)

شیخ عبدالله در سال ۱۲۷۰ش. به دنیا آمد در کودکى مادرش را از دست داد و دوران کودکى و جوانى را به همراه پدر سپرى کرد. وى شاهد عینى بیشتر حوادث صدر مشروطیت خراسان بود.شیخ عبدالله پس از اتمام مقدمات، در محضر سید ابوالحسن اصفهانى و آقا ضیاءالدین عراقىتحصیل کرد و مورد تأیید هر دو استادش قرار گرفت. در سال ۱۳۱۴ ش. در زمان اوج دیکتاتورى رضا خان به ایران بازگشت.

اگر چه زمینه فعالیتهاى دینى از میان رفته بود، از تلاش نایستاد. وى که حکومت رضاشاه را طاغوتى مى دانست، از قبول هر گونه مسئولیتى اجتناب کرد و در کنار مطالعه، به کشاورزى پرداخت. وى از وجوهات استفاده نمى کرد. اگر چه با غرب گرایى به شدت مخالف بود، فرزندان خود را به یادگیرى دانشهاى نوین و زبانهاى خارجى تشویق مى کرد.

بسیار ساده زیست بود و خانه خود را با پلاس فرش مى کرد و مى گفت مگر همه مردم روى قالى مى نشینند!. اگر دو نوع غذا در سفره بود، فقط از یکى استفاده مى کرد. از پختن غذایى که بوى آن همسایه را آزار دهد ممانعت مى کرد.باقیمانده آب وضویش را به پاى بوته گلى یا نهالى مى ریخت و معتقد بود نباید قطره آبى بیهوده مصرف شود.

فرزندانش را به نماز اوّل وقت توصیه مى کرد و مى گفت اگر کسى به شما خوبى کرد، فراموشش نکنید و اگر بدى کرد از یاد ببرید. به ندرت عصبانى مى شد. صبحها قرآن را با صداى بلند و دلنشین مى خواند. از حالات عرفانى بالایى برخوردار بود.شیخ عبدالله با کمتر کسى مرتبط بود. گاهى به منزل آیت الله العظمى سید محمدهادى میلانىو آیت الله سید حسن قمى مى رفت.اگر چه چهره اى عبادى داشت، از اهتمام به مسائل سیاسى هم غافل نبود. در سال ۱۳۳۷ش. از حاج آقا روح الله زیاد حرف مى زد. در سال ۱۳۴۲ش. مى گفت آقا قیام کرد، ولى خیلى ها او را تنها گذاشته اند.وى براى پیروزى امام خمینى دغدغه داشت.

شیخ عبدالله در سال ۱۳۴۸ش. در سن ۷۸ سالگى رحلت کرد.(۱۷)

گلشن ابرارج۸


۱٫ نگاه حوزه، س سوم، اردیبهشت ۱۳۷۶، ش ۲۶، ص ۳ ـ ۱۰٫

تمامى پاراگرافهایى که بدون ذکر منبع آمده است. از نشریه نگاه حوزه، ش ۲۶، ص ۳ ـ ۱۰ استفاده شده است.

۲٫ جغرافیاى تاریخى قوچان، رمضانعلى شاکرى، چ ۱۳۴۶ش. ص ۱۳۶٫

۳٫ فرهنگ خراسان، ج ۷، ص ۵۱۵ مشاهیر مدفون در حرم رضوى، ص ۹۸٫

۴٫ ر.ک به: گلشن ابرار، ج ۱، ص ۳۸۵٫

۵٫ ر.ک. به: همان، ص ۳۷۸

۶٫ ر. ک. به: همان، ص ۴۳۱٫

۷٫ علماى بزرگ شیعه از کلینى تا خمینى، مـجرفادقانى، ص ۳۲۵، انتشارات معارف اسلامى، قم، ۱۳۶۴ش.

۸٫ خاندان ایروانى یا راهنمایان علمى امم، سید محمدتقى حشمتالواعظین طباطبایى، ص ۱۲۵، چ ۱، ۱۴۱۳ق علماى بزرگ شیعه از کلینى تا خمینى، ص۲۹۰٫

۹٫ اترکنامه تاریخ جامع قوچان، رمضانعلى شاکرى، ص ۲۳۸، انتشارات امیرکبیر، تهران، چ ۱، ۱۳۶۵٫

۱۰٫ همان.

۱۱٫ معروف است که در بخشهاى شمالى ایران آتش اجاق را مقدس مىشمردند.

۱۲٫ فرهنگ خراسان، ج ۷، ص ۴۵۴٫

۱۳٫ نام اکثر این تجار در نشریه نگاه حوزه، ش ۲۶، ص ۶، مقاله شیخ ذبیح الله مجتهد قوچانى آمده است.

۱۴٫ فرهنگ خراسان، بخش طوس، ج ۲، ص ۴۱۷، عزیزالله عطاردى، انتشارات عطارد، چ ۱، ۱۳۸۱ش.

۱۵٫ همان، ص ۴۱۷٫

۱۶٫ اترکنامه تاریخ جامع قوچان، ص ۲۳۹ نگاه حوزه، ش ۲۶، ص ۱۰٫

۱۷٫ مشاهیر مدفون در حرم رضوى، ابراهیم زنگنه، جاول، عالمان دینى، ص ۲۶۵و۲۶۶، ، چ ۱، ۱۳۸۲، انتشارات آستان قدس رضوى.

زندگینامه آیت الله آقا محمّد رضا قمشه ‏اى

 
سال و محلّ تولّد و گذراندن مقدمات
 

حکیم متألّه عارف بى‏بدیل مرحوم آقا میرزا محمّد رضا صهباى قمشه ‏اى، فرزند بزرگوار فاضل والا مقام شیخ ابو القاسم قمشه ‏اى مى ‏باشد«۱». وى به سال ۱۲۴۱ هجرى قمرى در شهر قمشه (شهرضا) چشم به جهان گشود«۲». و مقدمات را در این شهر (قمشه)، نزد اساتیدى چون والد بزرگوارش و دیگر فضلاى این شهر«۳» به پایان رساند.سپس عازم اصفهان (در ۸۰ کیلومترى شمال زادگاه خویش) شد، و در نزد بزرگان و اساتید حکمت و عرفان، بهره‏ ها جست.

در این خصوص استاد محترم آقاى آشتیانى مى‏ نویسد:

«پدر آقا محمّد رضا، شیخ ابو القاسم، از نزدیکان و مقرّبان سیّد الفقهاء و المجتهدین، آقا میرزا حسن مدرّس اصفهانى، استاد میرزاى شیرازى بود، این میر سید حسن در حکمت متعالیه، از تلامیذ و شاگردان آخوند ملّا على نورى بود، که بعد از ملّا صدرا، احدى به مرتبه او نرسیده است، میر سیّد حسن مدرّس به پدر آقا محمّد رضا فرمود: قدر این پسر را بشناس و بر او لازم است که جز تحصیل علم‏ به امر دیگرى نپردازد، آقا محمّد رضا در حدّ لزوم به تحصیل فقه و اصول پرداخت.

جاذبه میرزا سیّد رضى استاد بزرگوار عرفان و حکمت، میرزا محمّد رضا را به خود جلب کرد و میرزا محمّد رضا بعد از مدتى جاى خالى استاد را پر نمود و به مقامى رسید که دست احدى به آن نرسید»«۱»

(استادان)

ألف- حاج محمّد جعفر لاهیجى (لنگرودى) (ره) وى فرزند محمّد صادق لاهیجى«۲» شارح مشاعر ملّا صدرا«۳» و نویسنده حاشیه بر الهیات شرح تجرید قوشچى و حاشیه خفرى«۴» بر آن، است که در سالهاى بعد از ۱۲۵۵ هجرى قمرى وفات یافته«۵» و یکى از معروف‏ترین شاگردان او آخوند ملّا على نورى«۶» مى ‏باشد.استاد محقق داماد در نامه فرهنگستان علوم مى‏نویسد: «نویسنده جغرافیاى اصفهان درباره او آورده است:

مرحوم حاجى محمّد جعفر لاهیجى، کهنه استاد بوده و پسرش مرحوم حاجى میرزا محمّد کاظم با فقها پیوند نموده صبیه مرحوم حاجى کلباسى را گرفت، طریق فقاهت پیمود، باب علم پدر از اولادش مفتوح نشد.

مرحوم جلال الدین همایى نیز نوشته‏اى درباره وى دارد، و در خاتمه آن نظیر گفته نویسنده جغرافیاى اصفهان را بازگو کرده است:

حاج ملّا محمّد جعفر فرزند ملا محمّد صادق لاهیجى، از مشایخ حکما و مدرّسان فلسفه است که در اصفهان مى‏زیست و معاصر با فقیه و مجتهد معروف حاج محمّد إبراهیم کرباسى متوفاى جمادى الأول سنه ۱۲۶۱ ق و از اساتید آقا على مدرّس زنوزى و آقا محمّد رضا قمشه ‏اى بود.

اطلاعى که این حقیر از سرگذشت احوال وى دارم زاید بر آن چه در مواضع مختلف کتاب «الذریعه» آمده و در «ریحانه الأدب» نقل شده این است که وى در فلسفه شاگرد میرزا ابو القاسم مدرّس خاتون‏آبادى متوفاى ۱۲۰۲ ه. ق. و ملّا محراب گیلانى متوفاى ۱۲۱۷ ه. ق. و افضل الحکماء و المدرّسین آخوند ملّا على بن جمشید نورى مازندرانى متوفّاى رجب ۱۲۴۶ ه. ق. بوده. [حاج ملّا محمّد جعفر] على التحقیق پیش از سنه ۱۲۹۴ قمرى فوت شده است. وى فرزندى به نام حاج میرزا محمّد کاظم داشت که با دختر حاج محمّد إبراهیم کرباسى ازدواج کرد و داخل جرگه فقها و علماى شریعت شده بود و از میراث فلسفى پدر چیزى عاید او نشد یا از وى بروز نکرد.

و سرانجام حاج آقا بزرگ تهرانى، درباره وى و آثارش مى‏نویسد:

الشیخ محمّد جعفر بن المولى محمّد صادق اللّاهیجانى، من فلاسفه عصره کان من مشاهیر مدرسى العلوم العقلیّه- و لها آثار منها حاشیه على إلهیّات شرح التجرید، شرح المشاعر لصدر الدین الشیرازی و غیرهما …»«۱» ب- میرزا حسن نورى- رحمه الله-:

استاد سید مصلح الدین مهدوى مى ‏نویسد:

«وى فرزند آخوند ملّا على نورى بن جمشید نورى مازندرانى (ره) مردى حکیم و فیلسوف بوده و در رجب ۱۲۴۶ در اصفهان وفات یافته و در نجف مدفون شده و از شاگردانش حاج ملّا هادى سبزوارى (۱۲۱۲- ۱۲۹۰ ه. ق.) در سبزوار است»«۱».

استاد آشتیانى در این باره مى‏فرمایند: «مرحوم حکیم متأله آقا میرزا حسن نورى فرزند برومند آخوند ملّا على نورى و استاد آقا على حکیم به دعوت اعتماد السلطنه قاجار (از اصفهان) به تهران سفر و مدتى تدریس نمود، از قرارى که استادم آقا میرزا احمد آشتیانى مى‏فرمود: آقا میرزا حسن کرمانشاهى مدتى به درس وى حاضر شده است«۲»».

مرحوم آقا میرزا طاهر تنکابنى، درباره وى مى‏نویسد:

«میرزا حسن، فرزند مرحوم ملّا على نورى- حکیم معروف- از اساتید بزرگ دوره متأخّره است. جمعى از اساتید معاصر از شاگردان او بوده‏اند.

و استاد آشتیانى درباره او مى‏ گوید:

برخى، آقا میرزا حسن نورى را در ذکاوت و استعداد فطرى بر پدر ماجد خود آخوند نورى ترجیح داده‏ اند. آقا میرزا حسن چینى با آقا میرزا حسن نورى در یک درجه محسوب مى‏ شوند با این فرق که چینى در حسن بیان و تقریر مطالب مقدم بر نورى بوده است.

از چند حاشیه‏اى که احتشام الملک آنها را در شرح اشارات خواجه آورده و در واقع تقریر استادش آقا محمّد رضا مى‏باشد، چنین بر مى‏آید که عارف قمشه‏اى خود این شرح را در نزد آقا میرزا حسن نورى خوانده و در هنگام تدریس این شرح به آراء و اندیشه‏هاى استادش وفادار بوده و در موقع تدریس، جاى به جاى به ذکر آن‏ها مى ‏پرداخته، مزید اطّلاع خوانندگان، ۳ حاشیه مزبور را از شرح اشارات یاد شده استخراج کرده و به عین عبارت در اینجا مى‏ آوریم:

[۱] قوله «سبب کمال»، «أراد به ما به الکمالیّه- أی الصوره الحاصله لا المعد للکمال، کما یتوهّم من ظاهر العباره!»، کذا قرّر الأستاد آقا محمّد رضا دام ظلّه، نقلا من شیخه و استاده میرزا محمّد حسن ابن الفیلسوف على النوری- غفر الله لهما- (لمحرّره عبد العلى)«۱».

[۲] قوله «ما یرجوه أو ما یذکره»، أی ما یحضره، فالفرق بینه و بین ما یرجوه بالعلیّه و عدمه. کذا قرّر الأستاد نقلا من أستاده. (عبد العلى)«۲».

[۳] قوله: «لا یمایز الذات»، أی یرتسم فی الذات و لا یباینه و قد حمل الأستاد نقلا من استاده على اتحاد العاقل و المعقول و ان أبطله الشیخ فی هذا الکتاب. (حرّره عبد العلى).«۳»

ج- آقا سیّد رضى لاریجانى- رحمه الله-:

معظم له که فردى صاحب حال و مالک باطن«۴» و داراى یدی طولى در علوم غریبه بوده است«۵» و در سال ۱۲۷۰ هجرى قمرى وفات یافته است«۶».

آقا محمّد رضا- رحمه الله- اکتساب علوم عقلى و معارف الهى و معارف یقینی را به ایشان نسبت داده و بدان وسیله، به کمال راه یافته است.

در احوالات آن استاد کل، نوشته‏اند: «در اوان بلوغ به شرف ملاقات با فقیرى نائل شد که معروف به درویش کافى بود. وى تأثیر فراوانى بر ایشان گذاشت، پس از مدتى به علت پریشان خاطرى که از شهادت پدر، عارض وى گشته بود و نیز به جهت عدم تجانس و سازگارى اهالى لاریجان، وطن را ترک و به اتفاق مادر و برادر خود، سیّد زکى الدین، به قصد تحصیل به سوى اصفهان رهسپار گشته و پس از تکمیل مقدمات علمى و یک دوره فقه، نزد مرحوم ملّا على نورى- رحمه الله- و مرحوم استاد ملّا اسماعیل واحد العین به تحصیل حکمت جدید مرحوم صدر الدین شیرازى مشغول شد و در نزد استادان دیگر حکمت مشاء را فرا گرفت و در مدت کمى در حکمت مشاء و اشراق و تصوف و عرفان، بدان مقامى رسیده که معاصران وى کمتر بدان دست یافتند.

محضر درسش محل تجمع علما گردید و بزرگان از آن دوره، به تبحر و استادى وى اقرار و از وجود بزرگوارش، استفاده مى‏کردند و کتابهاى شیخ محى الدین ابن عربى (ره) و صدر الدین قونوى (ره) را تدریس مى‏کرد و شاگردان مبرزى تربیت کرد که از آن جمله آقا محمّد رضا قمشه ‏اى- رحمه الله- و حاج میرزا نصیر گیلانى- رحمه الله- را مى ‏توان نام برد«۱»».

مرحوم آقا میرزا طاهر تنکابنى، در رساله مختصرى که در شرح احوال برخى از حکما، متکلّمان و عرفا به نگارش آورده، از او یاد کرده و به نقل از استاد خود آقا محمّد رضا قمشه‏اى، درباره وى مى‏ نویسد:

«آقا سیّد رضى الدین لاریجانى، از بزرگان حکما و عرفاى عصر متأخّر بوده و آن‏ مرحوم از تلامیذ حکیم ملّا على نورى بوده. و از استاد خود، آقا محمّد رضا قمشه‏اى اصفهانى- قدّس سرّه- که از شاگردان سیّد مرحوم بوده، شنیده‏ام که: «این سیّد بزرگوار در زهد و وارستگى وحید عصر خود بوده و در اوایل عمر که از مازندران به اصفهان براى تحصیل علوم رفته بود، به واسطه کثرت فقر و پریشانى، در حمّامهاى اصفهان به کسب دلّاکى در ایّام تعطیل مى ‏پرداخت و تحصیل معاش ایام تحصیل مى‏نمود. و بعد از تکمیل مراتب تحصیلات، با زنى از خواتین مکرّمات بستگان نسبى خود ازدواج نموده، و آن خاتون از طرف پدر خود بالإرث متموّله بوده، و چون سیّد بزرگوار بدین وسیله سعه در معاشش حاصل گردید، طریقه انفاق بر فقرا و ایثار مساکین را شیمه عالیه خود قرار داده، به نحوى که گاهى در عبور و مرور در کوچه‏ هاى اصفهان، عبا و یا قبا و یا شلوار خود را به فقرا و مساکین مى ‏بخشید و حالت بکاء و گریه زیاد داشت.

استادم [آقا محمّد رضا] مى‏ فرمودند: «چون صبح‏ها به منزل سیّد معظم براى درس حاضر مى‏شدیم آن بزرگوار همه روزه به بأم خانه‏اش مناجات خمسه عشر را که مأثور از حضرت سیّد الساجدین زین العابدین على بن الحسین- علیهما السلام- است از حفظ مى‏خواند و چون ثکلى [مادر فرزند از دست داده‏] مى‏گریست و بعد از اجتماع شاگردان در مدرس از بأم به مدرس مى‏آمدند. و همه روزه قبل از شروع به تدریس شرحى به شاگردان خود موعظه مى‏فرمودند و قسطى کامل در تشویق و ترغیب به تحلّى به اخلاق حسنه و تحذیر از ملکات رذیله و خبث و تحریص بر سلوک طریقه اولیا و اصفیاى کامل و حکما و عرفاى شامخین بیان مى‏کردند. بعد شروع به تدریس مى‏نمودند. و اکثر تدریسش علوم الهیّه و کتب عرفا و صوفیه بوده، و با کمال استیناس و حسن معاشرت که با عموم، خصوص با شاگردان خود داشتند، صاحب مهابت عظیمه در انظار بوده‏ اند …

در خاتمه مى ‏نویسد:

… و از مؤلفات و مصنّفاتش چیزى به نظر حقیر نرسیده.

آقا سیّد رضى لاریجانى، بنا به ضبط اعتماد السلطنه در المآثر و الآثار، در ۱۲۷۰ ه. ق. در تهران، رحلت کرده است.

مرحوم جلال الدین همایى نیز درباره او مى ‏نویسد:

… آقا سیّد رضى لاریجانى، استاد آقا محمّد رضا قمشه‏اى نیز از جمله کسانى است که در فنون حکمت با آخوند ملّا على نورى، همسرى مى‏نمود و بر فرض که یک چند به حوزه درس وى نشسته و سمت استادى و پیش کسوتى او را گردن نهاده بود، خواص اهل فن او را در خصوص فلسفه اشراق و عرفانیات و ذوقیات بر خود نورى ترجیح مى‏ دادند».

استاد سیّد جلال الدین آشتیانى نیز در پیروى از سخن همایى، درباره او چنین اظهار مى ‏دارد:

… در بین شاگردان آخوند [نورى‏]، آقا سیّد رضى در عرفان بزرگترین استاد عصر خود بود. سیّد رضى مازندرانى اگر چه در حکمت متعالیه شاگرد آخوند نورى است و شاید در مسائل نظرى و فلسفه بحثى به مرتبه آخوند نورى نرسد ولى در عرفانیات و حکمت ذوقى و احاطه به کلمات اهل عرفان بر آخوند نورى ترجیح دارد بلکه فاصله این دو در این قسمت زیاد است و همان طورى که آخوند نورى در حکمت متعالیه کم نظیر است آقا سیّد رضى مازندرانى در تصوف و عرفان در بین متأخران بى‏نظیر و در تسلّط به افکار محیى الدین در مرتبه و مقام بعد از شارحان کلمات محیى الدین و عارفان قرن هفتم و هشتم قرار دارد. این سیّد رضى استاد عارف نامدار و حکیم بزرگوار آقا میرزا محمّد رضا قمشه‏اى- قدس سره مى ‏باشد.»«۱»

از آن بزرگوار اشعارى به جاى مانده که این دو بیت زیر از آن جمله است:

ز فیض صبحدم دارم، چو شمع از جانگدازیها
دم گرمى که با خورشید دارد تیغ بازیها
ز چشم تر، نشان دل طلب، گر بینشى دارى
که نقش پاى کس جز در ره نمناک ننشیند«۲»

استاد عالى قدر آقاى آشتیانى، در مقدمه شرح مشاعر سخنى از مرحوم آقا محمّد رضا قمشه‏ اى آورده است که خود گشایشى براى شناخت اساتید آن بزرگوار مى ‏باشد ایشان مى ‏فرمایند:

«در اصفهان نزد ملّا محمّد جعفر شروع به خواندن شرح فصوص نمودیم، مرحوم لاهیجى اقتدار کامل به تدریس این کتاب نداشت، تا اینکه به سراغ آقا سیّد رضى مازندرانى رفتیم و نزد او شروع به قرائت شرح فصوص نمودیم، او از اینکه ما درس او را بر درس حکیم لاهیجى ترجیح داده‏ایم با حالت نگران به ما گفت:

تدریس شرح فصوص کار قلندرى است و حاج ملّا جعفر، حکیم است نه قلندر[۱].

[۱] آشتیانى، سیّد جلال الدین- مقدمه شرح مشاعر ص ۲۵، (نقل به معنا از تاریخ حکما و عرفا …) استادآشتیانى مى‏ گوید در مسائل عرفانى، آقا سیّد رضى گویا شاگرد آخوند ملّا جعفر آباده‏اى«۱» عارف و فیلسوف معاصر آخوند ملّا على نورى بوده است. (مقدمه شواهد- ص ۱۰۸٫)

میرزا محمّد على مظفر«۲» متوفاى ۱۱۹۸ معاصر آقا محمّد بیدآبادى بوده، از تلامذه مع الواسطه میرزا حسن طالقانى«۳» و ظاهرا عرفان، از طریق او به آباده و قمشه رسیده است (مقدمه شواهد- ص ۱۲۱) و میر سیّد حسن مدرّس شارح فصوص و کتب شیخ الاشراق و شاید از تلامیذ ملّا محسن لنبانى«۴» شارح مثنوى بوده است. (مقدمه شواهد ص ۱۱۷٫)

(مهاجرت به تهران)
 آن چه در مورد احوال مرحوم آقا محمّد رضا قمشه‏اى در تذکره‏ها آورده ‏اند بدین قرار است:

۱- وى در اصفهان معارف حکمى و عرفانى را تدریس مى ‏کرده است.

۲- در قحطى و گرسنگى سال ۱۲۸۸ ه. ق. تمام آن چه را که به میراث برده بود فروخت و صرف حوائج نیازمندان بالاخص طلاب بى ‏بضاعت نمود.«۱»

۳- شکایت به حکام قاجار از برخى خوانین و اصحاب جاه و مال که املاک او را غصب نمودند و به مردم آن سامان ظلم و تعدى روا داشتند که به علت عدم دریافت پاسخ و رسیدگى از سوى حاکمان آن عصر قصد بازگشت داشتند و لیک بنا به دلیلى در تهران ماندگار شد و علت این ماندگارى را داستان دلکشى است که آقا مرتضى مدرّس آن را روایت کرده و گفته است من آن را از آقا شیخ عبد الحسین رشتى- رحمه الله- شنیدم که به قرار ذیل است:

«قمشه ‏اى در سفر تهران به مدرسه صدر شد و محصلى که انموذج همى خواند سؤالى از او کرد و چون جواب شنید به نزد طلاب شد و گفت، آخوندى آمده است که انموذج خوب مى‏داند؟! و استاد آنان بیامد و فضل وى دریافت و گفت که شما را حاصلى از وى نتواند بود و به هر تقدیرى که بود نگه داشتند او را»«۱».

مرحوم نایب الصدر مى‏نویسد: «به هر حال او در آن جا به تدریس آغازید و هر چند که حکمت نیز مى‏گفت ولى همّ خویش را بیشتر مصروف تدریس معارف عرفانى مى‏کرد بدان پایه که یکى از شاگردان او به نام محمود حسینى ساوجى در پشت جلد مجموعه‏اى املّا کرده است که: (خداوند رحمت فرماید آقا محمّد رضا اصفهانى قمشه‏اى را که در عصر ناصر الدین شاه فتح باب تدریس عرفانیات و تصوف از او شد … شرح فصوص الحکم و کتاب تمهید را قبل از ورودشان به دار الخلافه، کسى نمى‏ دانست چه رنگ است)»«۲».

آقاى صدوقى (سها) در این باب مى ‏فرمایند:

«در مورد مهاجرت آقا محمّد رضا به تهران گر چه براى دادخواهى از دار الخلافه تهران بوده که عمال زور را در موطنش به جاى خود نشانده و حقوق او را استیفاء نمایند ولى انتقال حوزه علمیه از اصفهان به تهران و مهاجرت گروهى از حکماء عصر از اصفهان به تهران بدون تأثیر نبوده است. مانند آخوند ملّا عبد الله زنوزى و میرزا حسن حکیم و آقا میرزا ابو الحسن جلوه.

در هر صورت مى‏ توان گفت که آقا محمّد رضا على الظاهر براى دادخواهى ولى باطنا به قصد اقامت رفته باشد یا اینکه در آغاز براى بردن شکایت و دادخواهى به تهران آمده و بعدا فضا را مناسب اقامت یافته است به هر شکل که باشد نوشته آقا على مدرّس- رحمه الله- که حاوى شرح حال و جریان هجرت ملّا عبد الله زنوزى به تهران است این ظن را قوى مى‏سازد که هجرت حکما از حوزه اصفهان به تهران، فضاى مهاجرت را براى وى فراهم نموده است».«۱».

شطرى از احوال باطنى
 

هر که از این حکیم متأله سخن به میان آورده است، وى را به خصائل نیکوى باطنى و صاحب مقامات عالیه ستوده است از جمله اینکه: «وى فردى درویش نهاد و بلا ادعا و بلا تعین بوده«۲»» که عمر شریف خویش را در کمال بى‏اعتنایى به ظواهر و در نهایت انزوا به سر برده و بنا به گفته میرزا جهانگیر خان، یکى از شاگردان آن بزرگوار، «هیچ جنبه علمایى نداشت …» و بهتر از آن را در کلام دیگر شاگردش، آقا میرزا ابو الفضل تهرانى باید جستجو کرد، که سالیان دراز شاگردى آن مرحوم را کرده‏ و در ظهر رساله «فرق بین اسماء الذات و الصفات» از او بدین گونه یاد نموده است:

«و کان هذا الشیخ، سلیم الجثه، مأمول الناحیه، حسن السمت، صحیح العقیده، قوى الایمان، صادق اللهجه، لطیف العشره، ظریف الطبع، مستقیم الطریقه، جید الفهم، مصیف (مصیب) النظر و کان شدید التسلیم لأخبار اهل البیت- علیهم السّلام- کثیر الاقتصار على ظواهرها«۱».»

[این شیخ، راست قامت، مورد توجه، خوش منش، درست پندار (باور)، سخت اعتقاد، راست گفتار، خوش برخورد، خوش ذوق، راست اعتقاد، تیزهوش، مآل اندیش و شدیدا متعبد و تسلیم اخبار اهل بیت- علیهم السّلام- بود و بسیار کم به معنى اولیه متبادر به ذهن آن بسنده مى ‏کرد].

وى در خصوص اینکه، فرد سالک عقبات سخت طریق الى الله را، به تنهایى قادر به پیمودن نیست، و بى همراهى خضر گرفتار ظلمات خواهد شد اعتقاد خود را در لزوم متابعت و پیروى از شیخ در حاشیه‏اى بر تمهید القواعد ابن ترکه بیان فرموده است:

«قوله: التعددات الظاهره فی وجود … أقول: توضیحه یستدعى مقدمه: فنقول فی کثره الأشیاء الظاهره فی الوجود و وحدتها … من الواجب و الممکن جوهرا کان او عرضا، ثلاثه مذاهب، ذهب الى کلّ منها طائفه. مذهب جمهور الحکماء و المتکلمین الى … و بازاء هذا طائفه فی الصوفیه … و لعلهم یسندون ذلک الى مکاشفاتهم و یلزمهم نفى الشرایع و الملل و انزال الکتب و إرسال الرسل، و یکذبهم الحس و العقل، کما علمت، و هذا امّا من‏ غلبت حکم الوحده علیهم و امّا من مداخله الشیطان فی مکاشفاتهم«۱».

دام سخت است مگر یار شود لطف خدا
ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم«۲»

و هذا احد وجوه احتیاج السالک الى شیخ الکامل المکمل.

قطع این مرحله بى همرهى خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى«۳»

[ (در مورد اختلاف و گوناگونى که در عالم وجود آشکار است) باید توضیحاتى داد: … در مورد کثرت أشیاء موجود در عالم هستى و وحدت آنها … چه واجب باشد، چه ممکن و چه جوهر باشد چه عرض، سه طریقه را رفته‏اند، جمهور حکما و متکلمان به گونه‏اى توجیه کرده‏اند و در مقابل آنان صوفیه نیز طریقى را پیموده‏اند و شاید اینان (صوفیه) تمسک به مکاشفات خود کرده‏اند که نافى شرایع و انزال کتب و إرسال رسل شده‏اند و طرق حسى و عقلانى شناخت را (که علماى تجربى و فلاسفه بدانند)، تکذیب کرده‏اند و این گونه مکاشفات یا به علت غلبه حکم وحدت بر آنهاست و یا به جهت مداخله شیطان در مکاشفات آنان.

(لذا فرد سالک چگونه بتواند به مکاشفات خود یقین و عقیده پیدا کند راه سلوک الى الله سخت است فقط لطف خداوند باید شامل حال گردد و گر نه شیطان نخواهد گذاشت آدمى به مقصود برسد) و این یکى از وجوه احتیاج سالک به شیخ کامل و مکمل است (که باید دستگیرى سالکان نماید. (ترجمه به معنا)].

شاگرد و ارادتمند بزرگ مرحوم آقا محمّد رضا قمشه ‏اى، آقا میرزا محمودد بروجردى فرزند مرحوم ملّا صالح، آن چه را که در مجلس درس استاد به گوش جان شنیده در حاشیه ‏اى بر رساله اسفار اربعه از آن استاد تقریر و ضبط نموده است:

«و لو خلى السالک و طبعه فلا یعرفها و یمیزها و کثیرا ما یقع فی الضلاله و المهالک و ایّاک ان تسلک بغرور من نفسک او ارشاد من لا یکون عارفا بتلک المعارف، و علیک بخدمه الکامل المکمل.

قطع این مرحله بى همرهى خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى‏

و فی المثنوى:

گفت پیغمبر على را، کى على
شیر حقى، پهلوانى، پر دلى‏
لیک بر شیرى مکن تو اعتمید
اندر آ در سایه نخل امید«۱»

[ «اگر سالک بدون حجت درونى یا بیرونى از صحت سلوک خود آگاه نباشد (و فقط به مکاشفات خود استناد نماید) چه بسا (به علت مداخله شیطان در مکاشفات او) در ضلالت و گمراهى و هلاکت قرار بگیرد. (لذا) بر حذر باش از این که (خداى ناکرده) مغرور شوى و یا به ارشاد فردى که عارف به معارف (حقه) نیست گوش دهى، (و این را بدان که) فقط در خدمت فرد کامل و مکمل (و ارشادات او) باید باشى» (ترجمه به مضمون)].

(استاد و داشتن قوه طى الأرض)

آقاى جمالى در تاریخ شهرضا مى ‏نویسد:

«به نقل از آقا میرزا محمّد طاهر تنکابنى (م ۱۳۶۰ ه. ق.) که از شاگردان ممتاز آقا محمّد رضا قمشه‏ا ى است و از تلامیذ طریق حقیقت آن استاد، آمده است که استاد آقا محمّد رضا قمشه‏اى قوّه طىّ الأرض، داشته است توضیح اینکه:

«استاد قمشه‏اى با آقا میرزا طاهر در تهران در سه راه امین، حضور به هم مى‏رسانند. آقا محمّد رضا به میرزا طاهر مى‏فرماید آیا مایل هستید که امشب با هم به زیارت حضرت معصومه- سلام الله علیها- در قم برویم؟ آقا میرزا طاهر مى‏گوید، من امشب که شب جمعه است چند نفر مهمان در منزل دارم و نمى‏توانم به قم بیایم. آقا محمّد رضا مى‏گوید من شما را به زیارت مى‏برم و طورى بر مى‏گردیم که شما به موقع به مهمانان خود برسید. در این موقع، دست او را مى‏گیرد و مى‏گوید، چشمانتان را به هم بگذارید، که میرزا طاهر نقل مى‏کند من چشمان خود را بستم بعد آقا محمّد رضا فرمود: صلوات بفرستید و میرزا مشغول فرستادن صلوات مى‏گردد که میرزا طاهر مى‏گوید ناگهان خود را در قم و در ضریح حضرت معصومه- سلام الله علیها- یافتم.

بعد از إتمام زیارت مجددا آقا محمّد رضا مى‏گوید دست خود را به من بدهید و چشمان خود را به هم بگذارید و صلوات بفرستید که ناگهان خود را در تهران و در سه راه امین، حاضر یافتم و این از شگفتیهاى عالم انسانى است.

رسد آدمى به جایى که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت»«۱».
 
رفع اشکال نمودن استاد در خواب
 

در تاریخ شهرضا آمده است:

«موضوع دیگر این که مرحوم آقا محمّد رضا قمشه‏اى در مدرسه با طلبه‏اى سر موضوع عقلت و غفلت بحث داشته و این موضوع بى‏نتیجه مى‏ماند، تا آقا محمّد رضا از دنیا مى‏رود بعد از فوت، آقا محمّد رضا به خواب دوست خود مى‏آید و در عالم خواب به او مى‏فرماید عقلت درست است، این طور نیست؟»«۱».

گذشت و کرم حکیم آقا محمّد رضا
 

به غیر از بخشش تمام اموالى که استاد در خشکسالى و قحطى به سال (۱۲۸۸ ه. ق.) داشته و تمام ما یملک خود را که شامل تملکات کشاورزى، در قسمت فضل‏آباد شهرضا (قمشه) بوده، به درماندگان مى ‏بخشد، یک بار دیگر این عدم تعلق به حطام پست دنیاوى وى را، در حکایتى که آقاى جمالى در کتاب تاریخ شهرضا آورده است، مکرر مى‏ بینیم:

«زمانى که آقا محمّد رضا قمشه‏اى در تهران به امر تدریس مشغول بوده، چند نفر از طلاب قشرى نسبت به تدریس فلسفه، بخصوص فلسفه یونان به شیخ ایراد مى‏گیرند، بخصوص اینکه طلاب فوق، مخالف امر تدریس فلسفه نیز بوده ‏اند.

طلاب ابتدا نزد حاج سیّد على نقى از علماى آن روز تهران مى‏روند و از او مى‏خواهند ترتیبى داده تا شیخ را از تهران تبعید و وادار به اقامت در شهر دیگرى نمایند. باید دانست که حاج سیّد على نقى در دربار ناصر الدین شاه مقامى داشته و ناصر الدین شاه به او علاقه داشته است، به هر حال از او مى‏خواهند تا از طریق دستگاه حکومتى شیخ محمّد رضا را از تهران اخراج کنند، حاج سیّد على نقى، آن چه به طلاب قشرى گوش زد مى‏کند و به آنان یاد آور مى‏گردد که شما از مقام آقا محمّد رضا، اطلاعى ندارید و او کسى است که فلسفه یونان را با فلسفه اسلام آشتى داده و این کار، کار بزرگى است، اما آنان توجهى نداشتند تا اینکه آقا محمّد رضا بدربار ناصر الدین شاه فراخوانده مى‏شود و او را با مجمعى از علما روبرو مى‏سازند و سؤالاتى از شیخ مى‏شود و او در کمال مهارت و تبحّر جواب مى‏دهد که همه غرق در رسائى کلام، و تسلط حکیم صهبا، به فلسفه مى‏شوند. از آقا محمّد رضا مى پرسند چرا جمعى با شما کج رفتارى مى‏کنند؟ شیخ مى‏گوید، در هر کار قدم گذاردید، براى خدا باشد من هم براى خدا قدم گذاشته‏ام هیچ کس نمى‏تواند کارى بکند اینها از حسادت و کم دانشى است. در این موقع ناصر الدین شاه دستور مى‏دهد، یک کیسه اشرفى با یک دست جامه مقابل آقا محمّد رضا بگذارند. و مى‏گوید مى‏توانید تشریف ببرید و بتدریس ادامه دهید. آقا محمّد رضا به محض خروج، اشرفى‏ها را به هر فقیر که مى‏رسد مى‏دهد و چون به حجره مى‏رسد، نقدینه‏ها تمام مى‏شود که درویشى از او طلب مى‏کند، آقا محمّد رضا داخل حجره شده لباس اعطائیه را با خود آورده و به فقیر مى‏دهد و لباس کهنه خود را مى‏پوشد و مى‏فرماید حالا راحت شدم.

قرار در کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق، نه آب در غربال«۱»
 
(روش تدریس و تواضع حکیم آقا محمّد رضا)
 

استاد مدرّسى چهاردهى مى ‏نویسد:

«شادروان آقا میرزا طاهر تنکابنى، حکیم بزرگوار عصر ما حکایت کرد مرا که:

پس از وفات آقا محمّد رضا چون به درس میرزا ابو الحسن جلوه (متوفّى سال ۱۳۲۴ ه. ق.) رفتم، کتاب تمهید القواعد ابن ترکه را شروع به خواندن کردیم. میرزا را عادت بر این بود که تا کتابى را تصحیح نمى‏ کرد شروع به بحث نمى ‏نمود، آقا میرزا طاهر مى ‏گفت مى ‏دیدم آن تمهید القواعدى که در نزد آقا محمّد رضا خوانده بودیم صفحه به صفحه و گاهى سطر به سطر افتاده داشت و او به نیروى بیان عرفانى، مباحث کتاب را تقریر مى ‏نمود. لیکن مرحوم میرزا ابو الحسن جلوه ابتدا تمام کتاب را اصلاح مى ‏کرد، سپس درس مى ‏گفت، از این مقایسه کوچک طرز دقت و تحقیق میرزاى جلوه با روش تدریس عارف قمشه‏ اى کاملا آشکار و مبرهن مى ‏شود.

آقا محمّد رضا قمشه‏اى با حاج ملّا هادى سبزوارى معاصر بودند. لیکن رونق حوزه درس حکیم سبزوارى بیشتر از محفل بحث عارف قمشه‏اى بود. از آقا محمّد رضا، علت را پرسیدند، با نهایت انصاف و بى‏نظرى در پاسخ شاگردانش گفت:

چون زهد و ورع حاجى بر مقام علمى او غلبه دارد عاشقان حکمت و عرفان بیشتر به حوزه‏هاى علمى و روحانى وى به سبزوار مى‏شتابند.»«۱»

این عارف بزرگ که فردى ژولیده حال بوده و در سلک قلندران مى‏زیسته‏اند، در فکر خان‏ومان نبوده و اعتنایى به ظواهر دنیوى نداشته در این مورد مرحوم استاد فاضل آقا جلال الدین همایى- رحمه الله- از استاد خود آقا شیخ محمّد حکیم خراسانى و ایشان از استاد خود حکیم والا مقام جهانگیر خان قشقایى- رحمه الله علیهما- نقل مى‏کند که:

«من (جهانگیر خان) سابقه تحصیل به حضرت قمشه ‏اى را به طهران و به همان لیله ورود به محضر وى شدم، هیچگونه جنبه (علمایى) نداشت! به کرباس فروشان سده«۱» مى‏مانست«۲» به حال جذبه و چون طلب بنمودم بفرمود که فردا به خرابات آى و خرابات، محلى بود به بیرون خندق و درویشى بدان، قهوه خانه‏اى داشت، محل تردد اهل ذوق. فردا بدان مقام شدم و بیافتم او را به خلوتگاهى به حصیرى نشسته و اسفار برگشودم و او بخواند آن را از سینه و چنان تحقیقی کرد که نمانده بود که دیوانه شوم و آن حالت من دریافت و فرمود: قوت مى بشکند إبریق را»«۳».

در مورد چگونگى تدریس آن مرحوم، علامه آقا بزرگ تهرانى- رحمه الله- در اعلام الشیعه، مى‏نویسد:

«کان مشغولا بالتدریس فی اکثر العلوم، الّا انّ اختصاصه فی المعقول و العرفان و کتب المتصوف اکثر، و کان یدرس اکثر کتب محى الدین ابن العربی و شروحها و سائر رسائل العرفاء».«۴»

[در اکثر علوم مخصوصا در فلسفه و عرفان تدریس مى‏کرد ولى کتب متصوفه را بیشتر و اکثرا کتب محى الدین ابن عربى و شروح آن و سائر نوشته‏هاى عرفا را تدریس مى‏ نمود.]

آقاى منوچهر صدوقى «سها» (دام عزّه) در کتاب (تاریخ حکما و عرفا …) مى‏نویسد: (استاد همایى) از آقاى مرتضى مدرسى نقل مى‏کرد که او چه بسیار از آقا شیخ عبد الحسین رشتى و او ظاهرا از آقا میر شهاب حکیم (ره) این مسئله را تکرار مى‏نمود که آقا محمّد رضا- رحمه الله- هر گاه که حالى مى‏ داشت درسى مى‏ گفت و شعرى مى ‏خواند و گاه که حالى نداشت آن را جمع مى‏ کرد.»«۱»

گویا میرزا ابو الحسن جلوه- رحمه الله- و آقا محمّد رضا تبایناتى در مشرب فکرى و تدریسى با هم داشته‏اند. میرزاى جلوه استاد در فلسفه مشاء بوده ولى در عرفانیات به پاى میرزا محمّد رضا- رحمه الله- نمى‏رسیده. در عین حال که آقا محمّد رضا- رحمه الله- در تمام مشربهاى فلسفى و عرفانى یدی طولى داشته است.

در این مورد حکیم والا مقام، آقا سیّد جلال الدین آشتیانى- دام ظله العالی- روایتی را نقل نموده است که مؤیّد مطالب مذکور است.

«این مسلم است و اساتید ما خود ناظر این جریان بودند که جلوه خواست با مرحوم آقا محمّد رضا در عملیات معارضه نماید. آقا محمّد رضا … شروع به تدریس فلسفه مشاء فن تخصصى مرحوم جلوه نمود و از عهده برآمد و طلاب فاضل آن زمان او را در این فلسفه از حیث وسعت اطلاع و کثرت تحقیق و جودت فهم، بر جلوه ترجیح دادند. ولى آقا میرزا ابو الحسن شروع به تدریس شرح فصوص و مفتاح الغیب کرد و در همان صفحه اوّل این کتب توقف نمود!»«۲» آقاى مطیعى در سالنامه فرهنگ شهرضا مى ‏گوید:

«و شاید به همین جهت بوده که وقتى آقا محمّد رضا به تهران آمد و وارد در حوزه تدریس شد، گروهى شعار «جلوه از جلوه افتاد» را سر دادند».«۱»

آقا محمّد رضا- رحمه الله- در ذیل فصل اوّل (شرح فصوص قیصرى) تعلیقه دارد به نام «وحدت الوجود بل الموجود»«۲» و مرحوم جلوه- رحمه الله- بر آن تعلیقه‏اى نوشته که ما به یارى خداوند متعال هر دو را در جلد دوم (آثار) فراهم آورده‏ ایم.

چنانچه ملاحظه مى‏شود در این تعلیقه معارضه حادى مشاهده نمى‏شود و«۳» این را مى‏توان ملاک تشخیص قرار داد و به ضرس قاطع گفت آن چه که در أفواه گروهى از مردم بوده جز غلوّ و از کاهى کوهى ساختن، نبوده است، زیرا مشاهده شده است که بین علما اگر اندک معارضه و برخورد رأى و عقیده‏اى بوده است که به بیرون از حوزه درسى و علمى سرایت و رخنه کرده باشد هیاهو و جنجال اهل غوغا را به دنبال داشته است.

استاد آشتیانى در مقدمه کتاب مصباح الهدایه الى خلافه و الولایه حضرت امام خمینى- رحمه الله- مى‏ نویسد:

«مرحوم مبرور آقا میر شهاب الدین نیریزى شیرازى، از تلامیذ بزرگ استاد مشایخنا العظام، میرزا محمّد رضا قمشه‏اى «رضوان الله علیهما» … به اسم «آقا میر» شهرت داشت و معاصر آقا میرزا محمّد هاشم اشکورى و آقا میرزا حسن کرمانشاهى بود. او مى‏گوید: آقا محمّد رضا علاوه بر تدریس آثار ملّا صدرا، حوزه درسى در تفسیر قرآن مجید داشت که خواص از تلامیذ او، در درس تفسیرش‏ حضور مى ‏یافتند. نام این درس، «تفسیر الإلقاء» بود از افادات او در این درس، تبحر او، در علوم قرآنى به خوبى معلوم مى‏ گردد.

مرحوم آقا محمّد رضا قمشه‏اى- یا به قول میرزا مهدى آشتیانى «آمرضا»«۱» در اوایل ورود به تهران در ایام تعطیلى برخى از آیات قرآنیه را آیات ذات و صفات و افعال و آیات ولایت و هدایت و مختصر آیات متفرقه که داراى مضمون مشترک هستند تفسیر و تأویل مى نمود.

اما بعدها به عللى آن بحث را ترک نمود، آقا میر شهاب الدین حکیم شیرازى در دوران تدریس دنبال روش استاد را گرفت، ولى مانند استاد خود در بیان تأویل آیات، ید باسط نداشت، آقا محمّد رضا پیرامون سوره مبارکه «الکوثر» درست شش ماه تمام بحث کرد. گفته‏اند در اثناى بحث صورت او برافروخته و طلاقت لسان و عذوبت بیان در او رو به اشتداد مى ‏رفت تا بدان حد که شخص مستعد از تأثیر بیاناتش مدهوش مى ‏شد».«۲»

باز استاد آشتیانى در همان، مقدمه طى یک حکایتى از زندگى خود، نکات ارزنده‏اى از استاد مشایخ، آقا محمّد رضا بازگو نموده‏اند که هم حالات درونى و هم ظاهرى آن استاد کلّ را آشکار مى‏سازد:

«به یاد دارم که در ایام صباوت با جده‏ام که «باران رحمت بر او هر دمى» به مجلس روضه خوانى مى‏رفتم، حال و هواى آن روزگار چیزى دیگر و خلوص آن مردم، حیرت آور بود ذاکرین سیّد الشهداء «علیه و على أصحابه المستشهدین بین یدیه من الصلوات أزکاها و من التحیات الماها» که در عرشه منبر قرار مى‏گرفتند، بعد از ذکر بسمله به این جمله دلنشین «یا رحمه الله الواسعه، و یا باب نجات الامه» با إخلاص تمام مترنم مى‏شدند سالها پس از آن نیز در دوران جوانى در تهران هفته‏اى یک شب در خدمت مرحوم استاد الأساتید، آقا میرزا مهدى آشتیانى- قدس الله روحه- به مسجد «حوض» (که پیش نماز آن مسجد آقا سیّد میرزا محمّد باقر مسجد حوضى شهرت داشت و مردى شریف و بزرگوار بود) مى‏رفتم. در این مجالس مرد سالخورده‏اى موقر که قدى بلند و خمیده داشت، قبل از أفادت و افاضت میرزا ذکر مصیبت مى‏کرد. آقا میرزا مهدى پس از استماع روضه او به افاده مى‏پرداخت و معمولا با طرح دو سه مسئله فقهى صحبت خود را آغاز مى‏کرد و سپس به تدریس اصول عقاید مى‏پرداخت. در آن زمان عده‏اى از تجار علاقه به شرکت در این گونه مجالس نشان مى‏دادند و به اشتیاق تمام به مطالب مرحوم آقا میرزا مهدى در معارف اسلامى که به طریق ارباب معرفت و ذوق بیان مى‏کرد، گوش مى‏سپردند. بعدها روزهاى جمعه هر هفته در منزل مرحوم «جام ساز» رشتى این مجلس منعقد مى‏شد و آن مرد کهنسال مانند گذشته در این مجالس شرکت مى‏کرد و قبل از بیانات آقا میرزا مهدى به نوحه سرایى مى‏پرداخت و همچون گذشته بسیار مورد توجه و احترام حضار بود.

از مرحوم حاج میرزا تقى آجیلى (که یکى از تجار محترم بازار تهران بود و بعدها بین ایشان و بنده دوستیى عمیق برقرار شد) نام آن پیرمرد را پرسیدم، گفت:نامش «ضیاء خراسانى» و مشهور به «شیخ حسن رثایى» است و آقاى میرزا براى او احترام خاصى قائل است.

یک بار هم هنگام مراجعت از مسجد حوض، نگارنده به آقاى آشتیانى عرض کرد که هر کس صداى دلنشین و رساى آقاى شیخ حسن را بشنود خیال مى‏کند این صداى کسى است که سى سال عمر دارد نه شخصى که حدود هشتاد سال از سنش‏ گذشته است. مرحوم میرزا فرمودند: او استاد بى ‏مانند در آواز و ضربیهاى قدیم است و بسیارى از اساتید آواز ایرانى شاگرد ایشان بوده‏ اند و فرمودند که او و آقا سیّد جواد معلم عراقى (اراکى) حضور آقا محمّد رضا قمشه ‏اى نیز رسیده ‏اند.

مرحوم آقا محمّد رضا نیز خود شخصى اهل ذوق بود و هنگام تدریس عرفان، حال خاصى پیدا مى‏کرد و گفته‏اند در این موقع زیبایى و گیرایى بیان او به حدى مى‏ رسید که مستمعان مستعد را از خود بى ‏خود مى‏ کرد. آن چنان داد سخن مى‏ داد که بعد از دقایقى به خود مى‏آمدند و از آن حالت سکر و جذبه که در وقت شنیدن بیانات استاد به ایشان دست مى‏داد، خارج مى‏ شدند.

مرحوم آقا محمّد رضا شاگردى در اصفهان داشت که برادر وى عطار بود و در سبزه میدان تهران دکان عطارى داشت. وى به دستور برادرش در منزل خود اتاقى مجزا براى آقا محمّد رضا مهیا کرده بود. (البته به اصرار و التماس زیاد او، مرحوم میرزا، راضى شده بود که به منزل او برود) و بعضى از اوقات تعطیلى آقا محمّد رضا در آن منزل مى‏رفت و در حمام مجاور آن خانه که در کوچه سر تخت بربرى‏ها منتهى مى‏شد به امام زاده یحیى واقع بود، استحمام مى‏کرد، میرزا لباس آقا را مى‏شست و سلمانى محل هم لدى الاقتضاء سر و ریش میرزا را اصلاح مى‏کرد.

در موسم تهران نیز همو میرزا را به باغچه‏اى که در یوسف‏آباد داشت مى‏برد و همان شیخ حسن رثایى در این منزل لیالى جمعه روضه مى‏خواند (یادش به خیر باد)»«۱»

آثار حکیم آقا محمّد رضا قمشه‏ اى
 

اکثر آثار حکیم متأله آقا محمّد رضا قمشه‏اى تحقیق و تنقیح شده و در کتابى با عنوان «آثار حکیم متأله آقا محمّد رضا قمشه‏ اى (صهبا)» به کنگره بزرگداشت آن بزرگوار عرضه شده است، لذا از توضیح محتوایى آنها در اینجا خوددارى و فقط به ذکر نامى از آنها بسنده مى‏ نمائیم.

(ألف: آثار فارسى)

۱- اشعار

(ب: آثار عربى)

۱- تعلیقات على فصوص الحکم به محیى الدین بن العربی الطائی الأندلسی

۲- تعلیقات على خصوص الکلم فی معانى فصوص الحکم للعلامه داود بن محمود بن محمّد الرومی القیصری الساوجى.

۳- تعلیقات على تمهید القواعد لابن الترکه الأصفهانی.

۴- تعلیقات على مفتاح الانس لمحمد بن حمزه الفنارى.

۵- تعلیقات على الاسفار الأربعه لصدر المتألهین محمّد الشیرازی.

۶- تعلیقات على الشواهد الربوبیه لصدر المتألهین محمّد الشیرازی.

۷- تعلیقات على شرح الإشارات و التنبیهات لنصیر الدین الطوسی.

۸- رساله فی الولایه.

۹- رساله فی الخلافه الکبرى بعد رسول الله (ص).

۱۰- رساله فی فرق بین اسماء الذات و الصفات و الأفعال.

۱۱- رساله فی وحده الوجود، بل الموجود.

۱۲- رساله فی تحقیق الاسفار الأربعه.

۱۳- رساله فی موضوع العلم.

۱۴- رساله فی تحقیق الجوهر و العرض فی لسان اهل الله.

۱۵- رساله فی الردّ على الاعتراض على دلیل امتناع انتزاع مفهوم واحد من‏ الحقائق المختلفه.

۱۶- رساله فی شرح حدیث الزندیق.

۱۷- شرح فقراتى از دعاى سحر.

فهرست شاگردان حکیم آقا محمد رضا قمشه‏ اى‏
 

آیت الله حکیم میرزا جهانگیر خان قشقایى دهاقانى

آیت الله حکیم آقا میرزا عبد الغفار تویسرکانى اصفهانى

حکیم آخوند ملّا محمّد کاشانى

حکیم آقا شیخ على أکبر نهاوندى

حکیم آقا شیخ غلام على شیرازى

حکیم آقا میرزا إبراهیم بن ابى الفتح، الریاضی الزنجانی

حکیم آقا میرزا ابو الفضل بن میرزا ابو القاسم تهرانى

حکیم آقا میرزا أبوالقاسم آشتیانى

حکیم آقا میرزا جعفر آشتیانى

حکیم آقا میرزا حسن کرمانشاهى

حکیم آقا میرزا صفاى اصفهانى (حکیم صفا)

حکیم آقا میرزا عبد الله ریاضى رشتى

حکیم آقا میرزا على محمّد اصفهانى (حکیم)

حکیم آقا میرزا محمّد باقر مجلسى (شریعت گیلانى)

حکیم آقا میرزا محمّد طاهر تنکابنى

حکیم آقا میرزا محمود مدرّس کهکى قمى، متخلّص به «رضوان»

حکیم آقا میرزا هاشم اشکورى گیلانى

حکیم آقا میر شهاب الدین نیریزى شیرازى (آقا میر شیرازى)

حکیم آیه الله میرزا على أکبر مدرّس (حکمى) یزدى

حکیم امین الحکماء

حکیم جلال الدّین على ابو الفضل عنقاء طالقانى

حکیم حاج شیخ عبد الله حائرى

حکیم حاجى شیخ الرئیس قاجار ابو الحسن میرزاى حیرت

حکیم سیّد على أکبر بن سیّد عبد الحسین، بن محمّد صادق طباطبائى

حکیم شاهزاده عبد العلى میرزا،

حکیم شهید آقا میرزا محمود بن ملّا صالح بروجردى

حکیم شهید حضرت آیه الله میرزا محمّد باقر اصطهباناتى

حکیم شیخ آقا حسین نجم‏آبادى تهرانى

حکیم شیخ حیدر نهاوندى

حکیم شیخ على أکبر بن محمّد مهدى یزدى قمى

حکیم شیخ على نورى حکمى (شیخ شوارق)

حکیم محمود حسینى ساوجى

حکیم ملّا على سمنانى

حکیم ملّا محمّد سمنانى (فانى)

حکیم، ملک الشعراء، میرزا محمّد حسین عنقاء، بن هما شیرازى،

حکیم میرزا سیّد حسین (صدر الحفّاظ) قمى

حکیم میرزا لطف على صدر الأفاضل (دانش)

حکیم میرزا محمّد مهدى قمشه‏ اى

حکیم میرزا نصر الله قمشه‏اى

میرزا زکى قفقازى،

وفات
 

ارتحال این حکیم زعیم و پرچمدار صداقت و پاکى و بى ‏تعینى و سادگى، از سراى غرور به مأواى سرور به سال (۱۳۰۶ ه. ق.) اتفاق افتاده است. که در روز و ماه آن اختلاف کرده‏اند ولى در سال آن نه. دو تن از شاگردان وى یکى آقا میرزا ابو الفضل آن را به ماه محرم الحرام«۱» نوشته و آن دیگر عبد العلى میرزا به غرّه صفر«۲».

اعتماد السلطنه در هنگام احتضار از او کرامتى را نقل کرده است:

«هنگام نزع با خواص خود گفته بود که آیا اسب سفیدى را که حضرت صاحب- علیه السّلام- براى سوارى من فرستاده‏ اند، دیده‏اید«۳».»

(محل دفن)
 

مدفن آن بزرگوار نیز مورد اختلاف است. گویند در قبرستان ابن بابویه (شیخ‏ صدوق) در تهران نزدیک آرامگاه حاج آخوند محلاتى به خاک سپرده شده است«۱»، ولى استاد جلال الدین همایى (سنا) مى ‏فرماید که:

«من از شاگردان و دوستان مکتب قمشه‏اى شنیدم که او را در سر قبر آقا- مقبره امام جمعه تهران- دفن کردند«۲» به ایوان او سنگى کوچک نیز داشت و من زیارت کردم آن را. بعدها مرحوم حکیم الهى قمشه‏اى [مترجم قرآن کریم‏] که مرد ظریف و ادیبى بود نقل کرد براى من، که وقتى خیابان کشیدند، من و چند تن، استخوانهاى آن بزرگ را به ابن بابویه دفن کردیم. صاحب طرائق هم که گفته به ابن بابویه دفن کردندش«۳». نمى‏دانم که از کجا گفته است و من تقویت مى‏کنم دفن او را به مقبره امام جمعه که خود زیارت کردمش بدان جا«۴».

«بنا به پاره‏اى از نگاشته ‏هاى افصل الملک، حکیم (قمشه‏ اى) در اواخر عمر در تهران در مورد تکفیر واقع شده … و دچار تنگناهایى بوده است و در بیان مسائل عرفانى و حکمى با مخالفت‏هایى مواجه گشته است»«۵»

 مقدمه مجموعه آثار حکیم صهباتألیف آقا محمدرضا قمشه ‏اى‏//تحقیق و تصحیح: حامد ناجى اصفهانى – خلیل بهرامى قصرچمى‏

زندگینامه جهانگیر خان قشقایی(۱۳۲۸-۱۲۴۳ه ق)

Untitled

حکیم‌ و فقیه‌ و عارف‌ امامی‌ قرن‌ سیزدهم‌. وی‌ در ۱۲۴۳ در روستای‌ دهاقان‌، از توابع‌ شهرضا در اصفهان‌، به‌دنیا آمد (دیوان‌ بیگی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۸۷؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۴۵؛ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۶۱). پدرش‌، محمدخان‌ قشقایی‌ اصفهانی‌ درّه‌شوری‌، مردی‌ عالم‌ و صاحب‌ کمال‌ و از خانهای‌ دره‌ شور، از ایل‌ قشقایی‌ بود. مادرش‌ نیز از خان‌زادگان‌ سمیرم‌ اصفهان‌ و از ساکنان‌ دهاقان‌ بود و به‌ همین‌سبب‌ مردم‌ اصفهان‌، جهانگیرخان‌ را دهاقانی‌ نامیده‌اند. وی‌ خواندن‌ و نوشتن‌ را در زادگاهش‌ فراگرفت‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، همانجا). شوق‌ تحصیل‌ در وی‌ موجب‌ شد تا پدرش‌ معلمی‌ برای‌ او بگیرد (دیوان‌ بیگی‌؛ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، همانجاها).

جهانگیرخان‌ تا حدود چهل‌ سالگی‌، همانند پدرش‌، به‌ زندگی‌ عشایری‌ و دامداری‌ و کشاورزی‌ مشغول‌ بود. در سواری‌ و تیراندازی‌ مهارتی‌ چشمگیر داشت‌ و به‌ موسیقی‌ علاقه‌مند بود و گاه‌ تار می‌نواخت‌ (عبرت‌ نائینی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۴۵؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، همانجا). حدوداً چهل‌ ساله‌ بود که‌ روزی‌ برای‌ فروش‌ محصولات‌ و خرید مایحتاج‌ سالانه‌ ایل‌ و تعمیر تار به‌ بازار اصفهان‌ رفت‌ و با مشاهده‌ مدرسه‌ صدر، مجذوب‌ شکوه‌ معنوی‌ مدرسه‌ و علمای‌ آن‌ گشت‌.

شخصی‌، که‌ احتمالاً همای‌ شیرازی‌ (جدّ جلال‌الدین‌ همایی‌) بود، با مشاهده‌ علاقه‌ جهانگیرخان‌ به‌ مدرسه‌ صدر او را به‌ تهذیب‌ نفس‌ و تحصیل‌ علم‌ و معرفت‌ دعوت‌ کرد (عبرت‌ نائینی‌؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، همانجاها؛ طرب‌ اصفهانی‌، مقدمه‌ همایی‌، ص‌ ۷۱). جهانگیرخان‌، تحت‌ تأثیر سخنان‌ او، تحصیل‌ علم‌ را بر امور دیگر ترجیح‌ داد و با راهنمایی‌ او حجره‌ای‌ در یکی‌ از مدارس‌ علمیه‌ اصفهان‌ گرفت‌ و تا پایان‌ عمر در آن‌ شهر ماند. وی‌ با اینکه‌ در میانسالی‌ به‌ کسب‌ علم‌ روی‌ آورده‌ بود، با استعداد و شوق‌ و همتی‌ عالی‌ به‌ فراگیری‌ علوم‌ نزد مشایخ‌ آن‌ روز اصفهان‌ پرداخت‌ و چندی‌ نگذشت‌ که‌ از مدرّسان‌ علوم‌ عقلی‌ و نقلی‌ گردید (بامداد، ج‌ ۱، ص‌ ۲۸۴).

جهانگیرخان‌ حکمت‌ و فلسفه‌ را نزد آقا محمدرضا قمشه‌ای‌ (متوفی‌ ۱۳۰۶)، فقه‌ و اصول‌ و ادبیاتِ عرب‌ را نزد شیخ‌ محمدحسن‌ و محمدباقر نجفی‌ و حاج‌ ملاحسین‌ علی‌ تویسرکانی‌، طب‌ را نزد ملاعبدالجواد طبیب‌ معروف‌ اصفهان‌، و ریاضی‌ و هیئت‌ و نجوم‌ را از استادان‌ سرشناس‌ آن‌ زمان‌ فراگرفت‌ (آقابزرگ‌طهرانی‌، همانجا؛ مهدوی‌، ص‌ ۲۴۶؛ هنرفر، ص‌ ۲۲۹؛ واعظ‌ جوادی‌، ص‌ ۵۸ ـ۵۹).

وی‌ حدود چهل‌ سال‌ در مدرسه‌ صدر اصفهان‌ به‌ تدریس‌ علوم‌ عقلی‌ پرداخت‌. وی‌ حکمت‌ را آمیخته‌ به‌ عرفان‌ و ممزوج‌ با فلسفه‌ مشاء و اشراق‌ درس‌ می‌داد. آوازه‌ حوزه‌ درس‌ او بزرگان‌ و مشتاقان‌ علم‌ را برای‌ کسب‌ فیض‌ به‌ اصفهان‌ کشاند (آقابزرگ‌طهرانی‌، همانجا؛ ایزدگشسب‌، ص‌ ۶۰؛ طرب‌ اصفهانی‌، مقدمه‌ همایی‌، ص‌ ۷۱).

جهانگیرخان‌ در حوزه‌های‌ علمیه‌ به‌ «خان‌» شهرت‌ یافت‌. روش‌ او این‌ بود که‌ فلسفه‌ را برای‌ مشتاقان‌ به‌ این‌ شرط‌ تدریس‌ می‌کرد که‌ در کنار آن‌ فقه‌ و اصول‌ را نیز بیاموزند و در حفظ‌ شعائر دینی‌ بکوشند. بدین‌ ترتیب‌، حکمت‌ را چنان‌ رایج‌ و مطلوب‌ کرد که‌ درسِ شرح‌ منظومه‌ سبزواری‌ او، به‌ سبب‌ کثرت‌ طلاب‌، در خارج‌ از حجره‌ مدرسه‌ صدر و در شبستان‌ مسجد چارچی‌ تشکیل‌ می‌شد (همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۷۰؛ واعظ‌ جوادی‌، ص‌ ۶۰)؛ ازاین‌رو، واعظ‌ جوادی‌ (همانجا) وی‌ را احیاکننده‌ حوزه‌ فلسفی‌ اصفهان‌ دانسته‌ است‌. علاوه‌ بر تبحر و شهرت‌ و حسن‌ تدبیر جهانگیرخان‌، عواملی‌ دیگر چون‌ خان‌زادگی‌ و تعلق‌ او به‌ ایل‌ قشقایی‌ و ارادت‌ و احترام‌ ظل‌السلطان‌ (فرزند ناصرالدین‌شاه‌) به‌او، در ترویج‌ علوم‌ عقلی‌ در مکتب‌ اصفهان‌ تأثیر داشت‌ (همانجا).

جهانگیرخان‌ قشقایی‌ عارفی‌ زاهد و بلند طبع‌ بود و زندگی‌ خود را از حق‌الاجاره‌ سالانه‌ زمینی‌ که‌ داشت‌ می‌گذراند. وی‌ تا پایان‌ عمر لباس‌ عشایری‌ پوشید و لباس‌ مرسوم‌ عالمان‌ را بر تن‌ نکرد (قمی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۸۸؛ جابری‌ انصاری‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۲۶؛ مهدوی‌، همانجا؛ صدوقی‌ سها، ص‌ ۸۵).

شاگردان‌

شاگردان‌ فراوانی‌ نزد او درس‌ خواندند که‌ شماری‌ از آنان‌ خود از فقها و علما و فلاسفه‌ بزرگ‌ شدند،از جمله‌:

حاج‌آقارحیم‌ ارباب‌،

حاج‌ آقاحسین‌ طباطبایی‌ بروجردی‌ (صدوقی‌سها، ص‌ ۸۷)،

شیخ‌محمد حکیم‌ خراسانی‌ (مهدوی‌، ص‌ ۴۷۵)،

سیدمحمد داعی‌الاسلام‌ لاریجانی‌ (مرسلوند، ج‌ ۳، ص‌ ۱۷۲)،

ضیاءالدین‌ درّی‌ (کتابی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۹۸)،

میرزامحمدعلی‌ شاه‌ آبادی‌ اصفهانی‌،

محمدحسین‌ فاضل‌ تونی‌ (حسن‌زاده‌ آملی‌، ص‌ ۳۶۰)،

سیدجمال‌الدین‌ گلپایگانی‌ (همانجا)،

حاج‌ میرزا مهدی‌ دولت‌آبادی‌ (مهدوی‌، ص‌ ۵۳۱ ـ۵۳۲)،

سیدحسن‌ مدرس‌ (بامداد، ج‌ ۱، ص‌ ۳۴۴)،

شیخ‌ حسنعلی‌ اصفهانی‌ نخودکی‌ (شریف‌ رازی‌، ج‌ ۷، ص‌ ۱۱۱)،

آقا نجفی‌ قوچانی‌ (صدوقی‌سها، همانجا)،

میرزاحسین‌ نائینی‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، قسم‌ ۲، ص‌ ۵۹۳)،

شیخ‌مرتضی‌ طالقانی‌،

شیخ‌ جواد آدینه ی‌

که‌ پس‌ از درگذشت‌ استاد تدریس‌ حکمت‌ را در اصفهان‌ به‌عهده‌ داشت‌ (صدوقی‌سها، ص‌ ۳۰، ۸۷، ۸۹).

غزلیاتی‌ از جهانگیرخان‌ قشقایی‌ به‌ جای‌ مانده‌ است‌. پس‌ از وفات‌ وی‌، حکیم‌ خراسانی‌ به‌ جمع‌آوری‌ اشعار او همت‌ گمارد (صدارت‌، ص‌ ۲۴۰، یادداشت‌ وحید دستگردی‌) ولی‌ این‌ دیوان‌ (رجوع کنید به آقابزرگ‌طهرانی‌، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۴۵؛ زرکلی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۴۱) اکنون‌ در دست‌ نیست‌. در برخی‌ منابع‌ شرحی‌ فارسی‌ از نهج‌البلاغه‌ به‌ او نسبت‌ داده‌اند (رجوع کنید به آقا بزرگ‌ طهرانی‌، همانجا؛بامداد، ج‌ ۱، ص‌ ۲۸۴).

به‌ گفته‌ جابری‌ انصاری‌ (همانجا) هنگامی‌ که‌ وی‌ در مدرسه‌ صدر نزد جهانگیرخان‌ نهج‌البلاغه‌ می‌خواند، جهانگیر خان‌ در حال‌ نوشتن‌ شرحی‌ بر آن‌ کتاب‌ بود. جهانگیرخان‌ در رمضان‌ ۱۳۲۸ درگذشت‌. مدفن‌ وی‌ در تخت‌ فولاد * اصفهان‌ واقع‌ است‌ (آقابزرگ‌طهرانی‌؛جابری‌ انصاری‌، همانجاها).

عکسی‌ که‌ در تذکره‌القبور (رجوع کنید به مهدوی‌، ص‌ ۲۴۶) به‌ جهانگیرخان‌ نسبت‌ داده‌ شده‌، به‌ گفته‌ شاگردان‌ وی‌، عکس‌ یکی‌ از مستوفیان‌ دوره‌ قاجار است‌، اما کشیشی‌ از مبلّغان‌ مسیحی‌ در جلفای‌ اصفهان‌، عکسی‌ از خان‌ گرفته‌ بوده‌ است‌ که‌ در دسترس‌ نیست‌ (طرب‌ اصفهانی‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۶۹ ـ۷۰، پانویس‌).



منابع‌:
(۱) محمدمحسن‌ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌ اعلام‌ الشیعه‌: نقباء البشر فی‌ القرن‌ الرابع‌ عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۲) اسداللّه‌ ایزدگشسب‌، شمس‌التواریخ‌: شرح‌ احوال‌ فقها و حکما و عرفا و شعرا و ادبا، چاپ‌ عبدالباقی‌ ایزدگشسب‌، تهران‌ ۱۳۴۵ ش‌؛
(۳) مهدی‌ بامداد، شرح‌ حال‌ رجال‌ ایران‌ در قرن‌ ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری‌ ، تهران‌ ۱۳۵۷ ش‌؛
(۴) محمد حسن‌ جابری‌ انصاری‌، تاریخ‌ اصفهان‌، چاپ‌ جمشید مظاهری‌ (سروشیار)، اصفهان‌ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۵) حسن‌ حسن‌زاده‌ آملی‌، در آسمان‌ معرفت‌: تذکره‌ اوحدی از عالمان‌ ربانی‌، قم‌ ۱۳۷۵ ش‌؛
(۶) احمد دیوان‌ بیگی‌، حدیقه‌الشعراء، چاپ‌ عبدالحسین‌ نوائی‌، تهران‌ ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ ش‌؛
(۷) محمدحسین‌ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، دانشمندان‌ و سخن ‌سرایان‌ فارس‌ ، تهران‌ ۱۳۳۷ـ۱۳۴۰ ش‌؛
(۸) خیرالدین‌ زرکلی‌، الاعلام‌ ، بیروت‌ ۱۹۸۰؛
(۹) محمد شریف‌ رازی‌، گنجینه‌ دانشمندان‌ ، تهران‌ ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ ش‌؛
(۱۰) علی‌ صدارت‌، «شیخ‌ محمد حکیم‌ خراسانی‌»، ارمغان‌، سال‌ ۲۰، ش‌ ۴ـ ۵ (تیر و مرداد ۱۳۱۸)؛
(۱۱) منوچهر صدوقی‌سها، تاریخ‌ حکماء و عرفاء متأخر برصدرالمتألهین‌، تهران‌ ۱۳۵۹ ش‌؛
(۱۲) ابوالقاسم‌بن‌ رضاقلی‌ طرب‌ اصفهانی‌، دیوان‌ طرب، با مقدمه‌ و حواشی‌ جلال‌الدین‌ همایی‌، تهران‌ ۱۳۴۲ ش‌؛
(۱۳) محمدعلی‌ عبرت نائینی‌، تذکره‌ مدینه‌ الادب‌، چاپ‌ عکسی‌ تهران‌ ۱۳۷۶ ش‌؛
(۱۴) عباس‌ قمی‌، فوائد الرضویه‌: زندگانی‌ علمای‌ مذهب‌ شیعه‌، تهران‌ [? ۱۳۲۷ ش‌]؛
(۱۵) محمدباقر کتابی‌، رجال‌ اصفهان‌ ( در علم‌ و عرفان‌ و ادب‌ و هنر )، اصفهان‌ ۱۳۷۵ ش‌ـ ؛
(۱۶) حسن‌ مرسلوند، زندگینامه‌ رجال‌ و مشاهیر ایران‌ ، ج‌ ۳، تهران‌ ۱۳۷۳ ش‌؛
(۱۷) مصلح‌الدین‌ مهدوی‌، تذکره‌القبور، یا، دانشمندان‌ و بزرگان‌ اصفهان‌ ، اصفهان‌ ۱۳۴۸ ش‌؛
(۱۸) اسماعیل‌ واعظ‌ جوادی‌، «جهانگیرخان‌ قشقائی‌»، جاویدان‌ خرد ، سال‌ ۱، ش‌ ۲ (پاییز ۱۳۵۴)؛
(۱۹) لطف‌اللّه‌ هنرفر، اصفهان‌ ، تهران‌ ۱۳۴۶ ش‌.

دانشنامه جهان اسلام     جلد : ۱۱

زندگینامه آیت الله قاضى طباطبایى (شهادت ۱۱/۸/۱۳۵۸ ش )

images (1)


آل امیر عبدالوهاب 


از بزرگترین و قدیمى ترین طایفه از سادات علوى که به سرزمین ما مهاجرت نمودند خاندان امیر عبدالوهاب است که با سادات ((عبدالوهابیه )) مشهورند.


((این خاندان از ذریه حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام از نسل حسن مثنى ، از اولاد ابراهیم طباطبا هستند و در ابتدا جد بزرگوار آنها در زمان استیلاى خلفاى بنى عباس از خطه عربستان ، مدینه منوره به ایران هجرت نمودند و در اصفهان سکونت اختیار کردند ناگفته نماند که اولاد امام حسن مجتبى علیه السلام از صدر اول تا امروز، مردانى بزرگ و اشخاصى معروف و اغلب از علماء و بزرگان دین و دنیا بوده اند… مانند آیه الله بحرالعلوم و آیه الله شهید سید رضى الدین على بن طاووس حسنى …
اول کسى که مؤ سس این خاندان بزرگ در آذربایجان گردیده و ریشه این تبار برومند را در آن سامان کاشته عالم ربانى و فقیه متبحر شیخ الاسلام امیر عبدالغفار طباطبائى مى باشد…


خاندان عبدالوهاب چه در زبانها و چه در کتابهایى که در شرح حال آنان نگارش یافته است به دو نام ((قاضى طباطبایى )) و ((شیخ الاسلامى ))  مشهور و معروف بوده اند دلیلش این است که اکثر مردان این دودمان باعظمت از عالمان و بزرگان دین و سیاست بودند و سالیان درازى به امر قضاومت و حل و فصل امور اجتماعى و مردم اشتغال داشتند.


طلوعى دیگر


چند ساعتى از طلوع آفتاب یکشنبه ششم جمادى الاولى سال ۱۳۳۱ ق . نگذشته بود که خورشیدى دیگر از افق تبریز طلوع کرد. پسرى که با تولد خویش صفاى خانه را دو چندان ساخت و با گشودن چشمان کوچک و معصوم خود، سرور و شادى را به ارمغان آورد.
بعد از گذشت چند روز، پدر و مادر با ایمان نوزاد نام نیکو و زیباى ((محمد على )) (۸۲۳) را براى تازه تولد یافته انتخاب نمودند.
پدر بزرگوار سید محمد على ، حاج سید باقر (۸۲۴) مشهور به ((میرزا باقر))یکى از ستارگان درخشان و عالمان بزرگ ، از سادات اصیل و مشهور به علم و تقوا و جهاد خطه عالم پرور آذربایجان بود.


جلوه هاى زیبا


دوران کودکى سید محمد على در دامن پر مهر و محبت پدر و مادرى سپرى مى شد که خود از تربیت یافتگان سعادتمند مکتب اسلام بودند.چیزى که در آن روزگار، فکر پدر سید محمد على را به خود مشغول کرده بود مسئله بس مهم و خطیر تعلیم و تربیت فرزندان در خارج از منزل بود.


لذا بعد از مدتها و تفکر و برسى و مشورتهاى لازم به این نتیجه رسید که تعلیم و تربیت سید محمد على را به میرزا محمد حسین و برادر ارجمند خود حاج میرزااسدالله قاضى که هر دو از عالمان وارسته و مربیان دلسوز و آگاه و نمونه هاى چشمگیر اخلاق اسلامى بودند بسپارد. به دنبال این تضمین سید محمد على با شوق و اشتیاق وصف ناپذیر، در جلسه درس ‍ این بزرگواران حاضر شد و از شمع وجودشان استفاده ها برد.


نخستین گام


بعد از تسلط رضاخان بر مقدرات کشور ایران و گستردن بساط ظلم و ستم و اسلام ستیزى که مى رفت تمام مقدسات را از بین ببرد، بار دیگر حماسه سازان همیشه بیدار به رهبرى روحانیت آگاه ، در سراسر مملکت علم مخالفت برافراشتند و در مقابل اعمال خلاف شرع و ضد انسانى حکومت شوریدند.


این بار هم مثل گذشته تبریز قهرمان پرچم نهضت اسلامى را بر دوش گرفت و هماهنگ با سایر شهرها خروشید و موج اعتراض به راه انداخت .در آن هنگام که سید محمد على نوجوانى ۱۶ ساله بود با چشمان تیزبین خود برخوردهاى سیاسى و شیوه هاى هدایت مردم را از جانب پدر که دوشادوش بزرگ عالمان شهر به عهده داشتند دنبال مى کرد و راه و رسم مبارزه مى آموخت .


در سال ۱۳۴۷ ق . به دنبال قیام مردم تبریز به دستور حکومت دست نشانده و تحمیلى رضاخان پهلوى شید محمد على به همراه پدرگرامیش راهى تبعیدگاه شد و به مدت دو ماه ناگزیر به اقامت اجبارى در تهران گردید و از آن جا بار دیگر به مشهد مقدس تبعید شد و یکسال در آن دیار پاک ، دوران تبعید خود را گذراند. دژخیمان پهلوى به این مقدار هم رضایت ندادند و در غیاب آقا میرزا محمد باقر دستور دادند که خانه اش را در تبریز خراب نموده و جزو خیابان سازند بدون اینکه ضرر و زیان وى را جبران نمایند.
و این اولین تجربه مبارزاتى سید محمد على بود که در آن براى نخستین بار سوزش زخم بیداد حکومت پهلوى را بر قلب خود احساس کرد.


پیوند با آفتاب

در جام دلت باده ناب است نهان
آمیزه اى از آتش و آب است نهان
اندیشه تصویر تو در ماه خطاست
چون در تو هزاران آفتاب است نهان

سید محمد على قاضى از همان دوران جوانى ، به ماهیت ضدمذهبى رژیم جبار و خونخوار پهلوى پى برد. او که خود در ۱۶ سالگى طعم تلخ تیر زهرآلود نظام ستم شاهى را چشیده بود، از دیدن آن همه ظلم و ستم که همچون صاعقه بر سر مردم فرود مى آمد، رنج فراوان مى کشید و در تب و تاب شدیدى مى سوخت و مى ساخت . این بود که تصمیم قاطع بر مبارزه علیه استبداد گرفت و در این راه کمر همت بربست .


در آن روزگاران اختناق که تاریکى ظلم و ستم سراسر ایران زمین را فراگرفته بود، تنها خورشید حوزه علمیه قم بود که با تابش نور امید، دلهاى پرسوز سلحشوران را به روز روشن نوید مى داد و آنان را در برافروختن مشعل آزادى و برافراشتن پرچم اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله هدایت مى کرد.


طلبه جوان ، سید محمد على قاضى در پى همچون خورشیدى مى گشت تا در روشنایى آن با گام هاى پرصلابت به جهاد خود سرعت بیشترى بخشد.دیرى نپایید که آرزوى وى جامه عمل پوشید و چشم پرانتظارش به جمال عالمتاب ، ابرمرد تاریخ ، حضرت امام خمینى (ره ) روشن گشت .حضرت امام خمینى (ره ) در آن موقع از برجسته ترین اساتید حوزه علمیه قم بود و در رشته فلسفه دو کتاب مهم ((شرح منظومه )) و ((اسفار)) را تدریس مى کرد. تبحر علمى و روش جالب تدریس و همچنین خصوصیات ارزشمند اخلاقى و منش هاى والاى روحى امام ، باعث شده بود که حوزه تدریس ایشان پرجمعیت ترین درس حوزه باشد.


سید محمد على طباطبائى با شور و شوق وصف ناپذیرى در این دو درس ‍ امام شرکت جست و از همان زمان رابطه نزدیک و پیوند عمیقى بین او و رهبر کبیر انقلاب بر قرار شد. وى ضمن استفاده هاى علمى ، با بهره جویى از افکار بلند استادش به تلاش و کوشش جهت دست یابى به آرمانهاى مقدس ‍ انقلاب اسلامى پرداخت . اقامت ایشان در شهر مقدس قم که از سال ۱۳۵۹ ق . شروع شده بود به مدت ده سال به طول انجامید وى در این مدت علاوه از درسهاى حضرت امام از محضر آیات عظام : سید محمد حجت کوه کمرى ، سید صدرالدین صدر، سید محمد رضا گلپایگانى و دیگر اساتید زبردست بهره هاى شایانى برد.


مرید و مراد

چو خوش جانان و جان با هم نشینند
سر مویى میانشان در نگنجد

(عطار نیشابورى )


سید محمد على قاضى در سال ۱۳۶۹ ق . تصمیم بر هجرتى دیگر گرفت و این بار راه نجف را در پیش گرفت . وى قبل از عزیمت به عراق ، از وضع درس حوزه هاى علمیه آن سامان اطلاعات کافى بدست آورد و برنامه دقیق و منظمى جهت هر چه بیشتر استفاده نمودن از فرصتهاى گرانبها تنظیم نمود. به همین خاطر یکى دو روز از ورودش به سرزمین ولایت و امامت نگذشته بود که با جدیت تمام در حوزه هاى درسى بزرگ مردان علم و فقاهت همچون آیه الله العظمى سید محسن حکیم (ره ) و آیه الله العظمى سید ابوالقاسم خویى (ره ) و آیه الله العظمى حاج شیخ عبدالحسین رشتى و آیه الله العظمى شیخ محمد حسین کاشف الغطا و… شرکت جست و مشغول کسب علم و دانش و تحصیل در فنون مختلف فقه و اصول و فلسفه شد.


شهید قاضى در میان اساتید نجف براى آیه الله العظمى حاج شیخ محمد حسین کاشف الغطاء احترام فوق العاده اى قایل بود و بیشتر با آن مجاهد نستوه انس و الفت داشت و در واقع شیفته و مرید اخلاق والا و تبحر عمیق علمى و افکار بلند سیاسى ، اجتماعى کاشف الغطاء گشته بود.


غم فراق

 

در فرقت تو چاره اى از اشک و آه نیست
جز اشک و آه بر غم هجران گواه نیست
رفتى و در فراق تو دل بى پناه شد
اینک به غیر یاد تو دل را پناه نیست

(مصطفى قلیزاده )


اقامت در نجف و استفاده هاى علمى و معنوى از حوزه علمیه را مى توان از بهترین و شاداب ترین روزگاران عمر آیه الله قاضى طباطبائى بحاسب آورد. چرا که در آن ایام بهاران ، با شور و شوق به تحکیم مبانى فکرى خود پرداخت و به درجات عالى فقاهت و اجتهاد رسید و از مراجع بزرگى مثل آیه الله العظمى حکیم و آیه الله العظمى کاشف الغطاء و دیگران به اخذ اجازه اجتهاد نایل آمد.

ولى افسوس که آن ایام خوش خرم دیرپا نبود و زود به پایان آمد. ایشان بعد از سه سال رحل اقامت در نجف ، اواخر سال ۱۳۷۲ ق . (۱۳۳۱ ش .) بنا به علل ناگوارى ناگزیر شد حرم جد بزرگوارش را ترک نموده به تبریز مراجعت نماید. به همین خاطر غم فراق حرم مولى و فضاى روح بخش حوزه نجف به دلش چنگ انداخت .


آیه الله سید محمد على قاضى طباطبائى در سن ۴۲ سالگى با کوله بارى از علم و دانش و معرفت ، حوزه نجف را پشت سر گذاشت و به سوى زادگاه خود شهر مجاهد پرور تبریز رهسپار شد تا به وظایف بس سنگین خود، در جهت اشاعه فرهنگى غنى و پویاى آیین حیات بخش اسلام بپردازد. همان خدمات ارزنده اى بخش اسلام بپردازد. همان خدمات ارزنده اى که نتایج سودمندش در انقلاب شکوهمند اسلامى نمایان گشت ، آنطور که استاد بزرگوارش مجاهد نستوه آیه الله العظمى کاشف الغطاء پیش بینى کرده بود. ایشان در یکى از نامه هاى خود، خطاب به آیه الله قاضى چنین مى نویسد:


((اى سید بزرگوار و اى دانشمند والامقام … ما از حالا مى بینیم که مردم آذربایجان عموما و اهالى تبریز خصوصا از راهنمائیها و ارشادات شما بهره مند مى شوند و چه زود است تاءثیر خدمات ارزنده شما در نصرت حق و از بین بردن باطل محسوس و ملموس باشد و در یارى و کمک از حق چه بهتر و مقدم تر از شما است ؟

پدر روحى شما – محمد حسین


سال ۱۳۴۲ شمسى در تاریخ ایران زمین سالى است به یاد ماندنى و خاطره انگیز، سالى که بزرگ رهبر مستضعفان جهان با خروش بى امان خود چنان موج بنیان کنى به راه انداخت که مى رفت براى همیشه نظام ستم شاهى را به زباله دان تاریخ بسپارد. این بار امام بزرگوار عروسک هاى خیمه شب بازى و همچنین کاسه لیسان حکومت پهلوى را به هیچ انگاشته همچون عقاب تیزپرواز، ام الفساد جهانى را در نوک حمله خود قرار داد و با هجوم برق آسا، پنجه هاى پولادین و دشمن شکار خویش را بر سر امریکا فرود آورد. و به دنبال آن یاران با وفاى آن امام آزادگان ، به تبعیت از وى در سراسر کشور قد علم کردند و پرچم جهاد و مبارزه برافراشتند. در این مبارزه بى امان ، مجاهد نستوه آیه الله قاضى طباطبائى سهم بسزائى در برانگیختن احساسات پاک مردم داشتند. وى با سخنرانى هاى آتشین و پخش ‍ اعلامیه هاى ضد رژیم ، مردم قهرمان تبریز را به صحنه پیکار آورد و با این عمل شجاعانه خود، شعله بر خرمن دشمن انداخت و حال زارشان را پریشان تر ساخت . چراکه طاغوتیان به خوبى مى دانستند، قیام آذربایجان یعنى به حرکت در آمدن کل ایران ، و این همان کابوسى بود که دژخیمان همواره از آن وحشت داشتند.


در پى جوش و خروش امت مسلمان ، مرکزنشینان سازمان ضد امنیت با هماهنگى ((على دهقان )) استاندار وقت آذربایجان ، و ((حسن مهرداد)) رئیس ساواک تبریز، علامه سید محمد على قاضى را دستگیر و به پادگان زرهى تهران بردند و بعد از آن به سیاهچال مخوف قزل قلعه تحویل دادند که دو ماه و نیم ماندگار شدند و بعد از آزادى از زندان هم کسى حق رفت و آمد و تماس با ایشان را نداشت و همواره زیر نظر و مراقبت شدید ماءموران ساواک بود. و در تهران به عنوان تبعیدى زندگى مى کرد.


بافت کرمان


آیه الله قاضى به خاطر مبارزات بى امانش ، سالهائى از عمر پر برکت خود را در زندانها و تبعیدگاهها سپرى کرد که یکى از محلهاى تبعید وى بافت کرمان بود.روز سى ام آذر ماه ۱۳۴۷ ش . مصادف بود با یوم الله عید سعید فطر در شهر تبریز نما پرصلابت عید فطر در جو معنوى به امامت عالم ربانى حضرت آیه الله سید محمد على قاضى طباطبائى برگزار شد. ایشان که هیچ فرصى را از دست نمى داد، از این اجتماع باشکوه نهایت استفاده را کرد و بر علیه سردمداران رژیم سخنرانى کردند و ضمن گفتار آتشین نقاب از چهره کریه رژیم پهلوى برگرفت و روابط خفت بار دولت با رژیم عاصب و نامشروع صهیونیستى را محکوم کرد، غروب همان روز براى اداء نماز مغرب و عشاء به مسجد شعبان تشریف آوردند و بعد از نماز و پاسخ به ابراز احساسات مردم از مسجد خارج شد.


هنوز چند قدمى از در مسجد دور نشده بود که مزدوران وطن فروش وى را احاطه کردند و با اجبار سوار ماشین کردند. و سپس او را به بافت کرمان تبعید نمودند.بعد از اسکان در بافت کرمان ، هر روز یک مامور ساواک جهت حضور و غیاب تبعیدى به محل سکونت او سر مى کشید. اتاقى که آیه الله قاضى در آن ، روزهاى تنهایى مى گذراند، یک اتاق کوچک و محقرى بود که از سطح حیاط دو پله پایین تر بود. ماءمور ساواک طبق تعلیماتى که از طرف سازمان به او داده شده بود، با گستاخى و تبختر رفتار مى کرد و براى اینکه زور و حاکمیت دستگاه را به رخ تبعیدى کشیده باشد، بجاى وارد شدن از در اتاق ، با کفش از پنجره مى پرید وسط اتاق ، و با حالت غرور و خودخواهى و صداى خشن و ناهنجار دستور مى داد: زود باش امضاء کن …


چند روز بدین منوال گذشت و آیه الله قاضى چندبار به ایشان تذکر داد که ادب را رعایت کند ولى آن بى ادب گوشش بدهکار نبود و دست از کار بى شرمانه خود برنمى داشت .روزى هنگامى که مزدور خودفروخته با همان رفتار پست همیشگى به وسط اتاق پرید، سید دلاور بلافاصله کتاب سنگین و ضخیم ((المنجد)) را برداشت و محکم بر پس گردن ماءمور کوبید و فریاد زد:
بى ادب ! مگر نگفتم مودب باش …


ماءمور مغرور و خودباخته ، با زبونى و ترس از اتاق بیرون رفت و آیه الله قاضى با این عمل شجاعانه خود بار دیگر ثابت کرد که سرنیزه در مقابل نیروى پرتوان ایمان و استقامت محکوم به شکست است .
بعد از بافت کرمان ایشان را به زنجان تبعید کردند و بعد از اتمام آن در تاریخ ۶/۹/۱۳۴۸ به تبریز مراجعت کرد.


قیام خونین


در پى مبارزات ستم شاهى مردم و رهبرى پیامبر گونه امام خمینى (ره )، سراسر ایران به انبار باروت مبدل شده بود که هر لحظه انتظار جرقه اى که انتظارش مى رفت در سال ۱۳۵۶ شمسى از نوک قلم مزدورى جهیدن گرفت و آتش افروخت و بغض و نفرت درونى مسلمانان غیرتمند را شعله ور ساخت .


مقاله توهین آمیزى که در روزنامه رسمى و کثیرالانتشار اطلاعات به چاپ رسید و در آن نسبت به ساحت زعیم بزرگ و پیشواى عالیقدر جهان اسلام حضرت امام خمینى (ره ) هتاکى شده بود، چهره شهر مقدس قم را دگرگون ساخت …


مردم دیندار و متدین قم ، دست به تظاهرات زدند و سیل خشم و نفرت بر علیه حکومت به راه انداختند…
حرکت انقلابى و ضد سلطنتى مردم قم با گلوله هاى سرخ و آتشین مزدوران رژیم به خاک و خون کشیده شد و به دنبال آن سیاستگزاران جنایت پیشه دست به تدابیر شدید امنیتى زدند و به تمام نیروى خود را در سراسر ایران به حالت آماده باش در آوردند، روزها به سختى مى گذشت و با حرکت سنگین خود، روح مردم را مى آزرد دوباره دستگیرى ها شروع شد، عده اى از مجاهدان به زندان و گروهى دیگر روانه تبعید شدند و…


با نزدیک شدن چهلم شهداى قم ، روحانیت آگاه و در راءس آنها مراجع بزرگوار و امام امت با وجود سانسور شدید مطبوعات ، از طریق اعلامیه ها و سخنرانى هاى پرخاشگرانه ، جنایات بى شمار دستگاه حاکمه را بر شمردند و مردم را به برگزارى هر چه باشکوه تر مراسم یادبود به خون خفتگان ۱۹ دى فراخواندند.


در استان آذربایجان ، حضرت آیه الله قاضى با همکارى و همفکرى علماى بزرگ از جمله مجاهد نستوه آیه الله سید حسن انگجى (ره ) با انتشار بیانیه اى مردم همیشه در صحنه آذربایجان را به شرکت در مراسم یادبود شهداى قم دعوت کردند.


سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ شهر تبریز حال و هواى دیگرى داشت ، مجلس با شکوهى در مسجد حاج میرزا یوسف بر پا بود و مردم دسته دسته براى عزادارى مى آمدند. مزدورى به ساحت مقدس مسجد اهانت کرد و… زمان انفجار فرا رسیده بود. جوانى از غیرتمندان تبریز که از پاره کردن اعلامیه و سخنان توهین آمیز آن دژخیم به هیجان آمده بود با وى گلاویز شد، و او با استفاده از کلت جوان مجاهد را هدف تیر قرار داد و به شهادت رساند. در این لحظه مردم خشمگین جنازه خون آلود جوان قهرمان را برداشته همچون سیل خروشان به طرف خیابانها راه افتادند و سینماها و مشروب فروشیها و مراکز فرقه ضاله بهایى و طاغوتیان و ساختمان حزب منفور رستاخیز و تعدادى از بانکها و ساختمانهاى دولتى را به آتش کشیدند.


دلاور مردان تبریز با این حماسه سرنوشت ساز خود چنان ضربه اى بر پیکر دشمنان اسلام و قرآن آوردند که تا به امروز نظیرش را ندیده بودند. بدین ترتیب بذر نهفته در پانزده خرداد ۴۲، در ۱۹ دى ماه ۵۶ جوانه زد و در ۲۹ بهمن ماه شکوفا گردید و ۲۲ بهمن ۵۷ به بار نشست .


در راه اتحاد


آیه الله قاضى یکى از عالمان روشن بین و ژرف نگرى بود که همیشه بر وحدت اسلامى تاءکید داشت و در فرصت هاى مناسب با رفتار مدبرانه در جهت تحقق بخشیدن هر چه بیشتر وحدت بین مسلمانان جهان مى کوشید.
او مى گوید: ((یاد دارم در زمانى که از سوریه برگشته وارد عراق شدم و غروب نزدیک بود توقف کردیم که نماز مغرب ادا کنیم و حرکت نماییم ، وضو گرفته در صحن خانه وسیعى حصیر انداخته خواستم مشغول نماز باشم دیدم عده اى از جوانان اهل تسنن آمدند و در چند قدمى ایستادند، فهمیدم که مى خواهند بدانند که چطور سجده خواهم کرد! من هم در موقع سجده پیشانى را بر بالاى حصیر گذاشتم و سایر رفقا نیز اغلب از من تبعیت کردند، بعد از فراغت از نماز چند نفر از آنها جلو آمده از حقیقت سجده بر تربت کربلا که بعضى از همراهان نماز گذاشته بودند، سئوال کردند، واقع امر را به آنها بیان کردم ، بسیار قانع شده و امتنان بجا آوردند و اظهار نمودند که به ما جور دیگر تلقین کرده اند.


زمزمه هاى تنهایى


شعر، سیل خروشانى است که از دریاى پرمایه ذوق سرچشمه مى گیرد و موجى از احساسات و دریافت ها و باورهاى درونى را بر ساحل نشینان هنر دوست به ارمغان مى آورد.آیه الله سید محمد على قاضى طباطبائى سخنورى چیره دستى و شاعرى سخن شناس بود. او با طمع لطیفش چشمه ساران زیبایى جارى مى ساخت و تشنگان معرفت را سیراب مى کرد.گاهى سرود خشم مى سرود و حماسه مى آفرید و گاهى شجاعتى مى ستود و مدح و ثنا مى گستراند و زمانى دیگر نغمه دلنشین توحید و عرفان را به گوش روزگار زمزمه مى کرد. از اشعار نغز اوست :

چهل سال بیش با خرد و هوش زیستم
آخر نیافتم به حقیقت که چیستم
عاقل ز هست گوید و عارف ز نیستى
من در میان آب و گل هست و نیستم
من صدر بزم انس و مجلس نشین قدس
لیکن تو چون به بزم نشینى بایستم
زان خنده آمدم به کمالات دیگران
کاندر کمال خویش چو دیدم گریستم

در سنگر جمعه و جماعت


یکى از دستاوردهاى مهم انقلاب اسلامى احیاى سنت آیین عبادى ، سیاسى نماز جمعه و اقامه آن مى باشد بعد از پیروزى انقلاب به دستور حضرت امام (ره ) در تهران و چند شهر بزرگ مراسم پربار نماز جمعه برپا گردید در مرداد ماه ۵۸ طى حکمى از سوى رهبر کبیر انقلاب ، حضرت آیه الله قاضى به عنوان نماینده تام الاختیار و امام جمعه تبریز منصوب گردید و همه هفته با حضور در مراسم با شکوه نماز جمعه با ایراد خطبه و ارشاد و راهنمائى مردم پرداخت .


اولین شهید محراب

 

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقى ز کشتن مهراس
مردار بود هر آنکه او را نکشند

هنوز شش ماه از طلیعه انقلاب شکوهمند اسلامى نگذشته بود که ستاره درخشانى از آسمان پرفروغ علم و فقاهت غروب کرد. این بار دست پلید استکبار جهانى از آستین کثیف ، گروهک منحرف فرقان بیرون زد و ناجوانمردانه استاد بزرگ حوزه و دانشگاه آیه الله مطهرى را به شهادت رساند…


وقتى خبر شهادت مظلومانه استاد مطهرى ، به گوش آیه الله قاضى رسید بسیار متاءثر شد و همواره به اطرافیان خود مى گفت : کاش بنده هم مثل استاد مطهرى ، روزى به شهادت برسم . چند روز بعد دعایش مستجاب شد!سرانجام بعد از عمرى مجاهدت و تعلیم و تربیت و نویسندگى ، به تاریخ ۱۱ آبانماه ۱۳۵۸ در حالى که روز عید قربان نماز عید خوانده بود بهنگام شب بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد شعبان خود قربانى دین خدا گشت بار دیگر گروه فرقان با این جنایت هولناک دل امت و امام را جریحه دار ساخت .

 

در نمازم خم ابروى تو با یاد آمد
حالتى رفت که محراب به فریاد آمد

(حافظ شیرازى )


دلدارى خورشید


بعد از شهادت مظلومانه اولین شهید محراب نظام مقدس و خونبار جمهورى اسلامى ، در حالى که تمام مجامع بین المللى لب فرو بسته بودند و دم نمى زدند و سازمان دروغین حمایت از حقوق بشر با سکوت مرگبارش ‍ زخم جانکاهى بر دل زجرکشیدگان و محرومان مى گذاشت بار دیگر خورشید انقلاب در آسمان غمبار و تاریک ایران درخشیدن گرفت و زلال روح بخش و امیدآفرینى بر دل هاى پرالتهاب و داغدار مردم انقلابى جارى ساخت :


بسم الله الرحمن الرحیم
ععع انا لله و انا الیه راجعون
با کمال تاءسف ضایعه ناگوار شهادت عالم مجاهد حجه السلام والمسلمین آقا حاج سید محمد على قاضى طباطبائى رحمه الله علیه بر عموم مسلمانان متعهد و علماء اعلام مجاهد و مردم غیور و مجاهد آذربایجان و به خصوص بازماندگان این شهید سعید تسلیت عرض ، و از خداوند متعال صبر انقلابى براى مجاهدین در راه حق و اسلام خواستارم ملت عزیز و برومند ایران ، و آذربایجانیان غیرتمند عزیز، باید در این مصیبت هاى بزرگ که نشانه شکست حتمى دشمنان اسلام و کشور و عجز و ناتوانى و خودباختگى آنان است هر چه بیشتر مصمم و در راه هدف و اعلاى اسلام و قرآن مجید بر مجاهدات خود افزوده و از پاى ننشینند تا احقاق حق مستضعفین از جباران زمان بنماید.


عزیزان من در انقلابى که ابرقدرتها را به عقب رانده و راه چپاولگرى آنان را از کشور بزرگ بسته است این ضایعات و ضایعات بالاتر اجتناب ناپذیر است ما باید از کنار این وقایع با عزم و خونسردى بگذریم و به راه خود که راه جهاد فى سبیل الله است ادامه دهیم .
شهادت در راه خداوند، زندگى افتخارآمیز ابدى و چراغ هدایت براى ملت هاست ، ملتهاى مسلمان از فداکارى مجاهدین ما در راه استقلال و آزادى و اهداف توسعه اسلام بزرگ الگو بگیرد و با پیوستن بهم سد استعمار و استثمار را بشکنند، به پیش به سوى آزادى و زندگى انسانى بروند. از خداوند متعال عظمت اسلام و مسلمین و رحمت و مغفرت براى شهداى راه حق و شهید سعید طباطبائى خواستارم .

۱۱ ذى الحجه الحرام ۱۳۹۹ روح الله الموسوى الخمینى


فرداى آن روز مردم مصیبت زده آذربایجان در حالى که سیل اشکشان جارى بود و قلب شان را غم و اندوه فراگرفته بود، پیکر پاک آن شهید را تشییع کردند و در آرامگاه خانوادگى واقع در مسجد مقبره به خاک سپردند.


ره آورد فکرى


شهید محراب آیه الله قاضى از جمله قم بدستان پرکارى بود که در طول عمرشان با تلاش گسترده و نیتى خالصانه توانست تحقیقات ارزنده اى را با بیانى رسا و قلمى شیوا و نثرى استوار به جهان وسیع فرهنگ اسلامى عرضه بدارد.کار تحقیقاتى و نویسندگى آن بزرگوار از دو جهت حائز اهمیت است ، یکى نوشتن کتابهاى مستقل در رشته هاى مختلف که مورد نیاز بود و تاءلیفى صورت نگرفته بود و دیگرى با تعلیقه و تصحیح و مقدمه نویسى بر آثار گرانقدر دیگر دانشمندان و چاپ مجدد آنها، افکار بلند و ارزشمند آنان را احیا کرد.


ره آورد فکرى شهید قاضى که به صورت نوشته به یادگار مانده است عبارتند از:
۱٫ الاجتهاد و التقلید (عربى – خطى )
۲٫ الفوائد (فقهى – تاریخى )
۳٫ خاندان عبدالوهاب (فارسى – خطى )
۴٫ کتاب فى علم الکلام (عربى – خطى )
۵٫ فصل الخطاب فى تحقیق اهل الکتاب (عربى – خطى )
۶٫ السعاده فى الاهتمام على الزیاره (عربى – خطى )
۷٫ اجوبه الشبهات الواهیه (فارسى – خطى )
۸٫ رساله فى اثبات وجود الامام علیه السلام فى کل زمان (عربى – خطى )
۹٫ سفرنامه بافت (بافت کرمان )، (فارسى ،خطى )
۱۰٫ المباحث الاصولیه (عربى – خطى )
۱۱٫ حاشیه بر کتاب رسائل شیخ انصارى (ره )
۱۲٫ حاشیه بر کتاب مکاسب شیخ انصارى (ره )
۱۳٫ حاشیه بر کفایه الاصول آخوند خراسانى (ره )
۱۴٫ تقریرات اصول آیه الله حجت کوه کمرى
۱۵٫ تاریخ قضا در اسلام
۱۶٫ صدقات امیرالمؤ منین و صدیقه طاهره علیه السلام
۱۷٫ حدیقه الصالحین
۱۸٫ رساله در دلالت آیه تطهیر بر اهل بیت علیه السلام
۱۹٫ رساله در اوقات نماز
۲۰٫ رساله در مباهله
۲۱٫ رساله فى مساله الترتب
۲۲٫ رساله در نماز جمعه
۲۳ تعلیقات بر کتاب الفردوس الاعلى تاءلیف علامه شیخ محمد حسین کاشف الغطاء (عربى چاپى )
۲۴٫ تحقیق درباره روز اربعین حضرت سید الشهدا علیه السلام (فارسى – چاپى )
۲۵٫ تعلیقات بر کتاب انوار نعمانیه (عربى – چاپى )
۲۶٫ مقدمه و تعلیقه بر تفسیر جوامع الجامع طبرسى (عربى – چاپى )
۲۷٫ تعلیقات بر کتاب اسلام صراط مستقیم (فارسى – چاپى )
۲۸٫ تعلیقات بر کتاب کنزالعرفان (عربى – خطى )
۲۹٫ مقدمه بر کتاب صحائف الابرار کاشف الغطاء (عربى – چاپى )
۳۰٫ آثار تاریخى آیه الله العظمى حکیم (فارسى – چاپى )
۳۱٫ مقدمه بر تنقیح الاصول آقا رضا متوفى ۱۳۳۷ شمسى
۳۲٫ مقدمه بر کتاب مرآت الصلوه
۳۳٫ پیشگفتار بر علم امام علامه طباطبائى
۳۴٫ مقدمه بر کتاب معجزه و شرایط آن
۳۵٫ مقدمه بر کتاب جنه الماوى (عربى – چاپى )
۳۶٫ پاورقى بر تعلیقات بر کتاب اللوامع الالهیه فى المباحث الکلامیه (عربى – چاپى )
۳۷٫ مقدمه بر انیس الموحدین نراقى (فارسى – چاپى )
۳۸٫ تحقیق در ارث زن از دارائى شوهر (فارسى – چاپى )
۳۹٫ علم امام علیه السلام (فارسى – چاپى )
۴۰٫ مقدمه برالعقائد الوثنیه فى الدیانه النصرانیه (عربى – چاپى )
۴۱٫ ترجمه مسائل قندهاریه (از عربى به فارسى )
۴۲٫ مقدمه بر تاریخ ابن ابى الثلج بلخى (عربى – چاپى )
۴۳٫ مقالات متعدد چاپ شده در مجلات عربى چاپ صیدا (لبنان )
ایشان علاوه بر آثار فکرى ، آثار اجتماعى و عمرانى بسیارى هم از خود به یادگار گذاشته اند.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله العظمى حاج آقا حسین قمى( متوفاى ۱۳۲۵ ش )


شخصیت والا مقام حضرت آیه الله العظمى حاج آقا حسین طباطبایى قمى – قدس سره – از مراجع وارسته اى است که در مقاطع مختلف – بخصوص ‍ در دوران خفقان رضاخانى – بپاخاست و شجاعانه به ستیز با دشمن پرداخت و دخالت عملى در سیاست را با حضور در صحنه هاى مختلف سیاسى بخوبى نشان داد بحق او را مى توان ((قامت قیام )) نامید. این نوشتار به اختصار به بررسى دوره هاى مختلف زندگى و ابعاد اخلاقى ، سیاسى ، مبارزاتى و علمى آن مرجع و فقیه بزرگوار مى پردازد. باشد که مطالعه این اثر مشعلى فرا راه آیندگان و پویندگان قرار دهد.


ستاره اى از قم


او در ۲۸ رجب ۱۲۸۲ ه‍ق دیده به جهان گشود و پدر او را ((حسین )) نامید. خاندان ((سید حسین )) از بزرگان دین و از شخصیتهاى برجسته ایمانى بودند که نسل پاک آنان با ۲۸ واسطه به امام حسن مجتبى علیه السلام مى رسد.


تحصیل


آقا حسین تحصیلات ابتدایى خود را در یکى از مکتب خانه هاى قم شروع کرد و پس از آن درسهاى مقدماتى این رشته ، از قبیل صرف و نحو و منطق را در محضر استادان این فن فراگرفت و تا اوان بلوغ در قم به تحصیل مبادرت ورزید و سپس در پى تکمیل تحصیلات راهى تهران شد. درسهاى دوره سطح را – که در بردارنده کتابهایى چون معالم ، قوانین ، شرح لمعه ، و رسائل و مکاسب است – نزد اساتید آن حوزه خواند و سپس در ۲۲ سالگى عزم سفر کرده ، به منظور انجام مراسم حج ، راهى مکه و مدینه شد.حاج آقا حسین در بازگشت از سرزمین وحى ، وارد نجف اشرف گردید و پس از زیارت راهى سامرا شد و در جلسه درس آیه الله میرزا محمد حسن شیرازى شرکت کرد و پس از دو سال اقامت در سال ۱۳۰۶ ق . بار دیگر به تهران بازگشت .


او در حوزه علمیه تهران از محضر فرزانگانى چون : آقا على مدرس (متوفى ۱۳۱۰ ق .)، میرزا ابوالحسن جلوه (متوفى ۱۳۱۴ ق .)، میرزا على اکبر حکمى یزدى (متوفى ۱۳۲۲ ق .)، میرزا هاشم رشتى (متوفى ۱۳۳۲ ق .)، شیخ على نورى (متوفى ۱۳۳۵ ق .)، میرزا ابوالحسن کرمانشاهى (متوفى ۱۳۳۶ ق .) میرزا محمود قمى ، شیخ عبدالمحسن مدرس ریاضى ، شیخ فضل الله نورى (متوفى ۱۳۲۷ ق .) و میرزا محمد حسن آشتیانى (متوفى ۱۳۱۹ ق .) کسب فیض کردو پس از پنج سال تحصیل جدى و حضور مستمر در جلسات اساتید فوق ، تهران را به قصد آستان مقدس امامان علیهم السلام (در عراق ) ترک نمود.


او در شهر مقدس نجف اشرف در محفل درس اساتید ذیل حضور یافت .
حضرات آیات عظام میرزا حبیب الله رشتى (متوفى ۱۳۱۲ ق .)، حاج آقا رضا همدانى (متوفى ۱۳۲۲ ق .)، آخوند ملا على نهاوندى (متوفى ۱۳۲۲ ق .)، آخوند محمد کاظم خراسانى (متوفى ۱۳۲۹ ق .)، سید محمد کاظم یزدى (متوفى ۱۳۳۷ ق .) و سید احمد کربلایى .


حاج آقا حسین در سال ۱۳۲۱ ق . وارد سامرا گردید و به طور جدى و مستمر در درسهاى آیه الله میرزا محمد تقى شیرازى شرکت جست و مراتب عالى علمى را یکى پس از دیگرى پشت سر نهاد. استاد بزرگوارش نیز عنایت خاصى به وى داشت و مقلدان خود را در مسائل احتیاطى به ایشان ارجاع مى داد و این امر، آینده درخشانى را براى وى ترسیم مى نمود. زیرا ارجاع مسائل احتیاطى در واقع به این معنى است که وى پس از میرزا، اعلم مجتهدان آن زمان مى باشد.


با توجه به درخواست اهالى مشهد از محضر آیه الله میرزا محمد تقى شیرازى ، در فرستادن عالمى با تقوا و مجتهدى دانا و توانا به آن سامان ، ایشان ((حاج آقا حسین قمى )) را در پذیرش این امر خطیر مناسب دانسته و سفر به مشهد و اقامت در آنجا را به وى پیشنهاد کرد.او نیز این دعوت را پذیرفت و پس از ده سال سکونت در سامراک به سوى آستان قدس امام هشتم علیه السلام عزم سفر کرد.(۲۰۶) وى با عزیمت به مشهد مقدس ، به دوران چهل ساله تحصیل خود خاتمه داد و با پشتوانه علمى گرانقدر براى رهبرى و زعامت مردم ، راهى آن دیار مقدس شد شایان ذکر است که حاج آقا حسین از تمام اساتید خود در نجف و سامرا اجازه اجتهاد داشت و از مرحوم سید مرتضى کشمیرى نیز اجازه نقل روایت اخذ کرده بود.

:: DownloadBook.ORG ::

مرجعیت


الف – زعامت حوزه علمیه خراسان


آیه الله حاج آقا حسین قمى در نخستین روزهاى ورود به مشهد، با برپایى نماز جماعت ، ارتباط خود را با مردم برقرار کرد و به نشر احکام دین و پاسخگویى به سؤ الات مردم و رسیدگى به وضعیت محرومان و مستضعفان پرداخت و زعامت و سرپرستى حوزه علمیه را به عهده گرفت و علاوه بر رسیدگى به امور محصلان علوم دینى ، دانش فقه و اصول را براى طالبان علم ، در منزل خود تدریس مى کرد.


برخى از شاگردان مکتب او در خراسان از این قرارند: میرزا حسن بجنوردى ، حاج آخوند ملا عباس تربتى ، شیخ محمد على کاظمى خراسانى ، شیخ فاضل قفقازى ، سید صدرالدین جزایرى ، حاج آقا بزرگ اشرفى شاهرودى ، میرزا مهدى حکیم ، سید محمد موسوى لنکرانى ، سید حسین موسوى نسل ، شیخ حسینعلى راشد تربتى ، شیخ مجتبى قزوینى ، شیخ هاشم قزوینى ، میرزا احمد مدرس یزدى ، سید حسن طباطبایى قمى ، سید مهدى طباطبایى قمى ، شیخ کاظم دامغانى ، شیخ غلامحسن محامى بادکوبه اى ، شیخ یوسف بیارجمندى شاهرودى ، شیخ على توحیدى بسطامى و شیخ عباس على اسلامى
,حاج آقا حسین قمى اگر چه در طول مدت اقامت خود، به سؤ الات شرعى و استفتاات رسیده پاسخ مى داد لیکن از مطرح شدن نام خود و قبول مسئوولیت مرجعیت و انشار رساله عملیه اجتناب مى ورزید، تا آنکه با اصرار و مراجعه فراوان جمع زیادى از متدینین ، رساله احکام فارسى ایشان در سال ۱۳۵۱ به نام ((مجمع المسائل )) به چاپ رسید و مرجعیت ایشان از آن تاریخ آغاز گردید.


واکنش شجاعانه ((آیه الله قمى )) نسبت به اقدامات ضد مذهبى رضاخان و حرکت اعتراض آمیز ایشان به تهران ، و پس از آن قیام خونین مسجد گوهرشاد، باعث شد که رژیم ستم شاهى پهلوى ، مدتى ایشان را در تهران توقیف و در نهایت ، در سال ۱۳۵۴ ق . به عراق تبعید کند. از آن پس مرکز مرجعیت ایشان به کربلا منتقل گردید.


ب : احیاى حوزه علمیه کربلا


حوزه علمیه کربلا با رحلت مرحوم آیه الله میرزا محمد تقى شیرازى رو به ضعف نهاده بود و ایشان پس از استقرار در کربلا جمعى از فضلا و مدرسان خبره حوزه علمیه نجف چون حضرات آیات میلانى ، خویى ، سید على بهبهانى ، میرزا مهدى شیرازى و سید صدرالدین جزایرى را براى تدریس و کمک به پیشرفت علمى حوزه علمیه کربلا دعوت به همکارى کرد و خون تلاش را در آن مرکز علمى جارى ساخت . با اقدامات و فعالیتهاى آیه الله حاج آقا حسین قمى ، وضع عمومى حوزه تغییر یافت و جلسات درس و بحث رونق دیگرى گرفت . ایشان در کنار اداره حوزه و زعامت دینى مردم و انجام رسالت عظیم مرجعیت ، از تدریس و تربیت شیفتگان علم دریغ ننمود و دروس خارج فقه و اصول را براى جویندگان آن بیان مى کرد.


برخى از شاگردان مکتب او در کربلا از این قرارند: شیخ محمد على سرایى ، سید زین العابدین کاشانى حائرى ، شیح هادى حائرى شیرازى (پور امینى )، شیخ محمد حسین صدقى مازندرانى و شیخ محد رضا جرقویه اى اصفهانى .
آیه الله قمى پس از درگذشت آیه الله سید ابوالحسن اصفهانى ، به اقامت یازده ساله و سراسر برکت خود در کربلا خاتمه داد و راهى نجف اشرف شد.


ج : مرجعیت عامه


علما و مجتهدان نجف اشرف با از دست دادن آیه الله اصفهانى در پى مرزبانى دیگر، براى سپردن مرجعیت عامه و سرپرستى حوزه کهن نجف اشرف به او بودند و تنها شخصیت ارزنده و والامقام حضرت آیه الله قمى را لایق این مسؤ ولیت مى دانستند. پس از اصرار فراوان و بیان اینکه قبول این مسؤ ولیت برایشان واجب است آن پیر وارسته را به پذیرفتن این امر وامى دارند و از نیز چاره اى جز قبول نمى بیند و راهى شهر مقدس نجف مى شود.


توجه عمومى علما و مردم نه تنها ایشان را خرسند نساخت بلکه به ناراحتیهاى وى افزود، تا آن حد که احساس مى کرد این مسؤ ولیت ممکن است براى دین و تقواى ایشان خطر ایجاد کند. از این رو از خداوند متعال درخواست مى کند که اگر مردن براى دین و آخرتش بهتر باشد، او را پیش ‍ خود بخواند و مرگ وى را برساند.(۲۱۴) روزى جمعى از مؤ منین به ایشان عرض مى کنند که بعضى از اهل علم نجف اشرف بنا دارند از حضرت آیه الله بروجردى دعوت کنند تا به نجف بیاید و زعامت را عهده دار شود. ایشان با خوشحالى فرمودند: ((اى کاش مى آمد و این مسوولیت را به عهده مى گرفت ، تا من راحت شده ، به کربلا برمى گشتم و به کارهاى خود مشغول مى شدم .))


تاءلیفات


آیه الله حاج آقا حسین قمى آثار ارزنده اى در ابواب مختلف فقه از خود به یادگار گذاشته است که به اسامى آنها اشاره مى کنیم :
حاشیه بر عروه الوثقى (از اول مسائل تقلید تا بخشى از احکام نماز)، حاشیه بر رساله ارث و نفقات ، حاشیه بر رساله ربائیه رضاعیه ، حاشیه بر صحه المعاملات ، حاشیه بر مجمع المسائل ، الذخیره الباقیه فى العبادات والمعاملات ، مختصر الاحکام ، طریق النجاه ، منتخب الاحکام ، مناسک حج ، ذخیره العباد، هدایه الانام فى المسائل الحلال والحرام و ((رساله احکام )).


ریشه ها و زمینه هاى قیام


دوران دیکتاتورى رضاخان و عملکرد ضد مذهبى او، از مقاطع حساسى است که آیه الله قمى در آن مقطع به مبارزه برخاست و توده هاى دین باور را بر ضد نظام ستم شاهى شوراند. به منظور روشن شدن عظمت این خیزش ‍ دینى (قیام گوهرشاد) ذکر بخشهاى مهم تاریخى و رویدادهاى تلخ و ناگوار آن دوران ، لازم و مناسب است ؟!


در آن ایام اسلام زدایى و محو تدریجى مذهب و منزوى کردن علما از مهم ترین و اساسى ترین استراتژى سیاستمداران وقت انگلستان در برخورد با کشور ایران قرار گرفت و آنان در این زمینه از دو عنصر سیاسى و نظامى چون سید ضیاءالدین و رضاخان استفاده نموده ، در سال ۱۲۹۹ ش . کودتاى سیاه را بر پا کردند. رضاخان در سوم آبان ۱۳۰۲ ش . به نخست وزیرى منصوب شد و احمد شاه نیز با سفر به اروپا، در عمل کشور را به رئیس الوزرا سپرد. پس از تشکیل مجلس پنجم که عمده نمایندگانش ‍ طرفداران دیکتاتور بودند رضاخان در روز نهم آبان ۱۳۰۴ ش . به پادشاهى منصوب گردید. او در تمام دوران تصدى وزارت جنگ ، نخست وزیرى و پادشاهى ، سیاست واحدى را نسبت به مذهب دنبال نکرد. هنگامى که پله هاى ترقى (؟) را مى پیمود خود را مسلمان متعصب معرفى مى کرد. چون مى دانست که در ایران ریشه عمیق مذهبى وجود دارد و پیمودن مسیر خلاف آن ، موفقیت ندارد. او با اتخاذ این شیوه منافقانه و فریبکارانه ، حمایت بسیارى از اقشار اجتماع را جلب کرد اما به هنگام دستیابى به قدرت و رسیدن به سلطنت ، بتدریج سیاست مذهبى گذشته خود را کنار گذاشت و به منظور ریشه کن کردن آیین مقدس اسلام از جامعه ایران ، به سرکوبى و تضعیف علما و روحانیت پرداخت و به صراحت مذهب را منافى تمدن و تجدد معرفى کرد.


این در حالى رخ مى داد که کوشش مرموزانه و مستمر فراماسونرى و ماسونها در ایران براى ناتوان ساختن روحانیان نیز به یارى اش ‍ شتافت

رضاخان در مدت دوران سلطنت خود اقدامات به اصطلاح تجدد طلبانه اى را در جهت حذف تدریجى مذهب اسلام و روحانیان انجام داد که در ذیل به گوشه اى از آن عملکردها اشاره مى کنیم :
۱٫ نظام وظیفه اجبارى براى روحانیون
۲٫ حذف تاریخ قمرى و جایگزینى تاریخ شمسى – که نشانه تهاجم وسیع و همه جانبه بر فرهنگ اسلامى بود – به بهانه ((عربى زدایى )) در ایران
۳٫ اختلاط دختر و پسر در مدارس
۴٫ جایگزینى محضرهاى رسمى به جاى محضرهاى شرعى براى منزوى ساختن و طرد روحانیون
۵٫ بستن مساجد و جلوگیرى از برپایى مرسام عزادارى
رضاخان با عملى ساختن این توطئه تا آن حد پیش رفت که در ایران عاشورایى گذشت لیکن یک مجلس عزادارى بر پا نشد تنها افراد اندکى ، نیمه هاى شب در زیرزمینهاى خانه خود به صورت مخفى مجلس ‍ سوگوارى و عزادارى بپا مى کردند یا به بیابان و باغى رفته ، به روضه خوانى مى پرداختند. در این میان بسیارى از مجالس مخفى نیز کشف مى شد و با بانیان و شرکت کنندگان آن محفل با خشونت برخورد مى شد. یکى از مورخان تاریخ معاصر ایران چنین مى نویسد:((به جاى عزادارى ، کاروان شادى (کارناوال ) در ایام عاشورا به راه انداختند و صنوف را مجبور کردند که در برپایى کارناوال پیشقدم شده ، هر صنفى رسته خود را شرکت دهد. خوب به خاطر دارم در اواخر سلطنت پهلوى حرکت کارناوال (کاروان شادى ) مصادف بود با شب عاشورا، و در کامیونها دسته جات رقاصه با ساز و آواز و پایکوبى و رقص ، در شهر به گردش درآمده بودند. در عوض اگر احیانا افرادى از ذاکرى با عبا و عمامه دیده شدند، تحت تعقیب قرار مى گرفتند.))
۶٫ لباس متحدالشکل
یکى از اهداف رضاخان براى مبارزه با روحانیت اصیل از طریق محو تدریج لباس خاص اهل علم بود. با اجراى این طرح ، نسبت به کسانى که عمامه داشتند سخنگیریهاى بسیار مى شد. روحانیان نمى توانستند در معابر عمومى ظاهر شوند و ناچار بودند در خانه یا در مدرسه علمیه باقى بمانند، در غیر این صورت گرفتار پلیس مى شدند.
۷٫ از کلاه پهلوى تا کلاه لگنى
از تاریخ ۱۳۰۷ ش کلاه یک لبه ۰پهلوى ) با اعمال فشار دولت متداول گردید، اما در خرداد ۱۳۱۴ ش کلاه یک لبه ناگهان به کلاه تمام لبه (شاپو) تبدیل گردید! مى گویند این تبدیل کلاه از سوغاتهایى بود که رضاشاه از مسافرت به ترکیه آورده بود، زیرا ترکها هم پس از تغییر رژیم ((کلاه فنه )) را تبدیل به شاپو کرده بودند.
این اقدامات در پى توطئه ((اسلام زدایى )) از طریق اشاعه فرهنگ غرب و مقابله با هویت فرهنگى که با اصول اسلامى درآمیخته بود، صورت مى پذیرفت .
۸٫ کشف حجاب
رضاخان در اجراى اهداف استعمارگران ، اشاعه فرهنگ غرب را یکى از راههاى مبارزه با اسلام و تضعیف آن در میان مردم مى دانست . او پس از مسافرت به ترکیه به کشف حجاب شدت بیشترى داد و کلیه اقشار جامعه را به شرکت در مجالس جشن و سخنرانى مجبور کرد و آنها را مؤ ظف ساخت که به اتفاق همسرانشان شرکت کنند.
امام خمینى (ره ) در این زمینه مى فرماید: ((بهانه دومى که باز به تقلید از آتاتورک بى صلاحیت ، آتاتورک مسلح ! غیرصالح ، باز انجام داد، قضیه کشف حجاب با آن فضاحت بوده . خدا مى داند که به این ملت چه گذشت در این کشف حجاب . حجاب انسانیت را پاره کردند اینها. خدا مى داند که چه مخدراتى را اینها هتک کردند و چه اشخاصى را هتک کردند… در بعضى از جشنها (به اصطلاح خودشان ) آنقدر گریه کردند مردم ، که اینها از آن جشن شاید اگر حیایى داشتند، پشیمان مى شدند، یک رشته … .))
رژیم رضاخانى رد اجراى این توطئه ، به چند شهر بزرگ و مذهبى از جمله شهر مقدس مشهد و قم حساسیت بیشترى از خود نشان مى داد زیرا در صورت موفق بودن اجراى این امر و وادار کردن زنان این دو شهر در پذیرش ‍ کشف حجاب ، عملى شدن آن در سایر شهرها حتمى بود. بر این اساس ‍ بیشترین فشار را بر شهرهاى مذهبى وارد کردند. در نوروز سال ۱۳۰۶ ه‍ش ‍ همزمان با ماه مبارک رمضان ، اعضاى خانواده رضاشاه به طرز بسیار نامناسب و زشت وارد غرفه بالاى ایوان آیینه حرم حضرت معصومه علیهاالسلام در قم شدند که با برخورد آیه الله شیخ محمد تقى بافقى مواجه گردید.(۲۲۹) کشف حجاب در شهر مقدس مشهد نیز به سختى عملى مى شد. آنان در این هتک حرمت کار را به جایى رساندند که زمینه تحولات بعد و قیام گوهرشاد گردید. استاندار خراسان در بخشى از گزارش عملکرد خود به دولت وقت چنین مى نویسد: ((… در نظر است پس از خاتمه جشنها، ورود صحن و حرم مطهر و بیوتات شریفه براى زنهاى با چادر قدغن شود. البته زوار خارجه که تذکره ارائه بدهند، مستثنى خواهند بود. فعلا دستور داده شد زنهاى با چادر را در ادارات دولتى و محاضر رسمى نپذیرند. امیدوارم بزودى موضوع تجرد نسوان در مشهد بکلى عملى شود.))


قیام گوهرشاد


علما و مجتهدان مشهد همچون حاج آقا حسسین قمى ، سید یونس اردبیلى و میرزا محمد آقازاده جلسات متعددى برگزار کردند و توطئه حجاب زدایى و موضوع اجبارى شدن کلاه بین المللى و برپایى جشنها و مجالسى همچون جشن مدرسه شاپور شیراز را – که گروهى از دختران جوان با گیسوان نمایان به رقص و پایکوبى پرداخته بودند – مورد بحث و نقد قرار دادند. در یکى از نشنستها که در منزل حاج آقا حسین قمى برگزار گردید ایشان از اوضاع جارى مملکت و فشارى که بر اسلام وارد شده بشدت متاءثر و گریان مى شوند و سپس مى فرمایند: ((امروز اسلام فدایى مى خواهد. بر مردم است که قیام کنند.))


در نهایت علما تصمیم مى گیرند که حاج آقا حسین قمى در اعتراض به اقدامات رضاخان به تهران رفته ، با او صحبت کند. ایشان به قرآن تفاءل کرده ، پس از خوب دانستن این اقدام ، براى سفر مصمم مى شود و اعلام مى کند که اگر رضاخان از اعمال غیر شرعى خود دست بر ندارد تا پاى جان در انجام این مبارزه خواهد ایستاد. آیه الله قمى ، در آخرین جلسه درس خود مى فرماید: ((به عقیده من اگر پیشرفت این جلوگیرى از خلاف مذهب ، منوط به کشته شدن ده هزار نفر، که راءس آنها حاج آقا حسین قمى است باشد، ارزش دارد.))(۲۳۲) ایشان پیش از حرکت ، تلگرامى به رضاخان مى فرستد وسبب حرکت خود را اعلام مى دارد. قبل از حرکت ، گروهى از مؤ منین مشهد از وى مى پرسند که در ملاقات با شاه چه خواهید کرد؟ معظم له مى فرماید: ((اول از او درخواست مى کنم که از برنامه هاى غیراسلامى دست بردارد و اگر موافقت نکرد خفه اش مى کنم .))


حاج آقا حسین پس از ورود به تهران (۲۹ ربیع الاول ۱۳۵۴) با قید استخاره اى راهى شهر رى شده ، در باغ ((سراج الملک )) منزل کردند. مردم مؤ من و دین باور با حرکت خود به حضرت عبدالعظیم علیه السلام و دیدار با مرجع خود، آمادگى خویشتن را براى هر گونه جانفشانى و فداکارى اعلام نمودند. حضور گسترده دیدارکنندگان موجب وحشت و هراس ‍ دولت رضاخانى گردید و در نتیجه ظهر روز دوم ربیع الثانى ملاقات با آیه الله قمى ممنوع اعلام شد و محل اقامت ایشان به محاصره کامل درآمد. پس از گذشت چند روز از محاصره محل ، فرستادگان رضاخان به دیدار حاج آقا حسین قمى آمدند و با لحن بى ادبانه اظهار کردند که : عرایض شما به سمع ملوکانه رسیده است . ایشان با بى اعتنایى به آنها فرمودندگ ((من باید با شخص شاه ملاقات کنم .)) این در حالى بود که رضاخان به شدت از انجام این ملاقات واهمه داشت و از تحقق آن دورى مى جست . خبر بازداشت حاج آقا حسین قمى به مشهد رسید و حال و هواى شهر را دگرگون ساخت . بسیارى از مردم مشهد در مسجد گوهرشاد اجتماع کردند و به سخنان وعاظ و خطبا چون شیخ محمد تقى بهلول ، شیخ محمد واعظ خراسانى ، شیخ عباسعلى محقق ،، شیخ على اکبر مدقق ، شیخ محمد قوچانى که در مذمت اقدامات رضاخان از جمله اجبارى نمودن کلاه بین المللى و تبلیغ کشف حجاب ، به ایراد سخن پرداخته بودند، گوش فرادادند.


روز چهاردهم ربیع الثانى ۱۳۵۴ گروههاى مختلف مردم مشهد و روستاهاى اطراف ، به سوى مسجد گوهرشاد حرکت کردند تا به جمع مردم و روحانیون متحصن در مسجد بپیوندند، لیکن قزاقان رضاخان ، با نواختن شیپور جنگ بى محابا به روى مردم آتش گشودند و حدود یکصد نفر را شهید و مجروح کردند. اما مردم مقاوم و صبور، با داس و چهارشاخ و بیل به مقابله برخاسته ، به حرکت خود ادامه دادند و پس از عقب راندن قزاقها، به طرف مسجد سرازیر شدند. حضور زنان مسلمان در این قیام بسیار چشمگیر است . با درخواست آنان چادرى در مسجد پیرزن که در وسط صحن مسجد گوهرشاد واقع بود، زده شد و آنان در آنجا مجتمع گشتند. نیمه هاى شب یکشنبه نیروهاى قزاق پس از دستور رضاخان به فرماندهى سرهنگ ایرج مطبوعى در نقاط حساس مسجد گوهرشاد و اطراف آن مستقر شدند. مسلسلهاى سنگین را بر بامهاى مشرف به حیاط مسجد قرار داده ، سپس حمله را آغاز کردند و هنگامى که سپیده صبح زد بیش از دو هزار (تا پنج هزار) شهید در مسجد گوهرشاد و در صحن و دالانهاى مسجد در خون غلتان بودند. کامیونهاى نظامى براى حمل جنازه ها آماده مى شدند. به گفته یک شاهد عینى ، پنجاه و شش کامیون جنازه از مسجد بیرون بردند و حتى زخمیان را نیز همراه کشته شدگان در گودال دفن کردند. پس از این حادثه خونبار، رضاخان زمینه اخراج حاج آقا حسین قمى را فراهم کرد و ایشان را به عتبات مقدس تبعید کرد.


مقابله با اشغالگران


با شروع جنگ جهانى دوم در سال ۱۳۶۰ ه‍ق نیروهاى مهاجم انگلیسى به کشور عراق حمله کردند، لیکن با مقابله مردم مواجه شدند و نبردهاى شدیدى بین آنان صورت گرفت . به گواهى تاریخ ، علماى آن عصر نقش ‍ سرنوشت سازى را در تهییج مردم مقابله با آنان نیروهاى انگلیسى داشتند. آیه الله قمى با صدور فتوایى مردم را به مقابله با نیروهاى مهاجم فرا خوانده و دفاع از کیان اسلام را جزو بهترین عبادتها شمرد. ایشان همچنین ضمن دعوت مردم و نیروهاى دفاعى به هماهنگى و وحدت نسبت به تلاش براى اختلاف اندازى و تفرقه میان نیروهاى مسلمان هشدار داده بود.


تهدید به اعلام جنگ


پس از تبعید خفت بار رضاخان در شهریور ۱۳۲۰ ش . ایران شاهد گسستن رشته هاى پوسیده اختناق گردید. آیه الله حاج آقا حسین قمى از این فرصت پیش آمده استفاده کرد و به قصد زیارت مرقد مطهر امام رضا علیه السلام و به منظور پیگیرى اقدامات گذشته خود آماده سفر به ایران شد و به ایران بازگشت . ایشان در شهر مشهد تلگرامى به دولت مخابره کرد و پیشنهادهاى ذیل را مطرح نمود: لغو کشف حجاب ، انحلال مدارس مختلط، برپایى نماز جماعت و تعلیم قرآن و درس دینى در مدارس ، آزادى حوزه هاى علمیه ، کاهش فشار اقتصادى از دوش طبقه ضعیف ، تلاش براى تعمیر قبور ائمه بقیع علیهم السلام .


بعد از گذشت چند روزى از ارسال تلگرام ، حاج آقا حسین قمى به تهران آمده ، متوجه مى شود که دولت تصمیم ندارد به خواسته هاى ایشان ترتیب اثر دهد. بر این اساس ، به طور علنى با دولت اعلام جنگ مى کند. طبقات مختلف مردم و علما به حمایت از درخواستهاى مرجع بزرگوار خود برمى خیزند. دولت با ملاحظه این خیزش عمومى و از سویى ایستادگى آن مرد الهى ، سرانجام مجبور به عقب نشینى مى شود و در تاریخ دوازدهم شهریور ۱۳۲۲ ش . پیشنهادهاى ایشان را مى پذیرد.
پس از آن آیه الله حاج آقا حسین قمى که ثمره تلاشهاى ده ساله خویش را نظاره مى کند راهى کربلا مى شود.


سزاى مرتد


پس از انتشار و پخش کتابهاى کسروى – که در برگیرنده افکار منحط و ضد دینى بود – عکس العملهاى متفاوتى از سوى مرزبانان مکتب تشیع و مردم معتقد به مقدسات دینى صورت پذیرفت و با آمدن کتابهاى کسروى در حوزه علمیه نجف اشرف و کربلا، سید مجتبى نواب صفوى نزد مراجع و اساتید عالیمقامى همچون آیه الله العظمى حاج آقا حسین قمى و علامه امینى رفته ، کتابهاى منحط مزبور را با اظهار ناراحتى و تاءسف ، به آنان نشان مى دهد و منتظر تصمیم و اقدام آن حافظان حریم دین مى گردد. حاج آقا حسین قمى پس از مطالعه کتابها احمد کسروى را مرتد دانسته ، حکم ارتداد وى را صادر مى کند.


نواب صفوى به حکم وظیفه دینى خویش ، با تصمیمى قاطع درس و مدرسه را رها ساخته ، به سرعت به وطن باز مى گردد تا آن نابخرد را به سزایش برساند. او در روز ۲۴ اردیبهشت ۱۳۲۴ ش به قصد کشتن کسروى به همراه اسلحه کمرى عازم آن خانه نابخرد مى شود. پس از برخورد با وى او نشانه مى گیرد ولى اسلحه گیر مى کند. وى صحنه را رها نساخته ، به جانب او حمله ور مى شود و سر آن مزدور را گرفته ، با اسلحه به سر و صورتش ‍ مى کوبد. این حرکت شجاعانه ، ناکام مى ماند و کسروى جان سالم بدر مى برد. پس از وقوع این حادثه نواب دستگیر مى شود.اما با فشار طبقات مردم – بخصوص روحانیون – آن مجاهد خستگى ناپذیر آزاد مى شود و پس از آزادى ، زمینه قتل کسروى را طرح ریزى مى کند. در نهایت ، روز ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ سید حسین امامى به همراه برادر خود سید على محمد، بنا به توصیه نواب ، پیشتاز شده ، کسروى را به درک واصل مى کند.


در آیینه اخلاق


در پایان نمونه هایى از جلوه هاى رفتارى و اخلاقى آیه الله قمى را که هر کدام ستاره اى فروزان براى رهروان فضیلت و چراغ هدایتى براى شیفتگان رسیدن به کمال خواهد بود، بیان مى کنیم .


پرهیز از خلف وعده


او بارها براى تربیت دیگران مى فرمود: ((در نظر ندارم در تمام عمر و ایام حیاتم حتى یک مرتبه خلف وعده اى نموده باشم .))


برپایى درس و بحث در شبهاى احیا


درس و بحثهاى علمى آن بزرگوار حتى در شبهاى احیاى ماه مبارک رمضان دایر بود. در حالى که مردم در کنار مرقد پاک سیدالشهداء علیه السلام سخت مشغول خواندن قرآن ، زیارت و انجام اعمال شب قدر بودند، ایشان به درس و بحث مشغول مى گشت و مى فرمود: ((فراگیرى علم ، از حرم رفتن و قرآن خواندن برتر و افضل است .))


شیوه انتخاب همسفر


او هرگاه قصد مسافرت به جایى را داشت با کسانى که در بحث خصوصى او حاضر مى شدند همسفر مى شد تا درس سفر مشغول مباحثه شوند.


به خاطر رفاقت وارد جهنم نمى شوم


حاج آقا حسین قمى در دوستى ، بر رفاقت صحیح ، فوق العاده پاى بند بود و رفیق را تا جایى دوست داشت که حدود اسلامى اجازه مى داد و هرگز حاضر نبود به خاطر دوستى ، ضوابط شرعى را به هیچ مقدار و تحت هیچ عنوانى زیر پا بگذارد. بارها مى فرمود: ((من تا در جهنم با رفیق هستم ولى به خاطر رفاقت داخل جهنم نمى شوم .))!


وقف بالاسر حضرت علیه السلام


روزى آیه الله قمى در حالى که در حرم مطهر حضرت ابى عبدالله الحسین علیه السلام مشغول نماز جماعت بود، نماز خود را قطع کرد و اقتدا کنندگان نیز با تعجب نماز را ناتمام رها کرده ، نزد آقا آمدند تا از علت این کار اطلاع پیدا کنند.
حاج آقا حسین فرمود:در هنگام خواندن نماز، متوجه شدم که کنار فرشى که روى آن ایستاده ام نوشته است ((وقف بالاسر حضرت علیه السلام !)) سریعا فرش را بردارید و سر جاى خود پهن کنید تا دوباره نماز را شروع کنم .


فراسوى فروتنى


روزى گروهى از برادران عرب زبان که به حرم امام حسین علیه السلام آمده بودند در نماز جماعت حاج آقا حسین قمى شرکت کردند. بعد از اتمام نماز به حضور آقا رسیدند و گفتند: ما به شما اقتدا کردیم در حالى که اطمینان به صحت قرائت شما نداشتیم ، چون اصل زبان شما ایرانى است ! حاج آقا حسین در پاسخ به آنان با تواضع و فروتنى فرمود: ((من هم اینک نزد شما مى نشینم و حمد و سوره را قرائت مى کنم تا مطمئن شوید.))


رحلت


پس از رحلت آیه الله العظمى سیدابوالحسن اصفهانى ، که مرجعیت عامه شیعه به آیه الله العظمى حاج آقا حسین قمى سپرده شد، ایشان از پذیرش و قبول این مسؤ ولیت سنگین بسیار ناراحت و غمگین گردید. لذا با خواندن نمازهاى حاجت و نماز جعفر طیار از خداوند متعال درخواست مى کرد که مرگش زود فرا رسد. آیه الله سید محمد هادى میلانى (ره ) که ارتباط نزدیکى با آن فقیه زاهد داشت در این باره مى گوید:


((به حرم سیدالشهداء علیه السلام مشرف شدم ، آقا بالاى سر مطهر نشسته بودند؛ به من اشاره نموده ، نزد ایشان رفتم و آقا اظهار داشتند: ریاست به من روى آورده و من مى ترسم به دینم لطمه بخورد! من دعا مى کنم شما آمین بگویید (یا بالعکس ) (سپس فرمودند:) خدایا! اگر این ریاست به دین من مضر است ، جان مرا بگیر! و آن قدر گریه کردند که زمین از آب دیده ایشان تر شد.(۲۴۹)))
پس از آن ، بیمارى سختى بر آقا عارض شد و ایشان احساس کرد که خداوند دعایش را اجابت کرده و لحظه ترک این دنیاى فانى فرا رسیده است . سرانجام ایشان دقایقى پس از طلوع آفتاب روز پنجشنبه ۱۴ ربیع الاول ۱۳۶۶ ق . در ۸۴ سالگى به دیار باقى شتافت و جهان اسلام را که چند ماهى به غم از دست دادن آیه الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى عزادار شده بود به فوت فرزانه اى دیگر داغدار ساخت .


جنازه مطهر مرحوم آیه الله العظمى قمى ابتدا در شهر بغداد با حضور مسلمانان و مؤ منان آن شهر تشییع و سپس آن را به شهر کربلا روانه ساختند. مردم کربلا با حضور وسیع و کم نظیر خود در تشییع جنازه وى ارادت و اخلاص گذشته خویش را بار دیگر به اثبات رساندند و پس از طواف آن پیکر پاک در حرم مطهر حضرت ابى عبدالله الحسین علیه السلام و اقامه نماز میت ، با جنازه مطهر وى وداع کردند. با انتقال جنازه ایشان به نجف ، مردم با شور و حماسه وصف ناشدنى ، آن را بر دوش خود حمل کرده ، راهى حرم مطهر حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام شدند پس از طواف ، در مقبره شیخ ‌الشریعه اصفهانى (واقع در صحن مطهر) به خاک سپردند.
از مرحوم حاج آقا حسن قمى فرزندان دانشمند و نوادگان فرهیخته اى به یادگار مانده است . آیه الله آقا موسى صدر نوه دخترى ایشان مى باشد.

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

 

زندگینامه آیت الله شیخ عباس قمی «محدث قمى »(متوقاى ۱۳۱۹ ه.ش)

ghomi2
تولد


در سال ۱۲۹۴ ق . شهر قم شاهد تولد کودکى سعادتمند بود. پدر او حاج محمد رضا قمى نام آن طفل سپیدبخت را عباس گذاشت و او را آن گونه که شایسته بود تعلیم و پرورش داد.
حاج محمد رضا قمى مردى کاسب بود که مردم او را نیک مردى با تقوا و آشنا به مسائل دینى مى شناختند و براى یادگیرى احکام دین به نزد وى مى رفتند. و این باعث گردیده بود که فرزند عیزیزش در فضایى اینچنین تنفس کند. فضایى که در آن عطر قرآن و اخلاص بانفسهاى گرم خانواده درهم ریخته بود.


سرآغاز دوران تحصیل


وى دوران کودکى و نوجوانى را در زادگاهش شهر قم گذراند  و دروس ‍ مقدماتى را نزد استادانى بزرگ فراگرفت . استادانى که معرفت الهى در روح آنان تجسم یافته بود. او از خرمن دانش این بزرگان خوشه ها چید ولى بیشترین بهره را از محضر عالم آگاه آیه الله حاج میرزا محمد ارباب قمى (متوفى ۱۳۴۱ ق . ) برد. عالم فرزانه و پرهیزگارى که در هیچ حال امر به معروف و نهى از منکر را ترک نمى کرد و در هر محفل و مجلسى این دو فریضه را متذکر مى شد استاد بسیار دقیق و پرمایه عصر خود بود.


در حوزه نور


او که در دوران جوانى مراحل آغازین تحصیلات حوزوى را به پایان برده بود سرانجام نتوانست خود را به اندوخته هاى محدود حوزه آن وقت قم قانع سازد از این رو تصمیم به هجرت گرفت . در سال ۱۳۱۶ ق . کوله بار سفر بست و به دنبال فراگیرى دانش عازم نجف اشرف گردید. طلبه جوان در بدو ورود به زیارت بارگان منور پیشواى شهیدان و نخستین مظلوم تاریخ شتافت و در کنار تربت پاکش با چهره اى غریبانه و دل گرفته بر غریبى آن مظلوم گریست . او آرزوهاى دل را به مقتدایش عرضه داشت و عنایت و توجه بیشتر آن حضرت را از عمق جان درخواست نمود. گویى امام به این جوان قمى که عصاره اخلاص قمیان بود و اینک زائر قبرش و طالب علوم علوى محسوب مى شد، چنین خطاب کرد: ((اى دلباخته چشمه زلال معرفت ، آرام بگیر و نویدت باد که در آینده یکى از ناقلان اخبار و راویان احادیث ما خواهى بود.))


سیراب از کوثر حدیث


از آنجا که شیخ عباس اشتیاق وصف ناپذیرى به شناخت راویان و محدثان راستگو و نقل اخبار اهل بیت علیهم السلام داشت استادى را برگزید که از کوثر حدیث سیرابش سازد. از این رو از همان ابتداى ورود به نجف اشرف شیفته عالم آگاه ، محدث و محقق بزرگ ، حاج میرزا حسین نورى (متوفاى ۱۳۲۰ ق .) گشت و در درس او شرکت جست . شیخ عباس قمى بر آن بود تا آنچه را از استاد فرا مى گیرد بى کم و کاست بنویسد و همانند استاد بازگویش کند. به همین سبب طولى نکشید که به کمک حافظه قوى و تلاش ‍ پیگیر به مقام و منزلت والایى در نزد استاد دلسوز و پر تلاش خود دست یافت . تا آنجا که در همان ایام استنساخ کتاب با ارزش استادش ، مستدرک الوسائل را در اختیار گرفت و به خوبى از عهده این کار بزرگ برآمد. همچنین وى در تاءلیفات دیگر استاد از کمک شایسته وى دریغ نداشت . محدث قمى درک محضر این استاد را صفت خداوند مى داند و مى نویسد:


((… پس خداوند متعال به من منت گذارد به ملازمت  شیخناالاجل الاعظم ثقه الاسلام النورى الطبرسى انار الله برهانه . مستدرک الوسائل را براى او استنساخ مى کردم که بفرستد براى طبع به ایران و در خدمت او بودم تا سنه ۱۳۱۸ ق .)) وى چهارسال در محضر محدث نورى بود و در این چهارسال تلاش و کوشش او به حدى رسید که جزو شاگردان طراز اول استاد به شمار مى رفت .


بازگشت


آن زنده دار حدیث در سال ۱۳۲۲ ق . به قم بازگشت و مشغول تاءلیف و تدریس و وعظ و ارشاد مردم شد و تا سال ۱۳۲۹ ق . در این شهر مذهبى اقامت داشت . در این ایام عازم بیت الله الحرام شد و پس از مراجعت از زیارت خانه خدا همچنان در قم سکونت داشت . در سال ۱۳۳۲ ق . بنا به عللى و مخصوصا به موجب تنگدستى به مشهد مقدس مهاجرت کرد و در آنجا سکونت گزید.


آثار جاودان


محدث قمى از تبار عالمان بلند اندیش و پر کار و با اخلاص بود و آثار او در علوم مختلف ، تاریخ ، رجال ، تراجم ، علوم قرآن ، اخلاق ، عقاید و علم حدیث نشان از روح تلاشگر و عظمت علمى این عالم ژرف نگر دارد. در اینجا تنها با بیان نام آثارش از دامنه گسترده معلومات ایشان در علوم مختلف یاد مى کنیم :
۱٫ کلمات لطیفه : (در علم اخلاق )
۲٫الدار النظم فى لغات القرآن العظیم
۳٫ کحل البصر فى سیره سیدالبشر
۴٫ کتاب نقدالوسائل شیخ حر عاملى
۵٫ تقسیم بدایه الهدایه شیخ حر عاملى
۶٫ شرح الوجیزه شیخ بهائى
۷٫ فیض القدیر فیما یتعلق بحدیث الغدیر
۸٫ علم الیقین (خلاصه حق الیقین علامه مجلسى )
۹٫ مقالید الفلاح فى عمل الیوم واللیله
۱۰٫ مقلادالنجاح (خلاصه کتاب یاد شده )
۱۱٫ خلاصه جلد یازده بحارالانوار علامه مجلسى
۱۲٫ شرح کلمات قصار حضرت على علیه السلام که در آخر نهج البلاغه آمده است .
۱۳٫ هدیه الانام الى وقایع الایام (خلاصه کتاب فیض العلوم )
۱۴٫ فیض العلام فى وقایع الشهور و الایام (درباره وقایع ماهها و روزها)
۱۵٫ سفینه البحار و مدینه الحکم والاثار (تدوین موضوعى بحار الانوار علامه مجلسى و تلخیص ان که در مدت بیست سال انجام یافته است .)
۱۶٫ تحفه الاحباب فى تراجم الاصحاب : (درباره اصحاب حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار علیهم السلام به زبان فارسى )
۱۷٫ فوائدالترجبیه : (وقایع روزها و آداب مستحبى و اعمال ماههاى عربى )
۱۸٫ الدره الیتیه فى تتمات الدره الثمینه : (شرح فارسى نصاب الصبیان و تتمیم شرح نصاب فاضل یزدى )
۱۹٫ هیده الزائرین و بهجه الناصرین : (درباره زیارت قبور ائمه اطهار علیهم السلام و ثواب آن و تعیین قبور علما و مؤ منان مشهور و مدفون در کنار مشاهد مشرف امامان )
۲۰٫ اللعالى المنثوره : (در مورد دعا و سایر مستحبات )
۲۱٫ الفصول العلیه فى المناقب المرتضویه : (شامل مناقب و مکارم اخلاقى حضرت على علیه السلام )
۲۲٫ سبیل الرشاد
۲۳٫ حکمه بالغه و ماءه کلمه جامعه : (سخنان کوتاه حضرت على علیه السلام در عقاید و اصول دین )
۲۴٫ ذخیره الابرار فى منتخب انیس التجار: (خلاصه انیس التجار ملا مهدى نراقى ، در مورد معاملات )
۲۵٫ غایه القصوى فى ترجمه العروه الوثقى : (ترجمه فارسى العروه الوثقى آیه الله سید محمد کاظم یزدى )
۲۶٫ مفاتیح الجنان والباقیات الصالحات : (کتاب مشهورى که در اکثر مشاهد مشرف و خانه هاى شیعیان مورد استفاده بوده و به عربى نوشته شده و به فارسى نیز ترجمه گردیده است . این کتاب شریف در جایگاه خود کم نظیر است . زیرا بسیارى از دعاها و نوافل و مستحبات و زیارات ائمه اطهار علیهم السلام را در یک جاگردآورى کرده و در دسترس همگان قرار داده است .)
۲۷٫ التحفه الطوسیه والنفغه القدسیه : (درباره زیارت حضرت رضا علیه السلام بعضى فواید مربوط به آستان مقدسش )
۲۸٫ رساله دستورالعمل حضرت سیدالشهداء علیه السلام
۲۹٫ نفس المهموم (در مقتل حضرت سیدالشهداء علیه السلام )
۳۰٫ نفثه المصدور: (در تکمیل نفس المهموم اخیرا به ضمیمه نفس المهموم منتشر شده است .)
۳۱٫ الانوارالبهیه فى تاریخ ‌الحجج الالهیه : (در مورد ولادت و وفات چهارده معصوم علیهم السلام ) ۳۲٫ رساله اى در گناهان کبیره و صغیره
۳۳٫ منازل الاخره : (بررسى مراحل دشوار سفر آخرت بر اساس روایات ).
۳۴٫ ترجمه مصباح المتهجد مرحوم شیخ طوسى
۳۵٫ نزهه النواظر: (ترجمه معدن الجواهر دانشور بزرگوار محمد بن على کراچکى )
۳۶٫ مقامات علیه : (خلاصه معراج السعاده مرحوم ملا احمد نراقى )
۳۷٫ ترجمه جمال الاسبوع سید بن طاووس
۳۸٫ الباقیات الصالحات (در حاشیه مفاتیح الجنان چاپ شده است .) ۳۹٫ منتهى الامال فى تاریخ ‌النبى و الال : (در مورد زندگانى حضرات ائمه اطهار و رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و دختر گرامیش حضرت زهرا علیهاالسلام و تاریخ ولادت و وفات و وقایع دوران آنها)
۴۰٫ تتمه المنتهى فى وقایع ایام الخلفاء
۴۱٫ ترجمه مسلک دوم لهوف سید بن طاووس (به خط خود مؤ لف در حاشیه یکى از چاپهاى لهوف چاپ شده است .)
۴۲٫ تتمیم تحیه الزائر محدث نورى (این کتاب با رحلت علامه نورى ناتمام مانده بود و شیخ عباس بعد از فوت استادش آن را به اتمام رساند.)
۴۳٫ چهل حدیث
۴۴٫ الکنى والالقاب : (درباره زندگانى علما و شعرا و غیر ایشان )
۴۵٫ هدیه الاجباب فى المعروفین بالکنى و الالقاب :
(خلاصه کتاب الکنى والالقاب )
۴۶٫ فوایدالرضویه فى احوال علماءالمذهب الجعفریه
۴۷٫ بیت الاحزان فى مصائب سیده النسوان
و آثار ارزشمند دیگر


خصوصیات اخلاقى و روحى


محدث قمى درس خواند و عمل کرد و پیش رفت و به جایگاهى که سالها در پى آن بود رسید؛ جایگاهى در ملکوت نه در خاک . مقامى در آستان قرب الهى نه منصبى در دربار دنیازدگان . محدث قمى در زمان خود یکى از مربیان بزرگ و معلمان اخلاق اسلامى در میان مردم و حوزه هاى علمیه شناخته مى شد و از شهرت ویژه اى برخوردار بود و خصوصیات اخلاقى فراوانى داشت که در این فصل به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم :


الف – انس با کتاب


یکى از ویژگیهاى محدث قمى علاقه فراوان به نوشتن و مطالعه کتاب بود به بطورى که مى توان گفت او در کتاب و قلم خلاصه شده بود. محدث یا در کتابخانه بود یا با کتاب . کمتر دیده مى شد که او مشغول مطالعه و بررسى کتابى نباشد. عشق محدث به کتاب آن هم کتب حدیثى نورانیت خاصى به او بخشیده بود. فرزند بزرگ ایشان در این باره مى گوید: ((در اول کودکى با مرحوم پدرم هر وقت از شهر بیرون مى رفتم او از اول صبح تا به شام مرتب به نوشتن و مطالعه مشغول بود.)) زمانى که براى زیارت به کشورهاى دور مسافرت مى کرد اوقات فراغت خود را با کتاب سپرى مى کرد. ((او با عده اى از تجار به سوریه مسافرت کرد. آنان مى گفتند هر وقت ما به سیاحت مى رفتیم ایشان مى نشست و مشغول مطالعه و تاءلیف مى شد و هر چه اصرار مى کردیم که با ما بیرون بیاید امتناع مى ورزید و شبها هم که ما به خواب مى رفتیم او مشغول مطالعه و تاءلیف مى شد.))


عشق و علاقه محدث قمى به کتاب به اندازه اى بود که وقتى کمترین پولى به دست مى آورد آن را در خرید کتاب صرف مى کرد و گاه پیاده از قم به تهران به استقبال آن مى رفت . او خود مى گوید: ((زمانى که در قم تحصیل مى کردم ، خیلى تنگدست بودم تا جایى که یک قران و دو قران جمع مى کردم تا اینکه مثلا سه تومان مى شد. آن را برداشته ، از قم تا تهران پیاده مى رفتم و با آن کتاب خریده ، به قم برمى گشتم و به تحصیل ادامه مى دادم .))


ب – تواضع و اخلاص


از دیگر ویژگیهاى ایشان تواضع بسیار و همه جانبه اى بود که از خود نشان مى داد. در خانه ، مدرسه و خیابان هر کسى را که مى دید – چه کوچک و چه بزرگ – احترام مى کرد. در نزد علما و از بین آنان بویژه در حضور کسانى که با حدیث و اخبار اهل بیت علیه السلام سروکار داشتند، اوج فروتنى و تواضع را به نمایش مى گذارد. هیچ گاه در مجالسى که وارد مى شد در صدر نمى نشست و هرگز خود را بر دیگران مقدم نمى داشت . وى از خودستایى و خودپسندى بشدت احتراز مى کرد و به هیچ وجه غرور نداشت . محدث قمى حدیث اخلاص بود و آیه زهد. مسیرى که مى رفت اگر کوچکترین شبهه اى در دلش رخنه مى کرد که قدمش براى خدا نیست یا وسوسه اى قلبش را مى لرزاند بدون هیچ تاءمل ، از آنجا باز مى گشت .

نقل است ((در یکى از سالها مرد نیکوکارى از محدث قمى خواهش مى کند که قبول کند بانى مجلس محدث شود و تعهد مى کند که مبلغ پنجاه دینار عراقى به ایشان تقدیم کند. در آن موقع هزینه محدث در هر ماه سه دینار بوده است . محدث قمى مى گوید: ((من براى امام حسین علیه السلام منبر مى روم نه براى دیگرى و بدین گونه آن وجه را نپذیرفت .)) امر به معروف و نهى از منکر دیگر ویژگى حدیث اخلاص بود. او خود هرگز گرد گناه نمى گشت و در ذهنش هم فکر گناه را جاى نمى داد. از منکرات ناراحت مى شد و دیگران را از ارتکاب آن باز مى داشت . کسى جراءت غیبت در محضر او نداشت . و از دروغ گفتن ناراحت مى شد.


در یک کلام محدث قمى آنچه مى گفت با آنچه عمل مى کرد و آنچه مردم از رفتار و کردارش درک مى کردند یکى بود. از این رو سخنش در دل شنوندگان اثر شگرف داشت . آنانى که در درس اخلاق و نصایح او شرکت مى جستند و گوش و جان به این سروش اخلاص فرا مى دادند نقل مى کنند که سخنان نافذ او چنان بود که آدمى را از گناهان و پندارهاى بد دور مى ساخت و متوجه خدا و عبادت مى کرد.


ج – زهد


زندگى محدث قمى بسیار ساده بود به طورى که از حد زندگى یک طلبه عادى هم پایین تر بود. لباسش عبارت بود از یک قباى کرباسى بسیار نظیف و معطر و تمیز. چند سال زمستان و تابستان را با آن قباى کرباسى مى گذرانید. هیچ گاه در فکر لباس و تجمل نبود. فرش خانه اش گلیم بود. از سهم امام استفاده نمى کرد و مى گفت : من اهلیت ندارم از آن استفاده کنم ! روزى در نجف اشرف دو زن محترم که در بمبئى سکونت داشتند و از بستگان آقاکوچک (از محترمین نجف ) بودند حضور ایشان مى رسند و تقاضا مى کنند هر ماه مبلغ ۷۵ روپیه به ایشان تقدیم کنند که از لحاظ زندگى در رفاه باشد. در آن ایام مخارج ماهانه خانواده وى از ماهى ۵۰ روپیه تجاوز نمى کرد. حاج شیخ عباس از پذیرفتن آن خوددارى مى کند. میرزا محسن محدث زاده فرزند کوچک آن مرحوم اصرار مى کند تا قبول نماید ولى قبول نمى کند تا اینکه زنان محترم ناامید مى شوند و مى روند.


پس از رفتن آنها فرزند به پدر مى گوید: من هم دیگر از کسبه بازار براى مخارج روزانه قرض نمى کنم ! حاج شیخ عباس مى گوید ساکت باش ! من همین مقدار هم الآن خرج مى کنم ، نمى دانم فرداى قیامت چگونه جواب خدا و امام زمان (عج ) را بدهم . در جواب این مقدار معطل هستم ، چگونه بارم را سنگین تر کنم ؟!

نظر آنان که نکردند بدین مشتى خاک
الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند

درگذشت


محدث قمى پس از عمرى تلاش و خدمت به اسلام و مسلمین و تحمل سختیها و مرارات زمان بویژه در اواخر عمر که مصادف با توطئه هاى دشمنان اسلام و دین زدایى رضاخانى بود، در شب سه شنبه بیست و دوم ذیحجه سال ۱۳۵۹ ق . بدرود حیات گفت و پس از تشییع در صحن مطهر على علیه السلام (نجف ) در جوار استادش مرحوم حاجى نورى به خاک سپرده شد.

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

 

 

 

 

زندگینامه آیت الله میرزاى قمى (متوفاى ۱۲۳۱ ه.ق)

ولادت

گردش زمان سال ۱۱۵۱ هجرى قمرى  را نشان مى داد. در خانه محقر و پرصفا و صمیمیت آخوند ملا محمد حسن در جاپلق  کودکى دیده به جهان گشود که او را ابوالقاسم نام نهادند. رفته رفته این کودک سعادتمند در دامان پاک مادرى دلسوز و مهربان و زیر نظر پدر گرامى اش پرورش یافت . وى درسهاى نخستین زندگى را که شالوده شخصیت علمى و معنوى او و سنگ بناى ایمانش بود در همان ایام به نزد پدر بزرگوار و مادر گرامى اش ‍ آموخت و شخصیت معنوى اش شکل گرفت .

پدر بزرگوار میرزا، آخوند ملا محمد حسن ، از اهالى شفت گیلان بود که در آغاز جوانى براى تحصیل و فراگرفتن علوم اسلامى ، گیلان را به قصد اصفهان ترک گفته و به آن دیار مهاجرت کرده و پس از تحصیل از محضر دو تن از مدرسان آن شهر به نام میرزا هدایت الله و برادرش میرزا حبیب الله همراه استاد به چاپلق رهسپار شده بود.مادر وى نیز دختر میرزا هدایت الله (از بانوان بزرگوار و پرهیزگار) بوده است .

آغاز تحصیل

ابوالقاسم داراى استعدادى خدادادى بود و از کودکى نشان رشد و پویایى در چهره او دیده مى شد و از آینده درخشان وى حکایت مى کرد. او مقدمات تحصیل خود را در محضر پدر بزرگوار گذراند و بعدها براى ادامه تحصیل به خوانسار مسافرت کرد و از محضر آقا سید حسین خوانسارى (متوفاى ۱۱۹۱ ق .) که از بزرگان علماى آن عصر و اساتید اجازه نقل روایت و از محققان علم رجال بود فقه و اصول را آموخت ، و در این زمینه به مقام والایى از علم و کمال نایل گردید. او در همان شهر با خواهر استادش آقا حسین خوانسارى ازدواج کرد.

وى سرانجام براى تکمیل تحصیلات و فراگیرى بیشتر، در سال ۱۱۷۴ هجرى به سوى کشور عراق رهسپار شد و در جوار آستان مقدس امام حسین علیه السلام اقامت گزید.در این دوران مدتى از محضر آیت الله وحید بهبهانى که در آن روزها استاد کرسى فقاهت بود به شاگردى پرداخت و از مشعل علم و سرچشمه کمال آن استوانه بزرگ علمى کسب نور کرد و از آن جناب به گرفتن اجازه اجتهاد و نقل روایت نایل آمد.

میرزاى قمى پس از اقامت طولانى ، در حوزه علمیه کربلا و فراگیریهاى شایسته از آن مهد دانش و معرفت به منظور انجام رسالت مهم دینى به زادگاه خویش (چاپلق ) بازگشت و در روستایى به نام (دره باغ ) که جاى زندگى او و پدرش بود ساکن شد و مدتى نیز به روستاى (قلعه بابو) رفت و در آنجا به تبلیغ و تدریس مشغول شد.

مهاجرت به قم

میرزا در چاپلق و روستاى قلعه بابو همچنان به ترویج مسائل دین و تدریس ‍ فقه و اصول مشغول بود ولى از طرفى چون در آنجا طالب علم و محصل چندانى وجود نداشت به ناچار به قم مهاجرت کرد و آن سرزمین مقدس را براى سکونت برگزید و از برکت حضرت فاطمه معصومه (ع ) در مدت زمانى اندک رشد و ترقى شایانى کرد و شهرت عالمگیر یافت و ریاست و مرجعیت شیعه به وى رسید. او پس از آن به کار تالیف و تصنیف ، تدریس و صدور فتوا، و تبلیغ و ترویج دین پرداخت و مسجد جامع شهر را براى اقامه نماز جمعه و جماعت برگزید.  و بدین گونه رفته رفته آن شهر علم و دین که پس از فتنه افغانها از عالم تهى گشته بود رونق پیشین خود را باز یافت و در شمار مراکز مهم علمى شیعه درآمد. در نتیجه حوزه علمیه قم حوزه اصفهان را – که در آن زمان حوزه فعال و پرتحرک و داراى مدرسان بزرگ شیعه بود – تحت شعاع خود قرار داد و توجه مسلمانان را به سوى خویش جلب کرد.

فتحعلى شاه قاجار در این ایام بود که در نخستین سفرش به قم به فضایل اخلاقى و کمالات نفسانى و مراتب فضل میرزا پى برد و براى زیارت او به مسجد جامع شهر آمد و در شمار مامومین وى قرار گرفت و نماز ظهر و عصر را به آن بزرگوار اقتدا کرد و در نخستین ملاقات حلقه ارادت و محبت آن جناب را به گردن افکند.

آثار علمى

میرزاى قمى در اکثر علوم اسلامى چون فقه و اصول و کلام و علم معانى و بیان و غیر آنها تالیفات و تصنیفات ارزنده و بى سابقه اى از خود به یادگار گذاشته است که هر یک از آنها بیانگر نبوغ فکرى و احاطه علمى افزون و حسن سلیقه اوست .

گرچه این محقق عالى قدر اکثر آثار قلمى خود را در دوران سکونت در قم تالیف کرده است . ، آغاز فعالیت تالیفى و تصنیفى وى به دوران جوانى و همان ایامى که در حوزه علمیه خوانسار در خدمت آقا حسین خوانسارى مشغول تحصیل بوده مربوط مى شود. زیرا به طورى که آقا بزرگ تهرانى ذکر مى کند منظومه اى که ایشان در علم بیان تصنیف کرده است در ربیع الثانى سال ۱۱۷۳ بیست و دو سالگى و در خوانسار پایان یافته است .  و از تالیف کتاب (مجموعه فوائد و بعض رسائل ) در ماه محرم سال ۱۱۷۵ یعنى در اوایل تحصیل در کربلا (در ۲۴ سالگى ) فارغ شده است .

اکنون برخى از آثار قلمى او را معرفى مى نماییم :
۱٫ قوانین الاصول : مهمترین و مشهورترین تصنیف میرزا همین کتاب بوده که به زبان عربى نوشته شده و مولف در سال ۱۲۰۵ از تالیف آن فراغت یافته است . این کتاب یک دوره کامل علم اصول است که جلد اول آن شامل مباحث الفاظ و جلد دوم آن حاوى مباحث عقلى است .
۲٫ حاشیه بر قوانین : این کتاب در علم اصول است ، و در آن به ایرادهاى وارد بر قوانین الاصول پاسخ داده شده است .
۳٫ حاشیه بر زبده الاصول شیخ بهایى
۴٫ حاشیه بر تهذیب الاصول علامه حلى
۵٫ حاشیه بر شرح مختصر این حاجب عضدى (این سه کتاب هر سه در علم اصول است .)
۶٫ جامع الشتات یا اجوبه المسائل (در سه جلد)
حاوى یک دوره فقه از بحث طهارت تا مبحث بیان دیه ها به صورت سوال و جواب . بعلاوه برخى از سوالهاى متفرقه و عقاید دینى و مسائل کلامى ، از جمله رد بر صوفیه در آخر کتاب ذکر شده است .
۷٫ مناهج الاحکام (در فقه )
۸٫ غنائم الایام فیما یتعلق بالحلال و الحرام : (فقه استدلالى )
۹٫ معین الخواص : (در فقه – بخش عبادات )
۱۰٫ مرشد العوام : (رساله عملیه – به زبان فارسى )
۱۱٫ منظومه اى در علم بدیع (در ۱۴۰ بیت ) و منظومه اى در علم بیان .
۱۲٫ فتحیه : (در علم کلام )
۱۳٫ دیوان شعر: (پنج هزار بیت شعر فارسى و عربى )
۱۴٫ رساله اى در اصول الدین : (به زبان فارسى )
۱۵٫ رساله اى پیرامون موضوع و حکم غناء
۱۶٫ رساله اى در عمومیت حرمت ربا در تمام معاوضات
۱۷٫ مجموعه اى از نصایح و مواعظ (نامه مفصل به فتحعلى شاه )
۱۸٫ رساله اى در رد صوفیه و غلات

:: DownloadBook.ORG ::

شاگردان برجسته  

یکى از خدمات بزرگ و فعالیتهاى ارزنده این شخصیت علمى تربیت شاگردان ممتاز و نمونه اى است که هر یک از آنها از مشعلداران علم و فقاهت و از بزرگان و شخصیتهاى برجسته علمى به شمار مى آیند. شاگردان برجسته میرزا عبارتند از:
۱٫ آقا سید محمد باقر شفتى معروف به حجه الاسلام (متوفاى ۱۲۶۰ ق ): او در قم نزد میرزاى قمى شاگردى نمود. پس از آن به کاشان مسافرت کرد و مدتى نیز نزد حاج ملا مهدى نراقى بهره علمى جست . آنگاه به اصفهان رفت و در آنجا ساکن شد.
معروف ترین تصنیف وى کتاب مطالع الانوار (شرح شرایع ) است .
۲٫ حاج محمد ابراهیم کلباسى (۱۱۸۰ – ۱۲۶۱ ق .)
او از مفاخر علماى امامیه و از مجتهدان بزرگ شیعه به شمار مى رود و در زهد و تقوا و عبادت زبانزد خاص و عام است ، در دوران زعامت و مرجعیت استاد کل وحید بهبهانى براى تحصیل به عراق مهاجرت کرد و از محضر بزرگانى همچون آقا محمد باقر بهبهانى ، علامه بحرالعلوم ، شیخ جعفر کاشف الغطاء، آقاى سید على طباطبایى (مولف ریاض المسائل ) و میرزاى قمى استفاده کرد. برخى از تالیفات و آثار ارزشمند او عبارتند از:
۱- الایقاعات
۲- الارشاد
۳- شواهد الهدایه
۴- منهاج الهدایه
۵- ارشاد المسترشدین
۶- الارشاد
۷- النخبه
۸- مناسک الحج
۳٫ آقا محمد على هزار جریبى (متوفى ۱۲۴۵ ق .
او از بزرگان علما بود و در علوم عقلى و نقلى مهارت خاصى داشت . کتابهاى (البدرالباهر) در تفسیر، (السراج المنیر) در علم رجال ، (تبصره المستبصرین ) در امامت ، کتاب الصلوه و (انیس المشتغلین ) آثار قلمى این دانشور بزرگ است .
۴٫ آقا احمد کرمانشاهى (نوه وحید بهبهانى )
از آن بزرگوار آثارى چون (مرآت الاحوال ) در موضوع رجال (به زبان فارسى )، (العمودیه فى شرح الصمدیه )، (نور الانوار)، (الدرر الغرویه ) و شرح مختصر النافع و کتب دیگر به جاى مانده است .
۵٫ سید محمد مهدى خوانسارى (متوفاى ۱۲۴۶ ق .)
او نوه آقا حسین خوانسارى است . از جمله تالیفات و آثار قلمى این سید بزرگوار رساله مشهور و مبسوطى در احوال ابوبصیر است که (عدیمه النظیر فى احوال ابى بصیر) نامیده شده است .
۶٫ سید على خوانسارى
۷٫ میرزا ابوطالب قمى
۸٫ حاج سید اسماعیل قمى
۹٫ میرزا على رضا قمى
۱۰٫ شیخ حسین قمى
۱۱٫ حاج ملا اسدالله بروجردى
۱۲٫ حاج ملا محمد کزازى
۱۳٫ ملا غلامرضا آرانى
بسیارى از این بزرگان از میرزاى قمى اجازه روایت و حدیث دریافت کرده اند.

تبلیغ و ارشاد

فعالیت هاى فرهنگى این شخصیت عالیقدر تنها به مطالعه و تحقیق ، تالیف و تصنیف و تدریس و تربیت شاگرد محدود نمى شد و کثرت اشتغالات علمى و اجتماعى ، او را از وظیفه اصلیش ، یعنى تبلیغ دین و ترویج و نشر آیین مقدس اسلام و ارشاد و هدایت بندگان خدا باز نمى داشت ، او در حالى که پناه محکم و مطمئن براى اهل علم بود مرشد و معلمى دلسوز و پدرى مهربان براى مردم شناخته مى شد. به همین سبب به موازات برنامه هاى درسى که براى دانش پژوهان و اهل فضل داشت خطابه ها و سخنرانیهایى نیز براى سایر افراد بر پا مى داشت .

امر به معروف و نهى از منکر

آن بزرگوار به انجام فریضه امر به معروف و نهى از منکر بسیار مقید و پاى بند بود. حتى این وظیفه الهى و اجتماعى در ملاقات با شاه وقت هم ترک نمى شد. گویند در یکى از این ملاقاتها در بین گفتگو، خطاب به فتحعلى شاه فرمود: اى شاه ! با مردم به عدالت رفتار کن زیرا که مى ترسم به موجب معاشرتى که با تو دارم ، نظر به آیه شریفه (و لا ترکنوا الى الذین ظلموا فتمسکم النار) مستوجب عذاب پروردگار شوم ! سلطان قاجار در جواب میرزا عرض کرد: نظر به این روایات که مى گوید: (هر که در دنیا سنگى را دوست داشته باشد در آخرت با او محشور خواهد شد) بنده هم چون در دنیا با شما معاشرت و دوستى دارم ، امیدوارم که در بهشت عنبر سرشت نیز با شما محشور باشم .

در یکى از دیدارهاى دیگرى که میرزا با فتحعلى شاه داشت دست به ریش ‍ وى که بسیار بلند بود کشید و فرمود: اى شاه ! کارى نکن که این ریش فرداى قیامت با آتش جهنم بسوزد!

هر چند که سلطان نسبت به او علاقه مى ورزید، میرزا به وى بى اعتناتر مى شد و بیشتر از وى فاصله مى گرفت . روزى فتحعلى شاه از آن بزرگوار درخواست کرد که اجازه دهد تا دختر خویش را به ازدواج پسر میرزا درآورد و بدین وسیله رابطه خانوادگى بین میرزا و خانواده سلطنتى بر قرار گردد. میرزا از این پیشنهاد سخت ناراحت و نگران شد و از قبول آن خوددارى ورزید. گر چه آن جلسه بدون نتیجه پایان پذیرفت اما چون براى میرزا این احتمال وجود داشت که با اصرار شاه مجبور گردد از روى ناچارى به این وصلت تن در دهد دست بر دعا برداشت و گفت : (خدایا، اگر بناست شاهزاده به همسرى پسر من درآید مرگ جوانم را برسان !) طولى نکشید که تنها پسر میرزا در آب غرق شد و در اثر این سانحه از دنیا رفت .

از میرزا بیاموزیم

ویژگیهایى که رمز موفقیت و عامل پیروزى و سربلندى این مرد بزرگ بوده است عبارت است :

الف ) صبر و استقامت :

شکیبایى و استقامت و پایمردى از ویژگیهاى بارز میرزاست . او در طول زندگى پرنشیب و فرازش همواره در برابر مشکلات چون کوه مقاوم و پایدار بود و هرگز در مقابل حوادث ناگوار و انبوه سختیها زانو به زمین نزد، با اینکه در طول زندگى هشتاد ساله اش مخصوصا دوران تحصیل با مشکلات فراوانى مواجه بود، با استفاده از شکیبایى توانست بر همه مشکلات پیروز شود.

ب ) جدیت در تحصیل :

او در فراگیرى اسلامى چنان کوشا بود که شبها کمتر به خواب مى رفت و بیشتر وقت را مشغول مطالعه بود.

ج ) تلاش پیگیر:

تلاشگرى فوق العاده او سبب شده که او را یکى از پرکارترین فقهاى شیعه به شمار مى آورند. او تمام عمر مبارکش را به درس و بحث ، مطالعه و تحقیق و هدایت و ارشاد خلق سپرى کرد و لحظه اى آرام ننشست .
گاه در سنگر محراب و مسجد به اقامه جمعه و جماعت و ارشاد و هدایت مشغول بود و گاه بر کرسى تدریس به نشر علوم اسلامى و تربیت و پرورش ‍ شاگرد، زمانى در مسند فتوا و استنباط احکام شریعت و جواب استفتاءات و گاهى نیز به مطالعه و تحقیق و تالیف و تصنیف سرگرم بود.

د ) ذوق شعرى :

او علاوه بر مقام فقاهت ، داراى طبع شعر بود و دیوان شعر آن بزرگوار در حدود پنج هزار بیت که به زبان فارسى و عربى سروده شده است .

ه ‍) خوشنویسى :

میرزاى قمى علاوه بر مزایاى علمى و اخلاقى از زیبایى خط برخوردار بوده است ، مولف کتاب (روضات الجنات ) در این باره مى نویسد:

(مرحوم میرزا بسیار خوش خط بود و با هر یک از دو نوع خط مرسوم زمانش – یعنى نسخ و نستعلیق – آشنایى کامل داشته و هر دو را به طرز بسیار جالب و زیبایى مى نگاشته است . نوشته هاى زیبایى که با زبان فارسى و عربى ، با خط نسخ و نستعلیق از آن بزرگوار در نزد ما موجود است خود بهترین شاهد و گواه بر این مطلب است .)

غروب آفتاب زندگى

سرانجام آفتاب زندگى این شخصیت بزرگ علمى و دینى که سالها وجود مبارکش منشا خیر و درخشندگى بود در سال ۱۲۳۱ ق . (۹۷۵) غروب کرد او در هشتاد سالگى دعوت حق را لبیک گفت و روح پاکش به سوى معشوق شتافت و در جوار رحمت حق تعالى قرار گرفت . پیکر این مرد بزرگ با نهایت تجلیل و احترام تشییع گردید و در قبرستان شیخان قم ، مقابل مقبره زکریا بن آدم به خاک سپرده شد.

بازماندگان

میرزا داراى یک پسر و هشت دختر بود. پسر آن مرحوم در زمان حیات پدر درگذشت و بازماندگان وى تنها منحصر به دختران او بودند که هر کدام از آنها همسر یکى از علما گردید.
افرادى که افتخار دامادى آن بزرگوار را دارا بودند عبارتند از:
۱٫ میرزا ابوطالب قمى
۲٫ حاج ملا اسد الله بروجردى
۳٫ ملا محمد نراقى (فرزند ملا احمد نراقى )
۴٫ میرزا على رضا طاهرى
۵٫ شیخ على بحرینى
۶٫ آقا محمد مهدى کلباسى (فرزند حاج محمد ابراهیم کلباسى )
۷٫ ملا على بروجردى 

گلشن ابرار جلد ۱//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه ابو الحسن سعید بن عبدالله «قطب الدین رواندى»(متوفاى ۵۷۳ ق)

ایران در عصر قطب رواندى

سده ششم هجرى دوران حاکمیت دو سلسه بزرگ از پادشاهان ایرانى بود .سلجوقیان سلسه اى بودند که پس از جدا شدن از حوزه ئ خلافت بغداد حکومت مستقلى تشکیل دادند و از سال ۴۲۹ الى ۵۵۳ ق . در سرتاسر ایران فرمانروایى کردند. آنان از مقتدرترین حکومتهاى این سرزمین بودند. پیروزى مسلمانان در جنگ با مسیحیان روم شرقى (بیزاس ) و گسترش ‍ قلمرو آ نان ر ا، از نقطه هاى برجسته در دوران حکومت این خاندان است .

پس از آنان خوارزمشاهیان بر ضد سلجوقیان طغیان کردند و اقتدار ساسى ایران را به دست گرفتند در این عصر – بخصوص در دوره سلجوقیان – افکار مذهبى و سنت گرایى بر گرایشهاى عقلى غلبه کرد و بسیارى از کتب علوم عقلى و فلسفى سوزانده شد. دولتمردان سلجوقى ، بویژه وزیر آنان (خواجه الملک ) از سنت گرایان و سرمداران شورش شد عقلى بودند .

وقوع جنگهاى صلیبى و هجوک و آگاهى اروپائیان به جهام اسلام عواقبى جون به تاراج بردن گنجینه هاى علمى مسلمنان را در بر داشت ولى به رغم حوادث فوق ، قرن ششم را مى بایست سده علم و معرفت نامید.

چرا که دانشمندان بسیارى در این دوران پا به عرصه وجود نهاده ، با تلاش ‍ علمى و بى وقفه خویش خدمات بسیارى به اسلام انجلان دادند.
از جمله این اندیشمندان تلاشگر، دانشمند عالى مقام ، فقیه و محدث مشهور، (سعید بن هبه الله راوندى ) معروف به (قطب راوند ) بود که در این نوشتار به تماشاى زندگى پر افتخارش مى نشینیم .

زادگاه و نیاکان

(راوند) که در آن زمان روستایى در نزدیکى کاشان بود زادگاه عالمان بسیارى شناخته مى شد به گونه اى که آقا بزرگ تهرانى بیش از ده نفر از بزرگان راوند را منحصر قرن ششم یاد مى کند.

(سعید) گلى از بوستان مکتب محمدى بود که از آن دیار برخاست و قطب الدین لقب یافت او فرزند (هبه الله بن حسین بن هبه الله بن حسن راوندى ) بود. گرچه اطلاعات کافى از همه نیاکان او به دست نیامده ، همین اندازه معلوم است که پدر و جد قطب الدین ، از عالمان و برجستگان آن دیار بوده اند. با تاءسف تاریخچه و شرح حالى از تولد و دوران کودکى او نیز به دست نیامده است .

تحصیل

فرزانه برومند، علاوه بر پدر، از محضر بزرگان دیگرى استفاده کرده است . قطب الدین خوشه چین خرمن عالمانى است که ثمره اندیشه شان قرنهاى متمادى مشام انسانها را معطر ساخته است . افکار بزرگ شخصیتهایى چون شیخ صدوق ، سید مرتضى ، سید رضى و شیخ طوسى ، در اندیشه و تفکر او جاى پیدا کرده و یا نقل حدیث از شاگردان آنان ، جوهره علمى و عملى او نضج یافته است .

بنابر آنچه در ریاض العلماءاست ، قطب الدین روایاتى از برزگان حدیث در شهرهاى اصفهان ، خراسان و همدان شنیده و نقل کرده است . و از این روزنه مى توان به مسافرتهاى علمى او به شهرهاى مختلف پى برد چنانچه قرار داشتن قبر شریف او در قم ، دلیلى بر استفاده او از محضر استادان آن دیار است .

برخى از استادان او عبارت اند از:

۱- ابو جعفر محمد بن على بن محسن حلبى . او موفق به درک محضر شیخ طوسى شده و قطب الدین رواندى از روایات نقل کرده است .
۲- ابو الحسن محمد بن على بن عبد ا لصند تمیمى نیشابورى . او از شاگردان فرزند شیخ طوسى بوده است .
۳- سید ابو البرکات محمد بن اسماعیل مشهدى . وى از شاگردان شیخ طوسى بوده است و علاوه بر قطب الدین منتخب الدین (صاحب کتاب الفهرست ) و امام ضیاء الدین از جمله شاگردانش بوده اند.
۴- صفى الدین مرتضى بن داعى بن قاسم . او از شاگردان شسخ طوسى و مولف تبصره العوام است .
۵- شیخ الساده مجتبى بن داعى بن قاسم . ایشان نیز همچون بردارش از محدثان بزرگ بوده ، و قطل الدین از این دو برادر روایت نقل کرده است .
۶- ابوالفضل عبدالرحیم بن احمد شیبانى .
۷- ابوجعفر محمد بن مرزبان . از شاگردان شیخ مفید است که قطب الدین د رکتاب قصص الانیاء از روایات نقل کرده است .
۸- هبه الله بن دوعویدار. از شاگردان شیخ صدوق به شمار آمده است .
۹- ابو جعفر بن کیمیح .
۱۰- ابو نصر الغارى .
۱۱ – ابو صمصام احمد بن محمد على مرشکى .
۱۲- ابوالسعید حسن بن على لارآبا دى .
۱۴- ابوالقاسم حسن بن محمد حدیقى .
۱۵- ابو صمصام ذوالفقار بن محمد بن معبد حسینى .
علاوه بر آنها، نام هقت نفر از بزرگان و اندیشه وران آن عصر در شمار استادان قطب الدین قرار داد.

استاد بزرگ

ابو على فضل بن حسن طبرسى ، معروف به (امین الدین ) از بزرگترین دانشمندان و مفسران شیعى در قرن ششم هجرى است .
شیخ طبرسى با خلق تفسیر بى نظیرى از قرآن کریم به نام (مجمع البیان ) جاودانگى نام و یاد خوبیش را موجب گشت .

گرچه او بیش از دهها اثر مفید همچون (اعلام الورى ) از خود به جا گذاشت ، تفسیر قرآن (مجنع البیان ) براى شناساندن شخصیت علمى اش از همه ممتازتر است قطب راوندى شاگرد ممتاز شیخ طبرسى بوده است و ا ین امتیاز و شایستگى ، به حدى رسیده بود که قطب را با ا و او را با قطب مى شناسند.

قطب راوندى خود به قرآن عشق مى ورزید و د رراه نشر معارف آن پر تلاش ‍ بود، اما تاءثیر نفس قدسى استادش طبرسى بزرگ ، در اندیه و آثار گران سنگ او نقش بسزایى داشت و از این رو، آثار و تالیفات راوندى ، رتگه ، خدایى و بوى ، وحى به خود گرفت .

شاگردان

راوندى دانشمند بزرگ و وارسته قزن ششم از چهرهاى درخشان است که فرزانگن بسیارى از محضر نورانى اش به فیض رسیده و دانش اندوخته و خود نیز شمع فروزان محافل علمى گردیده اند.
از میان انبوه جویندگان علم که از خرمن فضل راوندى خوشه چینى کرده اند نام فرزندان وى درخششى ویژه دارد. او نه تنها در مسجد و منزل و م کتب بلکه در سفر و حضر، به نورافشانى پرداخته و شاگردان بسیارى را به جامعه اسلامى آن روز ارائه داده است . شاگران قطب الدین چهره هاى برجسته اى هستند که از وى به نقل روایت پرداخته اند.

برخى از آنان عبارتند از:

۱ – احمد بن على بن عبدالجبار طبرسى . او علاوه بر قضاوت به نقل حدیث نیز مى پرداخت .
۲ – حسین بن سعید بن هبه الله . وى فرزند دانشور قطب الدین بوده و از او به عنوان شهید یاد شده است .
۳ – على بن عبدالجبار بن محمد. از دانشمندان و فقهاى بنام .
۴ – على بن محمد المدائنى .
۵ – محمد بن الحسن البغدادى .
۶ – محمد بن سعید بنن هبه الله و او فرزند دیگر قطب راوندى است که به ظهیر الدین معروف بود.
محمد بن على معروف به (ابن شهر آشوب ) از ستارگان درخشان تشیع و بر جسته ترین شاگردان قطب بود. (ابن شهر آشوب ) در کتاب خویش (معالم العلماء) با یادى از قطب الدین به عنوان استاد خویش نام چند کتاب وى را ثبت کرده است .

دانش و آثار

مردان خدا الگوى روشنى هستند که به رغم مشکلات و کمبودهاى عصر خویش ، همه تلاش و همتشان خدمت به اسلام عزیز و احیاى مجد و عظمت آن بوده است .
آنان با عشق به قرآن مجید و اهل بیت علیه السلام به نشر و پخش آثار ایشان پرداخته ، همواره از سرچشمه زلال ابدیت سیراب مى شوند.

قطب الدین راوندى در زمره مردان بزرگى است که با دانش فراوان خود پس ‍ از بهره مندى از علوم مختلف و تبحر از بهره مندى از علوم مختلف و تبحر در آنها، حلقه زرینى در سلسله حافظان و راویان معارف اسلامى گردید و در بیشتر رشته هاى علوم اسلامى تبحر و تخصص خود را به نمایش گذارد.

الف – علم تفسیر

تفسیر قرآن ، درک معانى عمیق و دقیق آیات و تدوین و نگارش آن ، از خدمات بزرگ عالمان دینى است . على بن ابراهیم قمى ، شیخ طوسى و علامه طبرسى و دیگر رادمردان عرصه علم و معرفت از پیشگامان این حرکت عظیم بودند. قطب الدین نیز در کنار این دانشوران قرار داشته و چندین تفسیر به شرح ذیل به نام وى ثبت شده است .

۱ – (ام القرآن ).
۲ – (تفسیر القرآن ) در دو جلد.
۳ – (خلاصه التفاسیر) در ده جلد.
۴ – (شرح آیات المشکله فى التنزیه ).
۵ – (اللباب فى فضل آیه الکرسى ).
۶ – (الناسخ و المنسوخ من القرآن ).

ب – نهج البلاغه

راوندى نه تنها در فقاهت و حدیث ژرف نگر و ناخداى دریاى قرآن است بلکه غواص کلام امیر المؤ منین علیه السلام بود.
ابن ابى الحدید، دانشمند بزرگ اهل سنت در تمجید از قطب مى نویسد.
(کسى قبل از من تا آن اندازه که اطلاع دارم به تفسیر نهج البلاغه نپرداخته است بجز یک نفر و آن سعید بن هبه الله بن حسین معروف به قطب راوندى است ) .
(منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه ) کتابى است . در دو جلد قطور که راوندى در آن به شرح و توضیح سخنان مولاى متقیان علیه السلام پرداخته است .
ابن ابى الحدید این شرح را چونان کتاب مرجع به کار گرفته و از آن استفاده هاى فراوان برده است .

ج – کلام و فلسفه

سابقه علم کلام درباره مسائل اعتقادى اسلام و اصول دین به بحث مى نشیند به سده هاى اول تاریخ ما باز مى گردد. کلام به دو دسته تقسیم مى شود. کلام عقلى و کلام نقلى . قطب الدین راوندى از دانشمدان کلام نقلى بود که اعتقادات و تفکرات اسلامى خویش را با سخن پروردگار در آمیخته بود.

راوندى دانشورى بود که تمامى آثارش رنگ و بویى روایى داشت و با استفاده از نبوغ و تحقیقات و مطالعاتش از او به عنوان مرزبانى ژرف نگر از حریم تشیع یاد شده است .
دفاع از حریم عقاید شیعه و پاسخگویى به شکاکان و متعصبان عصر خویش ، وى را بر آن داشت تا در پى انجام وظیفه ، آثار ارزشمندى را از خود به یادگار نهد.

از آثار قطب الدین راوندى مى توان به کتابهاى ذیل اشاره کرد:

۱ – (الخرایج و الجرایح ) – این کتاب که معروفترین آثار قطب به شمار مى آید در بیان مسائل کلامى و عقاید بوده و در برگیرنده هفت کتاب پیرامون مساءله معجزه و شیوه زندگى رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
۲ – (ام المعجزات ) – نام کتابى است که راوندى پس از چندى به عنوان (تتمه الخرایج ) به نگارش در آورد.
۳ – (الاختلاف ) – این کتاب در برگیرنده اختلافهاى کلامى بین شیخ مفید و سید مرتضى (علم الهدى ) بوده و ۹۵ مساءله اختلافى در آن بررسى شده است .
۴ – (تهامت الفلاسفه ) – این کتاب که نشان دهنده دانش فلسفى قطب است در موضوع حکمت و فلسفه نگارش شده و به تناقض گویى فلاسفه پرداخته است
۵ – (کلام الکلام فى شرح مقدمه الکلام ) – شرحى بر کتاب (مقدمه الکلام ) شیخ طوسى در علم کلام است .

د – فقه

حدود بیست اثر و مفید در علم فقه ، به دست تواناى این دانشور راوندى تاءلیف شده که برخى از آن عبارت اند از:
۱ – (آیات الاحکام ) – این کتاب آیاتى از قرآن کریم را که مربوط به مسائلى فقهى و احکام دینى است مورد بحث و بررسى قرار داده است .
۲ – (الحکام الاحکام )
۳ – (الانجاز) – شرحى است بر کتاب (الایجاز فى الفرائض ) شیخ طوسى .
۴ – (رحل المعقود فى الغسله الثانیه ).
۵ – (الشافیه فى الغسله الثانیه ).
۶ – (الخمس )
۷ – (من حضره الاداء و علیه القضیاء)
۸ – (رساله الفقهاء)
۹ – (المشکلات النهایه )
۱۰ – (المنتهى فى شرح النهایه ) – این کتاب به شرح نهایه شیخ طوسى پرداخته و در ده جلد به چاپ رسیده است .
۱۱ – (الرائع فى الشرایع ).
۱۲ – (النیات فى جمیع العبادات )
۱۳ – (نهیه النهایه )
۱۴ – (فقه القرآن ). این کتاب گرانسنگ با تلاش و کوششى ستودنى به دست توانمند قطب راوندى نوشته شده است . او در کتاب فوق تمام آیاتى قرآنى را که به احکام فقهى مربوط بوده است به ترتیب ابواب فقه دسته بندى کرده و در دو جلد به یادگار نهاده است .

قبل از او تنها دو کتاب در این موضوع به رشته تحریر در آمده بود. قطب الدین در این کتاب پس از ذکر آیات مربوط به هر موضوع ، به بررسى فقهى آن پرداخته نتایج فقهى خویش را از آن بیان مى دارد.(۲۷۸)

ه‍ – حدیث

قطب راوندى در حدیث و روایت آثار جاویدان و ارزشمندى داشته و گامهایى استوار در این موضوع برداشته است . از این آثار مى توان به کتابهاى زیر اشاره کرد:
۱ – (تحفه العیل ) – در موضوع دعا و آداب آن و احادیث مربوط به امراض و بلاها.
۲ – (رساله فى صحه احادیث اصحابنا) – در موضوع آن بیان صحت احادیثى است که علماى شیعه نقل کرده اند.
۳ – (شرح الکلمات المائده ) – شامل شرح صد کلمه از سخنان حضرت على علیه السلام .
۴ – (ضیاء الشهاب ) – شرحى بر کتاب شهاب الاخبار قاضى سلامه مصرى .
۵ – (لباب الاخبار ).
۶ – (لب اللباب ) – اخبار و احادیثى در موضوع اخلاق .
۷ – (مزار) – کتابى بزرگ و احادثى در موضوع زیارتنامه ها.
۸ – (المجالس فى الحدیث ).
۹- (دعوات ) معروف به سلجوه الحزین – موضوع این کتاب ارزشمند مربوط به آداب دعاها و تاءثیر آنها است که در چهار باب تدوین گشته است . فضیلت دعا و ذکر صحت و سلامتى از نگاه روایات ، امراض و عوارض ‍ جسمى و روحى از زبان ائمه اطهار علیه السلام و حالات مرگ و پایان زندگى ، چهار موضوع اصلى آن به شمار مى رود.

و – تاریخ

قطب راوندى داراى آثارى در موضوع تاریخ است .
۱ – جنى الجنتین – در تاریخ اولاد امام هادى علیه السلام و امام عسکرى علیه السلام .
۲ – قصص الانبیاء – در این کتاب تاریخ و شرح زندگى پیامبران از زبان روایات بیان شده است .

ز – اصول فقه

(المستقصى ) نام کتابى از راوندى در علم اصول فقه است . این کتاب شرحى بر (الذریعه ) سید مرتضى در علم اصول مى باشد.

ح – شعر و ادب

ستاره پر فروغ راوند، در شعر و ادب نیز بهره اى نیک داشته و به زبان عربى شعر مى سروده است . در سوردن اشعار خویش عشق و معرش به خاندان اهل بیت علیه السلام را به تصویر کشیده است علاوه بر شعر، در ادبیات عرب نیز دانشى در خور توجه داشته و آثارى در آن موضوع تدوین کرده است . برخى از کتابهایش در این دانش عبارت اند از:
۱ – (التغریب فى التعریب )
۲ – (الاغراب فى الاعراب ).
۳ – (شرح العوامل الماءئه ) شامل صد عامل در علم نحو.
۴ – (غریب النهایه ) در شرح لغتهاى مشکل فقهى کتاب نهایه شیخ طوسى .
۵ – (نفثه المصدور) – این کتاب دیوان اشعار قطب راوندى است .

شعر ذیل از اوست :

۱ – قسم النار ذو خبر و خیر

یخلصنا الغداه من السعیر

۲ – فکان محمد فى الدین شمسا

على بعد کالبدر المنیر

۳ – هما فرعان من علیا قریش

مصاص الخلق بالنصب الشهیر

۴ – و قال له النبى علیه السلام و انت منى

کهرون و انت معى وزیرى

۵ – و من بعدى الخلیفه فى البرایا

على جاه السریرى

۶ – و انت عیائهم و الغوث فیهم

لدى الظلماء کالصبح البشیر

۷ – و لائى فى البتول و فى بنیها

کمثل الروض فى الیوم المطیر

۸ – محمد النبى صلى الله علیه و آله غدا شفیعى

لان علیا الاعلى ظهیرى )

۹- و لا ارضى بتیم او عدى

امیرا خاب ذلک من امیرى

۱۰ – مصیرى آل احمد یوم حشرى

و یوم الحشر حبهم نصیرى

۱ – تقسیم کننده بهشت و دوزخ و صاحب خیر کثیر و از همه برتر على علیه السلام است
که فردا ما را از آتش جهنم رهایى مى بخشد.
۲ – در آسمان اسلام ، حضرت محمد صلى الله علیه و آله خورشید است
و پس از او على علیه السلام به مانند ماه شب چهاردهم نور افشانى مى کند.
۳ – این دو بزرگوار فرع یک اصل و از تبار تابناک قریش اند
و به دلایلى که همگان مى دانند پناه و پشتیبان خللق اند.
۴ – پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود که تو از منى ، چنان که هارون از موسى بود و تو همشیه با من ووزیر منى .
۵ – و پس از من نیز جانشین من در میان مردمانى ، و تنها تویى که سزوار جانشینى مرادارى .
۶ – و زمانى که مردم در سیطره تاریکیها گرفتار آیند، تنها داد رسى که نمى تواند چون صبح ، صباح نور و نجات را مژده دهد تو خواهى بود و بس .
۷ – دل من در گرو محبت فاطمه زهرا علیه السلام و فرزندان اوست چنان که وجود باغستانها و گلستانها در گرو روزهاى بارانى است .
۸ – فرداى قیامت ، رسول خدا صلى الله علیه و آله شفیع من خواهد بود چرا بود که على اعلى پشتیبان من است .
۹- به حکومت دیگران به هیچ وجه رضایت نخواهم داد حکومت کسانى که بیراهه رفتند و از امیر المؤ منین روگردان شدند.
۱۰ – راه من راه آل محمد و تا قیامت از این راه منحرف نخواهم شد، در آن روز بزرگ تنها چیزى که به کار من آید همین است و بس .

از نگاه دیگران

دانشمند بزرگ شیعه ، علامه امینى درباره راوندى مى گوید.
(راوندى یکى از پیشوایان علماى شیعه ، برگزیده این طایفه و از اساتید بى نظیر فقه و حدیث و از نوابغ و از اساتید بى نظیر فقه و حدیث و از نوابغ علم و ادب است . هیچ گونه عیبى در آثار فراوانش و تیرگى در فضایل و تلاشها و خدمات دینى و اعمال نیکو و کتب ارزنده اش وجود ندارد.)
(میزا عبدالله افندى ) که شرح حال بسیارى از بزرگان را به نگارش در آورده است ، در این باره مى گوید:
(شیخ امام و فقیه ، قطب الدین راوندى ، شخصى فاضل ، عالم ، متبحر، فقیه ، محدث ، متکلم ، آشناى به اخبار و احادیث و شاعر بوده است .)
(میزا محمد باقر خوانسارى ) درباره قطب راوندى نوشته است :

(او والاتر و بزرگتر از اینهاست که درباره وى گفته اند. چنانکه بعد از آگاهى از برخى تاءلیفات او بخصوص (شرح آیات الاحکام ) وى ، تردیدى در این باره براى شما خوانندگان باقى نمى ماند.)
(محدث قمى ) از دیگر اندیشمندانى است که درباره قطب الدین چنین آورده است :
(عالمى است متبحر، فقیه ، محدث ، مفسر، محقق ، راستگو، بزرگوار… و از بزرگترین محدثان شیعه مى باشد.)
نبوغ فکرى و فزونى تاءلیفات و عمیق تحقیقات علمى راوندى موجب گردیده تا علماى سنت نیز در مقابل او سر تعظیم فرود آورند.
(ابن حجر عسقلانى ) درباره راوندى نوشته است :
(او در جمیع علوم فاضل است . و در هر نوعى از علوم صاحب تصنیفات بى شمار بوده است .)

فرزندان قطب

از این دانشمند قرن ششم ، سه فرزند پسر به نامهاى عماد الدین على ، نصیر الدین حسین و ظهیر الدین محمد شناخته شده اند که هر سه در شمار فرزانگان عصر خود بوده اند.
گرچه موقعیت تابناک پدر، آنان را تحت الشعاع قرار داده است ، اما نور پر فروغ آن سه فرزند در تاریخ دانش پژوهان تشیع محو نگشته است .

(عمادالدین على ) از فقها و محدثان است که پس از پدر به روایت و تبلیغ عقاید و تفکرات تشیع پرداخته و تلاشهاى بى فقه پدر را به ثمر نشانده است .
مؤ لف کتاب (امل الامل ) او را به عنوان فاضل ، عالم ، راستگو و کسى که از شهید اول روایت مى کند، ستوده است .

(نصیر الدین حسین ) نیز از دانشمندان عصر خویش بوده که به دست بیگانگان به شهادت رسیده است . در کتاب (شهداء الفضیله ) نام او در ردیف عالمان شهید قرار گرفته ولى جزئیات دیگرى درباره شهادت او به دست نیامده است .

پدرش قطب الدین در کتاب جواهر الکلام خود اجازه نامه اى براى نصیر الدین نوشته است .
(ظهیر الدین محمد) از دیگر فرزندان قطب بود که همچون دیگر برادران ، راه پدر را ادامه داد و به نقل روایات پیامبر و اهل بیت علیهم السلام پرداخت .

غروب خورشید

چهاردهم شوال ۵۷۳ ق . آسمان شهر قم رنگى دیگر به خود گرفته بود و عالمان و اندیشمندان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام در خانه قطب راوندى ، بر بالین یکى از بزرگمردان گرد آمده بودند نزدیکى اذان ظهر بود که نسیم عطر آگین بهشت مشام راوندى را نوازش داد و شبنم اشک را دیدگان زنان و کودکان سرازیر گشت و جهان اسلام در عزاى یکى از فرهیختگان مکتب اهل بیت علیهم السلام به سوگ نشست .

پس از مراسم تشیع پیکر پاک آن فرزانه در جوار مرقد مطهر حضرت معصومه علیهم السلام به خاک سپرده شد و روح (سعید) محدثان با زمزمه (عاش سعیدا و مات سعیدا) به ملکوت اعلى پر کشید.

از آن پس جسم مطهرش با کتابها و نوشته هایش جاودانه شد و روزى که پس از هشت قرن تعمیرگران صحن مطهر حضرت معصومه علیهم السلام با پیکر سالم و سیماى نورانیش رو به رو شدند چیزى جز این منزلت را براى او تصور نکردند که باید جسم مطهرش چون روح شاهد و ناظرش بر حوزه فقاهت اهل بیت علیهم السلام تا قیامت سالم بماند. حضرت آیه الله مرعشى نجفى علیهم السلام به پاس خدمات او، سنگ قبرى بلند و به یاد ماندنى را بر فراز به یادگار نهاد تا زائرین حرم فاطمه معصومه علیهم در ابتداى ورود و خروج از صحن مبارکش چشمانشان به قبر این فرزانه بزرگ روشن شود .
والسلام

گلشن ابرار//جمعی از پزوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الحق الله آقاسید علی قاضی

1 – فصل طلوع
سـيـد حـسـيـن در گـوشـه اى بـه انتظار نشسته بود و دعا مى كرد. همسرش درد مى كشيد و آرزويش اين بود كه بار امانتى را كه با خود داشت ، سالم بر زمين بگذارد. سرانجام پس از مـاه هـا انـتـظـار، از صـلب مـردى دانـشـمـنـد و رحـم مـادرى مؤ من و نيكوسرشت ، ستاره اى فـروزان كـه سـلسـله جـليـل القـدر سـادات طباطبايى آن را از نسلى به نسلى به وديعه سـپـرده بود در آسمان عرفان و اخلاق طلوع كرد. نوزاد را كه پاكش كرده بودند، در ميان پـارچه اى سپيد گذاشته ، نزد پدر آوردند. سيد حسين در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت و كودك را على نام نهاد.

 

فرزندى از خاندان طباطبايى
خـانـدان طـبـاطـبـايى همگى از نوادگان ابراهيم طباطبا مى باشند. ابراهيم طباطبا، فرزند اسـمـاعـيل ديباج و او نيز فرزند ابراهيم غمر و وى فرزند حسن مثنى مى باشد و حسن مثنى نـيـز فـرزنـد بـى واسـطـه امـام حـسـن مـجـتـبـى عـليـه السـلام بـوده اسـت كـه بـه دليـل تـشـابـه اسـمـى بـا پـدر بزرگوارش ، لقب مثنى به خود گرفته است . ابراهيم طـبـاطـبـا از اصـحـاب امـام صـادق عـليـه السـلام بـود و در قيام معروف فخ كه به وسيله گـروهـى از سـادات و عـلويـان عـليـه خـانـدان بـنـى عـبـاس شـكـل گـرفـت ، شـركـت داشـت و خـوشـبـخـتـانـه جـان سـالم بـه در بـرد. وى انـسـانـى فـاضـل و جـليـل القدر بود و در ميان خاندان خويش بر ديگران برترى داشت و پيوسته مـردم را بـه ايـجـاد حـكـومـت مـورد رضـايـت اهـل بيت عصمت و طهارت عليه السلام دعوت مى كرد.(3)

در توجيه لقب طباطبا اقوال مختلفى وجود دارد كه در اينجا به يكى از آنها اشاره مى كنيم . محقق معاصر، مرحوم استاد سيد محمد محيط طباطبايى كه خود از سلسله سادات طباطبا بوده است ، كلمه طباطبا را لفظى نبطى مى داند كه معنى آن سيدالسادات است . وى مى نويسد:
بـه اعـتبار وجود ريشه هاى طوبى و طوبيا و طوب و نظير آنها در لهـجـه هـاى عـبـرى و آرامـى و عربى به معناى خوش و خوب ، اشتقاق و اتخاذ طباطبا از ريـشـه نـبـطـى بـعيد به نظر نمى رسد؛ زيرا صورت ظاهر كلمه ، عربى نيست و براى قـبـول صـورتـهاى ديگر نيز مجوز قوى نداريم ، پس بهتر است كه طباطبا را از طباطباى نبطى به معنى سيدالسادات بدانيم .(4)

يـكـى از مـشـهـورتـريـن نـوادگـان ابـراهـيـم طـبـاطـبـا، سـيـد كـمـال الديـن حـسـن مـى بـاشـد كـه در حـدود قـرن شـشـم و اوايـل قـرن هـفـتـم هـجـرى مـى زيست ، وى فردى وارسته و نيكوكار بود. بسيارى از علماى بـرجـسـتـه جـهان تشيع ، همچون آيت الله العظمى سيد حسين بروجردى ، آيت الله العظمى حاج آقا حسين قمى ، آيت الله شهيد سيد حسن مدرس ، آيت الله سيد على قاضى طباطبايى و آيـت الله عـلامـه طـبـاطـبـايـى (ره ) مـنـسـوب بـه ايـن سـيـد جليل القدر هستند.
سـيـد كـمال الدين حسن همراه بسيارى از نوادگان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در شهر زواره مـى زيـسـت و بـه هـمـيـن دليـل ، ايـن شـهر به مدينه السادات شهرت داشت .(5) ايـن عـالم ربانى در زواره داراى حوزه درسى اى بود كه بسيارى از مشتاقان علوم اسـلامـى را بـه سـوى خـود جـذب مـى كـرد و نـيز ملجا عوام در امور شرعى و فقهى بود و سرانجام در مكتب خانه خويش به سوى معبود پر كشيد و همان جا دفن گرديد.
يـكـى از نوادگان سيد كمال الدين كه جد گروهى از سادات طباطبايى تبريز مى باشد، مـيـر عـبـدالغـفـار طـبـاطـبـايـى اسـت . وى در زمـان فـتـنـه مـغـول و هـجوم آنان به شهر زواره كه موجب خسارتهاى معنوى و مادى بسيار بزرگى شد، هـمانند بسيارى از سادات خاندان طباطبايى ، زواره را ترك كرد و در تبريز مسكن گزيد، عـارف بـى بـديـل ، آيـت الله سـيـد عـلى قـاضـى طـبـاطـبـايى يكى از نوادگان اين ذريه رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) به شمار مى رود.

از ديـگـر اجـداد آيـت الله العظمى قاضى طباطبايى ، مرحوم حاج ميرزا يوسف تبريزى مى باشد كه از مجتهدان و نام آوران عصر خويش بود و مرجع قضايى و شرعى به شمار مى رفت . از آنجا كه نامبرده فردى مستجاب الدعوه بود، خاندان ايشان از ديرباز مورد توجه عـامـه مـردم بـوده انـد. لازم بـه ذكـر است كه مرحوم آيت الله حاج ميرزا يوسف تبريزى از اجداد آيت الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى نيز محسوب مى شوند و گفته شده اسـت كـه ايـشـان تـصـويـرى از حـاج مـيـرزا يـوسـف تـبـريـزى را در منزل داشته است .(6)

همچنين جد سوم آيت الله قاضى ، مرحوم ميرزا محمد تقى قاضى طباطبايى مى باشد كه از دانـشـوران بـنـام جهان تشيع به شمار مى رود. ايشان جد سوم مرحوم علامه طباطبايى نيز بـوده انـد، بـنـابـرايـن ، ايـن دو بـزرگـوار در نـسـب بـا يـكـديـگر اشتراك دارند. علامه طـبـاطـبـايـى در كـتـاب خـطـى انساب آل عبدالوهاب درباره مرحوم آيت الله ميرزا محمد تقى قاضى چنين نگاشته اند:
مـقـام شـامـخ عـملى و علمى و اعتبار دولتى و ملى حضرت ايشان ماوراى حد و وصف است . در اوايـل عـمـر بـه عـتـبـات مـقـدسـه انـتـقـال و خـدمـت اسـتـاد كـل ، آيـت الله وحـيد بهبهانى و مرحوم شيخ محمد مهدى فتونى و آيت الله بحرالعلوم تلمذ داشته و به خط آن مرحوم اجازه اى به تاريخ 1173 ق ، گرفته و به طورى كه معلوم مـى شـود، در مـنـقـول و مـعـقـول جامع بوده است . در حوالى 1175 به شهر تبريز مراجعت فـرمـوده ، مـصـدريـت تـام و مـقـبـوليـت عـامـى پـيدا مى كند و از ناحيه كريم خان زند منصب قـضـاوت داشـتـه اسـت . در زمان خودش اسناد شرعيه منحصر بوده به مهر شريف ايشان و مرحوم ميرزا عطاءالله شيخ الاسلام … معلوم مى شود كه وجاهت و مقبوليت و موثوقيت و حسن سـيـرت و سـريرت مرحوم قاضى چنانچه در اول ترجمه شان ذكر يافت ، فوق حد وصف بود… وفاتشان مقارن 1220 هجرى اتفاق افتاد.

بـديـن سـان ، خـانـدان طباطبايى همواره خاندان علم و حكمت و فقاهت و اخلاق بوده است . آيت الله سيد حسين طباطبايى ، پدر مرحوم قاضى طباطبايى نيز فقيهى ژرف انديش بود. وى در تـبـريـز مـتـولد شـد و در قم از محضر بزرگانى چون آيت الله سيد محمد حجت استفاده شـايـان نـمـود و از شـاگردان مبرز ايشان به شمار آمد(7) و پس از مهاجرت به عراق نيز از شاگردان برجسته آيت الله العظمى ميرزا محمد حسن شيرازى بود و از ايشان اجازه اجتهاد و روايت داشت .(8) گويند زمانى كه آيت الله سيد حسين قاضى قصد داشت سامرا را ترك كند و به سوى تبريز، زادگاه خويش ‍ حركت نمايد، استادش ميرزاى شيرازى به وى فـرمـود: در شـبـانـه روز يـك سـاعـت را بـراى خـودت بـگـذار! يـك سـال بـعـد، چـنـد نـفر از تجار تبريز به سامرا مشرف مى شوند و با آيت الله العظمى مـيـرزا مـحـمـد حـسـن شـيـرازى مـلاقـات مـى كـنـنـد و چـون مـيـرزا از آنـان احـوال شـاگـرد مـبرز خويش را جويا مى شود، چنين پاسخ مى دهند: يك ساعتى كه شما نـصـيـحـت فـرمـوده ايـد، تمام اوقات ايشان را گرفته و در شب و روز با خداى خود مراوده دارند.(9)

ايـن انـسان فرهيخته به راستى اهل تهذيب نفس و در سازندگى و تربيت استعدادها بسيار كوشا بود. آيت الله حسين قاضى همان طور كه به امور جامعه مى پرداخت ، در امر تربيت فـرزنـدان نـيـز بـسـيـار اهـتـمـام مـى نـمـود و بـا بـهـره گـيـرى از شـيـوه هـاى تـربيتى اهـل بـيت (عليهم السلام )، فرزندانى پاك نهاد و صالح به جامعه بشريت هديه كرد كه هـر يـك مـنشا خير و بركت فراوان بودند. از جمله ، بزرگترين فرزند ايشان ، مرحوم آقا سيد احمد قاضى طباطبايى داراى شخصيتى جامع بود و افزون بر احاطه بر علوم نقلى ، منبر وعظ و ارشاد را فراموش نمى كرد و شنوندگان را از درياى علوم اسلامى سيراب مى نمود.

شيخ محمد رازى نويسنده كتاب گنجينه دانشمندان در معرفى ايشان مى نويسد:
مـرحـوم سـيـدالاعـلام ، حـاج سـيـد احـمـد قـاضـى طـبـاطـبـايـى ، عـابـدى عـالم و زاهـدى كـامـل بـود كـه در تـبـريـز سـكـونـت داشـت و از اجـتـمـاع كـنـاره گـرفـتـه و در گـوشـه مـنـزل خـود به انزوا و تزكيه نفس و تهذيب روح و اخلاق خود پرداخته بود. قصه اى با ايـن نـويـسـنـده دارد كـه مـنـاسـب اسـت آن را بـنـگـارم . در مـاه شـعـبـان 1369 قـمـرى ، در فـصـل تـابـستان بنابر دعوت بعضى اهل علم تبريز مسافرت به آن سامان نموده و به يـكـى از دانـشمندان معروف تبريز وارد و مورد احترام روحانيون و علماى تبريز واقع و از چـنـد مـسـجـد تبريز دعوت براى تبليغ ماه رمضان شدم . دو روز به ماه رمضان مانده ، چند نفر از رفقاى روحانى قم كه به آنجا آمده بودند به ديدنم آمده و گفتند: از حاج سيد احـمـد قـاضـى مـلاقـات كـرده اى ؟گـفتم :ايشان نيامدند به ديدن من و گفتند: آقـاى قـاضـى مـنـزوى اسـت ، جايى نمى رود، پيرمرد است ، خوب است ديدنى از ايشان نـمـايـيـد. گـفـتـم : عـيـبـى نـدارد، مـى رويـم . بـه اتـفـاق آن چـنـد نـفـر بـه مـنزل آن مرحوم رفتيم . مرا معرفى كردند. به من بسيار توجه و محبت فرمود: نزديك ظهر بـرخـاسـتـيـم بـرويم ، به من فرمودند: بالام (يعنى جانم ) شما باشيد! آقايان خـداحـافـظـى كـرده ، رفـتـند، مرحوم قاضى به من خيلى التفات كرده و پس از پذيرايى فـرمـودنـد: بـالام براى چه به تبريز آمدى ؟ گفتم : هواى تهران و قم گرم بود؛ آمدم تبريز هواخورى . فرمود: ديگر بگو گفتم : ماه رمضان منبر هم بـروم . گـفـتـنـد: ايـن را بـگـو! امـا بـالام يـك سـؤ ال دارم . راسـت بـگـو!گـفـتـم ان شـاء الله راست مى گويم !گفتند: بگو بـبـيـنـم هـيـچ در عـمرت به خودت منبر رفته اى كه مى خواهى به مردم منبر بروى ؟ گفتم : نه گفت : بالام پس اول به خودت برو، بعد به ديگرى !گفتم : بـه چـشم ! و با اين جمله كلام ايشان ، هواى منبر رفتن از سر من پريد و نتوانستم ديـگـر در تـبـريـز بـمـانـم . هـمـان روز از تـبـريـز بـه تـهـران آمـده و آن سال را در منزلم مانده و به خودم منبر رفتم .(10)

مـرحـوم آيـت الله العـظـمى سيد على قاضى طباطبايى در تعليقه اى كه بر كتاب شريف ارشاد، تاءليف شيخ مفيد (ره ) نگاشته اند، نسب شريف خويش ‍ را چنين مرقوم فرموده اند:
اقـل الخـليـفـه ، السيد على بن المولى الحاج الميرزا حسين بن الميرزا احمد قاضى بن الميرزا رحـيم القاضى بن الميرزا تقى القاضى بن الميرزا محمد القاضى بن الميرزا محمد على القـاضـى بـن المـيـرزا صـدرالديـن مـحـمـد بـن المـيـرزا يـوسـف نـقيب الاشرف بن الميرزا صـدرالديـن محمد بن مجدالدين بن سيد اسماعيل بن الامير على اكبر بن الامير عبدالوهاب بن الامـيـر عـبـدالغـفـار بـن سـيـد عـمـادالديـن امـيـر حـاج بـن فـخـرالديـن حـسـن بـن كمال الدين محمد بن سيد حسن بن شهاب الدين على بن عمادالدين على بن سيد احمد بن سيد عـمـاد بـن ابـى الحـسـن عـلى بـن ابى الحسن محمد بن ابى عبدالله احمد بن محمد الاصغر و يـعـرف بـابـن الخـزاعـيـة بـن ابـى عـبـدالله احـمـد بـن ابـراهـيـم طـبـاطـبـا بـن اسماعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن الحسن المثنى بن الامام ابى محمد الحسن المجتبى بن الامـام الهمام ، على بن ابى طالب عليه و عليهم السلام و ام ابراهيم بن الحسن فاطمة بنت سيدالشهداء، الحسين بن على عليهم الصلوة والسلام .
آرى ، مـرحـوم آيـت الله سـيـد عـلى قـاضى طباطبايى فرزند رادمردان و ميراث گران مايه بـزرگـانـى بـود كه شرح خدمات و مقامات علمى و عملى آنان هرگز در اين خلاصه نمى گـنـجـد و آن بـزرگـوار، خـود، چـكـيـده فـضـايـل و حـامـل امـانـتـى بـود كـه نسل به نسل منتقل شده و سرانجام دست تقدير به وى سپرده بود.

2 – رشد و شكوفايى علمى
نخستين گام
سـيـد عـلى قـاضـى در حـال طـى كردن دوران كودكى است ، اما زمان به سرعت مى گذرد و هنگام آموختن فرا مى رسد. كودكى را به مكتب خانه مى سپارند تا قرآن بياموزد و نخستين گامهاى كسب دانش را بردارد. تيزهوشى سيد على چنان است كه در اين راه گوى سبقت را از همسالان خود مى ربايد و تعجب همگان را برمى انگيزد. پدر نيز هم زمان با آموزش در مكتب خـانـه ، او را بـا تـكـاليـف الهـى آشـنا مى كند و روح مستعد او را آماده فراگيرى تعاليم اخـلاقـى مـى سـازد و بـدين سان ، اين نونهال بوستان طباطبايى از كودكى مى آموزد كه حـركـت در مـسـيـر كـمـال ، جـز بـا دو بـال دانـش و تقوى ميسر نمى باشد و او نيز با همين سرمايه به سير و بالندگى ادامه مى دهد.

مـرحـوم سيد على قاضى پس از گذراندن مراحل اوليه در مكتب خانه ، به درسهاى حوزوى روى مـى آورد و در حـوزه عـلمـيـه تـبـريـز بـه خـوشـه چـيـنى مى پردازد و در محضر پدر بـزرگـوارش آقـا سـيـد حسين قاضى طباطبايى گامهاى نخست را برمى دارد. پس از آن در مـجـلس درس مـرحـوم مـيـرزا مـوسـى تـبـريـزى ، صـاحـب كـتـاب اوثـق الوسـائل كـه يـكـى از مـعـروف تـريـن حـواشـى كـتـاب رسائل شيخ انصارى (ره ) مى باشد و مرحوم ميرزا محمد على قراجه داغى حاضر مى شود؛ امـا فـراگـيـرى ايـن علوم ، درياى متلاطم روح او را آرام نمى كند و اين جوان مستعد، دوباره بـه پدر روى مى آورد تا عرفان نظرى و عملى را از او فرا گيرد. اين كام تشنه با اين جـرعـه هـاى آب نيز سيراب نمى شود و سرانجام براى مهاجرت به نجف اشرف از محضر پـدر كـسـب اجـازه مـى كـند. پدر نيز خشنود از اينكه نونهالش را در ادامه راه استوارتر از پيش مى بيند، او را به همراه گروهى از اهالى تبريز كه براى زيارت عتبات عاليات و پـرداخـت وجوه شرعى و پرسشهاى دينى راهى عراق بودند روانه مى كند. با اين هجرت ، سيد على قاضى طباطبايى پاى در مسيرى مى نهد كه نقطه عطف بزرگى در زندگانى او محسوب مى شود.

 

در نجف اشرف
حـوزه عـلمـيـه نـجـف اشـرف كـه در حـدود هـزار سـال قـدمـت دارد، در سال 488 ق . به وسيله شيخ الطائفه ، ابو جعفر، محمد بن حسن طوسى تاسيس ‍ گرديد. وى پـس از مـهـاجرت از بغداد به نجف اشرف ، با تاسيس اين پايگاه علمى در جوار مرقد امـيـر مـؤ منان على بن ابى طالب عليه السلام ، نجف اشرف را به صورت مركزى براى گـسـتـرش و تـعـمـيـق فـرهـنـگ شـيـعـه در آورد و خـود بـه مـدت 13 سـال در ايـن شـهـر بـه تـدريس و تاءليف اشتغال داشت . از آن زمان تا كنون ، حوزه نجف پـذيـراى صـدهـا هـزار دانـش پـژوه بوده و هزاران مجتهد و فقيه به جامعه اسلامى تقديم كـرده اسـت ، فـقهايى همچون محقق اردبيلى ، علامه بحرالعلوم ، شيخ انصارى ، شيخ محمد حـسـن مـعـروف بـه صـاحـب جواهر و آخوند خراسانى و بى شمار فقيهانى كه نام بـردن آنـان فـرصـتـى بـسـيار مى طلبد. آرى ، خاك اين شهر، عالم پرور است و هواى آن شامه نواز عارفان و آب آن حيات بخش دل مردگان !
سـيـد عـلى قـاضـى بـه نـجـف آمـد، رو بـه قـبـله عـاشـقـان كـرد و گـرد كـعـبـه آمـال عـارفـان طـواف نـمـود و از مـحـضـر مـقـدس مـولا و مـقـتـدايـش ، وصـى رسـول خـدا (ص )، على مرتضى عليه السلام توفيق طلبيد و همت بلند خواست و راه آغاز كرده را سرعتى افزون بخشيد، اين جوان جوياى علم و حكمت ، چنان كه به او سفارش شده بـود، سـراغ آشـنايان پدر را گرفت و سرانجام حجره اى اختيار كرد، سپس دروس ناتمام سطح را ادامه داد و خود را آماده ورود به درس خارج نمود.

 

استادان آيت الله قاضى و سلسله مشايخ ايشان در عرفان و اخلاق
بـى گـمان شخصيت ظاهرى و معنوى هر استادى مى تواند در روح لطيف شاگرد تاءثيرى شگرف داشته باشد و بهتر از هر پند و يا كلام حكمت آموزى نونهالان باغ حكمت و دانش را رشـد دهـد و شـكـوفـا سـازد. روح لطـيـف سـيـد عـلى قـاضى طباطبايى نيز از اين جذبه ها بـرخـوردار شـد و بـا يـافـتـن الگـوهـاى عملى در حوزه نجف اشرف ، به سرعت باليد و شناور شد.
در ايـنـجـا نـگـاهى به شخصيت استادان اين عارف فرزانه افكنده ، زندگانى آنان را به شكل گذرا مرور كنيم .

 

1 – آيت الله شيخ محمد على اونسارى قراجه داغى :
آيت الله محمد قراجه داغى از بزرگان مجتهدان و مروجان شريعت محمدى (صلى الله عليه و آله ) بـه شـمـار مـى رفـت . زادگـاه وى بـخـش اهـر و ارسـبـاران از سـرزمين عالم پرور آذربـايـجـان اسـت . ايـشـان افـزون بـر تـبـحـر در فـقـه و اصول ، در علم تفسير قرآن كريم نيز داراى تاءليفاتى مى باشد.

 

2 – آيت الله شيخ موسى تبريزى :
آيـت الله شيخ موسى تبريزى نيز يكى از بزرگان برخاسته از خطه آذربايجان بود. وى از شـاگـردان مـرحـوم شيخ انصارى و آيت الله سيد حسين كوه كمرى مى باشد و كتاب اوثـق الوسـائل از مـهـمـتـريـن تـاءليـفـات ايـشـان اسـت كـه آن را در شـرح فـرائد الاصول شيخ انصارى نوشته است . وى در سال 1307 ق . ديده از جهان فرو بست . همان طـور كـه پـيـش از ايـن گـذشـت ، آيـت الله سـيد على قاضى طباطبايى در شهر تبريز از محضر اين دو حكيم فرزانه استفاده مى نمود.

3 – آيت الله محمد كاظم خراسانى :
آيـت الله مـحـمـد كـاظـم خـراسـانـى ، مـعـروف بـه آخـونـد خـراسـانـى ، در سـال 1255 ق . در مـشـهـد ديـده بـه جـهـان گـشـود. پـدرش تاجر ابريشم بود؛ ولى در سـفـرهاى تبليغى مردم را با احكام اسلامى آشنا مى كرد. آخوند خراسانى در 12 سالگى تـحـصـيـل در حـوزه عـلمـيـه مـشـهـد را آغـاز كـرد و ادبـيـات ، مـنـطـق و مـقـدارى از فـقـه و اصول را در آنجا فرا گرفت و مدتى نيز در سبزوار ماند و در درس فلسفه حكيم متاءله ، حـاج مـلا هـادى سـبـزوارى شـركـت كـرد و در تـهـران نـيز از محضر ملا حسين خويى و ميرزا ابوالحسن جلوه استفاده نمود. وى سپس به نجف مهاجرت كرد و سالها در درس شيخ انصارى (ره ) و مـيرزاى شيرازى شركت كرد و پس از مدتى ، محضر درس او پذيراى صدها نفر از دانـش پژوهان گرديد. در درس خارج او تعداد بسيار زيادى مجتهد مسلم شركت مى كردند و گروه فراوانى نيز به مدد نفس رحمانى او به درجه اجتهاد رسيدند. از جمله شاگردان او مى توان به آيات عظام سيد ابوالحسن اصفهانى ، شيخ عبدالكريم حائرى يزدى ، موسس حـوزه عـلمـيـه قـم و نـيـز حـاج آقا حسين بروجردى ، سيد محمود شاهرودى ، ميرزا محمد حسين نـائيـنـى ، مـحـقـق عـراقـى و محقق اصفهانى اشاره كرد. وى با تاءليف كتاب پرارج كفاية الاصـول كـه هـم اكـنـون در هـمه حوزه هاى علميه تدريس مى شود خدمت بزرگى به فقاهت نـمـود و سـرانـجـام در 21 ذى حـجـه سال 1329 ق . زمانى كه تصميم داشت براى تاييد مشروطه به ايران سفر كند، به شكل مرموزى درگذشت .

4 – آيت الله ميرزا حسين تهرانى :
در مورد زندگانى اين عالم بزرگ ، در كتاب زندگانى و شخصيت شيخ انصارى چنين آمده است :
حـاج مـيـرزا حـسـيـن ، فـرزنـد حـاج مـيـرزا خـليـل بـن عـلى بـن خـليـل تـهـرانـى نـجـفـى از بـزرگـان عـلمـا و اكـابـر فـقـهاى زمان خود بود. تولدش در سال 1320 ق . در نجف اشرف اتفاق افتاد و بر پدر صالح و برادر خويش ، مولى على خليل كه علم و زهد و تقوايش زبانزد بود نشو و نما نمود. نامبرده پس از فراغت از مرحله سـطـح حـوزه ، نـزد صـاحـب جـواهـر حـاضـر شـد و پـس از فـوت او بـه سال 1266 از محضر شيخ انصارى استفاده برد و بعد از رحلت شيخ در هيچ حوزه درسى اى حـاضـر نـگرديد؛ بلكه خود مجلس درسى تشكيل داد و شاگردان و علماى نامورى از آن مـجـلس بـرخـاسـتـه انـد… وى در بـيـن الطـلوعـيـن روز جـمـعـه ، دهـم شـوال 1326، هـنـگـامـى كه در مسجد سهله مشغول عبادت پروردگار بود به رحمت ايزدى پيوست .(11)

5 – آيت الله ميرزا فتح الله شريعت اصفهانى :
اسـتـاد فـقـهـا و مـرجـع تـقـليد زمان خويش ، ميرزا فتح الله ، معروف به شيخ الشريعه اصـفـهـانـى نـجـفـى ، در دوازدهم ماه ربيع الاول سال 1266 ق . در اصفهان متولد شد. وى تحصيلات ابتدايى را در همان شهر آغاز كرد و پس ‍ از مدتى اقامت در مشهد مقدس ، دوباره بـه اصـفهان بازگشت و شروع به تدريس نمود. با آنكه تدريس وى در اصفهان اعجاب انـگيز بود، اما حوزه آن شهر نتوانست نيازهاى روحى او را تاءمين كند؛ از اين رو بار سفر بربست و به نجف اشرف نقل مكان نمود و از محضر بزرگانى چون ميرزا حبيب الله رشتى و شـيـخ مـحـمـد حـسـيـن كـاظـمـى كسب فيض كرد. كسانى كه به شرح زندگانى اين مجتهد بـزرگ پـرداخـتـه انـد، هـمـگـى بـر ايـن عـقـيـده انـد كـه وى از جـهـت پـرورش رجال نامى ، كم نظير بوده است . به دنبال رحلت مرحوم آيت الله ميرزا محمد تقى شيرازى ، رهـبـر نـهـضـت اسـتـقـلال عـراق از اسـتـعـمـار انـگـلسـتـان ، رهـبـرى ايـن نـهـضـت بـه وى منتقل گرديد و ايشان با مبارزه اى خستگى ناپذير اين راه را ادامه داد تا آنكه در ماه ربيع الثـانـى سـال 1329 ق . بـه لقـاء پـروردگـارش نايل آمد.(12)

6 – آيت الله شيخ محمد حسن مامقانى :
عالم ربانى و فقيه صمدانى ، اديب ، لغوى و زاهد متقى ، آيت الله شيخ محمد حسن مامقانى روز يـكشنبه ، 23 شعبان سال 1328 ق . برابر با 1202 ق . در مامقان در 5 فرسنگى شهر تبريز و در بيت علم و تقوا ديده به جهان گشود. ايشان پس از ورود به نجف اشرف بـه ادامـه تـحـصـيـلات خـويـش ‍ پـرداخـت و در رشـتـه هـاى فـقـه ، اصول ، رجال ، درايه ، تاريخ ، نسب و تراجم و ادبيات و منطق استاد شد. از جمله استادان و وى مـى تـوان بـه شـيـخ مـرتـضـى انصارى ، شيخ مهدى كاشف الغطاء و سيد حسين كوه كـمـرى اشـاره نـمود. وى شاگردان فراوانى تربيت نمود كه تنى چند از آنان عبارت اند از: آقـا سـيـد ابوالحسن اصفهانى ، سيد محسن امين عاملى ، شيخ عبدالله مامقانى ، محمد جواد بلاغى و شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى .(13)
7 – آيت الله سيد محمد كاظم يزدى :
عـالم مـدقـق و فـقـيـه مـتـبـحـر، مـرحـوم آيـت الله سـيـد مـحـمـد كـاظـم يـزدى در سال 1247 ق . در يكى از روستاهاى يزد به نام كسنويه متولد شد و در زادگاه خـويـش آغـاز بـه تـحصيل كرد. وى سپس به اصفهان رفت و تحصيلات خود را در آن شهر ادامـه داد. آيـت الله يـزدى پس از رسيدن به مرحله اجتهاد، به نجف اشرف هجرت كرد و در حـوزه درس مـرحـوم مـيـرزا مـحـمـد حـسـن شيرازى شركت نمود و پس از درگذشت استادش در سـال 1312 ق . حـلقـه درس مـسـتقلى تشكيل داد. مهمترين تاءليف علمى او كتاب وزين عروة الوثقى مى باشد كه هم اكنون يكى از متون درسى مرحله خارج فقه در حوزه هاى علميه مى بـاشـد و تـمـم مـجتهدان بر آن حاشيه مى زنند. آيت الله سيد محمد كاظم يزدى در 28 رجب سال 1377 ق . در سن نود سالگى در نجف اشرف به رحمت ايزدى پيوست .(14)

8 – آيت الله فاضل شربيانى :
عـلامـه ، آيـت الله شـيـخ مـحـمـد شـربـيـانـى ، فـرزنـد فـضـل عـلى در سـال 1248 ق . در روسـتـاى شربيان ، از توابع شهرستان مهربان به دنـيـا آمـد و پـس از كـسـب مـعـلومـات ابـتـدايـى در زادگـاه خـويـش ، در سال 1372 ق . به نجف اشرف مهاجرت كرد و از محضر بزرگانى همچون شيخ مرتضى انصارى ، سيد حسين كوه كمرى و ديگران بهره مند گرديد.
وى افـزون بـر احـاطـه عـلمـى ، در مـكـارم اخـلاق و صـفـات پسنديده و دلسوزى نسبت به بـيـنـوايـان و اكـرام سادات و علويان نجف و كربلا زبانزد بود و با وجود دسترسى به بـيـت المـال ، در فـقر مى زيست و با قرض فراوان از دنيا رفت . ايشان پس از وفات آيت الله مـيـرزا مـحـمـد حـسـن شـيـرازى ، پـنـاهـگـاه شـيـعـيـان در مسائل دينى و پرداخت وجوهات شرعى شد و سرانجام در بين الطلوعين روز جمعه ، هفدهم ماه مبارك رمضان سال 1322 ق . در سن 77 سالگى دار فانى را وداع كرد.(15)

9 – آيت الله شيخ محمد بهارى :
عـارف سـالك و عـالم عـامـل ، حـاج شـيـخ مـحـمـد بـهـارى ، فـرزنـد حـاج مـيـرزا مـحـمـد، در سـال 1265 ق . در شـهر بهار از نواحى همدان ديده به جهان گشود و پس از رسيدن به دوران رشـد، بـه مـكـتـب رفـت و سپس در حلقه درس ‍ آيت الله حاج ميرزا محمود بروجردى ، پـدر آيـت الله العـظـمـى حـاج آقـا حـسـيـن بـروجـردى حـاضر گرديد. آيت الله بهارى در سـال 1297 ق . در سـن 32 سالگى با اخذ درجه اجتهاد عازم نجف شد و از شاگردان مكتب عـرفـانـى و اخـلاقـى آخـونـد ملا حسينقلى همدانى گرديد. ايشان پيوسته ملازم استاد و از بـرجـسته ترين شاگردان وى بود. به طورى كه مرحوم همدانى در حق اين شاگرد زبده خود فرمود: حاج شيخ محمد بهارى حكيم اصحاب من است .
حـكـيـم عـارف ، آيـت الله سيد احمد كربلايى در مورد رابطه مرحوم بهارى با ملا حسينقلى همدانى فرموده است :
ما پيوسته در خدمت مرحوم آيت الحق ، آخوند ملا حسينقلى همدانى بوديم و آخوند صد در صد براى ما بود؛ ولى همين كه آقاى حاج شيخ محمد بهارى با آخوند روابط آشنايى و ارادت پيدا نمود، دائما در خدمت او تردد داشت و آخوند را از ما دزديد.(16)
به دليل رابطه پانزده ساله اى كه بين اين استاد و شاگرد پديد آمده بود، آخوند پيش از وفـاتـش در سـال 1311 ق . ايشان را وصى خود قرار داد و حاج شيخ محمد بهارى نيز طـريـق تربيتى استاد را ادامه داد و افراد بسيارى از محضر او كسب دستور مى كردند. آيت الله شيخ محمد بهارى از جاذبه اى قوى برخوردار بود، به طورى كه گفته شده است : فى المثل اگر شتربانى ده قدم با او راه مى رفت ، فدايش مى شد.(17)
آيـت الله بـهـارى پـس از آنـكـه در نجف اشرف بيمار مى شود، به سفارش ‍ پزشكان به مـشـهـد و از آنجا به زادگاهش بهار نقل مكان مى نمايد و در آنجا وفات مى كند. اكنون مزار آن عارف فرزانه ، در ميان بيش از 80 شهيد گلگون كفن انقلاب و جنگ تحميلى عراق عليه ايـران قـرار دارد و زيـارتگاه عارف و عامى است .(18) مرحوم آيت الله ميرزا محمد حسين نائينى (ره ) در بيان جلالت قدر اين عارف يگانه مى فرمايد: شهر آنجاست كه شيخ محمد بهارى خفته است .(19) از مرحوم آيت الله بهارى كتابى ارزشمند به نام تذكرة المتقين پيرامون آداب سير و سلوك معنوى به يادگار مانده است كه در بر دارنده نامه هاى آن عالم بزرگ نيز مى باشد.

 

10 – آيت الله سيد احمد تهرانى كربلايى :
وى در شـهـر رى بـه دنـيـا آمـد و در سال 1332 ق ، در نجف اشرف به جوار حق پيوست ، ايـشان در فقه و اصول از محضر بزرگانى چون آيت الله العظمى ميرزاى شيرازى ، آيت الله مـيـرزا حبيب الله رشتى و علامه بزرگوار، ميرزا حسين خليلى تهرانى استفاده كرد و در ايـن دو رشـته تبحرى تام و كامل يافت ، به طورى كه حكيم مدقق و اصولى مبرز، محقق اصـفـهـانـى در مورد ايشان فرمود: من احدى را مانند آقا سيد احمد حائرى در فقه نديدم !
آيـت الله سـيـد احـمـد كـربـلايـى بـا وجـد رسيدن به عالى ترين مقامات علمى ، به علوم ظاهرى اكتفا نكرد و براى شناخت نفس خويش و رسيدن به اوج عبوديت و بندگى حق تعالى ، لبـاس شـاگـردى پـوشيد و به خدمت آخوند، ملا حسينقلى همدانى شتافت و از مبرزترين شـاگـردان وى بـه شـمار آمد. علامه ، شيخ آقا بزرگ تهرانى درباره كمالات معنوى اين سـلاله پـاك رسـول خـدا (ص ) مـى نـويـسـد: او يـگـانـه دوران خـود در عـلم و عمل ، ورع و تقوى و خوف از خدا بود.(20) و در مورد حالات معنوى اين عارف در نماز مى فرمايد: به هنگام نماز، بر وجود خود تسلطى نداشته و اشكهاى او همانند ابر بهاران فـرو مـى بـاريـد.(21)و نـيـز مـى فـرمـايـد: او كـثـير البكاء بود… من چندين سال همسايه او بودم و در اين مدت كارهاى شگفتى از او ديدم .(22)

مرحوم آيت الله سيد على قاضى نيز در بيان استاد خويش چنين فرموده است :
شـبـى از شـبـهـا را بـه مـسجد سهله مى گذرانيدم – زادها الله شرفا! – به تنهايى . به نـيـمـه شب يكى درآمد و به مقام ابراهيم عليه السلام مقام كرد و از پى فريضه صبح در سـجده شد تا طلوع خورشيد؛ آنگاه برفت و ديدم انسان العين و عين الانسان ، آقا سيد احمد بـكـاء – قـدس سـره القـدسـى – اسـت و از شـدت گـريـه ، خـاك سـجـده گـاه گـل كرده است و صبح برفت و در حجره نشست و چنان مى خنديد كه صداى او بيرون مسجد مى رسيد.(23)
سـلسـله مشايخ دو شخصيت اخير از استادان آيت الله سيد على قاضى طباطبايى ، يعنى آيت الله سـيـد احـمـد كربلايى و شيخ محمد بهارى (ره ) به شخصى به نام ملاقلى جولا مى رسـد. نـسـب مـلاقلى جولا به درستى بر ما معلوم نيست و همين قدر مى دانيم كه وى يكى از اوليـاى خـدا بـود و بـه تـربـيت بنده صالح خداوند، مرحوم حاج سيد على شوشترى همت گـمـاشـت . اسـتـاد عـلامـه ، آيـت الله حـسـن زاده آمـلى در شـرح حال علامه طباطبايى ضمن اشاره به سلسله مشايخ مرحوم قاضى ، به معرفى اين سلسله از عـلمـاى عـارف و فـقـهـاى مـتـخـلق پـرداخـتـه اسـت كـه عـيـنـا نقل مى كنيم :
مـرحوم حاج سيد على شوشترى عالم مبسوط اليد شوشتر بود. زمانى در مورد ملكى وقفى دعوايى مطرح شد. عده اى مدعى بودند كه اين ملك ، وقف نيست و وقف نامه را در صندوقچه اى نـهـاده ، در مـكـانـى دفـن كـرده بـودند و مدعيان وقف نيز مدركى در دست نداشتند. مرحوم شـوشـتـرى حـيـران بود و دو طرف هر روز نزد او آمده ، تقاضاى حكم مى كردند تا اينكه كـسـى در خانه سيد را مى زند و مى گويد: به آقا بگوييد مردى به نام ملاقلى جولا مى خواهد شما را ببيند. ملاقلى وارد خانه شد و به مرحوم شوشترى گفت : آقا! من آمده ام به شما بگويم كه بايد از اينجا سفر كنى و به نجف بروى و همانجا اقامت كنى و وقف نـامـه اين ملك نيز در فلان مكان دفن شده است و ملك ، وقفى است .

مرحوم شوشترى ملاقلى را نـمى شناخت و دستور داد محل را حفر كردند و وقف نامه را بيرون آوردند و پس از آن به نـجف رفت . در آنجا در درس شيخ انصارى حاضر شد و شيخ نيز به درس اخلاق او مى آمد تـا ايـنـكـه مـرحوم آخوند حسينقلى همدانى دنبال حقيقت را گرفت و هادى مى طلبيد. آخوند از هـمـدان خـارج شـد و مـدتـى نـزد عالمى به سر برد؛ ولى نزد او چيزى نيافت . سپس به سـوى نـجـف حركت كرد و در محضر شيخ انصارى و مرحوم شوشترى حاضر شد و از هر دو اسـتـفـاده شـايانى كرد. پس از رحلت شيخ انصارى ، آخوند تصميم گرفت مباحث فقهى و اصولى او را بنويسد؛ ولى مرحوم شوشترى او را نهى كرد و گفت : اين كار تو نيست ، ديـگران مى توانند اين كار را بكنند: شما بايد مستعدين را دريابيد! مرحوم همدانى نـيز شروع به تربيت مستعدين كرد، به طورى كه بعضى را از صبح تا طلوع آفتاب و عـده اى را از طـلوع آفـتـاب تـا مـقـدارى از بـرآمـدن روز تربيت مى كرد و به همين ترتيب بـعـضى را سر شب و بعضى ديگر را در آخر شب به راه سعادت رهنمون مى شد تا اينكه تـوانـسـت سـيصد نفر را تربيت كند كه هر يك از آنها از اولياى خداوند شدند؛ مانند شيخ مـحـمـد بـهـارى ، مرحوم سيد احمد كربلايى ، مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ، مرحوم شيخ على زاهدى قمى .(24)

بـديـن تـرتـيـب مـعـلوم مـى شـود كـه سـلسـله مـشـايـخ مـرحـوم آيـت الله كـامـل ، سـيد على قاضى طباطبايى (ره ) به فرد گمنامى مى رسد كه با حضور خويش و تـشـويق مرحوم سيد على شوشترى به ترك شوشتر، راه نوينى را پايه گذارى كرد و هم اكنون نامدارانى همچون علامه طباطبايى و شاگردان ايشان ، از ادامه دهندگان همان مسير پـرخـيـر و بـركت به شمار مى روند. مرحوم قاضى نزد آيت الله شيخ محمد بهارى و آيت الله سـيـد احـمـد كـربـلايـى بـه كـسـب مـكـارم اخلاقى و عرفانى پرداخت و اين دو نيز از مبرزترين شاگردان ملا حسينقلى همدانى بودند. در كمالات مرحوم آخوند همدانى حكايتهاى بـس شـگـفـت آورى نـقـل شـده اسـت كه گوياى روح بلند، قدرت بيان و نفوذ معنوى آن مرد بـزرگ مـى بـاشـد. ايـشـان بـا سحر بيان خويش تحولى عميق در جانها پديد مى آورد و حـقـايـق الهـى و مـعـارف راسـتـيـن تـشـيع را بر صفحه جان نقش مى زد. در اين مورد، علامه طـبـاطـبـايـى (ره ) از اسـتـاد خـويـش مـرحـوم آيـت الله قـاضـى چـنـيـن نقل مى فرمايند:
من كه به نجف اشرف تشرف حاصل كردم ، روزى در معبرى آخوندى را ديدم شبيه آدمى كه اخـتـلال حـواس دارد و مـشـاعـر او درسـت كار نمى كند راه مى رود. از يكى پرسيدم : اين آقا اخـتـلال فـكـر و حـواس دارد؟ گفت : نه الان از جلسه درس اخلاق آخوند ملا حسينقلى همدانى به در آمده و هر وقت آخوند صحبت مى فرمايد، در حضار اثر مى گذارد كه بدين صورت از كثرت تاءثير كلام و تصرف روحى آن جناب از محضر او به در مى آيند.(25)

مـرحـوم آيـت الله قـاضـى بـه دليل حضور در جلسات درس اساتيد بارز حوزه علميه نجف اشـرف ، هـمـدرسـهـاى بـسـيـارى داشـتـنـد كـه بـرخـى از آنـان از مـشـعـل داران علم و عمل به حساب مى آيند؛ مانند آيات عظام سيد ابوالحسن اصفهانى ، شيخ آقـا بـزرگ تـهرانى ، سيد جمال الدين گلپايگانى ، ميرزا مهدى حجت حائرى ، شيخ محمد حـسـيـن نائينى غروى ، شيخ هادى تهرانى ، ميرزا محمد تقى شيرازى ، معروف به ميرزاى كـوچـك و رهـبـر نـهضت استقلال طلبانه مسلمانان عراق عليه استعمار انگلستان ، شيخ محمد حسين غروى اصفهانى ، ميرزا عبدالهادى شيرازى ، سيد حسين قمى ، شيخ على اكبر نهاوندى ، شـيخ احمد آل كاشف الغطاء، شيخ ابوالقاسم ممقانى ، شيخ ابوالمهدى كلباسى و سيد مرتضى كشميرى .

مظهر جامعيت
كـوشـش هـاى خـسـتـگـى نـاپـذيـر مـرحـوم آيـت الله قـاضـى در راه كـسـب كـمـال و دانـش در سـن 27 سالگى به ثمر نشست و اين جوان كوشا در عنفوان جوانى به درجه اجتهاد رسيد.
مـرحـوم آيـت الله سـيـد مـحـمـد حـسـين همدانى كه خود مدت كوتاهى از محضر مرحوم قاضى طباطبايى كسب فيض نموده است در مورد همت بلند ايشان در كسب علم مى فرمايد:
مـرحـوم حـاج مـيـرزا عـلى آقـا قـاضـى طـبـاطـبـايـى عـلاوه بـر ايـنـكـه بـسـيـار مـرد جـليـل ، نـورانـى و زاهـدى بود، از نظر مقام علمى هم بسيار برجسته بود. يك وقت در ميان صحبت ، ايشان فرمودند: من هفت دوره درس خارج كتاب طهارت را ديدم .(26)
گـر چـه تـا كـنون افراد بسيارى از خانواده هاى روحانى و سرشناس پاى در طريق كسب دانـش نـهـاده انـد، امـا هـمـه آنـان نـتـوانسته اند چنان كه شايسته است به اوج رسند؛ زيرا افـزون بـر فـراهـم بـودن شـرايط محيطى و تربيت خانوادگى ، همت بالا و جديت و اراده قـوى نـيـز لازم اسـت تـا پـويـنـده راه را از خـسـتگى و درماندگى برهاند و عشق و توانش بـخـشد. تلاش وافر، علاقه به درس و بحث و مطالعه ، انس با فرزانگان و دانشمندان ، شـور رسـيـدن به حق ، شجاعت اخلاقى و دهها ويژگى بارز ديگر در وجود مرحوم قاضى جـمـع شـده بود و اينها دست به دست يكديگر داده ، به مدد مراقبتهاى خانوادگى در دوران كـودكـى و نـوجـوانـى ، از او عالمى مجتهد، مجتهدى جامع الشرايط، حكيمى عارف ، عارفى عـامـل ، اديـبـى بـاذوق ، مـحـدثـى مـوثـق و در نـهـايـت مـربـى و اسـتـادى جـامـع و كامل ساختند كه نمونه اى كم نظير در حوزه هاى علميه به شمار مى رود.
عـلامه بزرگوار، آيت الله سيد محمد حسين طباطبايى ، شاگرد آيت الله قاضى طباطبايى در بيان مقام علمى و عملى استاد خويش مى فرمايد:
مـن در نـجـف اشـرف پـس از اتـمـام تـحـصـيـلاتـم در مـسـائل عـقـلى و بـررسـى كـامل حكمت متعاليه ، فكر كردم كه اگر مرحوم ملاصدرا حضور داشتند، بيش از اينكه من استفاده كردم افاده نخواهند كرد؛ تا اينكه با شخص بزرگوارى مـانـنـد مرحوم ميرزا على آقاى قاضى ، استاد اخلاق آشنا شدم . پس از مدتى كه با ايشان مانوس شدم ، فهميدم كه حتى يك كلمه از معقول و حقايق حكمت متعاليه نفهميده ام .(27)

آيـت الله قـاضـى طباطبايى ، از ميان عرفا و اصلان كوى حقيقت ، محى الدين بن عربى را بـسـيـار مى ستودند و او را در معرفت نفس و شهود باطنى فردى بى نظير مى دانستند. از آنـجـا كـه ايـشان احاطه اى كامل به مبانى اين مرد بزرگ داشتند، معتقد بودند كه شواهد و دلايل فراوانى در كتاب فتوحات مكيه ابن عربى وجود دارد كه تشيع وى را ثابت مى كند؛ زيـرا سـخـنـان وى در ايـن كتاب ، با مبانى اهل سنت منافات دارد. آيت الله حسن زاده آملى مى نويسند:
تـنى چند از اساتيد بزرگوار ما – رضوان الله تعالى عليهم – كه در نجف از شاگردان نامدار اعجوبه دهر، آيت الله العظمى ، عارف عظيم الشان ، فقيه مجتهد عالى مقام ، شاعر مـفـلق و صـاحب مكاشفات و كرامات ، جناب حاج سيد ميرزا على آقاى قاضى طباطبايى بوده انـد از وى حـكـايـت مـى كردند كه آن جناب مى فرمود: بعد از مقام عصمت و امامت ، در ميان رعيت احدى در معارف عرفانى و حقايق نفسانى در حد محى الدين عربى نيست و كسى به او نـمـى رسـد. و نـيـز مـى فرمود كه ملاصدرا هر چه دارد، از محى الدين دارد و در كنار سفره او نشسته است .(28)

مـرحـوم آيـت الله قـاضـى در هنر شعر نيز از جايگاه والايى برخوردار بود. ايشان براى بـيـان انـديشه هاى والاى عرفانى خود، به قالب شعر پناه مى برد و در اين مورد و نيز در شان اهل بيت عصمت و طهارت (ره ) اشعار نغز و شيوايى از ايشان به يادگار مانده كه در پاره اى موارد، تخلص مسكين را براى خود برگزيده است . آيت الله حاج شيخ عبدالله مـامـقـانـى ، فـقيه بزرگ و يكى از ادباى هم عصر آيت الله قاضى به ايشان مى گويد: مـن آنـقـدر در لغت و شعر عرب تسلط دارم كه اگر شخصى غير عرب ، شعر عربى اى بسرايد، من مى فهمم كه سراينده ، عجم است ، گر چه آن شعر در اعلا درجه از فصاحت و بـلاغـت بـاشـد. در ايـن هـنـگام ، مرحوم قاضى قصيده اى از يكى از شاعران عرب مى خـوانـد و در بـيـن آن ، بـالبـداهـه ابـيـاتـى از خود مى افزايد و سپس از ايشان مى خواهد ابـيـاتى را كه سراينده آن عجم است نشان دهد و آيت الله مامقانى از انجام اين كار ناتوان مى ماند.(29)
آيـت الله سـيد على قاضى طباطبايى مفسر ماهرى بودند و بر اساس آنچه مرحوم آيت الله شـيخ آقا بزرگ تهرانى نوشته است ، از ابتداى قرآن تا آيه 91 سوره انعام را تفسير و تاءليف نموده اند.(30)
مـفـسـر شـهـيـر، علامه بزرگوار آيت الله سيد محمد حسين طباطبايى كه با نگارش تفسير وزيـن المـيزان فى تفسير القرآن تحولى بس شگرف در علم تفسير قرآن مجيد به وجود آورده اند، خود را مديون استاد خويش مى دانند و مى فرمايند:
ايـن سبك تفسير آيه به آيه را مرحوم قاضى به ما تعليم دادند و ما در تفسير از مسير و مـمـشـاى ايـشـان پـيـروى مـى كـنـيم و در فهم معانى روايات وارده از ائمه معصومين (عليهم السـلام ) ذهـن بـسـيار باز و روشنى داشتند و ما طريقه فهم احاديث را كه فقه الحديث گويند، از ايشان آموخته ايم .(31)
در ايـن مـورد، از ديـگـر پيرو مسلك عرفانى مرحوم قاضى و شاگرد مورد علاقه ايشان ، مرحوم سيد هاشم حداد نيز چنين نقل شده است :
مـرحـوم آقـا يك عالمى بود كه از جهت فقاهت بى نظير بود؛ از جهت فهم روايت و حديث بى نـظـيـر بـود؛ از جـهـت تـفـسـيـر و عـلوم قـرآن بى نظير بود؛ از جهت ادبيات عرب و لغت و فـصـاحـت بـى نـظـير بود؛ حتى از جهت تجويد و قرائت قرآن و در مجالس فاتحه اى كه احـيـانا حضور پيدا مى نمود، كمتر قارى قرآن بود كه جرات خواندن در حضور وى داشته باشد؛ چرا كه اشكالهاى تجويدى و نحوه قرائتشان را مى گفت .(32)
آيت الله قاضى (ره ) علاوه بر تسلط در علوم رايج حوزوى ، در علوم غريبه مانند علم اعداد و حروف نيز تبحر داشتند و استاد اين علوم به شمار مى رفتند. مرحوم آيت الله سيد محمد حسين حسينى تهرانى در اين مورد چنين مى فرمايد:
در بـاب اسرار حروف ، بسيارى از علماى راستين ، مطالب شگفت آورى بيان فرموده اند و از آن به استخراجات بديعه و اخبار از غيب و اطلاع بر ضماير مى نمايند. مرحوم قاضى در ايـن فـن سرآمد روزگار بوده اند و آقازاده اكبرشان ، مرحوم ميرزا مهدى قاضى – رحمة الله عـليـه – كـه اخـيـرا در بـلده قـم رحـل اقـامـت افـكـنـدنـد و در آنـجـا هم به رحمت ايزدى پيوستند، در اين علم استاد منحصر به فرد بود. ايشان در خط نسخ نيز استاد منحصر بود و كـتـيـبـه هـاى اطـراف كـفـشـدارى حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنين عليه السلام و مدرسه آيت الله بـروجـردى و غـيـرهـمـا به خط ايشان است . پس از تبعيد و اخراج از عراق و توطن در قم ، كـرارا و مـرارا حـقير خدمتشان رسيده ام و مراتب صفا برقرار بود و خودشان از اكتشافات حـروف و اسـرار اعـداد داسـتـانـهـايـى شـنـيدند؛ حتى مى فرمودند: خود من هم در اين فن ابـتكاراتى دارم و از من بالاتر و عالمتر، پدرم مرحوم قاضى بود؛ چرا كه در بعضى از اسـتـخـراجات بسيار مشكل كه فرو مى ماندم و بالاخره با توسلات به اميرالمؤ منين عليه السـلام و ختومات موفق به حل آن مى شدم ، چون به محضر پدرم شرفياب مى شدم و وى را از ايـن اكـتـشـافـات و رمـز حـل آن مـى خـواسـتـم آگـاه بـنـمـايم ، معلوم مى شد كه پدرم قـبـل از مـن بـه ايـن مـشـكـله رسـيـده اسـت و قـبـل از مـن آن را حل كرده است .(33)

شاگردان مرحوم قاضى
مـرحـوم آيـت الله قـاضـى طـى سـه دوره ، اخـلاق و عـرفـان اسـلامـى را بـا بـيـان و عـمـل خـويـش تـدريـس فـرمـودند و در هر دوره ، شاگردانى پرورش يافتند كه هر يك از وزنـه هـاى سـنگين علم و اخلاق و عرفان به شمار مى آيند. در اينجا به اسامى برخى از شاگردان ايشان اشاره مى كنيم :

1. آيت الله شيخ محمد تقى آملى :
مـرحـوم شيخ محمد تقى آملى يكى از علماى بزرگ حوزه علميه تهران بودند. ايشان در 11 ذى قـعـده سـال 1304 ق . در تـهـران مـتـولد شـد و در سـال 1330 ق . بـه نـجـف اشـرف مـهـاجـرت نـمـود و مـدت 14 سـال از مـحـضـر بـزرگـانى چون محقق عراقى ، ميرزاى نائينى و ديگران استفاده كرد؛ اما عـلوم ظـاهرى را كافى نديد و سرانجام گمشده خويش را در وجود عارف ربانى ، آيت الله سيد على قاضى طباطبايى يافت و سر تسليم به وى سپرد، خود آن مرحوم مى گويد:
سـنـيـن 1348 و 1349 و 1350، نـه آنـكـه خـود را مـسـتـغـنـى ديـدم ، بـلكـه ملول شدم ، چه آنكه طول ممارست از تدرس و تدريس و مجالس تقدير كه در شبها تا جار حـرم در صـحـن مـطـهـر مـنـعـقـد مـى داشـتـم خـسـتـه شـدم ، بـه عـلاوه كـمـال نـفـسـانـى در خـود نـيـافـتـم ، بـلكـه جـز دانـسـتـن چـنـد مـلفـقـاتـى كـه قـابـل هـزاران نـوع اعـتـراض بـود چـيـزى نـداشـتـم و هـمـواره از خـسـتـگـى ، مـلول و در فـكـر بـرخـورد بـا كاملى وقت مى گذراندم و به هر كس مى رسيدم ، با ادب و خـضـوع تـجـسـسـى مـى كـردم كـه مـگـر از مـقـصـود حـقـيـقـى اطـلاع بـگـيـرم و در خلال اين احوال به سالكى ژنده پوش برخوردم و شبها را در حرم مطهر مولى الموالى ، – ارواحـنـا فـداه !-، تـا جـار حـرم بـا ايـشـان بـه سـر مـى بـردم . او اگـر چـه كـامل نبود، لكن من از صحبتش استفاداتى مى بردم تا آنكه موفق به ادراك خدمت كاملى شدم و بـه آفـتـابـى در ميان سايه ها برخوردم و از انفاس قدسيه او بهره ها بردم و در مسجد كـوفـه و سـهله ، شبهايى تنها، مشاهداتى كردم و كم كم باب مراوده با مردم را به روى خـود بـسـتم و به مجالس مباحثات حاضر نمى شدم و دروسى را كه خود داشتم ترك كردم .(62)
مـرحـوم قـاضى تصريح مى فرمايند كه اين شاگرد وارسته ، از كسانى است كه شرف ديدار امام عصر، حضرت حجة بن الحسن المهدى ،- ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء – را داشته است . ايشان مى فرمايد:
بـعـضـى از افـراد زمـان مـا، مـسـلمـا ادراك مـحضر مبارك آن حضرت را كرده اند و به خدمتش شـرفـيـاب شـده انـد، يـكـى از آنـها، در مسجد سهله ، در مقام آن حضرت كه به مقام صاحب الزمان معروف است مشغول دعا و ذكر بود كه ناگهان مى بيند آن حضرت را در ميان نورى بسيار قوى كه به او نزديك مى شوند و چنان ابهت و عظمت آن نور ايشان را مى گيرد كه نـزديـك بـود قبض روح شود و نفسهاى او قطع و به شماره افتاده بود و تقريبا يكى دو نـفـس بـه آخـر مانده بود كه جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلاليه خدا قسم مى دهد كه ديـگـر بـه او نـزديـك نـگـردنـد. بـعـد از دو هـفـتـه كـه ايـن شـخـص در مـسـجـد كـوفـه مشغول ذكر بود، حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى يابد و به شرف ملاقات مى رسد… اين شخص ، شيخ محمد تقى آملى بوده است .(63)
آن بـزرگـوار در سـال 1353 ق . بـه تـهـران مـراجـعـت فـرمـود و در سال 1391 ق . ديده از جهان خاكى فرو بست .

2. علامه سيد محمد حسين طباطبايى :
آيت الله سيد محمد حسين طباطبايى در سال 1321 ق . برابر با 1281 ش . در خانواده اى روحانى در شهر تبريز ديده به جهان گشودند. ايشان در پنج سالگى پدر خويش را از دست دادند و سرپرستى ايشان و برادر كوچكترشان ، سيد محمد حسن طباطبايى را يكى از آشـنـايـان پـدرى بـر عـهـده گـرفـت . عـلامـه طـبـاطـبـايـى پـس از طـى مـراحـل مـقـدمـاتـى و سـطـوح عـالى دروس ‍ حـوزوى ، در سـال 1304 ش . بـه نـجـف اشـرف مـهـاجـرت نـمـودنـد و در طـى 11 سـال اقـامـت در اين شهر، دروس خارج فقه و اصول را از محضر ميرزاى نائينى ، حاج سيد ابوالحسن اصفهانى و محقق اصفهانى فرا گرفتند و در دروس فلسفه حكيم الهى ، مرحوم سـيـد حـسـيـن بـادكـوبه اى و درس رجال مرحوم سيد محمد حجت كوه كمرى و رياضيات سيد ابـوالقـاسـم خـوانـسـارى شـركـت فـرمـودنـد. شـخصيت اين عالم ربانى بيش از همه تحت تـاءثير استاد بزرگ ايشان ، آيت الله قاضى طباطبايى قرار گرفت و سالها از محضر ايشان استفاده هاى علمى و عملى نمودند. ايشان در اين مورد فرموده اند:
مـا هـر چـه در ايـن مـورد داريـم ، از مـرحـوم قـاضى داريم ، چه آنچه را كه در حياتش از او تـعـليـم گـرفـتيم و از محضرش استفاده كرديم و چه طريقى كه خودمان داريم ، از مرحوم قاضى گرفته ايم .(64)
عـلامـه طـبـاطـبـايـى پـس از بـازگـشـت از نـجـف اشـرف در سـال 1314 ش . و اقـامـت ده سـاله در تـبـريـز، سـرانـجـام در سـال 1324 ش ، در زمان تسلط حزب دموكرات آذربايجان بر تبريز، به قم هجرت مى كـنـنـد و بـا تـدريـس فـلسفه و تفسير قرآن كريم ، خدمات شايان توجهى به حوزه هاى علميه كرده ، شاگردان نامدارى تربيت مى نمايند. سرانجام آن عالم ربانى روز يكشنبه ، 18 مـحـرم الحـرام سـال 1402 ق . بـرابـر بـا 24 آبـان 1360 ش . ديـده از جهان فرو بستند.

3. آيت الله سيد محمد حسن طباطبايى :
فـقـيـه و عارف بزرگ ، حاج سيد محمد حسن طباطبايى ، برادر كوچك علامه طباطبايى ، در سـال 1326 ق . در تـبـريـز بـه دنيا آمد و پس از فرا گرفتن دروس ‍ مقدماتى و سطوح عـالى فـقـه ، اصـول ، فـلسـفـه و كـلام ، در سـال 1304 ق . به همراه برادر، عازم نجف اشـرف گرديد و در فقه و اصول از محضر آيات عظام سيد ابوالحسن اصفهانى ، ميرزاى نـائيـنـى و شـيـخ محمد حسين اصفهانى استفاده نمود و عرفان و فلسفه را از محضر مرحوم سيد على قاضى طباطبايى و سيد حسين بادكوبه اى فرا گرفت و به مقامات عالى معنوى و عرفانى دست يافت . علامه طباطبايى در مورد حالات برادر خويش مى فرمايد:
وقتى همراه برادر در نجف اشرف تحت تربيت اخلاقى مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى (ره ) بوديم ، سحرگاهى بر بالاى بام ، بر سجاده عبادت نشسته بودم . در اين موقع خواب سـبكى به من دست داد و مشاهده كردم دو نفر مقابل من نشسته اند. يكى از آنها حضرت ادريس عـليـه السـلام و ديـگـرى بـرادر عـزيـز و ارجـمـنـد خـودم ، آقـاى حاج سيد محمد حسن الهى طـبـاطـبـايـى بـود. حـضـرت ادريـس عـليـه السـلام بـا مـن بـه مـذاكـره و سـخـن مـشـغـول شدند؛ ولى طورى بود كه ايشان القاى كلام مى نمودند و تكلم مى كردند، ولى سخنان ايشان به واسطه كلام آقاى اخوى استماع مى شد.(65)
آيـت الله سـيـد مـحـمـد حـسـن الهـى طـبـاطـبـايـى در سـال 1314 ش . بـه دليـل وضـعـيـت نـامـناسب ، به همراه برادر از نجف اشرف به تبريز بازگشت و در حوزه عـلمـيـه آن شـهـر بـه تـدريـس فـلسـفـه عـالى پرداخت و سرانجام روز دوشنبه 13 ربيع الاول سال 1388 ق . در سن 63 سالگى رحلت فرمود و در مقبره ابو حسين در شهر مقدس قم دفن گرديد.

4. آيت الله العظمى محمد تقى بهجت فومنى :
حضرت آيت الله العظمى بهجت ، در سال 1334 ق . در شهر فومن ديده به جهان گشودند و تـحـصيلات ابتدايى و آغاز دروس حوزوى را در زادگاه خويش گذراندند. ايشان از همان دوران كـودكـى نـبوغ سرشار خود را نشان دادند و هيچ گاه به بازى هاى مرسوم كودكان هـم سـن و سـال خـويـش ‍ نـپـرداخـتند كه اين ، حاكى از عظمت روحى اين انسان وارسته بود. ايشان در سال 1348 ق . عازم كربلا شدند و تحصيلات خود را در اين شهر ادامه دادند و در سال 1352 ق . عازم نجف اشرف شدند و دروس سطح را نزد استادانى نامدار مانند آيت الله العظمى سيد هادى ميلانى ، آيت الله العظمى سيد محمود شاهرودى و آيت الله العظمى خـويـى (قـدس سـره ) بـه پـايان رساندند و در حلقه درس آيت الله حاج شيخ محمد حسين اصـفهانى و آيت الله ميرزاى نائينى شركت فرمودند. آيت الله بهجت پس از ورود به نجف اشرف ، به دليل اهتمام فراوانى كه به تهذيب نفس داشتند، به محضر درس عارف عابد، مرحوم سيد على قاضى راه يافتند و از شاگردان مورد توجه ايشان گرديدند. ايشان پس از مـراجـعـت به ايران در سال 1368 ق . و اقامتى چند ماهه در زادگاهشان ، فومن ، به قم عـزيـمـت نمودند و در حوزه درسى آيت الله العظمى سيد محمد حجت و آيت الله العظمى سيد حـسـيـن بـروجـردى شـركـت فـرمـودنـد. هـم اكـنـون ايـشـان در حـوزه عـلمـيـه قـم ضـمـن اشـتـغـال بـه تـدريـس ، مـحـل مـراجـعـه مـؤ مـنـيـن نـسـبـت بـه مسائل دينى مى باشند و در مسجد فاطميه اين شهر اقامت جماعت مى نمايند.

5. حاج سيد هاشم حداد:
مـرحـوم حـاج سيد هاشم موسوى حداد يكى از قديمى ترين و قدرتمندترين شاگردان آيت الله قـاضـى در سـلوك عـرفـانـى مـى بـاشـنـد. گـر چـه آن مـرحـوم بـه شـغـل آهـنـگـرى اشـتـغـال داشـت و در مـسائل فرعى تقليد مى نمود، ولى از شاگردان مورد عـلاقـه مـرحـوم قـاضى به شمار مى رفت . حرص در عبادت ، كمى خواب و خوراك ، اهتمام شـديـد بـه امـر تـفـكـر، دعـا، عبادت و راز و نياز با خداوند از صفات بسيار بارز آن مرد بـزرگ بـود. مـرحـوم آيـت الله حجت انصارى لاهيجى ، يكى از شاگردان مرحوم قاضى در مورد توجه استاد خويش به مرحوم حداد مى فرمايد:
مـرحـوم قاضى خيلى به ايشان عنايت داشت و او را به رفقاى سلوكى معرفى نمى كرد و بـه حـال او ضـنـت داشـت كـه مبادا رفقا مزاحم او شوند. او تنها شاگردى است كه در زمان حـيات مرحوم قاضى موت اختيارى داشته است . بعضى اوقات ، ساعات موت او پنج و شش ساعت طول مى كشيد و مرحوم قاضى مى فرمود: سيد هاشم در توحيد، مانند سنى ها كه در سـنـى گرى تعصب دارند، او در توحيد ذات حق متعصب است و چنان توحيد را ذوق كرده و مـس نـمـوده اسـت كـه مـحـال اسـت چـيـزى بـتـوانـد در آن خلل وارد سازد.(66)
آقـا سـيـد هـاشـم حـداد در سـن 86 سـالگـى ، در مـاه مـبـارك رمـضـان سال 1404 ق . در شهر كربلا از دنيا رحلت فرمودند.

6. آيت الله حاج سيد يوسف حكيم :
آيـت الله سـيـد يـوسـف حـكـيـم ، فـرزنـد ارشـد آيت الله العظمى مرحوم سيد محسن حكيم در سـال 1327 ق . در نـجـف اشـرف ديـده بـه جـهـان گـشـود و پـس ‍ از گـذرانـدن مـراحـل مـقـدماتى و سطوح عالى ، به درس آيات عظام سيد هادى ميلانى ، سيد ابوالقاسم خـويـى ، شيخ حسين حلى و آقا ضياءالدين عراقى راه يافت . آن بزرگوار در درس مرحوم سـيـد عـلى قـاضـى نـيز حاضر شد و مراحل سير و سلوك را آموخت . اين مرد بزرگ پس از رحـلت پـدر گـرامـى اش ، آيـت الله العظمى سيد محسن حكيم ، با وجود پافشارى فراوان مـردم بـر قـبـول مـرجعيت ، به دليل شدت زهد و نيز وجود مرجعى همچون آيت الله العظمى خويى همواره از اين كار خوددارى مى كرد.
خـانـدان حـكـيـم همواره مورد نفرت و كينه حزب بعث عراق بودند و پس از آغاز جنگ تحميلى عليه ايران ، بسيارى از فرزندان و نواده هاى مرحوم آيت الله العظمى حكيم دستگير و در زنـدانهاى رژيم بعث تحت شكنجه قرار گرفتند و يا به درجه شهادت رسيدند. آيت الله سـيد يوسف حكيم نيز از جمله اين افراد بود و در يورشى وحشيانه ، به همراه بسيارى از افـراد ايـن خـانـدان در سـال 1304 ق . بـازداشـت شد، سپس ايشان به همراه گروهى آزاد شدند؛ ولى در خانه خود تحت نظر بودند و سرانجام در 27 رجب 1411 ق . در حالى كه مـردم عـراق زيـر بـمـبـاران وحـشيانه نيروهاى ضد مليتى عليه عراق قرار داشتند، در نجف اشرف ديده از جهان فرو بست .(67)

 

7. آيت الله سيد محمد حسينى همدانى :
فـقـيـه ، مـحـدث و مـفـسـر قـرآن ، آيـت الله سـيـد مـحـمـد حـسـيـنـى هـمـدانـى در ربـيـع الاول سـال 1322 ق . ديده به جهان گشود. وى تحصيلات حوزوى را در همدان آغاز كرد و در سال 1343 ق . رهسپار حوزه علميه نجف اشرف شد و نزد بزرگانى چون آيت الله سيد مـحـمـد هادى ميلانى و آقا عماد رشتى فرزند ميرزا حبيب الله رشتى ، تحصيلات حوزوى را ادامـه داد. ايـشـان در آخرين دوره درس اصول آيت الله ميرزا محمد حسين نائينى حاضر شد و مـورد تـوجـه قـرار گـرفـت و بـه شـرف دامـادى ايـشـان نـايـل شـد. آيـت الله هـمـدانـى هـمـزمـان در دروس فـلسـفـه سـيـد حـسـيـن بـادكـوبـه اى و اصـول مـيـرزا مـحـمـد حـسين اصفهانى شركت نمود و درسهاى خود را با آيات عظام خويى ، علامه طباطبايى ، ميلانى و گروهى ديگر مباحثه مى كرد و مدتى اندك نيز در دروس مرحوم قـاضـى و سـپـس آيـت الله آقـا سـيـد عـبـدالغـفـار مـازنـدرانـى شـركـت نـمـود. نـامـبـرده در سـال 1367 ق . بـه هـمـدان بـازگـشـت و تـا زمـان وفـاتـش ، يـعـنـى 15 جـمـادى الاول 1417 ق . بـرابـر بـا 8 مهرماه 1357، همواره به تاءليف و ارشاد و نيز حمايت از انـقـلاب اسـلامـى و شـخـصـيـت امـام خـمـيـنـى رضـوان الله عـليـه مشغول بود. وى در رويايى صادق ، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور نگارش تـفـسـيـر قـرآن مـجـيـد را دريافت نمود و در انجام آن نيز توفيق يافت . اين تفسير با نام انـوار درخـشـان در تفسير قرآن در 18 جلد به چاپ رسيده است . مرقد اين عالم ربانى در دارالزهد آستان رضوى در جوار مزار شيخ بهايى (ره ) قرار دارد.(68)

8. آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب شيرازى :
شـهـيـد آيـت الله دسـتـغـيـب شـيرازى در عاشوراى سال 1332 ق . در شيراز متولد شدند و تـحـصـيـلات مقدماتى و سطوح را در همان شهر گذراند؛ سپس ‍ عازم نجف اشرف شده ، در دروس عـالى اسـتـادان بـزرگـى چـون آقـا ضياءالدين عراقى ، محمد كاظم شيرازى ، سيد ابوالحسن اصفهانى و ميرزا آقا اصطهباناتى شركت فرمودند و به درجه اجتهاد رسيدند. شـهـيـد دسـتـغيب از مريدان مرحوم آيت الله سيد على قاضى بودند و اين استاد بزرگ نيز اجـتـهاد آيت الله دستغيب را تاييد فرموده بودند. آيت الله شهيد دستغيب پس از بازگشت از نـجـف اشرف به شيراز، به تبليغ و ارشاد و تاءليف پرداختند و سرانجام در روز جمعه 20 آذر مـاه سـال 1360، بـرابـر بـا 14 صـفـر 1402 ق . هنگام حركت به سوى جايگاه نـمـاز جـمـعـه ، بـه هـمـراه نـوه خـود، سـيد محمد تقى دستغيب و هشت نفر از ياران و همراهان باوفايش به شهادت رسيدند.

 

9. آيت الله شيخ حسنعلى نجابت شيرازى :
آيـت الله شيخ حسنعلى نجابت شيرازى در سال 1296 ش . در شيراز به دنيا آمدند و پس از اتـمـام دروس مـقـدمـات ، در سـن 15 سالگى عازم نجف اشرف شدند و پس از گذراندن دروس سطح ، از محضر آيات عظام ، سيد ابوالحسن اصفهانى ، عبدالهادى شيرازى ، و سيد ابـوالقـاسـم خـويـى اسـتـفـاده كـرده ، در 28 سـالگـى بـه درجـه اجـتـهـاد نـايـل آمـدنـد. ايشان از اوان ورود به نجف اشرف ، بنا به سفارش آيت الله قاضى بناى دوستى استوارى را با شهيد آيت الله دستغيب گذاشتند و اين دو دوست پس از رحلت استاد، از مـحضر عرفانى آيت الله حاج شيخ محمد جواد انصارى همدانى استفاده نمودند، آيت الله نجابت در بهمن ماه سال 1368، در شب شهادت امام على النقى عليه السلام به لقاءالله پيوست و در كنار مزار يار ديرين خويش ، آيت الله شهيد دستغيب مدفون گرديد.(69)

10. آيت الله العظمى سيد محمد هادى ميلانى :
فـقـيـه بـزرگ و حـكـيـم الهـى ، حـاج سـيـد مـحـمـد هـادى مـيـلانـى در شـب هـفتم محرم الحرام سـال 1313 ق . در نـجـف اشـرف ديـده بـه جـهـان گـشـود و در مـدت كـوتـاهـى مـراحـل مـقـدمـاتـى عـلوم اسـلامـى را سـپـرى كـرد و تـحـصـيـل دروس خـارج فـقـه و اصـول را در حـوزه درسـى فـقـه و اصـول آيـات عـظـام مـيـرزا محمد حسين نائينى ، شيخ الشريعه اصفهانى ، آقا ضياءالدين عـراقـى و آقا شيخ محمد حسين اصفهانى ادامه داد و زير نظر عارف اوحدى ، مرحوم آقا سيد عـلى قـاضـى طـبـاطـبـايـى بـه تـزكـيـه نـفـس پـرداخـت ايـن عـالم وارسـتـه در سـال 1373 ق . عـازم مشهد مقدس شد و در پاسخ به خواهش و پافشارى گروههاى مختلف مردم ، در آنجا اقامت كرد و 22 سال به تدريس و ارشاد و تاءليف پرداخت و سرانجام روز جـمـعـه ، 30 رجـب سـال 1395 ق . بـرابـر بـا 17 مـرداد سال 1354 ش . در سن 83 سالگى چشم از دنيا پوشيد.(70)

11. آيت الله محمدرضا مظفر:
آيـت الله شـيـخ مـحـمـدرضـا مظفر در سال 1322 ق . در نجف اشرف ديده به جهان گشود. خـانـدان عـلمـى و ادبـى ايـشـان كـه بـه آل مظفر معروف هستند، از خاندانهاى بنام و بسيار مشهور شيعه مى باشند.(71)
مرحوم مظفر پس از طى مراحل مقدماتى و حضور در درس بزرگان حوزه ، همچون شيخ محمد حـسـن مـظـفـر، ميرزاى نائينى ، محقق عراقى ، عبدالهادى شيرازى و محقق اصفهانى به درجه والاى اجـتـهاد رسيد و نيز دروس عالى حكمت و فلسفه اسلامى را طى نمود و از محضر حكيم مـتـاله و عـارف نـامـى سـيـد عـلى قـاضى بهره مند شد. آن بزرگوار در كنار آموختن ، به تدريس نيز اشتغال داشت و فقه و اصول و حكمت اسلامى را به طالبان مى آموخت و نيز از قـلمـى روان و طـبـع شـعـرى نـيـكـو بـرخـوردار بـود. كـتـاب اصـول الفـقه ايشان هم اكنون يكى از كتابهاى رايج درسى در حوزه هاى علميه به شمار مـى رود. آيـت الله مـظـفـر در 16 مـاه مـبـارك رمـضـان سال 1383 ق . در سن 62 سالگى ديده از جهان فرو بست .(72)

12. آيت الله حاج سيد عبدالاعلى سبزوارى :
عـالم عـابـد و حـكـيـم زاهـد، آيـت الله سـبـزوارى در روز عـيـد سعيد غدير خم ، 18 ذى حجه سـال 1328 يـا 1329 ق . در سـبـزوار ديـده بـه جـهـان گـشود. وى در سن 14 سالگى بـراى كـسـب مـعـارف الهـى بـه مـشـهـد مـقـدس رفـت و ادبـيـات و سـطـوح عـالى فـقـه و اصـول و حـكـمـت و فلسفه را فرا گرفت و در محضر آيت الله حاج شيخ حسنعلى نخودكى اصـفـهـانـى بـه فـراگيرى تفسير پرداخت ، سپس به نجف اشرف هجرت كرد و از محضر آيـات عـظـام ، سـيـد ابـوالحـسـن اصفهانى ، ميرزاى نائينى ، محقق عراقى و محقق اصفهانى اسـتـفاده شايانى كرد و به تكميل دانش خود در رشته تفسير و فلسفه پرداخت و اخلاق را از مـحـضـر مـرحـوم قاضى فرا گرفت . از ويژگى هاى آيت الله سبزوارى ، فروتنى ، بـردبـارى ، خـامـوشـى و سكوت و ذكر بسيار خداوند بود و از آنجا كه حافظ قرآن نيز بـود، هـر هـفـتـه يـك بـار قـرآن را خـتـم مـى نـمـود. بـه دنـبـال نـهـضـت اسـلامـى مـردم ايران به رهبرى امام خمينى رضوان الله عليه ايشان حمايت قـاطـع خـود را از انـقـلاب اسلامى اعلام نمود و چند بار درس خود را براى حمايت از نهضت تـعـطـيـل كـرد و هـنـگـام هـمـه پـرسـى نـظـام جـمـهـورى اسـلامـى ايـران در سال 1358، پيامى صادر نمود. از تاءليفات آن فقيه بزرگوار، كتاب مهذب الاحكام فى بيان الحلال و الحرام است كه دوره كاملى از فقه استدلالى در 30 جلد مى باشد. آيت الله سـبـزوارى در تـاريـخ 27 صـفـر سـال 1414 ق . بـرابـر بـا 25 مـرداد سال 1372 ق . در سن 83 سالگى رحلت نمود.(73)

13. آيت الله حاج ميرزا على غروى عليارى :
عالم ربانى و فقيه صمدانى ، آيت الله حاج ميرزا على عليارى تبريزى در صبحگاه روز جـمـعـه ، 12 مـاه مبارك رمضان سال 1319 ق . ديده به جهان گشود. آن مرحوم مقدمات علوم حوزوى و مرحله سطح را در تبريز، نزد جدش آيت الله شيخ محمد حسن عليارى فرا گرفت و در 22 سالگى عازم نجف اشرف شد و از محضر بزرگان روزگار خود كسب فيض نمود و در دوران جوانى به دريافت اجازه اجتهاد و روايت از استادان بزرگى همچون آيات عظام ، ميرزاى نائينى ، محقق عراقى و سيد ابوالحسن اصفهانى شد. مرحوم آيت الله غروى فردى بـسـيـار بـاتـقـوا، فـروتـن ، زاهـد، خـوش برخورد و خوش سخن بود و از رسيدگى به درماندگان و تهيدستان فروگذار نمى كرد. حافظه آن مرد الهى بسيار شگفت آور بود و بـر مـسـايـل جـزئى فـقـه احـاطـه كـامـل داشـت . آيـت الله غـروى در سـال 1350 ق . از تـمـامـى سمتها و عنوانهايى كه مى توانست در حوزه نجف كسب كند چشم پـوشـيـد و بـه درخـواسـت جـدش بـه تبريز بازگشت و به تحقيق ، تدريس ، تاءليف و اقـامـه جـمـاعـت پـرداخـت . سـرانـجـام آن فـقـيـه زاهـد، روز دوشـنـبـه ، اول ارديـبـهـشـت سـال 1376 ش . بـرابـر بـا 13 ذيـحـجـه سال 1417 ق . در سن 98 سالگى ديده از جهان فرو بست و پس از تشييع دوباره پيكر مـطـهـرش در قـم و اقـامـه نـماز به وسيله آيت الله العظمى بهجت ، در صحن مطهر حضرت معصومه عليه السلام به خاك سپرده شد. از آن مرحوم تاءليفات متعددى در زمينه هاى فقه ، اصول ، رجال ، تفسير، اخلاق و تاريخ به يادگار مانده است .(74)

14. آيت الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى :
ايـشـان در صـبـح روز پـنجشنبه ، 20 صفر سال 1315 ق . در نجف اشرف ديده به جهان گـشـود و در هـمـان شـهـر ادبـيـات عـرب ، علم تجويد و قرائت قرآن ، علم انساب و فقه و اصـول را از استادان نجف اشرف فرا گرفت و مدت زيادى نيز از محضر آيت الله قاضى طـبـاطـبـايى استفاده كرد؛ سپس عازم تهران شد و در حلقه درس مرحوم آيت الله ميرزا مهدى آشـتـيـانـى و مـيـرزا طـاهـر تـنـكـابـنـى حـاضـر شـد و حـكـمت اسلامى را فرا گرفت . به دنـبـال تـاسـيـس ‍ حـوزه عـلميه قم به دست مرحوم آيت الله حائرى يزدى ، آيت الله مرعشى نـجـفـى رهـسـپـار آن شهر گرديد و به درخواست مرحوم حائرى در آن شهر اقامت كرد و تا زمـان وفـات خـويـش ، بـه تـدريس ، تاءليف و تحقيق پرداخت . از مهمترين خدمات علمى آن مـرجـع وارسـتـه ، گـردآورى هـزاران جلد كتاب و تاسيس كتابخانه ارزشمندى است كه در نـوع خـود بـى نظير است . در اين كتابخانه صدها كتاب خطى و بسيار نفيس نگهدارى مى شـود كـه آن مـرحـوم در مـدت 50 سـال آنـهـا را گـردآورى فـرمـود و بـديـن تـرتيب بخش بـزرگـى از مـيراث فرهنگى شيعه را از دستبرد سوداگران نجات داد. سرانجام آيت الله العـظـمـى مـرعـشـى نـجفى پس از اقامه نماز مغرب و عشا در صحن مطهر حضرت معصومه ، يعنى مكانى كه ساليان سال هنگام گشوده شدن دربهاى آن در بامدادان پيش از همه شاهد حضور آن مرجع وارسته بود، در منزل دچار بيمارى قلبى شد و در سن 95 سالگى ديده از جـهـان فـرو بـسـت و جـهـان علم و دانش را سوگوار كرد. آيت الله مرعشى نجفى بنا به وصيت خويش ‍ در كتابخانه اى كه خود بنياد گذارى كرده بود دفن گرديد.(75)

15. آيت الله العظمى سيد ابوالقاسم خويى :
در شـب 15 رجـب سـال 1317 ق . در شـهـر خـوى بـه دنـيـا آمـدنـد و در سال 1330 ق . به نجف اشرف مهاجرت نمودند و پس از گذراندن مرحله مقدمات و سطح ، در دروس آيـات عـظـام شـيخ الشريعه اصفهانى ، شيخ مهدى مازندرانى ، شيخ محمد حسين غـروى اصـفـهـانـى ، شـيخ محمد حسين نائينى و آقا ضياءالدين عراقى حاضر شدند و به زودى بـه كـرسـى تـدريـس ‍ نـشـسـتـنـد. آن عـالم بـزرگ در زمره عالمانى است كه از جهت تـدريـس بـسـيـار نـمـونه هستند و تقريرات فراوانى از دروس ايشان به رشته تحرير درآمـده اسـت كـه بـرخـى از آنـهـا چـاپ رسـيـده اسـت . كـتـاب هـاى مـعـجـم رجـال الحـديـث ، البـيان فى تفسير القرآن ، منهاج الصالحين و اجود التقريرات از جمله تـاءليـفـات ايـشـان است و كتابهاى تنقيح العروة الوثقى ، مستند العروة الوثقى ، مبانى العروة الوثقى و مصباح الفقاهة نيز بعضى از تقريراتى است كه به وسيله شاگردان ايشان چاپ شده است .
مرحوم آيت الله العظمى خويى همواره از طرف حزب بعث تحت فشار قرار داشت و بعثيان ، فـرزنـد آن عـالم ربـانـى ، يـعـنـى سـيد ابراهيم خويى را ربودند كه هنوز از سرنوشت ايـشـان اطـلاعـى در دسـت نـيـسـت . سـرانـجـام آن مـرجـع بـزرگ ، عـصـر روز 8 صـفـر سال 1413 ق . رحلت نمود و خبر درگذشت ايشان پس از ساعتها تاخير در عراق اعلام شد و پـيـكـر ايـشـان بـدون آنـكـه تـشـييع شود، تنها با حضور تعداد اندكى از شاگردان و فـرزنـدش سـيـد مـحـمـد تـقـى خـويـى در مـسـجـد الخـضـراء محل تدريس ايشان دفن گرديد.(76)
مـرحـوم آيـت الله خـويـى در ايـام جوانى به محضر مرحوم قاضى مشرف مى شود و از آيت الله قـاضى دستوراتى دريافت مى كند و پس از انجام آنها، نزد ايشان بازمى گردد. در ايـن هـنگام آن عارف وارسته ، آينده اين جوان مستعد را به وى نشان مى دهند، به گونه اى كه آيت الله خويى مشاهده مى نمايد كه از بالاى مناره اى خبر رحلت خود ايشان به گوش ‍ مى رسد.(77)

16. آيت الله حاج شيخ ابوالفضل خوانسارى :
آيـت الله حـاج شـيـخ ابـوالفـضل خوانسارى در سال 1296 ش . در محله بيد آباد اصفهان مـتـولد شـدنـد و تـحـصـيـلات مـقدماتى را در همان شهر سپرى كردند و پس از آن به نجف اشرف مهاجرت فرمودند. ايشان در آن حوزه بابركت ، از محضر استادان روزگار خويش ، آيـات عـظـام سـيـد ابـوالحـسـن اصـفـهـانى ، محقق اصفهانى ، آقا ضياءالدين عراقى ، سيد ابـوالقـاسم خويى ، شيخ صدر بادكوبه اى و نيز آيت الله سيد على قاضى طباطبايى بـهـره هـاى فـراوانـى بردند و سپس به ايران بازگشتند. آيت الله خوانسارى همواره در تـايـيد نظام جمهورى اسلامى ايران و بنيان گذار آن ، آيت الله العظمى امام خمينى (قدس سره ) مى كوشيدند و به عضويت مجلس خبرگان قانون اساسى و خبرگان رهبرى نيز در آمـدنـد. آن عـالم ربـانـى در شـهر اراك حوزه علميه اى تاسيس فرمودند و به ترويج دين پـرداخـتـنـد و نيز از طرف امام خمينى به امامت جمعه آن شهر برگزيده شدند. حضرت آيت الله خـوانـسـارى اكـنـون سـاكـن قـم مـى بـاشـنـد. از خـداونـد طول عمر و دوام توفيقات ايشان را خواهانيم .(78)

17. آيت الله حاج شيخ عبدالحسين حجت انصارى :
مـرحـوم حـاج عـبـدالحـسـيـن حـجـت انـصـارى لاهـيـجـى در سـال 1290 در شـهـرسـتـان لاهيجان متولد شد و تحصيلات مقدماتى را نزد پدرش ، آقاى شـيـخ عـبـدالرسول مجتهد لاهيجى آغاز نمود. پس از آن عازم شهرستان قم شد و تحصيلات خـود را ادامـه داد و سـال 1306 ق . بـه نـجف اشرف مهاجرت فرمود و از محضر بزرگان حـوزه نـجـف اسـتـفـاده كـرد و خـيـلى زود بـه درجـات عـالى فـقـه نايل آمد. آن عالم ربانى يكى از شاگردان خصوصى مرحوم قاضى طباطبايى بود و پس از بـازگـشـت بـه ايـران نـيـز در مـحـضـر شـيخ على اكبر الهيان تنكابنى به كسب فيض پـرداخـت . از ويژگى هاى مرحوم آيت الله حجت انصارى پرهيز از شهرت طلبى بود، به گونه اى كه كسى كلمه من را از ايشان نشنيد.(79)

18. آيت الله شيخ ابراهيم زابلى :
آيـت الله شـيـخ ابـراهـيـم زابـلى در شـهـرسـتـان زابـل ديـده بـه جـهـان گـشـود و پس از تـكـميل دروس مقدماتى و سطح در شهرستان زابل و مشهد مقدس ، به نجف اشرف رفت و از علماى آن حوزه بزرگ استفاده كرد و از دروس اخلاقى و عرفانى مرحوم آيت الله سيد على قـاضـى طـبـاطـبـايـى بـهـره مـنـد شـد و بـه افـتـخـار دامـادى ايـشـان نـيـز نـايـل آمـد. آيـت الله زابـلى پـس از مـراجـعـت بـه ايـران ، در سال 1392 ق . ديده از جهان فرو بست .(80)

19. آيت الله حاج شيخ عباس قوچانى :
مـرحـوم حـاج شـيـخ عباس قوچانى از دانشمندان برخاسته از استان خراسان مى باشند كه پـس از گذراندن مراحل مقدماتى و دوره سطح در قوچان ، زادگاه خويش و نيز مشهد مقدس ، عـازم نـجف اشرف شدند و در آنجا تحصيلات خود را ادامه دادند و مدارج عالى علمى و عملى را سـپـرى كـردند. آن مرحوم از محضر عالم ربانى ، آيت الله قاضى نيز بهره فراوانى برد و مرحوم قاضى نيز ايشان را به عنوان وصى خويش معرفى نمود.
فـرزنـد آن عـالم فـرزانـه ، حـجت الاسلام و المسلمين آقا شيخ محمود قوچانى نماينده ولى فقيه در نيروهاى مسلح در بيان ويژگى هاى ايشان مى فرمايند:
آنـچـه كـه از سـخـنـان پـراكـنـده ايـشـان بـه خـاطـر دارم آن اسـت كـه ايـشـان دو سال در قوچان تحصيل كرده و سپس به مشهد آمده بودند و دوره سطح را در مشهد گذرانده بـودنـد. فـلسـفـه را در خـدمـت مـرحـوم آقـاى بـزرگ (شـهـيـدى ) تـكـمـيـل كـرده بودند و بعدا كه به نجف رفته بودند، در درس مرحوم آيت الله حاج شيخ مـحـمـد حـسـيـن اصـفهانى ، معروف به كمپانى شركت مى كردند. كه البته مرحوم كـمـپـانى در حدود يك سال پس از ميرزاى نائينى مرحوم شدند و اولين دوره درس خارج آيت الله العظمى خويى را هم ديده بودند. از مراجع و آقايان اجازاتى داشتند و پس از وفات مـرحـوم قاضى وقتى كه وصيت نامه ايشان را ملاحظه كرده و متوجه شده بودند كه ايشان را وصـى كـرده انـد و در هـمـان جـا تـصـريـح بـه اجـتـهـاد ايـشـان كـرده انـد، خـوشـحـال بـودنـد كـه شخصيتى مثل مرحوم قاضى هم به ايشان اجازه اجتهاد دادند. عبارت مـرحـوم قـاضـى ايـن طور است : اما وصى اين جانب در امر طريقت ، آقاى حاج شيخ عباس مجتهد قوچانى .
يـكـى از خـصـوصـيـات ايـشان بود كه تا آخر عمر مى فرمودند: من هيچى نيستم ! كـوچـكـتـريـن ادعايى نداشتند؛ درست مثل مرحوم قاضى . در اواخر عمر مرحوم قاضى ، خدمت ايشان رسيده و عرض كرده بودند كه : پس از شما چه بايد كنيم ؟ مرحوم قاضى وصـيـت نـامه خود را به ايشان داده بودند و مشاهده كرده بودند كه آقاى قاضى او را به عـنـوان وصـى مـعرفى كرده اند. عرض كرده بودند كه : اين چطور ممكن است ! با دست خـالى كـه نـمـى شـود اين مسووليت را بر عهده گرفت ! هميشه نسبت به اقدام مرحوم قـاضـى اظـهـار تـعـجـب مـى كـردنـد. بـه يـكـى از آقـايـان اظـهار تعجب مرحوم والد را كه نـقل كرده بودند، ايشان فرموده بودند كه اينكه مرحوم قاضى ايشان را وصى خود كرده انـد نكته اش همين است كه ايشان ادعا ندارد. در عين تربيت افراد و شاگردان ، هيچ ادعايى نداشتند.(81)
مرحوم حاج شيخ عباس قوچانى در سال 1368 ش . در نجف اشرف ديده از جهان فرو بست .

20. آيت الله شيخ على اكبر مرندى :
فـقـيـه و عـارف بـزرگ ، حـاج شـيـخ عـلى اكـبـر مـرنـدى در سال 1314 ق . در يك خانواده علمى در شهرستان مرند به دنيا آمد. ايشان پس از آغاز به تحصيل و گذراندن دروس مقدماتى در زادگاه خويش ، عازم تبريز و سپس نجف اشرف شد و مـراحـل عـالى را سـپـرى كـرد. مـرحـوم مـرنـدى بـه مـدت 10 سـال به همراه دوست صميمى و هم حجره خويش ، علامه طباطبايى ، از محضر آيت الله سيد حسين كوه كمرى ، آيت الله بادكوبه اى و مرحوم آيت الله سيد على قاضى طباطبايى بهره مـنـد شـد. آيـت الله مـرنـدى عـلاوه بـر تـسـلط كـامـل بـر فـقـه و اصـول ، در تفسير و عرفان و احاديث اهل بيت عليه السلام نيز چيره دست بود و بزرگان حـوزه عـلمـيه قم و نجف مقام علمى ايشان را مى ستودند. آن عالم ربانى پس از يك قرن عمر بـابـركـت ، سـحـرگـاه روز سـه شـنـبـه 19 فـرورديـن سال 1373 ش ، برابر با سال 1414 ق . در حالى كه ذكر لا اله الا الله بر لب داشت ديده از جهان فرو بست .(82)

21. آيت الله سيد حسن مسقطى :
عـارف الهـى ، آقـا سـيـد حـسن مسقطى يكى از شاگردان ويژه مرحوم قاضى به شمار مى رفـت . ايـشان در بحث و تدريس حكمت و عرفان بسيار چيره دست بود و در صحن حرم مطهر اميرالمؤ منين ، على عليه السلام ، به طالبان عرفان مى آموخت و آشكارا مخالفان عرفان را بـه عـدم درك حـقـايـق متهم مى كرد. از آنجا كه جو عمومى حوزه نجف اشرف با عرفان و فـلسـفـه مـوافـق نـبـود، روش ‍ ايشان مورد اعتراض قرار گرفت و سرانجام آيت الله سيد ابـوالحـسـن اصـفـهانى به وى امر كردند از نجف خارج شده ، به مسقط برود؛ اما دورى از اسـتـاد و مـرادش ، مرحوم قاضى بر او ناگوار بود؛ از اين رو از آن حكيم اجازه خواست تا به تدريس خويش ادامه دهد؛ اما مرحوم قاضى از وى خواستند به فرمان سيد گردن نهد و او را بـه عـنـايـات الهـى دلشـاد كـردند. آيت الله سيد حسن مسقطى نجف را به سوى مسقط تـرك كـرد و در راه تـنـهـا در مـسـاجـد سـكـنـى مـى گـزيـد. ايـن عـالم عـامـل در شـهـر مـسـقـط بـه تـرويـج و تـبـليـغ پـرداخـت ؛ بـه گـونـه اى كـه اهـل آن شـهـر مـؤ مـن و مـوحـد شدند و عالم و جاهل در برابر او سر تعظيم فرود آوردند. آن مـرحـوم در اواخـر عـمـر هـمـواره بـا لبـاس احـرام مـى زيـسـت و پـس از آنكه اهالى هند از او تـقـاضـاى مسافرت به آن ديار را نمودند، با همان دو لباس به راه افتاد و در راه تنها وارد مساجد مى شد و از سكونت در مسافرخانه ها خوددارى مى كرد و سرانجام با همان احرام ، در حـال سـجـده جـان بـه دوسـت سـپـرد. رحـلت آن عـارف فـرزانـه در سال 1350 ش . اتفاق افتاد.(83)

22. آيت الله سيد عبدالكريم كشميرى :
عـالم ربـانـى و عـارف صـمـدانـى ، آيـت الله سـيـد عـبـدالكـريـم كـشـمـيـرى در سـال 1345 ق . در بيت علم و فضيلت در نجف اشرف ديده به جهان گشود. پدرش مرحوم آيـت الله سيد محمد على رضوى كشميرى حائرى (1365 ق .) داماد مرحوم آيت العظمى سيد مـحـمـد كـاظـم طـبـاطـبـايـى يـزدى ، صـاحـب عـروة الوثـقـى بـود. آيت الله كشميرى پس از تـكـمـيـل مـقـدمات و ادبيات نزد پدر بزرگوارش ، به فراگيرى سطوح عاليه نزد آيت الله بـهـجـت ، شـيـخ راضـى تـبريزى ، شيخ محمد حسين تهرانى و شيخ مجتبى لنكرانى پـرداخـت و در فـلسفه و حكمت اسلامى از محضر شيخ صدر بادكوبه اى و شيخ عبدالحسين غـروى رشـتـى بـهـره جـسـت و در درس خـارج فـقـه و اصـول بـزرگـانـى چـون آيـات عـظام خويى و سيد عبدالاعلى سبزوارى شركت كرد و به درجـه اجـتـهـاد نـايـل آمـد. ايـشـان بـه تـدريس دروس سطوح عاليه و فلسفه پرداخت و از اساتيد مبرز اين دروس در نجف اشرف به شمار آمد. آيت الله كشميرى مراتب سير و سلوك و عـرفـان و اخـلاق را از مـحـضر مرحوم آيت الله قاضى و شيخ مرتضى طالقانى و شيخ عـبـاس قـوچـانـى و آقـا سـيـد هـاشـم حـداد آمـوخـت و سـپـس در سـال 1400 ق . (1359 ش .)بـه قـم آمـد. آن عـالم ربـانـى پـس از 74 سـال طـى طـريـق بـه سـوى دوسـت ، روز چـهـارشـنـبـه بـيـسـتـم ذى حـجـه سال 1419 ق . برابر با 18 فروردين 1378 ش . وفات كرد و پس از اقامه نماز به وسيله آيت العظمى بهجت ، در حرم مطهر حضرت معصومه (س ) به خاك سپرده شد.(84)

آنـچـه گـذشـت ، اسـامى برخى از دست پروردگان مكتب عرفانى مرحوم آيت الله العظمى سـيـد عـلى قـاضـى طـبـاطـبـايـى بـود. خـوشه چينان خرمن دانش آن حكيم الهى در اين تعداد خلاصه نمى شود و گروه ديگرى نيز از محضر آن بزرگوار استفاده كرده اند كه اسامى برخى از آنان چنين است :
آيت الله شيخ محمد امين افشار، مرحوم آيت الله شيخ على اكبر برهان ،  آيت الله سيد على خلخالى ، حجت الاسلام و المسلمين شيخ على همدانى ، آيت الله سيد رضا زابلى ، آيت الله شيخ محمد سرابى يكى ديـگـر از دامـادهـاى مـرحـوم قـاضـى ، حـجت الاسلام و المسلمين حاج سيد مرتضى شبسترى ، ابراهيم سيستانى ، آيت الله سيد محمد علوى از علماى شهرستان مشهد و از امامان جماعت مسجد گـوهـرشـاد، آيـت الله سيد محمد جواد عينكى طباطبايى تبريزى ، آيت الله سيد على عينكى طـبـاطـبـايـى تـبـريـزى ، آيت الله سيد احمد فهرى زنجانى كه هم اكنون نيز در دمشق به بـرپايى امور دينى مشغول مى باشند، آيت الله ميرزا كاظم قاروبى تبريزى ، آيت الله سـيـد مـحـمـدرضـا قـاضـى طـبـاطبايى ، آيت الله حاج سيد مهدى قاضى طباطبايى فرزند بـزرگ آيـت الله سـيـد على قاضى كه در علم و حروف و اعداد و اوفاق مهارت داشت و نيز اهـل مـكـاشـفـه بـود، آيـت الله شـيـخ عـلى قـسـام ، سـيـد احـمد كشميرى ، آيت الله سيد محمد فـيـروزآبادى (صاحب كتاب فضائل الخمسه )، آيت الله سيد ابراهيم مرتضوى ، آيت الله شـيـخ مـرتضى گيلانى ، آيت الله سيد مرتضى مرعشى نجفى برادر مرجع فقيد معاصر آيـت الله سـيد شهاب الدين مرعشى نجفى ، آيت الله سيد احمد مستنبط غروى ، آيت الله سيد مـرتـضـى مـسـتنبط غروى ، آيت الله حاج سيد نصرالله مستنبط غروى ، آيت الله شهيد سيد اسـدالله مـدنـى ، آيت الله شيخ محمد حسين نجفى عاملى از علماى مقيم تهران و نيز آيت الله شيخ على نجفى بروجردى يكى از علماى بروجرد.

 

5 – غروب آفتاب
مـاه ربيع الاول سال 1366 ق . شاهد واپسين روزهاى زندگى خاكى عارف پرهيزكار نجف اشـرف بـود. جـسـم رنـجـور ايـن حـكـيـم ذوب شـده در ولايـت ، ديـگـر تـوان تـحـمل روح مشتاق او را نداشت . يك سده پژوهش ، تدريس ، عبادت و پارسايى و خدمت به سـالكـان و ديـن بـاوران ، جـسـم آقـا سـيـد عـلى را بـه پـيـكـرى نـحـيـف بـدل سـاخـتـه بـود. او ديگر به چيزى جز پرواز نمى انديشيد. از بام تا شام در بستر بـيـمـارى بـه گنبد و گلدسته هاى حرم مولايش ، اميرالمؤ منين ، على عليه السلام چشم مى دوخـت تـا كـى اشـارتـى كـنـد و اجـازه حـضـور دهـد. روان آسـمـانـى سـيـد كـهـنـسـال نـجـف ، بـى قـرارتـر از پيش به لحظه موعود نزديك مى شد و لحظه ها براى چـشـمـان بـيدار و سرشك آلوده انبوه شيفتگان استاد بزرگ حوزه علميه بسيار شتابان مى گذشت . سرانجام همه چيز براى وقوع آن حادثه بزرگ آماده شد:
هـوا طـوفـانـى بود و بنده سيد محمد حسن قاضى چون در مدرسه حجره داشتم ، مى بايست زودتـر بـروم به منزل و به عنوان شام چيزى بخورم و بروم به حجره ، ايامى كه پدر بزرگوارم مريض بودند، چون صداى مرا در منزل شنيدند، صدا زدند و از من خواستند كه دسـتـشـان را بـگـيـرم و از اتاق ايشان را بيرون بياورم كه قدرى هواى تازه به مشامشان بـرسـد. البـتـه ايـن كـار را اغـلب روزهـا مـى كـردنـد تـوسـط بـنـده يـا ديـگـران كه در مـنـزل بـودنـد؛ ولى آن روز بـه خـصـوص مـرا صـدا زدنـد و قـبـول نـكـردنـد كـه ديگرى بيايد. وقتى كه آمدم ، دستهاى خود را بلند كرد و اشاره به اينكه : كمك كن تا بلند شوم ! بلند شدند. اشاره كردند كه : مرا ببر بيرون ! آرام آرام ايـشـان را آوردم بـيـرون اتـاق . وسـط منزل نظرى به اطراف انداختند و نظر ديگرى به آسمان آن روز و فورا اشاره كردند كه : مـرا بـرگـردان ! آسـمـان آن روز خـيلى آشفته و طوفانى بود و در اثر جريان بادها از اطـراف و بـرخـورد بـا ابـنـيه و ساختمانهاى مجاور، صداهاى عجيبى در فضا مى پيچيد و هراسى به دلها، معمولا انسان در حوادث آسمانى ، نگرانى فوق العاده اى در خود احساس مـى كـند و چون هيچ راهى و كوششى نمى يابد براى نجات و خلاصى از آن وضع عجيب ، لذا يـك سـر، دل به جاى ديگر رو مى آورد. در برابر حوادث ديگر انسان اين طور نيست ؛ بـلكـه مـتـوجـه وسـايـل و اسـبـاب مـى شـود كـه خـود بـحـث مستقل لازم است كه مشروحا بايد به آن پرداخت .
خـلاصـه پـدر نـشـسـت روى فـرش و سـر را نـهـاد روى زانـوى مـن كـه از هـر جـا غـافـل بـودم . شـروع كـردنـد بـه ذكـر شـهـادتـين و آياتى از قرآن خواندن و سفارشات بـخـصـوص بـه مـيـان آوردن … بـرادرهـاى بـزرگتر از خود هم داشتم ، ولى در آن ساعت حـاضـر نبودند و قرعه فال به نام من بيچاره و افسرده زدند. بلى ؛ من هم با تمام وجود گـوش مـى دادم و وصـاياى ايشان را در اعماق درونى خود جاى مى دادم . انگشت بر لبهاى خـود نهادند كه : اين حرفها را به كسى نگو! حالا كه نصيب تو بود، نزد تو باشد. زنـدگـى در گـذر اسـت و آنـچه براى انسان مى ماند، تقوا و پرهيزكارى و خدمت به خلق اسـت … بـعـد فـرمـودنـد كـه : صـبـح زود بـيـا بـه مـنـزل ، زودتـر از هـر روز! مـن هـم اذان صـبـح ، خـلاف معمول آمدم به منزل و صداى شيون و گريه از خانه بلند بود…(131)
پـيـكـر مـطهر مرحوم آيت الله العظمى قاضى طباطبايى به وسيله عالم پرهيزكار، مرحوم آقا سيد محمد تقى طالقانى (132) غسل داده شد و پس از طواف بر گرد مزار مولايش ، اميرالمؤ منين على عليه السلام ، در ميان حزن و اندوه دوستان و ارادتمندانش در كنار اجدادش در وادى السلام نجف اشرف به خاك سپرده شد. حشره الله مع الانبياء و الصديقين .

وصيت نامه مرحوم آيت الله قاضى
وصـيـت كـردن ، سـنـت ديـريـن و روشـى اسـت كـه اكـثـر مـردم و هـمـه عـالمـان بـه آن عمل مى نمايند.
بر طبق روايتى ، رسول خدا حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله مى فرمايند:
مـا يـنـبـغـى لاءمـرى مـسـلم ان يـبيت ليلة الا و وصيته تحت راسه ؛ براى هيچ مسلمانى سـزاوار نـيـسـت شبى را بگذراند، مگر اينكه وصيت خود را نوشته و زير سرش گذاشته باشد.(133)
يـكـى از جـنـبه هاى مثبت اين سنت نيكو، افزون بر سفارش به پرداخت حقوق مردم و تدارك تكاليف و بازمانده الهى ، وصيت بازماندگان به تقوا و رعايت حريم خداوند و دعوت به ترك دنيا و عبرت آموزى از تحولات آن مى باشد. در اين راستا، برخى از وصيت نامه هاى عـلمـا و دانـشـمـنـدان ، زبانزد عام و خاص شده است كه از آن جمله مى توان به وصيت نامه سيد بن طاووس و علامه حلى اشاره كرد كه در آنها به بهترين وجهى به آنچه يك مسلمان بـه آن احـتـيـاج دارد پـرداخـتـه و تـوجـه خـوانـنـده بـه مسائل مبدا و معاد جلب شده است .
وصيت نامه آيت الله العظمى قاضى نيز از جمله وصيت نامه هاى بسيار مفيد و آموزنده است كه متن آن از اين قرار است :
بسم الله الرحمن الرحيم
الحـمـد لله الذى لا يـبقى الا وجهه و لا يدوم الا ملكه و الصلوة و السلام على خاتم النبيين الذى هـو البـحـر و الائمة الاطهار من عترته جواريه و فلكه ، صلى الله عليه و عليهم ما سلك سلكه و نسك نسكه .
و بـعـد، وصـيـت از جـمـله سـنـن لازمـه است و بنده عاصى ، على بن حسين الطباطبايى چندين مـرتـبه وصيت نامه نوشته ام و اينكه در اين تاريخ كه روز چهارشنبه ، دوازدهم ماه صفر سـنـه هـزار و سـيـصـد و شـسـت و پـنـج (1365) اسـت و ايـن وصـيـت نـامـه دو فـصـل اسـت : يـك فـصل در امور دنيا، فصل ديگر در امور آخرت است . مقدم دارم ذكر دنيا را چنان كه حق – تبارك و تعالى – در خلقت و ذكر آخرت مقدم داشته است .
ديـگـر آنـكـه از جـمـله قـروض ، پـنـجـاه تـومـان اسـت كـه مال الوصية عليين رتبت ، حاج سيد قريش قزوينى است و بعد از ايشان به حاجى امام قلى رسيده است و از حاجى قلى به والد حقير رسيده است – رضوان الله عليهم اجمعين . اين وجه بايد در دست كسى كه اهليت آن را داشته باشد برسد كه در دهه محرم از فايده شرعيه آن عـزادارى بـكـنـد، چـيـزى از آن بـه روضـه خـوان بـرسـد، بـه چـاى و قـهـوه و امثال اين صرف نشود- ان شاء الله تعالى .
واگر شخص ديگرى را معرفى كردم ، در حاشيه همين وصيت نامه مى نويسم و بعد از اين اگر تغيير و تبديل به نظر رسيد، در ذيل ورقه نوشته مى شود.

و فـصـل دوم در امـور آخرت و عمده آنها توحيد است . خداى تعالى مى فرمايد: ان الله لا يـغـفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء (نساء 48) همانا خداوند شرك به خود را نمى بخشد و جز آن را براى هر كه بخواهد مى بخشد. و اين مطلب حقيقتش به سـهـولت بـه دسـت نـمـى آيـد و از اولادهـاى بـنـده كـسـى تـا حال مستعد تعليم آن نديده ام و از رفقا هنوز وصى آخرتى معين نكرده است كه شما را به پـيـروى او امـر كـنـم . عـجـالتـا ايـن شـهـادت را از بـنـده تحمل نماييد:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له كما شهد الله لنفسه و ملائكته و اولوا العلم من خلقه لا اله الا هو العزيز الحكيم الها واحدا احدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا و لا شريك له فـى الوجـود و لا فـى الالوهـيـة و لا فـى العـبـوديـة و اشـهد الله سبحانه و ملائكته و انـبـيـاءه و سـمـاءه و ارضـه و مـن حضرنى من خلقه و ما يرى و لا يرى و اشهدكم يا اهلى و اخوانى على هذه الشهادة بل كل من قرا هذا الكتاب و بلغه شهادتى و اتخذكم جميعا شاهدا و اشـهـد ان محمدا عبده و رسوله جاء بالحق من عنده و صدق المرسلين و ان اوصياءه من عترته اثنا عشر رجلا اولهم اميرالمؤ منين على بن ابى طالب و آخرهم الامام منتظر لدولة الحق و انه يـَظـهـر و يُظهر دين الحق – صلى الله عليه و عليهم – و اشهد ان البعث حق و النشور حق و كـلمـا جـاء بـه رسول الله او قاله اوصياؤ ه – صلى الله عليه و عليهم – حق لا ريب فيه . اسـال الله المـوت عـلى هـذه الشـهـادة و هـو حـسـبـنـا جـمـيـعـا و نـعـم الوكيل . الحمد لله رب العالمين .
امـا وصـيـتـهـاى ديـگـر، عـمـده آنـهـا نـمـاز اسـت . نـمـاز را بـازارى نـكـنـيـد، اول وقـت بـه جـا بـيـاوريـد بـا خضوع و خشوع ! اگر نماز را تحفظ كرديد، همه چيزتان مـحـفـوظ مـى مـاند و تسبيحه صديقه كبرى سلام الله عليها و آية الكرسى در تعقيب نماز تـرك نـشـود؛… واجـبـات اسـت و در مـسـتـحبات تعزيه دارى و زيارت حضرت سيدالشهداء مسامحه ننماييد و روضه هفتگى ولو دو سه نفر باشد، اسباب گشايش امور است و اگر از اول عـمـر تـا آخرش در خدمات آن بزرگوار از تعزيت و زيارت و غيرهما به جا بياوريد، هـرگـز حـق آن بـزرگـوار ادا نـمـى شـود و اگـر هـفـتـگـى مـمـكـن نـشـد، دهـه اول محرم ترك نشود.
ديـگـر آنـكـه ، اگـر چـه ايـن حرفها آهن سرد كوبيدن است ، ولى بنده لازم است بگويم ، اطـاعـت والدين ، حسن خلق ، ملازمت صدق ، موافقت ظاهر با باطن و ترك خدعه و حيله و تقدم در سلام و نيكويى كردن با هر بر و فاجر، مگر در جايى كه خدا نهى كرده . اينها را كه عـرض كـردم و امـثـال ايـنـهـا را مـواظـبـت نـمـايـيـد! الله الله الله كـه دل هيچ كس را نرنجانيد!

تا توانى دلى به دست آور
دل شكستن هنر نمى باشد

و عن تقرير الاحقر،
على بن الحسين الطباطبايى
(محل مهر)
در زيـر وصـيت نامه ، مرحوم سيد هاشم حداد، آيت الله شيخ عباس هاتف قوچانى ، آيت الله سـيـد جـمـال مـوسـوى گـلپـايـگانى و آيت الله عبدالنبى عراقى آن را تاييد نموده و به درستى آن گواهى داده اند.

فرزندان آيت الله سيد على قاضى طباطبايى
فرزندان ذكور آن مرحوم عبارتند از:
1. سـيـد تـقـى ؛ 2. سـيـد مـهدى ؛ 3. سيد محمد حسن ؛ 4. سيد كاظم ؛ 5. سيد جواد؛ 6. سيد باقر، 7. سيد محمد على ؛ 8. سيد صادق 9. سيد جعفر؛ 10. سيد آقا.
و دامادهاى ايشان عبارتند از:
1.آيـت الله سـيـد عـلى عـيـنكى طباطبايى ؛ 2. آيت الله ميرزا ابراهيم شريفى ؛ 3. آيت الله شيخ محمد سرابى ؛ 4. سيد كاظم رفيقى ؛ 5. ميرزا محمد حسين تبريزى .

6 – تاءليفات ، اشعار، نامه ها
مقدمه
هـمـان طـور كـه پـيش از اين بيان شد، آيت الله العظمى قاضى بخشى از قرآن را تفسير نـمـوده بودند و نيز تاءليفاتى در فقه و اصول داشتند كه متاسفانه بيشتر آنها از بين رفـتـه اسـت . يـكـى از نـوشـتـه هـاى به جا مانده از ايشان ، تعليقه اى بر كتاب ارشاد، تـاءليـف شـيـخ مـفـيـد – اعـلى الله مـقـامـه الشـريـف – و نـيـز شـرح حـال مـؤ لف آن كـتـاب وزيـن است كه در دوران جوانى به زبان عربى نگاشته شده و در ابـتـداى هـمـان كـتـاب بـه چـاپ رسـيـده اسـت . در ايـنـجـا مـتـن شـرح حال شيخ مفيد به قلم مرحوم آيت الله قاضى طباطبايى قدس سره را مرور مى كنيم .

شرح حال شيخ مفيد (قدس سره )
هـو الشـيـخ الامـام ابـو عبدالله محمد بن النعمان بن عبدالسلم بن جابر بن النعمان بن سـعـيـد بـن جبير بن وهيب بن بلال بن اوس بن سعيد بن سنان بن عبدالدار بن الرباب بن فطر بن زياد بن الحرث بن مالك بن ربيعة بن كعب بن الحرث بن كعب بن علة بن جلد بن مـالك بـن ازد بـن زيـد بـن كـهلان بن سبا بن يشجب بن يعرب بن قحطان . ذكر هذا النسب تـلمـيـذه ابـوالعـبـاس ، احـمـد بـن عـلى بـن احـمـد بـن العـبـاس النـجـاشـى صـاحـب كـتـاب الرجـال – رحـمـة الله تـعـالى – و نـقـله عـنـه فـى مـجـالس المـؤ مـنـيـن و الشـيـخ الجـليـل يوسف بن احمد بن ابراهيم البحرانى صاحب الحدائق فى كتاب المسمى بلؤ لؤ ة البحرين و قال العلامه – قدس الله تعالى سره العزيز – فى الخلاصة فى ترجمته : مـحـمد بن محمد بن النعمان ، يكنى ابا عبدالله و يلقب بالمفيد و له حكاية فى تسميته بـالمـفـيـد ذكـرنـاهـا فـى كـتـابـنـا الكـبـيـر و يـعـرف بـابـن المـعـلم ، مـن اجـل مـشـايـخ الشـيـعة و رئيسهم و استاذهم و كل من تاخر عنه استفاد منه و فضله اشهر من ان يـوصـف فى الفقه و الكلام و الرواية ؛ اوثق اهل زمانه و اعلمهم . انتهت رئاسة الامامية فى وقته اليه و كان حسن الخاطر دقيق الفطنة حاضر الجواب ؛ له قريب من مائتى مصنف صغار و كـبـار. مات قدس الله روحه ليلة الجمعة لثلاث خلون من شهر رمضان سنة ثلث عشرة و اربـع مـائة و كـان مـولده يـوم الحـادى عـشر من ذى القعده سنة ست و ثلاثين و ثلث مائة و قـيـل سـنـة ثـمان و ثلاثين و ثلاثمائة و صلى عليه الشريف المرتضى ، ابوالقاسم ، عـلى بـن الحـسـيـن بـمـيـدان الاشـنـان و ضـاق عـلى النـاس مع كبره و دفن فى داره سنين و نـقـل الى مـقـابـر قريش بالقرب من السيد الامام ابى جعفر عليه السلام عند الرجلين الى جانب قبر شيخه الصدوق ، ابى القاسم جعفر بن محمد بن قولويه . قلت : و قد ذكر ابـن ادريـس – رحـمـه الله تـعـالى – فـى آخـر السـرائر الحـكاية التى اشار اليها فى الخـلاصـة و مـلخـصـهـا انـه كـان فـى ايـام اشـتـغـاله عـلى ابـى عـبـدالله المـعـروف بالجعل فى مجلس على بن عيسى الرمانى فسال رجـل بـصـرى عـلى بـن عـيـسـى عـن يـوم الغـديـر و الغـار فـقـال : امـا خـبـر الغـار فدراية و اما خبر الغدير فرواية و الرواية ما توجب ما يوجبه الدرايـة . ثـم انـصـرف البـصـرى ؛ فـقـال المـفـيـد: مـا تـقـول فـى مـن قـاتـل الامـام العـادل ؟ قـال : كـافـر. ثـم اسـتـدرك و قـال : فـاسـق . قـال : مـا تـقـول فـى امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى ؟ فـقـال : امـام . قـال : مـا تـقـول فـى طـلحـة و الزبـيـر و يـوم الجـمـل ؟ قـال : تـابـا. قـال : امـا خـبـر الجـمـل فـدرايـة و امـا خـبـر التـوبـة فـروايـة . فـقـال له : اءكـنـت حـاضـرا حـيـن سـاءلنـى البـصـرى ؟ قـال : نـعـم . فـدخـل مـنـزله و اخـرج مـعـه ورقـة قـد الصـقـهـا و قـال : اوصـلهـا الى شـيـخك ابى عبدالله فجاء بها اليه فقراها و هو يضحك ثم قـال : قـد اخـبرنى بما جرى بينك و بينه و لقبك بالمفيد. و يروى له قريب من هذا مع القاضى عبدالجبار المعتزلى و قال اليافعى فى تاريخه عند ذكر سنة ثلاث عشرة و اربـعـمـائة : و فـيـهـا تـوفى عالم الشيعة و امام الرافضة صاحب النصانيف الكثيرة ، شـيـخـهـم المـعـروف بـالمـفـيـد و بـابـن المـعـلم ايـضـا، البـارع فـى الكـلام و الجـدل و الفـقـه و كـان يـنـاظـر اهـل كـل عقيدة مع الجلالة و العظمة فى الدولة البويهية . قـال ابـن ابـى طـى : و كـان كـثـيـر الصـدقات عظيم الخشوع كثير الصلوة و الصوم خشن اللبـاس و قـال غـيره : و كان عضدالدوله ربما زار الشيخ المفيد و كان شيخا ربعة نحيفا اسـمـره . عاش ستا و سبعين سنة . و له اكثر من ماءتى مصنف و كانت جنازته مشهودة و شيعته ثـمـانـون الفـا مـن الرافـضـة و الشـيـعـة و اراح الله مـنـه . انـتـهى كلام اليافعى . اقـول : و هـذا الرجـل مـن اكـابـر العـامـة و مـتـعـصـبـهـم و قـد رايـت مـن آخـر كـلامـه مـا يـدل عـلى عـنـاده و شـدة بـغـضـه لمـثـل هذا الشيخ و مع ذلك لم يمكنه جحد مناقبه الدينية و الدنيوية و العلمية و العملية : فالان حق ان يقال كمال قال :

و مليحة شهدت لها ضراتها
و الفضل ما شهدت به الاعداء

و عـن الشـيـخ يـحيى بن البطرين الحلى – رحمة الله تعالى – فى كتاب نهج العلوم الى نـفـى المعدوم انه ذكر فى تزكية المفيد طريقين : احدهما صحة نقله عن الائمة الطاهرين بما هـو مـذكـور فـى تـضـاعـيـفـه مـن المـقـنـعـة و غـيـرهـا مـن كـتـبـه الى ان قـال : و امـا طـريـق الثـانـى فـى تـزكـيـتـه فـهـو مـا يـرويـه كافة الشيعة و يتلقاه بـالقـبـول من ان صاحب الامر – صلوات الله عليه و على آبائه – كتب اليه ثلاث كتب فى كل سنة كتابا و كان نسخة عنوان الكتاب : للاءخ السديد و المولى الرشيد الشيخ المفيد، ابـى عـبـدالله محمد بن محمد بن النعمان ، ادام الله اعزازه ! ثم ذكر بعض ما اشتملت عـليـه الكـتـب مـمـا يـدل عـلى عـلو شـانـه و ارتـفـاع مـقـامـه ؛ ثـم قـال : و هـذا اوفـى مـدح و تـزكـيـة و ازكـى ثـنـاء و نـظـريـة بقول امام الامة و خلف الائمة . انتهى .
و قال فى مجالس المؤ منين : هذه الابيات منسوبة الى صاحب الامر صلوات الله عليه و على آبائه – و وجدت مكتوبة على قبر الشيخ قدس ‍ سره

لا صـوت النـاعـى بـفـقـدك انـه
يـوم عـلى آل الرسول عظيم

ان كنت قد غيبت فى جدث الثرى
فالعدل و التوحيد فيك مقيم

و القائم المهدى يفرح كلما
تليت عليك من الدروس علوم

قـال صـاحـب الحدائق بعد نقل هذه الابيات عنه : و ليس هذا ببعيد بعد خروج ما خرج عنه عـليـه السـلام فـى التـوقـيـقـات للشـيـخ المـذكـور المـشـتـمـلة عـلى مـزيـد التـعـظـيم و الاجـلال . ثـم ذكـر نـسـخ التـوقـيـقـات عـن الشـيخ ابى منصور، احمد بن ابى طالب الطبرسى فى كتاب الاحتجاج .
هـذا؛ و ان مناقب الشيخ – روح الله روحه – كثيره و فضائله جمة لا يتسع المقام ذكرها و انها مشهورة و فى القليل منها كفاية و الله ولى التوفيق .
بـخـش ديـگرى از نوشته هاى به جا مانده از مرحوم آيت الله سيد على قاضى طباطبايى ، اشعارى است كه به مناسبتهاى مختلف سروده اند، در اينجا بعضى از سروده هاى ايشان را نقل مى كنيم :
غديريه به زبان فارسى

شاد باش اى دل كه شاد آمد غدير
هم مخورانده كه آيد دير دير

روزهايت زوجه نوروز است عيد
ليلة القدر است شبها بى نظير

كى توانى مدح اين فرخنده گفت
يا كه گردد لطف يزدان دستگير

بس درود كردگار اول بگوى
تا شود مدح و ثنايت دلپذير

گفتمش اينجا دويى از جادويى است
چشم خود سرمه نكردستى تو دير

پس غدير اى جان در او اسرارهاست
نقطه او، عالم به گردش ‍ مستدير

مـدح مـداحـان عـالم آن اوسـت
كـه فـرو مـانـد در اوعقل دبير

روز فـضـل و فـصـل و اصـل روزهـاسـت
شـادى عـشـاق جـان ودل اسير

روز الطاف است از يزدان پاك
فرشى از سندس ، لباسى از حرير

روز جنات است و غلمان و قصور
سلسبيل جارى از عرش ‍ كبير

باغها از قدرت حق ساخته
نه در او حَر و نه ضدش ‍ زمهرير

بازگو آخر چه بود اى جان دل
از چه از شادى نتانى گشت سير

كه پس از پيرى تو خندانى و خوش
اى عجب سور و سرور از كهنه پير

 

رو تو خاك خويش آماده بكن
تا يكى وردى كنى موى چو شير

گفت از آن شادم كه اللهم خداست
پس پيمبر احمد و حيدر وزير

از چه پژمان كردم و آشفته رنگ
مى رسد در سر بشارات بشير

پير بودم گشتم از يوسف جوان
كور بودم گشتم از نورش ‍ بصير

پس به ملك فقر عين سلطنت
مى ز يم به از كيان و اردشير

سر بنهفته همان ناگفته به
حوروش آن به كه باشد در ستير(134)

بانگ ناى و جنگ گوش و گاو و خر
خوش نيايد صوتشان صوت الحمير

 

هـمـچـو كـركـس كـو بـه مـردارى خـوش اسـت
هـسـت از لوز و شـكـر بـىميل و سير

 

لوز و شكر طوطى خوش لهجه است
كه شد از صوت حسن در دار و گير

 

اين چنين بدبخت و جيز و تنگ چشم
چون نيفتد از غدير اندر زحير

 

شرح نهج و آن حكايتها ببين
بشنوى تا شرشر شر شرير

 

با پيمبر يا كه قرآن مجيد
يا على كارى ندارند اين نفير(135)

 

جمله عالمهاى جاويد خداى
پيش اينان خورده تر از يك نقير(136)

 

خويش را مسكين رها كن زين مقال
حيف مى دان ياد سگ در نزد شير

___________________________________________________________________________________________________

3- عمرى ، ابوالحسن ، المجدى ، ص 72
4- مـحـيـط طـبـاطـبـايـى ، سـيـد مـحـمـد، طـبـاطـبـا و مـعـنـى آن ، پـيـك ايـران ، سال 16، ش 1610.
5- محيط طباطبايى ، سيد محمد، مرزهاى دانش ، ص 24
6- رفـيـعـى مـهـر آبـادى ، ابـوالقـاسـم ، تـاريـخ اردسـتـان ، بـخـش اول ، ص 178
7- رازى ، محمد، گنجينه دانشمندان ، ج 2، ص 228
8- تهرانى ، آقابزرگ ، الذريعة الى تصانيف الشيعة ، ج 8، ص 18
9- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ، مهر تابان ، ص 18
10- گنجينه دانشمندان ، ج 2، ص 228
11- انصارى ، مرتضى ، زندگانى و شخصيت شيخ انصارى ، ص 108
12- رك .: امـيـن عـامـلى ، سـيد محسن ، اعيان الشيعه ، ج 42، ص 207؛ حرزالدين ، محمد، معارف الرجال ، ج 2، ص 154؛ موسوى خوانسارى ، سيد محمد مهدى ، احسن الوديعه فـى تراجم مشاهير مجتهدى الشيعه ، ج 1، ص 171؛ علماء معاصرين ، ص 122؛ تهرانى ، آقـا بـزرگ ، مـصـفـى المـقـال فـى عـلم الرجـال ،ص 193؛ مدرس خيابانى ، محمد على ، ريحانه الادب فى تراجم المشهور بالكنيه و اللقب ، ج 3، ص 206؛ زركلى ، خيرالدين ، الاعلام ، ج 5، ص 332.
13- ر ك : ريـحـانـه الادب ، ج 3، ص 433، علماء معاصرين ، ص 80 – 83، اعيان الشـيعه ، ج 3، ص 150 – 151، تهرانى ، آقا بزرگ ، الذريعة الى تصانيف الشيعة ، مـجـلدات مـخـتـلف ، مـامـقـانـى ، عـبـدالله تـنـقـيـح المـقـال فـى عـلم الرجـال ، ج 3، ص 15، جـعـفـر بـاقـر، آل مـحـبـوبـه نـجـفـى ، ماضى النجف و حاضرها و كتابهاى ديگر
14- ريحانه الادب ، ج 6، ص 393
15- ر ك : ريـحـانـه الادب ، ج 3 ص 185 و مـعـارف الرجال ، ج 2، ص 372 – 375
16- حـسـيـنـى تـهـرانـى ، سـيد محمد حسين ، زير نظر حاج سيد جوادى و ديگران ، توحيد علمى و عينى ، ص 17
17- دائرة المعارف تشيع ، زير نظر حاج سيد جوادى و ديگران ، ج 2 ص 514
18- در مـورد زنـدگـانـى ايشان علاوه بر دو منبع فوق ، ر ك : جمهورى اسلامى ، 19/9/1369، ص 8 و 27/5/1373، ص 14
19- كيهان ، ش 15104، ص 6
20- تهرانى ، آقا بزرگ ، نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، ج 1، ص 88
21- همان
22- همان ، ج 2، ص 98
23- صـدوقـى سـها، منوچهر، تاريخ حكما و عرفا و متاءخرين صدرالمتالهين . ص 81
24- يادنامه علامه طباطبايى : ص 100، قم : شفق ، با اندكى تصرف
25- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ، امام شناسى ، ج 3 ص 49
26- مصاحبه با آيت الله سيد محمد حسين همدانى ، حوزه ، ش 69، ص 45
27- سـيـد ابـراهيم خسروشاهى ، آيينه عرفان ، ويژه دهمين سالگرد رحلت علامه طباطبايى ، جمهورى اسلامى ، آبان 1370، ص 7
28- دومين يادنامه علامه طباطبايى ، ص 41
29- يادنامه علامه طباطبايى ، ج 2 ص 41، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى ، ج 1، 1363
30- تهرانى ، آقا بزرگ ، طبقات اعلام الشيعة ، ج 2، ص 156
31- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ،مهر تابان ، ص 17
32- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ، روح مجرد، ص 437
33- همان ، ص 485
34- مهر تابان ، ص 58
35- شمس الدين ، سيد مهدى ، اخلاق اسلامى در برخوردهاى اجتماعى ، ص 31
36- بـه نـقـل از حـجـت الاسـلام و مـسـلمـيـن آقـاى طـاهـرى زاده ، يـكـى از شـاگردان فاضل مرحوم آيت الله قاروبى .
37- از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى
38- سـخـنـرانـى حـجت الاسلام و المسلمين فاطمى نيا در حرم حضرت معصومه عليه السلام ، نامه آذربايجان ، ش 23، سال 1376
39- روح مجرد، ص 462
40- مصباح يزدى ، محمد تقى ، راهنماشناسى ، ص 288
41- به نقل از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى
42- درايتى ، مصطفى ، تصنيف غررالحكم و دررالكلم ، ص 56
43- همان
44- همان
45- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ، معاد شناسى ، ج 2، ص 245 – 246
46- بـه نـقـل از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى ، اشعار مرحوم قاضى درباره عيد سعيد غدير در بخشهاى بعدى كتاب خواهد آمد.
47- همان
48- همان
49- همان
50- مصاحبه مؤ لف با حضرت آيت الله غروى عليارى .
51- يـادآورى ايـن نـكـتـه لازم اسـت كـه در آن زمـان ، بـه دليل كمبود آب در نجف ، آب آشاميدنى را با اسب و حيوانات ديگر به اين شهر مى آوردند
52- از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى
53- به نقل از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن طباطبايى
54- روح مجرد، ص 112
55- همان ، ص 273
56- مهر تابان ، ص 320
57- هـمـان ، ص 317 – 318، نـاگـفـتـه پـيـداسـت كـه سـكوت و عدم واكنش مرحوم قـاضـى نـسـبـت به اين ماجرا، به دليل ناحق و ناروا بودن آن نزاع و عدم تاءثير دخالت امـثـال ايشان در حل و فصل ماجرا بوده است ، و گرنه ، چنان كه از سيره عملى ايشان پيدا است ، در انجام تكاليف اجتماعى هرگز كوتاهى نمى كردند.
58- كلينى ، محمد بن يعقوب ، اصول كافى ، ج 3، ص 124
59- مهر تابان ، ص 17
60- به نقل از حجت الاسلام والمسلمين شيخ محمود قوچانى ، فرزند مرحوم آيت الله قوچانى ، جمهورى اسلامى ، 21/12/69
61- مختارى ، رضا، سيماى فرزانگان ، ص 82
62- بـديـعى ، محمد، در آسمان معرفت ، تذركه اوحدى از عالمان ربانى ، به بنان و بيان آيت الله حسن زاده آملى ،ص 212، 213
63- مـهـر تـابـان ، ص 277، پـيـش از ايـن نـيـز حـكايتى از ايشان در رابطه با استادشان نقل شد.
64- آيينه عرفان : ص 56
65- عـلامـه طـبـاطـبايى در منظر عرفان نظرى و عملى ، گفتگو با علامه حسن زاده آملى ، كيهان انديشه ، ش 26، ص 6
66- روح مـجـرد، ص 23 بـه بـعـد، نويسنده اين كتاب ، مرحوم آيت الله سيد محمد حسين حسينى تهرانى يكى از شاگردان و مريدان آن بزرگوار بوده و كتاب روح مجرد را در شـرح حـالات مـرحـوم حـداد نـوشـتـه اسـت . خـوانـنـده گـرامـى بـراى كامل كردن اطلاعات خويش مى تواند به اين كتاب مراجعه نمايد.
67- مكتب اسلام سال 30، ش 12، 1370
68- حوزه ، ش 29، ص 18
69- كاكايى ، قاسم ، خدا محورى ، ص 443
70- نور علم دوره سوم ، ش 1
71- ماصب النجف و حاضرها، ج 3، ص 360
72- ر ك : نـقـبـاء البـشر، ج 2، ص 772، طريحى ، محمدجواد، مقدمه عقائد الامامية مـحـمـد رضـا مـظـفـر، بـيـروت : دارالاضـواء، ص 135، پـورامـيـنـى ، مـحـمد باقر، شرح حال علامه محمد رضا مظفر، مسجد سال ششم ، شماره 32، مرداد و شهريور 1376، ص 59 و مقدمه حاشيه مكاسب ، شيخ محمد حسين اصفهانى
73- آيـيـنـه پـژوهـش ، ش 22، ص 56، سال 1372
74- هـاشـمـيـان هـادى ، بـقـيـة السـلف ، شـرح حال آيت الله العظمى ميرزا على غروى عليارى
75- مـرعـشـى نجفى ، سيد شهاب الدين ، الاجازه الكبيره الطريق و المحجه لثمره المهجه ، ص 32

76- ر.ك ، خـويـى ، سـيـد ابـوالقـاسـم ، مـعـجـم رجـال الحـديث ، ج 22، ص 17، سيماى فرزانگان ، گنجينه دانشمندان ، ج 2، رازى محمد، آثار الحجة ، ج 1 و نور علم ، دروه سوم ، ش 15
77- نـامـه آذربـايـجـان ، 2/5/1375، بـه نقل از حجت الاسلام و المسلمين عبدالله فاطمى نيا
78- شرح حال سيد محمدرضا سعيدى ، تهران : چاپ مركز اسناد، ص 320
79- اطلاعات ، مورخ 12/4/1376
80- گنجينه دانشمندان ، ج 5، ص 219
81- مـصـاحـبه با حجت الاسلام و المسلمين ، شيخ محمود قوچانى ،جمهورى اسلامى ، 24/4/1369
82- مكتب اسلام 34، ش 2 و نيز احرار، 24/4/1374
83- روح مجرد، ص 105
84- آيـيـنـه پـژوهـش ، سـال دهـم ، ش 1 و 2، ص 189 – 190، فـرورديـن – تـير 1378
85- يادنامه علامه طباطبايى ص 120
86- صبحى صالح ، نهج البلاغه ، خطبه ،108
87- سخنرانى استاد فاطمى نيا در حرم مطهر حضرت معصومه عليه السلام در قم ، به نقل از نامه آذربايجان ، ش 29
88- مـصـاحـبـه بـا حـجت الاسلام والمسلمين شيخ محمود قوچانى ، جمهورى اسلامى ، 21/12/1369 با اندك تصرف
89- نورى ، حسين ، مستدرك الوسائل ، ج 11، ص 208
90- صـدوقـى سـهـا، منوچهر، تاريخ حكما و عرفا و متاخرين صدرالمتالهين ، ص 141
91- مصاحبه با جمهورى اسلامى ، 21/12/1369
92- عقيقى بخشايشى ، عبدالرحيم ، مفاخر آذربايجان ، ج 2، ص 526
93- ر ك : شـيـخ حر عاملى ، وسائل الشيعة ابواب اعداد الفرائض ، باب 25، ح 5
94- مهر تابان ، ص 16
95- بـراى اطـلاع بـيـشتر در مورد اعتكاف و آداب آن ، ر ك … درويش گفتار، احمد، باراهيان كوى دوست اعتكاف ، مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما، قم : موسسه فرهنگى طه و نيز رساله هاى عمليه و كتب فقهاى عظام شيعه
96- مراد، آيت الله سيد محمد حسين طباطبايى هستند
97- مهر تابان ، ص 19
98- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ، رساله لب اللباب در سير و سلوك اولى الالباب ، ص 134
99- ر ك : اصول كافى ، ج 4، كتاب الدعاء، باب 2
100- از يادداشتهاى استاد سيد حسن قاضى طباطبايى
101– مـالك بـن انـس يـكـى از امـامـان چـهـار گـانـه اهل سنت در فقه است
102- روح مجرد، ص 146
103- سـعـى شـده اسـت كه ترجمه هر بخش از روايات در زير همان قسمت نوشته شود.
104- مجلسى ، محمد باقر، بحارالانوار، ج 1، ص 224
105- تصنيف غرر الحكم و دررالكلم ، ص 232
106- يادنامه استاد شهيد مرتضى مطهرى ، ج 1، ص 250.
107- رساله لب اللباب ، ص 158
108- دومين يادنامه علامه طباطبايى ، ص 296
109- روح مجرد، ص 320
110- سـخـنـرانـى اسـتـاد فـاطـمـى نيا در حرم حضرت معصومه عليه السلام به نقل از نامه آذربايجان ، ش ‍ 29
111- توحيد عينى و علمى ، ص 40
112- به پيروان شيخ احمد احسائى ، شيخيه گفته مى شود.
113- رساله لب اللباب ، ص 148
114- همان
115- يادنامه استاد شهيد مرتضى مطهرى ، ج 1، ص 239
116- روح مجرد، ص 462
117- از يادداشتهاى استاد سيد حسن قاضى طباطبايى ، با اندكى تغيير.
118- روح مجرد، ص 172
119- از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى
120- روح مـجـرد، ص 51، آقـا سـيـد عبدالغفار مازندرانى از زاهدان ، معروف نجف بـود و احـيـانـا هـم مـكـاشـفـاتـى مـثـالى و صـورى داشـتـه ، ولى بـا اهـل تـوحـيـد بـه شـدت مـخـالفـت مـى نـمـود و در مـجـالس و محافل خود، عرفاى عالى قدر را با بيان و روش خويش محكوم مى كرد.
121- يادنامه علامه طباطبايى ، ص 61
122- مصاحبه با جمهورى اسلامى ، 21/12/1369
123- از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى
124- معاد شناسى ، ج 1 ص 230
125- مهر تابان ، ص 179
126- نـخـسـتـين آيات اين سوره عبارتند از: بسم الله الرحمن الرحيم . طه # ما انـزلنـا عـليـك القـرآن لتـشـقـى # الا تـذكـرة لمـن يـخـشـى # تـنزيلا ممن خلق الارض و السـماوات العلى # الرحمن على العرش ‍ استوى # له ما فى السماوات و ما فى الارض و مـا بـينهما و ما تحت الثرى # و ان تجهر بالقول فانه يعلم السر و اخفى # الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى
127- مهر تابان ، ص 135
128- همان ، ص 187
129- همان ، ص 277
130- بحارالانوار، ج 70، ص 22، ح 21
131- از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى
132- شـمـس آل احمد، برادر كوچكتر آقا سيد محمد تقى طالقانى در كتاب از چشم برادر، ص 194 در شرح حال ايشان مى نويسد: سيد محمد تقى ،
مـلقـب بـه كـمـال الديـن متولد سال 1280 آن طور كه شنيده ام هشت ده ماهى پس از مرگ پدر بزرگمان متولد شد، به همين جهت اسم او را يافت كه در زى پدر شد و پس از تحصيل مقدمات حوزه در مدرسه خان مروى و نزد سيد هادى طالقانى ، به نجف اشرف رفت . از شـاگـردان نـخـبـه مـرحـوم اصـفـهانى مرجع تقليد زمان شد و نماينده ايشان در مدينه بـراى ارشـاد شـيـعـيـان نـخـاوله آن شـهـر و در سـال 1330 تـوسـط ايـادى مـلك فيصل مسموم و كشته شد.
133- بحار الانوار، ج 100، ص 194
134- ستير: مخفى و پنهان
135- نفير: جماعت و گروه
136- نـقـيـر: سـوراخ بـسـيـار ريـزى كه در پشت هسته خرماست (كنايه از هر چيز بسيار اندك و بى ارزش ‍ )
137- آل عـمران : 101، ترجمه : و هركس به ذات خداوند متمسك شود، به صراط مستقيم هدايت شده است .
138- شورى : 15، ترجمه : و همان گونه كه امر شده اى پايدارى كن !
139- فـصـلت : 30، تـرجـمه : همانا آنان كه گفتند پروردگار ما خداست و سپس پايدارى كردند، ملائكه بر آنها نازل مى شوند

دریـای عـرفـان//هادی هاشمیان