رفتن به محتوا

علامّه آيت اللّه العظمى سيد محمد حسينى همدانى‏

علاّمه مفسّر حضرت آيت اللّه العظمى سيد محمد حسينى همدانى نجفى فرزند آيت اللّه سيّد على همدانى، در سال 1322 ق در خانواده علم و تقوى در شهر نجف اشرف متولد شد. پدر ايشان از شاگردان مرحوم ملا حسينقلى همدانى و حاج سيد احمد كربلايى و همدوش و همطراز با مرحوم ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى و حاج آقا حسين قمى بود و با بزرگانى از جمله مرحوم آقاى شيخ محمد بهارى همدانى حشر و نشر داشت، و مدت 18 سال به طور مرتب ملازم مرحوم آخوند بود و غير از درس و بحث‏هاى رسمى حوزه از سير و سلوك و حالات آموزنده و مفيد آخوند ملاّ حسينقلى همدانى كسب فيض مى‏كرد.

مفسّر بزرگوار پس از هشت سال، با مرحوم پدرش از نجف به ايران مى‏آيد و در آغاز، نزد پدرش درس شروع مى‏كند و مدتى از مرحوم سيد على همدانى و ديگران بهره مى‏برد، تا آنجا كه در سال 1343 ق و پس از گذشت سيزده سال مجددا به نجف باز مى‏گردد و در آنجا به تحصيل ادامه مى‏دهد و چون ميان پدر علاّمه حسينى و مرحوم ميرزاى نائينى علاقه و دوستى ديرينه وجود دارد، فرزند خود را تحت هدايت و سرپرستى ايشان قرار مى‏دهد.

ايشان درس‏هاى باقيمانده سطح را خدمت مرحوم آيت اللّه ميلانى از شاگردان بزرگ مرحوم نائينى و كمپانى و آقا عماد رشتى تمام مى‏كند.

در سال 1345 ق پس از پايان دروس سطح، در دوره پايانى درس اصول مرحوم ميزاى نائينى( م 1355 ق) شركت مى‏كند و استاد از وى مى‏خواهد كه درسها را بنويسد و ايشان ببيند.

وى در اين باره مى‏گويد:« من چند سال، درس مرحوم آيت اللّه نائينى مى‏رفتم. در طول اين چند سال تمام درس ايشان را مى‏نوشتم و هر چند وقت يكبار، نوشته‏ها را كه چند دفتر مى‏شد، خدمت ايشان مى‏بردم و ايشان مطالعه مى‏فرمودند. تمام دوره درس اصول را، تا ابتداى بحث برائت، در مدت هفت هشت سال…» ايشان درباره عظمت علمى و روحى استاد خود در همين مصاحبه، نكات ارزنده‏اى دارند و اهتمام استاد را به تربيت شاگرد، دقت در ارايه مطالب، توجه به ادبيات و نويسندگى و از همه مهم‏تر به دعا و مناجات و راز و نياز و آداب نماز مى‏ستايند و مى‏گويند:« مرحوم آيت اللّه نائينى بنا داشتند براى فريضه ظهر و عصر، حدود يك ربع ساعت كه به اذان مانده بر روى سجاده بنشينند و حال انتظار داشته باشند، تا اذان بگويند و ايشان مشغول نماز شوند.» علامه حسينى به جز درس مرحوم نائينى، در درس فقه و اصول مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهانى( م 1365 ق)، معروف به كمپانى شركت مى‏كنند. از بحث بيع تا بحث خيارات مدت چهار سال از استاد استفاده مى‏كنند و تحت تأثير قوت روح ايشان قرار مى‏گيرند.

ايشان درباره استاد خود كمپانى در همين مصاحبه مى‏گويند: غير از مهارت و استادى كم نظير مرحوم آيت اللّه شيخ محمد حسين كمپانى در فقه و اصول، در تفسير و بهره‏بردارى از آيات قرآن نيز ابتكارهاى خوب و جالبى داشتند، از جمله مى‏فرمودند:« ما از آيات الهى مى‏توانيم پى به مقام هر يك از انبيا ببريم كه در مقايسه آن با مقام اوصياى الهى حقايقى فهميده مى‏شود…» بنابراين، ايشان افزون بر شاگردى كمپانى در فقه و اصول، شاگردى مرحوم كمپانى را در تفسير داشته و چه بسا متأثر از آموخته‏هاى ايشان در اين دانش عظيم الشأن بوده است.

گذشته از مرحوم كمپانى، ايشان شاگرد بزرگانى چون آقا ميرزا جواد ملكى و بزرگان عرفان عملى بوده است. علاّمه مدتى در خدمت آيت الله ميرزا على آقاى قاضى بوده و محضر ايشان را درك كرده است. مرحوم ميرزا على آقاى قاضى از شاگردان مبرّز مرحوم آقاى سيد احمد كربلايى از عرفاى نامى آن زمان بوده است.

علاّمه حسينى درباره مرحوم قاضى و رابطه خودش با ايشان مى‏گويد:« در سنه 1347 يا 1348[ ه. ق‏] كه من در مدرسه قوام بودم. مرحوم ميرزا على آقاى قاضى به مدرسه قوام تشريف آوردند و از متصدى مدرسه خواستند كه حجره‏اى را در اختيار ايشان قرار دهد. متصدى مدرسه با كمال احترام پذيرفت و يك حجره كوچكى از طبقه فوقانى مدرسه را در اختيار ايشان قرار داد. بعد معلوم شد كه مرحوم ميرزا على آقاى قاضى حجره را به عنوان مكان خلوتى براى تهجد و عبادت مى‏خواستند؛ چرا كه منزل ايشان كوچك بود و ايشان تصور داشتند شب هنگام كه مى‏خواهند به نماز و تهجد بپردازند، مزاحم بچه‏ها هستند؛ به اين جهت اين حجره را تهيه كرده بودند. شب‏ها حدود ساعت دوازده كه معمولا طلبه‏ها به خواب مى‏رفتند تا براى درسهاى فردا استراحتى كرده باشند، شب‏زنده‏دارى و تهجد ايشان در آن حجره كوچك شروع مى‏شد. در آنجا بود كه من شيفته مرحوم ميرزا على آقاى قاضى شدم.

حالت دعا و نيايش ايشان، در آن حجره كوچك، خيلى براى من جالب و زيبا بود. چند ماهى از آمدن ايشان به مدرسه مى‏گذشت كه من رفتم خدمت ايشان و تقاضا كردم كه كتاب« جامع السعادات» مرحوم نراقى را براى من بخوانند و ايشان با كمال بزرگوارى پذيرفتند. قرار شد من در كنار درسهاى ديگر در ساعات فراغت خدمت ايشان برسم. با اين قرار من خدمت ايشان مى‏رسيدم و ايشان درس مى‏فرمودند؛ اما چه درسى، واقعا درس عرفانى بود؛ يك عرفان وجدانى. شنونده يقين مى‏كرد كه آنچه استاد مى‏گويد، خود به يقين دريافته و در وجود خودش پياده كرده است. هنوز شيرينى و لذت آن مدت كوتاه درس را كه خدمت ايشان بودم احساس مى‏كنم. اقرار مى‏كنم كه مرحوم ميرزا على آقاى قاضى بسيار مرد كم‏نظيرى بود. كلام و رفتار و سلوك ايشان بسيار جذاب و دلنشين بود.»

آثار علمى‏

1. تفسير انوار درخشان كه مورد بحث ما در اين مقاله است.

2. شرح اصول كافى در شش مجلد.

3. تقريرات درس مرحوم نائينى كه به چاپ نرسيده است.

اجازات‏

علاّمه حسينى از شخصيت‏هاى بزرگى تصديق اجتهاد و اجازه نقل حديث گرفته‏اند كه سه چهار اجازه ايشان در جلد هيجدهم تفسير انوار درخشان در آغاز كتاب به چاپ رسيده كه به آنها اشاره مى‏كنيم:

1. اجازه از مرحوم ميرزاى نائينى در تاريخ 22 ذى الحجه 1351 ق كه اين تعبيرات درباره ايشان نگاشته شده است:

« عمدة العلماء و الافاضل العظام و ثقة الاسلام المؤيد المسدّد الصفي… فقد حضر ابحاثى الفقهية و الاصولية مدة عديدة حضور تفهم و تحقيق و تعمق و تدقيق، حتى ادرك مناه و نال مبتغاه و بلغ و نال درجة سامية من الاجتهاد، مقرونة بالصلاح و السداد فلجنابه العمل بما يستنبطه من الاحكام على النهج المتداول بين الاعلام.» 2. اجازه از مرحوم شيخ الحكماء محمد حسين اصفهانى معروف به« كمپانى» كه اين تعبيرات را در حق ايشان در تاريخ هشتم محرم الحرام 1351 ق نوشته است:

« السيد السند و المولى المعتمد، صفوة العلماء الاعلام و ثقة الاسلام… حضر على غير واحد و الاعيان و على شطرا من الزمان لتحقيق المبانى الاصولية و تنقيح القواعد الفقهية مراعيا للتأدب بالآداب الدينية و التخلق بالاخلاق الالهية حتى فاز، و للّه الحمد بالمراد و حاز درجة الاجتهاد…» 3. آيت اللّه ميرزا محمد كاظم شيرازى از ديگر اعاظم حوزه علميه نجف، نيز نوشته‏اند:

« إنّ العالم العلم العلاّم و الصفى المهذّب القمقام و تلاد الأمم و ركن الاسلام… ممّن نفر فى عصرنا للتفقه الى مطاف المهاجرين… فأخذ منهم شطرا كافيا و حظا وافيا… فبلغ مرتبة الاستنباط و درجة الاجتهاد و حاز العونين و وفق بالمرتبتين فهو المجتهد العدل الذى يرجع اليه فى مهام الامور فى عصر الغيبة.» تاريخ اين نوشته ربيع الاول 1352 ق است و در ذيل آن مرحوم حاج شيخ عبد الكريم حائرى اين اجازه را تأييد كرده است.

فضاى فرهنگى و تربيتى‏

علاّمه حسينى همدانى در محيطى آكنده از معنويت و در فضاى روحانى جمعى از بزرگان عرفان و سير و سلوك در دوران معاصر تربيت شد. اساتيد آن زمان اين رشته مرحوم ميرزا على آقاى قاضى و مرحوم شيخ محمد حسين اصفهانى( معروف به كمپانى) بودند. از طرف ديگر پدر بزرگوار ايشان مرحوم سيد على عرب همدانى از شاگردان ملا حسينقلى همدانى و سيد احمد كربلايى بود، بنابراين در اتصال با شخصيت‏هاى بزرگ عرفان و سير و سلوك همچون شيخ محمد بهارى، ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى، شيخ عباس كازرونى و… بودند. قطعا همه اين بزرگان و اساتيد در شخصيّت مرحوم همدانى تأثير داشته‏اند و به ويژه در اثر تفسيرى بزرگ ايشان يعنى تفسير انوار درخشان و اين معنا در سرتاسر تفسير مهشور است. البته اين نكته روشن است كه تربيت شدن انسان بدون استاد امكان‏پذير نيست، چنانكه ياد گرفتن هر دانشى در جهان نياز به استاد دارد. كسى كه طالب راه و سلوك طريق خدا باشد بايد استاد ببيند و راه چاره و خودسازى و مبارزه با نفس را بياموزد، از اين رو، شخصيت‏هاى بزرگ علمى و عرفانى هميشه داراى استاد بوده‏اند و با نظارت و هدايت استاد به مقام و مرتبتى رسيده‏اند.

وفات‏

علاّمه بزرگوار، سرانجام پس از عمرى تلاش و كوشش، تحقيق و تبليغ و نگارش آثار علمى و دينى در سحرگاه يكشنبه 15 جمادى الاول 1417/ هشتم مهر ماه 1375 در سن نود و پنج سالگى بدرود حيات گفت. با رحلت وى در استان همدان سه روز عزاى عمومى و يك روز تعطيل عمومى اعلام شد و سراسر شهر سياه‏پوش گرديد. پيكر پاكش پس از تشييع چند صد هزار نفرى به مشهد مقدس انتقال يافت و در دار الزهد آستان قدس رضوى در جوار مرقد مرحوم شيخ بهايى به خاك سپرده شد.

 

زندگینامه آيت الله علامه سيد مرتضى عسكرى‏

ترجمه و نگارش: دكتر مهدى دشتى استاد دانشگاه علامه طباطبايى

استاد علامه سيد مرتضى عسكرى در هشتم جمادى الثانى سال 1332 ق در شهر سامراء متولد شد و سپس در حوزه علميّه همان شهر به تحصيل پرداخت. سپس در محرم سال 1350 ق به شهر مقدس قم هجرت كرد. در اين شهر دروس سطح اصول و فقه را نزد آية الله مرعشى نجفى رحمه الله و آية الله حاج شيخ محمد حسين شريعتمدارى ساوجى تلمذ كرد. از ديگر اساتيدى كه ايشان در آن دوره به استفاده از محضرشان توفيق يافت، عبارتند از: مرحوم حضرت آية الله العظمى امام خمينى ره در كلام و عقايد، حاج ميرزا خليل كمره‏اى در علم تفسير، آية الله حاج شيخ مهدى شهيد( پايين شهرى) در علم اخلاق و تهذيب نفس.

 

 

گام گذارى در راه اصلاح اجتماعى:

علامه عسكرى در دوران زندگى حوزوى خود در قم، بر اين واقعيت واقف شد كه دروس موجود حوزوى براى جوابگويى كامل به مشكلات و سؤالات و خواسته‏هاى روز افزون اجتماعى نياز به تحولات جدى دارد. بنا بر اين به همراه تنى چند از طلاب همفكر خويش، از جمله مرحوم آية الله سيد محمود طالقانى به بررسى و تجديد نظر در برنامه‏هاى درسى حوزه پرداخت و كوشيد با دوستان خود، در كنار درس‏هاى رسمى حوزه به تحصيل معلوماتى بپردازد كه بتوان با اتكاى به آن براى ايفاى مسئوليت‏هاى خطير در آينده قيام كنند.

در بين درس‏هاى پيشنهادى در اين برنامه تازه، دروس تفسير و حديث شناسى و بررسى تطبيقى عقايد اسلامى وجود داشت كه در كنار دروس معمول فقه و اصول، از اساتيد ذى صلاح بهره مى‏گرفت.

علاوه بر برنامه مذكور، تمرين خطابه و سخنرانى، نويسندگى و تأليف و حضور علمى در كارهاى اجتماعى، و توجه كامل به بررسى و شناخت اوضاع و مسائل روز مسلمانان و نيازهاى ايشان در ايجاد شخصيت‏هاى اسلامى مستحكم براى دستيابى به جامعه اسلامى مطلوب وجود داشت.

البته اين طرح با همه جوانب مثبتى كه در آن وجود داشت و مى ‏توانست جويندگان جوان و مستعد علوم حوزوى را در عمل به وظايف دينى و اسلامى خويش در برابر نيازهاى زمان و خواسته‏هاى نوين عصر مجهز كند، در ابتداى راه ناكام ماند و به دلايلى توفيق نيافت.

پس از اين جريان كه در عصر مرجعيت حضرت آية الله العظمى حاج شيخ عبد الكريم حائرى رحمه الله مؤسس حوزه علميه قم واقع شد، استاد عسكرى به موطن اصلى خويش يعنى شهر سامراء بازگشت و در آنجا به تحصيل ادامه داد و تا پايان كفايه را از محضر آية الله شيخ حبيب الله اشتهاردى استفاده برد و سپس درس خارج فقه و اصول را به مدت شش سال تا شروع جنگ جهانى دوم پى گرفت.

مرد علم و عمل استاد عسكرى از اواسط دهه دوم حيات علمى خويش، به بررسى سيره و تاريخ و سفرنامه‏ها گرايش يافت و با توجه به گستردگى مطالعات و تنوع اطلاعات، از آنچه براى اقران ايشان معمول و مأنوس بود فاصله گرفت.

اين مطالعات كه با دستيابى به نوشته‏ هاى شاگردان آية الله ميرزاى بزرگ شيرازى در مسئله تنباكو و قضيه رژى در كتابخانه پدر بزرگ ايشان( مرحوم آية الله سيد محمد عسكرى) آغاز شد، وى را با سابقه تهاجمات و حملات استعمارگران غربى به عالم اسلام آشنا ساخت. او با هوشمندى ذاتى خويش توانست اهداف استعمار فرهنگى را شناسايى كند. اين نحوه استعمار گاه به شكلى آشكار( مانند تأسيس مدارس تبشيرى در بلاد اسلامى) و گاه به صورتى پنهان( مانند تربيت و گسيل استاد براى مدارس و دانشگاه‏هاى بلاد اسلامى)، حتى پس از پايان دوره استعمار مستقيم و نظامى، وجود خويش را تحميل مى‏كرد.

به نظر مى‏رسد علامه عسكرى اولين متفكر اسلامى عراق بود كه به حقيقت روش تعليم و تربيتى كه مستشاران اروپايى براى مراكز آموزش و پرورش كشورهاى شرقى طراحى كرده بودند، پى برد. تحقيقات و مطالعات دراز مدت و عميقى كه در اين باره انجام داد او را به فاصله و تفاوت چشمگيرى كه ميان اين روش‏ها در كشورهاى اسلامى و كشورهاى غربى( مانند: آلمان، فرانسه و ژاپن و…) وجود داشت، راهبرى كرد. و از اين راه به يكى از علل اساسى عقب ماندگى شرق كه همانا روش‏هاى بكار رفته در تعليم و تربيت جوانان بوده، دست يازيد. لذا ايشان اين گونه مدارس را« مراكز تربيت كارمند» ناميد، چون معتقد بود محصول اين مدارس، افرادى هستند كه پشت ميزنشينان ادارى و خاضعان در مقابل هجوم استعمارند.

به همين ترتيب، ايشان در جريان مطالعات خود به چالش مهم ديگرى در جوامع اسلامى پى برد و آن جدايى دانشگاه‏ها از حوزه‏هاى علميه بود. در حقيقت اين دو ركن اساسى حيات امت اسلامى، هر كدام در سمت و سويى متفاوت با يكديگر سير مى‏كردند. حوزه ‏ها با تكيه بر مواريث خويش تنها به تربيت مدرس و خطيب مى‏پرداختند و دانشگاه‏ها نيز قبله آمالى جز غرب نداشتند و با مردم مسلمان و ملت خويش بيگانه بودند.

از آنجائى كه چاره‏اى جز شكستن اين جوّ و از ميان بردن اين حالت ايستائى باقى نمانده بود، استاد عسكرى در سامراء و در شرايطى كه جنگ دوم جهانى سايه‏ هاى سنگين خويش را بر مردم و سرزمين عراق فرو افكنده بود، فعاليت خود را آغاز كرد.

نخستين كار فرهنگى ايشان، تشكيل حلقه‏ هاى درس و تدريس و در كنار آن تاسيس مدرسه‏اى با روش تربيتى نوين بود. ايشان با عنايتى ويژه براى آن برنامه‏ريزى كرد و آنرا سرآغازى براى طرح‏هاى گسترده‏تر بعدى قرار داد. در اين مدرسه، صاحبان فضل و فضيلت نظير شيخ ميرزا نجم الدين شريف عسكرى و شيخ حسن كميلى و سيد جعفر شهرستانى و شيخ مهدى حكيم، تدريس مى‏كردند.

البته همچون ديگر مصلحان تاريخ، استاد عسكرى نيز از مخالفت صاحبان افكار قديمى، در امان نماند.

پس از آن، ايشان مصلحت چنان ديد كه همه آثار هجوم تمدن غرب را كه در جوامع اسلامى مشاهده كرده بود، و همچنين نحوه مبارزه و معالجه اين آثار شوم را تدوين كند و اين آغازى براى تأليف كتب ارزنده ايشان بود.

تاسيس مدارس نوين كه تربيت اسلامى را به صورتى تازه عرضه مى‏داشت، مرحله ديگرى از فعاليت ايشان بود. اين مدارس در كنار مراكزى قرار داشت كه متخصصان علوم اسلامى و افراد لايق به جهت انتقال اين علوم به جامعه را تربيت مى‏كرد. بر اين موارد بايد استفاده از نشرياتى كه به طور منظم و مستمر، منتشر مى‏شد، اضافه نمود.

زندگینامه استاد علامه سيد جلال الدين موسوى آشتيانى‏

ولادت و تحصيلات ابتدايى‏

استاد علامه سيد جلال الدين موسوى آشتيانى سال 1304 شمسى در آشتيان به دنيا آمد. او در دوازده سالگى دوره ابتدايى را در دبستان خاقانى آشتيان به پايان رساند و چند سالى هم نزد دو تن از روحانيان آن ديار، گلستان سعدى، بوستان، منشآت قائم مقام، ديوان حافظ، منشآت اميرنظام گرّوسى، نصاب الصبيان و جامع المقدمات و قسمتى از شرح سيوطى و دره نادرى و خط و مقدارى رياضيات را فراگرفت. پس از اين دوران، جهت ادامه تحصيل در دبيرستان عازم تهران مى شود، ولى ميرزا احمد آشتيانى او را از اين كار بازمى دارد و ميفرمايد:( عمر خود را ضايع نكن، شايسته است كه به قم برويد و به تحصيل علوم قديمه بپردازيد).

 

 

 

تحصيلات حوزوى و اساتيد

استاد بنا به سفارش ميرزا احمد سال 1323( در سن نوزده سالگى) عازم حوزه علميه قم شد و پس از پايان دوره سطح، در درس خارج فقه و اصول حضرت آيت الله العظمى بروجردى حاضر شد. او همزمان مدت هشت سال تمام از حكيم الهى حضرت علامه طباطبايى الهيات شفا و اسفار الأربعه و قريب يك دوره اصول فقه و قسمتى از تفسير قرآن را فراگرفت. پس از اين دوره به سفر انفس و آفاق پرداخت. در قزوين از محضر پر فيض آيت الله سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى سفر اسفار را آموخت و سپس در سال 1336 جهت تكميل علوم نقلى راهى نجف شد. مدت دو سال از محضر آيات عظام حكيم، عبدالهادى شيرازى و به ويژه محقق عظيم الشأن آيت الله العظمى ميرزا سيد حسن بجنوردى بهره مند شد. در همين زمان سخت بيمار شد و به ناچار به ايران بازگشت. پس از مداوا در تهران مدتى به حوزه درس اسفار حكيم محقق ميرزا احمد آشتيانى و مدتى نيز به طور متفرقه به درس ميرزا مهدى آشتيانى راه يافت.

 

 

 

تدريس و تاليف‏

استاد سال 1338 ش آهنگ ارض ملكوتى رضوى كرد و در آن ديار در حدود پنجاه سال به تصنيف و تدريس فلسفه و عرفان در حوزه و دانشگاه فردوسى مشهد( دانشكده الهيات) پرداخت و اين دوره بحق دوره پر بار عمر آن حكيم الهى است كه حاصل آن صدها كتاب و مقاله فلسفى- عرفانى است، كه نظير آن را در هيچ يك از تأليفات مدعيان فلسفه و عرفان عصر حاضر نمى توان يافت و ديگر خيل شاگردانى است كه در كشور پهناور ايران پراكنده اند و حتى از كشورهاى ديگر نيز به درس آموزى به خدمت استاد مى رسيدند. همين تأليف ها و تدريس متون عالى از وى شخصيت عظيم جهانى ساخته بود، متونى كه تدريس و فهم آنها فيلسوف و عارفى چون حكيم آشتيانى را شايسته و بايسته بود. دريغا كه با رفتن اين حكيم الهى دوران غريبى اين اوراق دوباره فرارسيد تا حكيمى و آشتيانى ديگرى و استاد در اين باره مى فرمايد« اگر كسى مى توانست عبارات شِفا و حكمت الاشراق سهروردى درس بدهد شق ّالقمر كرده بود» و در جاى ديگر به گونه اى صريح تر مى فرمايد

 

« با كمال تأسف چراغ فروزان حكمت متعاليه و عرفان كه به دست لرزان افراد نادر از اكابر علماى اماميه تا اين اواخر اطراف خود را روشن مى نمود رو به خاموشى رفت. در عصر ما استاد وارد در عرفان كه از عهده تدريس آثار عرفانى برآيد وجود ندارد و در حكمت و فلسفه نيز جز عده بسيار معدود كسى باقى نمانده است، چرا كه محيط موجود، مستعد و آماده براى پرورش شاگرد نمى باشد و اگر به نام درس فلسفه و تصوف حوزه اى ديده شود بايد چيزى شبيه كاريكاتور تلقى شود.» اين مسائل قلبش را به درد آورده بود. در راه ترميم اين دردها حدود پنجاه سال شب ها را تا به صبح نخوابيد و تارهاى وجودش نغمه هاى حكمت و عرفان را نواخت. سلامُ اللهِ ما كَرَّ اللَّيالي و جاوبَتِ الْمَثاني وَالْمَثالي. او عمرى را با حكمت و عرفان زندگى كرد، وجوه حكمت( لفظى، كتبى، ذهنى و عينى) در دل و جان او ريشه كرد و از او حكيمى جامع ساخت، مرتبه اى كه هر قلندرى توان دستيابى به آن را نداشت.

هر كه شد محرم دل در حرم يار بماند و آن كه اين كار ندانست در انكار بماند

 

 

 

وفات‏

سرانجام آن استاد بزرگ و بى نظير حكمت و عرفان پس از هشتاد سال عمر پر بركت و تلاش بى وفقه و خدمتهاى بى نظير خود، روز چهارشنبه سوم فروردين ماه 1384 دار فانى دنيا را وداع گفت و به ديار ابديت شتافت.

 

 

حيات علمى‏

زندگى علمى علامه سيد جلال الدين آشتيانى را مى توان به دوره تحصيل، تدريس و تصنيف تقسيم كرد. دوره تحصيل از آشتيان شروع مى شود و به تهران، نجف و قم ختم مى شود. اين دوره، دوره درس آموزى استاد است كه نگارش اين دوره از گنجايش اين مقاله بيرون است، ولى دوره مهمى كه بيشتر آثار او هم مربوط به همين دوره است دوره اقامت استاد در ارض اقدس رضوى است. در واقع اين دوره كه در حدود پنجاه سال از عمر با بركت استاد را شامل مى شود دوره تدريس و تصنيف است و به نظر مى رسد به اين دوره بايد بيشتر توجه شود، گرچه سراسر زندگى آن بزرگمرد درس و الگوى كامل براى جويندگان علم و معرفت است.

 

مشهد آن ارض ملكوتى ميزبان هشتمين قطب عالم امكان است. جارالرضا بودن بزرگ ترين سعادت و افتخار هر كسى است. علامه آشتيانى به آن ديار پا مى گذارد تا چراغ حكمت علوى و فلسفه الهى را كه در آن ارض اقدس به خاموشى گراييده بود با تدريس منظومه، اسفار، شواهد الربوبيه و شرح فصوص قيصرى جانى دوباره بخشد. آشتيانى و مكتب مشهد علامه آشتيانى در تبيين سير تاريخى ماجراى ضد فلسفه در مشهد چنين مى نويسد:« الآن در حوزه قم زمينه مناسب براى تدريس و كار در فلسفه هست، در مشهد اين طور نيست. مرحوم آقاى ميلانى را به جهت اين كه شاگرد مرحوم آقا شيخ محمد حسين اصفهانى فيلسوف بوده، با اين كه شيخ محمد حسين اصفهانى از زهاد درجه اول زمان خودش بوده است مورد توهين و اذّيت قرار دادند. اين مخالفت با فلسفه در مشهد تاريخچه اى دارد و آن بر مى گردد به زمان آقا ميرزا مهدى اصفهانى كه شاگرد ميرزا حسين نائينى بوده است. او ابتدا همان طريقه آخوند ملا حسينقلى همدانى و بهارى و كشميرى را انتخاب مى كند. او پيش ميرزا احمد آشتيانى شواهد الربوبيه مى خواند، امّا فهم مطالب فلسفى براى او از اصعب امور بود، پس از همه اين مراحل به دليل فاقد توانايى فهم اين متون از عرفان و فلسفه سرخورده مى شود و به جان فلسفه مى افتد.» در جايى ديگر مى فرمايد« الآن مشهد شش هزار نفر طلبه دارد، ولى عده اى هم منع مى كنند و مى گويند فلسفه نرويد كفر است و يك مكتب خاصى براى خودشان دارند و هر چيز جز آن را طرد و تخطئه مى كنند. حقير در ضمنِ نقد و ردّ تهافت الفلاسفه، آثار رب النوع آنها را مورد نقد قرار مى دهم تا معلوم شود اين جماعت با چيزى كه آشنا نيستند معارف ائمه است.» به هر حال، علامه آشتيانى نزديك به پنجاه سال در چنين حوزه اى به تدريس فلسفه و عرفان اشتغال داشت و آن هم، تدريس آن حكيم الهى كه به حق عنوانِ مدرس عرفان و فلسفه تنها بر او شايسته و بايسته است.

او تنها و يك تنه در مقابل اين افراد ايستاد و اگر نبود عظمت و جامعيت و اخلاص علمى آن درخت تناورِ فلسفه و عرفان، كه به راستى جلال حكمت و عرفان است، مقاومت و ادامه راه ممكن نمى شد. او كه به ظاهر يك فرد بود، ولى در واقع هزاران تن، فلسفه را در آن حوزه مبارك از غربت نجات داد، همان گونه كه سقراط در يونان چنين كرد. با توجه به آن وضعيت حتى پس از انقلاب قسم مى خورند كه: ما نمى گذاريم كسى كه( آشتيانى) تحت عنوان فلسفه به مرحوم مجلسى اهانت مى كند آب خوش از گلويش پايين برود و راحت زندگى كند؛ يا رياست دانشكده الهيات كه به پاس خوش خدمتى به پست هاى مادى دنيوى رسيده بود، زمينه بازنشستگى اجبارى استاد را فراهم مى كند؛ در گزارش كار خود اين كار را از افتخارات دوران تصدى رياستش قلمداد مى كند و به خيال خود محيط دانشكده را از وجود ايشان منزه كرده است.

حال استاد با آن وضع اسفناك و دردآور، حدود دويست عنوان كتاب، رساله يا مقاله تصنيف و تأليف يا احيا مى كندو در دو مركز علم و دانش، دانشكده الهيات دانشگاه فردوسى و مدرسه علميه امام جعفر صادق به تدريس مى پردازد. اين نيست جز توفيق و همراهى حضرت حق و درستى راه و اخلاص در عمل و صلابت ايمان و از همه مهمتر سفارش استادش حضرت علامه طباطبايى مبنى بر اين كه« چراغ فلسفه سنتى را روشن نگه دارد.» ولو لا اللطف‏  والإحسان منه لما طابَ الحديث ولا الكلامُ وكل لطيفةٍ وظريف معني أستاذي فيه والله الأمامُ.

 

 

 

آثار

بيشترين آثار حضرت استاد در دوران تدريس، تأليف شده است و دوران تحصيل استاد كه خود داستان ديگرى دارد كه به يقين درس بزرگى براى طالبان علم و دانش است كه بسى خواندنى و شنيدنى است و نورانى ترين چراغ راه رهروان اين راه است و بيشتر اين آثار حاصل و نتيجه همين دوران تحصيل است. خود استاد در اين باره مى فرمايد« حقير ايامى كه در حوزه پر فيض قم موفق به تحصيل علوم اسلامى بود، مشكلِ علمى كتاب هايى را كه قرائت مى نمودم مى نوشتم. به همين مناسبت طى ده سال از ايام تحصيل را كه به دروس عاليه اشتغال داشتم، مطالب زياد و مفصلى در فلسفه و عرفان و فقه و اصول و كلام تهيه نمودم. كتاب هايى را كه در ايام اشتغال به تدريس فلسفه و عرفان اسلامى در دانشگاه مشهد و مدرسه علميه امام صادق( ع) چاپ و منتشر كردم و يا آماده براى انتشار دارم، محصول و نتيجه زحمات طاقت فرساى آن ايام پر فيض طلبگى است، ايامى كه با عشق بى حدّ و نهايت و خلوص ايمان و عقيدت براى كسب فيض به محضر اساتيد عالى مقام، كه بعضى از آنها در قيد حيات و برخى چهره در نقاب خاك كشيده اند، حاضر مى شدم. كسانى كه از فلسفه و تصوف اطلاع كافى دارند و به حاق ّ مسائل علمى مدون در كتاب هاى فلاسفه و عرفا رسيده اند مى دانند كه تحرير و تأليف اين قبيل از كتاب ها چه اندازه صرف وقت و دقت و مطالعه لازم دارد.» سيدنا الاُستاذ تمامى عمر با بركت خود را صرفِ تحقيق و پژوهش در آثار، افكار و احوال حكيمان و فيلسوفان بزرگ اسلامى نمود و حال آن كه خود از برجستگان اين جماعت بود. او تمام عمر خويش را وقف احياى آثار و تصنيفات فلسفى و عرفانى نمود و حتى تحت هيچ شرايطى حاضر نشد كه بخشى از وقت خود را صرف تشكيل خانواده و ازدواج كند. با اين كه آن حالت تجرد به ويژه در دوران اخير كه سن آن جناب به بالاى هفتاد رسيده بود روزگار سختى را بر ايشان تحميل كرده بود و لطافت روحى خاص استاد نيز دشوارى اين دوران را صد چندان كرده بود. علامه آشتيانى شارح بزرگ و بى بديل حكمت و عرفان در بين نحله هاى موجود مكتب صدرايى را كامل تر از بقيه مكتب هاى فلسفى مى دانست. اگر روزگارى همه آن نظريات عميق و دقيق و اصولى كه در فلسفه و عرفان تبيين و تأسيس كرده در يك كتاب تدوين شود خود نمايانگر عُمق انديشه و مكتب فلسفى و عرفانى استاد خواهد بود و آنگه مكتب و استقلالِ فكر و انديشه خود را نشان خواهد داد و روش ذوقى و عرفانى و فلسفى او نمايان خواهد شد. او با شرح و نقد عالمانه سه مكتب فلسفى مشاء، اشراق، حكمت متعاليه و شرح و نقد عرفان نظرى كه همه نشان دهنده تسلط كامل او بر مبانى همه مكاتب فلسفى و عرفانى است، ثابت كرد كه در پى كشف و وصول به حقيقتى است كه نظام معنوى عالم هستى بر آن استوار است. آشتيانى آثارى بس ارزشمند از خود به يادگار گذاشت كه بزرگ ترين دليل بر اين مدعاست و مى توان آثار مكتوبِ آن حضرت را در نُه عنوان تقسيم كرد:

– تصنيفات مستقل فلسفى و عرفانى‏

– مقدمات، تعليقات و تصحيحات آثار فلسفى و عرفانى( رساله ها و كتاب ها).

– مقدمات، تعليقات و تصحيحات آثار فلسفى و عرفانى( مجموعه ها)

– پيشگفتار بر كتاب هاى مختلف‏

– مقالات( درباره مسائل عرفانى و فلسفى)

– مصاحبه ها( با چندين نشريه علمى)

– مجموعه مقالات‏

– نامه ها

– پايان نامه ها نزديك به دويست اثر نوشتارى، اعم از تصنيف، تأليف، تصحيح و تحقيق و تعليق در قالب كتاب، رساله، مقدمه، مقاله، پيشگفتار، مصاحبه و نامه از علامه آشتيانى به يادگار مانده است. البته بيشتر اين آثار را تصحيحات، تأليفات و مقدماتى تشكيل مى دهند كه آن استاد عظيم الشأن بر حسب وظيفه و در پى احياى آثار ارزشمند فلسفى و عرفانى نوشته اند. از اين تعداد حدود 180 عنوان چاپ و منتشر شده است. نزديك به بيست عنوان از اين آثار يا دست نوشته است يا در دست مؤسسات و اشخاص است كه سرنوشت آنها خيلى معلوم نيست. در اين جا ياد كرد اين مطلب هم ضرورى به نظر مى رسد كه در محافل و نشست ها و مجالسى كه حرف از آمار آثار استاد به ميان مى آيد پنجاه اثر تأليفى را براى ايشان مى شمارند كه قطعاً اين آمار اشتباه است، براى مثال اثر عظيم منتخبات آثار حكماى الهى، كه شامل 25 رساله كوچك و بزرگ از نويسندگان مختلف است يك اثر شمرده شده كه با توجه به تعدد نويسندگان و گونه گون بودن موضوع رساله ها يك اثر محسوب نمى شود و به يقين اين گونه آماردهى خطاست و ما در اين فهرست هر يك از رساله ها را يك عنوان شمرديم و درست هم همين است و با محاسبه مقاله ها و نامه هاى چاپ شده در اين رساله، حدود دويست عنوان را تشكيل مى دهد.

 

 

الف) تصنيفات مستقل عرفانى و فلسفى‏

1. تفسير سوره توحيد؛ عنوان رساله اى است در تفسير عرفانى و فلسفى و بيان اسرار سوره توحيد، به زبان فارسى.

2. شرح رساله نوريه در عالم مثال؛ عنوان كتابى است درباره عالم مُثُل و مِثال براساس آموزه هاى حكمت متعاليه و عرفان از بهائى لاهيجى به زبان فارسى.

3. شرح بر زاد المسافر؛ شرحى است تحقيقى و توضيحى بر رساله زاد المسافر ملاصدرا درباره معاد جسمانى براساس آموزه هاى حكمت متعاليه به زبان فارسى.

4. شرح حال و آراى فلسفى ملاصدرا؛ عنوان كتابى است درباره آثار، احوال، آرا و نظريات فلسفى ملاصدراى شيرازى به زبان فارسى.

5. شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم؛ عنوان كتابى است تحقيقى، انتقادى، تكميلى در شرح و تبيين مبانى عرفان نظرى به زبان فارسى.

6. نقدى بر تهافت الفلاسفه غزالى؛ عنوان كتابى است در نقد افكار و انديشه فلسفى و كلامى غزالى و رد مطالب كتاب تهافت غزالى.

7. هستى از نظر فلسفه و عرفان؛ عنوان كتابى است درباره مباحث وجود براساس كتاب المشاعر، به زبان فارسى.

 

 

 

ب) مقدمات، تعليقات و تصحيحات بر آثار فلسفى و عرفانى‏

8. اثولوجيا؛ عنوان كتابى است درباره الهيات براساس آموزه هاى فلسفه يونان باستان از افلوطين به زبان عربى، ترجمه اين ناعمه حمصى، با تعليقات قاضى سعيد قمى، مقدمه انگليسى از سيد حسين نصر.

9. اساس التوحيد؛ عنوان كتابى است در بررسى قاعده« الواحد» از ميرزا مهدى آشتيانى به زبان فارسى.

10. اصل الأصول؛ عنوان كتابى است درباره معناى مفهوم وجود و مسائل پيرامونى آن از ملا نعيماى طالقانى به زبان عربى.

11. اصول المعارف؛ عنوان كتابى است كه در بردارنده يك دوره مختصر فلسفه اسلامى از ملا محسن فيض كاشانى به زبان عربى.

12. اعجاز البيان فى تفسير أم القرآن؛ عنوان كتابى است درباره تفسير عرفانى و تأويل سوره حمد به زبان عربى از صدرالدين قونيوى.

13. انوار جليه در كشف اسرار حقيقت علويه؛ عنوان كتابى است در شرح حديث حقيقت از ملا عبدالله مدرس زنوزى، به زبان فارسى.

14. تمهيد القواعد؛ عنوان كتابى است در عرفان نظرى و وجودشناسى از صائن الدين على بن محمد تركه اصفهانى به زبان عربى با حواشى آقا محمدرضا قمشه اى و ميرزا محمود قمى.

15. رساله النصوص؛ عنوان رساله مختصرى است در 134 عرفان نظرى از محمد بن اسحاق قونيوى به زبان عربى با تعليقات ميرزا هاشم اشكورى.

16. شرح دعاى عرفه؛ منسوب به امام حسين( ع)، ملا محمدعلى فاضل.

17. شرح رساله مشاعر ملاصدرا؛ عنوان كتابى است درباره وجود از ملاصدراى شيرازى با شرح محمد جعفر لاهيجى.

18. شرح فصوص الحكم؛ عنوان كتابى است در تبيين و شرح اصول و قواعد عرفانى براساس مشرب عرفانى محيى الدين عربى از محمد داوود قيصرى رومى ساوجى به زبان عربى.

19. شرح فصوص الحكم؛ عنوان كتابى است در عرفان نظرى در شرح فصوص از مؤيدالدين جَندى، به زبان عربى.

20. الشواهد الربوبيه فى المناهج السلوكيه؛ عنوان كتابى است درباره هستى شناختى فلسفى از صدرالمتألهين شيرازى به زبان عربى.

21. قرة العيون؛ عنوان كتابى است در تبيين احكام وجود و ماهيت از ملا محمد مهدى نراقى به زبان عربى.

22. لمعات الهية؛ عنوان كتابى است درباره الهيات فلسفى به زبان فارسى از ملا عبدالله زنوزى.

23. المبدأ والمعاد؛ عنوان كتابى است از صدرالدين محمد شيرازى به زبان عربى.

24. مشارق الدّرارى؛ عنوان كتابى است در شرح تائيه ابن فارض از سعيدالدين سعيد فرغانى به زبان فارسى.

25. مشرع الخصوص إلى معانى النصوص؛ عنوان كتابى است در شرح و تبيين مشكلات كتاب النصوص صدرالدين قونيوى از على بن احمد مهائمى به زبان عربى.

26. مصباح الهداية الى الخلافة والولاية؛ عنوانِ كتابى عرفانى است درباره حقيقت خلافت محمديه و ولايت علويه به زبان عربى از امام خمينى.

27. المظاهر الالهية فى اسرار العلوم الكماليه؛ عنوان كتابى است از صدرالمتألهين صدرالدين شيرازى، درباره مبدأ و معاد به زبان عربى.

28. مكاتبات عرفانى؛ عنوان نامه هايى است درباره دو بيت از عطار از سيد احمد حائرى و محمدحسين غروى.

 

 

 

ج) مقدمات، تعليقات و تصحيحات آثار فلسفى و عرفانى( مجموعه ها)

29- 31. تفسير سوره فاتحةالكتاب؛ عنوان كتابى است در تفسير عرفانى، تأويلى و بيان اسرار سوره حمد به زبان فارسى از مؤلفى ناشناخته.

32. فى تفسير سورة فاتحة الكتاب و تأويلها على طريق أرباب الحق واليقين؛ عنوان رساله اى است در 33 صفحه وزيرى به زبان عربى از مؤلفى ناشناخته.

33. مرآة العارفين؛ عنوان رساله اى است در سيزده صفحه وزيرى از مؤلفى ناشناخته به زبان عربى.

34- 51. رسائل حكيم سبزوارى؛ عنوان مجموعه رساله هايى است كلامى، فلسفى، عرفانى و اعتقادى از ملا هادى سبزوارى به زبان عربى و فارسى.

52- 54. رسائل فلسفى؛ عنوان مجموعه اى است كه شامل رساله هاى بسيط الحقيقة كل الأشياء و وحدت وجود، از خاتم الحكما ملا على نورى و تحفه از ملا نظرعلى گيلانى به زبان عربى.

55- 58. رسائل قيصرى؛ عنوان مجموعه اى است در عرفان اسلامى شامل التوحيد و النبوة والولاية، اساس الوحدانية؛ نهاية البيان فى دراية الزمان از داوود بن محمود قيصرى با حواشى آقا محمدرضا قمشه اى و رساله اى در مباحث ولاية كليه از آقا محمدرضا قمشه اى.

59- 61. سه رساله فلسفى؛ عنوان كتاب و مجموعه اى است بر سه رساله( متشابهات القرآن، المسائل القدسية، و اجوبة المسائل) از صدرالدين محمد شيرازى به زبان عربى.

62- 63. اللمعة الالهية فى الحكمة المتعاليه و الكلمات الوجيزة؛ عنوان دو رساله اى است از ملا محمدمهدى نراقى به زبان عربى.

64- 69. مجموعه آثار عصّار؛ عنوان مجموعه اى است بر شش رساله از سيد محمدكاظم عصّار درباره علم تفسير و حديث و مسائل اعتقادى به زبان فارسى و عربى.

70- 77. منتخباتى از آثار حكماى الهى( جلد اول)؛ شامل هشت رساله از هفت فيلسوف عصر صفوى است كه علامه آشتيانى ضمن تصحيح رساله ها و تعليقه نگارى در مقدمه اى به معرفى آنها پرداخته است.

78- 84. منتخباتى از آثار حكماى الهى( جلد دوم)؛ شامل هشت رساله منتخب و كامل فلسفى از هفت تن از فيلسوفان شيعه دوره صفوى است، اين مجموعه بى نظير در واقع يك تاريخ مفصل فلسفه اسلامى در يك محدوده زمانى است.

85- 87. منتخباتى از آثار حكماى الهى( جلد سوم)؛ اين 135 مجموعه شامل پنج رساله فلسفى از پنج فيلسوف بزرگ ايران زمين دوره صفويه است.

88- 91. منتخباتى از آثار حكماى الهى جلد چهارم؛ اين جلد از اين مجموعه شامل شش رساله از شش فيلسوف ايرانى است.

 

 

 

د) پيشگفتارها

92. تحفة المراد؛ عنوان شرحى است بر قصيده ميرفندرسكى از حكيم عباس شريف دارابى به زبان فارسى.

93. شرح مثنوى معنوى مولوى؛ رينولد الين نيكلسون، ترجمه و تعليق حسن لاهوتى ويراسته بهاءالدين خرمشاهى.

94. شُكوه شمس؛ عنوان كتابى است در بررسى آثار و افكار مولانا جلال الدين بلخى از آن مارى شميل، ترجمه حسن لاهوتى، ويراسته بهاءالدين خرمشاهى.

95. نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص؛ عنوان شرحى است نقدگونه از عبدالرحمان جامى با مقدمه و تصحيح و تعليقات ويليام چيتيك به زبان عربى.

 

 

 

ه-) مقالات؛ پيرامون مسائل عرفانى و فلسفى‏

1. اجوبه مسائل ميرزا ابوالحسن رضوى؛ مشهد،( نشريه دانشكده علوم معقول و منقول)، شماره اول، 1347 ش، فارسى، ص 23- 50.

2. اصالة الوجود، عند صدرالدين شيرازى؛( الفكر الإسلامية) مجله فصليه، العدد الثانى، السنة الاولى، ربيع الثانى- جُمادى الثانية، 1414، ص 124- 125.

3. انتقاد بر انتقاد از رساله سه اصل؛ تهران،( مجله راهنماى كتاب)، شماره سوم، سال پنجم، خرداد 1341 ش، فارسى، ص 239- 242.

4. انتقاد بر انتقاد؛ تهران،( مجله راهنمايى كتاب)، شماره چهارم و پنجم سال ششم، تير و مرداد، 1342 ش، فارسى.

5. انتقاد بر انتقاد بر انتقاد؛ تهران،( مجله راهنماى كتاب)، شماره اوّل، دوم سال ششم، فارسى، فروردين و ارديبهشت 1342 ش.

6. تفسير سوره فاتحة الكتاب؛ ناشناخته، مشهد،( نشريه دانشكده الهيات و معارف اسلامى)، شماره هاى بيست ودوم، بيست وسوم، بيست وچهارم و بيست وپنجم، بهار و تابستان و پاييز و زمستان 1356 ش، فارسى، سلسله مقالات.

7. تصوف در اسلام؛ تهران،( معارف اسلامى)، شماره سوم- ششم.

8. توضيح درباره سيد احمد تهرانى؛ تهران،( وحيد)، سال ششم، شماره دوم- سوم( 1348 ش)، ص 173- 178.

9. تحقيق درحقيقت معاد؛ مشهد،( نشريه دانشكده الهيات و معارف اسلامى)، شماره هاى پنجم( زمستان 1351 ش)، ششم و هفتم( بهار و تابستان)، هشتم و نهم( پاييز و زمستان 1352 ش)؛ دهم، يازدهم و دوازدهم( بهار، تابستان و پاييز 1353 ش)؛ شماره چهاردهم( بهار 1354 ش) سلسله مقالات.

10. پاسخ به چند سؤال؛ قم،( كيهان انديشه)، شماره بيست ودوم، بهمن و اسفند 1367 ش، فارسى، ص 55- 66.

11. پيرامون تفكر عقلى و فلسفى در اسلام؛ قم( انديشه حوزه)، سال پنجم، شماره سوم، آذر و دى 1378، ص 106- 130( ويژه مكتب تفكيك).

12. حكيم محقق حاج ملا هادى سبزوارى؛ مشهد،( نشريه دانشكده علوم معقول و منقول)، شماره اول( 1347 ش)، فارسى، ص 9- 22.

13. ختم ولايت در انديشه ابن عربى؛ قم،( كيهان انديشه)، شماره بيست وششم، مهر و آبان 1368 ش، فارسى، ص 10- 11.

14. چهره هاى درخشان( ميرزا حسن بجنوردى)؛ تهران،( معارف اسلامى)، شماره ششم 1347 ش، فارسى، ص 31- 33.

15. چهره هاى درخشان سيد كاظم عصّار؛ تهران،( وحيد)، شماره 58، سال پنجم 1347، فارسى، ص 950- 958.

16. چهره هاى درخشان( مختصرى در شرح احوال و آثار استاد بزرگوار آقاى حاج ميرزا سيد محمدحسين طباطبايى)؛ تهران،( معارف اسلامى)، شماره پنجم، 1347، فارسى، ص 48- 50.

17. در رثاى امام عارفان؛ قم،( كيهان انديشه)، شماره بيست وچهارم، خرداد و تير 1368، فارسى، ص 3- 7.

18. ديدارى با هانرى كربن؛ تهران،( در احوال و انديشه هاى هانرى كربن، مجموعه مقالات)، چاپ هرمس، 1379، فارسى، ص 8- 10.

19. رساله نوريه در عالم مثال؛ بهايى لاهيجى، مشهد،( نشريه دانشكده الهيات و معارف اسلامى) شماره هاى دوم، 136 سوم و چهارم، 1351 ش( سلسله مقالات).

20. شخصيات لامعه؛( العلامة الجليل السيد محمدحسين الطباطبائى التبريزى) تهران،( الفكر الاسلامى)، العدد الثانى، السنة الاولى، شوال 1392، عربى، ص 62- 64.

21. شوارق الالهام و اصالت وجود، برهان صديقين؛ تهران،( وقف ميراث جاويدان)، شماره چهارم، سال اول زمستان 1372 ش، فارسى، ص 74- 79.

22. شوارق اثر تحقيقى ملا عبدالرزاق لاهيجى؛ تهران،( وقف ميراث جاويدان)، شماره اول، سال اول، بهار 1372 ش، فارسى، ص 38- 43.

23. شوارق الإلهام و اصالت وجود با نگاهى به اساتيد مكتب فلسفى اصفهان؛ تهران،( وقف ميراث جاويدان)، شماره دوم، سال اول تابستان 1372 ش، فارسى، ص 98- 103.

24. فصوص الحكمة؛ ابونصر محمد بن محمد فارابى، مشهد،( دانشكده الهيات و معارف اسلامى)، شماره هاى سيزدهم و چهاردهم، زمستان 1353 ش و بهار 1354 ش، فارسى.

25. قرة العيوم؛ ملا محمدمهدى نراقى،( نشريه دانشكده الهيات).

26. معرفت و علم در كتاب و سنت؛ تهران،( كتاب فرهنگ)، شماره دوم- سوم، بهار و پاييز 1367.

27. ميرداماد و ميرفندرسكى؛ تهران،( خردنامه صدرا)، شماره يازدهم، بهار 1373 ش، فارسى، ص 86- 88

28. نصج الهيات مستند به بحث و درس و توجه به سلطان وجود است؛ تهران،( نامه فرهنگ)، سال پنجم، شماره دوم، پياپى هيجدهم، تابستان 1374، فارسى، ص 41- 45.

29. نقد انديشه غزالى در اثبات مبدأ وجود؛ قم،( كيهان انديشه)، شماره بيست وسوم، فروردين و ارديبهشت 1368، فارسى، ص 45- 58.

30. نكاتى درباره فلسفه و عرفان؛ قم،( كيهان انديشه)، شماره هفدهم، فروردين- ارديبهشت 1367 ش، فارسى، ص 27- 36.

31. يادى از آيت الله خاتمى؛ قم،( كيهان انديشه)، شماره بيست ويكم، آذر و دى 1367، فارسى، ص 50- 53.

32- 41. نقد تهافت غزالى؛ قم،( كيهان انديشه)، شماره دوم، مهر و آبان 1364؛ شماره سوم، آذرو دى 1364؛ شماره پنجم، فروردين و ارديبهشت 1365؛ شماره ششم، خرداد و تير 1365؛ شماره هفتم، مرداد و شهريور 1365؛ شماره هشتم، مهر و آبان 1365؛ شماره نهم، آذر و دى 1365؛ شماره دهم، بهمن و اسفند 1365؛ شماره سيزدهم، مرداد و شهريور 1366؛ و شماره چهاردهم، مهر و آبان 1366.

 

 

 

و) مصاحبه ها( با چندين نشريه علمى)

1. استاد سيد جلال الدين آشتيانى شارح و مورخ حكمت و عرفان؛ تهران،( كيهان فرهنگى)، سال دوم، شماره ششم،( پياپى 18)، شهريور 1364.

2. پيرامون تفكر عقلى و فلسفى در اسلام؛ قم،( كيهان انديشه)، شماره اول، مرداد و شهريور 1364 ش، فارسى، ص 13- 25.

3. ديدار با استاد سيد جلال الدين آشتيانى؛ تهران،( پژوهشنامه متين)، سال اول، شماره دوم، بهار 1378 ش، فارسى، ص 257- 267.

4. شخصيت حكيم و عارف( اسرار)؛ تهران،( كيهان فرهنگى)، سال دهم، شماره اول، فروردين 1372 ش، ص 5- 11.

5. عارفانه ترين اعجاز آفرينش؛ مشهد،( روزنامه خراسان) 14/ 4/ 1378.

6. عرفان و فلسفه در آفاق تشيع؛ تهران،( روزنامه همشهرى)، شماره هاى 206، 207، 208، تاريخ 21 و 22 و 23 شهريور 1372.

7. مصاحبه با استاد محقق و فيلسوف عاليقدر سيد جلال الدين آشتيانى؛ قم،( حوزه)، شماره 81- 82، سال چهارم، مرداد و شهريور و مهر و آبان 1376 ش، فارسى، ص 16- 32.

8. ملاصدرا، حكيمى متأله، فريد در برهانيات و ناظر هوشمند در عرفانيات؛ تهران،( خردنامه صدرا)، شماره دوم، شهريور 1374 ش، فارسى، ص 13- 19.

 

 

 

ح) نامه ها و رساله ها

نامه به مديريت؛ آينه پژوهش، سال دوم، شماره چهارم، آذر و دى 1370، پياپى 10، ص 2. 121.

بحث در حشر نفوس؛ تهران،( نامه فرهنگ)، سال نهم، دوره سوم، پياپى 13، پاييز 1378، ص 72- 75.

زندگینامه آيت ‏الله سيد عبدالاعلى موسوى سبزوارى‏

سيد عبدالاعلى موسوى سبزوارى‏

« آيت ‏الله سيد عبدالاعلى موسوى سبزوارى»، فقيه، مفسر و قرآن ‏پژوه بزرگ جهان تشيع و از مفاخر علمى و برجسته اسلام در دوره معاصر است كه عمر شريف خويش را در نشر و گسترش معارف اسلام و قرآن مصروف داشت.

وى در هيجدهم ذى حجه 1328 ق- مصادف با عيد غدير خم- در سبزوار ديده به جهان گشود. دوران كودكى و نوجوانى را تحت سرپرستى پدر بزرگوارش طى نمود و مقدمات ادبيات عرب و فقه و اصول و… را از پدر و عمويش، آيت‏الله سيد عبدالله برهان( م 1384 ق) فراگرفت و تا سن چهارده سالگى در زادگاه خود به تحصيل مقدمات علوم اسلامى و عربى پرداخت.

اساتيد:

در سال 1342 ق به مشهد مقدس رفت و در آن‏جا از محضر بزرگانى چون: علاّمه حاج ميرزا عبدالجواد اديب نيشابورى( م 1344 ق)، ميرزا عسكر شهيدى، معروف به آقا بزرگ حكيم( م 1354 ق)، آيت‏الله سيد محمّد عصّار لواسانى( م 1356 ق) و حاج شيخ على اكبر نهاوندى( م 1369 ق) بهره برد.

وى پس از حدود هشت سال اقامت در مشهد، براى تكميل درس سطح فقه، اصول و نيز فلسفه، تفسير و ديگر علوم اسلامى، عزم سفر نجف اشرف نمود و در آن شهر در درس آيات عظام: مرحوم نائينى( م 1355 ق)، آقا ضياءالدين عراقى( م 1361 ق)، شيخ محمّد حسين اصفهانى، معروف به« كمپانى»( م 1361 ق)، آقاى سيد ابوالحسن اصفهانى و آقا سيد حسين بادكوبه ‏اى( م 1358 ق) و… شركت نمود و آموخته‏ هاى فقهى و فلسفى خويش را تكميل كرد.

وى تفسير قرآن، مناظره و كلام را با حضور در جلسات تفسيرى علامه محمد جواد بلاغى فراگرفت. همچنين از علاّمه مامقانى( م 1351 ق)، حاج شيخ عباس قمى( م 1359 ق) و ديگر مشايخ و استادان خود اجازات روايتى و اجتهادى كسب نمود و در حالى كه 36 سال داشت، در سال 1365 ق خود عهده‏دار تدريس خارج فقه و اصول شد و به تربيت شاگردان و دانشوران پرداخت.

وى در كنار فقيه برجسته اهل بيت، آيت ‏الله سيد ابوالقاسم خوئى( م 1413 ق)، خدمات شايانى به حوزهِ نجف اشرف نمود و چراغ فقاهت را در آن حوزه، نورانى نگه داشت و خود چيزى كمتر از يك سال- بعد از آيت‏الله خوئى- عهده‏دار رياست آن حوزه علمى شد.

تدريس‏

وى از سال 1325 ش/ 1365 ق، از 37 سالگى، به تدريس دروس سطح خارج حوزه پرداخت. ايشان در ايام تحصيل، به تدريس دروس خارج فقه و اصول و در روزهاى تعطيل، به تدريس تفسير قرآن و گاهى نيز به تدريس حكمت، كلام و عقايد مى‏پرداخت. در روزهاى ماه مبارك رمضان نيز، به تدريس فقه الحديث مى‏پرداخت و در آن به مباحثى چون شناخت احاديث صحيح از ناصحيح مبادرت مى‏ ورزيد.

ايشان مردى متواضع، بردبار، كم‏سخن و دائم الذكر و از حافظان قرآن كريم بود. وى در فعاليت‏هاى سياسى و اجتماعى ايران و عراق نقش داشت و از انقلاب اسلامى ايران و رهبر آن- حضرت امام خمينى( ره)- كمال حمايت و پشتيبانى را نمود. در زمان اقامت امام( ره) در نجف، در كنار ايشان بود و از امام( ره) و نهضت وى حمايت مى‏ كرد. چندين بار درس خويش را براى توجّه دادن حوزه علميهِ نجف، به وقايع انقلاب اسلامى ايران تعطيل نمود و به هنگام همه‏پرسى نظام جمهورى اسلامى، در فروردين 1358 ش پيامى مبنى بر حمايت از آن صادر فرمود.

وى همواره حامى مردم مظلوم و مسلمان عراق بود و در جنبش و قيام معارضان عراقى در سال 1370 ش، نقش هدايت و رهبرى داشت. او هرگز با رژيم بعث حاكم بر عراق سازش ننمود و چند بار منزلش به محاصرهِ نظاميان بعث درآمد و رژيم بعث برايش محدوديت‏هايى قائل شد.

از اقدامات ايشان براى ترويج دين در سراسر جهان، مى‏توان به فرستادن نمايندگانى زبده به اروپا، آمريكا و كشورهاى عربى و آسيايى و نيز طرح وسيع ايشان براى تجديد بناى مسجد سهله و مسجد كوفه اشاره كرد. در جنبه سياسى نيز، مى‏ توان از موضع سياسى ايشان در برابر نظام حاكم بغداد در سال 1412 ق و فتواى ايشان درباره انتفاضه عراق و رويارويى و براندازى نظام حاكم سخن گفت.

 

رحلت

سرانجام اين فقيه فرزانه و مفسر عاليقدر تشيع و عالم وارسته، بعد از عمرى تدريس، تحقيق، تأليف و مجاهدت، در روز دوشنبه 25 مرداد 1372 ش/ 27 صفر 1414 ق،- مصادف با شب رحلت رسول خدا( ص) و شهادت امام حسن مجتبى( ع)- در نجف اشرف درگذشت و به ديدار حق شتافت. برخى معتقدند كه وى توسط رژيم بعث عراق مسموم و شهيد شده است.

در پى رحلت ايشان، رهبر معظم انقلاب اسلامى، حضرت آيت ‏اللّه خامنه ‏اى، در بخشى از پيام تسليت خويش درباره ايشان چنين بيان داشتند:« ايشان از فقهاى عالى مقام و از مدرسين و علماى بزرگى بودند كه عمر با بركت خود را در نجف به تدريس، تحقيق و تقويت شاگردان و تأليف كتب سودمند و با ارزش گذرانيده بودند… در آخرين سال‏هاى عمر شريف اين روحانى بزرگوار، حوادث خونين عراق و قيام فداكارانه مردم در برابر حكومت ستمگر بعثى پيش آمد كه ايشان در رهبرى و هدايت مردم، داراى نقش و تأثير بودند و بدين جهت، پس از سركوب قيام تا چندى در محنت فشارهاى رژيم بعثى گذرانيد».

آثار:

از آثار و تأليفات ارزشمند وى مى‏توان به كتاب‏هاى زير اشاره كرد:

1- مواهب الرحمن فى تفسير القرآن.

2- مهذب الاحكام فى بيان الحلال و الحرام.

3- تهذيب الاصول.

4- لباب المعارف.

5- افاضة البارى فى نقد ما الّفه الحكيم السبزوارى.

6- رفض الفضول عن علم الاصول.

7- منهاج الصالحين.

8- مناسك الحج.

9- رساله توضيح المسائل.

10- حاشيه بر بسيارى از كتاب‏هاى شيعه چون: عروة الوثقى، وسيلة النجاة، حدائق الناظرة، جواهر الكلام، مستند الشيعه، اسفار، تفسير صافى، شرح منظومهِ حكيم سبزوارى، و…

11- مجموعه‏اى در رسائل فقهى و… از ديگر آثار علمى آن دانشمند است كه نشر و گسترش احكام اسلامى و معارف قرآنى را سرلوحه خود كرده بود.

آزندگینامه آيت اللّه شيخ محمد اللّه نهاوندى‏(1291-1371ه ق)

يكى از قرآن پژوهان سده اخير، مرحوم حاج شيخ محمد نهاوندى رحمة اللّه عليه است. وى در پانزدهم رجب سال 1291 ه- ق در نجف اشرف در خانواده روحانى متولد شد. در سن چهار سالگى همراه پدرش براى زيارت به مشهد مقدس مشرف شد و پس از بازگشت، در تهران اقامت گزيد. وى در سال 1303 پدر ارجمند خود را از دست داد و تحت سرپرستى برادر بزرگوار و دانشمند خويش مرحوم حاج شيخ محمد حسن نهاوندى قرار گرفت. فقه، اصول و حكمت را نزد برادر خود و علماى تهران به پايان رسانيد و آن گاه در سال 1317 به همراه برادر محترمش تهران را به مقصد مشهد مقدس ترك كرد و در اين مكان مقدس از بزرگانى همچون شيخ اسماعيل ترشيزى و مير سيد على حائرى و حاج شيخ حسنعلى تهرانى بهره كافى برد و در همان ايّام، اجتهاد ايشان مورد گواهى اساتيد بزرگوارشان قرار گرفت.

سپس در سال 1324 به قصد ادامه و تكميل تحصيلات خود به عراق مهاجرت نمود. ابتدا در كربلا از محضر آيت الله سيد اسماعيل صدر و پس از رفتن به نجف اشرف دروس فقه و اصول را در محضر پر فيض آيات عظام:

سيد محمد كاظم يزدى،

آخوند ملا محمد كاظم خراسانى

و حاج ميرزا حسين حاج ميرزا خليل به كمال رساند. در اخلاق، از شاگردان مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى به شمار مى‏رود، مدتى را هم در سامرا از درس آيت الله محمد تقى شيرازى بهره برد.

در سال 1330 پس از شنيدن خبر كسالت و سكته برادر گرانقدرش به مشهد مقدس بازگشت و در آنجا رحل اقامت افكند و مشغول تدريس و تاليف شد.

 

 

ويژگيهاى اخلاقى‏

بى شك يكى از صفات برجسته هر مسلمان تواضع اوست و چه زيبا است اگر اين صفت در عالم دينى تبلور يابد. مرحوم نهاوندى از آن دسته عالمانى بود كه از تواضع و فروتنى بسيار برخوردار و در همين حال فردى زنده دل، با نشاط و داراى طبعى لطيف بود و نسبت به اهل علم به ويژه نسبت به سادات، احترام فوق العاده‏اى مى‏گذاشت.

در ميدان بحث، شخصى جسور و در برخورد با افراد بسيار ملايم و آرام بود. زندگى بسيار ساده و بى آلايش داشت، بدون هيچ گونه تمايلى به ماديات و جنبه‏هاى فريبنده زندگى، در كمال قناعت مى‏زيست. آنچه پس از فوت ايشان باقى مانده بود، خود دليل و گواهى بر اين مدعا است.

حفظ تمامى قرآن يكى ديگر از ويژگيهاى آن مرحوم به شمار مى‏رود كه با عنايت به اينكه نامبرده مفسرى گرانقدر است، ارزش اين امر روشن‏تر مى‏گردد. شخصيت و ويژگى‏هاى اخلاقى ايشان مورد توجه و تمجيد و تحسين همگان بود.

 

رحلت

وى در سال 1371 هجرى قمرى و در سن 79 سالگى در حال اشتغال به عبادت، دار فانى را وداع گفت و به جوار حق پيوست و در دارالضيافة حرم مطهر حضرت امام رضا عليه السّلام به خاك سپرده شد. روحش شاد.

 

 

تاليفات‏

مرحوم نهاوندى در زندگى عاشق مطالعه و تحقيق بود به گونه ‏اى كه اكثر وقت خود را به مطالعه و تحقيق و تاليف مى ‏گذراند كه نتيجه ‏اش آثار گران سنگ بر جاى مانده از آن بزرگوار است.

از آن جمله

  • ضياء الابصار فى مباحث الخيار؛
  • سراج النهج فى مسايل العمرة و الحج؛
  • ديوان اشعار؛
  • حاشيه بر كتاب صلاة مرحوم حايرى؛
  • نفحات الرحمن فى تفسير القرآن و تبيين الفرقان

كه مهم‏ترين آنها به حساب مى‏آيد. اين تاليف گرانقدر در يك آتش سوزى از بين مى‏رود و سپس مرحوم نهاوندى با تلاشى دوباره و عزمى راسخ به تاليف مجدد آن مى‏پردازد.

آيت اللّه مرواريد يكى از معاصران مرحوم نهاوندى از كتاب ديگرى به نام« سبع فى سبع» ياد مى‏كنند كه گويا درباره خيارات است و نيز متذكر مى‏گردند كه مرحوم نهاوندى شخصيت برجسته و فقيهى بزرگوار و كاملا مورد اعتماد مرحوم حاج آقا حسين قمى( ره) بود. تا آنجا كه توسط ايشان مرجعى براى حل مشكلات مردم قرار گرفته بود و پس از برخوردى كه از ناحيه حكومت وقت نسبت به ايشان صورت گرفت به تهران عزيمت كرد و تفسير گرانسنگ خود را به رشته تحرير درآورد.

زندگینامه علامه محمدحسين‏ طباطبايى‏ خود نوشت

علامه محمدحسين‏ طباطبايى‏

سيد محمد حسين طباطبايى معروف به علامه طباطبايى مفسر بزرگ و مشهور دوران معاصر است. شرح حال خودنوشت ايشان چنين است: در سال 1281 شمسى در تبريز در ميان يك خانواده عالِم متولد شدم.

در پنج سالگى مادر و نُه سالگى پدر را از دست دادم. پس از درگذشت پدر به مكتب و پس از چندى به مدرسه فرستاده شدم و تقريباً مدت شش سال مشغول فراگرفتن فارسى و تعليمات ابتدايى بودم.

اساتيد

سال 1297 وارد علوم دينى و عربى شدم و به سال 1304 براى تكميل تحصيلات خود عازم حوزه علمى نجف گرديدم و به مجلس درس مرحوم آيت الله شيخ محمد حسين اصفهانى( ره)، مرحوم آيت الله نايينى، مرحوم آيت الله آقاى سيد ابوالحسن اصفهانى رفتم.

كلّيات علم رجال را نيز پيش مرحوم آيت الله حجّت كوه كمرى، فلسفه را نزد حكيم و فيلسوف معروف وقت مرحوم آقا سيد حسين بادكوبى موفق شدم. منظومه سبزوارى و اسفار و مشاعر ملا صدرا و دوره شفاى بوعلى و كتاب اثولوجيا و تمهيد ابن تُركه و اخلاق ابن مسكويه را خوانده ام. مرحوم بادكوبى امر فرمود كه به تعليم رياضيات بپردازم و لذا به درس مرحوم آقا سيد ابوالقاسم خوانسارى كه رياضيدان زبردستى بود، حاضر شدم.

سال 1314 بر اثر اختلال وضع معاش ناگزير به مراجعت شده، به زادگاه اصلى خويش( تبريز) برگشتم و ده سال و خُرده اى در آن سامان به سر بردم كه حقّاً بايد اين دوره را در زندگى خود دوره خسارت روحى بشمارم، زيرا بر اثر گرفتارى ضرورى به معاشرت عمومى وسيله تأمين معاش( كه از مجراى فلاحت بود) از تدريس و تفكّر علمى( جز مقدارى بسيار ناچيز) بازمانده بودم و پيوسته با يك شكنجه درونى به سر بردم.

در سال 1325 از سرو سامان خود چشم پوشيده، زادگاه اصلى را ترك گفتم و متوجّه حوزه قم گرديده، بساط زندگى را در اين شهر گستردم و دوباره اشتغالات علمى را از سر گرفتم و تا كنون كه اوايل 1341 مى باشد، روزگار خود را در اين سامان مى گذرانم.

در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زيادى به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روى هر چه مى خواندم، نمى فهميدم و چهار سال به همين نحو گذرانيدم. پس از آن، يك باره عنايت خدايى دامنگيرم شده، عوضم كرد و در خود يك نوع شيفتگى و بى تابى نسبت به تحصيل كمال حسن نمودم. 

علامه طباطبايى اين زندگى نامه را در سال 1341 نوشت و حدود بيست سال بعد، در قيد حيات بود.

وفات‏

در آبان 1360 مطابق محرم الحرام 1402 به لقاءالله پيوست و در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه( س) به خاك سپرده شد.

آثار

از علامه طباطبايى علاوه بر تفسير مشهور الميزان آثار زير بر جاى مانده است:

  • سنن النبى، اصول فلسفه يا روش رئاليسم،
  • كتاب توحيد( شامل سه رساله)،
  • نهاية الحكمه، بداية الحكمه، شيعه در اسلام، قرآن در اسلام،
  • وحى يا شعور مرموز،
  • حكومت در اسلام، اعجاز،
  • على و الفلسفة الالهيه، حواشى بر كتاب كفاية الاصول،
  • حواشى بر كتاب الانصار الاربعه ملاصدرا،
  • تعليقاتى بر شش جلد اول تا ششم بحارالانوار
  • و رساله‏ هايى كه منتشر نشده است.

زندگینامه علامه طباطبایی(ره) به قلم علامه حسن زاده آملی

 
علامه طباطبایی

 
این کلمه پاسخ نامه ایست که بیوگرافی حضرت استاد علامه طباطبائی را، در زمان حیاتش، از من خواسته اند. بسم اللّه الرحمن الرحیم اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّک الْأَکرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یعْلَمْ. و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب با اهدای تحیت و سلام از این کمترین خوشه چین خرمن اقبال بزرگان حسن حسن زاده آملی، شرح زندگی سراسر سعادت بقیة الماضین و ثمال الباقین، آیت علم و دین، مفسر کبیر و فیلسوف الهی، عارف ربّانی، فقیه صمدانی فخر الاسلام استاد اکبر حضرت علّامه حاج میرزا محمد حسین طباطبائی متّع اللّه الاسلام و المسلمین بطول بقائه الشریف را خواسته اید.
 

تاریخ انتشار : 1395/8/18

 
با اینکه انجام دادن چنین امر خطیر به شایستگی، از عهده این حقیر خارج است که نه بپارسی نغز یارا است و نه بعربی مبین توانا، باقل با قلم شکسته در فصاحت سحبان چه تواند بنگارد؟! مع الوصف عدم امتثال را مروّت ندیدم و با بضاعت مزجات شمّه ای از آنچه که به سالیانی دراز در روضه رضوان محضر انس و قدس آن قدّیس قدّوسی، و محفل درس و بحث آن معلّم ربّانی، در دفتر خاطرات ضبط کرده ایم و گفتنی است تقدیم می داریم، و بدون تصنّع و تکلّف در إنشاء، کلک را به رفتار ساده اش واگذار، و به اختیارش رهسپار می کنیم بسم اللّه مجریها و مرسیها.

یک دهان خواهم به پهنای فلک تابگویم وصف آن رشک ملک
ور دهان یابم چنین و صد چنین تنگ آید در بیان آن امین
 این قدر هم گر نگویم ای سَنَد شیشه دل از ضعیفی بشکند

در پیرامون این گونه مردان بزرگ که فوق زمان و مکان و از نوابغ دهرند، از چندین بعد باید سخن به میان آورد که کوتاه ترین آن أبعاد بعد زمان و مکان و شرح نحوه تعیش و معاش آنان است و در این بعد مادّی سخن گفتن دور از شأن آن ارواح عرشی است، در این قسمت بهمین گفتار حافظ شیرین سخن اکتفا می کنیم:

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بسوقتی به دأب و اقتضای أوان تحصیل، به بؤس بأسایی دچار شدم که ترا طاقت نباشد از شنیدن، دوست دانشمندی که با وی افتخار هم حجرگی داشتم به دیدارم آمد- خدایش ببخشاید- که به تشفی ام آمد و شفا بخشید و نویدم داد که یارا این سختی گوارا بادت که به شهادت تذکره ها، نفوس مستعدّه از تحمل ساعاتی چنین در محنت زمانه، مردان نامدار و اماثل روزگار شدند.
نه در غنچه کامل شود پیکر گل نه در بوته ظاهر شود صورت زر
ز احداث چرخ است تهذیب مردم چو از زخم خایسک تیزی خنجر
آثار هر کس نمودار دارائی اوست:بهترین معرّف آن جناب سیر و سلوک انسانی، و آثار علمی از تدریس و تألیف او است، افاضل حوزه علمیه قم که شاغل کرسی تدریس اصول معارف حقه جعفریه اند از تلامذه اویند، و تفسیر عظیم الشأن المیزان که عالم علم را مایه فخر و مباهات است یکی از آثار نفیس قلمی و أمّ الکتاب مؤلفات او است.
 
 
 

تفسیر قرآن با قرآن

امام الکلّ فی الکلّ امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در وصف قرآن فرمود:کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض [1] بلکه خود قرآن کریم در وصف خود می فرماید:وَ نَزَّلْنا عَلَیک الْکتابَ تِبْیاناً لِکلِّ شَی ءٍ[2]، اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی [3]، وَ لَقَدْ آتَیناک سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ [4].

 

 

بیان مثانی و تفسیر قرآن بقرآن

معنی مثانی همانست که امیر- علیه السلام- فرمود: کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض، چه مثانی جمع مثنیه اسم مفعول از ثنی بمعنی عطف ولوی یعنی پیچیدن و برگشتن است. مثلا رودخانه که در بعضی از جاهای مسیرش پیچ می خورد و دور می زند و بر می گردد، آن جاها مثانی او است که بسبب این انعطاف قسمت قبل از پیچ رودخانه و قسمت بعد از پیچ آن ناظر یکدیگرند، آیات قرآنی هم با هم این چنین اند که ناظر یکدیگرند یعنی بیان و زبان یکدیگرند. در منتهی الارب گوید: ثنی بالکسر: گشت وادی و گشت کوه.

 
این خلاصه مضمونی از تحقیق رشیق جناب استاد روحی فداه در تفسیر کبیر المیزان در بیان مثانی است. به همین مبنی متین، قرآن کریم را بزبان قرآن کریم تفسیر فرموده است و در آغاز تفسیر به این نکته علیا اشارتی فرمود که خلاصه مفادش این است: حاشا که قرآن نور و تبیان کلّ شی ء باشد و تبیان نفس خود نباشد.
 
این تفسیر شهر حکمت و مدینه فاضله ایست که در آن از بهترین و بلندترین مباحث انسانی و شعب دینی از عقلی و نقلی و عرفانی و فلسفی و حکمت متعالیه و اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و غیرها بحث شده است. مپنداری که این سخنم با نصّ خود آن جناب در دیباچه تفسیر تناقض دارد که فرمود:قد اجتنبنا فیها عن أن نرکن الی حجة نظریة فلسفیة أو إلی فرضیة علمیة، او إلی مکاشفة عرفانیة.که هر دو به حق سخن گفتیم چنانکه باز خود معظم له در آخر دیباچه فرمود:ثم وضعنا ابحاثا مختلفة فلسفیة و علمیة و تاریخیة و اجتماعیة و اخلاقیة الخ، فتبصّر.

 

 

 

از زبان مبارک خود استاد

در صبح روز سه شنبه بیست و پنجم شعبان المعظم 1387 ه ق- 7 آذر 1346 ه ش در محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایی مدّ ظله العالی تشرف حاصل کردم، سخن از زمان تحصیل و کارهای علمی معظّم له به میان آمد فرمودند:من انتظار آمدن بهار و تابستان را می بردم چه در آن دو فصل چون شبها کوتاه بود شب را به مطالعه و نوشتن به روز می آوردم و در روز می خوابیدم.

 
سپس درباره تفسیرش فرمودند:من اوّل در روایات بحار بسیار فحص و تتّبع کردم که از این راه کاری کرده باشیم و درباره روایات، تألیفی در موضوعی خاص داشته باشیم، بعد در تلفیق آیات و روایات زحمت بسیار کشیدیم تا اینکه به فکر افتادیم بر قرآن تفسیری نویسیم ولی چنین می پنداشتم که چون قرآن بحر بی پایان است اگر به همه آن بپردازیم مبادا توفیق نیابیم لذا آنچه از قرآن در اسماء و صفات الهی و آیات معاد و از این گونه امور بود جدا کردیم که هفت رساله مستقل در هفت موضوع تألیف کردم، تا اینکه به تفسیر قرآن اشتغال ورزیدیم که اکنون چهارده جلد آن طبع و منتشر شده است.
 
این سخن استاد در آن روز بود و امروز بحمد اللّه تعالی توفیق یافت که تفسیر المیزان را در بیست مجلّد در مدّت بیست سال به اتمام رسانید و در آخر تفسیر تاریخ اتمام را مرقوم فرمود به این عبارت:

 

 

 

تاریخ اتمام المیزان و توصیه به طلاب علوم

تم الکتاب و الحمد للّه و اتفق الفراغ من تألیفه فی لیلة القدر المبارکة الثالثة و العشرین من لیالی شهر رمضان من شهور سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة بعد الألف من الهجرة و الحمد للّه علی الدوام و الصلاة علی سیدنا محمد و آله و السلام.

 
طلّاب عزیز ما سرمشق بگیرند که حضرت علامه طباطبائی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیا می کرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید، آری این چنین باید بکار بود و به شعر رسا و شیوای شمس الدین محمد بن محمود آملی صاحب نفائس الفنون:به هوس راست نیاید به تمنّی نشود
کاندر این راه بسی خون جگر باید خوردشیخ المشایخ صاحب جواهر قدس سرّه العزیز در آخر کتاب دیات آن فرماید:تمّ کتاب جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام فی لیلة الثلاثاء ثلاثة و عشرین من شهر رمضان المبارک لیلة القدر التی کان من تقدیر اللّه تعالی فیها ان یتفضّل علینا باتمام الکتاب المزبور من سنة الف و المائتین و الاربع و الخمسین من الهجرة النبویة الخ.
 
از جناب صدوق ابن بابویه رضوان اللّه تعالی علیه در احیای شبهای بیست و یکم و بیست و سوم ماه مبارک رمضان که لیالی قدرند در مفاتیح محدث قمی چنین نقل شده است:قال شیخنا الصدوق فیما أملی علی المشایخ فی مجلس واحد من مذهب الإمامیة و من أحیا هاتین اللیلتین بمذاکرة العلم فهو أفضل. یعنی افضل اعمال در احیای این دو شب قدر، مذاکره علم است.

 

 

جناب بادکوبه ای یکی از اساتید بزرگ علامه

روزی در محضر مبارکش در ولایت و امامت سؤالاتی عنوان کرده ام تا اینکه سخن از آیه کریمه وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُک لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیتِی قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ [5] به میان آمد به حضورش عرض کردم جناب عالی در تفسیر در وجه استفاده آیه بر عصمت امام بیانی از بعض اساتیدتان نام برده اید «و قد سئل بعض أساتیدنا رحمة اللّه علیه عن تقریب دلالة الآیة علی عصمة الامام، فأجاب- الخ»[6] این استاد کدام بزرگوار است؟ فرمود مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ای.

 
راقم گوید که دیگر اساتید ما هم: آیات عظام حاج شیخ محمد تقی آملی و آقا سید محمد حسن قاضی الهی طباطبائی قدّس سرهما از استادشان جناب آقا سید حسین بادکوبه ای بتجلیل و تعظیم نام می بردند. آن جناب آقا سید حسین بن سید رضا بن سید موسی حسینی بادکوبی لاهجی (نه لاهیجی) است در 1293 ه ق در قریه خوددلان بادکوبه متولد شده است وی یکی از اعاظم تلامذه جناب آقا میرزا هاشم اشکوری و آقا میرزا ابو الحسن جلوه و آقا علی مدرس صاحب بدائع الحکم و آخوند خراسانی صاحب الکفایه و شیخ محمد حسن مامقانی- رضوان اللّه تعالی علیهم- و از مفاخر علمای متأخرین و متحلّی بملکات فاضله انسانی بود.
 
در 28 شوّال 1358 ه ق در نجف اشرف به جوار رحمت الهی پیوست و او را تألیفاتی در معقول و منقول است و در طبقات اعلام الشیعة علامه شیخ آقا بزرگ طهرانی- رضوان اللّه علیه-[7] مذکور است.

 

 

 

شرح حکمة الاشراق قطب شیرازی تقریرات درس خواجه است

در شب جمعه 13 ذی الحجه 1389 ه ق- 1/ 12/ 1348 ه ش که با تنی چند از افاضل حوزه از محضر پرفیض استاد علامه طباطبائی استفاضه می کردیم، پس از اتمام جلسه در معیت آن جناب در اثنای راه بودم اظهار داشتند که مرحوم استاد ما آقا سید حسین بادکوبه ای بطور منجّز و قطع می فرمودند که شرح حکمةهزار و یک کلمه، ج 1، ص: 299الاشراق قطب (شرح علامه قطب شیرازی بر حکمة الاشراق شیخ سهروردی) تقریرات درس خواجه نصیر الدین طوسی قدّس سرّه است. و خواجه مشرب اشراق داشت، در حکمت اشراقی بود چنانکه در مبحث علم اشارات، به خلاف شرطش در اول کتاب با مبنای مشاء مخالفت کرد، و علم را به طریق اشراق که فاعل بالرضا باشد تقریر کرد.

 

 

تحصیلات ریاضی جناب استاد طباطبائی مدّ ظلّه العالی

و نیز در شب پنجشنبه بیستم ذی القعده 1397 ه ق- 12/ 8/ 1356 ه ش، بعد از انقضای جلسه در اثنای راه بمناسبتی سخن از ریاضیات به میان آمد فرمودند: استاد ما آسید حسین بادکوبه ای در نجف بما امر فرمود که تحریر اقلیدس را بخوانیم، مدّت دو سال و خورده ای در محضر آقا سید ابو القاسم خوانساری تحریر مذکور و ریاضیات می خواندیم. فرمودند مرحوم آقا سید ابو القاسم خوانساری در ریاضیات بسیار متبحّر بود حتی از دانشگاه سؤالاتی برای او می فرستادند، در معادلات جبر و مقابله یکی از متبحرین بود، تثلیث زاویه کرد ولی به ما یاد نداد، و اخیرا در هند مرحوم شد.

 
 
 

مسئله ریاضی در تثلیث زاویه

راقم گوید: آنکه فرمود: تثلیث زاویه کرد، یک مسئله ریاضی قابل توجّه است. در اصول اقلیدس و دیگر کتب ریاضی چه در ابتدائیات و چه در متوسطات و نهائیات، مسئله تثلیث زاویه اعمّ از مستوی و مستدیر بطور استقلال که یکی از أشکال مقاله ای باشد عنوان نشده است نه در اصول اقلیدس و نه در اکر مانالائوس و دیگر متوسّطات و نه در مجسطی بطلیموس خواه بتحریر خواجه و خواجه بتحریر مغربی اندلسی (محیی الدین یحیی بن محمد بن ابی الشکر المغربی الاندلسی) هر چند اصول اقلیدس متکفل فروع ریاضیات می باشد و اگر مسئله ای ریاضی در آن عنوانی خاص ندارد و به اصطلاح یکی از اشکال مقاله ای نیست، باید به استبانه أشکال دیگر مربوط به آن مسئله استنباط شود چنانکه در هر فن حکم هر اصل و فروع آن همین است و استاد در ریاضیات کسی است که مثلا بتواند تثلیث زاویه را از آن اصول استخراج کند.

 
پوشیده نماند که سخن در این است که زاویه ای به برهان هندسی تثلیث شود نه اینکه به وسیله آلت نقّاله یا دیگر آلات اندازه گیری زوایا، تثلیث زاویه ای صورت گیرد چه این کار آسان است، مثلا همان طور که به شکل نهم مقاله اولی اصول اقلیدس برهان هندسی بر تنصیف زاویه اقامه شده است، برای تثلیث زاویه نیز برهان هندسی اقامه و ترسیم گردد.
 
تدریس علم هیئت در قم وقتی جناب استاد علامه طباطبائی به اینجانب فرمودند در اوائل که از تبریز به قم آمدم شرح چغمینی را تدریس می کردم.راقم گوید: شرح چغمینی از کتب هیئت است. ماتن آن محمود بن محمد بن عمر چغمینی مؤلف قانونچه در طبّ است، و شارح آن قاضی زاده رومی است.شارح از راصدین رصدخانه سمرقند است و در عمل زیج الغ بیکی سهمی بسزا دارد.این کتاب در ترتیب تدریسی و کلاسیکی فن هیئت از متوسطات است.

 

 

 

نصب دائره هندیه در مدرسه حجّتیه قم بعمل علامه طباطبائی

اینجانب در دوشنبه 25 ج 1/ سنه 1383 ه ق برابر با 22 مهر 1342 ه ش بقصد اقامت در قم، از تهران مهاجرت کرده است در همان اوان محصّلین مدرسه حجّتیه قم برایم حکایت کردند که در یک گوشه حوض مدرسه نامبرده جناب علامه طباطبائی، دائره هندیه برای تعیین سمت قبله و تشخیص خط نصف النهار که زوال ظهر از آن در هر روز معلوم می گردد به افق قم، کار گذاشته اند که متأسفانه در حفظ آن کوتاهی شد و چنان اثر علمی عملی ضایع گشت.

 
 
 
 
ترک تبریز و اقامت در قم و استخاره با قرآن
 
استاد علامه طباطبائی پس از تحصیل مقدماتی و سطوح در تبریز در 1344 ه ق- 1304 ه ش بنجف اشرف مهاجرت کردند و در محضر اساتید بزرگ چون
 
آیات عظام:
  •  
  • حاج سید علی آقای قاضی طباطبائی
  • و آقا سید حسین بادکوبی،
  • و آقا سید ابو الحسن اصفهانی،
  • و آقا محمد حسین کمپانی
  • و آقا میرزا حسین نائینی
  • و آقا سید ابو القاسم خوانساری،
 
بمقامات بلند فنون علمی و عملی نائل آمد و پس از ده سال اقامت در نجف در 1354 ه ق- 1314 ه ش به تبریز مراجعت فرمودند و چند سال در تبریز بتدریس و تألیف و تحقیق اشتغال داشتند تا در سنه 1365 ه ق قصد عزیمت قم فرمودند و تبریز را ترک گفتند و در قم اقامت فرمودند و تفسیر قرآن کریم و تدریس علوم عقلی و اصول معارف حقّه الهیه را در قم تأسیس فرمودند و تاکنون که یکشنبه 25 شعبان المعظم 1401 ه ق- 7 تیرماه 1360 ه ش است، محفل مبارکش معقل ارباب عقول، و مجلس مقدسش مدرس اصحاب علوم است ادام اللّه تعالی اعوام افاضاته.
 
هر چند بسیاری از افراد حوزه علمیه قم محضر انورش را ادراک کرده اند ولی جمعی را حظّ توفیق حضور بود، و فریقی را نصیب اطّلاع به صورت اصطلاحات، و بعضی را نیل عروج بمعارج علمی، و طایفه ای را میل بسیر و سلوک عملی، و قلیلی را وصول به منقبتین علم و عمل، و در حقیقت بهمان مثابت است که حکیم الهی جناب میرزا ابو الحسن جلوه- قدّس سرّه- در شرح حال خویشتن در نامه دانشوران ناصری ترقیم فرموده است که:بالفعل اکثر طلّاب از شهرهای مختلف که میل به معقول دارند، گرد من جمع اند هر جمعی به خیالی: برخی محض آموختن اصطلاح و طائفه ای به جهت آراستن مجالس، و شرذمه ای به جهت صداقت و ساده لوحی و اعتقاد به عالم تجرد، شرح این طائفه است: ثلّة من الاولین و قلیل من الآخرین، باری:
 
هر کسی از ظن خود شد یار من وز درون من نجُست اسرار من
وقتی جناب استاد علامه طباطبائی برای این داعی حکایت فرمود که چون از تبریز عزم مهاجرت به قم کردم با قرآن مجید استخاره نمودم این آیه کریمه آمد:هُنالِک الْوَلایةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیرٌ ثَواباً وَ خَیرٌ عُقْباً. [8]جناب حاج میرزا سید علی قاضی طباطبائی یکی از اساتید بزرگ علامه طباطبائییکی از اساتید بزرگ جناب استاد علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، آیة اللّه العظمی عارف عظیم الشأن فقیه عالیمقام صاحب مکاشفات و کرامات مرحوم حاج سید میرزا علی آقای قاضی تبریزی در نجف بود.
 
علّامه شیخ آقا بزرگ طهرانی- رضوان اللّه علیه- در طبقات اعلام الشیعة[9] شرح حالش را ذکر کرده است و تنی چند از اساتیدش را نام برده و گفته است:هو السید المیرزا علی آغا بن المیرزا حسین بن المیرزا أحمد بن المیرزا رحیم الطباطبائی التبریزی القاضی عالم مجتهد تقی ورع اخلاقی فاضل و قد دامت المودّة و الصحبة بیننا عشرات السنین فرأیته مستقیما فی سیرته کریما فی خلقه شریفا فی ذاته الخ له تفسیر القرآن من أوّله إلی قوله تعالی: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یلْعَبُونَ [10] الخ و لوالده تفسیر ایضا، و بیتهم بیت فضل و تقی قدیم (انتهی ملخصا).
 
قاضی مذکور از اعجوبه های دهر بود (نجل جلیل او مصداق الولد سر أبیه آقا سید مهدی قاضی طباطبائی- رحمة اللّه علیه- و مرحوم آیة اللّه شیخ محمد تقی آملی- رضوان اللّه علیه- و جناب علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، و برادر ماجد آن جناب آیة اللّه آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی- قدس سرّه- هر یک را بر این بنده حقی عظیم است) از آن جناب وقایعی شگفت یادداشت داریم که نقل آنها را به زمان فرصت موکول می کنیم.یکی از کلمات دل نشین مرحوم حاج سید علی قاضی این است که: اگر انسان نصف عمر خود را در پیدا کردن کامل صرف کند جا دارد.
 
آنکه مرحوم شیخ آقا بزرگ در حق مغفور له قاضی فرمود: «فرأیته مستقیما فی سیرته» نکته ای بسیار ارزشمند است چه عمل عمده در سلوک الی اللّه استقامت است، نزولبرکات و فیضهای الهی بر اثر استقامت است، إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِیاؤُکمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ لَکمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکمْ وَ لَکمْ فِیها ما تَدَّعُونَ نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ [11].میرزای شیرازی و میرزا حسین قاضی، قدّس سرّهمادر شب پنجشنبه 21 رجب المرجّب 1387 ه ق- 3/ 8/ 1346 ه ش، از محضر مبارک استاد علامه طباطبائی با تنی چند از افاضل دوستان استفاده می کردیم، در حاشیه جلسه درس، سخن از استادش مرحوم آقای قاضی و اساتید و شاگردانش به میان آمد از آن جمله فرمودند: آن مرحوم اساتید بسیار دیده است- و چند نفر را نام بردند- تا اینکه فرمودند:
 
پدر او مرحوم حاج میرزا حسین قاضی تفسیر سوره فاتحه و سوره انعام نوشته است و من دیدم ولی اکنون نمی دانم کی دارد و در دست کیست. و فرمودند حاج میرزا حسین قاضی از شاگردان مرحوم میرزای شیرازی بود و چون از نزد میرزا خواست خداحافظی کند و به تبریز برود، مرحوم میرزا به او گفت حالا که می روی شب و روزی یک ساعت به خود بپرداز. بعد از چندی که مرحوم میرزا از دیگران درباره مرحوم حاج میرزا حسین قاضی حال پرسید در جواب گفتند: آقا آن یک ساعت تبدیل به 24 ساعت شد که همواره در مراقبت و حضور و عزلت بود. اما عزلتی که: هرگز میان حاضر و غائب شنیده ای/ من در میان جمع و دلم جای دیگر است.
 
راقم گوید که در صبح روز پنجشنبه 20 شعبان المعظم 1387 ه ق- 2 آذر 1346 ه ش در قم بحضور شریف مرحوم آیة اللّه حاج سید حسین قاضی طباطبائی پسر عموی آیة اللّه حاج سید علی قاضی- قدّس سرّه- تشرف حاصل کردم، مطالبی از آن جناب یادداشت کردم از آن جمله موضوع مراقبت و حضور دائمی مرحوم سید حسین قاضی و گفتار میرزای شیرازی با ایشان بود چنانکه از استاد علامه طباطبائی نقل کرده ایم.
 
در این واقعه شیرین دل نشین هم باید از تأثیر نفسانی مرحوم میرزای شیرازی سخن گفت و هم از قابلیت مرحوم میرزا حسین قاضی که هم فاعل در فاعلیت تامّ بود و هم قابل در قابلیت. تأثیر نفوس کامله در نفوس مستعدّه این چنین است.محاسبه حروف مشدّده در دوائر أباجدو از جمله مطالبی که افاده فرمودند- چون خود اهل دعا بود و حشر با کتب ادعیه داشت- اینکه همه حروف مشدّده در دوائر اباجد یکی حساب می شود مگر کلمه جلاله که لام مکرر محسوب می گردد و عدد آن 66 است.
 
 
 
 
درجات بهشت و آیات قرآن
 
و از جمله آن مطالب اینکه فرمودند در ماده ج م ع مجمع البحرین طریحی از رسول اللّه (ص) روایت شده است که ما من حرف من حروف القرآن الا و له سبعون الف معنی. عرض کردم آقا وقتی از یک شکل هندسی قطاع 497664 حکم هندسی استفاده و استنباط گردد، چه جای استبعاد که یک حرف قرآن را هفتاد هزار معنی باشد، و این عدد هم شاید به فراخور استعداد مخاطب باشد که بتعبیر امیر المؤمنین علی- علیه السلام- به فرزندش محمد بن حنفیه: اعلم ان درجات الجنّة علی عدد آیات القرآن فاذا کان یوم القیمة یقال لقارئ القرآن اقرأ و ارق [12] بلکه بتعبیر خود قرآن کریم: 
 
قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً[13] وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ [14].شکل قطاع سطحی
 
علامه نظام الدین نیشابوری در شرح مجسطی بطلیموس، در بیان قطاع سطحی گوید:و الدعاوی الواقعة فی هذا الشکل هی 497664، فانظر فی هذا الشکل الصغیر کیف استلزم جمیع تلک المسائل و لا تعجب من قوله عز من قائل: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ، الآیة.
 
در شب چهارشنبه 27 ذی الحجه 1347 ه ق، بحضور شریف آیة اللّه استاد علامه طباطبائی تشرّف یافتم تا سخن بدینجا رسید که فرمودند: آقا از این گونه امور حقیقی هر چه داریم از مرحوم آقای قاضی داریم چه آنچه را که در حیاتش از ایشان تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده کردیم، و چه آن طریقی که خودمان داریم از مرحوم قاضی گرفتیم. فتبصّر.
 
 
 
 
نقل رؤیا و کلام مرحوم آیة اللّه آملی قدس سرّه درباره علامه طباطبائی مدّ ظلّه العالی
 
در فردای همان شب (چهارشنبه 27 ذی الحجه 1347 ه ق) از قم به تهران رفتم و به محضر مبارک جناب آیة اللّه حاج شیخ محمّد تقی آملی- رضوان اللّه تعالی- علیه مشرّف شدم و خوابی که ایشان را دیده بودم که در عالم رؤیا به من فرمود: «التوحید أن تنسی غیر اللّه» به ایشان عرض کردم، این جمله توحیدیه را که از من شنید این بیت گلشن راز عارف شبستری را در بیان آن برایم قرائت فرمود:
 
نشانی داده اندت از خرابات که التوحید اسقاط الاضافات
اما مرحوم آملی مصراع اول را چنین قرائت فرمود: خبر در داده اندت از خرابات الخ.بعد سخن از مرحوم آقای قاضی و استاد علامه طباطبائی و اخوی محترم ایشان آیة اللّه مرحوم آقا سید محمد حسن الهی به میان آوردم، مرحوم آقای آملی به من فرمودند:آقا اگر کسی باید در تحت تصرف و تعلیم کاملی به جایی برسد و قدمی بردارد، من برای شما بهتر از جناب آقای طباطبائی (یعنی علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان) کسی را نمی شناسم و بیشتر با ایشان مراوده داشته باشید که ایشان و مرحوم سید احمد کربلائی کشمیری در میان شاگردان مرحوم آقای قاضی (آیة اللّه حاج سید علی آقای قاضی طباطبائی تبریزی قدّس سرّه) از همه بهتر بودند و آقای طباطبائی در همان وقت کشفیات بسیار داشتند.
 
 
 
رساله محاکمات استاد علامه طباطبائی
 
روز جمعه اول ماه ذی القعده 1392 ه ق بحضور شریف جناب استاد علامه طباطبائی مشرف شدم از رساله تذییلات ایشان که محاکمات معظم له بین مکاتبات عارف بزرگوار مرحوم سید احمد کربلائی و حکیم نامدار مرحوم کمپانی قدّس سرّهما، می باشد سخن به میان آمد. این مکاتبات بین علمین نامبرده در معنی یک بیت عارف بزرگوار شیخ عطّار قدّس سره است:
او بسر ناید ز خود آنجا که اوست کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
عبارت دیباچه محاکمات جناب ایشان را تبرکا نقل می کنم که روشنگر قلم شیوا و توانای فارسی معظم له و متضمن فوائد چندی است:«بسم اللّه الرحمن الرحیم له الحمد فی الأولی و الآخرة و له الحکم و السلام علی عباده الذین اصطفی.
 
 تصدیر: یک سلسله مکاتباتی در میان دو استاد بزرگوارمان:السّید الأجل ابو الحسبین و المکرمتین ذو المنقبتین العارف الفقیه علم المعرفة و طود الفقه و منار العلم و سناد العمل المرحوم الحاج السید احمد الکربلائی- أفاض اللّه علینا من برکاته- و الشیخ الأجل الحکیم المتأله و الفقیه البارع الذی هو من فلک التحقیق دائرها و فی بسیطة التدقیق سائرها و ناظرها الشیخ محمد حسین الاصفهانی الغروی- رفع اللّه درجته السامیة- در معنای بیتی از ابیات شیخ عطار جریان یافته و به مقتضای الکلام یجرّ الکلام دو مبنای معروف حکما و عرفا که هر یک از این دو بزرگوار به تقویت یکی از آنها پرداختند و در روشن ساختن مطلوباستفراغ وسع کامل فرموده اند، نظر به نفاست مطلب و دقّت بحث خالی از اغلاق و غموض نبود بغرض حفظ آثار بزرگان و قضای حق اخذ و تربیت این بنده ناچیز محمد حسین طباطبائی در اوراقی چند بنام تذییلات و محاکمات آورده و در روشن ساختن حق مطلب کوتاهی نکردم.
 
مگر صاحب دلی روزی به رحمت کند در حق درویشان دعائی
 مرحوم سید اصلا اصفهانی بوده ولی نشو و نمای وی در کربلای معلّی بوده و بعد از ادراک و رشد بتحصیل ادبیات پرداخته و چنانچه از انواع مراسلاتی که به شاگردان و ارادت کیشان خویش نگاشته پیدا است قلمی شیوا و بیانی معجزآسا داشته پس از تکمیل ادبیات وارد علوم دینیه گردیده و سرانجام به حوزه درس مرحوم آخوند ملّا کاظم خراسانی- رضوان اللّه علیه- ملحق شده و دوره تعلّم علوم ظاهری را در تحت تربیت ایشان انجام داده و اخیرا در بوته تربیت و تهذیب مرحوم آیة الحق و استاد وقت شیخ بزرگوار آخوند ملا حسین قلی همدانی- قدّس سرّه العزیز- قرار گرفته و سالیان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوی سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستین تلامذه و تربیت یافتگان ایشان مستقر گردید و در علوم ظاهری و باطنی مکانی مکین و مقامی امین اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند در عتبه مقدّس نجف اشرف اقامت گزیده و بدرس فقه اشتغال ورزیده و در معارف الهیه و تربیت و تکمیل مردم ید بیضا نشان می داد.
 
جمعی کثیر از بزرگان و وارستگان به یمن تربیت و تکمیل آن بزرگوار قدم در دائره کمال گذاشته پشت پای به بساط طبیعت زده و از سکان دار خلد و محرمان حریم قرب شدند که از آن جمله است سید اجل آیت حق و نادره دهر عالم عابد فقیه محدث شاعر مفلق سید العلماء الربّانیین مرحوم حاج میرزا علی قاضی طباطبائی تبریزی متولد سال هزار و دویست و هشتاد و پنج هجری قمری و متوفای سال هزار و سیصد و شصت و شش هجری قمری که در معارف الهیه و فقه حدیث و اخلاق استاد این ناچیز می باشد- رفع اللّه درجاته السامیة و أفاض علینا من برکاته-.
 
سید بزرگوار صاحب ترجمه در سال هزار و سیصد و سی هجری قمری در عتبه مقدس نجف زندگی مستعار را بدرود گفت و روان پاکش بعالم بالا پرواز کرد- رحمة اللّه علیه-مرحوم شیخ اصلا اصفهانی بوده ولی دفتر عمر را در عتبات عالیه ورق زده پس از تمهید مقدمات علوم در حکمت بدرس حکیم متأله مرحوم شیخ محمّد باقر اصطهباناتی (ره) حضور یافته و در اصول و فقه به حوزه درس مرحوم آخوند ملا کاظم خراسانی- قدّس سرّه- ملحق شده و سیزده سال به استفاده از آن جناب پرداخته و تکمیل یافت و در مرحله تهذیب نفس و تصفیه باطن با مرحوم خلد آشیان عالم نحریر فخر المجتهدین و سند العارفین حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی نزیل قم که از اکابر تلامذه و تربیت یافتگان مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی بود رابطه و مکاتبه داشته.
 
مرحوم شیخ مردی بود جامع میان علم و عمل و رابط میان تقوی و ذوق، دارای طبعی سیال و لهجه ای شیرین، دیوان اشعار وی معروف است و در فنون مختلفه شعر از قصیده و مدیحه و غزل و رباعی و علمی اشعاری زیاد سروده و در فقه و اصول و حکمت و عرفان مؤلفات زیاد دارد که غالب آنها مثل ضروریات یومی و حیاتی دست بدست می گردد. سیمائی داشت متواضع و زبانی خاموش و صورتی وارفته و غالبا غرق فکر و به خود مشغول بود. زندگانی ساده داشت تا در سال هزار و سیصد و شصت و یک هجری قمری فجأة در خواب در گذشت و بجهان جاودانی شتافت.بسم اللّه الرحمن الرحیم سؤال شیخ عطار در منطق الطیر فرماید:
دائما او پادشاه مطلق است در كمــال عــز خود مستغـرق است
او به سر نايد ز خود آنجا كه اوست    كي رسد عقل وجود آنجا كه اوست
 معنی بیت دوم را بیان فرمایید الخ.این بود تصدیر جناب استاد علامه طباطبائی بر رساله محاکماتش بین مکاتبات دو آیت علم و عمل جناب سید احمد کربلائی و جناب شیخ محمد حسین اصفهانی کمپانی- رفع اللّه تعالی درجاتهما- بقلم خود معظم له. در محاکمات دقیقه های لطیف عرفانی و نظرهای بلند فلسفی دارد که اقتحام در آن را مجالی و وقتی وسیع تر باید.

 

 

سید احمد کربلائی استاد قاضی و سید احمد کشمیری تلمیذ قاضی

سؤالی از گفتار استاد در صدر تصدیرش که فرمود: «یک سلسله مکاتباتی در میان دو استاد بزرگوارمان الخ» پیش می آید، و آن اینکه تاریخ وفات سید احمد کربلائی- رضوان اللّه علیه- چنانکه خود استاد علامه تنصیص فرمودند در 1330 ه ق بود، و ولادت حاجی آقا (استاد علامه طباطبائی مد ظله العالی) در آخر ذی الحجه 1321 ه ق است و برای ادامه تحصیل در 1344 ه ق به نجف اشرف مشرف شد، پس زمان ارتحال مرحوم سید، جناب استاد در حدود نه سال داشت و هنوز به نجف نرفته بود که مرحوم سید در جوار رحمت الهی آرمید، و معظم له در همین تصدیر تصریح فرمود که استادش مرحوم آقای قاضی محضر مبارکش را ادراک کرد و بکمالات صوری و معنوی نائل آمد،

 
بنابراین مقصود آن جناب از اینکه فرمود: «دو استاد بزرگوارمان سید احمد کربلائی و شیخ محمد حسین اصفهانی» چیست؟ظاهرا باید جوابش این باشد که چون مرحوم سید استاد استاد بود، جناب علامه طباطبائی تشرّفا از مرحوم سید تعبیر به استاد فرموده است. و اکنون که بتحریر این مبارک نامه (سه شنبه 27 شعبان 1401- 9 تیرماه 1360 ه ش) اشتغال دارم حضرت استاد طباطبائی در قم تشریف ندارند تا به مشافهه حضوری بپرسم.
 
و در همان روز مذکور (4 شنبه 27 ذی الحجه 1347 ه ق) که بمحضر مبارک آیة اللّه حاج شیخ محمد تقی آملی در تهران مشرف شدم و ایشان که فرمودند: «در میان شاگردان مرحوم آقای قاضی، ایشان- یعنی استاد طباطبائی- و مرحوم سید احمد کربلائی کشمیری از همه بهتر بودند» این بنده بحضور استاد آملی عرض کرده است: آقا آیا این سید احمد کربلائی کشمیری همان سید احمد کربلائی معروف است؟ فرمود ایشان غیر از آن آقا بود.
 
آن آقای سید احمد کربلائی را اصلا ما ندیده ایم، که از شاگردان مرحوم ملا حسین قلی همدانی، و از اساتید حاج سید علی قاضی بود، امّا این آقا سید احمد کربلائی کشمیری است و از شاگردان مرحوم قاضی بود و جوان مرگ شده است، و آن آقا سید احمد کربلائی استاد قاضی اصلا اصفهانی بود. آنگاه مرحوم آقای آملی کرامتی از مرحوم آقای کشمیری در گشودن قفل بسته ای حکایت فرمود که در ص 64 دفتر خاطراتم مسطور است. [15]یکی از مؤلفات علامه طباطبائی و سخنی چند از اعاظم علماء در پیرامون ولی اللّه اعظم امیر المؤمنین علی علیه السلامیکی از مؤلّفات صاحب ترجمه (استاد علامه طباطبائی) رساله وجیز بسیار عزیز علی و الفلسفة الإلهیة است.
 
در مقاله ای که جناب استاد بمناسبت تأسیس کنگره هزاره نهج البلاغه در تهران، ترقیم و ارسال بدان کنگره فرمود تکمیل رساله مذکور را تمنّی کرد.در آن مقاله نکته ای بسیار بلند قریب به این مضمون افاده فرمود که در میان جمیع صحابه رسول اللّه (ص) از کسی جز امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در بیان معارف حقه الهیه صاحب این همه گفتار بدین صورت که نهج البلاغة نمونه بارز آنست نقل نشده است واحدی نشان نداده است.
 
راقم این سطور متمسّک بذیل عنایت اهل ولایت حسن حسن زاده آملی چند جمله ای دیگر نیز از بعضی از اعاظم دیگر علمای اسلام درباره برهان الحکماء الالهیین امیر المؤمنین حضرت وصی علی- علیه السلام- تقدیم می دارد:
 
1- خلیل بن احمد بصری استاد سیبویه و واضع علم عروض، متوفی 175 ه ق درباره حضرتش گفت: «احتیاج الکل الیه و استغناؤه عن الکل دلیل علی انه إمام الکل».و سئل ایضا: ما هو الدلیل علی انّ علیا امام الکل فی الکل؟ فقال: «احتیاج الکل الیه و غناه عن الکل». (روضات الجنات للخوانساری ره).
 
2- شیخ رئیس ابن سینا متوفی 428 ه ق گوید:عزیزترین انبیا و خاتم رسولان- صلّی اللّه علیه و آله و سلم- چنین گفت با مرکز حکمت و فلک حقیقت و خزینه عقل امیر المؤمنین- علیه السلام- که یا علی: إذا رأیت الناس یتقربون الی خالقهم بانواع البرّ تقرّب الیه بانواع العقل تسبقهم، و این چنین خطاب جز با چنو بزرگی راست نیامدی که او در میان خلق آن چنان بود که معقول در میان محسوس. [16]
 
3- فخر رازی متوفی 606 ه ق در تفسیر کبیر مفاتیح الغیب در ضمن سوره فاتحه در جهر و اخفات بسم اللّه الرحمن الرحیم، جهر را اختیار کرده است و چند وجه دلیل بر جهر آن اقامه کرده است از آن جمله گوید:السابع أن الدلائل العقلیة موافقة لنا و عمل علی بن ابی طالب- علیه السلام- معنا و من اتخذ علیا إماما لدینه فقد استمسک بالعروة الوثقی فی دینه و نفسه. [17]من عبارت تفسیرش را بدون یک حرف تصرف از طبع ترکیه نقل کرده ام.
 
4- شیخ اکبر محیی الدین عربی متوفی 638 در باب ششم فتوحات مکیه در بحث هباء فرماید:فلم یکن اقرب الیه قبولا فی ذلک الهباء إلّا حقیقة محمد (ص) المسماة بالعقل و اقرب الناس الیه علی بن ابی طالب رضی اللّه عنه إمام العالم و سرّ الانبیاء اجمعین.من این عبارت شیخ اکبر را از فتوحات چاپ بولاق نقل کرده ام [18].
 
5- ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه متوفی 655 ه ق در شرح خطبه 85 نهج آنجا که امام علیه السلام فرماید: بل کیف تعمهون و بینکم عترة نبیکم و هم أزمّة الحق و اعلام الدین و السنة الصدق فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن وردوهم ورود الهیم العطاش الخ.گوید:فانزلوهم باحسن منازل القرآن تحته سرّ عظیم و ذلک انه أمر المکلفین بان یجروا العترة فی اجلالها و اعظامها و الانقیاد لها و الطاعة لأوامرها مجری القرآن.قال: فان قلت فهذا القول منه یشعر بأنّ العترة معصومة فما قول اصحابکم فی ذلک؟قلت: نصّ ابو محمد بن متویه (ره) فی کتاب الکفایة علی أن علیا معصوم و أدلّة النصوص قد دلّت علی عصمته و ان ذلک امر اختص هو به دون غیره من الصحابة. [19]آن خلیل گوید: «نیاز همه به علی و بی نیازی علی از همه، دلیل است که علی امام همه است».
 
شیخ رئیس گوید: «علی در میان خلق آن چنان بود که معقول در میان محسوس».فخر رازی گوید: «هر کس علی را امام خود بگیرد به دست آویز استوار چنگ در زده است».شیخ اکبر گوید: «علی امام عالم و سرّ جمیع انبیا است».ابن متویه گوید: «ادله نصوص دالّ است که در میان صحابه فقط علی معصوم بود».این چند کلمه قصار به پیشگاه مقام والای ولایت علوی، شرحی است از هزاران کاندر عبارت آمد.

 

 

فلسفه الهیه همان دین الهی است

جناب استاد علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، در صدر آن رساله وجیز عزیز علی و الدین والفلسفه والهیه اصلی به غایت قویم، و مطلبی به نهایت عظیم بعنوان الدین والفلسفه  اهدا فرموده است که: «حقا انّه لظلم عظیم ان یفرق بین الدین الالهی، و بین الفلسفة الالهیة».این کلامی صادر از بطنان عرش تحقیق است که هر کس شنید گفتا للّه درّ قائل. آری دین الهی و فلسفه الهی را جدای از هم داشتن و پنداشتن به راستی ستمی بزرگ است.معلّم ثانی ابو نصر فارابی در آخر کتاب قیم خود بنام تحصیل السعادة بیانی شریف در پیرامون فلسفه دارد که منتهی به این نتیجه ارزشمند می گردد: فیلسوف کامل إمام است.و صدر المتالهین فرمود: «تبا لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة. »[20]

 
 
 

سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی حضرت استاد علامه طباطبائی

در سنه هزار و سیصد و چهل و پنج هجری شمسی، آیة اللّه جناب آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی، برادر مکرّم استاد علامه طباطبائی- رفع اللّه تعالی درجاته المتعالیة- که در حوزه علمیه قم برای افاده و افاضه رحل اقامت افکنده بودند، این کمترین از محضر انورش بهره مند بود. در روز پنجشنبه چهارم ذی الحجة 1386 ه ق- 25/ 12/ 1345 ه ش) در معیت آن جناب در شیخان قم سخن از سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی معظّم له و حضرت استاد علامه طباطبائی به میان آمد، فرمودند:
 
استاد ما مرحوم قاضی رضوان اللّه علیه (آیة اللّه حاج سید علی قاضی طباطبائی قدس سرّه العزیز) بود، و استاد قاضی مرحوم حاج سید احمد کربلائی، و استاد ایشان مرحوم آخوند مولی حسین قلی همدانی، و استاد ایشان مرحوم حاج سید علی شوشتری، و استاد ایشان ملّا قلی جولا.و بعد از ملّا قلی جولا را نمی شناسیم و نمی دانیم که خود ملا قلی جولا چه کسی بود، و خود حاج سید علی شوشتری هم او را نمی شناخت، زیرا که:
 
مرحوم حاج سید علی شوشتری در شوشتر بود و عالم مبسوط الید آنجا بود. وقتی مرافعه ای درباره ملکی وقفی به میان آمد، عدّه ای مدّعی بودند که این ملک وقف نیست، و وقف نامچه را در صندوقچه ای نهادند و در جای مخصوصی دفن کردند، و آنهایی که مدّعی وقف بودند هیچ مدرکی در دست نداشتند،
 
خلاصه چند روز مرحوم شوشتری در حکم این واقعه حیران بود و طرفین دعوی هم مصرّ بودند و هر روز آمد و رفت می کردند و از مرحوم شوشتری حکم می خواستند، مرحوم شوشتری در همین گیرودار بود که روزی مردی به سویش رفته، در زد کسی دم در آمد و پرسید کیستی آن مرد گفت: به آقا بگو مردی به نام ملّا قلی جولا می خواهد شما را ببیند، وارد خانه شد و در نزد مرحوم شوشتری رفت و گفت آقا من آمدم به شما بگویم که باید از اینجا سفر کنی و به نجف بروی و در همان جا اقامت کنی.بدانکه وقف نامچه این ملک در فلان مکان دفن است و ملک وقف است.
 
مرحوم شوشتری هم ملّا قلی جولا را نمی شناخت، خلاصه دستور داد آن موضع را کندند و وقف نامچه را بدر آوردند، و پس از این واقعه از قضا و مرافعه دست کشید و شوشتر را ترک گفت و در نجف اقامت نمود و در آنجا به درس فقه مرحوم شیخ مرتضی انصاری- رضوان اللّه علیه- می رفت و مرحوم شیخ هم به درس اخلاق او حاضر می شد، تا اینکه مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی دنبال حقیقت را گرفت و هادی می طلبید، از همدان در آمد چندی در نزد عالمی بسر برده از او چیزی نیافت، به سوی نجف رخت بربست، در محضر مرحوم شوشتری و انصاری حاضر شد و از هر دو کمال استفاضه نمود.
 
چون شیخ انصاری از دنیا رحلت کرد آخوند همدانی در پی نوشتن مطالب اصولیه و فقهیه مرحوم شیخ انصاری شد، مرحوم شوشتری او را منع کرد و گفت این کار تو نیست، دیگران هستند این کار را بکنند، شما باید مستعدّین را دریابید، پس مرحوم آخوند ملّا حسین قلی- أعلی اللّه مقامه- در پی تربیت قابلین شد به طوری که بعضی را از صبح تا طلوع آفتاب و عده ای را از طلوع آفتاب تا مقداری از برآمدن روز و هکذا حتی بعضی را در سر شب و بعضی را در آخر شب تا اینکه توانست سیصد نفر را به طوری تربیت کند که هر یک از اولیاء اللّه شدند، از آن جمله است:
 
مرحوم شیخ محمد بهاری، مرحوم سید احمد کربلائی، مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی، مرحوم شیخ علی زاهد قمی، مرحوم سید عبد الغفار مازندرانی.این بود قسمتی از افادات استاد الهی طباطبائی در آن روز شیخان قم درباره سلسله مشایخ سیر و سلوکشان.
 
هدف سفرای الهی تعلیم و تأدیب بشر استاین بنده ناچیز حضرت استاد علامه طباطبائی- افاض اللّه تعالی علینا برکات انفاسه الشریفة- را در تعلیم و تأدیب چنان یافته است که معلم ثانی ابو نصر فارابی در کتاب تحصیل السعادة در این دو رکن رکین و دو اصل اصیل أعنی تعلیم و تأدیب افاده فرموده است:
 
و التعلیم هو ایجاد الفضائل النظریة فی الأمم و المدن، و التأدیب هو طریق ایجاد الفضائل الخلقیة و الصناعات العلمیة فی الأمم. و التعلیم هو بقول فقط، و التأدیب هو أن یعود الأمم و المدنیون الافعال الکائنة عن الملکات العلمیة بان تنهض عزائمهم نحو فعلها و أن تصیر تلک و افعالها مستولیة علی نفوسهم و یجعلوا کالعاشقین لها. [21]
 
هر یک از تألیفات جناب استاد علامه طباطبائی در این دو اصل مذکور حائز اهمیت بسزا و حاوی نقّادیهای دقیق و عمیق است. به حقیقت آن جناب در تعلیم و تأدیب نفوس مستعدّه در دانشگاه معارف عالیه حقه الهیه أعنی حوزه علمیه قم، در زمانی که علائق به امور طبیعی و لذائذ مادّی دامنگیر اکثر شده است، لطفی است از جانب خداوند متعال که ارزانی داشته شد تا حجت بر همگان تمام باشد، ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم.
 
معظم له از شجره علم و تقوی است و چندین پشت از اسلاف آن جناب همه از اماثل و افاضل عصر خود در منقبتین علم و تقوی بودند رضوان اللّه علیهم اجمعین.
 
 
 
آثار عمده قلمی جناب علامه طباطبائی از نظم و نثر:
 
همه آثار آن جناب علم است و فکر، همه حقیقت است و معرفت، همه بحث است و فحص، همه عشق است و عقل، همه قرآن است و حدیث، و و و.هر که سخن با سخنی ضم کند
قطره ای از خون جگر کم کند
  • 1- تفسیر عظیم الشأن المیزان در بیست مجلّد که أمّ الکتاب در مؤلفات او است.
  • 2- اصول فلسفه و روش رئالیسم.
  • 3- حاشیه بر اسفار صدر المتألهین که با اسفار چاپ دوم بطبع رسیده است.
  • 4- مصاحبات با استاد کربن.
  • 5- رساله در حکومت اسلام.
  • 6- حاشیه کفایه که در دست طبع و نشر است.
  • 7- رساله در قوه و فعل.
  • 8- رساله در اثبات ذات.
  • 9- رساله در صفات.
  • 10- رساله در افعال.
  • 11- رساله در وسائط.
  • 12- الانسان قبل الدنیا.
  • 13- الانسان فی الدنیا.
 
 
الانسان قبل الدنیا و فی الدنیا و بعد الدنیا
 
از جمله مؤلفات جناب استاد علامه طباطبائی سه رساله شریف گرانقدر به نامهای: الانسان قبل الدنیا، و الانسان فی الدنیا، و الانسان بعد الدنیا است.همان طور که در صدر این رساله گفته ایم امّ الکتاب آن جناب تفسیر عظیم الشأن المیزان است که بسیاری از امّهات مسائل رسائل او را حائز است، مثل رساله ولایت که تفسیر آیه یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکمْ أَنْفُسَکمْ [22] حائز آنست. و یا رساله الانسان بعد الدنیا که تفسیر آیه کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً[23] حائز آنست مع ذلک رسائل مفرده را اهمیتی است که همّ واحد در تصنیف و تدوین آن اعمال شده است لذا به رسائل علماء اقبال و اعتنایی دیگر است.
 
مناسب است در این مقام از دانشمند نامور فلکی کامیل فلاماریون فرانسوی یادی شود. فلاماریون را در موضوعات مختلفه مصنّفات سودمند و ارزشمند است از آن جمله کتابی به نام مرگ و راز آن(La mort ET son Mystere) که در سه جلد، اوّلی پیش از مرگ(Avant Lamort) و دومی گرداگرد مرگ Lamort) (Autourde و سوّمی پس از مرگ(Apres Lamort) است.این کتاب فلاماریون را عالم مصری محمد فرید وجدی به عربی ترجمه کرده است و آن را علی أطلال المذهب المادّی نام نهاده است که مانند اصل آن بسیار مفید است.ظاهرا جناب استاد در تسمیه رسائل یاد شده باید ناظر به کار فلاماریون باشد و باید از خود آن جناب پرسید.
 
  • 14- انسان بعد الدنیا.
  • 15- رساله در نبوت.
  • 16- رساله در ولایت.
  • 17- رساله در مشتقات.
  • 18- رساله در برهان.
  • 19- رساله در مغالطه.
  • 20- رساله در تحلیل.
  • 21- رساله در ترکیب.
  • 22- رساله در اعتبارات.
  • 23- رساله در نبوت و منامات.
  • 24- منظومه در رسم خط نستعلیق.
  • 25- علی و الفلسفة الالهیة.
  • 26- قرآن در اسلام.
  • 27- شیعه در اسلام.
  • 28- محاکمات بین دو مکاتبات.
  • 29- بسیار از مقالات علمی که در مجلات علمی منتشر شده است.
  • 30- بدایة الحکمة.
  • 31- نهایة الحکمة.
 
این دو کتاب اخیر (بدایه و نهایه) از متون فلسفی بسیار مهم است، که عالی ترین سیر تکاملی فلسفی الهی از قلم وزین و سنگین چون صاحب المیزان تدوین شد که بحمد اللّه تعالی اکنون در حوزه علمیه قم از کتب درسی طالبان حکمت است.آن کس که ز کوی آشنایی استداند که متاع ما کجائی است
 

خاتمه:

این چند سطر را بطور عجاله به اندازه درایت خودم از معظم له تحریر و بحضور ارباب فضل تقدیم داشتم و مقرّم که حق ترجمه را در حق صاحب ترجمه ایفا نکرده ام. هر چند:مرد را صد سال عمّ و خال اویک سر موئی نداند حال اوولی باز امید است که در فرصت بیشتر وظیفه قدرشناسی ام را نسبت به ساحت مقدّس آن جناب و برادر مکرم او حضرت آیة اللّه جامع المعقول و المنقول آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی قدّس سرّه العزیز و روحی له الفداء که آن هر دو سرور و مولایم بر این بنده کمترین ناچیز، حقوق تعلیم و تأدیب بسیار دارند، به پیشگاه مردم صاحبدل عرضه بدارم.

 
امیر المؤمنین (ع) فرمود: لقد علّمنی رسول اللّه (ص) ألف باب یفتح کل باب ألف باب [24].و عن زرارة و أبی بصیر عن الباقر و الصادق علیهما السلام قالا علینا أن نلقی إلیکم الأصول و علیکم أن تفرّعوا[25].من از مدح و ثنای، مجد و سنای آن جلسه های صبح سعادت که سالیانی دراز در حضور باهر النور استاد تعلیم و تأدیب علّامه طباطبائی، ابواب رحمت از القای اصول معارف الهیه به روی ما گشوده می شد، ناتوانم.
 
جزاه اللّه عن الاسلام و المسلمین خیر جزاء العاملین، قوله سبحانه: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعواهم أن الحمد للّه رب العالمین.
 
قم، حسن حسن زاده آملی28 شعبان المعظم 1401 ه ق10 خرداد 1360 ه ش [26]
____________________
پی نوشت ها
  • [1] « نهج البلاغه»، خطبه 131.
  • [2] سوره نحل( 16): 90.
  • [3] سوره زمر( 39): 26.
  • [4]  سوره حجر( 15): 88.
  • [5] سوره بقره( 2): 125.
  • [6] « الميزان» ج 1، ص 277.
  • [7] « نقباء البشر» ص 584.
  • [8] « سوره كهف( 18): 44.
  • [9] « نقباء البشر»، ص 1565.
  • [10] سوره انعام( 6): 92.
  • [11] ؛سوره فصلت( 41): 31- 34.
  • [12] « وافى»، ج 14، ص 65، رحلى.
  • [13] سوره كهف( 18): 110.
  • [14] سوره لقمان( 31): 28.
  • [15] ؛بالاخره در همين روز( سه‏شنبه 9 تير 60) به وسيله دوست فاضل صاحب‏دلى كه در تهران تشريف داشتند از استاد علّامه طباطبائى تلفنى در اين موضوع سؤال شد، در جواب فرمودند:« حق با فلانى( يعنى اينجانب) است، و تعبير به استاد از جهت همان استاد استاد بودن مرحوم سيّد است».
  • [16] « رساله معراجيه» ص 15.
  • [17] « مفاتيح الغيب» ج 1، ص 161، رحلى.
  • [18] « فتوحات مكيه» ج 1، ص 132، باب ششم، چاپ بولاق.
  • [19] « شرح نهج البلاغة» ج 1، ص 341، چاپ سنگى.
  • [20] « اسفار» ج 4، ص 75، رحلى، چاپ سنگى.
  • [21] « تحصيل السعادة» ص 29، چاپ حيدرآباد دكن.
  • [22] ؛سوره مائده( 5): 105.
  • [23] سوره بقره( 2): 213.
  • [24] « بحار» ج 7، ص 281، چاپ كمپانى.
  • [25] « مجمع البحرين»، ماده« فرع».
  • [26] حسن‏ زاده آملى، حسن، هزار و يك كلمه، 7جلد، بوستان كتاب(مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) – قم، چاپ: دوم، 1381 ه.ش.
  •  
  •  
  • منبع : پایگاه اطلاع رسانی حوزه

زندگینامه حکیم عارف علامه سیدمحیی‌الدین مهدی قمشه ای «الهی»به قلم استاد اکبر ثبوت

محیی‌الدین مهدی ‌بن حاج ملا ابوالحسن قمشه‌ای متخلص به الهی، عالم دین و حکمت‌شناس و عارف و شاعر نامی (۱۲۸۰ قمشه ـ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۲ تهران) ، نیاکان او از سادات بحرین بودند که در عصر نادر به شهر کوچک قمشه کوچیده بودند. جدّ بزرگ او حاجی ملک نام داشت و اولاد او را «حاجی‌ملکی» می‌نامیدند و نوادگان او بعدها نام خانوادگی «ملکیان» را انتخاب کردند.

حاجی ملک در تاکستان‌های قمشه آب و ملکی داشت و در خدمتگزاری و احسان به خلق و آبادانی شهر و بنای مدرسه و مسجد و حفر قنات کوشا بود. پدر استاد الهی از علما بود و بذر معرفت را در کشتزار دل فرزند کاشت؛ و چون فرزند، پانزده ساله شد، پدر و مادر با فاصله کوتاهی از جهان رفتند و با اینکه باغ و مزرعه‌ای برای فرزندان به ارث گذاشتند، مهدی به جای اشتغال به کشاورزی و باغداری، کسب علم را وجهه همت خود قرار داد و نخست در زادگاهش دانش‌های مقدماتی را فراگرفت و از محضر حکیم شیخ محمدهادی فرزانه بهره‌ها برد؛ و سپس پیاده به اصفهان رفت و مدتی در مدرسه صدر، در حجره‌ای که متولّی‌اش می‌گفت روزگاری شیخ بهایی در آن درس خوانده، اقامت گزید؛ و بر استادان بزرگ آن شهر شاگردی کرد و فقه و اصول و منطق و کلام را آموخت؛ و آن‌گاه برای تکمیل تحصیلات خود، عازم مشهد شد و در آنجا از درس حاج‌آقا حسین طباطبایی قمی فقیه و ملا محمدعلی (معروف به حاجی فاضل)، و حاج شیخ حسن برسی، و شیخ اسدالله یزدی (مدرّسِ حکمت اشراقی و حکمت صدرایی و متون عرفانی) و بیش از همه قریب ده‌سال از محضر حکیم و استاد بزرگ فلسفه آقابزرگ شهیدی استفاضه کرد؛ و در سروده‌های خود خصوصاً این آخری را بسیار ستود.

پس از فراغت از تحصیل در مشهد، به تهران آمد و با سیّدحسن مدرّس ـ عالم مجاهد و سیاستمدارِ وارسته ـ روابطی به هم رسانید و به همین گناه به زندان افتاد؛ ولی پس از حدود سه ماه حبس، که در آن مدّت قرآن را حفظ کرد، با وساطت فروغی ـ نخست‌وزیر وقت ـ رهایی یافت.

استاد الهی در تهران در مدرسه سپهسالار جدید به تدریس ادبیات و فقه و فلسفه پرداخت. همچنین در دانشکده ادبیات، عربی؛‌ و در دانشکده معقول و منقول (الهیات کنونی)، فلسفه و منطق و ادبیات تدریس می‌کرد و جمعاً سی و پنج سال تدریس دانشگاهی داشت. در منزل خود و در سفرهای مکرر ـ از جمله به مشهد مقدس ـ و حتی در آخرین روز حیات نیز درس و بحث را تعطیل نکرد.

از کتاب‌هایی که تدریس می‌کرد: اشارات ابن‌سینا، شرح حکمه‌الاشراق سهروردی، شرح فصوص ابن‌عربی، اسفار، شرح منظومه و حتی قانون ابن‌سینا در طب. شبهای جمعه نیز برای بعضی از خواص درس تفسیر می‌گفت.

در آغاز جوانی چندی به کار قنّادی و شیرینی‌سازی روی آورد و پس از آنکه مدتی شاگرد قنّاد بود، در این کار به استادی رسید و با مشارکت پسرعموهایش مشغول این کار شد؛ ولی شروع جنگ ‌جهانی اول کار آنان را به ورشکستگی کشانید و او ناگزیر دست از آن کشید. استاد الهی خط نستعلیق را نیکو می‌نوشت و با جایگاه عظیم علمی و دینی خود، در نزد مرحوم میرخانی ـ خطّاط نامی ـ تعلیم خوشنویسی می‌گرفت و می‌گفت: «دیگران با قلیان کشیدن خستگی درمی‌کنند و من با خط نوشتن.»

الهی در روزگار جوانی با محافل و انجمن‌های ادبی ارتباط داشت و در جلسات آنها حضور می‌یافت و در مسابقات ادبی شرکت می‌کرد و در یک مورد که سرودن مستزادی را به مسابقه گذاشته بودند، او و وثوق‌الدوله و برخی دیگر طبع‌آزمایی کردند.

آثار قلمی

از اشتغالات الهی که تا آخرین روزهای زندگی او ادامه یافت، تصحیح و شرح و ترجمه متون پیشین یا خلق آثار منظوم و منثور بود. از میان آنها:

۱٫ تصحیح دوبیتی‌های باباطاهر عریان
۲٫ تصحیح ده مجلد روح‌الجنان، تألیف ابوالفتوح رازی که از قدیمی‌ترین و مهمترین تفاسیر قرآن و از متون کهن و با ارزش نثر فارسی است، با مقدمه‌ای سودمند و تعلیقاتی مشتمل بر توضیحِ مبهماتِ متن و بعضاً انتقاداتی بر مندرجات و منقولات کتاب. کار تصحیح این کتاب پیش از سال ۱۳۲۰ از سوی وزارت فرهنگ به استاد واگذار شد و انتشار آن در سال مزبور آغاز گردید.
۳٫ ترجمه قرآن به فارسی که اولین ترجمه‌ای است که در اعصار اخیر به دست یک ادیبِ مسلّط بر انشا و نظم و نثر فارسی انجام گرفته و برخلاف ترجمه‌های پیشین، ترجمه‌ای روان و شیواست، آمیخته با اندکی تفسیر و با پرهیز از شیوه دشوارِ ترجمه تحت‌اللفظی، و به همین جهت و به دلیل قداست و معنویّتِ شخصِ مترجم، قبولی عام و رواجی شگفت‌آور یافت مرجع یگانه عصر، آیت‌الله بروجردی و نیز علامه طباطبایی و عالمان دیگر، آن را بسی می‌ستودند و بی‌مانند می‌شمردند؛ و با اینکه پس از آن ترجمه‌های متعددی از قرآن انتشار یافت و ابوالقاسم پاینده، ایرادهای متعددی بر آن گرفت، معهذا پس از هفتاد و اند سال که از نخستین چاپش می‌گذرد، هنوز هیچ‌یک از ترجمه‌های فارسی قرآن به اندازه آن رواج ندارد.چاپ‌های اوّلِ ترجمه استاد الهی این امتیاز را هم داشت که شاید به گونه‌ای بی‌سابقه، متن و ترجمه قرآن، هر دو با خط زیبای نستعلیقِ فارسی منتشر می‌شد و هر دو نیز به قلم استاد خوشنویسان معاصر سیدحسین میرخانی.

۴٫ ترجمه مفاتیح‌الجنان.
۵٫ ترجمه صحیفه سجادیه.
۶٫ حکمت الهی عامّ و خاصّ در دو مجلد. مجلدِ اوّل در الهیات به معنی اعم و جواهر و اعراض و مبدأ و معاد؛ و مجلد دوم مشتمل بر: الف ـ ترجمه و شرحی لطیف به فارسی بر کتاب فصوص منسوب به فارابی؛ ب. شرحی بر خطبه اول نهج‌البلاغه؛ ج. اخلاق مرتضوی.
۷٫ توحید هوشمندان که الهی با تصنیف این کتاب، از دانشگاه تهران درجه دکتری گرفت.
۸٫ حواشی بر قصیده انصافیه لطفعلی دانش.
۹٫ مشاهدات العارفین فی ‌احوال السالکین الی‌الله (ظاهراً هنوز چاپ نشده).
۱۰٫ رساله در مراتب عشق.
۱۱٫ حاشیه بر مبدأ و معاد.

سرایندگی

اشعار الهی مشتمل بر دهها هزار بیت در قالب‌های مثنوی، قصیده غزل، رباعی، قطعه، مستزاد، با تخلّصِ «الهی» در منظومه‌های متعدد و جداگانه است از جمله: «نغمه‌ الهی» در شرح خطبه امیر مؤمنان(ع) در اوصاف پرهیزگاران، «نغمه عشاق» مشتمل بر سروده‌های عارفانه و عاشقانه که یک بار نیز با تقریظ مرحوم ملک‌الشعرای بهار منتشر شد.

چاپ چهارم کلیات اشعار او نیز در سال ۱۴۰۸ق در ۱۰۲۶ صفحه در تهران انجام گرفت و گزیده‌ای از آن در سال ۱۳۶۹ با خط زیبای حسن سخاوت ـ خوشنویس معروف معاصر ـ به طبع رسید. سروده‌های الهی سرشار از عشق و شور و حال و عرفان است و طرب و سرمستیِ عارفانه‌ای را که هرچه بیشتر در وجود او می‌توانستیم دید، در اشعارش منعکس و جلوه‌گر است؛ و چون آوایی گرم و خوش داشت و با موسیقی آشنا بود، برای اشعار خود اوزان طرب‌انگیز و کلمات و تعبیرات نشاط‌بخش اختیار می‌کرد و می‌گفت: پیام شاعر باید شادی‌آفرین باشد :

اذ الشعر لم یهززک عند سماعه
فلیس جدیر ان یقال له الشعر

یعنی: شعری که چون بشنوی تو را به جنبش و طرب درنیاورد، سزاوار نام شعر نیست.
برای نمونه دو غزل او را ببینید:

دلبر دیرآشنا

من عاشقم بر دلبری، دیرآشنایی
زیبارخی، زنجیر زلفی، دلربایی

اِفرشته‌خویی، ماهرویی، بذله‌گویی
شیواحدیثی، نکته‌سنجی، خوشنوایی

زیبانگاری، شوخ چشمی، دلستانی
شورافکنی، غارتگری، تُرکِ خطایی

نوشین لبی، شیرین کلامی، خوش پیامی
طاووس شکلی، سرو قدّی، مه‌لقایی

خورشید همت،‌ گاهِ لطف و مهربانی
چون خشمگین گردد، معاذ الله بلایی

چون من دو چشمِ نازِ او بیمار و چشمش
پیوسته بخشد دردمندان را شفایی

من همچو زلف او: پریشان روزگاری
او همچو طبع من: دُر افشان کیمیایی

من چون دهانش تنگدل، او شادخاطر
من همچو زلفش سر به زیر، او مقتدایی

او دلبری، حوری، نگاری، شهریاری
من مفلسی، عوری، فکاری، بینوایی

او قادری، شاهی، امیری، تاج‌بخشی
من عاجزی، زاری، زیانکاری، گدایی

با این چنین یاری، «الهی» راست ‌کاری
عشقی، جنونی، اشتیاقی، ماجرایی

نغمه سیمرغ

گر بشکند سیمرغِ جانم دام تن را
بخشم بدین زاغ و زغن، باغ و چمن را

تا چند چون جغدان در این ویران نشینم
منزل کنم زندان تنگِ ما و من را؟

چون بازِ پر بشکسته در دام علایق
برد از دل ما چرخ دون، یاد وطن را

یاری کند گر گریه و آه شبانه
ویران کنم بنیان این چرخ کهن را

مرغان آزاد، از هوای آب و دانه
منزل گرفتند ای فغان، دام فِتن را

در آتش عشق تو شد پروانه دل
دل سوخت این پروانه شمع انجمن را

چون زر در آتش ‌گر درافتم، پاک گردم
آتش نسوزد عاشقِ وجهِ حسن را

کاش این بدن دست از منِ دلخسته می‌داشت
تا بازمی‌جستم روان خویشتن را

شاید الهی مرغ هشیارِ روان باز
با شهپر جان بشکند دام بدن را

با اینکه رنگ عشق و عرفان و جمال‌گرایی بر سروده‌های الهی غلبه داشت، واقعیّت‌های تلخ و گزنده اجتماعی نیز از دیده او پنهان نبود و انعکاس آنها و انتقاد از ناروایی‌ها و نامردمی‌ها و نابه‌سامانی‌ها در آثار او جایی چشمگیر دارد. این دو بیت را ببینید:

الهـی! دشمنـان دادنـد دستِ دوستی بـا هم
چرا ما دوستان پیوسته در پیکار هم باشیم؟
*
از کلاغِ زشت‌خویِ ژاژخایِ هرزه‌طبع
چند در باغ طبیعت نعره و غوغاستی؟

نیز غزلی که استاد در استقبال از تصنیف ملک‌الشعرای بهار (مرغ سحر) ـ به گمانم در زندان ـ سروده و این هم ابیاتی از آن:

مرغ حق امشب کجا رفت؟

شتاب ای فلک شب تار ما سحر کن
ز دل حسرتم ز سر حیرتم به در کن

به مرغی چو من به دام ستم گرفتار
صبا یک نفس به کنج قفس گذر کن

شر و شور عشقی، ای مرغ حق برانگیز
دلم را ز شوق دلدار پرشرر کن

شب ای مرغ حق، تو ای مطرب الهی
به یادش چو عاشقان آه و ناله سر کن

نیز این چکامه را:

این کشورِ عـدل و کاخ دانش را
فریاد که جهل کرده ویرانش

کو جام جم و بساط اِفریدون
وان پرچم کاوه جهانبانش؟

کو مکتب شیخ و فرِّ فردوسی
کو محفل رومیِ سخندانش؟

کاش این همه ظلم و جور و خونخواری
بودی به صفا و صلح پایانش

کاش آدمی از سَبُع نبُد افزون
خونخواری و ظلم و جور و طغیانش

شد باد خزان نسیم نوروزش
خوناب جگر نصیب دهقانش

رنج است و غم و بلا و ناکامی
پیوسته به کام هوشمندانش…

گیتی به مذاهب تناسخ رفت
یکسر دد و دیو گشت انسانش

جمعی حیوان گرگ و روبه‌خوی
بگرفته مقامِ رادمردانش

قومی خر و گاوِ آدمی‌صورت
بنشسته فراز کاخ و ایوانش

بر شکل بشر درندگانی چند
چون گرگ بلای گوسفندانش

یک سلسله چاپلوس چون گربه
با کبر پلنگِ تیزدندانش

نسخ آیت فضل و عدل و احسان گشت
از دفتر کافر و مسلمانش

این نیز شرحی منظوم بر حدیث معروف رسول(ص) در ستایش ایرانیان:
رسـول(ص) فرمـود: «لـو کان العلم فی الثّریـا، لناله رجـال مـن فارس: اگر دانش در ستاره پروین باشد، مردمانی از ایران بدان دست می‌یابند.»
گفت رسول آن به سفـارت امین:

دانش و هوش است در ایران زمین
دانـش اگـر پـای بـه کیـوان بـوَد

دسترس مردم ایران بود
معرفت و فکرت و فرهنگ و هوش

عقل و ذکاء و نفخات سروش
معنـی اخـلاص و لُبـاب حِکـم

بر در آن قوم فرازد عَلم
مهـر و تـولّای علـی زان گــروه

برکشدی خیمه به هر دشت و کوه
پـرتـو حـق بـر دل هشیـارشـان

راه نماید به برِ یارشان
برخـی از آن قـوم خـدابین شوند

مرتضوی سیرت و آیین شوند
فـوج حکیمـان و فقیهــان دیـن

مجتمع آیند در آن سرزمین:

رومی و صدرا و صدوق و مفید
طوسیِ قدّوسی و میر و شهید

بـرشـود از مـردم ایـــران‌زمیـن
باد بر آن مُلک هزار آفرین

یک بار ابیاتِ یادشده را در محضر استاد می‌خواندیم و من گفتم: چون این سروده‌ها در ستایش ایرانیان است و مفید و شهید ایرانی نبوده‌اند، من اجازه می‌خواهم بیتِ ماقبل آخر را به این صورت بخوانم:

بـوعلـی و مولـوی و نظامـی
طوسی و صدرا و صدوقِ نامی

فرمودند: خوب است.
این لطیفه ادبی نیز شنیدنی است: در محضر استاد، سخن از جایگاه شیخ و خواجه (سعدی و حافظ) و تفاوت مشرب آن دو به میان آمد و استاد این بیت را خواندند که کوتاه‌ترین و شاید رساترین عبارت برای بیان وجه تمایز میان شعرِ آن دو بزرگ است:
به هوشم آورَد اشعار سعـدی
ولی مستم کند اشعار حافظ

مشرب فلسفی

الهی آثار فیلسوفان اسلامی را که مذاق‌های گوناگون داشتند، به‌نیکی می‌شناخت. شرحی لطیف بر «فصوصِ» منسوب به فارابی نگاشت و کتاب‌های ابن‌سینا و سهروردی ـ که به اصالتِ مکتبِ دوّمی چندان عقیده‌مند نبود ـ و ابن‌عربی و صدرا و سبزواری را تدریس می‌کرد؛ ولی بیشترین دلبستگی را به حکمت صدرایی داشت؛ و خصوصاً بُعدِ عرفانیِ حکمتِ مزبور و پیوند آن با آموزه‌های ابن‌عربی را جالب توجه یافته و دلبستگی‌اش به حکمت ایران‌باستان نیز که آن را از طریق آثار سهروردی و صدرا شناخته بود، انکارناپذیر بود؛ و مانند صدرا در مهمترین نظریه فلسفی خود (تشکیک در وجود) همان نظریه حکیمان ایران باستان را پذیرفته و علی‌رغمِ انکارِ سرسختانه استاد مرتضی مطهری، از آن به عنوان نظریه فهلویّون (پهلویان) یاد می‌کرد. این نظریه که مبتنی بر اعتقاد به وجود واحد و دارای مراتب و مظاهر بی‌شمار و وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است، در سروده‌های حِکمی «الهی» نیز منعکس است؛از جمله در این ابیات:

وحدت اندر کثرتم، هم کثرت اندر عین وحدت
فارغم از هر تعیّن، با تعیّن‌ها قرینم

عین دریایم، گرَم خود قطره اندیشی‌ همانم
ذاتِ خورشیدم، ورَم خود ذرّه پنداری همینم

گاه انسانم، سپهسالارِ اقلیم وجودم
گه امین وحی و گه فرمانده روح‌الامینم

آتشم، آبم، سرابم، قطره‌ام، بحرم، حبابم
نقطه‌ام، حرفم، کتابم، فارقِ شکّ و یقینم

نیز این ابیات:

از رخ وحدت، حجاب کثرت آن شه برگرفت
معرفت‌آموزِ عالَم عَلّم الاسماستی

این جهان آئینه حسن جهان‌آراستی
واندران پیدا جمال شاهد یکتاستی

عین پیدائی و پنهان همچو جان در کالبد
سرّ پنهانی و پیدا در همه اشیاستی

سرّ حسنش در تجلّی، فیض‌بخش ماسواست
بحر جودش در تلاطم، مبدأ انشاستی

مظهر حق، ظاهر مطلق، ظهور غیب ذات
در تعیّن بی‌ تعیّن کاشف اسراستی

شاگردان

استاد الهی در خلال بیش از چهل سال تدریس در دانشگاه و خارج از دانشگاه، بسیاری شاگردان فاضل و دانشمند تربیت کرد و از میان آنها:

۱٫ غلامرضا رشید یاسمی، از شاعران و مترجمان و محققان عصر جدید که هفت هشت سال از الهی بزرگتر بود و با این همه، مراتب فضل و کمال استاد، وی را به تلمذ در محضر او برانگیخت و در نزد او حکمت صدرایی را فرا گرفت و برای اولین بار گفتار مفصلی در باب نظریه معروفِ صدرا، حرکت جوهری، به زبان جدید به قلم آورد که در سال ۱۹۴۳م در «یادنامه دینشاه ایرانی»، در بمبئی منتشر شد. وی برای نخستین بار و در روزگار جوانیِ استاد، شرح حال و نمونه اشعار او را در کتاب «ادبیات معاصر» (تهران، ابن سینا، ۱۳۵۲، صص۹ـ ۸۱)، به چاپ رسانید و استاد خاطرات شیرینی از او داشت. 

۲ و ۳٫ آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی و آیت‌الله عبدالله جوادی آملی، هر دو از مدرّسانِ متون فلسفی و عرفانی در حوزه علمیّه قم که در محضر استاد متونی همچون اشارات و اسفار و منظومه را فراگرفتند.
۴٫ آیت‌الله سیدرضی شیرازی، از علمای معاصر و از مدرّسان متون فلسفی در تهران.
۵٫ داریوش شایگان.
۶٫ استاد دکتر مهدی محقق.
۷٫ دکتر محمد امین ریاحی.
۸٫ دکتر محمدجواد مشکور.
۹٫ دکتر محسن جهانگیری، استاد فلسفه در دانشگاه تهران.
۱۰٫ عباس مصباح‌زاده، از علمای دین و خوشنویس و آشنا با نجوم و ریاضیّات قدیم.
۱۱٫ شادروان استاد دکتر عبدالحسین زرّین‌کوب در شرح احوال خود می‌نویسد: در دانشکده الهیّات، همکاریِ طولانی با کسانی همچون مهدی الهی قمشه‌ای به دوستی انجامید و از صحبت‌های هر یک از آن عزیزان استفاده‌های روحانی حاصل نمود.
۱۲٫ شیخ محمدرضا ربّانی که بعداً ذکرش خواهد آمد.
۱۳٫ دکتر حسن ملکشاهی، استاد فلسفه.
۱۴٫ سید محمدرضا کشفی، از علمای دین و مؤلفان کتب حِکمی.
۱۵٫ سیدمحمدحسین مرتضوی لنگرودی، از فقیهان قم.
۱۶٫ علی‌اصغر فقیهی، از فرهنگیان و تاریخ‌نگاران.
۱۷٫ کاظم مدیر شانه‌چی، از علمای دینی و استاد دانشگاه مشهد.
۱۸٫ استاد علامه حضرت دکتر احمد مهدوی‌دامغانی.
نگارنده این سطور نیز سالهای متوالی از فیض محضر استاد، برخوردار بوده و در کلاس‌های ایشان در دانشکده الهیّات (به عنوان دانشجوی غیررسمی) و در منزل ایشان ـ در فراگیری قسمت‌هایی از شرح اشارات، شرح حکمه‌الاشراق، شرح فصوص، مباحث عرفانیّه اسفار، منظومه، قانون بوعلی، مثنوی مولانا، تفسیر صدرا و نهج‌البلاغه ـ از محضر ایشان بهره‌های فراوان برده و هیچ محفلی را چون محفل ایشان پر از شور و جذبه و حال و وجد و سرور روحانی، و هیچ نمازی را چون نماز ایشان سراسر حضور و اتصال و توجه، و هیچ عارف و مؤمنی را تا بدان حد در مقامِ رضا و تسلیم نیافته است.

عدم استفاده از نشان سیادت

از استاد پرسیدند: «شما با وجود انتساب به خاندان رسالت، چرا عمّامه سفید بر سر می‌گذارید و از عمّامه سیاه و شال سبز که نشانه‌ سیادت است، استفاده نمی‌کنید؟» فرمودند: «من در برابر خدا و رسول(ص) و خلق، از عهده پاسخ و بازخواستِ همین عمّامه سفید هم برنمی‌آیم!»
و من این دو بیت را خواندم:

جعلـوا لابنـاء الـرسـول عـلامه انّ العلامه شـأن من لم‌یشهر
نـور النبّـوه فـی کریـم وجوههم یغنی الشریف عن الطراز الاخضر
(برای فرزندان پیامبر نشانه‌ای نهاده‌اند. نشانه برای کسانی است که شناخته شده نباشند. فروغِ نبوّت که در چهره گرامی ایشان می‌درخشد، آنان را از طراز سبز بی‌نیاز می‌دارد. ـ طراز: کناره جامه به رنگی غیر از رنگِ جامه)(1)

در 25 اردیبهشت 1352 هجری شمسی مشتاقانه به حق پیوست. وی در آخرین ساعات عمر نیز به تدریس و تالیف و تفسیر اشتغال داشت و پس از آن كه تجدید نظری در ترجمه و تفسیر قرآن كریم خود نمود، می‌دانست كه دعوت حق را لبیك خواهد گفت. ‌چرا كه برادرش چندی قبل به خواب دیده بود كه: «ایشان در صحرایی نشسته و مشغول نوشتن هستند و عده‌ای  مشغول ساختن قصری می‌باشند. پرسید این قصر مال كیست؟ گفتند: مال این كسی كه كتاب می‌نویسد. گفت: كی تمام می‌شود؟ ‌گفتند: هر وقت كه این كتاب تمام شود.»

ایشان در یكی از حجرات قبرستان وادی السلام در قم مدفون گردید.

(1)جکیم عارف//اکبرثبوت

زندگینامه ميرزا حبيب الله هاشمى خويى(1261-1324ه.ق)متن عربی

حياة المؤلف‏

هو العلامة المؤيد المسدد المتبحر الأديب الحاج مير حبيب الله بن السيد محمد الملقب بأمين الرعايا ابن السيد هاشم بن السيد عبد الحسين رضوان الله عليهم أجمعين‏

ميلاده‏

ولد في بلدة خوى من بلاد آذربايجان صانها الله عن الحدثان و فيها نشأ و تربى و الذى يظهر مما هو مشهور بين عشيرته و احفاده من انه رحمه الله سافر الى النجف الأشرف مع مصاحبة ابن عمه العلامة الآية الحاج السيد محمد حسين الهاشمى الموسوى رضوان الله عليه و أن عمره كان خمس و عشرين سنة، و من تاريخ مسافرته الذى كتب والده السيد محمد امين الرعايا رحمه الله بخطه في ظهر الصفحة الاولى من كتاب حق اليقين و هذا عين عبارته (مشرف شدن نور العيونى آقاى مير حبيب الله حفظه الله تعالى بعتبات عاليات عرش درجات بعزم تحصيل كه در دوازدهم شهر جمادى الآخر بهمراهى نور ديده جناب آقاى مير محمد حسين از خوى حركت نمود و روانه شده جناب بارى بحق مقربان درگاه خود هر دو را حفظ فرموده در غربت ناساز نفرموده از شر شيطان جن و انس و من شر الأعداء نگه داشته بسلامتى و تندرستى بوطن مألوف عالم و فاضل با عمل برگرداند انشاء الله سنه (1286) هو انطباق ولادته تقريبا على سنة (1261) و الله العالم.

اساتيده‏

و الذى رأيته من تدويناته اصولا و فقها و منها تعليقته على فرائد الاصول من اوله الى آخر حجية الظن كلها بخطه اغلبه دراسات العلامة الآية آقا سيد حسين الحسينى الكوه كمرى رضوان الله عليه، لكن ذكر العلامة الحجة الشيخ آقا بزرگ الطهرانى دامت بركاته فى طبقات أعلام الشيعة الجزء الأول (نقباء البشر فى القرن الرابع عشر ص 362 رقم الاسم 721) تلمذه من الآيتين: الشيخ ميرزا حبيب الله الرشتى، و المجدد الشيرازى أيضا.

تأليفاته‏

1- شرح العوامل فى النحو قرب 412 صفحات الفه قبل تشرفه بالنجف الأشرف فى اوايل شبابه و كتبه بخطه غير خط غيره من مصنفاته و فرغ من كتابته فى غرة شهر رمضان سنة 1283 و ورخ فى آخر الكتاب بما هذا لفظه: ليلة يوم الثلث و هى غرة الشهر التاسع من السنة الثالثة من العشر التاسع من الماة الثالثة من الألف الثاني.

2- تقريرات درس استاده العلامة الاية السيد حسين الحسينى قدس سره بخطه علقه على فرائد الاصول من اوله الى آخر حجية الظن الفه فى النجف الأشرف قيدنا عين الفاظ تاريخه (و قد وقع الفراغ منه بيد مؤلفه الفقير المحتاج الى ربه الغنى حبيب الله بن محمد بن هاشم الموسوى يوم الجمعة و هو رابع عشر من شهر صفر المظفر و قد مضى من هجرة النبوية تسعة و ثمانون و ماتان بعد الألف و قد كان شروعى فيه يوم الأحد ثامن عشر ربيع الآخر من شهور السبعة و الثمانين و يتلوه الكلام فى مسئلة البراءة ان شاء الله، و عن الله سبحانه اسأل ان يوفقني لاتمامه و يمن علينا بمجاورة احسن بلاده و موانسة اكرم عباده و الصلاة و السلام على سيدنا و مولانا محمد و آله و اصحابه و احبائه صلاة كثيرة كثيرة سنة 1289.

3- رسائل كثيرة شتى في الأصول و الفقه بخطه لا اسم لها و لا تاريخ الا أن كلها مباحث دروس أساتيده.

4- كتاب تحفة الصائمين فى شرح الأدعية الثلاثين قرب 152 صفحة بخطه الفه فى اوائل مراجعته من النجف الأشرف فى بلدة خوى ارخ فى آخره و هذا عين عبارته: (و كان الفراغ من كتابته فى ليلة تاسع عشر من شهر ربيع المولود سنة 1291.

5- رسالة فى رد الصوفية الفها فى بلدة خوى أفردها من محتويات المجلد السادس من كتاب منهاج البراعة لأهميته و بسط الكلام فيها بمناسبة المأتين و الثامن من المختار في باب الخطب و استنسخه في خوى و كتب تاريخه بخطه و هذا نصه: (و كان الفراغ مئه في شهر شعبان المعظم من شهور سنة 1321).

6- كتاب (منهاج البراعة) في شرح نهج البلاغة بخطه في سبع مجلدات الى الخطبة المأتين و الثامنة و العشر و شرح جملا قلائل من اول هذه الخطبة و هى آخر ما وفق رحمه الله بشرحها كما كتبه ناسخ الطبع في آخر المجلد السابع بامر ولده العالم الفاضل الحجة الحاج السيد ابو القاسم الهاشمى الموسوى الملقب بأمين الاسلام رضوان الله عليه فى سنة 1328 المطبوع من مؤلفاته رحمه الله هذا الدر الثمين فقط في سبع مجلدات، شخص من خوى إلى طهران لطبعه و طبع مقدارا منه و ادركه الأجل و طبع الباقى بامر ولده العالم المذكور و ساير اولاده الكرام في سنة 1351 و حيث صارت نسخة الطبعة الاولى مع ما فيها من عدم مطبوعية اسلوب طبعها قليلة الوجود حثنا بعض الأفاضل من اصدقائنا و ولده السعيد السيد نعمة الله الهاشمى سلمه الله تعالى، و سبطه العالم الفاضل الحجة السيد عبد الحميد الهاشمى الموسوى نزيل طهران دامت افاضاته على تجديد طبعه و نشره على اسلوب جديد، عرضنا و اظهرنا هذا النظر لذوى الرغبة في نشر الكتب الدينية الاسلامية وفق بحمد الله من بينهم السيد الجليل الحاج السيد اسماعيل مدير مكتبة الاسلامية بطهران شارع بوذر جمهرى، و مؤسسة المطبوعات الدينية بقم.

فانه وفقه الله و جماعة المؤسسة لا يزالون يشمرون اذيالهم و يواصلون جهدهم في نشر الكتب الاسلامية فلله درهم و عليه اجرهم و قد طبع هذا الأثر الخالد بحمد الله باهتمامهم على اسلوب جديد، و ورق جيد و حروف طباعية حديثة و باشر مقابلته على الأصل الذى بخطه (ره) مع معاونة جمع من الفضلاء سبطه العالم المذكور الذى كان نسخ الأصل من مؤلفاته (ره) كلها عنده.

وفاته‏

توفى اعلى الله مقامه في شهر صفر من شهور سنة 1324 في عاصمة طهران و نقل جنازته الى مشهد عبد العظيم الحسنى سلام الله عليه و دفن في الحجرة الأخيرة الواقعة في طرف الغربي من الصحن الشريف كما حكاه سبطه العلامة السيد عبد الحميد ادام الله توفيقاته.

هذا نبذ من تاريخ حياته السعيدة و آثاره الثمينة على سبيل الاختصار و المرجو من اخواننا المؤمنين ان يذكرونني بدعاء الخير لأننى محتاج اليه في حياتى و بعد مماتى و انا الراجى عفو ربه الكريم الغفور و شفاعة اجداده الطيبين الطاهرين سلام الله عليهم أجمعين:

على اصغر بن مجتبى بن صادق الحسينى الخوئى في 22 صفر الخير سنة 1378[1]

منبع مقدمه [1] هاشمى خويى، ميرزا حبيب الله، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) – تهران، چاپ: چهارم، 1400 ق.

زندگینامه آیت الله استاد محمد شجاعی(۱۳۱۹-۱۳۹۴ه.ش)

محمد شجاعی۱

 زنجان، به سال ۱۳۱۹ هجری شمسی مردی آورد که فرشته علم در لحظه ولادت آهنگ فرود آمدن بر قلب او کرد و بالهای خود را بر چشمان او سایید. حضرت آیت الله محمد شجاعی در سال ۱۳۱۹ هجری شمسی در زنجان دیده به هستی باز کردند. ایشان نیز، چون عضوی از منظومه خورشیدی عالمان، در همان آغاز طفولیت، آثار استادی و فرزانگی بر چهره داشت و چشمهای باطن بین را به فردایی درخشنده در عرصه ایمان و اجتهاد و مجاهده نوید می‌داد.

تحصیلات ابتدایی را در زادگاه به سرانجام رساند و پس از آن بی‌درنگ، به سال ۱۳۳۱ هجری شمسی، راه اکتساب علوم آل محمد، صلوات اله علیهم اجمعین، را در حوزه علمیه زنجان در پیش گرفت. مقدمات حوزوی و نیز … در همانجا آموخت و از لمعات آن توشه‌های نور برگرفت و برای شناخت قوانین اصول فقه، کتاب فوانین در اصول را آموخت و سپس آموختن منظومتین مرحوم سبزواری را بابی برای ورود به کهکشان زیبای حکمت الهی قرار داد.

اساتید

حصرت آیت الله استاد محمد شجاعی به سال ۱۳۳۵ هجری شمسی، از گوشه‌های حجرات حوزه علمیه زنجان، به سرزمین دانش و تقوا، قم، هجرت کردند ـ سرزمینی که آشنایی با بزرگان عرصه علم و اجتهاد و فلسفه و عرفان واستفاده از آنان از مهمترین برکات آن بود. در همانجا رسایل آموخت و رسالت علم‌اندوزی را به کمال رساند. مکاسب فرا گرفت و تقوا و دانش کسب کرد و کفایه را در خود به کفایت به اندکی از زندگی دنیا بدل ساخت.

آنگاه از درواز‌های متون نوشته شده خارج گردید و خود را به باب شهر درس خارج از اصول فقه فقیهی اصولی و عارفی فیلسوف،حضرت امام خمینی (ره)، رساند تا او را به اصولی‌ترین مبانی علم اصول فقه رهنمون گرداند و هم فروع را نزد وی روشن و آشکار سازد.

همزمان، تلمند در محضر فقهی حضرت آیت الله العظمی محقق داماد (ره) و شرکت در درس خارج فقه ایشان راه استنباط احکام شرعی و اجتهاد را برای او هموار نمود.

علاوه بر این بهره‌های مقطعی ایشان از درسهای خارج فقه و اصول برخی از آیات عظام چون ابرهای عابر بهاری او را نه سیراب، بلکه غرق در فراوانی فهم نمود.  اما بهره‌هایی که از مائده آسمانی حضرت علامه طباطبایی (ره) بر گرفت، غذای روح سالیان او را رقم زد و او را به شاگرد ممتاز و مخصوص علامه طباطبایی رضوان اله علیه بدل ساخت. آموختن فلسفه، شفا یافتن از حکمت الهی سینوی در درس شفا و سفر از خویش به خدا، همراه با خلق، در درس اسفار صد را با حضور در کلاسهای درس عمومی، و بهره‌مندیاز خلوت آکنده از اسرار درس‌های خصوصی حضرت علامه (ره) گوشه‌هایی از این خوشه‌چینی معنوی از بوستان علم و حکمت بود.

ارتباط علمی و معنوی تنگاتنگ میان استادی علامه و شاگردی عالم، او را در شمار نزدیکان حضرت طباطبایی در آورده بود تا آنجا که همه رساله‌های دست‌نویس علامه را که مزین به دستخط نورانی ایشان بود و استنساخ آنها را به بعضی از شاگردانشان اجازه می‌دادند، استنساخ نمود و این افتخار را هم نصیب خود داشت.  به هر حال، بهره‌مندی استاد حضرت آیت الله شجاعی از سایه پرمهر و پرخیز استادی وارسته و واصل چون حضرت علامه طباطبایی حقیقتی است که آثار و برکات آن همچنان در دل و جان ایشان جاری است.

گواه ارادت و لطف متقابل او و علامه (ره) همین بس زمانی، با درگذشت پدربزرگوار استاد (آیت الله شجاعی) که علامه طباطبایی به منظور مسافرت تابستانی به زنجان عزیمت نموده و ایامی را در این شهر اقامت می‌کنند، از درگذشت پدر ایشان مطلع می‌کردند، و به دیدار و تسلیت شاگردی می‌شتابند و منزل پدری ایشان را به نور حضور خویش منور می‌نمایند. به همین دلیل، سالها بعد که قرار بود منزل پدری حضرت آیت الله شجاعی برای مرمت و بازسازی تخریب گردد، به یمن همین خاطره تابناک و ارزشمند، با اکراه تمام، تخریب آن اتاق نورانی را به اطرافیان اجازت فرمودند.  زی طلبگی از ارزشمندترین دستاویزهایی است که تمام عالمان ربانی، به ویژه در دوران جوانی، خود را به زیور آن آراسته‌اند. ایشان نیز در دوران جوانی، طلبگی را با مرام سادگی عجین ساختند.

در نز د خدا، شکم پر مبغوض است و از مبغوض حکیم، حکمت بر نمی‌آید. این است که خالی نگه داشتن اندرون از طعام، سر اولیای خداست در وصول به حکمت‌های ناب آسمانی.

اندرون از طعام خالی دار

  تا در آن نور کبریا بینی

حضرت آیت الله شجاعی نیز در زمره پارسایانی بود که فقر شدید دوران جوان نه تنها مخل علم آموزی و تهذیب او نگردید، بلکه اراده او را در طی طریق تقوی و دانش صد چندان نمود. او، که گاه از شدت فقر، استطاعت خرید حتی یک قرص نان سنگک ۴ ریالی را هم نداشت و سه سال تمام در نهایت فقر، از نان سیر نگشت، با تمامی این مشقات لحظه‌ای از آموختن نیاسود.   او هر روز پس از نماز صبح تا ساعت ۱۲ شب به جز یک ساعت در ظهر، به قصد ادای فریضه و تناول غذایی مختصر، به سختی به درس و مطالعه می‌پرداخت. با اینهمه سخت‌کوشی، ایشان در بیاناتشان با تواضعی ستودنی از اینکه در مقاطع مختلف عمر خویش اوقاتی را بیهوده ضایع کرده است تاسف دایم دارند.

در آن زمان که به دلیل کمبود بعضی از کتابهای درسی و عدم گسترش صنعت چاپ، طلاب پرتلاش ناچار به استنساخ بعضی از کتابها بودند، گاه، نوبت استنساخ ایشان به دیر هنگام می‌افتاد و دشواری دیگری بر مشقات ایشان می‌افزود. برای مثال تنها وقتی که برای استنساخ کتاب شفا (که فقط پنج نسخه در کلاس درس موجود بود) در اختیار استاد قرار داشت، ۱۱ تا ۱۲ هر شب در آن زمان بوده است.

دراین ساعت هر شب می‌رفتند و کتاب را از صاحب آن می‌گرفتند و درس فردا را استنساخ می‌نمودند و کتاب را بر می‌گرداندند. امان این صفرا، در کام علم خواه او انگبین فزود.  شاید درک این ماجرا دشوار باشد، اما گواه گویایی است بر جدیت ایشان در علم آموزی در کنار تمام مرارت هایش. ایشان بعد از تاهل در محله‌های فقیرنشین قم با اجاره کردن یک و گاهی دو اتاق کوچک به تحصیل ادامه می‌دادند. در آن روزگار در بعضی از این محله‌ها فقط یک روز در میان امکان استفاده از برق را داشتند، آنهم تنها استفاده از یک لامپ ۲۵ واتی، لاجرم، شبهایی که برق در اختیار نبود، با بازکردن در چراغ والور به نور کمرنگ شعله بسنده می‌کردند و به مطالعه و نوشتن می‌پرداختند و از لحظه‌لحظه عمر برای دانستن و فهمیدن بهره‌ می‌بردند.

در سال ۱۳۴۶ هجری شمسی، باگذشت چهارسال از تبعید حضرت امام خمینی (ره)، پس از وقایع خرداد ۱۳۴۲ و تعطیلی دروس ایشان و همچنین درگذشت حضرت آیت الله محقق داماد و نیز درس حضرت علامه به منظور ادامه تالیف و تکمیل اثرعظیم‌القدر خود، المیزان، استاد شجاعی، که هر تابستان در زنجان اقامت می‌کردند و در آغاز سال تحصیلی هر سال مجددا به قم باز می‌گشتند، در این سال (۱۳۴۶ هجری شمسی) با تعطیل شدن تمام درسهایشان در قم، دیگر به قم باز نمی‌گردند  این واقعه اگرچه برای استاد غم انگیز و سنگین بود، امام آثار مبارکی داشت و منشا برکات و سرآغاز تشکیل جلسات و مباحث معارفی و تهذیب نفس و تفسیر حضرت آیت الله شجاعی در زنجان گردید.

زندان

این عالم فرزانه از زمره اوتادی است که به عینه علم را با عمل و جهاد را با اجتهاد در آمیخت. او که فضای فاسد رژیم ستم‌شاهی را مخل مبانی شریعت و معاند با احکام نورانی اسلام می‌دید، براساس آنچه از تفکر ناب محمدی (ص) حضرت امام (ره) آموخته بود، در اوج خفقان رژیم طاغوت، در خلال مباحث اخلاقی و دینی خود به طرح اعتراضات سیاسی نیز می‌پرداخت و به همین دلیل توسط ساواک زنجان مکرر مورد مؤاخذه و سؤال و جواب و تهدید قرار می‌گرفت ولیکن به کار خود ادامه می‌داد. تا اینکه در سال ۱۳۵۱ هجری شمسی توسط مامورانی که از ساواک تهران آمده بودند با کمک ساواک زنجان دستگیر و دو شبانه روز به دست ماموران اعزامی از تهران در شهر بانی زنجان مورد آزار و شکنجه بسیار سخت قرار گرفت و سپس، بعد از دو روز، به ساواک تهران منتقل گردید و دو ماه در کمیته ضد خرابکاری که کمیته مشترک ساواک و شهربانی بود به جهت فعالیتهای گوناگون بر علیه رژیم، به صورت شد ید و خطرناکی آزار و شکنجه شد.  او دراین ایام مصداق کریمه ”واوذوافی سبیلی…“ بود.

بعد از آن ۸ ماه دیگر در زندان قصر تحت مراقبت شدید زندانی بود و تنها با توکل کامل به خدای متعال و انقطاع از ما سوی الله و توسل به حضرات معصومین سلام الله علیهم اجمعین خصوصا در آویختن دامان حضرت ثامن الحج، علی بن موسی الرضا، صلوات الله و سلامه علیه، توانست از مهلکه رژیم طاغوت جان به سلامت به در برد و سایه پر بار خود را بر سر مشتاقان توحید و حکمت و تهذیب حفظ نماید. ادامه راه جهاد و اجتهاد و دغدغه اصلاح جامعه، بعد از مدتی مجددا او را در چنگال خون آلود ساواک انداخت و بار دیگر فصلی از شکنجه‌های طاقت فرسا را بر جسم مهذب او روا داشت. اما پس از زمان کوتاهی باز با عنایات خاصه ربوبی و توجهات مخصوص حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین از زندان رژیم آزاد گردید.

جلسات درس وبحث

با به ثمر نشستن نهال انقلاب اسلامی ایران، حضرت استاد، که عرصه سیاست هم برای او میدان عبودیت و بندگی خدا و خدمت به خلق بود، نمایندگی مردم زنجان را با اصرار زیاد خود مردم آن دیار در دوره اول مجلس شورای اسلامی پذیرفتند، اما چندی نگذشت که به دلیل شدت کسالات به جا مانده از دوران زندان، از این سمت استعفا نموده و از آن پس، با اقامت در تهران، با تشکیل جلسات درس و بحث در باب تزکیه و خودسازی، تفسیر و معارف قرآنی دیگر، راه را بر جویندگانی بسیار، هموار ساختند.

جلسات عمومی و خصوصی درسها و مباحث عرفانی، تفسیری و معارفی استاد در دو دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی در زنجان و دو دهه ۶۰ و ۷۰ شمسی در تهران بی‌شک گواراترین سرچشمه‌های زلال حکمت و عمل را در کام طالبین جویندگان معرفت روا داشته است که ثمره آن شاگردان و بهره‌مندان زیاد از این محافل است.  ابداعات و ابتکارات زیبا و مؤثر عرفانی و معارفی همراه با استدلالات و براهین قوی و تحلیل‌های مخصوص در استفاده از آیات قرآن کریم و روایات و ادعیه معصومین، سلام الله علیهم اجمعین، در مباحث خودسازی و تزکیه النفس، تفسیر و معارف جقه الهیه، شیوه منحصر به فرد این استاد عالیقدر است.

جالب آنکه سلیقه عرفانی و ذوقی استاد و علاقه ایشان به ارباب معرفت، از جمله مولوی و حافظ، بر زیبایی کلام و اندیشه ایشان، صورتی دیگر بخشیده و جامه‌ای زربفت از لطایف پوشانده است.  آنچه درشرح زندگانی ایشان نباید مغفول بماند، این است که ایشان نیز درست مانند استاد خود، حضرت علامه طباطبایی، در تمام پیشرفت‌های علمی و عرفانی، خود را مرهون فداکاریها و زحمات همسر فداکار خود می‌‌دانند و وجود چنین همسری را از تفضلات حضرت حق بر می‌شمرند.

حاصل عمر با برکت ایشان در عرصه علم و عمل تاکنون آثار ارزشمندی را به جا نهاده که مشتاقان حقایق الهی را از زخارف دیگر بی‌نیاز می‌کند.

آثار

این گنجینه گرانبها شامل آثار زیر است:

۱ـ کتاب معاد یا بازگشت به سوی خدا در دو جلد چاپ شرکت انتشار

  ۲ـ کتاب مقالات درباره تزکیه و خودسازی در سه جلد انتشارات سروش

۳ـ انسان و خلافت الهی

۴  ـ ۶ جلد کتاب برگرفته از برخی از مباحث استاد در جلساتشان درخصوص معاد در خصوص خواب با تنظیم حجه الاسلام کاشفی، چاپ کانون اندیشه جوان با عناوین:  بازگشت به هستی، عروج روح، قیام قیامت، تجسم عمل شفاعت، مواقف حشر، و نشانه‌های خواب

مجموعه آثار آیت الله محمد شجاعی:

۱- مقالات، سه جلد، چاپ از انتشارات سروش

۲- معاد یا بازگشت به سوی خدا، دو جلد، چاپ شرکت انتشار.

۳- انسان و خلافت الهی، یک جلد

۴- اسماء حسنی، یک جلد، چاپ دوم از انتشارات سروش

۵- پنج رساله، یک جلد، چاپ اول از مرکز مطالعات بنیادین خاورمیانه

۶- ملائکه، یک جلد، چاپ دوم

۷- بقیه الله …، یک جلد، چاپ اول

۸- خواب و نشان‌های آن، یک جلد، چاپ سوم

 ۹- بازگشت به هستی، یک جلد، چاپ دوم

۱۰- عروج روح، یک جلد، چاپ دوم

۱۱- قیام قیامت، یک جلد، چاپ دوم

۱۲- مواقف حشر، یک جلد، چاپ دوم

۱۳- تجسم عمل و شفاعت، یک جلد، چاپ دوم

۱۴- مرگ تا قیامت، یک جلد، چاپ دوم

منتشر می‌شودِ:

  ۱- خواب و نشان‌های آن، چاپ چهارم.

  ۲- دروس تزکیه، در چند جلد، چاپ اول.

  ۳ـ آرشیو نوار بزرگی شامل مباحث ارزشمند ایشان درباره خودسازی و تزکیه، تفسیر، و معارف مختلف.  نکته دیگری که شایان ذکر است آنکه مباحث گرانمایه این استاد فرزانه در باب تزکیه و خودسازی با عنوان برنامه” کیمیای وصال“ از سال ۷۹ تا کنون از رادیو قرآن برای علاقمندان پخش شده است. بی‌شک کیمیای کلام و اندیشه این عالم ربانی مس وجود را به طلای ناب بدل می‌کند:

دست از مس وجود چون مردان ره بشوی

 تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

همچنین مباحث تفسیری استاد با عنوان برنامه  ” در مکتب وحی“ از سال ۸۱ تاکنون تشنگان معارف و ذخایر آیات نورانی قرآن کریم را جرعه نوش کرده است.  لیست سوره های تفسیر شده در این برنامه:  سوره حدید،حجرات،ق، نباء،هود،نازعات.

رحلت

 آیت‌الله محمد شجاعی از اساتید اخلاق ظهر دوشنبه ۷ دی‌ماه سال ۹۴شمسی در سن هفتاد وچهار سالگی در یکی از بیمارستان‌های تهران دار فانی را وداع گفت.وپیکر مطهر این عالم عامل در قم تشییع وهمانجا به خاک سپرده شد.

زندگینامه حضرت آیت‌الله حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی

مجذوب واصل و عارف کامل، حضرت آیت‌الله حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی، شاگرد برجسته محضر عرفانی حضرت آیت‌الله سید علی قاضی طباطبایی تبریزی «ره» و حضرت آیت‌الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی، در سال ۱۲۹۶هـ . ش در شیراز بدنیا آمدند.

اساتید

تحصیلات ابتدایی را به طریق متعارف در شیراز گذرانده و پس از آن به فراگیری دروس حوزوی پرداخته و با اتمام مقدمات، در سن ۱۵ سالگی برای ادامه تحصیل عازم عتبات شدند. در نجف اشرف پس از گذراندن سطح، در مراتب عالیه، معقول را نزد مرحوم آیت‌الله العظمی حاج شیخ علی محمد بروجردی «ره» و فقه و اصول را نزد آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانی «ره»، سید عبدالهادی شیرازی «ره» و سید ابوالقاسم خویی «ره» گذراندند. در ۲۸ سالگی به درجه اجتهاد نائل آمدند. عمده اجازات ایشان از اساتید فوق الذکر بود.

مرحوم آیت الله نجابت پس از بازگشت از نجف به شیراز، علاوه بر فعالیت‌های حوزوی و پرورش شاگردان در دو بعد علمی و معنوی، همراه با شهید دستغیب «ره» علیه نظام طاغوتی پهلوی دست به مبارزه زدند. همزمان با فوت آیت‌الله بروجردی «ره» و شروع نهضت امام خمینی «ره» در سال ۱۳۴۰، با دل و جان در خدمت نهضت ایشان قرار گرفتند و با این اعتقاد که عشق به امام خمینی«ره» عشق به امام زمان(ع) و عشق به خداست، به ترویج و تبلیغ مرجعیت و رهبری امام خمینی«ره» همت گماردند و دست پنهان مبارزات روحانیت شیراز قبل از انقلاب، و ملجأ و مرجع نیروهای حزب الله بعد از انقلاب بودند.

ایشان از همان اوان ورود به نجف اشرف، به توصیه حضرت آیت الله قاضی«ره» بنای رفاقت محکمی با مرحوم شهید آیت الله دستغیب گذاشتند که پس از فوت آیت الله قاضی «ره» در محضر عرفانی حضرت آیت‌الله انصاری «ره» و از آن پس تا زمان شهادت مرحوم شهید دستغیب «ره» این رفاقت و پیوند، محکم و پا برجا بود. هم اکنون نیز مرقد مبارک هر دو بزرگوار، در کنار یکدیگر، در بقعه امامزاده سید محمد‌بن موسی‌(ع) در شیراز قرار دارد.

مرحوم آیت الله نجابت علاوه بر فعالیت‌های علمی و سیاسی، خدمات مهمی را در جهت احیای اسلام ناب محمدی(ص) در شهر شیراز انجام دادند که مهمترین آنها تأسیس حوزه عملیه معنوی بزرگ و پر برکتی است که بنام فرزند شهید ایشان، که در جبهه آبادان به لقاء الله پیوست، «حوزه علمیه شهید محمد حسین نجابت» نام گرفته و فضلای زیادی را در بعد علمی و معنوی و در خط امام پرورانده و شهدای بسیاری را نیز تقدیم انقلاب نموده است.

ایشان در این حوزه علاوه بر تدریس ادبیات، منطق، فلسفه، کلام، تفسیر، فقه و اصول در سطوح عالیه، در دو بعد عرفان نظری و عملی به تربیت شاگردان همت گماشتند.

آثار

از حضرت ایشان آثار منتشره و غیر منتشره زیادی بجا مانده است که کتب

«بصائر یا قرآن و اهل بیت» کلمه طیبه،

توحید، کلمه عشق،

حدیث سرو،

شرح دعای رجبیه،

ولایت شرعیه مطلقه فقیه،

شرح زیارت شعبانیه،

و دهها اثر مکتوب و صدها درس مضبوط دیگر از آن جمله است.

اما با این همه، و علیرغم اینکه توان و درجات علمی ایشان زبانزد خاص و عام بود، نه تنها به دنبال ریاست دنیوی نرفت بلکه همه علوم اعم از منقول و معقول و مأنوسه و غریبه را جز به چشم مقدمه ننگریست و عمر پر برکتش را جز در راه توحید سپری نساخت و به غیر از ورود در سرّ ربوبی و لقای دوست به چیزی نیندیشید و استقامت و پایمردیش در عشق ربوبی باعث شد که جذبات حق نه تنها تجرد از ماده بلکه تجرد از صورت را نیز ملکه ایشان گرداند و به آنجا برسد که همنوا با حافظ نغمه سر دهد:

بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش

که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد

رحلت

سرانجام ایشان در بهمن ۱۳۶۸ در شب شهادت امام علی النقی(ع) جان عاریت را تسلیم دوست کرده به لقاء الله پیوست. به هر حال این مقال را وسعت، و این قائل را صلاحیت توصیف مقامات و کمالات آن حضرت نیست.

 کتاب خدامحوری // دکتر قاسم کاکایی

زندگینامه بهلول بهجت افندی(۱۳۵۰-۱۲۸۸)

بهجت افندی ، بهلول ، فقیه ، مورخ و فیلسوف قرن سیزدهم و چهاردهم . به گفته خود او، نسبش به ابوایّوب انصاری صحابی مشهور می رسد. در ۱۲۸۸، در زنگی زور، از نواحی قره باغ ارمنستان ، متولد شد؛ در همانجا به تحصیل علم پرداخت ، نزد پدر خود، قاضی محمد سعادت ، و شیخ نجیب الله زنگی زوری فقه آموخت ؛ علوم عقلی را نزد شیخ محمد قاضی زاده تحصیل کرد، و در عرفان و طریقت شاگرد سراج الدین نقشبندی بود.

بهجت افندی سفرهایی به بلاد مختلف ، از جمله استانبول ، مصر، بغداد، ایران و بخارا کرد. هرچند زمان این سفرها و قصد وی از سفرها بر ما معلوم نیست ، همین قدر می دانیم که وی در استانبول از شیخ الاسلام آنجا سیدابوالهدی صیّادی رفاعی ، و نیز از پدر خود اجازه روایت اخذ کرده است (بهجت افندی ، مقدمه نجفی مرعشی ، ص ۱۸ـ۱۹). وی پس از پایان تحصیلات در زنگی زور، به قضاوت و تدریس و تألیف پرداخت و کسان زیادی از محضر درس او استفاده علمی کردند (همان ، ص ۷۳).

او عالمی آزاداندیش بود و ازینرو از مذهب قبلی خود که حنفی بود برگشت و به مذهب شافعی گروید. تألیفات او نیز دلیل بر آزاداندیشی اوست . آیت الله شهاب الدین مرعشی ، مرجع تقلید معاصر شیعه (متوفی ۱۳۶۹ ش ) با وی در همدان و تبریز ملاقات کرده ، و او را در مناظرات توانا می دانست ، و لذا به درخواست بهجت افندی ، اجازه روایت کتب اخبار شیعه را به او داد، و خود از وی اجازه مفصّلی برای روایت کتابهای حدیث عامّه دریافت کرد (همان ، مقدمه نجفی مرعشی ، ص ۱۸).

آثار

مهمترین نوشته بهجت افندی ، تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد است که به «تاریخ آل محمد» هم معروف است . علامه امینی (ج ۱، ص ۱۴۹) این کتاب را از «حسنات دهر» شمرده است . اصل این کتاب به زبان ترکی است که میرزامهدی ادیب تبریزی به فارسی برگردانده و سپس میرزاعلی قمشه ای به عربی ترجمه کرده است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۳، ص ۲۱۳).

ترجمه فارسی این کتاب با مقدّمه و تعلیقات سیدمحمود طالقانی * (متوفی ۱۳۵۸ ش ) مکرّراً چاپ شده است .

آثار دیگر او عبارت اند از:

  1. کتاب مأه یوم یا صد روز در گزارش جنگ صفّین ؛
  2. کتاب حُجربن عدی ، در زندگی و شهادت حجر به صورت منظوم ؛
  3. آثار آذربایجان دارای بخشهای ادبی ، تاریخی و جغرافیایی .
  4. رساله دیگر او در ذکر افرادی از علمای عامه است که قضیه سوزاندن درِ خانه حضرت زهرا سلام الله علیها را روایت کرده اند (این رساله را به خواهش آیت الله مرعشی نوشت )؛
  5. رساله ای در اعراب کلمه توحید ؛
  6. کتابی در شرح مسلک دموکراسی و مسالک دیگر؛
  7. حاشیه بر تفسیر بیضاوی ؛
  8. الودود و النقود در مناظرات ؛
  9. رساله در طریقت نقشبندی .

رحلت

بهجت افندی در ۱۳۵۰ درگذشت ، ولی بنابر نقل برخی ، وی را به قتل رساندند (بهجت افندی ، مقدمه نجفی مرعشی ، ص ۱۹؛ امینی ، همانجا).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳ /۱۹۸۳؛
(۲) عبدالحسین امینی ، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب ، ج ۱، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۳) بهلول بهجت افندی ، تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد علیهم السلام ، ترجمه میرزامهدی ادیب ، تهران ( ۱۳۶۱ ش ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه آیت الله سید حسین خادمی(متوفی۱۳۶۳ش)

LearnedS205

الف ـ خاندان شرف الدین

نسب پدرى آیه الله خادمى به سلسله سادات با فضیلت «شرف الدین» باز مى گردد. در نقباءالبشر آمده است: خاندان شرف الدین، داراى نژادى کریم، پیکره اى راستین و کان سخاوتبار شرف اند… . این خاندان، شرافتِ تبار و بزرگى نژاد را با هم در خود گرد آورده است و علم و عمل با هم در آن جمع گردیده است و در رسیدن به مقامات عالى، گوى سبقت از دیگران ربوده اند و مردانى در آن درخشیده اند که دین اسلام و مذهب امامیه را یارى کرده اند.

نیاى آنان، شرف الدین سید گرامى ابومحمّد ابراهیم بن زین العابدین از تبارى کریم و کانى دیرپاست و خمیره او از شرف سرشته شده است… . نسب والا و شریفش در همه نوادگان وى استوار است و در خاندان او جز ارجمندان یافت نمى شوند.

سلسله نسب سیّد شرف الدین در نقباءالبشر به ترتیب نام برده شده تا به امام هفتم شیعیان، حضرت امام موسى الکاظم(علیه السلام)و سپس به حضرت على(علیه السلام) رسیده است.

ب ـ خاندان بزرگ صدر

خاندان بزرگ و شریف «صدر» از دیگر خاندانى است که آیه الله خادمى بدان منتسب است. این خاندان در کشورهاى لبنان و سوریه از سابقه دیرینه علمى و فقهى برخوردار است به گونه اى که اکثر رجال آن در زمره مراجع تقلید و مشایخ صاحب اجازه در نقل روایات و یا جزو مؤلفان و محققان دیگر علوم اسلامى شناخته مى شوند.

سرسلسله این خاندان، سید صدرالدین محمّد موسوى عاملى (متوفا: ۱۲۶۳ هـ .ق.) با خاندان «شرف الدین» نسب مشترک دارند. به عبارت دیگر، این طایفه نیز سرانجام سیادتشان به امام کاظم(علیه السلام) مى رسد گذشته از آن که پدر «سید صدرالدین محمّد (سرسلسله خاندان صدر) از نوادگان شیخ حرّ عاملى(رحمه الله) نیز به شمار مى رود. سید صدرالدین صدر که فقیهى اصولى، عمیق النظر، دقیق الفکر، ادیب، شاعر و داراى کمالات معنوى بود، از این خاندان است. امام موسى صدر، فرزند وى است. شهید سید محمّد باقر صدر، نابغه کم نظیر عرصه فقه و فقاهت ومجاهد عرصه سیاست، از دیگر شخصیت هاى علمى وانقلابى این خاندان است.

آیه الله سید حسین خادمى از ناحیه پدر از فرزندان سید ابوجعفربن سید صدرالدین محمّدبن سید صالح بن سید محمّد بن سید شرف الدین و از ناحیه مادر، به مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء وابسته است.

تحصیل

این عالم وارسته پس از فراگیرى خواندن و نوشتن، علوم حوزوى را نزد علماى بزرگ حوزه علمیّه اصفهان، نظیر شیخ على مدرس یزدى، آقامیرزا اردستانى، میرزااحمد مدرس اصفهانى و میرمحمّدصادق خاتون آبادى آغاز کرد و رسائل شیخ انصارى را نزد آخوند ملاعبدالکریم گزى و میرسید على مجتهدنجف آبادى و کفایه الاصول آخوند خراسانى را نزد سید محمّد نجف آبادى آموخت.

هجرت به نجف اشرف

جاذبه نجف وى را به هجرتى انفسى و آفاقى سوق داد و نقطه عطفى را در زندگى وى نهاد.

وى در این دوره، ضمن صیقل دادن روح و روانش با زیارت امام على(علیه السلام) و عرضه کردن خویش بر بزرگان عرفان و سیر و سلوک، در درس میرزا محمّد حسین نائینى، آقا ضیاءالدین عراقى، سیدابوالحسن اصفهانى، شیخ محمّد بلاغى و سیدابوتراب خوانسارى شرکت کرد.

تلاش فوق العاده و استعداد سرشار وى در اندک زمانى، آیات عظام حوزه علمیّه نجف را ـ که استادان وى نیز بودند ـ بر آن داشت تا قوه استنباط و اجتهاد وى را گواهى کنند و به او اجازه روایت دهند.(۱)

آیه الله خادمى در خلال تحصیل، با آیات عظام: میلانى(رحمه الله)، علاّمه طباطبائى(رحمه الله)، خوئى(رحمه الله)، شیخ محمّد على کاظمى خراسانى(رحمه الله) و سید عبدالحسین طیب هم مباحثه بود.

بازگشت به اصفهان

دغدغه تعطیل شدن حوزه علمیّه بزرگ و کهن اصفهان توسط رضاخان و تلاش نظام ستم شاهى در زدودن دین و آثار دینى در این شهر مذهبى، وى را بر آن داشت تا به اصفهان باز گردد و اندوخته هاى علمى و معنوى خود را در اختیار اشخاصى قرار دهد که از هر سو در تهاجم التقاط و ابتذال بودند. دعوت علماى اصفهان از ایشان براى بازگشت به اصفهان بى تأثیر نبود. آیه الله خادمى پس از ورود به اصفهان، در مدرسه صدر به درس و بحث پرداخت و حوزه علمیّه اصفهان را که به دست رضاخان از هم گسیخته شده بود، مجدداً احیاء و تحکیم بخشید و با تلاش شبانه روزى خود، آن را رونق و جهت داد.

تدریس

وى که در فقه، اصول، رجال، تفسیر، معارف و علوم عقلى و نقلى، سرآمد استادان عصر خود در حوزه علمیّه اصفهان بود، توانست در مدتى کوتاه، حال و هوایى دیگر بر حوزه درس اصفهان حاکم کند، به گونه اى که جلسات درس او به پر جمعیت ترین و پرمایه ترین مجالس درس مبدّل گردید. وى این روند تعلیم و تعلم را با وجود کهولت سن، تا آخر عمر پر برکتش همچنان دنبال مى کرد.

آثـار

۱ـ رساله فى ارث الزوجه.

۲ـ حواش على کتاب الطهاره و الصلوه و الزکوه من کتاب مصباح الفقیه للشیخ رضا الهمدانى.

۳ـ تقریرات اصول از ابتداى مباحث الفاظ تا آخر معناى حرفى و از خاتمه برائت تا آخر تراجیح.

۴ـ تقریرات فقه مرحوم نائینى در نماز و روزه.

۵ـ رساله اى در لباس مشکوک تا قواطع نماز.

۶ـ رساله اى در عموم شمول حق الارث زوجه به غیر منقول.

۷ـ حواشى به کتب اصول.

۸ـ رهبر سعادت یا عظمت دین محمّد(صلى الله علیه وآله)که در دو جلد به زبان فارسى چاپ شده است.

سیره عملى

سیره عملى آیه الله خادمى از عوامل مهم نفوذ اجتماعى وى در بین عامّه مردم بود. او که عارفى زاهد بود، در برابر عام و خاص متواضع و فروتن بود، کمتر کسى است که به ملاقات آن مرحوم رفته باشد و در خصوص زندگى بسیار ساده و زاهدانه اش سخن نگفته باشد. تا اوایل انقلاب، با وجود ابتلا به پا درد و کهولت سن، از داشتن اتومبیل بى بهره بود تا این که یکى از دوستانش اتومبیلى به ایشان اهدا کرد.

آیه الله خادمى مانند بسیارى از اولیاى خدا، به تهجد و شب زنده دارى مى پرداخت. از دیگر خصال پسندیده اى که در ذهن و اندیشه تاریخ به یادگار مانده است، مى توان به شکیبایى، حلم، توکل، ایمان قلبى، دور اندیشى، وارستگى از وابستگى هاى مادى و دنیایى و گشاده رویى او اشاره کرد و در یک کلمه، مى توان گفت که گویى حضرت آیه الله خادمى هر روز گفتار و کردار و پندار خویش را بر خطبه همام امیرالمؤمنین(علیه السلام)عرضه مى داشت.

تواضع و فروتنى او زبانزد خاص و عام بود. او از کسانى که به هر دلیل به ملاقات ایشان مى رفتند، به گرمى استقبال مى کرد و با مزاح هاى شیرین و ملیح و رفتار صمیمانه، آنان را مسرور و فضا را براى بیان مطالب گوناگون و پاسخ به سؤالات آنان فراهم مى کرد.

خدمات فرهنگى و عمرانى

الف ـ مؤسّسه احمدیهآیه الله خادمى(رحمه الله) در راستاى تعلیم و تربیت اسلامى نسل آینده و تقابل با سیاست هاى غرب گرایانه رژیم پهلوى، مؤسّسه احمدیه را ـ که از دبستان (روزانه و شبانه)، کتابخانه و سالن سخنرانى تشکیل شده بود ـ بنیان نهاد و به مناسبت هاى مختلف از اندیشمندانى همچون علاّمه محمّد تقى جعفرى، استاد شهید مرتضى مطهرى، شهید دکتر مفتح وعلامه امینى دعوت مى کرد تا شیفتگان علم و فضیلت از سخنان آنان بهره مند شوند. این مؤسسه با پوشش کارهاى فرهنگى، به امور سیاسى همگام با نهضت روحانیت مى پرداخت. به همین دلیل، رژیم همواره تلاش مى کرد به هر نحو ممکن، بر آن تسلط یابد لیکن حمایت هاى قاطعانه آیه الله خادمى باعث عقب نشینى دستگاه مى گردید و در نهایت، در نوک حمله اتهام هاى ناروا و ناجوانمردانه ساخته و پرداخته ساواک قرار مى گرفت که این جو سازى ها هرگز مانع تربیت نسل جوان و انقلابى در این مؤسّسه نشد.

ب ـ تأسیس و بازسازى مساجد اصفهان

بازسازى مساجد اصفهان و مدرسه علمیه عرب ها که پس از رحلتش به نام مدرسه آیه الله خادمى(رحمه الله) نامگذارى شد و تأسیس چند مسجد از دیگر خدمات ارزنده آن بزرگوار است.

ج ـ کتابخانه

تاسیس کتابخانه هاى متعدد از دیگر فعالیت هاى فرهنگى آیه الله خادمى است. از آن میان مى توان به کتابخانه هاى مدرسه ملاعبدالله، مؤسسه احمدیه و مسجد حاج رسولیها اشاره نمود.

آیه الله خادمى قسمتى از در آمد خود را در راستاى به دست آوردن نسخ خطى بزرگان اختصاص داد. کتابخانه نفیس شخصى وى حدود ۷۰۰ جلد کتاب خطى و کمیاب را در خود جاى داده است.

د ـ کمک به آسیب دیدگان

جمع آورى کمک هاى مردمى و یارى رساندن به محرومان جامعه و ارسال کمک هاى مالى و معنوى براى مردم دیگر نقاط کشور و مسلمانان خارج از کشور، از دیگر فعالیت هاى این پیر فرزانه بوده است.

مردم مظلوم و جنگ زده لبنان به واسطه ارتباط نزدیکى که میان امام موسى صدر و آیه الله خادمى برقرار بود، پیوسته از کمک هاى ارسالى ایشان بهره مى بردند.

به دنبال زلزله طبس که در سال ۱۳۵۷هـ .ش. به وقوع پیوست، آیه الله خادمى مبادرت به جلب و ارسال کمک هاى فراوانى به این منطقه نمود. از دیگر فعالیت هاى اجتماعى و عام المنفعه این خادم دین و مردم را مى توان به تأسیس انجمن هاى خیریه و… در اصفهان اشاره نمود.

سخنرانیها

فاصله سنى ایشان با جوانان هرگز موجب آن نگردید که بین او و قشر جوان مانعى ایجاد شود. در خصوص تربیت دینى و اخلاقى، با وجود مقام علمى رفیعى که داشت، در جلسات انجمن هاى اسلامى پزشکان، دانش آموزان و دانشجویان شرکت مى کرد و به سخنرانى مى پرداخت و با متانت، به پرسش هاى آنان پاسخ مى گفت. ذکر خاطره اى از آن مرحوم براى تبیین بیش تر مناسب مى نماید.

ایشان فرمود: روزى در مراسم ختم یکى از سرشناسان محل شرکت کرده بودم، به طور اتفاقى پسر متوفّا ـ که تازه از اروپا فارغ التحصیل شده و به ایران بازگشته بود ـ کنار من نشست. در گفتگویى که میان ما ردّ و بدل شد، سخن به جایى رسید که آن جوان خدا را انکار کرد. به او گفتم: آیا اروپا با تمام پیشرفت هاى صنعتى که تا کنون داشته، توانسته است کُرات و آسمان ها را در جستجوى خدا در نوردد و یقین کند که خدایى وجود ندارد؟ گفت: خیر. گفتم: در این صورت، شما نیز یقین ندارید که خدا نیست؟ گفت: خیر، در شک و تردیدم. گفتم: پس من شما را از شک و تردید بیرون مى آورم به طورى که یقین کنید خدایى هست. او قبول کرد و قرار شد که روزها به خانه ما بیاید و من به او درس توحید و دیگر اصول اعتقادى بدهم. نتیجه این نشست ها، کتاب «سؤال و جواب پیر و بُرنا» و یا «رهبر سعادت» شد.(۲)

فعالیتهاى سیاسى

۱ـ دوره سلطنت رضا پهلوىآیه الله خادمى در مقطعى از تاریخ به اصفهان بازگشت که استبداد رضاخانى با همه توان خود، کمر به دین زدایى و دین ستیزى بسته و با بستن درب حوزه ها و گشودن مراکز فساد، مؤمنین را در موضعى انفعالى قرار داده بود. ایشان در این برهه، در مقابل اقدامات رضا خان قد بر افراشت و به تغییر لباس و متحد الشکل کردن لباس مردان، کشف حجاب بانوان و جلوگیرى از برگزارى مراسم عزادارى حضرت سید الشهداء(علیه السلام) اعتراض نمود. این اعتراضات باعث شد تا مأموران حکومت رضا خانى مدتى منزل او را تحت نظر قرار دادند به طورى که خروج وى از خانه ممکن نبود. در آن ایّام که روحانیون فقط با شرایط و قوانین رضا خانى مى توانستند از لباس روحانیت استفاده کنند، «آقا حسین خادمى نیز در اصفهان از کسانى بود که در سال ۱۳۴۵ هـ .ق. از علماى نجف اجازه اجتهاد داشت، ولى حکومت از دادن جواز استفاده از لباس روحانیت به ایشان خوددارى کرد.»(۳)

عشق به حضرت ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) و زنده نگهداشتن شعائر محرم و عاشورا آیه الله خادمى(رحمه الله) را بر آن داشت تا در آن دوران خفقان و سخت رضاخانى، نیمه هاى شب عده اى از خواص را به منزل دعوت کند و به عزادارى حضرت سید الشهداء(علیه السلام) بپردازند.

۲ـ دوره سلطنت محمّدرضا پهلوى از آن جاى که اندیشه سیاسى آیه الله خادمى از فقه و دیانت بر خاسته بود، دخالت در امور اجتماعى و سیاسى مردم را وظیفه خود تلقى مى نمود و بدان عمل مى کرد و به همین جهت، مبارزه با هجوم گسترده فرهنگى، سیاسى و اجتماعى رژیم پهلوى را در سر لوحه کار خود قرار داد و با فعال کردن «هیأت علمیّه اصفهان»، زمینه هاى مبارزه را فراهم آورد و با جلسات مستمرّ این هیأت در منزل خود یا سایر علما، هماهنگى مناسب را در بین آنان به وجود آورد و جبهه اى گسترده با حضور تمامى علماى اصفهان در برابر نظام طاغوت ایجاد و همه را وارد این صحنه نمود.

آیه الله خادمى با آیه الله کاشانى در جریان نهضت ملى شدن همکارى داشت. پس از کودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، با آن که فضاى خفقان بر جامعه حاکم بود، آیه الله خادمى با فدائیان اسلام ارتباط بر قرار ساخت و در جهت اهداف آنان، گام هاى مثبتى برداشت. نواب صفوى و یارانش در سفرى که به اصفهان داشتند، به دیدار آیه الله خادمى رفتند و با او گفت و گو کردند.

ساواک هماره در پى به دست آوردن اطلاعات از فعالیت هاى سیاسى آیه الله خادمى بود. آیه الله خادمى با آغاز نهضت امام خمینى(رحمه الله)در سال ۱۳۴۱، به مخالفت با انجمن هاى ایالتى و ولایتى برخاست. شروع قیام در سال ۱۳۴۲ و هم زمان شدن آن با ایّام عزادارى سالار شهیدان، موجب گشت تا آیه الله خادمى این مراسم را مبدّل به یک راهپیمایى با شکوه در جهت حمایت از قیام حضرت امام(رحمه الله) نمایند.

با شروع نهضت، آیه الله خادمى گمشده خود را در وجود یار دیرینه اش، امام خمینى(رحمه الله)یافت و با تلاش هاى مستمر خویش، هرگونه اقدام و حرکت امام(رحمه الله) را مورد تأیید و حمایت قرار داد و با صدور اعلامیه، مدارس علمیه اصفهان، بازار، نمازهاى جماعت و… را به عنوان اعتراض تعطیل مى نمود.

وى در آن دوران که حتى یاد نام امام خمینى(رحمه الله) جرم محسوب مى شد، در منابر و محافل از امام یاد مى نمود.

با اوج گیرى مبارزات در سال ۱۳۴۲، عده اى از مبارزین اصفهان با نظارت ایشان چند دستگاه تکثیر تهیه کرده و اعلامیه هاى حضرت امام(رحمه الله) و سایر علما را با نام هاى مختلف چاپ کردند و در سطح وسیعى از تهران، اصفهان و سایر شهرستان ها پخش کردند.

در ادامه همین فعالیت هاى زیرزمینى، گروه هاى تحت امر او که در تشکل هاى ۳ ـ ۴ نفرى فعالیت مى کردند، در سال هاى ۱۳۴۷ و ۱۳۵۴ توسط ساواک ضربه خورد.

پس از دستگیرى امام خمینى(رحمه الله)، زمزمه شومى مبنى بر محاکمه و اعدام امام(رحمه الله) از سوى دستگاه برخاست. به ابتکار یکى از مراجع وقت، علماى شهرهاى مختلف به عنوان اعتراض به دستگیرى «مرجع بزرگ»، در تهران اجتماع کردند. آیه الله خادمى نیز به نمایندگى روحانیت و مردم اصفهان به این جمع پیوست و در تنظیم اعلامیه هاى صادره از سوى علماى متحصن نقش به سزایى را ایفا نمود.

پس از آزادى امام خمینى(رحمه الله) از زندان در پانزدهم فروردین ۱۳۴۳، به منظور مطرح شدن محبوبیّت امام خمینى در قلوب مردم و ایجاد وحدت در میان انقلابیون و مبارزان و تمامى اقشار مردم، به مناسبت آزادى حضرت امام(رحمه الله)، در اصفهان چندین مجلس جشن برگزار و از وعاظ دعوت کرد تا در این مجالس براى ایشان دعا کنند. در همین مجالس بود که سیاست هاى رژیم زیر سؤال رفت. وى همراه عده اى از مردم اصفهان، جهت دیدار با حضرت امام(رحمه الله) و اعلام حمایت از ایشان به قم رفتند و طى یک راهپیمایى با شکوه به حضور حضرت امام(رحمه الله) رسیدند. امام طى سخنانى در جمع حاضر، از مردم اصفهان تشکر و آیه الله خادمى را به عنوان نماینده خود به مردم معرفى کرد و از مردم اصفهان خواست که از آیه الله خادمى قدردانى نمایند.

اقدامات آیه الله خادمى در خصوص حمایت از حضرت امام(رحمه الله) موجب خشم مضاعف ساواک شد. ساواک در ابتدا تصمیم گرفت ایشان را دستگیر و به تهران اعزام کند، ولى از ترس واکنش هاى مردمى و به منظور جلوگیرى از اغتشاش و درگیرى در اصفهان، به ملاقات رؤساى شهربانى و ساواک در تاریخ ۷/۲/۱۳۴۳هـ .ش. با ایشان بسنده کردند و به رغم تذکرات شدیداللحن آنان ومراقبت بسیارشان، هیچ گاه آیه الله خادمى از فعالیت هاى خود دست بر نداشت و حتى در منابر و محافل علناً حضرت امام(رحمه الله) را دعا مى کرد.

پس از تبعید حضرت امام(رحمه الله) به ترکیه نیز ارتباط آیه الله خادمى با امام خمینى قطع نشد. همواره با فرستادن افراد آگاه و مورد اعتماد که همراه نامه هاى سرّى وى به امام بودند. امام(رحمه الله)را در جریان مسایل اصفهان قرار مى داد. براى این که مکاتباتش از نظر ساواک پنهان نباشد، به دستور مقدم (مدیر کل اداره سوم) نامه هاى ایشان تحت کنترل قرار گرفت. در سال ۱۳۴۴ با آن که ساواک مدرک قابل اعتنایى از آیه الله خادمى نداشت، ولى از فعالیت هاى آشکار و پنهان ایشان به ستوه آمده بود لذا به منظور دست یابى به منبع اصلى پخش اعلامیه، وى به ساواک احضار و منزلشان مورد بازرسى قرار گرفت. ایشان را به اتهام نشر اکاذیب به دادگاه فراخواندند و در یک محاکمه فرمایشى، به دو ماه حبس قابل خریدارى محکوم کردند. وى پس از پرداخت مبلغ تعیین شده، مشمول منع پیگرد گردید.

وى بارها از سفر به حجاز و عراق براى انجام حج و زیارت عتبات، صرفاً به خاطر نگرانى ساواک از ملاقات ایشان با حضرت امام(رحمه الله)، محروم شدند.

از دیگر اقدامات ارزشمند آیه الله خادمى، رسیدگى به خانواده هاى زندانیان و تبعیدیان دوران ستم شاهى بود. همواره آنان که پاى در مسیر جهاد گذاشته بودند، ایشان را ملجأ و پناه امن خود مى دانستند و هرگاه مشکلى پیش مى آمد، رو به خانه این سیّد عظیم الشأن مى نهادند.

در سال ۱۳۵۶ نیز علیرغم مخالفت ساواک، براى مرحوم حاج آقا مصطفى خمینى مجلس ترحیم برگزار کرد و در اعتراض به مقاله توهین آمیز روزنامه اطلاعات به حضرت امام(رحمه الله)، علما و روحانیون را جمع و بیانیه اى علیه اقدامات رژیم صادر کرد.

با شروع انقلاب اسلامى در سال ۱۳۵۷ و بالا گرفتن آن، آیه الله خادمى براى آن که نهضت از مسیر اصیل خود منحرف نشود و مجالس، راهپیمایى ها و تظاهرات در برگیرنده اهداف حضرت امام(رحمه الله) باشد، با همفکرى یارانش، به سازماندهى آن پرداخت و تمامى مراحل را تحت نظر گرفت و در بسیارى از آن ها شرکت جست. نقش محورى آیه الله خادمى در این مقطع حساس، آن جا خود را مى نمایاند که تحصن ۱۵ روزه مادران و خواهران زندانیان سیاسى در منزل ایشان و با محاصره نیروهاى امنیتى شکل گرفت.

تحصّن تاریخى

(برافراشته شدن پرچم حکومت اسلامى)(۴)

پس از دستگیرى، آیه الله طاهرى، بازار اصفهان تعطیل شد. مردم براى کسب تکلیف به سوى منزل آیه الله خادمى روان شدند. این حرکت مردم به تظاهرات و سپس به تحصن در منزل ایشان بدل گشت و در مدت ۱۰ روزى که این تحصن به طول انجامید، منزل ایشان کانون انقلاب و خود او پذیراى مردم اصفهان شد. نیروهاى نظامى در آخرین شب تحصن، اطراف منزل ایشان را محاصره کردند و گروهى از مردم مظلوم را به خاک و خون کشیدند. پس از آن، در اصفهان حکومت نظامى اعلام شد. در پى این واقعه، مسئولان سیاسى ـ امنیتى استان به مرکز اعلام کردند: عامل اصلى و محرک واقعى وقایع اخیر، شخص آیه الله خادمى است. لذا یا باید تعهد همکارى بسپارد(!) و از وقایع اخیر اعلام انزجار و تنفر کند و یا اصفهان را براى همیشه ترک گوید و یا او و فرزندش دستگیر و زندانى شوند.

در پى مشورت هاى فرمانده نیروى زمینى و رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران با نخست وزیر وقت (جعفر شریف امامى) اعلام شد که دستگیرى او و فرزندش اقدامات تند و خطرناک ترى را از سوى مردم اصفهان به دنبال خواهد داشت.

از این رو با شگردها و تهدیدات ناجوانمردانه، سعى در به زانو در آوردن ایشان نمودند، لیکن سیاست و درایت ایشان باعث شد که از این اقدامات شیطانى نیز طرفى نبندند.

آیه الله خادمى با وجود کهولت سن و وضعیت نامساعد جسمانى، در اکثر مراسم ها مانند یک فریضه شرکت مى کرد و چون نمى توانست پیاده در راهپیمایى ها شرکت کند، سوار بر اتومبیل و پیشاپیش صفوف مرصوص مردم بیدار و متدین اصفهان حرکت مى نمود و دلگرمى بیش ترى به آنان مى داد.

در راهپیمایى روز هفدهم آذر ماه ۱۳۵۷، وقتى مأموران حکومت نظامى حرکت راهپیمایى را متوقف کردند، با مخالفت آیه الله خادمى رو به رو شدند و ایشان دستور ادامه حرکت دادند. این اقدام ایشان باعث شد مأموران با بى رحمى تمام جمعیت را به گلوله ببندند. آیه الله خادمى در میان سفیر گلوله و خون به ناحق ریخته زنان و مردان، بر روى زمین نشست. در واقع، او با این اقدام موجب پایدارى و استقامت مردم و متوقف شدن تیراندازى شد.

آیه الله خادمى پس از تظاهرات عظیم تاسوعا و عاشوراى ۱۳۵۷ که به دنبال آن مجسمه هاى پهلوى توسط مردم پایین کشیده شد و چماق به دستان با حمایتهاى همه جانبه رژیم به مردم اصفهان حمله کردند، طى اولتیماتومى به مسئولان، آنان را از ادامه کار بر حذر و اعلام نمود! چنانچه این تظاهرات متوقف نشود، اعلام جهاد خواهد نمود. به دنبال این تصمیم، مسئولان به وحشت افتادند و تظاهرات وحشیانه چماق به دستان متوقف گردید.

از دیدگاه لوموند

مرد قدرتمند شهر چنین مى گوید: این شهر به وسیله مردم اداره مى شود و نمونه اى است که نشانگر قدرت جمهورى اسلامى مى باشد.

حاکم واقعى اصفهان مردى است در حدود ۹۰ سال. این شخص برجسته به نام آیه الله خادمى تمامى شهر را از منزل خویش که در انتهاى یک کوچه بن بست در قسمت شرقى شهر قرار دارد، اداره مى نماید. تمامى ساختمان محل سکونت وى ساده مى باشد و اعلامیه هاى صادر شده و خبر تمامى حوادث به این جا مى رسد. آقا در گوشه یک اتاق واقع در طبقه همکف در حالى که به مُتکّائى تکیه کرده، نشسته است و عینک ذره بینى درشتى چشمانش را در خود گرفته است… .

دو دستگاه تلفن در اتاق کارش قرار دارد و به وسیله آن ها در جریان تمامى حوادث شهر و کشور قرار مى گیرد و بنا به گفته نزدیکان و یارانش، وى از نیروى جسمى و روانى خوبى برخوردار مى باشد که مدت ۳۰ سال است در میدان سیاست، سخت فعال است. وى در حال حاضر، شهر را با قدرت اداره مى کند و رفت و آمد به منزل او لحظه اى قطع نمى شود. مشاوران و مسئولان قسمت هاى مختلفه به طور لاینقطع در حال گزارش دادن مى باشند… .

اتاق هاى مجاور نیز پر از مبارزان و مجاهدان مى باشد. حدود ۱۵ نفر از یارانش از روى نقشه، شهر را به ۲۰ ناحیه تقسیم نموده و به این ترتیب آن ها مسئولیت کمک هاى اقتصادى را عهده دار شده اند و این برنامه که حدود دو ماه است اجرا مى شود وظیفه کمک به خانواده هایى را به عهده دارد که به علت ادامه اعتصابات از نظر مالى در مضیقه قرار گرفته اند. تمامى درخواست ها در این جا به صورت فیش بندى شده و طبقه بندى قرار دارد و مورد کنترل قرار گرفته و نوع نیاز خواه به صورت نقدى یا جنسى تعیین شده و در انتهاى فیش مربوط درج مى گردد.تعداد تقاضاها در حدود۱۵ هزار مى باشد که از محل سهم امام (نوعى مالیات که مؤمنین بسته به میزان درآمد خویش به رهبران مذهبى خود مى پردازند) تأمین مى شود.

در طبقه بعدى منزل، ستاد مرکزى پلیس اسلامى قرار دارد که حدود ۱۲۰۰۰ جوان داوطلب از بین هزاران هزار جوان داوطلب، به وسیله جامعه مدرسین حوزه علمیّه اصفهان انتخاب شده اند که اینان شهر را به ۳۵ ناحیه تقسیم کرده اند که در هر منطقه یک مسجد یا مدرسه، حکم مرکز فعالیت براى آن ها را پیدا نموده است و این پلیس مسئول حفظ نظم در طى روز و امنیت در زمان شب مى باشد.

گفته مى شود که فرمانده پلیس اصفهان سه روز پیش مراتب همبستگى و اطاعت خویش را نسبت به روحانیت، به آیه الله خادمى اعلام نموده است و بنا به گفته برخى افسران شهربانى، از تهران دستور داشته اند که روابط دوستانه و خوبى را با رهبران مذهبى در این ایّام حساس داشته باشند.

گشت هاى شبانه انجام شده در روزهاى اخیر به وسیله نیروهاى اسلامى منجر به دستگیرى چند نفر از سارقین و مرتکبین خلاف هاى گوناگون گردیده که اینان را جهت داورى به نزد آیه الله برده و وى آن ها را مطابق قوانین اسلامى مجازات نموده بود.(۵)

ارتباط با علما

آیه الله خادمى علاوه بر مشورت با علما در خصوص مسایل سیاسى، در سال ۱۳۴۲هـ .ش به عنوان رابط میان امام خمینى(رحمه الله) و علما براى ایجاد هماهنگى هاى لازم، از سوى علماى کشور تعیین شد.

حجه الاسلام سید محمّد على خادمى، فرزند وى به نقل از پدر، خاطره اى را که به سال ۴۲ باز مى گردد، چنین نقل مى کند:

«مرحوم پدر فرمودند : در سال ۴۲ که به قم رفته بودم، علما گفتند: شما بهتر است بین علما و بین امام(رحمه الله)و دیگران، هماهنگى ایجاد نمایید، تا حرف ها یکى باشد. من (آیه الله خادمى «ره») هم پذیرفتم. آقایان علما گفتند: به امام(رحمه الله) بگویید: خلاصه، دارید تند مى روید و ما نمى توانیم با شما بیاییم. طورى حرکت کنید که ما هم پابه پاى شما بیاییم. خدمت امام مطلب آنان را منتقل کردم. امام یک جمله گفتند که مطلب براى من واضح شد. گفتند: فلانى (آیه الله خادمى) ما و شما عمرمان را کرده ایم بهتر است که این بقیه عمر (اگر عمرى باشد) براى خدا گذاشته شود و براى خدا کشته شویم. بروید بگویید اگر آن ها آهسته مى آیند، حرکت خود را تندتر کنند. ما هم برگشتیم و به آقایان گفتیم: بسم الله! شما باید تندتر حرکت کنید تا به آقا برسید.

مرجعیّت حضرت امام(رحمه الله)

پس از رحلت آیه الله العظمى بروجردى(رحمه الله)، آیه الله خادمى چون پویایى مکتب را در محوریت امام مى دید، تمام همّ خود را در معرفى کردن حضرت امام به عنوان مرجع تقلید به کار برد و از آن پس نیز شهریه هاى طلاب را با نام حضرت امام پرداخت مى نمود. ساواک در سال ۱۳۴۷هـ .ش. اعلام مى کند: تنها کسى که شهریه امام را در ایران پرداخت مى کند، شخص آیه الله خادمى است.

حجه الاسلام سیدمهدى خادمى در مورد ارتباط وعلاقه وارادت پدر نسبت به امام مى گوید:

«ایشان عجیب علاقه مند به حضرت امام(رحمه الله)بودند و حتى امام را بیش از اساتید خود که ایشان را به اجتهاد رسانیده بودند، دوست مى داشتند و بالاترین احترام را براى امام قایل بودند و هیچ وقت در مقام دعا و مظان استجابت دعا امام را فراموش نمى کردند و مى گفتند: من مى دانم این امام هدفش خداست. این امام ارتباطاتى دارد. این امام حرفى که مى زند، «لله» و «من الله» است و خود الگویى است براى جامعه.»

این احترام و علاقه دو جانبه بود و متن مهرآمیز و آکنده از احترام مکاتبات میان آن دو گویاترین شاهد بر این مدعاست.

دلیل دیگر، دیدار امام با ایشان پس از انقلاب اسلامى است آن گاه که امام در قم سکنى داشتند و آیه الله خادمى(رحمه الله) نیز براى زیارت حضرت معصومه(علیها السلام) و دیدار با علما و حضرت امام(رحمه الله) به قم مشرف شده بود حضرت امام به مجرد اطلاع از حضور ایشان در قم به دیدار ایشان رفتند.

بعد از انقلاب

آیه الله خادمى پس از پیروزى انقلاب نیز بیش از پیش حمایت قاطع و همه جانبه خویش را از آرمان هاى حضرت امام(رحمه الله) به اثبات رساند.

وى که در انتخابات خبرگان اول (قانون اساسى) و دوم از طرف مردم استان اصفهان به نمایندگى برگزیده شد و على رغم دلیرى و ضعف و بیمارى در جلسات آن شرکت مى نمود و اولین جلسه مجلس خبرگان اول با ریاست سنّى آن بزرگوار رسمیت یافت.

با شروع جنگ تحمیلى، وى پشتیبانى در خور تحسین از جبهه هاى نور نمود، به گونه اى که تلاش ها و کوشش هاى بسیار او در تاریخ انقلاب و دفاع مقدس براى همیشه در حافظه تاریخ ثبت گردیده است.

از نگاه دیگران

آیه الله آقا ضیاءالدین عراقى در اجازه نامه اجتهاد به ایشان، از او چنین یاد مى کند:

«جناب العالم العامل و الفاضل الکامل، عماد العلماء و سناد الاتقیاء، علم الاعلام و ملاذالانام الآغا میرزا محمّدحسین الموسوى الاصبهانى…»

آیه الله شیخ محمّد حسین غروى نائینى نیز در اجازه نامه خویش، به او مى نویسد:

«فانّ جناب العالم الهمام العامل والفاضل، العلم العلّام، صاحب القوّه القویمه و السلیقه المستقیمه والنظر الثاقب والحدس الصائب الآغا حسین أدام الله تعالى إفضاله و کثّر فى العلماء العاملین أمثاله…»

آیه الله سید ابوالحسن اصفهانى نیز در گواهى نامه خویش در مجتهد دانستن آیه الله خادمى مى نویسد:

«السّیّد السّند والحبر المؤیّد، العالم العامل والفاضل الکامل، ثقه الاسلام، وَلدنا الاعزّ الآقا حسین الخادمى سلمه الله…»

عالم بزرگوار، سید محمّد صدر در نامه خود به آیه الله خادمى در نهایت تواضع به تقواى وى اشاره مى کند و مى نویسد:

«سیّدى و شیخى و مولاىَ، کهف الورى و حصن التّقى، آیه الله خادمى دام ظله…»

رحلت

سرانجام این عالم ربّانى در روز دوشنبه بیستم اسفند ماه ۱۳۶۳ روى در نقاب خاک کشید و روح پاکش به اجداد طاهرینش پیوست و با رفتن خود ثلمه جبران ناپذیرى بر اسلام، ایران و خصوصاً اصفهان وارد ساخت.

انتشار خبر رحلت او همه اصفهان و شهرهاى حومه آن را به عزا نشاند و تمامى شهر تعطیل و سه روز عزاى عمومى اعلام شد. پیکر پاک آن فقید سعید پس از تشییع با شکوهى، به مشهدمقدس منتقل و در جوار حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا(علیه السلام) به خاک سپرده شد و از طرف علماى بزرگ و اقشار مختلف مردم در تمام شهرهاى ایران مجالس بزرگداشت برگزار گردید.

امام خمینى(رحمه الله) به مناسبت رحلت این عالم ربانى، پیامى ارسال داشتند که متن آن بدین قرار است:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«انّا لله و انّا الیه راجعون

رحلت تأسف انگیز عالم عادل، متعهد، خدمتگزار به اسلام و مسلمین، حضرت حجه الاسلام و المسلمین آقاى حاج حسین خادمى رحمت الله علیه، موجب تأثیر و تأسف گردید. این عالم متقى، بحق خادم صادق شریعت و حافظ حدود اسلام و سرمشق تقوى و علم و عمل براى دیگران بود و فقدان و رحلتش ثلمه بر اسلام و حوزه هاى علمیّه بود. امثال این شخصیّت ها که یادگار سلف صالح و نمونه هایى از بزرگان علم و تقوا بودند، ذخیره هایى بوده و هستند که ما باید با جان و دل قدرشان را بدانیم و در حیات ومماتشان پیروى از سیره حسنه آنان کنیم.

اینجانب این ضایعه را به ولى عصر بقیه الله ارواحنا له الفداء و به ملّت شریف ایران به ویژه علماى اعلام و حوزه هاى مقدّسه علمیّه و اهالى محترم اصفهانتسلیت عرض مى کنم و براى خاندان محترمشان پس از تسلیت، صبر و اجر مسئلت مى کنم. خداوند این عالم جلیل و میهمان عزیز را در جوار رحمت خود معمول عنایات خاصّه خود فرماید.

والسّلام على عبادالله الصّالحین ورحمه الله وبرکاته»

هیجدهم جمادى الثانى ۱۴۰۵

بیستم اسفندماه ۱۳۶۳

رهبر فرزانه و دانشمند انقلاب اسلامى، حضرت آیه الله خامنه اى نیز در پیامى چنین آورده اند:

«فقدان این عالم بزرگوار و شخصیت برجسته فقاهت، امت مسلمان و جامعه محترم روحانیت را از وجود فقیهى خدمتگزار و وارسته، که خدمات علمى و دینى و اجتماعى و مجاهداتش از آغاز نهضت اسلامى ایران به رهبرى امام است تا پایان عمر مشهود عموم بود، محروم ساخت…»(۶)



[۱]- آیات عظام میرزا محمّد حسین نائینى، سیدابوالحسن اصفهانى، اصطهبانى، آقا ضیاء الدین عراقى و محمّد کاظم شیرازى.

[۲]- این خاطره را آن مرحوم براى شاگرد خویش، حجت الاسلام فشارکى نقل کرده است، که آن را با اندکى تغییر در این جا آوردیم.

[۳]- اسناد سازمان اسناد ملى ایران، اسناد کامپیوترى ۳۰۰۳/۱۰ پاکت ۳۳۴۲٫

[۴]- در آن زمان، رئیس ساواک اصفهان از تحصن منزل آیهالله خادمى به عنوان «زده شدن پرچم حکومت اسلامى در آن منزل» تعبیر مىکند.

[۵]- ترجمه شده از روزنامه لوموند مورخ ۱۱ ـ ۱۲ فوریه ۱۹۷۹ (۲۱ ـ ۲۲ بهمن ۱۳۵۷). مترجم: دکتر محمّدرضا نقابیان.

[۶]- خادم شریعت، یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب نوزدهم، آیهالله حاج آقا حسین قمى، ص پانزدهم الى سى و دو.

گلشن ابرار

زندگینامه آیت‌الله مصطفی نورانی اردبیلی(متوفی۱۳۸۲ش/۱۴۲۴ق)

آنچه گذشت گوشه‌ای از زندگی پرافتخار عالمی از تبار شاگردان مکتب امام صادق (ع) است که تا آخرین روزهای زندگی قلم را بر زمین نگذاشت و همواره بر ای اعتلای مکتب اهل بیت (ع) تلاش نمود.

مرحوم آیت‌الله مصطفی نورانی اردبیلی از جمله عالمانی است که در مکتب اهل بیت (ع) نزج گرفت و عمر خود را در پاسداری از آن صرف نمود.

مرکز خبر حوزه، به مناسبت فرارسیدن ایام سالگرد رحلت این عالم ربانی گوشه‌ای از زندگی وی را منعکس می‌کند.

آیت‌الله مصطفی نورانی اردبیلی (ره) در سال ۱۳۰۵ شمسی در روستای تقی دیزج از توابع اردبیل، در یک خانواده اهل علم به دنیا آمد.

ملا شکرالله پدر وی از علمای برجسته آن دیار بود. ابتدا در محضر پدر بزرگوار خود تلمذ کرد و سپس از برادر بزرگتر خود ملاعیسی بهره علمی برد.

این عالم ربانی بعد از فراگیری مقدمات عرب و علوم دینی در سن هفده سالگی وارد مدرسه ملاابراهیم اردبیل شد و در محضر عالمان آن دیار زانوی تلمذ زد.

مرحوم آیت‌الله‌نورانی در بیست و پنج‌سالگی وارد شهر علم و اجتهاد قم، شد و از محضر بزرگانی چون آیت‌الله حجت، آیت‌الله صدر و آیت‌الله خوانساری که به آیات ثلاث معروف بودند، بهره برد.

این عالم وارسته پس از کسب توشه علمی از قم، جهت بهره‌مندی از فضای علمی و معنوی نجف در جوار بارگاه امیرالمؤمنین(ع)، رحل اقامت ‌افکند و از دروس آیات عظام حکیم، خویی و شیرازی شاهرودی استفاده نموده وی همچنین از درس آیت‌الله العظمی بروجردی و امام راحل کسب فیض نمود و ضمن تقریر درس امام راحل و با اشاره و راهنمایی ایشان شرح مکاسب را نگاشت و منتشر نمود.

*علاقه وافر به نویسندگی

مرحوم آیت‌الله‌ نورانی از دوران جوانی به تألیف و تحقیق و نشر معارف اهل بیت (ع) علاقه وافری داشت، از این رو موفق شد در سن بیست و پنج‌سالگی کتاب «القعد والحل»، به رشته تحریر درآورد و با تأسیس مؤسسه‌ای با نام «مکتب اهل بیت (ع)» حرکت علمی و فرهنگی را پی‌ریزی کرد و خود را وقف تحصیل،‌ تدریس و نشر علوم اهل بیت (ع) نمود.

وی فعالیت علمی خود را در این مؤسسه در سه بخش حوزوی،‌ علوم اسلامی و دایرهالمعارف علمی اسلامی متمرکز نمود.

در بخش حوزوی به مباحثی چون صرف و نحو، منطق، بلاغت، درایت، رجال،‌فقه، فلسفه و… همت گماشت و در بخش علوم اسلامی که با علوم روز منطبق شده بود، شامل اقتصاد روان‌شناسی، جامعه‌شناسی ریاضیات، طبیعیات و طب پرداخت که از دستاوردهای آن می‌توان به دایرهالمعارف طب اسلامی بر اساس آیات و روایات و منطبق با طب قدیم جمع‌آوری شده است و شامل بیش از ده‌هزار صفحه و در سه بخش بهداشت گیاهان دارویی و امراض و معالجات است اشاره کرد.

آن عالم فرهیخته در طول زندگانی با برکت خود موفق به تألیف و تصنیف بیش از یک‌صدو شصت کتاب شد.

*مبارزه علیه طاغوت

وی در طول دوران انقلاب و قیام اسلامی مردم ایران، همگام با امت اسلامی در خیزش دادخواهانه مردم شرکت جست و زجر تبعید و زندان‌های بروجن، شهرضا، نجف‌آباد، ‌اصفهان،‌ قم، گنبد کاووس و… را برای مبارزه علیه ظلم و استبداد به جان خرید.

لزوم حفظ انقلاب اسلامی و دستاوردها و ارزش‌های دینی و مکتبی آن از اموری بود که به شدت مورد اهتمام و توجه مرحوم آیت‌الله نورانی بود. او بر این باور بود اکنون که استکبار جهانی و ایادی آن این انقلاب و ولایت فقیه را هدف قرار داده‌اند،‌همه باید احساس خطر کنند،‌وی نیز این خطر را احساس نموده بود و درخواست مردم محترم دارالارشاد اردبیل را علی‌رغم مشغله‌های علمی، فرهنگی و تحقیقاتی برای نمایندگی در مجلس خبرگان رهبری را پذیرفت.

آن عالم وارسته چنان به تحقیق علمی و حفظ معارف و احادیث اهل بیت (ع) علاقه داشت که از لحظات عمر ارزشمند خود جهت کسب دانش و بهره‌مندی از این میراث گرانسنگ بهره می‌برد.

حجت‌الاسلام سیدمحمد مجاهد، یکی از شاگردان وی، می‌گوید که همسر ایشان به بنده گفت: سه ماه قبل از فوت ایشان و در ایامی که در بستر بیماری بودند، یک شب از بستر برخاست و تقاضای قلم و کاغذ نمود و گفت؛ حدیثی به ذهنم رسیده می‌خواهم یادداشت کنم. وقتی از او سؤال کردم با توجه به کسالتی که دارید چه ضرورتی برای نگارش حدیث وجود دارد، شما که یک عمر حدیث نگاشته‌اید، الان کمی استراحت کنید. ‌پاسخ داد که وظیفه و رسالت ما حفظ معارف اهل بیت (ع) است. شاید بعد از مرگ من کسی آن را ببیند و عمل کند.

آن مرحوم خود را وقف اسلام و اهل بیت (ع) نموده بود و خالصانه در این مسیر حرکت می‌کرد، اهتمام ایشان به تدریس و تحقیق به حدی بود که در دوران زعامت آیت‌الله‌العظمی بروجردی، مرحوم نورانی به واسطه کثرت مطالعه و تحقیق و نگارش بیمار شدند و اطباء او را از تحقیق و تدریس منع کردند، ولی به واسطه علاقه فراوان به مطالعه در همان دوران بیماری شرح ۵ جلدی بر محرمات را نگاشت.

آیت‌الله نورانی بر لزوم آشناکردن جوانان با معارف اهل بیت (ع) تأکید می‌نمود و انحطاط و گسترش فساد در جامعه را ناشی از کمرنگ‌شدن معارف دینی ارزیابی می‌نمود و تصریح می‌کرد که ما هر چه داریم از مکتب اهل بیت (ع) و امام صادق داریم، در حالی که برخی جوانان که از حقایق غافل هستند، فکر می‌کنند مبدأ علوم اروپا است.

*توصیه‌های آن مرحوم

آیت‌الله حاج شیخ مصطفی نورانی اردبیلی‌(ره) در کتاب وظایف یک مبلغ آورده است: روحانیون باید از اوقات و فرصت‌های مناسب همواره استفاده کنند و وقت خود را تلف ننمایند، لباس کسی که روحانیت به تن کرده، هدایت افراد و جامعه را یک وظیفه عمومی و جدید در ذمه خود بدانند، بخصوص در این دوران پر آشوب و…

با این وضع اسف‌انگیز، دهات دور دست که پای مبلغ بدانجا نرسیده و یک مبلغ لایق و برجسته به آنجاها اعزام نشده وظیفه دینی خود را با رفتن به چنین مکان‌هایی ادا کنند برخی از مکان‌ها هست که یا مبلغ به آنجا نرسیده و یا تنها به گریاندن و روضه خواندن قناعت کرده‌اند و یا آن دهات به وسیله تعزیه خوان‌ها و شبیه خوانان اداره شده و احکام اسلام و قوانین عالیه الهی بطور کامل به آنها ابلاغ نشده است، باید برای رضای خدا در وقت مناسب به مناطق دوردست سفر کرده و نتیجه معنوی بدست بیاورند در این زمان که مبشران مسیحی، مبلغین وهابی و… نسل جوان را به سوی پرتگاه ضلالت و گمراهی می‌کشد، بر ماست که برای بیداری آنها از این مهلکه قیام کنیم و آنان را از این پرتگاه نجات دهیم.

*کتابی که آیت‌الله گلپایگانی  از آن تمجید نمود

مرحوم آیت‌الله نورانی در خاطرات خود می‌نویسد: حدود چهل سال قبل به فکر تحقیق و نوشتن اصول عقاید و ایدئولوژی افتادم که هم برای خودم و هم برای دیگران مفید باشد و ابتدا مکاتب و ادیان و سپس مذاهب را مورد بررسی قرار دادم و یادداشت‌ها را بعدا به صورت کتاب درآوردم و در همان زمان به چاپ آن اقدام نمودم، وقتی کتاب زیر چاپ بود، مرحوم آیت‌الله گلپایگانی (ره) مرا خواستند و فرمود: چند نفر از طلاب حوزه را جمع کنید و یک کتاب اعتقادت بنویسید، من عذر خواستم و عرض کردم: من دیگر ذوقی به این کار ندارم؛ زیرا یک کتاب در مورد اعتقادات نوشته‌ام و اکنون زیر چاپ است، ایشان فرمود: پس از چاپ، یک نسخه را به من بدهید وقتی کتاب چاپ شد و یک نسخه را به ایشان دادم آقا مرا خواست و فرمود: همان قصدی که داشتم شما در این کتاب انجام داده‌ای و ادیان و مذاهب باطله را رد کرده‌ای و دین حق و مذهب درست را ثابت کرده‌ای، سپس ایشان یک پارچه قبایی به من دادند و سیصد تومان ماهانه حسب‌الامر ایشان به من پرداخت می‌کردند.

*لطف آیت‌الله العظمی بروجردی

 در اولین نوشته‌ اینجانب به نام‌ (العقد والحل) تحقیقی درباره صیغه‌های نکاح که تعرض به «استعمال ماده‌ زوج با لفظ در لغت» داشتم، روزی در بیرونی منزل مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی بودم و تعدادی از علما در خصوص مطالب آن کتاب اشکالاتی به من کردند تا اینکه مرحوم حاج محمد حسن، فرزند بزرگ آن مرحوم مرا به حضور آقا برد و ایشان از من پرسیدند؛ آیا تحقیق شما در این مورد کامل است؟ عرض کردم: آری، پس از تامل، پانصد تومان جهت آن کتاب به من دادند و از قضا هزینه چاپ آن کتاب در آن وقت درست همان اندازه بود.

*تبحر آیت‌الله نورانی در طب اسلامی

حجت‌الاسلام احمد قاضی زاهدی گلپایگانی، حکایتی از مرحوم آیت‌الله مصطفی نورانی نقل می‌کند ،فردی به نام حاج عبدالله اسفندیاری که در خصوص طب  مورد عنایتی از سوی امام زمان عج قرار گرفته بود ، از خراسان به قم آمد و مدت ۲ سال در  مؤسسه مکتب اهل بیت (ع) قم حضور داشت و تمام دانستنی‌های خود را در خصوص طب اسلامی عرضه نمود و سپس به خراسان بازگشت ، بعد از بازگشت حاج‌عبدالله اسفندیاری، مرحوم آیت‌الله ‌نورانی گفتار وی را در قالب ده‌هزار صفحه تحت عنوان طب اسلامی گردآوری کرد.

*نگارش کتاب به‌ تشویق امام راحل

آن مرحوم می‌گوید: اینجانب شرح مکاسب را به تشویق مرحوم حضرت امام خمینی‌(ره) نوشتم، زیرا حدود چهل و پنج سال قبل که در درس خارج مکاسب آن جناب حاضر می‌شدم، تقریرات درس ایشان را می‌نوشتم و پس از تکمیل مکاسب محرمه، آن را به حضرت امام‌(ره) ارائه نمودم و عرض کردم: ببینید اگر قابل چاپ باشد تقریظی بنویسید تا آن را چاپ کنم ایشان نوشته خودش را نیز که در آن زمینه بود به من دادند و فرمود؛ شما نیز مطالعه کنید، اگر نقصی داشته باشد تکمیل نمایید، من آن را بردم و استفاده نمودم پس از ۲۵ روز آوردم و عرض کردم حضرتعالی نوشته مرا مطالعه کردید؟ فرمود: آری. گفتم: چه طور بود؟ فرمود: خوب است عرض کردم پس تقریظی بر آن بنویسید تا چاپ کنم؟ فرمود: نه، عرض کردم: چرا؟ در صورتی که می‌فرمایید خوب است؟ فرمود: چون تو اقوال دیگر فقها را نیز در آنجا نوشته‌‌ای بهتر است شما مکاسب را شرح کنید. عرض کردم من نمی‌توانم! فرمود: تو می‌توانی.

 البته شیوه ایشان این بود که طلاب را تشویق بر علم‌آموزی می‌کردند لذا روزی در بیرونی منزل ایشان نشسته بودیم به چند نفر از ما اشاره کرد و فرمود: شما سه نفر نباید تقلید کنید.

.

*غروب غم‌انگیز

آیت‌الله نورانی سرانجام در آبان‌ ۱۳۸۲ مطابق ۴رمضان‌المبارک ۱۴۲۴ بعد از نماز ظهر و عصر به دیدار معبودش شتافت و در گلزار شهدای شیخان قم به خاک سپرده شد.

همچنین در پی ارتحال آن عالم برجسته اطلاعیه‌ای از هیئت‌رییسه مجلس خبرگان رهبری و نیز اطلاعیه مشترکی از سوی جامعه مدرسین حوزه و شورای عالی حوزه علمیه قم و نیز دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری در تعظیم و تکریم از جایگاه آن عالم فرهیخته منتشر شد.

منبع حوزه نیوز

وبلاگ علامه نورانی

زندگینامه استاد عبدالجلیل بشرویه ای«بدیع الزمان فروزانفر» (۱۳۴۹-۱۲۷۶ش)

استاد فروزانفر
  
عبدالجلیل در تیرماه ۱۲۷۶ شمسی, در بشرویه از توابع طبس, در خانواده ای از اهل علم و فرهنگ به دنیا آمد. بعدها لقب بدیع الزمان را از قوام السلطنه, والی خراسان گرفت و فروازانفر را به عنوان نام خانوادگی خود برگزید. پدرش شیخ علی,‌پسر آخوند ملا محمد حسن قاضی است که هر دو شاعر و فقیه و طبیب بودند و نسلشان به ملا احمد تونی, از علمای معاصر شاه عباس صفوی می رسد. مقدمات علوم دینی را در زادگاهش آموخت و در سال ۱۲۹۸ به مشهد آمد و پس از دو ماه پای درس ادیب نیشابوری نشست تا علوم ادبی و منطق را فرا گیرد.
   
این شاگردی تا سال ۱۳۰۲ ادامه داشت. چندی نیز از محضر حاج میرزا حسین سبزواری بهره برد و اصول و بعضی مباحث فقه را نزد حاج شیخ مرتضی آشیتیانی و بخشی را نزد حاج شیخ مهدی خالصی فرا گرفت. برای آنکه وقتش بیهوده تلف نشود, به جای گرفتن حجره در مدرسه, اتاقی در کاروان اجاره کرد تا با فراغت کامل درس بخواند. کمتر کسی را می پذیرفت,‌حتی روزهای پنج شنبه و جمعه که همه تعطیل بودند, او یک دوره معلقات سبع را نزد ادیب خواند. فروزانفر در آن سال ها از شاگردان شاخص و خاص درس ادیب به شمار می رفت.
 
در همان آغاز جوانی طبع شعری هم داشت و با توجه و آگاهی به دو زبان فارسی و عربی قصاید غرایی به هر دو زبان می سرود. در کنار تلاش علمی و جدیت, آنچه در آن سال ها موجب پیشرفت او شد, هوش سرشار و ذهن و قاد وی بود. دیگر محیط مشهد برای پیشرفت و پرورش ذوق خود کافی نمی دید، علی الخصوص که این پیشرفت او حسادت و رشک هم درسان را نیز برانگیخته بود. پس در سال ۱۳۰۳ شمسی در تهران به تهران آمد و حجره ای در مدرسه سپهسالار گرفت و یه دوره شرح اشارات و شفا و کلیات قانون را نزد میرزا طاهر تنکابنی و فقه و اصول و قواعد علامه را در محضر آقا حسین نجم آبادی فرا گرفت. علاوه بر آن تحریر اقلیدس و قسمت الهیات کتاب اسفار را نزد آقا مهدی آشتیانی خواند و شرح چغمینی و محبسطی را نزد ادیب پیشاوری.
 
  فروزانفر استادش ادیب پیشاوری را ابوعلی سینای ثانی و تالی ابن رشد و ابوریحان می دانست و می گفت: «برکت صحبت و فیض مجالستش در تطور و تحول افکار این ضعیف و نظر وی در فهم و تشخیص اشخاص و معرفت درجات شعرا تأثیر به سزا داشت.»(۲)
 
جز ادیب با شمس العلما گرکانی، صدرالافاضل، میرزا خان نائینی، شاهزاده افسر، فروغی، علامه قزوینی حشر و نشر دائمی داشت و در محافل ادبی شرکت می جست. در سال ۱۳۰۵ به توصیه ی شمس العلما گرکانی و به جای تدریس فقه و اصول و عربی و ادبیات را در دارالفنون بر عهده گرفت.(۳)
 
 هم چنین سال بعد در مدرسه حقوق منطق نیز درس داد. با تأسیس دارالمعلمین عالی در سال بعد، تدریس ادبیات فارسی و عربی را به وی سپردند و همکار استادان بزرگ آن عصر چون ملک الشعرا بهار، رشید یاسمی، نصرالله فلسفی، عباس اقبال آشتیانی، بهمنیار، سعید نفیسی، همایی، شفق و سیاسی گردید.در سال ۱۳۱۰ به استادی تفسیر قرآن و ادبیات عرب در مدرسه ی سپهسالار نیز برگزیده شد و پس از تأسیس دانشکده ی معقول و منقول در سال ۱۳۱۳ معاونت آن جا به او واگذار گردید.
   
هم زمان ریاست مؤسسه ی وعظ و خطابه را نیز بر عهده داشت. در دانشکده ی معقول و منقول نیز تصوف درس می داد. او در هدایت و تقویت بنیه ی علمی دانشکده از طریق جلب استادان و تنظیم برنامه های مفید نقش مهمی داشت. یکی از خدمات او در آن سالیان کوشش فراوان برای تأسیس دوره ی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران بود. گرچه بسیاری با آن مخاالفت می کردند اما با عزم جدی او در سال ۱۳۱۶ این دوره تأسیس شد و استادان نسل دوم و سوم تاکنون حاصل این تلاش ارزنده هستند.
 
در سال ۱۳۱۴ رساله ی دکتری خود را با عنوان «زندگانی مولانا جلال الدین رومی» نگاشت تا بتواند رتبه ی استادی را دریافت کند. علامه دهخدا، سید نصرالله تقوی از ممیزان و داوران رساله ی وی بودند. از آن پس توانست به عنوان استاد تاریخ ادبیات به تدریس در دانشگاه تهران بپردازد. در همین سال بود که کتاب «سخن و سخنوران» را نگاشت که در آن سال ها منبع اساسی و مهم ادبیات ایران به شمار می رفت.
  
سمت ها
  
در همان سال نیز به عضویت فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی برگزیده شد و جزو اعضای اولیه و پیوسته ی آن گردید. او همچنین به عضویت شورای علمی معارف درآمد.
در سال ۱۳۲۳ ریاست دانشکده ی معقول و منقول را برعهده گرفت و بیست و سه سال بر این شغل باقی بود تا آن که در سال ۱۳۴۶، پس از چهل سال خدمت فرهنگی بازنشسته شد. در طول این سالها مشاغل دیگری هم داشت؛ از جمله عضویت هیئت علمی رئیسه ی نخستین کنگره ی نویسندگان ایران(۱۳۲۵)، عضویت در مجلس شورای سنا و مجلس شورای ملی(۱۳۲۸- ۱۳۳۱).
 
پس از بازنشستگی به درخواست گروه زبان و ادبیات دانشگاه تهران و به دلیل نیاز علمی دانشگاه، تدریس دوره های عالی را بر عهده گرفت. دانشگاه تهران به پاس خدمات علمی اش استادی ممتاز را به او اعطا کرد.
  
وی از جمله ی مؤلفان کتاب های درس نیز بود و یک دوره منتخبات ادبیات فارسی برای سال های اول، دوم، سوم با همکاری دکتر زرین کوب و منوچهر آدمیت برای دبیرستان ها تألیف کرد. متون انتخابی به لحاظ دقت در انتخاب و توضیحات بی نظیر است. همچنین در تألیف دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها همکاری کرد.
  
سفرهای استاد فروزانفر 
  
فروزانفر سفرهای علمی متعددی به خارج از کشور داشت؛ از جمله
سفر به لبنان و راه اندازی کرسی زبان فارسی،
شرکت در کنگره ی اسلامی پاکستان،
بازدید از مؤسسات فرهنگی و خاور شناسی امریکا و انگلیس،
زیارت آرامگاه مولانا درترکیه،
مأموریت های متعدد فرهنگی به افغانستان، و عربستان و اردن و سوریه، سفر به مراکش و سخنرانی و گرفتن نشان عالی دولت مراکش.
  
رحلت
  
سرانجام در روز چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۴۹ به علت سکته ی قلبی در بیمارستان مهر درگذشت و پس از تشیع جنازه ی باشکوهی، مجاور امامزاده حمزه، در حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. علامه همایی در مجلس ختم او سرود:
 
«بر فرورانفر نه، بر اهل ادب باید گریست.»
 
استادان بسیاری در سوگ او نوشتند و سرودند؛ از جمله استاد مظاهر مصفا در مرگ او سرود:

ای جلال الدین بیارا خوان که مهمان می رسد
نور صفه، شمع ایوان، زیور خوان می رسد

خیز ای مهر منیر روم، ای خورشید بلخ
کافتاب روشن ملک خراسان می رسد

ای سلیمان دیار عشق، بنشین بر سریر
کاصف بن برخیا یار سلیمان می رسد

ز آرزوی دختر ترسای گیتی گشته باز
اینک اینک کعبه جویان پیر سمعان می رسد

عاشقان دیرین فروزانفر به شوق کوی دوست
با دل بیدار و با فر فروزان می رسد

ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است
کز پس او دفتر آرایی به پایان می رسد(۴)….

 پس از درگذشت استاد مجموعه ی مقالات و اشعار او انتشار یافت. کتابخانه ی او نیز پس از مرگ به دانشگاه تهران اهداء شد. مطالعه ی شخصیت علمی و اخلاقی استاد فروزانفر درس آموز است. در بُعد علمی به قول خود وی از ادب پیش از اسلام و بعد از اسلام چیزی نبود که نداند.(۵) این نکته ادعایی صرف نبود؛ تسلط بر بیان مطلب و وسعت دایره ی اطلاعات در تمامی پژوهش عا و نوشته های علمی وی مشهود و محسوس است.
  
دانش او محدود به ادب فارسی نمی شد بلکه در ادبیات قدیم عرب دارای مقامی شامخ بود و در سخن گفتن و نگارش مسلط. او ادیبی جامع و بصیر و توانا در تمامی زمینه های لغت،‌نحو، صرف، معانی و بیان و بدیع و نقدالشعرا بود. عادت داشت تا کتابی را که تازه به دست آمده بود نمی خواند بر زمین نمی گذاشت. به گفته ی دکترمحجوب «فروزانفر دانشمندی نکته سنج،‌استادی محقق و مدرسی بی نظیر بود. او نمونه ی مردان خود ساخته بود.»(۶)
 
  او به گفته ی دکتر اسلامی ندوشن «دریایی از معلومات و اطلاعات مربوط به ادب و فرهنگ ایران بود»(۷) همچون دایرهٔالمعارفی زنده و برآورنده ی نیاز همگان بود و چنان احاطه ای بر کار و کلامش داشت که سخنش حجت و بی نیاز از مراجعه به مآخذ بود. در تمامی زمینه ا اطلاعات کافی داشت حتی موسیقی؛ چنان که با کلنل وزیری در جهت سامان دهی به موسیقی همکاری می کرد. (۸)
  
«در کار تحقیقات ادبی به سابقه ذوق، بسیاری از اصول تحقیق و به شیوه ی اروپائیان را دریافته بود. طرز تحقیق او کاملاً اروپایی بود. اقوال را با محک عقل و حتی گاه نوعی آمارگیری می سنجید.»(۹) تحقیقات محمد قزوینی و روش علمی او در بدیع الزمان تأثیر عمیقی بخشیده بود. دقت و احتیاط در نقد متون و تصحیح آثار را باید آموخت.»(۱۰) یک بُعد تحقیقات او یافتن و کشف نکته های تازه است و این نبود مگر به مدد هوش و نبوغ او. بی دلیل نیست که ایرج افشار او را «یکی از بنیان گذاران نقد ادبی ایران می داند.»(۱۱)
 
 روش نقادی استاد
 
 در نقادی شیوه ای دقیق و متین به کار برد و با جمع بین ذوق و علم، نقدی لطیف و قوی پدید آورد. او اصول نقد کهن را با شیوه های انتقادی جدید درآمیخت و معتقد بود برای جان بخشیدن به ادبیات باید با ادبیات اروپایی ارتباط برقرار کرد. نمونه ای از این تحقیقات مقاله ی عالمانه ی ،«قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» است که نمونه ای از پژوهش های ممتاز فروزانفر از شیوه ی قدما در نقد انتقاد می کند و آرای انتقادی آنان را مبهم، ضعیف و مبتنی بر ذوق و به دور از اصول و قواعد مرتب می داند.(۱۲)
 
 با وجود تأثیری که فروزانفر از روش های تحقیق فرنگ، نه به طور مستقیم، بلکه به واسطه ی آشنایی با قزوینی و تقی زاده پذیرفته بود، شیفته نبود بلکه میزان آشفتگی او به ادب کهن فارسی و عرفان ایران بر همگان معلوم است. پژوهش های او در زمینه تاریخ ادبیات ایران، مولوی شناسی، عطار شناسی و تصحیحات جملگی مبین روش های تازه و ابتکار وی در تحقیق است. در کنار تحقیق و پژوهش، یکی از بارزترین ابعاد شخصیتی او تربیت نسلی پژوهنده و عالم بود که پس از او سالیان دراز به خدمات علمی پرداختند.
  
شاگردان و ترببیت یافتگان استاد فروزانفر
  
طبقه ی اول ادبای معاصر و از پایه گذاران آموزش های دانشگاهی است که شاگردان و ترببیت یافتگان او اکنون از نامداران عرصه ی ادبیات معاصر هستند؛
 

استادانی چون:

  1. دکتر زرین کوب،
  2. دکتر شهیدی،
  3. دکتر شفیعی،کدکنی،
  4. دکتر علی محمد حق شناس،
  5. دکتر حسین خطیبی،
  6. دکتر سادات ناصری،
  7. دکتر امیر حسین یزدگردی،
  8. دکتر ضیاءالدین سجادی،
  9. دکتر مظاهر مصفا،
  10. دکتر معین،
  11. دکتر اسماعیل حاکمی،
  12. دکتر حمیدی،
  13. دکتر بحرالعلومی،
  14. دکتر خانلری،
  15. دکتر احمد علی رجایی،
  16. دکتر احمد مهدوی دامغانی،
  17. دکتر محمد جعفر محجوب،
  18. دکتر غلامحسین یوسفی
  19. و ده ها استاد ممتاز و برجسته ی دیگر.
 
 نحویه تدریس استاد
  
در هنگام تدریس به درس و کلاس مسلط بود. در مباحثی که وقوف نداشت، وارد نمی شد. شاگردان به دلیل بیان شیوا و عمیق و مستند استاد از کلاس لذت می بردند و گذشت زمان را نمی فهمیدند. روش او دادن دید وسیع بود. معانی کلی را آرام آرام و جزء جزء در قالب الفاظ می ریخت. هیچ سخنی را بدون مآخذ نقل نمی کرد. درس او جنبه ی تفریح داشت؛ یعنی منفعت و لذت توأماً حس می شد.
  
در کلاس اهل ظرافت و مزاح بود که گاه به طنز نیش دار بدل می شد که بسیار سریع الانتقال و حاضر جواب بود. در لا به لای درس نکات ظریفی نقل می کرد. به دلیل داشتن همین ویژگی ها بود که هیچ گاه شاگردان در کلاسش غیبت نمی کردند در طول قریب پنج سالشاگردی او، هرگز درسش را ترک نگفتم ، یک مطلب مکرر یا مبتذل ا زاو نشنیدم حتی شوخی های او، احوال پرسی های او چیزی به دانشجو می آموخت. »(۱۳) حضور ذهن عجیبی داشت.
  
همان رو زاول تمام دانشجویانش را به خاطر می سپرد، بعد در باب صفات، خصوصیات، علایق و روابط، خانواده، کار و مطالعات دانشجویانش می پرسید و به خاطر می سپرد؛ حتی جای افراد را به خاطر داشت.تکیه کلامش هنگام تدریس «توجه می کنید!» بود. غالباً دانشجویان را فرزند خطاب می کرد و هنگام خواندن شعر و تلفظ کلمات به خراسانی متمایل بود. حسن خلق و سلوکش با دانشجویان، زبان زد بود. در کلاس مؤدب، متین، موقر و مهربان بود.
  
الفاظ سبک به کار نمی برد. حرف زدن معمولی او هم فصیح و بی غلط بود. چنان رسا سخن می گفت که گویی قبلاً مطالب را نوشته و حفظ کرده است. هنگام پاسخ به سؤالات با حوصله بود و با موشکافی و اقامه ی دلیل و آوردن مثال های فراوان از گنجینه ی حافظه اش پاسخ می داد. هنگام تدریس پشت میز و بر سکو نمی رفت. صندلی خود را در همان ردیف جلو قرار می داد،‌ابتدای جلسه ی قبل رابه طور مختصر بیان می کرد و در پایان نیز موضوع بحث جلسه ی بعد را می گفت تا دانشجویان مطالعه کنند. بر تمامی دروس تسلط کافی داشت؛ خصوصاً مثنوی و مضامین آن، که توأم با عشق و اعجاب آور بود.
  
طبعی شوخ و نکته گو داشت. شوخی های او به جا، ظریف و نکته آموز بود، شاید لطایف و شوخ طبعی های به یاد ماندنی در ذهن شاگردانش بالغ بر مجموعه ای قطور شود. دکتر اسلامی ندوشن می نویسد: «فروزانفر بی تردید نافذترین استاد ادبیات فارسی در تاریخ دانشگاه ایران بوده است و شاگردانش از او بیش از هر استاد دیگر خاطره به یاد دارند. این به علت جودت ذهن، فصاحت بیان، حافظه ی قوی و نکته سنجی های رندانه ی اوست.(۱۴)»
  
دکتر محجوب درباره ی حافظه ی او می نویسد: «در مورد فروزانفر چه بگویم؟ برای این که خداوند تاکنون چنین حافظه ای، چنین درک و موقع شناسی و ذوقی نیافریده است.(۱۵) »بسیاری شعر و مثل و حکمت فارسی و عربی و آیات و احادیث رادر حافظه داشت و هر وقت که می خواست به آسانی از گنجینه ی خاطر بر می گزید و چاشنی سخن خود می کرد؛ یا از این رو سخنش همیشه به مقتضای حال و مقام و حاوی نکته سنجی های لطیف بود. سحر خیز و راه پیما و طبیعت دوست بود. در دو دهه ی آخر عمر بسیار سفر می کرد. خوش سفر و خستگی ناپذیر بود.
  
مهدی بامداد در شرح حال رجال ایران او را به عنوان مردی زیرک، زرنگ و موقع شناس معرفی می کند و می نوسید: « و این که او چاپلوس،‌ابن الوقت و در جلب اشخاص و مخاطبان خود بسیار زبر دست بود. در ظرف چند ثانیه یا چند دقیقه،‌چندین عقیده ی متضاد پیدا می کرد. (۱۶) »این خرده را دیگران(۱۷) نیز بر او گرفته اند که اهل اغراق و مبالغه بود و به همان نسبت از تحسین دیگران در باره ی خود خشنود می شد. گاه تحت تأثیر واقعه ای اغراق گویی را از حد می گذراند و گاه در حق برخی سخنان ستایش آمیز می گفت و در غیاب آنان به نکوهش می پرداخت.
 
دیگر ایرادی که بر او گرفته اند، ورود او به سیاست است. «فروزانفر» یکی از شخصیت های بسیار جذاب ایران معاصر بود که شگفتگی وجود خود را در حسن ارتباط با قدرت حکومتی می جست و از خار خار تعین های سیاسی بر کنار نبود.(۱۸ )» این علاقه تا حد زیادی اوقات عزیز او را به هدر می داد و در عین حال از قدر او می کاست، در حقیت همین علاقه به کارهای غیر علمی بود که او را در سال های آخر عمر،‌قدری بیش از حد خسته کرد و خیلی مأیوس.(۱۹)» حتی دکتر شفیعی کدکنی(۲۰) مانع اصلی در راه شاعری اش را مشغله های اداری و سیاسی می داند، از لقب بدیع الزمان گرفتن از فرماندار مشهد تا سناتور انتصابی شدن، چنان که عباس اقبال در قطعه ای به مطلع زیر او را نکوهش می کند:
 
استاد یگانه، ای فروزانفر
رفتی به سنا چه کار بدی کردی.
  
اما سیاسی بودن او از نوع سیاسی بودن بهار نبود. بهار در طول نیم قرن کار سیاسی پیوسته درافت و خیز بود. و گاه در زندان، گاه در مجلس، مبارزی تند و تیز.
  
نثر استادفروزانفر
  
استاد فروزانفر نثری بلیغ و استوار به فخامت و متانت قدما دارد بدون تعقید و دوری از فهم عامه، نثر او درعین سادگی و روانی نثر معاصر در نهایت پختگی و انسجام است؛ چنان که سر مشق پیروی است. دکتر شفیعی کدکنی در توصیف نثر او می نوسد: «در قلمرو نثر معاصر از پخته ترین و استوارترین نثرهای قرن اخیر است؛ نثری زنده، پویا با مجموعه ی متنوعی از ترکیبات و مفردات ساختارهای نحوی جان دار شعر قدما و نثر قدما که از صافی انتخابی هوشیارانه گذشته، به گونه ای طبیعی در متن این سادگی و روانی حضور یافته است. با این همه کوچک ترین نشانه ای از صنعت در آن راه ندارد و نثری شیرین و جذاب است.
  
نثر او در شیوه ی خاص خودش یعنی نثر باستان گرای غیر مصنوع با آگاهی از امکانات نثر قدمایی، عالی ترین نمونه ی نثر فارسی معاصر است.(۲۱) » دکتر حسین خطیبی درباره ی شیوه ی نثر او علاوه بر ذکر جذابیت و شیوایی و سرمشق بودن اشاره می کند. «عبارت او از حیث کوتاهی و به هم پیوستگی جمل و دوری از حشو و زواید سادگی و روانی….چنان که دانه ی ریگ در قعر آن بتوان شمرد و بیضه ی ماهی از فراز آن بتوان دید.(۲۲) دکتر زرین کوب و دشتی(۲۳) و دیگران بر این نکات تأکید داشته اند. در مجموع می توان گفت، احمد بهمنیار و سعید نفیسی و فروزانفر از بنیان گذاران نثر دانشگاهی هستند.
نمونه ای از نثر استاد را با عنوان درس املا ـ که تلخیص و گزیده ی آن است ـ با هم می خوانیم:
 
  درس املا
  
یکی از مشکلاتی که در دبستان ها و دبیرستان ها بدان بر می خوریم و پیوسته در آن مناظره و بحث می رود، املا و طرز نوشتن کلمات است که از محیط مدرسه به خارج هم سرایت کرده و بعضی اوقات در میانه ی فضلا و کسانی که دوستدار انتساب به فضل و فضلا می باشند هم مورد بحث واقع می شود و آن را بعضی بدی خط می دانند و به عقیده ی یک دسته تنها سبب آن بی دانشی نویسنده و عدم اطلاع اوست. چندان که اگر در بسیاری از علوم و فنون مهارت داشته و به فکر توانای خود معضلات فنی را گشوده و حل کرده باشد ولی مثلاً تمنا را با یا ننویسد، می گویند هیچ نمی داند و از هیچ حقیقتی آگاهی ندارد.
 
معلمان و آموزگاران ـ که با طبقه ی محصلین و دانش آموزان سر و کار دارند، به خوبی از این اشکال باخبرند، زیرا دامنه ی اشتباه املایی به حدی وسیع است که به کلمات فارسی مشهود و متداول هم سرایت کرده و غلط نوشته می شود. به گمان بنده یکی از علل عمده ی این گونه اشتباهات طرز تدریس املا و عقیده ی برخی از ما باشد که پندارند هرگاه از نوادر لغت و مفردات غریب که به گوش محصلین نخورده و حتی بیشتر فضلا هم در کتابی نخوانده یا از کسی نشنیده باشند، عبارتی چند مرتب ساخته بر محصلین املا کنند، خدمتی به زبان فارسی کرده و نویسندگان را از ارتکاب غلط رهایی بخشیده و قوه ی ادبی محصلین را بیشتر کرده اند این اشتباه است زیرا اگر هم یکی از دانش آموزان روی سختی و تکلف به پاس حرمت آموزگار که در کیش خرد و آئین عقل واجب است  آن کلمات ناهموار و زننده را فرا گیرد و درست بنویسد، چون در گفت گوی روزانه بدان ها نیازمند نمی شود و در کتب فصحا و بزرگان پیشین هم امثال آن لغات را کم تر می بیند، همین که روزگار دانش آموزی او به انجام رسید یا از آن اتاق به اتاق دیگر رفت و در خدمت آموزگاران دیگر به اکتساب فضیلت پرداخت، همه ی آن نوادر از یاد وی خواهد رفت و جز وحشت و نفرت از درس املا یادگاری از ایام گذشته نخواهد داشت.
 
به خاطر دارم چند سال پیش در یکی از خیابان های شهر می گذشتم یکی از دبستانیان پیش آمد و از بنده پرسید (توقل) به چه معنی است؟ تعجحب کردم که این خردسال نوآموز این لغت غیر مأنوس اجنبی را که بادیه نشینان نجد و حجاز هم شاید استعمال نکنند، از کجا آموخته است. پرسیدم این کلمه را کجا خوانده اید؟ نوشته ای از کیف خود بیرون آورد. گرفتم و خواندم.
 
عبارتی چند بی مزه دیدم که چون برگ خزان رسیده بی آب و رونق مانده و از دورترین لغت های عربی که سال ها پیش ادبا از استعمال آن در نظم و نثر چشم پوشیده اند، ترکیب یافته بود و لفظ توقل را بدین طریق آورده بودند«مرد بلند همت که رائد عزیمت در پیش دارد، به توقل قلل معالی نائل آید.» و معلوم شد این نوشته یکی از دروس املاست.
  
ارباب نظر و اهل بینش می دانند که آشنایی به تلفظ و املای این گونه کلکات برای هیچ یک ازن و عهدان دبستان ها و دبیرستان ها ضرورت ندارد بلکه مضر است و جز خراشیدن گوش و رنجه کردن زیاد در شنیدن و گفتن نتیجه ای نمی دهد و هرگز فضلا و ادبای متخصص ـ تا چه رسد به دیگران ـ به امثال این کلمات حاجتمند نخواهند شد.
  
وقتی در دبیرستان ها معمول شده بود که برای املا قطعاتی از تاریخ معجم و وصاف و نفثهٔ المصدور و نظایر آن انتخاب می کردند و بنده هم یکی از پیروان این طریقه بودم و از خبط و خطای خود به کلی غفلت داشتم و به خیالم که کاری سودمند می کنم و از چند سال پیش به این طرف ملتفت شدم که این رویه علاوه بر نداشتن نفع، ضرر بسیار هم دارد.
این گونه لغت ها قطع نظر از زنندگی دشوار تلفظ چون در محاوره به کار نمی رود، به خاطر هیچ یک از دانش جویان نخواهد ماند و کوشش آموزندگان بیهوده خواهد بود و هرگاه یکی از محصلین سعی کند که هر چه در ایام تحصیل آموخته از یاد نبرد و هر وقت نوشتن و گفتن آن کلمات را در ضمن الفاظ نرم و خوش آهنگ زبان فارسی بگنجاند، گذشته از آن که شنودگان به چشم تعجب و حیرت در وی خواهند نگریست، مشتی لغات نا زیبا را که نقاد روزگار به گوشه ای افکنده و مانند زرناسره از رواج افکنده، رایج خواهد ساخت.
  
علاوه بر این دیده شده که بسیاری از دانش آموزان دبستان ها یا دبیرستان ها در نوشتن الفاظ ساده ی فارسی یا عربی متداول اشتباه می کنند. به نظر من سهل ترین و مفیدترین راه برای املا و درست نوشتن آن است که آموزگاران گران مایه و دل بستگان عظمت ایران و شیفتگان زبان پارسی، لغات متداول فارسی و عربی را که مورد احتیاج روزانه ی هر ایرانی است ـ با رعایت مهم و اهم املا کنند تا بتوانند از نو ساختن الفاظی که دست فرسود حوادث گردیده و زبان امروزی ما بدان نیازمند نیست، خودداری کنند. (۲۴)
 
 شعر استاد فروزانفر
  
فروزانفر شعر نیز می سرود و مجموعه ی اشعار او به چاپ رسیده است. او از همان ایام جوانی شعر می گفت و قصاید غرای او زبانزد بود.
 
احمد علی رجایی(۲۵)  شعر فروزانفر را زائیده ی دو چیز می داند؛ یکی ذوق فطری و دوم لطایف اکتسابی
 
دکتر شفیعی کدکنی(۲۶ ) شعر او در ردیف رشید یاسمی، فرخ، صو.رتگر و یغمایی و بل گامی فراتر از آن ها می دانداما دلیل عدم شهرت او به شاعری را، جنبه ای تحقیقاتی و عدم حضور در مطبوعات و چاپ نکردن اشعار می داند. فروزانفر خود پیوسته از این عقب ماندگی در شعر در شکوه بود.
 
اما دکتر زرین کوب(۲۷)  معتقد بود او شاعری را در دون شآن خود می دید و از طرفی زندگی مخاطره آمیز بهار و زندگی طفیلی گونه ی ادیب پیشاوری او را از پیشه کردن شعر باز می داشت و در حد یک تفنن به آن می نگریست.
 
دکتر حمیدی(۲۸) شعر او را در دو قسمت می داند اول اشعار دوران جوانی، بخش دوم مربوط به میانه سالی و پیری که سبک او در هر دو، خراسانی و قالب منتخب او قصیده است. قصاید او یادآور فخامت و اصالت شاعران بزرگ خراسان چون ناصرخسرو، منوچهری و فرخی سیستانی است. در میان معاصران شعر بهار و ادیب پیشاوری را می ستود.
 
نمونه ای از شعر اوست
 
کتاب

اگر باز جویی خطا از صواب
نیابی یکی هم نشین چون کتاب

یکی هم نشین است پاکیزه دل
نه بدخواه مردم نه پیمان گسل

نخواهد ز گیتی مگر کام تو
نه هرگز به زشتی بر نام تو

زکار جهانت دهد آگهی
بیاموزدت راه و رسم مهی

بود سوی آزادگی رهنمون
کند مرد را دید و دانش فزون

درون پر ز معنی زبان پر ز پند
نیارد زیان و نخواهد گزند

خردمند گوید که در دفتر است
ز هر کس هر آن چیز کاو بهتر است

که تا باز ماند یکی یادگار
گزینان گیتی به هر روزگار

سخن های نیکو گزین کرده اند
به دفتر درون پا گسترده ا ند

همی بر خورد مردم از خوب و زشت
ز تخمی که دانای پیشین بکشت

به دانش گشاید زبان تو را
برافروزد این پاک جان تو را

روان دارد ز تیرگی به دور
کشاند ورا تا به اقلیم نور

که آلودگی را بدان راه نیست
در آن پرده جزجان آگاه نیست

بدو کشت دانش برآورده بر
وز او جان گویا بود مایه ور

سخن گر چو جان است او چون تن است
و گر جان چراغ است او روغن است

کتاب است آئینه ی روزگار
که بین در او رازها بی شمار

کند آشکار آن چه باشد نهان
سخن گوید و بسته دارد زبان

گشاید به دانا همه از خویش
ز نادان نهان دار آواز خویش

دهد از سخن جان و دل را فروغ
همه راست گوید، نگوید دروغ

چنین هم نشین گر به دست آوری
نشاید که بگذاری و بگذری
(۱۳۳۷)
  
آثار
 
آثار استاد فروزانفر عمدتاً چند حوزه قرار می گیرد.
 
۱- تاریخ ادبیات
۲- مولوی پژوهی
۳- تصحیحات.
 
سخن و سخنوران
  
این کتاب نخستین کار علمی فروزانفر (چاپ ۱۳۰۸ ـ تهران) است که به پیشنهاد کمیسیون معارف نگاشته شده است. در این کتاب اشعار قدما با توجه به موازین علم بلاغت نقد شده است و به گفته ی دکتر زرین کوب «نقد وی چیزی است بین نقد مورخ و نقد اهل بلاغت یا جمع هر دو.(۲۹)»
 
استاد با تبحر در اشعار و دواوین عرب تأثیر پذیری شاعران فارسی زبان را از این شاعران نشان داده است. هم چنین با دقت و نقد اشعار قدما محیط احوال اجتماعی شاعران را توصیف کرده است. فروزانفر برای این کار هفت سال مشغول مطالعه دیوان ها بوده است تا حال و روزگار شعر شاعران را از خلال اشعار دریابد. ویژگی کتاب نقد اشعار شاعران بزرگ به دور از لفاظی های معمول تذکره نویسان است که می توان به خوبی به درجه و مقام و موقعیت هر شاعر دست یافت. پس از گذشت قریب هشتاد سال از تألیف کتاب هنوز مرجع عمده ای در مطالعات مربوط به تاریخ ادبیات به شمار می رود. دکتر ذبیح الله صفا اذعان می کند که در تألیف تاریخ ادببات ایران قسمتی از کار خود را مرهون کوشش ها و رنج های استاد فروزانفر می داند.
دکتر شفیعی کدکنی معتقد است این کتاب «هنوز هم بزرگ ترین تاریخ انتقادی شعر فارسی است.(۳۰) »این کتاب با ترتیب تاریخی و ادوار شعر فارسی سیر تحولات زبان و شیوه ی نظم را نشان می دهد که با نمونه هایی از شعر شاعران و زندگی آنان همراه شده است و شاعرانی در این اثر معرفی شده اند که درجه ی یک هستند.
 
در انتخاب اشعار درجه سهولت و روانی، جنبه های اخلاقی، محسنات لفظی و زیبا شناسی و لطافت آن ها مد نظر بوده است. دیباچه ی کتاب نیز به لحاظ نقد کار تذکره نویسان در نوشتن شرح شاعران قابل توجه است. او در مواجهه یا تناقض های تاریخی و دوگانگدو کتاب احادیث و مآخذ قصص اکنون به عنوان دو مآخذ مهم در مطالعات مربوط به مولوی شناسی به شمار می رود و علاوه بر آن خود باعث توسعه ی یک رشته مطالعات مآخذ شناسی بات کیه بر روش و ابتکار فروزانفر در سایر متون ادبی گردید.
  
شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری (تهران ـ ۱۳۴۰)
  
کتاب با یک مقدمه مشتمل بر احوال و اثار و طریقه ی تصوف عطار و ارتباط او با مولانا و …شروع می شود و آن گاه سه اثر عطار (الهی نامه، منطق الطیر، مصیبت نامه) تحلیل می شود.
بی شک این کتاب در جهت شناخت عطار و آثار او به یک منبع اساسی است. ذوق و تحقیق به مدد هم اثری جاودان آفریده است که خواننده با خواندن آن به نوعی بینش دست می یابد.
استاد ضمن بررسی آثار عطار به گونه ای لطیف پیوند میان حکایات و ارتباط آن ها و هدف عطار را نقل و بیان می کند؛ چنان که گویی خواننده با اثری یک پارچه و مدون رو به رو است. این بررسی بدون هیچ گونه جانب داری نقاط قوت و ضعف را به خوبی نموده است.
فروزانفر با توجه به عمق مطالعات و گستره ی دانایی خود چنان به تحلیل و بررسی آثار عطار و مقایسه با آثار دیگران می پردازد که تحسین برانگیز است.
  
زنده ی بیدار (تهران ـ ۱۳۳۴)
  
این کتاب که توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر و در سال ۱۳۴۳ توسط ابن سینا تجدید چاپ گردید، ترجمه ای از حی بن یقظان اثر این طفیل اندلسی است که چاپ دوم آن در سال ۱۳۴۳ به انضمام رساله ای غربهٔالغریبه ی سهروردی است.
  
مجموعه ی مقالات (تهران ـ ۱۳۵۱)
  
فروزانفر مقاله نویسی را با نقد بر حواشی قزوینی بر چهار مقاله آغاز کرد و زود انصراف داد. تعداد مقالات او در این مجموعه ۳۳ مقاله است که به نسبت عمر علمی و دانش او بسیار کم است. به اعتقاد دکتر زرین کوب او مقاله نویسی را از مقوله روزنامه نویسی تلقی می کرد و آن را مناسب شأن خود نمی دانست.(۳۱) » مقالات او گرچه معدود اما پرمایه و سرشار از نکته و معنی و خالی از حشو ودر کمال ایجاز با نثری فاخر و دقیق نگاشته شده است. از میان مقالات او «قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» یکی از بهترین مقالات در زمینه پژوهش های تاریخی و ادبی است.جدای از موضوع بکر مقاله، به لحاظ روش اهمیت کار در آن است که روش تحقیق خود را گام به گام تا رسیدن به مقصود توضیح داده است.
  
مناقب(تهران ـ ۱۳۴۷)
  
نوشته ی اوحدالدین حامد بن ابی الفخر کرمانی(۶۳۵) عارف قرن هفتم که اهل بغداد از مجالس او بهره مند می شدند. این کتاب مناقب و سیره و گفتار و کردار اوست که در سال ۱۳۴۷ توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ شد. این تصحیح مشتمل بر مقدمه ای مفصل در شرح حال اوحدالدین است کتاب بر اساس تنها نسخه موجود تصحیح شده است. فهرست های متعدد کار مراجعه به کتاب را آسان می کند.
  
تحقیق در زندگانی جلال الدین بلخی( تهران ـ ۱۳۱۵ ـ زوار پنجم (۱۳۴۶)
  
این کتاب رساله ی او برای دریافت درجه ی علمی و احراز رتبه ی استادی تدریس در دانشکده ی ادبیات بود کتاب شامل ده فصل است(آغاز عمر/ایام تحصیل/ انقلاب و آشفتگی/ ترتیب و ارشاد /پایان زندگی/ معاصران/امرا/صورت و سیرت مولانا/ آثار/ خاندان مولانا / این کتاب جزو اولین آثار تحقیقی مربوط به روزگار ماست .
  
کلیات شمس (ده جلد، دانشگاه تهران ۴۷- ۱۳۳۶ امیر کبیر ۱۳۳۶)
  
این کتاب عظیم که با همکاری دکتر امیر حسین یزدگردی و حسین کریمیان انجام پذیرفت، مشتمل است بر دیوان اشعار مولانا (غزلیات، قصاید، مقطعات فارسی و عربی، ترجیعات، ملمعات) که بر اساس دوازده نسخه و بر اساس حروف قافیه و بحور عروضی تنظیم شده است. مشوق او در این تصحیح ادیب پیشاوری، علامه قزوینی و محمد فروغی بودند.در تصحیح همین اثر در سال ۱۳۳۵ بود که استاد بر اثر مقابله و استنساخ و مطالعه نسخ به بیماری چشم مبتلا گردید.
  
معارف بهاءالدین (تهران ۱۳۳۳)
  
این کتاب از مهم ترین آثار صوفیان است که سلطان العلما بهاءالدین، حسن خطیبی بلخی آن را در اوایل قرن هفتم نگاشته است. این کتاب تنها اثر بازمانده از اوست؛ شامل مجالس و مواعظ وی که در برگیرنده ی حقایق عرفانی و تفاسیر و تأویلات قرآنی به زبانی شیرین و شیوا است. کتاب در دو مجلد است که استاد با کمک چهار نسخه ی معتبر به تصحیح آن پرداخت و در سال های ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۸ در وزارت فرهنگ برای نخستین بار چاپ شد.
  
معارف (۱۳۴۰ ـ تهران)
  
نوشته ی برهان الدین محقق ترمذی از صوفیه ی قرن هفتم، این کتاب مجموعه ی تقریرات اوست که در مجالس بیان کرده است و به شیوه ای عرفانی جمع آوری و نگاشته شده است. نثر کتاب ساده است.
  
فیه ما فیه (تهران ۱۳۳۰ ـ تهران امیر کبیر ۶۲)
  
اثر جلال الدین محمد بلخی است که شامل مجموعه ی ملفوظات و تقریرات اوست و به همت یکی از مریدان یا فرزندش بهاءالدین معروف به سلطان ولد پس از مرگ مولانا فراهم آمده است. استاد این کتاب بر اساس هشت نسخه ی چاپی و خطی مقابله و تصحیح کرده است. مقدمه ی مفصل و حواشی و تعلیقات ارزنده و راه گشا و دقیق استاد بر متن به انضمام فهرست های گوناگون فایده ی کتاب را دو چندان کرده است.
  
ترجمه ی رساله ی قشیریه(تهران ۱۳۴۵ـ مؤسسه ی مطالعات ۱۳۷۴)
  
این کتاب ترجمه ی رساله ی قشریه، نوشته ی ابوالقاسم ابن هوازن قشیری(۳۷۶ ـ ۴۶۵) است که در ذکر مبانی تصوف به عربی نگاشته شد. چندین ترجمه از این کتاب به عمل آمده لیکن بهترین آن ترجمه ی ابوالفتح نیشابوری است که در پنجاه و پنج باب انجام گرفته و در نیمه ی دوم قرن ششم کتاب شده است. هنگام تصحیح که بر مبنای نسخه های معتبر انجام گرفته است ـ جای جای با متن عربی منطبق و مطابقه شده است. این اثر نیز همچون دیگر تصحیحات استاد مزین به مقدمه ی مفصل و مبسوط و فهرست های متعدد است.
 
  • ۱- دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها. تهران، علی اکبر علمی، ۱۳۲۸- ۱۳۲۹ – ۲ جلد به همراه چهار تن دیگر.
  •  ۲- فارسی برای دوره های متوسطه، چاپ تهران، شرکت طبع کتاب به همراه چهار تن از دانشمندان.
  • ۳- منتخبات ادبیات تهران شرکت طبع کتاب ۱۳۱۳، در ۳۲۸ صفحه .
  • ۴- منتخبات شاهنامه، تهران جیبی، ۱۳۰۶، ۷۲ صفحه.
  • ۵- دیوان اشرفی غزنوی ملقب به اشرف به تصحیح محمد تقی مدرس رضوی و با اصلاحات وی.
  • ۶- تصحیح مصباح الارواح اثر شمس الدین کرمانی (حیات ۶۱۸). این اثر که گمان می رفت از آن اوحدالدین کرمانی باشد، توسط استاد تصحیح و در مراحل بعدی به دست آمدن چند نسخه ی دیگر مقابله و تنقیح گردید و با مقدمه ی ایرج افشار در سال ۱۳۴۹ ذیل انتشارات دانشگاه تهران و یک بار دیگر در ذیل گنجینه ی متون ایرانی ش ۷ چاپ شد.
  • ۷-فرهنگ نامه ی تازی به فارسی، جلد اول (الف ـ د) که در ۳۶۶ صفحه در سال ۱۳۱۹ ذیل انتشارات فرهنگستان ایران چاپ شد.
    آثار چاپ نشده!
  • ۸-ترجمه ی قرآن کریم: نسخه ی کامل ترجمه ی قرآن در وزارت فرهنگ و هنر موجود است. دکتر شفیعی کدکنی که آن را دیده، معتقد است ترجمه وی درست ترین و دقیق ترین و روان ترین ترجمه به زبان فارسی است.
  • ۹- تصحیح مقالات بهاءالدین نقشبند. او معتقد بود باید درباره ی نقشبندیه تفحص دقیقی کرد.
  • ۱۰- تاریخ ادبیات ایران.
  • ۱۱- تقریرات.
  • ۱۲- مجموعه ی کامل اشعار.
  
خاطره خواندنی از استاد
 
  عصر یک روز پاییزی است با هوای مَلَس و آفتاب لذت بخش و آسمان فیروزه ای و صاف و شفاف. جوان با چهره ای آبله گون و با ریش تازه دمیده, پرسان پرسان نشانی مدرسه ی نواب را می گیرد. دو ماهی می شود که از بشرویه به مشهد آمده است. نشانی را پیدا می کند حجره استاد رو به شمال و مشرف به حیاط مدرسه است. از پله ها بالا می رود با خود می اندیشد استاد چگونه آدمی است؟ درخواستش را چگونه بگوید؟ آیا می پذیرید؟ چیزهای زیادی از او شنیده است. نمی داند آیا راستی این اتاق محقر سرای استاد بزرگ است؟ آهسته در را می کوبد. صدایی او را به درون دعوت می کند. شیخ عبدالجواد ادیب نیشابوری, استاد مسلم ادب عرب کنار پنجره نشسته است.
 
شیخ جوانی که عمامه ی کوچکی مولوی وار بر سر دارد, در طرف دیگر به ادب و بر دو زانو سخنان استاد را یادداشت می کند.
ادیب بیتی از شعر عرب را به فارسی ترجمه و شرح می کند. جوان بشرویه ای با اشاره ادیب می نشیند. با شرم روستایی اش هنوز سر به زیر دارد. استاد می پرسد«کیستی جوان؟» بلافاصله با صدای خفیف دو رگه می گوید: «شیخ عبدالجلیل بشرویه ای.» شیخ جوان چای استاد را می ریزد و سیگار دست پیچ را از جعبه ی مخصوص به او تعارف می کند.
عبدالجلیل ادامه می دهد: «بنده ی حقیر ذکر محامد و فضایل شماراشنیده و با یک جهان اشتیاق از بشرویه برای کسب فیض از خرمن دانش و بصیرت حضرت عالی شرفیاب حضور مبارکتان شده ام تا مغنی و مطول بخوانم.» استاد سوابق تحصیلی او را می پرسد . صحبتهای دیگر؛ قرار می شود از فردا با همان شیخ جوان هم مباحثه شود. عبدالجلیل یک خواهش دیگر هم دارد: «استاد اجازه بفرمایید از فردا خدمت حجره با من باشد.» ادیب می پذیرد .
  
صبح فردا, تاریک و روشن, با شوق و شعف حجره را آب و جارو می کند و دو سیر گوشت بار می گذارد. سماور حلبی را آتش می کند تا هنگام دم کشیدن چای, استاد را بیدار کند و یک چای مایه دار به او بدهد تا حالش جا بیاید و درس را شروع کند.(۱)
___________________________________________________________________

یادداشت ها

۱- بر گرفته از خاطرات مهدی آذر(ر.ک پژوهشگران معاصر ص ۳۱۴) و خاطرات دکتر محجوب (ر.ک زراعتی، ناصر، آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محجوب، خاکستر هستی، تهران مروارید ۱۳۸۷ ).
۲- محجوب، غمنامه در سوگ فروزانفر، ص ۴۶.
۳- مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، ص ۵۴۷
۴- مصفا ، مظاهر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۳۵
۵- محجوب، محمد جعفر، غمنامه در سوگ…ص۷.
۶- همان ص ۷.
۷- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۸۰.
۸- خالقی، روح الله، سرگذشت موسیقی ایران ج ۲ ص ۲۹۶.
۹- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹.
۱۰- زرین کوب، دکتر عبدالحسین، ضمیمه ی، راهنمای کتاب ص ۱۳- ۱۲
۱۱- افشار، ایرج، درگذشت فروزانفر، ص ۱۶۹.
۱۲- دهقانی، محمد، بررسی نقد ادبی ایران…ص۲۷-۲۴.
۱۳- شفیعی کدکنی، محمد رضا مجموعه اشعار ص ۱۸.
۱۴- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۷۹.
۱۵- محجوب، محمد جعفر، خاکستر هستی ص ۲۳- ۱۸
۱۶- بامداد ، مهدی شرح حال رجال ایران ، ص ۲۷۳.
۱۷- ر.ک مجموعه اشعار ص ۱۶۶ و مرتضی رسولی، تاریخ معاصر ایران ص ۲۷۳.
۱۸- اسلامی ندوشن ، هستی ص ۱۸۰.
۱۹- زرین کوب، عبدالحسین، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۵- ۱۴، سال ۲۲ ش ۱.
۲۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹- ۴۹.
۲۱- شفیعی کدکنی، محمد رضا، کلک ص ۹- ۱۶.
۲۲- خطیبی، حسین، یادی از استادم، کلک، ص ۲۰۶.
۲۳- کلک یادی از استاد ص ۲۱۶.
۲۴- مجموعه مقالات ص ۴۱- ۴۶.
۲۵- رجایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، ص ۱۸.
۲۶- کلک ص ۲۷۳.
۲۷- کلک ص ۲۷۳.
۲۸- حمیدی شیرازی، مهدی، یغما ص ۱۲۳.
۲۹- زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب ص ۲۱۴.
۳۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا ص ۱۸.
۳۱- زرین کوب، یاد استاد، کلک ص ۲۱۶.
۳۲-شفیعی کدکنی، ص ۲۸۵.
33-دکتر حسن ذوالفقاری
 __________________________________________________________________


منابع و ماخذ
 
آریان، قمر، کارنامه ی بزرگان ایران، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۲)، ش ۲ آرین پور یحیی،
از نیما تا روزگارما، تهران، زوار امیر حسین،
خاطراتی از فروزانفر(گفت و گو…) کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ۲۹۲- ۲۸۷ ص.
اتحاد، هوشنگ. پژوهشگران معاصر ایران، جلد ۵ تهران،
فرهنگ معاصر ایران، جلد ۵ تهران، فرهنگ معاصر ۱۳۸۱.
اسلامی ندوشن، محمد علی، معرفی و نقد کتاب هستی سال ۱(۱۳۷۲) ص ۱۸۲-۱۷۹)
افشار، ایرج. یادداشت مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ ص.
افشار، ایرج. درگذشت فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳(۱۳۴۹) ش۳ و ۴ ص ۱۷۰- ۱۶۷.
افشار، ایرج. یادداشت، مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ص.
افشار، ایرج یادگارهایی از فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۶) ص ۲۶۶-۲۷۴.
اوحدی، مجید. در سوگ استاد فروزانفر، وحید، سال ۷(۱۳۴۹)ش ۶ ص ۶۵۵- ۱۳۴۷ ج۶.
بامداد، مهدی، تاریخ رجال ایران، تهران، زوار ۵۱- ۱۳۴۷ ج ۶.
برقعی، محمد باقر، سخنوران نامی معاصر، قم انتشارات خرم، ۱۳۷۳.
بهزادی اندو هجردی، حسین، استاد استادان، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص۱-۳.
جشن نامه، فرزانه ای به نام فروزانفر، نشریه ی شورای عالی فرهنگ و هنر، ش ۱(۱۳۵۷) ص ۲۱.
حمیدی شیرازی، مهدی، مرگ اوستاد اوستادان ادب، یغما، سال ۲۲(۱۳۴۹) ش ۲ ص ۱۲۳) .
حق شناس، علی محمد، کتاب ماه ادبیات و فلسفه (گفت و گو…) س۴ (۱۳۷۹) ش ۱ص ۴-۱۷.
خالقی، روح الله سرگذشت موسیقی ایران ، تهران، صفی علیشاه ۱۳۶۸.
خطیبی، حسین. یادی از استادم بدیع الزمان فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۰۸- ۲۰۲ .
خلخالی، سید عبدالحمید، تذکره ی شعرای معاصر، تهران طهوری، ۱۳۳۷.
دامادی، محمد، یادی از استاد وحید، دوره۱۳(۱۳۵۴)،ش ۶ ص ۵۹۵ – ۶۰۲.
دشتی، علی، شرح احوال عطار، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۱)ش ۶ ص ۲۶۴ – ۲۶۷.
دولت آبادی، حسام الدین، در رثای استاد بدیع الزمان فروزانفر، یغما، س ۲۳ (۱۳۴۹)ش ۳۲ ص۱۸۹.
دهقانی، محمد. بررسی نقد ادبی در ایران دوران جدید، تهران (۱۳۷۷) پایان نامه ی دکتری.
دهقانی، محمد آرای انتقادی فروزانفر، کتاب ماه و ادبیات و فلسفه س ۴)۱۳۷۹) ش ۱ ص ۲۴-۲۷.
راهنمای کتاب، اهدای نشان به فروزانفر، س ۶ (۱۳۴۲) ش۹ ص ۷۰۲.
راهنمای کتاب، وفات بدیع الزمان فروزانفر، س ۱۳(۱۳۴۹) ش ۱ و ۲ ص ۱۲۱.
رجایی بخارایی، احمد علی، رثای فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳ (۱۳۴۹) ش ۳ و ۴ ص ۲۶۷ – ۲۶۶.
رجایی بخارایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکذه ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱، ص ۱۷- ۱۹.
رسولی، مرتضی، مؤسسات ادبی و دانشگاه تهران…تاریخ معاصر ایران، س ۲ (۱۳۷۷).
زرین کوب، عبدالحسین، تجدید عهد با خاطره ی استاد، مجموعه مقالات، تهران، دهخدا ص ۷.
زرین کوب، عبدالحسین، اظهار نظر برخی استادان درباره ی استاد بدیع الزمان فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص ۵۶۲.
زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب، تهران، جاویدان، سال ۱۳۶۴.
زرین کوب، عبدالحسین. یاد استاد کلک، ش ۷۳ – ۷۵. (۱۳۷۵)ص ۲۱۶ – ۲۰۹.
زرین کوب، عبدالحسین، نقش رؤیا، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵۹ص ۲۱۷- ۲۱۸.
زراعتی، ناصر خسرو آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محمد جعفر محجوب، خاکستر هستی، تهران، مروارید ۹- ۳۰.
شاه حسینی، ناصر، سیاست عمرش را کوتاه کرد، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)ش ۳۱۲، ص ۹۸ و ۲۳.
شفیعی کدکنی، محمد رضا درگذشت فروزانفر، سخن، دوره ی ۲۰ ش ۱(۱۳۴۹) ص ۱۰۲- ۹۷.
شفیعی کدکنی، محمد رضا، فروزانغر و شعر، مجموعه اشعار تهران، طهوری، ۱۳۶۸، ص ۹- ۲۱ و ملک، ش ۷۲- ۷۵، ص ۲۷۵ – ۲۸۴.
صدیق اعلم، عیسی. مرگ استاد فروزانفر، وحید، س ۷(۱۳۴۹)، ش ۶- ص ۶۵۰- ۶۵۳.
عیوضی، رشید. شرح حال و آثار استاد بدیع الزمان فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز، س ۲۲ (۱۳۴۹)، ش ۹۴ ص ۲۵۹.
فروزانفر، بدیع الزمان، مجموعه ی مقالات و اشعار، به کوشش عنایت الله مجیدی، تهران، دهخدا.
فروزانفر، بدیع الزمان، زندگی نامه به قلم خودش، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)، ش ۳۱۲ ص ۹۹.
کاسمی، نصرت الله« در رثای استاد فروزانفر، وحید س ۷(۱۳۴۹)، ش ۸، ص ۹۱۸- ۹۱۴.
کلیتون، جروم، نکته ی چند درباره ی وضع کنونی تاریخ ادبی ایران، ایران نامه، س ۱۲(۱۳۷۲)ش ۱ ص ۳۵- ۵۰.
متینی، جلال ، بدیع الزمان فروزانفر، و سخن و سخنوران، ایران شناسی، س ۸ (۱۳۷۵) ش ۴ ص ۶۵۵- ۶۹۲.
مجله ی دانشکده ی ادبیات، کسانی که رساله ی خود را با فروزانفر نوشته اند، س ۲۲(۱۳۵۴)ش ۱ ص ۳۰- ۲۷.
مجیدی، عنایت الله، به نام خداوند بخشنده ی مهربان، مجموعه ی مقالات فروزانفر، تهران، دهخدا(۱۳۵۱).
مجیدی، عنایت الله، وزارت داخله، مجموعه ی اشعار، طهوری ۱۳۶۸ ص ۱۹۸.
مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، آینده، س ۱۷(۱۳۷۰) ش ۵- ۸ ص ۵۴۴- ۵۴۷.
مجیدی، عنایت الله خاطره ای از فروزانفر، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۶- ۲۹۸.
مجیدی عنایت الله، کتابشناسی استاد بدیع الزمان فروزانفر، کلک، ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵)ص ۱۸۸- ۲۰۱.
محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۷۵)ش ۹۶۱ ص ۳۶- ۷.
محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۴۹)ش ۹۶۱- ۲۶۵- ۲۸۱.
محمدی، محمد، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ص ۱۱- ۱۲.
محمدی، محمد. یادی از فروزانفر، مجموعه گفتارهایی از چندین …قاسم صافی، تهران کتابخانه ی مرکزی دانشگاه، ص ۳۶۳- ۳۶۸.
مرتضوی، منوچهر، مقام استاد فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز ، س ۲۲(۱۳۴۹) ص ۲۶۶- ۲۶۹.
مظاهر، مصفا. ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱ ص ۱۲۵.
مهدوی دامغانی، احمد، استاد بی نظیری که هنوز …کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۳۲- ۲۶۵.
نشاط، سید محمود، فروزانفر در اجتماع و حلقه ی درس، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، سال (۱۳۴-۵۴) ش ۱ ص ۴۴۹- ۴۵۴.
هروی، حسین علی، کشش های درونی فروزانفر، کلک، ش۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۳- ۲۹۵.
هروی حسین علی، خاطرات (گفت و گو…) گلرخ، ش ۷(۱۳۷۲) ص ۳۸- ۳۹.
همایی، جلال الدین، به یاد استاد فروزانفر، یغما، سال ۳۳(۱۳۴۹)ش ۳ ص ۱۸۸- ۱۸۹.
یغما (مجله)، وفات استاد فروزانفر، ص ۲۳(۱۳۴۹) ش ۶ ص ۱۲۵.
یوسفی، غلامحسین، این سخن اشکی است یغما، س ۲۳(۱۳۴۹)ش ۲ ص ۱۴۴.

 

زندگینامه شُکربن احمد بَغدادی(۱۳۵۷-۱۲۷۲ه.ق)

بَغدادی ، شُکربن احمد ، عالم ، فقیه ، متکلم و ادیب شیعی قرن سیزدهم و چهاردهم . در ۱۲۷۲، در محله کرخ بغداد متولد شد. مقدمات علوم را در زادگاه خود فرا گرفت و در۱۲۹۲ برای تکمیل تحصیلات به نجف مهاجرت کرد.

بغدادی پس از گذراندن دروس پایه ، سالها از درس فضلا و استادان بزرگ حوزه نجف ، از جمله شیخ محمدحسین کاظمی ، شیخ محمد طه نجف و سید محمد بحرالعلوم استفاده کرد (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱، قسم ۲، ص ۸۴۲) و از سید علی آل بحرالعلوم طباطبایی اجازه روایت گرفت (حرزالدین ، ج ۲، ص ۱۰۸).

بغدادی از فضلای بزرگ حوزه نجف شمرده می شد و جماعتی از فضلای آنجا در درس وی شرکت می کردند. سید محمد صادق آل بحرالعلوم از جمله شاگردان او در نجف بوده است (آقابزرگ طهرانی ، همانجا). بغدادی در ۱۳۳۳ به بغداد باز گشت و در آنجا به نشر علم پرداخت .

یکی از شاگردان وی توفیق فکیکی * ، حقوقدان و نویسنده بزرگ بغدادی است که در مقاله ای در مجله الغریّ ، به شرح حال استاد خود پرداخته و او را از اجلّه علمای بغداد شمرده است (همان ، ج ۱، قسم ۲، ص ۸۴۳).

شکر، علاوه بر تدریس و تربیت علمای دین ، منشأ خدمات اجتماعی بسیار، از جمله تأسیس مدرسه جعفریّه در بغداد، بوده است .

وی اولین عالم شیعی است که پس از تشکیل محاکم شرعی جعفری مدتی بر مسند قضا نشست و براساس فقه شیعه قضاوت کرد و مدتی نیز سرپرستی مجمع تشخیص شرعی جعفری را به عهده داشت .

بغدادی پس از سالها خدمت علمی و اجتماعی انزوا گزید و در منزل خود یا در مسجد زرکشی کرخ به عبادت و تدریس مشغول شد. او در ۱۳۵۷ درگذشت . از وی اثر تألیفی باقی نمانده است (همان ، ج ۱، قسم ۲، ص ۸۴۳ـ۸۴۴).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، طبقات اعلام الشیعه ، جزء۱: نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء والاُدباء ، قم ۱۴۰۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه عبدالرحمان بَرقوقی(متوفی۱۳۶۳ش )

بَرقوقی ، عبدالرحمان بن عبدالرحمان بن سیّداحمد،ادیب ، مورّخ و روزنامه نگار مصری سده چهاردهم . در ۱۲۹۳ درمرکز شهر دَسُوق ، از نواحی غربی مصر، به دنیا آمد و در ازهرنزد شیخ مَرْصَفی تعلیم یافت (کحاله ، ج ۵، ص ۱۴۳) واز درسهای شیخ محمد عبده * نیز بهره گرفت (زرکلی ، ج ۳، ص ۳۰۹)در ۱۳۲۷ ماهنامه البیان را منتشر ساخت و ثروت خویش را مصروف انتشار آن کرد.

ادیبان بزرگ مصر همچون عَقّاد، مازنی ، شکری ، سِباعی و دیگران نظریات خود را در آن مجلّه مطرح می کردند. وی فردی خوش صحبت و خوش مشرب بود و عنایتی تمام به حُسن عبارت و رسایی اسلوب نگارش داشت (زرکلی ، همانجا).

رحلت

برقوقی در جمادی الا´خره ۱۳۶۳/۱۳۲۲ ش درگذشت (کحاله ، همانجا).

آثار

شرح دیوان المتنبّی مشهورترین اثر اوست . برقوقی که از بیانات و آثار شارحان پیشین متنبی سود جسته است (برقوقی ، ج ۱، ص ۸۱ـ۱۲۶)، علاوه بر شرح کامل ابیات متنبّی و معانی واژگان آن ، زمینه ها و اسباب سرودن اشعار را نیز ذکر کرده و به تأثیرپذیری متنبّی از شاعران پیش از خود و نیز تأثیرپذیری دیگر شاعران از متنبّی ، با ذکر شواهد، پرداخته است که در مجموع ، شرح وی را جامعیّت بخشیده است . این شرح بارها به چاپ رسیده است ؛

شرح دیوان حسان بن ثابت اثر دیگر برقوقی است . او در مقدمه این شرح ، بمناسبت ، از ویژگیهای شعر جاهلی و شعرای مُخَضْرم (ص ۷ـ۱۴)، شاعرانی که در نعت رسول اکرم شعر سروده اند (ص ۳۹ـ۴۴)؛

و نیز شعر از دیدگاه پیامبراسلام صلّی اللّه علیه وآله وسلّم بحث کرده است (ص ۴۵ـ۵۰). در این شرح نیز مانند شرح دیوان متنبّی به زمینه های تاریخی اشعار توجه شده است .

آثار دیگر برقوقی عبارت اند از:

حضاره العرب فی الاندلس ؛

دوله النساء ، مجموعه ای فرهنگی ، اجتماعی و لغوی درباره زن ؛

دیوان الادب مشتمل بر بدیعترین نوشته ها از ادیبان غرب و عرب ؛

الفردوس یا سیاحه فی الا´خره (کحاله ، همانجا)؛

الذخائر و العبقریات ، مجموعه ای برگرفته از آثار خوب ادیبان عرب در دو جزء؛

شرح تلخیص المفتاح (متن از خطیب قزوینی )؛

الذاکره والنسیان (زرکلی ، همانجا).



منابع :

(۱) عبدالرحمان برقوقی ، شرح دیوان المتنبّی ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶؛
(۲) همو، شرح دیوان حسّان بن ثابت الانصاری ، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۳) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۴) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه حسین بن احمد بَراقی(متوفی۱۳۳۲ه.ق)

بَراقی ، حسین بن احمد (یا سیدحسّون براقی )، مورخ و رجال شناس شیعیِ عراقی در ۱۲۶۱ در براق ، از محلات نجف ، در خانواده ای اهل علم به دنیا آمد. از دوران کودکی نزد دانشمندان و ادیبان به تحصیل پرداخت و در جوانی به سلک اهل علم درآمد. به تاریخ ، بویژه تاریخ عراق ، سخت دلبسته بود و برای آگاهی از حوادث تاریخی و نیز کسب اطلاعات ، با استادان و آگاهان الفت و مراوده داشت .

همچنین به مطالعه کتب تاریخی اهتمام بسیار می ورزید. بسیاری از کتابها را استنساخ می کرد و نسخه های خطی بعضی از کتابهای نایاب که به خط او نوشته شده تا این اواخر در کتابخانه های نجف موجود بوده است (آقابزرگ طهرانی ، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۲۴). براقی زبان فارسی را نیک می دانست و از کتب فارسی در باره تاریخ عراق مطلب جمع می کرد (همان ، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۲۵) و برای نگارش دقیق تاریخ ، به بیشتر شهرهای عراق مسافرت و از آثار باستانی آنها دیدن کرد (همانجا).

او درواقع تنها مورخی است که تمامی همت خود را صرف نوشتن تاریخ عراق ، خصوصاً کوفه ، کرده است . محمدرضا مظفّر در مقدمه خود بر کتاب تاریخ الکوفه می نویسد که کار براقی حق اهمیت تاریخی این شهر را ادا کرده است (براقی ، ص ۱۳ـ۱۷).

آثار او هر چند از نظر ادبی بلیغ و فصیح نیست ، به سبب در برگرفتن مطالب مهم تاریخی ، توجه مورخان را جلب کرده است .

رحلت

براقی در ۱۳۲۰، به سبب برخی بیماریها، به قریه لُهَیْبات ، از نواحی حیره ، مهاجرت کرد و تا پایان عمر در همانجا به تحقیق و تألیف پرداخت . او در ۱۳۳۲ درگذشت (زرکلی ، ج ۲، ص ۲۳۳) و در نجف به خاک سپرده شد (آقابزرگ طهرانی ، همانجا؛ کحاله ، ج ۳، ص ۳۰۹)

آثار

تألیفات براقی حدود هشتاد اثر، و بیشتر در تاریخ و رجال است . او در بعضی از کتابهای خود نکات تازه ای مطرح کرده است . آقابزرگ طهرانی (همانجا)، به گفته خودش ، همه تألیفات او را دیده است .

مهمترین تألیف براقی

تاریخ الکوفه ،

و بعضی دیگر از آثار او عبارت اند از:

بهجه المؤمنین فی احوال الاوّلین و الاخرین ، در تاریخ از ابتدا تا زمان مؤلف در چهار مجلد؛

قلائد الدّر و المرجان فیما جری فی السنین من طوارق الحدثان ، در تاریخ ؛

براقیّه السّیره فی تحدیرالحیره ، در تاریخ حیره و آثار قدیم عراق ؛

السیره البراقیّه فی رد صاحب النفحه العنبریّه ، در علم انساب ؛

کتاب القریش و احوالهم ؛

اکبر المقال فی مشاهیر الرجال ؛

السِرّ المکنون فی الغائب المصون ؛

تغییر الاحکام فیمَن عَبَدَالاصنام ؛

النّخبه الجلیّه فی احوال الوهّابیّه ، در باب تاریخ پیدایش وهابیت و رخدادهای مربوط به آنان در عراق .



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۲) حسین بن احمد براقی ، تاریخ الکوفه ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۳) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲

زندگینامه دکتر غلامرضا اعوانی

من پنجم اسفند ماه ۱۳۲۱ هـ . ش در شهرستان سمنان به دنیا آمدم و تحصیلات ابتدایی و متوسطه رادرهمانجا،‌ به پایان رساندم. در دوران دبیرستان، شاگرد اول بودم و همزمان از حضور علمایی که در محافل علمی شهرستان سمنان بودند، بهره می‌بردم. پس از دریافت مدرک دیپلم متوسطه، با استفاده از بورس تحصیلی، به دانشگاه بیروت رفتم و با مدرک لیسانس فلسفه ‌از آنجا فارغ التحصیل شدم. پس از آن به ایران آمدم و مقاطع فوق لیسانس و دکترا را در رشته فلسفه اسلامی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران گذراندم. در تهران،‌ علاوه بر تحصیلات رسمی و دانشگاهی،‌ نزد علمایی چون آقای محمدی، آقای محمدرضا‌ قمشه‌ای و مرحوم جلوه، ‌درس‌هایی را به سبک قدیم، آموختم. همچنین در انجمن فلسفه ایران که هم اکنون مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران نام دارد، ‌در محضر پروفسور ایزوتسو و پروفسور هانری کوربن شاگردی کردم و تاکنون حدود ۹ اثر، تألیف ، ‌ترجمه و تصحیح نموده‌ام.

تحصیلات:

ـ دکترای فلسفه ( دانشگاه تهران ـ ۱۳۵۵)
ـ کارشناسی ارشد فلسفه ( دانشگاه تهران ـ ۱۳۴۷)
ـ کارشناسی فلسفه ( دانشگاه بیروت ـ ۱۳۴۵)

پایان نامه:

ـ دکترا: عقل و نفس در فلسفه پلوتینوس و شرح و بسط آن در فلسفه اسلامی (حکمت اشراق) به راهنمایی دکتر سید حسین نصر، و استادان مشاور: دکتر سید احمد فردید و دکتر یحیی مهدوی
ـ کارشناسی ارشد: وجود شناسی از دیدگاه کانت و ملاصدرا
 
زمینه پژوهش:

ـ فلسفه غرب، فلسفه اسلامی، فلسفه تطبیقی، عرفان و فلسفه هنر

زبان‌ها:

ـ تسلط به زبان‌های انگلیسی، عربی، فرانسوی
ـ آشنایی با زبان‌های یونانی، لاتین قدیم، آلمانی

مسئولیت‌ها

ـ مشارکت در تهیه فرهنگ فلسفه غرب در بنیاد فرهنگ ایران سال‌های ۴۷-۱۳۴۵
ـ عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی (ملی سابق) از ۱۳۴۷
ـ تأسیس گروه آموزش فلسفه در دانشگاه شهید بهشتی (با همکاری دکتر شرف)
ـ دانشیار دانشگاه شهید بهشتی در رشته فلسفه از سال ۱۳۵۳
ـ ریاست انجمن حکمت و فلسفه از سال ۱۳۶۳
ـ عضو کمیته منتخب ارتقای پژوهشگران مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی از سال ۱۳۶۴
ـ ریاست پژوهشکده حکمت و ادیان (مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی). سال ۱۳۷۱تا ۱/۱/۱۳۸۱
ـ مدیر گروه فلسفه مجتمع آموزش عالی قم ۱۳۷۶
ـ عضو هیئت امنای مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران از مهر ۱۳۸۱
ـ مدیر گروه فلسفه غرب، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران از شهریور ۱۳۸۱
ـ سرپرست مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران از ۲/۱۱/۸۰ تا ۳۱/۳/۱۳۸۲
ـ رئیس مؤسسه پژوهشى حکمت و فلسفه ایران  از ۳۱/۳/ ۱۳۸۲ تا کنون
ـ مدیر مسئول مجله دانشنامه، فصلنامه پژوهشی دانشگاه شهید بهشتی
ـ دو دوره عضو هیأت امنای منطقه ۲ پژوهشی
ـ رئیس انجمن حکمت و فلسفه
ـ رئیس انجمن بین‌المللی فلسفه اسلامی ISIP
ـ عضو هیئت مدیره فدراسیون بین‌المللی انجمن‌های فلسفه جهان FISP
ـ رئیس کنگره بین‌المللی روز جهانی فلسفه ۲۰۱۰ آبان ۸۹
ـ کنگره بین‌المللی فلسفه اسلامی و چالش‌های جهان امروز
ـ عضو هیئت مؤسس انجمن علمی عرفان اسلامی ایران
ـ عضو هیئت تحریریه نشریه پژوهشنامه عرفان با صاحب‌امتیازی انجمن علمی عرفان و مدیرمسئولی و سردبیری
ـ عضو شورای علمی دانشنامه ادبیات عرفانی
ـ عضو شورای علمی دومین جشنواره بین‌المللی فارابی
ـ رئیس گروه علمی «فلسفه، کلام، اخلاق، ادیان و عرفان»
ـ عضو در اولین دوره هیئت ممیزه دانشگاه امام صادق (ع)
ـ عضو کمیته الهیات و فلسفه وابسته به دفتر گسترش و برنامه‌ریزی آموزش عالی برای مدت ۳ سال

جوایز

ـ استاد ممتاز دانشگاه شهید بهشتی (۱۳۷۲)
ـ استاد برگزیده همایش نخست چهره ماندگار در عرصه علم و فرهنگ (۱۳۸۰)
ـ استاد افتخاری دانشگاه جدید‌التأسیس بین‌المللی چین از سال ۱۳۸۳
ـ استاد و پژوهشگر منتخب دانشگاه هواژونگ چین (به مدت سه سال) از ۱۳۸۳

آثار:

۱ـ فلسفه غرب

الف. کتاب‌ها

-ترجمه تاریخ فلسفه غرب. نوشته فردریک کاپلستون، انتشارات سروش، ۱۳۸۰
-بررسی آراء و آثار افلوطین
-ترجمه بخشی از کتاب ارسطو تألیف سردیوید راس

ب: مقاله‌ها

ـ  فلسفه هگل در بوته نقد (میزگرد). در دو شماره خردنامه صدرا زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱
ـ  کنش متقابل فلسفه ایرانی‌ـ اسلامی با غرب. غرب‌شناسی (مجموعه مقالات)، تهران. مرکز بارشناسی اسلام و ایران، ۱۳۸۲ صص ۱۷ـ ۲۸
ـ  سقراط و پارمنیدس، مجموعه مقلات سمینار سقراط فیلسوف گفت‌وگو. تهران ۱۳۸۱، صص ۲۳-۱۵

ج: سرپرستی طرح‌ها در زمینه فلسفه غرب

ـ سرپرستی و شرکت  در طرح فرهنگ فلسفه غرب (در حال ویرایش)
ـ سرپرستی و شرکت در طرح ترجمه دایره‌المعارف پل ادواردز (۱۵۰ مقاله)
ـ سرپرستی طرح مبادی مابعدالطبیعی طبیعت‌شناسی نوین (مجری: دکتر عبدالکریم سروش)
ـ سرپرستی طرح فلسفه تاریخ (مجری: آقای بهزاد سالکی)
ـ سرپرستی طرح معرفت‌شناسی (مجری: آقای دکتر شاپور اعتماد)
ـ سرپرستی طرح متافیزیک (مجری: آقای دکتر پازوکی)
ـ سرپرستی طرح براهین اثبات وجود خداوند (مجری: آقای بهاءالدین خرمشاهی)
ـ سرپرستی طرح فلسفه دین (مجری: آقای بهاءالدین خرمشاهی)
ـ سرپرستی طرح دین یهود تألیف اپیشتاین (مجری: آقای بهزاد سالکی)
ـ سرپرستی طرح افلاطون (مجری: خانم دکتر خونساری)
ـ سرپرستی طرح کتابشناسی افلاطون (مجری: خانم دکترخونساری)
ـ سرپرستی طرح رمز و تمثیل در آثار افلاطون (مجری: خانم دکتر خونساری)

 
۲ـ فلسفه اسلامی و فلسفه تطبیقی

الف: کتاب‌ها

ـ  اعلام‌النبوه: ابوحاتم رازی به عربی (تصحیح با همکاری صلاح الصاوی). انجمن فلسفه ایران ۱۳۵۵، چاپ دوم: مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۸۱
ـ  وجه دین: ناصرخسرو قبادیانی (تصحیح و تحشیه). انجمن فلسفه ایران ۱۳۵۵
ـ حکمت و هنر معنوی (مجموعه مقالات)، در سه بخش: دین ـ فلسفه ـ هنردینی، انتشارات گروس ۱۳۷۵ در ۴۰۴ صفحه
ـ  اسفار اربعه: صدرالدین شیرازی (ملاصدرا)، جلد اول (تصحیح) با مقدمه، بنیاد حکمت اسلامی صدرا، ۱۳۸۳

ب: مقاله‌ها

ـ توشیهیکو ایزوتسو: ساختمان اساسیِ تفکر فلسفی در اسلام، (ترجمه)، مجله  معارف اسلامی، ش.۱۲، فروردین ۱۳۵۰
ـ ترجمه دو فصل از کتاب ماللهند بیرونی. جاویدان‌خرد. نشریه انجمن فلسفه ایران. شماره اول، سال دوم، بهار ۱۳۵۵
ـ فرهنگ و توسعه. نوشته لئوپولد سدارسنگور. [ترجمه]. جاویدان خرد. نشریه انجمن فلسفه ایران. شماره دوم. سال دوم، پائیز ۱۳۵۵
ـ نقد کتاب فلسفه ملاصدرا (انگلیسی). جاویدان‌خرد. نشریه انجمن فلسفه ایران. شماره دوم. سال سوم. پائیز ۱۳۵۶
ـ مسئله وجود در مکتب ابن عربی. کیهان فرهنگی، سال ۱۳۶۶، شماره ۷
ـ ارتباط عقل و وحی در اسلام و مسیحیت. نامه فرهنگ، سال دوم ، تابستان ۱۳۷۱، ش. ۴، صص ۲۸ـ۳۳
ـ مبانی مابعدالطبیعی هنر. نامه فرهنگ، سال چهارم (۱۳۷۳)، ش.۴
ـ ‍[مدخل] اخلاق. دایره‌المعارف بزرگ اسلامی. ج۷، تهران ۱۳۷۵، صص ۲۰۱ـ۲۱۵
ـ دوران فترت در تاریخ فلسفه اسلامی (گفتگو). گفتگوی دین و فلسفه. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ۱۳۷۷، صص ۱۳۱ـ۱۵۷
ـ طحاویه، نوشته م.ا.ایوب (ترجمه) در تاریخ فلسفه اسلامی. م.م.شریف. (ج۱)، صص ۳۴۷ـ۳۶۷
ـ بررسی تطبیقی روش تاریخ‌نگاری فلسفه از دیدگاه سهروردی، ارسطو و هگل. دانشنامه. فصلنامه دانشگاه شهید بهشتی. سال اول، شماره اول، زمستان ۱۳۸۱، صص ۶۳ ـ۷۴
ـ ارتباط عقل ونفس در آرای علامه طباطبایی. میزان حکمت. مجموعه سخنرانی‌ها و مقالات همایش ملی میزان حکمت، تهران. سروش ۱۳۸۲٫ صص ۴۷ـ۵۲
ـ بررسی تطبیقی روش تاریخ‌نگاری فلسفه از دیدگاه سهروردی، ارسطو و هگل.
ـ مشاهیر معاصر ایران، چهره‌های ماندگار۱۳۸۲، صص ۱۰۲ـ۱۲۲
ـ در معنای سنت. مجموعه مقالات همایش نقد تجدد از دیدگاه سنت‌گرایان. مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی ۱۳۸۲، صص ۹ـ۱۵
ـ تشیع در آثار هانری کربن. مجموعه مقالات همایش بزرگداشت یکصدمین سال تولد هانری کربن، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه، ۱۳۸۳ صص ۵۹ـ۷۳
ـ [مدخل] برهان. دایره‌المعارف بزرگ اسلامی. ج ۱۲٫
ـ اسلام و استعداد تمدن‌سازی، در: در‌آمدی بر آزاداندیشی و نظریه‌پردازی در علوم. مجموعه گفتگو، دفتر اول. تهیه و تنظیم نهضت آزاد‌اندیشی. قم. حوزه علمیه قم. مرکز مدیریت ۱۳۸۳، صص ۴۵ـ۷۳

۴ـ فلسفه هنر

مقالات:

ـ هنر، تجلی آیینه جمال الهی در آیینه خیال، فصلنامه هنر، سال …..، صص ۷۶ـ۱۰۱
ـ هنر دینی و نسبت آن با هنر جدید [گفتگو]. ماهنامه سوره. ویژه‌نامه فرهنگ و مبانی نظری هنر. تابستان ۱۳۷۰
ـ تیتوس بورکهارت. نظری به اصول و فلسفه هنر اسلامی. [ترجمه]. مبانی هنر معنوی. زیر نظر علی تاج‌الدینی، تهران. دفتر مطالعات دینی هنر. حوزه هنری تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۲
ـ هنر جدید و سنن دینی. فصلنامه هنر. شماره ۲۸، بهار ۱۳۷۴، صص ۲۳ـ۳۲
ـ آناندا کوماراسوامی. موسیقی هندی، [ترجمه] مبانی هنر معنوی. زیر نظر علی تاج‌الدینی، تهران. دفتر مطالعات دینی هنر. حوزه هنری تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۲
ـ آناندار کوماراسوامی. رقص شیوا. [ترجمه] مبانی هنر معنوی. زیر نظر علی تاج‌الدینی، تهران. دفتر مطالعات دینی هنر. حوزه هنری تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۲
ـ مبادی مابعدالطبیعی هنر. نامه فرهنگ. سال چهارم. شماره چهارم. شماره مسلسل ۱۶، زمستان ۱۳۷۳، صص ۱۳۲ـ۱۳۷
ـ سنت‌گرایی در نظرخواهی از دانشوران. (غلامرضا اعوانی، محمود بینا‌مطلق، مصطفی ملکیان). فصلنامه نقد و نظر. سال چهارم. شماره ۳و۴٫ تابستان و پائیز ۱۳۷۷
ـ زیبایی‌شناسی، کلام و متون مقدس. مجموعه مقالات گردهمایی زیبایی‌شناسی کاربردی. مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. ۱۳۸۱، صص ۲۳ـ ۲۸
ـ مبادی هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی نگاه نمادین به جهان. خیال (فصلنامه فرهنگستان هنر)، شماره ۵، بهار ۱۳۸۲
ـ کیمیای هنر. دانشنامه. فصلنامه دانشگاه شهید بهشتی. بهار و تابستان ۱۳۸۲٫ صص ۲۷ـ۳۷
    

ج: سرپرستی طرح‌ها

ـ سرپرستی طرح تاریخ عرفای کرمان از قدیم‌الایام تا عصر حاضر، مجری: خانم پری ایران‌منش، دو سال ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۷
ـ سرپرستی طرح «عقل از دیدگاه مولانا» مجری: خانم پری ریاحی
ـ سرپرستی طرح «اخلاق و تربیت از دیدگاه مولانا. مجری: خانم پری ریاحی
ـ سرپرستی تکمیل و تنظیم طرح ده‌جلدی فهرست توصیفی منابع تاریخ علوم
ـ اسلامی، دکتر سید حسین نصر

آثار و مقاله‌های انگلیسی

– Nasir-i Khusraw, Forty Poems from the Divan, Translated with introductions and notes by, Peter Laborn Wilson and Gholam Reza Aavani
– The Sadrean Theory of the World of Divine Command
ـ نظر کانت وفارابی درباره مسأله وجود رابط،(Farabi and Kant on the Question whether “Exists” is a Real Predicate) به کنگره فارابی در قراقستان ارائه و ترجمه روسی آن نیز چاپ شده است.
– Intentionality in Mulla Sadra, in: Perception According To Mulla Sadra, Edited by S.G. Safavi, London 2002, P. 29-42
– Intentionality in Husserl and Mulla Sadra, A-T. Tymieniecka (ed.), the Passions of the Soul in the Metamorphosis of Becoming, 101-12, 2003 Kluwer Academic Publishers. Printed in the Netherlands.
– Islamic Vision of Peace and the Platonic Tradition. In: Philosophies of Peace and Just War. New York 2004, P. 103-116.
– Glorification of  the prophet Muhammad in the poems of Sa’adi.
– Islam and the West “Clash in Dialogue or Dialogue in clash.
– Peace and Justin in the Holy Quran
– Ethics and politics within the confines of religion.
– Shahruzi’s ethical theory as exponded in his shajarat al-Ilahiyeh.
– Some Philosophical Reflection on the Dignity of man.

تدریس

ـ ۳۰ سال سابقه تدریس در دانشگاه شهید بهشتی. گروه فلسفه و گروه معماری
ـ تدریس در دوره دکتری فلسفه در دانشگاه تهران
ـ تدریس در دوره دکتری فلسفه دانشکده الهیات دانشگاه تهران
ـ تدریس در دوره دکتری فلسفه دانشگاه تربیت مدرس
ـ تدریس در کارشناسی ارشد فلسفه دانشگاه تهران، تربیت مدرس و دانشکده الهیات
ـ تدریس در دوره دکتری فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی
ـ تدریس در دوره کارشناسی ارشد و دکتری مدرسه عالی شهید مطهری
ـ تدریس در دوره کارشناسی ارشد و دکتری دانشگاه تربیت مدرس قم

برگزارکننده کنفرانس‌ها

ـ سومین همایش علمی و فرهنگی بنیاد فارس‌شناسی
ـ کنگره جهانی هزاره شیخ مفید (ره)، ۱۳۷۱
ـ بزرگداشت پروفسور توشیهیکو ایزوتسو با همکاری مؤسسه توسعه دانش و پژوهش ایران. ۱۳۸۰
ـ کنگره بین‌المللی بزرگداشت شیخ‌شهاب‌الدین سهروردی. زنجان، مرداد ۱۳۸۰
ـ کنگره شیخ‌علاءالدوله سمنانی ۱۳۸۱
ـ عرفان، پلی میان فرهنگ‌ها. بزرگداشت پروفسور آنه‌ماری شیمل با همکاری دانشگاه‌ تهران و مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی مهر ۱۳۸۱٫ سخنرانی افتتاحیه. در مجموعه مقالات همایش، صص ۱۷ـ۲۳
ـ دبیر و عضو کمیته علمی همایش نقد تجدد از دیدگاه سنت‌گرایان معاصر. مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، ۱۳۸۰
ـ سهم فلسفه در تفاهم ملل با مشارکت کمیسیون ملی یونسکو در ایران. به مناسبت روز جهانی فلسفه ۲۹ آبان ۱۳۸۲
ـ بزرگداشت کانت. به مناسبت دویستمین سالروز درگذشت او. تهران ۳۰ بهمن ۱۳۸۲
ـ همایش بزرگداشت یکصدمین سال تولد هانری کربن، ۱۳۸۳
ـ همایش افلاطون و سهروردی بهمن ۱۳۸۴
ـ همایش جان راولز فیلسوف عدالت اسفند ۱۳۸۴
ـ سلسله نشست‌های عرفان و انسان معاصر خرداد ۱۳۸۴
ـ همایش هنر و سنت و سنت‌گرایان خرداد ۱۳۸۵
ـ همایش علم دین اردیبهشت ۱۳۸۵
ـ همایش سهروردی و مولانا مرداد ۱۳۸۵
ـ روز بزرگداشت ابن‌سینا مرداد ۱۳۸۵

مقالات در اینترنت:

ـ میزگرد ادبیات عرفانی. نشست مورخ ۱۰/۴/۷۹ در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران با همکاری اعضای هیأت علمی گروه عرفان پژوهشکده امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی. منبع:
– www.ri-khomeinie.org/Matin/abstract/bstracts115.htm
ـ حکمت و هنر اسلامی، صورت و ماده در معارف اسلامی و نسبت آن با هنر
منبع: www.honar.ac.ir
ـ فلسفه اسلامی در دوران جدید (۱)
منبع: خبرگزاری مهر۱۸/۹/۱۳۸۲ www.bashgah.net/Articles
ـ فلسفه اسلامی در دوران جدید (۲)
منبع: خبرگزاری مهر ۱۸/۹/۱۳۸۲ www.bashgah.net/Articles

شرکت در کنفرانس‌های بین‌المللی و ارائه مقاله
ـ شرکت و سخنرانی در کنگره فلسفه اسلامی در نیویورک ۱۳۵۴
ـ شرکت و سخنرانی در کنگره فلسفه در قاهره ۱۳۵۵
ـ سخنران مدعو در کنگره اقبال لاهوری. عنوان سخنرانی: ابن‌عربی، مولانا و اقبال لاهوری ۱۳۵۶
ـ شرکت در کنگره بین‌المللی فرهنگ مشرق زمین در هند ۱۳۵۷
ـ شرکت و ارائه مقاله در کنگره معاد در ادیان در توکیو (ژاپن). سخنرانی با عنوان: معاد در اسلام ۱۳۶۲
ـ شرکت در کنگره قیصری در ترکیه. ارائه مقاله درباره نقد قیصری ازنظریه وجودشناسی مشائیان. (حدود ۱۳۷۵ یا ۱۳۷۴)
ـ شرکت و ارائه مقاله در کنگره حافظ در لاهور ۱۳۶۷
ـ دانشگاه تاجیکستان. سخنرانی درباره اهمیت ابن‌سینا در تاریخ فلسفه در مسأله وجودشناسی ۱۳۶۷
ـ شرکت و ارائه مقاله در کنگره فلسفه در اندونزی ۱۳۶۸
ـ شرکت در کنگره ابن عربی در الجزایر و ارائه مقاله با عنوان «نظریه وجودشناسی ابن‌عربی» ۱۳۶۹
ـ شرکت و ارائه مقاله در کنگره سالانه اسلام و مسیحیت در آتن ۱۳۶۹ و دو سال دیگر
ـ شرکت و ارائه مقاله در کنگره عرفان در دهلی ۱۳۷۰
ـ ایراد سخنرانی در فرهنگستان فنلاند، تحت عنوان تأثیر ابن‌سینا در مغرب‌زمین ۱۳۷۱
ـ شرکت در کنگره بین‌المللی مولانا در مونیخ آلمان. عنوان سخنرانی: مسأله ولایت در مولانا.
ـ شرکت در کنگره بین‌المللی ابن رشد در دمشق. رایزنی فرهنگی ج.ا.ایران در دمشق، مقاله با عنوان «بررسی تطبیقی وجودشناسی ابن‌سینا و ابن‌رشد» اسفند ۱۳۷۶
ـ شرکت در کنگره بین‌المللی ابن‌عربی در حلب
ـ شرکت در کنگره چهارسالانه فلسفه شرق و غرب در هاوایی. ایراد سخنرانی تحت عنوان: «متافیزیک در عصر فیزیک‌گرایی» ۱۳۷۹ (ژانویه ۲۰۰۰)، (Spiritualty in Age of Techno-Phsicalism, an Islamic Perspective)
ـ سخنرانی در بیت‌الحکمه بغداد. (سخنران مدعو)، تحت عنوان: از بغداد تا طلیطله (From Baghdad to Toledo)، تابستان ۱۳۸۰
ـ شرکت در کنگره بین‌المللی پدیدارشناسی در رم (ایتالیا) و ایراد دو سخنرانی تحت عنوان: «حیثیت التفاتی در هوسرل و ملاصدرا» و «The Sadrean  Theory of the World of Divine Command) یا خلاقیت نفس از دیدگاه صدرالمتألهین، ۱۳۸۰
ـ کنگره مولانا و ابن‌‌عربی در اسپانیا
ـ کنگره صدرالمتألهین در اسپانیا
ـ شرکت و ارائه مقاله در کنگره بین‌المللی سیر فلسفه بعد از ابن رشد در استراسبورگ فروردین ۱۳۸۲
ـ سیر تحول فلسفه در ایران. به مناسبت بزرگداشت صدمین سال تولد هانری کربن (زائر شرق) رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران ـ بیروت ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۲
ـ کنگره صلح و عدالت در مقر سازمان ملل متحد. عنوان سخنرانی: صلح و عدالت در اسلام (Peace: an Justice and Islamic View) زمستان ۱۳۸۲
ـ شرکت وارائه مقاله تحت عنوان: میراث فرهنگی و پیشرفت اجتماعی (Cultural Tradition and Social Progress) در کنگره سنت فرهنگی و روند اجتماعی، چین، دانشگاه شانگهای. ۸ تا ۱۱ تیر ۱۳۸۳ (۲۸ ژوئن تا اول ژوئیه ۲۰۰۴).
ـ شرکت در سمپوزیوم بین‌المللی « روح ملی در عصر جهانی‌شدن» در شهر ووهان، مرکز فرهنگی چین و سخنرانی تحت عنوان Globalization and Dialogue of Riligions 13و۱۴ تیر ۱۳۸۳ (۶تا۸ ژوئیه ۲۰۰۴).
ـ همایش مطالعات تطبیقی درباره تصویرهای متقابل اسلام و مسیحیت در سده‌های میانه، به کشور ژاپن، توکیو، اوزاکا، موضوع مقاله: گفتگو بین اسلام و مسیحیت در گذشته، ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
ـ همایش International Dialogue, a Challenge for peace در ایتالیا ـ رم، عنوان سخنرانی ، Peace and justice: an Islamic View ، ۱۳ تا ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۶
ـ همایش International Symposium on Rumi در ترکیه استانبول (قونیه)، با موضوع مولانا و عشق نگاهی به مسأله عشق در مثنوی معنوی، ۱۷ تا ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۶
ـ همایش اجلاس گفتگوی دینی با مؤسسه (PRIO) در سوئیس، عنوان سخنرانی My Religion and other Religions ، ۲۴ تا ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
ـ همایش برگزاری مراسم هشتصدمین سالگرد مولانا در مقر یونسکو، در یونسکو ـ فرانسه پاریس، عنوان سخنرانی The humankind in the thought of Maulana Jalal-ad-Din ، ۱۳ تا ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
ـ همایش بزرگداشت مولانا، در سفر به اسپانیا از طرف دانشگاه مادرید، عنوان سخنرانی The Idea of Love in Maulana Jalal-ad-Din ، ۱۶ تا ۱۹ آبان ۱۳۸۶
ـ همایش بزرگداشت مولانا، در سفر به بلغارستان از طرف آکادمی علوم به دعوت رایزنی فرهنگی ایران در بلغارستان، با موضوع The humankind in the thought of Maulana Jalal-ad-Din ، ۲۸ خرداد ۱۳۸۶٫
ـ بیست و دومین کنگره جهانی فلسفه WCP2008 به دعوت دانشگاه ملی سئول، در کره جنوبی، عنوان سخنرانی Rethinking Philosophy in an Oriental Way، ۹ تا ۱۵ مرداد ۱۳۸۷
ـ همایش Conference on Contemporary scholarship on Islam (The legacy of Toshihiko Izutsu) در مالزی (کوالامپور)، عنوان سخنرانی the Significance of Izutsu in the Contemporary Islamic Philosophy ، ۱۵ تا ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
ـ همایش بررسی آراء ملاصدرا در بلغارستان (دانشگاه صوفیه)، عنوان سخنرانی« برخی از نوآوریهای ملاصدرا» ۱ تا ۳ بهمن ۱۳۸۷
ـ همایش کیهان شناسی در دانشگاه امیرکبیر، عنوان سخنرانی« عظمت آفرینش از دیدگاه فیلسوفان مسلمان» آبان ۱۳۸۷

ارائه مقاله در سایر کنفرانس‌ها

ـ بررسی عدل الهی از دیدگاه شهید مطهری: همایش جهانی حکمت مطهر. تهران اردیبهشت ۱۳۸۳
ـ چرا ملاصدرا را صدرالمتألهین نامیدند. سیری در حکمت تأله و جایگاه ملاصدرا در آن. دومین همایش جهانی حکمت متعالیه و ملاصدرا. ۱تا ۵ خرداد ۱۳۸۳
ـ همایش بین‌المللی بوعلی سینا  در همدان ۱تا ۳ شهریور ۱۳۸۳٫ ارائه مقاله تحت عنوان: «ابن ‌سینا مؤسس هستی‌شناسی فلسفی
_ انتخاب به عنوان عضو هیات مدیره فدراسیون بین‌المللی انجمن‌های فلسفه جهان، تیر ماه  ۱۳۸۷
_ انتخاب به عنوان نخستین رئیس انجمن بین‌المللی فلسفه اسلامی در کنگره جهانی فلسفه سئول تیر ماه ۱۳۸۷

سایت موسسه پژوهشی حکمت وفلسفه

 

زندگینامه علامه سید جعفر شهیدی (۱۲۹۷- ۱۳۸۶ش)

سید جعفر شهیدی (۱۲۹۷ در بروجرد – ۲۳ دی ۱۳۸۶ در تهران) رئیس موسسه لغت‌نامه دهخدا و مرکز بین‌المللی آموزش زبان فارسی،استاد تمام دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران و از پژوهشگران برجسته زبان و ادبیات فارسی، فقه و تاریخ اسلام بود.

شهیدی از شاگردان برجستهٔ علی‌اکبر دهخدا و بدیع‌الزمان فروزانفر در دانشگاه تهران بود و در سال ۱۳۴۰ دکترای خود را در رشته ادبیات فارسی و تاریخ دریافت کرد.[۱] او همچنین در حوزه علمیه قم و حوزه علمیه نجف زیر نظر سید حسین طباطبائی بروجردی، سید ابوالقاسم خویی تحصیل کرد و درجه اجتهاد داشت.

او به جز همکاری در تدوین فرهنگ معین و لغت‌نامه دهخدا، ۴ عنوان ترجمه، ۳ عنوان تصحیح و تعداد زیادی تالیف دارد که شماری از کتاب‌های وی به زبان‌های بیگانه ترجمه شدند و جایزه دریافت کردند.

سیدجعفر شهیدی فرزند سیدمحمد سجادی که از دانشمندان و مفاخر بزرگ ادبی ایران به‌شمار می‌رفت، در سال ۱۲۹۷ هجری خورشیدی در یکی از محلات قدیمی شهر بروجرد به دنیا آمد. وی دوران تحصیل ابتدایی و اندکی از متوسطه را در این شهر و سپس ادامه آن را در تهران به انجام رساند. شهیدی ابتدا به نام سجادی معروف بود که بعدها تغییر شهرت داده و با نام شهیدی در مراکز علمی و دانشگاهی شهرت پیدا کرد.

در سال ۱۳۲۰ برای تحصیل علوم دینی و فقه و اصول راهی نجف شد و تحصیلات حوزوی‌اش را در شهر نجف که شهر علم نام داشت، تا حد رسیدن به درجه اجتهاد که درجهٔ بسیار بالایی در حوزهٔ علمیه محسوب می‌شود، بالا برد. وی پس از آن چند سالی را در عوالم طلبگی در قم سپری و از محضر آیت‌الله بروجردی و بسیاری از مراجع و بزرگان دینی استفاده کرد، اما بعد از هشت سال، بیماری او را به ایران بازگرداند. هر هفته باید خود را به پزشک نشان می‌داد و در نتیجه از رفتن به حوزه باز می‌ماند.

برای گذران زندگی و به‌منظور ترجمهٔ متون عربی، نزد دکتر سنجابی (وزیر فرهنگ وقت) می‌رفت اما به او اشتغال به تدریس پیشنهاد شد. سپس در دبیرستان ابومسلم مشغول به تدریس شد و با توجه به اهمیت مدرک تحصیلی در میزان حقوق، بدون شرکت در کلاس‌ها، لیسانس الهیات را با بهترین نمره‌ها می‌گیرد.

برخورد با محمد معین، باب آشنایی وی را به حضور علی‌اکبر دهخدا فراهم کرد و بعد از تشکیل موسسه لغت‌نامه دهخدا، معاونت سازمان رابه‌عهده گرفت. سپس علامه دهخدا از سیدجعفر شهیدی دعوت به همکاری کرد و در نامه‌ای به دکتر آذر (وزیر فرهنگ وقت) نوشت: «او اگر نه در نوع خود بی‌نظیر، ولی کم‌نظیر است.» دهخدا در این نامه می‌خواهد که به جای ۲۲ ساعت، به او شش ساعت تدریس اختصاص دهند تا بقیهٔ وقتش را در لغت‌نامهٔ دهخدا بگذراند. مدتی این‌گونه می‌گذرد، تا سال ۱۳۴۰ که با مدرک دکتری به دانشگاه منتقل می‌شود.

تدریس در دانشگاه تا حدود سال ۱۳۴۵ ادامه پیدا می‌کند، اما بعد با ناامنی دانشگاه، دانشجویان خود را به لغت‌نامه می‌برد. پس از سال‌ها نیز، تا پایان عمر وی هنوز دانشجویانش چهارشنبه‌ها به دفتر وی در موسسه لغت‌نامه دهخدا می‌رفتند و با شهیدی جلساتی را داشتند. بعد از مرگ محمد معین، شهیدی مسؤولیت ادارۀ سازمان لغت‌نامۀ دهخدا را بر عهده گرفت. او در زمینه‌های ادبیات عرب و فارسی استادی بنام بود و درک محضر و همنشینی با استادانی نظیر بدیع‌الزمان فروزانفر، دهخدا، جلال‌الدین همائی و محمد معین اعتبار علمی و معنوی او را دو چندان کرد.

شهیدی اولین کتابش را در نجف در رد احمد کسروی نوشت، هرچند بر خوب بودن کارهای تاریخی او (تاریخ آذربایجان، تاریخچهٔ چپق و قلیان، مشعشیان و…) تأکید داشت. دیگر کتابش، سه جلد «جنایات تاریخ» توسط ساواک توقیف شد، اما بعدها بعضی مطالب انتقادی رااز چاپ بعدی حذف کرد. ایشان داماد استاد سید غلامرضا سعیدی از نویسندگان معاصر بیرجندیبود. در سال ۱۳۶۹ برای ترجمه نهج‌البلاغه، مجموعه سخنان امام اول شیعیان و در سال ۱۳۸۵ هجری خورشیدی برای نگارش کتاب تاریخ تحلیلی اسلام برندهٔ جایزه کتاب سال ایرانشد. وی در ساعت ۱۱ صبح یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶ از دنیا رفت.

دکتر شهیدی در سال ۱۳۷۴ منزل مسکونی‌اش را به شهرداری نارمک واگذار کرد و این خانه در همان سال به کتابخانه عمومی دکتر شهیدی تبدیل شد. پس از مرگ وی اتاقی در این کتابخانه به موزه نگهداری برخی آثار از آثار او اختصاص داده شد. پیکر وی صبح روز چهارشنبه بیست و شش دی ۱۳۸۶ از برابر بنیاد لغتنامه دهخدا به سمت دانشگاه تهران تشییع و در امامزاده عبدالله (شهرری) دفن شد.

تالیفات:

۱-مهدویت در اسلام ،۱۳۲۴
۲-جنایات تاریخ ،جلد اول و دوم ، تهران ،شهریور ۱۳۲۷
۳-جنایات تاریخ ،جلد سوم ،دفتر نامه فروغ علم؛ تهران ۱۳۲۹
۴-چراغ روشن در دنیای تاریک (یا زندگانی امام سجاد) تهران، کتاب فروشی و چاپخانه محمد حسن علمی ۱۳۳۵
۵-در راه خانه خدا ، دانش نو ، تهران ۱۳۵۶
۶-پس از پنجاه سال ، پژوهشی تازه پیرامون قیام امام حسین علیه السلام چاپ اول ، امیر کبیر ۱۳۵۸ چاپ شانزدهم ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۷۲
۷-شرح لغت نامه و مشکلات دیوان انوری ، چاپ اول انجمن آثار ملی ۱۳۵۸، چاپ دوم انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۶۴
۸-تاریخ تحلیلی اسلام، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان ، تهران ، مرکز نشر دانشگاهی ۱۳۶۲
۹-زندگانی حضرت فاطمه (ع) ، چاپ اول تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۶۰ ،چاپ هجدهم ف دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۷۳
۱۰-آشنایی با زندگانی امام صادق (ع) جامعه الامام الصادق ، تهران ۱۳۶۲
۱۱-زندگانی علی بن الحسین (ع) ، تهران،دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۶۵ ، چاپ پنجم ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۷۲
۱۲-ستایش و سوگواری امام هشتم در شعر فارسی ،۱۳۶۵
۱۳-عرشیان ، ،نشر مشعر ، قم ، ۱۳۷۱ شرح مثنوی شریف ، تهران ، انتشارات علمی و فرهنگی ، ۱۳۷۳ ، جلد چهارم (دنباله کار ۳ ۱۴-جلد مرحوم فروزانفر) و جزء ۵ و ۶ (دفتر دوم) ، شرح مثنوی دفتر سوم
۱۵-از دیروز تا امروز ، مجموعه مفاله ها ، به کوشش هرمز ریاحی و شکوفه شهیدی ، تهران ، انتشارات قطره ۱۳۷۳
۱۶-علی از زبان علی ، شرح زندگانی امیر مومنان ، تهران ف دفتر نشر ۱۳۷۶
۱۷-شرح مثنوی دفتر چهارم ، پنجم ، ششم ، ۱۳۷۴ تا ۱۳۸۰

تصحیحات :

۱-تصحیح آتشکده آذراثر لطفعلی بیک آذر بیگدلی ، مقدمه ، فهرست و تعلیقات دکتر سید جعفر شهیدی ، موسسه نشر کتاب ۱۳۳۷
۲-تصحیح دره نادره اثر میرزا مهدی خان استر آبادی ، چاپ اول ، انجمن آثار ملی۱۳۴ ، چاپ دوم انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۶۶
۳-براهین العجم ، اثر محمد تقی سپهر ، حواشی و تعلیقات سید جعفر شهیدی ، دانشگاه تهران ۱۳۵۱

ترجمه :

۱-ابوذز غفاری نخستین انقلابی اسلام ، بی نا ، ۱۳۲۰ ، چاپ سوم نشر سایه ۱۳۷۰
۲-شیر زن کربلا اثر بنت الشاطی ، بروجرد ۱۳۳۲
۳-انقلاب بزرگ اثر دکتر طه حسین ، تهران ، موسسه مطبوعات علی اکبر علمی ۱۳۳۶
۴-ترجمه نهج البلاغه ،تهران چاپ اول ، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی ۱۳۶۸ ، چاپ ششم ۱۳۷۳

مجموعه ها :

۱-محمد خاتم پیامبران ،مقاله از ولادت تا بعثت ، ج اول از بعثت تا هجرت ، ج دوم، حسینیه ارشاد ۱۳۴۷
۲-علامه امینی ، با همکاری محمد رضا حکیمی ۱۳۵۱ محیط ادب ، مجموعه سی گفتار به پاس پنجاه سال تحقیقات و مطالعات سید محمد محیط طباطبایی ، با همکاری حبیب یغمایی، محمد ابراهیمی باستانی پاریزی و ایرج افشار ، تهران ، مجله یغما ۱۳۵۷

سمت های علمی و اجرایی :

۱-معاون موسسه لغت نامه دهخدا۱۳۴۲
۲-رییس موسسه لغت نامه دهخدا
۳-رییس مرکز بین المللی آموزش زبان فارسی ۱۳۶۸
۴-همکاری با دکتر محمد معین در تهیه فرهنگ فارسی معین ۱۳۴۶

سخنرانی ها :

۱-شرکت و سخنرانی در کنفرانس شیعه در دانشگاه تمپل ، فیلادلفیا ، ۱۳۶۸
۲-ایراد سخنرانی در دانشگاه بغداد و دانشگاه موصل ۱۳۵۷
۳-سفر به الجزایر (ایراد سخنرانی) ۱۳۵۱
۴-سفر به مصر و شرکت در کنفرانس اسلامی قاهره با ایراد سخنرانی ۱۳۴۹ سفر به اردن به دعوت دانشگاه عمان (ایراد سخنرانی)

آثاری که از ایشان به زبان های بیگانه ترجمه شده است :

۱-کتاب پس از پنجاه سال (قیام حسین) به زبان عربی ، انگلیسی ،ترکی استانبولی ، ترکی آذربایجانی ، ژاپنی ، اردو
۲-کتاب زندگانی حضرت فاطمه به زبان ترکی استانبولی ، عربی
۳-تاریخ تحلیلی اسلام به زبان عربی ، یونانی

مقالات :

۱-بیش از ۱۰۰ مقاله به زبان فارسی و عربی و که قسمتی از مقاله های فارسی در مجموعه ای به نام از دیروز تا امروز گرد آوری و چاپ شده و مقاله های عربی در مجله های ایران ، الجزایر و عراق چاپ شده است.

کسب افتخارات:

۱-دریافت استادی افتخاری از دانشگاه پکن
۲-ریاست افتخاری انمن بین المللی استادان زبان وادبیات فارسی
۳-استاد ممتاز از دانشگاه تهران
۴-دریافت نشان درجه یک علمی از ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران در تاریخ ۱۳۷۴

کتاب هایی که به دریافت جایزه نایل شده اند و به عنوان کتاب سال شناخته شده اند:

۱-دره نادره سال ۱۳۴۱
۲-زندگانی فاطمه زهرا ۱۳۶۲
۳-نهج البلاغه ، بهمن سال ۱۳۶۹
۴-شرح مثنوی (جشنواره خوارزمی) ۱۳۸۰

پایگاه اطلاع رسانی علامه سید جعفر شهیدی

http://www.alameshahidi.com

زندگینامه میرزا ابوالهدی کلباسی (متوفی۱۳۵۶ق)

میرزا ابوالهدی کلباسی (م۱۳۵۶ق)(۱)وی یکی از رجال برجسته و معروف شیعه در علوم مختلف بوده است. او قبل از ورود به نجف اشرف اصول و فقه را تدریس می کرد؛ اما در نجف اشرف، علاوه بر اصول و فقه، در علم الدرایه و علم الرجال هم تدریس و تحقیق کرده و در این دو علم بدون تردید دارای تخصصی عالی بوده است.

این مطلب از کلام علامه سید ابو محمد حسن صدرالدین کاظمی در اجازه ای که به وی می دهد، معلوم می شود. وی می گوید: «و مؤمن أفضل علماء الدرایه و فقهاء الاحکام و الهدایه».

استادان:

  1. پدر بزرگوارش میرزا ابوالمعالی کلباسی,
  2. علامه میرزا محمد هاشم چهار سوقی خوانساری،
  3. سید حسن صدرالدین کاظمی،‌
  4. ملاعلی محمد نجفی,
  5. آخوند خراسانی,
  6. سید محمد کاظم طباطبایی صاحب عروه.

تألیفات:

  1. البدر التمام،‌
  2. دو حاشیه بر کفایه ‌الاصول،
  3. الدر الثمین،‌
  4. الدره البیضاء
  5. ،‌زلات الاقدام،
  6. الفوائد الرجالیه،
  7. سماء المقال،‌
  8. کتاب فی الفقه.
  9. التحفه الی سلاله النبوه,


[۱] . الذریعه، ج ۸، ص ۶۳٫

محمد رضا ضمیری- کتابشناسی تفصیلی مذاهب اسلامی, ص۴۶۰

زندگینامه ابوالحسن شیخ علی خاقانی (متوفی۱۳۳۴ ق)

وی در زهد و تقوا از نوادر روزگار بود و در محضر بزرگانی چون: شیخ اعظم انصاری و سید حسن شیرازی مدتی طولانی به تحصیل معارف و علم پرداخت. او یکی از ممتازترین و مقرب ترین شاگردان شیخ انصاری بود و بدین جهت است که تقریرات درس حضرت شیخ را به صورت کامل نوشته است.

حاج ملا علی خلیلی تهرانی در اجازه نقل حدیثی که به وی داده است، اجتهاد وی را در اصول،‌فقه، رجال، درایه و علوم دیگر تصدیق نموده و از مراتب عالی تزکیه‌نفس و زهد و تقوای ایشان خبر داده است.

استادان:

شیخ انصاری، ‌

سید حسن شیرازی (معروف به میرزای شیرازی)،

شیخ راضی آل شیخ خضر،

ملا علی خلیلی.

شاگردان:

فرزندانش شیخ

حسین و شیح حسن [۱]….

تألیفات:

  1. رساله فی الدعوی بلا معارض،
  2. شرح اللمعه الدمشقیه،
  3. تعلیقه برمعالم الاصول،
  4. رساله در اراضی،
  5. رساله در نکاح،
  6. رساله در طلاق،
  7. رساله در ارث،
  8. رساله در احکام رضاع،
  9. رساله در اصول لفظی و ….


[۱] . ر.ک: مقدمه همین کتاب.

محمد رضا ضمیری- کتابشناسی تفصیلی مذاهب اسلامی, ص ۴۴۸-۴۴۹

زندگینامه الشیخ محمد حرز الدین (۱۲۷۳-۱۳۶۵ه.ق)

وی در خانواده ای از اهل فضل و ادب در سال ۱۲۷۳ هـ . ق در نجف اشرف دیده به جهان گشوده و تحت تربیت پدر و برادر خود مراحل رشد و تربیت را طی کرد. او دارای اخلاقی نیک و جامع فضائل اخلاقی بوده است. در هر مجلسی که حاضر می شد با ذکر حدیث، نکته علمی، ادبی، تاریخی و اخلاقی مجلس را مشحون به فایده می کرد. شیخ محمد عالمی با حلم، ورع و زهد و آزاد اندیش و صریح اللهجه بوده است.

اساتید:

  1. شیخ لطف الله مازندارنی،
  2. شیخ ملا محمدکاظم آخوند خراسانی،
  3. سید محمدکاظم یزدی،
  4. شیخ هادی طهرانی و
  5. ملا محمد ایروانی،
  6. شیخ ابراهیم غراوی،
  7. شیخ محمدحسین کاظمی،
  8. میرزا حبیب الله رشتی و …

شاگردان:

  1. شیخ محمد بن جعفر زاهد،
  2. شیخ جعفر استرآبادی،
  3. سید محمد باقر جیلانی اصفهانی،
  4. سید شهاب الدین مرعشی،
  5. شیخ هادی طرفی،
  6. شیخ محمد تقی خلیلی و
  7. میرزا صادق خلیلی

تألیفات:

  1. الاحتجاج،
  2. الاسلام و الایمان،
  3. الامامه، الغیبه،
  4. مراقد المعارف،
  5. الفوائد الفقهیه،
  6. النوادر،
  7. الفوائد الرجالیه،
  8. فوائد المقال و معارف الرجال

و حدود ۴۰۰ اثر دیگر.[۱]



[۱] . مقدمه کتاب معارف الرجال.

حافظ فرزانه- مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه

زندگینامه آیت الله میرزا محمدعلی تبریزی«مدرس»«خیابانی»(متوفی۱۳۷۱ه.ق)(مؤلّف ریحانه الادب)

محمدعلی بن محمد طاهربن نادر محمد تبریزی معروف به مدرس، از دانشمندان و مؤلفان متأخر است .ایشان از علمای پرکار و تلاش گر در عرصه های مختلف بوده است. پشتکار و مجاهدت طاقت فرسای وی زبانزد عام و خاص بوده و با همّت عالی و اراده قوی به تدوین کتاب های خوبی در زمینه های مختلف به خصوص در علم رجال پرداخته است. او در علوم ادبیات فارسی و عربی، لغت، فقه و اصول, حدیث، درایه، حکمت، کلام، هیئت و نجوم قدیم تبحّر داشته است. مرحوم مدرس خیابانی در سال (۱۳۷۱ه. ق )به جوار رحمت الهی پیوسته است.

تألیفات:

  1. حیاض الزلائل فی ریاض المسائل،
  2. الدر الثمین یا دیوان معصومین،
  3. غایه المنی فی تحقیق الکنی،
  4. فرهنگ بهارستان،
  5. فرهنگ نگار ستان،
  6. فرهنگ نوبهار،
  7. قاموس المعارف،
  8. ریحانه الادب و کفایه المحصلین فی تبصره احکام الدین( هشت جلد)،
  9. نثر اللئالی در شرح نظم اللئالی و
  10. امثال و حکم ترکی آذربایجانی.[۱]

معرفی اجمالی کتاب:

کتاب ریحانه الادب حاوی شرح حال فقها، عرفا، حکما، ادبا، اطبّا و فضلای نامدار و بزرگ اسلام می باشد که به جهت فارسی بودن، سادگی و سلیس بودن جملات و عبارات، مورد توجه عموم می باشد. از امتیازات این کتاب به رعایت نظم و ترتیب در اسامی مؤلّفین، ذکر مدارک و منابع هر ترجمه و چاپ عکس و خط صاحبان تراجم، می توان اشاره کرد. مؤلّف به ترجمه حال معروفین به لقب یا کنیه و نسبت, به ترتیب حروف اشاره کرده است. کتاب ریحانه الادب در یک مقدمه و پنج باب و یک خاتمه تنظیم شده است.
باب اوّل در شرح حال معروفین به لقب و چهار باب دیگر به ذکر احوال اشخاص که با اب، ابن، امّ یا نسب معروف هستند، اختصاص یافته است.

در این کتاب به مناسبت به ذکر عقائد بعضی از فرقه ها و مذاهب مصطلح در علم رجال مثل اسماعیلیه و فطحیه نیز اشاره شده است.
در مقدمه به ذکر پاره ای از مسائل و اهمیت تاریخ و مدارک و منابع کتاب و توضیح ترتیب کتاب، پرداخته شده است.

وضعیت نشر:

این کتاب در هشت جلد به زبان فارسی به همّت انتشارات خیام تهران در سال ۱۳۶۹ به چاپ رسیده است.



[۱] . مقدمه کتاب ریحانه الادب.

حافظ فرزانه- مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه

زندگینامه علامه شیخ محمّد تقی تستری (۱۳۲۰-۱۴۱۵ه.ق)

علامه شیخ محمّد تقی تستری (۱۴۱۵ هـ . ق) عالم زاهد، محقق بارع، رجالی نام دار در سال ۱۳۲۰ هـ . ق در نجف اشرف متولد و تا سن هفتاد سالگی در همان جا زیسته است و بعد از طی مراحل علم و رسیدن به درجات عالی علم و معرفت به شوشتر برگشته و به تدریس و تحقیق پرداخته و کتابهای زیادی به رشته تحریر در آورده است که اکثر آنها از گنجینه های علمی شیعه محسوب می شود.

وی در سال(۱۳۱۴ هـ . ش) در جریان کشف حجاب با خانواده خود به عراق تبعید و در کربلا مقیم شده و بعد از عزل رضا شاه در سال ۱۳۲۱ ش دوباره به شوشتر برگشت. مؤلّف گران قدر تا اواخر عمر شریف خویش مشغول تحقیق و تدوین کتاب و نوشته های علمی بود. شیخ از رجالیون نامدار شیعه در عصر متأخر بود.

اساتید:

سید حسین نوری،

سید محمدعلی امام،

سید علی اصغر حکیم،

سید محمدتقی شیخ الاسلام،

سید مهدی آل طیب،

شیخ محمدکاظم تستری (پدر شیخ),

شیخ آقا بزرگ طهرانی.

تألیفات:

تحقیق المسائل،

رساله سهو البنی،

الرساله المبصره فی احوال ابی بصیر،

قضاء امیر المونین ـ علیه السّلام ـ الأر بحینیات الثلاث،

جوامع احوال الائمه،

قاموس الرجال،

بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه،

الاوائل البدایع،

آیات بینات فی حقیقه المقامات،

الاخبار الدّخیله.[۱]

معرفی اجمالی کتاب:

در این کتاب مؤلّف بعد از بررسی کتب رجالی سلف در ۲۹ فصل کوتاه و نقد و بررسی مسائل مهم آنها، به ذکر معایب، محاسن و نقص آنها پرداخته است. این کتاب در ترجمه رجال از منابع مهم رجالی و تاریخی بر طبق حروف الفبا پرداخته است. در ترجمه رجال به مواردی چون صحابه ائمه، فوت و زندگی آن ها اشاره و در بعضی از اشخاص، بحث مفصلی در مورد آنها کرده است.

کتاب حاضر از کتاب های مهم رجالی، که اثر یک دانشمند رجالی می باشد، جایگاه شایسته و خوبی در بین کتب رجالی برای خود اختصاص داده و از کتاب های مهم رجالی شمرده می شود.

وضعیت نشر:

این کتاب در ۱۴ جلد به همّت مؤسسه نشر اسلامی، در سال ۱۴۱۰ هـ . ق به چاپ رسیده است.



[۱] . طبقات اعلام الشیعه، ج ۱، ص ۶۵، مقدمه بهج البلاغه فی شرح نهج البلاغه شوشتری.

حافظ فرزانه- مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه

زندگینامه سید محسن بن عبدالکریم «سید محسن امین حسینی عاملی» (متوفی ۱۳۷۲ ه.ق)

سید محسن بن عبدالکریم معروف به سید محسن امین حسینی عاملی (م ۱۳۷۲ ق).وی در سال ۱۲۸۴ ق در شقراء که روستایی از جبل عامل است متولد و در سال ۱۳۷۲ ق پس اخذ و رسیدن به مدارج عالیه علم و اجتهاد در دمشق در گذشت. او از افاضل و دانشمندان علمای شیعه بوده که آثار قلمی او به خصوص در تاریخ، فقه، تراجم و رجال، از جایگاه شایسته ای بین علماء و بزرگان برخوردار است.

اساتید:

سید محمدحسین،

سید جواد مرتضی،

سید نجیب الدین فضل الله عاملی،

سید احمد کربلائی،

شیخ محمد باقر نجم آبادی،

شریعت اصفهانی،

آخوند خراسانی،

حاج آقا رضا همدانی،

شیخ محمد طه نجف.

شاگردان:

سید مهدی آل ابراهیم،

شیخ منیر،

شیخ عبدالطیف شبلی،

تقی دمشقی و …

تالیفات

این کتاب حاوی شرح حال تمام بزرگان و شخصیتهای شیعه مذهب از صدر اسلام تا عصر مؤلّف از قبیل صحابه پیامبر، تابعین، علماء، راویان حدیث، محدثان، قرّاء، مفسران، فقها، حکماء، متکلمان، منطقین، ریاضی دانان، نحویین، صرفین, لغویین و دانشمندان علوم معانی بیان و غیره در تمام رشته های علوم انسانی، تجربی و حتّی پادشاهان، امرا، اعم از زنان و مردان با ذکر تاریخ تولد وفات و اخبار و لطیفه ها و ذکر پاره ای از نثر و نظم آنها می باشد. ترجمه پادشاهان و امرا و وزراء و سرکردگان هر چند ظالم هم که در کتابهای دیگر یافت نمی شود در این کتاب آمده است. کتاب حاضر حاوی ۱۲۰۰۰ شرح حال است.

مستدرکات اعیان الشیعه به همّت فرزند ایشان در ۱۰ جلد به رشته تحریر در آمده است. فرزند ایشان حسن امین می نویسد، پدرم شخصیتهایی را که در قید حیات بودند در کتاب خودش نمی آورد. من شخصیت هایی را که بعد از پدرم از دنیا رفته بودند و آنهایی را که از قلم پدرم افتاده بودند در مستدرکات جمع آوری کردم.
کتاب اعیان الشیعه و مستدرکات آن از ارزشمندترین مجموعه رجالی و شخصیت شناسی شیعه است که مورد اعتماد عموم بزرگان و دانشمندان می باشد.

وضعیت نشر:

کتاب اعیان الشیعه در یازده جلد به زبان عربی به همّت انتشارات دارالتعارف بیروت در سال ۱۴۰۶ هـ . ق منتشر شده است.

حافظ فرزانه – مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه

زندگینامه استاد دانشمنددکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

وی در ۵ دی سال ۱۳۱۳ در شهر درچه روستای دینان از توابع خمینی شهر که امروزه جزو شهرستان خمینی شهر اصفهان است بدنیا آمد.

وی پس از تحصیل ابتدائی در روستای خود، در مدرسه علمیه نیم آورد اصفهان به تحصیلات دینی مشغول شد. پس از گذراندن دوره سطح و مقدمات فلسفه، سال ۱۳۳۳ وارد حوزه علمیه قم شد و ضمن تحصیل خارج فقه و اصول نزد مراجع بزرگ، نزد علامه طباطبائی به فرآگیری فلسفه نیز پرداخت. که شاهد مباحث فلسفی هانری کربن (فرانسوی) و علامه طباطبایی نیز بود.

فلسفه را در اصفهان نزد حکیم ضیاء پور شروع کرد و در قم در سطح عالی با علامه طباطبائی به پایان رساند و از شاگردان خاص ایشان گردید. سال ۱۳۴۵ پس از درگذشت آیت الله بروجردی به تهران مهاجرت کرد و وارد دوره کارشناسی دانشگاه تهران شده و پس از اخذ درجه کارشناسی جهت گذراندن امورات زندگی به استخدام وزارت آموزش و پرورش در آمد. تا دریافت دکترای ادامه تحصیل داد و سال ۱۳۵۲ از رساله دکتری تخصصی فلسفه خود دفاع کرد.

پس از اخذ درجه کارشناسی جهت گذراندن امورات زندگی به استخدام وزارت آموزش و پرورش در آمد. سال ۱۳۵۳ ازدواج کرد و همان سال به عنوان استاد فلسفه در دانشگاه فردوسی مشهد مشغول به تدریس شد. سال ۱۳۶۲ به تهران منتقل شده و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران شد و تاکنون استاد این دانشگاه است. وی صاحب تالیفاتی بسیاری در زمینه فلسفه می‌باشد که در آن به نقد آرای فلسفی فلاسفه بزرگ و شرق پرداخته و در ذیل آنها به ارائه نظرات خاص فلسفی خود پرداخته است.

دینانی در سمینارها و همایش‌های متعدد داخلی و خارجی شرکت داشته و مقالات و آثار فراوانی در حوزه فلسفه و دین پژوهی به رشته تحریر در آورده که برخی از کتابهایشان جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را دریافت نموده ‌است و در اولین دوره همایش چهره های ماندگار در سال ۱۳۸۰ با عنوان چهره برتر فلسفه تقدیر شدند.

جلسات هانری کربن و علامه طباطبایی

در ارج نامه «خرد و خردورزی» آمده ‌است: «… منزل ذوالمجد در خیابان بهار… جلسات علامه با کربن تشکیل می‌شد و آقایان دکتر سید حسین نصر، دکتر سپهبدی، دکتر شایگان، محمد تجویدی نقاش، هبوطی… و صائنی زنجانی حضور داشتند…. به اتفاق استاد به سمت تهران حرکت می‌کردیم… جوان ترین عضو جلسات بنده بودم…. کربن در عین شیفتگی به تشیع، به تمام معنا فرنگی بود.» و در سوالی که دینانی از کربن در مورد عقایدش و ضرورت مرشد می‌پرسد و اینکه مرشد شما کیست، جواب می‌گیرد که: «بله،… من اُویسی هستم. (در یکی از مصاحبه هایتان گفته بودید که از کربن پرسیدند که اگر اهل طریقتی، مرشدت کیست و او گفت که من اویسی هستم! منظورش چه بود؟

– بله او گفته بود اما منظور این نبود که او مرشدش «اویس قرنی» است بلکه اویسیه فرقه‌ای هستند که معتقدند اصلاً مرشد لازم نیست! خود اویس اصلاً خدمت پیغمبر اسلام(ص) نرسید، یک دفعه آمد و نصف روز رفت .

از کربن پرسیدم که حالا مرشد لازم ندارید، ذکر که دارید، ذکر خفی یا جلی شما چیست؟ او گفت: همین که تا صبح ذکر قال الباقر و قال الصادق می‌خوانم، همین ذکر من است. این جوابی بود که کربن به من داد حالا هر طور می‌ شود این را تفسیر کرد.

سیر زندگی و تحصیلات

تولد ۱۳۱۳.

تحصیلات ابتدایی در دینان

مقدمات در مدرسه علمیه نیماروداصفهان.

اساتید ادبیات عرب:

شیخ محمدعلی حبیب آبادی

و حاج شیخ عباسعلی ادیب حبیب آبادی.

استاد بخشی از شرح لمعه: محمدحسن نجف آبادی.

سفر به قم ۱۳۳۳.

تحصیل در مدرسه حجتیه و هم حجره بودن با سید علی خامنه ای.

تحصیل خارج و فقه اصول در حوزه علمیه قم.

اساتید دروس فقه و اصول سطح:

مرحوم مجاهدی،

سلطانی طباطبایی،

فکور یزدی

و شیخ عبدالجواد سدهی.

اساتید درس خارج فقه و خارج اصول:

آیت الله بروجردی،

آیت الله اراکی،

آیت الله سیدمحمد محقق داماد

و آیت الله روح الله موسوی خمینی.

اساتید فلسفه:

حکیم ضیاپور (اصفهان)،

شیخ عباسعلی ایزدی نجف آبادی

و سطح عالی علامه طباطبایی (قم) و از شاگردان نزدیک ایشان.

دیگر اساتید ایشان عبارتند از:

آیت الله سلطانی طباطبایی،

آیت الله منتظری،

آیت الله مجاهدی تبریزی،

آیت الله محمد فکور یزدی،

شیخ جواد تبریزی،

شیخ عبدالجواد اصفهانی

و دکتر غلامحسین صدیقی.

تدریس در حوزه.

ترک حوزه پس از وفات آیت الله بروجردی و سفر به تهران جهت تحصیل فلسفه و زندگی.

کارشناسی، کارشناس ارشد و دکترای تخصصی فلسفه از دانشگاه تهران. از ۱۳۴۵ الی ۱۳۵۲.

ازدواج در سال ۱۳۵۳.

تدریس فلسفه در دانشگاه ها از سال۱۳۶۱ تاکنون.

نگارش آرای فلسفی و اندیشه ها.

سمت‌ها و عناوین

مدیر گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه علوم اسلامی رضوی ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۹

مدرس علوم حوزوی در حوزه علمیه قم تا سال ۱۳۴۵.

اشتغال و استخدام در وزارت آموزش و پرورش به عنوان دبیر دبیرستانهای تهران سال ۱۳۵۱.

استاد دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی مشهد تا ۱۳۶۱.

عضو هیت علمی دانشگاه تهران سال ۱۳۶۲ و بازنشسته در سال ۱۳۸۷.

استاد دانشگاه تربیت مدرس.

استاد دانشگاه مذاهب اسلامی.

استاد دانشگاه امام صادق (ع)

استاد دانشگاه آزاد اسلامی تهران و کرج.

عضو پیوسته فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران.

عضو ثابت انجمن حکمت و فلسفه ایران.

عضو موسس، هیئت امناء و مدیر بخش فلسفه اسلامی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.

تقدیر شده در اولین دوره چهره‌های ماندگار با عنوان چهره برتر رشته فلسفه در سال۱۳۸۰.

تقدیر شده در جایزه کتاب سال ۱۳۸۴ برای کتاب دفتر عقل و آیت عشق.

تقدیر شده در جایزه کتاب سال ۱۳۸۵ برای کتاب درخشش ابن‌رشد در حکمت مشاء.

تقدیر شده در جایزه کتاب سال ۱۳۸۹برای کتاب فلسفه و ساحت سخن.

عضو شورای عالی علمی مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی.

عضو هیئت داوران نشریه فلسفه متعالی.

عضو هیئت داوران سمپوزیوم بین‌المللی مجسمه‌سازی تهران.

صاحب بیش از بیست عنوان کتاب در حوزهِ فلسفه.

نویسنده چندین مقاله برگزیده فلسفی.

سخنران مدعو در سمیناراها و همایش‌های فلسفیِ داخلی و خارجی.

آثار دکتر دینانی

دینانی تا کنون بیش از بیست کتاب و مجموعه نگاشته است و صدها مقاله. وی سه بار جایزه کتاب سال را بدست آورده است. آثار او بسیار است. آثار صوتی و تصویری او مربوط به کلاسها، سخنرانی ها، مصاحبه ها، برنامه های تلویزیونی و فیلم های مستندی است که طی چهل سال گذشته صورت گرفته شده است.

چند نمونه از کتابهای ایشان عبارتند از:

  1. قواعد کلی فلسفی در فلسفهٔ اسلامی(در دو مجلد)، چاپ و نشر انجمن حکمت و فلسفه، تهران، ۱۳۵۷و موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۵.
  2. دفتر عقل و آیت عشق، سه جلد، انتشارات طرح نو، ۱۳۸۰.
  3. ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، سه جلد، انتشارات طرح نو، ۱۳۷۶.
  4. وجود رابط و مستقل در فلسفه اسلامی، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۶۲. و مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
  5. شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، انتشارات حکمت، ۱۳۶۴.
  6. منطق و معرفت در نظر غزالی، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۰
  7. اسماء و صفات حق، انتشارات اهل قلم، ۱۳۷۵و سازمان چاپ وانتشارات وزارت فرهنگ وارشاداسلامی، ۱۳۸۶.
  8. معاد،انتشارات حکمت، ۱۳۷۶
  9. نیایش فیلسوف، دانشگاه رضوی آستان قدس، مشهد، ۱۳۷۷.
  10. درخشش ابن رشد در حکمت مشاء، ناشر طرح نو، ۱۳۸۴.
  11. فیلسوفان یهودی و یک مسئله بزرگ، ناشر هرمس، ۱۳۸۹.
  12. فلسفه و ساحت سخن، ناشر هرمس، ۱۳۸۹.
  13. جلال الدین دوانی فیلسوف ذوق التالّه
  14. سخن ابن سینا و بیان بهمنیار، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۹۲
  15. معمای زمان و حدوث جهان، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۹۳
  16. از محسوس تا معقول، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۹۴
  17. کتابشناسی توصیفی دکتر دینانی را می توانید در این لینک مشاهده کنید
  18. آثار منتشره درباره فلسفه دینانی
  19. کتاب آینه‌های فیلسوف، به کوشش عبدالله نصری و نشر سروش، چاپ سوم۱۳۸۹.
  20. کتاب سرشت و سرنوشت، به کوشش کریم فیضی و نشر اطلاعات، ۱۳۸۸.
  21. کتاب خرد و خردورزی، به کوشش علی اوجبی و نشر موسسه خانه کتاب، ۱۳۸۸.
  22. کتاب هستی و مستی به کوشش کریم فیضی و نشر اطلاعات، مهر ۱۳۸۸
  23. کتاب شعاع شمس، به کوشش کریم فیضی و نشر اطلاعات، ۱۳۸۹.
  24. کتاب گفتار حکیم، به کوشش محمدجعفر محمدزاده و نشر امرود، ۱۳۹۰.
  25. کتاب حافظ معنوی، به کوشش کریم فیضی، نشر اطلاعات، ۱۳۹۰
  26. نشریه پنجره، شماره۱۲۷، بهمن ماه۱۳۹۰، پاسداشت سالها خردورزی استاد غلامحسین ابراهیمی دینانی
  27. کتاب راز راز، به کوشش کریم فیضی، ۱۳۹۲
  28. کتاب دُرّ سخن (مجموعه جملات کوتاه از سخنان دکتر دینانی)، به کوشش امیر اسماعیلی، ۱۳۹۲
  29. مقالات
  30. «حکمت متعالیه ملاصدرا در آیینه احادیث»، خردنامه صدرا ١٣٧٩ شماره ٢٢.
  31. «قاضی سعید قمی یکی از حکمای حوزه فلسفی اصفهان»، خردنامه صدرا ١٣٨٢ شماره ٣٢.
  32. «فلسفه هگل در بوته نقد»، خردنامه صدرا ١٣٨١ شماره ٢٧، ٢٩، ٣٠.
  33. «عالم خیال»، خردنامه صدرا ١٣٨١ شماره ٢٨.
  34. شبهه آکل و ماکول، دائره المعارف بزرگ اسلامی(دبا). بازبینی‌شده در خرداد ۱۳۸۷.
  35. مقدمه‌ای بر شرح فصوص جندی، تصحیح جلال‌الدین آشتیانی.
  36. ع‍ق‍لان‍ی‍ت و م‍ع‍ن‍وی‍ت، مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی.
  37. مفهوم زمان در فلسفه برگسن
  38. علم خداوند به جزئیات از دیدگاه علامه طباطبایی و متکلمین
  39. عقل و استدلال در تفکر ابن جوزی
  40. پژواک اندیشه های فخر رازی و سهروردی در آثار ابن کمونه
  41. عدل در نظر شیخ مفید
  42. ادراک خیالی و هنر
  43. سهروردی و اصول فقه
  44. ابن طفیل
  45. اندیشه تجدد، آثار و لوازم
  46. اندیشه نقطه پایان ندارد
  47. حدیث نفس
  48. ابداء یا ابتدا
  49. کلام ماتریدی

مقالاتی درباره حکمت اشراق

عمده شهرت دینانی به خاطر احیاگری فلسفه اشراق و بازخوانی حکمت ایران باستان است. چند نمونه از مقالات ایشان درباره حکمت اشراق و سهروردی عبارت است :

  1. «حکمت اشراق١»، پرتو خرد، ویراسته حسن سید عرب، تهران، مهر نیوشا، ١٣٨۵، صص٢۵٨-٢٣٧.
  2. «حکمت اشراق١»، عقلانیت و معنویت، تهران، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، ١٣٨٣، ص١٠۵.
  3. «حکمت اشراق٢»، پرتو خرد، ویراسته حسن سید عرب، تهران، مهر نیوشا، ١٣٨۵، صص٢٧٠-٢۵٩.
  4. «حکمت اشراق٢»، عقلانیت و معنویت، تهران، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، ١٣٨٣، صص١۴٧-١٣٣.
  5. «خمیره ازلی یا حکمت جاویدان از نظر سهروردی»، مجموعه مقالات همایش نقد تجدد از دیدگاه سنت‌گرایان معاصر، تهران، دانشگاه تهران و موسسه تحقیقات و علوم انسانی، ١٣٨٢، صص٢١-١٧.
  6. «خمیره ازلی یا حکمت جاویدان از نظر سهروردی»، پرتو خرد، ویراسته حسن سید عرب، تهران، مهر نیوشا، ١٣٨۵، صص ٢٧۵-٢٧١.
  7. «خمیره ازلی یا حکمت جاویدان از نظر سهروردی»، خرد جاودان، تهران، ١٣٨٢، صص٢١-١٧.
  8. «خودآگاهی محصول صور خودآگاهی نیست»، منتخبی از مقالات فارسی درباره شیخ اشراق سهروردی، به اهتمام حسن سیدعرب، تهران، شفیعی، ١٣٧٨، صص١٧۴-١۵٣.
  9. «خویشاوندی معنوی نیچه و سهروردی»، پرتو خرد، ویراسته حسن سید عرب، تهران، مهر نیوشا، ١٣٨۵، صص ٢٨٨-٢٧۶.
  10. «خویشاوندی معنوی نیچه و سهروردی»، در شناخت نیچه، به کوشش حامد فولادوند، تهران، مهر نادر، ١٣٨۵، صص ٩١-٨١.
  11. «سهروردی؛ فیلسوف ایرانی اسلامی»، روزنامه همشهری، شماره ٣١٣٣ (دوشنبه، بیستم مرداد ١٣٨٢)، ص۶.
  12. «سهروردی و انکار صفات حقیقیه خداوند»، نیایش فیلسوف، مشهد، دانشگاه علوم رضوی، ١٣٧٧، صص ۴٠۶-۴٠١.
  13. «سهروردی و انکار صفات حقیقیه خداوند»، یادنامه خاتمی (مجموعه مقالات بزرگداشت حاج سید روح‌الله خاتمی)، به کوشش محمد تقی فاضل میبدی، قم، موسسه معارف اسلامی امام رضا(ع)، ١٣٧۶، صص ٣٣٧-٣٣۴.
  14. «سهروردی و انکار صفات حقیقیه خداوند»، نامه سهروردی (مجموعه مقالات)، به کوشش علی‌اصغر محمدخانی و حسن سید عرب، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ١٣٨٢، صص١۶-١١.
  15. «عقل مطرود»، روزنامه همشهری شماره٣١٢٢ (چهارشنبه، هشتم مرداد ١٣٨٢)، صص١٣ و ١٨.
  16. «عقل مطرود»، پرتو خرد، ویراسته حسن سید عرب، تهران، مهر نیوشا، ١٣٨۵، صص٢٩٩-٢٨٩.
  17. «فلسفه اشراق یا هزاره‌گرایی» ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، ج٢، تهران، طرح‌نو، ١٣٧٧، صص٣٧٧-٣۶۴.
  18. «فلسفه نوری سهروردی»، پرتو خرد، ویراسته حسن سید عرب، تهران، مهر نیوشا، ١٣٨۵،صص٢٣۶-٢٢٧.
  19. «فلسفه نوری سهروردی»، مقدمه نور در حکمت سهروردی، تالیف سیما نوربخش، تهران، محبی، ١٣٨٣، صص٢٠-١١.
  20. «نور یا وجود»، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، ج٣، تهران، طرح نو ،١٣٨٢، صص١۵٢-١٢٩.

شاگردان

اکثر افرادی که در سه دهه گذشته از دانشگاه تهران در رشته فلسفه فارغ التحصیل شده ‌اند از شاگردان او هستند. به غیر آن کسانی که سالهاست پای درس او در حوزه علمیه قم، دانشگاه‌های مختلف و کلاسهای آزاد نشسته‌اند از شاگردان او می ‌باشند.

سرباز عقل

دینانی میزان سنجش و درک هر چیزی را عقل می‌داند، حتی درک انسان از خدا را. دینانی را می توانی فیلسوفی عقل گرا دانست که به اشراق معتقد است و در عین حال فیلسوفی است متاله و اهل حکمت متعالیه و آشنا به تمامی جوانب عرفان. دینانی کتابی دارد با نام دفتر عقل و آیت عشق که در آن به جایگاه عقل در حکمت و فلسفه پرداخته و از عقل دربرابر عقاید اشاعره دفاع کرده و به نقد اندیشه های فلاسفه و عرفای شرق و غرب در این مورد می پردازد و در نهایت آرای خود را ارائه می نماید و عشق را فرآیند درک ژرف عقلی و خواست براثر شناخت عمیق می داند و تعارضی بین این دو نیست و هیچ کدام آن یکی را نفی نمی کند، بلکه عشق حقیقی رااز مسیر عقل میسر می داند. به ایشان القابی چون «سرباز عقل» نیز نسبت داده می شود

شرکت در برنامه معرفت

معرفت یک برنامه تلویزیونی است که دینانی در آن به بیان اندیشه ‌های فلسفی و عرفانی خود می‌پردازد. موضوع هر برنامه متغیر است و بیشتر حاوی مطالبی است که ریشه فلسفه اسلامی دارد و سعی شده‌است به زبان مردم نزدیک باشد.

سایت دکتر ابراهیمی دینانی

http://ebrahimi-dinani.com

زندگینامه آیت الله حسین خادمى(متوفی۱۳۶۳ش)

 خادمى، حسین، فقیه امامى معاصر. پدرش، جعفر و جدّش، صدرالدین محمد، از عالمان و سادات آل شرف الدین بودند؛ مادر او نیز از خاندان صدر بود (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۱، ص ۳۱؛ همو، ۱۴۰۳، ج ۱۱، ص ۳۱۰؛ مفرّج، ص ۲۴۸ـ ۲۴۹؛ یاران امام به روایت اسناد ساواک، ص هفده).

اساتید

وى در سوم شعبان ۱۳۱۹ (۱۴ دى ۱۲۸۰) در اصفهان به دنیا آمد و در حدود پنج سالگى، پدرش را از دست داد. دوره مقدماتى و سطوح متوسط و عالى علوم دینى را همانجا، نزد استادانى چون على مدرسیزدى، مدرس خاتون آبادى، میرسیدعلى مجتهد نجف آبادى، سیدمحمد نجف آبادى و عبدالکریم گزى فراگرفت؛ سپس براى تکمیل تحصیلات خود به نجف رفت و در درسهاى خارج فقه و اصولِ میرزا محمدحسین نائینى، آقا ضیاءالدین عراقى و سید ابوالحسن اصفهانى شرکت کرد.

او همچنین رجال و درایه را نزد سید ابوتراب خوانسارى و کلام و ملل و نحل را نزد محمدجواد بلاغى خواند و از برخى استادان خود از جمله نائینى، عراقى و سیدابراهیم حسینى شیرازى معروف به میرزا آقا اصطهباناتى تصدیق اجتهاد یا اجازه روایت گرفت (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۵۱۸؛ شریف رازى، ج ۳، ص ۹۰؛ باقرى بیدهندى، ص ۹۱ـ۹۴، ۱۰۴).

خادمى در ۱۳۴۷/۱۳۰۷ش به اصفهان بازگشت و در مدرسه صدر به تدریس پرداخت و حوزه علمیه آنجا را رونق بخشید. خادمى حوزه علمیه اصفهان را نیز مدیریت مى کرد (باقرى بیدهندى، ص ۹۴؛ یاران امام به روایت اسناد ساواک، ص ۲۲۹، ۳۱۴).

وى فعالیتهاى سیاسى، اجتماعى و فرهنگى فراوانى داشت. او در اصفهان چند کتابخانه، مدرسه و انجمن خیریه را تأسیس یا بازسازى کرد که از همه مشهورتر، دبیرستان و کتابخانه مؤسسه احمدیه بود که بعدها کانون بسیارى از فعالیتهاى فرهنگى و مبارزه برضد رژیم پهلوى شد (باقرى بیدهندى، ص ۹۵ـ۹۶؛ یاران امام به روایت اسناد ساواک، ص بیستویک ـ بیستودو).

او فعالیتهاى سیاسى خود را از زمان حکومت رضاشاه پهلوى، با اعتراض به کشف حجاب و منع برگزارى عزادارى امام حسین علیهالسلام آغاز کرد. در ۱۳۲۰ش که آیتاللّه سیدحسن چهارسوقى و برخى دیگر از علماى اصفهان، براى اصلاح اوضاع دینى و اجتماعى مردم به احیاى هیئت علمیه اصفهان پرداختند، خادمى سهم جدّى داشت.

برخى اقدامات سیاسى این هیئت عبارت اند از:

دفاع از ملى شدن صنعت نفت،

مبارزه با تبلیغات بهائیان و مبارزه با باج خواهیهاى دولت از مردم.

در جریان ملى شدن صنعت نفت، خادمى مبارزه در این راه را تأیید و توصیه کرد (روضاتى، ص ۲۹ـ۳۱؛ باقرىبیدهندى، ص ۹۶؛ مصدق و حاکمیت ملّت، ضمائم، ص ۹۴۵؛ اسنادى از انجمنها و مجامع مذهبى در دورهپهلوى، ص۳۲۶ـ ۴۰۶).

در واقعه پانزده خرداد*، خادمى در جمع علماى مهاجر به تهران، نماینده علماى اصفهان بود. وى فعالیتهاى خود را در جهت حمایت از نهضت امام خمینى، با ایراد سخنرانیها و صدور اعلامیه هاى اعتراض آمیز ادامه داد؛ منزل او نیز پایگاهى براى مبارزات مردمى برضد رژیم حاکم بود (باقرى بیدهندى، ص۹۶ـ۹۷؛ یاران امام به روایت اسناد ساواک، صبیست و پنج ـ بیستو نه؛ نیز رجوع کنید به انقلاب اسلامى به روایت اسناد ساواک، کتاب۳، ص۲۰۳ـ۲۰۴؛ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۳، ص ۸۷).

خادمى بعد از پیروزى انقلاب، نماینده مردم اصفهان در مجلس خبرگان قانون اساسى و نیز اولین مجلس خبرگان رهبرى بود و ریاست سنى آن را نیز برعهده داشت (باقرى بیدهندى، ص ۹۷ـ۹۸؛ قلفى، ص ۳۰۹ـ۴۳۷). براى او ویژگیهایى چون تواضع و صبورى بر شمرده اند.

رحلت

خادمى در ۲۰اسفند ۱۳۶۳ درگذشت و در مشهد به خاک سپرده شد (رجوع کنید به باقرى بیدهندى، ص ۹۸ـ۱۰۶؛ یاران امام به روایت اسناد ساواک، ص بیست ـ سى ویک).

آثار

از خادمى آثارى در فقه و کلام برجاى مانده که عبارت اند از:

رهبر سعادت یا دین محمد، درباره براهین وجود خدا و عدل الهى که در دو مجلد به فارسى به چاپ رسیده است؛

رسالهاى در ارث نبردن زوجه از غیر منقول؛

رسالهاى در لباس مشکوک و تقریرات دروس فقه و اصول نائینى (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۱، ص ۳۱۰؛ همو، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۵۱۸؛ خادمى، مقدمه جمالالدین موسوى، ص ۱۱؛ شریفرازى، ج ۳، ص ۹۱؛ یاران امام به روایت اسناد ساواک، ص ۱۰۹، ۱۸۱).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیفالشیعه، چاپ علىنقى منزوى و احمدمنزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلامالشیعه : نقباءالبشر فى القرن الرابع عشر، مشهد، قسم ۱ـ۴، ۱۴۰۴؛
(۳) اسناد انقلاب اسلامى، ج ۳، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ۱۳۷۴ش؛
(۴) اسنادى از انجمنها و مجامع مذهبى در دوره پهلوى، تهیه و تنظیم مرکز اسناد ریاست جمهورى، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ۱۳۸۱ش؛
(۵) انقلاب اسلامى به روایت اسناد ساواک، کتاب ۳، تهران: وزارت اطلاعات، مرکز بررسى اسناد تاریخى، ۱۳۸۳ش؛
(۶) ناصر باقرى بیدهندى، «نجوم امت: مرحوم آیتاللّه حاج آقاحسین خادمى اصفهانى»، نورعلم، دوره ۳، ش ۱۱ (خرداد ۱۳۶۹)؛
(۷) حسین خادمى، رهبر سعادت، (تهران )۱۳۵۴ش؛
(۸) محمدعلى روضاتى، زندگانى حضرت آیهالله چهارسوقى، حاوى شرححال بیشاز یکصدنفر رجال قروناخیره، اصفهان ?(۱۳۳۲ش)؛
(۹) محمد شریفرازى، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش؛
(۱۰) محمدوحید قلفى، مجلس خبرگان و حکومت دینى در ایران، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۱۱) مصدق و حاکمیت ملّت، تحقیق و پژوهش محمد بستهنگار، تهران: قلم، ۱۳۸۱ش؛
(۱۲) طونى مفرّج، السّلاله الهاشمیّه فى لبنان، جبیل، لبنان ۲۰۰۴؛
(۱۳) یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب :۱۹ شرح مبارزات حضرت آیتاللّه سیدحسین خادمى، تهران: وزارت اطلاعات، مرکز بررسى اسناد تاریخى، ۱۳۸۰ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه شیخ علی بَحرانی (شهادت۱۳۱۹ه ق)

بَحرانی ، علی بن عبداللّه بن علی سِتری (منسوب به سِترَه یا ستار، ناحیه ای در بحرین )، از فقها و مراجع تقلید امامی بحرین و شبه جزیره عربستان در قرن سیزدهم و چهاردهم .

در بحرین زاده شد (بحرانی ، ص ۲۳۶؛ زرکلی ، ج ۴، ص ۳۰۸؛ کحّاله ، ج ۷، ص ۱۳۷) و در زمان حیات پدرش که از فقهای بحرین بود ( رجوع کنید به بحرانی ، ص ۲۳۶، ۲۳۸) به مطرح * در نزدیکی مسقط کوچ کرد. در اقامت طولانی خود در آنجا به ارشاد و راهنمایی اهالی ، بویژه طایفه حیدرآبادیه ، و مطالعه و تصنیف پرداخت (همان ، ص ۲۳۶؛ امینی ، ص ۳۴۱؛ زرکلی ، همانجا) و در آنجا مرجع تقلید شد (آقا بزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۸، ص ۳۰۵؛ زرکلی ، همانجا).

شهادت

در اواخر عمر ناچار به ترک مطرح شد (بحرانی ، همانجا) و در بندرلنگه اقامت گزید. بحرانی در ۱۳۱۹ (یا ۱۳۱۸) مسموم و شهید شد (امینی ، همانجا؛ بحرانی ، ص ۲۳۶ – ۲۳۷؛ زرکلی ، همانجا؛ کحّاله ، ج ۷، ص ۱۳۷ – ۱۳۸؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۲۷۷، ج ۲، ص ۳۳۰، ج ۱۸، ص ۳۰۵، ج ۲۲، ص ۲۴۴؛ همو، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۴، ص ۱۴۷۲؛ امین ، ج ۸، ص ۲۶۸؛ قائینی نجفی ، ص ۵۹).

ظاهراً تنها استادِ بحرانی پدرش بوده است (بحرانی ، ص ۲۳۸؛ امینی ، همانجا). به نوشته حسن بحرانی ، وی در زمینه تاریخ ، حدیث ، شعر و ادب حافظه ای سرشار و اطّلاعاتی وسیع داشت و هرچند دوران تحصیلش طولانی نبود، در پرتو حافظه ، استعداد، مطالعه مستمر و تصنیف و تدریس ، به چنان مقام علمی والایی دست یافت که دانشمندان به ستایش او برخاستند (۲۳۸ – ۲۳۹؛ امینی ، همانجا).

در منابع ، کتابها و آثار متعدّد کلامی و فقهی او را نام برده اند ( رجوع کنید به امین ، همانجا؛امینی ، ص ۳۴۲؛بحرانی ، ص ۲۳۷ – ۲۳۸؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۱، قسم ۴، ص ۱۴۷۱؛زرکلی ، همانجا؛کحّاله ، ج ۷، ص ۱۳۸؛قائینی نجفی ، همانجا).

از جمله :

لسان الصّدق که در ۱۳۰۶ در ردّ برکتاب « میزان الحق » از کشیش و مبلغ معروف مسیحی نگاشته و در ۱۳۰۷ در بمبئی چاپ شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۸، ص ۳۰۵ – ۳۰۶)؛
الاجوبه العلیّه للمسائل المسقطیّه کتاب جامعِ فقهی و فتوایی او که به همّت شاگرد و خواهرزاده اش احمدبن محمّدبن احمدبن سرحان بحرانی و به ترتیبِ کتب فقهی گردآوری و در ۱۳۱۶ چاپ شد (همان ، ج ۱، ص ۲۷۷؛بحرانی ، ص ۲۳۸) و میرزا محمّدتقی شیرازی * حاشیه ای فتوایی برآن زده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، همانجا؛منارالهدی فی اثبات امامه ائمّه الهدی (یا: فی اثبات النّص علی الائمّه الامناء) در نقد سخنان معتزله و اشاعره از جمله ابن ابی الحدید و قوشچی درباره امامت ، که در ۱۳۲۰ در بمبئی چاپ شد (همان ، ج ۲۲، ص ۲۴۴)؛
قامعه اهل الباطل در دفاع از عزاداری امام حسین علیه السّلام (چاپ بمبئی رجوع کنید به همان ، ج ۱۷، ص ۱۵)؛
واسطه العقدالثمین (همان ، ج ۲۵، ص ۱۱).



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء۱: نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) محسن امین ، اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) عبدالحسین امینی ، شهداءالفضیله ، قم ۱۳۵۲ ش ؛
(۵) علی بن حسن بحرانی ، انوارالبدرین فی تراجم علماءالقطیف والاحساء والبحرین ، چاپ محمدعلی محمدرضا طبسی ، نجف ۱۳۷۷، چاپ افست قم ۱۴۰۷؛
(۶) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۷) علی فاضل قائینی نجفی ، معجم مؤلفی الشیعه ، تهران ۱۴۰۵؛
عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه عباسعلی قزوینی« کیوان»(متوفی۱۳۵۷ه ق)

 مفسر، واعظ، صوفى سابق سلسلۀ گنابادیه و منتقد تصوف. عباسعلی قزوینی، ملقب به کیوان، در ۲۴ ذیحجۀ ۱۲۷۷ در محلۀ شیخ آباد قزوین به دنیا آمد. بنا برادعای خودش، وی لقب کیوان را به شیوه ای روحانی از آذر کیوان* دریافت کرده است. پدر کیوان، ملا اسماعیل، از علمای قزوین و امام جماعت بود و کتابی به نام ابناءالانبیاء در نبوت خاصه تدوین کرده‌ بود.

کیوان از هفت سالگی در مدرسۀ التفاتیه قزوین مقدمات و سطح و درس خارج فقه را آموخت. از چهارده سالگی تا شانزده سالگی شرحی بر عوامل ملامحسن نحوی در دو جلد به نام توشیح القواعد، شرحی بر صمدیه، کتابی با عنوان تقریب‌الغرائب در علم نحو، و منظومه‌ای در علم منطق با نام اسرارالمیزان نوشت (کیوان قزوینی،۱۳۰۸،ص ۷۶، ۸۵؛ همو،۱۳۶۳،ص۱۸۲؛ همو،۱۳۷۱،مقدمۀ چهاردهی، ص۱۱، ۱۴).

پس از کسب مقدمات علوم در زادگاهش، در ۱۳۰۰برای فراگرفتن فلسفه، علوم ریاضی، حکمت و کلام به تهران آمد. وی ضمن تحصیل به منبر می‌رفت و به سبب رونق مجالس وعظش به واعظ قزوینی شهرت یافت(کیوان قزوینی،۱۳۶۳،همانجا؛ سمیعی، ص۱۴۴). در ۱۳۰۶ برای تکمیل علوم اسلامی، به‌ویژه فقه و اصول، به عراق رفت و در سامرا از محضر میرزا محمد حسن شیرازی و در نجف از درس میرزا حبیب الله رشتی و لطف‌الله لاریجانی مازندرانی بهره گرفت (کیوان قزوینی،۱۳۷۶، ص۱۴۴ـ۱۴۶؛ همو،۱۳۶۳، ص۱۸۷؛ سمیعی، ص۱۴۴،۱۴۶).

بنا بر گفتۀ خودش(۱۳۱۱،ج۲، ص۹۶)، در همین شهر از میرزا حبیب‌الله رشتی لقب آیت‌الله گرفت. در مدت اقامت در سامرا نیز به امر میرزای شیرازی*، هر شب در صحن حرم عسکریین به منبر می‌رفت و هر روز بر شهرتش افزوده می‌شد(سمیعی، ص۱۴۴).

او پس از دریافت اجازۀ اجتهاد از علمای اصولی و از مشایخ اخباری، به کربلا رفت و روزها به تدریس فقه و اصول، و شبها در صحن سیدالشهدا به موعظه می‌پرداخت و در مسجد پشت صحن نیز امام جماعت کسانی بود که مشرب اخباری داشتند (کیوان قزوینی،۱۳۶۳، ص ۱۸۷؛ سمیعی، ص۱۴۷ـ۱۴۸).

وی بر اثر مطالعۀ کتابهای عرفانی، دیگر طریقۀ اصولی و مسلک اخباری را وافی به مقصود خویش نمی‌دانست (سمیعی،ص۱۴۸) و از این رو، به سلسله‌های صوفیان شیعی روی آورد و نخست در تهران دست ارادت به صفی علیشاه* داد و از وی اجازۀ ارشاد گرفت.

پس از چندی نیزعازم خراسان شد و در بیدخت* به طریقت گنابادیه* پیوست و در سلک مریدان سلطان علیشاه* درآمد و بعد از مدتی از او وجانشینش ، نور علیشاه ثانی*، لقب منصورعلی شاه و اجازۀ دستگیری دریافت کرد و با اجازۀ شیخ به سیاحت و تبلیغ طریقت پرداخت و، در اصطلاح اهل تصوف، شیخ سیار شد (کیوان قزوینی ، ۱۳۷۶ ،ص۱۴۰، ۱۴۳،۱۴۶؛ سمیعی ، ص ۱۴۰ـ۱۴۱،۱۵۳ـ ۱۵۴)، اما به گفتۀ مخالفان وی، لقب او منصورعلیشاه نبود و منصورعلی بود، بنابراین وی از اقطاب و مشایخ نیست و همچنین شیخ سیار نیز نبوده است (رجوع کنید به یادنامه صالح ،ص۸۶، پانویس۱؛ پروین پریشان ‌زاده، ص ۱۹؛ پازوکی ، ص دوازده ، پانویس۱).

کیوان به بیشتر مناطق ایران و کشورهای اسلامی سیاحت کرد و مریدان بسیار یافت . گفته شده که وی در گسترش سلسلۀ گنابادیه نقش مهمی داشته و حتی به سبب تبلیغ عقاید این سلسله چنان شهرتی یافته است که مردم او را قطب سلسلۀ گنابادی می‌پنداشتند (سمیعی، ص ۱۳۴، ۱۵۴ـ۱۵۵).

پس از درگذشت نورعلیشاه، کیوان به گناباد رفت و با صالح علیشاه تجدید عهد نمود، اما دیری نپایید که از طریقت گنابادیه روی برگرداند و در ششم جمادی الاولی ۱۳۴۵ نیز از سوی این طریقت از منصب شیخی عزل شد(تابنده گنابادی، ص۳۵۹؛ کیوان قزوینی،۱۳۷۶، مقدمۀ عباسی، ص۸۵). مخالفان وی دلایل عزل کیوان را مقاصد دنیوی دانسته اند، از قبیل علاقۀ شدید وی به کسب مقام قطبیت و حسادت به حاج عبدالله حائری( یکی از مشایخ گنابادیه، ملقب به رحمت علیشاه)، و عقایدی برخلاف میل بزرگان سلسله، مانند اعتقاد به تناسخ، تصرف در دستورهای مشایخ مانند دستور نخوردن گوشت و منع کشتن حیوانات (رجوع کنید به تابنده گنابادی، ص۳۵۸ـ۳۵۹؛ پریشان‌زاده، ص۲۶ـ۳۰، ۳۴).

اما به گفتۀ خود کیوان(۱۳۷۶، ص۱۰۷ـ۱۵۷) وی پس از سی سال خدمت به این طریقت، به سبب اعتراض به جانشینی موروثی در طریقت گنابادیه و بی‌عدالتیهایی که دراین طریقت مشاهده کرد، ازآن رویگردان شد و دعاوی مشایخ گنابادیه را باطل و اعتقادات و اعمال آنان را از نظر عقلی و نقلی نادرست دانست و به نقد «تصوفِ مرسوم» پرداخت(رجوع کنید به ادامۀ مقاله).

گفته شده که کیوان پس از ترک ارشاد هشتاد روز در مدرسۀ سپهسالار قدیم و جدید و دیگر مساجد، دربارۀ برتری اسلام و مذهب شیعه دوازده امامی با معتقدان دیگر ادیان و مذاهب به مباحثه پرداخت و پس از آن عزلت گزید و سه سال در منزل خود به تدریس علوم اسلامی برای جمعی از فضلای عصر، از جمله رشید یاسمی*،سعید نفیسی*، علی دشتی*، عباس اقبال آشتیانی* و عبدالله خان معظمی، پرداخت(رجوع کنید به کیوان قزوینی ، ۱۳۷۱ ، مقدمۀ چهاردهی، ص۱۴؛ برای دیگر شاگردان وی، رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۸۸،مقدمۀ چهاردهی، ص۱۹ـ۲۰). نور الدین چهاردهی نیز، که از منتقدان تصوف است و آثاری در این زمینه دارد، از جمله شاگردان و مریدان کیوان بود و برخی از آثار وی را پس از او به چاپ رساند(ناصرزاده، ص۵۶ـ۵۷؛ کیوان قزوینی، ۱۳۸۸ ، مقدمۀ چهاردهی، ص ۲۰).

کیوان با زراعت و تجارت امرار معاش می‌کرد و با فروش خانه و زمین، آثار خود را به چاپ می‌رساند و غلط‌گیری کتابهایش را شخصاً انجام می داد. وی هریک از آثار منتشر شده خود را به کتابخانه‌های عمومی ایران و از طریق محمد قزوینی برای کتابخانۀ ملی پاریس و برخی از فضلای مقیم برلین ، از جمله کاظم زاده ایرانشهر، می‌فرستاد. بلوشه، کتابدار بخش زبانهای شرقی کتابخانۀ پاریس، نیز با ارسال نامه‌ای وی را به تدوین آثاری دیگر ترغیب کرده بود(رجوع کنید به کیوان قزوینی ، ۱۳۶۳، ص ۲۶۶ ـ۲۶۷؛ کیوان قزوینی،۱۳۷۱، مقدمه چهاردهی، ص۱۵).

رحلت

کیوان قزوینی در ۱۹ شعبان ۱۳۵۷ درگذشت و در سلیمان داراب، نزدیک رشت، به خاک سپرده شد ( سمیعی، ص ۱۵۸).

کیوان به زبان فارسی، عربی، ترکی و روسی مسلط بود و با زبان عبری نیز آشنایی داشت (کیوان قزوینی ،۱۳۷۱،مقدمه چهاردهی،ص۱۵ـ۱۶). مرتضی کیوان، از نوادگان وی، شاعر و منتقد ادبی و روزنامه‌نگار و فعال سیاسی بود،که در ۱۳۳۳ اعدام شد. میرزا یحیی واعظ کیوانی، از عموزادگان کیوان، نیز مدیر روزنامۀ نصیحت در قزوین و از مشروطه خواهان بود و در ۱۳۰۴ در تهران به ضرب گلوله در آستانۀ مجلس شورای ملی کشته شد (رجوع کنید به سمیعی، ص۱۵۷؛ مسکوب،ص ۳۷،۵۷، ۵۹، ۸۱ ).

آثار

از کیوان قزوینی تألیفات بسیاری به جا مانده است. او بیش از همه به تفسیر قرآن پرداخته و یک تفسیر عربی، دو تفسیر فارسی و ترجمۀ قرآن و یادداشتهایی درباره تدوین تفسیرنوشته‌است(کیوان قزوینی ، ۱۳۶۳، ص۲۶۸؛ خانبابامشار،ج۳،س ۶۹۴).

روش کیوان در تفسیر، استناد و استدلال بر دلالت لفظی است نه به حدیث یا مبانی فلسفی و عرفانی یا استناد به دیگر کتابهای تفسیری(رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۶۳،ص۹۷). بخشهایی از تفسیر وی بر سوره های قرآن به طور پراکنده تا کنون چاپ شده است، از جمله قصۀ یوسف در ۱۳۷۹ به همت مسعود رضا مدرسی چهاردهی وجلد اول تفسیر کیوان قزوینی شامل سورۀ فاتحه و بقره در۱۳۸۴ به همت جعفر پژوم و جلد ششم تفسیر کیوان قزوینی شامل سوره های رعد ، ابراهیم ، حجر، نحل و بنی اسرائیل در ۱۳۸۷ باز به همت مسعود رضا مدرسی چهاردهی.

کیوان دردوران ارادت به مشایخ گنابادیه آثاری داشته است، از جمله

تصحیح تفسیر بیان السعاده ونوشتن حواشی بر آن تفسیر،

تصحیح شرح کلمات باباطاهر عریان به فارسی تألیف سلطان‌علیشاه* و نیز افزودن حواشی بر آن،

تالیف رسالۀ شهیدیه در ۱۳۳۰ دربارۀ وقایعی که به کشته‌شدن سلطان‌علیشاه انجامید، همراه با مختصری از شرح احوال و کرامات سلطان علیشاه (مدرسی چهاردهی،ص۲۷ـ۲۸؛ پازوکی،ص ده ـ یازده) و

کتاب فریاد بشر در مرثیۀ سلطان‌ علیشاه که پس از رویگردانی از تصوف، قسمتهایی از آن را که دربارۀ سلطان‌ علیشاه بود، حذف کرد(کیوان قزوینی، ۱۳۷۶، ص۲۹۳). 

اما مهمترین آثار وی پس از جدا شدن از سلسلۀ گنابادیه عبارت اند از:

رازگشا،شامل پاسخ به پنجاه سؤال دربارۀ عقاید و آداب سلسلۀ گنابادیه و نیز اصطلاحات صوفیان و پرسش و پاسخهایی دربارۀ علت فاصله گرفتن کیوان از تصوف مرسوم؛

رسالۀ بهین سخن، در پاسخ به دوازده پرسش در همین موضوعات و نیز توضیح برخی ابداعات او در تصوف (رجوع کنید به همان، ص۲۸۸ـ۲۹۳، ۵۵۸ـ۵۵۹)؛

رسالۀ استوار، در تبیین اساس تصوف، معنای حقیقی آن ، فرق آن با تصوف مرسوم، اصطلاحات تصوف، آداب مرتبط با قطب و مرید و برخی از اسرار سلاسل صوفی (رجوع کنید به کیوان قزوینی، ۱۳۷۶،ص۳۳۹، ۳۶۷، ۴۰۵ـ۴۲۲).این سه کتاب آخرین بار در ۱۳۷۶ در یک مجموعه، با عنوان راز گشا، به چاپ رسیده اند.

عرفان‌نامه دربارۀ حقیقت عرفان از دید مؤلف است وبه خواهش رشید یاسمی نوشته شده است(کیوان قزوینی،۱۳۸۸،ص۲۸). این اثر در ۱۳۰۸ش در تهران، با مقدمۀ رشید یاسمی، به چاپ رسید و در ۱۳۸۸ با نوشتاری از نورالدین چهاردهی و مقاله‌ای از حسین صدرائی تجدید چاپ شد. عرفان نامه شامل ۲۵ فصل است که یک فصل آن دربارۀ عرفان عملی و بقیه دربارۀ عرفان نظری است(کیوان قزوینی،۱۳۷۶،ص۳۸۵).

کیوان نامه در واقع سرگذشت نامۀ مؤلف از دوران کودکی، تحصیل، استادان، شرح سفرها و ملاقاتها و مباحثاتی است که با صوفیان و علما داشته است. وی در ضمن این اثر دیدگاههای خود را در خصوص دین اسلام ، مذاهب اسلامی ، ادیان دیگر و سلاسل صوفیه و آداب و عقاید و مشایخ آن بیان کرده است. جلد اول این کتاب با مقدمۀ رشید یاسمی همراه با دو اثر دیگر وی، حج¬نامه و عرفان نامه، چاپ شده و جلد دوم نیز با مقدمۀ مؤلف، که حاوی وصیت نامه وی است، همراه با اثر دیگر مؤلف به نام اختلافیه به چاپ رسیده است.

کیوان قزوینی به غیر از آثاری که در قبول و نیز رد تصوف و سلاسل صوفی نوشته است،

دیوان شعر و

نیز آثاری دربارۀ برخی مفاخر عرفانی و ادبی دارد، مانند

شرح حال ابوسعید ابوالخیر که همراه با اثر دیگر وی دربارۀ وضعیت بنای صحن شاه نعمت‌الله ولی، در ۱۳۷۱به چاپ رسیده است( آقابزرگ طهرانی، ج۹ قسم ۳، ص۹۲۸ ؛ مدرسی چهاردهی ،ص۲۷ـ۲۸).

شرحی نیز بر رباعیات خیام نوشته که در آغاز آن، خیام را از عارفان مسلمان معرفی کرده و مدعی شده که در طول یک سال، هفته‌ای یک شب روح خیام را احضار کرده و شرح و تفسیرهای خود را به تأیید او رسانده‌ است. کیوان در این اثر با دیدگاهی عرفانی رباعیات دلخواه خود را شرح کرده است(کیوان قزوینی، ۱۳۷۹، ص۱۸ـ۱۹؛ حسام‌پور و حسنلی، ص۱۹۳ ؛ برای دیگر آثار کیوان رجوع کنید به آقا بزرگ طهرانی ج۱۸،ص۱۷۴؛ خانبابا مشار ،ج۳،ستون ۶۹۳ـ۶۹۴؛ کیوان قزوینی،۱۳۶۳،مقدمه چهاردهی،ص۱۹ـ۲۲؛ همو،۱۳۸۸،مقدمه چهاردهی،ص۱۷ـ۱۹).

دیدگاه کیوان دربارۀ تصوف و عرفان.

از دید کیوان قزوینی هر چند ریشۀ تصوف از هند است و ایرانیان آن را با اسلام آمیخته اند، اما تصوف خود به خود بد نیست، زیرا به دنبال قطع ریشۀ آرزو از دل است و این کمال بشر است، اما تصوفی که به معنای سرسپردن و زیر بار مراد رفتن باشد، یعنی همان« تصوف مرسوم»، در واقع نوعی سلب اختیار و از بین بردن فکر و تعقل است و به نقص بشر منتهی می¬گردد. در چنین حالتی دین مرید، سخنان مراد خواهد شد نه سخن خدا و رسول اکرم صلی¬الله علیه و آله.

بدین ترتیب، در حقیقت مخالفت وی با تصوف مرسوم یا سلاسل صوفیه سنی و شیعه مخالفت با تصوف حقیقی یا عرفان نیست( رجوع کنید به کیوان قزوینی، ۱۳۷۶، ص ۱۲۶ـ ۱۲۷). عرفان نیز از نظر او نه موضوع و مبادی و مسائل دارد، نه شعبه ای از حکمت و نه منحصر به اسلام است. بنابراین، ابن سینا که عرفان را داخل حکمت کرد و ابن عربی که برای آن مبادی و مسائل به وجود آورد، حقیقت عرفان را بیان نکرده اند. عرفان از منظر وی نوعی سلیقه یا حالتی در بشر است که در آن دوست می دارد تا همه چیز را نیک ببیند و دوست بدارد و با همۀ جهان در صلح کل باشد.

کسی که به لحاظ نظری به این مقام برسد، به کمال عرفان علمی رسیده است و آنکه در عمل از اختلافات و جنگها و دشمنیها گریزان باشد، غمخوار همه است و چون مادر نسبت به فرزندان و چون خدا نسبت به بنده وچون پیامبر نسبت به افراد امت، به کمال عرفان عملی رسیده است. یافتن چنین مقامی دشوار و با عنایت خاص خداوند میسر است( همو، ۱۳۸۸،ص ۷۱ـ۷۴). با توجه به تعریف کیوان از عرفان و تصوف حقیقی، می¬توان او را خواهان بازگشت به عرفان و تصوف حقیقی دانست که به زعم وی هنوز آلودۀ اقطاب مدعی مقامات و دستگیری از مردم و خواهان سرسپردگی و گرفتار مریدان مقلد و بی‌علم سلاسل تصوف نشده است(رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۷۶، ص۱۱۶ـ۱۱۷،۱۲۴ـ۱۲۵؛ بیات، ص۲۵ـ۲۶).

وی مخالفت خود را با تصوف مرسوم – که آن را مؤسسۀ مرید و مرادی نامیده – به نهضت پروتستان تشبیه کرده است که در آن نقش پاپ حذف می شود. از این حیث، به نظر می¬رسد مخالفت کیوان با تصوف مرسوم، از تحولات جهان معاصر و موج نوگرایی و تجدد طلبی در ایران هم متأثر بوده است (رجوع کنید به کیوان قزوینی،۱۳۷۶،ص ۳۴۲ـ۳۴۳؛ بیات، ص۲۵ـ۲۶).

کیوان تصوف مرسوم را به سه طبقه یا بخش( برزخ، بدایت و مرکز) تقسیم کرده و مدعی بود که از هر سه طبقه و مشایخ آن عبور کرده است. طبقۀ اولِ صوفیان یا طبقۀ برزخ کسانی هستند که در برزخ میان قشر و لبّ قرار دارند و فاقد ذکر قلبی و سلسله و القاب طریقتی هستند و از اینکه خود را صوفی بنامند پرهیز می‌کنند. او آخوند ملا حسینقلی همدانی* را، که مدتی در نجف شاگرد وی بود، از این طبقه می دانست. طبقه دوم یا اهل بدایت، ذکر قلبی دارند اما القاب ندارند و درخصوص صوفی نامیده‌شدن، نه از آن پرهیز دارند و نه به آن مقیدند. او حاج ملا جواد اسپهانی را، که در کربلا ملاقات کرده و از او ذکر قلبی گرفته بود، از این طبقه می دانست. این دو طبقه دیدار با امام غائب را ممکن می‌دانستند.

کیوان خود نیز مدعی بود که چند بار امام غائب علیه السلام را دیده است و ادعا می¬کرد که نمایندگان این دو طبقه نیز سخنان او مبنی بر دیدار امام غائب علیه السلام را تکذیب نکرده اند. طبقۀ سوم، یعنی مرکز، هم اهل ذکر قلبی و زبانی هستند و هم دارای القاب و عقاید و آداب مخصوص، ولی درچگونگی آنها با هم موافق نیستند. برای این طبقه لفظ صوفی مقدّس است و هرکسی را لایق این نام نمی‌دانند. در همین طبقه است که، برخلاف دو طبقۀ دیگر، تبلیغ و ارشاد و دستگیری بدون اجازۀ شیخ ممنوع است و همچنین در معرفی قطب و شیخ بعد از خود، اجبار وجود دارد (کیوان قزوینی، ۱۳۷۶، ص۱۳۴ـ۱۴۲).

او تصوف مرسوم را به مؤسسه ای بزرگ و پرقانون و احکام تشبیه می¬کرد که همواره منتظر آمدن مرید و کسب متاع از آنان و به دنبال رقابت است و در عقاید و آداب خود تعصب دارد. وی با اشاره به مناقشات حیدری ـ نعمتی، یعنی اختلافات و زد و خوردهای مریدان قطب الدین حیدر با مریدان شاه نعمت الله ولی، یکی از ضررهای تصوف مرسوم، بخصوص تصوف مرکز، را ادعای برتری قطب در هر سلسله و نقص مشایخ دیگر و در نتیجه فرقه گرایی و ایجاد تفرقه اجتماعی دانسته، حال آنکه به گمان وی تصوف باید از هرچه دشمنی آور است بپرهیزد (رجوع کنید به همان، ص ۱۴۱ـ۱۴۲، ۳۲۷ـ۳۲۸، ۳۵۹ـ۳۶۰).

مخالفت وی با تصوف مرسوم نه فقط به سبب مقام موروثی شیخیت و قطبیت ، بلکه به طور کلی ادعای قطبیت از سوی مشایخ سلاسل صوفی بود. او تصوف حقیقی را فاقد ناظم ومدیر می¬دانست و عقیده داشت که اگر هم کسی فرضاً به مقامی برسد که بتواند ناظم و مدیر و راهنما باشد باید آن را کتمان کند، بنابراین از نظر او کشتی تصوف ناخدا یا قطب ندارد (همان، ص ۳۲۷، ۳۵۷، ۱۲۸ـ۱۳۰)، زیرا قطب باید در چهار جهت در مرید تصرف کند وگرنه کاذب است و این تصرفات را نیز تنها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان علیهم-السلام می¬توانند انجام دهند. این چهار تصرف عبارت¬اند از: زائل کردن ارادۀ گناه از دل مرید، تبدیل رذیلت اخلاقی او به فضیلت، محکم ساختن اعتقادات دینی و معرفت به خدا و زدودن شک از دل مرید، و در نهایت ارتقا دادن مرید از عالم ناسوت به عالم ملکوت. البته مرید نیز باید آمادگی این تصرفات باطنی را داشته‌ باشد(همان، ص۱۲۷ـ ۱۲۸). او کلیۀ مشایخ صوفی را که مدعی سه تصرف اول و مشایخ سلسلۀ گنابادیه را که مدعی حتی چهارمین تصرف بودند، تکذیب می¬کرد و همۀ آنان را دنیا خواه و جاه طلب می¬دانست (همان ،ص ۱۲۸ـ۱۳۰).

از نظر کیوان کسانی چون مولوی، سنایی و جنید نیز همچون اقطاب زمانۀ او به حقیقت دست نیافته ‌بودند و مقبولیت ایشان ناشی از توهم مردم دربارۀ آنهاست. در مورد مولوی نیز عقیده داشت که وی هرجا فرصتی یافته بر ضد مذهب سخن گفته‌است (همان، ص۱۳۴).

رویارویی کیوان با تشکیلات تصوف مرسوم بی پاسخ نماند. برخی وی را به مقاصد دنیوی و طالب قطبیت، مبتلا به بیماری روحی و روانی وحتی متمایل به بهائیت و نیز وهابیت متهم کرده اند(رجوع کنید به سلطانی گنابادی، ص۲۵۵؛ آذرگشسب، ص۱۱، ۲۶؛ کیوان قزوینی، همان، مقدمۀ عباسی، ص۸۶ـ۸۹).

بعد از درگذشت وی نیز کتابهایی در این زمینه منتشر شد، از جمله:

رساله جوابیه، نوشتۀ شیخ اسدالله آذر گشسب (ناصر علی)، که در۱۳۶۲ش چاپ شد،

و گشایش راز اثر ابوالحسن پروین پریشان زاده که در ۱۳۷۷ش در تهران و در واکنش به تجدید چاپ کتاب رازگشا منتشر گردید.



منابع :

(۱) آقا بزرگ طهرانی؛
(۲) اسدالله آذرگشسب، رسالۀ جوابیه، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۳) کاوه بیات، «کیوان‌ قزوینی‌ و نوگرایی‌ صوفیانۀ وی»،‌ اندیشه‌ جامعه‌، ش۸، آذر۱۳۷۸ش؛
(۴) شهرام پازوکی، دو رساله در زندگی و شهادت جناب سلطان‌علیشاه، تهران ۱۳۸۷ش؛
(۵) ابوالحسن پروین پریشان‌زاده، گشایش راز، تهران ۱۳۷۷؛
(۶) سلطان حسین تابنده گنابادی، نابغه علم و عرفان، تهران ۱۳۵۰ش؛
(۷) سعید حسام‌پور، کاووس حسنلی، «رویکردهای پنج‌گانه در خیام‌شناسی»، کاوش‌نامه،ش ۱۸،سال دهم، ۱۳۸۸ش؛
(۸) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی (از آغاز چاپ تا کنون)، [بی‌جا] ۱۳۴۱ش؛
(۹) محمد باقر سلطانی گنابادی، رهبران طریقت و عرفان ،تهران۱۳۷۱ش؛
(۱۰) کیوان سمیعی، «رساله ترجمه حال کیوان قزوینی»، در دو رساله در تاریخ جدید تصوف ایران، تهران ۱۳۷۰؛
(۱۱) عباسعلی کیوان قزوینی، حج نامه کیوان (و) کیوان نامه (و) عرفان نامه، چاپ رشید یاسمی، تهران ۱۳۰۸ش؛
(۱۲) همو، کیوان نامه و اختلافیه، [تهران ۱۳۱۱]؛
(۱۳) همو، گفتارهای کیوان (در هفت رساله)، چاپ نورالدین مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۴) همو، شرح حال ابوسعید ابوالخیر و وضعیت صحن شاه نعمت‌الله ولی، چاپ نورالدین مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۱۵) همو، رازگشا، چاپ محمود عباسی، [بی‌جا] ۱۳۷۶ش؛
(۱۶) همو، اختلافیه، چاپ مسعودرضا مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۱۷) همو، شرح رباعیات خیام، چاپ مسعودرضا مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۱۸) همو، عرفان‌نامه، چاپ مسعودرضا مدرسی چهاردهی، تهران ۱۳۸۸ش؛
(۱۹) نورالدین مدرسی چهاردهی، «شرح حال کیوان قزوینی به قلم خودش»، وحید، دوره دهم، شماره اول شماره مسلسل۱۰۰، فروردین ۱۳۵۱؛
(۲۰) شاهرخ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۲۱) محمود ناصرزاده، «صوفی‌شناس قرن ساکت شد»، کیهان فرهنگی، ش۱۳۸، دی ۱۳۷۶ش؛
(۲۲) یادنامه صالح، گردآوری و تدوین هیأت تحریریه کتابخانۀ حسینیۀ امیر سلیمانی، تهران ۱۳۶۷ش؛

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه حکیم آیت الله آقا علی مدرّس طهرانی «حکیم مؤسس» (متوفی۱۳۰۷ه ق)

مدرّس طهرانی ، آقا علی، از حکمای حوزۀ فلسفی تهران و مروّج فلسفۀ ملاصدرا. وی در ۱۲۳۴ در اصفهان متولد شد . پیشوند آقا (یا آغا) غالباًٌ ملازم نام اوست (‌رجوع کنید به مدرّس طهرانی، ج۳، ص ۱۴۷؛ مدرّس زنوزی، ص بیست و هشت، ۵۲۸؛ معصومعلیشاه، ص ۵۰۴). شهرت وی، مدرّس، زنوزی، طهرانی و حکمی ضبط شده است (رجوع کنید به آقا بزرگ طهرانی، ۱۴۰۳، ج۷، ص ۹۲؛ ج۲۵، ص ۳۸؛ ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۱۴۷۲؛ دیوان بیگی، ص ۴۸۲؛ معصومعلیشاه، ج۳، ص ۵۰۴؛ مدرّس تبریزی، ج۲، ص ۳۹۱).

به رغم آنچه مشهور است، آقاعلی در هیچ یک از آثارش خود را زنوزی یا مدرّس زنوزی معرفی نکرده و عنوانی که برای خود برگزیده، آقا علی مدرّس طهرانی است (مدرّس طهرانی، ج۱، ص ۲۸، مقدمۀ کدیور). وی در برخی مسائل فلسفی ابتکاراتی داشته و به همین دلیل در همان زمان حیاتش به حکیم «مؤسس» مشهور شده است (همان، ج۳، ص ۱۵-۱۶، مقدمۀ کدیور).

اساتید

پدر آقا علی، ملا عبدالله زنوزی*، شاگرد ملا علی نوری* و از مروّجان فلسفۀ ملاصدرا و مؤسس حوزه فلسفی تهران* بود. آقا علی در سال ۱۲۳۷( در سه سالگی) به همراه پدرش به تهران آمد و پس از فراگیری مقدمات علوم، از جمله ادبیات عرب و منطق و اصول فقه و کلام، در حلقۀ درس پدر شرکت نمود. پس از درگذشت پدرش در ۱۲۵۷، برای ادامۀ تحصیل به عراق، اصفهان و قزوین رفت و نزد استادانی چون میرزا حسن نوری* فرزند ملا علی نوری)، سید رضی لاریجانی*، ملا آقا قزوینی، ملا محمد جعفر لنگرودی، میرزا محمدابراهیم نقشه فروش و ملا محمد جعفر لاهیجی* تلمذ کرد و سپس به تهران بازگشت(مدرّس طهرانی، ج۲، ص ۱۸۷؛ ج۳، ص ۱۴۱، ۱۴۷-۱۴۸).

آقا علی مدرّس در حدود سال ۱۲۷۰ تدریس در علوم معقول را در تهران آغاز کرد؛ نخست در مدرّسۀ قاسم خان و سپس در مدرّسۀ سپهسالار به تعلیم فلسفه پرداخت. ظاهراً در همان ایام نزد میرزا حسن آشتیانی به فراگیری علوم نقلی نیز مشغول بوده است (همان، ج۱، ص ۳۲، مقدمۀ کدیور؛ ج۳، ص ۱۴۸؛ سبزواری، ص ۵۴، مقدمۀ آشتیانی). مدرّس طهرانی به تصوف نیز تمایل داشته و بنا به نقل معصومعلیشاه (ج۳، ص ۵۰۴)، به منور علیشاه ( از اقطاب سلسلۀ نعمت¬اللهیه) دست اردت داده و به گزارش مدرّس گیلانی (ص ۱۳۱) مرید شیخ غلامرضا شیشه‌گر بوده است.

آقا علی به دلیل جامعیت در معقول و منقول به «مدرّس» و به سبب کمالات صوری و معنوی به «حکیم الهی» و «استاد الاساتید» شهرت یافت ( اعتماد السلطنه، ص۱۵۷؛ مدرّس تبریزی، ج۲، ص ۳۹۱). وی همچنین یکی از حکمای اربعه بود که باعث تثبیت و رونق حوزۀ فلسفی تهران شدند (رجوع کنید به تهران*، حوزۀ فلسفی).

مدرّس طهرانی هم علوم نقلی و هم علوم عقلی را تدریس می‌کرد، اما شهرت وی بیشتر در علوم عقلی بود (آقا بزرگ طهرانی، ۱۴۰۴، ج۱، ص ۱۴۷۳). ظاهراً پس از مدتی وی فقط به تدریس حکمت پرداخته و این امر باعث انتقال مجلس درس او از مدارس رسمی به منزلش شده است (دیوان بیگی، همانجا)؛ اما، به گزارش کنت دو گوبینو (ص ۸۹) این موضوع از شهرت وی و اقبال شاگردان به او نکاسته است.

آقا بزرگ طهرانی (همانجا) با آقا علی در تهران ملاقات داشته و او را در حکمت، برتر از معاصرانش دانسته و مجلس درس وی را در تهران پر رونق وصف کرده است؛ اما، قضاوت دربارۀ برتری آقا علی از معاصرانش دشوار است. حاج ملا هادی سبزورای*، آقا محمد رضا قمشه‌ای* و ابوالحسن جلوه* از معاصران مدرّس طهرانی بودند و ازحیث استادان، هم طبقه به شمار می آیند و به غیر از حکیم جلوه، از مروّجان فلسفۀ ملاصدرا بودند. با وجود این، شهرت سبزواری به گونه‌ای است که بسیاری، او را بزرگترین فیلسوف بعد از ملاصدرا می‌دانند (رجوع کنید به اعتماد السلطنه، ص ۱۴۷؛ کوربن، ص ۵۰۴؛ مطهری، ج۱۴، ص ۵۲۴).

آقا علی مدرّس در آثار خود (ج۱، ص ۲۸۶-۲۸۷، ج۲، ص ۱۷۵) از سبزورای با احترام و تعظیم با تعبیر «وحید عصرنا»یاد کرده است. سید جلال الدین آشتیانی (سبزورای، ص ۵۱-۵۲، مقدمۀ آشتیانی؛ لاهیجی، ص ۹۰، مقدمۀ آشتیانی، پانویس۲) پس از تردید در برتری آن دو به یکدیگر، در نهایت به برتری سبزورای رأی داده است. به نظر وی، محقق سبزواری از حیث سرعت انتقال و تحریر مطالب غامض با عباراتی کوتاه و روان و اجتناب از تطویل کلام بر آقا علی ترجیح دارد. اما مهدی حائری یزدی (ص ۳۶) آقا علی را، به سبب داشتن قریحۀ نقادی و ابتکار درعرضۀ راه حلهای‌ جدید برای مشکلات فلسفی، از سبزواری برتر دانسته و علت کمتر بودن شهرت آقا علی را نقادی او و پیروی صرف نکردن از ملاصدرا ارزیابی کرده است.

در میان دیگر حکمای حوزۀ تهران، آقا علی مدرّس و آقا محمد رضا قمشه‌ای، از جهت علمی، ازحکیم جلوه بسیار برتر بوده اند (مطهری، ج۱۴، ص ۵۲۹، ۵۳۱). گفتنی است که طول تدریس آقا علی در تهران بیشتر از قمشه¬ای و گرایش اوبیشتر حکمت برهانی بوده، اما قمشه ای به عرفان و جنبه‌های ذوقی حکمت متعالیه توجه بیشتری داشته است (مدرّس طهرانی،ج۱، ص ۴۳-۴۴، مقدمۀ کدیور).

رحلت

آقا علی مدرّس در ۱۳۰۷ وفات یافت و در جوار حرم عبدالعظیم حسنی در شهرری دفن شد (آقا بزرگ طهرانی، ۱۴۰۴، ج۱، ص ۱۴۷۴).

شاگردان

بزرگان بسیاری نزد او حکمت آموخته‌اند که برخی از آنان عبارت اند از:

میرزا محمد باقر اصطهباناتی*،

میرزا حسن آشتیانی،

حیدر قلی خان قاجار نهاوندی،

میرزا هاشم اشکوری*،

حسن کرمانشاهی،

میرزا علی اکبر حکمی یزدی*،

میرزا طاهر تنکابنی* و

شیخ عبدالنبی مازندرانی (رجوع کنید به صدوقی سها، ص ۴۵۲-۴۶۰؛ مدرّس طهرانی، ج۱، ص ۳۶-۴۰ مقدمۀ کدیور).

آرا

حکیم مدرّس طهرانی نکات و راه حلهای تازه‌ای برای برخی مسائل فلسفی عرضه کرده که مهمترین آنها در بحث معاد* و راه حل متفاوت او در توجیه فلسفی معاد جسمانی است. وی به-رغم استفاده از اصول و مبانی تأسیسی فلسفۀ ملاصدرا( مانند اصالت وجود، تشکیک وجود و حرکت جوهری)، دربارۀ معاد، نظری متفاوت با او ابراز نموده است (رجوع کنید به مدرّس طهرانی، ج۲، ص ۹۳). به عقیدۀ او، نفوس کونیۀ جزئیه ( نفوس انسانی) که هنگام تعلق نفس به بدن تحت تدبیر نفس کل یا نفوس کلیه ( نفوس ملائکه) است، پس از مرگ به نفس کل متصل می شود و از قوا و اعضای آن به شمار می‌آید و از آن طریق می‌توانند همچنان بدن خویش را تدبیر کنند.

به نظر وی، بدن که شامل ودایع و آثاری از نفس است، در مسیر حرکت جوهری به سوی غایت خود، یعنی نفس، در حرکت است تا روز قیامت که به آن ملحق شود (همان، ج۲، ص ۹۱، ۱۰۲-۱۰۳، ۱۱۷). ظاهراً اینکه حکیم مدرّس طهرانی جسد ابن بابویه (متوفی ۳۸۱ق) را پس از گذشت ده قرن سالم دیده ، در ابراز این عقیده بی‌تأثیر نبوده است (رجوع کنید به همان، ج۲، ص ۹۸؛ ۲۹۳-۲۹۴).

رأی حکیم مؤسس در خصوص معاد جسمانی مورد توجه متأخران قرار گرفته است: شیخ محمد حسین غروی اصفهانی، که از طریق شاگردی میرزا محمد باقر اصطهباناتی شاگرد آقاعلی به شمار می‌آید، در رساله فی اثبات معاد جسمانی کاملاً بر مبنای آقا علی، معاد جسمانی را اثبات کرده است. همچنین سید جلال آشتیانی در آثار خود، ضمن بیان نظریۀ آقا علی، به انتقاد از آن پرداخته است. آشتیانی تصریح دارد که بیشتر استادان وی، از جمله ابوالحسن قزوینی*، به نظر آقا علی متمایل¬اند(رجوع کنید به آشتیانی، ۱۳۷۸، ص ۱۲۲-۱۲۳؛ همو، ۱۳۸۱، ص ۲۱۰-۲۱۱ پانویس، ۲۸۴-۳۵۹). غلامحسین ابراهیمی دینانی نیز کتابی با عنوان معاد از دیدگاه حکیم مدرّس زنوزی نوشته و در آن به نظریات آقا علی و تفاوت آن با دیگر آرا اشاره کرده است.

به غیر از مسئلۀ معاد، آقا علی مدرّس طهرانی دراین مباحث نیز نکات و تقریرات مهمی ابراز نموده است:

توحید و تحقق کثرت در وجود، اعتباریات ماهیت،

وجود رابط و رابطی، حمل، علم به واجب الوجود،

اصالت وجود و تطابق قوس صعود و نزول و اتحاد اتصالی مراتب آنها (رجوع کنید به مدرّس زنوزی، ص پانزده- بیست و سه، مقدمۀ واعظی؛ مدرّس طهرانی، ج۲، ص ۳۵-۳۶؛۴۱-۴۷؛ دینانی، ۲۷۱-۲۷۷).

آثار

از حکیم مدرّس طهرانی آثار متعددی به جا مانده که یکی از مشهورترین آنها بدایع الحکم است. این کتاب به زبان فارسی و در بردارندۀ خلاصه‌ای از حکمت متعالیه است. آقا علی مدرّس این کتاب را به درخواست شاهزاده عماد الدوله بدیع الملک میرزا، در پاسخ به هفت پرسش فلسفی، نوشته است.

آخرین سؤال بدیع الملک که مقایسۀ نظر فیلسوفان غربی با نظر حکما و متکلمان اسلامی است  نشان دهندۀ آغاز رویارویی فلسفۀ اسلامی با فلسفۀ غرب است. این اثررا احمد واعظی در ۱۳۷۶ش در تهران منتشر کرده است. محمد صالح حائری مازندرانی، از قائلان به اصالت ماهیت، ردیه ای بر این اثر نوشته و آن را ودایع الحکم فی کشف خدایع بدایع الحکم نامیده است. اثر اخیر به صورت مستقل و نیز در ضمن کتاب حکمت بوعلی سینا چاپ شده است.

سبیل الرشاد فی اثبات المعاد، پس از بدایع الحکم، معروف‌ترین اثر آقا علی مدرّس است و چنانکه خود در مقدمۀ آن اشاره نموده، برگرفته از تعلیقات ایشان بر کتاب اسفار ‌ملاصدرا است. در این اثر، رأی مهم مدرّس طهرانی دربارۀ معاد تشریح شده است.

به غیر از بدایع الحکم، دیگرآثارِ موجودِ مدرّس طهرانی ، از تعلیقات و رسائل و تقریظات و تقریرات، در مجموعه مصنفات حکیم مؤسس آقا علی مدرّس طهرانی، در سه جلد، به کوشش محسن کدیور در ۱۳۷۸ش در تهران چاپ شده است.



منابع:

(۱) آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ۱۴۰۳؛
(۲) آقا بزرگ طهرانی، طبقات اعلام الشیعه (نقباء البشر فی القرن الرابع عشر)، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) سید جلال الدین آشتیانی، شرح حال و آراء فسفی ملاصدرا، قم ۱۳۷۸؛
(۴) همو، شرح بر زاد المسافرصدر الدین محمد بن ابراهیم شیرازی، قم ۱۳۸۱؛
(۵) غلامحسین ابراهیمی دینانی، معاد از دیدگاه حکیم مدرّس زنوزی، تهران ۱۳۸۲؛
(۶) اعتماد السلطنه، مآثر و الآثار، چاپ سنگی ۱۳۰۶ق؛
(۷) مهدی حائری یزدی، کاوش‌های عقل نظری، تهران ۱۳۸۴؛
(۸) سید احمد دیوان بیگی، ادب و فرهنگ در عصر قاجاریه، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۶۴؛
(۹) ملا هادی سبزواری، رسائل حکیم سبزواری، چاپ سید جلال الدین آشتیانی،بی¬جا،۱۳۷۰؛
۱۰- منوچهر صدوقی سها، تحریر ثانی تاریخ حکماء و عرفای متأخر، تهران ۱۳۸۱؛
۱۱- هانری کوربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمۀ جواد طباطبائی، تهران ۱۳۸۰؛
(۱۲) کنت دو گوبینو، مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی، ترجمه م.ف.، بی‌جا، بی‌تا؛
(۱۳) ملا محمد جعفر لاهیجی، شرح رساله المشاعر ملاصدرا، چاپ سید جلال الدین آشتیانی، قم ۱۳۸۶؛
(۱۴) مرتضی مطهری، مجموعه آثار (۱۴)، تهران: قم، ۱۳۸۱؛
(۱۵) محمد علی مدرّس تبریزی، ریحانه الادب؛
(۱۶) آقا علی مدرّس زنوزی، بدایع الحکم، چاپ احمد واعظی، تهران ۱۳۷۶؛
(۱۷) آقا علی مدرّس طهرانی، مجموعه مصنفات حکیم مؤسس آقا علی مدرّس طهرانی، چاپ محسن کدیور، تهران ۱۳۷۸؛
(۱۸) مرتضی مدرّس گیلانی، منتخب معجم الحکماء، چاپ منوچر صدوقی سها، تهران، ۱۳۸۴؛معصومعلیشاه، طرائق الحقایق، چاپ محمد جعفر محجوب، تهران ۱۳۳۱٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵ 

زندگینامه آخوند ملامحمدکاظم خراسانى(متوفی۱۳۲۹ه ق)( مؤلف اثر مهم کفایه‌الاصول)(دانشنامه جهان اسلام )

 خراسانى، آخوند ملامحمدکاظم (۱)، از مراجع تقلید و اصولیان برجسته امامى، مؤلف اثر مهم کفایه‌الاصول* واز حامیان اصلى نهضت مشروطه ایران. او در ۱۲۵۵ در مشهد به دنیا آمد. در میان نیاکان او شخصیت نامدارى در منابع‌ثبت نشده است. پدرش، ملاحسین هروى خراسانى، روحانى و اصالتآ اهل و ساکن هرات بود و چند سال پیش از تولد محمدکاظم به مشهد هجرت کرد (عبدالحسین کفائى، ص ۷ـ۸، ۱۴؛ عبدالرحیم محمدعلى، ص ۲۲ـ۲۳؛ قس عبدالرضاکفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۳، که مهاجرت او را به مشهد، درجوانى و براى ادامه تحصیل دانسته است).

محمدکاظم مقدمات علوم دینى و نیز سطوح متوسطه و عالى را در مشهد نزدپدرش و دیگر عالمان آن دیار فراگرفت. سپس در رجب۱۲۷۷ به قصد ادامه تحصیل در نجف از مشهد خارج شد (شهرستانى، ص ۳۳۸؛ امین، ج ۹، ص ۵؛ عبدالرحیم محمدعلى، ص ۲۵؛ عبدالرضا کفائى، همانجا). به نقل برخى منابع، او حدود سه ماه (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۳۵، ۳۸؛ شکورى، ۱۳۷۰ش، ص ۱۰۷) یا بیشتر (رجوع کنید به عبدالرحیم محمدعلى، همانجا) در سبزوار ماند و در درس فلسفه حاج‌ملاهادى سبزوارى* شرکت کرد (قس عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۳ـ۱۴؛ ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۱۸ که حضور او را در درس سبزوارى فقط یک جلسه، به سبب درنگ یک‌روزه کاروان در این شهر دانسته است).

او پس از رسیدن به تهران، مدتى در مدرسه صدر ماند و نزد میرزاابوالحسن جلوه* و ملاحسین خوئى (شاگرد برجسته حکیم زنوزى) فلسفه و حکمت آموخت. مدت ماندن او را در تهران، برخى منابع شش ماه (رجوع کنید به شهرستانى، ص ۳۳۹؛ امین، همانجا؛ امینى، ج ۱، ص ۳۹)، و برخى دیگر بیش از یکسال (رجوع کنید به بامداد، ج ۴، ص ۱؛ عبدالحسین کفائى، ص ۴۱)، گزارش کرده‌اند.

باتوجه به اینکه مدت سفر او از مشهد تا نجف حدود هفده ماه ثبت شده است، گزارش اخیر، به‌ویژه با فرض درنگ کوتاه در سبزوار، درست‌تربه نظر مى‌رسد (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۳۸، پانویس ۲). گزارشى دیگر، مدت اقامت او را در تهران سه سال ذکر کرده (رجوع کنید به ربّانى، ص ۳۲۲) که نادرست است. خراسانى سپس در ذیحجه ۱۲۷۸ از تهران به نجف رفت و در آنجا ماند (شهرستانى؛ امین، همانجاها).

خراسانى در نجف از ربیع‌الاول ۱۲۷۹ به حلقه شاگردان شیخ‌مرتضى انصارى* (متوفى ۱۲۸۱) پیوست و بیش از دو سال در درسهاى فقه و اصول او شرکت کرد (رجوع کنید به حرزالدین،ج۲،ص۳۲۴؛ شهرستانى؛ امین، همانجاها). گفته‌اند خراسانى و برخى دیگر از شاگردان جوان شیخ‌انصارى، سرفصلهاى مباحث هر روز استاد را پیش از شرکت در درس او از میرزا محمدحسن شیرازى، استاد دیگر خراسانى، مى‌آموختند و پس از رفع اشکالات و ابهامات خود، به درس شیخ مى‌رفتند (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۵۹ـ۶۰).

خراسانى مبحث اصولى «ظنون خاصه»، به‌ویژه مسئله «حجّیت خبر واحد»، را نزد انصارى آموخت (آقابزرگ طهرانى، طبقات، قسم۵، ص ۶۵؛ تمیمى، ج۲، ص۱۳). درباره سبب مشهور شدن او به «آخوند» گزارشى از مباحثه وى با انصارى در دفاع‌از رأى یکى‌از فقیهان معاصرِ انصارى («آخوند» اردکانى) نقل شده (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۶۲ـ۶۴)، ولى عبدالرضا کفائى (۱۳۸۶ش ب، ص ۱۱۷) آن را نپذیرفته و اظهار کرده است که حتى پدر و اجداد خراسانى به آخوند ملقب بوده‌اند.

استاد دیگر ملامحمدکاظم، میرزاى شیرازى* بود که وى در درسهاى عمومى و نیز در درسهاى خصوصى او شرکت مى‌کرد (شهرستانى، همانجا). میرزا به او توجه فراوان داشت و چه‌بسا جلسه درس، با مناظره میان این استاد و شاگرد سپرى مى‌شد و حتى اعجاب هم‌درسیها را برمى‌انگیخت. از میرزاى شیرازى نیز نقل شده که در وصف شاگرد خود گفته است: «ابتداى فکر آخوند، انتهاى افکار دیگران است» (رجوع کنید به شریف رازى، ج ۲، ص ۱۷۱؛ عبدالحسین کفائى، ص ۷۱؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۶۹ـ۷۱).

باتوجه به طولانى بودن مدت تحصیل خراسانى نزد شیرازى (بیش از ده سال رجوع کنید به ادامه مقاله) و مناسبات صمیمانه آن دو (رجوع کنید به شهرستانى؛ امین، همانجاها؛ عبدالرحیم محمدعلى، ص ۲۸ـ۲۹؛ عبدالحسین کفائى، ص۷۰ـ۷۱)، مى‌توان خراسانى را در واقع تربیت یافته میرزا به شمار آورد. او براى میرزا احترام ویژه‌اى قائل بود و حتى پس از مرگ میرزا، منسوبان او را نیز بزرگ مى‌داشت (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۷۲، پانویس ۱).

خراسانى چند سال نیز در درس فقه سیدعلى شوشترى*، که استاد اخلاق او نیز بود (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۵، ۳۰) شرکت کرد. از خراسانى نقل شده است که به سفارش شوشترى، پیش از هر جلسه درس، مباحث آن جلسه را مطالعه مى‌کرد و نظر استنباطى خود را درباره هر فرع فقهى مى‌نوشت و هنگام حضور در درس، بیشترِ آنها را موافق با نظر استاد مى‌یافت، گاه نیز رأى استاد را تغییر مى‌داد.

خراسانى عمل به این سفارش شوشترى را سبب موفقیت خود دانسته، همچنان‌که شوشترى نیز او را «معین» خود در درس مى‌خوانده است (رجوع کنید به نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۱ـ۱۲؛ عبدالحسین کفائى، ص ۶۵ـ۶۶؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۶۷ـ۶۸). خراسانى در درس فقه شیخ‌راضى نجفى (متوفى ۱۲۹۰) نیز شرکت مى‌کرد (رجوع کنید به امین، همانجا؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۱؛ حرزالدین؛ تمیمى، همانجاها). زمان و مدت حضور خراسانى در درسهاى فقه شوشترى و راضى به‌درستى مشخص نیست. بر پایه گزارش شهرستانى (همانجا) که خراسانى پس از درگذشت شیخ‌انصارى فقط نزد میرزاى‌شیرازى درس خوانده است، مى‌بایست درخلال دو تا سه سال نخستِ اقامتش در نجف در درسهاى شوشترى و راضى حاضر شده باشد.

اما به گفته آقابزرگ طهرانى (همانجا)، وى پس از درگذشت انصارى در درس آن‌دو شرکت کرده است. به گزارشى دیگر، خراسانى پس از درگذشت انصارى، در درسهاى فقه و اصول شوشترى و پس‌از وفات شوشترى (۱۲۸۳)، به مدت هفت سال، در درسهاى شیرازى و راضى شرکت کرد (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۶۷، ۶۹؛ نیز رجوع کنید به تمیمى، همانجا). گفته‌اند که سیدمهدى قزوینى حلّى (متوفى ۱۳۰۰) به خراسانى اجازه روایت داده و در آن جایگاه علمى او را ستوده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۱، ص ۲۵۴؛ عبدالحسین کفائى، ص ۶۷؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۶؛ قس شکورى، ۱۳۷۰ش، ص ۱۰۸؛ نیز رجوع کنید به حرزالدین، ج ۲، ص ۳۲۳).

بنابر برخى گزارشها، تحصیلات خراسانى در ۱۲۹۰ پایان یافت (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، همانجا؛ همو، ۱۳۸۶ش ب، ص ۶۹، ۷۲). یکى از مشهورترین هم‌درسیهاى او در نجف، حاج‌آقارضا همدانى* بود (عبدالحسین کفائى، ص ۷۳، ۷۶؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۲۴؛ شبیرى زنجانى، ۱۳۸۹ش، ج ۱، ص ۵۲۵).

درباره زمان آغاز تدریس آخوند و متون درسى و شاگردان او در این درسها گزارش دقیقى در منابع نیامده است، ولى مسلّم است که هنگام هجرت میرزاى شیرازى به سامرا (۱۲۹۱)، خراسانى در نجف مدرّسى نامدار بوده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، طبقات، همانجا؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۷۲). به گزارش برخى منابع، او به احترام استاد خود، شیرازى، همگام با بسیارى از شاگردان شیرازى به او پیوست وحدود نه ماه در سامرا ماند و علاوه بر حضور در درس میرزا، خود حوزه درسى دایر کرد و بیشتر شاگردان میرزا در درس وى نیز شرکت مى‌کردند.

خراسانى سپس به سفارش استادش به نجف بازگشت و در آنجا به تدریس پرداخت (رجوع کنید به نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۲؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، طبقات؛ تمیمى، همانجاها؛ عبدالحسین کفائى، ص ۹۷ـ۹۸؛ قس امین؛ بامداد؛ امینى، همانجاها، که از رفتن او به سامرا سخنى به میان نیاورده بلکه گفته‌اند که پس از هجرت میرزا، آخوند در نجف ماند). بسیارى از شاگردان میرزا که در نجف مانده بودند، به سفارش او، در درس خراسانى که جانشین میرزا شناخته مى‌شد شرکت مى‌کردند (عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۷۲ـ۷۳).

با اینکه عالمان و اصولیانى بزرگ، مانند میرزاحبیب‌اللّه رشتى* و شیخ محمدهادى تهرانى*، در نجف مجلس درس داشتند، خراسانى درخشید و درس اصول فقه او سرآمد درسهاى اصول فقه در نجف شد. چند ویژگى، یکى آگاهى خراسانى از مباحث فلسفى و درنتیجه، وسعت نظر و توانایى او در استدلال و احتجاج، و دیگر، قدرت بیان و توان علمى او و نیز رعایت ایجاز به‌ویژه در طرح مباحث اصولى (رجوع کنید به ادامه مقاله)، سبب شد که روزبه‌روز بر شاگردانش افزوده گردد (شهرستانى، ص۳۴۰ـ۳۴۱).

با درگذشت محمدحسن شیرازى در ۱۳۱۲ و بازگشت بسیارى از فضلاى حوزه سامرا به نجف و پیوستن بیشتر ایشان به درس خراسانى (دراین‌باره رجوع کنید به حوزه علمیه*، بخش ۵: نجف؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۷) و نیز درگذشت عالمان بزرگ معاصر وى در عتبات، به‌تدریج جایگاه خراسانى در مقام استاد برجسته حوزه نجف تثبیت و درس او بزرگ‌ترین حوزه درسى و درس بى‌بدیل حوزه نجف شناخته شد (رجوع کنید به شهرستانى، ص ۳۴۱).

شهرت روزافزون آخوند نیز سبب اقبال و روى‌آورى دانش‌طلبان از مناطق گوناگون عراق و نیز کشورهایى مانند ایران و هند به حوزه نجف گردید (حرزالدین، همانجا). شرکت‌کنندگان در درس خراسانى را فقیهانى نامدار در چند نوبت شمرده‌اند؛ از جمله سیدمحسن امین (ج ۹، ص ۱۶۷) و آقابزرگ طهرانى (الذریعه، ج ۱۴، ص ۳۳، ج ۴، ص ۳۶۷؛ همو، طبقات، همانجا)، تعداد شاگردان درس اصول خراسانى را در جلسه‌اى بیش از ۱۲۰۰ تن و شهرستانى (ص ۳۸۹) هزار تن و عبدالحسین کفائى (ص ۱۱۸ـ۱۱۹، به نقل از شهرستانى) ۱۵۴۰ تن دانسته‌اند. از میرزامحمد فیض قمى هم نقل شده که او و آقاضیاءالدین عراقى در جلسه‌اى تعداد شاگردان آخوند را بیش از ۱۷۰۰ تن شمارش کرده‌اند (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۹) و نجفى قوچانى (۱۳۷۸ش، همانجا) نیز، رقم هشتصد تا هزار تن را گزارش کرده است (نیز رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۸ـ۱۹).

رتبه علمى شرکت‌کنندگان در این درسها از نکات درخور توجه است. بسیارى از فقیهان برجسته اصولى سده چهاردهم، محضر او را درک کردند و در حلقه درس او پرورش یافتند و به بالاترین مدارج علمى رسیدند. نظام مرجعیت شیعه از آن زمان تاکنون در انحصار شاگردان مکتب او بوده است (رجوع کنید به ادامه مقاله). تعداد مجتهدان درس خراسانى را مدرس تبریزى (ج۱، ص ۴۱)، ۱۲۰ تن و سیدمحمود شاهرودى (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۷۴ـ۷۵) ۴۰۰ تن گزارش کرده‌اند. آقابزرگ طهرانى (الذریعه، ج ۲، ص ۱۱۱)، که خود از شاگردان حوزه درس آخوند بود، نیز حدود پانصد تن از شاگردان خراسانى را مجتهد یا قریب‌الاجتهاد دانسته است (براى نام بیش از سیصدتن از شاگردان برجسته او که شمار زیادى از آنان مراجع بزرگ سده چهاردهم و فقیهان نام‌آور و متنفذ شیعه بودند رجوع کنید به عبدالرحیم محمدعلى، ص ۳۵ـ۳۶).

خراسانى درس فقه را به زبان فارسى و درس اصول فقه را به زبان عربى القا مى‌کرد (عبدالحسین کفائى، ص ۱۰۳ـ۱۰۴؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۷). وى صداى رسایى داشت، به گونه‌اى که همه افراد حاضر در محل درس و حتى اطراف آن به‌خوبى صداى او را مى‌شنیدند (نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۳؛ نیز رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۱۱۳؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۲۳).

روش درس او این بود که مطالب خود را ایراد مى‌کرد و پس از درس به اشکالات و پرسشها پاسخ مى‌داد، مگر درباره سؤالات برخى از شاگردان ممتازش (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، طبقات، قسم ۵، ص ۶۶؛ عبدالحسین کفائى، ص ۱۰۷ـ۱۱۲؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۹). خراسانى به تربیت علمى شاگردانش بسیار اهمیت مى‌داد و علاوه بر دو درس عمومى و رسمى یاد شده، عصرها در منزل خود به شاگردان برگزیده‌اش که تعدادشان را افزون بر سیصد تن گزارش کرده‌اند، فقه درس مى‌داد (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۱۱۴؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۷).

همچنین پس از درگذشت میرزاى شیرازى و رجوع برخى از مقلدان او به خراسانى، شبها پس از درس عمومى اصول فقه، براى پاسخگویى به استفتائات با حضور شاگردان ممتاز خراسانى، از جمله سید ابوالحسن اصفهانى*، محمدحسین اصفهانى*، حاج آقاحسین طباطبائى بروجردى*، عبدالکریم حائرى یزدى*، آقا ضیاءالدین عراقى*، حاج آقاحسین قمى*، عبداللّه گلپایگانى و محمدحسین نائینى*، که غالبآ پس از او به مرجعیت رسیدند، مجلسى خصوصى برپا مى‌شد که درواقع نوعى کارگاه تمرین اجتهاد بود. او در این جلسه نخست رأى خود را با حاضران در میان مى‌گذاشت و پس از تبادل نظر با آنان، براى صدور رأى نهایى به تحقیق در مبانى فقهى مى‌پرداخت. تعلیقات آخوند بر رساله‌هاى عملیه و آثار فتوایى او نیز در این جمع بررسى و سپس به صورت فتواى قطعى او ثبت مى‌شد. خراسانى بر مراجعه به برخى منابع، از جمله کتاب تازه تألیف شده مستدرک‌الوسایل در حدیث، تأکید داشت (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۲، ص ۱۱۱؛ همو، طبقات، قسم ۵، ص ۶۵ـ۶۶؛ عبدالحسین کفائى، ص ۱۰۴؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۲۰ـ۲۲).

خراسانى که افزون بر ده سال در مکتب اصولى و فقهى شیخ‌انصارى تربیت یافته بود، پس از انصارى تأثیرگذارترین مجتهد بر حوزه‌هاى علمى شیعى بود و آرا و آثارش، نفوذ و محوریت خاصى پیدا کرد و بیش از سایر شاگردان مکتب اصولى انصارى، مورد توجه و تحلیل و شرح و نقد قرار گرفت. او بیش از اصولیان پیشین از قواعد و مسائل فلسفى در اصول فقه استفاده کرد (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۶، ص ۱۸۶؛ حبیب‌آبادى، ج ۵، ص ۱۵۱۲؛ نیز رجوع کنید به موسوى بجنوردى، ص ۳۳۰). وى علاوه بر اینکه مبانى جدیدى بنیان نهاد و نیز روشها و اسلوبهاى نوینى براى استنباط ابداع کرد، آراى تازه‌اى هم عرضه کرد.

او هنگام تقریر نظر خود، ضمن بررسى و نقد آراى علماى پیشین و به ویژه ذکر نظر شیخ انصارى به عنوان متقن‌ترین مبنا، بیش از آنکه به آراى دیگران استناد کند و در پى یافتن دیدگاهى مؤیّدِ نظر خود باشد، به ارائه استدلالى متقن، هرچند خلاف مشهور، اهمیت مى‌داد (گرجى، ص ۳۵۹ـ۳۶۰؛ عبدالحسین کفائى، ص ۱۱۳ـ۱۱۴؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۷ـ۱۸). به‌رغم ابتکارات مهم او در فقه، به‌ویژه از مجراى علم اصول، و نیز جنبه سیاسى یافتن شخصیت او به‌خصوص در ماجراى مشروطیت، نبوغ اصلى او در عرصه اصول فقه بروز جدّى یافته است تا آنجا که کمتر بحثى در اصول فقه یافت مى‌شود که آراى خراسانى در آن مطرح و مورد توجه و استناد نباشد و کمتر مبحث درسى یا اثرى در این باب پیدا مى‌شود که از روش او پیروى نکرده یا تأثیر نپذیرفته باشد. خراسانى در عین نکته‌سنجى و موشکافى کردن مطالب و دقت فوق‌العاده در بیان آنها، دچار تطویل و توضیح مسائل غیرضرورى نمى‌شد (امین، ج ۹، ص ۶؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۲ـ۱۳).

ویژگى بارز درسهاى او که در آثار قلمى وى هم جلوه‌گر است رعایت ایجاز و خارج نشدن از موضوع و نیفتادن در ورطه مطالب حشو و زاید یا افراط در نقل آرا و اقوال گوناگون است. او به جاى سرگشته کردن شاگردان خود در دریاى گسترده آراى پیشینیان، بر تمرکز ذهن آنها پیرامون مباحث کلیدى تأکید داشت و لبّ مطلب را بیان مى‌کرد. او به‌ویژه در فشرده‌سازى مطالب اصول فقه کوششى مضاعف داشت و به اصطلاح «تورم» اصول فقه را نمى‌پسندید و از پرداختن به مباحث بى‌ثمر و صرفآ ذهنى یا مطالب کم‌ثمر و فرعى پرهیز مى‌کرد و آن را موجب اتلاف عمر مى‌دانست.

از این حیث مى‌توان او را پیشتاز همه اصولیان تاریخ شیعه قلمداد کرد. او یک دوره کامل اصول فقه را، پیش از تألیف کفایه، در شش سال و پس از آن، در حدود سه سال درس مى‌داده است (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص۱۰۰ـ۱۰۱، ۳۴۴؛ «نقد تصحیح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص ۱۵۳؛ گرجى، ص ۳۵۶). بنابراین، سهم او در متقن سازى و پیشرفت اصول فقه شیعه از یکسو و تلخیص و تهذیب و دسته‌بندى مباحث آن از سوى دیگر، بسیار چشمگیر بوده است (درباره ابتکارات و مسلک او در اصول فقه رجوع کنید به کفایه‌الاصول*).

آخوند را در تفهیم مطالب علمى، بسیار توانا دانسته و گفته‌اند که مباحث را به بهترین شکل و رساترین و شیواترین بیان تقریر مى‌کرد (رجوع کنید به نجفى قوچانى، ۱۳۶۲ش، ص ۲۹۴ـ ۲۹۵، ۳۲۳ـ۳۲۴، ۳۲۹ـ۳۳۰؛ همو، ۱۳۷۸ش، همانجا).

به گفته نجفى قوچانى (۱۳۶۲ش، ص ۳۲۵) درس آخوند در حوزه نجف محوریت یافته بود و در صورت تعطیل شدن درس او همه درسهاى حوزه تعطیل مى‌شد. او در برگزارى جلسات درس، بسیار جدّى بود و با هیچ عذرى درس خود را تعطیل نمى‌کرد؛ حتى در ماجراى شیوع وبا در نجف (۱۳۲۲)، که بیشتر درسهاى حوزه تعطیل شد، درس خود را حتى در روز درگذشت سه تن از نزدیکانش، تعطیل نکرد (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۲۹).

در برخى از سالها که در نیمه نخست رجب براى زیارت به کربلا مى‌رفت، در همانجا نیز درس دایر مى‌کرد و در ماه رمضان نیز که درسهاى متداول حوزه تعطیل بود، مباحثى مانند اصول عقاید یا اخلاق تدریس مى‌کرد (نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۲؛ نیز رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۱۹). آخوند در دوره جوانى، فلسفه وبه‌طور مشخص اسفار ملاصدرا و منظومه سبزوارى را، نیز تدریس مى‌کرد ولى در میان‌سالى از تدریس آن دست کشید. سیداحمد تهرانى کربلائى یکى از شاگردان فلسفه او بود (عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۴۲؛ نیز رجوع کنید به همو، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۱۸). آخوند پس از درگذشت استادش، میرزاى شیرازى، به مرجعیت رسید و تا زمان مرگش یکى از مراجع تقلید مشهور به شمار آمد و مقلدان بسیارى، به‌ویژه در ایران داشت (همو، ۱۳۸۶ش ب، ص ۷۳).

اندیشه و رفتار سیاسى. آخوند خراسانى به امور سیاسى و اجتماعى کشورهاى اسلامى، به‌ویژه کشور شیعى ایران، بسیار حساس بود. مواضع صریح او در حمایت از نهضت مشروطه ایران و نیز عزم او براى حرکت به سوى ایران به منظوردفاع در برابر اشغال بخشهایى از آن (رجوع کنید به ادامه مقاله) و پیش از آن، توصیه به مظفرالدین شاه و ارکان دولت در همراهى با «شرکت اسلامیه» و استفاده از منسوجات این شرکت و «خلع لباس ذلّت از خود» (رجوع کنید به خراسانى، ۱۳۸۵ش، ص ۱۵۶)، حساسیت شدید او را به دو پدیده شایع در کشورهاى اسلامى، یعنى استبداد ازآن‌رو که زمینه‌ساز ستم و بى‌عدالتى و تضییع حقوق مردم است و استعمار از آن‌رو که موجب سلطه خارجى است، نشان مى‌دهد.

با اینکه او در حوزه مسائل سیاسى کتاب یا رساله مستقل و مدوّنى نداشته و آراى سیاسى وى در میان آثار فقهى و اصولى، نامه‌ها، تلگرافها، اعلامیه‌ها و احکام سیاسى او و نیز پاسخهاى او به برخى استفتائات پراکنده است، ولى در این باره صاحب آراى بدیعى است که در اندیشه فقیهان امامى پیش از وى سابقه ندارد. طبق یک نظر، اندیشه سیاسى آخوند در چهارچوب مکتب فقهى ـ سیاسى شیخ‌انصارى و با تکیه بر لوازم فکرى و اجتماعى آن و البته با بسط آن و وجوهى از نوآورى فقهى ـ سیاسى، قابل تحلیل است (رجوع کنید به فیرحى، ص ۱۹۶، ۲۰۷)؛ ولى بنابر نظرى دیگر اساسآ او داراى مکتب سیاسى خاص و بى‌سابقه‌اى بوده که پس از وى نیز در سیره و سلوک سیاسى شاگردان متعددش، که عالمانى طراز اول و برجسته بودند، تداوم یافته است (کدیور، ص ۲۱۹ـ۲۲۰).

خراسانى مهم‌ترین نظریه‌پرداز دینى مشروطیت و پشتیبان سرسخت مشروطه‌خواهان بود و به نفع نهضت مشروطه و قانون اساسى فتوا داد. نقش او، هم از جهت نظرى و هم از جهت عملى، در پیشبرد مشروطه بى‌بدیل بوده است تا جایى که از زمان رسمیت یافتن مشروطیت در ایران تا زمان درگذشتش، یعنى بیش از پنج سال، او شخصیت اول در تحولات نظرى و عملى در ایران و در همه حوزه‌هاى شیعى به شمار مى‌رود. آثارى مانند تنبیه‌الامّه و تنزیه‌المِله* از میرزامحمدحسین نائینى، و اللئالى المربوطه فى وجوب المشروطه از شیخ‌اسماعیل محلاتى*، بازتابى از اندیشه‌هاى سیاسى خراسانى و جدّى‌ترین نوشته‌ها در دفاع نظرى از مشروطه به شمار مى‌آید که از حوزه نجف سربرآورده است؛ به‌ویژه آنکه خراسانى خود بر هر دو تقریظ نوشته است. هرچند قیام در برابر سلطان جائر، پدیده تازه‌اى نبود و پیش از خراسانى هم بارها رخ داده بود، غیرشرعى اعلام کردن نظام استبدادى و ترجیح دادن یک نظام سیاسى بر حکومتى دیگر، ازآن‌رو که مفسده کمترى دارد، در میان فقیهان شیعى مقوله بى‌سابقه و گفتمان تازه‌اى بود (توکلیان، ص ۴۹؛ نیز رجوع کنید به شکورى، ۱۳۸۰ش، ص ۱۴۵ـ۱۴۸). طبق یک قول، آخوند رأى سیاسى مستقلى نداشته، بلکه متأثر از نائینى بوده است (رجوع کنید به مهدى انصارى، ص ۴۵۵ـ۴۵۶)، ولى بنابر قولى دیگر، مقایسه تنبیه‌الامّه نائینى با آراى آخوند در برخى آثار فقهى و تلگرافها و نامه‌هایش، نشان‌دهنده تفاوت اندیشه سیاسى آنان است (رجوع کنید به ثبوت، ص ۵۲۲ـ۵۲۳).

با بررسى همه مواضع و رفتارهاى سیاسى خراسانى در طول حیات سیاسى او و دسته‌بندى آنها، بستر اقدامات و مبارزات وى در چهار جبهه تشخیص داده مى‌شود: ۱) جبهه مبارزه با استبداد و حاکمان مستبد و کوشش براى تغییر حکومت از استبدادى به مشروطه؛ ۲) جبهه مقابله با کسانى که با بیرق مشروعه‌خواهى با مشروطیت درافتادند؛ ۳) جبهه مبارزه با برخى از سردمداران مشروطه که به بهانه مشروطیت، احکام شرعى را نادیده مى‌گرفتند؛ ۴) جبهه مبارزه با بیگانگان و دفاع از کشور ایران در برابر تجاوز آنان. در سه جبهه نخست، تلاش وى معطوف به استقرار حکومت مشروطه بود با این قید که به احکام شرعى ملتزم باشد. این سه جبهه، نه در یک زمان، بلکه به ترتیب تاریخى یاد شده به روى او گشوده شد. خراسانى مى‌خواست راهى میانه و اعتدالى بگشاید و حکومتى را تثبیت کند که با پرهیز از افراط و تفریط، ضمن رعایت موازین شرع، اراده و خواست اکثریت مردم در آن حاکم باشد (رجوع کنید به ادامه مقاله). اهداف او در پشتیبانى از مشروطه، مبارزه با ستم، استبداد و سلطه بیگانگان، فراهم کردن زمینه آبادانى کشور، پیشرفت ملت و رفاه عمومى و در عین حال، حفظ دین و اجراى قوانین اسلامى بود (عبدالهادى حائرى، ۱۳۵۵ش، ص ۱۶۲ـ۱۶۳؛ همو، ۱۳۶۴ش، ص ۱۲۳).

در تحلیل آرا و عملکرد خراسانى در باب مشروطه دیدگاههاى گوناگونى وجود دارد. برخى اندیشه سیاسى او را آمیزه‌اى از آراى فقهى‌اش که ریشه در سنّت فقهى شیعه دارد، و پاره‌اى از افکار جدید دانسته و گفته‌اند که او شناخت‌دقیقى از مشروطیت، از جمله مبانى آن در اندیشه غربى ولوازم و پیامدهایش، به‌ویژه براى نهادهاى مذهبى، نداشته‌است (رجوع کنید به کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۲۵۹، ج ۲، ص ۲۸۷؛ عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص ۵، ۱۳۴؛ توکلیان، ص ۴۹ـ ۵۱؛ جعفریان، ص ۳۳۷؛ مهدى انصارى، همانجا). مطابق برداشتى دیگر، که حاج‌آقا حسین بروجردى* موافق آن به شمار آمده است، خراسانى مشروطه را به خوبى مى‌شناخت ولى چون انقلاب را در حال شکل‌گیرى و وقوع آن را حتمى مى‌دید براى آنکه آن را در مسیر آموزه‌هاى دینى هدایت کند تا مانند جنبشهاى انقلابى پس از رنسانس در اروپا گرایش ضددینى نیابد، با هوشمندى و درایت وارد آن شد (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش الف، ص ۴۱ـ۴۵؛ همو، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۲۸ـ۱۳۲، ۱۵۸).

برخى سخنان نقل شده از آخوند نیز با این برداشت کاملا سازگار است (رجوع کنید به ثبوت، ص ۵۸۵ـ۵۸۶). براساس دیدگاهى دیگر، او با درک درست مشروطه، جنبه تحدید قدرت و استبدادستیزى آن‌را بر جنبه غرب‌گرایى آن اولویت داد و احساس مسئولیت دینى او را واداشت تا با تجویز مشروطه و حمایت از نظام پارلمانى، دفع افسد به فاسد کند و مردم مسلمان را از ستم حکومت استبدادى و منافع کشور را از دست‌اندازى اجانب برهاند (رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص۱۳۴؛ جعفریان، ص۳۳۹). گروهى دیگر، با استناد به اینکه موافقت اولیه خراسانى با مشروطه، مانند شیخ فضل‌اللّه نورى، مقید به انطباق آن با شریعت (مشروطه مشروعه) بوده است، با توجه به انحراف مشروطیت از آن مسیر، حمایتهاى بعدى خراسانى از مشروطه را معلول بى‌اطلاعى او از عملکرد سران مشروطه و اوضاع ایران قلمداد کرده‌اند.

بنابه نظرى دیگر (براى نمونه رجوع کنید به دوانى، ص ۳۰۵) این بى‌اطلاعى به سبب دورى او از ایران بوده، ولى برخى دیگر آن را ناشى از عملکرد اطرافیان وى (رجوع کنید به زنجانى، ص۲۷۳ـ۲۷۴؛ مرعشى‌شوشترى، ص۲۸۹؛ واعظ‌زاده خراسانى، ص ۱۸۳، که فرزندش میرزامهدى را به‌طور خاص نام برده است) دانسته و گفته‌اند که از رسیدن برخى اطلاعات و بسیارى از نامه‌ها به او جلوگیرى مى‌شده است (نیز رجوع کنید به دوانى، همانجا). به نظر بیشتر قائلان به دیدگاه اخیر، خراسانى در ماههاى آخر عمر از حمایت از مشروطه پشیمان شده (مرعشى شوشترى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به واعظ‌زاده خراسانى، ص ۱۷۴ـ۱۷۵) و حتى انگیزه اصلى او براى آمدن به ایران (رجوع کنید به ادامه مقاله)، مقابله با انحراف آن بوده است. برخى از این دیدگاهها با یکدیگر جمع‌پذیرند.

محتواى بسیارى از نامه‌ها و بیانیه‌هاى آخوند، به‌ویژه مفاد رساله کوتاه او، ضرورت علاج عاجل امراض مهلکه، و نیز قراینى دیگر، برخى از دیدگاههاى یاد شده را تقویت و برخى دیگر را تضعیف مى‌کند. او در این رساله با «امراض مهلکه» خواندن مفاسد و نابسامانیهاى کشور، درمان فورى آنها را براى پیشگیرى از اضمحلال دین و دولت ضرورى دانسته و پس از بیان امورى که درمان متوقف بر آنهاست، از تحیر خود در گذشته درباره چگونگى محقق شدن آن امور و اسباب و مقدمات آن و حتى از مذاکره با مظفرالدین شاه در این باب (در سال ۱۳۲۱) و بسنده کردن او به «مواعید اقناعیه» یاد کرده و سپس به صراحت، طرح موضوع مشروطه و موافقت خود را با آن از «القائات غیبیه» شمرده است. او با اینکه به گفته خود، اجمالا از محسّنات نظام مشروطه و تأثیر آن در رسیدن سایر ملل به ترقى و اقتدار آگاه بوده، براى پى بردن به چند و چون ماجرا و ماهیت حوادث، درباره آن به تأمل و فحص پرداخته و دریافته است که «مبانى و اصول صحیحه آن از شرع قویم اسلام مأخوذ است و با رعایت تطبیق فصول نظامنامه که راجع به شرعیات است، بر قوانین شرعیه…»، صحت و مشروعیت آن بى‌شبهه و اشکال خواهد بود (رجوع کنید به ص ۱۷۴ـ۱۷۶). وى بارها از سازگارى مشروطه مورد نظر خود با شریعت سخن گفته است. مى‌توان گفت که او مشروطه را قالب و صورتى دانسته که مادّه آن مذهب و فرهنگ و اقتضائات هر ملت است.

بى‌اطلاع دانستن آخوند از اوضاع ایران و هدایت شده پنداشتن اطلاعات او به‌جد مناقشه‌پذیر است و با شخصیت، جایگاه و سیره او سازگار نیست. زیرا او فردى خانه‌نشین یا محصور و منزوى نبوده بلکه تا روزهاى پایانى عمرش به مدرس و مسجد و حرم مى‌رفته و با خیل شاگردانش و حتى کسانى چون سیدمحمدکاظم طباطبائى یزدى* (مرجع تقلید معاصر خراسانى و مخالف مشروطه) هم‌سخن مى‌شده است. افرادى چون سیدابوالحسن اصفهانى که با مشروطه موافقت قطعى نداشته‌اند نیز، از ملازمان و شاگردان خاص او بوده‌اند. حتى بنابر گزارشهایى، مخالفان جدّى او نیز مى‌توانسته‌اند نزد او بروند و با او گفتگو کنند (رجوع کنید به جعفرى، ص ۵۰۴؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۵۳).

خراسانى در پى‌ریزى و شکل‌گیرى اولیه جنبش مشروطه نقشى نداشت. به دنبال اوضاع نابسامان اقتصادى، اجتماعى و سیاسى ایران و تشدید ناآرامیها و تنشها میان دولت و مخالفان در تهران، از آخوند براى گام پیش نهادن و پشتیبانى از جنبش، درخواستهاى فراوانى صورت گرفت، از جمله از جانب برخى عالمانى که بعدآ با مشروطه به مخالفت برخاستند (رجوع کنید به ادامه مقاله). خراسانى، در دهه هفتم عمر خود، پس از تأمل درباره نسبت میان این جنبش با شریعت، به مخالفت با سیاستها و رفتارهاى حکومت و سرانجام به پشتیبانى از نهضت مشروطه برخاست.

او پیش از این نیز از قاجاریان به عللى، مانند از دست رفتن بخش مهمى از سرزمین ایران، تسلط بیگانگان بر کشور، خالى شدن خزانه و استقراض مبالغ هنگفت و مصرف آن در راه عیاشى حاکمان بسیار ناخشنود و از ضعف دولت و عقب‌ماندگى ملت ایران و محرومیت از پیشرفت سایر ملل، سخت نگران بود (توکلیان، ص ۴۷؛ نیز رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۲، ج ۴، ص ۲۲۹ـ۲۳۱، ج ۵، ص ۲۸۷ـ۲۹۱؛ شریف کاشانى، ج ۱، ص ۸۳ـ۸۴، ۲۰۹ـ۲۱۰، ۲۱۲؛ یحیى دولت‌آبادى، ج ۳، ص۳۰ـ۳۲). این دل‌واپسیها، او را از دنیاى تحقیق و تدریس و تألیف، به عالم پرهیاهوى مبارزه و سیاست کشاند و بخش مهمى از سرگذشت او را رقم زد.

از نخستین اقدامات خراسانى در این عرصه، اعلامیه مشترک او با سه عالم بزرگ دیگر، محمد شربیانى، محمدحسن مامقانى* و میرزاحسین خلیلى تهرانى* در ۲۱ جمادى‌الآخره ۱۳۲۱ است که در آن، با اظهار نارضایتى شدید از عملکرد صدراعظم مظفرالدین‌شاه، میرزاعلى‌اصغر خان امین‌السلطان، او را مسبب اصلى همه مفاسد و مسلط کردن اجانب بر کشور دانسته و تکفیر کرده‌اند (براى متن تکفیر امین‌السلطان رجوع کنید به خاطرات وحید، سال ۹، ش ۴، ۱۵ بهمن ـ ۱۵ اسفند ۱۳۵۰، ص ۱۰۲؛ نیز رجوع کنید به کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۳۲ـ۳۳). این اقدام سبب شد که امین‌السلطان که از ۱۳۱۸ لقب «اتابک اعظم» گرفته بود، یک روز بعد مجبور به استعفا شود (رجوع کنید به ملکزاده، ج ۱، ص ۲۱۷ـ۲۱۸). برخى این اعلامیه را ساختگى دانسته‌اند (رجوع کنید به کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۳۲؛ ملکزاده، ج ۱، ص ۲۱۸).

بیشتر اقدامات آخوند خراسانى در باب مشروطه، هماهنگ و مشترک با دو تن از عالمان بزرگ معاصرش، حاج‌میرزا حسین خلیلى تهرانى (۱۲۳۰ـ۱۳۲۶) و ملاعبداللّه مازندرانى* (۱۲۵۹ـ۱۳۳۱)، بود که محور فعالیتهاى حوزه نجف در این زمینه به شمار مى‌رفتند؛ ازاین‌رو، از آن سه با عنوانهایى نظیر «ارکان ثلاثه مشروطه در عتبات»، «علماى ثلاثه نجف» و «مثلث رهبرى نجف» یاد شده است.

با آغاز رسمى نهضت مشروطه در ایران،

خراسانى و تهرانى و مازندرانى، با نامه‌ها و پیامها و اعلام مواضع خود، نخستین جبهه تقابل را در جریان مشروطیت، یعنى مبارزه با استبداد و مستبدان آغاز کردند (رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص ۱۰۷ـ۱۰۸) و سهم بى‌بدیل و بزرگى در پیروزى این نهضت داشتند. پس از به بار نشستن تلاشهاى رهبران دینى و سایر مبارزان که به انتصاب مشیرالدوله به جاى عین‌الدوله به عنوان صدراعظم و صدور فرمان مشروطه از جانب مظفرالدین‌شاه در ۱۴ جمادى‌الآخره ۱۳۲۴ (۱۴ مرداد ۱۲۸۵) انجامید و در ۱۸ شعبان همان سال (۱۴ مهر) مجلس شوراى ملى تأسیس شد، خراسانى با ارسال پیامى به مجلس، ضمن تبریک و قدردانى از اقدامات شاه، تشکیل مجلس را نخستین مرحله ترقى و کلید سربلندى دین و دولت و پایه قدرت و شوکت و آبادانى کشور دانست و تذکاراتى داد (رجوع کنید به نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۲۳ـ۲۵).

قانون اساسى را پس از تصویب در مجلس شوراى ملى، سه رهبر مقیم نجف نیز تنفیذ کردند (رجوع کنید به همو، ۱۳۶۲ش، ص ۳۶۶) و پس از آن نیز با ارسال نامه‌ها و پیامهاى پیاپى، مشروطیت و مجلس شورا را تقویت کردند (رجوع کنید به فضل‌اللّه نورى، ج ۲، ص ۱۱۱ـ۱۱۲، ۱۲۶ـ۱۲۷، ۱۴۸، و جاهاى دیگر؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۲۵ـ۳۲؛ کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۳، ص ۷۲۹ـ۷۳۱). آنها همچنین یادگیرى فنون جدید نظامى را واجب دانستند و از تأسیس مدارس جدید براى آموزش علوم روز و صنایع نوین و احداث بانک ملى پشتیبانى کردند (رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۲، ج ۵، ص ۲۸۸؛ شریف کاشانى، ج۱، ص۲۱۴؛ نجفى‌قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص۲۹ـ۳۰).

تقى‌زاده* از تأثیر این عالمان در استقرار مشروطه، یاد کرده و نقش آنها را برجسته دانسته (۱۳۷۹ش، ص۱۲۲، ۲۴۹، ۲۷۶، ۲۹۱) و خراسانى را تکیه‌گاه و قوّت مشروطیت معرفى کرده است (۱۳۶۸ش، ص ۳۲۵). به گفته کسروى، چون مردم ایران متدین بودند اگر فتواهاى خراسانى و دو مرجع تقلید دیگر نجف نبود کمتر کسى از مشروطه پشتیبانى مى‌کرد. به‌گفته او بیشتر مجاهدان هوادار مشروطه نیز متدین بودند و این فتواها سبب جانفشانى آنان مى‌شد و حتى ستارخان بارها تصریح مى‌کرد که حکم علماى نجف را اجرا مى‌کند (۱۳۶۳ش، ج ۳، ص ۷۲۹ـ۷۳۰).

پس از درگذشت مظفرالدین‌شاه (۲۴ ذیقعده ۱۳۲۴/ ۱۸ دى ۱۲۸۵) و جلوس محمدعلى میرزا بر تخت سلطنت و گرایش او به استبداد و انتصاب امین‌السلطان به سرپرستى دولت و وزارت کشور، خراسانى اندرزنامه‌اى براى شاه فرستاد و او را به رعایت عدالت و موازین شرعى و کوشش در راه تأمین استقلال کشور دعوت کرد (رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۲، ج ۵، ص ۲۸۷ـ ۲۹۱؛ عبدالرحیم محمدعلى، ص ۷۵ـ۷۸؛ عبدالحسین کفائى، ص ۱۷۶ـ۱۸۲). ولى پس از مخالفت روزافزون محمدعلى‌شاه با مشروطه و آغاز دوره استبداد صغیر*، خراسانى باز هم با تمام توان در برابر او ایستاد.

با به توپ بسته شدن مجلس به دستور شاه، در ۲۳ جمادى‌الاولى ۱۳۲۶/ ۲ تیر ۱۲۸۷، خراسانى و دیگر عالمان مشروطه‌خواه ایرانى مقیم عراق، مبارزه خود را با حکومت استبدادى و پشتیبانى از مشروطه‌خواهان تشدید کردند. تبعید رهبران روحانى داخل کشور و سرکوب سایر مبارزان و آزادى‌خواهان، عملا مسئولیت دفاع از مشروطه را بر دوش عالمان مقیم نجف قرار داد، به‌ویژه آنکه حاکمان مستبد بر تعارض مشروطه با دین پاى مى‌فشردند. خراسانى و دیگر رهبران مقیم نجف، طرد کردن محمدعلى‌شاه را از اوجب واجبات، پراخت مالیات به گماشتگان او را از اعظم محرمات و کوشش در راه استقرار مشروطه را به منزله جهاد در رکاب امام زمان علیه‌السلام و همراهى با مخالفان مشروطه را در حکم محاربه با او دانستند و به خلع محمدعلى‌شاه از سلطنت حکم دادند (عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص ۱۰۸، ۱۲۲ـ۱۲۳؛ نیز رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۲، ج ۵، ص ۳۵۳؛ شریف کاشانى، ج ۱، ص ۲۰۸ـ۲۰۹).

پس از این حکم، به‌خصوص پافشارى خراسانى بر ضرورت تأسیس مجدد مجلس حتى با توسل به جهاد با استبداد، مردم در نقاط مختلف کشور به پاخاستند (رجوع کنید به مشروطه*، نهضت). برخى گفته‌اند محمدعلى‌شاه کوشید ابتدا از راه تطمیع خراسانى و سپس با مسموم کردنش با وى مقابله کند که به نتیجه نرسید (کسروى، ۱۳۵۵ش، ص ۲۴۸؛ مدرسى چهاردهى، ص۶۰). با ورود نظامیان روس به ایران با انگیزه حمایت از شاه قاجار، علماى نجف و در رأس آنها آخوند خراسانى براى مقابله با آنان سپاهى بزرگ تشکیل دادند و به قصد ایران از نجف خارج شدند.

در کربلا به آنها خبر رسید که مجاهدین، تهران را فتح و شاه را خلع کرده‌اند؛ ازاین‌رو به راه خود ادامه ندادند و به شهرهاى خود بازگشتند (رجوع کنید به یحیى دولت‌آبادى، ج ۳، ص ۱۰۳؛ نجفى قوچانى، ۱۳۶۲ش، ص ۴۶۷ـ۴۷۰؛ عبدالحسین کفائى، ص۱۸۳ـ ۱۸۷؛ براى تشکیل سپاه در ۱۳۲۹ در برابر اشغال بخشى از ایران رجوع کنید به ادامه مقاله). بدین‌ترتیب، با مبارزات خراسانى و موافقان او، دوره استبداد صغیر پایان یافت (رجوع کنید به بامداد، ج ۴، ص ۱؛ مشروطه*، نهضت). پس از خلع محمدعلى‌شاه از قدرت و آغاز سلطنت احمدشاه، خراسانى لایحه‌اى در ده فصل، شامل توصیه‌هایى درباره تربیت علمى و عملى شاه براى نایب‌السلطنه عضدالملک فرستاد (رجوع کنید به دهنوى، ۱۳۶۹ش، ص ۱۹۲، ۲۳۶).

درباره جبهه دوم، باید گفت که چگونگى شکل‌گیرى اختلاف میان عالمان دینى پشتیبان مشروطه با محوریت آخوند خراسانى و عالمان مشروعه‌خواه با محوریت شیخ‌فضل‌اللّه نورى از مهم‌ترین فصول تاریخ مشروطه است. نهضت مشروطه به لحاظ زمانى، پس از نهضتى دیگر (۱۳۲۳ـ۱۳۲۴) به رهبرى شمارى از عالمان دینى، به‌ویژه شیخ فضل‌اللّه، رخ داد که هدف اصلى‌اش تأسیس عدالتخانه بود (ابوالحسنى، ۱۳۸۰ش، ص ۱۳ـ۱۵). با آغاز نهضت مشروطه، نورى با اینکه آرمان و مطلوب اصلى‌اش تشکیل عدالتخانه بود مبارزه خود را در قالب مشروطه‌خواهى دنبال کرد. برخى شیخ‌فضل‌اللّه را مسبب ورود آخوند خراسانى به مشروطه دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به شبیرى زنجانى، ۱۳۸۶ش، ص۳۲۰ـ۳۲۱؛ نیز رجوع کنید به ابوالحسنى، ۱۳۸۰ش، ص۱۱۰ـ۱۱۲).

این گفته مکرر خراسانى (براى نمونه رجوع کنید به ۱۳۸۷ش، ص ۱۷۶) که افراد بسیارى، از جمله مخالفان بعدى مشروطه، از او خواستند که نهضت مشروطه را تأیید کند، مؤید این قول است. از سوى دیگر، پافشارى نورى بر تصویب اصل اول و دوم متمم قانون اساسى نیز بدون پشتیبانى خراسانى راه به جایى نمى‌برد، اما مناسبات آن‌دو از زمانى تیره شد که نورى از جریان کناره گرفت و آن را جریانى ضد شریعت خواند (رجوع کنید به مشروطه*، نهضت؛ مشروطیت*؛ نورى*، شیخ‌فضل‌اللّه). از آن پس، میان عالمان دینى و روحانیان دو دستگى به وجود آمد (رجوع کنید به تمیمى، ج ۲، ص ۱۵ـ۱۶؛ کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۸۱ـ ۳۸۲). نورى پرچم‌دار مشروطه مشروعه شد و خراسانى و دیگر عالمان هم‌رأى او، به پشتیبانى خود از مشروطه و مجلس ادامه دادند و مخالفت با آن را کارى ناصواب شمردند (رجوع کنید به کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۱، ۳۸۱ـ۳۸۲، ج ۳، ص ۶۱۴ـ۶۱۶، ۷۲۹ـ۷۳۰).

درباره اینکه تقابل خراسانى و همراهان او با مخالفان مشروعه‌خواهِ مشروطه، صرفآ معارضه‌اى نظرى بوده یا به اقداماتى عملى نیز انجامیده است، اختلافات شدید و گزارشهاى گوناگون و گاه متعارضى وجود دارد. بنابر برخى گزارشها، خراسانى با اینکه تأیید و تقویت مشروطیت را واجب مى‌دانست، اختلاف‌نظر خود با فقهاى مخالف مشروطه را به مثابه اختلاف دو فقیه در یک فرع فقهى مى‌دانست و آن را مجوز اختلاف نزدیکان و پیروان خود با فقهاى مخالف مشروطیت و پیروان آنها به شمار نمى‌آورد (براى نمونه رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۲۷ـ۲۸).

بنابر گزارشهاى دیگر، مخالفت مزبور صرفآ نظرى نبوده و به اقدامات عملى بعضآ شدیدى نیز انجامیده است. از جمله، مشهور است که علماى ثلاثه نجف در پاسخ تلگرافهاى سیدعبداللّه بهبهانى* و سیدمحمد طباطبائى* که از رفتارهاى شیخ‌فضل‌اللّه نورى به آنها شکوه کرده بودند، چنین حکم کردند که «چون نورى مخلّ آسایش و مفسد است تصرفش در امور حرام است» (هدایت، ص ۱۶۴، پانویس ۱؛ کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۵۲۸؛ عاقلى، ج ۱، ص ۲۴). در جلسه محاکمه نورى به استناد این حکم، براى او به اتهام «اِفساد فى الارض» درخواست اعدام شد (رجوع کنید به ملکزاده، ج ۶، ص ۱۲۷۰ـ ۱۲۷۱). با این حال، گفته شده که حکم یاد شده از اساس ساختگى بوده و خراسانى پس از آگاه شدن از اعدام نورى، سخت برآشفته و حتى براى وى مجلس ترحیم برپا کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ابوالحسنى، ۱۳۸۲ش، ص ۲۰۰ـ۲۰۲؛ ثبوت، ص ۵۹۴، ۶۰۰ـ۶۰۳؛ عبدالحسین حائرى، ص ۴۰۹ـ ۴۱۰؛ صدوقى‌سُها، ص ۴۷۶؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۳۷؛ محسن اردبیلى، ص ۲۳۲).

مؤید گزارشهاى اخیر، این گزارش است که پس از تصرف تهران و پیروزى مشروطه‌خواهان، نخستین اقدام خراسانى مخابره تلگرافى به‌دولت موقت مشروطه بود که در آن حفظ جان و رعایت احترام نورى خواسته شده بود، هرچند به ادعاى حکومت مشروطه این تلگراف پس از اعدام نورى به دست آنها رسیده بود (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص۲۷، پانویس۱؛ همو، ۱۳۸۶شب، همانجا؛ نیز رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص ۱۵۸، ۲۰۰، یادداشت ۲۶؛ ثبوت، همانجاها). تبعید آخوند ملاقربانعلى زنجانى* به کاظمین را (ذیقعده ۱۳۲۷) نیز به تلگرافى منسوب به خراسانى و مازندرانى مستند کرده‌اند (کسروى، ۱۳۵۵ش، ص ۱۰۵؛ نیز رجوع کنید به شکورى، ۱۳۷۱ش، ص۱۸۲ـ۱۸۳).

کسروى (۱۳۵۵ش، ص۶۶، ۱۰۵)، موضع‌گیرى آنها را در برابر نورى و ملاقربانعلى، در هموارسازى برخورد سران افراطى مشروطه با آن دو مؤثر دانسته است. به نظر شکورى (۱۳۷۱ش، ص ۴۲، ۱۰۱، ۱۸۳ـ ۱۸۹)، از یک‌سو گزارشهاى دروغى که از ایران به‌خراسانى مى‌رسید سبب شد که او از اعدام نورى و تبعید زنجانى و سرکوب دیگر مشروعه‌خواهان جلوگیرى نکند؛ و از سوى دیگر، با تحریف متن نامه‌ها و تلگرافهاى وى این‌گونه رفتارها را به دستور او جلوه مى‌دادند.

درباره مناسبات خراسانى با سیدمحمدکاظم طباطبائى یزدى، شاید به‌سبب حضور هر دو در نجف، ابهام کمترى وجود دارد. خراسانى به کسى اجازه کمترین بى‌احترامى به او را نمى‌داد. هرگاه در مسیر رفتن به نماز یا درس با یزدى مواجه مى‌شد، بسیار او را محترم مى‌داشت و گفتگوى آن دو گاه بیش از نیم ساعت ادامه مى‌یافت (رجوع کنید به عبدالرحیم محمدعلى، ص ۲۴؛ محسن اردبیلى، ص ۲۰۴؛ عبدالحسین کفائى، ص ۹۵ـ۹۶؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۲۶ـ۲۷).

با این‌همه، به گزارش نظام‌الدین‌زاده (ص ۴۴ـ۴۵)، روز ۱۷ ذیحجه ۱۳۲۹ در منزل آخوند خراسانى جلسه‌اى با حضور عالمان طراز اول طرفدار مشروطه از نجف و کربلا تشکیل شد و در آن تصمیم گرفته شد که از آن پس درباره هیچ مسئله‌اى به یزدى مراجعه نشود و در هیچ‌کارى او را مداخله ندهند و او را منزوى کنند. این گزارش بسیار خدشه‌پذیر است؛ زیرا به‌رغم اهمیت این جلسه، هم از حیث شرکت‌کنندگان در آن (که کسانى چون خراسانى، مازندرانى، شریعت اصفهانى، حائرى، صدر اصفهانى، سیدعلى داماد، خوانسارى، نائینى و قمشه‌اى نام برده شده‌اند) و هم از نظر موضوع جلسه و نتایج آن، هیچ بازتاب و گزارشى از آن در منابع دیگر دیده‌نمى‌شود (تبرّائیان، ص ۳۳۹ـ۳۴۰).

حتى در نوشته‌هاى برخى از شاگردان خراسانى که در آن ایام در نجف حضور داشته و موافق مشروطه بوده و وقایع آن دوره را گزارش کرده‌اند، مانند هبه‌الدین شهرستانى و به‌ویژه نجفى قوچانى که نسبت به یزدى لحنى کنایه‌آمیز دارد (براى نمونه رجوع کنید به ۱۳۷۸ش، ص ۱۲۷ـ۱۲۸، ۱۳۱)، نیز کمترین اشاره‌اى به این ماجرا نشده است.

آخوند خراسانى با آنکه تأسیس حکومت مشروطه را در آن زمان بر عامه مسلمانان واجب مى‌شمرد، ولى سلطنت «مشروعه» را به حکومتى منحصر مى‌دانست که شخص معصوم در رأس آن باشد. او در مقام پاسخ به مشروعه‌خواهان، این پرسش را طرح کرد که مگر سلطنت استبدادى، شرعى بوده است که لازم شود سلطنت مشروطه نیز به مشروعه تغییر یابد؟ به نظر او حکومت غیرمشروعه، که در زمان غیبت حضرت حجت علیه‌السلام برپا مى‌شود، بر دو نوع است: «عادله» مانند مشروطه که عامه عقلا و متدینان مباشر امور باشند و «ظالمه» و «جابره» مانند آنکه حاکم یک نفر «مطلق العنان خودسر» باشد. به نظر او مبناى وجوب مشروطیت آن است که به حکم عقل و شرع (از جمله وجوب دفع افسد به فاسد)، حکومت غیرمشروعه عادله بر غیرمشروعه جابره، مقدّم است. به تصریح خراسانى، به تجربه و تحقیق بر وى اثبات شده بود که در همان دوره دو ساله مشروطیت به اندازه یک دهم تعدیاتى که در سه ماهه استبداد واقع شد، تعدى و ظلم نشد (رجوع کنید به کدیور، ص ۲۲۹ـ۲۳۴؛ نیز رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۲، ج ۴، ص۲۳۰؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۵۱ـ۵۲).

براساس مبناى نظرى خراسانى، پشتیبانى او از مشروطیت ازآن رو نبوده که آن را حکومتى آرمانى مى‌دانسته بلکه آن را موجب کاهش ستمهاى حاکمان ستمگر و حفظ کشور و امنیت و آبادانى آن قلمداد مى‌کرده و نزدیک‌تر به اسلام یافته است (رجوع کنید به نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص۱۰؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۳۲؛ نیز رجوع کنید به مشروطه*، نهضت؛ مشروطیت*). حتى او به استناد وجوب امر به معروف و نهى از منکر، آن را از ضروریات دین اسلام و تلاش در راه استقرار آن را واجب دانسته است (توکلیان، ص ۴۷؛ نیز رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۲، ج ۵، ص۲۹۰؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۳۱ـ۳۲، ۳۷ـ۳۸).

خراسانى علاوه بر اینکه قضاوت را از تکالیف اختصاصى فقیهان مى‌دانست (رجوع کنید به کدیور، ص ۲۳۷ـ۲۳۹)، به قدر توان خود کوشید که سایر قوانین مشروطه با احکام شریعت سازگار باشد یا دست‌کم در تعارض آشکار نباشد (رجوع کنید به کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۲۸۷). او در تقریظ خود بر تنبیه‌الامه میرزاى نائینى (ص ۳۳)، اخذ اصول مشروطه را از احکام شرع یادآور شد. او و مازندرانى با نوشتن لایحه‌اى، مشروطیت را در کشور به مشروط بودن سلطنت و دولت به تخطى نکردن از قوانین موضوعه منطبق با مذهب تفسیر کردند، نه زیر پا گذاشتن قوانین شریعت (رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۱، مقدمه، ص ۱۹۸ـ۱۹۹؛ شریف کاشانى، ج ۱، ص ۲۵۱ـ۲۵۲؛ نیز براى نوشته‌اى دیگر از آنها متضمن همین مضمون رجوع کنید به شریف کاشانى، ج ۳، ص ۵۹۸ـ ۶۰۰).

به گزارش نجفى قوچانى (۱۳۷۸ش، ص ۵۷ـ۵۹)، خراسانى در یکى از جلسات درس به مناسبت از مشروطه سخن گفت و تصریح کرد که «سلطنت شورویه و مشروطیت سلطنت،… لجام نمودن سلطان است از تعدیات و اجحافات غیرمشروع… و لجام نمودن هر ظالمى و حاکمى و اربابى و رئیسى است… از انواع تعدیات». خراسانى و همراهانش در اجراى اصل دوم متمم قانون اساسى که خود براى تصویب آن کوشیده بودند، در سوم جمادى‌الاولى ۱۳۲۸، بیست تن از فقهاى طراز اول مقیم نجف و ایران را به مجلس دوم معرفى کردند تا دست‌کم پنج تن از آنها انتخاب شوند و بر سازگار بودن مصوبات آن با احکام شریعت همواره نظارت کنند (رجوع کنید به اسناد روحانیت و مجلس، ج ۱، ص ۱۳ـ۱۶؛ براى سیر تطور تصویب و اجراى اصل دوم متمم یاد شده رجوع کنید به ترکمان، ۱۳۶۸ش، ص ۱۵ـ۴۳؛ همو، ۱۳۶۹ش، ص ۱۵ـ۵۷).

معارضه در این جبهه براى خراسانى بسیار دشوارتر و حساس‌تر از عرصه‌هاى دیگر بود. زیرا در برابرش شمارى از عالمان بزرگ دینى و بسیارى از روحانیان و متشرعان بودند که با او خاستگاه مشترک داشتند. به گزارش منابع، پس از بالا گرفتن نزاع بر سر مشروطه، جمع زیادى از طلاب عرب و بومیان نجف، به‌ویژه اهالى کاظمین، به خراسانى و دیگر عالمان حامى نهضت مشروطه و پیروانشان ناسزا مى‌گفتند و حتى گاهى آنها را کافر مى‌خواندند (نجفى قوچانى، ۱۳۶۲ش، ص۴۶۰ـ ۴۶۱، ۴۷۱؛ نیز رجوع کنید به کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۸۱ـ۳۸۵؛ عبدالحسین کفائى، ص ۱۷۳ـ۱۷۴؛ بامداد، ج ۱، ص ۴۲). همچنین گفته شده است که این هوادارى، به کاهش محبوبیت و پایگاه مردمى آنها و رجوع بسیارى از مقلدانشان به دیگران (رجوع کنید به کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۴۹۷ـ۴۹۸؛ عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص ۲۳۷ـ۲۳۸) و کاهش مأمومان در نماز جماعت خراسانى انجامید (رجوع کنید به یحیى دولت‌آبادى، ج ۱، ص ۳۳۹؛ کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۸۲ـ۳۸۳).

جبهه سوم، مخالفت با کسانى بود که به بهانه مشروطیت، موازین شرعى را زیرپا مى‌گذاشتند. خراسانى و مازندرانى از عملکرد برخى از سران مشروطه پس از فتح تهران و پایان یافتن استبداد صغیر، به‌ویژه گسترش رفتارهاى خلاف شرع، ناخرسند بودند. به‌رغم تلاشهاى فراوان آن دو در راه استقرار مشروطه، کمتر به نظر آنان توجه مى‌شد، از جمله در اجراى اصل دوم متمم قانون اساسى و ضدیت آشکار برخى قوانین با احکام اسلامى. سران مشروطه فقط در مواردى که نیاز داشتند یا به مخمصه‌اى برمى‌خوردند به آنان رجوع مى‌کردند (رجوع کنید به شریف کاشانى، ج ۳، ص ۵۹۸ـ۶۰۰؛ عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص ۵ـ۶، ۲۹۷ـ۲۹۸؛ ترکمان، ۱۳۶۸ش، ص ۲۶ـ۲۸؛ همو، ۱۳۶۹ش، ص ۲۱ـ۲۲، و جاهاى دیگر).

برخى از رفتارهاى تندروانه صحنه‌گردانان مشروطه، سبب شد که خراسانى و هم‌مسلکان او احساس خطر کنند و به این باور برسند که انحرافى در مسیر مشروطیت رخ داده است. رویدادهایى مانند اعدام شیخ‌فضل‌اللّه نورى و کشته شدن سیدعبداللّه بهبهانى، میان آنها و برخى سران حکومت مشروطه فاصله انداخت و به جریان مخالف مشروطه قوّت بخشید (رجوع کنید به مشروطیت*). به همین سبب، خراسانى و مازندرانى گاه واکنشهاى شدیدى بروز دادند، از جمله هنگام چاپ مقاله‌اى تند در حبل‌المتین که به‌رغم تمجید از علماى مشروطه‌خواهِ عتبات، توهین به علما تلقى شد، و نیز در برابر برخى مواضع و رفتارهاى سیدحسن تقى‌زاده*، رهبر اقلیت تجددخواه و تندرو مجلس که خواستار تدوین قوانین عرفى به‌جاى قوانین شرعى بود (رجوع کنید به ملکزاده، ج۶، ص۱۲۸۹ـ۱۲۹۲؛ اوراق تازه‌یاب مشروطیت،ص۲۰۷ـ ۲۰۸).

از نائینى نقل شده است که قصد آخوند براى حرکت به سوى ایران (رجوع کنید به ادامه مقاله) تدارک اصلاحاتى در حکومت مشروطه بود که به استبداد گراییده بود (رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص۱۶۰). اکثریت اعتدالى مجلس دوم که تحت نفوذ سیدعبداللّه بهبهانى بودند از خراسانى و مازندرانى حکمى گرفتند دال بر فساد مسلک سیاسى و مواضع نظرى تقى‌زاده و تعارض آن با قوانین شریعت (عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص ۱۵۷ـ۱۵۹، ۲۰۰، یادداشت ۳۱؛ نیز رجوع کنید به تقى‌زاده، ۱۳۶۸ش، ص۱۵۵). این حکم در ۱۲ ربیع‌الآخر ۱۳۲۸ خطاب‌به عضدالملک صادر شد (دهنوى، ۱۳۷۰ش، ص ۱۷۲ـ۱۷۳، ۲۳۶) و در آن تقى‌زاده از عضویت در مجلس برکنار و راه ندادن او به مجلس، دخالت ندادن او در امور کشور و تبعیدش از ایران واجب فورى اعلام گردید (رجوع کنید به تقى‌زاده، ۱۳۶۸ش، ص ۳۴۹؛ اوراق تازه‌یاب مشروطیت، همانجا؛ براى گزارشى متفاوت رجوع کنید به ملکزاده، ج ۶، ص ۱۳۳۷). این حکم چنان تند بود که به منزله تکفیر تقى‌زاده تلقى شد (براى نمونه رجوع کنید به عاقلى، ج ۱، ص۵۰؛ شکورى، ۱۳۷۰ش، ص ۱۲۳) ولى آن دو صریحآ تکفیر را نفى کردند (رجوع کنید به اوراق تازه‌یاب مشروطیت، ص ۲۱۱ـ۲۱۲، ۲۱۶ـ۲۱۷).

از نوشته‌هاى خراسانى برمى‌آید که هدف او از پشتیبانى از مشروطیت، از یکسو تحقق امنیت، تأمین رفاه مردم و تقلیل ستم و از سوى دیگر، اجراى احکام الهى بوده است (رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۱، مقدمه، ص ۱۹۵ـ۱۹۶). هدف نخست، او را در دوره مبارزه و نهضت با مشروطه‌خواهان همراه و از مخالفان مشروطه جدا کرده بود، ولى هدف دوم، پس از برپایى مشروطه میان او و برخى از مشروطه‌خواهان فاصله انداخت. با این حال، شواهد و قرائن نشان مى‌دهند که او تا پایان عمر به مشروطیت وفادار ماند. فشارهاى قاجاریان استبدادطلب، مخالفتهاى مشروعه‌خواهان و انحرافات و تندرویهاى شمارى از سران مشروطه، هیچ‌یک سبب نشد که رأى او تغییر یابد و به مخالفت با اصل مشروطه برخیزد یا به مخالفان آن روى خوش نشان دهد (رجوع کنید به ثبوت، ص ۵۳۱، ۵۹۶ـ۶۰۰؛ شیرازى، ص ۳۴۵؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۵۵ـ۱۵۶؛ قس مرتضى انصارى، ص ۳۴۹؛ شبیرى زنجانى، ۱۳۸۹ش، ج ۱، ص ۵۳۴، که گفته‌اند بعدآ رأى او تغییر کرد و پشیمان شد).

جبهه چهارم، جبهه مبارزه با بیگانگان و دفاع از ایران در برابر تجاوز آنان بود. عالمان دینى مقیم عتبات با محوریت خراسانى، حتى برخى از آنهایى که با مشروطیت موافق نبودند یا درباره آن تردید داشتند و بى‌طرف بودند، با پیروى از آموزه‌هاى دینى، در برابر تجاوز به مرزهاى سرزمینهاى اسلامى و اشغال آن، واکنش جدّى نشان دادند. پشتیبانى روسیه از محمدعلى‌شاه و حکومت استبدادى و مانع‌تراشى بر سر راه استقرار مشروطیت سبب شده بود تا خراسانى واکنش شدیدترى در برابر این دولت در پیش‌گیرد. او با فرستادن تلگرامى به مجلس دوم شوراى ملى درباره استمرار حضور نیروهاى نظامى روسیه در ایران به بهانه حفظ امنیت تجارى آن کشور به‌شدت ابراز نگرانى کرد و دست روى دست گذاردن را با تکلیف دینى و استقلال کشور ناسازگار دانست.

او در این تلگرام خواستار تحریم کالاهاى روسى به عنوان نخستین گام شد. سرکنسول روسیه در بغداد در ۲۶ رمضان ۱۳۲۸، در پیغامى تهدیدآمیز به خراسانى، زیان تحریم و عواقب آن را براى ملت ایران بیشتر دانست و او را از اعلان جهاد در برابر روسیه برحذر داشت. خراسانى در پاسخى صریح و قاطع، به قلم فرزندش میرزامهدى، رفتارهاى روسیه را مخالف با مناسبات حقوق بین‌الملل و نیز حسن هم‌جوارى اعلام کرد و ورود نیروهاى آن کشور به ایران و استمرار حضور آنها را مخالف میثاقهاى دو جانبه دانست و به آنان اخطار داد. او همچنین تحریم کالاهاى روسى را موجب رفع دست‌آویز حضور این نیروها، یعنى امنیت تجارى روسیه، قلمداد کرد و یادآور شد که اگر حکم جهاد صادر شود، نه تنها ملت ایران بلکه همه مسلمانان را شامل خواهد شد (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۲۴۰ـ۲۴۵).

در پى اخطار نماینده دولت انگلیس در ۲۹ رمضان ۱۳۲۷/ ۱۴ اکتبر ۱۹۰۹ به دولت ایران، مبنى بر سه ماه مهلت داشتن براى ایجاد امنیت در راههاى جنوب کشور (رجوع کنید به کسروى، ۱۳۵۵ش، ص ۱۴۹ـ۱۵۰؛ عبدالحسین کفائى، ص ۲۴۹ـ۲۵۰)، خراسانى و مازندرانى با ارسال تلگرافى به دولت انگلیس همدستى آنها را با دولت روس به دور از انتظار دانستند و اخطار کردند که ملت ایران تا پاى جان از استقلال خود دفاع خواهد کرد (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص۲۵۰ـ۲۵۲). آنها در دوم ذیقعده ۱۳۲۸، تلگرامهایى نیز به مجلس فرستادند و براى رفع بهانه انگلیس، فرستادن حاکمانى مقتدر و باکفایت را به ولایات جنوب کشور واجب فورى اعلام کردند (رجوع کنید به اسناد روحانیت و مجلس، ج ۱، ص ۳۳ـ۳۶). درباره این تهدید و برخى مسائل دیگر، مکاتباتى دوستانه میان خراسانى و ادوارد براون (ایران‌شناس مشهور انگلیسى) صورت گرفت (براى نمونه رجوع کنید به براون و خراسانى، ص ۴۶ـ۵۱). گفتنى است که به‌کار بردن تعابیر و عناوین محترمانه براى براون با انتقاد روبه‌رو شده است (رجوع کنید به عبدالحسین حائرى، ص ۴۱۷؛ براى پاسخ به این انتقاد رجوع کنید به ثبوت، ص۵۳۰ـ۵۳۱).

خراسانى و مازندرانى در ذیقعده ۱۳۲۸/ نوامبر ۱۹۱۰ تلگرام اعتراض‌آمیزى به شخص امپراتور روسیه فرستادند و ضمن برشمردن پاره‌اى از دخالتهاى روسیه در امور داخلى ایران و تجاوزات آن کشور به ایران، یادآور شدند که طولانى شدن حضور قشون روسیه در شمال ایران، بهانه‌هاى مشابهى رادرباره مناطق جنوبى ایران در اختیار دولت انگلیس قرارمى‌دهد و خواهان خروج قشون دولت روسیه از ایران شدند (رجوع کنید به شریف کاشانى، ج ۲، ص۵۸۰ـ۵۸۲؛ عبدالحسین کفائى، ص۲۶۰ـ۲۶۲). پس از اخطار کتبى دولت روسیه در ۷ ذیحجه ۱۳۲۹ به دولت ایران مبنى بر عزل مورگان شوستر* (رئیس مستشاران امریکایى در امور مالى و گمرکى ایران) و نیز مشروط کردن تعیین مستشارهاى خارجى غیرروسى و انگلیسى، به تصویب سفارتخانه‌هاى آن دو کشور و پس از آنکه مجلس شوراى ملى این اخطار را رد کرد، روسیه نیروهاى نظامى بیشترى را روانه ایران کرد که به تصرف رشت و پیشروى به سوى قزوین انجامید و تهران در معرض سقوط قرار گرفت (۱۱ ذیحجه ۱۳۲۹).

رئیس مجلس شوراى ملى، مؤتمن‌الملک، در تلگرامى به خراسانى و دیگر علماى عتبات نیز ماجرا را گزارش کرد. صدها نامه و تلگراف دیگر نیز، که همگى از وخامت اوضاع حکایت داشتند، از ایران و عراق به دست خراسانى رسید. نخستین واکنش او تعطیل کردن درس و بحث و حتى نماز جماعت خود بود. دیگر عالمان مبارز نجف نیز چنین کردند و براى چاره‌جویى در منزل خراسانى گرد آمدند و تصمیماتى گرفته شد، از جمله: حرکت علما و طلاب به سوى ایران براى ایستادگى در برابر سپاهیان روس، دعوت از عشایر عراق براى همراهى در این حرکت، درخواست از همه مسلمانان براى یک روز اعتصاب عمومى، و نشان دادن ستمگرى دولت روس و مظلومیت دولت و ملت ایران با فرستادن پیام به همه دولتهاى داراى نمایندگى در بغداد (رجوع کنید به نظام‌الدین‌زاده، ص ۳، ۲۷ـ۲۸، ۳۳، ۳۷؛ عبدالحسین کفائى، ص ۲۴۷ـ۲۴۹، ۲۵۳ـ۲۵۵؛ براى پیام مهم خراسانى به دولتهاى متمدن جهان و طرفداران حقوق بشر رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۲۶۲ـ۲۶۵).

پس از بى‌نتیجه بودن اقدامات و رایزنیهاى سیاسى خراسانى، او ناگزیر براى دفاع از ایران در برابر تجاوز بیگانگان، حکم جهاد داد و التزام به این امر را بر هر مسلمانى واجب عینى دانست و در پیامى به رئیس مجلس شوراى ملى، ضمن ابلاغ حکم جهاد، اعلان عفو عمومى را براى ایجاد وحدت و بسیج عمومى عقلا و شرعآ لازم دانست، سپس تصمیم گرفت که خود نیز به سوى ایران حرکت کند. بسیارى از عالمان بزرگ مقیم عتبات نیز همراهى خود را با وى اعلام کردند. در پى آن، دهها هزار تن از عشایر مسلح عراق و نیز ایرانیان مقیم عراق که مسلح شده بودند، آماده حرکت شدند (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۲۶۶ـ۲۷۳). در منابع تفصیل برنامه آخوند و همراهان او گزارش شده است: که طبق آن پس از بیتوته در مسجد سهله و حرکت به سوى کربلا و زیارت حرم امام حسین علیه‌السلام و از آنجا به کاظمین، راهى ایران مى‌شدند.

به گزارش این منابع، خراسانى به برخى درخواستها براى به تأخیر انداختن حرکت، پاسخ منفى داد (رجوع کنید به نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۲۶ـ۱۲۷؛ عبدالحسین کفائى، ص ۲۷۱). به نظر مى‌رسد برنامه خراسانى به گونه‌اى طراحى شده بود که هم تعداد بیشترى به سپاه او بپیوندند، هم آمادگى سپاهیان و اعتماد به نفس آنها افزایش یابد، و هم نمایش بزرگى از قدرت باشد و چه بسا دشمن را به عقب‌نشینى وادارد. گزارشهاى دیگرى نیز انگیزه اصلى خراسانى از آمدن به ایران را نجات جریان مشروطه از انحرافاتى دانسته‌اند که دامنگیر آن شده بود (رجوع کنید به موسوى بجنوردى، ص ۳۳۴ـ۳۳۵؛ شبیرى زنجانى، ۱۳۸۹ش، ج ۱، ص ۵۳۴). ادامه و منابع مقاله در خراسانی ۲٫

رحلت

خراسانى ساعاتى پیش از زمان تعیین شده براى حرکت او از نجف، در سحرگاه سه‌شنبه ۲۰ ذیحجه ۱۳۲۹، در منزل خود براى اداى نافله شب برخاست ولى پیش از طلوع فجر دچار عارضه درد شدید سینه و سپس ضعف مفرط شد و در بامداد همان روز، پس از اقامه نماز صبح در ۷۴ سالگى درگذشت. برخى به اشتباه مرگ او را در ۲۱ ذیحجه دانسته‌اند (رجوع کنید به عاقلى، ج ۱، ص۶۰؛ محسن اردبیلى، ص ۲۱۳، ۲۲۹، به نقل از میرزایوسف‌آقا مجتهد اردبیلى).

ناگهانى بودن مرگ او و وقوع آن در روزى که مى‌خواست به سوى ایران حرکت کند، احتمال مسموم شدن او را پیش کشید (عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۳۵). ازاین‌رو برخى مورخان و شرح‌حال‌نویسان نیز، گاه با ذکر قرینه‌اى، مرگ او را بر اثر مسمومیت دانسته و برخى نیز آن را «حادثه‌اى مشکوک» یا «به‌علتى نامعلوم» قلمداد کرده‌اند (رجوع کنید به نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص۲۰، ۱۲۸ـ۱۳۰؛ على‌محمد دولت‌آبادى، ص ۹۸ـ۹۹؛ عبدالحسین کفائى، ص ۲۷۸ـ۲۸۱).

ولى پزشکان، مرگش را به علت سکته قلبى (رجوع کنید به شهرستانى، ص ۲۹۶) و برخى شاگردانش ناشى از فشارهاى روحى شدید و متأثر از نگرانیهاى او درباره ایران، به‌ویژه اشغال بخشهایى از کشور دانسته‌اند (رجوع کنید به همان، ص ۲۹۷؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۳۱؛ نیز رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۱۳، که به نقل از پدرش، میرزااحمد کفائى، احتمال مسموم نشدن را قوى‌تر دانسته است).

پس از تشییع بسیار باشکوه، عبداللّه مازندرانى بر پیکر وى نماز گزارد و در مقبره میرزاحبیب‌اللّه رشتى واقع در صحن حرم امام على علیه‌السلام به خاک سپرده شد (آقابزرگ طهرانى، طبقات، قسم ۵، ص ۶۶؛ شهرستانى، ص ۲۹۳، ۲۹۵ـ۲۹۶؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۳۶). گزارش منابعى که وفات خراسانى را در بغداد پس از حرکت از نجف همراه لشکرى بزرگ و مسلح نوشته‌اند و از انتقال جنازه وى به نجف خبر داده‌اند (رجوع کنید به نوبخت، ص ۱۳۶ـ۱۳۷)، باتوجه به گزارشهاى نزدیکان و شاگردان آخوند، قطعآ نادرست است.

کسانى که خراسانى را از نزدیک مى‌شناختند او را پرهیزکار، شجاع، باهوش، نیک‌گفتار، گشاده‌روى و در عین حال باهیبت معرفى کرده‌اند. سلامت نفس، سعه صدر و گذشت وى نیز زبانزد بوده است. زندگى خراسانى در دوره تحصیل، همراه با سختى معیشت و پس از آن نیز زاهدانه گزارش شده و گفته‌اند با اینکه او براى دیگران، حتى مخالفانش، بسیار باسخاوت و گشاده‌دست بود ولى درباره معیشت خود و فرزندانش سختگیر بود و از وجوهات شرعى نیز استفاده نمى‌کرد. او به آراستگى ظاهر خود اهمیت مى‌داد (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، طبقات، همانجا؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۱، ۱۴، ۱۶ـ۱۷؛ نیز رجوع کنید به یحیى دولت‌آبادى، ج ۱، ص ۳۳۹؛ عبدالحسین کفائى، ص ۳۷۶ـ ۴۰۱؛ شیرازى، ص ۳۴۲ـ۳۴۳). در ماه رمضان در سه نوبت و در سایر ماهها دو نوبت «صبح» و «مغرب و عشاء» اقامه جماعت مى‌کرد. هر روز نیز براى زیارتى کوتاه به حرم امام على علیه‌السلام مى‌رفت (نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۵).

فرزندان

خراسانى شش فرزند داشت؛ پنج پسر و یک دختر. پسران او که همگى به تحصیل علوم دینى روى آوردند به‌ترتیب عبارت‌اند از : آقامیرزامهدى (رجوع کنید به ادامه مقاله)، آقامیرزامحمد (رجوع کنید به آقازاده خراسانى*)، حاج‌میرزااحمد (رجوع کنید به ادامه مقاله)، آقاحسین (عالم دینى مقیم نجف؛ متولد ۱۳۱۸ و متوفى ۱۳۹۶) و آقاحسن (رجوع کنید به ادامه مقاله). تنها دختر او همسر شیخ‌اسماعیل رشتى (متوفى ۱۳۴۳؛ فرزند میرزاحبیب‌اللّه رشتى) بود (همان، ص ۲۱ـ۲۲؛ امینى، ج ۱، ص ۳۹).

خدمات

خراسانى در نجف سه مدرسه علمیه بنا کرد: بزرگ (تاریخ بنا: ۱۳۲۱)، متوسط (تاریخ بنا: ۱۳۲۶) و کوچک (تاریخ بنا: ۱۳۲۸؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۲۲؛ آل‌محبوبه، ج ۱، ص ۱۳۶ـ۱۳۸؛ عبدالرحیم محمدعلى، ص ۱۳۵ـ۱۳۹). او به تأسیس چند مدرسه علوم جدید نیز در نجف، کربلا و بغداد، که بیشتر محصلان آنها ایرانیان بودند و زبان فارسى نیز از مواد درسى بود، کمک کرد (رجوع کنید به عبدالرحیم محمدعلى، ص ۱۳۹ـ ۱۴۳؛ عبدالحسین کفائى، ص ۳۷۳). او همچنین براى ترویج تعالیم دینى به تأسیس و انتشار چند نشریه در نجف کمک بسیار کرد؛ از جمله مجله مهم العلم به عربى، که شاگرد نزدیکش، سیدهبه‌الدین شهرستانى مؤسس آن بود و مجله فارسى نجف‌اشرف به همت تنى چند از شاگردان خراسانى، به‌ویژه عبدالحسین رشتى (عبدالرحیم محمدعلى، ص ۱۴۳ـ۱۴۵).

درباره زندگى آخوند خراسانى و آرا و تألیفاتش، چندین‌اثر مستقل نوشته شده است. همچنین در بیشتر آثار ناظر به حوادث سیاسى و اجتماعى دوره مشروطه (رجوع کنید به منابع مقاله) گوشه‌هایى از زوایاى زندگى او گزارش شده است؛ با این‌همه، بسیارى از این گزارشها با گرایشهاى جانبدارانه و جعل و تحریف و ابهام همراه است.

آثار.

به‌رغم اشتغال خراسانى در سالهاى پایانى عمرش به کار مرجعیت و به‌ویژه وقایع مشروطه، آثار ارزشمندى از او برجاى مانده است. مباحثى که او طرح کرده ارتباط وثیقى با موضوع بحث وى داشته و نوعآ جز سخنان ابتکارى و جدید خود، مطالب دیگر را شرح و بسط نداده است. برخى اصرار او را بر فشرده‌نویسى، هنر ویژه و وجه تمایز او از دیگران دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به حرزالدین، ج ۲، ص ۳۲۳).

آثار خراسانى سه‌گونه است:

تألیفى استدلالى، فتوایى و تقریرات درسهاى او.

آثار استدلالى، درباره مباحث اصول، فقه و فلسفه است که مستقلا یا به صورت شرح و حاشیه بر آثار دیگران تألیف شده است. بزرگ‌ترین و مشهوترین آنها کفایه‌الاصول* است که در ظرف دو سال (از ۱۳۲۱ به بعد) تألیف شده (رجوع کنید به «نقد تصحیح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص ۱۵۳) و از زمان تألیف تاکنون، مهم‌ترین متن درسى سطوح عالى و نیز محور مباحث بیشتر درسهاى دوره عالى (خارج) اصول در حوزه‌هاى علوم دینى بوده و شرحها و حاشیه‌هاى بسیارى بر آن نوشته شده است. خراسانى از آن پس به صاحب کفایه نیز شهرت یافت و فرزندانش (رجوع کنید به ادامه مقاله) به کفائى مشهور شدند یا خود، این لقب را برگزیدند (بامداد، ج ۴، ص ۱؛امینى، همانجا).

حواشى و تعلیقات بر فرائدالاصول (مشهور به رسائل*) شیخ‌انصارى، اثر دیگر خراسانى است. مشهور است که وى دو بار بر رسائل حاشیه نوشت: حاشیه «اول» یا «قدیم» یا «مختصر»، و حاشیه «دوم» یا «اخیر» یا «مبسوط». حاشیه اول نخستین اثر علمى اوست. آقا بزرگ طهرانى (الذریعه، ج ۶، ص۱۶۰) آن را دقیق‌ترین حاشیه بر رسائل خوانده است. حاشیه دوم، پیش از تألیف کفایه، هم‌زمان با تدریس رسائل یا مدتى پس از آن، به درخواست تعدادى از شاگردان وى، نوشته شده و عمیق و مبسوط است (رجوع کنید به «نقد تصحیح فوائدالاصول، آخوند خراسانى»، ص ۱۵۱).

به گفته امین (ج ۹، ص ۶)، پیش از تألیف کفایه، طلاب بر مبناى همین حاشیه، اصول فقه مى‌خواندند. معمولا هرگاه از تعلیقه خراسانى بر رسائل، بدون قید، نام برده شود همین حاشیه مراد است؛ حتى بیشتر نویسندگان از حاشیه اول یاد نکرده‌اند. نیز گفته شده است که حاشیه اول تاکنون چاپ نشده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۶، ص۱۶۰، ج ۸، ص ۱۳۲) و حتى از وجود نسخه خطى آن نیز اطلاعى در دست نیست و اصل تألیف آن، گذشته از گزارش آقابزرگ و برخى منابع دیگر (براى نمونه رجوع کنید به تمیمى، ج ۲، ص ۱۴)، از سرآغاز حاشیه دوم و نیز از برخى تصریحات خراسانى در شمارى از آثارش که از حاشیه جدید رسائل یاد کرده، قابل استنتاج است (رجوع کنید به «نقد تصحیح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص ۱۵۱ـ۱۵۲؛ علوى، ص ۴۲ـ۴۳).

ولى نظر دقیق‌تر این است که وى فقط بر مباحث قطع و ظن (۱۲۹۸، ۱۳۰۲) و استصحاب (۱۲۹۴، ۱۳۰۵) دوبار حاشیه نوشته که هر دو نیز در دسترس است و حاشیه او بر سایر مباحث، منحصر به فرد است (براى تفصیل رجوع کنید به علوى، ص ۴۳ـ۴۴). بنابراین تعبیر حاشیه جدید، صرفآ درخصوص ابوابِ دو حاشیه‌اى درست است. حاشیه (تعلیقه) آخوند بر رسائل، اهمیت فراوان دارد و مورد استناد و ارجاع شاگردان او و اصولیان دوره‌هاى بعدى قرار گرفته است (براى نمونه رجوع کنید به حائرى‌یزدى، ج ۲، ص ۳۸۶؛ خوانسارى نجفى، ج ۳، ص ۳۹۳، ۳۹۶؛ بروجردى، ج ۳، ص ۳۴۶؛ امام خمینى، ۱۳۸۵، ج ۱، ص ۳۶، ۴۱؛ بهجت، ج ۱، ص ۴۲۷؛ منتظرى، ج ۱، ص۱۲۰). این اثر بارها، به استقلال یا همراه آثار دیگر، با عنوانهایى مانند حاشیه کتاب فرائدالاصول، دررالفوائد، و درر الفوائد فى الحاشیه على الفرائد به چاپ رسیده است (رجوع کنید به مشار، ستون ۳۵۱ـ۳۵۲؛ براى نقد چاپ سال ۱۴۱۰ رجوع کنید به علوى، ص ۴۴ـ۴۷).

اثر مهم دیگر آخوند،

الفوائد، یا رساله الفوائد، مشتمل بر پانزده موضوع است: دو مورد فقهى، یازده مورد اصولى و دو مورد اصولى ـ کلامى (براى عنوانهاى آن رجوع کنید به امین، همانجا؛ قس «نقد تصحیح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص ۱۵۲، که شانزده فایده را فهرست کرده است). از این اثر با نامهاى الفوائد الاصولیه (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۱۶، ص ۳۲۴ـ۳۲۵؛ تمیمى، همانجا)، الفوائد الاصولیه و الفقهیّه (موسوى اصفهانى، ج ۱، ص ۱۸۶؛ مشار، ستون ۶۷۹) و الفوائد و الفرائد (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۱۶، ص ۳۶۳) نیز یاد شده و برخى چاپهاى قدیم آن عنوان فوائدالاصول دارد. خراسانى در کفایه (براى نمونه ص۶۰) از آن با عنوان فوائد یاد کرده و بدان ارجاع داده است. تألیف این اثر در ۱۳۰۱ پایان یافته و برخى از مباحث آن، مانند بحث مشتق، عینآ در کفایه تکرار شده است («نقد تصحیح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص ۱۵۲ـ۱۵۳).

فوائد دست‌کم سه بار در زمان حیات مؤلف، همراه تعلیقه او بر رسائل، به چاپ رسیده است. در ۱۳۱۵ در تهران که چاپ پرغلطى است؛ در ۱۳۱۸ به توصیه خراسانى و براساس مقابله با نسخه‌اى به تصحیح خود او؛ و در ۱۳۱۹ در تهران، به احتمال قوى بدون اطلاع از تصحیح و چاپ ۱۳۱۸ و با اصلاح برخى از اشتباهات چاپ ۱۳۱۵٫ فوائدالاصول مستقل نیز چاپ شده است؛ از جمله در ۱۴۰۷ در تهران به‌کوشش سیدمهدى شمس‌الدین («نقد تصحیح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص ۱۵۵ـ۱۵۷، ۱۷۱، پى‌نوشت ۳۶؛ براى نقد این چاپ و اشتباهات آن رجوع کنید به همان، ص ۱۵۷ـ۱۶۸).

جنبه فقهى آرا و آثار خراسانى هرچند تا حدودى تحت‌الشعاع جنبه اصولى او قرار گرفته است، کم اهمیت‌تر از آن نیست. یکى از آثار فقهى او که در عین تحقیقى بودن، بسیار موجز و فشرده است حواشى و تعلیقات او بر بخش عمده المکاسب* شیخ انصارى است و در محرّم ۱۳۱۹ به پایان رسیده (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۶، ص ۲۲۰) و بارها چاپ شده است (۱۳۱۹ در تهران با عنوان التعلیقه على‌المکاسب، رجوع کنید به مشار، ستون ۱۹۵؛ ۱۴۰۶ در تهران با عنوان حاشیه کتاب‌المکاسب، براى نقد اجمالى این چاپ رجوع کنید به «نقد تصحیح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص ۱۷۰، پى نوشت ۲۲؛ علوى، ص ۴۷ـ۴۸؛ و ۱۴۱۹ در قم، همراه با چند تعلیقه دیگر بر المکاسب، با عنوان محصّل‌المطالب فى تعلیقات‌المکاسب). در آثار فقیهان بعدى به این اثر خراسانى نیز اعتنا و استناد شده است (براى نمونه رجوع کنید به خوانسارى نجفى، ج ۱، ص ۲۱۲، ۳۹۶؛ امام خمینى، ۱۳۷۹ش، ج ۱، ص ۴۵۵، ج ۴، ص ۲۹۲، ج ۵، ص ۴۸۵؛ مکارم شیرازى، ج ۲، ص ۳۳۰).

اثر فقهى دیگر خراسانى

تکمله‌التبصره است (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۴، ص ۴۱۲) که مهم‌ترین رساله فتوایى او و براساس تبصره المتعلمین علامه حلّى است؛ بدین صورت که آراى موافق نظر خود را ابقا و آراى مخالف را حذف و نظر خود را به جاى آن آورده و گاه پاره‌اى از واژه‌ها را تغییر داده است. این اثر مهم که حجم آن در مجموع بیش از تبصره‌المتعلمین است، همه ابواب فقهى (از طهارت تا دیات) را دربردارد و یکى از منابع آشنایى با فتاواى خراسانى، به‌ویژه آخرین آراى فقهى او، قلمداد مى‌شود (عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۴۱؛ خراسانى، ۱۳۸۰ش، مقدمه مدرسى، ص ۱۲).

از این اثر با عنوان التکمله فى تلخیص‌التبصره نیز یاد شده است (امینى، ج ۱، ص ۴۰؛ نیز رجوع کنید به امین، همانجا). تکمله‌التبصره در ۱۳۲۸ در تهران چاپ شد (رجوع کنید به موسوى اصفهانى، ج ۱، ص ۱۸۷؛ مشار، ستون ۲۱۳؛ براى دیگر رساله‌هاى فتوایى او رجوع کنید به ادامه مقاله). سیدحسن حائرى قزوینى* شرحى با عنوان اکمال‌الدین فى شرح تکمله تبصره المتعلمین نوشته است (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۱۳، ص ۱۵۱ـ ۱۵۲). خراسانى خود نیز شرحى استدلالى ولى ناتمام (فقط بحث طهارت و بخشى از صلوه) به درخواست فردى که نمى‌توانسته خواسته او را رد کند (رجوع کنید به ص ۴ـ۵)، بر تکمله التبصره با عنوان اللمعات النّیره فى شرح تکمله التبصره نوشته که ظاهرآ آخرین اثر مدون اوست (براى ویژگیهاى این اثر رجوع کنید به خراسانى، ۱۳۸۰ش، مقدمه مدرسى، ص ۱۳ـ۱۸). لمعات در ۱۳۸۰ش در قم با تحقیق سید صالح مدرسى چاپ شد (براى چاپ آن همراه رساله‌هاى دیگر رجوع کنید به ادامه مقاله).

خراسانى چندین رساله فقهى استدلالى نیز در موضوعات گوناگون تألیف کرده (رجوع کنید به امین، همانجا) که شمارى از آنها در یک مجلد گردآورى شده و با عنوان الرسائل الفقهیه به چاپ رسیده است:

کتاب‌الوقف،

کتاب‌الرضاع (الرساله‌الرضاعیه)،

کتاب الدماء،

کتاب‌الفراق والطلاق،

رساله فى‌العداله،

و کتاب‌الرهن.

سه رساله اخیر (الفراق، العداله و الرهن) ناتمام است. بسیارى از محققان، از جمله آقاضیاء عراقى، کتاب الدماء (رساله فى الدماءالثلاثه) را مهم‌ترین و دقیق‌ترین اثر علمى خراسانى و معرف قدرت فقاهت و رفعت مقام علمى او دانسته‌اند (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، همانجا؛ همو، ۱۳۸۶شب، ص۷۹).

برخى از این رساله‌ها، از جمله کتاب‌الوقف، به صورت مستقل نیز چاپ شده است (امین، همانجا). بیشتر رساله‌هاى این مجموعه به همراه اللمعات‌النیّره در یک مجلد با عنوان قطرات مِنْ یَراع بحرِالعلوم او شَذَرات مِن عقدها المنظوم یا القطرات والشذرات، که بیشتر الشذرات و گاه القطرات نامیده مى‌شود، در ۱۳۳۱ در بغداد به چاپ رسید (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج۱۰، ص۲۵۱، ج۱۱، ص ۱۹۳، ج ۱۷، ص ۱۵۷؛ موسوى اصفهانى، همانجا؛ مشار، ستون ۳۶۸، ۴۸۸ـ۴۸۹، ۶۱۱، ۶۱۹، ۷۱۱؛ خراسانى، ۱۳۸۰ش، همان مقدمه، ص ۱۲).

سه اثر فقهى اخیر (تکمله‌التبصره، اللمعات‌النیّره و الرسائل الفقهیه) نیز در ۱۳۸۲ش در قم با تحقیق سیدصالح مدرسى در مجموعه‌اى به نام تراث فقهى خراسانى چاپ شده است (براى ویژگیهاى این مجموعه و تحقیق یاد شده رجوع کنید به امینى‌پور، ص ۱۵۵ـ۱۶۲). شیخ مهدى خالصى* بر رساله‌هاى فقهى القطرات والشذرات شرح یا تعلیقاتى با عنوان الدرارى اللامعات نوشته که در ۱۳۳۲ در بغداد چاپ شده است (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۸، ص ۵۲؛ مشار، ستون ۳۴۴).

یکى دیگر از آثار فقهى ولى ناتمام خراسانى،

کتاب‌الاجاره (رساله فى مسئله الاجاره) است (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۱، ص ۱۲۲ـ۱۲۳؛ امین؛ موسوى اصفهانى، همانجاها). از این اثر به عنوان تقریرات درسى خراسانى به قلم فرزندش محمدآقازاده یاد شده است (مدرسى طباطبائى، ص ۳۶۳). الاجتهاد و التقلید یکى دیگر از آثار خراسانى است (امینى، همانجا؛ مدرس تبریزى، ج ۱، ص ۴۲) که بیشتر منابع از آن یاد نکرده‌اند. اثر دیگر او، تعلیقاتى بر النخبه محمدابراهیم کلباسى است که همراه برخى تعلیقات دیگر در حاشیه اصل کتاب به چاپ رسیده است (رجوع کنید به مشار، ستون ۳۰۰). رساله فى‌المشتق و رساله مختصره فى الشرط المتأخّر دو اثر دیگر آخوند خراسانى است که آنها را به میرزا على‌آقا شیرازى (متوفى ۱۳۵۵؛ فرزند میرزا محمدحسن شیرازى) اهدا کرده (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۱۴، ص ۱۸۴، ج ۲۱، ص ۴۱) و به چاپ رسیده است (رجوع کنید به تمیمى، ج ۲، ص ۱۴).

شرح مبسوط خطبه اول نهج‌البلاغه نیز اثر دیگرى از خراسانى است (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۷، ص ۱۹۹، ج ۱۳، ص ۲۱۷، ج ۱۴، ص ۱۴۴؛ کدیور، ص ۲۵۶، پانویس ۷) که به خطا به‌نام شریعت اصفهانى چاپ شده است. شمارى از شرح‌حال‌نگاران، از جمله امین (همانجا)، موسوى اصفهانى (همانجا) و حرزالدین (ج ۲، ص ۳۲۴)، تعلیقاتى بر اسفار صدرالمتألهین شیرازى و تعلیقاتى بر شرح منظومه سبزوارى به آخوند خراسانى نسبت داده‌اند که به گفته نوه خراسانى، عبدالرضا کفائى (۱۳۷۶ش، ص ۴۲)، تاکنون یافت نشده‌اند. موسوى اصفهانى (همانجا) آن دو را تعلیقاتى غیرمدوّن معرفى کرده است.

دومین نوع،

آثار و رساله‌هاى فتوایى اوست.

آخوند، علاوه بر تبصره‌المتعلمین حلّى (رجوع کنید به همین مقاله)، بر چند اثر فتوایى دیگر نیز تعلیقه نوشته است که مهم‌ترین آنها تعلیقات او بر نجاه‌العباد محمدحسن نجفى* (صاحب جواهر) است که با نام روح‌الحیاه فى تلخیص نجاه العباد در ۱۳۲۷ در بغداد به چاپ رسیده است (امین، همانجا؛ شهرستانى، ص ۳۸۹).

خراسانى بر رساله مناسک حج شیخ انصارى نیز حاشیه زده که به همراه حواشى سیدمحمدکاظم یزدى و میرزاحسین خلیلى تهرانى در ۱۳۲۱ در تهران به چاپ رسیده است (رجوع کنید به مشار، ستون ۹۰۹). ذخیره‌العباد فى یوم‌المعاد، نیز دیگر رساله عملیه اوست که به فارسى و به صورت سؤال و جواب تدوین و بارها چاپ شده است؛ از جمله: چاپ ۱۳۲۸ نجف، و چاپ ۱۳۲۹ تهران (عبدالحسین کفائى، ص ۳۲۹، ۳۵۴؛ براى نمونه‌هایى دیگر از رساله‌ها یا حاشیه‌هاى فتوایى خراسانى یا آثارى که مطابق همه یا بخشى از فتاواى او به فارسى یا عربى تدوین شده است رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج۱۰، ص۶۷، ج۱۱، ص۲۶۵، ج۱۲، ص ۹۳، ج ۱۹، ص ۵۹، ج ۲۰، ص ۴۳ـ۴۴، ج ۲۵، ص۸۹).

سومین نوع،

تقریرات درسهاى اوست که شاگردانش نوشته‌اند؛ مانند اثر ناتمام ولى مشهور القضاء و الشهادات (تقریرات القضاء) به قلم فرزندش، میرزامحمد آقازاده (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۱۷، ص ۱۴۲ـ۱۴۳؛ حرزالدین، همانجا؛ براى نسخه‌هاى گوناگون آن رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ص ۳۶۴)، که خراسانى بر آن تقریظ نوشته است (عبدالحسین کفائى، ص ۳۲۹؛ براى نمونه‌هاى دیگرى از این تقریرات رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۴، ص ۳۷۷، ۳۸۰، ج ۸، ص ۲۵۷، ج ۱۱، ص ۱۰۴ ـ ۱۰۵، ج ۱۸، ص ۹۵، ج ۲۶، ص ۲۲۷؛ مشار، ستون ۶۷۸ـ۶۷۹).

بسیارى از شاگردان خراسانى، تقریرات درسهاى فقه و اصول او را نوشته‌اند که نام برخى از آنها مشخص نیست (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۴، ص ۳۶۷). گفتنى است که از اثرى با عنوان تحریرات فى الاصول یاد شده که تقریرات خود خراسانى از درسهاى اصول فقه استادانش (احتمالا شیخ انصارى) دانسته شده است. این اثر از اول مبحث نواهى تا پایان بحث مجمل و مبیّن را دربردارد (رجوع کنید به خراسانى، ۱۳۸۵ش، مقدمه کدیور، ص بیست‌ونه).

فرزندان.

میرزامهدى خراسانى، مشهور به آیت‌اللّه‌زاده، در ۱۲۹۲ در نجف به دنیا آمد. پس از فراگیرى درسهاى مقدماتى و بخشى از متون دوره سطح، بر اثر سکته مغزى و به قولى بر اثر ضعف شدید چشم، از ادامه تحصیل بازماند و به فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى روى آورد. او دستیار پدر بود و در مبارزه با استبداد و برپایى و استقرار مشروطه فعالیت چشمگیرى داشت. برخى از تلگرافها و نامه‌هاى آخوند خراسانى را میرزا مهدى به امر پدر تنظیم کرده است، از جمله نامه مشهور آخوند در پاسخ به نامه سرکنسول روس در بغداد که در محافل و جراید آن زمان انعکاس وسیعى داشت (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۲۴۱ـ۲۴۶؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶شب، ص ۸۰). او در میان رجال سیاسى ایران و به‌ویژه در محافل سیاسى عراق فردى بانفوذ بود و پس از درگذشت آخوند به مبارزه در برابر روس و انگلیس ادامه داد. او در ۱۳۶۴ براى زیارت مزار امام رضا علیه‌السلام عازم ایران شد ولى پیش از رسیدن به مشهد در جمادى‌الآخره همان سال/ ۲۸ اردیبهشت ۱۳۲۴ در تهران درگذشت و در مشهد به خاک سپرده شد (تمیمى، ج ۲، ص ۱۶؛ عبدالحسین کفائى، ص ۴۰۲ـ۴۱۱؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶شب، ص ۸۰ـ۸۱).

میرزا احمد کفائى خراسانى در ۱۳۰۰ در نجف به دنیا آمد. درسهاى مقدماتى و بخشى از سطوح را در منزل نزد استادانى خصوصى فرا گرفت. سپس مکاسب را به سفارش پدر نزد سیدابوالحسن اصفهانى و رسائل و کفایه را نزد برادرش، میرزامحمد آقازاده، آموخت. از ۱۳۱۹ در درسهاى خارج فقه و اصول خراسانى شرکت کرد و پیش از ۲۵ سالگى به درجه اجتهاد رسید.

در حیات پدر به ایران آمد و در هنگام درگذشت پدرش در مشهد بود و سپس به عراق بازگشت و به تدریس درسهاى دوره سطح پرداخت. او در نهضت استقلال عراق، در برابر سلطه استعمارى انگلیس، به عنوان نزدیک‌ترین مشاور میرزا محمدتقى شیرازى، مشارکتى فعال داشت. پس از سیطره انگلیس بر عراق به همراه شانزده تن از انقلابیون بزرگ تحت تعقیب بود و مورد سوءقصد قرار گرفت؛ از این رو به مدت یک سال در مکه به سر برد و پس از به حکومت رسیدن ملک فیصل در عراق به نجف بازگشت و به مبارزه ادامه داد. کفائى در ۱۳۰۲ش (۱۳۴۱) به همراه گروهى دیگر از عالمان دینى، از جمله نائینى و سیدابوالحسن اصفهانى به ایران تبعید شد و چون با بازگشت او به عراق موافقت نشد در ۱۳۰۳ش (۱۳۴۲) در مشهد قصد توطن کرد و تا پایان عمر در آنجا ماند و به فعالیتهاى علمى، فرهنگى و سیاسى پرداخت؛ از جمله سه دوره خارج اصول و نیز خارج برخى مباحث فقه را تدریس کرد.

کفائى بعد از درگذشت برادرش، محمد آقازاده (متوفى ۱۳۱۶ش)، زعامت حوزه علمیه خراسان را برعهده گرفت و پس از رویدادهاى شهریور ۱۳۲۰، حوزه علمیه منحل شده مشهد را احیا کرد (رجوع کنید به حوزه علمیه*، مشهد) و تشکیلات و هیئتهاى مذهبى مهمى را در آنجا سامان داد. کفائى در دى ۱۳۵۰ (ذیقعده ۱۳۹۱) در همانجا درگذشت و در حرم امام رضا علیه‌السلام به خاک سپرده شد. حاشیه‌اى بر مباحث الفاظ کفایه‌الاصول از آثار اوست (آقابزرگ طهرانى، طبقات، قسم ۱، ص ۴۶۱؛ تمیمى، ج ۲، ص ۱۷؛ فاضل، ص ۱۲۸۱ـ۱۲۸۴؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۴۳ـ۴۴؛ همو، ۱۳۸۶شب، ص ۸۹ـ۹۹؛ نیز رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۴۱۵ـ۴۲۲؛ حسینى اشکورى، ج ۱، ص ۸۸ـ۸۹).

آخرین فرزند آخوند خراسانى، میرزاحسن، در ۱۳۲۰ (عبدالحسین کفائى، ص ۴۲۴؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶شب، ص ۱۵۵) یا ۱۳۲۱ (تمیمى، همانجا؛ حبیب‌آبادى، ج ۵، ص ۱۵۱۴) در نجف به دنیا آمد. علوم دینى را در نجف فراگرفت. در ۱۳۰۳ یا ۱۳۰۴ش (۱۳۴۳ یا ۱۳۴۴) به ایران سفر کرد و در مشهد ساکن شد. چند دوره نماینده مشهد در مجلس شوراى ملى بود و در اواخر عمرش عضو مجلس سنا شد. او در ۱۹ مرداد ۱۳۳۳ در تهران درگذشت و در حرم حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد (تمیمى؛ حبیب‌آبادى؛ عبدالحسین کفائى، همانجاها).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف‌الشیعه، چاپ على نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳ / ۱۹۸۳؛
(۲) همو،طبقات‌اعلام الشیعه: نقباءالبشر فى‌القرن الرابع عشر، مشهد، قسم ۱ـ۴، ۱۴۰۴، قسم ۵، چاپ محمد طباطبائى بهبهانى، ۱۳۸۸ش؛
(۳) جعفربن باقر آل‌محبوبه، ماضى‌النجف و حاضرها، بیروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛
(۴) على ابوالحسنى، خانه بر دامنه آتشفشان: شهادتنامه شیخ فضل‌اللّه نورى (به ضمیمه وصیتنامه منتشر نشده او)، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۵) همو، کارنامه شیخ فضل‌اللّه نورى: پرسشها و پاسخ‌ها، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۶) اسناد روحانیت و مجلس، ج ۱، تدوین عبدالحسین حائرى، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شوراى اسلامى، ۱۳۷۴ش؛
(۷) امام خمینى، الرسائل، قم ۱۳۸۵؛
(۸) همو، کتاب‌البیع، ]تهران [۱۳۷۹ش؛
(۹) امین؛
(۱۰) محمدهادى امینى، معجم رجال‌الفکر والادب فى‌النجف خلال الف عام، ]نجف[ ۱۴۱۳/ ۱۹۹۲؛
(۱۱) عبداللّه امینى‌پور، «معرفى سه اثر فقهى محقق خراسانى»، فقه اهل بیت علیهم‌السلام،ش ۳۸ (تابستان ۱۳۸۳)؛
(۱۲) مرتضى انصارى، زندگانى و شخصیت شیخ انصارى قدس سره، قم ۱۳۷۳ش؛
(۱۳) مهدى انصارى، «مصاحبه با آقاىحجه‌الاسلام والمسلمین مهدى انصارى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى: مجموعه گفتار، به کوشش محسن دریابیگى، تهران: مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانى، ۱۳۸۶ش؛
(۱۴) اوراق تازه‌یاب مشروطیت مربوط به سالهاى ۱۳۲۵ـ۱۳۳۰ قمرى، چاپ ایرج افشار، تهران: جاویدان، ۱۳۵۹ش؛
(۱۵) مهدى بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجرى، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۱۶) ادوارد گرانویل براون و محمدکاظم‌بن حسین خراسانى، «مکتوب مرحومادوارد براون به مرحوم آخوند ملامحمد کاظم خراسانى و جواب آن»، یادگار، سال ۱، ش ۲ (مهر۱۳۲۳)؛
(۱۷) محمدتقى بروجردى، نهایه‌الافکار، تقریرات درس آیت‌اللّه عراقى، قم: مؤسسه النشرالاسلامى، [۱۳۶۴ش]؛
(۱۸) محمدتقى بهجت، مباحث‌الاصول، ج ۱، قم ۱۳۷۸ش؛
(۱۹) صفاءالدین تبرّائیان، «ساحت تاریخسازى: نقد و نظرى در حوزه تاریخنگارى‌جنبش علماى بین‌النهرین»، تاریخ معاصر ایران، ش ۱۱ (پاییز۱۳۷۸)؛
(۲۰) محمد ترکمان، «نظارت مجتهدین طراز اول: سیر تطور اصل دوم متمم قانون اساسى در دوره اول تقنینیه»، در تاریخ معاصر ایران: مجموعه مقالات، کتاب ۱، تهران: مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى، ۱۳۶۸ش؛
(۲۱) همو، «نظارت هیئت مجتهدین: سیر تطور اصل دوم متمم قانون اساسى در دوره دوم تقنینیه»، در همان، کتاب ۲، ۱۳۶۹ش؛
(۲۲) حسن تقى‌زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، به کوشش عزیزاللّه علیزاده، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۲۳) همو، زندگى طوفانى: خاطرات سیدحسن تقى‌زاده، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۶۸ش؛
(۲۴) محمدعلى جعفر تمیمى، مشهدالامام، او، مدینه‌النجف، نجف ۱۳۷۴/۱۹۵۵؛
(۲۵) جلال توکلیان، «اندیشه سیاسى آخوند خراسانى»، کیان، ش ۴۲ (خرداد و تیر ۱۳۷۷)؛
(۲۶) اکبر ثبوت، «مصاحبه با آقاى اکبر ثبوت»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۲۷) محمدرضا جعفرى، «مصاحبه با استاد محمدرضا جعفرى»، در همان؛
(۲۸) رسول جعفریان، مقالات تاریخى، دفتر ۸، قم ۱۳۷۹ش؛
(۲۹) عبدالحسین حائرى، «مصاحبه با استاد عبدالحسین حائرى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۳۰) عبدالهادى حائرى، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۳۱) همو، «چرا رهبران مذهبىدر انقلاب مشروطیت ایران شرکت کردند؟»، وحید، دوره۱۴، ش ۳ (خرداد ۱۳۵۵)؛
(۳۲) عبدالکریم حائرى یزدى، دررالفوائد، مع تعلیقات محمدعلى اراکى، قم ۱۴۰۸؛
(۳۳) محمدعلى حبیب‌آبادى، مکارم‌الآثار، ج ۵، اصفهان ۱۳۵۵ش؛
(۳۴) محمد حرزالدین، معارف‌الرجال فى تراجم العلماء والادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۳۵) احمد حسینى اشکورى، تراجم‌الرجال، قم ۱۴۱۴؛
(۳۶) محمدکاظم‌بن حسین خراسانى، سیاست‌نامه خراسانى: قطعات سیاسى در آثار آخوند ملامحمدکاظم خراسانى، ]تدوین [محسن کدیور، تهران ۱۳۸۵ش؛
(۳۷) همو، ضرورت علاج عاجل امراض مهلکه، در رسایل مشروطیت: مشروطه به روایت موافقان و مخالفان، تصحیح و تحشیه غلامحسین زرگرى‌نژاد، ج ۲، تهران: مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانى، ۱۳۸۷ش؛
(۳۸) همو، کفایه‌الاصول، قم ۱۴۲۳؛
(۳۹) همو، اللمعات النیّره فى شرح تکمله التبصره، چاپ صالح مدرسى، قم ۱۳۸۰ش؛
(۴۰) موسى خوانسارى نجفى، منیه‌الطالب فى شرح المکاسب، تقریرات درس آیت‌اللّه نائینى، قم۱۴۱۸ـ۱۴۲۱؛
(۴۱) على دوانى، «مصاحبه با حجه‌الاسلام آقاى على دوانى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۴۲) على محمد دولت‌آبادى، «یادداشتهاى سیدعلى‌محمد دولت‌آبادى لیدر حزب اعتدالیون»، خاطرات وحید، سال ۹، ش ۳ (۱۵دى ـ ۱۵بهمن۱۳۵۰)؛
(۴۳) یحیى دولت‌آبادى، حیات یحیى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۴۴) محمد دهنوى، «برگهایى از تاریخ»، در تاریخ معاصر ایران، همان، کتاب ۲، ۱۳۶۹ش، کتاب ۳، ۱۳۷۰ش؛
(۴۵) محمدحسن ربّانى، فقه و فقهاى امامیه در گذر زمان، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۴۶) عزالدین زنجانى، «مصاحبه با حضرت آیت‌اللّه سیدعزالدین زنجانى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۴۷) موسى شبیرى زنجانى، جرعه‌اى از دریا، قم ۱۳۸۹ش ـ؛
(۴۸) همو، «مصاحبه با حضرت آیت‌اللّه العظمى شبیرى زنجانى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان، ۱۳۸۶ش؛
(۴۹) محمد شریف‌رازى، آثارالحجّه، یا، تاریخ و دائره‌المعارف حوزه علمیه قم، قم [۱۳۳۳ّـ۱۳۳۲ش]؛
(۵۰) محمدمهدى شریف کاشانى، واقعات اتفاقیه در روزگار، چاپ منصوره اتحادیه (نظام مافى) و سیروس سعدوندیان، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۵۱) ابوالفضل شکورى، خط سوم در انقلاب مشروطیت ایران: پژوهشى گسترده درباره زندگینامه علمى ـ سیاسى آخوند ملاقربانعلى زنجانى معروف به حجه‌الاسلام یکى از رهبران نهضت مشروعه‌خواهى، زنجان ۱۳۷۱ش؛
(۵۲) همو، «سیره صالحان: زندگینامه مصلح خودساخته ‘آخوند ملامحمدکاظم خراسانى،»،یاد، ش ۲۵ (زمستان ۱۳۷۰)؛
(۵۳) همو، «نقش آیت‌اللّه آخوند خراسانى در رهبرى نهضت مشروطیت»، تاریخ معاصر ایران، ش ۱۸ (تابستان ۱۳۸۰)؛
(۵۴) هبه‌الدین شهرستانى، «فاجعه حضره آیه‌اللّه الخراسانى»، العلم، ج ۲، ش ۷ (محرّم ۱۳۳۰)؛
(۵۵) رضى شیرازى،«مصاحبه با آیت‌اللّه سیدرضى شیرازى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۵۶) منوچهر صدوقى‌سها، «مصاحبه با آقاى منوچهر صدوقى سُها»، در همان؛
(۵۷) باقر عاقلى، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامى، تهران ۱۳۶۹ـ۱۳۷۰ش؛
(۵۸) عبدالرحیم محمدعلى، المصلح المجاهد: الشیخ محمدکاظم الخراسانى، نجف ۱۳۹۲/ ۱۹۷۲؛
(۵۹) عبداللّه علوى، «نقد تصحیح حاشیه آخوند بر رسائل»، آینه پژوهش، سال ۱، ش ۵ (بهمن و اسفند ۱۳۶۹)؛
(۶۰) محمود فاضل، «آیت‌اللّه کفائى خراسانى»، وحید، دوره۱۰، ش ۱۱ (بهمن ۱۳۵۱)؛
(۶۱) فضل‌اللّه نورى، مجموعه‌اى از رسائل، اعلامیه‌ها، مکتوبات،… و روزنامه شیخ شهید فضل‌الله نورى، گردآورنده: محمد ترکمان، تهران ۱۳۶۲ـ ۱۳۶۳ش؛
(۶۲) داود فیرحى، «مبانى فقهى مشروطه‌خواهى از دیدگاه آخوند خراسانى»، در مجموعه مقالات همایش بررسى مبانى فکرى و اجتماعى مشروطیت ایران: بزرگداشت آیت‌اللّه محمدکاظم خراسانى، تهران- دى ماه ۱۳۸۲، تهران : مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانى، ۱۳۸۴ش؛
(۶۳) محسن کدیور، «اندیشه سیاسى آخوند خراسانى»، در همان؛
(۶۴) احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۶۵) همو، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، تهران ۱۳۵۵ش؛
(۶۶) عبدالحسین مجید کفائى، مرگى در نور: زندگانى آخوند خراسانى، تهران ۱۳۵۹ش؛
(۶۷) عبدالرضا کفائى، «بیان و شرحى مختصر از حیات و شخصیت آخوند ملامحمدکاظم خراسانى: ۱۲۵۵-۱۳۲۹ ه .ق»، نشریه دانشکده الهیات دانشگاه فردوسى مشهد، ش ۳۵ و ۳۶ (بهار و تابستان ۱۳۷۶)؛
(۶۸) همو، «شرح و بیانى مختصر و موجز از حیات و شخصیت آخوند ملامحمدکاظم خراسانى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان، ۱۳۸۶شالف؛
(۶۹) همو، «مصاحبه با حجه‌الاسلام والمسلمین عبدالرضا کفائى»، در همان، ۱۳۸۶شب؛
(۷۰) ابوالقاسم گرجى، «مصاحبه با دکتر ابوالقاسم گرجى»، در همان؛
(۷۱) یوسف محسن‌اردبیلى، «مصاحبه با استاد یوسف محسن اردبیلى»، در همان؛
(۷۲) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانه ‌الادب، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۷۳) مرتضى مدرسى چهاردهى، «آخوندملامحمدکاظم خراسانى در راه مشروطیت ایران»، خاطرات، ش ۱ (پاییز ۱۳۵۸)؛
(۷۴) حسین مدرسى طباطبائى، مقدمه‌اى بر فقه شیعه: کلیات و کتابشناسى، ترجمه محمد آصف فکرت، مشهد ۱۳۶۸ش؛
(۷۵) محمدحسین مرعشى شوشترى، «مصاحبه با آیت‌اللّه سیدمحمدحسین مرعشى شوشترى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۷۶) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى عربى، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۷۷) ناصر مکارم شیرازى، القواعدالفقهیه، قم ۱۴۱۱؛
(۷۸) مهدى ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۷۹) حسینعلى منتظرى، کتاب نهایه‌الاصول، تقریرات درس آیه‌اللّه بروجردى، ج ۱، قم ۱۳۷۵؛
(۸۰) محمدمهدى موسوى اصفهانى، احسن الودیعه فى تراجم اشهر مشاهیر مجتهدى الشیعه، او، تتمیم روضات‌الجنات، بغداد ?] ۱۳۴۸[؛
(۸۱) محمد موسوى بجنوردى، «مصاحبه با آیت‌اللّه دکتر سیدمحمدموسوى بجنوردى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۸۲) محمدبن على ناظم‌الاسلام کرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، چاپ على‌اکبر سعیدى سیرجانى، تهران ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷ش؛
(۸۳) محمدحسین نائینى، تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله، چاپ جواد ورعى، قم ۱۳۸۲ش؛
(۸۴) محمدحسن نجفى قوچانى، برگى از تاریخ معاصر: حیات‌الاسلام فى احوال آیه‌الملک العلّام، پیرامون شخصیت نقش آخوند ملامحمدکاظم خراسانى در پیشبرد نهضت مشروطیت، چاپ رمضانعلى شاکرى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۸۵) همو، سیاحت شرق، یا، زندگینامه آقانجفى قوچانى، چاپ رمضانعلى شاکرى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۸۶) حسن نظام‌الدین‌زاده، هجوم روس و اقدامات رؤساى دین براى حفظ ایران، به کوشش نصراللّه صالحى، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۸۷) «نقد تصحیح فوائد الاصول آخوند خراسانى (قده)»، حوزه، سال ۵، ش ۱ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۷)؛
(۸۸) حبیب‌اللّه نوبخت، «آخوند ملامحمدکاظم خراسانى»، وحید، دوره ۱۴، ش ۳ (خرداد ۱۳۵۵)؛
(۸۹) محمد واعظ‌زاده خراسانى، «مصاحبه با استاد واعظ ‌زاده خراسانى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۹۰) مهدیقلى هدایت، خاطرات و خطرات، تهران ۱۳۶۳ش.

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه آیت الله محمد خالصى زاده(متوفی۱۳۴۲ش)

خالصى زاده از علماى مبارز علیه استعمار انگلیس در ایران و عراق. او در ۱۳۰۸ در شهر کاظمین به دنیا آمد (هاشم دباغ، ج ۱، ص ۱۵؛ بصیرتمنش، ص ۳۵۱). پدرش شیخ مهدى خالصى* از مراجع شیعیان از خاندان خالصى در کاظمین عراق بود.

اساتید

شیخ محمد، علوم اسلامى را نزد پدر و عموهایش (شیخ صادق خالصى و شیخراضى خالصى) و سپس نزد استادانى چون محمدکاظم خراسانى، میرزامحمدتقى شیرازى* و شیخ عبدالحسین کاظمى فراگرفت و در جوانى به درجه اجتهاد نایل آمد. وى علاوه بر علوم اسلامى، علوم دیگر مانند ریاضیات، طبیعیات و طب را نیز فراگرفت و به زبانهاى انگلیسى، فرانسه، ترکى و فارسى تسلط یافت (اسلام دباغ، ص ۱۸۹؛ تبریزى خیابانى، ص ۴۰۳؛ هاشم دباغ، همانجا).

پس از آغاز جنگ جهانى اول و حمله انگلیس به بندر فاو در ۱۳۳۲، خالصىزاده به همراه پدرش و آیتاللّه سیدمهدى حیدرى، از علماى کاظمین، مردم این شهر را براى جنگ با انگلیسیها بسیج کردند (هاشم دباغ، ج ۱، ص ۱۲۶ـ۱۲۷).

در قیام مردم عراق در ۴ شوال ۱۳۳۸/ ۱۹۲۰ به رهبرى میرزا محمدتقى شیرازى در کربلا، خالصىزاده به مردم انقلابى پیوست و در کنار رهبرى این قیام، یکى از گردانندگان اصلى آن شد (رجوع کنید به اسلام دباغ، همانجا؛ آلفرعون، ص ۱۷۷ـ۱۷۹). انگلیسیها براى سرکوب قیام، کربلا را محاصره کردند و تسلیم شدن هفده نفر از رهبران قیام را از شروط ترک مخاصمه دانستند و سرانجام وارد کربلا شدند، ولى نتوانستند شیخ محمد را دستگیر کنند (رجوع کنید به آلفرعون، ص ۴۲۴ـ۴۲۶؛ براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به انقلاب ۱۹۲۰ عراق*).

در ۱۳۴۰/ ۱۹۲۱ ملک فیصل قرارداد تحتالحمایگى انگلیس را در قبال پادشاهى عراق پذیرفت که به اعتراضات گسترده مردمى انجامید. در پىآن، کمیتهاى پنج نفره از شخصیتهاى سیاسى و مذهبى تشکیل شد که خالصىزاده نیز عضو آن بود. اعضاى این کمیته در دیدار با ملک فیصل مخالفت مردم عراق با قیمومت انگلستان را اعلام نمودند (هاشم دباغ، ج ۱، ص ۱۴۱ـ۱۴۲؛ عبدالهادى حائرى، ص۱۷۳ـ۱۷۴؛رهیمى، ص ۲۵۳ـ۲۵۴).

مراجع اعلى از جمله حاج میرزا محمدحسین نائینى، شیخ محمدمهدى خالصى و سیدابوالحسن اصفهانى در فتوایى انتخابات را تحریم کردند که این امر در نهایت به ناکامى فیصل در اجراى انتخابات عمومى و تشکیل مجلس مؤسسان منجر شد (رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، ص ۱۷۴؛ رهیمى، ص ۲۶۰، ۲۶۲ـ۲۶۳).

حکومت با هجوم به خانه شیخ محمدمهدى خالصى و بازداشت وى و چند تن دیگر و سپس تبعید آنان به حجاز و قم، تلاش کرد تا جریان مخالفت علما را به بهانه ایرانى بودن برخى از آنان به مسائل قومى نسبت دهد (رهیمى، ص ۲۷۱ـ۲۷۲؛ وردى، ج ۶، ص ۲۲۱ـ۲۲۴). از سوى دیگر گسترش مبارزات مردمى علیه قیمومت انگلیس، به تبعید شیخ محمد خالصىزاده و سیدمحمد صدر از سوى مقامات انگلیسى به ایران انجامید (رهیمى، ص ۲۵۸؛ عبدالهادى حائرى، ص ۱۷۵؛ کاتب، ص ۸۵ـ۸۶).

خالصى زاده با تشکیل جمعیتى به نام «نمایندگان عالى بینالنهرین در ایران» توجه جهانى را به تجاوزات ملک فیصل و انگلیس در عراق جلب و پیامهایى تلگرافى به کشورها و مجامع مختلف مخابره کرد (هاشم دباغ، ج ۱، ص ۱۴۳ـ۱۴۴؛ اسلام دباغ، ص ۱۹۲). همچنین وى از آذر ۱۳۰۲ به ترویج دیدگاههاى خود در روزنامه لواء بینالنهرین پرداخت (صدرهاشمى، ج ۴، ص ۱۸۰).

خالصىزاده براى بازگشت علماى عراق و کمک به آنان با احمدشاه قاجار دیدار و گفتگو کرد (عبدالهادى حائرى، ص ۱۸۷). او از آیتاللّه عبدالکریم حائرى که به تازگى حوزه علمیه قم را رونق داده بود، انتظار داشت که در بازگرداندن علما به عراق همکارى کند (وردى، ج ۶، ص ۲۴۸؛ عبدالحسین حائرى، مصاحبه مورخ ۲۲ آبان ۱۳۸۶).

در کنار این تلاشها در اواخر ۱۳۰۲ش در ماجراى جمهورىخواهى رضاخان، مردم را به مخالفت با جمهورى فراخواند (سالور، ج ۹، ص ۶۸۱۷؛ بهار، ج ۲، ص ۴۴) و در نهایت در ناکامى جنبش جمهورىخواهى نقش اساسى داشت (رجوع کنید به بهار، ج ۱، ص ۳۶۰؛ مستوفى، ج ۳، ص ۵۹۵).

با تلاشهاى دربار ایران و سردار سپه (نخستوزیر) دولت عراق موافقت کرد به علماى تبعیدى در ایران در صورت تعهد کتبى به عدم دخالت در امورسیاسى عراق، اجازه بازگشت دهد. این موافقت شامل خالصىزاده و پدرش نمىشد. آن دو، ضمن انتقاد از علما به جهت پذیرفتن شرط دولت عراق، در اوایل ۱۳۰۳ش، به مشهد مهاجرت کردند (عبدالهادى حائرى، ص ۱۸۳؛ بهار، همانجا). خالصىزاده پس از درگذشت پدرش در ۱۶ فروردین ۱۳۰۴ (اصغرىنژاد، ص ۱۰۵؛ وردى، ج ۶، ص ۲۵۱)، از مشهد به تهران بازگشت (بهار، همانجا).

او در تهران، به عنوان امام جماعت مسجد سلطانى (نامکنونى آن : مسجد امام)، براى نظم بخشیدن به اجتماعات مسجد، کمیته مجتمعین مسجد سلطانى را تشکیل داد (اسلام دباغ، همانجا؛ جعفریان، ص ۱۲۶) و براى تحقق اهداف کمیته، از خرداد ۱۳۰۳، روزنامه اتحاد اسلام را همراه با شیخ حسین لنکرانى منتشر کرد (صدرهاشمى، ج ۱، ص ۴۹).

خالصى زاده در سالهاى ۱۳۰۳ تا ۱۳۲۴ش، بارها به دلیل دخالت در امور سیاسى یا تحریک مردم به اغتشاش، زندانى یا به نقاط مختلف کشور از جمله خواف، تویسرکان، نهاوند و کاشان تبعید شد. او در این شهرها نیز فعالیتهایى انجام داد؛ شامل کارهاى عمرانى، تألیف چندین کتاب و بسیج مردم در اعتراض به برخى امور (رجوع کنید به بصیرتمنش، ص ۳۵۲ـ۳۵۴، ۳۶۱ـ۳۶۶؛ هاشم دباغ، ج ۱، ص ۱۴۸، ۱۵۴ـ۱۵۶؛ اسلام دباغ، ص ۱۹۲ـ۱۹۳).

پارهاى از تحریکات خالصى زاده که به اعتراضات مردمى در نقاط مختلف کشور منجر شد، در اسناد موجود منعکس است (براى نمونه رجوع کنید به سازمان اسناد ملى ایران، آرشیو، سند ش ۲۹۳۰۰۸۵۵۰، ۲۹۳۰۰۲۸۷۳، ۲۹۳۰۰۲۸۹۹؛ نیز رجوع کنید به مرکز اسناد انقلاب اسلامى، آرشیو، ش ۱۰۱۲۴، پرونده «خالصىزاده»).

او در تهران «جمعیت ستمدیدگان دوره دیکتاتورى رضاخان» را در ۱۳۲۳ش تشکیل داد (مرکز اسناد انقلاب اسلامى، همانجا) و با برپایى نماز جمعه در شهر رى، در سخنرانیهاى خود از شاه، دولت و مجلس ایران انتقاد کرد. به همین دلیل اداره نظمیه پس از اقامه دومین نماز جمعه از برپایى آن جلوگیرى کرد (هاشم دباغ، ج ۱، ص ۱۵۹).

او در ادامه فعالیتهاى خود در ۱۳۲۴ش، به عنوان مدیرمسئول مجله نور و سردبیر مجله منشور نور به بیان افکار و عقاید خود پرداخت. پس از توقیف مجله نور در اردیبهشت ۱۳۲۵، مدتى با روزنامه وظیفه همکارى کرد (همان، ج ۱، ص ۱۶۰؛ ابوترابیان، ص ۱۴۷، ۱۵۸؛ قس جعفریان، ص ۱۲۵). انتقادهاى وى از محمدرضا شاه و دولت باعث شد دوباره در ۱۳۲۵ش در حدود دو سال به یزد تبعید شود. در روزهاى آخر اقامتش در یزد، به دلیل ادامه فعالیتهایش به تهران منتقل شد (جعفریان، ص ۱۲۶؛ صفائى، ص ۱۱۱، پانویس)، تا اینکه دولت ایران وى را در ۱۳ آبان ۱۳۲۸ به زادگاهش کاظمین تبعید کرد.

اقدامات

از جمله اقدامات خالصى زاده در کاظمین تأسیس مدرسه بزرگ جامعه مدینه العلم و برگزارى نماز جمعه بود. عاقبت حکومت عبدالکریم قاسم وى را به دلیل ایراد سخنرانى برضد دولت در خطبه هاى نماز جمعه دستگیر و مدتى زندانى کرد، ولى وى با وساطت علما و تظاهرات مردم آزاد شد.

رحلت

خالصى زاده پس از مراجعت از مراسم سخنرانى به مناسبت جشن میلاد پیامبر اکرم، دچار عوارضى شبیه مسمومیت شد و مدتى بعد در آذر ۱۳۴۲ در بغداد درگذشت و در حجره درس خود در صحن مطهر کاظمین به خاک سپرده شد (اسلام دباغ، ص ۱۹۵).

خالصى زاده به دلیل پارهاى از اظهارنظرها درباره آیینها و رسومات دینى مردم مورد انتقاد برخى افراد بود تا آنجا که وى را متهم به وهابیت، یا دنبالهروى از کسروى مىکردند (رجوع کنید به یاد، سال ۲، ش ۷، تابستان ۱۳۶۶). از آن میان ایرادات وى به برخى دعاها یا تقبیح رسومى چون زنجیر زدن و گل مالیدن در عزادارى سیدالشهداء درخور ذکر است (رجوع کنید به خالصىزاده، ص ۱۵۰، ۱۵۴؛ هاشم دباغ، ج ۱، ص ۱۵۹).

او خواهان اتحاد دنیاى اسلام و تشکیل حکومت بزرگ اسلامى بود (خالصىزاده، ص ۱۳۲؛ صفائى، ص ۱۰۹؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامى، همانجا). خالصىزاده براى ترویج اندیشه اتحاد اسلام علاوه بر تألیف کتاب و مقاله و ایراد سخنرانى به حجاز، سوریه، مصر، فلسطین و لبنان مسافرت کرد و با بزرگان اهل تسنن در این مناطق به گفتگو پرداخت (رجوع کنید به اسلام دباغ، ص ۱۹۴؛ هاشم دباغ، ج ۱، ص ۵۶ـ۹۲).

او در راه تحقق آرمانهاى خود، با حکومتهاى وقت ایران و عراق و با دولتهاى استعمارگر انگلیس و شوروى مبارزه کرد (رجوع کنید به احمدى، ص ۲۸ـ۳۰، ۳۶ـ۴۳، ۶۹ـ۷۰ و جاهاى دیگر). او در کنار مبارزات سیاسى به تحقیق و پژوهش نیز مشغول بود و حدود یکصد جلد کتاب و رساله در زمینههاى گوناگون به زبان فارسى و عربى تألیف کرد (رجوع کنید به هاشم دباغ، ج ۱، ص ۲۷ـ۳۳؛ احمدى، ص ۱۲۵ به بعد).



منابع:

(۱) علاوه بر اسناد موجود در آرشیو سازمان اسناد ملى ایران و مرکز اسناد انقلاب اسلامى؛
(۲) فریق مزهر آلفرعون، الحقائق الناصعه فى الثوره العراقیه سنه ۱۹۲۰ و نتائجها، بغداد ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۳) حسین ابوترابیان، مطبوعات ایران از شهریور ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۶، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۴) على احمدى، شیخمحمد خالصىزاده: روحانیت در مصاف با انگلیس، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۵) محمد اصغرىنژاد، محمدمهدى خالصى خصم استعمار، (تهران) ۱۳۷۳ش؛
(۶) حمید بصیرتمنش، علما و رژیم رضاشاه : نظرى بر عملکرد سیاسى ـ فرهنگى روحانیون در سالهاى ۱۳۰۵ـ۱۳۲۰ش، (تهران) ۱۳۷۶ش؛
(۷) محمدتقى بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسى ایران، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۸) على تبریزىخیابانى، علماى معاصر، چاپ عبدالرحیم عقیقى بخشایشى، قم ۱۳۸۲ش؛
(۹) رسول جعفریان، جریانها و سازمانهاى مذهبى ـ سیاسى ایران: از روى کار آمدن محمدرضاشاه تا پیروزى انقلاب اسلامى، سالهاى ۱۳۲۰ـ ۱۳۵۷، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۱۰) عبدالهادى حائرى، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۱۱) محمد خالصىزاده، رسائل سیاسى آیتاللّه شیخمحمد خالصىزاده، تدوین اسلام دباغ، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۱۲) اسلام دباغ، «فقیه مصلح و مجاهد»، کیهان اندیشه، ش ۷۵ (آذر و دى ۱۳۷۶)؛
(۱۳) هاشم دباغ، صفحات مشرقه من الجهاد الدینى و السیاسى لعلماء العراق، ج ۱، تهران ۱۴۱۹؛
(۱۴) عبدالحلیم رهیمى، تاریخ الحرکه الاسلامیه فى العراق: الجذور الفکریه و الواقع التاریخى (۱۹۰۰ـ ۱۹۲۴)، بیروت ۱۹۸۵؛
(۱۵) قهرمانمیرزا سالور، روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج ۹، چاپ مسعود سالور و ایرج افشار، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۱۶) محمد صدرهاشمى، تاریخ جراید و مجلات ایران، اصفهان ۱۳۶۳ـ۱۳۶۴ش؛
(۱۷) ابراهیم صفائى، پنجاه خاطره از پنجاه سال، (تهران) ۱۳۷۱ش؛
(۱۸) احمد کاتب، تجربه الثوره الاسلامیه فى العراق، تهران ۱۴۰۲/۱۹۸۱؛
(۱۹) عبداللّه مستوفى، شرح زندگانى من، یا، تاریخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاریه، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۲۰) على وردى، لمحات اجتماعیّه من تاریخ العراق الحدیث، بغداد ۱۹۶۹ـ۱۹۷۹، چاپ افست (قم) ۱۳۷۱ش.

انشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه آیت الله مهدى خالصى(متوفی۱۳۰۴ش)

 عالم مبارز امامى قرن چهاردهم. نام او محمدمهدى نیز ذکر شده است (میرحامد حسین، ج ۱، ص ۱۶۳؛ حسین على محفوظ، ص ۹۰). پدرش حسین (متوفى ۱۳۱۲) و جدش عبدالعزیز (متوفى ۱۲۸۶) از عالمان کاظمین و خالص (شهرى در شرق بغداد) بودند (رجوع کنید به امین، ج۱۰، ص ۱۵۷؛ صفى پورى، ذیل «خلص»).

اساتید

مهدى در ۱۲۷۶ در کَرْخ، از توابع کاظمین، به دنیا آمد. علوم دینى را در کاظمین، نجف و سامرا نزد پدرش و عالمانى چون عباس جَصّانى (متوفى ۱۳۰۶)، محمدحسین کاظمى (متوفى ۱۳۰۸)، میرزا حبیباللّه رشتى* (متوفى ۱۳۱۲)، میرزا محمدحسن شیرازى (متوفى ۱۳۱۲) و آخوند ملامحمدکاظم خراسانى* (متوفى ۱۳۲۹) فراگرفت (حرزالدین، ج ۳، ص ۱۴۷؛ امین، همانجا؛ موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۲۳ـ۱۲۴؛ کفائى، ص ۱۳۹).

او در کاظمین به تدریس فقه و اصول و کلام پرداخت و سالها بعد به مرجعیت و شهرت رسید (رجوع کنید به حرزالدین، ج ۳، ص ۱۴۸). خالصى در کاظمین مدرسهاى دینى با نام مدرسهالزهراء تأسیس کرد و براى تدریس، از عالمانى مانند شیخ حسین رشتى (متوفى ۱۳۴۸) دعوت کرد (همانجا؛ موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۲۵). در منابع از شاگردان او نامى برده نشده است.

خالصى در جنگ جهانى اول (۱۹۱۴ـ۱۹۱۸) همگام با مرجع بزرگ شیعه، میرزا محمدتقى شیرازى* (متوفى ۱۳۳۸)، و شمارى دیگر از علما، برضد انگلیسیها فتواى جهاد صادر کرد (یاسرى، ص ۹؛امین، همانجا). او در ۱۳۳۷ در پى دعوت میرزاى شیرازى براى مشاوره درباره نهضت مبارزه با استعمار به کربلا عزیمت کرد. در ۱۳۳۸، به درخواست سید ابوالقاسم کاشانى* به بهانه نظارت بر امور زوّار، که از کاظمین به کربلا مىرفتند، به کاظمین رفت. سپس از آنجا به بغداد رفت و رهبرى انقلاب ضد استعمارى مردم عراق را برعهده گرفت (وردى، ج ۵، قسم ۱، ص ۶۲؛آلفرعون، ص ۱۴۲ـ۱۴۳؛صادقى تهرانى، ص ۴۱).

فتواى او مبنى بر وجوب بذل مال در راه جهاد و وجوب مصادره اموال تخطىکنندگان از پرداخت آن، مخالفتهایى را در پىداشت، زیرا برخى آن را مُهر تأییدى بر عمل ترکهاى عثمانى مىدانستند که به نام وظیفه دوران جنگ، به مصادره اموال مردم مىپرداختند (وردى، ج ۴، ص ۱۳۰).

خالصى براى صدور فتوایى مشترک از جانب علماى کاظمین درباره جهاد در برابر استعمارگران تلاش کرد، ولى به نتیجهاى نرسید و به شیوه پیشین خود (یعنى مبارزه مسلحانه برضد انگلیس) ادامه داد (همانجا؛گلشن ابرار، ج ۱، ص ۵۰۱). وى با همراهى فرزندش محمد (متوفى ۱۳۸۳؛رجوع کنید به خالصىزاده*، محمد) و برخى دیگر، رهبرى جناح چپ جنگ را در منطقه بصره (به مرکزیت حویزه) برعهده گرفت (حرزالدین، همانجا؛علوى، ص ۶۷؛نفیسى، ص ۸۶). پس از ناکامى مجاهدان عراقى و در پى موافقت بریتانیا با استقلال عراق و تشکیل حکومت ملى، خالصى به بغداد بازگشت و در سخنرانیهاى خود به تحلیل و افشاى توطئههاى سیاسى پرداخت (حرزالدین، همانجا؛غروى، ج ۲، ص ۴۸۶؛صادقى تهرانى، ص ۹۵؛میربصرى، ص ۲۶۶).

خالصى در ۱۳۳۹ پس از درگذشت شیخ الشریعه اصفهانى، از مراجع تقلید شیعیان شد (آلفرعون، ص ۵۱۲ـ ۵۱۳؛وردى، ج ۶، قسم ۱،ص ۴۳) و پذیرفتن مناصب حکومتى را حرام دانست. او در همان سال پس از تشکیل حکومت مستقل در عراق، با امیرفیصل، حاکم عراق (متوفى ۱۳۵۲)، بیعت کرد؛مشروط بر اینکه استقلال عراق را حفظ کند و آن را از سلطه بیگانگان دور نگهدارد و به تأسیس مجلس نمایندگان پایبند باشد (لانگریگ، ج ۱، ص ۲۱۷؛آلفرعون، ص ۵۱۶، ۵۳۲؛وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۱۱۰؛عبدالرزاق حسنى، ۱۳۸۴، ص ۲۸۰ـ۲۸۱). خالصى در ۱۳۴۰ ریاست کنفرانس کربلا را برعهده گرفت که در آن، حمله وهابیان به عراق محکوم شد (عبدالرزاق حسنى، ۱۳۸۰ـ۱۳۸۸، ج ۱، ص ۵۹، ۶۹ـ۷۰؛نیز رجوع کنید به رهیمى، ص ۲۴۵ـ۲۴۷).

خالصى پس از پای بند نماندن فیصل به شروط بیعتنامه و انعقاد معاهده با انگلستان در ۱۳۴۰/۱۹۲۲، که در آن مفهوم قیمومت گنجانده شده بود (لانگریگ، ج ۱، ص ۲۲۹، ۲۳۱؛نیز رجوع کنید به بزّاز، ص ۱۴۸ـ۱۵۰)، بیعت مردم عراق با فیصل را ملغا اعلام کرد (وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۱۷۶؛رهیمى، ص ۲۵۵ـ ۲۶۱). هنگامى که دولت درصدد تشکیل مجلس نمایندگان برآمد تا معاهده مزبور را رسمى کند، تعدادى از علماى بزرگ از جمله خالصى، فتاوایى شدیداللحن در تحریم انتخابات صادر کردند (لانگریک، ج ۱، ص ۲۳۶،پانویس ۱۹؛وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۲۰۳؛سلیم حسنى، ص ۳۹؛رهیمى، ص۲۶۰). آنان در این فتواها خواستار لغو نظام استعمارى، خروج مستشاران انگلیسى، بازگشت تبعیدشدگان، آزادى بیان و اجازه تأسیس احزاب سیاسى شدند (منتشاشویلى، ص ۲۳۴؛
رهیمى، همانجا).

به گفته محمدرضا طبسى (ص ۶۵ـ۶۶)، خالصى با آنکه مجلس وقت عراق را فرمایشى مىدانست، حضور نمایندگانى از شیعیان را در مجلس و دولت لازم مىشمرد. او در پى تهدید مرزهاى شمالى عراق از سوى ترکیه، فتوایى مبنى بر تحریم دفاع از عراق در مقابل ترکیه صادر کرد (لانگریگ، ج ۱، ص ۲۳۲؛وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۲۱۳ـ۲۱۴؛سلیم حسنى، ص ۳۸؛رهیمى، ص ۲۶۷). در ۱۳۲۰ش، بهرغم تلاش ملک فیصل براى متقاعد ساختن خالصى به تغییر دادن فتواى پیشینش، او بار دیگر به تحریم انتخابات فتوا داد (وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۲۱۶ـ۲۱۷) و در کاظمین تظاهراتى برضد فیصل بر پا ساخت. سرانجام خالصى و فرزندانش حسن و على، نوه برادرش علىنقى خالصى و یکى از یارانش به نام سلمان قطیفى دستگیر و به بصره تبعید شدند (وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۲۱۸ـ۲۲۱،۲۲۴ـ۲۲۷؛عبدالرزاق حسنى، ۱۳۸۰ـ۱۳۸۸، ج ۱، ص ۱۳۱؛رهیمى، ص ۲۷۲).

تبعید خالصى اعتراض مردم را در شهرهاى مختلف از جمله بغداد، نجف و کاظمین در پىداشت (رجوع کنید به وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۲۲۷ـ۲۲۸). سپس او و همراهانش به جدّه تبعید شدند (حبیبآبادى، ج ۶، ص ۲۱۴۷). در ۱۳۲۰ش، به درخواست دولت ایران، خالصى پس از انجامدادن مراسم حج راهى ایران شد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۱۱۶۰؛موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۲۳؛
عبدالرزاق حسنى، ۱۳۸۰ـ ۱۳۸۸، ج ۱، ص ۱۳۴).

در مراسم استقبال مردم بوشهر، او هدف ترور نافرجام مردى انگلیسى قرار گرفت. سپس به شیراز و اصفهان رفت و براى ملاقات با سید ابوالحسن اصفهانى* (متوفى ۱۳۲۵ش/۱۳۶۵) و میرزا محمدحسین نائینى* (متوفى ۱۳۱۵ش/۱۳۵۵) که به حمایت از او عراق را ترک کرده بودند، راهى قم شد. خالصى در ۱۳۲۱ش با علماى یادشده درباره چگونگى ادامه مبارزه اختلافنظر پیدا کرد و به مشهد رفت (وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۲۴۵ـ۲۴۸؛موسوى اصفهانى، همانجا). برخى، سبب رفتن وى را به مشهد، درخواست دولت ایران پس از پخش شایعهاى در جراید اروپایى مبنى بر نقش خالصى در تحریک به قتل ایمبرى (کنسول ایالات متحده امریکا در تهران) دانستهاند (براى نمونه رجوع کنید به قزوینى، ص ۴۱).

خالصى در مشهد حزبى با نام «جمعیه استخلاص الحرمین الشریفین و بینالنهرین» تأسیس کرد و از مسلمانان کشورهاى اسلامى خواست که با پیوستن به آن، اماکن مقدس حجاز و عراق را از وجود کافران پاک کنند. او که پیشتر در سفرش به قم فتوا داده بود دولت ایران مىتواند زکات و خمس را براى نیروهاى مسلح مسئولِ حفاظت از مرزها صرف کند، در خراسان فتوا به جواز استفاده از اموال موقوفه امام رضا علیهالسلام براى رفع نیازهاى مالى دولت داد.

این دو فتوا همراه با فتواى وى مبنى بر جایزنبودن برگزارى جشن عید نوروز در آن سال به دلیل اشغال سرزمینهاى مقدس مسلمانان به دست دشمنان، مخالفتهاى برخى از رجال دینى را در پىداشت. حتى شایع کردند که او بهائى است، زیرا عید نوروز در آن سال مصادف با سالگرد مرگ عباسافندى، یکى از سران بهائیان، بود. از اینرو، چندین تظاهرات در موافقت و مخالفت با خالصى برگزار شد. سرانجام او که به دلیل اهانتهاى مختلف، سخت آزردهخاطر شده بود، تصمیم گرفت به تهران برود، اما پس از ابراز ندامت و اصرار مردم مشهد، همانجا ماند (وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۲۴۸ـ۲۵۱).

رحلت

خالصى را مردى زاهد، آراسته به اخلاق نیکو، کمحرف و اغلب اوقات متبسم وصف کردهاند (براى نمونه رجوع کنید به موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۲۴). او در ۱۶ فروردین ۱۳۰۴ از دنیا رفت (همان، ج ۲، ص ۱۲۵؛غروى، ج ۲، ص ۴۸۶) و در دارالحفاظ، نزدیک مرقد امام رضا علیهالسلام، به خاک سپرده شد (حرزالدین، ج ۳، ص ۱۵۰؛امین، ج۱۰، ص ۱۵۷).

آثار

آثار مهم مهدى خالصى عبارتاند از:

عَناوینالاصول یا العَناوین (بغداد ۱۳۴۲)؛

حاشیه بر کفایه الاصول آخوند خراسانى (بغداد ۱۳۲۸)، که اولین حاشیه چاپشده بر کفایه به شمار مى رود؛

مختصر الرسائل العملیّه و الاصولالدینیه، که بخش اول آن در ۱۳۴۳ در مشهد چاپ شده است (بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۸۳۹؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۵، ص ۳۵۰، ج ۲۰، ص ۱۹۷؛فضلى، ص ۲۴، ۴۰)؛

القواعدالفقهیه (چاپ اول: خراسان ۱۳۴۳)؛

الدَّرارى اللامِعات فى شرح القَطَرات و الشَذَرات (بغداد ۱۳۳۱)، که حاشیهاى است بر کتاب الطهاره والوقف و الرضاع اثر آخوند خراسانى؛

رساله عملیه او با نامِ الشَّریعهُ السَمحاء فى احکام سیّدِالاَنْبیاء (بغداد ۱۳۳۹)؛

رساله فقهىِ (اثبات) تَداخلُ الاَغسال (بغداد ۱۳۴۲)؛

الوَجیزَه فى المواریث (بغداد ۱۳۴۱)؛

المتنجِّس الجافّ لایُنجِّس؛

رساله الحِسام البَتّار فى جهاد الکُفّار که در جریده صَدَىالاسلام بغداد چاپ شد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۸۷، ج ۴، ص ۱۷، ج ۱۴، ص ۱۸۶، ج ۱۷، ص ۱۸۸، ج ۲۵، ص ۵۲؛عواد، ج ۳، ص ۲۵۰؛موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۲۴ـ۱۲۵؛حرزالدین، ج ۳، ص ۱۴۹ـ۱۵۰؛فیاض، ص ۱۵۱)؛

اثر کلامىِ بیان تصحیف المِنحه الالهیه عن النَفثه الشیطانیه، ردّیهاى بر ترجمه عربى ملخصِ شهابالدین محمود آلوسى (متوفى ۱۲۷۰) از کتاب تحفه اثناعشریه، تألیف عبدالعزیز دهلوى (متوفى ۱۲۳۹) در رد عقاید شیعه امامیه (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۱۷۷)؛
حاشیه اى بر الالفیه شهید ثانى (بغداد ۱۳۴۱)؛
و اشعارى در ادبیات عرب (عواد، همانجا؛حبیب آبادى، ج ۶، ص ۲۱۴۶ـ۲۱۴۷؛امین، ج ۱۰، ص ۱۵۷).

همچنین برخى آثار و آراى فقهى او نقد شده اند (از جمله رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۸۷، ج ۵، ص ۱۹۴، ج ۱۵، ص ۲۳۸).

راضى و محمدصادق از جمله برادران خالصى بودند. راضى در ۱۲۷۴ در کاظمین به دنیا آمد، همراه با پدر و برادرانش به نجف رفت و پس از فراگیرى ادبیات عرب، فقه و اصول به کاظمین بازگشت، اما بعد از درگذشت عباس جَصّانى، استادش در کاظمین، مجددآ به نجف بازگشت و نزد محمدحسین کاظمى و میرزا حبیباللّه رشتى فقه و اصول خواند. سپس در درس میرزاى شیرازى در سامرا حاضر شد و پس از فوت او به کاظمین بازگشت و به نشر احکام و تدریس و اقامه نماز جماعت پرداخت (امین، ج ۶، ص ۴۴۴؛
آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۷۱۷ـ۷۱۸).

راضى خالصى، عالمى مشهور در عراق بود و تبحر او را در علوم عقلى و نقلى، فصاحت لسان و بلاغت کلام و نیز حافظه قوىاش را ستودهاند (براى نمونه رجوع کنید به موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۲۶ـ۱۲۷). عبدالحسین بغدادى (متوفى ۱۳۲۵ش/ ۱۳۶۵)، عیسى اَعرجى، مهدى جَرقومى (متوفى ۱۳۳۹)، عبدالحسین و على (فرزندان محمدتقى تسترى کاظمى) از شاگردان وى بودند (امین، ج ۶، ص ۴۴۵). راضى در ۱۳۴۷ در کاظمین از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد. فرزند وى، مرتضى، پس از وى عهدهدار اقامه جماعت گردید (موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۲۷ـ۱۲۸).

برخى از آثار راضى خالصى عبارتاند از:

شرح معالم الاصول حسنبن زینالدین عاملى، حاشیه بر قوانینالاصول ابوالقاسم قمى، حاشیه بر الرسائل شیخ انصارى؛
رساله هاى متعدد فقهى؛
و منظومهاى در فقه (رجوع کنید به امین، همانجا).

محمدصادق خالصى نیز از علما و ائمه جماعت کاظمین بود. نورالدین بن حامد واعظى (متوفى ۱۳۹۱) از شاگردان وى بود. او در ۱۳۴۱ در کاظمین از دنیا رفت و همانجا مدفون شد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۶۸؛
حسینى اشکورى، ج ۲، ص ۸۵۵).



منابع:

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علىنقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلامالشیعه: نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، مشهد، قسم ۱ـ۴، ۱۴۰۴؛
(۳) فریق مزهر آلفرعون، الحقائق الناصعه فى الثوره العراقیه سنه ۱۹۲۰ و نتائجها، بغداد ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۴) امین؛
(۵) عبدالرحمان بزّاز، العراق من الاحتلال حتى الاستقلال، بغداد ۱۹۶۷؛
(۶) محمدعلى حبیبآبادى، مکارم الآثار، ج ۶، اصفهان ۱۳۶۴ش؛
(۷) محمد حرزالدین، معارف الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۸) سلیم حسنى، رؤساء العراق : ۱۹۲۰ـ۱۹۵۸ه ، دراسه فى اتجاهات الحکم، لندن ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۹) عبدالرزاق حسنى، تاریخ الوزارات العراقیه، صیدا۱۳۸۰ـ۱۳۸۸؛
(۱۰) همو، الثوره العراقیه الکبرى، (لبنان ? ۱۳۸۴)؛
(۱۱) حسین على محفوظ، «البیوتات العلمیه»، در موسوعهالعتبات المقدسه، تألیف جعفر خلیلى، ج۱۰، جزء۳، بیروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۲) احمد حسینى اشکورى، تراجم الرجال، قم ۱۴۱۴؛
(۱۳) عبدالحلیم رهیمى، تاریخ الحرکه الاسلامیه فى العراق: الجذور الفکریه و الواقع التاریخى (۱۹۰۰ـ ۱۹۲۴)، بیروت ۱۹۸۵؛
(۱۴) محمد صادقىتهرانى، نگاهى به تاریخ انقلاب اسلامى ۱۹۲۰ عراق و نقش علماى مجاهد اسلام، قم : دارالفکر، (بىتا.)؛
(۱۵) عبدالرحیمبن عبدالکریم صفىپورى، منتهىالارب فى لغه العرب، چاپ سنگى تهران ۱۲۹۷ـ۱۲۹۸، چاپ افست ۱۳۷۷؛
(۱۶) محمدرضا طبسى، «مصاحبه با آیتاللّه حاجشیخ محمدرضا طبسى»، حوزه، سال ۶، ش ۴ (مهر و آبان ۱۳۶۸)؛
(۱۷) حسن علوى، الشیعه و الدوله القومیه فى العراق: ۱۹۱۴ـ ۱۹۹۰، قم: دارالثقافه للطباعه و النشر، (بىتا.)؛
(۱۸) کورکیس عواد، معجمالمؤلفین العراقیین فى القرنین التاسع عشر و العشرین، بغداد ۱۹۶۹؛
(۱۹) محمد غروى، مع علماءالنجف الاشرف، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۲۰) عبدالهادى فضلى، دروس فى اصول فقه الامامیه، (بیروت) ۱۴۲۰؛
(۲۱) عبداللّه فیاض، الثوره العراقیه الکبرى سنه ۱۹۲۰، بغداد ۱۹۷۵؛
(۲۲) محمد قزوینى، «وفیات معاصرین»، یادگار، سال ۳، ش ۵ (دى ۱۳۲۵)؛
(۲۳) عبدالحسین مجید کفائى، مرگى در نور: زندگانى آخوند خراسانى، تهران ۱۳۵۹ش؛
(۲۴) گلشن ابرار: خلاصهاى از زندگى اسوههاى علم و عمل از ثقهالاسلام کلینى تا آیهاللّه خامنهاى، تهیه و تدوین جمعى از پژوهشگران حوزه علمیه قم، قم: معروف، ۱۳۷۹ش؛
(۲۵) استیون همزلى لانگریگ، العراق الحدیث: من سنه ۱۹۰۰ الى سنه ۱۹۵۰، تاریخ سیاسى، اجتماعى، و اقتصادى، ترجمه و تعلیق سلیم طه تکریتى، بغداد ۱۹۸۸؛
(۲۶) آلبرت منتشاشویلى، العراق فى سنوات الانتداب البریطانى، ترجمه هاشم صالح تکریکى، بغداد ۱۹۷۸؛
(۲۷) محمدمهدى موسوى اصفهانى، احسن الودیعه فى تراجم اشهر مشاهیر مجتهدى الشیعه، او، تتمیم روضات الجنات، بغداد ?( ۱۳۴۸)؛
(۲۸) میربصرى، اعلام السیاسه فى العراق الحدیث، لندن ۱۹۸۷؛
(۲۹) میرحامد حسین، خلاصه عبقات الانوار فى امامه الائمه الاطهار، بقلم على حسینى میلانى، قم ۱۴۰۴ـ۱۴۰۸؛
(۳۰) عبداللّه فهد نفیسى، دور الشیعه فى تطور العراق السیاسى الحدیث، بیروت ۱۴۰۵؛
(۳۱) على وردى، لمحات اجتماعیّه من تاریخالعراق الحدیث، بغداد ۱۹۶۹ـ۱۹۷۹، چاپ افست (قم )۱۳۷۱ش؛
(۳۲) عبدالشهید یاسرى، البطوله فى ثوره العشرین، نجف ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛

(۳۳) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litterature, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۴ 

زندگینامه حاج ملاعلی ‌کنى(متوفی۱۳۰۶ش)

 فقیه و عالم بزرگ امامى قرن سیزدهم و چهاردهم. وى در ۱۲۲۰ در قریه کَن، در شمال‌غرب تهران، به دنیا آمد. پدرش، قربانعلى آملى، کشاورز بود. پس از آنکه على خواندن و نوشتن را فراگرفت، خانواده‌اش نزدیک بیست سال با ادامه تحصیل او مخالفت کردند. وى سرانجام، با جلب موافقت آنان، در یکى از مدارس دینى تهران مشغول به تحصیل شد و سپس براى ادامه تحصیل به عتبات رفت. در فاصله سالهاى ۱۲۴۴ تا ۱۲۴۶ که طاعون در عراق شیوع یافت، از نجف خارج شد و بعد به این شهر بازگشت و به ادامه تحصیل پرداخت (حاج ملاعلى کنى، ص ۳۰۲؛ کشمیرى، ج ۲، ص ۲۳، پانویس ؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۵۰۴ـ۱۵۰۵).

 اساتید

کنى، فقه و اصول را نزد سیداسداللّه اصفهانى،

شیخ‌حسن کاشف‌الغطاء،

شیخ مشکور جَولاوى نجفى،

سید ابراهیم قزوینى حائرى و

شیخ مرتضى انصارى و بیشتر نزد محمدحسن نجفى، صاحب جواهر، فرا گرفت (حرزالدین، ج ۲، ص ۱۱۳؛ امین، ج ۲، ص ۲۰۴؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجا).

شاگردان

کسانى چون موسى شراره عامِلى،

اسداللّه تهرانى،

محمدعلى خوانسارى،

محمود لواسانى،

محمدباقر اصطهباناتى شیرازى و

محمدنبی‌بن احمد تویسرکانى نزد او درس خواندند و از وى اجازه روایت گرفتند (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۲۰۴؛ همو، ۱۴۰۴، قسم ۱، ص ۱۳۳، قسم ۲، ص ۴۹۵، ۵۰۸؛ حبیب‌آبادى، ج ۳، ص ۶۹۹؛ حسینى، ج ۲، ص ۷۸۷).

ملاعلى کنى در ۱۲۶۲ به ایران بازگشت و در تهران ساکن شد. به‌تدریج در آنجا ریاست دینى یافت و به عنوان عالمى با نفوذ، مقبول عام و خاص و حتى دربار ناصرالدین‌شاه شد، چنان‌که بیشتر مردم ایران مقلد او شدند. بیشتر عالمان آن زمان تهران از تربیت‌یافتگان او بودند (حاج ملاعلى کنى، ص ۳۰۳؛ اعتماد السلطنه، ۱۳۶۳ش، ص ۱۸۷؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۵۰۵؛ موسوى اصفهانى، ج ۱، ص ۱۰۱).

وى از ۱۲۸۲ تولیت مدرسه مروى را برعهده گرفت (رجوع کنید به اعتماد السلطنه، ۱۳۵۰ش، ص ۱۳۳؛ انصارى، ص ۳۹۸). به نوشته اعتمادالسلطنه (۱۳۵۰ش، ص ۲۰۵) نفوذ حاج‌ملاعلى کنى چنان بود که گاهى دعاوى شرعى مربوط به رجال دولت نیز براى داورى به محکمه او ارجاع می‌شد.

ملاعلی‌کنى به مسائل سیاسى نیز توجه داشت و با توجه به آنکه به تعبیر عالم معاصرش، جاپلقى مؤلف طرائف‌المقال (ج ۲، ص ۳۷۵)، پناه مظلومان بود و بر صاحبان قدرت (جبابره) سلطه داشت و سخنش نزد سلطان (یعنى ناصرالدین شاه قاجار) پذیرفته می‌شد، در مواقع ضرورى از برخى مداخلات ابانداشت.

از جمله پس از انعقاد قرارداد رویتر در ۱۲۹۰، در نامه‌اى به ناصرالدین شاه، با اشاره به مُفاد قرارداد که طبق آن «جمیع خلق مجبور بر تسلیم اموال و املاک خود» بودند و نفى صریح تسلط دولت بر «املاک و اشجار و آب و اراضى رعایا که حتمآ بفروشند» (با ذکر یک مثال از حقوق شهروندى در فرانسه) و تأکید بر اینکه حاصل این قرارداد، از بین رفتن اقتدار دولت و ملت و ناتوانى در حفظ سرحدات و عدم امکان مقابله با هجوم دشمنان است و امتیازات و تصرفات این کمپانى در ایران به مراتب بیش از کمپانى هند خواهد بود، به مخالفت با آن پرداخت و ضمن تأکید بر اینکه «اگر علماى اعلام در مسائل دولتیه اختلالى مشاهده فرمایند… لازم است عرض کنند»، خواه پسند خاطر شاه بشود یا نشود و «در مقام اصلاح آن برآید یا نیاید»، از شاه قاطعانه خواست که «اهتمام بر حفظ دین و دولت و دفع هر خائن از مملکت و ملت» نماید و «به خصوص همین شخصى را که قرار راه‌آهن داده و عهدنامه آن را بر وفق صلاح دشمن دین و دولت نوشته» برکنار کند.

مراد وى در این ماجرا، میرزا حسین‌خان سپهسالار، صدراعظم وقت بود و سبب عزل او در رشت هنگام بازگشت شاه از سفر اروپا، شد (براى متن نامه رجوع کنید به تیمورى، ص ۱۲۳ـ۱۲۶؛ براى متن امتیازنامه رویتر رجوع کنید به همان، ص ۱۰۸ـ۱۱۲؛ براى نامه گلایه‌آمیز سپهسالار از اعتراض علما رجوع کنید به همان، ص ۴۳ـ۴۶).

کنى، همچنین در آن نامه، به میرزا ملکم‌خان و اقدام او به تأسیس فراموشخانه (مجلس فراموشى) و مخالفت همه جانبه خود با آن اشاره کرد. برخى نوشته‌اند که با وجود تقاضاهاى مکررِ سپهسالار، وى حاضر به ملاقات با او نشد (رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۱، مقدمه، ص ۱۳۵).

کنى در فقه، اصول، رجال، حدیث و تفسیر، تبحر بسیار داشت (رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ۱۳۶۳ش، همانجا؛ مدرس تبریزى، ج ۵، ص ۹۸). وى یکى از چهار عالم بزرگ آن روزگار ایران بود که صاحب جواهر، در پاسخ ایرادى که از محمدشاه قاجار برایش نقل کرده بودند، مقام علمى آنها را تأیید و به اجتهادشان تصریح کرده بود (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجا). او در بزرگداشت عالمان معاصر خود بسیار کوشا بود (رجوع کنید به امین، ج ۷، ص ۴۷۰؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۱، ص ۳۳۲ـ۳۳۳؛ شریف رازى، اختران فروزان رى و طهران، ص ۱۲۷ـ۱۲۸، ۲۲۰، ۴۱۰ـ۴۱۲).

ملاعلی‌کنى بسیار متمول بود، اما ساده می‌زیست و در کارهاى خیر و دستگیرى از ستمدیدگان پیشقدم می‌شد. مورخان وى را رئوف، سخاوتمند، زاهد و باتقوا وصف کرده و درباره نفوذ کلامش گفته‌اند که هیچ امر اجتماعى مهمى در ایران بدون تأیید او قابل اجرا نبود. ناصرالدین‌شاه به ملاقاتش می‌رفت و او را بسیار گرامى می‌داشت و از وى پیروى می‌کرد (رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ۱۳۶۳ش، همانجا؛ جاپلقى بروجردى، ج ۲، ص ۳۷۵؛ حرزالدین، ج ۲، ص ۱۱۲؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۵۰۵ـ۱۵۰۶؛ بنیامین، ص ۴۴۱ـ۴۴۲).

رحلت

کنى در ۱۳۰۶ در تهران درگذشت و در حرم عبدالعظیم حسنى در شهررى به خاک سپرده شد. در تشییع جنازه باشکوه او، حتى پیروان ادیان دیگر نیز شرکت داشتند. در شهرهاى مختلف براى او مجالس یادبود برپا گردید و اشعار بسیارى در رثایش سرودند (رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰ش، ص ۵۹۵ـ۵۹۶؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۵۰۶).

آثار

آثار فقهى او عبارت‌اند از:

۱) ارشاد الاُمَه، به فارسى، که رساله عملیه اوست. جلد اول آن در ۱۲۷۰ و جلد دوم آن در ۱۲۸۷ چاپ شد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۱، ص ۵۷، ۲۱۶).

۲) تلخیص المسائل، که خود آن را با نام تحقیق الدلائل شرح کرده است. بخش «القضاء و الشهادات» این کتاب در ۱۳۰۴ به اهتمام فرزندش محمد و نیز در ۱۳۱۷ در تهران با نام کتاب القضاء به چاپ رسیده است (همان، ج ۳، ص ۴۸۲ـ۴۸۳، ج ۴، ص ۴۲۷، ج ۱۷، ص ۱۴۲؛ مشار، ج ۴، ستون ۳۵۵).

آقابزرگ طهرانى (۱۴۰۳، ج ۳، ص ۴۸۳) این کتاب را دقیق‌تر و استوارتر از جواهر الکلام دانسته است. در کتابهاى فقهى معاصر به آراى حاج‌ملاعلی‌کنى در این کتاب استناد شده است (براى نمونه رجوع کنید به موسوى بجنوردى، ج ۳، ص ۱۲۷؛ روحانى، ج ۲۵، ص ۳۰۸؛ حسینى حائرى، ص ۱۵۹، ۱۶۳ـ۱۶۴، ۱۹۷).

۳) حاشیه بر جواهرالکلام (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۵۸).

از دیگر آثار اوست:

رساله‌هایى در باب اوامر و نواهى، مفاهیم و استصحاب، که آنها را هنگام تحصیل در نجف نگاشت (جاپلقى بروجردى، همانجا)؛

ایضاح المشتبهات فى تفسیر الکلمات المشکله القرآنیه (موسوعه طبقات‌الفقهاء، ج ۱۴، قسم ۱، ص ۴۳۳)؛

مواعظ حسنه (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۳، ص ۲۲۶)؛

و توضیح المقال، در علم درایه و رجال، که در انتهاى آن شرح مختصرى از زندگى شصت تن از بزرگان علم رجال آمده است. این کتاب در ۱۲۹۹ و ۱۳۰۲، همراه با رجال ابوعلى حائرى (منتهی‌المقال)، چاپ شده است. میرزاحسین نورى در چاپ دوم آن شرح‌حال شصت تن از مشایخ علم رجال را به آن افزوده و حاشیه‌اى هم بر کتاب نوشته است (همان، ج ۴، ص ۴۱۳، ۴۹۸ـ۴۹۹؛ همو، ۱۳۳۷ش، ستون ۱۰۰ـ۱۰۱؛ مشار، همانجا). در ۱۴۲۱ نیز توضیح المقال، با تحقیق محمدحسین مولوى، در قم چاپ شد.

فرزندان

شمارى از فرزندان و نوادگان کنى در زى علماى دین بودند و برخى از ایشان آثار ارزشمندى نیز تألیف کردند. معروف‌ترین ایشان، شیخ جواد کنى، فرزند شیخ مهدى لاریجانى (از عالمانِ بنام شهررى و داماد حاج ملاعلى کنى رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ۱۳۶۳ش، ص ۲۳۶؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۲۹۷) بود.

وى در شهررى به دنیا آمد، براى تحصیل به نجف رفت و از درس استادانى چون آخوند خراسانى و میرزاحسین خلیلى تهرانى بهره برد، سپس به رى بازگشت و پس از وفات برادرش، شیخ‌آقابزرگ، به تصدى امور دینى پرداخت. شیخ جواد در ۱۳۵۵ درگذشت و در حرم عبدالعظیم حسنى به خاک سپرده شد.

تألیفات او عبارت‌اند از: الخصایص العظیمیه، در شرح زندگانى حضرت عبدالعظیم حسنى، که به چاپ رسیده است؛ تذکره رى؛ نورالآفاق، که در ۱۳۴۴ چاپ شده است؛ التحفه العظیمیه؛ و الاخبار العظیمیه (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۷، ص ۱۶۹؛ همو، ۱۴۰۴، قسم ۱، ص ۳۴۴؛ شریف رازى، اختران فروزان رى و طهران، ص ۷۹ـ۸۰، ۲۰۲).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام‌الشیعه: نقباءالبشر فی‌القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، مصفی‌المقال فى مصنفى علم‌الرجال، چاپ احمد منزوى، تهران ۱۳۳۷ش؛
(۴) محمدحسن‌بن على اعتمادالسلطنه، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۵۰ش؛
(۵) همو، المآثر و الآثار، در چهل سال تاریخ ایران، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران: اساطیر، ۱۳۶۳ش؛
(۶) عباس اقبال آشتیانى، «شرح حال مرحوم حاج ملاعلى کنى»، یادگار، سال ۴، ش ۳ (آبان ۱۳۲۶)؛
(۷) امین؛
(۸) مرتضى انصارى، زندگانى و شخصیت شیخ انصارى قدس سره، قم ۱۳۷۳ش؛
(۹) ابراهیم تیمورى، عصر بی‌خبرى، یا، ۵۰ سال استبداد در ایران : تاریخ امتیازات در ایران، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۱۰) علی‌اصغربن محمدشفیع جاپلقى بروجردى، طرائف المقال فى معرفه طبقات‌الرجال، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۱۰؛
(۱۱) حاج ملاعلى کنى، توضیح‌المقال فى علم‌الرجال، چاپ محمدحسین مولوى، قم ۱۳۷۹ش؛
(۱۲) محمدعلى حبیب‌آبادى، مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجرى، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ش؛
(۱۳) محمد حرزالدین، معارف‌الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۱۴) احمد حسینى، تراجم‌الرجال، قم ۱۴۱۴؛
(۱۵) کاظم حسینى حائرى، القضاء فى الفقه الاسلامى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) محمد صادق روحانى، فقه‌الصادق، قم ۱۴۱۲ـ۱۴۱۴؛
(۱۷) محمد شریف رازى، اختران فروزان رى وطهران، یا، تذکرهالمقابر فى احوال المفاخر، قم: مکتبهالزهراء، (بی‌تا.)؛
(۱۸) همو، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۱۹) محمدمهدی‌بن محمدعلى کشمیرى، تکمله نجوم‌السماء، قم [? ۱۳۹۷[؛
(۲۰) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانهالادب، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۲۱) خانبابا مشار، مؤلّفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش؛
(۲۲) موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانى، قم: مؤسسه الامام‌الصادق، ۱۴۱۸ـ۱۴۲۴؛
(۲۳) محمدمهدى موسوى اصفهانى، احسن‌الودیعه فى تراجم اشهر مشاهیر مجتهدى الشیعه، او، تتمیم روضات‌الجنات، بغداد [? ۱۳۴۸[؛
(۲۴) حسن موسوى بجنوردى، القواعد الفقهیه، چاپ مهدى مهریزى و محمدحسین درایتى، قم ۱۳۷۷ش؛
(۲۵) محمدبن على ناظم‌الاسلام کرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، چاپ علی‌اکبر سعیدى سیرجانى، تهران ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷ش؛

(۲۶) Samuel Greene Wheeler Benjamin, Persia and the Persians, London 1887.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲

زندگینامه سیدمحمد حُجَّت کوه‌کَمَرى (متوفی۱۳۳۱ش)

IMAGE634859065948593750

حُجَّت کوه‌کَمَرى ، سیدمحمد، فقیه و مرجع تقلید امامى قرن چهاردهم. وى در ۱۳۱۰ (=۱۲۷۱ش) در تبریز در خانواده‌اى روحانى به دنیا آمد. خانواده‌اش از سادات کوه‌کمر، محلى از توابع اَهَر در منطقه آذربایجان شرقى، بودند. نسب او به علی‌اصغر، فرزند امام سجاد علیه‌السلام، می‌رسد (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۳؛ شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۹۳ـ۹۴).

اساتید

پدرش، سیدعلى کوه‌کمرى تبریزى، فرزند علینقى، از عالمان و فقهاى دوره خود بود. سیدعلى در تبریز به دنیا آمد. دروس عالى فقه و اصول را در نجف نزد میرزا حبیب‌اللّه رشتى*، فاضل ایروانى و فاضل شربیانى آموخت و نزد فاضل شربیانى بسیار محترم بود (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۵؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۴۹۴؛ مرعشى نجفى، ص ۱۰۹).

او از فاضل شربیانى، زین‌العابدین مازندرانى، سیدمحمد بحرالعلوم و محمدحسن مامقانى اجازه روایت داشت و فرزندش محمد و سید شهاب‌الدین مرعشى نجفى از او اجازه روایت داشتند (مرعشى نجفى، همانجا؛ المسلسلات فى الاجازات، ج ۲، ص ۴۲۵). وى پس از تکمیل تحصیلات به تبریز بازگشت و به تصدى امور دینى مردم پرداخت. سیدعلى در ۱۳۱۹ش در تبریز در گذشت.پیکرش را به قم منتقل کردند و در صحن حرم حضرت معصومه سلام‌اللّه‌علیها به خاک سپردند (مدرس تبریزى؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجاها).

حاشیه بر فرائدالاصول و مکاسب شیخ‌انصارى از آثار اوست (المسلسلات فى الاجازات، همانجا). عموى سیدعلى، سیدحسین کوه‌کمرى* (مشهور به تُرک، متوفى ۱۲۹۹)، نیز از عالمان بنام و از شاگردان محمدحسن نجفى و شیخ مرتضى انصارى بود و و شاگردان بسیارى داشت (رجوع کنید به حرزالدین، ج ۱، ص ۲۶۲ـ۲۶۵).

سیدمحمد حجت ادبیات، ریاضیات، طب‌قدیم و برخى علوم جدید را در تبریز آموخت. بیشتر دروس مقدماتى فقه و اصول و کتاب ریاض‌المسائل سیدعلى طباطبایى را نیز در همانجا نزد پدرش فراگرفت و خود به تدریس شرح لمعه شهیدثانى پرداخت (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۳؛ شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، همانجا). در ۱۳۳۰ (=۱۲۹۱ش) براى ادامه تحصیل به نجف رفت.

فقه و اصول و حدیث و رجال را نزد سیدمحمدکاظم طباطبایى یزدى، سید ابوتراب خوانسارى، شیخ‌الشریعه اصفهانى، سیدمحمد فیروزآبادى، میرزا حسین نائینى، آقا ضیاء عراقى، على قوچانى و شیخ‌على گنابادى فراگرفت. ریاضیات و نجوم را نیز در نجف از حیدرقلی‌خان سردار کابلى آموخت.

حجت در ایام تحصیل در نجف به بیمارى سختى مبتلا شد و به توصیه پدرش به تبریز بازگشت، اما پس از مدتى دوباره به نجف رفت و علاوه بر ادامه تحصیل، به تدریس نیز پرداخت (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۳ـ۲۴؛ شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۹۸ـ۹۹، ۱۹۷؛ المسلسلات فى الاجازات، ج ۲، ص ۴۲۶).

وى از برخى استادان خود اجازه روایت داشت،

از جمله از

پدرش، آقاضیاء عراقى ،

شریعت ‌اصفهانى،

سیدابوتراب خوانسارى،

عبداللّه مامقانى،

سیدحسن صدر،

شیخ محمدباقر بیرجندى،

حاج‌شیخ‌عبدالکریم حائرى یزدى و

محمدحسین کاشف‌الغطاء.

از میرزاى نائینى، شریعت اصفهانى، آقاضیاءالدین عراقى و برخى دیگر از استادانش نیز گواهى اجتهاد دریافت نمود (مدرس‌تبریزى، ج ۲، ص ۲۴؛ المسلسلات فى الاجازات، ج ۲، ص ۴۲۷). سید شهاب‌الدین مرعشی‌ نجفى (ص۱۳۵) از او اجازه روایت داشت.

سید محمدحجت در نجف حلقه درس بزرگى داشت، اما به علت بیمارى ناچار نجف را ترک کرد. وى از ۱۳۰۹ش در قم سکونت گزید و در آنجا به تدریس پرداخت. شیوایى بیان، حسن سلیقه و تسلط در تدریس و احاطه‌اش بر آرا و منابع فقهى، شاگردان فراوانى را به حلقه درسش جذب نمود (مدرس تبریزى، همانجا؛ریحان، ص ۸۱؛نورى همدانى، ص ۳۷؛مبرقعى، ص ۷۲؛زنجانى، ص ۳۷). به گفته مرتضى حائرى یزدى*، از شاگردان مبرِّز و نیز داماد حجت (ص ۱۶)، درس خارج فقه او، پس از درس آیت‌اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى*، مهم‌ترین درس حوزه علمیه قم به شمار می‌رفت.

شاگردان

فقیهان بزرگى در درس حجت شرکت کردند و شاگردان متعددى نزد او تربیت شدند، از جمله

سیدمحمد محقق داماد،

میرزا هاشم آملى،

محمدعلى قاضى طباطبایى،

شیخ موسى زنجانى،

مرتضى حائرى یزدى،

ابوطالب تجلیل تبریزى،

علی‌صافى گلپایگانى،

لطف‌اللّه صافى گلپایگانى،

سید نصراللّه مستنبط،

محمد کرمى،

على غروى و

جعفر سبحانى (حائرى یزدى، همانجا؛شریف ‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۹۴ـ۱۹۷؛مبرقعى، همانجا؛موسوعه مؤلفى الامامیه، ج ۱، ص ۴۱۸، ج ۲، ص ۳۲۹؛موسو -عه طبقات الفقهاء، ج ۱۴، قسم ۱، ص ۵۵۱).

حجت کوه‌کمرى، که در علم حدیث نیز بسیار تبحر داشت، مورد احترام و اعتماد شیخ عبدالکریم حائرى یزدى بود تا آنجا که حائرى در اواخر عمر احتیاطات فتوایى خود را به وى ارجاع می‌داد و نیز او را، به جاى خود، براى اقامه جماعت در حرم حضرت معصومه سلام‌اللّه ‌علیها تعیین کرد (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۹۰ـ۹۱، ۱۱۲ـ۱۱۳؛همو، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۰۵؛
المسلسلات فى الاجازات، همانجا).

سیدمحمد حجت، پس از وفات حائری‌یزدى، همراه با سیدمحمدتقى خوانسارى* و سید صدرالدین صدر*، اداره حوزه علمیه قم را برعهده گرفت. این سه فقیه، در زمانى این مسئولیت را برعهده گرفتند که اوضاع سیاسى و سخت‌گیریهاى رضاشاه پهلوى درباره فعالیتهاى دینى و تنگناهاى ایجاد شده در مورد عالمان دینى، حوزه قم را در وضع دشوارى قرار داده بود.

حجت کوه‌کمرى در این اوضاع، بیشتر بر ساماندهى حوزه و رسیدگى به وضع معیشتى طلاب اهتمام داشت. وى در پاره‌اى مسائل سیاسى و اجتماعى، مانند مبارزه با بی‌حجابى، نیز اندکى دخالت می‌کرد، اما رویکرد عام او، اجتناب از برخورد فعال با مسائل سیاسى و رویارویى مستقیم با حکومت بود و از این‌رو، در دوران مرجعیت خود از ملاقات کردن با شاه وقت و دیگر رجال حکومتى پرهیز می‌کرد و آنان را به حضور نمی‌پذیرفت (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۰۴ـ۱۰۵، ۱۱۲؛«نجوم امت»، ص ۸۶ـ۸۷؛زنجانى، ص ۴۰).

حجت که پس از وفات حائری‌یزدى، یکى از مراجع تقلید شده بود، در پى رحلت سید ابوالحسن اصفهانى در ۱۳۲۶ش و حاج آقاحسین قمى در ۱۳۲۷ش، از مراجع تقلید مشهور گشت و مقلدان فراوانى، به‌ویژه در منطقه آذربایجان، یافت (حائرى یزدى، ص۲۰۶؛شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص۱۱۳).

وى در قم، مدرسه‌اى دینى به نام مدرسه حجّتیه ساخت که بناى آن از ۱۳۲۴ش آغاز شد. این مدرسه علاوه بر محل سکونت طلاب و مدرّسان، داراى مسجد و کتابخانه نیز بود و از مدارس مهم و بزرگ آن زمان به شمار می‌رفت (رجوع کنید به شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۸۵ـ۱۹۰). فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه مدرسه حجّتیه، به کوشش رضا استادى، در ۱۳۵۴ش به چاپ رسید. مدرسه حجّتیه اینک بخشى از «مرکز جهانى علوم اسلامى» است که طلاب غیرایرانى مقیم قم، در آنجا به تحصیل علوم دینى می‌پردازند.

رحلت

سیدمحمد حجت، پس از یک دوره بیمارى سخت، در ۶۲ سالگى در ۱۳۳۱ش در قم وفات یافت و در حجره‌اى کنار مسجد مدرسه حجّتیه به خاک سپرده شد. در سوک او مجالس متعددى برگزار و در رثایش اشعار بسیارى سروده شد (شریف‌رازى،    ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ ش، ج ۱، ص ۱۶۸ـ۱۸۴؛همو، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۱۸ـ۳۱۹). به گفته حائرى یزدى (ص ۲۰۶ـ۲۱۳)، وى بارها از روز فوت خود خبر داده بود و ساعاتى پیش از وفات، مُهرِ نامه‌هاى خود را شکست (نیز رجوع کنید به شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۶۵ـ۱۶۶).

پرهیزکارى، بردبارى، پرهیز شدید از تظاهر و حافظه قوى حجت را ستوده‌اند (همان، ج ۱، ص ۱۰۰، ۱۰۴ـ۱۰۵، ۱۱۱ـ ۱۱۲). مرتضى مطهرى (ص ۲۹۲) نیز، به مناسبتى، از اراده قوى او یاد کرده است. وى از شهرت به شدت پرهیز داشت و در زمان مرجعیت خود اجازه نداد در مجالس و منابر نامى از او برده شود یا عکس او در جراید به چاپ رسد (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۰۶).

آثار

حجت در حدیث و فقه و اصول تألیفات بسیارى دارد.

مهم‌ترین آثار حدیثى

وى عبارت‌اند از:

لَوامِعُ الاَنوار الغَرَویه فى مُرْسَلاتِ الآثارِ النَّبَویه، درباره روایات مرسل نبوى و تعیین موارد قابل اعتماد آن؛

مُسْتَدْرَکُ المُسْتَدرَک فى اِستِدراکِ ما فاتَ عن صاحبِ المُسْتَدرَک، که تکمله‌اى است بر مُسْتَدْرَکُ الوَسائل محدّث نورى؛

و جامعُ الاحادیث و الاصول (نام دیگر آن : مَجْمَعُ الاحادیث)، که ناتمام ماند (همو، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۱۹ـ۳۲۰؛حسینى اشکورى، ص ۴۱ـ۴۲).

آثار مهم فقهى او عبارت‌اند از :

کتاب‌البیع؛

کتاب‌الصلوه؛

کتاب‌الوقف؛

تَنْقیحُ المطالبُ المُبْهَمَه فى عَمَلِ الصُّوَرِ المُجسّمه؛

و مناسک حج که ابتدا در تهران و سپس در ۱۳۶۸ در قم و تبریز چاپ سنگى شد؛

خلاصه الاحکام، ترجمه فارسىِ بِدایهُ الهدایه (اثر موجز فقهى شیخ حرّ عاملى)، که در ۱۳۴۳ در تهران منتشر شد؛

منتخب‌الاحکام (تهران ۱۳۲۵ش؛مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۴ـ۲۵؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۶، ص ۲۳۹؛مشار، ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش، ج ۵، ستون ۳۸۷ـ۳۸۸؛شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، همانجا)؛

حاشیه بر بعضى کتابهاى فتوایى، از جمله وسیله النجاه سید ابوالحسن اصفهانى (تهران ۱۳۷۰) و عروهالوثقى سیدمحمد کاظم طباطبایى یزدى. حاشیه عروه ابتدا در ۱۳۶۶ در قم و سپس همراه با حواشى پنج تن از مراجع، در ۱۳۷۱ در تهران چاپ شد (مشار، ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش، ج ۵، ستون ۳۸۷؛همو، ۱۳۴۴ش، ستون ۶۲۱ـ۶۲۲).

حجت در اصول فقه،

رساله الاستصحاب و حاشیه بر کفایه الاصول آخوند خراسانى را نگاشت (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۴؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۲۵؛براى دیگر رساله‌هاى فقهى و اصولى او رجوع کنید به مرعشى نجفى، ص ۱۳۵؛حسینى اشکورى، ص ۴۸ـ۴۹، ۵۰ـ۵۳).

اثر رجالى وى،

حاشیه‌اى بر تَنْقیحُ المَقال عبداللّه مامَقانى است (مرعشی‌ نجفى، همانجا). به گفته سید شهاب‌الدین مرعشی‌نجفى (همانجا)، برخى تألیفات حجت کوه‌کمرى، به خط خود او، در کتابخانه ایشان بوده است.

بسیارى از شاگردان حجت، تقریرات درس او را نگاشته‌اند، که نسخه‌هاى خطى شمارى از آنها در کتابخانه شخصى او بوده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۶، ص ۲۳۸؛حسینى اشکورى، ص ۱۹ـ۲۲، ۳۵ـ۳۸، ۴۹ـ۵۰). درس او در مبحث بیع، به قلم یکى از شاگردانش، یحیى فاضل‌همدانى، در ۱۳۷۳/۱۳۳۳ش در قم چاپ شد. همچنین تقریر دیگرى از این مبحث به قلم ابوطالب تجلیل تبریزى، با عنوان البیع در همان سال در تبریز و بار دیگر در ۱۳۶۸ش در قم به چاپ رسید (مشار، ۱۳۴۰ ـ۱۳۴۴ش ، ج ۵، ستون ۳۸۷ـ۳۸۸؛همو، ۱۳۴۴ش، ستون ۱۳۸؛موسوعه مؤلفى الامامیه، ج۲، ص۳۲۹).

على صافى گلپایگانى نیز تقریرات درس اصول فقه او را با عنوان المَحَجَّه فى تقریرات الحُجَّه نوشت که در ۱۳۷۷ش در قم چاپ شد. تفسیر معروف التبیان فى تفسیر القرآن* تألیف شیخ طوسى نخستین‌بار به همت میرزا على آقا شیرازى و حمایت سیدمحمد حجت، در دو مجلد، در فاصله سالهاى ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۵/ ۱۳۲۲ـ ۱۳۲۵ش در تهران چاپ سنگى شد (شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۲۰؛ایرانى قمى، ص ۳۹ـ۴۰).

حجت کوه‌کمرى به جمع‌آورى و نگاهدارى میراث شیعه بسیار علاقه‌مند بود و از این‌رو از زمان اقامت در نجف، نسخه‌هاى خطى ارزشمندى را در کتابخانه شخصى خود گردآورد («نجوم امت»، ص ۹۱؛نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۲۷۳، ج ۱۲، ص ۲۵، ج ۱۴، ص ۷۵، ۱۷۷، ج ۱۸، ص ۲۵۹، ۳۲۷، ج ۲۱، ص ۲ـ۳).

فهرستى از این آثار در ۱۳۷۷ش به اهتمام سیدجعفر حسینى اشکورى با ثبت شصت اثر منتشر شده، ولى برخى منابع (براى نمونه رجوع کنید به «نجوم امت»، ص ۹۱ـ ۹۹) تعداد آنها را (با ذکر عنوان) ۱۲۵ اثر دانسته‌اند. آثار و تألیفات سیدحسین کوه‌کمرى و تقریرات نگاشته شده شاگردان او هم نزد محمد حجت بوده است (رجوع کنید به شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۰۸؛
حسینى اشکورى، ص ۲۰ـ۲۱، ۴۰). مجموعه نسخ خطى کتابخانه محمد حجت کوه‌کمرى هم اکنون در کتابخانه عمومى آیت‌اللّه مرعشى نجفى نگهدارى می‌شود (استادى، ص ۶۸۹).

فرزندان

دو تن از فرزندان سیدمحمد حجت کوه‌کمرى از عالمان دینى بودند. سیدمحسن حجت در ۱۳۳۷ یا ۱۳۳۸ (= ۱۲۹۷ یا ۱۲۹۸ش) در نجف به دنیا آمد. وى همراه پدرش به تبریز و سپس به قم رفت. پس از تحصیل فقه و اصول نزد پدر خود، در ۱۳۲۵ش به نجف رفت و در دروس فقه، اصول و هیئت سید عبدالهادى شیرازى، محمدکاظم شیرازى، محمدطاهر اردبیلى سیدمحسن حکیم* و سیدابوالقاسم خویى* شرکت کرد و خود حلقه درس تشکیل داد (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۴۰ـ۱۴۲، ۱۹۳، ج ۲، ص ۳۶۹؛همو، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۲، ص ۱۳۰ـ۱۳۱؛جواهرکلام، ج ۳، ص ۱۳۵۷).

سیدمحسن حجت در حدود ۱۳۷۳/ ۱۳۳۳ش به قم بازگشت و به تدریس علوم دینى و اقامه جماعت در مسجد مدرسه حجّتیه پرداخت. وى در ۱۳۵۶ش در قم وفات کرد و در مدرسه حجّتیه، در کنار پدرش، به خاک سپرده شد (همو، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۲، ص ۱۳۱؛جواهرکلام، ج ۳، ص ۱۳۵۹). وى آثارى در فقه و اصول و تفسیر تألیف کرد (براى این آثار رجوع کنید به مشار، ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش، ج ۵، ستون ۲۱۴ـ۲۱۵؛امینى، ص ۳۷۴؛شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۲، ص ۱۳۲؛جواهر کلام، ج ۳، ص ۱۳۵۸ـ۱۳۵۹).

سیدحسن، فرزند دیگر حجت، در ۱۳۰۱ش در نجف به دنیا آمد. در ۱۳۰۹ش همراه پدرش به قم رفت (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۹۲ـ۱۹۳؛جواهر کلام، ج ۱، ص ۵۱۸). علوم دینى را نزد برخى استادان حوزه قم و سپس پدرش و حاج آقاحسین بروجردى* فراگرفت (شریف رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛جواهر کلام، همانجاها). وى از حدود ۱۳۳۰ش / ۱۳۷۰ در شهر رى و سپس در تهران سکونت گزید و به تدریس اشتغال یافت، و پس از وفات پدرش به قم رفت و در مدرسه حجّتیه به تدریس و تألیف چند اثر فقهى پرداخت و در ۱۳۶۸ش درگذشت (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج۱، ص۱۹۲ـ ۱۹۳؛جواهرکلام، ج ۱، ص ۵۱۸ـ۵۱۹؛مشار، ۱۳۴۴ش، ستون ۶۸۲).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام‌الشیعه: نقباءالبشر فى القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) رضا استادى، گروهى از دانشمندان شیعه، قم ۱۳۸۳ش؛
(۴) محمدهادى امینى، معجم‌المطبوعات النجفیه: منذ دخول الطباعه الى النجف حتى الان، نجف ۱۳۸۵/۱۹۶۶؛
(۵) اکبر ایرانی‌قمى، روش شیخ‌طوسى در تفسیر تبیان، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۶) عبدالحسین جواهرکلام، تربت پاکان قم، قم ۱۳۸۲ـ۱۳۸۳ش؛
(۷) مرتضى حائرى یزدى، سرّ دلبران: عرفان و توحید ناب در ضمن داستان‌ها، به کوشش رضا استادى، قم ۱۳۷۷ش؛
(۸) محمد حرزالدین، معارف الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۹) جعفر حسینى اشکورى، فهرست کتب خطى کتابخانه سیدمحمد حجت کوهکمرى، قم ۱۳۷۷ش؛
(۱۰) علیرضا ریحان، آینه دانشوران، چاپ ناصر باقرى بیدهندى، قم ۱۳۷۲ش؛
(۱۱) عزالدین زنجانى، «مصاحبه با استاد آیت‌اللّه سیدعزالدین زنجانى»، حوزه، سال ۴، ش ۵ (آذر و دى ۱۳۶۶)؛
(۱۲) محمد شریف‌رازى، آثار الحجه، یا، تاریخ و دائرهالمعارف حوزه علمیه قم، قم ۱۳۳۲ـ(۱۳۳۳ش)؛
(۱۳) همو، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۱۴) مرتضى مبرقعى، «مصاحبه با آیهاللّه سیدمرتضى مبرقعى»، حوزه، سال ۸، ش ۱و۲ (فروردین ـ تیر ۱۳۷۰)؛
(۱۵) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانهالادب، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۱۶) شهاب‌الدین مرعشى نجفى، الاجازه الکبیره، او، الطریق و المَحَجَّه لثمره المُهْجَه، اعداد و تنظیم محمد سمامى حائرى، قم ۱۴۱۴؛
(۱۷) المسلسلات فى الاجازات : محتویه على اجازات علماء الاسلام فى حق… شهاب‌الدین الحسینى المرعشى النجفى، جمعها نجله محمود مرعشى، قم: کتابخانه آیهاللّه مرعشى نجفى، ۱۴۱۶؛
(۱۸) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى عربى، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۱۹) همو، مؤلّفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش؛
(۲۰) مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۲۱) موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانى، قم : مؤسسه الامام الصادق، ۱۴۱۸ـ۱۴۲۴؛
(۲۲) موسوعه مؤلفى الامامیه، قم : مجمع الفکر الاسلامى، ۱۳۷۸ـ۱۳۷۹ش؛
(۲۳) «نجوم امت، :۷ آیت‌اللّه سیدمحمد حجت»، نور علم، ش۱۰ (خردد ۱۳۶۴)؛
(۲۴) حسین نورى همدانى، «مصاحبه با استاد آیت‌اللّه حسین نورى»، حوزه، سال ۵، ش ۳ (مرداد و شهریور ۱۳۶۷).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه آیت الله حسین حلّى(متوفی ۱۳۵۳ش )

 فقیه بزرگ امامى قرن چهاردهم. او اصالتاً اهل عیفار (منطقه‌اى در عراق، در نزدیکى حلّه*) و از طایفه‌اى مشهور به طفیل بود. پدرش، على‌بن حسین حلّى (متوفى ۱۳۴۴) عالمى پرهیزکار و از شاگردان محمد طه نجف، در جوانى حلّه را ترک کرد و در نجف سکنا گزید (رجوع کنید به آل‌محبوبه، ج ۳، ص ۲۸۳ـ۲۸۴؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۴۲۳ـ ۱۴۲۴).حسین در حدود ۱۳۰۹ در نجف به دنیا آمد.

اساتید

او پس از آموختن خواندن و نوشتن، به تحصیل علوم حوزوى روى آورد و پس از فراگرفتن دروس مقدماتى و میانى و عالى، به تحصیل در دوره خارج فقه و اصول پرداخت. مهم‌ترین و اصلى‌ترین استاد او در این مرحله میرزامحمدحسین نائینى* بود که حلّى دوره‌اى طولانى در جلسات درس وى حضور یافت و از شاگردان برجسته و نزدیک او بود. حلّى مدتى نیز در جلسات درس آقا ضیاءالدین عراقى* شرکت کرد (آل‌محبوبه، ج ۳، ص ۲۸۳؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۶۰۳؛ نیز رجوع کنید به طباطبائى‌حکیم، ج ۳، ص ۵۴).

شاگردان

حلّى در فقه و اصول به رتبه بالایى رسید و مجتهد برجسته‌اى شد. او سالهاى طولانى تدریس کرد و شاگردان بسیارى پرورش داد،

از جمله:

على‌بن اسداللّه غروى تبریزى،

سیدعزالدین‌بن على بحرالعلوم،

سیدرضى‌بن محمدحسین شیرازى،

جعفربن باقر آل‌محبوبه،

سیدمحمدمهدى بجنوردى،

سیدعبدالرسول جهرمى شیرازى،

ابراهیم‌بن صفرعلى مشکینى،

حسن سعید تهرانى،

محمدتقى حکیم و

محمدسعید حکیم.

حلّى فردى دقیق، مسلط بر مبانى فقهى و اصولى گوناگون و خوش‌بیان بود و بسیار عمیق و محققانه و به شکل دسته‌بندى شده و منظم تدریس مى‌کرد. او را پرهیزکار، خوش‌خلق و متواضع توصیف کرده و گفته‌اند که از ریاست و زعامت دورى مى‌جست.

رحلت

حلّى در ۱۳۹۴/ ۱۳۵۳ش در نجف درگذشت (رجوع کنید به آل‌محبوبه، همانجا؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۶۰۳ـ۶۰۴؛ امینى، ۱۴۱۳، ج ۱، ص ۴۴۲؛ نیز رجوع کنید به حکیم، ص ۸۱، پانویس؛ طباطبائى‌حکیم، همانجا).

آثار

حلّى چندین اثر در فقه و اصول تألیف کرده است. برخى آثار فقهى او که تعدادى از آنها درباره موضوعات جدید است،

عبارت‌اند از:

رساله فى اخذ الاُجره على‌الواجبات،

رساله فى‌الحاق ولد الشبهه بالزواج الدائم،

رساله فى حکم بیع جِلد الضَبّ و طهارته و قبوله التذکیه،

رساله فى عمل اهل کلّ افق على افقهم و حکم‌المسافر بالطائره من بلاد الى اخرى،

رساله فى معامله الدینار بأزیَدَ مِنه و رساله فى معامله الیانَصیب و البیمه الشائعه فى هذا العَصْر.

رساله فى‌الوضع،

رساله فى قاعده الفراش، و

رساله فى قاعده مَنْ مَلَک از دیگر آثار اصولى و فقهى اوست. همچنین او اثرى مبسوط در دو جلد با عنوان السؤال و الجواب، درباره موضوعات گوناگون از جمله تفسیر، فقه، اصول‌فقه، لغت و ادبیات تألیف کرده است. حلّى بر برخى آثار مهم نیز حاشیه نوشته است (آل‌محبوبه، ج ۳، ص ۲۸۳ـ۲۸۴؛ نیز رجوع کنید به موسوعه طبقات الفقهاء، ج ۱۴، قسم ۱، ص ۲۲۲ـ۲۲۳).

شمارى از شاگردان حلّى تقریرات درسهاى فقه و اصول او را تدوین کرده‌اند که مشهورترین آنها بُحُوث فقهیه، اثر عزالدین بحرالعلوم است. این اثر حاصل درسهاى حلّى درباره برخى مسائل جدید فقهى، از جمله بیمه، بلیت بخت‌آزمایى، اوراق نقدى، عملیات بانکى، سرقفلى، احداث راهها و خیابانهاى جدید، قاعده الزام و حقوق زوجیت و آثار وضعى آن است. مؤلف با بهره‌گیرى از منابع جدید، نکاتى را به دروس حلّى افزوده و پاره‌اى از مباحث کتاب را با پرسش و استفتا از حلّى تألیف کرده است (رجوع کنید به بحرالعلوم، ص ۱۱ـ۱۲).

این اثر نخستین‌بار در ۱۳۸۴/ ۱۳۴۳ش در نجف و پس از آن، بارها در عراق، لبنان و ایران چاپ شد. دلیل العروه‌الوثقى، اثر حسن سعید تهرانى، یکى‌دیگر از تقریرات دروس حلّى در مبحث طهارت است که بارها در عراق و ایران چاپ شده است (رجوع کنید به امینى، ۱۳۸۵، ص ۱۷۰؛عواد، ج ۱، ص ۳۴۳). بخش هشتم کتاب نموذج فى‌الفقه الجعفرى (چاپ ۱۴۱۰/ ۱۳۶۸ش، قم)، اثر سیدعباس مدرسى یزدى هم به تقریرات درس حلّى در مبحث بیع اختصاص دارد.

گفتنى است که حسین حلّى برادر بزرگ‌ترى به نام حسن داشت که شاعر و فاضل بود و در ۱۳۳۷ در جوانى براثر بیمارى درگذشت. از او دو اثر، کتاب فى علم‌الصرف و دیوان شعر، برجاى مانده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۱، ص ۴۱۴ـ۴۱۵؛همو، ۱۴۰۳، ج ۹، قسم ۱، ص ۲۴۱؛حلّى، قسم ۲، ص ۲۰۲ـ۲۰۳).



منابع:

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ على‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام‌الشیعه: نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، مشهد، قسم ۱ـ۴، ۱۴۰۴؛
(۳) جعفربن باقر آل‌محبوبه، ماضى النجف و حاضرها، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۴) محمدهادى امینى، معجم‌المطبوعات النجفیه: منذ دخول الطباعه الى النجف حتى الآن، نجف ۱۳۸۵/۱۹۶۶؛
(۵) همو، معجم رجال الفکر و الادب فى النجف خلال الف عام، (نجف )۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۶) عزالدین بحرالعلوم، بحوث فقهیه من محاضرات آیه‌اللّه العظمى الشیخ حسین الحلّى، بغداد ۱۴۱۰؛
(۷) محمدتقى حکیم، الاصول العامه للفقه المقارن، قم ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۸) یوسف حلّى، تاریخ‌الحله، نجف ۱۳۸۵/۱۹۶۵، چاپ افست قم ۱۳۷۲ش؛
(۹) محمدسعید طباطبائى حکیم، المحکم فى اصول الفقه، قم ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۱۰) کورکیس عواد، معجم‌المؤلفین العراقیین فى القرنین التاسع عشر و العشرین، بغداد ۱۹۶۹؛
(۱۱) موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانى، قم: مؤسسه الامام الصادق، ۱۴۱۸ـ۱۴۲۴٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه آیت الله محمد حاجى اشرفى «حجت اشرفى»«حجه الاسلام»(۱۳۱۵-۱۲۲۰)

حاجى اشرفى ، محمدبن محمدمهدى مازندرانى بارفروشى، مشهور به حجت اشرفى و ملقب به حجه الاسلام، فقیه شیعى قرن سیزدهم و چهاردهم. وى در ۱۲۲۰ در قصبه اشرف (بهشهر) مازندران به دنیا آمد (حبیب‌آبادى، ج ۳، ص۶۷۸ـ ۶۷۹؛ مهجورى، ص ۸۰؛ قس مشار، ج ۵، ستون ۸۴۹، که تولد او را در حدود ۱۲۳۲ ذکر کرده است).

اساتید

حاجی‌اشرفى بیشتر عمر خود را در بارفروش (بابُل کنونى) گذراند (قزوینى، ص ۳۵) و در همانجا به تحصیل مقدّمات پرداخت (مهجورى، همانجا). او عمدتآ نزد سعیدالعلماء مازندرانى دانش آموخت و از وى اجازه اجتهاد نیز گرفت (رجوع کنید به موسوى اصفهانى، ج ۱، ص ۱۲۵؛ مهجورى، همانجا).

در حوزه علمیه نجف از محمدحسن نجفى* معروف به صاحب جواهر و شیخ مرتضى انصارى* بهره علمى برد و بعد از اتمام تحصیلات به بابل بازگشت و همانجا ساکن شد (حرزالدین، ج ۲، ص ۲۲۷؛ حبیب‌آبادى، ج ۳، ص ۶۷۸؛ مهجورى، همانجا).

حاجى اشرفى در علوم حدیث، تفسیر، حکمت، کلام، فقه و اصول متبحر بود (مهجورى، همانجا) و عده‌اى از مردم ایران از او تقلید می‌کردند (اعتمادالسلطنه، ج ۱، ص ۱۹۴؛ قمى، ج ۲، ص ۶۲۸). او را صاحب کرامات، زاهد، عابد و خوش سخن وصف کرده و برخى او را متمایل به تصوف دانسته‌اند (رجوع کنید به معصوم علیشاه، ج ۳، ص ۶۵۲؛ اعتمادالسلطنه، همانجا؛ شریف رازى، ج ۳، ص ۱۶۱ـ۱۶۲؛ موسوى اصفهانى، ج ۱، ص ۱۲۴؛ مهجورى، همانجا).

رحلت

او در ۱۳۱۵ در بابل درگذشت و همانجا دفن شد. بقعه وى هم اکنون زیارتگاه است (آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۴۶؛ شریف‌رازى، ج ۳، ص ۱۶۱؛ قس شریف کاشانى (ص ۱۰۸) که عمر او را بیش از صد سال ذکر کرده است).

آثار

تألیفات حاجى اشرفى عبارت‌اند از:

اسرارالشهاده، به فارسى، که در ۱۳۱۵ و ۱۳۲۲ (? ۱۳۱۲) به چاپ رسیده است؛

ذریعه النجاه، رساله عملیه او به فارسى، در عبادات و بعضى ابواب معاملات، که در ۱۳۱۲ (یا ۱۳۱۶) چاپ شد؛

شعائر الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، معروف به «سؤال و جواب»، که شرح شرایع الاسلام محقق حلّى است و در ۱۳۱۲

در تهران چاپ شد (مدرس تبریزى، ج ۱، ص ۱۲۹؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۴۶، ج۱۰، ص ۳۲، ج ۱۱، ص ۲۱۸، ج ۱۲، ص ۲۴۹، ج ۱۳، ص ۳۲۸، ج ۱۴، ص ۱۹۱؛ مشار، ج ۲، ستون۸۵۰؛ موسوى اصفهانى، ج ۱، ص ۱۲۵).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) محمدحسن‌بن على اعتمادالسلطنه، المآثر و الآثار، در چهل سال تاریخ ایران، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران : اساطیر، ۱۳۶۳ش؛
(۳) محمدعلى حبیب‌آبادى، مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجرى، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ش؛
(۴) محمد حرزالدین، معارف‌الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۵) محمدشریف رازى، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۶) حبیب‌اللّه‌بن على مدد شریف کاشانى، لباب‌الالقاب فى القاب الاطیاب: فیه معرفه احوال الرجال من علماءالشیعه، کاشان ۱۳۷۲ش؛
(۷) محمد قزوینى، «وفیات معاصرین»، یادگار، سال ۳، ش ۳ (آبان ۱۳۲۵)؛
(۸) عباس قمى، فوائدالرضویه: زندگى علماى مذهب شیعه، تهران [?۱۳۲۷ش[؛
(۹) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانهالادب، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۱۰) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ ۱۳۴۴ش؛
(۱۱) محمدمعصوم‌بن زین‌العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران [? ۱۳۱۸[؛
(۱۲) محمدمهدى موسوى اصفهانى، احسن‌الودیعه فى تراجم اشهر مشاهیر مجتهدى الشیعه، او، تتمیم روضات‌الجنات، بغداد [? ۱۳۴۸[؛
(۱۳) اسماعیل مهجورى، دانشمندان و رجال مازندران، به کوشش هدایت‌اللّه مهجورى، (تهران ۱۳۵۳ش).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه حکیم محمدصالح حائرى مازندرانى (متوفی۱۳۵۰ش)

متبحر در فلسفه مشاء، فقه و اصول، کلام و تفسیر و شعر و ادب در قرن چهاردهم. او در ۱۲۹۷ (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۹۳۶؛ شریف رازى، ج ۵، ص ۳۳۶)، و به قولى در ۱۲۹۸، در کربلا متولد شد (فضائلى، ص ۸۴؛ باقرزاده بابلى، ص ۲۵۶). اصل وى از بابل مازندران بود، اما به سبب اقامت طولانی‌اش در سمنان، سمنانى نیز خوانده شده است (رجوع کنید به شریف رازى، همانجا؛ مهجورى، ص ۵۶).

جد اعلایش، شیخ‌معین‌الدین قاسمى، از شاگردان علامه مجلسى و از مجتهدان طراز اول عصر خود بود (فضائلى؛ باقرزاده بابلى، همانجاها). مادرش دختر ملامحمدیوسف گرگانى (استرآبادى)، مؤلف کتابهاى صِیغ‌العقود و کتاب الرضاع (تبریزى خیابانى، ص ۲۲۱؛ مهجورى، همانجا) و پدرش، میرزافضل‌اللّه مجتهد حائرى مازندرانى (متوفى ح ۱۳۰۵ش)، از فقهاى امامیه متولد بابل بود که پس از اتمام تحصیلات مقدماتى نزد سعیدالعلماى مازندرانى، به نجف رفت و نزد شیخ‌زین‌العابدین مازندرانى، سیدحسین طباطبایى نجفى آل‌بحرالعلوم، فاضل اردکانى، شیخ راضى نجفى و سیدحسین کوه‌کمرى درس خواند و از برخى از ایشان اجازه اجتهاد گرفت (مرعشى نجفى، ص ۱۲۶؛ باقرزاده بابلى، ص ۱۴۴ـ۱۴۵).

سیدمیرزاهادی‌خراسانى و سیدشهاب‌الدین مرعشى نجفى از وى اجازه روایت داشته‌اند (رجوع کنید به موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۹۵؛ مرعشى نجفى، همانجا).

از میرزافضل‌اللّه آثارى به‌جا مانده، از جمله کتاب الطهاره،رساله عملیه فضیله العباد لذخیره المعاد،شرح کبیر بر شرایع‌الاسلام در نُه جلد،الوجیزه فى مناسک الحج، یک دوره اصول در شش جلد،شرح بر ریاض و حاشیه بر رساله‌هاى متعدد (موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۹۴؛ باقرزاده بابلى، ص ۱۴۷).

اساتید

محمدصالح حائرى مازندرانى در کربلا ادبیات عرب را نزدملاعلى معروف به سیبویه و ملاعباس معروف به اخفش و فقه و اصول را نزد پدر و برادربزرگش، شیخ على علامه، فراگرفت (فضائلى، ص ۸۳؛ باقرزاده بابلى، ص ۲۵۷). او، به تصدیق برادرش، در شانزده سالگى مجتهد بود (فضائلى، همانجا). در ۱۳۱۲، آخوند خراسانى در سفرى به کربلا، در پى آشنایى با حائرى به استعدادش پى برد و او را با خود به نجف برد (حائرى مازندرانى، ۱۳۶۲ش، ج ۱، مقدمه عمادزاده، ص ۴). حائرى در نجف، در فقه و اصول از شاگردان خاص آخوند خراسانى شد تا جایى که وى در تدوین نهایى کفایهالاصول خود به یادداشتهاى درسى این شاگرد خود توجه داشت (حکیمى، ص ۲۰۹). حائرى همچنین در مجلس درس فقه و اصول میرزاحسین‌بن حاج‌میرزا خلیل تهرانى، تنها شاگرد صاحب جواهر که در آن زمان در قید حیات بود، شرکت می‌کرد (فضائلى، همانجا). حائرى در علوم عقلى شاگرد حاج‌ملااسماعیل بروجردى حائرى، از استادان حکمت و ریاضى، بود (صدوقی‌سها، ص ۴۵۲).

حائرى دوازده سال در نجف به تحصیل و تدریس و تألیف پرداخت و اجازات متعددى در اجتهاد و روایت دریافت نمود (باقرزاده بابلى، ص۲۶۰). در ۱۳۲۴، به ایران آمد و به بابل رفت (حائرى مازندرانى، ۱۳۳۷ش، مقدمه عمادزاده، ص ۴ـ۵) و به تدریس، وعظ و اقامه جماعت و شعائر دینى پرداخت و از مراجع تقلید گردید (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۹۳۶؛ شریف رازى، ج ۵، ص ۳۳۶). وى در پى سخنرانى بر ضد حکومت رضاشاه پهلوى نُه ماه زندانى و سپس به سمنان تبعید شد (باقرزاده بابلى، ص ۲۶۵) و در آنجا به تدریس و تألیف و اقامه جماعت پرداخت (شریف رازى، همانجا؛ حقیقت، ص ۴۰۶).

منزل وى در بابل و سمنان محل تجمع اهل علم و ادب با گرایشها و عقاید مختلف بود (باقرزاده بابلى، ص۲۶۰، ۲۶۶). جلال‌الدین همایى، بدیع‌الزمان فروزانفر، نیما یوشیج و محمدتقى جعفرى، از جمله کسانى بودند که با او مراوده داشتند و از او تجلیل کرده‌اند (فضائلى، ص ۸۲، ۸۵؛ باقرزاده بابلى، ص ۲۶۱ـ۲۶۲).

حائرى در فلسفه، برخلاف اندیشه غالب حکماى معاصر خود، قائل به اصالت ماهیت بود. وى (۱۳۶۲ش، ج ۳، رساله ودایع الحکم، ص ۲۶) قول به اصالت وجود را مقدمه نظریه وحدت حقیقت وجود و سنخیت حقیقى بین واجب تعالى و ممکنات، و این را خلاف دعوت انبیا و مسلّمات قرآن کریم مبنى بر تنزیه واجب تعالى از سنخیت و شباهت با مخلوقات دانسته است. او تلاش خود را در اثبات اصالت ماهیت و تباین حقایق موجودات، جهاد اکبر فی‌سبیل‌اللّه می‌دانست.

همچنین، منکر وجود ذهنى، اتحاد عاقل و معقول به معناى مشهور و سنخیت علت و معلول بود. از دیگر آراى او، جواز اعاده معدوم و حدوث عالم، شایان ذکر است(رجوع کنید به حائرى مازندرانى، ۱۳۶۲ش، ج۲، ص ۱۱۹، ۲۳۷ـ۲۳۸، ۳۵۷، ۳۹۵، ج ۳، ص۴۴ـ ۴۵، ج ۴، ص ۱۹۱، ۲۱۱، ج ۵، ص ۲ـ۴). وى ضمن بیان اینکه در آثار ابن‌سینا سخنى دالّ بر اصالت وجود نیافته و همین کافى است که او را قائل به اصالت ماهیت بدانیم، کوشیده از سخنان ابن‌سینا آنچه را که ظاهرآ عبارات آن موافق اصالت ماهیت است، به عنوان شاهد صدق ادعاى خود بیاورد (۱۳۶۲ش، ج۲، ص۳۹۵، ج۳، ص۴۴ـ۴۵؛ قس ابن‌سینا، ج ۱، ص ۳۱).

رحلت

وى در ۱۳۵۰ش در سمنان درگذشت و پیکرش در حرم امام علی‌بن موسی‌الرضا به خاک سپرده شد (فضائلى، ص ۸۵ـ۸۶). کتابهاى او نیز به کتابخانه آستان قدس رضوى اهدا شد (باقرزاده بابلى، ص ۲۷۵).

آثار

بسیارى از آثار وى به‌چاپ رسیده است.برخى از آنها عبارت‌اند از :

در فلسفه:

حکمت بوعلى سینا، در پنج مجلد به فارسى؛ که به‌منظور مبرهن ساختن مبدأ و معاد، که منبع صحیح آن کتاب‌اللّه و عترت است، با استفاده از گفتار حکماى متقدم و متأخر به‌ویژه ابن‌سینا و در مخالفت با تقلید از فیلسوفانى چون صدرالدین محمد شیرازى (ملاصدرا) و سبزوارى تألیف شده است. او در این کتاب، ابن‌سینا، میرداماد، شیخ‌اشراق، خیام و محقق طوسى را قائل به اصالت ماهیت دانسته است (حائرى مازندرانى، ۱۳۶۲ش، همان مقدمه، ص ۷، ۹).

رساله ودایع الحِکَم فى کشف خدایع بدایع الحِکَم، به فارسى، در رد و نقد بدایع‌الحکم آقاعلى مدرس طهرانى* که از قائلان به اصالت وجود بوده است. این رساله در مجلد سوم کتاب حکمت بوعلى سینا (ص۲۵ـ۱۲۶) و مستقل از مطالب آن به‌چاپ رسیده است.

الدین القویم، درباره ربط حادث به قدیم؛

الیدالبیضاء، درباره وجود ذهنى؛

و رساله فى حل نظم منطق السبزوارى (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۸، ص ۲۹۲، ج ۲۵، ص ۲۷۶؛ صدوقی‌سها، ص ۱۷۸، ۴۵۲) نیز از دیگر آثار فلسفى او هستند. همچنین وى در استقبال از قصیده عینیه ابن‌سینا، قصیده‌اى سروده، که در مقدمه جلد سوم حکمت بوعلى سینا آمده است (نیز رجوع کنید به حکیمى، ص۳۰۹ـ۳۱۲).

در فقه و اصول:

سبیکه الذهب، در اصول فقه به عربى، که در آن کفایهالاصول* آخوند خراسانى را به نظم درآورده است؛

کتاب سبائک‌الذهب در شرح کفایه (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۱۲۵، ۱۳۵)؛

الاسکناسیه، در بیان احکام اسکناس (همان، ج۲، ص۶۱)؛

العمل الصالح، در فقه استدلالى مشتمل بر طهارت تا دیات، به فارسى (همان، ج ۱۵، ص ۳۴۶)؛

تعلیقه بر مکاسب؛

حواشى بر ریاض؛

و رساله المِشْقَصُ المُصیب فى العول و التَعْصیب (حائرى مازندرانى، ۱۳۳۷ش، همان مقدمه، ص ۶).

دیگر آثار او عبارت‌اند از:

تفسیر سوره حمد و حدید و آیه الکرسى (همانجا)؛

الوحى العریض فى نفی‌الجبر و التفویض (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۵، ص ۵۹)؛

دیوان الادب، شامل برخى اشعار فارسى او با مضامین دینى و اخلاقى (حائرى مازندرانى، ۱۳۳۷ش، همان مقدمه، ص ۷) و منظومه نونیه العجم، در مدح پیامبر اکرم و عترت او (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۴، ص ۳۹۱).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه : نقباءالبشر فى القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) ابن‌سینا، الشفاء، الالهیات، ج ۱، چاپ ابراهیم مدکور، جورج شحاته قنواتى، و سعید زاید، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۴۰۴؛
(۴) عبدالرحمان باقرزاده بابلى، آشنایى با فرزانگان بابل در سه قرن اخیر، (بابل) ۱۳۷۷ش؛
(۵) على تبریزى خیابانى، کتاب علماء معاصرین، چاپ سنگى تهران ۱۳۶۶؛
(۶) محمدصالح حائرى مازندرانى، حکمت بوعلى سینا، ج ۱ـ۲، چاپ حسن فضائلى، ج ۳ـ۵، چاپ حسین عمادزاده، (تهران) ۱۳۶۲ش؛
(۷) همو، دیوان الأدب، تهران ۱۳۳۷ش؛
(۸) همو، رساله ودایع الحکم فى کشف خدایع بدایع الحکم، در محمد صالح حائرى مازندرانى، حکمت بوعلى سینا، همان؛
(۹) عبدالرفیع حقیقت، تاریخ قومس، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۰) محمدرضا حکیمى، ادبیات و تعهد در اسلام، (تهران) ۱۳۵۶ش؛
(۱۱) محمد شریف‌رازى، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۱۲) منوچهر صدوقی‌سها، تاریخ حکماء و عرفاى متأخر، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۱۳) حسن فضائلى، «مرحوم آیهاللّه علامه حائرى مازندرانى و آثار علمى درخشان او»، وحید، دوره ۱۰، ش ۱ (فروردین ۱۳۵۱)؛
(۱۴) شهاب‌الدین مرعشى نجفى، الاجازه الکبیره، او، الطریق و المَحَجَّه لثمره المُهجَه، اعداد و تنظیم محمد سمامى حائرى، قم ۱۴۱۴؛
(۱۵) محمدمهدى موسوى اصفهانى، احسن الودیعه فى تراجم اشهر مشاهیر مجتهدى الشیعه، او، تتمیم روضات‌الجنات، بغداد [? ۱۳۴۸[؛
(۱۶) اسماعیل مهجورى، دانشمندان و رجال مازندران، به‌کوشش هدایت‌اللّه مهجورى، (تهران ۱۳۵۳ش).

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه آیت الله حسن‌ حائرى قزوینى (متوفی۱۳۸۰/۱۳۳۹ش)

 حسن‌بن محمدباقر، فقیه و متکلم امامى قرن چهاردهم. وى در ۱۲۹۶ در کربلا به دنیا آمد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۱، ص ۳۸۹). جد پدرش، سیدمحمدباقر موسوى قزوینى، ملقب به معلم‌السلطان، وطن خود، قزوین، را به قصد کربلا ترک کرد. سیدابراهیم موسوى قزوینى*، صاحب ضوابط‌الاصول، از فرزندان اوست (همو، ۱۴۰۳، ج۲، ص۲۰۴؛ فتلاوى، ص ۱۰۹). جد مادرى او نیز سیدعلى طباطبایى*، صاحب ریاض‌المسائل، است (رجوع کنید به حائرى قزوینى، مقدمه مرتضى قزوینى، ص ۴).

اساتید

حائرى در کربلا مقدمات علوم دینى را فراگرفت و در ۲۳ سالگى براى ادامه تحصیل به نجف رفت و نزد استادانى چون آخوند محمدکاظم خراسانى* (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجا) و سیدمحمد کاظم طباطبایى یزدى* درس خوانده (حائرى قزوینى، همان مقدمه، ص ۵). در ۱۳۳۰، یک سال پس از درگذشت آخوند خراسانى، به سامرا نقل مکان کرد (فتلاوى، همانجا) و از شاگردان میرزا محمدتقى شیرازى* شد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجا؛ امینى، ج ۳، ص ۹۹۵). حائرى پس از سه سال اقامت در سامرا، با آغاز جنگ جهانى اول و آشفتگى اوضاع سیاسى عراق و اشغال بخشهایى از آن به دست انگلیسیها (رجوع کنید به رهیمى، ص ۱۶۳؛ عزاوى، ج ۸، ص ۲۶۰؛ جعفرى، ص ۱۵)، به کربلا بازگشت و تا پایان عمر در آنجا به تدریس و تألیف و تحقیق پرداخت (فتلاوى، همانجا).

رحلت

حائرى قزوینى را فقیهى بلندمرتبه، صریح‌الرأى و مؤلفى توانا دانسته‌اند. او در ۱۳۸۰/۱۳۳۹ش در کربلا درگذشت (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۴، ص ۴۸؛ همو، ۱۴۰۴، همانجا؛ حائرى قزوینى، همان مقدمه، ص ۸).

آثار او عبارت‌اند از:

الامامهالکبرى و الخلافهالعظمى، در هشت مجلد، که جلد اول آن در ۱۳۷۷/۱۳۳۶ش در نجف به چاپ رسید؛

البراهین‌الجَلیه فى دفع تشکیکاتِالوهابیه، در پاسخ به چند شبهه و مدعاى ابن‌تیمیه و به تبع او، وهابیان، در مقولاتى مانند شفاعت و توسل و زیارت، که در ۱۳۸۲/ ۱۳۴۱ش در نجف چاپ شد (کتاب با عنوان نقدى بر اندیشه‌ى وهابیان، به فارسى برگردانده شده است)؛

المَناهِجُ السَّویه و التُّحفهُ الامامیهُالحائریه، یا المناهج الحائریه، در رد کتاب الهدیه السُّنیه و التُحفهُ الوهابیهُ النَجدیه (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۲، ص ۳۴۵؛ حائرى قزوینى، همان مقدمه، ص ۴؛ طعمه، ص ۴۷)؛

التُحفهُ الاثنا عشریه فى نَقض کلماتِ الوهابیه؛ هُدی‌المِله الى انّ فدک من‌النِّحله، درباره غصب فدک، که در ۱۳۵۲/۱۳۱۲ش تألیف و در نجف منتشر شد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۵، ص ۲۰۳، ج ۲۶، ص ۱۶۰)؛

شرح اللُّمعَهُ الدمشقیه، که بخشى از آن به چاپ رسیده است (همان، ۱۴۰۳، ج ۱۴، ص ۴۸)؛

رساله اکمال‌الدین در شرح تکمله تبصره المتعلمین آخوند خراسانى، که در واقع تقریرات درسهاى فقهى خراسانى است (همان، ج ۴، ص ۴۱۲، ج ۱۱، ص ۱۰۴ـ۱۰۵؛ فتلاوى، همانجا)؛ و اصول الفقه، که تقریرات درس اصول آخوند خراسانى است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۲۰۴، ج ۴، ص ۳۷۵؛ حائرى قزوینى، همانجا).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ‌طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه: نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) محمدهادى امینى، معجم رجال الفکر والادب فی‌النجف خلال الف عام، (نجف) ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۴) محمد حمدى جعفرى، بریطانیا و العراق حقبه من الصراع: ۱۹۱۴ـ ۱۹۵۸، بغداد ۲۰۰۰؛
(۵) حسن حائرى قزوینى، الامامه الکبرى و الخلافه العظمى، چاپ مرتضى قزوینى، ج ۱، نجف ۱۳۷۷/۱۹۵۸؛
(۶) عبدالحلیم رهیمى، تاریخ الحرکه الاسلامیه فى العراق : الجذور الفکریه و الواقع التاریخى (۱۹۰۰ـ ۱۹۲۴)، بیروت ۱۹۸۵؛
(۷) سلمان هادى طعمه، معجم رجال الفکر و الادب فى کربلاء، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۸) عباس عزاوى، تاریخ العراق بین احتلالین، بغداد ۱۳۵۳ـ۱۳۷۶/ ۱۹۳۵ـ۱۹۵۶، چاپ افست قم ۱۳۶۹ش؛
(۹) کاظم عبود فتلاوى، المنتخب من اعلام الفکر و الادب، بیروت ۱۴۱۹/۱۹۹۹٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲

زندگینامه مرتضى حائرى یزدى(۱۳۶۴-۱۲۹۵ش)

او در ۱۲۹۵ش/ ۱۳۳۴ در اراک به دنیا آمد. نخستین پسر آیت‌اللّه حاج شیخ‌عبدالکریم حائرى یزدى*، مؤسس حوزه علمیه قم، بود. در شش سالگى همراه پدر به قم رفت (مرتضى حائرى یزدى، ۱۳۷۷ش، مقدمه استادى، ص ۱۲؛ درسهایى از مکتب اسلام، ص ۱۱).

اساتید

ادبیات را نزد محمدعلى ادیب تهرانى و شیخ ابوالقاسم نحوى فراگرفت. پس از گذراندن مراحل اولیه سطح فقه و اصول، سطوح عالى را نزد سیدمحمدتقى خوانسارى و سید محمدرضا گلپایگانى و سیدمحمد محقق یزدى، معروف به داماد، فراگرفت. سپس مدتى در محضر پدر خود شاگردى نمود و پس از وفات او، حدود پانزده سال در درسهاى فقه و اصولِ پدر همسر خود (سیدمحمد حجت کوه کمرى*) و سیداحمد خوانسارى* شرکت کرد. وى از کسانى بود که براى اقامت آیت‌اللّه حاج آقاحسین بروجردى* در قم تلاش کرد و مدتى در حلقه درس وى حضور یافت.

بخش الهیاتِ اسفار صدرالمتألهین را خصوصى درس گرفت و بر سایر مباحث آن کتاب نیز با مطالعه و رجوع به امام خمینى (ره) وقوف یافت (شریف رازى، ج ۲، ص ۱۲۴ـ۱۲۵؛ مرتضى حائری‌یزدى، ۱۳۷۷ش، ص ۷۶، ۸۸، ۲۰۴؛ مهدى حائری‌یزدى، ص ۶۱؛ آفاق‌نور، مقدمه محمدحسن صدیقى، ص ۱۷). حائرى از دو مرجع تقلید مبرِّز نجف، سیدابوالحسن اصفهانى و آقا ضیاءالدین عراقى، گواهى اجتهاد داشت (مرتضى حائرى یزدى، ۱۳۷۷ش، ص ۲۴۲) و پس از سالها تدریس مقدمات و سطح، از حدود سى سالگى به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت که نزدیک سی‌سال طول کشید.

وى از استادان بارز حوزه و به دقت و ژرف‌اندیشى معروف بود و شاگردان بسیارى تربیت کرد که برخى از آنان از مدرّسان بزرگ حوزه شدند. حائرى، علاوه بر تدریس فقه و اصول، جلسات تفسیر قرآن و عقاید نیز داشت (مرتضى حائرى یزدى، ۱۴۰۹، مقدمه، ص ۴ـ۵؛ آفاق‌نور، همان مقدمه، ص ۱۷ـ۱۹).

خدمات

حائرى عالِمى پرهیزکار و ساده زیست، متواضع و خوش‌خلق، و در رفع نیازها و مشکلات مردم بسیار کوشا بود و نماز جماعت او در مسجد اعظم قم، باشکوه و معنویت خاصى برگزار می‌شد. تأسیس صندوق ذخیره علوى، مؤسسه مبارزه با فقر و مؤسسه سرپرستى ایتام، از خدمات اجتماعى و عام‌المنفعه او در شهر قم است (رجوع کنید به مرتضى حائرى یزدى، ۱۳۷۷ش، همان مقدمه، ص ۲۵ـ۲۸؛ درسهایى از مکتب اسلام، ص ۱۴؛ حسینى یزدى، ص ۷۳ـ۷۴، ۷۹ـ۸۰، ۸۴، ۱۴۵، ۱۵۹). وى به تعظیم شعائر دینى، از جمله زیارت مشاهد مشرّفه و برگزارى مجالس ذکر اهل‌بیت پیامبر علیهم‌السلام، تقید خاصى داشت (مرتضى حائرى یزدى، ۱۳۷۷ش، همان مقدمه، ص ۱۵ـ۱۶، ۲۰ـ۲۱؛ نیز رجوع کنید به حسینى یزدى، ص ۷۵، ۸۲، ۱۱۰، ۱۱۹). او پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران، از سوى مردم استان مرکزى براى عضویت در مجلس خبرگان قانون اساسى انتخاب شد (رجوع کنید به اطلاعات، ش ۱۵۹۲۲، ۱۵ مرداد ۱۳۵۸، ص ۲؛ براى سخنرانیهاى وى در این مجلس رجوع کنید به ایران. مجلس بررسى نهائى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، ج ۱، ص ۴۵۷ـ۴۵۹، ۶۰۹ـ۶۱۲).

رحلت

حائرى در ۱۳۶۴ش درگذشت و پس از تشییع باشکوهى، در مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه علیهاالسلام، نزدیک مدفن پدرش به خاک سپرده شد (مرتضى حائرى یزدى، ۱۳۷۷ش، همان مقدمه، ص ۲۸ـ۲۹؛ درسهایى از مکتب اسلام، همانجا).

آثار

آثار فقهى حائرى عبارت‌اند از :

۱) ابتغاءُ الفضیله فى شرح الوسیله، که شرحى موجز و استدلالى بر وسیلهالنجاهِ سیدابوالحسن اصفهانى است. بخشى از آن در یک مجلد در ۱۳۸۳ در قم چاپ شد و دیگر مجلدات خطى کتاب، پس از وفات مؤلف، به کتابخانه آیت‌اللّه مرعشى نجفى اهداگردید (مرتضى حائری‌یزدى، ۱۳۷۷ش،همان‌مقدمه، ص۱۴؛ مدرسى طباطبائى، ص ۳۷۵؛ آفاق‌نور، همان مقدمه، ص۲۰).

۲) صلاهالجمعه، حاوى مباحثات حائرى در مبحث نماز جمعه که از ۱۳۴۹ش آن را تدریس می‌کرد و با افزودن بعضى مطالب تکمیلى به آنها، صلاهالجمعه را نگاشت که در ۱۴۰۹ در قم به چاپ رسید. متن کتاب بر اساس قواعد الاحکام علامه حلّى است و مؤلف در بعضى فروع، از آثار دیگر نیز استفاده کرده است (رجوع کنید به مرتضى حائرى یزدى، ۱۴۰۹، مقدمه، ص۸).

۳) خلل‌الصلاه و احکامه، که با تحقیق شاگرد او محمدحسین امراللهى در ۱۴۲۰ در قم چاپ شد.

۴) کتاب‌الخمس، کتابى نسبتآ مفصّل‌که به‌صورت فتوایى نگاشته شده و از فروع فقهىِ مندرج در کتابهاى قدما (قواعدالاحکام، شرایع‌الاسلام، اللمعه الدمشقیه، العروهالوثقى، وسیلهالنجاه و منابع دیگر) بهره گرفته و مؤلف شرحى مفصّل، استدلالى وتحلیلى بر این متن فتوایى نوشته است. این کتاب، همراه با شرح آن، در ۱۴۱۸ با تحقیق محمدحسین امراللهى در قم چاپ شد.

۵) کتاب‌الطهاره که شرح عروهالوثقى تا مبحث «احکام اموات» است. همچنین رساله‌هایى درباره نماز مسافر، حدیث رفع و موضوع «تَعاقُبِ ایادى» در غصب، حاشیه‌اى بر مکاسب شیخ انصارى و حاشیه‌اى بر کتاب‌الصلوه آیت‌اللّه عبدالکریم حائرى یزدى نوشته است. ظاهرآ هیچ یک از این نوشته‌ها تاکنون به چاپ نرسیده است (رجوع کنید به شریف رازى، ج ۲، ص ۱۲۵؛
آفاق‌نور، همان مقدمه، ص ۲۰ـ۲۱).

مهم‌ترین اثر حائرى در اصول فقه، کتابِ مبانی‌الاحکام فى اصول شرایع الاسلام، یک دوره کامل اصول فقه به ترتیب مباحث کفایهالاصول است و در واقع چکیده بحثهاى دوره اول درس خارج اصول فقه او در طول دوازده سال تدریس است. جلد اول این کتاب، با تعلیقاتى در پایین صفحات و مقدمه سید مصطفى محقق‌داماد، در ۱۳۸۲ش/ ۱۴۲۴ از سوى محمدحسین امراللهى در قم چاپ شد.

دیگر آثار اصولى او عبارت‌اند از:

حاشیه بر کفایه الاصول و حاشیه بر بخش «اجتهاد و تقلید» کتاب العروهالوثقى (آفاق نور، همان مقدمه، ص ۲۱).

حائرى درباره برخى مباحث قرآنى و تفسیرى آثارى دارد. «پرتوى از انوار آسمانى» عنوان مجموعه‌اى از مقالات اوست که در نخستین شماره‌هاى مجله مکتب تشیع در موضوع اعجاز قرآن چاپ شد و صورت کامل‌تر آن را برادرش، مهدى حائرى یزدى*، با نام علوم قرآن به چاپ رساند (مرتضى حائرى یزدى، ۱۳۷۷ش، همان مقدمه، ص ۱۴؛آفاق‌نور، ص ۱۶۸).

مقالاتى از او باعنوان «مباحثى در تفسیر سوره حمد» نیز، در دوازده شماره نشریه‌ى کتابخانه‌ى عمومى مسجد اعظم قم، از ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۵ش منتشر شد (رجوع کنید به قاسم‌زاده، ص ۱۱۴، ۱۱۹). مقالات «استدلال در قرآن»، «تفسیر سوره کوثر»، «تفسیر سوره مَسَد» و تفسیر چند آیه از قرآن کریم، از جمله آیه مودت و آیه بلاغ، از دیگر آثار قرآنى اوست که برخى از آنها چاپ شده است (براى نمونه رجوع کنید به بینات، سال ۱، ش ۳، پاییز ۱۳۷۳، ص ۱۳ـ ۲۵، سال ۲، ش ۱، بهار ۱۳۷۴، ص ۱۹ـ۳۱، سال ۳، ش ۱، بهار ۱۳۷۵، ص ۱۷ـ۲۴). مجموعه تألیفات قرآنى و تفسیرى حائرى همراه با چکیده عربى و انگلیسى آنها در آفاق نور (ویژه‌نامه آثار قرآنى آیت‌اللّه شیخ‌مرتضى حائرى(ره)) در ۱۳۸۱ش در قم چاپ شد. وى درباره برهانهاى عقلى و قرآنىِ اصول اعتقادات نیز تألیفى دارد که در آفاق نور (ص۲۱۷ـ۳۷۲) به چاپ رسیده است.

برخى دیگر از آثار حائرى عبارت‌اند از:

مجموعه یادداشتها درباره‌خاطرات شخصى او در مورد خود و پدرش و نیز ماجراهایى معنوى و عرفانى که با نام سِرّ دلبران در ۱۳۷۷ش، با مقدمه رضا استادى، در قم چاپ شد؛

و مجموعه چند سخنرانی‌اش در ایام فاطمیه به تحریر خود او که در نسخه‌هاى محدودى تکثیر شده است (مرتضى حائرى یزدى، ۱۳۷۷ش، همان مقدمه، ص ۱۵).

اشعارى هم از او برجای‌مانده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص۲۴ـ ۲۵، ۶۵، ۱۶۷ـ۱۶۸؛درسهایى از مکتب اسلام، ص ۱۶ـ۱۷).



منابع :

(۱) آفاق نور، سال ۱، ش ۱ (زمستان ۱۳۸۱)؛
(۲) ایران. مجلس بررسى نهائى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسى نهائى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۸ش؛
(۳) مرتضى حائری‌یزدى، سرّ دلبران: عرفان و توحید ناب در ضمن داستان‌ها، به‌کوشش رضا استادى، قم ۱۳۷۷ش؛
(۴) همو، صلاهالجمعه، قم ۱۴۰۹؛
(۵) مهدى حائری‌یزدى، خاطرات دکتر مهدى حائری‌یزدى، به‌کوشش حبیب لاجوردى، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۶) صادق حسینى یزدى، شرح زندگانى حضرت آیت‌اللّه مؤسس و فرزند برومندشان آیت‌اللّه حاج‌شیخ‌مرتضى حائرى (ره)، قم ۱۳۸۱ش؛
(۷) درسهایى از مکتب اسلام، سال ۲۶، ش ۲ (اردیبهشت ۱۳۶۵)؛
(۸) محمد شریف‌رازى، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۹) مرتضى قاسم‌زاده، «گذرى بر نشریه‌ى کتابخانه‌ى عمومى مسجد اعظم»، پیام حوزه، سال ۸، ش ۳ (پاییز ۱۳۸۰)؛
(۱۰) حسین مدرسى طباطبائى، مقدمه‌اى بر فقه شیعه: کلیات و کتابشناسى، ترجمه محمدآصف فکرت، مشهد ۱۳۶۸ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲ 

زندگینامه دکتر حجت الاسلام مهدى حائرى یزدى(۱۳۷۸-۱۳۰۲ش)

 حکیم و اصولى معاصر. پدرش، شیخ‌عبدالکریم حائرى یزدى*، مؤسس حوزه علمیه قم بود. مهدى حائرى در ۱۳۰۲ش در قم متولد شد. تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در زادگاهش گذراند و در ۱۳۱۵ش تحصیلات علوم دینى را آغاز کرد (حائرى یزدى، ۱۳۸۱ش، ص ۱۶، ۲۲ـ۲۳).

اساتید

وى به موازات تحصیل فقه و اصول، با جدیت به تحصیل فلسفه پرداخت. مهم‌ترین استادان وى در فقه و اصول،

سیدمحمد حجتِ کوه‌کمرى*،

سیدمحمدتقى خوانسارى* و

حاج‌آقا حسین طباطبایى بروجردى*

و در فلسفه

سیداحمد خوانسارى،

امام خمینى*

و میرزامهدى آشتیانى* بودند (همو، ۱۳۷۹ش،ص۲۱ـ۲۶).

وى در حدود سال ۱۳۳۰ش به نجف رفت و سپس به تهران بازگشت. پس از فوت میرزامهدى آشتیانى، سرپرستى مدرسه سپهسالار قدیم، که بنابر وقف‌نامه می‌بایست به فردى ماهر در معقول و منقول واگذار می‌شد، به حائرى یزدى واگذار شد. وى در این زمان (حدود ۱۳۳۲ش) تدریس در مدرسه سپهسالار و دانشگاه تهران را نیز آغاز کرد.

علاوه بر این، از جانب آیت‌اللّه بروجردى به دکتر مصدق، نخست‌وزیر وقت، معرفى شد و مصدق او را به عنوان مجتهد جامع‌الشرایط شوراى عالى فرهنگ منصوب کرد (همو، ۱۳۸۱ش، ص ۲۳ـ۲۶). در حدود ۱۳۳۸ش، وى از طرف آیت‌اللّه بروجردى، براى تبلیغ اسلام و خصوصآ معرفى مذهب شیعه، عازم امریکا شد اما خیلى زود دریافت که بدین‌منظور باید با زبان و تفکر غربى آشنا شود، لذا تحصیل در رشته فلسفه را در دانشگاههاى امریکا آغاز کرد.

دوره لیسانس را در دانشگاه جورج تاون و فوق‌لیسانس را در میشیگان گذراند و براى تحصیل در دوره دکترى به تورنتو (کانادا) رفت و در این مدت، علاوه بر تحصیل، به تدریس نیز اشتغال داشت. پس از پایان دوره دکترى، به امریکا برگشت و به عنوان عضو انجمن اخلاقِ زیستى کِنِدى در دانشگاه جورج واشنگتن استخدام شد و تا ۱۳۵۹ش در این سمت بود و در این دانشگاه و نیز دانشگاه ییل تدریس می‌کرد (همان، ص ۲۷ـ۳۱، ۳۹ـ۴۰). حائرى در نخستین روزهاى پس از پیروزى انقلاب اسلامى، از طرف امام خمینى، سفیر ایران در واشنگتن شد، اما خیلى زود از این مقام استعفا کرد و در ۱۳۵۹ش به ایران بازگشت. در ۱۳۶۳ش براى تدریس به دانشگاه آکسفورد رفت و مدتى هم در لندن بود (همان، ص ۳۲، ۱۰۱ـ۱۰۳).

رحلت

وى در ۱۳۷۸ش در تهران درگذشت (صدوقى سها، ص۳۹۳؛ حائری‌یزدى،۱۳۸۱ش، مقدمه لاجوردى، ص۱۳).

مهدى حائرى، در مقام متخصص در فلسفه اسلامى و غرب، به مقایسه این دو نظام فلسفى پرداخته (براى نمونه رجوع کنید به حائرى یزدى، ۱۳۷۹ش، ص۴۹، ۵۵ـ۵۷؛ همو، ۱۳۸۴شالف، ص۳۸ـ ۵۰) و در آثار خوداز برخى نکات‌دقیق فلسفه‌اسلامى براى تحلیل مسائل و پاسخِ مشکلات فلسفه‌غرب استفاده کرده‌است، از جمله تفاوت میان استى (وجود رابط) و هستى (وجود محمولى)، و وجودِ مطلق و مطلقِ وجود (رجوع کنید به ۱۹۹۵، ص۲ـ ۱۰، ۱۳ـ ۱۴؛ همو، ۱۳۷۹ش، ص۷۹؛ همو، ۱۳۸۴شالف، ص۴۰۰ـ ۴۰۹).

حائرى (۱۳۸۴ش الف، ص ۵۹ـ۸۵) با نقد برهان صدیقین ابن‌سینا و براساس برهان ملاصدرا، در تقریر این برهان روشى جدید عرضه کرده و کوشیده است اشکالات آن را از طریق تحلیل منطقى برطرف کند. نظریه «هرم هستى»، که بخشى از رساله دکترى حائرى است (رجوع کنید به ۱۹۸۲، ص ۲۲۱ـ۲۲۸)، طرحى جدید براى تبیین رابطه واحد و کثیر است. وى مدعى است که وحدت وجودى که او براساس نظریه هرم هستى بیان کرده، با وحدت وجود عرفانى متفاوت است و می‌توان آن را «وحدت وجود منطقى» نامید و از آن طریق می‌توان ارتباط کثرت حقیقى را با واحد حقیقى بیان کرد (۱۳۶۰ش، ص ۱۵۲ـ۱۵۳، ۱۶۷).

معرفت‌شناسى و مسئله علم نیز یکى از دغدغه‌هاى فکرى مهم حائرى بوده، چنان‌که رساله دکترى خود را درباره علم حضورى نگاشته است. حائرى (۱۳۴۷ش، ص۱۶۰ـ۱۶۱؛ همو، ۱۳۸۴شالف، ص ۱۳۶ـ۱۵۴) از مسئله اتحاد عاقل و معقول نزد ملاصدرا، سه تفسیر نموده و اقوالى را که این قاعده را براساس اضافه توضیح داده‌اند، از جمله قول سیدابوالحسن رفیعىِ قزوینى* را، نقد کرده است (براى نقدنظر حائرى رجوع کنید به ابراهیمى دینانى، ج ۱، ص ۳۱۸ـ۳۲۱ و پاسخ آن رجوع کنید به حائرى یزدى ۱۳۸۴ش الف، ص ۱۵۴ـ۱۵۸). وى براى توجیه این مسئله، از تفاوت حیثیت فی‌نفسه و فی‌غیره معقول استفاده کرده است (رجوع کنید به ۱۳۴۷ش، ص ۱۶۴). او در تفسیر معناى امکان خاص و موجبه سالبهالمحمول و برخى مباحث به هم پیوسته در این باب در فلسفه اسلامى، با علامه سیدمحمدحسین طباطبائى اختلافاتى داشته که به صورت سلسله انتقادات و پاسخها منتشر شده است (رجوع کنید به ۱۳۸۴ش الف، ص ۲۰۳ـ۲۷۸).

حائرى در آثار خود به فلسفه عملى نیز توجه ویژه داشته است. به عقیده او (۱۹۹۵، ص ۱۲، ۵۴ـ۵۵)، فلسفه عملى، که به «هستیهاى مقدور» (برخاسته از اراده و شعور انسانى) می‌پردازد، نوعى عقل‌ورزى است و سیاست مدن، که یکى از شاخه‌هاى آن است، همان فن کشوردارى و حکومت است و به این ترتیب می‌توان گفت که حکومت از حکمت اشتقاق یافته و به معناى تدبیر اندیشمندانه و عادلانه در امور داخلى و خارجى شهروندان است نه به معناى فرمانروایى و تحکم بر زیردستان. وى در این باره به رأى افلاطون در رساله جمهور استناد کرده است (رجوع کنید به همان، ص ۵۹ـ۶۰). به نظر حائرى (۱۳۸۴ش ب، ص ۲۱۶ـ۲۱۸)، احتیاجات فردى و نوعىِ انسانها شکل‌دهنده علوم و قوانینى است که آنها را اعتباریات می‌نامند. وى (۱۹۹۵، ص۶۴ـ۶۵، ۷۰ـ۷۱) حکومت و آیین کشوردارى را نیز از این قسم امور دانسته است.

او (۱۹۹۵، ص ۷۲ـ۷۶)، با استناد به ارسطو، حکومت را نماد هر جامعه دانسته و معتقد است که حکومت متناسب با جامعه شکل می‌گیرد. در این دیدگاه، نحوه ارتباط افراد با جامعه همانند مالکیت شخصى در ملکى مشاع است که همه به نحو مساوى و مشترک در آن سهیم‌اند. سپردن حاکمیت به شخص یا گروه خاص نیز توسط مردم انجام می‌شود. به این ترتیب، در نظر حائرى حکومت از مقوله وکالت است نه ولایت (همان، ص ۱۰۱ـ۱۰۲، ۱۰۷، ۱۷۷ـ۱۷۸). از این دیدگاهِ وى انتقاد شده و سلسله مقالاتى نیز در پاسخ به انتقادات نوشته شده است (براى نمونه نقد آیت‌اللّه جوادى آملى و پاسخها رجوع کنید به حائرى یزدى، ۱۳۸۴ش الف، ص ۲۸۱ـ۳۵۰).

سیدحسین نصر در مقدمه‌اى که بر کتاب >علم حضورى< او نگاشته، حائرى را فیلسوف اسلامی‌اى که متعلق به سنّت زنده فلسفه اسلامى است معرفى کرده و به ارزشمندى آثار وى در حوزه مطالعات تطبیقى اشاره کرده است (رجوع کنید به حائرى یزدى، ۱۳۷۹ش، ص ۱۸۹).

آثار

 حائرى عبارت‌اند از:

علم کلى (قم ۱۳۳۵ش)؛

کاوشهاى عقل نظرى (تهران ۱۳۴۷ش)؛

هرم هستى: تحلیلى از مبادى هستی‌شناسى تطبیقى (تهران ۱۳۵۹ش)؛

روش راستین یکتاشناسى: انتولوجى توحیدى (تهران ۱۳۵۹ش)؛

متافیزیک :

مجموعه مقالات فلسفى ـ منطقى که به‌کوشش عبداللّه نصرى در ۱۳۶۰ش چاپ شد (نصرى این مجموعه را به همراه مقالاتى دیگر از حائرى در اثرى با عنوان جستارهاى فلسفى در ۱۳۸۴ش چاپ کرده است)؛

آگاهى و گواهى (تهران ۱۳۶۰ش)، که ترجمه و شرح انتقادى رساله التصور و التصدیق صدرالدین شیرازى است؛

کاوشهاى عقل عملى: فلسفه اخلاق (تهران ۱۳۶۱ش)؛

رساله دکترى حائرى با عنوان علم حضورى، در ۱۳۶۱ش/ ۱۹۸۲ در تهران و در ۱۳۷۱ش/ ۱۹۹۲ در نیویورک چاپ شد؛

حکمت و حکومت (لندن ۱۹۹۵)؛

الحجه فى الفقه (تهران ۱۳۷۹ش)، که تقریرات دروس اصول فقه آیت‌اللّه بروجردى است؛

التعلیقات لجامع الحکمتین على تحفه الحکیم آیه اللّه الحاج شیخ‌محمدحسین الاصفهانى، به عربى (تهران ۱۳۸۰ش). همچنین عبداللّه نصرى تقریرات درسى حائرى را با عنوان سفر نفس (تهران ۱۳۸۰ش) و فلسفه تحلیلى و نظریه شناخت در فلسفه اسلامى (تهران ۱۳۸۵ش) منتشر کرده است.



منابع :

(۱) غلامحسین ابراهیمى دینانى، قواعد کلى فلسفى در فلسفه اسلامى، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۲) مهدى حائرى یزدى، آفاق فلسفه: از عقل ناب تا حکمت احکام، به کوشش مسعود رضوى، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۳) همو، جستارهاى فلسفى: مجموعه مقالات، به اهتمام عبداللّه نصرى، تهران ۱۳۸۴ش الف؛
(۴) همو، حکمت و حکومت، (لندن ۱۹۹۵)؛
(۵) همو، خاطرات دکتر مهدى حائرى یزدى، به کوشش حبیب لاجوردى، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۶) همو، کاوش‌هاى عقل عملى: فلسفه اخلاق، تهران ۱۳۸۴ش ب؛
(۷) همو، کاوشهاى عقل نظرى، تهران ۱۳۴۷ش؛
(۸) همو، هرم هستى: تحلیلى از مبادى هستی‌شناسى تطبیقى، تهران ۱۳۶۰ش؛
(۹) منوچهر صدوقی‌سها، تاریخ حکماء و عرفاى متأخر، تهران ۱۳۸۱ش؛

(۱۰) Mehdi Ha’iri Yazdi, Knowledge by presence, Tehran 1982.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲

زندگینامه آیت الله العظمی عبدالکریم حائرى یزدى(بنیان‌گذار حوزه علمیه قم)(۱۳۵۵-۱۲۷۶ه ق)(کتاب دانشنامه جهان اسلام )

Alzydy

 او در خانواده‌اى غیرروحانى در مِهرجِرد میبد به دنیا آمد. پدرش، محمدجعفر، را فردى متدین و پرهیزکار توصیف کرده‌اند که به خریدوفروش کرباس و گوسفند و احتمالاً گاهى به کشاورزى اشتغال داشته است (رجوع کنید به مرتضى حائرى یزدى، ص ۴۷؛ شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۲۲؛ کریمى جهرمى، ص ۱۳ـ۱۴؛ درباره تولد عبدالکریم، که یگانه فرزند او بوده است رجوع کنید به مرتضى حائرى یزدى، ص ۴۴ـ۴۵؛ اراکى، ۱۳۸۲ش، ص ۷۱ـ۷۲).

در بیشتر منابع، سال تولد عبدالکریم ۱۲۷۶ ذکر شده (از جمله رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۱۱۵۸؛شریف رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۲۸۳؛بامداد، ج ۲، ص ۲۷۵)؛ولى فرزندش، مرتضى (ص ۴۷؛نیز رجوع کنید به کریمى جهرمى، ص ۱۸؛استادى، ص ۴۹)، احتمال داده است که وى در حدود ۱۲۸۰ به دنیا آمده باشد.

 

شوهرخاله عبدالکریم، میرابوجعفر، او را داراى استعداد فراوان یافت و در خردسالى وى را به محل زندگى خود، اردکان، برد و به مکتب سپرد؛ازاین‌رو، حائرى همیشه خود را مدیون او می‌دانست. طولى نکشید که عبدالکریم پدرش را از دست داد و مدتى در مهرجرد نزد مادرش ماند (رجوع کنید به مرتضى حائرى یزدى، ص ۴۸، ۵۵ـ۵۷؛کریمى جهرمى، ص۲۰ـ۲۱)، اما پس از چندى به یزد رفت و با سکونت در مدرسه محمدتقی‌خان، معروف به مدرسه خان، ادبیات عرب و برخى دیگر از درسهاى مقدماتى حوزه را نزد عالمانى چون سیدحسین وامق و سیدیحیى بزرگ، معروف به مجتهد یزدى، فراگرفت (شریف رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، همانجا؛
مرسلوند، ج ۳، ص ۵۹).

او در ۱۲۹۸ (قس آیتى، ص ۴۲۸؛حسینى زنجانى، ج ۱، ص ۱۰۵؛دانشنامه مشاهیر یزد، ذیل مادّه) براى ادامه تحصیل، به همراه مادرش، راهى عراق شد. نخست به کربلا رفت (قس د. ایرانیکا، ذیل «حائرى، شیخ عبدالکریم یزدى») و حدود دو سال زیرنظر فاضل اردکانى (عالم بزرگ و رئیس حوزه علمیه کربلا) به تحصیل پرداخت و درسهاى سطوح میانى فقه و اصول را در آنجا آموخت (مرتضى حائرى یزدى، ص ۴۶ـ۴۷، ۷۴؛کریمى جهرمى، ص ۲۳ـ۲۴). از على بفروئى یزدى (متوفى ۱۳۲۴) به عنوان یکى از استادان او در کربلا یاد شده است (ریحان یزدى، ص ۳۱؛حسینى زنجانى، همانجا). سپس حائرى، به توصیه فاضل اردکانى که استعداد او را فراتر از ظرفیت آن زمان حوزه علمیه کربلا یافته بود (رجوع کنید به على محقق داماد، ص ۵۳) و با معرفی‌نامه‌اى از جانب او براى میرزاى بزرگ، محمدحسن شیرازى، به سامرا رفت. میرزا او را به‌گرمى پذیرفت و از او خواست که با فرزندش، سیدعلی‌آقا، مباحثه کند (مرتضى حائرى یزدى، ص۸۰ـ۸۲، ۸۸؛نیز رجوع کنید به على محقق داماد، ص ۵۳ـ۵۴).

دوره تحصیل حائرى در سامرا از ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۲ یا ۱۳۱۳ (قس حسینى زنجانى، همانجا)، تأثیر ژرفى در شکل‌گیرى شخصیت علمى او داشت تا جایى که می‌توان او را از اصحاب مکتب سامرا (رجوع کنید به ادامه مقاله) دانست. در سامرا، او نخست دو تا سه سال درسهاى سطوح عالى فقه و اصول را نزد استادانى چون شیخ فضل‌اللّه نورى، میرزا ابراهیم محلاتى شیرازى و میرزامهدى شیرازى (متوفى ۱۳۰۸، خواهرزاده میرزامحمدتقى شیرازى) به اتمام رساند و سپس در درسهاى خارج فقه و اصول سیدمحمد فشارکى اصفهانى و میرزامحمدتقى شیرازى، و مدتى در مجلس درس میرزا محمدحسن شیرازى شرکت کرد (مرتضى حائرى یزدى، ص ۸۷ـ۸۸، ۹۳ـ۹۴؛آقابزرگ طهرانى، ۱۳۶۲ش، ص ۱۵۶؛همو، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۱۱۵۸؛حسینى زنجانى، همانجا؛کریمى جهرمى، ص ۳۶ـ۳۷؛نیز رجوع کنید به على محقق داماد، ص ۴۹ـ۵۱) و از میرزاحسین نورى (مشهور به محدّث نورى، صاحب مستدرک الوسائل) اجازه روایت دریافت کرد (مدرس تبریزى، ج ۱، ص ۶۸؛حبیب‌آبادى، ج ۶، ص ۲۱۱۸).

در میان استادان حائرى، نقش فشارکى بسیار جدّی‌تر و پررنگ‌تر و مدت فراگیرى حائرى از او طولانی‌تر از دیگران بوده (قس موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۸)، تا جایى که از بهترین و نزدیک‌ترین شاگردان او به شمار می‌رفته است؛بنابراین حائرى، به تعبیرى، دست‌پرورده فشارکى بوده است. این استاد و شاگرد چند ماه پس از درگذشت میرزاى بزرگ (۱۳۱۲) از سامرا به نجف نقل مکان کردند (قس شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۲۸۳ـ۲۸۴). حائرى در نجف نیز همواره در درس استادش شرکت می‌کرد و در ماههاى آخر عمر فشارکى، از او مراقبت هم می‌کرد (رجوع کنید به مرتضى حائرى یزدى، ص ۳۹، ۸۷ـ ۸۸، ۹۳ـ۹۴؛کریمی‌ جهرمى، ص ۳۷ـ۳۹). حائرى در ۱۳۱۳ حج گزارد (حسینى زنجانى، همانجا؛استادى، ص ۴۴، ۵۱).

به گزارش شمارى از منابع، حائرى در نجف در زمان حیات فشارکى، در درس آخوند خراسانى هم شرکت می‌کرده است (مثلا رجوع کنید به حسینى زنجانى، همانجا؛مرتضى حائرى یزدى، ص ۱۱۶ـ۱۱۷؛استادى، ص ۵۱)؛اما به گزارش شمارى دیگر، او پس از درگذشت فشارکى (۱۳۱۶) به حلقه درس آخوند پیوست (مثلا رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجا؛شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۲۳؛موسوعه طبقات‌الفقهاء، ج ۱۴، قسم ۱، ص ۳۶۵).

گزارشهاى اخیر، نادرست به نظر می‌رسند، زیرا مستلزم آن‌اند که حائرى در مجموع، قبل و بعد از دوره اول اقامتش در اراک (رجوع کنید به ادامه مقاله)، فقط حدود یک یا دو سال در درس آخوند خراسانى حاضر شده باشد و این با گزارشهاى دیگر، که جایگاه مؤثر حائرى و حضور طولانی‌تر او را در این درس نشان می‌دهد، سازگارى ندارد، از جمله اینکه او درس آخوند را براى برخى شرکت‌کنندگان، تقریر می‌کرده (رجوع کنید به ریحان یزدى، ص ۳۱؛استادى، ص ۴۴)؛اشکالات خود را بر درسهاى طول هفته، چهارشنبه‌ها مطرح می‌کرده و گاهى نظر استاد را تغییر می‌داده؛او مجموعه سؤال و جوابهاى مبحث علم اجمالى در کفایه الاصول خراسانى را به اشکالات خود در آن درس مربوط دانسته است (رجوع کنید به طبسى، ص ۶۳ـ۶۴)؛آخوند درس عمومى خود را براى چند نفر، از جمله حائرى و نائینى، مفید ندانسته و براى آنها درس خصوصى دایر کرده است (رجوع کنید به مصطفى محقق داماد، ص ۳۶) و از همه مهم‌تر اینکه حائرى خود اذعان داشته که در تألیف جلد دوم دُررالفوائد از آموزه‌هاى آخوند استفاده کرده است (رجوع کنید به طبسى، ص ۶۳).

حائرى و آقاضیاء عراقى و محمدرضا مسجدشاهى اصفهانى، هم‌بحث بوده‌اند که احتمالا به سالهاى اقامت حائرى در نجف مربوط است (مصطفى محقق داماد، ص ۳۵).

حائرى پس از درگذشت فشارکى با اصرار و همراهى دوست خود، محمود عراقى (فرزند آقامحسن عراقى، روحانى متمکّن و متنفذ اراک)، به ایران بازگشت و در سلطان‌آباد (اراک کنونى) حوزه درس پررونقى دایر کرد. شمارى از منابع، سال بازگشت او را ۱۳۱۶ (مثلا رجوع کنید به عبدالکریم حائرى یزدى، ۱۴۰۸، ج ۱، مقدمه، ص۲۰، به نقل از آیت‌اللّه اراکى؛ستوده، ۲۷؛عبدالحسین حائرى، ص ۱۵۲ـ۱۵۳؛استادى، ص ۴۴ـ۴۵،۵۱) و شمارى دیگر، ۱۳۱۸ گزارش کرده‌اند (مثلاً رجوع کنید به حسینى زنجانى، همانجا؛عبدالهادى حائرى، ص ۱۷۹؛د. اسلام، چاپ دوم، تکمله ۵ـ۶، ذیل «حائرى، شیخ عبدالکریم یزدى»؛صادقى فدکى، ص ۱۹۷). بسیارى از منابع نیز از این دوره اقامت شش یا هشت ساله او در اراک، یادى نکرده و به گونه‌اى گزارش داده‌اند که گویا او تمام این مدت را در نجف یا کربلا به سر می‌برده است (از جمله رجوع کنید به مدرس تبریزى، ج ۱، ص ۶۶ـ۶۷؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجا؛ناصرالشریعه، ص ۳۴۱؛شریف رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۲۸۳ـ۲۸۴؛موسوعه طبقات الفقهاء، همانجا).

حائرى در ۱۳۲۴، هم‌زمان با آغاز نهضت مشروطه، به نجف بازگشت (قس بامداد، ج ۲، ص ۲۷۵). درباره علت این بازگشت دو گزارش متفاوت وجود دارد: یکى، احساس استقلال نداشتن در اداره کردن حوزه اراک و دیگرى، بر هم خوردن آرامش آنجا به‌سبب نهضت مشروطه (رجوع کنید به عبدالهادى حائرى؛عبدالحسین حائرى، همانجاها؛مصطفى محقق‌داماد، ص ۴۳ـ۴۴؛صدرایى خویى، ص۱۷؛نیکوبرش، ص۴۶ـ۴۷). او در این نوبت، دوباره به حلقه درس آخوند خراسانى پیوست و در درس سید محمدکاظم طباطبایی‌یزدى نیز شرکت کرد؛ولى به منظور دور ماندن از نزاع شدید میان موافقان و مخالفان مشروطه ــکه در حوزه نجف و در میان عالمان طراز اول، از جمله این دو استاد او، جریان داشت ــ پس‌از چندماه (قس مدرس‌تبریزى، ج۱،ص۶۷؛موسوی‌اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۸؛على محقق داماد، ص۳۸)، به اتفاق دوست صمیمى خود، محمدرضا مسجدشاهى اصفهانى، به کربلا رفت (رجوع کنید به کریمی‌جهرمى، ص۵۵؛مصطفى محقق‌داماد، ص۴۱ـ۴۲).

وى این‌بار قصد توطن کرد و حدود هشت سال (قس محمدى اشتهاردى، ص۴۰) در کربلا ماند و از آن زمان به حائرى ملقب شد. او در کربلا به تدریس پرداخت و، به منظور حفظ بی‌طرفى خود در صف‌آراییهاى مشروطه، کتابى از آخوند خراسانى و کتابى از طباطبائی‌یزدى را درس می‌داد. شاگردان برجسته او در این دوره، علی‌اکبر کاشانى، مصطفى کشمیرى، احمد مازندرانى و سیدصدرالدین صدر (از معاونان و مشاوران حائرى در اداره حوزه علمیه قم و سپس مرجع تقلید) بودند (رجوع کنید به کریمى جهرمى، ص ۵۵ـ۵۶؛استادى، ص ۵۱؛حسینى یزدى، ص ۲۴؛نیکوبرش، ص ۲۶؛مصطفى محقق داماد، ص ۴۳).

در اثناى اقامت حائرى در کربلا، از او براى بازگشت به اراک درخواستهاى زیادى شد. سرانجام، او در ۱۳۳۲ یا اوایل ۱۳۳۳ (قس صفوت تبریزى، ص ۷۳؛عبدالهادى حائرى، ص ۱۷۹)، با این شرط که در اداره حوزه علمیه مستقل باشد، به اراک رفت و در مدت اقامت هشت ساله‌اش در آنجا، علاوه بر اداره حوزه، به تدریس فقه و اصول پرداخت. حائرى که دهه ششم زندگى خود را می‌گذراند و نام و نشان بیشترى یافته بود توانست طلابى را از سایر مناطق به اراک جذب کند و حوزه‌اى با حدود سیصد علم‌آموز (قس استادى، ص ۴۵) شکل دهد. او در پاسخ به نامه استادش، میرزامحمدتقى شیرازى، پس از فوت سیدمحمدکاظم یزدى (۱۳۳۷) که از او خواسته بود به عتبات برگردد و خود را براى مرجعیت شیعه مهیا سازد، اقامت در ایران را وظیفه خود خواند و از قرارگرفتن ایران و ایرانیان در مسیر تباهى و انحطاط فکرى اظهار نگرانى کرد (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۱۱۶۴؛شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۵، ۲۳؛کریمى جهرمى، ص ۵۶؛عبدالحسین حائرى، ص ۱۵۳ـ۱۵۷؛مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص ۳۱۹؛صدرایى خویى، ص ۱۷ـ۱۸).

تأسیس حوزه علمیه قم

حائرى در ۱۳۳۷ به قصد زیارت مرقد امام رضا علیه‌السلام عازم مشهد شد و در مسیر خود چند روز در قم ماند و با اوضاع این شهر و حوزه علمى آن آشنا شد و از مهجورى و غربت مدارس علمى آنجا افسوس خورد (رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۲۸۶؛مرسلوند، ج ۳، ص ۵۹ـ۶۰). در ماه رجب ۱۳۴۰ (در آستانه نوروز ۱۳۰۱ش؛قس فیض‌قمى، ج ۱، ص ۳۳۲؛
کریمی‌جهرمى، ص ۵۹) بار دیگر، در پى دعوت تنى چند از عالمان قم از او (از جمله دعوت کتبى میرزامحمد فیض) و نیز براى زیارت مرقد حضرت معصومه، با همراهى چند تن، از جمله فرزند خردسالش مرتضى، به قم رفت و با استقبال بسیارى از علما و مردم قم و درخواست آنان براى اقامت او در این شهر مواجه شد. نخست تردید داشت، ولى پس از پافشارى شمارى از عالمان، به‌ویژه محمدتقى بافقى*، حائرى استخاره کرد و سپس تصمیم گرفت در قم بماند؛تصمیمى که در پى آن حوزه‌اى بزرگ در آن شهر تأسیس شد و حائرى، «آیت‌اللّه مؤسس» لقب گرفت (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۱۱۵۹؛شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۵ـ۱۶، ۲۱ـ ۲۲؛فیض‌قمى، ج ۱، ص ۳۳۱ـ۳۳۴؛سپهرى اردکانى، ج ۱، ص ۲۱۲؛نیز رجوع کنید به عبدالحسین حائرى، ص ۱۵۴ـ۱۵۵؛براى استخاره مذکور رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۲۸۷ـ ۲۸۸؛کریمی‌جهرمى، ص ۵۸ـ۵۹).

حائرى تصمیم خود را به شاگردانش اعلام کرد (رجوع کنید به حسینى زنجانى، ج ۱، ص ۱۰۶). علاوه بر سیدمحمدتقى خوانسارى، که همراه حائرى به قم رفته بود، بسیارى از شاگردان او، از جمله شاگردان برجسته‌اى چون سیداحمد خوانسارى، سید روح‌اللّه خمینى (امام خمینى)، سیدمحمدرضا گلپایگانى و محمدعلى اراکى (براى برخى افراد دیگر رجوع کنید به استادى، ص ۵۴ـ۶۴)، به قم منتقل شدند. با این هجرت و آغاز شدن درس حائرى در قم و همراهى و همکارى عالمان قم (رجوع کنید به على محقق داماد، ص ۳۵ـ۳۷)، حال و هواى مدارس دینى آنجا دگرگون و حوزه علمى قم پرتحرک شد (رجوع کنید به ریحان یزدى، ص ۳۳). گر چه قم در گذشته هم در دوره‌هایى، حوزه‌هاى علمى پررونقى داشت، اما هیچگاه بدین درجه از شکوفایى و اعتبار نرسیده بود و در ردیف حوزه‌هاى درجه اول جهان اسلام به‌شمار نمی‌رفت (رجوع کنید به حوزه علمیه*).

سیدابوالحسن اصفهانى و محمدحسین نائینى که پس از تبعید شدن از عراق (درباره این تبعید رجوع کنید به طبسى، ص ۶۶) در ۱۳۰۲ش، حدود هشت ماه در قم ماندندنیز در تثبیت این حوزه نقش مهمى داشتند. به گزارش بسیارى از منابع، حائرى با استقبال از حضور آن دو در قم و فراهم کردن مقدمات تدریسشان، شاگردان خود را به حضور در درس آنان تشویق کرد. بنابر برخى گزارشها، حائرى حتى درس خود را به احترام آنها تعطیل کرد (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۱۱۶۰ـ ۱۱۶۱؛شریف رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۲۴ـ ۲۵؛صفوت تبریزى، ص ۷۷؛ذاکرى، ص ۲۱۱؛براى آگاهى از گزارشهاى گوناگون درباره نحوه مواجهه حائرى با آنان رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، ص ۱۸۱ـ۱۸۲).

با پرآوازه شدن حوزه علمیه قم و ورود شمارى از عالمان و مدرسان و بسیارى از محصلان سایر حوزه‌ها یا محصلان جدید، تعداد طلاب از هزار تن گذشت (رجوع کنید به آیتى، ص ۴۲۹؛شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۲۳ـ۲۴؛استادى، ص ۷۷ـ ۷۸؛براى آمارهاى دیگر رجوع کنید به مدرس تبریزى، ج ۱، ص ۶۷؛موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۸؛امین، ج ۸، ص ۴۲؛براى آگاهى از اسامى بیش از ۳۵۰ تن از آنان رجوع کنید به فیاضى، ص ۱۵۲ـ ۱۵۹).

از آن پس، نام شیخ عبدالکریم که دوستان و شاگردانش بیشتر از او با عنوان «حاج شیخ» یاد می‌کردند (رجوع کنید به مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص ۳۱۵) با نام حوزه قم پیوند خورد. او از سه جایگاه در تثبیت و توسعه حوزه علمى قم مؤثر بود: مرجعیت؛تدریس و زعامت علمى؛و اداره امور حوزه. هرچند حائرى هیچگاه خود را در معرض مقام مرجعیت قرار نداده و بلکه با ترک حوزه علمى عراق، از آن فاصله گرفته بود، پس از درگذشت سیدمحمدکاظم یزدى و شیخ‌الشریعه اصفهانى و میرزامحمدتقى شیرازى، در فاصله سالهاى ۱۳۳۷ تا ۱۳۳۹ که حائرى هنوز در اراک به سر می‌برد، شمارى از کسانى که در تکاپوى انتخاب مرجع تقلید بودند، به او رجوع کردند.

پس از هجرت او به قم و افزایش شهرتش، رفته‌رفته بر مقلدان او افزوده شد تا اینکه بسیارى از ایرانیان و برخى شیعیان سایر کشورها، از جمله عراق و لبنان، از مقلدان او شدند. از جمله عوامل مهم و مؤثر در مرجعیت حائرى را توجه ویژه میرزامحمدتقى شیرازى به او، از جمله ارجاع مقلدان خود به حائرى در مسائل مورد احتیاط، دانسته‌اند (رجوع کنید به مستوفى، ج ۳، ص ۶۰۱؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۱۱۵۸ـ ۱۱۵۹، ۱۱۶۴؛مرتضى حائرى یزدى، ص ۵۶؛مهدى حائرى یزدى، ص ۱۸، ۷۶؛عبدالهادى حائرى، ص ۸۴؛کریمى جهرمى، ص ۱۰۷ـ۱۰۸).

حائرى در قم با جدیت به تدریس فقه و اصول پرداخت. او به روش مکتب سامرا و با الهام از میرزاى بزرگ شیرازى درس می‌داد. در این شیوه، پس از طرح مسئله، بدون هیچ اظهارنظرى، نخست دیدگاههاى گوناگون و دلایل هریک بیان می‌شد، سپس استاد ضمن نظرخواهى از شاگردان و تبادل‌نظر با آنها به جمع‌بندى آرا می‌پرداخت، آنگاه نظر خود را می‌گفت و در پایان اجازه می‌داد شاگردانش با او درباره این نظر بحث کنند و به نقد آن بپردازند. همچنین حائرى هر روز موضوع درس بعدى را مشخص می‌کرد تا شاگردانش پیشاپیش آن را مطالعه کنند. او بر آن بود که مباحث اصول فقه باید مختصر و کاربردى مطرح شود؛ازاین‌رو، در تألیف دررالاصول (رجوع کنید به ادامه مقاله) به این نظر عمل کرد و نیز دوره کامل درس اصول فقه را در مدت تقریبآ چهار سال تدریس می‌کرد (رجوع کنید به کریمى جهرمى، ص۷۴ـ ۷۵؛على محقق‌داماد، ص ۵۰، ۵۵؛عیسی‌نژاد، ص ۱۰۸).

از حوزه درس حائرى، عالمان بزرگى سر برآوردند که تنى چند از آنان در عصر خود به مقام مرجعیت رسیدند. میرزاهاشم آملى، محمدعلى اراکى، سیداحمد حسینى زنجانى، امام خمینى، سیداحمد خوانسارى، سیدمحمدتقى خوانسارى، سیدمحمد داماد، سیدابوالحسن رفیعى قزوینى، سیدکاظم شریعتمدارى، سیدصدرالدین صدر، سیدکاظم گلپایگانى، سیدمحمدرضا گلپایگانى، آخوند ملاعلى معصومى همدانى، سیدشهاب‌الدین نجفى مرعشى و میرسیدعلى یثربى همدانى از جمله شاگردان او بودند (رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۵۹، ۸۷ـ۸۸؛براى فهرست اسامى دهها تن از دیگر شاگردان نامدار او رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۸۷ـ۸۸، ۲۳۵).

مهم‌ترین جایگاه و اصلی‌ترین مسئولیت حائرى، مدیریت حوزه نوپاى قم بود. او وظیفه اصلى خود را ایفاى درست این نقش می‌دانست و از هرچه با آن تعارض داشت پرهیز می‌کرد. این نگرش در مشى سیاسى ـ اجتماعى او بی‌تأثیر نبود (رجوع کنید به ادامه مقاله). او باتوجه به آشنایى با حوزه‌هاى بزرگ شیعى سامرا و نجف و کربلا، و اطلاع از شیوه مدیریت و ضعفها و قوّتهاى پیشینیان خود و نیز تجارب خویش در حوزه اراک، بیش از هر چیز به برنامه‌ریزى براى تثبیت حوزه و پیشرفت و بالندگى آن می‌اندیشید. تحول در روشهاى آموزش در حوزه، تخصصى شدن ابواب فقه، توسعه دامنه معلومات دانش‌پژوهان حوزه، حتى آموزش زبانهاى خارجى، و به‌طور خلاصه تربیت محقق و مجتهد، از برنامه‌ها یا آرزوهاى او بود (رجوع کنید به حسینى زنجانى، ج ۱، ص ۱۲۴؛اراکى، ۱۳۸۲ش، ص ۸۲ـ۸۳؛کریمی‌جهرمى، ص ۴۷؛سیدکبارى، ص ۳۸۴؛مصطفى محقق داماد، ص ۶۷ـ ۶۸، ۸۷ـ۸۸، ۹۲؛>دایرهالمعارف جهان اسلام آکسفورد<، ج ۴، ص ۶۴).

برخى اهتمام او را به حفظ حوزه قم مهم‌ترین دلیل اجتنابش از ورود در بسیارى از رویدادهاى سیاسى و رویارویى با حکومت دانسته‌اند. به نظر اینان، حائرى آگاهانه و هوشمندانه به مسائل مرتبط با حکومت وارد نمی‌شد، زیرا بر این باور بود که موضع‌گیرى در برابر رضاشاه پهلوى در آن اوضاع و احوال، نتیجه‌اى جز برچیده شدن حوزه نخواهد داشت؛بنابراین، با دوراندیشى و درایت و بردبارى، حیات حوزه و بلکه حیات دین و مذهب را در ایران استمرار بخشید (مثلا رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۲۹ـ۳۰، ۵۳ـ۵۴؛امینى، ۱۳۸۳ش، ص ۱۹۸).

با اینکه این نظر را نمی‌توان یکسره نادیده گرفت، شواهد زیادى وجود دارد که به استناد آنها می‌توان شخصیت حائرى را اساسآ غیرسیاسى قلمداد کرد. به نظر می‌رسد که کناره گیرى شدید او از دخالت در مسائل سیاسى، به حدى که حیرت و بلکه اعتراض برخى را برانگیخت (رجوع کنید به کریمى جهرمى، ص ۶۱ـ۶۲؛فلسفى، ص ۸۲؛عبدالحسین حائرى، ص ۱۶۱ـ۱۶۲)، بیش از آنکه بنا به مصلحت‌جویى بوده باشد از روحیه او ناشى می‌شده است. رویه حائرى پیش از ورود به قم، درباره مسائل سیاسى نامرتبط با حکومت ایران، نیز همین‌گونه بود. منابعى که حوادث دهه سوم و چهارم قرن چهاردهم را ثبت کرده‌اند مملو از اسامى عالمانى هستند که در اعتراض به حضور بیگانگان و اشغال بخشى از سرزمینهاى اسلامى (به‌ویژه عراق) در جنگ جهانى اول، یا در اعتراض به برخى سیاستهاى حاکمان این سرزمینها، اعلامیه داده، حکم صادر کرده و حتى به پا خاسته‌اند.

در میان آنان با آنکه نام تنى چند از استادان حائرى و بسیارى از همدرسان او زیاد دیده می‌شود، از حائرى نامى نیست. مثلا در میان عالمانى که در محرّم ۱۳۳۰، هم‌زمان با حضور حائرى در کربلا، در اعتراض به نیروهاى اشغالگر خارجى از نجف و کربلا به کاظمین رفتند و حدود سه ماه در آنجا ماندند، نام کسانى چون میرزامحمدتقى شیرازى، شیخ‌الشریعه اصفهانى، نائینى، سیدابوالحسن اصفهانى و آقاضیاء عراقى در منابع تاریخى ثبت شده است (براى نمونه رجوع کنید به نظام‌الدین زاده، ص ۱۵۴ـ۱۵۵)، ولى نشانى از حائرى نیست.

برخى برگشت او را از اراک (در سفر اول) به نجف و در پى آن، هجرت از نجف به کربلا را به منظور دورماندن از حوادث انقلاب مشروطه و منازعات دو طیف مشروطه‌خواه و مشروعه‌خواه دانسته‌اند؛بنابراین می‌توان حائرى را، همچون استادش فشارکى، از عالمانى دانست که نه تنها هیچگاه در مسائل سیاسى فعال نبوده، بلکه از حوادث سیاسى و جنجالى گریزان بوده‌اند (رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، ص ۱۷۹ـ۱۸۰، ۱۹۰؛حسینیان، کتاب ۱، ص۴۵۰ـ ۴۵۱؛قس شکورى، ص ۱۱۶ به بعد؛امینى، ۱۳۸۳ش، ص ۱۹۱، به نقل از عبدالحسین حائرى). با این همه، جایگاه اجتماعى او، به‌ویژه در دهه آخر عمرش، مانع از آن بود که به کلى از هر آنچه رنگ و بوى سیاسى داشت، کناره‌گیرى کند (رجوع کنید به حسینیان، کتاب ۱، ص ۴۵۳).

مهم‌ترین چالش آیت‌اللّه حائرى

مهم‌ترین چالش آیت‌اللّه حائرى در این سالها نحوه تعامل و مناسباتش با رضاخان (بعدآ رضاشاه) بود. این مناسبات را می‌توان به سه دوره متمایز تقسیم کرد:

در دوره نخست، دوره سردار سپهى، رئیس‌الوزرایى و نیز اوایل سلطنت رضاخان، روابط نسبتآ خوبى با یکدیگر داشتند (رجوع کنید به دولت‌آبادى، ج ۴، ص ۲۸۹). از یک‌سو، رضاخان که می‌کوشید به حوزه علمیه و عالمان دینى نزدیک شود، بسیار به حائرى توجه داشت و با او محترمانه رفتار می‌کرد (رجوع کنید به مهدى حائرى یزدى، ص ۱۷، ۶۵)، تا جایى که خود را مقلد او معرفى کرد (اراکى، ۱۳۶۵ش، ص ۲۷ و اظهارنظر خود او در این باره ).

از سوى دیگر، حائرى در تأیید و تا حدى تثبیت رضاخان بی‌تأثیر نبود؛مثلا اعلامیه مشترک او و نائینى و اصفهانى در نفى جمهوریت، پس از ملاقات رضاخان با آن سه، در مجموع به سود رضاخان تمام شد (رجوع کنید به مستوفى، ج ۳، ص ۶۰۱ـ۶۰۲؛مکى، ج ۳، ص ۱۵؛عبدالهادى حائرى، ص ۱۸۸ـ۱۹۰؛درباره جمهوری‌خواهى در آن دوره رجوع کنید به بهار، ج ۲، ص ۲۷ به بعد). سه مسئله را می‌توان در این رویکرد حائرى مؤثر دانست: تمایلات دینى و مذهبى رضاخان یا دست‌کم تظاهر به آن تا آن زمان (براى نمونه رجوع کنید به اعظام قدسى، ج ۲، ص ۵۱ـ۵۲)، وعده‌هاى او مبنى بر تقویت اسلام و جلوگیرى از افکار ضددینى (رجوع کنید به هدایت، ص ۳۶۸)، و اقتدار او و درنتیجه ایجاد امنیت و ثبات نسبى در کشور (رجوع کنید به پهلوى*، سلسله: بخش ۱ و ۳؛نیز رجوع کنید به مصطفى محقق داماد، ص۷۰ـ۷۳).

در دوره دوم، از زمان تثبیت سلطنت رضاشاه تا پیش از طرح مسئله کشف حجاب، مناسبات میان آنها نه حسنه نه تیره بود (رجوع کنید به مهدى حائری‌یزدى، ص ۶۴). در این دوره، حائرى در پاره‌اى مسائل، مشى بی‌طرفانه اتخاذ کرد و درنتیجه، گاهى توانست با میانجیگرى از به وجود آمدن بحران جلوگیرى کند؛مانند نقش او در ماجراى مخالفت با نظام وظیفه اجبارى به رهبرى حاج‌آقا نوراللّه اصفهانى (رجوع کنید به فیض قمى، ج ۱، ص۳۲۰؛امینى، ۱۳۸۳ش، ص ۱۹۹ـ۲۰۱، اسناد۱ـ۳، ص ۲۰۴ـ۲۰۸، اسناد ۱۰ـ۱۴) و نیز در موضوع اجبارى کردن پوشش متحدالشکل مردان، که از سویى مجبور کردن مردم را به یکسان لباس پوشیدن، ناپسند می‌دانست و از سوى دیگر، سرپیچى مردم از این دستور دولت را تأیید نکرد (رجوع کنید به مصطفى محقق داماد، ص ۷۸ـ۸۱؛على محقق داماد، ص ۳۴ـ۳۵).

حائرى حتى گاهى با تصمیم کلى حکومت، همراهى نشان داد ولى کوشید با تغییراتى، آن را در جهت اهداف و برنامه‌هاى خود مدیریت کند، مانند تصمیم دولت درباره امتحان گرفتن از طلاب به منظور اعطاى جواز استفاده از لباس روحانیت (رجوع کنید به امینى، ۱۳۷۴ش، ص ۱۶ـ۱۸، اسناد ۱ـ۵). اما او در بسیارى از مسائل، با اینکه موافق عملکرد دولت نبود، بردبارانه سکوت کرد و رو در روى حکومت قرار نگرفت؛مانند برخورد حکومت با بافقى و سیدحسن مدرس. در تحلیل رفتار کژدارومریز حائرى با رضاشاه در این دوره، علاوه بر روحیه غیرسیاسى او و نیز اهمیتى که به ماندگارى حوزه می‌داد، می‌توان این نگرش او را نیز مؤثر دانست که دربار پهلوى را تحت نفوذ انگلیس و جنگ با آن را بی‌ثمر می‌دانست. روى هم رفته، حائرى در این دوره هرچند بر ضد حکومت و در حمایت از مخالفان موضع نمی‌گرفت، اما حکومت هیچگاه نمی‌توانست از سلوک وى به نفع خود بهره‌بردارى کند (رجوع کنید به کریمی‌جهرمى، ص۶۰، ۶۴؛عبدالحسین حائرى، ص ۱۶۹ـ۱۷۰، ۱۷۵؛مصطفى محقق داماد، ص ۵۷، ۷۲).

در دوره سوم، از واقعه کشف حجاب (۱۳۱۴ش) تا درگذشت حائرى (۱۳۱۵ش)، مناسبات میان آن‌دو تیره بود. در پى این ماجرا، حائرى با اصرار و نیز فشار دیگران (رجوع کنید به فلسفى، ص ۸۱ـ۸۲)، در ۱۱ تیر ۱۳۱۴ در تلگرامى به رضاشاه، اوضاع را برخلاف قوانین شرع اعلام کرد و جلوگیرى از آن را خواستار شد (رجوع کنید به همان، ص ۸۳، پانویس، ص ۴۵۶؛براى پاسخ نسبتآ غیر محترمانه احتمالا نخست‌وزیر یا وزیر دربار به این تلگرام رجوع کنید به همان، ص ۸۴، پانویس، ص ۴۵۷). از آن پس، مناسبات آنها به کلى قطع شد و حتى آمد و شدهاى نزد حائرى به شدت تحت نظر بود (مهدى حائرى یزدى، ص ۶۵). به نقل برخى منابع، موضوع کشف حجاب چنان بر حائرى گران آمد که پس از آن خانه‌نشین شد و حتى به باور شمارى از شاگردان و نزدیکانش، از غصه مرد (رجوع کنید به اراکى، ۱۳۸۲ش، ص ۸۱؛مرتضى حائرى یزدى، ص ۲۰۵؛غروى تبریزى، ص ۴۳).

رحلت

حائرى در ذیقعده ۱۳۵۵ (بهمن ۱۳۱۵)، پس از حدود پانزده سال اقامت در قم، درگذشت. با وجود محدودیتهاى حکومتى، پیکر او تشییع باشکوهى شد و سپس در مسجد بالاسر، کنار مرقد حضرت معصومه، به خاک سپرده شد (رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۶۶ـ۶۷؛حسینى زنجانى، ج۱، ص۱۰۷؛عاقلى، ج۱، ص۳۰۰؛براى محدودیتهاى ایجاد شده در برگزارى مجالس ترحیم او رجوع کنید به امینى، ۱۳۷۴ش، ص۲۰، ۳۶ـ۳۷، اسناد ۱۸ـ۱۹؛مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص۱۱۰).

ویژگیهاى آیت‌اللّه حائرى

برخى ویژگیهاى آیت‌اللّه حائرى را چنین برشمرده‌اند : خوش‌اخلاقى، شوخ‌طبعى، اعتدال و پرهیز از ریاکارى. نیز گفته‌اند که او در مصرف وجوهات شرعى، بسیار محتاط بود و بر زندگی‌اش زهد و ساده‌زیستى حاکم بود و حتى می‌کوشید از برخى لوازم عرفى ریاست هم پرهیز کند (رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۵۴ـ۵۵؛کریمى جهرمى، ص ۵۲ـ ۵۴؛على محقق‌داماد، ص ۴۷ـ۴۸)؛مثلا وجوه شرعى را معمولا نزد خود نگاه نمی‌داشت، بلکه آنها را به‌امانت به اشخاص معتمد خود می‌سپرد و نیازمندان و مصرف‌کنندگان وجوه را به آنان ارجاع می‌داد (براى نمونه رجوع کنید به امین، ج ۸، ص ۴۲).

حائرى به آسایش و رفاه مردم و کاستن از مشکلات گوناگون آنان توجه بسیار داشت؛از جمله کارهاى عام‌المنفعه او تأسیس بیمارستان سهامیه قم و تشویق به ساختن بیمارستان فاطمى قم بود (رجوع کنید به اطلاعات، سال ۵، ش ۱۳۰۱، ۳۰ فروردین ۱۳۱۰، ش ۱۳۰۲، ۳۱ فروردین ۱۳۱۰).

وى در حادثه سیل قم در ۱۳۱۳ش با جدیت به یارى و اسکان سیل‌زدگان مبادرت کرد (براى فهرستى از این کارها رجوع کنید به ریحان یزدى، ص ۳۳ـ۴۲؛شریف رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۲۸۸ـ۲۸۹)؛به تأمین معاش طلاب و برطرف کردن مشکلاتشان توجه ویژه داشت، گاهى شخصاً به حجره‌هاى آنان می‌رفت، از میزان توجه آنان به درس و مطالعه آگاه می‌شد و افراد پرکار و کوشا را تشویق می‌کرد (رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۵۶ـ۵۷؛على محقق‌داماد، ص ۴۱ـ۴۲)؛به اهل‌بیت علیهم‌السلام سخت علاقه‌مند بود؛در جوانى در سامرا ــکه به توصیه میرزاى شیرازى اهل علم دسته عزادارى ویژه داشتندــ وى نوحه‌خوان این مراسم بود و برپایى سوکوارى در ایام فاطمیه دوم (اول تا سوم جمادی‌ الآخره) را در ایران مرسوم کرد، به جاى مراسم تعزیه و شبیه‌خوانى، مجالس روضه‌خوانى را رواج داد و براى جلوگیرى از نقل مطالب بی‌مأخذ در این مجالس و تحریف‌زدایى از مراسم عزادارى کوشید (رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج۱، ص۶۰ـ۶۱؛کریمی‌جهرمى، ص ۴۸ـ۵۰؛رضوى، ص ۱۵۱ـ ۱۵۴).

فرزندان

حائرى پنج فرزند داشت: دو پسر به نامهاى مرتضى (رجوع کنید به حائرى یزدى*، مرتضى) و مهدى (رجوع کنید به حائرى یزدى*، مهدى)، و سه دختر که به ترتیب سن، با شیخ محمد تویسرکانى، شیخ‌احمد همدانى (پدر عبدالحسین و عبدالهادى حائرى) و سیدمحمد محقق داماد، ازدواج کردند (رجوع کنید به فیاضى، ص ۱۱۴ـ ۱۱۵).

آثار

حائرى مانند استادانش، فشارکى و شیرازى، و به‌ویژه به سبب اشتغالات فراوان در دوره اقامتش در قم، کمتر به تألیف پرداخت. با این حال، آثار ارزشمندى از او برجاى مانده است که می‌توان آنها را چهار نوع دانست:

نخست، تألیفِ تقریرات درس استادانش که از این نمونه، فقط از تقریرات درس اصول فقه فشارکى یاد شده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۳۷۸).

دوم، تقریرات درسهاى خود او که شاگردانش آنها را تدوین کرده‌اند، مانند رساله الاجتهاد و التقلید (رجوع کنید به ادامه مقاله)، کتاب البیع (قم ۱۴۱۵) و کتاب التجاره، هر سه به قلم محمدعلى اراکى (براى آگاهى از حذف بخشى از کتاب التجاره به هنگام چاپ رجوع کنید به على محقق‌داماد، ص ۵۹ـ۶۰)، و تقریرات درسهاى او به قلم سیدمحمدرضا گلپایگانى و میرزامحمود آشتیانى (رجوع کنید به کریمی‌جهرمى، ص ۱۰۵ـ۱۰۶؛مدرسى طباطبائى، ص ۳۷۰).

سومین و مهم‌ترین نوع، پنج اثرى (قس ناصرالشریعه، ص ۳۴۲) است که خود او تألیف کرده است؛یکى در اصول فقه به نام دُرَرُالفوائد (رجوع کنید به ادامه مقاله)، و چهار اثر دیگر در فقه: کتاب النکاح، کتاب الرضاع، کتاب المواریث و کتاب الصلوه (رجوع کنید به کریمی‌جهرمى، ص ۹۹ـ۱۰۱). در میان کتابهاى فقهى او، کتاب الصلوه که در کربلا تألیف شده (حسینى زنجانى، ج ۱، ص ۱۰۵)، مهم دانسته شده (رجوع کنید به کریمی‌جهرمى، ص ۱۰۰ـ ۱۰۱، به نقل از آخوند خراسانى و بروجردى) و برخى عالمان در آثار خود به آن ارجاع داده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به امام خمینى، ۱۳۷۳ش، ج ۱، ص ۲۹۱). این اثر با نظارت اراکى و گلپایگانى در ۱۳۵۳، و چند بار دیگر پس از آن (از جمله قم ۱۳۶۲ش)، به‌چاپ رسیده است (رجوع کنید به مشار، ج ۳، ستون ۹۱۷؛کریمی‌جهرمى، ص۱۰۰).

چهارمین نوع از آثار او، رساله‌هاى عملیه و فتاواى او با نامهاى گوناگون هستند که یا مستقلا منتشر شده‌اند (مانند ذخیره المعاد، مَجمع‌الاحکام، مَجمع المسائل، مُنتخب‌الرسائل، وسیلهالنجاه و مناسک حج) یا به صورت حاشیه بر آراى دیگران نوشته شده‌اند (مانند حاشیه بر عروه الوثقى اثر سیدمحمدکاظم یزدى و حاشیه بر اَنیسُالتجّار اثر ملامهدى نراقى؛رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۴۵۳، ج۲۰، ص ۱۵، ج ۲۲، ص ۴۰۵ـ ۴۰۶، ج ۲۵، ص ۸۷؛مشار، ج ۳، ستون ۹۱۶ـ۹۱۷). همچنین رساله‌هایى در پاسخ به استفتائات گوناگون از او، با عنوان سؤال و جواب، تدوین شده است (رجوع کنید به حسینى اشکورى، ج۱، ص۳۲۶؛عبدالکریم حائری‌یزدى، ۱۳۸۳ش، ص۱۵۳؛براى گزیده یکى از آنها رجوع کنید به همان، ص ۱۵۳ـ۱۷۴). حائرى کتابى نیز با عنوان اربعین حدیث دارد (رجوع کنید به حسینى اشکورى، ج ۱، ص ۳۶۵).

مهم‌ترین تألیف حائرى، دررالفوائد است که دُرَرُالاصول هم نامیده شده است. این اثر از یک سو، ریشه در مبانى اصولى فشارکى دارد و نشان‌دهنده تأثیرپذیرى فراوان حائرى از نظریات استاد خویش است تا جایى که برخى این اثر را برآمده از تقریرات او از درس فشارکى معرفى کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۳۷۸، ج ۸، ص ۱۱۸)؛اما دست‌کم می‌توان گفت که مواد اصلى این کتاب از دل این تقریرات فراهم شده (کریمی‌جهرمى، ص ۴۳) و بسط یافته است و ازاین‌رو می‌توان حائرى را از مهم‌ترین شارحان مبانى اصولى فشارکى به شمار آورد. از سوى دیگر، این کتاب از آراى مهم آخوند خراسانى در قلمرو اصول فقه برآمده است. حائرى، بنابر اظهار خود، در تألیف جلد اول کتاب (چاپ ۱۳۳۷) از فشارکى و در جلد دوم آن (چاپ ۱۳۳۸) از آخوند خراسانى استفاده کرده است (رجوع کنید به طبسى، ص ۶۳). بهترین چاپ این کتاب با اعمال تغییراتى که در نظر مؤلف رخ داده بود (رجوع کنید به عبدالکریم حائرى یزدى، ۱۴۰۸، ج ۱، مقدمه، ص ۵ـ۶) و با حاشیه‌هاى اراکى و تحقیق مؤسسه نشر اسلامى قم، هر دو جلد در یک مجلد، انتشار یافته است. چون درر فاقد مبحث اجتهاد و تقلید است، در این چاپ (ج ۲، ص ۶۸۷ به بعد)، رساله الاجتهاد و التقلید اراکى، که تقریرات درس حائرى است، ضمیمه شده است (براى چاپهاى دیگر دررالفوائد رجوع کنید به مشار، همانجا).

محمدکاظم شیرازى (متوفى ۱۳۲۶ش) و نیز تنى چند از شاگردان حائرى، از جمله میرزامحمود آشتیانى، میرزامحمد ثقفى، محمدعلى اراکى و سیدمحمدرضا گلپایگانى، بر دررالفوائد حاشیه نوشته‌اند که شمارى از آنها به‌چاپ رسیده است؛از جمله حاشیه گلپایگانى به نام اِفاضه العوائد تعلیقٌ على دررالفوائد، در دو جلد، که شامل آخرین نظرات حائرى است و بیشتر آن در زمان حیات حائرى نوشته شده و حدود یک سال پس از درگذشت او به اتمام رسیده است (رجوع کنید به حسینی‌اشکورى، ج ۱، ص ۳۲۴؛کریمی‌جهرمى، ص ۱۰۳ـ۱۰۵). زین‌العابدین گلپایگانى نیز حواشى نقادانه‌اى بر درر نوشته است (رجوع کنید به مرتضى حائرى یزدى، ص ۹۶). عالمان بزرگى به آراى حائرى در دررالفوائد توجه داشته یا به آن ارجاع داده‌اند، مانند محمدحسین اصفهانى در نِهایهُ الدرایه فى شرح الکفایه (براى نمونه رجوع کنید به ج ۲، ص۲۰۰ـ۲۰۱، ج ۳، ص ۳۶، ۱۱۰)، محمدرضا نجفى اصفهانى در وِقایهُ الاذهان (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۵۵، ۴۵۶، ۶۰۷) و حاج‌آقا حسین بروجردى در درسهاى خود (براى نمونه رجوع کنید به امام خمینى، ۱۳۷۹ش، ص ۲۶، ۲۱۹؛اشتهاردى، ص ۵۲).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه: نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، میرزاى شیرازى: ترجمه هدیه الرازى الى الامام المجدد الشیرازى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۴) عبدالحسین آیتى، کتاب تاریخ یزد، یزد ۱۳۱۷ش؛
(۵) محمدعلى اراکى، «تأسیس حوزه علمیه قم بروایت خاطره : مصاحبه با آیت‌اللّه اراکى»، یاد، سال ۱، ش ۴ (پاییز ۱۳۶۵)؛
(۶) همو، «مصاحبه با استاد بزرگوار آیت‌اللّه العظمى اراکى»، در آیینه‌داران حقیقت: مصاحبه‌هاى مجله حوزه با عالمان و دانشوران حوزوى، تهیه و تدوین: مجله حوزه، ج ۱، قم: بوستان کتاب قم، ۱۳۸۲ش؛
(۷) رضا استادى، یادنامه حضرت آیهاللّه العظمى اراکى (ره)، (اراک) ۱۳۷۵ش؛
(۸) علی‌پناه اشتهاردى، تقریرات فى اصول الفقه، تقریرات درس آیهاللّه بروجردى، قم ۱۴۱۷؛
(۹) محمدحسین اصفهانى، نهایهالدرایه فى شرح الکفایه، ج ۲، چاپ رمضان قلی‌زاده مازندرانى، قم ۱۳۷۵ش، ج ۳، چاپ مهدى احد امیرکلائى، قم ۱۳۷۴ش؛
(۱۰) حسن اعظام قدسى، خاطرات من، یا، روشن شدن تاریخ صد ساله، تهران ۱۳۴۹ش؛
(۱۱) امام خمینى، لمحات الاصول، تقریرات درس آیهاللّه بروجردى، قم ۱۳۷۹ش؛
(۱۲) همو، منهاج الوصول الى علم الاصول، قم ۱۳۷۳ش؛
(۱۳) امین؛
(۱۴) داود امینى، «اهتمام آیهاللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى در تأسیس و حراست از حوزه علمیه قم»، در مؤسّس حوزه: یادنامه حضرت آیهاللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى قدّس‌سرُّه، به کوشش محمدکاظم شمس، عبدالهادى اشرفى، و جواد آهنگر، قم: بوستان کتاب قم، ۱۳۸۳ش؛
(۱۵) همو، «مرورى بر زندگى آیت‌اللّه حاج‌شیخ عبدالکریم حائرى یزدى: بنیانگذار حوزه علمیه قم به روایت اسناد»، گنجینه اسناد، سال ۵، دفتر ۳ و ۴ (پاییز و زمستان ۱۳۷۴)؛
(۱۶) مهدى بامداد، شرح‌حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجرى، تهران ۱۳۴۷ـ۱۳۵۱ش؛
(۱۷) محمدتقى بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسى ایران، تهران ۱۳۲۳ـ۱۳۶۳ش؛
(۱۸) عبدالحسین حائرى، «مصاحبه با استاد عبدالحسین حائرى»، حوزه، سال ۲۱، ش ۵ (آذر و دى ۱۳۸۳)؛
(۱۹) عبدالهادى حائرى، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۲۰) عبدالکریم حائرى یزدى، دررالفوائد، مع تعلیقات محمدعلى اراکى، قم ۱۴۰۸؛
(۲۱) همو، «گزیده استفتائات حضرت آیهاللّه شیخ عبدالکریم حائرى یزدى»، به‌کوشش حسن فاطمى، در مؤسس حوزه، همان، ۱۳۸۳ش؛
(۲۲) مرتضى حائرى یزدى، سرّدلبران: عرفان و توحید ناب در ضمن داستان‌ها، به کوشش رضا استادى، قم ۱۳۷۷ش؛
(۲۳) مهدى حائرى یزدى، خاطرات دکتر مهدى حائرى یزدى، به‌کوشش حبیب لاجوردى، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۲۴) محمدعلى حبیب‌آبادى، مکارم الآثار در احوال رجال در قرن ۱۳ و ۱۴ هجرى، ج ۶، اصفهان ۱۳۶۴ش؛
(۲۵) احمد حسینی‌اشکورى، فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه عمومى حضرت آیهاللّه العظمى گلپایگانى، ج ۱، قم ۱۳۵۷ش؛
(۲۶) روح‌اللّه حسینیان، تاریخ سیاسى تشیع تا تشکیل حوزه علمیه قم : مقدمه‌اى بر انقلاب اسلامى ایران، کتاب ۱، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۲۷) احمد حسینی‌زنجانى، الکلام یجرّ الکلام، قم ۱۳۶۸ش؛
(۲۸) صادق حسینی‌یزدى، شرح زندگانى حضرت آیت‌اللّه مؤسس و فرزند برومندشان آیت‌اللّه حاج‌شیخ مرتضى حائرى (ره)، قم ۱۳۸۱ش؛
(۲۹) دانشنامه مشاهیر یزد، به اهتمام میرزامحمد کاظمینى، یزد: بنیاد فرهنگى، پژوهشى ریحانهالرسول، ۱۳۸۲ش؛
(۳۰) یحیى دولت‌آبادى، حیات یحیى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۳۱) علی‌اکبر ذاکرى، «رفتارشناسى سیاسى آیت‌اللّه حائرى»، حوزه، سال ۲۱، ش ۶ (بهمن و اسفند ۱۳۸۳)؛
(۳۲) عباس رضوى، «حاج شیخ عبدالکریم حائرى و سامان دادن به تبلیغات دینى»، حوزه، همان؛
(۳۳) علیرضا ریحان یزدى، آینه دانشوران، با مقدمه و تعلیقات و اضافات ناصر باقرى بیدهندى، قم ۱۳۷۲ش؛
(۳۴) على سپهرى اردکانى، نگاهى به تاریخ اردکان، ج ۱، اردکان ۱۳۶۴ش؛
(۳۵) محمدتقى ستوده، «مصاحبه با استاد ستوده»، در آیینه‌داران حقیقت، همان؛
(۳۶) علیرضا سیدکبارى، حوزه‌هاى علمیه شیعه در گستره جهان، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۳۷) محمد شریف رازى، آثارالحجه، یا، تاریخ و دائرهالمعارف حوزه علمیه قم، قم ۱۳۳۲ـ(۱۳۳۳ش)؛
(۳۸) همو، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۳۹) ابوالفضل شکورى، «مرجع دوراندیش و صبور: آیت‌اللّه حائرى، مؤسس حوزه علمیه قم»، یاد، ش ۱۷ (زمستان ۱۳۶۸)؛
(۴۰) عباس صادقى فدکى، «اندیشه‌ها و عملکرد آیت‌اللّه حائرى در احیاى حوزه علمیه قم»، حوزه، سال ۲۱، ش ۵ (آذر و دى ۱۳۸۳)؛
(۴۱) على صدرایی‌خویى، آیت‌اللّه اراکى : یک قرن وارستگى، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۴۲) محمدعلى صفوت تبریزى، «زندگی‌نامه آیهاللّه حاج شیخ‌عبدالکریم حائرى»، به کوشش على صدرایی‌خویى، در مؤسّس حوزه، همان؛
(۴۳) محمدرضا طبسى، «مصاحبه با آیت‌اللّه حاج شیخ محمدرضا طبسى»، حوزه، سال ۶، ش ۴ (مهر و آبان ۱۳۶۸)؛
(۴۴) باقر عاقلى، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامى، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۴۵) محمد عیسی‌نژاد، «شیخ عبدالکریم حائرى، حوزه علمیه قم و تولید علم در سده معاصر ایران»، حوزه، سال ۲۱، ش ۶ (بهمن و اسفند ۱۳۸۳)؛
(۴۶) عبدالحسین غروى تبریزى، «مصاحبه با آیهاللّه عبدالحسین غروى تبریزى»، حوزه، سال ۱۱، ش ۲ (خرداد و تیر ۱۳۷۳)؛
(۴۷) محمدتقى فلسفى، خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۴۸) عمادالدین فیاضى، زندگینامه و شخصیت اجتماعى ـ سیاسى آیت‌اللّه العظمى حاج شیخ‌عبدالکریم حائرى (مؤسس حوزه علمیه قم)، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۴۹) عباس فیض قمى، کتاب گنجینه آثار قم، قم ۱۳۴۹ـ۱۳۵۰ش؛
(۵۰) على کریمی‌جهرمى، آیهاللّه مؤسّس مرحوم آقاى حاج‌شیخ عبدالکریم حائرى (قدّس سرُّه‌الشّریف)، قم ۱۳۷۲ش؛
(۵۱) على محقق داماد، «مصاحبه با حضرت آیت‌اللّه حاج سیدعلى آقا محقق داماد»، حوزه، سال ۲۱، ش ۶ (بهمن و اسفند ۱۳۸۳)؛
(۵۲) مصطفى محقق داماد، «مصاحبه با حجهالاسلام و المسلمین دکتر سیدمصطفى محقق داماد»، حوزه، سال ۲۱، ش ۵ (آذر و دى ۱۳۸۳)؛
(۵۳) محمد محمدى اشتهاردى، «نگاهى به زندگى آیهاللّه العظمى شیخ عبدالکریم حائرى، مؤسس حوزه علمیه قم»، در مؤسس حوزه، همان؛
(۵۴) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانهالادب، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۵۵) حسین مدرسى طباطبائى، مقدمه‌اى بر فقه شیعه: کلیات و کتابشناسى، ترجمه محمد آصف‌فکرت، مشهد ۱۳۶۸ش؛
(۵۶) مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست: اسناد و گزارش‌هایى از آیات عظام نائینى، اصفهانى، قمى، حائرى و بروجردى، ۱۲۹۲ تا ۱۳۳۹ شمسى، به‌کوشش محمدحسین منظورالاجداد، تهران: شیرازه، ۱۳۷۹ش؛
(۵۷) حسن مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، ج ۳، تهران ۱۳۷۳ش؛
(۵۸) عبداللّه مستوفى، شرح زندگانى من، یا، تاریخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاریه، تهران ۱۳۶۰ش؛
(۵۹) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش؛
(۶۰) حسین مکى، تاریخ بیست ساله ایران، ج ۳، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۶۱) موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانى، قم: مؤسسه الامام الصادق، ۱۴۱۸ـ۱۴۲۴؛
(۶۲) محمدمهدى موسوى اصفهانى، احسن الودیعه فى تراجم اشهر مشاهیر مجتهدى الشیعه، او، تتمیم روضات‌الجنات، بغداد [? ۱۳۴۸[؛
(۶۳) محمدحسین ناصرالشریعه، تاریخ قم، چاپ على دوانى، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۶۴) محمدرضا نجفى اصفهانى، وقایه الاذهان، قم ۱۴۱۳؛
(۶۵) حسن نظام‌الدین‌زاده، هجوم روس و اقدامات رؤساى دین براى حفظ ایران، به‌کوشش نصراللّه صالحى، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۶۶) فرزانه نیکوبرش، بررسى عملکرد سیاسى آیت‌اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى از سال ۱۳۰۱ تا سال ۱۳۱۵ه .ش، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۶۷) مهدیقلى هدایت، خاطرات و خطرات، تهران ۱۳۶۳ش؛

(۶۸) EIr., s.v. “Haeri, Shaikh Abol-al-Karim Yazdi”, (by Hamid Algar);
(۶۹) EI2, suppl. fascs. 5-6, Leiden 1982, s.v. “Hairi,Shaykh Abd al-Karim Yazdi” (by Abdul-Hadi Hairi);
(۷۰) The Oxford encyclopedia of the modern Islamic world, ed. John L. Esposito, New York 1995, s.v. “Shii Islam: modern Shii thought” (by Hamid Dabashi).

دانشنامه جهان اسلام    جلد ۱۲ 

زندگینامه آیت الله محمدسعید حَبّوبى «حَبّوبى کبیر»(۱۳۳۳-۱۲۶۶ه ق)

حَبّوبى ، محمدسعید، مشهور به حَبّوبى کبیر، فقیه و شاعر امامى و یکى از رهبران جهاد عراق با انگلیسیها. وى در ۱۲۶۶ در نجف به‌دنیا آمد. نسب پدرش، سیدمحمود، به امام حسن مجتبى علیه‌السلام می‌رسید، اما برخى (براى نمونه رجوع کنید به حبوبى، مقدمه جواهرى، ص ۸) به اشتباه وى را از نسل امام حسین علیه‌السلام دانسته‌اند (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص۸۲۰). خاندان حبوبى در نجف معروف بودند.

آنان در اصل، اهل حجاز و بیشترشان تاجر بودند. محمدسعید علوم مقدماتى را در نجف خواند (همان، قسم ۲، ص ۸۱۴ـ ۸۱۵). ادبیات را نزد شیخ‌جعفر شرقى/ شروقى و دایى خود شیخ عباس اَعسم فراگرفت. حبوبى پس از آنکه مدتى در حجاز به تجارت پرداخت، به نجف بازگشت. وى با شرکت فعال در انجمنهاى ادبى، که با حضور شاعران بزرگ نجف، مانند سیدموسى طالقانى و سیدجعفر حلّى، برگزار می‌شد، استعداد ادبى خود را نشان داد (رجوع کنید به حرزالدین، ج ۲، ص ۲۹۲؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۱۵ـ۸۱۶؛ خاقانى، ج ۲، ص ۵۶، ج ۹، ص ۱۴۷ـ۱۴۸).

فصاحت، رسایى و روانى تعابیر، ظرافت معانى و سبک اشعارش، او را از جوانى در زمره ادیبان بزرگ عراق قرار داد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۱۶؛ خاقانى، ج ۹، ص ۱۴۸). وى در زمینه شعر و ادبیات، بیش از همه با محمدحسن کبّه (فقیه، ادیب و شاعر) مراوده داشت (آقابزرگ طهرانى،۱۴۰۴،قسم ۲، ص ۸۱۵ـ ۸۱۶) و گاه به اتفاق او شعر می‌سرود (رجوع کنید به خاقانى، ج ۹، ص ۱۹۳ـ۱۹۸).

حبوبى از ۱۳۰۵ به بعد دیگر شعر نسرود و حتى از گردآورى اشعارش خوددارى کرد (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۱۷). به گفته محسن امین (ج ۹، ص ۱۸۱)، وى پس از آنکه در رثاى محمدباقر ایروانى شعر گفت، از سوى کسانى که گمان می‌کردند در شعرش به آنان تعریض دارد، آزار دید و شعر گفتن را کنار گذاشت، ولى این مطلب با آنچه آقابزرگ طهرانى (۱۴۰۴، همانجا) از حبوبى نقل کرده است، سازگارى ندارد. محمدرضا شبیبى*، که از نزدیکان حبوبى بود، اشعار وى را جمع‌آورى کرد (همانجا؛ خاقانى، ج ۹، ص ۱۵۴).

اساتید

از آن پس حبوبى به فراگیرى و مطالعه علوم دینى، به‌ویژه فقه و اصول، پرداخت (رجوع کنید به محسن امین، ج ۹، ص ۳۴۴). استادان وى در این دروس،

میرزاحبیب‌اللّه رشتى*،

محمدحسین کاظمى،

شیخ‌محمد شرابیانى* و

حاج‌آقا رضا همدانى* بودند.

او اخلاق و عرفان را نزد ملاحسینقلى همدانى آموخت و از او بسیار تأثیر پذیرفت، ولى بیشتر تحصیلات فقهى خود را نزد شیخ محمد طه نجف گذراند و پس از فوت این استادش در ۱۳۲۳، در درس دیگرى شرکت نکرد و به تألیف و تدریس فقه و اصول پرداخت. گفته‌اند که شیوه تدریس او مشابه آخوند خراسانى* بود و عالمان بسیارى در درس وى شرکت می‌کردند (رجوع کنید به حرزالدین، همانجا؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۱۶ـ۸۱۸؛ خاقانى، ج ۹، ص ۱۴۸؛ حبوبى، همان مقدمه، ص۱۰). وى از محمد طه نجف،ملاحسینقلى همدانى و سیدمرتضى رضوى کشمیرى اجازه روایت گرفت و سیدشهاب‌الدین مرعشى نجفى* از او اجازه روایت داشت (مرعشی‌نجفى، ص ۱۸۹ـ۱۹۰).

شاگردان

برخى شاگردان حبوبى در ادبیات و علوم دیگر،

سیدمحسن حکیم،

سیدمحمود حکیم،

سیدهاشم حکیم،

عدنان غَریفى،

جواد شبیبى و

صالح حریرى بودند (محسن امین، ج ۴، ص ۲۸۳، ج ۹، ص ۵۶؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۹، قسم ۳، ص ۷۰۸ـ۷۰۹؛ همو، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۸۱؛ امینى، ج ۱، ص ۴۰۸، ۴۲۲ـ۴۲۳، ج ۲، ص ۷۱۷).

حبوبى پس از اشغال لیبى از سوى ایتالیا در ۱۳۲۹، به‌همراه آخوند خراسانى و جمعى دیگر از فقها، با صدور فتوا، مسلمانان را به دفاع از اسلام و جنگ با دشمنان فراخواند (رجوع کنید به جهادیه، ص ۴۵ـ۴۶؛ رسایل و فتاواى جهادى، ص ۲۳۸ـ۲۳۹). وى همچنین نقش مهمى در قیام جهادى مردم عراق در برابر نیروهاى اشغالگر انگلستان در ۱۳۳۲/۱۹۱۴ داشت و در اجتماع بزرگ مردم نجف در مسجدجامع هندى، آنان را به جهاد دعوت نمود و بر وجوب دفع کفار از سرزمینهاى اسلامى تأکید کرد (وردى، ج ۴، ص ۱۲۷ـ۱۲۸؛ رهیمى، ص ۱۶۵، ۱۷۳؛ جبورى، ص ۹).

با صدور فتواهاى متعددِ مراجع دینى، مبنى بر وجوب جهاد (براى نمونه رجوع کنید به جبورى، ص۶۰ـ۶۴) و آغاز حرکت جهادى در شهرهاى مهم عراق، بسیارى از مجتهدان بزرگ به جبهه‌ها رفتند (براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به اسدى، ص۹۰ـ۹۲؛ جبورى، ص ۱۴ـ۴۶). حبوبى نیز، علاوه بر صدور فتوایى (به همراه سیدمصطفى کاشانى*) مبنى بر وجوب حفظ تمامیت ارضى عراق (رجوع کنید به جهادیه، ص ۶۶؛ رسایل و فتاواى جهادى، ص ۲۸۵)، اولین کسى بود که با پذیرش رهبرى مجاهدان، آنان را به جبهه گسیل داشت (رهیمى، ص ۱۶۵؛ جبورى، ص ۱۴) و سپس همراه با چند تن از علما در ذیحجه ۱۳۳۲ به سوى ناصریه حرکت کرد و براى تشویق عشایر به جهاد، تا محرّم ۱۳۳۳ در میان آنان ماند. شمارى از طلاب، را نیز نزد عشایر دوردست فرستاد تا آنان را به شرکت در جهاد تشویق کنند (وردى، ج ۴، ص ۱۲۹ـ۱۳۰؛ جبورى، همانجا).

حبوبى در ربیع‌الآخر ۱۳۳۳، همراه با هزاران تن از عشایرى که در ناصریه به او پیوسته بودند، به طرف جبهه شعیبه (ناحیه‌اى در حدود پانزده کیلومترى جنوب‌شرقى بصره) حرکت کرد (وردى، ج ۴، ص۱۳۰؛ جبورى، ص ۱۴ـ۱۶). وى کمکهاى مالى حکومت عثمانى را نپذیرفت و عواید حاصل از رهن املاکش را صرف جهاد نمود (رجوع کنید به وردى، ج ۴، ص ۱۳۴؛ خاقانى، ج ۹، ص۱۵۰؛ جبورى، ص ۵۲). در نبرد شدیدى که در شعیبه میان مجاهدان عراقى و ارتش عثمانى از یک‌سو و نیروهاى انگلیسى از سوى دیگر روى داد، بسیارى از مجاهدان شهید شدند و سپاه آنان به ناصریه عقب‌نشینى کرد (رهیمى، ص۱۷۰ـ۱۷۱؛ جبورى، ص ۲۰۲ـ۲۰۳).

رحلت

حبوبى به سبب فشارهاى روحى ناشى از این شکست، در ناصریه بیمار شد و در ۱۳۳۳ درگذشت. جنازه او، پس از تشییع باشکوهى تا نجف، در صحن حرم امام على علیه‌السلام دفن شد. شاعران در رثاى او اشعار بسیارى سرودند (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم۲، ص۸۱۸ـ۸۱۹؛ خاقانى، ج ۹، ص۱۴۹ـ ۱۵۱). حکومت عثمانى هم در مراسمى از او تجلیل کرد (رجوع کنید به جبورى، ص ۲۱۶).

حبوبى را به تقوا، حسن خلق، خوشرویى، تواضع، هوشمندى و بردبارى ستوده‌اند (سماوى، ج ۲، ص ۲۴۲؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۱۶ـ۸۱۷؛ امینى، ج ۱، ص ۳۸۷ـ۳۸۸). او در صحن حرم امام على علیه‌السلام نماز جماعت اقامه می‌کرد (حرزالدین، ج ۲، ص ۲۹۲ـ۲۹۳) و اولین کسى بود که به جواز تأسیس مدارس جدید در بغداد، براى آموزش زبانهاى خارجى، فتوا داد (رهیمى، ص ۱۶۵، پانویس ۷). وى در زمان اقامت سیدجمال‌الدین اسدآبادى* در نجف، با او همفکرى و ارتباط نزدیک داشت (رجوع کنید به وردى، ج ۳، ص ۲۹۷ـ ۲۹۸؛ رهیمى، ص ۱۳۱).

دیوان اشعار حبوبى به اهتمام فرزندش سیدعلى (رجوع کنید به ادامه مقاله)، با تصحیح عبدالعزیز جواهرى، در ۱۳۳۱ در بیروت به‌چاپ رسید. این چاپ، علاوه بر اشتباهات فراوان، بسیارى از اشعار حبوبى را دربرنداشت. کتاب بار دوم در ۱۳۳۴ش/ ۱۹۵۵ در لبنان، باز هم با اشتباهات گوناگون، به چاپ رسید (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۱۹ـ۸۲۲؛ عواد، ج ۳، ص ۱۷۶). خاقانى (ج ۹، ص ۱۶۸ـ ۱۷۵) نمونه‌هایى از اشعار حبوبى را که در دیوانش نیامده، ذکر کرده است. محمدحسین کاشف‌الغطاء، مجتهد نامور نجف، نخست دیوان را تصحیح کرد و بر آن حاشیه نوشت (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۲۲).

دیوان حبوبى در ۱۴۰۰، با شرح و تصحیح عبدالغفار حبوبى، در بغداد چاپ شد. گزیده‌اى از اشعار حبوبى و نُه تن از مهم‌ترین شعراى شیعه عراق، از جمله سیدحیدر حلّى، همراه با زندگینامه کوتاهى از آنان، به‌کوشش محمدرضا شبیبى و دو شاعر لبنانى، سلیمان طاهر و شیخ‌احمد زین، در کتابى با عنوان العراقیات در ۱۳۳۱ در صیدا چاپ شده است. مضامین این اشعار، عمدتآ نکوهش استعمار غرب است و سرایندگان، مبارزه جدّى با آن را توصیه کرده‌اند (همو، ۱۴۰۳، ج ۱۵، ص ۲۴۱؛ رهیمى، ص ۱۵۸ـ۱۵۹).

شعر حبوبى بیشتر در وصف طبیعت، بیان مضامین اجتماعى، رثاى عالمان و ادیبان (رجوع کنید به محسن امین، ج ۲، ص۱۳۰، ۶۲۴، ج ۶، ص ۲۶۹) و نیز در مدح امامان شیعه علیهم‌السلام است (رجوع کنید به سماوى، ج۲، ص۲۴۳). حبوبى تألیفاتى نیز در فقه و اصول دارد که به‌چاپ نرسیده‌اند (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۱۹).

سیدعلى، فرزند حبوبى، نیز خطیب و شاعرى معروف بود. او در ۱۲۹۶ در نجف به‌دنیا آمد. مقدمات را نزد پدر و شیخ‌شکر بغدادى* فرا گرفت. در جهاد با انگلستان، همراه پدرش بود و شجاعت بسیارى از خود نشان داد. وى پس از وفات پدر، تمام تلاش خود را صرف تحقق بخشیدن به آرمانهاى او و مبارزه با استعمار کرد. وى در ۱۳۴۱ در نجف وفات یافت و در جوار قبر پدرش دفن شد. دیوان شعرى از او برجا مانده است (خاقانى، ج ۶، ص ۳۱۵؛ امینى، ج ۱، ص ۳۸۸؛ براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به جبورى، ص ۴۸ـ۵۲).

سیدمحمودبن سیدحسین، برادرزاده حبوبى، معروف به حبوبى صغیر، نیز شاعرى بزرگ و وطن‌دوست بود. او در ۱۳۲۳ در نجف به دنیا آمد. مدتى فقه و اصول خواند، اما از ۱۳۴۸ تمام توجه خود را به علوم ادبى معطوف کرد و با شرکت فعال در انجمنهاى ادبى، در تحکیم و بالندگى جنبش ادبى نجف نقش مهمى داشت. محمود حبوبى مدتى در بغداد اقامت گزید و در ۱۳۴۸ش (۱۳۸۹) درگذشت (خاقانى، ج ۱۱، ص۲۰۰؛ امینى، همانجا؛ حسن امین، ج ۱، ص ۲۱۵). تألیفات وى عبارت‌اند از : آراء فی‌الشعر و القصه؛ دُمُوع الشُموع؛ شاعر الحیاه، که در ۱۳۲۶ش/۱۹۴۷ در نجف چاپ شد؛ و عالَمٌ جدید (عواد، ج ۳، ص۲۷۰؛ امینى، ج ۱، ص ۳۸۸ـ۳۸۹). قدرت او در شاعرى از رباعیات حبوبى که در ۱۳۳۰ش/۱۹۵۱ در نجف به‌چاپ رسید و دیوان حبوبى که در ۱۳۲۷ ش/۱۹۴۸ در نجف چاپ شد، آشکار است (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج۱۰، ص ۶۹؛ عواد، همانجا؛ خاقانى، ج ۱۱، ص ۲۰۵). از جمله اشعار دیوان او، قصیده‌اى طولانى به‌نام «الرائیه الایوانیه» است (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۹، قسم ۱، ص ۲۲۹، ج۱۰، ص ۵۴؛ عواد، همانجا). وى همچنین بعضى اشعار شیخ‌جواد شبیبى* (متوفى ۱۳۶۳) را، که در دیوانش نیامده بود، در یک مجلد تدوین کرد (خاقانى، ج ۹، ص ۵۰۷).

عبدالغنى، برادر سیدمحمود، حقوقدان و شاعر بود. وى در ۱۳۴۲ در نجف به‌دنیا آمد. پس از تحصیل در نجف و بغداد، در ۱۳۷۱ به مصر رفت و مدیر گمرک آنجا شد. کتاب دیمقراطیه و سلام (بغداد ۱۳۳۸ش/۱۹۵۹) و دیوان شعر از او به‌جا مانده است (عواد، ج۲، ص۲۹۴؛ خاقانى، ج ۵، ص ۴۸۱؛ امینى، ج۱، ص۳۸۹؛ براى نمونه اشعار او رجوع کنید به خاقانى، ج ۵، ص ۴۸۱ـ۴۸۸).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه: نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) حسن اسدى، ثوره النجف على الانگلیز، او، الشراره الاولى لثوره العشرین، بغداد ۱۹۷۵؛
(۴) حسن امین، مستدرکات اعیان الشیعه، بیروت ۱۴۰۸ـ۱۴۱۶/ ۱۹۸۷ـ۱۹۹۶؛
(۵) محسن امین؛
(۶) محمدهادى امینى، معجم رجال الفکر و الادب فى النجف خلال الف عام، (نجف) ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۷) کامل سلمان جبورى، النجف الاشرف و حرکه الجهاد : عام ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ه / ۱۹۱۴م، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۸) جهادیه: فتاوى جهادیه علما و مراجع عظام در جنگ جهانى اول، به کوشش محمدحسن کاووسى عراقى و نصراللّه صالحى، تهران: وزارت امورخارجه، مؤسسه چاپ و انتشارات، ۱۳۷۵ش؛
(۹) محمدسعید حبوبى، دیوان، چاپ عبدالعزیز جواهرى، بیروت ۱۳۳۱، چاپ افست (قم) ۱۳۶۹ش؛
(۱۰) محمد حرزالدین، معارف الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۱۱) على خاقانى، شعراء الغرى، نجف ۱۳۷۳/۱۹۵۴، چاپ افست قم ۱۴۰۸؛
(۱۲) رسایل و فتاواى جهادى، تدوین، تحقیق و تحشیه از محمدحسن رجبى، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، معاونت پژوهشى و آموزشى، ۱۳۷۸ش؛
(۱۳) عبدالحلیم رهیمى، تاریخ الحرکه الاسلامیه فى العراق: الجذور الفکریه و الواقع التاریخى (۱۹۰۰ـ ۱۹۲۴)، بیروت ۱۹۸۵؛
(۱۴) محمد سماوى، الطَّلیعه من شعراء الشیعه، چاپ کامل سلمان جبورى، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛
(۱۵) کورکیس عواد، معجم المؤلفین العراقیین فى القرنین التاسع عشر و العشرین، بغداد ۱۹۶۹؛
(۱۶) شهاب‌الدین مرعشى نجفى، الاجازه الکبیره، او، الطریق و المَحَجَّه لثمره المُهجَه، اعداد و تنظیم محمد سمامى حائرى، قم ۱۴۱۴؛
(۱۷) علی‌وردى، لمحات اجتماعیه من تاریخ العراق الحدیث، بغداد ۱۹۶۹ـ۱۹۷۹، چاپ افست (قم) ۱۳۷۱ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲ 

زندگینامه آیت الله سیدمحمد حسینی‌همدانى(متوفی۱۳۷۵ش)

حسینی‌همدانى ، سیدمحمد، فقیه و مفسر امامى معاصر. وى در ۱۳۲۲ در نجف، در خانواده‌اى اهل علم و تقوا، به دنیا آمد (حسینی‌همدانى، ۱۳۶۷ش، ص ۳۵). پدرش، سیدعلی‌بن سیدکاظم همدانى، معروف به میرسید على عرب، از شاگردان آخوند خراسانى، میرزاحسین خلیلى تهرانى، سید محمدکاظم یزدى (مؤلف عروهالوثقى) و ملاحسینقلى همدانى (استاد مشهور سلوک و اخلاق)، و از نوادگان محقق اَعْرَجى علامه سیدمحسن حسینى کاظمى بود (آقابزرگ طهرانى، قسم ۴، ص ۱۵۰۷؛ انصارى قمى، ص ۹۲).

اساتید

وى در کتاب انوار درخشان (ج ۱، ص ۳) از خود با نام سیدمحمد حسینى نجفی‌عربزاده یاد کرده است. سیدمحمد در ۱۳۳۰ به همراه پدرش به همدان رفت و به تحصیل علوم دینى نزد وى پرداخت (حسینی‌همدانى، ۱۳۶۷ش، همانجا). در ۱۳۴۳ به نجف بازگشت و نزد سیدمحمدهادى میلانى* و آقا عماد رشتى، مرحله سطوح را تکمیل کرد و پس از آن، در ۱۳۴۵ در آخرین دوره درس اصول میرزامحمدحسین نائینى* حاضر شد و مورد توجه وى قرار گرفت (همان، ص ۳۵ـ۳۶) تا آنجا که میرزاى نائینى او را به دامادى خود برگزید (ایازى، ص ۱۶۴).

وى در درسهاى فقه، اصول، کلام و فلسفه شیخ محمدحسین غروى اصفهانى و سیدحسین بادکوبه‌اى نیز حاضر می‌شد و در کنار آن در حلقه درس اخلاقِ عالِم اخلاقى نجف، سید عبدالغفار مازندرانى، نیز شرکت می‌جست. سیدمحمد پس از تکمیل مدارج علمى نزد استادانى چون آقا ضیاء عراقى و شیخ محمدکاظم شیرازى، در ۱۳۲۷ش به همدان بازگشت و به تألیف و تدریس و امامت نماز جماعت پرداخت و پس از درگذشت پدرش، در مسجد کولانج همدان به وعظ و ارشاد پرداخت (همانجا).

رحلت

حسینى در ۱۵ جمادی‌الاولى ۱۴۱۷/ ۸ مهر ۱۳۷۵ در همدان وفات یافت. پیکرش، پس از تشییع با شکوه، به مشهد انتقال داده شد و در دارالزهد حرم مطهر امام رضا علیه‌السلام به خاک سپرده شد (همان، ص ۹۳).

برخى از آثار منتشر شده وى عبارت‌اند از :

۱) انوار درخشان در تفسیر قرآن، که مهم‌ترین اثر وى و تفسیر فارسى همه قرآن است. این تفسیر در هجده مجلد در ۱۳۸۰، به اهتمام محمدباقر بهبودى، در تهران انتشار یافت. از ویژگیهاى تفسیر انوار درخشان، استناد و توجه فراوان مؤلف به اخبار و روایات تفسیرى اهل بیت علیهم‌السلام است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۸۱، ۱۱۳، ۱۳۰ـ۱۳۱، ج ۸، ص ۲۷۴، ۳۱۴، ج ۱۲، ص ۴۸ـ ۴۹، ۱۳۵، ۱۸۸، ج ۱۸، ص۵۰، ۱۰۷ـ ۱۰۸، ۲۲۴ـ۲۲۵). با این حال، وى به نقل اخبار و روایات اهل‌بیت بسنده نکرده، بلکه پس از پاره‌اى توضیحات لغوى و نحوى و بیان برخى لطایف و اشارات، به تفسیر و تحلیل آیه پرداخته است. گاهى نیز با عبارتهایى پیچیده و سنگین و با استفاده از اصطلاحات و تعبیرهاى اهل معنا و معرفت، آیات را تفسیر کرده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۸ـ۳۴، ج ۱۶، ص ۲۸۲ـ ۲۸۵). همین ویژگى، موجب شده که بهره‌گیرى از این تفسیر به گروهى خاص اختصاص یابد (رجوع کنید به ایازى، ص ۱۶۵). وى همچنین به روش تفسیر قرآن به قرآن توجه داشته است (همان، ص ۱۶۷؛ براى نمونه رجوع کنید به حسینی‌همدانى، ۱۳۸۰، ج ۱، ص ۱۹ـ ۱۲۰، ج ۳، ص ۳۶).

۲) درخشان پرتوى از اصول کافى، در شش جلد، که شرح کتاب‌التوحید کافى است.

۳)معاد جسمانى و روحانى.

۴)مسیحا مژده مهدى موعود (انصاری‌قمى، ص ۹۲ـ۹۳).

آثار منتشر نشده وى عبارت‌اند از:

تقریرات درس اصول میرزاى نائینى (از مباحث الفاظ تا تعادل و تراجیح)؛

تقریرات درس فقه محقق اصفهانى (بحث مکاسب)؛

تقریرات درس اصول محقق اصفهانى؛

و رساله‌هاى متعدد در فلسفه، کلام و شرح احادیث اخلاقى (همان، ص ۹۳).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، طبقات اعلام الشیعه: نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۲) ناصرالدین انصاری‌قمى، «درگذشت حضرت‌آیت‌اللّه آقانجفى همدانى»، آینه پژوهش، سال۷، ش۴ (مهر ـ آبان ۱۳۷۵)؛
(۳) محمدعلى ایازى، المفسرون: حیاتهم و منهجهم، تهران ۱۴۱۴؛
(۴) محمد حسینی‌همدانى، انوار درخشان در تفسیر قرآن، چاپ محمدباقر بهبودى، تهران ۱۳۸۰؛
(۵) همو، «مصاحبه با استاد آیت‌اللّه حسینی‌همدانى (نجفى)»، حوزه، سال ۵، ش ۶ (بهمن و اسفند ۱۳۶۷).

دانشنامه جهان اسلام    جلد ۱۳ 

زندگینامه علامه محمدتقی‌ جعفری‌(۱۳۷۷-۱۳۰۴ش)

 متفکر و عالم‌ دینی‌ معاصر. او در مرداد ۱۳۰۴ در تبریز زاده‌ شد. تحصیلات‌ را در دبستان‌ اعتماد آغاز کرد و در ایام‌ تحصیل‌ دانش‌آموز برجسته‌ای‌ بود، اما به‌ سبب‌ مشکلات‌ مالی‌ خانواده‌ ناگزیر شد مدرسه‌ را رها کند و به‌ کار بپردازد. مدتی‌ تمام‌ روز را کار می‌کرد، اما بعد نیمی‌ از روز را به‌ کار و نیم‌ دیگر را به‌ تحصیل‌ علوم‌ حوزوی‌ در مدرسه طالبیه‌ پرداخت‌ و مقدمات‌ و ادبیات‌ عرب‌ را نزد استادان‌ آن‌ مدرسه‌ آموخت‌ (جعفری‌، ۱۳۸۰ ش‌، ص‌ ۱۱ـ۱۶؛ چراغ‌ فروزان‌ ، ص‌ یازده‌ ـ دوازده‌؛ نصری‌، ص‌ ۳).

اساتید

وی‌ در حدود ۱۳۱۹ ش‌، برای‌ ادامه تحصیلات‌ عازم‌ تهران‌ شد و به‌ مدرسه مروی‌ رفت‌. در تهران‌ دو سال‌ نزد شیخ‌ محمدرضا تنکابنی‌ فقه‌ و اصول‌ آموخت‌ و بخش‌ حکمت‌ منظومه ملاهادی‌ سبزواری‌ و بخشی‌ از امور عامه‌ اسفار را نزد میرزا مهدی‌ آشتیانی‌ فرا گرفت‌ (جعفری‌، ۱۳۸۰ ش‌، ص‌ ۱۷؛ نصری‌، همانجا).

در حدود ۱۳۲۳ ش‌ به‌ قم‌ رفت‌ و در آنجا در حلقه درس‌ استادان‌ حوزه‌، از جمله‌ امام‌خمینی‌ و سیدمحمد حجت‌ کوه‌کمری‌، شرکت‌ نمود و در سلک‌ اهل‌ علم‌ در آمد. اقامت‌ وی‌ در قم‌ بیش‌ از یک‌ سال‌ طول‌ نکشید و او به‌ سبب‌ بیماری‌ مادرش‌، که‌ به‌ فوت‌ او انجامید، به‌ تبریز بازگشت‌ (جعفری‌، ۱۳۸۰ ش‌، ص‌ ۱۹؛ نصری‌، ص‌ ۴).

جعفری‌ در ۱۳۲۵ ش‌، به‌ توصیه آیت‌اللّه‌ میرزا فتاح‌ شهیدی‌ و کمکهای‌ مالی‌ او، برای‌ ادامه تحصیل‌ به‌ نجف‌ رفت‌ و حدود یازده‌ سال‌ در آنجا ماند. مدت‌ کوتاهی‌ در مدرسه بادکوبه‌ای ها و سپس‌ در مدرسه صدر اقامت‌ داشت‌. در حوزه نجف‌، در دروس‌ خارج‌ فقه‌ و اصول‌ شرکت‌ کرد و مباحثی‌ از فقه‌ را نزد شیخ‌ محمدکاظم‌ شیرازی‌، حدود دو دوره‌ اصول‌ فقه‌ و نیز ابوابی‌ از فقه‌ (مانند مکاسب‌ محرمه‌) را نزد سیدابوالقاسم‌ خویی‌ و کتاب‌ صید و ذباحه‌ را نزد سید محمود شاهرودی‌  خواند.

همچنین‌ حدود یک‌ سال‌ و نیم‌ در مجالس‌ درس‌ آیت‌اللّه‌ حکیم‌ و هفت‌ سال‌ در دوره درسهای‌ سیدعبدالهادی‌ شیرازی‌ شرکت‌ کرد. قاعده فَراغ‌ و تجاوز را نیز نزد آیت‌اللّه‌ سیدجمال‌الدین‌ گلپایگانی‌ آموخت‌. همچنین‌ در درسهای‌ فقه‌ و اصول‌ آیت‌اللّه‌ میلانی‌ شرکت‌ کرد و نزد شیخ‌ صدرا قفقازی‌ و شیخ‌مرتضی‌ طالقانی‌ فلسفه‌ و عرفان‌ و اخلاق‌ خواند (جعفری‌، ۱۳۸۰ ش‌، ص‌ ۲۰ـ ۲۱؛ نصری‌، ص‌ ۴ـ ۵).

پس‌ از تحصیل‌ نزد این‌ استادان‌، جعفری‌ به‌ تدریس‌ فقه‌ و اصول‌، خصوصاً کتابهای‌ مکاسب‌ و کفایه‌ ، پرداخت‌. در همین‌ ایام‌ نیز دست‌ به‌ قلم‌ برد و قسمتی‌ از تقریرات‌ درس‌ اصول‌ آیت‌اللّه‌ خویی‌ را با عنوان‌ امربین‌الامرین‌ فی‌ الجبروالتفویض‌ (نجف‌ ۱۳۷۱) و نیز رساله فقهی‌ الرضاع‌ (نجف‌ ۱۳۷۱) را بر مبنای‌ درسهای‌ آیت‌اللّه‌ سید عبدالهادی‌ شیرازی‌ تحریر کرد.

همچنین‌ جلد اول‌ از مجموعه سه‌ جلدی‌ ارتباط‌ انسان‌ و جهان‌ را در همین‌ ایام‌، و دو جلد بعدی‌ را در مشهد تألیف‌ کرد. او در ایام‌ اقامتش‌ در نجف‌  که‌ کم‌ و بیش‌ با مضایق‌ مالی‌ توأم‌ بود به‌ تدریس‌ فلسفه‌ نیز پرداخت‌. شهید آیت‌اللّه‌ محمدباقر صدر یکی‌ از شاگردان‌ جعفری‌ در این‌ دوره‌ بود (نصری‌، همانجا؛ نیز رجوع کنید به جعفری‌، ۱۳۸۰ ش‌، ص‌ ۲۰ـ۲۹).

جعفری‌، به‌ توصیه استادانش‌، به‌ ایران‌ بازگشت‌ و نخست‌ به‌ قم‌ و سپس‌ به‌ مشهد رفت‌. در مشهد از آیت‌اللّه‌ میلانی‌ گواهی‌ اجتهاد گرفت‌ ( چراغ‌ فروزان‌ ، ص‌ شانزده‌)، سپس‌ مشهد را ترک‌ کرد و تهران‌ را برای‌ اقامت‌ دائم‌ برگزید. وی‌ عمر خود را صرف‌ تحقیق‌ و سخنرانی‌ و تدریس‌ و تألیف‌ کرد.

او علاوه‌ بر علوم‌ حوزوی‌، همواره‌ می‌کوشید از علوم‌ و معارف‌ غربی‌ و جدید نیز مطّلع‌ باشد و بر همین‌ اساس‌، مناسباتش‌ با اهل‌ علم‌ محدود به‌ علمای‌ دین‌ نبود، بلکه‌ با دانشمندانی‌ مانند محمود حسابی‌ و فضل‌اللّه‌ رضا نیز جلسات‌ منظم‌ داشت‌ ( رجوع کنید به جعفری‌، ۱۳۸۰ ش‌، ص‌ ۳۲ـ ۳۸؛ نصری‌، ص‌ ۷ـ ۸).

جعفری‌ از حدود ۱۳۴۳ ش‌ مخاطبان‌ دانشگاهی‌ پیدا کرد و با سخنرانی‌ در دانشگاهها یا برگزاری‌ جلسات‌ درس‌ در منزل‌ برای‌ دانشجویان‌، با آنها ارتباط‌ برقرار کرد. علاوه‌ بر دانشجویان‌، عامه مردم‌ نیز به‌ وی‌ علاقه‌مند بودند و او گاه‌ در مساجد و جلسات‌ دینی‌ نیز سخنرانی‌ می‌کرد.

مدتی‌ نیز عضو هیئت‌ مدیره حسینیه ارشاد بود و در آنجا هم‌ سخنرانی‌ می‌کرد، اما از این‌ مسئولیت‌ کناره‌ گرفت‌ ( رجوع کنید به گواهی‌،ص‌۴۴۰؛ چراغ‌ فروزان‌ ، ص‌ ۵۳ ۵۷). از دهه ۱۳۵۰ ش‌، مخاطبان‌ جعفری‌ به‌تدریج‌ افزایش‌ یافت‌ و منزل‌ او محل‌ رفت‌ و آمد گروههای‌ گوناگون‌، به‌ویژه‌ دانشجویان‌ و دانشگاهیان‌، شد ( رجوع کنید به چراغ‌ فروزان‌ ، ص‌ ۷۰ـ ۷۱، ۱۴۷ـ۱۵۶).

همین‌ اقبال‌، حساسیت‌ بیشتر ساواک‌ را  که‌ او را از حدود ۱۳۴۲ ش‌ زیر نظر داشت‌ و در ۱۳۴۴ و ۱۳۴۶ ش‌ احضارش‌ کرده‌ بود ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۳۴) برانگیخت‌ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۲۳، ۷۳، ۱۵۳، ۱۹۴). جعفری‌ با امام‌خمینی‌ و شرکت‌ فقها در امور سیاسی‌ و اجتماعی‌ همدل‌ و موافق‌ بود ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۲۱۳ـ ۲۱۴)، اما پس‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ مسئولیت‌ اجرایی‌ نپذیرفت‌، زیرا وظیفه‌ و مسئولیت‌ خود را منحصر به‌ فعالیت‌ علمی‌ و فرهنگی‌ می‌دانست‌ و در این‌ دوران‌، بر حجم‌ فعالیتهای‌ علمی‌ خود افزود. او در ۲۵ آبان‌ ۱۳۷۷، بر اثر بیماری‌، درگذشت‌ و در مشهد به‌ خاک‌ سپرده‌ شد.

از محمدتقی‌ جعفری‌ آثار فراوانی‌ به‌ جامانده‌ است‌ که‌ از یک‌سو حاکی‌ از پشتکار و اشتغال‌ دائم‌ علمی‌ او و از سوی‌ دیگر حاکی‌ از وسعت‌ مشرب‌، خردگرایی‌ و پرهیز از تقلید، تعلقات‌ دینی‌ عمیق‌ و علاقه او به‌ علوم‌ و معارف‌ بشری‌ به‌ معنای‌ عام‌ کلمه‌ است‌، چنانکه‌ او از سویی‌ به‌ فلسفه‌ (بیشتر فلسفه مشائی‌) علاقه‌ داشت‌ و از سوی‌ دیگر اهل‌ ذوق‌ و شعر بود ( رجوع کنید به حکیمی‌، ص‌ ۹۸)، از سویی‌ به‌ عرفان‌ دلبستگی‌ داشت‌ و از سوی‌ دیگر متوجه‌ علوم‌ نو و حقوق‌ و اجتماعیات‌ و فلسفه جدید بود. رویکرد او مجموعاً رویکردی‌ استدلالی‌ و منطق‌ باور بود و لذا چه‌ در فلسفه اسلامی‌ چه‌ در فلسفه جدید و چه‌ در پرداختن‌ به‌ دیگر علوم‌ و معارف‌، می‌کوشید از مسیربحث‌ استدلالی‌ خارج‌ نشود. همین‌ علاقه‌ به‌ منطق‌ و استدلال‌ مبنای‌ داوری‌ او در باره آثار و آرای‌ اشخاص‌ بود ( رجوع کنید به نصری‌، ص‌ ۱۳ـ۱۶، ۶۹؛ غیاثی‌ کرمانی‌، ص‌ ۸۹ ۹۰).

آثار جعفری‌ حوزه‌های‌ گوناگونی‌ را در بر می‌گیرد که‌ برخی‌ از آنها عبارت‌اند از:

اخلاق‌ (وجدان‌ ، تهران‌ ۱۳۴۲ ش‌؛ اخلاق‌ و مذهب‌ ، تهران‌ ۱۳۵۴ ش‌)،

فلسفه‌ و کلام‌ ( جبر و اختیار ، تهران‌۱۳۳۴ ش‌؛ سخنی‌ کوتاه‌ در علم‌ امام‌ ، تهران‌ ۱۳۵۱ ش‌)،

فقه‌ ( رسائل‌ فقهی‌ ، تهران‌ ۱۳۷۷ ش‌، که‌ تکمیل‌ شده منابع‌ فقه‌ ، تهران‌ ۱۳۴۹ ش‌ است‌)،

انسان‌شناسی‌ ( آفرینش‌ و انسان‌ ، تهران‌ ۱۳۵۱ ش‌؛انسان‌ در افق‌ قرآن‌ از نظر فردی‌ و اجتماعی‌ ، اصفهان‌ ۱۳۴۹ ش‌؛ارتباط‌ انسان‌ و جهان‌ و انعکاس‌ تحول‌ مادّه فلسفی‌ و جرم‌ فیزیکی‌ در ادراک‌ بشر از قدیمترین‌ ازمنه فلسفه‌ تا قرن‌ حاضر ، تهران‌ ۱۳۳۷ ش‌)،

فلسفه علم‌ ( تحقیقی‌ در فلسفه‌ علم‌ ، تهران‌ ۱۳۷۲ ش‌)،

فلسفه دین‌ ( فلسفه دین‌ ، تهران‌ ۱۳۷۵ ش‌، ۲ ج‌)،

فلسفه هنر ( فلسفه زیبایی‌ و هنر از دیدگاه‌ اسلام‌ ، تهران‌ ۱۳۶۹ ش‌)،

فلسفه حقوق‌ ( اعلامیه جهانی‌ حقوق‌ بشر از دیدگاه‌ اسلام‌ و غرب‌ ، تهران‌ ۱۳۷۰ ش‌)،

علم‌ و دین‌ ( رابطه علم‌ و حقیقت‌ ، تبریز ۱۳۴۵ ش‌؛علم‌ از دیدگاه‌ اسلام‌ ، تهران‌ ۱۳۶۰ ش‌؛تعاون‌الدین‌ و العلم‌ ، تهران‌ ۱۳۷۸ ش‌؛علم‌ در خدمت‌ انسان‌ ، تهران‌ ۱۳۴۴ ش‌؛علم‌ و دین‌ در حیات‌ معقول‌، تهران‌ ۱۳۶۹ ش‌)،

قرآن‌ پژوهی‌ ( حرکت‌ و تحول‌ از دیدگاه‌ قرآن‌ ، تهران‌ ۱۳۶۰ ش‌؛شناخت‌ از دیدگاه‌ علمی‌ و از دیدگاه‌ قرآن‌ ، تهران‌ ۱۳۶۰ ش‌؛انسان‌ در افق‌ قرآن‌ ، اصفهان‌ ۱۳۴۹ ش‌)،

عرفان‌ ( عرفان‌ اسلامی‌ ، تهران‌ ۱۳۷۳ ش‌)،

ادبیات‌ ( حکمت‌، عرفان‌ و اخلاق‌ در شعر نظامی‌ گنجوی‌ ، تهران‌ ۱۳۷۰ ش‌؛تحلیل‌ شخصیت‌ خیام‌، تهران‌ ۱۳۶۸ ش‌)،

و نقد و بررسی‌ و تحشیه آثار متفکران‌ غربی‌ ( توضیح‌ و بررسی‌ مصاحبه‌ی‌ برتراند راسل‌ ـ وایت‌ ، تهران‌ ۱۳۴۲ ش‌؛بررسی‌ و نقد افکار راسل‌ ، تهران‌ ۱۳۶۴ ش‌؛بررسی‌ و نقد نظریات‌ هیوم‌ در چهار مسأله‌ فلسفی‌ ، تهران‌ ۱۳۷۴ ش‌؛حاشیه‌ بر برگزیده افکار راسل‌ ، تهران‌ ۱۳۵۰ ش‌؛حاشیه‌ بر سرگذشت‌ اندیشه‌ها ، اثر آلفرد نورث‌ وایتهد ، تهران‌ ۱۳۷۰ـ۱۳۷۱ ش‌؛حاشیه‌ بر ادیان‌ زنده جهان‌ ، اثر رابرت‌ ا. هیوم‌، تهران‌ ۱۳۶۹ ش‌).

آثاردر باره ائمه‌ علیهم‌السلام‌

وی‌ همچنین‌ در باره ائمه‌ علیهم‌السلام‌ نیز به‌ تحقیق‌ و تألیف‌ پرداخته‌ است‌ ( رجوع کنید به نیایش‌ حسین‌ در عرفات‌ ، تهران‌ ۱۳۴۷ ش‌؛و امام‌ حسین‌: شهید فرهنگ‌ پیشرو انسانیت‌، تهران‌ ۱۳۸۰ ش‌).اما عمده‌ترین‌ آثار جعفری‌ در وهله اول‌ در باره

امام‌ علی‌ علیه‌السلام‌ و نهج‌البلاغه‌ ( رجوع کنید به ترجمه‌ و تفسیر نهج‌البلاغه‌، تهران‌ ۱۳۵۷ـ ۱۳۷۸ ش‌، ۲۷ جلد؛خدا و جهان‌ و انسان‌ از دیدگاه‌ علی‌بن‌ ابیطالب‌ ( ع‌ ) و نهج‌البلاغه، تهران‌ ۱۳۵۹ ش‌؛

آثاردر باره مولوی‌

و علی‌ و مسأله مرگ‌، تهران‌ ۱۳۵۲ ش‌) و در مرتبه بعد در باره مولوی‌ است‌ ( رجوع کنید به تفسیر و نقد و تحلیل‌ مثنوی، تهران‌ ۱۳۴۹ـ۱۳۵۷ ش‌، ۱۵ ج‌؛

از دریا به‌ دریا ( کشف‌الابیات‌ مثنوی)، تهران‌ ۱۳۶۴ ش‌، ۴۱ ج‌ ؛

عقل‌وعاقل‌ و معقول‌ ،تهران‌۱۳۵۹ش‌؛

و عوامل‌جذابیت‌ در سخنان جلال‌الدین‌ محمد مولوی‌ ، تبریز ۱۳۷۶ ش‌.

گفتنی‌ است‌ که‌ شرح‌ و تفسیر و نقد و تحلیل‌ مثنوی‌ و هم‌ ترجمه‌ و تفسیر نهج‌البلاغه‌ در میان‌ آثار جعفری‌، بیش‌ از دیگر تألیفات‌ او اهمیت‌ دارد. رویکرد اثر اول‌، که‌ جعفری‌ آن‌ را در طول‌ شش‌ سال‌ تلاش‌ بی‌وقفه‌ (۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش‌) به‌ سامان‌ رساند، تبیین‌ اصول‌ جهان‌بینی‌ جلال‌الدین‌ مولوی‌ در مثنوی‌ است‌. جعفری‌ با اعتقاد و تصریح‌ به‌ اینکه‌ مثنوی‌ یکی‌ از درخشان‌ترین‌ تجلی‌گاههای‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ است‌، این‌ ویژگی‌ را در شرح‌ خود باز نموده‌ و درعین‌حال‌، از نقد اظهارات‌ و آرای‌ مولوی‌ غفلت‌ نورزیده‌ است‌ (نصری‌، ص‌۷۷ـ۷۹).

اما اثر دوم‌، که‌ جعفری‌ پس‌ از شرح‌ مثنوی‌ بدان‌ پرداخت‌، قرار بود در مجموعه‌ای‌ ۳۵ جلدی‌ تدوین‌ یابد ( شریعه‌ی‌ خرد ، دیباچه رشاد، ص‌ ح‌) ولی‌ فقط‌ تا مجلد ۲۷ (تا خطبه ۱۸۵) منتشر شد (۱۳۷۸ ش‌). وی‌ در مقدمه یک‌ جلدی‌ کتاب‌، پس‌ از بحثی‌ تفصیلی‌ در باره رسالت‌ انسانی‌ و ویژگیهای‌ آن‌، به‌ این‌ موضوع‌ پرداخته‌ که‌ امام‌ علی‌ علیه‌السلام‌ نماینده کامل‌ رسالتهای‌ کلی‌ انسانی‌ است‌ و سخنان‌ او «به‌ جهت‌ وابستگی‌ تمام‌ به‌ قرآن‌… عالی‌ترین‌ مفسر قرآن‌ و روشنگر واقعیات‌ انسان‌ و جهان‌ است‌» (۱۳۵۷، ج‌۱، ص‌۳۰۴). در واقع‌، جعفری‌ از این‌ منظر که‌ نهج‌البلاغه‌ معرّف‌ جنبه‌های‌ گوناگون‌ رسالت‌ انسانی‌ است‌، به‌ تفسیر این‌ کتاب‌ پرداخته‌ است‌.

مجموعه‌ای‌ از مصاحبه‌ها ( تکاپوی‌ اندیشه‌ها ، تهران‌ ۱۳۷۳ش‌، ۲ ج‌) و مقاله‌ها و سخنرانیها ( پیام‌ خرد ، تهران‌ ۱۳۷۷ ش‌) نیز از جعفری‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌. علاوه‌ بر بُعد علمی‌، حسن‌ سلوک‌ و مکارم‌ اخلاقی‌ وی‌ نیز سبب‌ شده‌ است‌ که‌ آثاری‌ در باره شخصیت‌ او منتشر شود (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به غیاثی‌ کرمانی‌، ۱۳۸۰ ش‌).



منابع:
(۱) محمدتقی‌ جعفری‌، آفاق‌ مرزبانی‌: گفت‌ و گوهایی‌ با علامه‌ محمدتقی‌ جعفری، [ گفتگو از ] عبداللّه‌ نصری‌، تهران‌ ۱۳۸۰ ش‌؛
(۲) همو، ترجمه‌ و تفسیر نهج‌البلاغه‌، تهران‌ ۱۳۵۷ـ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۳) چراغ‌ فروزان‌: استاد علامه‌ آیت‌اللّه‌ محمدتقی‌ جعفری‌ تبریزی‌، تهران‌: وزارت‌ اطلاعات‌، مرکز بررسی‌ اسناد تاریخی‌، ۱۳۷۷ ش‌؛
(۴) محمدرضا حکیمی‌، «سیمای‌ جامعیت‌»، در شریعه‌ی‌ خرد: یادنگار کنگره‌ی‌ نکوداشت‌ منزلت‌ علمی‌ استاد علامه‌محمدتقی‌ جعفری‌، زیرنظر علی‌اکبر رشاد، تهران‌: پژوهشگاه‌ فرهنگ‌ و اندیشه اسلامی‌، ۱۳۷۶ ش‌؛
(۵) محمدرضا غیاثی‌ کرمانی‌، ابن‌سینای‌ زمان‌: علامه جعفری‌، زندگی‌نامه‌ و خاطرات‌ ، قم‌ ۱۳۸۰ ش‌؛
(۶) عبدالرحیم‌ گواهی‌، «جهانی‌ که‌ بنشسته‌ در گوشه‌یی‌»، در شریعه‌ی‌ خرد، همان‌؛
(۷) عبداللّه‌ نصری‌، تکاپوگر اندیشه‌ها: زندگی‌، آثار و اندیشه‌های‌ استاد محمدتقی‌ جعفری، تهران‌ ۱۳۷۶ ش‌.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

آیت الله شیخ محمدهادی تهرانی (۱۳۲۱-۱۲۵۳ه ق)

 فقیه واصولی قرن سیزدهم . او در بیستم رمضان ۱۲۵۳ در خانواده ای روحانی در تهران به دنیا آمد. پدرش ، محمدامین ، مشهور به «واعظ » بود (صفری فروشانی ، ص ۱۳۹). او در تألیفات خود، از جمله در مَحجّه العلماء ، چندین بار مجلسی اول (ملامحمدتقی ) را جدّ خود، مجلسی دوم (ملامحمدباقر) را دایی و وحیدبهبهانی را عموی خود معرفی کرده است (دوانی ، ص ۲۸۱).

برخی ، برای توجیه چگونگی این انتسابها سخنانی گفته اند (تهرانی ، ۱۳۲۸ ش ، مقدمه مصطفوی ، ص د ـ و؛ دوانی ، ص ۲۸۱ـ۲۸۴). شیخ هادی پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی در تهران ، به حوزه علمیه اصفهان ــ که در آن زمان بزرگترین حوزه علمیه در ایران بود ــ رفت و نزد سیدمحمدباقر خوانساری صاحب روضات الجنات و سیدمحمدهاشم خوانساری صاحب مبانی الاصول ، سیدحسن مدرس ، ملاعلی نوری و سیدمحمد شهشهانی به فراگیری علوم منقول و معقول پرداخت ، سپس به تهران بازگشت و پس از مدتی راهی عراق شد و در دهه سوم عمر خود در نجف محضر شیخ مرتضی انصاری (متوفی ۱۲۸۱) را درک کرد و پس از وفات وی به کربلا رفت و از درس شیخ عبدالحسین طهرانی معروف به شیخ العراقین که گفته می شود دایی او بوده است ، استفاده کرد. وی پس از وفات شیخ العراقین در ۱۲۸۶، به نجف بازگشت و مدتی نزد میرزامحمدحسن شیرازی (میرزای شیرازی صاحب حکم معروفِ تحریم تنباکو) درس خواند، سپس خود حوزه درس مستقلی تشکیل داد.

شیوایی بیان ، عمق تحقیق ، تیزبینی و خوش سبکی او شاگردان فراوانی به حوزه اش جذب کرد (حرزالدین ، ج ۳، ص ۲۲۵ـ۲۲۶؛ موسوی اصفهانی ، ج ۱، ص ۱۶۶؛ تهرانی ، ۱۳۲۸ ش ، همان مقدمه ، ص و ـ ز، ی ـ بج ؛ دوانی ، ص ۹۳). برخی از شاگردان وی عبارت بوده اند از: شیخ شریف (شریف جواهری ؛ متوفی ۱۳۱۴)، نواده صاحب جواهر ؛ آقامیرزاصادق آقا مجتهد تبریزی * (متوفی ۱۳۵۱)، از مراجع تقلید تبریز و مروج افکار و آثار استادش ؛ شیخ عبدالکریم حائری یزدی ، مؤسس حوزه علمیه قم ؛ آقاشیخ علی اصغر خطایی ؛ آقاشیخ فیاض الدین سرخه ای زنجانی (فیاض زنجانی )، صاحب ذخائر الامامه فی الخمس ؛ شیخ محسن کوهکَمَری گَرگَری ؛ میرسیدعلی نجف آبادی ؛ آقامیرزا یوسف آقا مجتهد (متوفی ۱۳۳۷)؛ شیخ علی بن شیخ محمدرضا (کاشف الغطاء؛ متوفی ۱۳۵۰)، از نوادگان شیخ جعفر کاشف الغطاء (صفری فروشانی ، ص ۱۴۵ـ ۱۴۶).

استقلال رأی و بیم نداشتن از کثرت و عظمت مخالفان یکی از مهمترین ویژگیهای علمی شیخ هادی بود؛ برای نمونه او در محجه العلماء ، آرای استادش شیخ مرتضی انصاری را با صراحت و گاه تعبیرات تند (مثلاً زَعَمَ، توهَّمَ) نقد کرد که در محیط علمی آن روز نجف تنشهایی به وجود آورد (امین ، ج ۱۰، ص ۲۳۳؛ صفری فروشانی ، ص ۱۴۰).

از مهمترین حوادث زندگی شیخ هادی

، ماجرای تکفیر اوست ، ازینرو گاهی از او با عنوان شیخ هادی «مکفَّر» یاد کرده اند؛ زمینه اصلی این تکفیر، سخنان تند و گاه جسارت آمیز وی در نقد آرای عالمان امامیه و برخی آرای شاذ بوده است (برای نمونه رجوع کنید به تهرانی ، ۱۳۲۱، ص ۱۷، ۱۳۶ـ۱۳۷، ۱۶۷، ۱۷۶، ۱۹۳، ۲۱۵؛ دوانی ، ص ۲۸۵). در عین حال ، ماجرای مذکور به صورت رسمی صورت نگرفت .

به گزارش موسوی اصفهانی (ج ۱، ص ۱۶۷ـ ۱۶۸) در مجلس ترحیم یکی از علمای نجف ، یکی از اطرافیان میرزاحبیب اللّه رشتی (متوفی ۱۳۱۲)، فقیه و شارح بزرگ آرای شیخ انصاری ، در حضور او، تعبیری به کاربرد که به منزله تکفیر شیخ هادی بود. میرزاحبیب اللّه سکوت کرد و اینطور تلقی شد که وی این مواجهه را قبول دارد. در همان حال شیخ محمدحسین کاظمی (متوفی ۱۳۰۸)، مؤلف هدایه الانام و از هم شاگردیهای شیخ هادی ، این تکفیر را نفی کرد که مانع خدشه دار شدن شخصیت شیخ هادی شد (نیزرجوع کنید به امین ، همانجا؛ برای اطلاع بیشتررجوع کنید به صفری فروشانی ، ص ۱۴۰ـ۱۴۴).

با اینهمه ، تبلیغات شدید مخالفان شیخ هادی ، مؤثر افتاد، به گونه ای که فقط چند تن از فقها، همچون شیخ محمدحسین کاظمی و ملامحمد ایروانی (فاضل ایروانی ؛ متوفی ۱۳۰۶)، از وی دفاع کردند، حتی فقیه بزرگی همچون میرزای شیرازی که در آن زمان زعامت و مرجعیت عامه شیعیان را برعهده داشت و در سامرا به سر می برد، چاره ای جز سکوت ندید. شاگردان شیخ نیز از دور او پراکنده شدند و فقط حدود پانزده تن مخفیانه در درس او حاضر می شدند. در هجوم دوباره به شیخ هادی ، فقط تعداد اندکی از فقها، همچون شیخ آقارضا همدانی (متوفی ۱۳۲۲) و شیخ محمد طه نجف (متوفی ۱۳۲۳)، مشارکت نداشتند (امین ، همانجا)، اما فوت پدر شیخ هادی و شرکت تعدادی از بزرگان نجف در مراسم نماز وی ، به بازسازی وجهه شیخ در میان مردم کمک فراوان کرد (حرزالدین ، ج ۳، ص ۲۲۶).

شیخ هادی گاهی در فقه ، اصول فقه و فلسفه آرایی خلاف آرای مشهور ابراز می کرد که بعضی از آنها از آرای منحصر به فرد اوست . او همانند اخباریها و بر خلاف اصولیها، روایات کتب اربعه شیعه را معلوم الصدور و حجیت آنها را قطعی می داند. از نظر وی اجماع حجت به شمار نمی آید، و به طور کلی اتفاق آرا کاشف از رأی امام نیست ؛ باب علم علاوه بر باب علمی (ظنون خاصی که علم به حجیت آنها داریم ، مانند خبر واحد)، در هر زمان مفتوح است (تهرانی ، ۱۳۲۸ ش ، همان مقدمه ، ص کد). شیخ هادی در دو رساله خود الحق الیقین و تحقیق الماهیه و الوجود وجود ذهنی را انکار می کند و در مسئله اصالت وجود یا ماهیت ، بر خلاف مشائیان و اشراقیان ، قائل به اصالت و اتحاد هر دوست (صفری فروشانی ، ص ۱۴۷؛ تارا، ص ۲ـ۴۰).

رحلت

شیخ هادی در دهم شوال ۱۳۲۱ در ۶۸ سالگی درگذشت و در حجره جنوب غربی صحن مقدس حضرت علی علیه السلام ، در کنار قبر سیدجواد عاملی (متوفی ۱۲۲۶) صاحب مفتاح الکرامه ، دفن شد (امین ، همانجا؛ حرزالدین ، ج ۳، ص ۲۲۸). شیخ تنها دختری به نام فاطمه داشت که جوانی درگذشت (تهرانی ، ۱۳۲۸ش ، همان مقدمه ، ص ح ؛ دوانی ، ص ۲۸۵).

شیخ هادی در فقه ، اصول ، تفسیر، کلام و فلسفه تألیفاتی داشته است . تعداد آثار او را ۵۶ عنوان و گاه بیشتر ذکر کرده اند، زیرا در بعضی موارد از یک اثر با چند عنوان یاد شده است .

بسیاری از آثار شیخ هادی به همت شاگردان وی چاپ شده است .

برخی از مشهورترین آثار وی اینهاست :

تفسیر آیه النور که در ۱۲۹۹ در تهران چاپ شده و در ۱۳۷۱/ ۱۳۲۸ ش نیز با عنوان اشعه نور در تهران ترجمه و چاپ شده است ؛

ذخائر النبوه فی احکام الخیار ؛

رساله فی المواسعه والمضایقه ؛

الرضوان فی الصلح ؛

کتاب البیع ؛

وسیله النجاه که رساله فارسی عملیه اوست و در ۱۳۰۱ چاپ شده است ؛

کتاب الاجتهاد و التقلید ؛

رساله الحق و الحکم که اولین رساله مستقل در بیان تفاوت بین حق و حکم است و در ۱۳۲۱ تألیف و در ۱۳۳۰ چاپ شده است و رسالاتی در موضوعات متفاوت فقهی و اصولی و جز اینها (امین ، همانجا؛ تهرانی ، همان مقدمه ، ص ید ـ کج ؛ صفری فروشانی ، ص ۱۴۶ـ۱۵۱، ۱۵۸؛ نیزرجوع کنید به موسوی اصفهانی ، ج ۱، ص ۱۶۷؛ منزوی ، ج ۳، ص ۲۶۰۲ـ۲۶۰۳).

شیخ هادی بعضی مطالب علمی را به نظم در می آورده است ؛

از جمله آثار منظوم اوست :

منظومه فی الغناء (مختاری و صادقی ، ج ۲، ص ۱۰۵۵ـ۱۰۶۲)؛

اُرجوزه فی الصلح ؛

ارجوزه فی النحو (منظومه الفیه )؛

منظومه فی الکلام (امین ، همانجا؛ تهرانی ، ۱۳۲۸ ش ، همان مقدمه ، ص یح ، کج ).



منابع :

(۱) امین ؛
(۲) جواد تارا، تحقیقات و اشارات ، قم ۱۳۸۵؛
(۳) محمدهادی تهرانی ، اشعه نور: ترجمه و تفسر آیه نور ، ترجمه حسن بن محمدرحیم مصطفوی تبریزی ، تهران ۱۳۲۸ ش ؛
(۴) همو، محجه العلماء ، چاپ سنگی تهران ۱۳۲۱؛
(۵) محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرّجال فی تراجم العلماء و الادباء ، قم ۱۴۰۵؛
(۶) علی دوانی ، شرح حال و آثار و افکار آیت اللّه بهبهانی ، تهران ?( ۱۳۹۶ ) ؛
(۷) نعمت اللّه صفری فروشانی ، « رساله حق و حکم و شرح حال شیخ محمدهادی تهرانی »، نامه مفید ، سال ۱، ش ۴ (زمستان ۱۳۷۴)؛
(۸) رضا مختاری و محسن صادقی ، غنا، موسیقی ، قم ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷ ش ؛
(۹) علینقی منزوی ، فهرس اعلام الذریعه الی تصانیف الشیعه ، تهران ۱۳۷۷ ش ؛
(۱۰) محمدمهدی موسوی اصفهانی ، احسن الودیعه ، او، تتمیم روضات الجنات ، بغداد ?( ۱۳۴۸ ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه آیت الله ابوالفضل تهرانی(متوفی۱۳۱۷)

 عالم جامع و مؤلف شیعی قرن سیزدهم و چهاردهم . در ۱۲۷۳ در تهران به دنیا آمد. از آنجا که اصل وی از شهر نور بوده ، ابوالفضل نوری نیز خوانده شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۸۸؛ همو، ۱۳۳۷ ش ، ستون ۳۳). برخی منابع (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۹، قسم ۱، ص ۴۷؛امین ، ج ۲، ص ۴۷۵) نام او را احمد ذکر کرده و ابوالفضل را که بدان مشهور است ، کنیه اش دانسته اند؛اما با توجه به اینکه فرزندش ، میرزا محمد ثقفی (در باره وی رجوع کنید به ادامه میرزاابوالفضل تهرانی ابوالقاسم سحاب ، تاریخ مدرسه عالی سپهسالار ، ( تهران ) ، ( بی تا. ) ، ص ۱۱۴ مقاله )، از این موضوع اظهار بی اطلاعی کرده و نیز از خود وی نقل شده که پدرش پیش از تولد او نامش را ابوالفضل تعیین کرده بوده است ، نمی توان آن را درست دانست (رجوع کنید به تهرانی ، مقدمه محدّث اُرمَوی ، ص له ـ لو).

پدر میرزاابوالفضل ، میرزاابوالقاسم تهرانی * ، از جهت انتساب به دایی خود، محمودخان کلانتر، به کلانتری شهرت یافت و فرزندش ، ابوالفضل ، به این نام نیز خوانده شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ؛امین ، همانجاها).

اساتید

میرزاابوالفضل در کودکی تحصیل علوم دینی را آغاز کرد. او نخست علوم و فنون مقدماتی را نزد پدر خود آموخت ، تا جایی که پیش از بلوغ ، آنها را کاملاً فراگرفته بود (تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کح ، لج ـ لد)، آنگاه تحصیل فقه و اصول را در دوره سطح آغاز کرد و پس از آن دوره خارج را نزد سیدمحمد صادق طباطبایی و میرزا عبدالرحیم نهاوندی گذراند و به درجه اجتهاد رسید، فلسفه و عرفان را نیز از آقامحمدرضا قمشه ای و میرزاابوالحسن جلوه فراگرفت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۴؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کو، لد).

میرزاابوالفضل در ۱۳۰۰ رهسپار نجف شد و چندین ماه در آنجا ماند و در درس میرزا حبیب اللّه رشتی شرکت کرد، سپس به دعوت مرجع تقلید آن زمان ، میرزا محمدحسن شیرازی (میرزای شیرازی )، به سامرا رفت و در آنجا اقامت گزید و چند سال از درس فقه و اصول وی بهره برد و از نزدیکان او به شمار آمد. همچنین در آنجا رجال و دیگر علوم حدیثی را از میرزا حسین نوری آموخت و از محمدحسین کاظمینی (کاظمی ) اجازه روایت گرفت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ، امین ؛تهرانی ، همانجاها؛حبیب آبادی ، ج ۶، ص ۲۰۴۳).

او در ۱۳۰۶ برای انجام مراسم حج به مکه رفت و در بازگشت مدتی در نجف اقامت کرد تا اینکه به دعوت گروهی از مردم به تهران بازگشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۸۸ ؛امین ، همانجا؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص له ). منابع سال بازگشت وی را مختلف ذکر کرده اند ( رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ؛حبیب آبادی ، همانجاها)، ولی فرزندش ، میرزامحمد ثقفی ، بازگشت او را در ۱۳۱۰ گفته است (تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کو؛نیز رجوع کنید به همان ، ص له ).

میرزاابوالفضل پس از بازگشت به تهران ، مرجعیت و زعامت شرعی را به عهده گرفت ، به تدریس فقه و اصول و رجال و کلام پرداخت و نماز جماعت و مجلس وعظ و خطابه برپا داشت . او در ۱۳۱۲ مدرسه سپهسالار از بناهای میرزا حسین خان سپهسالار را افتتاح کرد، طلاب را در آن جای داد و در آن حلقه درس دایر کرد (امین ؛حبیب آبادی ، همانجاها؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص له ؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۴).

میرزاابوالفضل در ادبیات و سرودن اشعار عربی و فارسی توانا بود و هزاران بیت شعر از حفظ داشت ، تا جایی که سیدحیدر حِلّی ، از شاعران نامدار عراق ، هنگام رفتن به سامرا از هماوردی با او ناتوان شد و در مدح او قصیده ای سرود. سیدمحمدسعید حَبُّوبی از دیگر شاعران بنام نیز وی را ستوده است . او همچنین نثری شیوا داشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۳ ـ۵۴؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۳).

میرزاابوالفضل منطق ، فلسفه ، عرفان ، ریاضیات ، هیئت ، سیره و تاریخ نیز می دانست ، خوش محضر و دارای بیانی جذاب و حافظه ای قوی بود (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۴؛امین ، همانجا؛نیزرجوع کنید به موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۶ـ۲۵۷). او در هشتم صفر ۱۳۱۶ بر اثر بیماری حصبه در تهران درگذشت و در حرم حضرت عبدالعظیم در کنار پدرش در مقبره ابوالفتوح رازی به خاک سپرده شد (مدرس تبریزی ، ج ۵، ص ۷۳؛حبیب آبادی ، ج ۶، ص ۲۰۴۴؛شریف رازی ، اختران فروزان ، ص ۲۲۲ـ ۲۲۳). برخی (قمی ، ج ۱، ص ۱۳۹؛امین ، همانجا) درگذشت او را ۱۳۱۷ و مدفن او را قبرستان وادی السلام نجف ذکر کرده اند که درست نیست (تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کو).

آثار

میرزاابوالفضل آثار فراوانی داشته که بیشتر آنها به دست ما نرسیده است (رجوع کنید به همان ، مقدمه محدّث ارموی ، ص ز).

برخی از آثار او عبارت اند از:

۱) دیوان اشعار مشتمل بر قصاید و غزلیات عربی و فارسی در موضوعات مختلف از جمله مدح معصومین علیهم السلام . اشعار عربی این اثر به اهتمام سیدجلال الدین محدّث ارموی و با مقدمه طولانی وی در ۱۳۶۹ (یا ۱۳۷۰) در تهران به چاپ رسیده است (حبیب آبادی ، همانجا؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵ـ۲۵۶؛نیزرجوع کنید به تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص قح )؛

۲) شفاء الصُدور فی شرح زیاره العاشور که استاد وی ، میرزای شیرازی ، نیز بر آن تقریظ نوشته و از بهترین شرحهاوترجمه های فارسی زیارت عاشورا به شمار آمده است . تألیف آن در ۱۳۰۹ به پایان رسید و اولین بار در ۱۳۱۰ در بمبئی چاپ شد. سپس در ۱۴۰۷، با تحقیق سیدعلی موحد ابطحی در دو جلد در قم و در ۱۳۷۶ ش با تصحیح و تعلیق سیدابراهیم شبیری زنجانی در یک جلد در تهران به چاپ رسید (امین ، همانجا؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۶)؛

۳) الاءصابه فی مَن أجمعت علیه العصابه ، شرح منظوم ارجوزه هفده بیتی سیدمهدی بحرالعلوم در علم رجال در باره اصحاب اجماع به عربی . این شرح که مشتمل بر ۳۶۸ بیت است در ۱۳۰۴ در سامرا به پایان رسید. نسخه خطی آن در کتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود است (شریف رازی ، اختران فروزان ، ص ۲۲۳؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۴)؛

۴) تمیمه المحدّث (یا تمیمه الحدیث ) منظومه ای به عربی در علم درایه ؛

۵) صَدْحُ الحَمامه فی احوال الوالد العلاّ مه در شرح زندگانی پدرش و نیز قسمتهایی از زندگانی خود او به عربی ؛

۶) قلائد الدرر فی نظم اللؤلؤ المنتثر که در آن کتاب الشافیه ابن حاجب را در علم صرف به نظم درآورده و برخی مطالب آن را رد کرده و مطالبی نیز به آن افزوده است . تألیف این اثر که بالغ بر شش هزار بیت است ، پیش از چهارده سالگی وی آغاز شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۴؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص لد؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵ـ ۲۵۶)؛

۷) تنقیح المقاله فی تحقیق الدلاله ، رساله ای به عربی در بحث دلالات منطق و اصول فقه است و با اینکه حجم زیادی دارد، به اتمام نرسیده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۶، ص ۲۳۹؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵)؛

۸) حاشیه الاسفار که تعلیقات او بر الاسفار الاربعه ملاصدرا و به عربی است ؛

۹) الرساله العشقیه در بیان مسئله ای عرفانی و به عربی است ؛

۱۰) مُنیه البصیر فی بیان کیفیه الغدیر به عربی ؛

۱۱) حاشیه فرائد الاصول ؛

۱۲) حاشیه المکاسب (تهرانی ، همانجا؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵ـ ۲۵۷٫ برای آگاهی از سایر آثار وی رجوع کنید به موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۴ـ۲۵۷).

فرزند

فرزند میرزاابوالفضل ، میرزامحمد ثقفی ، از علما و فضلای معاصر بوده است . او در جمادی الا´خره ۱۳۱۳ در تهران به دنیا آمد و از کودکی تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و پس از گذراندن دوره مقدماتی ، سطوح عالی فقه و اصول را نزد آقامیرزا کوچک ساوجی و شیخ آقابزرگ ساوجی آموخت . در ۱۳۴۱ به قم رفت و حدود هفت سال در آنجا ماند و در درس خارج فقه و اصول شیخ عبدالکریم حائری یزدی شرکت کرد و از او تصدیق اجتهاد گرفت . چندی نیز در درس فقه آقامحمدرضا اصفهانی مسجدشاهی حاضر شد. او همچنین فلسفه و کلام را از سیدابوالحسن رفیعی قزوینی فراگرفت (شریف رازی ، گنجینه دانشمندان ، ج ۴، ص ۴۱۲ـ۴۱۳).

ثقفی سپس به تهران بازگشت و در مسجد پامنار به تبلیغ و اقامه جماعت و تألیف و تدریس پرداخت . او نیز مانند پدرش طبع شعر و ذوق غزل سرایی داشت . روان جاوید در تفسیر قرآن که در پنج جلد به چاپ رسیده است و غرر العوائد ، شرح و حاشیه بر دررالفوائد شیخ عبدالکریم حائری یزدی از جمله آثار اوست (شریف رازی ، همانجا؛همو، اختران فروزان ، ص ۲۲۳ـ ۲۲۴). ثقفی در مرداد ۱۳۶۴ درگذشت («به یاد عالم بارع آیت اللّه حاج میرزامحمد ثقفی تهرانی »، ص ۳۴).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، مصفی المقال فی مصنفی علم الرجال ، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۴) امین ؛
(۵) «به یاد عالم بارع آیت اللّه حاج میرزامحمد ثقفی تهرانی »، کیهان فرهنگی ، سال ۲، ش ۵ (مرداد ۱۳۶۴)؛
(۶) ابوالفضل بن ابوالقاسم تهرانی ، دیوان ، چاپ جلال الدین محدّث ارموی ، ( تهران ) ۱۳۶۹؛
(۷) محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجری ، ج ۶، اصفهان ۱۳۶۴ ش ؛
(۸) محمد شریف رازی ، اختران فروزان ری و طهران ، یا، تذکره المقابر فی احوال المفاخر ، قم : مکتبه الزهراء، ( بی تا. ) ؛
(۹) همو، گنجینه دانشمندان ، ج ۴، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۰) عباس قمی ، کتاب الکنی و الالقاب ، صیدا ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۱) مدرس تبریزی ؛
(۱۲) موسوعه مؤلفی الامامیه ، قم : مجمع الفکر الاسلامی ، ۱۳۷۸ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۸ 

زندگینامه آیت الله حاج میرزاحسین خلیلی تهرانی(متوفی۱۳۲۶ه ق)

 فقیه و مرجع تقلید امامی قرن سیزدهم و چهاردهم و از رهبران روحانی نهضت مشروطه ایران . وی در ۱۲۳۰ در نجف متولد شد (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۳).

ابتدا نزد پدرش حاج میرزا خلیل ، و برادرش حاج ملاعلی (رجوع کنید به تهرانی * ، حاج ملاعلی )، درس خواند و پس از اتمام مرحله سطح ، در محضر محمدحسن نجفی (صاحب جواهر ، متوفی ۱۲۶۶) و بعد از وفات او در محضر شیخ انصاری (متوفی ۱۲۸۱) تحصیل کرد و از آنان و برخی دیگر از علما، از جمله مولی زین العابدین گلپایگانی ، اجازه روایت گرفت (رجوع کنید به حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۷۹ـ ۲۸۰؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۶ـ۲۲۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۸۳، ج ۱۹، ص ۶۰). سپس در نجف به تدریس فقه پرداخت . احاطه او بر فروع فقهی و تسلطش را در تدریس ستوده و گفته اند که از آرای بلند و قدرت بیان فوق العاده برخوردار بود (آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۶؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۳ ـ۵۷۴).

وی پس از وفات شیخ محمدحسین کاظمی (۱۳۰۸)، یکی از مراجع تقلید شد و در پی رحلت میرزای شیرازی (۱۳۱۲)، از بزرگترین مراجع تقلید به شمار آمد و مقلدان فراوانی در ایران و هند و عراق و دیگر بلاد اسلامی یافت (حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۷۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۴).

شاگردان

در حلقه درس او فقهای نامداری شرکت می کردند. وی شاگردان فراوانی تربیت کرد که از آن جمله اند:

آقاضیاءالدین عراقی ،

آقاحسین نجم آبادی ،

سیدمیرزاآقا دولت آبادی ،

سیدمحمد لواسانی

و شیخ مرتضی آشتیانی (برای اسامی دیگر شاگردان اورجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، همانجا؛ همو، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۹۹، ۴۱۴، ج ۶، ص ۱۷۰، ج ۱۰، ص ۴۵؛ حسن امین ، ج ۱، ص ۵۲، ج ۶، ص ۱۸۲، ۵۷۴).

اجازه روایت

آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۴، همانجا)،

میرزاعلی اکبر همدانی (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۷، ص ۲۳۲)،

شیخ محمد طالقانی (حسینی ، ج ۱، ص ۵۳۶) و

شیخ محمدحسین کاشف الغطاء (حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۸۱؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۸۳) از او اجازه روایت گرفتند.

تهرانی به امور سیاسی و اجتماعی ایران حساس بود. وی در ۱۳۲۱، به دنبال اوضاع نابسامان اقتصادی و اجتماعی ایران و نارضایتی مردم از کارهای امین السلطان (صدراعظم وقت )، همراه با آخوند ملامحمدکاظم خراسانی (متوفی ۱۳۲۹) به علمای ایران نامه نوشت و ناخشنودی خود را از سیاستهای نادرست امین السلطان نشان داد و حتی گفته اند که او را تکفیر نمود.

این اقدامات بسیار مؤثر بود و موجب عزل امین السلطان شد (رجوع کنید به کسروی ، ص ۳۱ـ۳۲). با آغاز نهضت مشروطه ، تهرانی همراه با آخوند خراسانی و ملاعبداللّه مازندرانی (متوفی ۱۳۳۱) از آن حمایت نمود. این سه روحانی ، که بعد از وفات میرزای شیرازی مرجعیت شیعیان را به عهده داشتند، با نامه ها و پیامها و ارشادهای خود، سهم مهمی در پیروزی نهضت مشروطه داشتند. هدف آنان از این حمایت ، که آن را از عمده ترین عوامل پیروزی مشروطه دانسته اند، حفظ مذهب اسلام و از میان برداشتن حکومت استبداد و کوتاه کردن دست متجاوزان خارجی بود (رجوع کنید به حائری ، ص ۱۲۳ـ۱۲۴، ۱۳۳ـ۱۳۴).

پس از پیروزی نهضت مشروطه و تأسیس مجلس شورا، قانون اساسی برای تصویب نزد این سه تن فرستاده شد و آنان نیز آن را تنفیذ کردند (رجوع کنید به نجفی قوچانی ، ص ۳۶۶) و پس از آن نیز با ارسال نامه ها و تلگرامهای پی درپی ، به تقویت مجلس مبادرت نمودند (رجوع کنید به فضل اللّه نوری ، ج ۲، ص ۱۱۱ـ۱۱۲، ۱۲۶ـ۱۲۷، ۱۴۸ و جاهای دیگر).

پس از به توپ بسته شدن مجلس اول در ۱۳۲۶، تهرانی و دیگر علمای ایرانی مقیم عراق ، بر شدت مبارزه خود با حکومت استبدادی و پشتیبانی از مشروطه خواهان افزودند. تهرانی و خراسانی و مازندرانی طردنمودن محمدعلی شاه را از «اوجب واجبات »، دادن مالیات به گماشتگان او را از «اعظم محرّمات » و کوشش در راه استقرار مشروطه را به منزله جهاد در رکاب امام زمان دانستند (رجوع کنید به ناظم الاسلام کرمانی ، بخش ۲، ج ۵، ص ۳۵۳؛ حائری ، ص ۱۱۰).

در زمان استبداد صغیر * ، یکی از مدارسی که تهرانی در نجف بنا نهاده بود، محل گردهمایی ایرانیان شد (آل محبوبه ، ج ۱، ص ۱۳۵؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۵). گفته اند که پس از بروز پاره ای انحرافات در نهضت مشروطه ، تهرانی از حمایت آن اظهار پشیمانی می کرد (رجوع کنید به حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۷۷ـ۲۷۹).

تهرانی فردی متقی و به قرائت ادعیه و زیارات مداومت و مراقبت داشت . بیشتر اوقات خود را در مسجد کوفه و سَهله به عبادت می گذراند و پیاده به زیارت کربلا می رفت . خوش اخلاق و خوش سخن و بسیار رئوف بود. وی آثار متعددی از خود بر جای گذاشت ، از جمله یک باب زایرسرا که آن را وقف نمود، دو مدرسه علمیه و قناتی در نجف (رجوع کنید به آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۶ـ ۲۲۸؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۵ ـ ۵۷۷).

رحلت

تهرانی در شوال ۱۳۲۶ در مسجد سهله وفات یافت و پیکرش تا نجف تشییع و در آنجا، کنار مدرسه ای که بنا نهاده بود، دفن شد. در ایران و هند و عراق برای او مراسم سوکواری برگزار کردند و بازار تهران چند روز تعطیل شد. شعرای بسیاری در رثای وی شعر سروده اند (رجوع کنید به ناظم الاسلام کرمانی ، بخش ۲، ج ۴، ص ۲۳۸ـ۲۳۹؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۸ـ۲۲۹؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۶). پس از وفات تهرانی ، شایع شد که وی با زهر مسموم شده است و حتی او را «ذبیح اعظم » و «شهید اکبر» خواندند (ناظم الاسلام کرمانی ، بخش ۲، ج ۴، ص ۲۴۶؛ حبیب آبادی ، ج ۳، ص ۸۹۸).

آثار

تهرانی در فقه و اصول و رجال آثار بسیاری بر جای گذاشت . گفته شده است که تمامی آنها به خط خود او نزد شاگردش ، محمدتقی گرگانی ، بوده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۵).

از جمله تألیفات او ذریعه الوداد است که شرحی است بر کتاب نجاه العباد محمدحسن نجفی و ظاهراً ناتمام مانده است (رجوع کنید به حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۸۰؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۷). این کتاب نخستین بار در بمبئی و سپس در ۱۳۱۲ در ایران چاپ سنگی شد و بارها در ایران به چاپ رسید (رجوع کنید به مشار، ستون ۳۹۳؛ عوّاد، ج ۱، ص ۳۴۳؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۰، ص ۳۳).

حاشیه بر بعضی رسائل عملیه ،

کتابهای غصب ،

اجاره ،

رسالاتی در باب بیع و خیارات از دیگر تألیفات اوست (رجوع کنید به حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۸۰؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۹، ص ۵۹، ج ۲۲، ص ۲۷۳).

برخی فتواهای تهرانی ، همراه با فتواهای بعضی علمای دیگر، در کتاب مجمع الرسائل در ۱۳۳۱ در تهران چاپ شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۰، ص ۳۰).

همچنین تقریراتی از دروس او را شاگردانش نوشته اند (رجوع کنید به محسن امین ، ج ۸، ص ۱۵۱؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۳۷۲). وی بر کتابهای بسیاری نیز تقریظ نوشته است (برای نمونه رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۵، ص ۳۲۰، ج ۱۸، ص ۸۹، ج ۱۹، ص ۶۸).

فرزندان

تهرانی شش پسر داشت که همگی در علوم دینی تحصیل کردند (رجوع کنید به حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۸۲؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۸). معروفترین آنها، محمد، در نجف متولد شد و سطوح عالی فقه و اصول را نزد آخوند خراسانی و پدرش فراگرفت و از مشاهیر نجف گواهی اجتهاد دریافت کرد (خاقانی ، ج ۱۰، ص ۴۵۳؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۴۵). محمد از کودکی شعر می سرود، بیشتر اشعار او در مدح و رثای اهل بیت علیهم السلام است . وی در برخی اشعارش مسلمانان را به بیداری فراخوانده است (رجوع کنید به خاقانی ، ج ۱۰، ص ۴۵۴ـ۴۶۰، ۴۶۱ـ۴۶۲). در عین حال ، اوقات زندگی را بیشتر به عبادت و ذکر و اعتکاف در حرم امیرمؤمنان علیه السلام سپری کرد (همان ، ج ۱۰، ص ۴۵۳). او در ۱۳۵۵ در نجف وفات یافت و در مقبره پدرش دفن شد. از تألیفات اوست : کتاب فی الطهاره ، کتاب فی الخمس ، قاموس غریب القرآن و چند رساله فقهی (خاقانی ، ج ۱۰، ص ۴۵۴؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۵، ص ۲۴۵، ج ۱۵، ص ۱۸۷، ج ۱۸، ص ۲۹۵، ج ۲۳، ص ۱۸).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛جعفربن باقر آل محبوبه ، ماضی النجف و حاضرها ،

(۳) بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۴) حسن امین ، مستدرکات اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۸ـ۱۴۱۶/ ۱۹۸۷ـ۱۹۹۶؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) عبدالهادی حائری ، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۷) محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجری ، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ ش ؛
(۸) محمد حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء و الادباء ، قم ۱۴۰۵؛
(۹) احمد حسینی ، تراجم الرجال ، قم ۱۴۱۴؛
(۱۰) علی خاقانی ، شعراءالغری ، نجف ۱۳۷۳/۱۹۵۴، چاپ افست قم ۱۴۰۸؛
(۱۱) کورکیس عوّاد، معجم المؤلفین العراقیین ، بغداد ۱۹۶۹؛
(۱۲) فضل اللّه نوری ، مجموعه ای از رسائل ، اعلامیه ها، مکتوبات ،… و روزنامه شیخ شهید فضل اللّه نوری ، گردآورنده محمد ترکمان ، تهران ۱۳۶۲ـ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۳) احمد کسروی ، تاریخ مشروطه ایران ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۴) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی عربی ، تهران ۱۳۴۴ ش ؛
(۱۵) محمدبن علی ناظم الاسلام کرمانی ، تاریخ بیداری ایرانیان ، چاپ علی اکبر سعیدی سیرجانی ، تهران ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷ ش ؛
(۱۶) محمدحسن نجفی قوچانی ، سیاحت شرق ، یا، زندگینامه آقانجفی قوچانی ، چاپ رمضانعلی شاکری ، تهران ۱۳۶۲ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه آیت الله حسنعلی تهرانی (متوفی۱۳۲۵ه ق)

 فقیه و عالم قرن چهاردهم . وی در تهران به دنیا آمد (امین ، ج ۵، ص ۲۱۴). از تاریخ تولدش اطلاعی در دست نیست . او پس از آشنایی با مقدمات و سطوح ، همراه استادش آخوندملاعلی دماوندی ، و همدرسش سیدعزیزاللّه تهرانی به نجف (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۳۷۹) و پس از چند سال به سامرا رفت و از شاگردان خاص میرزامحمدحسن مجددشیرازی (میرزای شیرازی ) شد.

تهرانی پس از نیل به درجه اجتهاد در زمان حیات میرزا، در حوزه به تدریس سطوح عالی پرداخت . همچنین تصدی امور مدرسه میرزای شیرازی را در سامرا، در زمان حیات وی ، به عهده داشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۴۵۴ـ ۴۵۵؛ همو، ۱۳۶۲ ش ، ص ۱۳۱).

تهرانی در ۱۳۱۴ از عتبات به تهران بازگشت اما ناسازگاری او با ارکان حکومت قاجار موجب شد که به مشهد برود (گلپایگانی ، ص ۳۳۰). وی در مشهد به تدریس فقه و اصول پرداخت . در بحثهای او بسیاری از فضلا و مدرّسان حوزه مشهد حاضر می شدند (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۴۵۵).

برخی از شاگردان وی این اشخاص بودند:

سیدحسین موسوی معروف به ادیب بجنوردی ،

ملامحمدعلی فاضل خراسانی ،

میرزا علی اکبر نوغانی و

سیدمحمدباقر رضوی (مدرس رضوی ؛ ۱۲۷۰ـ۱۳۴۲) صاحب شجره طیبّه که از وی اجازه روایت داشته است (مدرس ، ص ۲۴۹، ۳۰۲، ۳۰۸؛ فاضل خراسانی ، مقدمه آشتیانی ، ص ۶۷؛ امین ، ج ۹، ص ۱۸۵).

تهرانی از مقبولیت عامه برخوردار بود و در کنار درس و بحث ، امام جماعت مسجد گوهرشاد بود (آقابزرگ طهرانی ، همانجا).

رحلت

وی در ۴ رمضان ۱۳۲۵ در مشهد درگذشت (همانجا) و در صُفه قوام شیرازی به خاک سپرده شد (مؤتمن ، ص ۴۲۶).

آثار

تهرانی ، منتخبی از رساله عملیه فارسی وحید بهبهانی معروف به مَتاجِر را که مطابق با فتاوی میرزای شیرازی شده بود، به عربی ترجمه کرد (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۹، ص ۵۹).

همچنین تقریرات درس میرزای شیرازی را از اول «بیع » تا آخر «خیارات » تحریر نمود (همان ، ج ۴، ص ۳۷۶). احتمالاً رساله فی الکبائر ، که در باره گناهان کبیره است ، از آثار اوست (فاضل ، ج ۲، ص ۸۹۵).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، میرزای شیرازی : ترجمه هدیه الرازی الی الامام المجدد الشیرازی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۴) امین ؛
(۵) محمود فاضل ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه جامع گوهرشاد مشهد ، مشهد ۱۳۶۳ـ ۱۳۶۷ ش ؛
(۶) محمدعلی فاضل خراسانی ، «شرح دعاء العرفه »، نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد ، ش ۲۶ـ۲۷ (بهار و تابستان ۱۳۵۷)؛
(۷) محمد گلپایگانی ، علمای بزرگ شیعه از کلینی تا خمینی ، قم ۱۳۶۴ ش ؛
(۸) عبدالرحمان بن نصراللّه مدرس ، تاریخ علماء خراسان ، چاپ محمدباقر ساعدی خراسانی ، مشهد ۱۳۴۱ش ؛
(۹) علی مؤتمن ، راهنما، یا، تاریخ و توصیف دربار ولایتمدار رضوی ( ع )، تهران ۱۳۴۸ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸

بازگشت به بالا
-+=