رفتن به محتوا

زندگینامه آيت الله علامه سيد مرتضى عسكرى‏

ترجمه و نگارش: دكتر مهدى دشتى استاد دانشگاه علامه طباطبايى

استاد علامه سيد مرتضى عسكرى در هشتم جمادى الثانى سال 1332 ق در شهر سامراء متولد شد و سپس در حوزه علميّه همان شهر به تحصيل پرداخت. سپس در محرم سال 1350 ق به شهر مقدس قم هجرت كرد. در اين شهر دروس سطح اصول و فقه را نزد آية الله مرعشى نجفى رحمه الله و آية الله حاج شيخ محمد حسين شريعتمدارى ساوجى تلمذ كرد. از ديگر اساتيدى كه ايشان در آن دوره به استفاده از محضرشان توفيق يافت، عبارتند از: مرحوم حضرت آية الله العظمى امام خمينى ره در كلام و عقايد، حاج ميرزا خليل كمره‏اى در علم تفسير، آية الله حاج شيخ مهدى شهيد( پايين شهرى) در علم اخلاق و تهذيب نفس.

 

 

گام گذارى در راه اصلاح اجتماعى:

علامه عسكرى در دوران زندگى حوزوى خود در قم، بر اين واقعيت واقف شد كه دروس موجود حوزوى براى جوابگويى كامل به مشكلات و سؤالات و خواسته‏هاى روز افزون اجتماعى نياز به تحولات جدى دارد. بنا بر اين به همراه تنى چند از طلاب همفكر خويش، از جمله مرحوم آية الله سيد محمود طالقانى به بررسى و تجديد نظر در برنامه‏هاى درسى حوزه پرداخت و كوشيد با دوستان خود، در كنار درس‏هاى رسمى حوزه به تحصيل معلوماتى بپردازد كه بتوان با اتكاى به آن براى ايفاى مسئوليت‏هاى خطير در آينده قيام كنند.

در بين درس‏هاى پيشنهادى در اين برنامه تازه، دروس تفسير و حديث شناسى و بررسى تطبيقى عقايد اسلامى وجود داشت كه در كنار دروس معمول فقه و اصول، از اساتيد ذى صلاح بهره مى‏گرفت.

علاوه بر برنامه مذكور، تمرين خطابه و سخنرانى، نويسندگى و تأليف و حضور علمى در كارهاى اجتماعى، و توجه كامل به بررسى و شناخت اوضاع و مسائل روز مسلمانان و نيازهاى ايشان در ايجاد شخصيت‏هاى اسلامى مستحكم براى دستيابى به جامعه اسلامى مطلوب وجود داشت.

البته اين طرح با همه جوانب مثبتى كه در آن وجود داشت و مى ‏توانست جويندگان جوان و مستعد علوم حوزوى را در عمل به وظايف دينى و اسلامى خويش در برابر نيازهاى زمان و خواسته‏هاى نوين عصر مجهز كند، در ابتداى راه ناكام ماند و به دلايلى توفيق نيافت.

پس از اين جريان كه در عصر مرجعيت حضرت آية الله العظمى حاج شيخ عبد الكريم حائرى رحمه الله مؤسس حوزه علميه قم واقع شد، استاد عسكرى به موطن اصلى خويش يعنى شهر سامراء بازگشت و در آنجا به تحصيل ادامه داد و تا پايان كفايه را از محضر آية الله شيخ حبيب الله اشتهاردى استفاده برد و سپس درس خارج فقه و اصول را به مدت شش سال تا شروع جنگ جهانى دوم پى گرفت.

مرد علم و عمل استاد عسكرى از اواسط دهه دوم حيات علمى خويش، به بررسى سيره و تاريخ و سفرنامه‏ها گرايش يافت و با توجه به گستردگى مطالعات و تنوع اطلاعات، از آنچه براى اقران ايشان معمول و مأنوس بود فاصله گرفت.

اين مطالعات كه با دستيابى به نوشته‏ هاى شاگردان آية الله ميرزاى بزرگ شيرازى در مسئله تنباكو و قضيه رژى در كتابخانه پدر بزرگ ايشان( مرحوم آية الله سيد محمد عسكرى) آغاز شد، وى را با سابقه تهاجمات و حملات استعمارگران غربى به عالم اسلام آشنا ساخت. او با هوشمندى ذاتى خويش توانست اهداف استعمار فرهنگى را شناسايى كند. اين نحوه استعمار گاه به شكلى آشكار( مانند تأسيس مدارس تبشيرى در بلاد اسلامى) و گاه به صورتى پنهان( مانند تربيت و گسيل استاد براى مدارس و دانشگاه‏هاى بلاد اسلامى)، حتى پس از پايان دوره استعمار مستقيم و نظامى، وجود خويش را تحميل مى‏كرد.

به نظر مى‏رسد علامه عسكرى اولين متفكر اسلامى عراق بود كه به حقيقت روش تعليم و تربيتى كه مستشاران اروپايى براى مراكز آموزش و پرورش كشورهاى شرقى طراحى كرده بودند، پى برد. تحقيقات و مطالعات دراز مدت و عميقى كه در اين باره انجام داد او را به فاصله و تفاوت چشمگيرى كه ميان اين روش‏ها در كشورهاى اسلامى و كشورهاى غربى( مانند: آلمان، فرانسه و ژاپن و…) وجود داشت، راهبرى كرد. و از اين راه به يكى از علل اساسى عقب ماندگى شرق كه همانا روش‏هاى بكار رفته در تعليم و تربيت جوانان بوده، دست يازيد. لذا ايشان اين گونه مدارس را« مراكز تربيت كارمند» ناميد، چون معتقد بود محصول اين مدارس، افرادى هستند كه پشت ميزنشينان ادارى و خاضعان در مقابل هجوم استعمارند.

به همين ترتيب، ايشان در جريان مطالعات خود به چالش مهم ديگرى در جوامع اسلامى پى برد و آن جدايى دانشگاه‏ها از حوزه‏هاى علميه بود. در حقيقت اين دو ركن اساسى حيات امت اسلامى، هر كدام در سمت و سويى متفاوت با يكديگر سير مى‏كردند. حوزه ‏ها با تكيه بر مواريث خويش تنها به تربيت مدرس و خطيب مى‏پرداختند و دانشگاه‏ها نيز قبله آمالى جز غرب نداشتند و با مردم مسلمان و ملت خويش بيگانه بودند.

از آنجائى كه چاره‏اى جز شكستن اين جوّ و از ميان بردن اين حالت ايستائى باقى نمانده بود، استاد عسكرى در سامراء و در شرايطى كه جنگ دوم جهانى سايه‏ هاى سنگين خويش را بر مردم و سرزمين عراق فرو افكنده بود، فعاليت خود را آغاز كرد.

نخستين كار فرهنگى ايشان، تشكيل حلقه‏ هاى درس و تدريس و در كنار آن تاسيس مدرسه‏اى با روش تربيتى نوين بود. ايشان با عنايتى ويژه براى آن برنامه‏ريزى كرد و آنرا سرآغازى براى طرح‏هاى گسترده‏تر بعدى قرار داد. در اين مدرسه، صاحبان فضل و فضيلت نظير شيخ ميرزا نجم الدين شريف عسكرى و شيخ حسن كميلى و سيد جعفر شهرستانى و شيخ مهدى حكيم، تدريس مى‏كردند.

البته همچون ديگر مصلحان تاريخ، استاد عسكرى نيز از مخالفت صاحبان افكار قديمى، در امان نماند.

پس از آن، ايشان مصلحت چنان ديد كه همه آثار هجوم تمدن غرب را كه در جوامع اسلامى مشاهده كرده بود، و همچنين نحوه مبارزه و معالجه اين آثار شوم را تدوين كند و اين آغازى براى تأليف كتب ارزنده ايشان بود.

تاسيس مدارس نوين كه تربيت اسلامى را به صورتى تازه عرضه مى‏داشت، مرحله ديگرى از فعاليت ايشان بود. اين مدارس در كنار مراكزى قرار داشت كه متخصصان علوم اسلامى و افراد لايق به جهت انتقال اين علوم به جامعه را تربيت مى‏كرد. بر اين موارد بايد استفاده از نشرياتى كه به طور منظم و مستمر، منتشر مى‏شد، اضافه نمود.

حاج ملا سلطان محمد بن حيدر بيدختى‏ «سلطان على‏شاه»

حاج ملاّ سلطان محمّد بيدختى گنابادى، از مشاهير علما و عرفا و مفسّرين بزرگ قرآن. در 28 جمادى الاولى سال 1251 قمرى در بيدخت گناباد واقع در خراسان قدم به عرصه وجود نهاد و در سه سالگى به فراق پدر مبتلا شد.

از همان كودكى به هوش و ذكاوت و وقار و متانت در ميان اقوام و مردم بيدخت مشهور شد. در سن هفده سالگى وقتى اساتيد محلى ديگر درد طلب و روحيه علمى وى را ارضا نكردند، پياده عازم مشهد شد و چندى از محضر علماى آنجا استفاده علوم نقلى و ادبى نمود.

آنگاه به نزد حاج ملا هادى سبزوارى رفته حكمت آموخت و چندى با ارادت كامل نزد وى تلمّذ كرد و در حكمت مشاء و اشراق يدى طولى به هم رساند و حواشى بر اسفار ملا صدرا نوشت و علوم ديگر مثل رياضيات و هيأت و نجوم و طب و اسطرلاب و علوم غريبه را نيز آموخت. ولى هنوز درد طلب حقيقت درمان نشد.

از آنجا به عتبات عاليات مشرّف شده و علوم فقهى را نزد علمايى مثل مرحوم حاج شيخ مرتضى انصارى كسب كرد و اجازه اجتهاد گرفت و در مراجعت بار ديگر در سبزوار به تحصيل حكمت اشتغال ورزيد. در اين اوان مرحوم سعادت عليشاه قطب وقت سلسله نعمت اللّهى كه عازم مشهد بودند در سبزوار توقف كردند و مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى مجلس درس را تعطيل و به شاگردان فرمود كه به ملاقات مشار اليه روند. در اين جلسه جناب سلطان عليشاه مجذوب سعادت عليشاه شد و ترك همه چيز كرد و در پى مطلوب به اصفهان رفت و دست ارادت به او داد و مراحل سلوك را طى نمود.

پس از وفات مرشد بزرگوار بنا بر نصّ صريح به سمت قطبيت سلسله نعمت اللّهى منصوب شد. در اندك زمانى صيت فضائل صورى و معنوى ايشان همه ايران و بعضى از كشورهاى اسلامى را پر نمود و همين امر موجب حسادت دشمنان فقر گرديد و بالأخره در سحرگاه 26 ربيع الاوّل 1327 قمرى، ايشان را در سن 76 سالگى مخنوق و به شهادت رسانيدند. پيكر پاكشان در بيدخت گناباد مدفون گرديد.

آثار

آن جناب را تأليفات چند است. آنچه به طبع رسيده عبارتند از:

تفسير قرآن به نام بيان السعاده؛

سعادت نامه در بيان علم و شرافت آن؛

مجمع السعادات؛

شرح عرفانى بعضى از ابواب اصول كافى.

آن جناب اين سه كتاب را به نام مرشد خود سعادت عليشاه نوشته است.

ديگر ولايت نامه كه در شرح و بيان احكام قلبى و امور مربوط به ولايت است و بشارة المؤمنين در بيان شيعه و مؤمن و امورى است كه موجب بشارت دادن به مؤمنين از جانب بزرگان دين است و اساس آن ولايت است.

تنبيه النائمين در بيان حقيقت خواب و اثبات عوالم ما وراء الطبيعى و تجرّد و بقاء روح از طريق آن.

سپس توضيح كه شرح فارسى كلمات قصار بابا طاهر عريان است و آخرين تأليف ايشان ايضاح است كه شرح عربى همين كلمات مى‏باشد. ولى نه آنكه عين شرح فارسى ترجمه شده باشد، بلكه مطالب آن دو تنوع دارد.

تفسير بيان السعادة دومين تأليف ايشان است كه به زبان عربى نوشته شده است و جزو معدود تفاسير عرفانى شيعه است كه كلّ قرآن را دربر مى‏گيرد و در آن جمع بين تنزيل و تأويل با رجوع به احاديث مروى از حضرات معصومين عليهم السلام شده است. بر تفسير بيان السعاده تقريظى به نام رجوم الشياطين به قلم فرزند و جانشين طريقى ايشان مرحوم حاج ملا على نور عليشاه گنابادى نوشته شده كه شامل شرح حال مفسّر محترم نيز هست. كتاب نابغه علم و عرفان تأليف مرحوم حاج سلطانحسين تابنده گنابادى رضا عليشاه نيز تماما درباره احوال و آثار ايشان و جامعترين اثر در اين موضوع است.

 

زندگینامه علامه طباطبایی(ره) به قلم علامه حسن زاده آملی

 
علامه طباطبایی

 
این کلمه پاسخ نامه ایست که بیوگرافی حضرت استاد علامه طباطبائی را، در زمان حیاتش، از من خواسته اند. بسم اللّه الرحمن الرحیم اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّک الْأَکرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یعْلَمْ. و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب با اهدای تحیت و سلام از این کمترین خوشه چین خرمن اقبال بزرگان حسن حسن زاده آملی، شرح زندگی سراسر سعادت بقیة الماضین و ثمال الباقین، آیت علم و دین، مفسر کبیر و فیلسوف الهی، عارف ربّانی، فقیه صمدانی فخر الاسلام استاد اکبر حضرت علّامه حاج میرزا محمد حسین طباطبائی متّع اللّه الاسلام و المسلمین بطول بقائه الشریف را خواسته اید.
 

تاریخ انتشار : 1395/8/18

 
با اینکه انجام دادن چنین امر خطیر به شایستگی، از عهده این حقیر خارج است که نه بپارسی نغز یارا است و نه بعربی مبین توانا، باقل با قلم شکسته در فصاحت سحبان چه تواند بنگارد؟! مع الوصف عدم امتثال را مروّت ندیدم و با بضاعت مزجات شمّه ای از آنچه که به سالیانی دراز در روضه رضوان محضر انس و قدس آن قدّیس قدّوسی، و محفل درس و بحث آن معلّم ربّانی، در دفتر خاطرات ضبط کرده ایم و گفتنی است تقدیم می داریم، و بدون تصنّع و تکلّف در إنشاء، کلک را به رفتار ساده اش واگذار، و به اختیارش رهسپار می کنیم بسم اللّه مجریها و مرسیها.

یک دهان خواهم به پهنای فلک تابگویم وصف آن رشک ملک
ور دهان یابم چنین و صد چنین تنگ آید در بیان آن امین
 این قدر هم گر نگویم ای سَنَد شیشه دل از ضعیفی بشکند

در پیرامون این گونه مردان بزرگ که فوق زمان و مکان و از نوابغ دهرند، از چندین بعد باید سخن به میان آورد که کوتاه ترین آن أبعاد بعد زمان و مکان و شرح نحوه تعیش و معاش آنان است و در این بعد مادّی سخن گفتن دور از شأن آن ارواح عرشی است، در این قسمت بهمین گفتار حافظ شیرین سخن اکتفا می کنیم:

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بسوقتی به دأب و اقتضای أوان تحصیل، به بؤس بأسایی دچار شدم که ترا طاقت نباشد از شنیدن، دوست دانشمندی که با وی افتخار هم حجرگی داشتم به دیدارم آمد- خدایش ببخشاید- که به تشفی ام آمد و شفا بخشید و نویدم داد که یارا این سختی گوارا بادت که به شهادت تذکره ها، نفوس مستعدّه از تحمل ساعاتی چنین در محنت زمانه، مردان نامدار و اماثل روزگار شدند.
نه در غنچه کامل شود پیکر گل نه در بوته ظاهر شود صورت زر
ز احداث چرخ است تهذیب مردم چو از زخم خایسک تیزی خنجر
آثار هر کس نمودار دارائی اوست:بهترین معرّف آن جناب سیر و سلوک انسانی، و آثار علمی از تدریس و تألیف او است، افاضل حوزه علمیه قم که شاغل کرسی تدریس اصول معارف حقه جعفریه اند از تلامذه اویند، و تفسیر عظیم الشأن المیزان که عالم علم را مایه فخر و مباهات است یکی از آثار نفیس قلمی و أمّ الکتاب مؤلفات او است.
 
 
 

تفسیر قرآن با قرآن

امام الکلّ فی الکلّ امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در وصف قرآن فرمود:کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض [1] بلکه خود قرآن کریم در وصف خود می فرماید:وَ نَزَّلْنا عَلَیک الْکتابَ تِبْیاناً لِکلِّ شَی ءٍ[2]، اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی [3]، وَ لَقَدْ آتَیناک سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ [4].

 

 

بیان مثانی و تفسیر قرآن بقرآن

معنی مثانی همانست که امیر- علیه السلام- فرمود: کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض، چه مثانی جمع مثنیه اسم مفعول از ثنی بمعنی عطف ولوی یعنی پیچیدن و برگشتن است. مثلا رودخانه که در بعضی از جاهای مسیرش پیچ می خورد و دور می زند و بر می گردد، آن جاها مثانی او است که بسبب این انعطاف قسمت قبل از پیچ رودخانه و قسمت بعد از پیچ آن ناظر یکدیگرند، آیات قرآنی هم با هم این چنین اند که ناظر یکدیگرند یعنی بیان و زبان یکدیگرند. در منتهی الارب گوید: ثنی بالکسر: گشت وادی و گشت کوه.

 
این خلاصه مضمونی از تحقیق رشیق جناب استاد روحی فداه در تفسیر کبیر المیزان در بیان مثانی است. به همین مبنی متین، قرآن کریم را بزبان قرآن کریم تفسیر فرموده است و در آغاز تفسیر به این نکته علیا اشارتی فرمود که خلاصه مفادش این است: حاشا که قرآن نور و تبیان کلّ شی ء باشد و تبیان نفس خود نباشد.
 
این تفسیر شهر حکمت و مدینه فاضله ایست که در آن از بهترین و بلندترین مباحث انسانی و شعب دینی از عقلی و نقلی و عرفانی و فلسفی و حکمت متعالیه و اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و غیرها بحث شده است. مپنداری که این سخنم با نصّ خود آن جناب در دیباچه تفسیر تناقض دارد که فرمود:قد اجتنبنا فیها عن أن نرکن الی حجة نظریة فلسفیة أو إلی فرضیة علمیة، او إلی مکاشفة عرفانیة.که هر دو به حق سخن گفتیم چنانکه باز خود معظم له در آخر دیباچه فرمود:ثم وضعنا ابحاثا مختلفة فلسفیة و علمیة و تاریخیة و اجتماعیة و اخلاقیة الخ، فتبصّر.

 

 

 

از زبان مبارک خود استاد

در صبح روز سه شنبه بیست و پنجم شعبان المعظم 1387 ه ق- 7 آذر 1346 ه ش در محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایی مدّ ظله العالی تشرف حاصل کردم، سخن از زمان تحصیل و کارهای علمی معظّم له به میان آمد فرمودند:من انتظار آمدن بهار و تابستان را می بردم چه در آن دو فصل چون شبها کوتاه بود شب را به مطالعه و نوشتن به روز می آوردم و در روز می خوابیدم.

 
سپس درباره تفسیرش فرمودند:من اوّل در روایات بحار بسیار فحص و تتّبع کردم که از این راه کاری کرده باشیم و درباره روایات، تألیفی در موضوعی خاص داشته باشیم، بعد در تلفیق آیات و روایات زحمت بسیار کشیدیم تا اینکه به فکر افتادیم بر قرآن تفسیری نویسیم ولی چنین می پنداشتم که چون قرآن بحر بی پایان است اگر به همه آن بپردازیم مبادا توفیق نیابیم لذا آنچه از قرآن در اسماء و صفات الهی و آیات معاد و از این گونه امور بود جدا کردیم که هفت رساله مستقل در هفت موضوع تألیف کردم، تا اینکه به تفسیر قرآن اشتغال ورزیدیم که اکنون چهارده جلد آن طبع و منتشر شده است.
 
این سخن استاد در آن روز بود و امروز بحمد اللّه تعالی توفیق یافت که تفسیر المیزان را در بیست مجلّد در مدّت بیست سال به اتمام رسانید و در آخر تفسیر تاریخ اتمام را مرقوم فرمود به این عبارت:

 

 

 

تاریخ اتمام المیزان و توصیه به طلاب علوم

تم الکتاب و الحمد للّه و اتفق الفراغ من تألیفه فی لیلة القدر المبارکة الثالثة و العشرین من لیالی شهر رمضان من شهور سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة بعد الألف من الهجرة و الحمد للّه علی الدوام و الصلاة علی سیدنا محمد و آله و السلام.

 
طلّاب عزیز ما سرمشق بگیرند که حضرت علامه طباطبائی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیا می کرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید، آری این چنین باید بکار بود و به شعر رسا و شیوای شمس الدین محمد بن محمود آملی صاحب نفائس الفنون:به هوس راست نیاید به تمنّی نشود
کاندر این راه بسی خون جگر باید خوردشیخ المشایخ صاحب جواهر قدس سرّه العزیز در آخر کتاب دیات آن فرماید:تمّ کتاب جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام فی لیلة الثلاثاء ثلاثة و عشرین من شهر رمضان المبارک لیلة القدر التی کان من تقدیر اللّه تعالی فیها ان یتفضّل علینا باتمام الکتاب المزبور من سنة الف و المائتین و الاربع و الخمسین من الهجرة النبویة الخ.
 
از جناب صدوق ابن بابویه رضوان اللّه تعالی علیه در احیای شبهای بیست و یکم و بیست و سوم ماه مبارک رمضان که لیالی قدرند در مفاتیح محدث قمی چنین نقل شده است:قال شیخنا الصدوق فیما أملی علی المشایخ فی مجلس واحد من مذهب الإمامیة و من أحیا هاتین اللیلتین بمذاکرة العلم فهو أفضل. یعنی افضل اعمال در احیای این دو شب قدر، مذاکره علم است.

 

 

جناب بادکوبه ای یکی از اساتید بزرگ علامه

روزی در محضر مبارکش در ولایت و امامت سؤالاتی عنوان کرده ام تا اینکه سخن از آیه کریمه وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُک لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیتِی قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ [5] به میان آمد به حضورش عرض کردم جناب عالی در تفسیر در وجه استفاده آیه بر عصمت امام بیانی از بعض اساتیدتان نام برده اید «و قد سئل بعض أساتیدنا رحمة اللّه علیه عن تقریب دلالة الآیة علی عصمة الامام، فأجاب- الخ»[6] این استاد کدام بزرگوار است؟ فرمود مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ای.

 
راقم گوید که دیگر اساتید ما هم: آیات عظام حاج شیخ محمد تقی آملی و آقا سید محمد حسن قاضی الهی طباطبائی قدّس سرهما از استادشان جناب آقا سید حسین بادکوبه ای بتجلیل و تعظیم نام می بردند. آن جناب آقا سید حسین بن سید رضا بن سید موسی حسینی بادکوبی لاهجی (نه لاهیجی) است در 1293 ه ق در قریه خوددلان بادکوبه متولد شده است وی یکی از اعاظم تلامذه جناب آقا میرزا هاشم اشکوری و آقا میرزا ابو الحسن جلوه و آقا علی مدرس صاحب بدائع الحکم و آخوند خراسانی صاحب الکفایه و شیخ محمد حسن مامقانی- رضوان اللّه تعالی علیهم- و از مفاخر علمای متأخرین و متحلّی بملکات فاضله انسانی بود.
 
در 28 شوّال 1358 ه ق در نجف اشرف به جوار رحمت الهی پیوست و او را تألیفاتی در معقول و منقول است و در طبقات اعلام الشیعة علامه شیخ آقا بزرگ طهرانی- رضوان اللّه علیه-[7] مذکور است.

 

 

 

شرح حکمة الاشراق قطب شیرازی تقریرات درس خواجه است

در شب جمعه 13 ذی الحجه 1389 ه ق- 1/ 12/ 1348 ه ش که با تنی چند از افاضل حوزه از محضر پرفیض استاد علامه طباطبائی استفاضه می کردیم، پس از اتمام جلسه در معیت آن جناب در اثنای راه بودم اظهار داشتند که مرحوم استاد ما آقا سید حسین بادکوبه ای بطور منجّز و قطع می فرمودند که شرح حکمةهزار و یک کلمه، ج 1، ص: 299الاشراق قطب (شرح علامه قطب شیرازی بر حکمة الاشراق شیخ سهروردی) تقریرات درس خواجه نصیر الدین طوسی قدّس سرّه است. و خواجه مشرب اشراق داشت، در حکمت اشراقی بود چنانکه در مبحث علم اشارات، به خلاف شرطش در اول کتاب با مبنای مشاء مخالفت کرد، و علم را به طریق اشراق که فاعل بالرضا باشد تقریر کرد.

 

 

تحصیلات ریاضی جناب استاد طباطبائی مدّ ظلّه العالی

و نیز در شب پنجشنبه بیستم ذی القعده 1397 ه ق- 12/ 8/ 1356 ه ش، بعد از انقضای جلسه در اثنای راه بمناسبتی سخن از ریاضیات به میان آمد فرمودند: استاد ما آسید حسین بادکوبه ای در نجف بما امر فرمود که تحریر اقلیدس را بخوانیم، مدّت دو سال و خورده ای در محضر آقا سید ابو القاسم خوانساری تحریر مذکور و ریاضیات می خواندیم. فرمودند مرحوم آقا سید ابو القاسم خوانساری در ریاضیات بسیار متبحّر بود حتی از دانشگاه سؤالاتی برای او می فرستادند، در معادلات جبر و مقابله یکی از متبحرین بود، تثلیث زاویه کرد ولی به ما یاد نداد، و اخیرا در هند مرحوم شد.

 
 
 

مسئله ریاضی در تثلیث زاویه

راقم گوید: آنکه فرمود: تثلیث زاویه کرد، یک مسئله ریاضی قابل توجّه است. در اصول اقلیدس و دیگر کتب ریاضی چه در ابتدائیات و چه در متوسطات و نهائیات، مسئله تثلیث زاویه اعمّ از مستوی و مستدیر بطور استقلال که یکی از أشکال مقاله ای باشد عنوان نشده است نه در اصول اقلیدس و نه در اکر مانالائوس و دیگر متوسّطات و نه در مجسطی بطلیموس خواه بتحریر خواجه و خواجه بتحریر مغربی اندلسی (محیی الدین یحیی بن محمد بن ابی الشکر المغربی الاندلسی) هر چند اصول اقلیدس متکفل فروع ریاضیات می باشد و اگر مسئله ای ریاضی در آن عنوانی خاص ندارد و به اصطلاح یکی از اشکال مقاله ای نیست، باید به استبانه أشکال دیگر مربوط به آن مسئله استنباط شود چنانکه در هر فن حکم هر اصل و فروع آن همین است و استاد در ریاضیات کسی است که مثلا بتواند تثلیث زاویه را از آن اصول استخراج کند.

 
پوشیده نماند که سخن در این است که زاویه ای به برهان هندسی تثلیث شود نه اینکه به وسیله آلت نقّاله یا دیگر آلات اندازه گیری زوایا، تثلیث زاویه ای صورت گیرد چه این کار آسان است، مثلا همان طور که به شکل نهم مقاله اولی اصول اقلیدس برهان هندسی بر تنصیف زاویه اقامه شده است، برای تثلیث زاویه نیز برهان هندسی اقامه و ترسیم گردد.
 
تدریس علم هیئت در قم وقتی جناب استاد علامه طباطبائی به اینجانب فرمودند در اوائل که از تبریز به قم آمدم شرح چغمینی را تدریس می کردم.راقم گوید: شرح چغمینی از کتب هیئت است. ماتن آن محمود بن محمد بن عمر چغمینی مؤلف قانونچه در طبّ است، و شارح آن قاضی زاده رومی است.شارح از راصدین رصدخانه سمرقند است و در عمل زیج الغ بیکی سهمی بسزا دارد.این کتاب در ترتیب تدریسی و کلاسیکی فن هیئت از متوسطات است.

 

 

 

نصب دائره هندیه در مدرسه حجّتیه قم بعمل علامه طباطبائی

اینجانب در دوشنبه 25 ج 1/ سنه 1383 ه ق برابر با 22 مهر 1342 ه ش بقصد اقامت در قم، از تهران مهاجرت کرده است در همان اوان محصّلین مدرسه حجّتیه قم برایم حکایت کردند که در یک گوشه حوض مدرسه نامبرده جناب علامه طباطبائی، دائره هندیه برای تعیین سمت قبله و تشخیص خط نصف النهار که زوال ظهر از آن در هر روز معلوم می گردد به افق قم، کار گذاشته اند که متأسفانه در حفظ آن کوتاهی شد و چنان اثر علمی عملی ضایع گشت.

 
 
 
 
ترک تبریز و اقامت در قم و استخاره با قرآن
 
استاد علامه طباطبائی پس از تحصیل مقدماتی و سطوح در تبریز در 1344 ه ق- 1304 ه ش بنجف اشرف مهاجرت کردند و در محضر اساتید بزرگ چون
 
آیات عظام:
  •  
  • حاج سید علی آقای قاضی طباطبائی
  • و آقا سید حسین بادکوبی،
  • و آقا سید ابو الحسن اصفهانی،
  • و آقا محمد حسین کمپانی
  • و آقا میرزا حسین نائینی
  • و آقا سید ابو القاسم خوانساری،
 
بمقامات بلند فنون علمی و عملی نائل آمد و پس از ده سال اقامت در نجف در 1354 ه ق- 1314 ه ش به تبریز مراجعت فرمودند و چند سال در تبریز بتدریس و تألیف و تحقیق اشتغال داشتند تا در سنه 1365 ه ق قصد عزیمت قم فرمودند و تبریز را ترک گفتند و در قم اقامت فرمودند و تفسیر قرآن کریم و تدریس علوم عقلی و اصول معارف حقّه الهیه را در قم تأسیس فرمودند و تاکنون که یکشنبه 25 شعبان المعظم 1401 ه ق- 7 تیرماه 1360 ه ش است، محفل مبارکش معقل ارباب عقول، و مجلس مقدسش مدرس اصحاب علوم است ادام اللّه تعالی اعوام افاضاته.
 
هر چند بسیاری از افراد حوزه علمیه قم محضر انورش را ادراک کرده اند ولی جمعی را حظّ توفیق حضور بود، و فریقی را نصیب اطّلاع به صورت اصطلاحات، و بعضی را نیل عروج بمعارج علمی، و طایفه ای را میل بسیر و سلوک عملی، و قلیلی را وصول به منقبتین علم و عمل، و در حقیقت بهمان مثابت است که حکیم الهی جناب میرزا ابو الحسن جلوه- قدّس سرّه- در شرح حال خویشتن در نامه دانشوران ناصری ترقیم فرموده است که:بالفعل اکثر طلّاب از شهرهای مختلف که میل به معقول دارند، گرد من جمع اند هر جمعی به خیالی: برخی محض آموختن اصطلاح و طائفه ای به جهت آراستن مجالس، و شرذمه ای به جهت صداقت و ساده لوحی و اعتقاد به عالم تجرد، شرح این طائفه است: ثلّة من الاولین و قلیل من الآخرین، باری:
 
هر کسی از ظن خود شد یار من وز درون من نجُست اسرار من
وقتی جناب استاد علامه طباطبائی برای این داعی حکایت فرمود که چون از تبریز عزم مهاجرت به قم کردم با قرآن مجید استخاره نمودم این آیه کریمه آمد:هُنالِک الْوَلایةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیرٌ ثَواباً وَ خَیرٌ عُقْباً. [8]جناب حاج میرزا سید علی قاضی طباطبائی یکی از اساتید بزرگ علامه طباطبائییکی از اساتید بزرگ جناب استاد علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، آیة اللّه العظمی عارف عظیم الشأن فقیه عالیمقام صاحب مکاشفات و کرامات مرحوم حاج سید میرزا علی آقای قاضی تبریزی در نجف بود.
 
علّامه شیخ آقا بزرگ طهرانی- رضوان اللّه علیه- در طبقات اعلام الشیعة[9] شرح حالش را ذکر کرده است و تنی چند از اساتیدش را نام برده و گفته است:هو السید المیرزا علی آغا بن المیرزا حسین بن المیرزا أحمد بن المیرزا رحیم الطباطبائی التبریزی القاضی عالم مجتهد تقی ورع اخلاقی فاضل و قد دامت المودّة و الصحبة بیننا عشرات السنین فرأیته مستقیما فی سیرته کریما فی خلقه شریفا فی ذاته الخ له تفسیر القرآن من أوّله إلی قوله تعالی: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یلْعَبُونَ [10] الخ و لوالده تفسیر ایضا، و بیتهم بیت فضل و تقی قدیم (انتهی ملخصا).
 
قاضی مذکور از اعجوبه های دهر بود (نجل جلیل او مصداق الولد سر أبیه آقا سید مهدی قاضی طباطبائی- رحمة اللّه علیه- و مرحوم آیة اللّه شیخ محمد تقی آملی- رضوان اللّه علیه- و جناب علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، و برادر ماجد آن جناب آیة اللّه آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی- قدس سرّه- هر یک را بر این بنده حقی عظیم است) از آن جناب وقایعی شگفت یادداشت داریم که نقل آنها را به زمان فرصت موکول می کنیم.یکی از کلمات دل نشین مرحوم حاج سید علی قاضی این است که: اگر انسان نصف عمر خود را در پیدا کردن کامل صرف کند جا دارد.
 
آنکه مرحوم شیخ آقا بزرگ در حق مغفور له قاضی فرمود: «فرأیته مستقیما فی سیرته» نکته ای بسیار ارزشمند است چه عمل عمده در سلوک الی اللّه استقامت است، نزولبرکات و فیضهای الهی بر اثر استقامت است، إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِیاؤُکمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ لَکمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکمْ وَ لَکمْ فِیها ما تَدَّعُونَ نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ [11].میرزای شیرازی و میرزا حسین قاضی، قدّس سرّهمادر شب پنجشنبه 21 رجب المرجّب 1387 ه ق- 3/ 8/ 1346 ه ش، از محضر مبارک استاد علامه طباطبائی با تنی چند از افاضل دوستان استفاده می کردیم، در حاشیه جلسه درس، سخن از استادش مرحوم آقای قاضی و اساتید و شاگردانش به میان آمد از آن جمله فرمودند: آن مرحوم اساتید بسیار دیده است- و چند نفر را نام بردند- تا اینکه فرمودند:
 
پدر او مرحوم حاج میرزا حسین قاضی تفسیر سوره فاتحه و سوره انعام نوشته است و من دیدم ولی اکنون نمی دانم کی دارد و در دست کیست. و فرمودند حاج میرزا حسین قاضی از شاگردان مرحوم میرزای شیرازی بود و چون از نزد میرزا خواست خداحافظی کند و به تبریز برود، مرحوم میرزا به او گفت حالا که می روی شب و روزی یک ساعت به خود بپرداز. بعد از چندی که مرحوم میرزا از دیگران درباره مرحوم حاج میرزا حسین قاضی حال پرسید در جواب گفتند: آقا آن یک ساعت تبدیل به 24 ساعت شد که همواره در مراقبت و حضور و عزلت بود. اما عزلتی که: هرگز میان حاضر و غائب شنیده ای/ من در میان جمع و دلم جای دیگر است.
 
راقم گوید که در صبح روز پنجشنبه 20 شعبان المعظم 1387 ه ق- 2 آذر 1346 ه ش در قم بحضور شریف مرحوم آیة اللّه حاج سید حسین قاضی طباطبائی پسر عموی آیة اللّه حاج سید علی قاضی- قدّس سرّه- تشرف حاصل کردم، مطالبی از آن جناب یادداشت کردم از آن جمله موضوع مراقبت و حضور دائمی مرحوم سید حسین قاضی و گفتار میرزای شیرازی با ایشان بود چنانکه از استاد علامه طباطبائی نقل کرده ایم.
 
در این واقعه شیرین دل نشین هم باید از تأثیر نفسانی مرحوم میرزای شیرازی سخن گفت و هم از قابلیت مرحوم میرزا حسین قاضی که هم فاعل در فاعلیت تامّ بود و هم قابل در قابلیت. تأثیر نفوس کامله در نفوس مستعدّه این چنین است.محاسبه حروف مشدّده در دوائر أباجدو از جمله مطالبی که افاده فرمودند- چون خود اهل دعا بود و حشر با کتب ادعیه داشت- اینکه همه حروف مشدّده در دوائر اباجد یکی حساب می شود مگر کلمه جلاله که لام مکرر محسوب می گردد و عدد آن 66 است.
 
 
 
 
درجات بهشت و آیات قرآن
 
و از جمله آن مطالب اینکه فرمودند در ماده ج م ع مجمع البحرین طریحی از رسول اللّه (ص) روایت شده است که ما من حرف من حروف القرآن الا و له سبعون الف معنی. عرض کردم آقا وقتی از یک شکل هندسی قطاع 497664 حکم هندسی استفاده و استنباط گردد، چه جای استبعاد که یک حرف قرآن را هفتاد هزار معنی باشد، و این عدد هم شاید به فراخور استعداد مخاطب باشد که بتعبیر امیر المؤمنین علی- علیه السلام- به فرزندش محمد بن حنفیه: اعلم ان درجات الجنّة علی عدد آیات القرآن فاذا کان یوم القیمة یقال لقارئ القرآن اقرأ و ارق [12] بلکه بتعبیر خود قرآن کریم: 
 
قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً[13] وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ [14].شکل قطاع سطحی
 
علامه نظام الدین نیشابوری در شرح مجسطی بطلیموس، در بیان قطاع سطحی گوید:و الدعاوی الواقعة فی هذا الشکل هی 497664، فانظر فی هذا الشکل الصغیر کیف استلزم جمیع تلک المسائل و لا تعجب من قوله عز من قائل: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ، الآیة.
 
در شب چهارشنبه 27 ذی الحجه 1347 ه ق، بحضور شریف آیة اللّه استاد علامه طباطبائی تشرّف یافتم تا سخن بدینجا رسید که فرمودند: آقا از این گونه امور حقیقی هر چه داریم از مرحوم آقای قاضی داریم چه آنچه را که در حیاتش از ایشان تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده کردیم، و چه آن طریقی که خودمان داریم از مرحوم قاضی گرفتیم. فتبصّر.
 
 
 
 
نقل رؤیا و کلام مرحوم آیة اللّه آملی قدس سرّه درباره علامه طباطبائی مدّ ظلّه العالی
 
در فردای همان شب (چهارشنبه 27 ذی الحجه 1347 ه ق) از قم به تهران رفتم و به محضر مبارک جناب آیة اللّه حاج شیخ محمّد تقی آملی- رضوان اللّه تعالی- علیه مشرّف شدم و خوابی که ایشان را دیده بودم که در عالم رؤیا به من فرمود: «التوحید أن تنسی غیر اللّه» به ایشان عرض کردم، این جمله توحیدیه را که از من شنید این بیت گلشن راز عارف شبستری را در بیان آن برایم قرائت فرمود:
 
نشانی داده اندت از خرابات که التوحید اسقاط الاضافات
اما مرحوم آملی مصراع اول را چنین قرائت فرمود: خبر در داده اندت از خرابات الخ.بعد سخن از مرحوم آقای قاضی و استاد علامه طباطبائی و اخوی محترم ایشان آیة اللّه مرحوم آقا سید محمد حسن الهی به میان آوردم، مرحوم آقای آملی به من فرمودند:آقا اگر کسی باید در تحت تصرف و تعلیم کاملی به جایی برسد و قدمی بردارد، من برای شما بهتر از جناب آقای طباطبائی (یعنی علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان) کسی را نمی شناسم و بیشتر با ایشان مراوده داشته باشید که ایشان و مرحوم سید احمد کربلائی کشمیری در میان شاگردان مرحوم آقای قاضی (آیة اللّه حاج سید علی آقای قاضی طباطبائی تبریزی قدّس سرّه) از همه بهتر بودند و آقای طباطبائی در همان وقت کشفیات بسیار داشتند.
 
 
 
رساله محاکمات استاد علامه طباطبائی
 
روز جمعه اول ماه ذی القعده 1392 ه ق بحضور شریف جناب استاد علامه طباطبائی مشرف شدم از رساله تذییلات ایشان که محاکمات معظم له بین مکاتبات عارف بزرگوار مرحوم سید احمد کربلائی و حکیم نامدار مرحوم کمپانی قدّس سرّهما، می باشد سخن به میان آمد. این مکاتبات بین علمین نامبرده در معنی یک بیت عارف بزرگوار شیخ عطّار قدّس سره است:
او بسر ناید ز خود آنجا که اوست کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
عبارت دیباچه محاکمات جناب ایشان را تبرکا نقل می کنم که روشنگر قلم شیوا و توانای فارسی معظم له و متضمن فوائد چندی است:«بسم اللّه الرحمن الرحیم له الحمد فی الأولی و الآخرة و له الحکم و السلام علی عباده الذین اصطفی.
 
 تصدیر: یک سلسله مکاتباتی در میان دو استاد بزرگوارمان:السّید الأجل ابو الحسبین و المکرمتین ذو المنقبتین العارف الفقیه علم المعرفة و طود الفقه و منار العلم و سناد العمل المرحوم الحاج السید احمد الکربلائی- أفاض اللّه علینا من برکاته- و الشیخ الأجل الحکیم المتأله و الفقیه البارع الذی هو من فلک التحقیق دائرها و فی بسیطة التدقیق سائرها و ناظرها الشیخ محمد حسین الاصفهانی الغروی- رفع اللّه درجته السامیة- در معنای بیتی از ابیات شیخ عطار جریان یافته و به مقتضای الکلام یجرّ الکلام دو مبنای معروف حکما و عرفا که هر یک از این دو بزرگوار به تقویت یکی از آنها پرداختند و در روشن ساختن مطلوباستفراغ وسع کامل فرموده اند، نظر به نفاست مطلب و دقّت بحث خالی از اغلاق و غموض نبود بغرض حفظ آثار بزرگان و قضای حق اخذ و تربیت این بنده ناچیز محمد حسین طباطبائی در اوراقی چند بنام تذییلات و محاکمات آورده و در روشن ساختن حق مطلب کوتاهی نکردم.
 
مگر صاحب دلی روزی به رحمت کند در حق درویشان دعائی
 مرحوم سید اصلا اصفهانی بوده ولی نشو و نمای وی در کربلای معلّی بوده و بعد از ادراک و رشد بتحصیل ادبیات پرداخته و چنانچه از انواع مراسلاتی که به شاگردان و ارادت کیشان خویش نگاشته پیدا است قلمی شیوا و بیانی معجزآسا داشته پس از تکمیل ادبیات وارد علوم دینیه گردیده و سرانجام به حوزه درس مرحوم آخوند ملّا کاظم خراسانی- رضوان اللّه علیه- ملحق شده و دوره تعلّم علوم ظاهری را در تحت تربیت ایشان انجام داده و اخیرا در بوته تربیت و تهذیب مرحوم آیة الحق و استاد وقت شیخ بزرگوار آخوند ملا حسین قلی همدانی- قدّس سرّه العزیز- قرار گرفته و سالیان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوی سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستین تلامذه و تربیت یافتگان ایشان مستقر گردید و در علوم ظاهری و باطنی مکانی مکین و مقامی امین اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند در عتبه مقدّس نجف اشرف اقامت گزیده و بدرس فقه اشتغال ورزیده و در معارف الهیه و تربیت و تکمیل مردم ید بیضا نشان می داد.
 
جمعی کثیر از بزرگان و وارستگان به یمن تربیت و تکمیل آن بزرگوار قدم در دائره کمال گذاشته پشت پای به بساط طبیعت زده و از سکان دار خلد و محرمان حریم قرب شدند که از آن جمله است سید اجل آیت حق و نادره دهر عالم عابد فقیه محدث شاعر مفلق سید العلماء الربّانیین مرحوم حاج میرزا علی قاضی طباطبائی تبریزی متولد سال هزار و دویست و هشتاد و پنج هجری قمری و متوفای سال هزار و سیصد و شصت و شش هجری قمری که در معارف الهیه و فقه حدیث و اخلاق استاد این ناچیز می باشد- رفع اللّه درجاته السامیة و أفاض علینا من برکاته-.
 
سید بزرگوار صاحب ترجمه در سال هزار و سیصد و سی هجری قمری در عتبه مقدس نجف زندگی مستعار را بدرود گفت و روان پاکش بعالم بالا پرواز کرد- رحمة اللّه علیه-مرحوم شیخ اصلا اصفهانی بوده ولی دفتر عمر را در عتبات عالیه ورق زده پس از تمهید مقدمات علوم در حکمت بدرس حکیم متأله مرحوم شیخ محمّد باقر اصطهباناتی (ره) حضور یافته و در اصول و فقه به حوزه درس مرحوم آخوند ملا کاظم خراسانی- قدّس سرّه- ملحق شده و سیزده سال به استفاده از آن جناب پرداخته و تکمیل یافت و در مرحله تهذیب نفس و تصفیه باطن با مرحوم خلد آشیان عالم نحریر فخر المجتهدین و سند العارفین حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی نزیل قم که از اکابر تلامذه و تربیت یافتگان مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی بود رابطه و مکاتبه داشته.
 
مرحوم شیخ مردی بود جامع میان علم و عمل و رابط میان تقوی و ذوق، دارای طبعی سیال و لهجه ای شیرین، دیوان اشعار وی معروف است و در فنون مختلفه شعر از قصیده و مدیحه و غزل و رباعی و علمی اشعاری زیاد سروده و در فقه و اصول و حکمت و عرفان مؤلفات زیاد دارد که غالب آنها مثل ضروریات یومی و حیاتی دست بدست می گردد. سیمائی داشت متواضع و زبانی خاموش و صورتی وارفته و غالبا غرق فکر و به خود مشغول بود. زندگانی ساده داشت تا در سال هزار و سیصد و شصت و یک هجری قمری فجأة در خواب در گذشت و بجهان جاودانی شتافت.بسم اللّه الرحمن الرحیم سؤال شیخ عطار در منطق الطیر فرماید:
دائما او پادشاه مطلق است در كمــال عــز خود مستغـرق است
او به سر نايد ز خود آنجا كه اوست    كي رسد عقل وجود آنجا كه اوست
 معنی بیت دوم را بیان فرمایید الخ.این بود تصدیر جناب استاد علامه طباطبائی بر رساله محاکماتش بین مکاتبات دو آیت علم و عمل جناب سید احمد کربلائی و جناب شیخ محمد حسین اصفهانی کمپانی- رفع اللّه تعالی درجاتهما- بقلم خود معظم له. در محاکمات دقیقه های لطیف عرفانی و نظرهای بلند فلسفی دارد که اقتحام در آن را مجالی و وقتی وسیع تر باید.

 

 

سید احمد کربلائی استاد قاضی و سید احمد کشمیری تلمیذ قاضی

سؤالی از گفتار استاد در صدر تصدیرش که فرمود: «یک سلسله مکاتباتی در میان دو استاد بزرگوارمان الخ» پیش می آید، و آن اینکه تاریخ وفات سید احمد کربلائی- رضوان اللّه علیه- چنانکه خود استاد علامه تنصیص فرمودند در 1330 ه ق بود، و ولادت حاجی آقا (استاد علامه طباطبائی مد ظله العالی) در آخر ذی الحجه 1321 ه ق است و برای ادامه تحصیل در 1344 ه ق به نجف اشرف مشرف شد، پس زمان ارتحال مرحوم سید، جناب استاد در حدود نه سال داشت و هنوز به نجف نرفته بود که مرحوم سید در جوار رحمت الهی آرمید، و معظم له در همین تصدیر تصریح فرمود که استادش مرحوم آقای قاضی محضر مبارکش را ادراک کرد و بکمالات صوری و معنوی نائل آمد،

 
بنابراین مقصود آن جناب از اینکه فرمود: «دو استاد بزرگوارمان سید احمد کربلائی و شیخ محمد حسین اصفهانی» چیست؟ظاهرا باید جوابش این باشد که چون مرحوم سید استاد استاد بود، جناب علامه طباطبائی تشرّفا از مرحوم سید تعبیر به استاد فرموده است. و اکنون که بتحریر این مبارک نامه (سه شنبه 27 شعبان 1401- 9 تیرماه 1360 ه ش) اشتغال دارم حضرت استاد طباطبائی در قم تشریف ندارند تا به مشافهه حضوری بپرسم.
 
و در همان روز مذکور (4 شنبه 27 ذی الحجه 1347 ه ق) که بمحضر مبارک آیة اللّه حاج شیخ محمد تقی آملی در تهران مشرف شدم و ایشان که فرمودند: «در میان شاگردان مرحوم آقای قاضی، ایشان- یعنی استاد طباطبائی- و مرحوم سید احمد کربلائی کشمیری از همه بهتر بودند» این بنده بحضور استاد آملی عرض کرده است: آقا آیا این سید احمد کربلائی کشمیری همان سید احمد کربلائی معروف است؟ فرمود ایشان غیر از آن آقا بود.
 
آن آقای سید احمد کربلائی را اصلا ما ندیده ایم، که از شاگردان مرحوم ملا حسین قلی همدانی، و از اساتید حاج سید علی قاضی بود، امّا این آقا سید احمد کربلائی کشمیری است و از شاگردان مرحوم قاضی بود و جوان مرگ شده است، و آن آقا سید احمد کربلائی استاد قاضی اصلا اصفهانی بود. آنگاه مرحوم آقای آملی کرامتی از مرحوم آقای کشمیری در گشودن قفل بسته ای حکایت فرمود که در ص 64 دفتر خاطراتم مسطور است. [15]یکی از مؤلفات علامه طباطبائی و سخنی چند از اعاظم علماء در پیرامون ولی اللّه اعظم امیر المؤمنین علی علیه السلامیکی از مؤلّفات صاحب ترجمه (استاد علامه طباطبائی) رساله وجیز بسیار عزیز علی و الفلسفة الإلهیة است.
 
در مقاله ای که جناب استاد بمناسبت تأسیس کنگره هزاره نهج البلاغه در تهران، ترقیم و ارسال بدان کنگره فرمود تکمیل رساله مذکور را تمنّی کرد.در آن مقاله نکته ای بسیار بلند قریب به این مضمون افاده فرمود که در میان جمیع صحابه رسول اللّه (ص) از کسی جز امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در بیان معارف حقه الهیه صاحب این همه گفتار بدین صورت که نهج البلاغة نمونه بارز آنست نقل نشده است واحدی نشان نداده است.
 
راقم این سطور متمسّک بذیل عنایت اهل ولایت حسن حسن زاده آملی چند جمله ای دیگر نیز از بعضی از اعاظم دیگر علمای اسلام درباره برهان الحکماء الالهیین امیر المؤمنین حضرت وصی علی- علیه السلام- تقدیم می دارد:
 
1- خلیل بن احمد بصری استاد سیبویه و واضع علم عروض، متوفی 175 ه ق درباره حضرتش گفت: «احتیاج الکل الیه و استغناؤه عن الکل دلیل علی انه إمام الکل».و سئل ایضا: ما هو الدلیل علی انّ علیا امام الکل فی الکل؟ فقال: «احتیاج الکل الیه و غناه عن الکل». (روضات الجنات للخوانساری ره).
 
2- شیخ رئیس ابن سینا متوفی 428 ه ق گوید:عزیزترین انبیا و خاتم رسولان- صلّی اللّه علیه و آله و سلم- چنین گفت با مرکز حکمت و فلک حقیقت و خزینه عقل امیر المؤمنین- علیه السلام- که یا علی: إذا رأیت الناس یتقربون الی خالقهم بانواع البرّ تقرّب الیه بانواع العقل تسبقهم، و این چنین خطاب جز با چنو بزرگی راست نیامدی که او در میان خلق آن چنان بود که معقول در میان محسوس. [16]
 
3- فخر رازی متوفی 606 ه ق در تفسیر کبیر مفاتیح الغیب در ضمن سوره فاتحه در جهر و اخفات بسم اللّه الرحمن الرحیم، جهر را اختیار کرده است و چند وجه دلیل بر جهر آن اقامه کرده است از آن جمله گوید:السابع أن الدلائل العقلیة موافقة لنا و عمل علی بن ابی طالب- علیه السلام- معنا و من اتخذ علیا إماما لدینه فقد استمسک بالعروة الوثقی فی دینه و نفسه. [17]من عبارت تفسیرش را بدون یک حرف تصرف از طبع ترکیه نقل کرده ام.
 
4- شیخ اکبر محیی الدین عربی متوفی 638 در باب ششم فتوحات مکیه در بحث هباء فرماید:فلم یکن اقرب الیه قبولا فی ذلک الهباء إلّا حقیقة محمد (ص) المسماة بالعقل و اقرب الناس الیه علی بن ابی طالب رضی اللّه عنه إمام العالم و سرّ الانبیاء اجمعین.من این عبارت شیخ اکبر را از فتوحات چاپ بولاق نقل کرده ام [18].
 
5- ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه متوفی 655 ه ق در شرح خطبه 85 نهج آنجا که امام علیه السلام فرماید: بل کیف تعمهون و بینکم عترة نبیکم و هم أزمّة الحق و اعلام الدین و السنة الصدق فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن وردوهم ورود الهیم العطاش الخ.گوید:فانزلوهم باحسن منازل القرآن تحته سرّ عظیم و ذلک انه أمر المکلفین بان یجروا العترة فی اجلالها و اعظامها و الانقیاد لها و الطاعة لأوامرها مجری القرآن.قال: فان قلت فهذا القول منه یشعر بأنّ العترة معصومة فما قول اصحابکم فی ذلک؟قلت: نصّ ابو محمد بن متویه (ره) فی کتاب الکفایة علی أن علیا معصوم و أدلّة النصوص قد دلّت علی عصمته و ان ذلک امر اختص هو به دون غیره من الصحابة. [19]آن خلیل گوید: «نیاز همه به علی و بی نیازی علی از همه، دلیل است که علی امام همه است».
 
شیخ رئیس گوید: «علی در میان خلق آن چنان بود که معقول در میان محسوس».فخر رازی گوید: «هر کس علی را امام خود بگیرد به دست آویز استوار چنگ در زده است».شیخ اکبر گوید: «علی امام عالم و سرّ جمیع انبیا است».ابن متویه گوید: «ادله نصوص دالّ است که در میان صحابه فقط علی معصوم بود».این چند کلمه قصار به پیشگاه مقام والای ولایت علوی، شرحی است از هزاران کاندر عبارت آمد.

 

 

فلسفه الهیه همان دین الهی است

جناب استاد علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، در صدر آن رساله وجیز عزیز علی و الدین والفلسفه والهیه اصلی به غایت قویم، و مطلبی به نهایت عظیم بعنوان الدین والفلسفه  اهدا فرموده است که: «حقا انّه لظلم عظیم ان یفرق بین الدین الالهی، و بین الفلسفة الالهیة».این کلامی صادر از بطنان عرش تحقیق است که هر کس شنید گفتا للّه درّ قائل. آری دین الهی و فلسفه الهی را جدای از هم داشتن و پنداشتن به راستی ستمی بزرگ است.معلّم ثانی ابو نصر فارابی در آخر کتاب قیم خود بنام تحصیل السعادة بیانی شریف در پیرامون فلسفه دارد که منتهی به این نتیجه ارزشمند می گردد: فیلسوف کامل إمام است.و صدر المتالهین فرمود: «تبا لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة. »[20]

 
 
 

سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی حضرت استاد علامه طباطبائی

در سنه هزار و سیصد و چهل و پنج هجری شمسی، آیة اللّه جناب آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی، برادر مکرّم استاد علامه طباطبائی- رفع اللّه تعالی درجاته المتعالیة- که در حوزه علمیه قم برای افاده و افاضه رحل اقامت افکنده بودند، این کمترین از محضر انورش بهره مند بود. در روز پنجشنبه چهارم ذی الحجة 1386 ه ق- 25/ 12/ 1345 ه ش) در معیت آن جناب در شیخان قم سخن از سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی معظّم له و حضرت استاد علامه طباطبائی به میان آمد، فرمودند:
 
استاد ما مرحوم قاضی رضوان اللّه علیه (آیة اللّه حاج سید علی قاضی طباطبائی قدس سرّه العزیز) بود، و استاد قاضی مرحوم حاج سید احمد کربلائی، و استاد ایشان مرحوم آخوند مولی حسین قلی همدانی، و استاد ایشان مرحوم حاج سید علی شوشتری، و استاد ایشان ملّا قلی جولا.و بعد از ملّا قلی جولا را نمی شناسیم و نمی دانیم که خود ملا قلی جولا چه کسی بود، و خود حاج سید علی شوشتری هم او را نمی شناخت، زیرا که:
 
مرحوم حاج سید علی شوشتری در شوشتر بود و عالم مبسوط الید آنجا بود. وقتی مرافعه ای درباره ملکی وقفی به میان آمد، عدّه ای مدّعی بودند که این ملک وقف نیست، و وقف نامچه را در صندوقچه ای نهادند و در جای مخصوصی دفن کردند، و آنهایی که مدّعی وقف بودند هیچ مدرکی در دست نداشتند،
 
خلاصه چند روز مرحوم شوشتری در حکم این واقعه حیران بود و طرفین دعوی هم مصرّ بودند و هر روز آمد و رفت می کردند و از مرحوم شوشتری حکم می خواستند، مرحوم شوشتری در همین گیرودار بود که روزی مردی به سویش رفته، در زد کسی دم در آمد و پرسید کیستی آن مرد گفت: به آقا بگو مردی به نام ملّا قلی جولا می خواهد شما را ببیند، وارد خانه شد و در نزد مرحوم شوشتری رفت و گفت آقا من آمدم به شما بگویم که باید از اینجا سفر کنی و به نجف بروی و در همان جا اقامت کنی.بدانکه وقف نامچه این ملک در فلان مکان دفن است و ملک وقف است.
 
مرحوم شوشتری هم ملّا قلی جولا را نمی شناخت، خلاصه دستور داد آن موضع را کندند و وقف نامچه را بدر آوردند، و پس از این واقعه از قضا و مرافعه دست کشید و شوشتر را ترک گفت و در نجف اقامت نمود و در آنجا به درس فقه مرحوم شیخ مرتضی انصاری- رضوان اللّه علیه- می رفت و مرحوم شیخ هم به درس اخلاق او حاضر می شد، تا اینکه مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی دنبال حقیقت را گرفت و هادی می طلبید، از همدان در آمد چندی در نزد عالمی بسر برده از او چیزی نیافت، به سوی نجف رخت بربست، در محضر مرحوم شوشتری و انصاری حاضر شد و از هر دو کمال استفاضه نمود.
 
چون شیخ انصاری از دنیا رحلت کرد آخوند همدانی در پی نوشتن مطالب اصولیه و فقهیه مرحوم شیخ انصاری شد، مرحوم شوشتری او را منع کرد و گفت این کار تو نیست، دیگران هستند این کار را بکنند، شما باید مستعدّین را دریابید، پس مرحوم آخوند ملّا حسین قلی- أعلی اللّه مقامه- در پی تربیت قابلین شد به طوری که بعضی را از صبح تا طلوع آفتاب و عده ای را از طلوع آفتاب تا مقداری از برآمدن روز و هکذا حتی بعضی را در سر شب و بعضی را در آخر شب تا اینکه توانست سیصد نفر را به طوری تربیت کند که هر یک از اولیاء اللّه شدند، از آن جمله است:
 
مرحوم شیخ محمد بهاری، مرحوم سید احمد کربلائی، مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی، مرحوم شیخ علی زاهد قمی، مرحوم سید عبد الغفار مازندرانی.این بود قسمتی از افادات استاد الهی طباطبائی در آن روز شیخان قم درباره سلسله مشایخ سیر و سلوکشان.
 
هدف سفرای الهی تعلیم و تأدیب بشر استاین بنده ناچیز حضرت استاد علامه طباطبائی- افاض اللّه تعالی علینا برکات انفاسه الشریفة- را در تعلیم و تأدیب چنان یافته است که معلم ثانی ابو نصر فارابی در کتاب تحصیل السعادة در این دو رکن رکین و دو اصل اصیل أعنی تعلیم و تأدیب افاده فرموده است:
 
و التعلیم هو ایجاد الفضائل النظریة فی الأمم و المدن، و التأدیب هو طریق ایجاد الفضائل الخلقیة و الصناعات العلمیة فی الأمم. و التعلیم هو بقول فقط، و التأدیب هو أن یعود الأمم و المدنیون الافعال الکائنة عن الملکات العلمیة بان تنهض عزائمهم نحو فعلها و أن تصیر تلک و افعالها مستولیة علی نفوسهم و یجعلوا کالعاشقین لها. [21]
 
هر یک از تألیفات جناب استاد علامه طباطبائی در این دو اصل مذکور حائز اهمیت بسزا و حاوی نقّادیهای دقیق و عمیق است. به حقیقت آن جناب در تعلیم و تأدیب نفوس مستعدّه در دانشگاه معارف عالیه حقه الهیه أعنی حوزه علمیه قم، در زمانی که علائق به امور طبیعی و لذائذ مادّی دامنگیر اکثر شده است، لطفی است از جانب خداوند متعال که ارزانی داشته شد تا حجت بر همگان تمام باشد، ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم.
 
معظم له از شجره علم و تقوی است و چندین پشت از اسلاف آن جناب همه از اماثل و افاضل عصر خود در منقبتین علم و تقوی بودند رضوان اللّه علیهم اجمعین.
 
 
 
آثار عمده قلمی جناب علامه طباطبائی از نظم و نثر:
 
همه آثار آن جناب علم است و فکر، همه حقیقت است و معرفت، همه بحث است و فحص، همه عشق است و عقل، همه قرآن است و حدیث، و و و.هر که سخن با سخنی ضم کند
قطره ای از خون جگر کم کند
  • 1- تفسیر عظیم الشأن المیزان در بیست مجلّد که أمّ الکتاب در مؤلفات او است.
  • 2- اصول فلسفه و روش رئالیسم.
  • 3- حاشیه بر اسفار صدر المتألهین که با اسفار چاپ دوم بطبع رسیده است.
  • 4- مصاحبات با استاد کربن.
  • 5- رساله در حکومت اسلام.
  • 6- حاشیه کفایه که در دست طبع و نشر است.
  • 7- رساله در قوه و فعل.
  • 8- رساله در اثبات ذات.
  • 9- رساله در صفات.
  • 10- رساله در افعال.
  • 11- رساله در وسائط.
  • 12- الانسان قبل الدنیا.
  • 13- الانسان فی الدنیا.
 
 
الانسان قبل الدنیا و فی الدنیا و بعد الدنیا
 
از جمله مؤلفات جناب استاد علامه طباطبائی سه رساله شریف گرانقدر به نامهای: الانسان قبل الدنیا، و الانسان فی الدنیا، و الانسان بعد الدنیا است.همان طور که در صدر این رساله گفته ایم امّ الکتاب آن جناب تفسیر عظیم الشأن المیزان است که بسیاری از امّهات مسائل رسائل او را حائز است، مثل رساله ولایت که تفسیر آیه یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکمْ أَنْفُسَکمْ [22] حائز آنست. و یا رساله الانسان بعد الدنیا که تفسیر آیه کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً[23] حائز آنست مع ذلک رسائل مفرده را اهمیتی است که همّ واحد در تصنیف و تدوین آن اعمال شده است لذا به رسائل علماء اقبال و اعتنایی دیگر است.
 
مناسب است در این مقام از دانشمند نامور فلکی کامیل فلاماریون فرانسوی یادی شود. فلاماریون را در موضوعات مختلفه مصنّفات سودمند و ارزشمند است از آن جمله کتابی به نام مرگ و راز آن(La mort ET son Mystere) که در سه جلد، اوّلی پیش از مرگ(Avant Lamort) و دومی گرداگرد مرگ Lamort) (Autourde و سوّمی پس از مرگ(Apres Lamort) است.این کتاب فلاماریون را عالم مصری محمد فرید وجدی به عربی ترجمه کرده است و آن را علی أطلال المذهب المادّی نام نهاده است که مانند اصل آن بسیار مفید است.ظاهرا جناب استاد در تسمیه رسائل یاد شده باید ناظر به کار فلاماریون باشد و باید از خود آن جناب پرسید.
 
  • 14- انسان بعد الدنیا.
  • 15- رساله در نبوت.
  • 16- رساله در ولایت.
  • 17- رساله در مشتقات.
  • 18- رساله در برهان.
  • 19- رساله در مغالطه.
  • 20- رساله در تحلیل.
  • 21- رساله در ترکیب.
  • 22- رساله در اعتبارات.
  • 23- رساله در نبوت و منامات.
  • 24- منظومه در رسم خط نستعلیق.
  • 25- علی و الفلسفة الالهیة.
  • 26- قرآن در اسلام.
  • 27- شیعه در اسلام.
  • 28- محاکمات بین دو مکاتبات.
  • 29- بسیار از مقالات علمی که در مجلات علمی منتشر شده است.
  • 30- بدایة الحکمة.
  • 31- نهایة الحکمة.
 
این دو کتاب اخیر (بدایه و نهایه) از متون فلسفی بسیار مهم است، که عالی ترین سیر تکاملی فلسفی الهی از قلم وزین و سنگین چون صاحب المیزان تدوین شد که بحمد اللّه تعالی اکنون در حوزه علمیه قم از کتب درسی طالبان حکمت است.آن کس که ز کوی آشنایی استداند که متاع ما کجائی است
 

خاتمه:

این چند سطر را بطور عجاله به اندازه درایت خودم از معظم له تحریر و بحضور ارباب فضل تقدیم داشتم و مقرّم که حق ترجمه را در حق صاحب ترجمه ایفا نکرده ام. هر چند:مرد را صد سال عمّ و خال اویک سر موئی نداند حال اوولی باز امید است که در فرصت بیشتر وظیفه قدرشناسی ام را نسبت به ساحت مقدّس آن جناب و برادر مکرم او حضرت آیة اللّه جامع المعقول و المنقول آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی قدّس سرّه العزیز و روحی له الفداء که آن هر دو سرور و مولایم بر این بنده کمترین ناچیز، حقوق تعلیم و تأدیب بسیار دارند، به پیشگاه مردم صاحبدل عرضه بدارم.

 
امیر المؤمنین (ع) فرمود: لقد علّمنی رسول اللّه (ص) ألف باب یفتح کل باب ألف باب [24].و عن زرارة و أبی بصیر عن الباقر و الصادق علیهما السلام قالا علینا أن نلقی إلیکم الأصول و علیکم أن تفرّعوا[25].من از مدح و ثنای، مجد و سنای آن جلسه های صبح سعادت که سالیانی دراز در حضور باهر النور استاد تعلیم و تأدیب علّامه طباطبائی، ابواب رحمت از القای اصول معارف الهیه به روی ما گشوده می شد، ناتوانم.
 
جزاه اللّه عن الاسلام و المسلمین خیر جزاء العاملین، قوله سبحانه: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعواهم أن الحمد للّه رب العالمین.
 
قم، حسن حسن زاده آملی28 شعبان المعظم 1401 ه ق10 خرداد 1360 ه ش [26]
____________________
پی نوشت ها
  • [1] « نهج البلاغه»، خطبه 131.
  • [2] سوره نحل( 16): 90.
  • [3] سوره زمر( 39): 26.
  • [4]  سوره حجر( 15): 88.
  • [5] سوره بقره( 2): 125.
  • [6] « الميزان» ج 1، ص 277.
  • [7] « نقباء البشر» ص 584.
  • [8] « سوره كهف( 18): 44.
  • [9] « نقباء البشر»، ص 1565.
  • [10] سوره انعام( 6): 92.
  • [11] ؛سوره فصلت( 41): 31- 34.
  • [12] « وافى»، ج 14، ص 65، رحلى.
  • [13] سوره كهف( 18): 110.
  • [14] سوره لقمان( 31): 28.
  • [15] ؛بالاخره در همين روز( سه‏شنبه 9 تير 60) به وسيله دوست فاضل صاحب‏دلى كه در تهران تشريف داشتند از استاد علّامه طباطبائى تلفنى در اين موضوع سؤال شد، در جواب فرمودند:« حق با فلانى( يعنى اينجانب) است، و تعبير به استاد از جهت همان استاد استاد بودن مرحوم سيّد است».
  • [16] « رساله معراجيه» ص 15.
  • [17] « مفاتيح الغيب» ج 1، ص 161، رحلى.
  • [18] « فتوحات مكيه» ج 1، ص 132، باب ششم، چاپ بولاق.
  • [19] « شرح نهج البلاغة» ج 1، ص 341، چاپ سنگى.
  • [20] « اسفار» ج 4، ص 75، رحلى، چاپ سنگى.
  • [21] « تحصيل السعادة» ص 29، چاپ حيدرآباد دكن.
  • [22] ؛سوره مائده( 5): 105.
  • [23] سوره بقره( 2): 213.
  • [24] « بحار» ج 7، ص 281، چاپ كمپانى.
  • [25] « مجمع البحرين»، ماده« فرع».
  • [26] حسن‏ زاده آملى، حسن، هزار و يك كلمه، 7جلد، بوستان كتاب(مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) – قم، چاپ: دوم، 1381 ه.ش.
  •  
  •  
  • منبع : پایگاه اطلاع رسانی حوزه

زندگینامه آیت الله حکیم ابوعبدالله زنجانى 

 

ابوعبدالله زنجانى، فرزند شيخ الاسلام ميرزا نصرالله يكى ازپيشوايان روحانى شهر زنجان در جمادى الثانى سال 1309 ه . ق‏1891م در زنجان، چشم به جهان گشود. وى در دامان پدر كه درهاله‏ اى از علم و فضيلت و ادب بود پرورش يافته و بعد از رسيدن به ‏سن جوانى، در زادگاهش به حوزه علميه پيوست. علوم ادبى و مبادى ‏فقه و اصول را در نزد علماى زنجان آموخت و سپس به حوزه درسى ‏فيلسوف و حكيم الهى زنجان ميرزا ابراهيم فلكى – كه از شاگردان ‏فيلسوف شهير ميرزا ابوالحسن جلوه بود – در آمد و فلسفه، كلام ورياضيات را از وى آموخته و به سال 1329 به تهران سفر كرد. چنانكه ‏برهه‏ اى از زمان، در مدرسه فرانسوى «سنلوئى‏» در تهران به تحصيل ‏پرداخت و در ذى‏ حجه سال 1330 پس از بازگشت‏ به زنجان، به ‏همراه برادرش ميرزا فضل الله شيخ الاسلام زنجانى، آهنگ نجف كردو در آنجا نزد مجتهدان نامدار، علوم عالى را كسب كرد.

وى در نجف به همراه برادرش به درس سيد محمد كاظم يزدى وشيخ الشريعه اصفهانى حاضر شد و بهره‏ اى بسزا بر گرفت و هنگام‏ درنگ در آن خطه پاك، به مجلس درس آية الله آقا سيد ابوالحسن ‏اصفهانى و شيخ ضياء الدين عراقى و شيخ ميرزا حسين نائينى و جزآنان نيز در آمد و تا سال 1338 يا 39 در نجف بوده و به درجه اجتهادنائل گرديد. بخشى از اجازات ايشان بدين شرح است:

اجازه روايت از علامه سيد حسن صدر كاظمى و علامه سيدمحمود شكرى الآلوسى بغدادى صاحب «بلوغ الارب‏» كه از علماى ‏اهل سنت است و سيد محمد بدرالدين بن يوسف المغربى محدث ‏دمشق.

و اجازه اجتهاد از سيد ابوالحسن اصفهانى، هبة‏الدين حسينى ‏شهرستانى، علامه سيد محمد فيروزآبادى و علامه شيخ الشريعه ‏اصفهانى و علامه شيخ عبدالكريم حائرى.

ابوعبدالله در اواخر سال 1338ه. ق به زادگاه خود، زنجان ‏بازگشت و به تاليف و نشر كتب و تبليغ افكار اسلامى پرداخت وپس از توقفى كوتاه در آن شهر به برخى شهرهاى مهم ايران رهسپارشد. سپس زيارت خانه خدا را از بهر حج گزاردن بجد منظور نظر قرارداد و در سوريه، فلسطين، عراق به سياحت پرداخت و از قدس وقاهره و بغداد ديدن كرد و در آنها بانخبگان بسيارى از عالمان و اديبا ن‏و انديشه ‏وران ديدار داشت و از ديدار ايشان خرسند و كامياب شد.

در اين سفر كه يك سال به درازا كشيد، به سال 1344ه . ‏توانست ‏برخى از آثار خود كه به زبان عربى در سالهاى بين پايان ‏تحصيلات عالى در حوزه نجف و آغاز اين سفر طولانى به قلم آورده ‏بود، به طبع بسپارد. بعد از اين به زنجان بازگشت وبه تدريس فقه وفلسفه و تفسير و نشر مقالات علمى و دينى در مجلات عربى وفارسى پرداخت.

چنانكه در اوائل 1354ه به سفر سياحتى ديگرى به ‏قاهره دست‏ يازيد كه پس از ورود، از طرف اساتيد بزرگ دانشگاه ‏الازهر و دانشگاه مصر و از جانب فضلا و ادباى آن سامان، مورداستقبال گرم قرار گرفت. در اين سفر بود كه كنفرانس ارزنده خود را به ‏زبان تازى، به عنوان «دواء المسلمين فى الرجوع الى القرآن‏» در«دار الهداية الاسلامية‏» ايراد كرد كه سخت از آن استقبال شد و درشماره 448 نشريه مصرى «الفتح‏» نشر گرديد، و نيز در اين سفر باعلماى دانشگاه الازهر درباره وحدت اسلامى و اتحاد مسلمانان ‏تبادل نظر كرد و از جمله كسانى كه با ايشان ديدار كرد، يكى علامه ‏فقيد مصطفى مراغى رئيس دانشگاه الازهر و ديگر شادروان دكترعبدالرحمن شه بندر و سوم علامه عبدالوهاب عزام بودند.

ابوعبدالله پس از اتمام سفر به ايران بازگشت و در دانشگاه تهران- دانشكده علوم معقول و منقول – به تدريس علم تفسير و اخلاق وتاريخ مشغول شد و سپس يك سال در دانشسراى عالى تدريس كرد.

زنجانى در برخى كانونها و انجمنهاى علمى و ادبى در ايران وكشورهاى عربى عضو بود. از جمله در فرهنگستان علمى عربى ‏دمشق كه در محرم سال 1347ق  صورت گرفت. (2) .

آثار

علامه زنجانى را آثارى است كه پاره‏اى چاپ و پاره‏اى ديگرهمچنان دست نويس‏اند. از جمله آنها چنين است:

1 . «تاريخ القرآن‏» كه در دومين سفر به قاهره به گونه ‏اى آبرومندچاپ شده است. اين عبارت عربى را روى جلد آن نگاشته ‏اند: «كتاب ‏وجيز يبحث عن سيرة النبى الاكرم والقرآن الكريم والادوار التى مرت‏به من كتابته وجمعه وترتيبه وترجمته الى سائر اللغات…».

خود زنجانى درباره اين كتاب نوشته است:

«اين مختصر پايه و مقدمه جزئى از مقدمه تفسيرى است كه قصد تاليف آن را به اسلوب تحليل و عقل و روش تجزيه منطقى دارد…».

چنانكه زنجانى اشاره دارد ايشان در صدد نگاشتن تفسيرى بوده ‏كه ظاهرا اجل فرصت نداد تا اين قصد را عينيت ‏ببخشد. كتاب «تاريخ ‏القرآن‏» در ميان علماى اهل سنت تاثيرى بسزا داشته و مورد اهتمام ‏عالمان و روشنفكران آنان قرار گرفته است. دكتر احمد امين نگارنده‏ كتاب «فجر الاسلام‏» آن را گامى در راه وحدت اسلامى به شمار آورده (3) و كميته ترجمه دائرة المعارف اسلام به شدت از آن استقبال كرده و به‏ زبان انگليسى براى اطلاع عالمان ديار غرب شناسانده است.اين كتاب به قلم ابوالقاسم سحاب در تاريخ 4 مرداد 1317ترجمه شده است.

2 . اصول القرآن الاجتماعيه، (عربى، خطى).

3 . كتاب الافكار – عربى، خطى – كتابى است فلسفى كه عقيده‏اسلامى را از جنبه عقل و قرآن روشن مى‏سازد.

4 . كتاب «دين فطرت‏» فارسى – خطى.

5 . كتاب «شرح بقاء النفس بعد فناء الجسد» (عربى) كه شرح ‏مبسوطى است و در سال 1340ه . ق با شيوه‏اى امروزين به انجام ‏رسيده، و اصل آن از آثار فيلسوف و متكلم برجسته، خواجه‏ نصيرالدين طوسى است كه در موضوع مهم «بقاء النفس بعد فناءالجسد» نگارش يافته است. اين كتاب در قاهره و در تهران به سال‏1415ه/ 1995م به زيور طبع آراسته شده. چاپ اول ترجمه فارسى‏آن در آبان ماه 1325ش و به قلم دكتر زين‏ الدين كيائى انجام يافته و درتاريخ 1373ش توسط شركت ‏سهامى انتشار تجديد چاپ شده‏است.

6 . رساله ‏اى در قاعده فلسفى «الواحد لا يصدر عنه الا الواحد» كه ‏استادش شيخ الشريعه در سال 1337ه با ستايش مؤلف، تقريظى برآن نگاشته و استدراكاتى را اضافه كرده است. (خطى)

7 . «الفيلسوف الفارسى الكبير صدرالدين الشيرازى حياته و اهم ‏اصول فلسفته‏» كه به زبان عربى است و در دمشق در چاپخانه المفيدطبع شده و در سال 1392 چاپ چهارم كتاب، توسط كتابخانه صدرتهران به پايان رسيد. اين نوشتار تزى است كه به مناسبت عضويت ‏مؤلف در فرهنگستان علمى عربى دمشق به قلم آمده، برخى ازمباحث آن در ماهنامه فرهنگستان علمى دمشق و در مجله «الزهواء»مصرى و«لغة العرب‏» بغدادى به زبان تازى طبع و انتشار يافته است.كتاب به وسيله ابن يوسف شيرازى به فارسى ترجمه شده و بخشى ازآن در روزنامه «ايران آزاد» به طبع رسيده است. مجله فارسى زبان‏«ارمغان‏» از كتاب مذكور يادى كرده است.

8 . ترجمه و گزينش جستار فيلسوف انگليسى توماس كارلايل‏درباره پيامبر معظم از كتاب قهرمانانش كه در تبريز به چاپ رسيده‏است. (زبان اصلى در اين ترجمه عربى است).

9 . رساله «طهارت اهل كتاب‏» به زبان عربى كه در بغداد به سال‏1345ه چاپ گرديد. اين رساله در ميان گروههاى متعصب در عراق وايران جنجال به پا كرد و چون نويسنده با ادله محكم رايى كه قائل به ‏طهارت اهل كتاب است را ترجيح داده بود و رايى كه قائل به نجاست‏ايشان است را نقض مى‏كرد، بسيارى آن را نقد و در رد آن، رساله‏ هايى ‏نگاشتند كه در آن زمان نشر يافت.

10 . «التصوف فى التاريخ‏» كتابى است در وحدت وجود و روند آن در مكتبهاى عرفانى از دورترين ايام تا به امروز كه خطى است وبرخى از فصول آن در شماره‏هايى از مجله «الاخا» نشر يافته است.

11 . كتاب گرانبار «شرح زندگى روحى حسين بن على (ع)» كه‏ عوامل پيدايش واقعه تاريخى عاشورا و اسرار نهان آن و عظمت نفس‏ نفيس حسين بن على (ع) را با شيوه‏اى مطلوب و امروزين و با طرزى‏نغز و فلسفى، مورد بحث و بررسى قرار داده و به زبان پارسى به رشته‏تحرير در آورده است. كتاب در سال 1317ه . ش/ 1357ه . ق باپى‏نوشتهاى واعظ چرندابى در تبريز به چاپ رسيده است.

12 . رساله «لزوم حجاب‏» كه پاسخ پرسشى است كه از آمريكا به‏وى آمده بود و به زبان فارسى چاپ گرديده است.

13 . الاسلام والاوربيون (عربى – خطى).

14 . الوحى (عربى – خطى).

15 . فرهنگ ايران پيش از اسلام.

16 . ترجمه «وصيت ارسطو به اسكندر» كه از عربى به فارسى‏ترجمه كرده است.

17 . كتاب «فى التصويب‏» كه آخرين تاليف ايشان است.

مضاف بر اينها زنجانى داراى پژوهشهاى گرانبهايى است كه هراز چندى بر صفحات مختلف مجله ‏هاى عربى و فارسى نشر گرديده وكنفرانسهاى فراوانى كه در انجمنهاى علمى و كانونهاى ادبى القا مى ‏نمود كه برخى از آنها به صورت كتابچه ‏هايى جداگانه نشر يافته‏ اند.

علامه زنجانى، زبانهاى عربى، فارسى و تركى را با قواعد، به ‏نيكى مى‏ دانست و با زبان فرانسه آشنايى داشت. وى بسيار خوش ‏اخلاق، با حوصله و نيك نهاد و دورانديش و هشيار و غيور بر اسلام ومسلمانان و دلسوز به حال آنان براى ارتقاى سطح فكرى و معيشتى‏بود تا در رديف ملتهاى متمدن اين عصر درآيند.

وفات

ابوعبدالله زنجانى بالاخره در روز پنجشنبه 7 جمادى الثانى‏1360ه .ق موافق 12 تير 1320ه . ش به سبب كسالت قلبى، رحلت ‏نموده و پيكرش پس از وفات به نجف اشرف انتقال يافت و در آرامگاه‏ خانوادگى وى، بنابر وصيتش به خاك سپرده شد.

وى شش فرزند از خود به يادگار گذاشت، پنج پسر و يك دختركه در پروردن آنان عنايتى خاص مبذول داشت.

از ابوعبدالله زنجانى، كتابخانه پر ارجى بر جاى مانده كه حاوى ‏نزديك به هزار و پانصد جلد از كتابهاى خطى و چاپى است.ابوعبدالله را عده ‏اى از عالمان و نويسندگان ستوده‏ اند كه به بخشى ازآنها اشاره مى‏شود:

1 . آية‏الله محسن امين صاحب كتاب «اعيان الشيعه‏»: «وى (علامه‏زنجانى) عالم، فاضل و مؤلف بود.»

2 . آقا بزرگ تهرانى صاحب كتاب «الذريعه‏»: «شيخ ميرزاابوعبدالله زنجانى، عالم، فاضل و مصنف بود.»

3 . حجة الاسلام مدرس تبريزى صاحب «ريحانة الادب‏»: «حاج‏ميرزا ابوعبدالله زنجانى از علماى قرن حاضر… مى‏باشد.»

4 . اعضاى كميته ترجمه دائرة المعارف اسلام: «مؤلف اين كتاب(علامه زنجانى) محتاج معرفى نيست، معظم له يكى از مشاهيرفضلاى عالى مقدار و از بزرگان مجتهدين عصر حاضر و تاليف او«تاريخ قرآن‏» كمك بزرگى به معلومات عصر حاضر كرده است.»

5 . استاد «استاس مارى الكرملى‏» صاحب امتياز مجله «لغة‏العرب‏» سال هشتم، ج دهم، ص‏791 گفته است: «دوست علامه وبزرگوار و مجتهد نامدار، ابوعبدالله زنجانى، از اعلام انگشت نماى‏ايران است.»

6 . در كتاب شرح حال رجال ايران، نگارش مهدى بامداد،جلد5، ص‏17 چنين آمده: «حاج ميرزا ابوعبدالله زنجانى … از افاضل ‏قرن اخير بوده و تاليفاتى از خود باقى گذاشته است.»

7 . دكتر احمد امين صاحب «فجر الاسلام‏» در مقدمه كتاب‏«تاريخ قرآن‏» درباره ابوعبدالله زنجانى چنين گفته است: «استادابى عبدالله زنجانى از عالمان برجسته شيعه و مجتهدان آنان است. ازجوان بختى بود كه با استاد ابوعبدالله زنجانى در زمان زيارتش به مصردر سال 1935م آشنا شدم… از اين روپيوند بين ما استوار گرديد … اورا فراخ دانش، ژرف انديش، و بسيار آگاه به فلسفه اسلامى و شيوه‏هاو مراحل آن يافتم و با روحى وارسته و خويى‏نرم، چيزى كه وى را نزدمن محبوب مى‏ ساخت.»

فیلسوف//علی اصغر حقدار

زندگینامه ميرزا حبيب الله هاشمى خويى(1261-1324ه.ق)متن عربی

حياة المؤلف‏

هو العلامة المؤيد المسدد المتبحر الأديب الحاج مير حبيب الله بن السيد محمد الملقب بأمين الرعايا ابن السيد هاشم بن السيد عبد الحسين رضوان الله عليهم أجمعين‏

ميلاده‏

ولد في بلدة خوى من بلاد آذربايجان صانها الله عن الحدثان و فيها نشأ و تربى و الذى يظهر مما هو مشهور بين عشيرته و احفاده من انه رحمه الله سافر الى النجف الأشرف مع مصاحبة ابن عمه العلامة الآية الحاج السيد محمد حسين الهاشمى الموسوى رضوان الله عليه و أن عمره كان خمس و عشرين سنة، و من تاريخ مسافرته الذى كتب والده السيد محمد امين الرعايا رحمه الله بخطه في ظهر الصفحة الاولى من كتاب حق اليقين و هذا عين عبارته (مشرف شدن نور العيونى آقاى مير حبيب الله حفظه الله تعالى بعتبات عاليات عرش درجات بعزم تحصيل كه در دوازدهم شهر جمادى الآخر بهمراهى نور ديده جناب آقاى مير محمد حسين از خوى حركت نمود و روانه شده جناب بارى بحق مقربان درگاه خود هر دو را حفظ فرموده در غربت ناساز نفرموده از شر شيطان جن و انس و من شر الأعداء نگه داشته بسلامتى و تندرستى بوطن مألوف عالم و فاضل با عمل برگرداند انشاء الله سنه (1286) هو انطباق ولادته تقريبا على سنة (1261) و الله العالم.

اساتيده‏

و الذى رأيته من تدويناته اصولا و فقها و منها تعليقته على فرائد الاصول من اوله الى آخر حجية الظن كلها بخطه اغلبه دراسات العلامة الآية آقا سيد حسين الحسينى الكوه كمرى رضوان الله عليه، لكن ذكر العلامة الحجة الشيخ آقا بزرگ الطهرانى دامت بركاته فى طبقات أعلام الشيعة الجزء الأول (نقباء البشر فى القرن الرابع عشر ص 362 رقم الاسم 721) تلمذه من الآيتين: الشيخ ميرزا حبيب الله الرشتى، و المجدد الشيرازى أيضا.

تأليفاته‏

1- شرح العوامل فى النحو قرب 412 صفحات الفه قبل تشرفه بالنجف الأشرف فى اوايل شبابه و كتبه بخطه غير خط غيره من مصنفاته و فرغ من كتابته فى غرة شهر رمضان سنة 1283 و ورخ فى آخر الكتاب بما هذا لفظه: ليلة يوم الثلث و هى غرة الشهر التاسع من السنة الثالثة من العشر التاسع من الماة الثالثة من الألف الثاني.

2- تقريرات درس استاده العلامة الاية السيد حسين الحسينى قدس سره بخطه علقه على فرائد الاصول من اوله الى آخر حجية الظن الفه فى النجف الأشرف قيدنا عين الفاظ تاريخه (و قد وقع الفراغ منه بيد مؤلفه الفقير المحتاج الى ربه الغنى حبيب الله بن محمد بن هاشم الموسوى يوم الجمعة و هو رابع عشر من شهر صفر المظفر و قد مضى من هجرة النبوية تسعة و ثمانون و ماتان بعد الألف و قد كان شروعى فيه يوم الأحد ثامن عشر ربيع الآخر من شهور السبعة و الثمانين و يتلوه الكلام فى مسئلة البراءة ان شاء الله، و عن الله سبحانه اسأل ان يوفقني لاتمامه و يمن علينا بمجاورة احسن بلاده و موانسة اكرم عباده و الصلاة و السلام على سيدنا و مولانا محمد و آله و اصحابه و احبائه صلاة كثيرة كثيرة سنة 1289.

3- رسائل كثيرة شتى في الأصول و الفقه بخطه لا اسم لها و لا تاريخ الا أن كلها مباحث دروس أساتيده.

4- كتاب تحفة الصائمين فى شرح الأدعية الثلاثين قرب 152 صفحة بخطه الفه فى اوائل مراجعته من النجف الأشرف فى بلدة خوى ارخ فى آخره و هذا عين عبارته: (و كان الفراغ من كتابته فى ليلة تاسع عشر من شهر ربيع المولود سنة 1291.

5- رسالة فى رد الصوفية الفها فى بلدة خوى أفردها من محتويات المجلد السادس من كتاب منهاج البراعة لأهميته و بسط الكلام فيها بمناسبة المأتين و الثامن من المختار في باب الخطب و استنسخه في خوى و كتب تاريخه بخطه و هذا نصه: (و كان الفراغ مئه في شهر شعبان المعظم من شهور سنة 1321).

6- كتاب (منهاج البراعة) في شرح نهج البلاغة بخطه في سبع مجلدات الى الخطبة المأتين و الثامنة و العشر و شرح جملا قلائل من اول هذه الخطبة و هى آخر ما وفق رحمه الله بشرحها كما كتبه ناسخ الطبع في آخر المجلد السابع بامر ولده العالم الفاضل الحجة الحاج السيد ابو القاسم الهاشمى الموسوى الملقب بأمين الاسلام رضوان الله عليه فى سنة 1328 المطبوع من مؤلفاته رحمه الله هذا الدر الثمين فقط في سبع مجلدات، شخص من خوى إلى طهران لطبعه و طبع مقدارا منه و ادركه الأجل و طبع الباقى بامر ولده العالم المذكور و ساير اولاده الكرام في سنة 1351 و حيث صارت نسخة الطبعة الاولى مع ما فيها من عدم مطبوعية اسلوب طبعها قليلة الوجود حثنا بعض الأفاضل من اصدقائنا و ولده السعيد السيد نعمة الله الهاشمى سلمه الله تعالى، و سبطه العالم الفاضل الحجة السيد عبد الحميد الهاشمى الموسوى نزيل طهران دامت افاضاته على تجديد طبعه و نشره على اسلوب جديد، عرضنا و اظهرنا هذا النظر لذوى الرغبة في نشر الكتب الدينية الاسلامية وفق بحمد الله من بينهم السيد الجليل الحاج السيد اسماعيل مدير مكتبة الاسلامية بطهران شارع بوذر جمهرى، و مؤسسة المطبوعات الدينية بقم.

فانه وفقه الله و جماعة المؤسسة لا يزالون يشمرون اذيالهم و يواصلون جهدهم في نشر الكتب الاسلامية فلله درهم و عليه اجرهم و قد طبع هذا الأثر الخالد بحمد الله باهتمامهم على اسلوب جديد، و ورق جيد و حروف طباعية حديثة و باشر مقابلته على الأصل الذى بخطه (ره) مع معاونة جمع من الفضلاء سبطه العالم المذكور الذى كان نسخ الأصل من مؤلفاته (ره) كلها عنده.

وفاته‏

توفى اعلى الله مقامه في شهر صفر من شهور سنة 1324 في عاصمة طهران و نقل جنازته الى مشهد عبد العظيم الحسنى سلام الله عليه و دفن في الحجرة الأخيرة الواقعة في طرف الغربي من الصحن الشريف كما حكاه سبطه العلامة السيد عبد الحميد ادام الله توفيقاته.

هذا نبذ من تاريخ حياته السعيدة و آثاره الثمينة على سبيل الاختصار و المرجو من اخواننا المؤمنين ان يذكرونني بدعاء الخير لأننى محتاج اليه في حياتى و بعد مماتى و انا الراجى عفو ربه الكريم الغفور و شفاعة اجداده الطيبين الطاهرين سلام الله عليهم أجمعين:

على اصغر بن مجتبى بن صادق الحسينى الخوئى في 22 صفر الخير سنة 1378[1]

منبع مقدمه [1] هاشمى خويى، ميرزا حبيب الله، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) – تهران، چاپ: چهارم، 1400 ق.

زندگینامه بهلول بهجت افندی(۱۳۵۰-۱۲۸۸)

بهجت افندی ، بهلول ، فقیه ، مورخ و فیلسوف قرن سیزدهم و چهاردهم . به گفته خود او، نسبش به ابوایّوب انصاری صحابی مشهور می رسد. در ۱۲۸۸، در زنگی زور، از نواحی قره باغ ارمنستان ، متولد شد؛ در همانجا به تحصیل علم پرداخت ، نزد پدر خود، قاضی محمد سعادت ، و شیخ نجیب الله زنگی زوری فقه آموخت ؛ علوم عقلی را نزد شیخ محمد قاضی زاده تحصیل کرد، و در عرفان و طریقت شاگرد سراج الدین نقشبندی بود.

بهجت افندی سفرهایی به بلاد مختلف ، از جمله استانبول ، مصر، بغداد، ایران و بخارا کرد. هرچند زمان این سفرها و قصد وی از سفرها بر ما معلوم نیست ، همین قدر می دانیم که وی در استانبول از شیخ الاسلام آنجا سیدابوالهدی صیّادی رفاعی ، و نیز از پدر خود اجازه روایت اخذ کرده است (بهجت افندی ، مقدمه نجفی مرعشی ، ص ۱۸ـ۱۹). وی پس از پایان تحصیلات در زنگی زور، به قضاوت و تدریس و تألیف پرداخت و کسان زیادی از محضر درس او استفاده علمی کردند (همان ، ص ۷۳).

او عالمی آزاداندیش بود و ازینرو از مذهب قبلی خود که حنفی بود برگشت و به مذهب شافعی گروید. تألیفات او نیز دلیل بر آزاداندیشی اوست . آیت الله شهاب الدین مرعشی ، مرجع تقلید معاصر شیعه (متوفی ۱۳۶۹ ش ) با وی در همدان و تبریز ملاقات کرده ، و او را در مناظرات توانا می دانست ، و لذا به درخواست بهجت افندی ، اجازه روایت کتب اخبار شیعه را به او داد، و خود از وی اجازه مفصّلی برای روایت کتابهای حدیث عامّه دریافت کرد (همان ، مقدمه نجفی مرعشی ، ص ۱۸).

آثار

مهمترین نوشته بهجت افندی ، تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد است که به «تاریخ آل محمد» هم معروف است . علامه امینی (ج ۱، ص ۱۴۹) این کتاب را از «حسنات دهر» شمرده است . اصل این کتاب به زبان ترکی است که میرزامهدی ادیب تبریزی به فارسی برگردانده و سپس میرزاعلی قمشه ای به عربی ترجمه کرده است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۳، ص ۲۱۳).

ترجمه فارسی این کتاب با مقدّمه و تعلیقات سیدمحمود طالقانی * (متوفی ۱۳۵۸ ش ) مکرّراً چاپ شده است .

آثار دیگر او عبارت اند از:

  1. کتاب مأه یوم یا صد روز در گزارش جنگ صفّین ؛
  2. کتاب حُجربن عدی ، در زندگی و شهادت حجر به صورت منظوم ؛
  3. آثار آذربایجان دارای بخشهای ادبی ، تاریخی و جغرافیایی .
  4. رساله دیگر او در ذکر افرادی از علمای عامه است که قضیه سوزاندن درِ خانه حضرت زهرا سلام الله علیها را روایت کرده اند (این رساله را به خواهش آیت الله مرعشی نوشت )؛
  5. رساله ای در اعراب کلمه توحید ؛
  6. کتابی در شرح مسلک دموکراسی و مسالک دیگر؛
  7. حاشیه بر تفسیر بیضاوی ؛
  8. الودود و النقود در مناظرات ؛
  9. رساله در طریقت نقشبندی .

رحلت

بهجت افندی در ۱۳۵۰ درگذشت ، ولی بنابر نقل برخی ، وی را به قتل رساندند (بهجت افندی ، مقدمه نجفی مرعشی ، ص ۱۹؛ امینی ، همانجا).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳ /۱۹۸۳؛
(۲) عبدالحسین امینی ، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب ، ج ۱، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۳) بهلول بهجت افندی ، تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد علیهم السلام ، ترجمه میرزامهدی ادیب ، تهران ( ۱۳۶۱ ش ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه اسماعیل پاشا بغدادی (قرن سیزدهم)

بغدادی ، اسماعیل پاشا بن محمدامین بن امیرسلیم ، کتابشناس و زندگینامه نویس مشهور عثمانی . در ۱۲۵۵ در بغداد به دنیا آمد و در همانجا سکنی گزید. اصل او از طایفه بابان است ، ازینرو به بابان زاده نیز شهرت دارد (حاجی خلیفه ، مقدمه نجفی مرعشی ، ج ۱، ص «و»؛ کحاله ، ج ۲، ص ۲۸۹). رفعت بیلگه کلیسی به رغم وابستگی اسماعیل پاشا به طایفه بابان و لقب بغدادی ، وی را ترک دانسته ، اما عزالدین تنوخی (ص ۱۳۰) ضمن اشاره به این نکته که واژه پاشا بر قومیت او دلالت نمی کند، نظر کلیسی را رد کرده است .

از زندگی او اطلاع روشنی در دست نیست ، تنها می دانیم که پس از دانش اندوزی وارد تشکیلات نظام عثمانی شد، و در ۱۲۹۲ به استانبول منتقل شد و در انقلاب ۱۳۲۶ که به اعاده قانون اساسی ۱۲۹۳ و اعلام مشروطیت انجامید، با رتبه میرلوایی به ریاست یکی از شعبه های ژاندارمری رسید (طاهربک ، ج ۳، ص ۲۸؛ د. ا. د. ترک ، ذیل «بغدادلی اسماعیل پاشا»).

آثار

بغدادی در کنار کارهای نظامی و اداری به تألیف و تدوین نیز می پرداخت . آثار وی عبارت اند از:

۱) ایضاح المکنون فی الذیل علی کشف الظنون ، در دو مجلد. این کتاب ذیلی است برکتاب حاجی خلیفه * که ارزش آن کمتر از کشف الظنون نیست ؛ و مؤلف آن را در فاصله سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۳۲۳ (بغدادی ، ج ۱، ستون ۱۵۸) نوشته است . بغدادی نیز در تنظیم کتاب خود از روش الفبایی استفاده کرده و درآن برخی از خطاهای حاجی خلیفه را یادآور شده است . مطالب این اثر گاه دقیقتر از کشف الظنون است . وی درباره هر اثر اطلاعاتی آورده که عبارت است از: نام کتاب و مؤلف ؛ سال درگذشت مؤلف و محل کتابت اثر؛ زبان اثر؛ آغاز و انجام اثر؛ محل نگهداری کتاب ، زیرا برخی کتابخانه ها را شخصاً دیده است ؛ آثار دیگر مؤلف ؛ و مهمتر از همه نام و معرفی آثار مؤلفان شیعه ، که حاجی خلیفه کمتر بدان پرداخته است . این کتاب پس از درگذشت بغدادی ، به تصحیح محمدشرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه کلیسی ، از روی نسخه دستنویس مؤلف ، در ۱۳۱۴ ش / ۱۹۴۵ منتشر شده است (روحانی ، ص ۸۷ ـ ۸۸).

۲) هدیّه العارفین : اسماءالمؤلفین و آثارالمصنّفین ، در دو مجلد، شامل قریب به ۰۰۰ ، ۹ شرح حال و ۰۰۰ ، ۵۰ عنوان کتاب . بغدادی این کتاب را به روش الفبایی و براساس نام کوچک نویسندگان تنظیم کرده و اطلاعاتی از قبیل نام پدر، کنیه ، نسبت ، شهرت ، لقب ، سرزمین ، مذهب ، تاریخ درگذشت و ترک بودن آنان به دست داده است . ذکر تاریخ و محل تولد و زندگی نویسندگان ، محل تدریس و شرح سفرها و معرفی آثار آنان از دیگر ویژگیهای این کتاب است . در این کتاب همه نویسندگانی که تابع دولت عثمانی بوده ، ولی اصل ترکی (رومی ) نداشته اند با علامت ستاره مشخص شده اند. هدیه العارفین نخستین بار پس از درگذشت مؤلف در استانبول انتشار یافته و سپس بارها در بیروت و بغداد و تهران ، به طریقه افست به چاپ رسیده است . نایل بیرقدار نیز نمایه اسامی اشهر (شامل کنیه ، نسبت ،تخلّص ، لقب ) این کتاب را در ۱۳۶۹ ش /۱۹۹۰ در استانبول منتشر کرده است .



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۳، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) عزالدین تنوخی ، « ( درباره ) هدیه العارفین »، مجله المجمع العلمی العربی ، ج ۳۰، جزء ۱ (جمادی اولی ‘ ۱۳۷۴)؛
(۳) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) سیدکاظم روحانی ، «مأخذ شناسی اسلامی : ایضاح المکنونِ اسماعیل پاشا بغدادی »، کیهان اندیشه ، ش ۶ (خرداد و تیر ۱۳۶۵)؛
(۵) بروسه لی محمدطاهربک ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ ۱۳۴۲؛
(۶) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛

(۷) TDVI A , s.v. “Bag § datl  I sma  il Pa  a” (by Hulu  si K  l  µ).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه استاد عبدالجلیل بشرویه ای«بدیع الزمان فروزانفر» (۱۳۴۹-۱۲۷۶ش)

استاد فروزانفر
  
عبدالجلیل در تیرماه ۱۲۷۶ شمسی, در بشرویه از توابع طبس, در خانواده ای از اهل علم و فرهنگ به دنیا آمد. بعدها لقب بدیع الزمان را از قوام السلطنه, والی خراسان گرفت و فروازانفر را به عنوان نام خانوادگی خود برگزید. پدرش شیخ علی,‌پسر آخوند ملا محمد حسن قاضی است که هر دو شاعر و فقیه و طبیب بودند و نسلشان به ملا احمد تونی, از علمای معاصر شاه عباس صفوی می رسد. مقدمات علوم دینی را در زادگاهش آموخت و در سال ۱۲۹۸ به مشهد آمد و پس از دو ماه پای درس ادیب نیشابوری نشست تا علوم ادبی و منطق را فرا گیرد.
   
این شاگردی تا سال ۱۳۰۲ ادامه داشت. چندی نیز از محضر حاج میرزا حسین سبزواری بهره برد و اصول و بعضی مباحث فقه را نزد حاج شیخ مرتضی آشیتیانی و بخشی را نزد حاج شیخ مهدی خالصی فرا گرفت. برای آنکه وقتش بیهوده تلف نشود, به جای گرفتن حجره در مدرسه, اتاقی در کاروان اجاره کرد تا با فراغت کامل درس بخواند. کمتر کسی را می پذیرفت,‌حتی روزهای پنج شنبه و جمعه که همه تعطیل بودند, او یک دوره معلقات سبع را نزد ادیب خواند. فروزانفر در آن سال ها از شاگردان شاخص و خاص درس ادیب به شمار می رفت.
 
در همان آغاز جوانی طبع شعری هم داشت و با توجه و آگاهی به دو زبان فارسی و عربی قصاید غرایی به هر دو زبان می سرود. در کنار تلاش علمی و جدیت, آنچه در آن سال ها موجب پیشرفت او شد, هوش سرشار و ذهن و قاد وی بود. دیگر محیط مشهد برای پیشرفت و پرورش ذوق خود کافی نمی دید، علی الخصوص که این پیشرفت او حسادت و رشک هم درسان را نیز برانگیخته بود. پس در سال ۱۳۰۳ شمسی در تهران به تهران آمد و حجره ای در مدرسه سپهسالار گرفت و یه دوره شرح اشارات و شفا و کلیات قانون را نزد میرزا طاهر تنکابنی و فقه و اصول و قواعد علامه را در محضر آقا حسین نجم آبادی فرا گرفت. علاوه بر آن تحریر اقلیدس و قسمت الهیات کتاب اسفار را نزد آقا مهدی آشتیانی خواند و شرح چغمینی و محبسطی را نزد ادیب پیشاوری.
 
  فروزانفر استادش ادیب پیشاوری را ابوعلی سینای ثانی و تالی ابن رشد و ابوریحان می دانست و می گفت: «برکت صحبت و فیض مجالستش در تطور و تحول افکار این ضعیف و نظر وی در فهم و تشخیص اشخاص و معرفت درجات شعرا تأثیر به سزا داشت.»(۲)
 
جز ادیب با شمس العلما گرکانی، صدرالافاضل، میرزا خان نائینی، شاهزاده افسر، فروغی، علامه قزوینی حشر و نشر دائمی داشت و در محافل ادبی شرکت می جست. در سال ۱۳۰۵ به توصیه ی شمس العلما گرکانی و به جای تدریس فقه و اصول و عربی و ادبیات را در دارالفنون بر عهده گرفت.(۳)
 
 هم چنین سال بعد در مدرسه حقوق منطق نیز درس داد. با تأسیس دارالمعلمین عالی در سال بعد، تدریس ادبیات فارسی و عربی را به وی سپردند و همکار استادان بزرگ آن عصر چون ملک الشعرا بهار، رشید یاسمی، نصرالله فلسفی، عباس اقبال آشتیانی، بهمنیار، سعید نفیسی، همایی، شفق و سیاسی گردید.در سال ۱۳۱۰ به استادی تفسیر قرآن و ادبیات عرب در مدرسه ی سپهسالار نیز برگزیده شد و پس از تأسیس دانشکده ی معقول و منقول در سال ۱۳۱۳ معاونت آن جا به او واگذار گردید.
   
هم زمان ریاست مؤسسه ی وعظ و خطابه را نیز بر عهده داشت. در دانشکده ی معقول و منقول نیز تصوف درس می داد. او در هدایت و تقویت بنیه ی علمی دانشکده از طریق جلب استادان و تنظیم برنامه های مفید نقش مهمی داشت. یکی از خدمات او در آن سالیان کوشش فراوان برای تأسیس دوره ی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران بود. گرچه بسیاری با آن مخاالفت می کردند اما با عزم جدی او در سال ۱۳۱۶ این دوره تأسیس شد و استادان نسل دوم و سوم تاکنون حاصل این تلاش ارزنده هستند.
 
در سال ۱۳۱۴ رساله ی دکتری خود را با عنوان «زندگانی مولانا جلال الدین رومی» نگاشت تا بتواند رتبه ی استادی را دریافت کند. علامه دهخدا، سید نصرالله تقوی از ممیزان و داوران رساله ی وی بودند. از آن پس توانست به عنوان استاد تاریخ ادبیات به تدریس در دانشگاه تهران بپردازد. در همین سال بود که کتاب «سخن و سخنوران» را نگاشت که در آن سال ها منبع اساسی و مهم ادبیات ایران به شمار می رفت.
  
سمت ها
  
در همان سال نیز به عضویت فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی برگزیده شد و جزو اعضای اولیه و پیوسته ی آن گردید. او همچنین به عضویت شورای علمی معارف درآمد.
در سال ۱۳۲۳ ریاست دانشکده ی معقول و منقول را برعهده گرفت و بیست و سه سال بر این شغل باقی بود تا آن که در سال ۱۳۴۶، پس از چهل سال خدمت فرهنگی بازنشسته شد. در طول این سالها مشاغل دیگری هم داشت؛ از جمله عضویت هیئت علمی رئیسه ی نخستین کنگره ی نویسندگان ایران(۱۳۲۵)، عضویت در مجلس شورای سنا و مجلس شورای ملی(۱۳۲۸- ۱۳۳۱).
 
پس از بازنشستگی به درخواست گروه زبان و ادبیات دانشگاه تهران و به دلیل نیاز علمی دانشگاه، تدریس دوره های عالی را بر عهده گرفت. دانشگاه تهران به پاس خدمات علمی اش استادی ممتاز را به او اعطا کرد.
  
وی از جمله ی مؤلفان کتاب های درس نیز بود و یک دوره منتخبات ادبیات فارسی برای سال های اول، دوم، سوم با همکاری دکتر زرین کوب و منوچهر آدمیت برای دبیرستان ها تألیف کرد. متون انتخابی به لحاظ دقت در انتخاب و توضیحات بی نظیر است. همچنین در تألیف دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها همکاری کرد.
  
سفرهای استاد فروزانفر 
  
فروزانفر سفرهای علمی متعددی به خارج از کشور داشت؛ از جمله
سفر به لبنان و راه اندازی کرسی زبان فارسی،
شرکت در کنگره ی اسلامی پاکستان،
بازدید از مؤسسات فرهنگی و خاور شناسی امریکا و انگلیس،
زیارت آرامگاه مولانا درترکیه،
مأموریت های متعدد فرهنگی به افغانستان، و عربستان و اردن و سوریه، سفر به مراکش و سخنرانی و گرفتن نشان عالی دولت مراکش.
  
رحلت
  
سرانجام در روز چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۴۹ به علت سکته ی قلبی در بیمارستان مهر درگذشت و پس از تشیع جنازه ی باشکوهی، مجاور امامزاده حمزه، در حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. علامه همایی در مجلس ختم او سرود:
 
«بر فرورانفر نه، بر اهل ادب باید گریست.»
 
استادان بسیاری در سوگ او نوشتند و سرودند؛ از جمله استاد مظاهر مصفا در مرگ او سرود:

ای جلال الدین بیارا خوان که مهمان می رسد
نور صفه، شمع ایوان، زیور خوان می رسد

خیز ای مهر منیر روم، ای خورشید بلخ
کافتاب روشن ملک خراسان می رسد

ای سلیمان دیار عشق، بنشین بر سریر
کاصف بن برخیا یار سلیمان می رسد

ز آرزوی دختر ترسای گیتی گشته باز
اینک اینک کعبه جویان پیر سمعان می رسد

عاشقان دیرین فروزانفر به شوق کوی دوست
با دل بیدار و با فر فروزان می رسد

ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است
کز پس او دفتر آرایی به پایان می رسد(۴)….

 پس از درگذشت استاد مجموعه ی مقالات و اشعار او انتشار یافت. کتابخانه ی او نیز پس از مرگ به دانشگاه تهران اهداء شد. مطالعه ی شخصیت علمی و اخلاقی استاد فروزانفر درس آموز است. در بُعد علمی به قول خود وی از ادب پیش از اسلام و بعد از اسلام چیزی نبود که نداند.(۵) این نکته ادعایی صرف نبود؛ تسلط بر بیان مطلب و وسعت دایره ی اطلاعات در تمامی پژوهش عا و نوشته های علمی وی مشهود و محسوس است.
  
دانش او محدود به ادب فارسی نمی شد بلکه در ادبیات قدیم عرب دارای مقامی شامخ بود و در سخن گفتن و نگارش مسلط. او ادیبی جامع و بصیر و توانا در تمامی زمینه های لغت،‌نحو، صرف، معانی و بیان و بدیع و نقدالشعرا بود. عادت داشت تا کتابی را که تازه به دست آمده بود نمی خواند بر زمین نمی گذاشت. به گفته ی دکترمحجوب «فروزانفر دانشمندی نکته سنج،‌استادی محقق و مدرسی بی نظیر بود. او نمونه ی مردان خود ساخته بود.»(۶)
 
  او به گفته ی دکتر اسلامی ندوشن «دریایی از معلومات و اطلاعات مربوط به ادب و فرهنگ ایران بود»(۷) همچون دایرهٔالمعارفی زنده و برآورنده ی نیاز همگان بود و چنان احاطه ای بر کار و کلامش داشت که سخنش حجت و بی نیاز از مراجعه به مآخذ بود. در تمامی زمینه ا اطلاعات کافی داشت حتی موسیقی؛ چنان که با کلنل وزیری در جهت سامان دهی به موسیقی همکاری می کرد. (۸)
  
«در کار تحقیقات ادبی به سابقه ذوق، بسیاری از اصول تحقیق و به شیوه ی اروپائیان را دریافته بود. طرز تحقیق او کاملاً اروپایی بود. اقوال را با محک عقل و حتی گاه نوعی آمارگیری می سنجید.»(۹) تحقیقات محمد قزوینی و روش علمی او در بدیع الزمان تأثیر عمیقی بخشیده بود. دقت و احتیاط در نقد متون و تصحیح آثار را باید آموخت.»(۱۰) یک بُعد تحقیقات او یافتن و کشف نکته های تازه است و این نبود مگر به مدد هوش و نبوغ او. بی دلیل نیست که ایرج افشار او را «یکی از بنیان گذاران نقد ادبی ایران می داند.»(۱۱)
 
 روش نقادی استاد
 
 در نقادی شیوه ای دقیق و متین به کار برد و با جمع بین ذوق و علم، نقدی لطیف و قوی پدید آورد. او اصول نقد کهن را با شیوه های انتقادی جدید درآمیخت و معتقد بود برای جان بخشیدن به ادبیات باید با ادبیات اروپایی ارتباط برقرار کرد. نمونه ای از این تحقیقات مقاله ی عالمانه ی ،«قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» است که نمونه ای از پژوهش های ممتاز فروزانفر از شیوه ی قدما در نقد انتقاد می کند و آرای انتقادی آنان را مبهم، ضعیف و مبتنی بر ذوق و به دور از اصول و قواعد مرتب می داند.(۱۲)
 
 با وجود تأثیری که فروزانفر از روش های تحقیق فرنگ، نه به طور مستقیم، بلکه به واسطه ی آشنایی با قزوینی و تقی زاده پذیرفته بود، شیفته نبود بلکه میزان آشفتگی او به ادب کهن فارسی و عرفان ایران بر همگان معلوم است. پژوهش های او در زمینه تاریخ ادبیات ایران، مولوی شناسی، عطار شناسی و تصحیحات جملگی مبین روش های تازه و ابتکار وی در تحقیق است. در کنار تحقیق و پژوهش، یکی از بارزترین ابعاد شخصیتی او تربیت نسلی پژوهنده و عالم بود که پس از او سالیان دراز به خدمات علمی پرداختند.
  
شاگردان و ترببیت یافتگان استاد فروزانفر
  
طبقه ی اول ادبای معاصر و از پایه گذاران آموزش های دانشگاهی است که شاگردان و ترببیت یافتگان او اکنون از نامداران عرصه ی ادبیات معاصر هستند؛
 

استادانی چون:

  1. دکتر زرین کوب،
  2. دکتر شهیدی،
  3. دکتر شفیعی،کدکنی،
  4. دکتر علی محمد حق شناس،
  5. دکتر حسین خطیبی،
  6. دکتر سادات ناصری،
  7. دکتر امیر حسین یزدگردی،
  8. دکتر ضیاءالدین سجادی،
  9. دکتر مظاهر مصفا،
  10. دکتر معین،
  11. دکتر اسماعیل حاکمی،
  12. دکتر حمیدی،
  13. دکتر بحرالعلومی،
  14. دکتر خانلری،
  15. دکتر احمد علی رجایی،
  16. دکتر احمد مهدوی دامغانی،
  17. دکتر محمد جعفر محجوب،
  18. دکتر غلامحسین یوسفی
  19. و ده ها استاد ممتاز و برجسته ی دیگر.
 
 نحویه تدریس استاد
  
در هنگام تدریس به درس و کلاس مسلط بود. در مباحثی که وقوف نداشت، وارد نمی شد. شاگردان به دلیل بیان شیوا و عمیق و مستند استاد از کلاس لذت می بردند و گذشت زمان را نمی فهمیدند. روش او دادن دید وسیع بود. معانی کلی را آرام آرام و جزء جزء در قالب الفاظ می ریخت. هیچ سخنی را بدون مآخذ نقل نمی کرد. درس او جنبه ی تفریح داشت؛ یعنی منفعت و لذت توأماً حس می شد.
  
در کلاس اهل ظرافت و مزاح بود که گاه به طنز نیش دار بدل می شد که بسیار سریع الانتقال و حاضر جواب بود. در لا به لای درس نکات ظریفی نقل می کرد. به دلیل داشتن همین ویژگی ها بود که هیچ گاه شاگردان در کلاسش غیبت نمی کردند در طول قریب پنج سالشاگردی او، هرگز درسش را ترک نگفتم ، یک مطلب مکرر یا مبتذل ا زاو نشنیدم حتی شوخی های او، احوال پرسی های او چیزی به دانشجو می آموخت. »(۱۳) حضور ذهن عجیبی داشت.
  
همان رو زاول تمام دانشجویانش را به خاطر می سپرد، بعد در باب صفات، خصوصیات، علایق و روابط، خانواده، کار و مطالعات دانشجویانش می پرسید و به خاطر می سپرد؛ حتی جای افراد را به خاطر داشت.تکیه کلامش هنگام تدریس «توجه می کنید!» بود. غالباً دانشجویان را فرزند خطاب می کرد و هنگام خواندن شعر و تلفظ کلمات به خراسانی متمایل بود. حسن خلق و سلوکش با دانشجویان، زبان زد بود. در کلاس مؤدب، متین، موقر و مهربان بود.
  
الفاظ سبک به کار نمی برد. حرف زدن معمولی او هم فصیح و بی غلط بود. چنان رسا سخن می گفت که گویی قبلاً مطالب را نوشته و حفظ کرده است. هنگام پاسخ به سؤالات با حوصله بود و با موشکافی و اقامه ی دلیل و آوردن مثال های فراوان از گنجینه ی حافظه اش پاسخ می داد. هنگام تدریس پشت میز و بر سکو نمی رفت. صندلی خود را در همان ردیف جلو قرار می داد،‌ابتدای جلسه ی قبل رابه طور مختصر بیان می کرد و در پایان نیز موضوع بحث جلسه ی بعد را می گفت تا دانشجویان مطالعه کنند. بر تمامی دروس تسلط کافی داشت؛ خصوصاً مثنوی و مضامین آن، که توأم با عشق و اعجاب آور بود.
  
طبعی شوخ و نکته گو داشت. شوخی های او به جا، ظریف و نکته آموز بود، شاید لطایف و شوخ طبعی های به یاد ماندنی در ذهن شاگردانش بالغ بر مجموعه ای قطور شود. دکتر اسلامی ندوشن می نویسد: «فروزانفر بی تردید نافذترین استاد ادبیات فارسی در تاریخ دانشگاه ایران بوده است و شاگردانش از او بیش از هر استاد دیگر خاطره به یاد دارند. این به علت جودت ذهن، فصاحت بیان، حافظه ی قوی و نکته سنجی های رندانه ی اوست.(۱۴)»
  
دکتر محجوب درباره ی حافظه ی او می نویسد: «در مورد فروزانفر چه بگویم؟ برای این که خداوند تاکنون چنین حافظه ای، چنین درک و موقع شناسی و ذوقی نیافریده است.(۱۵) »بسیاری شعر و مثل و حکمت فارسی و عربی و آیات و احادیث رادر حافظه داشت و هر وقت که می خواست به آسانی از گنجینه ی خاطر بر می گزید و چاشنی سخن خود می کرد؛ یا از این رو سخنش همیشه به مقتضای حال و مقام و حاوی نکته سنجی های لطیف بود. سحر خیز و راه پیما و طبیعت دوست بود. در دو دهه ی آخر عمر بسیار سفر می کرد. خوش سفر و خستگی ناپذیر بود.
  
مهدی بامداد در شرح حال رجال ایران او را به عنوان مردی زیرک، زرنگ و موقع شناس معرفی می کند و می نوسید: « و این که او چاپلوس،‌ابن الوقت و در جلب اشخاص و مخاطبان خود بسیار زبر دست بود. در ظرف چند ثانیه یا چند دقیقه،‌چندین عقیده ی متضاد پیدا می کرد. (۱۶) »این خرده را دیگران(۱۷) نیز بر او گرفته اند که اهل اغراق و مبالغه بود و به همان نسبت از تحسین دیگران در باره ی خود خشنود می شد. گاه تحت تأثیر واقعه ای اغراق گویی را از حد می گذراند و گاه در حق برخی سخنان ستایش آمیز می گفت و در غیاب آنان به نکوهش می پرداخت.
 
دیگر ایرادی که بر او گرفته اند، ورود او به سیاست است. «فروزانفر» یکی از شخصیت های بسیار جذاب ایران معاصر بود که شگفتگی وجود خود را در حسن ارتباط با قدرت حکومتی می جست و از خار خار تعین های سیاسی بر کنار نبود.(۱۸ )» این علاقه تا حد زیادی اوقات عزیز او را به هدر می داد و در عین حال از قدر او می کاست، در حقیت همین علاقه به کارهای غیر علمی بود که او را در سال های آخر عمر،‌قدری بیش از حد خسته کرد و خیلی مأیوس.(۱۹)» حتی دکتر شفیعی کدکنی(۲۰) مانع اصلی در راه شاعری اش را مشغله های اداری و سیاسی می داند، از لقب بدیع الزمان گرفتن از فرماندار مشهد تا سناتور انتصابی شدن، چنان که عباس اقبال در قطعه ای به مطلع زیر او را نکوهش می کند:
 
استاد یگانه، ای فروزانفر
رفتی به سنا چه کار بدی کردی.
  
اما سیاسی بودن او از نوع سیاسی بودن بهار نبود. بهار در طول نیم قرن کار سیاسی پیوسته درافت و خیز بود. و گاه در زندان، گاه در مجلس، مبارزی تند و تیز.
  
نثر استادفروزانفر
  
استاد فروزانفر نثری بلیغ و استوار به فخامت و متانت قدما دارد بدون تعقید و دوری از فهم عامه، نثر او درعین سادگی و روانی نثر معاصر در نهایت پختگی و انسجام است؛ چنان که سر مشق پیروی است. دکتر شفیعی کدکنی در توصیف نثر او می نوسد: «در قلمرو نثر معاصر از پخته ترین و استوارترین نثرهای قرن اخیر است؛ نثری زنده، پویا با مجموعه ی متنوعی از ترکیبات و مفردات ساختارهای نحوی جان دار شعر قدما و نثر قدما که از صافی انتخابی هوشیارانه گذشته، به گونه ای طبیعی در متن این سادگی و روانی حضور یافته است. با این همه کوچک ترین نشانه ای از صنعت در آن راه ندارد و نثری شیرین و جذاب است.
  
نثر او در شیوه ی خاص خودش یعنی نثر باستان گرای غیر مصنوع با آگاهی از امکانات نثر قدمایی، عالی ترین نمونه ی نثر فارسی معاصر است.(۲۱) » دکتر حسین خطیبی درباره ی شیوه ی نثر او علاوه بر ذکر جذابیت و شیوایی و سرمشق بودن اشاره می کند. «عبارت او از حیث کوتاهی و به هم پیوستگی جمل و دوری از حشو و زواید سادگی و روانی….چنان که دانه ی ریگ در قعر آن بتوان شمرد و بیضه ی ماهی از فراز آن بتوان دید.(۲۲) دکتر زرین کوب و دشتی(۲۳) و دیگران بر این نکات تأکید داشته اند. در مجموع می توان گفت، احمد بهمنیار و سعید نفیسی و فروزانفر از بنیان گذاران نثر دانشگاهی هستند.
نمونه ای از نثر استاد را با عنوان درس املا ـ که تلخیص و گزیده ی آن است ـ با هم می خوانیم:
 
  درس املا
  
یکی از مشکلاتی که در دبستان ها و دبیرستان ها بدان بر می خوریم و پیوسته در آن مناظره و بحث می رود، املا و طرز نوشتن کلمات است که از محیط مدرسه به خارج هم سرایت کرده و بعضی اوقات در میانه ی فضلا و کسانی که دوستدار انتساب به فضل و فضلا می باشند هم مورد بحث واقع می شود و آن را بعضی بدی خط می دانند و به عقیده ی یک دسته تنها سبب آن بی دانشی نویسنده و عدم اطلاع اوست. چندان که اگر در بسیاری از علوم و فنون مهارت داشته و به فکر توانای خود معضلات فنی را گشوده و حل کرده باشد ولی مثلاً تمنا را با یا ننویسد، می گویند هیچ نمی داند و از هیچ حقیقتی آگاهی ندارد.
 
معلمان و آموزگاران ـ که با طبقه ی محصلین و دانش آموزان سر و کار دارند، به خوبی از این اشکال باخبرند، زیرا دامنه ی اشتباه املایی به حدی وسیع است که به کلمات فارسی مشهود و متداول هم سرایت کرده و غلط نوشته می شود. به گمان بنده یکی از علل عمده ی این گونه اشتباهات طرز تدریس املا و عقیده ی برخی از ما باشد که پندارند هرگاه از نوادر لغت و مفردات غریب که به گوش محصلین نخورده و حتی بیشتر فضلا هم در کتابی نخوانده یا از کسی نشنیده باشند، عبارتی چند مرتب ساخته بر محصلین املا کنند، خدمتی به زبان فارسی کرده و نویسندگان را از ارتکاب غلط رهایی بخشیده و قوه ی ادبی محصلین را بیشتر کرده اند این اشتباه است زیرا اگر هم یکی از دانش آموزان روی سختی و تکلف به پاس حرمت آموزگار که در کیش خرد و آئین عقل واجب است  آن کلمات ناهموار و زننده را فرا گیرد و درست بنویسد، چون در گفت گوی روزانه بدان ها نیازمند نمی شود و در کتب فصحا و بزرگان پیشین هم امثال آن لغات را کم تر می بیند، همین که روزگار دانش آموزی او به انجام رسید یا از آن اتاق به اتاق دیگر رفت و در خدمت آموزگاران دیگر به اکتساب فضیلت پرداخت، همه ی آن نوادر از یاد وی خواهد رفت و جز وحشت و نفرت از درس املا یادگاری از ایام گذشته نخواهد داشت.
 
به خاطر دارم چند سال پیش در یکی از خیابان های شهر می گذشتم یکی از دبستانیان پیش آمد و از بنده پرسید (توقل) به چه معنی است؟ تعجحب کردم که این خردسال نوآموز این لغت غیر مأنوس اجنبی را که بادیه نشینان نجد و حجاز هم شاید استعمال نکنند، از کجا آموخته است. پرسیدم این کلمه را کجا خوانده اید؟ نوشته ای از کیف خود بیرون آورد. گرفتم و خواندم.
 
عبارتی چند بی مزه دیدم که چون برگ خزان رسیده بی آب و رونق مانده و از دورترین لغت های عربی که سال ها پیش ادبا از استعمال آن در نظم و نثر چشم پوشیده اند، ترکیب یافته بود و لفظ توقل را بدین طریق آورده بودند«مرد بلند همت که رائد عزیمت در پیش دارد، به توقل قلل معالی نائل آید.» و معلوم شد این نوشته یکی از دروس املاست.
  
ارباب نظر و اهل بینش می دانند که آشنایی به تلفظ و املای این گونه کلکات برای هیچ یک ازن و عهدان دبستان ها و دبیرستان ها ضرورت ندارد بلکه مضر است و جز خراشیدن گوش و رنجه کردن زیاد در شنیدن و گفتن نتیجه ای نمی دهد و هرگز فضلا و ادبای متخصص ـ تا چه رسد به دیگران ـ به امثال این کلمات حاجتمند نخواهند شد.
  
وقتی در دبیرستان ها معمول شده بود که برای املا قطعاتی از تاریخ معجم و وصاف و نفثهٔ المصدور و نظایر آن انتخاب می کردند و بنده هم یکی از پیروان این طریقه بودم و از خبط و خطای خود به کلی غفلت داشتم و به خیالم که کاری سودمند می کنم و از چند سال پیش به این طرف ملتفت شدم که این رویه علاوه بر نداشتن نفع، ضرر بسیار هم دارد.
این گونه لغت ها قطع نظر از زنندگی دشوار تلفظ چون در محاوره به کار نمی رود، به خاطر هیچ یک از دانش جویان نخواهد ماند و کوشش آموزندگان بیهوده خواهد بود و هرگاه یکی از محصلین سعی کند که هر چه در ایام تحصیل آموخته از یاد نبرد و هر وقت نوشتن و گفتن آن کلمات را در ضمن الفاظ نرم و خوش آهنگ زبان فارسی بگنجاند، گذشته از آن که شنودگان به چشم تعجب و حیرت در وی خواهند نگریست، مشتی لغات نا زیبا را که نقاد روزگار به گوشه ای افکنده و مانند زرناسره از رواج افکنده، رایج خواهد ساخت.
  
علاوه بر این دیده شده که بسیاری از دانش آموزان دبستان ها یا دبیرستان ها در نوشتن الفاظ ساده ی فارسی یا عربی متداول اشتباه می کنند. به نظر من سهل ترین و مفیدترین راه برای املا و درست نوشتن آن است که آموزگاران گران مایه و دل بستگان عظمت ایران و شیفتگان زبان پارسی، لغات متداول فارسی و عربی را که مورد احتیاج روزانه ی هر ایرانی است ـ با رعایت مهم و اهم املا کنند تا بتوانند از نو ساختن الفاظی که دست فرسود حوادث گردیده و زبان امروزی ما بدان نیازمند نیست، خودداری کنند. (۲۴)
 
 شعر استاد فروزانفر
  
فروزانفر شعر نیز می سرود و مجموعه ی اشعار او به چاپ رسیده است. او از همان ایام جوانی شعر می گفت و قصاید غرای او زبانزد بود.
 
احمد علی رجایی(۲۵)  شعر فروزانفر را زائیده ی دو چیز می داند؛ یکی ذوق فطری و دوم لطایف اکتسابی
 
دکتر شفیعی کدکنی(۲۶ ) شعر او در ردیف رشید یاسمی، فرخ، صو.رتگر و یغمایی و بل گامی فراتر از آن ها می دانداما دلیل عدم شهرت او به شاعری را، جنبه ای تحقیقاتی و عدم حضور در مطبوعات و چاپ نکردن اشعار می داند. فروزانفر خود پیوسته از این عقب ماندگی در شعر در شکوه بود.
 
اما دکتر زرین کوب(۲۷)  معتقد بود او شاعری را در دون شآن خود می دید و از طرفی زندگی مخاطره آمیز بهار و زندگی طفیلی گونه ی ادیب پیشاوری او را از پیشه کردن شعر باز می داشت و در حد یک تفنن به آن می نگریست.
 
دکتر حمیدی(۲۸) شعر او را در دو قسمت می داند اول اشعار دوران جوانی، بخش دوم مربوط به میانه سالی و پیری که سبک او در هر دو، خراسانی و قالب منتخب او قصیده است. قصاید او یادآور فخامت و اصالت شاعران بزرگ خراسان چون ناصرخسرو، منوچهری و فرخی سیستانی است. در میان معاصران شعر بهار و ادیب پیشاوری را می ستود.
 
نمونه ای از شعر اوست
 
کتاب

اگر باز جویی خطا از صواب
نیابی یکی هم نشین چون کتاب

یکی هم نشین است پاکیزه دل
نه بدخواه مردم نه پیمان گسل

نخواهد ز گیتی مگر کام تو
نه هرگز به زشتی بر نام تو

زکار جهانت دهد آگهی
بیاموزدت راه و رسم مهی

بود سوی آزادگی رهنمون
کند مرد را دید و دانش فزون

درون پر ز معنی زبان پر ز پند
نیارد زیان و نخواهد گزند

خردمند گوید که در دفتر است
ز هر کس هر آن چیز کاو بهتر است

که تا باز ماند یکی یادگار
گزینان گیتی به هر روزگار

سخن های نیکو گزین کرده اند
به دفتر درون پا گسترده ا ند

همی بر خورد مردم از خوب و زشت
ز تخمی که دانای پیشین بکشت

به دانش گشاید زبان تو را
برافروزد این پاک جان تو را

روان دارد ز تیرگی به دور
کشاند ورا تا به اقلیم نور

که آلودگی را بدان راه نیست
در آن پرده جزجان آگاه نیست

بدو کشت دانش برآورده بر
وز او جان گویا بود مایه ور

سخن گر چو جان است او چون تن است
و گر جان چراغ است او روغن است

کتاب است آئینه ی روزگار
که بین در او رازها بی شمار

کند آشکار آن چه باشد نهان
سخن گوید و بسته دارد زبان

گشاید به دانا همه از خویش
ز نادان نهان دار آواز خویش

دهد از سخن جان و دل را فروغ
همه راست گوید، نگوید دروغ

چنین هم نشین گر به دست آوری
نشاید که بگذاری و بگذری
(۱۳۳۷)
  
آثار
 
آثار استاد فروزانفر عمدتاً چند حوزه قرار می گیرد.
 
۱- تاریخ ادبیات
۲- مولوی پژوهی
۳- تصحیحات.
 
سخن و سخنوران
  
این کتاب نخستین کار علمی فروزانفر (چاپ ۱۳۰۸ ـ تهران) است که به پیشنهاد کمیسیون معارف نگاشته شده است. در این کتاب اشعار قدما با توجه به موازین علم بلاغت نقد شده است و به گفته ی دکتر زرین کوب «نقد وی چیزی است بین نقد مورخ و نقد اهل بلاغت یا جمع هر دو.(۲۹)»
 
استاد با تبحر در اشعار و دواوین عرب تأثیر پذیری شاعران فارسی زبان را از این شاعران نشان داده است. هم چنین با دقت و نقد اشعار قدما محیط احوال اجتماعی شاعران را توصیف کرده است. فروزانفر برای این کار هفت سال مشغول مطالعه دیوان ها بوده است تا حال و روزگار شعر شاعران را از خلال اشعار دریابد. ویژگی کتاب نقد اشعار شاعران بزرگ به دور از لفاظی های معمول تذکره نویسان است که می توان به خوبی به درجه و مقام و موقعیت هر شاعر دست یافت. پس از گذشت قریب هشتاد سال از تألیف کتاب هنوز مرجع عمده ای در مطالعات مربوط به تاریخ ادبیات به شمار می رود. دکتر ذبیح الله صفا اذعان می کند که در تألیف تاریخ ادببات ایران قسمتی از کار خود را مرهون کوشش ها و رنج های استاد فروزانفر می داند.
دکتر شفیعی کدکنی معتقد است این کتاب «هنوز هم بزرگ ترین تاریخ انتقادی شعر فارسی است.(۳۰) »این کتاب با ترتیب تاریخی و ادوار شعر فارسی سیر تحولات زبان و شیوه ی نظم را نشان می دهد که با نمونه هایی از شعر شاعران و زندگی آنان همراه شده است و شاعرانی در این اثر معرفی شده اند که درجه ی یک هستند.
 
در انتخاب اشعار درجه سهولت و روانی، جنبه های اخلاقی، محسنات لفظی و زیبا شناسی و لطافت آن ها مد نظر بوده است. دیباچه ی کتاب نیز به لحاظ نقد کار تذکره نویسان در نوشتن شرح شاعران قابل توجه است. او در مواجهه یا تناقض های تاریخی و دوگانگدو کتاب احادیث و مآخذ قصص اکنون به عنوان دو مآخذ مهم در مطالعات مربوط به مولوی شناسی به شمار می رود و علاوه بر آن خود باعث توسعه ی یک رشته مطالعات مآخذ شناسی بات کیه بر روش و ابتکار فروزانفر در سایر متون ادبی گردید.
  
شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری (تهران ـ ۱۳۴۰)
  
کتاب با یک مقدمه مشتمل بر احوال و اثار و طریقه ی تصوف عطار و ارتباط او با مولانا و …شروع می شود و آن گاه سه اثر عطار (الهی نامه، منطق الطیر، مصیبت نامه) تحلیل می شود.
بی شک این کتاب در جهت شناخت عطار و آثار او به یک منبع اساسی است. ذوق و تحقیق به مدد هم اثری جاودان آفریده است که خواننده با خواندن آن به نوعی بینش دست می یابد.
استاد ضمن بررسی آثار عطار به گونه ای لطیف پیوند میان حکایات و ارتباط آن ها و هدف عطار را نقل و بیان می کند؛ چنان که گویی خواننده با اثری یک پارچه و مدون رو به رو است. این بررسی بدون هیچ گونه جانب داری نقاط قوت و ضعف را به خوبی نموده است.
فروزانفر با توجه به عمق مطالعات و گستره ی دانایی خود چنان به تحلیل و بررسی آثار عطار و مقایسه با آثار دیگران می پردازد که تحسین برانگیز است.
  
زنده ی بیدار (تهران ـ ۱۳۳۴)
  
این کتاب که توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر و در سال ۱۳۴۳ توسط ابن سینا تجدید چاپ گردید، ترجمه ای از حی بن یقظان اثر این طفیل اندلسی است که چاپ دوم آن در سال ۱۳۴۳ به انضمام رساله ای غربهٔالغریبه ی سهروردی است.
  
مجموعه ی مقالات (تهران ـ ۱۳۵۱)
  
فروزانفر مقاله نویسی را با نقد بر حواشی قزوینی بر چهار مقاله آغاز کرد و زود انصراف داد. تعداد مقالات او در این مجموعه ۳۳ مقاله است که به نسبت عمر علمی و دانش او بسیار کم است. به اعتقاد دکتر زرین کوب او مقاله نویسی را از مقوله روزنامه نویسی تلقی می کرد و آن را مناسب شأن خود نمی دانست.(۳۱) » مقالات او گرچه معدود اما پرمایه و سرشار از نکته و معنی و خالی از حشو ودر کمال ایجاز با نثری فاخر و دقیق نگاشته شده است. از میان مقالات او «قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» یکی از بهترین مقالات در زمینه پژوهش های تاریخی و ادبی است.جدای از موضوع بکر مقاله، به لحاظ روش اهمیت کار در آن است که روش تحقیق خود را گام به گام تا رسیدن به مقصود توضیح داده است.
  
مناقب(تهران ـ ۱۳۴۷)
  
نوشته ی اوحدالدین حامد بن ابی الفخر کرمانی(۶۳۵) عارف قرن هفتم که اهل بغداد از مجالس او بهره مند می شدند. این کتاب مناقب و سیره و گفتار و کردار اوست که در سال ۱۳۴۷ توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ شد. این تصحیح مشتمل بر مقدمه ای مفصل در شرح حال اوحدالدین است کتاب بر اساس تنها نسخه موجود تصحیح شده است. فهرست های متعدد کار مراجعه به کتاب را آسان می کند.
  
تحقیق در زندگانی جلال الدین بلخی( تهران ـ ۱۳۱۵ ـ زوار پنجم (۱۳۴۶)
  
این کتاب رساله ی او برای دریافت درجه ی علمی و احراز رتبه ی استادی تدریس در دانشکده ی ادبیات بود کتاب شامل ده فصل است(آغاز عمر/ایام تحصیل/ انقلاب و آشفتگی/ ترتیب و ارشاد /پایان زندگی/ معاصران/امرا/صورت و سیرت مولانا/ آثار/ خاندان مولانا / این کتاب جزو اولین آثار تحقیقی مربوط به روزگار ماست .
  
کلیات شمس (ده جلد، دانشگاه تهران ۴۷- ۱۳۳۶ امیر کبیر ۱۳۳۶)
  
این کتاب عظیم که با همکاری دکتر امیر حسین یزدگردی و حسین کریمیان انجام پذیرفت، مشتمل است بر دیوان اشعار مولانا (غزلیات، قصاید، مقطعات فارسی و عربی، ترجیعات، ملمعات) که بر اساس دوازده نسخه و بر اساس حروف قافیه و بحور عروضی تنظیم شده است. مشوق او در این تصحیح ادیب پیشاوری، علامه قزوینی و محمد فروغی بودند.در تصحیح همین اثر در سال ۱۳۳۵ بود که استاد بر اثر مقابله و استنساخ و مطالعه نسخ به بیماری چشم مبتلا گردید.
  
معارف بهاءالدین (تهران ۱۳۳۳)
  
این کتاب از مهم ترین آثار صوفیان است که سلطان العلما بهاءالدین، حسن خطیبی بلخی آن را در اوایل قرن هفتم نگاشته است. این کتاب تنها اثر بازمانده از اوست؛ شامل مجالس و مواعظ وی که در برگیرنده ی حقایق عرفانی و تفاسیر و تأویلات قرآنی به زبانی شیرین و شیوا است. کتاب در دو مجلد است که استاد با کمک چهار نسخه ی معتبر به تصحیح آن پرداخت و در سال های ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۸ در وزارت فرهنگ برای نخستین بار چاپ شد.
  
معارف (۱۳۴۰ ـ تهران)
  
نوشته ی برهان الدین محقق ترمذی از صوفیه ی قرن هفتم، این کتاب مجموعه ی تقریرات اوست که در مجالس بیان کرده است و به شیوه ای عرفانی جمع آوری و نگاشته شده است. نثر کتاب ساده است.
  
فیه ما فیه (تهران ۱۳۳۰ ـ تهران امیر کبیر ۶۲)
  
اثر جلال الدین محمد بلخی است که شامل مجموعه ی ملفوظات و تقریرات اوست و به همت یکی از مریدان یا فرزندش بهاءالدین معروف به سلطان ولد پس از مرگ مولانا فراهم آمده است. استاد این کتاب بر اساس هشت نسخه ی چاپی و خطی مقابله و تصحیح کرده است. مقدمه ی مفصل و حواشی و تعلیقات ارزنده و راه گشا و دقیق استاد بر متن به انضمام فهرست های گوناگون فایده ی کتاب را دو چندان کرده است.
  
ترجمه ی رساله ی قشیریه(تهران ۱۳۴۵ـ مؤسسه ی مطالعات ۱۳۷۴)
  
این کتاب ترجمه ی رساله ی قشریه، نوشته ی ابوالقاسم ابن هوازن قشیری(۳۷۶ ـ ۴۶۵) است که در ذکر مبانی تصوف به عربی نگاشته شد. چندین ترجمه از این کتاب به عمل آمده لیکن بهترین آن ترجمه ی ابوالفتح نیشابوری است که در پنجاه و پنج باب انجام گرفته و در نیمه ی دوم قرن ششم کتاب شده است. هنگام تصحیح که بر مبنای نسخه های معتبر انجام گرفته است ـ جای جای با متن عربی منطبق و مطابقه شده است. این اثر نیز همچون دیگر تصحیحات استاد مزین به مقدمه ی مفصل و مبسوط و فهرست های متعدد است.
 
  • ۱- دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها. تهران، علی اکبر علمی، ۱۳۲۸- ۱۳۲۹ – ۲ جلد به همراه چهار تن دیگر.
  •  ۲- فارسی برای دوره های متوسطه، چاپ تهران، شرکت طبع کتاب به همراه چهار تن از دانشمندان.
  • ۳- منتخبات ادبیات تهران شرکت طبع کتاب ۱۳۱۳، در ۳۲۸ صفحه .
  • ۴- منتخبات شاهنامه، تهران جیبی، ۱۳۰۶، ۷۲ صفحه.
  • ۵- دیوان اشرفی غزنوی ملقب به اشرف به تصحیح محمد تقی مدرس رضوی و با اصلاحات وی.
  • ۶- تصحیح مصباح الارواح اثر شمس الدین کرمانی (حیات ۶۱۸). این اثر که گمان می رفت از آن اوحدالدین کرمانی باشد، توسط استاد تصحیح و در مراحل بعدی به دست آمدن چند نسخه ی دیگر مقابله و تنقیح گردید و با مقدمه ی ایرج افشار در سال ۱۳۴۹ ذیل انتشارات دانشگاه تهران و یک بار دیگر در ذیل گنجینه ی متون ایرانی ش ۷ چاپ شد.
  • ۷-فرهنگ نامه ی تازی به فارسی، جلد اول (الف ـ د) که در ۳۶۶ صفحه در سال ۱۳۱۹ ذیل انتشارات فرهنگستان ایران چاپ شد.
    آثار چاپ نشده!
  • ۸-ترجمه ی قرآن کریم: نسخه ی کامل ترجمه ی قرآن در وزارت فرهنگ و هنر موجود است. دکتر شفیعی کدکنی که آن را دیده، معتقد است ترجمه وی درست ترین و دقیق ترین و روان ترین ترجمه به زبان فارسی است.
  • ۹- تصحیح مقالات بهاءالدین نقشبند. او معتقد بود باید درباره ی نقشبندیه تفحص دقیقی کرد.
  • ۱۰- تاریخ ادبیات ایران.
  • ۱۱- تقریرات.
  • ۱۲- مجموعه ی کامل اشعار.
  
خاطره خواندنی از استاد
 
  عصر یک روز پاییزی است با هوای مَلَس و آفتاب لذت بخش و آسمان فیروزه ای و صاف و شفاف. جوان با چهره ای آبله گون و با ریش تازه دمیده, پرسان پرسان نشانی مدرسه ی نواب را می گیرد. دو ماهی می شود که از بشرویه به مشهد آمده است. نشانی را پیدا می کند حجره استاد رو به شمال و مشرف به حیاط مدرسه است. از پله ها بالا می رود با خود می اندیشد استاد چگونه آدمی است؟ درخواستش را چگونه بگوید؟ آیا می پذیرید؟ چیزهای زیادی از او شنیده است. نمی داند آیا راستی این اتاق محقر سرای استاد بزرگ است؟ آهسته در را می کوبد. صدایی او را به درون دعوت می کند. شیخ عبدالجواد ادیب نیشابوری, استاد مسلم ادب عرب کنار پنجره نشسته است.
 
شیخ جوانی که عمامه ی کوچکی مولوی وار بر سر دارد, در طرف دیگر به ادب و بر دو زانو سخنان استاد را یادداشت می کند.
ادیب بیتی از شعر عرب را به فارسی ترجمه و شرح می کند. جوان بشرویه ای با اشاره ادیب می نشیند. با شرم روستایی اش هنوز سر به زیر دارد. استاد می پرسد«کیستی جوان؟» بلافاصله با صدای خفیف دو رگه می گوید: «شیخ عبدالجلیل بشرویه ای.» شیخ جوان چای استاد را می ریزد و سیگار دست پیچ را از جعبه ی مخصوص به او تعارف می کند.
عبدالجلیل ادامه می دهد: «بنده ی حقیر ذکر محامد و فضایل شماراشنیده و با یک جهان اشتیاق از بشرویه برای کسب فیض از خرمن دانش و بصیرت حضرت عالی شرفیاب حضور مبارکتان شده ام تا مغنی و مطول بخوانم.» استاد سوابق تحصیلی او را می پرسد . صحبتهای دیگر؛ قرار می شود از فردا با همان شیخ جوان هم مباحثه شود. عبدالجلیل یک خواهش دیگر هم دارد: «استاد اجازه بفرمایید از فردا خدمت حجره با من باشد.» ادیب می پذیرد .
  
صبح فردا, تاریک و روشن, با شوق و شعف حجره را آب و جارو می کند و دو سیر گوشت بار می گذارد. سماور حلبی را آتش می کند تا هنگام دم کشیدن چای, استاد را بیدار کند و یک چای مایه دار به او بدهد تا حالش جا بیاید و درس را شروع کند.(۱)
___________________________________________________________________

یادداشت ها

۱- بر گرفته از خاطرات مهدی آذر(ر.ک پژوهشگران معاصر ص ۳۱۴) و خاطرات دکتر محجوب (ر.ک زراعتی، ناصر، آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محجوب، خاکستر هستی، تهران مروارید ۱۳۸۷ ).
۲- محجوب، غمنامه در سوگ فروزانفر، ص ۴۶.
۳- مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، ص ۵۴۷
۴- مصفا ، مظاهر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۳۵
۵- محجوب، محمد جعفر، غمنامه در سوگ…ص۷.
۶- همان ص ۷.
۷- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۸۰.
۸- خالقی، روح الله، سرگذشت موسیقی ایران ج ۲ ص ۲۹۶.
۹- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹.
۱۰- زرین کوب، دکتر عبدالحسین، ضمیمه ی، راهنمای کتاب ص ۱۳- ۱۲
۱۱- افشار، ایرج، درگذشت فروزانفر، ص ۱۶۹.
۱۲- دهقانی، محمد، بررسی نقد ادبی ایران…ص۲۷-۲۴.
۱۳- شفیعی کدکنی، محمد رضا مجموعه اشعار ص ۱۸.
۱۴- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۷۹.
۱۵- محجوب، محمد جعفر، خاکستر هستی ص ۲۳- ۱۸
۱۶- بامداد ، مهدی شرح حال رجال ایران ، ص ۲۷۳.
۱۷- ر.ک مجموعه اشعار ص ۱۶۶ و مرتضی رسولی، تاریخ معاصر ایران ص ۲۷۳.
۱۸- اسلامی ندوشن ، هستی ص ۱۸۰.
۱۹- زرین کوب، عبدالحسین، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۵- ۱۴، سال ۲۲ ش ۱.
۲۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹- ۴۹.
۲۱- شفیعی کدکنی، محمد رضا، کلک ص ۹- ۱۶.
۲۲- خطیبی، حسین، یادی از استادم، کلک، ص ۲۰۶.
۲۳- کلک یادی از استاد ص ۲۱۶.
۲۴- مجموعه مقالات ص ۴۱- ۴۶.
۲۵- رجایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، ص ۱۸.
۲۶- کلک ص ۲۷۳.
۲۷- کلک ص ۲۷۳.
۲۸- حمیدی شیرازی، مهدی، یغما ص ۱۲۳.
۲۹- زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب ص ۲۱۴.
۳۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا ص ۱۸.
۳۱- زرین کوب، یاد استاد، کلک ص ۲۱۶.
۳۲-شفیعی کدکنی، ص ۲۸۵.
33-دکتر حسن ذوالفقاری
 __________________________________________________________________


منابع و ماخذ
 
آریان، قمر، کارنامه ی بزرگان ایران، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۲)، ش ۲ آرین پور یحیی،
از نیما تا روزگارما، تهران، زوار امیر حسین،
خاطراتی از فروزانفر(گفت و گو…) کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ۲۹۲- ۲۸۷ ص.
اتحاد، هوشنگ. پژوهشگران معاصر ایران، جلد ۵ تهران،
فرهنگ معاصر ایران، جلد ۵ تهران، فرهنگ معاصر ۱۳۸۱.
اسلامی ندوشن، محمد علی، معرفی و نقد کتاب هستی سال ۱(۱۳۷۲) ص ۱۸۲-۱۷۹)
افشار، ایرج. یادداشت مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ ص.
افشار، ایرج. درگذشت فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳(۱۳۴۹) ش۳ و ۴ ص ۱۷۰- ۱۶۷.
افشار، ایرج. یادداشت، مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ص.
افشار، ایرج یادگارهایی از فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۶) ص ۲۶۶-۲۷۴.
اوحدی، مجید. در سوگ استاد فروزانفر، وحید، سال ۷(۱۳۴۹)ش ۶ ص ۶۵۵- ۱۳۴۷ ج۶.
بامداد، مهدی، تاریخ رجال ایران، تهران، زوار ۵۱- ۱۳۴۷ ج ۶.
برقعی، محمد باقر، سخنوران نامی معاصر، قم انتشارات خرم، ۱۳۷۳.
بهزادی اندو هجردی، حسین، استاد استادان، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص۱-۳.
جشن نامه، فرزانه ای به نام فروزانفر، نشریه ی شورای عالی فرهنگ و هنر، ش ۱(۱۳۵۷) ص ۲۱.
حمیدی شیرازی، مهدی، مرگ اوستاد اوستادان ادب، یغما، سال ۲۲(۱۳۴۹) ش ۲ ص ۱۲۳) .
حق شناس، علی محمد، کتاب ماه ادبیات و فلسفه (گفت و گو…) س۴ (۱۳۷۹) ش ۱ص ۴-۱۷.
خالقی، روح الله سرگذشت موسیقی ایران ، تهران، صفی علیشاه ۱۳۶۸.
خطیبی، حسین. یادی از استادم بدیع الزمان فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۰۸- ۲۰۲ .
خلخالی، سید عبدالحمید، تذکره ی شعرای معاصر، تهران طهوری، ۱۳۳۷.
دامادی، محمد، یادی از استاد وحید، دوره۱۳(۱۳۵۴)،ش ۶ ص ۵۹۵ – ۶۰۲.
دشتی، علی، شرح احوال عطار، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۱)ش ۶ ص ۲۶۴ – ۲۶۷.
دولت آبادی، حسام الدین، در رثای استاد بدیع الزمان فروزانفر، یغما، س ۲۳ (۱۳۴۹)ش ۳۲ ص۱۸۹.
دهقانی، محمد. بررسی نقد ادبی در ایران دوران جدید، تهران (۱۳۷۷) پایان نامه ی دکتری.
دهقانی، محمد آرای انتقادی فروزانفر، کتاب ماه و ادبیات و فلسفه س ۴)۱۳۷۹) ش ۱ ص ۲۴-۲۷.
راهنمای کتاب، اهدای نشان به فروزانفر، س ۶ (۱۳۴۲) ش۹ ص ۷۰۲.
راهنمای کتاب، وفات بدیع الزمان فروزانفر، س ۱۳(۱۳۴۹) ش ۱ و ۲ ص ۱۲۱.
رجایی بخارایی، احمد علی، رثای فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳ (۱۳۴۹) ش ۳ و ۴ ص ۲۶۷ – ۲۶۶.
رجایی بخارایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکذه ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱، ص ۱۷- ۱۹.
رسولی، مرتضی، مؤسسات ادبی و دانشگاه تهران…تاریخ معاصر ایران، س ۲ (۱۳۷۷).
زرین کوب، عبدالحسین، تجدید عهد با خاطره ی استاد، مجموعه مقالات، تهران، دهخدا ص ۷.
زرین کوب، عبدالحسین، اظهار نظر برخی استادان درباره ی استاد بدیع الزمان فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص ۵۶۲.
زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب، تهران، جاویدان، سال ۱۳۶۴.
زرین کوب، عبدالحسین. یاد استاد کلک، ش ۷۳ – ۷۵. (۱۳۷۵)ص ۲۱۶ – ۲۰۹.
زرین کوب، عبدالحسین، نقش رؤیا، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵۹ص ۲۱۷- ۲۱۸.
زراعتی، ناصر خسرو آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محمد جعفر محجوب، خاکستر هستی، تهران، مروارید ۹- ۳۰.
شاه حسینی، ناصر، سیاست عمرش را کوتاه کرد، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)ش ۳۱۲، ص ۹۸ و ۲۳.
شفیعی کدکنی، محمد رضا درگذشت فروزانفر، سخن، دوره ی ۲۰ ش ۱(۱۳۴۹) ص ۱۰۲- ۹۷.
شفیعی کدکنی، محمد رضا، فروزانغر و شعر، مجموعه اشعار تهران، طهوری، ۱۳۶۸، ص ۹- ۲۱ و ملک، ش ۷۲- ۷۵، ص ۲۷۵ – ۲۸۴.
صدیق اعلم، عیسی. مرگ استاد فروزانفر، وحید، س ۷(۱۳۴۹)، ش ۶- ص ۶۵۰- ۶۵۳.
عیوضی، رشید. شرح حال و آثار استاد بدیع الزمان فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز، س ۲۲ (۱۳۴۹)، ش ۹۴ ص ۲۵۹.
فروزانفر، بدیع الزمان، مجموعه ی مقالات و اشعار، به کوشش عنایت الله مجیدی، تهران، دهخدا.
فروزانفر، بدیع الزمان، زندگی نامه به قلم خودش، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)، ش ۳۱۲ ص ۹۹.
کاسمی، نصرت الله« در رثای استاد فروزانفر، وحید س ۷(۱۳۴۹)، ش ۸، ص ۹۱۸- ۹۱۴.
کلیتون، جروم، نکته ی چند درباره ی وضع کنونی تاریخ ادبی ایران، ایران نامه، س ۱۲(۱۳۷۲)ش ۱ ص ۳۵- ۵۰.
متینی، جلال ، بدیع الزمان فروزانفر، و سخن و سخنوران، ایران شناسی، س ۸ (۱۳۷۵) ش ۴ ص ۶۵۵- ۶۹۲.
مجله ی دانشکده ی ادبیات، کسانی که رساله ی خود را با فروزانفر نوشته اند، س ۲۲(۱۳۵۴)ش ۱ ص ۳۰- ۲۷.
مجیدی، عنایت الله، به نام خداوند بخشنده ی مهربان، مجموعه ی مقالات فروزانفر، تهران، دهخدا(۱۳۵۱).
مجیدی، عنایت الله، وزارت داخله، مجموعه ی اشعار، طهوری ۱۳۶۸ ص ۱۹۸.
مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، آینده، س ۱۷(۱۳۷۰) ش ۵- ۸ ص ۵۴۴- ۵۴۷.
مجیدی، عنایت الله خاطره ای از فروزانفر، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۶- ۲۹۸.
مجیدی عنایت الله، کتابشناسی استاد بدیع الزمان فروزانفر، کلک، ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵)ص ۱۸۸- ۲۰۱.
محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۷۵)ش ۹۶۱ ص ۳۶- ۷.
محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۴۹)ش ۹۶۱- ۲۶۵- ۲۸۱.
محمدی، محمد، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ص ۱۱- ۱۲.
محمدی، محمد. یادی از فروزانفر، مجموعه گفتارهایی از چندین …قاسم صافی، تهران کتابخانه ی مرکزی دانشگاه، ص ۳۶۳- ۳۶۸.
مرتضوی، منوچهر، مقام استاد فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز ، س ۲۲(۱۳۴۹) ص ۲۶۶- ۲۶۹.
مظاهر، مصفا. ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱ ص ۱۲۵.
مهدوی دامغانی، احمد، استاد بی نظیری که هنوز …کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۳۲- ۲۶۵.
نشاط، سید محمود، فروزانفر در اجتماع و حلقه ی درس، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، سال (۱۳۴-۵۴) ش ۱ ص ۴۴۹- ۴۵۴.
هروی، حسین علی، کشش های درونی فروزانفر، کلک، ش۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۳- ۲۹۵.
هروی حسین علی، خاطرات (گفت و گو…) گلرخ، ش ۷(۱۳۷۲) ص ۳۸- ۳۹.
همایی، جلال الدین، به یاد استاد فروزانفر، یغما، سال ۳۳(۱۳۴۹)ش ۳ ص ۱۸۸- ۱۸۹.
یغما (مجله)، وفات استاد فروزانفر، ص ۲۳(۱۳۴۹) ش ۶ ص ۱۲۵.
یوسفی، غلامحسین، این سخن اشکی است یغما، س ۲۳(۱۳۴۹)ش ۲ ص ۱۴۴.

 

زندگینامه شُکربن احمد بَغدادی(۱۳۵۷-۱۲۷۲ه.ق)

بَغدادی ، شُکربن احمد ، عالم ، فقیه ، متکلم و ادیب شیعی قرن سیزدهم و چهاردهم . در ۱۲۷۲، در محله کرخ بغداد متولد شد. مقدمات علوم را در زادگاه خود فرا گرفت و در۱۲۹۲ برای تکمیل تحصیلات به نجف مهاجرت کرد.

بغدادی پس از گذراندن دروس پایه ، سالها از درس فضلا و استادان بزرگ حوزه نجف ، از جمله شیخ محمدحسین کاظمی ، شیخ محمد طه نجف و سید محمد بحرالعلوم استفاده کرد (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱، قسم ۲، ص ۸۴۲) و از سید علی آل بحرالعلوم طباطبایی اجازه روایت گرفت (حرزالدین ، ج ۲، ص ۱۰۸).

بغدادی از فضلای بزرگ حوزه نجف شمرده می شد و جماعتی از فضلای آنجا در درس وی شرکت می کردند. سید محمد صادق آل بحرالعلوم از جمله شاگردان او در نجف بوده است (آقابزرگ طهرانی ، همانجا). بغدادی در ۱۳۳۳ به بغداد باز گشت و در آنجا به نشر علم پرداخت .

یکی از شاگردان وی توفیق فکیکی * ، حقوقدان و نویسنده بزرگ بغدادی است که در مقاله ای در مجله الغریّ ، به شرح حال استاد خود پرداخته و او را از اجلّه علمای بغداد شمرده است (همان ، ج ۱، قسم ۲، ص ۸۴۳).

شکر، علاوه بر تدریس و تربیت علمای دین ، منشأ خدمات اجتماعی بسیار، از جمله تأسیس مدرسه جعفریّه در بغداد، بوده است .

وی اولین عالم شیعی است که پس از تشکیل محاکم شرعی جعفری مدتی بر مسند قضا نشست و براساس فقه شیعه قضاوت کرد و مدتی نیز سرپرستی مجمع تشخیص شرعی جعفری را به عهده داشت .

بغدادی پس از سالها خدمت علمی و اجتماعی انزوا گزید و در منزل خود یا در مسجد زرکشی کرخ به عبادت و تدریس مشغول شد. او در ۱۳۵۷ درگذشت . از وی اثر تألیفی باقی نمانده است (همان ، ج ۱، قسم ۲، ص ۸۴۳ـ۸۴۴).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، طبقات اعلام الشیعه ، جزء۱: نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء والاُدباء ، قم ۱۴۰۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه درویش علی بغدادی حائری(۱۲۷۷-۱۲۲۰ه.ق)

بغدادی حائری ، درویش علی بن الحسین بن علی بن محمد، عالم و ادیب و شاعر و مؤلف شیعی در قرن سیزدهم . در ۱۲۲۰ در بغداد به دنیا آمد و ادبیات عربی را در زادگاه خود فراگرفت . پس از آنکه پدر و مادر و بستگان او بر اثر طاعون درگذشتند، در ۱۲۴۶ به کربلا رفت و در آنجا ساکن شد.

وی ، علاوه بر ادامه تحصیل نزد عالمان بزرگ کربلا، خود به تدریس علوم عربی پرداخت و چندین سال مدرّس مبرّزاین علوم در کربلا بود. از جمله استادان او در منقول و معقول از ملامحمد صالح برغانی (متوفی ۱۲۷۱) و میرزا عبدالوهّاب برغانی می توان نام برد. بغدادی در مبارزه با شیخیّه فعالیت جدی داشت و از توانایی ادبی و قوّت فصاحت خود در این راه بهره می برد.

رحلت

درگذشت او، به گواهی بیشتر منابع ، در۱۲۷۷ در کربلا روی داده است .

آثار

او شعر نیکو می سرود و از اشعارش تخمیس قصیده معروف فرزدق در مدح امام سجّاد علیه السلام و دو شعر دیگر، در رثای شیخ محمدحسن نجفی صاحب جواهر و شیخ محمدتقی برغانی شهید ثالث ، مشهور است .

همچنین کتابهای زیادی در کلام شیعی و مناقب معصومین و شرح ادعیه و نحو (شرح بر مغنی اللبیب ابن هشام ) نگاشته و دیوان شعری نیز از او برجای مانده است (امین ، ج ۶، ص ۳۹۶ـ ۳۹۷؛حرزالدین ، ج ۱، ص ۳۰۵ـ۳۰۶؛آقابزرگ طهرانی ، الکرام ، جزء ۲، قسم ۲، ص ۵۱۶ـ۵۱۷؛همو، الذریعه ، ج ۳، ص ۱۳۶، ج ۵، ص ۲۸۸، ج ۱۶، ص ۶۵، ج ۱۷، ص ۳۳ـ ۳۴، ج ۲۱، ص ۲۸۸؛امینی ، ص ۳۲۴).

فرزند او شیخ احمد نیز عالمی متبحّر و پر تألیف و منزوی بوده است . وی در ۱۲۶۲ در کربلا زاده شد و علوم دینی را نزد پدر و سایر استادان فرا گرفت و بیشتر عمر خود را به تألیف کتابهایی در تاریخ و مناقب و سیره و اخلاق و حدیث گذراند. از جمله کتابهای وی کنز الادیب فی کلّ فنٍّ عجیب در هفت جلد است که در طول سی سال درباره موضوعات مختلف ، از جمله طبّ نگاشته است .

او در همین کتاب شرح حال پدر خود را بتفصیل آورده است . ترجمه عربی مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری را نیز به او نسبت داده اند.شیخ احمد در ۱۳۲۷ یا ۱۳۲۹ در کربلا در گذشت .

نویسندگان کتب تراجم ، غالباً مقام علمی و تقوای این پدر و پسر را ستوده اند (امین ، ج ۲، ص ۵۸۷؛آقابزرگ طهرانی ، نقباء ، جزء ۱، قسم ۱، ص ۹۸ـ۹۹؛همو، مصفی المقال ، ستون ۴۹ـ۵۰؛همو، الذریعه ، ج ۱۸، ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۵۸).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر، جزء ۲: الکرام البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، مصفی المقال فی مصنفی علم الرجال ، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۴) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) عبدالحسین امینی ، شهداءالفضیله ، قم ۱۳۵۲ ش ؛
محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء والادباء ، قم ۱۴۰۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه سیداحمد شهید بریلوی(۱۲۴۶-۱۲۰۱ه.ق)

بَریلَوی ، سیداحمد شهید ، اصلاحگر مذهبیِ شبه قاره در قرن سیزدهم که با انگلیسیها و سیکها مبارزه می کرد. در ۶ صفر ۱۲۰۱ در رای بریلی ، از توابع ایالت اوتار پرادش هندوستان ، متولد شد. نسبش با ۳۶ واسطه به حضرت علی علیه السلام می رسد. آموزش ابتدایی را در خانه گذراند و سپس به دهلی رفت و نزد شاه عبدالعزیر دهلوی * و شاه عبدالقادر دهلوی * درس خواند و در ۱۲۲۲ از اولی اخذ طریقت کرد و در ۱۲۲۳ به رای بریلی بازگشت .

بازگرداندن حکومت اسلامی و اجرای نظام شریعت در هند، هدف اصلی او بود. برای تحقّق این هدف ، نخست درصدد کسب حمایت نظامی از نوابان مستقل ایالتهای هند بر آمد، اما چون موفق نشد، در ۱۲۳۳ به دهلی رفت و به فکر اصلاح عقاید دینی مسلمانان و نهضت جهاد افتاد. مولانا شاه اسماعیل دهلوی و مولانا عبدالحّی دهلوی دستیار او بودند. حدود دو سال ، به شهرهای مختلف هند سفر کرد و برای اصلاح عقاید دینی و جنبش جهاد زمینه را فراهم ساخت . مریدانش آموزشهای جنگی دیدند؛ و چون اشراف مسلمان هند عقد بیوه زنان را ننگ می دانستند، بریلوی به عنوان نمونه اصلاح عقاید، بیوه زنی را برای خود عقد کرد.

قدرت جنبش اصلاحی بریلوی موقعی ظاهر شد که برخی از علمای هند فتوی دادند که چون فرنگیان بر دریاها مسلط شده اند و مسلمانان هند برای زیارت مکّه ناچارند از راه دریا به حجاز سفر کنند و سفر دریایی برای آنان خالی از خطر نیست ، بنابر این تکلیف حج از آنان ساقط است . شاه عبدالعزیز دهلوی و مولانا اسماعیل دهلوی و مولانا عبدالحّی دهلوی این فتوی را از نظر فقهی مردود دانستند و خود بریلوی همراه ۷۵۳ تن دیگر سوار کشتی شد و آنان را با هزینه شخصی به سفر حج برد (۱۲۳۷).

پس از بازگشت ، به سازمان دادن جنبش جهاد پرداخت . هدف اصلی این جنبش ، احیای حکومت اسلامی و ریشه کن کردن تسلّط نصاری ‘ و مشرکان بود. وی پس از مقدمات لازم با مشورت دستیاران خود تصمیم گرفت که منطقه مسلمان نشین در شمال غربی هند را مرکز خود قرار دهد؛ زیرا بر اثر حمله های سیکها، آزادی مسلمانان آنجا تهدید می شد. بریلوی امیدوار بود که حکومتهای اسلامی در آن منطقه ، نظیر حکومت افغانستان ، در جریان عملیات نظامی متعرض وی نباشند و همچنین حکومتهای اسلامی سند و بهاولپور در مخالفت با پنجاب او را یاری دهند.

بریلوی در هفتم جمادی الا´خره ۱۲۴۱ از رای بریلی به قصد پیشاور حرکت کرد و در راه ، علاوه بر توده مسلمانان ، حاکمان منطقه را نیز به جهاد فراخواند. حکومت سیکها با شنیدن خبر عزم جهاد بریلوی ، بُدسِنگ را با ده هزار سرباز به اَکوره (در ایالت سرحد پاکستان ) اعزام کرد. در ۲۰ جمادی الاولی ۱۲۴۲ نهصد تن از مجاهدان بریلوی به لشکر سیکها شبیخون زدند. در این عملیات ، هفتصد تن سیک مقتول و ۳۶ تن مجاهد شهید شدند. لشکر سیکها عقب نشست و در شَیْدو مستقر شد.

پیروزی اکوره مسلمانان را امیدوار کرد. در ۱۲ جمادی الا´خره ۱۲۴۲ اجتماع با شکوهی در هند برگزار شد که در آن علما و خانانِ ایالت سرحد با بریلوی بیعت جهاد کردند؛ سرداران قبیله دُرّانی پیشاور، یارمحمد و سلطان محمد، نیز قول همراهی دادند. به کوشش بریلوی ، لشکری تقریباً صد هزار نفری از مجاهدان تشکیل شد. سیکها مخفیانه برای یارمحمد پیامهای تهدیدآمیز فرستادند و او را با خود متحد کردند. یار محمد شب قبل از جنگ ، بریلوی را مسموم کرد. نزدیک بود سیکها در جنگ شکست بخورند، اما یار محمد و برادرانش ، طبق سازش مخفیانه ، از میدان جنگ گریختند و بدین ترتیب مجاهدان شکست خوردند.

سپس بریلوی پنجتار را مرکز قرار داد. در شعبان ۱۲۴۴، ۵۰۰ ، ۲ تن از علما و خوانین برای اجرای نظام شریعت با او بیعت کردند. بریلوی در نظر داشت نظام شرع را در ایالت سرحد جاری کند و خاص و عام در این نظام متحد و به جماعت واحدی مبدّل شوند. او عملیات جهاد را آغاز و هُند و مناطق شرقی اُمْب و مَردان و پیشاور را فتح کرد و برای حمله به پنجاب دست به تدارکات زد. سیکها به قدری مرعوب شدند که به بریلوی پیشنهاد کردند تمام منطقه ماورای اَتک را با مصالحه به او واگذار کنند. بریلوی این پیشنهاد را نپذیرفت ، چون هدف او احیای حکومت اسلامی و اجرای نظام شرعی در هند بود نه گرفتن منطقه .

در زمستان ۱۲۴۶، سلطان محمد درّانی ، با عهد شکنی و توطئه ، دویست تن از مجاهدان را، که در روستاهای مختلف پراکنده بودند، غافلگیر و شهید کرد. بریلوی ، در نتیجه تخلفات و مداخله های مداوم سرداران درّانی و بعضی از خوانین ، صلاح دید که مرکز خود را ترک کند و به کشمیر، که مسلمانان آنجا از او دعوت کرده بودند، برود. او در غازی بهوگرمنگ ، گونش و بالاکوت مراکز جهاد ایجاد کرد و به مظفرآباد رسید.

رحلت

سپس برای جنگ نهایی با سیکها آماده شد و بدین منظور مدتی نیز در بالاکوت مستقر شد. در ۲۴ ذی القعده ۱۲۴۶ جنگ خونینی میان سیکها و مجاهدان در گرفت . بسیاری از سیکها کشته شدند و حدود سیصد تن از مجاهدان ، از جمله بریلوی و شاه اسماعیل دهلوی شهید شدند و بقیه لشکریان بریلوی ، میدان را ترک کردند. قبر بریلوی نزدیک گَرهی حبیب اللّه در راه مانسهره به مظفرآباد است .

آثار

آثار او عبارت است از:

۱) تنبیه الغافلین (به فارسی ، در اصلاح عقاید، چاپ دهلی ۱۲۸۵)؛

۲) رساله نماز (به فارسی )؛

۳) رساله در نکاح بیوگان (به فارسی )؛

۴) صراط مستقیم (به فارسی )؛

۵) ملهمات احمدیه فی الطریق المحمدیه (درباره نهضت اصلاحی او، چاپ آگره ۱۲۹۹).



منابع :

(۱) محمدجعفر تهانیسری ، تواریخ عجیبه ، یا، سوانح احمدی ، دهلی ۱۸۹۱؛
(۲) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۹۱۴، ص ۸۱ ـ ۸۲ ؛
(۳) سید احمد خان ، آثار الصنادید ، دهلی ۱۸۴۷، باب ۴، ص ۲۶ به بعد، ۵۵ ؛
(۴) صدیق حسن خان ، تقصار جیود الاحرار ، بهوپال ۱۲۹۸؛
(۵) محمد علی ، مخزن احمدی ، چاپ سنگی آگره ۱۲۹۹؛
(۶) غلام رسول مهر، سیّداحمد شهید، لاهور ۱۹۵۵؛
(۷) ابوالحسن علی ندوی ، سیرت سیّد احمد شهید ، لکنهو ۱۹۳۹؛
(۸) جعفر علی نقوی ، تاریخ احمدی ، نسخه خطی کتابخانه تونک ؛
(۹) وقائع احمدی ، یا، تاریخ کبیر ، نسخه خطی .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه قطب الدین سلیمانجی بُرهانپوری(متوفی۱۲۴۱ه.ق)

بُرهانپوری ، قطب الدین سلیمانجی ، مورخ اسماعیلی ، و از پیروان و سپس از رهبران دعوتِ دسته داودی ، از شاخه مُستَعلَویه ـ طَیّبیه فرقه اسماعیلیه . در اواسط سده دوازدهم به دنیا آمد، ساکن هند بود و در آخر شوال ۱۲۴۱، در شهر پونه درگذشت . او از علمای داودیِ اسماعیلیانِ طیبّی در هند، مشهور به بُهره (یا بُحره )، بود. در ۱۲۱۴، چهل و سومین «داعی مطلق » داودی ، عبدعلی سیف الدین (متوفی ۱۲۳۲)، او را به مقام مهمی در سلسله مراتب دعوت اسماعیلیان طیبّی ـ داودی منصوب گرداند.

آثار

شهرت برهانپوری بیشتر به علت تألیف کتاب منتزع الاخبار فی اخبار الدعاه الاخیار در تاریخ اسماعیلیه است . یکی از دلایل اهمیت این کتاب این است ک در آن مؤلفی اسماعیلی درباره این فرقه سخن گفته است . منتزع … در دوجلد و در ۱۲۳۱ تألیف شده و جلد اول ، شامل مطالبی است درباره تاریخ زمان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و امام علی علیه السّلام و سپس تاریخ اسماعیلیه در دور کشف و امامت بیست و یک تنی که اسماعیلیان ، مستعلوی طیّبی می شناسند.

وقایع این دوره با قتل آمر بِاَحکام اللّه (۵۲۴)، دهمین خلیفه فاطمی مصر و بیستمین امام مستعلوی ، و سپس غیبت فرزند او، الطیّب ، پایان می یابد. جلد دوم اختصاص دارد به شرح تاریخ اسماعیلیان طیّبی در دوره ستر (غیبت )، و ادامه دعوت طیّبی به رهبری داعیان مطلق از ۵۲۴ تا انقسام طیبیّه به دسته های سلیمانی و داودی در ۹۹۹، و سپس تاریخ داعیان داودی از زمان داود برهان الدین (متوفی ۱۰۲۱ تا ۱۲۳۱). در آخر مجلد دوم ، برهانپوری در ضمیمه ای ، ذکر وقایع تاریخ خود را تا ۱۲۴۰، در زمان چهل و پنجمین داعی مطلق داودی ، طیّب زین الدین (متوفی ۱۲۵۲)، ادامه داده است .

در جلد دوم مطالبی درباره دعوت و زندگی داعیان داودی در هند نیز آمده است .این کتاب هنوز به چاپ نرسیده است ، اما دست نوشته های کامل آن در مجموعه های خصوصی در هند و پاکستان و در بعضی از کتابخانه های دانشگاهی ، مانند کتابخانه دانشگاه بمبئی ، یافت می شود.



منابع :

(۱) Farhad Daftary, The Isma ¦ `  ¦ l  ¦ s: their history and doctrines , Cambridge 1992;
(۲) M. Goriawala, A descriptive catalogue of the Fyzee collection of Ismaili manuscripts, Bombay 1965, 121-122;
(۳) W. Ivanow, A guide to Ismaili literature, London 1933,72-73;
(۴) idem, Ismaili literature: a bibliographical survey ,Tehran 1963, 93;
(۵) Ismail K. Poonawala, Biobibliography of Isma ¦ `  ¦ l  ¦ literature , Malibu, Calif. 1977.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه برهان الدین دیوه ای(قرن سیزدهم)

برهان الدین دیوه ای ، فقیه و محدث و مؤلف هندی در قرن سیزدهم . در دیوه ، قصبه معروفی از مضافات لکهنو، متولد شد و در همانجا پرورش یافت .

پدرش شیخ سرفراز علی ، از نسل عبدالسلام دیوه ای ، مفتی بنام و عالم معروف قرن یازدهم ، بود. برهان الدین نزد عمویش ذوالفقار علی دیوه ای دانش آموخت و پس از پایان تحصیلات به تعلیم و ارشاد پرداخت ، سپس به شهر رای بریلی در جنوب غربی لکهنو رفت و مدتی طولانی در آنجا مقیم شد.

به گفته عبدالحی حسنی (به نقل از محمد نعیم لکهنوی ) وی در این مدت در زاویه سید محمد عدل نقشبندی بریلوی تدریس می کرده

آثار

و به درخواست نزدیکان وی بر شرح التهذیب یزدی (حاشیه ملا عبدالله در منطق ) حاشیه نوشته است (ج ۷، ص ۹۷).

از دیگر آثار اوست :

رساله محاکمات حاوی مباحثه ای میان علمای هند؛

و رساله های دیگر درباره احکام فقهی مثل تحقیق الاوزان در تعیینِ حدّ شرعیِ زکات و مهر، احکام عید فطر و عید قربان .

وی پس از ۱۲۵۰ درگذشت (همانجا؛ رحمان علی ، ص ۳۱ـ۳۲).



منابع :

(۱) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطروبهجه المسامع والنواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
(۲) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۹۱۴٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه حسین بن احمد بَراقی(متوفی۱۳۳۲ه.ق)

بَراقی ، حسین بن احمد (یا سیدحسّون براقی )، مورخ و رجال شناس شیعیِ عراقی در ۱۲۶۱ در براق ، از محلات نجف ، در خانواده ای اهل علم به دنیا آمد. از دوران کودکی نزد دانشمندان و ادیبان به تحصیل پرداخت و در جوانی به سلک اهل علم درآمد. به تاریخ ، بویژه تاریخ عراق ، سخت دلبسته بود و برای آگاهی از حوادث تاریخی و نیز کسب اطلاعات ، با استادان و آگاهان الفت و مراوده داشت .

همچنین به مطالعه کتب تاریخی اهتمام بسیار می ورزید. بسیاری از کتابها را استنساخ می کرد و نسخه های خطی بعضی از کتابهای نایاب که به خط او نوشته شده تا این اواخر در کتابخانه های نجف موجود بوده است (آقابزرگ طهرانی ، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۲۴). براقی زبان فارسی را نیک می دانست و از کتب فارسی در باره تاریخ عراق مطلب جمع می کرد (همان ، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۲۵) و برای نگارش دقیق تاریخ ، به بیشتر شهرهای عراق مسافرت و از آثار باستانی آنها دیدن کرد (همانجا).

او درواقع تنها مورخی است که تمامی همت خود را صرف نوشتن تاریخ عراق ، خصوصاً کوفه ، کرده است . محمدرضا مظفّر در مقدمه خود بر کتاب تاریخ الکوفه می نویسد که کار براقی حق اهمیت تاریخی این شهر را ادا کرده است (براقی ، ص ۱۳ـ۱۷).

آثار او هر چند از نظر ادبی بلیغ و فصیح نیست ، به سبب در برگرفتن مطالب مهم تاریخی ، توجه مورخان را جلب کرده است .

رحلت

براقی در ۱۳۲۰، به سبب برخی بیماریها، به قریه لُهَیْبات ، از نواحی حیره ، مهاجرت کرد و تا پایان عمر در همانجا به تحقیق و تألیف پرداخت . او در ۱۳۳۲ درگذشت (زرکلی ، ج ۲، ص ۲۳۳) و در نجف به خاک سپرده شد (آقابزرگ طهرانی ، همانجا؛ کحاله ، ج ۳، ص ۳۰۹)

آثار

تألیفات براقی حدود هشتاد اثر، و بیشتر در تاریخ و رجال است . او در بعضی از کتابهای خود نکات تازه ای مطرح کرده است . آقابزرگ طهرانی (همانجا)، به گفته خودش ، همه تألیفات او را دیده است .

مهمترین تألیف براقی

تاریخ الکوفه ،

و بعضی دیگر از آثار او عبارت اند از:

بهجه المؤمنین فی احوال الاوّلین و الاخرین ، در تاریخ از ابتدا تا زمان مؤلف در چهار مجلد؛

قلائد الدّر و المرجان فیما جری فی السنین من طوارق الحدثان ، در تاریخ ؛

براقیّه السّیره فی تحدیرالحیره ، در تاریخ حیره و آثار قدیم عراق ؛

السیره البراقیّه فی رد صاحب النفحه العنبریّه ، در علم انساب ؛

کتاب القریش و احوالهم ؛

اکبر المقال فی مشاهیر الرجال ؛

السِرّ المکنون فی الغائب المصون ؛

تغییر الاحکام فیمَن عَبَدَالاصنام ؛

النّخبه الجلیّه فی احوال الوهّابیّه ، در باب تاریخ پیدایش وهابیت و رخدادهای مربوط به آنان در عراق .



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۲) حسین بن احمد براقی ، تاریخ الکوفه ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۳) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲

زندگینامه محمد مازندرانی حائری«ابوعلی»(متوفی ۱۲۱۵ یا ۱۲۱۶ ه.ق)

محمد بن اسماعیل بن عبدالجبار بن سعدالدین مازندرانی حائری، معروف به ابوعلی (م ۱۲۱۵ یا ۱۲۱۶ ه.ق).[۱]وی یکی از اندیشمندان نام آور و از مدافعان مکتب تشیع بود و برای تحصیل معارف دینی هجرت های پی در پی نمود. این دانشمند معروف شیعه، در زمانی حساس، یعنی در زمان ظهور اخباریان، زندگی می کرد.

بدین جهت، ایشان نیز هم چون دیگر طرفداران علمای اصولی به دفاع از مکتب اصولی پرداخت و اولین کتاب خود را به نام عقد اللآئی البهیثه فی الرّدّ علی الطائفه در رد اخباریان نگاشت. مقصود او از این نام، اخباریان بود وی این کتاب را ده سال قبل از کتاب منتهی المقال نوشت. به همین دلیل است که علمای شیعه،‌هریک به نحوی از ایشان تمجید کرده اند.

استادان:

وحید بهبهانی،

‌سید علی طباطبائی (صاحب ریاض المسائل)،

سید محسن کاظمی اعرجی،

‌علامه سید مهدی بحرالعلوم و ….
تألیفات:

منتهی المقال،‌

ترجمه رساله مناسک حج،‌

ترجمه رساله ‌الوسطی،‌

رساله در واجبات،

زهر الریاض و …



[۱] . الذریعه، ج ۲۳، ص ۱۳٫

محمد رضا ضمیری- کتابشناسی تفصیلی مذاهب اسلامی, ص ۴۵۸-۴۶۰

زندگینامه امیر عبدالقادربن محیی الدین حسینی جزائری(قرن سیزدهم)

 امیر عبدالقادربن محیی الدین بن مصطفی حسینی سلسلهء نسب وی به علی بن ابیطالب میرسد او در قیطنه از قرای ایالت وهران الجزائر بدنیا آمد، و نزد پدر خود به تحصیل پرداخت و قرآن مجید از بر کرد.

و در پانزده سالگی برای تکمیل تحصیلات به وهران رهسپار شد، و فقه و فلسفه و حدیث و علم نجوم را فراگرفت و بسال ۱۲۴۱ ه ق با پدر خود بزیارت خانهء خدا رفت و در مسیر خویش مصر و دمشق و بغداد را دیدن کرد و به وطن بازگشت. و چون در سال ۱۲۴۶ ه ق / ۱۸۴۳ م الجزائر به اشغال فرانسویها درآمد، مردم آنجا با وی برای مبارزه با فرانسویها بیعت کردند.

و متجاوز از ۱۵ سال با فرانسویها جنگید و چون کاری از پیش نبرد، تحت شرایطی با آن دولت صلح کرد و از الجزایر تبعید شد و تعهد کرد که به آنجا بازنگردد، و از طرف دولت فرانسه مبلغی بعنوان مقرری ماهانه به او پرداخت می شد. و در سال ۱۲۷۱ ه ق در دمشق سکونت گزید.

رحلت

و بسال ۱۳۰۰ ه ق در همانجا درگذشت.

آثار

او راست:

۱ – ذکری العاقل فی تنبیه الغافل این رساله را به خواهش بعض دوستان خود در پاریس تألیف کرد و در همانجا به فرانسه ترجمه و طبع شد و موضوع آن علوم و اخلاق است

۲ – دیوان شعر

۳ – الصافنات الجیاد در صفات و محاسن اسب

۴ – المواقف در تصوف

۵ – وشاح الکتائب و زینه الجیش الغالب

۶ – نزهه الخاطر فی قریض الامیر عبدالقادر (از معجم المطبوعات) (از الاعلام زرکلی)

صاحب اسماءالمؤلفین نسب وی را بتفصیل تر بدین صورت آورده است:امیر ناصرالدین عبدالقادربن محیی الدین بن مصطفی بن محمد بن مختاربن عبدالقادر حسینی و تولد وی را بسال ۱۲۲۲ ه ق ضبط کرده.

و تألیفات دیگری را بشرح زیر به وی نسبت داده است:

۱ – المقراض الحاد لقطع لسان الطاعن فی دین الاسلام من اهل الباطل ( والالحاد

۲ – تعلیقاتی بر حاشیهء جدش عبدالقادر در علم کلام (از اسماء المؤلفین و آثار ج ۱ ص ۶۰۵٫ )

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوالحسن شیخ علی خاقانی (متوفی۱۳۳۴ ق)

وی در زهد و تقوا از نوادر روزگار بود و در محضر بزرگانی چون: شیخ اعظم انصاری و سید حسن شیرازی مدتی طولانی به تحصیل معارف و علم پرداخت. او یکی از ممتازترین و مقرب ترین شاگردان شیخ انصاری بود و بدین جهت است که تقریرات درس حضرت شیخ را به صورت کامل نوشته است.

حاج ملا علی خلیلی تهرانی در اجازه نقل حدیثی که به وی داده است، اجتهاد وی را در اصول،‌فقه، رجال، درایه و علوم دیگر تصدیق نموده و از مراتب عالی تزکیه‌نفس و زهد و تقوای ایشان خبر داده است.

استادان:

شیخ انصاری، ‌

سید حسن شیرازی (معروف به میرزای شیرازی)،

شیخ راضی آل شیخ خضر،

ملا علی خلیلی.

شاگردان:

فرزندانش شیخ

حسین و شیح حسن [۱]….

تألیفات:

  1. رساله فی الدعوی بلا معارض،
  2. شرح اللمعه الدمشقیه،
  3. تعلیقه برمعالم الاصول،
  4. رساله در اراضی،
  5. رساله در نکاح،
  6. رساله در طلاق،
  7. رساله در ارث،
  8. رساله در احکام رضاع،
  9. رساله در اصول لفظی و ….


[۱] . ر.ک: مقدمه همین کتاب.

محمد رضا ضمیری- کتابشناسی تفصیلی مذاهب اسلامی, ص ۴۴۸-۴۴۹

زندگینامه الشیخ محمد حرز الدین (۱۲۷۳-۱۳۶۵ه.ق)

وی در خانواده ای از اهل فضل و ادب در سال ۱۲۷۳ هـ . ق در نجف اشرف دیده به جهان گشوده و تحت تربیت پدر و برادر خود مراحل رشد و تربیت را طی کرد. او دارای اخلاقی نیک و جامع فضائل اخلاقی بوده است. در هر مجلسی که حاضر می شد با ذکر حدیث، نکته علمی، ادبی، تاریخی و اخلاقی مجلس را مشحون به فایده می کرد. شیخ محمد عالمی با حلم، ورع و زهد و آزاد اندیش و صریح اللهجه بوده است.

اساتید:

  1. شیخ لطف الله مازندارنی،
  2. شیخ ملا محمدکاظم آخوند خراسانی،
  3. سید محمدکاظم یزدی،
  4. شیخ هادی طهرانی و
  5. ملا محمد ایروانی،
  6. شیخ ابراهیم غراوی،
  7. شیخ محمدحسین کاظمی،
  8. میرزا حبیب الله رشتی و …

شاگردان:

  1. شیخ محمد بن جعفر زاهد،
  2. شیخ جعفر استرآبادی،
  3. سید محمد باقر جیلانی اصفهانی،
  4. سید شهاب الدین مرعشی،
  5. شیخ هادی طرفی،
  6. شیخ محمد تقی خلیلی و
  7. میرزا صادق خلیلی

تألیفات:

  1. الاحتجاج،
  2. الاسلام و الایمان،
  3. الامامه، الغیبه،
  4. مراقد المعارف،
  5. الفوائد الفقهیه،
  6. النوادر،
  7. الفوائد الرجالیه،
  8. فوائد المقال و معارف الرجال

و حدود ۴۰۰ اثر دیگر.[۱]



[۱] . مقدمه کتاب معارف الرجال.

حافظ فرزانه- مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه

زندگینامه سید محسن بن عبدالکریم «سید محسن امین حسینی عاملی» (متوفی ۱۳۷۲ ه.ق)

سید محسن بن عبدالکریم معروف به سید محسن امین حسینی عاملی (م ۱۳۷۲ ق).وی در سال ۱۲۸۴ ق در شقراء که روستایی از جبل عامل است متولد و در سال ۱۳۷۲ ق پس اخذ و رسیدن به مدارج عالیه علم و اجتهاد در دمشق در گذشت. او از افاضل و دانشمندان علمای شیعه بوده که آثار قلمی او به خصوص در تاریخ، فقه، تراجم و رجال، از جایگاه شایسته ای بین علماء و بزرگان برخوردار است.

اساتید:

سید محمدحسین،

سید جواد مرتضی،

سید نجیب الدین فضل الله عاملی،

سید احمد کربلائی،

شیخ محمد باقر نجم آبادی،

شریعت اصفهانی،

آخوند خراسانی،

حاج آقا رضا همدانی،

شیخ محمد طه نجف.

شاگردان:

سید مهدی آل ابراهیم،

شیخ منیر،

شیخ عبدالطیف شبلی،

تقی دمشقی و …

تالیفات

این کتاب حاوی شرح حال تمام بزرگان و شخصیتهای شیعه مذهب از صدر اسلام تا عصر مؤلّف از قبیل صحابه پیامبر، تابعین، علماء، راویان حدیث، محدثان، قرّاء، مفسران، فقها، حکماء، متکلمان، منطقین، ریاضی دانان، نحویین، صرفین, لغویین و دانشمندان علوم معانی بیان و غیره در تمام رشته های علوم انسانی، تجربی و حتّی پادشاهان، امرا، اعم از زنان و مردان با ذکر تاریخ تولد وفات و اخبار و لطیفه ها و ذکر پاره ای از نثر و نظم آنها می باشد. ترجمه پادشاهان و امرا و وزراء و سرکردگان هر چند ظالم هم که در کتابهای دیگر یافت نمی شود در این کتاب آمده است. کتاب حاضر حاوی ۱۲۰۰۰ شرح حال است.

مستدرکات اعیان الشیعه به همّت فرزند ایشان در ۱۰ جلد به رشته تحریر در آمده است. فرزند ایشان حسن امین می نویسد، پدرم شخصیتهایی را که در قید حیات بودند در کتاب خودش نمی آورد. من شخصیت هایی را که بعد از پدرم از دنیا رفته بودند و آنهایی را که از قلم پدرم افتاده بودند در مستدرکات جمع آوری کردم.
کتاب اعیان الشیعه و مستدرکات آن از ارزشمندترین مجموعه رجالی و شخصیت شناسی شیعه است که مورد اعتماد عموم بزرگان و دانشمندان می باشد.

وضعیت نشر:

کتاب اعیان الشیعه در یازده جلد به زبان عربی به همّت انتشارات دارالتعارف بیروت در سال ۱۴۰۶ هـ . ق منتشر شده است.

حافظ فرزانه – مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه

زندگینامه سیدجعفر بَنارسی «حکیم ابوعلی خان»(متوفی۱۲۷۲ه ق)

 سیدجعفر ، معروف به حکیم ابوعلی خان از علمای شیعه در هند. وی در ۱۲۰۲ در دهلی به دنیا آمد؛ ادبیات عرب ، فقه و حدیث را نزد علامه فیلسوف میرزا محمد کامل (متوفی ۱۲۳۵)، مؤلف النّزهه الاثنی عشریّه ، و طب را نزد حکیم رضی الدین امروهی آموخت (صدرالافاضل ، ص ۶۹؛ حسنی ، ج ۷، ص ۱۷؛ امین ، ج ۴، ص ۸۰؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۲، قسم ۱، ص ۲۳۲ـ۲۳۳).

آثار

بیشتر آثار او در پاسخ به رساله ها و کتب مخالفان شیعه است . کشف الغمام عن تعزیه الامام را در جواز و استحباب تعزیه امام حسین علیه السلام و در پاسخ به کتاب مولوی عبدالحیّ نوشت . پس از آن نیز در پاسخ به ردّیه های مولوی رشیدالدین خان (متوفی ۱۲۴۹) کشف الرَّیْن عن تعزیه الحسین و کشف السّحاب را تألیف کرد (منزوی ، ج ۲، ص ۱۱۷۰).

آثار دیگر بنارسی عبارت است از:

معین الصّادقین (به فارسی )، در ردّ رجوم الشیّاطین ، تألیف فاضل رشید، صاحب شوکه العمریّه و شاگرد عبدالعزیز دهلوی که خود ردّیه ای است بر باب نهم النزهه الاثنی عشریّه ؛

برهان الصادقین در ردّ باب هفتم تحفه اثنی عشریه ؛

تکسیر ( کسر ) الصّنمین (به فارسی )، در ردّ باب دهم تحفه اثنی عشریه ؛

شفاء المسلمین (به فارسی )، در ردّ تبصره الایمان ِ سلامتعلی بنارسی ؛

و هادی المخالفین ، ردّ بر تحفه المسلمین .

تنها اثر مطبوع بنارسی کشف الرّین عن تعزیه الحسین (به فارسی ) است (صدرالافاضل ؛ حسنی ؛ امین ، همانجاها؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۹۷، ج ۱۸، ص ۳۷، ج ۲۱، ص ۲۸۵؛ همو، ۱۴۰۴، همانجا؛ کشمیری ، ص ۴۲۷؛ کحاله ، ج ۳، ص ۱۳۵ـ۱۳۶).

رحلت

وی در ۲۱ صفر ۱۲۷۲ وفات یافت (صدرالافاضل ؛ حسنی ، همانجاها).



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۲: الکرام البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، ج ۷، حیدرآباد دکن ۱۳۷۸/۱۹۵۹؛
(۵) مرتضی حسین صدرالافاضل ، مطلع الانوار: احوال دانشوران شیعه پاکستان و هند ، ترجمه محمد هاشم ، مشهد ۱۳۷۴ ش ؛
(۶) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) محمد مهدی کشمیری ، تکمله نجوم السماء ، قم ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۷ ) ؛
(۸) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه اسدالله بروجردی«حجه الاسلام» (متوفی۱۲۷۱ه ق)

بروجردی ، اسدالله بن عبدالله ، مشهوربه حجه الاسلام ، از مجتهدان بزرگ امامیه قرن سیزدهم . در بروجرد به دنیا آمد و بعد از طی مدارج علمی ، در همان شهر به تدریس و تصدی امور دینی پرداخت و در۱۲۷۱ در گذشت (اعتمادالسلطنه ، ۱۳۶۳ ش ، ص ۱۹۰؛ همو، ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ ش ، ج ۳، ص ۱۷۶۷). از دوران و محل تحصیل او اطلاع چندانی در دست نیست ، و فقط جاپلقی او را در شمار معاصران خود، که نزد سید محمد مجاهد و سید ابوالقاسم نهاوندی درس خوانده است ، نام می برد.

خوانساری و آقابزرگ طهرانی نیز به شاگردی او نزد محقق (میرزای ) قمی اشاره و همه مؤلفان بر دانش بسیار و دقت نظر او در مباحث فقه و اصول تصریح کرده اند (اعتمادالسلطنه ، ۱۳۶۳ ش ، ص ۱۸۹؛ امین ، ج ۳، ص ۲۸۶؛ خوانساری ، ج ۱، ص ۱۰۱؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۲، قسم ۱، ص ۱۲۸). در روزگار او بروجرد مرکزیت علمی یافت و شاگردان بسیاری در درس او حاضر می شدند.

شاگردان

اعتمادالسلطنه (۱۳۶۳ ش ، ص ۱۹۴، ۲۳۰ـ۲۳۱، ۲۳۳) عده ای از علما را که از شاگردان او بوده اند نام می برد:

شیخ عبدالرحیم بروجردی ،

شیخ محمدرحیم بروجردی ،

شریف العلماء بیغَشی ،

شیخ علی بروجردی ،

سیّد ضیاءالدین بروجردی ،

ملااحمد خوانساری و

ملامحمّدتقی گلپایگانی .

آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۱۵۱، ج ۲، قسم ۱، ص ۱۵۹، قسم ۲، ص ۶۷۳) علاوه بر این افراد، از ملااسماعیل بروجردی و سیّد ضیاءالدین طباطبایی بروجردی و اورنگ زیب میرزا قاجاری نیز یاد می کند.

اعتمادالسلطنه ، همچنین ، شیخ مرتضی انصاری را از کسانی می داند که در بروجرد از افادات علمی حجه الاسلام بهره برده و در دوران ریاست علمی خود نظریات او را نقل می کرده است (۱۳۶۳ ش ، ص ۱۸۹؛ امین ، همانجا). ملاعلی اصغر نیر بروجردی نیز در شرح حال خود نوشته است که نزد حجه الاسلام درس خوانده است .

حجه الاسلام بروجردی در فقاهت ، مشربی مکاشفه آمیز داشته و قائل به انفتاح باب علم بوده (در برابر نظریه انسداد باب علم ) و فتاوی او نیز غالباً در حال تغییر بوده است (اعتمادالسلطنه ، ۱۳۶۳ ش ، همانجا؛ قمی ، ص ۴۳؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۲، قسم ۱، ص ۱۲۸). بر عبادت و ریاضت اهتمامی بسیار داشته و در برخی منابع کراماتی از او نقل شده است . وی علاوه بر مُکنت مالی ، حرمت و نفوذ اجتماعی بسیاری نزد همه طبقات داشته است . تنها تألیف او تعلیقه ای بر قواعد الاحکام است (اعتمادالسلطنه ، ۱۳۶۳ ش ، ص ۱۹۰؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۱۷۰).

خوانساری (همانجا)، او را سرسلسله علمی خاندانش می داند. فرزند ارشد او میرزا داوود، داماد پسر سید بحرالعلوم و سه فرزند دیگرش میرزاضیاءالدین و میرزاعسکری و میرزا محمدمهدی از افاضل عصر خود بوده اند (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۳، ص ۱۲۷۱، ج ۲، قسم ۲، ص ۶۷۳ـ۶۷۴).

خانواده

بروجردی همچنین با دختر استادش محقق (میرزای ) قمی ازدواج کرده (خوانساری ، همانجا؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۲، قسم ۱، ص ۱۲۸؛تنکابنی ، ص ۱۸۲) و از او سه فرزند به نامهای جمال الدین محمد، فخرالدین محمد و نورالدین محمد داشته و در اجازه ای که برای آنان نوشته ، به اجتهادشان تصریح کرده است (اعتمادالسلطنه ، ۱۳۶۳ ش ، ص ۱۹۰؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۴۶). آقاجمال الدین ، در فقه و حدیث و تفسیر توانا بود و بیانی رسا داشت .

چند سال در مشهد زیست ، سپس در تهران سکنا گزید و در ۱۳۰۲ درگذشت . فرزند او، میرزا علی اکبر بروجردی * نیز عالم بود و جانشین پدر شد. آقا فخرالدین در بروجرد ماند و گذشته از مقامات دینی ، به شعر و عرفان گرایش داشت . آقا نورالدین از شاگردان شیخ انصاری بود و در دوران تحصیل درگذشت . شیخ علی بروجردی یکی از نوادگان حجه الاسلام در سامرا از شاگردان میرزای شیرازی بود و بعد از کسب مراتب علمی به بروجرد بازگشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۴، ص ۱۲۹۶).

برادر حجه الاسلام به نام مولی علی بروجردی و فرزند او، شریف ، نیز اهل فضل بودند. آقابزرگ طهرانی (همان ، ج ۱، قسم ۱، ص ۲۱۵) مولی علی را داماد محقق (میرزای ) قمی می داند؛ولی گویا مولی علی بروجردی که داماد محقق قمی بود، غیر از برادر حجه الاسلام است ؛و منابعی که شرح حال مولی علی مجتهد بروجردی ، داماد محقق قمی ، را آورده اند او را برادر حجه الاسلام ندانسته اند و به نظر می رسد که تشابه اسم ، عامل اشتباه طهرانی شده باشد.



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳ (به نقل از المآثر و الا´ثار )؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر، جزء ۲: الکرام البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) محمد حسن بن علی اعتماد السلطنه ، تاریخ منتظم ناصری ، چاپ محمد اسماعیل رضوانی ، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ ش ؛
(۴) همو، المآثر والا´ثار ، در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش (نویسنده می گوید که خوانساری و جاپلقی و فرزندش و تنکابنی درباره حجه الاسلام بروجردی اشتباهات بزرگ داشته اند، ولی هیچ توضیحی نداده است )؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳ (به نقل از روضات و المآثر و الا´ثار )؛
محمد مهدی بن

(۶) مرتضی بحرالعلوم ، رجال السید بحرالعلوم ، المعروف بالفوائد الرجالیه ، چاپ محمد صادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم ، تهران ۱۳۶۳ ش ، مقدمه مصححان ، ج ۱، ص ۱۲۹؛
(۷) محمدبن سلیمان تنکابنی ، کتاب قصص العلماء ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۸) محمد شفیع بن علی اکبر جاپلقی بروجردی شفیعا، الروضه البهیه فی الطرق الشفیعیه ، چاپ سنگی تهران ۱۲۸۰، بدون صفحه شمار، اواخر کتاب ؛
(۹) محمد باقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۱۰) عباس قمی ، فوائد الرضویّه فی احوال علماء المذهب الجعفریّه ، ( بی جا.، بی تا. ) (به نقل از روضات )؛
(۱۱) محمدمهدی کشمیری ، تکمله نجوم السماء ، قم ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۷ ) ، ج ۱، ص ۱۱۰، ۴۶۲ (به نقل از المآثر والا´ثار و الروضه البهیه )؛
(۱۲) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ، ج ۲، ص ۲۵ـ۲۶ (به نقل از المآثر و الا´ثار )؛
(۱۳) علی اصغربن علی اکبر نیر بروجردی ، نورالانوار ، تهران ۱۲۷۵، شرح حال مؤلف در پایان کتاب .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابوالعیّاش عبدالعلی بحرالعلوم لکهنوی(متوفی۱۲۲۵ه ق)

بحرالعلوم لکهنوی ، ابوالعیّاش عبدالعلی محمدبن نظام الدین محمدبن قطب الدین انصاری لکهنوی ملقب به بحرالعلوم ، متکلم بزرگ حنفی مذهبِ هند در قرن دوازدهم . پدرش ملا نظام الدین از خانواده های «فرنگی محلِ»لکهنو و پایه گذار «درسِ نظامی » بود. نسب وی را به خواجه عبداللّه انصاری می رسانند، یکی از بازماندگان خواجه به نام شیخ علاءالدین (نیای بحرالعلوم با ده واسطه ) از هرات به هند آمده بوده و مدفنش امروزه در پَرْناوَه (میان مِتهرا و دهلی ) است .

نسل بعد از او در شهر سِهالی ، در نزدیکی لکهنو، اقامت گزیدند. خانواده آنها در عهد اورنگ زیب به فرنگی محل نقل مکان کردند ( رجوع کنید به رحمان علی ، ص ۱۶۸؛ «اَلنَّدْوَه »). جدش ملا قطب الدین (متوفی ۱۱۰۳) و پدرش (متوفی ۱۱۶۱) هردو از عالمان نامداری بودند که موجب شهرت خانواده خود در هند شدند.

بحرالعلوم در ۱۱۴۴ در لکهنو به دنیا آمد. نزد پدرش تحصیل کرد و در هفده سالگی دوره تحصیلاتِ اسلامی را نزد او به پایان برد ( سلسله تلمّذ وی از طریق پدر به جلال الدین دوانی و دیگر علمای ایران می رسد ) . پس از مرگ پدر، نزد کمال الدین سَهالَویِ فتحپوری (متوفی ۱۱۷۵)، شاگرد پدرش ، به تحصیل ادامه داد ( رجوع کنید به بروکلمان ،  ذیل  ، ج ۲، ص ۶۲۴) و مدتی بعد کار تعلیم و تألیف را در لکهنو آغاز کرد ( در پی حادثه و سوء تفاهمی که منجر به رنجش شیعیان اوده * شد (انصاری ۱۵۰) ، لکهنو را ترک کرد و به شاه جهانپور رفت و بیست سال در آنجا اقامت گزید، سپس به رامپور رفت (نجم الغنی ، ج ۱، ص ۵۹۶، ۶۰۰) و چهارسال هم در آنجا ماند.

پس از آن ، منشی صدرالدین بَردوانی از او دعوت کرد که به مدرسه بهار (بنگال ) برود؛ و سپس به دعوت نوّاب والاجاه محمدعلی خان کَرْناتَکی (متوفی ۱۲۱۰)، به همراه ۶۰۰ تن از «رجال علم »، به مَدْرس رفت . نواب لقب «مَلک العلما» را به او اعطا کرد، برایش مدرسه ای ساخت و برای او و همراهان و شاگردانش وظیفه مقرر کرد. جانشینان نواب ، تا پایان حکومت والاجاهیان و استقرار سلطه انگلیس در مدرس ، همان عنایت را درحق وی مبذول می داشتند و حقوق ماهانه او و دیگر مدرّسان و طلاّ ب مدرسه را همچنان می پرداختند.

رحلت

بحرالعلوم در ۱۲ رجب ۱۲۲۵ در مدرس درگذشت و درهمانجا، کنار مسجد والاجاهیان ، مدفون شد (درباره فرزندانش رجوع کنید به الطاف الرحمان ، ص ۶۴ و بعد؛ و درباره شاگردان معروفش رجوع کنید به جهلمی ). لقب بحرالعلوم را والاجاه به وی داد (و این قول معروف است ، اما الطاف الرحمان ، در ص ۶۵، اعطاکننده این لقب را، شاه ولی اللّه ( عبدالعزیز ) دهلوی * می داند).

لقب ملک العلما بیشتر در شمال هند معروف است و لقب بحرالعلوم در جنوب . بحرالعلوم در فقه و اصول و حکمت متخصص بود. پدرش علوم دینی و عرفان را به او آموخته بود ( رجوع کنید به الطاف الرحمان ) و عملاً او را به شاخه ای از طریقه قادریه * ، منشعب از شاه عبدالرزاق بانْسَوی ، وارد کرده بود. بحرالعلوم به مکتب عرفانی ابن عربی * وابسته بود و به بیانات شیخ ، چنانکه در فصوص و فتوحات آمده است ، ایمان کامل داشت .

در واقع هدفش از تألیف شرح مثنوی مولوی رومی (لکهنو ۱۸۷۳، ۳ ج ) توضیح اسرار مثنوی در پرتو آرای ابن عربی است ( رجوع کنید به مقدمه عربی شرح مثنوی ). علاوه براین شرحی نیز بر بخشی از فصوص (یعنی «الفصّ النُّوحی »، بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۷۹۳) نوشته است . وی در بستر مرگ اظهار داشت که در آن لحظه نیز حقیقتِ تعالیم شیخ را دریافته است ( رجوع کنید به فرنگی محل ). قسمت اعظم عمرش را به تعلیم و تألیف گذراند و به سبب وسعت دانش و بصیرت انتقادی ، برهمه معاصران برتری یافت و در ایشان تأثیر عمیقی به جای گذاشت .

آثار بحرالعلوم ،

عمدتاً شرح و تحشیه متون ( آثار علمای ایران ) ، به عربی و فارسی است . بعضی از مهمترین تألیفاتش عبارت اند از:

۱) فلسفه و منطق :

شرح سُلَّم العلوم ( سُلَّم کتابی است در منطق از محب اللّه بِهاری * ( متوفی ۱۱۱۹ ) ، دهلی ۱۸۹۱؛

التعلیقات (یا مِنهیّه ) علی شرح سلّم العلوم (زُبَیْد احمد، ص ۳۶۵)؛

الحاشیه علی الحاشیه الزاهدیه الجلالیه ( که از میر زاهد هروی به شرح جلال الدین دوانی بر تهذیب المنطق تفتازانی در منطق است ) ، لکهنو ۱۸۷۲ (هدایت حسین ، ص ۶۹۵)؛

الحاشیه علی الحاشیه الزّاهدیه القطبیّه ( که حاشیه بر رساله قطب الدین رازی در تصور و تصدیق است ) ، دهلی ۱۲۹۳ (بروکلمان ،  ذیل  ، ج ۲، ص ۲۹۳)؛

الحاشیه علی الصدرا (حاشیه بر شرح ملاصدرای شیرازی بر هدایه الحکمه ابهری )، لکهنو ۱۸۴۶ (بروکلمان ،  ذیل  ، ج ۱، ص ۸۴۰؛ هدایت حسین ، همانجا)؛

تعلیقات علی الافق المُبین ( از میرداماد ) (بروکلمان ،  ذیل ، ج ۲، ص ۵۸۰)؛

العُجاله النّافِعه (همان ،  ذیل  ، ج ۲، ص ۶۲۵)؛

۲) کلام :

رساله التوحید الکافیه للصوفی المتّقی به فارسی (رحمان علی ، ص ۱۲۳)؛

قاموس المشاهیر ، ذیل «عبدالعلی »؛

الحاشیه علی الحاشیه الزّاهدیه علی الامورالعامه ( حاشیه بر شرح سیدشریف جرجانی بر مواقف قاضی عضد ایجی ) (زبید احمد، ص ۳۳۸)؛

الحاشیه علی شرح العقائد الدّوانی (همان )؛

شرح مقامات المبادی (همان )؛

دو حاشیه دیگر بر حاشیه زاهدیه بر شرح مواقف ، رحمان علی ۱۲۳  ؛

۳) اصول فقه :

فَواتِحُ الرحموت در شرحِ مسلّم الثبوتِ محب اللّه بهاری (همان ، ج ۲، > ذیل < ، ص ۶۲۴)؛

رساله الارکان الاربعه (همان ، > ذیل < ، ج ۲، ص ۶۲۵)؛ تَنْویرالمنار، شرح المنار به فارسی (همان ، > ذیل < ، ج ۲، ص ۲۶۴)؛

تکمله شرحِ تحریر (تکمله بر شرحی که پدرش بر تحریرالاصول کمال الدین ابن هُمام نوشته ؛ زبید احمد، ص ۲۸۳؛ هدایت حسین ، ص ۶۹۵)؛

شرحِ فقه اکبر (رحمان علی ، ص ۱۲۳)؛

۴) حدیث :

رساله فی تقسیم الحدیث (زبید احمد، ص ۲۶۲)؛

۵ ) ریاضیات :

شرح المِجَسطی (همان ، ص ۳۸۲)؛

۶) نحو عربی :

هدایه الصرف فارسی که چاپ شده است .



منابع :

(۱) الطاف الرحمان ، احوالِ علمای فرنگی محل ، ۱۹۰۷؛
(۲) محمدرضا انصاری ، بانی درس نظامیه ، لکهنو ۱۹۷۳؛
(۳) عبدالاول جونپوری ، مفید المفتی ، لکهنو ۱۳۲۶/۱۹۰۸، ص ۱۳۵ و بعد؛
(۴) فقیر محمد جهلمی ، حدائق الحنفیّه ، لکهنو ۱۸۹۱، ص ۴۶۷؛
(۵) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۳۳۲/۱۹۱۳، ص ۱۲۲، چاپ محمد ایوب قادری ، کراچی ۱۹۶۱، ص ۳۰۴ـ۳۰۶؛
(۶) شبلی نعمانی ، مقالات شبلی ، اعظم گره ۱۹۵۵، ص ۱۱۶ـ۱۲۰؛
(۷) صدیق حسن خان ، ابجدالعلوم ، بوپال ۱۲۹۵/۱۸۷۸، ص ۹۲۷؛
(۸) عبدالباری ، آثارالاول ، ص ۲۴؛
(۹) مولوی عنایت اللّه ، تذکره علمای فرنگی محل ، لکهنو ۱۹۳۰، ص ۱۳۷ـ۱۴۲؛
(۱۰) ولی اللّه فرنگی محلّی ، الاغصان الاربعه للشجره الطیّبه در احوال علمای فرنگی محل کمالاً و نَسَباً و علماً ، نسخه خطی ( کتابخانه ) ندوه (لکهنو)، گ ۵۰ ـ۵۳؛
(۱۱) نجم الغنی ، اخبارالصنادید ، لکهنو ۱۹۱۸؛
(۱۲) «الندوه »، مجله ندوه العلماء (آوریل ـ ژوئن ۱۹۰۷)؛

(۱۳) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942, ii, 607, index;
(۱۴) M. Hida ¦ yat H ¤ usayn, “The life and works of Bahr al – Ulu ¦ m”, JASB, N.S . v Ë Ë (۱۹۱۱), ۶۹۳-۶۹۵;
(۱۵) Sharifuddin Pirzada, Foundations of Pakistan: All India Muslim League documents. 1906-1947 , Ë Ë , Karachi 1970, 351;
(۱۶) Zubayd Ah ¤ mad, The contribution of India to Arabic literature , Alla ¦ ha ¦ ba ¦ d 1946,56, 112, 288-290, 317, 337, 364-366, index.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه سیّدعلی اکبر بحرینی«سیّدبحرینی»

بحرینی ، سیّدعلی اکبر (معروف به سیّدبحرینی ) از روحانیون و وعّاظ متنفذ دربار مظفرالدّین شاه قاجار (حک : ۱۳۱۳ـ۱۳۲۴). اجداد وی در بحرین اقامت داشتند و پدرش چندی در شهرهای جنوب ایران زیست و سرانجام در شهر تبریز مقیم شد. مقدّمات فارسی و عربی را در کودکی و نوجوانی فراگرفت و چون صوتی خوش و بیانی رسا و دلچسب داشت به زمره وعاظ شهر تبریز درآمد و رفته رفته در آن شهر معروف شد.

برای خواندن روضه به اندرون دربار ولیعهد (مظفّرالدین ) راه یافت و از روضه خوانهای رسمی دربار او شد و دیری نگذشت که در ولیعهد نفوذ یافت و از محارم او شد. ولیعهد، سیّد بحرینی را مستجاب الدّعوه می دانست و از اینرو، چون در ۱۳۱۳ به سلطنت رسید، سیّد را همراه خود به تهران آورد و در نزدیکی کاخ گلستان خانه ای برای او خرید و قرار شد سیّد تمام مدت در دربار در کنار شاه باشد. به قول مهدیقلی هدایت ، سیّد بحرینی یکی از پنج نفری بود که «در مزاج او ( مظفرالدین شاه ) متصرّف بودند» ( گزارش ایران ، ص ۱۵۰) دیری نگذشت که بحرینی در تهران به شهرت رسید.

همه سفرای خارجی مقیم تهران نام او را شنیده بودند و از نفوذ فوق العاده اش خبر داشتند. مظفرالدین شاه عقیده داشت که وجود این سیّد مستجاب الدّعوه دفع کننده هر بلیّه و چشم زخمی است ، و او را حتّی در مواقعی که به قصد شکار و تفریح از تهران خارج می شد از خود دور نمی کرد (شیخ الاسلامی ، ص ۹۶).

این نفوذ باعث شد که صدراعظم و سایر رجال سیاسی آن عصر برای نیل به مقاصد خود به او تقرّب بجویند. سیّد بحرینی نیز از نفوذ خود در شاه سوءاستفاده کرد و به صدراعظم و امنای دولت و دربار نزدیک شد و برای اجرای مقاصد آنها در قبال دریافت پول به همه نوع کاری دست زد.

مظفرالدین شاه در هیچ یک از مسائل مملکتی جز با استخاره تصمیم نمی گرفت و این استخاره ها معمولاً بر عهده سیّد بحرینی بود. درباریان با توجه به منافع خود قبلاً سیّد را از موضوع استخاره مطلع می ساختند و به وی می فهماندند که پاسخ استخاره را چگونه و به چه ترتیب به اطلاع شاه برساند. شرحی که معیّرالممالک (ص ۲۰۰-۲۰۲) از جریان استخاره سیّد برای اعاده میرزا علی اصغرخان امین السلطان به صدارت آورده است از این حیث کاملاً گویاست .

نفوذ سیّدبحرینی در شاه در تمام دوران صدارت امین السلطان و همچنین عین الدوله به نفع این دو صدراعظم اعمال می شد. عین الدوله که هرگز مایل نبود کاری در ایران برخلاف نظر وی صورت بگیرد با سیّدبحرینی همدست بود. در این دوره عزل وزرا، انتصاب حکّام و والیان ، رفتن به سفرهای خارج ، بخشیدن خلعت به رجال ، زن گرفتن شاهزاده های عضو خاندان سلطنت و نظایر آن با استخاره سیّد بحرینی انجام می گرفت و او در پرتو این موقع و منزلت ، در مدتی کوتاه یکی از متمولین ایران شد.

اسپرینگ رایس (کاردار وقت سفارت بریتانیا در تهران ) در خاطرات خود می نویسد: مردی که از همه بیشتر در دربار ایران قدرت نفوذ دارد سیّدی است که شاه را هنگام رعد و برق زیر عبای خود پناه می دهد و برایش دعا می خواند (به نقل شیخ الاسلامی ، ص ۹۶)

مظفرالدین شاه در سفر اول خود به اروپا، سیّد حسین پسر سیّد بحرینی را برای حمل عبای پدرش به اروپا همراه برد تا هنگام رعد و برق از آن استفاده نماید و امین السلطان صدراعظم برای منصرف کردن او از این سفر حاضر شد چهار هزار تومان بپردازد، ولی سیّد حسین نپذیرفت و همراه شاه به اروپا رفت (بامداد، ج ۴، ص ۱۲۷) و در سفرهای دوم و سوم شاه هم از ملتزمان بود.مظفرالدین شاه در سفرنامه های خود به این موضوع اشاره کرده و وجود او را تأمینی برای خود خوانده است .



منابع :

(۱) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ش ؛
(۲) جواد شیخ الاسلامی ، قتل اتابک ، تهران ۱۳۶۷ش ؛
(۳) دوستعلی معیّرالممالک ، رجال عصر ناصری ، تهران ۱۳۶۱ش ؛
(۴) مهدیقلی هدایت ، خاطرات و خطرات ، تهران ۱۳۶۳ش ، ص ۹۷، ۱۲۰، ۱۳۸، ۱۴۲؛
همو، گزارش ایران ، چاپ محمد علی صوتی ، تهران ۱۳۶۳ش ، ص ۱۵۱، ۱۶۲٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه شیخ علی بَحرانی (شهادت۱۳۱۹ه ق)

بَحرانی ، علی بن عبداللّه بن علی سِتری (منسوب به سِترَه یا ستار، ناحیه ای در بحرین )، از فقها و مراجع تقلید امامی بحرین و شبه جزیره عربستان در قرن سیزدهم و چهاردهم .

در بحرین زاده شد (بحرانی ، ص ۲۳۶؛ زرکلی ، ج ۴، ص ۳۰۸؛ کحّاله ، ج ۷، ص ۱۳۷) و در زمان حیات پدرش که از فقهای بحرین بود ( رجوع کنید به بحرانی ، ص ۲۳۶، ۲۳۸) به مطرح * در نزدیکی مسقط کوچ کرد. در اقامت طولانی خود در آنجا به ارشاد و راهنمایی اهالی ، بویژه طایفه حیدرآبادیه ، و مطالعه و تصنیف پرداخت (همان ، ص ۲۳۶؛ امینی ، ص ۳۴۱؛ زرکلی ، همانجا) و در آنجا مرجع تقلید شد (آقا بزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۸، ص ۳۰۵؛ زرکلی ، همانجا).

شهادت

در اواخر عمر ناچار به ترک مطرح شد (بحرانی ، همانجا) و در بندرلنگه اقامت گزید. بحرانی در ۱۳۱۹ (یا ۱۳۱۸) مسموم و شهید شد (امینی ، همانجا؛ بحرانی ، ص ۲۳۶ – ۲۳۷؛ زرکلی ، همانجا؛ کحّاله ، ج ۷، ص ۱۳۷ – ۱۳۸؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۲۷۷، ج ۲، ص ۳۳۰، ج ۱۸، ص ۳۰۵، ج ۲۲، ص ۲۴۴؛ همو، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۴، ص ۱۴۷۲؛ امین ، ج ۸، ص ۲۶۸؛ قائینی نجفی ، ص ۵۹).

ظاهراً تنها استادِ بحرانی پدرش بوده است (بحرانی ، ص ۲۳۸؛ امینی ، همانجا). به نوشته حسن بحرانی ، وی در زمینه تاریخ ، حدیث ، شعر و ادب حافظه ای سرشار و اطّلاعاتی وسیع داشت و هرچند دوران تحصیلش طولانی نبود، در پرتو حافظه ، استعداد، مطالعه مستمر و تصنیف و تدریس ، به چنان مقام علمی والایی دست یافت که دانشمندان به ستایش او برخاستند (۲۳۸ – ۲۳۹؛ امینی ، همانجا).

در منابع ، کتابها و آثار متعدّد کلامی و فقهی او را نام برده اند ( رجوع کنید به امین ، همانجا؛امینی ، ص ۳۴۲؛بحرانی ، ص ۲۳۷ – ۲۳۸؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۱، قسم ۴، ص ۱۴۷۱؛زرکلی ، همانجا؛کحّاله ، ج ۷، ص ۱۳۸؛قائینی نجفی ، همانجا).

از جمله :

لسان الصّدق که در ۱۳۰۶ در ردّ برکتاب « میزان الحق » از کشیش و مبلغ معروف مسیحی نگاشته و در ۱۳۰۷ در بمبئی چاپ شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۸، ص ۳۰۵ – ۳۰۶)؛
الاجوبه العلیّه للمسائل المسقطیّه کتاب جامعِ فقهی و فتوایی او که به همّت شاگرد و خواهرزاده اش احمدبن محمّدبن احمدبن سرحان بحرانی و به ترتیبِ کتب فقهی گردآوری و در ۱۳۱۶ چاپ شد (همان ، ج ۱، ص ۲۷۷؛بحرانی ، ص ۲۳۸) و میرزا محمّدتقی شیرازی * حاشیه ای فتوایی برآن زده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، همانجا؛منارالهدی فی اثبات امامه ائمّه الهدی (یا: فی اثبات النّص علی الائمّه الامناء) در نقد سخنان معتزله و اشاعره از جمله ابن ابی الحدید و قوشچی درباره امامت ، که در ۱۳۲۰ در بمبئی چاپ شد (همان ، ج ۲۲، ص ۲۴۴)؛
قامعه اهل الباطل در دفاع از عزاداری امام حسین علیه السّلام (چاپ بمبئی رجوع کنید به همان ، ج ۱۷، ص ۱۵)؛
واسطه العقدالثمین (همان ، ج ۲۵، ص ۱۱).



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء۱: نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) محسن امین ، اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) عبدالحسین امینی ، شهداءالفضیله ، قم ۱۳۵۲ ش ؛
(۵) علی بن حسن بحرانی ، انوارالبدرین فی تراجم علماءالقطیف والاحساء والبحرین ، چاپ محمدعلی محمدرضا طبسی ، نجف ۱۳۷۷، چاپ افست قم ۱۴۰۷؛
(۶) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۷) علی فاضل قائینی نجفی ، معجم مؤلفی الشیعه ، تهران ۱۴۰۵؛
عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه حکیم فضل امام خیرآبادی(متوفی۱۲۴۴ه ق)

فضل امام خیرآبادی، عالم و حکمت شناس و مؤلف هندی قرن سیزدهم. وی فرزند محمد ارشد هرگامی بود. نسبتش به شیرملک‌بن عطا ملک می‌رسد که در ناحیه ای از ایران حکومت داشت. جدّ اعلای شیر ملک، به قولی، خلیفه عمر بوده است (رجوع کنید به حسنی، ج۷، ص ۳۸۳؛ د. اردو، ذیل فضل امام)؛ البته در صحت این نسب نامه و از نسل عمر بودن فضل امام تردید وجود دارد (رجوع کنید به ثبوت، ص۱۴۱ پانویس۲؛ ص۲۸۷ پانویس۱). پدر فضل امام، مردی نیک بود و با مولانا احمدالله محدّث خیرآبادی، که از مدرسان شرح الهدایه ملاصدرا بود، بیعت کرد( د. اردو، همانجا).

فضل امام تحصیلات رسمی را در خیرآباد نزد سید عبدالواجد کرمانی خیرآبادی به پایان رساند (رحمان‌علی، ص۱۳۶؛ د. ا ردو، همانجا). بنابه گزارش اختر راهی (ص ۱۹۰)، او از محضر ملامحمد ولی فرنگی محلی نیز بهره‌مند شد و در علوم و فنون گوناگون به استادی رسید. وی در طریقت با شاه‌صلاح‌الدین گوپاموی بیعت کرد.

فضل امام از مدرسان و مروّجان علوم عقلی بود و در منطق و حکمت از همۀ معاصران خود برتر شمرده می‌شد (رحمان‌علی، ص۱۶۲). برخی گفته اند که از فقه و حدیث چندان بهره‌ای نداشته است (رجوع کنید به حسنی، همانجا). فرزند او فضل حق، صدرالدین دهلوی متخلص به آزرده*، و شاه غوث علی پانی پتی از شاگردان او بودند (حسنی، ج۷، ص ۲۲۶؛ اختر راهی، ص ۱۹۱).

رحلت

فضل امام در دهلی به مناصب مهم حکومتی، از جمله صدرالصدور، نایل شد (سامرایی، ص۶۵۹). وی در اواخر عمر در زادگاه خود، خیرآباد، اقامت گزید. او در ۱۲۴۴ درگذشت. غالب، شاعر پارسی‌گوی مشهور هند، قطعه شعری فارسی به عنوان مرثیه و مادّه تاریخ وفات او سرود (د. اردو، همانجا).

آثار

برخی از آثار او عبارت اند از:

المرقاه المیزانیه، در منطق، که رسالۀ درسی بود و نوادۀ او عبدالحق آن را شرح کرده و به اردو نیز ترجمه شده است‌؛

تشحیذالاذهان فی شرح بدیع المیزان، در منطق؛

شرح یا حاشیه بر افق المبین میرداماد؛

تلخیص شفای ابن‌سینا؛

آمدنامه، در دستور زبان فارسی؛

نخبه‌السیر، در تاریخ پادشاهان؛

خلاصه‌التواریخ؛

و تراجم‌الفضلا، به فارسی، مشتمل بر زندگینامۀ علما و فضلای منطقۀ او در لکهنو. این کتاب با ترجمۀ انگلیسی آن به قلم بزمی انصاری، در۱۳۳۵ش/ ۱۹۵۶ در کراچی به چاپ رسید‌ه است (اختر راهی، ص ۱۹۳؛ د. اردو، همانجا؛ منزوی، ج۱۰، ص۱۳۴ـ۱۳۶).



منابع :
(۱) ای ـ ایس انصاری [واداره]، ذیل «فضل امام» در اردو دایره‌المعارف اسلامیه، لاهور ۱۳۸۴ـ۱۴۱۰/ ۱۹۶۴ـ۱۹۸۹؛
(۲) اختر راهی، تذکره مصنفین درس نظامی، لاهور ۱۳۹۸/ ۱۹۷۸؛
(۳) اکبر ثبوت، فیلسوف شیرازی در هند، تهران ۱۳۸۰؛
(۴) عبدالحی‌بن فخرالدین الحسنی، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر، حیدر آباد دکن ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹؛
(۵) یونس سامرایی، علماء العرب فی شبه القاره الهندیه،بغداد ۱۹۸۶؛
(۶) احمد منزوی، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان، اسلام آباد۱۳۶۷ش/ ۱۴۹۸/ ۱۹۸۸؛
(۷) رحمان‌علی ناروی، تذکره علمای هند ( تحفه الفضلاء فی تراجم الکملاء)، لکهنو ۱۳۱۲/۱۸۹۳٫
/ اکبر ثبوت /

 

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه حکیم آیت الله آقا علی مدرّس طهرانی «حکیم مؤسس» (متوفی۱۳۰۷ه ق)

مدرّس طهرانی ، آقا علی، از حکمای حوزۀ فلسفی تهران و مروّج فلسفۀ ملاصدرا. وی در ۱۲۳۴ در اصفهان متولد شد . پیشوند آقا (یا آغا) غالباًٌ ملازم نام اوست (‌رجوع کنید به مدرّس طهرانی، ج۳، ص ۱۴۷؛ مدرّس زنوزی، ص بیست و هشت، ۵۲۸؛ معصومعلیشاه، ص ۵۰۴). شهرت وی، مدرّس، زنوزی، طهرانی و حکمی ضبط شده است (رجوع کنید به آقا بزرگ طهرانی، ۱۴۰۳، ج۷، ص ۹۲؛ ج۲۵، ص ۳۸؛ ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۱۴۷۲؛ دیوان بیگی، ص ۴۸۲؛ معصومعلیشاه، ج۳، ص ۵۰۴؛ مدرّس تبریزی، ج۲، ص ۳۹۱).

به رغم آنچه مشهور است، آقاعلی در هیچ یک از آثارش خود را زنوزی یا مدرّس زنوزی معرفی نکرده و عنوانی که برای خود برگزیده، آقا علی مدرّس طهرانی است (مدرّس طهرانی، ج۱، ص ۲۸، مقدمۀ کدیور). وی در برخی مسائل فلسفی ابتکاراتی داشته و به همین دلیل در همان زمان حیاتش به حکیم «مؤسس» مشهور شده است (همان، ج۳، ص ۱۵-۱۶، مقدمۀ کدیور).

اساتید

پدر آقا علی، ملا عبدالله زنوزی*، شاگرد ملا علی نوری* و از مروّجان فلسفۀ ملاصدرا و مؤسس حوزه فلسفی تهران* بود. آقا علی در سال ۱۲۳۷( در سه سالگی) به همراه پدرش به تهران آمد و پس از فراگیری مقدمات علوم، از جمله ادبیات عرب و منطق و اصول فقه و کلام، در حلقۀ درس پدر شرکت نمود. پس از درگذشت پدرش در ۱۲۵۷، برای ادامۀ تحصیل به عراق، اصفهان و قزوین رفت و نزد استادانی چون میرزا حسن نوری* فرزند ملا علی نوری)، سید رضی لاریجانی*، ملا آقا قزوینی، ملا محمد جعفر لنگرودی، میرزا محمدابراهیم نقشه فروش و ملا محمد جعفر لاهیجی* تلمذ کرد و سپس به تهران بازگشت(مدرّس طهرانی، ج۲، ص ۱۸۷؛ ج۳، ص ۱۴۱، ۱۴۷-۱۴۸).

آقا علی مدرّس در حدود سال ۱۲۷۰ تدریس در علوم معقول را در تهران آغاز کرد؛ نخست در مدرّسۀ قاسم خان و سپس در مدرّسۀ سپهسالار به تعلیم فلسفه پرداخت. ظاهراً در همان ایام نزد میرزا حسن آشتیانی به فراگیری علوم نقلی نیز مشغول بوده است (همان، ج۱، ص ۳۲، مقدمۀ کدیور؛ ج۳، ص ۱۴۸؛ سبزواری، ص ۵۴، مقدمۀ آشتیانی). مدرّس طهرانی به تصوف نیز تمایل داشته و بنا به نقل معصومعلیشاه (ج۳، ص ۵۰۴)، به منور علیشاه ( از اقطاب سلسلۀ نعمت¬اللهیه) دست اردت داده و به گزارش مدرّس گیلانی (ص ۱۳۱) مرید شیخ غلامرضا شیشه‌گر بوده است.

آقا علی به دلیل جامعیت در معقول و منقول به «مدرّس» و به سبب کمالات صوری و معنوی به «حکیم الهی» و «استاد الاساتید» شهرت یافت ( اعتماد السلطنه، ص۱۵۷؛ مدرّس تبریزی، ج۲، ص ۳۹۱). وی همچنین یکی از حکمای اربعه بود که باعث تثبیت و رونق حوزۀ فلسفی تهران شدند (رجوع کنید به تهران*، حوزۀ فلسفی).

مدرّس طهرانی هم علوم نقلی و هم علوم عقلی را تدریس می‌کرد، اما شهرت وی بیشتر در علوم عقلی بود (آقا بزرگ طهرانی، ۱۴۰۴، ج۱، ص ۱۴۷۳). ظاهراً پس از مدتی وی فقط به تدریس حکمت پرداخته و این امر باعث انتقال مجلس درس او از مدارس رسمی به منزلش شده است (دیوان بیگی، همانجا)؛ اما، به گزارش کنت دو گوبینو (ص ۸۹) این موضوع از شهرت وی و اقبال شاگردان به او نکاسته است.

آقا بزرگ طهرانی (همانجا) با آقا علی در تهران ملاقات داشته و او را در حکمت، برتر از معاصرانش دانسته و مجلس درس وی را در تهران پر رونق وصف کرده است؛ اما، قضاوت دربارۀ برتری آقا علی از معاصرانش دشوار است. حاج ملا هادی سبزورای*، آقا محمد رضا قمشه‌ای* و ابوالحسن جلوه* از معاصران مدرّس طهرانی بودند و ازحیث استادان، هم طبقه به شمار می آیند و به غیر از حکیم جلوه، از مروّجان فلسفۀ ملاصدرا بودند. با وجود این، شهرت سبزواری به گونه‌ای است که بسیاری، او را بزرگترین فیلسوف بعد از ملاصدرا می‌دانند (رجوع کنید به اعتماد السلطنه، ص ۱۴۷؛ کوربن، ص ۵۰۴؛ مطهری، ج۱۴، ص ۵۲۴).

آقا علی مدرّس در آثار خود (ج۱، ص ۲۸۶-۲۸۷، ج۲، ص ۱۷۵) از سبزورای با احترام و تعظیم با تعبیر «وحید عصرنا»یاد کرده است. سید جلال الدین آشتیانی (سبزورای، ص ۵۱-۵۲، مقدمۀ آشتیانی؛ لاهیجی، ص ۹۰، مقدمۀ آشتیانی، پانویس۲) پس از تردید در برتری آن دو به یکدیگر، در نهایت به برتری سبزورای رأی داده است. به نظر وی، محقق سبزواری از حیث سرعت انتقال و تحریر مطالب غامض با عباراتی کوتاه و روان و اجتناب از تطویل کلام بر آقا علی ترجیح دارد. اما مهدی حائری یزدی (ص ۳۶) آقا علی را، به سبب داشتن قریحۀ نقادی و ابتکار درعرضۀ راه حلهای‌ جدید برای مشکلات فلسفی، از سبزواری برتر دانسته و علت کمتر بودن شهرت آقا علی را نقادی او و پیروی صرف نکردن از ملاصدرا ارزیابی کرده است.

در میان دیگر حکمای حوزۀ تهران، آقا علی مدرّس و آقا محمد رضا قمشه‌ای، از جهت علمی، ازحکیم جلوه بسیار برتر بوده اند (مطهری، ج۱۴، ص ۵۲۹، ۵۳۱). گفتنی است که طول تدریس آقا علی در تهران بیشتر از قمشه¬ای و گرایش اوبیشتر حکمت برهانی بوده، اما قمشه ای به عرفان و جنبه‌های ذوقی حکمت متعالیه توجه بیشتری داشته است (مدرّس طهرانی،ج۱، ص ۴۳-۴۴، مقدمۀ کدیور).

رحلت

آقا علی مدرّس در ۱۳۰۷ وفات یافت و در جوار حرم عبدالعظیم حسنی در شهرری دفن شد (آقا بزرگ طهرانی، ۱۴۰۴، ج۱، ص ۱۴۷۴).

شاگردان

بزرگان بسیاری نزد او حکمت آموخته‌اند که برخی از آنان عبارت اند از:

میرزا محمد باقر اصطهباناتی*،

میرزا حسن آشتیانی،

حیدر قلی خان قاجار نهاوندی،

میرزا هاشم اشکوری*،

حسن کرمانشاهی،

میرزا علی اکبر حکمی یزدی*،

میرزا طاهر تنکابنی* و

شیخ عبدالنبی مازندرانی (رجوع کنید به صدوقی سها، ص ۴۵۲-۴۶۰؛ مدرّس طهرانی، ج۱، ص ۳۶-۴۰ مقدمۀ کدیور).

آرا

حکیم مدرّس طهرانی نکات و راه حلهای تازه‌ای برای برخی مسائل فلسفی عرضه کرده که مهمترین آنها در بحث معاد* و راه حل متفاوت او در توجیه فلسفی معاد جسمانی است. وی به-رغم استفاده از اصول و مبانی تأسیسی فلسفۀ ملاصدرا( مانند اصالت وجود، تشکیک وجود و حرکت جوهری)، دربارۀ معاد، نظری متفاوت با او ابراز نموده است (رجوع کنید به مدرّس طهرانی، ج۲، ص ۹۳). به عقیدۀ او، نفوس کونیۀ جزئیه ( نفوس انسانی) که هنگام تعلق نفس به بدن تحت تدبیر نفس کل یا نفوس کلیه ( نفوس ملائکه) است، پس از مرگ به نفس کل متصل می شود و از قوا و اعضای آن به شمار می‌آید و از آن طریق می‌توانند همچنان بدن خویش را تدبیر کنند.

به نظر وی، بدن که شامل ودایع و آثاری از نفس است، در مسیر حرکت جوهری به سوی غایت خود، یعنی نفس، در حرکت است تا روز قیامت که به آن ملحق شود (همان، ج۲، ص ۹۱، ۱۰۲-۱۰۳، ۱۱۷). ظاهراً اینکه حکیم مدرّس طهرانی جسد ابن بابویه (متوفی ۳۸۱ق) را پس از گذشت ده قرن سالم دیده ، در ابراز این عقیده بی‌تأثیر نبوده است (رجوع کنید به همان، ج۲، ص ۹۸؛ ۲۹۳-۲۹۴).

رأی حکیم مؤسس در خصوص معاد جسمانی مورد توجه متأخران قرار گرفته است: شیخ محمد حسین غروی اصفهانی، که از طریق شاگردی میرزا محمد باقر اصطهباناتی شاگرد آقاعلی به شمار می‌آید، در رساله فی اثبات معاد جسمانی کاملاً بر مبنای آقا علی، معاد جسمانی را اثبات کرده است. همچنین سید جلال آشتیانی در آثار خود، ضمن بیان نظریۀ آقا علی، به انتقاد از آن پرداخته است. آشتیانی تصریح دارد که بیشتر استادان وی، از جمله ابوالحسن قزوینی*، به نظر آقا علی متمایل¬اند(رجوع کنید به آشتیانی، ۱۳۷۸، ص ۱۲۲-۱۲۳؛ همو، ۱۳۸۱، ص ۲۱۰-۲۱۱ پانویس، ۲۸۴-۳۵۹). غلامحسین ابراهیمی دینانی نیز کتابی با عنوان معاد از دیدگاه حکیم مدرّس زنوزی نوشته و در آن به نظریات آقا علی و تفاوت آن با دیگر آرا اشاره کرده است.

به غیر از مسئلۀ معاد، آقا علی مدرّس طهرانی دراین مباحث نیز نکات و تقریرات مهمی ابراز نموده است:

توحید و تحقق کثرت در وجود، اعتباریات ماهیت،

وجود رابط و رابطی، حمل، علم به واجب الوجود،

اصالت وجود و تطابق قوس صعود و نزول و اتحاد اتصالی مراتب آنها (رجوع کنید به مدرّس زنوزی، ص پانزده- بیست و سه، مقدمۀ واعظی؛ مدرّس طهرانی، ج۲، ص ۳۵-۳۶؛۴۱-۴۷؛ دینانی، ۲۷۱-۲۷۷).

آثار

از حکیم مدرّس طهرانی آثار متعددی به جا مانده که یکی از مشهورترین آنها بدایع الحکم است. این کتاب به زبان فارسی و در بردارندۀ خلاصه‌ای از حکمت متعالیه است. آقا علی مدرّس این کتاب را به درخواست شاهزاده عماد الدوله بدیع الملک میرزا، در پاسخ به هفت پرسش فلسفی، نوشته است.

آخرین سؤال بدیع الملک که مقایسۀ نظر فیلسوفان غربی با نظر حکما و متکلمان اسلامی است  نشان دهندۀ آغاز رویارویی فلسفۀ اسلامی با فلسفۀ غرب است. این اثررا احمد واعظی در ۱۳۷۶ش در تهران منتشر کرده است. محمد صالح حائری مازندرانی، از قائلان به اصالت ماهیت، ردیه ای بر این اثر نوشته و آن را ودایع الحکم فی کشف خدایع بدایع الحکم نامیده است. اثر اخیر به صورت مستقل و نیز در ضمن کتاب حکمت بوعلی سینا چاپ شده است.

سبیل الرشاد فی اثبات المعاد، پس از بدایع الحکم، معروف‌ترین اثر آقا علی مدرّس است و چنانکه خود در مقدمۀ آن اشاره نموده، برگرفته از تعلیقات ایشان بر کتاب اسفار ‌ملاصدرا است. در این اثر، رأی مهم مدرّس طهرانی دربارۀ معاد تشریح شده است.

به غیر از بدایع الحکم، دیگرآثارِ موجودِ مدرّس طهرانی ، از تعلیقات و رسائل و تقریظات و تقریرات، در مجموعه مصنفات حکیم مؤسس آقا علی مدرّس طهرانی، در سه جلد، به کوشش محسن کدیور در ۱۳۷۸ش در تهران چاپ شده است.



منابع:

(۱) آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ۱۴۰۳؛
(۲) آقا بزرگ طهرانی، طبقات اعلام الشیعه (نقباء البشر فی القرن الرابع عشر)، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) سید جلال الدین آشتیانی، شرح حال و آراء فسفی ملاصدرا، قم ۱۳۷۸؛
(۴) همو، شرح بر زاد المسافرصدر الدین محمد بن ابراهیم شیرازی، قم ۱۳۸۱؛
(۵) غلامحسین ابراهیمی دینانی، معاد از دیدگاه حکیم مدرّس زنوزی، تهران ۱۳۸۲؛
(۶) اعتماد السلطنه، مآثر و الآثار، چاپ سنگی ۱۳۰۶ق؛
(۷) مهدی حائری یزدی، کاوش‌های عقل نظری، تهران ۱۳۸۴؛
(۸) سید احمد دیوان بیگی، ادب و فرهنگ در عصر قاجاریه، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۶۴؛
(۹) ملا هادی سبزواری، رسائل حکیم سبزواری، چاپ سید جلال الدین آشتیانی،بی¬جا،۱۳۷۰؛
۱۰- منوچهر صدوقی سها، تحریر ثانی تاریخ حکماء و عرفای متأخر، تهران ۱۳۸۱؛
۱۱- هانری کوربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمۀ جواد طباطبائی، تهران ۱۳۸۰؛
(۱۲) کنت دو گوبینو، مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی، ترجمه م.ف.، بی‌جا، بی‌تا؛
(۱۳) ملا محمد جعفر لاهیجی، شرح رساله المشاعر ملاصدرا، چاپ سید جلال الدین آشتیانی، قم ۱۳۸۶؛
(۱۴) مرتضی مطهری، مجموعه آثار (۱۴)، تهران: قم، ۱۳۸۱؛
(۱۵) محمد علی مدرّس تبریزی، ریحانه الادب؛
(۱۶) آقا علی مدرّس زنوزی، بدایع الحکم، چاپ احمد واعظی، تهران ۱۳۷۶؛
(۱۷) آقا علی مدرّس طهرانی، مجموعه مصنفات حکیم مؤسس آقا علی مدرّس طهرانی، چاپ محسن کدیور، تهران ۱۳۷۸؛
(۱۸) مرتضی مدرّس گیلانی، منتخب معجم الحکماء، چاپ منوچر صدوقی سها، تهران، ۱۳۸۴؛معصومعلیشاه، طرائق الحقایق، چاپ محمد جعفر محجوب، تهران ۱۳۳۱٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵ 

زندگینامه آخوند ملامحمدکاظم خراسانى(متوفی۱۳۲۹ه ق)( مؤلف اثر مهم کفایه‌الاصول)(دانشنامه جهان اسلام )

 خراسانى، آخوند ملامحمدکاظم (۱)، از مراجع تقلید و اصولیان برجسته امامى، مؤلف اثر مهم کفایه‌الاصول* واز حامیان اصلى نهضت مشروطه ایران. او در ۱۲۵۵ در مشهد به دنیا آمد. در میان نیاکان او شخصیت نامدارى در منابع‌ثبت نشده است. پدرش، ملاحسین هروى خراسانى، روحانى و اصالتآ اهل و ساکن هرات بود و چند سال پیش از تولد محمدکاظم به مشهد هجرت کرد (عبدالحسین کفائى، ص ۷ـ۸، ۱۴؛ عبدالرحیم محمدعلى، ص ۲۲ـ۲۳؛ قس عبدالرضاکفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۳، که مهاجرت او را به مشهد، درجوانى و براى ادامه تحصیل دانسته است).

محمدکاظم مقدمات علوم دینى و نیز سطوح متوسطه و عالى را در مشهد نزدپدرش و دیگر عالمان آن دیار فراگرفت. سپس در رجب۱۲۷۷ به قصد ادامه تحصیل در نجف از مشهد خارج شد (شهرستانى، ص ۳۳۸؛ امین، ج ۹، ص ۵؛ عبدالرحیم محمدعلى، ص ۲۵؛ عبدالرضا کفائى، همانجا). به نقل برخى منابع، او حدود سه ماه (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۳۵، ۳۸؛ شکورى، ۱۳۷۰ش، ص ۱۰۷) یا بیشتر (رجوع کنید به عبدالرحیم محمدعلى، همانجا) در سبزوار ماند و در درس فلسفه حاج‌ملاهادى سبزوارى* شرکت کرد (قس عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۳ـ۱۴؛ ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۱۸ که حضور او را در درس سبزوارى فقط یک جلسه، به سبب درنگ یک‌روزه کاروان در این شهر دانسته است).

او پس از رسیدن به تهران، مدتى در مدرسه صدر ماند و نزد میرزاابوالحسن جلوه* و ملاحسین خوئى (شاگرد برجسته حکیم زنوزى) فلسفه و حکمت آموخت. مدت ماندن او را در تهران، برخى منابع شش ماه (رجوع کنید به شهرستانى، ص ۳۳۹؛ امین، همانجا؛ امینى، ج ۱، ص ۳۹)، و برخى دیگر بیش از یکسال (رجوع کنید به بامداد، ج ۴، ص ۱؛ عبدالحسین کفائى، ص ۴۱)، گزارش کرده‌اند.

باتوجه به اینکه مدت سفر او از مشهد تا نجف حدود هفده ماه ثبت شده است، گزارش اخیر، به‌ویژه با فرض درنگ کوتاه در سبزوار، درست‌تربه نظر مى‌رسد (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۳۸، پانویس ۲). گزارشى دیگر، مدت اقامت او را در تهران سه سال ذکر کرده (رجوع کنید به ربّانى، ص ۳۲۲) که نادرست است. خراسانى سپس در ذیحجه ۱۲۷۸ از تهران به نجف رفت و در آنجا ماند (شهرستانى؛ امین، همانجاها).

خراسانى در نجف از ربیع‌الاول ۱۲۷۹ به حلقه شاگردان شیخ‌مرتضى انصارى* (متوفى ۱۲۸۱) پیوست و بیش از دو سال در درسهاى فقه و اصول او شرکت کرد (رجوع کنید به حرزالدین،ج۲،ص۳۲۴؛ شهرستانى؛ امین، همانجاها). گفته‌اند خراسانى و برخى دیگر از شاگردان جوان شیخ‌انصارى، سرفصلهاى مباحث هر روز استاد را پیش از شرکت در درس او از میرزا محمدحسن شیرازى، استاد دیگر خراسانى، مى‌آموختند و پس از رفع اشکالات و ابهامات خود، به درس شیخ مى‌رفتند (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۵۹ـ۶۰).

خراسانى مبحث اصولى «ظنون خاصه»، به‌ویژه مسئله «حجّیت خبر واحد»، را نزد انصارى آموخت (آقابزرگ طهرانى، طبقات، قسم۵، ص ۶۵؛ تمیمى، ج۲، ص۱۳). درباره سبب مشهور شدن او به «آخوند» گزارشى از مباحثه وى با انصارى در دفاع‌از رأى یکى‌از فقیهان معاصرِ انصارى («آخوند» اردکانى) نقل شده (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۶۲ـ۶۴)، ولى عبدالرضا کفائى (۱۳۸۶ش ب، ص ۱۱۷) آن را نپذیرفته و اظهار کرده است که حتى پدر و اجداد خراسانى به آخوند ملقب بوده‌اند.

استاد دیگر ملامحمدکاظم، میرزاى شیرازى* بود که وى در درسهاى عمومى و نیز در درسهاى خصوصى او شرکت مى‌کرد (شهرستانى، همانجا). میرزا به او توجه فراوان داشت و چه‌بسا جلسه درس، با مناظره میان این استاد و شاگرد سپرى مى‌شد و حتى اعجاب هم‌درسیها را برمى‌انگیخت. از میرزاى شیرازى نیز نقل شده که در وصف شاگرد خود گفته است: «ابتداى فکر آخوند، انتهاى افکار دیگران است» (رجوع کنید به شریف رازى، ج ۲، ص ۱۷۱؛ عبدالحسین کفائى، ص ۷۱؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۶۹ـ۷۱).

باتوجه به طولانى بودن مدت تحصیل خراسانى نزد شیرازى (بیش از ده سال رجوع کنید به ادامه مقاله) و مناسبات صمیمانه آن دو (رجوع کنید به شهرستانى؛ امین، همانجاها؛ عبدالرحیم محمدعلى، ص ۲۸ـ۲۹؛ عبدالحسین کفائى، ص۷۰ـ۷۱)، مى‌توان خراسانى را در واقع تربیت یافته میرزا به شمار آورد. او براى میرزا احترام ویژه‌اى قائل بود و حتى پس از مرگ میرزا، منسوبان او را نیز بزرگ مى‌داشت (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۷۲، پانویس ۱).

خراسانى چند سال نیز در درس فقه سیدعلى شوشترى*، که استاد اخلاق او نیز بود (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۵، ۳۰) شرکت کرد. از خراسانى نقل شده است که به سفارش شوشترى، پیش از هر جلسه درس، مباحث آن جلسه را مطالعه مى‌کرد و نظر استنباطى خود را درباره هر فرع فقهى مى‌نوشت و هنگام حضور در درس، بیشترِ آنها را موافق با نظر استاد مى‌یافت، گاه نیز رأى استاد را تغییر مى‌داد.

خراسانى عمل به این سفارش شوشترى را سبب موفقیت خود دانسته، همچنان‌که شوشترى نیز او را «معین» خود در درس مى‌خوانده است (رجوع کنید به نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۱ـ۱۲؛ عبدالحسین کفائى، ص ۶۵ـ۶۶؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۶۷ـ۶۸). خراسانى در درس فقه شیخ‌راضى نجفى (متوفى ۱۲۹۰) نیز شرکت مى‌کرد (رجوع کنید به امین، همانجا؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۱؛ حرزالدین؛ تمیمى، همانجاها). زمان و مدت حضور خراسانى در درسهاى فقه شوشترى و راضى به‌درستى مشخص نیست. بر پایه گزارش شهرستانى (همانجا) که خراسانى پس از درگذشت شیخ‌انصارى فقط نزد میرزاى‌شیرازى درس خوانده است، مى‌بایست درخلال دو تا سه سال نخستِ اقامتش در نجف در درسهاى شوشترى و راضى حاضر شده باشد.

اما به گفته آقابزرگ طهرانى (همانجا)، وى پس از درگذشت انصارى در درس آن‌دو شرکت کرده است. به گزارشى دیگر، خراسانى پس از درگذشت انصارى، در درسهاى فقه و اصول شوشترى و پس‌از وفات شوشترى (۱۲۸۳)، به مدت هفت سال، در درسهاى شیرازى و راضى شرکت کرد (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۶۷، ۶۹؛ نیز رجوع کنید به تمیمى، همانجا). گفته‌اند که سیدمهدى قزوینى حلّى (متوفى ۱۳۰۰) به خراسانى اجازه روایت داده و در آن جایگاه علمى او را ستوده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۱، ص ۲۵۴؛ عبدالحسین کفائى، ص ۶۷؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۶؛ قس شکورى، ۱۳۷۰ش، ص ۱۰۸؛ نیز رجوع کنید به حرزالدین، ج ۲، ص ۳۲۳).

بنابر برخى گزارشها، تحصیلات خراسانى در ۱۲۹۰ پایان یافت (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، همانجا؛ همو، ۱۳۸۶ش ب، ص ۶۹، ۷۲). یکى از مشهورترین هم‌درسیهاى او در نجف، حاج‌آقارضا همدانى* بود (عبدالحسین کفائى، ص ۷۳، ۷۶؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۲۴؛ شبیرى زنجانى، ۱۳۸۹ش، ج ۱، ص ۵۲۵).

درباره زمان آغاز تدریس آخوند و متون درسى و شاگردان او در این درسها گزارش دقیقى در منابع نیامده است، ولى مسلّم است که هنگام هجرت میرزاى شیرازى به سامرا (۱۲۹۱)، خراسانى در نجف مدرّسى نامدار بوده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، طبقات، همانجا؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۷۲). به گزارش برخى منابع، او به احترام استاد خود، شیرازى، همگام با بسیارى از شاگردان شیرازى به او پیوست وحدود نه ماه در سامرا ماند و علاوه بر حضور در درس میرزا، خود حوزه درسى دایر کرد و بیشتر شاگردان میرزا در درس وى نیز شرکت مى‌کردند.

خراسانى سپس به سفارش استادش به نجف بازگشت و در آنجا به تدریس پرداخت (رجوع کنید به نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۲؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، طبقات؛ تمیمى، همانجاها؛ عبدالحسین کفائى، ص ۹۷ـ۹۸؛ قس امین؛ بامداد؛ امینى، همانجاها، که از رفتن او به سامرا سخنى به میان نیاورده بلکه گفته‌اند که پس از هجرت میرزا، آخوند در نجف ماند). بسیارى از شاگردان میرزا که در نجف مانده بودند، به سفارش او، در درس خراسانى که جانشین میرزا شناخته مى‌شد شرکت مى‌کردند (عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۷۲ـ۷۳).

با اینکه عالمان و اصولیانى بزرگ، مانند میرزاحبیب‌اللّه رشتى* و شیخ محمدهادى تهرانى*، در نجف مجلس درس داشتند، خراسانى درخشید و درس اصول فقه او سرآمد درسهاى اصول فقه در نجف شد. چند ویژگى، یکى آگاهى خراسانى از مباحث فلسفى و درنتیجه، وسعت نظر و توانایى او در استدلال و احتجاج، و دیگر، قدرت بیان و توان علمى او و نیز رعایت ایجاز به‌ویژه در طرح مباحث اصولى (رجوع کنید به ادامه مقاله)، سبب شد که روزبه‌روز بر شاگردانش افزوده گردد (شهرستانى، ص۳۴۰ـ۳۴۱).

با درگذشت محمدحسن شیرازى در ۱۳۱۲ و بازگشت بسیارى از فضلاى حوزه سامرا به نجف و پیوستن بیشتر ایشان به درس خراسانى (دراین‌باره رجوع کنید به حوزه علمیه*، بخش ۵: نجف؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۷) و نیز درگذشت عالمان بزرگ معاصر وى در عتبات، به‌تدریج جایگاه خراسانى در مقام استاد برجسته حوزه نجف تثبیت و درس او بزرگ‌ترین حوزه درسى و درس بى‌بدیل حوزه نجف شناخته شد (رجوع کنید به شهرستانى، ص ۳۴۱).

شهرت روزافزون آخوند نیز سبب اقبال و روى‌آورى دانش‌طلبان از مناطق گوناگون عراق و نیز کشورهایى مانند ایران و هند به حوزه نجف گردید (حرزالدین، همانجا). شرکت‌کنندگان در درس خراسانى را فقیهانى نامدار در چند نوبت شمرده‌اند؛ از جمله سیدمحسن امین (ج ۹، ص ۱۶۷) و آقابزرگ طهرانى (الذریعه، ج ۱۴، ص ۳۳، ج ۴، ص ۳۶۷؛ همو، طبقات، همانجا)، تعداد شاگردان درس اصول خراسانى را در جلسه‌اى بیش از ۱۲۰۰ تن و شهرستانى (ص ۳۸۹) هزار تن و عبدالحسین کفائى (ص ۱۱۸ـ۱۱۹، به نقل از شهرستانى) ۱۵۴۰ تن دانسته‌اند. از میرزامحمد فیض قمى هم نقل شده که او و آقاضیاءالدین عراقى در جلسه‌اى تعداد شاگردان آخوند را بیش از ۱۷۰۰ تن شمارش کرده‌اند (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۹) و نجفى قوچانى (۱۳۷۸ش، همانجا) نیز، رقم هشتصد تا هزار تن را گزارش کرده است (نیز رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۸ـ۱۹).

رتبه علمى شرکت‌کنندگان در این درسها از نکات درخور توجه است. بسیارى از فقیهان برجسته اصولى سده چهاردهم، محضر او را درک کردند و در حلقه درس او پرورش یافتند و به بالاترین مدارج علمى رسیدند. نظام مرجعیت شیعه از آن زمان تاکنون در انحصار شاگردان مکتب او بوده است (رجوع کنید به ادامه مقاله). تعداد مجتهدان درس خراسانى را مدرس تبریزى (ج۱، ص ۴۱)، ۱۲۰ تن و سیدمحمود شاهرودى (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۷۴ـ۷۵) ۴۰۰ تن گزارش کرده‌اند. آقابزرگ طهرانى (الذریعه، ج ۲، ص ۱۱۱)، که خود از شاگردان حوزه درس آخوند بود، نیز حدود پانصد تن از شاگردان خراسانى را مجتهد یا قریب‌الاجتهاد دانسته است (براى نام بیش از سیصدتن از شاگردان برجسته او که شمار زیادى از آنان مراجع بزرگ سده چهاردهم و فقیهان نام‌آور و متنفذ شیعه بودند رجوع کنید به عبدالرحیم محمدعلى، ص ۳۵ـ۳۶).

خراسانى درس فقه را به زبان فارسى و درس اصول فقه را به زبان عربى القا مى‌کرد (عبدالحسین کفائى، ص ۱۰۳ـ۱۰۴؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۷). وى صداى رسایى داشت، به گونه‌اى که همه افراد حاضر در محل درس و حتى اطراف آن به‌خوبى صداى او را مى‌شنیدند (نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۳؛ نیز رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۱۱۳؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۲۳).

روش درس او این بود که مطالب خود را ایراد مى‌کرد و پس از درس به اشکالات و پرسشها پاسخ مى‌داد، مگر درباره سؤالات برخى از شاگردان ممتازش (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، طبقات، قسم ۵، ص ۶۶؛ عبدالحسین کفائى، ص ۱۰۷ـ۱۱۲؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۹). خراسانى به تربیت علمى شاگردانش بسیار اهمیت مى‌داد و علاوه بر دو درس عمومى و رسمى یاد شده، عصرها در منزل خود به شاگردان برگزیده‌اش که تعدادشان را افزون بر سیصد تن گزارش کرده‌اند، فقه درس مى‌داد (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۱۱۴؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۷).

همچنین پس از درگذشت میرزاى شیرازى و رجوع برخى از مقلدان او به خراسانى، شبها پس از درس عمومى اصول فقه، براى پاسخگویى به استفتائات با حضور شاگردان ممتاز خراسانى، از جمله سید ابوالحسن اصفهانى*، محمدحسین اصفهانى*، حاج آقاحسین طباطبائى بروجردى*، عبدالکریم حائرى یزدى*، آقا ضیاءالدین عراقى*، حاج آقاحسین قمى*، عبداللّه گلپایگانى و محمدحسین نائینى*، که غالبآ پس از او به مرجعیت رسیدند، مجلسى خصوصى برپا مى‌شد که درواقع نوعى کارگاه تمرین اجتهاد بود. او در این جلسه نخست رأى خود را با حاضران در میان مى‌گذاشت و پس از تبادل نظر با آنان، براى صدور رأى نهایى به تحقیق در مبانى فقهى مى‌پرداخت. تعلیقات آخوند بر رساله‌هاى عملیه و آثار فتوایى او نیز در این جمع بررسى و سپس به صورت فتواى قطعى او ثبت مى‌شد. خراسانى بر مراجعه به برخى منابع، از جمله کتاب تازه تألیف شده مستدرک‌الوسایل در حدیث، تأکید داشت (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۲، ص ۱۱۱؛ همو، طبقات، قسم ۵، ص ۶۵ـ۶۶؛ عبدالحسین کفائى، ص ۱۰۴؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۲۰ـ۲۲).

خراسانى که افزون بر ده سال در مکتب اصولى و فقهى شیخ‌انصارى تربیت یافته بود، پس از انصارى تأثیرگذارترین مجتهد بر حوزه‌هاى علمى شیعى بود و آرا و آثارش، نفوذ و محوریت خاصى پیدا کرد و بیش از سایر شاگردان مکتب اصولى انصارى، مورد توجه و تحلیل و شرح و نقد قرار گرفت. او بیش از اصولیان پیشین از قواعد و مسائل فلسفى در اصول فقه استفاده کرد (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۶، ص ۱۸۶؛ حبیب‌آبادى، ج ۵، ص ۱۵۱۲؛ نیز رجوع کنید به موسوى بجنوردى، ص ۳۳۰). وى علاوه بر اینکه مبانى جدیدى بنیان نهاد و نیز روشها و اسلوبهاى نوینى براى استنباط ابداع کرد، آراى تازه‌اى هم عرضه کرد.

او هنگام تقریر نظر خود، ضمن بررسى و نقد آراى علماى پیشین و به ویژه ذکر نظر شیخ انصارى به عنوان متقن‌ترین مبنا، بیش از آنکه به آراى دیگران استناد کند و در پى یافتن دیدگاهى مؤیّدِ نظر خود باشد، به ارائه استدلالى متقن، هرچند خلاف مشهور، اهمیت مى‌داد (گرجى، ص ۳۵۹ـ۳۶۰؛ عبدالحسین کفائى، ص ۱۱۳ـ۱۱۴؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۱۷ـ۱۸). به‌رغم ابتکارات مهم او در فقه، به‌ویژه از مجراى علم اصول، و نیز جنبه سیاسى یافتن شخصیت او به‌خصوص در ماجراى مشروطیت، نبوغ اصلى او در عرصه اصول فقه بروز جدّى یافته است تا آنجا که کمتر بحثى در اصول فقه یافت مى‌شود که آراى خراسانى در آن مطرح و مورد توجه و استناد نباشد و کمتر مبحث درسى یا اثرى در این باب پیدا مى‌شود که از روش او پیروى نکرده یا تأثیر نپذیرفته باشد. خراسانى در عین نکته‌سنجى و موشکافى کردن مطالب و دقت فوق‌العاده در بیان آنها، دچار تطویل و توضیح مسائل غیرضرورى نمى‌شد (امین، ج ۹، ص ۶؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۲ـ۱۳).

ویژگى بارز درسهاى او که در آثار قلمى وى هم جلوه‌گر است رعایت ایجاز و خارج نشدن از موضوع و نیفتادن در ورطه مطالب حشو و زاید یا افراط در نقل آرا و اقوال گوناگون است. او به جاى سرگشته کردن شاگردان خود در دریاى گسترده آراى پیشینیان، بر تمرکز ذهن آنها پیرامون مباحث کلیدى تأکید داشت و لبّ مطلب را بیان مى‌کرد. او به‌ویژه در فشرده‌سازى مطالب اصول فقه کوششى مضاعف داشت و به اصطلاح «تورم» اصول فقه را نمى‌پسندید و از پرداختن به مباحث بى‌ثمر و صرفآ ذهنى یا مطالب کم‌ثمر و فرعى پرهیز مى‌کرد و آن را موجب اتلاف عمر مى‌دانست.

از این حیث مى‌توان او را پیشتاز همه اصولیان تاریخ شیعه قلمداد کرد. او یک دوره کامل اصول فقه را، پیش از تألیف کفایه، در شش سال و پس از آن، در حدود سه سال درس مى‌داده است (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص۱۰۰ـ۱۰۱، ۳۴۴؛ «نقد تصحیح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص ۱۵۳؛ گرجى، ص ۳۵۶). بنابراین، سهم او در متقن سازى و پیشرفت اصول فقه شیعه از یکسو و تلخیص و تهذیب و دسته‌بندى مباحث آن از سوى دیگر، بسیار چشمگیر بوده است (درباره ابتکارات و مسلک او در اصول فقه رجوع کنید به کفایه‌الاصول*).

آخوند را در تفهیم مطالب علمى، بسیار توانا دانسته و گفته‌اند که مباحث را به بهترین شکل و رساترین و شیواترین بیان تقریر مى‌کرد (رجوع کنید به نجفى قوچانى، ۱۳۶۲ش، ص ۲۹۴ـ ۲۹۵، ۳۲۳ـ۳۲۴، ۳۲۹ـ۳۳۰؛ همو، ۱۳۷۸ش، همانجا).

به گفته نجفى قوچانى (۱۳۶۲ش، ص ۳۲۵) درس آخوند در حوزه نجف محوریت یافته بود و در صورت تعطیل شدن درس او همه درسهاى حوزه تعطیل مى‌شد. او در برگزارى جلسات درس، بسیار جدّى بود و با هیچ عذرى درس خود را تعطیل نمى‌کرد؛ حتى در ماجراى شیوع وبا در نجف (۱۳۲۲)، که بیشتر درسهاى حوزه تعطیل شد، درس خود را حتى در روز درگذشت سه تن از نزدیکانش، تعطیل نکرد (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۲۹).

در برخى از سالها که در نیمه نخست رجب براى زیارت به کربلا مى‌رفت، در همانجا نیز درس دایر مى‌کرد و در ماه رمضان نیز که درسهاى متداول حوزه تعطیل بود، مباحثى مانند اصول عقاید یا اخلاق تدریس مى‌کرد (نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۲؛ نیز رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۱۹). آخوند در دوره جوانى، فلسفه وبه‌طور مشخص اسفار ملاصدرا و منظومه سبزوارى را، نیز تدریس مى‌کرد ولى در میان‌سالى از تدریس آن دست کشید. سیداحمد تهرانى کربلائى یکى از شاگردان فلسفه او بود (عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۴۲؛ نیز رجوع کنید به همو، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۱۸). آخوند پس از درگذشت استادش، میرزاى شیرازى، به مرجعیت رسید و تا زمان مرگش یکى از مراجع تقلید مشهور به شمار آمد و مقلدان بسیارى، به‌ویژه در ایران داشت (همو، ۱۳۸۶ش ب، ص ۷۳).

اندیشه و رفتار سیاسى. آخوند خراسانى به امور سیاسى و اجتماعى کشورهاى اسلامى، به‌ویژه کشور شیعى ایران، بسیار حساس بود. مواضع صریح او در حمایت از نهضت مشروطه ایران و نیز عزم او براى حرکت به سوى ایران به منظوردفاع در برابر اشغال بخشهایى از آن (رجوع کنید به ادامه مقاله) و پیش از آن، توصیه به مظفرالدین شاه و ارکان دولت در همراهى با «شرکت اسلامیه» و استفاده از منسوجات این شرکت و «خلع لباس ذلّت از خود» (رجوع کنید به خراسانى، ۱۳۸۵ش، ص ۱۵۶)، حساسیت شدید او را به دو پدیده شایع در کشورهاى اسلامى، یعنى استبداد ازآن‌رو که زمینه‌ساز ستم و بى‌عدالتى و تضییع حقوق مردم است و استعمار از آن‌رو که موجب سلطه خارجى است، نشان مى‌دهد.

با اینکه او در حوزه مسائل سیاسى کتاب یا رساله مستقل و مدوّنى نداشته و آراى سیاسى وى در میان آثار فقهى و اصولى، نامه‌ها، تلگرافها، اعلامیه‌ها و احکام سیاسى او و نیز پاسخهاى او به برخى استفتائات پراکنده است، ولى در این باره صاحب آراى بدیعى است که در اندیشه فقیهان امامى پیش از وى سابقه ندارد. طبق یک نظر، اندیشه سیاسى آخوند در چهارچوب مکتب فقهى ـ سیاسى شیخ‌انصارى و با تکیه بر لوازم فکرى و اجتماعى آن و البته با بسط آن و وجوهى از نوآورى فقهى ـ سیاسى، قابل تحلیل است (رجوع کنید به فیرحى، ص ۱۹۶، ۲۰۷)؛ ولى بنابر نظرى دیگر اساسآ او داراى مکتب سیاسى خاص و بى‌سابقه‌اى بوده که پس از وى نیز در سیره و سلوک سیاسى شاگردان متعددش، که عالمانى طراز اول و برجسته بودند، تداوم یافته است (کدیور، ص ۲۱۹ـ۲۲۰).

خراسانى مهم‌ترین نظریه‌پرداز دینى مشروطیت و پشتیبان سرسخت مشروطه‌خواهان بود و به نفع نهضت مشروطه و قانون اساسى فتوا داد. نقش او، هم از جهت نظرى و هم از جهت عملى، در پیشبرد مشروطه بى‌بدیل بوده است تا جایى که از زمان رسمیت یافتن مشروطیت در ایران تا زمان درگذشتش، یعنى بیش از پنج سال، او شخصیت اول در تحولات نظرى و عملى در ایران و در همه حوزه‌هاى شیعى به شمار مى‌رود. آثارى مانند تنبیه‌الامّه و تنزیه‌المِله* از میرزامحمدحسین نائینى، و اللئالى المربوطه فى وجوب المشروطه از شیخ‌اسماعیل محلاتى*، بازتابى از اندیشه‌هاى سیاسى خراسانى و جدّى‌ترین نوشته‌ها در دفاع نظرى از مشروطه به شمار مى‌آید که از حوزه نجف سربرآورده است؛ به‌ویژه آنکه خراسانى خود بر هر دو تقریظ نوشته است. هرچند قیام در برابر سلطان جائر، پدیده تازه‌اى نبود و پیش از خراسانى هم بارها رخ داده بود، غیرشرعى اعلام کردن نظام استبدادى و ترجیح دادن یک نظام سیاسى بر حکومتى دیگر، ازآن‌رو که مفسده کمترى دارد، در میان فقیهان شیعى مقوله بى‌سابقه و گفتمان تازه‌اى بود (توکلیان، ص ۴۹؛ نیز رجوع کنید به شکورى، ۱۳۸۰ش، ص ۱۴۵ـ۱۴۸). طبق یک قول، آخوند رأى سیاسى مستقلى نداشته، بلکه متأثر از نائینى بوده است (رجوع کنید به مهدى انصارى، ص ۴۵۵ـ۴۵۶)، ولى بنابر قولى دیگر، مقایسه تنبیه‌الامّه نائینى با آراى آخوند در برخى آثار فقهى و تلگرافها و نامه‌هایش، نشان‌دهنده تفاوت اندیشه سیاسى آنان است (رجوع کنید به ثبوت، ص ۵۲۲ـ۵۲۳).

با بررسى همه مواضع و رفتارهاى سیاسى خراسانى در طول حیات سیاسى او و دسته‌بندى آنها، بستر اقدامات و مبارزات وى در چهار جبهه تشخیص داده مى‌شود: ۱) جبهه مبارزه با استبداد و حاکمان مستبد و کوشش براى تغییر حکومت از استبدادى به مشروطه؛ ۲) جبهه مقابله با کسانى که با بیرق مشروعه‌خواهى با مشروطیت درافتادند؛ ۳) جبهه مبارزه با برخى از سردمداران مشروطه که به بهانه مشروطیت، احکام شرعى را نادیده مى‌گرفتند؛ ۴) جبهه مبارزه با بیگانگان و دفاع از کشور ایران در برابر تجاوز آنان. در سه جبهه نخست، تلاش وى معطوف به استقرار حکومت مشروطه بود با این قید که به احکام شرعى ملتزم باشد. این سه جبهه، نه در یک زمان، بلکه به ترتیب تاریخى یاد شده به روى او گشوده شد. خراسانى مى‌خواست راهى میانه و اعتدالى بگشاید و حکومتى را تثبیت کند که با پرهیز از افراط و تفریط، ضمن رعایت موازین شرع، اراده و خواست اکثریت مردم در آن حاکم باشد (رجوع کنید به ادامه مقاله). اهداف او در پشتیبانى از مشروطه، مبارزه با ستم، استبداد و سلطه بیگانگان، فراهم کردن زمینه آبادانى کشور، پیشرفت ملت و رفاه عمومى و در عین حال، حفظ دین و اجراى قوانین اسلامى بود (عبدالهادى حائرى، ۱۳۵۵ش، ص ۱۶۲ـ۱۶۳؛ همو، ۱۳۶۴ش، ص ۱۲۳).

در تحلیل آرا و عملکرد خراسانى در باب مشروطه دیدگاههاى گوناگونى وجود دارد. برخى اندیشه سیاسى او را آمیزه‌اى از آراى فقهى‌اش که ریشه در سنّت فقهى شیعه دارد، و پاره‌اى از افکار جدید دانسته و گفته‌اند که او شناخت‌دقیقى از مشروطیت، از جمله مبانى آن در اندیشه غربى ولوازم و پیامدهایش، به‌ویژه براى نهادهاى مذهبى، نداشته‌است (رجوع کنید به کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۲۵۹، ج ۲، ص ۲۸۷؛ عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص ۵، ۱۳۴؛ توکلیان، ص ۴۹ـ ۵۱؛ جعفریان، ص ۳۳۷؛ مهدى انصارى، همانجا). مطابق برداشتى دیگر، که حاج‌آقا حسین بروجردى* موافق آن به شمار آمده است، خراسانى مشروطه را به خوبى مى‌شناخت ولى چون انقلاب را در حال شکل‌گیرى و وقوع آن را حتمى مى‌دید براى آنکه آن را در مسیر آموزه‌هاى دینى هدایت کند تا مانند جنبشهاى انقلابى پس از رنسانس در اروپا گرایش ضددینى نیابد، با هوشمندى و درایت وارد آن شد (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش الف، ص ۴۱ـ۴۵؛ همو، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۲۸ـ۱۳۲، ۱۵۸).

برخى سخنان نقل شده از آخوند نیز با این برداشت کاملا سازگار است (رجوع کنید به ثبوت، ص ۵۸۵ـ۵۸۶). براساس دیدگاهى دیگر، او با درک درست مشروطه، جنبه تحدید قدرت و استبدادستیزى آن‌را بر جنبه غرب‌گرایى آن اولویت داد و احساس مسئولیت دینى او را واداشت تا با تجویز مشروطه و حمایت از نظام پارلمانى، دفع افسد به فاسد کند و مردم مسلمان را از ستم حکومت استبدادى و منافع کشور را از دست‌اندازى اجانب برهاند (رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص۱۳۴؛ جعفریان، ص۳۳۹). گروهى دیگر، با استناد به اینکه موافقت اولیه خراسانى با مشروطه، مانند شیخ فضل‌اللّه نورى، مقید به انطباق آن با شریعت (مشروطه مشروعه) بوده است، با توجه به انحراف مشروطیت از آن مسیر، حمایتهاى بعدى خراسانى از مشروطه را معلول بى‌اطلاعى او از عملکرد سران مشروطه و اوضاع ایران قلمداد کرده‌اند.

بنابه نظرى دیگر (براى نمونه رجوع کنید به دوانى، ص ۳۰۵) این بى‌اطلاعى به سبب دورى او از ایران بوده، ولى برخى دیگر آن را ناشى از عملکرد اطرافیان وى (رجوع کنید به زنجانى، ص۲۷۳ـ۲۷۴؛ مرعشى‌شوشترى، ص۲۸۹؛ واعظ‌زاده خراسانى، ص ۱۸۳، که فرزندش میرزامهدى را به‌طور خاص نام برده است) دانسته و گفته‌اند که از رسیدن برخى اطلاعات و بسیارى از نامه‌ها به او جلوگیرى مى‌شده است (نیز رجوع کنید به دوانى، همانجا). به نظر بیشتر قائلان به دیدگاه اخیر، خراسانى در ماههاى آخر عمر از حمایت از مشروطه پشیمان شده (مرعشى شوشترى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به واعظ‌زاده خراسانى، ص ۱۷۴ـ۱۷۵) و حتى انگیزه اصلى او براى آمدن به ایران (رجوع کنید به ادامه مقاله)، مقابله با انحراف آن بوده است. برخى از این دیدگاهها با یکدیگر جمع‌پذیرند.

محتواى بسیارى از نامه‌ها و بیانیه‌هاى آخوند، به‌ویژه مفاد رساله کوتاه او، ضرورت علاج عاجل امراض مهلکه، و نیز قراینى دیگر، برخى از دیدگاههاى یاد شده را تقویت و برخى دیگر را تضعیف مى‌کند. او در این رساله با «امراض مهلکه» خواندن مفاسد و نابسامانیهاى کشور، درمان فورى آنها را براى پیشگیرى از اضمحلال دین و دولت ضرورى دانسته و پس از بیان امورى که درمان متوقف بر آنهاست، از تحیر خود در گذشته درباره چگونگى محقق شدن آن امور و اسباب و مقدمات آن و حتى از مذاکره با مظفرالدین شاه در این باب (در سال ۱۳۲۱) و بسنده کردن او به «مواعید اقناعیه» یاد کرده و سپس به صراحت، طرح موضوع مشروطه و موافقت خود را با آن از «القائات غیبیه» شمرده است. او با اینکه به گفته خود، اجمالا از محسّنات نظام مشروطه و تأثیر آن در رسیدن سایر ملل به ترقى و اقتدار آگاه بوده، براى پى بردن به چند و چون ماجرا و ماهیت حوادث، درباره آن به تأمل و فحص پرداخته و دریافته است که «مبانى و اصول صحیحه آن از شرع قویم اسلام مأخوذ است و با رعایت تطبیق فصول نظامنامه که راجع به شرعیات است، بر قوانین شرعیه…»، صحت و مشروعیت آن بى‌شبهه و اشکال خواهد بود (رجوع کنید به ص ۱۷۴ـ۱۷۶). وى بارها از سازگارى مشروطه مورد نظر خود با شریعت سخن گفته است. مى‌توان گفت که او مشروطه را قالب و صورتى دانسته که مادّه آن مذهب و فرهنگ و اقتضائات هر ملت است.

بى‌اطلاع دانستن آخوند از اوضاع ایران و هدایت شده پنداشتن اطلاعات او به‌جد مناقشه‌پذیر است و با شخصیت، جایگاه و سیره او سازگار نیست. زیرا او فردى خانه‌نشین یا محصور و منزوى نبوده بلکه تا روزهاى پایانى عمرش به مدرس و مسجد و حرم مى‌رفته و با خیل شاگردانش و حتى کسانى چون سیدمحمدکاظم طباطبائى یزدى* (مرجع تقلید معاصر خراسانى و مخالف مشروطه) هم‌سخن مى‌شده است. افرادى چون سیدابوالحسن اصفهانى که با مشروطه موافقت قطعى نداشته‌اند نیز، از ملازمان و شاگردان خاص او بوده‌اند. حتى بنابر گزارشهایى، مخالفان جدّى او نیز مى‌توانسته‌اند نزد او بروند و با او گفتگو کنند (رجوع کنید به جعفرى، ص ۵۰۴؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۵۳).

خراسانى در پى‌ریزى و شکل‌گیرى اولیه جنبش مشروطه نقشى نداشت. به دنبال اوضاع نابسامان اقتصادى، اجتماعى و سیاسى ایران و تشدید ناآرامیها و تنشها میان دولت و مخالفان در تهران، از آخوند براى گام پیش نهادن و پشتیبانى از جنبش، درخواستهاى فراوانى صورت گرفت، از جمله از جانب برخى عالمانى که بعدآ با مشروطه به مخالفت برخاستند (رجوع کنید به ادامه مقاله). خراسانى، در دهه هفتم عمر خود، پس از تأمل درباره نسبت میان این جنبش با شریعت، به مخالفت با سیاستها و رفتارهاى حکومت و سرانجام به پشتیبانى از نهضت مشروطه برخاست.

او پیش از این نیز از قاجاریان به عللى، مانند از دست رفتن بخش مهمى از سرزمین ایران، تسلط بیگانگان بر کشور، خالى شدن خزانه و استقراض مبالغ هنگفت و مصرف آن در راه عیاشى حاکمان بسیار ناخشنود و از ضعف دولت و عقب‌ماندگى ملت ایران و محرومیت از پیشرفت سایر ملل، سخت نگران بود (توکلیان، ص ۴۷؛ نیز رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۲، ج ۴، ص ۲۲۹ـ۲۳۱، ج ۵، ص ۲۸۷ـ۲۹۱؛ شریف کاشانى، ج ۱، ص ۸۳ـ۸۴، ۲۰۹ـ۲۱۰، ۲۱۲؛ یحیى دولت‌آبادى، ج ۳، ص۳۰ـ۳۲). این دل‌واپسیها، او را از دنیاى تحقیق و تدریس و تألیف، به عالم پرهیاهوى مبارزه و سیاست کشاند و بخش مهمى از سرگذشت او را رقم زد.

از نخستین اقدامات خراسانى در این عرصه، اعلامیه مشترک او با سه عالم بزرگ دیگر، محمد شربیانى، محمدحسن مامقانى* و میرزاحسین خلیلى تهرانى* در ۲۱ جمادى‌الآخره ۱۳۲۱ است که در آن، با اظهار نارضایتى شدید از عملکرد صدراعظم مظفرالدین‌شاه، میرزاعلى‌اصغر خان امین‌السلطان، او را مسبب اصلى همه مفاسد و مسلط کردن اجانب بر کشور دانسته و تکفیر کرده‌اند (براى متن تکفیر امین‌السلطان رجوع کنید به خاطرات وحید، سال ۹، ش ۴، ۱۵ بهمن ـ ۱۵ اسفند ۱۳۵۰، ص ۱۰۲؛ نیز رجوع کنید به کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۳۲ـ۳۳). این اقدام سبب شد که امین‌السلطان که از ۱۳۱۸ لقب «اتابک اعظم» گرفته بود، یک روز بعد مجبور به استعفا شود (رجوع کنید به ملکزاده، ج ۱، ص ۲۱۷ـ۲۱۸). برخى این اعلامیه را ساختگى دانسته‌اند (رجوع کنید به کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۳۲؛ ملکزاده، ج ۱، ص ۲۱۸).

بیشتر اقدامات آخوند خراسانى در باب مشروطه، هماهنگ و مشترک با دو تن از عالمان بزرگ معاصرش، حاج‌میرزا حسین خلیلى تهرانى (۱۲۳۰ـ۱۳۲۶) و ملاعبداللّه مازندرانى* (۱۲۵۹ـ۱۳۳۱)، بود که محور فعالیتهاى حوزه نجف در این زمینه به شمار مى‌رفتند؛ ازاین‌رو، از آن سه با عنوانهایى نظیر «ارکان ثلاثه مشروطه در عتبات»، «علماى ثلاثه نجف» و «مثلث رهبرى نجف» یاد شده است.

با آغاز رسمى نهضت مشروطه در ایران،

خراسانى و تهرانى و مازندرانى، با نامه‌ها و پیامها و اعلام مواضع خود، نخستین جبهه تقابل را در جریان مشروطیت، یعنى مبارزه با استبداد و مستبدان آغاز کردند (رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص ۱۰۷ـ۱۰۸) و سهم بى‌بدیل و بزرگى در پیروزى این نهضت داشتند. پس از به بار نشستن تلاشهاى رهبران دینى و سایر مبارزان که به انتصاب مشیرالدوله به جاى عین‌الدوله به عنوان صدراعظم و صدور فرمان مشروطه از جانب مظفرالدین‌شاه در ۱۴ جمادى‌الآخره ۱۳۲۴ (۱۴ مرداد ۱۲۸۵) انجامید و در ۱۸ شعبان همان سال (۱۴ مهر) مجلس شوراى ملى تأسیس شد، خراسانى با ارسال پیامى به مجلس، ضمن تبریک و قدردانى از اقدامات شاه، تشکیل مجلس را نخستین مرحله ترقى و کلید سربلندى دین و دولت و پایه قدرت و شوکت و آبادانى کشور دانست و تذکاراتى داد (رجوع کنید به نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۲۳ـ۲۵).

قانون اساسى را پس از تصویب در مجلس شوراى ملى، سه رهبر مقیم نجف نیز تنفیذ کردند (رجوع کنید به همو، ۱۳۶۲ش، ص ۳۶۶) و پس از آن نیز با ارسال نامه‌ها و پیامهاى پیاپى، مشروطیت و مجلس شورا را تقویت کردند (رجوع کنید به فضل‌اللّه نورى، ج ۲، ص ۱۱۱ـ۱۱۲، ۱۲۶ـ۱۲۷، ۱۴۸، و جاهاى دیگر؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۲۵ـ۳۲؛ کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۳، ص ۷۲۹ـ۷۳۱). آنها همچنین یادگیرى فنون جدید نظامى را واجب دانستند و از تأسیس مدارس جدید براى آموزش علوم روز و صنایع نوین و احداث بانک ملى پشتیبانى کردند (رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۲، ج ۵، ص ۲۸۸؛ شریف کاشانى، ج۱، ص۲۱۴؛ نجفى‌قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص۲۹ـ۳۰).

تقى‌زاده* از تأثیر این عالمان در استقرار مشروطه، یاد کرده و نقش آنها را برجسته دانسته (۱۳۷۹ش، ص۱۲۲، ۲۴۹، ۲۷۶، ۲۹۱) و خراسانى را تکیه‌گاه و قوّت مشروطیت معرفى کرده است (۱۳۶۸ش، ص ۳۲۵). به گفته کسروى، چون مردم ایران متدین بودند اگر فتواهاى خراسانى و دو مرجع تقلید دیگر نجف نبود کمتر کسى از مشروطه پشتیبانى مى‌کرد. به‌گفته او بیشتر مجاهدان هوادار مشروطه نیز متدین بودند و این فتواها سبب جانفشانى آنان مى‌شد و حتى ستارخان بارها تصریح مى‌کرد که حکم علماى نجف را اجرا مى‌کند (۱۳۶۳ش، ج ۳، ص ۷۲۹ـ۷۳۰).

پس از درگذشت مظفرالدین‌شاه (۲۴ ذیقعده ۱۳۲۴/ ۱۸ دى ۱۲۸۵) و جلوس محمدعلى میرزا بر تخت سلطنت و گرایش او به استبداد و انتصاب امین‌السلطان به سرپرستى دولت و وزارت کشور، خراسانى اندرزنامه‌اى براى شاه فرستاد و او را به رعایت عدالت و موازین شرعى و کوشش در راه تأمین استقلال کشور دعوت کرد (رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۲، ج ۵، ص ۲۸۷ـ ۲۹۱؛ عبدالرحیم محمدعلى، ص ۷۵ـ۷۸؛ عبدالحسین کفائى، ص ۱۷۶ـ۱۸۲). ولى پس از مخالفت روزافزون محمدعلى‌شاه با مشروطه و آغاز دوره استبداد صغیر*، خراسانى باز هم با تمام توان در برابر او ایستاد.

با به توپ بسته شدن مجلس به دستور شاه، در ۲۳ جمادى‌الاولى ۱۳۲۶/ ۲ تیر ۱۲۸۷، خراسانى و دیگر عالمان مشروطه‌خواه ایرانى مقیم عراق، مبارزه خود را با حکومت استبدادى و پشتیبانى از مشروطه‌خواهان تشدید کردند. تبعید رهبران روحانى داخل کشور و سرکوب سایر مبارزان و آزادى‌خواهان، عملا مسئولیت دفاع از مشروطه را بر دوش عالمان مقیم نجف قرار داد، به‌ویژه آنکه حاکمان مستبد بر تعارض مشروطه با دین پاى مى‌فشردند. خراسانى و دیگر رهبران مقیم نجف، طرد کردن محمدعلى‌شاه را از اوجب واجبات، پراخت مالیات به گماشتگان او را از اعظم محرمات و کوشش در راه استقرار مشروطه را به منزله جهاد در رکاب امام زمان علیه‌السلام و همراهى با مخالفان مشروطه را در حکم محاربه با او دانستند و به خلع محمدعلى‌شاه از سلطنت حکم دادند (عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص ۱۰۸، ۱۲۲ـ۱۲۳؛ نیز رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۲، ج ۵، ص ۳۵۳؛ شریف کاشانى، ج ۱، ص ۲۰۸ـ۲۰۹).

پس از این حکم، به‌خصوص پافشارى خراسانى بر ضرورت تأسیس مجدد مجلس حتى با توسل به جهاد با استبداد، مردم در نقاط مختلف کشور به پاخاستند (رجوع کنید به مشروطه*، نهضت). برخى گفته‌اند محمدعلى‌شاه کوشید ابتدا از راه تطمیع خراسانى و سپس با مسموم کردنش با وى مقابله کند که به نتیجه نرسید (کسروى، ۱۳۵۵ش، ص ۲۴۸؛ مدرسى چهاردهى، ص۶۰). با ورود نظامیان روس به ایران با انگیزه حمایت از شاه قاجار، علماى نجف و در رأس آنها آخوند خراسانى براى مقابله با آنان سپاهى بزرگ تشکیل دادند و به قصد ایران از نجف خارج شدند.

در کربلا به آنها خبر رسید که مجاهدین، تهران را فتح و شاه را خلع کرده‌اند؛ ازاین‌رو به راه خود ادامه ندادند و به شهرهاى خود بازگشتند (رجوع کنید به یحیى دولت‌آبادى، ج ۳، ص ۱۰۳؛ نجفى قوچانى، ۱۳۶۲ش، ص ۴۶۷ـ۴۷۰؛ عبدالحسین کفائى، ص۱۸۳ـ ۱۸۷؛ براى تشکیل سپاه در ۱۳۲۹ در برابر اشغال بخشى از ایران رجوع کنید به ادامه مقاله). بدین‌ترتیب، با مبارزات خراسانى و موافقان او، دوره استبداد صغیر پایان یافت (رجوع کنید به بامداد، ج ۴، ص ۱؛ مشروطه*، نهضت). پس از خلع محمدعلى‌شاه از قدرت و آغاز سلطنت احمدشاه، خراسانى لایحه‌اى در ده فصل، شامل توصیه‌هایى درباره تربیت علمى و عملى شاه براى نایب‌السلطنه عضدالملک فرستاد (رجوع کنید به دهنوى، ۱۳۶۹ش، ص ۱۹۲، ۲۳۶).

درباره جبهه دوم، باید گفت که چگونگى شکل‌گیرى اختلاف میان عالمان دینى پشتیبان مشروطه با محوریت آخوند خراسانى و عالمان مشروعه‌خواه با محوریت شیخ‌فضل‌اللّه نورى از مهم‌ترین فصول تاریخ مشروطه است. نهضت مشروطه به لحاظ زمانى، پس از نهضتى دیگر (۱۳۲۳ـ۱۳۲۴) به رهبرى شمارى از عالمان دینى، به‌ویژه شیخ فضل‌اللّه، رخ داد که هدف اصلى‌اش تأسیس عدالتخانه بود (ابوالحسنى، ۱۳۸۰ش، ص ۱۳ـ۱۵). با آغاز نهضت مشروطه، نورى با اینکه آرمان و مطلوب اصلى‌اش تشکیل عدالتخانه بود مبارزه خود را در قالب مشروطه‌خواهى دنبال کرد. برخى شیخ‌فضل‌اللّه را مسبب ورود آخوند خراسانى به مشروطه دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به شبیرى زنجانى، ۱۳۸۶ش، ص۳۲۰ـ۳۲۱؛ نیز رجوع کنید به ابوالحسنى، ۱۳۸۰ش، ص۱۱۰ـ۱۱۲).

این گفته مکرر خراسانى (براى نمونه رجوع کنید به ۱۳۸۷ش، ص ۱۷۶) که افراد بسیارى، از جمله مخالفان بعدى مشروطه، از او خواستند که نهضت مشروطه را تأیید کند، مؤید این قول است. از سوى دیگر، پافشارى نورى بر تصویب اصل اول و دوم متمم قانون اساسى نیز بدون پشتیبانى خراسانى راه به جایى نمى‌برد، اما مناسبات آن‌دو از زمانى تیره شد که نورى از جریان کناره گرفت و آن را جریانى ضد شریعت خواند (رجوع کنید به مشروطه*، نهضت؛ مشروطیت*؛ نورى*، شیخ‌فضل‌اللّه). از آن پس، میان عالمان دینى و روحانیان دو دستگى به وجود آمد (رجوع کنید به تمیمى، ج ۲، ص ۱۵ـ۱۶؛ کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۸۱ـ ۳۸۲). نورى پرچم‌دار مشروطه مشروعه شد و خراسانى و دیگر عالمان هم‌رأى او، به پشتیبانى خود از مشروطه و مجلس ادامه دادند و مخالفت با آن را کارى ناصواب شمردند (رجوع کنید به کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۱، ۳۸۱ـ۳۸۲، ج ۳، ص ۶۱۴ـ۶۱۶، ۷۲۹ـ۷۳۰).

درباره اینکه تقابل خراسانى و همراهان او با مخالفان مشروعه‌خواهِ مشروطه، صرفآ معارضه‌اى نظرى بوده یا به اقداماتى عملى نیز انجامیده است، اختلافات شدید و گزارشهاى گوناگون و گاه متعارضى وجود دارد. بنابر برخى گزارشها، خراسانى با اینکه تأیید و تقویت مشروطیت را واجب مى‌دانست، اختلاف‌نظر خود با فقهاى مخالف مشروطه را به مثابه اختلاف دو فقیه در یک فرع فقهى مى‌دانست و آن را مجوز اختلاف نزدیکان و پیروان خود با فقهاى مخالف مشروطیت و پیروان آنها به شمار نمى‌آورد (براى نمونه رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۲۷ـ۲۸).

بنابر گزارشهاى دیگر، مخالفت مزبور صرفآ نظرى نبوده و به اقدامات عملى بعضآ شدیدى نیز انجامیده است. از جمله، مشهور است که علماى ثلاثه نجف در پاسخ تلگرافهاى سیدعبداللّه بهبهانى* و سیدمحمد طباطبائى* که از رفتارهاى شیخ‌فضل‌اللّه نورى به آنها شکوه کرده بودند، چنین حکم کردند که «چون نورى مخلّ آسایش و مفسد است تصرفش در امور حرام است» (هدایت، ص ۱۶۴، پانویس ۱؛ کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۵۲۸؛ عاقلى، ج ۱، ص ۲۴). در جلسه محاکمه نورى به استناد این حکم، براى او به اتهام «اِفساد فى الارض» درخواست اعدام شد (رجوع کنید به ملکزاده، ج ۶، ص ۱۲۷۰ـ ۱۲۷۱). با این حال، گفته شده که حکم یاد شده از اساس ساختگى بوده و خراسانى پس از آگاه شدن از اعدام نورى، سخت برآشفته و حتى براى وى مجلس ترحیم برپا کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ابوالحسنى، ۱۳۸۲ش، ص ۲۰۰ـ۲۰۲؛ ثبوت، ص ۵۹۴، ۶۰۰ـ۶۰۳؛ عبدالحسین حائرى، ص ۴۰۹ـ ۴۱۰؛ صدوقى‌سُها، ص ۴۷۶؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۳۷؛ محسن اردبیلى، ص ۲۳۲).

مؤید گزارشهاى اخیر، این گزارش است که پس از تصرف تهران و پیروزى مشروطه‌خواهان، نخستین اقدام خراسانى مخابره تلگرافى به‌دولت موقت مشروطه بود که در آن حفظ جان و رعایت احترام نورى خواسته شده بود، هرچند به ادعاى حکومت مشروطه این تلگراف پس از اعدام نورى به دست آنها رسیده بود (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص۲۷، پانویس۱؛ همو، ۱۳۸۶شب، همانجا؛ نیز رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص ۱۵۸، ۲۰۰، یادداشت ۲۶؛ ثبوت، همانجاها). تبعید آخوند ملاقربانعلى زنجانى* به کاظمین را (ذیقعده ۱۳۲۷) نیز به تلگرافى منسوب به خراسانى و مازندرانى مستند کرده‌اند (کسروى، ۱۳۵۵ش، ص ۱۰۵؛ نیز رجوع کنید به شکورى، ۱۳۷۱ش، ص۱۸۲ـ۱۸۳).

کسروى (۱۳۵۵ش، ص۶۶، ۱۰۵)، موضع‌گیرى آنها را در برابر نورى و ملاقربانعلى، در هموارسازى برخورد سران افراطى مشروطه با آن دو مؤثر دانسته است. به نظر شکورى (۱۳۷۱ش، ص ۴۲، ۱۰۱، ۱۸۳ـ ۱۸۹)، از یک‌سو گزارشهاى دروغى که از ایران به‌خراسانى مى‌رسید سبب شد که او از اعدام نورى و تبعید زنجانى و سرکوب دیگر مشروعه‌خواهان جلوگیرى نکند؛ و از سوى دیگر، با تحریف متن نامه‌ها و تلگرافهاى وى این‌گونه رفتارها را به دستور او جلوه مى‌دادند.

درباره مناسبات خراسانى با سیدمحمدکاظم طباطبائى یزدى، شاید به‌سبب حضور هر دو در نجف، ابهام کمترى وجود دارد. خراسانى به کسى اجازه کمترین بى‌احترامى به او را نمى‌داد. هرگاه در مسیر رفتن به نماز یا درس با یزدى مواجه مى‌شد، بسیار او را محترم مى‌داشت و گفتگوى آن دو گاه بیش از نیم ساعت ادامه مى‌یافت (رجوع کنید به عبدالرحیم محمدعلى، ص ۲۴؛ محسن اردبیلى، ص ۲۰۴؛ عبدالحسین کفائى، ص ۹۵ـ۹۶؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۲۶ـ۲۷).

با این‌همه، به گزارش نظام‌الدین‌زاده (ص ۴۴ـ۴۵)، روز ۱۷ ذیحجه ۱۳۲۹ در منزل آخوند خراسانى جلسه‌اى با حضور عالمان طراز اول طرفدار مشروطه از نجف و کربلا تشکیل شد و در آن تصمیم گرفته شد که از آن پس درباره هیچ مسئله‌اى به یزدى مراجعه نشود و در هیچ‌کارى او را مداخله ندهند و او را منزوى کنند. این گزارش بسیار خدشه‌پذیر است؛ زیرا به‌رغم اهمیت این جلسه، هم از حیث شرکت‌کنندگان در آن (که کسانى چون خراسانى، مازندرانى، شریعت اصفهانى، حائرى، صدر اصفهانى، سیدعلى داماد، خوانسارى، نائینى و قمشه‌اى نام برده شده‌اند) و هم از نظر موضوع جلسه و نتایج آن، هیچ بازتاب و گزارشى از آن در منابع دیگر دیده‌نمى‌شود (تبرّائیان، ص ۳۳۹ـ۳۴۰).

حتى در نوشته‌هاى برخى از شاگردان خراسانى که در آن ایام در نجف حضور داشته و موافق مشروطه بوده و وقایع آن دوره را گزارش کرده‌اند، مانند هبه‌الدین شهرستانى و به‌ویژه نجفى قوچانى که نسبت به یزدى لحنى کنایه‌آمیز دارد (براى نمونه رجوع کنید به ۱۳۷۸ش، ص ۱۲۷ـ۱۲۸، ۱۳۱)، نیز کمترین اشاره‌اى به این ماجرا نشده است.

آخوند خراسانى با آنکه تأسیس حکومت مشروطه را در آن زمان بر عامه مسلمانان واجب مى‌شمرد، ولى سلطنت «مشروعه» را به حکومتى منحصر مى‌دانست که شخص معصوم در رأس آن باشد. او در مقام پاسخ به مشروعه‌خواهان، این پرسش را طرح کرد که مگر سلطنت استبدادى، شرعى بوده است که لازم شود سلطنت مشروطه نیز به مشروعه تغییر یابد؟ به نظر او حکومت غیرمشروعه، که در زمان غیبت حضرت حجت علیه‌السلام برپا مى‌شود، بر دو نوع است: «عادله» مانند مشروطه که عامه عقلا و متدینان مباشر امور باشند و «ظالمه» و «جابره» مانند آنکه حاکم یک نفر «مطلق العنان خودسر» باشد. به نظر او مبناى وجوب مشروطیت آن است که به حکم عقل و شرع (از جمله وجوب دفع افسد به فاسد)، حکومت غیرمشروعه عادله بر غیرمشروعه جابره، مقدّم است. به تصریح خراسانى، به تجربه و تحقیق بر وى اثبات شده بود که در همان دوره دو ساله مشروطیت به اندازه یک دهم تعدیاتى که در سه ماهه استبداد واقع شد، تعدى و ظلم نشد (رجوع کنید به کدیور، ص ۲۲۹ـ۲۳۴؛ نیز رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۲، ج ۴، ص۲۳۰؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۵۱ـ۵۲).

براساس مبناى نظرى خراسانى، پشتیبانى او از مشروطیت ازآن رو نبوده که آن را حکومتى آرمانى مى‌دانسته بلکه آن را موجب کاهش ستمهاى حاکمان ستمگر و حفظ کشور و امنیت و آبادانى آن قلمداد مى‌کرده و نزدیک‌تر به اسلام یافته است (رجوع کنید به نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص۱۰؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۳۲؛ نیز رجوع کنید به مشروطه*، نهضت؛ مشروطیت*). حتى او به استناد وجوب امر به معروف و نهى از منکر، آن را از ضروریات دین اسلام و تلاش در راه استقرار آن را واجب دانسته است (توکلیان، ص ۴۷؛ نیز رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۲، ج ۵، ص۲۹۰؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۳۱ـ۳۲، ۳۷ـ۳۸).

خراسانى علاوه بر اینکه قضاوت را از تکالیف اختصاصى فقیهان مى‌دانست (رجوع کنید به کدیور، ص ۲۳۷ـ۲۳۹)، به قدر توان خود کوشید که سایر قوانین مشروطه با احکام شریعت سازگار باشد یا دست‌کم در تعارض آشکار نباشد (رجوع کنید به کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۲۸۷). او در تقریظ خود بر تنبیه‌الامه میرزاى نائینى (ص ۳۳)، اخذ اصول مشروطه را از احکام شرع یادآور شد. او و مازندرانى با نوشتن لایحه‌اى، مشروطیت را در کشور به مشروط بودن سلطنت و دولت به تخطى نکردن از قوانین موضوعه منطبق با مذهب تفسیر کردند، نه زیر پا گذاشتن قوانین شریعت (رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۱، مقدمه، ص ۱۹۸ـ۱۹۹؛ شریف کاشانى، ج ۱، ص ۲۵۱ـ۲۵۲؛ نیز براى نوشته‌اى دیگر از آنها متضمن همین مضمون رجوع کنید به شریف کاشانى، ج ۳، ص ۵۹۸ـ ۶۰۰).

به گزارش نجفى قوچانى (۱۳۷۸ش، ص ۵۷ـ۵۹)، خراسانى در یکى از جلسات درس به مناسبت از مشروطه سخن گفت و تصریح کرد که «سلطنت شورویه و مشروطیت سلطنت،… لجام نمودن سلطان است از تعدیات و اجحافات غیرمشروع… و لجام نمودن هر ظالمى و حاکمى و اربابى و رئیسى است… از انواع تعدیات». خراسانى و همراهانش در اجراى اصل دوم متمم قانون اساسى که خود براى تصویب آن کوشیده بودند، در سوم جمادى‌الاولى ۱۳۲۸، بیست تن از فقهاى طراز اول مقیم نجف و ایران را به مجلس دوم معرفى کردند تا دست‌کم پنج تن از آنها انتخاب شوند و بر سازگار بودن مصوبات آن با احکام شریعت همواره نظارت کنند (رجوع کنید به اسناد روحانیت و مجلس، ج ۱، ص ۱۳ـ۱۶؛ براى سیر تطور تصویب و اجراى اصل دوم متمم یاد شده رجوع کنید به ترکمان، ۱۳۶۸ش، ص ۱۵ـ۴۳؛ همو، ۱۳۶۹ش، ص ۱۵ـ۵۷).

معارضه در این جبهه براى خراسانى بسیار دشوارتر و حساس‌تر از عرصه‌هاى دیگر بود. زیرا در برابرش شمارى از عالمان بزرگ دینى و بسیارى از روحانیان و متشرعان بودند که با او خاستگاه مشترک داشتند. به گزارش منابع، پس از بالا گرفتن نزاع بر سر مشروطه، جمع زیادى از طلاب عرب و بومیان نجف، به‌ویژه اهالى کاظمین، به خراسانى و دیگر عالمان حامى نهضت مشروطه و پیروانشان ناسزا مى‌گفتند و حتى گاهى آنها را کافر مى‌خواندند (نجفى قوچانى، ۱۳۶۲ش، ص۴۶۰ـ ۴۶۱، ۴۷۱؛ نیز رجوع کنید به کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۸۱ـ۳۸۵؛ عبدالحسین کفائى، ص ۱۷۳ـ۱۷۴؛ بامداد، ج ۱، ص ۴۲). همچنین گفته شده است که این هوادارى، به کاهش محبوبیت و پایگاه مردمى آنها و رجوع بسیارى از مقلدانشان به دیگران (رجوع کنید به کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۴۹۷ـ۴۹۸؛ عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص ۲۳۷ـ۲۳۸) و کاهش مأمومان در نماز جماعت خراسانى انجامید (رجوع کنید به یحیى دولت‌آبادى، ج ۱، ص ۳۳۹؛ کسروى، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۸۲ـ۳۸۳).

جبهه سوم، مخالفت با کسانى بود که به بهانه مشروطیت، موازین شرعى را زیرپا مى‌گذاشتند. خراسانى و مازندرانى از عملکرد برخى از سران مشروطه پس از فتح تهران و پایان یافتن استبداد صغیر، به‌ویژه گسترش رفتارهاى خلاف شرع، ناخرسند بودند. به‌رغم تلاشهاى فراوان آن دو در راه استقرار مشروطه، کمتر به نظر آنان توجه مى‌شد، از جمله در اجراى اصل دوم متمم قانون اساسى و ضدیت آشکار برخى قوانین با احکام اسلامى. سران مشروطه فقط در مواردى که نیاز داشتند یا به مخمصه‌اى برمى‌خوردند به آنان رجوع مى‌کردند (رجوع کنید به شریف کاشانى، ج ۳، ص ۵۹۸ـ۶۰۰؛ عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص ۵ـ۶، ۲۹۷ـ۲۹۸؛ ترکمان، ۱۳۶۸ش، ص ۲۶ـ۲۸؛ همو، ۱۳۶۹ش، ص ۲۱ـ۲۲، و جاهاى دیگر).

برخى از رفتارهاى تندروانه صحنه‌گردانان مشروطه، سبب شد که خراسانى و هم‌مسلکان او احساس خطر کنند و به این باور برسند که انحرافى در مسیر مشروطیت رخ داده است. رویدادهایى مانند اعدام شیخ‌فضل‌اللّه نورى و کشته شدن سیدعبداللّه بهبهانى، میان آنها و برخى سران حکومت مشروطه فاصله انداخت و به جریان مخالف مشروطه قوّت بخشید (رجوع کنید به مشروطیت*). به همین سبب، خراسانى و مازندرانى گاه واکنشهاى شدیدى بروز دادند، از جمله هنگام چاپ مقاله‌اى تند در حبل‌المتین که به‌رغم تمجید از علماى مشروطه‌خواهِ عتبات، توهین به علما تلقى شد، و نیز در برابر برخى مواضع و رفتارهاى سیدحسن تقى‌زاده*، رهبر اقلیت تجددخواه و تندرو مجلس که خواستار تدوین قوانین عرفى به‌جاى قوانین شرعى بود (رجوع کنید به ملکزاده، ج۶، ص۱۲۸۹ـ۱۲۹۲؛ اوراق تازه‌یاب مشروطیت،ص۲۰۷ـ ۲۰۸).

از نائینى نقل شده است که قصد آخوند براى حرکت به سوى ایران (رجوع کنید به ادامه مقاله) تدارک اصلاحاتى در حکومت مشروطه بود که به استبداد گراییده بود (رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص۱۶۰). اکثریت اعتدالى مجلس دوم که تحت نفوذ سیدعبداللّه بهبهانى بودند از خراسانى و مازندرانى حکمى گرفتند دال بر فساد مسلک سیاسى و مواضع نظرى تقى‌زاده و تعارض آن با قوانین شریعت (عبدالهادى حائرى، ۱۳۶۴ش، ص ۱۵۷ـ۱۵۹، ۲۰۰، یادداشت ۳۱؛ نیز رجوع کنید به تقى‌زاده، ۱۳۶۸ش، ص۱۵۵). این حکم در ۱۲ ربیع‌الآخر ۱۳۲۸ خطاب‌به عضدالملک صادر شد (دهنوى، ۱۳۷۰ش، ص ۱۷۲ـ۱۷۳، ۲۳۶) و در آن تقى‌زاده از عضویت در مجلس برکنار و راه ندادن او به مجلس، دخالت ندادن او در امور کشور و تبعیدش از ایران واجب فورى اعلام گردید (رجوع کنید به تقى‌زاده، ۱۳۶۸ش، ص ۳۴۹؛ اوراق تازه‌یاب مشروطیت، همانجا؛ براى گزارشى متفاوت رجوع کنید به ملکزاده، ج ۶، ص ۱۳۳۷). این حکم چنان تند بود که به منزله تکفیر تقى‌زاده تلقى شد (براى نمونه رجوع کنید به عاقلى، ج ۱، ص۵۰؛ شکورى، ۱۳۷۰ش، ص ۱۲۳) ولى آن دو صریحآ تکفیر را نفى کردند (رجوع کنید به اوراق تازه‌یاب مشروطیت، ص ۲۱۱ـ۲۱۲، ۲۱۶ـ۲۱۷).

از نوشته‌هاى خراسانى برمى‌آید که هدف او از پشتیبانى از مشروطیت، از یکسو تحقق امنیت، تأمین رفاه مردم و تقلیل ستم و از سوى دیگر، اجراى احکام الهى بوده است (رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۱، مقدمه، ص ۱۹۵ـ۱۹۶). هدف نخست، او را در دوره مبارزه و نهضت با مشروطه‌خواهان همراه و از مخالفان مشروطه جدا کرده بود، ولى هدف دوم، پس از برپایى مشروطه میان او و برخى از مشروطه‌خواهان فاصله انداخت. با این حال، شواهد و قرائن نشان مى‌دهند که او تا پایان عمر به مشروطیت وفادار ماند. فشارهاى قاجاریان استبدادطلب، مخالفتهاى مشروعه‌خواهان و انحرافات و تندرویهاى شمارى از سران مشروطه، هیچ‌یک سبب نشد که رأى او تغییر یابد و به مخالفت با اصل مشروطه برخیزد یا به مخالفان آن روى خوش نشان دهد (رجوع کنید به ثبوت، ص ۵۳۱، ۵۹۶ـ۶۰۰؛ شیرازى، ص ۳۴۵؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۵۵ـ۱۵۶؛ قس مرتضى انصارى، ص ۳۴۹؛ شبیرى زنجانى، ۱۳۸۹ش، ج ۱، ص ۵۳۴، که گفته‌اند بعدآ رأى او تغییر کرد و پشیمان شد).

جبهه چهارم، جبهه مبارزه با بیگانگان و دفاع از ایران در برابر تجاوز آنان بود. عالمان دینى مقیم عتبات با محوریت خراسانى، حتى برخى از آنهایى که با مشروطیت موافق نبودند یا درباره آن تردید داشتند و بى‌طرف بودند، با پیروى از آموزه‌هاى دینى، در برابر تجاوز به مرزهاى سرزمینهاى اسلامى و اشغال آن، واکنش جدّى نشان دادند. پشتیبانى روسیه از محمدعلى‌شاه و حکومت استبدادى و مانع‌تراشى بر سر راه استقرار مشروطیت سبب شده بود تا خراسانى واکنش شدیدترى در برابر این دولت در پیش‌گیرد. او با فرستادن تلگرامى به مجلس دوم شوراى ملى درباره استمرار حضور نیروهاى نظامى روسیه در ایران به بهانه حفظ امنیت تجارى آن کشور به‌شدت ابراز نگرانى کرد و دست روى دست گذاردن را با تکلیف دینى و استقلال کشور ناسازگار دانست.

او در این تلگرام خواستار تحریم کالاهاى روسى به عنوان نخستین گام شد. سرکنسول روسیه در بغداد در ۲۶ رمضان ۱۳۲۸، در پیغامى تهدیدآمیز به خراسانى، زیان تحریم و عواقب آن را براى ملت ایران بیشتر دانست و او را از اعلان جهاد در برابر روسیه برحذر داشت. خراسانى در پاسخى صریح و قاطع، به قلم فرزندش میرزامهدى، رفتارهاى روسیه را مخالف با مناسبات حقوق بین‌الملل و نیز حسن هم‌جوارى اعلام کرد و ورود نیروهاى آن کشور به ایران و استمرار حضور آنها را مخالف میثاقهاى دو جانبه دانست و به آنان اخطار داد. او همچنین تحریم کالاهاى روسى را موجب رفع دست‌آویز حضور این نیروها، یعنى امنیت تجارى روسیه، قلمداد کرد و یادآور شد که اگر حکم جهاد صادر شود، نه تنها ملت ایران بلکه همه مسلمانان را شامل خواهد شد (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۲۴۰ـ۲۴۵).

در پى اخطار نماینده دولت انگلیس در ۲۹ رمضان ۱۳۲۷/ ۱۴ اکتبر ۱۹۰۹ به دولت ایران، مبنى بر سه ماه مهلت داشتن براى ایجاد امنیت در راههاى جنوب کشور (رجوع کنید به کسروى، ۱۳۵۵ش، ص ۱۴۹ـ۱۵۰؛ عبدالحسین کفائى، ص ۲۴۹ـ۲۵۰)، خراسانى و مازندرانى با ارسال تلگرافى به دولت انگلیس همدستى آنها را با دولت روس به دور از انتظار دانستند و اخطار کردند که ملت ایران تا پاى جان از استقلال خود دفاع خواهد کرد (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص۲۵۰ـ۲۵۲). آنها در دوم ذیقعده ۱۳۲۸، تلگرامهایى نیز به مجلس فرستادند و براى رفع بهانه انگلیس، فرستادن حاکمانى مقتدر و باکفایت را به ولایات جنوب کشور واجب فورى اعلام کردند (رجوع کنید به اسناد روحانیت و مجلس، ج ۱، ص ۳۳ـ۳۶). درباره این تهدید و برخى مسائل دیگر، مکاتباتى دوستانه میان خراسانى و ادوارد براون (ایران‌شناس مشهور انگلیسى) صورت گرفت (براى نمونه رجوع کنید به براون و خراسانى، ص ۴۶ـ۵۱). گفتنى است که به‌کار بردن تعابیر و عناوین محترمانه براى براون با انتقاد روبه‌رو شده است (رجوع کنید به عبدالحسین حائرى، ص ۴۱۷؛ براى پاسخ به این انتقاد رجوع کنید به ثبوت، ص۵۳۰ـ۵۳۱).

خراسانى و مازندرانى در ذیقعده ۱۳۲۸/ نوامبر ۱۹۱۰ تلگرام اعتراض‌آمیزى به شخص امپراتور روسیه فرستادند و ضمن برشمردن پاره‌اى از دخالتهاى روسیه در امور داخلى ایران و تجاوزات آن کشور به ایران، یادآور شدند که طولانى شدن حضور قشون روسیه در شمال ایران، بهانه‌هاى مشابهى رادرباره مناطق جنوبى ایران در اختیار دولت انگلیس قرارمى‌دهد و خواهان خروج قشون دولت روسیه از ایران شدند (رجوع کنید به شریف کاشانى، ج ۲، ص۵۸۰ـ۵۸۲؛ عبدالحسین کفائى، ص۲۶۰ـ۲۶۲). پس از اخطار کتبى دولت روسیه در ۷ ذیحجه ۱۳۲۹ به دولت ایران مبنى بر عزل مورگان شوستر* (رئیس مستشاران امریکایى در امور مالى و گمرکى ایران) و نیز مشروط کردن تعیین مستشارهاى خارجى غیرروسى و انگلیسى، به تصویب سفارتخانه‌هاى آن دو کشور و پس از آنکه مجلس شوراى ملى این اخطار را رد کرد، روسیه نیروهاى نظامى بیشترى را روانه ایران کرد که به تصرف رشت و پیشروى به سوى قزوین انجامید و تهران در معرض سقوط قرار گرفت (۱۱ ذیحجه ۱۳۲۹).

رئیس مجلس شوراى ملى، مؤتمن‌الملک، در تلگرامى به خراسانى و دیگر علماى عتبات نیز ماجرا را گزارش کرد. صدها نامه و تلگراف دیگر نیز، که همگى از وخامت اوضاع حکایت داشتند، از ایران و عراق به دست خراسانى رسید. نخستین واکنش او تعطیل کردن درس و بحث و حتى نماز جماعت خود بود. دیگر عالمان مبارز نجف نیز چنین کردند و براى چاره‌جویى در منزل خراسانى گرد آمدند و تصمیماتى گرفته شد، از جمله: حرکت علما و طلاب به سوى ایران براى ایستادگى در برابر سپاهیان روس، دعوت از عشایر عراق براى همراهى در این حرکت، درخواست از همه مسلمانان براى یک روز اعتصاب عمومى، و نشان دادن ستمگرى دولت روس و مظلومیت دولت و ملت ایران با فرستادن پیام به همه دولتهاى داراى نمایندگى در بغداد (رجوع کنید به نظام‌الدین‌زاده، ص ۳، ۲۷ـ۲۸، ۳۳، ۳۷؛ عبدالحسین کفائى، ص ۲۴۷ـ۲۴۹، ۲۵۳ـ۲۵۵؛ براى پیام مهم خراسانى به دولتهاى متمدن جهان و طرفداران حقوق بشر رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۲۶۲ـ۲۶۵).

پس از بى‌نتیجه بودن اقدامات و رایزنیهاى سیاسى خراسانى، او ناگزیر براى دفاع از ایران در برابر تجاوز بیگانگان، حکم جهاد داد و التزام به این امر را بر هر مسلمانى واجب عینى دانست و در پیامى به رئیس مجلس شوراى ملى، ضمن ابلاغ حکم جهاد، اعلان عفو عمومى را براى ایجاد وحدت و بسیج عمومى عقلا و شرعآ لازم دانست، سپس تصمیم گرفت که خود نیز به سوى ایران حرکت کند. بسیارى از عالمان بزرگ مقیم عتبات نیز همراهى خود را با وى اعلام کردند. در پى آن، دهها هزار تن از عشایر مسلح عراق و نیز ایرانیان مقیم عراق که مسلح شده بودند، آماده حرکت شدند (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۲۶۶ـ۲۷۳). در منابع تفصیل برنامه آخوند و همراهان او گزارش شده است: که طبق آن پس از بیتوته در مسجد سهله و حرکت به سوى کربلا و زیارت حرم امام حسین علیه‌السلام و از آنجا به کاظمین، راهى ایران مى‌شدند.

به گزارش این منابع، خراسانى به برخى درخواستها براى به تأخیر انداختن حرکت، پاسخ منفى داد (رجوع کنید به نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۲۶ـ۱۲۷؛ عبدالحسین کفائى، ص ۲۷۱). به نظر مى‌رسد برنامه خراسانى به گونه‌اى طراحى شده بود که هم تعداد بیشترى به سپاه او بپیوندند، هم آمادگى سپاهیان و اعتماد به نفس آنها افزایش یابد، و هم نمایش بزرگى از قدرت باشد و چه بسا دشمن را به عقب‌نشینى وادارد. گزارشهاى دیگرى نیز انگیزه اصلى خراسانى از آمدن به ایران را نجات جریان مشروطه از انحرافاتى دانسته‌اند که دامنگیر آن شده بود (رجوع کنید به موسوى بجنوردى، ص ۳۳۴ـ۳۳۵؛ شبیرى زنجانى، ۱۳۸۹ش، ج ۱، ص ۵۳۴). ادامه و منابع مقاله در خراسانی ۲٫

رحلت

خراسانى ساعاتى پیش از زمان تعیین شده براى حرکت او از نجف، در سحرگاه سه‌شنبه ۲۰ ذیحجه ۱۳۲۹، در منزل خود براى اداى نافله شب برخاست ولى پیش از طلوع فجر دچار عارضه درد شدید سینه و سپس ضعف مفرط شد و در بامداد همان روز، پس از اقامه نماز صبح در ۷۴ سالگى درگذشت. برخى به اشتباه مرگ او را در ۲۱ ذیحجه دانسته‌اند (رجوع کنید به عاقلى، ج ۱، ص۶۰؛ محسن اردبیلى، ص ۲۱۳، ۲۲۹، به نقل از میرزایوسف‌آقا مجتهد اردبیلى).

ناگهانى بودن مرگ او و وقوع آن در روزى که مى‌خواست به سوى ایران حرکت کند، احتمال مسموم شدن او را پیش کشید (عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۳۵). ازاین‌رو برخى مورخان و شرح‌حال‌نویسان نیز، گاه با ذکر قرینه‌اى، مرگ او را بر اثر مسمومیت دانسته و برخى نیز آن را «حادثه‌اى مشکوک» یا «به‌علتى نامعلوم» قلمداد کرده‌اند (رجوع کنید به نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص۲۰، ۱۲۸ـ۱۳۰؛ على‌محمد دولت‌آبادى، ص ۹۸ـ۹۹؛ عبدالحسین کفائى، ص ۲۷۸ـ۲۸۱).

ولى پزشکان، مرگش را به علت سکته قلبى (رجوع کنید به شهرستانى، ص ۲۹۶) و برخى شاگردانش ناشى از فشارهاى روحى شدید و متأثر از نگرانیهاى او درباره ایران، به‌ویژه اشغال بخشهایى از کشور دانسته‌اند (رجوع کنید به همان، ص ۲۹۷؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۳۱؛ نیز رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶ش ب، ص ۱۱۳، که به نقل از پدرش، میرزااحمد کفائى، احتمال مسموم نشدن را قوى‌تر دانسته است).

پس از تشییع بسیار باشکوه، عبداللّه مازندرانى بر پیکر وى نماز گزارد و در مقبره میرزاحبیب‌اللّه رشتى واقع در صحن حرم امام على علیه‌السلام به خاک سپرده شد (آقابزرگ طهرانى، طبقات، قسم ۵، ص ۶۶؛ شهرستانى، ص ۲۹۳، ۲۹۵ـ۲۹۶؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۳۶). گزارش منابعى که وفات خراسانى را در بغداد پس از حرکت از نجف همراه لشکرى بزرگ و مسلح نوشته‌اند و از انتقال جنازه وى به نجف خبر داده‌اند (رجوع کنید به نوبخت، ص ۱۳۶ـ۱۳۷)، باتوجه به گزارشهاى نزدیکان و شاگردان آخوند، قطعآ نادرست است.

کسانى که خراسانى را از نزدیک مى‌شناختند او را پرهیزکار، شجاع، باهوش، نیک‌گفتار، گشاده‌روى و در عین حال باهیبت معرفى کرده‌اند. سلامت نفس، سعه صدر و گذشت وى نیز زبانزد بوده است. زندگى خراسانى در دوره تحصیل، همراه با سختى معیشت و پس از آن نیز زاهدانه گزارش شده و گفته‌اند با اینکه او براى دیگران، حتى مخالفانش، بسیار باسخاوت و گشاده‌دست بود ولى درباره معیشت خود و فرزندانش سختگیر بود و از وجوهات شرعى نیز استفاده نمى‌کرد. او به آراستگى ظاهر خود اهمیت مى‌داد (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، طبقات، همانجا؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۱، ۱۴، ۱۶ـ۱۷؛ نیز رجوع کنید به یحیى دولت‌آبادى، ج ۱، ص ۳۳۹؛ عبدالحسین کفائى، ص ۳۷۶ـ ۴۰۱؛ شیرازى، ص ۳۴۲ـ۳۴۳). در ماه رمضان در سه نوبت و در سایر ماهها دو نوبت «صبح» و «مغرب و عشاء» اقامه جماعت مى‌کرد. هر روز نیز براى زیارتى کوتاه به حرم امام على علیه‌السلام مى‌رفت (نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۱۵).

فرزندان

خراسانى شش فرزند داشت؛ پنج پسر و یک دختر. پسران او که همگى به تحصیل علوم دینى روى آوردند به‌ترتیب عبارت‌اند از : آقامیرزامهدى (رجوع کنید به ادامه مقاله)، آقامیرزامحمد (رجوع کنید به آقازاده خراسانى*)، حاج‌میرزااحمد (رجوع کنید به ادامه مقاله)، آقاحسین (عالم دینى مقیم نجف؛ متولد ۱۳۱۸ و متوفى ۱۳۹۶) و آقاحسن (رجوع کنید به ادامه مقاله). تنها دختر او همسر شیخ‌اسماعیل رشتى (متوفى ۱۳۴۳؛ فرزند میرزاحبیب‌اللّه رشتى) بود (همان، ص ۲۱ـ۲۲؛ امینى، ج ۱، ص ۳۹).

خدمات

خراسانى در نجف سه مدرسه علمیه بنا کرد: بزرگ (تاریخ بنا: ۱۳۲۱)، متوسط (تاریخ بنا: ۱۳۲۶) و کوچک (تاریخ بنا: ۱۳۲۸؛ نجفى قوچانى، ۱۳۷۸ش، ص ۲۲؛ آل‌محبوبه، ج ۱، ص ۱۳۶ـ۱۳۸؛ عبدالرحیم محمدعلى، ص ۱۳۵ـ۱۳۹). او به تأسیس چند مدرسه علوم جدید نیز در نجف، کربلا و بغداد، که بیشتر محصلان آنها ایرانیان بودند و زبان فارسى نیز از مواد درسى بود، کمک کرد (رجوع کنید به عبدالرحیم محمدعلى، ص ۱۳۹ـ ۱۴۳؛ عبدالحسین کفائى، ص ۳۷۳). او همچنین براى ترویج تعالیم دینى به تأسیس و انتشار چند نشریه در نجف کمک بسیار کرد؛ از جمله مجله مهم العلم به عربى، که شاگرد نزدیکش، سیدهبه‌الدین شهرستانى مؤسس آن بود و مجله فارسى نجف‌اشرف به همت تنى چند از شاگردان خراسانى، به‌ویژه عبدالحسین رشتى (عبدالرحیم محمدعلى، ص ۱۴۳ـ۱۴۵).

درباره زندگى آخوند خراسانى و آرا و تألیفاتش، چندین‌اثر مستقل نوشته شده است. همچنین در بیشتر آثار ناظر به حوادث سیاسى و اجتماعى دوره مشروطه (رجوع کنید به منابع مقاله) گوشه‌هایى از زوایاى زندگى او گزارش شده است؛ با این‌همه، بسیارى از این گزارشها با گرایشهاى جانبدارانه و جعل و تحریف و ابهام همراه است.

آثار.

به‌رغم اشتغال خراسانى در سالهاى پایانى عمرش به کار مرجعیت و به‌ویژه وقایع مشروطه، آثار ارزشمندى از او برجاى مانده است. مباحثى که او طرح کرده ارتباط وثیقى با موضوع بحث وى داشته و نوعآ جز سخنان ابتکارى و جدید خود، مطالب دیگر را شرح و بسط نداده است. برخى اصرار او را بر فشرده‌نویسى، هنر ویژه و وجه تمایز او از دیگران دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به حرزالدین، ج ۲، ص ۳۲۳).

آثار خراسانى سه‌گونه است:

تألیفى استدلالى، فتوایى و تقریرات درسهاى او.

آثار استدلالى، درباره مباحث اصول، فقه و فلسفه است که مستقلا یا به صورت شرح و حاشیه بر آثار دیگران تألیف شده است. بزرگ‌ترین و مشهوترین آنها کفایه‌الاصول* است که در ظرف دو سال (از ۱۳۲۱ به بعد) تألیف شده (رجوع کنید به «نقد تصحیح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص ۱۵۳) و از زمان تألیف تاکنون، مهم‌ترین متن درسى سطوح عالى و نیز محور مباحث بیشتر درسهاى دوره عالى (خارج) اصول در حوزه‌هاى علوم دینى بوده و شرحها و حاشیه‌هاى بسیارى بر آن نوشته شده است. خراسانى از آن پس به صاحب کفایه نیز شهرت یافت و فرزندانش (رجوع کنید به ادامه مقاله) به کفائى مشهور شدند یا خود، این لقب را برگزیدند (بامداد، ج ۴، ص ۱؛امینى، همانجا).

حواشى و تعلیقات بر فرائدالاصول (مشهور به رسائل*) شیخ‌انصارى، اثر دیگر خراسانى است. مشهور است که وى دو بار بر رسائل حاشیه نوشت: حاشیه «اول» یا «قدیم» یا «مختصر»، و حاشیه «دوم» یا «اخیر» یا «مبسوط». حاشیه اول نخستین اثر علمى اوست. آقا بزرگ طهرانى (الذریعه، ج ۶، ص۱۶۰) آن را دقیق‌ترین حاشیه بر رسائل خوانده است. حاشیه دوم، پیش از تألیف کفایه، هم‌زمان با تدریس رسائل یا مدتى پس از آن، به درخواست تعدادى از شاگردان وى، نوشته شده و عمیق و مبسوط است (رجوع کنید به «نقد تصحیح فوائدالاصول، آخوند خراسانى»، ص ۱۵۱).

به گفته امین (ج ۹، ص ۶)، پیش از تألیف کفایه، طلاب بر مبناى همین حاشیه، اصول فقه مى‌خواندند. معمولا هرگاه از تعلیقه خراسانى بر رسائل، بدون قید، نام برده شود همین حاشیه مراد است؛ حتى بیشتر نویسندگان از حاشیه اول یاد نکرده‌اند. نیز گفته شده است که حاشیه اول تاکنون چاپ نشده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۶، ص۱۶۰، ج ۸، ص ۱۳۲) و حتى از وجود نسخه خطى آن نیز اطلاعى در دست نیست و اصل تألیف آن، گذشته از گزارش آقابزرگ و برخى منابع دیگر (براى نمونه رجوع کنید به تمیمى، ج ۲، ص ۱۴)، از سرآغاز حاشیه دوم و نیز از برخى تصریحات خراسانى در شمارى از آثارش که از حاشیه جدید رسائل یاد کرده، قابل استنتاج است (رجوع کنید به «نقد تصحیح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص ۱۵۱ـ۱۵۲؛ علوى، ص ۴۲ـ۴۳).

ولى نظر دقیق‌تر این است که وى فقط بر مباحث قطع و ظن (۱۲۹۸، ۱۳۰۲) و استصحاب (۱۲۹۴، ۱۳۰۵) دوبار حاشیه نوشته که هر دو نیز در دسترس است و حاشیه او بر سایر مباحث، منحصر به فرد است (براى تفصیل رجوع کنید به علوى، ص ۴۳ـ۴۴). بنابراین تعبیر حاشیه جدید، صرفآ درخصوص ابوابِ دو حاشیه‌اى درست است. حاشیه (تعلیقه) آخوند بر رسائل، اهمیت فراوان دارد و مورد استناد و ارجاع شاگردان او و اصولیان دوره‌هاى بعدى قرار گرفته است (براى نمونه رجوع کنید به حائرى‌یزدى، ج ۲، ص ۳۸۶؛ خوانسارى نجفى، ج ۳، ص ۳۹۳، ۳۹۶؛ بروجردى، ج ۳، ص ۳۴۶؛ امام خمینى، ۱۳۸۵، ج ۱، ص ۳۶، ۴۱؛ بهجت، ج ۱، ص ۴۲۷؛ منتظرى، ج ۱، ص۱۲۰). این اثر بارها، به استقلال یا همراه آثار دیگر، با عنوانهایى مانند حاشیه کتاب فرائدالاصول، دررالفوائد، و درر الفوائد فى الحاشیه على الفرائد به چاپ رسیده است (رجوع کنید به مشار، ستون ۳۵۱ـ۳۵۲؛ براى نقد چاپ سال ۱۴۱۰ رجوع کنید به علوى، ص ۴۴ـ۴۷).

اثر مهم دیگر آخوند،

الفوائد، یا رساله الفوائد، مشتمل بر پانزده موضوع است: دو مورد فقهى، یازده مورد اصولى و دو مورد اصولى ـ کلامى (براى عنوانهاى آن رجوع کنید به امین، همانجا؛ قس «نقد تصحیح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص ۱۵۲، که شانزده فایده را فهرست کرده است). از این اثر با نامهاى الفوائد الاصولیه (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۱۶، ص ۳۲۴ـ۳۲۵؛ تمیمى، همانجا)، الفوائد الاصولیه و الفقهیّه (موسوى اصفهانى، ج ۱، ص ۱۸۶؛ مشار، ستون ۶۷۹) و الفوائد و الفرائد (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۱۶، ص ۳۶۳) نیز یاد شده و برخى چاپهاى قدیم آن عنوان فوائدالاصول دارد. خراسانى در کفایه (براى نمونه ص۶۰) از آن با عنوان فوائد یاد کرده و بدان ارجاع داده است. تألیف این اثر در ۱۳۰۱ پایان یافته و برخى از مباحث آن، مانند بحث مشتق، عینآ در کفایه تکرار شده است («نقد تصحیح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص ۱۵۲ـ۱۵۳).

فوائد دست‌کم سه بار در زمان حیات مؤلف، همراه تعلیقه او بر رسائل، به چاپ رسیده است. در ۱۳۱۵ در تهران که چاپ پرغلطى است؛ در ۱۳۱۸ به توصیه خراسانى و براساس مقابله با نسخه‌اى به تصحیح خود او؛ و در ۱۳۱۹ در تهران، به احتمال قوى بدون اطلاع از تصحیح و چاپ ۱۳۱۸ و با اصلاح برخى از اشتباهات چاپ ۱۳۱۵٫ فوائدالاصول مستقل نیز چاپ شده است؛ از جمله در ۱۴۰۷ در تهران به‌کوشش سیدمهدى شمس‌الدین («نقد تصحیح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص ۱۵۵ـ۱۵۷، ۱۷۱، پى‌نوشت ۳۶؛ براى نقد این چاپ و اشتباهات آن رجوع کنید به همان، ص ۱۵۷ـ۱۶۸).

جنبه فقهى آرا و آثار خراسانى هرچند تا حدودى تحت‌الشعاع جنبه اصولى او قرار گرفته است، کم اهمیت‌تر از آن نیست. یکى از آثار فقهى او که در عین تحقیقى بودن، بسیار موجز و فشرده است حواشى و تعلیقات او بر بخش عمده المکاسب* شیخ انصارى است و در محرّم ۱۳۱۹ به پایان رسیده (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۶، ص ۲۲۰) و بارها چاپ شده است (۱۳۱۹ در تهران با عنوان التعلیقه على‌المکاسب، رجوع کنید به مشار، ستون ۱۹۵؛ ۱۴۰۶ در تهران با عنوان حاشیه کتاب‌المکاسب، براى نقد اجمالى این چاپ رجوع کنید به «نقد تصحیح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص ۱۷۰، پى نوشت ۲۲؛ علوى، ص ۴۷ـ۴۸؛ و ۱۴۱۹ در قم، همراه با چند تعلیقه دیگر بر المکاسب، با عنوان محصّل‌المطالب فى تعلیقات‌المکاسب). در آثار فقیهان بعدى به این اثر خراسانى نیز اعتنا و استناد شده است (براى نمونه رجوع کنید به خوانسارى نجفى، ج ۱، ص ۲۱۲، ۳۹۶؛ امام خمینى، ۱۳۷۹ش، ج ۱، ص ۴۵۵، ج ۴، ص ۲۹۲، ج ۵، ص ۴۸۵؛ مکارم شیرازى، ج ۲، ص ۳۳۰).

اثر فقهى دیگر خراسانى

تکمله‌التبصره است (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۴، ص ۴۱۲) که مهم‌ترین رساله فتوایى او و براساس تبصره المتعلمین علامه حلّى است؛ بدین صورت که آراى موافق نظر خود را ابقا و آراى مخالف را حذف و نظر خود را به جاى آن آورده و گاه پاره‌اى از واژه‌ها را تغییر داده است. این اثر مهم که حجم آن در مجموع بیش از تبصره‌المتعلمین است، همه ابواب فقهى (از طهارت تا دیات) را دربردارد و یکى از منابع آشنایى با فتاواى خراسانى، به‌ویژه آخرین آراى فقهى او، قلمداد مى‌شود (عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۴۱؛ خراسانى، ۱۳۸۰ش، مقدمه مدرسى، ص ۱۲).

از این اثر با عنوان التکمله فى تلخیص‌التبصره نیز یاد شده است (امینى، ج ۱، ص ۴۰؛ نیز رجوع کنید به امین، همانجا). تکمله‌التبصره در ۱۳۲۸ در تهران چاپ شد (رجوع کنید به موسوى اصفهانى، ج ۱، ص ۱۸۷؛ مشار، ستون ۲۱۳؛ براى دیگر رساله‌هاى فتوایى او رجوع کنید به ادامه مقاله). سیدحسن حائرى قزوینى* شرحى با عنوان اکمال‌الدین فى شرح تکمله تبصره المتعلمین نوشته است (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۱۳، ص ۱۵۱ـ ۱۵۲). خراسانى خود نیز شرحى استدلالى ولى ناتمام (فقط بحث طهارت و بخشى از صلوه) به درخواست فردى که نمى‌توانسته خواسته او را رد کند (رجوع کنید به ص ۴ـ۵)، بر تکمله التبصره با عنوان اللمعات النّیره فى شرح تکمله التبصره نوشته که ظاهرآ آخرین اثر مدون اوست (براى ویژگیهاى این اثر رجوع کنید به خراسانى، ۱۳۸۰ش، مقدمه مدرسى، ص ۱۳ـ۱۸). لمعات در ۱۳۸۰ش در قم با تحقیق سید صالح مدرسى چاپ شد (براى چاپ آن همراه رساله‌هاى دیگر رجوع کنید به ادامه مقاله).

خراسانى چندین رساله فقهى استدلالى نیز در موضوعات گوناگون تألیف کرده (رجوع کنید به امین، همانجا) که شمارى از آنها در یک مجلد گردآورى شده و با عنوان الرسائل الفقهیه به چاپ رسیده است:

کتاب‌الوقف،

کتاب‌الرضاع (الرساله‌الرضاعیه)،

کتاب الدماء،

کتاب‌الفراق والطلاق،

رساله فى‌العداله،

و کتاب‌الرهن.

سه رساله اخیر (الفراق، العداله و الرهن) ناتمام است. بسیارى از محققان، از جمله آقاضیاء عراقى، کتاب الدماء (رساله فى الدماءالثلاثه) را مهم‌ترین و دقیق‌ترین اثر علمى خراسانى و معرف قدرت فقاهت و رفعت مقام علمى او دانسته‌اند (رجوع کنید به عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، همانجا؛ همو، ۱۳۸۶شب، ص۷۹).

برخى از این رساله‌ها، از جمله کتاب‌الوقف، به صورت مستقل نیز چاپ شده است (امین، همانجا). بیشتر رساله‌هاى این مجموعه به همراه اللمعات‌النیّره در یک مجلد با عنوان قطرات مِنْ یَراع بحرِالعلوم او شَذَرات مِن عقدها المنظوم یا القطرات والشذرات، که بیشتر الشذرات و گاه القطرات نامیده مى‌شود، در ۱۳۳۱ در بغداد به چاپ رسید (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج۱۰، ص۲۵۱، ج۱۱، ص ۱۹۳، ج ۱۷، ص ۱۵۷؛ موسوى اصفهانى، همانجا؛ مشار، ستون ۳۶۸، ۴۸۸ـ۴۸۹، ۶۱۱، ۶۱۹، ۷۱۱؛ خراسانى، ۱۳۸۰ش، همان مقدمه، ص ۱۲).

سه اثر فقهى اخیر (تکمله‌التبصره، اللمعات‌النیّره و الرسائل الفقهیه) نیز در ۱۳۸۲ش در قم با تحقیق سیدصالح مدرسى در مجموعه‌اى به نام تراث فقهى خراسانى چاپ شده است (براى ویژگیهاى این مجموعه و تحقیق یاد شده رجوع کنید به امینى‌پور، ص ۱۵۵ـ۱۶۲). شیخ مهدى خالصى* بر رساله‌هاى فقهى القطرات والشذرات شرح یا تعلیقاتى با عنوان الدرارى اللامعات نوشته که در ۱۳۳۲ در بغداد چاپ شده است (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۸، ص ۵۲؛ مشار، ستون ۳۴۴).

یکى دیگر از آثار فقهى ولى ناتمام خراسانى،

کتاب‌الاجاره (رساله فى مسئله الاجاره) است (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۱، ص ۱۲۲ـ۱۲۳؛ امین؛ موسوى اصفهانى، همانجاها). از این اثر به عنوان تقریرات درسى خراسانى به قلم فرزندش محمدآقازاده یاد شده است (مدرسى طباطبائى، ص ۳۶۳). الاجتهاد و التقلید یکى دیگر از آثار خراسانى است (امینى، همانجا؛ مدرس تبریزى، ج ۱، ص ۴۲) که بیشتر منابع از آن یاد نکرده‌اند. اثر دیگر او، تعلیقاتى بر النخبه محمدابراهیم کلباسى است که همراه برخى تعلیقات دیگر در حاشیه اصل کتاب به چاپ رسیده است (رجوع کنید به مشار، ستون ۳۰۰). رساله فى‌المشتق و رساله مختصره فى الشرط المتأخّر دو اثر دیگر آخوند خراسانى است که آنها را به میرزا على‌آقا شیرازى (متوفى ۱۳۵۵؛ فرزند میرزا محمدحسن شیرازى) اهدا کرده (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۱۴، ص ۱۸۴، ج ۲۱، ص ۴۱) و به چاپ رسیده است (رجوع کنید به تمیمى، ج ۲، ص ۱۴).

شرح مبسوط خطبه اول نهج‌البلاغه نیز اثر دیگرى از خراسانى است (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۷، ص ۱۹۹، ج ۱۳، ص ۲۱۷، ج ۱۴، ص ۱۴۴؛ کدیور، ص ۲۵۶، پانویس ۷) که به خطا به‌نام شریعت اصفهانى چاپ شده است. شمارى از شرح‌حال‌نگاران، از جمله امین (همانجا)، موسوى اصفهانى (همانجا) و حرزالدین (ج ۲، ص ۳۲۴)، تعلیقاتى بر اسفار صدرالمتألهین شیرازى و تعلیقاتى بر شرح منظومه سبزوارى به آخوند خراسانى نسبت داده‌اند که به گفته نوه خراسانى، عبدالرضا کفائى (۱۳۷۶ش، ص ۴۲)، تاکنون یافت نشده‌اند. موسوى اصفهانى (همانجا) آن دو را تعلیقاتى غیرمدوّن معرفى کرده است.

دومین نوع،

آثار و رساله‌هاى فتوایى اوست.

آخوند، علاوه بر تبصره‌المتعلمین حلّى (رجوع کنید به همین مقاله)، بر چند اثر فتوایى دیگر نیز تعلیقه نوشته است که مهم‌ترین آنها تعلیقات او بر نجاه‌العباد محمدحسن نجفى* (صاحب جواهر) است که با نام روح‌الحیاه فى تلخیص نجاه العباد در ۱۳۲۷ در بغداد به چاپ رسیده است (امین، همانجا؛ شهرستانى، ص ۳۸۹).

خراسانى بر رساله مناسک حج شیخ انصارى نیز حاشیه زده که به همراه حواشى سیدمحمدکاظم یزدى و میرزاحسین خلیلى تهرانى در ۱۳۲۱ در تهران به چاپ رسیده است (رجوع کنید به مشار، ستون ۹۰۹). ذخیره‌العباد فى یوم‌المعاد، نیز دیگر رساله عملیه اوست که به فارسى و به صورت سؤال و جواب تدوین و بارها چاپ شده است؛ از جمله: چاپ ۱۳۲۸ نجف، و چاپ ۱۳۲۹ تهران (عبدالحسین کفائى، ص ۳۲۹، ۳۵۴؛ براى نمونه‌هایى دیگر از رساله‌ها یا حاشیه‌هاى فتوایى خراسانى یا آثارى که مطابق همه یا بخشى از فتاواى او به فارسى یا عربى تدوین شده است رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج۱۰، ص۶۷، ج۱۱، ص۲۶۵، ج۱۲، ص ۹۳، ج ۱۹، ص ۵۹، ج ۲۰، ص ۴۳ـ۴۴، ج ۲۵، ص۸۹).

سومین نوع،

تقریرات درسهاى اوست که شاگردانش نوشته‌اند؛ مانند اثر ناتمام ولى مشهور القضاء و الشهادات (تقریرات القضاء) به قلم فرزندش، میرزامحمد آقازاده (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۱۷، ص ۱۴۲ـ۱۴۳؛ حرزالدین، همانجا؛ براى نسخه‌هاى گوناگون آن رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ص ۳۶۴)، که خراسانى بر آن تقریظ نوشته است (عبدالحسین کفائى، ص ۳۲۹؛ براى نمونه‌هاى دیگرى از این تقریرات رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۴، ص ۳۷۷، ۳۸۰، ج ۸، ص ۲۵۷، ج ۱۱، ص ۱۰۴ ـ ۱۰۵، ج ۱۸، ص ۹۵، ج ۲۶، ص ۲۲۷؛ مشار، ستون ۶۷۸ـ۶۷۹).

بسیارى از شاگردان خراسانى، تقریرات درسهاى فقه و اصول او را نوشته‌اند که نام برخى از آنها مشخص نیست (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۴، ص ۳۶۷). گفتنى است که از اثرى با عنوان تحریرات فى الاصول یاد شده که تقریرات خود خراسانى از درسهاى اصول فقه استادانش (احتمالا شیخ انصارى) دانسته شده است. این اثر از اول مبحث نواهى تا پایان بحث مجمل و مبیّن را دربردارد (رجوع کنید به خراسانى، ۱۳۸۵ش، مقدمه کدیور، ص بیست‌ونه).

فرزندان.

میرزامهدى خراسانى، مشهور به آیت‌اللّه‌زاده، در ۱۲۹۲ در نجف به دنیا آمد. پس از فراگیرى درسهاى مقدماتى و بخشى از متون دوره سطح، بر اثر سکته مغزى و به قولى بر اثر ضعف شدید چشم، از ادامه تحصیل بازماند و به فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى روى آورد. او دستیار پدر بود و در مبارزه با استبداد و برپایى و استقرار مشروطه فعالیت چشمگیرى داشت. برخى از تلگرافها و نامه‌هاى آخوند خراسانى را میرزا مهدى به امر پدر تنظیم کرده است، از جمله نامه مشهور آخوند در پاسخ به نامه سرکنسول روس در بغداد که در محافل و جراید آن زمان انعکاس وسیعى داشت (رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۲۴۱ـ۲۴۶؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶شب، ص ۸۰). او در میان رجال سیاسى ایران و به‌ویژه در محافل سیاسى عراق فردى بانفوذ بود و پس از درگذشت آخوند به مبارزه در برابر روس و انگلیس ادامه داد. او در ۱۳۶۴ براى زیارت مزار امام رضا علیه‌السلام عازم ایران شد ولى پیش از رسیدن به مشهد در جمادى‌الآخره همان سال/ ۲۸ اردیبهشت ۱۳۲۴ در تهران درگذشت و در مشهد به خاک سپرده شد (تمیمى، ج ۲، ص ۱۶؛ عبدالحسین کفائى، ص ۴۰۲ـ۴۱۱؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶شب، ص ۸۰ـ۸۱).

میرزا احمد کفائى خراسانى در ۱۳۰۰ در نجف به دنیا آمد. درسهاى مقدماتى و بخشى از سطوح را در منزل نزد استادانى خصوصى فرا گرفت. سپس مکاسب را به سفارش پدر نزد سیدابوالحسن اصفهانى و رسائل و کفایه را نزد برادرش، میرزامحمد آقازاده، آموخت. از ۱۳۱۹ در درسهاى خارج فقه و اصول خراسانى شرکت کرد و پیش از ۲۵ سالگى به درجه اجتهاد رسید.

در حیات پدر به ایران آمد و در هنگام درگذشت پدرش در مشهد بود و سپس به عراق بازگشت و به تدریس درسهاى دوره سطح پرداخت. او در نهضت استقلال عراق، در برابر سلطه استعمارى انگلیس، به عنوان نزدیک‌ترین مشاور میرزا محمدتقى شیرازى، مشارکتى فعال داشت. پس از سیطره انگلیس بر عراق به همراه شانزده تن از انقلابیون بزرگ تحت تعقیب بود و مورد سوءقصد قرار گرفت؛ از این رو به مدت یک سال در مکه به سر برد و پس از به حکومت رسیدن ملک فیصل در عراق به نجف بازگشت و به مبارزه ادامه داد. کفائى در ۱۳۰۲ش (۱۳۴۱) به همراه گروهى دیگر از عالمان دینى، از جمله نائینى و سیدابوالحسن اصفهانى به ایران تبعید شد و چون با بازگشت او به عراق موافقت نشد در ۱۳۰۳ش (۱۳۴۲) در مشهد قصد توطن کرد و تا پایان عمر در آنجا ماند و به فعالیتهاى علمى، فرهنگى و سیاسى پرداخت؛ از جمله سه دوره خارج اصول و نیز خارج برخى مباحث فقه را تدریس کرد.

کفائى بعد از درگذشت برادرش، محمد آقازاده (متوفى ۱۳۱۶ش)، زعامت حوزه علمیه خراسان را برعهده گرفت و پس از رویدادهاى شهریور ۱۳۲۰، حوزه علمیه منحل شده مشهد را احیا کرد (رجوع کنید به حوزه علمیه*، مشهد) و تشکیلات و هیئتهاى مذهبى مهمى را در آنجا سامان داد. کفائى در دى ۱۳۵۰ (ذیقعده ۱۳۹۱) در همانجا درگذشت و در حرم امام رضا علیه‌السلام به خاک سپرده شد. حاشیه‌اى بر مباحث الفاظ کفایه‌الاصول از آثار اوست (آقابزرگ طهرانى، طبقات، قسم ۱، ص ۴۶۱؛ تمیمى، ج ۲، ص ۱۷؛ فاضل، ص ۱۲۸۱ـ۱۲۸۴؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۷۶ش، ص ۴۳ـ۴۴؛ همو، ۱۳۸۶شب، ص ۸۹ـ۹۹؛ نیز رجوع کنید به عبدالحسین کفائى، ص ۴۱۵ـ۴۲۲؛ حسینى اشکورى، ج ۱، ص ۸۸ـ۸۹).

آخرین فرزند آخوند خراسانى، میرزاحسن، در ۱۳۲۰ (عبدالحسین کفائى، ص ۴۲۴؛ عبدالرضا کفائى، ۱۳۸۶شب، ص ۱۵۵) یا ۱۳۲۱ (تمیمى، همانجا؛ حبیب‌آبادى، ج ۵، ص ۱۵۱۴) در نجف به دنیا آمد. علوم دینى را در نجف فراگرفت. در ۱۳۰۳ یا ۱۳۰۴ش (۱۳۴۳ یا ۱۳۴۴) به ایران سفر کرد و در مشهد ساکن شد. چند دوره نماینده مشهد در مجلس شوراى ملى بود و در اواخر عمرش عضو مجلس سنا شد. او در ۱۹ مرداد ۱۳۳۳ در تهران درگذشت و در حرم حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد (تمیمى؛ حبیب‌آبادى؛ عبدالحسین کفائى، همانجاها).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف‌الشیعه، چاپ على نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳ / ۱۹۸۳؛
(۲) همو،طبقات‌اعلام الشیعه: نقباءالبشر فى‌القرن الرابع عشر، مشهد، قسم ۱ـ۴، ۱۴۰۴، قسم ۵، چاپ محمد طباطبائى بهبهانى، ۱۳۸۸ش؛
(۳) جعفربن باقر آل‌محبوبه، ماضى‌النجف و حاضرها، بیروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛
(۴) على ابوالحسنى، خانه بر دامنه آتشفشان: شهادتنامه شیخ فضل‌اللّه نورى (به ضمیمه وصیتنامه منتشر نشده او)، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۵) همو، کارنامه شیخ فضل‌اللّه نورى: پرسشها و پاسخ‌ها، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۶) اسناد روحانیت و مجلس، ج ۱، تدوین عبدالحسین حائرى، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شوراى اسلامى، ۱۳۷۴ش؛
(۷) امام خمینى، الرسائل، قم ۱۳۸۵؛
(۸) همو، کتاب‌البیع، ]تهران [۱۳۷۹ش؛
(۹) امین؛
(۱۰) محمدهادى امینى، معجم رجال‌الفکر والادب فى‌النجف خلال الف عام، ]نجف[ ۱۴۱۳/ ۱۹۹۲؛
(۱۱) عبداللّه امینى‌پور، «معرفى سه اثر فقهى محقق خراسانى»، فقه اهل بیت علیهم‌السلام،ش ۳۸ (تابستان ۱۳۸۳)؛
(۱۲) مرتضى انصارى، زندگانى و شخصیت شیخ انصارى قدس سره، قم ۱۳۷۳ش؛
(۱۳) مهدى انصارى، «مصاحبه با آقاىحجه‌الاسلام والمسلمین مهدى انصارى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى: مجموعه گفتار، به کوشش محسن دریابیگى، تهران: مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانى، ۱۳۸۶ش؛
(۱۴) اوراق تازه‌یاب مشروطیت مربوط به سالهاى ۱۳۲۵ـ۱۳۳۰ قمرى، چاپ ایرج افشار، تهران: جاویدان، ۱۳۵۹ش؛
(۱۵) مهدى بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجرى، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۱۶) ادوارد گرانویل براون و محمدکاظم‌بن حسین خراسانى، «مکتوب مرحومادوارد براون به مرحوم آخوند ملامحمد کاظم خراسانى و جواب آن»، یادگار، سال ۱، ش ۲ (مهر۱۳۲۳)؛
(۱۷) محمدتقى بروجردى، نهایه‌الافکار، تقریرات درس آیت‌اللّه عراقى، قم: مؤسسه النشرالاسلامى، [۱۳۶۴ش]؛
(۱۸) محمدتقى بهجت، مباحث‌الاصول، ج ۱، قم ۱۳۷۸ش؛
(۱۹) صفاءالدین تبرّائیان، «ساحت تاریخسازى: نقد و نظرى در حوزه تاریخنگارى‌جنبش علماى بین‌النهرین»، تاریخ معاصر ایران، ش ۱۱ (پاییز۱۳۷۸)؛
(۲۰) محمد ترکمان، «نظارت مجتهدین طراز اول: سیر تطور اصل دوم متمم قانون اساسى در دوره اول تقنینیه»، در تاریخ معاصر ایران: مجموعه مقالات، کتاب ۱، تهران: مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى، ۱۳۶۸ش؛
(۲۱) همو، «نظارت هیئت مجتهدین: سیر تطور اصل دوم متمم قانون اساسى در دوره دوم تقنینیه»، در همان، کتاب ۲، ۱۳۶۹ش؛
(۲۲) حسن تقى‌زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، به کوشش عزیزاللّه علیزاده، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۲۳) همو، زندگى طوفانى: خاطرات سیدحسن تقى‌زاده، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۶۸ش؛
(۲۴) محمدعلى جعفر تمیمى، مشهدالامام، او، مدینه‌النجف، نجف ۱۳۷۴/۱۹۵۵؛
(۲۵) جلال توکلیان، «اندیشه سیاسى آخوند خراسانى»، کیان، ش ۴۲ (خرداد و تیر ۱۳۷۷)؛
(۲۶) اکبر ثبوت، «مصاحبه با آقاى اکبر ثبوت»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۲۷) محمدرضا جعفرى، «مصاحبه با استاد محمدرضا جعفرى»، در همان؛
(۲۸) رسول جعفریان، مقالات تاریخى، دفتر ۸، قم ۱۳۷۹ش؛
(۲۹) عبدالحسین حائرى، «مصاحبه با استاد عبدالحسین حائرى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۳۰) عبدالهادى حائرى، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۳۱) همو، «چرا رهبران مذهبىدر انقلاب مشروطیت ایران شرکت کردند؟»، وحید، دوره۱۴، ش ۳ (خرداد ۱۳۵۵)؛
(۳۲) عبدالکریم حائرى یزدى، دررالفوائد، مع تعلیقات محمدعلى اراکى، قم ۱۴۰۸؛
(۳۳) محمدعلى حبیب‌آبادى، مکارم‌الآثار، ج ۵، اصفهان ۱۳۵۵ش؛
(۳۴) محمد حرزالدین، معارف‌الرجال فى تراجم العلماء والادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۳۵) احمد حسینى اشکورى، تراجم‌الرجال، قم ۱۴۱۴؛
(۳۶) محمدکاظم‌بن حسین خراسانى، سیاست‌نامه خراسانى: قطعات سیاسى در آثار آخوند ملامحمدکاظم خراسانى، ]تدوین [محسن کدیور، تهران ۱۳۸۵ش؛
(۳۷) همو، ضرورت علاج عاجل امراض مهلکه، در رسایل مشروطیت: مشروطه به روایت موافقان و مخالفان، تصحیح و تحشیه غلامحسین زرگرى‌نژاد، ج ۲، تهران: مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانى، ۱۳۸۷ش؛
(۳۸) همو، کفایه‌الاصول، قم ۱۴۲۳؛
(۳۹) همو، اللمعات النیّره فى شرح تکمله التبصره، چاپ صالح مدرسى، قم ۱۳۸۰ش؛
(۴۰) موسى خوانسارى نجفى، منیه‌الطالب فى شرح المکاسب، تقریرات درس آیت‌اللّه نائینى، قم۱۴۱۸ـ۱۴۲۱؛
(۴۱) على دوانى، «مصاحبه با حجه‌الاسلام آقاى على دوانى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۴۲) على محمد دولت‌آبادى، «یادداشتهاى سیدعلى‌محمد دولت‌آبادى لیدر حزب اعتدالیون»، خاطرات وحید، سال ۹، ش ۳ (۱۵دى ـ ۱۵بهمن۱۳۵۰)؛
(۴۳) یحیى دولت‌آبادى، حیات یحیى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۴۴) محمد دهنوى، «برگهایى از تاریخ»، در تاریخ معاصر ایران، همان، کتاب ۲، ۱۳۶۹ش، کتاب ۳، ۱۳۷۰ش؛
(۴۵) محمدحسن ربّانى، فقه و فقهاى امامیه در گذر زمان، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۴۶) عزالدین زنجانى، «مصاحبه با حضرت آیت‌اللّه سیدعزالدین زنجانى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۴۷) موسى شبیرى زنجانى، جرعه‌اى از دریا، قم ۱۳۸۹ش ـ؛
(۴۸) همو، «مصاحبه با حضرت آیت‌اللّه العظمى شبیرى زنجانى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان، ۱۳۸۶ش؛
(۴۹) محمد شریف‌رازى، آثارالحجّه، یا، تاریخ و دائره‌المعارف حوزه علمیه قم، قم [۱۳۳۳ّـ۱۳۳۲ش]؛
(۵۰) محمدمهدى شریف کاشانى، واقعات اتفاقیه در روزگار، چاپ منصوره اتحادیه (نظام مافى) و سیروس سعدوندیان، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۵۱) ابوالفضل شکورى، خط سوم در انقلاب مشروطیت ایران: پژوهشى گسترده درباره زندگینامه علمى ـ سیاسى آخوند ملاقربانعلى زنجانى معروف به حجه‌الاسلام یکى از رهبران نهضت مشروعه‌خواهى، زنجان ۱۳۷۱ش؛
(۵۲) همو، «سیره صالحان: زندگینامه مصلح خودساخته ‘آخوند ملامحمدکاظم خراسانى،»،یاد، ش ۲۵ (زمستان ۱۳۷۰)؛
(۵۳) همو، «نقش آیت‌اللّه آخوند خراسانى در رهبرى نهضت مشروطیت»، تاریخ معاصر ایران، ش ۱۸ (تابستان ۱۳۸۰)؛
(۵۴) هبه‌الدین شهرستانى، «فاجعه حضره آیه‌اللّه الخراسانى»، العلم، ج ۲، ش ۷ (محرّم ۱۳۳۰)؛
(۵۵) رضى شیرازى،«مصاحبه با آیت‌اللّه سیدرضى شیرازى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۵۶) منوچهر صدوقى‌سها، «مصاحبه با آقاى منوچهر صدوقى سُها»، در همان؛
(۵۷) باقر عاقلى، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامى، تهران ۱۳۶۹ـ۱۳۷۰ش؛
(۵۸) عبدالرحیم محمدعلى، المصلح المجاهد: الشیخ محمدکاظم الخراسانى، نجف ۱۳۹۲/ ۱۹۷۲؛
(۵۹) عبداللّه علوى، «نقد تصحیح حاشیه آخوند بر رسائل»، آینه پژوهش، سال ۱، ش ۵ (بهمن و اسفند ۱۳۶۹)؛
(۶۰) محمود فاضل، «آیت‌اللّه کفائى خراسانى»، وحید، دوره۱۰، ش ۱۱ (بهمن ۱۳۵۱)؛
(۶۱) فضل‌اللّه نورى، مجموعه‌اى از رسائل، اعلامیه‌ها، مکتوبات،… و روزنامه شیخ شهید فضل‌الله نورى، گردآورنده: محمد ترکمان، تهران ۱۳۶۲ـ ۱۳۶۳ش؛
(۶۲) داود فیرحى، «مبانى فقهى مشروطه‌خواهى از دیدگاه آخوند خراسانى»، در مجموعه مقالات همایش بررسى مبانى فکرى و اجتماعى مشروطیت ایران: بزرگداشت آیت‌اللّه محمدکاظم خراسانى، تهران- دى ماه ۱۳۸۲، تهران : مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانى، ۱۳۸۴ش؛
(۶۳) محسن کدیور، «اندیشه سیاسى آخوند خراسانى»، در همان؛
(۶۴) احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۶۵) همو، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، تهران ۱۳۵۵ش؛
(۶۶) عبدالحسین مجید کفائى، مرگى در نور: زندگانى آخوند خراسانى، تهران ۱۳۵۹ش؛
(۶۷) عبدالرضا کفائى، «بیان و شرحى مختصر از حیات و شخصیت آخوند ملامحمدکاظم خراسانى: ۱۲۵۵-۱۳۲۹ ه .ق»، نشریه دانشکده الهیات دانشگاه فردوسى مشهد، ش ۳۵ و ۳۶ (بهار و تابستان ۱۳۷۶)؛
(۶۸) همو، «شرح و بیانى مختصر و موجز از حیات و شخصیت آخوند ملامحمدکاظم خراسانى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان، ۱۳۸۶شالف؛
(۶۹) همو، «مصاحبه با حجه‌الاسلام والمسلمین عبدالرضا کفائى»، در همان، ۱۳۸۶شب؛
(۷۰) ابوالقاسم گرجى، «مصاحبه با دکتر ابوالقاسم گرجى»، در همان؛
(۷۱) یوسف محسن‌اردبیلى، «مصاحبه با استاد یوسف محسن اردبیلى»، در همان؛
(۷۲) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانه ‌الادب، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۷۳) مرتضى مدرسى چهاردهى، «آخوندملامحمدکاظم خراسانى در راه مشروطیت ایران»، خاطرات، ش ۱ (پاییز ۱۳۵۸)؛
(۷۴) حسین مدرسى طباطبائى، مقدمه‌اى بر فقه شیعه: کلیات و کتابشناسى، ترجمه محمد آصف فکرت، مشهد ۱۳۶۸ش؛
(۷۵) محمدحسین مرعشى شوشترى، «مصاحبه با آیت‌اللّه سیدمحمدحسین مرعشى شوشترى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۷۶) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى عربى، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۷۷) ناصر مکارم شیرازى، القواعدالفقهیه، قم ۱۴۱۱؛
(۷۸) مهدى ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۷۹) حسینعلى منتظرى، کتاب نهایه‌الاصول، تقریرات درس آیه‌اللّه بروجردى، ج ۱، قم ۱۳۷۵؛
(۸۰) محمدمهدى موسوى اصفهانى، احسن الودیعه فى تراجم اشهر مشاهیر مجتهدى الشیعه، او، تتمیم روضات‌الجنات، بغداد ?] ۱۳۴۸[؛
(۸۱) محمد موسوى بجنوردى، «مصاحبه با آیت‌اللّه دکتر سیدمحمدموسوى بجنوردى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۸۲) محمدبن على ناظم‌الاسلام کرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، چاپ على‌اکبر سعیدى سیرجانى، تهران ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷ش؛
(۸۳) محمدحسین نائینى، تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله، چاپ جواد ورعى، قم ۱۳۸۲ش؛
(۸۴) محمدحسن نجفى قوچانى، برگى از تاریخ معاصر: حیات‌الاسلام فى احوال آیه‌الملک العلّام، پیرامون شخصیت نقش آخوند ملامحمدکاظم خراسانى در پیشبرد نهضت مشروطیت، چاپ رمضانعلى شاکرى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۸۵) همو، سیاحت شرق، یا، زندگینامه آقانجفى قوچانى، چاپ رمضانعلى شاکرى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۸۶) حسن نظام‌الدین‌زاده، هجوم روس و اقدامات رؤساى دین براى حفظ ایران، به کوشش نصراللّه صالحى، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۸۷) «نقد تصحیح فوائد الاصول آخوند خراسانى (قده)»، حوزه، سال ۵، ش ۱ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۷)؛
(۸۸) حبیب‌اللّه نوبخت، «آخوند ملامحمدکاظم خراسانى»، وحید، دوره ۱۴، ش ۳ (خرداد ۱۳۵۵)؛
(۸۹) محمد واعظ‌زاده خراسانى، «مصاحبه با استاد واعظ ‌زاده خراسانى»، در حیات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(۹۰) مهدیقلى هدایت، خاطرات و خطرات، تهران ۱۳۶۳ش.

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه سیدجعفر کشفی(متوفی۱۲۶۷ه ق)

 سیدجعفربن ابواسحاق دارابی، دانشمند علوم عقلی و دینی قرن دوازدهم و سیزدهم.او در ۱۱۸۹ دراصهبانات، از توابع فارس، به دنیا آمد (آقابزرگ طهرانی، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۲۴۱؛ مولانا، ج ۲، ص ۲۸۰؛ قس کشفی، ۱۳۷۵، مقدمۀ فراتی، ص ۱۱، که سال تولد او را ۱۱۹۱ضبط کرده اند) و چون دعوی کشف و کرامت داشت به کشفی معروف شد (رجوع کنید به مصاحب، ذیل «کشفی، سیدجعفر»).

پدرش، سیدیعقوب، از علمای شهر داراب بود و پس از چند سال اقامت در اصطهبانات، به داراب بازگشت و در ۱۱۹۸ در همانجا درگذشت (کشفی، ۱۳۸۱، مقدمۀ فراتی، ص ۱۳). سیدجعفر در هفت سالگی به اصطهبانات رفت و در آنجا تحصیلات مقدماتی را آغاز کرد. پس از مرگ مادرش، حدود چهار سال در یزد اقامت گزید.

اساتید

در ۱۲۱۱، به نجف عزیمت کرد و از محضر استادان بزرگی چون سیدمهدی بحرالعلوم (متوفی ۱۲۱۲) بهره‌مند شد و تا ۱۲۲۸ در آنجا به تحصیل و تدریس اهتمام داشت، اما با حملۀ وهابیان افراطی به کربلا و نجف، به ایران بازگشت (حسینی فسائی، ج ۲، ص ۱۲۶۰؛ کشفی، ۱۳۸۱، مقدمۀ فراتی، ص ۱۳ـ ۱۴).

کشفی، برای پرهیز از شهرت، در اصفهان و یزد و بخش اصطهبانات، به تناوب، زندگی کرد و سرانجام، به درخواست حسام‌السلطنه( والی بروجرد)، به بروجرد رفت و به درخواست او، مفصّل‌ترین آثارش را نگاشت (کشفی، ۱۳۸۱، مقدمه، ص ۳۱ـ ۳۲؛ همان، مقدمۀ فراتی، ص ۱۴ـ ۱۵).

شاگردان

کشفی شاگردان بسیاری تربیت کرد،

که از آن جمله‌اند:

سیدحسین بروجردی (متوفی ۱۲۷۷)، مؤلف نخبه المقال،

ملاعبدالله بروجردی(متولد ۱۲۵۶)؛

حاج میرزا صالح لرستانی (متوفی ۱۳۲۱)؛

شیخ عبدالحسین بروجردی؛

و اورنگ زیب میرزا، فرزند حسام‌السلطنه حاکم بروجرد (مولانا، ج ۲، ص۲۶۰، ۳۰۴ـ ۳۰۶).

فرزندان

کشفی دوازده فرزند داشت که سیدیعقوب، سیدریحان، سیداسحاق، سیدیحیی، سید صبغه الله و سید روح‌الله از آن جمله‌اند. بیشتر پسران او فقیه و صاحب اثر بوده‌اند (مقدسی، ص ۳۳ـ ۳۴؛ زارعی، ص ۴۰). از سیدیعقوب آثاری چون شموس العکوس و منظومه‌ای در منطق برجای مانده است (آقابزرگ طهرانی، ۱۴۲۷، ج ۳، ص ۶۳۴). سید صبغه‌الله از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بود و آثاری چون مشکوه العباد فی سفینه النجاه لیوم‌المعاد و تفسیری به نام بصائرالایمان یا درهالصفاء فی تفسیر ائمهالهدی نگاشت (مولانا، ج ۲، ص ۳۱۶). به گزارش برخی منابع (رجوع کنید به خان، ص ۱۸۶ـ ۱۸۷؛ مولانا، ج ۲، ص ۳۰۸؛ بامداد، ص ۴۴)، سیدیحیی که با کشفی اختلاف نظر داشت، به بابیه پیوست (قس ‌فراتی، ص ۵۵، که نوشته است سند قطعی در این باره وجود ندارد و مخالفان یحیی، برای سرکوب غائله‌اش، او را به پیوستن به بابیه متهم کرده‌اند). نوادگان کشفی در یزد و اصطهبانات به سادات اصطهباناتی و دارابی، و در تهران و اصفهان و نجف‌آباد و بروجرد به سادات کشفی مشهوربوده اند (مقدسی، ص ۳۳ـ ۳۴).

شاگردی کردن کشفی و شیخ احمد احسایی*( مؤسس شیخیه) نزد سیدمهدی بحرالعلوم، کشفیه خوانده شدن شیخیه و تشابه سبکی برخی آثار کشفی، چون سنابرق، با آثار شیخیه (رجوع کنید به فراتی، ص ۵۱ـ ۵۲) سبب شد تا کوربن (ص ۵۰۲) کشفی را مرتبط با شیخیه معرفی کند. اما فراتی (ص ۵۲)، با استناد به برخی شواهد( مانند رسالۀ رق منشورِ کشفی، که برخلاف نظر شیخیه، معاد جسمانی را اثبات می‌کند)، شیخیه بودن او را نادرست دانسته است.

کشفی (۱۳۸۱، ص ۴۰ـ ۵۷)، با الهام از قرآن، روشهای تفهیم و تفهم را منحصر در حکمت، موعظه و مجادله دانسته و آنها را، به ترتیب، حق‌الیقین، عین‌الیقین و علم‌الیقین معرفی کرده است. نزد او، حکمت به تصفیۀ قلب، تزکیۀ نفس و نورانیت دل است، نه به گفتن و دانستن (تعلیم و تعلم رسمی) و تفکرِ فارغ از تزکیۀ نفس، پرخطاست.

به نظر او، فیلسوفان یونان صرفاً از طریق تفکر، به تأمل دربارۀ حقایق عالم پرداخته‌اند (همان، ص ۲۱۷ـ ۲۱۸) و خلفای بنی‌عباس برای بازداشتن مردم از طریقۀ امامان معصوم علیهم السلام، فلسفۀ یونانی را ترویج کرده و در برابر علوم و کرامات، به تصوف دامن زدند، که در نظر او فتنه و فساد متصوفه به مراتب بیشتر و شدیدتر از فتنۀ متفلسفه است (همان، ص ۲۱۸، ۲۲۳ـ ۲۲۵، ۲۲۸).

کشفی در آثارش به مسئلۀ سیاست و حکومت توجه ویژه‌ای داشته و به خصوصیات حاکم و انواع حکومتها اشاره کرده است (رجوع کنید به کشفی، ۱۳۷۵، ص ۷۵ـ ۹۲). به نظر او، ادارۀ امور جامعه و امر سیاست، با دین توأم و به آن وابسته است و اگر امام منصب حکومت را داشته باشد، دولت حق تشکیل می‌شود که هم به نظم امور جامعه و هم اقامۀ دین می‌پردازد. اما در زمان غیبت امام، این دو وظیفه به ناچار بین مجتهدان و سلاطین تقسیم می‌شود و این دو رکن، برای هدایت جامعه و جلوگیری از بی‌نظمی، باید با یکدیگر معاونت و مشارکت داشته باشند (همو، ۱۳۸۱، ص ۸۹۷ ـ ۸۹۸).

رحلت

کشفی در ۱۲۶۷ در بروجرد درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد (مولانا، ج ۲، ص ۲۸۴). سیدحسین بروجردی دربارۀ او شعری سروده است که در آن با عبارت «نجم‌العلم» به تاریخ وفات او (۱۲۶۷) اشاره دارد (آقابزرگ طهرانی، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۴۷۱؛ معصوم علی-شاه، ج ۳، ص ۴۵۵).

آثار

برخی از آثار کشفی عبارت اند از:

اجابه المضطرین، در اصول دین و برخی فروع و اخلاق، که در ۱۳۰۶ در هند و در ۱۳۷۷ در ایران به چاپ رسیده¬است؛

البرق ‌و الشرق یا الشرق و البرق، که شرح فارسی برخی احادیث است و موافق مشرب اهل عرفان نگارش یافته و مضمون آن، حُسن و قبح عقلی است (آقابزرگ طهرانی، همان، ص ۸۷؛ مدرس، ج ۵، ص ۶۰؛ برای آگاهی از نسخه‌های خطی آن، رجوع کنید به حسینی، ج ۱۱، ص ۳۵۹، ج ۱۶، ص ۲۵۶)؛

شریفیه،‌ منظومه‌ای منطقی در ۳۴۰ بیت (کشفی، ۱۳۷۵، مقدمۀ فراتی، ص ۱۸؛ برای آگاهی از نسخۀ خطی آن، رجوع کنید به حسینی، ج ۱۶، ص ۲۲)؛

میزان‌الملوک و الطوائف و الصراط المستقیم فی سلوک‌الخلائف، که در ۱۳۷۵ عبدالوهاب فراتی آن را به چاپ رسانده است؛

و تحفه الملوک فی السیروالسلوک، که در ۱۳۸۱ به همت عبدالوهاب فراتی چاپ شده-است.



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی؛
(۲) همو، طبقات‌ اعلام‌الشیعه، چاپ علی بغدادی و خلیل نایفی، قم ۱۴۲۷؛
(۳) مهدی بامداد، شرح رجال ایران در قرن ۱۲، ۱۳ و ۱۴ هجری،‌ تهران ۱۳۵۷؛
(۴) میرزاحسن حسینی فسائی، فارسنامه ناصری، ج ۲، تصحیح و حاشیه منصور رستگار فسائی، ۱۳۸۲؛
(۵) میرزا محمد مهدی‌خان، کتاب مفتاح باب‌الابواب، دمشق ۱۳۲۱؛
(۶) سعدالهش زارعی، حکمت کشفی، کیهان فرهنگی، آذر ۸۴، ش ۲۳۰؛
(۷) عبدالوهاب فراتی، اندیشه سیاسی سیدجعفر کشفی، قم ۱۳۷۸؛
(۸) احمد حسینی،‌ فهرست نسخه‌های خطی کتابخانه عمومی آیه‌الله مرعشی نجفی، ج ۱۱، ۱۶، ۲۱، ‌قم ۱۳۶۴، ۱۳۶۸؛
(۹) سیدجعفر کشفی، تحفه الملوک، کوشش عبدالوهاب فراتی، قم ۱۳۸۱؛
(۱۰) همو، میزان‌الملوک و الطوائف، کوشش عبدالوهاب فراتی، تهران ۱۳۷۵؛
(۱۱) هانری کوربن، تاریخ فلسفۀ اسلامی، ترجمۀ‌ جواد طباطبائی، تهران ۱۳۷۳؛
(۱۲) مجتبی مقدسی؛
(۱۳) سیدجعفر کشفی، در کتاب لرستان، به اهتمام فرید قاسمی، تهران ۱۳۷۸؛
(۱۴) مصاحب، دایرهالمعارف فارسی ، تهران ۱۳۸۱؛
(۱۵) معصومعلیشاه، طرائق‌الحقایق، تصحیح محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۴۵؛
(۱۶) غلامرضا مولانا، تاریخ بروجرد، بی‌تا.؛
(۱۷) میرزا محمدعلی مدرس، ریحانهالادب، تهران ۱۳۶۹٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه میرزامحمدمهدى خراسانى(مقتول۱۲۱۸ه ق)

خراسانى، میرزامحمدمهدى، عالم دینى، متبحر در فقه و فلسفه در قرن دوازدهم و سیزدهم. او را به دلیل ولادتش در اصفهان و اقامتش در مشهد، اصفهانى و مشهدى و به سبب سیادتش موسوى نیز نامیده‌اند. خراسانى ملقب به شهید شهید ثالث یا رابع است. او در ۱۱۵۲ (و به نقلى ۱۱۵۳) در خانواده‌اى اهل علم و تقوا متولد شد. پدرش هدایت‌اللّه نام داشت و در سلسله نَسَب وى، نام شاه نعمت‌اللّه ولى*، ذکر شده است (رجوع کنید به آزاد کشمیرى، ص ۳۵۳؛ قمى، ج ۲، ص ۶۷۱؛ رضوى، ص ۴۱۲؛ مدرس، ص ۵۴ـ۵۷).

اساتید

خراسانى پس از فراگیرى مقدمات، به دانشهاى عقلى و نقلى علاقه‌مند شد و علوم عقلى را در اصفهان از آقامحمد بیدآبادى* اصفهانى و پس از آن در مشهد ریاضیات را نزد حسین عاملى مشهدى امام جمعه، حکیم و ریاضى‌دان آموخت. سپس از مشهد عازم عتبات شد و در آنجا فقه و اصول و حدیث را از دو استاد معروف آن زمان، آقامحمدباقر بهبهانى* مشهور به وحید و شیخ محمد فتّونى عاملى فراگرفت (مدرس، ص ۵۵؛ آزاد کشمیرى؛ همانجا؛ اعتمادالسلطنه، ج ۲، ص ۶۸۲؛ امینى، ص ۲۷۵ـ ۲۷۶).

همچنین خراسانى، نزد آخوند خواجویى (احتمالا ملااسماعیل خواجویى*) و شیخ‌یوسف بحرانى* درس خواند و از آنها اجازه فتوا گرفت (رجوع کنید به امینى، ص ۲۷۹؛ حبیب‌آبادى، ج ۳، ص ۶۴۶). وى بعد از سالها کسب دانش، از عتبات به مشهد بازگشت و به تعلیم و تربیت شاگردان در علوم عقلى و نقلى مشغول شد (رضوى، همانجا؛ انصارى‌قمى، ص ۱۷).

شاگردان

از جمله شاگردان وى سیدمحمدمهدى بحرالعلوم* است که در مشهد نزد وى فلسفه خواند و گفته شده است که خراسانى به وى لقب بحرالعلوم داد. دوره شاگردى بحرالعلوم نزد میرزا محمدمهدى خراسانى قبل از سفر وى به عتبات بوده است، زیرا بعدها هر دو شاگرد وحید بهبهانى شده‌اند (انصارى‌قمى، ص ۱۸).

همچنین سید دلدار على نقوى‌هندى (رجوع کنید به نقوى‌رضوى*، خاندان)، سیدکاظم‌بن سیدمحمد نعمت‌اللّه جزایرى، سید عبدالکریم‌بن سیدجواد نعمت‌اللّه جزایرى، آقااحمد بهبهانى* ــنوه وحید بهبهانى ــ، سید محمدحسن زنوزى*، و نیز سه پسر خراسانى، میرزا هدایت‌اللّه، میرزا عبدالجواد و میرزا داوود در زمره شاگردان وى به شمار مى‌آیند (رضوى، ص ۴۰۵ـ۴۰۶، ۴۰۹؛ امین، ج ۱۰، ص ۷۶).

میرزا محمدمهدى به همراه سه تن دیگر از شاگردان وحید بهبهانى (میرزا مهدى شهرستانى*، ملامحمدمهدى نراقى*، سید محمدمهدى بحرالعلوم) که نام آنها نیز مهدى بود به «مهادى اربعه» مشهورند (اعتمادالسلطنه؛ مدرس، همانجاها). خراسانى سرسلسله خاندانى سرشناس از عالمان است که به «شهیدى»هاى خراسان مشهور شده‌اند، از جمله حبیبِ خراسانى* و آقابزرگ شهیدى (حبیب خراسانى، مقدمه حسن حبیب، ص ۷).

میرزا محمدمهدى در مسائل اجتماعى و سیاسى فعال و صاحب نفوذ بود؛ از جمله اینکه دستور داد نورعلیشاه ــاز مریدان معصومعلیشاه که پس از کشته شدن معصومعلیشاه به مشهد فرار کرده بود و تبلیغ صوفى‌گرى مى‌کردــ را مؤاخذه و به همراه دیگر صوفیان از مشهد اخراج کنند (درباره گزارشهاى مختلف این رویداد رجوع کنید به شیروانى، ص ۳۸۲ـ۳۸۳؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۱۱۷، ۱۲۰) و نیز هنگامى که نادرمیرزا و نصراللّه میرزا از نوادگان نادرشاه افشار به بهانه پرداخت حقوق سپاهیانشان به طلاها و اشیاى قیمتى خزانه حرم امام رضا علیه‌السلام دستبرد زدند، میرزا محمدمهدى جلوى آنها را گرفت.

شهادت

او همچنین طلاهایى را که در میان سپاهیان پخش شده بود، به مرور جمع‌آورى کرد و ضریحى بر گرد حرم شریف ساخت. این اعمال باعث کینه و دشمنى نادرمیرزا با میرزا محمدمهدى خراسانى شد. خراسانى سرانجام او در رمضان ۱۲۱۸ در حرم امام‌رضا علیه‌السلام، در پى اقدام نادرمیرزا به شهادت رسید و در همانجا دفن شد (رجوع کنید به زنوزى، روضه ۴، قسم ۴، ص ۶۲۰؛ اعتمادالسلطنه، ج ۲، ص ۶۸۲ـ ۶۸۳؛ مدرس، ص ۵۵ـ۵۶؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۹۳ـ ۹۵).

آثار

آثار میرزا محمدمهدى خراسانى عبارت‌اند از:

۱) نبراس الهدایه فى شرح کفایه‌الاحکام محقق سبزوارى (متوفى ۱۰۹۰) در شرح بابهاى طهارت، صلاه و حج. نسخه‌اى از این اثر در کتابخانه آستان قدس رضوى موجود است (رجوع کنید به اوکتایى، ج ۵، ص ۵۲۳ـ۵۲۴؛ قس امین، ج ۱۰، ص ۷۵ که آن را شرح کفایه‌الاصول آخوند خراسانى (متوفى ۱۳۲۹) دانسته است).

۲) شرح دروس که به خراسانى منسوب است و برخى آن را همان نبراس‌الهدایه فى شرح کفایه‌الاحکام مى‌دانند (رجوع کنید به نورى، ج ۳، ص ۴۲۹؛ رضوى، ص ۴۱۱ـ۴۱۲)، گروهى دیگر نیز آن را اثر دیگرى با عنوان شرح کتاب الدروس الشرعیه فى الفقه‌الامامیه از شهید اول (متوفى ۷۸۶) دانسته‌اند (رجوع کنید به آزاد کشمیرى، همانجا؛ حبیب‌آبادى، ج ۳، ص ۶۴۶ـ۶۴۷).

۳)رساله نوروزیّه، در رد رساله نوروزیه ملااسماعیل خواجویى. نسخه‌اى از این اثر در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود است (رجوع کنید به حائرى، ج ۹، بخش ۱، ص ۳۲۲ـ۳۲۶) از این رساله باعنوان فى تحقیق‌النیروز نیز یاد شده است (رجوع کنید به زنوزى، همانجا).

۴)رساله فى رد رساله المحاباتیه که در رد اثر محمدباقر وحید بهبهانى است (همانجا).

۵)رساله فى صلوه‌اللّیل (نورى، همانجا). ۶)رساله‌اى در بقاء اجساد ائمه (ع) در قبور (رجوع کنید به حائرى، ج ۹، بخش ۱، ص ۳۲۲).



منابع :

(۱) محمدعلى‌بن صادق آزادکشمیرى، کتاب نجوم‌السماء فى تراجم‌العلماء، قم ?] ۱۳۹۴[؛
(۲) محمدحسن‌بن على اعتمادالسلطنه، مطلع‌الشمس، چاپ سنگى تهران ۱۳۰۱ـ۱۳۰۳، چاپ تیمور برهان لیمودهى، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ـ۱۳۶۳ش؛
(۳) امین؛
(۴) عبدالحسین امینى، شهداءالفضیله، قم ۱۳۵۲ش؛
(۵) ناصرالدین انصارى قمى، شهید رابع: مرحوم آیت‌اللّه میرزا محمدمهدى خراسانى، قم ۱۳۷۶ش؛
(۶) عبدالعلى اوکتایى، فهرست کتب کتابخانه مبارکه آستان قدس رضوى، ج ۱ـ۵، مشهد ۱۳۰۵ـ؛
(۷) عبدالحسین حائرى، فهرست کتابخانه مجلس شوراى ملى، ج ۹، بخش ۱، تهران ۱۳۴۶ش؛
(۸) محمدعلى حبیب‌آبادى، مکارم‌الآثار، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ش؛
(۹) حبیب‌اللّه‌بن محمدهاشم حبیب خراسانى، دیوان، چاپ على حبیب، مشهد ۱۳۳۰ش؛
(۱۰) محمدباقربن اسماعیل رضوى، کتاب شجره طیّبه در انساب سلسله سادات علویه رضویه، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۱۱) محمدحسن‌بن عبدالرسول زنوزى، ریاض‌الجنه، روضه ۴، قسم ۴، چاپ على رفیعى، قم ۱۳۸۶ش؛
(۱۲) زین‌العابدین‌بن اسکندر شیروانى، ریاض‌السیاحه، چاپ اصغر حامد ربانى، تهران [۱۳۶۱ش]؛
(۱۳) عباس قمى، فوائدالرضویه: زندگانى علماى مذهب شیعه، تهران [۱۳۲۷ش]؛
(۱۴) عبدالرحمان‌بن نصراللّه مدرس، تاریخ علماء خراسان، چاپ محمدباقر ساعدى خراسانى، مشهد ۱۳۴۱ش؛
(۱۵) حسین‌بن محمدتقى نورى، مستدرک‌الوسائل، چاپ سنگى تهران ۱۳۱۸ـ۱۳۲۱، چاپ افست تهران ۱۳۸۲ـ۱۳۸۳٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶

زندگینامه آیت الله عبد‌الصمد همدانی(شهادت۱۲۱۶ه ق)

 عارف، فقیه، متکلم و لغوی شیعی قرن سیزدهم.از خانواده، تاریخ تولد و اوایل زندگی وی اطلاع دقیقی در دست نیست. کسانی که اولین شرح حالها را دربارۀ وی نوشته‌ و با وی معاشر بوده‌اند، عبارت اند از: حاج میرزا زین‌العابدین شیروانی؛ مست علیشاه(بستان السیاحه،ص۶۱۳)، که بنا به گزارش وی پدرش نیز با عبدالصمد دوستی داشته‌است؛ و میرزا محمد حسن زنوزی* ، مؤلف ریاض‌الجنه (ج۳، ص۴۵۳)، ‌که با عبدالصمد ملاقات داشته و فقط او در کتابش نام پدر عبد‌الصمد را نوشته و آن را محمد ذکر کرده‌است. با توجه به سال شهادت عبدالصمد و اینکه عمر وی را بیش ازشصت سال ذکر کرده‌اند، احتمالا ولادتش پیش از سال ۱۱۵۶ و شاید بین سالهای ۱۱۵۰تا۱۱۵۵ بوده ‌است(رجوع کنید به شیروانی، بستان السیاحه، همانجا؛ معصوم علیشاه،ج۳،ص ۲۱۲).

به نوشتۀ شیروانی(رجوع کنید به همانجا)،عبدالصمد چهل سال در عتبات عالیات به تحصیل پرداخت و نزدیک سی سال در کربلا بر مسند اجتهاد نشست، فتوا می‌داد و تدریس می‌کرد و در همان سالها کتابهایی در فقه و اصول و لغت نوشت.

اساتیدو مشایخ

اولین و مهمترین استاد عبدالصمد در فقه و اصول، وحید بهبهانی* (متوفی ۱۲۰۵) و دومین سید علی طباطبایی* (متوفی۱۲۳۱)، مؤلف ریاض المسائل، بود (هدایت، ص۴۵۰؛ قمی، ج۱،ص۳۹۵؛ معصوم علیشاه، ج۳، ص۲۱۱). ایزد گشسب(ص۷۸)، سید بحر‌العلوم* (متوفی ۱۱۵۵) را نیز یکی از استادان وی دانسته، ولی عبدالصمد در هیچ یک از آثار خود از وی نام نبرده¬است.

عبدالصمد پس از سالها تحصیل و تدریس فقه در عتبات، با راهنمایی مجذوب علیشاه نزد نورعلیشاه اصفهانی( شیخ سلسله نعمت‌اللهی) راه یافت و به واسطۀ وی وارد طریقت شد (شیروانی، همانجا؛ دیوان بیگی، ج۲، ص ۱۰۴۴؛ امین، ج۸ ، ص۱۷). احتمالا این ملاقات در ۱۲۰۷ صورت گرفته که نورعلیشاه در کربلا بوده و مجذوب علیشاه نیز در همین ایام از وی اجازه ارشاد گرفته است (رجوع کنید به دیوان بیگی، ج۲، ص ۱۰۳۷).

بنا بر برخی منابع، عبدالصمد به اشارۀ نورعلیشاه نزد حسین علیشاه در اصفهان رفت واجازۀ ذکر خفی از او گرفت و هشت سال نزد وی شاگردی کرد (شیروانی، دیوان بیگی، همانجاها). البته عبد‌الصمد در یکی از آثارش (ج۱، ص۲۴۹) تصریح کرده که دستور ذکرش را از سید علی‌رضا (رضا علیشاه دکنی)، قطب وقت نعمت‌اللهی ساکن دکن، گرفته و سپس سلسله نسب سید علی‌رضا را تا شاه نعمت‌الله ولی و از وی تا امام رضا علیه السلام ذکر کرده و از حسین علیشاه نام نبرده است.

معصوم علیشاه در طرایق الحقایق (ج۲، ص۳۳۳) در سبب این کار چند وجه ذکر کرده است، از جمله اسقاط نسخۀ خطی اثر مورد نظر و دیگر این که شاید عبد‌الصمد خود نیز بدون واسطه با رضا علیشاه مرتبط بوده¬است. احتمال هم می‌رود که این امر به سبب احتیاط بسیار حسین علیشاه در اظهار تصوف خود بوده باشد(رجوع کنید به سلطانی گنابادی، ص۲۱۷-۲۱۸) و از این رو، عبد‌الصمد نیز  که به سبب تعلقش به سلسله های صوفیه، آزار فراوان دیده بود نمی‌خواست مقام شیخ خود را در تصوف آشکار کند (شیروانی، ریاض السیاحه، ص۷۲۲).

عبد‌الصمد، پس ازهشت سال، از اصفهان به کربلا بازگشت و به تبلیغ سلسلۀ خود پرداخت (شیروانی، ریاض‌السیاحه، ص۷۲۱ـ۷۲۲؛ هدایت، ص۴۵۱). بنا به گفتۀ معصوم علیشاه (ج ۳، ص۲۰۰)، عبد‌الصمد در کربلا احتمالاً واسطۀ ملاقات سید بحرالعلوم با نورعلیشاه اصفهانی شده بود. اگر این مطلب درست باشد، عبدالصمد همدانی در تاریخ عرفان شیعی اهمیت خاصی می یابد، زیرا به واسطۀ او و احتمالاً سید بحرالعلوم، طریقه‌ای عرفانی در میان فقهای شیعه، به‌خصوص در عتبات، رواج پیدا کرد که بعداً به ملاحسینقلی همدانی رسید و پس از آنان نیز ادامه یافت (رجوع کنید به بلاغی، ص۱۲؛ صدوقی‌سها، ص۲۱۲).

شهادت

عبدالصمد همدانی در ۱۸ ذیحجۀ (عید غدیر) سال ۱۲۱۶، در حملۀ وهابیها به کربلا، به شهادت رسید (هدایت، همانجا).

دو تن از مشاهیر مرید وی عبارت اند از:

ملامحمد کوه بنانی (متوفی ۱۲۴۷)، از علمای کرمان، ملقب به هدایت علیشاه (دیوان‌بیگی، ج۲، ص ۱۰۴۸)؛ و ملا عباس ایروانی، معروف به حاج میرزا‌آقاسی* (متوفی ۱۲۶۵)، که بعد‌ها صدر اعظم محمدشاه قاجار شد (دیوان بیگی، ج۲، ص ۱۰۴۴). گفته شده است که عبدالصمد همدانی پیش از حملۀ وهابیها، همسر و فرزندانش را به آقاسی سپرده بود و او نیز آنان را از کربلا به همدان باز گرداند (معصوم علیشاه، ج۳، ص ۲۹۹).

آثار

عبد‌الصمد همدانی آثاری در تصوف و فقه و اصول و لغت و کلام دارد، که غالباً چاپ نشده اند. در صحت انتساب بعضی از آنها به وی تردید وجود دارد. برخی از این آثار را متعلق به شخص دیگری به نام عبد‌الصمدبن محمد حسین همدانی، از علمای اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم و از پیروان شیخ احمد احسائی، دانسته و گفته اند که به اشتباه ازآن عبد‌الصمد همدانی دانسته شده است(رجوع کنید به حسینی، ج۱، ص۲۹۸).

برخی از آثار قطعی عبد‌الصمد در فقه عبارت اند از:

بحر‌الحقائق، در شرح مختصر النافع محقق حلی، که ناتمام مانده و نسخۀ خطی آن موجود است (آقابزرگ طهرانی، ج۱۴، ص۵۹؛ حائری، ج۱۷، ص۳۰۳)؛

رساله در غنا، که در آن، دلایل رد غنا از نظر فقهی بررسی شده است (احمد عابدی، ج۱، ص۶۶۹)؛

و شرح معارج الاصول محقق حلی (زنوزی، ج۳، ص۴۵۴؛ سبحانی، ج۱۳، ص۳۴۲).

گفته شده است که عبدالصمد کتابی حجیم در لغت نیز داشته است (خوانساری ج، ۴،ص۱۹۸؛ آقابزرگ طهرانی، ج۱۸، ص ۳۳۲).

از آثار قطعی وی در تصوف،

رسالۀ کوچکی است به نام فی العشق الالهی ، به فارسی آمیخته با عربی ، دربارۀ عشق (زنوزی، همانجا). این کتاب با نام محبت نامه، به کوشش حسین جعفری زنجانی، در ۱۳۸۲ش در قم به چاپ رسیده است.

اما مهم‌ترین کتاب وی در تصوف و حکمت عملی، بحر‌المعارف است. این کتاب، که به فارسی مخلوط به عربی است، بازگو کنندۀ ایام سلوک معنوی مؤلف است و وی آن را در اواخر عمر، در کربلا تألیف کرده است. عبد‌الصمد در تألیف این کتاب علاوه بر استفاده از بسیاری کتابهای عرفان عملی و نظری ، مطالب خود را به آیات و احادیث نیز مستند کرده است (رجوع کنید به عبدالصمد همدانی،ج۱، ص۱۳؛ همو، ج۱، مقدمۀ استاد ولی، ص۷). در این کتاب از مشایخ تصوف، مانند معروف کرخی و جنید و نجم‌الدین کبری، نیز اقوال بسیاری ذکر شده است(برای نمونه رجوع کنید به عبدالصمد همدانی،ج۱،ص ۳۴-۳۵، ۵۱،۲۷۸ ، ج۲، ص ۹۱، ۳۷۹، ۳۸۷).

بحرالمعارف، در جمع تصوف و تشیع، در همان مسیر جامع الاسرار* سید حیدر آملی* است و یکی از منابع بحر المعارف نیز بوده است(برای نمونه رجوع کنید به عبدالصمد همدانی، ج۲،ص۴۷۵-۴۷۶). بخشهایی از جلد اول و به‌خصوص جلد دوم کتاب بحر المعارف در موضوع ولایت و شئون آن، بنا بر سیاق عارفان، است. وی در این اثر خواسته است از منظر ولایت، تصوف را اثبات و تعالیم آن را تفسیر کند.

بحر المعارف ازحیث ترتیب بابها و فصول و ذکر عناوین تا حدی به کتاب مرصاد العباد نجم‌الدین رازی شباهت دارد(رجوع کنید به همو، ج۱، مقدمۀ استاد ولی، همانجا)، با این تفاوت که شرح و تفصیل مطالب مبتنی بر عقاید و مأثورات شیعه است، چنانکه مثلاً در جلد اول، درمبحث «شرایط شیخ و مرشد» و «بحثی جامع در امامت»، دربارۀ مناقب حضرت علی علیه السلام و اثبات امامت آن حضرت سخن گفته¬است( رجوع کنید به عبدالصمد همدانی،ج۱، ص ۴۰۷- ۴۹۴)

مؤلف در این اثر با لحنی توأم با مهر و محبت، اکثر مطالب را با عبارت «ای عزیز» آغاز کرده که یادآور کتاب انسان کامل عزیزالدین نسفی *است؛ اما، به شیوۀ متکلمان شیعه ، لحن جدلی نیز دارد. وی در اثبات تصوف و تعالیم آن، بر ضد مخالفانش، دلایلی نقلی از قرآن و احادیث و روایات آورده است (رجوع کنید به عبدالصمد همدانی، ج۱، ص۲۷۹-۲۹۰).

عبد‌الصمد به زبان فارسی و عربی شعر می‌سرود. بعضی از اشعار وی در بحرالمعارف آمده است(برای نمونه رجوع کنید به همو،ج۱، ص۳۷۳-۳۷۷). به نوشتۀ آقا بزرگ طهرانی (ج ۹، قسم ۲، ص۶۱۸) نیز وی دیوانی داشته است.



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی؛
(۲) سید محسن امین، اعیان الشیعه،چاپ حسن امین ، بیروت۱۴۰۳/۱۹۸۳م؛
(۳) عبدالباقی ایزدگشسب، شمس التواریخ، تهران۱۳۴۵ش؛
(۴) عبدالحجت بلاغی، مقالات الحنفاء فی مقامات شمس العرفا، [بی‌جا] ۱۳۷۱؛
(۵) عبدالحسین حائری، فهرست کتب خطی فارسی و عربی و ترکی کتابخانۀمجلس شورای ملی، تهران ۱۳۴۸ش؛
(۶) احمد حسینی، تراجم الرجال، قم۱۴۱۴؛
(۷) محمد باقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، قم ۱۳۹۱؛
(۸) سید احمد دیوان بیگی شیرازی،حدیقه الشعرا: ادب و فرهنگ در عصر قاجاریه، چاپ عبدالحسین نوایی، تهران۱۳۶۵ش؛
(۹) میرزامحمدحسن حسینی زنوزی، ریاض‌الجنه، ج۳، القسم الثالث من الروضه ارابعه، اشراف سید محمود مرعشی نجفی، تحقیق علی رفیعی العلا مرودشتی، قم ۱۳۸۴ش؛
(۱۰) جعفر سبحانی،طبقات الفقهاء فی فقها القرن الثالث عشر،جزء۱۳، قم۱۴۲۲؛
(۱۱) میرزامحمد باقرسلطانی گنابادی، رهبران طریقت و عرفان، تهران ۱۳۴۸ش؛
(۱۲) زین‌العابدین شیروانی، ریاض السیاحه، چاپ اصغر حامد ربانی،[ تهران ۱۳۳۹ق؟]؛
(۱۳) همو، بستان السیاحه یا سیاحت نامه ،[تهران ۱۳۱۵ ؟]؛
(۱۴) منوچهر صدوقی سها ، تاریخ حکما و عرفای متاخر، تهران۱۳۸۱ش؛
(۱۵) احمد عابدی، چاپ شده در مجموعه میراث فقهی؛
(۱۶) عبدالصمد همدانی، بحر‌المعارف، چاپ حسین استاد ولی،ج۱، ۲، تهران۱۳۷۰ش، ۱۳۷۴ش؛
(۱۷) عباس قمی، الفوائد الرضویه فی احوال علما المذهب الجعفریه( سرگذشت عالمان شیعه)،چاپ ناصر باقری بیدهندی، قم۱۳۸۷ش؛
(۱۸) محمدمعصوم‌بن زین العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ ش؛
(۱۹) رضاقلی‌خان هدایت ، تذکره ریاض العارفین، چاپ مهرعلی گرکانی، [تهران ۱۳۴۴ ؟].

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶

زندگینامه آیت الله مهدى خالصى(متوفی۱۳۰۴ش)

 عالم مبارز امامى قرن چهاردهم. نام او محمدمهدى نیز ذکر شده است (میرحامد حسین، ج ۱، ص ۱۶۳؛ حسین على محفوظ، ص ۹۰). پدرش حسین (متوفى ۱۳۱۲) و جدش عبدالعزیز (متوفى ۱۲۸۶) از عالمان کاظمین و خالص (شهرى در شرق بغداد) بودند (رجوع کنید به امین، ج۱۰، ص ۱۵۷؛ صفى پورى، ذیل «خلص»).

اساتید

مهدى در ۱۲۷۶ در کَرْخ، از توابع کاظمین، به دنیا آمد. علوم دینى را در کاظمین، نجف و سامرا نزد پدرش و عالمانى چون عباس جَصّانى (متوفى ۱۳۰۶)، محمدحسین کاظمى (متوفى ۱۳۰۸)، میرزا حبیباللّه رشتى* (متوفى ۱۳۱۲)، میرزا محمدحسن شیرازى (متوفى ۱۳۱۲) و آخوند ملامحمدکاظم خراسانى* (متوفى ۱۳۲۹) فراگرفت (حرزالدین، ج ۳، ص ۱۴۷؛ امین، همانجا؛ موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۲۳ـ۱۲۴؛ کفائى، ص ۱۳۹).

او در کاظمین به تدریس فقه و اصول و کلام پرداخت و سالها بعد به مرجعیت و شهرت رسید (رجوع کنید به حرزالدین، ج ۳، ص ۱۴۸). خالصى در کاظمین مدرسهاى دینى با نام مدرسهالزهراء تأسیس کرد و براى تدریس، از عالمانى مانند شیخ حسین رشتى (متوفى ۱۳۴۸) دعوت کرد (همانجا؛ موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۲۵). در منابع از شاگردان او نامى برده نشده است.

خالصى در جنگ جهانى اول (۱۹۱۴ـ۱۹۱۸) همگام با مرجع بزرگ شیعه، میرزا محمدتقى شیرازى* (متوفى ۱۳۳۸)، و شمارى دیگر از علما، برضد انگلیسیها فتواى جهاد صادر کرد (یاسرى، ص ۹؛امین، همانجا). او در ۱۳۳۷ در پى دعوت میرزاى شیرازى براى مشاوره درباره نهضت مبارزه با استعمار به کربلا عزیمت کرد. در ۱۳۳۸، به درخواست سید ابوالقاسم کاشانى* به بهانه نظارت بر امور زوّار، که از کاظمین به کربلا مىرفتند، به کاظمین رفت. سپس از آنجا به بغداد رفت و رهبرى انقلاب ضد استعمارى مردم عراق را برعهده گرفت (وردى، ج ۵، قسم ۱، ص ۶۲؛آلفرعون، ص ۱۴۲ـ۱۴۳؛صادقى تهرانى، ص ۴۱).

فتواى او مبنى بر وجوب بذل مال در راه جهاد و وجوب مصادره اموال تخطىکنندگان از پرداخت آن، مخالفتهایى را در پىداشت، زیرا برخى آن را مُهر تأییدى بر عمل ترکهاى عثمانى مىدانستند که به نام وظیفه دوران جنگ، به مصادره اموال مردم مىپرداختند (وردى، ج ۴، ص ۱۳۰).

خالصى براى صدور فتوایى مشترک از جانب علماى کاظمین درباره جهاد در برابر استعمارگران تلاش کرد، ولى به نتیجهاى نرسید و به شیوه پیشین خود (یعنى مبارزه مسلحانه برضد انگلیس) ادامه داد (همانجا؛گلشن ابرار، ج ۱، ص ۵۰۱). وى با همراهى فرزندش محمد (متوفى ۱۳۸۳؛رجوع کنید به خالصىزاده*، محمد) و برخى دیگر، رهبرى جناح چپ جنگ را در منطقه بصره (به مرکزیت حویزه) برعهده گرفت (حرزالدین، همانجا؛علوى، ص ۶۷؛نفیسى، ص ۸۶). پس از ناکامى مجاهدان عراقى و در پى موافقت بریتانیا با استقلال عراق و تشکیل حکومت ملى، خالصى به بغداد بازگشت و در سخنرانیهاى خود به تحلیل و افشاى توطئههاى سیاسى پرداخت (حرزالدین، همانجا؛غروى، ج ۲، ص ۴۸۶؛صادقى تهرانى، ص ۹۵؛میربصرى، ص ۲۶۶).

خالصى در ۱۳۳۹ پس از درگذشت شیخ الشریعه اصفهانى، از مراجع تقلید شیعیان شد (آلفرعون، ص ۵۱۲ـ ۵۱۳؛وردى، ج ۶، قسم ۱،ص ۴۳) و پذیرفتن مناصب حکومتى را حرام دانست. او در همان سال پس از تشکیل حکومت مستقل در عراق، با امیرفیصل، حاکم عراق (متوفى ۱۳۵۲)، بیعت کرد؛مشروط بر اینکه استقلال عراق را حفظ کند و آن را از سلطه بیگانگان دور نگهدارد و به تأسیس مجلس نمایندگان پایبند باشد (لانگریگ، ج ۱، ص ۲۱۷؛آلفرعون، ص ۵۱۶، ۵۳۲؛وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۱۱۰؛عبدالرزاق حسنى، ۱۳۸۴، ص ۲۸۰ـ۲۸۱). خالصى در ۱۳۴۰ ریاست کنفرانس کربلا را برعهده گرفت که در آن، حمله وهابیان به عراق محکوم شد (عبدالرزاق حسنى، ۱۳۸۰ـ۱۳۸۸، ج ۱، ص ۵۹، ۶۹ـ۷۰؛نیز رجوع کنید به رهیمى، ص ۲۴۵ـ۲۴۷).

خالصى پس از پای بند نماندن فیصل به شروط بیعتنامه و انعقاد معاهده با انگلستان در ۱۳۴۰/۱۹۲۲، که در آن مفهوم قیمومت گنجانده شده بود (لانگریگ، ج ۱، ص ۲۲۹، ۲۳۱؛نیز رجوع کنید به بزّاز، ص ۱۴۸ـ۱۵۰)، بیعت مردم عراق با فیصل را ملغا اعلام کرد (وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۱۷۶؛رهیمى، ص ۲۵۵ـ ۲۶۱). هنگامى که دولت درصدد تشکیل مجلس نمایندگان برآمد تا معاهده مزبور را رسمى کند، تعدادى از علماى بزرگ از جمله خالصى، فتاوایى شدیداللحن در تحریم انتخابات صادر کردند (لانگریک، ج ۱، ص ۲۳۶،پانویس ۱۹؛وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۲۰۳؛سلیم حسنى، ص ۳۹؛رهیمى، ص۲۶۰). آنان در این فتواها خواستار لغو نظام استعمارى، خروج مستشاران انگلیسى، بازگشت تبعیدشدگان، آزادى بیان و اجازه تأسیس احزاب سیاسى شدند (منتشاشویلى، ص ۲۳۴؛
رهیمى، همانجا).

به گفته محمدرضا طبسى (ص ۶۵ـ۶۶)، خالصى با آنکه مجلس وقت عراق را فرمایشى مىدانست، حضور نمایندگانى از شیعیان را در مجلس و دولت لازم مىشمرد. او در پى تهدید مرزهاى شمالى عراق از سوى ترکیه، فتوایى مبنى بر تحریم دفاع از عراق در مقابل ترکیه صادر کرد (لانگریگ، ج ۱، ص ۲۳۲؛وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۲۱۳ـ۲۱۴؛سلیم حسنى، ص ۳۸؛رهیمى، ص ۲۶۷). در ۱۳۲۰ش، بهرغم تلاش ملک فیصل براى متقاعد ساختن خالصى به تغییر دادن فتواى پیشینش، او بار دیگر به تحریم انتخابات فتوا داد (وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۲۱۶ـ۲۱۷) و در کاظمین تظاهراتى برضد فیصل بر پا ساخت. سرانجام خالصى و فرزندانش حسن و على، نوه برادرش علىنقى خالصى و یکى از یارانش به نام سلمان قطیفى دستگیر و به بصره تبعید شدند (وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۲۱۸ـ۲۲۱،۲۲۴ـ۲۲۷؛عبدالرزاق حسنى، ۱۳۸۰ـ۱۳۸۸، ج ۱، ص ۱۳۱؛رهیمى، ص ۲۷۲).

تبعید خالصى اعتراض مردم را در شهرهاى مختلف از جمله بغداد، نجف و کاظمین در پىداشت (رجوع کنید به وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۲۲۷ـ۲۲۸). سپس او و همراهانش به جدّه تبعید شدند (حبیبآبادى، ج ۶، ص ۲۱۴۷). در ۱۳۲۰ش، به درخواست دولت ایران، خالصى پس از انجامدادن مراسم حج راهى ایران شد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۱۱۶۰؛موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۲۳؛
عبدالرزاق حسنى، ۱۳۸۰ـ ۱۳۸۸، ج ۱، ص ۱۳۴).

در مراسم استقبال مردم بوشهر، او هدف ترور نافرجام مردى انگلیسى قرار گرفت. سپس به شیراز و اصفهان رفت و براى ملاقات با سید ابوالحسن اصفهانى* (متوفى ۱۳۲۵ش/۱۳۶۵) و میرزا محمدحسین نائینى* (متوفى ۱۳۱۵ش/۱۳۵۵) که به حمایت از او عراق را ترک کرده بودند، راهى قم شد. خالصى در ۱۳۲۱ش با علماى یادشده درباره چگونگى ادامه مبارزه اختلافنظر پیدا کرد و به مشهد رفت (وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۲۴۵ـ۲۴۸؛موسوى اصفهانى، همانجا). برخى، سبب رفتن وى را به مشهد، درخواست دولت ایران پس از پخش شایعهاى در جراید اروپایى مبنى بر نقش خالصى در تحریک به قتل ایمبرى (کنسول ایالات متحده امریکا در تهران) دانستهاند (براى نمونه رجوع کنید به قزوینى، ص ۴۱).

خالصى در مشهد حزبى با نام «جمعیه استخلاص الحرمین الشریفین و بینالنهرین» تأسیس کرد و از مسلمانان کشورهاى اسلامى خواست که با پیوستن به آن، اماکن مقدس حجاز و عراق را از وجود کافران پاک کنند. او که پیشتر در سفرش به قم فتوا داده بود دولت ایران مىتواند زکات و خمس را براى نیروهاى مسلح مسئولِ حفاظت از مرزها صرف کند، در خراسان فتوا به جواز استفاده از اموال موقوفه امام رضا علیهالسلام براى رفع نیازهاى مالى دولت داد.

این دو فتوا همراه با فتواى وى مبنى بر جایزنبودن برگزارى جشن عید نوروز در آن سال به دلیل اشغال سرزمینهاى مقدس مسلمانان به دست دشمنان، مخالفتهاى برخى از رجال دینى را در پىداشت. حتى شایع کردند که او بهائى است، زیرا عید نوروز در آن سال مصادف با سالگرد مرگ عباسافندى، یکى از سران بهائیان، بود. از اینرو، چندین تظاهرات در موافقت و مخالفت با خالصى برگزار شد. سرانجام او که به دلیل اهانتهاى مختلف، سخت آزردهخاطر شده بود، تصمیم گرفت به تهران برود، اما پس از ابراز ندامت و اصرار مردم مشهد، همانجا ماند (وردى، ج ۶، قسم ۱، ص ۲۴۸ـ۲۵۱).

رحلت

خالصى را مردى زاهد، آراسته به اخلاق نیکو، کمحرف و اغلب اوقات متبسم وصف کردهاند (براى نمونه رجوع کنید به موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۲۴). او در ۱۶ فروردین ۱۳۰۴ از دنیا رفت (همان، ج ۲، ص ۱۲۵؛غروى، ج ۲، ص ۴۸۶) و در دارالحفاظ، نزدیک مرقد امام رضا علیهالسلام، به خاک سپرده شد (حرزالدین، ج ۳، ص ۱۵۰؛امین، ج۱۰، ص ۱۵۷).

آثار

آثار مهم مهدى خالصى عبارتاند از:

عَناوینالاصول یا العَناوین (بغداد ۱۳۴۲)؛

حاشیه بر کفایه الاصول آخوند خراسانى (بغداد ۱۳۲۸)، که اولین حاشیه چاپشده بر کفایه به شمار مى رود؛

مختصر الرسائل العملیّه و الاصولالدینیه، که بخش اول آن در ۱۳۴۳ در مشهد چاپ شده است (بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۸۳۹؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۵، ص ۳۵۰، ج ۲۰، ص ۱۹۷؛فضلى، ص ۲۴، ۴۰)؛

القواعدالفقهیه (چاپ اول: خراسان ۱۳۴۳)؛

الدَّرارى اللامِعات فى شرح القَطَرات و الشَذَرات (بغداد ۱۳۳۱)، که حاشیهاى است بر کتاب الطهاره والوقف و الرضاع اثر آخوند خراسانى؛

رساله عملیه او با نامِ الشَّریعهُ السَمحاء فى احکام سیّدِالاَنْبیاء (بغداد ۱۳۳۹)؛

رساله فقهىِ (اثبات) تَداخلُ الاَغسال (بغداد ۱۳۴۲)؛

الوَجیزَه فى المواریث (بغداد ۱۳۴۱)؛

المتنجِّس الجافّ لایُنجِّس؛

رساله الحِسام البَتّار فى جهاد الکُفّار که در جریده صَدَىالاسلام بغداد چاپ شد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۸۷، ج ۴، ص ۱۷، ج ۱۴، ص ۱۸۶، ج ۱۷، ص ۱۸۸، ج ۲۵، ص ۵۲؛عواد، ج ۳، ص ۲۵۰؛موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۲۴ـ۱۲۵؛حرزالدین، ج ۳، ص ۱۴۹ـ۱۵۰؛فیاض، ص ۱۵۱)؛

اثر کلامىِ بیان تصحیف المِنحه الالهیه عن النَفثه الشیطانیه، ردّیهاى بر ترجمه عربى ملخصِ شهابالدین محمود آلوسى (متوفى ۱۲۷۰) از کتاب تحفه اثناعشریه، تألیف عبدالعزیز دهلوى (متوفى ۱۲۳۹) در رد عقاید شیعه امامیه (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۱۷۷)؛
حاشیه اى بر الالفیه شهید ثانى (بغداد ۱۳۴۱)؛
و اشعارى در ادبیات عرب (عواد، همانجا؛حبیب آبادى، ج ۶، ص ۲۱۴۶ـ۲۱۴۷؛امین، ج ۱۰، ص ۱۵۷).

همچنین برخى آثار و آراى فقهى او نقد شده اند (از جمله رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۸۷، ج ۵، ص ۱۹۴، ج ۱۵، ص ۲۳۸).

راضى و محمدصادق از جمله برادران خالصى بودند. راضى در ۱۲۷۴ در کاظمین به دنیا آمد، همراه با پدر و برادرانش به نجف رفت و پس از فراگیرى ادبیات عرب، فقه و اصول به کاظمین بازگشت، اما بعد از درگذشت عباس جَصّانى، استادش در کاظمین، مجددآ به نجف بازگشت و نزد محمدحسین کاظمى و میرزا حبیباللّه رشتى فقه و اصول خواند. سپس در درس میرزاى شیرازى در سامرا حاضر شد و پس از فوت او به کاظمین بازگشت و به نشر احکام و تدریس و اقامه نماز جماعت پرداخت (امین، ج ۶، ص ۴۴۴؛
آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۷۱۷ـ۷۱۸).

راضى خالصى، عالمى مشهور در عراق بود و تبحر او را در علوم عقلى و نقلى، فصاحت لسان و بلاغت کلام و نیز حافظه قوىاش را ستودهاند (براى نمونه رجوع کنید به موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۲۶ـ۱۲۷). عبدالحسین بغدادى (متوفى ۱۳۲۵ش/ ۱۳۶۵)، عیسى اَعرجى، مهدى جَرقومى (متوفى ۱۳۳۹)، عبدالحسین و على (فرزندان محمدتقى تسترى کاظمى) از شاگردان وى بودند (امین، ج ۶، ص ۴۴۵). راضى در ۱۳۴۷ در کاظمین از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد. فرزند وى، مرتضى، پس از وى عهدهدار اقامه جماعت گردید (موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۲۷ـ۱۲۸).

برخى از آثار راضى خالصى عبارتاند از:

شرح معالم الاصول حسنبن زینالدین عاملى، حاشیه بر قوانینالاصول ابوالقاسم قمى، حاشیه بر الرسائل شیخ انصارى؛
رساله هاى متعدد فقهى؛
و منظومهاى در فقه (رجوع کنید به امین، همانجا).

محمدصادق خالصى نیز از علما و ائمه جماعت کاظمین بود. نورالدین بن حامد واعظى (متوفى ۱۳۹۱) از شاگردان وى بود. او در ۱۳۴۱ در کاظمین از دنیا رفت و همانجا مدفون شد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۶۸؛
حسینى اشکورى، ج ۲، ص ۸۵۵).



منابع:

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علىنقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلامالشیعه: نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، مشهد، قسم ۱ـ۴، ۱۴۰۴؛
(۳) فریق مزهر آلفرعون، الحقائق الناصعه فى الثوره العراقیه سنه ۱۹۲۰ و نتائجها، بغداد ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۴) امین؛
(۵) عبدالرحمان بزّاز، العراق من الاحتلال حتى الاستقلال، بغداد ۱۹۶۷؛
(۶) محمدعلى حبیبآبادى، مکارم الآثار، ج ۶، اصفهان ۱۳۶۴ش؛
(۷) محمد حرزالدین، معارف الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۸) سلیم حسنى، رؤساء العراق : ۱۹۲۰ـ۱۹۵۸ه ، دراسه فى اتجاهات الحکم، لندن ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۹) عبدالرزاق حسنى، تاریخ الوزارات العراقیه، صیدا۱۳۸۰ـ۱۳۸۸؛
(۱۰) همو، الثوره العراقیه الکبرى، (لبنان ? ۱۳۸۴)؛
(۱۱) حسین على محفوظ، «البیوتات العلمیه»، در موسوعهالعتبات المقدسه، تألیف جعفر خلیلى، ج۱۰، جزء۳، بیروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۲) احمد حسینى اشکورى، تراجم الرجال، قم ۱۴۱۴؛
(۱۳) عبدالحلیم رهیمى، تاریخ الحرکه الاسلامیه فى العراق: الجذور الفکریه و الواقع التاریخى (۱۹۰۰ـ ۱۹۲۴)، بیروت ۱۹۸۵؛
(۱۴) محمد صادقىتهرانى، نگاهى به تاریخ انقلاب اسلامى ۱۹۲۰ عراق و نقش علماى مجاهد اسلام، قم : دارالفکر، (بىتا.)؛
(۱۵) عبدالرحیمبن عبدالکریم صفىپورى، منتهىالارب فى لغه العرب، چاپ سنگى تهران ۱۲۹۷ـ۱۲۹۸، چاپ افست ۱۳۷۷؛
(۱۶) محمدرضا طبسى، «مصاحبه با آیتاللّه حاجشیخ محمدرضا طبسى»، حوزه، سال ۶، ش ۴ (مهر و آبان ۱۳۶۸)؛
(۱۷) حسن علوى، الشیعه و الدوله القومیه فى العراق: ۱۹۱۴ـ ۱۹۹۰، قم: دارالثقافه للطباعه و النشر، (بىتا.)؛
(۱۸) کورکیس عواد، معجمالمؤلفین العراقیین فى القرنین التاسع عشر و العشرین، بغداد ۱۹۶۹؛
(۱۹) محمد غروى، مع علماءالنجف الاشرف، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۲۰) عبدالهادى فضلى، دروس فى اصول فقه الامامیه، (بیروت) ۱۴۲۰؛
(۲۱) عبداللّه فیاض، الثوره العراقیه الکبرى سنه ۱۹۲۰، بغداد ۱۹۷۵؛
(۲۲) محمد قزوینى، «وفیات معاصرین»، یادگار، سال ۳، ش ۵ (دى ۱۳۲۵)؛
(۲۳) عبدالحسین مجید کفائى، مرگى در نور: زندگانى آخوند خراسانى، تهران ۱۳۵۹ش؛
(۲۴) گلشن ابرار: خلاصهاى از زندگى اسوههاى علم و عمل از ثقهالاسلام کلینى تا آیهاللّه خامنهاى، تهیه و تدوین جمعى از پژوهشگران حوزه علمیه قم، قم: معروف، ۱۳۷۹ش؛
(۲۵) استیون همزلى لانگریگ، العراق الحدیث: من سنه ۱۹۰۰ الى سنه ۱۹۵۰، تاریخ سیاسى، اجتماعى، و اقتصادى، ترجمه و تعلیق سلیم طه تکریتى، بغداد ۱۹۸۸؛
(۲۶) آلبرت منتشاشویلى، العراق فى سنوات الانتداب البریطانى، ترجمه هاشم صالح تکریکى، بغداد ۱۹۷۸؛
(۲۷) محمدمهدى موسوى اصفهانى، احسن الودیعه فى تراجم اشهر مشاهیر مجتهدى الشیعه، او، تتمیم روضات الجنات، بغداد ?( ۱۳۴۸)؛
(۲۸) میربصرى، اعلام السیاسه فى العراق الحدیث، لندن ۱۹۸۷؛
(۲۹) میرحامد حسین، خلاصه عبقات الانوار فى امامه الائمه الاطهار، بقلم على حسینى میلانى، قم ۱۴۰۴ـ۱۴۰۸؛
(۳۰) عبداللّه فهد نفیسى، دور الشیعه فى تطور العراق السیاسى الحدیث، بیروت ۱۴۰۵؛
(۳۱) على وردى، لمحات اجتماعیّه من تاریخالعراق الحدیث، بغداد ۱۹۶۹ـ۱۹۷۹، چاپ افست (قم )۱۳۷۱ش؛
(۳۲) عبدالشهید یاسرى، البطوله فى ثوره العشرین، نجف ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛

(۳۳) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litterature, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۴ 

زندگینامه حاج ملاعلی ‌کنى(متوفی۱۳۰۶ش)

 فقیه و عالم بزرگ امامى قرن سیزدهم و چهاردهم. وى در ۱۲۲۰ در قریه کَن، در شمال‌غرب تهران، به دنیا آمد. پدرش، قربانعلى آملى، کشاورز بود. پس از آنکه على خواندن و نوشتن را فراگرفت، خانواده‌اش نزدیک بیست سال با ادامه تحصیل او مخالفت کردند. وى سرانجام، با جلب موافقت آنان، در یکى از مدارس دینى تهران مشغول به تحصیل شد و سپس براى ادامه تحصیل به عتبات رفت. در فاصله سالهاى ۱۲۴۴ تا ۱۲۴۶ که طاعون در عراق شیوع یافت، از نجف خارج شد و بعد به این شهر بازگشت و به ادامه تحصیل پرداخت (حاج ملاعلى کنى، ص ۳۰۲؛ کشمیرى، ج ۲، ص ۲۳، پانویس ؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۵۰۴ـ۱۵۰۵).

 اساتید

کنى، فقه و اصول را نزد سیداسداللّه اصفهانى،

شیخ‌حسن کاشف‌الغطاء،

شیخ مشکور جَولاوى نجفى،

سید ابراهیم قزوینى حائرى و

شیخ مرتضى انصارى و بیشتر نزد محمدحسن نجفى، صاحب جواهر، فرا گرفت (حرزالدین، ج ۲، ص ۱۱۳؛ امین، ج ۲، ص ۲۰۴؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجا).

شاگردان

کسانى چون موسى شراره عامِلى،

اسداللّه تهرانى،

محمدعلى خوانسارى،

محمود لواسانى،

محمدباقر اصطهباناتى شیرازى و

محمدنبی‌بن احمد تویسرکانى نزد او درس خواندند و از وى اجازه روایت گرفتند (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۲۰۴؛ همو، ۱۴۰۴، قسم ۱، ص ۱۳۳، قسم ۲، ص ۴۹۵، ۵۰۸؛ حبیب‌آبادى، ج ۳، ص ۶۹۹؛ حسینى، ج ۲، ص ۷۸۷).

ملاعلى کنى در ۱۲۶۲ به ایران بازگشت و در تهران ساکن شد. به‌تدریج در آنجا ریاست دینى یافت و به عنوان عالمى با نفوذ، مقبول عام و خاص و حتى دربار ناصرالدین‌شاه شد، چنان‌که بیشتر مردم ایران مقلد او شدند. بیشتر عالمان آن زمان تهران از تربیت‌یافتگان او بودند (حاج ملاعلى کنى، ص ۳۰۳؛ اعتماد السلطنه، ۱۳۶۳ش، ص ۱۸۷؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۵۰۵؛ موسوى اصفهانى، ج ۱، ص ۱۰۱).

وى از ۱۲۸۲ تولیت مدرسه مروى را برعهده گرفت (رجوع کنید به اعتماد السلطنه، ۱۳۵۰ش، ص ۱۳۳؛ انصارى، ص ۳۹۸). به نوشته اعتمادالسلطنه (۱۳۵۰ش، ص ۲۰۵) نفوذ حاج‌ملاعلى کنى چنان بود که گاهى دعاوى شرعى مربوط به رجال دولت نیز براى داورى به محکمه او ارجاع می‌شد.

ملاعلی‌کنى به مسائل سیاسى نیز توجه داشت و با توجه به آنکه به تعبیر عالم معاصرش، جاپلقى مؤلف طرائف‌المقال (ج ۲، ص ۳۷۵)، پناه مظلومان بود و بر صاحبان قدرت (جبابره) سلطه داشت و سخنش نزد سلطان (یعنى ناصرالدین شاه قاجار) پذیرفته می‌شد، در مواقع ضرورى از برخى مداخلات ابانداشت.

از جمله پس از انعقاد قرارداد رویتر در ۱۲۹۰، در نامه‌اى به ناصرالدین شاه، با اشاره به مُفاد قرارداد که طبق آن «جمیع خلق مجبور بر تسلیم اموال و املاک خود» بودند و نفى صریح تسلط دولت بر «املاک و اشجار و آب و اراضى رعایا که حتمآ بفروشند» (با ذکر یک مثال از حقوق شهروندى در فرانسه) و تأکید بر اینکه حاصل این قرارداد، از بین رفتن اقتدار دولت و ملت و ناتوانى در حفظ سرحدات و عدم امکان مقابله با هجوم دشمنان است و امتیازات و تصرفات این کمپانى در ایران به مراتب بیش از کمپانى هند خواهد بود، به مخالفت با آن پرداخت و ضمن تأکید بر اینکه «اگر علماى اعلام در مسائل دولتیه اختلالى مشاهده فرمایند… لازم است عرض کنند»، خواه پسند خاطر شاه بشود یا نشود و «در مقام اصلاح آن برآید یا نیاید»، از شاه قاطعانه خواست که «اهتمام بر حفظ دین و دولت و دفع هر خائن از مملکت و ملت» نماید و «به خصوص همین شخصى را که قرار راه‌آهن داده و عهدنامه آن را بر وفق صلاح دشمن دین و دولت نوشته» برکنار کند.

مراد وى در این ماجرا، میرزا حسین‌خان سپهسالار، صدراعظم وقت بود و سبب عزل او در رشت هنگام بازگشت شاه از سفر اروپا، شد (براى متن نامه رجوع کنید به تیمورى، ص ۱۲۳ـ۱۲۶؛ براى متن امتیازنامه رویتر رجوع کنید به همان، ص ۱۰۸ـ۱۱۲؛ براى نامه گلایه‌آمیز سپهسالار از اعتراض علما رجوع کنید به همان، ص ۴۳ـ۴۶).

کنى، همچنین در آن نامه، به میرزا ملکم‌خان و اقدام او به تأسیس فراموشخانه (مجلس فراموشى) و مخالفت همه جانبه خود با آن اشاره کرد. برخى نوشته‌اند که با وجود تقاضاهاى مکررِ سپهسالار، وى حاضر به ملاقات با او نشد (رجوع کنید به ناظم‌الاسلام کرمانى، بخش ۱، مقدمه، ص ۱۳۵).

کنى در فقه، اصول، رجال، حدیث و تفسیر، تبحر بسیار داشت (رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ۱۳۶۳ش، همانجا؛ مدرس تبریزى، ج ۵، ص ۹۸). وى یکى از چهار عالم بزرگ آن روزگار ایران بود که صاحب جواهر، در پاسخ ایرادى که از محمدشاه قاجار برایش نقل کرده بودند، مقام علمى آنها را تأیید و به اجتهادشان تصریح کرده بود (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجا). او در بزرگداشت عالمان معاصر خود بسیار کوشا بود (رجوع کنید به امین، ج ۷، ص ۴۷۰؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۱، ص ۳۳۲ـ۳۳۳؛ شریف رازى، اختران فروزان رى و طهران، ص ۱۲۷ـ۱۲۸، ۲۲۰، ۴۱۰ـ۴۱۲).

ملاعلی‌کنى بسیار متمول بود، اما ساده می‌زیست و در کارهاى خیر و دستگیرى از ستمدیدگان پیشقدم می‌شد. مورخان وى را رئوف، سخاوتمند، زاهد و باتقوا وصف کرده و درباره نفوذ کلامش گفته‌اند که هیچ امر اجتماعى مهمى در ایران بدون تأیید او قابل اجرا نبود. ناصرالدین‌شاه به ملاقاتش می‌رفت و او را بسیار گرامى می‌داشت و از وى پیروى می‌کرد (رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ۱۳۶۳ش، همانجا؛ جاپلقى بروجردى، ج ۲، ص ۳۷۵؛ حرزالدین، ج ۲، ص ۱۱۲؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۵۰۵ـ۱۵۰۶؛ بنیامین، ص ۴۴۱ـ۴۴۲).

رحلت

کنى در ۱۳۰۶ در تهران درگذشت و در حرم عبدالعظیم حسنى در شهررى به خاک سپرده شد. در تشییع جنازه باشکوه او، حتى پیروان ادیان دیگر نیز شرکت داشتند. در شهرهاى مختلف براى او مجالس یادبود برپا گردید و اشعار بسیارى در رثایش سرودند (رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰ش، ص ۵۹۵ـ۵۹۶؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۵۰۶).

آثار

آثار فقهى او عبارت‌اند از:

۱) ارشاد الاُمَه، به فارسى، که رساله عملیه اوست. جلد اول آن در ۱۲۷۰ و جلد دوم آن در ۱۲۸۷ چاپ شد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۱، ص ۵۷، ۲۱۶).

۲) تلخیص المسائل، که خود آن را با نام تحقیق الدلائل شرح کرده است. بخش «القضاء و الشهادات» این کتاب در ۱۳۰۴ به اهتمام فرزندش محمد و نیز در ۱۳۱۷ در تهران با نام کتاب القضاء به چاپ رسیده است (همان، ج ۳، ص ۴۸۲ـ۴۸۳، ج ۴، ص ۴۲۷، ج ۱۷، ص ۱۴۲؛ مشار، ج ۴، ستون ۳۵۵).

آقابزرگ طهرانى (۱۴۰۳، ج ۳، ص ۴۸۳) این کتاب را دقیق‌تر و استوارتر از جواهر الکلام دانسته است. در کتابهاى فقهى معاصر به آراى حاج‌ملاعلی‌کنى در این کتاب استناد شده است (براى نمونه رجوع کنید به موسوى بجنوردى، ج ۳، ص ۱۲۷؛ روحانى، ج ۲۵، ص ۳۰۸؛ حسینى حائرى، ص ۱۵۹، ۱۶۳ـ۱۶۴، ۱۹۷).

۳) حاشیه بر جواهرالکلام (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۵۸).

از دیگر آثار اوست:

رساله‌هایى در باب اوامر و نواهى، مفاهیم و استصحاب، که آنها را هنگام تحصیل در نجف نگاشت (جاپلقى بروجردى، همانجا)؛

ایضاح المشتبهات فى تفسیر الکلمات المشکله القرآنیه (موسوعه طبقات‌الفقهاء، ج ۱۴، قسم ۱، ص ۴۳۳)؛

مواعظ حسنه (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۳، ص ۲۲۶)؛

و توضیح المقال، در علم درایه و رجال، که در انتهاى آن شرح مختصرى از زندگى شصت تن از بزرگان علم رجال آمده است. این کتاب در ۱۲۹۹ و ۱۳۰۲، همراه با رجال ابوعلى حائرى (منتهی‌المقال)، چاپ شده است. میرزاحسین نورى در چاپ دوم آن شرح‌حال شصت تن از مشایخ علم رجال را به آن افزوده و حاشیه‌اى هم بر کتاب نوشته است (همان، ج ۴، ص ۴۱۳، ۴۹۸ـ۴۹۹؛ همو، ۱۳۳۷ش، ستون ۱۰۰ـ۱۰۱؛ مشار، همانجا). در ۱۴۲۱ نیز توضیح المقال، با تحقیق محمدحسین مولوى، در قم چاپ شد.

فرزندان

شمارى از فرزندان و نوادگان کنى در زى علماى دین بودند و برخى از ایشان آثار ارزشمندى نیز تألیف کردند. معروف‌ترین ایشان، شیخ جواد کنى، فرزند شیخ مهدى لاریجانى (از عالمانِ بنام شهررى و داماد حاج ملاعلى کنى رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ۱۳۶۳ش، ص ۲۳۶؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۲۹۷) بود.

وى در شهررى به دنیا آمد، براى تحصیل به نجف رفت و از درس استادانى چون آخوند خراسانى و میرزاحسین خلیلى تهرانى بهره برد، سپس به رى بازگشت و پس از وفات برادرش، شیخ‌آقابزرگ، به تصدى امور دینى پرداخت. شیخ جواد در ۱۳۵۵ درگذشت و در حرم عبدالعظیم حسنى به خاک سپرده شد.

تألیفات او عبارت‌اند از: الخصایص العظیمیه، در شرح زندگانى حضرت عبدالعظیم حسنى، که به چاپ رسیده است؛ تذکره رى؛ نورالآفاق، که در ۱۳۴۴ چاپ شده است؛ التحفه العظیمیه؛ و الاخبار العظیمیه (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۷، ص ۱۶۹؛ همو، ۱۴۰۴، قسم ۱، ص ۳۴۴؛ شریف رازى، اختران فروزان رى و طهران، ص ۷۹ـ۸۰، ۲۰۲).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام‌الشیعه: نقباءالبشر فی‌القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، مصفی‌المقال فى مصنفى علم‌الرجال، چاپ احمد منزوى، تهران ۱۳۳۷ش؛
(۴) محمدحسن‌بن على اعتمادالسلطنه، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۵۰ش؛
(۵) همو، المآثر و الآثار، در چهل سال تاریخ ایران، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران: اساطیر، ۱۳۶۳ش؛
(۶) عباس اقبال آشتیانى، «شرح حال مرحوم حاج ملاعلى کنى»، یادگار، سال ۴، ش ۳ (آبان ۱۳۲۶)؛
(۷) امین؛
(۸) مرتضى انصارى، زندگانى و شخصیت شیخ انصارى قدس سره، قم ۱۳۷۳ش؛
(۹) ابراهیم تیمورى، عصر بی‌خبرى، یا، ۵۰ سال استبداد در ایران : تاریخ امتیازات در ایران، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۱۰) علی‌اصغربن محمدشفیع جاپلقى بروجردى، طرائف المقال فى معرفه طبقات‌الرجال، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۱۰؛
(۱۱) حاج ملاعلى کنى، توضیح‌المقال فى علم‌الرجال، چاپ محمدحسین مولوى، قم ۱۳۷۹ش؛
(۱۲) محمدعلى حبیب‌آبادى، مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجرى، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ش؛
(۱۳) محمد حرزالدین، معارف‌الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۱۴) احمد حسینى، تراجم‌الرجال، قم ۱۴۱۴؛
(۱۵) کاظم حسینى حائرى، القضاء فى الفقه الاسلامى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) محمد صادق روحانى، فقه‌الصادق، قم ۱۴۱۲ـ۱۴۱۴؛
(۱۷) محمد شریف رازى، اختران فروزان رى وطهران، یا، تذکرهالمقابر فى احوال المفاخر، قم: مکتبهالزهراء، (بی‌تا.)؛
(۱۸) همو، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۱۹) محمدمهدی‌بن محمدعلى کشمیرى، تکمله نجوم‌السماء، قم [? ۱۳۹۷[؛
(۲۰) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانهالادب، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۲۱) خانبابا مشار، مؤلّفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش؛
(۲۲) موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانى، قم: مؤسسه الامام‌الصادق، ۱۴۱۸ـ۱۴۲۴؛
(۲۳) محمدمهدى موسوى اصفهانى، احسن‌الودیعه فى تراجم اشهر مشاهیر مجتهدى الشیعه، او، تتمیم روضات‌الجنات، بغداد [? ۱۳۴۸[؛
(۲۴) حسن موسوى بجنوردى، القواعد الفقهیه، چاپ مهدى مهریزى و محمدحسین درایتى، قم ۱۳۷۷ش؛
(۲۵) محمدبن على ناظم‌الاسلام کرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، چاپ علی‌اکبر سعیدى سیرجانى، تهران ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷ش؛

(۲۶) Samuel Greene Wheeler Benjamin, Persia and the Persians, London 1887.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲

زندگینامه سیدمحمد حُجَّت کوه‌کَمَرى (متوفی۱۳۳۱ش)

IMAGE634859065948593750

حُجَّت کوه‌کَمَرى ، سیدمحمد، فقیه و مرجع تقلید امامى قرن چهاردهم. وى در ۱۳۱۰ (=۱۲۷۱ش) در تبریز در خانواده‌اى روحانى به دنیا آمد. خانواده‌اش از سادات کوه‌کمر، محلى از توابع اَهَر در منطقه آذربایجان شرقى، بودند. نسب او به علی‌اصغر، فرزند امام سجاد علیه‌السلام، می‌رسد (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۳؛ شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۹۳ـ۹۴).

اساتید

پدرش، سیدعلى کوه‌کمرى تبریزى، فرزند علینقى، از عالمان و فقهاى دوره خود بود. سیدعلى در تبریز به دنیا آمد. دروس عالى فقه و اصول را در نجف نزد میرزا حبیب‌اللّه رشتى*، فاضل ایروانى و فاضل شربیانى آموخت و نزد فاضل شربیانى بسیار محترم بود (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۵؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۴۹۴؛ مرعشى نجفى، ص ۱۰۹).

او از فاضل شربیانى، زین‌العابدین مازندرانى، سیدمحمد بحرالعلوم و محمدحسن مامقانى اجازه روایت داشت و فرزندش محمد و سید شهاب‌الدین مرعشى نجفى از او اجازه روایت داشتند (مرعشى نجفى، همانجا؛ المسلسلات فى الاجازات، ج ۲، ص ۴۲۵). وى پس از تکمیل تحصیلات به تبریز بازگشت و به تصدى امور دینى مردم پرداخت. سیدعلى در ۱۳۱۹ش در تبریز در گذشت.پیکرش را به قم منتقل کردند و در صحن حرم حضرت معصومه سلام‌اللّه‌علیها به خاک سپردند (مدرس تبریزى؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجاها).

حاشیه بر فرائدالاصول و مکاسب شیخ‌انصارى از آثار اوست (المسلسلات فى الاجازات، همانجا). عموى سیدعلى، سیدحسین کوه‌کمرى* (مشهور به تُرک، متوفى ۱۲۹۹)، نیز از عالمان بنام و از شاگردان محمدحسن نجفى و شیخ مرتضى انصارى بود و و شاگردان بسیارى داشت (رجوع کنید به حرزالدین، ج ۱، ص ۲۶۲ـ۲۶۵).

سیدمحمد حجت ادبیات، ریاضیات، طب‌قدیم و برخى علوم جدید را در تبریز آموخت. بیشتر دروس مقدماتى فقه و اصول و کتاب ریاض‌المسائل سیدعلى طباطبایى را نیز در همانجا نزد پدرش فراگرفت و خود به تدریس شرح لمعه شهیدثانى پرداخت (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۳؛ شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، همانجا). در ۱۳۳۰ (=۱۲۹۱ش) براى ادامه تحصیل به نجف رفت.

فقه و اصول و حدیث و رجال را نزد سیدمحمدکاظم طباطبایى یزدى، سید ابوتراب خوانسارى، شیخ‌الشریعه اصفهانى، سیدمحمد فیروزآبادى، میرزا حسین نائینى، آقا ضیاء عراقى، على قوچانى و شیخ‌على گنابادى فراگرفت. ریاضیات و نجوم را نیز در نجف از حیدرقلی‌خان سردار کابلى آموخت.

حجت در ایام تحصیل در نجف به بیمارى سختى مبتلا شد و به توصیه پدرش به تبریز بازگشت، اما پس از مدتى دوباره به نجف رفت و علاوه بر ادامه تحصیل، به تدریس نیز پرداخت (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۳ـ۲۴؛ شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۹۸ـ۹۹، ۱۹۷؛ المسلسلات فى الاجازات، ج ۲، ص ۴۲۶).

وى از برخى استادان خود اجازه روایت داشت،

از جمله از

پدرش، آقاضیاء عراقى ،

شریعت ‌اصفهانى،

سیدابوتراب خوانسارى،

عبداللّه مامقانى،

سیدحسن صدر،

شیخ محمدباقر بیرجندى،

حاج‌شیخ‌عبدالکریم حائرى یزدى و

محمدحسین کاشف‌الغطاء.

از میرزاى نائینى، شریعت اصفهانى، آقاضیاءالدین عراقى و برخى دیگر از استادانش نیز گواهى اجتهاد دریافت نمود (مدرس‌تبریزى، ج ۲، ص ۲۴؛ المسلسلات فى الاجازات، ج ۲، ص ۴۲۷). سید شهاب‌الدین مرعشی‌ نجفى (ص۱۳۵) از او اجازه روایت داشت.

سید محمدحجت در نجف حلقه درس بزرگى داشت، اما به علت بیمارى ناچار نجف را ترک کرد. وى از ۱۳۰۹ش در قم سکونت گزید و در آنجا به تدریس پرداخت. شیوایى بیان، حسن سلیقه و تسلط در تدریس و احاطه‌اش بر آرا و منابع فقهى، شاگردان فراوانى را به حلقه درسش جذب نمود (مدرس تبریزى، همانجا؛ریحان، ص ۸۱؛نورى همدانى، ص ۳۷؛مبرقعى، ص ۷۲؛زنجانى، ص ۳۷). به گفته مرتضى حائرى یزدى*، از شاگردان مبرِّز و نیز داماد حجت (ص ۱۶)، درس خارج فقه او، پس از درس آیت‌اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى*، مهم‌ترین درس حوزه علمیه قم به شمار می‌رفت.

شاگردان

فقیهان بزرگى در درس حجت شرکت کردند و شاگردان متعددى نزد او تربیت شدند، از جمله

سیدمحمد محقق داماد،

میرزا هاشم آملى،

محمدعلى قاضى طباطبایى،

شیخ موسى زنجانى،

مرتضى حائرى یزدى،

ابوطالب تجلیل تبریزى،

علی‌صافى گلپایگانى،

لطف‌اللّه صافى گلپایگانى،

سید نصراللّه مستنبط،

محمد کرمى،

على غروى و

جعفر سبحانى (حائرى یزدى، همانجا؛شریف ‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۹۴ـ۱۹۷؛مبرقعى، همانجا؛موسوعه مؤلفى الامامیه، ج ۱، ص ۴۱۸، ج ۲، ص ۳۲۹؛موسو -عه طبقات الفقهاء، ج ۱۴، قسم ۱، ص ۵۵۱).

حجت کوه‌کمرى، که در علم حدیث نیز بسیار تبحر داشت، مورد احترام و اعتماد شیخ عبدالکریم حائرى یزدى بود تا آنجا که حائرى در اواخر عمر احتیاطات فتوایى خود را به وى ارجاع می‌داد و نیز او را، به جاى خود، براى اقامه جماعت در حرم حضرت معصومه سلام‌اللّه ‌علیها تعیین کرد (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۹۰ـ۹۱، ۱۱۲ـ۱۱۳؛همو، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۰۵؛
المسلسلات فى الاجازات، همانجا).

سیدمحمد حجت، پس از وفات حائری‌یزدى، همراه با سیدمحمدتقى خوانسارى* و سید صدرالدین صدر*، اداره حوزه علمیه قم را برعهده گرفت. این سه فقیه، در زمانى این مسئولیت را برعهده گرفتند که اوضاع سیاسى و سخت‌گیریهاى رضاشاه پهلوى درباره فعالیتهاى دینى و تنگناهاى ایجاد شده در مورد عالمان دینى، حوزه قم را در وضع دشوارى قرار داده بود.

حجت کوه‌کمرى در این اوضاع، بیشتر بر ساماندهى حوزه و رسیدگى به وضع معیشتى طلاب اهتمام داشت. وى در پاره‌اى مسائل سیاسى و اجتماعى، مانند مبارزه با بی‌حجابى، نیز اندکى دخالت می‌کرد، اما رویکرد عام او، اجتناب از برخورد فعال با مسائل سیاسى و رویارویى مستقیم با حکومت بود و از این‌رو، در دوران مرجعیت خود از ملاقات کردن با شاه وقت و دیگر رجال حکومتى پرهیز می‌کرد و آنان را به حضور نمی‌پذیرفت (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۰۴ـ۱۰۵، ۱۱۲؛«نجوم امت»، ص ۸۶ـ۸۷؛زنجانى، ص ۴۰).

حجت که پس از وفات حائری‌یزدى، یکى از مراجع تقلید شده بود، در پى رحلت سید ابوالحسن اصفهانى در ۱۳۲۶ش و حاج آقاحسین قمى در ۱۳۲۷ش، از مراجع تقلید مشهور گشت و مقلدان فراوانى، به‌ویژه در منطقه آذربایجان، یافت (حائرى یزدى، ص۲۰۶؛شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص۱۱۳).

وى در قم، مدرسه‌اى دینى به نام مدرسه حجّتیه ساخت که بناى آن از ۱۳۲۴ش آغاز شد. این مدرسه علاوه بر محل سکونت طلاب و مدرّسان، داراى مسجد و کتابخانه نیز بود و از مدارس مهم و بزرگ آن زمان به شمار می‌رفت (رجوع کنید به شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۸۵ـ۱۹۰). فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه مدرسه حجّتیه، به کوشش رضا استادى، در ۱۳۵۴ش به چاپ رسید. مدرسه حجّتیه اینک بخشى از «مرکز جهانى علوم اسلامى» است که طلاب غیرایرانى مقیم قم، در آنجا به تحصیل علوم دینى می‌پردازند.

رحلت

سیدمحمد حجت، پس از یک دوره بیمارى سخت، در ۶۲ سالگى در ۱۳۳۱ش در قم وفات یافت و در حجره‌اى کنار مسجد مدرسه حجّتیه به خاک سپرده شد. در سوک او مجالس متعددى برگزار و در رثایش اشعار بسیارى سروده شد (شریف‌رازى،    ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ ش، ج ۱، ص ۱۶۸ـ۱۸۴؛همو، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۱۸ـ۳۱۹). به گفته حائرى یزدى (ص ۲۰۶ـ۲۱۳)، وى بارها از روز فوت خود خبر داده بود و ساعاتى پیش از وفات، مُهرِ نامه‌هاى خود را شکست (نیز رجوع کنید به شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۶۵ـ۱۶۶).

پرهیزکارى، بردبارى، پرهیز شدید از تظاهر و حافظه قوى حجت را ستوده‌اند (همان، ج ۱، ص ۱۰۰، ۱۰۴ـ۱۰۵، ۱۱۱ـ ۱۱۲). مرتضى مطهرى (ص ۲۹۲) نیز، به مناسبتى، از اراده قوى او یاد کرده است. وى از شهرت به شدت پرهیز داشت و در زمان مرجعیت خود اجازه نداد در مجالس و منابر نامى از او برده شود یا عکس او در جراید به چاپ رسد (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۰۶).

آثار

حجت در حدیث و فقه و اصول تألیفات بسیارى دارد.

مهم‌ترین آثار حدیثى

وى عبارت‌اند از:

لَوامِعُ الاَنوار الغَرَویه فى مُرْسَلاتِ الآثارِ النَّبَویه، درباره روایات مرسل نبوى و تعیین موارد قابل اعتماد آن؛

مُسْتَدْرَکُ المُسْتَدرَک فى اِستِدراکِ ما فاتَ عن صاحبِ المُسْتَدرَک، که تکمله‌اى است بر مُسْتَدْرَکُ الوَسائل محدّث نورى؛

و جامعُ الاحادیث و الاصول (نام دیگر آن : مَجْمَعُ الاحادیث)، که ناتمام ماند (همو، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۱۹ـ۳۲۰؛حسینى اشکورى، ص ۴۱ـ۴۲).

آثار مهم فقهى او عبارت‌اند از :

کتاب‌البیع؛

کتاب‌الصلوه؛

کتاب‌الوقف؛

تَنْقیحُ المطالبُ المُبْهَمَه فى عَمَلِ الصُّوَرِ المُجسّمه؛

و مناسک حج که ابتدا در تهران و سپس در ۱۳۶۸ در قم و تبریز چاپ سنگى شد؛

خلاصه الاحکام، ترجمه فارسىِ بِدایهُ الهدایه (اثر موجز فقهى شیخ حرّ عاملى)، که در ۱۳۴۳ در تهران منتشر شد؛

منتخب‌الاحکام (تهران ۱۳۲۵ش؛مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۴ـ۲۵؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۶، ص ۲۳۹؛مشار، ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش، ج ۵، ستون ۳۸۷ـ۳۸۸؛شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، همانجا)؛

حاشیه بر بعضى کتابهاى فتوایى، از جمله وسیله النجاه سید ابوالحسن اصفهانى (تهران ۱۳۷۰) و عروهالوثقى سیدمحمد کاظم طباطبایى یزدى. حاشیه عروه ابتدا در ۱۳۶۶ در قم و سپس همراه با حواشى پنج تن از مراجع، در ۱۳۷۱ در تهران چاپ شد (مشار، ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش، ج ۵، ستون ۳۸۷؛همو، ۱۳۴۴ش، ستون ۶۲۱ـ۶۲۲).

حجت در اصول فقه،

رساله الاستصحاب و حاشیه بر کفایه الاصول آخوند خراسانى را نگاشت (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۴؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۲۵؛براى دیگر رساله‌هاى فقهى و اصولى او رجوع کنید به مرعشى نجفى، ص ۱۳۵؛حسینى اشکورى، ص ۴۸ـ۴۹، ۵۰ـ۵۳).

اثر رجالى وى،

حاشیه‌اى بر تَنْقیحُ المَقال عبداللّه مامَقانى است (مرعشی‌ نجفى، همانجا). به گفته سید شهاب‌الدین مرعشی‌نجفى (همانجا)، برخى تألیفات حجت کوه‌کمرى، به خط خود او، در کتابخانه ایشان بوده است.

بسیارى از شاگردان حجت، تقریرات درس او را نگاشته‌اند، که نسخه‌هاى خطى شمارى از آنها در کتابخانه شخصى او بوده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۶، ص ۲۳۸؛حسینى اشکورى، ص ۱۹ـ۲۲، ۳۵ـ۳۸، ۴۹ـ۵۰). درس او در مبحث بیع، به قلم یکى از شاگردانش، یحیى فاضل‌همدانى، در ۱۳۷۳/۱۳۳۳ش در قم چاپ شد. همچنین تقریر دیگرى از این مبحث به قلم ابوطالب تجلیل تبریزى، با عنوان البیع در همان سال در تبریز و بار دیگر در ۱۳۶۸ش در قم به چاپ رسید (مشار، ۱۳۴۰ ـ۱۳۴۴ش ، ج ۵، ستون ۳۸۷ـ۳۸۸؛همو، ۱۳۴۴ش، ستون ۱۳۸؛موسوعه مؤلفى الامامیه، ج۲، ص۳۲۹).

على صافى گلپایگانى نیز تقریرات درس اصول فقه او را با عنوان المَحَجَّه فى تقریرات الحُجَّه نوشت که در ۱۳۷۷ش در قم چاپ شد. تفسیر معروف التبیان فى تفسیر القرآن* تألیف شیخ طوسى نخستین‌بار به همت میرزا على آقا شیرازى و حمایت سیدمحمد حجت، در دو مجلد، در فاصله سالهاى ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۵/ ۱۳۲۲ـ ۱۳۲۵ش در تهران چاپ سنگى شد (شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۲۰؛ایرانى قمى، ص ۳۹ـ۴۰).

حجت کوه‌کمرى به جمع‌آورى و نگاهدارى میراث شیعه بسیار علاقه‌مند بود و از این‌رو از زمان اقامت در نجف، نسخه‌هاى خطى ارزشمندى را در کتابخانه شخصى خود گردآورد («نجوم امت»، ص ۹۱؛نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۲۷۳، ج ۱۲، ص ۲۵، ج ۱۴، ص ۷۵، ۱۷۷، ج ۱۸، ص ۲۵۹، ۳۲۷، ج ۲۱، ص ۲ـ۳).

فهرستى از این آثار در ۱۳۷۷ش به اهتمام سیدجعفر حسینى اشکورى با ثبت شصت اثر منتشر شده، ولى برخى منابع (براى نمونه رجوع کنید به «نجوم امت»، ص ۹۱ـ ۹۹) تعداد آنها را (با ذکر عنوان) ۱۲۵ اثر دانسته‌اند. آثار و تألیفات سیدحسین کوه‌کمرى و تقریرات نگاشته شده شاگردان او هم نزد محمد حجت بوده است (رجوع کنید به شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۰۸؛
حسینى اشکورى، ص ۲۰ـ۲۱، ۴۰). مجموعه نسخ خطى کتابخانه محمد حجت کوه‌کمرى هم اکنون در کتابخانه عمومى آیت‌اللّه مرعشى نجفى نگهدارى می‌شود (استادى، ص ۶۸۹).

فرزندان

دو تن از فرزندان سیدمحمد حجت کوه‌کمرى از عالمان دینى بودند. سیدمحسن حجت در ۱۳۳۷ یا ۱۳۳۸ (= ۱۲۹۷ یا ۱۲۹۸ش) در نجف به دنیا آمد. وى همراه پدرش به تبریز و سپس به قم رفت. پس از تحصیل فقه و اصول نزد پدر خود، در ۱۳۲۵ش به نجف رفت و در دروس فقه، اصول و هیئت سید عبدالهادى شیرازى، محمدکاظم شیرازى، محمدطاهر اردبیلى سیدمحسن حکیم* و سیدابوالقاسم خویى* شرکت کرد و خود حلقه درس تشکیل داد (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۴۰ـ۱۴۲، ۱۹۳، ج ۲، ص ۳۶۹؛همو، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۲، ص ۱۳۰ـ۱۳۱؛جواهرکلام، ج ۳، ص ۱۳۵۷).

سیدمحسن حجت در حدود ۱۳۷۳/ ۱۳۳۳ش به قم بازگشت و به تدریس علوم دینى و اقامه جماعت در مسجد مدرسه حجّتیه پرداخت. وى در ۱۳۵۶ش در قم وفات کرد و در مدرسه حجّتیه، در کنار پدرش، به خاک سپرده شد (همو، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۲، ص ۱۳۱؛جواهرکلام، ج ۳، ص ۱۳۵۹). وى آثارى در فقه و اصول و تفسیر تألیف کرد (براى این آثار رجوع کنید به مشار، ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش، ج ۵، ستون ۲۱۴ـ۲۱۵؛امینى، ص ۳۷۴؛شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۲، ص ۱۳۲؛جواهر کلام، ج ۳، ص ۱۳۵۸ـ۱۳۵۹).

سیدحسن، فرزند دیگر حجت، در ۱۳۰۱ش در نجف به دنیا آمد. در ۱۳۰۹ش همراه پدرش به قم رفت (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۹۲ـ۱۹۳؛جواهر کلام، ج ۱، ص ۵۱۸). علوم دینى را نزد برخى استادان حوزه قم و سپس پدرش و حاج آقاحسین بروجردى* فراگرفت (شریف رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛جواهر کلام، همانجاها). وى از حدود ۱۳۳۰ش / ۱۳۷۰ در شهر رى و سپس در تهران سکونت گزید و به تدریس اشتغال یافت، و پس از وفات پدرش به قم رفت و در مدرسه حجّتیه به تدریس و تألیف چند اثر فقهى پرداخت و در ۱۳۶۸ش درگذشت (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج۱، ص۱۹۲ـ ۱۹۳؛جواهرکلام، ج ۱، ص ۵۱۸ـ۵۱۹؛مشار، ۱۳۴۴ش، ستون ۶۸۲).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام‌الشیعه: نقباءالبشر فى القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) رضا استادى، گروهى از دانشمندان شیعه، قم ۱۳۸۳ش؛
(۴) محمدهادى امینى، معجم‌المطبوعات النجفیه: منذ دخول الطباعه الى النجف حتى الان، نجف ۱۳۸۵/۱۹۶۶؛
(۵) اکبر ایرانی‌قمى، روش شیخ‌طوسى در تفسیر تبیان، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۶) عبدالحسین جواهرکلام، تربت پاکان قم، قم ۱۳۸۲ـ۱۳۸۳ش؛
(۷) مرتضى حائرى یزدى، سرّ دلبران: عرفان و توحید ناب در ضمن داستان‌ها، به کوشش رضا استادى، قم ۱۳۷۷ش؛
(۸) محمد حرزالدین، معارف الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۹) جعفر حسینى اشکورى، فهرست کتب خطى کتابخانه سیدمحمد حجت کوهکمرى، قم ۱۳۷۷ش؛
(۱۰) علیرضا ریحان، آینه دانشوران، چاپ ناصر باقرى بیدهندى، قم ۱۳۷۲ش؛
(۱۱) عزالدین زنجانى، «مصاحبه با استاد آیت‌اللّه سیدعزالدین زنجانى»، حوزه، سال ۴، ش ۵ (آذر و دى ۱۳۶۶)؛
(۱۲) محمد شریف‌رازى، آثار الحجه، یا، تاریخ و دائرهالمعارف حوزه علمیه قم، قم ۱۳۳۲ـ(۱۳۳۳ش)؛
(۱۳) همو، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۱۴) مرتضى مبرقعى، «مصاحبه با آیهاللّه سیدمرتضى مبرقعى»، حوزه، سال ۸، ش ۱و۲ (فروردین ـ تیر ۱۳۷۰)؛
(۱۵) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانهالادب، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۱۶) شهاب‌الدین مرعشى نجفى، الاجازه الکبیره، او، الطریق و المَحَجَّه لثمره المُهْجَه، اعداد و تنظیم محمد سمامى حائرى، قم ۱۴۱۴؛
(۱۷) المسلسلات فى الاجازات : محتویه على اجازات علماء الاسلام فى حق… شهاب‌الدین الحسینى المرعشى النجفى، جمعها نجله محمود مرعشى، قم: کتابخانه آیهاللّه مرعشى نجفى، ۱۴۱۶؛
(۱۸) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى عربى، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۱۹) همو، مؤلّفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش؛
(۲۰) مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۲۱) موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانى، قم : مؤسسه الامام الصادق، ۱۴۱۸ـ۱۴۲۴؛
(۲۲) موسوعه مؤلفى الامامیه، قم : مجمع الفکر الاسلامى، ۱۳۷۸ـ۱۳۷۹ش؛
(۲۳) «نجوم امت، :۷ آیت‌اللّه سیدمحمد حجت»، نور علم، ش۱۰ (خردد ۱۳۶۴)؛
(۲۴) حسین نورى همدانى، «مصاحبه با استاد آیت‌اللّه حسین نورى»، حوزه، سال ۵، ش ۳ (مرداد و شهریور ۱۳۶۷).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه آیت الله میرعبدالفتاح‌ حسینی‌ مراغى(متوفی۱۲۵۰ه ق)

 میرعبدالفتاح‌بن على، فقیه و اصولى امامى قرن سیزدهم. از تاریخ تولد و زندگى او اطلاع چندانى در دست نیست. احتمالاً در مراغه به دنیا آمده است. بعدها در نجف ساکن شد و به تحصیل علوم دینى، به‌ ویژه فقه و اصول، پرداخت (رجوع کنید به حبیب‌آبادى، ج ۴، ص ۱۳۶۵؛ امین، ج ۸، ص ۳۱؛ امینى، ج ۳، ص ۱۱۸۲).

اساتید

از درس شیخ موسىو شیخ على، فرزندان شیخ جعفر نجفى معروف به کاشف‌الغطاء، که در نجف استادان بنامى بودند، بهره گرفت و درسهاى آنها را تحریر کرد (همانجاها؛ قس آقابزرگ طهرانى، ۱۳۳۷ش، ستون ۲۳۲).

با اینکه حسینی‌مراغى (ج ۲، ص ۱۴۴) از سیدمحمد طباطبایى، مشهور به سیدمحمد مجاهد* (متوفى ۱۲۴۲)، با عنوان «استاد» و «معاصر» یاد کرده، ولى شاگردى او نزد طباطبایى محل تردید است (قس حسینى مراغى، ج ۱، مقدمه، ص ۷).

رحلت

وى در ۱۲۵۰ در نجف درگذشت (امینى، همانجا؛ قس آقابزرگ طهرانى؛ حبیب‌آبادى، همانجاها).

آثار

مهم‌ترین اثر حسینی‌مراغى، عناوین‌الاصول مشهور به العناوین است که درباره قواعد فقهى است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

دیگر آثار مهم او که به نوشته آقابزرگ طهرانى (۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۷۵۵) بیشتر آنها به صورت خطى در کتابخانه شیخ هادى کاشف‌الغطاء در نجف موجودند

عبارت‌اند از :

الحِیاض‌المُتْرِعَه، در شرح المُختَصرُ النافِعِ محقق حلّى، که حسینى در موارد متعددى در العناوین (از جمله ج ۱، ص ۱۸۰، ۱۹۰، ۲۰۳) بدان ارجاع داده است؛

العقود و الایقاعات، که نسخه خطى آن در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود است (مدرسى طباطبائى، ص ۳۴۲)؛

البیع؛

رساله فى عمل الدائره الهندیه لتعیین‌الزوال، درباره تعیین وقت زوال آفتاب؛ تقریرات درسهاى فقه و اصول استادان خود؛

دو اثر رجالىِ فوائد رجالیه، و رساله فى الموثَّقین؛

و اثر حدیثىِ اخبار امامه الباقر علیه‌السلام (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجا؛ همو، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۳۲۱، ج ۳، ص ۱۹۱ـ۱۹۲، ج ۴، ص ۳۷۸، ج ۱۸، ص ۳۳۸، ج ۲۳، ص ۲۴۶؛ امین، همانجا).

العناوین از آثار ارزنده فقهى در عصر قاجار است. این کتاب بارها به چاپ رسیده است، از جمله در ۱۲۷۴، ۱۲۹۷ و آخرین‌بار در ۱۴۱۷ـ۱۴۱۸ با تحقیقِ رحمت‌اللّه رحمتى (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۵، ص ۳۵۰؛ براى معرفى نسخه‌هاى کتاب رجوع کنید به حسینی‌مراغى، ج ۱، مقدمه، ص ۹ـ۱۰). مؤلف در این کتاب، با بیانى رسا و دقیق و علمى و با اجتناب از آمیختن مسائل اصولى با فلسفه و تأکید برکاربرد مثالها و مصادیق واقعى و مورد ابتلا، کوشیده است به تحلیل قواعد فقهى رایج در فقه شیعه در ابواب گوناگون بپردازد.

وى، ضمن نقل آراى مشهور در فقه امامى، به دیدگاههاى برخى معاصران خود به‌ویژه ملااحمد نراقى (رجوع کنید به ج ۱، ص ۲۳۵، ۲۵۲، ۳۱۷، ج ۲، ص ۱۸، ۲۸۴، ۶۴۴) و نیز استادان خود (رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۷۹، ۴۱۰، ج ۲، ص ۲۲۷، ۳۰۵، ۴۷۷، ۷۵۴) توجه خاص نشان داده و گاه به نقد آنها پرداخته است.

حسینى از آموزه‌هاى فقهى و اصولىِ استادانش در کتاب عناوین بهره برده است. برخى بر آن‌اند که این کتاب تمامآ تقریرات درسهاى استادان اوست (رجوع کنید به آل‌محبوبه، ج ۳، ص ۲۰۱؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، همانجا) ولى باتوجه به تعابیر وى، این دیدگاه را نمی‌توان پذیرفت (رجوع کنید به سبحانى، ص ۳۴۱).

عناوین‌الاصول حاوى ۹۴ قاعده فقهى (یا به تعبیر مؤلف : عنوان) است. این قواعد در فهرستى، که احتمالاً خود او تنظیم کرده است، به هفت دسته کلى تقسیم شده‌اند: قواعد مشترک در همه ابواب فقه (عنوان یکم تا یازدهم)، قواعد ویژه عبادات (عنوان دوازدهم تا بیست و ششم)، قواعد معاملات (عنوان بیست و هفتم تا چهل و ششم)، قواعد مُبطِلات عقود (عنوان چهل و هفتم تا پنجاه و ششم)، قواعد اسباب و مُسقِطات ضَمان (عنوان پنجاه و هفتم تا هفتاد و دوم)، قواعد ویژه اقسام ولایت و سیاسات شرعیه (عنوان هفتاد و سوم تا هشتادودوم)، و قواعد ویژه شرایط عام تکلیف، مانند بلوغ و عقل و رشد و اسلام (عنوان هشتاد و سوم تا نود و چهارم).

توجه به زمان تألیف کتاب، که در سال ۱۲۴۶ خاتمه یافته است (رجوع کنید به ج ۲، ص ۷۵۷)، اهمیت آن را در مواجهه با گرایش اخبارى و تثبیت مبانى اجتهاد نشان می‌دهد (رجوع کنید به سبحانى، ص ۳۴۲). شیخ انصارى به آراى حسینی‌مراغى در العناوین توجه داشته است (همان، ص ۳۳۸؛ براى نمونه رجوع کنید به انصارى، ج ۶، ص ۴۵). میرزا محمد تنکابنى (ص ۱۸۴) این کتاب را از دیگر آثار راجع به قواعد فقه، برتر شمرده است.



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ‌طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات‌اعلام‌الشیعه: الکرام البرره، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، مصفى المقال فى مصنفى علم‌الرجال، چاپ احمد منزوى، تهران ۱۳۳۷ش؛
(۴) جعفربن باقر آل‌ محبوبه، ماضى النجف و حاضرها، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۵) امین؛
(۶) محمدهادى امینى، معجم رجال ‌الفکر و الادب فى النجف خلال الف عام، (نجف) ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۷) مرتضی‌بن محمدامین انصارى، کتاب المکاسب، قم ۱۳۷۸ش؛
(۸) محمدبن سلیمان تنکابنى، قصص‌العلماء، تهران: انتشارات علمیه اسلامیه، (بی‌تا.)؛
(۹) محمدعلى حبیب‌آبادى، مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجرى، ج ۴، اصفهان ۱۳۵۲ش؛
(۱۰) عبدالفتاح‌بن على حسینی‌مراغى، العناوین، قم ۱۴۱۷ـ۱۴۱۸؛
(۱۱) جعفر سبحانى، تذکرهالاعیان، قم ۱۴۱۹؛
(۱۲) حسین مدرسی‌طباطبائى، مقدمه‌اى بر فقه شیعه: کلیات و کتابشناسى، ترجمه محمد آصف‌فکرت، مشهد ۱۳۶۸ش.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۳ 

زندگینامه آیت الله محمد حاجى اشرفى «حجت اشرفى»«حجه الاسلام»(۱۳۱۵-۱۲۲۰)

حاجى اشرفى ، محمدبن محمدمهدى مازندرانى بارفروشى، مشهور به حجت اشرفى و ملقب به حجه الاسلام، فقیه شیعى قرن سیزدهم و چهاردهم. وى در ۱۲۲۰ در قصبه اشرف (بهشهر) مازندران به دنیا آمد (حبیب‌آبادى، ج ۳، ص۶۷۸ـ ۶۷۹؛ مهجورى، ص ۸۰؛ قس مشار، ج ۵، ستون ۸۴۹، که تولد او را در حدود ۱۲۳۲ ذکر کرده است).

اساتید

حاجی‌اشرفى بیشتر عمر خود را در بارفروش (بابُل کنونى) گذراند (قزوینى، ص ۳۵) و در همانجا به تحصیل مقدّمات پرداخت (مهجورى، همانجا). او عمدتآ نزد سعیدالعلماء مازندرانى دانش آموخت و از وى اجازه اجتهاد نیز گرفت (رجوع کنید به موسوى اصفهانى، ج ۱، ص ۱۲۵؛ مهجورى، همانجا).

در حوزه علمیه نجف از محمدحسن نجفى* معروف به صاحب جواهر و شیخ مرتضى انصارى* بهره علمى برد و بعد از اتمام تحصیلات به بابل بازگشت و همانجا ساکن شد (حرزالدین، ج ۲، ص ۲۲۷؛ حبیب‌آبادى، ج ۳، ص ۶۷۸؛ مهجورى، همانجا).

حاجى اشرفى در علوم حدیث، تفسیر، حکمت، کلام، فقه و اصول متبحر بود (مهجورى، همانجا) و عده‌اى از مردم ایران از او تقلید می‌کردند (اعتمادالسلطنه، ج ۱، ص ۱۹۴؛ قمى، ج ۲، ص ۶۲۸). او را صاحب کرامات، زاهد، عابد و خوش سخن وصف کرده و برخى او را متمایل به تصوف دانسته‌اند (رجوع کنید به معصوم علیشاه، ج ۳، ص ۶۵۲؛ اعتمادالسلطنه، همانجا؛ شریف رازى، ج ۳، ص ۱۶۱ـ۱۶۲؛ موسوى اصفهانى، ج ۱، ص ۱۲۴؛ مهجورى، همانجا).

رحلت

او در ۱۳۱۵ در بابل درگذشت و همانجا دفن شد. بقعه وى هم اکنون زیارتگاه است (آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۴۶؛ شریف‌رازى، ج ۳، ص ۱۶۱؛ قس شریف کاشانى (ص ۱۰۸) که عمر او را بیش از صد سال ذکر کرده است).

آثار

تألیفات حاجى اشرفى عبارت‌اند از:

اسرارالشهاده، به فارسى، که در ۱۳۱۵ و ۱۳۲۲ (? ۱۳۱۲) به چاپ رسیده است؛

ذریعه النجاه، رساله عملیه او به فارسى، در عبادات و بعضى ابواب معاملات، که در ۱۳۱۲ (یا ۱۳۱۶) چاپ شد؛

شعائر الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، معروف به «سؤال و جواب»، که شرح شرایع الاسلام محقق حلّى است و در ۱۳۱۲

در تهران چاپ شد (مدرس تبریزى، ج ۱، ص ۱۲۹؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۴۶، ج۱۰، ص ۳۲، ج ۱۱، ص ۲۱۸، ج ۱۲، ص ۲۴۹، ج ۱۳، ص ۳۲۸، ج ۱۴، ص ۱۹۱؛ مشار، ج ۲، ستون۸۵۰؛ موسوى اصفهانى، ج ۱، ص ۱۲۵).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) محمدحسن‌بن على اعتمادالسلطنه، المآثر و الآثار، در چهل سال تاریخ ایران، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران : اساطیر، ۱۳۶۳ش؛
(۳) محمدعلى حبیب‌آبادى، مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجرى، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ش؛
(۴) محمد حرزالدین، معارف‌الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۵) محمدشریف رازى، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۶) حبیب‌اللّه‌بن على مدد شریف کاشانى، لباب‌الالقاب فى القاب الاطیاب: فیه معرفه احوال الرجال من علماءالشیعه، کاشان ۱۳۷۲ش؛
(۷) محمد قزوینى، «وفیات معاصرین»، یادگار، سال ۳، ش ۳ (آبان ۱۳۲۵)؛
(۸) عباس قمى، فوائدالرضویه: زندگى علماى مذهب شیعه، تهران [?۱۳۲۷ش[؛
(۹) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانهالادب، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۱۰) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ ۱۳۴۴ش؛
(۱۱) محمدمعصوم‌بن زین‌العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران [? ۱۳۱۸[؛
(۱۲) محمدمهدى موسوى اصفهانى، احسن‌الودیعه فى تراجم اشهر مشاهیر مجتهدى الشیعه، او، تتمیم روضات‌الجنات، بغداد [? ۱۳۴۸[؛
(۱۳) اسماعیل مهجورى، دانشمندان و رجال مازندران، به کوشش هدایت‌اللّه مهجورى، (تهران ۱۳۵۳ش).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه حکیم محمدصالح حائرى مازندرانى (متوفی۱۳۵۰ش)

متبحر در فلسفه مشاء، فقه و اصول، کلام و تفسیر و شعر و ادب در قرن چهاردهم. او در ۱۲۹۷ (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۹۳۶؛ شریف رازى، ج ۵، ص ۳۳۶)، و به قولى در ۱۲۹۸، در کربلا متولد شد (فضائلى، ص ۸۴؛ باقرزاده بابلى، ص ۲۵۶). اصل وى از بابل مازندران بود، اما به سبب اقامت طولانی‌اش در سمنان، سمنانى نیز خوانده شده است (رجوع کنید به شریف رازى، همانجا؛ مهجورى، ص ۵۶).

جد اعلایش، شیخ‌معین‌الدین قاسمى، از شاگردان علامه مجلسى و از مجتهدان طراز اول عصر خود بود (فضائلى؛ باقرزاده بابلى، همانجاها). مادرش دختر ملامحمدیوسف گرگانى (استرآبادى)، مؤلف کتابهاى صِیغ‌العقود و کتاب الرضاع (تبریزى خیابانى، ص ۲۲۱؛ مهجورى، همانجا) و پدرش، میرزافضل‌اللّه مجتهد حائرى مازندرانى (متوفى ح ۱۳۰۵ش)، از فقهاى امامیه متولد بابل بود که پس از اتمام تحصیلات مقدماتى نزد سعیدالعلماى مازندرانى، به نجف رفت و نزد شیخ‌زین‌العابدین مازندرانى، سیدحسین طباطبایى نجفى آل‌بحرالعلوم، فاضل اردکانى، شیخ راضى نجفى و سیدحسین کوه‌کمرى درس خواند و از برخى از ایشان اجازه اجتهاد گرفت (مرعشى نجفى، ص ۱۲۶؛ باقرزاده بابلى، ص ۱۴۴ـ۱۴۵).

سیدمیرزاهادی‌خراسانى و سیدشهاب‌الدین مرعشى نجفى از وى اجازه روایت داشته‌اند (رجوع کنید به موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۹۵؛ مرعشى نجفى، همانجا).

از میرزافضل‌اللّه آثارى به‌جا مانده، از جمله کتاب الطهاره،رساله عملیه فضیله العباد لذخیره المعاد،شرح کبیر بر شرایع‌الاسلام در نُه جلد،الوجیزه فى مناسک الحج، یک دوره اصول در شش جلد،شرح بر ریاض و حاشیه بر رساله‌هاى متعدد (موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۹۴؛ باقرزاده بابلى، ص ۱۴۷).

اساتید

محمدصالح حائرى مازندرانى در کربلا ادبیات عرب را نزدملاعلى معروف به سیبویه و ملاعباس معروف به اخفش و فقه و اصول را نزد پدر و برادربزرگش، شیخ على علامه، فراگرفت (فضائلى، ص ۸۳؛ باقرزاده بابلى، ص ۲۵۷). او، به تصدیق برادرش، در شانزده سالگى مجتهد بود (فضائلى، همانجا). در ۱۳۱۲، آخوند خراسانى در سفرى به کربلا، در پى آشنایى با حائرى به استعدادش پى برد و او را با خود به نجف برد (حائرى مازندرانى، ۱۳۶۲ش، ج ۱، مقدمه عمادزاده، ص ۴). حائرى در نجف، در فقه و اصول از شاگردان خاص آخوند خراسانى شد تا جایى که وى در تدوین نهایى کفایهالاصول خود به یادداشتهاى درسى این شاگرد خود توجه داشت (حکیمى، ص ۲۰۹). حائرى همچنین در مجلس درس فقه و اصول میرزاحسین‌بن حاج‌میرزا خلیل تهرانى، تنها شاگرد صاحب جواهر که در آن زمان در قید حیات بود، شرکت می‌کرد (فضائلى، همانجا). حائرى در علوم عقلى شاگرد حاج‌ملااسماعیل بروجردى حائرى، از استادان حکمت و ریاضى، بود (صدوقی‌سها، ص ۴۵۲).

حائرى دوازده سال در نجف به تحصیل و تدریس و تألیف پرداخت و اجازات متعددى در اجتهاد و روایت دریافت نمود (باقرزاده بابلى، ص۲۶۰). در ۱۳۲۴، به ایران آمد و به بابل رفت (حائرى مازندرانى، ۱۳۳۷ش، مقدمه عمادزاده، ص ۴ـ۵) و به تدریس، وعظ و اقامه جماعت و شعائر دینى پرداخت و از مراجع تقلید گردید (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۹۳۶؛ شریف رازى، ج ۵، ص ۳۳۶). وى در پى سخنرانى بر ضد حکومت رضاشاه پهلوى نُه ماه زندانى و سپس به سمنان تبعید شد (باقرزاده بابلى، ص ۲۶۵) و در آنجا به تدریس و تألیف و اقامه جماعت پرداخت (شریف رازى، همانجا؛ حقیقت، ص ۴۰۶).

منزل وى در بابل و سمنان محل تجمع اهل علم و ادب با گرایشها و عقاید مختلف بود (باقرزاده بابلى، ص۲۶۰، ۲۶۶). جلال‌الدین همایى، بدیع‌الزمان فروزانفر، نیما یوشیج و محمدتقى جعفرى، از جمله کسانى بودند که با او مراوده داشتند و از او تجلیل کرده‌اند (فضائلى، ص ۸۲، ۸۵؛ باقرزاده بابلى، ص ۲۶۱ـ۲۶۲).

حائرى در فلسفه، برخلاف اندیشه غالب حکماى معاصر خود، قائل به اصالت ماهیت بود. وى (۱۳۶۲ش، ج ۳، رساله ودایع الحکم، ص ۲۶) قول به اصالت وجود را مقدمه نظریه وحدت حقیقت وجود و سنخیت حقیقى بین واجب تعالى و ممکنات، و این را خلاف دعوت انبیا و مسلّمات قرآن کریم مبنى بر تنزیه واجب تعالى از سنخیت و شباهت با مخلوقات دانسته است. او تلاش خود را در اثبات اصالت ماهیت و تباین حقایق موجودات، جهاد اکبر فی‌سبیل‌اللّه می‌دانست.

همچنین، منکر وجود ذهنى، اتحاد عاقل و معقول به معناى مشهور و سنخیت علت و معلول بود. از دیگر آراى او، جواز اعاده معدوم و حدوث عالم، شایان ذکر است(رجوع کنید به حائرى مازندرانى، ۱۳۶۲ش، ج۲، ص ۱۱۹، ۲۳۷ـ۲۳۸، ۳۵۷، ۳۹۵، ج ۳، ص۴۴ـ ۴۵، ج ۴، ص ۱۹۱، ۲۱۱، ج ۵، ص ۲ـ۴). وى ضمن بیان اینکه در آثار ابن‌سینا سخنى دالّ بر اصالت وجود نیافته و همین کافى است که او را قائل به اصالت ماهیت بدانیم، کوشیده از سخنان ابن‌سینا آنچه را که ظاهرآ عبارات آن موافق اصالت ماهیت است، به عنوان شاهد صدق ادعاى خود بیاورد (۱۳۶۲ش، ج۲، ص۳۹۵، ج۳، ص۴۴ـ۴۵؛ قس ابن‌سینا، ج ۱، ص ۳۱).

رحلت

وى در ۱۳۵۰ش در سمنان درگذشت و پیکرش در حرم امام علی‌بن موسی‌الرضا به خاک سپرده شد (فضائلى، ص ۸۵ـ۸۶). کتابهاى او نیز به کتابخانه آستان قدس رضوى اهدا شد (باقرزاده بابلى، ص ۲۷۵).

آثار

بسیارى از آثار وى به‌چاپ رسیده است.برخى از آنها عبارت‌اند از :

در فلسفه:

حکمت بوعلى سینا، در پنج مجلد به فارسى؛ که به‌منظور مبرهن ساختن مبدأ و معاد، که منبع صحیح آن کتاب‌اللّه و عترت است، با استفاده از گفتار حکماى متقدم و متأخر به‌ویژه ابن‌سینا و در مخالفت با تقلید از فیلسوفانى چون صدرالدین محمد شیرازى (ملاصدرا) و سبزوارى تألیف شده است. او در این کتاب، ابن‌سینا، میرداماد، شیخ‌اشراق، خیام و محقق طوسى را قائل به اصالت ماهیت دانسته است (حائرى مازندرانى، ۱۳۶۲ش، همان مقدمه، ص ۷، ۹).

رساله ودایع الحِکَم فى کشف خدایع بدایع الحِکَم، به فارسى، در رد و نقد بدایع‌الحکم آقاعلى مدرس طهرانى* که از قائلان به اصالت وجود بوده است. این رساله در مجلد سوم کتاب حکمت بوعلى سینا (ص۲۵ـ۱۲۶) و مستقل از مطالب آن به‌چاپ رسیده است.

الدین القویم، درباره ربط حادث به قدیم؛

الیدالبیضاء، درباره وجود ذهنى؛

و رساله فى حل نظم منطق السبزوارى (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۸، ص ۲۹۲، ج ۲۵، ص ۲۷۶؛ صدوقی‌سها، ص ۱۷۸، ۴۵۲) نیز از دیگر آثار فلسفى او هستند. همچنین وى در استقبال از قصیده عینیه ابن‌سینا، قصیده‌اى سروده، که در مقدمه جلد سوم حکمت بوعلى سینا آمده است (نیز رجوع کنید به حکیمى، ص۳۰۹ـ۳۱۲).

در فقه و اصول:

سبیکه الذهب، در اصول فقه به عربى، که در آن کفایهالاصول* آخوند خراسانى را به نظم درآورده است؛

کتاب سبائک‌الذهب در شرح کفایه (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۱۲۵، ۱۳۵)؛

الاسکناسیه، در بیان احکام اسکناس (همان، ج۲، ص۶۱)؛

العمل الصالح، در فقه استدلالى مشتمل بر طهارت تا دیات، به فارسى (همان، ج ۱۵، ص ۳۴۶)؛

تعلیقه بر مکاسب؛

حواشى بر ریاض؛

و رساله المِشْقَصُ المُصیب فى العول و التَعْصیب (حائرى مازندرانى، ۱۳۳۷ش، همان مقدمه، ص ۶).

دیگر آثار او عبارت‌اند از:

تفسیر سوره حمد و حدید و آیه الکرسى (همانجا)؛

الوحى العریض فى نفی‌الجبر و التفویض (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۵، ص ۵۹)؛

دیوان الادب، شامل برخى اشعار فارسى او با مضامین دینى و اخلاقى (حائرى مازندرانى، ۱۳۳۷ش، همان مقدمه، ص ۷) و منظومه نونیه العجم، در مدح پیامبر اکرم و عترت او (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۴، ص ۳۹۱).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه : نقباءالبشر فى القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) ابن‌سینا، الشفاء، الالهیات، ج ۱، چاپ ابراهیم مدکور، جورج شحاته قنواتى، و سعید زاید، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۴۰۴؛
(۴) عبدالرحمان باقرزاده بابلى، آشنایى با فرزانگان بابل در سه قرن اخیر، (بابل) ۱۳۷۷ش؛
(۵) على تبریزى خیابانى، کتاب علماء معاصرین، چاپ سنگى تهران ۱۳۶۶؛
(۶) محمدصالح حائرى مازندرانى، حکمت بوعلى سینا، ج ۱ـ۲، چاپ حسن فضائلى، ج ۳ـ۵، چاپ حسین عمادزاده، (تهران) ۱۳۶۲ش؛
(۷) همو، دیوان الأدب، تهران ۱۳۳۷ش؛
(۸) همو، رساله ودایع الحکم فى کشف خدایع بدایع الحکم، در محمد صالح حائرى مازندرانى، حکمت بوعلى سینا، همان؛
(۹) عبدالرفیع حقیقت، تاریخ قومس، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۰) محمدرضا حکیمى، ادبیات و تعهد در اسلام، (تهران) ۱۳۵۶ش؛
(۱۱) محمد شریف‌رازى، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۱۲) منوچهر صدوقی‌سها، تاریخ حکماء و عرفاى متأخر، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۱۳) حسن فضائلى، «مرحوم آیهاللّه علامه حائرى مازندرانى و آثار علمى درخشان او»، وحید، دوره ۱۰، ش ۱ (فروردین ۱۳۵۱)؛
(۱۴) شهاب‌الدین مرعشى نجفى، الاجازه الکبیره، او، الطریق و المَحَجَّه لثمره المُهجَه، اعداد و تنظیم محمد سمامى حائرى، قم ۱۴۱۴؛
(۱۵) محمدمهدى موسوى اصفهانى، احسن الودیعه فى تراجم اشهر مشاهیر مجتهدى الشیعه، او، تتمیم روضات‌الجنات، بغداد [? ۱۳۴۸[؛
(۱۶) اسماعیل مهجورى، دانشمندان و رجال مازندران، به‌کوشش هدایت‌اللّه مهجورى، (تهران ۱۳۵۳ش).

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه ابوعلى محمدحائرى(۱۲۱۶-۱۱۵۹ه ق)

 ابوعلى محمدبن اسماعیل، عالم رجالى و فقیه امامى سده دوازدهم و سیزدهم. منبع اصلى شرح‌حال او، نوشته مختصر خودش در کتاب منتهی‌المقال (ج ۷، ص ۲۱۳ـ۲۱۴، ذیل «ابوعلى») است. وى در ۱۱۵۹ در کربلا زاده شد. پدرش مازندرانى بود (رجوع کنید به خوانسارى، ج ۴، ص ۴۰۴؛ نورى، ج ۲، ص ۱۳۷)، ولى ابوعلى، به نقل از پدرش، نسب خود را به ابن‌سینا رسانده است (حائرى، همانجا)، اما چون ابن‌سینا فرزندى نداشته است، در صحت این انتساب تردید وجود دارد (حبیب‌آبادى، ج ۲، ص ۵۹۳؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۳۳۷ش، ستون ۳۹۴).

اساتید

حائرى از محضر آقامحمدباقر بهبهانى* مشهور به وحید بهبهانى و

سیدعلى طباطبائى* بهره‌برد (حائرى؛ خوانسارى، همانجاها ؛ امین، ج ۹، ص ۱۲۴) و

محضر درس سیدمحسن اعرجى کاظمى و

علامه سیدمحمدمهدى بحرالعلوم* را نیز درک  کرد.(خوانسارى، همانجا؛ قمى، ج ۱، ص ۱۱۹).

شاگردان

از شاگردان او عبدالعلى رشتى (نورى، همانجا) و

مولا درویش على بغدادى حائرى* (آقابزرگ طهرانى، ۱۳۳۷ش، ستون ۳۹۵) بودند.

رحلت

به نوشته خوانسارى (ج ۴، ص ۴۰۵) و خراسانى (ص ۳۱۴)، او در ۱۲۱۵ در کربلا درگذشت، اما فرزند حائرى در حاشیه منتهی‌ المقال نوشته است که پدرش در ۱۲۱۶ در نجف وفات یافت و در صحن حرم امیرمؤمنان على علیه‌السلام به خاک سپرده شد (حائرى، ج ۱، مقدمه، ص ۳۹؛ نیز رجوع کنید به کنتورى، ص ۵۶۱).

آثار

از حائرى آثارى برجای‌مانده که مهم‌ترین و مشهورترین آنها منتهی‌المقال فى احوال‌الرجال، درباره رجال و راویان شیعه، است و بدین سبب، او را صاحب منتهی‌المقال نیز خوانده‌اند. او در این کتاب بیشتر به منهج‌المقال میرزامحمد استرآبادى و تعلیقه وحید بهبهانى نظر داشته (حائرى، ج ۱، ص ۴ـ۵) و مطالب محمدامین کاظمى در مشترکات را نیز آورده است (همان، ج ۱، ص ۶). وى در مواردى نیز به اظهارنظر پرداخته و در کتابش برخى از رجال و راویان را آورده که در منهج‌المقال و تعلیقه وحید بهبهانى ذکر نشده است (همان، مقدمه، ص ۴۷).

حائرى در این کتاب از افراد مجهول ذکرى به میان نیاورده، چرا که فایده‌اى در آن ندیده (ج ۱، ص ۵ـ۶) و همین امر باعث شده است برخى از اثر او انتقاد کنند (براى نمونه رجوع کنید به نورى، ج ۲، ص ۱۳۸؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۳۳۷ش، ستون ۳۹۴ـ۳۹۵)؛ البته کسانى همچون مولا درویش‌على حائرى و محمدعلى آل‌کشکول، که بر منتهی‌المقال استدراک نوشته‌اند، این نقیصه را بر طرف کرده‌اند (آقابزرگ طهرانى، ۱۳۳۷ش، همانجا).

منتهی‌المقال در ۱۲۶۷ در تهران چاپ سنگى شد (مشار، ج ۵، ستون ۳۲۰). این کتاب به تحقیق مؤسسه آل‌البیت لاحیاءالتراث، به مناسبت دویستمین سالگرد وفات ابوعلى حائرى، در ۱۳۷۴ش/ ۱۴۱۶ در هفت مجلد در قم به چاپ حروفى رسید. بر منتهی‌المقال چندین تعلیقه و حاشیه نوشته شده که مهم‌ترین آنها تکمله رجال أبى على از مولا درویش‌على حائرى است (براى فهرستى از آنها رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۲۲۲ـ۲۲۳).

اثر دیگر حائرى،

العذاب الواصب علی‌الجاحد الناصب است که ردیه‌اى است بر کتاب نواقض‌الروافض میر مخدوم شریفى* (همان، ج ۱۵، ص ۲۴۰). نورى (همانجا) این کتاب را ستوده است.

کتاب دیگر او عقداللالى البَهیه فى الرّدّعلى الطائفه الغَبیه است که آن را بیست سال پیش از تألیف منتهی‌المقال نگاشته است (حائرى، ج ۷، ص ۲۱۳) و در آن به نقد دیدگاههاى اخباریان، که در آن روزگار کشمکشهاى سختى با اصولیان داشتند، پرداخته است (خوانسارى، همانجا).

چند اثر فقهى نیز از حائرى به جامانده است،

از جمله:

زهرالریاض به فارسى، که رساله‌اى است در طهارت، صلوه و صوم که منتخبى است از ریاض‌المسائل استادش سیدعلى طباطبائى (حائرى، ج ۷، ص ۲۱۴). این کتاب نسخه‌هاى خطى متعددى دارد (رجوع کنید به دانش‌پژوه، ص ۹۰؛ دانش‌پژوه و منزوى، بخش ۵، ص ۸۹؛ شیروانى، ج ۳، ص ۹۶۳ـ۹۶۴، ج ۵، ص ۱۵۶۳). زهرالریاض را مولوى مهدى حسین به زبان اردو ترجمه کرده است (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۷۱).

حائرى دو رساله در مناسک حج، تألیف استادش وحید بهبهانى و فرزند او، آقامحمدعلى بهبهانى، را از عربى به فارسى ترجمه کرده است. همچنین رساله‌اى را در احکام حج، که خلاصه‌اى از ابواب کتاب حج ریاض‌المسائل است، تدوین کرده است (حائرى، ج ۷، ص ۲۱۳ـ۲۱۴). آقابزرگ طهرانى (۱۴۰۳، ج ۲۴، ص ۱۰۱) نام این رساله را النخبهالوجیزه ذکر کرده است. یوسف الیان سرکیس (ج ۲، ستون ۱۶۲۸) توضیح‌المقال حاج ملاعلى کنى* را به اشتباه به ابوعلى حائرى نسبت داده است.



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، مصفى المقال فى مصنفى علم‌الرجال، چاپ احمد منزوى، تهران ۱۳۳۷ش؛
(۳) امین؛
(۴) محمدبن اسماعیل حائرى، منتهی‌المقال فى احوال‌الرجال، قم ۱۴۱۶؛
(۵) محمدعلى حبیب‌آبادى، مکارم‌الآثار در احوال رجال دوره قاجار، ج ۲، اصفهان ۱۳۶۲ش؛
(۶) محمدهاشم خراسانى، منتخب التواریخ، تهران: انتشارات علمیه اسلامى، (بی‌تا.)؛
(۷) خوانسارى؛
(۸) محمدتقى دانش‌پژوه، فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه دانشکده ادبیات : مجموعه امام جمعه کرمان، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۹) محمدتقى دانش‌پژوه و علینقى منزوى، فهرست کتابخانه سپهسالار، بخش ۵، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۱۰) یوسف الیان سرکیس، معجم المطبوعات العربیه و المعرّبه، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۱۱) محمد شیروانى، فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه وزیرى یزد، (تهران) ۱۳۵۰ـ۱۳۵۸ش؛
(۱۲) عباس قمى، کتاب الکنى و الالقاب، صیدا ۱۳۵۷ـ۱۳۵۸، چاپ افست قم (بی‌تا.)؛
(۱۳) اعجاز حسین‌بن محمدقلى کنتورى، کشف الحجب و الأستارعن اسماء الکتب و الأسفار، قم ۱۴۰۹؛
(۱۴) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش؛
(۱۵) حسین‌بن محمدتقى نورى، خاتمه مستدرک الوسائل، قم ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه آیت الله حسن‌ حائرى قزوینى (متوفی۱۳۸۰/۱۳۳۹ش)

 حسن‌بن محمدباقر، فقیه و متکلم امامى قرن چهاردهم. وى در ۱۲۹۶ در کربلا به دنیا آمد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۱، ص ۳۸۹). جد پدرش، سیدمحمدباقر موسوى قزوینى، ملقب به معلم‌السلطان، وطن خود، قزوین، را به قصد کربلا ترک کرد. سیدابراهیم موسوى قزوینى*، صاحب ضوابط‌الاصول، از فرزندان اوست (همو، ۱۴۰۳، ج۲، ص۲۰۴؛ فتلاوى، ص ۱۰۹). جد مادرى او نیز سیدعلى طباطبایى*، صاحب ریاض‌المسائل، است (رجوع کنید به حائرى قزوینى، مقدمه مرتضى قزوینى، ص ۴).

اساتید

حائرى در کربلا مقدمات علوم دینى را فراگرفت و در ۲۳ سالگى براى ادامه تحصیل به نجف رفت و نزد استادانى چون آخوند محمدکاظم خراسانى* (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجا) و سیدمحمد کاظم طباطبایى یزدى* درس خوانده (حائرى قزوینى، همان مقدمه، ص ۵). در ۱۳۳۰، یک سال پس از درگذشت آخوند خراسانى، به سامرا نقل مکان کرد (فتلاوى، همانجا) و از شاگردان میرزا محمدتقى شیرازى* شد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجا؛ امینى، ج ۳، ص ۹۹۵). حائرى پس از سه سال اقامت در سامرا، با آغاز جنگ جهانى اول و آشفتگى اوضاع سیاسى عراق و اشغال بخشهایى از آن به دست انگلیسیها (رجوع کنید به رهیمى، ص ۱۶۳؛ عزاوى، ج ۸، ص ۲۶۰؛ جعفرى، ص ۱۵)، به کربلا بازگشت و تا پایان عمر در آنجا به تدریس و تألیف و تحقیق پرداخت (فتلاوى، همانجا).

رحلت

حائرى قزوینى را فقیهى بلندمرتبه، صریح‌الرأى و مؤلفى توانا دانسته‌اند. او در ۱۳۸۰/۱۳۳۹ش در کربلا درگذشت (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۴، ص ۴۸؛ همو، ۱۴۰۴، همانجا؛ حائرى قزوینى، همان مقدمه، ص ۸).

آثار او عبارت‌اند از:

الامامهالکبرى و الخلافهالعظمى، در هشت مجلد، که جلد اول آن در ۱۳۷۷/۱۳۳۶ش در نجف به چاپ رسید؛

البراهین‌الجَلیه فى دفع تشکیکاتِالوهابیه، در پاسخ به چند شبهه و مدعاى ابن‌تیمیه و به تبع او، وهابیان، در مقولاتى مانند شفاعت و توسل و زیارت، که در ۱۳۸۲/ ۱۳۴۱ش در نجف چاپ شد (کتاب با عنوان نقدى بر اندیشه‌ى وهابیان، به فارسى برگردانده شده است)؛

المَناهِجُ السَّویه و التُّحفهُ الامامیهُالحائریه، یا المناهج الحائریه، در رد کتاب الهدیه السُّنیه و التُحفهُ الوهابیهُ النَجدیه (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۲، ص ۳۴۵؛ حائرى قزوینى، همان مقدمه، ص ۴؛ طعمه، ص ۴۷)؛

التُحفهُ الاثنا عشریه فى نَقض کلماتِ الوهابیه؛ هُدی‌المِله الى انّ فدک من‌النِّحله، درباره غصب فدک، که در ۱۳۵۲/۱۳۱۲ش تألیف و در نجف منتشر شد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۵، ص ۲۰۳، ج ۲۶، ص ۱۶۰)؛

شرح اللُّمعَهُ الدمشقیه، که بخشى از آن به چاپ رسیده است (همان، ۱۴۰۳، ج ۱۴، ص ۴۸)؛

رساله اکمال‌الدین در شرح تکمله تبصره المتعلمین آخوند خراسانى، که در واقع تقریرات درسهاى فقهى خراسانى است (همان، ج ۴، ص ۴۱۲، ج ۱۱، ص ۱۰۴ـ۱۰۵؛ فتلاوى، همانجا)؛ و اصول الفقه، که تقریرات درس اصول آخوند خراسانى است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۲۰۴، ج ۴، ص ۳۷۵؛ حائرى قزوینى، همانجا).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ‌طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه: نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) محمدهادى امینى، معجم رجال الفکر والادب فی‌النجف خلال الف عام، (نجف) ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۴) محمد حمدى جعفرى، بریطانیا و العراق حقبه من الصراع: ۱۹۱۴ـ ۱۹۵۸، بغداد ۲۰۰۰؛
(۵) حسن حائرى قزوینى، الامامه الکبرى و الخلافه العظمى، چاپ مرتضى قزوینى، ج ۱، نجف ۱۳۷۷/۱۹۵۸؛
(۶) عبدالحلیم رهیمى، تاریخ الحرکه الاسلامیه فى العراق : الجذور الفکریه و الواقع التاریخى (۱۹۰۰ـ ۱۹۲۴)، بیروت ۱۹۸۵؛
(۷) سلمان هادى طعمه، معجم رجال الفکر و الادب فى کربلاء، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۸) عباس عزاوى، تاریخ العراق بین احتلالین، بغداد ۱۳۵۳ـ۱۳۷۶/ ۱۹۳۵ـ۱۹۵۶، چاپ افست قم ۱۳۶۹ش؛
(۹) کاظم عبود فتلاوى، المنتخب من اعلام الفکر و الادب، بیروت ۱۴۱۹/۱۹۹۹٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲

زندگینامه مرتضى حائرى یزدى(۱۳۶۴-۱۲۹۵ش)

او در ۱۲۹۵ش/ ۱۳۳۴ در اراک به دنیا آمد. نخستین پسر آیت‌اللّه حاج شیخ‌عبدالکریم حائرى یزدى*، مؤسس حوزه علمیه قم، بود. در شش سالگى همراه پدر به قم رفت (مرتضى حائرى یزدى، ۱۳۷۷ش، مقدمه استادى، ص ۱۲؛ درسهایى از مکتب اسلام، ص ۱۱).

اساتید

ادبیات را نزد محمدعلى ادیب تهرانى و شیخ ابوالقاسم نحوى فراگرفت. پس از گذراندن مراحل اولیه سطح فقه و اصول، سطوح عالى را نزد سیدمحمدتقى خوانسارى و سید محمدرضا گلپایگانى و سیدمحمد محقق یزدى، معروف به داماد، فراگرفت. سپس مدتى در محضر پدر خود شاگردى نمود و پس از وفات او، حدود پانزده سال در درسهاى فقه و اصولِ پدر همسر خود (سیدمحمد حجت کوه کمرى*) و سیداحمد خوانسارى* شرکت کرد. وى از کسانى بود که براى اقامت آیت‌اللّه حاج آقاحسین بروجردى* در قم تلاش کرد و مدتى در حلقه درس وى حضور یافت.

بخش الهیاتِ اسفار صدرالمتألهین را خصوصى درس گرفت و بر سایر مباحث آن کتاب نیز با مطالعه و رجوع به امام خمینى (ره) وقوف یافت (شریف رازى، ج ۲، ص ۱۲۴ـ۱۲۵؛ مرتضى حائری‌یزدى، ۱۳۷۷ش، ص ۷۶، ۸۸، ۲۰۴؛ مهدى حائری‌یزدى، ص ۶۱؛ آفاق‌نور، مقدمه محمدحسن صدیقى، ص ۱۷). حائرى از دو مرجع تقلید مبرِّز نجف، سیدابوالحسن اصفهانى و آقا ضیاءالدین عراقى، گواهى اجتهاد داشت (مرتضى حائرى یزدى، ۱۳۷۷ش، ص ۲۴۲) و پس از سالها تدریس مقدمات و سطح، از حدود سى سالگى به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت که نزدیک سی‌سال طول کشید.

وى از استادان بارز حوزه و به دقت و ژرف‌اندیشى معروف بود و شاگردان بسیارى تربیت کرد که برخى از آنان از مدرّسان بزرگ حوزه شدند. حائرى، علاوه بر تدریس فقه و اصول، جلسات تفسیر قرآن و عقاید نیز داشت (مرتضى حائرى یزدى، ۱۴۰۹، مقدمه، ص ۴ـ۵؛ آفاق‌نور، همان مقدمه، ص ۱۷ـ۱۹).

خدمات

حائرى عالِمى پرهیزکار و ساده زیست، متواضع و خوش‌خلق، و در رفع نیازها و مشکلات مردم بسیار کوشا بود و نماز جماعت او در مسجد اعظم قم، باشکوه و معنویت خاصى برگزار می‌شد. تأسیس صندوق ذخیره علوى، مؤسسه مبارزه با فقر و مؤسسه سرپرستى ایتام، از خدمات اجتماعى و عام‌المنفعه او در شهر قم است (رجوع کنید به مرتضى حائرى یزدى، ۱۳۷۷ش، همان مقدمه، ص ۲۵ـ۲۸؛ درسهایى از مکتب اسلام، ص ۱۴؛ حسینى یزدى، ص ۷۳ـ۷۴، ۷۹ـ۸۰، ۸۴، ۱۴۵، ۱۵۹). وى به تعظیم شعائر دینى، از جمله زیارت مشاهد مشرّفه و برگزارى مجالس ذکر اهل‌بیت پیامبر علیهم‌السلام، تقید خاصى داشت (مرتضى حائرى یزدى، ۱۳۷۷ش، همان مقدمه، ص ۱۵ـ۱۶، ۲۰ـ۲۱؛ نیز رجوع کنید به حسینى یزدى، ص ۷۵، ۸۲، ۱۱۰، ۱۱۹). او پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران، از سوى مردم استان مرکزى براى عضویت در مجلس خبرگان قانون اساسى انتخاب شد (رجوع کنید به اطلاعات، ش ۱۵۹۲۲، ۱۵ مرداد ۱۳۵۸، ص ۲؛ براى سخنرانیهاى وى در این مجلس رجوع کنید به ایران. مجلس بررسى نهائى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، ج ۱، ص ۴۵۷ـ۴۵۹، ۶۰۹ـ۶۱۲).

رحلت

حائرى در ۱۳۶۴ش درگذشت و پس از تشییع باشکوهى، در مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه علیهاالسلام، نزدیک مدفن پدرش به خاک سپرده شد (مرتضى حائرى یزدى، ۱۳۷۷ش، همان مقدمه، ص ۲۸ـ۲۹؛ درسهایى از مکتب اسلام، همانجا).

آثار

آثار فقهى حائرى عبارت‌اند از :

۱) ابتغاءُ الفضیله فى شرح الوسیله، که شرحى موجز و استدلالى بر وسیلهالنجاهِ سیدابوالحسن اصفهانى است. بخشى از آن در یک مجلد در ۱۳۸۳ در قم چاپ شد و دیگر مجلدات خطى کتاب، پس از وفات مؤلف، به کتابخانه آیت‌اللّه مرعشى نجفى اهداگردید (مرتضى حائری‌یزدى، ۱۳۷۷ش،همان‌مقدمه، ص۱۴؛ مدرسى طباطبائى، ص ۳۷۵؛ آفاق‌نور، همان مقدمه، ص۲۰).

۲) صلاهالجمعه، حاوى مباحثات حائرى در مبحث نماز جمعه که از ۱۳۴۹ش آن را تدریس می‌کرد و با افزودن بعضى مطالب تکمیلى به آنها، صلاهالجمعه را نگاشت که در ۱۴۰۹ در قم به چاپ رسید. متن کتاب بر اساس قواعد الاحکام علامه حلّى است و مؤلف در بعضى فروع، از آثار دیگر نیز استفاده کرده است (رجوع کنید به مرتضى حائرى یزدى، ۱۴۰۹، مقدمه، ص۸).

۳) خلل‌الصلاه و احکامه، که با تحقیق شاگرد او محمدحسین امراللهى در ۱۴۲۰ در قم چاپ شد.

۴) کتاب‌الخمس، کتابى نسبتآ مفصّل‌که به‌صورت فتوایى نگاشته شده و از فروع فقهىِ مندرج در کتابهاى قدما (قواعدالاحکام، شرایع‌الاسلام، اللمعه الدمشقیه، العروهالوثقى، وسیلهالنجاه و منابع دیگر) بهره گرفته و مؤلف شرحى مفصّل، استدلالى وتحلیلى بر این متن فتوایى نوشته است. این کتاب، همراه با شرح آن، در ۱۴۱۸ با تحقیق محمدحسین امراللهى در قم چاپ شد.

۵) کتاب‌الطهاره که شرح عروهالوثقى تا مبحث «احکام اموات» است. همچنین رساله‌هایى درباره نماز مسافر، حدیث رفع و موضوع «تَعاقُبِ ایادى» در غصب، حاشیه‌اى بر مکاسب شیخ انصارى و حاشیه‌اى بر کتاب‌الصلوه آیت‌اللّه عبدالکریم حائرى یزدى نوشته است. ظاهرآ هیچ یک از این نوشته‌ها تاکنون به چاپ نرسیده است (رجوع کنید به شریف رازى، ج ۲، ص ۱۲۵؛
آفاق‌نور، همان مقدمه، ص ۲۰ـ۲۱).

مهم‌ترین اثر حائرى در اصول فقه، کتابِ مبانی‌الاحکام فى اصول شرایع الاسلام، یک دوره کامل اصول فقه به ترتیب مباحث کفایهالاصول است و در واقع چکیده بحثهاى دوره اول درس خارج اصول فقه او در طول دوازده سال تدریس است. جلد اول این کتاب، با تعلیقاتى در پایین صفحات و مقدمه سید مصطفى محقق‌داماد، در ۱۳۸۲ش/ ۱۴۲۴ از سوى محمدحسین امراللهى در قم چاپ شد.

دیگر آثار اصولى او عبارت‌اند از:

حاشیه بر کفایه الاصول و حاشیه بر بخش «اجتهاد و تقلید» کتاب العروهالوثقى (آفاق نور، همان مقدمه، ص ۲۱).

حائرى درباره برخى مباحث قرآنى و تفسیرى آثارى دارد. «پرتوى از انوار آسمانى» عنوان مجموعه‌اى از مقالات اوست که در نخستین شماره‌هاى مجله مکتب تشیع در موضوع اعجاز قرآن چاپ شد و صورت کامل‌تر آن را برادرش، مهدى حائرى یزدى*، با نام علوم قرآن به چاپ رساند (مرتضى حائرى یزدى، ۱۳۷۷ش، همان مقدمه، ص ۱۴؛آفاق‌نور، ص ۱۶۸).

مقالاتى از او باعنوان «مباحثى در تفسیر سوره حمد» نیز، در دوازده شماره نشریه‌ى کتابخانه‌ى عمومى مسجد اعظم قم، از ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۵ش منتشر شد (رجوع کنید به قاسم‌زاده، ص ۱۱۴، ۱۱۹). مقالات «استدلال در قرآن»، «تفسیر سوره کوثر»، «تفسیر سوره مَسَد» و تفسیر چند آیه از قرآن کریم، از جمله آیه مودت و آیه بلاغ، از دیگر آثار قرآنى اوست که برخى از آنها چاپ شده است (براى نمونه رجوع کنید به بینات، سال ۱، ش ۳، پاییز ۱۳۷۳، ص ۱۳ـ ۲۵، سال ۲، ش ۱، بهار ۱۳۷۴، ص ۱۹ـ۳۱، سال ۳، ش ۱، بهار ۱۳۷۵، ص ۱۷ـ۲۴). مجموعه تألیفات قرآنى و تفسیرى حائرى همراه با چکیده عربى و انگلیسى آنها در آفاق نور (ویژه‌نامه آثار قرآنى آیت‌اللّه شیخ‌مرتضى حائرى(ره)) در ۱۳۸۱ش در قم چاپ شد. وى درباره برهانهاى عقلى و قرآنىِ اصول اعتقادات نیز تألیفى دارد که در آفاق نور (ص۲۱۷ـ۳۷۲) به چاپ رسیده است.

برخى دیگر از آثار حائرى عبارت‌اند از:

مجموعه یادداشتها درباره‌خاطرات شخصى او در مورد خود و پدرش و نیز ماجراهایى معنوى و عرفانى که با نام سِرّ دلبران در ۱۳۷۷ش، با مقدمه رضا استادى، در قم چاپ شد؛

و مجموعه چند سخنرانی‌اش در ایام فاطمیه به تحریر خود او که در نسخه‌هاى محدودى تکثیر شده است (مرتضى حائرى یزدى، ۱۳۷۷ش، همان مقدمه، ص ۱۵).

اشعارى هم از او برجای‌مانده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص۲۴ـ ۲۵، ۶۵، ۱۶۷ـ۱۶۸؛درسهایى از مکتب اسلام، ص ۱۶ـ۱۷).



منابع :

(۱) آفاق نور، سال ۱، ش ۱ (زمستان ۱۳۸۱)؛
(۲) ایران. مجلس بررسى نهائى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسى نهائى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۸ش؛
(۳) مرتضى حائری‌یزدى، سرّ دلبران: عرفان و توحید ناب در ضمن داستان‌ها، به‌کوشش رضا استادى، قم ۱۳۷۷ش؛
(۴) همو، صلاهالجمعه، قم ۱۴۰۹؛
(۵) مهدى حائری‌یزدى، خاطرات دکتر مهدى حائری‌یزدى، به‌کوشش حبیب لاجوردى، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۶) صادق حسینى یزدى، شرح زندگانى حضرت آیت‌اللّه مؤسس و فرزند برومندشان آیت‌اللّه حاج‌شیخ‌مرتضى حائرى (ره)، قم ۱۳۸۱ش؛
(۷) درسهایى از مکتب اسلام، سال ۲۶، ش ۲ (اردیبهشت ۱۳۶۵)؛
(۸) محمد شریف‌رازى، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۹) مرتضى قاسم‌زاده، «گذرى بر نشریه‌ى کتابخانه‌ى عمومى مسجد اعظم»، پیام حوزه، سال ۸، ش ۳ (پاییز ۱۳۸۰)؛
(۱۰) حسین مدرسى طباطبائى، مقدمه‌اى بر فقه شیعه: کلیات و کتابشناسى، ترجمه محمدآصف فکرت، مشهد ۱۳۶۸ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲ 

زندگینامه آیت الله العظمی عبدالکریم حائرى یزدى(بنیان‌گذار حوزه علمیه قم)(۱۳۵۵-۱۲۷۶ه ق)(کتاب دانشنامه جهان اسلام )

Alzydy

 او در خانواده‌اى غیرروحانى در مِهرجِرد میبد به دنیا آمد. پدرش، محمدجعفر، را فردى متدین و پرهیزکار توصیف کرده‌اند که به خریدوفروش کرباس و گوسفند و احتمالاً گاهى به کشاورزى اشتغال داشته است (رجوع کنید به مرتضى حائرى یزدى، ص ۴۷؛ شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۲۲؛ کریمى جهرمى، ص ۱۳ـ۱۴؛ درباره تولد عبدالکریم، که یگانه فرزند او بوده است رجوع کنید به مرتضى حائرى یزدى، ص ۴۴ـ۴۵؛ اراکى، ۱۳۸۲ش، ص ۷۱ـ۷۲).

در بیشتر منابع، سال تولد عبدالکریم ۱۲۷۶ ذکر شده (از جمله رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۱۱۵۸؛شریف رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۲۸۳؛بامداد، ج ۲، ص ۲۷۵)؛ولى فرزندش، مرتضى (ص ۴۷؛نیز رجوع کنید به کریمى جهرمى، ص ۱۸؛استادى، ص ۴۹)، احتمال داده است که وى در حدود ۱۲۸۰ به دنیا آمده باشد.

 

شوهرخاله عبدالکریم، میرابوجعفر، او را داراى استعداد فراوان یافت و در خردسالى وى را به محل زندگى خود، اردکان، برد و به مکتب سپرد؛ازاین‌رو، حائرى همیشه خود را مدیون او می‌دانست. طولى نکشید که عبدالکریم پدرش را از دست داد و مدتى در مهرجرد نزد مادرش ماند (رجوع کنید به مرتضى حائرى یزدى، ص ۴۸، ۵۵ـ۵۷؛کریمى جهرمى، ص۲۰ـ۲۱)، اما پس از چندى به یزد رفت و با سکونت در مدرسه محمدتقی‌خان، معروف به مدرسه خان، ادبیات عرب و برخى دیگر از درسهاى مقدماتى حوزه را نزد عالمانى چون سیدحسین وامق و سیدیحیى بزرگ، معروف به مجتهد یزدى، فراگرفت (شریف رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، همانجا؛
مرسلوند، ج ۳، ص ۵۹).

او در ۱۲۹۸ (قس آیتى، ص ۴۲۸؛حسینى زنجانى، ج ۱، ص ۱۰۵؛دانشنامه مشاهیر یزد، ذیل مادّه) براى ادامه تحصیل، به همراه مادرش، راهى عراق شد. نخست به کربلا رفت (قس د. ایرانیکا، ذیل «حائرى، شیخ عبدالکریم یزدى») و حدود دو سال زیرنظر فاضل اردکانى (عالم بزرگ و رئیس حوزه علمیه کربلا) به تحصیل پرداخت و درسهاى سطوح میانى فقه و اصول را در آنجا آموخت (مرتضى حائرى یزدى، ص ۴۶ـ۴۷، ۷۴؛کریمى جهرمى، ص ۲۳ـ۲۴). از على بفروئى یزدى (متوفى ۱۳۲۴) به عنوان یکى از استادان او در کربلا یاد شده است (ریحان یزدى، ص ۳۱؛حسینى زنجانى، همانجا). سپس حائرى، به توصیه فاضل اردکانى که استعداد او را فراتر از ظرفیت آن زمان حوزه علمیه کربلا یافته بود (رجوع کنید به على محقق داماد، ص ۵۳) و با معرفی‌نامه‌اى از جانب او براى میرزاى بزرگ، محمدحسن شیرازى، به سامرا رفت. میرزا او را به‌گرمى پذیرفت و از او خواست که با فرزندش، سیدعلی‌آقا، مباحثه کند (مرتضى حائرى یزدى، ص۸۰ـ۸۲، ۸۸؛نیز رجوع کنید به على محقق داماد، ص ۵۳ـ۵۴).

دوره تحصیل حائرى در سامرا از ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۲ یا ۱۳۱۳ (قس حسینى زنجانى، همانجا)، تأثیر ژرفى در شکل‌گیرى شخصیت علمى او داشت تا جایى که می‌توان او را از اصحاب مکتب سامرا (رجوع کنید به ادامه مقاله) دانست. در سامرا، او نخست دو تا سه سال درسهاى سطوح عالى فقه و اصول را نزد استادانى چون شیخ فضل‌اللّه نورى، میرزا ابراهیم محلاتى شیرازى و میرزامهدى شیرازى (متوفى ۱۳۰۸، خواهرزاده میرزامحمدتقى شیرازى) به اتمام رساند و سپس در درسهاى خارج فقه و اصول سیدمحمد فشارکى اصفهانى و میرزامحمدتقى شیرازى، و مدتى در مجلس درس میرزا محمدحسن شیرازى شرکت کرد (مرتضى حائرى یزدى، ص ۸۷ـ۸۸، ۹۳ـ۹۴؛آقابزرگ طهرانى، ۱۳۶۲ش، ص ۱۵۶؛همو، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۱۱۵۸؛حسینى زنجانى، همانجا؛کریمى جهرمى، ص ۳۶ـ۳۷؛نیز رجوع کنید به على محقق داماد، ص ۴۹ـ۵۱) و از میرزاحسین نورى (مشهور به محدّث نورى، صاحب مستدرک الوسائل) اجازه روایت دریافت کرد (مدرس تبریزى، ج ۱، ص ۶۸؛حبیب‌آبادى، ج ۶، ص ۲۱۱۸).

در میان استادان حائرى، نقش فشارکى بسیار جدّی‌تر و پررنگ‌تر و مدت فراگیرى حائرى از او طولانی‌تر از دیگران بوده (قس موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۸)، تا جایى که از بهترین و نزدیک‌ترین شاگردان او به شمار می‌رفته است؛بنابراین حائرى، به تعبیرى، دست‌پرورده فشارکى بوده است. این استاد و شاگرد چند ماه پس از درگذشت میرزاى بزرگ (۱۳۱۲) از سامرا به نجف نقل مکان کردند (قس شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۲۸۳ـ۲۸۴). حائرى در نجف نیز همواره در درس استادش شرکت می‌کرد و در ماههاى آخر عمر فشارکى، از او مراقبت هم می‌کرد (رجوع کنید به مرتضى حائرى یزدى، ص ۳۹، ۸۷ـ ۸۸، ۹۳ـ۹۴؛کریمی‌ جهرمى، ص ۳۷ـ۳۹). حائرى در ۱۳۱۳ حج گزارد (حسینى زنجانى، همانجا؛استادى، ص ۴۴، ۵۱).

به گزارش شمارى از منابع، حائرى در نجف در زمان حیات فشارکى، در درس آخوند خراسانى هم شرکت می‌کرده است (مثلا رجوع کنید به حسینى زنجانى، همانجا؛مرتضى حائرى یزدى، ص ۱۱۶ـ۱۱۷؛استادى، ص ۵۱)؛اما به گزارش شمارى دیگر، او پس از درگذشت فشارکى (۱۳۱۶) به حلقه درس آخوند پیوست (مثلا رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجا؛شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۲۳؛موسوعه طبقات‌الفقهاء، ج ۱۴، قسم ۱، ص ۳۶۵).

گزارشهاى اخیر، نادرست به نظر می‌رسند، زیرا مستلزم آن‌اند که حائرى در مجموع، قبل و بعد از دوره اول اقامتش در اراک (رجوع کنید به ادامه مقاله)، فقط حدود یک یا دو سال در درس آخوند خراسانى حاضر شده باشد و این با گزارشهاى دیگر، که جایگاه مؤثر حائرى و حضور طولانی‌تر او را در این درس نشان می‌دهد، سازگارى ندارد، از جمله اینکه او درس آخوند را براى برخى شرکت‌کنندگان، تقریر می‌کرده (رجوع کنید به ریحان یزدى، ص ۳۱؛استادى، ص ۴۴)؛اشکالات خود را بر درسهاى طول هفته، چهارشنبه‌ها مطرح می‌کرده و گاهى نظر استاد را تغییر می‌داده؛او مجموعه سؤال و جوابهاى مبحث علم اجمالى در کفایه الاصول خراسانى را به اشکالات خود در آن درس مربوط دانسته است (رجوع کنید به طبسى، ص ۶۳ـ۶۴)؛آخوند درس عمومى خود را براى چند نفر، از جمله حائرى و نائینى، مفید ندانسته و براى آنها درس خصوصى دایر کرده است (رجوع کنید به مصطفى محقق داماد، ص ۳۶) و از همه مهم‌تر اینکه حائرى خود اذعان داشته که در تألیف جلد دوم دُررالفوائد از آموزه‌هاى آخوند استفاده کرده است (رجوع کنید به طبسى، ص ۶۳).

حائرى و آقاضیاء عراقى و محمدرضا مسجدشاهى اصفهانى، هم‌بحث بوده‌اند که احتمالا به سالهاى اقامت حائرى در نجف مربوط است (مصطفى محقق داماد، ص ۳۵).

حائرى پس از درگذشت فشارکى با اصرار و همراهى دوست خود، محمود عراقى (فرزند آقامحسن عراقى، روحانى متمکّن و متنفذ اراک)، به ایران بازگشت و در سلطان‌آباد (اراک کنونى) حوزه درس پررونقى دایر کرد. شمارى از منابع، سال بازگشت او را ۱۳۱۶ (مثلا رجوع کنید به عبدالکریم حائرى یزدى، ۱۴۰۸، ج ۱، مقدمه، ص۲۰، به نقل از آیت‌اللّه اراکى؛ستوده، ۲۷؛عبدالحسین حائرى، ص ۱۵۲ـ۱۵۳؛استادى، ص ۴۴ـ۴۵،۵۱) و شمارى دیگر، ۱۳۱۸ گزارش کرده‌اند (مثلاً رجوع کنید به حسینى زنجانى، همانجا؛عبدالهادى حائرى، ص ۱۷۹؛د. اسلام، چاپ دوم، تکمله ۵ـ۶، ذیل «حائرى، شیخ عبدالکریم یزدى»؛صادقى فدکى، ص ۱۹۷). بسیارى از منابع نیز از این دوره اقامت شش یا هشت ساله او در اراک، یادى نکرده و به گونه‌اى گزارش داده‌اند که گویا او تمام این مدت را در نجف یا کربلا به سر می‌برده است (از جمله رجوع کنید به مدرس تبریزى، ج ۱، ص ۶۶ـ۶۷؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجا؛ناصرالشریعه، ص ۳۴۱؛شریف رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۲۸۳ـ۲۸۴؛موسوعه طبقات الفقهاء، همانجا).

حائرى در ۱۳۲۴، هم‌زمان با آغاز نهضت مشروطه، به نجف بازگشت (قس بامداد، ج ۲، ص ۲۷۵). درباره علت این بازگشت دو گزارش متفاوت وجود دارد: یکى، احساس استقلال نداشتن در اداره کردن حوزه اراک و دیگرى، بر هم خوردن آرامش آنجا به‌سبب نهضت مشروطه (رجوع کنید به عبدالهادى حائرى؛عبدالحسین حائرى، همانجاها؛مصطفى محقق‌داماد، ص ۴۳ـ۴۴؛صدرایى خویى، ص۱۷؛نیکوبرش، ص۴۶ـ۴۷). او در این نوبت، دوباره به حلقه درس آخوند خراسانى پیوست و در درس سید محمدکاظم طباطبایی‌یزدى نیز شرکت کرد؛ولى به منظور دور ماندن از نزاع شدید میان موافقان و مخالفان مشروطه ــکه در حوزه نجف و در میان عالمان طراز اول، از جمله این دو استاد او، جریان داشت ــ پس‌از چندماه (قس مدرس‌تبریزى، ج۱،ص۶۷؛موسوی‌اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۸؛على محقق داماد، ص۳۸)، به اتفاق دوست صمیمى خود، محمدرضا مسجدشاهى اصفهانى، به کربلا رفت (رجوع کنید به کریمی‌جهرمى، ص۵۵؛مصطفى محقق‌داماد، ص۴۱ـ۴۲).

وى این‌بار قصد توطن کرد و حدود هشت سال (قس محمدى اشتهاردى، ص۴۰) در کربلا ماند و از آن زمان به حائرى ملقب شد. او در کربلا به تدریس پرداخت و، به منظور حفظ بی‌طرفى خود در صف‌آراییهاى مشروطه، کتابى از آخوند خراسانى و کتابى از طباطبائی‌یزدى را درس می‌داد. شاگردان برجسته او در این دوره، علی‌اکبر کاشانى، مصطفى کشمیرى، احمد مازندرانى و سیدصدرالدین صدر (از معاونان و مشاوران حائرى در اداره حوزه علمیه قم و سپس مرجع تقلید) بودند (رجوع کنید به کریمى جهرمى، ص ۵۵ـ۵۶؛استادى، ص ۵۱؛حسینى یزدى، ص ۲۴؛نیکوبرش، ص ۲۶؛مصطفى محقق داماد، ص ۴۳).

در اثناى اقامت حائرى در کربلا، از او براى بازگشت به اراک درخواستهاى زیادى شد. سرانجام، او در ۱۳۳۲ یا اوایل ۱۳۳۳ (قس صفوت تبریزى، ص ۷۳؛عبدالهادى حائرى، ص ۱۷۹)، با این شرط که در اداره حوزه علمیه مستقل باشد، به اراک رفت و در مدت اقامت هشت ساله‌اش در آنجا، علاوه بر اداره حوزه، به تدریس فقه و اصول پرداخت. حائرى که دهه ششم زندگى خود را می‌گذراند و نام و نشان بیشترى یافته بود توانست طلابى را از سایر مناطق به اراک جذب کند و حوزه‌اى با حدود سیصد علم‌آموز (قس استادى، ص ۴۵) شکل دهد. او در پاسخ به نامه استادش، میرزامحمدتقى شیرازى، پس از فوت سیدمحمدکاظم یزدى (۱۳۳۷) که از او خواسته بود به عتبات برگردد و خود را براى مرجعیت شیعه مهیا سازد، اقامت در ایران را وظیفه خود خواند و از قرارگرفتن ایران و ایرانیان در مسیر تباهى و انحطاط فکرى اظهار نگرانى کرد (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۱۱۶۴؛شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۵، ۲۳؛کریمى جهرمى، ص ۵۶؛عبدالحسین حائرى، ص ۱۵۳ـ۱۵۷؛مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص ۳۱۹؛صدرایى خویى، ص ۱۷ـ۱۸).

تأسیس حوزه علمیه قم

حائرى در ۱۳۳۷ به قصد زیارت مرقد امام رضا علیه‌السلام عازم مشهد شد و در مسیر خود چند روز در قم ماند و با اوضاع این شهر و حوزه علمى آن آشنا شد و از مهجورى و غربت مدارس علمى آنجا افسوس خورد (رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۲۸۶؛مرسلوند، ج ۳، ص ۵۹ـ۶۰). در ماه رجب ۱۳۴۰ (در آستانه نوروز ۱۳۰۱ش؛قس فیض‌قمى، ج ۱، ص ۳۳۲؛
کریمی‌جهرمى، ص ۵۹) بار دیگر، در پى دعوت تنى چند از عالمان قم از او (از جمله دعوت کتبى میرزامحمد فیض) و نیز براى زیارت مرقد حضرت معصومه، با همراهى چند تن، از جمله فرزند خردسالش مرتضى، به قم رفت و با استقبال بسیارى از علما و مردم قم و درخواست آنان براى اقامت او در این شهر مواجه شد. نخست تردید داشت، ولى پس از پافشارى شمارى از عالمان، به‌ویژه محمدتقى بافقى*، حائرى استخاره کرد و سپس تصمیم گرفت در قم بماند؛تصمیمى که در پى آن حوزه‌اى بزرگ در آن شهر تأسیس شد و حائرى، «آیت‌اللّه مؤسس» لقب گرفت (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۱۱۵۹؛شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۵ـ۱۶، ۲۱ـ ۲۲؛فیض‌قمى، ج ۱، ص ۳۳۱ـ۳۳۴؛سپهرى اردکانى، ج ۱، ص ۲۱۲؛نیز رجوع کنید به عبدالحسین حائرى، ص ۱۵۴ـ۱۵۵؛براى استخاره مذکور رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۲۸۷ـ ۲۸۸؛کریمی‌جهرمى، ص ۵۸ـ۵۹).

حائرى تصمیم خود را به شاگردانش اعلام کرد (رجوع کنید به حسینى زنجانى، ج ۱، ص ۱۰۶). علاوه بر سیدمحمدتقى خوانسارى، که همراه حائرى به قم رفته بود، بسیارى از شاگردان او، از جمله شاگردان برجسته‌اى چون سیداحمد خوانسارى، سید روح‌اللّه خمینى (امام خمینى)، سیدمحمدرضا گلپایگانى و محمدعلى اراکى (براى برخى افراد دیگر رجوع کنید به استادى، ص ۵۴ـ۶۴)، به قم منتقل شدند. با این هجرت و آغاز شدن درس حائرى در قم و همراهى و همکارى عالمان قم (رجوع کنید به على محقق داماد، ص ۳۵ـ۳۷)، حال و هواى مدارس دینى آنجا دگرگون و حوزه علمى قم پرتحرک شد (رجوع کنید به ریحان یزدى، ص ۳۳). گر چه قم در گذشته هم در دوره‌هایى، حوزه‌هاى علمى پررونقى داشت، اما هیچگاه بدین درجه از شکوفایى و اعتبار نرسیده بود و در ردیف حوزه‌هاى درجه اول جهان اسلام به‌شمار نمی‌رفت (رجوع کنید به حوزه علمیه*).

سیدابوالحسن اصفهانى و محمدحسین نائینى که پس از تبعید شدن از عراق (درباره این تبعید رجوع کنید به طبسى، ص ۶۶) در ۱۳۰۲ش، حدود هشت ماه در قم ماندندنیز در تثبیت این حوزه نقش مهمى داشتند. به گزارش بسیارى از منابع، حائرى با استقبال از حضور آن دو در قم و فراهم کردن مقدمات تدریسشان، شاگردان خود را به حضور در درس آنان تشویق کرد. بنابر برخى گزارشها، حائرى حتى درس خود را به احترام آنها تعطیل کرد (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۱۱۶۰ـ ۱۱۶۱؛شریف رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۲۴ـ ۲۵؛صفوت تبریزى، ص ۷۷؛ذاکرى، ص ۲۱۱؛براى آگاهى از گزارشهاى گوناگون درباره نحوه مواجهه حائرى با آنان رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، ص ۱۸۱ـ۱۸۲).

با پرآوازه شدن حوزه علمیه قم و ورود شمارى از عالمان و مدرسان و بسیارى از محصلان سایر حوزه‌ها یا محصلان جدید، تعداد طلاب از هزار تن گذشت (رجوع کنید به آیتى، ص ۴۲۹؛شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۲۳ـ۲۴؛استادى، ص ۷۷ـ ۷۸؛براى آمارهاى دیگر رجوع کنید به مدرس تبریزى، ج ۱، ص ۶۷؛موسوى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۸؛امین، ج ۸، ص ۴۲؛براى آگاهى از اسامى بیش از ۳۵۰ تن از آنان رجوع کنید به فیاضى، ص ۱۵۲ـ ۱۵۹).

از آن پس، نام شیخ عبدالکریم که دوستان و شاگردانش بیشتر از او با عنوان «حاج شیخ» یاد می‌کردند (رجوع کنید به مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص ۳۱۵) با نام حوزه قم پیوند خورد. او از سه جایگاه در تثبیت و توسعه حوزه علمى قم مؤثر بود: مرجعیت؛تدریس و زعامت علمى؛و اداره امور حوزه. هرچند حائرى هیچگاه خود را در معرض مقام مرجعیت قرار نداده و بلکه با ترک حوزه علمى عراق، از آن فاصله گرفته بود، پس از درگذشت سیدمحمدکاظم یزدى و شیخ‌الشریعه اصفهانى و میرزامحمدتقى شیرازى، در فاصله سالهاى ۱۳۳۷ تا ۱۳۳۹ که حائرى هنوز در اراک به سر می‌برد، شمارى از کسانى که در تکاپوى انتخاب مرجع تقلید بودند، به او رجوع کردند.

پس از هجرت او به قم و افزایش شهرتش، رفته‌رفته بر مقلدان او افزوده شد تا اینکه بسیارى از ایرانیان و برخى شیعیان سایر کشورها، از جمله عراق و لبنان، از مقلدان او شدند. از جمله عوامل مهم و مؤثر در مرجعیت حائرى را توجه ویژه میرزامحمدتقى شیرازى به او، از جمله ارجاع مقلدان خود به حائرى در مسائل مورد احتیاط، دانسته‌اند (رجوع کنید به مستوفى، ج ۳، ص ۶۰۱؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۳، ص ۱۱۵۸ـ ۱۱۵۹، ۱۱۶۴؛مرتضى حائرى یزدى، ص ۵۶؛مهدى حائرى یزدى، ص ۱۸، ۷۶؛عبدالهادى حائرى، ص ۸۴؛کریمى جهرمى، ص ۱۰۷ـ۱۰۸).

حائرى در قم با جدیت به تدریس فقه و اصول پرداخت. او به روش مکتب سامرا و با الهام از میرزاى بزرگ شیرازى درس می‌داد. در این شیوه، پس از طرح مسئله، بدون هیچ اظهارنظرى، نخست دیدگاههاى گوناگون و دلایل هریک بیان می‌شد، سپس استاد ضمن نظرخواهى از شاگردان و تبادل‌نظر با آنها به جمع‌بندى آرا می‌پرداخت، آنگاه نظر خود را می‌گفت و در پایان اجازه می‌داد شاگردانش با او درباره این نظر بحث کنند و به نقد آن بپردازند. همچنین حائرى هر روز موضوع درس بعدى را مشخص می‌کرد تا شاگردانش پیشاپیش آن را مطالعه کنند. او بر آن بود که مباحث اصول فقه باید مختصر و کاربردى مطرح شود؛ازاین‌رو، در تألیف دررالاصول (رجوع کنید به ادامه مقاله) به این نظر عمل کرد و نیز دوره کامل درس اصول فقه را در مدت تقریبآ چهار سال تدریس می‌کرد (رجوع کنید به کریمى جهرمى، ص۷۴ـ ۷۵؛على محقق‌داماد، ص ۵۰، ۵۵؛عیسی‌نژاد، ص ۱۰۸).

از حوزه درس حائرى، عالمان بزرگى سر برآوردند که تنى چند از آنان در عصر خود به مقام مرجعیت رسیدند. میرزاهاشم آملى، محمدعلى اراکى، سیداحمد حسینى زنجانى، امام خمینى، سیداحمد خوانسارى، سیدمحمدتقى خوانسارى، سیدمحمد داماد، سیدابوالحسن رفیعى قزوینى، سیدکاظم شریعتمدارى، سیدصدرالدین صدر، سیدکاظم گلپایگانى، سیدمحمدرضا گلپایگانى، آخوند ملاعلى معصومى همدانى، سیدشهاب‌الدین نجفى مرعشى و میرسیدعلى یثربى همدانى از جمله شاگردان او بودند (رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۵۹، ۸۷ـ۸۸؛براى فهرست اسامى دهها تن از دیگر شاگردان نامدار او رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۸۷ـ۸۸، ۲۳۵).

مهم‌ترین جایگاه و اصلی‌ترین مسئولیت حائرى، مدیریت حوزه نوپاى قم بود. او وظیفه اصلى خود را ایفاى درست این نقش می‌دانست و از هرچه با آن تعارض داشت پرهیز می‌کرد. این نگرش در مشى سیاسى ـ اجتماعى او بی‌تأثیر نبود (رجوع کنید به ادامه مقاله). او باتوجه به آشنایى با حوزه‌هاى بزرگ شیعى سامرا و نجف و کربلا، و اطلاع از شیوه مدیریت و ضعفها و قوّتهاى پیشینیان خود و نیز تجارب خویش در حوزه اراک، بیش از هر چیز به برنامه‌ریزى براى تثبیت حوزه و پیشرفت و بالندگى آن می‌اندیشید. تحول در روشهاى آموزش در حوزه، تخصصى شدن ابواب فقه، توسعه دامنه معلومات دانش‌پژوهان حوزه، حتى آموزش زبانهاى خارجى، و به‌طور خلاصه تربیت محقق و مجتهد، از برنامه‌ها یا آرزوهاى او بود (رجوع کنید به حسینى زنجانى، ج ۱، ص ۱۲۴؛اراکى، ۱۳۸۲ش، ص ۸۲ـ۸۳؛کریمی‌جهرمى، ص ۴۷؛سیدکبارى، ص ۳۸۴؛مصطفى محقق داماد، ص ۶۷ـ ۶۸، ۸۷ـ۸۸، ۹۲؛>دایرهالمعارف جهان اسلام آکسفورد<، ج ۴، ص ۶۴).

برخى اهتمام او را به حفظ حوزه قم مهم‌ترین دلیل اجتنابش از ورود در بسیارى از رویدادهاى سیاسى و رویارویى با حکومت دانسته‌اند. به نظر اینان، حائرى آگاهانه و هوشمندانه به مسائل مرتبط با حکومت وارد نمی‌شد، زیرا بر این باور بود که موضع‌گیرى در برابر رضاشاه پهلوى در آن اوضاع و احوال، نتیجه‌اى جز برچیده شدن حوزه نخواهد داشت؛بنابراین، با دوراندیشى و درایت و بردبارى، حیات حوزه و بلکه حیات دین و مذهب را در ایران استمرار بخشید (مثلا رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۲۹ـ۳۰، ۵۳ـ۵۴؛امینى، ۱۳۸۳ش، ص ۱۹۸).

با اینکه این نظر را نمی‌توان یکسره نادیده گرفت، شواهد زیادى وجود دارد که به استناد آنها می‌توان شخصیت حائرى را اساسآ غیرسیاسى قلمداد کرد. به نظر می‌رسد که کناره گیرى شدید او از دخالت در مسائل سیاسى، به حدى که حیرت و بلکه اعتراض برخى را برانگیخت (رجوع کنید به کریمى جهرمى، ص ۶۱ـ۶۲؛فلسفى، ص ۸۲؛عبدالحسین حائرى، ص ۱۶۱ـ۱۶۲)، بیش از آنکه بنا به مصلحت‌جویى بوده باشد از روحیه او ناشى می‌شده است. رویه حائرى پیش از ورود به قم، درباره مسائل سیاسى نامرتبط با حکومت ایران، نیز همین‌گونه بود. منابعى که حوادث دهه سوم و چهارم قرن چهاردهم را ثبت کرده‌اند مملو از اسامى عالمانى هستند که در اعتراض به حضور بیگانگان و اشغال بخشى از سرزمینهاى اسلامى (به‌ویژه عراق) در جنگ جهانى اول، یا در اعتراض به برخى سیاستهاى حاکمان این سرزمینها، اعلامیه داده، حکم صادر کرده و حتى به پا خاسته‌اند.

در میان آنان با آنکه نام تنى چند از استادان حائرى و بسیارى از همدرسان او زیاد دیده می‌شود، از حائرى نامى نیست. مثلا در میان عالمانى که در محرّم ۱۳۳۰، هم‌زمان با حضور حائرى در کربلا، در اعتراض به نیروهاى اشغالگر خارجى از نجف و کربلا به کاظمین رفتند و حدود سه ماه در آنجا ماندند، نام کسانى چون میرزامحمدتقى شیرازى، شیخ‌الشریعه اصفهانى، نائینى، سیدابوالحسن اصفهانى و آقاضیاء عراقى در منابع تاریخى ثبت شده است (براى نمونه رجوع کنید به نظام‌الدین زاده، ص ۱۵۴ـ۱۵۵)، ولى نشانى از حائرى نیست.

برخى برگشت او را از اراک (در سفر اول) به نجف و در پى آن، هجرت از نجف به کربلا را به منظور دورماندن از حوادث انقلاب مشروطه و منازعات دو طیف مشروطه‌خواه و مشروعه‌خواه دانسته‌اند؛بنابراین می‌توان حائرى را، همچون استادش فشارکى، از عالمانى دانست که نه تنها هیچگاه در مسائل سیاسى فعال نبوده، بلکه از حوادث سیاسى و جنجالى گریزان بوده‌اند (رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، ص ۱۷۹ـ۱۸۰، ۱۹۰؛حسینیان، کتاب ۱، ص۴۵۰ـ ۴۵۱؛قس شکورى، ص ۱۱۶ به بعد؛امینى، ۱۳۸۳ش، ص ۱۹۱، به نقل از عبدالحسین حائرى). با این همه، جایگاه اجتماعى او، به‌ویژه در دهه آخر عمرش، مانع از آن بود که به کلى از هر آنچه رنگ و بوى سیاسى داشت، کناره‌گیرى کند (رجوع کنید به حسینیان، کتاب ۱، ص ۴۵۳).

مهم‌ترین چالش آیت‌اللّه حائرى

مهم‌ترین چالش آیت‌اللّه حائرى در این سالها نحوه تعامل و مناسباتش با رضاخان (بعدآ رضاشاه) بود. این مناسبات را می‌توان به سه دوره متمایز تقسیم کرد:

در دوره نخست، دوره سردار سپهى، رئیس‌الوزرایى و نیز اوایل سلطنت رضاخان، روابط نسبتآ خوبى با یکدیگر داشتند (رجوع کنید به دولت‌آبادى، ج ۴، ص ۲۸۹). از یک‌سو، رضاخان که می‌کوشید به حوزه علمیه و عالمان دینى نزدیک شود، بسیار به حائرى توجه داشت و با او محترمانه رفتار می‌کرد (رجوع کنید به مهدى حائرى یزدى، ص ۱۷، ۶۵)، تا جایى که خود را مقلد او معرفى کرد (اراکى، ۱۳۶۵ش، ص ۲۷ و اظهارنظر خود او در این باره ).

از سوى دیگر، حائرى در تأیید و تا حدى تثبیت رضاخان بی‌تأثیر نبود؛مثلا اعلامیه مشترک او و نائینى و اصفهانى در نفى جمهوریت، پس از ملاقات رضاخان با آن سه، در مجموع به سود رضاخان تمام شد (رجوع کنید به مستوفى، ج ۳، ص ۶۰۱ـ۶۰۲؛مکى، ج ۳، ص ۱۵؛عبدالهادى حائرى، ص ۱۸۸ـ۱۹۰؛درباره جمهوری‌خواهى در آن دوره رجوع کنید به بهار، ج ۲، ص ۲۷ به بعد). سه مسئله را می‌توان در این رویکرد حائرى مؤثر دانست: تمایلات دینى و مذهبى رضاخان یا دست‌کم تظاهر به آن تا آن زمان (براى نمونه رجوع کنید به اعظام قدسى، ج ۲، ص ۵۱ـ۵۲)، وعده‌هاى او مبنى بر تقویت اسلام و جلوگیرى از افکار ضددینى (رجوع کنید به هدایت، ص ۳۶۸)، و اقتدار او و درنتیجه ایجاد امنیت و ثبات نسبى در کشور (رجوع کنید به پهلوى*، سلسله: بخش ۱ و ۳؛نیز رجوع کنید به مصطفى محقق داماد، ص۷۰ـ۷۳).

در دوره دوم، از زمان تثبیت سلطنت رضاشاه تا پیش از طرح مسئله کشف حجاب، مناسبات میان آنها نه حسنه نه تیره بود (رجوع کنید به مهدى حائری‌یزدى، ص ۶۴). در این دوره، حائرى در پاره‌اى مسائل، مشى بی‌طرفانه اتخاذ کرد و درنتیجه، گاهى توانست با میانجیگرى از به وجود آمدن بحران جلوگیرى کند؛مانند نقش او در ماجراى مخالفت با نظام وظیفه اجبارى به رهبرى حاج‌آقا نوراللّه اصفهانى (رجوع کنید به فیض قمى، ج ۱، ص۳۲۰؛امینى، ۱۳۸۳ش، ص ۱۹۹ـ۲۰۱، اسناد۱ـ۳، ص ۲۰۴ـ۲۰۸، اسناد ۱۰ـ۱۴) و نیز در موضوع اجبارى کردن پوشش متحدالشکل مردان، که از سویى مجبور کردن مردم را به یکسان لباس پوشیدن، ناپسند می‌دانست و از سوى دیگر، سرپیچى مردم از این دستور دولت را تأیید نکرد (رجوع کنید به مصطفى محقق داماد، ص ۷۸ـ۸۱؛على محقق داماد، ص ۳۴ـ۳۵).

حائرى حتى گاهى با تصمیم کلى حکومت، همراهى نشان داد ولى کوشید با تغییراتى، آن را در جهت اهداف و برنامه‌هاى خود مدیریت کند، مانند تصمیم دولت درباره امتحان گرفتن از طلاب به منظور اعطاى جواز استفاده از لباس روحانیت (رجوع کنید به امینى، ۱۳۷۴ش، ص ۱۶ـ۱۸، اسناد ۱ـ۵). اما او در بسیارى از مسائل، با اینکه موافق عملکرد دولت نبود، بردبارانه سکوت کرد و رو در روى حکومت قرار نگرفت؛مانند برخورد حکومت با بافقى و سیدحسن مدرس. در تحلیل رفتار کژدارومریز حائرى با رضاشاه در این دوره، علاوه بر روحیه غیرسیاسى او و نیز اهمیتى که به ماندگارى حوزه می‌داد، می‌توان این نگرش او را نیز مؤثر دانست که دربار پهلوى را تحت نفوذ انگلیس و جنگ با آن را بی‌ثمر می‌دانست. روى هم رفته، حائرى در این دوره هرچند بر ضد حکومت و در حمایت از مخالفان موضع نمی‌گرفت، اما حکومت هیچگاه نمی‌توانست از سلوک وى به نفع خود بهره‌بردارى کند (رجوع کنید به کریمی‌جهرمى، ص۶۰، ۶۴؛عبدالحسین حائرى، ص ۱۶۹ـ۱۷۰، ۱۷۵؛مصطفى محقق داماد، ص ۵۷، ۷۲).

در دوره سوم، از واقعه کشف حجاب (۱۳۱۴ش) تا درگذشت حائرى (۱۳۱۵ش)، مناسبات میان آن‌دو تیره بود. در پى این ماجرا، حائرى با اصرار و نیز فشار دیگران (رجوع کنید به فلسفى، ص ۸۱ـ۸۲)، در ۱۱ تیر ۱۳۱۴ در تلگرامى به رضاشاه، اوضاع را برخلاف قوانین شرع اعلام کرد و جلوگیرى از آن را خواستار شد (رجوع کنید به همان، ص ۸۳، پانویس، ص ۴۵۶؛براى پاسخ نسبتآ غیر محترمانه احتمالا نخست‌وزیر یا وزیر دربار به این تلگرام رجوع کنید به همان، ص ۸۴، پانویس، ص ۴۵۷). از آن پس، مناسبات آنها به کلى قطع شد و حتى آمد و شدهاى نزد حائرى به شدت تحت نظر بود (مهدى حائرى یزدى، ص ۶۵). به نقل برخى منابع، موضوع کشف حجاب چنان بر حائرى گران آمد که پس از آن خانه‌نشین شد و حتى به باور شمارى از شاگردان و نزدیکانش، از غصه مرد (رجوع کنید به اراکى، ۱۳۸۲ش، ص ۸۱؛مرتضى حائرى یزدى، ص ۲۰۵؛غروى تبریزى، ص ۴۳).

رحلت

حائرى در ذیقعده ۱۳۵۵ (بهمن ۱۳۱۵)، پس از حدود پانزده سال اقامت در قم، درگذشت. با وجود محدودیتهاى حکومتى، پیکر او تشییع باشکوهى شد و سپس در مسجد بالاسر، کنار مرقد حضرت معصومه، به خاک سپرده شد (رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۶۶ـ۶۷؛حسینى زنجانى، ج۱، ص۱۰۷؛عاقلى، ج۱، ص۳۰۰؛براى محدودیتهاى ایجاد شده در برگزارى مجالس ترحیم او رجوع کنید به امینى، ۱۳۷۴ش، ص۲۰، ۳۶ـ۳۷، اسناد ۱۸ـ۱۹؛مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص۱۱۰).

ویژگیهاى آیت‌اللّه حائرى

برخى ویژگیهاى آیت‌اللّه حائرى را چنین برشمرده‌اند : خوش‌اخلاقى، شوخ‌طبعى، اعتدال و پرهیز از ریاکارى. نیز گفته‌اند که او در مصرف وجوهات شرعى، بسیار محتاط بود و بر زندگی‌اش زهد و ساده‌زیستى حاکم بود و حتى می‌کوشید از برخى لوازم عرفى ریاست هم پرهیز کند (رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۵۴ـ۵۵؛کریمى جهرمى، ص ۵۲ـ ۵۴؛على محقق‌داماد، ص ۴۷ـ۴۸)؛مثلا وجوه شرعى را معمولا نزد خود نگاه نمی‌داشت، بلکه آنها را به‌امانت به اشخاص معتمد خود می‌سپرد و نیازمندان و مصرف‌کنندگان وجوه را به آنان ارجاع می‌داد (براى نمونه رجوع کنید به امین، ج ۸، ص ۴۲).

حائرى به آسایش و رفاه مردم و کاستن از مشکلات گوناگون آنان توجه بسیار داشت؛از جمله کارهاى عام‌المنفعه او تأسیس بیمارستان سهامیه قم و تشویق به ساختن بیمارستان فاطمى قم بود (رجوع کنید به اطلاعات، سال ۵، ش ۱۳۰۱، ۳۰ فروردین ۱۳۱۰، ش ۱۳۰۲، ۳۱ فروردین ۱۳۱۰).

وى در حادثه سیل قم در ۱۳۱۳ش با جدیت به یارى و اسکان سیل‌زدگان مبادرت کرد (براى فهرستى از این کارها رجوع کنید به ریحان یزدى، ص ۳۳ـ۴۲؛شریف رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۲۸۸ـ۲۸۹)؛به تأمین معاش طلاب و برطرف کردن مشکلاتشان توجه ویژه داشت، گاهى شخصاً به حجره‌هاى آنان می‌رفت، از میزان توجه آنان به درس و مطالعه آگاه می‌شد و افراد پرکار و کوشا را تشویق می‌کرد (رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۵۶ـ۵۷؛على محقق‌داماد، ص ۴۱ـ۴۲)؛به اهل‌بیت علیهم‌السلام سخت علاقه‌مند بود؛در جوانى در سامرا ــکه به توصیه میرزاى شیرازى اهل علم دسته عزادارى ویژه داشتندــ وى نوحه‌خوان این مراسم بود و برپایى سوکوارى در ایام فاطمیه دوم (اول تا سوم جمادی‌ الآخره) را در ایران مرسوم کرد، به جاى مراسم تعزیه و شبیه‌خوانى، مجالس روضه‌خوانى را رواج داد و براى جلوگیرى از نقل مطالب بی‌مأخذ در این مجالس و تحریف‌زدایى از مراسم عزادارى کوشید (رجوع کنید به شریف رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج۱، ص۶۰ـ۶۱؛کریمی‌جهرمى، ص ۴۸ـ۵۰؛رضوى، ص ۱۵۱ـ ۱۵۴).

فرزندان

حائرى پنج فرزند داشت: دو پسر به نامهاى مرتضى (رجوع کنید به حائرى یزدى*، مرتضى) و مهدى (رجوع کنید به حائرى یزدى*، مهدى)، و سه دختر که به ترتیب سن، با شیخ محمد تویسرکانى، شیخ‌احمد همدانى (پدر عبدالحسین و عبدالهادى حائرى) و سیدمحمد محقق داماد، ازدواج کردند (رجوع کنید به فیاضى، ص ۱۱۴ـ ۱۱۵).

آثار

حائرى مانند استادانش، فشارکى و شیرازى، و به‌ویژه به سبب اشتغالات فراوان در دوره اقامتش در قم، کمتر به تألیف پرداخت. با این حال، آثار ارزشمندى از او برجاى مانده است که می‌توان آنها را چهار نوع دانست:

نخست، تألیفِ تقریرات درس استادانش که از این نمونه، فقط از تقریرات درس اصول فقه فشارکى یاد شده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۳۷۸).

دوم، تقریرات درسهاى خود او که شاگردانش آنها را تدوین کرده‌اند، مانند رساله الاجتهاد و التقلید (رجوع کنید به ادامه مقاله)، کتاب البیع (قم ۱۴۱۵) و کتاب التجاره، هر سه به قلم محمدعلى اراکى (براى آگاهى از حذف بخشى از کتاب التجاره به هنگام چاپ رجوع کنید به على محقق‌داماد، ص ۵۹ـ۶۰)، و تقریرات درسهاى او به قلم سیدمحمدرضا گلپایگانى و میرزامحمود آشتیانى (رجوع کنید به کریمی‌جهرمى، ص ۱۰۵ـ۱۰۶؛مدرسى طباطبائى، ص ۳۷۰).

سومین و مهم‌ترین نوع، پنج اثرى (قس ناصرالشریعه، ص ۳۴۲) است که خود او تألیف کرده است؛یکى در اصول فقه به نام دُرَرُالفوائد (رجوع کنید به ادامه مقاله)، و چهار اثر دیگر در فقه: کتاب النکاح، کتاب الرضاع، کتاب المواریث و کتاب الصلوه (رجوع کنید به کریمی‌جهرمى، ص ۹۹ـ۱۰۱). در میان کتابهاى فقهى او، کتاب الصلوه که در کربلا تألیف شده (حسینى زنجانى، ج ۱، ص ۱۰۵)، مهم دانسته شده (رجوع کنید به کریمی‌جهرمى، ص ۱۰۰ـ ۱۰۱، به نقل از آخوند خراسانى و بروجردى) و برخى عالمان در آثار خود به آن ارجاع داده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به امام خمینى، ۱۳۷۳ش، ج ۱، ص ۲۹۱). این اثر با نظارت اراکى و گلپایگانى در ۱۳۵۳، و چند بار دیگر پس از آن (از جمله قم ۱۳۶۲ش)، به‌چاپ رسیده است (رجوع کنید به مشار، ج ۳، ستون ۹۱۷؛کریمی‌جهرمى، ص۱۰۰).

چهارمین نوع از آثار او، رساله‌هاى عملیه و فتاواى او با نامهاى گوناگون هستند که یا مستقلا منتشر شده‌اند (مانند ذخیره المعاد، مَجمع‌الاحکام، مَجمع المسائل، مُنتخب‌الرسائل، وسیلهالنجاه و مناسک حج) یا به صورت حاشیه بر آراى دیگران نوشته شده‌اند (مانند حاشیه بر عروه الوثقى اثر سیدمحمدکاظم یزدى و حاشیه بر اَنیسُالتجّار اثر ملامهدى نراقى؛رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۴۵۳، ج۲۰، ص ۱۵، ج ۲۲، ص ۴۰۵ـ ۴۰۶، ج ۲۵، ص ۸۷؛مشار، ج ۳، ستون ۹۱۶ـ۹۱۷). همچنین رساله‌هایى در پاسخ به استفتائات گوناگون از او، با عنوان سؤال و جواب، تدوین شده است (رجوع کنید به حسینى اشکورى، ج۱، ص۳۲۶؛عبدالکریم حائری‌یزدى، ۱۳۸۳ش، ص۱۵۳؛براى گزیده یکى از آنها رجوع کنید به همان، ص ۱۵۳ـ۱۷۴). حائرى کتابى نیز با عنوان اربعین حدیث دارد (رجوع کنید به حسینى اشکورى، ج ۱، ص ۳۶۵).

مهم‌ترین تألیف حائرى، دررالفوائد است که دُرَرُالاصول هم نامیده شده است. این اثر از یک سو، ریشه در مبانى اصولى فشارکى دارد و نشان‌دهنده تأثیرپذیرى فراوان حائرى از نظریات استاد خویش است تا جایى که برخى این اثر را برآمده از تقریرات او از درس فشارکى معرفى کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۳۷۸، ج ۸، ص ۱۱۸)؛اما دست‌کم می‌توان گفت که مواد اصلى این کتاب از دل این تقریرات فراهم شده (کریمی‌جهرمى، ص ۴۳) و بسط یافته است و ازاین‌رو می‌توان حائرى را از مهم‌ترین شارحان مبانى اصولى فشارکى به شمار آورد. از سوى دیگر، این کتاب از آراى مهم آخوند خراسانى در قلمرو اصول فقه برآمده است. حائرى، بنابر اظهار خود، در تألیف جلد اول کتاب (چاپ ۱۳۳۷) از فشارکى و در جلد دوم آن (چاپ ۱۳۳۸) از آخوند خراسانى استفاده کرده است (رجوع کنید به طبسى، ص ۶۳). بهترین چاپ این کتاب با اعمال تغییراتى که در نظر مؤلف رخ داده بود (رجوع کنید به عبدالکریم حائرى یزدى، ۱۴۰۸، ج ۱، مقدمه، ص ۵ـ۶) و با حاشیه‌هاى اراکى و تحقیق مؤسسه نشر اسلامى قم، هر دو جلد در یک مجلد، انتشار یافته است. چون درر فاقد مبحث اجتهاد و تقلید است، در این چاپ (ج ۲، ص ۶۸۷ به بعد)، رساله الاجتهاد و التقلید اراکى، که تقریرات درس حائرى است، ضمیمه شده است (براى چاپهاى دیگر دررالفوائد رجوع کنید به مشار، همانجا).

محمدکاظم شیرازى (متوفى ۱۳۲۶ش) و نیز تنى چند از شاگردان حائرى، از جمله میرزامحمود آشتیانى، میرزامحمد ثقفى، محمدعلى اراکى و سیدمحمدرضا گلپایگانى، بر دررالفوائد حاشیه نوشته‌اند که شمارى از آنها به‌چاپ رسیده است؛از جمله حاشیه گلپایگانى به نام اِفاضه العوائد تعلیقٌ على دررالفوائد، در دو جلد، که شامل آخرین نظرات حائرى است و بیشتر آن در زمان حیات حائرى نوشته شده و حدود یک سال پس از درگذشت او به اتمام رسیده است (رجوع کنید به حسینی‌اشکورى، ج ۱، ص ۳۲۴؛کریمی‌جهرمى، ص ۱۰۳ـ۱۰۵). زین‌العابدین گلپایگانى نیز حواشى نقادانه‌اى بر درر نوشته است (رجوع کنید به مرتضى حائرى یزدى، ص ۹۶). عالمان بزرگى به آراى حائرى در دررالفوائد توجه داشته یا به آن ارجاع داده‌اند، مانند محمدحسین اصفهانى در نِهایهُ الدرایه فى شرح الکفایه (براى نمونه رجوع کنید به ج ۲، ص۲۰۰ـ۲۰۱، ج ۳، ص ۳۶، ۱۱۰)، محمدرضا نجفى اصفهانى در وِقایهُ الاذهان (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۵۵، ۴۵۶، ۶۰۷) و حاج‌آقا حسین بروجردى در درسهاى خود (براى نمونه رجوع کنید به امام خمینى، ۱۳۷۹ش، ص ۲۶، ۲۱۹؛اشتهاردى، ص ۵۲).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه: نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، میرزاى شیرازى: ترجمه هدیه الرازى الى الامام المجدد الشیرازى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۴) عبدالحسین آیتى، کتاب تاریخ یزد، یزد ۱۳۱۷ش؛
(۵) محمدعلى اراکى، «تأسیس حوزه علمیه قم بروایت خاطره : مصاحبه با آیت‌اللّه اراکى»، یاد، سال ۱، ش ۴ (پاییز ۱۳۶۵)؛
(۶) همو، «مصاحبه با استاد بزرگوار آیت‌اللّه العظمى اراکى»، در آیینه‌داران حقیقت: مصاحبه‌هاى مجله حوزه با عالمان و دانشوران حوزوى، تهیه و تدوین: مجله حوزه، ج ۱، قم: بوستان کتاب قم، ۱۳۸۲ش؛
(۷) رضا استادى، یادنامه حضرت آیهاللّه العظمى اراکى (ره)، (اراک) ۱۳۷۵ش؛
(۸) علی‌پناه اشتهاردى، تقریرات فى اصول الفقه، تقریرات درس آیهاللّه بروجردى، قم ۱۴۱۷؛
(۹) محمدحسین اصفهانى، نهایهالدرایه فى شرح الکفایه، ج ۲، چاپ رمضان قلی‌زاده مازندرانى، قم ۱۳۷۵ش، ج ۳، چاپ مهدى احد امیرکلائى، قم ۱۳۷۴ش؛
(۱۰) حسن اعظام قدسى، خاطرات من، یا، روشن شدن تاریخ صد ساله، تهران ۱۳۴۹ش؛
(۱۱) امام خمینى، لمحات الاصول، تقریرات درس آیهاللّه بروجردى، قم ۱۳۷۹ش؛
(۱۲) همو، منهاج الوصول الى علم الاصول، قم ۱۳۷۳ش؛
(۱۳) امین؛
(۱۴) داود امینى، «اهتمام آیهاللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى در تأسیس و حراست از حوزه علمیه قم»، در مؤسّس حوزه: یادنامه حضرت آیهاللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى قدّس‌سرُّه، به کوشش محمدکاظم شمس، عبدالهادى اشرفى، و جواد آهنگر، قم: بوستان کتاب قم، ۱۳۸۳ش؛
(۱۵) همو، «مرورى بر زندگى آیت‌اللّه حاج‌شیخ عبدالکریم حائرى یزدى: بنیانگذار حوزه علمیه قم به روایت اسناد»، گنجینه اسناد، سال ۵، دفتر ۳ و ۴ (پاییز و زمستان ۱۳۷۴)؛
(۱۶) مهدى بامداد، شرح‌حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجرى، تهران ۱۳۴۷ـ۱۳۵۱ش؛
(۱۷) محمدتقى بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسى ایران، تهران ۱۳۲۳ـ۱۳۶۳ش؛
(۱۸) عبدالحسین حائرى، «مصاحبه با استاد عبدالحسین حائرى»، حوزه، سال ۲۱، ش ۵ (آذر و دى ۱۳۸۳)؛
(۱۹) عبدالهادى حائرى، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۲۰) عبدالکریم حائرى یزدى، دررالفوائد، مع تعلیقات محمدعلى اراکى، قم ۱۴۰۸؛
(۲۱) همو، «گزیده استفتائات حضرت آیهاللّه شیخ عبدالکریم حائرى یزدى»، به‌کوشش حسن فاطمى، در مؤسس حوزه، همان، ۱۳۸۳ش؛
(۲۲) مرتضى حائرى یزدى، سرّدلبران: عرفان و توحید ناب در ضمن داستان‌ها، به کوشش رضا استادى، قم ۱۳۷۷ش؛
(۲۳) مهدى حائرى یزدى، خاطرات دکتر مهدى حائرى یزدى، به‌کوشش حبیب لاجوردى، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۲۴) محمدعلى حبیب‌آبادى، مکارم الآثار در احوال رجال در قرن ۱۳ و ۱۴ هجرى، ج ۶، اصفهان ۱۳۶۴ش؛
(۲۵) احمد حسینی‌اشکورى، فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه عمومى حضرت آیهاللّه العظمى گلپایگانى، ج ۱، قم ۱۳۵۷ش؛
(۲۶) روح‌اللّه حسینیان، تاریخ سیاسى تشیع تا تشکیل حوزه علمیه قم : مقدمه‌اى بر انقلاب اسلامى ایران، کتاب ۱، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۲۷) احمد حسینی‌زنجانى، الکلام یجرّ الکلام، قم ۱۳۶۸ش؛
(۲۸) صادق حسینی‌یزدى، شرح زندگانى حضرت آیت‌اللّه مؤسس و فرزند برومندشان آیت‌اللّه حاج‌شیخ مرتضى حائرى (ره)، قم ۱۳۸۱ش؛
(۲۹) دانشنامه مشاهیر یزد، به اهتمام میرزامحمد کاظمینى، یزد: بنیاد فرهنگى، پژوهشى ریحانهالرسول، ۱۳۸۲ش؛
(۳۰) یحیى دولت‌آبادى، حیات یحیى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۳۱) علی‌اکبر ذاکرى، «رفتارشناسى سیاسى آیت‌اللّه حائرى»، حوزه، سال ۲۱، ش ۶ (بهمن و اسفند ۱۳۸۳)؛
(۳۲) عباس رضوى، «حاج شیخ عبدالکریم حائرى و سامان دادن به تبلیغات دینى»، حوزه، همان؛
(۳۳) علیرضا ریحان یزدى، آینه دانشوران، با مقدمه و تعلیقات و اضافات ناصر باقرى بیدهندى، قم ۱۳۷۲ش؛
(۳۴) على سپهرى اردکانى، نگاهى به تاریخ اردکان، ج ۱، اردکان ۱۳۶۴ش؛
(۳۵) محمدتقى ستوده، «مصاحبه با استاد ستوده»، در آیینه‌داران حقیقت، همان؛
(۳۶) علیرضا سیدکبارى، حوزه‌هاى علمیه شیعه در گستره جهان، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۳۷) محمد شریف رازى، آثارالحجه، یا، تاریخ و دائرهالمعارف حوزه علمیه قم، قم ۱۳۳۲ـ(۱۳۳۳ش)؛
(۳۸) همو، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۳۹) ابوالفضل شکورى، «مرجع دوراندیش و صبور: آیت‌اللّه حائرى، مؤسس حوزه علمیه قم»، یاد، ش ۱۷ (زمستان ۱۳۶۸)؛
(۴۰) عباس صادقى فدکى، «اندیشه‌ها و عملکرد آیت‌اللّه حائرى در احیاى حوزه علمیه قم»، حوزه، سال ۲۱، ش ۵ (آذر و دى ۱۳۸۳)؛
(۴۱) على صدرایی‌خویى، آیت‌اللّه اراکى : یک قرن وارستگى، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۴۲) محمدعلى صفوت تبریزى، «زندگی‌نامه آیهاللّه حاج شیخ‌عبدالکریم حائرى»، به کوشش على صدرایی‌خویى، در مؤسّس حوزه، همان؛
(۴۳) محمدرضا طبسى، «مصاحبه با آیت‌اللّه حاج شیخ محمدرضا طبسى»، حوزه، سال ۶، ش ۴ (مهر و آبان ۱۳۶۸)؛
(۴۴) باقر عاقلى، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامى، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۴۵) محمد عیسی‌نژاد، «شیخ عبدالکریم حائرى، حوزه علمیه قم و تولید علم در سده معاصر ایران»، حوزه، سال ۲۱، ش ۶ (بهمن و اسفند ۱۳۸۳)؛
(۴۶) عبدالحسین غروى تبریزى، «مصاحبه با آیهاللّه عبدالحسین غروى تبریزى»، حوزه، سال ۱۱، ش ۲ (خرداد و تیر ۱۳۷۳)؛
(۴۷) محمدتقى فلسفى، خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۴۸) عمادالدین فیاضى، زندگینامه و شخصیت اجتماعى ـ سیاسى آیت‌اللّه العظمى حاج شیخ‌عبدالکریم حائرى (مؤسس حوزه علمیه قم)، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۴۹) عباس فیض قمى، کتاب گنجینه آثار قم، قم ۱۳۴۹ـ۱۳۵۰ش؛
(۵۰) على کریمی‌جهرمى، آیهاللّه مؤسّس مرحوم آقاى حاج‌شیخ عبدالکریم حائرى (قدّس سرُّه‌الشّریف)، قم ۱۳۷۲ش؛
(۵۱) على محقق داماد، «مصاحبه با حضرت آیت‌اللّه حاج سیدعلى آقا محقق داماد»، حوزه، سال ۲۱، ش ۶ (بهمن و اسفند ۱۳۸۳)؛
(۵۲) مصطفى محقق داماد، «مصاحبه با حجهالاسلام و المسلمین دکتر سیدمصطفى محقق داماد»، حوزه، سال ۲۱، ش ۵ (آذر و دى ۱۳۸۳)؛
(۵۳) محمد محمدى اشتهاردى، «نگاهى به زندگى آیهاللّه العظمى شیخ عبدالکریم حائرى، مؤسس حوزه علمیه قم»، در مؤسس حوزه، همان؛
(۵۴) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانهالادب، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۵۵) حسین مدرسى طباطبائى، مقدمه‌اى بر فقه شیعه: کلیات و کتابشناسى، ترجمه محمد آصف‌فکرت، مشهد ۱۳۶۸ش؛
(۵۶) مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست: اسناد و گزارش‌هایى از آیات عظام نائینى، اصفهانى، قمى، حائرى و بروجردى، ۱۲۹۲ تا ۱۳۳۹ شمسى، به‌کوشش محمدحسین منظورالاجداد، تهران: شیرازه، ۱۳۷۹ش؛
(۵۷) حسن مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، ج ۳، تهران ۱۳۷۳ش؛
(۵۸) عبداللّه مستوفى، شرح زندگانى من، یا، تاریخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاریه، تهران ۱۳۶۰ش؛
(۵۹) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش؛
(۶۰) حسین مکى، تاریخ بیست ساله ایران، ج ۳، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۶۱) موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانى، قم: مؤسسه الامام الصادق، ۱۴۱۸ـ۱۴۲۴؛
(۶۲) محمدمهدى موسوى اصفهانى، احسن الودیعه فى تراجم اشهر مشاهیر مجتهدى الشیعه، او، تتمیم روضات‌الجنات، بغداد [? ۱۳۴۸[؛
(۶۳) محمدحسین ناصرالشریعه، تاریخ قم، چاپ على دوانى، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۶۴) محمدرضا نجفى اصفهانى، وقایه الاذهان، قم ۱۴۱۳؛
(۶۵) حسن نظام‌الدین‌زاده، هجوم روس و اقدامات رؤساى دین براى حفظ ایران، به‌کوشش نصراللّه صالحى، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۶۶) فرزانه نیکوبرش، بررسى عملکرد سیاسى آیت‌اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى از سال ۱۳۰۱ تا سال ۱۳۱۵ه .ش، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۶۷) مهدیقلى هدایت، خاطرات و خطرات، تهران ۱۳۶۳ش؛

(۶۸) EIr., s.v. “Haeri, Shaikh Abol-al-Karim Yazdi”, (by Hamid Algar);
(۶۹) EI2, suppl. fascs. 5-6, Leiden 1982, s.v. “Hairi,Shaykh Abd al-Karim Yazdi” (by Abdul-Hadi Hairi);
(۷۰) The Oxford encyclopedia of the modern Islamic world, ed. John L. Esposito, New York 1995, s.v. “Shii Islam: modern Shii thought” (by Hamid Dabashi).

دانشنامه جهان اسلام    جلد ۱۲ 

زندگینامه آیت الله محمدسعید حَبّوبى «حَبّوبى کبیر»(۱۳۳۳-۱۲۶۶ه ق)

حَبّوبى ، محمدسعید، مشهور به حَبّوبى کبیر، فقیه و شاعر امامى و یکى از رهبران جهاد عراق با انگلیسیها. وى در ۱۲۶۶ در نجف به‌دنیا آمد. نسب پدرش، سیدمحمود، به امام حسن مجتبى علیه‌السلام می‌رسید، اما برخى (براى نمونه رجوع کنید به حبوبى، مقدمه جواهرى، ص ۸) به اشتباه وى را از نسل امام حسین علیه‌السلام دانسته‌اند (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص۸۲۰). خاندان حبوبى در نجف معروف بودند.

آنان در اصل، اهل حجاز و بیشترشان تاجر بودند. محمدسعید علوم مقدماتى را در نجف خواند (همان، قسم ۲، ص ۸۱۴ـ ۸۱۵). ادبیات را نزد شیخ‌جعفر شرقى/ شروقى و دایى خود شیخ عباس اَعسم فراگرفت. حبوبى پس از آنکه مدتى در حجاز به تجارت پرداخت، به نجف بازگشت. وى با شرکت فعال در انجمنهاى ادبى، که با حضور شاعران بزرگ نجف، مانند سیدموسى طالقانى و سیدجعفر حلّى، برگزار می‌شد، استعداد ادبى خود را نشان داد (رجوع کنید به حرزالدین، ج ۲، ص ۲۹۲؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۱۵ـ۸۱۶؛ خاقانى، ج ۲، ص ۵۶، ج ۹، ص ۱۴۷ـ۱۴۸).

فصاحت، رسایى و روانى تعابیر، ظرافت معانى و سبک اشعارش، او را از جوانى در زمره ادیبان بزرگ عراق قرار داد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۱۶؛ خاقانى، ج ۹، ص ۱۴۸). وى در زمینه شعر و ادبیات، بیش از همه با محمدحسن کبّه (فقیه، ادیب و شاعر) مراوده داشت (آقابزرگ طهرانى،۱۴۰۴،قسم ۲، ص ۸۱۵ـ ۸۱۶) و گاه به اتفاق او شعر می‌سرود (رجوع کنید به خاقانى، ج ۹، ص ۱۹۳ـ۱۹۸).

حبوبى از ۱۳۰۵ به بعد دیگر شعر نسرود و حتى از گردآورى اشعارش خوددارى کرد (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۱۷). به گفته محسن امین (ج ۹، ص ۱۸۱)، وى پس از آنکه در رثاى محمدباقر ایروانى شعر گفت، از سوى کسانى که گمان می‌کردند در شعرش به آنان تعریض دارد، آزار دید و شعر گفتن را کنار گذاشت، ولى این مطلب با آنچه آقابزرگ طهرانى (۱۴۰۴، همانجا) از حبوبى نقل کرده است، سازگارى ندارد. محمدرضا شبیبى*، که از نزدیکان حبوبى بود، اشعار وى را جمع‌آورى کرد (همانجا؛ خاقانى، ج ۹، ص ۱۵۴).

اساتید

از آن پس حبوبى به فراگیرى و مطالعه علوم دینى، به‌ویژه فقه و اصول، پرداخت (رجوع کنید به محسن امین، ج ۹، ص ۳۴۴). استادان وى در این دروس،

میرزاحبیب‌اللّه رشتى*،

محمدحسین کاظمى،

شیخ‌محمد شرابیانى* و

حاج‌آقا رضا همدانى* بودند.

او اخلاق و عرفان را نزد ملاحسینقلى همدانى آموخت و از او بسیار تأثیر پذیرفت، ولى بیشتر تحصیلات فقهى خود را نزد شیخ محمد طه نجف گذراند و پس از فوت این استادش در ۱۳۲۳، در درس دیگرى شرکت نکرد و به تألیف و تدریس فقه و اصول پرداخت. گفته‌اند که شیوه تدریس او مشابه آخوند خراسانى* بود و عالمان بسیارى در درس وى شرکت می‌کردند (رجوع کنید به حرزالدین، همانجا؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۱۶ـ۸۱۸؛ خاقانى، ج ۹، ص ۱۴۸؛ حبوبى، همان مقدمه، ص۱۰). وى از محمد طه نجف،ملاحسینقلى همدانى و سیدمرتضى رضوى کشمیرى اجازه روایت گرفت و سیدشهاب‌الدین مرعشى نجفى* از او اجازه روایت داشت (مرعشی‌نجفى، ص ۱۸۹ـ۱۹۰).

شاگردان

برخى شاگردان حبوبى در ادبیات و علوم دیگر،

سیدمحسن حکیم،

سیدمحمود حکیم،

سیدهاشم حکیم،

عدنان غَریفى،

جواد شبیبى و

صالح حریرى بودند (محسن امین، ج ۴، ص ۲۸۳، ج ۹، ص ۵۶؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۹، قسم ۳، ص ۷۰۸ـ۷۰۹؛ همو، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۸۱؛ امینى، ج ۱، ص ۴۰۸، ۴۲۲ـ۴۲۳، ج ۲، ص ۷۱۷).

حبوبى پس از اشغال لیبى از سوى ایتالیا در ۱۳۲۹، به‌همراه آخوند خراسانى و جمعى دیگر از فقها، با صدور فتوا، مسلمانان را به دفاع از اسلام و جنگ با دشمنان فراخواند (رجوع کنید به جهادیه، ص ۴۵ـ۴۶؛ رسایل و فتاواى جهادى، ص ۲۳۸ـ۲۳۹). وى همچنین نقش مهمى در قیام جهادى مردم عراق در برابر نیروهاى اشغالگر انگلستان در ۱۳۳۲/۱۹۱۴ داشت و در اجتماع بزرگ مردم نجف در مسجدجامع هندى، آنان را به جهاد دعوت نمود و بر وجوب دفع کفار از سرزمینهاى اسلامى تأکید کرد (وردى، ج ۴، ص ۱۲۷ـ۱۲۸؛ رهیمى، ص ۱۶۵، ۱۷۳؛ جبورى، ص ۹).

با صدور فتواهاى متعددِ مراجع دینى، مبنى بر وجوب جهاد (براى نمونه رجوع کنید به جبورى، ص۶۰ـ۶۴) و آغاز حرکت جهادى در شهرهاى مهم عراق، بسیارى از مجتهدان بزرگ به جبهه‌ها رفتند (براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به اسدى، ص۹۰ـ۹۲؛ جبورى، ص ۱۴ـ۴۶). حبوبى نیز، علاوه بر صدور فتوایى (به همراه سیدمصطفى کاشانى*) مبنى بر وجوب حفظ تمامیت ارضى عراق (رجوع کنید به جهادیه، ص ۶۶؛ رسایل و فتاواى جهادى، ص ۲۸۵)، اولین کسى بود که با پذیرش رهبرى مجاهدان، آنان را به جبهه گسیل داشت (رهیمى، ص ۱۶۵؛ جبورى، ص ۱۴) و سپس همراه با چند تن از علما در ذیحجه ۱۳۳۲ به سوى ناصریه حرکت کرد و براى تشویق عشایر به جهاد، تا محرّم ۱۳۳۳ در میان آنان ماند. شمارى از طلاب، را نیز نزد عشایر دوردست فرستاد تا آنان را به شرکت در جهاد تشویق کنند (وردى، ج ۴، ص ۱۲۹ـ۱۳۰؛ جبورى، همانجا).

حبوبى در ربیع‌الآخر ۱۳۳۳، همراه با هزاران تن از عشایرى که در ناصریه به او پیوسته بودند، به طرف جبهه شعیبه (ناحیه‌اى در حدود پانزده کیلومترى جنوب‌شرقى بصره) حرکت کرد (وردى، ج ۴، ص۱۳۰؛ جبورى، ص ۱۴ـ۱۶). وى کمکهاى مالى حکومت عثمانى را نپذیرفت و عواید حاصل از رهن املاکش را صرف جهاد نمود (رجوع کنید به وردى، ج ۴، ص ۱۳۴؛ خاقانى، ج ۹، ص۱۵۰؛ جبورى، ص ۵۲). در نبرد شدیدى که در شعیبه میان مجاهدان عراقى و ارتش عثمانى از یک‌سو و نیروهاى انگلیسى از سوى دیگر روى داد، بسیارى از مجاهدان شهید شدند و سپاه آنان به ناصریه عقب‌نشینى کرد (رهیمى، ص۱۷۰ـ۱۷۱؛ جبورى، ص ۲۰۲ـ۲۰۳).

رحلت

حبوبى به سبب فشارهاى روحى ناشى از این شکست، در ناصریه بیمار شد و در ۱۳۳۳ درگذشت. جنازه او، پس از تشییع باشکوهى تا نجف، در صحن حرم امام على علیه‌السلام دفن شد. شاعران در رثاى او اشعار بسیارى سرودند (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم۲، ص۸۱۸ـ۸۱۹؛ خاقانى، ج ۹، ص۱۴۹ـ ۱۵۱). حکومت عثمانى هم در مراسمى از او تجلیل کرد (رجوع کنید به جبورى، ص ۲۱۶).

حبوبى را به تقوا، حسن خلق، خوشرویى، تواضع، هوشمندى و بردبارى ستوده‌اند (سماوى، ج ۲، ص ۲۴۲؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۱۶ـ۸۱۷؛ امینى، ج ۱، ص ۳۸۷ـ۳۸۸). او در صحن حرم امام على علیه‌السلام نماز جماعت اقامه می‌کرد (حرزالدین، ج ۲، ص ۲۹۲ـ۲۹۳) و اولین کسى بود که به جواز تأسیس مدارس جدید در بغداد، براى آموزش زبانهاى خارجى، فتوا داد (رهیمى، ص ۱۶۵، پانویس ۷). وى در زمان اقامت سیدجمال‌الدین اسدآبادى* در نجف، با او همفکرى و ارتباط نزدیک داشت (رجوع کنید به وردى، ج ۳، ص ۲۹۷ـ ۲۹۸؛ رهیمى، ص ۱۳۱).

دیوان اشعار حبوبى به اهتمام فرزندش سیدعلى (رجوع کنید به ادامه مقاله)، با تصحیح عبدالعزیز جواهرى، در ۱۳۳۱ در بیروت به‌چاپ رسید. این چاپ، علاوه بر اشتباهات فراوان، بسیارى از اشعار حبوبى را دربرنداشت. کتاب بار دوم در ۱۳۳۴ش/ ۱۹۵۵ در لبنان، باز هم با اشتباهات گوناگون، به چاپ رسید (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۱۹ـ۸۲۲؛ عواد، ج ۳، ص ۱۷۶). خاقانى (ج ۹، ص ۱۶۸ـ ۱۷۵) نمونه‌هایى از اشعار حبوبى را که در دیوانش نیامده، ذکر کرده است. محمدحسین کاشف‌الغطاء، مجتهد نامور نجف، نخست دیوان را تصحیح کرد و بر آن حاشیه نوشت (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۲۲).

دیوان حبوبى در ۱۴۰۰، با شرح و تصحیح عبدالغفار حبوبى، در بغداد چاپ شد. گزیده‌اى از اشعار حبوبى و نُه تن از مهم‌ترین شعراى شیعه عراق، از جمله سیدحیدر حلّى، همراه با زندگینامه کوتاهى از آنان، به‌کوشش محمدرضا شبیبى و دو شاعر لبنانى، سلیمان طاهر و شیخ‌احمد زین، در کتابى با عنوان العراقیات در ۱۳۳۱ در صیدا چاپ شده است. مضامین این اشعار، عمدتآ نکوهش استعمار غرب است و سرایندگان، مبارزه جدّى با آن را توصیه کرده‌اند (همو، ۱۴۰۳، ج ۱۵، ص ۲۴۱؛ رهیمى، ص ۱۵۸ـ۱۵۹).

شعر حبوبى بیشتر در وصف طبیعت، بیان مضامین اجتماعى، رثاى عالمان و ادیبان (رجوع کنید به محسن امین، ج ۲، ص۱۳۰، ۶۲۴، ج ۶، ص ۲۶۹) و نیز در مدح امامان شیعه علیهم‌السلام است (رجوع کنید به سماوى، ج۲، ص۲۴۳). حبوبى تألیفاتى نیز در فقه و اصول دارد که به‌چاپ نرسیده‌اند (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۲، ص ۸۱۹).

سیدعلى، فرزند حبوبى، نیز خطیب و شاعرى معروف بود. او در ۱۲۹۶ در نجف به‌دنیا آمد. مقدمات را نزد پدر و شیخ‌شکر بغدادى* فرا گرفت. در جهاد با انگلستان، همراه پدرش بود و شجاعت بسیارى از خود نشان داد. وى پس از وفات پدر، تمام تلاش خود را صرف تحقق بخشیدن به آرمانهاى او و مبارزه با استعمار کرد. وى در ۱۳۴۱ در نجف وفات یافت و در جوار قبر پدرش دفن شد. دیوان شعرى از او برجا مانده است (خاقانى، ج ۶، ص ۳۱۵؛ امینى، ج ۱، ص ۳۸۸؛ براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به جبورى، ص ۴۸ـ۵۲).

سیدمحمودبن سیدحسین، برادرزاده حبوبى، معروف به حبوبى صغیر، نیز شاعرى بزرگ و وطن‌دوست بود. او در ۱۳۲۳ در نجف به دنیا آمد. مدتى فقه و اصول خواند، اما از ۱۳۴۸ تمام توجه خود را به علوم ادبى معطوف کرد و با شرکت فعال در انجمنهاى ادبى، در تحکیم و بالندگى جنبش ادبى نجف نقش مهمى داشت. محمود حبوبى مدتى در بغداد اقامت گزید و در ۱۳۴۸ش (۱۳۸۹) درگذشت (خاقانى، ج ۱۱، ص۲۰۰؛ امینى، همانجا؛ حسن امین، ج ۱، ص ۲۱۵). تألیفات وى عبارت‌اند از : آراء فی‌الشعر و القصه؛ دُمُوع الشُموع؛ شاعر الحیاه، که در ۱۳۲۶ش/۱۹۴۷ در نجف چاپ شد؛ و عالَمٌ جدید (عواد، ج ۳، ص۲۷۰؛ امینى، ج ۱، ص ۳۸۸ـ۳۸۹). قدرت او در شاعرى از رباعیات حبوبى که در ۱۳۳۰ش/۱۹۵۱ در نجف به‌چاپ رسید و دیوان حبوبى که در ۱۳۲۷ ش/۱۹۴۸ در نجف چاپ شد، آشکار است (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج۱۰، ص ۶۹؛ عواد، همانجا؛ خاقانى، ج ۱۱، ص ۲۰۵). از جمله اشعار دیوان او، قصیده‌اى طولانى به‌نام «الرائیه الایوانیه» است (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۹، قسم ۱، ص ۲۲۹، ج۱۰، ص ۵۴؛ عواد، همانجا). وى همچنین بعضى اشعار شیخ‌جواد شبیبى* (متوفى ۱۳۶۳) را، که در دیوانش نیامده بود، در یک مجلد تدوین کرد (خاقانى، ج ۹، ص ۵۰۷).

عبدالغنى، برادر سیدمحمود، حقوقدان و شاعر بود. وى در ۱۳۴۲ در نجف به‌دنیا آمد. پس از تحصیل در نجف و بغداد، در ۱۳۷۱ به مصر رفت و مدیر گمرک آنجا شد. کتاب دیمقراطیه و سلام (بغداد ۱۳۳۸ش/۱۹۵۹) و دیوان شعر از او به‌جا مانده است (عواد، ج۲، ص۲۹۴؛ خاقانى، ج ۵، ص ۴۸۱؛ امینى، ج۱، ص۳۸۹؛ براى نمونه اشعار او رجوع کنید به خاقانى، ج ۵، ص ۴۸۱ـ۴۸۸).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه: نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) حسن اسدى، ثوره النجف على الانگلیز، او، الشراره الاولى لثوره العشرین، بغداد ۱۹۷۵؛
(۴) حسن امین، مستدرکات اعیان الشیعه، بیروت ۱۴۰۸ـ۱۴۱۶/ ۱۹۸۷ـ۱۹۹۶؛
(۵) محسن امین؛
(۶) محمدهادى امینى، معجم رجال الفکر و الادب فى النجف خلال الف عام، (نجف) ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۷) کامل سلمان جبورى، النجف الاشرف و حرکه الجهاد : عام ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ه / ۱۹۱۴م، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۸) جهادیه: فتاوى جهادیه علما و مراجع عظام در جنگ جهانى اول، به کوشش محمدحسن کاووسى عراقى و نصراللّه صالحى، تهران: وزارت امورخارجه، مؤسسه چاپ و انتشارات، ۱۳۷۵ش؛
(۹) محمدسعید حبوبى، دیوان، چاپ عبدالعزیز جواهرى، بیروت ۱۳۳۱، چاپ افست (قم) ۱۳۶۹ش؛
(۱۰) محمد حرزالدین، معارف الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۱۱) على خاقانى، شعراء الغرى، نجف ۱۳۷۳/۱۹۵۴، چاپ افست قم ۱۴۰۸؛
(۱۲) رسایل و فتاواى جهادى، تدوین، تحقیق و تحشیه از محمدحسن رجبى، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، معاونت پژوهشى و آموزشى، ۱۳۷۸ش؛
(۱۳) عبدالحلیم رهیمى، تاریخ الحرکه الاسلامیه فى العراق: الجذور الفکریه و الواقع التاریخى (۱۹۰۰ـ ۱۹۲۴)، بیروت ۱۹۸۵؛
(۱۴) محمد سماوى، الطَّلیعه من شعراء الشیعه، چاپ کامل سلمان جبورى، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛
(۱۵) کورکیس عواد، معجم المؤلفین العراقیین فى القرنین التاسع عشر و العشرین، بغداد ۱۹۶۹؛
(۱۶) شهاب‌الدین مرعشى نجفى، الاجازه الکبیره، او، الطریق و المَحَجَّه لثمره المُهجَه، اعداد و تنظیم محمد سمامى حائرى، قم ۱۴۱۴؛
(۱۷) علی‌وردى، لمحات اجتماعیه من تاریخ العراق الحدیث، بغداد ۱۹۶۹ـ۱۹۷۹، چاپ افست (قم) ۱۳۷۱ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲ 

خاندان‌ شیخ‌محمدحسن‌ نجفی«صاحب‌ جواهر»

جواهری‌ ، آل، خاندان‌ علمی‌ شیعی‌ در قرن‌ سیزدهم‌ تا پانزدهم‌ در عراق‌. سرسلسله این‌ خاندان‌ شیخ‌محمدحسن‌ نجفی*، فقیه‌ مشهور امامی‌ (متوفی‌ ۱۲۶۶)، معروف‌ به‌ صاحب‌ جواهر، است‌. به‌سبب‌ اهمیت‌ کتاب‌ مشهور او ( جواهرالکلام‌*)، این‌ خاندان‌ به‌ آل‌جواهری‌، آل‌ صاحب‌ جواهر و آل‌ جواهرالکلام‌ مشهور شدند (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۹۹؛ خاقانی‌، ج‌۱۰، ص‌ ۱۳۹). تعداد زیادی‌ از فرزندان‌ و نوادگان‌ صاحب‌ جواهر از عالمان‌، فقیهان‌ و ادیبان‌ عصر خود بودند. پسران‌ وی‌ عبارت‌ بودند از: محمد، عبدالحسین‌، حسین‌، عبدعلی‌، باقر، حسن‌، ابراهیم‌ و موسی‌.

۱) محمد ، بزرگ‌ترین‌ پسر صاحب‌ جواهر، معروف‌ به‌ حُمَید، قبل‌ از ۱۲۲۵ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و در جوانی‌ (۱۲۵۰) درگذشت‌. وی‌ عالمی‌ فاضل‌ و از قریحه شعری‌ بهره‌مند بود. او با سیدصالح‌ قزوینی‌، شاعر مشهور عراق‌ (متوفی‌ ۱۳۰۶)، مکاتبات‌ شعری‌ می‌کرد (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۹ـ۱۱۰؛ خاقانی‌، همانجا؛ عبدالحسین‌ جواهر کلام‌، مصاحبه‌ مورخ‌ ۱۵ شهریور ۱۳۸۵). فرزندان‌ او، شیخ‌حسین‌ و شیخ‌علی‌، از عالمان‌ بودند.

الف‌) حسین‌ جواهری‌، فرزند محمد، در حدود ۱۲۴۵ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و نزد فقیهان‌ بزرگ‌ آن‌ روزگار، شیخ‌ مرتضی‌ انصاری‌، سیدحسین‌ کوهکَمَری‌ و سیدمحمدحسن‌ شیرازی‌ درس‌خواند. وی‌ در ۱۲۹۰ درگذشت‌ (رجوع کنید به آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۶، ۱۳۶؛ عبدالحسین‌جواهری‌، ص‌ ۹؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌). یکی‌ از پسرانش‌، احمد (میراحمد) جواهری‌، از عالمان‌ دینی‌ به‌شمار می‌رفت‌. وی‌ قبل‌ از ۱۲۷۰ در نجف‌ به‌ دنیا آمد. دروس‌ عالی‌ فقه‌ و اصول‌ را نزد آخوند خراسانی‌ و سیدمحمدکاظم‌ طباطبایی‌ یزدی‌ خواند. سپس‌ به‌ ایران‌ آمد و پس‌ از هفت‌ سال‌ اقامت‌ در تهران‌ به‌ نجف‌ بازگشت‌. وی‌ در ۱۳۴۰ ق‌/ ۱۳۰۱ ش‌ در نجف‌ درگذشت‌ (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌). از فرزندان‌ متعدد او، یحیی‌ و علی‌ از عالمان‌ دینی‌ بودند.

شیخ‌ یحیی‌ از شاگردان‌ آیت‌اللّه‌ سیدابوالقاسم‌ خوئی‌ (متوفی‌ ۱۳۷۱ ش‌) بود و پس‌ از سالها تحصیل‌ و تدریس‌ در ۱۳۵۹ ش‌ در نجف‌ درگذشت‌. شرح‌ بر کفایه الاصول‌ و چند رساله فقهی‌ از آثار اوست‌ (امینی‌، ۱۴۱۳، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷۵ـ۳۷۶؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۴۷).

شیخ‌علی‌ در ۱۲۸۳ ش‌ در نجف‌ به‌دنیا آمد. پس‌ از گذراندن‌ دوره مقدماتی‌ علوم‌ دینی‌ نزد پدرش‌، دروس‌ عالی‌ فقه‌ و اصول‌ را تا ۱۳۱۲ ش‌ نزد عبدالحسین‌ حِلّی‌، میرزاحسین‌ نائینی‌، آقاضیاءالدین‌ عراقی‌ و سیدابوالحسن‌ اصفهانی‌ آموخت‌ (خاقانی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۴۲۵؛ انصاری‌ قمی‌، ص‌ ۱۱۲). وی‌ در این‌ مدت‌، علاوه‌ بر تحصیل‌ و تدریس‌، به‌ خوزستان‌ سفر می‌کرد و مجالس‌ تبلیغ‌ و ارشاد برپا می‌داشت‌ (انصاری‌ قمی‌، همانجا). شیخ‌علی‌ جواهری‌ در ۱۳۱۳ ش‌، به‌ قصد زیارت‌ مرقد امام‌ رضا علیه‌السلام‌، از نجف‌ به‌ ایران‌ آمد و سپس‌ به‌ توصیه آیت‌اللّه‌ حاج‌آقاحسین‌ بروجردی‌ * ، که‌ در آن‌ زمان‌ در بروجرد بود، در آن‌ شهر ماندگار شد و علاوه‌ بر بهره‌ بردن‌ از درس‌ وی‌ و شیخ‌علی‌ محمد بروجردی‌، خود به‌ تدریس‌ فقه‌ و اصول‌ پرداخت‌. پس‌ از عزیمت‌ آیت‌اللّه‌ بروجردی‌ به‌ قم‌، اداره مدرسه علمیه نوربخش‌ بروجرد را برعهده‌ گرفت‌.

وی‌ از میرزای‌ نائینی‌، سیدابوالحسن‌ اصفهانی‌، سیدعبدالهادی‌ شیرازی‌، سیدحسین‌ بروجردی‌ و سید ابوالقاسم‌ خوئی‌ تصدیق‌ اجتهاد داشت‌ و در سرودن‌ اشعار عربی‌ توانا و مسلط‌ بود (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲۵؛ انصاری‌ قمی‌، ص‌ ۱۱۲ـ۱۱۳؛ خاقانی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۴۲۶ـ۴۲۹؛ برای‌ نمونه اشعار او رجوع کنید به خاقانی‌، ج‌ ۶، ص‌۴۳۰ـ۴۳۵). او در ۱۳۷۴ ش‌ در بروجرد وفات‌ کرد و در همانجا به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (انصاری‌ قمی‌، ص‌ ۱۱۳).

برخی‌ آثارش‌ عبارت‌اند از: صَکُّ الاَمان‌ فی‌ اعمال‌ شهر رمضان‌ ؛ جواهرالعلوم‌ فی‌ الفقه‌ المنظوم‌ ، که‌ نظم‌ عربی‌ کتاب‌ عروه الوثقی‌ اثر سیدمحمدکاظم‌ طباطبایی‌یزدی‌ است‌؛ تقریرات‌ درس‌ فقه‌ آیت‌اللّه‌ بروجردی‌؛ دیوان‌ شعر؛ و رَشَحاتُ الفیوض‌ فی‌ علم‌ العروض‌ (رجوع کنید به انصاری‌ قمی‌، همانجا؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲۶).

حسن‌ جواهری‌، نواده شیخ‌ حسین‌، نیز از نویسندگان‌ و شاعران‌ و ادیبان‌ معروف‌ عراق‌ بود (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۱، ص‌ ۴۳۴؛ خاقانی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۴۸ـ۱۵۷).

ب‌) علی‌بن‌ محمد، مشهور به‌ عَلّاوی‌. وی‌ با از دست‌ دادن‌ پدرش‌ در کودکی‌، تحت‌ سرپرستی‌ جدّش‌، صاحب‌ جواهر، قرار گرفت‌ و بسیار مورد اعتماد او بود (حرزالدین‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۷؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۴، ص‌ ۱۵۱۹). علی‌ مدتی‌ از درس‌ شیخ‌انصاری‌ بهره‌ برد، ولی‌ بیشتر نزد سیدحسین‌ کوهکمری‌ درس‌ خواند و علاوه‌ بر آنکه‌ از او اجازه روایت‌ داشت‌، شاگرد خاص‌ و وصی او بود و تصدی‌ امور او را پس‌ از وفاتش‌ برعهده‌ گرفت‌. پس‌ از اتمام‌ تحصیلات‌، به‌تدریس‌ فقه‌ و از جمله‌ کتاب‌ جواهرالکلام‌ جدّش‌ پرداخت‌. عبداللّه‌ مامَقانی‌ (فقیه‌ و رجالی‌، متوفی‌ ۱۳۱۱ ش‌) از او اجازه روایت‌ داشت‌ (مامقانی‌، ص‌۲۱۰؛ حرزالدین‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۷ـ ۱۱۸؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۲ـ۱۲۳). علاّ وی‌ علاوه‌ بر تعلیم‌ و تعلم‌، به‌ اقامه جماعت‌ نیز اشتغال‌ داشت‌. وی‌ کلامی‌ نافذ داشت‌ و در فیصله‌ دادن‌ به‌ خصومات‌ و دعاوی‌ توانا و محل‌ مراجعه‌ و اعتماد مردم‌ بود. وی‌ در ۱۳۱۷ در نجف‌ وفات‌ کرد و در مقبره خاندان‌ جواهری‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد. از او تألیفاتی‌ در فقه‌ و اصول‌ برجای‌ مانده‌ است‌ (حرزالدین‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۸؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۳؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۴، ص‌۱۵۲۰). دو تن‌ از فرزندان‌ او، عباس‌ و جواد، از عالمان‌ معروف‌ بودند.

عباس‌ قبل‌ از ۱۲۷۷ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و نزد بزرگانی‌ چون‌ شیخ‌ انصاری‌، شیخ‌محمدحسین‌ کاظمی‌، سیدمحمدحسن‌ شیرازی‌ و میرزاحبیب‌اللّه‌ رشتی‌ درس‌ خواند. وی‌ در فقه‌ و اصول‌، حدیث‌، حکمت‌ و فلسفه‌، ریاضیات‌ و علوم‌ طبیعی‌ تبحر داشت‌ و در ۱۳۱۹ وفات‌ کرد. او آثاری‌ در ریاضیات‌ و علوم‌ طبیعی‌ دارد (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۲؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۳، ص‌ ۱۰۰۷؛ امینی‌، ۱۴۱۳، ج‌ ۱، ص‌ ۳۶۸؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).

یکی‌ از فرزندان‌ شیخ‌عباس‌، هادی‌ نام‌ داشت‌ که‌ از شاگردان‌ پدرش‌ بود و رساله‌ای‌ در شرح‌حال‌ او نگاشت‌. شیخ‌هادی‌ تا پایان‌ عمر (۱۳۱۳ ش‌) به‌ تدریس‌ و تحقیق‌ مشغول‌ بود (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ؛ امینی‌، ۱۴۱۳، همانجاها؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۴۵). فرزند او، عبدالامیر، نیز عالمی‌ فاضل‌ و صاحب‌ کتابخانه‌ای‌ غنی‌ از نسخه‌های‌ خطی‌ بود. آقابزرگ‌ طهرانی‌ در تألیف‌ الذریعه و طبقات‌ اعلام‌ الشیعه‌ از این‌ کتابخانه‌ بسیار بهره‌ برده‌ است‌ (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۱۶؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه، ج‌۱۰، ص‌ ۱۹، ج‌ ۱۲، ص‌ ۸۴، ج‌ ۱۳، ص‌ ۹۸، ۳۰۹، ج‌ ۱۸، ص‌ ۳۱). وی‌ در ۱۳۵۴ ش‌/ ۱۹۷۵ در بغداد وفات‌ کرد و در مقبره خانوادگی‌ دفن‌ شد. دلیل‌الادیب‌ (در ادبیات‌ عربی‌) از آثار اوست‌ (عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).

شیخ‌جواد، فرزند شیخ‌علی‌ جواهری‌ علاّ وی‌، که‌ در حدود ۱۲۷۷ در نجف‌ به‌ دنیا آمد از شاگردان‌ شیخ‌عبداللّه‌ مازندرانی‌ و از عالمان‌ بزرگ‌ نجف‌ به‌شمار می‌رفت‌. از کارهای‌ او تعمیر و توسعه مسجد جدّش‌، صاحب‌ جواهر، بود. وی‌ در ۱۳۵۵/ ۱۳۱۵ ش‌ درگذشت‌ و، پس‌ از تشییعی‌ باشکوه‌، در مقبره خانوادگیشان‌ به‌خاک‌ سپرده‌ شد (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۲ـ ۱۰۳؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۳۵؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌). شیخ‌جواد، علاوه‌ بر فعالیتهای‌ علمی‌، به‌ امور سیاسی‌ نیز می‌پرداخت‌. وی‌ از حامیان‌ نهضت‌ مشروطه‌ در ایران‌ بود (اسدی‌، ص‌ ۵۸ـ۵۹؛ خاقانی‌، ج‌۱۰، ص‌ ۱۴۲).

هنگام‌ حمله انگلستان‌ به‌ عراق‌ در ۱۳۳۲/ ۱۹۱۴ و تصرف‌ بصره‌، او به‌ همراه‌ گروهی‌ از مراجع‌ و علما فتواهایی‌ درباب‌ وجوب‌ جهاد با انگلیس‌ و دفاع‌ از سرزمینهای‌ اسلامی‌ صادر کرد و خود نیز در جنگ‌ حضور یافت‌ (رجوع کنید به جبوری‌، ص‌ ۴۹ـ۵۰، ۶۲، ۷۱، ۷۸، ۲۴۹ـ۲۵۰، ۲۵۳، ۳۷۷ـ ۳۷۸). همچنین‌ در ۱۳۳۶، در جریان‌ قیام‌ مردم‌ نجف‌ در برابر انگلیسیان‌ ( رجوع کنید به انقلاب‌ ۱۹۲۰ عراق‌ * )، جزو هیئتی‌ بود که‌ از سوی‌ سیدمحمد کاظم‌ طباطبایی‌ یزدی‌ (مرجع‌ شیعه‌، متوفی‌ ۱۳۳۷)، مأمور مذاکره‌ با انگلیسیها شده‌ بود ( رجوع کنید به اسدی‌، ص ۲۷۰ ـ ۲۷۱، ۲۹۴ـ۲۹۵، ۲۹۷، ۳۶۹). در ۱۳۰۳ ش‌ نیز به‌ نمایندگی‌ از علمای‌ عتبات‌، که‌ در اعتراض‌ به‌ اقدامات‌ و سیاستهای‌ ملک‌ فیصل‌ (پادشاه‌ عراق‌) و انگلیسیها به‌ قم‌ رفته‌ بودند، نزد فیصل‌ رفت‌ تا زمینه بازگشت‌ آنان‌ را فراهم‌ سازد (حائری‌، ص‌ ۱۸۲ـ۱۸۳).

۲) عبدالحسین‌ ، فرزند صاحب‌ جواهر، از شاگردان‌ پدرش‌ و شیخ‌مرتضی‌ انصاری‌، و نزد شیخ‌انصاری‌ بسیار محترم‌ بود. وی‌ از فقیهان‌ مشهور زمان‌ خود به‌شمار می‌رفت‌ و به‌ مرجعیت‌ رسید و مقلدانی‌ داشت‌ و در ۱۲۷۳ وفات‌ کرد (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۵؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: الکرام‌ البرره، قسم‌ ۲، ص‌۷۰۹؛ انصاری‌، ص‌۳۲۳ـ۳۲۴). امینی‌ (۱۴۱۳، ج‌۱، ص ۳۶۷) شرح‌حال‌ عبدالحسین‌ را با حسین‌، فرزندِ دیگر صاحب‌ جواهر، خلط‌ کرده‌ است‌. فرزندان‌ عبدالحسین‌، احمد و شریف‌، نیز از علما بودند.

الف‌) شیخ‌احمد، فرزند عبدالحسین‌ جواهری‌، از شاگردان‌ عبدالحسین‌ طُرَیحی‌، محمدحسین‌ کاظمی‌ و حاج‌ آقارضا همدانی‌ بود (همان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۶۵؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۳). محمد حسن‌ کُبَّه‌ (فقیه‌ و شاعر، متوفی‌ ۱۳۳۶) از شاگردان‌ اوست‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۱). وی‌ در ۱۳۰۲ وفات‌ کرد. دیوان‌ شعر و چند رساله فقهی‌ از او برجای‌ مانده‌ است‌ (همان‌، ج‌ ۲، ص‌۱۰۰؛ امینی‌، همانجا).

محمدحسن‌، فرزند شیخ‌احمد، در ۱۲۹۳ در نجف‌ به‌دنیا آمد. نزد آخوند خراسانی‌ و سید محمد کاظم‌ طباطبایی‌ یزدی‌ درس‌ خواند. وی‌ از شاگردان‌ خاص‌ حاج‌ آقارضا همدانی‌ بود و از برخی‌ استادانش‌ نیز اجازه اجتهاد داشت‌. هوش‌ و فطانت‌ او را ستوده‌اند. او شعر نیز می‌سرود و در ۱۳۳۵ درگذشت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۶ـ ۱۲۸؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر، قسم‌۱، ص‌۳۸۰؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌۳۲ـ ۳۳). منظومه‌ای‌ در علم‌ کلام‌، به‌ نام‌ جواهرالکلام‌ و نیز منظومه‌ای‌ در اصول‌ فقه‌ از آثار اوست‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۱، ص‌ ۴۹۳، ج‌ ۵، ص‌ ۲۷۵).

ب‌) شیخ‌شریف‌ جواهری‌، فقه‌ را نزد میرزای‌ شیرازی‌، میرزاحسین‌ خلیلی‌ تهرانی‌ * و محمد حسین‌ کاظمی‌ فراگرفت‌ و از کاظمی‌ اجازه روایت‌ داشت‌. او از شاگردان‌ خاص‌ شیخ‌ محمدهادی‌ تهرانی*بود. در نجف‌ به‌ کار خطابه‌ اشتغال‌ داشت‌ (حرزالدین‌،ج‌ ۱، ص‌ ۳۶۱ـ۳۶۲؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۰؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۲، ص‌ ۸۳۶ ـ۸۳۷). او به‌ هنگام‌ سربازگیری‌ اجباری‌ حکومت‌ عثمانی‌ برای‌ خدمت‌ نظام‌، عراق‌ را ترک‌ کرد و به‌ ایران‌ آمد و چهار سال‌ در بروجرد ماند و در آنجا از درس‌ سیدمحمود طباطبایی‌ (صاحب‌ المَواهِبُ السِّنِیه ، متوفی‌ ۱۳۰۰) بهره‌ برد. سپس‌ به‌ نجف‌ بازگشت‌ و در ۱۳۱۴ در آنجا وفات‌ یافت‌ و در مقبره خانوادگیشان‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (حرزالدین‌، ج‌۱، ص‌۳۶۲؛ آل‌محبوبه‌، ج‌۲، ص‌۱۱۰ـ ۱۱۱).

از وی‌ دو اثر بر جای‌ مانده‌ است‌: مقتل‌ ابی‌عبداللّه‌ الحسین‌ که‌ در ۱۳۳۰ چاپ‌ شده‌ است‌ (آقا بزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۲۲، ص‌ ۲۵) و مُثیرُالاَحزان‌ فی‌ احوال‌ الائمه الاثنَی عشر امناء الرحمن‌ ، در دو جلد، که‌ بارها به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌ ( رجوع کنید به آستان‌ قدس‌ رضوی‌. کتابخانه‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۱۲؛ عواد، ۱۹۶۹، ج‌ ۲، ص‌ ۹۰؛ امینی‌، ۱۳۸۵، ص‌ ۳۰۰؛ مشار، ج‌ ۳، ستون‌ ۴۲۱). شیخ‌ شریف‌ دو پسر به‌ نامهای‌ محسن‌ و عبدالرسول‌ داشت‌.

شیخ‌محسن‌ جواهری‌، فقیه‌ و ادیب‌ و شاعر بود. وی‌ در ۱۲۹۵ در نجف‌ به‌دنیا آمد. از میرزا حسین نائینی‌ و شیخ‌الشریعه‌ اصفهانی‌ (متوفی‌ ۱۳۳۹) مراتب‌ بالای‌ فقه‌ و اصول‌ را فراگرفت‌ و از میرزای‌ نائینی‌ اجازه اجتهاد گرفت‌. وی‌ حکمت‌ و کلام‌ را نیز آموخت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۴ـ ۱۲۵). برخی‌ از شاگردانش‌، عبداللّه‌بن‌ محمدصالح‌ قطیفی‌، سیدعلی‌ وداعی‌، علی‌ شرقی‌ (متوفی‌ ۱۳۸۴) و حسین‌ قدیحی‌ بودند (محسن‌ جواهری‌، ج‌ ۱، مقدمه محمدحسن‌ جواهری‌، ص‌ «ف‌»؛ خاقانی‌، ج‌۷، ص‌۲۴۰). او پس‌ از سفری‌ به‌ بحرین‌، به‌ خوزستان‌ رفت‌ و در فَلاحیه‌ (شادِگان‌) سکونت‌ گزید و در آن‌ شهر مقبولیت‌ عام‌ یافت‌.

در جریان‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌ (۱۹۱۴ـ ۱۹۱۸) و حمله انگلستان‌ به‌ عراق‌، شیخ‌محسن‌ در کنار دیگر فقهای‌ عراق‌، مانند سیدمحمد سعید حَبّوبی‌ * ، در جهاد با انگلیس‌ شرکت‌ کرد و مجروح‌ شد. پس‌ از شکست‌ عراق‌، وی‌ به‌ نجف‌ رفت‌ و پس‌ از مدتی‌ به‌ فلاحیه‌ بازگشت‌. در ۱۳۰۸ ش‌ به‌ اهواز رفت‌ و به‌ تصدی‌ امور دینی‌ مردم‌ پرداخت‌. در ۱۳۱۵ ش‌، به‌ علت‌ بیماری‌، بر بازگشت‌ به‌ نجف‌ مصمم‌ شد و در بصره‌ وفات‌ یافت‌. پیکرش‌ را در مراسم‌ باشکوهی‌ تا نجف‌ تشییع‌ کردند و در مقبره خانوادگیشان‌ به‌ خاک‌ سپردند (خاقانی‌، ج‌ ۷، ص‌۲۴۰ـ۲۴۲؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۴).

شیخ‌ محسن‌ جواهری‌ شاعری‌ توانا بوده‌ و اشعار فراوانی‌ سروده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ اشعار او رجوع کنید به خاقانی‌، ج‌ ۷، ص‌ ۲۴۳ـ ۲۵۵). برخی‌ از آثار او عبارت‌اند از: الفَرائدُ الغَوالی‌ علی‌ شواهد الاَمالی‌، که‌ شرحی‌ است‌ بر الامالی‌ سیدمرتضی‌، و جلد ۱ـ۳ آن‌ در سالهای‌ ۱۹۶۶ ـ ۱۹۶۷ در نجف‌ چاپ‌ شده‌ است‌؛ نَهْجُ السّداد فی‌ شرح‌ نجاه العباد؛ حاشیه‌ بر کفایه الاصول‌؛ القلائد الدرر فی‌ امامه الائمه الاثنی‌عشر ؛ تصحیح‌ و شرح‌ دیوان‌ ابن‌خیاط‌ * دمشقی‌ (متوفی‌ ۵۱۷)؛ شرحی‌ بر الشهاب‌الثاقب‌ ، اثر منظوم‌ سیدمحمدباقر طباطبایی‌ حائری‌ (متوفی‌ ۱۳۳۱) در باره اثبات‌ امامت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ و فرزندان‌ ایشان‌ (محسن‌ جواهری‌، ج‌ ۱، مقدمه محمد حسن‌ جواهری‌، ص‌ «ق‌ ـ ر»؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۱، ص‌ ۴۶۲؛ امینی‌، ۱۳۸۵، ص‌ ۱۷۴؛ عواد، ۱۹۹۹، ج‌ ۱، ص‌ ۵۴۳؛ حسن‌ امین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۹۹)؛ دیوان‌ شعر که‌ فرزندش‌، محمدحسن‌، آن‌ را جمع‌آوری‌ کرده‌ است‌؛ و منظومه‌هایی‌ در علم‌ کلام‌، تجوید و فقه‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه، ج‌ ۱، ص‌ ۴۶۸، ج‌ ۹، قسم‌ ۳، ص‌ ۹۷۶، ج‌ ۲۳، ص‌ ۱۵ـ۱۶، ۱۲۵، ج‌ ۲۶، ص‌ ۳۶؛ برای‌ دیگر آثار رجوع کنید به محسن‌ جواهری‌، همانجا؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه، ج‌ ۸، ص‌ ۱۲۲، ج‌ ۱۱، ص‌ ۸۶؛ خاقانی‌، ج‌ ۷، ص‌ ۲۴۲ـ۲۴۳).

محمدحسن‌، فرزند شیخ‌محسن‌ جواهری‌، در ۱۳۲۷ در نجف‌ به‌دنیا آمد. ابتدا نزد پدر و عمویش‌ درس‌ خواند و سپس‌ نزد محمدرضا آل‌یاسین‌، سیدعبدالهادی‌ شیرازی‌، سیدمحسن‌ طباطبایی‌ حکیم‌، شیخ‌ عبدالحسین‌ حلّی‌ و سیدابوالقاسم‌ خوئی‌ به‌ تحصیل‌ پرداخت‌.وی‌ در ادبیات‌ تبحر داشت‌ و شعر نیز می‌سرود (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۳۷ـ ۳۸؛ عبدالحسین‌ جواهر کلام‌، ج‌ ۳، ص ۲۰۰). محمدحسن‌ جواهری‌ خطیب‌ بود و در خوزستان‌ اقامت‌ می‌کرد و مجالس‌ وعظ‌ برپا می‌داشت‌. وی‌ هنگام‌ رواج‌ مکتبهای‌الحادی‌ در عراق‌، برای‌ مقابله‌ با آن‌، با تعدادی‌ از همفکران‌ خود، در تأسیس‌ جماعهالعلماء فی‌ النجف‌الاشرف‌ * همکاری‌ کرد. در ۱۳۵۹ ش‌ به‌ ایران‌ تبعید شد و در قم‌ سکونت‌ گزید. محمدحسن‌ جواهری‌ در ۱۴۰۸ در قم‌ درگذشت‌ و در صحن‌ حرم‌ حضرت‌ معصومه‌ سلام‌اللّه‌علیها به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همانجا). از جمله‌ آثار اوست‌: شرح‌ قصیده ابن‌ عبدون‌ الحضرمی‌ در سه‌ جلد؛ دیوان‌ شعر ؛ تصحیح‌ بشاره المصطفی‌ لشیعه المرتضی‌ ، اثر عمادالدین‌ محمدبن‌ ابوالقاسم‌ طبری‌ (متوفی‌ ح ۵۵۴)، که‌ در ۱۳۶۹/ ۱۳۲۹ ش‌ در نجف‌ چاپ‌ شده‌ است‌؛و حاشیه‌ بر الفرائد الغوالی‌ فی‌ شرح‌ شواهد الامالی‌، نوشته پدرش‌، که‌ هشت‌ جلد آن‌ چاپ‌ شده‌ و هشت‌ جلد دیگر آن‌ مخطوط‌ است‌ (امینی‌، ۱۳۸۵، ص‌ ۱۰۷؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همانجا).

عبدالرسول‌ جواهری‌، فرزند دوم‌ شیخ‌شریف‌، در ۱۳۰۱ در نجف‌ به‌دنیا آمد. فقه‌ و اصول‌ را از قاسم‌بن‌ حَمود قَسّام‌، علی‌بن‌ باقر جواهری‌، محمدکاظم‌ طباطبایی‌ یزدی‌، آخوند خراسانی‌، میرزا حسین‌ نائینی‌ و سیدابوتراب‌ خوانساری‌ *فراگرفت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۶ـ۱۱۷، ج‌ ۳، ص‌ ۸۹ ـ۹۰). حسین‌بن‌ مشکور حولاوی‌ (متوفی‌ ۱۳۴۷ ش‌)، محمدطاهربن‌ عبداللّه‌ آل‌ راضی‌ (متوفی‌ ۱۳۵۹ ش‌) و سیدضیاءالدین‌بن‌ محمدعلی‌ بحرالعلوم‌ از شاگردان‌ او بودند (حرزالدین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱۲، پانویس‌ ۱، ج‌ ۳، ص‌ ۹، پانویس‌ ۱؛ بحرالعلوم‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۹). عبدالرسول‌ در ۱۳۴۶ ش‌ وفات‌ کرد و در مقبره خانوادگیشان‌ دفن‌ شد (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌۲۰). او کتاب‌ اَنیس‌ الموحدین‌ ملامهدی‌ نراقی‌ (متوفی‌ ۱۲۰۹) را از فارسی‌ به‌ عربی‌ ترجمه‌ کرده‌ است‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۲، ص‌ ۴۶۶).

فرزند عبدالرسول‌ جواهری‌، شیخ‌ محمدتقی‌، در ۱۳۰۱ ش‌ به‌دنیا آمد. نزد پدر خود، میرزاباقر زنجانی‌، سیدمحسن‌ حکیم‌ و سیدابوالقاسم‌ خوئی‌ درس‌ خواند. وی‌ که‌ امام‌ جماعتِ مسجد جواهری‌ نجف‌ بود، از سوی‌ حکومت‌ بعث‌ عراق‌ دستگیر شد و در ۱۳۵۹ ش‌ به‌ شهادت‌ رسید. تألیفات‌ او عبارت‌اند از: مدارک‌ العروه الوثقی‌ ؛ غایه المأمول‌ فی‌ علم‌ الاصول‌ ؛ درر الجواهر (دیوان‌ شعر)؛ منظومهٌ فی‌ فروع‌ العلم‌ الاجمالی‌ ؛ و رسالاتی‌ در فقه‌ و اصول‌ (امینی‌، ۱۴۱۳، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷۴؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۳۲؛ غروی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۵۷).

۳) حسین‌ ، فرزند صاحب‌ جواهر، ادیب‌ و شاعری‌ توانا و معروف‌ بود. او در ۱۲۷۷ یا ۱۲۸۰ وفات‌ کرد و در مقبره خانوادگیشان‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد. از او دیوان‌ شعری‌ برجای‌ مانده‌ است‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۷؛ برای‌ نمونه‌ اشعار او رجوع کنید به خاقانی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۷۵ـ ۱۷۸).

۴) عبدعلی‌ ، فرزند صاحب‌ جواهر، در حدود ۱۲۶۰ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و از عالمان‌ بود. وی‌ در ۱۳۱۶ وفات‌ یافت‌ (خاقانی‌، ج‌۱۰، ص‌ ۱۳۹؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲۳؛عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).

فرزند عبدعلی‌، عبدالحسین‌، در ۱۲۸۲ یا ۱۲۸۶ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و فقه‌ و اصول‌ را نزد استادان‌ مبرّز میرزاحسین‌ خلیلی‌ تهرانی‌، آخوند خراسانی‌، آقارضا همدانی‌ و محمدطه‌ نجف‌ فراگرفت‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۳، ص‌ ۱۰۴۷). وی‌ ادیبی‌ متبحر و شاعری‌ توانا بود و نزد عالمان‌ و ادیبان‌ زمان‌ مقبولیت‌ بسیار داشت‌ و مرجعی‌ برای‌ حل‌ مسائل‌ علمی‌ و ادبی‌ به‌شمار می‌رفت‌. او در ۱۳۳۵ در نجف‌ وفات‌ یافت‌ و پس‌ از تشییع‌ باشکوهی‌ در مقبره خانوادگیشان‌ دفن‌ گردید. در رثایش‌ اشعار زیادی‌ سرودند (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۲ ـ ۱۱۳؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، همانجا؛ خاقانی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۶۵ـ۱۶۷؛ برای‌ نمونه‌ نثر و شعر او رجوع کنید به خاقانی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۶۷ـ ۱۹۸). فرزندانش‌ جعفر (دانش‌آموخته رشته حقوق‌، مقتول‌ در ۱۳۲۷ ش‌/ ۱۹۴۸)، هادی‌ (ادیب‌ و شاعر و نویسنده‌)، محمدمهدی‌ و عبدالعزیز نام‌ داشتند و دو نفر اخیر شهرت‌ یافتند ( رجوع کنید به عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۴ـ۵، ۴۶ـ۴۷؛ در باره محمدمهدی‌ رجوع کنید به جواهری‌*، محمدمهدی‌).

عبدالعزیز جواهری‌ در ۱۳۰۸/۱۲۶۹ ش‌ در نجف‌ به‌ دنیا آمد. دروس‌ مقدماتی‌ را نزد پدرش‌ خواند و فقه‌ و اصول‌ را از علمای‌ نجف‌ فراگرفت‌ و به‌ تحقیق‌ و تألیف‌ پرداخت‌، سپس‌ در ایران‌ سکونت‌ گزید. وی‌ به‌ دانشهای‌ گوناگون‌ وقوف‌ داشت‌ و شعر نیز می‌سرود. عبدالعزیز در دانشگاه‌ تهران‌ تدریس‌ می‌کرد و بیش‌ از شصت‌ سال‌ ساکن‌ تهران‌ بود و در ۱۳۶۴ ش‌ در این‌ شهر درگذشت‌ (خاقانی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۴۴۷؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲۱ـ۲۳؛ حسن‌ امین‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۳۳؛ برای‌ نمونه‌ اشعار او رجوع کنید به خاقانی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۴۴۹ـ۴۶۶).

برخی‌ از تألیفات‌ وی‌ عبارت‌اند از: شرحِ کفایه الاصول‌، در سه‌ جلد؛ ترجمه مقدمه‌ ابن‌خلدون‌ به‌ فارسی‌؛ کتابخانه‌های‌ ایران‌ از ماقبل‌ از اسلام‌ تا عصر حاضر (تهران‌ ۱۳۱۱ ش‌)؛ آثار الشیعه الامامیه، در بیست‌ جلد، در باره ادوار سیاسی‌ و ادبی‌، آثار ادبی‌، تاریخ‌ بلاد و شرح‌ حال‌ افراد نامی‌ شیعه‌ از ابتدای‌ شکل‌گیری‌ آن‌ تا عصر حاضر که‌ مؤلف‌ برای‌ نگارش‌ آن‌ از کتابخانه‌های‌ ایران‌، عراق‌ و دیگر کشورها استفاده‌ کرده‌ است‌. جلد دوم‌ و سوم‌ این‌ کتاب‌ در ۱۳۰۳ ش‌ و ۱۳۰۷ ش‌ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌. جلد چهارم‌ آن‌ را علی‌ جواهرالکلام‌ (از نوادگان‌ دختری‌ صاحب‌ جواهر، متوفی‌ ۱۳۵۵ ش‌) به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کرده‌ که‌ در ۱۳۰۸ ش‌ در تهران‌ به‌چاپ‌ رسیده‌ است‌ (آقا بزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه، ج‌ ۱، ص‌ ۸، ج‌ ۱۷، ص‌ ۲۷۳؛ مشار، ج‌ ۳، ستون‌ ۸۶۵، ۸۶۶؛ عبدالعزیز جواهرکلام‌، ص‌ ۱ـ۳). از دیگر آثار اوست‌: جواهرالا´ثار ، در شش‌ جلد به‌ عربی‌، که‌ ترجمه منظوم‌ مثنوی‌ مولوی‌ است‌، جلد اول‌ و دوم‌ آن‌ در ۱۳۳۶ ش‌ و ۱۳۳۷ ش‌ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌؛ تاریخ‌ طهران‌ و ری‌ ، در دو جلد (جلد اول‌ چاپ‌ ۱۳۲۵ ش‌ در تهران‌)؛ دائرهالمعارف‌ الشیعه الامامیه الاثْنَی عَشَریه ، که‌ در آن‌ به‌ اَعلام‌، خاندانها، کتابها و نیز مسائلی‌ که‌ امامیه‌ با فرقه‌های‌ دیگر در آن‌ اختلاف‌نظر دارند، پرداخته‌ است‌ و شش‌ جلد از آن‌ در فاصله سالهای‌ ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۹ ش‌ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌؛ فهرست‌ نسخ‌ خطی‌ کتابخانه معارف‌ (دو جلد، تهران‌ ۱۳۱۳ـ۱۳۱۴ ش‌) و دیوان‌ شعر (رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۹، قسم‌ ۳، ص‌ ۶۸۹، ج‌ ۱۶، ص‌ ۳۸۸؛ مشار، ج‌ ۳، ستون‌ ۸۶۵ ـ۸۶۶؛ عواد، ۱۹۶۹، ج‌ ۲، ص‌ ۲۸۵؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲۲؛ برای‌ دیگر آثار رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۹، قسم‌ ۱، ص‌ ۲۲۹؛ عبدالعزیز جواهرکلام‌، ص‌ ۳؛ مشار، ج‌ ۳، ستون‌ ۸۶۵؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، همانجا). همچنین‌ مقالات‌ بسیاری‌ از عبدالعزیز در نشریات‌ مصر و بیروت‌ به‌چاپ‌ رسیده‌ است‌ (عبدالعزیز جواهرکلام‌، همانجا؛ حسن‌ امین‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۳۳).

۵) باقر ، از فرزندان‌ صاحب‌ جواهر. وی‌ قبل‌ از ۱۲۶۰ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و در ۱۳۱۷ وفات‌ کرد. او شش‌ پسر داشت‌ که‌ از میان‌ آنان‌ صادق‌ و علی‌ فقهایی‌ مشهور بودند (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۲، ص‌ ۸۶۲؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).

الف‌) شیخ‌ صادق‌ جواهری‌، از شاگردان‌ حاج‌میرزا حسین‌ خلیلی‌ تهرانی‌، آخوند خراسانی‌، محمدحسین‌ کاظمی‌ و محمدطه‌ نجف‌ بود (آقابزرگ‌ طهرانی‌، همانجا). وی‌ از فقیهان‌ بزرگ‌ زمان‌ خود به‌شمار می‌رفت‌ و آیت‌اللّه‌ سیدمحسن‌ حکیم‌ نزد او درس‌ خوانده‌ بود (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۱؛ محسن‌ امین‌، ج‌ ۹، ص‌ ۵۶). شیخ‌صادق‌ در ۱۳۲۹ وفات‌ کرد (آل‌محبوبه‌؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، همانجاها).

ب‌) شیخ‌ علی‌ جواهری‌ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و سرپرستی‌ و تربیت‌ او را برادر بزرگش‌، صادق‌، برعهده‌ گرفت‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر، قسم‌ ۲، ص‌ ۸۶۲). وی‌ فقه‌ و اصول‌ را نزد استادان‌ حوزه‌ فراگرفت‌ و در علم‌ رجال‌ از دانش‌ سیدمحمد هندی‌ بهره‌ برد. استادانش‌ به‌ رفعت‌ علم‌ و فضل‌ و اجتهاد وی‌ تصریح‌ نموده‌اند (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۱؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۴، ص‌۱۳۵۰). او از علوم‌ غریبه‌ نیز مطّلع‌ بود (آل‌محبوبه‌؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، همانجاها). شیخ‌علی‌ جواهری‌ در نجف‌ حلقه درس‌ تشکیل‌ داد و به‌سبب‌ احاطه‌اش‌ بر آرای‌ فقیهان‌ متقدم‌ و متأخر، عمق‌ تحقیق‌، تسلط‌ در تدریس‌، شیوایی‌ بیان‌ و دقت‌نظر، از مشهورترین‌ فقهای‌ زمان‌ خود شد و شاگردان‌ فراوانی‌ در حلقه درسش‌ شرکت‌ می‌کردند و برخی‌ از او اجازه روایت‌ نیز گرفتند (حرزالدین‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۱ـ۷۲، ۲۴۶ـ۲۴۷؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۰،۲۷۰، ۲۷۶، ج‌ ۳، ص‌ ۳۶۶؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۵۱، ۴۳۱، قسم‌ ۴، ص‌ ۱۳۵۰؛ محسن‌ امین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۸۴، ج‌ ۶، ص‌ ۱۳۱، ج‌ ۹، ص‌ ۵۶، ۳۳۱؛ مرعشی‌ نجفی‌، ص‌ ۱۰۵ـ۱۰۶).

شیخ‌علی‌ جواهری‌، پس‌ از وفات‌ میرزامحمدتقی‌ شیرازی‌ در ۱۳۳۸، یکی‌ از مراجع‌ تقلید شد و در پی‌ رحلت‌ شیخ‌الشریعه‌ اصفهانی‌ در ۱۳۳۹، از مراجع‌ تقلید مشهور گشت‌ و مقلدان‌ فراوانی‌ در عراق‌ و دیگر بلاد اسلامی‌ یافت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۰؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۴، ص‌ ۱۳۵۰؛ خاقانی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۴۱). وی‌ در ۱۳۴۰/ ۱۳۰۱ ش‌ وفات‌ کرد و در مقبره خانوادگیشان‌ دفن‌ شد. در سوک‌ او مجالس‌ متعددی‌ برگزار و در رثایش‌ اشعار بسیاری‌ سروده‌ شد (رجوع کنید به حرزالدین‌، ج‌ ۲، ص‌۱۳۰؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۴، ص‌ ۱۳۵۱). حاشیه‌ بر عروهالوثقی‌ از آثار اوست‌ (همانجاها).

۶) شیخ‌حسن‌ ، معروف‌ به‌ حسن‌ صغیر، کوچک‌ترین‌ فرزند صاحب‌ جواهر. وی‌ در ۱۲۶۴ یا ۱۲۶۵ یا ۱۲۶۶ (مقارن‌ با وفات‌ پدرش‌) در نجف‌ به‌ دنیا آمد ( رجوع کنید به حرزالدین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۷؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۴؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۹۳) و تحت‌ سرپرستی‌ برادرزاده‌اش‌، شیخ‌ علی‌بن‌ محمد جواهری‌، قرار گرفت‌ (آل‌محبوبه‌، همانجا). او پس‌ از گذراندن‌ دروس‌ مقدماتی‌، مدارج‌ عالی‌ فقه‌ و اصول‌ را نزد استادان‌ آن‌ روزگار سپری‌ کرد (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۵؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، همانجا؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۷)، اما بیشترین‌ بهره‌ را از محضر حاج‌ آقارضا همدانی‌ برد و از نزدیکان‌ او به‌ شمار می‌آمد (آل‌محبوبه‌، همانجا).

شیخ‌ حسن‌ سپس‌ به‌ تدریس‌ پرداخت‌ و شاگردانی‌ را تربیت‌ کرد. وی‌ در ۱۳۰۶ ش‌ در نجف‌ وفات‌ یافت‌ (حرزالدین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۷؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۵). آثار او عبارت‌اند از: شرح‌ شرایع‌الاسلام‌ محقق‌ حلّی‌، و حاشیه‌ بر فرائدالاصول‌ شیخ‌مرتضی‌ انصاری‌، بر پایه تقریرات‌ درس‌ آخوند خراسانی‌ (آل‌محبوبه‌، همانجا). شیخ‌حسن‌ جواهری‌ سه‌ پسر داشت‌ به‌ نامهای‌ عبدالصاحب‌، محمدعلی‌ و جواد.

الف‌) عبدالصاحب‌ در ۱۳۰۰ در نجف‌ متولد شد. وی‌ به‌ تحصیل‌ علوم‌پرداخت‌ و بیشترین‌استفاده علمی‌ را از آقاضیاءالدین‌ عراقی‌ (متوفی‌ ۱۳۲۱ ش‌) برد و از شاگردان‌ خاص‌ و مقرِّر درس‌ او به‌شمار می‌رفت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۷؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۳، ص‌ ۱۱۲۸؛ آستان‌ قدس‌ رضوی‌. کتابخانه‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۲۶). وی‌ در تدریس‌ متون‌ درسی‌ فقه‌ و اصول‌ مهارت‌ داشت‌ (مشار، ج‌۳، ستون‌ ۸۵۸). سیدضیاءالدین‌بن‌ محمدعلی‌ بحرالعلوم‌ و جعفر آل‌محبوبه‌ از شاگردان‌ او بودند (بحرالعلوم‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۹؛ آل‌محبوبه‌، همانجا). عبدالصاحب‌ در ۱۳۱۲ ش‌ در نجف‌ درگذشت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۸؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر، قسم‌ ۳، ص‌ ۱۱۲۹). آثار او عبارت‌اند از: شرحِ تبصره المتعلمین‌ علامه‌ حلّی‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۱۳، ص‌ ۱۳۵)؛ الاشارات‌ و الدلائل‌ فی‌ ما تقدم‌ و تأخر من‌ الوسائل‌ ، در باره تعیین‌ مواردی‌ در کتاب‌ وسائل‌ الشیعه‌ که‌ شیخ‌ حرّعاملی‌ با تعابیر «تقدم‌» و «تأخر» و مانند اینها و بدون‌ ذکر نشانی‌ به‌ احادیث‌ هم‌مضمون‌ ارجاع‌ داده‌ است‌. این‌ کتاب‌ در ۱۳۵۶/ ۱۳۱۶ ش‌ چاپ‌ شد (آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۲، ص‌ ۹۵؛ عواد، ۱۹۶۹، ج‌ ۲، ص‌۲۸۰؛ آستان‌ قدس‌ رضوی‌. کتابخانه‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۲۶ـ۲۲۷). تقریراتِ درس‌ آقاضیاءالدین‌ عراقی‌ در باره مباحث‌ الفاظ‌ و ادله عقلی‌، و حاشیه‌ بر بعضی‌ کتابهای‌ فقهی‌ نیز از دیگر آثار اوست‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۳، ص‌ ۱۱۲۹).

ب‌) جواد (متوفی‌ قبل‌ از ۱۳۰۶ ش‌)، از عالمان‌ نیکوسیرت‌ به‌ شمار می‌رفت‌. پسرش‌، اسحاق‌، مدرّس‌ ریاضیات‌ بود (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۱، ۵؛ امینی‌، ۱۳۸۵، ص‌ ۱۲۹).

پسر دیگر شیخ‌جواد، اسماعیل‌، نیز شماری‌ از رباعیات‌ خیام‌ را به‌ عربی‌ ترجمه‌ کرد (عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).

از شرح‌ احوال‌ و سوانح‌ حیات‌ دو پسر دیگر صاحب‌ جواهر (ابراهیم‌ و موسی‌) و فرزندان‌ آنان‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. تنها گفته‌ شده‌ است‌ که‌ شیخ‌جعفربن‌ باقربن‌ صادق‌، فرزند ابراهیم‌، از عالمان‌ خرمشهر بود و در زمان‌ حکومت‌ رضاشاه‌، به‌ سبب‌ انتقادات‌ بسیار از او، به‌ بروجرد تبعید شد و در ۱۳۵۰ در آنجا درگذشت‌ (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۷).

شیخ‌ عیسی‌ جواهری‌، فرزند شیخ‌ موسی‌، نیز از عالمان‌ بود. وی‌ در نجف‌ متولد شد. در جوانی‌ به‌ ایران‌ آمد و در کرمانشاه‌ سکونت‌ گزید. عیسی‌ جواهری‌ در ۱۳۰۷ ش‌ در کرمانشاه‌ وفات‌ یافت‌ و در مقبره خانوادگی‌ در نجف‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).



منابع‌:
(۱) آستان‌ قدس‌ رضوی‌. کتابخانه‌، فهرست‌ کتابخانه آستانه‌ قدس‌ رضوی‌ ، ج‌ ۵، مشهد ۱۳۲۹ ش‌؛
(۲) محمدمحسن‌ آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه الی‌ تصانیف‌ الشیعه ، چاپ‌ علی‌نقی‌ منزوی‌ و احمد منزوی‌، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) همو، طبقات‌ اعلام‌ الشیعه: الکرام‌ البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۴) همان‌: نقباء البشر فی‌ القرن‌ الرابع‌ عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۵) جعفربن‌ باقر آل‌محبوبه‌، ماضی‌ النجف‌ و حاضرها ، بیروت‌ ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛
(۶) حسن‌ اسدی‌، ثوره النجف‌ علی‌ الانگلیز، او، الشراره الاولی‌ لثوره العشرین‌، بغداد ۱۹۷۵؛
(۷) حسن‌ امین‌، مستدرکات‌ اعیان‌ الشیعه ، بیروت‌ ۱۴۰۸ـ ۱۴۱۶/۱۹۸۷ـ۱۹۹۶؛
(۸) محسن‌امین‌؛
(۹) محمدهادی‌ امینی‌، معجم‌المطبوعات‌ النجفیه: منذ دخول‌ الطباعه الی‌ نجف‌ حتی‌ الان‌، نجف‌ ۱۳۸۵/ ۱۹۶۶؛
(۱۰) همو، معجم‌ رجال‌ الفکر و الادب‌ فی‌ النجف‌ خلال‌ الف‌ عام‌ ، نجف‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۱۱) مرتضی‌ انصاری‌، زندگانی‌ و شخصیت‌ شیخ‌ انصاری‌ قدس‌سره‌ ، قم‌ ۱۳۷۳ ش‌؛
(۱۲) ناصرالدین‌ انصاری‌ قمی‌، «درگذشت‌ آیت‌اللّه‌ حاج‌شیخ‌ علی‌ جواهری‌»، آینه پژوهش‌، سال‌ ۶، ش‌ ۱ (فروردین‌ و اردیبهشت‌ ۱۳۷۴)؛
(۱۳) محمدمهدی‌بن‌ مرتضی‌ بحرالعلوم‌، رجال‌ السید بحرالعلوم‌، المعروف‌ بالفوائد الرجالیه، چاپ‌ محمدصادق‌ بحرالعلوم‌ و حسین‌ بحرالعلوم‌، تهران‌ ۱۳۶۳ ش‌؛
(۱۴) کامل‌ سلمان‌ جبوری‌، النجف‌ الاشرف‌ و حرکه الجهاد: عام‌ ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ ه / ۱۹۱۴ م‌ ، بیروت‌ ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۵) عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، تربت‌ پاکان‌ قم‌ ، قم‌ ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۳ش‌؛
(۱۶) عبدالعزیز جواهرکلام‌، کتابخانهای‌ ایران‌: از ماقبل‌ از اسلام‌ تا عصر حاضر ، تهران‌ ۱۳۱۱ ش‌؛
(۱۷) عبدالحسین‌ جواهری‌، «النجم‌ الزاهر فی‌ اعلام‌ آل‌الجواهر»، (جزوه‌ تکثیر شده‌)؛
(۱۸) محسن‌ جواهری‌، الفرائد الغوالی‌ علی‌ شواهد الامالی السیدالمرتضی‌ ، ج‌ ۱، چاپ‌ محمدحسن‌ جواهری‌، نجف‌: مطبعه الا´داب‌، [بی‌تا.]؛
(۱۹) عبدالهادی‌ حائری‌، تشیع‌ و مشروطیت‌ در ایران‌ و نقش‌ ایرانیان‌ مقیم‌ عراق‌ ، تهران‌ ۱۳۶۴ ش‌؛
(۲۰) محمد حرزالدین‌، معارف‌ الرجال‌ فی‌ تراجم‌ العلماء و الادباء ، قم‌ ۱۴۰۵؛
(۲۱) علی‌ خاقانی‌، شعراء الغری‌ ، نجف‌ ۱۳۷۳/۱۹۵۴، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۰۸؛
(۲۲) کورکیس‌ عواد، الذخائر الشرقیه ، چاپ‌ جلیل‌ عطیه‌، بیروت‌ ۱۹۹۹؛
(۲۳) همو، معجم‌ المؤلفین‌ العراقیین‌ فی‌ القرنین‌ التاسع‌ عشر و العشرین‌، بغداد ۱۹۶۹؛
(۲۴) محمد غروی‌، مع‌ علماء النجف‌ الاشرف، بیروت‌ ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۲۵) عبداللّه‌ مامقانی‌، مخزن‌ المعانی‌ فی‌ ترجمه المحقق‌ المامقانی‌، چاپ‌ محمدرضا مامقانی‌، قم‌ ۱۴۲۳؛
(۲۶) شهاب‌الدین‌ مرعشی‌ نجفی‌، الاجازه الکبیره، او، الطریق‌ و المحجّه لثمره المهجه ، اعداد و تنظیم‌ محمد سمامی‌ حائری‌، قم‌ ۱۴۱۴؛
(۲۷) خانبابا مشار، مؤلفین‌ کتب‌ چاپی‌ فارسی‌ و عربی‌ ، تهران‌ ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش‌.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه حکیم آیت الله سیدابوالحسن‌ طباطبائی‌ «میرزاابوالحسن‌ جلوه‌ »(متوفی ۱۳۱۴)

Untitled

 از حکمای‌ شیعی‌ قرن‌ سیزدهم‌. نام‌ او سیدابوالحسن‌ طباطبائی‌ بود (اعتمادالسلطنه‌، ص‌۱۶۰؛ قمی‌، ص‌۱۵) و چون‌ در سروده‌هایش‌، جلوه‌ تخلص‌ می‌کرد به‌ این‌ نام‌ مشهور شد (تنکابنی‌، ص‌۶۵۶؛ امین‌، ج‌۲، ص‌۳۳۷). وی‌ در ۱۲۳۸ در احمدآباد گجرات‌ به‌ دنیا آمد. نَسبش‌ با سی‌ واسطه‌ به‌ امام‌ حسن‌ مجتبی‌ علیه‌السلام‌ می‌رسد. جلوه‌ از نوادگان‌ حکیم‌ بنام‌ دوره‌ صفوی‌، میرزارفیع‌الدین‌ نائینی‌ * (متوفی‌۱۰۸۳)، بود. پدر جلوه‌، سیدمحمد طباطبائی‌، متخلص‌ و معروف‌ به‌ مظهر، از پزشکان‌ و ادیبان‌ اوایل‌ دوره‌ قاجار بود (حبیب‌آبادی‌، ج‌۴، ص‌۱۰۶۰؛ مهدوی‌، ص‌۷۶؛ گلی‌زواره‌، ص‌۲۰، ۲۲).

بنابر زندگینامه‌ جلوه‌، که‌ خودش‌ آن‌ را به‌ درخواست‌ اعتضادالسلطنه‌ (وزیر علوم‌ ایران‌ در دوران‌ قاجار) در ۱۲۹۴ نوشته‌ (رجوع کنید به نامه‌ دانشوران‌ ناصری‌ ، ج‌۳، ص‌۳۲ـ۳۵)، پدر وی‌ در جوانی‌ برای‌ تکمیل‌ مهارتهای‌ خود در طبابت‌ و افزایش‌ توانمندی‌اش‌ در ادبیات‌ و تاریخ‌، از راه‌ قندهار و کابل‌ به‌ حیدرآباد و سند رفت‌. در سند، میرزاابراهیم‌شاه‌، وزیر غلام‌ علی‌خان‌ (امیرِ سند)، دختر خود را به‌ همسری‌ او درآورد. پس‌ از مدتی‌، غلام‌علی‌خان‌ او را به‌ سفارت‌ نزد فرمانروای‌ هندوستان‌ فرستاد. مظهر بعد از موفقیت‌ در این‌ مأموریت‌، به‌ علت‌ حسادت‌ و سعایت‌ اطرافیانِ غلام‌علی‌خان‌، مورد بی‌توجهی‌ قرار گرفت‌ و از این‌رو سند را ترک‌ کرد و به‌ احمدآباد گجرات‌ رفت‌ و به‌ تجارت‌ مشغول‌ شد. بعدها بدخواهی‌ اطرافیانِ غلام‌علی‌خان‌ و صداقتِ مظهر برای‌ امیرسند معلوم‌ گشت‌ و امیرسند در نامه‌های‌ مکرر، ضمن‌ عذرخواهی‌ از مظهر، او را به‌ سند دعوت‌ کرد، ولی‌ مظهر تقاضای‌ امیر را نپذیرفت‌ و به‌ بمبئی‌ رفت‌ و مدتی‌ در آنجا زندگی‌ کرد. چندی‌ بعد، مظهر به‌ دلیل‌ درخواستهای‌ برادرش‌ و نیز اختلال‌ اوضاع‌ سند، هند را به‌ قصد اصفهان‌ ترک‌ کرد و چون‌ اکثر خویشاوندانش‌ در زواره‌ بودند، غالباً در زادگاه‌ خود، زواره‌، اقامت‌ می‌کرد. وی‌ بین‌ سالهای‌ ۱۲۵۲ (مهدوی‌، همانجا) تا ۱۲۵۴ (حبیب‌آبادی‌، ج‌۵، ص‌۱۴۸۱ـ۱۴۸۲)، بر اثر بیماری‌ وبا، درگذشت‌.

جلوه‌، پس‌ از مرگ‌ پدرش‌، به‌ اصفهان‌ رفت‌ و در مدرسه‌ معروف‌ کاسه‌گران‌ اقامت‌ گزید و پس‌ از فراگیری‌ مقدمات‌، به‌ تحصیل‌ علوم‌ عقلی‌ و الاهی‌ و طبیعی‌ و ریاضی‌ پرداخت‌. او تمام‌ وقت‌ خود را صرف‌ تحصیل‌ می‌کرد و با اینکه‌ در جوانی‌ اهل‌ معاشرت‌ با دوستان‌ و ادبا و شعرا بود، از چنین‌ معاشرتهایی‌ منصرف‌ شد، به‌ طوری‌ که‌ شرکت‌ در محفل‌ شاعران‌ را سد راه‌ خود می‌دانست‌ و چون‌ متوجه‌ شد که‌ از استادان‌ بهره‌ای‌ نمی‌برد، خود مشغول‌ مطالعه‌، مباحثه‌ و تدریس‌ گردید. وی‌ در ۱۲۷۳، به‌ سبب‌ مساعد نبودن‌ اوضاع‌ تحصیل‌ و تدریس‌ در اصفهان‌ و مشکلات‌ اجتماعی‌، به‌ تهران‌ آمد و در مدرسه‌ دارالشفا سکنا گزید و ۴۱ سال‌ در این‌ مدرسه‌ به‌ تدریس‌ حکمت‌ و فلسفه‌ و ریاضی‌ و عرفان‌ پرداخت‌. او در طول‌ زندگی‌ خود فقط‌ دو سفر کوتاه‌ به‌ گیلان‌ و تبریز داشت‌ (معصوم‌ علیشاه‌، ج‌۳، ص‌۵۰۷؛ نیکو همت‌، ص‌۲۱).

اساتید

جلوه‌ در زندگینامه‌ خود نام‌ استادانش‌ را ذکر نکرده‌ است‌. به‌ گزارش‌ برخی‌،

او نزد میرزاحسن‌ پسر آخوند ملاعلی‌ نوری‌ * ،

ملامحمدجعفر لاهیجی‌ * (متوفی‌ پیش‌ از ۱۲۹۴)،

سیدرضی‌ لاریجانی‌ * (متوفی‌۱۲۷۰)،

میرزاحسن‌ چینی‌ (متوفی‌ ۱۲۶۴)

و ملاعبدالجواد تونی‌ خراسانی‌ (متوفی‌ ۱۲۸۱) تلمذ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به افضل‌الملک‌، ص‌۱۰۷؛ تنکابنی‌، ص‌۶۵۵؛ نیکوهمت‌، ص‌۲۰؛ صدوقی‌سها، ص‌۴۶۹ـ ۴۷۰؛ طارمی‌، ص‌۷۰).

شاگردان‌

جلوه‌ طی‌ سالها تدریس‌ در اصفهان‌ و تهران‌، شاگردان‌ بسیاری‌ تربیت‌ کرد که‌ به‌ گفته‌ خود او (رجوع کنید به نامه‌ دانشوران‌ ناصری‌ ، ج‌۳، ص‌۳۴ـ۳۵)، برخی‌ از آنان‌ محض‌ آموختن‌ اصطلاحات‌، بعضی‌ برای‌ اظهار فضل‌ و عده‌ کمی‌ از روی‌ صداقت‌ و سادگی‌ و اعتقاد به‌ عالم‌ تجرد گرد او جمع‌ می‌شدند. در حوزه‌ علوم‌ عقلی‌، علما و حکمت‌شناسان‌ و عرفای‌ برجسته‌ای‌ نزد جلوه‌ پرورش‌ یافتند.

که‌ از آن‌ جمله‌اند:

میرزاحسن‌ کرمانشاهی‌ * (متوفی‌۱۳۳۶)،

میرزاشهاب‌الدین نیریزی‌ شیرازی‌ (متوفی‌۱۳۲۰)،

میرزامحمدطاهر تنکابنی‌ * (متوفی‌۱۳۶۰)،

آخوند ملامحمد هیدجی‌ * (متوفی‌۱۳۳۹)،

آقاسیدحسین‌ بادکوبی‌ * (متوفی‌۱۳۵۸)،

سیدعباس‌ موسوی‌ شاهرودی‌ (متوفی‌۱۳۴۱)،

سیدموسی‌ زرآبادی‌ (متوفی‌۱۳۵۳)،

حاج‌ملامحمد آملی‌ (متوفی‌۱۳۹۰)،

میرزایحیی‌ دولت‌آبادی *(متوفی‌۱۳۱۸)،

میرزامحمدعلی‌ شاه‌آبادی‌ * (متوفی‌۱۳۶۹)

و آخوند ملامحمدکاظم‌ خراسانی‌ * (متوفی‌ ۱۳۲۹؛ تنکابنی‌، ص‌۶۵۶؛ آقا بزرگ ‌طهرانی‌، قسم‌۱، ص‌۳۷۳، قسم‌۲، ص‌۸۴۵؛ دولت‌آبادی‌، ج‌۱، ص‌۱۱۲ـ۱۱۳؛ صدوقی‌ سها، ص‌۳۷۳، ۴۷۵ـ۴۸۳).

گفته‌اند جلوه‌ دارای‌ مناعت‌ طبع‌ و همت‌ عالی‌ بود، زاهدانه‌ می‌زیست‌ و با مردم‌ به‌ندرت‌ مراوده‌ می‌کرد، به‌ حلاوت‌ و لطافت‌ بیان‌ و استواری‌ اندیشه‌ مشهور و نزد همگان‌ محترم‌ بود، با بزرگان‌ فقها و رجال‌ دولت‌ روابط‌ حسنه‌ای‌ داشت‌، و به‌ دربار و خاندان‌ سلطنتی‌ قاجار بی‌اعتنا بود و گرچه‌ اشعاری‌ در مدح‌ ناصرالدین‌شاه‌ سروده‌ است‌، تعلق‌ خاطری‌ به‌ دربار نداشت‌. او از هرگونه‌ بی‌احترامی‌ مصون‌ بود، زیرا هنگام‌ تدریس‌ از بیان‌ سخنان‌ تفرقه‌برانگیز و مطالبی‌ که‌ خوشایند علما و فقها نبود، پرهیز می‌کرد و در حفظ‌ زبان‌ و اظهار رأی‌ خود متانت‌ داشت‌.

او فلسفه‌ را با نهایت‌ فهم‌ و دانایی‌ و با مثالهایی‌ درخور فهم‌ شاگردان‌ تدریس‌ می‌کرد و با سعه‌ صدر مسائل‌ فلسفی‌ را برای‌ آنان‌ تشریح‌ می‌نمود و به‌ سؤالاتشان‌ پاسخ‌ می‌گفت‌ و در ضمن‌ مثالهای‌ خود، کنایات‌ لطیفی‌ درباره‌ برخی‌ معاصران‌، که‌ روش‌ آنان‌ را نمی‌پسندید، می‌آورد (افضل‌الملک‌، همانجا؛ مستوفی‌، ج‌۱، ص‌۵۲۱ـ۵۲۲؛ بامداد، ج‌۱، ص‌۴۱؛ تقی‌زاده‌، ص‌۱۸۱؛ دیوان‌بیگی‌، ج‌۱، ص‌۳۷۵؛ نامه‌ دانشوران‌ ناصری‌ ، ج‌۳، ص‌۳۱؛ محقق‌ داماد، ص‌۱۰۳؛ نیز رجوع کنید به جلوه‌، دیوان‌، ص‌۳۲ـ۳۵، ۴۴ـ۴۸؛ بانپور، ص‌۷۸؛ حکیمی‌، ص‌۴۷ـ۴۸). از روشهای‌ جالب‌ و ابتکاری‌ او این‌ بود که‌ به‌ هنگام‌ تدریس‌، مصادر و مآخذِ اقوال‌ و عباراتِ مندرج‌ در آثار فلاسفه‌ را مشخص‌ می‌کرد (امین‌، ج‌۲، ص‌۳۳۷). همچنین‌ به‌ گفته‌ تنکابنی‌ (رجوع کنید به مدرسی‌ چهاردهی‌، ۱۳۲۴ش‌، ص‌۷۴ـ۷۵؛ همو، ۱۳۲۵ش‌، ص‌۷۷)، جلوه‌ برای‌ تدریس‌ هر کتاب‌، ابتدا تمام‌ آن‌ را تصحیح‌ و سپس‌ بحث‌ درباره‌ آن‌ را شروع‌ می‌کرد.

معاصران

جلوه‌ معاصر آقامحمدرضا قمشه‌ای‌ * و آقاعلی‌ مدرس‌ طهرانی‌ * بود و هر سه‌ از بزرگ‌ترین‌ حکیمان‌ حوزه‌ فلسفی‌ تهران‌ (رجوع کنید به تهران‌ *، بخش‌۵: حوزه‌ فلسفی‌ و عرفانی‌ تهران‌) بودند. با درگذشت‌ قمشه‌ای‌ و آقاعلی‌ مدرس‌، تدریس‌ علوم‌ عقلی‌ به‌ مجلس‌ درس‌ جلوه‌ منحصر شد (افضل‌الملک‌، ص‌۱۰۶).

جلوه‌ علاوه‌ بر کتابهای‌ فلسفی‌، متون‌ عرفان‌ نظری‌، از جمله‌ تمهیدالقواعد * (نیز رجوع کنید به ترکه‌ اصفهانی‌ *، خاندان‌) را هم‌ تدریس‌ می‌کرد. او شعر نیز می‌سرود و از سبک‌ ناصرخسرو قبادیانی‌ پیروی‌ می‌کرد (افضل‌الملک‌، ص‌۱۰۶ـ ۱۰۷؛ مدرسی‌ چهاردهی‌، ۱۳۲۵ش‌، همانجا؛ جلوه‌، دیوان‌ ، مقدمه‌ سهیلی‌ خوانساری‌، ص‌۱۰).

جلوه‌ کتابخانه‌ای‌ مشتمل‌ بر بهترین‌ آثار حکما، ادبا، عرفا و دانشمندان‌ داشت‌ که‌ از کتابخانه‌های‌ غنی‌ روزگارش‌ به‌شمار می‌رفت‌. وی‌ وصیت‌ نمود که‌ کتابهایش‌ را بفروشند و پول‌ آن‌ را به‌ افراد فقیر و محتاج‌ بدهند. بعدها کتابهای‌ این‌ کتابخانه‌، که‌ بالغ‌ بر ۲۰۵ جلد بود، به‌ کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ فروخته‌ شد و هم‌ اکنون‌ در این‌ کتابخانه‌ نگهداری‌ می‌شوند و بیشتر آنها در فهرست‌ کتابخانه‌ مجلس‌ (ج‌۲)، تألیف‌ یوسف‌ اعتصامی‌ (اعتصام‌الملک‌)، معرفی‌ شده‌اند. اهمیت‌ کتابهای‌ او در این‌ است‌ که‌ وی‌، علاوه‌ بر تصحیح‌ و مقابله‌ آنها با دیگر نسخه‌های‌ ارزشمند کتابخانه‌های‌ معتبر تهران‌ در آن‌ ایام‌، تعلیقات‌ و حواشی‌ و یادداشتهایی‌ بر آنها نوشته‌ است‌ (محقق‌ داماد، ص‌۱۰۴؛ گلی‌زواره‌، ص‌۱۹۷).

آرا و آثار.

جلوه‌ در آرا و افکار خود بیشتر به‌ حکمت‌ مشاء متمایل‌ بود و به‌ آرای‌ ملاصدرا و حکمت‌ متعالیه‌ دیدگاهی‌ نقادانه‌ داشت‌ (جلوه‌، ۱۳۷۵ش‌، مقدمه‌ کدیور، ص‌۱۰۹). به‌ نوشته‌ یحیی‌ دولت‌آبادی‌ (ج‌۱، ص‌۱۱۳)، جلوه‌ کتابهای‌ ملاصدرا را تدریس‌ می‌کرد، اما به‌ آنها اهمیتی‌ نمی‌داد. وی‌ از منکران‌ حرکتِ جوهری‌ * بود و استدلالهای‌ قائلان‌ به‌ آن‌ را مردود می‌دانست‌. او رساله‌ای‌ در این‌ باب‌ نوشته‌ و برای‌ نقد حرکت‌ جوهری‌ ابتدا دلیل‌ اثبات‌ آن‌ را بدین‌گونه‌ تقریر کرده‌ است‌ که‌ همه‌ حرکتها، چه‌ طبیعی‌، چه‌ ارادی‌ و چه‌ قَسْری‌، به‌ طبیعت‌ بازمی‌گردند، زیرا طبیعت‌ مبدأ حرکت‌ است‌ و چون‌ حرکت‌، پدیده‌ای‌ تجددی‌ و تغیری‌ است‌ و علت‌ پدیده‌ متغیر، خود نیز باید متغیر باشد، از این‌رو طبیعت‌ نیز مانند حرکت‌، متغیر است‌ و چون‌ طبیعتی‌ که‌ مبدأ حرکت‌ اجسام‌ می‌شود جوهر است‌، از قانونِ «علت‌ پدیده‌ متغیر باید متغیر باشد» می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ طبیعتِ جوهری اجسام‌ طبیعی‌، برحسب‌ ذات‌ خویش‌، سیال‌ و متحرک‌ است‌ (۱۳۷۵ش‌، ص‌۱۱۲).

سپس‌ جلوه‌ (۱۳۷۵ش‌، ص‌۱۱۲ـ۱۱۳)، در نقد دلیل‌ مذکور، می‌گوید اینکه‌ حرکتها باید به‌ حرکت‌ ذاتی‌ بازگردند تا استناد متغیر به‌ ثابت‌ پیش‌ نیاید درست‌ است‌، ولی‌ این‌ نتیجه‌گیری‌ که‌ حرکت‌ ذاتی‌ همان‌ حرکت‌ جوهری‌ است‌ درست‌ نیست‌، چون‌ می‌توان‌ گفت‌ همه‌ حرکتها در جهانِ کَوْن‌ و فساد به‌ حرکت‌ فلک‌ بازمی‌گردند و چون‌ حرکت‌ ذاتی‌، همان‌ تجدد فلک‌ است‌، پس‌ حرکات‌ عرضی‌ هم‌ منتسب‌ به‌ تجدد افلاک‌ و معلول‌ آن‌ خواهند بود. همچنین‌ چون‌ تغیر و تجدد، ذاتی حرکت‌ است‌، حرکت‌ در تغیر و تجددش‌ نیازمند علت‌ نیست‌ و تنها در وجود به‌ علت‌ محتاج‌ است‌، بدین‌ترتیب‌ که‌ طبیعت‌ با جزء پیشین‌ حرکت‌، علت‌ برای‌ جزء پسین‌ می‌گردد، سپس‌ با جزء پسین‌، علت‌ برای‌ جزء بعد و همین‌طور ادامه‌ می‌یابد. در اینجا تسلسل‌ علل‌ در زنجیره‌ حرکت‌ فلکی‌ لازم‌ می‌آید، اما این‌ تسلسل‌ تعاقبی‌ خواهد بود نه‌ ترتبی‌ که‌ باطل‌ است‌. ثانیاً بر فرض‌ اینکه‌ طبیعتِ فلک‌ هم‌ متجدد باشد، لازم‌ نیست‌ طبایعِ دیگر نیز در تجدد باشند، زیرا طبیعتِ فلک‌ با طبیعتِ عناصر در نوع‌ اختلاف‌ دارد.

جلوه‌ (۱۳۷۵ش‌، ص‌۱۱۳ـ۱۱۷) استدلالهای‌ دیگر را نیز در اثبات‌ حرکت‌ جوهری‌ تقریر و، با تکیه‌ بر مبانی‌ فلسفه‌ مشاء، آنها را نقد و رد کرده‌ است‌. قسمت‌ عمده‌ای‌ از نقدهای‌ او مبتنی‌ است‌ بر اینکه‌ با فرض‌ وقوع‌ حرکت‌ در جوهر، موضوع‌ ثابتی‌ برای‌ حرکت‌ نخواهد بود. برخی‌ از پیروان‌ حکمت‌ متعالیه‌، به‌ انتقادهای‌ جلوه‌ از حرکت‌ جوهری‌ پاسخ‌ داده‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به مطهری‌، ج‌۱، ص‌۳۰۲، ۳۳۲؛ فیض‌ کاشانی‌، مقدمه‌ آشتیانی‌، ص‌۲۷۵ـ۳۰۴). جلوه‌ در مسئله‌ ربط‌ حادث‌ به‌ قدیم‌، به‌ همان‌ شیوه‌ ابن‌سینا و حکمای‌ مشاء اندیشیده‌ و حرکت‌ دَوْری فلک‌ را رابط‌ حادث‌ به‌ قدیم‌ دانسته‌ است‌ (جلوه‌، ۱۳۷۵ش‌، ص‌۱۱۸ـ۱۲۲؛ درباره‌ ربط‌ حادث‌ به‌ قدیم‌رجوع کنید به ثابت‌ و متغیر * ).

وی‌ از جمله‌ فیلسوفانی‌ است‌ که‌ با نظریه‌ اتحاد عاقل‌ ومعقول‌ * مخالفت‌ کرده‌ است‌. به‌ نظر او، به‌ فرض‌ اتحاد نفس‌ (عاقل‌) با معقول‌ در هنگام‌ تعقل‌، اگر نفس‌ و معقول‌ هریک‌ وجودی‌ مستقل‌ داشته‌ باشند، محال‌ است‌ که‌ نفس‌، عین‌ آن‌ وجودِ متعینِ متشخصِ معقول‌ شود، زیرا اتحاد دو وجود متباین‌، محال‌ است‌ و اگر گفته‌ شود که‌ معقول‌، بعد از آمادگی نفس‌، از جانب‌ واجب‌ بر نفس‌ افاضه‌ می‌شود، در این‌ صورت‌، معقولْ عرض‌ خواهد بود، زیرا بر نفس‌، که‌ جوهری‌ مستقل‌ است‌، افاضه‌ شده‌ و وجود عرض‌، غیر از وجود موضوعش‌ است‌، اگرچه‌ وجود فی‌ نفسه‌ آن‌ عین‌ وجودش‌ برای‌ موضوع‌ است‌ و نه‌ عین‌ وجود موضوع‌. به‌ نظر جلوه‌، اتحاد عاقل‌ و معقول‌ تنها در علم‌ مجرد به‌ ذاتش‌ صحیح‌ است‌، با این‌ بیان‌ که‌ در علم‌ مجرد به‌ ذاتش‌، معقول‌ متعلق‌ به‌ عاقل‌ است‌ و عاقل‌ هم‌ غیر آن‌ معقول‌ نیست‌. به‌ عبارت‌ دیگر، عقل‌ می‌تواند معقول‌ بالذات‌ را، که‌ معقولیتْ عینِ ذاتِ آن‌ است‌ و معقول‌ برای‌ عاقل‌ است‌، با قطع‌ نظر از جمیع‌ اغیار، به‌ عنوان‌ جوهر مجرد مستقل‌ (و نه‌ عرض‌ حال‌ در نفس‌) معقول‌ برای‌ عاقل‌ فرض‌ کند و به‌سبب‌ تضایف‌ میان‌ عاقل‌ و معقول‌، این‌ معقول‌ بالذات‌، عاقل‌ بالذات‌ هم‌ خواهد بود و عاقل‌ خارجی‌، خارج‌ از لحاظ‌ مذکور است‌؛ بدین‌ ترتیب‌، اتحاد عاقل‌ و معقول‌ اثبات‌ می‌شود و به‌ برهان‌ تضایف‌ هم‌ خدشه‌ای‌ وارد نمی‌آید (جلوه‌، ۱۳۸۵ش‌، ج‌۱، ص‌۴۶۸ـ۴۷۰).

به‌ نظر جلوه‌ (۱۳۸۵ش‌، ج‌۱، ص‌۶۰۵ـ۶۰۸)، انتزاع‌ مفهوم‌ واحد از حقایق‌ متباین‌، بدون‌ اشتراک‌ آنها در امری‌ ذاتی‌، ممکن‌ است‌. به‌ عبارت‌ دیگر، انتزاع‌ مفهوم‌ واحد از حقایق‌ متباین‌ مستلزم‌ وجود جهت‌ اشتراک‌ است‌، ولی‌ لازم‌ نیست‌ که‌ این‌ اشتراک‌ ذاتی‌ و حقیقی‌ باشد؛ بنابراین‌، امکان‌ دارد که‌ مفهوم‌ وجود از لوازم‌ آن‌ حقایق‌ متباین‌ باشد، زیرا برهانی‌ بر ذاتی‌ بودن‌ مفهوم‌ وجود اقامه‌ نشده‌ است‌ و شاید انتزاع‌ مفهوم‌ وجود از حقایق‌ متباین‌، به‌ جهت‌ اشتراک‌ آنها در یک‌ معنای‌ سلبی‌ باشد و اشتراک‌ در معنای‌ سلبی‌ مستلزم‌ اشتراک‌ در امر وجودی‌ ذاتی‌ نیست‌، مثل‌ اشتراک‌ انسان‌ و درخت‌ در معنای‌ «نه‌ اسب‌» بودن‌.

رحلت

جلوه‌ تا پایان‌ عمر همسری‌ اختیار نکرد (آقابزرگ‌طهرانی‌، قسم‌۱، ص‌۴۲). وی‌ در سالهای‌ آخر عمرش‌ نابینا شد و در بستر بیماری‌ افتاد و سرانجام‌ در ۱۳۱۴ درگذشت‌ و در جوار مرقد ابن‌بابویه‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد. پس‌ از دو سال‌، به‌ همت‌ میرزااحمدخان‌ بَـدِر نصیرالدوله‌ و شاهزاده‌ سلطان‌ حسین‌ میرزای‌ نیرالدوله‌ و به‌ دست‌ عبدالباقی‌ معمار کاشانی‌، بقعه‌ای‌ بر مزارش‌ بنا شد که‌ به‌ مرور زمان‌ ویران‌ گردید و امروزه‌ بقعه‌ای‌ شبیه‌ آرامگاه‌ حافظ‌ بر روی‌ مزار او احداث‌ شده‌ است‌ (افضل‌الملک‌، ص‌۱۰۶؛ دولت‌آبادی‌، ج‌۱، ص‌۱۷۵؛ عبرت‌ نائینی‌، ج‌۱، ص‌۶۵۲؛ گلی‌زواره‌، ص‌۱۸۶ـ۱۹۳).

جلوه‌، تألیفِ اثرِ جدید و بدیع‌ را دشوار و بلکه‌ غیرممکن‌ می‌دانست‌، از این‌رو از او تألیف‌ مستقل‌ و مدوّنی‌ به‌ جا نمانده‌ و به‌ تشریح‌ کلمات‌ بزرگان‌ بسنده‌ کرده‌ و نوشته‌هایش‌ بیشتر تعلیقه‌ها و حاشیه‌هایی‌ است‌ که‌ بر کتابهای‌ فلسفی‌ و غیرفلسفی‌ نگاشته‌ است‌ (رجوع کنید به نامه‌ دانشوران‌ ناصری‌ ، ج‌۳، ص‌۳۴).

برخی‌ از آثار او عبارت‌اند از:

۱) رساله‌ الحرکه‌الجوهریه، به‌ عربی‌، در دفاع‌ از نظر ابن‌سینا در ابطال‌ حرکت‌ در مقوله‌ جوهر و در نقد رأی‌ ملاصدرا در اثبات‌ حرکت‌ جوهری‌. این‌ رساله‌ در ۱۳۱۳ در حاشیه‌ چاپ‌ سنگی‌ شرح‌ الهدایه‌ الاثیریه چاپ‌ شده‌ و محسن‌ کدیور نیز آن‌ را تصحیح‌ کرده‌ و در نامه‌ مفید (۱۳۷۵ش‌، ش‌۶) به‌چاپ‌ رسانده‌ است‌.

۲) رساله‌ ربط‌ الحادث‌ بالقدیم‌ ، به‌ عربی‌، که‌ جلوه‌ در آن‌، با تعمق‌ در آرای‌ ابن‌سینا و غزالی‌ و میرداماد، به‌ نقد نظریه‌ ملاصدرا در مسئله‌ ربط‌ حادث‌ به‌ قدیم‌ پرداخته‌ است‌. آقاعلی‌ مدرس‌ و آقامحمدرضا قمشه‌ای‌ در آثار خود تلویحاً به‌ اشکالات‌ او پاسخ‌ گفته‌اند (رجوع کنید به جلوه‌، ۱۳۷۵ش‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌۱۱۱). این‌ رساله‌ نیز در حاشیه‌ چاپ‌ سنگی‌ شرح‌ هدایه‌ اثیریه‌ چاپ‌ شده‌ و محسن‌ کدیور آن‌ را تصحیح‌ و در نامه‌ مفید (ش‌۶، ۱۳۷۵ش‌، ش‌۶) به‌چاپ‌ رسانده‌ است‌.

۳) رساله‌ فی‌اتحادالعاقل‌ و المعقول‌ ، به‌ عربی‌، در نقد نظریه‌ ملاصدرا در اثبات‌ اتحاد عاقل‌ و معقول‌. این‌ رساله‌ در حاشیه‌ چاپ‌ سنگی‌ شرح‌ الهدایه‌ الاثیریه‌ چاپ‌ شده‌ است‌.

۴) رساله‌ کلی‌ و اقسام‌ آن‌ ، به‌ عربی‌، که‌ رساله‌ای‌ موجز درباره‌ وجود کلی‌ طبیعی‌ است‌ که‌ براساس‌ دیدگاههای‌ ملاصدرا تألیف‌ شده‌ و از تقریرات‌ درس‌ جلوه‌ بوده‌ که‌ سیدعباس‌ موسوی‌ شاهرودی‌، از شاگردان‌ جلوه‌، در ۱۳۰۷ آن‌ را نوشته‌ است‌. این‌ رساله‌ به‌ تصحیح‌ حسین‌ سیدموسوی‌ در خردنامه‌ صدرا (۱۳۷۵ش‌، ش‌۳) چاپ‌ شده‌ است‌.

۵) حاشیه‌ بر مبدأ و معاد ملاصدرا، که‌ همراه‌ متن‌ مبدأ و معاد در ۱۳۱۴ در تهران‌ چاپ‌ سنگی‌ شده‌ است‌.

۶) حاشیه‌ بر شرح‌ الهدایه‌ الاثیریه، که‌ همراه‌ با شرح‌ هدایه‌ در ۱۳۱۳ چاپ‌ سنگی‌ شده‌ است‌.

۷) حاشیه‌ بر کتاب‌ المشاعر ملاصدرا. جلوه‌ در این‌ حواشی‌ برای‌ توضیح‌ و شرح‌ عبارات‌ متن‌، از کتابهای‌ دیگر، از جمله‌ شرح‌ مشاعر لاهیجی‌ و اسفار، نیز استفاده‌ کرده‌ است‌. این‌ حاشیه‌ همراه‌ متن‌ مشاعر در ۱۳۱۹ در تهران‌ چاپ‌ سنگی‌ شده‌ است‌.

۸) تعلیقات‌ بر شرح‌ فصوص‌الحکم‌ قیصری‌. جلوه‌ بر مقدمه‌ قیصری‌ بر شرح‌ فصوص‌ تعلیقاتی‌ نگاشته‌ که‌ بیشتر آنها با مراجعه‌ به‌ آثار عرفایی‌ چون‌ علاءالدوله‌ سمنانی‌، مؤیدالدین‌ جندی‌، عبدالرزاق‌ کاشانی‌، عبدالرحمان‌ جامی‌، صائن‌الدین‌ ترکه‌ اصفهانی‌، ابن‌عربی‌ و نیز آثار فیلسوفانی‌ چون‌ ابن‌سینا، اخوان‌الصفا، صدرالدین‌ شیرازی‌، و فیض‌ کاشانی‌ فراهم‌ آمده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به قیصری‌، ص‌۱۷۰ـ۲۰۶). سیدجلال‌الدین‌ آشتیانی‌ این‌ تعلیقات‌ را همراه‌ با شرح‌ فصوص‌ (تهران‌ ۱۳۷۵ش‌، ص‌۱۷۰ـ۲۶۱) تصحیح‌ و چاپ‌ کرده‌ است‌.

۹) حواشی‌ بر اسفار اربعه‌ * ملاصدرا، که‌ تنها اثری‌ است‌ که‌ جلوه‌ در زندگینامه‌ خود از آن‌ یاد کرده‌ است‌. وی‌ در این‌ حواشی‌ غالباً مآخذ اسفار را تعیین‌ کرده‌ است‌. بخشی‌ از این‌ حواشی‌ برای‌ توضیح‌ و تشریح‌ متن‌ اسفار و مرادِ مصنفِ آن‌ است‌ و دسته‌ای‌ نیز برای‌ اصلاح‌ متن‌ اسفار . از این‌ حواشی‌ نسخه‌ای‌ به‌ شماره‌ ۱۰۶ و نسخه‌ای‌ به‌ شماره‌ ۳۹۴۲ در کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ موجود است‌ (اعتصامی‌، ج‌۲، ص‌۵۳؛ حائری‌، ج‌۱۰، بخش‌۴، ص‌۲۰۷۶).

۱۰) حواشی‌ بر شفا ی‌ ابن‌سینا. جلوه‌ در این‌ حواشی‌ نیز، همچون‌ دیگر حواشی‌ خود، برای‌ توضیح‌ مطالب‌ کتاب‌ از کلام‌ ابن‌سینا در آثار دیگرش‌ و همچنین‌ از آثاری‌ چون‌ اسفار، المباحث‌المشرقیه‌، شرح‌ مواقف‌، و قبسات‌ استفاده‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به مدرسی‌ چهاردهی‌، ۱۳۲۴ش‌، ص‌۷۰). نسخه‌ای‌ از این‌ حواشی‌ به‌ خط‌ خود جلوه‌ در کتابخانه‌ مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، موجود است‌ (رجوع کنید به دانش‌پژوه‌، ج‌۳، بخش‌۱، ص‌۲۸۹).

۱۱) حواشی‌ بر شرح‌ اشارات‌ . بیشتر این‌ حواشی‌ نقل‌ مطالبی‌ از دیگر کتابهای‌ فلسفه‌ و کلام‌، از جمله‌ محاکمات، اساس‌ الاقتباس‌، المباحث‌ المشرقیه، شوارق‌ الالهام‌ ، گوهر مراد ، و اسفار است‌ که‌ در توضیح‌ شرح‌ اشارات‌ ذکر شده‌اند. این‌ حواشی‌ به‌ خط‌ مؤلف‌ در کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ موجود است‌ (اعتصامی‌، ج‌۲، ص‌۶۵).

۱۲) رساله‌ای‌ درباره‌ جسم‌ تعلیمی‌. جلوه‌ در این‌ رساله‌ به‌ عَرَض‌ بودن‌ جسم‌ تعلیمی‌ رأی‌ داده‌ است‌. نسخه‌ای‌ از این‌ رساله‌ در مجموعه‌ شماره‌ ۳۱۱ از نسخ‌ خطی‌ دانشکده‌ الهیات‌ دانشگاه‌ تهران‌ موجود است‌ (حجتی‌، ص‌۲۱۳).

۱۳) رساله‌ درباره‌ اثبات‌ وجود صور نوعیه‌ و جوهر بودن‌ آن‌.

۱۴) رساله‌ درباره‌ چگونگی‌ انتزاع‌ مفهوم‌ واحد از حقایق‌ متباین‌. دو رساله‌ اخیر در کتابخانه‌ آیت‌اللّه‌ مرعشی‌ نجفی‌ موجودند (حسینی‌ اشکوری‌، ج‌۲۱، ص‌۸۱ـ۸۲). رسائل‌ و حواشی‌ مذکور را حسن‌ رضازاده‌ در مجموعه‌ آثار حکیم‌ جلوه‌ (تهران‌ ۱۳۸۵ش‌) تصحیح‌ و منتشر کرده‌ است‌.

۱۵) حاشیه‌ بر شرح‌ قاضی‌زاده‌ رومی‌ بر ملَخّص‌ چَغْمینی‌ در علوم‌ نجوم‌، که‌ در ۱۳۱۱ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌.

۱۶) رساله‌ القضیه‌ المهمله‌ هی‌القضیه‌ الطبیعیه . در این‌ رساله‌ جلوه‌، پس‌ از نقل‌ و نقد کلام‌ قطب‌الدین‌ رازی‌، شارح‌ مطالع‌الانوار، و نقل‌ کلام‌ فخررازی‌ و خواجه‌نصیر طوسی‌، نتیجه‌ گرفته‌ که‌ قضیه‌ طبیعیه‌ و قضیه‌ مهمله‌ یکی‌ است‌. این‌ رساله‌ را عزالدین‌ رضانژاد تصحیح‌ و در مجموعه‌ گلشن‌ جلوه‌ (قم‌ ۱۳۷۴ش‌) به‌چاپ‌ رسانده‌ است‌.

۱۷) رساله‌ فی‌ بیان‌ استجابه‌ الدعا. این‌ رساله‌ را سید هادی‌ طباطبائی‌ تصحیح‌ و در مجموعه‌ گلشن‌ جلوه‌ (قم‌ ۱۳۷۴ش‌) به‌چاپ‌ رسانده‌ است‌.

۱۸) دیوان‌ جلوه‌، مشتمل‌ بر قصیده‌، غزل‌، قطعه‌ و اشعاری‌ در قالبهای‌ دیگر، که‌ به‌کوشش‌ احمد سهیلی‌ خوانساری‌ در ۱۳۴۸ش‌ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌.

۱۹) مقدمه‌ دیوان‌ مجمر و شرح‌حال‌ آن‌ شاعر که‌ در ۱۳۱۲ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌ (برای‌ اطلاع‌ از دیگر تألیفات‌ جلوه‌ رجوع کنید به گلی‌زواره‌، ص‌۱۲۲، ۱۲۵ـ۱۲۶؛ محقق‌ داماد، ص‌۱۰۶، ۱۱۰ـ۱۱۱).



منابع:

(۱) محمدمحسن‌ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌ اعلام‌الشیعه‌: نقباء البشر فی‌ القرن‌ الرابع‌ عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۲) یوسف‌ اعتصامی‌، فهرست‌ کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ ، ج‌۲، تهران‌ ۱۳۱۱ش‌؛
(۳) محمد حسن‌بن‌ علی‌ اعتمادالسلطنه‌، کتاب‌ الما´ثر و الا´ثار، چاپ‌ سنگی‌ [ تهران‌ ۱۳۰۷ (؛
(۴) غلامحسین‌ افضل‌الملک‌، افضل‌التواریخ‌، چاپ‌ منصوره‌ اتحادیه‌ و سیروس‌ سعدوندیان‌، تهران‌ ۱۳۶۱ش‌؛
(۵) امین‌؛
(۶) مهدی‌ بامداد، شرح‌ حال‌ رجال‌ ایران‌ در قرن‌ ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری‌ ، تهران‌ ۱۳۵۷ش‌؛
(۷) احمد بانپور، «حکیم‌ جلوه‌»، کیهان‌ اندیشه‌ ، ش‌۱۰ (بهمن‌ و اسفند ۱۳۶۵)؛
(۸) حسن‌ تقی‌زاده‌، «احترام‌ علما»، یغما، سال‌۲، ش‌۵ (مرداد ۱۳۲۸)؛
(۹) محمدطاهربن‌ فرج‌اللّه‌ تنکابنی‌، «مختصر شرح‌ احوال‌ میرزای‌ جلوه‌»، آینده‌ ، ج‌۲، ش‌۹ (دی‌ ۱۳۰۶)؛
(۱۰) ابوالحسن‌بن‌ محمد جلوه‌، دو رساله‌ از میرزای‌ جلوه‌ ( ره‌ )، چاپ‌ محسن‌ کدیور، در نامه‌ مفید ، سال‌۲، ش‌۶ (تابستان‌ ۱۳۷۵)؛
(۱۱) همو، دیوان‌ ، چاپ‌ احمد سهیلی‌ خوانساری‌، تهران‌ ) بی‌تا. (؛
(۱۲) همو، مجموعه‌ آثار حکیم‌ جلوه‌ ، چاپ‌ حسن‌رضازاده‌، تهران‌ ۱۳۸۵ش‌ـ ؛
(۱۳) عبدالحسین‌ حائری‌، فهرست‌ کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ ، ج‌۱۰، بخش‌۴، تهران‌ ۱۳۵۲ش‌؛
(۱۴) محمدعلی‌ حبیب‌آبادی‌، مکارم‌ الا´ثار در احوال‌ رجال‌ دو قرن‌ ۱۳ و ۱۴ هجری‌ ، اصفهان‌، ج‌۴، ۱۳۵۲ش‌، ج‌۵، ۱۳۵۵ش‌؛
(۱۵) محمدباقر حجتی‌، فهرست‌ نسخه‌های‌ خطی‌ کتابخانه‌ دانشکده‌ الهیات‌ و معارف‌ اسلامی‌ دانشگاه‌ تهران‌، تهران‌ ۱۳۴۵ش‌؛
(۱۶) احمد حسینی‌ اشکوری‌، فهرست‌ نسخه‌های‌ خطی‌ کتابخانه‌ عمومی‌ حضرت‌ آیه‌اللّه‌ العظمی‌ مرعشی‌ نجفی‌، قم‌ ۱۳۵۴ـ۱۳۷۶ش‌؛
(۱۷) محمدرضا حکیمی‌، بیدارگران‌ اقالیم‌ قبله‌ ، تهران‌ ۱۳۷۸ش‌؛
(۱۸) محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌، فهرست‌ کتابخانه‌ اهدائی‌ آقای‌ سیدمحمد مشکوه‌ به‌ کتابخانه‌ دانشگاه‌ تهران‌، ج‌۳، بخش‌۱، تهران‌ ۱۳۳۲ش‌؛
(۱۹) یحیی‌ دولت‌آبادی‌، حیات‌ یحیی‌، تهران‌ ۱۳۶۲ش‌؛
(۲۰) احمدعلی‌ دیوان‌بیگی‌، حدیقه‌الشعراء، چاپ‌ عبدالحسین‌ نوائی‌، تهران‌ ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش‌؛
(۲۱) منوچهر صدوقی‌سها، تحریرثانی‌ تاریخ‌ حکماء و عرفای‌ متأخر، تهران‌ ۱۳۸۱ش‌؛
(۲۲) عباس‌ طارمی‌، «آشنایی‌ با حوزه‌ فلسفی‌/ عرفانی‌ تهران‌»، خردنامه‌ صدرا، ش‌۱۳ (پاییز ۱۳۷۷)؛
(۲۳) محمدعلی‌ عبرت‌ نائینی‌، تذکره‌ مدینه‌الادب، چاپ‌ عکسی‌ تهران‌ ۱۳۷۶ش‌؛
(۲۴) محمدبن‌ شاه‌ مرتضی‌ فیض‌کاشانی‌، اصول‌المعارف‌ ، چاپ‌ جلال‌الدین‌ آشتیانی‌، قم‌ ۱۳۶۲ش‌؛
(۲۵) عباس‌ قمی‌، هدیه‌ الاحباب‌ فی‌ ذکرالمعروف‌ بالکنی‌ و الالقاب‌ و الانساب‌ ، تهران‌ ۱۳۶۳ش‌؛
(۲۶) داوودبن‌ محمود قیصری‌، شرح‌ فصوص‌الحکم‌ ، چاپ‌ جلال‌الدین‌ آشتیانی‌، تهران‌ ۱۳۷۵ش‌؛
(۲۷) غلامرضا گلی‌زواره‌، میرزاابوالحسن‌ جلوه‌: حکیم‌ فروتن‌ ، تهران‌ ۱۳۷۲ش‌؛
(۲۸) مصطفی‌ محقق‌ داماد، «نخبگان‌ علم‌ و عمل‌ ایران‌: میرزا ابوالحسن‌ جلوه‌ اصفهانی‌»، نامه فرهنگستان‌ علوم‌، سال‌۳، ش‌۵ (پاییز ۱۳۷۵)؛
(۲۹) مرتضی‌ مدرسی‌ چهاردهی‌، «آقامحمدرضا صهبای‌ قمشه‌ای‌»، یادگار ، سال‌۳، ش‌۱ (شهریور ۱۳۲۵)؛
(۳۰) همو، «حکیم‌ میرزا ابوالحسن‌ جلوه‌»، جلوه‌ ، سال‌۱، ش‌۲ (مرداد ۱۳۲۴)؛
(۳۱) عبداللّه‌ مستوفی‌، شرح‌ زندگانی‌ من‌، یا، تاریخ‌ اجتماعی‌ و اداری‌ دوره‌ قاجاریه‌ ، تهران‌ ۱۳۷۷ش‌؛
(۳۲) مرتضی‌ مطهری‌، حرکت‌ و زمان‌ در فلسفه‌ اسلامی‌، ج‌۱، تهران‌ ۱۳۶۶ش‌؛
(۳۳) محمدمعصوم‌بن‌ زین‌العابدین‌ معصوم‌ علیشاه‌، طرائق‌الحقائق‌، چاپ‌ محمدجعفر محجوب‌، تهران‌ ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ش‌؛
(۳۴) مصلح‌الدین‌ مهدوی‌، تذکره‌القبور، یا، دانشمندان‌ و بزرگان‌ اصفهان‌ ، اصفهان‌ ۱۳۴۸ش‌؛
(۳۵) نامه‌ دانشوران‌ ناصری‌ ، قم‌: دارالفکر، )? ۱۳۳۸ش‌ ]؛
(۳۶) احمد نیکوهمت‌، «جلوه‌»، وحید، ش‌۲۴۴ (نیمه‌ دوم‌ آبان‌ ۱۳۵۷).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه آیت الله محمدحسین تونی«فاضل تونی »(۱۳۳۹-۱۲۸۹ش)

 معروف به فاضل تونی ، ادیب و مدرّس حکمت و عرفان . در ۱۲۹۸ در تون ( رجوع کنید به فردوس * ) متولد شد. پدرش ، ملاعبدالعظیم ، واعظ بود و فرزندش را پیش از رسیدن به سن تعلم ، به مکتب سپرد. تونی پس از فرا گرفتن خواندن و نوشتن در مدتی کوتاه ، به تحصیل مقدمات ادبیات عربی پرداخت و تمامی قرآن کریم را نیز حفظ کرد. در همان اوان ، پدرش درگذشت (حسن زاده آملی ، ص ۳۵۷).

استادان

تونی در زادگاه خود، شرح سیوطی بر الفیه ابن مالک ( النهجه المرضیه ) را نزد ملامحمدباقر تونی ، و مغنی را نزد آقامیرزاحسین خواند و مقداری از مطوّل را نیز فرا گرفت . در هفده سالگی برای ادامه تحصیل به مشهد رفت .

استادان وی در آنجا عبارت بودند از :

ادیب نیشابوری در درس مطوّل ، که لقب «فاضل » را او به محمدحسین داد؛

آقامیرزا عبدالرحمان مدرّس شیرازی در تدریس قسمتی از مطوّل و خلاصه الحساب شیخ بهائی و هیئت و نجوم و تحریر اقلیدس ؛

حجه الاسلام بجنوردی در فقه و اصول و شیخ اسماعیل قائنی در درس معالم (خوانساری ، ص ۴۵ـ۴۶).

پس از شش سال ، او با شیخ محمدکه بعدها در اصفهان به شیخ محمد حکیم معروف شد به اصفهان رفت تا به تحصیل فلسفه و حکمت بپردازد و دانش خود را در فقه و اصول تکمیل کند (همان ، ص ۴۶). در آن هنگام اصفهان مهد دانش و ملقب به دارالعلم بود و تدریس علوم دینی و فلسفی در آنجا رونق داشت (همان ، ص ۴۷). فاضل تونی و شیخ محمد، در اصفهان حجره محقری گرفتند و با تنگدستی ، اما با شور و حرارت به تحصیل پرداختند (همانجا).

فاضل تونی از اولین روزهای اقامت در اصفهان ، در درس منظومه جهانگیرخان قشقایی حاضر شد و پس از شش سال آن را تمام کرد. جهانگیرخان دوره منظومه حکیم سبزواری (ملاهادی سبزواری ) را در مدت شش سال تدریس می کرد و قسمت اعظم مطالب شفا و اشارات و حکمه الاشراق و اسفار را در ضمن آن بیان می کرد (همان ، ص ۴۷).

تونی هم زمان با تحصیل منظومه ، از علمای بزرگ اصفهان ، همچون آقاسیدمحمدصادق خاتون آبادی و آخوند فشارکی و آقاسیدعلی نجف آبادی ، فقه آموخت (همان ، ص ۴۷ـ ۴۸). او یازده سال در اصفهان ماند و تمام وقت خود را به تحصیل و مباحثه و تدریس و عبادت و ریاضت و تهذیب نفس اختصاص داد که به گفته خود وی ، بهترین ایام عمرش بوده است (همان ، ص ۴۸ـ۴۹).

فاضل ، پس از اقامت یازده ساله در اصفهان سفری به خراسان کرد و بار دیگر عازم اصفهان شد. اما در بین راه ، چون به تهران رسید، با خبر شد که آقامیرزاهاشم اشکوری ، استاد نامور فلسفه در مدرسه سپهسالار جدید، تدریس شرح مفتاح الغیب را آغاز کرده است .

چند روزی در این شهر درنگ کرد و به درس اشکوری حاضر شد. احاطه علمی و صفای محضر اشکوری فاضل را چنان مجذوب ساخت که از رفتن به اصفهان صرف نظر کرد و در تهران ماند. او علاوه بر شرح مفتاح الغیب ، شرح فصوص الحکم و تمهیدالقواعد را نیز از وی فرا گرفت (همان ، ص ۴۹).

پس از درگذشت آقامیرزاهاشم اشکوری ، تونی به مدرسه دارالشفا رفت و به تدریس پرداخت (همان ، ص ۴۹ـ۵۰). وی در مدرسه علوم سیاسی و دارالفنون ، عربی و فقه و منطق («چند سطر از زندگی استاد…»، ص ۳) و از ۱۳۱۳ش در دارالمعلمین عالی ، که تازه تأسیس شده بود، زبان عربی و بعدها منطق و فلسفه تدریس کرد. همچنین در دانشکده معقول و منقول از بَدو تأسیس (خوانساری ، ص ۵۰) و در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، فلسفه و زبان و ادبیات عرب تدریس می کرد («چند سطر از زندگی استاد…»، همانجا).

جلسات درس فاضل تونی بسیار پربار و آموزنده بود. وی مطالب را شمرده و با طمأنینه شرح می داد، مشکلترین و پیچیده ترین مطالب را ساده و روشن می ساخت ، درس خود را به آیات و احادیث و اشعار مولوی و حافظ و شیخ محمود شبستری و جامی و جز آنان می آراست و بیانش گاه با طنز و طیبت همراه می شد (خوانساری ، ص ۵۰ ـ۵۱).

رحلت

تونی در ۱۳۳۳ ش بازنشسته شد و در ۱۳۳۹ش در تهران درگذشت («چند سطر از زندگی استاد…»، ص ۳ـ۴؛ خوانساری ، ص ۵۳) و در شیخانِ قم دفن شد. جلال الدین همایی مادّه تاریخی در باره فوت وی سروده که بر سنگ مزارش حک شده است ( رجوع کنید به ص ۳۸؛ خوانساری ، ص ۵۲). شماره سومِ سال نهمِ (فروردین ۱۳۴۱) مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در بزرگداشت وی و به عنوان یادنامه فاضل تونی انتشار یافت .

فضائل علمی و اخلاقی فاضل تونی بسیار بوده است . حافظه حیرت انگیز، ملازمت با استادان مبرِّز و یگانه ، اشتیاق وافر به آموختن و سالها تدریس و تحقیق ، موجب شد که وی در ادبیات عربی و فلسفه و عرفان و تفسیر قرآن تبحر یابد. بسیاری از استادان و بزرگان به فضل و فضیلت او گواهی داده اند (خوانساری ، ص ۵۰ ـ۵۴). آیت اللّه بروجردی در نامه ای ، وی را «عِمادالعلماء المتألهین » خطاب کرده بود (همان ، ص ۵۱). بیان محمدعلی فروغی در مقدمه ترجمه فنون سماع طبیعی (ص ۳) و علی اکبر دهخدا ذیل مدخل «ابوعلی بن سینا» (ج ۱، ص ۸۳۱) و شهید مرتضی مطهری در مقدمه کتاب التّحصیل (ص الف ، د)، بر جلالت قدر و احاطه و دقت نظر و خدمت او به علم و حکمت گواهی می دهد.

برترین شاگردان

حسن حسن زاده آملی و عبداللّه جوادی آملی ، هر دو از شاگردان فاضل تونی بودند و از او با احترام فراوان یاد کرده اند ( رجوع کنید بهحسن زاده آملی ، ص ۳۵۷ـ۳۷۴؛ جوادی آملی ، ج ۲، بخش ۲، ص ۹۷، بخش ۵، ص ۱۴۵).

فاضل تونی در زهد و تقوا و مواظبت بر فرایض و نوافل و تزکیه نفس و کمک به مستمندان اهتمام فراوان داشت و به دنیا التفاتی نداشت ؛ دارایی او خانه ای کوچک و چند قفسه کتاب بود (خوانساری ، ص ۵۷ـ ۵۸).

فاضل تونی به واسطه قدرت شگرف حافظه اش ، احتیاجی به یادداشت نداشت . وی بندرت دست به قلم می برد و هنگام نوشتن نیز بسیار کُند و با خطی کاملاً ابتدایی می نوشت ؛ ازینرو آثار مکتوب او محدود است و غالباً یادداشتهای دانشجویان او در کلاس ، به صورت کتاب در آمده است . با اینهمه بر بسیاری از آثار عرفانی و فلسفی ، از جمله اسفار و منطق شفا ، حواشی مختصری نوشته و مطالب پیچیده را بخوبی شرح داده است .

مهمترین آثار چاپ شده فاضل تونی عبارت اند از:

۱) جزوه صرف (تهران ۱۳۱۵ش ). این کتابِ نسبتاً مبسوط مشتمل است بر تجزیه و ترکیب تعدادی از آیات قرآن کریم که تونی در مؤسسه وعظ و خطابه املا کرده و به مناسبت هر آیه ، نکاتی دقیق از تفسیر و معانی و بیان و کلام و حکمت و عرفان نیز آورده است .

۲) تعلیقه بر شرح فصوص الحکم (تهران ۱۳۱۶ش ) که متضمن نکات و دقایق عرفانی و به منزله رساله دکتری اوست . این کتاب مشتمل است بر توضیحاتی در باره مقدمه داود قیصری بر شرح فصوص الحکم ِ ابن عربی . بدیع الزمان فروزانفر بر این تعلیقه ، مقدمه نوشته است .

۳) قسمت نحوِ کتابهای صرف و نحو و قرائت ، که کتابهای درسی سالهای اول و دوم و سوم دبیرستانها بوده اند.

۴) منتخب قرآن و نهج البلاغه که مجموعه ای است از آیات قرآن و کلمات قصار و چند خطبه از نهج البلاغه ، با شرح لغات .

۵) منتخب کلیله و دمنه عربی و وفیات الاعیان ابن خلّکان ، با شرح و ایضاح لغات مشکل آنها.

۶) جزوه منطق که تقریرات او در رشته فلسفه (دانشکده ادبیات ) است .

۷) حکمت قدیم ( در طبیعیات ) نیز مجموعه تقریرات او در رشته فلسفه است .

۸ ) الهیات (تهران ۱۳۳۳ش ) که شامل امّهات مسائل حکمت الاهی است و کتابی پرمحتوا و بسیار گرانقدر، و آخرین اثر تونی است (همان ، ص ۵۴ ـ ۵۵).

فاضل تونی در ترجمه محمدعلی فروغی از فنون سماع طبیعی سهمی بسزا داشته ، چنانکه فروغی نیز در مقدمه آن (ص ۳) تصریح کرده است .

کتابهای فاضل تونی ، که دانشکده الهیات دانشگاه تهران آنها را به همت بدیع الزمان فروزانفر خریداری کرد، هم اکنون در آنجا نگهداری می شود.



منابع :

(۱) ابن سینا، فنون سماع طبیعی ، آسمان و جهان ، کون و فساد از کتاب شفا ، ترجمه محمدعلی فروغی ، تهران ۱۳۶۶ش ؛
(۲) بهمنیاربن مرزبان ، التّحصیل ، تصحیح مرتضی مطهری ، تهران ۱۳۷۵ش ؛
(۳) عبداللّه جوادی آملی ، رحیق مختوم : شرح حکمت متعالیه ، قم ۱۳۷۵ش ـ ؛
(۴) «چند سطر از زندگی استاد فقید مرحوم محمدحسین فاضل تونی »، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ، سال ۹، ش ۳ (فروردین ۱۳۴۱)؛
(۵) حسن حسن زاده آملی ، در آسمان معرفت ، تهران ۱۳۷۵ش ؛محمد خوانساری ، «ترجمه احوال مرحوم فاضل »، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه

(۶) تهران ؛
(۷) دهخدا؛
(۸) جلال الدین همائی ، «قطعه ماده تاریخ وفات شیخ عالم جلیل آقا شیخ محمدحسین فاضل تونی »، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۸ 

آیت الله شیخ محمدهادی تهرانی (۱۳۲۱-۱۲۵۳ه ق)

 فقیه واصولی قرن سیزدهم . او در بیستم رمضان ۱۲۵۳ در خانواده ای روحانی در تهران به دنیا آمد. پدرش ، محمدامین ، مشهور به «واعظ » بود (صفری فروشانی ، ص ۱۳۹). او در تألیفات خود، از جمله در مَحجّه العلماء ، چندین بار مجلسی اول (ملامحمدتقی ) را جدّ خود، مجلسی دوم (ملامحمدباقر) را دایی و وحیدبهبهانی را عموی خود معرفی کرده است (دوانی ، ص ۲۸۱).

برخی ، برای توجیه چگونگی این انتسابها سخنانی گفته اند (تهرانی ، ۱۳۲۸ ش ، مقدمه مصطفوی ، ص د ـ و؛ دوانی ، ص ۲۸۱ـ۲۸۴). شیخ هادی پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی در تهران ، به حوزه علمیه اصفهان ــ که در آن زمان بزرگترین حوزه علمیه در ایران بود ــ رفت و نزد سیدمحمدباقر خوانساری صاحب روضات الجنات و سیدمحمدهاشم خوانساری صاحب مبانی الاصول ، سیدحسن مدرس ، ملاعلی نوری و سیدمحمد شهشهانی به فراگیری علوم منقول و معقول پرداخت ، سپس به تهران بازگشت و پس از مدتی راهی عراق شد و در دهه سوم عمر خود در نجف محضر شیخ مرتضی انصاری (متوفی ۱۲۸۱) را درک کرد و پس از وفات وی به کربلا رفت و از درس شیخ عبدالحسین طهرانی معروف به شیخ العراقین که گفته می شود دایی او بوده است ، استفاده کرد. وی پس از وفات شیخ العراقین در ۱۲۸۶، به نجف بازگشت و مدتی نزد میرزامحمدحسن شیرازی (میرزای شیرازی صاحب حکم معروفِ تحریم تنباکو) درس خواند، سپس خود حوزه درس مستقلی تشکیل داد.

شیوایی بیان ، عمق تحقیق ، تیزبینی و خوش سبکی او شاگردان فراوانی به حوزه اش جذب کرد (حرزالدین ، ج ۳، ص ۲۲۵ـ۲۲۶؛ موسوی اصفهانی ، ج ۱، ص ۱۶۶؛ تهرانی ، ۱۳۲۸ ش ، همان مقدمه ، ص و ـ ز، ی ـ بج ؛ دوانی ، ص ۹۳). برخی از شاگردان وی عبارت بوده اند از: شیخ شریف (شریف جواهری ؛ متوفی ۱۳۱۴)، نواده صاحب جواهر ؛ آقامیرزاصادق آقا مجتهد تبریزی * (متوفی ۱۳۵۱)، از مراجع تقلید تبریز و مروج افکار و آثار استادش ؛ شیخ عبدالکریم حائری یزدی ، مؤسس حوزه علمیه قم ؛ آقاشیخ علی اصغر خطایی ؛ آقاشیخ فیاض الدین سرخه ای زنجانی (فیاض زنجانی )، صاحب ذخائر الامامه فی الخمس ؛ شیخ محسن کوهکَمَری گَرگَری ؛ میرسیدعلی نجف آبادی ؛ آقامیرزا یوسف آقا مجتهد (متوفی ۱۳۳۷)؛ شیخ علی بن شیخ محمدرضا (کاشف الغطاء؛ متوفی ۱۳۵۰)، از نوادگان شیخ جعفر کاشف الغطاء (صفری فروشانی ، ص ۱۴۵ـ ۱۴۶).

استقلال رأی و بیم نداشتن از کثرت و عظمت مخالفان یکی از مهمترین ویژگیهای علمی شیخ هادی بود؛ برای نمونه او در محجه العلماء ، آرای استادش شیخ مرتضی انصاری را با صراحت و گاه تعبیرات تند (مثلاً زَعَمَ، توهَّمَ) نقد کرد که در محیط علمی آن روز نجف تنشهایی به وجود آورد (امین ، ج ۱۰، ص ۲۳۳؛ صفری فروشانی ، ص ۱۴۰).

از مهمترین حوادث زندگی شیخ هادی

، ماجرای تکفیر اوست ، ازینرو گاهی از او با عنوان شیخ هادی «مکفَّر» یاد کرده اند؛ زمینه اصلی این تکفیر، سخنان تند و گاه جسارت آمیز وی در نقد آرای عالمان امامیه و برخی آرای شاذ بوده است (برای نمونه رجوع کنید به تهرانی ، ۱۳۲۱، ص ۱۷، ۱۳۶ـ۱۳۷، ۱۶۷، ۱۷۶، ۱۹۳، ۲۱۵؛ دوانی ، ص ۲۸۵). در عین حال ، ماجرای مذکور به صورت رسمی صورت نگرفت .

به گزارش موسوی اصفهانی (ج ۱، ص ۱۶۷ـ ۱۶۸) در مجلس ترحیم یکی از علمای نجف ، یکی از اطرافیان میرزاحبیب اللّه رشتی (متوفی ۱۳۱۲)، فقیه و شارح بزرگ آرای شیخ انصاری ، در حضور او، تعبیری به کاربرد که به منزله تکفیر شیخ هادی بود. میرزاحبیب اللّه سکوت کرد و اینطور تلقی شد که وی این مواجهه را قبول دارد. در همان حال شیخ محمدحسین کاظمی (متوفی ۱۳۰۸)، مؤلف هدایه الانام و از هم شاگردیهای شیخ هادی ، این تکفیر را نفی کرد که مانع خدشه دار شدن شخصیت شیخ هادی شد (نیزرجوع کنید به امین ، همانجا؛ برای اطلاع بیشتررجوع کنید به صفری فروشانی ، ص ۱۴۰ـ۱۴۴).

با اینهمه ، تبلیغات شدید مخالفان شیخ هادی ، مؤثر افتاد، به گونه ای که فقط چند تن از فقها، همچون شیخ محمدحسین کاظمی و ملامحمد ایروانی (فاضل ایروانی ؛ متوفی ۱۳۰۶)، از وی دفاع کردند، حتی فقیه بزرگی همچون میرزای شیرازی که در آن زمان زعامت و مرجعیت عامه شیعیان را برعهده داشت و در سامرا به سر می برد، چاره ای جز سکوت ندید. شاگردان شیخ نیز از دور او پراکنده شدند و فقط حدود پانزده تن مخفیانه در درس او حاضر می شدند. در هجوم دوباره به شیخ هادی ، فقط تعداد اندکی از فقها، همچون شیخ آقارضا همدانی (متوفی ۱۳۲۲) و شیخ محمد طه نجف (متوفی ۱۳۲۳)، مشارکت نداشتند (امین ، همانجا)، اما فوت پدر شیخ هادی و شرکت تعدادی از بزرگان نجف در مراسم نماز وی ، به بازسازی وجهه شیخ در میان مردم کمک فراوان کرد (حرزالدین ، ج ۳، ص ۲۲۶).

شیخ هادی گاهی در فقه ، اصول فقه و فلسفه آرایی خلاف آرای مشهور ابراز می کرد که بعضی از آنها از آرای منحصر به فرد اوست . او همانند اخباریها و بر خلاف اصولیها، روایات کتب اربعه شیعه را معلوم الصدور و حجیت آنها را قطعی می داند. از نظر وی اجماع حجت به شمار نمی آید، و به طور کلی اتفاق آرا کاشف از رأی امام نیست ؛ باب علم علاوه بر باب علمی (ظنون خاصی که علم به حجیت آنها داریم ، مانند خبر واحد)، در هر زمان مفتوح است (تهرانی ، ۱۳۲۸ ش ، همان مقدمه ، ص کد). شیخ هادی در دو رساله خود الحق الیقین و تحقیق الماهیه و الوجود وجود ذهنی را انکار می کند و در مسئله اصالت وجود یا ماهیت ، بر خلاف مشائیان و اشراقیان ، قائل به اصالت و اتحاد هر دوست (صفری فروشانی ، ص ۱۴۷؛ تارا، ص ۲ـ۴۰).

رحلت

شیخ هادی در دهم شوال ۱۳۲۱ در ۶۸ سالگی درگذشت و در حجره جنوب غربی صحن مقدس حضرت علی علیه السلام ، در کنار قبر سیدجواد عاملی (متوفی ۱۲۲۶) صاحب مفتاح الکرامه ، دفن شد (امین ، همانجا؛ حرزالدین ، ج ۳، ص ۲۲۸). شیخ تنها دختری به نام فاطمه داشت که جوانی درگذشت (تهرانی ، ۱۳۲۸ش ، همان مقدمه ، ص ح ؛ دوانی ، ص ۲۸۵).

شیخ هادی در فقه ، اصول ، تفسیر، کلام و فلسفه تألیفاتی داشته است . تعداد آثار او را ۵۶ عنوان و گاه بیشتر ذکر کرده اند، زیرا در بعضی موارد از یک اثر با چند عنوان یاد شده است .

بسیاری از آثار شیخ هادی به همت شاگردان وی چاپ شده است .

برخی از مشهورترین آثار وی اینهاست :

تفسیر آیه النور که در ۱۲۹۹ در تهران چاپ شده و در ۱۳۷۱/ ۱۳۲۸ ش نیز با عنوان اشعه نور در تهران ترجمه و چاپ شده است ؛

ذخائر النبوه فی احکام الخیار ؛

رساله فی المواسعه والمضایقه ؛

الرضوان فی الصلح ؛

کتاب البیع ؛

وسیله النجاه که رساله فارسی عملیه اوست و در ۱۳۰۱ چاپ شده است ؛

کتاب الاجتهاد و التقلید ؛

رساله الحق و الحکم که اولین رساله مستقل در بیان تفاوت بین حق و حکم است و در ۱۳۲۱ تألیف و در ۱۳۳۰ چاپ شده است و رسالاتی در موضوعات متفاوت فقهی و اصولی و جز اینها (امین ، همانجا؛ تهرانی ، همان مقدمه ، ص ید ـ کج ؛ صفری فروشانی ، ص ۱۴۶ـ۱۵۱، ۱۵۸؛ نیزرجوع کنید به موسوی اصفهانی ، ج ۱، ص ۱۶۷؛ منزوی ، ج ۳، ص ۲۶۰۲ـ۲۶۰۳).

شیخ هادی بعضی مطالب علمی را به نظم در می آورده است ؛

از جمله آثار منظوم اوست :

منظومه فی الغناء (مختاری و صادقی ، ج ۲، ص ۱۰۵۵ـ۱۰۶۲)؛

اُرجوزه فی الصلح ؛

ارجوزه فی النحو (منظومه الفیه )؛

منظومه فی الکلام (امین ، همانجا؛ تهرانی ، ۱۳۲۸ ش ، همان مقدمه ، ص یح ، کج ).



منابع :

(۱) امین ؛
(۲) جواد تارا، تحقیقات و اشارات ، قم ۱۳۸۵؛
(۳) محمدهادی تهرانی ، اشعه نور: ترجمه و تفسر آیه نور ، ترجمه حسن بن محمدرحیم مصطفوی تبریزی ، تهران ۱۳۲۸ ش ؛
(۴) همو، محجه العلماء ، چاپ سنگی تهران ۱۳۲۱؛
(۵) محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرّجال فی تراجم العلماء و الادباء ، قم ۱۴۰۵؛
(۶) علی دوانی ، شرح حال و آثار و افکار آیت اللّه بهبهانی ، تهران ?( ۱۳۹۶ ) ؛
(۷) نعمت اللّه صفری فروشانی ، « رساله حق و حکم و شرح حال شیخ محمدهادی تهرانی »، نامه مفید ، سال ۱، ش ۴ (زمستان ۱۳۷۴)؛
(۸) رضا مختاری و محسن صادقی ، غنا، موسیقی ، قم ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷ ش ؛
(۹) علینقی منزوی ، فهرس اعلام الذریعه الی تصانیف الشیعه ، تهران ۱۳۷۷ ش ؛
(۱۰) محمدمهدی موسوی اصفهانی ، احسن الودیعه ، او، تتمیم روضات الجنات ، بغداد ?( ۱۳۴۸ ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه آیت الله ابوالفضل تهرانی(متوفی۱۳۱۷)

 عالم جامع و مؤلف شیعی قرن سیزدهم و چهاردهم . در ۱۲۷۳ در تهران به دنیا آمد. از آنجا که اصل وی از شهر نور بوده ، ابوالفضل نوری نیز خوانده شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۸۸؛ همو، ۱۳۳۷ ش ، ستون ۳۳). برخی منابع (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۹، قسم ۱، ص ۴۷؛امین ، ج ۲، ص ۴۷۵) نام او را احمد ذکر کرده و ابوالفضل را که بدان مشهور است ، کنیه اش دانسته اند؛اما با توجه به اینکه فرزندش ، میرزا محمد ثقفی (در باره وی رجوع کنید به ادامه میرزاابوالفضل تهرانی ابوالقاسم سحاب ، تاریخ مدرسه عالی سپهسالار ، ( تهران ) ، ( بی تا. ) ، ص ۱۱۴ مقاله )، از این موضوع اظهار بی اطلاعی کرده و نیز از خود وی نقل شده که پدرش پیش از تولد او نامش را ابوالفضل تعیین کرده بوده است ، نمی توان آن را درست دانست (رجوع کنید به تهرانی ، مقدمه محدّث اُرمَوی ، ص له ـ لو).

پدر میرزاابوالفضل ، میرزاابوالقاسم تهرانی * ، از جهت انتساب به دایی خود، محمودخان کلانتر، به کلانتری شهرت یافت و فرزندش ، ابوالفضل ، به این نام نیز خوانده شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ؛امین ، همانجاها).

اساتید

میرزاابوالفضل در کودکی تحصیل علوم دینی را آغاز کرد. او نخست علوم و فنون مقدماتی را نزد پدر خود آموخت ، تا جایی که پیش از بلوغ ، آنها را کاملاً فراگرفته بود (تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کح ، لج ـ لد)، آنگاه تحصیل فقه و اصول را در دوره سطح آغاز کرد و پس از آن دوره خارج را نزد سیدمحمد صادق طباطبایی و میرزا عبدالرحیم نهاوندی گذراند و به درجه اجتهاد رسید، فلسفه و عرفان را نیز از آقامحمدرضا قمشه ای و میرزاابوالحسن جلوه فراگرفت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۴؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کو، لد).

میرزاابوالفضل در ۱۳۰۰ رهسپار نجف شد و چندین ماه در آنجا ماند و در درس میرزا حبیب اللّه رشتی شرکت کرد، سپس به دعوت مرجع تقلید آن زمان ، میرزا محمدحسن شیرازی (میرزای شیرازی )، به سامرا رفت و در آنجا اقامت گزید و چند سال از درس فقه و اصول وی بهره برد و از نزدیکان او به شمار آمد. همچنین در آنجا رجال و دیگر علوم حدیثی را از میرزا حسین نوری آموخت و از محمدحسین کاظمینی (کاظمی ) اجازه روایت گرفت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ، امین ؛تهرانی ، همانجاها؛حبیب آبادی ، ج ۶، ص ۲۰۴۳).

او در ۱۳۰۶ برای انجام مراسم حج به مکه رفت و در بازگشت مدتی در نجف اقامت کرد تا اینکه به دعوت گروهی از مردم به تهران بازگشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۸۸ ؛امین ، همانجا؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص له ). منابع سال بازگشت وی را مختلف ذکر کرده اند ( رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ؛حبیب آبادی ، همانجاها)، ولی فرزندش ، میرزامحمد ثقفی ، بازگشت او را در ۱۳۱۰ گفته است (تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کو؛نیز رجوع کنید به همان ، ص له ).

میرزاابوالفضل پس از بازگشت به تهران ، مرجعیت و زعامت شرعی را به عهده گرفت ، به تدریس فقه و اصول و رجال و کلام پرداخت و نماز جماعت و مجلس وعظ و خطابه برپا داشت . او در ۱۳۱۲ مدرسه سپهسالار از بناهای میرزا حسین خان سپهسالار را افتتاح کرد، طلاب را در آن جای داد و در آن حلقه درس دایر کرد (امین ؛حبیب آبادی ، همانجاها؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص له ؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۴).

میرزاابوالفضل در ادبیات و سرودن اشعار عربی و فارسی توانا بود و هزاران بیت شعر از حفظ داشت ، تا جایی که سیدحیدر حِلّی ، از شاعران نامدار عراق ، هنگام رفتن به سامرا از هماوردی با او ناتوان شد و در مدح او قصیده ای سرود. سیدمحمدسعید حَبُّوبی از دیگر شاعران بنام نیز وی را ستوده است . او همچنین نثری شیوا داشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۳ ـ۵۴؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۳).

میرزاابوالفضل منطق ، فلسفه ، عرفان ، ریاضیات ، هیئت ، سیره و تاریخ نیز می دانست ، خوش محضر و دارای بیانی جذاب و حافظه ای قوی بود (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۴؛امین ، همانجا؛نیزرجوع کنید به موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۶ـ۲۵۷). او در هشتم صفر ۱۳۱۶ بر اثر بیماری حصبه در تهران درگذشت و در حرم حضرت عبدالعظیم در کنار پدرش در مقبره ابوالفتوح رازی به خاک سپرده شد (مدرس تبریزی ، ج ۵، ص ۷۳؛حبیب آبادی ، ج ۶، ص ۲۰۴۴؛شریف رازی ، اختران فروزان ، ص ۲۲۲ـ ۲۲۳). برخی (قمی ، ج ۱، ص ۱۳۹؛امین ، همانجا) درگذشت او را ۱۳۱۷ و مدفن او را قبرستان وادی السلام نجف ذکر کرده اند که درست نیست (تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کو).

آثار

میرزاابوالفضل آثار فراوانی داشته که بیشتر آنها به دست ما نرسیده است (رجوع کنید به همان ، مقدمه محدّث ارموی ، ص ز).

برخی از آثار او عبارت اند از:

۱) دیوان اشعار مشتمل بر قصاید و غزلیات عربی و فارسی در موضوعات مختلف از جمله مدح معصومین علیهم السلام . اشعار عربی این اثر به اهتمام سیدجلال الدین محدّث ارموی و با مقدمه طولانی وی در ۱۳۶۹ (یا ۱۳۷۰) در تهران به چاپ رسیده است (حبیب آبادی ، همانجا؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵ـ۲۵۶؛نیزرجوع کنید به تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص قح )؛

۲) شفاء الصُدور فی شرح زیاره العاشور که استاد وی ، میرزای شیرازی ، نیز بر آن تقریظ نوشته و از بهترین شرحهاوترجمه های فارسی زیارت عاشورا به شمار آمده است . تألیف آن در ۱۳۰۹ به پایان رسید و اولین بار در ۱۳۱۰ در بمبئی چاپ شد. سپس در ۱۴۰۷، با تحقیق سیدعلی موحد ابطحی در دو جلد در قم و در ۱۳۷۶ ش با تصحیح و تعلیق سیدابراهیم شبیری زنجانی در یک جلد در تهران به چاپ رسید (امین ، همانجا؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۶)؛

۳) الاءصابه فی مَن أجمعت علیه العصابه ، شرح منظوم ارجوزه هفده بیتی سیدمهدی بحرالعلوم در علم رجال در باره اصحاب اجماع به عربی . این شرح که مشتمل بر ۳۶۸ بیت است در ۱۳۰۴ در سامرا به پایان رسید. نسخه خطی آن در کتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود است (شریف رازی ، اختران فروزان ، ص ۲۲۳؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۴)؛

۴) تمیمه المحدّث (یا تمیمه الحدیث ) منظومه ای به عربی در علم درایه ؛

۵) صَدْحُ الحَمامه فی احوال الوالد العلاّ مه در شرح زندگانی پدرش و نیز قسمتهایی از زندگانی خود او به عربی ؛

۶) قلائد الدرر فی نظم اللؤلؤ المنتثر که در آن کتاب الشافیه ابن حاجب را در علم صرف به نظم درآورده و برخی مطالب آن را رد کرده و مطالبی نیز به آن افزوده است . تألیف این اثر که بالغ بر شش هزار بیت است ، پیش از چهارده سالگی وی آغاز شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۴؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص لد؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵ـ ۲۵۶)؛

۷) تنقیح المقاله فی تحقیق الدلاله ، رساله ای به عربی در بحث دلالات منطق و اصول فقه است و با اینکه حجم زیادی دارد، به اتمام نرسیده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۶، ص ۲۳۹؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵)؛

۸) حاشیه الاسفار که تعلیقات او بر الاسفار الاربعه ملاصدرا و به عربی است ؛

۹) الرساله العشقیه در بیان مسئله ای عرفانی و به عربی است ؛

۱۰) مُنیه البصیر فی بیان کیفیه الغدیر به عربی ؛

۱۱) حاشیه فرائد الاصول ؛

۱۲) حاشیه المکاسب (تهرانی ، همانجا؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵ـ ۲۵۷٫ برای آگاهی از سایر آثار وی رجوع کنید به موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۴ـ۲۵۷).

فرزند

فرزند میرزاابوالفضل ، میرزامحمد ثقفی ، از علما و فضلای معاصر بوده است . او در جمادی الا´خره ۱۳۱۳ در تهران به دنیا آمد و از کودکی تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و پس از گذراندن دوره مقدماتی ، سطوح عالی فقه و اصول را نزد آقامیرزا کوچک ساوجی و شیخ آقابزرگ ساوجی آموخت . در ۱۳۴۱ به قم رفت و حدود هفت سال در آنجا ماند و در درس خارج فقه و اصول شیخ عبدالکریم حائری یزدی شرکت کرد و از او تصدیق اجتهاد گرفت . چندی نیز در درس فقه آقامحمدرضا اصفهانی مسجدشاهی حاضر شد. او همچنین فلسفه و کلام را از سیدابوالحسن رفیعی قزوینی فراگرفت (شریف رازی ، گنجینه دانشمندان ، ج ۴، ص ۴۱۲ـ۴۱۳).

ثقفی سپس به تهران بازگشت و در مسجد پامنار به تبلیغ و اقامه جماعت و تألیف و تدریس پرداخت . او نیز مانند پدرش طبع شعر و ذوق غزل سرایی داشت . روان جاوید در تفسیر قرآن که در پنج جلد به چاپ رسیده است و غرر العوائد ، شرح و حاشیه بر دررالفوائد شیخ عبدالکریم حائری یزدی از جمله آثار اوست (شریف رازی ، همانجا؛همو، اختران فروزان ، ص ۲۲۳ـ ۲۲۴). ثقفی در مرداد ۱۳۶۴ درگذشت («به یاد عالم بارع آیت اللّه حاج میرزامحمد ثقفی تهرانی »، ص ۳۴).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، مصفی المقال فی مصنفی علم الرجال ، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۴) امین ؛
(۵) «به یاد عالم بارع آیت اللّه حاج میرزامحمد ثقفی تهرانی »، کیهان فرهنگی ، سال ۲، ش ۵ (مرداد ۱۳۶۴)؛
(۶) ابوالفضل بن ابوالقاسم تهرانی ، دیوان ، چاپ جلال الدین محدّث ارموی ، ( تهران ) ۱۳۶۹؛
(۷) محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجری ، ج ۶، اصفهان ۱۳۶۴ ش ؛
(۸) محمد شریف رازی ، اختران فروزان ری و طهران ، یا، تذکره المقابر فی احوال المفاخر ، قم : مکتبه الزهراء، ( بی تا. ) ؛
(۹) همو، گنجینه دانشمندان ، ج ۴، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۰) عباس قمی ، کتاب الکنی و الالقاب ، صیدا ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۱) مدرس تبریزی ؛
(۱۲) موسوعه مؤلفی الامامیه ، قم : مجمع الفکر الاسلامی ، ۱۳۷۸ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۸ 

زندگینامه آیت الله ابوالقاسم تهرانی(۱۲۹۲-۱۲۳۶)

 فقیه و اصولی شیعی در قرن سیزدهم . نیای وی ، میرزا هادی ، تاجر بود که از شهر نورِ مازندران به تهران مهاجرت کرد. پدر تهرانی ، میرزامحمدعلی نیز تاجر و شیفته دانش بود. تهرانی در ۱۲۳۶ در تهران به دنیا آمد و تحصیلات مقدماتی را در همانجا گذراند ( نامه دانشوران ناصری ، ج ۲، ص ۳۶۴).

استادان

در ۱۲۴۶ همراه عمویش به اصفهان رفت و سه سال به فراگیری مقدمات علوم پرداخت و سپس به تهران بازگشت . در ۱۲۵۱ به عتبات رفت و پس از حدود دو سال اقامت در آنجا، به تهران بازگشت و در مدرسه مروی ساکن شد و علوم عقلی و نقلی را نزد ملاعبداللّه زنوزی و شیخ جعفر کرمانشاهی فرا گرفت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۳۶۹؛ نامه دانشوران ناصری ، همانجا).

بار دیگر برای تکمیل تحصیلات خود به کربلا رفت و چند سال نزد سیدابراهیم قزوینی ، مؤلف ضوابط الاصول ، درس خواند (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۲، قسم ۱، ص ۵۹؛ نامه دانشوران ناصری ، همانجا)، اما به سبب بروز آشوب در کربلا به اصفهان رفت . پس از آرام شدنِ اوضاع عراق ، به نجف رفت و در جلسات درس شیخ مرتضی انصاری شرکت کرد و مقرِّرِ بحث او شد، تا جایی که شیخ بارها به درجات علم و فضل و اجتهاد وی تصریح نمود (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۲، قسم ۱، ص ۵۹ ـ۶۰).

رحلت

وی در ۱۲۷۷ به تهران بازگشت و مرجع امور دینی و علمی شد، چنانکه همه روزه علما و فقها در مجلس درس او در مدرسه مروی حاضر می شدند، از جمله : فرزندش میرزاابوالفضل تهرانی * ، سیدحسین صدرالحُفّاظ قمی ، شیخ فضل اللّه نوری ، شیخ عبدالنبی نوری ، شیخ حسنعلی تهرانی و شیخ محمدصادق تهرانی بُلُّور (شریف رازی ، ص ۲۲۱). وی در اواخر عمر نابینا شد ( نامه دانشوران ناصری ، ج ۲، ص ۳۶۵) و در ۱۲۹۲ در ۵۶ سالگی درگذشت . او را در مقبره شیخ ابوالفتوح رازی در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی به خاک سپردند (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۲، قسم ۱، ص ۶۰).

آثار تهرانی عبارت است از:

التقریرات که معروفترین کتاب اوست . این کتاب بر گرفته از درس اصول شیخ مرتضی انصاری و در باره مباحث الفاظ است و بخشی از آن با عنوان مطارح الانظار چاپ شده است (مدرس تبریزی ، ج ۵، ص ۷۱؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، همانجا)؛

رساله های اصولی در موضوعاتِ «حجیت قطع »، «حجیت ظن »، «برائت »، «استصحاب » و «تعادل و تراجیح »؛

رساله های فقهی در موضوعات طهارت ، صلاه ، صلاه المسافر، زکات ، غصب ، وقف ، لُقَطَه ، رهن ، احیاء موات ، اجاره و قضا و شهادات که هیچیک از آنها به چاپ نرسیده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، همانجا)؛

رساله ای در ارث (نسخه خطی کتابخانه مدرسه عالی شهید مطهری ، ش ۲۴۲۶)؛

و تقریرات درس اصول شیخ جعفر کرمانشاهی (نسخه خطی کتابخانه شماره ۱ مجلس شورای اسلامی ، ش ۵۵۳۷).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء۲: الکرام البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) محمدشریف رازی ، اختران فروزان ری و طهران ، یا، تذکره المقابر فی احوال المفاخر ، قم : مکتبه الزهراء، ( بی تا. ) ؛
(۴) مدرس تبریزی ؛
(۵) نامه دانشوران ناصری ، قم : دارالفکر، ?( ۱۳۳۸ش ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه حاج ملاعلی تهرانی(۱۲۹۷-۱۲۲۶ه ق)

 فقیه و محدّث و رجالی امامی قرن سیزدهم . تهرانی در ۱۲۲۶ در نجف به دنیا آمد. پدرش ، حاج میرزا خلیل (متوفی ۱۲۸۰)، بزرگ خاندان خلیلی و از مشهورترین پزشکان روزگار خود بود (حرزالدین ، ج ۱، ص ۳۰۰ـ۳۰۱).

استادان

در علوم دینی نیز تحصیل کرده بود و نزد علمایی چون شیخ جعفر کاشف الغطا و سید محمد مجاهد، بسیار احترام داشت (آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۳۰ـ۲۳۲؛ آقابزرگ طهرانی ، طبقات : الکرام البرره ، جزء ۲، قسم ۲، ص ۵۰۸).

حاج ملاعلی تهرانی

علم اصول را نزد

محمدحسین اصفهانی حائری (صاحب فصول ) و

شریف العلماء مازندرانی و

میرزا جعفر تویسرکانی و

سعیدالعلماء مازندرانی ،

علم رجال را نزد

محمدجعفر استرآبادی ،

و ریاضیات را نزد

شیخ اسماعیل بروجردی و

ابوتراب همدانی و

محمدتقی خراسانی فراگرفت .

در فقه از محضر صاحب فصول و

شیخ علی کاشف الغطاء و

محمدحسن نجفی (صاحب جواهر ) بهره برد.

همچنین حکمت را نزد

ملااسماعیل اردکانی و

ملاکریم کرمانی و

ملاعبدالعظیم تهرانی آموخت (امینی ، ج ۲، ص ۵۱۷؛ حرزالدین ، ج ۲، ص ۱۰۳ـ۱۰۴؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۴۰ـ۲۴۱؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۳۲۲، ۳۲۵).

اجازه روایت

تهرانی از علمایی چون صاحب جواهر ، ملااحمد نراقی و سیدجواد حسینی عاملی اجازه روایت داشت و برادرش (میرزا حسین ) و شیخ محمدحسن مامقانی و سیدحسن صدر و میرزا حسین نوری (صاحب مستدرک ) از او اجازه روایت داشتند (حِرزِالدین ، ج ۲، ص ۱۰۵؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۴۱؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ، ستون ۳۱۹).

شاگردان

شاگردان متعددی در محضر او تربیت شدند،

از جمله

ملامحمدباقر تُستَری ،

شیخ علی بن حسین خاقانی ،

و عبدالحسین حرزالدین (حرزالدین ، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ، ستون ۳۱۷، برای دیگر شاگردان رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، همان ، ستون ۲۰۷، ۳۱۴، ۳۲۲، ۳۲۷).

مقام علمی تهرانی را ستوده اند تا جایی که یکی از فقهای مشهور، پس از وفات شیخ انصاری ، او را اعلم می دانست (رجوع کنید به اعتمادالسلطنه ، ج ۱، ص ۲۰۰). مؤلف مستدرک الوسائل (ج ۳، ص ۴۰۱) او را «فخر شیعه » و «ذخیره شریعت » خوانده و آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۳، ج ۱۶، ص ۵۸) او را شیخ المشایخِ اجازه متأخران نامیده است .

تهرانی دارای مجالس وعظ و اندرز بود و هفته ای دو روز در صحن امیرالمؤمنین علیه السلام به منبر می رفت و در باب مواعظ اخلاقی وفضائل اهل بیت علیهم السلام سخن می گفت (حرزالدین ، ج ۲، ص ۱۰۳؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۴۰). در منابع ، در باره تقوا و زهد او ماجراهایی نقل شده و از تواضع و حسن اخلاق او یاد شده (آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۳۹ـ۲۴۰؛قمی ، ص ۲۹۶) و در باره تقید وی به زیارت امام حسین علیه السلام و کرامات او مطالبی آمده است (رجوع کنید به نوری ، ج ۳، ص ۴۰۲؛قمی ، ج ۱، ص ۲۹۴ـ۲۹۶).

تهرانی با علوم غریبه نیز آشنا بود، به تاریخ و اخبار پیشینیان احاطه داشت ، حافظ قرآن و بسیاری از دعاها بود و تورات و انجیل را از حفظ می خواند و به زبان عبری نیز آشنا بود. از جمله کارهای او تعمیر آرامگاه میثم تمار بود (آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۴۰، ۲۴۲).

رحلت

وی در صفر ۱۲۹۷ در نجف وفات یافت . در سوک او مجالس متعددی برگزار و در رثایش اشعار بسیاری سروده شد (همان ، ج ۲، ص ۲۴۲ـ۲۴۳؛حرزالدین ، ج ۲، ص ۱۰۶).

آثار

آثار مهم تهرانی ، که بیشتردر فقه و حدیث است ، عبارت اند از:

خزائن الاحکام که شرح تلخیص المرامِ علامه حلّی است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۷، ص ۱۵۲ـ۱۵۳، ج ۱۳، ص ۳۷۷)،

تلخیص هدایه الناسکین من الحجاجِ و المعتمرین تألیف محمدحسن نجفی و ترجمه آن به فارسی به درخواست مؤلف (همان ، ج ۲۵، ص ۱۹۸، ج ۴، ص ۱۴۶)،

غصون الاَیْکَه الغرویه فی الاصول الفقهیه (همان ، ج ۱۶، ص ۵۸)،

شرح مبحث وصیت شرایع الاسلام محقق حلّی (همان ، ج ۱۳، ص ۳۲۶)،

رساله عملیه با عنوان النَبْذَه من الاحکام الشرعیه ،

از باب طهارت تا آخر نماز جماعت (همان ، ج ۱۱، ص ۲۱۶، ج ۲۴، ص ۳۷)،

الفوائد الرجالیه که در باره علم حدیث و رجال است (همان ، ج ۱۶، ص ۳۳۸) و محمدباقر تستری بر آن حاشیه نوشته است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ، ستون ۸۹ ـ۹۰)،

سُبُل الهدایه فی علم الدرایه (همو، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۱۳۵)،

حساب العقود در شرح حدیث ایمان حضرت ابوطالب (همان ، ج ۷، ص ۱۱)، شرح و حاشیه بر التعلیقه البهبهانیه اثر وحید بهبهانی (متوفی ۱۲۰۶؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ، ستون ۸۷؛همو، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۳۹، ج ۱۲، ص ۱۳۵)،

و حاشیه بر منتهی المقال ابوعلی حائری (متوفی ۱۲۱۶) در علم رجال (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۶، ص ۵۸؛همو، ۱۳۳۷ ش ، ستون ۳۲۰، ۳۹۴).

از برادران ملاعلی ، میرزا حسین (رجوع کنید به تهرانی * ، حاج میرزا حسین خلیلی ) از فقهای مشهور دوره مشروطه و میرزا حسن و میرزا محمد و میرزا باقر از پزشکان مشهور نجف بودند (آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۳۲؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۲، قسم ۲، ص ۵۰۸).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۲، الکرام البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، مصفی المقال فی مصنفی علم الرجال ، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۴) جعفربن باقر آل محبوبه ، ماضی النجف و حاضرها ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۵) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، المآثر و الا´ثار ، در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران : اساطیر ۱۳۶۳ ش ؛
(۶) محمدهادی امینی ، معجم رجال الفکر و الادب فی النجف خلال الف عام ، نجف ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۷) محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء و الادباء ، قم ۱۴۰۵؛
(۸) عباس قمی ، فوائد الرضویه : زندگانی علمای مذهب شیعه ، تهران ?( ۱۳۲۷ ش ) ؛
(۹) حسین بن محمدتقی نوری ، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ، قم ۱۴۰۷ـ ۱۴۰۸٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۸ 

زندگینامه آیت الله حاج میرزاحسین خلیلی تهرانی(متوفی۱۳۲۶ه ق)

 فقیه و مرجع تقلید امامی قرن سیزدهم و چهاردهم و از رهبران روحانی نهضت مشروطه ایران . وی در ۱۲۳۰ در نجف متولد شد (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۳).

ابتدا نزد پدرش حاج میرزا خلیل ، و برادرش حاج ملاعلی (رجوع کنید به تهرانی * ، حاج ملاعلی )، درس خواند و پس از اتمام مرحله سطح ، در محضر محمدحسن نجفی (صاحب جواهر ، متوفی ۱۲۶۶) و بعد از وفات او در محضر شیخ انصاری (متوفی ۱۲۸۱) تحصیل کرد و از آنان و برخی دیگر از علما، از جمله مولی زین العابدین گلپایگانی ، اجازه روایت گرفت (رجوع کنید به حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۷۹ـ ۲۸۰؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۶ـ۲۲۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۸۳، ج ۱۹، ص ۶۰). سپس در نجف به تدریس فقه پرداخت . احاطه او بر فروع فقهی و تسلطش را در تدریس ستوده و گفته اند که از آرای بلند و قدرت بیان فوق العاده برخوردار بود (آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۶؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۳ ـ۵۷۴).

وی پس از وفات شیخ محمدحسین کاظمی (۱۳۰۸)، یکی از مراجع تقلید شد و در پی رحلت میرزای شیرازی (۱۳۱۲)، از بزرگترین مراجع تقلید به شمار آمد و مقلدان فراوانی در ایران و هند و عراق و دیگر بلاد اسلامی یافت (حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۷۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۴).

شاگردان

در حلقه درس او فقهای نامداری شرکت می کردند. وی شاگردان فراوانی تربیت کرد که از آن جمله اند:

آقاضیاءالدین عراقی ،

آقاحسین نجم آبادی ،

سیدمیرزاآقا دولت آبادی ،

سیدمحمد لواسانی

و شیخ مرتضی آشتیانی (برای اسامی دیگر شاگردان اورجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، همانجا؛ همو، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۹۹، ۴۱۴، ج ۶، ص ۱۷۰، ج ۱۰، ص ۴۵؛ حسن امین ، ج ۱، ص ۵۲، ج ۶، ص ۱۸۲، ۵۷۴).

اجازه روایت

آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۴، همانجا)،

میرزاعلی اکبر همدانی (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۷، ص ۲۳۲)،

شیخ محمد طالقانی (حسینی ، ج ۱، ص ۵۳۶) و

شیخ محمدحسین کاشف الغطاء (حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۸۱؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۸۳) از او اجازه روایت گرفتند.

تهرانی به امور سیاسی و اجتماعی ایران حساس بود. وی در ۱۳۲۱، به دنبال اوضاع نابسامان اقتصادی و اجتماعی ایران و نارضایتی مردم از کارهای امین السلطان (صدراعظم وقت )، همراه با آخوند ملامحمدکاظم خراسانی (متوفی ۱۳۲۹) به علمای ایران نامه نوشت و ناخشنودی خود را از سیاستهای نادرست امین السلطان نشان داد و حتی گفته اند که او را تکفیر نمود.

این اقدامات بسیار مؤثر بود و موجب عزل امین السلطان شد (رجوع کنید به کسروی ، ص ۳۱ـ۳۲). با آغاز نهضت مشروطه ، تهرانی همراه با آخوند خراسانی و ملاعبداللّه مازندرانی (متوفی ۱۳۳۱) از آن حمایت نمود. این سه روحانی ، که بعد از وفات میرزای شیرازی مرجعیت شیعیان را به عهده داشتند، با نامه ها و پیامها و ارشادهای خود، سهم مهمی در پیروزی نهضت مشروطه داشتند. هدف آنان از این حمایت ، که آن را از عمده ترین عوامل پیروزی مشروطه دانسته اند، حفظ مذهب اسلام و از میان برداشتن حکومت استبداد و کوتاه کردن دست متجاوزان خارجی بود (رجوع کنید به حائری ، ص ۱۲۳ـ۱۲۴، ۱۳۳ـ۱۳۴).

پس از پیروزی نهضت مشروطه و تأسیس مجلس شورا، قانون اساسی برای تصویب نزد این سه تن فرستاده شد و آنان نیز آن را تنفیذ کردند (رجوع کنید به نجفی قوچانی ، ص ۳۶۶) و پس از آن نیز با ارسال نامه ها و تلگرامهای پی درپی ، به تقویت مجلس مبادرت نمودند (رجوع کنید به فضل اللّه نوری ، ج ۲، ص ۱۱۱ـ۱۱۲، ۱۲۶ـ۱۲۷، ۱۴۸ و جاهای دیگر).

پس از به توپ بسته شدن مجلس اول در ۱۳۲۶، تهرانی و دیگر علمای ایرانی مقیم عراق ، بر شدت مبارزه خود با حکومت استبدادی و پشتیبانی از مشروطه خواهان افزودند. تهرانی و خراسانی و مازندرانی طردنمودن محمدعلی شاه را از «اوجب واجبات »، دادن مالیات به گماشتگان او را از «اعظم محرّمات » و کوشش در راه استقرار مشروطه را به منزله جهاد در رکاب امام زمان دانستند (رجوع کنید به ناظم الاسلام کرمانی ، بخش ۲، ج ۵، ص ۳۵۳؛ حائری ، ص ۱۱۰).

در زمان استبداد صغیر * ، یکی از مدارسی که تهرانی در نجف بنا نهاده بود، محل گردهمایی ایرانیان شد (آل محبوبه ، ج ۱، ص ۱۳۵؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۵). گفته اند که پس از بروز پاره ای انحرافات در نهضت مشروطه ، تهرانی از حمایت آن اظهار پشیمانی می کرد (رجوع کنید به حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۷۷ـ۲۷۹).

تهرانی فردی متقی و به قرائت ادعیه و زیارات مداومت و مراقبت داشت . بیشتر اوقات خود را در مسجد کوفه و سَهله به عبادت می گذراند و پیاده به زیارت کربلا می رفت . خوش اخلاق و خوش سخن و بسیار رئوف بود. وی آثار متعددی از خود بر جای گذاشت ، از جمله یک باب زایرسرا که آن را وقف نمود، دو مدرسه علمیه و قناتی در نجف (رجوع کنید به آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۶ـ ۲۲۸؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۵ ـ ۵۷۷).

رحلت

تهرانی در شوال ۱۳۲۶ در مسجد سهله وفات یافت و پیکرش تا نجف تشییع و در آنجا، کنار مدرسه ای که بنا نهاده بود، دفن شد. در ایران و هند و عراق برای او مراسم سوکواری برگزار کردند و بازار تهران چند روز تعطیل شد. شعرای بسیاری در رثای وی شعر سروده اند (رجوع کنید به ناظم الاسلام کرمانی ، بخش ۲، ج ۴، ص ۲۳۸ـ۲۳۹؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۸ـ۲۲۹؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۶). پس از وفات تهرانی ، شایع شد که وی با زهر مسموم شده است و حتی او را «ذبیح اعظم » و «شهید اکبر» خواندند (ناظم الاسلام کرمانی ، بخش ۲، ج ۴، ص ۲۴۶؛ حبیب آبادی ، ج ۳، ص ۸۹۸).

آثار

تهرانی در فقه و اصول و رجال آثار بسیاری بر جای گذاشت . گفته شده است که تمامی آنها به خط خود او نزد شاگردش ، محمدتقی گرگانی ، بوده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۵).

از جمله تألیفات او ذریعه الوداد است که شرحی است بر کتاب نجاه العباد محمدحسن نجفی و ظاهراً ناتمام مانده است (رجوع کنید به حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۸۰؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۷). این کتاب نخستین بار در بمبئی و سپس در ۱۳۱۲ در ایران چاپ سنگی شد و بارها در ایران به چاپ رسید (رجوع کنید به مشار، ستون ۳۹۳؛ عوّاد، ج ۱، ص ۳۴۳؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۰، ص ۳۳).

حاشیه بر بعضی رسائل عملیه ،

کتابهای غصب ،

اجاره ،

رسالاتی در باب بیع و خیارات از دیگر تألیفات اوست (رجوع کنید به حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۸۰؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۹، ص ۵۹، ج ۲۲، ص ۲۷۳).

برخی فتواهای تهرانی ، همراه با فتواهای بعضی علمای دیگر، در کتاب مجمع الرسائل در ۱۳۳۱ در تهران چاپ شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۰، ص ۳۰).

همچنین تقریراتی از دروس او را شاگردانش نوشته اند (رجوع کنید به محسن امین ، ج ۸، ص ۱۵۱؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۳۷۲). وی بر کتابهای بسیاری نیز تقریظ نوشته است (برای نمونه رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۵، ص ۳۲۰، ج ۱۸، ص ۸۹، ج ۱۹، ص ۶۸).

فرزندان

تهرانی شش پسر داشت که همگی در علوم دینی تحصیل کردند (رجوع کنید به حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۸۲؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۸). معروفترین آنها، محمد، در نجف متولد شد و سطوح عالی فقه و اصول را نزد آخوند خراسانی و پدرش فراگرفت و از مشاهیر نجف گواهی اجتهاد دریافت کرد (خاقانی ، ج ۱۰، ص ۴۵۳؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۴۵). محمد از کودکی شعر می سرود، بیشتر اشعار او در مدح و رثای اهل بیت علیهم السلام است . وی در برخی اشعارش مسلمانان را به بیداری فراخوانده است (رجوع کنید به خاقانی ، ج ۱۰، ص ۴۵۴ـ۴۶۰، ۴۶۱ـ۴۶۲). در عین حال ، اوقات زندگی را بیشتر به عبادت و ذکر و اعتکاف در حرم امیرمؤمنان علیه السلام سپری کرد (همان ، ج ۱۰، ص ۴۵۳). او در ۱۳۵۵ در نجف وفات یافت و در مقبره پدرش دفن شد. از تألیفات اوست : کتاب فی الطهاره ، کتاب فی الخمس ، قاموس غریب القرآن و چند رساله فقهی (خاقانی ، ج ۱۰، ص ۴۵۴؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۵، ص ۲۴۵، ج ۱۵، ص ۱۸۷، ج ۱۸، ص ۲۹۵، ج ۲۳، ص ۱۸).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛جعفربن باقر آل محبوبه ، ماضی النجف و حاضرها ،

(۳) بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۴) حسن امین ، مستدرکات اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۸ـ۱۴۱۶/ ۱۹۸۷ـ۱۹۹۶؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) عبدالهادی حائری ، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۷) محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجری ، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ ش ؛
(۸) محمد حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء و الادباء ، قم ۱۴۰۵؛
(۹) احمد حسینی ، تراجم الرجال ، قم ۱۴۱۴؛
(۱۰) علی خاقانی ، شعراءالغری ، نجف ۱۳۷۳/۱۹۵۴، چاپ افست قم ۱۴۰۸؛
(۱۱) کورکیس عوّاد، معجم المؤلفین العراقیین ، بغداد ۱۹۶۹؛
(۱۲) فضل اللّه نوری ، مجموعه ای از رسائل ، اعلامیه ها، مکتوبات ،… و روزنامه شیخ شهید فضل اللّه نوری ، گردآورنده محمد ترکمان ، تهران ۱۳۶۲ـ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۳) احمد کسروی ، تاریخ مشروطه ایران ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۴) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی عربی ، تهران ۱۳۴۴ ش ؛
(۱۵) محمدبن علی ناظم الاسلام کرمانی ، تاریخ بیداری ایرانیان ، چاپ علی اکبر سعیدی سیرجانی ، تهران ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷ ش ؛
(۱۶) محمدحسن نجفی قوچانی ، سیاحت شرق ، یا، زندگینامه آقانجفی قوچانی ، چاپ رمضانعلی شاکری ، تهران ۱۳۶۲ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه آیت الله حسنعلی تهرانی (متوفی۱۳۲۵ه ق)

 فقیه و عالم قرن چهاردهم . وی در تهران به دنیا آمد (امین ، ج ۵، ص ۲۱۴). از تاریخ تولدش اطلاعی در دست نیست . او پس از آشنایی با مقدمات و سطوح ، همراه استادش آخوندملاعلی دماوندی ، و همدرسش سیدعزیزاللّه تهرانی به نجف (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۳۷۹) و پس از چند سال به سامرا رفت و از شاگردان خاص میرزامحمدحسن مجددشیرازی (میرزای شیرازی ) شد.

تهرانی پس از نیل به درجه اجتهاد در زمان حیات میرزا، در حوزه به تدریس سطوح عالی پرداخت . همچنین تصدی امور مدرسه میرزای شیرازی را در سامرا، در زمان حیات وی ، به عهده داشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۴۵۴ـ ۴۵۵؛ همو، ۱۳۶۲ ش ، ص ۱۳۱).

تهرانی در ۱۳۱۴ از عتبات به تهران بازگشت اما ناسازگاری او با ارکان حکومت قاجار موجب شد که به مشهد برود (گلپایگانی ، ص ۳۳۰). وی در مشهد به تدریس فقه و اصول پرداخت . در بحثهای او بسیاری از فضلا و مدرّسان حوزه مشهد حاضر می شدند (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۴۵۵).

برخی از شاگردان وی این اشخاص بودند:

سیدحسین موسوی معروف به ادیب بجنوردی ،

ملامحمدعلی فاضل خراسانی ،

میرزا علی اکبر نوغانی و

سیدمحمدباقر رضوی (مدرس رضوی ؛ ۱۲۷۰ـ۱۳۴۲) صاحب شجره طیبّه که از وی اجازه روایت داشته است (مدرس ، ص ۲۴۹، ۳۰۲، ۳۰۸؛ فاضل خراسانی ، مقدمه آشتیانی ، ص ۶۷؛ امین ، ج ۹، ص ۱۸۵).

تهرانی از مقبولیت عامه برخوردار بود و در کنار درس و بحث ، امام جماعت مسجد گوهرشاد بود (آقابزرگ طهرانی ، همانجا).

رحلت

وی در ۴ رمضان ۱۳۲۵ در مشهد درگذشت (همانجا) و در صُفه قوام شیرازی به خاک سپرده شد (مؤتمن ، ص ۴۲۶).

آثار

تهرانی ، منتخبی از رساله عملیه فارسی وحید بهبهانی معروف به مَتاجِر را که مطابق با فتاوی میرزای شیرازی شده بود، به عربی ترجمه کرد (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۹، ص ۵۹).

همچنین تقریرات درس میرزای شیرازی را از اول «بیع » تا آخر «خیارات » تحریر نمود (همان ، ج ۴، ص ۳۷۶). احتمالاً رساله فی الکبائر ، که در باره گناهان کبیره است ، از آثار اوست (فاضل ، ج ۲، ص ۸۹۵).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، میرزای شیرازی : ترجمه هدیه الرازی الی الامام المجدد الشیرازی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۴) امین ؛
(۵) محمود فاضل ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه جامع گوهرشاد مشهد ، مشهد ۱۳۶۳ـ ۱۳۶۷ ش ؛
(۶) محمدعلی فاضل خراسانی ، «شرح دعاء العرفه »، نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد ، ش ۲۶ـ۲۷ (بهار و تابستان ۱۳۵۷)؛
(۷) محمد گلپایگانی ، علمای بزرگ شیعه از کلینی تا خمینی ، قم ۱۳۶۴ ش ؛
(۸) عبدالرحمان بن نصراللّه مدرس ، تاریخ علماء خراسان ، چاپ محمدباقر ساعدی خراسانی ، مشهد ۱۳۴۱ش ؛
(۹) علی مؤتمن ، راهنما، یا، تاریخ و توصیف دربار ولایتمدار رضوی ( ع )، تهران ۱۳۴۸ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸

بازگشت به بالا
-+=