زندگینامه آيت ‏الله سيد عبدالاعلى موسوى سبزوارى‏

سيد عبدالاعلى موسوى سبزوارى‏

« آيت ‏الله سيد عبدالاعلى موسوى سبزوارى»، فقيه، مفسر و قرآن ‏پژوه بزرگ جهان تشيع و از مفاخر علمى و برجسته اسلام در دوره معاصر است كه عمر شريف خويش را در نشر و گسترش معارف اسلام و قرآن مصروف داشت.

وى در هيجدهم ذى حجه 1328 ق- مصادف با عيد غدير خم- در سبزوار ديده به جهان گشود. دوران كودكى و نوجوانى را تحت سرپرستى پدر بزرگوارش طى نمود و مقدمات ادبيات عرب و فقه و اصول و… را از پدر و عمويش، آيت‏الله سيد عبدالله برهان( م 1384 ق) فراگرفت و تا سن چهارده سالگى در زادگاه خود به تحصيل مقدمات علوم اسلامى و عربى پرداخت.

اساتيد:

در سال 1342 ق به مشهد مقدس رفت و در آن‏جا از محضر بزرگانى چون: علاّمه حاج ميرزا عبدالجواد اديب نيشابورى( م 1344 ق)، ميرزا عسكر شهيدى، معروف به آقا بزرگ حكيم( م 1354 ق)، آيت‏الله سيد محمّد عصّار لواسانى( م 1356 ق) و حاج شيخ على اكبر نهاوندى( م 1369 ق) بهره برد.

وى پس از حدود هشت سال اقامت در مشهد، براى تكميل درس سطح فقه، اصول و نيز فلسفه، تفسير و ديگر علوم اسلامى، عزم سفر نجف اشرف نمود و در آن شهر در درس آيات عظام: مرحوم نائينى( م 1355 ق)، آقا ضياءالدين عراقى( م 1361 ق)، شيخ محمّد حسين اصفهانى، معروف به« كمپانى»( م 1361 ق)، آقاى سيد ابوالحسن اصفهانى و آقا سيد حسين بادكوبه ‏اى( م 1358 ق) و… شركت نمود و آموخته‏ هاى فقهى و فلسفى خويش را تكميل كرد.

وى تفسير قرآن، مناظره و كلام را با حضور در جلسات تفسيرى علامه محمد جواد بلاغى فراگرفت. همچنين از علاّمه مامقانى( م 1351 ق)، حاج شيخ عباس قمى( م 1359 ق) و ديگر مشايخ و استادان خود اجازات روايتى و اجتهادى كسب نمود و در حالى كه 36 سال داشت، در سال 1365 ق خود عهده‏دار تدريس خارج فقه و اصول شد و به تربيت شاگردان و دانشوران پرداخت.

وى در كنار فقيه برجسته اهل بيت، آيت ‏الله سيد ابوالقاسم خوئى( م 1413 ق)، خدمات شايانى به حوزهِ نجف اشرف نمود و چراغ فقاهت را در آن حوزه، نورانى نگه داشت و خود چيزى كمتر از يك سال- بعد از آيت‏الله خوئى- عهده‏دار رياست آن حوزه علمى شد.

تدريس‏

وى از سال 1325 ش/ 1365 ق، از 37 سالگى، به تدريس دروس سطح خارج حوزه پرداخت. ايشان در ايام تحصيل، به تدريس دروس خارج فقه و اصول و در روزهاى تعطيل، به تدريس تفسير قرآن و گاهى نيز به تدريس حكمت، كلام و عقايد مى‏پرداخت. در روزهاى ماه مبارك رمضان نيز، به تدريس فقه الحديث مى‏پرداخت و در آن به مباحثى چون شناخت احاديث صحيح از ناصحيح مبادرت مى‏ ورزيد.

ايشان مردى متواضع، بردبار، كم‏سخن و دائم الذكر و از حافظان قرآن كريم بود. وى در فعاليت‏هاى سياسى و اجتماعى ايران و عراق نقش داشت و از انقلاب اسلامى ايران و رهبر آن- حضرت امام خمينى( ره)- كمال حمايت و پشتيبانى را نمود. در زمان اقامت امام( ره) در نجف، در كنار ايشان بود و از امام( ره) و نهضت وى حمايت مى‏ كرد. چندين بار درس خويش را براى توجّه دادن حوزه علميهِ نجف، به وقايع انقلاب اسلامى ايران تعطيل نمود و به هنگام همه‏پرسى نظام جمهورى اسلامى، در فروردين 1358 ش پيامى مبنى بر حمايت از آن صادر فرمود.

وى همواره حامى مردم مظلوم و مسلمان عراق بود و در جنبش و قيام معارضان عراقى در سال 1370 ش، نقش هدايت و رهبرى داشت. او هرگز با رژيم بعث حاكم بر عراق سازش ننمود و چند بار منزلش به محاصرهِ نظاميان بعث درآمد و رژيم بعث برايش محدوديت‏هايى قائل شد.

از اقدامات ايشان براى ترويج دين در سراسر جهان، مى‏توان به فرستادن نمايندگانى زبده به اروپا، آمريكا و كشورهاى عربى و آسيايى و نيز طرح وسيع ايشان براى تجديد بناى مسجد سهله و مسجد كوفه اشاره كرد. در جنبه سياسى نيز، مى‏ توان از موضع سياسى ايشان در برابر نظام حاكم بغداد در سال 1412 ق و فتواى ايشان درباره انتفاضه عراق و رويارويى و براندازى نظام حاكم سخن گفت.

 

رحلت

سرانجام اين فقيه فرزانه و مفسر عاليقدر تشيع و عالم وارسته، بعد از عمرى تدريس، تحقيق، تأليف و مجاهدت، در روز دوشنبه 25 مرداد 1372 ش/ 27 صفر 1414 ق،- مصادف با شب رحلت رسول خدا( ص) و شهادت امام حسن مجتبى( ع)- در نجف اشرف درگذشت و به ديدار حق شتافت. برخى معتقدند كه وى توسط رژيم بعث عراق مسموم و شهيد شده است.

در پى رحلت ايشان، رهبر معظم انقلاب اسلامى، حضرت آيت ‏اللّه خامنه ‏اى، در بخشى از پيام تسليت خويش درباره ايشان چنين بيان داشتند:« ايشان از فقهاى عالى مقام و از مدرسين و علماى بزرگى بودند كه عمر با بركت خود را در نجف به تدريس، تحقيق و تقويت شاگردان و تأليف كتب سودمند و با ارزش گذرانيده بودند… در آخرين سال‏هاى عمر شريف اين روحانى بزرگوار، حوادث خونين عراق و قيام فداكارانه مردم در برابر حكومت ستمگر بعثى پيش آمد كه ايشان در رهبرى و هدايت مردم، داراى نقش و تأثير بودند و بدين جهت، پس از سركوب قيام تا چندى در محنت فشارهاى رژيم بعثى گذرانيد».

آثار:

از آثار و تأليفات ارزشمند وى مى‏توان به كتاب‏هاى زير اشاره كرد:

1- مواهب الرحمن فى تفسير القرآن.

2- مهذب الاحكام فى بيان الحلال و الحرام.

3- تهذيب الاصول.

4- لباب المعارف.

5- افاضة البارى فى نقد ما الّفه الحكيم السبزوارى.

6- رفض الفضول عن علم الاصول.

7- منهاج الصالحين.

8- مناسك الحج.

9- رساله توضيح المسائل.

10- حاشيه بر بسيارى از كتاب‏هاى شيعه چون: عروة الوثقى، وسيلة النجاة، حدائق الناظرة، جواهر الكلام، مستند الشيعه، اسفار، تفسير صافى، شرح منظومهِ حكيم سبزوارى، و…

11- مجموعه‏اى در رسائل فقهى و… از ديگر آثار علمى آن دانشمند است كه نشر و گسترش احكام اسلامى و معارف قرآنى را سرلوحه خود كرده بود.

حاج ملا سلطان محمد بن حيدر بيدختى‏ «سلطان على‏شاه»

حاج ملاّ سلطان محمّد بيدختى گنابادى، از مشاهير علما و عرفا و مفسّرين بزرگ قرآن. در 28 جمادى الاولى سال 1251 قمرى در بيدخت گناباد واقع در خراسان قدم به عرصه وجود نهاد و در سه سالگى به فراق پدر مبتلا شد.

از همان كودكى به هوش و ذكاوت و وقار و متانت در ميان اقوام و مردم بيدخت مشهور شد. در سن هفده سالگى وقتى اساتيد محلى ديگر درد طلب و روحيه علمى وى را ارضا نكردند، پياده عازم مشهد شد و چندى از محضر علماى آنجا استفاده علوم نقلى و ادبى نمود.

آنگاه به نزد حاج ملا هادى سبزوارى رفته حكمت آموخت و چندى با ارادت كامل نزد وى تلمّذ كرد و در حكمت مشاء و اشراق يدى طولى به هم رساند و حواشى بر اسفار ملا صدرا نوشت و علوم ديگر مثل رياضيات و هيأت و نجوم و طب و اسطرلاب و علوم غريبه را نيز آموخت. ولى هنوز درد طلب حقيقت درمان نشد.

از آنجا به عتبات عاليات مشرّف شده و علوم فقهى را نزد علمايى مثل مرحوم حاج شيخ مرتضى انصارى كسب كرد و اجازه اجتهاد گرفت و در مراجعت بار ديگر در سبزوار به تحصيل حكمت اشتغال ورزيد. در اين اوان مرحوم سعادت عليشاه قطب وقت سلسله نعمت اللّهى كه عازم مشهد بودند در سبزوار توقف كردند و مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى مجلس درس را تعطيل و به شاگردان فرمود كه به ملاقات مشار اليه روند. در اين جلسه جناب سلطان عليشاه مجذوب سعادت عليشاه شد و ترك همه چيز كرد و در پى مطلوب به اصفهان رفت و دست ارادت به او داد و مراحل سلوك را طى نمود.

پس از وفات مرشد بزرگوار بنا بر نصّ صريح به سمت قطبيت سلسله نعمت اللّهى منصوب شد. در اندك زمانى صيت فضائل صورى و معنوى ايشان همه ايران و بعضى از كشورهاى اسلامى را پر نمود و همين امر موجب حسادت دشمنان فقر گرديد و بالأخره در سحرگاه 26 ربيع الاوّل 1327 قمرى، ايشان را در سن 76 سالگى مخنوق و به شهادت رسانيدند. پيكر پاكشان در بيدخت گناباد مدفون گرديد.

آثار

آن جناب را تأليفات چند است. آنچه به طبع رسيده عبارتند از:

تفسير قرآن به نام بيان السعاده؛

سعادت نامه در بيان علم و شرافت آن؛

مجمع السعادات؛

شرح عرفانى بعضى از ابواب اصول كافى.

آن جناب اين سه كتاب را به نام مرشد خود سعادت عليشاه نوشته است.

ديگر ولايت نامه كه در شرح و بيان احكام قلبى و امور مربوط به ولايت است و بشارة المؤمنين در بيان شيعه و مؤمن و امورى است كه موجب بشارت دادن به مؤمنين از جانب بزرگان دين است و اساس آن ولايت است.

تنبيه النائمين در بيان حقيقت خواب و اثبات عوالم ما وراء الطبيعى و تجرّد و بقاء روح از طريق آن.

سپس توضيح كه شرح فارسى كلمات قصار بابا طاهر عريان است و آخرين تأليف ايشان ايضاح است كه شرح عربى همين كلمات مى‏باشد. ولى نه آنكه عين شرح فارسى ترجمه شده باشد، بلكه مطالب آن دو تنوع دارد.

تفسير بيان السعادة دومين تأليف ايشان است كه به زبان عربى نوشته شده است و جزو معدود تفاسير عرفانى شيعه است كه كلّ قرآن را دربر مى‏گيرد و در آن جمع بين تنزيل و تأويل با رجوع به احاديث مروى از حضرات معصومين عليهم السلام شده است. بر تفسير بيان السعاده تقريظى به نام رجوم الشياطين به قلم فرزند و جانشين طريقى ايشان مرحوم حاج ملا على نور عليشاه گنابادى نوشته شده كه شامل شرح حال مفسّر محترم نيز هست. كتاب نابغه علم و عرفان تأليف مرحوم حاج سلطانحسين تابنده گنابادى رضا عليشاه نيز تماما درباره احوال و آثار ايشان و جامعترين اثر در اين موضوع است.

 

زندگینامه سیدحیدر علوی حسینی « سيدحيدر آملى»

ولادت:

يكى از ستارگان فروزان آسمان حكمت و عرفان سید حیدر بن علی بن حیدر علوی حسینی « سيدحيدر آملى» ملقب به بهاءالدین است. وى در سال 720 ق در خانواده‏اى از سادات علوى شهر آمل متولد شد، بركات اين مولود چنان بود كه پرتو انوار الهى از وجودش بدرخشيد و محفل عرفا و حكماى شيعه را نورانى كرد.

نام حيدر را براى او برگزيدند تا از همان كودكى با عشق مولايش پرورش يابد و بعدها نيز آستان مقدّس آن حضرت را محل خلوت و رياضت و عبادت خود قرار دهد و پيوسته از محضر آن امام همان كسب فيض نمايد. نسب سيدحيدر آملى به 24 واسطه به امام سجاد( ع) مى‏رسد.

از اين رو، وى پيوسته به خود مى‏بالد و لحظه لحظه‏ى عمر شريفش را در راه آموختن معارف اجداد طاهرينش صرف مى‏كند. اين دلدادگى چنان بود كه استاد عالى‏قدرش فخرالمحققين او را« زين العابدين ثانى» لقب داد.

تحصيلات:

عشق وصف ناپذير اين عارف وارسته به دانش اجداد طاهرينش، او را بر آن داشت تا از كودكى در محضر پدر، به تحصيل علوم دينى مشغول شود.

وى مدت بيست سال بدون وقفه با مسافرت به شهرهاى متعدد ايران به فراگيرى علوم پرداخت به طورى كه خود در اين باره مى‏نويسد:« من از اوايل جوانى، بلكه از كودكى تا امروز كه ايّام كهولت را مى‏گذرانم با توجّه به عنايت الهى و توفيقات او همواره در تحصيل عقايد اجداد طاهرينم كه همان ائمه معصومين( ع) هستند، كوشا بوده ‏ام و به شناخت راه و روش آن‏ها و عقايد و معارف آن‏ها چه به حسب ظاهر كه مخصوص شيعه اماميه است و چه به حسب باطنى كه روش طايفه صوفيه است، پرداخته‏ام و همواره در راه موافقت اين دو روش و جمع و اتحاد آن، كوشش داشته ‏ام تا به مقام استقامت رسيده ‏ام».

وى بعد از گذشت اولين دوره‏ى مسافرت علمى، به زادگاهش در آمل برمى‏گردد و چند سالى در خدمت سلطان فخرالدوله به راهنمايى و ارشاد مشغول مى‏شود و نزد او به وزارت مى‏رسد. در اين زمان سيد از مواهب زندگى مادى و معنوى برخوردار است.

 

آغاز تحوّل و هجرت:

سيدحيدر با آن مناعت طبع، و روح بلند، هيچ گاه تن به تعلّقات پست دنيا ندارد، لذا خيلى زود به پوچى و فساد اين موقعيت پى مى‏برد و اين بار از سر آگاهى بيشتر و با تجارب گران قدرتر دنيا را ترك مى‏گويد و در سايه‏ى توجهات الهى متوجه مى‏شود كه براى تكميل دانش معنوى‏اش بايد دل از وطن مألوف بركند و دست به هجرت الى الله بزند.

او خود در اين باره مى‏گويد:« ديدم از حق و حقيقت منحرف شده ‏ام، پس پنهانى با خداوند به مناجات پرداختم و رهايى از آن را خواستار شدم و ميل و شوق به ترك دنيا و كناره‏گيرى از آن در درونم حاصل شد.

فهميدم رهايى از دنيا با همراهى و مصاحبت با پادشاهان و ياران و دوستان و ماندن در وطن مألوف ميسّر نمى‏گردد». اين تحوّل روحى سبب گرديد تا مال و منال دنيا و زن و فرزند و اقوام را رها كند و به زيارت عتبات عاليات عراق و خانه خدا بشتابد.

در سر راه از اصفهان كه در گذشته مدتى در آنجا اقامت داشته مى‏ گذرد؛ ولى اين بار جز با عارفان كامل به ديدار كسى نمى ‏رود و گويا آن چه را كه قبلا در اين شهر و شهرهاى ديگر ايران فرا گرفته كنار مى‏گذارد و به عرفان روى مى‏آورد و در همه جا، با اهل فتوّت پيمان مودّت مى‏بندد.

در اين زمان در اصفهان، شيفته‏ى عارف بزرگ« شيخ نورالّدين طهرانى» مى‏گردد و به دست او خرقه مى‏پوشد و اين عارف سوخته‏ى جان، ذكر را به او تلقين مى‏كند؛ امّا آن چه سيدحيدر را وادار به هجرت از زادگاهش كرده، تنها فراگيرى علوم نيست.

لذا بيش از يك ماه نزد شيخ نورالدين نمى‏ماند با اين كه به گفته خود در اين مدّت، معارف زيادى نزد اين عارف عالى‏قدر مى‏ آموزد و عطش او را نسبت به فيض برى و توسّل و توجه به مشاهد شريفه ائمه معصوم( ع) شدّت و فزونى مى‏بخشد.

پس به زيارت اين قبور مى‏ شتابد و سپس حجّ انجام داده و به شوق ديدار مرقد شريف نبى اكرم( ص) و ائمه بقيع راهى مدينه منوره مى‏شود. وى گرچه قصد مجاورت داشته است؛ امّا وضعيت مزاجى به او اين اجازه را نمى‏دهد و دوباره به نجف اشرف برمى‏گردد و در آنجا رحل اقامت مى‏افكند تا اين بار همراه با امدادهاى اولياى الهى در محضر عالمان بزرگى چون فخرالمحققين به خوشه چينى مشغول شود.

همچنين در محضر عارف كامل عبدالرحمن بن احمدالقدسى به خواندن كتاب‏هاى« منازل السائرين» و« فصوص الحكم» و شروح آن مى‏پردازد.

به اين ترتيب سيدحيدر، جامع علوم منقول و معقول مى‏گردد و در سايه‏ى توجهات و عنايات حق تعالى و آستانه‏ى مقدس علوى، اكثر كتب عرفانى و رموز و اسرار آن برايش كشف شده و بر آن‏ها شروح و حواشى مى‏نويسد.

وى در اين زمان به نوشتن مهمّ‏ترين آثارش؛ يعنى تفسير« المحيط الاعظم» و« نص النصوص» توفيق مى‏يابد. البته علوم و دانش سيدحيدر، منحصر به آنچه نوشته است، نمى‏باشد به طورى كه خود بعد از نقل دو اجازه‏اى كه از فخر المحققين و عبدالرحمن قدسى گرفته است، مى‏گويد:« خلاصه وصول و كشف من از علوم الهى منحصر به آنچه گفتم نيست، بلكه وصول من به علوم اهل بيت( ع) مقدّم بر سلوكم مى‏باشد؛ زيرا من از محبوبين درگاه الهى هستم و وصول محبوب مقدّم بر سلوكش مى‏باشد؛ مانند انبياء و اولياء و تابعين كه از روى صداقت راه آن‏ها را دنبال مى‏كنند».

وى در مقدّمه‏ى تفسير« المحيط الاعظم» تصريح مى‏كند كه بعد از توجه به سوى حق و مجاورت خود در مكه و مدينه و عتبات عاليات به اين معارف رسيدم و همان طورى كه مجاورت مكه موجب فتح و گشايش معارف و فتوحات مكرّر بر قلب شيخ بزرگ( محى الدين عربى) شد، مشهد شريف غروى؛ يعنى مشهد شريف على بن ابيطالب( ع) موجب و سبب گشايش اسرار غيبيّه، بر قلب من شد.

فهم اين اسرار تأويل قرآن كريم و حقايق فصوص الحكم و معانى و معارف آن نيز محض توجّه به جانب درگاه ايزدى بوده‏اند و به عمل و كسب و سبب قبلى نبوده است. كامل مصطفى شيبى اظهار مى‏داد كه او متوفّاى بعد از سال 794 ق است؛ ولى تاريخ وفات وى كاملاً مشخص نيست. از وى كتاب‏هاى زيادى به يادگار مانده است، به طورى كه حدود 30 جلد كتاب به او نسبت داده شده است.

 

زندگینامه محمد ازدى سلمى نيشابورى( 412- 325 ه. ق.)«ابو عبد الرحمن سلمى‏»

ابو عبد الرحمن محمد بن موسى ازدى سلمى نيشابورى( 412- 325 ه. ق.) صوفى و مفسّر سده چهارم و اوايل سده پنجم هجرى. نسبت او به سليم بن منصور از قبيله مضر مى‏رسد كه قبيله مشهورى از قبايل عرب بوده است.

شريبه در مقدّمه طبقات الصوفيه، با ذكر اين مطلب استنباط كرده است كه« با اين دليل، رأى كسانى كه مى‏گويند عقليّت تازى رشد و نموّ تصوّف را بر نمى‏تابد، و در حقيقت تصوّف عصيان روح آريايى بر ديانت سامى فاتح بوده»، مردود است. وى از احفاد شيخ ابو عمرو بن نجيد سلمى( وفات، 366 ه. ق.) بوده است.

اساتيد

سلمى براى كسب حديث و تصوف سفرهاى بسيارى كرد، و به عراق، رى، همدان، مرو، حجاز، و شهرهاى ديگر جهان اسلامى رفت، و سرانجام در نيشابور رحل اقامت افكند.

اساتید

  • از شيوخ او ابو الحسن دار قطنى در حديث و تفسير،
  • و ابو نصر سرّاج طوسى صاحب اللمع،
  • و ابو القاسم نصر آبادى( وفات، 372 ه. ق.)
  • و ابو عمرو اسمعيل بن نجيد،

در تصوّف نامبردارند، جز اين‏ها نيز از( 28) عالم و صوفى ديگر نيز كسب علم و معرفت كرده است.

سلمى از دودمانى مشهور و متمكّن در نيشابور بوده است و گفته‏اند« او را كتب خانه‏يى بزرگ بوده كه در آنجا كتابهاى زياد و نادرى جمع كرده بوده كه برخى از آنها كمياب بوده، و دانشمندان نيشابور و شيوخ آن شهر از نفايس كتب آن عاريه مى‏گرفتند.»

شاگردان‏

شهرت و محبوبيت سلمى و آثار او، كه تقريبا از زمان حيات او آغاز گرديد، بيشتر به واسطه شاگردان او بوده است كه سخنان استاد و اخبارى را كه از وى شنيده بودند در كتابهاى خود نقل كرده‏اند.

  • معروفترين شاگرد او ابو القاسم قشيرى( متوفى 465) است كه سخنان فراوانى از قول استاد خود در رساله قشيريه نقل كرده است.
  • ابو نعيم اصفهانى( متوفى 430) نيز، كه سفرى به نيشابور كرده و به ملاقات با سلمى نايل شده بود، به اهميت مقام سلمى به عنوان مورخ و راوى بزرگ صوفيه اشاره كرده است.
  • خطيب بغدادى( متوفى 463) نيز اخبار فراوانى از قول سلمى در تاريخ بغداد نقل كرده است.

جايگاه علمى‏

سلمى بيش از هر چيز مورخ و گرد آورنده سخنان مشايخ پيشين و اخبار ايشان است، و از قديم نيز نويسندگان از او به همين عنوان ياد كرده ‏اند، چنانكه مثلا خطيب بغدادى در تاريخ بغداد مى‏نويسد:« و كان ذا عناية باخبار الصوفيه»، و ابو المظفر اسفراينى( متوفى 471) در التبصير فى الدين او را يكى از مشايخ صوفيه و جمع آورنده اشارات و احاديث مشايخ معرفى كرده است.

هجويرى نيز در كشف المحجوب او را« نقال طريقت و كلام مشايخ» ناميده است. نويسنده تاريخ نيشابور( منتخب كتاب السياق) نيز با اين عبارت از او ياد كرده است:« شيخ الطريقة فى وقته، الموفق فى جمع علوم الحقايق و معرفة طريق التصوف، و صاحب التصانيف المشهورة فى علوم القوم»، و سپس افزوده است كه« جمع من الكتب ما لم يسبق الى ترتيبه فى غيره حتى بلغ فهرست تصانيفة المأة او اكثر».

حاكم نيشابورى گفت: اگر ابو عبد الرحمن از ابدال نباشد، پس در روى زمين هيچ ولىّ وجود ندارد.

آثار

از آثار مهم او نخست بايد از حقايق التفسير نام برد كه با نوشتن آن از همان زمان حيات مخالفان و موافقان بسيارى پيدا كرد. ابن جوزى و ابن تيميّه و واحدى و ذهبى و سيوطى بر او حمله كرده‏اند. اتّهام مخالفان او از دو جهت بود:( 1) سلمى حقايق التفسير را براى صوفيان تأليف كرده؛( 2) احاديثى براى صوفيان وضع كرده است.

واحدى مى‏گفت« اگر آنچه را كه سلمى در اين كتاب گرد آورده تفسير بداند، كافر شده است». ذهبى مى‏گفت« در حقايق التفسير مطالبى هست كه اصلا درست نمى‏نمايد، برخى از پيشوايان آنها را از جمله زندقه باطنيّه، و برخى عرفان و حقيقت مى‏شمارند، به خدا پناه مى‏بريم از ضلالت و از سخن گفتن به هواى نفس و جهالت». و سيوطى( وفات، 911 ه. ق.) آن را تفسيرى« ناپسنديده» قلمداد كرده است.

اما از اهل ظاهر كه بگذريم، بسيارى از عالمان دين و بويژه عارفان و صوفيان، آن را پسنديده، و براى مطالب آن محمل تراشيده ‏اند. مثلا سبكى گفته است« ابو عبد الرحمن به ذكر تأويلات صوفيّه بسنده كرده.

و قرآن حامل وجوه بسيار است، و سلمى راوى بوده، و نقل كننده كفر، كافر نباشد». و نيز بر خلاف اين مخالفت‏ ها، اين تفسير در زمان خود مؤلّف از اقبال بزرگان و مردم برخوردار بوده، چنانكه ابو حامد اسفراينى آن را استماع كرده است. و امير نصر بن سبكتگين آن را پسنديده، و ابو نعيم اصفهانى و ابو عبد اللّه حاكم( وفات، 405 ه. ق.) هر دو سلمى را بسيار ستوده ‏اند، و حتّى حاكم گفته است« اگر ابو عبد الرحمن از ابدال نباشد، پس در روى زمين هيچ ولىّ وجود ندارد.»

يكى ديگر از آثار مهم او طبقات الصوفيّه است. در اين راه سلمى نخستين مؤلف نبود چه پيش از او مثلا ابو سعيد ابن الاعرابى( وفات، 341 ه. ق.) كتاب طبقات النّساك، و ابو بكر محمد بن داوود نيشابورى( وفات، 342 ه. ق.) از شيوخ سلمى اخبار الصوفية و الزهاد را تأليف كرده بودند.

اما از زمانى كه سلمى كتاب خود را نوشته، نوشته او مرجع بسيارى از مؤرّخان و ترجمه نويسان قرار گرفته است. مثلا ابو نعيم اصفهانى(- حليه، 10/ 42) و خطيب در تاريخ بغداد، و ابو القاسم در رساله و عطّار در تذكرة الاولياء( هر چند نامى از سلمى نبرده) و جامى در نفحات الانس از كتاب سلمى استفاده كرده‏اند و غالبا به تصريح يا تلويح از او نام برده‏ اند.

مؤلّف در اين كتاب، از صوفيّه پنج طبقه، و از هر طبقه بيست تن از بزرگان اين جماعت را ياد مى‏كند و از هر يك بيست حكايت- يا بيشتر و كمتر- روايت مى‏كند. با اين شرط كه آن حكايات را در آثار ديگر خود ياد نكرده باشد. و اين نكته را هم در مقدّمه و هم در مؤخّره كتاب خود قيد كرده است.

از آثار ديگر سلمى الإخوة و الاخوات، آداب الصوفيّه، الاربعين در حديث، رساله‏يى در غلطات الصوفيّه، و رسالة الملامتيّه را نام مى‏توان برد. از شاگردان مهم سلمى يكى ابو القاسم قشيرى است كه در رساله مكرّر از او و آثار او ياد مى‏كند، و ديگرى ابو سعيد ابى الخير ميهنى خابرانى خراسانى( وفات، 440 ه. ق.) است. كه از دست سلمى خرقه پوشيده است.

سلمى در سخن ابن عربى‏

ابن عربى( وفات، 638 ه. ق.) در باب( 161) از كتاب فتوحات مكيّه مى‏گويد كه:« دچار وحشت و حيرتى شده بودم( در ماه محرّم سال 591 ه. ق.) و به خانه شخصى كه ميان من و او مؤانست بود فرود آمده بودم، و طالب فرج بودم، ناگهان سايه شخصى ظاهر شد من از جاى برجستم، سايه آن شخص با من معانقه كرد! چون نيكو نگريستم شيخ ابو عبد الرحمن سلمى بود كه روح وى در صورت جسدانى متمثل شده بود. مرا گفت: اين حالت تو، حالت قبض است، و من نيز در اين مقام از دنيا به عقبى رفته‏ام، قدر اين مقام بدان و خرسند باش كه با خضر( ع) در اين مقام شريكى. گفتم: نام اين مقام نمى‏دانم. گفت: نام اين مقام قرب است در آن پايدار باش!»

عارفانه‏ ها

تاكنون، از تصوّف تقسيماتى را ياد كرده ‏ايم، در اينجا نيز نكته ‏يى را مى ‏افزاييم و آن اين است كه: بسيارى از صوفيان، طريقت خود را بر كتاب و سنّت عرضه مى‏كردند، آنچه با شريعت موافق بود مى‏پذيرفتند و آنچه مخالف شريعت بود ردّ مى‏كردند. مذهب جنيد اين بود، و از اين جهت مذهب او مقبول عامّه و خاصّه مسلمين بود.

در نيشابور و شهرهاى مجاور خراسان نيز بسيارى از صوفيان اين مذهب را اختيار كرده بودند و نويسندگان صوفى نيز بويژه از اين شيوه پيروى مى‏كردند، يعنى از خود چيزى نمى‏گفتند و تنها به نقل و روايت اقوال صوفيان بسنده مى‏كردند تا از تعرّض و تهمت شريعتمداران ظاهرى در امان بمانند. از مهم‏ترين نويسندگان اين گروه، ابو نصر سرّاج صاحب اللمع، و شاگرد او همين ابو عبد الرحمن سلمى صاحب طبقات، و شاگرد او ابو القاسم قشيرى صاحب رساله را نام مى‏توان برد.

اين مؤلّفان به ندرت عقيده و احساس و مواجيد رأى خودشان را ابراز كرده‏اند و تنها به تكرار اقوال مشايخ بسنده كرده‏اند. لذا از مؤلف ما نيز سخن عارفانه و صوفيانه خاصّ خود او توقّع نمى‏توان كرد.

اما در بغداد و در خراسان، در همان زمان جنيد و اندكى پس از آن، كسانى بودند كه پس از فهم و بيان سخنان مشايخ، به ذكر عقايد و مواجيد خود نيز مى‏پرداختند و فهم خود را از تصوّف، بى پروا، به زبان مى‏آوردند، و كتاب و سنّت را بنابر فهم و استنباط خود تفسير مى‏دادند. بايزيد بسطامى، حسين منصور حلاّج، شبلى، و ابو سعيد ابى الخير را مى‏توان از اين گونه مشايخ بشمار آورد.

 

زندگینامه حریز بن عبداللّه سجستانى

حریز  ابن ابی حریز، عبدالله بن حسین ازدی کوفی است پدرش قاضی سجستان بود از زراره بن أعین روایت دارد و علی بن گوید: وی از مشایخ شیعه بود، و طوسی او « المؤتلف و المختلف » رباط و عبدالله بن عبدالرحیم اصم و جز ایشان از وی دارقطنی در را در عداد مصنفان شیعه شمرده است ساکن سجستان بود و از جعفر صادق روایت میکرد و حمادبن عیسی از وی روایت کند ( نجاشی گوید او در جنگ با خوارج شرکت جست و به سجستان منتقل گشت و در آنجا کشته شد (لسان المیزان ج ۲ ص ۱۸۶).

از معروفترین اصحاب حضرت صادق علیه السلام است و کتبى در عبادات نوشته از جمله ( کتاب صلوه ) است که مرجع اصحاب و معتمد علیه و مشهور بوده . و در روایت معروفه حمّاد است که به حضرت صادق علیه السلام گفت : ( اَنَا اَحْفَطُ کِتابَ حَریزٍ فِى الصَّلوهِ. ) (۱۵۵)
و بالجمله ؛ او از اهل کوفه است لکن به جهت تجارت ، مسافرت به سجستان مى کرد به ( سجستانى ) مشهور شد و در زمان حضرت صادق علیه السلام شمشیر کشید به جهت قتال خوارج سجستان .(۱۵۶) و روایت شده که حضرت او را جدا کرد و محجوب کرد از خودش و او همان است که یونس بن عبدالرحمن فقه بسیار از او نقل کرده .(۱۵۷)



۱۵۵- ( تنقیح المقال ) ۱/۲۶۱٫
۱۵۶- ( الاختصاص ) ص ۲۰۷٫
۱۵۷- ( تنقیح المقال ) ۱/۲۶۱٫

زندگینامه محمد بوسنوی سرایی(متوفی۱۰۴۶ه.ق)

بوسنوی سرایی ، محمدبن موسی ، مفسر، محدث و قاضی حنفی قرن یازدهم هجری . در حدود ۱۰۰۳، در بوسنه سرای (سارایوو) متولد شد. او را غلامک ، و به قولی ، چون در جوانی بسیار می دانسته ، علاّ مک لقب داده اند (محبی ، ج ۴، ص ۳۰۲؛ بغدادی ، ج ۲، ستون ۲۷۸؛ طاهربیگ ، ج ۱، ص ۳۶۰؛ حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۳۷۲).

وی پس از تحصیلات ابتدایی ، در مدرسه غازی خسروبک دانش آموخت . در هفده سالگی به استانبول رفت و در آنجا به تحصیل و سپس تدریس پرداخت . در ۱۰۴۴، از سوی حکومت عثمانی ، قاضی القضات شهر حلب گردید. در آنجا علاوه بر سمت قضا به تدریس نیز سرگرم شد و در این کار شهرت یافت . مصطفی پاشای سلاحدار از بیم این که بوسنوی ستم وکلای وی را در بلادِ عرب فاش سازد، او را به حصار فرستاد و امر به گوشه نشینی کرد (طبّاخ ، ج ۶، ص ۲۳۲؛ محبی ، ج ۴، ص ۳۰۲ـ ۳۰۳).

رحلت

او پس از زمانی اندک ، به بیماری نقرس دچار گردید و از حلب به اُسکُدار رفت و بار دیگر به سمت قضا در استانبول منصوب شد ولی کمی بعد در ۱۰۴۵ یا ۱۰۴۶، درگذشت (زرکلی ، ج ۷، ص ۱۱۹؛ د. ا. د. ترک ، ذیل مادّه ؛ طباخ ؛ محبی ، همانجاها؛ حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۹۳، ج ۲، ستون ۱۰۶۴).

آثار

بیشتر آثار بوسنوی حاشیه و شرح بر نوشته های دیگران بوده ، که از آن جمله است :

حاشیه بر شرح جامی بر کافیه ابن حاجب ؛

حاشیه بر شرح قطب الدین رازی بر شمسیه ؛

حاشیه بر شرح شریف جرجانی بر مفتاح العلوم سکاکی که آن را به حسین پاشا اهدا کرده است ؛

تعلیقه بر انوار التنزیل بیضاوی تا آخر سوره انعام ؛

احادیث الاربعین (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۳۷۲، ۱۷۶۷؛ طاهربیگ ، همانجا؛ ثریا، ج ۴، ص ۱۵۹).

ترجمه

علاوه بر آن ، وی به کار ترجمه نیز همت گماشت و برخی آثار چون

الجواهر المضیئه فی الاحکام السلطانیه ، اثر عبدالرئوف مُناوی *

و حیاه الحیوان الکبری ، اثر دَمیری * ، را به ترکی ترجمه کرد (طاهربیگ ، همانجا).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) محمد ثریا، سجل عثمانی ، استانبول ۱۳۰۸ـ ۱۳۱۵؛
(۳) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۵) بروسه لی محمد طاهر بیگ ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲؛
(۶) محمد راغب طبّاخ ، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء ، چاپ محمد کمال ، حلب ۱۴۰۸ـ ۱۴۰۹/۱۹۸۸ـ۱۹۸۹؛
(۷) محمد امین بن فضل الله محبّی ، خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، بیروت ( بی تا. ) ؛

(۸) TDVIA , s.v. “Bosnev ªâ” (by Bekir Sadak).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه قطب الدین سلیمانجی بُرهانپوری(متوفی۱۲۴۱ه.ق)

بُرهانپوری ، قطب الدین سلیمانجی ، مورخ اسماعیلی ، و از پیروان و سپس از رهبران دعوتِ دسته داودی ، از شاخه مُستَعلَویه ـ طَیّبیه فرقه اسماعیلیه . در اواسط سده دوازدهم به دنیا آمد، ساکن هند بود و در آخر شوال ۱۲۴۱، در شهر پونه درگذشت . او از علمای داودیِ اسماعیلیانِ طیبّی در هند، مشهور به بُهره (یا بُحره )، بود. در ۱۲۱۴، چهل و سومین «داعی مطلق » داودی ، عبدعلی سیف الدین (متوفی ۱۲۳۲)، او را به مقام مهمی در سلسله مراتب دعوت اسماعیلیان طیبّی ـ داودی منصوب گرداند.

آثار

شهرت برهانپوری بیشتر به علت تألیف کتاب منتزع الاخبار فی اخبار الدعاه الاخیار در تاریخ اسماعیلیه است . یکی از دلایل اهمیت این کتاب این است ک در آن مؤلفی اسماعیلی درباره این فرقه سخن گفته است . منتزع … در دوجلد و در ۱۲۳۱ تألیف شده و جلد اول ، شامل مطالبی است درباره تاریخ زمان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و امام علی علیه السّلام و سپس تاریخ اسماعیلیه در دور کشف و امامت بیست و یک تنی که اسماعیلیان ، مستعلوی طیّبی می شناسند.

وقایع این دوره با قتل آمر بِاَحکام اللّه (۵۲۴)، دهمین خلیفه فاطمی مصر و بیستمین امام مستعلوی ، و سپس غیبت فرزند او، الطیّب ، پایان می یابد. جلد دوم اختصاص دارد به شرح تاریخ اسماعیلیان طیّبی در دوره ستر (غیبت )، و ادامه دعوت طیّبی به رهبری داعیان مطلق از ۵۲۴ تا انقسام طیبیّه به دسته های سلیمانی و داودی در ۹۹۹، و سپس تاریخ داعیان داودی از زمان داود برهان الدین (متوفی ۱۰۲۱ تا ۱۲۳۱). در آخر مجلد دوم ، برهانپوری در ضمیمه ای ، ذکر وقایع تاریخ خود را تا ۱۲۴۰، در زمان چهل و پنجمین داعی مطلق داودی ، طیّب زین الدین (متوفی ۱۲۵۲)، ادامه داده است .

در جلد دوم مطالبی درباره دعوت و زندگی داعیان داودی در هند نیز آمده است .این کتاب هنوز به چاپ نرسیده است ، اما دست نوشته های کامل آن در مجموعه های خصوصی در هند و پاکستان و در بعضی از کتابخانه های دانشگاهی ، مانند کتابخانه دانشگاه بمبئی ، یافت می شود.



منابع :

(۱) Farhad Daftary, The Isma ¦ `  ¦ l  ¦ s: their history and doctrines , Cambridge 1992;
(۲) M. Goriawala, A descriptive catalogue of the Fyzee collection of Ismaili manuscripts, Bombay 1965, 121-122;
(۳) W. Ivanow, A guide to Ismaili literature, London 1933,72-73;
(۴) idem, Ismaili literature: a bibliographical survey ,Tehran 1963, 93;
(۵) Ismail K. Poonawala, Biobibliography of Isma ¦ `  ¦ l  ¦ literature , Malibu, Calif. 1977.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه بدرالدینِ سِرْهندی ( قرن یازدهم )

بدرالدینِ سِرْهندی ، مؤلف و مترجم صوفی و حنفی قرن یازدهم و از خلفای شیخ احمد سرهندی * و سیره نویس او. نسبش با ۲۵ واسطه به خلیفه اول ، ابوبکر، می رسد. پدرش ابراهیم سرهندی قادری (متوفی ۱۰۲۱) از محدثان و مفسّران بود و مثنوی مخزن الاسرار نظامی را در شبه قاره رواج داد و ازینرو به مخزنی معروف شد.

بدرالدین حدود ۱۰۰۲ در سرهند به دنیا آمد، ابتدا در محضر پدر و سپس در مدرسه مجدّدیّه سِرهند نزد خواجه محمد صادق ، فرزند شیخ احمد سرهندی تحصیل کرد (بدرالدین سرهندی ، ج ۲، ص ۸۹، ۲۲۲ـ۲۲۳)، و در همان مدرسه به تدریس پرداخت . در پانزده سالگی به شیخ احمد سرهندی پیوست و هفده سال در خدمت او ماند (همان ، ج ۲، ص ۱۵۷، ۳۸۶). چند نامه از شیخ احمد سرهندی خطاب به بدرالدین در دست است (رجوع کنید به سرهندی ، ج ۱، مکتوب ۲۸۹، ۲۹۷، ج ۲، مکتوب ۴۰، ج ۳، مکتوب ۳۱).

در ۱۰۴۷ شاهزاده داراشکوه او را به ترجمه کتب عرفانی از عربی به فارسی برگماشت (بدرالدین سرهندی ، ج ۲، ص ۱۵۹). سال وفات بدرالدین بدرستی معلوم نیست ، اما تا ۱۰۵۸ به تألیف حضرات القدس مشغول بوده و ظاهراً پیش از ۱۰۶۸ درگذشته است . ملاّ محمد شاکر، یکی از سه فرزند او، صاحب آثار علمی بود و ترجمه حسنات الحرمین و دستورالمؤمنین او در دست است .

آثار:

۱) سیر احمدی ، به فارسی ، در شرح حال شیخ احمد سرهندی ، نسخه این اثر مفقود است (همان ، ج ۲، ص ۱۵۸، ۳۱۴)؛

۲) سنوات الاتقیاء ، به فارسی ، زندگینامه بزرگان از آدم ، علیه السّلام ، تا روزگار مؤلف . این تذکره حدود ۱۰۳۶ تألیف شده و نسخه خطّی آن موجود است ( دیوان هند ، لندن ، گنجینه دهلی ، ش ۶۷۲ D.P. )؛

۳) مجمع الاولیاء ، به فارسی ، در شرح حال ۱۵۰۰ تن از عارفان ، بویژه مشایخ سلسله مجدّدیه نقشبندیه . این اثر در ۱۰۴۴ تألیف شده ، اما علی اکبر اردستانی سرهندی آن را تحریف کرده و به نام خود ساخته است . نسخه تحریف شده در دیوان هند موجود است (اته ، ج ۱، ص ۲۷۰، ش ۶۴۵).به گفته بدرالدین ، اردستانی عامی بود و حتی سواد نوشتن هم نداشت و نسخه مجمع الاولیاء را از بدرالدین قرض گرفته بود ( سنوات الاتقیاء ، گ ۲۰۷)؛ دونسخه خطی آن نیز (منزوی ، ج ۱۱، ص ۹۰۳ـ۹۰۴) معرفی شده است .

۴) وصال احمدی ، به فارسی ، در باره ایّام رحلت شیخ احمد سرهندی . این کتاب در ۱۰۳۷ تألیف شده و چندین بار به طبع رسیده است ؛

۵) کرامات الاولیاء ؛

۶) روائح ، در اصطلاحاتِ صوفیان و اعمال قادریّه و نقشبندیّه ؛

۷) حضرات القدس ، به فارسی ، تذکره بزرگان سلسله نقشبندیه در دو جلد، تألیف ۱۰۳۹ـ ۱۰۵۸٫ جلد اول از خلفای راشدین تا خواجه باقی باللّه * ، جلد دوم در احوال شیخ احمد سرهندی و فرزندان و خلفای او؛ این کتاب دوبار به اردو ترجمه شده و نسخ خطی آن (همان ، ج ۱۱، ص ۹۰۱ـ۹۰۳) معرفی شده است .

۸) معراج المؤمنین الی اعلی علیین ، به عربی .

کتابهایی که از عربی به فارسی ترجمه کرده ، بدین قرار است :

فتوح الغیب ، از شیخ عبدالقادر گیلانی ؛

بهجه الاسرار و معدن الانوار ، از علی اللخمی الشطنوفی به نام مقامات غوث الثقلین ؛

روضه النواظر فی ترجمه الشیخ عبدالقادر که به دستور داراشکوه ترجمه شده ؛

تفسیر عرائس البیان ، از روزبهان بقلی (حسنی ، ج ۵، ص ۹۱ـ۹۲).



منابع :

(۱) بدرالدین سرهندی ، حضرات القدس ، ج ۱، نسخه خطی موزه لاهور، ج ۲، چاپ محبوب الهی ، لاهور ۱۹۷۱؛
(۲) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، ج ۵، حیدرآباد دکن ۱۳۹۶/ ۱۹۷۶؛
(۳) محمد اعظم دیده مری ، فیض مراد ، نسخه خطی گنجینه شیرانی دانشگاه پنجاب ، ش ۱۱۴۲؛
(۴) احمدبن عبدالاحد سرهندی ، مکتوبات امام ربّانی ، استانبول ۱۳۹۷/۱۹۷۷؛
(۵) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطّی فارسی پاکستان ، ج ۱۱، اسلام آباد ۱۳۶۹ ش ؛

(۶) Hermann Ethإ, Catalogue of Persian manuscripts in the Library of the India Office , Oxford 1903-1937.

دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۲ 

زندگینامه ابوالحسن محمد بن الحسین موسوى«سید رضى» (۳۵۹- ۴۰۶ ق)(به قلم آقا حسین بروجردى)

 ابوالحسن محمد بن الحسین موسوى، معروف به سید رضى و شریف رضى. از بزرگان علماى شیعه، بلغا، شاعران نامدار و اشراف بغداد.

وى از فرزندان امام موسى بن جعفر علیه السلام بود. در بغداد زاده شد. از سوى پدر و مادر، نسبى شریف داشت. در زمان پدر خود ابواحمد، نقابت طالبیان بغداد، سرپرستى همه آنان، قضاوت در مظالم و امیرى حاجیان را در حالى که هفده سال بیش نداشت، بر عهده گرفت.

چندى بهاء الدوله بویه وى را به عنوان جانشین خود در بغداد برگزید و لقب «الشریف الجلیل» به وى خلعت داد. چندى پس از آن، لقب «الرضى ذوالحسبین» و پس از آن «الشریف الاجل» را به وى پیشکش کرد.

روزگار سید رضى با فرمانروایى آل بویه و مقارن با دوره سوم خلافت عباسیان است که به این دوره از لحاظ تاریخى- فرهنگى «عصر زرین» مى‏گویند و از جهت تاریخ ادبیات عرب، عصر شاعران سه‏گانه: متنبى، سید رضى و ابوالعلاء معرى است. به سید رضى لقب «اشعر الطالبیین» یعنى شاعرترین طالبیان نیز داده‏اند.

استادان

استادانى که وى در علوم گوناگون آن روزگار نزدشان شاگردى کرد و بهره‏ ها برد، عبارتند از:

ابواسحاق ابراهیم بن احمد طبرى فقیه مالکى،

ابوعلى فارسى نحوى،

قاضى سیرافى،

ابوالحسن قاضى عبدالجبار معتزلى،

ابویحیى عبدالرحیم فارقى خطیب مصرى مشهور به ابن نباته،

شیخ مفید و …

وى بسیار بذل الجود و باتقوا بود. به سپاس دانش‏اندوزى‏ اش جهت پرداخت زکات دانش خود، مدرسه‏اى نزدیکى خانه خود در کوى کرخ بغداد تأسیس کرد و آن را «دارالعلم» نامید که افزون بر تالارهاى تدریس، سخنرانى و جلسات، اتاق هایى براى زیست دانشجویان و کتابخانه بزرگى داشت که ارزشمندترین و بهترین منابع و مراجع عربى و اسلامى در آن نگهدارى مى‏شد و شخصا خود مدیریت آن را بر عهده داشت.

شاگردان

شاگردان نام‏آورى که در نزد وى آموختند، از جمله:

فقیه عالیقدر ابوزید کبایکى،

ابوعبدالله شیخ محمد حلوانى،

ابوعبدالله شیخ جعفر دوریستى،

ابوالحسن بندار قاضى و …

وى در محله کرخ بغداد در سراى خود درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد. به قولى، برادر مهتر وى سید مرتضى چندى بعد وى را به کاظمین و در جوار نیاى شریفش امام موسى کاظم علیه السلام به خاک سپرد.

تألیفات وى:

۱- نهج البلاغه؛
۲- تلخیص البیان فى مجازات القرآن؛
۳- مجازات الآثار النبویه؛
۴- حقایق التاویل فى متشابه التنزیل؛
۵- حضائص الائمه؛
۶- دیوان اشعار.

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقا حسین بروجردى

زندگینامه جلال الدین سیوطی(متوفی۹۱۱ه.ق)

وى دانشمند فرزانه حافظ ، ابوالفضل جلال الدّین عبدالرّحمن بن کمال الدّین ابى بکر بن محمّد سیوطى ، معروف به ابن السیوطى شافعى مصرى است که شب یکشنبه اول ماه رجب سال ۸۴۹ هـ در قاهره دیده به جهان گشود . در احاطه نسبت به علوم و فضایل ، از نوابغ عصر خود به شمار می رفت و از علوم و فنون مختلف بهره داشت و پیرامون تألیفاتى از خود به جاى گذاشت .

مى گویند تألیفات وى افزون بر پانصد جلد کتاب بوده که از رساله هاى یک ورقى و دو ورقى تا کتابهاى چند جلدى را شامل مى شده است . او در تحریم منطق نیز کتابى نگاشته است .

سیوطى مدّعی اجتهاد بود و در برخى از تألیفاتش خود را به عنوان نو آور قرن نهم معرّفى نموده است ، و همین ادّعا سبب گردیده که گرفتاریهاى فراوانى براى او پدید آید . داوودی شاگرد او مى گوید : وى دویست هزار حدیث از حفظ بوده است.

استادان

او نزد گروهی همچون :

بلقینى ،

مناوى ،

ابو عبّاس شمّنى ،

محى الدّین کافیجى ،

حافظ قاسم بن قطلو بغا ،

برهان بقاعى ،

شمس سخاوى و دیگران درس آموخته بود ،

و اساتید او در اجازه و قرائت و سماع به ۱۵۰ نفر مى رسیدند که نامشان را در معجم خود گرد

وى سحرگاه شب جمعه ۱۹ جمادى الأوّل سال ۹۱۱ هـ درگذشت و در ((حوش قوصون )) بیرون (( باب القرافه )) مصر به خاک سپرده شد .

آثار

  قسمتی از تألیفات او به شرح زیر است:

  1. اختصار کتاب احکام السلطانیه ماوردی
  2. اختصار کتاب احیاء العلوم
  3. احیاء المیت بفضائل اهل البیت
  4. الاخبار المأثوره فی الاطلاء بالنوره
  5. الاخبار المرویه فی سبب وضع العربیه
  6. اخبار الملائکه آداب الفتوی
  7. آداب الملوک
  8. ادب المفرد فی الحدیث للامام البخاری
  9. ادب القاضی علی مذهب الشافعی
  10. الارج فی الفرج ارشاد المهتدین الی نصره المجتهدین
  11. ازاله الوهن عن مسئله الرهن
  12. ازهارالاکام فی اخبارالاحکام
  13. ازهارالعروش فی اخبارالحبوش
  14. الازهار الفائحه علی الفاتحه
  15. ازهارالفضه فی حواشی الروضه
  16. الازهار المتناثره فی الاخبار المتواتره
  17. الازهار فیما عقده الشعراء من الَاثار
  18. الاساس فی فضل بنی العباس
  19. اسباب الحدیث
  20. اسباب النزول موسوم به لباب النقول
  21. اسبال الکساء علی النساء
  22. الاستنصار بالواحد القهار
  23. اسجال الاهتداء بابطال الاعتداء الاسعاف المبطا برجال الموطا
  24. الاسفار عن قلم الاظفار
  25. التهذیب فی اسماءالذئب
  26. الاسئله الوزیریه
  27. الاشباه و النظائر فی الفروع
  28. الاشباه و النظائر فی النحو
  29. عین الاصابه فی معرفه الصحابه
  30. الاعتراض و التولی عمن الایحسن و یصلی
  31. الاعتماد والتوکل علی ذی التکفل
  32. اعذب المناهل فی حدیث من قال انا عالم فهو جاهل
  33. اعلام الاریب بحدوث بدعه المحاریب
  34. اعلام النصر فی اعلام سلطان العصر
  35. الاعلام بحکم عیسی علیه السلام
  36. اعیان الاعیان
  37. الاغضا عن دعاء الاعضاء
  38. افاده الخبر بنصه فی زیاده العمرونقصه
  39. الافتراض فی ردالاعتراض
  40. الایضاح فی اسرار النکاح
  41. الافصاح فی زوائد القاموس علی الصحاح
  42. الاقتراح فی اصول النحو و جدله
  43. الاقتناص فی مسئله التماص
  44. آکام العقیان فی احکام الخصیان
  45. الاکلیل فی استنباط التنزیل
  46. الفانید فی حلاوه الاسانید
  47. حاشیه بر شرح ابن ناظم بر الفیه موسوم به المشنف علی بن المصنف
  48. السیف الصقیل علی شرح ابن عقیل
  49. بهجه المرضیه فی شرح الالفیه
  50. الوفیه فی مختصر الفیه حاشیه بر تصریح خالدبن عبدالله ازهری موسوم به التوشیح شرح الفیهء عراقی
  51. الفیه در صرف و نحو و خط و شرح آن، الفیه او موسوم است به فریده و شرح آن (المطالع السعیده)
  52. القام الحجر لمن زکی ساب ابی بکر و عمر
  53. الماع فی الاتباع کحسن بسن فی اللغه الویه النصر
  54. قطف الورید که تلخیص امالی ابن درید است الامالی المطلقه
  55. الامالی علی القرآن
  56. الامالی علی الدره الفاخره
  57. الاناقه فی رتبه الخلافه
  58. ذیل بر الانباء عن قبائل الرواه تألیف عبدالبر
  59. الانتصار بالواحد القهار
  60. لب اللباب فی تحریرالانساب و آن مختصر لباب ابن اثیر و لباب مختصر انساب سمعانی است
  61. انشاب الکشب فی انساب الکتب
  62. الانصاف فی تمییز الاوقاف
  63. انموذج اللبیب فی خصائص الحبیب
  64. شواهدالافکار
  65. حاشیه بر تفسیر بیضاوی
  66. انوارالحلک فی امکان رؤیه النبی و الملک
  67. الوسائل، تلخیص الاوایل ابوهلال عسکری
  68. الاوج فی خبر عوج
  69. الحاوی اللفتاوی
  70. الحبائک فی اخبار الملائک
  71. الحبل الوثیق فی نصره الصدیق
  72. الحجج المبینه فی التفضیل بین مکه والمدینه
  73. حدیقه الادیب و طریقه الاریب
  74. مختصر آن به نام نورالحدیقه است
  75. شرح قصیدهء حرزالامانی در قراآت
  76. حسن التسبیک فی حکم التشبیک
  77. حسن التصریف فی عدم التحلیف
  78. حسن التخلیص لتالی التلخیص
  79. حسن السمت فی الصمت
  80. حسن السیر فی مافی الفرس من اسماء الطیر و آن ارجوزه ای است مشتمل بر ۳۵ اسم
  81. حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره
  82. حسن المقصد فی عمل المولد
  83. حسن النیه فی خانقاه البیبرسیه
  84. الحصر و الاشاعه لاشراط الساعه
  85. حصول الرفق باصول الرزق
  86. حصول النوال فی احادیث السؤال
  87. مختصر اذکار نووی و شرح آن
  88. تحفه الابرار بنکت الاذکار
  89. حلیه الاولیاء
  90. الحمامه، و آن رساله ای است در تفسیر الفاظ متداوله
  91. مختصر حیاه الحیوان دمیری
  92. مختصر خادم الرافعی و الروضه در فروع ناتمام
  93. خادم النعل الشریف
  94. الخبر الدال علی وجود القطب و الاوتاد و النجباء و الابدال
  95. الخصائص النبویه و مختصر آن مسمی به انموذج اللبیب فی خصائص الحبیب
  96. غایه الاحسان در اسماء اعضا و صفات انسان
  97. داعی الفلاح فی اذکار المساء و الصباح
  98. الدراری فی اولادالسرای درالسحابه فی من دخل مصر من الصحابه
  99. الدر المنثور فی التفسیر بالماثور
  100. الدر المنظم فی الاسم الاعظم
  101. الدر النثیر فی تلخیص نهایه ابن کثیر
  102. تنزیه الاعتقاد عن الحلول و الاتحاد
  103. تنزیه الانبیاء عن تسفیه الاغبیاء
  104. التنفیس فی الاعتذار عن ترک الافتاء و التدلیس
  105. التنقیح فی مسئله التصحیح
  106. توحیه العزم الی اختصاص الاسم بالجر و الفعل بالجزم
  107. مختصر تهذیب الاسماء و اللغات نووی
  108. الثبوت فی ضبط الفاظ القنوت
  109. الثغور الباسمه فی مناقب السیده فاطمه
  110. ثلج الفؤاد فی احادیث لبس السواد
  111. شرح صحیح بخاری موسوم به التوشیح علی الجامع الصحیح ترشیح بر صحیح و آن را تمام نکرده است
  112. شرح صحیح مسلم موسوم به الدیباج
  113. قوت المغتذی علی جامع الترمذی
  114. الجامع الصغیر فی حدیث البشیر النذیر
  115. جامع المسانید
  116. المنتقی
  117. الجامع المصنف فی شعب الایمان للامام البیهقی الجامع فی الفرائض
  118. جر الذیل فی علم الخیل
  119. جزءالسلام من سیدالانام علیه الصلوه و السلام
  120. جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب (ای الاربعه)
  121. الکوکب الساطع فی نظم جمع الجوامع در اصول فقه و شرح آن
  122. جمع فی الجوامع فی الحدیث
  123. جمع الجوامع فی النحو
  124. همع الهوامع
  125. الجمع و التفریق فی انواع البدیع
  126. جنی الجنان
  127. الجواب الاشد فی تنکیر الاحد و تعریف الصمد
  128. الجواب الحزم عن حدیث التکبیر جزم
  129. الجواب الحاتم عن سؤال الخاتم
  130. الجواب الزکی عن قمامه بن الکرکی
  131. الجواب المصیب عن اعتراض الخطیب الجواهر فی علم التفسیر الجهر بمنع البروز علی شاطی النهر
  132. الجیاد المسلسلات
  133. حاطب لیل و جارف سیل در ذکر شیوخ خویش
  134. الَایه الکبری فی شرح قصه الاسراء
  135. الباحه فی السباحه
  136. البارع فی اقطار الشارع
  137. البارق فی قطع یدالسارق
  138. الباهر فی حکم النبی علیه الصلوه و السلام فی الباطن و الظاهر
  139. بدائع الزهور فی و قائع الدهور
  140. البدر الذی انجلی فی مسئله الولاء
  141. البدور السافره فی امور الَاخره
  142. بدیعیه و شرح آن بذل العسجد لسؤال المسجد
  143. مارواه الواعون فی اخبار الطاعون
  144. بذل المجهود لخزانه محمود
  145. بذل الهمه فی طلب برائه الذمه
  146. برد الظلال فی تکرار السؤال
  147. بزوغ الهلال فی الخصال الموجب للظلال
  148. بسط الکف فی اتمام الصف
  149. بشری الکئیب بلقاء الحبیب
  150. بلبل الروضه، مقامه ای است در وصف مصر
  151. بلغه المحتاج فی مناسک الحاج
  152. بلوغ الامنیه فی خانقاه الرکنیه
  153. بلوغ المآرب فی قص الشارب
  154. بلوغ المآرب فی اخبار العقارب
  155. تأخیرالظلامه الی یوم القیامه الاساس در تاریخ آل عباس
  156. رفع الباس در تاریخ بنی عباس
  157. تاریخ الخلفاء تحفه الطرفاء باسماء الخلفاء
  158. تحفه المذاکر فی المنتقی فی تاریخ ابن عساکر
  159. تأیید الحقیقه العلیه و تشیید الطریقه الشاذلیه
  160. التبری من معره المعری، و آن ارجوزه ای است مشتمل بر اسماء سگ
  161. تبیض الصحیفه بمناقب الامام ابی حنیفه
  162. التثبیت عند التبییت، و آن ارجوزه ای است در ۱۷۳ بیت
  163. التحدث بنعم الله سبحانه و تعالی
  164. تحذیر الخواص من اکاذیب القصاص
  165. تحفه الانجاب بمسئله السنجاب
  166. تحفه الجلساء برؤیه الله سبحانه و تعالی للنساء
  167. الدره التاجیه علی الاسئله الناجیه
  168. الدره الفاخره دررالبحار فی الاحادیث القصار
  169. مختصرالدرر
  170. الکامنه ابن حجر
  171. دررالکلم و غررالحکم
  172. الدررالمنتثره فی الاحادیث المشتهره
  173. درج المعالی فی نصره الغزالی عن المنکر المتعالی
  174. الدرج المنیفه فی الاباء الشریفه
  175. دفع التشنیع فی مسئله التسمیع
  176. الدوران الفلکی عن ابن الکرکی
  177. الدیباج علی صحیح مسلم بن الحجاج
  178. دیوان شعر
  179. دیوان الخطب الذراری فی ابناء السراری
  180. ذم المکس
  181. ذم زیاره الامراء
  182. ذم القضاه
  183. ذوالوشاحین
  184. الرحله الفیومیه و المکیه و الدمیاطیه، الرد علی من اخلد الی الارض و جهل ان الجهاد فی کل عصر فرض
  185. رساله فی اسماءالمدلسین
  186. رساله فی الحمی و اقسامها
  187. رساله فی الصلوه علی النبی (ص)
  188. رساله فی صلوه الضحی
  189. رساله فی من وافقت کنیته کنیه زوجته من الصحابه
  190. رشف الزلال من السحر الحلال
  191. رصف اللال فی وصف الهلال
  192. رفع التعسف عن اخوه یوسف
  193. رفع الحذر عن قطع السدر
  194. رفع السنه فی نصب الزنه
  195. رفع شان الحبشان دفع اللباس و کشف الالتباس فی ضرب المثل من القرآن و الاقتباس
  196. الروض فی احادیث الحوض
  197. روض الاریض فی طهر المحیض
  198. الروض الانیق فی مسندالصدیق مختصر روض و شرح آن الروض المکلل و الوردالمعلل
  199. حاشیه بر روضهء نووی مسماه به ازهارالفضه
  200. حاشیهء صغری بر روضه الینبوع و مازاد علی الروضه من الفروع
  201. مختصرالروضه (ناتمام)
  202. نظم روضه موسوم به خلاصه و شرح آن رفع الخصاصه
  203. الریاض الانیقه فی شرح اسماء خیر الخلیفه
  204. ریح النسرین فیمن عاش من الصحابه ماه و عشرین
  205. تحفه الکرام باخبار الاهرام تحفه المجتهدین باسماء المجددین
  206. تحفه النابه فی تلخیص المتشابه
  207. تحفه الناسک بنکت المناسک
  208. تحفه النجباء فی قولهم هذا بسراً اطیب منه رطباً
  209. التخییر فی علوم التفسیر که بسال ۸۷۲ ه ق از آن فارغ شده است
  210. تذکره المؤتسی بمن حدث ونسی
  211. تذکره فی العربیه
  212. ترجمان القرآن فی تفسیر المسند
  213. ترجمه النووی و البلقینی
  214. تزیین الارائک فی ارسال نبینا صلی الله علیه و آله الی الملائک
  215. تزیین الممالک
  216. بمناقب الامام مالک
  217. التسمیط تشدیدالارکان فی لیس فی الامکان ان یبدع مماکان
  218. تشنیف الاسماع بمسائل الاجماع
  219. تشنیف السمع بتعدید السبع
  220. التصحیح لصلوه التسبیح
  221. التضلع فی معنی التقنع
  222. التطریف فی التصحیف
  223. تعریف الاعجم بر حروف المعجم
  224. التعریف بآداب التالیف
  225. تعریف الفئه باجوبه الاسئله المائه
  226. التعظیم و المنه فی ان ابوی النبی صلی الله علیه و آله فی الجنه
  227. التغلل و الاطفا لنار لاتطفی منتخب
  228. تفسیر ابن ابی حاتم
  229. جزء دوم تفسیر جلالین
  230. تفسیر فاتحه
  231. تفسیر فریابی و تقریب القری فی الحدیث
  232. تشرح التقریب و التیسیر نواوی موسوم به تدریب الراوی
  233. تذنیب فی الزوائد علی التقریب
  234. تقریر الاسناد فی تفسیر الاجتهاد
  235. نظم تلخیص المفتاح و شرح آن موسوم به عقود الجمان
  236. تمهید الفرش فی الخصال الموجبه لظل العرش
  237. تناسق
  238. الدرر فی تناسب السور التنبیه بمن یبعثه الله سبحانه و تعالی علی راس کل مائه
  239. تنبیه الغبی فی تنزیه ابن العربی
  240. وافی شرح تنبیه شیخ ابواسحاق
  241. مختصر تنبیه و رجوع به حسن المحاضره فی اخبار مصر و ۱۵۹ شود – القاهره صص ۱۵۴٫

عطر ولایت//سبحانی

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوالحسن على بن محمد سمرى چهارمین نائب خاص حضرت ولی عصر(ص)

سفیر چهارم

چهارمین سفیر کبیر حضرت صاحب الاءمر و نماینده نامى آن حضرت ، مرد بزرگى است به نام ((ابوالحسن على بن محمد سمرى .))
این مرد بزرگ ، پس از وفات جناب نوبختى ، حسب الامر حضرت ، جانشین او گردید. شیخ نوبختى وصیت کرد و وصى خود را ابوالحسن  على بن محمد سمرى ، معرفى کرد.
جناب شیخ سمرى ، جمیع وظایفى را که جناب نوبختى انجام مى داد، انجام داد.
ولى سفارت کبرى به مرگ او خاتمه یافت و دیگر کسى از مقام مقدس حضرت صاحب الاءمر، بدین منصب راه نیافت و غیبت کبرى آغاز گردید.

وفات جناب شیخ سمرى که در رسید، جمعى از بزرگان شیعه در کنار بسترش بودند و از جانشین او پرسیدند. او گفت :به ما امرى نشده که وصییى و خلفى براى خودم تعیین کنم .
ابومحمد مکتب مى گوید:در همان سالى که جناب سمرى وفات کرد، من پیش از وفاتش شرفیاب حضورش بودم . جناب شیخ سمرى ، توقیعى را به من نشان داد که از مقام مقدس حضرت صاحب الاءمر علیه السّلام صادر شده بود:((بسم الله الرحمن الرحیم . یا على بن محمد سمرى ! خداوند اجر برادرانت را در مرگ تو بیشتر بکند. تو تا شش روز دگر خواهى مرد. آماده باش و به کسى وصیت مکن که پس از وفات جانشین تو شود. اینک غیبت کبرى رخ داد. ظهورى در کار نیست مگر پس از اذن خداى (تعالى ) و آن پس از زمانى دراز و قساوت قلبها و آکنده شدن زمین از ظلم و جور خواهد بود. به همین زودى ، کسى در میان شیعیان من مى آید و ادعاى مشاهده مى کند. بدان کسى که پیش از خروج سفیانى و صیحه آسمانى ، ادعاى مشاهده کرد، دروغگو و افتراگر خواهد بود. ولا حول و لا قوه الا بالله )).

من صورت توقیع را برداشتم و مرخص شدم . روز ششم به خدمتش رسیدم . دیدم در بستر مرگ قرار دارد و در حال جان دادن است .
کسى از او پرسید: جانشین تو کیست ؟
گفت : خدا خواسته اى دارد که بایستى انجام شود. این را بگفت و از دنیا رفت .
و این آخرین سخنى بود که از او شنیدم .
جناب سمرى در نیمه شعبان سال ۳۲۹ قمرى وفات کرد و آن ، آخرین سال غیبت صغرى بود.
تنى چند از بزرگان قوم ، در بغداد، در حضور جناب سمرى جمع بودند. بناگاه فرمود:
خداى رحمت کند ابن بابویه قمى را. بزرگان حاضر، تاریخ آن روز را یادداشت کردند. طولى نکشید که از قم خبر رسید که جناب ابن بابویه در همان روز وفات کرده است .

وکیلان و نمایندگان

چهار تن نامبرده ، که شرح حال آنها به طور کوتاه گذشت ، شخصیتهاى درجه اولى بودند که سفیر کبیر تام الاختیار حضرت صاحب الاءمر به شمار مى آمدند و از سوى خود آن حضرت منصوب شده بودند.
در کنار این بزرگان ، شخصیتهاى درجه دومى نیز قرار داشتند که ماءموران و وکیلان و نمایندگان حضرت بودند و از سوى حضرت نیز، توقیع به نام ایشان صادر شده بود.

امامان گذشته نیز داراى این گونه وکلاء بوده اند. یکى از آنها ابوالحسین محمد بن جعفر اسدى است .
شیخ در کتاب الغیبه و صدوق در اکمال ، از این مرد بزرگ نام مى برد. شخصى به وسیله یکى از سفراى کبار به حضور حضرت صاحب الاءمر علیه السّلام نامه اى مى فرستد و حکم بیت المالى را که نزد او بوده مى پرسد. پاسخش مى رسد:((در شهر رى به محمد بن جعفر عربى بپرداز؛ او در زمره کسانى است که مورد اعتماد وثوق ماست )).

((ابوجعفر محمد بن على بن نوبخت )) در نامه اى عرض مى کند: من به دیانت ((محمد بن عباس )) اعتماد دارم . جوابش چنین مى رسد: ((اسدى بهترین کس است ؛ دگرى را بر او مقدم مشمار)).
پانصد درهم نزد ((محمد بن شاذان نیشابورى )) از بابت بیت المال جمع شده بود که بیست درهم کم داشت . ابن شاذان از خودش بیست درهم روى آنها مى گذارد تا پانصد درهم کامل شود و آنها را به جناب اسدى مى پردازد و از جبران نقیصه آن چیزى نمى گوید.

سید حضرت که برایش مى رسد، در آن نوشته شده بود:((پانصد درهم ، که بیست درهم آن از آن خودت بود، واصل شد)).
((کاتب مروزى )) هزار دینار بدهکار بیت المال بوده است . دویست دینار به جناب حاجز وشّاء مى پردازد. رسید آن که مى رسد، در آن نوشته شده بود: ((اگر خواستى پس از این بپردازى ، به ابوالحسین اسدى در شهر رى ، بپرداز)).
یکى دو روز که از رسیدن مى گذرد، خبر وفات جناب حاجز به گوشش مى رسد.
اسدى با پاکیزگى و نیکنامى در ماه ربیع نخست سال ۳۱۲ از دنیا رفت .

حاجزبن یزید

حاجز در زمره بزرگانى است که از سعادت نمایندگى حضرت صاحب الاءمر برخوردار بود. مردى در نمایندگى او و سفارتش شک مى کند و از پرداختن بیت المالى را که نزدش بوده به او خوددارى مى کند. هنگامى که به شهر سامره مى رسد، بدون سابقه ، نامه اى از حضرت صاحب الاءمر بدین مضمون به دستش مى رسد:((در ما شکى نیست . چنانچه در کسى که از سوى ما منصوب شده ، شکى نخواهد بود. آنچه به همراه آورده اى . به حاجزبن یزید بپرداز)).

احمد بن اسحاق

((احمد بن اسحاق اشعرى ، ابوعلى قمى )) بزرگ دانشوران قم و پیشواى آنها بوده است .
مردى است که سعادت همزمانى چهار امام را داشته است :حضرت جواد، حضرت هادى ، حضرت عسکرى ، حضرت صاحب الاءمر علیه السّلام .
و در زمان غیبت صغرى از دنیا رفته است .
یکى از بزرگان مردم قم ، نامه اى به حضور حضرت صاحب الاءمر مى فرستد و در آن چنین مى نویسد:
احمد بن اسحاق قصد سفر حج دارد و هزار دینار احتیاج دارد اجازه مى دهید به عنوان قرض از بیت المال بردارد و هنگام بازگشت ، قرضش را ادا کند.
پاسخ حضرت چنین بود:((ما هزار دینار به او بخشیدیم و پس از بازگشت نیز نزد ما چیزى دگر دارد)).
جمله اخیر را احمد براى زنده باز گشتن خود، مژده مى داند؛ چون در اثر پیرى و ناتوانى ، امید رسیدن به کوفه را در خود نمى دید.
این مرد بزرگ پس از بازگشت از حج ، در شهر حلوان (سر پل ذهاب کنونى ) از دنیا مى رود و هم اکنون قبر مقدسش ، در آن شهر مزار است .

پیش از آنکه مرگش فرا رسد، پارچه از سوى حضرت به عنوان هدیه برایش مى رسد.
احمد مى گوید: این خبر مرگ من است و این کفن من . او را در همان پارچه ، کفن مى کنند.
در توقیعاتى که از مقام مقدس حضرت صاحب الاءمر صادر شده ، او را به وصف ((ثقه )) توصیف فرموده اند.
در یکى از آنها که نامش برده شده ، در کنار نامش ((سلمه الله )) ذکر شده است .

این عالم بزرگ تاءلیفاتى نیز داشته است :
۱٫علل نماز، که کتاب بزرگى بوده است ؛
۲٫ مسائل رجال حضرت هادى . گویا پرسشهایى است که اصحاب آن حضرت از آن حضرت کرده اند.

ابراهیم بن مهزیار

((ابراهیم بن مهزیار)) اهوازى است که ملقب به ابواسحاق بوده و در اهواز سکونت داشته و نماینده و وکیل حضرت عسکرى در آن شهر بوده است .
از تاءلیفات او، کتاب بشارات است .
این مرد بزرگ به صدق در نقل حدیث ، شناخته شده بود.
پسرش چنین مى گوید:
نزد پدرم بیت المالى هنگفت جمع شده بود. پس از وفات حضرت عسکرى علیه السّلام با خود برداشت که به بغداد برد و به صاحبش برساند. هنگامى که در اهواز سوار کشتى گردید و من به مشایعتش به درون کشتى رفتم ، ناگهان لرزى شدید سراپایش را فرا گرفت .
به من گفت : فرزندم ! مرا برگردان ؛ این مرگ است که به سراغ من آمده است .
او را برگردانیدیم و پس از سه روز از دنیا رفت .
پیش از مرگ ، مرا وصى خود قرار داد و به من گفت : تقوا پیشه ساز و این مال را به صاحبش برسان .
من عزم سفر عراق کردم و بیت المال را با خود برداشته و همراه بردم . به بغداد که رسیدم ، خانه اى در کنار شط اجاره کردم و از مالى که همراه داشتم به کسى چیزى نگفتم .

با خود گفتم بایستى برهانى ببینم تا او را بدهم چنانچه در زمان حضرت عسکرى نیز براهینى از حضرتش مشاهده مى کردیم . اگر چنین شد، مال را به صاحب برهان مى پردازم .
وگرنه خودم آن را بطور دلخواه خرج خواهم کرد.
دیرى نپایید که رسولى نزد من آمد و نامه اى براى من آورد که :یا محمد همراه تو این مبلغ مال است . و مقدارش تعیین شده بود و از کم و کیف آن خبر داده بود. اضافه بر این ، از چیزهایى که در میان آن بود نیز، خبر داده شده بود که من از آنها خبر نداشتم .
من بیت المال را به رسول حضرت دادم .

پس از آن ، نامه اى برایم رسید بدین مضمون :
((ما تو را قائم مقام پدرت قرار دادیم ؛ حمد خداى را به جا آور)).
پس از ابراهیم ، پسرش محمد نیز، نماینده و وکیل حضرت در اهواز بوده است .

معجزاتى چند از حضرتش در زمان غیبت صغرى

در جستجوى حق

دانشورى به نام ((ابوسعید غانم )) در سرزمین کشمیر مى زیست و نزد پادشاه کشمیر قرب و منزلتى داشت . او یکى از چهل تن بود که همگان اهل دانش و بینش بودند و تورات و انجیل را خوانده و از زبور داود بهره برده بودند.
پادشاه کشمیر براى آنها احترامى بسزا قائل بود و مردم کشمیر نیز چنین بودند.
روزى که ایشان گرد یکدیگر نشسته بودند، سخن از حضرت محمد صلى الله علیه و آله به میان آمد.
چون نام آن حضرت را در کتابهاى خودشان دیده و خوانده بودند، خواستند بدانند که حضرتش ظهور کرده یا نه . تصمیمشان بر این شد که غانم را بفرستند تا از ظهور آن حضرت آگاه شود که آیا محقق شده یا خیر.
غانم ، خاک کشمیر را پست سر مى گذارد و به سوى کابل روانه مى گردد.
توشه راهى و اندوخته اى نیز با خود بر مى دارد. راهزنان وى را در راه دستگیر مى کنند و آنچه که همراه داشته ، از او مى گیرند و مى برند.

ولى غانم دست از مقصد خود بر نمى دارد و خود را به کابل مى رساند. سپس از کابل به سوى بلخ روانه مى شود. در آنجا با امیر بلخ که مسلمان بوده روبرو مى شود و داستان خود را براى امیر مى گوید.
امیر، تنى از چند از فقیهان و دانشوران کشور را مى خواند و از ایشان مى خواهد که اسلام را بر غانم عرضه دارند.
در ملاقاتى که میان غانم و دانشوران بلخ رخ مى دهد، غانم از ایشان مى پرسد:محمد کیست ، و آیا ظهور کرده است ؟
جوابش چنین بود: او پیغمبر ما و فرزند عبدالله است و حضرتش ظهور کرده ، ولى اکنون از دنیا رفته است .
غانم مى پرسد: خلیفه اش کیست ؟ مى گویند: ابوبکر.
غانم از نسب ابوبکر مى پرسد. مى گویند: از قریش است .

غانم مى گوید: این محمدى که شما مى گویید، پیغمبر نیست . چون محمدى که در کتابهاى ما از پیامبریش خبر داده اند، کسى است که خلیفه اش پسر عمویش است . و شوهر دختر اوست و پدر فرزندان او.
آنها به امیر بلخ گزارش مى دهند که این مرد از شرک بیرون شده ، ولى کافر گردیده ، بفرما تا گردنش را بزنند.
غانم که خود مسیحى بوده ، از این سخن نمى هراسد و به آنها مى گوید: من مشرک نیستم و دین دارم و از آن دست بر نمى دارم مگر آن که براى من ثابت کنید که دین من باطل است و دین حق را به من نشان دهید تا من بپذیرم .

امیر بلخ که مرد پخته اى بوده ، دانشورى را به نام ((حسین بن اسکیب )) طلب مى کند و به او مى گوید: غانم را هدایت کن و دین حق را به وى بیاموز.
ابن اسکیب مى گوید: فقیهانى که در پیرامون تو هستند بفرما تا با وى مناظره کنند و حقیقت را برایش اثبات کنند.
امیر مى گوید: سخن همان است که گفتم ؛ شما بایستى این وظیفه را انجام دهید.
در تنهایى با او سخن بگو و در سخن ، نرمش به کار بر.

ابن اسکیب ، اطاعت مى کند و غانم را به کنارى مى کشد و با وى به سخن مى پردازد.
غانم از او مى پرسد: محمد کیست ؟
ابن اسکیب مى گوید: محمد، همان کسى است که آنها به تو گفتند، ولى آنچه من مى گویم ، این است که خلیفه اى که خودش تعیین کرده ، پسر عمویش على بن ابى طالب است و همو شوى دختر محمد، به نام فاطمه ، است و پدر فرزندان محمد، حسن و حسین است .

سرانجام ، غانم به دست ابن اسکیب مسلمان مى شود و ایمان مى آورد و به یگانگى خدا و پیامبرى رسول خدا صلى الله علیه و آله شهادت مى دهد.
سپس نزد امیر بلخ مى رود و او را از اسلام خود آگاه مى کند.
امیر او را به ابن اسکیب مى سپارد که احکام دین را به وى بیاموزد.
او هم چنین مى کند و غانم را بر احکام اسلام آگاه مى کند.

وقتى غانم از ابن اسکیب مى پرسد: خلیفه محمد که از دنیا برود، خلیفه اى دیگر به جایش مى نشیند. اکنون خلیفه على کیست ؟
ابن اسکیب مى گوید: حسن ، و پس از حسن ، حسین و سپس یکایک امامان را براى غانم نام مى برد تا به حضرت امام حسن عسکرى مى رسد. سپس به وى مى گوید: تو بایستى بروى و از خلیفه حضرت عسکرى جستجو کنى .
غانم از بلخ بیرون مى شود و راه بغداد را پیش مى گیرد تا بدان شهر مى رسد.

چند روزى در بغداد مى ماند و نمى داند چگونه به مقصد برسد. ولى مقصد به سراغش مى آید، چه وقت ؟ وقتى که در لب رود به وضو گرفتن مشغول بوده و با خود مى گفته : براى چه از بلخ بیرون شدم و به بغداد رسیدم و سرگردان گشتم ؟ ناگهان مى شنود که کسى وى را به نام مى خواند و مى گوید:برخیز و به خدمت مولایت شرفیاب شو.

غانم ، تعجب مى کند و با خود مى گوید: این مرد از کجا مرا شناخت و نام مرا از کجا مى داند و از که شنید و چگونه مرا پیدا کرد و این پیام را به من رسانید؟
فرصت را غنیمت شمرده ، همراه پیام آور روانه شد. از کوى و گذرى چند گذشتند، تا به خانه اى رسیدند که داراى باغچه اى بود و سعادت شرفیابى خلیفه حضرت عسکرى علیه السّلام نصیبش گردید و حضرتش را نشسته دید. چشم آن حضرت که بر غانم افتاد، به زبان هندى با وى سخن آغاز کرد و نام وى را برد. پس یکایک چهل دانشمند کشمیرى را نام برد.
سپس فرمود: ((مى خواهى امسال با اهل قم به حج بروى ؟)) غانم عرض کرد: آرى .
فرمود: ((امسال حج مکن و به خراسان برگرد و سال نو به حج برو و کیسه اى زر به وى عنایت فرمود و گفت : این مبلغ را خرج خود قرار بده و در بغداد به خانه فلانى برو و از آنچه که دیدى با وى سخن مگو)).
غانم ، اطاعت کرد و به خراسان برگشت و سال نو به زیارت حج مشرف گردید.

استجابت دعا

((محمد بن صالح )) نامه اى حضور آقا مى فرستد و براى استخلاص کسى از زندان ، طلب دعا مى کند و اذن مى خواهد که کنیزکش ‍ را باردار سازد.
در پاسخ نامه ، چنین آمده بود: کنیزک را باردار ساز ولى آنچه خدا بخواهد مى کند و زندانى ، نجات خواهد یافت .
به رسیدن پاسخ ، زندانى یافت و کنیزکش باردار گردید، ولى سر زا رفت .
آن وقت به مقصود از جمله ((آنچه خدا بخواهد مى کند)) پى برد.

((ابوغالب زرارى )) که از بزرگان علما بوده ، از کوفه به بغداد مى رود و به خدمت جناب ((شیخ ابوجعفر عمرى مى رسد و از سوء خلق زنش شکایت مى کند و به وسیله او از حضرت تقاضاى دعا مى کند. شیخ ابوجعفر، در نامه اى به خدمت آن حضرت ، چنین مى نویسد: ابوغالب زرارى دچار مشکلى است که سراپاى وجودش را فراگرفته و تقاضاى دعا دارد.
در جواب نامه ، چنین آمده بود: ((خداوند میان زرارى و همسرش را اصلاح کند)).

ابو غالب که به کوفه بر مى گردد، زنش که از او غضبناک شده و به خانه کسانش رفته ، بزودى بر مى گردد و لبخندى بر لبان دارد و از شوهر عالى مقامش پوزش مى طلبد و از کرده هایش پشیمانى ابراز مى دارد و خوش سلوک و خوشرفتار مى شود؛ به طورى که گاه ابوغالب بر او شدت مى کند، زن با خوشرویى ، تحمل مى کند. گاه ابوغالب دست به کارى مى زند که زنان تحملش را ندارند، ولى زن خشمگین نمى شود و دست از خوشزیستى بر نمى دارد و بدین روش ادامه مى دهد تا مرگ ، میان آن دو جدایى انداخت .

مردى نامه اى مى فرستد و تقاضاى دعا براى بار همسرش مى کند که هنوز چارماهه نشده بود. در جواب نامه چنین آمد: ((بزودى ، پسرى خواهى داشت )).
((قاسم بن علا)) که از ماءموران عالى مقام آن حضرت بود، نامه اى خدمتشان مى فرستد و تقاضاى دعا براى داشتن فرزند مى کند.
در جواب نامه ، چنین آمد: ((خداوندا به قاسم پسرى روزى فرما که چشمش را روشن کند و حملى را که در راه دارد، وارث او باشد)).
قاسم از حمل اطلاعى نداشت . جاریه اش را مى خواهد و مى پرسد: باردار هستى ؟ مى گوید: آرى . ولى به وى خبر نداده بود.

((على بن بابویه ))، عالم بزرگ و فقیه عالى مقام عصر به وسیله جناب ((شیخ حسین بن روح نوبختى ))، تقاضاى دعا براى داشتن پسر مى کند.
جناب شیخ  تقاضایش را عرضه مى دارد. و پس از گذشت سه روز به وى خبر مى دهد: ((خواسته ات انجام شد و پسرى پر برکت برایت خواهد آمد که خودت و دیگران از او بهره برید، و پس از آن ، فرزندان دیگرى نیز به دنیا مى آیند)).
((خضر بن محمد))، بدهکارى خود را به بیت المال ارسال مى دارد و براى شفاى بیمارى خودش تقاضاى دعا مى کند و از پوشیدن جامه اى از کرک مى پرسد. قاصد خضر که به خدمت جناب شیخ ابوجعفر مى رسد، پیش از آن که امانت را رد کند و پیام را برساند، جناب شیخ ، نامه اى از آن حضرت بیرون آورده به او مى دهد.

نامه اى کوتاه و مختصر:

((بسم الله الرحمن الرحیم . دعا براى شفاى بیمارى خودت خواسته بودى ، خدا به تو سلامتى بدهد و آفتها را از تو دور فرماید و تبهاى پى در پى را از تو بزداید و سلامت و تندرست گرداند)). خضر، شفا مى یابد و با سلامتى ، زیست مى کند.

آگاهى از مرگ و حیات

((قاسم بن علا)) ماءمور عالى قدر حضرت ، داراى چند پسر بود و تقاضاى دعا براى آنها کرد. جوابى نرسید.
پسرانش ، همگان مردند. سپس پسرى برایش متولد شد که نامش را حسن گذارد. نامه اى تقدیم داشت و براى او تقاضاى دعا کرد.
تقاضایش پذیرفته شد و حسن زنده ماند.

((شیخ ابوجعفر)) داراى نوزادى شد و براى شستشویش در روز هفتم یا هشتم به وسیله نامه اى ، اذن خواست . جواب نامه نیامد. نوزاد روز هشتم بمرد.
سپس نامه اى برایش رسید که دو پسر برایت خواهند آمد و جاى او را خواهند گرفت ؛نخستین را احمد نام بده و دگرى را جعفر
و چنان شد.
سالى که قرمطیان ، حجر اسود را آورده و مى خواستند سر جایش بگذارند، عالم بزرگ ((ابن قولویه )) به بغداد مى رود و عزم سفر حج دارد و مى خواهد ببیند چه کسى حجر را سر جایش خواهد گذارد. چون مى دانست گذارنده حجر، دست پاک و منزه حجت خداست و دستى دگر نمى تواند دخالت داشته باشد.

در بغداد سخت بیمار مى شود به طورى که مرگ را در برابر خود مى بیند. نامه اى مى نویسد که مشتمل بر پرسش از عمرش بوده و آیا بیمارى او کشنده اش است یا نه ؟
نامه را مهر مى کند و به کسى که عازم حج بوده مى دهد و مى گوید: این را به کسى ده که حجر اسود را به جایش مى گذارد.
پیک او به مکه مى رسد و ناظر گذاردن و نصب حجر مى شود. به گذارنده حجر نزدیک مى شود تا نامه را برساند. حضرتش به او مى گوید: نامه را بده .

قاصد، نامه را مى دهد و بدون آن که نامه را باز کند، حضرتش مى فرماید: ((به او بگو: در این بیمارى بر تو خطرى نخواهد بود و آنچه از آن چاره اى نیست سى سال دگر است )). ابن قولویه ، پس از سى سال از دنیا مى رود.
((على بن زیاد صیمرى )) نامه اى تقدیم مى دارد و کفنى تقاضا مى کند.
در پاسخ نامه ، چنین آمده بود: ((تو در سال دویست و هشتاد به کفن محتاج خواهى شد)).
على در همان سال مى میرد و پیش از مرگش ، کفنى برایش فرستاده مى شود.

((شلمغانى )) انتظار داشت که پس از وفات شیخ ابوجعفر عمرى ، جانشین شود و سومین نایب خاص حضرت گردد، ولى لیاقت نداشت و بدین آرزو نرسید و ((شیخ حسین بن روح نوبختى )) بدان منصب عالى نایل شد.
شلمغانى با جناب شیخ نوبختى به مبارزه برخاست و ادعا کرد که من نایب سوم هستم و ماءمورم که این حقیقت را در باطن و در ظاهر بگویم و جناب شیخ دروغ مى گوید و نایب حضرت نیست و به او پیشنهاد مباهله کرد تا دانسته شود آن که پس از مباهله مى ماند راستگوست و بر حق ، و آن که فانى مى شود دروغگوست و بر باطل ؛ تا مردم دروغگو را از راستگو بشناسند.
جناب حسین ، مى پذیرد و برایش مى نویسد: هر یک از ما دو تن ، زودتر بمیرد، او دروغگو خواهد بود و آن که بماند، راستگوست .
طولى نمى کشد که شلمغانى در سال ۳۲۳ به دار آویخته مى شود و از بین مى رود و یارش ابن ابى عون نیز همراهش بوده است .
ولى جناب شیخ نوبختى همچنان سالم و پابرجا مى ماند و سالیان درازى به زندگانى خویش ادامه مى دهد.

طلا کردن سنگریزه

((ازدى )) به طواف کعبه اشتغال داشت و شش دور را انجام داده بود و مى خواست دور هفتم را انجام دهد. مى بیند در سمت راست کعبه ، گروهى گرد جوانى خوشرو حلقه زده اند که بوى عطر از وجودش مى وزد.
با آن که جوان است ، ولى داراى هیبتى است مخصوص و براى حاضران سخن مى گوید. ازدى به حضورش مشرف مى شود و سخنانش را مى شنود.

مى گوید: خوش سخن تر از او کسى ندیدم و زیباتر از کلامش ، کلامى نشنیدم پرسیدم : این کیست ؟
گفتند: فرزند رسول خداست که سالى یک روز،براى دوستانش ، ظاهر مى شود و سخن مى گوید.
ازدى به حضرتش عرض مى کند: مرا هدایت کنید.
حضرت سنگریزه اى کف دستش مى نهد. ازدى دستش را مى بندد.
کسى از او مى پرسد: چه به تو داد؟ ازدى مى گوید: سنگریزه . ولى وقتى که دستش را باز مى کند، مى بیند شمش طلاست .
سپس حضرت به وى مى فرماید: ((حجت بر تو تمام شد و حق بر تو آشکار گردید؟)).

ازدى مى گوید: آرى .
سپس از ازدى مى پرسد: ((مرا مى شناسى ؟)). ازدى مى گوید: نه . حضرت مى فرماید:
((من مهدى هستم که زمین را از عدل و داد پر خواهم کرد، وقتى که از ظلم و جور پر شده باشد. این امانتى است نزد تو که بجز براى برادرانت که اهل حقند، به کسى نگو)).

شفاى بیماران

((محمد بن یوسف )) دچار بیمارى نواسیر مى گردد. سراغ پزشکان مى رود و براى درمان ، مال بسیارى خرج مى کند، ولى سودى نمى دهد. سرانجام ، پزشکان ، عجز و ناتوانى خود را از درمان درد او اظهار مى دارند.
محمد، نامه اى به حضور مقدس ولى عصر علیه السّلام تقدیم مى دارد و تقاضاى دعا براى شفا مى کند. در پاسخ نامه اش ، چنین آمده بود:
((خدا، جامه سلامتى را بر تو بپوشاند و در دنیا و آخرت تو را با ما قرار دهد)).
پس از رسیدن نامه ، شفا مى یابد و آسایش پیدا مى کند و پزشکى را که از یاران بوده و از دردش آگاه بوده ، دعوت مى کند و محل شفا یافته را بدو نشان میدهد.

پزشک مى گوید: ما براى این درد، دارویى نمى شناختیم .
((حلیسى )) مى گوید: در سامرا مریض شدم و بیمارى ، سخت بود به طورى که از زندگى نومید گشتم و آماده مرگ گردیدم . بدون آن که به حضرتش اطلاع دهم ، دو شاخه بنفشه براى من فرستاد و امر فرمود که بخور، من خوردم و شفا یافتم و حمد خدا را به جا آوردم . و در نقل دیگر: شیشه اى از شربت بنفشه فرستاده شده بود.

پسران ((عطوه )) به وجود مقدس حضرت مهدى علیه السّلام ایمان داشتند. ولى خود عطوه پدر آنها، با عقیده پسران مخالف بود؛ چون زیدى مذهب بود، و به پسرها مى گفت : من با شماها هم عقیده نمى شوم مگر آن که امامتان مرا شفا دهد، و این سخن را بارها مى گفت .
شبى ، پسران گرد هم نشسته بودند که شنیدند پدر با صداى بلند آنان را صدا مى زند. بزودى نزد پدر شدند. پدر گفت : بدوید به امامتان برسید.

پسران دویدند ولى به کسى نرسیدند و چیزى را ندیدند: نزد پدر برگشتند و پدر، داستان خود را براى آنها چنین گفت :
من در این غرفه تنها بودم و کسى نزد من نبود، ناگاه دیدم کسى داخل شد و مرا به نام خواند. پرسیدم شما که هستید؟
گفت : ((من صاحب و دوست فرزندان توام ، من آن کسم که مى خواستى تو را شفا دهم )). سپس دستش را دراز کرد و نقطه زخم مرا فشارى داد و برفت .من نگاه کردم . اثرى از زخم ندیدم و بهبودى یافتم .

((عیسى جوهرى )) به حج مى رود و بیمار مى گردد و به خوردن ماهى و خرما اشتها پیدا مى کند، ولى نمى یابد. خبر پیدا مى کند که حضرت صاحب الزمان علیه السّلام در ((صاریا)) تشریف دارند. بدان جا مى رود و شرفیاب مى شود و نماز عشا را با حضرتش ‍ مى خواند. آن گاه ، خادمى بدو مى گوید: داخل شو. عیسى ، داخل مى شود و خوانى گسترده مى بیند، خادم بدو مى گوید: بر سر سفره بنشین . مولاى من امر فرموده که هر چه در این بیمارى میل دارى بخور. عیسى مى بیند که ماهى بریانى در سفره نهاده شده که بخار از آن بر مى خیزد و در کنار آن خرما و شیر قرار دارد.
با خود مى گوید: بیمارى با ماهى و خرما و شیر نمى سازد. خطاب حضرتش را مى شنود که مى فرماید: ((در کار ما شک مکن آیا تو سودمندها و زیاندارها را بهتر از ما مى شناسى ؟!)).
عیسى از همه آنها مى خورد و از هر کدام که بر مى دارد، جایش را خالى نمى بیند و آن غذا را بهترین و لذیذترین غذایى مى بیند که در دنیا خورده است .

بسیار مى خورد تا از خوردن شرم مى کند. خطاب حضرتش را مى شنود: ((شرم مکن اینها از اطعمه بهشت هستند)).
عیسى به خوردن مشغول مى شود و آن قدر مى خورد تا مى گوید: مرا بس است .
سپس حضرت مى فرماید: ((نزدیک من بیا)).
عیسى با خود مى گوید: چگونه نزدیک شوم که دستم چرکین و به غذا آلوده است .
مى شنود که حضرت مى فرماید: ((آنچه خوردى ، چربى و چرکى ندارد)).
عیسى ، دستش را بو مى کند بویى بهتر از بوى مشک و کافور مى شنود. آن گاه نزدیکمى شود. نورى ساطع مى شود که چشمانش را خیره مى کند. 

طىّ الارض

مردى از بنى اسد، که از مردم همدان بوده ، به حج مى رود. هنگام بازگشت ، کاروان در بیابانى منزل مى کنند تا شب را به روز آوردند.
مرد، در انتهاى کاروان به خواب رفته بود. وقتى که بیدار مى شود، کاروان را رفته مى بیند و اثرى از آن به جاى نمانده است .
اکنون به سخن خود او گوش مى دهیم :من از جا برخاستم و بدون آن که بدانم به کجا مى روم ، به راه افتادم . مقدارى که طى طریق کردم ، خانه اى را دیدم که دربانى بر در آن ایستاده است .به سوى دربان رفتم ، تا مرا راهنمایى کند.

دربان ، مرا با خوشرویى استقبال کرد و مرا به درون خانه نزد خداوند خانه برد. چشم صاحب خانه که بر من افتاد، مورد لطفم قرار داد و فرمود:((مى دانى من که هستم ؟)). گفتم : نه .
فرمود: ((من قائم آل محمد هستم . من آن کسى هستم که در آخر الزمان ظهور خواهم کرد و جهان را پر از عدل و داد خواهم کرد؛ وقتى که از ظلم و بیداد پر شده باشد)).
تا این سخن را شنیدم ، به رو بر زمین افتادم و چهره ام را به خاک ساییدم .
فرمود: ((این کار را نکن سرت را بلند کن )) من اطاعت کردم . سپس فرمود :((تو فلانى هستى ؟ و نام مرا بر زبان آورد. از شهرى هستى که در دامن کوه قرار دارد و همدانش گویند؟)).
گفتم : آرى چنین است .
فرمود: ((مى خواهى نزد خانوده ات باز گردى ؟)).
گفتم : آرى .
حضرتش به خادم اشاره اى فرمود.
خادم ، دستم را گرفت و کیسه اى به من داد و چند قدم همراه من برداشت که من تپه و ماهورها و درختانى و مناره مسجدى را دیدم .
پرسید: این شهر را مى شناسى ؟
گفتم : نزدیک ما شهرى است به نام اسد آباد و این بدان شهر مى ماند.
گفت : این همان اسد آباد است برو به خوشى و سعادت . و دیگر او را ندیدم . وقتى که داخل اسد آباد شدم ، کیسه را باز کردم . دیدم محتوى چهل یا پنجاه دینار زر است .
پس به سوى همدانى رفتم و تا دینارها باقى بود روزگار خوشى داشتم .
همسفران او که در حج بودند، پس خودشان دیدند، تعجب کردند.
فرزندان و خاندان او و بسیارى از کسان ، از سفر این مرد هدایت یافتند.

راه مهدى//آیه الله سید رضا صدر

زندگینامه منهاج الدین عثمان جوزجانی«منهاج سراج»(قرن ششم وهفتم)

منهاج الدین عثمان  ابن سراج الدین جوزجانی، مؤلف تاریخ طبقات ناصری که به منهاج السراج شهرت یافته است در سال( ۵۸۹ ه ق) متولد و در خدمت ملوک غور و غرشستان میزیسته است وی مردی فاضل و دانا و در علوم دین و حدیث و ادب ماهر بوده است در فتنهء مغول او نیز چون دیگر هموطنان خود چند سال در حدود غور و تولک و غزنین میگشت و در محاربات اصحاب قلاع که با مغول میکردند.

شرکت می جست و عاقبت در سنهء ۶۲۴ ماه جمادی الاولی از راه غزنین و متهان در کشتی نشسته از رود سند به طرف سند و مولتان گریخت. و در دربار ناصرالدین قباچه از ممالیک غوریه مقیم گردید و در ماه ذیحجه در پایتخت اچهه به فرمان سلطان مذکور امور تدریس و ریاست مدرسهء فیروزی به وی محول گشت و در سال ۶۲۵ ه ق ناصرالدین قباچه خود را غرق کرد.

و کشورش به دست التتمش افتاد و قاضی منهاج مانند دیگر یاران خود به دربار التتمش تحویل یافت و دیری در خدمت  آن سلطان و ناصرالدین محمود شاه پسرش میزیست و کتاب نفیس طبقات ناصری را در تاریخ عمومی به نام این پادشاه در ۶۵۷ ۳۶۳ و تاریخ ،۳۶۲ ،۳۰۳- ۵۰ و رجوع به لباب الالباب ج ۲ صص ۲۸۹ – ۶۵۸ ه ق تألیف نمود رجوع به سبک شناسی ج ۳ صص ۴۹ ۵۳۰ شود ،۴۸۴ ،۴۸۳ ،۷۴ ،۶۹ ، مغول اقبال ص ۷۳

منهاج الدین ابوعمر عثمان بن سراج الدین محمد جوزجانى مؤ لف کتاب تاریخى طبقات ناصرى است .وى عمر خویش را در کنار شاهزادگان و بزرگان در هند سپرى کرده و خود در ردیف قاضیان وعالمان بوده است . کتاب طبقات ناصرى که به نام ناصرالدین محمد شاه فرزند ایتتمش نوشته شده ، شامل بیست و سه طبقه است . نخست تاریخ انبیاء، دوم خلفاى نخستین ، سوم امویان و به ترتیب عباسیان ، شاهان عجم ، شاهان یمن ، طاهریان ، صفاریان و در انتها مصائبى بر اسلام وارد شد و یورش مغول .

وى در مقدمه اشاره دارد که هدفش بعد از بیان تاریخ عصر نخست اسلامى ، بیان تاریخ خاندان سلطان محمد سبکتکین است امام به هر روى کوشش کرده تا از هر دودمان شمعى در آن جمع افروخته شود.
بى شبه طبقات ناصرى از مهمترین مآخذ ایران در قرن پنجم و ششم است ، اما نسبت به حوادث صدر اسلام ارزش چندانى ندارد. این کتاب با تصحیح حبیبى در دو جزء ویک مجلد چاپ شده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه سیّدعلی اکبر بحرینی«سیّدبحرینی»

بحرینی ، سیّدعلی اکبر (معروف به سیّدبحرینی ) از روحانیون و وعّاظ متنفذ دربار مظفرالدّین شاه قاجار (حک : ۱۳۱۳ـ۱۳۲۴). اجداد وی در بحرین اقامت داشتند و پدرش چندی در شهرهای جنوب ایران زیست و سرانجام در شهر تبریز مقیم شد. مقدّمات فارسی و عربی را در کودکی و نوجوانی فراگرفت و چون صوتی خوش و بیانی رسا و دلچسب داشت به زمره وعاظ شهر تبریز درآمد و رفته رفته در آن شهر معروف شد.

برای خواندن روضه به اندرون دربار ولیعهد (مظفّرالدین ) راه یافت و از روضه خوانهای رسمی دربار او شد و دیری نگذشت که در ولیعهد نفوذ یافت و از محارم او شد. ولیعهد، سیّد بحرینی را مستجاب الدّعوه می دانست و از اینرو، چون در ۱۳۱۳ به سلطنت رسید، سیّد را همراه خود به تهران آورد و در نزدیکی کاخ گلستان خانه ای برای او خرید و قرار شد سیّد تمام مدت در دربار در کنار شاه باشد. به قول مهدیقلی هدایت ، سیّد بحرینی یکی از پنج نفری بود که «در مزاج او ( مظفرالدین شاه ) متصرّف بودند» ( گزارش ایران ، ص ۱۵۰) دیری نگذشت که بحرینی در تهران به شهرت رسید.

همه سفرای خارجی مقیم تهران نام او را شنیده بودند و از نفوذ فوق العاده اش خبر داشتند. مظفرالدین شاه عقیده داشت که وجود این سیّد مستجاب الدّعوه دفع کننده هر بلیّه و چشم زخمی است ، و او را حتّی در مواقعی که به قصد شکار و تفریح از تهران خارج می شد از خود دور نمی کرد (شیخ الاسلامی ، ص ۹۶).

این نفوذ باعث شد که صدراعظم و سایر رجال سیاسی آن عصر برای نیل به مقاصد خود به او تقرّب بجویند. سیّد بحرینی نیز از نفوذ خود در شاه سوءاستفاده کرد و به صدراعظم و امنای دولت و دربار نزدیک شد و برای اجرای مقاصد آنها در قبال دریافت پول به همه نوع کاری دست زد.

مظفرالدین شاه در هیچ یک از مسائل مملکتی جز با استخاره تصمیم نمی گرفت و این استخاره ها معمولاً بر عهده سیّد بحرینی بود. درباریان با توجه به منافع خود قبلاً سیّد را از موضوع استخاره مطلع می ساختند و به وی می فهماندند که پاسخ استخاره را چگونه و به چه ترتیب به اطلاع شاه برساند. شرحی که معیّرالممالک (ص ۲۰۰-۲۰۲) از جریان استخاره سیّد برای اعاده میرزا علی اصغرخان امین السلطان به صدارت آورده است از این حیث کاملاً گویاست .

نفوذ سیّدبحرینی در شاه در تمام دوران صدارت امین السلطان و همچنین عین الدوله به نفع این دو صدراعظم اعمال می شد. عین الدوله که هرگز مایل نبود کاری در ایران برخلاف نظر وی صورت بگیرد با سیّدبحرینی همدست بود. در این دوره عزل وزرا، انتصاب حکّام و والیان ، رفتن به سفرهای خارج ، بخشیدن خلعت به رجال ، زن گرفتن شاهزاده های عضو خاندان سلطنت و نظایر آن با استخاره سیّد بحرینی انجام می گرفت و او در پرتو این موقع و منزلت ، در مدتی کوتاه یکی از متمولین ایران شد.

اسپرینگ رایس (کاردار وقت سفارت بریتانیا در تهران ) در خاطرات خود می نویسد: مردی که از همه بیشتر در دربار ایران قدرت نفوذ دارد سیّدی است که شاه را هنگام رعد و برق زیر عبای خود پناه می دهد و برایش دعا می خواند (به نقل شیخ الاسلامی ، ص ۹۶)

مظفرالدین شاه در سفر اول خود به اروپا، سیّد حسین پسر سیّد بحرینی را برای حمل عبای پدرش به اروپا همراه برد تا هنگام رعد و برق از آن استفاده نماید و امین السلطان صدراعظم برای منصرف کردن او از این سفر حاضر شد چهار هزار تومان بپردازد، ولی سیّد حسین نپذیرفت و همراه شاه به اروپا رفت (بامداد، ج ۴، ص ۱۲۷) و در سفرهای دوم و سوم شاه هم از ملتزمان بود.مظفرالدین شاه در سفرنامه های خود به این موضوع اشاره کرده و وجود او را تأمینی برای خود خوانده است .



منابع :

(۱) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ش ؛
(۲) جواد شیخ الاسلامی ، قتل اتابک ، تهران ۱۳۶۷ش ؛
(۳) دوستعلی معیّرالممالک ، رجال عصر ناصری ، تهران ۱۳۶۱ش ؛
(۴) مهدیقلی هدایت ، خاطرات و خطرات ، تهران ۱۳۶۳ش ، ص ۹۷، ۱۲۰، ۱۳۸، ۱۴۲؛
همو، گزارش ایران ، چاپ محمد علی صوتی ، تهران ۱۳۶۳ش ، ص ۱۵۱، ۱۶۲٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه سائب بن یزید کِندی

سائب بن یزید کِندی ، محدّث و صحابی قرن اول. کنیه اش را ابویزید و نسبت او را أسَدی، سُلَّمی، لَیْثی، هُذَلی و أزْدی ذکرکرده و برخی نیز او را از شمار قبیلۀ کِنانه دانسته اند (ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۷۶؛ ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۰۶، ۱۱۱؛ مزی، ج ۱۰، ص۱۹۳٫ برای سلسله نسب کامل وی رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۰۶) ، اما متداولترین نسبت وی، کِندی است (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۰۹، ۱۲۱).

وی به خواهرزادۀ نَمِر (نَمِر بن جبل) شهرت داشته است (ابن عبدالبر، ج ۲، ص ۵۷۶؛ ابن حجر، ج ۳، ص ۲۶ـ۲۷). مادرش، عُلَّیه ،دختر شریح حضرمی (مزی، ج ۱۰، ص ۱۹۴) بود و نیاکان او در دوران جاهلیت هم پیمان خاندان عبدالشمس بودند(ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۰۹، ۱۱۲) .

پدرش، یزید بن سعید، نیز از صحابۀ پیامبر بود(مزی، ج۱۰، ص۱۹۴؛ ابن حجر، ج ۳، ص ۲۷). به نوشتۀ ابن حزم (ص۴۲۸) ، اجداد سائب به بنی شیطان معروف بودند و پیامبراکرم آنان را بنی عبدالله نامید. سائب بن یزید در سال دوم یا سوم هجرت به دنیا آمد (رجوع کنید به ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۷۶ـ ۵۷۷؛ ابن عساکر،همانجا).

وی، به گفتۀ خودش ، در سفر حجه الوداع هفت سال داشته (ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۷۷؛ ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۱۱، ۱۱۴؛ قس ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۱۲، که سن وی را در این هنگام ،به نقلی، ده سال ذکر کرده )، که در این صورت او در سال سوم هجری به دنیا آمده است .

بنا بر روایتی از خود وی، خالۀ سائب او را در کودکی به حضور پیامبر برد تا برای بهبود بیماریش دعا کند. حضرت برایش دعا کرد و بر سرش دست کشید. سپس وضو گرفت و نماز خواند و سائب به ایشان اقتدا کرد و در همین حین، خاتم نبوت را بین دو کتف پیامبر مشاهده کرد (بخاری، ج۱، ص۵۵ـ۵۶، ج۷، ص۹ـ۱۰؛ابن عبدالبر، ج ۲، ص ۵۷۷).

همچنین از وی نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در کودکی بر سر او دست کشید و از این رو، موی وسط سرش سیاه مانده بود (ابن عساکر، ج۲۰، ص۱۱۵- ۱۱۶). سائب بن یزید، پس از صحابۀ صدر اول، یکی از صاحبان فتوا در مدینه بوده است (ابن سعد، ج۲، ص۳۸۳؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۰). وی مورد توجه عمربن خطّاب بود، چنان که گفته اند در زمان عمر و پس از آن تا زمان عثمان، در مدینه قضاوت را بر عهده داشت (رجوع کنید به مسعودی، ص۲۹۰؛ ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۱۸).

عمر مدتی نیز وی را، به همراه عبدالله بن عتبه بن مسعود و سلیمان بن أبی خیثمه، به سرپرستی بازار مدینه گماشت (ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۷۶؛ ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۱۷). ابن عساکر (همانجا) در چند خبر، به صورت مشخص، مسئولیت وی را در بازار مدینه ، جمع آوری خراج ذکر کرده است. سائب در زمان امارت معاویه در شام، به شام سفر کرد و ابن عساکر (ج ۲۰، ص ۱۰۷) از او به عنوان یکی از کسانی که به شام آمده و با معاویه دیدار داشته، یاد کرده که نشان دهندۀ مناسبات او با خلافت اموی است. ابن عساکر (ج ۲۰، ص ۱۱۹) و ابن حجر (ج ۳، ص ۲۸)، نقل یعقوب بن سفیان را دربارۀ قتل سائب در واقعه حره* بازگو کرده و آن¬ را نادرست دانسته اند.

سائب از پیامبر و کسانی چون حُوَیطب بن عبدالعُزَّى، رافع بن خَدیج، سعدبن أبی وَقّاص، عثمان بن عفّان و عمربن خطّاب حدیث نقل کرده است و از وی کسانی چون ابن شهاب زُهری، اسماعیل بن عبیدالله بن أبی مُهاجر پسرش عبدالله بن سائب روایت کرده اند (برای فهرست کاملی از مشایخ و راویان او رجوع کنید به مزی، ج۱۰، ص۱۹۴ـ ۱۹۵). درصحت برخی روایات سائب، به سبب سن کم او در روزگار پیامبر (رجوع کنید به خطیب بغدادی، ص۷۲ـ ۷۶)، تردید وجود دارد، از جمله این روایت که پیامبر در جنگ احد دو زره بر تن داشت (ابن¬سعد، ج ۲، ص ۴۶) ، زیرا جنگ احد در شوال سال سوم هجری رخ داده و سائب نیز در همین سال متولد شده است.

رحلت

دربارۀ تاریخ وفات وی اختلاف هست؛ آن را از سال ۷۱ تا دهۀ آخر قرن اول هجری ذکر کرده اند (رجوع کنید به ابن عبدالبر، ج ۲، ص ۵۷۷؛ ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۱۲، ۱۱۹ـ۱۲۲).



منابع:
(۱) احمدبن علی بن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، چاپ علی محمد بجاوی (بیروت۱۴۱۲/۱۹۹۲)؛
(۲) علی بن احمدبن حزم اندلسی، جمهره أنساب العرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون (قاهره ۱۳۹۱)؛
(۳) محمدبن سعد، الطبقات الکبرى، چاپ احسان عباس (اختصارات)؛
(۴) یوسف بن عبدالله بن محمد مشهور به ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، چاپ علی محمد بجاوی (قاهره، بی تا.)؛
(۵) ابوالقاسم علی بن حسن معروف به ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری (بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵)؛
(۶) محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری (بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱)؛
(۷) خطیب بغدادی، الکفایه فی علم الروایه، چاپ أحمد عمر هاشم (بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵)؛
(۸) یوسف بن عبدالرحمن مزی، تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف (بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲)؛
(۹) مسعودی، التنبیه والاشراف (چاپ اختصارات)؛
یعقوبی، تاریخ یعقوبی (چاپ اختصارات).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه ابو محمد عبدالله سبط خیّاط

 ابو محمد عبدالله بن علی بن احمد، عالم قرائت و محدّث حنبلی در قرن پنجم و ششم. وی نوۀ دختری ابومنصور محمد بن احمد خیاط (متوفی ۴۹۹)، فقیه و نحوی شیرازی الاصل ساکن بغداد،بوده (رجوع کنید به علیمی، ج ۳، ص ۳۳ـ۳۴) و از این رو به سبط خیاط مشهور شده ‌است (ذهبی، ۱۴۱۸، ج ۲، ص ۷۶۳؛ علیمی، ج ۳، ص ۱۳۳).

وی در۱۷ شعبان ۴۶۴ به دنیا آمد (ابن جوزی، ۱۴۱۲، ج ۱۸، ص ۵۱؛ علیمی، ج ۳، ص ۱۳۳) و از جدش ابومنصور، ابوالحسن ابن فَاعوس، عبدالقاهر عباس و ابوطاهر ابن سوار، قرائات قرآن را آموخت (ابن جوزی، ۱۴۱۲، ج ۱۸، ص ۵۱ـ۵۲؛ ابن جزری، ج ۱، ص ۴۳۴) . در ادبیات عرب ،بیست سال ازمحضر ابوالکرم بن فاخر بهره برد و الکتاب سیبویه و شرح آن و آثار ابن جنی و بسیاری از کتابها را از وی فراگرفت (انباری، ص ۴۰۲؛ ذهبی، سیر، ج ۲۰، ص ۱۳۳؛ علیمی، ج ۳، ص ۱۳۳) .

او از کسانی همچون ثابت بن بندار، ابوالخطاب ابن جرّاح بغدادی، ابومنصور عُکبَری حدیث شنید (ذهبی، سیر، ج ۱۸، ص ۳۹۲، ج ۱۹، ص ۱۷۳، ۲۰۴).

شاگردان

افراد بسیاری شاگرد وی بوده اند ،

از جمله

ابن سمعانی،

شهاب الدین غزنوی،

ابن زُرَیق حداد، و

زید بن حسن کندی (ذهبی، ۱۴۲۲، ج ۱۱، ص ۷۸۵ـ۷۸۶؛ ابن جزری، ج ۱، ص ۴۳۴).

ابن جوزی نیز از او حدیث شنیده و از وی روایات بسیاری نقل کرده است (رجوع کنید به ابن جوزی، ۱۴۱۲، ج ۱۸، ص ۵۲؛ همو، ۱۳۸۶، ج ۱، ص ۱۱۲، ۲۳۵، ۲۴۴، ج ۲، ص ۱۳۷، ۲۰۲).

از سبط خیاط با عناوین امام، مقری، ادیب و نحوی یاد شده است (رجوع کنید به انباری، ص ۴۰۲؛ ذهبی، ۱۴۲۲، ج ۱۱، ص ۷۸۴). وی مانند جدش ابومنصور (رجوع کنید به علیمی، ج ۳، ص ۳۳) ، ۵۵ سال امام مسجد ابن جرده بغداد بود و در این مسجد قرائت و تدریس می کرد (ذهبی، ۱۴۱۸، ج ۲، ص ۷۶۴؛ علیمی، ج ۳، ص ۱۳۴).

او در روزگار خویش شیخ القراء عراق بود و قرآن را زیبا تلاوت می کرد، خاصه در شبهای ماه رمضان مردم برای شنیدن قرائت وی در نماز در مسجد گرد می آمدند (انباری، ص ۴۰۲؛ابن جزری، ج ۱، ص ۴۳۴ـ۴۳۵). وی شعر نیز می¬سرود و اشعاری از او در منابع نقل شده است (رجوع کنید به انباری، ص ۳۹۹ـ۴۰۰، ۴۰۳؛علیمی، ج ۳، ص ۱۳۵ـ۱۳۶).

رحلت

سبط خیاط در سال ۵۴۱ در حجره‌ای که در مسجد داشت درگذشت ، پیکرش با حضور جمعیت فراوانی تشییع شد و عبدالقادر گیلانی بر وی نماز خواند .او را در مقبرۀ باب حرب، در کنارقبر جدش ،به خاک سپردند (انباری، ص ۴۰۳؛ابن جوزی، ۱۴۱۲، ج ۱۸، ص ۵۲؛ علیمی ، ج ۳، ص ۱۳۶).

آثار

سبط کتابهای بسیاری در علم قرائت نوشته که برخی از آنها متن درسی بوده است (رجوع کنید به ذهبی، ۱۴۱۸ ، ج ۲، ص ۷۶۵؛
ابن جزری، ج ۲، ص۴۳۵).

از جملۀ آنهاست:

المبهج ،که به  تحقیق سید کسروی حسن به چاپ رسیده است (بیروت ۱۴۲۷)؛

الروضه؛

و الاختیار فی القراءات العشر (برای فهرست آثار وی رجوع کنید به طریقی، ج ۲، ص ۲۰۰ـ۲۰۵).

گفته اند که برخی ، مطالب کتابهایش را نقد و رد کرده اند و او از بعضی آرای خود بازگشته است (رجوع کنید به ذهبی، ۱۴۲۲، ج ۱۱، ص ۷۸۵؛همو، ۱۴۱۸، ج ۲، ص ۷۶۵).به تصریح ذهبی (سیر، ج ۱۹، ص ۵۳۵)، سبط خیاط کتاب الشمس المنیره را برای استادش ،حسین بن محمد بن عبدالوهاب بارع، نوشته ، اما کحاله (ج۴، ص ۵۴) این کتاب را به اشتباه از بارع دانسته است. کحاله (رجوع کنید به ج ۴، ص ۲۷) کتابهای المبهج، الایجاز و الکفایه را نیز ،که از آثار سبط خیاط است، به اشتباه، به حسین( برادر وی )نسبت داده است.

برادرسبط، ابوعبدالله حسین بن علی بن احمد ،نیز به سبط خیاط مشهور بود. وی در ۴۵۸ به دنیا آمد. از ابومنصور عکبری، ابن¬نقور و ابومحمد صریفینی حدیث شنید. ابن¬جوزی، ابن¬عساکر و ابوالیمن کندی از شاگردان او بودند . وی از عالمان قرائت بود،اما با خیاطی گذران زندگی می¬کرد. ابو عبدالله در ۵۳۷ درگذشت (رج ابن جوزی، ۱۴۱۲، ج ۱۸، ص ۲۸؛ذهبی، سیر، ج ۲۰، ص ۱۳۰ـ۱۳۱).

 



منابع:

(۱) ابن جزری، غایه النهایه فی طبقات القراء، چاپ گوتهلف برگشتراسر (قاهره، مکتبه المتنبی، بی تا)؛
(۲) ابوالفرج ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) همو، الموضوعات، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، مدینه ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۴) عبدالرحمان بن محمد انباری، نزهه الالباء فی طبقات الادباء، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، (قاهره، {تاریخ مقدمه محقق ۱۳۸۶/۱۹۶۷)؛
(۵) شمس الدین ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۳، همو، سیر اعلام النبلاء (چاپ اختصارات)؛
(۶) همو، طبقات القراء، چاپ احمد خان (ریاض ۱۴۱۸/۱۹۹۷)؛
(۷) عبدالله بن محمد طریقی، معجم مصنفات الحنابله من وفیات ۲۴۱-۱۴۲۰، ریاض ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛
(۸) عبدالرحمان بن محمد علیمی، المنهج الاحمد فی تراجم اصحاب الامام احمد، چاپ عبدالقادر ارناؤوط و محی الدین نجیب (بیروت ۱۹۹۷)؛
(۹) عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین (اختصارات) ؛
یاقوت حموی، معجم الادباء ارشاد الاریب الی معرفه الادیب، چاپ احسان عباس (بیروت ۱۹۹۳).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه ابوعمرو عیسی‌ سُبِیْعى(متوفی۱۸۷ه ق)

 ابوعمرو عیسی‌ بن یونس‌بن ابواسحاق هَمْدانى، ، محدّث قرن دوم. سبیع نام گروهى از قبیله هَمْدان است که نسب آنها به سبیع‌بن صعب‌بن معاویه می‌رسد (رجوع کنید به ابن‌حزم، ص ۴۷۵؛ ابن‌عساکر، ج ۴۸، ص ۳۲). محل سکونت آنها در کوفه نیز به سبیع معروف بوده است (سمعانى، ج ۳، ص ۲۱۸). ابوعمرو عیسى نیز در آغاز زندگى در کوفه اقامت داشته و بعدها به حَدَث، منطقه‌اى در مرز بین بیزانس و شام، مهاجرت کرده است (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۷، ص ۴۸۸؛ خطیب بغدادى، ج ۱۲، ص ۴۷۳).

جد وى، ابواسحاق عمروبن عبداللّه سبیعى*، از محدّثان مشهور کوفى بوده است و برادران عیسى، یونس (متوفى ۱۵۹) و یوسف، نیز از جمله محدّثان بوده‌اند (رجوع کنید به سمعانى، ج ۳، ص ۲۱۸ـ۲۱۹). ابوعمرو از محدّثان بسیارى حدیث شنیده است، از جمله از سفیان ثورى، مالک‌بن انس و محمدبن اسحاق‌بن یسار (براى فهرست کامل مشایخ وى رجوع کنید به مزّى، ج ۲۳، ص ۶۳ـ۶۵).

خطیب بغدادى (ج ۱۲، ص ۴۷۳) و ابن‌عساکر (ج ۴۸، ص ۳۳) اشاره کرده‌اند که ابوعمرو جدش، ابواسحاق سبیعى، را دیده، اما ظاهرآ، چون کم سال بوده، از وى روایت نقل نکرده است (رجوع کنید به مزّى، ج ۲۳، ص ۶۳). از ابوعمرو محدّثانى چون اسحاق‌بن راهویه، نصربن على جهضمى و یحیی‌بن معین، حدیث نقل کرده‌اند (براى فهرست راویان از او رجوع کنید به مزّى، ج ۲۳، ص ۶۵ـ۶۷).

محمدبن عبداللّه‌بن عمار موصلى (متوفى ۲۴۲)، عالم محدث، از میان عیسى و برادرانش، عیسى را ضابط‌ترین معرفى کرده است (خطیب بغدادى، ج ۱۲، ص ۴۷۶). احمدبن حنبل نیز عیسى را از پدر و برادرش در ضبط حدیث دقیق‌تر دانسته است (رجوع کنید به ذهبى، ج ۸، ص ۴۹۱). بیشتر رجال‌شناسان اهل سنّت عیسى را به وثاقت، دقت در ضبط حدیث و حافظۀ قوى ستوده‌اند (خطیب بغدادى، ج ۱۲، ص ۴۷۶ـ۴۷۷؛ مزّى، ج ۲۳، ص ۶۷ـ۷۳).

رحلت

عیسى در طول زندگى در ۴۵ جنگ شرکت کرد و ۴۵ بار حج به جا آورد (مزّى، ج ۲۳، ص ۷۴). در منابع به زهد و تقواى او اشاره شده است. عیسى در ۱۸۷ یا ۱۸۸ (خطیب بغدادى، ج ۱۲، ص ۴۷۷؛ابن‌عساکر، ج ۴۸، ص ۴۳) و به نوشتۀ ابن‌سعد (همانجا) و سمعانى (ج ۳، ص ۲۱۹)، در ۱۹۱ در حَدَث درگذشت.



منابع :
(۱) علی‌بن احمد مشهور به ابن‌حزم، جمهره انساب‌العرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون (قاهره ۱۹۸۲)؛
(۲) ابن‌سعد، طبقات (چاپ احسان عباس)؛
(۳) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۴) خطیب بغدادى، تاریخ مدینه السلام (اختصارات)؛
(۵) سمعانى، الانساب (اختصارات)؛
(۶) ذهبى، سیر اعلام‌النبلاء (اختصارات)؛
جمال‌الدین یوسف مزى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه سِتُّ العرب بنت محمد(متوفی۷۶۷ه ق)

سِتُّ العرب بنت محمدبن فخرالدین بخارى صالحى، ، بانوى محدّثۀ حنبلى اهل دمشق در قرن هفتم و هشتم. وى در حدود سال ۶۸۷ در خانواده‌اى اهل علم متولد شد (ابن‌قاضى شهبه، ج ۳، ص ۲۸۸؛ قس یوسف معتوق، ص ۲۹۸). پدر و جدش از راویان حدیث بودند (دربارۀ آنها رجوع کنید به ابن‌طولون، ج ۲، ص ۴۲۴؛ یوسف معتوق، ص ۲۹۸ـ۲۹۹).

استادان

ست‌العرب در آغاز از جد خود و نیز از عبدالرحمان‌بن زین بهره علمى برد (سلامى، ج ۲، ص ۳۰۵؛ ابن‌قاضى شهبه، همانجا؛ ابن‌مفلح، ج ۱، ص ۴۳۴). اگر چه نام پدر او در میان استادانش ذکر نشده، اما یوسف مَعْتوق (ص ۳۰۰) برآن است که ست‌العرب نزد پدر خود نیز شاگردى کرده است. وى احادیث بسیارى روایت کرده و کتابها و اجزاى حدیثى فراوانى در اختیار داشته است ( رجوع کنید به ابن‌حجر، الدررالکامنه، ج ۲، ص ۱۲۷).

همچنین بسیارى از محدّثان از وى حدیث نقل کرده‌اند،

از جمله

حافظ عبدالرحیم عراقى،

شمس‌الدین ابن‌جزرى،

شهاب‌الدین ابن‌رجب و

هیثمى (عبدالرحیم عراقى، ص ۱۴۹؛ ابن‌قاضى شهبه، همانجا؛ ابن‌طولون، ج ۲، ص ۴۲۴؛ ابن‌حمید نجدى، ج ۳، ص ۱۲۱۸؛ براى فهرست کاملى از شاگردان وى رجوع کنید به یوسف معتوق، ص ۳۰۱ـ۳۰۴). ست‌العرب در فقه پیرو احمدبن حنبل بود، چنان‌که نام او در کتابهاى شرح‌حال حنبلیان آمده است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌مفلح، ج ۱، ص ۴۳۳ـ۴۳۵؛ ابن‌حمید نجدى، ج ۳، ص ۱۲۱۷ـ۱۲۱۸).

ست‌العرب را با اوصافى چون شیخه، صالحه، مُسنِده و مُکثره ستوده‌اند. محدّثان براى شنیدن حدیث به سوى وى سفر می‌کردند (رجوع کنید به ولی‌الدین عراقى، الذیل‌على العبر، ج ۱، ص ۱۹۹؛ ابن‌طولون، همانجا). همسر وى، ابوالحسن علی‌بن محمد ارموى، نیز از مشایخ حدیث و استاد عبدالرحیم عراقى بوده است (رجوع کنید به عبدالرحیم عراقى، ص ۱۴۹).

رحلت

ست‌العرب، پس از عمرى طولانى، در سال ۷۶۷ وفات یافت و در دامنه کوه قاسیون، در دمشق، به خاک سپرده شد (سلامى، ج ۲، ص ۳۰۴ـ۳۰۵؛ ابن‌طولون، همانجا).



منابع :

(۱) ابن‌حجر عسقلانى، الدرر الکامنه فى اعیان المائه الثامنه، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۲) محمدبن على ابن‌طولون، القلائد الجوهریه فى تاریخ الصالحیه، چاپ محمداحمد دهمان، دمشق ۱۴۰۱/۱۹۸۰؛
(۳) ابوبکربن احمدبن قاضی‌شبهه، تاریخ ابن‌قاضى شبهه، چاپ عدنان درویش، دمشق ۱۹۹۴؛
(۴) محمدبن رافع سلامى، الوفیات، چاپ صالح مهدى عباسى، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۵) عبدالرحیم عراقى، کتاب الاربعین العشاریه، چاپ عبداللّه بدر، بیروت ۱۴۱۳؛
(۶) ولی‌الدین احمدبن عبدالرحیم عراقى، الذیل على العبر فى خبر من غبر، چاپ صالح مهدى عباس، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۷) محمدبن عبداللّه نجدى مکى، السحب الوابله على ضرائح الحنابله، چاپ بکربن عبداللّه ابوزید و عبدالرحمان‌بن سلیمان عثیمین، بیروت ۱۴۱۶/۱۹۹۶؛
(۸) صالح یوسف معتوق، جهود المرأه فى روایه الحدیث، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۹) ابراهیم‌بن محمد ابن‌مفلح، المقصد الارشد فى ذکر اصحاب الامام احمد، چاپ عبدالرحمان‌بن سلیمان عثیمین، ریاض ۱۴۱۰/۱۹۹۰٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۵ 

زندگینامه ست‌الوزراء بنت عمر(۷۱۶-۶۲۴ه ق)

ست‌الوزراء بنت عمربن اسع دبن منجّا، ، بانوى محدّثه اهل دمشق در قرن هفتم و هشتم. وى معروف به وزیره و کنیه‌اش ام‌عبداللّه بود (ابن‌حجر، ج ۲، ص ۱۲۹؛ ابن‌تغرى بردى، النجوم الزاهره، ج ۹، ص ۲۳۷). در سال ۶۲۴ متولد شد (ابن‌حجر، همانجا). پدرش، قاضى شمس‌الدین عمر (متوفى ۶۴۱)، مقام قضا را برعهده داشت و از علماى عصر خود و شیخ حنبلیان به شمار می‌آمد (درباره او رجوع کنید به ابن‌رجب، ج ۴، ص ۲۲۵؛ ابن‌طولون، ج ۲، ص۵۰۰).

اساتید

ست‌الوزراء در آغاز نزد پدرش تلمذ کرد و پس از آن مسند شافعى و صحیح بخارى را نزد ابوعبداللّه زبیدى فراگرفت (ابن‌حجر، همانجا). در منابع جز این مطلبى درباره استادان وى نیامده است، اما به‌نظر یوسف معتوق (ص ۲۰۲ـ۲۳۰)، با توجه به روش محدّثان در سماع حدیث از مشایخ فراوان، وى استادان دیگرى نیز داشته است.

شاگردان

ست‌الوزراء شاگردان بسیارى داشته است که از جملۀ آنان

ابوعبداللّه ذهبى،

ابن‌محب،

فخرالدین مصرى و

صلاح‌الدین علائى بودند (ابن‌تغرى بردى، المنهل الصافى، ج ۵، ص ۳۸۲ـ۳۸۳ نیز رجوع کنید به یوسف معتوق، ص ۲۰۵ـ۲۱۸، که فهرستى شامل بیش از نود نفر از شاگردان ست‌الوزراء را از منابع استخراج کرده است). وى را با القاب و اوصافى چون مسنده، دیّنه و صالحه ستوده‌اند (رجوع کنید به ابن‌رجب، ج ۴، ص ۴۶۹؛ابن‌تغرى ردى، المنهل الصافى، ج ۵، ص ۳۸۲).

ست‌الوزراء دو بار به حج رفت و چهار بار ازدواج کرد که آخرین همسرش نجم‌الدین عبدالرحمان شیرازى بود (ابن‌رجب، ج ۴، ص ۴۶۹؛
ابن‌تغرى بردى، المنهل الصافى، ج ۵، ص ۳۸۲). وى سفرهاى بسیارى داشت و دیگر محدّثان جهان اسلام براى شنیدن حدیث نزد او می‌آمدند (ابن‌تغرى بردى، النجوم الزاهره، ج ۹، ص ۲۳۷).

بیشتر شهرت وى به سبب روایت صحیح بخارى بود؛او بارها این کتاب را در دمشق و قاهره روایت کرد (ابن‌تغرى بردى، المنهل الصافى، ج ۵، ص ۳۸۲). صفدى (الوافى بالوفیات، ج ۱۵، ص ۱۱۷) او را آخرین کسى دانسته که مسند شافعى را روایت کرده است.

رحلت

ست‌العرب در ۷۱۶ در دمشق وفات یافت و در جامع مظفرى در قاسیون به خاک سپرده شد (ابن‌کثیر، ج ۱۴، ص۹۰؛ابن‌رجب، ج ۴، ص ۴۶۹؛ابن‌تغرى بردى، النجوم الزاهره، ج ۹، ص ۲۳۷).



منابع :

(۱) ابن‌تغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوک مصر و قاهره، مصر، بی‌تا؛
(۲) همو، المنهل الصافى و المستوفى بعد الوافى، چاپ نبیل محمد عبدالعزیز، ۱۹۹۸، بی‌جا؛
(۳) ابن‌حجر عسقلانى، الدرر الکامنه فى اعیان المائه الثامنه، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۴) ابن‌رجب حنبلى، کتاب الذیل على طبقات الحنابله، بیروت، بی‌تا؛
(۵) محمدبن على ابن‌طولون، القلائد الجوهریه فى تاریخ الصالحیه، چاپ محمداحمد دهمان، تاریخ مقدمه، ۱۴۰۱؛
(۶) عمادالدین ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۷) صلاح‌الدین صفدى، الوافى بالوفیات، چاپ احمد ارناؤوط و ترکى مصطفى، بیروت ۱۴۲۰/۲۰۰۰؛
(۸) صالح یوسف معتوق، جهودالمرأه فى روایه الحدیث، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵

زندگینامه حَریزبن عبداللّه سجستانى(قرن دوم)

حَریزبن عبداللّه سجستانى ، فقیه و محدّث امامى قرن دوم. باتوجه به شهرت وى به کوفى و روایت او از مشایخ کوفه، احتمالا در کوفه به‌دنیا آمده است. کنیه او را ابومحمد (نجاشى، ص ۱۴۴) و ابوعبداللّه (کشى، ص ۳۸۵؛ نیز رجوع کنید به شوشترى، ج ۳، ص ۱۶۴) ذکر کرده‌اند. هرچند حریز به سجستانى شهرت داشته، ولى از موالى اَزْد، از قبایل ساکن در کوفه، بوده است. عقیلى (سفر۲، ص ۲۴۰) از یکى از محدّثان بصرى به نام ابوحریز عبداللّه‌بن حسین ازدى کوفى، که قاضى سجستان/ سیستان بوده، یاد کرده است که به نظر می‌رسد، با توجه به گرایشهاى شیعى این محدّث و کنیه‌اش، پدر حریز باشد (رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۲۴۴)؛ البته ابن‌ماکولا (ج ۲، ص ۸۶) و ابن‌حجر عسقلانى (ج ۳، ص ۱۴) وى را قطعاً پدر حریز دانسته‌اند.

نجاشى (همانجا) سبب شهرت حریز به سجستانى را اشتغال وى به تجارت روغن در سجستان دانسته، اما برقى (ص ۴۱)، کشى (همانجا) و شیخ طوسى (ص ۱۶۲)، بدون اشاره به کار حریز، تنها از انتقال او از کوفه و سکونتش در سجستان سخن گفته‌اند. حریز در سجستان در درگیرى با خوارج کشته شد. امام صادق علیه‌السلام حریز را به‌سبب رفتارش در درگیرى با خوارج سجستان، سرزنش کرده است (کشى، ص ۳۳۶؛ نجاشى، ص ۱۴۴ـ۱۴۵؛ براى گزارشى از جزئیات کشته شدن حریز رجوع کنید به الاختصاص، ص ۲۰۷).

حریز از فقیهان برجسته عصر خود بوده و یونس‌بن عبدالرحمان قمى وى را به‌اعتبار دانش گسترده‌اش در فقه ستوده (رجوع کنید به کشى، ص ۳۸۵) و در منابع رجالى اهل سنّت نیز از او به عنوان یکى از مشایخ شیعه یاد شده است (براى نمونه رجوع کنید به دارقطنى، ج ۱، ص ۳۵۶؛ابن‌ماکولا، همانجا).

کشى (ص ۳۸۴ـ۳۸۵) از گفتگوى میان حریز و ابوحنیفه، درباره برخى مسائل فقهى، گزارشى آورده است. عموم روایات حریز به نقل از دو فقیه برجسته شیعه در کوفه، یعنى زرارهبن اعین* و محمدبن مسلم طحان*، است (رجوع کنید به دارقطنى ؛ابن‌ماکولا ، همانجاها) و در مواردى به نظر می‌رسد حریز از آثار مکتوب این عالمان، به طریق اجازه، نقل قول کرده است، چنان‌که این نکته از نقل‌قولهاى حریز از کتاب الأربعمائه مسأله فى أبواب الحلال و الحرام یا براساس نسخه‌اى که در اختیار قاضى نعمان بوده و از آن با عنوان المسائل محمدبن‌مسلم (رجوع کنید به عمادی‌حائرى، ص۱۴۱) یاد کرده است، شناخته می‌شود (رجوع کنید به کلینى، ج ۳، ص ۱۹، ۳۸، ۴۰، ۵۷، ۵۹ـ۶۰؛براى متون مسائل نگارى در میان امامیه رجوع کنید به سرخه‌اى، ص ۳۲ـ۴۷).

شاهد دیگر، وجود نام حریزبن عبداللّه در طریق روایت کتاب زرارهبن اعین است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ج ۴، ص ۴۲۵). ابن‌ماکولا (همانجا) قاسم‌بن یحیی‌بن حسن‌بن راشد را، که مؤلف کتابى درباره آداب امیرالمؤمنین است (رجوع کنید به طوسى، ص ۳۷۱)، یکى از مشایخ حریز معرفى کرده است.

از حریزبن عبداللّه، حمادبن عیسى جهنى*، علی‌بن رباط، محمدبن ابی‌عمیر (قس شوشترى، ج ۳، ص ۱۶۸، که از احتمال وجود واسطه‌اى بین ابن ابی‌عمیر* و حریز سخن گفته است) و عبداللّه‌بن عبدالرحمان اصم و کسانى دیگر، حدیث نقل کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌ماکولا، همانجا). یونس‌بن عبدالرحمان قمى اشاره کرده که حریز، شخصآ، به جز یک یا دو حدیث از امام صادق علیه‌السلام روایت نکرده (رجوع کنید به کشى، ص ۳۸۲ـ۳۸۳) که این مطلب با توجه به اقامت حریز در کوفه و اقامت امام صادق علیه‌السلام در مدینه،پذیرفتنى است (قس کلینى، ج ۱، ص ۲۸۳، ج ۲، ص ۲۲۰، ۶۰۹، ۶۶۴، ج ۳، ص ۲۲، که بیش از دو روایت از حریز به نقل امام صادق علیه‌السلام را آورده است؛نیز رجوع کنید به شوشترى، ج ۳، ص ۱۶۴ـ۱۶۷، که فهرست چهارده روایت حریز از امام صادق علیه‌السلام را گردآورده و براى گفته یونس توجیهاتى مطرح کرده است). از دیگر مشایخ حریز، بُرَیدبن معاویه عجلى* (کلینى، ج ۱، ص ۴۰، ۴۰۴)، معلّی‌بن خُنَیس (همان، ج ۲، ص ۲۲۳) و فُضَیل‌بن یسار (همان، ج ۲، ص ۱۲۵، ۱۵۱، ۲۶۹) بوده‌اند.

برقى (همانجا) اشاره کرده که حریز چندین کتاب داشته، اما از جزئیات یا محتواى این کتابها سخن نگفته است. ابن‌ندیم (ص ۲۷۷)، نجاشى (ص ۱۴۵) و طوسى (ص ۱۶۲) نام برخى از این آثار را ذکر کرده‌اند. شیخ طوسى (همانجا) اشاره کرده است که تمام آثار حریز از جمله کتب اصول (درباره این اصطلاح رجوع کنید به اصل*) شمرده می‌شوند.

آثار

اغلب روایات حریز در کتابهاى حدیثى شیعه (حدود هزار حدیث) به روایت حمادبن عیسى جهنى است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ج ۴، ص ۴۲۵، ۴۴۳ـ۴۴۴؛طوسى، همانجا؛رجوع کنید به خوئى، ج ۴، ص ۴۶۷ـ۴۹۶). به‌نظر می‌رسد حریز نخست تمام روایات خود را در کتاب یا اصلى گرد آورده است (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۲۷۵؛کولبرگ، ص ۲۲۳)، که از آن به عنوان یکى از منابع اصلى حدیث و فقه شیعه یاد کرده‌اند، و بعد دیگر آثارش را براساس این کتاب تألیف کرده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ج ۱، ص ۳، ابن‌ندیم، همانجا). احتمالاً زرارى (ص ۱۷۰) نسخه‌اى از همین اثر را، که حُمَید بن زیاد دهقان (متوفى ۳۱۰) کتابت کرده، در اختیار داشته است.

ابن‌ادریس حلّى بخشى از این کتاب را، که ظاهراً تا قرن ششم موجود بوده، در بخش مستطرفات کتاب خود (ج ۳، ص ۵۸۵ـ۵۸۸) آورده و از معتمد بودن کتاب او در میان امامیه سخن گفته است (ج ۱، ص ۲۱۹، ج ۳، ص ۵۸۹). اغلب این روایات، راجع به نماز است (رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۲۴۵). اثر مشهور حریز، کتاب الصلاه، دو تحریر (مفصّل و مختصر) دارد (رجوع کنید به نجاشى، همانجا) که تقریبآ تمام متن آن در باب الصلاهِ کتب اربعه باقی‌مانده است (رجوع کنید به خوئى، همانجا؛
مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۲۴۵ـ۲۴۶).

این اثر دست کم تا قرن پنجم موجود بوده و نجاشى (همانجا) و طوسى (همانجا) طرق خود را به این کتاب ذکر کرده‌اند. قاضى نعمان (متوفى ۳۶۳)، فقیه اسماعیلى، نیز در تألیف کتاب الایضاح (ص ۲۳، ۲۶ـ۲۸) از کتاب الصلاه حریز به روایت حمادبن عیسى بهره برده است (رجوع کنید به عمادى حائرى، ص ۱۴۴ـ۱۴۵).

از دیگر آثار حریز،

کتاب الصوم

و کتاب النوادر بوده (ابن‌ندیم، ص ۲۷۷؛نجاشى، همانجا) که مدرسى طباطبائى (ج۱، ص ۲۴۷) مواردى را که احتمال می‌داده نقلهاى برجا مانده از این کتابها باشند، شناسایى کرده است. نجاشى (ص۱۴۲) از اثرى به نام کتاب الزکاه به عنوان تألیف حمادبن عیسى یاد کرده، اما گفته است بیشتر روایات این کتاب به نقل از حریز و بقیه به نقل از دیگر مشایخ شیعه بوده است.

این گفته نجاشى احتمالاً بدان معناست که حمادبن عیسى کتابى از حریز را در باب زکات اقتباس کرده و مطالبى نیز بر آن افزوده است. بخش عمده‌اى از این کتاب، همانند کتاب الصلاه حریز، روایاتى به نقل از دو فقیه برجسته امامى کوفه، زرارهبن اعین و محمدبن مسلم، است (رجوع کنید به حمادبن عیسى*؛براى بخشهایى از این کتاب رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۲۴۶ـ ۲۴۷). ابن‌بابویه (ج ۴، ص ۴۴۳) نسخه‌اى از این کتاب را، به شیوه اجازه، به دو طریق روایت کرده و در تألیف کتاب مَن لایحضُرُه الفقیه از آن بهره برده است.



منابع :

(۱) ابن‌ادریس حلّى، کتاب‌السرائر الحاوى لتحریرالفتاوى، قم ۱۴۱۰ـ۱۴۱۱؛
(۲) ابن‌بابویه، کتاب مَن لایحضُرُه‌الفقیه، چاپ علی‌اکبر غفارى، قم ۱۴۱۴؛
(۳) ابن‌حجر عسقلانى، لسان‌المیزان، چاپ عبدالفتاح ابوغده، بیروت ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۴) ابن‌ماکولا، الاکمال فى رفع‌الارتیاب عن المؤتلف و المختلف من الأسماء والکنى و الأنساب، چاپ عبدالرحمان‌بن یحیى معلمى یمانى، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۱ـ۱۴۰۶/ ۱۹۶۲ـ ۱۹۸۶؛
(۵) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۶) الاختصاص، (منسوب به) محمدبن محمد مفید، چاپ علی‌اکبر غفارى، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، (بی‌تا.)؛
(۷) احمدبن محمد برقى، کتاب‌الرجال، چاپ جلال‌الدین محدث ارموى، تهران ۱۳۴۲ش؛
(۸) خوئى؛
(۹) علی‌بن عمر دارقطنى، المؤتلف و المختلف، چاپ موفق‌بن عبداللّه‌بن عبدالقادر، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۰) احمدبن محمد زرارى، رساله ابی‌غالب الزرارى الى ابن‌ابنه فى ذکر آل اعین، چاپ محمدرضا حسینى، قم ۱۴۱۱؛
(۱۱) احسان سرخه‌اى، «کتب مسائل در نگارش‌هاى حدیثى با تأکید بر مسائل علی‌بن جعفر»، علوم حدیث، سال ۱۰، ش ۳ و ۴ (پاییز و زمستان ۱۳۸۴)؛
(۱۲) شوشترى؛
(۱۳) محمدبن حسن طوسى، فهرست کتب الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۱۴) محمدبن عمرو عقیلى، کتاب‌الضعفاءالکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۱۵) محمد عمادى حائرى، «درنگى در منابع مکتوب الایضاح»، علوم حدیث، سال ۱۱، ش ۱ (بهار ۱۳۸۵)؛
(۱۶) نعمان‌بن محمد قاضى نعمان، الایضاح، چاپ محمدکاظم رحمتى، بیروت ۱۴۲۸/۲۰۰۷؛
(۱۷) محمدبن عمرکشى، اختیار معرفهالرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۱۸) کلینى؛
(۱۹) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال‌النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۲۰) Etan Kohlberg, A medieval Muslim scholar at work: Ibn Tawus and his library, Leiden 1992;
(۲۱) Hossein Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shiite literature, vol.1, Oxford 2003.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۳ 

زندگینامه حسن‌بن محبوب «سرّاد/ زرّاد»(متوفی۲۲۴ه ق)

 راوى و فقیه برجسته امامى و از اصحاب امام کاظم، امام رضا و امام جواد علیهم‌السلام. لقب وى سرّاد/ زرّاد است. خاندان وى چندین نسل مقیم کوفه و داراى پیوند وَلاء (وابستگى حمایتى) با قبیله بجیله* کوفه بودند و به همین سبب او را کوفى بجلى (آقابزرگ طهرانى، ج ۲۱، ص ۶۹) یا مولاى بجیله (طوسى، ۱۳۸۰، ص ۳۷۲؛ همو، ۱۴۲۰، ص ۱۲۲) نیز خوانده‌اند. کشّى (ص ۵۸۴) از نوه او، جعفربن محمدبن حسن، نقل کرده که جدّ سوم حسن، وَهْب، که اهل سِند و برده رسمى جریربن عبداللّه بجلى* بود، از امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه‌السلام درخواست کرد وى را از جریر بخرد. جریر که میدید با فروش وَهْب او را کاملا از دست می دهد، آزادش کرد تا به این ترتیب میان خود و قبیله‌اش بجیله با وهب و دودمانش، وابستگى (ولاى عتق) برقرار شود. وهب نیز از آن پس به خدمت امیرمؤمنان درآمد.

کنیه حسن‌بن محبوب، ابوعلى (طوسى، ۱۴۲۰، همانجا) و لقبش سرّاد یا زرّاد (برقى، ص ۱۱۸، ۱۲۶؛ طوسى، ۱۴۲۰، همانجا) به معناى زره‌ساز (ابن‌منظور، ذیل «زرد» و «سرد») است که یادگار پیشه جدّ اعلایش، وهب، است (کشّى، همانجا). وقتى به امام رضا علیه‌السلام گفته شد حسن‌بن محبوب زرّاد از جانب آن حضرت نامه‌اى آورده است، حضرت وى را تأیید، و توصیه کرد به وى سرّاد بگویند، چنان‌که خداى تعالى در قرآن (سبأ: ۱۱) زره‌سازى را به سَرْد تعبیر کرده است (کشّى، ص ۵۸۵).

تولد او بنابر اینکه به هنگام وفات، ۷۵ یا ۹۵ ساله بوده باشد (رجوع کنید به ادامه مقاله) سال ۱۲۹ یا ۱۴۹ بوده است. به نظر می رسد با توجه به روایات او از کسانى همچون ابوحمزه ثمالى* (رجوع کنید به ادامه مقاله)، در نوجوانى به فراگیرى حدیث پرداخته است. شاید تشویق پدرش، محبوب، نیز در تعلّم حدیث مؤثر بوده، چنان‌که کشّى (همانجا) از راویان شیعه شنیده است که محبوب بابت هر حدیثى که پسرش از علی بن رئاب می نوشت، یک درهم به او جایزه می داد. سالها بعد، او و سه راوى بزرگ دیگر ارکان چهارگانه شیعه در فقه و حدیث بودند (طوسى، ۱۴۲۰، همانجا).

وى در حدیث، از معتمدترین راویان شیعه است و همه رجالیان و محدّثان متقدم و متأخر در وثاقتش متفق‌اند (از جمله طوسى، ۱۴۲۰، همانجا؛ ابن‌داوود حلّى، ص ۷۷؛ علامه حلّى، ص ۳۷؛ مجلسى، ص ۵۹). نام او در طبقه اصحاب امام کاظم (رجوع کنید به برقى، همانجاها؛ طوسى، ۱۳۸۰، ص ۳۴۷)، اصحاب امام رضا (ابن‌ندیم، ص ۲۷۶؛ طوسى، ۱۳۸۰، ص ۳۷۲) و اصحاب امام جواد علیهم‌السلام (ابن‌ندیم، همانجا) آمده است. کشّى (ص ۵۵۶) وى را یکى از شش فقیه از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام می شمارد که به گفته او، طایفه شیعه بر صحت روایات و علم و فقاهتشان و دو گروه شش نفرى دیگر اجماع دارند. البته برخى به جاى حسن‌بن محبوب، حسن‌بن علی بن فضّال و فَضالهبن ایوب اَزْدى یا عثمان‌بن عیسى رواسى را در این دسته جاى داده‌اند (کشّى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به اصحاب اجماع*).

به نوشته مامقانى (ج۲۰، ص ۳۶۰) و برخى از فقها، از جمله شهیدثانى و محقق سبزوارى، بر آن بوده‌اند که وى همانند محمدبن ابی عمیر جز از راویان ثقه، ارسال حدیث و حذف واسطه نمی کند، و این بالاترین درجه اعتماد به راوى است (نیز رجوع کنید به ج۲۰، ص۳۶۰، پانویس ۱ـ۲). نام او در طریق قریب به سه هزار حدیث از کتب اربعه شیعه دیده می شود (رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۹۲، ۳۳۲ـ۳۷۴، ج ۲۳، ص ۱۹، ۲۳۷ـ۲۸۴). این روایات، به ترتیب فراوانى، درباره اصول عقاید اسلامى و معارف شیعى (توحید، نبوت و انبیا، امامت، آخرت و…)، اخلاق و آداب زندگى (مکارم اخلاق، آداب معاشرت و مسکن و غذاخوردن و…)، احکام عبادات (نماز، حج، روزه و…)، احکام معاملات (بیع، رهن، عتق و…) و موضوعات متنوع دیگرند (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۲۱ـ۲۲۴).

مقایسه این موضوعات با عناوین کتابهاى او نشان میدهد که همه یا دست کم بیشتر این احادیث، از کتابهاى او نقل شده‌اند (رجوع کنید به ادامه مقاله). طبق بررسى خویى (ج ۵، ص ۹۲ـ۹۳، ۳۳۳، ج ۲۳، ص ۱۹ـ۲۱، ۲۳۷)، او علاوه بر چند حدیث که بی واسطه از امام کاظم و امام‌رضا علیهماالسلام روایت کرده، از ۱۸۸ راوى حدیث شنیده است که شصت تن از آنان از اصحاب امام صادق علیه‌السلام بوده‌اند (طوسى، ۱۴۲۰، همانجا). بیشترین روایات او، از علیبن رئاب، ابوایوب ابراهیم‌بن زیاد خزّاز و عبداللّه‌بن سنان (هر سه از اصحاب امام صادق علیه‌السلام) و هشام‌بن سالم و علاءبن رزین (از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام) بوده است (رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۳۳۳ـ۳۷۴، ج ۲۳، ص ۲۳۷ـ۲۸۴). وى همچنین از هشت تن از اصحاب اجماع روایت کرده است (رجوع کنید به همان، ج ۵، ص ۹۲ـ۹۴، ج ۲۳، ص ۱۹ـ۲۱).

شبهه معاصر نبودن حسن‌بن محبوب با یکى از مشایخ حدیثى او، سبب شده است روایات او از آن شخص محل تأمل قرار گیرد. کشّى (ص ۵۸۵) از نصربن صباح نقل کرده است که اصحاب ما به روایت ابن‌محبوب از ابن‌ابی حمزه، بدبین بودند (نیز رجوع کنید به ابن‌داوود حلّى، ص ۳۰۶) که ظاهراً منظورش علی بن ابی حمزه بطائنى* است (رجوع کنید به قهپائى، ج ۲، ص ۱۴۴؛ قس مازندرانى حائرى، ج ۲، ص ۴۴۹، که روایت حسن از ابن ابی حمزه بطائنى را، که واقفى و معاند امام رضا بوده، مردود شمرده است). محققان رجالى معاصر در نقل کشّى احتمال اشتباه داده و با توجه به برخى شواهد، آن شخص را ابوحمزه ثُمالى دانسته‌اند (رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۹۱؛ شوشترى، ج ۳، ص ۳۴۹ـ۳۵۰).

نجاشى (ص ۸۲؛ نیز رجوع کنید به کشّى، ص ۵۱۲) درباره احمدبن محمدبن عیسى اشعرى نوشته است که او از ابن‌محبوب روایت نمی کرد، چون اصحاب ما به ابن‌محبوب درباره روایت او از ابوحمزه ثمالى بدگمان بودند، اما بعداً توبه کرد و از حرفش برگشت. هر چند شوشترى (ج ۳، ص ۳۵۰) بر آن است که ممکن است تصحیفى در سن حسن‌بن محبوب رخ داده باشد (رجوع کنید به ادامه مقاله) که در این صورت ابن‌محبوب از اتهام فوق مبراست. در این میان، مدرسى طباطبائى (ج ۱، ص ۳۷۷) احتمال داده است که او کتابهاى ابوحمزه را با واسطه یا به روش وجاده نقل کرده باشد (نیز رجوع کنید به طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۰۵، پانویس ۱).

مشابه همین اشکال درباره روایات ابن‌محبوب از رجال هم طبقه ابوحمزه ثمالى (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۲، ص :۳۹۷ از محمدبن اسحاق مدنى،متوفى ۱۵۱) و روایت بی واسطه او از امام صادق علیه‌السلام (رجوع کنید به الاختصاص، ص ۲۳۱؛ طوسى، ۱۴۰۱، ج ۱۰، ص ۱۷۰) نیز صادق است (رجوع کنید به خویى، همانجا)، هر چند خویى (همانجا) در مورد اخیر معتقد است که این روایات با واسطه ابوولّاد (رجوع کنید به کلینى، ج ۷، ص ۳۶۴؛ ابن‌بابویه، ۱۴۱۴، ج ۴، ص ۱۳۸ـ۱۳۹) نقل شده است.

تعداد کسانى که از حسن‌بن محبوب روایت کرده‌اند فراوان است (رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۹۴، ج ۲۳، ص ۲۱). بیشترین احادیث او را، به ترتیب، این اشخاص روایت کرده‌اند: احمدبن محمدبن عیسى اشعرى قمى، سهل‌بن زیاد آدمى، ابراهیم‌بن هاشم قمى، عبدالعظیم حسنى، احمدبن محمدبن خالد برقى و فضل‌بن شاذان نیشابورى (رجوع کنید به همانجاها). در میان روایات او، توجه فراوان به فقه و نقل روایاتِ راجع به امامت، به ویژه امامت امام رضا علیه‌السلام (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۱۱، ص ۳۵، ۶۸)، جالب توجه است. همچنین توجه به معیارهاى نقد حدیث و مستندات روایى احکام (رجوع کنید به حرّعاملى، ۱۴۰۹ـ۱۴۱۲، ج ۲۷، ص ۱۰۷ـ۱۰۸) و پیش‌گامى او در پرداختن به رجال حدیث با تألیف المشیخه (فضلى، ۱۴۱۴، ص ۳۱)، در خور دقت است.

عمده روایات او ــ که در موضوعات فقهى (به ‌ویژه مباحث حدود، دیات و قصاص، نکاح و طلاق، نماز و حج) و رفع تعارض میان مستندات حدیثى احکام است ــ از احاطه او به دانش و مسائل فقه حکایت دارد. فقیه نامدار شیعه، محقق حلّى، آنجا که در فقه استدلالى و مقارَن، از میان اقوال فقهاى امامیه به سخن چند تن بسنده کرده، نام پنج فقیه و پیشتر از همه نام حسن‌بن محبوب را برده و آنان را مشهور به فضل و معروف به تقدم در (نقد) اخبار و صحت انتخاب و جودت حکم و نظر معرفى کرده است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۳).

حسن‌بن محبوب را از مؤلفان بزرگ مصنفات روایى شمرده‌اند (بحرالعلوم، ج ۲، ص ۸۶). شیخ طوسى در فهرست (ص ۱۲۲ـ۱۲۳)، وى را داراى کتابهاى بسیار دانسته و از این کتابهاى او نام برده است: المشیخه، الحدود، الدیات، الفرائض (قس ابن‌ندیم، ص ۲۷۶، که الفرائض و الحدود و الدیات را نام یک کتاب دانسته است)، النکاح، الطلاق، النوادر، العتق، و المراح (قس ابن‌شهر آشوب، ص :۲۸ المُزاح یا المزاج). ابن‌ندیم (همانجا) برخى از این آثار را نام برده و التفسیر را نیز بدانها افزوده و ابن‌شهرآشوب (همانجا)، علاوه براینها، از معرفه رواهالأخبار یاد کرده است. شگفت اینکه فهرست نویس و رجالى متبحر، نجاشى، با آنکه نام حسن‌بن محبوب را چندین‌بار در ذیل نام مصنفان دیگر آورده و حتى برخى از آثار او را در آنجاها نام برده (رجوع کنید به ص ۸۰، ۱۵۸)، نام وى را مستقلاً نیاورده است. شوشترى (ج ۳، ص ۳۴۹)، با توجه به قرائن، احتمال داده است که نجاشى نام وى را آورده، اما از نسخه موجود افتاده است.

معروف‌ترین کتاب ابن‌محبوب،

المشیخه است که در زمان حضور امامان در اصول شیعه، مشهورتر از کتاب مُزنى (متوفى ۲۴۶، مؤلف المختصر و از نامورترین فقیهان شافعى) و امثال آن دانسته شده است (رجوع کنید به طبرسى، ج ۲، ص ۲۵۸). این کتاب، که شرح مشایخ حدیثى و روایات آنان بوده است، از قدیم ترین آثار در علم فقه و رجال در میان شیعه محسوب می شود (فضلى، ۱۴۱۴، همانجا). المشیخه را داودبن کوره قمى، از مشایخ حدیثى کلینى، طبق موضوعات فقهى (نجاشى، ص ۱۵۸) تبویب کرده و احمدبن حسین‌بن عبدالملک، از راویان معتمد، آن را براساس نام راویان، تنظیم نموده است (نجاشى، ص۸۰؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۵۸). همچنین شهیدثانى منتخبى از آن را در قالب حدود هزار حدیث فراهم آورده (آقابزرگ طهرانى، ج ۲۱، ص ۶۹) که گویاى گستردگى و اهمیت کتاب است.

هیچ یک از کتابهاى حسن‌بن محبوب در دست نیستند. با توجه به طریق شیخ طوسى (۱۴۲۰، ص ۱۲۲ـ۱۲۳) به کتاب المشیخه و نیز نقل او از آن در کتابهاى حدیثى خویش (براى نمونه رجوع کنید به ۱۴۰۱، ج ۱، ص ۱۲۱، ج ۶، ص ۱۶۰؛ همو، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۱۰۶، ج ۳، ص ۶)، احتمالاً کتاب مذکور تا قرن پنجم موجود بوده و از طریق او به قطب راوندى (ج ۱، ص ۱۷) رسیده است. ابن‌ادریس حلّى در کتاب السرائر، بخش مستطرفات (ج ۳، ص ۵۸۹ـ۶۰۰)، گزیده‌اى از المشیخه را آورده است. منتخب شهید ثانى از آن (رجوع کنید به حرّ عاملى، ۱۳۶۲ش، قسم ۱، ص ۸۷)، شاهدى بر وجود این کتاب تا قرن دهم است. به هر حال، اگر محتواى کتابهاى او را مرویاتش بدانیم ــ که اغلب در کتابهاى چهارگانه حدیثى شیعه و جز آن آمده‌اندــ می توان آثار از دست رفته را تا حدى بازسازى کرد. بررسى تفاوت معنادار حجم روایات او در کتابهاى حدیثى با موضوعاتى که متحد با عناوین کتابهاى اوست، به‌ویژه حدود و نکاح و طلاق، این امر را موجه می سازد (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۲۱ـ۲۲۴).

حسن‌بن محبوب، علاوه بر تألیف، نقش عمده‌اى در انتقال آثار حدیثى گذشتگان خویش نیز داشته است، چنان‌که شیخ طوسى در فهرست (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۵۹ـ۱۶۰، ۱۶۴ـ۱۶۵) و نجاشى (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۳۵، ۱۴۰، ۱۶۰، ۳۵۷، ۴۴۵) نام او را در طریق روایت بیش از چهل اصل و کتاب ذکر کرده‌اند. بیشتر موارد مذکور برگرفته از فهرست ابن‌بطّه قمى* است و او نیز غالباٌ به واسطه احمدبن محمدبن عیسى اشعرى از ابن‌محبوب روایت کرده است (براى نمونه رجوع کنید به نجاشى؛ طوسى، ۱۴۲۰، همانجاها؛ قس نجاشى، ص۲۰، ۱۲۷، ۱۵۰؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۲۲، ۴۰، ۱۲۸).

رحلت

حسن‌بن محبوب در اواخر سال ۲۲۴، در ۷۵ سالگى، و به احتمال بیشتر در ۹۵ سالگى، وفات یافت؛ زیرا گرچه کشّى (ص ۵۸۴) عمر او را به هنگام وفات «خمس و سبعین» دانسته است، اما به دلیل روایات وى از درگذشتگانِ پیش از سال ۱۴۹، احتمال بسیار دارد که تصحیفى رخ داده و عبارتِ صحیح، «خمس و تسعین» باشد (شوشترى، ج ۳، ص ۳۵۰). کسانى که وى را در میان‌سالى دیده‌اند، او را بسیار خونگرم، با قدى متوسط و صورتى سبزه که فقط بر چانه‌اش ریش داشت و از پاى راست می لنگید، وصف کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به کشّى، همانجا). از نسل او، دو پسر به نامهاى محمد و هارون  هر دو از اصحاب امام جواد علیه‌السلام (نجاشى، ص ۴۳۸ـ۴۳۹؛ طوسى، ۱۳۸۰، ص ۴۰۸) و از نوه او جعفربن محمد (کشّى، همانجا) در میان راویان حدیث یاد شده است.



منابع :
(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌ادریس حلّى، کتاب السرائر الحاوى لتحریر الفتاوى، قم ۱۴۱۰ـ۱۴۱۱؛
(۳) ابن‌بابویه، کتاب الخصال، چاپ علیاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۴) همو، کتاب مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ علیاکبر غفارى، قم ۱۴۱۴؛
(۵) ابن‌داوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بی تا.)؛
(۶) ابن‌شهر آشوب، کتاب معالم‌العلماء، چاپ عباس اقبال آشتیانى، تهران ۱۳۵۳؛
(۷) ابن‌منظور؛
(۸) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۹) الاختصاص، (منسوب به) محمدبن محمد مفید، چاپ علیاکبر غفارى، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، (بی تا.)؛
(۱۰) محمدبن على اردبیلى، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۱) محمدمهدی بن مرتضى بحرالعلوم، رجال السید بحرالعلوم، المعروف بالفوائد الرجالیه، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۲) احمدبن محمدبرقى، رجال البرقى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (تهران) ۱۴۱۹؛
(۱۳) محمدبن حسن حرّعاملى، امل الآمل، چاپ احمد حسینى، بغداد ( ۱۹۶۵)، چاپ افست قم ۱۳۶۲ش؛
(۱۴) همو، تفصیل وسائل الشیعه الى تحصیل مسائل الشریعه، قم ۱۴۰۹ـ۱۴۱۲؛
(۱۵) خویى؛
(۱۶) شوشترى؛
(۱۷) فضل‌بن حسن طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، قم ۱۴۱۷؛
(۱۸) محمدبن حسن طوسى، الاستبصار، چاپ حسن موسوى خرسان، نجف ۱۳۷۵ـ۱۳۷۶/ ۱۹۵۶ـ۱۹۵۷، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۹) همو، تهذیب‌الاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۲۰) همو، رجال الطوسى، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱، چاپ افست قم (بی تا.)؛
(۲۱) همو، فهرست کتب الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۲۲) همو، کتاب الغیبه، چاپ عباداللّه طهرانى و علی احمد ناصح، قم ۱۴۱۱؛
(۲۳) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، رجال العلامه الحلّى، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۲۴) عبدالهادی فضلى، اصول علم الرجال، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲۵) همو، دروس فى فقه الامامیه، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۲۶) سعیدبن هبهاللّه قطب‌راوندى، الخرائج و الجرائح، قم ۱۴۰۹؛
(۲۷) عنایهاللّه قهپائى، مجمع الرجال، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانى، اصفهان ۱۳۸۴ـ۱۳۸۷، چاپ افست قم (بی تا.)؛
(۲۸) محمدبن عمر کشّى، اختیار معرفهالرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۲۹) کلینى؛
(۳۰) ابوالقاسم گرجى، تاریخ فقه و فقها، تهران ۱۳۷۵ ش؛
(۳۱) محمدبن اسماعیل مازندرانى حائرى، منتهى المقال فى احوال‌الرجال، قم ۱۴۱۶؛
(۳۲) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیی الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۳۳) محمدباقربن محمد تقى مجلسى، الوجیزه فى الرجال، چاپ محمدکاظم رحمان ستایش، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۳۴) جعفربن حسن محقق حلّى، المعتبر فى شرح المختصر، ج ۱، قم ۱۳۶۴ش؛
(۳۵) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۳۶) Hossein Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shiite literature, vol.1, Oxford 2003.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۳

زندگینامه حسین‌ بن عیاش سُلَمى جَزَرى باجدّایى(۲۰۴ه ق)

حسین‌ بن عیاش سُلَمى جَزَرى باجدّایى ، محدّث اهل‌سنّت در قرن دوم و سوم. از تاریخ دقیق ولادت او اطلاعى در دست نیست. کنیه او ابوبکر و به باجَدّایى/ باجُدّایى مشهور است (رجوع کنید به مِزّى، ج ۶، ص ۴۵۹؛ سمعانى، ج ۱، ص ۲۴۵) وى ظاهراً منسوب به باجدا* در منطقه جزیره* بوده است زیرا در ادامه نام وى، رَقّىِ جَزَرى ذکر شده است (رجوع کنید به مزّى، همانجا). راویان وى در حدیث نیز از همین منطقه بوده‌اند (رجوع کنید به ابن‌حِبّان، ج ۸، ص ۱۸۵). در کتاب‌الضعفاء ابن‌جوزى (ج ۱، ص ۲۱۶) باجدّایى به اشتباه باحُدّالى، و در دیوان‌الضعفاء ذهبى (۱۴۰۸، ج ۱، ص ۲۰۴) باحرائى ثبت شده است.

مشایخ وى در حدیث عبارت‌اند از:

جعفربن بُرقان،

حُدَیج‌بن معاویه،

حرام‌بن عثمان،

زُهیربن معاویه

و ابی‌اُمیه عبداللّه‌بن ابی‌زینب رَقّى مشهور به ابن‌عجوز.

برخى محدّثان نیز از وى حدیث نقل کرده‌اند، از جمله هلال‌بن علاء رقّى، عبدالحمیدبن محمدبن مُستام حرّانى و محمدبن قاسم حرّانى (ابن‌ابی‌حاتم، ج ۳، ص ۶۲؛ ابن‌حبّان؛ مزّى، همانجاها).

محدّثان وعالمان رجال، حسین‌بن عیاش را ثقه دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌حبّان؛ مزّى، همانجاها؛ ذهبى، ۱۳۹۲، ج ۱، ص ۲۳۳)، اما ذهبى (۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۵۴۵) رأى برخى عالمان رجال را نقل کرده است که وى را «لین‌الحدیث» خوانده‌اند، که بر مرتبه‌اى از مراتب جَرح و تضعیف دلالت دارد. ذهبى (همانجا) این قول را بی‌پایه دانسته است. به نظر می‌رسد اساس این جرح روایتى است که فقط حسین‌بن عیاش از جعفربن برقان نقل کرده است (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۸، همانجا).

البته در جوامع حدیثى اهل سنّت، این حدیث (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌ماجه، ج ۱، ص ۶۰۵؛ ترمذى، ج ۲، ص۲۸۰ـ۲۸۳؛ طبرانى، ج ۱۱، ص ۱۱۵) به طرق گوناگونى نقل شده و در هیچ‌یک از آنها نامى از حسین عیاش برده نشده است. به گفته ابن‌ندیم (ص ۹۶) و خطیب بغدادى (رجوع کنید به مزّى، ج ۶، ص۴۶۰)، حسین‌بن عیاش سلَمى کتابى با عنوان غریب‌الحدیث نوشته بوده که آن را ابوالقاسم حسین‌بن عبداللّه‌بن مُناذِر واسطى از هلال‌بن علاء رقّى روایت کرده است (ابن‌ندیم، همانجا).

حمدبن محمد خطّابى* (متوفى ۳۸۱) در مقدمه کتاب خود (ج ۱، ص ۴۸ـ۵۰)، با اشاره به دوکتاب ابوعبید قاسم‌بن سلّام و ابن‌قتیبه در فن غریب‌الحدیث، به ذکر شمارى از کتابهاى نگاشته شده در این حوزه پرداخته و از جمله نام باجدّایى را نیز ذکر کرده است. از سخنان خطّابى درمی‌یابیم که کتاب غریب‌الحدیثِ باجدّایى، بدون هیچ‌گونه ترتیبى یا اتخاذ روش معینى، تنها به ذکر و تفسیر احادیث غریب پرداخته است.

رحلت

وى در سال ۲۰۴ در باجدّا وفات یافت (ابن‌حبّان؛ مزّى، همانجاها).



منابع :

(۱) ابن‌ابی‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌جوزى، کتاب الضعفاء و المتروکین، چاپ ابوالفداء عبداللّه قاضى، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۳) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۴) ابن‌ماجه، سنن ابن‌ماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بی‌تا.)؛
(۵) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۶) محمدبن عیسى ترمذى، سنن الترمذى، ج ۲، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، بیروت ۱۴۰۳؛
(۷) حمدبن محمد خطّابى، غریب‌الحدیث، چاپ عبدالکریم ابراهیم عزباوى، دمشق ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۳؛
(۸) محمدبن احمد ذهبى، دیوان الضعفاء و المتروکین، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۹) همو، الکاشف فى معرفه من‌له روایه فى الکتب السّتّه، چاپ عزت‌على عید عطیه و موسى محمدعلى موشى، قاهره ۱۳۹۲/۱۹۷۲؛
(۱۰) همو، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، چاپ علی‌محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۱) سمعانى؛
(۱۲) سلیمان‌بن احمد طبرانى، المعجم الکبیر، چاپ حمدى عبدالمجید سلفى، چاپ افست بیروت ۱۴۰۴ـ?ـ۱۴؛
(۱۳) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى أسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲٫

دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۱۳

زندگینامه عبدالرحمان‌ جوهری‌« سامرّی‌ و سَدوسی‌»(متوفی۳۲۰ه ق)

عبدالرحمان‌بن‌ اسحاق‌، محدّث‌، قاضی‌ و فقیه‌ حنفی‌ قرن‌ سوم‌ و چهارم‌. کنیه وی‌ ابوعلی‌ است‌ و او را سامرّی‌ و سَدوسی‌ نیز خوانده‌اند (رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۱۵، ص‌ ۶۰۸؛ ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۳۷۶، قسم‌ ۲، ص‌ ۳۱۴؛ تمیمی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۸۲). جوهری‌ در سامرا به‌ دنیا آمد. تاریخ‌ تولد او را، به‌ اختلاف‌، ۲۵۰ (کندی‌، ص‌ ۵۳۶)، ۲۵۱ (ذهبی‌، همانجا) و ۲۵۵ (تمیمی‌، همانجا) ذکر کرده‌اند. از دوران‌ کودکی‌ و تحصیلات‌ او اطلاع‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌.

 

مهم‌ترین‌ استادانش‌ در حدیث‌،

علی‌بن‌ حرب‌ *(متوفی‌ ۲۶۵) ومحمدبن‌ عبداللّه‌بن‌عبدالحکم‌ (متوفی‌ ۲۶۸) بوده‌اند. جوهری‌ بیشتر آثار محمدبن‌ ادریس‌ شافعی‌ را نزد ربیع‌بن‌ سلیمانِ جیزی‌ شاگرد و راوی‌ معتبر شافعی‌ (متوفی‌ ۲۷۰) آموخت‌. جوهری‌ حوزه درس‌ پر رونقی‌ داشت‌ و برخی‌، از جمله‌ ابوالقاسم‌ طَبَرانی‌ (متوفی‌ ۳۶۰) و ابوبکر محمدبن‌ ابراهیم‌بن‌ مُقْری‌ (متوفی‌ ۳۸۱)، از او حدیث‌ نقل‌ کرده‌اند (رجوع کنید به کندی‌، ص‌ ۵۳۶، ۵۷۱؛ ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۱۴، ص‌ ۵۴۱؛ تمیمی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۸۳).

وی‌ در مصر به‌ منصب‌ قضا رسید (ذهبی‌، ۱۴۱۵، همانجا)، پس‌ از آن‌ که‌ مقتدر عباسی‌، هارون‌بن‌ ابراهیم‌بن‌ حَمّاد (متوفی‌ ۳۲۸) را به‌ جای‌ عبداللّه‌بن‌ ابراهیم‌بن‌ مُکَرم‌ به‌ منصب‌ قضا گمارد. جوهری‌ و احمدبن‌ علی‌، معروف‌ به‌ ابوعلی‌ صغیر، مشترکاً نایب‌ هارون‌ در مصر شدند. مدتی‌ نیز جوهری‌، به‌ تنهایی‌ نایب‌ هارون‌ در امر قضا بود.

برخی‌ بر آن‌اند که‌ وی‌ در واقع‌ جانشین‌ و گماشته احمد برادر هارون‌ بود که‌ او منصب‌ نیابت‌ قضای‌ مصر را برعهده‌ داشت‌ (رجوع کنید به کندی‌، ص‌ ۵۳۶ـ۵۳۷؛ ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۳۷۶، قسم‌ ۲، ص‌ ۳۱۴ـ ۳۱۵؛ ابن ‌تغری‌ بردی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۱۳؛ سیوطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۴۵). تمیمی‌ (ج‌ ۴، ص‌ ۲۸۲) به‌دلیل‌ اینکه‌ نام‌ او در برخی‌ منابع‌ شرح‌حال‌ حنفیان‌، مانند الجواهر المُضیه *، نیامده‌، در حنفی‌ بودن‌ او تردید کرده‌ است‌. وی‌ را از محدّثان‌ ثقه‌، فقیه‌ و آشنا به‌ ریاضیات‌ معرفی‌ کرده‌اند. همچنین‌ او را به‌ امانتداری‌ و تکریم‌ بزرگان‌ ستوده‌ و پر سفر (رحّال‌) وصف‌ کرده‌اند (رجوع کنید به کندی‌؛ذهبی‌، ۱۴۱۵، همانجاها؛ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۳۹۰، ج‌ ۱، ص‌ ۲۸۱).

رحلت

جوهری‌ در ۳۲۰ در مصر از دنیا رفت‌ (کندی‌، ص‌ ۵۳۷؛ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۱۴، ص ۵۴۱). جز کتابی‌ در علم‌ حساب‌، اثر دیگری‌ به‌ او منسوب‌ نیست‌ (رجوع کنید به کندی‌؛تمیمی‌، همانجاها).

فرزند جوهری‌،

ابومحمدحسن‌بن‌ عبدالرحمان‌ (متولد ۲۸۴)، برخلاف‌ پدر، به‌ مذهب‌ مالکی‌ گروید و از نزدیکان‌ قاضی‌ احمدبن‌ ابراهیم‌بن‌ حمّاد شد. وی‌ مدتی‌ جانشین‌ محمد اسوانی‌ مالکی‌، قاضی‌ مصر (متوفی‌ ۳۴۰) و مدتی‌ نیز نایبِ حسین‌بن‌ عیسی‌ هَرَوان‌ (متوفی‌ ۳۳۴)، قاضی‌ مصر بود (رجوع کنید به کندی‌، ص‌ ۵۳۳ ـ۵۳۴، ۵۷۱ ـ۵۷۲؛ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۳۷۶، قسم‌ ۱، ص‌ ۱۸۷ـ ۱۸۸)، وی‌ در ۳۳۱ از این‌ منصب‌ عزل‌ شد و دوباره‌ در ۳۳۳ به‌ همین‌ منصب‌ گمارده‌ شد و در ۳۳۹ از دنیا رفت‌ (رجوع کنید به کندی‌، ص‌ ۵۷۱؛ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۳۷۶، قسم‌ ۱، ص‌ ۱۸۷ـ ۱۸۸؛هویدا عبدالعظیم‌ رمضان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۲۴).



منابع‌:

(۱) ابن‌تغری‌ بردی‌، النجوم‌ الزاهره فی‌ ملوک‌ مصر و القاهره، قاهره‌ [? ۱۳۸۳( ـ۱۳۹۲/ )? ۱۹۶۳( ـ ۱۹۷۲؛
(۲) ابن‌حجر عسقلانی‌، رفع‌الاصر عن‌ قضاه مصر، چاپ‌ حامد عبدالمجید، محمد مهدی‌ ابوسنه‌، و محمد اسماعیل صاوی‌، )بی‌جا ? ۱۳۷۶/ ۱۹۵۶(؛
(۳) همو، لسان‌المیزان، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ‌ افست‌ بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۴) تقی‌الدین‌بن‌ عبدالقادر تمیمی‌، الطبقات‌ السنیه فی‌ تراجم‌ الحنفیه، ج‌ ۴، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمدحلو، ریاض‌ ۱۴۱۰/۱۹۸۹؛
(۵) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، تاریخ‌ الاسلام‌ ووفیات‌ المشاهیر و الاعلام‌، چاپ‌ عمر عبدالسلام‌ تدمری‌، حوادث‌ و وفیات‌ ۳۱۱ـ۳۲۰ ه ، بیروت‌ ۱۴۱۵/۱۹۹۴؛
(۶) همو، سیراعلام‌ النبلاء، چاپ‌ شعیب‌ أرنؤوط‌ و دیگران‌، بیروت‌ ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ ۱۹۸۸؛
(۷) عبدالرحمان‌بن‌ ابی‌بکر سیوطی‌، حسن‌ المحاضره فی‌ تاریخ مصر و القاهره، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، ) قاهره‌( ۱۳۸۷؛
(۸) محمدبن‌ یوسف‌ کندی‌، کتاب‌ الولاه و کتاب‌القضاه، چاپ‌ رفن‌ گست‌، بیروت‌ ۱۹۰۸، چاپ‌ افست‌ بغداد )بی‌تا.(؛
(۹) هویدا عبدالعظیم‌ رمضان‌، المجتمع‌ فی‌ مصر الاسلامیه من‌ الفتح‌ العربی‌ الی‌ العصر الفاطمی، ) قاهره] ۱۹۹۴٫

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۱

زندگینامه ابواسحاق‌ سعدی‌ جوزجانی‌(قرن‌ دوم‌ و سوم‌)

 ابواسحاق‌ ابراهیم‌بن‌ یعقوب‌بن‌ اسحاق‌ سعدی‌، محدّث‌ قرن‌ دوم‌ و سوم‌. او را به‌سبب‌ انتسابش‌ به‌ سعدبن‌ ابی‌وقاص‌ (صحابی‌ معروف‌ پیامبر) سعدی‌ نامیده‌اند ( رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۵۶؛ مزّی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۴). عِجْلی‌ (ص‌ ۵۷) از یکی‌ از معاصرانش‌ به‌ نام‌ ابراهیم‌ سعدی‌ نام‌ برده‌ و او را از فرزندان‌ عمربن‌ سعد معرفی‌ کرده‌ است‌ که‌ به‌ نظر می‌رسد همین‌ جوزجانی‌ باشد.

تاریخ‌ ولادت‌ جوزجانی‌ مشخص‌ نیست‌، اما با توجه‌ به‌ تاریخ‌ فوت‌ برخی‌ شیوخِ وی‌، از جمله‌ حسین‌بن‌ علی‌ جُعْفی‌ (متوفی‌ ۲۰۳) و محمدبن‌ عبید طَنافسی‌ کوفی‌ (متوفی‌ ۲۰۵؛ رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۵ـ۲۴۶)، احتمالاً در اواخر قرن‌ دوم‌ به‌دنیا آمده‌ است‌. جوزجانی‌، مانند دیگر محدّثان‌، برای‌ کسب‌ علم‌ از بزرگان‌ عصر خود، به‌ شهرها و مراکز علمی‌ سفر می‌کرد.

دارقَطُنی‌ از اقامت‌ وی‌ در مکه‌، بصره‌ و رَمْله‌ خبر داده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌ ۷، ص‌ ۲۸۱). وی‌ در همدان‌ محدّث‌ مشهوری‌ به‌ نام‌ اصرم‌بن‌ حُوشَب‌ را دیده‌ و از او حدیث‌ نگاشته‌ است‌ (جوزجانی‌، ص‌ ۲۰۵). همچنین‌، از حضور خود در بغداد خبر داده‌ است‌ (همان‌، ص‌ ۱۳۵، ۱۶۵). سمعانی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۵۲) جوزجانی‌ را عراقی‌ معرفی‌ کرده‌ که‌ ظاهراً به‌سبب‌ اقامت‌ او در عراق‌ بوده‌ است‌. ابوسعیدبن‌ یونس‌ از ورود جوزجانی‌ به‌ مصر در ۲۴۵ خبر داده‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌عساکر، همانجا). شرح‌حال‌نویسان‌ در باره سکونت‌ وی‌ در دمشق‌ نیز اتفاق‌نظر دارند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۲؛ ابن‌عساکر، ج‌ ۷، ص‌ ۲۷۸).

وی‌ نزد بسیاری‌ از محدّثان‌ عصر خود تلمذ کرد، که‌ از مشهورترین‌ آنان‌ ابونُعَیم‌ فضل‌بن‌ دُکَین‌، ابوغَسَّان‌ مالک‌بن‌ اسماعیل‌ نَهْدی‌ و حمادبن‌ عیسی‌ جُهَنی‌ بودند. مزّی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۵ـ۲۴۷) فهرست‌ کاملی‌ از مشایخ‌ جوزجانی‌ را آورده‌ است‌ (نیز رجوع کنید به بَستَوی‌، ص‌ ۱۶ـ۲۶). ترمذی‌، نسائی‌، ابوداوود سجستانی‌، ابوزَرْعه‌ عبدالرحمان‌بن‌ عمر دمشقی‌ و ابوبشر محمدبن‌ احمد دُولابی‌ از جمله‌ کسانی‌ بودند که‌ از جوزجانی‌ حدیث‌ نقل‌ کرده‌اند ( رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۷ـ ۲۴۸؛ بستوی‌، ص‌ ۲۷ـ۳۰).

در منابع‌ کهن‌ رجالی‌، به‌ انحراف‌ جوزجانی‌ از امام‌ علی‌ علیه‌السلام‌ اشارات‌ متعددی‌ شده‌ است‌ (ابن‌حبّان‌، ج‌ ۸، ص‌ ۸۱؛ابن‌عدی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۰۵؛ابن‌عساکر، ج‌ ۷، ص‌ ۲۸۱). همان‌گونه‌ که‌ ابن‌حجر عسقلانی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۱۹۹) نیز نوشته‌، گفته‌های‌ جوزجانی‌ در تضعیف‌ رجال‌ امامی‌ و متشیع‌ در کتاب‌ احوال‌الرجال‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ص‌ ۳۵، ۴۷، ۶۷، ۶۹ـ ۷۰) دالّ بر همین‌ امر است‌. جوزجانی‌ (ص‌ ۷۵) ابوحنیفه‌ را نیز در زمره ضعفا آورده‌ و همان‌ موضع‌ عمومی‌ اهل‌ حدیث‌ را در جرح‌ و تضعیف‌ ابوحنیفه‌ آغاز کرده‌ است‌.

با این‌ حال‌، نسائی‌ (رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۸) و دارقطنی‌ ( رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌ ۷، ص‌ ۲۸۱؛مزّی‌، همانجا)، جوزجانی‌ را ثقه‌ دانسته‌ و ابن‌حبّان‌ (ج‌ ۸، ص‌ ۸۲) او را در سنّت‌ استوار و از لحاظ‌ مقام‌ علمی‌، در حدیث‌، حافظ‌ معرفی‌ کرده‌ و افزوده‌ که‌ جوزجانی‌ گاهی‌، به‌ دلیل‌ صلابتش‌، از حد تجاوز کرده‌ است‌. ابن‌حبّان‌ (ج‌ ۸، ص‌ ۸۲) تاریخ‌ وفات‌ جوزجانی‌ را بعد از ۲۴۴ و ابوسعید بن‌ یونس‌ وفات‌ او را در ۲۵۶ دانسته‌ (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌ ۷، ص‌ ۲۸۱)، اما احمدبن‌ محمد تمیمی‌، تاریخ‌ درگذشت‌ جوزجانی‌ را اول‌ ذیقعده ۲۵۹ ذکر کرده‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۷، ص‌ ۲۸۲).

آثار

احوال‌ الرجال، که‌ موضوع‌ آن‌ راویان‌ ضعیف‌ و ضُعفاست‌، ظاهراً تنها اثرِ کاملِ موجود جوزجانی‌ است‌ که‌ یک‌ نسخه خطی‌ از آن‌ در کتابخانه ظاهریه دمشق‌ (مجموعه ۳۴۹) نگهداری‌ می‌شود (جوزجانی‌، مقدمه سامرائی‌، ص‌ ۱۸). صبحی‌ بدری‌ سامرائی‌ این‌ کتاب‌ را منتشر کرده‌ است‌ (بیروت‌ ۱۴۰۵).

عبدالعلیم‌ بَسْتَوی‌ نیز به‌ ضمیمه تحقیق‌ خویش‌ در باره شیوه جرح‌ و تعدیل‌ جوزجانی‌ در کتاب‌ الامام‌ الجوزجانی‌ و منهجه‌ فی‌الجرح‌ و التعدیل‌(ریاض‌ و فیصل‌آباد ۱۴۱۱)، احوال‌الرجال‌ را با نام‌ الشجره فی‌ احوال‌ الرجال‌ چاپ‌ کرده‌ است‌، اما نام‌ درست‌ این‌ کتاب‌، همانگونه‌ که‌ سامرائی‌ نیز نوشته‌ (رجوع کنید به جوزجانی‌، مقدمه‌، ص‌ ۱۷ـ ۱۸)، احوال‌الرجال‌ است‌ و کلمه «الشجره» بعدها به‌ آن‌ افزوده‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به جوزجانی‌، ص‌ ۲۳، تصویر عنوان‌ اصلی‌ نسخه‌ که‌ در آن‌ کلمه «الشجره» با خط‌ دیگری‌ به‌ آن‌ افزوده‌ شده‌ است‌).

ظاهراً الضعفاء و الجرح‌ و التعدیل دیگر نامهای‌ احوال‌ الرجال‌ اند و سامرائی‌ (جوزجانی‌، مقدمه‌، ص‌ ۱۸) نیز چنین‌ نظری‌ داده‌ است‌. جوزجانی‌ (ص‌ ۳۰ـ ۳۱) تألیف‌ این‌ کتاب‌ را وظیفه‌ای‌ دینی‌ برای‌ دقت‌ در احادیث‌ نبوی‌ ذکر کرده‌ و در ادامه‌، فهرست‌ برخی‌ از رجال‌ ضعیف‌ را آورده‌ و نخست‌ به‌ ذکر برخی‌ از رجال‌ خوارج‌ پرداخته‌ است‌. کتاب‌ احوال‌الرجال‌ مورد توجه‌ رجالیان‌ اهل‌ سنّت‌ بوده‌ است‌ (جوزجانی‌، مقدمه سامرائی‌، ص‌ ۲۱؛بستوی‌، ص‌ ۱۴۹ـ۱۵۶).

همچنین‌ جوزجانی‌ مجموعه‌ای‌ از سماعیات‌ خود از احمدبن‌ حنبل‌ را تدوین‌ کرده‌ است‌ که‌، همچون‌ دیگر مجموعه‌هایی‌ که‌ شاگردان‌ احمدبن‌ حنبل‌ از سخنان‌ استاد خود تدوین‌ کرده‌اند، به‌ المسائل‌ مشهور بوده‌ است‌. ابوبکر احمدبن‌ محمدبن‌ هارون‌ خَلّال‌، ضمن‌ ستایش‌ فراوان‌ از جوزجانی‌، از نامه‌نگاری‌ احمدبن‌ حنبل‌ به‌ جوزجانی‌ سخن‌ گفته‌ و کتاب‌ المسائل‌ جوزجانی‌ را اثری‌ دو جلدی‌ ذکر کرده‌ است‌ (مزّی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۸).

اثر دیگر وی‌، أمارات‌ النبوه است‌ که‌ فقط‌ گزیده‌ای‌ از آن‌ در ظاهریه دمشق‌ (مجموعه ۱۰۴، گ‌ ۱۶۲ الف‌ ـ ۱۶۹ الف‌؛
سوّاس‌، ص‌ ۵۵۲) باقی‌مانده‌ و بستوی‌ متن‌ آن‌ را همراه‌ احوال‌الرجال‌ به ‌چاپ‌ رسانده‌ است‌. سزگین‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۵) نسخه‌ای‌ منتخب‌ از کتاب‌ الاباطیل‌، اثر حسین‌بن‌ ابراهیم‌ جورقانی*(متوفی‌ ۵۴۳)، را به‌ جوزجانی‌ نسبت‌ داده‌، که‌ فریوائی‌ (جورقانی‌، مقدمه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۶، ۷۸) به‌ نادرستی این‌ مطلب‌ اشاره‌ کرده‌ است‌.



منابع‌:
(۱) ابن‌حبّان‌، کتاب‌الثقات، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ [بی‌تا.]؛
(۲) ابن‌حجر عسقلانی‌، کتاب‌ تهذیب‌ التهذیب، چاپ‌ صدقی‌ جمیل‌ عطار، بیروت‌ ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵؛
(۳) ابن‌عدی‌، الکامل‌ فی‌ ضعفاء الرجال‌، بیروت‌ ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۴) ابن‌عساکر، تاریخ‌ مدینه دمشق، چاپ‌ علی‌ شیری‌، بیروت‌ ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۵) عبدالعلیم‌ بستوی‌، الاءمام‌ الجوزجانی‌ و منهجه‌ فی‌ الجرح‌ و التعدیل‌ مع‌ تحقیق‌ کتابیه‌ الشجره فی‌ أحوال‌ الرجال‌، و، أمارات‌ النبوه، ریاض‌ ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۶) حسین‌بن‌ ابراهیم‌ جورقانی‌، الاباطیل‌ و المناکیر و الصّحاح‌ و المشاهیر، چاپ‌ عبدالرحمان‌ فریوائی‌، بنارس‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۷) ابراهیم‌بن‌ یعقوب‌ جوزجانی‌، احوال‌ الرجال‌، چاپ‌ صبحی‌ بدری‌ سامرائی‌، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۸) سمعانی‌؛
(۹) یاسین‌ محمد سوّاس‌، فهرس‌ مجامیع‌ المدرسه العُمریه فی‌ دارالکتب‌ الظاهریه بدمشق‌ ، کویت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۱۰) احمدبن‌ عبداللّه‌ عجلی‌، تاریخ‌ الثّقات، بترتیب‌ علی‌بن‌ أبی‌بکر هیثمی‌ و تضمینات‌ ابن‌حجر عسقلانی‌، چاپ‌ عبدالمعطی‌ قلعجی‌، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۴؛
(۱۱) یوسف‌بن‌ عبدالرحمان‌ مزّی‌، تهذیب‌ الکمال‌ فی‌ اسماء الرجال‌، ج‌ ۲، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛

(۱۲) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۱ 

زندگینامه آیت الله محمد صالح حائری « علامه سمنانی » (١٣٩١-١٢٩٨ ه . ق)

ولادت

در ٢٨ رجب سال ( ١٢٩٨ ه . ق) [ ١ ] در شهر مقدس و مذهبی کربلای معلا در خانه پاک و بی آلایش فقیهی اندیشمند، فرزندی بس با برکت و مسعود دیده به جهان گشود که بعد ها خدمات گرانقدری به فرهنگ اسلام و مسلمانان تقدیم کرد. پدر بزرگوارش این نوزاد نام گذاشت . « محمد صالح » مبارک راعلامه حائری از خاندان اهل علم و دانش و تقوا و معرفت برخاسته است.

جد اعلای ایشان مرحوم آیه الله آقا شیخ معین الدینقاسمی[ ٢ ] علامه مازندرانی از فقیهان معروف عصر خود و از دست پروردگان علامه مجلسی بوده است. جد دیگرش فقیه فرزانه آیه الله محمد حسن قاسمی بارفروشی رحمه الله است .پدر بزرگوارش، آیه الله حاج میرزا فضل الله علامه حائری از فقیهان عصر خویش است و نه تنها پدر جسمانی محمد صالح، که مربی روحانی او نیز به حساب می آید .

مادر مکرمه اش دختر شادروان آیه الله حاج ملا محمد یوسف استرآبادی ( صاحب کتاب صیغ العقود و کتاب های رضاع، لقطه، قضا و شهادات و از زنان پاکدامن و نمونه عصر خویش بوده است .محمد صالح در چنین خاندانی و در دامن پدری بزرگوار و مادری پاک سرشت و در محیطی پر از معنویت و صفا دوران کودکی رابه پایان رساند .

تحصیل

علامه سمنانی برادری با فرهنگ و فرهیخته به نام آیه الله شیخ علی علامه ( متوفای ١٣٩٢ ه . ق) ( صاحب کتاب حجه البالغه)داشت که سال ها از محضر او کسب فیض کرد. او نیز فرزندی دانشمند به نام علامه جلال الدین حائری مازندرانی ( متوفای ١٣۵٧ه. ش) داشته که آثاری از خود به یادگار گذاشته است. محمد صالح از همان آغاز کودکی به فراگیری دانش رغبت فراوان داشت و« سیبویه » دارای نبوغ فکری و حافظه ای نیرومند بود. علم اندوزی را در کربلا نزد برادران خود به نام های مولا علی معروف بهآغاز نمود . « اخفش » و مولا عباس معروف بهپس از تکمیل ادبیات، سطوح و فقه و اصول را نزد پدر دانشمند و برادر فاضلش ( علامه شیخ علی حائری) و استادان دیگر آموخت.

علامه خود در این باره می نویسد :

مرحوم والدم مرا در حالی که بسیار خردسال بودم، به تحصیل دانش وا داشت و به روش معمول زمان، بی آن که فارسی « …بیاموزم، پس از موختن قرائت قرآن مجید به آموختن امثله و شرح امثله … پرداختم. سرمایه فارسی ام نخست از چند کتاب بود،سپس به نحو و صرف و منطق عربی شغول شدم … شرح لمعه را با کمال تدقیق و تحقیق نزد والدم خواندم و به همین منوال قوانین را نزد برادر اکبرم و مرحوم شیخ علی علامه … ( کتاب) کبری را به پارسی در بحر تقارب و انموزج و التهذیب المنطق را به تازیبه نظم کشیدم و نیز به استقبال نان و حلوای شیخ بهایی و نان جو سید دلدار حسین هندی، نان و خرمایی به نظم آوردم که چندان بهزعم زعمای شعر با آن حداثت ( نوجوانی) از قافله عقب نماندم. هنگامی که سیوطی می خواندم، الفیه را تخمیس کردم، هر چند ناتمامماند. رفته رفته قصاید بسیار را انشاء نمودم. ( پس از استفاده بسیار از علمای کربلا) به نجف اشرف مسافرت و ١٢ سال تمام در] [٣] « حوزه درسی مرحوم آخوند خراسانی و میرزا حسین خلیل تهرانی مشغول بودم پرداخت و کتاب هایی که خوانده بود، تدریس کرد. آخوند ملا محمد کاظم « رساله غساله » او پس از این آموزش ها به تألیفخراسانی، صاحب کفایه الاصول ( متوفای ١٣٢٩ ه . ق) در ماه رجب سال ( ١٣١٢ ه . ق) به قصد زیارت وارد کربلا شد.

ویروزها در صحن مطهر سید الشهدا علیه السلام مبحث غساله را تدریس می کرد. شیخ محمد صالح فرصت را مغتنم شمرد و رساله غساله، و کلی طبیعی و تجری را که تألیف کرده بود، به مرحوم آخوند عرضه کرد. مرحوم آخوند پس از مطالعه تألیفات شیخ محمدصالح، به استعداد فوق العاده و نبوغ وی پی برد و در بازگشت به نجف؛ این جوان نابغه را نیز با خود برد. بدینسان شیخ محمد صالح به حلقه درس آخوند خراسانی وارد شد .

در حوزه نجف، علاوه بر درس آخوند، از دانشمندانی چون فقیه بزرگوار حاج میرزا حسین، حاج میرزا خلیل تهرانی رحمه الله علیه و از حکیم توانا مرحوم ملا اسماعیل بروجردی علوم عقلی را استفاده کرد و با دانش های گوناگون آشنا شد و هنوز به بیست سالگی نرسیده بود که به درجه رفیع اجتهاد نائل آمد. متأسفانه زمانی که حوزه نجف می بایست از مقام علمی او بهره برداری کند مصادف بابیماری چشم او شد .

پس از ١٢ سال بهره وری از معارف استادانی برجسته به علت ابتلا به درد شدید چشم در سال ١٣٢۴ ه . ق برای درمان آن ازحوزه کهنسال نجف، عازم ایران گردید و به بابل زادگاه نیاکانش رفت. او به درخواست مردم در پرتو کتاب آسمانی قرآن، سنتپیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم و احادیث اهل بیت علیهم السلام به ارشاد و روشنگری پرداخت و در ضمن تبلیغ،مطالعه، تحقیق، تألیف و تدریس را ادامه داد. غالب فضلای آن دیار در حوزه درسی او حاضر گشته و از فروغ دانشش بهره میبردند .

گوشه ای از مبارزات

حضور علامه سمنانی در بابل هم زمان بود با دوران تسلط بیگانگان از جمله استعمارگر پیر انگلستان بر سرنوشت ملت مسلمان ایران و رواج بی دینی و ابتذال .از طرفی رضاخان پهلوی، از مخالفان سرسخت اسلام و روحانیت با حمایت دولت انگلستان به سلطنت رسیده بود، و به نام تجدد
طلبی برای حذف تدریجی اسلام و بیرون راندن تدریجی روحانیان از مناصب و پست های دولتی، به ویژه مشاغل با اهمیت قضایی،تلاش می کرد. زمزمه های شوم نبرد با اسلام و احکام نورانی آن از هر سو به گوش می رسید .

در این حال روحانیان زمان شناس، بدون واهمه از قدرتهای پوشالی، پا در رکاب مبارزه نهاده و با تهاجم فرهنگی استعمار و اسلام زدایی رضاخان مزدور به ستیز برخاستند. علامه سمنانی نیز با مشاهده اوضاع و احوال به حکم وظیفه دینی و صنفی، ساکت ننشست و شجاعانه وارد مبارزه با استعمار و استبداد شد رضا شاه بر پایی مجالس روضه خوانی را ممنوع کرد اما او هم چون گذشته درگرامی داشت یاد شهدای کربلا مجلس به پا می کرد و با سخنرانی های خود به روشنفکری می پرداخت. وی در یکی از سخنرانیهای آتشین خود در مسجد جامع بابل با صراحت گفت: هر کس با قرآن مخالفت کند کافر است اگر چه رضاخان باشد !.

سخنرانی شدید علامه سمنانی در مسجد بابل سبب دستگیری وی شد. ایشان مدت نه ماه در سیاه چال های رژیم شاه، در پایتخت زندانی شد و سپس به سمنان تبعید گردید. بدین ترتیب وی به سمنان گام نهاد و ناگزیر در آن دیار ماندگار شد. در زمانی کوتاه توجه مردم مسلمان سمنان و دانشمندان شهر را به خود جلب کرد. محضر شریف ایشان همواره فیض بخش خاص و عام بود. علاوه براقامه نماز جماعت، اغلب صبح ها در مسجد جامع سمنان، حوزه درسی داشت و اکثر طلاب علوم دینی از خارج و داخل، از حوزه درس ایشان استفاده می کردند. افسوس، در زمانی که می بایست او ده ها و بلکه صد ها دانشمند همچون خود و بهتر از خود راتربیت کند، همه وقتش در سمنان به مطالعه و تحقیق و تتبع گذشت .

کتابخانه معظم له

طبق وصیت علامه سمنانی در تاریخ ( ١٣۵١ ) کتابخانه شخصی اش که شامل ٩۴١ عنوان اثر و بسیاری از آن ها نادر بود؛ به کتابخانه آستان قدس رضوی اهدا شد و بدین گونه وی ارادت خود را به بارگاه نورانی امام هشتم علیه السلام نشان داد.[ ۴اجازات ایشان علامه سمنانی علاوه بر اجازه اجتهاد، از دست مبارک مشایخ روایتی نیز به دریافت اجازه نقل روایت مفتخر گشت که آن مشایخ عبارتند از :

۱. پدر بزرگوارش شیخ فضل الله حائری مازندرانی . .

۲. برادرش علی علامه حائری . .

۳. حاج میرزا حسین خلیل تهرانی . .

۴. حاج میرزا حسین نوری.[ ۵ ]

روایت کنندگان

اسامی برخی از عالمانی که از علامه سمنانی اجازه روایت دریافت کرده اند، بدین قرار است:

۱٫سید شهاب الدین مرعشی نجفی

۲٫شیخ جلال الدین علامه حائری

۳٫سید فخر الدین امامت کاشانی

۴٫حاج حسین مقدس مشهدی شاهرودی

۵٫سید عزیزالله امامت کاشانی

۶٫شیخ مهدی شرف الدین

۷٫سید عباس کاشانی

۸٫حسین عمادزاده اصفهانی 

از نگاه بزرگان

با نگاهی به نظرات بزرگان درباره فیلسوف نامدار، فقیه و شاعر عالی مقدار، گنجینه علوم الاهی، علامه سمنانی، جایگاه والای این عالم توانا در میان علمای شیعه و ابعاد شخصیت وی هویدا می شود .

سید الفقها و المجتهدین آیه الله سید محمد مهدی اصفهانی کاظمینی ( متوفای ١٣٩١ ه . ق) درباره او می نویسد :علامه شیخ محمد صالح … اکنون یگانه مرجع تقلید مهم مازندران است، تألیفات خوبی دارد که بر فراوانی فضل و وسعت دایره اطلاعات و فزونی دانشش دلالت می کند.[ ۶]

شادروان استاد محمد تقی جعفری تبریزی رحمه الله او را نابغه ای عظیم الشأن معرفی کرده است.[ ٧ ] وی می گوید :علامه مردی بسیار با فضل بود، مخصوصا ادبیات عربی اش خیلی قوی بود … اطلاعات فلسفی اش هم خیلی زیاد بود، در اصول همحد بالایی داشت .

مرحوم حجه الاسلام دکتر محمد هادی امینی درباره او می نویسد :شیخ محمد صالح … از فقیهان و عالمان بزرگ جهان اسلام و از استادان مسلم در فقه اصول و از مولفان و پژوهشگران و محققان] بزرگوار است.[ ٨]

مولف کتاب تذکره الشعراء وی را این گونه ستوده است :شیخ الفقهاء و المجتهدین آیه الله العظمی فی العالمین آقای شیخ محمد صالح حائری مازندرانی معروف به علامه سمنانی از مفاخر و مشاهیر فقها و مراجع عصر حاضر و از مشایخ اجازه مولف کتاب و مرحوم آیه الله والد و جمع بسیاری از علمای اعلام معاصر] هستند.[ ٩]

اندیشمند دردمند استاد محمد رضا حکیمی علامه را چنین معرفی می کند :حضرت علامه سمنانی، از علمای بزرگ و بسیار کم مانند اسلام است در سده گذشته، و جامع، معقول و منقول به معنای وسیع وژرف تعبیر، و صاحب اطلاعات و معلوماتی پهناور و مجتهد در فلسفه و تحقیقات فلسفی نه تنها فلسفه خوان و فلسفه دان و فلسفه گودر عین رعایت تعادل، و با « حکمت متعالی » و فلسفه نویس، نقاد تیز هوش و پرتوش و توان مباحث فلسفی، بویژه اصول و مبانیاشاره و به ارزشمندی نکته هایی در خور ارزش که در فلسفه صدرایی مطرح گشته است. جامعیت علامه سمنانی تا جایی است کهآثار او در فنون مختلف و رشته های علمی و فلسفی و کلامی و ادبی و تاریخی و فقهی و اصولی و گونه هایی دیگر از مباحث
تحقیقی سیصد تألیف دانسته اند …

روشی از نقد فلسفی را عرضه کرد، و با غنایی که از نظر منابع و استنادها، و رساله « حکمت بوعلی سینا » علامه سمنانی، در کتاب های منقول در آن، و وفور مباحث آن، به این کتاب بخشید، این روش را در خور عرضه ساخت .می نویسد : « رفیع » شاگرد او عبدالرفیع حقیقت یکی از دانشمندان به نام و علمای بزرگ اسلام در عصر حاضر، آیه الله آقا شیخ محمد صالح حائری مازندرانی ( سمنانی) است …. بدون هیچ گونه مبالغه استفاده از راهنمایی های بی دریغ و تحصیل دانش و کسب فیض که نگارنده در دوره نوجوانی از محضرمبارک ایشان نمودم پایه اساسی معلومات تاریخی و ادبی نگارنده و همچنین تألیف و تنظیم آثار نظم نثر موجود است، به همین جهت] همواره به روان پاک آن مرحوم درود می فرستم.[ ١٠]

آثار مکتوب

علامه سمنانی، عمرش را در مطالعه و تحقیق و تألیف و تدریس سپری کرد، نتیجه این کار آثار فراوانی است که همه حاکی از ژرف نگری، احساس تعهد و مسئولیت، عمق دانش و فکر عالی اوست. آثاری که در حد خود از گرانقدرترین مکتوبات علمی و حکمی بوده و از دقایق و نکات و اسرار علوم عقلی و الهی پرده برداشته و به رفع مشکلات و حل معضلات آن ها اهتمام کرده است.

شمار آثارعلامه سمنانی اعم از کتاب و رساله به سیصد مجلد تحت عناوین فقه، اصول فقه، تفسیر، کلام، منطق، فلسفه، دعا، ادبیات مندرج
است شگفت این که تعدادی از این آثار را در جوانی نوشته است. اینک نام آثاری از وی را یادآوری می شویم .

۱. ارث الزوجه

۲. ارائه التنقیح السنی فی البرائه عن تلقیح المنی

۳. اتحاد العاقل و المعقول

۴. احتجاجات مأمون، چاپ اصفهان، سربی، وزیری، کانون ادبیات ایران، ٧٢ ص

۵. احسن الدلالات

۶. احیاء المنطق الرسطائی

۷. احیاء الرجال

۸. الاریکه الخضراء

۹. الاستصحاب، سال نشر ١٣۶٢

۱۰. الاسکناسیه فی احکام اوراق النقدیه

۱۱. اصاله اللزوم فی العقود و الایقاعات

۱۲. الاعتقادات

۱۳. اجتماع الامر و النهی

۱۴. اکسیر سعادت و حیات جاودان و تکثیر شقاوت و سیئات جاهلان و حاسدان. تاریخ تألیف ( ١٣٨۴ ه . ق

۱۵. اقسام الکفار و احکامهم

۱۶. الهیات

۱۷. امتناع شریک الباری

۱۸. الأمر بین الأمرین

۱۹. الایمان بالله، در شمارش ادله اثبات واجب الوجود طبق تمام مذاهب، فارسی و استدلالی است

۲۰. الباقیات الصالحات، فی الاحکام المنصوصه ناتمام

۲۱. البدیعیه، قصیده میمیه

۲۲. بستان الادب، تهران، کتاب فروشی، معصومی

۲۳. البقعیه

۲۴. بناء المهدوم فی اعاده المعدوم

۲۵. بوارق الالهام فی شرح شوارق الالهام

۲۶. بیان ایمان ( فقه فارسی) استدلالی

۲۷. بیان الواقع فی رد البابیه

۲۸. تاریخ الدنیا والدین

۲۹. تاریخ ظهور المنطق، من لدن ارسطالیس

۳۰. تاریخ معارف امامیه ترجمه کتاب ظلامه العتره الطاهره الی حضره قاده الاسلام الباهره. ( متضمن مذاهب اسلامیه و جواب جمیع .شبهات هابیان) این کتاب با تحقیق این جانب ( ناصر باقری بیدهندی) آماده چاپ است .

۳۱. تاریخ معارف الامامیه و معارف المذاهب الاسلامیه در ١٢ جلد

۳۲. تتمیم حاشیه المکاسب

۳۳. التجری

۳۴. تخلف العله عن المعلول

۳۵. تخمیس الفیه ابن مالک تا باب اضافه

۳۶. تخمیس لامیه المعری

۳۷. ترجمه الادب الکبیر از ابن مقفع

۳۸. تفسیر سوره حمد و حدید و آیه الکرسی

۳۹. تقریر ابحاث مرحوم آخوند خراسانی ( در طهارت، خمس، زکات، و احکام شیردادن)

۴۰. حاشیه بر مفاتیح الشرایع

در عرصه شعر و ادبیات

علامه سمنانی از طبعی موزون، ذوق شعری لطیف و روحی نیرومند نیز برخوردار بود. اشعار عربی و قصاید بلند ایشان را از قدیم… « نونیه نبویه و قصیده بدیعیه » در حوزه های ادبی نجف همطراز آثار شاعران برجسته عرب به شمار آورده اند؛ مانند قصیده بلندمهیار دیلمی ( متوفای ۴٢٨ ه . ق) و موید الدین طغرائی » از این رو علامه سمنانی، در تاریخ فرهنگ اسلامی یادآور کسانی چوناصفهانی ( متوفای ۵١۵ ه . ق) است . …

علی اسفندیاری « نیما یوشیج »  (متوفای ١٣٣٨ )شاعر نوپرداز و نوآفرین کشورمان در نامه ای خطاب به علامه می نویسد: خطاب می کنیم برای تو که در مازندران فرد هستی. گمان نمی برم میزانی برای تعیین مقدار توفیق صالحین « تو » مخصوصا به تویک قوم بهتر از وجود شخص صالحی در آن قوم باشد.[ ١١]
استاد جلال الدین همایی و نیما یوشیج درباره مقام علمی او شعر سروده اند :

نیما در قصیده ای می سراید :
منم که طالح درمانده ام در این فکرت
تویی که صالحی ای حایری زمن مگریز
ابونواس و غزالی و طوسی، این سه تویی
که کس نخوانده و نشناسدت به حق تمیز[ ١٢]
شاعر اهل بیت علیهم السلام

علامه سمنانی را باید از شاعران شیعه خواند که در ادبیات فارسی و عربی فوق العاده چیره دست بوده است. برخی از سروده های او از این قرار است .

شد برون از آستین امروز دست گردگار

داشت بر کف گوهر گیتی فروزی شاهوار

بود هفت اقلیم و نه طارم برایش استوار

جبرئیلش می ستودی روی تخت زرنگار

از لبش این حسن مطلع شد چو خورشید آشکار

لا فتی الاعلی لا سیف الا ذوالفقار

غروب آفتاب

سرانجام پس از یک سده پژوهش، تألیف، تدریس، عبادت و پارسایی در ٢١ دیماه ١٣۵٠ برابر با ٢٣ ذی قعده (١٣٩١ ه . ق)، درسن ٩٣ سالگی به لقاء الله پیوست. رحلت علامه سمنانی، ضربه ای بس عظیم بر پیکر حکمت و اندیشه بود، آن چنان که موجب اندوهعالمان و اندیشمندان دینی شد، آنان اندوه درونی و آلام باطنی خویش را در مجالس محافل با نظم ونثر ابراز داشتند .

روز درگذشت او بازار سمنان تعطیل و پیکرش با حضور دانشمندان، استادان، دانشجویان و سایر طبقات تشییع و به مشهد مقدسانتقال داده شد و در آن جا نیز با تشییع باشکوهی به حرم رضوی منتقل گردید و پس از طواف حرم مطهر امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در جوار آستان ملکوتی امام رضا علیه السلام رخ در نقاب خاک کشید .. ١٣۵٠ [ ١٣] « به صالح گوبیا بر خاک پائی پیکر اندازیم » ، ماده تاریخ آن مرحوم چنین است.

گلشن ابرار، ج ۴ ، ص ۴۶٢



 ۱ . مطابق با ١٢۵٨ ش

۲ .او فرزند شیخ فضل الله و او فرزند ملا محمد حسن بن علی محمد بن علاء الدین بن ابوالحسن بن معین الدین قاسمی است و .قاسمی های مازندرانی از اولاد حسن بن قاسم بن علی بن عبدالرحمن بن شجیری بن قاسم بن زید بن حسن بن علی علیه السلام هستند. بنابر نظریه دیگر: از اولاد قاسم بن ادریس بن امام علی نقی علیه السلام هستند .

۳ .شرح حال رجال معاصر مازندران، ص ٢۴

۴ . واقفین عمده کتاب به کتاخانه های آستان قدس رضوی، ص ٢٠ ؛ گوشه هایی از زندگینامه مجاهد متقی مرحوم آیه الله شیخ جلال  الدین علامه  حائری، ص ۵١ ؛ مجموعه مقالات کنگره بین المللی کتاب و کتابخانه در تمدن اسلامی، دفتر سوم، ص ١٣٧

۵٫ المسلسلات، ج ٢ ، ص ۴١٧

۶ . احسن الودیعه، ج ٢ ، ص ٩۶

۷ . مقدمه حکمت بو علی سینا،

۸ . معجم رجال الفکر و الادب فی النجف خلال الف عام، ج ٣ ، ص ١١۴

۹ . تذکره الشعراء، ص ۴۴

۱۰٫  تاریخ سمنان، ۶١۴ و ۶١٣

۱۱ . نیما یوشیج، نامه ها، ص ٣۶١

۱۲ . همان، برگزیده آثار به کوشش سیروس طاهباز؛ با شراگیم یوشیج، ص ١٨

۱۳. زندگی نامه رجال و مشاهیر ایران، ج ٢ ، ص ٧۵

زندگینامه آیت الله سید عبدالاعلى سبزوارى(متوفّاى۱۳۷۲ه ش)

 
Untitled

سبزوار از دیرباز مهد دانشمندان سترگ و پرآوازه اى بوده و خاندان علمى و روحانى بسیارى به خود دیده است که یکى از آن ها خاندان شخصیّت مورد بحث ما، آیه الله سیّد عبدالأعلى سبزوارى است.در سیماى سبزوار درباره ایشان چنین آمده است:

تولّد

وى در سال (۱۲۸۸ هـ .ش.) در خانواده اى روحانى در سبزوار، چشم به جهان گشود. پدرش، آیه الله سیّد علیرضا افقهى سبزوارى، جدّ بزرگوارش، آیه الله سیّد عبدالعلى سبزوارى و عموى ارجمندش مرحوم آیه الله سیّد عبدالله موسوى سبزوارى (مشهور به «برهان»)، همگى از فقیهان مشهور این سامان بوده اند.

تحصیل

تا چهارده سالگى، در شهر سبزوار زندگى کرد و به تحصیل علوم حوزوى پرداخت و در سال (۱۳۰۲ هـ .ش.) براى ادامه تحصیل به مشهد مقدّس هجرت نمود. او پس از ده سال اقامت در مشهد و تکمیل دوره سطح و پشت سرگذاشتن مقدارى از دروس خارج، به نجف اشرف رفت. مرحوم سبزوارى، از سال (۱۳۲۵ هـ .ش.) بر کرسى تدریس دوره خارج فقه و اصول، تکیه زد و حدود پنجاه سال، در رشته هاى مختلف اسلامى به تدریس پرداخت. یکى از اقدامات بسیار مهمّ ایشان، گسیل نمایندگانى زبده به کشورهاى مختلف آمریکایى، آفریقایى و آسیایى براى تبلیغ دین و حلّ مسائل و مشکلات مسلمانان ساکن آن نواحى بود.(۱)

سیّد محمّد رئیسى گرگانى، مؤلّف کتاب «نم برگرفته از یم» ـ که از نزدیک موفّق به دیدار ایشان شده است ـ درباره وى مى نویسد:«او چهره شناخته شده به فضیلت، علم و اخلاق بود و دریایى از عظمت روحى بر ناصیه اش هویدا. داراى سخنى نافذ بود و صدایش با قدرت و احترام برانگیز بود.حوزه درس محترم و وزینى داشت و در همان مسجد که اقامه جماعت مى کرد، تدریس مى نمود. سابقه ممتد در درس و تدریس داشت و پشتکار و سماجت وى در این امر، عجیب بود. وى از معدود کسانى بود که فرصت ها را از دست نداده و به کار تحصیل و علم، صرف کرده است. حتّى در ایّام تعطیل عید، به اشتغال هاى خاص ایّام تحصیل مى پرداخت.

استخوان بندى درشت و صورتى کشیده و پیشانى پهن و بلند، چشمانى نافذ توأم با مهر و عطوفت و ابروانى پرپشت و درشت و کشیده داشت، محاسنى انبوه و اندامى موزون داشت آرام و موقر راه مى رفت. هنگام سلام یا جواب سلام قدرى سر را به طرف پایین خم مى کرد و گاهى دست را هم بر سینه مى گذاشت. غالباً دو زانو مى نشست و کمتر سخن مى گفت. در حوزه علمیه نجف اشرف از پنجاه سال قبل، نماز جماعت معظم له در بین نماز جماعت هاى دیگر، خصوصیتى دیگر داشت. نوافل و مستحبات نمازهاى یومیه را ترک نمى کرد و تهجّد و نماز شب را مقید بود.

نظم و انضباط در همه ابعاد زندگى اش حاکم بود. هر هفته یک ختم کامل قرآن را تلاوت مى کرد و هر شب در ساعت معینى به حرم مولى الموحدین ـ امیرالمؤمنین ـ مشرف مى شد.از تذکر و امر به معروف و نهى از منکر حتّى تشویق به مستحبات و ترغیب به ترک مکروهات خوددارى نمى کرد.

به زیارت مراقد متبرکه معصومین(علیهم السلام) علاقه عجیبى داشت و بهترین احسان و هدیه براى اموات و ذوى الحقوق را چنین مى دانست که به نیابت ایشان به زیارت امام حسین(علیه السلام) برود یا نایب بفرستد.به زیارت عاشورا و نماز جعفر طیار و بعض ادعیه و دیگر تعبد داشت.(۲)

و دکتر سیّد محمّد بحرالعلوم درباره وى مى نویسد:استاد بزرگوار سبزوارى، از دانش هاى گوناگون برخوردار بود. گرچه ایشان مشهور به فقاهت بود امّا محدّث و مفسّر و اصولى نیز بود. در دانش حدیث سرآمد بود. حتّى گفته شده که ایشان توانایى و مهارت ویژه اى در بازشناسى روایات امام محمّدباقر(علیه السلام) از امام صادق(علیه السلام)داشته است. از آن جا که بیشتر روایات از این دو امام رسیده، این گونه آشنایى و بازشناسى روایات امام باقر(علیه السلام) از امام صادق(علیه السلام) خود کرامتى است که ایشان داشته و بیانگر گستره دانش و باریک اندیشى و ژرف کاوى ایشان در دانش حدیث است.(۳)

استادان

استادان سیّد عبدالاعلى سبزوارى در مشهد مقدّس و نجف اشرف عبارتند از:

۱٫ ادیب نیشابورى اوّل،

۲٫ شیخ حسن بُرسى،

۳٫ آیه الله بادکوبه اى،

۴٫ سیّد محمّد عصّار،

۵٫ آیه الله بزرگ حکیم،

۶٫ آیه الله شیخ حسنعلى اصفهانى مقدادى (نخودکى)،

۷٫ آیه الله سیّد ابوالحسن اصفهانى،

۸٫ آیه الله میرزا محمّدحسین غروى نایینى،

۹٫ آیه الله شیخ ضیاءالدّین عراقى،

۱۰٫ آیه الله شیخ محمّدحسین غروى اصفهانى، معروف به کمپانى.

۱۱٫ آیه الله حاج شیخ محمّدجواد بلاغى نجفى.(۴)

تألیفات

۱٫ مهذّب الاحکام ۳۰ جلد

۲٫ مواهب الرّحمن ۲۵ جلد

۳٫ تعلیقه کامل بر دوره «جواهر الکلام»

۴٫ تعلیقه کامل بر دوره «حدائق النّاظره فى الاحکام العتره الطّاهره»

۵٫ تعلیقه بر «الوافى»

۶٫ تعلیقه بر «وسائل الشّیعه»

۷٫ تعلیقه بر «منظومه ملاّ هادى سبزوارى»

۸٫ تعلیقه بر کتاب اسفار ملاّ صدر

۹٫ تهذیب الاصول

۱۰٫ جامع الاحکام الشّرعیه

۱۱٫ تعلیقه بر عروه الوثقى

۱۲٫ تعلیقه بر وسیله النجاه

۱۳٫ مناسک حج

۱۴٫ رساله توضیح المسائل(۵)

۱۵٫ حاشیه و شرح تفسیر الصّافى(۶)

۱۶٫ منهاج الصّالحین(۷)

۱۷٫ الحجه العلیا فى شرح العروه الوثقى این اثر تقریرات درس ایشان است که توسط مرحوم سیّد جلال الدّین یزدى نگارش یافته است.

دکتر سیّد محمّد بحرالعلوم مى گوید:ایشان (آیه الله سبزوارى) حاشیه ها و تعلیقه هایى بر کتاب هاى حدیثى چون: «وافى»، «وسائل الشیعه» و «بحارالانوار» دارد که ژرفاى دانش حدیث شناسى وى را به خوبى مى نمایاند. تا کنون این حاشیه ها و تعلیقه ها به زیور چاپ آراسته نگردیده است. از جمله نوشته هاى ایشان کتابى است در علم اصول، به نام «تهذیب الاصول». این اثر، یک دوره کامل اصول را دربردارد. در این اثر، قاعده ها و بحث هاى اصولى به بوته بررسى نهاده مى شود و مناقشه هاى اصولى با روش و اسلوبى که ذهن هاى گوناگون آن را بپذیرند، بیان مى گردد.

از ویژگى هاى کتاب این که:

ایشان، در مباحث اصولى، دراز گویى نمى کند و کلام را به درازا نمى کشاند چرا که این کار سبب اتلاف عمر مى شود.دیگر این که در مباحث فقهى، کوشش عقلى را نیز به کار مى برد. کتاب یاد شده بر خلاف مختصر بودنش، ویژگى ها و زوایایى دارد که قابل تقدیر است.(۸)

فقیه بلند مرتبه

سیّد عبدالاعلى سبزوارى از جمله فقیهان صاحب رساله است.ایشان در زمره فقیهان برجسته و صاحب آثار گرانسنگ فقهى است که در بخش تألیفات به اسامى آن ها اشاره شده است.رساله توضیح المسائل سیّد سبزوارى که حاوى ۳۱۱۸ مسئله فقهى است، براى نخستین بار در سال (۱۳۹۰ه.ق) در نجف اشرف به زیور طبع آراسته شده است.(۹)

اثر مهم فقهى سیّد سبزوارى «مهذّب الأحکام» است که شامل ۳۰ جلد مى شود. همچنین تقریرات درس خارج فقه ایشان تحت عنوان «الحجه العلیا فى شرح العروه الوثقى» توسط آقاى سیّد جلال الدّین موسوى یزدى نگارش یافته و در چند جلد منتشر شده است.

«جامع الاحکام الشرعیه»(۱۰) اثر دیگرى از ایشان است که تقریظ و مقدمه کتاب «مهذّب الأحکام» است، نکات ارزشمندى که در آن یادآور شده، در ادامه مى آوریم:

دکتر سیّد محمّد بحرالعلوم جایگاه فقهى این دانشور سبزوارى را چنین توصیف مى نماید:استاد سبزوارى به فقاهت معروف و شناخته شده و در این زمینه نگارش هایى را از خود به جاى گذاشته که بارزترین و مهم ترین آن ها موسوعه فقهیه به نام «مهذب الاحکام» در سى جلد است. در این موسوعه مانند علماى پسین به شرح کتاب عروه الوثقى، نوشته سیّد محمّدکاظم یزدى پرداخته است.(۱۱)

سیّد سبزوارى در کتاب مهذّب الاحکام، «عروه الوثقى» را دقیق شرح داده است و چون «عروه الوثقى» تمام باب هاى فقه را دربرندارد، آن قسمت هایى که سیّد طباطبایى یزدى یادآور شده، سیّد سبزوارى، هم در متن و هم در حاشیه آورده است و باب هایى را که نیاورده، سیّد سبزوارى به اثر خود افزوده است. از این روى، این موسوعه فقهى، یک دوره کامل فقهى است.

در مورد این موسوعه فقهى گفته شده است:وجه امتیازى که این موسوعه دارد، آن است که دلیل هاى آن، محکم و قواعد فقهى با بیانى خالى از پیچیدگى و زیاده گویى و اجمال است.هرکس به این موسوعه مراجعه کند بار علمى و استوارى در دلیل هاى علمیّه را به روشنى مى یابد، به گونه اى که از راه مناقشه از همه جهت ها بسته خواهد شد.(۱۲)سیّد سبزوارى یکى از نوآوران و اندیشه ورانى است که به فقه شیعه لباس جدیدى هماهنگ بازمان خود پوشانید.

مواردى که در زمینه تحول فکرى ایشان مى توان یادآور شد، از این قرار است:

۱٫ او فقیه عرفى است، نه فقیه عقلى زیرا او با روایات و نصوص، برابر با ذوق و سلیقه عام برخورد مى کرد. بدون اصرار بر ژرف کاوى و باریک اندیشى در مفاهیم الفاظ و بدون این که از اندازه شناخته شده خارج گردد. همه این ها بدین جهت بود که ایشان اعلم را کسى مى دانست که خوب بتواند استنباط کند و بفهمد یعنى اَجودُ استنباطاً نه اَقدرُ استنباطاً.

۲٫ او فقاهت را در بسیارى دانستنى ها و دانش ها و قدرت عقلى در باطل کردن و استوار ساختن و به کار گرفتن زوایاى عقلى در مقام استنباط نمى دانست بلکه فقاهت نزد ایشان حسن سلیقه و خوش ذوقى در فهم و درک نصوص و روایات و روش جمع عرفى بین اخبار ناسازگار بود.

۳٫ روش وى در استدلال، اعتماد زیاد بر بناى عقلا و دریافت ها و فهم هاى عرفى است. نظر ایشان این بود که بسیارى از دلیل هاى عامه که به عبادت ها و داد و ستدها پرداخته اند، به نوعى ارشاد خردمندان در امور معاش و معاد است در مثل حدیث سلطنت «النّاس مسلّطون على اموالهم»، «کون الاولاد یتبعون فى الاحکام لآبائهم» و قاعده میسور «لا یسقط المیسور بالمعسور» و مانند آن ـ که بعضى از دانشوران خود را به زحمت انداخته و در آن قواعد مناقشه کرده اند ـ همه این قواعد به نظر ایشان، تقریر و امضاء سیره عرف و عقلاء است. پس این خود عقلا هستند که بنا را بر سلطنت و پیروى و ساقط نشدن میسور به معسور گذاشته اند و با توجّه به همین ذوق سلیم عرفى است که مى نویسد:

زیادى احتیاط در فتوا، دلیل بر ضعف ملکه فقاهت و اجتهاد است، بیش از آن که دلیل بر توانایى باطل کردن و استوار ساختن یا شدّت ورع و تقواى مجتهد باشد.(۱۳)

پاره اى از نظرات فقهى سیّد سبزوارى که با نظرات فقیهان دیگر متفاوت است عبارتند از:

۱٫ در باب تقلید: تقلید عبارت است از، برابرى عمل با رأى و نظر مجتهد.

۲٫ درباره کفّار: سیّد سبزوارى به پاک بودن اهل کتاب عقیده دارد و به نظر ایشان، احتیاط مستحب آن است که از اهل کتاب پرهیز و دورى شود.

۳٫ در بحث زمین ـ که از جمله پاک کننده ها شمرده مى شود ـ عمومیت قائل است و حکم را شامل آجر، گچ، سیمان و قیر مى داند و حکم را گسترش مى دهد.

۴٫ خرید و فروش اعیان نجس را جایز مى داند و بر این باور است که اگر در اعیان نجس، مانند خون و… هدف هاى صحیح شرعى وجود داشته باشد همه گونه داد و ستد در آن ها صحیح است.

۵٫ پدر و جدّ بر فرزند بالغ و رشید و نیز بر دختر بالغ و رشید، چه باکره و چه غیر باکره ولایتى ندارد.

۶٫ سخن گفتن با زن بیگانه و شنیدن صداى او جایر است در صورتى که لذّت و عنوان حرام دیگرى در کار نباشد.

جلوه گرى فقهى سیّد سبزوارى، تنها در عرصه علم و دانش نبوده بلکه به جنبه سیاسى او هم سرایت کرده است موضع سیاسى ایشان در سال (۱۴۱۲ هـ .ق.) علیه نظام حاکم در بغداد و در نتیجه فتواى ایشان ـ راجع به انتفاضه و رویارویى با نظام حاکم ستمگر و از بین بردن آن نظام به هر روش ممکن خود دلیلى روشن بر جایگاه سیاسى آن بزرگوار است. و این در حالى است که ایشان در مسئله ریختن خون، فتوا به رعایت احتیاط کامل داده است.(۱۴)

مفسّر عالى مقام

یکى از بارزترین ویژگى هاى ارزنده آیه الله سبزوارى که نشانه انس با قرآن و تدبر در آیات و غور در معانى آن است تسلّط بر مفاهیم قرآنى و سبک و اسلوب ویژه تفسیرى اوست.ثمره این گوهر ارزشمند ایشان در تفسیر ۲۵ جلدى «مواهب الرحمان» به یادگار مانده است. البتّه ۱۰ جلد از این مجموعه متنشر شده است.براى آشنایى با بعد تفسیرى ایشان نوشته دکتر محمود البستانى را که تحت عنوان «منهج السیّد سبزوارى» نگارش یافته و توسط آقاى محمّد باغستانى ترجمه شده ذکر مى کنیم.

دکتر محمود البستانى:سبزوارى در کمال استوارى و آسانى از عنصر زبان، سود برده است و خواننده تفسیر خود را با متنى پاکیزه و روان رو به رو مى سازد. این با کمک به کارگیرىِ زبان در دو حوزه: اصطلاحات عمومى و اصطلاحات تخصّصى براى مفسّر ممکن شده است و همگان، با هر میزان از آشنایى با زبان، مى توانند از تفسیر او سود برند. این شیوه بى سابقه یعنى استفاده از هر نوع اصطلاح زبانى (عام و خاص)، تفسیر او را در خور فهم همگانى قرار داده است. کوشش او براى یافتن واژه هاى تخصصى به عموم ستودنى است. هر چند آوردن واژه تخصصى در کنار واژه برابر آن، خواننده میان حال را نیز بهره مند مى ساخت.(۱۵)

از نکات مهمّى که در تفسیر سبزوارى قابل توجّه است، بخش گزینى آیات به صورت موضوعى و پیوند و ارتباط برقرار نمودن آن موضوعات، با یکدیگر است، به گونه اى که درک رازهاى هنرىِ پوشیده و پنهان در وراى پیوند میان جزء جزء هر سوره و یا هر بخش آن، براى خواننده میسر مى شود.([۱۶) مثلاً در آیه ۲۵۶ سوره بقره (آیه الکرسى) از «عروه الوثقى» سخن به میان آمده، آنجا که مى فرماید:

(… و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقى لاانفصام لها…) و در آیه ۲۶۰ همان سوره که مى فرماید: (و اذ قال ابراهیم ربّ ارنى کیف تُحیى المَوتى قال اَوَ لَمْ تُؤمن)، مفسّر چنین بیان مى دارد:«آیه شریفه روى ولایت خداوند بر مؤمنان تأکید مى ورزد و این که چگونه با لطف خود، ایشان را از تاریکى ها به نور آورد و این آیه، ارشاد به آن است که ابراهیم(علیه السلام) و دیگر انبیاى بزرگ، عروه الوثقى هستند که لازم است به آنان چنگ زنیم.».(۱۷)

دکتر محمود البستانى در جایى دیگر چنین مى گوید:«خواننده تفسیر سبزوارى تنها دلالت بخش را نمى فهمد بلکه به نوعى، با اندیشه هاى طرح شده در آن، به تعامل برمى خیزد و این مهم ترین هدفى است که نویسنده در بررسى علمى خود بدان امید داشته است. امّا برقرارى پیوند میان یک مقطع با ساختار عمومى سوره، از مهمترین نوآورى هاى تفسیرى سبزوارى است که از راه کاوش هاى فلسفى و یا ادبى، پیوند را برقرار کرده و آن را براى خواننده خود روشن مى سازد.».([۱۸])

شیوه تفسیرى

مى توان تفسیر سبزوارى را به دو بخش تقسیم کرد:

بخش اوّل: با عنوان «تفسیر» به شرح مفاهیم نصّ قرآنى مى پردازد.

بخش دوم: خواننده با کاوش هایى در حوزه دیدگاه هاى روایى، فلسفى، کلامى، عرفانى، اجتماعى، اخلاقى، تاریخى، فقهى و علمى، در چهارچوب آیات تفسیر شده آشنا مى شود.

این شیوه، بى گمان دو برترى دارد:

نخست آن که با شرح عمومى نصّ قرآنى، امکان قرائت پیوسته اى را براى خواننده فراهم مى آورد.

دیگر آن که، خواننده را به دوباره خوانى قرآن از چشم اندازهاى جدید وادار مى سازد.(۱۹)

شیوه مفسّر در دومین گام، جدا سازى بخش یا آیه، به جمله و کلمه هاى جداگانه است که هریک را به تنهایى مورد بحث قرار مى دهد سپس بین آن ها پیوند برقرار مى سازد و آنگاه با عنوان عام زیر اصطلاحى آن را به پایان مى برد. این شیوه خود به سه رکن استوار است.

۱٫ ساز و کار جداسازى بخش

۲٫ شرح و بسط

۳٫ خلاصه و گزیده گویى

این شیوه نیز براى خواننده اهمیّت فراوانى دارد زیرا او در وهله نخست با جزء جزء بخش، آشنا مى سازد سپس معناى عامى را از نکته هاى جزیى یاد شده به او انتقال مى دهد که بتواند دلالت عام آیه را بفهمد.(۲۰)

سبزوارى نخست شرح لغوى مى دهد و سپس به شرح دلالت آن مى پردازد و در پایان، مطالب را خلاصه مى کند از نظر حجم کوتاه ترین، در عین حال پرفایده ترین بخش از تفسیر اوست زیرا در این بخش، مفسّر نتیجه بررسى نهایى مضمون بخش مورد نظر را به خواننده ارائه مى کند.(۲۱)

دکتر سیّد محمّد بحرالعلوم درباره ویژگى تفسیرى ایشان مى نویسد:مرحوم سبزوارى، در تفسیر، بر روش استاد خویش شیخ محمّدجواد بلاغى، چیرگى کامل پیدا کرد و به آن شیوه و روش، اهتمام زیادى ورزید و تفسیر «مواهب الرحمن فى تفسیر القرآن» را نگاشت.

در تعریف این کتاب گفته اند: از دقیق ترین تفاسیر علمى است و به زوایاى زیادى از مباحث فقهى، روایى، عرفانى، فلسفه اسلامى، اخلاقى و… پرداخته، به گونه اى که قارى قرآن از روحیه اى برخوردار مى گردد که از رفتار علمى با آیات قرآن جدا نمى شود.ایشان به نصّ مفسّر و جمع و ترجیح بین روایات مختلف در تفسیر پرداخته است و این جهت یعنى درنگ در نصّ مفسّر ماده قرآنى، انسان را به مقصود آیات نزدیک مى کند.(۲۲)

متن پیام آقاى سیّد عبدالأعلى موسوى سبزوارى از نجف اشرف به ملّت مسلمان ایران درباره حفظ اتحاد تا پیروزى نهایى:

بسم الله الرحمن الرحیم

ملّت شریف ایران، از روحانیین عظام و خطباى محترم و جوانان عزیز و اصناف و طبقات تجار و کارمندان به روابط و علاقات مذهبى خودشان بین خود و خداوند متعال اهتمام بدهند و سعى در تکمیل آن بنمایند که عمده مسبب پیروزى بر ظلم و طغیان همین است (و لو انّ اهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السّماء و الارض و جمیعاً)وحدت و اتحاد داشته باشید که در شریعت مقدّس اسلام بسیار تأکید به آن شده است. حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) در آخرین خطبه حجه الوداع فرمودند: «تمام مؤمنین جهان خون و ناموس و مالشان یکى است و فردى بر دیگرى از این جهت امتیازى ندارد و جمیعاً در نابود کردن ظلم و خیانت یک دست و یک دسته باید بوده باشند» و مسلمین در پیروى از این فرمایش بر دنیاى آن روز غالب و تاج کسرى و تخت قیصر را با خاک یکسان نمودند و مملکت جبّاران را از بین بردند.

شیعیان عالیقدر ایران، در ازاله دستگاه خیانت و ظلم و طغیان و اقامه عدل و احسان متحد باشید و هر دستگاهى، چه نوعى باشد یا شخصى، تا وقتى قیمت دارد که پیروى از قرآن اقدس و قوانین شرع انور اسلام داشته باشد و در صورت مخالفت ابداً ارزشى ندارد بلکه مبغوض خداوند متعال و حضرت رسول وائمه اطهار مى باشد و دستگاهى که خداوند آن را مبغوض مى دارد، مسلمین هم باید او را مبغوض بدارند و از او متنفر باشند ( لا تجد قوماً یؤمنون بالله و الیوم الآخر و رسوله یوادّون من حادّ الله و رسوله…)(۲۳) یعنى اشخاصى که ایمان به خدا و پیغمبر دارند، دوستى با اشخاصى که مخالف خدا و رسول هستند، نباید بنمایند.

خداوند مهربان وعده فرموده است ظلم و خیانت و جور را از بین ببرد. وعده هاى خداوند باید به جدّیت و استقامت اهل ایمان تمام بشود (و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون و الله معکم) من هم در این لحظات سخت از حوادث ناگوار و دستگاه جبّارین بسیار متأثر و همدرد هستم و در تمام حالات از خداوند متعال مسألت دارم که ظلم و ستم را از ملّت شریف ایران رفع بنماید و السلام علیکم.

عبدالاعلى الموسوى السبزوارى

محرّم الحرام / ۱۳۹۹

نجف اشرف.(۲۴)

برادر دانشمند آیه الله سیّد عبدالأعلى سبزوارى

حجه الاسلام و المسلمین حاج سیّد فخرالدّین سبزوارى در سبزوار اوّل شخص و مقام روحانى بود. وى سال ها در حوزه هاى علمیّه تحصیل کرده و از طرف مرحوم آیه الله العظمى بروجردى، سال ها به اروپا رفت و پس از آن تا آخر عمر در سبزوار به ترویج دین و انجام وظایف یک روحانى اشتغال داشت.(۲۵)

عظمت شخصیّت ایشان ـ که در سبزوار محور بوده ـ با توجّه به پیام آیه الله سیّد عبدالله شیرازى به ایشان فهمیده مى شود. متن پیام عیناً درج مى شود. آیه الله العظمى سیّد عبدالله شیرازى به حاج سیّد فخرالدّین افقهى درباره حوادث اسفناک در این شهر چنین است:

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب مستطاب حجه الاسلام و المسلمین آقاى حاج سیّد فخرالدّین افقهى دامت برکاته

حوادث مؤلمه و وقایع اسفناک و کشتار مردم بى گناه سبزوار، مانند سایر حوادث مؤلمه نقاط دیگر کشور، بالخصوص شهرستان هاى استان خراسان، موجب تأثر شدید حقیر گردیده است.ما مکرّراً این گونه حوادث ناهنجار و اعمال وحشیانه و ضد انسانى و اسلامى را شدیداً محکوم نموده ایم و معتقدیم که جنایاتى این چنین هیچگونه سدّى را در مقابل اراده قاطع جامعه روحانیت و ملّت شریف و مسلمانان ایران ایجاد نمى نماید بلکه موجب استقامت بیشتر و شدیدتر عموم مسلمانان مى باشد و تا پیروزى نهایى و از بین بردن ظلم و ستمگرى به این مبارزه اصیل اسلامى ادامه خواهیم داد. مراتب تأثر و تألم و تسلیت، ضمن سلام و تحیّت حقیر را به عموم آقایان علماى اعلام و مردم متدین سبزوار بالخصوص داغدیدگان ابلاغ بفرمایید. (والّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا)

السیّد عبدالله شیرازى

۱۱ / محرّم الحرام / ۱۳۹۹ هجرى

مشهد مقدّس(۲۶)

بازماندگان

پسران آیه الله سبزوارى که در کسوت روحانیت اند عبارتند از حجج اسلام:

۱٫ حاج سیّد محمّد سبزوارى که داماد عموى خویش، حاج سیّد فخرالدّین افقهى است.

۲٫ حاج سیّد على سبزوارى، داماد آیه آلله زاده نایینى.

۳٫ سیّد حسین سبزوارى، داماد آیه الله حاج سیّد على بهشتى.(۲۷)

وفات

آیه الله سبزوارى، در روز دوشنبه ۲۵/۵/۷۲ (بیست و هفتم صفر ۱۴۱۴ هـ .ق.) ساعت ۹ صبح به وقت محلّى، در نجف اشرف دار فانى را وداع گفت.پس از وفات ایشان حکّام بعثى ارتباط تلفنى بیشتر شهرهاى عراق را با خارج قطع کردند. در نجف، حکومت نظامى شدیدى حکمفرما شد. مأموران امنیتى منزل آن فقیه بزرگ را محاصره کردند. پیکر مطهّر او در منزل غسل داده شد و با نظارت مأموران امنیتى جنازه بى سرو صدا از منزل به حرم حضرت على(علیه السلام)برده و طواف داده شد سپس پیکر پاک آن عالم بزرگ با سرعت به مسجدى که در آن نماز مى خواند و درس مى گفت آورده شد و در کنار آن دفن کردید. فقط پنج نفر از افراد نزدیک خانواده در این مراسم حاضر بودند و آیه الله العظمى حاج سیّد على بهشتى، بر پیکر او نماز خواند.(۲۸)

قلب هاى شیعیان به ماتم نشست و بسیارى از بزرگان، مجلس بزرگداشت درگذشت ایشان را برگزار کردند و نیز پیام هایى از سوى شخصیّت هاى طراز اوّل ایران اسلامى صادر شد که پاره اى از آن ها بدین شرح است.

پیام تسلیت مقام معظم رهبرى

بسم الله الرحمن الرحیم

با تأسف و اندوه اطّلاع یافتیم که آیه الله العظمى آقاى حاج سیّد عبدالأعلى سبزوارى که از مراجع تقلید ساکن نجف اشرف بودند دیروز (دوشنبه) دار فانى را وداع کرده به جوار رحمت الهى پیوسته اند.

ایشان از فقهاى عالى مقام و از مدرّسین و علماى بزرگى بودند که عمر بابرکت خود را در نجف به تدریس و تحقیق و تربیت شاگردان و تألیف کتب سودمند و باارزش گذرانیده بودند. دو کتاب بزرگ و مبسوط در فقه و تفسیر از ایشان به طبع رسیده و به یادگار مانده است.

در آخرین سال هاى عمر شریف این روحانى بزرگوار، حوادث خونین عراق و قیام فداکارانه مردم در برابر حکومت ستمگر بعثى پیش آمد که ایشان در رهبرى هدایت مردم داراى نقش و تأثیر بودند و بدین جهت پس از سرکوب قیام تاچندى در محنت فشارهاى رژیم بعثى گذرانید و بنا به مسموع جنازه مطهّر ایشان نیز دیروز (دوشنبه) در نجف غریبانه تشییع و دفن شده و از حضور مردم و طلاّب و علماى حوزه نجف در آن مراسم ممانعت شده است.

این جانب این حادثه تأسّف بار را به پیشگاه حضرت بقیه الله الاعظم روحى فداه و به مراجع معظم تقلید و حوزه هاى علمیّه و کسان و ارادتمندان و مقلدین ایشان تسلیت عرض کرده از خداوند متعال علو درجات براى ایشان مسئلت مى نمایم.

۲۸ صفر ۱۴۱۴ برابر ۲۶ مرداد ۱۳۷۲

سیّد على حسینى خامنه اى.(۲۹)

گلشن ابرارج۵



۱ ـ ۲٫ سیماى سبزوار، محمّدابراهیم احمدى، ص ۱۶۳٫

۲٫ نم برگرفته از یم، ص ۸ ـ ۱۲٫

۳٫ فقه کاوشى نو در فقه اسلامى، ش ۲۳، ص ۲۷۹٫

۴٫ نم برگرفته از یم، ص ۱۸ ,,,,,مجله فقه، ش ۲۳، ص ۲۷۹٫

۵٫ نم برگرفته از یم، ص ۲۳٫

۶٫ دایره المعارف تشیّع، ج ۴، ص ۵۷۹٫

۷٫ موسوعه النجف الاشرف، ج ۱۲، ص ۱۳۷٫

۸٫ فقه مجلّه فقه (کاوشى نو در فقه اسلامى)، ش ۲۳، ص۲۸۰٫

۹٫ رساله توضیحالمسائل، سیّد عبدالاعلى سبزوارى.

۱۰٫ موسوعه النجف الاشرف، جعفر الدّجیلى، ج ۱۲، ص ۱۳۷، دارالاضواء.

۱۱٫ فقه (کاوشى نو در فقه اسلامى)، ش ۲۳، ص ۲۸۱ ـ ۲۸۲٫

۱۲٫ همان.

۱۳٫ همان، ص ۲۸۴٫

۱۴٫ همان، ص ۲۸۸٫

۱۵٫ مجله حوزه، ش ۹۸، ص ۱۹۷٫

۱۶٫ همان، ص ۲۰۲٫

۱۷٫ همان، ص ۲۰۷٫

۱۸٫ همان، ص ۲۰۹٫

۱۹٫ همان، ص ۱۹۸٫

۲۰٫ همان، ص۲۱۰٫

۲۱٫ همان، ص ۲۲۰٫

۲۲٫ فقه کاوشى نو در فقه اسلامى، ش ۲۳، ص ۲۸۱٫

۲۳٫ مجادله، ۲۲٫

۲۴٫ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۲، ص ۴۸۶٫

۲۵٫ نم بر گرفته از یم، ص ۴۳٫

۲۶٫ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۱۷ ص ۶۰۸٫

۲۷٫ نم بر گرفته از یم، ص ۴۵٫

۲۸٫ همان، ص ۲۹٫

۲۹٫ روزنامه جمهورى اسلامى، ۲۷/۵/۷۲، ص ۳٫

زندگینامه فاضل مقداد سیورى حلى (متوفى‏۸۲۶ ه.ق)«مقداد»

گفتار استاد:

«فاضل مقداد،اهل سیور از قراء حله است.از شاگردان مبرز شهید اول است.کتاب معروف او در فقه که چاپ شده و در دسترس است و از آن نقل مى ‏شود،«کنز العرفان‏»است.این کتاب آیات الاحکام است،یعنى در این کتاب آن سلسله‏از آیات کریمه قرآن که از آنها مسائل فقهیه استنباط مى ‏شود و در فقه مطرح‏ مى ‏گردد،تفسیر شده و به سبک فقهى،با آنها استدلال شده است.از شیعه و سنى ‏کتابهاى زیادى در آیات الاحکام نوشته شده است و کنز العرفان مقداد از بهترین ‏آنهاست.فاضل مقداد در سال‏۸۲۶ وفات یافته است.به این ترتیب او از علماى‏ قرن نهم هجرى محسوب مى ‏شود…» (۱)

مکتب پربار فقهى شهید اول،از برکت و رشد و بالندگى برخوردار مى‏باشد،ازآن رو که نفحات رحمانى شهادت،به تمام آثار و مآثر او نیز وزیده است و همانند خودشهداى راه حق،آنها را نیز جاودان و پایدار ساخته است،جایى که قرآن مى ‏فرماید:

«گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شده‏ اند،مرده ‏اند،بلکه زندگان و برخورداران ازنعمتهاى الهى هستند.» (۲) این نسیم رحمت و شبنم نعمت و عنایت رحمانى به‏ شاگردان و پرورش یافتگان مکتب آن شهید عالى مقام نیز تسرى کرده است.شاگردان‏ بنام و فقهاى خدمتگزار و کتابهاى سودمند و نافع فقهى با الهام از حوزه درسى آن شهیدعالیقدر برخاسته ‏اند که مقداد بن عبد الله بن محمد بن حسین بن محمد سیورى حلى ‏اسدى،یکى از آن نمونه ‏هاى برجسته برخاسته از این مکتب مى‏ باشد.او در تکمیل وتنقیح مبانى فقهى استاد ارجمند خویش،به شرح و توضیح کتاب‏«القواعد»پرداخت وکتاب‏«فضل القواعد»را در شرح آن کتاب بزرگ،به رشته تحریر درآورد و شرحى نیزبر«الفیه‏»استاد نگاشت. (۳) و کنز العرفان او که هم اکنون نیز مورد استناد و بهره ‏گیرى‏ فقهاى عظام مى ‏باشد،از آثار ماندگار اوست که بر اساس تفسیر فقهى آیات الاحکام‏قرآن،استوار و تنظیم و تحریر گشته است.آن چنانکه در شرح کتاب‏«مختصر نافع‏»،محقق حلى کتاب‏«التنقیح الرائع‏»را نگاشت و کتاب نهج المسترشدین را نیز در اصول‏دین در سال ۷۹۲ پایان برده است.

گفتار بزرگان در حق او:

فقهاء و دانشمندان اسلامى او را ستوده‏اند و همگان از او با تجلیل و احترام‏خاصى یاد کرده اند:

۱- گفتار صاحب ریاض:

مرحوم میرزا عبد الله افندى اصفهانى درباره او گوید:

«شیخ جمال الدین مقداد بن عبد الله…سیوى حلى اسدى،عالم فاضل محقق ومدقق توانا بوده است.شیخ یوسف الدین شغرابى از او روایت مى‏کند.او رساله‏«اربعین‏»دارد که براى فرزندش عبد الله تالیف نموده است.من آنرا در شهر اردبیل باخط خود مقداد دیده‏ام که اجازه خود را هم در آن نگاشته بود و تاریخ فراغت از تالیف‏آن،روز جمعه،۱۱ جمادى الثانى سال ۷۹۴ هجرى بوده است…» (۴)

گفتار صاحب روضات:

مرحوم خوانسارى مى ‏نویسد:«او عالم فاضل محقق مدققى است که از استادش‏ محمد بن مکى عاملى،شهید اول روایت مى ‏کند و فراغت او از کتاب نهج المسترشدین‏ در سال ۷۹۲ بوده است.کتاب‏«التنقیح‏»او متین‏ ترین متن فقهى و وزین‏ ترین کتاب فقه ‏استدلالى است که عالى و دانى،کامل و مبتدى مى ‏تواند از آن بهره گیرد.در آن کتاب به ‏برخى از اشتباهات ابن جوزى مشهور پرداخته است و به مناسبت‏«ایام بیض‏»که ‏ابن جوزى گفته است،از آن نظر«ایام سفید»گفته شده است که شبهاى آن درخشان‏است.اظهار داشته است این یک اشتباه است، بلکه ایام و روزها همه ‏اش سفید ودرخشان مى ‏باشد،بلکه از آن نظر ایام بیض گفته شده است که عرب هر سه شب از ماه ‏را با یک نام مى ‏نامند،پس در واقع ماه را به ده نام زیر تقسیم مى‏ کنند،به این ترتیب:

«غرر،نقل تسع،عشر،بیض،درع،ظلم،جناد،داد و محاق‏»غرر اول هر چیزى است.

نقل زیادت است،چون هلال بر آن افزوده شده است.تسع آخر آن دهه است.عشر به‏نام نخستین آن ایام است.بیض چون تمام شب و روز درخشان است.به این ترتیب‏ پاسخ گفته است. » (۵)

۳- گفتار صاحب ریحانه الادب:

مرحوم مدرس،صاحب ریحانه الادب مى‏ نویسد:«او عالمى است فقیه،متکلم،محقق،مدقق، منقولى.از اکابر علماى امامیه که در کتب فقهیه اواخر متاخرین جهت‏ انتساب او به قریه‏«سیور»(بر وزن‏«طیور»)نامى از قراء حله به فاضل سیورى شهرت‏داشته است.او از اجله تلامذه شهید اول و مجازین(اجازه گرفتگان)وى بوده و محمدبن شجاع قطان حلى نیز از وى روایت مى ‏کند.» (۶)

تالیفات او:

از او آثار و کتابهاى نفیس و پر ارزشى به یادگار مانده است که اسامى برخى ازآنها به این قرار مى‏باشد:

۱-آیات الاحکام معروف به‏«کنز العرفان‏»که بارها در ایران به چاپ رسیده‏ است.

۲-آداب الحج،پیرامون آداب و مراسم و مناسک این سفر پرشکوه الهى.

۳-الادعیه الثلثون که حاوى سى دعا از مقام شامخ رسالت(ص)و ائمه اطهار(ع)مى ‏باشد.

۴-الاربعون حدیثا(چهل حدیث که نگارش آن سنت‏سنیه اغلب فقهاء وبزرگان ما بوده است.)

۵-ارشاد الطالبین الى نهج المسترشدین که شرح نهج المسترشدین علامه حلى‏ است و در بمبئى به چاپ رسیده است.

۶-تجوید البراعه فی شرح تجوید البلاغه که شرحى از کتاب تجرید البلاغه ابن‏میثم بحرانى است.

۷-تفسیر مغمضات القرآن(تفسیر مشکلات و پیچیدگی هاى قرآن).

۸-التنقیح الرائع من المختصر النافع که شرح المختصر النافع محقق حلى است.

۹-جامع الفوائد فی تلخیص القواعد که مخلص قواعد استاد بزرگوارش شهید اول است.

۱۰-شرح الفیه شهید اول.

۱۱-شرح باب حادى عشر علامه حلى که نامش‏«النافع یوم الحشر است‏»وبارها در ایران چاپ شده است. (۷)

۱۲-شرح سى فصل خواجه نصیر الدین طوسى که در نجوم و شناخت تقویم‏رقمى است.

۱۳-شرح الفصول النصریه المعریه که اصل فصول در کلام و فارسى است ورکن الدین محمد بن على جرجانى آن را به عربى ترجمه کرده است.

۱۴-شرح مبادى الاصول علامه

۱۵-ارشاد الطالبین در شرح نهج المسترشدین

۱۶-اللوامع الالهیه فى المباحث الکلامیه

۱۷-نهج السداد فی شرح واجب الاعتقاد

۱۸-شرح نضد القواعد

۱۹-تجوید البراعه فی اصول البلاغه

و جز این آثار،نوشته‏هاى دیگرى نیز از او به یادگار مانده است که در دسترس مانبوده است.

وفات او:

وفات او ظهر یکشنبه،بیست و ششم جمادى الآخر۸۲۶ هجرى در نجف رخ‏داد.صاحب روضات الجنات معتقد است که بقعه واقع در دشت‏ شهروان بغداد که درمیان اهالى آن سامان به مقبره فاضل مقداد معروف است،مدفن همین فقیه نامدارمى ‏باشد.

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی



۱- آشنایى با علوم اسلامى،ص ۳۰۱٫

۲- و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.

۳- قصص العلماء تنکابنى،ص ۴۳۱،چاپ استانبول.

۴- ریاض العلماء و حیاض الفقهاء،ج ۵،ص‏۲۱۶،چاپ کتابخانه آیه الله العظمى مرعشى.

۵- روضات الجنات،ج‏۷،ص ۱۷۱ تا۱۷۳٫

۶- ریحانه الادب،ج ۴،ص‏۲۸۳٫

۷- این کتاب توسط نگارنده ترجمه شده و به وسیله انتشارات دفتر نشر نوید اسلام قم چاپ، و بارها تجدیدچاپ شده و امروز یکى از کتابهاى متداول در حوزه و دانشگاه مى ‏باشد.

زندگینامه محمد عوفی«سدیدالدین»«نورالدین»(قرن ششم وهفتم)

محمد بن محمد عوفی بخاری، ملقب به سدیدالدین یا نورالدین از دانشمندان و نویسندگان مشهور ایران در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری است.

وی از اعقاب عبدالرحمان بن عوف از صحابهء رسول بود و بهمین سبب خاندان او به عوفی شهرت داشت ولادتش در بخارا در اواسط نیمهء دوم قرن ششم هجری اتفاق افتاد و تحصیلات او در همان شهر صورت گرفت.

و آنگاه به بسیاری از بلاد ماوراءالنهر و خراسان و سیستان سفر کرد و به دیدار فضلای مشهور آن بلاد توفیق یافت عوفی تا اواخر دورهء قدرت سلطان محمد خوارزمشاه در خراسان و ماوراءالنهر به سر میبرد.

و در ضمن ملاقات با رجال به جمع آوری اطلاعات ذیقیمت خود که در کتابهای خویش ثبت کرده است مشغول بود و در اوان حملهء مغول از ماوراءالنهر و خراسان گریخته به بلاد سند رفت عوفی در مدت توقف یا سیاحت در خراسان و ماوراءالنهر بخدمت امرا و علما تقرب حاصل کرد.

و مدتی از ملازمان دربار قلج طمغاج خان ابراهیم و پسرش قلج ارسلان خاقان نصره الدین عثمان بن ابراهیم گشت بعد از فرار به سند خدمت ناصرالدین قباجه (متوفی بسال ۶۲۵ ه ق) از ممالیک غوریه را اختیار کرد و در همین مدت کتاب لباب الالباب را بنام وزیر او عین الملک فخرالدین حسین بن شرف الملک تصنیف کرد،

و نیز بفرمان همین پادشاه شروع بتألیف جوامع الحکایات نمود و پس از غرق شدن ناصرالدین قباجه بسال (۶۲۵ ه ق) بخدمت شمس الدین التتمش درآمد. و علی الخصوص بخدمت وزیر او نظام الملک را که در « جوامع الحکایات و لوامع الروایات » قوام الدین محمد بن ابی سعد الجنیدی اختصاص و در دهلی اقامت یافت و کتاب عهد ناصرالدین قباجه شروع نموده بود در حدود سال ۶۳۰ بنام این وزیر تمام کرد، و بعد ازین تاریخ از زندگی او اطلاعی در ، دست نیست.

برای اطلاع بیشتر به شرح احوال عوفی رجوع به مآخذ ذیل شود: تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج ۲ ص ۱۰۲۶ مقدمهء محمد قزوینی بر ج ۱ از کتاب لباب الالباب چ لیدن، مقدمهء معین بر جوامع الحکایات چ تهران.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه حسین بیهقی سبزواری الاصل«کاشفی» (متوفی۹۰۶یا۹۱۰ ه.ق)

حسین بن علی بیهقی سبزواری الاصل کاشفی التخلص واعظ الشهره کمال الدین اللقب، از فحول علمای ایرانی جامع علوم دینیه و عارف معارف الهیه و کاشف اسرارعرفانیه و دارای فنون غریبه و در نجوم و ریاضیات متبحر و در اصول موعظه و خطابه متبحر و در زمان سلطان حسین میرزا بایقرا در هرات و نیشابور مشغول وعظ و ارشاد بوده و با صوتی خوش و آهنگی دلکش « واعظ » آیات قرآنیه و احادیث نبویه را باعبارات و اشارات لایقه بعرصهء بیان می آورده اینک با آن همه تبحر علمی که داشته با شهرت و در مجلس وعظ او ازدحام تمام بودی و بسابودی که در تلاوت قرآن مجید از خود رفتی و از ابیات او قصیده ای است که در مدح حضرت امیرالمؤمنین (ع) گفته است:

ذرّیتی سؤال خلیل خدا بخوان
وز لاینال عهد جوابش بکن ادا

گردد ترا عیان که امامت نه لایق است
آن را که بوده بیشتر عمر در خطا

و از همین شعر و کتاب روضه الشهدای او که در مقاتل خانوادهء رسالت (ص) است تشیع او و از ملازمت امیر علی شیرنوائی آتی الذکر و آیزنه بودن ملاعبدالرحمن جامی و پاره ای قرائن دیگر تسنن وی استظهار شده اینک حال مذهبی او مابین ارباب سیر محل خلاف و نظر بوده و در هرات که مردمانش از اهل سنت و جماعت بوده اند به شیعیگری متهم و در سبزوار که مرکز تشیع بوده بسیار خوار و به تسنن اشتهار داشته است و تفاوت در این موضوع در صورت لزوم موکول به کتب مبسوطهء مربوطه بوده و بهتر صرف اوقات در مصنفات او است:

آثار

۱- آیینهء اسکندری به زبان فارسی در استخراج مطلوب و حاوی هشت جدول و بیست دایره بوده و در کتابخانهء رضویه از موقوفات سال ۱۱۴۵ نادرشاه افشار موجود و آن را جام جم نیز گویند.

۲- الاختیارات یا اختیارات النجوم که بیک مقدمه و یک خاتمه و دو مقاله مشتمل و نامش بنوشتهء ذریعه، الواح القمر است .

۳- اخلاق محسنی که دو مرتبه چاپ شده و آن را بنام شاه سلطان حسین میرزا، ابن بایقرا و پسرش محسن هم تاریخ آن و نامش جواهر الاسرار است « اخلاق محسنی ۹۰۰ » میرزا در سال ۹۰۰ ه ق به عبارات فارسی ساده تألیف و جملهء

۴- الاربعون حدیثاً در مواعظ که نامش الرساله العلیه فی الاحادیث النبویه و فارسی بوده و چهل حدیث را جامع و آن را به هشت اصل که هر یک اصل هم به پنج فصل مشتمل است مرتب نموده است

۵- اسرار قاسمی به پارسی در سحر و طلسمات و نیز نجات – و علوم غریبه که بنام میرسید قاسم از اسرای دولت صفویه تألیف شده

۶- الواح القمر که همان اختیارات مذکور فوق است

۷- انوار سهیلی که بنام امیر احمد مشهور به سهیلی به پارسی ساده تألیف آن ملخص و توضیح کتاب کلیله و دمنهء مشهور بوده و بارها چاپ شده است

۸- بدایع الافکار فی صناعه الاشعار

۹- تحفه الصلوات به پارسی

۱۰ – التحفه العلیه فی علم الحروف و بیان اسرارها

۱۱ – تفسیر حسینی که همان مواهب العلیهء مذکور ذیل است

۱۲ – تفسیر زهراوین که ذیلًا بعنوان عروس مذکور است

۱۳- تفسیر سورهء یوسف که ذیلاً بنام جامع الستین مذکور است

۱۴ – تفسیر قرآن مجید که چند فقره بوده و ذیلاً با اسامی مخصوصهء آنها مذکور هستند

۱۵ – جام جم که بنام آیینهء اسکندری مذکور شد

۱۶ – جامع الستین در تفسیر فارسی عرفانی و ادبی و اخلاقی و تاریخی سورهء یوسف بوده و آن را در شصت مجلس املا و اصحابش نوشته اند و آیات آن سورهء مبارکه را در شصت فصل تفسیر نموده و برای بیان کامل مراد شواهدی از اخبار و قصص و حکایات و اشعار فارسی و آیات دیگر آورده است و یک نسخهء خطی آن بشمارهء ۲۰۰۱ در کتابخانهء مدرسه سپهسالار جدید تهران موجود است

۱۷ – جواهر الاسرار و بنا بنوشتهء الذریعه کاشفی دو کتاب بدین اسم تألیف کرده یکی نام اصلی همان اخلاق محسنی مذکور فوق بوده و یکی هم شرح اسرار قاسمی مذکور فوق است و در تحت عنوان مثنوی از کشف الظنون نیز گویند که مثنوی ملای رومی را کاشفی منتخب کرده و آن را به (اللباب المعنوی فی انتخاب المثنوی) موسوم داشته پس گوید که نام آن در نسخه ای دیگر جواهر الاسرار و زواهرالانوار است و بنابراین سه کتاب کاشفی نام جواهر الاسرار دارد

۱۸ – جواهر التفسیر لتحفه الامیر که ذیلًا بنام عروس مذکور است

۱۹ – ده – مجلس که تلخیص روضه الشهدای مذکور ذیل است

۲۰ – الرساله العلیه فی الاحادیث النبویه که بنام اربعون مذکور شد

۲۱- روضه الشهداء که به پارسی در مقاتل خانوادهء رسالت است

۲۲ – سبعهء کاشفیه که هفت رساله است در علم نجوم

۲۳ – شرح – اسرار قاسمی که بنام جواهرالاسرار مذکور شد

۲۴ – شرح اسماءالحسنی که ذیلًا بنام مرصد مذکور است

۲۵ – شرح مثنوی

۲۶ -عروس که نام اصلیش جواهرالتفسیر لتحفه الامیر بوده و عروس نیز گویند و آن را به زبان فارسی برای وزیر کبیر امیر علی شیر نوائی آتی الترجمه تألیف و در اول آن علوم و فنون متعلقه به تفسیر را با بیست و دو عنوان در ضمن چهار اصل مذکور داشته و ظاهراً به اکمال آن موفق نیامده و از اول قرآن تا آیهء هشتاد و چهارم وسورهء نسا بوده و زیاده بر پنجاه هزار بیت است و آن را تفسیر زهراوین نیز گویند که تفسیر دو سورهء کامل بقره و آل عمران است و آن را بنام مختصر تلخیص کرده و بعد از آن نیز تفسیر مواهب العلیه را تألیف داده است و دو نسخهء خطی از همین جواهر التفسیر بشمارهء ۱۹۴۸ و ۱۹۴۹ در کتابخانهء مدرسهء سپهسالار جدید تهران موجود است

۲۷ – فضل الصلوه علی النبی (ص)

۲۸ – اللباب المعنوی فی انتخاب المثنوی که بنام جواهر الاسرار مذکور شد

۲۹ – لوائح القمر و ظاهراً همان الواح القمر مذکور فوق است

۳۰ – مختصرالجواهر که در ضمن عنوان عروس فوقاً مذکور شد و تا آخر قرآن در حدود بیست هزار بیت است

۳۱ – مخزن الانشاء بپارسی

۳۲ – المرصد الاسنی فی شرح اسماء الله الحسنی

۳۳ – مطلع الانوار

۳۴ – منتخب مثنوی که بنام لباب مذکور شد

۳۵ – المواهب العلیه که تفسیر حسینی نیز گویند و در تهران چاپ شده و دو نسخهء کامل خطی آن نیز بشمارهء ۱۹۸۸ و ۱۹۸۹ و یک نسخهء جلد اول آن نیز از اول تا آخر سورهء کهف بشمارهء ۱۹۹۲ و دو نسخه از جلد دویمی نیز که از سورهء مریم تا آخر قرآن است بشمارهء ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ و یک نسخه نیز که ده جزو اول قرآن است بشمارهء ۱۹۴۲ و یک نسخه نیز که از سورهء یس تا آخر قرآن است بشمارهء ۱۹۴۴ در کتابخانهء مدرسهء سپهسالار جدید تهران موجود است و غیر اینها و اغلب آنها به زبان فارسی است

رحلت

وفات کاشفی در سال ۹۱۰ یا ۹۰۶ ه ق در هرات واقع و بنابر اول لفظ شیخ و بنابر دویمی کلمهء شوخ مادهء تاریخ وفات او بوده و پسرش فخر الدین صفی علی نیز از اکابر – بوده و کتاب اسرار قاسمی پدرش را بنام کشف الاسرار شرح نموده و در بمبئی چاپ شد (از ریحانه الادب جلد سوم ص ۳۴۵ در قاموس « حسین واعظ » ۳۵۸ و به ،۳۵۷ ، ۳۴۷ )
و نیز رجوع به تاریخ ادبیات ایران تألیف دکتر رضا زادهء شفق چ ۱۳۳۸ ص ۲۶۱ الاعلام ترکی شود.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه حمزه بن عبد العزیز دیلمى«سلار دیلمى» (متوفى‏۴۶۳ ه.ق)

گفتار استاد:

«حمزه بن عبد العزیز دیلمى،معروف به‏«سلار دیلمى‏»،در حدود ۴۴۸ تا۴۶۳درگذشته است. شاگرد شیخ مفید و سید مرتضى،و خود اهل ایران است و در«خسرو شاه‏»تبریز درگذشته است.کتاب معروف او در فقه،به نام‏«مراسم‏»است.

سلار هر چند هم طبقه شیخ طوسى است،نه از شاگردان او،در عین حال محقق‏ حلى در مقدمه کتاب المعتبر از او و ابو الصلاح حلبى به عنوان‏«اتباع الثلاثه‏»نام‏ مى ‏برد،یعنى او را از پیروان مى ‏شمارد که على الظاهر مقصود این است این سه ‏نفر تابع و پیروان سه نفر دیگر،شیخ مفید،سید مرتضى و شیخ طوسى ‏بوده ‏اند.» (۱)

زندگى او:

شیخ حمزه بن عبد العزیز ابویعلى دیلمى،فقیه،ثقه،شخصیت جلیل القدر ویکى از اعیان طائفه، معروف به‏«سلار»مى‏ باشد.او پیشتاز در فقه،ادب و علوم ومعارف اسلامى بوده است.او بر شیخ مفید و بر سید مرتضى علم الهدى قرائت نموده ‏است.

ولادت او همانند دیگر معاریف و مفاخر مکتب اسلام درست روشن ومشخص نیست،ولى نام او حمزه بن عبد العزیز دیلمى طبرستانى،کنیه ‏اش ابوی على‏ ملقب به سلار،فقیهى است‏ بزرگوار و شیخى است جلیل القدر و عظیم الشان که ازمفاخر و اعیان فقهاى امامیه مى‏ باشد.سلار معرب‏«سالار»مى‏ باشد که به معناى امیر ورئیس کل مى ‏باشد.ولادتش در مازندران صورت گرفته است.او به قصد تکمیل‏ تحصیلات اسلامى خویش به مرکز حوزه علمیه آن روز که بغداد و اخیرا نجف بوده ‏است،مهاجرت کرده است.

گفتار صاحب ریحانه:

مرحوم مدرس مى ‏گوید:

«او یکى از اعاظم علماى متقدمین اثنى عشریه است که در علم و ادب مقدم بوده‏و فتاوى و اقوال او در کتب فقهیه مذکور مى ‏باشد.وى از شاگردان شیخ مفید و علم ‏الهدى و از مشایخ روایتى شیخ ابو على طوسى(پسر شیخ طوسى)است و گاهى به‏ سمت نیابت از سید مرتضى در بغداد درس مى ‏گفته است و در اثر فقاهت و جلالت‏ مراتب علمیه از طرف سید به منصب حکومت‏ شرعیه و فصل خصومات و مرافعات‏ دینیه در بلاد حلب منصوب شده است.» (۲)

تالیفات او:

او تالیفات متعددى در زمینه فقه و اصول فقه و کلام دارد که چند نمونه از آنهاذکر مى ‏شود:

۱-الابواب و الفصول(در فقه)

۲-التذکره فی حقیقه الجوهر(کلام)

۳-التقریب(اصول فقه)

۴-الرد على ابى الحسن البصرى فی نقض الشافى.

هنگامى که ابو حسن بصرى‏کتابى در نقض الشافى سید مرتضى نوشت،سید مرتضى به سلار دستور داد که نقض ‏آن را بنویسد،پس کتاب او«نقض نقض الشافى‏»شناخته شد و تفصیل آن به این ترتیب ‏مى ‏باشد:

قاضى عبد الجبار معتزلى کتابى در نقض مذهب شیعه تالیف نموده و نام آن را«المغنى الکافى‏»نهاد سید مرتضى کتاب الشافى فی نقض الکافى را در رد آن تالیف ‏نمود و ابو الحسن بصرى کتابى در نقض کتاب شافى سید مرتضى نوشت،سلار هم در رد نوشته ابو الحسن بصرى،به امر سید مرتضى کتاب فوق را تالیف نمود.

۵-المراسم العلویه و الاحکام النبویه در فقه که با ده کتاب دیگر به نام جوامع‏ الفقه در ایران به چاپ رسیده و اخیرا توسط انتشارات آقاى على اصغر مروارید تجدیدطبع شده است.

۶-المقنع فی المذهب(کلام)

در رجال نجاشى نام او را به هنگام دفن استاد خویش سید مرتضى علم الهدى‏جزء تشییع کنندگان در کنار ابوی على جعفرى داماد مفید مى ‏بینیم،جائى که مى ‏گوید:«پس از فوت سید مرتضى من مباشر غسل او بودم و با من ابو ی على محمد بن الحسن ‏الجعفرى و سلار بن عبد العزیز…همراه بود.» (۳)

شاگردان او:

از شاگردان او«ابى جنى‏»ادیب و نحوى معروف است.گویند او به ملاقات سلاررسیده و بحثى از ادبیات را پیش او خوانده است و آن هنگامى بوده است که سلار در اثرضعف و پیرى نمى‏توانسته است زیاد صحبت کند.او شرح مطلب را روى تخته‏اى‏ مى‏ نوشت و او از روى تخته یاد مى ‏گرفت.

و از دیگر شاگردان او،فاضل نحوى است که در سال ۴۴۸ از دنیا رخت‏ بربسته ‏است.

وفات او:

او به سال ۴۴۸ یا۴۶۳ ه.ق و در خسرو شاه(خسروشهر)آذربایجان،در چندفرسخى تبریز به رحمت ایزدى پیوست و در همانجا مدفون گردید و اکنون به زبان‏ محلى به‏«شیخ سالار»معروف است. (۴)

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی



۱- آشنایى با علوم اسلامى،ص ۲۹۸٫

۲- ریحانه الادب،ج‏۳،ص ۵۰٫

۳- رجال نجاشى،ص ۲۷۰،کد معرفى ۷۰۸- روضات الجنات،ج ۲،ص ۳۷۲٫

۴- روضات الجنات،ج ۲،ص‏۳۷۳- هدیه الاحباب،محدث قمى،ص ۱۵۰- مستدرک الوسائل، محدث‏نورى،ص‏۴۹۶٫

زندگینامه سید مرتضى علم الهدى (متولد ۳۵۵-متوفى‏۴۳۶ ه.ق)

گفتار استاد:

«سید مرتضى علم الهدى،متولد ۳۵۵ و متوفى‏۴۳۶٫علامه حلى او را معلم شیعه‏امامیه خوانده است.مردى جامع بوده است.هم ادیب بوده و هم متکلم و هم فقیه.

آراء فقهى او مورد توجه فقهاء است.کتاب معروف او در فقه،یکى‏«انتصار»است و دیگر کتاب‏«جمل العلم و العمل‏».او و برادرش سید رضى،(جامع نهج‏ البلاغه)نزد شیخ مفید سابق الذکر تحصیل کرده اند…» (۱)

ابو القاسم على بن الحسین بن موسى،مشهور به سید مرتضى علم الهدى،نقیب‏طالبیان،از نظر منزلت علمى و اعتبار فقهى در مرتبت‏بسیار والایى قرار دارد که کمترکسى در آن عصر به پایه آن نایل آمده است.او پیشواى فقهى،متکلم و مرجع امامیه درعصر خویش،پس از درگذشت استاد عالیقدرش شیخ مفید(م‏۴۱۳)بوده است.

وى در سال ۳۵۵ در یکى از خانواده‏ هاى محترم سادات بغداد به دنیا آمد که ازجانب پدر و مادر نسب بس شریفى داشت.نامش على بن حسین طاهر فرزند موسى‏ فرزند محمد فرزند موسى و فرزند ابراهیم فرزند موسى فرزند امام جعفر الصادق‏ علیهم السلام،علوى هم موسوى،نسب شریفش با پنج واسطه به حضرت امام موسى بن جعفر(ع)مى‏ رسد.کنیه ‏اش علم الهدى و لقبش ذو الثمانین،ابو الثمانین وذو المجدین و شریف سید مرتضى مى‏ باشد.

او یکى از بزرگان فقهاى امامیه،جامع علوم معقول و منقول در عصر خویش ‏بوده و در ادبیات و فنون کلام و تفسیر سرآمد اقران بوده است و آن چنان در علوم‏ اسلامى تبحر داشته است که او را مروج الذهب در راس قرن چهارم،و یا مجدد مذهب‏ در قرن مذکور نامیده ‏اند.

او مدت سى سال امیر حاج و حرمین و نقیب الاشراف و قاضى القضات ومرجع تظلمات و شکایات مردم بوده است.علامه حلى در کتاب‏«خلاصه‏»درباره اوگوید:«علم الهدى رکن امامیه و معلم ایشان بوده و مصنفات او تا زمان حاضر که‏۶۹۳هجرت مى ‏باشد،محل استفاده آن فرقه حقه مى‏ باشند.» (۲)

شیخ عز الدین احمد بن مقبل گوید:«اگر کسى سوگند یاد کند که علم الهدى در علوم عربیه داناتر از خود عرب بوده،دروغ نگفته و گناهى نکرده است…» (۳)

علم الهدى از دیدگاه دانشمندان اهل سنت:

شخصیت علم الهدى از دیدگاه دانشمندان اهل سنت هم پوشیده نمانده است،بلکه در اثر کثرت تالیفات و آثار مورد جلب نظر آنان نیز گردیده است.ابن خلکان،یکى از مورخین اهل سنت گوید:

«فضائل وى بسیار و تالیفات او در دین و احکام مسلمین شاهد صادق هستند براینکه شاخه آن شجره بوده و از اهل آن خانواده جلیل مى ‏باشد…»

ابن اثیر در کامل التواریخ،یافعى در مرآه الجنان،سیوطى در طبقات،خطیب بغدادى در تاریخ بغداد و ابن کثیر شامى و دیگران،همگى از سید مرتضى با بهترین‏ عبارات یاد کرده ‏اند و علم و فضیلت و دانش او را ستوده ‏اند.»

یکى از اساتید ادبیات مصر گوید:

من از کتاب‏«غرر و درر»سید مرتضى مسائلى را استفاده کردم که در هیچ یک ازکتابهاى دیگر نحویان به دست نیاوردم‏» (۴)

حوزه درسى او:

او حوزه درسى بسیار غنى داشته است و در علوم متنوعه تدریس داشته است وهر یک از شاگردان او شهریه معینى داشته ‏اند،چنانچه شیخ طوسى را ماهى دوازده دیناراشرفى(طلاى هیجده نخود)و قاضى ابن البراج را ماهى هشت دینار و هر یک ازتلامذه دیگر را به فراخور حال خود شهریه مى ‏داده است.وقتى قحطى شدید پیش آند،مرد یهودى براى تحصیل روزى، چاره اندیشید که در نزد سید به تحصیل علم نحو بپردازد.بعد از استیذان از سید حاضر درس او شد و حسب الامر سید به او روزانه تعیین ‏گردید که روز به روز مى ‏گرفت و صرف ضروریات زندگى خود مى ‏کرد تا پس از اندکى ‏از مشاهده این شیوه و رفتار نیک،آخر به دین اسلام گروید.

داستان آغاز تحصیل او:

برخى از رؤیاها در صداقت و راستى بى ‏شباهت ‏به الهام و نوعى آگاهی هاى غیبى‏ نیستند و یکى از آن نوع رؤیاها،خوابى بود که شیخ مفید اعلى الله مقامه الشریف دیدندکه حضرت فاطمه زهرا(س)حسنین(ع)را پیش او آورده است و مى‏ فرماید:«یا شیخ ‏علم هما الفقه‏»(به این دو فرزند فقه بیاموز)شیخ پس از بیدارى به حیرت و تفکر فرو مى ‏رود،تا آنکه صبح همان شب، فاطمه والده ماجده سید مرتضى و سید رضى،باخدمت گزاران خود که دور او بوده ‏اند،دو پسر خود را که در آن موقع از نظر سن صغیر وخردسال بوده ‏اند پیش شیخ آورده،شیخ محض رعایت جلالت آن مخدره،سلامش‏ کرد و به پا ایستاد تا پس از احترامات معمولى،فاطمه مادر کودکان،همان عبارت مذکوردر رؤیا را(یا شیخ علمهما الفقه)به زبان آورد و گفت:«اى شیخ این دو پسران منند،اینها را پیش تو آورده ‏ام که به آنان فقه تعلیم دهى.»

پس شیخ تحت تاثیر قرار گرفت و خواب را به آن بانوى جلیل القدر بازگو نمودو به تعلیم و تربیت آن دو برادر والاگهر اهتمام تمام به کار برد تا به آن مقام عالى علم واجتهاد نائل آمدند که هر دو از ذخیره‏ هاى ارزشمند اسلام و از نوادر و نوابغ روزگارگردیدند. (۵)

اساتید و شاگردان او:

او در محیط علمى مساعد رشد و نما کرد و از محضر بزرگان و افرادى مانند:

شیخ مفید،خطیب ادیب،ابن نباته و شیخ حسن بابویه بهره جست و شاگردانى مانند:شیخ طوسى،قاضى ابن البراج،ابو الصلاح حلبى،ابو الفتح کراجکى،سالار بن عبد العزیزدیلمى و دهها نظایر این بزرگان را در حوزه درسى خویش تربیت نمود.

تالیفات او:

او داراى تالیفات متعددى است که هر کدام نشانگر وسعت علم و تبحر وگسترش کرانه‏اى دانش و فضیلت او بوده است.مرحوم مدرس،صاحب ریحانه الادب‏بیش از ۷۲ جلد از آنها را با اسم و رسم نام مى‏برد،ولى برخى از آنچه که راجع به فقه واصول فقه مى‏باشد،به این ترتیب مى ‏باشد:

۱-الانتصار

۲-جمل العلم و العمل

۳-الذریعه فی اصول الشریعه(در اصول فقه)

۴-المحکم و المتشابه

۵-المختصر

۶-ما تفردت به الامامیه من المسائل الفقهیه

۷-المصباح

۸-الناصریات

و جز آنها،کتابهاى‏«الامالى‏»،«جواب الملاحده فی قدم العالم‏»،«درر الفوائد»وچند جلد دیگر که طالبین تفصیل لازم است‏به آن کتابها مراجعه نمایند.

لقب علم الهدى:

در مورد لقب علم الهدى،بیشتر مورخین نگاشته ‏اند که ابو سعید محمد بن ‏حسین وزیر القادر بالله(خلافت ۳۸۱-۴۲۲)در سال ۴۲۰ بیمار شد.شبى در خواب‏دید که امیر مؤمنان(ع) به او مى ‏فرماید:«به علم الهدى بگو تا براى تو دعا کند تا ازبیمارى بهبود یابى.»وزیر گفت:«یا امیر المؤمنین،علم الهدى کیست؟»فرمود:«على بن الحسین موسوى است.»چون از خواب برخاست،نام ه‏اى به‏ سید مرتضى نوشت که براى او دعا کند و در آن نامه او را علم الهدى خواند.

سید مرتضى برآشفت و از وزیر خواست که او را با این لقب بزرگ نخواند.وزیرگفت‏ به خدا قسم امیر المؤمنین(ع)امر فرموده که شما را به این لقب بخوانم.بعد ازآنکه وزیر از دعاى سید مرتضى شفات یافت،جریان خواب خود و امتناع سید مرتضى رااز قبول این لقب براى خلیفه بیان کرد.خلیفه پیام فرستاد که شایسته است لقبى را که ازسوى جد شما داده شده است ‏بپذیرى و اباء نکنى.سپس حکم شد که منشیان درنامه‏ هاى رسمى و عموم مردم او را با این لقب بخوانند و بدین گونه ملقب به‏«علم ‏الهدى‏»گردید.» (۶)

مناعت طبع و ملکات فاضله او:

دانشمند متتبع،آقاى‏«على دوانى‏»در بیوگرافى این فقیه وارسته از رجال ابو على،از کتاب‏«اتحاف الورى‏»،ضمن حوادث سال نقل کرده است که در این سال سیدمرتضى و برادرش سید رضى به زیارت بیت الله الحرام شتافتند.در بین راه‏«ابن جراح ‏طائى‏»از آنها طلب چیزى کرد و آنها نه هزار دینار از مال خالص خویش را به او دادند.

و باز نوشته ‏اند که وقتى چند کتاب به قیمت ده هزار دینار یا بیشتر براى سید مرتضى ‏خریدارى کردند،موقع مطالعه دید که بر پشت ‏یکى از آنها این دو شعر را نوشته ‏اند:

و قد تحوج الحاجات یا ام مالک الى بیع اوراق بهن ضنین و ما کان ظنى اننى سابیعها و لو خلدتنی فی السجون،دیونى

(گاهى احتیاج وا مى ‏دارد که اوراقى را که بیشتر مورد علاقه است،فروخته گردد.

من گمان نمى ‏بردم که روزى برسد که آن اوراق را بفروشم.هر چند طلبکارها مرا به‏ زندان وامى‏ داشتند.)

این اشعار حاکى از فقر فروشنده آن بود که از روى ناچارى آن کتب نفیس رافروخته است. سید(ره)تمام کتابها را به صاحبش مسترد نمود و آن ده هزار دینار را نیزبه او بخشش نمود.

وقف ملک براى هزینه فقهاء:

سید مرتضى دهکده ‏اى از املاک خود را وقف مصرف کاغذ فقها کرده بود که‏ عوائد آن صرف تالیفات مجتهدین گردد.صفات حمیده و فضائل اخلاقى او در حدى ‏بود که افراد فاضل و دانشمند از هر گروه مى ‏توانستند به مجلس او راه یابند و ازمحضرش بهره ‏مند گردند.نابغه عرب،«ابو العلاء معرى‏»از کسانى بود که همیشه‏ ملازمت او را داشت.گویند هنگامى که ابو العلاء از عراق خارج مى ‏شد،از او پرسیدندکه سید مرتضى را چگونه دیدى؟او در پاسخ اشعار زیر را قرائت کرد:

یا سائلى عنه لما جئت تسئله الا هو الرجل العارى من العار// لو جئته لرایت الناس فی رجل و الدهر فی ساعه و الارض فی دار

(اى فردى که از من جویاى حال او هستى،بدان که او مردى است که از هر گونه نقص و عیب، مبرى است.اگر او را ببینى خواهى دید که وجود همه مردم در یک فردجمع است و روزگار در یک ساعت متمرکز گردیده و جهان در یک خانه قرار گرفته ‏است.)

کتابخانه او:

در کتابخانه سید مرتضى،هشتاد هزار جلد کتاب بوده است که اغلب آنها ازکتابهاى مورد مطالعه یا تالیف او بوده است.

یکى از معاصرین او گوید:«کتابهاى سید را شماره کردم،به هشتاد هزار جلد رسید که اغلب آنها ازمحفوظات یا مصنفات او بوده است.»

ثعالبى مورخ نامى نیز در تایید این گفتار اضافه مى‏نماید:«در بغداد پس از وفات‏سید مرتضى با اینکه قسمت عمده کتابهاى او را به امراء و وزراء اهدا کرده بودند،بازباقیمانده آنها را به سى هزار دینار قیمت کردند…» (۷)

وفات او:

او در سال‏۴۳۶ در بغداد وفات نمود.نجاشى در رجال خود مى ‏نویسد:«او درسال مزبور وفات یافت.فرزندش بر او نماز گزارد و در خانه‏ اش دفن شد.من وابوی على جعفرى(داماد شیخ مفید) و سالار بن عبد العزیز او را غسل دادیم.»

اخیرا جنازه او به کربلاى معلى منتقل شده و در جوار مطهر حضرت سیدالشهداء(ع)مهمان آن بزرگوار گردید.» (۸)

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی



۱- آشنایى با علوم اسلامى،ص‏۲۹۹٫

۲- ریحانه الادب،ج ۴،ص‏۱۸۳ تا ۱۹۰،چاپ دوم،کتابفروشى خیام،تبریز،چاپ شفق

۳- مجله مکتب اسلام،سال اول،شماره ۴٫

۴- ریحانه الادب،ج ۴،ص ۱۸۴٫

۵- ریحانه الادب،ج ۴،ص ۱۸۵٫

۶- روضات،ص ۵۷۵٫

۷- مجله مکتب اسلام،سال اول،شماره ۴،مقاله نامبرده.

۸- ریحانه الادب،ج ۴،ص ۱۹۰- رجال نجاشى،ص ۲۶۱،کد معرفى ۶۴۸٫علاوه بر منابع فوق مى‏ توان به‏«ادب المرتضى‏»تالیف دکتر عبد الرزاق،و معجم المؤلفین،تالیف عمر رضاکحاله،ج‏۷ مراجعه نمود.

زندگینامه آیت الله محمد تقى ستوده(‏۱۳۴۰ -۱۴۲۰ق)

AYATOLLAH_SOTOO

اراک شهر عالم پرور

قبلاً سرزمین اراک را «عراق» مى‏گفتند؛ در سال‏هاى ۱۲۲۷ – ۱۲۳۱ ق. درعصر فتحعلى شاه قاجار، یوسف خان سپهدار گرجى، فرمانده پادگان محل – که یکى از حکمرانان او در عراق بود – آن را تجدید بنا کرد، از آن پس نام عراق به « قلعه سلطان آباد » تغییر یافت. منظور از سلطان در این‏جا فتحعلى شاه(م ۱۲۵۰ ق ) است. این نام حدود ۱۲۷ سال نام رسمى این شهر بود. تا این که در سال ۱۳۱۶ ش. در عصر سلطنت رضا خان، نام سلطان آباد به اراک تغییر یافت.(۱)

در همین سالهاى ۱۲۲۷ تا ۱۲۳۱ ق. سپهدار گرجى، نخستین مدرسه علمیه را تأسیس کرد.(۲) پس از گذشتن حدود نود سال، یعنى در سالهاى ۱۳۱۵ تا ۱۳۲۰ ق. مدرسه و مسجد حاج محمد ابراهیم خوانسارى (م ۱۳۲۲ ق)، در محله عباس آباد ساخته شد. و در سال‏هاى ۱۳۱۸ – ۱۳۲۰ ق. سومین مدرسه علمیه و در کنارش مسجدى به دست مرحوم حاج حسین ملک التّجّار تبریزى (از بازرگانان معروف اراک، م ۱۳۲۲ ق) ساخته شد. و چون آقا ضیاء الدّین، فرزند سید محمد باقر، امام جماعت مسجد این مدرسه بود، این مدرسه و مسجد به نام مدرسه و مسجد آقا ضیاء، معروف گردید؛ یا شاید بانى نام برده، این مدرسه و مسجد را به نام آقا ضیاء ساخته بود.(۳) بنابراین در حدود سال ۱۲۲۷ ق. در اراک، حوزه علمیه وجود داشته است؛ وجود علما و فضلایى که از این سال به بعد از شهر عالم پرور اراک بر خاسته‏اند، این موضوع را تأیید مى‏کند. همان گونه که یکى از پژوهشگران، نام چهل نفر از علماى برجسته اراک را که یکى از آنها آیه اللّه شیخ رحمت اللّه قاضى عراقى، پدر آیت اللّه ستوده است برمى‏شمرد که قبل از ورود آیه اللّه العظمى حاج شیخ عبد الکریم حائرى (ره) به اراک، از اراک برخاسته‏اند.(۴)

پدر و مادر بزرگوار آیه اللّه ستوده

پدر ارجمند استاد ستوده، عالم عامل حضرت حجه الاسلام و المسلمین شیخ رحمت اللّه ستوده، معروف به قاضى عراقى، از شاگردان آیه اللّه العظمى میرزا محمد تقى شیرازى ( م ۱۳۳۸ ق ) و آیه اللّه میرزا جهانگیر خان قشقایى ( م ۱۳۲۸ ق) بود. او شخصى آزاد مرد، راسخ، غیور، و در احکام اسلامى و نهى از منکر، بسیار جدّى بود و در برابر بدعت گزاران و منحرفین موضع‏گیرى شدید و پر صلابت داشت؛ به طورى که در باره‏اش مى گفتند: « اگر کوهها بلرزد، او متزلزل نمى شود.» شیخ رحمت اللّه در اصفهان با آیه اللّه بروجردى (ره) ارتباط داشت؛ و در اراک بین ایشان و آیه اللّه حاج شیخ عبد الکریم حائرى (ره) کمال دوستى و صمیمیت برقرار بود؛ به طورى که مرحوم آیه اللّه العظمى شیخ محمد على اراکى (ره) مى فرمود: « آیه اللّه حائرى مردم را در حلّ و فصل امور به ایشان ارجاع مى دادند. او به گونه‏اى مدبّرانه و هوشمندانه به حل مشکلات مردم مى پرداخت که مورد رضایت و خوشنودى آقاى حائرى مى‏شد.»

استاد ستوده در مصاحبه‏اى در این زمینه مى ‏فرمود:«آیه اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى زیاد به خانه ما مى ‏آمد، با پدرم رفت و آمد بسیار داشت، با همشیره‏ ام صیغه محرمیّت خوانده بود تا مادرم با او محرم شود، تا رفت و آمدش به منزل ما در اراک خودمانى گردد.»

از گفتنى‏ ها این که، آیه اللّه حاج شیخ محمد سلطان العلماى اراکى (۱۲۹۶ – ۱۳۸۲ ق) عالم بزرگ و صاحب حاشیه به کفایه الاصول، در نجف اشرف بود، پدرش از اراک به نجف اشرف سفر کرد. در آن‏جا از هر کس سراغ پسرش را مى‏گرفت، کسى او را نشناخت، تا این که سراغ شیخ رحمت اللّه قاضى عراقى (پدر آیهاللّه ستوده) را گرفت، زود او را شناختند و به او معرّفى کردند، پدر سلطان العلما به آقاى قاضى گفت: «چرا پسرم را نشناختند و تو را شناختند؟» آقاى قاضى پاسخ داد: «چون من اهل مزاح و شوخ طبع هستم، همه جا معروف مى‏باشم؛ اما پسر شما مردى ملّا و باسواد است، من کجا و او کجا؟»(۵)آرى آقاى قاضى، پدر آقاى ستوده، بدین سبب به مکارم اخلاقى و فضایل انسانى معروف بود که خود را کوچک، و دیگران را تکریم و احترام مى‏کرد.

آیهاللّه ستوده در یکى از مصاحبه هایش مى ‏گوید:در مسجد امام قم پس از درس، چشمم به آیهاللّه العظمى سید محمدرضا گلپایگانى (ره) خورد که براى تشییع جنازه یکى از علما به آن جا آمده بود و به ستون مسجد تکیه داده و نشسته بود. به محضرش رفتم؛ مرابا این که چند سال در منزلش پاى درسش مى‏نشستم، نشناخت. تا این که آیه اللّه صافى که در آن جا بود، مرا به آقا معرّفى کرد و فرمود: «این آقا، پسر آقاى قاضى عراقى است.» آن گاه آقاى گلپایگانى، که پدرم را خوب مى‏شناخت، مرا شناخت.

پدرم بسیار اهل وِلاء و محبّ خاندان رسالت (ع) بود. هنگام شنیدن ذکر مصیبت اباعبداللّه الحسین (ع) بسیار گریه مى‏کرد و هاى‏هاى ناله مى‏نمود که یکى از شعرا در اشعارى از او چنین تعبیر کرد: «این حسین‏اللّهى است.» او شب شام غریبان غذا نمى‏خورد، چراغ روشن نمى‏کرد و به یاد مصائب کربلا اشک مى‏ریخت.

گاهى که با آیه اللّه العظمى حاج شیخ محمد على اراکى، خلوت مى‏نمودم و یا همراه او حرکت مى‏کردم، از پدرم و از فضائل او یاد مى‏کرد؛ از جمله مى‏فرمود: در عصر رضاخان وقتى که به فرمان او کشف حجاب شد و عمامه بر سر نهادن ممنوع گردید، پدرت از کشف حجاب آن قدر ناراحت نشد که از ممنوعیّت عمامه ناراحت گردید. علت را از او پرسیدند، فرمود: «اگر عمامه بماند، حجاب را برمى‏گرداند.»

ظاهراً علت این که یکى از بزرگان وى را به نام قاضى ملقّب کرد، آن است که حوائج مردم را به اصطلاح روا مى‏کرد؛ زیرا یکى از معانى قاضى، «روا کننده» است. سرانجام این مرد خدمتگزار و محبوب در سال ۱۳۵۳ ق. از دنیا رفت. قبرش در اراک در صحن مقبره آیه اللّه العظمى سید نور الدین حسینى عراقى (ره) قرار دارد.

سلسله نسب استاد ستوده از ناحیه مادر به دو عالم بزرگ و وارسته، مرحوم مولى مهدى نراقى (م ۱۲۰۹ ق) و مولى احمد نراقى (م ۱۲۴۵ ق) مى‏رسد. این بانو بسیار بافضیلت بود. مرحوم استاد ستوده از مادرشان به عنوان زنى فوق العاده و داراى سجایا و مکارم اخلاقى یاد مى ‏کرد؛

از جمله مى ‏فرمود:«او یک بانوى پارسا و وارسته بود، از زرق و برق و تجمّلات دنیا پرهیز مى‏کرد؛ وقتى که از دنیا رفت، حتى یک انگشتر طلا از او باقى نماند. او داراى استعداد و حافظه قوى بود. استعداد و حافظه من پس از الطاف الهى، از ناحیه مادرم به ارث رسیده است. و یکى از عوامل موفقیت بنده، خدمت به مادر و مراقبت از او در سال‏هاى بیمارى‏اش، و دعاى خیر او در حقّ من بود.»

این مادر وارسته و ارجمند در سال ۱۳۵۸ ق. در اراک به رحمت الهى پیوست. بنابراین استاد ستوده، در سیزده سالگى پدر را، و در هیجده سالگى مادر را از دست داد. پس وقتى براى ادامه تحصیل به قم آمد، پدر و مادر نداشت.(۶)

ولادت و نشو و نما

حضرت آیه اللّه حاج شیخ محمد تقى ستوده، در ۱۴ ذیحجه سال ۱۳۴۰ ق. مطابق با سال ۱۳۰۰ ش. در خانواده‏اى روحانى در اراک – که آن وقت سلطان آباد نام داشت – از بیت علم و فضیلت، دیده به جهان گشود و در یک خانواده‏اى مذهبى زیر سایه پدرى فاضل، عالم و با فضیلت، رشد و نمو کرد، تا به سنین نوجوانى رسید. و با توجه به این که در سیزده سالگى پدرش از دنیا رفت، براى تأمین مایحتاج زندگى حدود دو سال در نزد یکى از بستگان در بازار، مشغول خرید و فروش شد؛ ولى علاقه به ادامه تحصیل او را بر آن داشت که سر انجام بازار را رها کند و به تحصیل علوم حوزوى بپردازد.

تحصیلات

مراحل تحصیلات حضرت آیه اللّه ستوده (ره) از زبان خودش چنین آمده:«من در سنین نوجوانى چند سالى در بازار بودم. در این ایام شب هادر اراک به خدمت آقاى شیخ على غفارى و آقاى شیخ ابوالقاسم موچانى به تحصیل دروس ادبیات عرب مشغول شدم و روزها به بازار مى‏رفتم. سرانجام به سبب علاقه شدیدى که به تحصیلات علوم دینى و حوزوى داشتم، بازار را رها کرده، و در سال ۱۳۲۰ شمسى (در سن ۲۰ سالگى) به مدرسه علمیه حاج محمد ابراهیم وارد شدم. تا ابتداى سال ۱۳۲۶ در همین مدرسه به تحصیل و مباحثه ادامه دادم. اساتید بنده در این مدرسه عبارت بودند از آقایان: حاج شیخ فضل اللّه نصیر الاسلامى، حاج سید محمدباقر شهیدى گلپایگانى و حاج شیخ محمد امامى خوانسارى؛ در خدمت ایشان مقدارى شرح لمعه، قوانین و قسمتى از کفایه را خواندم. و همچنین در حضور آقاى حاج علیجان واعظى کَرَهْرودى، شرح لمعه را آموختم. در ضمن کتاب مطوّل و قسمتى از شرح لمعه را در نزد حاج آقا على میریحیایى آموختم.»

ورود به حوزه علمیه قم‏

آیه اللّه ستوده در ادامه سخن مى ‏فرماید:در آغاز سال ۱۳۲۶ ش. به قم مشرف شده و وارد حوزه علمیه قم گشتم. قسمت دیگر از دروس سطح را که باقى مانده بود، در محضر آقایان:

۱٫حاج شیخ مرتضى حائرى (م ۱۴۰۶ ق)، آمیرزا محمد مجاهدى تبریزى، آقا شیخ محمود علمى اراکى، آقا شیخ محمود عرب اراکى و حاج شیخ عبدالجواد جبل عاملى اصفهانى به پایان رساندم.پس از آن در دروس خارج فقه و اصول اساتید ذیل شرکت نمودم:.۱ درس خارج فقه آیه اللّه العظمى حاج آقا حسین بروجردى (ره) (م سال ۱۳۸۰ ق). به مدت سیزده سال که عمدتاً بحث صلوه بود و مدتى هم بحث خمس و قضاء و شهادات و مقدارى از اصول فقه را در نزد ایشان آموختم.

.۲ مدّتى در درس خارج فقه مرحوم آیه اللّه حاج سید احمد خوانسارى (م ۱۴۰۵ ق) در بحث قضاوت و شهادات شرکت نمودم. و در ضمن چند سال در ایّام تعطیلى، کتاب شرح تجرید علّامه، و کتاب شوارق را در محضر درس ایشان آموختم.

.۳ مدت هفت سال در درس خارج فقه حضرت آیه اللّه آقاى حاج سید محمدرضا گلپایگانى (م ۱۴۱۲ ق) که در محور بحث مکاسب محرّمه، نکاح و حج بود، در منزل ایشان شرکت نمودم.

.۴ به مدت هفت سال، یک دوره درس اصول فقه را در محضر درس آیه اللّه حاج سید محمد محقّق داماد(م ۱۳۸۸ ق) خواندم.

.۵ به مدت هفت سال نیز درس خارج اصول فقه آیه اللّه شیخ محمد على اراکى (م ۱۴۱۳ ق) نمودم.

با توجه به این که این سال‏هاى درسى غالباً در عرض هم بود؛ مثلاً در یک سال به درس آیات عظام: بروجردى، گلپایگانى و محقق داماد(۴) مى‏رفتم.(۷)

بر کرسى تدریس‏

از مهم‏ترین امتیازات و توفیقات استاد ستوده، که او را در این جهت نمونه و ممتاز و به تعبیر بعضى بى‏نظیر کرده، مسئله تدریس و شاگرد پرورى او در طول بیش از چهل سال است. و به تعبیر برخى، او نیم قرن بر کرسى تدریس نشست و به تربیت شاگرد پرداخت و با بیانى روان و شیوا و نشاط بخش، توانست شاگردان زبده و برجسته‏اى پرورش دهد.

او خود در این باره مى‏گوید: در همان سال‏هایى که در اراک درس مى‏خواندم، کتاب‏هاى سیوطى و مطوّل را تدریس مى‏کردم. و از سال ۱۳۲۶ ش که وارد قم شدم تا سال ۱۳۶۹ (۴۳ سال) به تدریس و تعلیم کتب زیر اشتغال داشتم:

.۱ سه دوره معالم الاصول؛

.۲ پنج دوره شرح لمعه؛

.۳ بخش عمده‏اى از قوانین الاصول؛

.۴ هفت دوره مکاسب مرحوم شیخ انصارى (ره) (از ابتداى بیع تا آخر خیارات) و همچنین رساله تقیّه و عدالت؛

.۵ سیزده دوره کفایه الاصول مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانى؛

.۶ شب‏ها و در ایّام تعطیلات، شرح باب حادى عشر علّامه و شرح تجرید – که در علم عقائد و کلام است – نیز تدریس مى ‏نمودم؛

.۷ در بعضى از شب‏ها در مسجدى که نماز جماعت اقامه مى‏کردم، درس اخلاق و تفسیر قرآن مى ‏گفتم.

عجیب این که ایشان چند سال از بامداد تا ظهر، سه درس، تدریس مى‏کرد و در سال‏هاى آخر دو درس مى‏گفت و در درس گفتن هیچ گونه احساس خستگى نمى‏کرد.

شاگردان‏

صدها بلکه هزارها شاگرد فرهیخته از محضر درس او کمال استفاده را بردند. و به راستى در شاگرد پرورى و تدریس، بلکه در استاد پرورى، نمونه و کم نظیر و شاید بى‏نظیر بود.(۸)

محقّق گرامى آقاى رضا استادى در این باره مى‏نویسد: «ایشان (آقاى ستوده) کتاب‏هاى شرح لمعه، رسائل، مکاسب و کفایه را حدود چهل سال در حوزه علمیه قم تدریس نموده و از مدرّسان بنام حوزه بودند؛ که صدها بلکه هزارها نفر از فضلا و طلاب از درس‏هاى ایشان بهره برده‏اند.»(۹)

در میان شاگردان، شخصیت‏هاى برجسته‏ اى دیده مى‏شوند که هر کدام خوشه چین باغستان تدریس او بوده‏اند و خود به آن افتخار مى‏ کنند؛ افرادى مانند آیات عظام و حجج اسلام:

.۱ شیخ یوسف صانعى؛

.۲ سید محمدعلى علوى گرگانى؛

.۳ محمد مهدى ربّانى املشى؛

.۴ محمد مؤمن؛

.۵ على گرامى؛

.۶ هاشمى رفسنجانى؛

.۷ سید على محقّق داماد؛

.۸ سید مصطفى محقّق داماد؛

.۹ سید جعفر شبیرى زنجانى؛ .

۱۰ ابوالحسن مصلحى اراکى؛

.۱۱ على مصلحى؛

.۱۲ سید جواد گلپایگانى؛

.۱۳ سید باقر گلپایگانى؛

.۱۴ سید مهدى گلپایگانى؛

.۱۵ شیخ مجتبى تهرانى؛

.۱۶ محمد على شرعى؛

.۱۷ سید ابراهیم زنجانى؛

.۱۸ سید محسن خرّازى؛

.۱۹ رضا استادى؛ .

۲۰ غلامرضا رضوانى خمینى؛

.۲۱ سید حسن طاهرى خرّم آبادى؛

.۲۲ على اکبر ناطق نورى؛

.۲۳ سید على اکبر محتشمى؛

.۲۴ حسن صانعى؛

.۲۵ دکتر احمد احمدى؛

.۲۶ على اکبر مسعودى خمینى؛

.۲۷ جلالى خمینى؛

.۲۸ مهدى کرّوبى؛

.۲۹ حسین محمدى گلپایگانى؛

.۳۰ محمد محمدى رى شهرى؛ .

۳۱ حسن معزّى؛

.۳۲ هادى معزّى؛

.۳۳ عبدالعلى معزّى؛

.۳۴ عبدالحسین معزّى؛

.۳۵ قربان على درّى نجف آبادى؛

.۳۶ سید عبدالواحد موسوى لارى؛

.۳۷ سید کاظم نورمفیدى؛

.۳۸ عبدالعلى قرهى؛

.۳۹ محسن قرائتى؛ .

۴۰ حسین ایرانى قمى؛

.۴۱ شهید حاج شیخ غلامرضا سلطانى اشتهاردى؛

.۴۲ حسین واعظى و… .

استاد و مدرّس نمونه‏

بر همین اساس وقتى که شوراى مدیریت حوزه علمیه قم در سال ۱۳۷۶ ش (۱۴۱۹ ق)، براى اولین بار خواستند مدرّس نمونه حوزه علمیه قم را معرفى کنند و لوح تقدیر به نام او بنویسند، در میان صدها مدرّس عالى مقام، آیه اللّه ستوده را برگزیدند. حجه الاسلام و المسلمین آقاى حسینى بوشهرى، مدیر اجرایى حوزه، مى‏گفت: «در مورد استاد نمونه، از هر کس پرسیدیم، آیه اللّه ستوده را پیشنهاد نمود.» تا آن جا که مرجع معروف، حضرت آیه اللّه العظمى وحید خراسانى در مورد آیه اللّه ستوده فرمود: «ایشان بر گردن حوزه خیلى حق دارد و اکثر آقایانى که در قم تحصیل کرده‏اند، از متخرّجین (فارغ التحصیلان) درس ایشان هستند. او انسان نمونه‏اى بود.»

لوح تقدیرى که از طرف شوراى مدیریّت حوزه علمیه قم خطاب به ایشان به عنوان «استاد نمونه» صادر شده، چنین است:محضر مبارک حضرت آیت اللّه حاج شیخ محمد تقى ستوده(دامت برکاته)!

در آستانه فرخنده سالگشت آغازین تلألؤ شمس مهدویّت در سماء هدایت و به مناسبت برگزارى اولین اجلاسیه بزرگ اساتید سطوح عالى حوزه علمیه قم در ششم شعبان المعظّم ۱۴۱۹ ه. ق، مدیریّت حوزه علمیّه قم به نمایندگى مراجع عظام، مدرّسین، علما، فضلا و طلّاب حوزه، بر خود لازم مى‏بیند که بدین وسیله از نیم قرن زحمات خالصانه استاد وارسته و فقیه فرزانه، حضرت آیه اللّه حاج شیخ محمد تقى ستوده(دامت برکاته) کمال امتنان و تقدیر را ابراز نماید. بزرگ استادى که به حق مى‏توان او را از استاد پروران بنام حوزه و ستودگان علمى و اخلاقى این پایگاه اصلى شیعه و از افتخارات کم نظیر این خیزشگاه علمى و معنوى معاصر دانست؛ مدرّسى که اول خود را از چشمه زلال تزکیه و تعلیم سیراب نموده و آن گاه زکات این هدیه نورىِ برگرفته از کوثر انوار آل محمّد (ع) را در جام علم و اخلاق به باریافتگان محضرش تقدیم نمود.

امید آن که نسل نو در جایگاه منیع تدریس با تأسّى به سلف صالح خود، آن چنان که باید، وارثان امینى براى آن صالحان و بزرگان باشند.

نظره کریمه الهیّه، و عنایت خاصّه مهدویّه را براى آن حضرت تمنّا دارد.

مدیریت حوزه علمیه قم‏

سیّد هاشم حسینى بوشهرى‏

شایان ذکر است، گر چه استاد بزرگ حضرت آیه اللّه ستوده (ره) بیش از دو سال است که از میان رفته و به ملکوت اعلى پیوسته است، اما نوارهاى درس‏هاى او در نوارخانه‏هاى سازمان تبلیغات و دفتر تبلیغات اسلامى و… همواره در دسترس صدها و هزارها طلبه و دانش پژوه شهرهاى مختلف ایران قرار دارد و دانش دوستان و فرهیختگان علوم حوزوى در خانه‏ها و حجره‏ها و مدارس، شب و روز در کنار سفره علم و اخلاق آن بزرگ مرد نشسته‏اند و عطش علمى خود را از این چشمه‏هاى زلال و شیرین سیراب مى‏کنند؛ حتى در خارج کشور نیز، مانند سوریه از نوارهاى درسى او استفاده مى‏شود. در پایان، این قسمت را با سخن مرجع عالیقدر آیه اللّه فاضل لنکرانى(دامت برکاته) بیاراییم که درباره آقاى ستوده فرمود:

«ایشان کسى بود که خودش را وقف تدریس کرده بود و در این زمینه من از ایشان به عنوان یک مَثَل(نمونه) یاد مى‏کنم. و ایشان کارى مى‏کرد که شاید ما نمى‏توانستیم انجام دهیم؛ یعنى از ساعت ۸ صبح، که روى منبر تدریس مى‏رفتند، تا ساعت ۱۱، سه درس پشت سر هم مى‏گفتند که ما این چنین قدرتى نداشتیم.»(۱۰)

تألیفات و تحقیقات‏

در مورد آثار قلمى و تحقیقات علمى او مى‏توان به آثار زیر اشاره کرد:

.۱ تقریرات درس فقه و اصول آیه اللّه العظمى حاج آقا حسین بروجردى (ره) که اخیراً بخشى از این تقریرات، که پیرامون مسأله قبله است، با تحقیق و تصحیح فرزندش حضرت حجه الاسلام و المسلمین آقاى شیخ مهدى ستوده، در مجلّه فقه اهل البیت (سال ۶، ش ۲۳) در ۷۳ صفحه چاپ و منتشر شد. آیه اللّه العظمى بروجردى این تقریرات را در تاریخ ۱۹ ذیعقده سال ۱۳۶۹ ه. ق تا ۲۴ ربیع الاول ۱۳۷۰ ه. ق. تدریس کرده است.

.۲ تقریرات درس اصول آیه اللّه محقق داماد (ره) .

.۳ شرکت در تدوین کتاب مهم «جامع احادیث الشیعه» تحت نظر آیه اللّه العظمى بروجردى (ره) . او خود پیرامون مباحثات و تحقیقات علمى خویش در مصاحبه‏اى مى‏گوید: «همراه چند نفر جلسه مباحثه فقه استدلالى داشتیم. افراد آن جلسه عبارت بودند از آقایان: حاج میرزا على مشکینى، حاج شیخ اسداللّه امراللّهى، حاج محمد باقر موسوى همدانى، سید محمد رضا سعیدى خراسانى و خودم.» نیز مى‏فرمود:«از سال ۱۳۳۴ ه. ش. که حضرت آیه اللّه العظمى بروجردى (ره) مجلس خصوصى، جهت تنظیم و اصلاح کتاب وسائل الشّیعه تشکیل دادند، چندین سال به این کار اشتغال داشتم، این کتاب اکنون به نام «جامع احادیث الشّیعه» چاپ شده است. مدت دو یا سه سال در ضمن کار تدریس، به کار مقابله و تصحیح چند کتاب، که مربوط به یکى از اساتیدم، مرحوم آقاى امامى اراکى بود، اشتغال داشتم. دو جلد از کتب فوق مربوط به حاشیه‏هاى ایشان بر مکاسب بود و کتاب دیگرى از ایشان به نام «منهاج الاحرام» که درباره مسائل و احکام حج مى‏باشد.»

استاد ستوده تقریرات درس آیه اللّه العظمى بروجردى (ره) را به قدرى دقیق و جامع نوشته بود که خود در مصاحبه‏اى مى‏فرمود: «آقاى سید جواد مدرّسى جزوه‏اى از این تقریرات را از من گرفت و برد تا مطالعه و استفاده کند. پس از مدتى آورد و گفت: «این جزوه به قدرى جامع است که حتى شما یک واو درس آقاى بروجردى را نینداخته‏اید!»

نیز مى‏ فرمود: «هم مباحثه‏هاى من عبارت بودند از آقایان: شیخ محمد حسین مسجد جامعى، سید مهدى یثربى(امام جمعه فعلى کاشان)، حاج آقا مهدى حائرى و حاج شیخ غلامرضا صلواتى، و بیشتر با آقاى صلواتى مباحثه مى ‏کردیم.»(۱۱)

فضایل و ملکات اخلاقى‏

شخصیّت انسان بستگى به درجات معنوى و ملکات اخلاقى او دارد. علم و دانش هنگامى ثمربخش و موجب نورانیّت است که همراه فضایل و ارزش‏ها و آمیخته با تهذیب و رشد معنوى و اخلاقى باشد و گرنه حجاب خواهد شد. حضرت آیه اللّه ستوده از نظر تقوا و عمل، از انسان‏هاى ممتاز به شمار مى‏آمد. پارسایى و وارستگى و مقیّد بودن به آداب اسلامى و انجام وظیفه، اصول نخستین و همیشگى زندگى او را تشکیل مى‏داد؛ به طورى که شخصیّت‏هاى بزرگ، او را به این عنوان مى‏شناختند؛ آن گونه که این جمله به زبان‏ها افتاد و معروف شد: «ستوده به راستى ستوده است.»

آقاى ستوده حدود بیست سال قبل فرمود: «جسمم در این دنیا است؛ ولى روحم در جاى دیگر است.» و یک بار در درس فرمود: «در همه عمرم دروغ نگفته‏ ام.»

در این جا چند نمونه از فضایل و ملکات این فقیه وارسته را مى ‏آوریم:

وظیفه شناسى‏

آیه اللّه ستوده به دور از هیاهوى روزگار، تنها به انجام وظیفه مى‏اندیشید. تحت تأثیر عوام‏زدگى و جو سازى قرار نمى‏گرفت. او با توجه به توانایى‏هایش، مهم‏ترین وظیفه و تکلیف خود را در تدریس و درس و بحث فقه و اصول آل محمد (ص) مى‏دانست و در انجام آن دریغ و کوتاهى نمى‏کرد. با توجه به این که تدریس علمى او آمیخته با تدریس اخلاق و تقوا بود، کردار و گفتارش، درس عملى خودسازى براى تربیت شاگردان محسوب مى‏شد. همیشه رضاى خداوند را در نظر مى‏گرفت. اخلاص ممتازى داشت و تقوا و اخلاص را با تعهد و قداست آمیخته بود.

مرحوم عالم ربّانى آیه اللّه حاج شیخ مرتضى حائرى(م ۱۴۰۶ ق) به ایشان اصرار داشت که درس خارج شروع کند؛ اما ایشان قبول نمى‏کرد؛ مى‏گفت: «وظیفه‏ام همین درس و بحث سطوح است که انجام مى‏ دهم.» و مى‏فرمود: «آنچه رابه حسب ظاهر، وظیفه و تکلیف تشخیص داده‏ام، عمل کرده‏ام و اگر این درس‏ها به طور عمیق خوانده شود، پایه‏هاى درس خارج استوار خواهد شد.» علّت این که ایشان درس خارج نگفت، ممکن است به علل زیر باشد:

.۱ تدریس سطوح عالى را لازم‏تر مى ‏دانست.

.۲ با وجود تدریس اساتیدشان، به عنوان احترام به آن‏ها، نمى‏خواست به درس خارج بپردازد.

.۳ نظر به این که تدریس درس خارج، مقدمه مرجعیت بود، او نمى‏خواست وارد این مرحله شود، با این که شایستگى آن را داشت.

توحید و اخلاص‏

بسیارى از شاگردانش معتقدند: «آنچه استاد ستوده را با همه مقامات علمى، از نظر ما بزرگ جلوه مى‏داد، اخلاص و بندگى او در درگاه پروردگار و ارادات او به اهل بیت پیامبر (ص) بود.» ایشان همیشه مى‏فرمود: «توکل به خدا و ذکر را فراموش نکنید.» ایشان تمام اعضا و جوارحش، خوابش، بیدارى‏اش، نگاهش و همه اعمالش براى خدا بود.

به طلبه‏ها نصیحت مى‏فرمود: «به دنبال دنیا راه نیفتید. با توکل به خدا و رعایت اخلاص، انجام وظیفه کنید تا دنیا به دنبال شما بیاید. بدانید که هرگاه وقتش فرا رسید، مواهب دنیا به شما مى‏رسد. این‏جانب در خانه‏اى مستأجر بودم، صاحب خانه روزى آمد و گفت: مدت اجاره به سر آمده، خانه را خالى کنید. من به سراغ خانه دیگر رفتم و اجاره کردم و به آن جا منتقل شدم. بعد از یک ماه همان صاحب خانه اول به منزل ما آمد و در را زد، رفتم در را باز کردم. او گفت: حاج آقا! من مى‏خواستم خانه را تعمیر کنم، تعمیر کردم. بیا این کلید آن خانه است، این خانه را به شما واگذار کردم مال خودتان باشد.»

مورد دیگر این که: «یکى از تجّار متدیّن (مرحوم آقاى حاج یداللّه رجبیان) مسجدى عظیم در کنار مدینه العلم قم به نام مسجد امام حسن (ع) ساخت و براى آن خیلى خرج کرد. روزى نزد من آمد و گفت: حاج آقا! این مسجد را مى‏بینى، من ساخته‏ام. گفته‏ام نصف ثواب آن مال شما باشد. در حالى که من هیچ کارى در مورد این مسجد انجام نداده‏ام.»

بنابراین اگر کارها از روى اخلاص باشد و ما به سوى معنویات برویم، دنیایمان نیز خوب خواهد شد.

همّت، نظم و وقت شناسى‏

خصوصیت آشکارى که در استاد ستوده وجود داشت، همّت بلند و پى‏ گیر، نظم و برنامه‏ریزى و احترام به وقت خود و دیگران بود. او همه اوقات شبانه روزى خود را به طور منظم و خداپسندانه و سازنده، با برنامه‏ریزى دقیق، تنظیم کرده بود و با استقامت و مجاهدت و ریاضت، اجرا مى‏کرد. نماز شب و تهجّد، نماز جماعت، اقامه جماعت در مساجد متعدد، درس‏هاى پى در پى براى طلاب، رسیدگى به امور خانه و بیرون خانه و… همه را مو به مو بر اساس برنامه‏ریزى و نظم صحیح، انجام مى‏داد؛ کاهلى و سستى در قاموس وجود او نبود. تا سر حدّ توان مرد کار و تلاش بود.

یکى از شاگردان او مى‏نویسد: استاد ستوده، در مَدرس زیر کتابخانه مدرسه فیضیه، تدریس مى ‏فرمود. یک روز اندکى دیرتر به مجلس درس آمد. معلوم شد در آن روز دختر کوچکش از دنیا رفته است. از شاگردان در مورد دیر آمدنش معذرت خواست و فرمود:«فرزندم از دنیا رفته است و در حالى که جنازه‏اش در وسط اطاق خانه قرار دارد، خودم را براى درس و بحث رساندم…».

او براى اوقات طلاب ارزش فراوان قائل بود و از تعطیلى درس پرهیز مى‏کرد. یکى از شاگردانش مى‏گوید: روزى برف سنگینى باریده بود و هوا بسیار سرد بود. به یکى از دوستان گفتم: «شاید امروز درس استاد ستوده تعطیل باشد.» دوستم گفت: «خیر، اگر سنگ هم ببارد، استاد ستوده درس را تعطیل نمى‏کند.» با هم به درس رفتیم، دیدیم استاد براى تدریس آمده است. و حتّى ایشان در روز درگذشت همسرش نیز درس را تعطیل نکرد.

تدریس او با مطالعه درس‏ها، روزى هشت ساعت کار مى ‏بُرد. او تدریس را به همین منوال ادامه داد تا چند سال قبل از فوتش، که بر اثر عارضه شدید چشم و کهولت سن دیگر نتوانست تدریس کند.

استاد ستوده این پشتکار در تدریس را از استاد بزرگش آیه اللّه العظمى بروجردى (ره) آموخته بود. وقتى که در مصاحبه‏اى از او خواستند تا خاطره‏اى از آقاى بروجردى بیان کند، فرمود: «در یک هواى سرد زمستانى شخصى به محضر آیه اللّه بروجردى رفت و عرض کرد: چون هوا سرد است به درس نروید و اگر هم مى‏ روید، پوستین بپوشید. آقا فرمودند: «مى‏ روم و عباى تابستانى هم مى‏پوشم.» ایشان آن روز به درس آمدند، در حالى که عباى تابستانى پوشیده بودند.(۱۲)

شیداى ولایت‏

استاد ستوده ارادت خاصّ و رابطه تنگاتنگ با خاندان رسالت داشت. گاهى قبل از اذان صبح در کنار مرقد منوّر حضرت معصومه (س) دیده مى‏شد که با عشق و علاقه خاصى زیارتنامه مى‏خواند. او توسّل مخصوص به آن بى بى دو عالم داشت. براى ترسیم این معنى، نظر شما را به خاطرات زیر جلب مى‏کنیم:او گاهى که از پدرش یاد مى ‏کرد، مى‏ فرمود: «خیلى به اهل بیت پیامبر علاقه داشت و شیفته آنان بود.» (چنان که قبلاً ذکر شد) و با اظهار این مطلب، شیفتگى خود به اهل بیت (ع) را نیز ابراز مى ‏نمود.

ایشان حافظه بسیار قوى داشت. در تدریس خود حتّى مسائل جزیى را، که معمولاً اساتید از آن غافل هستند، از حفظ مطرح مى‏کرد. یکى از شاگردانش مى‏گوید: پس از پایان درس در مسجد امام قم، ایشان به سوى مسجد رضائیه براى اقامه نماز جماعت حرکت کرد. در طول مسیر همراه او بودم. تا به سر پل رسیدیم که از آن جا گنبد و بارگاه ملکوتى حضرت معصومه (س) پیدا است. به ایشان عرض کردم: «حاج آقا! شما این ذهن و حافظه را از کجا کسب کرده‏اید؟» ایشان در پاسخ فرمود: «نصف آن را از مادرم، و نصف دیگر را(در حالى که رو به سوى حرم حضرت معصومه (س) نمود و اشاره مى‏کرد) از ایشان؛ یعنى از حضرت معصومه (س).»

استاد ستوده وقتى که حدیث پیامبر و امامان (ع) را مى‏خواند، با تواضع و ادب خاص مى‏خواند و معنى مى‏کرد و اشک در چشمانش حلقه مى‏زد. گاه دیده مى‏شد که آن چنان منقلب شده که قطرات اشک از دیدگانش سرازیر است.

شاگرد دیگرى مى ‏گفت: «روزى به حرم حضرت معصومه (س) رفتم؛ ولى آن روز مانند همیشه نبود که فقط به قصد زیارت باشد، بلکه علاوه بر زیارت، نیاز مبرمى به پول داشتم و از آن بى بى دو عالم، پناه بى‏پناهان، مى‏خواستم که نیازم را برطرف سازد. عرض کردم: «من پناهى جز شما ندارم، شما کریمه اهل بیت هستید؛ به بنده لطفى فرما.» وقتى که از حرم خارج شدم، دیدم استاد بزرگوار، آقاى ستوده در بیرون حرم قدم مى‏زند، گویى منتظر کسى است. همین که مرا دید، به سرعت به طرف من آمد و مبلغى پول به من داد و بى‏درنگ با من خداحافظى کرد و به سرعت رفت. من آن پول را شمردم به همان اندازه نیاز من یا بیشتر بود.»(۱۳)

این ارتباط قوى و مخلصانه با خاندان عصمت (ع) شاید با روز رحلت استاد ستوده تناسب و رابطه داشت؛ چرا که ایشان – چنان که ذکر خواهد شد – روز ۲۸ صفر سال ۱۴۲۰ روز رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام مجتبى (ع) از دنیا رفت و روز ۲۹ صفر، یعنى روز شهادت حضرت رضا (ع) ، تشییع و به خاک سپرده شد؛ آن هم در کنار حرم حضرت معصومه (س) ، در نمازخانه معروف به مسجد طباطبائى. زهى سعادت! به این ترتیب پاداش شیفتگى خود به خاندان رسالت را گرفت.

شوخ طبعى و اخلاق نیک‏

استاد ستوده بسیار خوش اخلاق بود. همواره خندان و خوش رو به نظر مى‏رسید. همیشه در درس خود لطائفى خنده‏آور به عنوان شوخى با بیان شیوا مى‏فرمود و مى‏گفت: «مى‏خواهم ادخال السّرور و رفع خستگى شود و طلبه‏ها با نشاط و خوشحالى درس را بخوانند.» نوارهاى درس ایشان پر از این گونه لطیفه‏ها است. مى‏فرمود: «این لطیفه‏ها را حذف نکنید، بگذارید همان گونه براى آیندگان بماند.» معمولاً ضمن بیان آن لطیفه‏ها، موعظه‏اى نیز مى‏فرمود که بسیار مناسب و اثربخش بود. چنان که گفتیم، پدرش نیز خوش مشرب و اهل مزاح بود، گویى او این شیوه را از پدر به ارث برده بود. براى اطلاع از چگونگى شوخى‏هاى او، نظر شما را به چند نمونه جلب مى‏کنیم. مى‏فرمود:

سابقاً در حرم حضرت معصومه (س) زیارتنامه‏هاى متعددى را با خط زیبا نوشته و در قاب کرده و بر دیوار نصب نموده بودند و زائران از روى آن‏ها متن زیارت را مى‏خواندند. یکى از این زیارتنامه‏ها به خطّ شخصى به نام محمدتقى خوانسارى بود و در آخر آن نوشته بود: «کَتَبَهُ محمد تقى الخوانسارى.» بعضى از زائران که بى‏توجه بودند و خیال مى‏کردند همین جمله جزء زیارت است، با صداى حزین و گریه و اندوه، هماهنگ با متن زیارت همین جمله (کَتَبَهُ…) را مى‏خواندند و گریه مى‏کردند!!

روزى براى تنظیم کتاب «جامع احادیث الشّیعه» به خانه آیه اللّه العظمى بروجردى رفته بودم. آن روز، یک روز قبل از یکى از اعیاد بود؛ به خیال این که روز عید است، به آقا تبریک گفتم و دستش را بوسیدم. بى‏درنگ متوجه شدم که روز عید نیست، به آقا عرض کردم: «این سخن امروز، عوض فردا!» آقا خوشش آمد و لبخند زد و پولى به من (به عنوان عیدى) داد.

آقاى محسن قرائتى(دانشمند و محقّق معروف) دوست و هم مباحثه‏اى به نام آقاى مشرقى (ره) داشت که با هم به درس استاد ستوده مى‏رفتند. آقاى ستوده گاهى که آقاى قرائتى را مى‏ دید، به شوخى به او مى‏فرمود: «آقاى مغربى، آقاى مشرقى کجاست؟!»

روزى چند نفر از شمال به محضر [حضرت امام آیه اللّه العظمى‏] آقاى خمینى (ره) آمده بودند تا یک نفر روحانى را به روستاى خود براى تبلیغ ببرند. به آقا عرض کردند: «سیّد نباشد.» آقا فرمود: «چرا؟» گفتند: «اگر خُلقمان تنگ شد و خواستیم به او فحش بدهیم، سیّد نباشدکه بى‏احترامى شود!!»

یکى از علما به نام شیخ ابوالحسن سره‏بندى در مسجد خود، سیزده سال مسائل مربوط به شکیات نماز را براى اهل آن مسجد مى ‏گفت. یکى به او گفت: «دیگر مسئله ‏اى وجود ندارد، همه ‏اش همین مسأله شکیات است؟» آقاى سره‏بندى در پاسخ فرمود: «هنوز شک دارم که همین شکیات را که آن همه گفته‏ایم، فهمیده ‏اید یا نه؟!»

کوتاه سخن آن که درس‏هاى استاد ستوده، براى رفع خستگى و ادخال السّرور، مشحون از لطیفه‏هاى ظریف و سرورانگیز بود تا شاگردان بانشاط بیشتر درس‏ها را فرا گیرند، به گفته یکى از شاگردانش:

«ایشان مطالب پیچیده درس را با بیان شیوا و روان بیان مى‏کرد. درس او خشک نبود که خسته کننده شود، بلکه با مطایبات و شوخى‏هاى نشاط بخش آمیخته بود. سه درس پشت سر هم در محضر او مى‏خواندیم و خسته نمى‏شدیم؛ بلکه مثل خوردن غذاى لذیذ براى ما لذّت بخش و نشاط آور بود. هنوز آهنگ دلنشین او و چهره خندانش از درون شبستان‏هاى مسجد امام حسن عسکرى (ع) قم به گوش مى‏رسد و دیده مى‏شود. روحش شاد! خداوند او را با پیامبر اکرم (ص) محشور گرداند!، خوش آن زمانى که از درس و بحث او بهره‏مند مى‏شدم و از شیرین کلامى‏هاى او لذّت مى‏بردم.»(۱۴)

عبرت پذیرى

از ویژگى ‏هاى استاد ستوده این که از پدیده‏هایى که در اطرافش رخ مى‏داد، عبرت مى‏گرفت، و سریع متوجه امورى مى‏شد که مایه پند و عبرت است. او این روش را از سیره امام معصوم (ع) آموخته بود؛ آن‏جا که امیر مؤمنان على (ع) فرمود:«ما اَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ اَقَلّ الْاِعْتبارَ؛درس‏هاى عبرت‏ انگیز بسیارند؛ ولى عبرت گیرنده اندک است.»(۱۵)

یا روایت شده: هنگامى که امام صادق (ع) کنار سفره براى خوردن غذا نشست، آب گوشت آوردند و دست مبارکشان را به سوى آن دراز کردند، اما چون داغ بود، دستشان را پس کشیدند. در این هنگام امام به یاد آتش دوزخ افتادند و چند بار فرمودند: «از آتش دوزخ به خدا پناه مى ‏بریم.» سپس فرمود: «ما که تاب تحمل داغى این غذا را نداریم، چگونه طاقت تحمل آتش دوزخ را خواهیم داشت؟!»(۱۶) استاد ستوده به پیروى از خاندان عصمت (ع) چنین حالتى داشت. یکى از شاگردانش مى‏گوید: با جمعى از شاگردان پاى درس مکاسب استاد ستوده نشسته بودیم. ناگهان عده‏اى جنازه‏اى را از رو به روى جلسه درس حرکت دادند. وى درس را رها کرد و با سخنان بسیار اثربخش فرمود: «هَىْ نگویید درس اخلاق بگویم؛ این (اشاره به جنازه) درس اخلاق است؛ به فکر مرگ و معاد باشیم و گناه نکنیم.»

شاگرد دیگرى مى ‏گوید: روزى هنگام تدریس استاد ستوده، کبوترى داخل مسجد(محل درس) شد و بر روى دیوار، سر و صدا مى‏کرد. استاد درس را قطع کرد تا صداى کبوتر قطع شود. آن کبوتر با حرکت یکى از طلاب، پرید و رفت. استاد به درس خود ادامه داد. ناگهان سینه‏اش گرفت، فرمود: «خداوند به ما فهماند که مى‏توانم مانع را در وجود خودت پدید آورم.»(یعنى همه چیز در دست خدا است؛ اگر او نخواهد، ما نمى‏توانیم به درس خود ادامه دهیم.)

شاگرد سومى مى‏گفت: روزى استاد ستوده در وسط درس خود فرمود: آقاضیاء(مرجع بزرگ، آیه اللّه العظمى آقاضیاءالدین عراقى، م ۱۳۶۱ ق) فرزند یکى از علماى اراک بود. هنگامى که پدرش از دنیا رفت، آقاضیاء نوجوان بود و هنوز طلبه نشده بود. پیرمردى به آقاضیاء رو کرد و گفت: اى واى! چراغ خانه پدر شما، که عالم بزرگى بود، خاموش شد. آقاضیاء پرسید: منظور شما چیست؟ پیرمرد گفت: چراغ خانه پدر شما به علم روشن بود. او از دنیا رفت و تو هم که راه او را ادامه ندادى؛ یعنى طلبه نشدى. لذا از این پس چنین چراغى در خانه او و نسل او روشن نیست.

همین سخن مایه عبرت آقاضیاء شد. رگ غیرتش به جوش آمد و از همان وقت تصمیم گرفت طلبه شود. وارد حوزه شد و به تحصیل پرداخت و از نظر علمى به مقامى رسید که جهان اسلام از فروغ علمش روشن شد.(۱۷) استاد با نقل این ماجرا مى‏خواست درس عبرت پذیرى به شاگردان بیاموزد.

زهد و پارسایى‏

از ویژگى ‏هاى استاد ستوده این که بسیار ساده مى‏زیست و از زرق و برق دنیا دورى مى‏ کرد. سال‏ها در خانه‏هاى استیجارى زندگى کرد تا این که به طور غیر مترقّبه خانه ساده‏اى در اختیارش قرار گرفت. انتقال او از خانه‏هاى استیجارى متعدد به خانه دیگر، تداعى آن مى‏کرد که انسان در این دنیا مسافر است و انسانى که خود را مسافر مى‏داند، به مسکن اصلى و همیشگى آخرت دل مى‏بندد و به سایبان‏هاى سست و فانى، دل نخواهد سپرد. او به راحتى مى‏توانست براى خود زندگى مرفّه و خانه با شکوهى فراهم کند ولى نمى‏خواست، تا مبادا دلبستگى پیدا نماید. براى خود امتیازى قائل نبود به شاگردان به طور مکرر مى‏گفت: «مرا هم مثل یکى از خودتان بدانید.» و به حقیقت از مصادیق روشن این شعر حافظ بود که:

غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود//به هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

به گفته یکى از اساتید:«ایشان ستوده زیست و ستوده درگذشت و از مصادیق این فرموده حضرت امیر (ع) بود که: کمکشان به دین بسیار، اما هزینه‏شان اندک است.»(۱۸)

به گفته استادى دیگر:«ایشان شخصیتى گمنام و زاهدى واقعى بود؛ در عین این که منشأ خدمات بسیارى براى حوزه بود، اما خرجى بر بیت‏المال نداشت.»

و به فرموده مقام معظم رهبرى، حضرت آیه اللّه خامنه‏اى (مدّظلّه العالى):«ایشان (آیه اللّه ستوده) به زهد و پاکدامنى و طهارت معروف بودند.»

استاد ستوده، نه تنها به مظاهر دنیوى و زخارف مادى دلبستگى نداشتند، که بى‏اعتنا و روى‏گردان بودند. زندگى را با کمال سادگى و اکتفا به ضروریات آن مى‏گذراندند و مى‏گفتند: «نه این که خداى نخواسته بخواهم ادّعایى داشته باشم؛ من به جهت شأنم کم خرج‏ترین عائله بر حضرت ولىّ عصر (عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف) هستم.»

از دعاهاى همیشگى او که بیانگر ساده زیستى و مقام شکر او است، این بود: «خیلى از خدا ممنونیم، همین که مى‏خواهیم داریم. خدایا! به باطن امیرمؤمنان على (ع) مرا با همین ممنونى از دنیا ببر.»

از او سؤال شد: طلبه از نظر زندگى باید چگونه باشد؟ در پاسخ فرمود: «لازم است وضع اقتصادى طلبه ساده باشد، بنده خودم با این که ۳۸ سال است در حوزه علمیه قم هستم، حدود سیزده سال است که منزل شخصى دارم.» نیز مى‏فرمود: «کم پول بودیم؛ ولى سخت‏گیرى و تحمیل به اهل خانه نکردم. عیال ما هم از ما گله نکرد.»

یکى از شاگردانش مى‏ گوید: بعد از درس همراه استاد ستوده حرکت مى‏کردیم، تا به پل آهنچى رسیدیم. در آن جا نگاه استاد به یک نفر جاروفروش افتاد که جاروهاى دستى هر عدد به مبلغ پانزده تومان مى‏فروخت، دست در جیب کردند، ده تومان بیشتر نداشت. فرمودند: پنج تومان کم دارم، نمى‏خرم. بنده به ایشان گفتم: اگر اجازه بدهید، پنج تومانش را(به عنوان قرض) من مى‏دهم؛ قبول فرمود و جارو را خرید و با خود برد.

در سال ۱۳۵۲ شمسى با پنج هزار تومان یا قدرى کمتر به مکّه مشرّف شدند. هنگام مراجعت، چون خانه محقّر اجاره‏اى داشت، در مسجد رضائیه – محل اقامه نماز جماعتش – جلوس مى‏کرد و اجازه نمى‏داد که پذیرایى مفصّلى بشود. دوست داشت که مجلس ساده و بى‏آلایش برگزار گردد. مراجع عظام و علما و طلاب و سایر مردم در همان جا با او دیدار کردند. هیئت امناى مسجد با چاى و مقدارى گز و سوهان از واردین پذیرایى نمودند.(۱۹)

اقامه نماز جماعت و آثار اجتماعى‏

استاد ستوده علاوه بر تدریس، در چند مسجد به اقامه نماز جماعت مى‏پرداخت و با مردم حشر و نشر داشت و مردم در فرصت‏هاى مختلف از بیانات و نصایح او استفاده مى‏کردند. استمرار حضور ایشان در میان مردم، موجب شد که ایشان منشأ آثار مفید اجتماعى و فرهنگى شود. در این زمینه، به موارد ذیل مى‏توان اشاره داشت:

.۱ «قریب چهل سال در مسجد رضائیه، واقع در میدان سعیدى قم، ظهرها اقامه جماعت مى‏کردم. چندین سال در ایّام ماه رمضان، جلسات تفسیر قرآن را در این مسجد برگزار مى‏نمودم.» استاد در این مدت طولانى، پس از تدریس در مسجد امام حسن قم، پیاده به مسجد رضائیه مى‏رفتند و نیم ساعت و گاهى بیشتر از آن، قبل از ظهر در محراب مى‏نشستند و مردم به راحتى به محضر ایشان رسیده، مسایل خود را مى‏پرسیدند و یا مشکلات خود را مطرح مى‏کردند و با راهنمایى ‏هاى مستقیم و غیرمستقیم ایشان، مشکلات خود را سامان مى‏ دادند.

.۲ اقامه نماز جماعت شب‏ها به مدت چند سال – از سال‏هاى ۱۳۴۰ شمسى به بعد – در مدرسه علوى (تأسیس آیه اللّه العظمى گلپایگانى (ره) واقع در خیابان امام، کوچه منوچهرى) براى طلاب؛ و هفته‏اى یک شب، درس اخلاق بر اساس کتاب «المحجّه البیضاء» فیض کاشانى برگزار مى ‏شد.

یکى از شرکت کنندگان ابراز مى‏کرد: «از آن زمان که حوزه مورد هجوم و یورش رژیم طاغوت قرار گرفته بود، این جلسه درس اخلاق، براى ما بسیار مفید و باعث دلگرمى بود؛ چه بسا اگر موعظه و نصایح آیه اللّه ستوده نبود، بر اثر فشار موجود، ما حوزه را ترک مى‏ کردیم.»

.۳ «از سال ۱۳۶۱ ش. در مسجد امام حسن مجتبى (ع) که در جنب مدینهالعلم حضرت آیه اللّه العظمى خوئى (ره) است، شب‏ها اقامه نماز جماعت مى‏کردم. این مسجد به وسیله یکى از تجّار محترم به نام حاج یداللّه رجبیان(م: ۱۳۶۴ ش) زیر نظر این‏جانب تأسیس گشت و تولیت آن هم طبق وصیّت بانى محترم، پس از فوت ایشان با من بوده است.»(نگارنده گوید: این مسجد طبق نقل موثّق، به دستور امام عصر (ع) ساخته شده است و مى‏توان گفت جمکران دوم قم است.(۲۰) استاد ستوده ده سال در این مسجد اقامه نماز جماعت نمود.)

.۴ تشکیل جلسه هفتگى قرائت قرآن. استاد ستوده چند سال در این جلسه احکام و تفسیر مى‏گفت. این جلسه در ماه مبارک رمضان، هر شب برگزار مى ‏شد.(۲۱)

ارتباط با امام خمینى و انقلاب اسلامى

استاد ستوده به طور مستقیم در انقلاب و مبارزات چندان دخالت نداشت؛ چنان که خود در مصاحبه‏اى فرمود: «من دخالت در مبارزات نداشتم؛ وظیفه‏ام را درس و بحث و تدریس مى‏دانستم و انجام وظیفه مى‏کردم؛ ولى به مبارزات ضربه نمى‏زدم. به قول یکى از آشنایان که در این مورد به من گفته بود: «فلان کس مبارز نیست؛ ولى دین دارد.»(حضرت آیه اللّه العظمى امام) آقاى خمینى (ره) در یکى از بیاناتش فرمودند: «هر کس که هر آنچه در دستش هست، اگر آن را صحیح انجام دهد، همه کارها درست مى‏شود.» من تابع هستم؛ تابع جمهورى اسلامى مى‏باشم، وظیفه‏ام را در درس و بحث مى‏دانم.»

حضرت آیه اللّه محمد مؤمن قمى درباره استاد ستوده فرمود: «ما نه تنها از ایشان بدى ندیدیم که حتى نشنیدیم.»

ولى دخالت غیرمستقیم استاد ستوده براى تقویت انقلاب اسلامى بسیار بود؛ چرا که تقویت بنیه‏ هاى علمى حوزه علمیه قم و تربیت شاگردان برجسته – که بعضى از آن‏ها امروز از سران نظام هستند – و نقش مؤثر ایشان در تهذیب نفس و پاک‏سازى و بهسازى روحیه طلاب و… هر کدام موجب یارى رسانى به انقلاب اسلامى، و پیشرفت آن بود. حضرت امام خمینى (ره) او را بر همین اساس به خوبى مى‏شناخت و تأیید مى‏کرد؛ چنان که بعداً خاطر نشان خواهد شد، امام خمینى مسجد رضائیه را به سبب امام جماعتش(آیه اللّه ستوده)، بسیار خوش شانس خواند.

در مصاحبه‏اى از استاد ستوده مى‏پرسند: در رابطه با حضرت امام خمینى (ره) اگر خاطره‏اى دارید، بیان فرمایید. در پاسخ فرمود: «با آقا رابطه چندان نداشتم، جز این که در روزهاى اعیاد براى عرض تبریک به خدمتشان مى‏رفتم… در سال‏هاى قبل(از انقلاب) در تهران مهمان حاج آقا مرتضى تهرانى بودم. ایشان گفت: آقاى خمینى (حضرت امام (ره) ) کسالت دارد و در کرج تشریف دارند، براى عیادتش برویم. پذیرفتم و با هم به کرج رفته، به محضرش رسیدیم. فرمود: «به اثر اشتباه تشخیص، هفتاد روز بسترى بودم؛ به من گفته بودند مبتلا به تب حصبه شده‏اى؛ اکنون مى‏گویند تب مالت است.»

چنان که اسناد انقلاب نشان مى‏دهد، امضاى استاد ستوده در بعضى از اعلامیه‏هاى مبارزاتى وجود دارد؛ از جمله در تلگرافى که جمعى از علماى حوزه علمیه قم در اعتراض به ادامه زندانى شدن حضرت امام خمینى (ره) ، خطاب به منصور – نخست وزیر وقت – در اسفند ۱۳۴۲ ش نموده‏اند. و همچنین در تلگراف تسلیت علما و مدرسین حوزه علمیه قم در تاریخ آبان ۱۳۵۶ ش. به امام خمینى (ره) ، در پى شهادت آیه اللّه حاج آقا مصطفى خمینى (ره) . و نیز در اعلامیه اساتید و فضلاى حوزه علمیه قم که به منظور محکوم کردن رژیم طاغوتى در مورد فاجعه ۱۹ دى، که در تاریخ ۱۳۵۶ / ۱۰ / ۲۲ ش. صادر شده است.(۲۲)

روزنامه جمهورى اسلامى در مورد ارادت استاد به امام خمینى نوشت: «تکریم آیه اللّه ستوده (ره) نسبت به علماى مذهب و بزرگان حوزه، به ویژه ارادت به مقام والاى حضرت امام خمینى (ره) ، نشان از صفاى باطن و خودساختگى وى داشت. وقتى با تعبیر «آقا» از حضرت امام یاد مى‏کرد و نظرات آن بزرگوار را در شرح و تکمیل برخى مباحث درس، هر چند به ندرت بازگو مى‏نمود، در واقع مراتب ارادت و علاقه خود را به ساحت قدسى آن استاد اساتید و فقیه یگانه و دُرّ زمانه، مى‏نمایاند، و شاگردان را به این عشق و ارادت فرا مى‏خواند.»(۲۳)

سایر ویژگى ‏ها و ارزش‏هاى اخلاقى‏

علاوه بر آنچه گذشت، آیه اللّه حاج شیخ محمد تقى ستوده (طاب ثراه) خصوصیات دیگرى نیز داشت که شرح همه آن‏ها در این مقاله نمى‏گنجد؛ ویژگى هایى مانند تواضع، بى توقّعى، دورى از بسیارى مجالس جهت حفظ تقوا و به ویژه براى دورى از شنیدن غیبت یا تهمت یا دروغ و…، احترام جدّى او به اوقات طلّاب، نظم و انضباط در همه امور، غیرت دینى، مراقبت و احتیاط، رفاقت و صمیمیت با شاگردان و کمک مالى در حدّ توان به آن‏ها و تعبّد و تقدّس راستین، از ویژگى‏هایى است که وى را به عنوان استادى ممتاز، عالمى ربّانى و فرزانه و مورد علاقه طلاب و سایر مردم قرار داده بود. او در عین حال، فکرى باز و روشن داشت و از حوادث زمان آگاه بود و هرگز در محاصره تحجّر و افکار بسته نبود. در مصاحبه‏اى، از ایشان چنین سؤال شد: «طلبه‏ها براى تبلیغ لازم است زبان‏هاى متداول خارجى و علوم جدید را یاد بگیرند؛ گویا عده‏اى استفاده از سهم امام (ع) براى آموزش آن‏ها را صحیح نمى‏دانند، نظر شما چیست؟» استاد در پاسخ فرمودند: «این چه حرفى است، باید(این درس‏ها را) خواند. گاهى تبلیغ اسلام از راه دانستن این‏ها مى‏شود، قهراً لازم است؛ منافاتى با مصرف سهم امام ندارد، مگر این که این‏ها را یاد بگیرند و علیه امام زمان (ع) به کار گیرند. هر آنچه را علیه امام زمان(عج) یاد بگیرند، حرام خواهد بود. بعضى‏ها مى‏گفتند: مى‏خواهیم با سهم امام (ع) به مکّه برویم، آیا امام زمان (ع) راضى است؟ در جواب مى‏گفتم: مگر امام زمان (ع) با حج نَعُوذُ بِاللّه مخالف است؟ اشکالى ندارد.»(۲۴)

سخن پیرامون فضایل و ویژگى‏هاى اخلاقى آیه اللّه ستوده (ره) را با سخن روشنگرى از آیه اللّه سید محمد على ابطحى اصفهانى (از اصحاب تدوین جامع احادیث الشیعه) خطاب به آقاى ستوده پایان مى‏بریم: «ما هر چه به شما نزدیک‏تر شدیم، علاقه‏مان به شما بیشتر شد.»(۲۵)

از نگاه بزرگان‏

پاک زیستى و مقامات و موقعیت عالى استاد ستوده (ره) موجب شده که شخصیت‏هاى بزرگى، هر کدام با تعبیرى او را بستایند؛ از جمله:

آیه اللّه حاج میرزا على مشکینى خطاب به او مى ‏فرمود: «شما یک درس اخلاق شروع کنید، همه ما شرکت مى ‏کنیم.»

آیه اللّه حرم پناهى مى ‏فرمود: «ایشان (آیه اللّه ستوده) در زندگیشان نقطه ضعف، نداشتند.»

روزى اُمناى مسجد رضائیه (که آیه اللّه ستوده در آن اقامه جماعت مى ‏نمود) به محضر مبارک حضرت امام خمینى (ره) رسیدند، امام از آن‏ها پرسید: پیش نماز مسجد رضائیه کیست؟ آن‏ها پاسخ دادند: آقاى حاج شیخ محمد تقى ستوده است. امام فرمود: «به به از این شانس مسجد!»

مرحوم آیه اللّه العظمى نجفى مرعشى در شأن ایشان فرمود: «آقاى ستوده انسان عادّى نیست؛ ایشان کسى است که در این زمان، احدى از دست و زبانش آزار و اذیّت ندیده است.»

آیه اللّه سید محمد باقر ابطحى اصفهانى فرمود: «آقاى ستوده اهل اخلاص و عمل بود و از نظر باور نسبت به مبدأ و معاد و اعتقادات دیگر، راسخ بود. او مى‏گفت: من یقین دارم که به بهشت مى‏روم؛ چرا که آنچه را به حساب ظاهر، وظیفه و تکلیف تشخیص داده‏ام عمل کرده‏ام. در مسئله ولایت هم هیچ شکى ندارم، پس اگر ما به بهشت نرویم کى برود؟!»

حضرت آیه اللّه العظمى سید احمد خوانسارى (ره) فرمودند: «آقاى ستوده، واقعاً ستوده است.»

مرحوم حاج احمد – خادمِ خانه آیه اللّه العظمى بروجردى – به آقاى ستوده گفته بود: «آقا(آیه اللّه العظمى بروجردى) کمال وثاقت را نسبت به شما دارند.»

حضرت امام خمینى (ره) در اوائل مبارزات، در مورد کار مهمى، به آیه اللّه العظمى سید محمد رضا گلپایگانى (ره) پیام مى‏دهند که: «شخصى باتقوا و زرنگ براى این کار مى‏خواهم.» آیه اللّه العظمى گلپایگانى (ره) ، آیه اللّه ستوده را خدمت امام معرفى مى‏کنند. حضرت آیه اللّه گلپایگانى آقاى ستوده را به عنوان یکى از افراد صالح براى مرجعیّت، در نسل مراجع پس از خودشان، شایسته مى‏دانستند و به ایشان نظر داشتند.

حضرت آیه اللّه صافى گلپایگانى پس از رحلت آقاى ستوده، فرمودند: «ایشان(آیه اللّه ستوده) پاک از دنیا رفت، خدا کند ما هم مثل ایشان برویم.»(۲۶)

سخن در این باره بسیار است. پایان این گفتار را با یک سؤال و جواب جالب زینت مى‏بخشیم که همه حرفهاى ناگفته در این سؤال و جواب آمده است و آن این که: مرحوم آیه اللّه سید عبدالکریم کشمیرى (م: ۱۴۱۹ ق) از علماى ربّانى و سالکان طریق و از شاگردان آیه اللّه الحق، سید على آقا قاضى (ره) در نجف اشرف بود. در سال‏هاى آخر عمر در قم سکونت داشت و شاگردان بسیارى از فیض وجود او به عنوان معلّم بزرگ اخلاق، عرفان و زهد در سطح اعلا بهره‏مند مى‏شدند.(۲۷) بعضى از شاگردان از ایشان سؤال کردند: «شما حالتان براى مراجعات اخلاقى و عملى چنان که مى‏فرمایید، مساعد نیست، به چه کسى مراجعه کنیم؟» آقاى کشمیرى در پاسخ فرمود: «به آقایان؛ بهاءالدّینى، بهجت و ستوده.»(۲۸)

گفتار شخصیت‏هاى بزرگ در شأن آیت اللّه ستوده، که بى‏تردید خالى از گزافه گویى است، بیانگر آن است که آیه اللّه ستوده رادمرد فوق العاده اى بود و از نظر علم و عمل در سطح بسیار عالى قرار داشته است، به طورى که بر همه به ویژه طلاب لازم است چنین شخصیتى را اسوه قرار دهند.

نصایح ملکوتى

از میان ده‏ها بلکه صدها جمله از نصایح ملکوتى و پندهاى دل سوزانه و دل نشین استاد ستوده، برخى را بیان مى کنیم:

« من وقتى که افراد اصرار مى کنند و موعظه‏اى مى خواهند، مى گویم: زبان! زبان! باید مواظب زبانتان باشید. خیلى انسان باید سنجیده حرف بزند. مرحوم خوانسارى،( م ۱۴۰۵ ق ) طورى بود که اگر پنجاه سال با ایشان مى‏نشستى، درباره کسى یک کلمه نمى گفت یا خود را بر کسى‏ترجیح نمى داد… ایشان خیلى بر زبانش مسلط بود. زبان حفظش لازم است؛ چون جرم زبان، سنگین است. امیرالمؤمنان على (ع) درباره زبان مى فرماید:«جِرْمُهُ صَغیرٌ وَ جُرْمُهُ ثَقیلٌ؛حجم و جسم زبان کوچک است، ولى جرم و گناه آن بزرگ است.»

در روایت دیگر آمده است: کسى که از دنیا سالم برود، فرشتگان تعجب مى‏کنند؛ دنیا خیلى مخاطره پایین و بالا دارد. البته اگر کسى مصمّم باشد، خدا کمکش مى کند.»(۲۹)

نیز از نصایح استاد ستوده این بود: «آیه اللّه العظمى بروجردى در ۷۵ سالگى فرمودند: «از روزى که به حدّ تکلیف رسیدم تا کنون (حدود ۶۰ سال ) نه یک کلمه دروغ گفته‏ام و نه غیبت کرده‏ام.» از آیت اللّه خوانسارى درخواست موعظه کردند، فرمود: «انشاء پند و موعظه کافى نیست؛ مجاهده و ریاضت مى خواهد تا ترک گناه و کسب فضایل، ملکه (نیروى ثابت) در روح و روان انسان شود.» مرحوم فیض در کتاب المحجه البیضاء روایت مى کند در مورد (گروهى از) اهل جهنم که در آن مى‏سوزند، گفته مى شود: هذِهِ حَصائِدُ اَلْسِنَتِهِمْ؛ این عذاب، محصول درو شده زبان‏هاى آن‏ها است که کنترل نکردند و در نتیجه اهل دوزخ شدند.»(۳۰)

ایشان همواره باحالتى ملکوتى و اثربخش، به نصیحت شیفتگان مى‏پرداخت. او در نصایح خود، بیشتر از تقوا، وقت‏شناسى، وظیفه‏شناسى، زهد و وارستگى، و اخلاص در همه کارها به ویژه تحصیل، سخن به میان مى‏آورد. او براى تقویت زهد در شاگردان، نمونه‏هایى از روش بزرگان و وارستگان ممتاز را ذکر مى‏کرد؛ از جمله به طور مکرّر، از مرحوم عالم ربّانى حضرت آیه اللّه العظمى سید احمد خوانسارى یاد مى‏کرد و مى‏فرمود: «ایشان کتاب «مِرْآهُ الْعُقول» (تألیف علّامه مجلسى در شرح اصول کافى) را مى‏خواست. من در یکى از کتاب فروشى‏ها آن را که به صورت سه جلد با قطع بزرگ و زیبا بود، یافتم و قیمت کردم، گفتند ۶۳ تومان است. به خدمت آقاى خوانسارى رفتم و موضوع را به عرض رساندم. فرمودند: «الآن من هیچ پولى ندارم.» این حرف را در زمانى گفتند که مى‏توانستند صدها هزار تومان از ناحیه افراد تهیّه کنند.»(۳۱)

حکایت رحلت و تشییع

عارضه سخت چشم و کهولت سن و بیمارى موجب شد که آیه اللّه ستوده، پس از پشت سر نهادن یک دوره بیمارى، در ۸۰ سالگى (به سال قمرى) در روز یک شنبه ۲۸ صفر الخیر ۱۴۲۰ ق، (۲۳ خرداد ۱۳۷۸ش)، مطابق با روز رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبى (ع) ساعت پنج بعد از ظهر در بیمارستان کامکار به لقاء اللّه پیوسته، و چشم از جهان فانى فرو بندد. به راستى ستوده زاد، ستوده زیست و ستوده رفت.

خبر رحلت این عالم ربّانى، که ضایعه بسیار اسف‏بار بود، موجب غم و اندوه جانکاه مردم به ویژه طلاب و علما گردید. و این خبر به وسیله خبرگزارى، صدا و سیما و روزنامه‏ها در همه جا منتشر شد. پیکر مطهر این استاد فرزانه بعد از ظهر روز دو شنبه ۲۹ صفر از مسجد امام حسن عسکرى (ع) به سوى حرم حضرت معصومه (س) با حضور مراجع، علما، طلاب، رئیس دفتر مقام معظم رهبرى و با حضور امت تشییع کم نظیرى انجام شد. پس از اداى نماز به امامت آیه اللّه العظمى شیخ حسین وحید خراسانى، در مسجد موزه به خاک سپرده شد.

مدیر محترم اجرایى حوزه علمیه گفت: «حضور گسترده و چشمگیر مراجع، علما، روحانیون و مردم در مراسم تشییع پیکر مطهر آن عالم فرزانه، بیانگر جایگاه رفیع علمى و معنوى وى مى باشد.»

اعلامیه ها و پیام هاى تسلیت از طرف مراجع، شوراى مدیریت، جامعه مدرّسین و سایر ارگان‏ها در هر سو دیده مى شد. در مجلس فاتحه او، آیه اللّه استادى به تشریح ابعاد زندگى علمى و معنوى آن عالم فرزانه پرداخت و گزارش مراسم گرامى‏داشت وى، در روز نامه ها منعکس شد.

رضوان و بهشت جاى بادش‏//جا در حرم خداى بادش

مرقد شریف آیه اللّه ستوده در حرم حضرت معصومه (س) در مسجد موزه، قسمت زنانه، در ناحیه در ورودى از جانب صحن بزرگ به مسجد موزه، دست راست کنار پایه دوم، قرار گرفته است. بر سنگ مرقدش چنین نوشته شده است: «مرقد حضرت آیه اللّه ستوده…»

فرزندان آیت اللّه ستوده‏

از استاد آیه اللّه ستوده (ره) چهار پسر از دو همسر باقى مانده‏اند؛ به نام‏هاى: حضرت حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ مهدى ستوده، آقاى حاج محمد حسن ستوده(که از تجّار و کسبه تهران است)، آقاى غلامرضا ستوده و آقاى رحمت اللّه ستوده. این دو نفر در کارهاى پزشکى و فرهنگى در سطح بالا مشغول کار هستند. آیت اللّه ستوده، در مورد آقاى حاج آقا مهدى در مصاحبه‏اى فرمودند: «ایشان در درس(آیه اللّه العظمى) آقاى وحید خراسانى شرکت مى‏کنند و از نظر اخلاق و فضل، مورد پسند آقاى وحید است.»(۳۲)

آقاى حاج مهدى از فضلاى حوزه علمیه قم و روحانى پرتلاش و فعّالى است و بعضى از تقریرات پدر(از جمله تقریرات درس خارج قبله آیه اللّه العظمى بروجردى، که به وسیله پدرش آیه اللّه ستوده تقریر شده) را تصحیح و تنظیم کرده و در مجله فقه اهل بیت (سال ۶، شماره ۲۳) به چاپ رسیده است.

محمد محمدى اشتهاردى‏



۱ – شرح احوال حضرت آیه اللّه العظمى اراکى، رضا استادى، ص ۱۳ – .۱۵
۲ – این مدرسه که امروز به نام مدرسه امام خمینى (ره) معروف است، قبلاً به نام مدرسه سپهدار بود. چون امام، قبل از ورود به قم، مدتى در این مدرسه حجره داشت و درس مى‏خواند، به نام او نام گذارى شد.
۳ – شرح احوال حضرت آیه اللّه العظمى اراکى، ص ۲۲ و .۲۳ (به طور اقتباس)
۴ – همان، ص ۳۲ – ۴۶
۵ – همان و نیز برگرفته از مصاحبه مرحوم آیه اللّه ستوده.
۶ – ۷ – ۸ – برگرفته از مصاحبه آیه اللّه ستوده و مجله فقه اهل البیت (سال ۶، شماره ۲۳)، ص ۲٫
۹ – شرح احوال حضرت آیه اللّه العظمى اراکى، ص ۱۸۶٫
۱۰ – ۱۱ – ۱۲ – برگرفته از یادداشت‏هاى حجه الاسلام حاج شیخ مهدى ستوده، فرزند آیه اللّه ستوده (ره) و مصاحبه‏هاى استاد ستوده.
۱۳ – ۱۴ – برگرفته از دفتر یادبود مرقد، ص ۳۴ و ۳۵ و…
۱۵ – نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، حکمت ۲۹۷٫
۱۶ – روضه الکافى، شیخ کلینى، ص ۱۶۴٫
۱۷ – دفتر یادبود کنار مرقد، ص ۴ و ۱۲۸ و ۱۵۱٫
۱۸ – این سخن حضرت على (ع) در شأن زید بن صوحان بود. او هنگامى که در جنگ جمل به شهادت رسید، على (ع) به بالینش آمد و سر او را به دامن گرفت و فرمود: «رَحِمَکَ اللّهُ یا زَیْدُ. قَدْ کُنْتَ خَفیفَ الْمَؤُونَهِ عَظیمُ الْمَعُونَهِ؛ اى زید! خدا تو را رحمت کند که مردى کم خرج بودى و در عین حال، یارى تو به دین بسیار بود.»(قاموس الرجال، ج ۴، ص ۲۵۶)
۱۹ – برگرفته از یادداشت‏هاى فرزندشان آقا مهدى ستوده؛ مجله حوزه، شماره ۹، ص ۶۰ و ۶۷ و دفتر یادبود کنار مرقد، ص ۱۲۵٫
۲۰ – مشروح این ماجرا را حضرت آیه اللّه العظمى صافى گلپایگانى(مدّظلّه) در کتاب «پاسخ به ده پرسش»، ص ۳۱ تا ۴۴ نقل کرده است و نگارنده آن را در کتاب «حضرت معصومه، فاطمه دوم»، در صفحه ۲۰۲ – ۲۱۱ ذکر نموده‏ام.
۲۱ – برگرفته از یادداشت‏ها و مصاحبه‏هاى استاد ستوده از نوار ضبط شده.
۲۲ – اسناد انقلاب اسلامى، ج ۳، ص ۱۰۹ و ۱۱۰ و ۲۲۹ و ۲۳۹٫
۲۳ – روزنامه جمهورى اسلامى، شماره ۵۷۹۶، ۲۹ خرداد ۱۳۷۸، ص ۴٫
۲۴ – مجله حوزه، شماره ۹، فروردین ۱۳۶۳، ص ۶۸٫
۲۵ – برگرفته از یادداشت‏هاى حجه الاسلام مهدى ستوده.
۲۶ – برگرفته از یادبود کنار مرقد و یادداشت‏هاى آقا مهدى ستوده.
۲۷ – وى در قم در ۷۶ سالگى در روز چهارشنبه ۱۳۷۸ / ۱ / ۱۸ شمسى رحلت کرد. مرقدش در جوار بارگاه ملکوتى حضرت معصومه (س) ، در مسجد بالاسر قرار دارد.(شرح حال ایشان در کتابى به نام «آفتاب خوبان»، نگارش یافته است).
۲۸ – منظور از این سه نفر، مرحوم عارف سالک، آیه اللّه العظمى سید رضا بهاءالدّینى(م ۱۴۱۸ ق)، مرجع بزرگ و سالک زاهد، آیه اللّه العظمى محمد تقى بهجت(مدّظلّه) و آیه اللّه شیخ محمد تقى ستوده است. این پاسخ آقاى کشمیرى قبل از سال ۱۴۱۸ ه . ق. بوده است.
۲۹ – مجله حوزه، شماره ۹، فروردین ۱۳۶۳، ص ۶۸٫
۳۰ – برگرفته از مصاحبه‏هاى آیه اللّه ستوده.
۳۱ – مجله حوزه، شماره ۹، ص ۶۸٫
۳۲ – برگرفته از مصاحبه با استاد ستوده.

زندگینامه سید صفدر حسینى «سید جمال الدین اسدآبادی»

 untitledنابغه بزرگ، متفکر ژرف، آزادیخواه سترک و مصلح مومن اجتماعى مشرق زمین، سید محمد فرزند سید صفدر حسینى، معروف به ((سید جمال الدین)) در ماه شعبان سال ۱۲۵۴ هجرى قمرى، در ((اسد آباد)) همدان، یا جاى دیگرى چشم به دنیا گشود.

سید جمال الدین، خود محل ولادتش را مشخص نکرده، و براى گریز از قید و بندهاى مرزى و سیاسى، و نیز براى گسترش دامنه فعالیتهاى اصلاحى اجتماعى، خود را به جز سرزمین اسلام، به وطن دیگرى منسوب نداشته است، اما بسیارى از کتابها محل ولادت او را ((اسد آباد همدان)) نوشته اند.

او بیش از هشت سال نداشت، که قرآن و علوم مقدماتى را نزد پدر خود خوب آموخت و پدر که براى تعلیم و تربیت فرزند فوق العهاده خود دنبال حوزه درسى مناسب مى‏گشت او را که ده ساله شده بود، بسال ۱۲۶۴ به ((قزوین)) برد و براى ادامه تحصیل به عالمى سپرد، اما سید جمال وقتى دو سال در قزوین درس خواند و فقه و اصول را خوب فرا گرفت، آن حوزه را هم براى خود تنگ و ناتوان دید، ناچار پدرش به سال ۱۲۶۶ سید را که ۱۲ ساله شده بود به تهران برد و جهت ادامه تحصیل او را به ((سید محمد صادق سنگلجى)) تحویل داد.

آن استاد نیز وقتى در مورد مطالب علمى با سید گفتگو کرد، و او را نابغه و داناى بلند مقامى یافت، بدین جهت لباس اهل علم را به تن او پوشاند و به پدرش پیشنهاد کرد، فرزند پر توان خویش را به حوزه‏هاى بزرگ و مهم عراق ببرد. سید صفدر در حالى که سید جمال را به عراق مى‏برد، حدود سه ماه در ((بروجرد)) اقامت کرد، میرزا محمد بروجردى از آنان پذیرائى نمود، و آنان روانه ((نجف اشرف)) گردیدند.

سید صفدر در ((نجف)) پس از زیارت امام على (ع) فرزند را همراه برداشت، و او را به حضور فقیه بزرگ شیعه، شیخ مرتضى انصارى برد.
شیخ انصارى وقتى به استعداد فوق العاده و دانائى ‏هاى عمیق سید جمال پى برد، مقدم او را گرامى داشت، خانه ‏اى براى او تهیه کرد، تمام مخارج او را عهده دار شد، سید صفدر به اسد آباد برگشت، و سید جمال مدت چهار سال در حوزه‏هاى درسى آن فقیه بزرگ شرکت مى‏کرد، تا اینکه در علوم تفسیر و حدیث و کلام و حکمت و منطق و فقه و اصول به مقام بلندى دست یافت، تا جائى که‏۹ شیخ مرتضى انصارى رتبه اجتهاد سید جمال ۱۶ ساله را تایید کرد!

داستان عجیبى رخ داده است، سید نوجوانى از دست رئیس حوزه ‏نجف، شیخ اعظم انصارى مدرک اجتهاد گرفته، سخن او نقل مجلسها شده و نخست از او تجلیل مى‏گردد، اما افراد ساده لوح یا مغرض وقتى متوجه مى‏شوند، سید جمال گاهى درب حجره را به روى خود مى‏بندد و به آموختن ریاضیات و علوم پزشکى و زبان فرانسه مى‏پردازد، این وضع را با شان عالم دینى سازگار نمى‏دانند و علیه او آشوب و جنجال دردناکى به راه مى‏افتد!

شیخ انصارى وقتى از چنین آشوب خطرناکى با خبر مى‏ شود، ناچار به سید جمال پیشنهاد مى‏ کند ((نجف)) را ترک بگوید، آن گاه براى معرفى سید جمال نامه ‏اى به یکى از دوستان خود در ((هندوستان)) مى‏ نویسد، وضع علمى سید را بیان مى ‏دارد، مخارج سفر او را تامین مى ‏کند و سید جمال بسال ۱۲۷۰ از راه ((بوشهر)) وارد ((هندوستان)) شد، حدود یک سال و نیم در آن کشور اقامت نمود، خود مطالعات زیادى کرد و به افرادى هم که از هر سو به حضورش مى ‏شتافتند، آموزشهاى فقه و حکمت فراوان داد.

ولى روح پر خروش سید جمال و دانائى عمیق به معارف اسلام، او را وادار مى کند که با مسافرت به کشورهاى مختلف، بخصوص کشورهاى اسلام وضع مسلمانان و فرهنگ سایر ملتها را از نزدیک مورد مطالعه قرار دهد، بدین جهت از ((بمبئى)) به ((کلکته)) مى ‏رود، از آنجا راهى ((حجاز)) و زیارت ((مکه)) مى ‏شود، با عالمان دینى مذاکرات مهمى انجام مى ‏دهد، از آنجا به نجف و کربلا مى‏ رود، بعد روانه افغانستان و طهران و خراسان مى ‏شود، باز به قصد ((مکه وارد هندوستان مى‏ شود، اما پس از یک ماه اقامت در آنجا از مسیر ((کانال سوئز)) با کشتى حدود سال ۱۲۸۵ وارد ((مصر)) مى ‏گردد، و با استادان و عالمان دانشگاه ((الازهر)) ملاقاتها و گفتگوئى به عمل مى‏ آورد، تا راه نجات آن سرزمین را نیز از چنگال استعمار انگلیس بدست آورد.

پس از اقامت حدود چهل روز در مصر، در ماه رجب سال ۱۲۸۶، وارد ((اسلامبول)) مى‏ شود و مورد استقبال صدر اعظم و رجال علمى و سیاسى قرار مى‏گیرد، سید در آنجا پیرامون هدف خود که دستیابى به ((وحدت امت اسلامى)) است، خطابه‏اى ایراد مى‏کند، اما متاسفانه مورد حسد شیخ الاسلام شهر واقع مى‏ شود و با توطئه او ((سلطان عثمانى)) دستور به بیرون رفتن سید جمال را صادر مى‏کند!

اما سید جمال الدین اوائل سال ۱۲۸۷ باز به مصر مراجعت مى‏کند و تا سال ۱۲۹۶، که حدود ده سال مى‏شود در مصر اقامت مى‏نماید، در دانشگاه ((الازهر)) به تدریس مشغول مى‏شود، و در کلاس درس او شیخ محمد عبده مفتى دیار مصر، متمهدى سودانى، ادیب اسحاق نویسنده معروف و دیگران شرکت مى‏جویند، او با دانشجویان ارتباط تنگاتنگ برقرار مى‏نماید و جمعیت ((انجمن ملى)) را تاسیس مى‏کند.

اعضاى این انجمن را چهل نفر تشکیل مى‏دهند، و آئینامه آن بر اساس تعالیم عالى اسلام، در ۱۶ ماده تنظیم مى‏شود، و به موجب آن ((اعضاى انجمن)) تعهد مى‏نمایند آن مفاد را، که شامل ارشاد و هدایت مردم، عمل به واجبات دینى، و دستگیرى از محرومان و نیازمندان است، در زندگى خود عملى سازند.

این اقدام انقلابى، در راستاى احیاى احکام نورانى اسلام و اتحاد امت مسلمان، موج چشمگیرى بوجود مى‏آورد و در فضاى جامعه، مظاهر عدالت و انسانیت را آشکار مى‏سازد و تعداد زیادى مسیحى و یهودى و بى دین مسلمان مى‏شوند، در مقابل وضع تجارتى انگلیس ۳۵ درصد کاسته مى‏شود، حدود هشتاد نفر از کارشناسان مسلمان از اداره‏ها و شرکتهاى انگلیسى بیرون مى‏آیند و بالاخره ۴۵ درصد از نفوذ استعمار انگلیس در ((مصر)) از بین مى‏رود.

آرى، این انجمن چهل نفرى به مدت یک ماه، عقیده و احکام اسلامى را در زندگى اجتماعى پیاده کردند و قدرت استعمار انگلیس را متزلزل ساختند، اما چون چنین انقلاب عملى براى استعمار خطرناک بود، با توطئه شومى، سید جمال الدین را از ((مصر)) اخراج کردند، و سید ناچار روانه ((هندوستان)) گردید.

سید جمال الدین حدود ۵ سال در هندوستان مى ‏ماند، با خطابه‏ها و سخنرانیهاى عمیق مردم را به مبانى اسلامى و مسئولیت آنان آگاه مى‏کند، اما به خاطر لشکرکشى دولت انگلستان به ((مصر)) حکومت هندوستان سید جمال را به ((کلکته)) منتقل مى‏کند.

اکنون ریشه‏ هاى اساسى مشکل ملتهاى مسلمان، براى سید جمال الدین بخوبى روشن شده است، آنان گرفتار پنج مصیبت بزرگ هستند:

۱- حاکمیت حاکمان مستبد و ناصالح.
۲- نا آگاهى عمومى نسبت به احکام نورانى اسلام.
۳- نفوذ عمیق عقائد خرافى و بى اساس، در زندگى اجتماعى.
۴- وجود تفرقه و اختلافهاى قومى.
۵- گسترش نفوذ بیگانگان، بخصوص غرب در جوامع اسلامى.

اینجاست- سید جمال الدین، پس از آن که در کشورهاى مذکور فریاد و طرحهاى خود را به گوش مسلمانان مى‏ رساند، راهى ((لندن)) مى ‏شود، و پس از آن به ((پاریس)) وارد مى ‏گردد، و با همکارى شاگرد مجاهد خود ((شیخ محمد عبده)) مجله عربى ((العروه الوثقى)) را تا ۱۸ شماره منتشر مى‏ کند و بطور رایگان به همه کشورهاى اسلامى مى‏ فرستد و موج انقلابى بوجود مى‏آورد.

سپس سید جمال، براى رساندن پیامهاى خود به گوش همگان، از سال ۱۳۰۲، سفرهائى را به لندن، به دعوت ناصرالدین شاه به تهران، قفقاز، پاریس، نجد، قطیف، یمن، شیراز، اصفهان آغاز مى‏کند و ناچار پس از هشت آوارگى در ((اسلامبول)) اقامت مى‏ کند.

شهادت

اما در اوائل سلطنت مظفر الدین شاه، در اثر رقابتى که بین وى و سلطان عبد الحمید پادشاه عثمانى بر سر محل اقامت سید بوجود مى ‏آید، سید جمال الدین در شوال ۱۳۱۴ هجرى مسموم و شهید مى‏ شود و پیکر نحیف او را نخست مظلومانه در مقبره ((شیخلر مزارلقى)) به خاک مى‏ سپارند، بعد از استخوان های او را به ((کابل)) در افغانستان منتقل کردند.

بدین ترتیب، مشعل زندگى شصت ساله فقیه مکتب شیخ انصارى، فیلسوف، مفسر قرآن، مجاهد سترک ضد استبداد و مصلح کبیر سید جمال الدین اسد آبادى، در حالى که براى برقرارى اتحاد و تشکیل حکومت اسلامى، به حدود شصت شهر و کشور جهان سفر نموده بود و حتى براى ((تحریم تنباکو)) نامه به میرزا حسن شیرازى نوشت، به خاموشى گرائید، ولى از آن تاریخ تا کنون که بیش از یکصد سال مى ‏گذرد، در تجلیل از مقام او کتابها و مقالات و یاد نامه‏ ها نوشته شده و کنگره‏ ها در کشورهاى مختلف برگزار گردیده است.

آثار

کتابهاى به جاى مانده از این قهرمان مشرق زمین، عبارتند از:

۱- العروه الوثقى و الثوره التحرریه الکبرى، با همکارى محمد عبده.
۲- رساله نیجریه.
۳- نامه ‏ها به مراجع دینى و شخصیتهاى سیاسى.
۴- اسلام و علم.
۵- رساله قضا و قدر.

اما از همه مهتر این که، سید جمال الدین حسینى اسد آبادى، پایه گزار نهضت هاى اسلامى ضد استعمارى، از قرن سیزدهم هجرى تا کنون شناخته شده، و افکار و اندیشه‏ هاى انقلابى او، در همه حرکتهاى اسلامى و انقلابى نقش داشته است.

نقش سید جمال الدین، در بیدارى مشرق زمین-زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص ۲۲۱- ،  لغت نامه دهخدا، ج ۱۷، ص ۹۵

زندگینامه آیت الله العظمى حاج سید على حسینى سیستانى دامت افاضاته

 

Untitled

ولادت

حضرت آیت اللّه العظمى سیستانى در روز ۹ ربیع الاول سال ۱۳۴۹ هـ ق در شهر مقدس مشهد متولد گردید و پدرش به میمنت نام جدش ایشان را على نام نهاد.

نام پدر گرامیشان مرحوم سید محمد باقر و نام جد ایشان که از بزرگان علم و زهد بوده سید على مىباشد که زندگینامه ایشان را مرحوم شیخ آقا بزرگ طهرانى در طبقات أعلام الشیعه (قسمت چهارم ص ۱۴۳۲) ذکر نموده است که گفته شده ایشان در نجف از شاگردان مولى على نهاوندى و در سامراء از شاگردان مجدد شیرازى سپس از شاگردان خاص مرحوم سید اسماعیل صدر گردید. و در حدود سال ۱۳۰۸ هـ به شهر مقدس مشهد بازگردید و در آنجا مستقر گشت. و از مهمترین شاگردانش فقید بزرگوار شیخ محمد رضا آل یاسین (قدس سره) مى باشد.

خاندان ایشان که از سادات حسینى مىباشند در عهد صفوى در اصفهان مىزیستند که از طرف سلطان حسین صفوى جد اعلاى ایشان سید محمد را به منصب شیخ الاسلامى در سیستان منصوب نمود و ایشان به آنجا منتقل شده و با خانواده شان در آنجا سکنى گزیدند.

از نواده هاى ایشان سید على جد معظم له اولین شخصى بود که به شهر مقدس مشهد مهاجرت نمود و در مدرسه مرحوم ملا محمد باقر سبزوارى مستقر گردید و از آنجا براى تکمیل درس خود به نجف اشرف مهاجرت نموده است.

معظم له در پنج سالگى به تعلیم قرآن کریم پرداخت سپس وارد مدرسه دار التعلیم دینى به منظور آموختن، خواندن و نوشتن و غیره شد که در این مدت خوشنویسى را از استاد فن میرزا على آقا ظالم آموخت.

در سال ۱۳۶۰ هـ به امر پدر بزرگوارش شروع به آموختن مقدمات علوم حوزوى پرداخت که مجموعه اى از دروس ادبى همچون شرح الفیه ابن مالک، مغنى ابن هشام و مطول تفتازانى و مقامات حریرى و شرح النظام را نزد مرحوم ادیب نیشابورى و بعضى دیگر از اساتید فن پرداخت. و شرح لمعه و قوانین را نزد مرحوم سید احمد یزدى معروف به نهنگ خواند و قسمتى از دروس سطوح مثل مکاسب و رسائل و کفایه را نزد عالم جلیل شیخ هاشم قزوینى خواند.

و تعدادى از کتب فلسفى همچون شرح منظومه سبزوارى و شرح الاشراق و اسفار را نزد مرحوم آیسى خواند و شوارق الالهام را نزد مرحوم شیخ مجتبى قزوینى آموخت و از محضر علامه محقق میرزا مهدى اصفهانى متوفى ۱۳۶۵ هـ بهره هاى فراوان برد. همچنین از محضر میرزا مهدى آشتیانى و میرزا هاشم قزوینى بهره ها برده است.

پس از فراگیرى علوم ابتدائى مقدمات و سطح، نزد برخى از اساتید و مدرسان به فراگیرى علوم عقلیه و معارف الهیه پرداخت. سپس در سال ۱۳۶۸ هـ به شهر مقدس قم مهاجرت نموده و از محضر مرجع بزرگ آیت الله بروجردى (قدس سره) در فقه و اصول بهره هاى فراوان برد و از دانش و معرفت فقهى او بویژه در علم رجال و حدیث استفاده هاى بسیارى نمود. وى همچنین در دروس فقیه و عالم فاضل سید حجت کوهکمرى (قدس سره) و تعدادى از علماى معروف آن دوره شرکت نمود.

معظم له در مدت اقامت در قم با مکاتباتى که مرحوم سید على بهبهانى (یکى از علماى برجسته اهواز و از تابعین مدرسه محقق شیخ هادى طهرانى) که موضوع مورد مکاتبه بعضى از مسائل قبله بوده بطورى که معظم له در این مسائل مناقشات مفصلى با مرحوم بهبهانى حول آراء مرحوم محقق طهرانى داشته و مرحوم بهبهانى از آراء استاد خود دفاع مىکرده، پس از مدتى مکاتبه مرحوم بهبهانى نامه تشکرى براى معظم له فرستاده و از ایشان تمجید و تقدیر کاملى نمود. و قرار بر آن شد که بقیه بحث موقع تشرف ایشان به مشهد انجام گردد.

در سال ۱۳۷۱ هـ معظم له از قم به نجف اشرف مهاجرت نمود، که در روز اربعین حسینى (علیه السلام) وارد کربلا گردید سپس به نجف سفر نمود، و در مدرسه بخارائى وارد شده و مستقر گردیدند. که در محضر اساتید بزرگى همچون آیت الله خوئى و شیخ حسین حلى (قدس سرهما) در فقه و اصول به مدت طولانى حاضر گردید و همچنین در این مدت هم در دروس بزرگانى همچون آیت الله حکیم و آیت الله شاهرودى (قدس سرهما) حاضر گردید.

در سال ۱۳۸۰ هـ معظم له تصمیم به رجوع موطن خود مشهد گرفت و چون تصور مىنمود که در آنجا مستقر خواهد شد، از اینرو اساتیدش آیت الله خوئى و شیخ حسین حلى (قدس سرهما) شهادت رسیدن به درجه اجتهاد را براى او مکتوب نمودند. همچنین که محدث بزرگ آقا بزرگ طهرانى شهادت دیگرى در تبحر ایشان به علم رجال و حدیث مکتوب نمود.

معظم له در سال ۱۳۸۱ هـ بار دیگر به نجف بازگشت و با ورودشان شروع به درس خارج در فقه در باب مکاسب شیخ انصارى و متعاقب آن شرح عروه در باب طهارت و بیشتر کتاب صلاه را تدریس نمودند. و در سال ۱۴۱۸ هـ بعد از آنکه کتاب صوم را به پایان رسانده بود، شروع به شرح کتاب اعتکاف نمود.

همچنین در این مدت در موضوعات مختلفى همچون کتاب قضاء و ابحاث ربا و قاعده الالزام و قاعده تقیه بحثهاى فقهى داشته اند. همچنین در این مدت بحثهایى در علم رجال که شامل حجیت مراسیل ابن ابى عمیر و شرح مشیخه التهذیبین و غیره نیز داشته اند.

همچنین معظم له بحثهایى در علم اصول را در شعبان ۱۳۸۴ هـ شروع نموده و دوره سوم تدریس را در شعبان ۱۴۱۱ هـ به پایان رساندند و تمام درسهاى ایشان در بحثهاى فقه و اصول از سال ۱۳۹۷ هـ تا به حال بصورت کاستهاى صوتى موجود مىباشد. و در این روزها (شعبان ۱۴۲۳ هـ) مشغول به تدریس کتاب زکات از شرح عروه الوثقى مى باشند.

نبوغ علمى

حـضـرت آیـت اللّه الـعظمى سیستانى (دام ظله ) همواره در بحوث اساتید خود استعداد و هوش فوق العاده اى نشان مى دادند و برجسته تر از همه همشاگردانش بود. وى در اشکال گیرى وحضور ذهن و کثرت تحقیق و تتبع در مسائل فقهى و رجال و تداوم فعالیت عـلمى و آشنائى با بسیارى از نظریه ها در میدانهاى علمى گوناگون در حوزه , مهارت استثنائى نشان دادند. شایان ذکر است که میان حضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) و شهید صدر (قدس سره ) در حوزه نبوغ علمى و رقابت شدید بود. بـه این امر مى توان از گواهى اجتهادى دو تن از اساتید وى یعنى آیت اللّه العظمى سید ابوالقاسم خوئى (رضوان اللّه تعالى علیه ) و علامه حسین حلى (قدس سره ) نگاشته اند پى برد. و مـعروف است که آیت اللّه خوئى (قدس سره ) به هیچ یک از شاگردان خود, بجز حضرت آیت اللّه الـعـظمى سیستانى (دام ظله ) و آیت اللّه شیخ على فلسفى (که از علماى معروف مشهد مى باشد) گواهى خطى ندادند. و نـیـز شیخ محدثان عصر خود علامه آقابزرگ تهرانى (قدس سره ) براى حضرت آیت اللّه العظمى سـیـسـتانى (دام ظله ) در سال ۱۳۸۰ هجرى قمرى گواهینامه اى نوشته است و در آن از مهارت حـضـرت آیـت اللّه الـعظمى سیستانى (دام ظله ) و درایت وى در علم رجال و حدیث تمجید شده است . یـعـنـى هنگامى که هنوز حضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) به سن ۳۱ سالگى نرسیده بودند حایز این مرتبه والا گردیده اند.

تالیفات و دستاوردهاى فکرى

نـزدیـک بـه ۳۴ سال پیش , حضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) شروع به تدریس بحث خارج فقه و اصول و رجال کردند. و نیز بحثهایى پیرامون مکاسب , طهارت , نماز, قضا, خمس , و برخى از قواعد فقهى مانند ربا, تقیه , و الزام به انجام رساندند. وى تـدریـس اصول را در سه دوره تمام کرد, که بعضى از بحثهاى این دوره , مثل بحثهاى اصول عـلمى و تعادل و تراجیح و همچنین بعضى از مباحث فقهى , و برخى از ابواب نماز و قاعده تقیه و الزام , آماده چاپ است . عـده اى از فـضـلا مـعروف نیز که بعضى از ایشان مدرس بحث خارج مى باشند مانند علامه شیخ مـهـدى مـرواریـد, علامه سید مرتضى مهرى، علامه سید حبیب حسینان , سید مرتضى اصفهانى , علامه سید احمد مددى , عـلامه شیخ باقر ایروانى , و تعدادى از اساتید حوزه هاى علمیه , بحث ایشان را به مراجعه و بررسى گذاشتند. حـضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) همزمان با تدریس و بحث مشغول تالیف و نگاشتن کتابهاى مهم و چند رساله شدند. هـمـچنین , حضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) کلیه تقریرات بحثهاى اساتید خود را به رشته تالیف درآوردند.

۱ –  قاعده لا ضرر و لا ضرار

۲ – توضیح المسائل

۳  – منهاج الصالحین

۴ – المسائل المنتخبه

۵ – الفقه للمغتربین

۶ – مناسک الحجّ

۷ – الفتاوى المیسره (جمع آورى شده طبق فتاواى معظم له)

۸ – الرافد فی علم الاصول

۹ – شرح العروه الوثقى (۲جلد)

۱۰ – البحوث الأُصولیه

۱۱ – کتاب القضاء

۱۲ – کتاب البیع والخیارات

۱۳ – رساله فی اللباس المشکوک فیه

۱۴ – رساله فی قاعده الید

۱۵ – رساله فی صلاه المسافر

۱۶ – رساله فی قاعده التجاوز والفراغ

۱۷ – رساله فی القبله

۱۸ – رساله فی التقیه

۱۹ – رساله فی قاعده الإلزام

۲۰ – رساله فی الاجتهاد والتقلید

۲۱ –  رساله فی الربا

۲۲ -رساله فی حجیه مراسیل ابن أبی عمیر

۲۳ –  رساله فی مسالک القدماء فی حجیه الأخبار

۲۴ – نقد رساله تصحیح الأسانید للأردبیلی

۲۵ – شرح مشیخه التهذیبین

۲۶ – مختصر رساله

۲۷ –  شرح مشیخه الفقیه

۲۸ – رساله فی اختلاف الآفاق فی رؤیه الهلال

۲۹ – تعلیقه على العروه الوثقى

۳۰ – رساله فی حکم ما اذا اختلف المجتهدان المساویان فی الفتوى

۳۱ – رساله فی تحقیق نسبه کتاب العلل الى الفضل بن شاذان

۳۲ – رساله فی تاریخ تدوین الحدیث فی الاسلام

۳۳ – الفوائد الفقهیه

۳۴ -رساله فی صیانه الکتاب العزیز عن التحریف

۳۵ –  الفوائد الغرویه

۳۶ – رساله فی قاعده القرعه

۳۷ -احکام نوجوانان و جوانان (جمع آورى شده طبق فتاواى معظم له)

۳۸ – الفوائد الرجالیه

۳۹ – فقه براى غرب نشینان (جمع آورى شده طبق فتاواى معظم له)

۴۰ – ملحقات مناسک حج (جمع آورى شده طبق فتاواى معظم له)

روش وى در بحث و تدریس

روش حـضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) از دیگر روشهاى اساتید حوزه و ارباب بحث خارج تفاوت دارد. براى مثال , روش وى در بحث علم اصول به ویژگیهاى زیر معروف است :

الف ـ ذکر تاریخ بحث و شناخت اصول و پایه هاى آن که شاید یک مسئله فلسفى , مانند: سهولت و آسـانى ((مشتق )) وترکیبات آن باشد, یا عقیدتى ـ سیاسى , مانند: بحث تعادل و تراجیح , که او در آن گفته است : قضیه اختلاف احادیث نتیجه مبارزات و کشمکشهاى فکرى و عقائدى آن زمان و نیز شرایط سیاسى زمان امامان (علیهم السلام) بود. و اندک اطلاعى از تاریخ این بحث ما را به گوشه و کنار آن مسئله و حقیقت افکار و آرا که در این باره مطرح است , مى رساند.

ب ـ پیوند میان فکر حوزوى و فرهنگهاى معاصر, ضمن بحث از معنى الفاظ. مؤلف کتاب ((الکفایه )) عقیده خود درباره معانى الفاظ را بر اساس نظریه فلسفى معاصر, که بنام ((نظریه تکثر ادراکى )) در فعالیت ذهن بشرى و خلاقیت آن است , ساخته است . بـه ایـن مـعـنـى کـه ذهـن ممکن است یک مطلب را با دو شکل مختلف تصور کند: که یکى را با استقلال و دقت و وضوح , که به او ((اسم )) گفته مى شود. و دیگرى با انقباض یا گرفتگى , که آن ((حرف )) نامیده مى شود. و وقـتى که وارد بحث ((مشتق )) مى شود, ایشان از زمان , با بینش فلسفى جدید که در غرب رایج است , و اینکه باید زمان را از مکان به لحاظ تعاقب نور و ظلمت جدا کرد, سخن مى گوید. و ضـمن بحث درباره ((صیغه امر)) و بحث از ((تجرى )), نظریه برخى از علماى جامعه شناسى را مـطـرح مـى کـنـند که بر این عقیده اند که سئوال ناشى از تداخل صفت درخواست کننده باید از حقیقت درخواست او تفکیک شود. مـلاک اسـتـحـقـاق عقوبت و جزا یاغى شدن عبد بر علیه مولاى خود است , و این حالت مبنى بر تقسیمات و طبقه بندى جوامع قدیم بشرى است که سروران , غلامان , برتر, بدتر, و…داشته است . در واقـع , ایـن نظریه از بقایاى فرهنگهاى دیرین , که با زبان رده بندى نه زبان قانونى که مبنى بر مصالح انسانى عام است تکلم مى کردند.

ج ـ اهتمام نسبت به اصولى که با فقه ارتباط دارد, لذا, یک طلبه مى تواند اغراق و تفصیل علما را در بـحـثـهـاى فقهى که هیچ ثمره علمى یا فایده فکرى ندارند, ملاحظه کند, مانند بحثهایى که درباره ((وضع )) مى کنند, و اینکه آیا ((وضع )) یک امر اعتبارى یا تکوینى , یا امرى است که متعلق بـه تـعـهـد یـا تخصیص است , یا بحثهایى که در بیان موضوع ((علم )) و برخى از عوارض ذاتى درتعریف موضوع ((علم )) و مانند آن مى کنند. امـا آنـچـه کـه در دروس حضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) مشاهده مى شود, کوشش فراوان و بذل نهایت زحمت براى به دست آوردن مبناى علمى محکم و استوار در بحثهاى اصولى در رابطه با روشهاى استنباط, نظیر مباحث اصول عملى , تعادل و تراجیح , و عام و خاص , مى باشد.

د ـ نوع آورى : بسیارى از اساتید ماهر حوزه , روح یا فن نوع آورى و تجدید را دارا نیستند, و همیشه سـعـى ایـشان بر این بوده که تعلیقى یا حاشیه اى بر این کتاب یا آن رساله بنگارند, بدون اینکه به جوهر بحث بپردازند, لذا مى بینیم که این نمونه از اساتید فقط آراى موجود را بحث نموده و از بین آنـها یکى را انتخاب مى کنند, و خود را با عباراتى مانند ((فتامل )) یا ((فافهم )), یا ((در این اشکال دو اشکال وجود دارد)) و ((باید در این دو اشکال تامل بخرج داد)), و… مشغول مى کنند.

هــ ـ نـکـاح اهل شرک جایز است : حضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) این قاعده را که ((تـزاحـم )) نـام دارد, و فـقـهـا و اصولیین آن را بعنوان یک قاعده عقلى یا عقلائى صرف , مطرح مـى کـنـند, ضمن قاعده ((اضطرار)), که یک قاعده شرعى و نصوص زیادى درباره اش ذکر شده , مثل ((هر چیزى را که خداوند حرام کرده است براى مضطر حلال کرده )), مى دانند. پس , در واقع , قاعده ((اضطرار)) همان قاعده ((تزاحم )) است . و یـا ایـنـکه فقها و اصولیین قاعده اى را بیهوده طول مى دهند, مانند آنچه در قاعده ((لا تعاد)) مشاهده مى کنیم . که فقها آن را, به دلیل وجود نص مخصوص نماز مى دانند. در صـورتـى کـه آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) روایت ((لا تعاد الصلاه الا من خمسه )) را مصداق کبراى دیگرى که شامل نماز و واجبات گوناگون مى باشد, مى شناسند. ایـن کـبرى در آخر متن روایت موجود است که عبارت است از ((و لا تنقض السنه الفریضه )), پس آنـچـه کـه مسلم است در نماز و غیره ترجیح فریضه بر سنت است , مانند ترجیح وقت و قبله , زیرا وقت و قبله از فرایض هستند نه سنت .

و ـ دیدگاه اجتماعى : بعضى از فقها متون را تحت اللفظى ترجمه و معنى مى کنند. بـعبارت دیگر, خودشان را مقید به حروف متن مى سازند بدون اینکه فراتر از آن بروند و به معانى وسیع آن متن بپردازند. بـعـضـى دیـگـر از فـقـهـا شرایطى که متن در آن گفته شده است را مورد بحث و بررسى قرار مى دهند تا با حوادثى که بر دلالت آن متن تاثیر مستقیم مى گذارند, آشنا شوند. بـه طـور مـثال , اگر به حدیث پیغمبر گرامى , که در آن خوردن گوشت خر اهلى را (در جنگ خیبر) حرام کردند بنگریم , مى بینیم که بعضى از فقها به یکایک حروف این حدیث عمل مى کنند, بـه ایـن معنى که گوشت خر اهلى را, طبق این حدیث , حرام مى دانند, در صورتى که که اگر به شـرایط خاصى که این حدیث در آن گفته شده است توجه کافى داشته باشیم , به منظور اصلى و هدف اساسى که پیغمبر گرامى مى خواستند آن را در این حدیث پیاده کنند پى خواهیم برد, و آن این است که جنگ با یهودان خیبر نیاز مبرم به سلاح و تجهیزات داشت , و سلاح و تجهیزات , در آن زمان آن هم با آن شرایط سخت که مسلمانها در آن بسر مى بردند, به غیر از چهارپایان قابل حمل و نقل نبود. پـس , بـه ایـن نتیجه مى رسیم که مراد از این حدیث نهى حکومتى بوده یعنى براى یک مصلحت خـارجـى کـه شـرایـط آن روزها اقتضا مى کرد, چنین دستورى صادر شده است و نباید به عنوان تشریع یا حرمت و یا کراهت تلقى شود.

ز ـ داشـتن علم و درایت در استنباط: آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) بر این عقیده هستند کـه یک فقیه باید از زبان و دستور عرب اطلاع کامل داشته باشد, و با نثر, اشعار و مجازهاى عربى آشنا باشد تا بتواند متون را بر طبق موضوع , نه ذات , درک و طبقه بندى کند. و نـیـز بـاید بر احادیث اهل بیت (علیهم السلام ) و راویان آن , احاطه کامل داشته باشد زیرا معرفت علم رجال براى هر مجتهد واجب و ضرورى است . هـمچنین , حضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) آراى منحصر به فردى دارند که با آنچه مشهور و معروف است , تفاوت دارد. مـثـلا, ایـشان در مساله عدم اعتماد به توهین (ابن قضائرى ) نسبت به دیگران , یا به خاطر توهین بیش از حد, و یا به خاطر عدم ثبوت نسبت کتاب به او, راى مغایرى دارند, و آن این است که , کتاب مزبور تحقیقا به او برمى گردد, و قضائرى بیش از نجاشى , شیخ , و غیره مورد اعتماد مى باشد. ایشان بر این عقیده اند که براى تعیین شخصیت راوى و تایید کردن او تا اینکه بتوان یک حدیث را, حـدیـث مسند یا مرسل نامید, باید به روش طبقات اعتماد کرد, و این همان روش مرحوم آیت اللّه بروجردى (قدس سره) بود. آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) باور دارند که فقیه باید از کتب حدیث و اختلاف نسخه ها با یـکـدیگر, و درک موقعیت و حال و احوال مؤلف , از لحاظ ضبط و صحت , و نیز روش تالیف که این مؤلف یا آن راوى بکار برده , اطلاع کافى داشته باشد. مـثـلا, حضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) این امر را که , صدوق در نقل اخبار, روایات و احـادیـث دقـیـقـتـر از دیـگران مى باشد قبول ندارد, بلکه شیخ را, طبق کتب موجود و بر اساس قرینه ها, ناقلى امین و قابل اعتماد مى داند. و حـال آنـکـه حـضـرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) و شهید صدر در این باره کوشش و فعالیت بسیارى از خود نشان داده اند, و همواره نوع آورى و تجدید را پیشه مى گیرند. و وقـتـى که آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) وارد بحث ((تعادل )) و ((تراجیح )) مى شوند به این نتیجه مى رسند که راز این بحث , در علت اختلاف احادیث نهفته است . پـس , اگـر مـا به علل اختلاف متون شرعى بپردازیم , آن مشکل بزرگ و به ظاهر حل نشدنى حل خواهد شد. و خواهیم دید که , از روایات ((ترجیح )) و ((تغییر)) که صاحب ((کفایه )) آنها را بر استحباب حمل کرده است , بى نیازیم . شـهید صدر همین بحث را بررسى کرده است , لکن بر اساس عقل صرف , نه بر اساس ذکر شواهد تاریخى و حدیثى , و ارائه قواعد مهم براى حل اختلاف .

ح ـ مقایسه میان مکتبهاى گوناگون : همه مى دانیم که بیشتر اساتید بحثها را از دید یک مکتب یا عقیده بررسى و مطالعه مى کنند, ولى حضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) از این قبیل نیستند. وى مـثـلا, مـیـان حـوزه مشهد, قم و نجف اشرف مقایسه مى کند, و آراى میرزا مهدى اصفهانى (قدس سره ) که یکى از علماى معروف مشهد بشمار مى رود, آراى آیت اللّه بروجردى (قدس سره ) که سمبل تفکر حوزه علمیه قم مى باشد, و نیز آراى سه محقق معروف , آراى آیت اللّه خوئى (قدس سـره ) و شیخ حسین حلى (قدس سره ), به عنوان نمایندگان حوزه علمیه نجف اشرف را, همه با هم مطرح مى کند. در حقیقت , این نوع روش , زوایا و گوشه هاى بحث را به نحو احسن به ما نشان مى دهد. و اما روش فقهى آن بزرگوار, در واقع چند ویژگى دارد, از جمله :

۱ ـ مـقـایـسـه میان فقه شیعه و فقه دیگر مذاهب اسلامى , زیرا, بدون تردید, آگاه شدن از تفکر فـقهى اهل تسنن در عصر به وجود آمدن متن , مثل ((موطا مالک )) و ((خراج ابویوسف )) و امثال آنـهـا, ایـن امکان را به ما مى دهد تا از مقاصد ائمه (علیهم السلام ) و نظر ایشان هنگام گفتن این حدیث یا آن سخن , مطلع شویم .

۲ ـ بکارگیرى علم حقوق معاصر در بعضى از موارد فقهى , مانند مطالعه قانون دولت عراق , مصر و فرانسه , هنگام بررسى ((کتاب بیع و خیارات )), چرا که شناختن اسالیب قانونى معاصر به انسان تـجـربـیـات زیـادى مـى بخشد, که بتواند در تحلیل قواعد فقهى و توسعه دادن به طرز تفکر او و موجبات تطبیق آن همه نکات مهم , فعال باشد.

۳ ـ بـیـشـتر علماى ما هیچ تغییرى روى قواعد فقهى که از علماى گذشته به آنها رسیده انجام نـمـى دهـنـد, در حـالیکه مى بینیم آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) سعى بر این دارد که به بعضى از قواعد فقهى تنوع بخشد. مثلا درباره قاعده ((الزام )), که بعضى از فقها آن را به عنوان قاعده ((مصلحت )) مى شناسند که بر اسـاس آن مـسلمانها, حق دارند براى بدست آوردن منافع شخصى خود, گاهى از قوانین مذاهب دیـگـر اسلامى , ولو اینکه این قوانین با مذهب اصلى خود آنها سازگار نیست , تبعیت مى کنند, در صـورتـى کـه حضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) این وضع را قبول ندارند, و احترام هر مذهب و قوانین آن مذهب و مذاهب دیگر را, واجبتر و مقدمتر مى دانند, همانند قاعده ((لکل قوم نکاح )) یعنى (هر ملت , نکاح و رسم ازدواج مخصوص به خود را دارد).

خصوصیات و ویژگیهاى شخصیت آیت اللّه سیستانى (دام ظله )

هر کس که از نزدیک با حضرت آیت اللّه سیستانى (دام ظله ) معاشرت و رفت و آمد کند, بزودى به شخصیت ممتاز و روحیه ایده آل او پى خواهد برد. ایـن شخصیت و روحیه که آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) دارا هستند, وى را به یک الگوى برجسته و عالم ربانى مبدل کرده است . بـارى , بـه بـعـضـى از فـضـایـل و مـکارم اخلاقى آن بزرگوار, که بنده از نزدیک شاهد آن بودم , مى پردازیم :

الـف ـ انـصاف و احترام به راى دیگران : چون ایشان عاشق علم هستند, و ارادت خاصى نسبت به معرفت و رسیدن به حقایق دارند. همواره به راى دیگران احترام مى گذارند, همیشه کتاب به دست هستند, و هرگز خواندن , تتبع , بحث و آگاه شدن از آراى دیگر علما را فراموش نکردند. لـذا گـاهى اوقات , ایشان بحثهاى برخى از علما, که شاید هم به آن صورت معروف نباشند, مورد مطالعه و بررسى قرار مى دهد. و ایـن خـودش نـشانگر این است که , حضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) توجه خاصى و احترام فوق العاده اى نسبت به راى دیگران دارد.

ب ـ ادب و نـزاکـت در مـحاوره ها: همینطور که همه مى دانند, جلسات بحث و محاوره که بین طـلـبـه هـا یا میان یک طلبه و استادش , بخصوص در حوزه علمیه نجف اشرف , انجام مى گیرد, بسیار خشن و تند مى باشند. البته , در بعضى مواقع , این نوع روش براى طلبه ها مفید است , ولى در عین حال , همیشه خشونت و تندى , روش صحیحى براى بحث و گفتگو نیست , و هرگز به هدف علمى مطلوب نمى رساند, و به غیر از تلف کردن وقت , و دور ساختن طلبه ها از روح مذاکره , چیز دیگرى دربرندارد. از جـهـت دیـگـر, هـمـیشه درسها و بحثهایى که حضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) با شـاگـردانشان بر پا مى کنند, بر اساس ادب و احترام دوجانبه میان شاگرد و استاد بوده و هست , گرچه حتى بسیارى از موضوعات یا بحثهایى که جلوى ایشان مطرح مى شوند, ضعیف و بى پایه اند. یـکـى دیگر از خصوصیات حضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) این است که سعى دارند جوابى را که به شاگردانشان مى دهند تکرار کنند, تا آنها مساله مطرح شده را درک کنند. امـا, اگـر سـئوال کننده روى نظر خود اصرار کند, حضرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) سکوت را ترجیح مى دهند.

ج ـ تـربیت : تدریس یک وسیله اى براى کسب پول در مقابل آن , یا یک وظیفه رسمى که استاد را وادار به انجام آن کند, نیست . بلکه سعى یک استاد خوب , مهربان و دلسوز, باید بر این باشد که شاگردانش را تربیت کند, و آنان را به مقام علمى والا و پیشرفت دائم برساند. لذا, محبت لازمه این کار مى باشد. گذشته از اینکه , همواره و در همه جا آدم بى خیال و وظیفه نشناس موجود است , ولى در کنار آن , اساتیدى هستند مخلص , دلسوز, رئوف و فهمیده , که هدف اصلى ایشان اداى رسالت تعلیم و تعلم به نحو احسن است . شایان ذکر است که آیت اللّه حکیم (قدس سره ) و آیت اللّه خوئى (قدس سره ) همیشه سمبل اخلاق حـسـنـه بـودنـد, و آنـچـه که از آیت اللّه سیستانى (دام ظله ) دیدم و شاهد آن بودم , همان اخلاق اساتیدشان بوده است . وى همواره از شاگردانشان تقاضا مى کنند که بعد از پایان درس , از ایشان سئوال کنند. حـضـرت آیت اللّه العظمى سیستانى (دام ظله ) همیشه به شاگردان خود توصیه مى کنند که به اساتید و علما اعلام احترام بگذارند, و هنگام سئوال یا بحث هر موضوع با آنان , نهایت ادب را رعایت کنند. وى مدام از اساتید خود, و روحیه عالى ایشان اخبار و قصه هاى فراوانى نقل مى کند.

د ـ پارسائى و تقوا: بعضى از علماى نجف اشرف خود را از دعوا و مرافعه دور مى کنند, اما عده اى آن را گریز و فرار از واقعیت , یا هراس و ضعف در بیان مى دانند. ولى اگر به این مساله , از زاویه دیگرى بنگریم , خواهیم دید که در واقع , این یک امر مثبت است , بلکه در خیلى از جاها, مهم و ضرورى است . حـال , اگر همان علما احساس کنند که امت اسلامى یا حوزه , به علت رویداد مهیج و یا ابهامى در بـعضى از مفاهیم اسلامى در معرض خطر قرار گرفته است , بدون تردید, در صحنه خواهند بود, چرا که آنان خوب مى دانند که هر عالم باید, در مواقف سخت و حساس , علم خود را اظهار کند. نـکته مهمى که نباید اینجا از یاد برد این است که , همیشه آیت اللّه سیستانى (دام ظله ) در مواقع فـتـنـه و آشـوب سکوت را رعایت مى کردند, همانطورى که بعد از درگذشت آیت اللّه بروجردى (قـدس سـره ) و آیـت اللّه حـکـیـم (قدس سره ), و بروز تعصبات شخصى و رقابت براى رسیدن به مـنـصـب و کرسى , حضرت آیت اللّه سیستانى (دام ظله ) همان سیاست ثابت خود را دنبال کرد, و هیچگاه هدف خود را, رسیدن به لذتهاى دنیوى , سلطه جوئى , یا مقام قرار نداد.

هــ ـ آثـار فـکـرى : حـضـرت آیت اللّه سیستانى (دام ظله ) تنها یک فقیه نیستند, بلکه ایشان یک شخصیت متبحر, دانا و داراى یک بینش بالنده در حوزه اقتصادى و سیاسى است . وى نـظرات ارزشمندى درباره اداره و جامعه شناسى دارد, و همواره از اوضاع معاصر که بر جامعه اسلامى حاکم است , مطلع و آگاه بوده است .

قابل ذکر است که معظم له در عیادتى که از استادشان مرحوم آیت الله سید ابوالقاسم خوئى (قدس سره) در ۲۹ ربیع الثانى ۱۴۰۹ هـ داشته اند استادشان از ایشان خواستند که به جاى ایشان در مسجد خضراء امامت نماز جماعت را به عهده بگیرند که ایشان در بدو امر این موضوع را قبول ننمودند و لیکن آن مرحوم اصرار زیادى نموده و فرمودند: (اگر مىتوانستم همچنانکه مرحوم حاج آقا حسین قمى (قدس سره) حکم مىکرد شما را مجبور به قبول مىنمودم) اما معظم له چند روز مهلت خواستند و پس از آن در ۵ جمادى الاول ۱۴۰۹ هـ امامت نماز را تقبل نموده و این کار تا آخرین جمعه ماه ذى الحجه سال ۱۴۱۴ هـ که مسجد خضراء بسته شد، ادامه داشت.

معظم له جهت اداء فریضه حج در سال ۱۳۸۴ هـ و دو بار متوالى در سالهاى ۱۴۰۵ هـ و ۱۴۰۶ به بیت الله الحرام مشرف شده اند.

مرجعیت او

بـعضى از اساتید حوزه علمیه نجف اشرف نقل کردند, که عده اى از فضلا و علما از آیت اللّه خوئى (قـدس سـره ), بـعـد از فوت آیت اللّه سید نصراللّه مستنبط (قدس سره), خواستند که شرایطى را براى انتخاب جانشینى که داراى صلاحیت مرجعیت در حوزه علمیه نجف اشرف , فراهم کند. وى آیـت اللّه سـیـستانى (دام ظله ) را, براى علمشان , پاکى مسلکشان و نیز خط مشى استوارشان انتخاب کردند. ابـتـدا, نماز را در محراب آیت اللّه خوئى (قدس سره ) بر پا کردند, سپس شروع به بحث و نگاشتن تعلیقات بر رساله آیت اللّه خوئى (قدس سره ) و مسلک ایشان پرداختند. بـعـد از رحـلـت آیـت اللّه خـوئى (قـدس سـره ), حـضـرت آیـت اللّه سیستانى (دام ظله ) یکى از تشییع کنندگان جنازه آن مرحوم بودند, و نماز میت را بر او گذاردند. پـس از آن , زمـام مرجعیت حوزه علمیه را بدست گرفتند, و شروع به فرستادن اجازات , تقسیم و پخش حقوق , و تدریس از روى منبر آیت اللّه خوئى (قدس سره ) در مسجد (خضرا) نمودند. و به این صورت , آیت اللّه سیستانى (دام ظله ) شهرت زیادى در عراق , کشورهاى خلیج فارس , هند, آفریقا و… مخصوصا در میان قشر جوانان پیدا کردند. حضرت آیت اللّه سیستانى (دام ظله ) یکى از علماى سرشناس و برجسته اند که مشهور به اعلمیت هـسـتـنـد, و جـمـع کثیرى از اهل علم و اساتید حوزه علمیه قم و نجف اشرف بر اعلمیت ایشان گواهى مى دهند. از خداوند متعال مسئلت داریم که مسلمین را از سایه مبارک ایشان محروم نسازد.

زندگینامه آیت الله شیخ جعفر سبحانى تبریزی دامت افاضاته

sobhaani_jaafar_1
یکى از فقیهانى که سالیان دراز به تدریس و تربیت شاگردان، تبلیغ معارف دینى، و تحقیق و تألیف و ترجمه کتابهاى ارزنده علمى و خدمات جاودانه اشتغال داشته و دارد، متفکر بزرگ اسلامى و اندیشمند سترگ معاصر، فقیه اصولى، مفسر رجالى، متکلم ادیب، و فیلسوف مورخ، حضرت آیت الله حاج شیخ جعفر سبحانى دام ظله العالى است. حضرت آیت الله سبحانى در ۲۸ شوال المکرم ۱۳۴۷ ق (۲۰ فروردین ۱۳۰۸ ش) در تبریز در خانواده علم و تقوا و فضیلت دیده به جهان گشود. پدر بزرگوار ایشان: زاهد وارسته، مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد حسین سبحانى خیابانى ، یکى از عالمان و فقیهان تبریز بود که بیش از ۵۰ سال به کار تدریس، تألیف، راهنمایى مردمان و پرورش شاگردان اشتغال داشت.

آیت الله سبحانى، پس از فراغت از تحصیلات ابتدایى، در مکتبخانه مرحوم میرزا محمود فاضل فرزند فاضل مراغى از شاگردان شیخ اعظم انصارى) به فراگیرى متون ادب پارسى پرداخت و کتابهایى مانند: گلستان، بوستان، تاریخ معجم، نصاب الصبیان، ابواب الجنان و غیره را فرا گرفت . سپس در ۱۴ سالگى (۳۶۱ ق)رهسپار مدرسه علمیه طالبیه تبریز گردید و به آموختن مقدمات علوم و سطوح پرداخت. علوم ادبى را نزد مرحومان: حاج شیخ حسن نحوى و شیخ على اکبر نحوى، و بخشى از مطول، منطق منظومه و شرح لمعه را در محضر علامه بزرگوار میرزا محمد على مدرس خیابانى صاحب ریحانه الأدب (م ۱۳۷۳ ق) بیاموخت و این همه پنج سال (تا ۱۳۶۵ ق) به طول انجامید.

استاد سبحانى، در آن زمان سخت مشغول تعلیم و تعلم (دروس مقدمات) و مباحثه و تألیف بود . یادگار قلمى ایشان از آن زمان (با اینکه نوجوانى ۱۷ ساله بود) دو کتاب است که هم اینک موجود مى باشد:
۱٫ معیار الفکر (در منطق)،
۲٫ مهذب البلاغه (در علم معانى، بیان و بدیع). [۴]
دگرگونى در آذربایجان و ظهور فرقه دمکرات به رهبرى پیشه ور و غلام یحیى (در شهریور ۱۳۲۵ ش) و تشکیل حکومت وابسته به شوروى، عرصه را براى تحصیل تنگ کرد و به همین جهت، استاد لازم دید محیط تحصیل را عوض کرده و رهسپار حوزه علمیه قم گردد. لذا در مهرماه ۱۳۲۵ شمسى وارد قم شد و به تکمیل سطوح، همت گماشت. بقیه فرائد الاصول را نزد مرحوم آیت الله حاج میرزا محمد مجاهدى تبریزى (۱۳۲۷ ـ ۱۳۷۹ ق) و آیت الله حاج میرزا احمد کافى (۱۳۱۸ ـ ۱۴۱۲ ق) آموخت و کفایه الاصول را هم نزد مرحوم آیت الله العظمى گلپایگانى (م ۱۴۱۴ ق)آموخت.

آیت الله سبحانى پس از تکمیل سطوح عالیه در ۱۳۶۹ ق، به درسهاى خارج فقه و اصول راه یافت و به خوشه چینى از محضر بزرگان زیر پرداخت:

۱٫ مرحوم آیت الله العظمى بروجردى (۱۲۹۲ ـ ۱۳۸۰ ق) که در آن روزها مبحث وقت از کتاب صلاه را تدریس مى فرمود.
۲٫ مرحوم آیت الله حاج سید محمد حجت کوهکمرى (۱۳۰۱ ـ ۱۳۷۲ ق) که در آن زمان تدریس خارج بیع را آغاز کرده بود.
مرحوم آیت الله بروجردى، شاگردان خویش را با آراى قدما، فتاوى اهل سنت، و نیز تتبع در اسناد و فهم روایات و ریشه یابى مسائل آشنا مى ساخت و درس مرحوم آیت الله حجت نیز، از نظر دسته بندى مطالب و نتیجه گیرى، امتیاز خاصى داشت.
۳٫ مرحوم آیت الله العظمى امام خمینى (۱۳۲۰ ـ ۱۴۰۹ ق)که در آن زمان بحث استصحاب را مطرح مى فرمود. [۶]معظم له تا پایان دوره اول درس اصول حضرت امام، به درس ایشان حاضر گشت آنگاه بر آن شد تا مجموع درسهاى ایشان را به دقت ضبط کند و تحریر نماید، که این کار در ضمن ۷ سال (۱۳۳۰ ـ ۱۳۳۷ ش) انجام گرفت و در همان زمان به چاپ رسید.
حضرت آیت الله سبحانى به غیر از تحصیل دروس فقه و اصول، به آموختن فلسفه و کلام و تفسیر نیز اشتغال داشت. استاد از دوران نوجوانى به مسائل فکرى و عقلى کشش بسیار زیادى داشت و به شخصیتهاى متفکر و اساتید منطق و معقول ارجى شایان مى نهاد.
از همین رو در تبریز به محضر مرحوم آیت الله حاج سید محمد باد کوبه اى (م ۱۳۹۰ ق) شتافت و از او شرح قواعد العقائد علامه را بیاموخت. سپس در حوزه علمیه قم مطالعات فلسفى خویش را با شرکت در درسهاى منطق و فلسفه حضرت آیت الله علامه سید محمد حسین طباطبائى (م ۱۴۰۲ ق)تکمیل نمود و در سالهاى ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۰ ش شرح منظومه و سپس از آن بخش اعظم اسفار را نزد ایشان فرا گرفت و همزمان، در جلسه شبهاى پنجشنبه و جمعه علامه طباطبائى، که در آن فلسفه مادى به نقد کشیده مى شد و نگارش کتاب ارزشمند «اصول فلسفه و روش رئالیسم» توسط استاد شهید آیت الله مطهرى حاصل آن جلسات بود، شرکت جست و پس از پایان این دوره به خواست حضرت استاد علامه، کتاب اصول فلسفه را به عربى باز گرداند که اولین جلد آن با تقریظ علامه طباطبائى به چاپ رسید.

استاد آیت الله سبحانى، از زمان تحصیل (۱۳۶۲ ق/۱۳۲۲ ش) به تدریس مقدمات مى پرداخت و پس از آنکه به حوزه علمیه قم آمد (۱۸ سالگى) کار تدریس را ادامه داد و پس از زمانى چند نیز به تدریس سطوح پرداخت. ایشان نزدیک به ۷ سال مطول، چند دوره معالم و لمعتین، ۷ دوره فرائد شیخ انصارى (در ۲۱ سال)، چند دوره مکاسب و کفایه، و پنج مرتبه شرح منظومه (در ۱۰ سال) را تدریس نمود.سال ۱۳۹۴ق – ۱۳۵۴ ش نیز بر اثر اصرار فضلا و طلاب علاقمند حوزه، درس خارج فقه و اصول را تشکیل داد که تا کنون بحمد الله ادامه دارد.درس خارج اصول ایشان یکى از شاخصترین حلقه هاى درسى حوزه به شمار مى رود و از مزایاى آن این است که هر روز درس معظم له زیر نظر ایشان به چاپ رسیده و بیش از ۶۰۰ نفر در آن شرکت مى نمایند .

استاد معظم تا کنون سه دوره کامل اصول و هر دوره در ۶ سال، تدریس نموده و هم اکنون چهارمین دوره آن را پشت سر مى نهد. تقریرات این درسها بسیار است و یک دوره کامل آن در ۴ جلد به نام المحصول فى علم الأصول به چاپ رسیده است. نیز جناب ایشان در طول بیش از ۲۰ سال تدریس منظم خارج فقه، تاکنون مباحث مختلفى را بحث نموده است که عبارتند از: کتب زکات، حدود، دیات، قضاء، مضاربه (دو بار)، مکاسب محرمه، خیارات، ارث، طلاق، نکاح، خمس و بسیارى از فضلاى حوزه به ضبط افادات استاد پرداخته اند، که برخى از آنها نیز به چاپ رسیده است . همچنین استاد سالیان درازى کتاب عمیق اسفار را براى گروه بسیارى تدریس نموده است که پاره اى از آنان اکنون خود از اساتید فلسفه به شمار مى روند. ایشان به غیر از تدریس منظم فقه، اصول و فلسفه در حوزه علمیه، سالیان دراز به آموزش عقاید، رجال، درایه، تاریخ اسلام و تشیع، ملل و نحل، تفسیر و ادبیات پرداخته و در هر یک از آنها آثار مفید و متعددى را به جامعه اسلامى تقدیم نموده است.

در سالهاى ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ ش خلأ فکرى بر جوانان کشورمان حاکم بود و غالب مجلات کشور وابسته به دولت فاسد بودند و کمتر مجله اى بود که به طور مستقیم و غیر مستقیم به تخریب بنیانهاى اخلاقى و فرهنگى نپردازد. از همین رو استاد و گروهى از فضلاى حوزه تصمیم گرفتند تا شالوده بناى یک مجله وزین فکرى اسلامى را بریزند، و اینچنین بود که مجله «درسهایى از مکتب اسلام» تأسیس شد.

روزهاى نخست تصور نمى رفت که مجله مزبور تا این اندازه مورد استقبال جامعه مذهبى کشور قرار گیرد، اما به مرور زمان مجله سراسر ایران را فرا گرفت و در برخى اوقات با شمارگان بیش از صد هزار منتشر گردید. استاد در این مجله با نگارش تاریخ اسلام و تفسیر قرآن آثار ماندگارى از خویش به یادگار نهاد و هم اکنون نیز صاحب امتیاز آن بوده و مجله تحت سرپرستى ایشان به حیات علمى خود ادامه مى دهد.

استاد معظم حضرت آیت الله سبحانى از روز نخست در مبارزات حق طلبانه روحانیت بر علیه رژیم فاسد شرکت داشت و نامش هماره در ذیل اعلامیه هاى مدرسین حوزه علمیه قم دیده مى شد . ایشان پس از پیروزى انقلاب اسلامى (که ثمره شیرین مجاهدات روحانیت و مردم مسلمان ما بود) براى شرکت در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسى، احساس وظیفه نمود و به امر و ترغیب امام خمینى قدس سره از استان آذربایجان شرقى نامزد شد و با آراى میلیونى مردم استان (به عنوان نماینده اول)انتخاب شد. در تنظیم قانون اساسى (هم از نظر تعبیر و هم از نظر محتوا) تأثیر بسزایى داشت و مرحوم آیت الله شهید دکتر بهشتى رسما از تریبون مجلس از دقت و ژرف نگرى ایشان تقدیر به عمل آورد.

از هنگامى که پایه مجله مکتب اسلام گذاشته شد، نگارش تفسیر قرآن بر عهده حضرت آیت الله سبحانى قرار گرفت و استاد در طول سالیان متمادى به نگارش تفسیر قرآن پرداخت و از این رهگذر به ترجمه و توضیح سوره هاى: توبه، رعد، فرقان، لقمان، حجرات، حدید، صف و منافقین توفیق یافت. در خور ذکر که استاد پس از گذشت زمانى چند به ضرورت تفسیر موضوعى قرآن پى برد و به این نتیجه رسید که: قرآن مجید در موضوعات گوناگون به بحث و بررسى پرداخته است، اما آیات هر موضوع، در محل واحدى گرد نیامده و چه بسا آیات یک موضوع در سوره هاى مختلف پخش شده است و نتیجه گیرى کلى از آیات قرآنى درباره هر عنوان، در گرو آن است که آیات در جاى واحدى جمع آورى شود و آنگاه با ملاحظه مجموع آیات، و احیانا با پرتوگیرى از تبیینات حضرات معصومین علیهم السلام، دیدگاه قرآن مشخص شود. البته نخستین کسى که این باب را بر روى ما و دانشمندان گشود، مرحوم علامه مجلسى است که در کتاب ارزشمند بحار الانوار در هر باب، آیات آن را گرد آورده و به صورت کوتاه (مانند تفسیر بیضاوى و یا طبرسى) تفسیر نموده است.

استاد در این راستا به بررسى و تفسیر آیات عقاید اسلامى پرداخت و در این مورد تفسیر بى همانند «مفاهیم القرآن» را در ۷ جلد به رشته تألیف کشید، که از همان زمان انتشار مورد تقدیر دانشمندان جهان اسلام قرار گرفت. استاد بزرگوار پس از چندى به نیاز شدید جامعه فارسى زبان به این گونه تفاسیر آگاه شد و بر آن شد تا با استفاده از کتاب فوق، نخستین تفسیر موضوعى قرآن به زبان فارسى را نگارش دهد که به فضل الهى به نوشتن کتاب «منشور جاوید قرآن»، توفیق یافت که تا کنون ۱۴ جلد آن در تفسیر موضوعات مختلف قرآن مجید چاپ و منتشر شده است.

استاد آیت الله جعفر سبحانى که توفیق داشتند از هیجده سالگى قلم بزنند و در وادى تحقیق و نگارش گام بردارند، در طول ۴۸ سال، ارزش آنچه را که در دست یافتن به مآخذ و منابع از دست مى رود به خوبى احساس کردند و همواره به تأسیس مرکزى ویژه محققین و مؤلفین مى اندیشیدند که در آن بتوان بدون طى مراحل دست و پا گیر، به مخزن کتابخانه مراجعه مستقیم کرد و به دور از جار و جنجال روز مرگیها، در سالن مطالعه آن یا اتاقهاى مخصوص مؤلفین و محققین به تألیف و تحقیق پرداخت. با پیروزى انقلاب اسلامى ایران زمینه تحقق این اندیشه فراهم شد و با همت بلند و تلاش پیگیر ایشان و همراهى جمله اى از فرهنگدوستان نخستین گام یعنى هسته مرکزى مؤسسه تعلیماتى و تحقیقاتى امام صادق علیه السلام در سال ۱۳۵۹ ش تأسیس و در روز عید غدیر افتتاح شد.

این مؤسسه که با انگیزه فراهم آوردن کتابخانه اى ویژه براى محققین و مؤلفین تأسیس شد، بنا بر مقتضیات زمان و احساس نیازهاى اساسى دیگر، مواردى چند را به دستور کار خود افزود که فشرده آن عبارت است از:

۱٫ تربیت و آموزش استعدادهاى جوان براى تحقیق در مسائل اسلامى، بویژه تفسیر، حدیث و عقاید،
۲٫ احیاى متون اسلامى و تحقیق بر روى آثار بزرگان شیعه،
۳٫ نقد آثار روز درباره اسلام،
۴٫ پاسخ به سؤالات دینى،
۵٫ انتشارات جزوه هاى مختصر در زمینه مسائل اسلامى.
از زمانى که پایه تأسیس رشته هاى تخصصى: تبلغ، تفسیر و کلام در حوزه علمیه قم گذاشته شد، سرپرستى این رشته به عهده حضرت آیت الله سبحانى نهاده شد و ایشان با کمال دلسوزى به سرپرستى دانشجویان و داوطلبان این رشته پرداخته است.
آموزش این رشته و تخصص آن در آن چهار سال به طول مى انجامد و ارزش علمى آن برابر دکترا است. دانشجویان پس از چهار سال برنامه فوق تخصصى دارند و سرانجام تدریس کتابهاى فلسفى و کلامى را بر عهده مى گیرند.

نیز به وسیله استاد، مجله علمى کلام اسلامى انتشار یافت که خود سر فصل جدیدى در مجلات علمى کشورمان به شمار مى رود. هم اکنون ۳۶ شماره از این فصلنامه به چاپ رسیده است.

استاد معظم حضرت آیت الله سبحانى از دیر زمان به دفاع از باورهاى عقیدتى شیعه پرداخته و در این راستا کتابهاى فراوانى را به نگارش در آورده است. وى اولین گام را با نگاشتن کتاب «تفسیر صحیح آیات مشکله قرآن» در نقد کتاب «تفسیر آیات مشکله قرآن» برداشت و پس از آن با احساس ضرورت، به نقد کتاب محرف و مشوه «۳۲ سال» پرداخت. در سالهاى بعد براى روشن ساختن عقاید شیعه براى غیر شیعیان و تفهیم علمى آن براى دیگران به نوشتن کتابهایى پیرامون مسأله امامت، خلافت پیامبر، بدا، توسل، شفاعت، رجعت، امامان دوازده گانه، مجموعه اعتقادات شیعه، شخصیتهاى شیعى و نقش فرهنگ شیعى در پیشبرد تمدن اسلامى و تاریخ تشیع پرداخت و الحق در این راستا به خوبى از عهده بر آمده است.

از آن روز که نغمه شوم وهابیت در سرزمین اسلامى حجاز طنین افکند و پیروان متحجر و خشک سر آن به حمله و سرکوب دیگر مذاهب اسلامى پرداختند، عده بسیارى از دانشمندان بزرگ مسلمان به نقد و رد این آیین پوشالى پرداختند و به خوبى از عهده بر آمدند. یکى از آنان که در سالیان اخیر به مبارزه اى پى گیر با عقاید خرافى آنان پرداخته و کتابهایش موج جدیدى از بیدارگرى اسلامى را در کشورهاى مسلمان ایجاد نموده، حضرت آیت الله جعفر سبحانى است . ایشان با تألیف کتابهایى نظیر: الوهابیه فى المیزان، آیین وهابیت، التوحید و الشرک فى القرآن الکریم، الشفاعه و مفهومها، التوسل، خرافات و ترهات این دسته بى منطق را روشن ساخته و بسیارى را از خطر گمراهى باز داشته و سبب هدایت گروه بیشمارى از جوانان متدین (به خصوص در مغرب و سودان) گردیده و موجب صیانت آنان از فرو افتادن به دامان وهابیت شده است (که این امر از تقدیرنامه هایى که براى استاد فرستاده شده، هویدا است)

تألیفات 

استاد معظم حضرت آیت الله سبحانى در طول سالیان دراز تدریس، تربیت شاگردان بسیار، بزرگداشت شعایر دینى، سخنرانى در مجامع فرهنگى، نگارش مقالات متعدد در مجلات معتبر علمى، مصاحبه هاى فراوان، تبلیغ ارزشهاى مذهبى، بنیاد مؤسسات تحقیقاتى و تأسیس مجلات علمى، به تألیفات بسیار در زمینه هاى مختلف دینى همچون: تفسیر، حدیث، فقه، اصول، کلام، تاریخ، فلسفه، ملل و نحل، رجال، درایه، علوم ادبى، دفاع از ساحت تشعى، نقد وهابیت و موضوعات دیگر نگاشته است، که ما مهمترین آنها را به ترتیب موضوعى فهرست مى کنیم:

الف: تفسیر قرآن

الف/۱(تفسیر ترتیبى):

۱٫ تفسیر سوره رعد به نام قرآن و اسرار آفرینش.
۲٫ تفسیر سوره فرقان به نام سیماى انسان کامل در قرآن.
۳٫ تفسیر سوره توبه به نام در سرزمین تبوک
۴٫ تفسیر سوره منافقون به نام دوست نماها.
۵٫ تفسیر سوره حدید به نام قرآن و معارف عقلى.
۶٫ تفسیر سوره حجرات به نام سیستم اخلاقى اسلام.
۷٫ تفسیر سوره لقمان به نام مربى نمونه.

الف/۲ (تفسیر موضوعى):

۱٫ منشور جاویدان قرآن (۱۴ جلد):
ج ۱: شامل موضوعات: یکتا پرستى، نیکى به والدین، احترام جان انسان، فرزندکشى، مبارزه با فساد جنسى، حمایت از یتیم، عدالت در گفتار، ابعاد قسط و عدل، بعد جهانى جامعه، شکر و سپاس، اسراف و تبذیر، تعصب زبان در قرآن، قلب و فؤاد، قانونمندى جامعه و تاریخ، سنت هاى تغییر ناپذیر.

ج ۲: مبانى توحید از دیدگاه قرآن.
ج ۳: جهاد، هجرت، حق و باطل، اخلاص، نور و ظلمت، عوامل گمراهى، نعمت هاى جاویدان، وجدان، امید و ترس، روح، تأویل، عمل صالح، نسل صالح، خدا فراموشى، وسوسه هاى شیطان در تدبیر پیامبران، محکم و متشابه، راسخان در علم، تأویل در مقابل تنزیل، قرآن و یاران پیامبر .
ج ۴: نفاق و سرگذشت منافقان، شناخت انسان.
ج ۵: دلایل عصمت پیامبر اسلام، مقامات پیامبران و ولایت تکوینى آنان، امام در قرآن و عصمت ایشان.
ج ۶: زندگانى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در قرآن (از ولادت تا بنیان مسجد قبا و تغییر قبله).
ج ۷: زندگانى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در قرآن (از هجرت تا وفات).
ج ۸: شفاعت، توبه، احباط و تکفیر، آگاهى سوم.
ج ۹: جهان برزخ، تجسم اعمال، معاد جسمانى و روحانى، کیفرها و پاداشها.
ج .۱۰ پیامبران در قرآن.
ج ۱۱و ۱۲: داستان پیامبران.
ج ۱۳ و ۱۴:تحلیل زندگانى پیامبران در قرآن.
۲٫ مفاهیم القرآن (۷ جلد):
ج ۱: معالم التوحید فى القرآن الکریم (مسائل مربوط به شرک و توحید).
ج ۲: حکومت اسلامى، برنامه ها و ویژگیها (نگارش: استاد جعفر الهادى). این کتاب تحت عنوان مبانى حکومت اسلامى توسط آقاى داود الهامى به فارسى ترجمه شده است.
ج ۳: رسالت جهانى، امى بودن، خاتمیت و زندگى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در قرآن.
ج ۴: اجر رسالت، معجزات و کرامات و شفاعت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در قرآن.
ج ۵: عصمت پیامبران و امامان، عدالت صحابه و اطاعت سلطان جائر در قرآن.
ج ۶: اسماء و صفات الهى.
ج ۷: شخصیت و زندگى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم
۳٫ اصالت روح از نظر قرآن.
۴٫ التوحید و الشرک فى القرآن الکریم.
۵٫ شورا در قرآن و نهج البلاغه.
۶٫ احمد موعود انجیل
۷٫ مکتب وحى (مفهوم امى بودن پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم).
۸٫ خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل. ترجمه: رضا استادى.

ب: علوم قرآنى

۱٫ مرزهاى اعجاز: ترجمه بخشى از تفسیر البیان مرحوم آیت الله العظمى خوئى.
۲٫ برهان رسالت (پیرامون قرآن و وجه اعجاز آن).

ج: کلام

۱٫ شناخت صفات خدا.
۲٫ آشنایى با اصول اسلام.
۳٫ جهان بینى اسلامى (دیدگاه اسلام درباره هستى، دنیا، انسان در جهان).
۴٫ الهیات و معارف اسلامى: .۱ خدا و نظام آفرینش، .۲ خدا و صفات جمال و جلال، .۳ خدا و پیامبران، .۴ خدا و پیامبر اسلام، .۵ خدا و امامت، .۶ خدا و معاد. نگارش و تنظیم: دانشمند معظم آقاى استادى.
۵٫ نیروى معنوى پیامبران.
۶٫ رسالت جهانى پیامبران(نبوت عامه).
۷٫ فى ظل اصول الإسلام(شامل بحثهاى: توحید، شرک، بدعت، شفاعت، توسل، زیارت، حب اهل بیت، زندگى انبیاء پس از مرگ و امکان اتصال با آنان نگارش به قلم: استاد جعفر الهادى، الالهیات على هدى الکتاب و السنه و العقل(۴ جلد)، نگارش به قلم: حسن مکى عاملى)..
۸٫ معاد انسان و جهاد.
۹٫ راه خداشناسى.
۱۰٫ مصدر الوجود.
۱۱٫ جبر و اختیار (نگارش: استاد على ربانى گلپایگانى).
۱۲٫ حسن و قبح عقلى (نگارش: همو).
۱۳٫ توسل (به عربى ترجمه شده است).
۱۴٫ البداء فى الکتاب و السنه.
۱۵٫ آگاهى سوم ( پیرامون علم غیب ائمه اطهار علیهم السلام).
۱۶٫ رهبرى است.
۱۷٫ پیشوایى از نظر اسلام(اامت و خلافت).
۱۸٫ سرنوشت از دیدگاه قرآن و حدیث و عقل.
۱۹٫ شفاعت از دیدگاه قرآن و حدیث و عقل.
۲۰٫ کاوشهایى پیرامون ولایت.
۲۱٫ مفهوم العباده فى الکتاب و السنه.
۲۲٫ رؤیه الله.
۲۳٫ الزیاره.

د: فلسفه

۱٫ اصول الفلسفه (ترجمه جلد اول درسهاى استاد علامه طباطبایى).
۲٫ فلسفه اسلامى و اصول دیالکتیک.
۳٫ نظریه المعرفه. نگارش: حسن مکى عاملى.
۴٫ سرنوشت از دیدگاه علم و فلسفه.
۵٫ شناخت در فلسفه اسلامى.
۶٫ هستى شناسى در مکتب صدر المتألهین.
۷٫ تحلیلى از فلسفه مارکس.
۸٫ نیروى محرک تاریخ.

ه: فقه.

۱٫ المواهب فى أحکام المکاسب. نگارش. آقاى سیف الله یعقوبى.
۲٫ المختار فى أحکام الخیار.
۳٫ نظام الارث فى الشریعه الإسلامیه الغراء. نگارش آقاى سید محمد رضا پیغمبرپور.
۴٫ نظام الطلاق فى الشریعه الإسلامیه الغراء. نگارش: آقاى سیف الله یعقوبى.
۵٫ نظام المضاربه فى الشریعه الغراء.
۶٫ کتاب الخمس.
۷٫ قاعدتان فقهیتان: لا ضرر و رضا. نگارش: حسن ملکى عاملى.
۸٫ الاعتصام بالکتاب و السنه(پیرامون: مسح پاها در وضو، سجده بر زمین، خمس در کتاب و سنت، ازدواج موقت، گذاشتن دستها بر روى هم در نماز، سه طلاق در یک مجلس، سوگند طلاق، طلاق در حیض و نفاس، عول و تعصیب، تقیه، ارث مسلمان از کافر، وصیت کمتر از ثلث، مصادر قانونگذارى نزد شیعه امامیه).
۹٫ نظام النکاح فى الشریعه الإسلامیه الغراء.
۱۰٫ سبع مسائل(پیرامون ۷ مسئله فقهى اختلافى میان شیعه و سنى).

و: اصول

۱٫ تهذیب الاصول(۳ جلد)ـ تقریرات درس اصول حضرت امام خمینى قدس سره.
۲٫ المحصول فى علم الأصول(۴ جلد)ـ تقریرات درس اصول استاد سبحانى. نگارش: سید محمود جلالى مازندرانى.
۳٫ الرسائل الأربع.
ملازمه حکم عقل و حکم شرع. نگارش به قلم: استاد.
التسامح فى أدله السنن. نگارش به قلم: آقاى على اکبر کلانترى.
الاجتهاد فى أدله السنن. نگارش به قلم: آقاى على اکبر کلانترى.
قاعده لا ضرر. نگارش به قلم: شیخ على حیدرى.

ز: تاریخ

۱٫ فروغ ابدیت (۲ جلد): تجزیه و تحلیل کاملى از زندگانى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم این کتاب به عربى، اردو، انگلیسى، ترکى و اسپانیولى ترجمه شده و در سراسر جهان منتشر گردیده است.
۲٫ فروغ ولایت: تجزیه و تحلیل زندگى امیر المؤمنین على علیه السلام.
۳٫ زندگانى امامان به زبان ساده(به عربى ترجمه شده است).
۴٫ الائمه الاثنى عشر.
۵٫ تاریخ اسلام.

ج: رجال

۱٫ کلیات فى علم الرجال.

ط: درایه

۱٫ اصول الحدیث و أحکامه

ی:عقاید

۱٫ بحوث فى الملل و النحل(۷ جلد)
ج ۱: تاریخ عقاید اهل الحدیث، حنابله و سلفیه.
ج ۲: تاریخ امام اشعرى، شخیصتها و عقاید ایشان.
ج ۳: ما تریدیه، مرجثه، جهمیه، کرامیه، ظاهریه و معتزله.
ج ۴: زندگى ابن تیمیه و محمد بن عبد الوهاب و عقاید وهابیها.
ج ۵: تاریخ خوارج، عقاید و مذاهب آنها.
ج ۶:تاریخ تشیع، عقاید و مذاهب آن.
ج ۷: تاریخ زیدیه، عقاید و شخصیتهاى آن.
۲٫ فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى( ۴ جلد).
۳٫ مع الشیعه الإمامیه فى عقائدهم.
۴٫ الشیعه فى موکب التاریخ.
۵٫ الشیعه و علم الکلام عبر القرون الأربعه.
۶٫ آئین وهابیت (به اردو ترجمه شده است).
۷٫ الوهابیه فى المیزان.

ک: متفرقات

۱٫ بازگشت به عصر ایمان.
۲٫ رمز پیروزى مردان بزرگ.
۳٫ پرسشها و پاسخها.

ل: تراجم

۱٫ شخصیتهاى اسلامى شیعه(۲ جلد). نگارش آقاى مهدى پیشوایى. این کتاب به عربى ترجمه شده است.
۲٫ زندگى بزرگان شیعه(در شماره هاى مختلف مجله مکتب اسلام).

 

زندگینامه علامه آیت الله سردار کابلى( متوفاى ۱۳۳۱ه. ش )

Untitled

ستاره خاور

خرم گلى که بشکفد از شاخسار علم
خوش سبزه اى که سرزند از جویبار علم

علامه حیدرقلى فرزند سردار نور محمد خان در هیجدهم محرم ۱۲۹۳ ق . در محله شیعه نشین قزلباشهاى ((چنداول )) کابل (۲۷۳)، طلوع نمود. اویکى از پرغروغ ترین اختران حوزه تشیع بود که شصت سال و اندى از عمر پربرت خویش را در عالم هجرت براى کسب دانش و نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام به سر برد و حدود نیم قرن قبل (۱۳۷۲ ق ) در باختر مشرق اسلامى یعنى دیار ((باختران )) این ستاره گمنام از آسمان علم و حکمت غروب نمود.
اینک به مناسبت فرارسیدن چهل و سومین سال عروج این حکیم نامور و فقیه فرزانه گوشه هایى از زندگى را مرور مى کنیم :


خاطرات


حیدرقلى کودک چهار ساله بود که استعار پیر انگلیس سایه سیاه خود را بر اکثر کشورهاى شرقى و غربى گسترده بود. در هیمن امر دولتمردان انگلیس ‍ یکى از مهره هاى خطرناک و وابسته به استکبار جهانى را در افغانستان به قدرت رساندند. با روى کار آمدن ((امیر عبدالرحمن خان )) شاه جنایت پیشه و مزدور دست به طرحى استعمارى زد که عبارت بود از مخالفت با رهبران مذهبى ، سیاسى و سرکوب ملیتهاى مظلوم و محکوم دیار تشیع . او در مخالفت و نابودى مذهب جعفرى از هیچ تلاشى دریغ نورزید؛ از کشتار دسته جمعى شیعیان گرفته تا تبعید و به سیاهچال انداختن جمعى از رجال شیعى . نور محمد خان که از سرداران عالى رتبه ارتش محسوب مى شد همراه با خانواده اش به یکى از ایالات مستعمره بریتانیا (هند شهر تاریخى لاهور) تبعید شد. خانواده سردار مدت هفت سال (۱۲۹۷ – ۱۳۰۴ ق ) در لاهور مهاجر بودند. در این ایام حیدرقلى فرزند ارشد سردار راهى مکتب خانه و مدارس دولتى گردید. وى در مدت هفت سال تمام پایه هاى علوم جدید را در لاهور فراگرفت و در مکتب خانه ، علوم دینى و قرآن را آموخت . در حالى که هنوز دوازده بهار از سن حیدرقلى سپرى نشده بود از جمله دانشمندان جوان و ریاضیدان هوشمند لاهور به حساب مى آمد. او در عنفوان جوانى در بیشتر علوم و فنون روز صاحب نظر و راءى بود و در میان دانش آموزان شهر لاهور رتبه اول را از آن خود نموده بود، به طورى که معلمان و اساتید کلاس حیدرقلى از فضل و آن دانش آموز مهاجر بهره مى بردند و نسبت به وى احترام خاصى به جا مى آوردند. چندى نگذشت که آوازده علمى حیدرقلى شهره شهر گشت . دولت مستعمره هند هر چند گاهى اسباب اذیت و آزار خانواده سردار را فراهم مى ساخت و با بهانه گیریهاى واهى روزگار را بر آنان تنگ مى ساخت و توسط عوامل دولت دست نشانده کابل چنگ و دندانى علیه سردار مهاجر نشان داده مى شد.


نور محمد خان مجبور شد شهر لاهور را به قصد عراق ، ((دیار ابرار و احرار)) روزگار ترک نماید. بر این اساس (سال ۱۳۰۴ ق ) از مسیر اقیانوس ‍ هند دل به دریا زده ، وارد بندر ساحلى بصره گردید. او و خانواده وى که سالها در فراق چنین لحظه اى دقیقه شمارى مى کردند هم اکنون از تمناى دیدار و عطر گلگون گلهاى محمدى اشک شوق روان مى سازند.سردار نور محمد خان توانست براى همیشه خود و فرزندان دلبندش را از توفان حوادث نجات بخشیده ، بر ساحل بیکران کشتى نوح اهل بیت خود را بیمه نماید.


در محضر خورشید


حیدر قلى هم اکنون مهمان خورشید و در محضر امامان معصوم علیهم السلام قرار گرفته است . او آمده است تا از سرچشمه زلال ((قرآن )) و کوثر کلام ((اهل بیت علیهم السلام )) جرعه اى بنوشد.

ما بدین در نه پى حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
رهرو منزل عشقیم ز سر حد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم

حیدرقلى پس از زیارت مزار پیشوایان اسلام و آشنایى با اختران حوزه نجف اشرف نزد اساتید زبده و وارسته نجف چون شیخ على اصغر تبریزى ، تحصیل علوم حوزوى را آغاز کرد. وى پس از شش سال تلاش بى وقفه توانست بر قله رفیع اجتهاد و استنباط علوم اسلامى قرار گیرد. وى در میان طلاب معاصر خود در فضل و دانش نمونه بود و همه او را به حکیم ، دانشمند و مجتهد بزرگ مى شناختند.


مشایخ اجازه


حکیم وارسته علامه سردار کابلى پس از کسب مدارج علمى و رسیدن به درجه اجتهاد و فتوا موفق شد از رجال نامى و استوانه هاى بزرگ حوزه همچون :
۱- آیه الله سید حسن صدر (ره )
۲- آیه الله میرزا محمد على دشتى (ره )
۳- آیه الله حاج سید عباس لارى (ره )
۴- آیه الله حاج شیخ عباس قمى (ره )
۵- آیه الله سید یحیى خراسانى (ره )
۶- آیه الله شیخ آقا بزرگ تهرانى (ره )
مفتخر به دریافت ((اجازه )) و نقل روایات گردد.


آشنایى با زبانهاى خارجى


سردار همراه با فراگیرى علوم معقول (فلسفه ، حکمت و هیئت ) و منقول (فقه و اصول ) به زبانهاى زنده جهانى (عربى ، انگلیسى ، عبرى و اردو) آشنایى کامل پیدا کرد و با لهجه مخصوص هر زبان قادر به تکلم و محاوره بود و برخى از تاءلیفات خود را به نگارش درآورد و بعضى از کتب خارجى را ترجمه نمود. وى تحقیقاتى درباره زبان عبرى به عمل آورد و برخى از نظرات دانشمند مسیحى عراق (اب انستاس …) درباره ((فقه اللغه )) را رد کرد. و نیز کتاب ((انجیل برنابا)) را از عربى به فارسى دراورده ، و با نسخه انگلیسى آن تطبیق داد. وى سروده هایى نیز به زبان اردو و انگلیسى دارد.


هجرت از حوزه


حکیم گمنام علامه سردار کابلى در اوج شکوفایى علمى و در بحبوحه جوانى و رسیدن به قله بلند اجتهاد آهنگ هجرت از حوزه را به صدا درآورد و در تاریخ ۱۳۱۰ ق همراه خانواده به قصد تبلیغ اسلام و انجام رسالت براى تنویر و ارشاد جامعه اسلامى ، با حوزه وداع گفت . با اینکه همه نوع امکانات براى او فراهم بود و هیچ گونه مشکل سیاسى و مالى او را تهدید نمى کرد، با کوله بارى از علم و حکمت ، حوزه را رها نموده ، وارد سرزمین باختران گردید. آن روز شهر باختران از محروم ترین مناطق غرب ایران به حساب مى آمد. با رسیدن کاروان زائر کربلا شهر غرق در شادى و شعف گردید. مردم آن دیار به گرمى از سردار کابلى استقبال نمودند و او را همچون نگینى در بر جان گرفتند از آن روز به بعد شهر باختران منزلگاه ستارگان علم و حکمت گردید و هر چند مدت کاروانى از عالمان و شاگردان مکتب اهل بیت علیه السلام و پیروان سایر مذاهب براى دیدار او کسب فیض از خرمن علوم سردار وارد این دیار مى شدند و در طول سال مهمانخانه سردار آکنده از دانشمندان و دانش پژوهان علوم اسلامى و زائران حرم امام حسین علیه السلام بود که برخى از آنان آشنا به ((علوم غریبه )) بودند. از آن میان شیخ عبدالرحمن مکى بود که از وى فن کیمیاگرى را آموخت .


هجرت ناباورانه علامه بزرگوار، فقیه روزگار، حوزه هاى علمیه را تکان داد. البته باید یادآور شد که سردار تنها مهاجر حوزه نبود بلکه بزرگان دیگرى هم قبل از ایشان پس از اتمام یک دوره از دروس حوزه و رسیدن به اعلام مراتب معرفت و صعود بر سکوى وعظ و خطابه حوزه را ترک گفته ، به شهرهایى چون بلخ و بخارا و…


هجرت نموده اند و امروز حضور چشمگیر پیروان تشیع در هند و چین و کشمیر مرهون زحمات همین ستارگان تابناک حوزه هاست . چه بسزاست سیره سلف احیا گردد و تنى چند از امروزیان نیز همانند سردار کابلى و فاضل هندى حوزه را براى سامان بخشیدن اوضاع دینى دیار خود ترک گویند و بدان سرزمینها رو کنند.


میراث فرهنگى


تمرکز فکرى سردار بسیار عالى بود. با اینکه در میان مردم و همواره ماءنوس ‍ با آنان بود از فعالیتهاى علمى و کنکاش در علوم تجربى و فکرى غافل نشد. چه بسا در تحقیقات و تاءلیفات خود بیشتر از حوزه درس و بحث موفق بوده و شبانه روز بهترین لحظات زندگى خود را صرف مطالعه و تحقیق و فراگیرى علوم و فنون مى کرد در پى همین پشتکارى که داشت فن ((کیمیا))گرى را در باختران از دانشمندانى که با وى دیدار داشتند آموخت و به نتایجى بسیار ارزنده و دست یافت .


وى تا آخرین دقایق عمرش از کتاب ، قلم و دوات فاصله نگرفت . همیشه مى نوشت و تفکر مى کرد. هم اکنون آثار ارزشمندى در زمینه هاى مختلف از وى به یادگار مانده است که بیشتر آنها به صورت پراکنده در کتابخانه هاى عمومى و شخصى در ایران وجود دارد از مجموع ۳۲ جلد تاءلیفات وى به تعدادى اشاره مى گردد:
۱- کتاب اربعین (این کتاب حاوى چهل حدیث در فضایل امام على علیه السلام از طرق اهل سنت مى باشد.)
۲- نظم باب حادى عشر
۳- شرح دعاى صباح
۴- درالنثیر
۵- رساله در معرفت (جو)
۶- غیه التعدیل (قبله شناسى )
۷- ترجمه انجیل برنابا و…


قبله شناس


علامه مجلسى (ره ) محدث بزرگ شیعه معتقد بود که محراب قبله مسجد مدینه از سوى سلاطین جور از جایگاه اصلى خود منحرف گردیده است . با اینکه سردار کابلى اکثر محرابهاى موجود زمان خود را منحرف از قبله مى دانست و خود با اندک انحراف از محراب مساجد نماز مى گزارد، با نبوغى که در هیئت و حکمت داشت توانست با فرمولهاى پیچیده ریاضى مساءله ((انحراف قبله مسجد مدینه )) را رد و حکیمانه مدعاى خویش را اثبات نماید. وى معتقد است که محراب مسجد مدینه صد در صد درست و طبق موازین ریاضى و هیئت است و حتى انحراف نداشتن قبله مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را از معجزات بارز مکتب اسلام دانسته و دلایلى در این باره اقامه نموده است .


انس با کتاب


سردار بیشتر اوقاتش را صرف مطالعه یا نوشتن کتاب مى کرد، از کتبى که همیشه در کنار خود مى گذاشت و دم به دم به آنها مراجعه مى کرد ((تاج العروس ) و ((دائره المعارف بریتانیا))؟ بود و کمتر شب و روزى بر او مى گذشت که ریاضیات مطالعه نکند. اکثر کتب کتابخانه اش را خوانده بود و هر کتابى را که مى خرید ضمن مطالعه ، اغلاط آن را تصحیح مى کرد و براى بیشتر کتابهاى مهم خود که چاپ قدیم و فاقد فهرست بودند، فهرست تهیه مى کرد و حاشیه مى زد.


خط سردار


او علاوه بر فضایل و مناقبى که وى داشت هنرمند خوبى بود و در نستعلیق و شکسته قلمى توانا و نقش آفرین داشت . نمونه این دو خط را مى توان از حواشى سردار بر کتاب ((شهاب )) تاءلیف قاضى ابوعبدالله خضاعى و در ((غیه التعدیل )) مشاهده نمود که هر دو کتاب به طریق افست چاپ گردیده است .


آیینه اخلاق


سردار کابلى نه فریفته دنیا شد و نه مغرور دانش خود او از آغاز تا آخر عمر، طلبه به معناى واقعى کلمه بود و نه به فکر جاه و مقام افتاد و نه به یاد لشکر و حشم . از تمام وجود او عزت و شرف مى بارید.به غناى عجیبى دست یافته بود. در چهره اش آثار کبر و نخوت دیده نمى شد انسانى بود قانع ، صبور، خوشرو و خوش لهجه . وقتى راه مى رفت زمین را مى نگریست و وقتى مى نشست در حال فکر کردن بود. وقتى به کسى مى رسید با تبسم احوالپرسى مى کرد و اگر سخن از علم و فضل او به میان مى آمد مى گفت : ((من ذره اى بیش نیستم .)) و…


او ظاهرى ساده و بى آلایش داشت . لباس ساده مى پوشید، ساده سخن مى گفت و غذاى ساده مى خورد مهربان بود و با مردم صمیمانه مى نشست و صادقانه برخورد مى رکد. از تمام وجودش اخلاص و صفا نمایان بود.ادب و تواضع آن مرد کریم ، دوستان و آشنایانش را به شگفتى وا مى داشت . بزرگانى که به کرمانشاه وارد مى شدند و اشتیاق به ملاقات با او را داشتند، او از باب احترام و ادب ابتدا به دیدن آنها مى رفت تا آمدن آنها به منزل او جنبه بازدید داشته باشد. وى این احترام را نسبت به هر شخصى مراعات مى کرد بدون آنکه ملاحظه اى به مقام و مرام و مسلک طرف داشته باشد.


غروب ستاره خاور


سرانجام حکیم فرزانه دانشمند برجسته ، ستاره خاور، مهاجر گمنام علامه حیدرقلى ، در عالم هجرت و غربت پس از نیم قرن و اندى تلاش ، برسى و نشر معارف اسلامى ، در سحرگاه جمادى الاول ۱۳۷۲ ق در حال راز و نیاز با ذات بى نیاز در سر سجاده نماز در ۷۹ سالگى یا قلب آرام و ضمیر امیدوار از آسمان باختران غروب کرد و حوزه هاى علمیه و سرداران علم و معرفت را از رحلت خود عزادار و سیاهپوش ساخت .


پس از مراسم تشییع و عزادارى در باختران تابوت سردار را طبق وصیت خودش به نجف اشرف انتقال دادند. پیکر مطهر او در چهارم جمادى الاول ۱۳۷۲ ق در میان اشک و آه طلاب و رجال بزرگ حوزه نجف تشییع و در قبرستان وادى السلام در جوار مرقد مطهر ((بوتراب )) امام على علیه السلام به خاک سپرده شد.


در فراق ستاره


نزدیک به نیم قرن از غروب دانشور بزرگ فیلسوف گمنام آیه الله سردار کابلى (ره ) مى گذرد. هنوز هم ارباب خرد و دانش در فراق سردار مى سوزند و تنها از نظرات وى در محافل و سمینارهاى علمى بهره مى جویند. یکى از آن سرداران نام آور معاصر، حکیم بزرگوار علامه آیه الله حسن زاده آملى – دام عزه – است که بارها در دروس هیئت و حکمت خود از عظمت علمى سردار کابلى با این جملات قدردانى نموده است :
((ایشان ملاى عجیبى بود. ملاى مجهول القدرى بود. در زمان ما جایشان خیلى خیلى در حوزه خالى است . رضوان الله تعالى علیه …))

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه ملا هادى سبزوارى«اسرار»(۱۲۱۲-۱۲۸۹ه ق)

DiniST (53)

طلوع زندگى

در سال ق. در شهر سبزوار و در خانه حاج میرزا مهدى – یکى از انسانهاى وارسته و مؤمن سبزوار- کودکى پا به عرصه وجود گذاشت و هادى نام گرفت.

او هشت سال داشت که به جمع محصلان علوم مقدماتى پیوست و در اوان نوجوانى ادبیات عرب (صرف و نحو) را فرا گرفت و دیرى نگذشت که به جلسات درسهاى بالاتر راه یافت. وى هر چند در ده سالگى پدرش را از دست داد توانست به کمک یکى از اقوام خویش راههاى سخت آینده را هموار سازد. پسر عمه اش حاج ملا حسین سبزوارى که خود اهل فضیلت و دانش بود در ادامه تحصیل وى را یارى کرد.(۱) و با کمک او راهى حوزه علمیه مشهد شد و ده سال در کنار بارگاه امام رضا(علیه السلام) به تحصیل پرداخت.

به دنبال حکمت

اصفهان در داشتن حـوزه هاى علمیه پر رونـق، تاریـخ درخـشان دارد و گذشـته این شهـر با خـاطرات بزرگان بسیارى نقش بسته است.

حضور ملا هادى در حوزه اصفهان از روزى آغاز شد که وى در سفر حج از راه اصفهان گذر مى کرد و چون هنوز موسم حج نبود مدتى در این شهر اقامت گزید. در حوزه پررونق اصفهان آن زمان استادانى چون حاج شیخ محمد تقى مؤلف کتاب هدایه المسترشدین و حاج محمدابراهیم کلباسى نگارنده کتاب اشارات الاصول و آیه الله ملا اسماعیل کوشکى در آن، محفل درس و بحث علمى داشتند.

ملا هادى که هنوز تا موسم حج فرصت داشت لحظاتش را مغتنم شمرده، در درس بزرگان شرکت جست او چند وقتى به درس آیه الله کوشکى رفت و احساس کرد این درس برایش چون گمشده گرانقیمتى بوده که اکنون بدان دست یافته است. بیان شیوا و عمق معلومات استاد وى را هر روز شیفته تر مى نمود. از همین رو تصمیم گرفت سفر حج خود را به سفر در سلوک دانش و معارف تبدیل کند و در اصفهان ماندگار شود. سفر ملا هادى به هشت سال اقامت در اصفهان انجامید و در این مدت خود را به زیور دانش و معارف آراست و به برکت بزرگان آن سامان در علم حکمت افقهاى جدیدى فرا راهش گشوده گردید.ملا هادى در سال ۱۲۴۲ به مشهد بازگشت و پنج سال در مدرسه حاج حسن مشغول تدریس شد.

خاطره اى در حوزه کرمان

در یـکى از سالها که ملا هادى به زیارت خانه خــدا رفته بود پس از آنکه سفر حج خود را به پایان بـرد عـزم بازگشت به ایـران نمـود و از راه دریا وارد بندر عباس گردید. چون راهها نا امن بود از رفتن به سبزوار منصرف گردید و چندى در شهر کرمان اقامت گزید. در آنجا مدتها در مدرسه معصومیه کرمان با خادم مدرسه همکارى مى کرد خود را به هیچ کس معرفى نکرده بود. طلاب گمان مى کردند او از خدمتگزاران مدرسه است. از همین رو روز و شب در کنار او به سر مى بردند بدون اینکه بدانند وى چه انسان بزرگ و دانشمند گرانقدرى است! امّا این گمنامى چندان طول نکشید و رفته رفته درخشش آن گوهر گران سنگ محصلان تیز بین را متوجه خود ساخت و دیرى نپایید که استاد شناخته شد و طلاب که تا چندى او را خادم مى پنداشتند وى را استاد بلند مرتبه و متبحر در علوم مختلف یافتند. پس از آن اطراف حکیم فرزانه را مشتاقان دانش و حکمت فرا گرفتند و حکیم سبزوارى در مدرسه دینى کرمان جلسات درس و بحث علمى تشکیل داد و مدتى در آنجا ماندگار شد.

اساتید

۱٫ حاج ملا حسین سبزوارى : حکیم سبزوارى پس از بر شمردن عظمت این استاد مى گوید :

«. . . مرا از سبزوار به مشهد مقدس حرکت داد و آن جناب انزوا و تقلیل غذا و عفاف و اجتناب از محرمات و مکروهات و مواظبت بر فرایض و نوافل را مراقب بود و داعى را هم در اینها چون در یک حجره بودیم سهم و مشارکت داشت و کینونت ما بدین سیاق طولى نکشید و سنواتى ریاضات و تسلیمیتى داشتم و آن مرحوم استاد ما بود در علوم عربیّه و فقهیّه و اصولیه ولى با آنکه خود کلام حکمت دیده بود و شوق و استعداد هم در ما مى دید نمى گفت مگر منطق و قلیلى از ریاضى پس عشره کامله را با آن مرحوم در جوار معصوم به سر بردم . . .»(۲)

۲٫ حاج محمدابراهیم کرباسى(۱۱۸۰ – ۱۲۶۲ ق.):او از محضر سید مهدى بحرالعلوم و شیخ جعفرکاشف الغطاء و سید على طباطبایى استفاده برده و پس از بازگشت به وطن عمر خویش را با کمال زهد و احتیاط و قناعت سپرى نمود.

تألیفات مشهور این عالم با ورع عبارت است از: اشارات الاصول، الایقاظات، شوارع الهدایه الى شرح الکفایه (در شرح کفایه محقق سبزوارى)، منهاج الهدایه الى احکام الشریعه و . . ..(۳)

۳٫ آقا شیخ محمد تقى، معروف به صاحب هدایه المسترشدین(متوفاى ۱۲۴۸ ق.) :تبحّر او در علم اصول فقه به حدى بوده که وى را به رئیس الاصولیین خطاب مى کردند. او در محضر استادان بزرگى همچون علامه سید مهدى بحرالعلوم و سید على صاحب ریاض و سید محسن کاظمینى رشد کرده است. تألیفات مشهور او عبارت است از تقریرات سیدبحرالعلوم – حجه المظنه – شرح الاسماء الحسنى و هدایه المسترشدین.(۴)

۴٫ ملا على مازندرانى نورى اصفهانى (متوفاى ۱۲۴۶ ق.) : وى از محضر علماى مازندران و قزوین استفاده کرده و کلام و حکمت را نزد آقا محمد بید آبادى آموخته بود. تفسیر سوره توحید، حاشیه اسفار ملاصدرا و حاشیه مشاعرملاصدرا از جمله تألیفات مشهور این عالم بزرگوار مى باشد.

۵٫ ملا اسماعیل کوشکى :او همیشه پس از فراغت از تدریس با تنى چند از شاگردان خود در حوزه درس ملا على نورى حاضر مى شد. حاشیه اسفار ملاصدرا، حاشیه شوارق ملا عبدالرزاق لاهیجى، حاشیه مشاعر ملاصدرا و شرح عرشیه ملاصدرا از جمله تالیفات این عالم فرزانه است.(۵)

شاگردان

حکیم سبزوارى علاوه بر حوزه علمیه کـرمان نزدیک چهل سال در حوزه علمیه مشـهد به تدریس پرداخته و حاصل این تلاش پرورش شاگردان بسیارى بوده است. در اینجا تـنها به اسامى تـنى چـند از آنان اشـاره مى شـود :

۱٫ آخوند ملا محمد فرزند ارشد حکیم.

۲٫ آخوند ملامحمدکاظم خراسانى مؤلف«کفایه الاصول»

۳٫ ملا محمد کاظم سبزوارى۴٫ آقا شیخ على فاضل تبتى

۵٫ شاهزاده جناب

۶٫ آیه الله حاج میرزا حسین مجتهد سبزوارى۷٫ ملا على سمنانى

۸٫ آقا سید احمد رضوى پیشاورى هندى

۹٫ ملا عبدالکریم قوچانى

۱۰٫ شیخ ابراهیم طهرانى معروف به شیخ معلم

۱۱٫ ملا محمد صادق حکیم

۱۲٫ شیخ محمد حسین معروف به جرجیس

۱۳٫ آقا حسن ابن ملا زین العابدین

۱۴٫ میرزا اسماعیل ملقب به افتخارالحکماء طالقانى۱۵٫ میرزا علینقى ملقب به صدرالعلماء سبزوراى۱۶٫ سید عبدالغفور جهرمى۱۷٫ میرزا حسین امام جمعه کرمانى

۱۸٫ آیه الله حاج میرزا ابوطالب زنجانى۱۹٫ حاج شیخ ملا اسماعیل عارف بجنوردى

۲۰٫ حاج میرزا حسن حکیم داماد حاج ملا هادى

۲۱٫ وثوق الحکماء سبزوارى

۲۲٫ حاج ملا اسماعیل ابن حاج على اصغر سبزوارى۲۳٫ میرزا اسدالله سبزوارى

۲۴٫ شیخ عبدالاعلى سبزوارى

۲۵٫ شیخ على اصغر سبزوارى

۲۶٫ فاضل صدخرومى سبزوارى

۲۷٫ میرزا ابراهیم شریعتمدار سبزوارى

۲۸٫ فاضل مغیثه اى سبزوارى

۲۹٫ سید عبدالرحیم سبزوارى

۳۰٫ ملا محمد رضا سبزوارى متخلص به روغنى

۳۱٫ ملا محمد صادق صبّاغ کاشانى

۳۲٫ شیخ محمود ابن ملا اسماعیل کاشانى

۳۳٫ میرزا آقا حکیم دارابى

۳۴٫ آقا میرزا محمد یزدى معروف به فاضل یزدى۳۵٫ ملا غلام حسین شیخ الاسلام۳۶٫ میرزا عباس حکیم.(۶)

تألیفات حکیم

عظمت تألیفات حکیم سبزوارى بر اهل دانش و حکمت پوشیده نیست و مادر اینجا با بررسى آثار ارزشمند وى گوشه اى از افق فکرى و وسعت علمى ایشان را معرفى مى کنیم.

۱٫ منظومه و شرح منظومه سبزوارى : این اثر نفیس و کم نظیر حاصل تلاش بیش از بیست سال از عمر با برکت حکیم در سنین جوانى است.(۷)مؤلف خود در آخر کتاب تاریخ شروع را سال ۱۲۴۰ ق و زمان ختم آن را سال ۱۲۶۱ ق یاد کرده است.

حاج ملا هادى پس از فراغت از تألیف منظومه و شرح آن ابتدا خود به تدریس آن پرداخته و پس از پایان دوره اول آن فرزند بزرگ حکیم، آخوند ملا محمد تدریس مجدد آن را براى شیفتگان حکمت به عهده گرفته است.(۸) در اهمیت این کتاب شریف همین بس که از زمان تألیف تا کنون همواره در حوزه هاى علمیه و حتى در عصر حکیم در مرکز علوم عقلى تهران جزو کتابهاى درسى بوده است.(۹)

شرح منظومه که اکنون چون ستاره اى پر فروغ در محافل علمى و فکرى مى درخشد حاوى دو علم منطق و حکمت مى باشد. حکیم در بخش حکمت که نام آن را «غُررُالفرائد» گذاشته است با طبع روان خویش بیش از هزار بیت شعر پیرامون حکمت سروده و در آن به بررسى مسائل مهم فلسفه پرداخته است و چون این بخش داراى مفاهیم بسیار دقیق فلسفى بوده پس از فراغت از نظم آن خود به شرحش پرداخته است.

بخش دیگر کتاب مربوط به مباحث منطق است.(۱۰) نام این بخش «لئالى المنتظمه» و بحق مخزن لؤلؤ و مرجان است. وى در اینجا با سرودن اشعارى بالغ بر سیصد بیت دقیق ترین مباحث منطق را به نظم در آورده و با زبان فصیح عرب معضلات این علم را بیان کرده است و چون این اشعار نیز بسیار پیچیده و دقیق است خود پس از فراغت از نظم به شرح ابیات پرداخته که اکنون آن شرح در ذیل منظومه وى به چاپ رسیده و به نام «شرح اللئالى المنتظمه» موسوم است.

مجموع مباحث منطق و فلسفه امروزه به نام شرح منظومه سبزوارى کانون با صفاى حوزه ها را گرم نگه داشته و علاوه بر اینکه نشان مى دهد حاج ملاهادى عالمى منطقى و فیلسوفى بزرگ بوده شاعرى زبردست و توانا بوده است.

۲٫ دیوان حاج ملا هادى : این کتاب که اشعارش بالغ بر هزار بیت است غزلیات و رباعیات و بسیار زیباى عرفانى را در بر گرفته است و نشان مى دهد که این عالم بزرگوار در فنّ شعر و ادب نیز توانایى کامل داشته است.

در شعر و شاعری هم دستی داشته و اسرار تخلص میکرده از شیفتگان غزلهای پرشور خواجهء شیرازی بوده و وی را به پیشوایی خویش برگزیده است:(۱۱)
 
هزاران آفرین بر جان حافظ
همه غرقیم در احسان حافظ
پیمبر نیست لیکن نسخ کرده
اساطیر همه ، دیوان حافظ…
ببند «اسرار» لب را چون ندارد
سخن پایانی اندر شأن حافظ.
 
 (دیوان اسرار چ کتابفروشی ثقفی ص ۷۵ )
 
از انواع مختلف شعر غزل را پسندیده و بدان پرداخته است از نظر لفظ و معنی غزلهای وی اغلب تقلید ناسازی از غزلهای خواجه است:
 
ما ز میخانه ٔ عشقیم گدایانی چند
باده نوشان و خموشان و خروشانی چند
کای شه کشور حسن و ملک ملک وجود
منتظر بر سر راهند غلامانی چند
عشق صلح کل و باقی همه جنگ است و جدل
عاشقان جمع و فرق جمع پریشانی چند
سخن عشق یکی بود، ولی آوردند
این سخنها به میان زمره ٔ نادانی چند
آنکه جوید حرمش ، گو بسر کوی دل آی
نیست حاجت که کند قطع بیابانی چند
نه در اختر حرکت بود، نه در قطب سکون
گر نبودی به زمین خاک نشینانی چند.

(دیوان اسرار چ سیدمحمد کمالی ص ۶۰)

باز یار بی وفای ما سر یاریش نیست

ذره ای آن ماه مهرآسا وفاداریش نیست
بخت من در خواب گویا روی زیبای تو دید
زآنکه عمری شد که در خواب است و بیداریش نیست
مُرد آیا در قفس یا با خیالت خو گرفت
مرغ دل کو مدتی شد ناله وزاریش نیست …
ترسم از بس چشم من خون از مژه جاری کند
مردمان گویند یارت بیمی از یاریش نیست .
(دیوان اسرار چ سیدمحمد کمالی صص ۳۸۳۹).
دمی نه کآرزوی مرگ بر زبانم نیست
چرا که طاقت بیداد آسمانم نیست
به زیر تیغ تو من پر زدن هوس دارم
هوای بال فشانی به بوستانم نیست
خوشم که نیست مرا روزن از قفس سوی باغ
که تاب دیدن گلچین و باغبانم نیست
میان آتش و آبم ز دیده و دل خویش
شبی که جای بر آن خاک آستانم نیست
به گوشه ٔ قفسش خو گرفته ام چندان
که گر رها کندم ذوق آشیانم نیست
دلت چو واقف اسرار و نکته دان باشد
چه غم به ساحت قرب تو گر بیانم نیست .
(دیوان اسرار چ سیدمحمد کمالی صص ۲۸۲۹)

در قسمتى از اشعارش که نکات عرفانى در بر داشته، مى خوانیم :

شورش عشق تو در هیچ سرى نیست که نیست

 منظر روى تو زیب نظرى نیست که نیست

ز فغانم ز فراق رخ و زلفت به فغان

سگ کویت همه شب تا سحرى نیست که نیست

نه همین از غم او سینه ما صد چاک است

داغ او لاله صفت بر جگرى نیست که نیست

موسى نیست که دعوى اناالحق شنود

ور نه این زمزمه اندر شجرى نیست که نیست

گوش «اسرار» شنو نیست و گر نه اسرار

 برش از عالم معنى خبرى نیست(۱۲) که نیست

۳٫ اسرارالحکمه فى المفتتح والمغتتم :حکیم بزرگوار این اثر نفیس را در دو بخش تنظیم کرده است. در بخش اول آن که مربوط به حکمت نظرى است حکمت را پس از مقدمه در اثبات واجب الوجود و مباحث توحید آغاز و به دنبال آن مباحث معاد و نبوت و امامت را به طور استدلالى دنبال کرده است و با آوردن ادله اى در اثبات امامت حضرت مهدى(عج) این بخش را به پایان برده است. در بخش دوم کتاب که در حکمت عملى است پس از مقدمه، فلسفه تفاوت بلوغ زن و مرد را مطرح ساخته و بر آن چهار دلیل اقامه کرده و به دنبال آن بحث طهارت و اسرار نجاست را بیان فرموده و با طرح مباحث نماز و زکات و روزه این بخش را نیز به پایان برده است.

حکیم در این کتاب از سایر ابواب فقه سخنى به میان نیاورده و در آخر کتاب اشاره کرده که چون ما در کتاب نبراس سایر ابواب را به نظم در آورده ایم از طرح آن در اینجا خوددارى نمودیم. این کتاب نشان مى دهد که حکیم علاوه بر فلسفه در علوم مختلف از جمله فقه تبحر داشته است.

۴٫ شرح فارسى بر برخى از ابیات مشکل مثنوى مولانا

۵٫ مفتاح الفلاح و مصباح النجاح : شرح دعاى شریف صباح منسوب به مولى الموحدین امیر المؤمنین است.

۶٫ شرح الاسماء :شرح دعاى جوشن کبیر است

۷٫النبراس فى اسرار الاساس :یک دوره فقه به طور خلاصه در قالب نظم ریخته شده و با اسرار و حکمت بیان شده است.

۸٫ راح قراح و کتاب رحیق در علم بدیع

۹٫ حاشیه برالشواهدالربوبیه فى المناهج السلوکیه اثر نفیس مرحوم صدرالحکماءالمتألهین ملاصدرالدین شیرازى

۱۰٫ حاشیه بر اسفار اربعه ملاصدرالدین شیرازى

۱۱٫ حواشى بر کتاب مفاتیح الغیب ملاصدرالدین شیرازى

۱۲٫ حاشیه بر مبدأ و معاد صدرالدین شیرازى :البته نسبت به سه حاشیه قبل مختصر تر مى باشد.

۱۳٫ حاشیه بر شرح سیوطى لابن مالک (در علم نحو)

۱۴٫ حاشیه بر کتاب «شوارق» اثر ملا عبدالرزاق لاهیجى (در حکمت)

۱۵٫ هدایه الطالبین فى معرفه الانبیاء و الائمه المعصومین

شخصیت حکیم در فراسوى مرزها

در حال حاضر شعاع فکرى و عظمت علمى حکیم سرزمینهاى بسیار دور را نیز در نوردیده است. آراء و عقاید او در حکمت در میان دانشمندان جهان مطرح بوده و از طرف آنان مورد توجه قرار گرفته است. امروزه کمتر دانشگاهى پیدا مى شود که در آنجا علوم عقلى و فلسفه شرق مورد توجه قرار نگیرد و نامى از ملا هادى سبزوارى در آنجا نباشد. براى نمونه در آثار اقبال لاهورى، اندیشمند مسلمان پاکستان، مى خوانیم : «پس از ملاصدرا، فلسفه ایرانى با ترک آیین نو افلاطونى، به فلسفه اصیل افلاطون روى آورد نماینده بزرگ این گرایش جدید ملا هادى سبزوارى است. او بزرگترین متفکر عصر اخیر ایران است. بنابراین بررسى فلسفه او براى شناخت نحوه تفکر اخیر ایران لازم است.

فلسفه سبزوارى مانند فلسفه هاى اسلاف او سخت با دین آمیخته است. سبزوارى با اسناد فعلیت به حق، جهان بینى ایستاى افلاطون را دگرگون کرد و به پیروى از ارسطو حق را مبدأ ثابت و موضوع همه حرکات شمرد. از دیدگاه او همه موجودات عالم به کمال عشق مى ورزند و به سوى غایت نهایى خود سیر مى کنند. جمادى به سوى نباتى، نباتى به سوى حیوانى و حیوانى به سوى انسانى. و بدان که انسان در زهدان مادر از همه این مراحل مى گذرد.»(۱۳)

همچنین پرفسور توشى هیکو ایزوتسو، دانشمند ژاپنى و استاد فلسفه دانشگاه مک گیل کانادا و استاد ممتاز دانشگاه توکیو، پیرامون شخصیت فلسفى و عرفانى حاج ملا هادى مى گوید : «حاج ملا هادى سبزوارى متفکرى است که اثر معروف «منظومه و شرح آن» از اوست و به اتفاق همگان بزرگترین فیلسوف ایرانى در قرن نوزدهم بود. در عین حال وى در میان استادان و بزرگان عارف آن عصر مقام اول را داشت.

سبزوارى به عنوان یک عارف از طریق کاملترین نوع تجزیه شخصى قادر بود که به ژرفاى اقیانوس هستى و به دیدار اسرار وجود با چشم روحانى خویش راه یابد. وى به عنوان یک فیلسوف مجهز با قدرت تحلیلى دقیق، قادر به تحلیل و تجزیه ما بعدالطبیعى اساسى به مفاهیم خوب تعریف شده و سپس وضع این مفاهیم به صورت نظام مدرسى بود.»(۱۴)

زاهدِ فقیر نواز

حکیم با همه بزرگوار شخصیت علمى خویش روح بلندى داشت و زندگى را تنها از دریچه حکمت و فلسفه نمى گریست به گونه اى که گاهى هم صحبتى با فقرا و همنشینى با طبقات دیگر جامعه را مغتنم مى شمرد. زاهدانه مى زیست و به اشراف و حتى شخص شاه نیز بى توجه بود. نقل مى کنند که روزى ناصرالدین شاه در سبزوار به خانه وى آمد و او با غذاى ساده خود از شاه پذیرایى کرد و در مقابل اصرار شاه هیچ چیز از وى قبول ننمود.

وى باغ انگورى داشت که با دسترنج خود از آن محصول برمى داشت و همه ساله به هنگام فصل برداشت ابتدا سهمى را بین نیازمندان تقسیم مى کرد و سپس دوستان خویش را به همراه طلاب علوم دینى به آنجا دعوت مى نمود تا حاصل دسترنج خود را با دیگران مصرف کند.(۱۵) حکیم خود در دوران زندگى کار مى کرد و بسیار اشتیاق داشت که از دسترنج خود استفاده کند. وى از بیت المال هیچ ارتزاق نمى کرد.(۱۶) او در تمام مدت عمر در یک خانه بسیار ساده زیست.

دارایى حکیم منحصر به یک جفت گاو و یک باغچه بود. او هر آن چه را که مورد نیاز بود، با دسترنج خود به دست مى آورد و نان سالیانه خود را با زراعتى که خود آن را به عهده داشت مهیا مى کرد گفته اند : حاج ملا هادى یک روز از قنات عمید آباد و یک شبانه روز از قنات قصبه را مالک بود و خودش با استفاده از این دو آب به کشت گندم و پنبه و سایر مایحتاج زندگى اقدام مى کرد و سالانه سى خروار غله و ده بار پنبه از زمین خویش برداشت مى کرد و از باغى که در بیرون شهر واقع بود سالانه چهل تومان سود به دست مى آورد، قسمتى از مجموع این درآمدها را براى امرار معاش خویش و باقیمانده را بین فقرا و نیازمندان تقسیم مى نمود.(۱۷)

وفات حکیم

حکیم سبزوارى پس از هفتاد و چند سال طلوع بر عالم اندیشه در عصر روز بیست و هشتم ذى الحجه سال ۱۲۸۹ ق. دار فانى را وداع گفت و جامعه مسلمانان و حوزه هاى علمى را در ماتم فرو برد. پیکر پاک و مطهر آن عالم فرزانه با شرکت اقشار مختلف مردم سبزوار و در حالى که دوستان و شاگردان آن بزرگوار از شدت حزن و اندوه اشک مى ریختند تشییع شد و در بیرون دروازه سبزوار به نام دروازه نیشابور(۱۸)(معروف به فلکه زند) دفن گردید.

مرحوم میرزا یوسف فرزند میرزا حسن مستوفى الممالک وزیراعظم ایران در سال ۱۳۰۰ ق آرامگاهى در آنجا احداث نمود. این آرامگاه که در مساحت حدود ۱۱۰ و عرض ۵۰ قدم ساخته شد در اطراف صحن آن حجره هاى متعددى براى سکونت زوار ساخته بودند که اکنون هم با همان بقعه و صحن با کیفیت سابق موجود است.


۱ – شرح زندگانى حاج ملا هادى سبزوارى، ولى الله اسرارى، ص ۱

۲ – بنیاد حکمت سبزوارى، ص ۲۱٫

۳ – ریحانه الادب، محمد على مدرس تبریزى، ج ۲

۴ – همان.

۵ – همان.

۶ – شرح زندگانى حاج ملا هادى، ص ۵۳ – ۷۰ مجموعه رسائل فارسى حاج ملا هادى سبزوارى، جلال الدین آشتیانى، ص ۶۵ – ۷۸ تاریخ حکما و عرفاء متاخرین صدرالمتالهین، منوچهر صدوقى سها، ص ۱۲۱ – ۱۲۸٫

۷ – مجموعه رسائل حاج ملا هادى، ص ۴۹٫

۸ – شرح زندگانى حاج ملا هادى، اسرار، ص ۴۱٫

۹ – مجموعه رسائل حاج ملا هادى، ص ۴۹٫

۱۰ – مرحوم حاجى ابتدا حکمت را نوشته بعد منطق را به آن اضافه کرده است.

۱۱-برای اطلاع بیشتر رجوع به ریاض العارفین است (دیوان اسرار چ سیدمحمدرضا دائی جواد چ کتابفروشی ثقفی صص ۱۳۶ ص ۲۴۱ و الذریعه ج ۲ ص ۴۴ و ج ۹ ص ۷۲ و نزهه الارواح ج ۲ ص ۱۶۴ و زندگانی و فلسفهء حاج ملاهادی سبزواری به قلم مرتضی به قلم اسراری « شرح حال حاجی » مدرسی و دیوان حاج ملاهادی چ کتابفروشی ثقفی اصفهان شود

۱۲ – دیوان اشعار حاج ملا هادى سبزوارى

۱۳ – بنیاد حکمت سبزوارى، پرفسور ایزتسو، ترجمه جلال الدین مجتبوى، ص ۴۷٫

۱۴ – همان

۱۵ – مطلع الشمس، ج ۳، ص ۹۸۴٫

۱۶ – همان

۱۷ – همان

۱۸ – این محله اکنون مرکز شهر واقع شده است

زندگینامه آیت الله سید على خان کبیر (متوفاى ۱۱۲۰ ق)

سید على خان کبیر در غروب جمعه ، پانزدهم جمادى الاول ۱۰۵۲ ق . در مدینه پاى به عرصه گیتى نهاد.  پدرش سید نظام الدین احمد از دانشوران شیرازى تبار حجاز بود و در شمار نوادگان على بن الحسین علیه السلام جاى داشت .  مادر گرانقدرش دخت شیخ محمد بن احمد منوفى ، مرجع وارسته شافعیان شمرده مى شد.
هنوز على خردسال بود که پدرش دعوت قطب شاه هفتم ، فرمانرواى حیدرآباد را اجابت کرد و براى راهنمایى مومنان شبه قاره رهسپار هند شد.

رازهاى حجاز

کودک شیرازى تبار حجاز زیر نظر مادر ارجمندش بالید. در این سالها دایى دانشورش ، شاعر گرانمایه حضرت قاضى عبدالجواد منوفى ، پیشواى مذهبى و امام جماعت شافعیان در مسجد الحرام از وى حمایت مى کرد.  و نهال نورسته مدینه را از عنایات خویش برخوردار مى ساخت . سید على در روزگار کودکى بزرگان بسیار دید و یاد و نام و سیماى علمى – اجتماعى آنها را به خاطر سپرد. شیخ عبدالله بن سعید باقشیر، سید نورالدین على بن حسن حسینى شامى ، سبط الشیخ زین بن شیخ محمد شامى عاملى ، قاضى تاج الدین احمد بن ابراهیم مالکى مکى و مولا محمد باقر خراسانى جمعى از دانشورانى بودند که براى تدریس یا نماز به مسجد الحرام مى آمدند.  و خاطره سبزشان در اندیشه کوچک نوباوه هوشمند حجاز ثبت شد.

سید على در چنین قضایى رشد یافت و به حدود چهارده سالگى رسید. در این سن نامه پدر که وى را به هجرت فرا مى خواند، به دستش رسید. پس بار سفر بست و در ششم شعبان ۱۰۶۶ ق . رهسپار شبه قاره شد.

دنیاى جدید

سفر نوجوان حجاز بیست ماه به درازا کشید. سرانجام در روزهاى پایانى ربیع الاول ۱۰۶۸ ق . به حیدر آباد رسید.  و براى نخستین بار یعقوب هند را در آغوش گرفت . او شرح تلاشهاى مادر فداکارش را براى پدر باز گفت و از حوادث حجاز پرده برداشت .

نظام الدین احمد مقدم فرزند را گرامى داشت و در فرصتهاى گوناگون داستان شیخ الاسلامى و پذیرش دامادى سلطان را براى پور سپید بخت مدینه النبى بیان کرد.  و برنامه درسى و تربیتى ویژه اى برایش در نظر گرفت .

ناگفته پیداست که نظام الدین براى تربیت علمى فرزند فرصت کافى نداشت . بنابراین جوان برومند حجاز را فرمان داد که تنها به محفل علمى پدر بسنده نکند و براى دستیابى به آرمان بلند خویش از محضر دانشمندان بزرگى که به شوق بهره گیرى از فضاى مناسب حیدرآباد به سمت شبه قاره مى شتافتند، سود برد.
سید على پند پدر شنید و از پژوهشگران بزرگى چون محمد بن على شامى عاملى  و شیخ جعفر بن کمال الدین بحرانى کامیاب شد.

ناگفته پیداست که آموخته هاى اختر فروزان حیدرآباد به آموزشهاى مدون بزرگان یاد شده محدود نبود. او در نشستهاى رسمى و غیر رسمى پدر شرکت مى جست و از گنجینه اندوخته هاى دانشگرانى که به دیدار سید نظام الدین مى شتافتند. برخوردار مى شد. منابع موجود نشان مى دهد که محفل پدر جایگاه ادیبان ، پزشکان و فقیهان بود. سرور جوانان حجاز در این نشستها با بزرگانى چون ادیب گرانمایه سید حسینعلى بن حسن شدقم حسینى و ادیب و پزشک نامور شیخ حسین بن شهاب الدین کرکى شامى (۸۲۰) آشنا شد و از تجربه هاى گرانبهایشان بهره برد و اندک اندک در شمار درختان پرثمر باغستان دانش حیدرآباد جاى گرفت .

فصل دشنه

در این روزگار قطب شاه هفتم (سلطان عبدالله ) در گذشت و یکى از دامادهایش که در سلک صوفیان جاى داشت بر تخت نشست و خود را سلطان ابوالحسن قطب شاه هشتم نامید.  نخستین هدف او چون همه فرمانروایان ، از میان بردن رقیبان بود. رقیبانى که سید نظام الدین و فرزند دانشورش سید على خطرناک ترین آنها به شمرده مى شدند. در دیدگاه او رهبر بزرگ مذهبى حیدر آباد، که عنوان دامادى قطب شاه هفتم را نیز با خود داشت و از حمایت بى شایبه فقیهان و دانشمندان بهره مى برد آتشفشان خاموشى بود که هر لحظه مى توانست فعال شود و دربار را زیر خاک و گدازه هاى خشم الهى خویش مدفون سازد. بنابراین بر نظام الدین و فرزندش سید على سخت گرفت . دست آن پاکان آسمان تبار را از مراکز قدرت مادى کوتاه کرد و در تنگ تر ساختن حلقه محاصره پنهان آنان بسیار کوشید.

این مرحله از زندگى سید دانشوران حجاز ده سال به درازا کشید. هر چند صدر الدین در این دوره با دانشمندان محفل پدر پیوند داشت و از دوستى بزرگانى چون حکیم ابوالحسن بن ابراهیم طبیب شیرازى و ادیب گران پایه شیخ جمال الدین محمد بن عبدالله نجفى مالکى بهره مى برد ولى دیگر از آزادیها و کامیابیهاى ایام سلطان عبدالله خبرى نبود. رگبار حوادث بر او و پدر ارجمندش فرو مى بارید و زندگى را بر آنها دشوار مى ساخت . سید وارستگان حجاز در دیباچه زرین (سلافه العصر) از آن سالها چنین یاد کرده است :
(پس پیوسته ناکامیها بر من فرو مى بارید و مرا از نگارش باز مى داشت . حوادث ناگوارى که طومار شکیبایى را در هم مى پیچید، گردش روزگارى که پیامدهاى تلخش خردسالان را کهنسال و سپید موى مى ساخت . رنج دورى از وطن ، بستگان و آشنایان ، انواع دشواریها و نامرادیها در کنار دشمنى پیوسته دربار چنان آتشى در زندگى ام افکند که اگر بر زبان قلم جارى شود بى تردید آن را مى سوزاند. )

هر چند آن سالها روزگار ناکامیها و نامرادیهاى سید على شمرده شده است ، هرگز تلخ ‌ترین روزهاى زندگى اش نبود. در سالهاى پایانى این دهه غمبار مرد پولادین عرصه دانش و ادب روى در نقاب خاک کشید.  و صدر الدین را در برابر یورشهاى مکرر سلطان ابوالحسن تنها نهاد.

اینک قطب شاه هشتم براى همیشه از دغدغه نفوذ سید نظام الدین رهایى یافته بود. پس بى هیچ نگرانى سید على را در خانه اى کوچک زندانى کرد و هر گونه دیدار با او را ممنوع ساخت . بدین ترتیب ناگوارترین روزهاى زندگى سرور دانشوران حجاز با مرگ سید نظام الدین آغاز شد و تا سالها ادامه یافت . روزهایى که خود درباره آن چنین نگاشته است :

(… در این روزگار از همه آشنایان دورم و جز اندوه همنشینى ندارم … ناگزیر باید در خانه اى تنگ تر از روزن سوزن زندگى کنم ، خانه اى که هنگام ورود بدان شاهرگ قلب انسان پاره مى شود. در این سراى ، همنشینى جز کتاب و دفتر ندارم …
خداوند از حوادثى که در آینده پدید مى آید آگاه تر است . تا کنون بر این بحران گشایشى آشکار نشده است … این گزیده اى از حقایقى است که در این سرزمین بر من مى گذرد، شرح روزهاى زندگى ام که پیاپى مى گذرند و من با حسرتى پایان ناپذیر به تماشایشان نشسته ام . )

البته او از روزهاى دشوار زندان بهره گرفت و آتش نمرودیان را گلستان ساخت . پژوهشهاى ناتمام خویش را به پایان رساند و کتاب نفیس ‍ (الحدائق الندیه فى شرح الصمدیه ) را در جمادى الثانى ۱۰۷۹ ق . به جهان دانش و ادب عرضه کرد.  آن بزرگمرد در سطور پایانى این اثر از دشواریهاى زندگى اش پرده برداشته ، مى نویسد:

(… این شرح مبارک در روزهاى سرشار از اندوه ، اضطراب و نگرانى پایان پذیرفت . من در روزگار و سرزمینى جاى گرفته ام که بازار دانش و دانشجویانى در آن بى رونق شده ، نادانان و طرفدارانشان قدرت یافته اند…)
در روزهاى پایانى جمادى الثانى ۱۰۷۹ ق . چند روز پس از پایان نگارش ‍ این اثر نفیس حادثه اى دردناک روان آسمانى سید على را در اندوه فرو برد. شیخ احمد بن محمد على جوهرى مکى گیتى را وداع گفت .  جوهرى در روزگار مرگ فضیلتها گوهرى گرانبها بود. مرد دانشور و جهاندیده اى که گهگاه با نامه اى ، پیامى یا کتابى تنهایى جانکاه دانشور دربند حیدرآباد را از خاطرش مى زدود و اندوه بى پایانش را به شادى و لبخند تبدیل مى کرد.

نیلوفر آبى

۱۰۸۲ ق . را باید سال رویش نیلوفرهاى آبى در مرداب عفن حیدرآباد دانست . در ربیع الثانى این سال کوششهاى شبانه روزى ستاره دربند هند به بار نشست و کتاب گران سنگ سلافه العصر فى محاسن الشعراء بکل مصر پاى به عرصه ادب و هنر نهاد.  دانشور گران پایه حجازى تبار در زندان هراسناک حیدرآباد به مرور خاطرات سى ساله زندگى اش پرداخته ، آنچه از اندیشمندان و ادیبان عرب در سینه داشت به برگهاى زرین این کتاب پر ارج سپرد و شاهکارى ماندگار در هنر و ادبیات عرب پدید آورد.

با سواران اورنگ

سرنوشت همچنان با دانشمند وارسته حیدر آباد نامهربان بود. توفان دیر پاى شریعت ستیزى که با مرگ قطب شاه هفتم آغاز شده ، با عروج سید نظام الدین احمد اوج گرفته بود همچنان ادامه داشت و هستى گرانبهاترین گوهر دریاى دانش و هنر را تهدید مى کرد. نگاهبانانى که پیرامون خانه کوچک او مى گشتند، جاسوسانى که به عنوان دانشجو و ادیب به دیدارش ‍ مى شتافتند هر یک خبر از آینده اى دشوارتر و تاریک تر مى داد.

در چنین موقعیت ادیب برجسته حجازى تبار نقشه اى هوشمندانه طرح کرد، نقشه اى که در بهترین فرصت به اجرا درآمد. سید على از زندان گریخت و مقامهاى امنیتى قطب شاه هشتم را در شگفتى فرو برد. سلطان سواران بى شمار در پى اش روان ساخت . سوارانى که بسیار تلاش کردند ولى جز نومیدى و شکست بهره اى نبردند.

دانشور گریخته از زندان قطب شاهیان ، خود را به برهانپور رساند و در نخستین فرصت به دیدار محمد اورنگ زیب ، پادشاه آن سامان شتافت .  اورنگ زیب دشمن دیرپاى حیدرآباد نشینان شمرده مى شد و پیوسته در اندیشه جذب دانشمندان و سیاستمداران آن دیار بود. بنابراین مقدم سرور ادیبان جزیره العرب را گرامى داشته ، لقب خان به وى بخشید و هزار و سیصد سوار زیر فرمانش قرار داد.  بدین ترتیب فرزند دانشمند سید نظام الدین به صدر الدین سید على خان شهرت یافت . پیشنهادهاى سازنده او در شیوه کشور دارى و لشگر آرایى سلطان اورنگ را بسیار تحت تاثیر قرار داد، به گونه اى که وقتى رهسپار اورنگ آباد شد وى را نیز همراه خویش برد و چون از آنجا به سمت احمد نکر حرکت کرد او را فرمانده نگاهبانان اورنگ آباد ساخت .
تلاشهاى آن دانشمند بزرگ در تامین امنیت شهر و آسایش مردم ، محمد اورنگ زیب را بر آن داشت که وى را به حکومت لاهور و مناطق مجاور منصوب کند.  با این تدبیر سلطان نماینده اى شایسته یافت . لاهور فرماندارى دلسوز به دست آورد و ادیب بزرگ سده یازدهم پاى در روزگارى سراسر تلاش نهاد.

هر چند مسئولیت تازه سید دشوار و کمرشکن بود، هرگز او را از پژوهش و نگارش باز نداشت . آن بزرگمرد از فرصتهاى اندک پدید آمده در نبردها و آماده باشها بهره برد و به تحقیق و نگارش پرداخت . پژوهشهاى سودمندى که سرانجام بخشى از آن در سال ۱۰۹۳ ق . با نام کتاب نفیس انوار الربیع فى انواع البدیع در اختیار ادب دوستان قرار گرفت .  آن ادیب فرزانه در پایان کتاب اوضاع دشوار روزهاى نگارش را چنین به خاطر آورده است :

(پروردگار در روزگارى مرا به آغاز و پایان این کتاب موفق داشت که براى هیچ انگشتى همنشینى با قلم قابل تصور نیست و حتى در خیال انسان نیز نمى گنجد که بتواند مساله اى را در دل تصور کند. روزگارى که چشم بر چیزى جز برق شمشیر و نیزه نمى افتد و دستها جز با دسته شمشیر و لگام اسبان با چیزى همنشین نمى شوند و این در زمان مرزدارى در نقاط خطر خیز سرزمین هند است که هر بامداد و شامگاه در برابر دشمنان فرود مى آییم و با آنان درگیر مى شویم . روزگارى که گوش جز با فریاد (اى سواران خداوند، پاى در رکاب نهید.)
آشنا نیست و انسان جز آواى بزرگان گرفتارى که مى گویند: (اى غلام ، اسبم را نزدیک آور!) نمى شنود )

اندیشه پرواز

هر چند فرمانبردارى لاهور مقامى پر کشش بود و بسیارى از سیاست پیشگان براى دستیابى بدان خود را در آتش مى افکندند، براى دانشورى که روانش در تابش آفتاب دانش و ایمان بالیده ، کارى توان فرسا و بى ارج مى نمود. در دیدگاه او مقامها و موقعیتهاى ممتاز اجتماعى و سیاسى تنها هنگامى ارزنده بود که بتوان در سایه آن اشک یتیمى را سترد، درد کهنسالى را زدود با ستمدیده اى را از زنجیر نامردان رهایى بخشید. بنابراین پس از چند سال ، چون مقام فرماندارى لاهور را از ارزشهاى راستین تهى یافت ، بى درنگ از آن کناره گرفت و دیگر بار همنشین کتاب و دفتر شد.

بى تردید دانشمندى چون صدر الدین سید على همنشین با کتاب را از هر کارى زیباتر و دوست داشتنى تر مى داشت ولى سیاستمدارى چون اورنگ زیب هرگز نمى توانست شخصیت ارجمند دانشور وارسته روزگار خویش را نادیده گرفته ، از او در اداره امور جامعه بهره نبرد. بنابراین ضمن فرمانى وى را به ریاست دیوان (برهانپور) منصوب کرد.

دانشور برجسته جهان اسلام که این مقام را براى خدمت و انجام دادن وظیفه الهى اش مناسب مى دید، راه برهانپور پیش گرفت و در آن دیار به نجات ستمدیدگان و کوتاه کردن دست تبهکاران و متجاوزان پرداخت . آن بزرگمرد در این شهر نیز از پژوهش و نگارش باز نایستاد و در سال ۱۱۰۴ ق . اثر پر ارج (نغمه الاغان فى عشره الاخوان ) را در ۶۹۳ بیت به رشته نظم کشید.

البته این تنها ثمره تلاش علمى آن ادیب وارسته نبود. صدر الدین سید على در کنار همه مسوولیتهاى اجتماعى به پژوهش و نگارش ادامه داد و سرانجام پس از تلاشى دوازده ساله در ۱۱۰۶ ق مجموعه نفیس (ریاض ‍ السالکین فى شرح صحیفه سید الساجدین علیه السلام ) را به پایان برد.

آن دانشمند گرانمایه پس از چند سال داورى ، از کار در دیوان برهانپور کناره گرفت و دیگر بار به ارتش پیوست و سالیانى چند در سپاه محمد اورنگ زیب ، که تشنه حضور فقیهى پارسا بود، به خدمت پرداخت .
نا گفته پیداست که آن دانشور نستوه در این برهه نیز پژهش دست نکشید و در روزگارى که به سن شصت نزدیک مى شد به نگارش رساله اى در شرح روایتهاى پنجگانه اى که پدرانش سینه به سینه برایش بازگو کرده بودند، پرداخت و در ربیع الاول ۱۱۰۹ ق . آن را به پایان برد.

سالها شتابان مى گذشتند و ادیب فرزانه هند را به سمت کهنسالى پیش ‍ مى بردند. سرور اندیشمندان سده یازدهم اینک آثار گذر عمر را بر پیکرش ‍ مشاهده مى کرد. بنابراین در ۱۱۱۴ ق . نزد محیى الدین محمد اورنگ زیب شتافت و کناره گیرى اش از پستهاى دولتى را به آگاهى وى رسانده ، اجازه خواست که راه حجاز پیش گیرد و در پایان عمر به زیارت بیت الله الحرام ، آرامگاه مقدس پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و بستگانش در آن سامان توفیق یابد.

اندکى بعد بار سفر بست و بى توجه به اندرز آشنایان ، که او را به ماندن و بهره گیرى از عنایتهاى ملوکانه تشویق مى کردند، در مسیر سپیدترین جاده جهان به حرکت درآمد و پس از ۴۶ سال زندگى پرفراز و فرود در شبه قاره ، سوى وطن روان شد.

دیار نیکان

سرور دانشوران سده یازدهم پس از به جاى آوردن مناسک حج ، زیارت حرم معصومان حجاز و دیدار بستگان ، راه عراق پیش گرفت و آرامگاه شهیدان معصوم آن دیار را از نزدیک زیارت کرد.  سپس به جانب خراسان روان شد و بر مزار پاک هشتمین امام معصوم علیه السلام بوسه زد و آنگاه به اصفهان شتافت (۸۴۳) تا با دانشوران آن سامان آشنا شود.

آن بزرگمرد وارسته در سال ۱۱۱۷ ق . به پایتخت پرشکوه صفویان رسید.  چون سلطان حسین از ورود خورشید رخشان آسمان ادب آگاه شد مقدمش را گرامى داشت و در بزرگداشت وى کوشید.  گوهر گرانبهاى جزیره العرب به پاس این مهمان نوازى شایسته کتاب شریف (ریاض ‍ السالکین فى شرح صحیفه سید الساجدین ) را که ثمره دوازده سال تحقیق و نگارش بود، به دربار صفوى هدیه کرد.

اندیشمند وارسته آیین وحى در واپسین بخش از سفر دراز خویش با کوله بارى از خاطره ، تجربه و شهرت به شیراز، شهر پدران بلند آوازه اش ، گام نهاد و با خاطرى آسوده به پژوهش ، نگارش و تدریس پرداخت . با حضور آن ادیب برجسته مدرسه اى که پدربزرگ ارجمندش امیر غیاث الدین منصور بنیاد نهاده بود رونق روزگاران گذشته را بازیافت و نام صدرالدین سید على خان مدنى به عنوان مرجعى گرانبها و دانشورى آسمان تبار زبانزد همگان شد.

گنجینه خورشید

مسافر کهنسال و خسته هندوستان هدایاى بسیار با خود آورده بود. هدایایى که بخشى از آنها را در قالب شعر و سخنان حکمت آمیز در میان شاگردان پراکند و بخشى دیگر را در قالب کتاب به دانش پژوهان و ادب دوستان عرضه کرد. تاریخ نگاران نام کتابهاى آن دانشمند نیک نهاد را چنین ثبت کرده اند:
۱٫ سلافه العصر فى محاسن الشعراء بکل مصر
۲٫ الدرجات الرفیعه فى طبقات الامامیه
۳٫ سلوه الغریب و اسوه الادیب
۴٫ انوار الربیع فى انواع البدیع
۵٫ الحدائق الندیه فى شرح الصمدیه
۶٫ الفرائد البهیه فى شرح الفوائد الصمدیه
۷٫ موضح الرشاد فى شرح الارشاد
۸٫ رساله فى اغلاط الفیروز آبادى فى القاموس
۹٫ التذکره فى الفوائد النادره
۱۰٫ المخلاه
۱۱٫ الزهره فى النحو
۱۲٫ ملحقاه السلافه
۱۳٫ نفثه المصدور
۱۴٫ محک القریض
۱۵٫ رساله فى المسلسله بالاباء
۱۶٫ نعمه الاغان فى عشره الاخوان
۱۷٫ ریاض السالکین فى شرح صحیفه سید الساجدین علیه السلام
۱۸٫ الکلم الطیب و الغیث الصیب
۱۹٫ دیوان شعر

اختر خاموش

ادیب بزرگ سده یازدهم علاوه بر شیخ جعفر بن کمال الدین بحرانى ، شیخ على بن فخر الدین محمد بن شیخ حسن بن شهید ثانى ، پدر گرانقدرش ‍ سید نظام الدین احمد و دیگر استادان روزگار از پژوهشگر بزرگ دریاى دانشهاى اهل بیت علیه السلام علامه محمد باقر مجلسى نیز اجازه روایت داشت .

او در سالهاى تدریس شاگردان بسیار پرورید ولى بى دریغ که نام و یاد آن سپید بختان در گذر زمان به تاراج رخدادها رفته ، در آور فراموشى مدفون شده است . آنچه مى توان در این فرصت باز گفت نام سه تن از کامروایانى است که اجازه بازگویى شنیده ها و نگاشته هاى سید ادیبان حجاز را دریافت داشته اند:
۱٫ علامه گرانمایه حضرت شیخ محمد باقر مجلسى گردآورنده مجموعه نفیس بحارالانوار
۲٫ دانشور ارجمند حضرت شیخ باقر بن موسى محمد حسین مکى ،
۳٫ دانشمند وارسته حضرت سید محمد حسین خاتون آبادى اصفهانى .

دریغ

ناگفته پیداست دانشورى که در روزهاى سخت حیدر آباد و لاهور از پژوهش باز نایستاد در روزهاى آسودگى شیراز نمى توانست از این کردار پسندیده دست بردارد. او همچنان تحقیق مى کرد و مى نوشت تا گرانبهاترین مجموعه لغت عرب را پدید آورد و البته در این کار نیز چون همه اقداماتش به موفقیتى سترگ دست یافت . کتاب پر ارج (الطراز الاول فیما علیه من لغه العرب المعمول ) (۸۴۸) نشانه روش پیروزى بزرگ آفتاب بى غروب شیراز در روزگار کهنسالى و ناتوانى است . ادیب گرانمایه مدرسه منصوریه در این اثر گران پایه استادى و چیرگى خیره کننده اش را هویدا ساخته ، در ذیل هر لفظ همه مسائل مربوط به آن ، حتى ترانه ها و داستانها را نیز به زیور نگارش آراسته است .

بى تردید پایان این اثر شگرف مى توانست پایان گسترده ترین پژوهشهاى انسان در موضوع لغت عرب به شمار آید ولى دریغ چرخ چنین نمى پسندید. بیمارى بر پیکرش پنجه افکند و سرانجام دیدگان پرفروغش ‍ در یکى از غمبارترین روزهاى سال ۱۱۲۰ ق . براى همیشه بسته شد.

استادان ، دانشجویان و مومنان شهر پیکر گرانبهاترین گوهر دریاى ادب و هنر را تا حرم حضرت احمد بن موسى علیه السلام شاهچراغ همراهى کردند و در آن حریم پاک کنار آرامگاه سید ماجد بحرانى به خاک سپردند.

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه سید مرتضى علم الهدى (۳۵۵-۴۳۶ ه.ق)

مقدمه

(سید مرتضى ) یکى از چهره هاى امید آفرین و هدف بخش و سازنده جهان تشیع و بلکه افتخار اسلام به شمار آمده ، آثار علمى و زندگى اجتماعى و شخصیت معنوى او براى همه نسلها آموزنده و الهام بخش ‍ است .
گرچه بیش از هزار سال از روزگار او مى گذرد، شایستگى و برجستگى هاى وى سد زمان را شکسته و تا امروز امتداد یافته است و شناخت او در همه زمانها به زانوان انسانها توان بیشتر در پیمودن راه انسانیت مى بخشید.

ولادت

سید مرتضى در ماه رجب سال ۳۵۵ هجرى قمرى در شهر بغداد دیده به جهان گشود نامش على فرزند (ابو احمد حسین ) فرزند موسى بن محمد بن موسى بن ابراهیم فرزند امام موسى بن جعفر علیه السلام است که نسب او با پنج واسطه به امام هفتم علیه السلام مى رسد. کنیه اش ابوالقاسم است و پدر و مادرش نیز از افراد لایق آن روزگار بودند. پدرش حسین موسوى به (طاهر اوحد ذوالمناقب ) معروف بود که منصب نقابت و رسیدگى به کار و زندگى سادات دودمان ابوطالب و مسؤ ولیت نظارت بر دیوان مظالم و سرپرستى زائران خانه خدا را که از منصبهاى مهم آن روز بود به عهده داشت  مادرش نیز بانویى بزرگوار و دانشمند بود که شیخ مفید پیشواى شیعیان کتاب (احکام النساء) را به خاطر او تاءلیف و تدوین کرده است .

آغاز تحصیل

پیشواى شیعه ( شیخ مفید) شبى در خواب دید حضرت فاطمه زهرا دخت گرامى پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله دست دو فرزندش ‍ امام حسن و امام حسین علیه السلام را گرفته ، آنها را به نزد او آورد و پس از سلام گفت : (جناب استاد! این دو پسران من هستند، به آنها علم فقه و احکام دین بیاموز! استاد از خواب برخاست و پس از انجام کارهاى لازم و با اندیشه هاى مختلفى که گریبانگیر او بود به محفل درس خود که مسجد براثا واقع در محله شیعه نشین بغداد بود،آمد و پس از لحظاتى درس را شروع کرد. در کلاس درس مساءله خاصى پیش نیامد و موضوع خواب روشن نشد ولى چند لحظه پس از پایان درس دید زنى باوقار خاصى در حالى که دست دو فرزندش را گرفته و پیرامونش را زنانى که گویا از کنیزان او هستند همراهى مى کنند وارد مسجد شدند و پس از سلام نشستند. وقتى استاد فهمید که او فاطمه دختر ناصر کبیر است به احترام او از جا برخاست .

مادر دو فرزند ( على و محمد) خطاب به استاد گفت : جناب شیخ ! این دو پسر بچه ، پسران من هستند آنان را خدمت شما آوردم تا علم فقه بیاموزند! مرجع بزرگ شیعه فورى به یاد خواب شب گذشته افتاد و شروع به گریستن نمود. همه حاضران مبهوت شدند و سبب گریه او را سؤ ال کردند. استاد لب به سخن گشود و خواب شب گذشته خود را که تعبیر شده بود براى آنان نقل کرد، سپس با کمال اشتیاق تعلیم و تربیت آن دو برادر را به عهده گرفت و در پیشبرد آنان به درجات علمى و عملى همت گماشت و آنچنان درهاى علوم و معارف اسلامى را به روى آنان گشود که هر دو از نوابغ روزگار و عالمان نامدار به شمار آمدند

 

استادان

سید مرتضى (على ) تا آن زمان که خود بر فراز کرسى استادى تکیه زد در نزد شمارى از پاکان عصر خویش براى فراگیرى علوم آسمانى به ادب زانو زد و بهره ها برد. در ذیل یادى از آن خدا ترسان عرصه علم خواهیم کرد.

۱ – شیخ مفید (متوفى ۴۱۳ ق .): شخصیت ممتازى که به قول نجاشى فضل و برترى او در فقه ، کلام ، روایت ، علم و وثاقت مشهورتر از آن است که توصیف و تعریف شود(۱۱۴) او توانست شاگردانى بلند آوازه و نابغه و پرکار همانند شیخ طوسى و سید مرتضى را تقدیم جامعه اسلامى بدارد.

۲ – ابومحمد هارون فرزند موسى تلعکبرى (متوفى ۳۸۰ ق .): او دانشمند و فقیهى برجسته و کم نظیر بود و از جمله راویان مشهورى است که از مرحوم کلینى روایت نقل مى کند.(۱۱۵)

۳ – شیخ محمد صدوق (متوفى ۳۸۱ ق .): او از بزرگان و پیشتازان حدیث است که به قول شیخ طوسى وى دانشمندى بزرگ ، پاسدار احادیث ، آگاه به رجال و نقاد اخبار بود که در میان قمى ها کسى در پاسدارى از اعم حدیث و دانش زیاد همانند او دیده نشده است و حدود ۳۰۰ کتاب تاءلیف کرده است .

۴ – حسین بن على بابویه برادر شیخ صدوق : او فقیهى بزرگوار و محدثى شناخته شده است که از پدر و برادرش حدیث نقل کرده است .
در ردیف استادان سید مرتضى رحمه الله نام بزرگان دیگر هم به چشم مى خورد که ما به موجب اختصار فقط به ذکر نام آنان که در کتاب ارزشمند الغدیر آمده اکتفا مى کنیم : ۱ – احمد بن على بن سعیدکوفى ۲ – محمد بن عمران کاتب مرزبانى ۳ – ابویحیى ابن نباته ۴ – ابوالحسن على بن محمد کاتب ۵ – ابوالقاسم عبدالله بن عثمان بن یحیى ۶ – احمد بن سهل دیباجى . (۱۱۷)

شاگردان

۱ – شیخ طوسى : وى پنج سال پس از ورود به بغداد (که مرکز گسترش علوم اسلامى و حوزه علمیه شیعه به شمار مى رفت ) و استفاده از محضر استادان گرانقدر بویژه مفید – با کمال تواضع در مجلس درس سید مرتضى حاضر شد و بیست و سه سال تمام از محضر این استاد وارسته علم و ادب آموخت و به مقام والایى رسید و شاگردان بسیارى تربیت کرد که گفته شده شاگردان مجتهد او از عالمان شیعه بیش از سیصد نفر بود و شاگردانش از علماى اهل تسنن بیش از آن بود که بتوان آن را شمرد.

۲ – ابویعلى سلار دیلمى : او از فقهاى بزرگ شیعه و از شاگردان سید مرتضى و شیخ مفید بود و اصلش از دیلم (رشت امروز یا نواحى آن منطقه ) است . از آنجا به بغداد هجرت کرد و از محضر آن دو استاد بزرگ دانش و معرفت را فراگرفت و توانست فوق العاده مورد توجه استادش سید قرار گرفته ، جانشین او در منصب قضا در شهرهاى حلب گردد.

۳ – ابوالصلاح حلبى : او از عالمان و فقهاى مشهور است . این شهر آشوب درباره او مى گوید: ابوالصلاح حلبى از شاگردان سید مرتضى رحمه الله است و کتابى دارد به نام (بدایه ) در فقه و شرحى دارد بر کتاب ذخیره سید مرتضى .

۴ – قاضى ابن براج طرابلسى : او از فقها و دانشمندان و شاگردان مشهور سید مرتضى رحمه الله است که گفته شده سید مرتضى ماهانه هشت دینار – که در آن زمان مبلغ بالایى بوده است – به او شهریه مى داد و مدت بیست و سه سال تمام در طرابلس قضاوت مى کرد. از این رو به او قاضى طرابلسى گفته اند.

نام شمار دیگرى از شاگردان سید که در کتب معتبر آمده از این قرار است :

شریف ابویعلى محمد بن حسن بن حمزه جعفرى ،

ابو الصمصام مروزى ،

سید نجیب الدین کراجکى ،

شیخ ابوالحسن سلیمان صهرشى ،

جعفر بن محمد دوریستى ،

ثابت بن عبدالله نباتى ،

شیخ احمد خزاعى ،

شیخ مفید ثانى ،

شیخ ابوالمعالى احمد بن قدامه ،

شیخ ابوعبدالله محمد فرزند على صلواتى و

ابوزید فرزند کیابکى حسینى و…

حوزه درس سید

حوزه درس او ویژگیهایى داشت که به سختى مى توان نمونه آن را در درس ‍ دیگر عالمان یافت . از ویژگى مجلس درس او این بود که همه گونه افراد با هر عقیده اى مى توانستند در محضر او حضور یابند و از علوم مختلفى که وى تدریس مى کرد استفاده نمایند. نقل شده زمانى مردى یهودى که از قحطى و تنگدستى رنج مى برد به حضور استاد رسید و از وى تقاضاى یادگیرى علم نجوم کرد. سید مرتضى با گشاده رویى تقاضاى او را پذیرفت و دستور داد هر روز مبلغى به او بپردازند. آن مرد یهودى مدتى در درس ‍ استاد شرکت کرد و زندگى خود را از طریق همان مبلغ گذراند و پس از گذشت مدتى نه چندان زیاد، تحت تاءثیر عظمت و برخوردهاى مکتبى شریف مرتضى قرار گرفت و مسلمان شد.

مرحوم محدث نورى مى نویسد: (سید مرتضى – قدس سره – علوم زیادى را تدریس مى کرد)  خصوصیت دیگر حوزه درس او این بود که به هر شاگردى به فراخور حالش شهریه مى پرداخت . نقل شده که این استاد بزرگوار به شاگرد ممتازش شیخ طوسى ماهانه دوازده دینار مى پرداخت .

ویژگى دیگر درس او این بود که بزرگان بسیارى در آن شرکت مى کردند، حتى گاهى استاد عالى قدرش شیخ مفید رحمه الله نیز در درس او حضور مى یافت . در این باره چنین گفته شده است :

(تمام فاضلها و دانشمندان عرب و عجم از جملات او متحیر، توگویى سیبویه همه زمانهاست و سبحان  قرن چهارم ، تواءم با حکمت لقمان و زهد سلمان . وقتى در درس خواجه نصیر نام او برده شد مؤ دبانه گفت : صلوات الله علیه ! چون سید مرتضى به درس مفید حاضر گشتى ، مفید به احترام او از جا برمى خاستى و گاه کرسى درس خود به او دادى و از بیان و تقریر او نشاط کردى و در جلو او بر روى مبارکش لبخند شادى زدى ؛ که گویى سیماى معصومین بینى و گاه که به یاد خواب زهرا علیهاالسلام مى افتادى اشک شوق و محبت به گونه جارى ساختى .)

دارالعلم و کتابخانه سید

در زمان سید مرتضى رحمه الله شهر بغداد در مدتى کوتاه شاه گسترش علم و ادب بود. در آن روزگار شیفتگان دانش و معرفت از دورترین نقاط جهان به آنجا مى آمدند تا از محضر استادانى چون سید مرتضى توشه اى گرفته ، به دیار خود بازگردند و اقوام خود را ارشاد نمایند. در ظاهر هیچ مشکلى براى تحصیل علوم و معارف انسانى و اسلامى فرا روى آنان دیده نمى شد جز فقر و تنگدستى افراد – بویژه در سالهایى که قحطى شدید در شهر رخ نمود و مردم از جمله دانش پژوهان را در تنگنا و سختى قرار داد.

در آن سالها طلاب بیش از دیگران براى تاءمین زندگى و نیازمندیهاى تحصیلى خود در زحمت بودند و کتابخانه اى نیز در آن زمان در شهر وجود نداشت . از این رو سید مرتضى بر آن شد تا بخشى از خانه خود را به اهل علم اختصاص دهد تا شاگردان و دانش پژوهان با استفاده از آن و کتابخانه اش ، به تحقیق و مطالعه و مذاکرات علمى و تاءلیف بپردازند؛ که آن مرکز بعدها (دارالعلم ) نامیده شد. مرحوم علامه امینى مى نویسد: (ابن طى ) گفته : او اولین کسى است که خانه اش را دارالعلم قرار داد و براى مباحثه و مناظره آماده کرد.

ابولقاسم تنوخى ، قاضى مدائن و شاگرد سید مى گوید: (کتابخانه وى (سید مرتضى ) داراى هشتاد هزار جلد کتاب بود که او آنها را خوانده یا تاءلیف کرده بود یا مطالب آنها را به خاطر داشت .

کار ارزشمند دیگرى که سید مرتضى در این زمینه انجام داد این بود که یکى از روستاهاى متعلق به خود را براى تاءمین کاغذ دانشمندان و فقها وقف نمود و مخارج زندگى شاگردان را نیز از درآمد املاکش مى پرداخت .

البته معلوم نیست املاکى که سید در اختیار داشته از ملک شخصى خود وى بوده بلکه به احتمال زیاد این اموال متعلق به بیت المال بوده و سید مرتضى آنها را در جاهاى مناسب از جمله در راه پیشبرد اهداف اسلام و تربیت شاگردان و رسیدگى به نیازمندان جامعه هزینه مى نموده است .

تاءلیفات سید مرتضى

خداوند متعال به سید مرتضى ذوق و استعدادى سرشار داده بود و او نیز از این نعمت بزرگ الهى به خوبى بهره بردارى کرد و در نتیجه تلاش و کوشش ‍ در مدتى نه چندان طولانى هنرمندى صاحب قلم ، شاعرى متعهد مجتهدى عارف ، محققى توانا،اسلام شناسى ورزیده و آگاه و خدمتگزارى لایق و دلسوز براى اسلام و مسلمانان گردید. او علاوه بر داشتن مسؤ ولیتهاى مهم اجتماعى و تربیت شاگردان تاءلیفات مهمى در زمینه فقه و اصول ، تفسیر، علوم قرآن ، کلام ، حدیث و ادبیات به جامعه عرضه کرد که تعدادى از آنها در ایران و کشورهاى عربى چاپ و منتشر شده است و دانشمندان و ادبا از آنها استفاده مى کنند.

مرحوم علامه امینى در الغدیر نام ۸۶ اثر او را بیان کرده  و مرحوم سید محسن امین نیز نام ۸۹ کتاب وى را برشمرده و آنها را ستوده است .
یکى از کتابهاى وى دیوان معروف او با بیست هزار بیت است . او علاوه بر مقام علمى و اجتهاد داراى ذوق شعر و ادب بود و در زمان ایشان غیر از برادرش سید رضى شاعرى همانندش نبود. کتاب دیگر او (امالى ) است که در موضوع فقه و تفسیر و حدیث و شعر و فنون ادب است .

نکته مهمى که در تاءلیفات وى وجود دارد این است که در هر زمینه که وارد تحقیق شد سنگ تمام را گذاشته و آنچه در آن قابل بحث و تحقیق بوده بیان کرده است . از این رو بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران حضرت امام خمینى در مورد کتاب (شافى ) که در بحث امامت نگاشته شده ، چنین فرموده است :

(کتاب شافى سید مرتضى علم الهدى (متوفى در سال ۴۳۶) که بهترین کتابها و مشهورترین مصنفات در این باب است در دسترس همه است ؛ که هر چه متاءخرین درباره امامت نوشتند، کمتر از آن است که در شافى سید مرتضى تحقیق کرده است .

نکته دیگر اینکه تعداد زیادى از کتابهاى او درباره مسائل آن روز جامعه و بعضى از آنها در پاسخ به سؤ الات افراد در شهرهاى مختلف آن ایام بوده است ؛ همانند کتاب مسائل ناصریه ، مسائل طرابلسیه ، مسائل موصلیه ، و… که نشان دهنده این است که آن بزرگوار با همه اشتغالات علمى و تربیت شاگردان ، با مردم جامعه خود نیز ارتباط تنگاتنگ داشته و عالمى مردمى بوده است که به مسائل و مشکلات فکرى و اعتقادى آنان اهمیت مى داد و به آنها رسیدگى مى کرده است .

سید مرتضى احیاگر قرن چهارم

در میان مسلمانان معروف است که خداى بزرگ در آغاز هر صد سال (یک قرن ) کسى را بر مى انگیزد تا دین را رونقى بخشد و در نشر احکام و نگهداشت آن بکوشد. استاد محمد رضا حکیمى در این مورد مى گوید: شاید مدرک این عقیده حدیثى باشد که ابوداود… از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل کرده است که فرمود: (خداوند بزرگ براى این امت در سر هر صد سال ، کسى را بر مى انگیزد تا دین او را تازگى بخشد و رواج دهد.)(۱۳۱) این حدیث در کتابهاى مختلف با عبارات گوناگون نقل شده و بعضى از نویسندگان نام احیاگر هر قرن را هم مشخص کرده اند.

نویسنده کتاب (علماى بزرگ شیعه از کلینى تا خمینى ) مى نویسد:
شیعه مى گوید: (مجدد مکتب در قرن اول باقرالعلوم علیه السلام و فرزندش امام صادق علیه السلام بودند. در قرن دوم حضرت ثامن الحج على بن موسى علیه السلام در قرن سوم محمد بن یعقوب کلینى و در قرن چهارم سید مرتضى اعلى الله مقامه .)

و در این زمان هم باید گفت : احیاگر اسلام در آغاز قرن پانزدهم بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران حضرت آیت الله العظمى امام خمینى – رضوان الله تعالى علیه – است که اسلام را زنده و مسلمانان را سر بلند کرد.

داناى هنرور در سخن دانشمندان

علامه حلى مى گوید: ( علم الهدى در علوم بسیارى یگانه بود. دانشمندان ما بر وفور فضل و دانش او اتفاق نظر دارند. در دانشهایى مانند علم کلام و فقه و ادب از قبیل شعر و لغت و جز اینها بر همگان مقدم بود… شیعه از زمان وى تا عصر ما که در سال ۶۹۳ هجرى است از کتابهاى او استفاده کرده اند. او رکن طائفه (شیعه ) و معلم آنهاست . )

علامه بحر العلوم که خود سرآمد فقهاى شیعه بود، مى نویسد: (على بن حسین … ابوالقاسم مرتضى علم الهدى ، ذوالمجدین و صاحب الفخرین و الریاستین ، مروج دین جدش ، سرور ثقلین در قرن چهارم ، به روش پیشوایان برگزیده ، او سرور علماى اسلام و پس از ائمه اطهار علیه السلام از همه کس ‍ برتر است . او دانشهایى گرد آورد که نصیب هیچ کس نشد و از فضایلى برخوردار گردید، که او را از همه کس ممتاز گردانید، دانشمندان مخالف و موافق درباره فزونى فضلش اتفاق نظر دارند و به تقدمش بر تمامى دانشمندان پیشین و پسین معترف مى باشند.

ابوالعلا معرى در پاسخ افرادى که از او درباره سید پرسیدند، در ضمن دو بیت شعر عربى چنین گفت :(اى کسى که آمده اى تا درباره سید مرتضى از من بپرسى ، بدان که او از هر نقص و عیبى پیراسته است . اگر او را ببینى ، خواهى فهمید که وجود همه مردم در مردى جمع ، و روزگار در یک ساعت متمرکز گشته و جهان در یک خانه قرار گرفته است )

سید مرتضى و مسئولیتهاى اجتماعى

سید مرتضى علاوه بر فعالیتهاى علمى و فرهنگى و مسئولیتهاى اجتماعى و رهبرى جامعه اسلامى ، پس از وفات برادرش سید رضى در سال ۴۰۶ ق . مسئولیت نقابت و امارت حج و نظارت بر دیوان مظالم را به عهده گرفت .

از زمان خلفاى بنى امیه تا زمان معتضد عباسى ، فرزندان على بن ابیطالب علیه السلام همیشه تحت تعقیب و مراقبت خلفا و ماءموران بودند. چون با حکام ستمگر مبارزه مى کردند. از این رو آنان اغلب در شهرهاى مختلف متوارى بودند و معمولا در جنگ و گریزها به شهادت مى رسیدند. وجود امامزادگان متعدد در نقاط مختلف و دور افتاده حاکى از همین مبارزات است . هنگامى که حکومت و خلافت در سال ۲۷۹ ق . به معتضد عباسى واگذار شد موضوع احترام به علویان و تعیین سرپرست مطرح شد و در هر شهرى یکى از بزرگان سادات یا علماى علوى نقابت یعنى سرپرستى سادات آن شهر یا منطقه را به عهده گرفت .

او علاوه بر نظارت بر نسب و دفاع از حقوق و حفظ شرافت آنان موظف بود در میان آنان قضاوت کند، سرپرستى اموال و دارایى یتیمان را بر عهده گیرد، احکام الهى را در صورت ارتکاب گناه درباره آنان جارى کند، دختران و زنان بى سرپرست را شوهر دهد و از بى سرپرستان مراقبت کند. کسى که این مسئولیت ها را به عهده مى گرفت بایستى دانشمند و مجتهد باشد تا قضاوت او معتبر و نافذ باشد.

امارت حج هم مسئولیت بزرگى بود که ریاست و رهبرى زائران خانه خدا را به عهده داشت و معمولا شخص خلیفه آن را به عهده داشت . ولى گاهى خلیفه این مسئولیت بسیار مهم را به شخصى که شایستگى داشت واگذار مى کرد.

نظارت بر دیوان – که در آن به اعمال ظالمانه حکام و امرا و رجال بزرگ دولت زیر نظر شخص خلیفه رسیدگى مى شد. نیز یکى از مسئولیتهاى خطیر اجتماعى بود.
این سه مسئولیت مهم در سال ۴۰۶ ق . (پس از وفات سید رضى که بیش از بیست سال آنها را به عهده داشت ) به برادرش سید مرتضى واگذار شد و تا آخر عمر آنها را به عهده داشت و به خوبى از انجام امور مربوط به آنها برآمد.

شایسته ذکر است که موقعیت اجتماعى و مسائل سیاسى ، فرمانروایان ستمگر را وادار مى کرد تا آن مسئولیت هاى مهم و برادرش نیز به منظور خدمت به اسلام و مسلمانان آن مسئولیت ها را پذیرفتند تا در سایه آن بتوانند خدمات ارزنده براى جامعه انجام دهند وگرنه این مسئولیت ها چیزى نبود که بر عظمت و شخصیت آنان بیفزاید و به آنها افتخار کنند. از این رو است که مى بینیم او به پیروى از جد بزرگوارش به وضع بیچارگان و محرومان جامعه خود رسیدگى مى کرد؛ تا جائى که سید شریف تاج الدین حسینى حلبى مى نویسد:

(او پیوسته مراقب حال مستمندان و مواظب بسیارى از خانواده هاى نیازمند بود و براى افراد بى بضاعت ماهانه مقرر داشته بود که خود آنان از منبع آن خبر نداشتند و پس از رحلت سید که ماهانه قطع گردید متوجه شدند.)

وصیت تکان دهنده و عشق به نماز

سید مرتضى در وصیت خود چنین آورده است : (تمام نمازهاى واجب مرا که در طول عمرم خوانده ام به نیابت از من دوباره بخوانید)

وقتى این سخنان از ایشان نقل شد نزدیکان و اطرافیان شگفت زده شدند و پرسیدند چرا؟! شما که فردى وارسته بودید و اهمیت فوق العاده اى به نماز مى دادید، علاقه مند و عاشق نماز بودید و همیشه قبل از فرارسیدن وقت نماز وضو گرفته ، آماده مى شدید تا وقت نماز فرا رسد، حال چه شد که این گونه وصیت مى کنید؟!

سید در پاسخ فرمود: آرى من علاقه مند به نماز بلکه عاشق نماز و راز و نیاز با خالق خود بودم و از راز و نیاز هم لذت فراوان مى بردم ، از این رو همیشه قبل از فرا رسیدن وقت نماز لحظه شمارى مى کردم تا وقت نماز برسد و این تکلیف الهى را انجام دهم و به دلیل همین علاقه شدید و لذت از نماز، وصیت مى کنم که تمام نمازهاى مرا دوباره بخوانید زیرا تصور من این است که شاید نمازهاى من صد در صد خالص براى خدا انجام نگرفته باشد بلکه درصدى از آنها به خاطر لذت روحى و معنوى خودم به انجام رسیده باشد! پس همه را قضا کنید چون اگر یک درصد از نماز هم براى غیر خدا انجام گرفته باشد شایسته درگاه الهى نیست و مى ترسم به همین سبب اعمال و راز و نیازهاى من مورد پذیرش خداى منان قرار نگیرد!

آرى ! اشتغالات علمى و اجتماعى و سیاسى او نه تنها جلو جلوه هاى عبادى و معنوى او را نتوانست بگیرد، بلکه او در میدان هم گوى سبقت را از دیگران ربود و الگو قرار گرفت .
اینجاست که باید گفت : او به راستى – (مرتضى ) و بحق (شریف ) بود که با گذشت زمان و ارائه کوششهاى افزون و حوادثى که در زندگى او پیش ‍ آمد و سبب شد که به نامها و القابى همانند: شریف مرتضى ، علم الهدى ، ذوالمجدین و ابوالثمانین (۱۳۹) مشهور گردد.

وداع با سید

سید مرتضى سرانجام پس از عمرى پربار و انجام کارهایى بزرگ و ارزنده در حدود هشتاد سالگى در روز یکشنبه ۲۵ ربیع الاول ۴۳۶ ق . در شهر بغداد به جوار حق شتافت (۱۴۱) و به دست (ابوالحسین نجاشى ) و با کمک (محمد بن حسین جعفرى ) و (سلار بن عبدالعزیز) و دیگر شاگردانش ‍ غسل داده شد و سپس فرزندش سید محمد بر او نماز خواند و در خانه اش ‍ واقع در محله کرخ به خاک سپرده شد و با مرگ او یکى از چهره هاى درخشان قرن چهارم و با مرگ او یکى از چهره هاى درخشان قرن چهارم در بغداد افول کرد. پس از مدتى پیکر مطهر او به کربلا منتقل شد و جوار جد بزرگوارش حضرت سید الشهدا علیه السلام در کنار قبر برادرش سید رضى در مقبره ابراهیم حجاب (نیاى بزرگشان ) دفن گردید.

در کتاب (رجال بحرالعلوم ) آمده است : به من خبر رسید که بعضى از فرمانروایان روم – فکر مى کنم سال ۹۴۲ – قبر مرحوم سید مرتضى را کندند و دیدند که بدن او هنوز (بعد از پانصد سال و اندى ) تازه است و زمین و خاک ، آن را تغییر نداده و نقل شده که آثار حنا نیز هنوز در دستها و موهاى صورتش وجود داشته است .

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

 

 

زندگینامه سید رضی(متوفی۴۰۶ه.ق)


هنوز یک قرن از غیبت خورشید پر فروغ آسمان امامت – حضرت مهدى (عج ) – نگذشته بود که ستاره اى از افق بغداد درخشیدن گرفت و نور امیدى بر دل عاشقان و منتظران نشاند.
او به سال ۳۵۹ ق . در محله شیعه نشین کرخ بغداد، در خانه اى که از گلهاى عطر آگین ایمان و اخلاص و روشنایى علم و عمل آذین بندى شده بود، دیده به جهان گشود و نام زیباى (محمد) به خود گرفت . محمد که بعدها به (شریف رضى ) و (سید رضى ) شهرت یافت از خاندانى برخاست که همه از بزرگان دین و عالمان و عابدان و زاهدان و پرهیزکاران کم مانند و روزگار بودند.

پدر و مادر سید رضى هر دو از سادات علوى و از نوادگان سرور آزادگان حسین بن على علیه السلام بودند. نسب وى از جانب پدر با پنج واسطه به امام هفتم مى رسد. از این رو گاهى شریف رضى را(رضوى ) مى خوانند. و از طرف مادر نسب وى با شش رابطه مى خوانند و از طرف مادر نسب وى با شش رابطه به امام زین العابدین علیه السلام مى رسد.

در جلالت و عظمت شاءن فاطمه مادر شاءن فاطمه مادر رسید رضى همین بس که مى گویند: شیخ مفید رحمه الله کتاب (کتاب النساء) را براى او نوشته و در مقدمه کتاب از او به بانویى محترم و فاطمه یاد کرده است .

خواب سرنوشت ساز

قرن چهارم پنجم ق . براى بغداد دوران طلایى به حساب مى آید. زیرا در آن موقع از نظر علم و ادب ، بغداد به اوج شهرت و عظمت خود رسیده بود و وجود ستارگان درخشان آسمان پرفروغ علم و معرفت ، تشنگان فضیلت را به ضیافت کوثر دعوت مى کرد. از جمله آنان دانشمندان فرزانه و فقیه یگانه محمد بن محمد بن نعمان مشهور به شیخ مفید بود که در آن دیار حوزه درسى برپا کرد و به پرورش استعداد پرداخت و روز به روز بر رونق آن افزوده مى شد.

روزى همچون گذشته شیخ بزرگوار و عصاره تقوا، به منظور تدریس قدم بر (مسجد براثا) گذاشت و درس را شروع کرد. چند لحظه اى از شروع درس ‍ نگذشته بود که ناگهان نفسهاى گرم استاد در پشت قفس برخاست …: سلام علیکم ، بفرمائید!

طلبه ها به پشت سر برگشتند و در مقابل دیدگان زده خود بانوى محترمى را دیدند که دست دو فرزند کوچک را گرفته بود. بانوى پاکدامن در کمال متانت رو به شیخ کرد و گفت : اى شیخ ! اینان دو فرزند (سید مرتضى ) و (سید رضى ) هستند، به خدمت شما آورده ام تا فقه به آنان بیاموزى .
با شنیدن این کلام شیخ شروع به گریستن کرد و…

حاضران در وادى حیرت پى علت مى گشتند تا اینکه کلمه (شگفتا)ى استاد آنها را متوجه خود ساخت . شیخ با چشمانى اشک آلود گفت : (حالا حقیقت برایم آفتابى شد و رؤ یاى شگفتم تعبیر گردید.)

و بعد در دوران حیرت پى بحث به استراحت پرداخته بودم خواب دیدم در همین مسجد نشسته ام و مشغول تدریس هستم . در خواب بى بى دو عالم ، فاطمه زهرا علیه السلام را دیدم که دست دو فرزندش امام حسن و امام حسین علیه السلام را گرفته بود و رو به من فرمودند: اى شیخ ! دو فرزندم حسن و حسین را پیش آوردم تا فقه فقه شان بیاموزى .

هنوز حلاوت حضورشان رامى چشیدم که از عالم خواب بیدار شدم و در دریاى تفکر فرو رفتم خدایا! من کجا و استادى دو امام معصوم کجا؟! با این افکار به مسجد آمدم تا اینکه این سلالهب ء زهراى اطهر علیه السلام با دو غنچه از گلستان محمدى از در مسجد وارد شدند و من به تعبیر رؤ یاى خود رسیدم .
از همه روز شیخ مفید و تربیت سید مرتضى و سید رضى را به عهده گرفت و در پرورش آنان نهایت سعى و تلاش خود را به عمل آورد.

 

دلباخته علم و معرفت 

سید رضى از همان اوایل کودکى با اشتیاق فراوان به تحصیل و فراگیرى علوم رو آورد. وى علاوه بر جدیت و پشتکارى برخوردار بود که پیشرفت علمى و ادبى او را سرعت مى بخشید. در حقیقت در قرن چهارم تا حدودى از بین رفته بود. از این رو در دو فرقه بزرگ و نیرومند تشیع و تسنن در جوى مسالمت آمیز زندگى مى کردند و روح تفاهم و هبستگى باعث شده بود که دانشمندان هر دو فرقه به طور آزاد به ارائه افکار و اشاعه مذهب بپردازند. سید رضى از این فرصت استثنایى بهره هاى فراوان برد و علوم مختلف مانند قرائت قرآن ، صرف و نحو، حدیث ، کلام ، بلاغت فقه ، اصول تفسیر و فنون شعر و غیره را بیاموخت تا اینکه در بیست سالگى از تحصیل بى نیاز گشت و خود در صف استادان و محققان نامدار قرار گرفت .

عدهاى از دانشمندان نام آورى که سید رضى نزد آنان به کسب دانش ‍ پرداخته عبارت اند از:
۱ – ابو اسحاق ابراهیم بن احمد طبرى (متوفى ۳۹۳ ق .) فقیه و ادیب و نویسنده زبر دست که سید رضى قرآن را در دوران کودکى نزد وى آموخت .
۲ – ابوعلى فارسى (متوفى ۳۷۷ ق .) نام آور دانش و ادب و پیشواى علم نحو در عصر خود.
۳ – ابوسعید سیرافى (متوفى ۳۶۸ ق ) دانشمند بزرگ و نحوى که مسند قضاوت بغداد را به عهده داشت .
۴ – قاضى عبدالجبار بغدادى ، متخصص علم حدیث و ادبیات .
۵ – عبد الرحیم بن نباته (متوفى ۳۷۴ ق .) از خطباى بلند آوازه و نامدار شیعه ، مشهور به خطیب مصرى . سید رضى مقدارى از فنون شعر را از وى آموخت .
۶ – ابومحمد عبدالله بن محمد اسدى اکفافى (متوفاى ۴۰۵ ق .) عالم فاضل و پرهیزکار و مسند نشین قضاوت در بغداد.
۷ – ابوالفتح عثمان بن جنى (متوفى ۳۹۲ ق .) ادیب ماهر در علم نحو و صرف .
۸ – ابوالحسن على بن عیسى (متوفاى ۴۲۰ ق .) شعر شناس و پیشواى علم لغت و ادبیات .
۹- ابوحفص عمر بن ابراهیم بن احمد الکنانى ، محدث ثقه که سید رضى از او حدیث فرا گرفت .
۱۰ – ابوالقاسم عیسى بن على بن حدیث بن داوود بن جراح (متوفى ۳۵۰ ق .) لغت شناس و محدث بزرگ و مورد اعتماد.
۱۱ – ابوعبدالله مرزبانى (متوفاى ۳۸۴ ق .) حدیث و مورد اعتماد شیخ صدوق رحمه الله .
۱۲ – ابوبکر محمد بن موسى خوارزمى (متوفى ۴۰۳ ق .) فقیهى سترگ و استاد حدیث که سید رضى و دیگران از وى فقه آموختند.
۱۳ – ابومحمد هارون تلعکبرى (متوفاى ۳۸۵ ق .) فقیهى جلیل القدر و صاحب کتاب جوامع در علوم دین .
۱۴ – ابو عبد الله محمد بن محمد نعمان مشهور به شیخ مفید (متوفاى ۴۱۳ ق .) از دانشمندان کم مانند عالم اسلام .

شعر متعهد 

سید رضى از بزرگترین صاحبان فصاحت و بلاغت بود که از درکى صحیح و ذوقى سلیم برخوردار بود. وى اولین چکامه قصیده اش را در مدح و ستایش ‍ نیاکانش (اهل بیت صلى الله علیه و آله هم آوازه با خروش دجله روان ساخت . او در آن هنگام بیش از ۹سال نداشت اما چنان مهارتى از خود نشان داد که همگان ، را شگفت زده کرد. او در طول حیات شعر و شاعرى گذاشت که لقب (اشعر قریش ) و (اشعر عرب ) (سرآمد شعراى قریش و عرب ) را به خود اختصاص داد و آثار گران بهایى از جمله دیوان اشعار که به گفته ثعالبى چهار مجلد مى باشد به یادگار گذاشت .

پدر بزرگوارش تا انقراض حکومت پر اقتدار عضدوالدوله دیلمى در قلعه شیراز زندانى بود و در طول این هشت سال ، شریف رضى که دوران کودکى خود را مى گذراند در هاله اى از غم و اندوه به سر مى برد.
در دوران زمامدارى صمصام الدوله ، ابواحمد پدر سید رضى از بند اسارت آزاد گشت و سید رضى با سرودن اشعارى مقدم پدر از گرامى داشت .

شیفته خدمت نه تشنه قدرت 

سید رضى دانشمندى متعهد، وظیفه شناس و عاشق خدمت بود. او تحصیل علم را براى روشنگرى افکار و اندیشه هاى جامعه مى خواست و از نفوذ اجتماعى و سیاسى خود به منظور تشکل نیروهاى مخلص و یارى رساندن به همنوعان خود استفاده مى کرد. سید رضى هیچگاه خود را در کنج کتابخانه و گوشه مسجد و مدرسه محبوس و محصور نساخت و هرگز در را روى محبوس نبست . جوانمردى همچون سید رضى رسالت خود را فقط در بحث و تحقیق و تاءلیف و شعر و شاعرى نمى دید بلکه با پیروى از جد بزرگوارش امیر مؤ منان على علیه السلام به دستگیرى از محرومان و ستمدیدگان مى شتافت و نصرت دین خدا را هدف نهایى خود حکومت مردان فرومایه و غاصبان خلافت قرار گیرد. او شیفته خدمت بود نه تشنه قدرت . از این رو تنها مسئولیتهایى را به عهده گرفت که ویژگیهاى مردمى داشت ؛ مانند نقابت علویان ، امارت حاجیان و دیوان مظالم .

ترفند سیاسى 

سید رضى همه خلفاى بنى عباس را غاصب مى دانست و از آنها متنفر بود، بخصوص از (القادربالله ). الله مردى خود خواه و جاه طلب و متعصب و پرکینه و عقده اى بود و در پى بهانه اى مى گشت تا ابهت و شخصیت اجتماعى و وجهه علمى و روحانى سید رضى را از بین ببرد. از طرفى دیگر سید رضى در همان زمان تنفر و انزجار خود را طى اشعارى آشکار ساخت که همچون رعد در همه جا پیچید و غوغایى به پا کرد…

(من لباس ذلت در دیار دشمنان بپوشم ، حال آنکه در مصر علوى (شیعى ) حکومت کند!
هنگامى که اشعار آتشین سید رضى به گوش خلیفه رسید سخت برآشفت . و بر مجلسى برپا کرد تا سید دلتنگى و نفرت خود را از حکومت بنى عباس ‍ و بغداد ( مرکز خلافت عباسیان ) دل آزرده کند در مصر – سرزمین علویان – به سر مى برد.

سید رضى با تمام شهامت و شجاعت دعوت خلیفه را رد کرد و در مجلس ‍ وى حاضر نشد. از این رو خلیفه غضبناک شد. سید رضى را از تمام مسئولیتهاى مهم اجتماعى برکنار کرد.
در مجلس خلیفه صورت جلسه اى هم تدارک دیده بودند که مى خواستند از آن بر ضد حکومت علویان مصر کنند. وقتى صورت جلسه را براى امضا پیش سید رضى آوردند از امضاى آن امتناع ورزید.

روح حماسى

سید رضى سخنورى شجاع و بى باک اقیانوسى بیکران و روحش سراسر امواج خروشان حماسه بود که بر ساحل نظاره ها رخ مى نمود و از بیشه بى انتهاى دلش درختان پرصلابت شهامت به بلنداى مجاهدت ، قد بر مى افراشت . او از هیچ مقام و قدرت و صاحب منصبى واهمه به دل راه نمى داد. سید والامقام همه خلفاى بنى عباس را غاصبان خلافت و ولایت و حکومت اسلامى مى دانست و هر چند بنا به شرایط نامناسب زمان مجبور به مبارزه منفى بود، با این حال لحظه اى از فکر براندازى نظام و ترسیم کربلا و تجدید عاشورا غافل نبود. او همیشه به انتظار یارى بخت و مساعدت زمان به سر مى برد تا بر ضد طاغوتیان و حاکمان ظلم و جور، خروشى بى امان از دل پر جوش حسنیان برآورد و با خشکاندن ریشه ظلم و فساد، زمامدارى امت اسلامى را به دست گیرد و بار دیگر عدل على علیه السلام را بگستراند. آن سید مجاهد افکار انقلابى خود را در مجالس ‍ خصوصى ، ضمن اشعار حماسى به رفقاى صمیمى و هم مرام خویش بازگو مى کرد. و بنا به فکر بلند سیاسى که داشت خود را برتر از خلیفه مى دانست .

سید رضى روزى نزد (الطایع بالله ) نشسته بود و بى اعتنا به جاه و جبروت خلیفه محاسن خود را به دست گرفته ، به طرف محاسن خود را به دست گرفته ، به طرف بینى بالا مى برد.خلیفه روباه صفت که خواست بر سید طعنه بزند و قدرت پر زرق را به رخ او بکشد، رو به سید گفت :

گمان مى کنم بوى خلافت را استشمام مى کنى ؟!
سید رضى با همان متانت و شجاعت همیشگى پاسخ داد:
بلکه بوى نبوت را استشمام مى نمایم !

بوستان معرفت 

سید رضى به سبک جالب و بى نظیر حوزه هاى علمیه ، در حین فراگیرى و قبل از فارغ التحصیلى ، اقدام به پرورش طالبان علم و جویندگان معرفت کرد. وى در بوستان معرفتش به پرورش شاگردانى پرداخت که هر یک از آنان افتخار مى ورزید. به طورى که هر یک از آنان مانند قمرى در فلک علم و فرهنگ مى درخشند. نام آن واستگان به قرار زیر است :
۱ – سید عبد الله جرجانى ، مشهور به ابوزید کیابکى
۲ – شیخ محمد حلوانى
۳ – شیخ جعفر دوریستى (متوفى حدود ۴۷۳ ق .)
۴ – شیخ طوسى (م ۴۶۰ ق .)
۵ – احمد بن على بن قدامه مشهور به این قدامه (م ۴۸۶ ق .)
۶ – ابوالحسن هاشمى
۷ – مفید نیشابورى (م ۴۵۵ ق .)
۸ – ابوبکر نیشابورى خزاعى (متوفى حدود ۴۸۰ ق .)
۹- قاضى ابوبکرى عکبرى (م ۴۷۲ ق .)
۱۰ – مهیار دیلمى

اولین دانشگاه 

شریف رضى جوانمردى درد آشنا بود.او نیش حسادت و شماتت را بر عزلت و رهبانیت ترجیح مى داد و در میدانهاى خدمت کمر همت مى بست و یک تنه مسئولیتهاى سنگین و دشوار اجتماعى را بر عهده مى گرفت .

سید بزرگوار در کنار کارهاى بس سنگین نقابت و دیوان مظالم و…همواره به فکر تحصیل طلاب بود.از این رو در پى طرحى نو به منظور بالا بردن سطح معلومات شاگردان افتاد که نتیجه اندیشه اش ایجاد دانشگاه شبانه روزى شد که تا آن زمان سابقه نداشت .( او با اینکه از تمکن مالى کم بهره بود مع الوصف نداشت .وقتى دید گروهى از طالبان علم و شاگردانش پیوسته در ملازمت او هستند خانه اى تهیه کرد و آن را به صورت مدرسه جهت شاگردان خود درآورد و نامش را ( دارالعلم ) نهاد و تمامى نیازمندیهاى طلاب را براى آنها فراهم کرد سید رضى براى دارالعلم کتابخانه و خزانه اى با کلیه وسایل و لوازم فراهم کرد.

باید دانست که تاءسیس دارالعلم سید رضى ده ها سال پیش از تاءسیس ‍ مدرسه نظامیه بغداد و با وجود هنگفت دولتى از سوى خواجه نظام الملک طوسى (سال ۴۵۷ ق .) صورت گرفته است .او تقریبا حدود هشتاد سال بعد از سید رضى به این کار اقدام ورزیده است .

جلوه هاى تربیتى 

سید رضى مردى خود ساخته و پیراسته بود و شخصیت و عظمت افراد را در ارزشهاى والاى انسانى و معنویات مى دید. از این رو در تمام عمرش ‍ همواره میانه روى را پیشه خود ساخت . چرا که با روح قناعت در غناى حقیقى به سر مى برد.وى هیچ گاه دست طمع به سوى دیگران دراز نکرد. به همین سبب ،علو همت و مناعت طبع شریف رضى ، زبانزد عام و خاص ‍ گشته بود.در مورد خصوصیات اخلاقى سید رضى قضایاى زیادى نقل شده است که به یکى از آنها اکتفا مى کنیم :
از ابى محمد مهلبى ، وزیر بهاءالدوله نقل کرده اند که مى گفت :

روزى به من خبر رسید خداوند به سید رضى پسرى عنایت کرده است . فرصت را غنیمت شمردم و خواستم به بهانه این مولود صله اى به سید رضى بدهم . به غلامان دستور دادم طبقى حاضر کردند و دوهزار دینار بر طبق گذاشتم و به رسم چشم روشنى و هدیه برایش فرستادم .
سید قبول نکرده و پیغام داده بود که : لابد وزیر مى دانند و اگر مطلع نیستند، بدانند که من از کسى صله قبول نمى کنم .
به امید اینکه اصرارم ثمر بخشد دوباره طبق پر سیم و زر را فرستادم گفتم : این هدیه ناچیز را قبول بفرمایید و به قابله ها بدهید.
او آنها را دوباره پس فرستاد و جواب داد:قابله ها غریبه نیستند و رسم ما بر این نیست که بیگانگان به خانه ما رفت و آمد داشته باشند. آنها از بستگان خودمان مى باشند و چیزى هم نمى پذیرند.

براى بار سوم طبق را فرستادم و گفتم :حال که خود قبول نمى کنید بین طلبه هایى که پیش شما درس مى خوانند تقسیم کنید.چون طبق را آوردند استاد در حضور طبله ها فرمود:طلبه ها خودشان حاضرند!بعد رو کرد به شاگردان و گفت :هر کس به این پولها محتاج است بردارد.
در این هنگام یکى از آنان برخاست دینارى (طلا)برداشت و قسمتى از آن را قیچى کرد و بقیه را سر جایش گذاشت .دیگر طلبه ها هم چیزى را برنداشتند.
شریف رضى از آن طلبه پرسیده : براى چه این مقدار برداشتى ؟!
وى گفت : شب گذشته هنگام مطالعه روغن چراغ تمام شد، خادم نبود که از انبار مدرسه روغن بدهد،از فلان بقال مقدارى روغن چراغ نسیه کرده ام . حالا این قطعه طلا را برداشتم تا قرض خود را اداء کنم !
سید رضى تا این سخن بشنید دستور داد عدد طلاب کلید ساختند تا هر کس چیزى لازم داشت کلید انبار را همراه داشته باشد.

قطره اى از دریاى بیکران 

سید رضى در دوران جوانى به تفسیر و توضیح آیات الهى روى آورد. عشق و علاقه وى به قرآن از همان اوایل کودکى آغاز شده بود.چنانکه بعد از یادگیرى ، انس دایم و رابطه همیشگى با قرآن برقرار کرد.او همواره با زمزمه کلام الهى آینه دل را جلا مى بخشید. بعد از گذراندن علوم مختلف قرآنى علاوه بر شیرینى قرائت دوران کودکى ، خود را با دنیایى از زیباییهاى روح بخش همراه مى یافت که وسعتش بى انتها و غایتش بى منتها بود.سید رضى محو در جمال تابناک آیات الهى دست به قلم برد تا قطره اى از دریاى بیکران تعالیمش را بر صفحه روزگار جارى سازد.ثمره این تلاش با اخلاص ‍ سه گنجینه گران سنگى است که براى نسلهاى آینده به یادگار گذاشت :
۱ – تلخیص البیان عن مجازات القرآن
۲ – حقایق التاءویل فى متشابه التنزیل
۳ – معانى القرآن

دیگر تاءلیفات سید رضى عبارتند از:

خصایص الائمه ،

نهج البلاغه ،

الزیادات فى شعر ابى تمام ،

تعلیق خلاف الفقهاء،

کتاب مجازات آثار النبویه ،

تعلیقه بر ایضاح ابى على ،

الجید الحجاج ،

مختار شعر ابى اسحق الصابى ،

کتاب (ما دار بینه و بین ابى اسحق من الرسائل ) و

دیوان اشعار.

رسالت بزرگ 

هر روز که سپرى مى شد برگ زرینى به دست تواناى سید رضى بر تاریخ تابناک اسلام افزوده مى گشت . او با قلمى روان و علمى فراوان خدمات ارزنده اى ارائه کرد. براى کتاب وحى تفسیر نوشت ، احکام فقهى تدوین کرد، با اشعار نغز و قصیده هاى بلند خود سیل معارف روان ساخت و مسئولیت هاى طاقت فرساى دینى ، سیاسى ، اجتماعى را بر عهده گرفت ، و… با همه اینها خلاء و کمبود مى کرد که گویى براى رسالتى بس بزرگ .

وى مى بایست از فضاى آزاد به وجود آمده کمال استفاده را مى برد و با شناساندن اصالت شیعه ، اسلام واقعى را به جهانیان معرفى مى کرد. سید رضى به خوبى مى دانست که رسالت بدون امامت ناقص است و شهر علم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بدون وجود على علیه السلام شهرى بى دروازه مى ماند و بدون معصوم قرآن بدون مفسر خواهد بود. مى بایست قدم به میدان گذاشت و اقدامى کرد و کارى را که انجام آن براى گذشتگان میسر نگشته است به سر منزل مقصود رساند.

شریف رضى با این تفکر الهى کار بزرگى را آغازید. همان کارى که ثمره شیرینش در کلام بلند مولا على علیه السلام به بار نشست و کتاب همیشه جاودان نهج البلاغه را به ارمغان آورده ، نام و یاد سید رضى را براى همیشه زنده نگه داشت . در حقیقت او اولین عالمى است که کلمات و خطبه هاى سراسر بلاغت امیرالمومنان على علیه السلام را گردآورى و تدوین کرد.

از دیدگاه دانشمندان اهل تسنن 

سید رضى از نظر مقامات بلند علمى و فضیلتهاى ارزشمند اخلاقى خود را به مرحله اى رساند که گوى سبقت از دیگران ربود تا بدان حد که خاص و عام ، دوست و دشمن و عالم و عامى به دیده احترامش مى نگریستند و زبان به تعریف و تمجیدش مى گشودند. دانشمندان و بزرگان اهل سنت درباره عظمت همیشه درخشان سید رضى سخنان جالب توجهى دارند. که در ذیل به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم .

عبدالملک ثعالبى ، شاعر معاصر سید رضى در کتاب تحقیقى و ادبى خویش (یتیمه الدهر) در وصف سید مى نویسد: (تازه وارد ده سالگى شده بود که به سرودن شعر پرداخت . او امروز سرآمد شعراى عصر ما و نجیب ترین سروران عراق و داراى شرافت نسب و افتخار حسب ، و ادبى ظاهر و فضلى باهر و خود داراى همه خوبى هاست .)
خطیب بغدادى در کتابش موسوم به (تاریخ بغداد) مى گوید: (… رضى کتابهایى در معانى قرآن نگاشته است که مانند آن کمتر یافته مى شود.)
جمال الدین ابى المحاسن یوسف بن تغرى بردى اتابکى در کتاب (النجوم الزاهره فى ملوک مصر و القاهره ) مى نویسد:
(سید رضى موسوى ، عارف به لغت و احکام و فقه و نحو و شاعرى فصیح بود. او و پدرش و برادرش پیشواى شیعیان بودند.)

غروبى نابهنگام 

آن روز شهر بغداد در تب و تاب و هیجان بود. نگاههاى نگران و معنا دار مردم حاکى از اضطرابى بود که کسى نمى خواست و نمى توانست باور کند. هرگز به ذهن کسى نمى رسید که به این زودى شاهد چنین حادثه غم انگیز و جانسوزى خواهد شد… اما هرچه بود تمام شده بود و دیگر گریزى جز پذیرفتن آن نبود. هرکس به دیگرى مى گفت : شریف رضى درگذشت . (انالله و انا الیه راجعون ).

سید رضى در ماه محرم سال ۴۰۶ ق . در سن ۴۷ سالگى چشم از جهان فرو بست و جهان علم و عالم تشیع را در غم و ماتم فرو برد…
نوشته اند سید رضى استوانه علم و تقوا و سیاست ، از در گذشت مرموز و ناگهانى برادرش چنان متاثر و متاسف شد که در تاب دیدن جنازه او را نیاورد و از شدت حزن و اندوه به حرم مقدس کاظمین علیه السلام پناه برد. از انبوه مردم جنازه سید رضى را تشییع کردند و فخرالملک وزیر بر جنازه وى نماز خواند پیکر پاکش را در خانه خود به امانت دفن و بعدها به حرم امام حسین علیه السلام منتقل کردند.

غم فراق برادر بر سید مرتضى بس سنگین بود. تنها و داغدیده سر به زانوى غم نهاده ، آه جانسوز از دل آتشین بر مى کشید و مرثیه فراق مى سرود: اى یاران ! داد از این فاجعه ناگوار که بازوى مرا شکست ! کاش جان مرا هم مى گرفت !

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم