زندگینامه حسين راغب اصفهانى‏

حسين بن محمد بن مفضل، در قياس با شمار آثار و جايگاه علمى و فرهنگى وى در عصر خودش، آگاهيهاى كافى از حيات و چند و چون دانش اندوزى‏اش نداريم. به گمان صفوان عدنان، محقق مفردات، راغب در دروس لغت ابو منصور جبان صاحب كتاب« الشامل» در لغت كه ساكن اصفهان و هم عصر وى بوده شركت مى‏ جسته است، ابو منصور در يك طبقه قبل از راغب قرار مى‏گيرد.

از اوصاف وى چنين بر مى‏آيد كه اهل وعظ و تدريس و تأليف و مناظره بوده و نيز صاحب حسن خلق و خلق. در جوانى عصر صاحب بن عباد وزير مشهور را درك كرده ولى با او مصاحبتى نداشته، امّا با وزير بعدى، ابو العباس ضبّى( احمد بن ابراهيم) كه جانشين صاحب بن عباد گشته و دوستدار علم و علماء بود، مجالست كرده با او و علماء حاضر در مجلس وى، مباحث علمى داشته است.

با بزرگان علمى و ادبى مانند ابو القاسم ابن ابى العلاء رفت و آمد نموده، در مجالس آنان شركت مى‏جسته است، حضور وى در اين جمعها، دلالت بر عدم عزلت گزينيش دارد، اما عدم شهرتش بخاطر اين است كه از حكما محسوب مى‏شده و اهل سنت، نظر مساعدى نسبت به آنها ندارند. گويا خود نيز گمنامى را دوست مى‏داشته و در موارد زيادى از تأليفاتش به عدم مدح خود و پرهيز از پرداختن به اينگونه مسائل، اشاراتى دارد.

بيهقى و شهرزورى درباره راغب مى‏نويسند: از حكماء اسلام بوده و بين شريعت و حكمت جمع نموده و بهره معقول او بيشتر است.« تاريخ حكماء اسلام»،« نزهة الارواح» خوانسارى در روضات الجنات ص 238 او را با القابى اينچنين توصيف مى‏كند:« امام، اديب حافظ، صاحب لغت، ادبيات، حديث، شعر و كتابت، اخلاق و حكمت و كلام و علوم اوائل را مى‏داند و او را مورد قبول خاصه و عامه مى‏شمرد.» در« كشف المحجوب» او را از مشايخ طريقت نيز شمرده است.

مذهب‏

در عقيده وى اختلاف است، ظاهر آن است كه از اهل سنت و جماعت و غير معتزلى بوده، هر چند برخى هم او را معتزلى يا شيعى گفته‏اند، با اينهمه از اهل بيت« عليهم السلام» مطلب نقل مى‏كند و اهل محبت ايشان است. فخر رازى در« تأسيس التقديس» او را از ائمه اهل سنت ناميده و قرين غزالى نموده است. در مذهب فقهى ‏اش مجتهد بوده، نه مقلّد، و قول به شافعى بودن وى درست نيست، زيرا ردى بر برخى آراء آنها دارد.

در خلال مفردات، ردودى نيز بر معتزله دارد، مانند ردّ بر جبايى در مادّه« ختم» و رد بر بلخى در مادّه« خل» و اثبات رؤية الله در قيامت در« رساله الاعتقاد». در همين رساله نيز طعنه ايى بر شيعه دارد.

در مقدمه كتاب محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء كه توسط عمر الطباع وفات راغب را 502 ق ذكر كرده است.

تأليفات‏

قرن چهارم هجرى دوران شكوفايى و نهضت علمى بود. راغب متأثر از اين فضا، در كارنامه خود تأليفات ارزشمندى را ثبت كرده است. 23 اثر با نام او همراه است. برخى از آنها عبارتند از:

مفردات غريب قرآن،

تفسير قرآن كريم( جامع التفسير)،

حلّ متشابهات القرآن( درة التاويل فى متشابه التنزيل)،

تحقيق البيان فى تأويل القرآن،

احتجاج القراء،

المعانى الاكبر،

الرسالة المنبهة على فوائد القرآن،

رسالة فى الاعتقاد،

الذريعة الى مكارم الشريعة،

تفصيل النشأتين و تحصيل السعادتين،

كتاب شرف التصوف،

رساله تحقيق مناسبات الالفاظ،

رساله ‏اى در مراتب علوم.

از نگرش گذرا بر فهرست نگاشته ‏هاى راغب و كتابشناسيها و كتابهاى اسلامى، در مى‏ يابيم وى، بهره‏ اى كلان از كوششهاى علمى خويش را ويژه قرآن و دانشهاى قرآنى ساخته بوده و به ويژه مفردات او از آوازه ‏مندترين و پر تأثيرترين نگارشهاى قرآنى متقدم نزد پسينيان وى به شمار مى‏ رود.

زندگینامه جمال الدين حسين بن على نيشابورى «ابو الفتوح رازى‏»

جمال الدين حسين بن على نيشابورى، معروف به ابو الفتوح رازى خزاعى، مفسر نامدار شيعه، در حدود سال 470 ق. در شهر رى متولد شد. وى پس از گذراندن دوران كودكى و نوجوانى، به تحصيل علوم رايج عصر خويش پرداخته و در اثر ذوق و استعداد سرشار و كوشش مداوم، در فراگيرى دانش در اندك زمانى سرآمد دانشمندان عصر خود در علم كلام، فقه، ادب، تفسير و وعظ و خطابه گرديد و به عنوان دانشورى بى بديل مطرح شد.

خاندان فضل و تقوا

سلسله نسب ابو الفتوح رازى به قبيله خزاعه مى‏رسد. در طول تاريخ، اين خاندان از برجسته ‏ترين دوستان اهل بيت عليهم السّلام بوده تا آن جايى كه معاويه گفته است: محبّت قبيله بنى خزاعه نسبت به على عليه السّلام به حدّى است كه اگر زنانشان فرصت مى‏يافتند، با ما مى‏جنگيدند تا چه رسد به مردان ايشان! جدّ اعلاى ابو الفتوح، بديل خزاعى است. همچنين فرزند بديل نافع خزاعى، از اصحاب معروف رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله است.

و به عنوان معلّم قرآن از طرف پيامبر صلى اللّه عليه و آله در سال چهارم هجرت به منطقه نجد اعزام شده بود و در فاجعه بئر معونه به شهادت رسيد. ابو الفتوح در تفسير سوره فتح مى‏گويد:« بديل بن ورقاء خزاعى، از پدران ماست.» وى در تفسير آيه‏و لا تحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتابا اشاره به شأن نزول آن- كه در مورد شهداى بئر معونه نازل شده است- نافع بن بديل بن ورقاء خزاعى را در رديف اين شهدا نامبرده و تصريح مى‏كند كه:« اين مرد، از پدران ماست.» همچنين فرزندان ديگر بديل، به نام‏هاى محمّد و عبد الرحمن و عبد اللّه در جنگ صفين و در ركاب على عليه السّلام در سال 37 ق. به شهادت رسيدند.

جدّ ابو الفتوح، محمّد بن احمد نيشابورى صاحب كتاب« روضة الزهراء» و عموى پدرش، شيخ عبد الرحمن صاحب كتاب سفينة النجاة، از دانشمندان برجسته شيعى بوده‏اند. پسرش، شيخ تاج الدين محمّد و خواهر زاده وى، فخر الدين احمد، نيز از علماى عصر خود به شمار مى‏آمدند. ملاحظه مى‏شود، چهره‏هاى برجسته خاندان ابو الفتوح رازى از تاريخ صدر اسلام تا كنون، همانند ستارگان فروزان، در آسمان علم، تقوا و فضيلت پرتو افشانى مى‏كنند.

علاّمه سيّد محسن امين در مورد خاندان ابو الفتوح، مى‏نويسد:« وى( ابو الفتوح) و پسرش تاج الدين محمّد و پدرش على بن محمّد و جدّش و جدّ اعلاى وى، شيخ ابو بكر احمد و عموى بزرگش شيخ عبد الرحمن بن ابى بكر، همه از دانشمندان نامدار اماميه مى‏باشند. و خلاصه، اين سلسله معروف در ميان علماى شيعه، جايگاه ويژه‏اى داشته ‏اند و تأليفات پر بار و كتاب‏هاى متعددى را از خود به يادگار گذاشته‏اند.» قاضى نور اللّه شوشترى نيز در مورد جلالت خاندان ابو الفتوح رازى، مى‏گويد:« او از خاندان جلالت و فضيلت است و از ذريّه بديل بن ورقاء خزاعى، كه از ياران خاص پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله بوده است. اساسا قبيله خزاعه در طول تاريخ، از شيعيان خالص اهل بيت عليهم السّلام بوده‏اند.»

اساتيد

شيخ ابو الفتوح رازى با توجه به عشق و علاقه‏اى كه به تحصيل علوم و معارف اسلامى داشته است، براى كسب فضائل علمى، در محضر اساتيد متعددى زانوى ادب زده و بهره‏هاى فراوان برده است. برخى از اساتيد وى عبارتند از:

  • 1- على بن محمّد نيشابورى رازى اين شخصيت پدر بزرگوار ابو الفتوح رازى است؛ وى داراى تأليفاتى همچون« مسائل المعدوم» و« دقايق الحقايق» مى‏باشد. شيخ على رازى علاوه بر فرزندش، استاد ساير علماى عصر خويش نيز به شمار مى‏آيد.
  • 2- عبد الرحمن خزاعى نيشابورى؛ وى عموى بزرگ ابو الفتوح و پديد آورنده آثارى همچون« سفينة النجاة»،« الرضويات»،« مختصرات فى الزواجر و المواعظ» است.
  • 3- شيخ عبد الجبار بن مقرى رازى، معروف به مفيد رازى؛ وى در شهر رى مدرسه‏اى داشت و در سال 455 ق. از استادش شيخ طوسى اجازه روايت كتاب« التبيان» را گرفت.
  • 4- شيخ ابو على حسن بن محمّد طوسى،( فرزند شيخ طوسى)؛ وى يكى از استادان مبرّز ابو الفتوح است. او را مفيد ثانى نيز مى‏گفتند، ابو الفتوح قبل از سال 500 ق. در عراق به محضر وى رسيده است.
  • 5- قاضى عماد الدين حسن بن محمّد استر آبادى؛ وى كه قاضى رى بود، از استادان ابن شهر آشوب و شيخ منتجب الدين نيز محسوب مى‏شود.
  • 6- ابو القاسم محمود بن عمر زمخشرى، معروف به جار اللّه( 538- 467 ق.)؛ وى استاد غير شيعى ابو الفتوح به شمار مى‏آيد. و مؤلف تفسير معروف كشّاف است و از مذهب حنفى معتزلى پيروى مى‏كرده است. ابو الفتوح در تفسير آيه‏الّذى جعل لكم من الشّجر الاخضر نارااز زمخشرى به عنوان استاد خود ياد كرده است. البته ابو الفتوح در تفسير خود از تفسير« كشّاف» زمخشرى مطلبى نقل نكرده است. زيرا تفاسير« ابو الفتوح»،« الكشاف» و« مجمع البيان» تقريبا در يك زمان تأليف شده‏اند.

شاگردان‏

اين دانشمند گرانمايه بعد از تحصيل علوم مختلف، اندوخته‏ هاى علمى خود را با اخلاص تمام به مشتاقان معارف عرضه نموده است؛ از جمله دانش اندوزان مكتب وى افراد زير مى‏باشند:

  • 1- شيخ رشيد الدين محمّد بن شهر آشوب مازندرانى( 489- 588 ق.)؛ وى در علوم فقه، حديث، تفسير، ادب، شعر و رجال، اطلاعات وسيعى داشته و جامع كمالات، هنرها، و فضيلت‏هاست؛ بدين جهت، حتى از سوى مخالفان و بيگانگان نيز مورد احترام و تعظيم بوده است. ابن شهر آشوب در سفرهاى علمى خويش، به شهر رى وارد شده و مدتى از ابو الفتوح رازى استفاده كرده است. وى در كتاب« معالم العلما» از استاد خود چنين ياد مى‏كند:« استاد من، شيخ ابو الفتوح بن على رازى، دانشمند گرانمايه‏اى است كه كتاب شرح شهاب و روح الجنان در تفسير قرآن را نوشته است. اين تفسير به زبان فارسى است امّا بى نظير و شگفت انگيز مى ‏باشد.
  • 2- شيخ منتجب الدين على بن بابويه رازى؛ وى از دانشمندان بلند پايه و از نويسندگان پر مايه قرن ششم هجرى، و از نوادگان برادر شيخ صدوق مى‏باشد. منتجب الدين با تأليف مشهورترين اثر خود به نام« فهرست علماى شيعه»، حقّ بزرگى را بر گردن پيروان اين مذهب گذاشته و به اين وسيله، نام نيك گروهى از برجستگان علماى شيعه و زعماى اسلام را در صفحه روزگار زنده نگه داشت، تا آن جايى كه تمام شخصيت نگاران و تراجم نويسان ممتاز، بعد از قرن ششم هجرى، از كتاب« فهرست» وى كمال بهره را برده‏اند. منتجب الدين در« فهرست» خود، بارها از استادش تجليل به عمل آورده است. وى در بخشى از كتاب خود استادش را چنين مى‏ستايد:« استاد و پيشواى شيعيان، ابو الفتوح حسين بن على بن محمّد خزاعى رازى، دانشمندى مفسّر و واعظى پارسا بود. وى داراى آثار متعددى است كه از جمله آن‏ها، تفسير روض الجنان در تفسير قرآن و كتاب روح الاحباب در شرح شهاب است. من هر دو كتاب را بر اين استادم قرائت كرده‏ام.»
  • 3- شيخ عبد اللّه بن حمزه طوسى معروف به ابن حمزه فقيه؛ وى از شاگردان ممتاز ابو الفتوح به شمار مى‏رود. كتاب« الوافى بكلام المثبت و النافى» از تأليفات اين فقيه است. لازم به ذكر است، اين سه نفر از استاد خويش اجازه روايتى نيز داشته‏اند.
  • 4- سيّد شريف عزّ الدين« شرفشاه افطسى نيشابورى؛ او داراى كتابى به نام« النظم و النثر الرائق» مى‏باشد. و آرامگاهش در نجف است.
  • 5- تاج الدين محمّد بن حسين، فرزند ابو الفتوح‏

تاليفات‏

  • 1- تفسير روض الجنان اين كتاب- كه معروف‏ترين اثر شيخ ابو الفتوح رازى است- از جهت فصاحت لفظ و پردازش عبارت، توجه به نكات مناسب تفسيرى، ترجمه‏ى دقيق آيات، آزاد انديشى در بهره گيرى از روايات مخالف و موافق، نقل اقوال مختلف و گزينش مناسب‏ترين آن و دفاع منطقى و به جا از مذهب شيعه، بر همه‏ى تفاسير فارسى تشيّع برترى دارد. با اين كه مؤلّف اصالتا از نژاد عرب مى‏باشد، اما در اثر زندگى و سكونت دراز مدت در ايران، در زبان فارسى تبحّر كامل يافته و اين يادگار جاويدان فارسى را آفريده است. اين اثر گرانسنگ و كهن شيعى، يكى از بزرگ‏ترين يادگارهاى نثر فصيح ادب فارسى است. اين حقيقت را مى‏توان در نگارش روان و شيرينى بيان ابو الفتوح به نظاره نشست. با اين كه بيش از 800 سال از زمان تأليف آن مى‏گذرد امّا فارسى زبانان امروزى هم به راحتى مى‏توانند اكثر واژه‏ها و عبارات آن را بفهمند. تفسير« روض الجنان»، شاخص‏ترين اثر اين دانشمند پارساى شيعى است كه از مهم‏ترين منابع تفاسير شيعه و سنى، به شمار مى‏آيد. اين تفسير از ارزشمندترين و قديمى‏ترين آثار شيعى به زبان فارسى است كه موضوعات اخلاقى، فقهى، تفسيرى، ادبى و تاريخى را در توضيح و تفسير آيات الهى مورد بحث قرار داده و به همين جهت، مورد استفاده فقها، محدّثان و مشتاقان علم و ادب قرار گرفته است.
  • 2- مناظره حسنيّه؛ مناظره دخترى است تحصيل كرده به نام حسنيه، معاصر هارون الرشيد. اين كتاب به زبان فارسى و در ردّ اهل سنّت نوشته شده و بارها همراه حلية المتقين علاّمه مجلسى و يا مستقل چاپ شده است.
  • 3- روح الاحباب و روح الالباب فى شرح ‏الشهاب شرحى است بر شهاب الاخبار از قاضى قضاعى شافعى و موضوع آن، در حكم و امثال است. اين كتاب يكى از مدارك بحار الانوار است.
  • 4- كتاب يوحنّا كه از زبان يك نفر مسيحى به نام يوحنّا و در مسئله امامت و در ردّ مذهب عامّه نوشته شده است.
  • 5- منهاج المناهج؛ در تحقيق مذاهب اربعه و اثبات امامت.
  • 6- رساله اجازه؛ كه در تاريخ 552 ق. نگارش يافته است.
  • 7- تفسير قرآن به زبان عربى.
  • 8- تبصرة العوام فى معرفة مقالات الانام به زبان فارسى‏است و ابو الفتوح در بخشى از آن، انديشه‏هاى حسين بن منصور حلاّج را نقد كرده و در باب‏هاى ديگر، از نسبت‏هاى ناروا به شيعه جواب داده و از تشيّع دفاع نموده است. علاّمه سيّد محسن امين اين كتاب را در كتابخانه شهيد شيخ فضل اللّه نورى در تهران ديده است.

از نگاه ديگران‏

  • 1. علاّمه شهيد قاضى نور اللّه شوشترى در كتاب« مجالس المؤمنين» در مورد ابو الفتوح مى‏نويسد: نشانه‏هاى فضل و كمال و تلاش‏هاى نيكوى وى در تفسير كتاب خداوند و باطل نمودن شبهات و ترديدهاى مخالفين، از نكات بارزى است كه در زندگى اين مرد به چشم مى‏خورد و هر كه تفسير مشهور وى را ملاحظه كند، به اين حقيقت پى مى‏برد. از تفسير وزين وى چنين بر مى‏آيد كه او معاصر صاحب كشّاف بوده و بعضى از ابيات آن را ديده است؛ امّا اصل كتاب كشّاف را بعد از تأليف، مشاهده نكرده است.
  • 2. ميرزا محمّد باقر خوانسارى، شخصيت نگار معروف شيعى: حسين بن على خزاعى معروف به شيخ ابو الفتوح رازى، مؤلف تفسير مشهور فارسى، از دانشمندان شناخته شده‏ى تفسير و علم كلام است. او از ماهرترين و بزرگ‏ترين علماى ادب و از راويان سرشناس علم حديث مى‏باشد.
  • 3. ميرزا حسين نورى، محدّث، فقيه، و رجال شناس متبحّر: استاد و پيشواى مفسّرين، ترجمان كلام الهى، جمال الدين ابو الفتوح حسين بن على خزاعى رازى، مشهور به ابو الفتوح رازى، دانشمندى فاضل، فقيهى مفسّر، و اديبى مطّلع بوده و در كسب علم به درجات كمال نايل شده بود. نسب شريف او به عبد اللّه بن بديل بن ورقاء خزاعى، فرزند يكى از اصحاب رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله مى‏رسد.

رحلت‏

بر اساس شواهد موجود ابو الفتوح در سال 556 ق. وفات يافته است و طبق وصيتش در شهر رى و در صحن حضرت امامزاده حمزة بن موسى بن جعفر عليه السّلام، در جوار حضرت عبد العظيم حسنى عليه السّلام و در زاويه شمالى مدفون شده است.

فرزندان‏

از شيخ ابو الفتوح رازى دو فرزند دانشمند به يادگار ماند:

  • 1. تاج الدين محمّد رازى؛ شيخ حرّ عاملى در مورد وى مى‏نويسد: استاد و پيشواى مردم، تاج الدين محمّد فرزند ابو الفتوح رازى خزاعى، دانشمندى پارسا بوده است.
  • 2. صدرالدين على رازى؛ شيخ منتجب الدين بن بابويه از وى به عنوان يك عالم شيعى، در كتاب الفهرست خود، نام برده است.

 

زندگینامه برهان الدّین حیدر بن محمّد شیرازی رومی«صدرِ هروی»( قرن هشتم و نهم )

برهان الدّین ، حیدر بن محمّدبن ابراهیم شیرازی رومی مشهور به صدرِ هروی ، متکلّم ، مفسّر، ادیب و فقیه حنفی قرن هشتم و نهم . احتمالاً در شیراز زاده شد اما تاریخ ولادتش معلوم نیست . در جوانی به بلاد شرق از جمله هرات و خواف سفر کرد و ازینرو برخی منابع لقب هروی و خوافی را برای او ذکر کرده اند (ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۲۰۲؛سخاوی ، ج ۳، ص ۱۶۸).

استادان

وی از شاگردان ارشد ملاّ سعدالدین تفتازانی بود و پس از تحصیل علوم به تدریس و تألیف پرداخت . سخاوی (ج ۳، ص ۱۶۹) او را مدرّس مدرسه قزاریه شیراز خوانده است . برهان الدین ، پس از مدتی راهی روم شرقی شد و در آنجا اقامت گزید. سبب و زمان این مهاجرت بدرستی معلوم نیست ولی با توجّه به شرایط و اوضاع ایران در آن دوران شاید این مهاجرت پس از سقوط شیراز و شهرهای دیگر به دست تیمور و به دنبال کشتارهای بی امان او در سراسر ایران صورت گرفته باشد.

برهان الدّین هروی در روم نیز به تدریس و تألیف ادامه داد و شاگردانی مانند محمّدبن سلیمان کافیجی (کافیه جی )، مِنْلاخسرو (مُلاّ خسرو رجوع کنید به دهخدا، ذیل واژه )، و ابن عربشاه تربیت کرد (ثریا، ج ۲، ص ۱۵؛سیوطی ، ج ۱، ص ۵۴۹؛ابن تغری بردی ، ج ۲، ص ۱۴۳ مجدی افندی ، ص ۸۳).

به نوشته طاش کبری زاده ، ( الشّقائق النّعمانیه ، ص ۳۷) برهان الدّین در زمان حکومت محمّدبن بایزید، سلطان عثمانی (ح ۸۰۵ـ۸۲۴)، از علمای بانفوذ عثمانی بود تا آنجا که به گفته محمّد ثریّا (همانجا) به قتل بدرالدین بن قاضی سماونه ، فتوا داد.

آثار

برهان الدین هروی آثار متعددی داشته است از جمله :

شرح کتاب الایضاح قزوینی در معانی و بیان ؛
حاشیه ای بر حاشیه تفتازانی بر تفسیرِ کشّاف زمخشری (که در آن اشکالات میرسید شریف جرجانی را بر حاشیه تفتازانی پاسخ گفته است )؛
شرح المواقف ایجی در کلام ؛
و شرح فرائض سجاوندی (یا الفرائض السّراجیه ) در فقه (سیوطی ، همانجا؛حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۲۱۱، ج ۲، ستون ۱۲۴۷، ۱۴۷۹، ۱۸۹۴؛کحاله ، همانجا؛طاش کبری زاده ، الشّقائق النّعمانیه ، همانجا؛همو، مفتاح السّعاده ، ج ۱، ص ۱۹۵؛مجدی افندی ، همانجا).

رحلت

برهان الدین در ۸۳۰ یا بین ۸۲۰ و ۸۳۰ درگذشت ( رجوع کنید به همان منابع ؛مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۵۶). ابن حجر (ج ۲، ص ۲۰۲)، وفاتِ او را در ۷۹۳ دانسته که احتمالاً صحیح نیست .

تشابه اسمیِ برهان الدّین با حیدربن احمدبن ابراهیم رفاعی شیرازی ، و قرب زمانی آنان موجب شده که برخی نویسندگان (لکنوی ، ص ۱۶۹؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۴۱) به اشتباه آن دو را یکی بدانند و برخی دیگر مانند سخاوی (ج ۳، ص ۱۶۸) و تمیمی (ج ۳، ص ۱۹۲) بخشهایی از زندگینامه آن دو را با هم درآمیزند.



منابع :

(۱) ابن تغری بردی ، المنهل الصافی ، ج ۲، چاپ محمد محمدامین ، قاهره ۱۹۸۴؛
(۲) ابن حجر عسقلانی ، الدرالکامنه فی اعیان المائه الثامنه ، ج ۲، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳/۱۹۷۳؛
(۳) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) تقی الدین بن عبدالقادر تمیمی ، الطبقات السنیّه فی تراجم الحنفیّه ، ج ۳، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) محمد ثریا، سجل عثمانی ، استانبول ۱۳۰۸ـ۱۳۱۵؛
(۶) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۷) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیر نظر محمد معین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ ش ؛
(۸) محمدبن عبدالرحمن سخاوی ، الضوءاللامع لاهل القرن التاسع ، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۹) عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی ، بغیه الوعاه فی طبقات اللغویین و النحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۳۸۴؛
(۱۰) احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ، الشقائق النعمانیّه ، چاپ احمد صبحی فرات ، استانبول ۱۴۰۵؛
(۱۱) همو، مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، بیروت ۱۴۰۵؛
(۱۲) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛
(۱۳) عبدالحی بن عبدالحلیم لکنوی ، الفوائدالبهیّه فی تراجم الحنفیّه ، کراچی ۱۳۹۳؛
(۱۴) محمد مجدی افندی ، حدائق الشقائق (ترجمه شقائق )، استانبول ۱۹۸۹؛
(۱۵) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه ابوالحسن محمد بن الحسین موسوى«سید رضى» (۳۵۹- ۴۰۶ ق)(به قلم آقا حسین بروجردى)

 ابوالحسن محمد بن الحسین موسوى، معروف به سید رضى و شریف رضى. از بزرگان علماى شیعه، بلغا، شاعران نامدار و اشراف بغداد.

وى از فرزندان امام موسى بن جعفر علیه السلام بود. در بغداد زاده شد. از سوى پدر و مادر، نسبى شریف داشت. در زمان پدر خود ابواحمد، نقابت طالبیان بغداد، سرپرستى همه آنان، قضاوت در مظالم و امیرى حاجیان را در حالى که هفده سال بیش نداشت، بر عهده گرفت.

چندى بهاء الدوله بویه وى را به عنوان جانشین خود در بغداد برگزید و لقب «الشریف الجلیل» به وى خلعت داد. چندى پس از آن، لقب «الرضى ذوالحسبین» و پس از آن «الشریف الاجل» را به وى پیشکش کرد.

روزگار سید رضى با فرمانروایى آل بویه و مقارن با دوره سوم خلافت عباسیان است که به این دوره از لحاظ تاریخى- فرهنگى «عصر زرین» مى‏گویند و از جهت تاریخ ادبیات عرب، عصر شاعران سه‏گانه: متنبى، سید رضى و ابوالعلاء معرى است. به سید رضى لقب «اشعر الطالبیین» یعنى شاعرترین طالبیان نیز داده‏اند.

استادان

استادانى که وى در علوم گوناگون آن روزگار نزدشان شاگردى کرد و بهره‏ ها برد، عبارتند از:

ابواسحاق ابراهیم بن احمد طبرى فقیه مالکى،

ابوعلى فارسى نحوى،

قاضى سیرافى،

ابوالحسن قاضى عبدالجبار معتزلى،

ابویحیى عبدالرحیم فارقى خطیب مصرى مشهور به ابن نباته،

شیخ مفید و …

وى بسیار بذل الجود و باتقوا بود. به سپاس دانش‏اندوزى‏ اش جهت پرداخت زکات دانش خود، مدرسه‏اى نزدیکى خانه خود در کوى کرخ بغداد تأسیس کرد و آن را «دارالعلم» نامید که افزون بر تالارهاى تدریس، سخنرانى و جلسات، اتاق هایى براى زیست دانشجویان و کتابخانه بزرگى داشت که ارزشمندترین و بهترین منابع و مراجع عربى و اسلامى در آن نگهدارى مى‏شد و شخصا خود مدیریت آن را بر عهده داشت.

شاگردان

شاگردان نام‏آورى که در نزد وى آموختند، از جمله:

فقیه عالیقدر ابوزید کبایکى،

ابوعبدالله شیخ محمد حلوانى،

ابوعبدالله شیخ جعفر دوریستى،

ابوالحسن بندار قاضى و …

وى در محله کرخ بغداد در سراى خود درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد. به قولى، برادر مهتر وى سید مرتضى چندى بعد وى را به کاظمین و در جوار نیاى شریفش امام موسى کاظم علیه السلام به خاک سپرد.

تألیفات وى:

۱- نهج البلاغه؛
۲- تلخیص البیان فى مجازات القرآن؛
۳- مجازات الآثار النبویه؛
۴- حقایق التاویل فى متشابه التنزیل؛
۵- حضائص الائمه؛
۶- دیوان اشعار.

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقا حسین بروجردى

زندگینامه احمد ابوحاتم رازی(متوفی۳۲۲ه ق)

 احمدبن حمدان، داعی و متکلم اسماعیلی. وی متکلم و نظریه پردازی بود متأثر از اندیشۀ نوافلاطونی. او در زبان و ادب عرب نیز فاضل و چیره دست بود. در مقام داعی، در شمال غرب منطقۀ آذربایجان در ایران امروز فعالیت می کرد. تصور بر این است که او به قرامطۀ آن روزگار نزدیک تر بوده است تا سلسلۀ تازه تأسیس فاطمیان (۲۹۷ـ ۵۶۷).

دربارۀ فعالیتهای او در مقام داعی اسماعیلی، از سیرالملوک یا سیاست نامۀ خواجه نظام الملک (۴۰۸ـ ۴۸۵)، وزیر نامدار سلجوقی، می¬توان مطالبی به دست آورد. نظام الملک (ص‌۲۸۵) به یکی از رهبران دعوت اسماعیلی اشاره کرده که از حوالی ری بوده و در «شعر تازی و حدیث غریب» آگاه، و نام او ابوحاتم بوده است.

این شخص‌را می توان همین ابوحاتم مورد بحث دانست. ابوحاتم داعیانی از ری به مناطقی در شمال غربی ایران می فرستاد و بعدها ری را ترک کرد و به دیلمان رفت و ظهور قریب¬الوقوع «قائم» را در آنجا پیش بینی کرد و وعده داد که به زودی مهدی خواهد آمد. اما چون چنین امامی پدید نیامد، ناگزیر شد خود را از مردمی که به واسطۀ پیش¬بینی نادرست او به خشم آمده بودند، پنهان کند.

بعضی محققان این خطا و شکست را به ماجرایی که متکلم نامدار معتزلی، قاضی عبدالجبار همدانی، دربارۀ داعی¬ای به نام ابوحاتم بن حمدان الرازی الکلابی نقل کرده است (رجوع کنید به عبدالجبار، ج‌۲، ص‌۳۹۲) ربط داده اند. بنابر نقل قاضی عبدالجبار، در میان قرمطیان بحرین ادعا شده بود که مهدی ظهور کرده است، اما چیزی نگذشت که بطلان این دعوی ثابت شد و تبعات ناخوشایندی داشت و آن داعی به کلی ناامید شد.

رحلت

به روایت ابن حجر عسقلانی (متوفی ۸۵۲ ؛ ج‌۱، ص‌۱۶۴)، ابوحاتم در سال ۳۲۲ فوت کرده است (برای اطلاعات بیشتر دربارۀ زندگی ابوحاتم رجوع کنید به شین نوموتو، مقدمه الاصلاح، ص ‌بیست و یک ـ بیست و هفت).

آثار

آثار بازمانده از ابوحاتم اینهاست:

کتاب الزینه فی الکلمات الاسلامیه العربیه،اعلام النبوه،

کتاب الاصلاح.

به دو اثر دیگر او نیز اشاره شده است که امروزه در دست نیستند:

کتاب الرجعه فی الرد علی اصحاب الرجعه، و

کتاب الجامع فی الفقه.

هر یک از سه اثر اصلی ابوحاتم مشخصات خاص‌ خود را دارد. مفصّل ترین اثر او، الزینه، فرهنگی است از مصطلحات و تعابیر دینی. این کتاب، دانش چشمگیر مؤلف را از جمله دربارۀ قرآن، زبان و ادب عربی، زبانهای دیگر (مثلاً عبری، سریانی، فارسی) و فرق اسلامی نشان می-دهد.جنبۀ اسماعیلی و باطنی این اثر از دو اثر دیگرش کمتر است و آشکار است که ابوحاتم آن را برای عموم نوشته است.

همین ویژگیها( یعنی صبغۀ اسماعیلی نداشتن و دانش وسیع نویسنده) سبب شده است دانشمندان غیراسماعیلی نیز از الزینه به عنوان مرجعی برای کاربرد واژگان غیرعربی در قرآن استفاده کنند. در زمرۀ این دانشمندان، جلال الدین سیوطی (۸۴۹ ـ ۹۱۱)، عالم برجستۀ سنّی مذهب، قرار دارد.البته در الزینه برخی احادیث نقل شده جنبه های باطنی دارد، از جمله دربارۀ رموز حروف که در آنها با اندیشه¬های عرفانی یهودیان متقدم شباهتهایی دیده می¬شود.

در اعلام النبوه، ابوحاتم بحثهایش را با ابوبکر محمدبن زکریای رازی (ﺣ ۲۵۰ـ ۳۱۳ یا ۳۲۳)، طبیب مشهور و فیلسوف عقلگرا، ضبط کرده است. این مباحثات دربارۀ نبوت و اعتبار آن است. گفته شده است این بحثها در حضور مرداویج‌ (متوفی ۳۲۳)، بنیان¬گذار سلسلۀ آل‌زیار، صورت گرفته است. برخلاف محمدبن زکریای رازی، که معتقد بود خداوند به عقول همۀ انسانها توان یکسان داده است و دعوی نبوت را جایز نمی شمرد، ابوحاتم بر آن بود که آدمیان در این زمینه با یکدیگر تفاوت دارند و متذکر می شد که متعلمان در همۀ امور خود نیازمند معلم اند. بر این اساس، ابوحاتم بر ضرورت وجود انبیا و ائمه برای هدایت مردم تأکید داشت. اعلام النبوه یکی از منابع ارزشمند آشنایی با آرای فلسفی محمدبن زکریای رازی هم هست، زیرا بسیاری از آثار او به دست ما نرسیده است (نیز رجوع کنید به اعلام النبوه*).

الاصلاح کتابی است که ابوحاتم رازی آن را، به تعبیر خود، برای «اصلاح» برخی اندیشه¬های محمد نسفی (متوفی ۳۳۲)، که او نیز اسماعیلی¬مذهب بوده، نوشته است. موضوع بحث و محل نزاع، نحوۀ تلفیق آموزه¬های فلسفی نوافلاطونی است دربارۀ جهان و نفس و طبیعت و مانند اینها با اندیشۀ اسماعیلی وهمچنین چگونگی تفسیر تاریخ انبیا. این کتاب مناقشه¬ای نظری را ایجاد کرد که در آن از سویی ابویعقوب سجستانی در حمایت از نسفی کتاب النصره را نوشت و از سویی دیگر حمیدالدین کرمانی کتاب الریاض را نوشت و در آن کوشید دو طرف بحث را به یکدیگر نزدیک کند (برای اطلاعات بیشتر دربارۀ آثار ابوحاتم و به¬ویژه الصلاح رجوع کنید به شین نوموتو، مقدمۀ الاصلاح، ص‌بیست ـ بیست و یک، ص‌بیست و هفت ـ سی ونه).

ابوحاتم رازی در نگرش سلبی و تنزیهی در الهیات  که بر اساس آن خداوند نسبت به همه چیز تعالی مطلق داشت و حتی از همین سلب و تنزیه هم منزه دانسته می شد با نسفی و ابویعقوب سجستانی هم نظر بود. در جهان شناسیِ ابوحاتم، خدا «مبدِع» نامیده می شد که با فعل امر «کُن» عقل را به وجود آورد که از آن نفس پدید آمد.

اما دربارۀ نسبت این نفس کلی با نفس آدمی، او با نسفی (و پس از او با ابویعقوب سجستانی) اختلاف داشت. درنظر آن دو نفس آدمی «جزء» نفس کلی بود، در حالی که ابوحاتم نفس ناطقه را صرفاً «اثر» می دانست. به عبارت دیگر، نسفی بر نزدیکی نفس انسان با نفس کلی تأکید داشت، ولی ابوحاتم بر دوری این دو اصرار می ورزید. بر مبنای همین نگرش، ابوحاتم نظر نسفی را دربارۀ پیامبرانی مانند ابراهیم (به اصطلاح «نُطقا») رد می¬کرد. طبق نظر نسفی، نُطفا می¬توانستند به نفس کلی و عقل کلی دسترسی یابند.

در واقع، هم ابوحاتم و هم نسفی می کوشیدند با بهره گرفتن از مفاهیم فلسفۀ نوافلاطونی تلقی اسماعیلی را از نبوت توضیح دهند. علاوه بر این، ابوحاتم در الاصلاح از مفاهیم فلسفۀ طبیعی یونانیان، از جمله عالم کبیر و عالم صغیر، عناصر اربعه و طبایع اربعه نیز استفاده کرده است تا تعلیمات اسماعیلی را دربارۀ تاریخ قدسی و دینی و قیامت و معاد و مانند اینها توضیح دهد.این گونه مباحث دربارۀ موضوعات گوناگون در الاصلاح، مؤید آن است که این کتاب یکی از آثار جامع متقدم دربارۀ اندیشه¬ها و تعلیمات اسماعیلیه است که اکنون در دست داریم.



منابع :

(۱) ابن‌حجر عسقلانی، لسان‌المیزان،چاپ دوم، بیروت ۱۹۷۱/ ۱۳۹۰؛
(۲) ابوحاتم رازی، الاصلاح، چاپ حسن منوچهر و مهدی محقق، با مقدمه شین‌ نوموتو، تهران ۱۳۷۷ش/ ۱۹۹۸؛
(۳) همو، اعلام‌النبوه، چاپ غلامرضا اعوانی، تهران ۱۳۵۶/ ۱۹۷۷؛
(۴) همو، کتاب الزینه فی الکلمات الاسلامیه العربیه، بخش اول و دوم، چاپ حسین حمدانی، قاهره ۱۹۵۷ـ ۱۹۵۸؛
(۵) بخش سوم، چاپ عبدالله سلوم سامرایی، در العلو و الفرق الغالیه فی الحضاره الاسلامیه، بغداد ۱۹۷۲؛
(۶) قاضی عبدالجبار، تثبیت دلایل‌النبوه، چاپ عبدالکریم عثمان، بیروت ۱۹۶۶ـ۱۹۶۹؛
(۷) نظام‌الملک، سیرالملوک (سیاست‌نامه)،‌ چاپ هیوبرت دارک، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۸) Jamal Ali, Language and Heresy in Ismaili Thought, Piscataway, NJ, 2007.
(۹) Farhad Daftary, The Ismā`īlīs: Their History and Doctrines, 2nd ed., Cambridge 2007.
(۱۰) Heinz Halm, Kosmologie und Heilsebre der früben Ismailiya: Eine Studie zur islamischen Gnosis. Wiesbaden 1978.
(۱۱) Wilferd Madelung, Religious Trends in Early Islamic Iran. Albany, NY, 1988.
(۱۲) Nizām al-Mulk, Abū `Alī Hasan, Siyar al-mulūk, ed. H. Darke. 2nd., Tehran 1347/ 1968.
(۱۳) Shin Nomoto, “Early Ismaili Thought on Prophecy According to the Kitāb al-Işlāh by Abū Hātim al-Rāzī (d. ca. 322/ 934-5)”. Ph.D. dissertation, McGill University, Montréal 1999.
(۱۴) Ismail K. Poonawala, Biobibiography of Ismaili Leiterature. Malibu, CA 1977. Samuel M. Stern, Studies in Early Ismā`īlism. Jerusalem/ Leiden 1983.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه عبدالرزاق رانکوئى گیلانى ( قرن یازدهم)

رانکوئى گیلانى ، عبدالرزاق، عالم امامى قرن یازدهم. از تاریخ تولد وى اطلاعى در دست نیست. وى در شیراز به دنیا آمد و همانجا پرورش یافت و تحصیل کرد.

پدرش، مُلّامیر گیلانى، اصالتآ اهل منطقه رانکوه در استان گیلان بود (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۳۸۷، ج ۲۱، ص ۱۱۰؛ همو، ۱۴۱۱، ص ۳۱۸؛ امین، ج ۷، ص ۴۷۱؛ حسینى، ج ۱، ص ۲۸۹) که احتمالا با میرقارى کوکبى گیلانى (زنده در ۱۰۱۶ و مؤلف آثارى چون زبدهالحقایق ؛ رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۲۴ـ۲۵، ج ۱۸، ص ۳۵۶ـ۳۵۷، ج ۲۱، ص ۱۳۹ـ۱۴۰، ج ۲۲، ص ۱۷۴) یکى است.

رحلت

سال درگذشت عبدالرزاق نامعلوم است؛ همین‌قدر می‌دانیم که تا ۱۰۸۷ که شرح مصباح‌الشریعه را نوشته، زنده بوده است.

رانکوئى از سیدنسیمى رکنى شیرازى، عبدعلى حویزى و صالح بحرانى اجازۀ روایت داشت و خود به محمدابراهیم بواناتى اجازه روایت داد (حسینى، همانجا).

آثار

دو اثر براى رانکوئى برشمرده‌اند:

یکى، تحریر القواعدالکلامیه در شرح قواعدالعقاید، اثر کلامى خواجه نصیرالدین طوسى؛

دیگرى، شرح مصباح‌الشریعه و مفتاح‌الحقیقه (رجوع کنید به افندى اصفهانى، ج ۳، ص ۱۱۵؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۳۸۷ـ۳۸۸، ج ۲۱، ص ۱۱۰ـ۱۱۱).

مصباح‌الشریعه مشتمل بر احادیثى منسوب به امام صادق علیه‌السلام دربارۀ معارف و اخلاق و آداب است. برخى، از جمله رانکوئى، گردآورنده این کتاب را شهیدثانى پنداشته‌اند. نوشتن شرح قواعدالعقاید در ۱۰۷۷ و شرح مصباح‌الشریعه در ۱۰۸۷ به اتمام رسیده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، همانجاها؛ گیلانى، ج ۱، مقدمه). شرح مصباح‌الشریعه، که به فارسى روان نوشته شده، با مقدمه و تصحیح محدّث ارموى در دو مجلد به چاپ رسیده است (تهران ۱۳۴۳ش).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى؛
(۲) الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) همو، طبقات اعلام الشیعه: الروضه النضره فى علماء المأه الحادیه عشره، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۴) عبداللّه افندى اصفهانى، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، قم ۱۴۰۱؛
(۵) امین؛
(۶) احمد حسینى، تراجم الرجال، قم ۱۴۱۴؛
(۷) عبدالرزاق گیلانى، شرح فارسى مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، چاپ جلال‌الدین محدث ارموى، تهران ۱۳۴۳ـ۱۳۴۴ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه ابوالحسن علی‌ رُستُغفَنى

 ابوالحسن علی‌بن سعید، متکلم ماتریدى و فقیه حنفى. از تاریخ ولادت و وفات او اطلاعى در دست نیست تنها می‌دانیم در نیمه نخست قرن چهارم می‌زیسته است، زیرا شاگرد ابومنصور ماتریدى بوده است که سال وفاتش را ۳۳۳ ذکر کرده‌اند (ابن‌قطلوبغا، ص ۲۰۱). نجم‌الدین نسفى (متوفى ۵۳۷) نیز در القند فى ذکر علماء سمرقند (ص ۵۳۰) گفته است که حدیثى به خط رستغفنى دیده که تاریخ کتابتش ۳۳۷ بوده است.

محل ولادت او، رُسْتُغْفَن، که رَسْتَغْفَن (یاقوت حموى، ج ۲، ص ۷۷۸) و رُسْتُغَفْن (سمعانى، ج ۳، ص ۶۲؛ نیز رجوع کنید به نجم‌الدین نسفى، ص ۵۳۰) نیز ضبط شده، از توابع سمرقند بوده است (ابن‌اثیر، ج ۲، ص ۲۵؛ ابن‌قطلوبغا، ص ۱۴۵).

از استادان وى، فقط از ابومنصور ماتریدى نام برده‌اند (رجوع کنید به ابن‌قطلوبغا، ص ۱۴۵؛ لکنوى، ص ۶۵، ۱۹۵). رستغفنى از مهم‌ترین شاگردان ابومنصور بوده و در زمان خود از برجسته‌ترین متکلمان ماتریدى به شمار می‌رفته است. ابومعین میمون‌بن محمد نسفى (متوفى ۵۰۸) در تبصرهالادله، یکى از مهم‌ترین آثار کلامى ماتریدیه، در موارد متعددى براى بیان آراى ماتریدیه به سخنان رستغفنى استناد کرده است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۹۱، ج ۲، ص ۶۸۸، ۷۶۴).

فقهاى ماتریدى نیز به آرا و آثار رستغفنى استناد کرده‌اند (قرشى حنفى، ج ۴، ص ۲۱۳؛ براى نمونه رجوع کنید به ابوبکر کاشانى، ج ۱، ص ۳۰۳ـ۳۰۴؛ ابن‌نجیم، ج ۱، ص ۱۵۷ـ۱۵۸، ۲۸۹؛ ابن‌عابدین، ج ۶، ص ۶۰۵).

با این حال رستغفنى در مقایسه با متکلمان ماتریدى بعد از خود، مخصوصآ ابومُعین نسفى، ابوحَفص نجم‌الدین عمر نسفى صاحب عقایدالنسفیه و نورالدین صابونى صاحب البدایه من‌الکفایه، اهمیت و شهرت خود را از دست داد که شاید در دست نبودن آثارش نیز به این امر کمک کرده باشد. در منابع، از شاگردان او ذکرى به میان نیامده است.

آثار

این چند اثر را از رستغفنى دانسته‌اند:

۱) ارشاد المهتدى (ابومعین نسفى، ج ۱، ص ۳۵۸؛حاجى خلیفه، ج ۱، ص ۶۷؛لکنوى، ص ۶۵؛قس طاش کبری‌زاده، ص ۶۵۲ ، که به اشتباه ارشادالمبتدى ضبط کرده است). این کتاب در اصول دین و کلام بوده (ابومعین نسفى، ج ۱، ص ۳۵۸)، اما حاجی‌خلیفه (ج ۱، ص ۶۷) موضوع آن را فروع دین دانسته و کتاب دیگرى به نام الارشاد فى اصول‌الدین را به وى نسبت داده است (همو، ص ۷۰).

۲) الفتاوى در فروع فقهیه که در مجمع‌الفتاوى احمدبن محمدبن ابی‌بکر حنفى نقل شده است (طاش کبری‌زاده، ص ۶۵۲؛حاجی‌ خلیفه، ج ۲، ص ۱۲۲۳، ۱۶۰۳).

۳) الزوائد و الفوائد درباره انواع علوم. ۴) کتابى در خلاف که عنوانش ذکر نشده است (رجوع کنید به لکنوى، همانجا) (ابومعین نسفى، ج ۱، ص ۳۵۸؛طاش کبری‌زاده، ص ۶۵۲؛حاجی‌خلیفه، ج ۲، ص ۱۴۲۲؛لکنوى، همانجا). هیچ یک از این آثار تاکنون به چاپ نرسیده است. تنها نسخۀ خطى از اثرى از وى با عنوان الاسئله و الاجوبه متعلق به قرن دهم، در کتابخانه مراد ملّا در استانبول موجود است (سزگین، ج ۱، ص ۶۰۷).

آراى رستغفنى تفاوت چندانى با آراى ماتریدى ندارد، جز آنکه در مسئله تصویب یا تخطئه مجتهد، برخلاف او، معتقد به تصویب* بوده است (رجوع کنید به قرشى حنفى، ج ۲، ص ۵۷۰ـ۵۷۱، ج ۴، ص ۲۱۳).



منابع :

(۱) عزالدین ابن‌اثیر الجزرى، اللباب فى تهذیب الأنساب، بیروت ۱۴۱۴؛
(۲) الامام الحافظ زین‌الدین ابی‌العدل قاسم‌بن قطلوبغا الحنفى، تاج التراجم فى من صنف من الحنفیه، چاپ ابراهیم صالح، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۲؛
(۳) حاجی‌خلیفه، کشف‌الظنون عن اسامى الکتب و الفنون، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) الشمس السلفى الافغانى، الماتریدیه، چاپ دوم (بی‌جا)، ۱۴۱۹/۱۹۹۸؛
(۵) عبدالکریم‌بن محمد السمعانى، الأنساب، چاپ عبداللّه عمربارودى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۶) محیی‌الدین عبدالقادربن ابوالفداء قرشى حنفى، الجواهر المضیئه فى طبقات الحنفیه، چاپ عبدالفتاح محمدالحلو، ریاض، چاپ دوم ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۷) احمدبن مصطفى طاش‌کبری‌زاده، مفتاح السعاده و مصباح السیاده فى موضوعات العلوم، چاپ رفیق عجم و على دحروج، بیروت ۱۹۹۸؛
(۸) علامه ابی‌الحسنات محمدبن عبدالحى الکنوى الهندى، الفوائد البهیه فى تراجم الحنفیه، کراچى ۱۳۹۳؛
(۹) ابومعین میمون‌بن محمدالنسفى، تبصره الادله فى اصول‌الدین، چاپ کلود سلامه دمشق، ۱۹۹۰؛
(۱۰) نجم‌الدین عمربن محمدبن أحمدالنسفى، القند فى ذکر علماء سمرقند، چاپ یوسف الهادى تهران، ۱۳۷۸ش/ ۱۴۲۰/ ۱۹۹۹؛
(۱۱) یاقوت حموى، کتاب معجم‌البلدان، چاپ فردیناند و وستنفلد، لاپیزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، افست طهران؛
(۱۲) ابوبکر کاشانى، بدائع الصنائع فى ترتیب الشرائع، پاکستان ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۱۳) ابن‌نجیم، زین‌الدین‌بن ابراهیم، البحر الرائق شرح کنزالدقائق، چاپ زکریا عمیرات، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۱۴) ابن‌عابدین، حاشیه ردالمحتار على الدرر المختار، شرح تنویرالابصار فى فقه مذهب الامام ابی‌حنیفه النعمان، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛

(۱۵) Fuat Sezgin, Geschicte der arabischen Schrifttums, Brill 1967.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۵ 

زندگینامه رؤبه بن عَجّاج(متوفی۱۴۵ه.ق)

 راوى، لغوى و شاعر رجزسراى دورۀ اموى و اوایل دورۀ عباسى. به نظر خلیل‌بن احمد* (ج ۸، ص ۲۸۴)، “رؤبه” از روبه به معناى بخشى از شب است و چون رؤبهبن عجّاج در نیمه شب به دنیا آمده است، او را بدین نام خوانده‌اند. کرنکوف (د. اسلام، چاپ اول، ذیل مدخل) رؤبه را معرّب روباه ذکر کرده است (براى معانى دیگر رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۳۴۵ـ۳۴۶؛ ابن‌منظور؛ فیروز آبادى، ذیل «رأب»).

ابوالجَحّاف، ابوالعَجّاج و ابومحمد از کنیه‌هاى رؤبه بوده است (ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۳۴۵؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۳۰۳). در منابع قدیم، تاریخ ولادت او معلوم نیست، اما در منابع جدید، سال ۶۵ یا ۸۰ تاریخ تولد او ذکر شده است (رجوع کنید به فرّوخ، ج ۲، ص ۶۱؛
سزگین، ج ۲، ص ۳۶۷).

رؤبه از قبیله بنی‌تمیم و از بادیه‌نشینان ساکن بصره بود (ابوالفرج اصفهانى، همانجا) و به زندگى بدوى خود مباهات می‌کرد (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، ج ۲، ص ۵۹۵). او شاعرى مُخَضرَم* و از مداحان بنی‌امیه و بنی‌عباس بود و از برترین شاعران رجزسراى دورۀ خود محسوب می‌شد (ابوالفرج اصفهانى، همانجا). جُمَحى (سِفر دوم، ص ۷۳۷ـ۷۳۸) او را در طبقۀ نهم شاعران دورۀ اسلامى قرار داده است.

پدرش، عَجّاج*، نیز از رجزسرایان مشهور بود (ابن‌خلّکان، همانجا). با اینکه رؤبه خود را شاعرتر از پدرش می‌دانست (جمحى، سِفر اول، ص ۷۸)، برخى اشعار پدرش را در بین اشعارش به کار می‌برد (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، ج ۲، ص ۵۹۶ـ۵۹۷). یکى از پسران رؤبه، به نام عُقبَه، نیز شاعر بود، اما شعرى از وى باقى نمانده است (مرزبانى، ص ۴۰۷).

رؤبه از پدرش و ابوهُریَره دوسى یمنى* و دغفل‌الناسب* روایت شنید (یاقوت حموى، ج ۱۱، ص ۱۴۹؛صفدى، ج ۴، ص ۱۴۷) و به نظر ابن‌حبّان (رجوع کنید به الثقات، ج ۶، ص ۳۰۹)، ثقه بود.

از اشعار رؤبه بن عجاج چنین برمی‌آید که او با سفر به سرزمینهایى چون عراق، یَمامه، خراسان و کرمان و مدح بزرگان آنجا، امرار معاش می‌کرد. گویا در جوانى براى توسعۀ قلمرو اسلام، با سپاه فتوحات راهى سرزمینهاى شرق فارس شد (رجوع کنید به رؤبهبن عجّاج، مقدمه، ص ۱؛عمر فرّوخ، ج ۲، ص ۶۲؛نالینو، ص ۱۹۵).

رحلت

با رکود شعر در اواخر دورۀ اموى، رؤبه به سبب کهولت، در بصره اقامت گزید (نالینو، همانجا). وى در ۱۴۵، با قیام ابراهیم‌بن عبداللّه علوى* بر ضد منصور عباسى (رجوع کنید به منصور، ابوجعفر عبداللّه‌بن محمد)، از ترس جان سر به بیابان نهاد و در همان سال درگذشت (ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۳۰۴ـ۳۰۵؛قس یافعى، ج ۱، ص ۲۳۷؛حرضى، ص ۱۳۶، که سال وفاتش را ۱۴۷ ذکر کرده‌اند). او را در بصره دفن کردند و به قول خلیل‌بن احمد، با مرگ او شعر و لغت و فصاحت به خاک سپرده شد (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۳۵۵).

رؤبه با کلمات نادر و غریب آشنایى کامل داشت (ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۳۰۴) و در مباحث لغوى، پاسخگوى پرسشهاى بزرگانى چون ذؤالرَّمّه*، طرِمّاح‌بن حکیم*، کُمَیت‌بن زید اسدى*، یونس‌بن حبیب*، و ابوعبیده معمربن مثَّنى* بود (معمربن مثنى، ج ۱، ص ۴۳ـ۴۴؛
جمحى، ص ۴۷۷، ۵۸۱؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۲، ص ۳۶).

رجزهاى او با کلمات بدوى و الفاظى که اولین‌بار بود در زبان عربى به کار می‌رفتند (بلاشِر، ص ۵۲۹؛براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به نالینو، ص ۲۰۴ـ۲۰۷)، از دشوارترین اشعار عربى است که بخش بزرگى از شواهد شعرى را تشکیل می‌دهد (رؤبه بن عجّاج، مقدمه، ص ۲) و مورد استناد افرادى چون خلیل‌بن احمد (رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۴۶، ۲۰۹)، جاحظ (رجوع کنید به ۱۳۶۷، ج ۱، ص ۳۷، ۴۰؛
همو، ۱۳۸۸، ص ۸، ۲۳) و ابن‌درید (رجوع کنید به ج ۱، ص ۷۱، ۱۰۵، ۱۳۲) بوده است.

کتابهاى صرف و نحو نیز از شواهد شعرى ابیات رؤبه خالى نیست (براى نمونه رجوع کنید به استرآبادى، ۱۳۹۵، ج ۴، ص  ۴۰۵ـ۴۰۶ ؛همو، ۱۳۹۸، ج ۴، ص ۸۶ـ۸۷). میدانى نیز (رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۹۸، ۴۹۰، ج ۳، ص ۴۱۰) امثال برگرفته از اشعار رؤبه را ذکر کرده است.

رجزهاى او داراى مضامینى چون مدح و فخر و حماسه بودند (صفدى، ج ۱۴، ص ۱۴۸؛نالینو، ص ۱۹۷)؛اما چون رجز را چندان نمی‌توان روایت کرد، بسیارى از آنها از بین رفته‌اند (عمر فرّوخ، ج ۲، ص ۶۳). عبداللّه پسر رؤبه، ابوعمرو زبان‌بن عَلاء*، خَلّف‌الاحمَر*، یونس‌بن حبیب، نَضربن شُمَیل*، ابوعمرو شیبانى*، ابوعُبَیده مَعمَربن مُثَنى و اصمعى* از راویان اخبار و اشعار رؤبه بوده‌اند (ابن‌ندیم، ص ۱۷۹، ۱۸۳ـ۱۸۴؛ابن‌خیر، ص ۳۹۲؛صفدى، ج ۴، ص ۱۴۷ـ۱۴۸).

حَمّادبن اسحاق موصلى (متوفى ح ۲۲۰) کتاب اخبار رؤبه را تألیف نمود. جَلودى* نیز کتاب اخبار رؤبه بن العجّاج را نگاشت (ابن‌ندیم، ص ۱۶۰؛نجاشى، ج ۲، ص ۵۴، ۵۸). نسخه‌اى خطى از دیوان رؤبه، با شرح محمدبن حبیب*، موجود است (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۱، ص ۵۷؛سزگین، ج ۲، ص ۳۶۸). در ۱۳۲۱/۱۹۰۳، آلوارت دیوان رؤبه را، با ۳۷۹،۷ بیت، به چاپ رساند و سال بعد، ترجمۀ آلمانى آن در برلین چاپ شد (بروکلمان، ج ۱، >ذیل<، ص ۹۱؛بلاشر، ص ۵۲۸).



منابع :
 

(۱) ابن‌حبان، کتاب‌الثقات، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان؛
(۳) ابن‌خیر اشبیلى، فهرسه، قاهره ۱۹۶۳/۱۳۸۲؛
(۴) ابن‌درید، کتاب‌الاشتقاق، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بغداد ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۵) ابن‌قتیبه، الشعر و الشعراء، چاپ احمدمحمد شاکر، قاهره ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۶) ابن‌منظور، لسان‌العرب؛
(۷) ابن‌ندیم، کتاب ‌الفهرست؛
(۸) ابوالفرج اصفهانى، الاغانى؛
(۹) حسن رضی‌الدین استرآبادى، شرح شافیه ابن‌الحاجب، چاپ محمدنورالحسن، محمد زفزاف و محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت ۱۳۹۵/۱۹۷۵، چاپ افست تهران (تهران)؛
(۱۰) همو، شرح‌الرضى علی‌الکافیه، چاپ یوسف حسن عمر، (بی‌جا.)، جامعه قاریونس ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۱۱) عمروبن بحر جاحظ، البیان و التببین، چاپ عبدالسلام محمدهارون، بیروت ۱۳۶۷ـ۱۳۶۹/ ۱۹۴۸ـ۱۹۵۰؛
(۱۲) همو، کتاب‌الحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر؟ (۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/۱۹۶۵ـ ۱۹۶۹) چاپ افست بیروت ۱۳۸۸/۱۹۶۹؛
(۱۳) محمدبن سلام جمحى، طبقات فحول‌الشعراء، چاپ محمود محمدشاکر، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰)؛
(۱۴) یحیی‌بن ابی‌بکر حَرَضى یمانى، غربال‌الزمان فى وفیات‌الأعیان، چاپ محمد ناجى زعبى عمر، دمشق ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۵) خلیل‌بن احمد فراهیدى، کتاب‌العین، چاپ مهدى مخزومى و ابراهیم سامرایى، قم ۱۴۱۰؛
(۱۶) رؤبهبن عجّاج، مجموع اشعارالعرب: و هو مشتمل على دیوان رؤبهبن‌العجاج، چاپ آلوارت، بیروت ۱۹۷۹؛
(۱۷) محمدمرتضى زبیدى، تاج‌العروس من جواهر القاموس، ج ۲، چاپ على هلالى، کویت ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۱۸) صفدى، کتاب الوافى بالوفیات؛
(۱۹) عمر فروخ، تاریخ‌الادب العربى، ج ۲، بیروت ۱۹۸۵؛
(۲۰) مرزبانى، الموشح فى مآخذالعلماء علی‌الشّعراء، چاپ محمدحسین شمس‌الدین، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۲۱) معمربن مثنى ابوعبیده، مجازالقرآن، چاپ محمد فؤاد سزگین، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۳۷۴/ ۱۹۵۴)؛
(۲۲) احمدبن محمد میدانى، مجمع‌الامثال، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۲۳) کارلو نالینو، تاریخ‌الآداب العربیه من الجاهلیه حتى عصر بنی‌أمیه، قاهره ۱۹۷۰؛
(۲۴) احمدبن على نجاشى، رجال‌النجاشى، چاپ محمدجواد نائینى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۵) عبداللّه‌بن اسعد یافعى، مرآهالجنان و عبرهالیقظان، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۲۶) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛

(۲۷) Regis Blachere, Histoire de la literature arabe, paris 1966;
(۲۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949;
(۲۹) Supplementband, 1937-1942;
(۳۰) EI, s.v. “RUBAB. ADJDJADJ”, (by F. KRENKOW);
(۳۱) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967-1984.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵

زندگینامه ابونصر حسن طبرسی«رضی‌الدین»( قرن ششم )(مؤلف کتاب مکارم الاخلاق)

 ابونصر حسن بن فضل ، ملقب به رضی‌الدین، فقیه، از بزرگان علمای امامیه، محدّث ثقه در قرن ششم و مؤلف کتاب مکارم الاخلاق . دربارۀ زادگاه و تاریخ ولادت و وفات او اطلاع دقیقی دردست نیست. خانوادۀ وی اهل علم و فضل بودند. پدرش، امین الدین فضل بن حسن طبرسی٭ (متوفی ۵۴۸)، صاحب تفسیر معروف مجمع البیان لعلوم القرآن است. شیخ طبرسی (ج۱، ص۴۹) کتاب جوامع الجامع را به درخواست وی نوشته است.

دربارۀ تلفظ نام طبرسی اختلاف هست. برخی آن را طبرسی به سکون باء و کسر راء (کریمان، ج۱، ص۱۶۶-۲۰۵) ، برخی آن را به فتح باء و سکون راء، و عده‌ای به سکون باء و فتح راء خوانده‌اند (زبیدی، ج۸، ص۳۳۷). به نظر بعضی محققان، طبرسی منسوب به طبرِس، یعنی تفرش( از قرای معروف اطراف قم)، است (رجوع کنید به مستوفی؛ ص۶۸؛ مفید، ص۱۲۵، پانویس؛ امین، ج۳، ص۲۹).

او را منسوب به طبرستان( از بلاد وسیع مجاور مازندران و گیلان و گرگان) نیز دانسته‌اند (حموی، ذیل حرف طاء؛ نیز رجوع کنید به فضل بن حسن طبرسی٭). ابن‌عساکر (ج۹، ص۱۰۲، پانویس) طبرسی را منسوب به طبس، جایی بین نیشابور و اصفهان و کرمان، دانسته است. بزرگان امامیه، ابونصر طبرسی را توثیق کرده و بر او ثنا گفته‌اند (رجوع کنید به مجلسی، ج۱، ص۲۸؛ خویی، معجم الرجال، ج۶، ص۸۷).

مهمترین اثر

مهمترین اثر ابونصر، مکارم الاخلاق و معالم الاعلاق است. به‌ نظر نوری طبرسی(ص ۵۳۲) ، وی این کتاب را بعد از پنجاه سالگی تالیف کرده است . ابونصر (مقدمه) با استناد به حدیث «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» و آیۀ ۲۱ سورۀ احزاب وآیۀ ۳۱ سورۀ آل‌عمران، تأسی به پیامبر اکرم و پیروی از شیوۀ زندگی او را وسیله‌ای برای جلب رحمت الهی و درنتیجه، انگیزۀ تألیف کتاب خود ذکر کرده است.

وی این کتاب را با استفاده از الاداب الدینیه پدرش و در زمان حیات او (مجلسی، ج۱، ص۲۸؛ آقابزرگ طهرانی، ج۲۲، ص۱۴۷؛ نیز رجوع کنید به ابونصر طبرسی، ص۷)، در دوازده باب مرتب کرده، که به حسن ترتیب نیز مشهور است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، ج۱، ص۱۹ ، ج۲۲، ص۱۴۶). او در ابتدا و انتهای کتاب خود، از روی تیمن و تبرک، دو خطبه از امام علی علیه¬السلام آورده است (رجوع کنید به ابونصر طبرسی، ۴۷۵).

محتوای این کتاب ناظر بر حسن رفتار، اخلاق، اوصاف، آداب و سنتهای دینی منقول از پیامبر اکرم (رجوع کنید به د. اسلام، ذیل«AKHLAGH») و امامان معصوم شیعه علیهم السلام است. ابواب کتاب او به‌ترتیب عبارت¬اند از: اخلاق و اوصاف نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم؛ آداب نظافت، استفاده از سرمه، روغن و مسواک؛ آداب حمام؛ آداب ناخن‌گرفتن و کوتاه کردن و آراستن موی سر و صورت؛ خضاب و زینت و انگشتری؛ لباس و مسکن؛ اکل و شرب؛ نکاح؛ آداب سفر؛ آداب ادعیه؛ آداب مریض و علاج او؛ و نوادر .

از مهمترین منابع طبرسی در مکارم الاخلاق، کتاب اللباس عیاشی (رجوع کنید به ابونصر طبرسی، ص۴۴ ؛برای نمونه نیز رجوع کنید به ص۸۳) و کتاب حسن بن محبوب٭ (برای نمونه رجوع کنید به همو، ص۲۱۴ ، ۲۸۱) است. وی در این اثر هم‌چنین مرسلاً از حلبی٭ روایت کرده است (برای نمونه رجوع کنید به همو، ص۹۵، ۱۳۲، ۲۰۴).

روایات این کتاب گاهی منبع برخی آرا و فتاوای فقها بوده است (برای نمونه رجوع کنید به خویی، کتاب النکاح، ج۱، ص۵۳، پانویس؛همو، مصباح الفقاهه، ج۱، ص۳۷۹؛گلپایگانی، ج۲، ص۵۸؛حکیم، ج۴، ص۱۱۰). مکارم الاخلاق از مآخذ مجلسی (مقدمه) در بحار الانوار، نائینی (ص۶۶۵) در الحاشیه علی اصول الکافی، و یکی از منابع حر عاملی (برای نمونه رجوع کنید به ج۲۰، ص۴۱؛نیزرجوع کنید به وسائل الشیعه٭) در وسائل الشیعه بوده است.

این کتاب در ایران، عراق، لبنان و مصر چندین بار منتشر شده است (استادی، ص۱۹۴؛مجله تراثنا، ج۱۹، ص۲۳۷). نخستین بار در ۱۳۰۳ در مصر در چاپخانۀ محمد عبد الواحد طوبی و عمر حسین خشاب چاپ شده و به سبب استقبال از آن ، بارها به چاپ رسیده است (انصاری، ج۲، ص۴۷۶). مکارم الاخلاق چند بار به فارسی ترجمه شده که نخستین بار در ۹۵۷ بوده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، ج۴، ص۱۳۸-۱۳۹ ، ج۲۲، ص۱۴۷-۱۵۰).

در چاپهای مکرر مصری مکارم الاخلاق، تحریفهای متعددی به ‌نفع مذهب عامه و مبطل امور مهمی از مذهب شیعه صورت گرفته است ، از جمله تبدیل نام فاطمه زهرا سلام الله علیها به عایشه، حذف احادیث نبوی ناظر بر فضیلت علی بن ابیطالب و خاندان او، وتغییر صیغۀ صلوات بر نبی اکرم (رجوع کنید به امین، ج۵، ص۲۲۴-۲۲۵) .

محمدباقر بهاری همدانی (متوفی ۱۳۳۳، ج۲، ص۶۲-۶۴) این چاپها را با نسخۀ خطی کتاب مقابله کرده و در کتاب تسدید المکارم و تفضیح الظالم (همو، ج۲، ص۶۳-۱۰۸) که به فارسی نیز ترجمه شده و نیز در کتاب التنبیه علی ما فعل بالکتب من التحریف (همو، ج۱، ص۲۴۱-۳۴۴) به این تحریفها و تغییرات اشاره کرده است (نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، ج۴، ص۱۷۵؛استادی، ص۱۹۶-۱۹۷). بسیاری از عالمان شیعی، ، به‌ویژه علمای نجف، تحریف در چاپهای مصری را تقبیح کرده اند(رجوع کنید به انصاری، ج۲، ص۴۷۶؛استادی، ش۸، ص۱۹۴-۲۱۱).

کتاب جامع الاخبار نیز به ابونصر طبرسی منسوب است (عاملی، امل الامال، ج۲، ص۷۵؛در رد ادعای انتساب کتاب به او،رجوع کنید به امین، ج۵، ص۲۲۵-۲۲۶). ابونصر به ‌گواهی فرزندش، علی بن حسن (ص۲۷)، نوشتن کتاب جامع لسائر الاقوال و لمحاسن الاحوال را پس از استقبال زیاد مردم از مکارم الاخلاق آغاز کرد، ولی هنوز آن را تمام نکرده بود که درگذشت. ظاهراً مسوده‌های این اثر نیز راجع به حسن رفتار بوده ، که از رهگذر روایات موجود در کتابهای مشهور شیعی فراهم شده بوده است (همانجا).

دربارۀ وفات ابونصر طبرسی اطلاع دقیقی در دست نیست . برخی، اطلاعات مربوط به سفر به سبزوار، وفات در ۵۴۸ و انتقال جسد به مشهد و دفن در قتلگاه را به‌خطا، به ‌جای پدر، به او نسبت داده‌اند (امین، اعیان الشیعه، ج۵، ص۲۲۳؛رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، ج۱، ص۱۸ ، ج۶، ص۱۹۱؛نیز رجوع کنید به فضل بن حسن طبرسی٭).

چون طبرسی از کتاب المسموعات محمد بن اسماعیل مشهدی٭ در مکارم الاخلاق خود مطالبی نقل کرده (آقابزرگ طهرانی، ج۲۱، ص۲۵)، احتمالا طبرسی نیز در اواخر عمر در مشهد بوده است، گرچه این احتمال هم وجود دارد که ابن اسماعیل مشهدی به سبزوار یا نزد طبرسی رفته باشد. هم‌چنین چون ابونصر مکارم الاخلاق را در زمان طبرسی پدر (متوفی۵۴) تدوین کرده و بعد از آن نیز به نوشتن کتاب جامع خود مشغول شده و در بین کار فوت کرده، شاید وفات او نزدیک به زمان فوت پدرش بوده است.

طبرسی از پدرش روایت کرده (عاملی، الوسائل، ج۲۰، ص۵۷) و مهذب الدین حسین¬بن ابوالفرج رده‌نیلی٭ نیز از او روایت نموده است (عاملی، امل الامال، ج۲، ص۹۲-۹۳). فرزند ابونصر طبرسی، علی بن حسن،٭ از علمای اهل قلم و صاحب کتاب مشکاه الانوار است. وی (ص۱۶-۱۸ و۲۷-۲۸) این کتاب را در تکمیل مکارم الاخلاق، با استفاده از مسوده‌های کتاب جامع پدرش، نوشته است (نیز رجوع کنید به مجلسی، ص۹؛آقابزرگ طهرانی، ج۲۱، ص۵۵).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانی، چاپ اختصارات؛
(۲) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۵؛
(۳) رضا استادی، “تحریف مکارم الاخلاق و عکس العمل فقهای شیعه”، علوم الحدیث، ش۸، ۱۳۷۷؛
(۴) محسن امین عاملی، اعیان الشیعه، چاپ اختصارات؛
(۵) محمد علی انصاری، الموسوعه الفقهیه المیسره، چاپ باقری، قم ۱۴۱۵؛
(۶) بهاری، تسدید المکارم و تفضیح الظالم، میراث ماندگار، چاپ محمود مرعشی نجفی، قم ۱۴۲۴/۲۰۰۴؛
(۷) همو، التنبیه علی ما فعل بالکتب من التحریف، همان؛
(۸) محمد بن حسن حر عاملی، امل الامال، چاپ احمد حسینی، قم ۱۳۶۲ش؛
(۹) همو، تفصیل وسایل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، چاپ اختصارات؛
(۱۰) محمدسعید حکیم، المحکم فی اصول الفقه، ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۱۱) شهاب الدین یاقوت حموی، معجم البلدان، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۱۲) ابوالقاسم خویی، کتاب النکاح، بی‌تا؛
(۱۳) همو، مصباح الفقاهه، قم: بی‌تا؛
(۱۴) خویی، معجم الرجال، چاپ اختصارات؛
(۱۵) محب الدین زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، چاپ علی شیری، ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۱۶) حسن بن فضل بن محمد طبرسی، مکارم الاخلاق، چاپ ششم منشورات رضی، قم ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲؛
(۱۷) علی بن حسن طبرسی، مشکاه الانوار فی غرر الاخبار، چاپ مهدی هوشمند، ۱۴۱۸؛
(۱۸) فضل بن حسن طبرسی، جوامع الجامع، چاپ مؤسسه نشر اسلامی، قم ۱۴۱۸؛
(۱۹) حسین کریمان، طبرسی و مجمع البیان، تهران ۱۳۴۰/۱۹۶۲؛
(۲۰) محمدرضا گلپایگانی، الدر المنضود فی احکام الحدود، قم ۱۴۱۲؛
(۲۱) محمدباقر مجلسی، بحار الانوار الجامعه لدرر الاخبار، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۲) حمد الله مستوفی، کتاب نزهه القلوب، چاپ اختصارات؛
(۲۳) محمد بن محمد بن نعمان مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، چاپ حسین درگاهی، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۲۴) مؤسسه آل البیت علیهم السلام، مجله تراثنا، ج۱۹، قم ۱۴۱۰؛
(۲۵) محمد بن حیدر نائینی، الحاشیه علی اصول الکافی، چاپ محمد حسین درایتی، قم ۱۴۲۴؛
(۲۶) حسین نوری طبرسی، نفس الرحمن فی فضائل سلمان، چاپ جواد قیومی، ۱۳۶۹/۱۴۱۱؛

(۲۷) R. Walzer and H. A. R. GIBB, “AKHLAK”, EI 2.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه حمیده رُویدَشتى (متوفی۱۰۸۷ه ق)

 بانوى فاضل و پرهیزکار اصفهانى، آگاه به علم حدیث و رجال در قرن یازدهم.

از تاریخ تولد و زادگاه او اطلاعى نیست. پدرش، محمدشریف‌بن شمس‌الدین رویدشتى اصفهانى، ساکن رویدشت از توابع اصفهان (محلاتى، ج ۴، ص ۱۸۵؛ امین، ج ۶، ص ۲۵۵) و از شاگردان شیخ‌بهائى (متوفى ۱۰۳۰) بود و علامه مجلسى (متوفى ۱۱۱۰) نیز از او روایت کرده است (افندى اصفهانى، ج ۵، ص ۴۰۵).

افندى اصفهانى (ج ۵، ص ۴۰۴ـ۴۰۵) حمیده را دانشمند، پرهیزکار، بازمانده عالمان فضیلت‌مدار و دانا به علم رجال معرفى کرده که نکات دقیق و حاشیه‌هایى بر کتابهاى حدیثى، از جمله استبصار* شیخ‌طوسى، نگاشته و این حاشیه‌ها نشان‌دهنده ژرف‌اندیشى و آگاهى دقیق او به علوم حدیثى، به‌ویژه علم رجال، است.

آقابزرگ طهرانى (۱۴۰۳، ج ۲، ص ۱۵، ج ۶، ص ۱۸) از حاشیه حمیده بر استبصار یاد کرده است. پدر میرزاعبداللّه افندى حواشىِ حمیده را بر کتابهاى حدیثى مى‌ستود و بسیار از آنها نقل مى‌کرد (افندى اصفهانى، ج ۵، ص ۴۰۵). افندى اصفهانى (همانجا) نسخه‌اى از استبصار را داشته که حمیده تا پایان کتاب الصلاه بر آن حاشیه نوشته بوده است.

حمیده دانش حدیث را نزد پدرش آموخت. پدرش او را به سبب قدرت فهم و درکش مى‌ستود و درباره او مى‌گفت : «حمیده با رجال پیوند دارد»، کنایه از اینکه وى علم رجال را به‌خوبى مى‌داند و هنگامى که با دخترش مزاح مى‌کرد، او را «عَلّامته» مى‌خواند و مى‌گفت: «یک تاء در این واژه براى تأنیث و تاى دیگر براى مبالغه و فزونى علم است» (همانجا؛ نیز رجوع کنید به حسون و ام‌على مشکور، ص ۳۱۱).

حمیده رویدشتى کتابى در علم رجال با عنوان رجال حمیده داشته (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج۱۰، ص ۱۱۴) که آقابزرگ طهرانى در مُصَفَّى المَقال فى مُصَنّ ِفى علم‌الرجال (ستون ۱۱۶) این کتاب را ذکر کرده است.فاطمه، دختر حمیده، نیز مانند مادرش فاضل و پرهیزکار بود (افندى اصفهانى، ج ۵، ص ۴۰۶).

رحلت

حمیده رویدشتى در ۱۰۸۷ درگذشت (همان، ج ۵، ص ۴۰۵؛ امین، همانجا).



منابع:

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ على‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، مُصَفَّى المَقال فى مُصَنِّفى علم الرجال، چاپ احمد منزوى، تهران ۱۳۳۷ش؛
(۳) عبداللّه‌بن عیسىافندى اصفهانى، ریاض‌العلماء و حیاض الفضلاء، چاپ احمد حسینى، قم ۱۴۰۱ـ؛
(۴) امین؛
(۵) محمد حسون و ام‌على مشکور، اعلام النساء المؤمنات، (تهران) ۱۴۱۱؛
(۶) ذبیح‌اللّه محلاتى، ریاحین الشّریعه در ترجمه دانشمندان بانوان شیعه، ج ۴، تهران ۱۳۷۳ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه ابوعبدالله بَرْمَکی رازی(صاحب صومعه)

 ابوعبدالله (یا ابوجعفر) محمدبن اسماعیل بن احمدبن بشیر برمکی رازی ، معروف به صاحب صومعه ، محدث امامی قرن سوم . به گفته نجاشی (ص ۳۴۱) او در قم زندگی می کرده ولی قمی نبوده است . به ظنّ قوی از مردم ری بوده ، چنانکه کَشّی (ص ۳۱۲، ۴۴۰، ۴۸۹)، کلینی (ج ۶، ص ۳۴۵)، ابن حَجَر عسقلانی (ج ۵، ص ۸۲) و دیگران از او با لقب رازی نام برده اند؛ بویژه اینکه ابن حجر شرح حال او را از تاریخ الرّی منتجب الدین * رازی (و به تعبیر ابن حجر : ابوالحسن بن بابویه ) آورده است . این کتاب درباره شهر ری و زندگی رجال آن بوده که نسخه های آن مفقود شده است ( رجوع کنید به منتجب الدین رازی ، مقدمه محدث اُرمَوی ، ص ۱۱ـ۱۶).

با وجود تحقیقات متعدد، انتساب یا عدم انتساب محمدبن اسماعیل به خاندان برامکه معلوم نشده است . درباره تولد و وفات و همعصریش با امامان شیعه در کتب رجال چیزی نوشته نشده ، اما با توجه به راویان او، از جمله محمّدبن جعفر اسدی * (متوفی ۳۱۲؛ نجاشی ، ص ۳۷۳)، در قرن سوم می زیسته است .

همچنین در بعضی از طرق روایی کلینی (ج ۶، ص ۳۴۵ـ۳۴۶)، برمکی واسطه میان سلیمان بن جعفر جعفری ـ از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام ـ و سهل * بن زیاد آدمی ـ از اصحاب امامان نهم ، دهم و یازدهم علیهم السلام ـ بوده که مؤید همین نظر است . بعلاوه ، ابن حجر (ج ۵، ص ۸۲)، به نقل از منتجب الدین ، او را از راویان امام جواد علیه السلام شمرده است . تستری (ج ۸، ص ۵۸) نیز عدم ذکر او را در رجال و الفهرست شیخ طوسی ناشی از غفلت دانسته است .

نام او به صورت محمدبن اسماعیل رازی و محمد اسماعیلی برمکی رازی و گاه بدون ذکر نسبت در سلسله اسناد و طرق روایی بعضی احادیث کتب اربعه و غیر آن آمده است . کشّی به واسطه حمدویه و ابراهیم ، پسران نصیر، از برمکی روایت می کند، و برمکی از اشخاصی چون احمدبن سلیمان ، علی بن حبیب مداینی ، حسن بن علی بن فضّال و عبدالعزیزبن مهتدی روایت کرده است (ص ۳ـ۴، ۳۱۲، ۴۴۰ـ۴۴۱، ۴۸۹).

کلینی ، گاهی لفظ رازی را به دنبال نام او نیاورده ، ازینرو ممکن است با چند محدث دیگر به همین نام اشتباه شود. در این صورت از روی قراین ـ مانند نقل بیواسطه یا با واسطه و راویانی که در سلسله سند قرار دارند ـ می توان مقصود را دریافت ( رجوع کنید به خوئی ، ج ۱۵، ص ۹۰). همچنین ابن بابویه (متوفی ۳۸۱) نام او را در طریق رواییش آورده که وی گاهی با سه واسطه از امام رضا علیه السلام روایت کرده است (۱۴۰۱، ج ۴، ص ۱۶). طوسی نیز در تهذیب الاحکام (از جمله رجوع کنید به ج ۶، ص ۹۵)، از او روایت کرده است .

دانشمندان علم رجال شیعه ، درباره موثق بودن یا نبودن او اختلاف دارند. نجاشی (ص ۳۴۱) او را ستوده و مورد وثوق دانسته است . علامه حلّی (ص ۱۵۵) و علامه مجلسی در وجیزه (به نقل مامقانی ، ج ۲، بخش ۲، ص ۸۱) نیز او را مدح کرده اند. از متقدمان شیعه تنها حسین بن عبیدالله غضائری * در الضعفا او را ضعیف دانسته است (مامقانی ، همانجا).

رجالیهای متأخر شیعه چون مامقانی (همانجا)، قهپائی (ج ۵، ص ۱۵۰)، اردبیلی (ج ۲، ص ۶۸)، و خوئی (ج ۱۵، ص ۹۵)، قول نجاشی را ترجیح داده ، او را موثق می شمارند. تعبیر تستری (ج ۸، ص ۵۷) نیز گرایش او را به همین نظر افاده می کند.

دلیل خوئی بر اثبات موثق بودن وی ، نشانه نادرستی انتساب کتاب الضعفا به ابن غضائری است و بنابراین توثیق نجاشی بدون معارض می ماند. او براساس همین دیدگاه کنیه محمدبن اسماعیل را ابوعبداللّه دانسته ، ولی تستری کنیه ابوجعفر را پذیرفته است (خوئی ، همانجا؛ تستری ، همانجا). این احتمال نیز مطرح است که ملاک ابن غضائری در جرح و تعدیل راویان ، دیدگاههای اعتقادی ، و نه موثق بودن در نقل ، بوده است .

به گفته نجاشی (ص ۳۴۱)، یکی از تألیفات محمدبن اسماعیل کتاب التوحید است که راوی آن محمدبن جعفر اسدی بوده است . آقابزرگ طهرانی (ج ۴، ص ۴۸۱) و دیگران ، به استناد از نجاشی ، از آن کتاب یاد کرده اند. این کتاب مانند بسیاری از آثار تألیفی راویان و دانشمندان شیعه ، اینک در دست نیست ، اما روایاتِ آن در متونی چون الکافی ، التوحید (کلینی ، ج ۱، ص ۱۲۵) و التوحید ابن بابویه (فهرست اعلام ، ص ۵۵۷) نقل شده است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) ابن بابویه ، التوحید ، چاپ هاشم حسینی طهرانی ، قم ( تاریخ مقدمه ۱۳۵۷ ش ) ؛
(۳) همو، من لایحضره الفقیه ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱، مشیخه ؛
(۴) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۵) محمدبن علی اردبیلی ، جامع الرواه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، تهران ۱۳۷۹ـ۱۳۹۱؛
(۷) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۸) محمدبن حسن طوسی ، تهذیب الاحکام ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۹) حسن بن یوسف علاّ مه حلّی ، رجال العلامه الحِلی ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۱۰) عنایه الله قهپائی ، مجمع الرجال ، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی ، اصفهان ( ۱۴۳۷ ش ) ، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۱) محمدبن عمرکشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۲) محمدبن یعقوب کلینی ، الکافی ، چاپ علی اکبر غفاری ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۳) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۱۴) علی بن عبیدالله منتجب الدین رازی ، الفهرست ، چاپ جلال الدین محدث ارموی ، قم ۱۳۶۶ ش ؛
(۱۵) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهر برجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳

زندگینامه آیت الله شیخ محمد تقى رازى نجفى اصفهانى(متوفّاى۱۲۴۸ هـ ق)

ولادت

در بین سال هاى (۱۱۸۷ ـ ۱۱۸۵ هـ .ق.)(۱) در روستاى «ایوان کیف» در خانواده اى مذهبى فرزندى چشم به جهان گشود که بعدها منشأ برکات فراوانى شد.پدر و مادرش به دلیل علاقه و محبّتشان به امام نهم(علیه السلام) او را محمّدتقى نام نهادند.

پدر و مادر

پدرش محمّد رحیم بیک «اهل ایوان کى»(۲)و از بزرگان ایل «استاجلو»(۳)، و مادرش دختر الله وردى بیک فرزند مهدى قلى خان بیگدلى و خواهر زن آقا محمّد على کرمانشاهى (ارشد پسران آقا محمّد باقر بهبهانى (متوفّاى ۱۲۰۵هـ .ق.) است.

حاج محمّد رحیم بیک از طرف حکومت وقت در «ایوان کیف» در رأس امور دیوانى بود امّا در اواخر عمر از همه ریاستها اعراض کرده و در جوار عتبات عالیات در عراق ساکن گردیده و به عبادت قیام نموده است.(۴)

حاج محمّد رحیم بیک داراى چهار فرزند بوده است که عبارتند از:

۱٫ علاّمه محقّق آقاى شیخ محمّدتقى رازى نجفى اصفهانى صاحب (هدایه المسترشدین) شخصیّت مورد نظر این نوشتار.

۲٫ علاّمه محقّق آقاى شیخ محمّد حسین رازى اصفهانى (صاحب فصول).

۳٫ همسر آقا احمد بهبهانى صاحب کتاب «مرآت الاحوال» و نوه وحید بهبهانى.

۴٫ همسر ملاّ محمّدعلى فرزند ملاّ شفیع خراسانى تهرانى.

حاج محمّد رحیم بیک در سال (۱۲۱۷ هـ .ق.) در نجف وفات یافته و در همان سرزمین در جوار امیرالمؤمنین(علیه السلام) مدفون گردید.(۵)

خاندان

خاندان مسجد شاهیان یکى از خاندانهاى علمى و روحانى اصفهان هستند که تقریباً مدّت دو قرن (از سال ۱۲۲۰ هـ .ق. تاکنون) در این شهر مروّج دین و حامى شریعت و پناه ستمدیدگان و یار درماندگان بوده و مدتها محور امور دینى اصفهان بلکه تمام ایران محسوب مى شده اند. این خاندان عالمان بزرگ و صاحب آثارِ بسیارى به جامعه شیعه تحویل داده و موجب افتخار این شهر گردیده اند.این خاندان امروز به «نجفى» شهرت دارند.

سر سلسله این خاندان شریف و اصیل علاّمه فقیه مرحوم شیخ محمّدتقى رازى نجفى اصفهانى بوده که در حدود سال (۱۲۲۰ هـ .ق.) از شهر یزد به اصفهان آمده و آنجا را براى سکونت دائمى خود انتخاب کرده است.

پس از وفات آن مرحوم، یگانه فرزندش علاّمه مجاهد حاج شیخ محمّدباقر مسجد شاهى و از آن پس فرزندان شش گانه او خصوصاً مرحوم حاج شیخ محمّدتقى معروف به آقا نجفى و همچنین حاج شیخ نورالله از افراد سرشناس این خاندان هستند.آخرین شخصیّت علمى و جامع این خاندان که در کمتر خانواده و زمانى مثل و مانند داشته، مرحوم شیخ محمّدرضا مسجد شاهى نجفى است.

فرزندان و اعقاب پسرى و دخترى مرحوم شیخ محمّدتقى در این شهر و برخى از شهرهاى دیگر انتشار یافته اند. از این رو با بسیارى از خانواده هاى این شهر نسبت سببى یا نسبى دارند.(۶)لازم به ذکر است که خاندان مسجد شاهیان بواسطه مادر شیخ محمّدتقى با خانواده امامان جمعه کرمانشاه خویشاوندى پیدا مى کنند.(۷) و به همین مناسبت خاله مرحوم شیخ (همسر آقا احمد) صاحب کتاب «مرآت الأحوال» (نوه وحید بهبهانى) است.

دوران کودکى

از زمان شروع به تحصیل شیخ و مکان آن و اساتید اوّلیه او در مقدّمات و سطوح اطّلاعى دقیق در دست نیست. آنچه مسلّم است او درس وحید بهبهانى (متوفّاى ۱۲۰۵ هـ .ق.) را چند سال درک کرده است و در همه تراجم او را از شاگردان وحید مى نویسند. بنابر این مى بایست تحصیل را از کودکى آغاز کرده باشد تا بتواند. در سن حدود ۱۵ سالگى یا کمى بیشتر به محضر درس (استاد کلّ) و حید بهبهانى حاضر شود و چند سال نیز از درس او بهره مند گردد.(۸)

هجرت به نجف

شیخ محمّدتقى در اوایل جوانى به عتبات عالیات رفت و در کربلا از محضر درس استاد وحید بهبهانى و همچنین از مجلس دیگر استادان بزرگ علم و فضیلت نیز بهره فراوان برد و سپس به نجف اشرف مشرّف گردید و از درس علاّمه بحرالعلوم (متوفّاى ۱۱۱۵ هـ .ق.) استفاده نمود.(۹)شیخ متجاوز از دوازده سال یعنى قبل از وفات وحید بهبهانى تا پس از واقعه حمله وهابیان به کربلا(۱۰) در آن شهرها نزد دانشوران فحل و مجتهدان بزرگ تحصیل نموده است.

استادان و مشایخ اجازه

از نام استادان دوره مقدّمات و سطح مرحوم شیخ محمّدتقى اطّلاعى در دست نیست فقط از زمانى که ایشان در درس خارج یا سطوح عالیه در اعتاب مقدسه حاضر مى شده خبرهاى مختصرى وجود دارد.

استادان این دوره ایشان که احتمالاً از قبل از سال (۱۲۰۰ هـ .ق.) شروع مى شود و تا هنگام مهاجرت به ایران ختم مى شود عبارتند از:

۱٫ وحید بهبهانى (۱۲۰۵ ـ ۱۱۱۷ هـ .ق.) (مجدد قرن).مرحوم شیخ محمّدتقى در شهر مقدّس کربلا به درس ایشان حاضر مى شده است.

۲٫ شیخ جعفر نجفى کاشف الغطاء(۱۱۵۴ ـ ۱۲۲۸ هـ .ق.)شیخ در نجف اشرف به حوزه درس این استاد عالى قدر تشرّف جسته و بهره هاى علمى فراوانى از ایشان برده و سرانجام افتخار دامادى او را نیز یافته است.(۱۱) شیخ از این استاد خود اجازه نقل روایت و اجتهاد دارد.(۱۲)

۳٫ از دیگر استادان شیخ محمّدتقى، سیّد محسن اعرجى کاظمینى (۱۲۲۷ـ۱۱۳۰ هـ .ق.) بوده است. وى عالم، فاضل، فقیه، زاهد، از اکابر فقها و مجتهدین، ادیب و شاعر و مؤلّف کتاب المحصول و الوافى و… مى باشد. مرحوم شیخ مدّتى در کاظمین از محضر این استاد عالى مقام بهره مند گردیده است.(۱۳)

۴٫ سیّد مهدى بحرالعلوم(۱۲۱۲ـ۱۱۵۵هـ .ق.)شیخ مدّتى به عنوان تیمّن و تبرّک و هم استفاده معنوى در درس او حاضر مى شده است.

۵٫ میر سیّدعلى حائرى کربلایى صاحب «ریاض المسائل» (۱۲۳۱ـ۱۱۶۱ هـ .ق.). ایشان از اجلّه علما و فقها و اصولیان بوده و در مدّتى کوتاه به مقامات عالیه علم و اجتهاد رسید.شیخ از مجلس درس این عالم بزرگوار در کربلا، بهره ها برده است.(۱۴)

۶٫ سیّدمصلح الدّین مهدوى در کتاب زندگى نامه علاّمه مجلسى نوشته است:عدّه اى از فرهیختگان از علماى حوزه از مکتب علاّمه مجلسى توشه برچیده و از او اجازه نقل روایت اخذ کرده اند که از آن جمله مى توان از مرحوم مولى محمّدتقى رازى نام برد.(۱۵)

۷٫ علاّمه شیخ آقا بزرگ تهرانى در «الذّریعه» مى نویسد: شیخ محمّدتقى از مولى حسین بن الحسن الجیلانى اجازه نقل روایت داشته است.(۱۶)

ازدواج با برکت

شیخ محمّدتقى داماد شیخ جعفر کبیر صاحب «کشف الغطا» است. وى با یکى از دختران شیخ به نام نسمه خاتون (متوفّاى حدود ۱۲۹۵ هـ .ق.) ازدواج نموده است.(۱۷)

آقاى محمّدباقر الفت (۱۳۸۴ـ ۱۳۰۱ هـ .ق.) در نسب نامه خود که به شرح زندگى خاندان مسجد شاهیان پرداخته، درباره نسمه خاتون چنین نوشته است:«این زن به راستى نادره دوران و دُرّه التّاجِ مردان و چنانچه پدرش او را ستوده است به جلالت و کمال آراسته بود، مرا عقیده بر این است که آنچه از نعمت و عزّت تا به امروز نصیب خانواده مسجد شاهیان گردیده، همه از برکت وجود آن فرخنده بانو و پدر بزرگوار اوست.(۱۸)

آنچه که از نسل شیخ، ظاهر شده و این بیت عظیم را تشکیل داده است، استجابت دعاى کاشف الغطاست که در شب زفاف شیخ و دخترش دست به دعا برداشته و از خداوند مى خواهد که «خداوندا! علم، فقاهت، مرجعیّت، روحانیت و ترویج شریعت را تا قیامت در نسل آنها قرار بده!»(۱۹)

فرزندان

شیخ محمّد تقى از «نسمه خاتون» معروف به «حبّابه» صاحب دو فرزند شد.

آیه الله شیخ محمّد باقر نجفى اصفهانى (۱۲۳۵ ـ ۱۳۰۱ هـ .ق.) و مخدّره شهربانو (متوفّاى ۱۲۵۷ هـ .ق.) همسر شیخ محمّد تهرانى نجفى.

و از همسر موقّت خود که در یزد با او ازدواج کرده بود صاحب یک دختر شد که همسر مرحوم حاج عبدالکریم شیرازى است.(۲۰)

بازگشت به وطن

شیخ محمّدتقى پس از تکمیل تحصیل و رسیدن به مقام اجتهاد و کسب اجازات از استادان خود، پس از سال (۱۲۱۶هـ .ق.) و واقعه حمله وهّابیها به شهر مقدّس کربلا و احتمال حمله به شهر نجف اشرف، به ایران مهاجرت نمود.سال مهاجرت ایشان به طور قطع معلوم نیست امّا به طور مسلّم پس از سال (۱۲۱۶ هـ .ق.) است و از روى احتمال پس از فوت پدر در سال (۱۲۱۷ هـ .ق.) بوده است.

شیخ در ابتداى ورود خود به ایران، جهت زیارت به مشهد مقدّس روانه مى شود. شیخ آقا بزرگ تهرانى در «الکرام البرره» در این باره مى نویسد:«وقتى که مرحوم شیخ محمّدتقى اصفهانى صاحب حاشیه به مشهد رضا(علیه السلام) مشرّف گردید به منزل حاج میرزا داود خراسانى فرزند میرزا مهدى اصفهانى (۱۱۹۰ـ۱۲۴۰ هـ .ق.) وارد گردیده و آن مرحوم در بزرگداشت و اکرام میهمان عزیز خود نهایت کوشش را نموده و بدهیهاى آن عالم بزرگوار را که بالغ بر یکهزار تومان بوده است از مال خود پرداخت نموده و مدّت چهار ده ماه ایشان را نزد خود نگهداشته و در این مدّت، فقه و اصول را خدمت آن مرحوم تلمّذ نموده است.»(۲۱)

در یزد

شیخ محمّدتقى پس از چهارده ماه توقف در سرزمین مقدّس رضوى آن شهر را ترک نمود و وارد یزد گردید. وى در شهر یزد به تدریس فقه و اصول پرداخت. مدّت توقف شیخ در یزد معلوم نیست. نواده ایشان حجه الاسلام شیخ هادى نجفى در این باره مى نویسد:از قرائن چنین معلوم است که شیخ بیش از یکسال در یزد مى ماند و پس از آن شاید به علّت عدم مساعدت محیط و سختى معیشت، این شهر را ترک نموده و به اصفهان مهاجرت مى نماید.(۲۲)

درخشش در اصفهان

قزن سیزدهم هجرى یکى از درخشان ترین دوره هاى علمى شهر تاریخى اصفهان است. شهرى که از روى حقّ و حقیقت آن را «مرکز دانش مشرق زمین» خوانده اند.در ربع اوّل این قرن یکى از چهره هاى درخشان علم و دانش و بزرگان از مجتهدان که به اصفهان مهاجرت نموده و این شهر را وطن خود قرار داده و به تأسیس حوزه علمیّه پرداخته است. «مرحوم شیخ محمّدتقى رازى نجفى اصفهانى است.»

ورود ایشان به اصفهان احتمالاً قبل از سال (۱۲۲۵ هـ .ق.) بوده است. آن مرحوم در اصفهان ساکن گردید و پس از او یگانه فرزندش شیخ محمّد باقر مسجد شاهى که عالمى جلیل و محققى مدقّق بود، چراغ دانش را که او بر افروخته بود روشن و روشن تر نگاه داشت و به فرزندان عالم و برومند و مجتهد و خدمتگزار دین و مردم تحویل داد و آنان این شمع فروزان را بحمدالله تاکنون که متجاوز از یک قرن و نیم از ابتداى فروزش آن مى گذرد همچنان روشن و نورانى نگاه داشته اند.(۲۳)

شیخ در ابتداى ورود خود به اصفهان، در محله «احمد آباد» ساکن شده و در مسجد «ایلچى»(۲۴) حوزه درس منعقد نمود و در آن مسجد اقامه جماعت مى نمود. طلاّب اصفهان چون احاطه کامل و تحقیقات شیخ را در مباحث علمى خصوصاً علم اصول شنیدند از گوشه و کنار به گرد ا و جمع شده و حوزه درس و بحث او یکى از حوزه هاى معتبر گردید.

مؤمنین و مقدّسین نیز چون زهد و پارسایى او را مى بینند به جماعت او حاضر گردیده به تدریج چون مسجد ایلچى براى بر پایى درس و اقامه نماز جماعت گنجایش نداشته این مجالس به مسجد شاه (امام) تغییر مکان داد و این عالم بزرگ در آن مسجد به تدریس و امامت جماعت مى پردازد.

حوزه درس

تعداد شرکت کنندگان در درس شیخ محمّدتقى را تا چهار صد نفر نوشته اند(۲۵) که با توجّه به جمعیت اصفهان در آن روز و اهل علم و حوزه موجود در آن وقت و معاصر بودن شیخ با مرحوم سیّد محمّدباقر حجه الاسلام «شفتى»که ریاست آن زمان اصفهان با ایشان بوده مى توان گفت تقریباً تمام طلاّب مستعد و فاضل و درس خوان اصفهان در درس ایشان حاضر مى شده اند و اوّلین حوزه درس در آن زمان متعلّق به ایشان بوده است.

مرحوم حاج شیخ عبّاس قمى در مورد درس شیخ مى نویسد:… در اصفهان سکنى نمود، فضلا در درس او اجتماع کردند، مجلس درسش مجمع فضلا گردید.(۲۶)

شاگردان

از آنجا که مدّت تدریس شیخ در اصفهان بیش از بیست سال طول کشید، تعداد زیادى از دانشوران و بزرگان از حوزه درس شیخ بهره برده اند که ثبت و ضبط اسامى همه آنها کارى بس دشوار است لکن به برخى از شاگردان بزرگ ایشان ذیلاً اشاره مى شود.

۱٫ ملاّ احمد ابن عبدالله خوانسارى.نقل شده است هنگامى که فتحعلى شاه به اصفهان آمده بود در ملاقات با شیخ محمّدتقى از وى خواست تا ارشد شاگردان خود را به وى معرفى کند. وى شیخ ملاّ احمد خوانسارى را معرفى نمود. نامبرده در سالهاى بعد از شیخ ساکن دولت آباد ملایر مى شود و کتاب مصابیح الاصول را در بیش از بیست هزار بیت تألیف مى نماید.(۲۷)

۲٫ شیخ محمّدتقى گلپایگانى (متوفّاى ۱۲۹۲ هـ .ق.).ایشان از بزرگان علم و حکمت و از استادان فلسفه در نجف اشرف بوده و از استاد خود شیخ محمّدتقى نیز اجازه نقل روایت دارد. از نامبرده کتابها و تألیف هایى باقى مانده است.(۲۸)

۳٫ میرزا محمّدباقر موسوى خوانسارى چهار سوقى (۱۲۲۶ ـ ۱۳۱۳ هـ .ق.).رجالى فقیه و مؤلّف کتاب ارزشمند «روضات الجنّات». ایشان در تخت فولاد اصفهان مدفون است.

۴٫ مولى محمّدتقى فرزند حسینعلى هروى اصفهانى حائرى ( ۱۲۱۷ ـ ۱۲۹۹ هـ .ق.) نامبرده از فقیهان بزرگ و دانشوران زمان خود بوده است. ایشان به عللى اصفهان را ترک نموده و به اعتاب مقدسه مهاجرت کرده و در آنجا به درس و بحث و تألیف و تصنیف و تربیت شاگردانى چند پرداخته است. مرحوم معلّم حبیب آبادى در کتاب خود «مکارم الآثار» نام چهل و نه کتاب و رساله از تألیفات ایشان را ذکر نموده است.(۲۹)

۵٫ سیّد محمّد حسن مجتهد فرزند سیّد محمّدتقى موسوى خواجوئى اصفهانى معروف به مستجاب الدّعوه (متوفّاى ۱۲۶۳ هـ .ق.). نامبرده از علما و مدرّسین اصفهان و از مخصوصین مرحوم حاج محمّدابراهیم کرباسى بوده است. ایشان نیز مدّتى در درس شیخ محمّدتقى در مسجد شاه حاضر مى شده است.(۳۰)

۶٫ میرسیّد حسن مدرّس.وى فرزند سیّدعلى حسینى، معروف به (شهید) مدرّس (۱۲۱۰ ـ ۱۲۷۳ هـ .ق.) ایشان از فقیهان بزرگ و استاد بسیارى از دانشوران و مجتهدان است که از جمله شاگردانش مى توان میرزا محمّدحسن شیرازى معروف به میرزاى مجدّد را نام برد.(۳۱)

۷٫ سیّد میرزا حسن فرزند محمّد معصوم رضوى مشهدى (متوفّاى ۱۲۷۸ هـ .ق.) این عالم جلیل در اصفهان از محضر مرحوم شیخ بهره هاى فراوانى برده و در کربلا از مرحوم آقا سیّد محمّد مجاهد کربلائى بهره هاى علمى یافته است.

۸٫ میرزاى مجدّدمیرزا محمّد حسن مشهور به میرزاى مجدّد، فرزند سیّد محمود حسینى شیرازى. وى صاحب فتواى معروف تحریم تنباکو و مرجع على الاطلاق شیعه در عصر خود بوده او چندین ماه از اواخر عمر مرحوم شیخ را درک نموده است. (۱۲۳۰ ـ ۱۳۱۲ هـ .ق.).

۹٫ آقا حسین ورنامخواستى لنجانى اصفهانى.ایشان چند سال در درس مرحوم شیخ محمّدتقى شرکت داشته و پس از رسیدن به مقامات عالیه به زادگاهش (سده لنجان) برگشته و ریاست دینى یافته و ظاهراً تا بعد از سال (۱۲۶۵ هـ .ق.) در قید حیات بوده است.

۱۰٫ شیخ محمّد حسین فرزند محمّدرحیم بیک استاجلو (۱۲۵۵ ـ ۱۲۶۱ هـ .ق.) نامبرده برادر کوچک مرحوم شیخ محمّدتقى رازى است. کتاب گرانسنگ «الفصول» ایشان مشهور آفاق است. ایشان معروف به صاحب فصول است.

۱۱٫ حاج ملاّ حسینعلى فرزند نوروز على تویسرکانى اصفهانى (متوفّاى ۱۲۸۶ هـ .ق.) نامبرده از دانشوران بزرگ و فقیهان و مدرّسان اصفهان است. عده زیادى از عالمان این شهر و دیگر شهرها در خدمت او تحصیل نموده اند. وى در مسجد ایلچى در محله احمدآباد اصفهان امامت و تدریس داشته است. ایشان داراى تألیفات زیادى است.

۱۲٫ حاج میرزا داود وى فرزند میرزا محمّدمهدى شهید اصفهانى خراسانى (۱۱۹۰ ـ ۱۲۴۰ هـ .ق.) است. ایشان در زمان بازگشت مرحوم شیخ به ایران و سفر به مشهد رضوى و زیارت مرقد منوّر حضرت امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) حدود چهارده ماه از مرحوم شیخ پذیرایى نمود و از محضر علمى ایشان بهره هاى بسیارى برد.

۱۳٫ مولى زین العابدین گلپایگانى (۱۲۱۸ ـ ۱۲۹۸ هـ .ق.) وى از شاگردان شیخ و از خواص اصحاب او و برادر دانشمندش مرحوم شیخ محمّدحسین صاحب فصول بوده است. مولى زین العابدین داراى تألیفاتى است و از شیخ اجازه روایت دریافت نموده است و مدفنش نیز در گلپایگان است.(۳۲)

۱۴٫ آقا سیّدمحمّد صادق وى فرزند سیّدمهدى موسوى خوانسارىاست و در اصفهان از محضر شیخ و برادرش بهره برده است. و در یکى از سالهاى (۱۲۵۴ یا (۱۲۵۵ هـ .ق.) وفات یافته و در کربلاى معلاّ مدفون شده است. ایشان داراى تألیفاتى است.وى از پدر خود و آقا محمّدمهدى کلباسىاجازه اجتهاد و روایت داشته است.(۳۳)

۱۵٫ ملاّ عبدالجواد (متوفّا ۱۲۸۱ هـ .ق.) وى فرزند محمّدعلى فرزند احمد تونى اصفهانى خراسانى و از شاگردان بزرگ شیخ محمّدتقى رازى و حاج ملاّ على نورى بوده و به مقامات عالیه علم و حکمت رسیده است. وى در مدرسه شاهزاده ها تدریس مى نموده و تدریس کتابهاى حکمت و طبّ در اواخر حیات او به ایشان منحصر بوده است.

۱۶٫ ملاّ على قارپوزآبادى زنجانى (۱۲۰۹ ـ ۱۲۹۰ هـ .ق.) ایشان از عالمان بزرگوار و صاحب تألیف ها و تصنیف هایى است. در کتاب علماى معاصر (ص ۱۲۹) مدّت استفاده او را از شیخ محمّدتقى رازى در اصفهان پانزده سال مى نویسد.

۱۷٫ شیخ فتح الله او فرزند رجبعلى، با فرزند محمّد صالح، فرزند محمّد شاردى قزوینى است. او از عالمان بزرگ قرن سیزدهم هجرى قزوین است. ایشان محلّ رجوع امور شرعى و دینى مردم آن شهر بوده است. تحصیلاتش در اصفهان نزد مرحوم شیخ محمّدتقى رازى بوده و صاحب تألیفاتى مى باشد. وى پس از سال (۱۲۵۷ هـ .ق.) وفات یافته است.

۱۸٫ آقا مهدى- وى فرزند ملاّمحسن فرزند ملاّ سمیع کرمانشاهى از اعقاب مرحوم مولى محسن فیض کاشانى است و شرحى بر شرایع دارد و در حدود سال (۱۲۸۱ هـ .ق.) در کرمانشاه وفات یافته و همانجا مدفون است.(۳۴)

۱۹٫ شیخ مهدى کُجورى شیرازى- وى از علما و دانشوران بزرگ اصفهان است که مدّتى خدمت شیخ محمّدتقى رازى تحصیل نمود سپس به اعتاب مقدسه عراق مهاجرت کرده و در آنجا به تکمیل مراتب علمى خود ـ پرداخته و با کسب اجازات روایتى و اجتهاد به شیراز باگشته است. ایشان داراى تألیفاتى است.(۳۵)وى در سال (۱۲۹۳ هـ .ق.) وفات یافته و در تکیه حافظیه مدفون گشته است.(۳۶)

۲۰٫ حاج ملاّهادى سبزوارى-او فرزند ملاّ مهدى متخلّص به اسرار (۱۲۸۹ ـ ۱۲۱۲ هـ .ق.) است. وى از مفاخر حکیمان اسلام و شیعه است. ایشان در اصفهان خدمت جمعى از بزرگان چون مرحوم شیخ محمّد تقى رازى تلمّذ نموده و به مقامات عالى در علوم فقه، اصول، حکمت، فلسفه، ریاضى و طبیعى دست یافته است. او داراى تألیفات ارزشمند است و شاگردانى را در محضر خود تربیت نموده است.(۳۷)

۲۱٫ حاج میرزا هدایت الله اَبَرْسِجى شاهرودى خراسانى (متوفّاى ۱۲۸۱ هـ .ق.)-ایشان تحصیلات خود را ابتدا در مشهد مقدّس و سپس در اصفهان و بعداً در نجف اشرف به انجام رساند. او در اصفهان از محضر شیخ محمّدتقى رازى و در نجف اشرف خدمت شیخ انصارى و دیگر علما بهره مند گردید.(۳۸)

۲۲٫ میرمحمّد بن میر محمّد حسین شهرستانى حائرى-نامبرده از شیخ اجازه نقل روایت دارد و در حدود سال (۱۲۹۰ هـ .ق.) وفات نموده است.(۳۹)

۲۳٫ شیخ محمّد فرزند محمّد على فرزند محمّد شفیع خراسانى طهرانى نجفى-وى شاگرد و خواهر زاده و داماد شیخ محمّدتقى است. او جلد سوم «هدایه المسترشدین» را از سیاه نوشته هاى باقى مانده تنظیم و قابل استفاده نموده و نیز بهترین چاپ سنگى هدایه نیز با تصحیح او به انجام رسیده و بر «هدایه المسترشدین» نیز تعلیقاتى دارد.(۴۰)

آثار

در تراجم و فهرست کتابها و کتابخانه ها، از کتابها و دست نوشته هاى شیخ محمّدتقى رازى نجفى اصفهانى نام برده شده که در اینجا به مناسبت به آنها اشاره مى شود.

۱٫ المسائل-این کتاب در جواب مسائلى که در موضوعات مختلف فقهى و غیره از ایشان استفتا شده، نوشته شده است.(۴۱)

۲٫ احکام نماز-این کتاب با همین عنوان به فارسى در کتابخانه آیه الله مرعشى نجفى در قم موجود است.(۴۲)

۳٫ تقریرات بحث فقه-این کتاب تقریرات درس استادش آیه الله سیّدمهدى بحرالعلوم (متوفّاى ۱۲۱۲ هـ .ق.) و موضوع آن شرح طهارت وافى است.(۴۳)

۴٫ تبصره الفقهاء-این کتاب فقه استدلالى ایشان است و عمده مباحث کتاب طهارت و بحث اوقات نماز و قسمتى از کتاب زکات و قسمتى از بیع را شامل مى شود. اهل اطّلاع ارزش و دقّت این کتاب فقهى را همانند کتاب هدایه المسترشدین در اصول مى دانند.(۴۴)

۵٫ مسأله الظّنون-صاحب روضات الجنّات این کتاب را در شرح حال ایشان یاد مى کند.(۴۵)

۶٫ رساله اى در مفطر نبودن توتون-مرحوم محدّث قمى در فوائد الرضویه این کتاب را از تألیفات مرحوم شیخ نام برده است. و شیخ آقا بزرگ تهرانى در «الکرام البرره» مى نویسد:

این کتاب در ردّ بعضى از معاصرین شیخ مى باشد.(۴۶)

۷٫ رساله عملیّه به فارسى –مرحوم علاّمه شیخ آقابزرگ تهرانى در الذّریعه به نقل از تکمله أمل الآمل از آن نام برده است.(۴۷)

۸٫ رساله اى در فساد شرط ضمن عقد-شیخ آقا بزرگ تهرانى نام این کتاب را در طبقات اعلام الشیعه و الذّریعه ذکر نموده است.(۴۸)

۹٫ کتاب شرح اسماء حُسنى-نام این کتاب در الذّریعه و ریحانه الادب آمده است.(۴۹)

۱۰٫ کتابى در طهارت.این کتاب غیر از کتاب تقریرات است که به نام تقریرات و شرح بر طهارت و شرح وافى ذکر شده است.(۵۰)

۱۱٫ رساله اى در بحث دوران امر بین اقلّ و اکثر در علم اصول.(۵۱)

۱۲٫ هدایه المسترشدین فى شرح اصول معالم الدّین-این کتاب در شرح «معالم الدّین» جمال الدّین ابومنصور حسن بن زیدالدّینمعروف به شهید ثانى (۹۵۹ ـ ۱۰۱۱ هـ .ق) نوشته شده و صاحب روضات الجنّات آن را به شصت هزار بیت تخمین زده است.

کتاب هدایه المسترشدین از تألیفات بزرگ شیعه در سده سیزدهم به شمار مى رود و نزد عالمان دین داراى چنان ویژگى و اهمیتى است که برخى از بزرگان و صاحب نظران و آشنایان به منابع و کتابهاى حوزوى معتقدند براى رسیدن به کمالات علمى و دست یابى به مراتب اجتهاد، لازم است این کتاب در حوزه هاى علمیّه تدریس شود و جزء منابع درسى حوزه ها قرار گیرد و فضلا و طلاّب علوم دینى از آن بهره مند شوند.

این کتاب در سه مجلد چاپ شده و ماندگارترین و معروف ترین اثر علمى باقى مانده از جناب شیخ است. به سبب این کتاب شیخ محمّدتقى در زبان فقیهان و اصولیها به صاحب «حاشیه بر معالم» و یا صاحب «هدایه المسترشدین» معروف گردیده است.(۵۲)

ارادت به امامان(علیهم السلام)

هجرت شیخ محمّدتقى در اوائل نوجوانى به نجف اشرف و کربلاى معلاّ و کاظمین گرچه جهت بهره گیرى هرچه بیشتر و بهتر از محضر عالمان و بزرگان حوزه علمیه آن شهرها بوده است، امّا آنچه مهم تر و جلب توجّه مى کند این است که آن مرحوم سفر به عتبات را به منظور برخوردارى هرچه بیشتر از زیارت امامان(علیهم السلام) و کسب معنویت برگزیده بود.

این حقیقت را مى توان با حرکت دیگرى که از شیخ در همین راستا صورت گرفته تأیید کرد و آن بازگشت ایشان در سال (۱۲۲۰ هـ .ق.) به ایران است. وى در بازگشت به وطن بدون درنگ به زیارت امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى شتابد و مدّت چهارده ماه در آن دیار توقف مى نماید.

تخصص و تبحّر

آنچه مى توان به قطع و یقین گفت این است که: علاّمه محقّق و فقیه و اصولى مدقّق شیخ محمّدتقى رازى نجفى اصفهانى از عالمان محقّق فرقه امامیه است و در فقه و اصول صاحب آرا و افکار مشهورى است که اصولیها و فقیهان بعد از او پیوسته پیرامون افکار و اقوال او به بحث و تحقیق پرداخته و از آنها متأثر گردیده اند. صاحب «روضات الجنّات» که از شاگردان مبرّز شیخ است درباره او مى نویسد:شیخ از برترین علماى عصر خویش در فقه و اصول بود بلکه نسبت به سایرین از دید و نظر بالاترى در علوم معقول و منقول برخوردار بود.(۵۳)

شاهد براین مدّعا آثار بسیار ارزشمندى است که از مرحوم شیخ باقى مانده است که در این میان مى توان به کتاب «هدایه المسترشدین» اشاره کرد. این کتاب در اصول فقه نگارش یافته و از مهم ترین کتابهاى اصول بین متأخّرین است و همواره مورد نظر و عنایت دانشمندان بوده است و احاطه و تحقیقات عمیق و افکار بلند شیخ در این کتاب به خوبى پیداست.

مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانى در این باره مى نویسد:… این کتاب (هدایه المسترشدین) بر احاطه شیخ و تبحّر و تحقیق ایشان در علم اصول حکایت مى کند و همیشه آرا و نظریات شیخ مورد بحث و گفت و گوى افاضل از حوزویان بوده است.(۵۴)

وفات

علاّمه شیخ محمّدتقى در روز جمعه نیمه شوّال سال (۱۲۴۸ هـ .ق.) در سن حدود شصت سالگى در شهر اصفهان دعوت حقّ را لبیک گفت و به دیار باقى شتافت. محدّث قمى مى نویسد:مرحوم حاجى محمّد ابراهیم کلباسى(۱۲۶۱ ـ ۱۱۸۰ هـ .ق.) بر او نماز گذارد.(۵۵) وى در تخت فولاد در بقعه وسط تکیه مادر شاهزاده([۵۶])نزدیک قبر محقّق خوانسارى و قبر مرحوم آیه الله حاج سیّدزین العابدین موسوى خوانسارى پدر بزرگوار ایشان به خاک سپرده شد.

صاحب «روضات الجنّات» در رثاى او سروده مفصلى دارد که در کتاب روضات آمده است. در مطلع آن سروده چنین آمده است:

یا للذّى اضحى تقیّاً نهتدى // بهداهُ کالبدر المنیر الاوقدى


۱٫ براى اطّلاع از اوضاع و احوال ایران در آن زمان به کتب و منابع تاریخى مربوط به حکومت کریمخان مراجعه شود.

۲٫ «ایوانکى» یا «ایوانکیفى» دهستانى است از بخشهاى شهرستان گرمسار در استان سمنان که براساس سرشمارى سال (۱۳۶۵ ش.) داراى جمعیت ۲۲۶۸ نفرى است.رود ایوانکى آب شرب این دهستان را تأمین مى سازد. مردم آن عمدتاً به کشاورزى و دامدارى اشتغال دارند. سابقه ایوانکى به دورههاى پیش از اسلام مىرسد و در میانه سر دره خوار قرار داشته است. تمامى مردم ایوانکى شیعه هستند و از عالمان نامدار آن دیار، شیخ محمدتقى ایوانکیفى (۱۲۴۸ هـ.ق.) را مىتوان بر شمرد. (دائرهالمعارف تشیّع، ج ۲، ص ۶۶۵) چاپ دوم ۱۳۷۲٫

۳٫ «استاجلو» از ایلاتى است که در زمان شاه اسماعیل بنیان گذار سلسله صفویه به او پیوسته و در راه اعتلاى اسلام و تشیّع و ایران خدماتى انجام دادهاند. (تاریخ علمى اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، سیّدمصلح الدّین مهدوى، ج ۱، ص ۱۲۹٫ چاپ اوّل ۱۳۷۶)

۴٫ تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، سیّد مصلحالدّین مهدوى، ج ۱، ص ۱۲۶٫

۵٫ قبیله عالمان دین، شیخ هادى نجفىپ، ص ۱۳، چاپ اوّل، ۱۳۸۱، انتشارات عسگریه، با کمى تغییر.

۶٫ تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۱، ص ۱۹٫

۷٫ رجال اصفهان در علم، عرفان و ادب و هنر، دکتر سیّدمحمّد باقر کتابى، ج ۱، ص ۹۶، چاپ اوّل ۱۳۷۵٫

۸٫ قبیله عالمان دین، شیخ هادى نجفى، ص ۱۵ و ۱۴٫

۹٫ رجال اصفهان در علم و عرفان و ادب و هنر، دکتر سیّد محمّد باقر کتابى، ج ۱، ص ۹۶، چاپ اوّل ۱۳۷۵ با اندکى تغییر در عبارت، به نقل از نجومالسماء، ص ۳۸۰٫

۱۰٫ در روز چهارشنبه عید غدیر سال (۱۲۱۶ هـ.ق.) وهابیها به ریاست مسعود فرزند عبدالعزیز امیر نجد، به کربلا حمله نموده و مرتکب قتل و غارت شده و ظلم و ستم فراوانى به زائران حرم مطهّر امام حسین(علیه السلام) و اهالى کربلا روا داشتند در حالى که مردم از قبل هیچ اطّلاعى از این حمله نداشتند. تعداد نفرات مسعود را از یکهزار تا بیست هزار نفر نوشته و عدّه مقتولین را نیز از یکهزار تا بیست هزار نفر ذکر کردهاند که قریب پانصد نفر از آنها در صحن مطهّر و پنجاه نفر در حرم مبارک به قتل رسیدند.(ر.ک: تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، سیّدمصلح الدّین مهدوى، ج ۱، ص ۱۳۷٫)

۱۱٫ همان، ص ۱۳۱ و ۱۴۷٫

۱۲٫ قبیله عالمان دین، ص ۱۵٫

۱۳٫ تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۱، ص ۱۵۰ و نیز بنگرید به گلشن ابرار، همین مجلد ذیل شرح حال سید محسن اعرجى.

۱۴٫ همان، ص ۱۴۷٫

۱۵٫ زندگى نامه علاّمه مجلسى، سیّد مصلح الدّین مهدوى، ج ۲، ص ۱۱۴٫

۱۶٫ الذّریعه الى تصانیف الشیعه، ج ۱، ص ۱۸۱، ردیف ۹۳۵٫

۱۷٫ رجال اصفهان در علم و عرفان و ادب و هنر، ج ۱، ص ۰۹۹

۱۸٫ همان، ص ۵۱۰، ردیف ۱۸٫

۱۹٫ قبیله عالمان دین، ص ۳۲، با کمى تغییر.

۲۰٫ همان، ص ۳۰٫

۲۱٫ تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۱، ص ۱۳۷، به نقل از الکرام البرره شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج ۲، ص ۵۱۳٫

۲۲٫ قبیله عالمان دین، ص ۱۶٫

۲۳٫ تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۱، ص ۱۴ با کمى تغییر در عبارات.

۲۴٫ مسجد ایلچى یکى از آثار باستانى اصفهان است که در سال (۱۰۹۷ هـ.ق.) بوسیله صاحب سلطان بیگم دختر حکیم نظام الدّین محمّد ملقّب به حکیم الملک ایلچى به سرکارى خواجه سعادت به اتمام رسیده است. (همان، ص ۱۳۹٫

۲۵٫ طبقات اعلام الشیعه (الکرام البرره)، ج ۱، ص ۲۱۵ به نقل از تکمله أملالآمل. اگرچه مرحوم میرزا محمّد باقر موسوى خوانسارى که خود از شاگردان بنام شیخ بوده مىنویسد: مجلس درسش مشحون از علما و فقها بود و بالغ بر سیصد نفر از علماء در مجلس درسش حضور مىیافتند. روضات الجنّات، ج ۲، ص ۱۲۴٫

۲۶٫ فوائد الرضویه، ج ۲، ص ۴۳۵٫

۲۷٫ قبیله عالمان دین، ص ۱۹٫

۲۸٫ تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۱، ص ۱۵۶٫

۲۹٫ مکارم الآثار، معلّم حبیب آبادى، ج ۳، ص ۶۲۷ و تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۱، ص ۱۵۷٫

۳۰٫ تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۱، ص ۱۵۷٫

۳۱٫ مرحوم حاج شیخ عبّاس قمى در کتاب فوائد الرضویه، ص ۱۸۴ مىنویسد: مرحوم مدرّس فاضلترین شاگرد شیخ محمّدتقى صاحب حاشیه است.

۳۲٫ تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج ص ۱۵۹ ـ ۱۵۸ ـ ۱۵۷٫

۳۳٫ همان.

۳۴٫ قبیله عالمان دین، ص ۲۱٫

۳۵٫ تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۱، ص ۱۶۲٫

۳۶٫ قبیله عالمان دین، ص ۲۱٫

۳۷٫ قبیله عالمان دین، ص ۱۶۳٫

۳۸٫ همان، ص ۱۶۴٫

۳۹٫ همان، ص ۲۱٫

۴۰٫ همان.

۴۱٫ همان.

۴۲٫ همان، ص ۲۲٫

۴۳٫ تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۱، ص ۱۶۶٫

۴۴٫ قبیله عالمان دین، ص ۲۵٫

۴۵٫ قبیله عالمان دین، ص ۲۶ به نقل از روضات الجنّات، ج ۲، ص ۱۲۴٫

۴۶٫ تاریخ علمى، اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۱، ص ۱۶۷، به نقل از فوائد الرضویه، شیخ عبّاس قمى، ص ۴۳۲ و الکرام البرره، ص ۲۱۷، شیخ آقا بزرگ تهرانى.

۴۷٫ الذّریعه الى التصانیف الشیعه، ج ۱۱، ص ۲۱۴، به نقل از تکمله أملالآمل، سیّد حسن صدر کاظمینى.

۴۸٫ تاریخ علمى و اجتماعى ایران در دو قرن اخیر، ج ۱، ص ۱۶۷ به نقل از طبقات اعلام الشیعه، ج ۱، ص ۲۱۷ (الکرام البرره) و الذّریعه، ج ۱۴، ص ۷۱۳٫

۴۹٫ همان به نقل از: الذّریعه، ج ۱۳، ص ۸۸ و ریحانهالادب، ج ۲، ص ۴۴۹٫

۵۰٫ تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۱، ص ۱۶۸٫

۵۱٫ قبیله عالمان دین، ص ۲۵٫

۵۲٫ رجال اصفهان در علم و عرفان و ادب و هنر، ج ۱، ص ۹۸ به نقل از: روضات الجنّات، ج ۲، ص ۱۳۲٫

۵۳٫ روضات الجنّات، ج ۲، ص ۱۳۱٫

۵۴٫ طبقات اعلام الشیعه، (الکرام البرره)، ج ۱، ص ۲۱۵٫

۵۵٫ فوائد الرضویه، ص ۴۳۵٫ در دو کتاب روضات الجنّات، ص ۱۳۱ و ریحانهالادب، ج ۴، ص ۴۰۴، آمده است که حجهالاسلام سیّدمحمّد باقر شفتى (متوفّاى ۱۲۶۰ هـ.ق.) صاحب کتاب مطالع الانوار با جمع بسیارى بر جنازه او نماز خواندند.

۵۶٫ تکیه مادر شاهزاده را یک زن گرجى که نامش مریم (متوفا ۱۲۴۶ هـ .ق.) و همسر فتحعلى شاه و دایه سیف الدوله حاکم اصفهان براى مدفن خویش بنا نهاده است

زندگینامه محمد طبرستانی«امام فخرالدین»« فخر رازی» (۶۰۶-۵۴۴ه.ق)

محمد بن عمر بن حسین بن علی طبرستانی مولد وی به ری بود و در هرات مدفون گردید لقبش فخرالدین و منسوب به خاندان قریش است کنیتش ابوعبدالله و مشهور به امام رازی و امام فخرالدین و فخر رازی است.

وی از فحول حکما و علمای شافعی است و جامع علوم عقلی و نقلی بوده و در تاریخ و کلام و فقه و اصول و تفسیر و حکمت و علوم ادبیه و فنون ریاضیه وحید عصر خود بود. (ریحانه الادب ج ۳ ص ۱۹۲ )

تاریخ تولد او به سال (۵۴۴ ه ق) است و در سال( ۶۰۶ه. ق) درگذشته است کتابهای او در زمان خود وی مورد اقبال مردم واقع شد و بصورت کتاب درسی درآمد فارسی را نیکو می نوشت و تفسیر قرآنش بر این سخن دلیل است (از اعلام زرکلی ج ۳ ص ۹۵۸ ) شاه محمد قزوینی آرد:

امام را در هر علم تصنیفی معتبر و مشهور است و این شعر از اوست:

ای دل ز غبار جهل اگر پاک شوی

تو روح مجردی بر افلاک شوی

عرش است نشیمن تو شرمت ناید

کآیی و مقیم توده ای خاک شوی؟

(از مجالس النفائس چ حکمت ص ۳۲۲ )

در حوزهء درس امام رازی بیش از دوهزار تن دانشمند برای استفاده می نشستند حتی در موقع سواری نیز قریب ۳۰۰ تن از فقها و شاگردان برای استفاده در رکابش میرفتند و با این همه بسا بودی که در اثر ژرف بینی و تعمق در جرح و تعدیل اقوال حکمای یونان برخی شبهات در مطالب عقلی و دینی ابراز میداشت.

و افکار و اذهان مستمعان را به تشویش و اضطراب می انداخت و چه بسا که از حل آن خودداری میکرد امام با اسماعیلیان مخالف بود و از آنها بصراحت بد میگفت و از فدائیان آنها که در همه جا برای کشتن دشمنان خود آماده بودند بیم نداشت.

مطابق روایتی که در صحت آن تردید رواست، روزی یکی از شاگردان وی که از فدائیان اسماعیلی بود و امام نمیدانست به امام گفت: مطلبی محرمانه دارم، و برای بازگفتن آن به کتابخانهء خصوصی امام فخررازی رفت و در آنجا امام را زمین زد و کاردی تیز از میان کتاب خود بدرآورد و بر گلوی امام نهاد، و چون امام بر سر منبر گفته بود که ملاحده برهان قاطعی بر حقانیت خود ندارند فدائی به وی گفت: این برهان بُرندهء ماست، و سپس از قول حسن صباح به وی گفت که برهان دوم ما هم این کیسه زر سرخ نیشابوری است که هرساله از وکیل ما در ری موسوم به ابوالفضل نیاتی دریافت خواهی داشت، و اگر بار دیگر زبان درازی نمایی برهان نخستین (کارد) را خواهی یافت امام بنابر همان روایت برهان دوم یعنی هر سال یک کیسه زر را پذیرفت.و قول داد که مادام العمر نسبت به سیدنا (حسن صباح) حق شناس باشد.

در اواخر زندگی، امام فخر به خوارزم رفت و بجهت پاره ای اختلاف نظرها در مسائل دینی محکوم به اخراج از بلد گردید و از خوارزم به ماوراءالنهر و سپس به زادگاه خود تبعید گردید. و در آنجا دو دختر پزشک ثروتمندی را به عقد دو پسر خود درآورد و چون پزشک مزبور چندی بعد درگذشت ثروت وی در دست امام افتاد و به خوارزم سفر کرد.

و مورد عنایت خوارزمشاه واقع گردید در هرات توطن گزید و تا پایان عمر به وعظ و مطالعه و تصنیف اشتغال ورزید نمونه هایی دیگر از اشعار فارسی او در اینجا نقل میشود:

کُنْهِ خردم درخور اثبات تو نیست

وآرامش جان جز به مناجات تو نیست

من ذات تو را به واجبی کی دانم

دانندهء ذات تو بجز ذات تو نیست

و رباعی دیگر:

هر جا که ز مهرت اثری افتاده ست

سودازده ای بر گذری افتاده ست

در وصل تو کی توان رسیدن کآنجا

هر جا که نهی پای سری افتاده ست

درگذشت او روز شنبه عید فطر سال (۶۰۶ ه ق) بوده، و به نوشتهء بعضی نظر به احترامی که از طرف دولت وقت دربارهء وی می شده در دل فرقهء کرامیه حسدی به وجود آمده و  وی را مسموم کردند (از دانشمندان نامی اسلام تألیف محمود خیری ص ۲۶۸ ۲۷۵ ) آثار فخر رازی در علوم نقلی و عقلی -بسیار و اهم آنها از این قرار است:

 آثار فخر رازی در علوم نقلی و عقلی

۱- الاربعین فی اصول الدین، که شامل چهل مسأله از مسائل کلامی بوده و برای پسرش محمد – تألیف شده است

۲- اساس التقدیس، که برای سیف الدین ملک عادل در کلام نگاشته شده و در قاهره به چاپ رسیده است

۳- اسرارالتنزیل و انوارالتأویل، که امام میخواسته است آن را در چهار قسمت در اصول، فروع، اخلاق، مناجات و دعوات تألیف کند – امام پس از اتمام قسمت اول درگذشته است

۴- اسرارالنجوم، که به نقل حاجی خلیفه، ذهبی آن را به امام نسبت داده است

۵ -شرح کرده و اعتراض و انتقاد بسیار بر « قال اقول » الانارات فی شرح الاشارات، در این کتاب فخر رازی اشارات ابن سینا را بطرز بوعلی وارد آورده و خلاصه ای از همین شرح را خود بنام لباب الاشارات تدوین نموده است

۶- البیان و البرهان فی رد علی اهل الزیغ و الطغیان

۷- تحصیل الحق، که رساله ای است در کلام

۸- تعجیزالفلاسفه

۹- تفسیر کبیر، موسوم به مفاتیح الغیب، که بارها در مصر و استانبول چاپ شده و به قول ابن خلکان حاوی تمام مطالب غریبه میباشد، لیکن خود امام موفق به اتمام آن نشده است و شیخ نجم الدین احمدبن محمد قمولی تتمه ای بر آن نگاشته است، و عمر او نیز وفا نکرده و اتمام آن به دست قاضی القضاه احمدبن خلیل خویی انجام یافته است

۱۰ – تهذیب الدلائل و عیون المسائل

۱۱ – زبده العالم فی الکلام

۱۲ – السر المکتوم فی مخاطبه الشمس و القمر و النجوم حاجی خلیفه در صحت نسبت این تألیف تردید کرده و گوید: در کتابی دیدم که این اثر از ابوالحسن علی بن احمد مغربی است

۱۳ – شرح السقط الزند

۱۴ – شرح قانون ابن سینا

۱۵ – شرح مفصل زمخشری

۱۶ – شرح نهج البلاغه

۱۷ – الطریقه فی الخلاف و الجدل

۱۸ – عصمه الانبیاء

۱۹ – الفراسه، که ملخص کتاب ارسطو است و پاره ای مطالب مهم بدان افزوده شده است

۲۰ – فضایل الصحابه

۲۱ – القضاء و القدر

۲۲ – اللطائف الغیاثیه

۲۳ – اللوامع البینات فی شرح اسماء الله و صفاته، این کتاب در قاهره چاپ شده است

۲۴ – المباحث العمادیه فی مطالب المعادیه

۲۵ – المباحث المشرقیه، کتابی است بزرگ در علوم الهی و طبیعی، و تمامی آراء حکما و نتایج اقوال ایشان را با جوابهای آنها حاوی بوده و بعض مطالب آن به قول صاحب کشف الظنون مخالف شریعت بوده است

۲۶ – محصل افکار المتقدمین و المتأخرین من الحکماء و المتکلمین، این کتاب در قاهره بهمراه تلخیص المحصل خواجه نصیر طوسی چاپ شده است

۲۷ – المسائل الخمسون، در اصول کلام

۲۸ – المطالب العالیه فی الکلام

۲۹ – المعالم فی اصول الفقه

۳۰ – الملخص، در منطق و حکمت

۳۱ – مناقب الامام الشافعی

۳۲ – نهایه الایجاز، در علم بیان، که در قاهره چاپ شده است

۳۳ – نهایه العقول فی الکلام فی درایه اصول، که رساله ای است در اصول دین (از ریحانه الادب ج ۳ (۱۹۴- صص ۱۹۳٫

لغت نامه دهخدا

زندگینامه شیخ ابوالفتوح رازى خزاعى (۵۵۶-۴۷۰ ق)مفسر بزرگ قرآن

تولد و زادگاه

جمال الدین حسین بن على نیشابورى، معروف به ابوالفتوح رازى خزاعى، مفسر نامدار شیعه، در حدود سال ۴۷۰ ق. در شهر رى متولد شد. وى پس از گذراندن دوران کودکى و نوجوانى، به تحصیل علوم رایج عصر خویش پرداخته و در اثر ذوق و استعداد سرشار و کوشش مداوم، در فراگیرى دانش در اندک زمانى سرآمد دانشمندان عصر خود در علم کلام، فقه، ادب، تفسیر و وعظ و خطابه گردید و به عنوان دانشورى بى بدیل مطرح شد.

خاندان فضل و تقوا

سلسله نسب ابوالفتوح رازى به قبیله خزاعه مى رسد. در طول تاریخ، این خاندان از برجسته ترین دوستان اهل بیت(علیهم السلام)بوده تا آن جایى که معاویه گفته است:محبّت قبیله بنى خزاعه نسبت به على(علیه السلام)به حدّى است که اگر زنانشان فرصت مى یافتند، با ما مى جنگیدند تا چه رسد به مردان ایشان.!

جدّ اعلاى ابوالفتوح، بُدَیل خزاعى است. همچنین فرزند بدیل نافع خزاعى، از اصحاب معروف رسول الله(صلى الله علیه وآله)است. و به عنوان معلّم قرآن از طرف پیامبر(صلى الله علیه وآله)در سال چهارم هجرت به منطقه نجد اعزام شده بود و در فاجعه بئر معونه(۱) به شهادت رسید.(۲) ابوالفتوح در تفسیر سوره فتح مى گوید:«بدیل بن ورقاء خزاعى، از پدران ماست.»(۳)

وى در تفسیر آیه (وَ لا تَحسَبَنّ الَّذینَ قُتِلُوا فى سَبیلِ الله اَمْواتاً)(۴) با اشاره به شأن نزول آن ـ که در مورد شهداى بئر معونه نازل شده است ـ نافع بن بدیل بن ورقاء خزاعى را در ردیف این شهدا نامبرده و تصریح مى کند که: «این مرد، از پدران ماست.»همچنین فرزندان دیگر بدیل، به نام هاى محمد و عبدالرحمن و عبدالله در جنگ صفین و در رکاب على(علیه السلام)در سال ۳۷ ق. به شهادت رسیدند.(۵)

جدّ ابوالفتوح، محمد بن احمد نیشابورى صاحب کتاب روضه الزهراء و عموى پدرش، شیخ عبدالرحمن صاحب کتاب سفینه النجاه، از دانشمندان برجسته شیعى بوده اند. پسرش، شیخ تاج الدین محمد و خواهرزاده وى، فخرالدین احمد، نیز از علماى عصر خود به شمار مى آمدند. ملاحظه مى شود، چهره هاى برجسته خاندان ابوالفتوح رازى از تاریخ صدر اسلام تا کنون، همانند ستارگان فروزان، در آسمان علم، تقوا و فضیلت پرتو افشانى مى کنند.([۶)

علامه سید محسن امین در مورد خاندان ابوالفتوح، مى نویسد:«وى (ابوالفتوح) و پسرش تاج الدین محمد و پدرش على بن محمد و جدّش و جدّ اعلاى وى، شیخ ابوبکر احمد و عموى بزرگش شیخ عبدالرحمن بن ابى بکر، همه از دانشمندان نامدار امامیه مى باشند. و خلاصه، این سلسله معروف در میان علماى شیعه، جایگاه ویژه اى داشته اند و تألیفات پربار و کتاب هاى متعددى را از خود به یادگار گذاشته اند.»(۷)

قاضى نورالله شوشترى نیز در مورد جلالت خاندان ابوالفتوح رازى، مى گوید:«او از خاندان جلالت و فضیلت است و از ذرّیه بدیل بن ورقاء خزاعى، که از یاران خاص پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)بوده است. اساساً قبیله خزاعه در طول تاریخ، از شیعیان خالص اهل بیت(علیهم السلام)بوده اند.»(۸)

اساتید

شیخ ابوالفتوح رازى با توجه به عشق و علاقه اى که به تحصیل علوم و معارف اسلامى داشته است، براى کسب فضائل علمى، در محضر اساتید متعددى زانوى ادب زده و بهره هاى فراوان برده است. برخى از اساتید وى عبارتند از:

۱ ـ على بن محمد نیشابورى رازى(۹)این شخصیت (پدر بزرگوار ابوالفتوح رازى است) وى داراى تألیفاتى همچون مسائل المعدوم و دقایق الحقایق مى باشد.(۱۰) شیخ على رازى علاوه بر فرزندش، استاد سایر علماى عصر خویش نیز به شمار مى آید.(۱۱)

۲ ـ عبدالرحمن خزاعى نیشابورى وى عموى بزرگ ابوالفتوح و پدید آورنده آثارى همچون سفینه النجاه، الرضویات، مختصرات فى الزواجر و المواعظ(۱۲) است.

۳ ـ شیخ عبدالجبار بن مقرى رازى، معروف به مفید رازى وى در شهر رى مدرسه اى داشت و در سال ۴۵۵ ق. از استادش شیخ طوسى اجازه روایت کتاب «التبیان» را گرفت.

۴ ـ شیخ ابوعلى حسن بن محمد طوسى، (فرزند شیخ طوسى) وى یکى از استادان مُبَرّز ابوالفتوح است. او را مفید ثانى نیز مى گفتند، ابوالفتوح قبل از سال ۵۰۰ ق. در عراق به محضر وى رسیده است.(۱۳)

۵ ـ قاضى عمادالدین حسن بن محمد استرآبادى(۱۴) وى که قاضى رى بود، از استادان ابن شهرآشوب و شیخ منتجب الدین نیز محسوب مى شود.

۶ ـ ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشرى، معروف به جارالله (۵۳۸ ـ ۴۶۷ ق.) وى استاد غیر شیعى ابوالفتوح به شمار مى آید. و مؤلف تفسیر معروف کشّاف است و از مذهب حنفى معتزلى پیروى مى کرده است. ابوالفتوح در تفسیر آیه (اَلَّذى جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الاْخْضَرِ ناراً)(۱۵) از زمخشرى به عنوان استاد خود یاد کرده است. البته ابوالفتوح در تفسیر خود از تفسیر کشّاف زمخشرى مطلبى نقل نکرده است.زیرا تفاسیر ابوالفتوح، الکشاف و مجمع البیان تقریباً در یک زمان تألیف شده اند.(۱۶)

شاگردان

این دانشمند گرانمایه بعد از تحصیل علوم مختلف، اندوخته هاى علمى خود را با اخلاص تمام به مشتاقان معارف عرضه نموده است از جمله دانش اندوزان مکتب وى افراد زیر مى باشند:

۱ ـ شیخ رشیدالدین محمد بن شهرآشوب مازندرانى (۴۸۹ ـ ۵۸۸ ق.) وى در علوم فقه، حدیث، تفسیر، ادب، شعر و رجال، اطلاعات وسیعى داشته و جامع کمالات، هنرها، و فضیلت هاست بدین جهت، حتى از سوى مخالفان و بیگانگان نیز مورد احترام و تعظیم بوده است. ابن شهرآشوب در سفرهاى علمى خویش، به شهر رى وارد شده و مدتى از ابوالفتوح رازى استفاده کرده است. وى در کتاب معالم العلما از استاد خود چنین یاد مى کند:«استاد من، شیخ ابوالفتوح بن على رازى، دانشمند گرانمایه اى است که کتاب شرح شهاب و روح الجنان در تفسیر قران را نوشته است. این تفسیر به زبان فارسى است امّا بى نظیر و شگفت انگیز مى باشد.(۱۷)

۲ ـ شیخ منتجب الدین على بن بابویه رازى وى از دانشمندان بلندپایه و از نویسندگان پرمایه قرن ششم هجرى، و از نوادگان برادر شیخ صدوق مى باشد. منتجب الدین با تألیف مشهورترین اثر خود به نام «فهرست علماى شیعه»، حقّ بزرگى را بر گردن پیروان این مذهب گذاشته و به این وسیله، نام نیک گروهى از برجستگان علماى شیعه و زعماى اسلام را در صفحه روزگار زنده نگه داشت، تا آن جایى که تمام شخصیت نگاران و تراجم نویسان ممتاز، بعد از قرن ششم هجرى، از کتاب «فهرست» وى کمال بهره را برده اند.

منتخب الدین در «فهرست» خود، بارها از استادش تجلیل به عمل آورده است. وى در بخشى از کتاب خود استادش را چنین مى ستاید:«استاد و پیشواى شیعیان، ابوالفتوح حسین بن على بن محمد خزاعى رازى، دانشمندى مفسّر و واعظى پارسا بود. وى داراى آثار متعددى است که از جمله آن ها، تفسیر روض الجنان در تفسیر قرآن و کتاب روح الاحباب در شرح شهاب است. من هر دو کتاب را بر این استادم قرائت کرده ام.»(۱۸)

۳ ـ شیخ عبدالله بن حمزه طوسى معروف به ابن حمزه فقیه(۱۹) وى از شاگردان ممتاز ابوالفتوح به شمار مى رود. کتاب «الوافى بکلام المثبت و النافى» از تألیفات این فقیه است.لازم به ذکر است، این سه نفر از استاد خویش اجازه روایتى نیز داشته اند.

۴ ـ سید شریف عزالدین «شرفشاه افطسى نیشابورى او داراى کتابى به نام «النظم و النثر الرائق» مى باشد. و آرامگاهش در نجف است.(۲۰)

۵ ـ تاج الدین محمد بن حسین، فرزند ابوالفتوح(۲۱)

تفسیر روض الجنان

این کتاب ـ که معروف ترین اثر شیخ ابوالفتوح رازى است ـ از جهت فصاحت لفظ و پردازش عبارت، توجه به نکات مناسب تفسیرى، ترجمه ى دقیق آیات، آزاد اندیشى در بهره گیرى از روایات مخالف و موافق، نقل اقوال مختلف و گزینش مناسب ترین آن و دفاع منطقى و به جا از مذهب شیعه، بر همه ى تفاسیر فارسى تشیّع برترى دارد. با این که مؤلّف اصالتاً از نژاد عرب مى باشد، اما در اثر زندگى و سکونت دراز مدت در ایران، در زبان فارسى تبحّر کامل یافته و این یادگار جاویدان فارسى را آفریده است.

این اثر گرانسنگ و کهن شیعى، یکى از بزرگ ترین یادگارهاى نثر فصیح ادب فارسى است. این حقیقت را مى توان در نگارش روان و شیرینى بیان ابوالفتوح به نظاره نشست. با این که بیش از ۸۰۰ سال از زمان تألیف آن مى گذرد امّا فارسى زبانان امروزى هم به راحتى مى توانند اکثر واژه ها و عبارات آن را بفهمند.

تفسیر روض الجنان، شاخص ترین اثر این دانشمند پارساى شیعى است که از مهم ترین منابع تفاسیر شیعه و سنى، به شمار مى آید. این تفسیر از ارزشمندترین و قدیمى ترین آثار شیعى به زبان فارسى است که موضوعات اخلاقى، فقهى، تفسیرى، ادبى و تاریخى را در توضیح و تفسیر آیات الهى مورد بحث قرار داده و به همین جهت، مورد استفاده فقها، محدّثان و مشتاقان علم و ادب قرار گرفته است.

براى آشنایى با سبک

نگارش ابوالفتوح رازى و متن تفسیر او، چند سطر از مقدمه ى آن را مى خوانیم:

«سپاس خداى را که برارنده این ایوان است، و آراینده ى آن به ماه و آفتاب و ستارگان است، و دارنده ى دین به پیغمبران و امامان است. و درود بر رسول او که ختم پیغمبران است و سیّد مرسلان است و بر اهل بیت او که ستارگان زمین و پیشوایان دین اند، و بر یاران او، بزرگان و اخیار از مهاجر و انصار.

امّا بعد، بدان که قدیم جلّ و جلاله از غایت کرم او بر بندگان و حسن نظر و عنایت او به خلقان، در هر وقتى و حینى و عصرى، ایشان را فرو نگذاشته از انواع الطاف. و از جمله الطاف، یکى بعث رُسُل است و یکى انزال کتب.»(۲۲)

ابوالفتوح، مفسّرى مطمئن و دانشمندى شیرین کلام است. دقّت بى نظیر، نکات پربار و جامع بودن مطالب، از دیگر ویژگى هاى تفسیر اوست. این تفسیر را مى توان به عنوان مأخذ و منبع سایر مفسّران در قرن هاى بعد از او دانست چنان که اگر کسى با دقت بررسى نماید، متوجه مى شود که شیخ طبرسى در مجمع البیان و فخر رازى در تفسیر کبیر، برخى از مطالب تفسیرى را از ابوالفتوح رازى برگرفته اند.

احیاى زبان فارسى، طرح شبهات مخالفین و پاسخ آنان، توجه به نکات تاریخى، فقهى اخلاقى، تفسیرى و ادبى و ذکر فضائل اهل بیت(علیهم السلام) نشانگر نهایت تلاش رازى در این زمینه ها است. و بالاخره از روز تألیف این تفسیر ـ در قرن ششم هجرى ـ تا به حال، هیچ قرآن پژوهى بى نیاز از این تفسیر نبوده است.

ابوالفتوح انگیزه ى خود را از تألیف این تفسیر، چنین ابراز مى دارد:«چون جماعتى از دوستان و بزرگان از اماثل و اهل علم و تدیّن، اقتراح ]پیشنهاد[ کردند که در این باب جمعى باید کردن، چه اصحاب ما را تفسیرى نیست مشتمل بر این انواع، واجب دیدم اجابت کردن ایشان و وعده دادن به دو تفسیر: یکى به پارسى و یکى به تازى (عربى). جز این که پارسى مقدم شد بر تازى، بر آنکه طالبان این بیشتر بودند و فایده ى هر کسى بدو عام تر بود.»(۲۳)

وى همچنین در مورد شیوه هاى تفسیرى خود، مى گوید:«این کتاب ان شاء الله از میانه اطناب و اختصار بود، اطنابى که مُمِلّْ نباشد و اختصارى که مُخِلّ نباشد. و شرط آن است که هر آیتى که بدو رسیم یا هر لفظى و هر قصه، آنچه شرط است در او گفته شود. و چون آن آیت یا آن لفظ در قرآن مکرر شود، حواله برگفته کرده شود. و از خداى تعالى توفیق مى خواهم بر تمام کردن این کتاب و بر هر چه ما را به رضاى او نزدیک گرداند.»(۲۴)

میرزا محمد مشهدى نویسنده ى تفسیر کنز الدقائق، در مورد تفسیر ابوالفتوح رازى مى نویسد:«پدید آورندگان تفاسیر عقلیه، مانند فخر رازى، محور کتاب خود را به تفسیر ابوالفتوح رازى نهاده بود و در تفسیر نکات مهم، به آن رجوع کرده اند، و معلوم مى شود که تا چه اندازه تفاسیر اهل سنت در منقول و معقول، از منابع تفسیرى شیعه تأثیر پذیرفته اند.

بنابراین، چنان که شیعه ى امامیه در سایر علوم اسلامى نقش رهبرى مسلمانان را داشته اند، همین طور در علم تفسیر در طول قرن هاى متمادى از سایر فِرَق مسلمین پیشرو بوده اند.»(۲۵)

محدّث نورى، تفسیر ابوالفتوح را چنین ستوده است:«تفسیر با شکوه و شگفت آورى است. این کتاب که در یکصد و پنجاه هزار بیت تنظیم شده، گر چه به زبان فارسى نگارش یافته است اما همانند چشمه اى گوارا، تشنگانِ علوم قرآنى را سیراب مى کند. هر کس آن را بخواند و با مجمع البیان مقایسه کند، درمى یابد که مجمع البیان چکیده ى اوست.

در یک کلام مى توان گفت که تفسیر ابوالفتوح، خواننده را خسته نمى کند و براى مطالعه کننده ملال آور نیست. این تفسیر مانند کوثر زلالى است که جویندگانِ علم و معرفت از فقیه، مفسّر، ادیب، مورّخ، واعظ، دوستدار فضائل و مناقب اهل بیت(علیهم السلام) و سایر پژوهشگران گرفته تا مردم عادى را جوابگو است(۲۶)

این اثر سترگ تا کنون چهار بار به دست محقّقان و علماى اهل فنّ تحقیق و چاپ شده است. نخست در عهد قاجاریه توسط تنى چند از اهل فضل، که سرانجام در سال ۱۳۱۵ش. در پنج جلد به چاپ رسید دوم با تحقیق دانشمند بزرگوار مرحوم مهدى الهى قمشه اى در ده جلد (۱۳۲۰) سوم با تحقیق و تصحیح علامه ابوالحسن شعرانى در دوازده جلد (۱۳۴۲) و چهارم با تصحیح گروهى از محقّقان به سرپرستى آقایان: دکتر یاحقى و دکتر ناصح در بیست جلد (۱۳۷۵).(۲۷)

گفتنى است که در تفسیر ابوالفتوح گاهى روایات ضعیف و مبهم دیده مى شود که خوشبختانه در چاپ هاى جدیدى که به قلم محقّقان ارجمند تصحیح شده، این مشکل تا حدودى بر طرف شده است.

امتیاز ترجمه ى ابوالفتوح

ترجمه ى آیات قرآنى توسط ابوالفتوح، در میان ترجمه هاى موجود فارسى همچنان پیشرو مى باشد.

با این که بیش از ۸ قرن از قدمت آن مى گذرد، اما یکى از ترجمه هاى روان قرآن کریم محسوب مى شود.

ترجمه ى فارسى آیات قرآن در این تفسیر کهن، شیرین و شایسته ى طبعى جداگانه بوده است. زبان خاص ابوالفتوح رازى ـ که فارسى منطقه ى رى را در قرن ششم براى ما بازگو مى کند ـ در مقایسه ى با زبان فارسى امروز، نکات ادبى فراوانى را مى آموزد. اخیراً ترجمه ابوالفتوح رازى به طور مستقل و با تصحیح آقاى محمد مهیار به علاقه مندان زبان فارسى و مطالعات قرآنى عرضه شده است.

این ترجمه علاوه بر متن آیات و ترجمه ى فارسى آن، حاوى ویژگى هاى آواشناسى، خصوصیات املایى و رسم الخط، نمونه هایى از ترجمه ى تحت اللفظى، و لغات و ترکیبات ترجمه ى ابوالفتوح رازى است.

در ذیل، سوره «تکاثر» را با ترجمه ى ابوالفتوح مى خوانیم:بسم الله الرحمن الرحیم به نام ایزد بخشاینده ى بخشایشگر. اَلْهیکُمُ التَّکاثُر مشغول بازى کرد شما را فخر به بسیارى. حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ تا زیارت کردید گورستان ها را. کَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ حقّا که بدانید. ثُمَّ کَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ پس حقّا که بدانید. کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ حقّا که اگر بدانید دانستن درست. لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ ببینید دوزخ را. ثّمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ پس ببینید آن را به چشم دانش. ثُمَّ لَتُسْئلُنَّ یَوْمِئِذ عَنِ النَّعیمِ پس بپرسند شما را آن روز از نعمت.

فروغى از اندیشه هاى ابوالفتوح

الف ـ توجه به تناسب واژه ها

ابوالفتوح معانى واژه ها را از بین اقوال مختلف، با تناسب ویژه اى انتخاب کرده است به گونه اى که فهم آیات را براى مخاطب، آسان و دلپذیر مى نماید و این ،نشانگر تیزبینى و عمق اندیشه ى مفسّر رازى در فهماندن معانى آیات مى باشد. به عنوان نمونه، وى در تفسیر آیه ى اول سوره قلم (ن و القلم و مایسطرون) «نون، سوگند به قلم و آنچه مى نویسد.» بعد از نقل اقوال مختلف مى گوید:

«حسن و ضحّاک گفتند: نون دوات است و این روایت یمانى است از عبدالله بن عباس.»

آنگاه این معنى را با یکى از اشعار عرب توضیح مى دهد: و قال الشاعر:

اذا ما الشوقُ بَرَّحَ بى الیهم // اَلَقْتُ النونَ بالدَّمع السجومِ

«وقتى شوق مرا سوى آنان کشاند، دوات خود را با اشک ریزان اصلاح مى کنم» و این قول قریب است براى مناسبت.(۲۸)

طبق این تفسیر، ترجمه آیه چنین مى شود: قسم به مُرَکَّب و قلم و آنچه از آن تراوش مى کند.

ب ـ تبیین جایگاه اهل بیت(علیهم السلام)

یکى دیگر از امتیازات ابوالفتوح در تفسیر خویش، توجه به آیاتى است که در مورد اهل بیت(علیهم السلام) بویژه امیرمؤمنان(علیه السلام) نازل شده است. وى در توضیح و تفسیر این آیات، به گونه اى زیبا از روایاتى بهره مى گیرد که معمولاً از سوى مخالفان نقل شده است. مثلاً در تفسیر آیه ى (سئل سائل بعذاب واقع)، داستان حارث بن نعمان فهرى را ـ که نمى توانست ولایت على(علیه السلام)را تحمل کند و از خداوند هلاکت خویش را تقاضا نموده و با عذاب آسمانى به هلاکت رسید ـ از سفیان بن عینیه، یکى از راویان مورد قبول اهل سنّت، نقل مى کند.(۲۹)

وى همچنین در تفسیر (عمّ یتساءلون) با نقل روایت از اصبغ بن نباته، جایگاه على(علیه السلام) را در قرآن این گونه تبیین مى کند:

در کارزار بصره با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بودم. سوارى از لشگر بصره بیرون آمد و این آیه بخواند، امیرالمؤمنین(علیه السلام)پیش او رفت و گفت: شناسى آن خبر بزرگ را؟! گفت: نه. گفت: «من آن نَبَأ بزرگم که در من خلاف کردید لیکن آن گه بدانند که من از میان بهشت و دوزخ بایستم و با دوزخ مقاسمه کنم: من مى گویم: این تو را و این مرا. او را بگیر که از دشمنان من است و این را دست بدار که از دوستان من است.

بدانند که در کنار حوض بایستم و گروهى را از او باز میرانم، چنان که در دنیا شتر غریب را از حوض مى رانند.» و آنگه تیغ برآورد و بزد او را کشت و به جاى خود آمد.(۳۰)

ج ـ بهره گیرى از اشعار فارسى

از ویژگى هاى این مفسّر ارجمند، استفاده از اشعار فارسى است که در توضیح آیات قرآنى گاهى از آن ها بهره مى برد. این شیوه علاوه بر جذّابیت خاصّى که به تفسیر بخشیده، در حفظ زبان و ادب فارسى نقشى به سزا داشته است.

او در تفسیر سوره یوسف، آیه ى (فلَمّا کَلَّمَهُ قالَ اِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکینٌ اَمینٌ)(۳۱) چنین مى نویسد:

چون یوسف بیامد و مَلِک با او سخن گفت، از او مایه ى علم او بشناخت و پایه ى قدر او بدانست و از آن جا گفت امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(علیه السلام)که الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ ]شخصیت[ مرد، زیر زبان او پنهان است…

شاعر پارسیان:

سخن آراى هر چه دربر دارد // مایه ى خویش از آن پدید آرد

بنماید بخلق پایه ى خویش // آگهى شان دهد ز مایه ى خویش

مرد، زیر زبان بود پنهان // سایر است این مَثَل به گرد جهان(۳۲)

د ـ دفاع از مکتب کلامى و فقهى تشیّع

ابوالفتوح درفرصت هاى مناسب، اندیشه هاى کلامى و فقهى تشیع را مطرح کرده و با دلایل عقلى و نقلى آن را اثبات مى کند. از جمله موضوعات مورد بحث وى، «تقیه» مى باشد. تقیه یکى از باورهاى کلامى و فقهى شیعه و برگرفته ازمعارف قرآن و اهل بیت(علیهم السلام)است. گرچه این رفتارِ احتیاط آمیز در تاریخ اسلام فقط منحصر به شیعه نبوده و طبق نوشته طبرى، در وقایع سال ۲۱۸ ق. و در ماجراى محنه و طرح تفتیش عقایدى که مأمون عباسى به راه انداخته بود، جز احمد بن حنبل و یکى دو تن دیگر، همه دانشمندان و رجال و علماى اهل سنت باورهاى خود را پنهان کرده و از روى تقیه تسلیم شدند. امّا با این حال این عملکرد را به شیعه نسبت داده و طعنه زده اند.

ابوالفتوح در ذیل آیه (…اِلاّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاهً…)(۳۳) مى نویسد:خداى تعالى مؤمنان را نهى کرد از آن که با کافران موالات و مصافات کنند الاّ در حالى که کافران را قوّتى باشد و مسلمانان را ضعفى. آنگه اظهار مودّت و موافقت کنند و با ایشان بسازند براى دفع مضرّت. و این حدیث در عقل مقرر است و در شرع، قرآن مجید به آن ناطق است و در صحابه، جماعتى بر آن عمل کردند چون عمار یاسر(ره).

و این از جمله آن است که مخالفان بر ما عیب کنند و طعن زنند اعنى تقیه و فرمان خداى تعالى در این آیه بدو ناطق و در عقل واجب، پس طعن بر این طاعن است. تدبر عقل و شرع و قرآن و اخبار و صحابه رسول (ع). و صادق(علیه السلام) را از تقیه پرسیدند: گفت: «التقیه دینى و دین آبائى تقیه، دین من است و دین پدران من.»، و از پدران او یکى پیغامبر است علیه السلام. مخالف دین ایشان همانا نکو نباشد.(۳۴)

هـ ـ ایمان به امدادهاى غیبى

یکى دیگر از ویژگى هاى این مفسّر والامقام، ایمان قوى به امدادهاى غیبى و الهى بوده است. او در این اعتقاد، آن چنان راسخ بوده که در هر موفقیتى که برایش رخ مى داد، تأییدات الهى را حس مى کرد. خاطره اى از وى در این زمینه نقل شده که ما ترجمه ى آن را از خاتمه المستدرک مى خوانیم:

من در دوران جوانى در شهر رى و در سراى «خاندان علان» جلسه علمى ـ اخلاقى تشکیل مى دادم و از آن جلسه، استقبال خوبى توسط مردم به عمل مى آمد. عظمت و شکوه آن جلسه موجب شد تا عده اى از یاران و نزدیکانم بر من حسد کنند.

آنان در پیش حاکم شهر از من بدگویى کرده و سخن چینى نمودند. بر اثر سعایت آنان، حاکم دستور تعطیلى مجلس مرا صادر نمود و به این ترتیب، خانه نشین شدم. اتفاقاً در آن روزها، ایّام عید بود و یکى از همسایگان من که از کارگزاران مهم حکومتى بود، طبق عادت و رسم خویش، مراسم عید به پا کرده و مقدمات جشن و بزم شراب را فراهم نموده بود. از واقعه من باخبر شد و چون مرا مى شناخت و به حقیقت قضیه آگاه بود، مجلس شادى خود را تعطیل کرده سریعاً خود را به پیش حاکم رسانده و بعد از توضیح، داستان خیانت رفقاى مرا به وى بازگو کرده و حکم بازگشایى مجلس مرا از حاکم گرفته و پیش من آمد و مرا با احترام خاصّى به مجلس برده و روى منبر نشانید و خودش هم تا آخر آن جلسه نشسته و به سخنانم گوش فرا داد.

من به برخى از دوستانم گفتم: ترویج جلسه دین و اخلاق توسط این گناهکار، یک امداد غیبى است و مصداق سخن رسول الله (ص) است که فرمود: «اِنَّ الله لَیُؤَیِّدُ هذا الدّینَ بِالرَّجُلِ الْفاجِرِ(۳۵) خداوند متعال این دین را به دست شخص گناهکار یارى مى دهد.»(۳۶)

گفتنى است که در مواقع ویژه اى، خداوند متعال دین اسلام و اولیاى خویش را به وسیله انسان هاى آلوده و گنه کار یارى مى دهد و آنان بر اثر نسیم رحمت الهى، لحظاتى فرصت مى یابند تا به نداى وجدان خویش لبّیک گفته و در مسیر صحیح قدم بردارند.خمیر مایه دکّان شیشه گر، سنگ است // عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

سایر تألیفات

۱ ـ مناظره حُسنیّه مناظره دخترى تحصیل کرده به نام حسنیه، معاصر هارون الرشید. این کتاب به زبان فارسى و در ردّ اهل سنّت نوشته شده و بارها همراه حلیه المتقین علاّمه مجلسى و یا مستقل چاپ شده است.

۲ ـ روح الاحباب و روح الالباب فى شرح الشهاب شرحى است بر شهاب الاخبار از قاضى قضاعى شافعى و موضوع آن، در حکم و امثال است.(۳۷) این کتاب یکى از مدارک بحارالانوار است.

۳ ـ کتاب یوحنّ که از زبان یک نفر مسیحى به نام یوحنّا و در مسئله امامت و در ردّ مذهب عامّه نوشته شده است.(۳۸)

۴ ـ منهاج المناهج در تحقیق مذاهب اربعه و اثبات امامت.(۳۹)

۵ ـ رساله اجازه که در تاریخ ۵۵۲ ق. نگارش یافته است.(۴۰)

۶ ـ تفسیر قرآن به زبان عربى.(۴۱)

۷ ـ تبصره العوام فى معرفه مقالات الانام به زبان فارسى(۴۲) است و ابوالفتوح در بخشى از آن، اندیشه هاى حسین بن منصور حلاّج را نقد کرده و در باب هاى دیگر، از نسبت هاى ناروا به شیعه جواب داده و از تشیع دفاع نموده است. علامه سید محسن امین این کتاب را در کتابخانه شهید شیخ فضل الله نورى در تهران دیده است.

از نگاه دیگران

۱٫ علامه شهید قاضى نورالله شوشترى در کتاب مجالس المؤمنین در مورد ابوالفتوح مى نویسد:نشانه هاى فضل و کمال و تلاش هاى نیکوى وى در تفسیر کتاب خداوند و باطل نمودن شبهات و تردیدهاى مخالفین، از نکات بارزى است که در زندگى این مرد به چشم مى خورد و هر که تفسیر مشهور وى را ملاحظه کند، به این حقیقت پى مى برد.از تفسیر وزین وى چنین برمى آید که او معاصر صاحب کشّاف بوده و بعضى از ابیات آن را دیده است امّااصل کتاب کشّاف را بعد از تألیف، مشاهده نکرده است.(۴۳)

۲٫ میرزا محمدباقر خوانسارى، شخصیت نگار معروف شیعى:حسین بن على خزاعى معروف به شیخ ابوالفتوح رازى، مؤلف تفسیر مشهور فارسى، از دانشمندان شناخته شده ى تفسیر و علم کلام است. او از ماهرترین و بزرگ ترین علماى ادب و از راویان سرشناس علم حدیث مى باشد.(۴۴)

۳٫ میرزا حسین نورى، محدث، فقیه، و رجال شناس متبحّر:استاد و پیشواى مفسّرین، ترجمان کلام الهى، جمال الدین ابوالفتوح حسین بن على خزاعى رازى، مشهور به ابوالفتوح رازى، دانشمندى فاضل، فقیهى مفسّر، و ادیبى مطّلع بوده و در کسب علم به درجات کمال نایل شده بود. نسب شریفِ او به عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعى، فرزند یکى از اصحاب رسول الله(صلى الله علیه وآله)مى رسد.(۴۵)

رحلت

بر اساس شواهد موجود ابوالفتوح در سال ۵۵۶ ق. وفات یافته است و طبق وصیتش در شهر رى و در صحن حضرت امامزاده حمزه بن موسى بن جعفر(علیه السلام)، در جوار حضرت عبدالعظیم حسنى(علیه السلام)و در زوایه شمالى مدفون شده است.(۴۶)

فرزندان

از شیخ ابوالفتوح رازى دو فرزند دانشمند به یادگار ماند:

۱٫ تاج الدین محمد رازى

شیخ حرّ عاملى در مورد وى مى نویسد: استاد و پیشواى مردم، تاج الدین محمد فرزند ابوالفتوح رازى خزاعى، دانشمندى پارسا بوده است.(۴۷)

۲٫ صدرالدین على رازى

شیخ منتجب الدین بن بابویه از وى به عنوان یک عالم شیعى، در کتاب الفهرست خود، نام برده است.(۴۸)

گلشن ابرار ج۴


۱٫ فاجعه بئر معونه، طبق نوشته ابوالفتوح و مطابق سایر تواریخ اسلامى، چنین است که: هنگامى که ۷۰ نفر از بزرگان صحابه براى تبلیغ اهل نجد مى ,,,,,رفتند، در اثر توطئه ناجوانمردانه اى در منطقه «بئر معونه» به طرز فجیعى به شهادت رسیدند و حادثه شهادت آن ,,,,,ها موجب تأثّر شدید پیغمبر اکرم(ص) گردید.

۲٫ دائره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۲۹ الغدیر، ج ۲، ص ۳۶۴ و اسدالغابه، ج ۵، ۷٫

۳٫ تفسیر سوره فتح / ۲۵٫

۴٫ آل عمران / ۱۶۹٫

۵٫ تهذیب الکمال، ج ۲۴، ص ۴۵ النص و الاجتهاد، ص ۵۰۲ و میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۳۹۵٫

۶٫ اعیان الشیعه، ج ۶، ص ۱۲۵٫

۷٫ همان.

۸٫ همان.

۹٫ از روزگاران پیش، گروهى از فرزندان بدیل خزاعى به کشور ایران کوچ کرده و در نواحى شمال شرقى مانند نیشابور، سبزوار، و رى ساکن شده ,,,,,اند. براى همین، گاهى به نیشابورى و گاهى به رازى و یا خزاعى معروف گشته اند. (مفاخر اسلام، ج ۳، ص ۴۲۴٫)

۱۰٫ الذریعه، ج ۲۰، ص ۳۶۸٫

۱۱٫ همان، ج ۸، ص ۲۳۴٫

۱۲٫ مستدرک سفینه، ج ۸، ص ۳۵۱٫

۱۳٫ ریحانه الادب، ج ۸، ص ۲۷۷ دایره المعارف تشیع،ج ۱، ص ۴۳۰ و الکنى و الالقاب، ج ۳، ص ۲۰۰٫

۱۴٫ مقدمه تفسیر ابوالفتوح، به قلم علامه شعرانى.

۱۵٫ یس / ۸۰٫

۱۶٫ مقدمه تفسیر ابوالفتوح.

۱۷٫ معالم العلماء، ص ۱۴۷٫

۱۸٫ ر.ک: الفهرست، ص ۴۸٫

۱۹٫ این دانشمند فقیه غیر از محمد بن حمزه طوسى، صاحب کتاب «الوسیله الى نیل الفضیله» مى ,,,,,باشد.

۲۰٫ الذریعه، ج ۲۵، ص ۱۶ خاتمه مستدرک، ج ۳، ص ۲۹ ریحانه الادب، ج ۸، ص ۲۲۷ دائره المعارف تشیّع، ج ۱، ص ۴۳۰٫

۲۱٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۴۸٫

۲۲٫ مقدمه ى تفسیر.

۲۳٫ همان.

۲۴٫ تفسیر ابوالفتوح رازى،ص ۲، طبع قدیم.

۲۵٫ تفسیر کنزالدقایق، ج ۱، ص ۹٫

۲۶٫ خاتمه مستدرک، ج ۳، ص ۷۲٫

۲۷٫ نشریه ,,,,ى ترجمان وحى، ش ۱۰، ص ۱۲۳٫

۲۸٫ تفسیر ابوالفتوح، ج ۱۱، ص ۲۲۴٫

۲۹٫ همان، ص ۲۶۱٫

۳۰٫ همان، ص ۳۷۰٫

۳۱٫ یوسف / ۵۴٫

۳۲٫ تفسیر ابوالفتوح، ذیل آیه ى ۵۴، سوره یوسف.

۳۳٫ آل عمران / ۲۸٫

۳۴٫ تفسیر ابوالفتوح، ذیل همان آیه.

۳۵٫ تذکره الفقهاء، ج ۹، ص ۴۹ و صحیح بخارى، ج ۷، ص ۲۱۲٫

۳۶٫ خاتمه المستدرک، ج ۳، ص ۷۳ و ریاض العلماء، ج ۲، ص ۱۶۱٫

۳۷٫ دائره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۳ ریحانه الادب، ج ۸، ص ۲۲۷ و ۲۲۸ و الذریعه، ج ۱۴، ص ۲۴۸٫

۳۸٫ الذریعه، ج ۲۵، ص ۲۹۶٫

۳۹٫ همان، ج ۱۱، ص ۱۳٫

۴۰٫ همان، ج ۲۳، ص ۱۷۷٫

۴۱٫ مقدمه تفسیر ابوالفتوح، به قلم علاّمه شعرانى.

۴۲٫ اعیان الشیعه، ج ۶، ص ۱۲۶٫

۴۳٫ مجالس المؤمنین، ص ۴۸۹٫

۴۴٫ روضات الجنات، ج ۲، ص ۳۱۴٫

۴۵٫ خاتمه مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۷۲٫

۴۶٫ ریحانه الادب، ج ۸، ص ۲۲۹٫

۴۷٫ امل الآمل، ج ۱، ص ۵۸٫

۴۸٫ اعیان الشیعه، ج ۶، ص ۱۲۵٫

زندگینامه آیت الله حسینعلى راشد

 L132p1319
مطلع
در این نوشتار برآنیم تا از زندگى و عملکرد خطیب مشهور، مرحوم شیخ حسینعلى راشدتصویرى شفّاف ارائه کنیم باشد که یادبود فرهیختگان و دلسوختگان به عنوان «ارزشهاى دینى» در جامعه ما نهادینه شود. ان شاء الله!
کودکى

ملاّ عبّاس تربتى(۱)، عارف نامور خراسان، در روز جمعه دوم تیرماه ۱۲۸۴ ش. (۱۹ ربیع الثانى ۱۳۲۳ هـ.ق.) پذیراى امانتى سترگ شد و دیدگانش به شکوفایى نخستین غنچه زندگى اش روشن گردید. وى به رسم بزرگداشت صالحان، نام پدرش (حسینعلى) را بر این نوزاد نهاد.

حسینعلى در خانواده روحانى و در فضاى سرسبز روستاى «کاریزک» به رشد و تعالى رسید و در سالهاى بعد با تولّد برادر و خواهرش مراحل کودکى را به خوشى سپرى کرد.

وى پس از رسیدن به شش سالگى دوره جدیدى را آغاز کرد که عبارت بود از هجرت به تربت حیدریه و اقامت در شهر. گر چه «شهرنشینى» با روحیه او و خانوادهاش چندان سازگارى نداشت ولى در پى دعوت آیهالله حاج شیخ على اکبر تربتى، پدرش خانواده را براى هجرت به تربت حیدریه آماده کرد.(۲)

خاطره اى از مکتب

وى در هفت سالگى به مکتب راه یافت على رغم شوق فراوان به تحصیل به خاطر نوع لباسش که روستایى بود، هر از چندگاهى مورد تمسخر بچّه هاى شهرى واقع مى شد. از این رو مادرش را در جریان گذاشت تا از پارچه هاى بافت یزد (فاستونى نخى) لباسى برایش تهیّه کندامّا پدرش ضرورتى در این کار نمى دید. بهتر آن است که این موضوع و پایان آن را از زبان آقاى حسینعلى راشد بشنویم که مى گفت:

«چون متأثّر شده بودم، پدرم گفت: باباجان! من بدم نمى آید از اینکه تو لباس بهتر بپوشى امّا از آن مى ترسم که عادت بکنى و هر روز بهترش را بخواهى و خداى نخواسته یک روز فراهم نشود و غصّه بخورى، یا به گناه بیفتى!».

اندرزهاى پدر فرزانه تا حدودى او را قانع ساخت و با نادیده گرفتن خنده هاى همشاگردى هایش، به تحصیل ادامه داد. طولى نکشید که به سبب استعداد خدادادى و تلاش پى گیر به موفقیتهایى رسیداز قبیل قرائت صحیح تمام قرآن، حفظ هشت جزء آخر آن، به یادسپارى اشعار مختلف، فراگیرى مطالب کتابهاى عین الحیاه، حلیه المتقین، حقّ الیقین و حیاه القلوب علاّمه مجلسى. در این باره نیز گفته است:

«… این هوش و حافظه و این پیشرفت باعث سربلندى من شد. در برابر هم شاگردان که دیگر احساس خفّت نمى کردم بلکه همه آنها با نظر اعجاب به من مى نگریستند!».(۳)

در حریم نور

حسینعلى پس از گذراندن دروس مقدّماتى مکتب به آموختن علوم حوزوى علاقه مند شد و در مدرسه علمیه «اسحاق خانى» به تحصیل پرداخت و از محضر استادان تربت حیدریه کسب فیض کرد و در مدّت هفت سال صرف و نحو، معانى بیان، منطق، معالم، بخشى از قوانین، جلد اوّل شرح لمعه را فراگرفته و به حفظ الفیه، تهذیب المنطق و اشعار عربى و فارسى، توفیق یافت… .(۴)

اگر چه به مدّت دو سال در تحصیلات وى وقفه ایجاد شد(۵) ولى در شانزده سالگى به تشویق پدرش و همراه او به مشهد مقدّس رفت تا در جوار آستان ملکوتى امام رضا(علیه السلام) مراحل کمال و بالندگى را طى کند.

محلّ اقامت او در مشهد، مدرسه «دودَر» بود و در این شهر مقدّس به محضر دانشوران نامورى راه یافت و از محضر آنان بهره مند شد. اقامت راشد در مشهد یک دهه به طول انجامیدو در این فرصت طلایى به توفیقات بزرگى دست یافت. راشد در این زمینه مى نگارد:

«در مدّت این ده سال که در مشهد بودم، به مطالعات خارج از برنامه درسى خیلى پرداختم و غالب کتب اجتماعى و تاریخى و ادبى را که در مصر یا ایران تألیف یا ترجمه شده بود، خواندم و بر افکار عصر حاضر خوب مطّلع شدم. همچنین در تاریخ ادیان و مذاهب و مباحثات و مجادلات دینى، مطالعات کافى کردم و چون در تمام آن مدّت آنچه را مى خواندم، مى نوشتم و براى طلاّب دورههاى بعد از خود درس مى گفتم زبانم به گفتن (خطابه) و قلمم به نوشتن (تألیف) باز شده بود.»(۶).

مهر پدر

در اینجا مناسب است که برخى از خاطرات دوران تحصیل در حوزه علمیه مشهد را از زبان آن عالم جلیل القدر بشنویم:

«… سالى بر سر موضوعى کوچک، از پدرم قهر کردم و بى خداحافظى به مشهد رفتم. چون به مشهد رسیدم از کرده خود سخت پشیمان گشتم و دریافتم که در میان صدها میلیون افرادى که در روى زمین اند و در سینه هر یک دلى مى تپد، فقط دو دل هست که براى من مى تپد و آن دو دل، پدر و مادر من است… سرانجام به خود جرأت دادم و نامهاى مبنى بر اعتراف به تقصیر و طلب عفو نوشتم… پاسخ مشروحى از پدرم رسید… نوشته بود: «پس از رفتن نورچشمى، من و مادرت خیلى نگران بودیم که مبادا بر آن فرزند عزیز بد بگذرد تا بحمدالله نامه ات رسید و از دو جهت باعث مسرت گشت یکى با خبر گشتن از سلامتى آن نورچشمى، دیگر آن که دانستیم آن نور چشم مکرّم در یاد پدر و مادر مهجور خود هست…»(۷)

«در سال ۱۳۰۰ هـ .ش. پدرم مرا که شانزده ساله بودم، براى ادامه تحصیل به مشهد برد… براى این که من دلتنگ نگردم و انس بگیرم، با مادر، برادر و خواهرم همگى به مشهد آمدند و یک ماهى ماندند(۸)».

«پدرم یک بار چیزى به مرد مُکارى (کرایه دهنده چهارپایان) داده بودندکه از تربت براى من به مشهد بیاورد و آن مرد آن را فاسد کرده یا از بین برده بود. من مىخواستم از او تاوان بگیرم و چون مىتوانستم این کار را بکنم، نکردم. موضوع را براى پدرم نوشتم… آن قدر خوشش آمده بود که چند سطر در تحسین، تشویق و بارک الله گفتن به من نوشت…».(۹)

در بارگاه قدس

حجه الاسلام راشد که در سال ۱۲۹۸ هـ .ش. همراه پدرش و عدّهاى از اهالى تربت حیدریه به سفر زیارتى عتبات عالیات مشرّف شد و تجارب ارزندهاى به دست آورد،(۱۰) دگر باره این توفیق نصیبش گردید تا به مدّت طولانى در جوار بارگاه امامان معصوم(علیهم السلام) اقامت داشته باشد.

وى در سال ۱۳۱۰ هـ .ش. حوزه علمیه مشهد را به قصد عتبات عراق ترک کرده و در نجف اشرف به تکمیل تحصیل پرداخت. وى خارج اصول را از محضر آیهالله نائینى و خارج فقه را نزد مرجع عالى قدر شیعه آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى فراگرفت… .

هنوز چند ماهى از سکونتش در نجف نگذشته بود که به دلیل ناسازگارى آب و هوا سخت بیمار شد و به سفارش پزشکان ناگزیر به بازگشت گردید. گر چه اقامت یک ساله براى شیفته علوم اهل بیت(علیهم السلام) خوشایند نبوده لیکن در وراى آن، حکمت و رازهایى نهفته بود که مرور زمان به درخشش آن کمک کرد!

سرانجام راشد پس از اخذ درجه اجتهاد و اجازه روایى از برخى بزرگان نجف اشرف همانند آیهالله العظمى نائینى به ایران بازگشت.(۱۱)

استادان

وى مراحل مختلف تحصیل را در محضر فرزانگانى گذراند که اسامى برخى از آنها بدین قرار است:

۱٫ ملاّ عبّاس تربتى، (متوفّاى ۱۳۳۲ هـ .ش.)، پدر بزرگوارش.

۲٫ کربلایى سیّد محمود، استاد مکتب وى در تربت حیدریه.

۳٫ میرزا عبدالجواد، معروف به «ادیب نیشابورى» (متوفّا ۱۳۴۴ هـ.ق.)، استاد ادبیات فارسى و عربى.

۴٫ میرزا محمّدباقر مدرّس رضوى ، استاد فقه و اصول.

۵٫ حاج شیخ محمّد نهاوندى، استاد فقه و اصول.

۶٫ حاج شیخ حسن بُرسى (متوفّاى ۱۳۵۳ هـ.ق.)استاد فقه و اصول.

۷٫ سیّد جعفر شهرستانى، استاد فقه و اصول.

۸٫ آقا بزرگ شهیدى حکیم (متوفّاى ۱۳۵۵ هـ.ق.)، استاد فلسفه، (شرح اشارات و اسفار).

۹٫ حاج میرزا محمّد، معروف به «آقازاده خراسانى» (متوفّاى ۱۳۵۶ هـ.ق.)، آقاى راشد در مدّت اقامت در مشهد مقدّس دو دوره خارج اصول را نزد فرزند صاحب کفایهالاصول گذراند.

۱۰٫ حاج آقا حسین قمى (متوفّاى ۱۳۶۶ هـ.ق.)، استاد خارج اصول.(۱۲)

۱۱٫ آقا شیخ موسى خوانسارى، استاد خارج اصول.

۱۲٫ آقا میرزا مهدى اصفهانى، استاد خارج اصول.

۱۳٫ بحرالعلوم قزوینى.(۱۳)

۱۴٫ شاهزاده عبدالمجید میرزا زنجانى، استاد هیئت.

۱۵٫ آقا میرزا محمّد حسین نائینى (متوفّاى ۱۳۵۵ هـ.ق.)، استاد خارج اصول در نجف اشرف.

۱۶٫ آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى (متوفّاى ۱۳۶۵ هـ.ق.)، استاد خارج فقه در نجف اشرف.

۱۷٫ آقا ضیاءالدّین عراقى (متوفّاى ۱۳۶۱ هـ.ق.)، آقاى راشد در نجف برخى از روزها در درس وى شرکت مىکرد.(۱۴)

چشمه سار کلام

آقاى راشد پس از بازگشت به ایران براى سپرى کردن دوره نقاهت به شیراز رفت و نزدیک به یک سال و نیم در این شهر سکونت گزید. اقامت او در سرزمین شعر وادب برکات گوناگونى در پى داشته که مهمترین آن نبوغ وى در سخنرانى و شکوفایى او در فنّ بیان است که خود در این خصوص مى گوید:

«در سال ۱۳۱۲ هـ .ش. … روز یازدهم محرّم براى استماع روضه، به منزل آیهالله آقاى شیخ جعفر محلاّتى رفته بودم آقایان اهل منبر تأخیر کرده بودند… از من پرسیدند: آیا شما اهل منبر هستید؟ گفتم: هنوز منبر نرفته ام. گفتند: آیا علاقه دارید این منبر را تا آمدن آقایان نگهدارید؟ قدرى فکر کردم و چون چند سالى درس گفته بودم و شاگردانى که به درس من مى آمدند، مى گفتند بیان تو جذّاب است این بود که پیشنهاد آنها را پذیرفتم و براى اوّلین بار منبر رفتم و اتّفاقاً بسیار مورد توجّه واقع شدبه طورى که بعداً مرا به ادامه این کار وادار کردند…».

آرى بدین ترتیب، طلبه ۲۸ ـ ۲۹ ساله تربتى در مساجد و محافل شیراز به منبر رفته و به ترویج قرآن و معارف اهل بیت(علیهم السلام) پرداخت.

اقامت در شیراز و میهمان نوازى اهالى آن گر چه مورد پسند حجه الاسلام و المسلمین راشد قرار گرفته بودلیکن شیراز را به مقصد اصفهان ترک کرد تا مدّت زمانى نیز در این شهر سرسبز و فرهنگى به تجربه آموزى بپردازد.

پس از ورود خطیب توانا به اصفهان، مردم از طبقات مختلف به مجلس وعظ وى شتافته و از بیانات مستدل، شیرین و آموزنده وى بهرهمند مى شدند. رویکرد مردمى آنچنان پرشکوه بود که حتّى در پشت بامهاى مسجد سیّد، مسجد نو و دیگر مساجد، جمعیّت مشتاق موج مى زد و عطش دلهاى اهالى فزونى مى یافت…(۱۵).

آقاى دکتر محمّد خوانسارى در این رابطه مى گوید:

«… خطابه هاى این بزرگوار در مسجد اصفهان با سخنانى که از رادیو مى شنیدیم قابل مقایسه نبود… فرهنگى، محصّل، بازارى و استاد دانشگاه همه با دقّت و شوقى عجیب به سخنان وى گوش مى دادند! هزاران بیت شعر ازبرداشت… . حضور ذهن و قدرت بیان و تصویرگرى و تجسّم مطالب وى براى شنونده وصف نشدنى بود…»(۱۶).

در قفس اهریمنان

یکى از حوادث تلخ در زمان اقامت آقاى راشد در اصفهان، دستگیرى وى توسّط حکومت منفور رضا خان و به زندان افتادن است. به درد دل آن روحانى مردمى و شجاع، دل مى سپریم که مى فرمود:

«… نزدیک به سه سال در اصفهان بودم… بى آنکه مرتکب جرمى شده باشم، چند ماهى مرا زندانى و پس از آن از شغل خود محروم کردند. و در اثر فشار زیادى که بر این جانب وارد شد مبتلا به یک نوع کسالت عصبى گشتم به نام «اپیلپسى»(۱۷)که همچنان باقى است و این مرض، نشاط مرا خیلى کم کرد و به قوّه حافظه ام زیان وارد آورد و بسیارى از محفوظات مرا از میان برد!»(۱۸).

آقاى دکتر محمّد خوانسارى که شاهد این رخداد بود، چنین نقل مى کند:

«… شبى در همان مجلس (مسجد سیّد)، ایشان سر وقت نیامدند قارى قرآن چندین جزء را خواند و همه جمعیت منتظر آقاى راشد ماندند… صبح خبر آوردند که آقاى راشد را به زندان انداختند. از قرار، خبرى در اصفهان پخش شده بود که مردم مشهد سر به شورش برداشته اند (سال ۱۳۱۴ هـ .ش.)(۱۹) و چون حکومت از قدرت نفوذ آقاى راشد در هراس بود ایشان را به زندان انداخت تا مبادا اتّفاق مشهد در اصفهان تکرار شود…»(۲۰).

سکونت در تهران

روحانى زجر کشیده تربت پس از رهایى از زندان به جانب تهران رهسپار شد. وى از همان سال ورود به این شهر (۱۳۱۶ هـ .ش.) به تدریس، تألیف و گاهى نیز منبر مى پرداخت. گر چه با وجود خفقان رضا خانى منبرهاى او و دیگر سخنوران بسیار محدود و مخفیانه بودگذشت زمان و سقوط و تبعید شاه دگر باره مردم را به صحنه کشانید و مجالس دینى و مذهبى گسترده و علنى شد.

بى شک در وجود آقاى راشد سجایاى ارزندهاى بوده که استقبال عمومى مردم را درپى داشته است از این رو شیفتگان معارف اهلبیت(علیهم السلام) از وى دعوت به عمل مى آوردند و با حضور خود به خطابهاش رونق بیشترى مى بخشیدند!

حجهالاسلام و المسلمین راشد به سبب شناخت علمى و تجربى از افکار و روحیات افراد زیاد منبر نمى رفت و بیشتر در ماههاى محرّم، آن هم در مسجد شیخ عبدالحسین (مسجد ترکها) و برخى از منازل به سخنرانى و موعظه مى پرداخت.

روش وى در خطابه چنین بود که نخست به تحلیل، بررسى و تفسیر آیهاى مى پرداخت و سپس از احادیث، داستانها و سرودههاى متناسب با موضوع منبر استفاده مى کرد و در پایان نیز با خواندن چند جمله عربى از مقاتل اصلى، به روضه خوانى مى پرداخت…(۲۱).

آیهالله محمّد واعظ زاده خراسانى مى گوید:

«در سالهاى بین ۲۰ تا ۳۰، دو نفر از سخنوران نامى بیشتر مورد توجّه طلاّب بودند و طلاّب به شنیدن گفتار آن دو تن و تماس با ایشان علاقه نشان مى دادند یعنى آقایان: راشد و فلسفى.

آقاى مطهّرى با هر دو دوست بود و حتّى در زمان طلبگى خود با هر دو تماس داشت امّا هنگام اقامت در قم روش زندگى و تبلیغ و آزادمنشى و طرز تفکّر آقاى راشد بیشتر نظر او را جلب کرده بود و در قم از وى بسیار سخن مى گفت…»(۲۲).

شهید مطهرّى نیز در برخى از گفتارها و نوشته هایش به مناسبت از آقاى راشد نام برده است که بیانگر موقعیت علمى و اجتماعى آقاى راشد است.(۲۳)

بر بال امواج

سالیان سال از راه اندازى رادیو در ایران مى گذشت و حکومت ضدّ دینى رضا خان نیز آواى شیطانى را در محیط زندگى، علم و کار طنین انداز کرده بود. پس از تبعید وى (۲۰ شهریور ۱۳۲۰ هـ .ش.)، محافل مذهبى حضور خود را آرام آرام نشان دادند. با فرارسیدن ماه محرّم، عاشقان امام حسین(علیه السلام) آزادانه به سوگوارى پرداخته و بغض و اشکهاى دیرینه را به خروش و جوشش درآوردند و دانشمند مصلح و آگاه تربت نیز در مجالس حسینى به وعظ و ذکر مصیبت پرداخت.

شرایط زمانى و اجتماعى موجب شد که حکومت پهلوى از وى جهت سخنرانى در رادیو دعوت به عمل آورد و این، آغاز یک رخداد مبارک و استثنایى بود.(۲۴) آن خطیب پرآوازه در این رابطه چنین گفته است:

«در ایّام عاشوراى سال ۱۳۶۱ یعنى اوائل بهمن ۱۳۲۰، از این بنده دعوت شد که شب تاسوعا و عاشورا و یازدهم محرّم در «رادیو تهران» سخنرانى کنم. از این دعوت حُسن استقبال کردم زیرا همیشه عقیده داشتم که باید در رادیو سخنرانى دینى هم باشد… بارى، خدا خواست و سخنرانى کردم و در آن سه شب مورد توجّه عموم واقع شدبه طورى که عموم طبقات درخواست کردند که اقلاً هفته اى یک شب در رادیو سخنرانى دینى باشد. این باعث شد که مجدّداً از این بنده دعوت شد که شبهاى جمعه در رادیو تهران سخنرانى کنم…»(۲۵).

سخنان روح نواز آقاى راشد علاوه بر ایران در برخى کشورها نیز مورد توجّه قرار گرفت به نحوى که حتّى عدّهاى از غیر مسلمانان هم تحت تأثیر کلمات شیرین و مستدل وى، نسبت به مباحث اسلامى علاقه مند شده بودند… .(۲۶)

بى تردید اکتفا کردن به مسجد و مدرسه براى افرادى چون راشد نوعى گناه شمرده مى شد لذا در سنگر دانشگاه، مطبوعات و رادیو نیز به ترویج ارزشهاى قرآنى و هدایت و اصلاح فرد و جامعه پرداختند!

خطیب مشهور و دوست صمیمى اش مرحوم فلسفى مى فرماید:

«… حدود سال ۱۳۳۰ ش. سخنرانى هاى وى در «مسجد آذربایجانى ها» به طور مستقیم از رادیو پخش مى شددر حالى که تا قبل از آن، سخنرانى هاى وى در استودیوى رادیو انجام مى شد…»(۲۷).

آقاى راشد وقتى براى معالجه به خارج سفر کرد، قبل از عزیمت، مسؤولیت خطیر تدریس و تبلیغ خود را به دوست فرزانهاش سپرد.(۲۸)شهید مطهّرى از این ماجرا بدین گونه یاد مى کند:

«من در تهران کمتر با علما محشور مى باشم… نمى خواستم منبر بروم، چون آقاى راشد مریض است، من به جاى ایشان منبر مى روم و علّت سخنرانى من هم در رادیو براى خاطر ایشان مى باشد و امسال هم روضه مسجد ترکها را دارد به من محوّل مى کند.»(۲۹).

جالب است که بدانیم پس از انقلاب اسلامى شهید مطهّرى خیلى اصرار داشت که سخنرانى هاى آقاى راشد از رادیو پخش شود.(۳۰)

بر کرسى تدریس

آقاى راشد از همان دوره آغازین طلبگى به تدریس نیز همّت مى ورزید چرا که این کار منافع متعددى را در پى دارد که مهمترین آنها، تقویت آموخته ها و تربیت نسلى هوشمند است. امّا درخشان ترین برگه زندگى معلّمى وى، ورود به «دانشگاه الهیّات» و پرورش فرهیختگانى است که به آن مى پردازیم.

در سال ۱۳۲۴ هـ .ش. از حجه الاسلام و المسلمین راشد دعوت رسمى به عمل آمد تا در دانشگاه به تدریس بپردازد۳۱) لذا آن فیلسوف و خطیب نامور به جرگه استادان دانشگاهى وارد شد تا رسالت دینى خود را در عرصه «تعلیم» و «تربیت» انجام دهد. وى، در شرح حالى که در سال ۱۳۲۷ش. نگاشته، مى گوید:

«… مشاغل علمى این جانب فعلاً عبارت است از: هفته اى شش ساعت درس که در دانشکده معقول و منقول مى گویم، سه ساعت فقه و سه ساعت فلسفه و هفته اى یک درس خطابه ـ که در مدرسه عالى سپهسالار براى طلاّب و محصّلین مى گویم ـ و بعضى درسهاى آزاد که گاهى براى طلاّب و محصّلین از فلسفه یا فقه مى گویم.»(۳۲)

دکتر مهدى محقّق از آن استاد خبیر و فرزانه چنین یاد مى کند:

«… وقتى دوره دکترى دانشکده علوم معقول و منقول در سال ۱۳۳۴ افتتاح گردید، من و شمارى از دانشجویان… در درس «اسفار» ملاّ صدرا، که آن مرحوم (راشد) تدریس مى کرد، حاضر مى شدیم. او به روش دورههاى عالى دانشگاههاى غرب، درس را به صورت «سمینار» اداره مى کردیعنى دانشجویان را در قرائت متن و شرح و گزارش آن شرکت مى داد…».

وى پس از نقل جلسات گوناگون علمى استادان و دانشجویان مى گوید:

«… آنچه را که مرحوم راشد در مباحثات و مفاوضات بیان مى داشت، واقعاً فصل الخطاب و سخن پایانى بود.»(۳۳).

آقاى راشد که ریاست گروه فلسفه و حکمت اسلامى را به عهده داشت، در سال ۱۳۴۵ش. بازنشسته شد و از آن پس تا دو سال پیش از رحلت به تدریس همین دروس در مدرسه عالى سپهسالار ادامه داد.(۳۴)

در ضمن در همان ایّام مقام وزارت معارف و نیابت تولیت مدرسه سپهسالار به آقاى راشد پیشنهاد شدامّا ایشان نپذیرفت.(۳۵)

شهید مطهّرى و راشد

آقاى راشد در طول فعّالیت علمى خود شاگردان متعددى را پرورش داده است که هر یک باعث افتخار حوزه و دانشگاه بوده و هستنداز جمله: دکتر مهدى محقّق، سیّد جعفر شهیدى، محمّدابراهیم آیتى بیرجندى، سیّد على موسوى بهبهانى، علیرضا فیض، سیّد جعفر سجّادى و شهید آیهالله مطهّرى.(۳۶)

از آنجا که جامعه اسلامى و محافل علمى با شخصیّت «شهید مطهّرى» آشنایى دارند سزاوار است که نوع رابطه علمى و عاطفى آن استاد والامقام و این شاگرد برجسته را با دقّت مرور کنیم چرا که «سیماى حقیقى استاد» را مى توان در «آینه زندگى شاگردان» به خوبى مشاهده کرد. شهید مطهّرى در خصوص آقاى راشد فرموده است:

«حجره من در قم همیشه مرکز علماى خراسان بود و مرحوم ملاّ عبّاس تربتى ـ پدر راشد ـ هر وقتى که مى آمد، در حجره من منزل مى کرده و آقاى راشد هم هر وقتى به قم مى آمدند، در حجره من مسکن مى کردند و ایشان با من روابط خیلى نزدیک دارند…»(۳۷).

شهید مطهّرى در رشته معقول «دانشکده علوم معقول و منقول» شرکت کرد و در امتحانات کتبى قبول شددر جلسه امتحان شفاهى، آقاى راشد به ایشان فرمود:آقاى مطهّرى! ما دیگران را با بحثهاى خودمان امتحان مى کنیم ولى شما را با یک بحث تفأّلى، امتحان مى کنیم.

آنگاه کتاب «منظومه» ملاّ هادى سبزوارى را باز کرده و از آقاى مطهّرى سؤال مى کنندایشان نیز با تسلّط کامل، بحث را از «منظومه» به «اشارات» و از «اشارات» به «اسفار» برده و به تجزیه و شرح آن مى پردازند در اینجاست که آقاى راشد با شگفتى و لبخند به وى مى گوید:صبر کن، ما از بیست بالاتر نداریم این، نمره بیست! حالا مطلب را ادامه بده تا ما استفاده کنیم.

وقتى شهید مطهّرى مطالب توضیحى را به پایان مى رساند از سوى استادانِ ممتحن مورد تشویق قرار گرفته و آقاى راشد هم دوبار چنین مى فرماید: «واقعاً بهره بردم!»(۳۸).

در روز عیدى که برخى از دانشجویان در منزل آقاى راشد حاضر بودند یکى از آنها سؤالى مطرح کردآقاى راشد با اشاره به آقاى مطهّرى چنین فرمود:

استاد نشسته انددیگر جاى من نیست!

شهید مطهّرى با کمال احترام و ادب، گفت:

آقاى راشد! من کجا و شما کجا؟!

وى نیز با کمال صداقت و درایت، فرمود:

«بى تعارف مى گویم، تو از من باسوادترى من نمى دانستم تو این قدر باسوادى!».

پس از این جریانات از شهید مطهّرى دعوت به عمل آمد تا در دانشکده معقول و منقول به تدریس بپردازد.(۳۹)

شهید مطهّرى به این موضوع چنین اشاره کرده است:

«… چون از لحاظ مالى وضعم در قم خوب نبود حرکت به تهران کرده و مدّتى در مدرسه مروى بودم. چون پدرم با راشد در نجف همدوره بودند در تهران به راشد نزدیک شدم و ایشان هم دست مرا گرفته اکنون در دانشکده معقول و منقول دبیر پیمانى مى باشم و به جاى راشد درس مى گویم…»(۴۰).

و بدین ترتیب خانواده استاد مطهّرى از تنگناى اقتصادى بیرون آمده(۴۱) و ایشان نیز در محیط دانشگاه به دفاع از آیین «اسلام محمّدى» مى پردازد.

راهیابى به مجلس

پس از روى کار آمدن دولت دکتر مصدق (۱۳۳۰ هـ .ش.) و در پى درخواستهاى مردم تهران، حجهالاسلام و المسلمین راشد جهت «نمایندگى» کاندید شد و در ایّام انتخابات بدون هیچ هزینه و شگرد تبلیغاتى از سوى اهالى تهران رأى آورد و به مجلس شوراى ملّى راه یافت امّا بعد از مدّتى اوضاع نامناسب مجلس و سخن برخى از آنها موجب اذیّت روحى وى شد.(۴۲) او به این مطلب چنین اشاره مى کند:

«هر روز بیانیه ها و اعلامیه هایى به امضاى چند نفر مى آورند که امضا کنم و چون قصد و انگیزه آنها را از صدور چنین اعلامیه ها نمى دانم از امضا و تأیید آنها خوددارى مى کنم و از این رو، با تضادّى که از نظر فکرى با نمایندگان دارم ادامه خدمت نمایندگى برایم میسّر نیست و استعفا خواهم کرد.»(۴۳).

و بعد از نوشتن استعفا در برخى از جلسات و گفت و گوهایش، چنین مى گفت:«از همان روزهاى اوّل قانون و آیین نامه ها را خواندم و خود را آماده کردم که خدمتى بکنم ولى پس از مدّتى دانستم این مجلس آن مجلسى نیست که در ذهن داشتم!».

امّا این استعفا از سوى مجلس پذیرفته نشد و حقوق نمایندگى و حقوق استادى مدرسه سپهسالار (شهید مطهّرى) هم به وى داده نشد از این رو به یکى از شاگردانش (دکتر سیّد جعفر شهیدى) بیان داشت:«اینها استعفاى مرا نمى پذیرندچون مى خواهند مرا محاصره اقتصادى بکنند… من براى گذراندن روزانه، گاه ناچارم به حقوق معلّمى دخترم ناخن بزنم…»(۴۴).

با این وجود، زمانى که حقوق او را یک جا پرداخت کردند وى تمام آن مبلغ را نزد برادرش به تربت حیدریه فرستاد تا براى احداث حمام بهداشتى آن شهر مصرف شود.(۴۵)

ویژگیها

در این نوشتار فقط به بیان چند خصلت آقاى راشد بسنده مىکنیم:

تواضع

با وجود شهرت و موقعیت درخشان علمى و اجتماعى به «خود بزرگبینى» دچار نشده و نسبت به همگان ـ خصوصاً خانواده، استادان و دوستان ـ فروتنى و تواضع نشان مى داد. به قول استاد محمّدتقى شریعتى (متوفّاى ۱۳۶۶ هـ.ش.):

همین آقاى راشد خودمان، با آن که استاد بزرگ و شخصیّت برجسته کشورى و حتّى جهانى است و مُدرّس مراحل عالیه دروس حوزوى و دانشگاهى است معذلک وقتى در مشهد با مادر روستایى ساده پوش و قدیمى اش همراه مى شود، چنان در قفاى مادر بزرگوارش مؤدّب و با عزّت و احترام حرکت مى کرد که انگار غلام است!»(۴۶).

کتاب خوانى

عطش مطالعه از همان دوران کودکى تا واپسین روزهاى زندگى در وجود آن دانشمند معظّم استمرار داشت. وى علاوه بر مطالعه کتابهاى حوزوى و دینى در رشته هاى دیگر نیز به تحقیق پرداخته و بر اندوخته هاى خود مى افزوداز جمله این که در مدّت اقامت و تحصیل در حوزه علمیه مشهد، کتابهاى ادبى، اجتماعى، ریاضیات، فیزیک، تاریخ طبیعى، تشریح و… را مورد مطالعه قرار مى داد و حتّى در سفرهاى زیارتى، تبلیغى و درمانى نیز با کتاب و کتابخانه مأنوس بود. فرزند یگانه اش (خانم بتول راشد) در این خصوص مى گوید:

«… کمتر دیدم روزى را بدون مطالعه سپرى کند. او همواره سعى بر این داشت که از تازه ترین اختراعات و اکتشافات علمى، تا آن جا که مى تواند، آگاه باشد…»(۴۷).

نتیجه این مطالعات همان بیان مستدل و قلم کارآمد است که قشرهاى مختلف را به سمت «ارزشهاى دینى» جذب کرده است مثلاً وى در یکى از مقالات خود مى نویسد:«چه بسا «ژان والژان»ها بودند که در نهاد آنها جز قصد سوء نبوده امّا به واسطه رفتار و اخلاق که از یک نفر دیدند، منقلب شدند و «بابا مادلن» شدند که صدها هزار نفر از برکت وجود آنها به خیر و نوا رسیدند!»(۴۸).

تقواى مالى

در عصر حکومت منحوس پهلوى وقتى مى خواستند خانه هاى اطراف مجلس شوراى ملّى را خراب کنند اعلام کردند که خانه ها را از مالکان آنها مترى فلان مقدار خریدارى مى کنند هرکس اعتراضى دارد بنویسد تا رسیدگى شود. کسى به جز آقاى راشد اعتراض نکرد. مسؤولان حکومتى از اعتراض و عدم موافقت خطیب مشهور بیمناک شدند از این رو، از وى دعوت کردند تا در صورت اصرار نسبت به وى اهانت روا دارند. پس از آمدن راشد از او پرسیدند که: اعتراض شما چیست؟ ایشان فرمود:

«حقیقتش این است که، این خانه را من سالها قبل و به قیمت خیلى کم خریدهام و در این مدّت زمان طولانى مخروبه شده و به نظر من قیمتى که شما پیشنهاد کرده اید، زیاد است. من راضى نیستم از بیت المال قیمت بیشترى براى خانه ام بگیرم.».

بُهت و تعجّب همه را فراگرفت. یکى از اعضاى آن کمیسیون که از اقلیتهاى دینى بود از جا برخاست و راشد را بوسید و گفت: اگر اسلام این است من آماده ام براى مسلمان شدن!(۴۹)

ساده زیستى

وى از همان دوران کودکى شیوه سیر و سلوک را در رفتار و گفتار پدرش احساس کرده و رمز سعادت را در مفاهیم والایى چون: عبادت، تقوا، خدمت و قناعت یافته بود. از این رو با وجود فراهم بودن امکانات و ابزار رشد اقتصادى، از «رفاه گرایى» و «ثروت اندوزى» خوددارى مى کرد و تا لحظه وداع نیز به زرق و برق مادّیات علاقه نشان نداد!

استاد على دوانى مى گوید:

«… زندگى آن مرحوم نیز پر از فراز و نشیب بود(در دوره رضا خان پهلوى) زمانى که ایشان را خلع لباس کردند،(۵۰) عهده دار غلط گیرى در یکى از چاپخانه ها شده بود تا زندگى اش را تأمین کند. آقاى راشد مناعت طبع داشت و حاضر نبود از هیچ راهى به وى کمک شود…»(۵۱).

استاد سیّد جعفر شهیدى نیز مى گوید:

«… دغدغه دنیا و مادّیات را نداشت براى همین، در طول عمرش منزل مسکونى مناسبى به دست نیاورد… اگر آقاى راشد یک جواب آرى مى داد و یا سرى براى ثروتمندان و رجال دربارى تکان مى دادند و موافقت مى کردند که در مجالس ختم و روضه خوانى آنان منبر بروند، خانه ها برایش آماده مى کردند… عصر روزى که فردایش راشد به جوار حقّ رفت به عیادت آن مرحوم رفتم، نگاهم به اطراف خانه دوخته شدشگفتا که پس از سى سال، اثاث خانه همان بود که در خانه کوچه مدرسه سپهسالار دیده بودم…»(۵۲).

در آینه گفتار

براى آگاهى از مراتب علمى و اخلاقى مرحوم راشد مى توان به کلام دو نفر از بزرگان اشاره کرد.

آیه الله حاج سیّد محمّدباقر قزوینى و آیه الله حاج سیّد صدرالدّین موسوى در خصوص «اجازه تبلیغ» به وى، فرموده اند:«مخفى نماند که جناب مستطاب، حجهالاسلام، علم الاعلام، صفوه الافاضل الکرام، مروّج شریعه، سیّد الانام و ناشر آثار اهل البیت(علیهم السلام)الشیخ حسین على معروف به «راشد»… اوقات عزیز خویش را پیوسته در تحصیل علوم و معارف مصروف و عمر گرانبهاى خود را همواره در کسب فضایل و فواضل مبذول… داراى قوه تشخیص اخبار معتبره از غیر معتبره و تمیز احادیث صحیحه از سقیمه هستند و از طرف اینجانبان مجاز و مأذون در نقل اخبار و احادیث…»(۵۳).

میراث مکتوب

افرادى چون آقاى راشد به سبب هوش و استعداد خدادادى، محیط و خانواده روحانى و علمى، روحیه تحقیق و مطالعه، سفرهاى مختلف، بهره مند شدن از محضر استادان متعدّد و درک صحیح از مسؤولیت خواص نسبت به جامعه و آینده به موفقیتهاى شایان توجّهى رسیده اند که لایق «اسوه شدن» هستند. اگر بخواهیم مجموعه آثار بیانى و قلمى به یادگار مانده از وى را یادآور شویم(۵۴) در سه عنوان قرار خواهد گرفت:

الف) تألیف

۱٫ رساله هاى اصولى.

در این رساله ها مباحثى چون مبحث مشتق، طلب و اراده، حجّیت خبر واحد، حجّیت ظواهر قرآن، استصحاب و برائت مطرح شده است. وى این رساله ها را در مراحل تحصیل به نگارش درآورده و هنوز چاپ نشده است.(۵۵)

۲٫ دو فیلسوف شرق و غرب.

وى که خود دروس فلسفه را از محضر بزرگان حوزه آموخته بود و به سبب مطالعه وسیع در مکاتب و ادیان، با نظرات اندیشمندان غیر مسلمان نیز آشنایى داشت به شرح و مقایسه دو نظریه فلسفى (حرکت در جوهر ملاّ صدرا و نسبیت انیشتین) پرداخت که در سال ۱۳۱۸ هـ .ش. به زیور چاپ آراسته شد.(۵۶)

۳٫تنظیم فهرست کتب عربى، براى کتابخانه مجلس شوراى ملّى.(۵۷)

۴٫ تفسیر قرآن (سوره حمد و بقره).(۵۸) متأسفانه وى به علّت بیمارى ـ حادثه زندان اصفهان ـ و جوّ نامطلوب فرهنگى و اجتماعى از تفسیر سوره هاى دیگر قرآن بازماند!

۵٫ فضیلت هاى فراموش شده.

وى در این کتاب به زندگى و ویژگیهاى پدرش مرحوم ملاّ عبّاس تربتى پرداخته است. نگارش این اثر در تابستان (۱۳۵۴ هـ .ش.) بوده که به سبب استقبال گسترده و توصیه افرادى چون: آیهالله جنّتى و آیهالله خزعلى، بارها به چاپ رسیده است. در ضمن برگردان آن به زبان عربى و اردو نیز از سوى انتشارات اطّلاعات صورت پذیرفته است.(۵۹)

ب) مقالات

از جمله اقدامات علمى این روحانى مُصلح نگارش مقالات فرهنگى و اجتماعى و ارسال آن به روزنامه ها و مجلاّت بود. نشریاتى چون: مکتب تشیّع، مجلّه مهر، مجلّه شهربانى، مجلّه ایران امروز و روزنامه اطّلاعات.(۶۰)

شایان توجّه است که مجموع، مقالات وى در روزنامه اطّلاعات (۱۳۱۹ تا ۱۳۲۴)، توسط همین نشریه به چاپ رسیده است.

ج) سخنرانیها

برنامه هاى رادیویى آقاى راشد در محافل مردمى و علمى از بازتاب چشمگیرى برخوردار شده بود. برخى از بازاریان و ناشران به مکتوب نمودن آن مبادرت ورزیدند و مجموعه هایى از سخنرانى هاى ایشان را منتشر ساختندکه عبارتند از:

سخنرانى هاى هفتگى…مجموعه سخنرانى هاى راشد، در پانزده جلد و فلسفه عزادارى سیّدالشهداء(علیه السلام)، توسط کانون انتشارات محمّدى، تهران.

مجموعه سخنرانى هاى راشد، در شش جلد، توسط انتشارات برهان، تهران.

آخرین سخنرانى هاى راشد (۷ ـ ۱۳۵۶ هـ .ش.)، با مقدمه دکتر مهدى محقّق، توسط انتشارات اطّلاعات، تهران.

اسلام و قرآن، توسط سازمان کتابهاى چاپى جیبى، در سال ۱۳۴۰ هـ .ش. و نیز پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران.

میراث مکتوب بازمانده

ثمره زندگى مشترک آقاى راشد و همسرش (طاهره رازى لواسانى) دخترى است که نامش را «بتول» نهادند. وى به سبب تشویق پدر دانشمندش به تحصیلات خود ادامه داده و شغل «دبیرى» را انتخاب کرد و در راستاى معرفى چهره هاى خدمتگزار به تدوین بخشى از زندگى پر فراز و نشیب پدرش پرداخت. خانم بتول راشد در بخشى از گفتار و نوشتارش این گونه از پدرش یاد مى کند:«او نه تنها پدرى دلسوز و مهربان، بلکه مرشد و راهنما و استاد من بود.»(۶۱).

شبهات و انتقادات

در هر مقطع زمانى و مکانى افرادى هستند که به عللى (سطحى نگرى، حسادت ورزى، انگیزه هاى سیاسى و…) نسبت به مؤمنان و صالحان، تهمت هایى روا داشته و یا به بزرگ نمایى لغزشها و تکثیر و شیوع آن مى پردازند. در خصوص دانشمند دلسوز و مردمى خراسان یعنى آقاى راشد نیز برداشتهاى نادرستى در بین خواص و عوام وجود داشته و دارد.

الف) در جریان یکى از انتخابات مجلس در سطح جامعه این سؤال مطرح مى شد که: آیا زنان هم مى توانند رأى بدهند یا نماینده شوند؟ پاسخ هاى متضادّى از گوشه و کنار شنیده مى شدلذا عدّهاى همین سؤالات را از استاد و خطیب توانا آقاى راشد پرسیدند. ایشان مى فرمود:

«این امر، فى ذاته اگر عوارض جنبى نداشته باشد ـ و معلوم نیست خالى از آن عوارض باشد ـ اشکال ندارد.».(۶۲) «این جانب روایتى در منع آن ندیدم.»(۶۳).

ب) وى «اصلاحات ارضى» شاه را مورد تأیید قرار داد(۶۴) در حالى که مراجع و بسیارى از علما با این پدیده سیاسى ـ اجتماعى به مبارزه برخاستند.

ج) سخنرانى راشد در رادیو نیز در ذهن عدّه اى همکارى با دستگاه ستم پیشه پهلوى تلقّى مى شد.

د) نگارش مقالات در جراید دولتى نیز مساوى با تأیید شاه قلمداد مى شد.

این امور براى افراد فرصتطلب (غرب زدگان و حسودان) و برخى متعصّبان مذهبى دست اویز مناسبى فراهم کرد تا نسبت به آن شخصیّت جلیل القدر ناسزاهایى همچون: کمونیست و دربارى بودن را روا دارند.

عناصر غرب زده و سطحى نگر علاوه بر نشر اکاذیب در جراید و اعلامیه ها با ارسال نامه، تماس تلفنى و جلسات حضورى و انتقادى، حتّى وى را تکفیر نموده(۶۵) و به جمع آورى و از بین بردن مجموعه سخنرانیهاى وى اقدام کردند.

پاسخ هایى کوتاه

الف) آقاى راشد در پاسخ به مسأله رأى زنان فرموده است:

«این پرسش مکرّر شده بود و این پاسخ را داده بودم. نمى توانستم چیزى را که گفته ام و بدان معتقدم، نفى کنم.»(۶۶).

از آن جا که وى از سوى مراجعى چون حضرت آیهالله العظمى نائینى به اجازه اجتهاد و روایت مفتخر شده بود(۶۷) چنین استنباط کرده بود که دلیلى (نقلى و عقلى) بر منع رأى زنان ندیده است چنان که پس از انقلاب اسلامى موضوع رأى و یا کاندیداتورى بانوان از مشروعیت و مقبولیت برخوردار بوده است.

ب) تأیید اصلاحات ارضى از سوى برخى علما، همانند آقاى راشد، بیانگر این واقعیت است که آنان گمان مى کردند تقسیم املاک گامى اساسى براى تأمین عدالت اجتماعى و بهبود زندگى محرومان و قشر آسیبپذیر استغافل از آن که در وراى این جریان، اهداف و انگیزههاى شوم شاهانه وجود دارد. گر چه این غفلت و اشتباه، اشتباهى بزرگ است لیکن از سوى آقاى راشد مورد تکرار واقع نشده است…(۶۸).

ج) حضور آقاى راشد در رادیو را باید یکى از نعمتهاى الاهى دانست چرا که با وجود تسلّط حکومت پهلوى و استعمارگران، گروه زیادى از مردم ـ بویژه دانشجویان ـ با شنیدن سخنان آن مربّى دردآشنا به سوى معنویت و صلاح، هدایت شدند. و دیگر آن که به جز آقاى راشد عالمان دیگرى هم از این رسانه فراگیر برنامه هاى دینى اجرا مى کردندخصوصاً که شهید مطهّرى به نیابت از آقاى راشد چندین برنامه رادیویى نیز داشته است. بنابراین اگر سخنرانى از رادیو ناپسند بوده، براى همگان بد بوده و اگر مشروع و سازنده بوده ـ که در واقع چنین نیز بود ـ براى آقاى راشد هم بى اشکال بوده است.

د) پاسخ به نگارش مقالات راشد در مطبوعات دولتى از جوابیه فوق به دست مى آید.

هـ) براى رفع تهمت کمونیست بودن، توجّه شما را به کلام آن عالم ربّانى جلب مى کنیم:

«عدّهاى مرا به حزب معیّنى (کمونیست) نسبت مى دهنددر این مورد باید بگویم که من مسلمانم و «اشهد ان لا اله الاّ الله». و اگر منظور از «توده»، مردم است باید اعتراف کنم که من از میان توده برخاستم و مادرم هنگام تحصیل من در مشهد، نان خشکیده از تربت حیدریه برایم مى فرستاد که ارتزاق کنم…»(۶۹).

و) در پاسخ به آخوند دربارى بودن وى، به گفتن چند مطلب و داستان کوتاه بسنده مى کنیم(۷۰).

۱٫ آقاى راشد تا آخر عمرش از یک زندگى ساده و زاهدانه برخوردار بود و در برخى موارد هم از سوى حکومت طاغوت تحت فشار اقتصادى واقع مى شد.

۲٫ هیچ گاه در منابر و مقالات خود زبان به تمجید و تعریف دولتمردان نگشود و در حقّ شاه و شاهزادگان دعا نکرد.

۳٫ در بحبوحه حماسه مردمى سال ۱۳۵۷ هـ .ش. از این که سخنرانیهاى گذشتهاش از رادیو پخش مى شد، بارها به مسؤولان رادیو و دیگران تلفن کرده که از پخش آن خوددارى کنند… .

۴٫ آقاى فروزان فر مى گوید:

«بدون اذن و اطّلاع آقاى راشد، مراتب فقر و سختى معیشت آقاى راشد را به شاه یادآورى کردم و گفتم: دریغ است که این خطیب مردمى در چنین وضعیتى باشد! شاه، مغرور و بى اعتنا پاسخ داد: خطیب ما که نیست! خطیب مردم است، همانها به دادش برسند.».

۵٫ در یکى از جلسات سخنرانى آقاى راشد دو نفر از برادران شاه براى شرکت در عزادارى به مسجد شیخ عبدالحسین (آذربایجانى ها) وارد شدندجمعیتِ کنار در ورودى برخاستند که آنان را به سوى صدر مجلس راه دهنددر این هنگام آقاى راشد با تندى خطاب به مردم فرمود:«بنشینیداینجا مسجد است و خانه خداست و مردم همه در آن باید یکسان در برابر او خاضع و خاشع باشند…».

آرى، عدم سازش با حکومت فاسد و وابسته پهلوى از رفتار، گفتار و نوشتار آن روحانى شجاع و متعهّد کاملاً پیداست از این رو سزاوار است که با رجوع به گفتار و نوشتار وى، با شخصیّت دینى، علمى و مردمى ایشان بیشتر آشنا شویم.

عروج

سرخى افق، تصویر وداع را در نگاه یاران جلوه گر مى نمود. گویى منبر و مَدرس نیز آخرین نغمه هاى کبوتر حقّ را بر بلنداى زمین و زمان خبر مى داد و روزهاى آبان ۱۳۵۹ هـ .ش. خزانى دیگر را به ارمغان مى آورد!

بیمارى در وجود سخنور نستوه شدّت یافته استاز این رو پزشک پس از معالجه به تسّلاى وى پرداخته و مى گوید:

نترسید، مسئله مهمّى نیست! ان شاء الله خوب مى شوید!

در این هنگام آن مبلّغ اسلام با صدایى دلنشین پاسخ مى دهد:

«این را بدانید که این جانب به اندازه سر سوزن از مرگ نمى ترسم. من وظیفه خودم را انجام دادهام، عمر خودم را نیز کرده ام، به هیچ وجه علاقهاى به دنیا ندارم پس چرا از مرگ با کى داشته باشم!؟»(۷۱).

سرانجام در نیمه شب هفتم آبان ماه ۱۳۵۹ هـ.ش. به سبب سکته مغزى در ۷۵ سالگى جهان فانى را وداع نموده و نداى آسمانى را لبّیک گفت. و در کمال ناباورى پیکر مطهّرش غریبانه تشییع شده و در قطعه ۸۳ بهشت زهرا به خاک سپرده شد…(۷۲).

گر چه در روز خاکسپارى پیکر مرحوم حجهالاسلام و المسلمین راشد گرد و غبار غربت و مظلومیت، آسمان دیدگان را تاریک ساخته بودامّا گذشت زمان حقایق دیگرى را در مقابل دلهاى بیدار آشکار کرد. از این رو به مناسبتهاى مختلف همچون سالگرد این عالم بزرگوار شیفتگان دین و دانش، به بزرگداشت آن فقید سعید پرداخته و با سرودن شعر، نگارش مقاله و… ارادت قلبى خود را ابراز مى دارند.

در همین راستا، «انجمن آثار و مفاخر فرهنگى» در ۲۷ دى ماه ۱۳۷۹ هـ .ش. براى آن مرحوم مجلس نکوداشتى برپا کرده و دانشوران حوزه، دانشگاه و… به معرفى خدمات ارزنده آن روحانى مصلح و فیلسوف پرداختند.

کجا «راشد» ز خیل خاکیان بود؟! //که جان پاکش از افلاکیان بود(۷۳)

گلشن ابرارج۵


۱٫ شایان توجّه است که زندگى معظم له از سوى نگارنده در همین مجموعه، به نگارش درآمده است.

۲٫ فضیلتهاى فراموش شده، حسینعلى راشد، ص ۱۱۰، ۱۳۳ و ۱۶۶ ـ ۱۶۰انتشارات روزنامه اطّلاعات، تهران، چ ۱۶، ص ۱۳۸۰مجلّه معارف اسلامى، نشریه سازمان اوقاف، ص ۶۳، ش ۸، فروردین ۱۳۴۸٫

۳٫ فضیلتهاى فراموش شده، ص ۱۷۹ ـ ۱۷۷٫

۴٫ تاریخ مدرسه سپهسالار، ابوالقاسم سحاب، ص ۱۷۵ و ۱۷۶٫

۵٫ وى در سنین ۱۴ ـ ۱۵ سالگى همراه پدرش به عتبات عالیات مشرف شده بود.

۶٫ همان./ زندگینامه و خدمات علمى و فرهنگى استاد مرحوم شیخ حسینعلى راشد، امید قنبرى، ص ۲۵ ـ ۲۳٫/ انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، تهران، دى ماه ۱۳۷۹ و مجله معارف اسلامى، ش ۸، ص ۶۴ و ۶۵٫

۷٫ فضیلتهاى فراموش شده، ص ۱۳۵٫

۸٫ زندگینامه…، ص ۲۹ و ۳۰٫

۹٫ فضیلتهاى فراموش شده، ص ۱۵۶٫

۱۰٫ همان، ص ۱۴۴ ـ ۱۴۲٫

۱۱٫ زندگىنامه…، ص ۲۶ و ۹۴٫ / اسلام و قرآن، حسینعلى راشد، ص ۲٫ / پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، چاپ ۲، ۱۳۷۷٫

۱۲٫ حاج آقا حسین قمى (قامت قیام)، محمّدباقر پورامینى، ص ۴۸٫

۱۳٫ شرح حال وى در مجموعه ستارگان حرم آمده است.

۱۴٫ تاریخ مدرسه سپهسالار، ص ۱۷۵ و ۱۷۶زندگینامه و خدمات علمى و فرهنگى استاد مرحوم شیخ حسینعلى راشد، ص ۲۶ ـ ۲۳، ۳۹ و ۶۰ ـ ۵۷٫ / مجله معارف اسلامى، ش ۸، ص ۶۶ ـ ۶۴٫

۱۵٫ مجله معارف اسلامى، ش ۸، ص ۶۶٫ زندگینامه…، ص ۲۶، ۴۰، ۴۱ و ۶۰٫

۱۶٫ مقالات راشد، ص ۱۹ و ۲۰، انتشارات روزنامه اطّلاعات، تهران، چ ۱، ۱۳۸۱٫

۱۷٫ اپیلپسى، نوعى بیمارى صرع است.

۱۸٫ زندگینامه…، ص ۲۶، ۳۹ و ۶۰٫

۱۹٫ واقعه «کشف حجاب» و قیام «مسجد گوهرشاد» مشهد.

۲۰٫ مقالات راشد، ص ۲۰٫

۲۱٫ زندگینامه…، ص ۶۰٫ / مقالات راشد، ص ۲۳٫

۲۲٫ یادنامه استاد شهید مطهّرى، ص ۳۴۳، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، چ ۱، ۱۳۶۰٫

۲۳٫ ر.ک: حماسه حسینى، ج ۳، ص ۳۴۴، صدرا، ۱۳۶۸٫ / سلسله یادداشتهاى استاد مطهّرى، ج ۲، ص ۲۵۰ و ۲۵۱ و ج ۳، ص ۱۵۷٫

۲۴٫ على دوانى مىنویسد: «… بعد از شهریور ۲۰، سخنرانىهاى آقاى راشد انعکاس وسیعى در سطح ایران و کشورهاى همجوار داشت…» ر.ک: مقالات راشد، ص ۱۴٫

۲۵٫ ر. ک: مجموعه سخنرانىهاى راشد، ج ۱، ص ۱ و ۲ (چاپ انتشارات محمّدى و انتشارات برهان).

۲۶٫ ر. ک: زندگینامه…، ص ۱۷، ۱۸، ۵۶، ۵۷ و ۶۱٫ / مقالات راشد، ص ۲۰و ۲۱٫

۲۷٫ خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى، ص ۱۲۱ و ۱۲۲، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چ ۱، ۱۳۷۶٫

۲۸٫ اسلام و قرآن، ص ۳٫

۲۹٫ استاد شهید به روایت اسناد، ص ۸۰، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چ ۱، ۱۳۷۸٫

۳۰٫ زندگینامه…، ص ۴۴٫

۳۱٫ مجلّه معارف اسلامى، ش ۸، ص ۶۶٫ تاریخ مدرسه سپهسالار، ص ۱۷۸٫

۳۲٫ زندگینامه…، ص ۲۸٫

۳۳٫ همان، ص ۲۰ و ۲۱٫

۳۴٫ همان، ص ۷۵٫ / اسلام و قرآن، ص ۴٫

۳۵٫ زندگینامه…، ص ۸۰٫

۳۶٫ همان، ص ۲۰ و ۲۱٫

۳۷٫ استاد شهید به روایت اسناد، ص ۸۰٫

۳۸٫ پارهاى از خورشید، حمیدرضا سیّد ناصرى و امیررضا ستوده، ص ۸۵ و ۸۶، مؤسسه نشر و تحقیقات ذکر، تهران، چ ۱، ۱۳۷۸٫

۳۹٫ همان، ص ۸۷٫

۴۰٫ استاد شهید به روایت اسناد، ص ۷۹٫

۴۱٫ همان. / سیرى در زندگانى شهید مطهّرى، ص ۵۱، صدرا، چ ۶، ۱۳۷۹٫

۴۲٫ مقالات راشد، ص ۱۷ و ۲۲٫ / زندگینامه…، ص ۶۴ و ۶۵٫

۴۳٫ روزنامه اطّلاعات، ش ۲۰۰۲۲، (۱۲/۷/۱۳۷۲)، ص ۶٫

۴۴٫ مقالات راشد، ص ۱۷ و ۱۸٫

۴۵٫ اسلام و قرآن، ص ۳ و ۴٫

۴۶٫ مقالات راشد، ص ۱۳٫

۴۷٫ زندگینامه…، ص ۳۹، ۴۰ و ۵۹٫

۴۸٫ مقالات راشد، ص ۱۷۳٫

۴۹٫ همان، ص ۱۲ و ۱۳٫

۵۰٫ در جریان استعمارى «کشف حجاب» پوشیدن لباس روحانیت براى بسیارى از علما و طلاّب، منع قانونى و مجازات حکومتى دربرداشت.

۵۱٫ همان، ص ۱۴ و ۱۵٫

۵۲٫ همان، ص ۱۹ ـ ۱۵٫

۵۳٫ ر. ک: علما و رژیم رضا شاه، حمید بصیرتمنش، عروج، تهران، اوّل، ۱۳۷۶٫

۵۴٫ سرودههایى نیز از ایشان باقى مانده است. (معارف اسلامى، ش ۸، پاورقى ص ۶۴ و اسلام و قرآن، ص ۴).

۵۵٫ زندگینامه…، ص ۲۷٫

۵۶٫ ر.ک: دو فیلسوف شرق و غرب، مؤسسه انتشاراتى فراهانى، تهران.

۵۷٫ تاریخ مدرسه سپهسالار، ص ۱۷۷٫

۵۸٫ ر.ک: تفسیر قرآن، انتشارات روزنامه اطّلاعات، چ ۳، ۱۳۷۶ و غیره.

۵۹٫ ر.ک: فضیلتهاى فراموش شده.

۶۰٫ زندگینامه…، ص ۲۷ و ۲۸٫

۶۱٫ همان، ص ۲۱و ۲۲ و ۳۸ و ۴۰٫ / مقالات راشد، ص ۱۳ و ۱۴٫

۶۲٫ مقالات راشد، ص ۱۶ و ۱۷٫

۶۳٫ روزنامه اطّلاعات، ش ۱۹۱۷۸، ۱۲ / ۸ / ۱۳۶۹٫

۶۴٫ مقالات راشد، ص ۲۶ و ۲۷٫

۶۵٫ روزنامه اطّلاعات، ش ۲۰۰۲۲، (۱۲/۷/۱۳۷۲)، ص ۶٫ / مقالات راشد، ص ۱۶ و ۱۷٫

۶۶٫ مقالات راشد، ص ۱۷٫

۶۷٫ متن و دست خط آن مرجع گرامى در «زندگینامه و خدمات علمى و فرهنگى استاد مرحوم شیخ حسینعلى راشد»، ص ۹۴، آمده است.

۶۸٫ برداشتى از کلام حجّهالاسلام و المسلمین محمّدجواد حجّتى کرمانى. / ر.ک: مقالات راشد، ص ۳۱ ـ ۲۵٫

۶۹٫ روزنامه اطّلاعات، ش ۲۰۰۲۲، (۱۲/۷/۱۳۷۲)، ص۶٫

۷۰٫ ر. ک: مقالات راشد، ص ۱۷، ۱۸، ۲۲، ۲۶، ۳۰ و ۳۲٫

۷۱٫ روزنامه اطّلاعات، ش ۲۰۰۴۲، (۵/۸/۱۳۷۲)، ص ۱۱٫

۷۲٫ همان، ش ۲۰۰۲۲ (۱۲/۷/۱۳۷۲)، ص ۶٫ / آخرین سخنرانیهاى راشد، ص ۲۵٫

۷۳٫ زندگىنامه و خدمات علمى و فرهنگى استاد مرحوم شیخ حسینعلى راشد (اعلىالله مقامه).

زندگینامه مسعودبن عبدالله بیضاوی« بابا رکن الدین شیرازی»

بابارکن الدین شیرازی ، مسعودبن عبداللّه ، عارف قرن هشتم . اصلاً از مردم بیضای فارس بود و بدین سبب برخی از منابع نسبت «بیضاوی » را هم به لقب او افزوده اند. جابری انصاری (ص ۳۲۵) نسبت «انصاری » را برای بابارکن الدین ذکر کرده و او را از خاندان جابری انصاری شمرده است و برخی از مؤلفان متأخر، به تبع او، آن را تکرار کرده اند (قمی ، ص ۱۱۶؛مدرس ، ج ۱، ص ۲۱۳)؛ولی این نسبت که در منابع قدیم ذکری از آن نیست پایه ای ندارد. بابارکن الدین در عرفان از شاگردان کمال الدین عبدالرزاق * کاشانی (متوفی ۷۳۶) و داود قیصری * (متوفی ۷۵۱) و نعمان خوارزمی بود، ودر طریقت به سلسله سهروردیه انتساب داشت . در اصفهان می زیست و در همانجا در ۲۶ ربیع الاول ۷۶۹ درگذشت .

مهمترین اثر او شرحی است فارسی بر فصوص الحکم ابن عربی * که آن را به تشویق استادش نعمان خوارزمی در سالهای ۷۳۹ـ۷۴۳ تألیف کرد و نصوص الخصوص فی ترجمه الفصوص نامید (بخش نخست این کتاب ، مشتمل بر سه فصل ، به کوشش رجبعلی مظلومی در ۱۳۵۹ ش در تهران به چاپ رسیده است ). کتاب دیگری نیز به نام معلوم الخصوص من مفهوم الفصوص داشته که در زمان تألیفِ نصوص الخصوص ناتمام بوده (رکن الدین شیرازی ، ص ۳۳۸)، ولی در فهارس و کتابشناسیها به آن اشاره ای نشده است . به گفته شیخ آذری در جواهر الاسرار ، بابارکن الدین رساله ای نیز به نام قلندریه داشته است که امروز از آن نشانی در دست نیست (اقبال ، ص ۴۶). اثر دیگر او شرح التائیه الکبری از ابن الفارض * (متوفی ۶۳۲) است به نام کشف الضّر فی نظم الدّرکه نسخی از آن موجود است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ص ۲۶۶؛منزوی ، ج ۲، ص ۱۳۱۹). به فارسی نیز شعر می سروده و نمونه هایی از آن در نصوص الخصوص آمده است .

بابارکن الدین نه تنها در هنگام حیات مورد احترام همگان بود، پس از مرگ نیز از روحانیت او استمداد می جستند و قبرش همواره زیارتگاه خاص و عام بوده است . شیخ بهاءالدین عاملی (متوفی ۱۰۳۰) به بابا رکن الدین معتقد بوده و شاگردش محمدتقی مجلسی اول (متوفی ۱۰۷۰) در مشیخه شرح من لایحضره الفقیه داستان کرامت آمیزی درباره مزار بابارکن الدین و شیخ بهاءالدین نقل کرده است (خوانساری ، ج ۷، ص ۷۸؛معصوم علیشاه ، ج ۱، ص ۲۶۱؛گزّی برخواری ، ص ۴۳ـ۴۴).

آرامگاه بابارکن الدین ، که از آثار تاریخی اصفهان است ، در دوره مغول ساخته شده است و بعداً در زمان شاه عباس اول صفوی ، احتمالاً در ۱۰۱۹ یا ۱۰۲۹ (و نه ۱۰۳۹ چنانکه اشتباهاً در کتیبه آمده است )، مرمّتی در آن به عمل آمد و ایوان کاشیکاری و صحن بدان افزوده شد. در زمان شاه سلطان حسین صفوی (۱۱۱۲) نیز تعمیرات و تزییناتی در بقعه انجام شد. پس از آن در قرن سیزدهم برخی معتقدان در آن مرمّتهایی کردند. گنبد آرامگاه هرمی کثیرالاضلاعِ دوازده ترک است . بامی که گنبد روی آن ساخته شده هفت گوشه است و بنا روی پنج پایه قرار دارد. قبر بابارکن الدین در زیر گنبد در صُفه یا ایوان کوچکی در سمت چپِ درِ ورودی قرار دارد و از مرمر یکپارچه به شکل مکعب مستطیل ساخته شده است . عناوین و القاب و تاریخ وفات او در بالای قبر، بر قطعه سنگی مرمرین به خط ثلث نوشته شده است (هنرفر، ص ۴۹۴). بابارکن الدین نخستین دانشمند معروفی است که در قبرستان تخت فولاد دفن شده است ، ازینرو در قدیم تا چندی پیش از صفویه آنجا را «قبرستان بابارکن الدین » می نامیدند (همان ، ص ۴۹۳).


منابع :
(۱) این مقاله عمدتاً تلخیصی است از تحقیق جلال الدین همایی با عنوان «بابارکن الدین شیرازی متوفی ۷۶۹ که در بقعه تاریخی اصفهان مدفون است » که در نامه مینوی گرد آورده حبیب یغمایی و ایرج افشار، تهران ۱۳۵۰ ش ، ص ۴۸۰-۵۱۰ به چاپ رسیده است . برای مآخذ دیگر رجوع کنید به عباس اقبال ، «بابارکن الدین و قبر او»، یادگار ، سال ۲، ش ۴ (آذر ۱۳۲۴ ش )، ص ۴۲-۴۶؛
(۲) مسعودبن عبدالله بابارکن الدین شیرازی ، نصوص الخصوص فی ترجمه الفصوص : شرح فصوص الحکم محی الدین عربی ، چاپ رجبعلی مظلومی ، تهران ۱۳۵۹ ش ؛
(۳) محمد حسن جابری انصاری ، تاریخ اصفهان وری ؛
(۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰-۱۳۹۲؛
(۶) عباس قمی ، هدیه الاحباب ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۷) عبدالکریم بن مهدی گزی برخواری ، تذکره القبور، چاپ ناصر باقری بید هندی ، قم ۱۳۷۱ ش ؛
(۸) محمد علی مدرس ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۹) محمدمعصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقایق ، چاپ محمد جعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ ش ؛
(۱۰) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، ج ۲، تهران ۱۳۴۹ ش ؛
(۱۱) لطف الله هنرفر، گنجینه آثار تاریخی اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۴ ش ، ص ۴۹۵-۵۰۰٫

دانشنامه جهان اسلام جلد۱ 

زندگینامه علامه آیت الله ابوالحسن رفیعى قزوینى(متوفی ۱۳۹۵قمری)

 

Untitledتبار علم

تبار آیه اللّه رفیعى قزوینى از خاندانهاى علمى شیعه در قزوین است. آنان از سادات حسینى به شمار مى‏آیند و از ذریه سید میرزا محمد زمان طالقانى قزوینى، از اکابر علماى عصر خویش و از شاگردان ملا خلیلا قزوینى ‏اند.(۱)

سید میرزا رفیع ( متوفى ۱۲۷۲ه.ق) از فرزندان سید محمد باقر، از مجتهدان و حکماى الهى عصر خویش بود که نامش عنوان این خاندان جلیل گشت. بدین ترتیب این سلسله به « آل رفیعى» شهرت یافتند.

نسب آیه اللّه سید ابوالحسن رفیعى قزوینى با یک واسطه به سید میرزا رفیع مى‏رسد و سیادت و علم را از این تبار پاک به ارث برده است.

« سید میرزا رفیع – سید ابراهیم – سید ابوالحسن رفیعى قزوینى.»

نسب مادریش نیز به واسطه آیه اللّه حاج سید على مجتهد قزوینى به « آیه اللّه سید ابراهیم» مى‏رسد.(۲)

تولد ابوالحسن

واژه خجسته ابوالحسن، کنیه پنج تن از امامان شیعه (ع) است که به ترتیب عبارتند از: -۱امام على -۲ (ع)امام سجاد -۳ (ع)امام کاظم -۴ (ع)امام رضا -۵ (ع)امام هادى.(ع)(۳)

لذا وقتى خانواده‏اى نام « ابوالحسن» را بر فرزند خویش مى‏نهد، به یادکرد پنج تن از ائمه(ع) این نام را انتخاب مى‏کند. آل رفیعى نیز که از سادات پاک سرشت قزوین هستند، پس از تولد « سید ابوالحسن» در سال ۱۳۱۰ه.ق برابر ۱۲۶۸ه.ش با انتخاب این نام، یاد پیشوایان علم و تقوا را پاس مى‏دارند.

تربیت فرزند

پدر سید ابوالحسن که از خاندان علم و از پارسایان عصر خویش است، تربیت آغازین فرزند را خود بر عهده مى‏گیرد و با نام خدا « گوهر معرفت» را به وى مى‏آموزد و جان ابوالحسن را با خالق هستى بخش آشنا مى‏سازد.

آقا سید ابراهیم تصمیم مى‏گیرد تا فرزند را پیش از آموزش الفباى نگارشى و علم آموزى از طریق کتاب و کتابخوانى، با پدیده‏هاى جهان خلقت آشنا سازد و او را به پدیدآورنده بزرگ آنها رهنمون باشد.(۳)

حوزه قزوین

حوزه علمیه قزوین که سابقه تاریخى آن به قرن سوم هجرى مى‏رسد از باشکوه‏ترین حوزه‏هاى جهان تشیع که با تربیت فرزانگان نامدار چون ؛ احمد بن ابراهیم قزوینى و حسین بن ابراهیم قزوینى (۵)بر تارک جهان علم مى‏رخشد و در طول تاریخ صدها دانشمند را در خود جاى داده و به تربیت دانش پژوهان و دانشجویان پرداخته است.

سید ابوالحسن با راهنمایى پدر به تحصیل دانشهاى رایج مى‏پردازد. دانش پژوه آل رفیعى درصدد است تا با فراگیرى آنها جامع علوم عقلى و نقلى شود. از این رو در مکتب درسى فقیهان، اصولیان، ریاضیدانان، حکیمان و عارفان حاضر مى‏آید.

وى پس از تحصیل کتب ادبى و بلاغى در مدرسه صالحهیه قزوین سطوح علمى و کتب فقهى و اصولى را نزد فرزانگان قزوین، حاج ملا على طارمى و آیه اللّه ملا على اکبر تاکستانى آغاز نمود.(۷) لیکن تشنه معارف الهى بر آن است تا علوم عقلى را نیز بیاموزد.

حوزه علمیه تهران

حوزه علمیه تهران یکى از پربارترین حوزه‏هاى فلسفى جهان اسلام است و سابقه درخشانى دارد. سید ابوالحسن قزوینى در سال ۱۳۳۳هجرى قمرى به مجلس درس آیهاللّه حاج شیخ عبدالنبى نورى راه مى‏یابد و علوم عقلى و عرفانى را از او فرا مى‏گیرد. البته وجود فرزانگان دیگرى چون؛ حاج میرزا مسیح طالقانى، آیه اللّه سید محمد تنکابنى و آیه اللّه شیخ محمد رضا نورى را هم مغتنم شمرده و دانش فقهى و اصولى خویش را تکمیل مى‏کند.

دانشجوى حکمت و عرفان و ریاضیات در حوزه تهران حکیمان دیگرى را مى‏یابد و با حضور در مکتب حکیم متأله میرزا حسن کرمانشاهى، حاج فاضل تهرانى شمیرانى، میرزا محمود رضوان قمى، حکیم محمد هیدجى زنجانى، حاج شیخ محمد رضا مسجدشاهى اصفهانى و آقاى میرزا هاشم اشکورى در فلسفه و عرفان بهره‏هاى فراوان مى‏برد و علوم ریاضى را از میرزا ابراهیم زنجانى و شیخ على رشتى مى‏آموزد.(۶)

آیه اللّه سید ابوالحسن رفیعى قزوینى در طى آموزش علوم عقلى در حوزه علمیه تهران، در مدرسه صدر ساکن و پس از فراغت از تحصیل به قزوین باز مى‏گردد و مدّت یک سال در زادگاه خود توقف مى‏کند.

معظم له پس از بازگشت به حوزه تهران در مدرسه عبداللّه خان به تدریس کتب فقهى و اصولى چون شرح لمعه و قوانین مى‏پردازد و از تدریس کتب فلسفى غفلت نمى‏ورزد و شرح منظومه حکیم سبزوارى و اشارات شیخ الرئیس ابو على سینا را تدریس مى‏کند. حوزه درسى وى چنان شهرت مى‏یابد که شاگردان مدارس دیگر نیز در درس آیه اللّه رفیعى حاضر مى‏شوند.(۸)

هجرت به قم

در سال ۱۳۴۰هجرى قمرى، حضرت آیه اللّه شیخ عبدالکریم حائرى یزدى به قم آمد و حوزه قم را رونق دوباره بخشید. آیه اللّه رفیعى با هجرت به قم قصد دارد تا هم دانش فقهى و اصولى خویش را در مکتب آیه اللّه حائرى به کمال رساند و هم علوم عقلى را در حوزه علمیه قم رواج دهد. لذا به دارالعلم قم هجرت مى‏کند و به تدریس کفایه الاصول، رسائل، مکاسب شیخ انصارى، اسفار اربعه و شرح منظورمه مى‏پردازد و در محضر فقیه و اصولى فرهیخته آیه اللّه العظمى شیخ عبدالکریم حائرى یزدى و آیه اللّه شیخ ابوالقاسم کبیر قمى حاضر مى‏گردد.

آن جناب مورد عنایت مؤسس حوزه علمیه قم قرار مى‏گیرد و به امر ایشان در ماه رمضان ۱۳۴۴هجرى قمرى در مسجد بالاسر بر کرسى تدریس مى‏نشیند و همزمان با تدریس، به تحریر تعلیقاتى بر شرح منظومه و رسائل همت مى‏گمارد.

آیه اللّه سید ابوالحسن رفیعى قزوینى در سال ۱۳۴۸هجرى قمرى با اجازه صریح مراجع تقلید به مقام اجتهاد نایل مى‏آید. علاوه بر آیهاللّه العظمى حائرى یزدى در قم، آیهاللّه العظمى آقا سید ابوالحسن اصفهانى از نجف اشرف و آیهاللّه شیخ محمدرضا مسجدشاهى اصفهانى هم به ایشان اجازه اجتهاد و نقل روایت مى‏دهند.(۹)

زیارت خانه خدا

علامه رفیعى قزوینى پس از اخذ درجه اجتهاد در سال ۱۳۴۸هجرى قمرى، در همان سال به زیارت خانه خدا مى‏شتابد تا شکرگزار نعمت حق باشد. او، تاریخ سفر حج را بر پشت جلد کتاب منظومه سبزوارى( ره) چنین یادداشت کرده است:

« یوم حرکت عصر از قزوین به عزم زیارت مکه معظّمه زادها اللّه شرفا یکشنبه بیست و یکم شهر شوال هزار و سیصد و چهل و هشت ۱۳۴۸هجرى، دوم برج حمل ۱۳۰۹شمسى.

مراجعت از مکه معظمه و ورود به قزوین، عصر یوم سه شنبه دهم شهر صفر من شهور ۱۳۴۹تقریبا چهار ماه طول مسافرت بوده است…»(۱۰)

ایشان پس از مراجعت از قم و زیارت خانه خدا در قزوین اقامت مى‏گزیند.

مجتهد قزوین

آیه اللّه رفیعى با اخد درجه اجتهاد به حوزه علمیه قزوین بازگشته و با تدریس متون فقهى و حکمى و سطوح عالى فقه و اصول به عنوان مجتهد قزوین، مرجع خاص و عام در عقد و حلّ امور و علوم و معارف الهى شناخته مى‏شود و در مسجد سلطانى قزوین به اقامه نماز جماعت پرداخت و بر فعالیت اجتماعى مردم نظارت مى‏کند.

در ایام اقامت سى و دو ساله‏اش در قزوین، گروهى از طلاب علوم عقلى و پژوهندگان حکمت به قزوین مهاجرت کرده و از مکتب فلسفى وى بهره مى‏برند، تا اینکه در سال ۱۳۸۰قمرى حکیم متأله به قم رفته و با برپایى حوزه درسى در علوم فقه، اصول و فلسفه به رونق حوزه قم مى‏افزایند؛ لیکن این اقامت بیشتر از دو ماه به طول نمى‏انجامد و در مراجعت به قزوین با اصرار مشتاقان معارف، در حوزه تهران به تدریس مى‏پردازد.

شاگردان حکیم

آیهاللّه رفیعى قزوینى، ترجمان حکمت و علوم الهى است و چون نسیم سحرگاهان اهل معرفت را به وادى عرفان هدایت مى‏کند و با معارف حقه الهى و لطایف قرآنى آشنا مى‏سازد، او چون دریایى پر جنب و جوش در حرکت از شهرى به شهرى و تدریس در حوزه‏هاى گوناگون است از این شاگردان مکتب آیهاللّه رفیعى در حوزه‏هاى قزوین، قم و تهران پراکنده‏اند، از آن جمله:

۱-امام خمینى (ره)

۲-حسن زاده آملى

۴-سید جلال الدین آشتیانى

۳-محى الدین انوارى

۵-سید رضى شیرازى

۶-شاهچراغى

۷-مصطفى امام جمعه‏ اى

۸-حکیم ذهبى شیرازى

۹- مهدوى کنى، میرزا عبدالحسین ابن الدین

۱۰- سید مهدى کشفى

۱۱-شیخ شعبان لنگرودى

۱۲- سید محمد یزدى

۱۳- سید مصطفى خوانسارى

۱۴-شیخ محمد ابن الشیخ قمى

۱۵-سید مرتضى مبرقعى

۱۶- علاء الدین کرمانشاهى

۱۷- سید احمد قمى

۱۸- حاج میرزا محمد ثقفى تهرانى

۱۹-میرزا حسین نورى

۲۰-سید محمد رضایى

۲۱-محمدرضا ربانى تربتى

۲۲- شیخ محمد حسین اویسى

۲۳- میرزا ابوالقاسم خرمشاهى

۲۴-مهدى باقرى کنى

۲۵-دکترغلامحسین دینانى

۲۶- امامى کاشانى

۲۷-شیخ محمد تقى شریعتمدارى

۲۸- نجم الدین اعتمادزاده

۲۹-نظام الدین قمشه‏اى

۳۰- دکتر سید حسین نصر

۳۱- سید محمد مهدى تقوى

۳۲- شیخ هادى سلمانى

۳۳- غلامرضا رضانژاد

۳۴-سید محسن رفیعى ( فرزند آیهاللّه رفیعى)

۳۵- ذوالمجد طباطبایى

۳۶-حاج احمد سیاح

۳۷- سید ابوترب ابوترابى قزوینى.

سجایاى اخلاقى و اسلوب تدریس

شاگردان حکیم الهى حضرت آیهاللّه رفیعى قزوینى که سالها با وى معاشرت داشتند، او را در عین کمال و فضیلت به فروتنى و بزرگداشت اهل علم یاد مى‏ کنند.

آیهاللّه حسن زاده آملى که با رشادات آیهاللّه شعرانى، در درس آیهاللّه رفیعى حاضر مى‏ شود، مى ‏فرماید:

« … در جلسه درس آن جناب شرکت کردم، دو درس مى‏فرمود یکى معقول که کتاب اسفار بود و دیگرى درس خارج فقه. چون شروع به تقریر درس فرمود، گویى دریاى متلاطم و بحر زخارى به حرف آمد. در اثناى تقریر چه کلیدها و مفاتیح علمى که امهات معارف اصیل انسانى و قرآنى‏اند از بیانات و ارشادات او استفاده مى‏کردیم، و همچنین از دقت و باریک‏بینى و نازک‏بینى ایشان در مسائل فقهى.

در این اندیشه افتادم که این بزرگمرد چرا قبلا در قزوین بسر مى‏برده – « نهنگ آن به که با دریا ستیزد» – باید در آنجا چه شاگردانى داشته باشد و چه کسانى را تربیت کرده باشد که از این شخصیت جهانى بهره‏ ها برده ‏اند.

جلسه درس آن روز به پایان رسید و به مدرسه مروى برگشتیم و درسها را نوشتیم و یادداشت کردیم. روز بعد که به محضر استاد علامه شعرانى رسیدیم، پرسیدند: به درس آقاى قزوینى شرکت کردید؟ عرض کردم در کنار دریاى دیگرى نشسته‏ام. فرمودند: آن محضر را مغتنم بدار.

هفته‏اى به سر نیامد که بعد از درس به من ( آیهاللّه رفیعى) اشاره فرمود: شما باشید، آقایان همدرس رفتند و بنده برخاستم به نزدیکش آمدم و خم شدم و زانویش را بوسیدم و گفتم آقاجان امرى دارید؟

فرمود: خواستم از شما حال بپرسم و از درسها و اساتید شما با خبر باشم… هفته دوم آمد و یک دو روزى بگذشت و باز بعد از درس به من اشاره کرد که شما باشید، من نشستم و رفقا رفتند. فرمود: شما اظهار داشتید که شرح قیصرى بر فصوص الحکم را محضر آقاى فاضل تونى درس خوانده‏اید، گفتم آرى، فرمود: مصباح الانس را درس خوانده‏اید؟ گفتم: خیر. فرمود: حاضر هستید که مصباح الانس را با هم – مشروط به اینکه دو به دو من و شما باشیم، مباحثه کنیم؟ دو زانویش را بوسیدم و اشک شوق در چشمم حلقه زد و عرض کردم:

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

لطفها مى ‏کنى اى خاک درت، تاج سرم

خود آن جناب مصباح الانس را در محضر آقامیرزا هاشم اشکورى که محشى مصباح الانس است تلمذ کرده بود… ببینید آیهاللّه رفیعى( رفع اللّه درجاته) از تعلیم و تعلّم و مقام معلم چه خبرها دارد که با طلبه‏اى از آمل براى تحصیل علم به تهران آمده و هیچ آشنایى و خویشاوندى با او ندارد، اینگونه رفتار مى‏کند، این اولیاى الهى چه دیده ‏اند و چه چشیده ‏اند؟» (۱۱)

آیه اللّه حسن زاده آملى در ادامه سخن مى‏ فرماید:

« حضرت آیهاللّه رفیعى کسى بوده است که پیش از ما مرحوم امام خمینى (ره)در محضر انورش زانو زده است و معارف اندوخته است. یک روز در درس مصباح الانس به مناسبتى سخن از آن جناب به میان آورد و فرمود: آقاى خمینى خیلى باهوش بود.»

بارى حضرت آیهاللّه رفیعى نابغه‏اى جامع معقول و منقول بود و حقیقت امر در وصف و تعریفش چنان است که عارف رومى گفته است:

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید والسلام (۱۲)

آقاى غلامحسین رضانژاد مى ‏نویسد:

« در این اواخر که على الاصول استاد بى‏همتاى حکمت اسلامى، به تدریس فقه و اصول اشتغال داشت، در حوزه درس وى در مسجد جامع تهران، یکى از پربرکت‏ترین و بارآورترین حوزه‏هاى علمى در شمار مى‏آمد.

این بى بضاعت، چون ابتهاج ایشان را در تدریس فقه و پاسخ به پرسشهاى فقهى مى‏دانستم با چند سؤال فقهى، یکى از مباحث حکمى را مى‏آمیختم تا از پاسخ دادن بدان سؤال فلسفى طفر نروند، و هرگاه ایراد به نظرم مى‏رسید و آن را بیان مى‏کردم، با جمله « چقدر فطن!» مرا در پرسش و تعلّم تشویق و تفقد مى‏کرد.

از بر عکس ظواهرش از بهجت علمى خاصى برخوردار بود و قدر علوم الهى را خیلى خوب مى‏دانست و از تعلیم آن به نااهل برحسب وصیّت بوعلى سینا و تکرار خواجه طوسى، خوددارى مى‏کرد و آن را به هر کسى تعلیم نمى‏داد.

به خاطر دارم، آنگاه که در بیمارى سکته مغزى که او را تقریبا زمین گیر کرده بود، احوال ایشان را پرسیدم، با دو کلمه « فى الجمله بد نیستم» پاسخ گفت و من قصیده‏اى که در تجلیل و بزرگداشت او سروده بودم، برایش قرائت کردم، وقتى بدین ابیات رسیدم:

سلمان روزگارا، پرهیزت

بخشید روح، قالب تقوا را

بنشین یکى به مسند و فتوا ده

کامروز نیست، غیر تو فتوا را

به بنده فرمودند: « چرا هست، دیگران هم هستند» و سپس اضافه نمود: « من شصت و پنج سال عمر خود را در فقه و اصول و حکمت و کلام و عرفان گذراندم، و امروز که به خود نگاه مى‏کنم، مى‏بینم که نه مرا فقیه و اصولى مى‏توان گفت و نه حکیم و عارف» و یاللعجب از این همه فروتنى و خضوع» .(۱۳)

این فروتنى موجب شد تا حکیم قزوینى در شبهاى جمعه خطاب به عامّه مردم و بازاریان سخن به موعظه گشاید و لطایف عرفانى و براهین عقلى را به زبانى ساده بیان دارد و آیات قرآنى و احادیث معصومین را به مردم القاء نماید و رابطه قرآن و برهان و عرفان را در سلوک علمى خویش بنمایاند.

حکیم متأله

استاد علامه حضرت آیهاللّه رفیعى از افراد نادرى است که علوم عقلى و نقلى اعم از فقه و اصول و فلسفه و حکمت را به خوبى فرا گرفته، مدارج عالى کمال را مى‏پیماید. لذا وقتى کتاب نفیس حضرت آیهاللّه العظمى شیخ عبدالکریم حائرى چاپ مى‏شود، آن فقیه بزرگ و حیکم متأله بر « دُرَر الاصول» وى مقدمه‏اى وزین در و در خور مى‏نگارد. لیکن او بیش از هر علمى با حکمت متعالیه مأنوس بود و به راستى وى را باید ترجمان حکمت متعالیه خواند.

ایشان در مورد کتاب « اسفار اربعه» صدرالمتألهین مى‏ فرمود:

« این کتاب اسفار( حکمت متعالى) به لحاظ حجمش، لفظش، متنش، یک جائیش، قضائیش، حکمت متعالیه است و به لحاظ تفسیرش، شرحش، بسطش، اسفار است، چنانکه لفظ اسفار هم مؤید این گفتار است» .(۱۴)

علامه رفیعى بر این باور بود که عرفان و قرآن و حدیث و حکمت از یکدیگر جدایى ندارند و اگر کتب حکمى و عرفانى به دست انسان زبان فهم بیفتد، آن را تفسیر انفسى قرآن مجید مى ‏بیند.(۱۵) لذا وقتى شاگردان فرزانه مکتب فلسفى و عرفانى خویش را مى‏بیند که به سبب علاقه به علوم ریاضى به استخراج تقویم همت گمارده، مى‏فرماید:

« از این که رشته‏هاى ریاضى را تحصیل کرده‏اید بسیار کار خوبى کرده‏اید، و لکن شما در علوم دیگر هم زحمت کشیده‏اید و این عمل شما سبب مى ‏شود که در عرف عام به سمت یک منجّم شناخته شوید و همه کمالات دیگر شما نادیده گرفته شوند» .(۱۶)

او همانند بنیانگذار این مکتب فلسفى صدرالمتألهین شیرازى سیر علمى را با سلوک عملى هماهنگ ساخته بود. چنانکه بر پشت جلد دوم اسفار طبع قدیم خود، تحت عنوان فائده علویه، اشاره مى‏کند که در مبحث، لذت کتاب اسفار، و تعریف آن که آیا « لذت عین ادراک ملایم است یا امر دیگر بر آن مترتّب است؟» اشکال کردم و نفس خویش رإے؛ّّ مضطرب یافتم آنگاه به سوى امام و مولایم سید الحکما الراسخین، امیرالاولیاء الموحدین امیرالمؤمنین (ع)توجه تام کردم که با افاضه ربانى به درستى کلام صدرالمتألهین یقین پیدا کردم.(۱۷)

آیه اللّه رفیعى به موجز نویسى شُهره است. با این حال ایجاز به اتقان بحث لطمه‏ اى وارد نمى ‏سازد. وى در مسائل کلامى، فلسفى و اثبات عقاید شیعه و معارف اهل بیت(ع) آثارى را از خود به ارث نهاده که مورد توجه اهل معرفت است.

این رسائل و حواشى عبارتند از:

۱-شرح دعاى سحر

۲-رساله معراج

۳-رساله اسفار اربعه

۴-رساله در بیان قوه مولده

۵-رجعت

۶-تخلیه و تجلیه و تحلیه

۷-حرکت جوهریه

۸-اتحاد عاقل و معقول ( فارسى)

۹-اتحاد عاقل و معقول ( عربى)

۱۰-رساله در وحدت وجود

۱۱-رساله در حقیقت عقل

۱۲-رساله در شب قدر

۱۳-سخن در معاد

۱۴-مقاله در وجود

۱۵-تفسیرى در دو آیه از سوره یونس

۱۶-مقاله در تشریح اجزاء حملیّه و اجزاء حدّیه

۱۷-مقاله در قضایاى ضروریّه ازلیه

۱۸-رساله در حدوث دهرى

۱۹-مقاله در اراده و مشیت ۲۰-مقاله در مسح رأس و وضوء

۲۱-مقاله در شرح زندگى ملاصدرا

۲۲-بحث شریف معاد

۲۳-حاشیه بر شرح منظومه حکیم سبزوارى

۲۴-حواشى بر اسرار الحکم سبزوارى

۲۵-حواشى بر شرح الاسماء الحسنى، سبزوارى

۲۶-حواشى بر کتاب اسفار الاربعه صدرالمتألهین شیرازى

۲۷-حواشى بر مشاعر

۲۸-حواشى بر عرشیه ملاصدرا

۲۹-حواشى بر تعلیقات ملاصدرا بر کتاب شفاى بوعلى سینا

۳۰-حواشى بر شرح اصول کافى ملاصدرا

۳۱-حواشى بر مفاتیح الغیب ملاصدرا

۳۲-حواشى بر کتاب شفاى ابن سینا ۳۳-حواشى بر کتاب شرح الاشارات و التّنبیهات

۳۴-حواشى بر شوارق الالهام فیاض لاهیجى

۳۵-حواشى بر گوهر مراد شرح حکمهالاشراق قطب الدین شیرازى

۳۸-حواشى بر مقدمه فصوص الحکم قیصرى

۳۹-تعلیقات بر الشواهد الربوبیّه صدر المتألهین

۴۰-تعلیقات بر اسرارالآیات صدرالمتألهین

۴۱-حواشى بر شرح مطالع در منطق

۴۲-حواشى بر شرح تجرید قوشچى در کلام

۴۳-تعلیقات بر مصباح الانس ابن فنارى در عرفان

۴۴-کتابى در حول عقاید امامیّه در ردّ « جبّانى» از نویسندگان کویت

۴۵-تقریرات درسى اصول عقاید.

معظم له در فقه استدلالى نیز تألیفاتى داشته‏اند که عبارتند از:

۱-کتاب صلوه

۲-کتاب خمس

۳-کتاب حج

۴کتاب میراث

۵-کتاب نکاح

۶-کتاب طلاق

۷-کتاب مکاسب و بیع و تجارت

۸-در قاعده لا ضرر

۹-توضیح المسائل

۱۰-هدایه الانام

۱۱-حواشى بر عروه الوثقى

۱۲-رساله مناسک حج

۱۳-اسرار حج

۱۴-حواشى بر کفایه الاصول

۱۵-تعلیقات بر رسائل شیخ انصارى

۱۶-حاشیه بر وسیله النجاه آقا سید ابوالحسن اصفهانى.(۱۸)

وفات

علامه سید ابوالحسن رفیعى قزوینى پس از سالها مجاهدت، نیمه شب سه‏شنبه ۲۴دى ماه ۱۳۵۳شمسى، برابر اول محرم ۱۳۹۵قمرى در سن ۸۵سالگى در تهران به لقاءاللّه شتافت و در مسجد بالاسر آستان قدس فاطمى، کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (س)به خاک سپرده شد.(۱۹)

عبارت زیر بر روى سنگى تحریر و حک شده و بر دیوار روبروى قبر آن حکیم نصب گردیده است:

«قد لبّى ربّه الجلیل، سیّدالعلماء المجتهدین، جامع المعقول و المنقول استاد الفقهاء و المحققین و الحکماء المتألهین، مرجع العوام و الخواص، علّامه الزمان، آیهاللّه العظمى الحاج سیّد ابوالحسن الحسینى، المشتهر بالرفیعى القزوینى – اعلى اللّه مقامه الشریف – فى عاصمه تهران، عرّه محرم الحرام فى سنه ۱۳۹۶(۲۰) من الهجره النبویّه صلى اللّه علیه و آله و سلم» .

آخرین سفارش

آن جناب پس از ارتحال با چهره‏ اى نورانى و مسرور از لذات معنوى به خواب برخى از شاگردانش آمده و اهتمام به قرآن کریم و نماز اوّل وقت را سفارش کرده است.

پى نوشتها:

۱- درباره علماى این خاندان، ر. ک به: دایره المعارف تشیع؛ ج ۱ص ۱۷۳مینودر؛ ص .۳۲۵ – ۳۲۴تقریرات « آیهاللّه رفیعى» .
۲- آیهاللّه سید ابراهیم معروف به «صاحب ضوابط الاصول» و «دلائل الاحکام» است. و فرزند او «آیهاللّه سید على مجتهد قزوینى» که پدر مادر آیهاللّه رفیعى و صاحب حاشیه بر «قوانین اصول» است شاگرد مبرز شیخ انصارى قدس سره است. آرامگاه این دو جد مادرى در صحن بزرگ حضرت ابا عبداللّه الحسین (ع) در کربلا واقع است. «رسائل فلسفى»، ص .۵
۳- در کتب رجال شیعه و زندگینامه‏هاى ائمه(ع) هرگاه ابوالحسن مطلق یا با صفت «اول» بیاید مقصود امام موسى کاظم (ع) و با صفات «ثانى» مقصود امام رضا(ع) و با صفت «ثالث» مراد امام هادى(ع) است.
۴- آیهاللّه حسن زاده آملى فرماید:
وقتى پیرمردى هم سن و سال استاد بزرگوار جناب آیهاللّه حاج میرزا ابوالحسن رفیعى قزوینى(رفع اللّه درجاته) حکایت مى‏کرد که ما در اوان خردسالى در قزوین همین آقا سید ابوالحسن رفیعى را صدا مى‏زدیم که بیا بازى، ایشان تا میدان با ما همراهى مى‏کرد، ولى با ما بازى نمى‏کرد، در گوشه‏اى مى‏ایستاد، یا به نبش دیوارى تکیه مى‏داد و دلنشین پیرمرد به یاد حضرت یحیى پیامبر(ع) افتادم که خداى سبحان در آیه سیزدهم سوره مریم قرآن فرموده است: «یا یحیى خذ الکتاب بقوّه و آتیناه الحکم صبیّا» حکم، امر حکیم محکم و متین و رصین است که بر اساس استوار حق و حقیقت قرار گرفته است و ریشه دوانده و پایدار است. «یس و القرآن الحکیم» . آسمان معرفت؛ ص .۳۸۳
۵- طبقات اعلام الشیعه، ج ۲ص ۱۳و .۵۷
۶- آئینه دانشوران، ص ۱۸۳و رسائل فلسفى، ص .۶
۷- استاد سید جلال الدین آشتیانى در خصوص اساتید آیهاللّه رفیعى گوید: ایشان«سفر نفس اسفار» و «الهیات شفا» را نزد آقا میرزا حسن کرمانشاهى آموخته بود و «منظومه» را نزد حاج فاضل تهرانى و «مقدمه قیصرى» و قسمتى از « فص آدمى» را نزد آقا میرزا محمود قمى فراگرفته بود.
احاطه او بر آثار ملاصدرا ظاهر و بارز بود. کتاب اسفار و حواشى ملاصدرا و مفاتیح الغیب و حواشى ملاصدرا بر حکمت الاشراق را در حافظه داشت. و خداوند گویا او را براى تدریس اسفار خلق کرده بود.
کیهان فرهنگى؛ سال دوم، شهریور ۱۳۶۴ش ۶ص .۱۷
۸- رسائل فلسفى؛ ص ۶و .۷
۹- رسائل فلسفى؛ ص .۷
۱۰- همان، ص .۱۳
۱۱- آسمان معرفت؛ ص .۲۸۹ – ۲۸۷
۱۲- همان، ص .۲۹۱
۱۳- رسائل فلسفى، ص ۱۴و .۱۵
۱۴- آسمان معرفت؛ ص .۶۱
۱۵- همان؛ ص .۵۶
۱۶- همان؛ ص .۳۹۸
۱۷- رسائل فلسفى، ص .۱۹
۱۸- در آسمان معرفت؛ ص ۲۸۴ – ۲۸۲و رسائل فلسفى، ص ۲۵و .۲۶
۱۹- معظم له چهارده فرزند دارند؛ اولاد ذکور آنها عبارتند از: -۱شهاب الدین -۲ضیاءالدین -۳محسن -۴حسن -۵کاظم -۶رضا -۷عبداللّه -۸مهدى -۹مصطفى -۱۰صادق. جناب آقاى محسن رفیعى قزوینى روحانى و مدرس سطوح عالى فقهى است. «رسائل فلسفى» ص .۶۳
۲۰- سال وفات که روى سنگ قبر حک شده اشتباه است.

سید على رضا سیّد کبارى

زندگینامه آیت الله ربانى شیرازى (متوفاى۱۳۶۰ ش )

Untitled

زادگاه

دارالفضیله شیراز زادگاه اوست . شهر تاریخى با مردمى اصیل و فرهنگى و هنرى که در طول تاریخ مشاهیر و مفاخر گرانقدرى مثل سعدى و حافظ، میرزا محمد حسن شیرازى ، میرزا محمد تقى شیرازى ، میرزا على آقا شیرازى ، شهید دستغیب ، ملاصدرا و… به خود دیده است .

تولد، کودکى ، نوجوانى

در سال ۱۳۰۱ شمسى کودکى به دنیا آمد که او را عبدالرحیم نام نهادند. تا سن ۲۰ سالگى نزد پدر، آداب زندگى معاشرت ، تحصیل و کسب و کار را فرا گرفت .

دوران جوانى

عبدالرحیم پس از آموختن روش زندگى و چگونگى اداره آن – از محضر پدر بزرگوارش – تصمیم به زندگى مستقلى گرفت . ابتدا مغازه اى کوچک در بازار شیراز دست و پا کرد و از کنار پدر به آنجا رفت . انصاف او با مشتریان سبب شده بود که بیشتر اوقات دکانش محل ازدحام جمعیتى باشد که براى خرید سوغات به بازار آمده بودند. زائران مرقد مطهر احمدبن موسى (شاهچراغ ) از مغازه عبدالرحیم اجناسى – از قبیل مهر و تسبیح ، سجاده ، انگشتر – خریدارى مى کردند.

حزب برادران

در آن سالها آیه الله سید نورالدین حسینى – براى مقابله با تجاوزات استعمارگران خارجى و عمال داخلى آنها به حریم اسلام و روحانیت – حزبى به نام ((حزب برادران )) تاءسیس کرده بود. این حزب مرکز تجمع کسانى بود که نمى خواستند از کنار جریانات ضد اسلامى – ملى آن روزها، بى تفاوت بگذرند. عبدالرحیم که از قبل بنیانگذار این حزب را مى شناخت و بارها از مجلس وعظ و دانش او بهره مند شده بود به عضویت حزب برادران درآمد و فعالیتهاى سیاسى خود را رسما شروع کرد.

تحصیل

ربانى شیرازى در کنار فعالیتهاى حزبى ، براى تکمیل اطلاعات دینى به مدرسه علمیه آقا بابا خان رفت .
فرزندش انگیزه پدر مبنى بر ورود ایشان به حوزه علمیه را چنین بیان کرده است :
روزى از روزها که مثل همیشه در مغازه اش مشغول کار بود صداى داد و فریادى را شنید نزدیک رفت تا ببیند چه خبر است . مشاهده کرد که یکى از ماءموران انتظامى رضا شاه ، وسط بازار با روحانى پیرمردى که گویا – به عمل پاسبانى در مورد کشیدن چادر از سر زن مسلمانى اعتراض کرده بود – درگیر شده است و پس از آنکه عمامه اش را از سرش برداشته او را به زمین کوفته و با مشت ولگد و ناسزا به جانش افتاده است .

آیه الله ربانى گفته است :
من با دیدن این صحنه ، در یک لحظه ماجراهاى پیامبران در ذهنم مجسم شد و با خود گفتم که پس معلوم مى شود که اینها بر حق اند که اینگونه با آنان رفتار مى شود و از همانجا این احساس در من به وجود آمد که بروم طلبه بشوم .

هجرت به قم

آیه الله ربانى شیرازى در سال ۱۳۲۷ شمسى پس از کسب علم و معرفت در حوزه علمیه شیراز – در زمان مرجعیت آیه الله بروجردى – به قم مشرف شد. چند سالى در مدرسه حجتیه مسکن گزید و از درس اساتید و مراجع معظم آن زمان از جمله حضرت آیه الله بروجردى – بهره مند شد تا آنکه ازدواج کرد و به منزلى که در یکى از محله هاى مستضعف نشین قم اجاره کرده بود نقل مکان نمود. بنا داشت که از سهم امام مصرف نکند و به همین سبب براى امرار معاش به بیع و شرا پرداخت . چون کتاب شناس بود، بیشتر سعى مى کرد که از طریق خرید و فروش کتاب هزینه زندگى اش را تاءمین کند گاهى هم فرش معامله مى کرد.

در محضر استاد

حضور آیه الله ربانى شیرازى در حوزه درس حضور آیه الله بروجردى به گونه اى ملموس و محسوس بود که اگر تصادفا روزى نمى توانست در کلاس ‍ درس حاضر شود، همگان متوجه عدم حضور وى مى شدند. بارها اتفاق افتاده بود که آیه الله بروجردى از میان آن همه شاگرد که به درس وى حاضر مى شدند سراغ آقاى ربانى را گرفته بود و وقتى گفته مى شد که کسالت دارد و مریض است افرادى را به نیابت از خود جهت عیادت و احوال پرسى او به منزلشان مى فرستاد. و این جلب توجه استاد به شاگرد به سبب نقدهاى دقیق علمى آیه الله ربانى به کلام حضرت آیه الله العظمى بروجردى ، بود که بارها استاد را وادار به تجدید نظر در راءى و مطلب ارائه شده کرده بود.

فقط قدرت علمى و دقت نظر مرحوم ربانى نبود که منزلت وى را نزد استاد بالا برده بود؛ روح دینى و فکر روشن و تقواى شدید او در امر دین نیز از دیگر علل علاقه آیه الله بروجردى به وى به شمار مى رفت . و این اعتماد استاد به شاگرد تا جایى بود که کرارا آقاى ربانى را به عنوان نماینده خویش ‍ براى رسیدگى به امور مسلمین به شهرهاى مختلف بفرستد.

بر کرسى تالیف

۱٫ بنا به پیشنهاد آیه الله العظمى بروجردى مبنى بر تشکیل و تاءسیس مکتب فقهى جدیدى – تحت عنوان – ((فقه الحدیث )) آیه الله ربانى یکى از سه نفر شاگردان ممتاز و قبول شدگان از بین شصت نفر شاگردان برجسته معظم له بود – که در احیاء وسائل الشیعه از طریق تصحیح و تعلیق و چاپ ، همت گمارد. ضمن اینکه در گروه تدوین کتاب ((جامع الحدیث )) نیز حضور فعال داشت .

۲٫ تصحیح و تعلیق بر بحار الانواردقت و مهارتى که مرحوم ربانى شیرازى در تصحیح وسائل الشیعه و نگاشتن پاورقى هاى آن از خود نشان داد، آوازه فضلش را به دور دست ها رساند و متعاقب پیشنهاد تصحیح و تنقیح کتاب عظیم بحارالانوار به حضرت علامه طباطبایى از سوى یکى از ناشران متعهد، علامه طباطبایى را بر آن داشت تا در اجراى این امر مهم از آیه الله ربانى دعوت به همکارى کند. از مجموعه ۱۱۰ جلدى بحارالانوار کار تصحیح و تعلیق ۴۰ جلد آن توسط ایشان انجام گرفته است .

۳٫ قضاءالحقوق فى ترجمه الصدوقاین کتاب را به منظور حق شناسى از صدوق علیه الرحمه به رشته تحریر در آورده است .

۴٫ حرکت طبیعى از دو دیدگاهاین اثر از آخرین نوشته هاى مرحوم ربانى شیرازى است که زندان شاه به رشته تحریر در آورده است .

۵٫ آثار چاپ نشدهولایت فقیه ،سلاسل الصوفیه ،شرح حال علماء و دانشمندانو چند اثر دیگر در فقه و اصول از جمله آثار منتشر نشده از ایشان است .

طرح پیشنهاد اتحاد مراجع

پس از رحلت حضرت آیه الله العظمى بروجردى در سال ۱۳۴۰ شمسى ؛ رژیم شاهنشاهى براى اینکه همیشه خود را از نقش احیاء گرانه روحانیت راحت کند فورا دست به کار شد و در اولین گام با ارسال تلگراف تسلیتى به محضر آیه الله العظمى حکیم که در نجف اقامت داشت ، سعى کرد که تشکیلات مرکزى روحانیت را به خارج از ایران انتقال دهد.

آیه الله ربانى از توطئه شاه با خبر شد و احساس خطر کرد. درس و بحث و تاءلیف و تحقیق را کنارى نهاد و قدم به میدان مبارزه سیاسى گذاشت . احساس مرحوم ربانى این بود که شرط اصلى رویارویى با دشمن در درجه اول ؛ برخوردارى از یک تشکیلات قوى و منسجمى است که در راءس آن کسى باشد که در عین اینکه از لحاظ صلاحیت هاى علمى مورد تاءیید علماء و بزرگان حوزه باشد، داراى دیدى دشمن شناس و دلى پرجراءت و معتقد به مبارزه با انحرافات و کژى ها باشد و بخوبى بتواند از عهده رهبرى دفاع از اسلام بر آید. وى در این باره مى گوید:

(( چون خبر داشتم که شاه اقدامات ضد اسلامى خود را با وفات آیه الله بروجردى شروع کند لذا پس از وفات ایشان مدرسین را دعوت کردم در منزل آقاى حرم پناهى و چند جاى دیگر و پیشنهاد انتخاب مرجع واحد را مطرح کردم و در مقام نظر خواهى پیشنهاد مرجعیت آقاى خمینى را دادم . در آن جلسه این مطلب به ذائقه خیلى ها خوش نیامد و قبول ننمودند.))

کادرسازى

آیه الله ربانى از سال ۱۳۴۹ ش . با مطرح شدن حکومت اسلامى از ناحیه امام خمینى (ره ) در صدد برآمد تا با سازماندهى روحانیون انقلابى و فرستادن آن ها به نقاط مختلف کشور به پرورش کادرهاى لازم براى شرکت در یک قیام همگانى و به دست گرفتن پستهاى کلیدى در حکومت آینده بپردازد. طولى نکشید که ثمره این فعالیتهاى فرهنگى – سیاسى به صورت هیئت ها، جمعیت ها، جلسات ، انجمن هاى مختلف اسلامى در سراسر کشور ظاهر شد و حتى برخى از آنها، براى تشکیل حکومت اسلامى دست به اسلحه بردند و با زبان گلوله با رژیم شاه سخن گفتند.

گروه انقلابى ابوذر

یکى از گروههاى فعالى که با آیه الله ربانى در تماس مستقیم بودند و پایگاه مرکزى آنها در شهر نهاوند قرار داشت گروه ابوذر بود. افراد این گروه فعالیتهاى – سیاسى انقلابى خود را تا جایى پیش بردند که در شهر قم – در حین خلع سلاح ماءمور شهربانى – که منجر به درگیرى شد اعضاى اصلى گروه دستگیر و هر شش نفر به اعدام محکوم و حکم صادره در ۳۰/۱۱/۱۳۵۲ به اجرا در آمد.

دستگیرى آیه الله ربانى

در رابطه با گروه ابوذر و دستگیرى کادر مرکزى آن ؛ منزل آیه الله ربانى در قم به محاصره ساواک قم در آمد و سپس به داخل خانه ایشان هجوم بردند و او را با خشونت تمام دستگیر و در حضور همسر و فرزندانش او را زیر ضربان مشت و لگد و قنداق تفنگ و… به شهربانى بردند.

پس از انتقال وى به شهربانى ، ماءموران تا ساعت دو بعد از نیمه شب تمامى خانه را زیر و رو کردند و چون مدرکى دال بر همکارى ایشان با گروه ابوذر نیافتند به ناچار به ضبط کتابهایشان پرداختند و همه آنها را به ساواک انتقال دادند. آیه الله ربانى در خصوص برخورد ماءموران ساواک در اولین لحظات دستگیریش مى گوید:

((حدود دو ساعت با انواع مختلف مرا شکنجه مى کردند. اول با شلاق ، گاهى با باطوم برقى زمانى با سیگار… اما من استقامت کردم . وقتى دیدم دست از شکنجه برنمى دارند، پیش خود گفتم خود را به بیهوشى مى زنم شاید مؤ ثر باشد. خود را به بیهوشى زدم هر چه شلاق زدند تکان نخوردم . با باطوم برقى از بالا تا پایین بدنم کشیدند و من حرکت نکردم . خودم هم تعجب مى کردم که چطور توانستم از هر گونه حرکتى خوددارى کنم … چون دیدند فایده ندارد، یک لیوان آب به صورتم پاشیدند، تکان خوردم فهمیدند که به هوش آمده ام ؛ دوباره شروع کردند به شکنجه و من همچنان خداوند را در نظر گرفتم و مطمئن بودم که به من کمک خواهد کرد. براى اینکه ما براى او حرکت کرده بودیم و در آن لحظات با تمام وجود یارى خداوند را احساس مى کردم . حدود یک ساعت دیگر به شکنجه ادامه دادند که بار دیگر تصمیم گرفتم خودم را به بیهوشى بزنم و در مقابل هیچ چیز، عکس العمل نشان ندهم همین کار را هم کردم و هر چند انواع شکنجه ها را بر روى من امتحان کردند، تکان نخوردم تا بالاخره دست برداشتند و گفتند ببریدش بیمارستان ، بى هوش است ))
تبعید یا زندان ؟

ساواک قم پس از مدتى که نتوانستند هیچگونه اعترافى از آیه الله ربانى بگیرد و یا به مدرکى دست پیدا کند. وى را به زندان قصر تهران منتقل و به سه سال و یک ماه حبس محکوم ساخت با اینکه ابتداء قرار بود به همین مدت به شهرستان چابهار تبعید گردد.

اقامه نماز در زندان شاه

از آنجایى که آیه الله ربانى شیرازى براى مبارزه زمان و مکان خاصى را نمى شناخت به محض ورود به زندان تصمیم گرفت اقامه نماز صبح را رسمیت بخشد؛ چرا که از مقررات زندان این بود که : نماز خواندن براى افراد مذهبى ده دقیقه قبل از طلوع آفتاب و پیش از بیدار باش رسمى است و رژیم براى اینکه ثابت کند که کلیه زندانیان ضد امنیت (سیاسى ) مارکسیست هستند این استثناء را نیز از بچه مذهبى ها لغو کرده بود. این سوژه خوبى براى آیه الله ربانى جهت ادامه مبارزه بود. بر همین اساس او طى مشورتى با برخى از آقایان موجود در زندان ؛ پیشنهاد اجراى مراسم نماز صبح در اول وقت شرعى به طور دسته جمعى را داد که به اتفاق آراء به تصویب رسید.

بدنبال آن قرار شد که زندانیان مذهبى و نماز خوان ، در ساعت چهار صبح درست اول اذان صبح به یکباره بیدار شوند و علیرغم قانون زندان به انجام مراسم نماز بپردازند.

زندانیان مذهبى که به واسطه گرمى هوا در حیاط زندان مى خوابیدند آن شب در کنار یکدیگر و نزدیک به هم خوابیدند تا بتوانند با هماهنگى بیشتر به اجراى برنامه هاى پیش بینى شده بپردازند. در سحرگاه آن روز در حالى که یکدیگر را بیدار کرده بودند دست جمعى برخاستند و براى وضو گرفتن به سوى شیرهاى آب حرکت کردند.

ماءمورین داخل زندان که انتظار چنین حرکت مقدسى را از سوى زندانیان نداشتند با اخطارها و تهدیدهاى پى در پى خواستند آنها را از وضو گرفتن باز دارند که با مقاومت زندانیان روبرو شدند و دیدند که چگونه عده اى زندانى تهدیدهاى آنها را نادیده گرفته و با دلى آکنده از ایمان براى انجام عبادت و اقامه نماز تا پاى جان ایستاده اند.

حمله ماءمورین به نمازگزاران

ماءموران و مسئولین داخلى زندان نیروهاى ضربت زندان و سایر نگهبانانى را که در استراحت به سر مى بردند، جهت سرکوبى زندانیان بى پناه و بى دفاع به کمک فراخواندند و چیزى نگذشت که نمازگزاران از هر سو مورد هجوم وحشیانه قرار گرفتند. همین قضیه در هنگام اذان صبح فردا تکرار شد و علیرغم ضرب و شتم و شدت عملى که سرکوبگران به خرج دادند به هر طریقى که بود نماز صبح را در اول وقت شرعى اقامه کردند. روزهاى بعد نیز این موضوع تکرار شد به طورى که حتى بعضى از افرادى که اهل نماز نبودند به صف نمازگزاران پیوستند.
حاصل این مقاومتها این شد که از طرف مسئولین زندان اعلام شد که ((نماز خواندن همان طور که قبلا (ده دقیقه به طلوع آفتاب ) اعلام شده بود بلا مانع است .))
آیه الله ربانى و دیگر زندانیان سرشناس روحانى که دیدند موقعیت مناسبى براى ضربه زدن به رژیم شاه بدست آمده ، به عقب نشینى مسئولان زندان اعتنایى نکردند و فرداى آن روز نیز در آغاز اذان صبح با همان کیفیت قبل ، شروع به برپایى نماز در اول وقت شرعى کردند.

شکنجه به خاطر برپایى نماز

ساواک پس از این استقامت زندانیان مذهبى در خصوص اقامه نماز اول وقت صبح ، آیه الله ربانى را مسبب و محرک اصلى معرفى کرد و با احضار ایشان به نگهبانى و اعمال شکنجه جسمى و تراشیدن محاسن ایشان به شکنجه روحى نیز پرداخت و سپس وى را به سلول انفرادى منتقل ساختند.

قساوتها و شکنجه هاى ساواک در مورد زندانیان مذهبى سودى نبخشید و موضوع اقامه نماز در اول وقت شرعى همچنان ادامه پیدا کرد تا اینکه سرهنگ محررى رئیس کل زندان قصر، به منظور جلوگیرى از رسوایى بیشتر به زندان آمد و صریحا دستور سرهنگ زمانى را لغو کرد.

دیرى نگذشت که خبر رفتار وحشیانه ساواک و پلیس در برابر انجام فرائض مذهبى و شکنجه شدن روحانیون بخاطر اقامه نماز در زندان خبر داغ همه خبرگزاریهاى جهان شد و افکار عمومى جهانیان دریافتند که ادعاى شاه خائن مبنى بر اینکه مبارزان علیه رژیم ، مارکسیست هستند، در چه پایه اى با حقیقت تطبیق دارد!!

دفاع از انقلاب

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگى ما عدم ماست

پس از مبارزات مستمر حضرت امام خمینى (ره ) علیه رژیم شاهنشاهى و سقوط آن در سال ۱۳۵۷ شمسى و پیروزى انقلاب و استقرار نظام مقدس ‍ جمهورى اسلامى ، عده اى گمان مى کردند که دیگر وقت آن است که به گوشه خلوت و راحتى بروند و خستگى دوران مبارزه را از تن بدر کنند، اما هجوم همه جانبه دشمنان انقلاب به نظام نوین ، نشان داد که چنین نیست و به قول حضرت امام با پیروزى انقلاب فقط نیمى از راه طى شده و نیم دیگر آن که عبارت از حفظ و حراست از انقلاب و دستاوردهاى آن است ، باقیمانده است . وظیفه مردم است که براى دفاع از موجودیت انقلاب همچنان در صحنه باشند.

شروع جنگ هاى داخلى در مناطق مختلف کشور و بخصوص در استانهاى مرزى مثل کردستان ، سیستان و بلوچستان آذربایجان ، فارس و… حکایت از این داشت که پیش بینى شاه ، مبنى بر اینکه با رفتن او از ایران به ایرانستان تبدیل مى شود در حال وقوع است .

ماءموریت به کردستان

در این میان وضع دو استان کردستان و آذربایجان از سایر مناطق نگران کننده تر به نظر مى رسید و از دیرباز همواره به عنوان اهرمهاى فشار به دولت مرکزى مورد استفاده قرار مى گرفت .

در چنین شرایطى آیه الله ربانى شیرازى اولین کسى بود که مجددا براى دفاع از انقلاب پیشقدم شد و در میدان خطر حاضر گردید. او با صلاحدید حضرت امام (ره ) در تاریخ ۲۴/۵/۱۳۵۸ ابتدا به کردستان و سپس به آذربایجان عزیمت کرد.رفتن وى به کردستان در زمان صورت گرفت که نیروهاى ضد انقلاب بر بسیارى از امور منطقه حاکم شده و تقریبا اختیار آنجا را به دست گرفته بودند. این گروهها که نوعا چپ گرا و مارکسیستى بودند علیرغم اختلاف نظر شدیدى که در بعضى از مسائل اعتقادى و اقتصادى و حتى سیاسى و… با یکدیگر داشتند با هم مؤ تلف شده و براى باج خواهى از دولت ، روانه مناطق مرزى و بخصوص کردستان شده بودند و به ایجاد آشوب و ناامنى پرداختند.

آیه الله ربانى پس از ورود به منطقه کردستان و آگاه شدن از ترکیب نیروهاى مخالفى که در آنجا جمع شده بودند و همچنین به منظور پیشگیرى از تکرار حوادث کردستان در مناطق مرزى و غیر مرزى کشور پیشنهادى را خدمت امام و دولت موقت فرستاد که به بخشى از آن پیشنهادهاى تاریخى اشاره مى شود:

عملیات پاک سازى لازم منطقه و نمایش قدرت نظامى
۲٫ برقرارى و یا تقویت پادگان ها و پاسگاهها و تقویت روحیه پرسنل و تنبیه و اخراج بعضى از متخلفان .
۳٫ رسیدگى به وضع عشایر و روحانیون و طلاب اهل سنت و جماعت .
۴٫ دستگیرى افراد خائن و ضد انقلاب
۵٫ محاصره اقتصادى مهاباد در صورتى که عملیات نظامى به زودى شروع نشود و انتقال نظامیان کرد از منطقه و…
برخورد ضعیف دولت موقت با مسئله کردستان سبب شد که آذربایجان هم به آن بپیوندد و علم مخالفت برافرازد.

ماءموریت به آذربایجان

اما وضع آذربایجان از جهات گوناگون با کردستان تفاوت داشت . یکى از آن جهات این بود که مردم آذربایجان بر خلاف مردم کرد، مسلمانانى شیعه مذهب و متعصب و سخت پاى بند به مقررات شرعى و مذهبى بودند. به همین سبب حزب خلق مسلمان براى اجراى برنامه هاى خود، مجبور بود که چهره ضد انقلابى خود را در پشت سر شریعتمدارى که در آن زمان در مقام مرجعیت قرار داشت پنهان کند و با زبان او به تحریک مردم بپردازد و حتى زمزه هایى براى بردن وى از قم به آذربایجان بر سرزبان ها افتاده بود.

آیه الله ربانى شیرازى که از سالها قبل آقاى شریعتمدارى را مى شناخت ، از همان راهى وارد شد که خلق مسلمانى ها وارد شده بودند و آن این بود که ضمن سفرى به آذربایجان تماس با علماء و مردم آن منطقه به افشاى شریعتمدارى در دوران مبارزه و پس از آن پرداخت و آن سوى چهره اش را به مردم معرفى کرد و بدینوسیله توانست حزب خلق مسلمان را خلع سلاح نماید و توطئه هاى پشت پرده را بر ملا کند و در نتیجه در تاریخ ۲۰/۹/۱۳۵۸ ضمن همکارى مردم با نیروهاى انتظامى ، با یک یورش ، عناصر ضد انقلاب و ضد خلق مسلمان را از مراکز رادیو تلویزیون تبریز – که مدتى بود در اشغال و تصرف آنها قرار داشت – بیرون ریختند.
ربانى شیرازى طى پیامى اقدام شجاعانه مردم تبریز – را در پس گرفتن مراکز رادیو و تلویزیون – ستود.

ماءموریت به استان فارس

توانایى آیه الله ربانى در حال مشکلات کردستان و آذربایجان و برخورد واقع بینانه و اصولى او با حوادث و جریانات دو منطقه مزبور سبب شد که اندکى پس از شروع غائله استان فارس ، امام امت او را طى حکمى به شرح زیر به آن منطقه فرستاد و مقامات اجرایى محل را موظف به پیروى از ایشان نمود:

جناب حجه الاسلام و المسلمین آقاى شیخ عبدالرحیم ربانى دامه افاضاته
با توجه به مشکلاتى که در مناطق عشایرى فارس وجود دارد، جنابعالى ماءموریت دارید جهت بررسى اوضاع و رفع مشکلات به مناطق مزبور بروید و با مشورت و کمک آقایان معتمدین محل و افراد ذى صلاح ، سعى کافى در این باره نمایید و ساکمین مناطق را به اتحاد و یگانگى و پرهیز از اختلاف و تفرقه دعوت کنید. بدیهى است که مقامات اجرایى نیز به وظیفه خود در پیروى از راهنمایى هاى آن جناب و همکاریهاى لازمه با شما عملى خواهند نمود. از خداى تعالى موفقیت جنابعالى را مسئلت دارم .
روح الله الموسوى الخمینى
۲۳/۹/۱۳۵۸

در پى این فرمان تاریخى ؛ آیه الله ربانى به آن منطقه عزیمت کرد و با برخورد اصلى و حکیمانه در مقابل خوانین قشقایى ، توانست شورش آنها را مهار کند و گلوله را به گل تبدیل نماید.

مبارزه با سازشکارى

یکى دیگر از ویژگیهاى آیه الله ربانى شیرازى مبارزه وى با سازشکاران مکتبى و جریانات فکر انحرافى و التقاطى بود. او به همان نسبت که در مقابل مخالفان سیاسى و عقیدتى خود انعطاف پذیر بود و سعى در جذب آنها مى کرد به هیچ وجه حاضر به هیچ گونه عقب نشینى و گذشتى در مقابل انحرافات کسانى که با ذهن دیگران مى اندیشیدند و دست پخت مکاتب شرق و غرب را با نام اسلام ، به خورد مردم مى دادند، نبود.

حجم تبلیغات و شعارهاى گروههاى چپ مثل حزب توده ، سازمان چریکهاى فدایى خلق ، پیکار، پیشگام ، شفق سرخ ، و راست متمایل به مارکسیسم و چپ مثل سازمان منافقن و جنبش مسلمانان مبارز، و افکار عمومى مردم مسلمان و جوانان انقلابى مؤ من را تحت تاءثیر قرار داده بود.

یکى از مسائلى که در آن روزها به عنوان خواسته اساسى عموم گروهکها مطرح بود، مسئله ملى کردن ((تجارت خارجى )) و اجراى ((بند جیم )) بود که آیه الله ربانى با هر دوى آنها مخالف بود و معتقد بود که هیچ یک از دو قانون ربطى به اسلام ندارد. و اول باید انسان اسلامى را شناخت تا اقتصاد – که تابعى از انسان آن مکتب است – بشناسیم .

ربانى شیرازى و قانون اساسى

تسلط آیه الله ربانى بر فقه شیعه و قانون اساسى که خود یکى از ۶ فقیه شوراى نگهبان و یکى از نمایندگان مؤ ثر مجلس خبرگان تهیه و تدوین قانون اساسى بود که توانست بسیارى از منویات خود را به صورت قانون جلوه گر سازد که از جمله آنها رد قانون ملى کردن تجارت خارجى و همچنین رد بند چهارم (بند جیم ) قانون اصلاحات ارضى و زمین ها شهرهاى بود.

ترور ربانى شیرازى

مواضع قاطعانه آیه الله ربانى شیرازى دشمنان ایشان را بر آن داشت که وى را مورد تهدید قرار دهند و وقتى صلابت و تهور ایشان را مشاهده کردند دست به ترور او زدند و در تاریخ ۹/۱/۶۰ در راه بازگشت از جهاد سازندگى ، براى چندمین بار او را مورد سوء قصد قرار دادند به سوى ایشان تیراندازى کردند که یکى از گلوله ها به گردن وى اصابت کرد. حضرت امام (ره ) در تلگرافى خطاب به ایشان فرمود:

بسم الله الرحمن الرحیم
جناب حجه الاسلام و المسلمین آقاى ربانى شیرازى دامه افاضاته
از سوء قصد به جنابعالى مطلع شدم . این نحو برخورد با روحانیون متعهد، برنامه منحرفین بوده و هست و غرض آنان خارج نمودن جمع کاردان و متعهد از صحنه است ، غافل از آنکه به حکم تاریخ روحانیون آگاه در تمام صحنه هاى سیاسى پیشقدم بوده اند و ترور اشخاص نمى تواند آنان را ماءیوس کند و راه را براى بدخواهان به اسلام و کشور بازکند.

بحمدالله جنابعالى از این سانحه نجات پیدا نمودید و امید است که به زودى صحت خود را بازیافته و به خدمت به اسلام و مملکت ادامه دهید. روح الله الموسوى الخمینى

آیه الله ربانى پس از دریافت تلگراف امام خمینى ، بلافاصله پاسخى تهیه نموده و براى آن حضرت ارسال کردند که در بخشى از آن چنین مى خوانیم ؛
… ماهیت انقلاب اسلامى ایران بر خلاف زعم کج اندیشان متکى به فرد یا افراد نیست که با ترور آنها، وقفه یا ضربه اى بر آن وارد شود. انقلاب اسلامى ایران مرحله اى از تکامل انقلاب جهانى الهى است که با کوشش پى گیر پیامبران الهى و پیشوایان راستین و مردان معتقد استوار گشته است … و بر دو اصل ((ایمان )) و ((جهاد)) متکى است که حاملان آن دو اصل امتى مسئول و متعهدند که با رفت و آمد اشخاص خللى در تصمیم آنها وارد نمى شود.

رحلت

رفت و آمدهاى مکرر و مداوم ایشان از شیراز به تهران و بالعکس ، که جهت انجام مسئولیتها و وظایفى که در آن هر دو شهرستان به عهده وى بود؛ دشمنان ربانى را به این فکر واداشت که با استفاده از حربه که با استفاده از حربه تصادف ؟! به زندگى سراسر جهاد و مبارزه وى خاتمه دهند. لازم به ذکر است که ایشان چه در دوران تصدى نمایندگان مجلس خبرگان و چه در زمان عضویت در شوراى نگهبان نیمى از یک هفته را در تهران و بقیه را در شیراز بسر مى بردند و غالبا راه طولانى بین شیراز و تهران را نیز با اتومبیل طى مى کردند.

تا اینکه در تاریخ ۱۷/۱۲/۱۳۶۰ که براى شرکت در جلسات شوراى نگهبان از شیراز عازم تهران بودند، در بین راه دلیجان و محلات ، اتومبیل ایشان پس از ترکیدن لاستیک آن توسط گلوله ؟! از جاده منحرف و واژگون شد. هنوز ساعاتى از انتقال ایشان به درمانگاه نگذشته بود که خبر رسید روح پاکش از محنت آباد دنیا پرواز کرد.

غم فقدان آن عزیز بیش از همه سینه خمینى بزرگ را آتش زد، آنچنانکه در مرثیه اى که براى او نوشت ، رحلتش را غم انگیز خواند:

بسم الله الرحمن الرحیم
با کمال تاءسف رحلت غم انگیز جناب حجه الاسلام و المسلمین مجاهد عزیز آقاى ربانى شیرازى را به اسلام و اولیاى معظم اسلام بویژه حضرت بقیه الله ارواحنا فداه و به ملت شریف و حوزه هاى علمیه و اهالى محترم فارس و بازماندگان این فقیه سعید تسلیت عرض عرض مى کنم .

در طول تاریخ مدعیان فضیلت و مجاهدت و شجاعت و تعهد به حق و دین بسیار بوده و هستند تنها در سختى ها و گرفتاریها و حق گوییها در مقابل قدرت هاى شیطانى است که مدعیان لاف زن از متعهدان بى سرو صدا و خالصان فداکار از مغشوشان و متمایز شوند.

مرحوم مجاهد سعید ارزشمند ربانى شیرازى که اکنون در جوار حق آرمیده و ما از برکت وجودش محروم شدیم از این اقلیت بود. او در طول زندگانى شرافتمندانه خود، چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن در مقابل باطل و باطل ها ایستاد و از خودش نرمش نشان نداد. او در حبس ها و زجرها و ناملایمات با قامت راست انسانهاى متعهد ایستادگى کرد و تسلیم نشد او که خدایش رحمت کند و به جوار قرب حضرتش بپذیرد با روحى ملایم در مقابل دوستان و مؤ منان و مقاوم در برابر دشمنان خلق به لقاءالله پیوست و ما عقب ماندگان که احتیاج به این مردان حق داریم از آن کمال و جمال محرومیم . از خداوند متعال توفیق خدمت براى همگان و سعادت و صبر در این مصیبت براى دوستان و بازماندگان ایشان را خواستارم .
روح الله الموسوى الخمینى

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله میرزا حبیب الله رشتى (متوفاى ۱۳۱۲ه.ق)

LearnedS304

 میلاد

میرزا حبیب الله رشتى فرزند میرزا محمد على خان فرزند جهانگیر خان قوچانى گیلانى ، دانشمند و محقق ژرف نگر، از بزرگترین فقهاى جهان تشیع و یگانه ى دوران خود بود.

پدرانش در اصل اهل قوچان بودند که در سالهاى آغازین قرن یازده به گیلان کوچانده شده و از آن پس در گیلان ساکن شدند.
میرزا حبیب الله سال ۱۲۳۴ ق . در املش  چشم به جهان گشود و پدر خود را که مدتها در انتظار بود شاد کرد. آرى میرزا محمد على خان که از نیک مردان روزگار و حاکم منطقه بود خوابهایى دیده بود که این فرزند را از طلایه داران قرن نشان مى داد. او در سالهاى نخستین زندگى حبیب الله در تکاپوى یافتن معلمى مومن و دانا بود تا فرزندش گامهاى اول ترقى را در زادگاه بپیماید. چنین بود که حبیب الله در خانه ، نخستین کلمات را از قرآن آموخت .

دوازده ساله بود که از املش به لنگرود و سپس به رشت عزیمت نمود تا بر اندوخته اش افزوده و پاسخى درخور پرسشهایش بیابد.
هیجده بهار را دیده بود که به خواست پدر در میهمانى یکى از خوانین (امین دیوان لاهیجى ) منطقه حضور یافت . خان حاکم با استفاده از قدرت و نفوذش تصمیم به پایمالى حق رعیتى داشت که با مخالفت سر سخت شیخ حبیب الله جوان روبرو شد. چون نصایح روحانى جوان کارگر نیفتاد به نشانى اعتراض مجلس مهمانى را ترک کرد و از همان روز تصمیم به ترک دیار گرفت .

در حوزه قزوین

شیخ حبیب الله در پى آرمانى بلند راه هجرت پیش گرفت و عازم حوزه ى عملیه ى قزوین شد. پدرش که او را به دلیل شهامت و اراده ى شگفتش ‍ مى ستود براى تهیه لوازم زندگى ، او را تا قزوین همراهى نمود.او در قزوین استادى عالیمقام یافت که (شیخ عبدالکریم ایروانى ) نام داشت . استادى که در فقه و اصول نامور و ممتاز بود. شیخ حبیب الله هفت سال پیاپى از محضر ایشان بهره گرفت . و در همان شهر به خواست پدر، با خانواده ى ارباب وصلت نمود.مشى زاهدانه ى استاد تاثیر شگرفى در او نهاد به گونه اى که از آن پس خود به زندگى زاهدانه روى کرد و تا پایان عمر بر روش پسندیده ى استاد وفادار ماند.

در ۲۵ سالگى ، سیراب از سرچشمه ى معارف دینى به مقام عالى اجتهاد نائل آمد و با نظر شیخ عبدالکریم ایروانى خود را مهیاى سفر به املش ‍ نمود.سال ۱۲۵۹ ق . از قزوین به املش بازگشت و چهار سال مرجع امور دینى مردم بود. برپایى نماز جماعت ، هدایت و ارشاد مردم ، پاسخگویى به پرسشهاى اعتقادى و قضاوت عادلانه او موجب شده بود مردم ارادتى عاشقانه به مجتهد جوان داشته باشند اما او دوست داشت سفرى به دیار اهل بیت علیهم السلام نماید و از اساتید آن سامان بهره جوید. آرى او تصمیم گرفت به نجف اشرف رفته و از حوزه ى علمیه ى آن شهر مقدس ‍ جرعه جرعه شراب معرفت نوشد.مردم که از حضورش غرق محبت بودند، او را با عواطفى وصف ناپذیر بدرقه نمودند و او، همسر و فرزندش محمد را به خداى بى همتا سپردند.

شهر آسمانى

شیخ حبیب الله مجتهد املشى در سال ۱۲۶۳ ق . وارد نجف شد و در حلقه ى شاگردان فقیه کبیر شیخ محمد حسن نجفى (صاحب جواهر) به کامجویى نشست . او تا سال ۱۲۶۶ ق . که سال وفات صاحب جواهر بود از کلاسش بهره برد و از آن فقیه نامور اجازه ى اجتهاد دریافت داشت .

پس از آن به درس شیخ اعظم انصارى دل بست و تا پایان زندگى پر افتخار شیخ اعظم از شاگردان ممتاز درس وى بود. شیخ حبیب الله فرموده بود: (با آنکه هفت سال پیش از فوت شیخ از درس او مستغنى بودم ولى از هنگام ورود در جلسه ى شیخ تا موقع تشییع جنازه اش بحثى از ابحاث او از من فوت نشد.)

اسرار عشق

ویژگیهاى اخلاقى میرزا حبیب الله رشتى او را به شخصیتى وارسته تبدیل کرد که زهدش زبانزد خاص و عام بود. در این مختصر تنها به اشاره اى اکتفا کرده تا دوستداران بخوانند و بدانند شخصیتهاى روحانى تاریخ شیعه چگونه زیستند.

۱٫ میرزا حبیب الله پس از مرگ پدرش که حاکم منطقه بود براى پاسداشت مقامش به گیلان سفر نمود اما اختلاف برادران بر میراث پدرى موجب بازگشت او به نجف اشرف شد. او با اینکه زندگى بسیار فقیرانه اى داشت از سهم ارث چشم پوشید. میرزاى رشتى پس از رسیدن به نجف ، براى تامین معاش ، بتدریج لوازم زندگى را یکى پس از دیگرى فروخت به گونه اى که در گرماى طاقت فرساى تابستان از خرید آب نیز عاجز بود.

۲٫ یاد خدا در جان او چنان عجین شده بود که از هر فرصتى براى ذکر و تسبیح و قرائت قرآن کریم بهره مى جست . حتى هنگامى که براى تدریس به سوى حرم مطهر مى رفت وضو مى گرفت و سوره ى مبارکه ى (یس ) را در راه از حفظ مى خواند تا به در قبله ى صحن امیرالمومنین علیه السلام مى رسید، خواندن سوره را در کنار آرامگاه استاد خود شیخ انصارى (ره ) به پایان مى رسانید.

۳٫ در دقت و احتیاط ضرب المثل بود. همین امر وى را از پاسخگویى سریع و بدون تحقیق باز مى داشت .
از دیگر سو مردم را تشویق مى نمود تا استفتائات خود را به میرزاى شیرازى ارجاع دهند. نوشته اند پس از پایان ماه رمضان براى اثبات اولین روز شوال بیش از ۴۰ نفر شهادت دادند و او فرمود (نزدیک قطع شده است ) کنایه از اینکه هنوز برایم قطعى و یقین نشده است .

۴٫ او در ادب عشق نیز ممتاز بود. آنگاه که جان به حضرت عزرائیل مى سپرد، هر چه پایش را رو به قبله دراز مى کردند او پاى خود را جمع مى کرد و چیزى نمى گفت . چون چند بار این کار تکرار شد، از او علت را پرسیدند، به زحمت فرمود: (چون وضو ندارم پایم را رو به قبله دراز نمى کنم )

۵٫ هرگز وجوه شرعى را نمى پذیرفت ، با آنکه امرى مرسوم و رایج بود. نقل مى کنند: مردى ثروتمند از هند براى پرداخت وجوه شرعى به زیارت میرزاى رشتى شتافت ، اما او چندان عصبانى شد که اطرافیان از حالتش ‍ متعجب شدند و چون از عصبانیتش پرسیدند فرمود: (چاره اى جز عصبانیت نبود). نیز نوشته اند علاءالدوله  براى پرداخت پولى به عنوان وجوه شرعى به نجف اشرف مسافرت کرده بود ولى با بى اعتنایى میرزاى رشتى مواجه شد و محقق رشتى با این رفتار به آیندگان نشان داد که مردان بزرگ خدا براى مال دنیا ارزشى قائل نیستند.

۶٫ نوشته اند: چهار نفر از شاگردان شیخ انصارى ارکان پایدار اعلمیت و ریاست بودند ولى مقام علمى و تدریس منحصر به میرزا حبیب الله رشتى بود. او جز تدریس منظورى نداشت . ریاست نمى خواست ، از روى عمد تجاهل مى ورزید و شاگردان خود را نمى شناخت براى اینکه از او اجازه ى اجتهاد نخواهند و تنها درس بخواهند… در خط مرجعیت هم نبود. کسى از مجتهدین به خوش نیتى و سلامت نفس میرزاى رشتى نبود. از پرتگاه هاى ریاست خود را نجات داد. قناعت پیشه نمود…)

۷٫ محقق رشتى دیانت و سیاست را به هم سرشته بود. پس از رحلت شیخ انصارى بسیارى از دانشمندان مردم را براى تقلید به میرزاى رشتى ارجاع داده بودند. اما او با پیشنهادها مخالفت مى کرد و نیک مى دانست که دنیاى اسلام به مرجعى سیاستمدار نیازمند است . او میرزاى شیرازى را مجتهدى آگاه به مسائل سیاسى و چهره هاى سرشناس و محبوب یافته بود.
محقق رشتى بر آن بود تا مرجعیت میرزاى شیرازى را به علماى نجف پیشنهاد کرده از آن حمایت کند. این امر موجب شد تا توطئه ى دشمن براى لطمه زدن به وحدت شیعیان نقش بر آب شود.
ژرف اندیشى سیاسى میرزاى رشتى را در گفتارش مى جوییم . وقتى پرسیدند از چه کسى تقلید کنیم ؟ در پاسخ گفت : (از مرجعى تقلید کنید که تقلیدش جایز باشد. امروز پرچم بر دوش عالم جلیل سید محمد حسین (شیرازى ) است و همه پیرامون اویند که پرچم ساقط نشود.)

۸٫ نظم از دیگر ویژگیهاى محقق رشتى بود. او پس از اداى نماز مغرب و عشا و انجام مستحبات مربوط به آن و پس از صرف مقدار کمى شام ، آنگاه که آسمان چادر سیه شب را بروى خود مى کشید و ستاره ها چشمک زنان نمایان مى شدند، اندکى مى خفت تا جان را آماده ى خدمت روح کند و جان خود را در چشمه ى نور بشوید و عاشقانه تر با خداى خویش راز و نیاز کند.

۹٫ تواضع و فروتنى (از دستورات عالى اسلامى ) در جاى جاى رفتار محقق رشتى نمایان است . او دانشمندان را به دیده ى احترام مى نگریست و با بهره گیرى از نظر نیک ، برترین روش را بر مى گزید. در پى سفر محقق رشتى به ایران ، حوزه ى درس ایشان تعطیل شد و دانشوران از خورشید وجودش ‍ محروم شدند. آنگاه که به سفرى دیگر بار بست ، دانشمندان نجف بر آن شدند تا او را از سفر باز دارند. وى به وساطت شیخ حسن مامقانى برنامه ى سفر را لغو کرد و به او فرمود: (چون شما مجتهد عادل هستید، حکمتان را واجب الاطاعه مى دانم ) این در حالى است که شیخ حسن مامقانى در ردیف شاگردان محقق رشتى بود و نسبت میان آن دو مثل استاد و شاگرد بود.

۱۰٫ اعزام شاگردان برجسته براى تبلیغ ، از دیگر ویژگیهاى این محقق بود. از جمله ى آنان آیت الله سید على اکبر فال اسیرى از شاگردانى بود که در پرتو اندیشه ى والاى آن استاد پرورش یافت . او به تشویق محقق رشتى و میرزاى شیرازى به شیراز بازگشت و با کوششى در خور به تبلیغ و هدایتگرى پرداخت . همچنین در نهضت توتون و تنباکو نیز عهده دار نقشى سترگ در تثبیت فتواى میرزاى شیرازى بود.

۱۱٫ سپاسگزارى او در حق پدر و مادر آموختنى و بى نظیر است و نشانه ى بالندگى او در مراحل عالى شکر به درگاه حضرت ربوبى است . درخشندگى معنوى او مدیوین دعاهاى پدر و مادر در روزگاران دور بود. نوشته اند او نمازهاى پدر و مادر خود را سه بار خواند. یک بار به تقلید از مراجع آنان و دو بار به اجتهاد خودش و این مطلب درباره ى هیچیک از علماى تاریخ ذکر نشده است .

۱۲٫ او را باید به حق از حافظان حریم روحانیت در عصر خویش خواند. شخصى در نجف بود که به هنگام سخن حرمت علما را پاس نمى داشت و بارها از او پرخاشگرى و اهانت نسبت به علماى سابق و معاصر شنیده مى شد.محقق رشتى در جمعى که وى نیز حضور داشت دستور داد استکانش را آب بکشند، به گونه اى که مردم گمان بر تکفیر وى برده و او را راندند. پس از آن هرگز نتوانست جایگاه از دست رفته خود را بازیابد.بارى رفتار شدید میرزاى رشتى و شیوه نهى از منکر او موجب شد تا آنانکه در پى چنین خیالى بودند از گمان خویش بازگردند.

گنج نامه

آثار میرزاحبیب الله جلوه گاه تلاش هاى شبانه روزى اوست . وى کاوشگرى گنج یاب بود که هرگاه معدنى نوین مى یافت از جواهر آن استخراج مى کرد و بر دانش طلبان ارزانى مى داشت .
آثار او در علم اصول عبارتند از:
رساله فى الضد و اقتضاء الامر بشى ء النهى عنه و عدمه ، التعادل و التراجیح ، بدایع الافکار، اجتماع الامر و النهى ، رساله فى مقدمه الواجب ، رساله فى المشتق ، التقریرات .

در علم فقه :

کتاب الطهاره ، الحاشیه على المکاسب ، کتاب الزکاه ، کتاب الاجاره ، الالتقاط، کتاب العضب ، کتاب القضاء و الشهادات ، الوقوف و الصدقات ، رساله فى اللباس المشکوک ، حاشیه على منهج الرشاد، حاشیه على نجاه العباد، حاشیه على النخبه .
در علم تفسیر:
حواشى بر تفسیر جلالین ، و علم کلام : الامامه ، کاشف الظلام فى حل معضلات الکلام است .
نسخه هاى خطى از آثار محقق رشتى که مى رفت در غبار زمان به فراموشى سپرده شود اخیرا به کتابخانه آیت الله مرعشى سپرده شد و اکنون در کاروان نسخه هاى خطى آن کتابخانه ماندگار است .

تقریرات

از انبوه شاگردان کوشا و دانشمند محقق رشتى ، بسیارى تقریرات درس ‍ ایشان را نوشته اند که در گرامى داشت مقامشان نام برخى از آنان مى آید:
سید حاج میرزا حسن همدانى ، سید صادق قمى ، میرزا باقر فرزند میرزا محمد على ، شیخ حسن تویسرکانى ، شیخ محمد باقر فرزند محمد جعفر بهارى همدانى ، سید ابوالقاسم فرزند معصوم حسینى اشکورى …

اجازات

محقق رشتى از صدور اجازه ى اجتهاد به شدت پرهیز داشت و تنها براى اندکى از شاگردان برگزیده اجازه ى اجتهاد نگاشت . نام برخى شاگردان ارجمند وى که مفتخر به اجازه ى نقل روایت و اجتهادند ذکر مى شود. حاج آقا مجتهد رشت (اجتهاد)، سید عبدالکریم فرزند سید حسن اعرجى (روایت )، حاج میرزا احمد دیلارستاقى لاریجانى (اجتهاد)، سید على آقا میرى دزفولى (اجتهاد)،…

با کاروان دانش

نظر گاه همه ى اندیشمندان حوزه بر شیوه ى نقادانه ى محقق رشتى در تدریس و دیگر پهنه هاى علمى ، پدیدآور محفل علمى ، پدیدآور محفل علمى شکوهمندى بود که دلدادگان آن ، پس از کامجویى هر یک چون ستاره اى درخشان ، روشنگر جامعه ى خویش شدند. برخى مرجع دینى شدند و عده اى رهبر حرکتهاى سیاسى و اجتماعى دیار خویش و دسته اى نیز در عرصه ى تدریس و تحقیق طلایه دار حوزه بودند.

نام مسافران این کاروان به اختصار مى آید و شرح حال هر یک در کتب تاریخ آمده است که دوستداران را بدان حوالت مى دهیم .
آیت الله العظمى سید محمد کاظم یزدى ، آیت الله العظمى آقا ضیاء الدین عراقى ، آیت الله العظمى حاج میرزا حسین نائینى ، آیت الله شیخ شعبان دیوشلى (لنگرودى )، آیت الله شیخ عبدالله مازاندرانى (لنگرودى )، آیت الله شهید شیخ فضل الله نورى ، آیت الله شهید حاج آقا میر بحرالعلوم رشتى ، آیت الله شهید شیخ على رشتى ، آیت الله شهید شیخ عبدالغنى بادکوبه اى ، آیت الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى ، آیت الله سید ابوالقاسم اشکورى .

پرواز تا آسمانها

مردم نجف به چهره نورانى پیرمردى که سحرگاهان در بارگاه ملکوتى امیر المومنین (ع ) به زیارت ، نماز و تضرع مى نشست انس گرفته بودند. چهره اى که هیبت و شوکتش یادآور پیامبران و لطف و صفا در صورتش نمایان بود. اما شب پنج شنبه چهاردهم جمادى الثانى ۱۳۱۲ ق . فرا رسید. خبر کسالت محقق رشتى مردم را در نگرانى فرو برده بود و آنگاه که صداى ناله و فغان از منزل وى برخاست همگان یافتند که دوست خدا، پیش خدا رفته است . او آسوده در بستر خفته بود. تو گویى به خوابى نازنین آسوده که چنین چهره اش متین است . شهر را گویا با پارچه اى سیاه پوشانده بودند و همه جا صداى گریه به گوش مى رسید. در تهران و مشهد و دیکر شهرها نیز مجالس ‍ عزا و سوگوارى بپا شد. مردم نوحه کنان مى خواندند:

باز خاکستر غم ریخت فلک بر سر ما
رفت از دار فنا نائب پیغمبر ما

و نجف آماده ى تشییع پیکر مطهر آن فرزانه پارسا بود. جنازه ى پاک او را مشایعت کردند و به بارگاه امام متقین انتقال داده  و در یکى از حجره هاى صحن مطهر علوى دفن کردند.

بازماندگان

۱٫ آیت الله محمد رشتى ، فرزند ارشد، که از معصومه ارباب همسر اول میرزاى رشتى بود. او در علم و فضل به مراتبى درخور دست یافت و در سال ۱۳۱۶ ق . به دیار باقى شتافت . آرامگاهش در مقبره ى پدر ارجمندش ‍ مى باشد.
۲
٫ آیت الله شیخ اسماعیل رشتى ، که از همسر دوم میرزاى رشتى ولادت یافت . او در کسب دانش سخت کوشید و پله هاى ترقى را پیمود و در ۱۳۴۳ ق . به دیدار دوست شتافت .

۳٫ آیت الله شیخ اسحاق رشتى ، او در نجف ولادت یافت . مادرش کلثوم همسر دوم میرزاى رشتى بود ابتدا نزد پدرش به تحصیل پرداخت و پس از عمرى تحقیق ، تالیف و تدریس در سال ۱۳۵۷ ق . دیده از جهان فرو بسته ، رخ در نقاب خاک کشید.

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه ابو الحسن سعید بن عبدالله «قطب الدین رواندى»(متوفاى ۵۷۳ ق)

ایران در عصر قطب رواندى

سده ششم هجرى دوران حاکمیت دو سلسه بزرگ از پادشاهان ایرانى بود .سلجوقیان سلسه اى بودند که پس از جدا شدن از حوزه ئ خلافت بغداد حکومت مستقلى تشکیل دادند و از سال ۴۲۹ الى ۵۵۳ ق . در سرتاسر ایران فرمانروایى کردند. آنان از مقتدرترین حکومتهاى این سرزمین بودند. پیروزى مسلمانان در جنگ با مسیحیان روم شرقى (بیزاس ) و گسترش ‍ قلمرو آ نان ر ا، از نقطه هاى برجسته در دوران حکومت این خاندان است .

پس از آنان خوارزمشاهیان بر ضد سلجوقیان طغیان کردند و اقتدار ساسى ایران را به دست گرفتند در این عصر – بخصوص در دوره سلجوقیان – افکار مذهبى و سنت گرایى بر گرایشهاى عقلى غلبه کرد و بسیارى از کتب علوم عقلى و فلسفى سوزانده شد. دولتمردان سلجوقى ، بویژه وزیر آنان (خواجه الملک ) از سنت گرایان و سرمداران شورش شد عقلى بودند .

وقوع جنگهاى صلیبى و هجوک و آگاهى اروپائیان به جهام اسلام عواقبى جون به تاراج بردن گنجینه هاى علمى مسلمنان را در بر داشت ولى به رغم حوادث فوق ، قرن ششم را مى بایست سده علم و معرفت نامید.

چرا که دانشمندان بسیارى در این دوران پا به عرصه وجود نهاده ، با تلاش ‍ علمى و بى وقفه خویش خدمات بسیارى به اسلام انجلان دادند.
از جمله این اندیشمندان تلاشگر، دانشمند عالى مقام ، فقیه و محدث مشهور، (سعید بن هبه الله راوندى ) معروف به (قطب راوند ) بود که در این نوشتار به تماشاى زندگى پر افتخارش مى نشینیم .

زادگاه و نیاکان

(راوند) که در آن زمان روستایى در نزدیکى کاشان بود زادگاه عالمان بسیارى شناخته مى شد به گونه اى که آقا بزرگ تهرانى بیش از ده نفر از بزرگان راوند را منحصر قرن ششم یاد مى کند.

(سعید) گلى از بوستان مکتب محمدى بود که از آن دیار برخاست و قطب الدین لقب یافت او فرزند (هبه الله بن حسین بن هبه الله بن حسن راوندى ) بود. گرچه اطلاعات کافى از همه نیاکان او به دست نیامده ، همین اندازه معلوم است که پدر و جد قطب الدین ، از عالمان و برجستگان آن دیار بوده اند. با تاءسف تاریخچه و شرح حالى از تولد و دوران کودکى او نیز به دست نیامده است .

تحصیل

فرزانه برومند، علاوه بر پدر، از محضر بزرگان دیگرى استفاده کرده است . قطب الدین خوشه چین خرمن عالمانى است که ثمره اندیشه شان قرنهاى متمادى مشام انسانها را معطر ساخته است . افکار بزرگ شخصیتهایى چون شیخ صدوق ، سید مرتضى ، سید رضى و شیخ طوسى ، در اندیشه و تفکر او جاى پیدا کرده و یا نقل حدیث از شاگردان آنان ، جوهره علمى و عملى او نضج یافته است .

بنابر آنچه در ریاض العلماءاست ، قطب الدین روایاتى از برزگان حدیث در شهرهاى اصفهان ، خراسان و همدان شنیده و نقل کرده است . و از این روزنه مى توان به مسافرتهاى علمى او به شهرهاى مختلف پى برد چنانچه قرار داشتن قبر شریف او در قم ، دلیلى بر استفاده او از محضر استادان آن دیار است .

برخى از استادان او عبارت اند از:

۱- ابو جعفر محمد بن على بن محسن حلبى . او موفق به درک محضر شیخ طوسى شده و قطب الدین رواندى از روایات نقل کرده است .
۲- ابو الحسن محمد بن على بن عبد ا لصند تمیمى نیشابورى . او از شاگردان فرزند شیخ طوسى بوده است .
۳- سید ابو البرکات محمد بن اسماعیل مشهدى . وى از شاگردان شیخ طوسى بوده است و علاوه بر قطب الدین منتخب الدین (صاحب کتاب الفهرست ) و امام ضیاء الدین از جمله شاگردانش بوده اند.
۴- صفى الدین مرتضى بن داعى بن قاسم . او از شاگردان شسخ طوسى و مولف تبصره العوام است .
۵- شیخ الساده مجتبى بن داعى بن قاسم . ایشان نیز همچون بردارش از محدثان بزرگ بوده ، و قطل الدین از این دو برادر روایت نقل کرده است .
۶- ابوالفضل عبدالرحیم بن احمد شیبانى .
۷- ابوجعفر محمد بن مرزبان . از شاگردان شیخ مفید است که قطب الدین د رکتاب قصص الانیاء از روایات نقل کرده است .
۸- هبه الله بن دوعویدار. از شاگردان شیخ صدوق به شمار آمده است .
۹- ابو جعفر بن کیمیح .
۱۰- ابو نصر الغارى .
۱۱ – ابو صمصام احمد بن محمد على مرشکى .
۱۲- ابوالسعید حسن بن على لارآبا دى .
۱۴- ابوالقاسم حسن بن محمد حدیقى .
۱۵- ابو صمصام ذوالفقار بن محمد بن معبد حسینى .
علاوه بر آنها، نام هقت نفر از بزرگان و اندیشه وران آن عصر در شمار استادان قطب الدین قرار داد.

استاد بزرگ

ابو على فضل بن حسن طبرسى ، معروف به (امین الدین ) از بزرگترین دانشمندان و مفسران شیعى در قرن ششم هجرى است .
شیخ طبرسى با خلق تفسیر بى نظیرى از قرآن کریم به نام (مجمع البیان ) جاودانگى نام و یاد خوبیش را موجب گشت .

گرچه او بیش از دهها اثر مفید همچون (اعلام الورى ) از خود به جا گذاشت ، تفسیر قرآن (مجنع البیان ) براى شناساندن شخصیت علمى اش از همه ممتازتر است قطب راوندى شاگرد ممتاز شیخ طبرسى بوده است و ا ین امتیاز و شایستگى ، به حدى رسیده بود که قطب را با ا و او را با قطب مى شناسند.

قطب راوندى خود به قرآن عشق مى ورزید و د رراه نشر معارف آن پر تلاش ‍ بود، اما تاءثیر نفس قدسى استادش طبرسى بزرگ ، در اندیه و آثار گران سنگ او نقش بسزایى داشت و از این رو، آثار و تالیفات راوندى ، رتگه ، خدایى و بوى ، وحى به خود گرفت .

شاگردان

راوندى دانشمند بزرگ و وارسته قزن ششم از چهرهاى درخشان است که فرزانگن بسیارى از محضر نورانى اش به فیض رسیده و دانش اندوخته و خود نیز شمع فروزان محافل علمى گردیده اند.
از میان انبوه جویندگان علم که از خرمن فضل راوندى خوشه چینى کرده اند نام فرزندان وى درخششى ویژه دارد. او نه تنها در مسجد و منزل و م کتب بلکه در سفر و حضر، به نورافشانى پرداخته و شاگردان بسیارى را به جامعه اسلامى آن روز ارائه داده است . شاگران قطب الدین چهره هاى برجسته اى هستند که از وى به نقل روایت پرداخته اند.

برخى از آنان عبارتند از:

۱ – احمد بن على بن عبدالجبار طبرسى . او علاوه بر قضاوت به نقل حدیث نیز مى پرداخت .
۲ – حسین بن سعید بن هبه الله . وى فرزند دانشور قطب الدین بوده و از او به عنوان شهید یاد شده است .
۳ – على بن عبدالجبار بن محمد. از دانشمندان و فقهاى بنام .
۴ – على بن محمد المدائنى .
۵ – محمد بن الحسن البغدادى .
۶ – محمد بن سعید بنن هبه الله و او فرزند دیگر قطب راوندى است که به ظهیر الدین معروف بود.
محمد بن على معروف به (ابن شهر آشوب ) از ستارگان درخشان تشیع و بر جسته ترین شاگردان قطب بود. (ابن شهر آشوب ) در کتاب خویش (معالم العلماء) با یادى از قطب الدین به عنوان استاد خویش نام چند کتاب وى را ثبت کرده است .

دانش و آثار

مردان خدا الگوى روشنى هستند که به رغم مشکلات و کمبودهاى عصر خویش ، همه تلاش و همتشان خدمت به اسلام عزیز و احیاى مجد و عظمت آن بوده است .
آنان با عشق به قرآن مجید و اهل بیت علیه السلام به نشر و پخش آثار ایشان پرداخته ، همواره از سرچشمه زلال ابدیت سیراب مى شوند.

قطب الدین راوندى در زمره مردان بزرگى است که با دانش فراوان خود پس ‍ از بهره مندى از علوم مختلف و تبحر از بهره مندى از علوم مختلف و تبحر در آنها، حلقه زرینى در سلسله حافظان و راویان معارف اسلامى گردید و در بیشتر رشته هاى علوم اسلامى تبحر و تخصص خود را به نمایش گذارد.

الف – علم تفسیر

تفسیر قرآن ، درک معانى عمیق و دقیق آیات و تدوین و نگارش آن ، از خدمات بزرگ عالمان دینى است . على بن ابراهیم قمى ، شیخ طوسى و علامه طبرسى و دیگر رادمردان عرصه علم و معرفت از پیشگامان این حرکت عظیم بودند. قطب الدین نیز در کنار این دانشوران قرار داشته و چندین تفسیر به شرح ذیل به نام وى ثبت شده است .

۱ – (ام القرآن ).
۲ – (تفسیر القرآن ) در دو جلد.
۳ – (خلاصه التفاسیر) در ده جلد.
۴ – (شرح آیات المشکله فى التنزیه ).
۵ – (اللباب فى فضل آیه الکرسى ).
۶ – (الناسخ و المنسوخ من القرآن ).

ب – نهج البلاغه

راوندى نه تنها در فقاهت و حدیث ژرف نگر و ناخداى دریاى قرآن است بلکه غواص کلام امیر المؤ منین علیه السلام بود.
ابن ابى الحدید، دانشمند بزرگ اهل سنت در تمجید از قطب مى نویسد.
(کسى قبل از من تا آن اندازه که اطلاع دارم به تفسیر نهج البلاغه نپرداخته است بجز یک نفر و آن سعید بن هبه الله بن حسین معروف به قطب راوندى است ) .
(منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه ) کتابى است . در دو جلد قطور که راوندى در آن به شرح و توضیح سخنان مولاى متقیان علیه السلام پرداخته است .
ابن ابى الحدید این شرح را چونان کتاب مرجع به کار گرفته و از آن استفاده هاى فراوان برده است .

ج – کلام و فلسفه

سابقه علم کلام درباره مسائل اعتقادى اسلام و اصول دین به بحث مى نشیند به سده هاى اول تاریخ ما باز مى گردد. کلام به دو دسته تقسیم مى شود. کلام عقلى و کلام نقلى . قطب الدین راوندى از دانشمدان کلام نقلى بود که اعتقادات و تفکرات اسلامى خویش را با سخن پروردگار در آمیخته بود.

راوندى دانشورى بود که تمامى آثارش رنگ و بویى روایى داشت و با استفاده از نبوغ و تحقیقات و مطالعاتش از او به عنوان مرزبانى ژرف نگر از حریم تشیع یاد شده است .
دفاع از حریم عقاید شیعه و پاسخگویى به شکاکان و متعصبان عصر خویش ، وى را بر آن داشت تا در پى انجام وظیفه ، آثار ارزشمندى را از خود به یادگار نهد.

از آثار قطب الدین راوندى مى توان به کتابهاى ذیل اشاره کرد:

۱ – (الخرایج و الجرایح ) – این کتاب که معروفترین آثار قطب به شمار مى آید در بیان مسائل کلامى و عقاید بوده و در برگیرنده هفت کتاب پیرامون مساءله معجزه و شیوه زندگى رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
۲ – (ام المعجزات ) – نام کتابى است که راوندى پس از چندى به عنوان (تتمه الخرایج ) به نگارش در آورد.
۳ – (الاختلاف ) – این کتاب در برگیرنده اختلافهاى کلامى بین شیخ مفید و سید مرتضى (علم الهدى ) بوده و ۹۵ مساءله اختلافى در آن بررسى شده است .
۴ – (تهامت الفلاسفه ) – این کتاب که نشان دهنده دانش فلسفى قطب است در موضوع حکمت و فلسفه نگارش شده و به تناقض گویى فلاسفه پرداخته است
۵ – (کلام الکلام فى شرح مقدمه الکلام ) – شرحى بر کتاب (مقدمه الکلام ) شیخ طوسى در علم کلام است .

د – فقه

حدود بیست اثر و مفید در علم فقه ، به دست تواناى این دانشور راوندى تاءلیف شده که برخى از آن عبارت اند از:
۱ – (آیات الاحکام ) – این کتاب آیاتى از قرآن کریم را که مربوط به مسائلى فقهى و احکام دینى است مورد بحث و بررسى قرار داده است .
۲ – (الحکام الاحکام )
۳ – (الانجاز) – شرحى است بر کتاب (الایجاز فى الفرائض ) شیخ طوسى .
۴ – (رحل المعقود فى الغسله الثانیه ).
۵ – (الشافیه فى الغسله الثانیه ).
۶ – (الخمس )
۷ – (من حضره الاداء و علیه القضیاء)
۸ – (رساله الفقهاء)
۹ – (المشکلات النهایه )
۱۰ – (المنتهى فى شرح النهایه ) – این کتاب به شرح نهایه شیخ طوسى پرداخته و در ده جلد به چاپ رسیده است .
۱۱ – (الرائع فى الشرایع ).
۱۲ – (النیات فى جمیع العبادات )
۱۳ – (نهیه النهایه )
۱۴ – (فقه القرآن ). این کتاب گرانسنگ با تلاش و کوششى ستودنى به دست توانمند قطب راوندى نوشته شده است . او در کتاب فوق تمام آیاتى قرآنى را که به احکام فقهى مربوط بوده است به ترتیب ابواب فقه دسته بندى کرده و در دو جلد به یادگار نهاده است .

قبل از او تنها دو کتاب در این موضوع به رشته تحریر در آمده بود. قطب الدین در این کتاب پس از ذکر آیات مربوط به هر موضوع ، به بررسى فقهى آن پرداخته نتایج فقهى خویش را از آن بیان مى دارد.(۲۷۸)

ه‍ – حدیث

قطب راوندى در حدیث و روایت آثار جاویدان و ارزشمندى داشته و گامهایى استوار در این موضوع برداشته است . از این آثار مى توان به کتابهاى زیر اشاره کرد:
۱ – (تحفه العیل ) – در موضوع دعا و آداب آن و احادیث مربوط به امراض و بلاها.
۲ – (رساله فى صحه احادیث اصحابنا) – در موضوع آن بیان صحت احادیثى است که علماى شیعه نقل کرده اند.
۳ – (شرح الکلمات المائده ) – شامل شرح صد کلمه از سخنان حضرت على علیه السلام .
۴ – (ضیاء الشهاب ) – شرحى بر کتاب شهاب الاخبار قاضى سلامه مصرى .
۵ – (لباب الاخبار ).
۶ – (لب اللباب ) – اخبار و احادیثى در موضوع اخلاق .
۷ – (مزار) – کتابى بزرگ و احادثى در موضوع زیارتنامه ها.
۸ – (المجالس فى الحدیث ).
۹- (دعوات ) معروف به سلجوه الحزین – موضوع این کتاب ارزشمند مربوط به آداب دعاها و تاءثیر آنها است که در چهار باب تدوین گشته است . فضیلت دعا و ذکر صحت و سلامتى از نگاه روایات ، امراض و عوارض ‍ جسمى و روحى از زبان ائمه اطهار علیه السلام و حالات مرگ و پایان زندگى ، چهار موضوع اصلى آن به شمار مى رود.

و – تاریخ

قطب راوندى داراى آثارى در موضوع تاریخ است .
۱ – جنى الجنتین – در تاریخ اولاد امام هادى علیه السلام و امام عسکرى علیه السلام .
۲ – قصص الانبیاء – در این کتاب تاریخ و شرح زندگى پیامبران از زبان روایات بیان شده است .

ز – اصول فقه

(المستقصى ) نام کتابى از راوندى در علم اصول فقه است . این کتاب شرحى بر (الذریعه ) سید مرتضى در علم اصول مى باشد.

ح – شعر و ادب

ستاره پر فروغ راوند، در شعر و ادب نیز بهره اى نیک داشته و به زبان عربى شعر مى سروده است . در سوردن اشعار خویش عشق و معرش به خاندان اهل بیت علیه السلام را به تصویر کشیده است علاوه بر شعر، در ادبیات عرب نیز دانشى در خور توجه داشته و آثارى در آن موضوع تدوین کرده است . برخى از کتابهایش در این دانش عبارت اند از:
۱ – (التغریب فى التعریب )
۲ – (الاغراب فى الاعراب ).
۳ – (شرح العوامل الماءئه ) شامل صد عامل در علم نحو.
۴ – (غریب النهایه ) در شرح لغتهاى مشکل فقهى کتاب نهایه شیخ طوسى .
۵ – (نفثه المصدور) – این کتاب دیوان اشعار قطب راوندى است .

شعر ذیل از اوست :

۱ – قسم النار ذو خبر و خیر

یخلصنا الغداه من السعیر

۲ – فکان محمد فى الدین شمسا

على بعد کالبدر المنیر

۳ – هما فرعان من علیا قریش

مصاص الخلق بالنصب الشهیر

۴ – و قال له النبى علیه السلام و انت منى

کهرون و انت معى وزیرى

۵ – و من بعدى الخلیفه فى البرایا

على جاه السریرى

۶ – و انت عیائهم و الغوث فیهم

لدى الظلماء کالصبح البشیر

۷ – و لائى فى البتول و فى بنیها

کمثل الروض فى الیوم المطیر

۸ – محمد النبى صلى الله علیه و آله غدا شفیعى

لان علیا الاعلى ظهیرى )

۹- و لا ارضى بتیم او عدى

امیرا خاب ذلک من امیرى

۱۰ – مصیرى آل احمد یوم حشرى

و یوم الحشر حبهم نصیرى

۱ – تقسیم کننده بهشت و دوزخ و صاحب خیر کثیر و از همه برتر على علیه السلام است
که فردا ما را از آتش جهنم رهایى مى بخشد.
۲ – در آسمان اسلام ، حضرت محمد صلى الله علیه و آله خورشید است
و پس از او على علیه السلام به مانند ماه شب چهاردهم نور افشانى مى کند.
۳ – این دو بزرگوار فرع یک اصل و از تبار تابناک قریش اند
و به دلایلى که همگان مى دانند پناه و پشتیبان خللق اند.
۴ – پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود که تو از منى ، چنان که هارون از موسى بود و تو همشیه با من ووزیر منى .
۵ – و پس از من نیز جانشین من در میان مردمانى ، و تنها تویى که سزوار جانشینى مرادارى .
۶ – و زمانى که مردم در سیطره تاریکیها گرفتار آیند، تنها داد رسى که نمى تواند چون صبح ، صباح نور و نجات را مژده دهد تو خواهى بود و بس .
۷ – دل من در گرو محبت فاطمه زهرا علیه السلام و فرزندان اوست چنان که وجود باغستانها و گلستانها در گرو روزهاى بارانى است .
۸ – فرداى قیامت ، رسول خدا صلى الله علیه و آله شفیع من خواهد بود چرا بود که على اعلى پشتیبان من است .
۹- به حکومت دیگران به هیچ وجه رضایت نخواهم داد حکومت کسانى که بیراهه رفتند و از امیر المؤ منین روگردان شدند.
۱۰ – راه من راه آل محمد و تا قیامت از این راه منحرف نخواهم شد، در آن روز بزرگ تنها چیزى که به کار من آید همین است و بس .

از نگاه دیگران

دانشمند بزرگ شیعه ، علامه امینى درباره راوندى مى گوید.
(راوندى یکى از پیشوایان علماى شیعه ، برگزیده این طایفه و از اساتید بى نظیر فقه و حدیث و از نوابغ و از اساتید بى نظیر فقه و حدیث و از نوابغ علم و ادب است . هیچ گونه عیبى در آثار فراوانش و تیرگى در فضایل و تلاشها و خدمات دینى و اعمال نیکو و کتب ارزنده اش وجود ندارد.)
(میزا عبدالله افندى ) که شرح حال بسیارى از بزرگان را به نگارش در آورده است ، در این باره مى گوید:
(شیخ امام و فقیه ، قطب الدین راوندى ، شخصى فاضل ، عالم ، متبحر، فقیه ، محدث ، متکلم ، آشناى به اخبار و احادیث و شاعر بوده است .)
(میزا محمد باقر خوانسارى ) درباره قطب راوندى نوشته است :

(او والاتر و بزرگتر از اینهاست که درباره وى گفته اند. چنانکه بعد از آگاهى از برخى تاءلیفات او بخصوص (شرح آیات الاحکام ) وى ، تردیدى در این باره براى شما خوانندگان باقى نمى ماند.)
(محدث قمى ) از دیگر اندیشمندانى است که درباره قطب الدین چنین آورده است :
(عالمى است متبحر، فقیه ، محدث ، مفسر، محقق ، راستگو، بزرگوار… و از بزرگترین محدثان شیعه مى باشد.)
نبوغ فکرى و فزونى تاءلیفات و عمیق تحقیقات علمى راوندى موجب گردیده تا علماى سنت نیز در مقابل او سر تعظیم فرود آورند.
(ابن حجر عسقلانى ) درباره راوندى نوشته است :
(او در جمیع علوم فاضل است . و در هر نوعى از علوم صاحب تصنیفات بى شمار بوده است .)

فرزندان قطب

از این دانشمند قرن ششم ، سه فرزند پسر به نامهاى عماد الدین على ، نصیر الدین حسین و ظهیر الدین محمد شناخته شده اند که هر سه در شمار فرزانگان عصر خود بوده اند.
گرچه موقعیت تابناک پدر، آنان را تحت الشعاع قرار داده است ، اما نور پر فروغ آن سه فرزند در تاریخ دانش پژوهان تشیع محو نگشته است .

(عمادالدین على ) از فقها و محدثان است که پس از پدر به روایت و تبلیغ عقاید و تفکرات تشیع پرداخته و تلاشهاى بى فقه پدر را به ثمر نشانده است .
مؤ لف کتاب (امل الامل ) او را به عنوان فاضل ، عالم ، راستگو و کسى که از شهید اول روایت مى کند، ستوده است .

(نصیر الدین حسین ) نیز از دانشمندان عصر خویش بوده که به دست بیگانگان به شهادت رسیده است . در کتاب (شهداء الفضیله ) نام او در ردیف عالمان شهید قرار گرفته ولى جزئیات دیگرى درباره شهادت او به دست نیامده است .

پدرش قطب الدین در کتاب جواهر الکلام خود اجازه نامه اى براى نصیر الدین نوشته است .
(ظهیر الدین محمد) از دیگر فرزندان قطب بود که همچون دیگر برادران ، راه پدر را ادامه داد و به نقل روایات پیامبر و اهل بیت علیهم السلام پرداخت .

غروب خورشید

چهاردهم شوال ۵۷۳ ق . آسمان شهر قم رنگى دیگر به خود گرفته بود و عالمان و اندیشمندان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام در خانه قطب راوندى ، بر بالین یکى از بزرگمردان گرد آمده بودند نزدیکى اذان ظهر بود که نسیم عطر آگین بهشت مشام راوندى را نوازش داد و شبنم اشک را دیدگان زنان و کودکان سرازیر گشت و جهان اسلام در عزاى یکى از فرهیختگان مکتب اهل بیت علیهم السلام به سوگ نشست .

پس از مراسم تشیع پیکر پاک آن فرزانه در جوار مرقد مطهر حضرت معصومه علیهم السلام به خاک سپرده شد و روح (سعید) محدثان با زمزمه (عاش سعیدا و مات سعیدا) به ملکوت اعلى پر کشید.

از آن پس جسم مطهرش با کتابها و نوشته هایش جاودانه شد و روزى که پس از هشت قرن تعمیرگران صحن مطهر حضرت معصومه علیهم السلام با پیکر سالم و سیماى نورانیش رو به رو شدند چیزى جز این منزلت را براى او تصور نکردند که باید جسم مطهرش چون روح شاهد و ناظرش بر حوزه فقاهت اهل بیت علیهم السلام تا قیامت سالم بماند. حضرت آیه الله مرعشى نجفى علیهم السلام به پاس خدمات او، سنگ قبرى بلند و به یاد ماندنى را بر فراز به یادگار نهاد تا زائرین حرم فاطمه معصومه علیهم در ابتداى ورود و خروج از صحن مبارکش چشمانشان به قبر این فرزانه بزرگ روشن شود .
والسلام

گلشن ابرار//جمعی از پزوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه نجاشى «راوى شناس بزرگ» (۳۷۲ -۴۵۰ ق)

اشاره

مطالعه زندگى سراسر نور عالمان دین و ابرار، درسها و نکته هاى بسیارى به انسان مى آموزد؛ چرا که آنان در مسیر حیات بشر نشانه هاى هدایت و پرچمداران علم و تقوى و مشعلهاى روشنى بخش اند.

نوشته اى که فرا روى شماست نگاهى است گذرا به زندگى سراسر افتخار راوى شناس بزرگ نجاشى ، مرزبان سخت کوشى که در عصر خویش به مبارزه با مخالفان برخاست و پوچى گفتار دشمنانى را که سابقه درخشان شیعه را امرى واهى دانسته ، تشیع را به نداشتن آثار و نوشته هاى ماندگار و پیشینه هاى فرهنگى سرزنش مى کردند، بر همگان آشکار کرد پژوهشگرى که با قلم تواناى خود به معرفى فرزندان علمى امام باقر و امام صادق علیهم السلام پرداخت و در بازشناسى محدثان و دانشمندان شیعى و آثار گرانبهاى آنان بى وقفه شب و روز تلاش کرد و سرانجام ثمره این کوشش ‍ مدام و خستگى ناپذیر، درخت استوار و پربارى به نام (رجال نجاشى ) شد که در طول قرنها یکى از منابع اصلى فقها و دانشوران و راهنماى محققان در رشته شناخت راویان حدیث بوده است .

او اگر چه با عزت نفس ، از خود چیزى نگفت و ننوشت ولى نام مبارکش در کنارش میراث ماندگارش ، در ردیف نام دیگر راویان نور که خود احیاگر آنان بود، هنوز هم مى درخشد.

ابوالحسین احمد بن على نجاشى از اساتید و بنیان گذاران (علم رجال ) است که در اواخر قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم مى زیست . متاءسفانه از جزئیات زندگى اش همچون زادگاه ، معاصرانش باشد در دست نیست . از این رو با استفاده از شواهد و قراین و با توجه به آثارى که از او به یادگار مانده است ، سعى گردیده از میان اقوال و نظرات مختلف ، نظر و قولى که به حقیقت نزدیک تر است برگزیده و به پیشگاه دوستداران علم و عالمان راستین تقدیم گردد.

ستاره اى در افق بغداد

از سالى که ستارگان فرو ریختند و جهان خاکى فروغ گشت آخرین حجت حق امام زمان (عج ) در پس پرده غیبت طولانى پنهان شد ۴۳ سال مى گذشت . در طول این مدت علویان رنج و محنت فراوان از عباسیان کشیدند ولى با ایمان و عشق به خاندان عصمت طهارت علیهم السلام و امید به آینده روشن ، زندانها، دورى از وطن و شکنجه هاى طاقت فرسا را تحمل کردند و سرانجام با جنبشهاى مستقلى که با اندیشه و فکر مذهب شیعى در گوشه و کنار به وقوع پیوست آرام آرام زمینه رشد و بالندگى شیعیان فراهم گشت . بغداد پایتخت عباسیان ، مى رفت که بندهاى تزویر و ستم حاکم بر آن یکى پس از دیگرى پاره گردد و از خلفاى عباسى نامى نفرت انگیز بیش نماند. در این سال فقها و دانشوران شیعى به تربیت شاگردان و محکم کردن استوانه هاى فقه مشغول شدند و در محله کرخ بغداد – منطقه اى شیعه نشین – حوزه اى تشکیل دادند که آوازه آن در عرصه گاه فرهنگى و علمى سراسر جهان پیچید.

در گوشه اى از شهر بغداد منزل شیخ على نجاشى قرار داشت که یکى از دانشمندان آن زمان بود او که از فرصت به دست آمده براى دوستداران علم و خاندان رسول الله صلى الله علیه و آله بسیار مسرور بود در سال ۳۷۲ ق شادمانى اش فزون گشت ، چرا که در این سال خداوند به او فرزندى بخشید که امید مى رفت تا روز رستاخیز نامش جاودان ماند.

تولد نوزاد نو رسیده ، سرور مهربانى فراوانى را به کانون گرم خانواده شیخ على به ارمغان آورد و شیخ به سبب علاقه زیادى که به پیامبر بزرگوار اسلام صلى الله علیه و آله داشت نام (احمد) را – که نام آسمانى پیامبر است و نیز براى زنده نگه داشتن نام و یاد پدرش – بر فرزند خویش نهاد.

احمد در دامن مادر بزرگوار و تحت سرپرستى و نظارت پدر ارجمندش ‍ دوران کودکى را سپرى و کم کم خود را براى تحصیل دانش و کسب معارف آماده مى کرد.

نجاشى

چون یکى از نیاکان احمد به نام (عبدالله ) بر اهواز حکومت مى کرد و به نجاشى به شهرت داشت بدین سبب او نیز به لقب (نجاشى ) مشهور گشت .
احمد نجاشى به دو کنیه (ابوالحسین ) و (ابوالعباس ) نیز معروف شد. شاید فرزندانى به نامهاى حسین و عباس داشته و در کوچکى از دنیا رفته باشند.

پدر و خاندان وى همه اهل کوفه بوده اند ولى از آنجا که پدرش پس از ورود شیخ صدوق در سال ۳۵۵ ق . به بغداد از محضر او استفاده کرده و جدش ‍ هم در بغداد منزل داشته و خود نیز دوران کودکى و کسب معارف و علوم را در آنجا گذرانده است صحیح تر آن است که بگوییم او در همان شهر بغداد به دنیا آمده است . چنانکه علامه محقق شوشترى مى نویسد: نجاشى بغدادى است نظیر شیخ مفید، سید مرتضى و سید رضى و شیخ طوسى در کتاب رجالش فرموده است : منزل جد نجاشى در کنار نهر است و نهر هم از شهر بغداد به شمار مى آید.

از تبار اسماعیل

از افتخارات نجاشى یکى آن است که او از تبار حضرت اسماعیل علیه اسلام همچون شاخه هاى شجره طیبه اسلام در حجاز و دیگر شهرهاى اسلامى شاخ و برگ زده و پراکنده بودند پیامبرى و سیادت از آنان بود و هر که با آنها دشمنى مى کرد زبون مى شد و زندگى اش را ننگ دورى از حق فرا مى گرفت . قبایل و خاندان بزرگ به آنها پیوند مى خورند و نجاشى نیز چون شمارى دیگر از دانشمندان و نویسندگان و راویان حدیث که در امتداد تاریخ حرکت کردند و از نسل پاک آنها بوده و از تبار اویند. در حقیقت نسب وى به نیاکان پاک نهاد پیامبر بزرگوار اسلام صلى الله علیه و آله مى رسد که همه از نسل اسماعیل فرزند حضرت ابراهیم اند. آن طور که نجاشى نام نیاکانش را یادآور مى شود، از خزیمه تا عدنان ، در هفت نفر پیامبرى نسب است .
نیاکان شریف نجاشى هر یک در عصر خویش امور مربوط به خانه خدا را در دست داشتند و در اطراف کعبه جاى گرفتند و پیوسته از آنان به عظمت و بزرگى یاد شده است .

نیاکان

ابوالسمال سمعان جد دهم نجاشى است که فرزندان و نسل او به خاندان ابوالسمال معروف اند. آنان خاندان بزرگى در کوفه بودند که از روزگاران کهن مذهب تشیع داشتند و از میان آنان دانشمندان و نویسندگان و راویان بزرگى برخاستند ابویزید داود بن فرقد، یکى از خدمتگزاران این خاندان است که خود از محدثان بزرگ شهر کوفه و مورد اطمینان است . ابراهیم بن محمد و برادرش اسماعیل نیز در شمار محدثان این خاندان اند. آن دو از اصحاب و راویان امام موسى علیه السلام بودند.

جد هفتم ابوالحسین نجاشى ، عبدالله نجاشى است . وى از نظر عقیده ابتدا زیدى بود ولى در پرتو راهنمایى امام صادق علیه السلام از این عقیده دست برداشت و از آن پس از یاران امام و راویان حدیث گشت و هرگز کارى را بدون اجازه و دستور امام انجام نمى داد تا جایى که افتخار صدور رساله معروف به (رساله اهوازیه ) از سوى صادق آل محمد صلى الله علیه و آله براى وى نصیب گشت .
عبدالله نجاشى از طرف منصور (خلیفه عباسى ) استاندار اهواز بود ولى تا زنده بود به دستور امام عمل مى کرد.
اولین جد نجاشى احمدبن عباس نجاشى نیز از علما و محدثان شیعى بود و در شمار اساتید اجازه حدیث قرار داد که گروهى از دانشوران از جمله پدر نجاشى و هارون بن موسى تلعکبرى ، از او روایت نقل مى کنند.

آشنایى با زبان وحى

وى با راهنمایى پدر دلسوز و اندیشمندش فراگیرى دانش و معارف دین را در مسجد محله آغاز کرد او در مدتى کوتاه با حضور پیوسته در مسجد (نفطویه نحوى ) (معروف به مسجد لؤ لؤ ى ) نزد امام جماعت مسجد روخوانى قرآن را فراگرفت .

در محیط فرهنگى بغداد مدارس زیادى جود داشت خانه هر دانشمند و فقیهى کلاس درس و آموزشگاهى بود که شیفتگان علم و ادب رابه خود جذب مى کرد. اما بیش از هر مدرسه اى کرخ بغداد آوازه جهانى داشت . وجود دانشمندان بزرگ و چهره هاى سرشناس در این پایگاه فرهنگى شیعى موجب گشته بود تا عیمق ترین و دقیق ترین مباحث علمى و دینى در آن مورد بحث و نظر قرار گیرد. آنان با نبوغ فکرى و ابتکارات خود شیوه هاى نوى را در تدریس و استدلال علمى گشوده بودند که همین ویژگیهاى برجسته باعث جذب طلاب به مدرسه اهل بیت علیهم السلام شد. محققان و دانش پژوهان دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت علیهم پروانه وار به گرد آن جمع شدند و از جویبار زلال اخبار و سخنان خاندان رسالت سیراب مى شدند.

نجاشى از کودکى به این محیط فرهنگى و مدرسه غنى و پرآوازه وارد شد و به دنبال گمشده خویش ، فضایل و کرامتهاى انسانى و علم حدیث مى گشت . او براى رسیدن به این هدف با مردان و فرزانگان آشنا شد که خویشتن را به علم ، تقوا و شب زنده دارى آراسته بودند و از ابرار و محدثان بزرگ به شمار مى آمدند.

وى در خردسالى با فرزندان علماى بنام دوست مى شد و همراه آنان به محضر برزگان مى رفت و از نزدیک مطالب زیادى مى شنید و گفتار آنها در ذهن پاک او نقش مى بست . او در پى ارتباط با خانواده هارون بن موسى تلعکبرى که از بنى شیعیان و از شخصیتهاى درخشان شیعى و محدثان بود، با فرزندان این استاد بزرگ رفاقت پیدا کرد.

هنوز سیزده بهار از طلوع زندگى اش نگذشته بود که هارون بن موسى در سال ۳۸۵ ق از دنیا رفت و غبار این حادثه غم انگیز را در ذهن نجاشى تا آخر عمر باقى گذارد.

با اساتید و راویان

از آنجا که شناخت راویان و به دست آوردن تخصص لازم در این رشته مبتنى بر شنیدنیهاى زیاد و مراجعه به اساتید بزرگ این فن است نجاشى براى کسب مهارت در این رشته ، از دریاى دانش اساتید بسیارى بهره برد و از دست مبارک آنان به دریافت اجازه نقل روایت مفتخر گشت و در دانش ‍ رجال تخصص افزون یافت . حال به اختصار از آن بزرگان نام مى بریم :

۱ – على بن احمد بن عباس نجاشى (پدر نجاشى ):
نجاشى بعضى از کتابهاى شیخ صدوق را نزد پدرش خواند و از دست او اجازه نقل روایت کتابهاى شیخ صدوق نایل آمد.
۲ – احمد بن محمد بن عمران معروف به (ابن جندى ) ( ۳۰۵ – ۳۹۶)
۳ – احمد بن محمد بن موسى معروف به (ابن وصلت اهوازى ) (۳۲۴ – ۴۰۹) ق .
۴ – احمد بن عبدالواحد بن احمد بزاز معروف به (ابن عبدون ) یا (ابن حاشر) (۳۳۰ – ۴۲۳)ق
۵ – احمد بن على بن عباس سیرافى معروف به ابن نوح سیرافى
۷ – ابواسحاق ابراهیم بن مخلد (۳۲۵ – ۴۱۰).
۸ – القاضى ابوعبدالله جعفى .
۹- ابوالحسین بن محمد بن ابى سعید
۱۰ – حسن بن احمد بن ابراهیم ( ۳۳۹ – ۴۲۶)ق .
۱۱ – حسن بن احمد بن محمد معروف به ( اثم هیثم عجلى )
۱۲ – حسن بن محمد بن یحیى فحام (متوفى ۴۰۸) ق .
۱۳ – ابوعبدالله حسین بن عبیدالله غضائرى (متوفى ۴۱۱) ق . نجاشى از این استادش که شنیدنیهاى زیاد داشت و آگاه به زندگى راویان حدیث بود، به دریافت اجازه نقل حدیث نایل آمد.
۱۴ – حسین بن احمد بن موسى .
۱۵ – حسین بن جعفر بن محمد مخزومى معروف به (ابن خمرى ).
۱۶ – سلامه بن ذکاء ابوالخیر موصلى
۱۷ – عباس بن عمر بن عباس معروف به ( ابن ابى مروان )
۱۸ – عبدالواحد بن مهرى (۳۱۸ – ۴۱۰)ق . نجاشى کتاب (مسند عمار بن یاسر) را نزد این استاد خوانده است .
۱۹ – عبدالسلام بن حسین ادیب (۳۲۹ – ۴۰۵ ق کتاب (مهدى (عج ) را نزد این استادش خوانده است .
۲۰ – عبدالله بن محمد بن عبدالله معروف به (ابومحمد حذاء دعلجى )
۲۱ – عثمان بن حاتم منتاب تغلبى
۲۲ – عثمان بن احمد واسطى
۲۳ – على بن احمد بن محمد قمى معروف به (ابن ابى جید) (متوفى ۴۰۸).
۲۴ – ابوالقاسم على بن شبل بن اسد(۱۶۴)
۲۵ – ابوالحسن محمد بن احمد قمى
۲۶ – محمدبن جعفر ادیب معروف به (ابوالحسن تمیمى ) (۳۰۳ – ۴۰۲)ق
۲۷ – محمد بن عثمان بن حسن معروف به (نصیبى معدل ). نجاشى کتاب (مارووا من الحدیث ) ابوشجاع ارجانى و نوشته اى از عبدالله بن على که تمام آن نوشته را از امام رضا ۷ روایت کرده است ، نزد این استاد خوانده است .
۲۸ – محمد بن على بن شاذان قزوینى
۲۹ – محمد بن على بن یعقوب معروف به (ابولفرح قنائى کاتب )

در محضر مفید رحمه الله و سید مرتضى رحمه الله

محمد بن محمد بن نعمان معروف به (شیخ مفید) یا (ابن معلم ) پیشوا و استاد علماى شیعه است که زمانى زعامت شیعیان به او منتهى گردید. تمام کسانى که بعد از او آمدند از محضرش و از آثار ماندگارش بهره ها بردند. حدود دویست کتاب و اثر فقیه و محقق ژرف نگر به جاى مانده است که به منزله دائره المعارف بزرگ اسلامى و شیعى محسوب مى شود.
نجاشى در محضر چنین اندیشمند و عالمى سالیان متمادى زانو زد و از اندوخته هاى علمى اش خوشه ها برچید. بیشتر کتابهاى جعفربن محمد قولویه – استاد شیخ مفید – و شمارى دیگر را نزد او خوانده است .

وى سرانجام در شب جمعه آخر ماه مبارک رمضان سال ۴۱۳ ق . استادش را از دست داد و ارتحال استاد بزرگى چون شیخ مفید براى او بسیار سنگین بود. پس از درگذشت شیخ مفید رحمه الله زعامت و پیشوایى شیعیان به سید مرتضى رحمه الله منتقل شد؛ شخصیتى که در دانشهاى مختلف یگانه عصر خود و در فضل و کرم زبانزد بود.

نجاشى سالیان دراز در درس سید مرتضى حاضر شد و از دانشها و روح بلند این استاد بزرگ که تجسم تقوا و پاک دامنى بود، بهره ها برد، او گرچه از سید مرتضى در کتاب ارزشمندش روایتى نقل نمى کند، ولى به فرموده محقق خوانسارى ، در نزد سید مرتضى بیشترین درس را خوانده است .

سید مرتضى پس از عمرى پربار و خدمات ارزنده علمى و اجتماعى در ربیع الاول سال ۴۳۶ ق در شهر بغداد ستاره عمرش افول کرد و به جوار حق شتافت . مصیبت فراق و از دست دادن استاد وارسته و مجتهد سخت کوش ‍ چون سید مرتضى نیز براى نجاشى که زمان طولانى با او ماءنوس بود بسیار سنگین آمد ولى بدن مطهر استادش را با کمک ابوالعلى محمد بن حسن جعفرى و سلاربن عبدالعزیز، غسل داد و پس از اینکه فرزند سید مرتضى بر بدن پدرش نماز گزارد او را دفن کردند.

تشیع در عصر نجاشى

عصر نجاشى را باید دوره گسترش و نیرومندى شیعه قلمداد کرد. چرا که از قرن چهارم هجرى عواملى به وجود آمد که به رشد و بالندگى شیعیان کمک بسزایى کرد، در این دوره فاطمیان که شیعه اسماعیلى بودند بر مصر دست یافتند و سلطنت دامنه دارى از سال ۲۹۶ تا ۵۵۷ ق تشکیل دادند. آنها از باطنى گرى به شدت تبلیغ مى کردند و این عقیده در خراسان و ماوراءالنهر و در بعضى از شهرهاى عراق حاکم شد و فرمانروایان بعضى از مناطق ، تحت تاءثیر قدرت آنان به دفاع از شیوه و عقاید آنها برمى خاستند رفته رفته قدرت آنها به اندازه اى گسترش یافت که در سال ۴۵۰ ق پس از درگذشت نجاشى ، به مدت یک سال در بغداد به نام آنان خطبه خوانده شد و خلیفه از شهر فرار کرد. در مناطق دیگر نیز همین وضع وجود داشت و امراى بسیارى تحت تاءثیر قدرت فاطمیان فرمانبردار آنها بودند.

از سوى دیگر ظهور پادشاهان آل بویه که شیعه بودند نهایت نفوذ را در بغداد (مرکز خلافت عباسیان ) و نیز در خود خلیفه برجاى نهاده بود و این قدرت به شیعیان اجازه مى داد تا در برابر مدعیان مذهبى خود که پیوسته با تکیه به قدرت خلافت آنان را تحقیر مى کردند قد علم کرده ؛ آزادانه به تبلیغ مذهب بپردازند.

طلوع ابوالعباس نجاشى احیاگر راویان نور چهره هاى درخشان شیعى در بغداد، مصادف با اوج قدرت حاکمان آل بویه در این شهر و غروب بغداد و سراسر مناطق زیر نفوذ آنها در آن روزگار گردید.

برجسته ترین و درخشان ترین دوره تمدن اسلامى همانا سده هاى چهار و پنج هجرى است که در میان انبوه پژوهشهاى تاریخى جایگاه ویژه اى را به خود اختصاص داده است .

حضور چشمگیر دانشمندانى همچون صاحب بن عباد، بوعلى سینا، ابوالفضل بن عمید ملقب به (جاحظ دوم ) و… در دستگاه حوزه فرمانروایى آل بویه نقش عظیمى در نهضت فرهنگى و ترویج دانش و نشر آثار در علوم مختلف اسلامى ، در این برهه داشت .

وجود چهره هاى دانشور و فقهاى بزرگ شیعى و نگهبانان دین مانند شیخ صدوق ، شیخ مفید، سید مرتضى ، شیخ طوسى ، و ابوالعباس نجاشى ، مهمترین عامل در ترقى و رشد فرهنگ اسلامى بویژه بالندگى تشیع در این دوره بود. این وضعیت تا نیمه اول قرن پنجم هجرى ادامه داشت ولى با به وجود آمدن جنگها و آشوبهاى داخلى در بغداد علیه شیعیان از یک سو و انتقال قدرت از آل بویه به سلجوقیان سنى مذهب از سوى دیگر سبب شد که حوزه علمیه بغداد از هم فروپاشد و فقها و عالمان دین ناگزیر دست به هجرت زنند.

در این میان شیخ طوسى که زعامت شیعیان را عهده دار بود در سال ۴۴۸ ق به نجف اشرف هجرت کرد و خانه وى در بغداد غارت گردید. در ماه صفر سال بعد کتابها و منبرى که شیخ بر فراز آن علم کلام تدریس مى کرد به محله کرخ برده شد و همراه سه پرچم سفیدى که زائران و شیعیان کرخ در راه زیارت نجف و کوفه با خود حمل مى کردند، آتش زده شد!

ابوالحسین نجاشى نیز در این سالهاى آشفته و نابسامان بغداد را ترک کرد اما اینکه به کجا کوچ کرد، روشن نیست شاید این چند سال آخر عمرش را در نجف ، کوفه و یا سامرا گذرانده باشد.

معاصران

در عصر نجاشى که عصر شکوفایى علم یاد مى شود فقها و دانشمندان ژرف اندیش و محققان زیادى در پایتخت علمى جهان اسلام و مرکز خلافت آن روز – بغداد – حضور داشتند و نیز در گوشه و کنار و شهرهاى دور و نزدیک عالمان و چهره هاى ادبى و شعراى بنام به چشم مى خورند که در زمان نجاشى مى زیستند و همه از ستارگان یک آسمان به شمار مى آمدند. شیخ طوسى (۳۸۵ – ۴۶۰ ق ) از جمله معاصران نجاشى است .

وى در ۲۳ سالگى (۴۰۸) ق به شهر بغداد هجرت کرد. آن مفسر، محدث ، فقیه ، و رجالى بنام شیعى پس از سید مرتضى رحمه الله عهده دار مسئولیت رهبرى و زماعت شیعیان گردید و به همراه نجاشى از اساتید بزرگ آن زمان مانند: ابن عبدون ، ابن صلت اهوازى ، حسین بن عبدالله غضائرى ، ابن ابى جیه ، شیخ مفید و سید مرتضى ، بهره برده است .آن دو در کنار یکدیگر در محضر این چهره هاى سرشناش زانو زده و از مقام علمى آنان دانش ‍ اندوخته اند. گرچه در کتابهاى رجالى شیخ طوسى ، شرح حال نجاشى نیامده است لیکن نجاشى در کتاب ارزشمند رجالش از هم دوره اش چنین یاد مى کند:

محمد بن حسن شیخ طوسى ، در بین اصحاب و دانشمندان شیعى بسیار بلند مرتبه است . از چهره هاى برجسته و بزرگان مورد اطمینان است و یکى از شاگردان استاد ما شیخ مفید به شمار مى آید.
… آنگاه آثار ماندنى او را نام مى برد و دو کتاب (الرجال ) و (فهرست شیخ طوسى ) را در شمار کتابهایش ذکر مى کند.

ابوالحسین احمد بن حسین معروف به ( ابن غضائرى ) فرزند حسین بن عبیدالله غضائرى ، از محدثان برزگ شیعه و معاصر با نجاشى است . نجاشى همراه با على بن محمد بن شیران (متوفى ۴۱۰ ق ) که او نیز یکى از دوستان و معاصرانش بوده است ، با احمد بن حسین گفتگو و مباحثات علمى داشته و از نظرات و دیدگاههاى هم استفاده مى کردند. علاوه بر این ارتباط دوستانه و بهره برى از تجربیات یکدیگر، نجاشى با ابن غضائرى همدرس بوده و نزد این عبدون و حسین بن عبیدالله (پدر احمدبن حسین ) شاگردى کرده اند و کتاب (النوادر) احمد بن عبیدالله خوانده اند. و نیز بعضى از کتابهاى ابوالحسن على فضال را که ابن غضائرى در نزد ابن عبدون خوانده است نجاشى در طول این مدت مطالب آنها را شنیده است .

ابن غضائرى که از اساتید بزرگ علم رجال بوده کتابهایى در این رشته نوشته است ولى متاءسفانه نوشته هاى این اندیشمند و محقق رجالى از بین رفته و در دسترس نیست . تنها کتاب (الضعفا) از وى موجود است که مولا عنایت الله قهپایى در اثر ارزشمند خویش (مجمع الرجال ) آن را همراه با چند کتاب رجالى دیگر جمع آورى نموده است و اکنون در دسترس ‍ است

ابویعلى محمد بن حسن جعفرى و سلاربن عبدالعزیز که دو فقیه و از برازندگان علم و ادب و از شاگردان شیخ مفید و سید مرتضى بودند در شمار معاصران نجاشى جاى دارند. آن دو با نجاشى در غسل دادن سید مرتضى همکارى داشتند؛ که سرانجام روح این دو چهره دانش و تقوا در سال ۴۶۳ ق ، با هم به ملکوت اعلى پرواز کرد.

ابوالحسن کاتب (متوفى ۴۱۳ ق ) و ابوالحسن جرجرایى از معاصران و دوستان صمیمى نجاشى بودند نوشته اند نجاشى بعضى از کتابهاى ابوالحسن کاتب از خریدارى کرده است . ابن سینا (متوفى ۴۲۸ ق ) که از فیلسوفان بزرگ عالم اسلام و مناصب مهمى در دولت آل بویه داشت از معاصران نجاشى است . تحول در علوم مختلف بویژه منطق و فلسفه ، علوم پزشکى و طب در این دوره مرهون خدمات و همت والاى اوست .

ادباى بزرگ و نابغه هاى درخشان شیعه چون سید مرتضى (متوفى ۴۰۶ ق ) و فردوسى (متوفى ۴۱۱ ق ) که آثار ادبى و شعرى ارزشندى از آن دو به یادگار مانده است در زمان نجاشى در آسمان بغداد و ایران درخشیدند.

آثار ماندگار

ابوالعباس نجاشى در شناخت راویان حدیث گوى سبقت را از دیگر دانشمندان این فن ربود و بر آنان برترى کامل یافت . گرچه پیش از عصر نجاشى و شیخ طوسى محققان و علماى زیادى در رشته رجال قلم بر صفحه کاغذ گذارده ، آثار ارزشمندى به یادگار گذاشتند ولى دانش شناسایى حدیث در زمان این دو ابرمرد که شایسته عنوان (پدر علم حدیث )اند، تحول چشمگیرى یافت و آثارى که این او خورشید فروزان شیعه در این زمینه از خویش به یادگار گذاردند به عنوان کتابهاى اصول علم رجال معروف گشت و از آن تاریخ تا کنون عالمانى که متخصص در این رشته اند مطابق دیدگاههاى آن دو تحقیق کرده و بر محور آثار آن دو بزرگوار، کتابها نوشته اند.

(رجال نجاشى ) از گرانبهاترین آثار شیعى در فن علم رجال است که در بین چهار کتاب اصلى علم رجال درخشندگى خاصى دارد؛ نظیر درخشش ‍ کتاب (کافى ) در بین چهار کتاب حدیثى .
نجاشى این گنجینه و اثر ماندگارش را در زمان حیات استادش سید مرتضى رحمه الله و پس از تاءلیف کتابهاى شیخ طوسى در این زمینه ، نوشته است . گویا سید مرتضى در این زمینه ، نوشته است . گویا سید مرتضى در یکى از جلسات درس ، از سخن آن دسته از مخالفان که شیعه را به نداشتن آثار و سابقه علمى سرزنش مى کردند و مورد استفاده قرار مى دادند، سرزنش ‍ مى کردند و مورد استفاده قرار مى دادند، اظهار ناراحتى مى کند و همین مساءله سبب مى شود که نجاشى با تصمیم و اراده جدى دست به تحقیق زند و دانشوران شیعى و آثار ارزشمند آنان را معرفى کند.

بنابراین کتاب وى حاوى نام ۱۲۷۰ فرزانه از محدثان و علماى شیعى است که در بیشتر موارد، سلسله سند از نجاشى تا راوى و شخصیتى که به معرفى و آثار او پرداخته ، ذکر شده است . آن طور که از سخن خود نجاشى بر مى آید نام این کتاب (فهرس اسماء مصنفى الشیعه ) است که در آن به شناساندن آثار، کنیه ، القاب ، نیاکان و محل سکونت و زندگى علماى بزرگ پرداخته است . از این رو نام این مجموعه گران سنگ (فهرست ) معروف به (رجال النجاشى ) است که بر روى جلدهاى چاپ شده آن مزین است .
نجاشى این کتاب را در دو جزء تهیه و تنظیم کرده و به همان ترتیبى که خود صورت داده است بارها منتشر شده است .

نجاشى غیر از اثر مشهورش کتابهاى دیگرى به رشته تحریر درآورد ولى متاءسفانه نشر نگردیده و در دسترس نیست حتى به نسخه هاى خطى آنها نیز تا به حال آگاهى نیافته اند. نجاشى آنجا که شرح حالش را یادآور شده آثار زیر را از نوشته هاى خویش شمرده است :

۱ – (الجمعه ): این کتاب درباره وظایف و اعمال عبادى در روز جمعه است .
۲ – (الکوفه ): در معرفى آثار و اماکن تاریخى شهر کوفه و نیز فضیلت آنها است .
۳ – ( انساب بنى نضر بن قعین ): در این کتاب خاندان بنى نضربن قعین را معرفى مى کند.
۴ – (مختصر الانوار و مواضع النجوم )

روایتگران

گرچه نجاشى شاگردان زیادى را تربیت نکرد، چند نفر از دانشمندان ، از روح بلند، تعهد، تقوا و اخلاص نجاشى بهره ها برده و به مقام نقل روایت از کتابهاى او نایل آمدند و از جمله :

۱ – ابوصمصام ذوالفقار بن معبد حسینى . وى از سادات بزرگوارى است که از سید مرتضى ، نجاشى و شیخ طوسى روایت مى کند. نیز فقها و دانشمندانى چون قطب راوندى (متوفى ۵۷۳ ق ) و ابن شهر آشوب (متوفى ۵۸۸ ق ) از ابوصمصام حدیث نقل مى کنند.

۲ – ابوالحسن سلیمان بن حسن صهرشتى . وى از فقها و شخصیتهاى برجسته شیعى و از شاگردان ممتاز سید مرتضى و شیخ طوسى است . او از این دو بزرگوار روایت نقل مى کند. از جمله کتابهاى او (قبس المصباح ) در زمینه دعاست .

۳ – ابوالحسن على بن احمد نجاشى . وى فرزند نجاشى است که در شمار اساتید بزرگ و دانشمند جاى دارد.

جلوه هایى از زندگى

عشق به اهل بیت و خاندان عصمت و طهارت – علیهم السلام – چنان در روح و روان نجاشى در آمیخته بود که آرامش را از وى گرفته و پیوسته در خروش و جوشش بود. گاهى غدیر او را به ساحل امن ولایت و حرم مولا على علیه السلام مى کشاند و زمانى نیز عاشورا او را به مکتب سرخ ولایت و مسلخ عاشقان به کربلا مى برد.

هر سال عید غدیر که از راه مى رسید شادمانى در چهره نجاشى ظاهر مى گشت و شوق زیارت مولایش وى را از بغداد به نجف مى کشاند و شتابان به وادى نور حرکت مى کرد. به سرزمین ولایت که مى رسید گویا در جوار بارگاه ملکوتى امیرالمؤ منین علیه السلام رحل اقامت مى افکند و با بهره جویى معنوى از روح بلند آن حضرت ، از فرصت به دست آمده سود جسته ، از اساتید بزرگ استفاده مى کرد و از دریاى دانش آنان سیراب مى گشت و از دست مبارک آنان به دریافت اجازه نقل روایت نایل مى آمد به طورى که با کوله بارى از معنویات و معارف ، از نجف اشرف به دیار خود مراجعت مى کرد.

از جلوه هاى حیات نجاشى روح توحید و عبودیتى بود که در جانش رسوخ کرده بود و ردپاى این سبز قامت الهى را همچون نیاکان پاکنهادش باید در مساجد و مکانهاى زیارتى دنبال کرد.
او هر گاه به قصد – شهر اجدادش – حرکت مى کرد با زاد و توشه تقوا و با روحى سرشار از اخلاص بار سفر مى بست و در جاى جاى شهر با قلبى آکنده از عشق به اهل بیت علیهم السلام و زبانى گویا به ذکر خدا قدم مى گذاشت و به زیارت مکان هاى مقدس این شهر مى رفت . وى به عظمت و فضیلت مساجد شهر کوفه آگاه بود و در همانجا که پیامبران و جانشینان آنها و دیگر زاهدان و با تقوایان نماز مى گذاردند، نماز مى خواند.

عشق و محبت به ستارگان آسمان فقاهت و دیدار با محدثان و راویان ، در سراسر وجود نجاشى موج مى زد و احترام فرزانگان شیعى را نیک نگه مى داشت و چه در شهر بغداد یا در مسافرتهایش به نجف و کوفه به دیدار صاحبان فضیلت و ابرار مى رفت و از دریاى دانش و اخلاص آنان بهره کافى مى برد.

حدیث فراق

دست تقدیر این گونه رقم خورد که حوزه علمیه بغداد که تا سال ۴۴۸ ق از رونق و شهرت جهانى برخوردار بود و عالمان و پژوهشگران را از گوشه و کنار مجذوب خود ساخته بود دیگر آن حرارت و جنب و جوش فرهنگى را نداشته باشد.

جنگ و گریزهایى که در بغداد به وجود آمد و آشوب هاى داخلى و خارجى براى انتقال قدرت ، محیط دانش و آرامش حوزه هاى درس را آشفته ساخت و در نهایت اوضاع نابسامان به جایى رسید که حکومت از آل بویه به سلجوقیان منتقل شد و شیخ طوسى ، پیشواى شیعیان ، به ناچار از بغداد به نجف هجرت کرد. از آن پس فقها، محدثان و علماى بزرگ یکى پس از دیگرى بغداد را رها کرده ، بعضى به نجف و عده اى به نقاط دیگر هجرت کردند.

نجاشى ، محدث و چهره سرشناس نیز با دگرگونى اوضاع سیاسى و اجتماعى شهر بغداد و از بین رفتن حوزه فرهنگ شیعى در سال ۴۴۸ ق به ناچار آنجا را رها کرد و احتمال دارد بر اثر کهولت و گرماى زیاد و نیز علاقه قلبى که نسبت به خاندان رسالت داشت به منطقه اى در شمال بغداد نزدیک سامراء هجرت کرده باشد. او در حالى که اواخر عمر را مى گذراند هر چند گاه به سامرا مى رفت و به زیارت امام هادى و امام حسن عسکرى علیهم السلام مى شتافت و در حالى که اشکهایش براى مظلومیت ائمه معصومین علیهم السلام جارى بود زیرلب براى تعجیل ظهور امام زمان (عج ) دعا مى کرد.

… او که عمرى را در خدمت معارف اهل بیت علیهم السلام سپرى کرد و در معرفى ابرار و ستاره هاى همیشه جاوید تشیع و شناساندن آثار ارزشمند آنان همت بلندى داشت ، همچنان در انتظار رؤ یت خورشید اهل بیت باقى ماند تا آنکه دست اجل مهلتش نداد و در جمادى الاول سال ۴۵۰ ق در مطیه آباد روح پاکش به ارواح مطهر ابرار و صالحان و اولیاى خاص ‍ الهى پیوند خورد و در جوار رحمت ربوبى جاى گرفت .
رضوان خدا بر او باد!

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه سید رضی(متوفی۴۰۶ه.ق)


هنوز یک قرن از غیبت خورشید پر فروغ آسمان امامت – حضرت مهدى (عج ) – نگذشته بود که ستاره اى از افق بغداد درخشیدن گرفت و نور امیدى بر دل عاشقان و منتظران نشاند.
او به سال ۳۵۹ ق . در محله شیعه نشین کرخ بغداد، در خانه اى که از گلهاى عطر آگین ایمان و اخلاص و روشنایى علم و عمل آذین بندى شده بود، دیده به جهان گشود و نام زیباى (محمد) به خود گرفت . محمد که بعدها به (شریف رضى ) و (سید رضى ) شهرت یافت از خاندانى برخاست که همه از بزرگان دین و عالمان و عابدان و زاهدان و پرهیزکاران کم مانند و روزگار بودند.

پدر و مادر سید رضى هر دو از سادات علوى و از نوادگان سرور آزادگان حسین بن على علیه السلام بودند. نسب وى از جانب پدر با پنج واسطه به امام هفتم مى رسد. از این رو گاهى شریف رضى را(رضوى ) مى خوانند. و از طرف مادر نسب وى با شش رابطه مى خوانند و از طرف مادر نسب وى با شش رابطه به امام زین العابدین علیه السلام مى رسد.

در جلالت و عظمت شاءن فاطمه مادر شاءن فاطمه مادر رسید رضى همین بس که مى گویند: شیخ مفید رحمه الله کتاب (کتاب النساء) را براى او نوشته و در مقدمه کتاب از او به بانویى محترم و فاطمه یاد کرده است .

خواب سرنوشت ساز

قرن چهارم پنجم ق . براى بغداد دوران طلایى به حساب مى آید. زیرا در آن موقع از نظر علم و ادب ، بغداد به اوج شهرت و عظمت خود رسیده بود و وجود ستارگان درخشان آسمان پرفروغ علم و معرفت ، تشنگان فضیلت را به ضیافت کوثر دعوت مى کرد. از جمله آنان دانشمندان فرزانه و فقیه یگانه محمد بن محمد بن نعمان مشهور به شیخ مفید بود که در آن دیار حوزه درسى برپا کرد و به پرورش استعداد پرداخت و روز به روز بر رونق آن افزوده مى شد.

روزى همچون گذشته شیخ بزرگوار و عصاره تقوا، به منظور تدریس قدم بر (مسجد براثا) گذاشت و درس را شروع کرد. چند لحظه اى از شروع درس ‍ نگذشته بود که ناگهان نفسهاى گرم استاد در پشت قفس برخاست …: سلام علیکم ، بفرمائید!

طلبه ها به پشت سر برگشتند و در مقابل دیدگان زده خود بانوى محترمى را دیدند که دست دو فرزند کوچک را گرفته بود. بانوى پاکدامن در کمال متانت رو به شیخ کرد و گفت : اى شیخ ! اینان دو فرزند (سید مرتضى ) و (سید رضى ) هستند، به خدمت شما آورده ام تا فقه به آنان بیاموزى .
با شنیدن این کلام شیخ شروع به گریستن کرد و…

حاضران در وادى حیرت پى علت مى گشتند تا اینکه کلمه (شگفتا)ى استاد آنها را متوجه خود ساخت . شیخ با چشمانى اشک آلود گفت : (حالا حقیقت برایم آفتابى شد و رؤ یاى شگفتم تعبیر گردید.)

و بعد در دوران حیرت پى بحث به استراحت پرداخته بودم خواب دیدم در همین مسجد نشسته ام و مشغول تدریس هستم . در خواب بى بى دو عالم ، فاطمه زهرا علیه السلام را دیدم که دست دو فرزندش امام حسن و امام حسین علیه السلام را گرفته بود و رو به من فرمودند: اى شیخ ! دو فرزندم حسن و حسین را پیش آوردم تا فقه فقه شان بیاموزى .

هنوز حلاوت حضورشان رامى چشیدم که از عالم خواب بیدار شدم و در دریاى تفکر فرو رفتم خدایا! من کجا و استادى دو امام معصوم کجا؟! با این افکار به مسجد آمدم تا اینکه این سلالهب ء زهراى اطهر علیه السلام با دو غنچه از گلستان محمدى از در مسجد وارد شدند و من به تعبیر رؤ یاى خود رسیدم .
از همه روز شیخ مفید و تربیت سید مرتضى و سید رضى را به عهده گرفت و در پرورش آنان نهایت سعى و تلاش خود را به عمل آورد.

 

دلباخته علم و معرفت 

سید رضى از همان اوایل کودکى با اشتیاق فراوان به تحصیل و فراگیرى علوم رو آورد. وى علاوه بر جدیت و پشتکارى برخوردار بود که پیشرفت علمى و ادبى او را سرعت مى بخشید. در حقیقت در قرن چهارم تا حدودى از بین رفته بود. از این رو در دو فرقه بزرگ و نیرومند تشیع و تسنن در جوى مسالمت آمیز زندگى مى کردند و روح تفاهم و هبستگى باعث شده بود که دانشمندان هر دو فرقه به طور آزاد به ارائه افکار و اشاعه مذهب بپردازند. سید رضى از این فرصت استثنایى بهره هاى فراوان برد و علوم مختلف مانند قرائت قرآن ، صرف و نحو، حدیث ، کلام ، بلاغت فقه ، اصول تفسیر و فنون شعر و غیره را بیاموخت تا اینکه در بیست سالگى از تحصیل بى نیاز گشت و خود در صف استادان و محققان نامدار قرار گرفت .

عدهاى از دانشمندان نام آورى که سید رضى نزد آنان به کسب دانش ‍ پرداخته عبارت اند از:
۱ – ابو اسحاق ابراهیم بن احمد طبرى (متوفى ۳۹۳ ق .) فقیه و ادیب و نویسنده زبر دست که سید رضى قرآن را در دوران کودکى نزد وى آموخت .
۲ – ابوعلى فارسى (متوفى ۳۷۷ ق .) نام آور دانش و ادب و پیشواى علم نحو در عصر خود.
۳ – ابوسعید سیرافى (متوفى ۳۶۸ ق ) دانشمند بزرگ و نحوى که مسند قضاوت بغداد را به عهده داشت .
۴ – قاضى عبدالجبار بغدادى ، متخصص علم حدیث و ادبیات .
۵ – عبد الرحیم بن نباته (متوفى ۳۷۴ ق .) از خطباى بلند آوازه و نامدار شیعه ، مشهور به خطیب مصرى . سید رضى مقدارى از فنون شعر را از وى آموخت .
۶ – ابومحمد عبدالله بن محمد اسدى اکفافى (متوفاى ۴۰۵ ق .) عالم فاضل و پرهیزکار و مسند نشین قضاوت در بغداد.
۷ – ابوالفتح عثمان بن جنى (متوفى ۳۹۲ ق .) ادیب ماهر در علم نحو و صرف .
۸ – ابوالحسن على بن عیسى (متوفاى ۴۲۰ ق .) شعر شناس و پیشواى علم لغت و ادبیات .
۹- ابوحفص عمر بن ابراهیم بن احمد الکنانى ، محدث ثقه که سید رضى از او حدیث فرا گرفت .
۱۰ – ابوالقاسم عیسى بن على بن حدیث بن داوود بن جراح (متوفى ۳۵۰ ق .) لغت شناس و محدث بزرگ و مورد اعتماد.
۱۱ – ابوعبدالله مرزبانى (متوفاى ۳۸۴ ق .) حدیث و مورد اعتماد شیخ صدوق رحمه الله .
۱۲ – ابوبکر محمد بن موسى خوارزمى (متوفى ۴۰۳ ق .) فقیهى سترگ و استاد حدیث که سید رضى و دیگران از وى فقه آموختند.
۱۳ – ابومحمد هارون تلعکبرى (متوفاى ۳۸۵ ق .) فقیهى جلیل القدر و صاحب کتاب جوامع در علوم دین .
۱۴ – ابو عبد الله محمد بن محمد نعمان مشهور به شیخ مفید (متوفاى ۴۱۳ ق .) از دانشمندان کم مانند عالم اسلام .

شعر متعهد 

سید رضى از بزرگترین صاحبان فصاحت و بلاغت بود که از درکى صحیح و ذوقى سلیم برخوردار بود. وى اولین چکامه قصیده اش را در مدح و ستایش ‍ نیاکانش (اهل بیت صلى الله علیه و آله هم آوازه با خروش دجله روان ساخت . او در آن هنگام بیش از ۹سال نداشت اما چنان مهارتى از خود نشان داد که همگان ، را شگفت زده کرد. او در طول حیات شعر و شاعرى گذاشت که لقب (اشعر قریش ) و (اشعر عرب ) (سرآمد شعراى قریش و عرب ) را به خود اختصاص داد و آثار گران بهایى از جمله دیوان اشعار که به گفته ثعالبى چهار مجلد مى باشد به یادگار گذاشت .

پدر بزرگوارش تا انقراض حکومت پر اقتدار عضدوالدوله دیلمى در قلعه شیراز زندانى بود و در طول این هشت سال ، شریف رضى که دوران کودکى خود را مى گذراند در هاله اى از غم و اندوه به سر مى برد.
در دوران زمامدارى صمصام الدوله ، ابواحمد پدر سید رضى از بند اسارت آزاد گشت و سید رضى با سرودن اشعارى مقدم پدر از گرامى داشت .

شیفته خدمت نه تشنه قدرت 

سید رضى دانشمندى متعهد، وظیفه شناس و عاشق خدمت بود. او تحصیل علم را براى روشنگرى افکار و اندیشه هاى جامعه مى خواست و از نفوذ اجتماعى و سیاسى خود به منظور تشکل نیروهاى مخلص و یارى رساندن به همنوعان خود استفاده مى کرد. سید رضى هیچگاه خود را در کنج کتابخانه و گوشه مسجد و مدرسه محبوس و محصور نساخت و هرگز در را روى محبوس نبست . جوانمردى همچون سید رضى رسالت خود را فقط در بحث و تحقیق و تاءلیف و شعر و شاعرى نمى دید بلکه با پیروى از جد بزرگوارش امیر مؤ منان على علیه السلام به دستگیرى از محرومان و ستمدیدگان مى شتافت و نصرت دین خدا را هدف نهایى خود حکومت مردان فرومایه و غاصبان خلافت قرار گیرد. او شیفته خدمت بود نه تشنه قدرت . از این رو تنها مسئولیتهایى را به عهده گرفت که ویژگیهاى مردمى داشت ؛ مانند نقابت علویان ، امارت حاجیان و دیوان مظالم .

ترفند سیاسى 

سید رضى همه خلفاى بنى عباس را غاصب مى دانست و از آنها متنفر بود، بخصوص از (القادربالله ). الله مردى خود خواه و جاه طلب و متعصب و پرکینه و عقده اى بود و در پى بهانه اى مى گشت تا ابهت و شخصیت اجتماعى و وجهه علمى و روحانى سید رضى را از بین ببرد. از طرفى دیگر سید رضى در همان زمان تنفر و انزجار خود را طى اشعارى آشکار ساخت که همچون رعد در همه جا پیچید و غوغایى به پا کرد…

(من لباس ذلت در دیار دشمنان بپوشم ، حال آنکه در مصر علوى (شیعى ) حکومت کند!
هنگامى که اشعار آتشین سید رضى به گوش خلیفه رسید سخت برآشفت . و بر مجلسى برپا کرد تا سید دلتنگى و نفرت خود را از حکومت بنى عباس ‍ و بغداد ( مرکز خلافت عباسیان ) دل آزرده کند در مصر – سرزمین علویان – به سر مى برد.

سید رضى با تمام شهامت و شجاعت دعوت خلیفه را رد کرد و در مجلس ‍ وى حاضر نشد. از این رو خلیفه غضبناک شد. سید رضى را از تمام مسئولیتهاى مهم اجتماعى برکنار کرد.
در مجلس خلیفه صورت جلسه اى هم تدارک دیده بودند که مى خواستند از آن بر ضد حکومت علویان مصر کنند. وقتى صورت جلسه را براى امضا پیش سید رضى آوردند از امضاى آن امتناع ورزید.

روح حماسى

سید رضى سخنورى شجاع و بى باک اقیانوسى بیکران و روحش سراسر امواج خروشان حماسه بود که بر ساحل نظاره ها رخ مى نمود و از بیشه بى انتهاى دلش درختان پرصلابت شهامت به بلنداى مجاهدت ، قد بر مى افراشت . او از هیچ مقام و قدرت و صاحب منصبى واهمه به دل راه نمى داد. سید والامقام همه خلفاى بنى عباس را غاصبان خلافت و ولایت و حکومت اسلامى مى دانست و هر چند بنا به شرایط نامناسب زمان مجبور به مبارزه منفى بود، با این حال لحظه اى از فکر براندازى نظام و ترسیم کربلا و تجدید عاشورا غافل نبود. او همیشه به انتظار یارى بخت و مساعدت زمان به سر مى برد تا بر ضد طاغوتیان و حاکمان ظلم و جور، خروشى بى امان از دل پر جوش حسنیان برآورد و با خشکاندن ریشه ظلم و فساد، زمامدارى امت اسلامى را به دست گیرد و بار دیگر عدل على علیه السلام را بگستراند. آن سید مجاهد افکار انقلابى خود را در مجالس ‍ خصوصى ، ضمن اشعار حماسى به رفقاى صمیمى و هم مرام خویش بازگو مى کرد. و بنا به فکر بلند سیاسى که داشت خود را برتر از خلیفه مى دانست .

سید رضى روزى نزد (الطایع بالله ) نشسته بود و بى اعتنا به جاه و جبروت خلیفه محاسن خود را به دست گرفته ، به طرف محاسن خود را به دست گرفته ، به طرف بینى بالا مى برد.خلیفه روباه صفت که خواست بر سید طعنه بزند و قدرت پر زرق را به رخ او بکشد، رو به سید گفت :

گمان مى کنم بوى خلافت را استشمام مى کنى ؟!
سید رضى با همان متانت و شجاعت همیشگى پاسخ داد:
بلکه بوى نبوت را استشمام مى نمایم !

بوستان معرفت 

سید رضى به سبک جالب و بى نظیر حوزه هاى علمیه ، در حین فراگیرى و قبل از فارغ التحصیلى ، اقدام به پرورش طالبان علم و جویندگان معرفت کرد. وى در بوستان معرفتش به پرورش شاگردانى پرداخت که هر یک از آنان افتخار مى ورزید. به طورى که هر یک از آنان مانند قمرى در فلک علم و فرهنگ مى درخشند. نام آن واستگان به قرار زیر است :
۱ – سید عبد الله جرجانى ، مشهور به ابوزید کیابکى
۲ – شیخ محمد حلوانى
۳ – شیخ جعفر دوریستى (متوفى حدود ۴۷۳ ق .)
۴ – شیخ طوسى (م ۴۶۰ ق .)
۵ – احمد بن على بن قدامه مشهور به این قدامه (م ۴۸۶ ق .)
۶ – ابوالحسن هاشمى
۷ – مفید نیشابورى (م ۴۵۵ ق .)
۸ – ابوبکر نیشابورى خزاعى (متوفى حدود ۴۸۰ ق .)
۹- قاضى ابوبکرى عکبرى (م ۴۷۲ ق .)
۱۰ – مهیار دیلمى

اولین دانشگاه 

شریف رضى جوانمردى درد آشنا بود.او نیش حسادت و شماتت را بر عزلت و رهبانیت ترجیح مى داد و در میدانهاى خدمت کمر همت مى بست و یک تنه مسئولیتهاى سنگین و دشوار اجتماعى را بر عهده مى گرفت .

سید بزرگوار در کنار کارهاى بس سنگین نقابت و دیوان مظالم و…همواره به فکر تحصیل طلاب بود.از این رو در پى طرحى نو به منظور بالا بردن سطح معلومات شاگردان افتاد که نتیجه اندیشه اش ایجاد دانشگاه شبانه روزى شد که تا آن زمان سابقه نداشت .( او با اینکه از تمکن مالى کم بهره بود مع الوصف نداشت .وقتى دید گروهى از طالبان علم و شاگردانش پیوسته در ملازمت او هستند خانه اى تهیه کرد و آن را به صورت مدرسه جهت شاگردان خود درآورد و نامش را ( دارالعلم ) نهاد و تمامى نیازمندیهاى طلاب را براى آنها فراهم کرد سید رضى براى دارالعلم کتابخانه و خزانه اى با کلیه وسایل و لوازم فراهم کرد.

باید دانست که تاءسیس دارالعلم سید رضى ده ها سال پیش از تاءسیس ‍ مدرسه نظامیه بغداد و با وجود هنگفت دولتى از سوى خواجه نظام الملک طوسى (سال ۴۵۷ ق .) صورت گرفته است .او تقریبا حدود هشتاد سال بعد از سید رضى به این کار اقدام ورزیده است .

جلوه هاى تربیتى 

سید رضى مردى خود ساخته و پیراسته بود و شخصیت و عظمت افراد را در ارزشهاى والاى انسانى و معنویات مى دید. از این رو در تمام عمرش ‍ همواره میانه روى را پیشه خود ساخت . چرا که با روح قناعت در غناى حقیقى به سر مى برد.وى هیچ گاه دست طمع به سوى دیگران دراز نکرد. به همین سبب ،علو همت و مناعت طبع شریف رضى ، زبانزد عام و خاص ‍ گشته بود.در مورد خصوصیات اخلاقى سید رضى قضایاى زیادى نقل شده است که به یکى از آنها اکتفا مى کنیم :
از ابى محمد مهلبى ، وزیر بهاءالدوله نقل کرده اند که مى گفت :

روزى به من خبر رسید خداوند به سید رضى پسرى عنایت کرده است . فرصت را غنیمت شمردم و خواستم به بهانه این مولود صله اى به سید رضى بدهم . به غلامان دستور دادم طبقى حاضر کردند و دوهزار دینار بر طبق گذاشتم و به رسم چشم روشنى و هدیه برایش فرستادم .
سید قبول نکرده و پیغام داده بود که : لابد وزیر مى دانند و اگر مطلع نیستند، بدانند که من از کسى صله قبول نمى کنم .
به امید اینکه اصرارم ثمر بخشد دوباره طبق پر سیم و زر را فرستادم گفتم : این هدیه ناچیز را قبول بفرمایید و به قابله ها بدهید.
او آنها را دوباره پس فرستاد و جواب داد:قابله ها غریبه نیستند و رسم ما بر این نیست که بیگانگان به خانه ما رفت و آمد داشته باشند. آنها از بستگان خودمان مى باشند و چیزى هم نمى پذیرند.

براى بار سوم طبق را فرستادم و گفتم :حال که خود قبول نمى کنید بین طلبه هایى که پیش شما درس مى خوانند تقسیم کنید.چون طبق را آوردند استاد در حضور طبله ها فرمود:طلبه ها خودشان حاضرند!بعد رو کرد به شاگردان و گفت :هر کس به این پولها محتاج است بردارد.
در این هنگام یکى از آنان برخاست دینارى (طلا)برداشت و قسمتى از آن را قیچى کرد و بقیه را سر جایش گذاشت .دیگر طلبه ها هم چیزى را برنداشتند.
شریف رضى از آن طلبه پرسیده : براى چه این مقدار برداشتى ؟!
وى گفت : شب گذشته هنگام مطالعه روغن چراغ تمام شد، خادم نبود که از انبار مدرسه روغن بدهد،از فلان بقال مقدارى روغن چراغ نسیه کرده ام . حالا این قطعه طلا را برداشتم تا قرض خود را اداء کنم !
سید رضى تا این سخن بشنید دستور داد عدد طلاب کلید ساختند تا هر کس چیزى لازم داشت کلید انبار را همراه داشته باشد.

قطره اى از دریاى بیکران 

سید رضى در دوران جوانى به تفسیر و توضیح آیات الهى روى آورد. عشق و علاقه وى به قرآن از همان اوایل کودکى آغاز شده بود.چنانکه بعد از یادگیرى ، انس دایم و رابطه همیشگى با قرآن برقرار کرد.او همواره با زمزمه کلام الهى آینه دل را جلا مى بخشید. بعد از گذراندن علوم مختلف قرآنى علاوه بر شیرینى قرائت دوران کودکى ، خود را با دنیایى از زیباییهاى روح بخش همراه مى یافت که وسعتش بى انتها و غایتش بى منتها بود.سید رضى محو در جمال تابناک آیات الهى دست به قلم برد تا قطره اى از دریاى بیکران تعالیمش را بر صفحه روزگار جارى سازد.ثمره این تلاش با اخلاص ‍ سه گنجینه گران سنگى است که براى نسلهاى آینده به یادگار گذاشت :
۱ – تلخیص البیان عن مجازات القرآن
۲ – حقایق التاءویل فى متشابه التنزیل
۳ – معانى القرآن

دیگر تاءلیفات سید رضى عبارتند از:

خصایص الائمه ،

نهج البلاغه ،

الزیادات فى شعر ابى تمام ،

تعلیق خلاف الفقهاء،

کتاب مجازات آثار النبویه ،

تعلیقه بر ایضاح ابى على ،

الجید الحجاج ،

مختار شعر ابى اسحق الصابى ،

کتاب (ما دار بینه و بین ابى اسحق من الرسائل ) و

دیوان اشعار.

رسالت بزرگ 

هر روز که سپرى مى شد برگ زرینى به دست تواناى سید رضى بر تاریخ تابناک اسلام افزوده مى گشت . او با قلمى روان و علمى فراوان خدمات ارزنده اى ارائه کرد. براى کتاب وحى تفسیر نوشت ، احکام فقهى تدوین کرد، با اشعار نغز و قصیده هاى بلند خود سیل معارف روان ساخت و مسئولیت هاى طاقت فرساى دینى ، سیاسى ، اجتماعى را بر عهده گرفت ، و… با همه اینها خلاء و کمبود مى کرد که گویى براى رسالتى بس بزرگ .

وى مى بایست از فضاى آزاد به وجود آمده کمال استفاده را مى برد و با شناساندن اصالت شیعه ، اسلام واقعى را به جهانیان معرفى مى کرد. سید رضى به خوبى مى دانست که رسالت بدون امامت ناقص است و شهر علم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بدون وجود على علیه السلام شهرى بى دروازه مى ماند و بدون معصوم قرآن بدون مفسر خواهد بود. مى بایست قدم به میدان گذاشت و اقدامى کرد و کارى را که انجام آن براى گذشتگان میسر نگشته است به سر منزل مقصود رساند.

شریف رضى با این تفکر الهى کار بزرگى را آغازید. همان کارى که ثمره شیرینش در کلام بلند مولا على علیه السلام به بار نشست و کتاب همیشه جاودان نهج البلاغه را به ارمغان آورده ، نام و یاد سید رضى را براى همیشه زنده نگه داشت . در حقیقت او اولین عالمى است که کلمات و خطبه هاى سراسر بلاغت امیرالمومنان على علیه السلام را گردآورى و تدوین کرد.

از دیدگاه دانشمندان اهل تسنن 

سید رضى از نظر مقامات بلند علمى و فضیلتهاى ارزشمند اخلاقى خود را به مرحله اى رساند که گوى سبقت از دیگران ربود تا بدان حد که خاص و عام ، دوست و دشمن و عالم و عامى به دیده احترامش مى نگریستند و زبان به تعریف و تمجیدش مى گشودند. دانشمندان و بزرگان اهل سنت درباره عظمت همیشه درخشان سید رضى سخنان جالب توجهى دارند. که در ذیل به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم .

عبدالملک ثعالبى ، شاعر معاصر سید رضى در کتاب تحقیقى و ادبى خویش (یتیمه الدهر) در وصف سید مى نویسد: (تازه وارد ده سالگى شده بود که به سرودن شعر پرداخت . او امروز سرآمد شعراى عصر ما و نجیب ترین سروران عراق و داراى شرافت نسب و افتخار حسب ، و ادبى ظاهر و فضلى باهر و خود داراى همه خوبى هاست .)
خطیب بغدادى در کتابش موسوم به (تاریخ بغداد) مى گوید: (… رضى کتابهایى در معانى قرآن نگاشته است که مانند آن کمتر یافته مى شود.)
جمال الدین ابى المحاسن یوسف بن تغرى بردى اتابکى در کتاب (النجوم الزاهره فى ملوک مصر و القاهره ) مى نویسد:
(سید رضى موسوى ، عارف به لغت و احکام و فقه و نحو و شاعرى فصیح بود. او و پدرش و برادرش پیشواى شیعیان بودند.)

غروبى نابهنگام 

آن روز شهر بغداد در تب و تاب و هیجان بود. نگاههاى نگران و معنا دار مردم حاکى از اضطرابى بود که کسى نمى خواست و نمى توانست باور کند. هرگز به ذهن کسى نمى رسید که به این زودى شاهد چنین حادثه غم انگیز و جانسوزى خواهد شد… اما هرچه بود تمام شده بود و دیگر گریزى جز پذیرفتن آن نبود. هرکس به دیگرى مى گفت : شریف رضى درگذشت . (انالله و انا الیه راجعون ).

سید رضى در ماه محرم سال ۴۰۶ ق . در سن ۴۷ سالگى چشم از جهان فرو بست و جهان علم و عالم تشیع را در غم و ماتم فرو برد…
نوشته اند سید رضى استوانه علم و تقوا و سیاست ، از در گذشت مرموز و ناگهانى برادرش چنان متاثر و متاسف شد که در تاب دیدن جنازه او را نیاورد و از شدت حزن و اندوه به حرم مقدس کاظمین علیه السلام پناه برد. از انبوه مردم جنازه سید رضى را تشییع کردند و فخرالملک وزیر بر جنازه وى نماز خواند پیکر پاکش را در خانه خود به امانت دفن و بعدها به حرم امام حسین علیه السلام منتقل کردند.

غم فراق برادر بر سید مرتضى بس سنگین بود. تنها و داغدیده سر به زانوى غم نهاده ، آه جانسوز از دل آتشین بر مى کشید و مرثیه فراق مى سرود: اى یاران ! داد از این فاجعه ناگوار که بازوى مرا شکست ! کاش جان مرا هم مى گرفت !

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم