حاج ملا سلطان محمد بن حيدر بيدختى‏ «سلطان على‏شاه»

حاج ملاّ سلطان محمّد بيدختى گنابادى، از مشاهير علما و عرفا و مفسّرين بزرگ قرآن. در 28 جمادى الاولى سال 1251 قمرى در بيدخت گناباد واقع در خراسان قدم به عرصه وجود نهاد و در سه سالگى به فراق پدر مبتلا شد.

از همان كودكى به هوش و ذكاوت و وقار و متانت در ميان اقوام و مردم بيدخت مشهور شد. در سن هفده سالگى وقتى اساتيد محلى ديگر درد طلب و روحيه علمى وى را ارضا نكردند، پياده عازم مشهد شد و چندى از محضر علماى آنجا استفاده علوم نقلى و ادبى نمود.

آنگاه به نزد حاج ملا هادى سبزوارى رفته حكمت آموخت و چندى با ارادت كامل نزد وى تلمّذ كرد و در حكمت مشاء و اشراق يدى طولى به هم رساند و حواشى بر اسفار ملا صدرا نوشت و علوم ديگر مثل رياضيات و هيأت و نجوم و طب و اسطرلاب و علوم غريبه را نيز آموخت. ولى هنوز درد طلب حقيقت درمان نشد.

از آنجا به عتبات عاليات مشرّف شده و علوم فقهى را نزد علمايى مثل مرحوم حاج شيخ مرتضى انصارى كسب كرد و اجازه اجتهاد گرفت و در مراجعت بار ديگر در سبزوار به تحصيل حكمت اشتغال ورزيد. در اين اوان مرحوم سعادت عليشاه قطب وقت سلسله نعمت اللّهى كه عازم مشهد بودند در سبزوار توقف كردند و مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى مجلس درس را تعطيل و به شاگردان فرمود كه به ملاقات مشار اليه روند. در اين جلسه جناب سلطان عليشاه مجذوب سعادت عليشاه شد و ترك همه چيز كرد و در پى مطلوب به اصفهان رفت و دست ارادت به او داد و مراحل سلوك را طى نمود.

پس از وفات مرشد بزرگوار بنا بر نصّ صريح به سمت قطبيت سلسله نعمت اللّهى منصوب شد. در اندك زمانى صيت فضائل صورى و معنوى ايشان همه ايران و بعضى از كشورهاى اسلامى را پر نمود و همين امر موجب حسادت دشمنان فقر گرديد و بالأخره در سحرگاه 26 ربيع الاوّل 1327 قمرى، ايشان را در سن 76 سالگى مخنوق و به شهادت رسانيدند. پيكر پاكشان در بيدخت گناباد مدفون گرديد.

آثار

آن جناب را تأليفات چند است. آنچه به طبع رسيده عبارتند از:

تفسير قرآن به نام بيان السعاده؛

سعادت نامه در بيان علم و شرافت آن؛

مجمع السعادات؛

شرح عرفانى بعضى از ابواب اصول كافى.

آن جناب اين سه كتاب را به نام مرشد خود سعادت عليشاه نوشته است.

ديگر ولايت نامه كه در شرح و بيان احكام قلبى و امور مربوط به ولايت است و بشارة المؤمنين در بيان شيعه و مؤمن و امورى است كه موجب بشارت دادن به مؤمنين از جانب بزرگان دين است و اساس آن ولايت است.

تنبيه النائمين در بيان حقيقت خواب و اثبات عوالم ما وراء الطبيعى و تجرّد و بقاء روح از طريق آن.

سپس توضيح كه شرح فارسى كلمات قصار بابا طاهر عريان است و آخرين تأليف ايشان ايضاح است كه شرح عربى همين كلمات مى‏باشد. ولى نه آنكه عين شرح فارسى ترجمه شده باشد، بلكه مطالب آن دو تنوع دارد.

تفسير بيان السعادة دومين تأليف ايشان است كه به زبان عربى نوشته شده است و جزو معدود تفاسير عرفانى شيعه است كه كلّ قرآن را دربر مى‏گيرد و در آن جمع بين تنزيل و تأويل با رجوع به احاديث مروى از حضرات معصومين عليهم السلام شده است. بر تفسير بيان السعاده تقريظى به نام رجوم الشياطين به قلم فرزند و جانشين طريقى ايشان مرحوم حاج ملا على نور عليشاه گنابادى نوشته شده كه شامل شرح حال مفسّر محترم نيز هست. كتاب نابغه علم و عرفان تأليف مرحوم حاج سلطانحسين تابنده گنابادى رضا عليشاه نيز تماما درباره احوال و آثار ايشان و جامعترين اثر در اين موضوع است.

 

زندگینامه عبدالله بن عمر بيضاوى(متوفای685 ه.ق )

نام وى عبد الله بن عمر بن محمد بن على بيضاوى شيرازى است. وى را از آن جهت بيضاوى گويند كه اهل بيضا واقع در حوالى شيراز بوده و تاريخ نويسان و دانشمندان علم انساب وى را از نژاد فارس مى‏دانند نه عرب.

شايد مهارت وى در زبان فارسى اين مطلب را تقويت نمايد زيرا همانگونه كه همگان مى‏دانند ايشان در ادبيات فارسى تسلط فوق العاده‏اى داشته و فارسى را بخوبى مى‏نوشته و سخنرانى مى‏كرده و گاهى نيز به فارسى شعر مى‏سروده است.

لقب و كنيه‏

وى به لقب« ناصر الدين» شهرت داشته و اين لقب را شاگردان وى براى ايشان انتخاب نموده‏اند و بيشتر تاريخ نويسان وى را بدين لقب بيان كرده‏اند. البته بايد دانست كه اين لقب( ناصر الدين) بيشتر بر پادشاهان، حاكمان و زمامداران اطلاق مى‏شده ولى دانشمندان اين لقب را براى خود انتخاب نمى‏نموده‏اند بلكه شاگردان و پيروان آنان اين لقب را براى آنان بر مى‏گزيدند.

كنيه وى« ابو الخير» و به قول بعضى« ابو سعيد» است و البته لازم نيست وى را فرزندى بدين نام باشد تا كنيه وى قرار گيرد.

ولادت و زندگى‏

تاريخ ولادت وى معلوم نيست زيرا تاريخ نويسان و شرح حال نگاران اهتمام زيادى در ثبت تاريخ وفات دارند. به همين خاطر در تذكره‏ها و تراجم سال ميلاد وى مجهول است حتى بصورت تقريبى هم بيان نشده است.

زندگى وى در بيضا محل تولدش بوده است. اين شهر يكى از شهرهاى استان فارس در جنوب ايران نزديك به خليج فارس است.

شيراز و ديگر شهرهاى ايران بعد از پذيرش اسلام همواره مهد علم و دانش بوده و دانشمندان اسلامى در اين ديار رشد نموده‏اند و اين مطلب از منابع و تراجم به خوبى استفاده ميشود حتى در اين زمينه شهرها و روستاهاى ايران بر شهرهاى مهم اسلامى عراق، شام، حجاز، مصر و غيره… پيشى گرفت.

به خاطر اين جو علمى از طرفى و به خاطر استعداد فطرى ذهنى، عقلى و روحى از طرف ديگر، بيضاوى از جوانى نبوغ بزرگى از خود نشان داد و در مدت كوتاهى در شمار دانشمندان بزرگ اسلامى قرار گرفت و در بيضا و شيراز شهرت بسزايى يافت. وى در اصول عقايد اشعرى و در فروع شافعى مى‏باشد.

مسافرت‏

تبريز يكى از شهرهاى شمال غربى ايران و مركز آذربايجان شرقى است. اين شهر در سالهاى متمادى يكى از مراكز بزرگ علوم اسلامى بوده كه دانشمندان بزرگ جهت افاضه و استفاضه علمى رحل اقامت به اين شهر مى‏افكنده‏اند. بيضاوى نيز همچون دانشمندان ديگر براى احراز مقام علمى خويش به اين ديار سفر نموده تا در مناظره و مباحثه علمى اين مركز علمى شركت نمايد.

در تراجم تاريخ ورود بيضاوى به تبريز نيامده تنها داستان ورود وى به تبريز بيان شده كه سبب رسيدن وى به منصب قاضى القضاة شد. داودى در طبقات مفسران( ج 1 ص 242) داستان را چنين مى‏نگارد:

ورود وى به تبريز با مجلس درس يكى از اساتيد بزرگ تبريز مصادف شد. اين درس براى فضلاى تبريز برگزار مى‏شد و آنقدر مهم بود كه وزير حكومت وقت نيز در آن درس حضور مى‏يافت.

بيضاوى هنگام ورود انتهاى مجلس درس نشست به طورى كه كسى متوجه حضور وى نشود. استاد مطلب علمى مهمى بيان كرد و گمان كرد كسى از حاضران توان فهم و پاسخ آن را ندارد. به همين جهت از شاگردان درخواست حل و جواب آن را نمود و گفت اگر نمى‏توانيد لااقل آنرا حل نماييد و باز اگر نتوانستيد مطلب را مانند من بازگو نماييد.

پس از اينكه شاگردان از حل، جواب و تبيين مسئله عاجز شدند و كسى لب به پاسخ نگشود، بيضاوى از آخر كلاس شروع به حل و جواب كرد. استاد در جواب وى گفت: من تا مطمئن نشوم كه تو مسئله را خوب درك كردى يا خير گوش به پاسخ شما نمى‏دهم پس نخست مسئله را بازگو كن آنگاه پاسخ ده.

بيضاوى در پاسخ استاد فرمود: آيا مسئله را با همان عبارت شما بيان كنم يا معناى آنرا بازگو كنم. در اين هنگام استاد مبهوت شد و گفت: با الفاظ من بيان كن، بيضاوى آنرا بيان كرد سپس حلش نمود و در پايان گفت اينگونه كه شما مسئله را تقرير كردى اشكالات فراوانى بر آن وارد است كه يكايك اشكالات را بيان كرد و پاسخ آنها را نيز ارائه داد و در آخر با استاد مقابله كرد و مسئله‏ اى طرح كرد و پاسخ آن را از استاد درخواست نمود كه متأسفانه استاد از پاسخ دادن عاجز بود.

در اين هنگام وزير حاضر در درس، بيضاوى را احضار كرد و وى را در كنار خود در بالاى مجلس درس نشاند. استاد در اين لحظه گفت: تو بايد بيضاوى باشى سپس وزير نام وى را پرسيد. او گفت من بيضاوى هستم و براى دريافت مقام قضاوت شيراز به خدمت شما رسيدم وزير وى را احترام و اكرام كرد و هداياى فراوانى به وى اهدا نمود و او را قاضى القضاة شيراز نمود و روانه استان فارس كرد. البته نام استاد و وزير در تراجم و تذكره‏ها نيامده است.

بيضاوى به عنوان قاضى بلكه قاضى القضاة به شيراز بازگشت و تمام دانشمندان نيز وى را مقدم مى‏داشتند و او را فاضل و عادل در ميان مردم و حقوق آنان مى‏دانستند. البته وى مدت زيادى در منصب قضاوت باقى نماند و آنرا ترك نمود و به تاليف و تدريس روى آورد.

آراء دانشمندان‏

ابن قاضى شهبه در طبقات مى‏گويد: بيضاوى صاحب آثار علمى فراوان است وى از دانشمندان و اساتيد بزرگ آذربايجان و در شيراز قاضى القضاة بوده است.

سبكى در طبقات شافعيه گويد: وى استاد مبرز و صاحب نظرى بزرگ و زاهد و عابد بوده است.

ابن حبيب گويد: تمام بزرگان آثار وى را ستوده‏اند.

بازگشت به تبريز

وى پس از ترك منصب قضا در شيراز و به قول بعضى پس از عزل وى از اين مقام رحل اقامت به تبريز افكند و ساكن آن ديار شد و بيشتر آثار خود را در اين شهر به رشته تحرير درآورد و در نزد همگان به عنوان استاد بزرگ آذربايجان و علامه آن ديار شناخته شد.

وفات‏

وى در تبريز به سال 685 هجرى قمرى وفات نمود. البته اسنوى و سبكى وفات وى را 691 ه. ق دانسته‏اند. وى در تبريز مدفون است. گويند به قطب الدين شيرازى وصيت نمود كه در كنار مرقد وى دفن گردد.

آثار

وى داراى آثار فراوان علمى در زمينه علوم گوناگون اسلامى است كه به برخى از آنها اشاره ميشود:

  • 1- انوار التنزيل و اسرار التاويل معروف به تفسير بيضاوى
  • 2- طوالع الانوار در توحيد
  • 3- منهاج الوصول الى علم الاصول در اصول فقه شافعى
  • 4- لب اللباب فى علم الاعراب در ادبيات عربى
  • 5- الكافيه در منطق
  • 6- نظام التواريخ به لغت فارسى
  • 7- رساله‏اى در موضوعات علوم و تعاريف آن
  • 8- الغاية القصوى فى دراسة الفتوى در فقه شافعى‏

زندگینامه بهاءالدین محمد بن حسین عاملی«شیخ بهائی»

نام و نسب شيخ بهائى‏

بهاء الدين محمد بن عز الدين حسين بن عبد الصمد بن شمس الدين محمد بن على بن حسين بن محمد بن صالح حارثى همدانى عاملى جبعى، حكيم و فقيه و عارف و منجم و رياضى‏دان و شاعر و اديب و مورخ بزرگ دوره‏ى صفويه، در خاندانى دانش‏پرور كه معاريف اسلام بوده‏اند و از آغاز در جبل عامل كه از آغاز پيدايش مذهب تشيع پناهگاه شيعيان بوده و ناحيه‏ى كوهستانى و خرمى است از لبنان و در شمال شهر صيد است و امروز يكى از مراكز مهم شيعيان است، در قريه‏يى بنام جبع يا جباع مى‏زيستند و از نژاد حارث بن عبد الله اعور همدانى (متوفى 65 هجرى قمرى) بودند، بوجود آمد و پرورش يافت پدر شيخ بهائى، عز الدين حسين بن عبد الصمد بن محمد بن حارثى عاملى جبعى از رهبران شيعه و مشايخ بزرك بوده است.

وى از شاگردان و صحابه‏ى پيشواى معروف شيعه زين الدين على بن احمدعاملى جبلى مشهور بشهيد ثانى است و هر دو آنان از يك ديار برخاسته‏اند و عز الدين حسين پس از كشته شدن شهيد ثانى (966 هجرى قمرى) به ايران آمده است.صاحب تاريخ عالم‏ آراى عباسى درباره‏ى عز الدين حسين، چنين مى‏گويد:«شيخ حسين از مشايخ عظام جبل عامل و در جميع فنون بتخصيص فقه و تفسير و حديث و عربيت فاضلى دانشمند بود. و خلاصه ايام شباب و روزگار جوانى را در صحبت شهيد ثانى و زنده‏ى جاودانى شيخ زين الدين عليه‏الرحمه بسر برده در تصحيح حديث و رجال و تحصيل مقدمات اشتهار و كسب كمالات مشارك و مصاحب يكديگر بوده ‏اند.بعد از آنكه جناب شيخ بجهت تشيع بدست روميان درجه‏ى شهادت يافت مشاراليه از وطن مألوف بجانب عجم آمده بعز مجالسين مجلس بهشت آئين شاه جنت مكان معزز گرديده منظور انظار عنايات گوناگون گشت.

مراتب عالى فصاحت و اجتهاد او در معرض قبول و اذعان علماء عصر درآمد و در امامت نماز جمعه كه بنا بر اختلافى كه علماء در شرائط آن كرده‏اند مدت‏هاى مديد متروك و مهجور بود سعى بليغ بتقديم رسانيده با جمعى از مؤمنان اقدام مى‏نمود.آخر بمنصب شيخ الاسلامى و تصدى شرعيات و حكومت مليات ممالك خراسان عموما و دار السلطنه‏ى هرات خصوصا با ايفاى خدمتش مرجوع گشته مدت مديد در آن خطه‏ى دلگشا بترويج شريعت غرا و تنسيق بقاع الخير آن ديار اقدام نموده با فايده‏ى علوم دينيه و تصنيف كتب و رسائل و حل مشكلات و كشف غوامض و معضلات مى‏پرداخت، تا آنكه شوق بيت اللّه الحرام و رياضت روضه‏ى سيد انام و ائمه‏ى عالى‏مقام صلوات اللّه الملك العلام گريبان‏گير گشته قايد شوق عنان توجه او را بدان صوب در حركت آورد.

بعد از استسعاد بدان سعادت عظمى در حين مراجعت، چند روزى در لحساء بحرين رحل اقامت انداخته با فضلاى آن مرزوبوم بسر مى‏برد، تا آنكه در بحرين اجل موعود رسيده كتب‏خانه‏ى حيات را درنورديده به مطالعه‏ى جريده عالم بقا پرداخت، و خلف صدق مشاراليه كه گلشن سراى جهان از وجود شريفش زيب و بها داشت در صغر سن، با والده ماجده بولايت عجم آمد …»

به عقيده صاحب خلاصة الاثر و صاحب سلافة العصر و صاحب مستدرك الوسائل و صاحب خزانة الخيال و صاحب روضات الجنات، وفات عز الدين حسين پدر شيخ بهائى در سال 984 هجرى قمرى هنگامى كه شصت و شش سال داشته در بحرين اتفاق افتاده است.بطور كلى عز الدين حسين پدر شيخ بهائى در سال 918 هجرى قمرى در جبل عامل متولد شد، مدتى صاحب و شاگرد شهيد دوم بود و پس از كشته شدن وى در سال 966 هجرى قمرى با خانواده‏ى خود به ايران آمد. (در آن زمان شيخ بهائى سيزده سال داشته است.)

زيرا اهل سنت كه همسايگان شيعيان جبل عامل بودند بر ايشان تاخته آزار بسيار رسانيدند حتى پيشواى مذهبى آنان زين الدين را كشته بودند و عز الدين حسين مانند ديگر شيعيان پناهگاهى مى‏جست و ايران در دوره‏ى صفويه يگانه محلى بود كه شيعيان در آنجا امان داشتند.و چون وى شاگرد شهيد دوم بوده از ديارى مى‏آمد كه مركز ديرين شيعيان بود، پيشرفت و شهرت بسيار يافت و مورد توجه سلطان محمد خدابنده پدر شاه عباس بزرك قرار گرفت و پس از چندى مقام شيخ الاسلامى دار السلطنه‏ى هرات بوى تفويض گشت و بعد از مدتى مديد، شوق زيارت خانه‏ى خدا در وى پديدار گشت بدان صوب حركت كرد و پس از اجراى مراسم حج به احساء و بحرين رفت و در آنجا مدت هشت روز ماند،و هنگامى كه شصت و شش سال و دو ماه از سنش مى‏ گذشت در مصلى كه قريه ‏يى از خاك بحرين بود دار فانى را وداع گفت.

در اين وقت شيخ بهائى كه سى و يك سال از عمرش مى‏گذشت باتفاق مادر خود به ايران بازگشت شيخ بهائى برادرى بنام عبد الصمد داشته كه كتاب فوائد الصمدية كه از كتب معروف نحو است بنام وى نوشته شده و برادر بزرگتر شيخ بهائى بوده است. (از دلايل ديگرى كه بزرگترى عبد الصمد را نسبت بشيخ بهائى مى‏رساند به عقيده‏ى استاد سعيد نفيسى، يكى اينست كه عبد الصمد نام جد خود را داشته و بهائى نام پدر جد خود را، و ديگر اينكه وى ده سال پيش از بهائى وفات كرده.)
گويا عبد الصمد در همان زمانى كه پدرش در جبل عامل بوده از وى جدا شده به مدينه رفته. و در سفر ايران و بحرين با وى نبوده است.برادر شيخ در سال 1020 هجرى قمرى در اطراف مدينه از دنيا رفته است و جسد وى را بنجف نقل نموده و در همان‏جا به خاك سپرده‏ اند.

بقول صاحب روضات الجنات وى بر شرح اربعين برادرش شيخ بهائى حواشى چندى نوشته است

همسر بهائى

همسر بهائى زنى فقيه و محدث و يگانه دختر زين الدين على معروف بمنشار عاملى بود.
صاحب مستدرك الوسائل مى‏گويد كه زنان نزد وى درس مى‏خواندند و پدرش زين الدين على منشار از دانشمندان معاصر شاه طهماسب بود و كتابهاى بسيار داشت‏ كه از هند آورده بود و گويند نزديك چهار هزار مجلد بود، و بيشتر از زندگى خود را در هند گذراند، و چون مرد، دخترش كه زن بهائى بود وارث او شد، زيرا كه جز يك دختر نداشت.»

شيخ الاسلامى

زين الدين على نزد شاه طهماسب منزلت فراوان داشت، و بهمين جهت مقام شيخ الاسلامى اصفهان بوى واگذار گرديد و پس از وى اين مقام بشيخ بهائى تفويض گرديد.و نيز مسبب مسافرت عز الدين حسين پدر شيخ بهائى به ايران و پيشرفت كار وى در ايران همين زين الدين على بوده است.

 محل و تاريخ تولد و وفات‏

باتفاق نظر كليه‏ى صاحبان تواريخ معتبر، ولادت شيخ در شهر بعلبك اتفاق افتاده است.بعلبك شهرى آباد و معروف بوده است و يونانيان آن شهر تاريخى را هليوپوليس‏silopoileH مى‏ناميدند:
اين شهر «در زمانهاى گذشته مركز تمدن يونانى و سپس مركز تمدن رومى بوده است و از بناهاى رومى قصر بسيار معروفى در آن بوده كه هنوز خرابه‏هاى آن در همه‏ى جهان مشهورست و در منتهاى زيبائى و عظمت بوده است،اين شهر را در سال 803 هجرى قمرى تيمور گوركان گرفت و آن را ويران ساخت و از آن پس ديگر روى آبادانى نديد و خرابه‏ى آن اينك در 80- كيلومترى دمشق باقى است و آن محل در اين زمان جزو قلمرو جمهورى لبنان بشمار مى‏رود:» (احوال شيخ بهائى از استاد سعيد نفيسى)

و اكنون در آن محل آبادى كوچكى باقى است كه در حدود چندين هزار سكنه دارد و در سر راه دمشق بحلب قرار دارد:گويا عز الدين حسين پدر شيخ هنگامى كه در جبل عامل اقامت داشته، در سفر شام ببعلبك رفته و بهاء الدين محمد يعنى پسر دوم وى در آن سفر متولد گرديده است:و كسانى نيز مانند ابو المعالى طالوى محل ولادت شيخ را شهر قزوين نوشته‏اند و اين نظر كاملا نادر است زيرا به‏طورى‏كه مى‏دانيم وى قبل از مسافرت پدرش به ايران متولد شده و هنگامى كه به ايران آمده است گويا سيزده سال داشته است،

تاريخ تولد

در مورد تاريخ ولادت شيخ بهائى اقوال مختلف موجود است:
صاحب سلافة العصر كه از قديم‏ترين مآخذ موجود در مورد ولادت شيخ است مى‏گويد كه وى نزديك غروب چهار شنبه، سه روز مانده از ذى‏حجه‏ى سال 953 هجرى قمرى متولد گرديد:
صاحب خلاصة الاثر تاريخ تولد وى را نزديك غروب چهار شنبه سه روز مانده از ذى‏حجه سال 953 هجرى قمرى نوشته است:
صاحب فردوس التواريخ ولادت ايشان را نزديك غروب پنجشنبه سيزده روز مانده از محرم سال 953 هجرى قمرى ذكر كرده است:
صاحب المطلع الشمس مى‏گويد:
سيد على خان در سلافة العصر تعيين كرده غروب روز چهار شنبه 27 ذى‏حجه‏ى- سال 953 هجرى قمرى در بعلبك، و بنص ابو المعالى طالوى در قزوين روى داده است: (چنانكه گفته شد اين قول كه شيخ در قزوين متولد شده است بسيار نادرست است‏)

صاحب منتخب التواريخ ولادت شيخ را روز پنجشنبه 17 محرم سال 953 هجرى قمرى ذكر كرده است:بطور كلى آنچه از اين اقوال بر مى‏آيد، ولادت شيخ در سال 953 هجرى قمرى اتفاق افتاده است و در مورد روز و ماه تولد نظر صاحب سلافة العصر از گفته‏هاى ديگران معتبرتر است زيرا وى داناترين فرد باحوال شيخ و نزديك‏ترين كس بزمان اوست:در اين صورت ولادت شيخ نزديك غروب روز چهارشنبه بيست و هفتم ذى‏حجه‏ى سال 953 هجرى قمرى در شهر بعلبك روى داده است.

تاريخ وفات‏

در مورد تاريخ وفات شيخ بهائى نيز اقوال گوناگون موجود است:صاحب تاريخ عالم ‏آراى عباسى كه از مآخذ مورد اعتماد است، مى‏گويد كه در چهارم شوال سال 1030 هجرى قمرى بيمار شد و هفت روز رنجور بود، تا اينكه شب 11 شوال درگذشت، و چون وى رحلت كرد شاه عباس در ييلاق بود و اعيان شهر جنازه‏ى او را برداشتند و ازدحام مردم به اندازه‏يى بود كه در ميدان نقش جهان جا نبود كه جنازه‏ى او را حركت دهند، و در مسجد جامع عتيق به آب چاه غسل دادند و علماء بر او نماز گذاردند و در بقعه‏ى منسوب بامام زين العابدين كه مدفن دو امامزاده است گذاشتند و از آنجا بمشهد بردند و به وصيت خود او در پائين پا، در جائى كه هنگام توقف در مشهد آنجا درس مى‏گفت به خاكش سپردند:

اعتماد الدوله ميرزا ابو طالب در تاريخ رحلت وى گفته است:

رفت چون شيخ از اين دار فناى

‏ گشت ايوان جنانش مأواى‏

دوستى جست ز من تاريخش‏

گفتمش شيخ بهاء الدين واى‏ (از اين جمله بدون همزه‏ى بهاء، عدد 1030 بدست مى‏آيد.)

صاحب روضات الجنات مى‏گويد كه چون بمرد پنجاه هزار كس بر جنازه‏ى او نماز گذاردند و در تاريخ فوت او گفته‏اند: بى‏سر و پا گشت شرع و افسر فضل اوفتاد. مقصود از بى‏سر و پا گشت شرع اينست كه شين و عين از آغاز و انجام شرع مى‏افتد و راء مى‏ماند كه 200 باشد، و افسر فضل اوفتاد يعنى فاء از آغاز آن ساقط مى‏شود و ضاد كه 800 و لام كه 30 باشد مى‏ماند و روى‏هم‏رفته 1030 مى‏شود.

صاحب كتاب تنبيهات مى‏گويد كه سنه‏ى يك‏هزار و سى هجريه مريخ در عقرب راجع شد، بعد از تفكر و تدبر بسيار از ضعف و تباهى حال مشترى در آن وقت بخاطر رسيد كه شخصى از علماء فوت شود و از آن وهنى بمذهب راه يابد، و چون افضل و اكمل واقعه آن زمان شيخ بهاء الدين العاملى رحمة اللّه بود، ظن فقير غالب آمد كه جناب شيخ الاسلامى رخت حيات از دار فانى بدار باقى خواهد كشيد، لا جرم در قصبه‏ى اشرف كه از مضافات ولايت مازندرانست اين قضيه را بعرض پادشاه ظل اللّه رسانيده و گفتم كه در اين باب دغدغه بخاطر اشرف نرسد كه طالع اين دولت قويست و نوعى ديگر نمى‏تواند شد.
از قضا بعد از چهار پنج ماه، حضرت شيخ مريض شده و در عرض يك هفته به رحمت ايزدى پيوست.
صاحب مطلع الشمس مى‏گويد كه در چهارم شوال سال 1030 هجرى قمرى مريض گشت و در سه‏شنبه دوازدهم رحلت نمود و جسد شريفش نقل بمشهد شد.
صاحب امل الامل در مورد تاريخ وفات شيخ گويد كه از مشايخ خود شنيدم كه در سال 1030 هجرى قمرى درگذشت.
صاحب قصص العلماء تاريخ درگذشت وى را دوازدهم شوال سال 1031 هجرى قمرى ذكر كرده است.
صاحب سلافة العصر تاريخ وفات شيخ را دوازده روز مانده از شوال سال 1031 هجرى قمرى نوشته است و در كتاب ديگر خويش موسوم بحدائق الندية فى شرح الفوائد الصمدية، در دوازدهم شوال سال 1030 هجرى قمرى ذكر كرده است و ممكن است در چاپ كتاب اول تحريفى شده باشد.
بطور كلى آنچه از اين اقوال برمى ‏آيد، وفات شيخ در دوازدهم شوال سال 1030 يا 1031 هجرى قمرى اتفاق افتاده است، و چون صاحب تاريخ عالم‏آراى عباسى كه نظرش معتبرتر از ديگران است، و همچنين صاحب كتاب تنبيهات كه تأليف خود را چند ماه بعد از آن واقعه نوشته است سال 1030 را ذكر كرده‏اند، گفته‏ى كسانى كه وفات شيخ را در اين سال نوشته‏اند صحيح‏تر بنظر مى‏رسد.
در اين صورت وفات شيخ در دوازدهم ماه شوال سال 1030 هجرى قمرى در شهر اصفهان روى داده است.

 دوران جوانى و تحصيلات و استادان‏

به ‏طورى‏كه قبلا ذكر شد، شيخ بهائى در 966 هجرى قمرى باتفاق پدر خود از جبل عامل به ايران آمد و در پايتخت ايران يعنى شهر قزوين كه مركز تجمع دانشمندان شيعه بود مدتها زيست نمود.بنابراين وى دوران كودكى را در جبل عامل و دوران جوانى را در شهر قزوين گذرانيده است، و ظاهرا هنگام سفر پدرش بهرات همراه وى نبوده است، زيرا وى در آن زمان جوان بوده و در قزوين بكسب علوم اشتغال داشته و پدرش نمى‏بايست او را بهرات برده باشد.

ليكن چنانكه قبلا گفتيم در سفر حج با پدر همراه بوده است و پس از مرگ پدر، در سن سى و يك سالگى با مادرش به ايران بازگشته است، و پس از بازگشت به ايران گويا دوباره بقزوين رفته باشد زيرا اين شهر تا سال 1006 هجرى قمرى پايتخت صفويه و مركز تجمع علماء شيعه بوده است.
بهائى بعدها به مسافرتهاى ديگرى نيز پرداخته است و گويا چندى هم در مشهد به تحصيلات خود ادامه داده است و نيز مدتى در هرات بجاى پدر مقام شيخ الاسلامى داشته، و آنچه مسلم است هنگامى كه پدر او در هرات بوده وى در قزوين اقامت داشته و بقول استاد نفيسى احتمال مى‏رود كه لااقل از سال 969 هجرى قمرى يعنى از سن شانزده سالگى تا سال 979 هجرى قمرى در سن بيست و شش سالگى، مدت ده سال پياپى در قزوين براى دانش اندوختن مانده باشد.

در اين صورت تحصيلات اوليه‏ى شيخ در شهر قزوين كه در آن‏وقت يكى از مراكز مهم مذهب تشيع و محل درس و بحث و دانش‏آموزى بوده انجام گرفته است و وى از كودكى با شوق و كوشش بسيار در پى دانش‏آموزى و كسب كمال بوده است به‏طورى‏كه در اوان كودكى از كتب معتبر زمان خود نسخه‏بردارى مى‏كرده است بنا بر قول كليه‏ى كسانى كه در احوال شيخ سخن گفته‏اند، وى ابتدا نزد پدر خود تحصيل علم كرده و سپس از محضر استادان ديگر كسب دانش نموده است.

بقول صاحب تاريخ عالم‏آراى عباسى وى تفسير و حديث و عربيت‏ و امثال اين‏ها را از پدر، و حكمت و كلام و بعضى علوم منقول را از مولانا عبد اللّه مدرس يزدى‏ ( صاحب قصص العلماء و نيز صاحب خلاصة الاثر، مولانا عبد اللّه يزدى را از استادان وى شمرده‏اند.) صاحب حاشيه‏ى ملا عبد اللّه، و رياضى را از ملا على مذهب و ملا افضل قاضى مدرس و ملا محمد باقر بن زين العابدين يزدى صاحب كتاب مطالع الانوار و عده‏يى ديگر از اهل فن، و طب را از حكيم عماد الدين محمود آموخته و در اندك زمانى در منقول و معقول پيش رفته و بتصنيف كتب پرداخته است.
و بقول صاحب روضات الجنات، صحيح بخارى را نزد محمد بن ابى اللطيف مقدسى خوانده است، و گويا شيخ در اواسط عمر هنگامى كه ببيت المقدس سفر كرده، در آنجا دانشمند مزبور را ملاقات نموده و صحيح بخارى را نزد وى آموخته است.

سير و سياحت‏

بهائى گذشته از سفرهائى كه زمان حيات پدر خود باتفاق وى كرده، يعنى سفر از بعلبك بجبل عامل در زمان شيرخوارگى و سفر به ايران در هنگام كودكى و سفر بخراسان‏ (صاحب قصص العلماء مى‏گويد: در جوانى با پدر بخراسان رفت) و سفر حج در زمان جوانى، پس از مرگ پدر نيز سفرهائى كرد كه عمده‏ى آنها عبارتند از سفر حج كه براى دومين بار انجام داد و سفر عراق و شام و مصر و دمشق و حلب و آسياى صغير و بيت المقدس و نيز پس از انتصاب بمقام شيخ الاسلامى اصفهان مسافرتهائى نيز باتفاق شاه عباس نمود كه مشهورترين آنها سفرى است كه پياده از اصفهان بمشهد رفت.

صاحب تاريخ عالم‏آراى عباسى مى‏گويد كه وى پس از فوت سيد على منشار، منصب شيخ الاسلامى و وكالت حلاليات و تصدى امور شرعى اصفهان يافت، مدتى بود تا شوق كعبه و بازگشت درويشى غلبه كرد و با درويشان سفر كرد و مدتى در عراق عرب و شام و مصر و بيت المقدس مى‏گشت و در سفر به خدمت دانشمندان و صوفيه رسيد.

و سپس مى‏گويد:اكنون در عالم ظاهر و باطن سرآمد روزگارست و هميشه از ملتزمين ركاب شاه عباس بشمار مى‏رود و در سفر و حضر با اوست و در شعر مخصوصا مثنوى به روش ملاى روم زبردستست …»
اين مطالب را صاحب تاريخ عالم آراء در سال 1025 هجرى قمرى نوشته است و نشان مى‏دهد كه در اين سال شيخ در اصفهان بوده است و تقريبا مسافرت‏هاى وى خاتمه يافته است و ممكن است فقط گاهگاهى به مسافرت‏هاى كوچكى همراه شاه عباس مى‏رفته است.

و گويا در اواخر عمر سفرى بحجاز كرده زيرا شاگرد وى سيد عز الدين حسين بن سيد حيدر كركى عاملى نوشته است كه در بازگشت از سفر حج رحلت كرد.
صاحب روضات الجنات از قول سيد عز الدين حسين كركى درباره‏ى برخى از مسافرتهاى شيخ چنين نوشته است كه او فاضل‏ترين مردم روزگار بود، بلكه در پاره‏اى از دانشها يگانه بود و بتصوف ميل بسيار داشت، نزديك چهل سال در خدمت او بودم و در سفر و حضر با او مى‏زيستم و با او به زيارت ائمه‏ى عراق رفتيم و در بغداد و كاظمين و نجف و كربلا و عسكريين احاديث بسيار برو خواندم و در اين سفر همه كتابهاى فقه و حديث و تفسير و جز آن را بمن اجازت داد، و در سفر زيارت مشهد رضا عليه السّلام با او بودم و اين سفرى بود كه با شاه عباس پياده بمشهد رفت‏ و تفسير فاتحه را از تفسير موسوم بعروة الوثقى تأليف او خواندم و دو شرح او را بر دعا و صباح و دعاى هلال از صحيفه‏ى سجاديه خواندم، پس بهرات رفتيم كه پدرش و وى در آنجا شيخ الاسلام بوده‏اند و سپس بمشهد بازگشتيم و از آنجا به اصفهان رفتيم‏ ( گويا در ماه محرم سال 1008 هجرى قمرى بوده است زيرا در صدر يكى از غزل‏هاى فارسى خود در كشكول نوشته است: «در ماه محرم سال 1008 در اثناى بازگشت از سفر مشهد رضوى».).

صاحب الاعلام مى‏گويد كه شيخ بمصر و بيت المقدس و دمشق و حلب سفر كرد.
صاحب معجم المطبوعات العربية المعربة از قول صاحب الفتح الوهبى مى‏گويد كه شيخ بمصر رفت و در آنجا با استاد محمد بن ابى الحسن بكرى ملاقات نمود و وى او را گرامى مى‏داشت و از آنجا بقدس رفت و از آنجا بحلب مسافرت كرد و سپس باصفهان بازگشت:صاحب خلاصة الاثر مى‏گويد: هنگامى كه در مصر بود با استاد محمد بن ابى الحسن بكرى ملاقات كرد و وى او را بزرگ مى‏داشت و در ميان آن دو مشاعره مى‏رفت، و سپس بقدس رفت، و رضى بن ابى اللطيف مقدسى حكايت كرد كه وى از مصر مى‏آمد و جامه‏ى جهانگردان در بر داشت و خويشتن را پنهان مى‏كرد و فروتنى مى‏نمود، از او خواستم كه چيزى از وى آموزم، گفت بشرط آنكه نهفته بماند و هندسه و هيئت را برو خواندم و سپس بشام و از آنجا به ايران رفت و چون بدمشق رسيد در محله خراب در سراى يكى از بازرگانان بزرگ فرود آمد و حافظ حسين كربلائى قزوينى يا تبريزى ساكن دمشق مؤلف روضات در مزارات تبريز نزد او رفت و شعر خود را بر وى خواند و ميل ديدار حسين بورينى داشت و آن بازرگان وى را به خانه‏ى خود خواند و با هم ملاقات كردند و عده‏ى زيادى از دانشمندان شهر را در آن مهمانى دعوت كرد و بهائى در آن مجلس جامه‏ى جهانگردان پوشيده بود و بر بالاى مجلس نشسته و همه او را گرامى مى‏داشتند و به او احترام مى‏گذاشتند و بورينى را از او شگفت آمد و وى را نمى‏شناخت، و چون پى به دانش او برد بزرگش داشت و بهائى از او خواست كه آمدنش را پنهان دارد و از آنجا بحلب رفت و شيخ ابو الوفا عرضى گويد كه در زمان سلطان مراد بن سليم پنهانى به حلب آمد و به قيافه‏ى درويشان بود و در محضر پدرم شيخ عمر حاضر مى‏شد و پدرم دانست كه رافضى و شيعى است پس از يك تن از بازرگانان ايرانى خواهش كرد كه مهمانى كند و پدرم را با او آشنا نمايد و در آن مجلس گفت كه من پيرو سنتم و صحابه را دوست مى‏دارم ليكن چكنم كه پادشاه ما شيعه است و سنيان را مى‏كشد!، و وى پاره‏اى از تفسيرى بنام شاه عباس مى‏نوشت و چون بديار اهل سنت رسيد مقدمه‏ى آن را بنام سلطان مراد كرد و چون مردم جبل عامل از آمدن او آگاه گرديدند گروه گروه نزد او رفتند و ترسيد كه كارش آشكار شود از حلب رفت.

صاحب سلافة العصر گويد كه سى سال سياحت كرد و به ديدار دانشمندان بسيار رسيد و سپس به ايران بازگشت و بتأليف كتب پرداخت و آوازه‏اش در جهان پيچيد و علماء از هر ديار نزد وى مى‏آمدند و در سفر و حضر با شاه عباس بود.

و خود بهائى در كشكول در مورد سفرهاى خود بشرح زير اشاراتى كرده است:در قحطى سال 988 هجرى قمرى در شهر تبريز و ديگر بار در ماه صفر سال 993 هجرى قمرى در تبريز بوده است، و در ماه ذيقعده‏ى سال 1007 هجرى قمرى در شهر مشهد و در ماه محرم سال 1008 هجرى قمرى در حال بازگشت از سفر مشهد بوده است، و چندى در كاشان و نيز مدتى در هرات گذرانيده و در اشعار خود از گازرگاه هرات توصيف كرده است.

 افكار و عقايد و ميزان دانش‏

در باب افكار و عقايد شيخ فراوان سخن گفته‏اند، بعضى وى را پيرو اهل سنت شمرده‏اند، و بسيارى يك شيعى با ايمانش گفته‏اند و عده‏يى نيز عقيده دارند كه شيخ دانشمندى صوفى‏منش بوده و ميل به سياحت و زندگانى درويشى داشته است.
صاحب منتخب التواريخ مى‏گويد:مدتى در شام بود و اظهار مى‏داشتند مذهب شافعيه دارد.

صاحب خلاصة الاثر گويد:شيخ ابو الوفا عرضى مى‏گويد كه در زمان سلطنت سلطان مراد بن سليم، شيخ بهائى پنهانى بحلب آمد و به قيافه درويشان بود و در محضر پدرم شيخ عمر حاضر مى‏شد و پدرم دانست كه وى رافضى و شيعى است، پس بهائى از يك بازرگان ايرانى خواهش كرد كه مجلسى بر پا سازد و پدرم را با او آشنا نمايد، و در آن مجلس گفت كه من پيرو سنتم و صحابه را دوست دارم ليكن چكنم كه پادشاه ما شيعه است و سنيان را بقتل مى‏رساند و وى پاره‏اى از تفسيرى به نام عباس مى‏نوشت و چون بديار اهل سنت رسيد مقدمه‏ى آن را بنام سلطان مراد كرد.

صاحب روضات الجنات مى‏گويد:برخى گفته‏اند كه وى از اهل سنت و جماعت بوده و تقيه مى‏كرده است و نيز گويند كتاب جامع عباسى را از آن نوشت كه از تهمت صوفى بودن رهائى جويد و در جاى ديگر از قول سيد عز الدين حسين بن سيد حيدر كركى عاملى كه از شاگردان شيخ بوده است گويد:او فاضل‏ترين مردم روزگار بود، بلكه در پاره‏اى از دانشها يگانه بود و بتصوف ميل بسيار داشت.

صاحب مطلع الشمس مى‏گويد:علامه محبى مصنف خلاصة الاثر او را از اهل سنت شمرده و گويد چون بدمشق رسيد كتابى را كه در تفسير بنام شاه عباس نوشته بود بنام سلطان مراد خان عثمانى كرد.

و در جاى ديگر گويد:مايل بفقر و سياحت بود و نيت حج كرد و سى سال در مصر و حجاز و عراق و شام سياحت نمود.
ولى آنچه كه مسلم است و از آثار وى بر مى ‏آيد، شيخ پيرو اهل سنت نبوده است، زيرا گذشته از اينكه او و پدران او از ديارى بوده‏اند كه مردم آن ديار از ديرباز پيرو حقيقى مذهب تشيع بوده‏اند، وى را يكى از پايه‏گذاران و سازندگان بناى مذهب تشيع در عصر صفويه مى‏توان دانست، و نيز مناظرات وى با رهبران اهل سنت و پاسخهاى عالمانه‏ى او به آنان در بيشتر تراجم وى ثبت شده است و اندكى نيز در كتاب الخزائن ذكر گرديده است.

و اما در باب تمايل وى به طريقت تصوف شكى نيست زيرا وى در تصوف و عرفان زنده‏ كننده‏ى روش گذشتگان بوده است و نخستين كسى است كه در عصر صفويه شريعت و طريقت را با يكديگر جمع كرده‏ (چنانكه در كتاب موش و گربه اصولى از طريقت را كه با شريعت سازگار نيست مورد انتقاد قرار داده است) و خويشتن را به مزاياى مختلف طريقت آراسته و از ماديات جهان روى در كشيده و به خدمت مردم پرداخته است‏ ( صاحب سلافة العصر گويد كه شيخ بسيار بخشنده بود و سراى عالى داشت و زنان و يتيمان بدانجا پناه مى‏بردند و چه بسيار كودكان كه در آن سراى شير خوردند و چه بسيار مردم كه از آن پناه جستند، و وى به مردم بخشش فراوان مى‏نمود، و با آن همه تقرب ميل به پادشاه نداشت و بيشتر مايل به تنهائى و سياحت بود.)و از اين نظر معاصران وى كه از دانش و بينش بسان او بهره نداشتند اين حقايق را درك ننمودند و بوى تهمتها زدند و زمانى او را ساحر و گاهى كافر خواندند!.

استاد سعيد نفيسى مى‏گويد:هيچ ترديدى نيست كه وى دانشمندترين مردم روزگار خود بوده و از بسيارى دانش مسائلى بر او كشف و حل شده بود كه ديگران همه از آن بى‏خبر بودند و استطاعت و استعداد و ادراك و فهم آن را نداشتند و البته چون وى به زبونى و بى‏استعدادى هم عصران خود پى برده بود در صدد آشكار كردن آن مطالب بر نمى‏آمد و بدين جهت كسى آن‏چنان‏كه بايد پى بمقام او نبرده بود و سخن وى يا رفتار و گفتار او را تاويل نمى‏توانست كرد و اينست كه اين‏همه نسبت‏هاى ضد و نقيض به او داده ‏اند.
در اين ميان چيزى كه مسلم است اينست كه قطعا مشرب تصوف داشته و طبعا بعرفان و سلوك متمايل بوده است.كدام دانشمند بزرگ روشنفكر با ذوق ايرانى بوده است كه همين صفت را نداشته باشد؟، تصوف ايران سرحد دانش و بينش انسانى و بالاترين پايه فكريست كه كسى بتواند به‏آن برسد. تصوف دو چيز مى‏خواهد، يكى استعداد ذاتى و ذوق فطرى كه كسى بتواند بدان آراستگى و پيراستگى روحانى و مادى برسد، ديگر كمال دانش و طى كردن مراحلى از علم كه براى رسيدن بدان درجه از وارستگى روحانى لازم است، و البته رسيدن بدين مقام همه كس را ممكن نيست ولى قطعا بهائى را ممكن شده است و بهترين دليل آن، افكار عارفانه و صوفيانه‏ى روشنيست كه در آثار وى و مخصوصا در شعر فارسى او را در كمال وضوح هويدا است و جاى آن دارد كه بهائى را بزرگترين عارف قرن نهم و اوايل قرن دهم ايران بشماريم و در آن بحبوحه‏ى هجوم تعليمات فقيهان قشرى ظاهربين خشك‏پسند و در آن گيرودار مشكل‏تراشى متشرعين پديد آمدن كسى چون بهائى از شگفتى‏هاى روزگار است و رياست كردن وى برايشان شگفت‏ترست و بهمين جهتست كه معاصرين‏ وى مطلقا پى بمقام روحانى او نبرده و سخنان او را نفهميده و بدين‏گونه به او تهمت‏هاى گوناگون زده‏اند.

بزرگترين كارى كه بهائى در جهان كرده آنست كه همواره در تأليف ميان طريقت و شريعت كوشيده است و در همه‏ى آثار وى اين كوشش جانكاه كه در جمع ميان عرفان و فقه بكار برده آشكارست.
در ضمن آنكه از علوم طبيعى و رياضى كاملا بهره‏مند بوده است و در حكمت و فلسفه نيز دستى داشته، چون طبع وى فطرة مايل بتصوف بوده و لازمه‏ى مقام ظاهرى او فرو رفتن در غوامض فقه بوده است همواره در دو رشته‏ى بسيار مهم كار مى‏كرده است، نخست در رياضيات كه در اين فن آثار بسيار جالب توجه از خويش گذاشته، و سپس در حديث و فقه و تفسير كه مشغله شبانروزى او و لازمه‏ى مقام شيخ الاسلامى او بوده است و همه جا در كتاب‏هاى حديث و فقه و حتى در كتابهاى دعا كه تأليف كرده است آن روح تصوف و عرفان را با خويش آورده و با نهايت زبردستى و با كمال دلنشينى دشوارپسندى‏هاى فقيهان پيش از خود را از سرچشمه‏ى عرفان آب داده و در لفافه‏ى زراندود تصوف پيچيده است.
بهمين جهت جنبه‏ى حكمت و فلسفه‏ى او بسيار ضعيف‏ترست و چنان مى‏نمايد كه مطلقا پيرامون علم كلام هم نگشته است.
شماره‏ى مردان بزرگى كه در عالم اسلام از اين گونه تأليفات در ميان گفتارهاى متضاد كرده و اين سرحد انديشه را بدان سرحد ديگر رسانده و نزديك كرده‏اند بسيار كم است.
حجة الاسلام غزالى نخستين آنهاست كه همواره كوشيده است دين را جامه‏ى سلوك و عرفان بپوشاند و براه طريقت اندر آورد.
شهاب الدين مقتول (شيخ اشراق) پيوسته در آن راه گام زده است كه حكمت يونان و حتى تعليمات مانوى را با دين الفت دهد.
پس از او افضل الدين كاشانى همه‏ى كوشش خود را درين بكار برده كه‏ در ميان حكمت و تصوف مؤانستى فراهم سازد.
پس از بهائى صدر الدين شيرازى نيز در الفت ميان فلسفه و دين كوشش‏هاى بسيار كرده و بهمين جهت است كه در ميان بزرگان اسلام، غزالى و شيخ اشراق و بابا افضل و ملا صدرا مقام خاص و جايگاه ديگرى دارند كه دست ديگران بدان نمى‏رسد و بهر حقى كه بخواهيم جاى دارد كه شيخ بهائى را نيز در شمار ايشان در آوريم. (احوال شيخ بهائى تأليف استاد سعيد نفيسى)
در اين صورت مسلم است كه شيخ بهائى يك شيعى با ايمان و دانشمندى صوفى‏منش و وارسته و مردى بخشنده و مهربان و مردم دوست بوده است.و با اينكه در عصر خود وزير سلطان و از اركان دولت و شيخ الاسلام رسمى كشور بود، جميع طبقات ملت از متصديان محراب و منبر تا رندان قلندر از وجود وى مستقيما مستفيض مى‏گرديدند.

ميزان دانش ‏شيخ بهايى.

شيخ در زمان خود، چه در دانش و چه در اخلاق از مردان بزرگ جهان بشمار مى‏رفت.وى در علوم رياضى و نجوم و هيئت استاد مسلم زمان خود بود و پس از يك‏صد سال كه اين علم در ايران رواجى نداشت، براى نخستين بار در اواخر قرن دهم و ابتداى قرن يازدهم هجرى قمرى اين علوم را در هرات آموخته بار ديگر در ايران رواج داد، از اين نظر در حساب و جبر و مقابله و هندسه و هيئت و نجوم و اسطرلاب يگانه‏ى زمان خود بود و در اين رشته كتب بسيارى تأليف كرده است.در علوم دينى از قبيل تفسير و فقه و حديث نيز استاد بود و در اين علوم كتب گرانبهائى تأليف كرده است.

و نيز در شعر و ادب و نظم و نثر و فارسى و عربى و همچنين تاريخ و و صرف و نحو منتهاى زبردستى و استادى را داشته است و اشعار شيواى وى چه به فارسى و چه بتازى عمق و روح خاصى را داراست و در بلندترين پايه‏ى خوبى شعر آن زمانست.

وى در حكمت و فلسفه و همچنين در علوم غريبه مانند رمل و جفر و طلسمات و غيره دست داشته است و در اين علوم كتبى تأليف نموده است.
اين مرد بزرك با داشتن آن همه مشاغل، از كارهاى مملكتى گرفته تا تعليم و تعلم و مباحثه و سفرهاى بسيار، نزديك به يك‏صد جلد كتاب و رساله در علوم زمان خود تأليف نموده است كه بعضى از آنها شهرت بسيار دارد و از زمان وى تا كنون مورد استفاده‏ى طالبان علم بوده است.

شاگردان

براى پى بردن بمقام علمى و ميزان دانش شيخ. كافى است بدانيم كه متجاوز از چهل تن از دانشمندان و بزرگان قرن يازدهم هجرى قمرى از وى علم آموخته و بهره برده‏اند، و ما بعضى از آنان را در اينجا نام مى‏بريم:

1- صدر الدين محمد ابراهيم شيرازى معروف به ملا صدرا، فيلسوف معروف قرن يازدهم هجرى قمرى) متوفى سال 1050 هجرى قمرى).
2- ملا محمد محسن بن مرتضى بن محمود فيض كاشانى (متوفى سال 1091 هجرى قمرى).
3- ملا عز الدين على‏نقى بن شيخ ابو العلاء محمد هاشم طغائى كمره‏اى فراهانى شيرازى اصفهانى مشهور بشيخ على‏نقى كمره‏اى، شيخ الاسلام اصفهان و قاضى شيراز و شاعر معروف قرن يازدهم) متوفى 1060 هجرى قمرى).
4- ملا محمد باقر بن محمد مؤمن خراسانى سبزوارى معروف بمحقق، شيخ الاسلام اصفهان) متوفى سال 1090 هجرى قمرى)
5- شيخ جواد بن سعد اللّه بن جواد بغدادى كاظمينى مشهور بفاضل جواد،صاحب شرح خلاصة الحساب و زبده فى اصول الفقه.
6- شيخ زين الدين محمد بن حسن بن زين العابدين على بن احمد عاملى شهيد ثانى (متوفى سال 1030 هجرى قمرى).
7- ملا ابو الحسن على مشهور به ملا حسين‏على بن ملا عز الدين عبد اللّه بن حسين شوشترى (متوفى سال 1099 هجرى قمرى).
8- شيخ زين الدين على بن سليمان بن درويش بن حاتم قدمى بحرانى مشهور بامام الحديث (متوفى سال 1064 هجرى قمرى).
9- ملا محمد تقى بن مقصود على مجلسى (متوفى سال 1070 هجرى قمرى).
10- سيد عز الدين ابو عبد اللّه حسين بن حيدر بن قمر حسينى كركى عاملى مشهور بمجتهد مفتى اصفهان (متوفى 1086 هجرى قمرى).

 آثار شيخ‏

شيخ بهائى در هر يك از علوم زمان خود كتابى جداگانه تأليف نموده است و از اين لحاظ استادى خود را در جميع معارف زمان خويش باثبات رسانيده است و نيز همه‏ى آثار وى مختصر و مفيد بوده همچنين حدود فصاحت و شروط بلاغت كاملا در نوشتن آنها مراعات گرديده است.
فهرست كتب مهم وى بر حسب موضوع، بقرار زير است:

اول- فقه و حديث‏

. 1- اثنى عشريات خمس.
2- اربعين حديثا، مشهور به اربعين.
3- جامع عباسى.
4- جواب مسائل الشيخ صالح الجزايرى‏
5- حاشيه‏ى خلاصة الرجال.
6- حاشيه‏ى شرح مختصر الاصول.
7- حاشيه‏ى من لا يحضره الفقيه.
8- حبل المتين فى احكام الدين،
9- رسالة فى احكام السجود.
10- رسالة فى ذبايح اهل الكتاب.
11- رسالة اثنى‏عشريه.
12- رسالة فى الفقه الصلاة.
13- رسالة فى المواريث.
14- رسالة فى طبقات الرجال.
15- رسالة فى القصر و التخيير فى السفر.
16- رسالة فى مباحث الكر.
17- رسالة فى معرفة القبلة.
18- زبدة فى اصول الفقه.
19- شرح اثنى‏عشريه.
20- شرح اربعين حديثا.
21- شرح رسالة فى الصوم، قسمت پنجم از اثنى عشريات خمس.
22- شرح من لا يحضره الفقيه.
23- مختصر الاصول.
24- مشرق الشمسين و اكسير السعادتين.
25- وجيزة فى الدراية.

دوم- تفسير.

26- حاشيه‏ى تفسير بيضاوى.
27- حل حروف القرآن.
28- حواشى بر تفسير كشاف.
29- شرح تفسير بيضاوى.
30- عروة الوثقى.
31- عين الحياة.

سوم- رياضيات و هيئت و نجوم و طبيعيات.

32- بحر الحساب.
33- تحفه‏ى حاتميه.
34- تشريح الافلاك.
35- جبر و مقابله.
36- حاشيه‏ى خلاصة الحساب.
37- حواشى تشريح الافلاك.
38- خلاصة الحساب و الهندسة.
39- رساله‏ى اعمال اسطرلاب.
40- رساله‏ى تضاريس الارض.
41- رساله‏ى حساب.
42- رسالة فى تحقيق، جهة القبلة.
43- رسالة فى ان انوار سائر الكواكب يستفاد من الشمس.
44- رسالة فى حل اشكالى عطارد و القمر:
45- رسالة فى نسبة اعظم الجبال الى قطر الارض.
46- شرح شرح چغمينى.
47- شرح حق المبين.
48- شرح شرح الرومى على المخلص.
49- صحيفه در اسطرلاب.
50- ملخص الهيئة.

چهارم ادبيات و حكمت.

51- اسرار البلاغه.
52- اشعار فارسى و عربى.
53- پند اهل دانش و هوش بزبان گربه و موش.
54- تهذيب البيان.
55- سوانح سفر الحجاز، معروف به مثنوى نان و حلوا.
56- شير و شكر.
57- فوائد الصمدية فى علم العربية، مشهور به صمديه.
58- كشكول.
59- لغزهاى عربى.
60- مثنوى نان و پنير.
61- المخلاة.
62- وسيلة الفوز و الامان فى مدح صاحب الزمان.
پنجم- ادعيه‏
63- حدائق الصالحين.
64- الحديقة الهلالية فى شرح دعاء الهلال:
65- شرح دعاء صباح.
66- مفتاح الفلاح فى عمل اليوم و الليله:
گذشته از شصت و شش كتاب و رساله‏يى كه در بالا ذكر گرديد، شيخ كتب و رسالات و مقالات و مكاتيب ديگرى نيز دارد كه اگر آنها را نيز بر كتب فوق الذكر بيفزايم شماره‏ى تأليفات وى در حدود يك‏صد جلد مى‏شود.

 كليات اشعار و آثار فارسى شيخ بهاء الدين محمد عاملى(شيخ بهايى) تهران، چاپ: اول، 1352.

احمدبن نورالله (عبدالغنی )بولوی

بولوی ، احمدبن نورالله (عبدالغنی )، فقیه ، شاعر و قاضی سده یازدهم . در منطقه آناطولی به دنیا آمد. به گفته محمد افندی (ج ۱، ص ۵۰۸) بولوی هنگام مرگ در ۱۰۹۴ حدود شصت سال داشته ، بنابراین احتمالاً در ۱۰۳۴ به دنیا آمده بوده است . پدرش از قاضیان معروف ناحیه آناطولی بود (همان ، ج ۱، ص ۵۰۷). بولوی در محضر علمای آن دیار علم آموخت ، و ادبیات عرب را از شیخ محمدبن لطف الله عزّتی فراگرفت و مدتها از ملازمان وی بود و عزّتی ، احترام بسیاری به او می گذاشت و قضاوت دمشق را به او سپرده بود (محبی ، ج ۱، ص ۳۶۵ـ۳۶۶؛ محمد افندی ، همانجا). او همچنین فقه ، فرایض و عروض را از دایی خود، علاّ مه ملاّ احمد، فراگرفت (محبی ، ج ۱، ص ۳۶۶).

بولوی از همدرسان و دوستان محبی ، صاحب خلاصه الاثر ، بود (محبی ، همانجا). وی پس از تکمیل تحصیلات و رسیدن به مقام بالای علمی ، نخست به نشر علوم و تربیت علما همت گماشت (محمد افندی ؛ محبی ، همانجاها). از ۱۰۷۲ تا ۱۰۹۱ در مدرسه های مختلف تدریس می کرد (محمد افندی ، ج ۱، ص ۵۰۷ ـ ۵۰۸)، سپس از تدریس کناره گرفت و به سلوک و طریقت گرایش یافت (همان ، ج ۱، ص ۵۰۸؛ محبی ، همانجا) و سه سال (۱۰۹۱ـ۱۰۹۳) به عبادت و سیر و سلوک روی آورد (محمد افندی ، همانجا). در ۱۰۹۳، قاضی بیت المقدس شد و به آنجا رفت .

در ۱از قضاوت کناره گرفت و به دمشق بازگشت و در آنجا مریض شد و هنگام بازگشت به روم ، در شهر اِرِکلین یا ارکلی درگذشت و همانجا دفن شد (محمد افندی ؛ محبی ، همانجاها). بولوی با ادبیات عرب و فارسی آشنا بود و در شعر «زکی » تخلص می کرد. کتاب یا دیوان شعری از وی باقی نمانده ، اما محمد افندی نمونه اشعار ترکی او را در کتاب خود آورده است (همانجا).

__________________________________

منابع :
(۱) محمد امین بن فضل الله محبی ، خلاصه الا´ثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) محمد افندی ، وقایع الفضلاء ، چاپ عبدالقادر اوزجان ، استانبول ۱۹۸۹٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۴ 

زندگینامه ابویعقوب یوسف بُوَیْطی(متوفی۲۳۱ه.ق)

بُوَیْطی ، ابویعقوب ، یوسف بن یحیی قرشی از فقها و محدثان عامه و جانشین شافعی . او که به ابن بویطی نیز معروف است ، به بُوَیْط ، قریه ای در مصر، منسوب بوده است (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۵۱۳؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۴۱۶) و تاریخ ولادت او معلوم نیست .

اساتید

احادیث نبوی را از شافعی (متوفی ۲۰۴) و

عبداللّه بن وهب فقیه مالکی (۱۲۵ـ۱۹۷) استماع کرد.

شاگردان

ابواسماعیل ترمذی ،

ابراهیم بن اسحاق حربی ،

قاسم بن مغیره جوهری ،

احمدبن منصور رمادی ،

ابومحمد الدارمی ،

ابوحاتم ،

ربیع بن سلیمان و بعضی از محدثان دیگر نیز از وی روایت کرده اند (خطیب بغدادی ، ج ۱۴، ص ۳۰؛ ابن ندیم ، ص ۲۶۶؛ ابن خلّکان ، ج ۷، ص ۶۱؛ ذهبی ، ج ۱۲، ص ۵۸ ـ۵۹).

بویطی مصاحب شافعی بود و نزد او منزلت مهمی داشت . شافعی نظریات او را تأیید می کرد و گاهی پاسخ به مسائل را به وی ارجاع می داد و بویطی را زبان خود می دانست (ابن خلّکان ، ج ۷، ص ۶۳؛ ابن تغری بردی ، ج ۲، ص ۲۶۰ـ۲۶۱). شافعی پس از ابتلا به مرضی که به مرگ او منجر شد، جلسات درس خود را به بویطی واگذار کرد و او را اعلم اصحاب و شاگردان خود خواند (ابن خلّکان ، همانجا؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۴، ص ۳۰۳). پس از فوت شافعی نیز بویطی جانشین او در درس و افتاء شد (ابن خلّکان ، همانجا؛ سُبکی ، ج ۲، ص ۱۶۳؛ طاش کبری زاده ، ج ۲، ص ۲۷۹).

رحلت

بویطی قائل به قِدَم قرآن بود. به همین سبب در دوران خلافت واثق بالله (۲۲۷ـ۲۳۲) از مصر به بغداد فراخوانده شد؛ اما با وجود زندان و شکنجه از عقیده خود دست برنداشت تا در ۲۳۱ یا ۲۳۲ در زندان درگذشت . اسنوی علت گرفتاری بویطی را سعایت ابن ابی اللیث قاضی حنفی مصر می داند (خطیب بغدادی ، ج ۱۴، ص ۳۰۵؛ سبکی ، ج ۲، ص ۱۶۵؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۴۱۷؛ ذهبی ، ج ۱۲، ص ۶۰؛ اسنوی ، ج ۱، ص ۲۳).

آثار

از جمله آثار اوست :

المختصرالکبیر ؛

المختصرالصغیر ؛

الفرایض (هر سه در فروع ). به گفته عبادی شافعی و سبکی ، المختصر در نهایت زیبایی و به شیوه ابواب کتاب مبسوط تألیف شده است (ابن ندیم ، همانجا؛ سبکی ، ج ۲، ص ۱۶۳؛ سزگین ، ج ۱، جزء ۳، ص ۱۹۲؛ بغدادی ، ج ۲، ستون ۵۴۹؛ زرکلی ، ج ۸، ص ۲۵۷).

بعضی از محققان گردآوری آثار شافعی را که کتاب الامّ نامیده شده به بویطی نسبت می دهند، اما برخی دیگر آن را از آثار ربیع بن سلیمان (خدمتگزار و شاگرد شافعی ) دانسته اند (رجوع کنید به سزگین ، ج ۱، جزء ۳، ص ۱۸۴، ۱۹۱؛ غزّالی ، ج ۲، ص ۲۸۰).

اثر دیگر بویطی کتابی در نحو است که کحّاله (ج ۱۳، ص ۳۴۲) نام آن را النزّهه الذهبّیه و حاجی خلیفه (ج ۲، ستون ۱۹۴۲) و بغدادی (همانجا)، النزهه الزهیّه نامیده اند.



منابع :

(۱) ابن تغری بردی ، النّجوم الزاهره فی ملوک مصر و قاهره ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۳/۱۹۶۳ ) ؛
(۲) ابن خلّکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷؛
(۳) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدّد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۴) عبدالرحیم بن حسن اسنوی ، طبقات الشافعیه ، چاپ کمال یوسف حوت ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۵) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۷) احمدبن علی خطیب بغداد، تاریخ بغدادی ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۸) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، بیروت ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۲ـ ۱۹۸۸؛
(۹) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۰) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشّافعیّه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۱۱) فؤاد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۱، جزء ۳، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۲) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۳) احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ، مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۴) محمدبن محمد غزالی ، احیاء علوم الدین ، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۵) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۶) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه ناصربن ابراهیم بویهی(متوفی۸۵۲ه.ق)

بُویَهی ، ناصربن ابراهیم ، فقیه و شاعر شیعی قرن نهم . در اَحسا به دنیا آمد، در جوانی به جبل عامل رفت و تا آخر عمر در عَیناثا ساکن شد. چنانکه از شهرتش پیداست ، از نسل آل بویه است ؛ اجداد او مقبره ای خانوادگی در نجف دارند که به مقبره السلاطین شهرت دارد (حرّعاملی ، ج ۱، ص ۱۸۷ـ ۱۸۸؛ افندی اصفهانی ، ج ۵، ص ۲۳۲ـ۲۳۳).

وی از شاگردان شیخ ظهیرالدّین عاملی (متوفی ۸۵۲) در عیناثا بود (امین ، ج ۱۰، ص ۲۰۲) و از زین الدّین علی بن محمد بیاضی ، مؤلف الصراط المستقیم و جمال الدّین احمد عیناثی ، اجازه ( روایت ) داشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۶۲ش ، ص ۱۴۳؛ افندی اصفهانی ، ج ۵، ص ۲۳۵).

رحلت

مرگ او را بر اثر طاعون فراگیر در ۸۵۲ یا ۸۵۳ ذکر کرده اند (حرّ عاملی ، ج ۱، ص ۱۸۷؛ مدرّس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۸۹؛ قمی ، ج ۲، ص ۸۹؛ افندی اصفهانی ، ج ۵، ص ۲۳۴؛ امین ، همانجا).

آثار

مهمترین اثر بویهی ،

شرحِ الابحاث المفیده فی تحصیل العقیده علاّ مه حلّی در کلام است که نسخه اصلی آن در کتابخانه آستان قدس رضوی نگهداری می شود (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۵۷).

از دیگر آثار اوست :

رساله ای جامع در حساب ؛

حاشیه بر قواعد علاّ مه ؛

و حواشی بسیار بر کتب فقه و اصول (مدّرس تبریزی ؛ امین ، همانجاها؛ افندی اصفهانی ، ج ۵، ص ۲۳۳).

افندی در خزانه شیخ صفی در اردبیل ، نسخه ای از ذِکْری الشیعه فی احکام الشریعه اثر شهید اول ، محمدبن مکّی ، را با حواشی بویهی دیده که تاریخ کتابت حواشی ۸۵۱ بوده است (افندی اصفهانی ، ج ۵، ص ۲۳۴).

بویهی شعر نیز می سرود و نمونه اشعارش در ریاض العلما (همان ، ج ۵، ص ۲۳۳ـ۲۳۴) به نقل از حرّعاملی (همانجا) و نیز در اعیان الشیعه (امین ، همانجا) آمده است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۶: الضیاء اللاّمع فی القرن التاسع ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۳) عبدالله بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱؛
(۴) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۵) محمدبن حسن حرّعاملی ، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، ج ۱، بغداد ۱۳۸۵/۱۹۶۵؛
(۶) عباس قمی ، کتاب الکنی و الالقاب ، صیدا ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۷) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش .

  دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه محمدافندی بهائی (۱۰۶۴-۱۰۰۴ه.ق)

بهائی ، محمدافندی ، فقیه و متکلم عثمانی . در ۱۰۰۴، در استانبول متولد شد. پدرش عبدالعزیز افندی ، قاضی عسکرِ روم ایلی ، و پسر سعدالدین مورخ بود. پس از ورود به دستگاه مذهبی ، «مدرس » و «ملا» شد و نخست در سالونیک و سپس در ۱۰۴۳ در حلب ، به مقام قضا منصوب گشت .

او به استعمال دخانیات سخت معتاد بود و چون این کار در آن زمان جرم بزرگی به شمار می آمد، احمد پاشای بیگلربیگی که با او دشمنی داشت ، به زیان وی گزارش داد و در ۱۰۴۴، او را به مجازات آن عمل ، از کار بر کنار و به قبرس تبعید کردند. بهائی در اواخر ۱۰۴۵، مورد عفو قرار گرفت و در محرم ۱۰۴۸ ملای سوریه شد.

در صفر ۱۰۵۴ به اَدرنه انتقال یافت و در ربیع الاول ۱۰۵۵ قاضی استانبول گردید. پس از دوره کوتاهی که قاضی عسکر آناطولی و روم ایلی بود، نخستین بار در رجب ۱۰۵۹ به عنوان شیخ الاسلام به کار پرداخت . به گواهی غرض آمیز رقیبش قراچلبی زاده ، وزیر اعظم و سلطان والده (مادر سلطان ) به این سبب او را به این سمت منصوب کردند که بر اثر مصرف بیش از حد موادمخدر ضعیف شده بود، و آن دو فکر می کردند که هرگونه که بخواهند می توانند با او رفتار کنند.

ولی اقتداری که بهائی بعدها به دست آورد و در برابر بعضی از تقاضاهای آنان مقاومت نمود، نشان می دهد که سخن قراچلبی زاده اتهامی واهی بیش نبوده است . ارادت او به فرقه های مولویه و خلوتیه بزودی موجب درگیری وی با متدّینان شد، اینان به وی اعتراض داشتند که مصرف تنباکو و قهوه را جایز می داند و در برابر رقص و سماع درویشان با تسامح رفتار می کند.

با این حال ، معزول شدن وی به سبب مساعی آنان نبود بلکه علل دیگری داشت ؛ بهائی افندی در پی مجادله ای که میان قاضی ازمیر و کنسول انگلیس بر سر مسئله حدود اختیارات قانونی کنسول رخ داده بود، سفیر بریتانیا در استانبول را در خانه اش تحت نظر قرار داد و در نتیجه ، به علت نقض عرف سیاسی ، از کار بر کنار و به مِدِلْلی تبعید شد؛ ولی او در گلیبولی و لامپساکوس باقی ماند و در رمضان ۱۰۶۲/ اوت ۱۶۵۳، دوباره به کار گماشته شد و همچنان در این مقام بود.

رحلت

تا آنکه در ۱۳ صفر ۱۰۶۴، بر اثر تورم لوزتین ، درگذشت و در ( محله ) فاتح به خاک سپرده شد.

بهائی که هم به عنوان شاعر و هم عالم شهرت داشت ، اشعار و فتاوایی از خود به جای نهاده است . مشهورترین حکم او درباره مشروعیت استعمال دخانیات بود که به منع و تحریمهای اوایل قرن هفدهم پایان داد. خود او به استعمال دخانیات سخت علاقه داشت و حاجی خلیفه ، نویسنده معاصر او می گوید، اگر در این کار افراط نمی کرد، احتمال داشت یکی از برجسته ترین دانشمندان کشور شود، ولی به گفته حاجی خلیفه ، علت اینکه بهائی استعمال دخانیات را مشروع می دانست ، این نبود که خودش به آن اعتیاد داشت بلکه وی بر آن بود که دخانیات بهترین چیزی است که با حال مردم تناسب دارد؛ از این گذشته او در این مورد به قاعده فقهی «اباحه اصلیه » استناد می کرد که بر طبق آن همه امور مباح است مگر اینکه خلافش ثابت شود.



منابع :

(۱) محمد ثریا، سجل عثمانی ، استانبول ۱۳۰۸ـ ۱۳۱۵، ج ۲، ص ۲۸؛
(۲) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، میزان الحق ، استانبول ۱۲۹۰، ص ۴۲ـ ۴۳؛
(۳) احمد رفعت ، دوحه المشایخ ، استانبول ( بی تا. ) ، ص ۵۵ ـ۵۷؛
(۴) بروسه لی محمد طاهربیگ ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲، ج ۲، ص ۱۰۱؛
(۵) علمیه سالنامه سی ، استانبول ۱۳۳۴، ص ۴۵۸ (با نمونه هایی از دستخط وی )؛
(۶) مصطفی نعیما، تاریخ ، استانبول ۱۲۸۱/ ۱۸۶۵، سالهای ۱۰۵۹، ۱۰۶۱، ۱۰۶۲، ۱۰۶۴؛

(۷) E. J. W. Gibb, A history of Ottoman poetry , London 1900-1909, III, 294-297;
(۸) J. von Hammer-Purgstall, Geschichte des osmanischen Reiches , Pest 1828-1835, index;
(۹) I. H. Uzun µar §âíl §â, Osmanl i §Tarihi , III/I, Ankara 1951, index.

(۱۰) برخی از فتاوی بهائی در کتابهای قانون عثمانی درج و در ملی تتبعلر مجموعه سی ، ج ۱ منتشر شده است .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه بهلول بهجت افندی(۱۳۵۰-۱۲۸۸)

بهجت افندی ، بهلول ، فقیه ، مورخ و فیلسوف قرن سیزدهم و چهاردهم . به گفته خود او، نسبش به ابوایّوب انصاری صحابی مشهور می رسد. در ۱۲۸۸، در زنگی زور، از نواحی قره باغ ارمنستان ، متولد شد؛ در همانجا به تحصیل علم پرداخت ، نزد پدر خود، قاضی محمد سعادت ، و شیخ نجیب الله زنگی زوری فقه آموخت ؛ علوم عقلی را نزد شیخ محمد قاضی زاده تحصیل کرد، و در عرفان و طریقت شاگرد سراج الدین نقشبندی بود.

بهجت افندی سفرهایی به بلاد مختلف ، از جمله استانبول ، مصر، بغداد، ایران و بخارا کرد. هرچند زمان این سفرها و قصد وی از سفرها بر ما معلوم نیست ، همین قدر می دانیم که وی در استانبول از شیخ الاسلام آنجا سیدابوالهدی صیّادی رفاعی ، و نیز از پدر خود اجازه روایت اخذ کرده است (بهجت افندی ، مقدمه نجفی مرعشی ، ص ۱۸ـ۱۹). وی پس از پایان تحصیلات در زنگی زور، به قضاوت و تدریس و تألیف پرداخت و کسان زیادی از محضر درس او استفاده علمی کردند (همان ، ص ۷۳).

او عالمی آزاداندیش بود و ازینرو از مذهب قبلی خود که حنفی بود برگشت و به مذهب شافعی گروید. تألیفات او نیز دلیل بر آزاداندیشی اوست . آیت الله شهاب الدین مرعشی ، مرجع تقلید معاصر شیعه (متوفی ۱۳۶۹ ش ) با وی در همدان و تبریز ملاقات کرده ، و او را در مناظرات توانا می دانست ، و لذا به درخواست بهجت افندی ، اجازه روایت کتب اخبار شیعه را به او داد، و خود از وی اجازه مفصّلی برای روایت کتابهای حدیث عامّه دریافت کرد (همان ، مقدمه نجفی مرعشی ، ص ۱۸).

آثار

مهمترین نوشته بهجت افندی ، تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد است که به «تاریخ آل محمد» هم معروف است . علامه امینی (ج ۱، ص ۱۴۹) این کتاب را از «حسنات دهر» شمرده است . اصل این کتاب به زبان ترکی است که میرزامهدی ادیب تبریزی به فارسی برگردانده و سپس میرزاعلی قمشه ای به عربی ترجمه کرده است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۳، ص ۲۱۳).

ترجمه فارسی این کتاب با مقدّمه و تعلیقات سیدمحمود طالقانی * (متوفی ۱۳۵۸ ش ) مکرّراً چاپ شده است .

آثار دیگر او عبارت اند از:

  1. کتاب مأه یوم یا صد روز در گزارش جنگ صفّین ؛
  2. کتاب حُجربن عدی ، در زندگی و شهادت حجر به صورت منظوم ؛
  3. آثار آذربایجان دارای بخشهای ادبی ، تاریخی و جغرافیایی .
  4. رساله دیگر او در ذکر افرادی از علمای عامه است که قضیه سوزاندن درِ خانه حضرت زهرا سلام الله علیها را روایت کرده اند (این رساله را به خواهش آیت الله مرعشی نوشت )؛
  5. رساله ای در اعراب کلمه توحید ؛
  6. کتابی در شرح مسلک دموکراسی و مسالک دیگر؛
  7. حاشیه بر تفسیر بیضاوی ؛
  8. الودود و النقود در مناظرات ؛
  9. رساله در طریقت نقشبندی .

رحلت

بهجت افندی در ۱۳۵۰ درگذشت ، ولی بنابر نقل برخی ، وی را به قتل رساندند (بهجت افندی ، مقدمه نجفی مرعشی ، ص ۱۹؛ امینی ، همانجا).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳ /۱۹۸۳؛
(۲) عبدالحسین امینی ، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب ، ج ۱، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۳) بهلول بهجت افندی ، تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد علیهم السلام ، ترجمه میرزامهدی ادیب ، تهران ( ۱۳۶۱ ش ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه کمال الدین میثم بحرانی«ابن میثم»(متوفی۶۹۹ه.ق)

منابع رجالی اولیه، بیشتر به معرفی افراد از طریق تألیفات می پرداختند و کمتر از اخلاق و رفتار اجتماعی آنان سخنی به میان می آوردند. از این رو، به سال ولادت ابن میثم نیز نپرداخته اند؛ در این میان، فقط به نقل شیخ سلیمان بحرانی می توان استنادتولد وی را سال ۶٣۶ ق. دانسته است. [۱] ، « تراجم علماء بحرین » جست که در کتابش معروف است و وی را از عالمان سرشناس کشور « بحرانی » محل تولد او نیز در هیچ منبعی نیامده است؛ ولی از آن جا که به بحرین شمرده اند، معلوم می شود که در بحرین چشم به دنیا گشوده است.

« میثم » پدرش که از تولد وی شادمان بود « کمال الدین » را برای فرزندش برگزید. میثم سال ها بعد به ، نام پدر خودلقب یافت؛لذا نام کامل وی چنین است: کمال الدین، میثم بن علی بن میثم بحرانی.

بحرین دیار عالمان

هنگامی که درباره کشور عمان سخن می گوید « معجم البلدان » بحرین از دیرباز یکی از مراکز شیعه امامیه بوده است. مولف می نویسد:
اهل بحرین، همگی شیعه هستند؛ مگر کسی که اتفاقی به آن جا رفته باشد و بیگانه باشد. [٢]در بحرین عالمان بسیاری ظهور کرده اند که بر مذهب شیعه بوده و از آن دفاع نموده اند. شیخ یوسف بحرانی به نام و زندگی بیش از ١٣٠ دانشمند بزرگ بحرینی پرداخته است.

از جمله این عالمان، علامه سید هاشم بحرانی می باشد؛ این محدث جلیل القدر تمام احادیث منقول از معصومین را مورد بررسی قرار داده؛ و کسی قبل از وی، جز علامه مجلسی، چنین کاری را انجام نداده بود.
او پس از محمد بن ماجد، ریاست بلاد بحرین را به دست گرفت. قضاوت، امر به معروف و نهی از منکر را به اجرا گذشت.
وفات وی در سال ١١٠٧ ق. رخ داد. از آثار گرانبهایش به چند مورد اشاره می شود:
مدینه المعجزات فی النص علی الائمه » ؛ ( در تفسیر قرآن ) « الهادی و ضیاء النادی » ؛ ( ۶ ج ) « البرهان فی تفسیر القرآن »که نام کامل آن چنین است: « الاحتجاج » ؛ « فی وفاه الزهرا علیها السلام » ؛ « الدر النضید فی فضائل الحسین الشهید ؛ « الهداه[ ٣] احتجاج المخالفین علی امامه امیر المومنین علیه السلام »

تحصیل

دانش اندوزی ابن میثم نیز در ابهام قرار دارد؛ اما به طور یقین، وی حیات علمی خود را از سنین کودکی آغاز کرد و از دانشوران بحرین، علوم عصر خویش را به خوبی فرا گرفت. دلیلی که این ادعا را تقویت می کند، شهرت وی است که عالمان عراق و حله به چیره دستی او در علوم مختلف، اذعان داشتند.
آری، عالمی که در بحرین زندگی می کند و در عراق و حله زبانزد دانشمندان آن دیار می شود، بی شک در بحرین از بزرگ ترین فرهیختگان به شمار می رفته است.[۴]

استادان

١ . خواجه نصیر الدین طوسی ( ۶٧٢ ۵٩٨ ق).
ابن میثم در محضر این استاد بزرگ حکمت را فرا گرفت؛ شیخ طوسی نیز در تبحر وی در علم کلام و حکمت گواهی داده و وی را بسیار ستوده است.

٢ . جمال الدین علی بن سلمان بحرانی ( متوفای ۶٧٢ ق.).علامه حلی درباره علی بن سلیمان می گوید:وی به علوم عقلی و نقلی آگاه بود و همچنین شناخت کاملی نسبت به قواعد حکما داشت.

٣ . نجم الدین ابوالقاسم جعفر بن حسن هذلی ( معروف به محقق حلی) ( متوفای ۶٧٢ ق.).تدریس می شد. وی در زمینه ادبیات « فقه استدلالی » مدت ها در حوزه های علمیه به عنوان « شرائع الاسلام » کتاب فقهی محقق عرب، چهره ای شناخته شده بود؛ نوشتارش ادیبانه و شعرهایش نیز بسیار نیکو بود. [۵]
احتمال دارد ابن میثم در محضر این استاد، فقه و ادبیات را فرا گرفته باشد.

از دریچه نگاه

طریحی، دانشمند معروف، ابن میثم را شیخ صدوق و مورد اعتماد خوانده است. [۶]
نقل می کند: « سلامه البهیه » شیخ یوسف بحرانی از کتاب پیشوای متکلمان و زبده فقیهان و محدثان، عالم ربانی کمال الدین میثم … غواص دریای معارف و سرچشمه حقایق و لطائف است. [۷]
محدث شهیر حاج شیخ عباس قمی، نیز در این باره چنین آورده است:
عالم ربانی و فیلسوف متبحر، محقق و حکیم متأله مدقق، جامع علوم معقول و منقول و استاد فاضلانی است که از فحول بی شمارند. [۸]
صاحب الذریعه او را عارف متکلم[۹] می نامد و صاحب معجم المولفین وی را ادیب، حکیم و متکلمی از فقهای امامیه می داند.کتاب تجرید الکلام فی تحریر عقائد الاسلام نوشته خواجه نصیر الدین طوسی یکی از آثار گرانبهای فلسفی و کلامی است که شرح های زیادی بر آن نوشته شده است. ابن میثم نیز در این باره، آرائی دارد که صدرالدین ملا صدرای شیرازی ( متوفای١٠۵٠ ق.) از میان شرح های مختلف، آراء ابن میثم را ملاک قرار داده است.

ابن میثم تسلط کاملی به شعر داشت؛ او در بسیاری از موارد، برای استشهاد مطالب ذکر شده، از شعر استفاده می کرد.

فراخوانی از بغداد

از مطالعه برگه های تاریخ، بر می آید که ابن میثم بحرانی با آن همه کمالات علمی و معنوی، در نهایت فقر و تنگدستی زندگی می کرد.

وی هنگامی که مشاهده می کرد آن چه مورد اهمیت عمومی مردم و برخی دانش پژوهان قرار دارد، پول و ثروت دنیاست و به کمالات معنوی و علمی توجهی نمی شود، غم بر دلش سایه می افکند. همین تنش های روحی باعث شد که ابن میثم گوشه نشینی و تحمل فقر را بر حضور فعال در اجتماع، ترجیح دهد.

دانشوران بغداد و حله که آوازه ابن میثم را شنیده و برخی از آثارش را نیز مطالعه کرده بودند، نامه ای برای وی ارسال کردندتا با حضور خود در عراق، حوزه درس آن جا را رونق بیش تری بخشد. در بخشی از این نامه آمده است:
. « شگفت آور است که شما، با وجود تسلطی که در تمام علوم و معارف دارید، در کنج عزلت و گوشه نشینی باقی بمانید »ابن میثم پس از دریافت نامه، جواب آنان را با دو بیت شعر ارسال کرد که:

طلبت فنون العلم ابغی بها العلا
فقصر بی عما سموت به القل
تبین لی ان المحاسن کلها
فروع و ان المال فیها هو الاصل

من انواع علوم و فنون را فرا گرفتم تا به مقام والایی برسم؛ اما تنگدستی و فقر، مرا از رسیدن به این هدف باز داشت. پس آشکارا دانستم که تمام نیکی ها و خوبی ها، فرعند و مال و ثروت، اصل است او به این وسیله به آنان فهماند عده ای از روی نادانی مال بی ارزش دنیا را به کمالات علمی و معنوی ترجیح می دهند.

سفر به عراق

ابن میثم پس از ورود به عراق، لباس های مندرس و کهنه پوشید و در کلاس درسی که دانش پژوهان زیادی حضور داشتندشرکت کرد و در آستانه درب نشست.

مدتی که از کلاس درس سپری شد، سوالی پیش آمد و هیچ کدام از حاضران نتوانستند به آن پاسخ دهند؛ ابن میثم پاسخ را بیان کرد؛ اما هیچ کدام از دانشجویان به او توجهی نکردند؛ حتی یکی از آن ها گفت: مثل این که تو هم چند صباحی درس خوانده ای؟! پس از اتمام، هنگامی که سفره غذا پهن شد، به او تعارف نکردند که به سفره بنشیند، فقط مقدار کمی غذا برایش آوردند.وی فردای آن روز، با لباس های فاخر و اشرافی به مجلس درس وارد شد؛ همگی به احترام او از جا برخاسته و وی را به بالای مجلس راهنمایی کردند.

درس همانند هر روز آغاز شد؛ ابن میثم در میانه درس، مطالبی را که صحت نداشت، عمدا به زبان راند؛ حضار بدون توجه به محتوای گفتار وی، زبان به تصدیق او گشوده و آفرین گفتند.
هنگام غذا خوردن که فرا رسیدن، نسبت به ابن میثم، احترم زیادی قائل شده و او را به غذا خوردن دعوت کردند. وی آستین حاضران با تعجب پرسیدند: این چه حرف و عملی است؟! « ! کل یا کمی؛ ای آستین، بخور » : لباس را به طرف غذا گرفت و گفت ابن میثم در جواب فرمود: همه این غذاهای لذیذ، برای آستین من و جامعه های قیمتی من است؛ نه خود من! زیرا من همان فقیری هستم که دیروز در همین مجلس حضور یافتم و هیچ کدام از شما به من توجهی نکردید و سخنان درست مرا نپذیرفتید؛ اماامروز در قالب یک فرد پولدار شرکت کردم، مورد احترام قرار گرفتم و سخنان باطل و بی اساس من مورد پذیرش شما قرارگرفت!

وی در پایان فرمود: من، ابن میثم بحرانی هستم که دعوتم کردید؛ ( قبلاً) همین عمل امروز شما را گوشزد کردم و نوشتم که شما،جهل با پولداری را بر علم همراه فقر، ترجیح می دهید![۱۰]

تاریخ سفر

تاریخ سفر وی به عراق و حله و مدت اقامتش در آن شهر ها نامعلوم است؛ اما بر اساس قراینی، می شود فرض کرد که این سفر در بین سال های ۶٧۵ ۶۶۵ ق. بوده است:
الف) ابن میثم در عراق، خدمت استادانی رسید که سال وفات آنان در حدود همین سال ها بوده است.

ب) وی پس از تصرف بغداد توسط هلاکوخان مغول و در عصر حکومت عطا ملک جوینی، به بغداد آمده و شرح نهج البلاغه را به سفارش جوینی سال ۶٧۵ق. نگاشته است. و عطاء الملک نیز در همان سال از حکومت عزل شد، می توان ، « نهج البلاغه » از آن جا که تاریخ اتمام گفت که ابن میثم پس از عزل عطاء الملک به بحرین بازگشته است. [۱۱]

موقعیت ابن میثم در عراق

ابن میثم در حکومت عطا ملک جوینی روزگار خوبی داشت، حکومت آن عصر، قدر و ارزش وی را پاس می داشت ابن میثم در این باره می گوید:
هنگامی که توفیق دیدار جوینی برایم دست داد، به حضور شریفش رسیدم. از روی علاقه و محبت، جایگاه و مقامی را به من اختصاص داد که خواسته هایم برآورده شد و باران های نعمت هایش را بر من بارانید که بی شباهت به نعمت های خداوندی نبود،

و عظمت، فضیلت و اهمیت آن را به گونه ای بر زبان راند که دانستم او « نهج البلاغه » در گفت و گوهای دوستانه اش، ستایش و منزلت آن در بین کتاب ها آگاهی « نهج البلاغه » همان کسی است که من در جست و جویش بودم؛ چرا که وی به ارزش دو چندان کردم … [۱۲] « نهج البلاغه » داشت. من علاقه مندی وی را به کشف اسرار، دقایق و حقایق از عبارات فوق، می توان به تمایلات شیعی عطا ملک پی برد و ای بسا مصاحبت وی با ابن میثم و تقدیم این شرح از سوی ابن میثم به عطاملک، باعث گرایش وی به تشیع بوده باشد.

سفر به حله

روز دوشنبه ۵ صفر ۶۵۶ ق. هنگامی که هلاکوخان و لشکرش، بغداد را تصرف کردند، در قتل، اسارت و آزار مردم و غارت اموالشان کوتاهی نکرده و این عمل ننگین را تا ۴٠ روز ادامه دادند.
در پی این حادثه غم انگیز جمعی از مردان، زنان، کودکان و شیر خواران به قتل رسیدند. و جز عده کمی از آن ها باقی نماند.اهالی حله که وقایع غم انگیز بغداد را شنیده بودند، همراه سادات و دانشمندان بزرگ خود، نزد هلاکوخان آمدند. با آگاهی ودرایت فقیهانی چون خواجه نصیر الدین طوسی و نفوذ آنان در دستگاه مغول، شهر حله از حملات تخریبی مغولان در امان ماند.
[١٣]
از آن چه که در منابع آمده است، فهمیده می شود که ابن میثم مدتی را به حله سفر کرده است؛ در کتاب انوار البدرین می خوانیم:
و ( ابن میثم) به حله سیفیه درآمد … و بسیاری از علمای شهر، چونان علامه ( حلی) از وی استجازه کردند … [۱۴]

شاگردان

١ . خواجه نصیر الدین طوسی
از برخی بزرگان، خواجه نصیر الدین طوسی « ریحانه الأدب » قبلاً نام وی در ردیف استادان ابن میثم ذکر شد؛ اما بر اساس نقل از حوزه درسی ابن میثم بهره مند شده است. [۱۵] ، « نج البلاغه » نیز در زمینه فقه و شرح اگر چه برخی، این شاگردی را منتفی دانسته و دور از شأن و جایگاه بلند خواجه نصیر می دانند، اما با توضیحی که در پایان بخش استادان ذکر شد، این امر بعید به نظر نمی رسد.

۲٫جمال الدین، ابو منصور حسن بن یوسف بن مطهر حلی ( علامه حلی) ( متوفای ٧٢۶ ق.)
از وی به عنوان شیخ فقیهان حله، یکی از مشایخ گرامی، عالم صدوق و فقیه، شاعر و ادیب یاد شده است. وی یکی از مشایخ
عبدالکریم بن طاووس نیز می باشد.

آثار

به دلیل قدمت آثار وی، برخی از کتب که به وی منتسب است، در دسترس ما نیست. حتی نام بعضی از آن ها به چند صورت
ضبط شده است آن چه مسلم است از وی ١٢ کتاب نفیس به جای مانده که به شرح ذیل است:
١ . شرح « نهج البلاغه »
این کتاب مهم ترین و معروف ترین اثر وی است که به عطا ملک جوینی اهدا کرده است. همه کسانی که به نوعی زندگی ابن میثم را مورد اشاره قرار داده اند، از این اثر بزرگ تجلیل کرده اند.

صاحب لؤلؤه البحرین می نویسد:
( این اثر) سزاوار آن است که با نور بر مردمک دیده و نه با مرکب بر اوراق نوشته آید. [۱۶]

طریحی می گوید: مانند این کتاب، نوشته نشده است. [۱۷]

در اهمیت این کتاب همین بس که فخر المحققین فرزند علامه حلی، که خود از بزرگان بود، این کتاب را تدریس می کرد. و سیدحیدر آملی ( عارف نامدار) این درس را از وی فرا می گرفته است. [ ۱۸]

نام دارد و شش نسخه از آن، در کتابخانه موزه عراق موجود است. ابن میثم سه شرح بر « مصباح السالکین » ، این شرح کم نظیرنوشته است: « نهج البلاغه »نام دارد.

« مصباح السالکین »

١ . شرح بزرگ نهج البلاغه، که کبیر گرفته شده است. ابن میثم بنا به درخواست « نهج البلاغه » متوسط یا کوچک، که از شرح « نهج البلاغه »

٢ . شرح عطاملک جوینی برای فرزندان وی ( ابو منصور محمد، مظفر الدین و ابوالعباس علی) خلاصه برداری نموده و در پایان کتاب می نویسد که دست نوشته هایی از این شرح در « الذریعه » صاحب « . هذا مصباح السالکین لنهج البلاغه » : یادآوری می شود که
مدرسه فاضل خان مشهد و مدرسه مروی تهران موجود است.از « نهج البلاغه »

٣ . شرح سوم که بسیاری از آن نام برده اند اما توضیح بیشتری درباره آن نداده اند. عملا بیش از دو شرح بر ابن میثم شناخته شده نیست. البته احتمال دارد این شرح سوم، همان شرح صد کلمه امیر المومنین علیه السلام باشد که معرفی خواهد شد. [۱۹]

چندین بار به چاپ رسیده است؛ نخست در سال ١٣٧٨ ق. در تهران که چاپ و تصحیح آن را شیخ « نهج البلاغه » شرح بزرگ محمد رضا بروجردی بر عهده داشت و بار دیگر هم در سال ١٩٨١ م. توسط دار الآثار الاسلامی، بیروت، به چاپ رسید.ترجمه فارسی این کتاب نفیس نیز توسط بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، در سال ١٣٧۵ ش. به چاپ رسیده است.

گروهی از عالمان نیز به تلخیص این کتاب پرداخته اند؛ از جمله، شاگردش علامه حلی، نظام الدین علی بن حسین جیلانی است نامید.[ ۲۰]

« انوار الفصاحه » که آن را « زمان تألیف » ، نکته ای که قابل توجه است این شرح، در زمان حکومت اهل تسنن بر عراق و بعد از فروپاشی حکومت بنی عباس بوده است که خود نشانگر شناخته بودن قدر و منزلت عالمان و همت والای دانشمندان در نشر معارف اهل بیت علیهم السلام است.

ابن میثم با شرح « نهج البلاغه » و اهدای آن به عطا ملک جوینی، تمایلات شیعی او را دو چندان نموده و با تلخیص و  روان نویسی آن ( اختیار مصباح السالکین)، در واقع،توانست افکار جوانان سنی بغداد را به « تشیع »سوق دهد.

٢ . القواعد فی علم الکلام

و طریحی در « لؤلؤه البحرین » صاحب ، « انوار البدرین » شیخ علی بحرانی در ، « السلافه البهیه » شیخ یوسف بحرانی دراین کتاب را از ابن میثم بحرانی می دانند. ، « مجمع البحرین »

٣ . رساله فی آداب البحث. منابع این رساله را به ابن میثم بحرانی منتسب می دانند.

۴ . البحر الخضم.این اثر درباره« الهیات » نگاشته شده است. [۲۱]

۵ . النجاه فی القیامه فی تحقیق امر الامامه. مولف کتاب را در یک مقدمه و سه باب، تنظیم کرده است. 

 این کتاب را « الذریعه » از این کتاب یاد کرده است. و صاحب « هدیه العارفین » بغدادی در
می نامد و گفته است: « نجاه القیامه فی امر الامامه »[۲۲]

۶ . تجرید البلاغه.

زرکلی می گوید:تجرید البلاغه در معانی و بیان، از شیخ کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی … که آن را اصول البلاغه نیز خوانند. [۲۳]
ظاهرا این کتاب، همان مقدمه شرح نهج البلاغه است که خود ابن میثم با قدری تعدیل، حذف و اضافه به صورت مستقل عرضه کرده است.

٧ . رساله فی الوحی و الالهام.

٨ . شرح حدیث المنزله.
این اثر، شرح یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در مورد خلافت امیر المومنان علی علیه السلام است که شیخ علی بحرانی چنین می گوید:
رساله ای شگفت انگیز، در شرح حدیث منزلت، و این که این حدیث خود به تنهایی در باب خلافت امیر المومنین علیه السلام کفایت می کند و در آن، به دلیل دیگری، جز این حدیث احتجاج نکرده است. [۲۴]

٩ . شرح المأه الکلمه المرتضویه.
ابن میثم در این کتاب از افکار« ابن سینا » بهره برده است. عده ای که زندگی ابن میثم را نوشته اند، از این کتاب یاد کرده اند. در انوار البدرین آمده است: شرحی نفیس و بی مانند است. [۲۵]

توسط منشورات موسسه اعلمی، بیروت « مأه کلمه الامام امیر المومنین علی بن ابیطالب علیه السلام » این کتاب تحت عنوان لبنان و با تصحیح و تعلیق سید جلال الدین ارموی، به چاپ رسیده است. مصحح از چهار نسخه قدیمی این کتاب، که در اختیارداشته است، بر اساس قدیمی ترین آن ها این کتاب نفیس را احیا نموده است.
ترجمه این کتاب نیز توسط آقای عبدالعلی صاحبی و با حمایت بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی در سال ١٣٧٠ ش.به چاپ رسیده است.
ابن میثم در مقدمه کتاب چنین می نویسد:
مولا و اماممان، سرور اوصیاء، امیر مومنان علی بن ابی طالب علیه السلام که دارای نشانه های روشن و کرامت های بلند »می باشد. از شخصیت هایی است که به بلند ترین درجات یاد شده بالا رفته و به روشن ترین و والاترین آن مقامات، فایز گشته … است
ما نیز به عنوان نمونه شرح یکی از آن احادیث را ذکر می کنیم:
نفاق المرء ذله
« دو رویی مرد، خواری است »
نفاق، از ذلت سرچشمه می گیرد و توضیح آن این است که چون منافق از باوری به باور دیگری خارج می شود که ورود به آن روا نیست؛ خود دلیل بر آن است که نفس او در برابر چیزهای خیالی که بر آن وارد می شود و از پاسخ دادن به وسوسه های شیطانی شکست خورده است، بلکه در برابر هر چه این امور بر نفس او وارد می شود مقهور می باشد، پس سبب می شود که در اعتقادات مخالف هم تردید کند، یکبار از این عقیده و بار دیگر از عقیده دیگری پیروی کند، و این معنا خواری و پستی است،ناگزیر این مطلب که دو رویی مرد از خواری او نشأت می گیرد، صادق می باشد و همچنین در نفس منافق این صفت پست که با آن از عدالت بیرون می رود تحقق می یابد و موجب می شود که از پیمودن راه خیر و گردن نهادن در برابر اسبابی که خوشبختی جاوید می آورد محروم باشد، محققا منافقان در پایین ترین طبقه دوزخند. [۲۶]

١٠. المعراج السماوی.
در مورد این کتاب می گوید: « سلافه البهیه » بحرانی در  فرائد تحقیقاتی را که شیخ میثم در این کتاب ابداع نموده، گلچین کرده است. [۲۷]
صدر الدین شیرازی، فیلسوف،در تصانیف خود، فراوان از این « ریاض السالکین » نیز خاطر نشان می کند که سید علی خان مدنی، صاحب « الذریعه » صاحب کتاب نقل می کند. [۲۸]

١١ . استقصاء النظر فی امامه الائمه الاثنی عشر.
فخر الدین طریحی در مورد این کتاب می گوید: مانند آن تا کنون نوشته نشده است. [۲۹]

١٢ . شرح اشارات علی بن سلیمان بحرانی ( متوفای ۶٧٢ ق)
صاحب« اشارات » در باب الهیات و کلام و حکمت نوشته است. که به « اشارات الواصلین » علی بن سلیمان بحرانی کتابی به نام می نویسد: « انوار البدرین » معروف شد. ابن میثم بر کتاب استادش شرح نوشته است.
… در آن، دا سخن بداده و پرده از ژرفای مطالب برگرفته است … یکی از مشایخ معاصر ما گفته است: اگر او جز این کتاب رانداشت، برای دلالت بر کمال تبحرش، کافی بود. [۳۰]

غروب

وی پس از آن که به بحرین بازگشت، در بین سال های ۶٧٩ و ۶٩٩ ق. در گذشت. البته صاحب الذریعه می گوید:
آن گونه که در کشکول بهایی آمده، در سال ۶٧٩ ق. در گذشته؛ ولی قول صحیح، یا ۶٩٩ ق. است که در کشف الحجب آمده کوچک را به اتمام رسانده است یا ۶٨٩ ق. زیرا او در سال ۶٨١ ق زنده بود و در این سال، نگارش کتاب شرح« نهج البلاغه » است.
  مزار این عالم وارسته در کتاب شرح « الذریعه »« نهج البلاغه »آمده است وی در روستای پس از وفات، در مقبره جدش المعلی در قریه یکی از روستاهای سه گانه ماحوز، بحرین است. به خاک سپرده شد. [۳۱] « هلتا » شیخ عباس قمی و صاحب « هلتا » به این محل اشاره دارند. 



١ ]. لؤلوه البحرین، شیخ یوسف بحرانی، با تعلیق سید محمد صادق بحرالعلوم، نجف، ص ٢۵٩ ]
٢ ]. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج ۴ ، ص ١۵٠ ]
٣ ]. ر. ک: لولوه البحرین، ص ۶٣ ۴ ]
۴ ]. مجله پژوهش و حوزه، سال ٢ ، ش ٧ ، ص ٨٣ ]
۵ ]. اعیان الشیعه، ج ٨ ، ص ٢۴٧ و ج ۴ ، ص ٩٠ و ٨٩ ]
۶ ]. مجمع البحرین، ج ۶ ، ص ١٧٢ ]
٧ ]. مفاخر اسلام، علی دوانی، ج ۴ ، ص ١٩۶ ٨ ]
٨ ]. سفینه البحار، ج ٢ ، ص ٢۵۶ ]
٩ ]. الذریعه، ج ٢۴ ، ص ۶ ]
١٠ ]. مفاخر اسلام، ج ۴ ، ص ١٩٨ ١٩٢ ]
١١ ]. همان، پژوهش و حوزه، ج ۶ ، ص ٨۵ ج ١ ، ص ٣۶ ، بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، اول، ١٣٧۵ ش.

١٢ ]. ترجمه شرح ، « نهج البلاغه »
١٣ ]. تاریخ العراق، اللمحامی عباس الغرادی، ج ١ ، ص ٣٧ ٩ ، منشورات الشریف الرضی، قم، اول.

 ١۴ ]. پژوهش و حوزه، ص ٩١ ، به نقل از انوار البدرین، ص ۶۵
١۵ ]. ریحانه الأدب، ج ٨ ، ص ٢۴٠ ٢
١۶ ]. لؤلؤه البحرین، ص ٢۵۵
١٧ ]. معجم البحرین، ج ۶ ، ص ١٧٢
١٨ ]. مقدمه تفسیر محیط ۵١ عظم، ص ۵٢٩

١٩ ]. الذریعه، ج ١ ، ص ١۵٠ ١۴٩ ؛ شروح حسین جمعه العاملی، ص ٨۶ ٧ ، بیروت، اول، ١۴٠٣ ق. ، « نهج البلاغه »
٢٠ ]. الذریعه، ج ١۴ ، ص ١۴٩
٢١ ]. الذریعه، ج ٣ ، ص ٣٧
٢٢ ]. همان، ج ٢۴ ، ص ۶١
٢٣ ]. الاعلام، ج ٨ ، ص ٢٩٣
٢۴ ]. همان، ص ١٠۶ ، به نقل از انوار البدرین، ص ۶۶
٢۵ ]. همان.
٢۶ ]. شرح صد کلمه، ص ١۶٣ ، ترجمه عبدالعلی صاحبی، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، اول، ١٣٧٠ ش.
 ٢٧ ]. همان، ص ١٠٣
 ٢٨ ]. الذریعه، ج ٢ ، ص ٢٣٠
٢٩ ]. مجمع البحرین، ج ۶ ، ص ١٧٢
٣٠ ]. پژوهش و حوزه، ص ١٠٨ ، به نقل از انورا البدرین، ص ۶٣ ؛ الذریعه، ج ٢ ، ص ٩۶ و ٩٨

٣١ ]. رح . ابن میثم، ص ٢۵ « نهج البلاغه » 

کتاب گلشن ابرار، ج ۴

زندگینامه ابو بصیر لیث بن بختری مرادی(قرن دوم)

ابو بصیر لیث بن بختری مرادی، از رجال امامی کوفه در نیمهٔ اول قرن ۲ (قمری).

کنیهٔ او را «ابومحمد» و «ابویحیی» آورده‌اند و او را از اهل کوفه شمرده‌اند. وی در منابع رجالی هم از اصحاب امام باقر و هم از اصحاب امام صادق علیه السلام محسوب شده‌است. ابو بصیر مرادی از برخی راویان حدیث اهل بیت علیهم السلام چون عبدالکریم بن عتبه هاشمی روایت کرده‌است.

ابوبصیر مرادی، درگذشت امام صادق علیه السلام را درک کرده‌است، بیشتر معتقدند ابو بصیر مرادی به امامت امام کاظم باور نداشته‌است و گفته‌اند مذهب وی مستقیم نبوده‌است.

شاگردان

از مهم‌ترین شاگردان ابوبصیر مرادی که روایات زیادی از او نقل کرده‌است، ابوجمیله مفضل بن صالح اسدی است و در درجهٔ بعد می‌توان از عبدالله بن مسکان، عبدالله بن بکیر و عبدالکریم بن عمرو خثعمی یاد کرد.

اَبوبَصیر، عنوان مشترک دو تن از راویان امامیه و اصحاب امام باقر و امام صادق(علیه السلام) به نامهای یحیی بن ابی‌القاسم اسدی و لیث بن بَخْتَری مرادی. در بسیاری از روایات امامیه نام ابوبصیر بدون افزودن هیچ قیدی، در سلسلۀ اسناد قرار گرفته و تنها با کمک گرفتن از قراین خارجی ممکن است هویت راوی را حدس زد؛ اما شمار اسانیدی که هویت ابو بصیر در آنها با قیدی تعیین شده، بسیار اندک است و گاه برخی از این قیود ذکر شد نیز به خودی خود چندان استوار نیست و احتمال می‌رود ناشی از خلط بوده باشد.

اشتراک عنوان «ابو بصیر» میان یحیی اسدی و لیث مرادی سبب شده است تا بحث و پژوهش در هویت ابو بصیر در اسانید گوناگون در بین محدثان و رجال شناسان امامی کمابیش از همان سده‌های نخستین مطرح گردد و تا امروز ادامه یابد. از این ‌رو تفکیک این دو شخصیت هم‌ عصر که هر دو در کوفه متوطن بوده‌اند، در پاره‌ای موارد نمی‌تواند از قطعیت برخوردار باشد.

۱٫ ابو بصیر یحیی بن ابی‌القاسم اسدی (د ۱۵۰ق/۷۶۷م)، از رجال امامی کوفه. کنیۀ او ابو محمد بود و شاید از آن رو ابو بصیر خوانده می‌شد که از بینایی محروم بود (کشی، ۱۷۳، ۴۷۶؛ طوسی، رجال، ۱۴۰، ۳۳۳). ابوالقاسم کنیۀ پدر وی بوده و نام او اسحاق ثبت شده است (همان، ۱۴۰؛ مفید، الاختصاص، ۸۳)، ولی در برخی از منابع ابوالقاسم به صورت قاسم و به عنوان نام پدر یحیی آمده است (مثلاً نک‍: نجاشی، ۴۴۱). نسبت اسدی به جهت رابطۀ ولای خاندان او با قبیلۀ عرب بنی‌اسد بود (کشی، ۱۷۳؛ طوسی، همان، ۳۳۳؛ مفید، همانجا). طوسی در رجال (همانجا) او را از اهل کوفه شمرده است. همو و نجاشی (همانجاها) به سال وفات وی تصریح کرده‌اند.

ابوبصیر اسدی چندی در صحبت امام محمد باقر(علیه السلام) (امامت: ۹۵-۱۱۴ق) بود و پس از آن در جرگۀ اصحاب امام جعفر صادق(علیه السلام) (امامت: ۱۱۴- شوال ۱۴۸) درآمد. انبوهی از روایات بر جای ماندۀ اعتقادی و فقهی در کتب حدیث امامیه که از طریق ابوبصیر از آن امام روایت شده است، نشان از میزان این بهره‌گیری دارد (نیز نک‍: برقی، الرجال، ۱۱، ۱۷؛ طوسی، همان، ۱۴۰، ۳۳۳؛ نجاشی، همانجا).

طوسی (همان، ۳۶۴) وی را در شمار اصحاب امام موسی کاظم(علیه السلام) (امامت: ۱۴۸-۱۸۳ق) نیز آورده است (قس: نجاشی، همانجا)، ولی باید در نظر داشت که وی تنها حدود ۲ سال از امامت آن حضرت را درک کرده و شمار روایات موجود به نقل ابو بصیر (بدون قید) از امام کاظم(علیه السلام) بسیار اندک است. ابو بصیر اسدی بجز محضر امامان، از برخی راویان امامی چون ابوحمزۀ ثمالی و صالح (عمران) بن میثم نیز روایت کرده است (نک‍: برقی، المحاسن، ۳۰۹؛ کلینی، ۷/۱۸۵-۱۸۶؛ ابن بابویه، محمد، امالی، ۲۶۸).

ابوبصیر اسدی به ‌سان یکی از حاملان پراندوختۀ حدیث اهل بیت علیهم السلام در کوفه شناخته می‌شد و در میان آنان که از او حدیث فرا گرفتند، نام رجالی چون ابان بن عثمان احمر، عاصم بن حمید حناط، حسین بن ابی‌العلاء و عبداللـه بن حماد انصاری به چشم می‌خورد (نک‍: ابن بابویه، محمد، فقیه، ۴/۱۲۱؛ طوسی، الفهرست، ۱۷۸، امالی، ۲/۹۵، ۱۵۷). همچنین باید از علی بن ابی حمزۀ بطائدی، عبداللـه بن وضاح و شعیب عقرقوفی، خواهرزادۀ ابو بصیر اسدی، نام برد که شاگردان خاص وی بوده‌اند (نک‍: نجاشی، ۲۱۵، ۲۴۹؛ کشی، ۱۷۱).

ابوبصیر اسدی در پی سالها درک صحبت امام محمد باقر و امام صادق(علیهما السلام) طبعاً یکی از قطبهای رهبری فکری جامعۀ امامی کوفه محسوب می‌شد، روایات متعددی در دست است که نشان می‌دهد ابو بصیر (ظاهراً اسدی) در صحنه‌های مبارزۀ فکری با گروههای مخالف چون مختاریه و زیدیه حضور داشته است (نک‍: کلینی، ۱/۲۹۱؛ کشی، ۲۴۰-۲۴۱، جم).

در ۱۴۸ق به دنبال وفات امام جعفر صادق(علیه السلام)، فرزند ارشد او موسوم به عبداللـه دعوی امامت کرد و پیروان او که «فطحیه» نامیده می‌شدند، در مقابل گروهی از شیعیان قرار داشتند که بلاواسطه پس از امام صادق(علیه السلام) به امامت امام کاظم(علیه السلام) قائل بودند. وقوع این بحران با سالهای پایانی عمر ابوبصیر اسدی مصادف بود و موضع‌گیری او در مقابل فطحیه از وی چهره‌ای وجیه نزد پیروان امام کاظم(علیه السلام) ترسیم نمود؛ چنانکه در روایات آنان ابوبصیر در زمرۀ گروهی از اصحاب امام صادق(علیه السلام) شمرده شده است که از آغاز به عبداللـه پشت کرده، به امام کاظم(علیه السلام) روی آوردند (نک‍: کلینی، ۱/۳۵۱-۳۵۲؛ کشی، ۲۸۲-۲۸۴).

در منابع گوناگون مطالبی از طریق علی بن ابی‌حمزه روایت شده است که بیان می‌دارد ابوبصیر (اسدی) اندکی پس از وفات امام صادق(علیه السلام) در حالی که عبداللـه افطح هنوز زنده بود، برای گزاردن حج به حجاز رفته و ضمن دیدار با امام کاظم(علیه السلام) مراتب وفاداری خود را به امام اعلام کرده است (نک‍: حمری، ۱۴۶؛ کلینی، ۱/۲۸۵، ۲/۱۲۴؛ مسعودی، ۱۶۷-۱۶۸؛ دلائل الامامه، ۱۶۳، ۱۹۳).

در روایاتی که پیروان امام کاظم(علیه السلام) از زبان ابوبصیر نقل کرده‌اند، وی پایه‌های عقیدتی فحیه دربارۀ امامت را مورد حمله قرار داده است (نک‍: ابن بابویه، علی، ۴۹، ۷۴؛ مسعودی، ۱۶۱). اگرچه در روایات مذکور تصریح نشده که کدام ابوبصیر مورد نظر بوده است، ولی حرمت ویژۀ ابوبصیر مرادی نزد فطحیان، این احتمال را که وی ابوبصیر اسدی باشد، مرجح می‌سازد. شاید به سبب همین شخصیت ضد فطحی ابوبصیر اسدی بوده باشد که ابن فضال، رجال‌شناس نامی فطحیه، در نقد رجالی ابوبصیر اسدی، او را «مخلّط» قلمداد کرده است (نک‍: کشی، ۱۷۳، ۴۷۶).

در زمان افتراق بعدی امامیه و تقسیم پیروان امام کاظم(علیه السلام) به واقفه (منکران وفات وی و قائلان به مهدویت آن حضرت) و قطعیه (قائلان به جانشینی امام رضا(علیه السلام))، سالها از وفات ابوبصیر اسدی می‌گذشت و همین امر موجب آن بود که هر دو دسته در شخصیت ابوبصیر اسدی با دیدۀ احترام بنگرند. علی بن ابی حمزۀ بطائنی که در گذشته از شاگردان خاص ابوبصیر اسدی بود و اکنون از سران واقفه به‌شمار می‌رفت، با نقشی که در انتقال آثار ابوبصیر و روایات او به آیندگان ایفا کرد، موجب شد که حتی در آثار قطعیه (در دوره‌های بعد اثناعشریه) به عنوان راوی درجۀ اول ابوبصیر اسدی شناخته شود (نک‍: ابن بابویه، محمد، «مشیخه»، ۱۸؛ طوسی، الفهرست، همانجا؛ نجاشی، ۴۴۱).

علی بن ابی حمزه و فرزندش حسن که او هم مذهب واقفی داشت، در اثار خود بسیار بیش از دیگر اصحاب ائمه، از روایات ابوبصیر بهره گرفته‌اند (نک‍: همو، ۲۵۰، به نقل از تفسیر علی بن ابی‌حمزه؛ ابن بابویه، محمد، ثواب الاعمال، ۱۳۰ به بعد، به نقل از فضائل قرآن حسن بن علی؛ قس: نجاشی، ۳۷).

به علاوه در منابع واقفی، برخی روایات در اثبات باورهای مذهب واقفه از زبان ابوبصیر (اسدی، نقل شده است (نک‍: علوی، شم‍۲۱، ۲۳، ۳۳؛ کشی، ۴۷۴-۴۷۶). از سوی دیگر قطعیه، ابوبصیر اسدی را به عنوان یک راوی «وجیه و ثقه» می‌شناختند، همان تعبیری که نجاشی دربارۀ او به کار برده است (ص ۴۴۱). نام او در شمار ۶ تن «اصحاب اجماع» از یاران امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) آورده شده است که «طایفه» بر صدق حدیث و فقاهت آنان اجماع نموده‌اند (نک‍: کشی، ۲۳۸؛ طوسی، عده الاصول، ۱/۳۸۴).

همچنین در منابع اثناعشری به روایت حدیثی از ابوبصیر برخورد می‌کنیم که به «حدیث لوح» شهرت دارد و در آن اعتقاد به امامان دوازده‌گانه با تفصیل نسبی مطرح شده است (نک‍: کلینی، ۱/۵۲۷-۵۲۸؛ نعمانی، ۴۲-۴۴؛ ابن بابویه، محمد، کمال‌الدین، ۱/۳۰۸-۳۱۱) و به قرینۀ همراهی عبدالرحمن بن سالم (راوی این حدیث) با علی بن ابی حمزه در روایت از ابوبصیر در برخی از اسانید می‌توان به احتمال قوی‌تر ابو بصیر اسدی را موردنظر در این حدیث دانست (نک‍: طوسی، تهذیب، ۱/۴۴۳، الاستبصار، ۱/۲۰۳).

برخی از رجال شناسان متأخر امامیه همچون علامۀ حلّی (ص ۲۶۴) در اثر آشفتگی موجود در عبارات کشی (ص ۴۷۴-۴۷۶)، شخصیت ابو بصیر یحیی بن ابی‌القاسم اسدی را با یحیی بن قاسم حذّاء واقفی یکی دانسته و بر این پایه به واقفی بودن ابوبصیر اسدی حکم رانده‌اند که باتوجه به وفات وی در ۱۵۰ق و آغاز افتراق واقفه در ۱۸۳ق، واقفی بودن وی منتفی است.

افزون بر روایات بسیار پراکنده در کتب حدیث امامیه، آنچه به عنوان آثار ابوبصیر اسدی با نام از آنها یاد شده، دو عنوان زیر است: کتاب مناسک الحج، به روایت علی بن ابی حمزه و حسین بن علاء (طوسی، الفهرست، همانجا) و کتاب یوم و لیله، به روایت علی بن ابی حمزه (نجاشی، همانجا). ابن بابویه نیز مجموعه‌ای از روایات فقهی او به روایت علی بن ابی حمزه را در فقیه من لایحضره الفقیه مورد استفاده قرار داده است (نک‍: ابن بابویه، محمد، «مشیخه»، همانجا). همچنین مجموعه‌ای مشتمل بر حدود ۲۰ حدیث در موضوع «علل» به روایت حسین بن یزید نوفلی از علی بن ابی حمزه به‌طور پراکنده در علل الشرائع ابن بابویه مورد استفاده واقع شده است (۱/۱۵، ۱۶، جم).

ابن بابویه ضمناً تلفیقی از روایت ابوبصیر و محمدبن مسلم را از «کتاب حدیث اربعمأه» به تمامی در الخصال (۲/۶۱۰-۶۳۷) نقل کرده است. علاوه بر آنچه ذکر شد، نوشتاری از ابوبصیر در زمینۀ احوال ائمۀ نخستین به روایت محمد بن سنان (در بعضی اسانید با واسطۀ ابن مسکان) وجود داشته که در آثار کهن امامیه و غیرایشان مورد استفاده قرار گرفته است (نک‍: ابن ابی الثلج، ۱۵؛ کلینی، ۱/۴۶۱، ۴۶۳، ۴۶۸؛ خصیبی، ۳۹؛ ابوالفرج، ۵۰؛ ابن خشاب، ۱۶۱، جم‍(. خصیبی (همانجا) تصریح نموده که ابوبصیر مورد نظر در این سند ابوبصیر اسدی است.

۲٫ ابوبصیر لیث بن بختری مرادی، از رجال امامی کوفه در نیمۀ نخست سدۀ ۲ق/۸م. کنیۀ اصلی او را ابن غضائری (نک‍: علامۀ حلّی، ۱۳۷) و نجاشی (ص ۳۲۱) «ابومحمد» و ابن ندیم (ص ۲۷۵) و طوسی (رجال، ۲۷۸) «ابویحیی» آورده‌اند و طوسی (همان، ۱۳۴) او را از اهل کوفه شمرده است. وی در منابع رجالی هم از اصحاب امام باقر(علیه السلام) و هم از اصحاب امام صادق(علیه السلام) محسوب شده است (برقی، الرجال، ۱۳، ۱۸؛ کشی، ۱۷۰؛ مفید، الاختصاص، ۸۳؛ طوسی، همان، ۱۳۴، ۲۷۸؛ نجاشی، همانجا).

ولی در اسانید روایات، نمونه‌ای قطعی برای روایت او از امام باقر(علیه السلام) دیده نمی‌شود (برای موارد قابل تردید، نک‍: مفید، المقنعه، ۳۸، سطر ۲۷؛ فخاربن محمد، ۸۴؛ قس: کلینی، ۳/۵۰۹؛ مجلسی، ۳۵/۱۱۲). ابوبصیر مرادی همچنین از برخی راویان حدیث اهل بیت چون عبدالکریم بن عتبۀ هاشمی (از اصحاب امامان صادق و کاظم(علیهما السلام)) روایت کرده است (ابن بابویه، محمد، «مشیخه»، ۵۵).

در سلسلۀ سند حدیثی از المحاسن برقی (ص ۳۷) روایت لیث مرادی از ابوبصیر (شاید اسدی) دیده می‌شود و باتوجه به آنچه ذکر شد و اینکه نجاشی (همانجا) لیث مرادی را «ابوبصیر اصغر» خوانده است، دور نیست که وی قدری نسبت به ابوبصیر اسدب تأخر طبقه داشته باشد.

از مهم‌ترین شاگردان ابوبصیر مرادی که روایات زیادی از او نقل کرده است، ابو جمیله مفضل بن صالح اسدی است و در درجۀ بعد می‌توان از عبداللـه بن مسکان، عبداللـه بن بکیر و عبدالکریم بن عمرو خثعمی یاد کرد که روایت آنان از ابوبصیر مرادی مورد تصریح قرار گرفته است (نک‍: کلینی، ۲/۶۰، ۷/۳۱۰، جم‍؛ ابن بابویه، محمد، همانجا؛ نجاشی، همانجا).

ابوبصیر مرادی، همان‌طور که شعیب عقرقوفی اظهار داشته است (کشی، ۱۷۲)، وفات امام صادق(علیه السلام) را درک کرده است، ولی گزارش صریحی در مورد موضع‌گیری او در قبال فطحیه دیده نمی‌شود. روایت عقرقوفی حاکی است که ابوبصیر مرادی به امامت امام کاظم(علیه السلام) باور نداشته است (کشی، همانجا، شم‍۲۹۳، نیز شم‍۲۹۲؛ طوسی، تهذیب، ۱۰/۲۵) و گفتار ابن غضائری، رجال‌شناس اثناعشری اشارت دارد که مذهب وی مستقیم نبوده است (نک‍: علامۀ حلی، همانجا).

در مورد رابطۀ او با امام کاظم(علیه السلام)، اگرچه طوسی در الفهرست (ص ۱۳۰) و رجال (ص ۳۵۸) او را در زمرۀ اصحاب آن حضرت آورده است، ولی این نکته در کلام برقی، کشی و نجاشی تأیید نشده و در اسانید روایات نیز روایت او از امام کاظم(علیه السلام) به اثبات نرسیده است. اگر شواهد پراکندۀ یاد شده را در کنار روایات ستایش‌آمیز فطحیان دربارۀ ابوبصیر مرادی قرار دهیم، به نتیجه‌گیری دربارۀ گرایش مذهبی ابوبصیر مرادی کمک خواهد کرد.

از آن جمله باید به روایتی به نقل از علی بن اسباط فطحی اشاره کرد که در آن نام ابو بصیر مرادی در شمار چند تن از اصحاب امامان باقر و صادق(علیه السلام) یاد شده و در انتخاب شخصیتها تأثیر دیدگاه فطحی احساس می‌شود (نک‍: کشی، ۹-۱۰؛ مفید، الاختصاص، ۶۱-۶۲). در روایتی دیگر از طریق علی بن اسباط، ابوبصیر مرادی یکی از چهار تن دانسته شده که در حیات و ممات، زینت و آبروی اهل بیت بوده، از مصادیق قوّامون به قسط، سابقون و مقرّبون شمرده می‌شدند (کشی، ۱۷۰، شم‍ ۲۸۷، نیز ۲۳۸-۲۳۹، شم‍۴۳۲). در روایت دیگر نیز از طریق علی بن اسباط و علی بن حدید فطحی، ابوبصیر مرادی در عداد چهار تن اوتاد زمین و اعلام دین محسوب شده است (همو، ۲۳۸، شم‍۴۳۲).

اما از دیدگاه منابع غیرفطحی در بادی امر باید به روایات پراکنده‌ای توجه کرد که کشی نقل کرده و این در حالی است که خود در تمییز ابوبصیرها (دست کم براساس نسخۀ موجود از کتاب وی) به شدت دچار خلط بوده است. کشی علاوه بر روایات علی بن اسباط و علی بن حدید فطحی، ابوبصیر مرادی در عداد چهارتن اوتاد زمین و اعلام دین محسوب شده است (همو، ۲۳۸، شم‍۴۳۲).

اما از دیدگاه منابع غیرفطحی در بادی امر باید به روایات پراکنده‌ای توجه کرد که کشی نقل کرده و این در حالی است که خود در تمییز ابوبصیرها (دست کم براساس نسخۀ موجود از کتاب وی) به شدت دچار خلط بوده است. کشی علاوه بر روایات علی بن اسباط و علی بن حدید که یاد شد، دو روایت دیگر نقل کرده که در آنها ابوبصیر مرادی یکی از چهار تن «مخبتین» مژده‌ور به بهشت و نیز از احیا کنندگان حدیث اهل حدیث(علیه السلام) و امانتداران حلال و حرام خداوند دانسته شده است (ص ۱۳۶، شم‍۲۱۹، نیز ۱۷۰، شم‍۲۸۶).

باتوجه به قراین مختلف، ازجمله وجود روایتی دیگر با همین مضمون (همو، ۱۳۶، شم‍۲۱۸) که در آن نام ابوبصیر (بدون قید) آمده است، می‌توان گفتۀ کشی را درست دانست، با این احتمال که قید «لیث مرادی» و «لیث بن بختری مرادی» در روایت پیشین از افزوده‌های بعدی بوده باشد.

کشی همچنین یادآور شده که بعضی در شمار ۶ تن «اصحاب اجماع» از یاران امام باقر و امام صادق(علیه السلام) به جای ابوبصیر اسدی، ابوبصیر مرادی را قرار داده‌اند (ص ۲۳۸). از دیگر رجال‌شناسان امامیه ابن غضائری ضمن اینکه مذهب او را مورد طعن دانسته، یادآور شده است که اعتبار روایی او مورد طعن نیست (علامۀ حلی، همانجا) و نجاشی در شرح احوال وی هم در گرایش مذهبی و هم در اعتبار رجالی او سکوت کرده است (همانجا).

تنها اثر یاد شده از ابوبصیر مرادی کتابی در مسائل فقهی است که بیشتر به روایت ابن فضال فطحی از ابوجمیله مفضل بن صالح از وی شهرت داشته است (همانجا؛ نیز نک‍: ابن ندیم، همانجا؛ طوسی، الفهرست، همانجا). این کتاب در سطح محدودی مورد استفادۀ محدثان چون برقی در المحاسن (ص ۳۳۷)، کلینی در الکافی (۳/۴۶۰، ۴/۳۴۲، جم‍(، ابن بابویه در فقیه (۲/۲۷۴)، طوسی در تهذیب (۱/۱۶۵، ۱۸۰، جم‍( و همو در الاستبصار (۱/۱۵۴، جم‍( قرار گرفته و آنگونه که از موارد نقل بر می‌آید، مشتمل بر پاسخهای امام صادق(علیه السلام) به سؤالات ابوبصیر مرادی است.

در منابع رجالی و حدیثی شیعه از شخصیتهای دیگری نیز نام برده شده که «ابوبصیر» خوانده می‌شده‌اند:

ابوبصیر عبداللـه بن محمد اسدی کوفی از اصحاب امام باقر(علیه السلام) (کشی، ۱۷۴؛ طوسی، رجال، ۱۲۹)؛

ابوبصیر یوسف بن حارث از اصحاب بتری مذهب امام باقر(علیه السلام) (همان، ۱۴۱)

و ابوبصیر ثقفی (خصیبی، ۳۹).

در سده‌های اخیر چندین اثر مستقل دربارۀ شخصیت رجالی ابوبصیر تألیف شده است.

که عبارتند از:

۱٫ ترجمه ابی‌بصیر، از محمد مهدی خوانساری (د ۱۲۴۶ق)، که همراه الجوامع الفقهیه در ۱۲۷۶ق چاپ سنگی شده است؛

۲٫ ترجمه ابی‌بصیر و تحقیق احواله، از محمد باقر شفتی (د ۱۲۶۰ق)، که همراه مجموعه‌ای از رسایل رجالی وی در ۱۳۱۴ق به چاپ رسیده است؛

۳٫ ترجمه ابی‌بصیر، از محمد هاشم خوانساری (د ۱۳۱۸ق)، همراه مجمع الفوائد در ۱۳۱۷ق چاپ شده است؛

۴٫ ترجمه ابی‌بصیر و اسحاق بن عمار، از ابوتراب خوانساری (د ۱۳۴۶ق)؛

۵٫ الرساله المبصره فی احوال ابی‌بصیر، از محمدتقی شوشتری، چاپ شده به عنوان ملحق درج ۱۱ قاموس الرجالِ مؤلف (نیز نک‍: آقابزرگ، ۴/۱۴۷-۱۴۸، ۱۱/۲۲۳)؛

۶٫ اسانید ابی‌بصیر، از موسی شبیری زنجانی که عکس نسخۀ دست‌نویس آن در کتابخانۀ مرکز موجود است.



مآخذ:

  1. آقابزرگ، الذریعه؛
  2. ابن ابی الثلج، محمدبن احمد، «تاریخ الائمه»، مجموعۀ نفیسه، قم، ۱۴۰۶ق؛
  3. ابن بابویه، علی بن حسین، الامامه و التبصره من الحیره، قم، ۱۴۰۴ق؛
  4. ابن بابویه، محمد بن علی، امالی، بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م؛
  5. همو، ثواب الاعمال، نجف، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م؛
  6. همو، الخصال، به کوشش علی‌اکبر غفاری، قم، ۱۳۶۲ش؛
  7. همو، علل الشرائع، نجف، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۶م؛
  8. همو، فقیه من لایحضره الفقیه، به کوشش حس موسوی خرسان، نجف، ۱۳۷۶ق؛
  9. همو، کمال‌الدین، به کوشش علی‌اکبر غفاری، تهران، ۱۳۹۰ق؛
  10. همو، «مشیخه الفقیه»، همراه ج ۴ فقیه؛
  11. ابن خشاب، عبداللـه بن نصر، «تاریخ موالید الائمه و وفیاتهم»، مجموعه نفیسه، قم، ۱۴۰۶ق؛
  12. ابن ندیم، الفهرست؛
  13. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، نجف، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م؛
  14. برقی، احمدبن محمد، الرجال، تهران، ۱۳۴۲ش؛
  15. همو، المحاسن، به کوشش جلال‌الدین محدث، قم، ۱۳۷۱ق؛
  16. حمیری، عبداللـه بن جعفر، قرب الاسناد، تهران، ۱۳۶۹ق؛
  17. خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایه الکبری، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م؛
  18. دلائل الامامه، منسوب به ابن رستم طبری، نجف، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۲م؛
  19. طوسی، محمد بن حسن، الاستبصار، به کوشش حسن موسوی خرسان، تهران، ۱۳۹۰ق؛
  20. همو، امالی، بغداد، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م؛
  21. همو، تهذیب الاحکام، به کوشش حسن موسوی خرسان، تهران، ۱۳۹۰ق؛
  22. همو، رجال، به کوشش محمدصادق بحرالعلوم، نجف، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م؛
  23. همو، عده الاصول، به کوشش محمد مهدی نجف، قم، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛
  24. همو، الفهرست، به کوشش محمد صادق بحرالعلوم، نجف، کتابخانۀ مرتضویه؛
  25. علامۀ حلی، حسن بن یوسف، رجال، نجف، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م؛
  26. علوی، علی بن احمد، نصره الواقفه، به کوشش احمد پاکتچی، منتشر نشده؛
  27. فخاربن معد موسوی، ایمان ابی‌طالب، به کوشش محمد بحرالعلوم، نجف، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۵م؛
  28. کشی، محمد، معرفه الرجال، اختیار طوسی، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد، ۱۳۴۸ش؛
  29. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، به کوشش علی‌اکبر غفاری، تهران، ۱۳۸۸ق؛
  30. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛
  31. مسعودی، علین بن حسین، اثبات الوصیه، نجف، ۱۳۷۴ق؛
  32. مفید، محمدبن محمد، الاختصاص، به کوشش علی‌اکبر غفاری، قم، جماعه المدرسین؛
  33. همو، المقنعه، تهران، ۱۲۷۶ق؛
  34. نجاشی، احمدبن علی، رجال، به کوشش موسی شبیری زنجانی، قم، ۱۴۰۷ق؛
  35. نعمانی، محمدبن ابراهیم، الغیبه، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.

احمد پاکتچی

زندگینامه سراج الدین محمد بهران (۹۵۷-۸۸۸ه.ق)

بَهْران ، سراج الدین محمدبن یحیی ، فقیه و قاضی زیدی مذهب قرن دهم . از این جهت وی را بهران و ابن بهران نامیده اند که نام یکی از اجداد وی بهران بوده است . در ۸۸۸ در شهر صَعْدَه یمن متولد شد و بدین روی به صَعْدی نیز شهرت یافت . نسبت او به قبیله تمیم می رسد و خاندانش اهل بصره بودند.

بهران در جوانی در یمن و حبشه به کار بازرگانی پرداخت و در کنار این شغل ، نزد عالمان دانش آموخت . سیّد مرتضی بن قاسم ، از شخصیتهای مشهور فقه زیدی ، از برجسته ترین استادان وی به شمار می آید (شوکانی ، ج ۲، ص ۲۷۹؛ د.ا.د.ترک ، ذیل مادّه ؛ زرکلی ، ج ۷، ص ۱۴۰).

بهران ، علاوه بر فقه زیدی در برخی علوم دیگر از جمله حدیث ، تفسیر و ادب ، سرآمد بوده و طبع شعر نیز داشته است . او در دوره حکمرانی متوکّل الی الله زیدی ، یحیی بن شمس الدین (۹۴۳ـ ۹۶۵)، منصب قاضی القضاتی یافت ،

رحلت

و سرانجام در ۹۵۷ در زادگاه خویش درگذشت (شوکانی ؛ د.ا.د.ترک ، همانجاها؛ زرکلی ، ج ۷، ص ۱۴۰، ج ۸، ص ۱۵۰؛ عطیه الله ، ج ۱، ص ۳۸۱؛ کحّاله ، ج ۱۲، ص ۱۰۹، ج ۱۳، ص ۲۰۳).

آثار

آثار مهم بهران عبارت است از:

تنقیح القلوب و الابصار یا شرح الاثمار ، در چهار جلد، که شرحی است بر الاثمار فی فقه الائمّه الاطهار یحیی بن شمس الدین که کتابی است در فقه استدلالی زیدیه و دارای نکته های بدیع است . وی در این کتاب ، علاوه بر شرح ، الاثمار را تنفیح و تهذیب کرده است ؛

الکافل بنیل السؤل فی علم الاصول ، کتابی مختصر در اصول فقه زیدیان ؛

المعتمد ، در حدیث ، که مختصری است از صحاح ستّه اهل سنت و جامع الاصول ابن اثیر، و آن را به شیوه ابواب فقه مرتب و تنظیم کرده است ؛

جواهرالاخبار و الا´ثار المستخرجه من لجّه البحرالزخّار ، در اصول دین ، اصول فقه ، فِرَق ، آیات الاحکام ، و تاریخ و فقه زیدی .بهران مآخذ و منابع احادیث مورد استناد در کتاب البحرالزخّار ابن مرتضی (۷۵۵ـ۸۴۰) را از بخش احکام به بعد، استخراج و در ذیل متن نقل کرده است . این اثر همراه با جلد دوم به بعد البحرالزخّار چاپ شده است ؛

حاشیه بر کشّاف زمخشری ، به نام تکمیل الکشّاف و تفسیر ابن کثیر

از دیگر آثار اوست :

المختصر الشّافی در علم عروض و قافیه ؛
قرّه الارواح در معانی و بیان ؛
بهجه الجمال و محجّه الکمال در اخلاق ؛
التّحفه در نحو و علوم زبان عرب (شوکانی ؛د.ا.د.ترک ؛عطیّه الله ، همانجاها؛ابن مرتضی ، ج ۲، ص ر؛زرکلی ، ج ۱، ص ۲۶۹، ج ۷، ص ۱۴۰؛بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، ستون ۲۴۳ـ۲۴۴؛همو، ایضاح المکنون ، ج ۱، ستون ۲۶۹).

از وی دیوانی مشتمل بر قصائد و موشّحات ، در مدح یحیی بن شمس الدین و خاندان او بر جای مانده است (ایمن فؤاد سیّد، ص ۲۰۹؛شوکانی ؛ابن مرتضی ، همانجاها).



منابع :

(۱) ابن مرتضی ، کتاب البحر الزخّار ، ج ۲، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۳، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) همو، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۵) ایمن فؤاد سید، مصادر تاریخ الیمن فی العصر الاسلامی ، قاهره ۱۹۷۴؛
(۶) محمدبن علی شوکانی ، البدرالطالع ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) احمد عطیه الله ، القاموس الاسلامی ، قاهره ۱۳۸۳ـ۱۳۹۶/ ۱۹۶۳ـ۱۹۷۶؛
(۸) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛

TDVI A , s.v. “Behran” (by Harun غnal)

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۴ 

زندگینامه حسن بَهروچی (بَروچی )(نهم ودهم)

بَهروچی (بَروچی ) ، حسن بن نوح بن یوسف هندی ، عالم و مؤلف مشهور اسماعیلی قرن دهم . وی از پیروان شاخه مُستَعلَوی ـ طیّبی فرقه اسماعیلیه که در هند به بُهره * مشهورند، بود.

در اواسط قرن نهم ، در شهر خَمبهات (کَمبی کنونی ) واقع در گجرات زاده شد. سالهای جوانی و تحصیلات اولیه را در همانجا، که از مراکز مهم دعوت اسماعیلیان طیّبی در هند بود، گذراند. دلیل انتساب وی به بهروچ (بروچ ) معلوم نیست . او نیز مانند عده دیگری از اسماعیلیان طیبی هند، برای تکمیل تحصیلات دینی خود در رشته های مختلف «علوم الدعوه » حدود ۹۰۴ به یمن ـ که مرکز اصلی دعوت و محل اقامت داعی مطلق اسماعیلیان طیبّی بود ـ عزیمت کرد.

سالهای بسیاری را در یمن گذراند و در ضمن شبه جزیره عربستان را سیاحت و مکه و مدینه را زیارت کرد. در یمن در مجالس درس حسن بن ادریس (متوفی ۹۱۸) بیستمین داعی مطلق اسماعیلیان طیّبی ، شرکت جست ؛ همچنین با علی بن حسین بن ادریس و محمدبن حسن بن ادریس ، بترتیب بیست و دومین و بیست و سومین داعیان مطلق ، روابط دوستانه ای برقرار کرد.

پس از چندی ، جزو مدرّسان حوزه علمی اسماعیلیان در یمن شد. یوسف بن سلیمان (متوفی ۹۷۴)، یکی دیگر از فضلای اسماعیلیان هند که بعداً به عنوان اولین اسماعیلی در هند به مقام بیست و چهارمین داعی مطلق طیّبیان منصوب شد، از شاگردان وی بود.

رحلت

بهروچی در یازدهم ذیقعده ۹۳۹ درگذشت .

مهمترین اثر

مهمترین اثر بهروچی کتاب الازهار و مجمع الانوار الملقوطه من بساتین الاسرار است که حدود ۹۳۳ آن را درهفت مجلد تألیف کرد. این اثر گزیده ای است از آثار مؤلفان متقدم اسماعیلی که بسیاری از آنها اکنون مفقود است ، ازینرو کتاب الازهار در میان آثار اسماعیلی اهمیت خاصی دارد.

همچنین قسمتهایی از آثار مؤلفان غیراسماعیلی ، مانند شیعیان زیدی ، خاصه در شرح حال و مناقب حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام در این کتاب نقل شده است . تاکنون فقط جلد نخستین این اثر به چاپ رسیده است (رجوع کنید به بهروچی ، ص ۱۸۱ـ ۲۵۰). بهروچی در مقدمه کتاب (ص ۱۸۶ و بعد) پس از شرح حال خود، از کتبی که در یمن نزد بیستمین داعی مطلق مطالعه کرده ، فهرست کاملی آورده که در نوع خود بی نظیر است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳، ج ۲، ص ۳۳۹ـ۳۴۱ (که بهروچی و جلد ششم کتاب الازهار را با اشتباهاتی معرفی می کند)؛
(۲) حسن بن نوح بهروچی ، کتاب الازهار ، در منتخبات اسماعیلیه ، چاپ عادل عوا، دمشق ۱۹۵۸؛
(۳) اسماعیل بن عبدالرسول مجدوع ، فهرسه الکتب و الرسائل ، چاپ علینقی منزوی ، تهران ۱۳۴۴ ش ، ص ۷۷ـ۸۸؛

(۴) Asaf A. A. Fyzee, “The study of the literature of the Fatimid Da ـ wa”, in Arabic and Islamic studies in honor of Hamilton A. R. Gibb , ed. G. Makdisi, Leiden 1965, 233-242;
(۵) W. Ivanow, Aguide to Ismaili literature , London 1933, 65-66;
(۶) idem, Ismaili Literature: a bibliogrephical survey , Tehran 1963, 83-88;
(۷) Ismail K. Poonawala, Biobibliography of Isma ¦ i ¦l i ¦literature , Malibu, Calif. 1977, 178-183.

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۴ 

زندگینامه احمد سِنان چلبی بهشتی(قرن نهم و دهم)

بهشتی ، احمد سِنان چلبی ، شاعر و مورّخ ترک . ظاهراً، اولین خَمسه ادبیات دیوانی (کلاسیک ) ترک از اوست . در منابع ، تاریخ تولد و مرگ او، دقیقاً، ضبط نشده است . به گفته و. ل . مناژ ( د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه )، بهشتی در حدود ۸۷۱ زاده شد. در هویت پدر و نام خود شاعر نیز اختلاف نظر هست ، لیکن ، براساس سندی از دوره بایزید دوم (۸۸۶ ـ ۹۱۸؛رجوع کنید به ارونسال ، ص ۳۰۸)، و به عقیده سخی بیگ و ریاضی ، نام او احمد بوده است (رجوع کنید به ارغون ، ص ۷۹۶).

بهشتی در کودکی ، پدرش را از دست داد، سپس به دربار راه یافت و در آنجا تعلیم و تربیت دید. در زمان بایزید دوم به شهرت رسید، و مدتی طولانی در خدمت آن سلطان بود. زمانی از چشم سلطان افتاد و از ترس جان خود به ایران گریخت . به گفته سخی بیگ ، به سلطان حسین بایقرا * (متوفی ۹۱۱) پناه برد و در آنجا با امیرعلیشیر نوایی و جامی آشنا شد. بعد از مدتی ، حسین بایقرا برای شفاعت بهشتی ، سفیری با هدایای بسیار به دربار سلطان ( بایزید ) فرستاد؛بعضی از شاعران و عالمان نیز با نامه وساطت کردند؛
بهشتی ، خود نیز قصیده ای با ردیف «کَرَم » سرود و تقدیم سلطان کرد، و به این ترتیب ، بخشوده شد.

رحلت

تقریباً، همه منابع ، فوت او را در اوایل قرن دهم نوشته اند. به گفته مناژ ( د. اسلام ، همانجا)، احتمال می رود که در اواخر دوره بایزید دوم ، در ۹۱۷، درگذشته باشد. بنابراین ، آنچه در > فهرست خمسه های ترکی کتابخانه های استانبول < راجع به درگذشت او در ۹۷۷ آمده ، صحیح نیست .

بهشتی در بعضی از غزلهای خود، برخی از اصطلاحات لهجه جُغتایی و آذری را نیز آورده است . آشنایی بهشتی با حسین بایقرا و امیرعلیشیر نوایی در شیوه اشعار او اثر نهاد. او همچنین ، از محافل علمی و ادبی هرات و اطراف آن استفاده کرد؛تأثیر همه اینها در آثاری که پس از بازگشت به استانبول پدید آورده است دیده می شود.

آثار .

۱) خمسه . به گفته همه تذکره ها، احتمالاً بهشتی اولین شاعری است که در ادبیات دیوانی ترک خمسه کاملی سروده است . به گفته لطیفی ، بهشتی در آخرین بیت خمسه خود می گوید : عاقبت «جواب خمسه » را سرودم ؛و کسی تاکنون بدین سیاق سخن نگفته است . مثنویهای پنجگانه بهشتی اینهاست : وامق و عذرا ، یوسف و زلیخا ، حُسن نگار ، سهیل و نوبهار ، لیلی و مجنون که از آن میان ، فقط لیلی و مجنون باقی مانده است . بهشتی این اثر را در ۹۱۲، در استانبول به پایان رساند، و برای به دست آوردن اعتبار سابقش ، آن را به بایزیدِ دوم تقدیم کرد. این اثر، که به وزن لیلی و مجنونِ جامی («مفاعیلن / مفاعیلن / فعولن ») سروده شده ، دارای ۲۲ قسمت و ۱۱۹۵ بیت است . نسخه ای از آن در کتابخانه دانشگاه استانبول نگهداری می شود (نسخ خطی ترکی ، ش ۵۵۹۱)؛

۲) تاریخ بهشتی . شرح حال پادشاهان عثمانی ، از سلطان عثمان غازی تا بایزید دوم ، است و هشت بخش دارد. به عقیده بابینگر (ص ۳۵، ۴۹)، فقط یکی از قسمتهای تاریخ بهشتی ، با عنوان «محاربه بایزید و شاهزاده جَم »، اثر احمد سنان بهشتی است و بقیه قسمتهای آن منسوب به پدر احمد سنان بهشتی است . نُسخ قسمت مذکور از تاریخ بهشتی در کتابخانه طوپقاپی سرای (روان ، ش ۱۲۷۰) و موزه بریتانیا (۷۸۶۹ . Add ) نگهداری می شود. به گفته بابینگر (ص ۵۰) و مناژ ( د.اسلام ، همانجا)، نسخه بعضی از قسمتهای دیگر تاریخ بهشتی نیز در موزه بریتانیا (۹۵۵، ۲۴ Add. ) یافت می شود. بهشتی ، تاریخ خود را بر مبنای اثر نشری (متوفی ۹۲۷؟) نوشته است که به گفته مورخان ، صورت ادبی شده تاریخی است که نشری محمد افندی درباره دولت عثمانی نوشته است . مناژ ( د.اسلام ، همانجا) معتقد است که تاریخ بهشتی ، به تقلید از هشت بهشت ، اثر ادریس بدلیسی * (متوفی ۹۲۶)، نوشته شده است و اهمیت چندانی ندارد.

گذشته از اینها، دیوانی به بهشتی نسبت داده اند که تاکنون یافت نشده است . به گفته سخی بیگ ، بهشتی ، خمسه فارسی نظامی را ( به ترکی ) ترجمه کرده است ، لیکن ، امروزه ، این اثر نیز موجود نیست ، و احتمال می رود که منظور، همان خمسه خود بهشتی بوده باشد.



منابع :

(۱) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه کلیسی ، استانبول ۱۳۶۰ـ۱۳۶۲/ ۱۹۴۱ـ۱۹۴۳، ج ۱، ستون ۷۲۴؛
(۲) ریاضی ، تذکره ، نسخه خطی کتابخانه نور عثمانیه ، ش ۳۲۰۵، گ ۴۲پ ؛
(۳) سخی بیگ ، تذکره ( هشت بهشت )، چاپ گونای کوت ، هاروارد ۱۹۷۸، ص ۲۴۳ـ۲۴۵؛
(۴) بروسه لی محمدطاهربیگ ، عثمانلی مولفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲، ج ۲، ص ۹۶-۹۷، ج ۳، ص ۸۲، ۱۸۴؛
(۵) درویش احمد عاشق پاشازاده ، تواریخ آل عثمان ، چاپ عالی بیگ ، استانبول ۱۳۳۲، ص ۱۴۲؛
(۶) محمد عاشق چلبی ، مشاعر الشعراء، یا، تذکره عاشق چلبی ، چاپ جی . مردیت ـ اونز، لندن ۱۹۷۱، گ ۵۸ر؛
(۷) لطیفی ، تذکره لطیفی ، چاپ احمد جودت ، استانبول ۱۳۱۴، ص ۱۰۴ـ۱۰۵؛

(۸) Franz Babinger, Osmanl i Tarih Yazarlar i ve Eserleri , tr. Co íkun غµok, Ankara 1982, 43;
(۹) EI 2 , s.v. “Bihisht ¦â” (by V. L. Mإnage);
(۱۰) Sadeddin Nدzhet Ergun, Tدrk ìairleri , Istanbul 1936-1945, 794-803;
(۱۱) I smail Erدnsal, “Tدrk Edebiyat âTarihinin Ar íiv Kaynaklar âI: II. Bہyezid Devrine Ait Bir I n’ہmہt Defteri”, TED , no. 10-11 (1981), 303-342;
(۱۲) E. J. W. Gibb, A history of the Ottoman poetry , London 1900-1909, II, 149;
(۱۳) Rezzan I lter, “Bihi ít ªâve Leyl ªâvد Mecnu ªn’u”, I stanbul غniversitesi Edebiyat Fakدltesi, Tدrkiyat Enstitدsد tezi, 1951, no. 386;
(۱۴) Fehmi Edhem Karatay, Topkap i Saray i Mدzesi Kدtدphanesi Tدrkµe Yazmalar Katalog §u , Istanbul 1961, I, 206;
(۱۵) K ânal âzہda Hasan ´elebi, Tezkiretد’s-suarہ , ed. I brahim Kutluk, Ankara 1978-1981, I, 225-226;
(۱۶) Agہh S ârr âLevend, “Divan Edebiyat ânda Hikہyeler”, Tدrk Dili Ara ít i rmalar i Y i ll i g § i Belleten (1967), 99, 101-103, 108;
(۱۷) idem, Tدrk Edebiyat i Tarihi , Ankara 1973, 104, 129, 132-134;
(۱۸) TA , s.v. “Behi ít ªâ”;
(۱۹) TDEA , I, 377;
(۲۰) Nail Tuman, “Hamseler Hakk ânda”, in I stanbul Kدtدphaneleri Tدrkµe Hamseler Katalog §u , Istanbul 1961, p. VI;
(۲۱) I smail Hakk âUzunµar âíl â, Osmanl i Tarih i , Ankara 1947-1959, II, 603.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه بهلول بن راشد(۱۸۲-۱۲۸ه.ق)

بُهلول بن راشد ، ابوعمرو حجری ، محدّث مالکی مغرب در قرن دوم . در ۱۲۸ در قیروان متولد شد.

استادان

از بزرگان آن عصر، مانند

مالک ،

سفیان ثوری ،

لیث بن سعد،

حارث بن نَبْهان ،

یونس بن یزید (متوفی ۱۵۹)،

حنظله بن ابی سفیان (متوفی ۱۵۱)،

موسی بن علی بن رباح (متوفی ۱۶۳)

و دیگران حدیث شنید (مالکی ، ج ۱، ص ۲۰۰ـ۲۰۱؛ عیاض بن موسی ، تراجم اغلبیه ، ص ۲۷؛ ابن حِبّان ، ج ۸، ص ۱۵۲؛ ذهبی ، ج ۱، ص ۳۵۵؛ ابن ماکولا، ج ۳، ص ۸۴؛ ابن ابی حاتم ، ج ۲، ص ۴۲۹؛ ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۶۶).

وی نخست به عبادت و زهد روی آورد، ولی با احساس نیاز مردم به علم ، به کسب علوم پرداخت . مُوَطّأ مالک را نزد علی بن زیاد و ابن غانم خواند؛ جامع صغیرِ سفیان را از ابوالخطّاب و ابوخارجه و جامع کبیر را از علی بن زیاد شنید (عیاض بن موسی ، ص ۲۸). پس از اتمام تحصیل و رسیدن به مرتبه فقاهت ، موردتوجه مردم قرار گرفت و مقام مرجعیّت و فتوای مالکیان به وی محوّل شد.

وی شخصی پرهیزکار مستجاب الدّعوه و نیک سیرت و بخشنده و در عین حال در مذهب خود متعصّب بود و مخالفان خود را طرد می کرد. نمونه هایی از عبادت و زهد او در منابع گزارش شده است (مالکی ، ج ۱، ص ۲۰۳ـ۲۱۲؛عیاض بن موسی ، ص ۲۹ـ ۳۷؛ابن حجر عسقلانی ، همانجا؛ابن فرحون ، ص ۱۶۶).

رحلت

مخالفت بهلول با تصمیم امیر افریقیه ، محمدبن مقاتل عکّی ، مبنی بر فرستادن سلاح و آهن و مس برای ملک روم ، در پی ایجاد روابط دوستانه با او، سبب دشمنی عکّی با بهلول و حبس و تازیانه خوردن وی شد. جراحت ناشی از این تازیانه ها به مرگ بهلول در سال ۱۸۲ یا ۱۸۳ انجامید (مالکی ، ج ۱، ص ۲۰۱، ۲۱۲ـ۲۱۳؛عیاض بن موسی ، ص ۳۷ـ۳۹، ۴۰؛ابن قُنفُذ، ص ۱۴۵؛ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۶۶ـ۶۷).

بهلول علاوه بر مقام فتوی و مرجعیّت ، در نشر فقه و حدیث و تربیت محدثان نیز نقش بزرگی داشته و بسیاری از بزرگان مالکی مثل سَحْنون * ، عون بن یوسف خزاعی ، خلیفه بن یزید، یحیی بن سلام ، ابوزکریّا حَفری ، عبدالمتعالی ، ابوسنان و قعنبی و دیگران از وی حدیث شنیده اند (عیاض بن موسی ، ص ۲۸؛مالکی ؛ابن فرحون ؛ابن حبّان ؛ابن حجرعسقلانی ؛ابن ماکولا؛ابن ابی حاتم ، همانجاها).

اثر

تنها اثر باقیمانده از بهلول کتابی در فقه مالکی است که می گویند شاگردان وی آن را تدوین کرده اند. او در این کتاب ، بیشتر به اقوال و نظریات سفیان ثوری توجه کرده است (مالکی ؛عیاض بن موسی ، همانجاها).

نظرات دیگر علما در مورد بهلول

درباره مقام علمی و درجه توثیق وی ، مُورّخان و ارباب جرح و تعدیل ، از معاصران و متأخّران ، نظر داده اند؛

از جمله ابوعبدالله اجذابی ، بهلول را از علمای بزرگ مغرب در عصر خود شمرده و گفته است که هر وقت مالک بهلول را می دید، می گفت بهلول عابد سرزمین مغرب است .

سحنون نیز وی را استاد و مقتدای خود دانسته است (مالکی ، ج ۱، ص ۲۰۲ـ ۲۰۳؛عیاض بن موسی ، ص ۲۸، ۳۶؛ابن فرحون ؛ابن حجرعسقلانی ، همانجاها).

از متأخّرین نیز ابن ابی حاتم و عقیلی وی را توثیق کرده اند (عیاض بن موسی ، ص ۲۸؛ابن حجرعسقلانی ، همانجا).

ابن حبان (همانجا) از وی یاد کرده است . ذهبی و ابن ابی حاتم و ابن حجرعسقلانی (همانجاها) می گویند که ابن معین درباره او اظهار عدم شناخت کرده است . نمونه های احادیث بهلول بن راشد در صحیح مسلم آورده شده است (مالکی ، ج ۱، ص ۲۰۱).



منابع :
(۱) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح والتعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن حِبّان ، کتاب الثقات ، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳؛
(۳) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۴) ابن فرحون ، الدّیباج المذهب فی معرفه اعیان علماء المذهب ، چاپ مامون بن محیی الدین جنان ، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶؛
ابن قنفذ، الوفیات ، چاپ عادل نویهض ، بیروت ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰، ابن ماکولا، الاکمال ، چاپ عبدالرحمان بن

(۵) یحیی معلمی یمانی ، بیروت ( بی تا. ) ؛
محمدبن احمد ذهبی ، میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۳ـ

(۶) ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) عیاض بن موسی ، تراجم اغلبیه ، چاپ محمد طالبی ، ( تونس ) ۱۹۶۸؛
(۸) عبدالله بن محمد مالکی ، کتاب ریاض النفوس ، چاپ بشیر بکوش ، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۳٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه محمد بوسنوی سرایی(متوفی۱۰۴۶ه.ق)

بوسنوی سرایی ، محمدبن موسی ، مفسر، محدث و قاضی حنفی قرن یازدهم هجری . در حدود ۱۰۰۳، در بوسنه سرای (سارایوو) متولد شد. او را غلامک ، و به قولی ، چون در جوانی بسیار می دانسته ، علاّ مک لقب داده اند (محبی ، ج ۴، ص ۳۰۲؛ بغدادی ، ج ۲، ستون ۲۷۸؛ طاهربیگ ، ج ۱، ص ۳۶۰؛ حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۳۷۲).

وی پس از تحصیلات ابتدایی ، در مدرسه غازی خسروبک دانش آموخت . در هفده سالگی به استانبول رفت و در آنجا به تحصیل و سپس تدریس پرداخت . در ۱۰۴۴، از سوی حکومت عثمانی ، قاضی القضات شهر حلب گردید. در آنجا علاوه بر سمت قضا به تدریس نیز سرگرم شد و در این کار شهرت یافت . مصطفی پاشای سلاحدار از بیم این که بوسنوی ستم وکلای وی را در بلادِ عرب فاش سازد، او را به حصار فرستاد و امر به گوشه نشینی کرد (طبّاخ ، ج ۶، ص ۲۳۲؛ محبی ، ج ۴، ص ۳۰۲ـ ۳۰۳).

رحلت

او پس از زمانی اندک ، به بیماری نقرس دچار گردید و از حلب به اُسکُدار رفت و بار دیگر به سمت قضا در استانبول منصوب شد ولی کمی بعد در ۱۰۴۵ یا ۱۰۴۶، درگذشت (زرکلی ، ج ۷، ص ۱۱۹؛ د. ا. د. ترک ، ذیل مادّه ؛ طباخ ؛ محبی ، همانجاها؛ حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۹۳، ج ۲، ستون ۱۰۶۴).

آثار

بیشتر آثار بوسنوی حاشیه و شرح بر نوشته های دیگران بوده ، که از آن جمله است :

حاشیه بر شرح جامی بر کافیه ابن حاجب ؛

حاشیه بر شرح قطب الدین رازی بر شمسیه ؛

حاشیه بر شرح شریف جرجانی بر مفتاح العلوم سکاکی که آن را به حسین پاشا اهدا کرده است ؛

تعلیقه بر انوار التنزیل بیضاوی تا آخر سوره انعام ؛

احادیث الاربعین (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۳۷۲، ۱۷۶۷؛ طاهربیگ ، همانجا؛ ثریا، ج ۴، ص ۱۵۹).

ترجمه

علاوه بر آن ، وی به کار ترجمه نیز همت گماشت و برخی آثار چون

الجواهر المضیئه فی الاحکام السلطانیه ، اثر عبدالرئوف مُناوی *

و حیاه الحیوان الکبری ، اثر دَمیری * ، را به ترکی ترجمه کرد (طاهربیگ ، همانجا).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) محمد ثریا، سجل عثمانی ، استانبول ۱۳۰۸ـ ۱۳۱۵؛
(۳) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۵) بروسه لی محمد طاهر بیگ ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲؛
(۶) محمد راغب طبّاخ ، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء ، چاپ محمد کمال ، حلب ۱۴۰۸ـ ۱۴۰۹/۱۹۸۸ـ۱۹۸۹؛
(۷) محمد امین بن فضل الله محبّی ، خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، بیروت ( بی تا. ) ؛

(۸) TDVIA , s.v. “Bosnev ªâ” (by Bekir Sadak).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه بوشَنْجی (سه تن از اهل فقه ، حدیث ، ادب و تاریخ )(قرن پنجم وششم)

بوشَنْجی ، شهرت سه تن از اهل فقه ، حدیث ، ادب و تاریخ .

۱) عبدالرحمان بن محمد داودی بوشنجی ، فقیه و محدّث خراسان در قرن پنجم . وی در ربیع الاول ۳۷۴ در بوشنج * به دنیا آمد و در همانجا به تحصیل پرداخت . بوشنجی برای نقل و استماع حدیث ، از ۳۹۹ تا ۴۰۵، به شهرهای مختلف سفر کرد و در سفری که به غزنه کرده بود، در شهر بُست با عرفای مشهوری چون ابوعلی دَقّاق و عبدالرحمان سُلَمی و امام فخر سنجری ملاقات کرد (صریفینی ، ص ۴۸۳).

وی ادبیات را از ابوعلی فَنجکِردی (پنجکردی ) و فقه را در مرو از ابوبکر قفّال و در نیشابور از ابوسهل صُعلوکی و در بغداد از ابوحامد اسفراینی و در بوشنج از ابوسعید یحیی بن منصور فقیه و دیگران آموخت و از احمدبن محمدبن صلب و عبدالواحدبن محمدبن مهدی و دیگران حدیث شنید (سُبکی ، ج ۵، ص ۱۱۷؛ صفدی ، ج ۱۸، ص ۲۵۲ـ۲۵۳؛ ابن جوزی ، ج ۱۶، ص ۲۵۶؛ ابن شاکر کتبی ، ج ۲، ص ۲۹۵؛ ابن تغری بردی ، ج ۵، ص ۹۹؛ سمعانی ، ج ۲، ص ۴۴۸). ابوالقاسم زوزنی ، ابن سوره و ابن الوقت از شاگردان او بوده اند و بخاری در صحیح خود از او روایت کرده است (سمعانی ، همانجا).

نسبت «داودی »، چنانچه سمعانی (همانجا) تصریح کرده ، معرّف پیروی او از مذهب فقهی ظاهری است . بوشنجی به زهد و تقوا موصوف بود و در اواخر عمر به زادگاه خود بازگشت و به تدریس و تألیف و افتا مشغول شد و مجلس نقل حدیث تشکیل داد. بزرگِ مشایخ خراسان بود. او در شوال ۴۶۷ درگذشت (صفدی ؛ سمعانی ، همانجاها؛ سبکی ، ج ۵، ص ۱۱۹؛ ابن شاکر کتبی ، ج ۲، ص ۲۹۵ـ۲۹۶). او بهره وافری از نظم و نثر داشت . نمونه ای از اشعارش را صَفَدی (ج ۱۸، ص ۲۵۳)، ابن شاکر کُتُبی (ج ۲، ص ۲۹۶) و سبکی (ج ۵، ص ۱۱۹ـ۱۲۰) نقل کرده اند.

۲) ابوالفتح مختاربن عبدالحمید بوشنجی ، محدّث ، ادیب و مورّخ قرن ششم . وی در بوشنج به دنیا آمد. از جدّ مادری خود عبدالرحمان بن محمد داودی بوشنجی استماع حدیث کرده و به ابوسعد اجازه حدیث داده بود (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۷۵۹). از تألیفات او وفیات الشّیوخ است که در آن تاریخ وفات علما و مشایخ را ذکر کرده است (کحاله ، ج ۱۲، ص ۲۱۱؛ بغدادی ، ج ۲، ستون ۴۲۳؛ یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۷۵۸). وی در ۱۵ رمضان ۵۳۶ در اِشکیذَبان ، قریه ای بین بوشنج و هرات ، درگذشت (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۲۸۱، ۷۵۹).

۳) محمدبن ابراهیم بن سعید بوشنجی عبدی (۲۰۴ـ۲۹۱)، فقیه مالکی ، محدّث ، ادیب و لغوی . او شیخ اهل حدیث زمان خود در نیشابور بود (صفدی ، ج ۱، ص ۳۴۲؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۲۰۵). برای تحصیل علم به جاهای مختلف سفر کرد و با بزرگان ادب ملاقات و کتابهایی تألیف کرد. ابوعبدالله بخاری ، محمدبن اسحاق صاغائی ، ابوبکر صَبغی بخاری از او روایت کرده اند (ابن عماد، همانجا؛ ذهبی ، ج ۲، ص ۶۵۷ـ۶۵۹).



منابع :

(۱) ابن تغری بردی ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳ ) ؛
(۲) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم ، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) ابن شاکر کتبی ، فوات الوفیات ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۷۳ـ۱۹۷۴؛
(۴) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۵) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱ـ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵ ـ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) محمدبن احمد ذهبی ، کتاب تذکره الحفاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷ /۱۹۵۵ـ ۱۹۵۸؛
(۷) عبدالوهاب بن علی سُبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۸) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمربارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۹) ابراهیم بن محمد صریفینی ، تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۰) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۸، چاپ أیمن فؤاد سیّد، ویسبادن ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۱) عمررضا کحاله ، معجم المؤلّفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه اسماعیل پاشا بغدادی (قرن سیزدهم)

بغدادی ، اسماعیل پاشا بن محمدامین بن امیرسلیم ، کتابشناس و زندگینامه نویس مشهور عثمانی . در ۱۲۵۵ در بغداد به دنیا آمد و در همانجا سکنی گزید. اصل او از طایفه بابان است ، ازینرو به بابان زاده نیز شهرت دارد (حاجی خلیفه ، مقدمه نجفی مرعشی ، ج ۱، ص «و»؛ کحاله ، ج ۲، ص ۲۸۹). رفعت بیلگه کلیسی به رغم وابستگی اسماعیل پاشا به طایفه بابان و لقب بغدادی ، وی را ترک دانسته ، اما عزالدین تنوخی (ص ۱۳۰) ضمن اشاره به این نکته که واژه پاشا بر قومیت او دلالت نمی کند، نظر کلیسی را رد کرده است .

از زندگی او اطلاع روشنی در دست نیست ، تنها می دانیم که پس از دانش اندوزی وارد تشکیلات نظام عثمانی شد، و در ۱۲۹۲ به استانبول منتقل شد و در انقلاب ۱۳۲۶ که به اعاده قانون اساسی ۱۲۹۳ و اعلام مشروطیت انجامید، با رتبه میرلوایی به ریاست یکی از شعبه های ژاندارمری رسید (طاهربک ، ج ۳، ص ۲۸؛ د. ا. د. ترک ، ذیل «بغدادلی اسماعیل پاشا»).

آثار

بغدادی در کنار کارهای نظامی و اداری به تألیف و تدوین نیز می پرداخت . آثار وی عبارت اند از:

۱) ایضاح المکنون فی الذیل علی کشف الظنون ، در دو مجلد. این کتاب ذیلی است برکتاب حاجی خلیفه * که ارزش آن کمتر از کشف الظنون نیست ؛ و مؤلف آن را در فاصله سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۳۲۳ (بغدادی ، ج ۱، ستون ۱۵۸) نوشته است . بغدادی نیز در تنظیم کتاب خود از روش الفبایی استفاده کرده و درآن برخی از خطاهای حاجی خلیفه را یادآور شده است . مطالب این اثر گاه دقیقتر از کشف الظنون است . وی درباره هر اثر اطلاعاتی آورده که عبارت است از: نام کتاب و مؤلف ؛ سال درگذشت مؤلف و محل کتابت اثر؛ زبان اثر؛ آغاز و انجام اثر؛ محل نگهداری کتاب ، زیرا برخی کتابخانه ها را شخصاً دیده است ؛ آثار دیگر مؤلف ؛ و مهمتر از همه نام و معرفی آثار مؤلفان شیعه ، که حاجی خلیفه کمتر بدان پرداخته است . این کتاب پس از درگذشت بغدادی ، به تصحیح محمدشرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه کلیسی ، از روی نسخه دستنویس مؤلف ، در ۱۳۱۴ ش / ۱۹۴۵ منتشر شده است (روحانی ، ص ۸۷ ـ ۸۸).

۲) هدیّه العارفین : اسماءالمؤلفین و آثارالمصنّفین ، در دو مجلد، شامل قریب به ۰۰۰ ، ۹ شرح حال و ۰۰۰ ، ۵۰ عنوان کتاب . بغدادی این کتاب را به روش الفبایی و براساس نام کوچک نویسندگان تنظیم کرده و اطلاعاتی از قبیل نام پدر، کنیه ، نسبت ، شهرت ، لقب ، سرزمین ، مذهب ، تاریخ درگذشت و ترک بودن آنان به دست داده است . ذکر تاریخ و محل تولد و زندگی نویسندگان ، محل تدریس و شرح سفرها و معرفی آثار آنان از دیگر ویژگیهای این کتاب است . در این کتاب همه نویسندگانی که تابع دولت عثمانی بوده ، ولی اصل ترکی (رومی ) نداشته اند با علامت ستاره مشخص شده اند. هدیه العارفین نخستین بار پس از درگذشت مؤلف در استانبول انتشار یافته و سپس بارها در بیروت و بغداد و تهران ، به طریقه افست به چاپ رسیده است . نایل بیرقدار نیز نمایه اسامی اشهر (شامل کنیه ، نسبت ،تخلّص ، لقب ) این کتاب را در ۱۳۶۹ ش /۱۹۹۰ در استانبول منتشر کرده است .



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۳، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) عزالدین تنوخی ، « ( درباره ) هدیه العارفین »، مجله المجمع العلمی العربی ، ج ۳۰، جزء ۱ (جمادی اولی ‘ ۱۳۷۴)؛
(۳) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) سیدکاظم روحانی ، «مأخذ شناسی اسلامی : ایضاح المکنونِ اسماعیل پاشا بغدادی »، کیهان اندیشه ، ش ۶ (خرداد و تیر ۱۳۶۵)؛
(۵) بروسه لی محمدطاهربک ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ ۱۳۴۲؛
(۶) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛

(۷) TDVI A , s.v. “Bag § datl  I sma  il Pa  a” (by Hulu  si K  l  µ).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه عبدالقاهر بن طاهر (ابومنصور) بغدادی(قرن چهارم)

بغدادی ، عبدالقاهر بن طاهر (ابومنصور)، فقیه شافعی ، متکلم اشعری و ریاضیدان .

۱) شرح حال و آثار .

از محل و سال ولادت او اطلاعی در دست نیست ؛ به طوری که از نسبتش برمی آید، احتمالاً در بغداد و در حدود ۳۴۰ زاده شده و به همراه پدرش ، طاهربن محمد، به نیشابور رفته و در آنجا سکنی گزیده است . بغدادی از قبیله تمیم بود، و بدین سبب او را تمیمی نیز خوانده اند. طاهربن محمد (متوفی ۳۸۳) خود اهل علم و حدیث ، خوشنویس و بازرگانی ثروتمند بود (خطیب بغدادی ، ج ۹، ص ۳۵۸؛ سبکی ، ج ۳، ص ۳ـ۴، ج ۵، ص ۱۳۸؛ اسنوی ، ج ۱، ص ۹۶). پدر و پسر، هر دو، به نیکخویی و بخشندگی مشهور بودند.

گفته اند که عبدالقاهر تمام اموال موروثی خود را در راه علم انفاق کرد و دچار فقر و تنگدستی شد. علاقه فراوان وی به یادگیری علوم و فنون مختلف به حدی بود که توانست در چندین علم از جمله فقه ، کلام ، حساب ، ادبیات و حدیث تبحر یابد و به تدریس بپردازد (صریفینی ، ص ۵۴۵؛ ابن خلکان ، ج ۳، ص ۲۰۳؛ ابن کثیر، ج ۱۲، ص ۴۴).

گذشته از این ، سبکی (ج ۵، ص ۱۳۸) از قول فخررازی در ریاض المونقه ، او را در جدل و ردّ مخالفان ستوده ، و همو در طبقات الوسطی مناظراتی از بغدادی ذکر کرده که مبین چیره دستی و توانمندی وی در مناظره کلامی و فقهی است (همان ، ج ۵، ص ۱۴۵ـ۱۴۶، پانویس ۴).

عبدالقاهر نزد استادانی چون ابواسحاق ابراهیم بن محمد اسفراینی * (متوفی ۴۱۸)، فقیه شافعی و متکلم اشعری ، تحصیل کرد. از دیگر استادان او، از جمله استاد او در علم حساب ، نامی برده نشده است . او از ابوعمروبن نجید، ابوعمرو محمدبن جعفربن مَطر، ابوبکر اسماعیلی و ابواحمدبن عدی استماع حدیث کرده ، و بیهقی و عبدالغفاربن محمدبن شیرویه از وی روایت حدیث کرده اند. به ادعای برخی ، بیشتر بزرگان و اهل نظر خراسان از شاگردان عبدالقاهر بوده اند که از آن میان می توان ناصر مروزی و ابوالقاسم قُشیری * را نام برد (ابن خلکان ؛ صریفینی ، همانجاها؛ سبکی ، ج ۵، ص ۱۳۶ـ۱۳۷).

بنابر گزارش صریفینی (ص ۵۴۵ـ۵۴۶)، ابومنصور در ۴۲۹ بناچار نیشابور را به قصد اسفراین ترک کرد و در همان سال در آنجا از دنیا رفت و در کنار استادش ، ابواسحاق ، به خاک سپرده شد. احتمالاً این هجرت ابومنصور در ۴۲۹، به سبب ورود ترکمانان سلجوقی به نیشابور و گرفتن قدرت از دست مسعود غزنوی بوده است (راوندی ، ص ۹۴ـ۹۷؛ ابن اثیر، ج ۸، ص ۲۲۶ـ۲۲۷).

ارادت بغدادی نسبت به استاد فقیدش ، ابواسحاق ، و شوق زیارت قبر او نیز ممکن است موجب سفر بغدادی به اسفراین بوده باشد. علاوه بر این ، اسفراین از مراکز عمده شافعیان و محل سکنای قبیله تمیم نیز بوده است (سبکی ، ج ۵، ص ۱۳۷؛ نیز رجوع کنید به ایرانیکا ، ذیل ماده ).

گذشته از این ، شاگرد و داماد بغدادی (قس ایرانیکا ، همانجا)، ابوالمظفر شاهپوربن محمد اسفراینی (متوفی ۴۷۱) ساکن این شهر بود، و چه بسا بغدادی به اصرار او نیز به اسفراین رفته باشد. ابوالمظفر، صاحب کتاب التبصیر فی الدین و تمییزالفرقه الناجیه عن الفرق الهالکین ، در کتاب خود از مباحث بغدادی تأثیر پذیرفته است (اسفراینی ، ص ۱۲).

در عصر عبدالقاهر، نیشابور یکی از شهرهای بزرگ خراسان و از مراکز پر رونق تجاری و کشاورزی بود و به سبب ثبات سیاسی نسبی دوره غزنویان ، مرکزی فرهنگی برای تجمع صاحبان آرای مختلف شده بود؛ فقهای حنفی و شافعی ، کرّامیّه ، علویان و اسماعیلیان ، صوفیان که تازه پا به عرصه نهاده بودند، و بعضاً اهل کتاب از آن جمله بودند. غالباً علما و بزرگان شهر به خانواده های اعیان و اشراف تعلق داشتند.

برای جلوگیری از مداخله آرای مختلف در اداره امور و بی ثباتی سیاسی ، «رئیسِ» شهر را، که نماینده سلطان محسوب می شد، از میان بزرگانی که متعلق به گرایش مذهبی خاصی نبودند برمی گزیدند؛ اما در ۳۹۸، محمود غزنوی ، محمدبن اسحاق رهبر کرّامیّه نیشابور را به رئیسی شهر برگزید. پیش از این ، سبکتکین به ابویعقوب اسحاق بن مُحْمشاد (متوفی ۳۸۳)، پیشوای کرامیان نیشابور، علاقه مند و به اعتقادات وی متمایل شده بود و در طرفداری از او بود که محمود غزنوی پسرش ابوبکر محمدبن اسحاق را به عنوان رئیس برگزید. پس از انتصاب وی ، جوّ اختناق شدیدی بر فضای نیشابور حکمفرما، و علناً با تمام صاحبان آرای مخالف مبارزه شد (بازورث ، ج ۱، ص ۱۸۸ـ۱۹۰).

این که در گزارشهای تاریخی این دوره ، از ابومنصور به عنوان عالم برجسته یا صاحب منصب نامی برده نشده ، احتمالاً به همین سبب بوده باشد، و بعید نیست که وی همچون دیگر مخالفان کرّامیّه ، از سر محافظه کاری ، زندگی مسالمت آمیز و به دور از درگیری با کرّامیّه را برگزیده باشد. تنها اطلاع ما از وی گزارش خود او در الفَرْق بین الفِرَق (ص ۲۲۴) است که براساس آن ، ابومنصور در ۳۷۰، در حضور ناصرالدوله ابوالحسن سیمجور، فرمانده سپاه سامانیان ، با یکی از متکلمان کرّامی به نام ابراهیم بن مهاجر به مناظره پرداخت . با توجه به نفوذ کرّامیّه ، این امر مبین تسلّط علمی عبدالقاهر است .

قدرت کرّامیان با مخالفت قاضی صاعد محمدبن استوائی (متوفی ۴۳۱)، فقیه مشهور حنفی ، و ابواسحاق اسفراینی با آنان تضعیف شد. با شکایت قاضی صاعد نزد محمود غزنوی از محمدبن اسحاق و ردّ عقاید تشبیهی ایشان ، وی در ۴۱۰ از کار برکنار شد (بازورث ، ج ۱، ص ۱۷۷، ۱۹۰). به این ترتیب ، با پدید آمدن فضای آزاد برای طرح عقاید، ابومنصور به بیان عقاید مذهب شافعی و مشرب اشعری پرداخت و پس از درگذشت ابواسحاق ، در مسجد عقیلِ نیشابور به تدریس مشغول شد (صریفینی ، همانجا).

بغدادی از دو جهت اهمیت دارد؛ یکی به سبب احاطه در علم حساب ( رجوع کنید به قسمت سوم مقاله )، دیگر از جهت مهارت در ملل و نحل نویسی یا «فرقه شناسی ». او در زمینه فرقه شناسی دو کتاب الفَرْقُ بین الفِرَق * و الملل والنحل را نوشته است . الفرق ، پس از فرق الشیعه نوبختی و مقالات الاسلامیین اشعری ، از قدیمترین و جامعترین آثار در این موضوع است . به نظر فخررازی (ص ۳۹) شهرستانی ملل و نحل خود را براساس این کتاب بغدادی نگاشته ، و آن چنانکه باید در نقل اقوال مخالفان به دور از تعصب نبوده است .

مورخ مذاهب در تبیین فرقه ها ناگزیر باید مسائل را از نظر زمینه ها و عوامل ظهورشان در بستر زمان مورد بحث قرار دهد، و بغدادی به رغم تعصب کلامی و غلبه دیدگاه فقهی خود، در رد آرای مخالفان به این امر توجه داشته است . او براساس (یا به استناد) حدیث افتراقِ امّت بعد از پیامبر (درباره این حدیث رجوع کنید به حدیث افتراق * )، به تقسیم بندی فرقه ها می پردازد و با توجه به تقدم و تأخر وقایع و حوادث تاریخی ، اختلاف نظرها را ذکر می کند، اما به ریشه های تاریخی اشاره نمی کند. علاوه بر این ، نباید شرایط اجتماعی وی را در مقابله با عقاید کرّامیه نادیده گرفت ؛ او و ابواسحاق اسفراینی و ابن فورَک ، متکلم و محدث اشعری ، در مواجهه با عقاید تشبیهی کرّامیه ، برخلاف شیوه اشعری و باقلانی ، برای تبیین صفات الهی از استعاره و مجاز استفاده کرده اند ( ایرانیکا ، ذیل ماده ). الملل والنحل او (قس د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل ماده ) که به تصحیح آلبرنصری نادر منتشر شده ، گزارشی خلاصه از کتاب الفرق بین الفرق اوست .

بغدادی به عنوان صاحب آرای نوین در کلام مطرح نشده است . او بیشتر پیرو عقاید کلامی اشعری است و به گفته خودش در اصول الدین (ص ۳۰۹ـ۳۱۰) اشعری همچون استخوانی در حلقوم قدریه و دیگر مخالفان است ، و تمام اهل حدیث و صاحب نظران از آثار و عقاید او بهره گرفته اند. او در الفرق بین الفرق (ص ۳۲۳ـ۳۵۹) نیز همان ارکان پانزدهگانه عقیدتی مطرح شده در اصول الدین را ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) به عنوان اعتقادات مشترک اهل سنت و جماعت ، که فرقه ناجی است ، برمی شمارد. این ارکان عبارت اند از : اثبات حقایق و علوم ؛ حدوث عالم ؛ معرفتِ خداوند به عنوان سازنده دنیا؛ صفات ذاتی ، ازلی ، اسماء و اوصاف او؛ عدل و حکمت او؛ انبیا، معجزاتشان و غیره (برای توضیح بیشتر رجوع کنید به قسمت دوم مقاله ).

بغدادی در رد معتزله به عنوان مهمترین و گسترده ترین جریان مخالف با اشاعره به این سخن منسوب به امام صادق علیه السلام استناد می کند که معتزله خواستند به توحید دست یابند، دچار الحاد شدند و برای عادل دانستن خداوند، به او نسبت بخل (عدم فضل ) دادند (اَرادتِالمعتزلهُ اَن تُوحِّدَ ربَّها فَاَلْحَدَت و اَرادتِالتّعدیلَ فنَسَبَتِالبُخلَ الی رَبِّها). بغدادی امام علی علیه السلام را اولین متکلم اهل سنت از صحابه می داند، زیرا او اول کسی است که در مسائل وعد و وعید با خوارج و در مسائل قضا و قدر و مشیت و استطاعت با قدریه به مناظره پرداخت .

عبدالقاهر، عمربن عبدالعزیز را اولین متکلم از تابعین برمی شمارد و پس از او زیدبن علی و حسن بصری و دیگران را نام می برد؛ سپس امام صادق علیه السلام را رئیس طبقه بعدی متکلمان می داند که در ردّ قدریه و خوارج و غلاه رافضی کتاب نگاشته است . او ( اصول الدین ، ص ۳۰۷ـ ۳۰۸) نیز در بیان چگونگی رفتار اهل سنت و جماعت به عنوان فرقه اهل نجات با دیگر فرقه های دچار گمراهی ، به قول امام علی علیه السلام درباره خوارج استناد می جوید.

در تمامی آثار بغدادی ، تأکید او بر فقه شافعی کاملاً مشهود است . او همچون دیگر شافعیان ، مذهب فقهی خود را بر فقه حنفی برتری می داد و آن را اصیلتر و نزدیکتر به سنت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم معرفی می کرد و حتّی در طعن ابوحنیفه شعری سرود (سبکی ، ج ۵، ص ۱۴۲).

بغدادی بر این قول شافعی تأکید می ورزید که جایز نیست قرآن با سنت نسخ شود، در حالی که بیشتر فقهای شافعی بر این اعتقاد نبودند؛ به عنوان نمونه ، ابن فورک در رد ابوطیب سهل صعلوکی (متوفی ۳۶۹)، از علمای حدیث ، که قائل به این قول بود، کتابی تصنیف کرد (همو، ج ۵، ص ۱۳۶ـ۱۳۷، پانویس ۴). بغدادی در الفرق بین الفرق (ص ۱۱) اختلاف آرای فقها را همچون اختلاف نظر متکلمان نمی داند، زیرا قائل است که فقها در فروع اختلاف نظر دارند نه در اصول ، و ایشان مانند متکلمان یکدیگر را تکفیر نمی کنند و اختلافشان سبب گمراهی نمی شود.

در دوره بغدادی ، در نیشابور همفکریهایی میان شافعیان و صوفیان وجود داشت . در همین زمان ، شیخ ابوسعید ابوالخیر (متوفی ۴۴۰)، عارف نامی خراسان ، در نیشابور، به روش خاص خویش ، دور از فقر و زهد معمولِ صوفیان ، زندگی می کرد و طرفداران بسیاری داشت و در مقابل فقها و دیگر صاحبان آرا، گرایشی جدید بنیان نهاده بود. با وجود مخالفتهای آشکار و نهان ، شیخ با رفتار و کرامات خود بسیاری از مخالفان را موافق خویش ساخته بود؛ حتی قاضی صاعد حنفی نیز از این امر مستثنی نمانده بود (محمدبن منوّر، ص ۵۸).

همچنین ابواسحاق اسفراینی در مجالس ابوسعید شرکت می کرد و در اسرارالتوحید (همان ، ص ۲۱۳) شیخ این قول ابواسحاق را تأیید کرده است که مردم در امر توحید مرهون صوفیه اند. بغدادی نیز به تصوف تمایل داشت و آن را تأیید می کرد. او در الفرق بین الفرق (ص ۳۱۷) و اصول الدین (ص ۳۱۵ـ۳۱۶) در دسته بندی علما و اصناف اهل سنت و جماعت ، به صوفیان و بزرگان ایشان اشاره می کند و طریقه آنها را توکل و قناعت و نفی تشبیه تعریف می کند و کرامات اولیا را می پذیرد (بغدادی ، الفرق ، ص ۳۲۳). او هزار عارف یاد شده در طبقات الصوفیه عبدالرحمان سُلَمی (متوفی ۴۱۲) را، جز سه نفر، از اهل سنت برمی شمارد (همانجا).

آثار

تألیفات بغدادی در سه حوزه کلامی ، فقهی و عرفانی ، متعدد و حائز اهمیت اند. گذشته از این ، قطعات و ابیاتی نیز از او نقل شده ، و آنچه در کتابهای کلامی اش در رد آرای مخالف سروده خالی از تکلف و تعصب نیست . بیش از هر چیز حسن ترتیب و دقت نظر او در تقسیم مباحث کتابهایش ، که بی تأثیر از احاطه وی بر «علم حساب » نیست ، قابل توجه و چشمگیر است (ابن عساکر، ص ۲۵۳؛ سبکی ، ج ۵، ص ۱۳۷؛ نیز رجوع کنید به بغدادی ، تاریخ مذاهب ، ص یا).

دیگر کتابهای کلامی او عبارت اند از :

فضائح الکرّامیّه ، از این کتاب می توان شدت مخالفت عبدالقاهر با کرّامّیه را حدس زد اما نمی توان مشخص کرد که آیا در دوره اوجگیری قدرت ایشان این کتاب را نوشته است یا پس از روی به افول نهادن آن .

در الفرق بین الفرق به این کتاب اشاره شده است ؛ نفی خلق القرآن ؛

الصفات ؛

الایمان و اصوله ؛

إبطال القول بالتولد ؛

الناسخ و المنسوخ (در مجموعه نسخه های خطی برلین )؛

فضائح المعتزله ، که خلاصه آن در الفرق آمده است ؛

بلوغ المَدی ‘ عن أصولِ الْهُدی ‘ (سبکی ، ج ۵، ص ۱۴۰؛ بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۴۸۲).

آثار فقهی و حدیثی او، گذشته از کتاب تفسیر، عبارت اند از :

تأویلُ متشابِه الاَخبارِ والا´یات ؛

التحصیل در اصول فقه ؛

العماد فی مواریث العباد ، سبکی (همانجا) این کتاب را در فرائض و حساب بی نظیر دانسته است ؛

شرح مفتاح ابن القاص ؛

الدورّیات فی الطهارات و دیگر بابهای فقهی که اِسنَوی (ج ۱، ص ۹۶ـ۹۷) نسخه ای از آن را نزد خود داشته است ؛

نقضُ ما عَمِلَهُ ابوعبدالله الجرجانی فی ترجیح مذهب أبی حنیفه .

از آثار عرفانی او

تفضیلُالفقیرالصابِرِعلی الغَنیِّالشّاکِر را می توان نام برد (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۴۶۲ـ۴۶۳). سبکی (ج ۵، ص ۱۴۰) از ابن صلاح نقل می کند که بغدادی کتابی درباره تصوّف نوشته و در آن هزار قول را به ترتیب حروف گردآوری کرده است .



منابع :

(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، ج ۸ ، چاپ محمد یوسف دقاق ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۲) ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، ج ۳، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۹۷۰ ) ؛
(۳) ابن عساکر، تبیین کذب المفتری فیما نسب الامام ابی الحسن الاشعری ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴) ابن کثیر البدایه والنهایه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۵) شهفوربن طاهر اسفراینی ، التبصیرفی الدین و تمییزالفرقه الناجیه عن الفرق الهالکین ، چاپ محمد زاهد کوثری ، مصر ۱۹۵۵؛
(۶) عبدالرحیم بن حسن اسنوی ، طبقات الشافعیه ، چاپ کمال یوسف حوت ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۷) کلیفورد بازورث ، تاریخ غزنویان ، ترجمه حسن انوشه ، ج ۱، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۸) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره ( بی تا. ) ، همان ، ترجمه فارسی : تاریخ مذاهب اسلام ، یا، ترجمه الفرق بین الفرق ، ترجمه محمد جواد مشکور، تبریز ۱۳۳۳ ش ؛
(۹) همو، کتاب اصول الدین ، استانبول ۱۳۴۶ـ ۱۹۲۸، چاپ افست بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۰) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه کلیسی ، استانبول ۱۳۶۰ـ۱۳۶۲/۱۹۴۱ـ۱۹۴۳؛
(۱۱) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) محمدبن علی راوندی ، راحه الصدور و آیه السرور در تاریخ آل سلجوق ، سعی و تصحیح محمد اقبال به انضمام حواشی و فهارس با تصحیحات لازم مجتبی مینوی ، تهران ۱۳۶۴ش ؛
(۱۳) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۱۴) ابراهیم بن محمد صریفینی ، تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۵) محمدبن عمر فخررازی ، مناظرات فخرالدین الرازی فی بلاد ماوراءالنهر ، چاپ فتح الله خلیف ، بیروت ( بی تا. ) ، چاپ افست تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۶) محمدبن منوّر، اسرارالتوحید ، چاپ احمد بهمنیار، تهران ۱۳۱۳ ش ؛

(۱۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۱۸) EI 2 , s.v. ” A l- Baghda  d   ” (by A.S. Tritton);
(۱۹) Encyclopaedia Iranica , s.v. “Bag  da  d   , ـ Abd- A l-Qa  her” (by J.Van Ess).

۲) عقاید .

در شرح و نقد عقاید بغدادی گزیری از رجوع به دو کتاب مهم وی الفرق بین الفرق و اصول الدین نیست . وی به عنوان یک متکلم در این دواثر به منظور اسکات خصم می کوشد تا با مددگیری از مسلّمات (گزاره های مورد قبول طرف بحث ) و مشهورات (گزاره های اخلاقی مورد قبول همگان ) استدلالهای جدلی خود را ترتیب دهد و به هر شیوه بر خصم ظفر نماید (دادبه ، ص ۲۰۶). نقّادیهای بغدادی در این دو کتاب ، با همه تعصب کلامی و ستیزه جویی ، موجب تحرک اندیشه و دربردارنده نتایج جدید است .

گزارشی از آرای او که همگی ابداع و ابتکار او نیست بلکه حاصل تأمل و تلاش دهها متفکر جستجوگر دیگر است در اینجا ضروری می نماید. حضور بغدادی در ارکان پانزدهگانه ای که در دو کتاب مذکور مطرح کرده حضوری است متأملانه و فعال که در دو بخش «شناخت » و «مابعدالطبیعه » مورد بررسی قرار می گیرد.

شناخت شناسی .

در بحث از شناخت ، به مفهومِ خاص شناخت حق یا حقیقت و به ابزار شناخت پرداخته می شود. جنبش اشعری در جدال عقل و نقل ، که میان معتزله و اهل سنت و جماعت درگرفته بود، ابتدا با پرهیز از عقل گرایی آغاز شد اما آرام آرام به عقل گرایی بازگشت ؛
بغدادی علوم را به سه قسم ـ بدیهی ، حسی و استدلالی ـ تقسیم می کند و تصریح می نماید که علوم بدیهی و حسی از راه حواس و علوم استدلالی از راه عقل حاصل می شوند. به این ترتیب ، بغدادی با تأکید برامکان حصول علم ، سوفسطاییگری را رد می کند. او در اثبات صحت دعوی پیامبران و اثبات صحت و سقم اخبار آحاد دلایل عقلی را ملاک تشخیص قرار می دهد (بغدادی ، اصول الدین ، ص ۷ـ ۸، ۱۲ـ۱۳).

مابعدالطبیعه .

آرای بغدادی در مباحث مابعدالطبیعه را می توان در سه بخشِ نظریات وی درباره خدا و جهان و انسان بررسی کرد. او در بحث خداشناسی به سه مسئله صفات سلبی (یعنی تنزیه ذات حق )، صفات ثبوتی (یعنی هفت صفت عالم ، قادر، حی ، مرید، سمیع ، بصیر ومتکلم ) و اسماءالله و افعال خدا می پردازد (همان ، ص ۷۳ـ۸۲، ۹۰، ۱۱۴ به بعد). در بحث از اسماءالهی او قائل به «توقیف » است ، به این معنی که مأخذ نامهای خدا عبارت از قرآن ، سنت و اجماع است و به طریق قیاس نمی توان نامی بر خدا نهاد (همان ، ص ۱۱۶).

او همچنین به تقسیم بندی سه گانه اسماء می پردازد، نامهایی که دلالت بر ذات حق دارد مانند «واحد»، نامهایی که بیانگر صفات ازلی حق اند مانند «حی » و نامهایی که مشتق از افعال اوست مانند «خالق » و «رازق ». او در این میان بر قدیم بودن کلام الهی و امکان رؤیت خدا تأکید می ورزد (همان ، ص ۹۸، ۱۰۶، ۱۱۷ ـ ۱۱۸). بغدادی در طرح بحث افعال الهی به افعال این جهانی (آفرینش و راهنمایی ) و افعال آن جهانی (معاد و ثواب وعقاب ) می پردازد.

در آفرینش به ذکر حدوث جهان بسنده می کند (همان ، ص ۶۸). در زمینه راهنمایی قائل به هدایت عام از طریق انبیا و هدایت خاص از طریق باطن بندگان است (همان ، ص ۱۴۰). در معاد به نظریه آجال پرداخته (همان ، ص ۱۴۲ـ۱۴۴) و نیز مباحث بهشت و دوزخ ، حوض ، صراط ، میزان و شفاعت از سوی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و صلحای امت و زنده شدن مردگان در رستاخیز را مطرح می سازد.

جهانشناسی .

بغدادی (همان ، ص ۳۳ـ ۳۵) جهان را به «ماسوی الله » تعریف می کند، یعنی همان معنای عام جهان از نظر قرآن که شامل عالم مجرّدات و مادی است (اعراف : ۵۴). معنای خاص جهان ، طبیعت است که اشعری خود به آن نپرداخته اما در مکتب وی مورد توجه افرادی چون باقلانی ، جوینی ، غزالی و رازی قرار گرفته است ، البته با هدفی بسیار متفاوت از آنچه مورد نظر فیلسوفان بوده است . ابن خلدون (ج ۲، ص ۹۴۹) این تفاوت را اینگونه بیان می کند که فیلسوف در جسم از لحاظ حرکت و سکون می نگرد و متکلم در آن از این حیث می اندیشد که برفاعل (خدا) دلالت می کند. بغدادی در بحث از حدوث جهان به مسئله نظام آسمانها، جوهر فرد و تجدّد امثال می پردازد (بغدادی ، اصول الدین ، همانجا).

او براساس قرآن کریم (بقره : ۲۹؛اسراء: ۴۴ و غیره ) نظریه وجود نُه فلک را رد می کند و از نظریه هفت فلک (با توجه به تعبیر قرآنیِ «سَبْع سَماواتٍ طِباقاً، مُلک : ۳) دفاع می کند (بغدادی ، اصول الدین ، ص ۶۴ـ۶۵). او نظریه حرکت زمین را ـ که به برخی حکما نسبت داده است ـ مردود می شمارد و بر سکون و ثبات زمین تأکید می ورزد (همان ، ص ۶۰ـ۶۳). بغدادی (ص ۱۶ ـ ۱۸) در نظریه جوهر فرد همرأی با باقلانی است و اجزای جهان را دوگونه می داند؛جواهر و اعراض ، و هر جوهر جزئی است لایتجزّی یا جوهری است فرد که تجزیه نمی پذیرد (همان ، ص ۳۵).

او در تأیید نظریه تجدّد امثال به طرح قاعده «العَرَض لاَیبقی زمانَیْن » پرداخته و در نهایت به اثبات فنای ذاتی اعراض به طور مستقیم و اثبات فنای جواهر و اجسام به طور غیرمستقیم می پردازد و با اثبات حدوث اعراض و جواهر و اجسام ، قِدَم ذات حق را اثبات می کند. دخالت دایمی و مستقیم خداوند در امور جهان نیز با نشان دادن وابستگی و نیاز همیشگی جهان به ذات بی نیاز خدا اثبات می شود (همان ، ص ۴۵، ۵۱ ـ۵۲، ۶۶ـ۶۷، ۲۲۹ـ۲۳۰؛باقلانی ، ص ۱۸؛تفتازانی ، ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۱۶۱ـ۱۶۲؛همو، ۱۳۱۶، حاشیه کستلی ، ص ۶۹؛جرجانی ، ج ۵، ص ۳۷ـ ۳۸). او فنای عالم را ممکن می شمارد، زیرا خداوند را قادر به این عمل می داند (بغدادی ، اصول الدین ، ص ۲۲۹).

انسان شناسی .

در مبحث انسان از دیدگاه متکلمان ، از حقیقت جسمانی یا روحانی انسان سخن می رود و افعال انسان از دودیدگاه جبر و اختیار، و حسن وقبح (شرعی یا عقلی ) بررسی می شود. اما بغدادی سخنی از حقیقت انسان نمی گوید و در حل مشکل جبر و اختیار، به تأیید نظریه «کسب » می پردازد (همان ، ص ۱۳۳). به این ترتیب ، خداوند خلق کننده افعال و انسان ، کسب کننده آنهاست (قس شهرستانی ، ج ۱، ص ۱۳۲ـ ۱۳۳).

بدین سان ، هم قدرت خدا محدود نمی شود و هم مسئولیت انسان اثبات می گردد. بغدادی تصریح می کند که حقیقت غیراز جبرو قدَر (تفویض ) است و سنّیِ عدلیِ منزه از باور جبر و اختیار کسی است که معتقد باشد انسان ، کسب کننده کردار خویش و خدا آفریننده کسب اوست (بغدادی ، الفرق ، ص ۳۳۸ـ ۳۳۹). بغدادی در بازشناسی حسن وقبح ، یا نیکی و بدی کردارها، به طرحِ سنتی طبقه بندی افعال به پنج قسمِ واجب ، حرام ، مستحب ، مکروه و مباح پرداخته و طبق نظر اشاعره حسن وقبح شرعی را تأیید می کند، یعنی هر آنچه خداوند بدان امر فرماید (واجب ) نیک ، و هر آنچه از آن نهی کند (حرام ) بد است (همو، اصول الدین ، ص ۲۰۸ـ۲۰۹).



منابع :

(۲۰) علاوه برقرآن ؛
(۲۱) ابن خلدون ، مقدمه ابن خلدون ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۲) محمدبن طیب باقلانی ، التمهید فی الرد علی الملحده المُعَطّله والرافضه والخوارج والمعتزله ، چاپ محمود محمد خضیری و محمد عبدالهادی ابوریدَه ، قاهره ۱۳۶۶/۱۹۴۷؛
(۲۳) عبدالقاهر بن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۲۴) همو، کتاب اصول الدین ، استانبول ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۲۵) مسعودبن عمر تفتازانی ، ( شرح ) العقائد النسفیه ، و بهامشه حاشیه مصلح الدین بن مصطفی کستلی ، استانبول ۱۳۲۶، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) ؛
(۲۶) همو، شرح المقاصد ، چاپ عبدالرحمان عمیره ، قم ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۲۷) علی بن محمد جرجانی ، شرح المواقف ، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی ، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۸) اصغر دادبه ، فخررازی ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۲۹) محمدبن عبدالکریم شهرستانی ، الملل والنحل ، چاپ احمد فهمی محمد، قاهره ۱۳۶۷ـ ۱۳۶۸/ ۱۹۴۸ـ ۱۹۴۹٫

۳) آثار ریاضی .

از بغدادی دو کتاب ریاضی در دست است :

۱) التکمله فی الحساب .

این کتاب به زبان عربی است و یک نسخه خطی آن در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران (ش ۵ر۶۹۱۱) موجود است (دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۱۶، ص ۳۹۷). نسخه دیگری از این کتاب نیز در قاهره (دارالکتب المصریه ، ش ۱ر۷۹۳) وجود دارد (بغدادی ، ۱۴۰۶، مقدمه سعیدان ، ص ۱۲). احمد سلیم سعیدان متن عربی این کتاب را همراه با مقدمه و تعلیقات به چاپ رسانده است . نسخه ناقصی نیز در کتابخانه لاله لی استانبول (ش ۱ر۲۷۰۸) نگهداری می شود (کراوزه ، ص ۴۷۴).

اهمیتِ التکمله … در این است که همه انواع حساب دوره اسلامی را در بر دارد. مطالب کتاب در هفت «نوع » (فصل ) تنظیم شده است ، بدین شرح : حساب هندی (اعشاری ) عددهای صحیح ؛
حساب هندی (اعشاری ) کسرها؛
حساب شصتگانی (حساب دَرَج و دقایق )؛
حساب انگشتی (حساب الید)؛
عددهای گنگ ساده و مرکب (حساب الاعداد الاصم و ذوات الاَیْمُن )؛
نظریه اعداد؛
حساب معاملات .

در «نوع » اول ، علاوه بر چهار عمل اصلی ، از روش یافتن جذر و کعب تقریبی عددها نیز بحث شده است . در این «نوع »، الگوریتمی برای محاسبه سریع n 2 از ۱۰۲۴= ۱۰ ۲، داده شده است . روی هم رفته ، این قسمت خلاصه ای است از کتاب الفصول فی الحساب الهندی اقلیدسی که در بعضی موارد کمی بسط داده شده است ؛
مثلاً قدیمترین جدول ضرب به شکل امروزی در همین کتاب دیده می شود (بغدادی ، ۱۴۰۶، مقدمه سعیدان ، ص ۲).

در «نوع » دوم ، کسرها در حساب هندی بررسی می شود. نماد کسر، مخرج مشترک ، مقایسه کسرها، چهار عمل اصلی با کسرها، و جذر و کعب گرفتن از کسرها مباحث این قسمت اند. در «نوع » سوم ، حساب شصتگانی که حساب درجه ها و دقیقه ها نامیده می شده موضوع بحث است . در این قسمت نیز چهار عمل اصلی و جذر و کعب در حساب شصتگانی بررسی شده است .

در «نوع » چهارم ، از حساب انگشتی که پیش از حساب هندی میان مسلمانان رایج بوده بحث می شود. حساب انگشتی ، دستگاه حسابی پیچیده ای بوده که در آن نماد به کار نمی رفته و همه عملیات با استفاده از انگشتان دست و به صورت ذهنی انجام می شده است . به همین دلیل ، آن را حساب هوایی نیز می نامیدند.

در «نوع » پنجم ، اعداد گنگ به صورت جذر یا کعب یا به صورت b ¡ ¢ a+ ¡ مورد بحث اند. احتمالاً بین آثاری از دوره اسلامی که به اعداد گنگ پرداخته اند، کتاب التکمله … کاملترین است . به نظر می رسد که بیشترین مطالب این قسمت کتاب از مقاله دهم اصول اقلیدس یا شرحهای یونانی آن اقتباس شده باشد.

«انواع » ششم و هفتم ، که در آنها به ویژگیهای اعداد و حساب معاملات پرداخته شده است ، مهمترین قسمتهای کتاب التکمله اند. التکمله بغدادی از آثار مهم و معروف ریاضیات دوره اسلامی است که به عنوان کتاب درسی به کار می رفته ، و نظامی عروضی سمرقندی در آغاز مقاله سوم از چهار مقاله ، هنگام تعریف علم حساب ، از این اثر ابومنصور بغدادی نام برده است (نظامی ، ص ۵۴). در پایان مقاله اول اصول حساب الهند کوشیار گیلانی (نسخه خطی ، ش ۷ر۴۸۵۷ کتابخانه ایاصوفیا، استانبول ) مثالی برای امتحان عمل جذر مأخوذ از «التکمیل » در حاشیه آمده است که منظور از آن همین التکمله فی الحساب ابومنصور بغدادی است (سعیدان ، ص ۶۷).

۲) رساله فی المساحه .

یک نسخه خطی از این کتاب در کتابخانه لاله لی استانبول (ش ۲ر۲۷۰۸) موجود است (کراوزه ، همانجا). متن عربی این کتاب را احمد سلیم سعیدان به چاپ رسانده است . این کتاب را ابوالفتوح اصفهانی (متوفی ۶۰۰) به فارسی ترجمه کرده است . نسخه خطی ترجمه فارسی در کتابخانه آستان قدس رضوی (ش ۵۴۶۲) نگهداری می شود (آستان قدس رضوی . کتابخانه مرکزی ، ج ۸، ص ۳۹ـ۴۲). عکس این نسخه را انتشارات بنیاد فرهنگ ایران به چاپ رسانده است (بغدادی ، ۱۳۴۷ ش ، ترجمه فارسی ، ص ۸۹ـ۱۶۵). این ترجمه را، ترجمه کتابی به نام الایضاح عن اصول صناعه المساح دانسته اند، و به همین دلیل کتاب الایضاح نیز به ابومنصور بغدادی نسبت داده شده است (قربانی ، ص ۱۰۹)؛

در حالی که پیداست که متن فارسی ترجمه رساله فی المساحه است و ربطی به کتاب الایضاح ندارد. اگرچه مطالب کتاب الایضاح شباهت زیادی با محتوای کتاب رساله فی المساحه دارد، ولی این دو کتاب مستقل از یکدیگرند و هیچ شاهد مستدلی برای نسبت دادن کتاب الایضاح به ابومنصور بغدادی وجود ندارد. سزگین ، به استناد چاپ عکسی نسخه الایضاح و ترجمه فارسی رساله بغدادی ، نسخه خطی فارسی مشهد را ترجمه رساله فی المساحه و نسخه عربی الایضاح (کتابخانه آستان قدس رضوی ، ش ۵۴۲۹) را همان رساله فی المساحه دانسته است (ج ۵، ص ۳۵۷).

مباحث کتاب رساله فی المساحه عبارت اند از:

واحدهای انداره گیری طول ، مساحت ، و حجم ؛
مساحت چهارضلعیها؛
مساحت مثلث ؛
مساحت دایره ها و قطاعها؛
مساحت شش ضلعیها؛
مساحت اجسام فضایی : منشور، کره ، مخروط ؛
تقسیم زمین ؛
و حفر چاه .در ترجمه فارسی ، قسمت «حفرچاه » حذف شده است و در عوض چند صفحه ای در مورد تقسیم زمین و معاملات زمین وجود دارد که در متن عربی نیست .



منابع :

(۳۰) آستان قدس رضوی . کتابخانه مرکزی ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، تالیف احمد گلچین معانی ، ج ۵، مشهد ۱۳۵۰ ش ؛
(۳۱) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، التکمله فی الحساب ، چاپ احمد سلیم سعیدان ، کویت ۱۴۰۶/۱۹۸۵؛
(۳۲) همو، کتاب الا یضاح عن اصول صناعه المسّاح ، ترجمه اسعدبن محمود اصفهانی ، تهران ۱۳۴۷ ش ؛
(۳۳) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، ج ۱۶، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۳۴) احمد سلیم سعیدان ، «التعریف بالمخطوطات : رسالتان فی الحساب العربی »، مجله معهد المخطوطات العربیه ، ج ۱۳، جزء ۱ (ربیع الاول ۱۳۷۸)؛
(۳۵) ابوالقاسم قربانی ، زندگینامه ریاضیدانان دوره اسلامی : از سده سوم تا سده یازدهم هجری ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۳۶) احمدبن عمر نظامی ، کتاب چهارمقاله ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی ، لیدن ۱۳۲۷/۱۹۰۹، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛

(۳۷) Max Krause, Stambuler Handschriften islamischer Mathematiker, in Quellen und Studien zur Geschichte der Mathematik, Astronomie und Physik, pt. B, vol.3, 1936;
(۳۸) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, vol. V: Mathematik bis ca-430 H., Leiden 1974.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابومطیع حَکم بن عبدالله بلخی (متوفی۱۹۹ه.ق)

بلخی ، ابومطیع حَکم بن عبدالله بن مَسْلَمه بن عبدالرحمان ، فقیه و قاضی و محدث ، و شاگرد ابوحنیفه . وی در ۱۹۹ به سن ۸۴ سالگی در بلخ درگذشت .

شانزده سال در زادگاه خود بلخ ، به امر قضا اشتغال داشت ؛ چند نوبت به بغداد و احتمالاً به جاهای دیگر، به ویژه به مدینه و مکه و کوفه ، سفر کرد، زیرا در میان کسانی که گفته شده وی از آنها حدیث استماع می کرده است سه تن از مؤسسان مکتبهای فقهی اسلام بوده اند: مالک بن انس از مدینه ، ابوحنیفه و سفیان ثوری هردو از کوفه . ابومطیع از اعتبار و نفوذ بسیاری برخوردار بود.

معلومات عمیق و تیزهوشی و آرای خردمندانه و زهد و بزرگواریش موجب شد که عده کثیری از طلاّ ب و گردآورندگان حدیث به او روی آورند ( داستانی که خطیب بغدادی (ج ۸، ص ۲۲۴) از اعتراض صریح وی به خلیفه عباسی و پشتیبانی مردم نقل کرده ، مؤید نفوذ اجتماعی و دینی اوست ) .

آثار

ظاهراً در انتقال بعضی از آرا و تعلیمات ابوحنیفه سهم مهمی داشته است . از تحقیقات کنونی برمی آید که جز نامه ای که ابوحنیفه به عثمان البَطّی نوشته است ، بقیه آثار منسوب به ابوحنیفه را، که متضمن آرای اوست ، پیروانش نوشته اند. ابومطیع احتمالاً راوی کتابی است به نام فقه الاکبر منسوب به ابوحنیفه و مشتمل بر آرای او که ، نسخه موجود از آن (در مجموعه شروح الفقه الاکبر ، ش ۱، حیدرآباد ۱۳۲۱) حاوی شرحی است که به خطا به ماتُریدی نسبت داده شده است . کتاب دیگری نیز به نام فقه الابسط ، در مجموع حاوی همان مطالب ، وجود دارد که گفته اند پاسخهای ابوحنیفه به پرسشهای کلامی ابومطیع است .

ستیزهای دینی و سیاسی عصر ابومطیع در برخی از آرای منفی درباره وثاقت او در کار روایت حدیث منعکس است ؛از جمله از احمدبن حنبل نقل کرده اند که ابومطیع در نقل حدیث ضعیف است ، زیرا بهشت و دوزخ را مخلوق و از بین رفتنی دانسته است ؛ ازینرو ابومطیع جَهمی (اهل تعطیل ) است . اما تقریباً مسلّم است که او به چنین بدعتی اعتقاد نداشته ، زیرا در فقه الابسط بصراحت با نظریات جهمیان مخالفت کرده است .

این آرای خصمانه که خطیب بغدادی و ذهبی نقل کرده اند در حقیقت مبین دیدگاه اهل حدیث است (خبر نادرست مشابهی نیز درباره ابوحنیفه گفته شده است رجوع کنید به د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «ابوحنیفه النعمان »).

کسانی نیز ابومطیع را یکی از بزرگان مُرجئه شمرده اند. این سخن ممکن است تا حدی به حقیقت نزدیک باشد، زیرا ابوحنیفه نیز خود یکی از آنان بود (برای آرای شاخت درباره فقه الابسط رجوع کنید به همانجا). ابومطیع را در فقه و قضا «بصیرٌ بالرأی » خوانده اند (خطیب بغدادی ، ج ۸، ص ۲۲۳) که ظاهراً حاصل تبحر او در استنتاج و کاربرد قیاس است .



منابع :

(۱) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۲) محمد بن احمد ذهبی ، میزان الاعتدال ، ج ۱، قاهره ۱۳۸۲/۱۹۶۳، ص ۵۷۴ ـ ۵۷۵، ش ۲۱۸۱؛
(۳) عبدالقادربن محمد قرشی حنفی مصری ، الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه ، حیدرآباد دکن ۱۳۳۲/۱۹۱۴، ج ۲، ص ۲۶۶؛

(۴) EI, s.v. “Abu ¦ H ¤ an ¦ â fa A l-Nu`ma ¦ n” (by J. Schacht);
(۵) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1957-1965, I, 414.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه تاج الدین ابوالفتح عثمان بلطی(۵۲۴-۵۹۹ه.ق)

بَلَطی ، تاج الدین ابوالفتح عثمان بن عیسی بن منصور، نحوی ، شاعر و ادیب عرب در قرن ششم . وی ، به گفته خودش ، اصلاً از شهر بَلَط (یا بَلَد) نزدیک مَوصِل بوده و سه روز مانده به آخر رمضان ۵۲۴ در شهر موصل ، در قبیله بنی مایِدَه به دنیا آمده است (عمادالدین کاتب ، قسم شعراءالشام ، ج ۲، ص ۳۸۵).

ازینرو تذکره نویسان معاصرش ، نسبت او را بَلَطی (همانجا؛ یاقوت حموی ، ۱۹۶۵، ج ۱، ص ۷۲۱؛ همو، ۱۴۰۰، ج ۱۲، ص ۱۴۱) و بعضی نیز بُلَیْطی نوشته اند (ابن حجر عَسقَلانی ، ج ۴، ص ۱۵۰؛ زِرِکلی ، ج ۴، ص ۲۱۲). با توجه به وضع زندگی ادامه مقاله بعید نیست که وی را بر سبیل تهکّم و او  «بُلَیْطی » به تصغیر خوانده باشند. بلطی علوم رجوع کنید به تحقیر ادبی را در زادگاه خود فراگرفت .

استادان

استادان او عبارت بودند از:

ابوالفرج عبدالله بن اسعدبن علی ، معروف به ابن الدَّهّان (۵۲۲ ـ ۵۸۱) فقیه و شاعر؛

ابومحمد سعیدبن مبارک بن الدَّهّان (۴۹۴ـ ۵۶۹) نحوی شاعر؛

حسن معلم و ابونزار.

او سپس به دمشق رفت و از محضر درس زَبَدانی بهره مند شد. پس از تسلط صلاح الدین ایّوبی بر مصر در ۵۶۷، به قاهره رفت و به دستور صلاح الدین ، به استادی نحو و علوم قرائت قرآن و روایت حدیث در جامع عتیق قاهره منصوب شد و تا پایان عمر به تعلیم مشغول بود و مقرری دریافت می کرد عمادالدین کاتب ، ( ۱۴۰۰، ج ۱۲، رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۸۵ـ۳۹۱؛ یاقوت حموی ، ص ۱۴۲؛ سیوطی ، ج ۲، ص ۱۳۵).

صلاح الدین ، قاضی فاضل عبدالرحیم عسقلانی (۵۲۹ ـ ۵۹۶) را به وزارت کل مصر و عمادالدین کاتب اصفهانی (۵۱۹ ـ ۵۹۷) را به نیابت او برگزید و این هر سه دانشمند پیوسته دوستی خود را با هم حفظ می کردند.

رحلت

بلطی در اواخر صفر ۵۹۹، در هفتاد و پنج سالگی در قاهره وفات یافت ، و پس از سه روز مردم از مرگ او با خبر شدند (یاقوت حموی ، ۱۴۰۰، همانجا؛ سیوطی ، ج ۲، ص ۱۳۶؛ ابن حجر عسقلانی ، همانجا).

او در علوم ادبی ، بویژه نحو و عروض و لغت استاد بود و در نحو به هر دو مکتب کوفی و بصری تسلط داشت و آن دو مکتب را درهم می آمیخت (یاقوت حموی ، ۱۴۰۰، ج ۱۲، ص ۱۴۴).

آثار

از آثار اوست :

کتاب العروض الکبیر ؛

کتاب العروض الصغیر ؛

کتاب العِظَات الموقظات ؛

کتاب النِّیر فی العربیه ؛

کتاب اخبارالمتنبّی ؛

کتاب المُستَزاد علی المُستَجاد مِنْ فَعَلاتِ الاجواد ؛

کتاب علم أَشکال الخطّ ؛

کتاب التّصحیف و التّحریف ؛

و کتاب تَعلیِل العبادات (همو، ج ۱۲، ص ۱۴۶ـ۱۴۷).

از او اشعاری باقی مانده که در قالب قصیده در مدح عبدالرحیم عسقلانی ، یا ترکیب بند، و غزل است و اشعاری نیز به طنز و هجا دارد. گزیده ای از اشعار او را عمادالدین کاتب (همانجا) و یاقوت حموی (۱۴۰۰، ج ۱۲، ص ۱۴۷ـ۱۶۷) نقل کرده اند. از همین نمونه های اشعار او، تسلط وی بر زبان و شعر عرب معلوم است . سبک او مصنوع و متکلف است و او به آرایشهای لفظی و نوآوری در وزن و قافیه و آهنگ بیش از ابداع در معانی لطیف توجه داشته است .



منابع :

(۱) ابن حجر عسقـلانی ، لسان المیـزان ، بیروت ۱۳۹۰/ ۱۹۷۱؛
(۲) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۳) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بُغیه الوُعاه فی طبقات اللّغویین والنّحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، مصر ۱۳۸۴/ ۱۹۶۴ ـ ۱۹۶۵؛
(۴) عمادالدین کاتب ، خَریده القصر و جَریده العصر ، قسم شعراءالشام ، ج ۲، دمشق ۱۳۷۸؛
(۵) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۶) همو، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ، ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه محمدبن یحیی خبّاز دمشقی بَطنینی(متوفی ۱۰۷۵ه.ق)

بَطنینی ، محمدبن یحیی خبّاز دمشقی ، فقیه و محدّث شافعی در قرن یازدهم . در بطنین ، از قرای دمشق ، متولد شد. از زمان تولّدش اطلاعی در دست نیست .ابتدا در دمشق به نانوایی اشتغال داشت ، اما پس از چندی ، از این شغل دست کشید و برای تحصیل به مصر مهاجرت کرد

استادان

و چندین سال در دانشگاه ازهر نزد استادان بزرگی چون

شیخ سلیمان المزاحی ،

شمس بابلی ،

شهاب احمد قلیوبی ،

شمس شوبری به تحصیل پرداخت .

پس از آن در فنون مختلف علمی تدریس می کرد. وی در اواخر عمر، بینایی خود را از دست داد و در عین حال به قدرت حافظه اش افزوده شد، و این امر باعث شهرت و اعتقاد اغلب مردم ، عامه و خاصه ، نسبت به او گردید.

شاگردان

شیخ محمد بخشی ،

شیخ عبدالقادر عبدالهادی ،

شیخ ابوالسعود،

شیخ حمزه رومانی

و بسیاری دیگر از فضلای آن زمان ، از شاگردان او بودند.

بطنینی پس از درگذشت شیخ محمد محاسبی ، خطیب و مدرس جامع قُبّه النسر، در آنجا به تدریس پرداخت و بزرگترین مقام روحانی شافعیان و عالم حدیث در زمان خود شناخته شد.

رحلت

او در ۱۰۷۵ درگذشت (محبی ، ج ۴، ص ۲۶۴).

اثر

از وی اثری تألیفی با نام فتح رب البریّه بالجواب عن اسئله المبتدعه الزیدیه باقی است (بغدادی ، ۱۹۷۱ـ۱۹۷۲، ج ۲، ستون ۱۶۳؛ همو، ۱۳۸۷، ج ۲، ستون ۲۹۰).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلکه کلیسی ، ( استانبول ۱۹۷۱ـ۱۹۷۲ ) ؛
(۲) همو، هدیه العارفین ، استانبول ۱۹۵۵، چاپ افست تهران ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
محمدامین بن فضل الله محبی ، خلاصه الاثر ، بیروت ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه بَکّاربن قُتیبه(۱۸۲-۲۷۰ه.ق)

بَکّاربن قُتیبه ، ابوبکر، قاضی مصر، محدّث و فقیه حنفی . در ۱۸۲ در بصره زاده شد. نزد هلال بن یحیی ، فقیه حنفی ، فقه آموخت و در سماع و نقل حدیث کوشش فراوان کرد (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۸۰؛ ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۵۹۹).

به نوشته ابن تَغْری بِرْدی (ج ۳، ص ۴۷)، بکّار اعلم علمای مصر در زمان خود بوده است . اطلاعاتی که از زندگی او در دست است بیشتر به دوران قضاوت او در مصر مربوط می شود. با آنکه از سخنان او برمی آید که ازدواج نکرده و فرزندی نداشته است (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۱)، از ابن عساکر نقل شده که یکی از راویان او فرزندش ، بَکربن بکار، بوده است (کندی ، ملحق ابن حجر عسقلانی ، ص ۵۰۵).

بکار در جمادی الاولی ۲۴۶، به فرمان متوکّل خلیفه عباسی ، با منصب قضا به مصر وارد شد و تا پایان عمر در این منصب باقی ماند (کندی ، ذیل «ابن بُرد»، ص ۴۷۷ـ ۴۷۸). در تمام آن دوران (حدود ۲۵ سال )، جز چند ماه پایان عمر، با احترام تمام زیست ، به گونه ای که احمدبن طولون * ، حاکم نیرومند مصر و شام ، بدون تشریفات در مجالس پُرجمعیت او حضور می یافت (همان ، ملحق ابن حجر عسقلانی ، ص ۵۰۸).

مورخانی که از بکّار نام برده اند، از عدالت و پارسایی او سخن گفته اند (همان ، ذیل «ابن بُرد»، ص ۴۷۷؛ ابن تغری بردی ، همانجا؛ ذهبی ، ۱۴۰۳، ص ۵۹۹)؛ همچنین نوشته اند که قرآن بسیار می خواند و از بکّائین بود و نصیحتهای او در مجلس قضا بر مراجعان مؤثر می افتاد (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۸۰)

ابن خلکان (ج ۱، ص ۲۸۱) درباره دقت عمل او نوشته است که همواره درباره امنای خود و شهود تحقیق می کرد.به روایت او، قاضی بکّار گواهی زاهدِ عابدی را که ازدوستان دبستانی او بود نپذیرفت ، زیرا وی در دوران نوجوانی لطیفه ای گفته بود و بکّار آن را استهزای قرآن پنداشته بود. اگراین موضوع درست باشد، سختگیری بکّار را در عدالتِ شهود نشان می دهد.

به نوشته ذهبی (۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۰ـ۶۰۱)، قاضی بکّار دو مشاور در مسائل قضایی داشته است : یونس بن عبدالاعلی ، عالم بزرگ مصری از شاگردان شافعی و معدّل (تصدیق کننده عدالت شهود) بزرگ مصر؛ و موسی بن عبدالرحمان بن قاسم ، زاهدِ مورد علاقه قاضی ، که در پی مجادله ای از او کناره گرفت .

ابن خلکان (ج ۷، ص ۲۵۰ـ۲۵۱) در این باره می نویسد که در ۲۴۶، محمّدبن ابی اللیث ، قاضی اسبق مصر، که به سوی عراق می رفت ، در میانه راه این دو مشاور را به بکّار معرفی کرد. اما این گفته درست به نظر نمی رسد، زیرا محمدبن ابی اللیث ده سال پیش از انتصاب قاضی بکّار برکنار و در ۲۴۱ به عراق تبعید شده بود (کندی ، ذیل «ابن بُرد»، ص ۴۶۳ـ۴۶۵).

قاضی بکّار براساس مذهب حنفی حکم می کرد و چند نمونه از قضاوتهای اودر ملحقات الولاه والقضاه آمده است (همان ، ملحق ابن حجر عسقلانی ، ص ۵۰۸ ـ ۵۱۱). در اواخر عمرِ قاضی بکّار، ابن طولون به سبب اختلاف با موفّق ، ولیعهد عباسی ، مجلسی از فقها و قضات و بزرگان در دمشق برپا کرد و از آنان خواست که موفّق را خلع کنند. بیشتر آنان پذیرفتند، اما قاضی بکّاراظهار داشت که فرمان عزل موفّق را، مانند فرمان ولایتعهدی او، باید ابن طولون صادر کند.

ابن طولون با توهین به او عطایای چندساله خود به او را مطالبه کرد. بکّار تمامی آنها را بدون هیچ تصرّفی بازگرداند و مایه شگفتی و شرمندگی ابن طولون شد (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۷۹). ابن طولون اختیار نداشت که بکّار را از منصب قضا برکنار کند (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۱) اما جهّال را تحریک کرد تا از او شکایت کنند (ابن عساکر، ج ۵، ص ۲۳۸).

سرانجام در جمادی الاخره ۲۷۰ بکّار به زندان افتاد. به نوشته ذهبی (۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۳)، بکّار در زندان هر جمعه لباس تمیز می پوشید و آهنگ نماز جمعه می کرد و وقتی با جلوگیری زندانبان مواجه می شد، می گفت : «خدایا شاهد باش !» در پی اصرار محدثان ، وی اجازه یافت از درون اتاقی مشرف به بیرون ، نقل حدیث کند (همانجا).

رحلت

ابن طولون در ذیقعده ۲۷۰ درگذشت و قاضی بکّار آزاد شد، اما از خانه ای که در آن زندانی بود خارج نشد و در پنجم ذیحجه همان سال درگذشت و در تشییع پیکر او جمعیتی عظیم شرکت کردند و او را در مصلاّ ی بنی مسکین به خاک سپردند (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۸۲؛ ذهبی ، ۱۴۱۲، حوادث و وفیات ۲۶۱ـ۲۸۰، ص ۷۳).

قاضی بکّار از گروهی از محدثان حدیث آموخته بود،از جمله :

رَوْح بن عُباده ، محدث سرشناس اهل سنت (متوفی ۲۰۵)؛

و ابوداود طَیالِسی (متوفی ۲۰۴)، مؤلف مسند أبی داود .

همچنین عده کثیری در مصر و دمشق از او حدیث شنیده بودند (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۵۹۹)

که سرشناسترین آنان عبارت اند از:

ابوجعفر طَحاوی ، محدث و فقیه بزرگ حنفی در مصر (متوفی ۳۲۱)؛

ابوالعبّاس اصمّ، محدث اهل سنّت (متوفی ۳۴۶)؛

ابوعوانه اسفراینی ، محدّث و مؤلف مسندأبی عوانه (متوفی ۳۱۶)؛

ابوعلی حَصائری ، مفتی دمشق (متوفی ۳۳۸)؛

ابن جَوصا، محدّث بزرگ شام ؛

و ابن خزیمه نیشابوری .



منابع :

(۱) ابن تغری بردی ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره ، مصر ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن خلکان ، وفیات الا عیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷؛
(۳) ابن عساکر، مختصر تاریخ دمشق ، لاِ بن منظور، ج ۵، چاپ مأمون صاغرجی و احمد حمّامی ، دمشق ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام ، چاپ عبدالسلام تدمری ، ج ۱۹: حوادث و وفیات ۲۶۱ـ۲۸۰، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۵) همو،سیراعلام النبلاء ، ج ۱۲، چاپ شعیب ارنؤوط ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدبن یوسف کندی ، کتاب الولاه و کتاب القضاه ، چاپ رفن گست ، بیروت ۱۹۰۸، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۳ 

زندگینامه ابوالبرکات محمدبن محمد سُلَمی بِلِّفیقی (بَلْفیقی )(۷۷۳-۶۸۰ه.ق)

بِلِّفیقی (بَلْفیقی ) ، ابوالبرکات ، محمدبن محمدبن ابراهیم سُلَمی ، فقیه مالکی ، قاضی و از مشاهیر حدیث و ادب و تصوّف اندلس در قرن هشتم هجری . وی ، که به ابن الحاج نیز شهرت دارد، در ۶۸۰ در خاندانی پرسابقه در علم و دیانت ، در بلفیق ، از توابع المریه اندلس ، متولد شد (ابن جزری ، ج ۲، ص ۲۳۵؛ ابن خطیب ، ۱۳۹۳ـ ۱۳۹۷، ج ۲، ص ۱۴۴؛ ابن فرحون ، ج ۲، ص ۲۶۹).

نسل او را به حارثه بن عباس بن مِرداس ، صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم از قبیله بنی سُلیم ، نسبت می دهند (فرّوخ ، ج ۶، ص ۴۹۸؛ ابن قاضی ، ۱۹۷۳، ج ۱، ص ۲۹۲؛ ابن فرحون ، همانجا؛ مقری ، ۱۹۳۹ـ۱۹۴۲، ج ۱، ص ۴۱). جدّ او ابراهیم ، در اندلس و مغرب مشهور به ابن الحاج ، از اولیا و مشایخ صوفیه و صاحب کرامت و قبرش زیارتگاه مردم بود (مقری ، ۱۳۸۸، ج ۵، ص ۴۷۱، ۴۷۴؛ ابن خطیب ، ۱۳۹۳ـ۱۳۹۷، ج ۲، ص ۱۴۳؛ مراکشی ، ج ۳، ص ۳۲۵ـ۳۲۶؛ ژیبرت ، ص ۳۸۳، ۳۸۵).

بلفیقی تعلیم را در المریه (ابن حجر عسقلانی ، ج ۴، ص ۱۵۵؛ ابن فرحون ، ج ۲، ص ۲۷۰)، و سپس اشبیلیه (فرّوخ ، همانجا) آغاز کرد و سپس به مغرب رفت و در بجایه * محضر ابوعبدالله محمدبن غریون و ابوعلی منصوربن احمدبن عبدالحق مِشدالی را درک کرد (ابن جزری ، همانجا؛ نباهی ، ص ۲۰۳)؛ آنگاه به مراکش و سپس به سبته رفت (فرّوخ ، همانجا) و پس از آن دوباره به اندلس بازگشت .

بلفیقی در دوران زندگی منصب قضا را ابتدا در شهرهای شلش (۷۱۰)، مربله و اسطبونه به عهده گرفت (نباهی ، ص ۲۰۴؛ ابن قاضی ،۱۹۷۳، همانجا)، آنگاه در مالقه ساکن شد و از قاضی ابوعبدالله طَنجالی بهره فراوان برد (نباهی ، ص ۲۰۳). او بتدریج در تعلیم ، قضا، خطابه ، زهد و خدمت به مردم (نباهی ، همانجا؛ ابن خطیب ، ۱۳۹۳ـ۱۳۹۷، ج ۲، ص ۱۴۴ـ ۱۴۵؛ فرّوخ ، همانجا؛ ابن قرحون ، همانجا؛ ابن حجرعسقلانی ، ج ۴، ص ۱۵۶؛ ابن خلدون ، ۱۹۸۹، ج ۲، ص ۵۳۸ ـ ۵۳۹) شهرت یافت .

وی از جمله زهّادی بود که کرامات افسانه آمیز صوفیان را انکار می کرد (فرّوخ ، همانجا). مدتی در مسجد جامع المریه منصب تعلیم و چندی نیز منصب قضای بَرْجه ، دَلاّ یه ، بِنِیول و فِنْیانه را داشت (ابن خطیب ، ۱۳۹۳ـ۱۳۹۷، ج ۲، ص ۱۴۵) و در ۷۳۵ پس از درگذشت .

ابوعمروبن منظور، به جای او امر قضا و خطابه مالقه را عهده دار شد (ابن حجرعسقلانی ، همانجا؛ نباهی ، ص ۲۰۴). سپس همین منصب را در ۷۴۷ در المریه و غرناطه (مراکشی ، ج ۳، ص ۳۲۷؛ ابن خطیب ، ۱۳۹۳ـ۱۳۹۷، ج ۲، ص ۱۴۶ـ۱۴۷؛ زرکلی ، ج ۷، ص ۳۹) به عهده گرفت . در ۷۶۰ بعد از وفات شیخ ابوالقاسم جانح ، قضاوت سبته (ابن خطیب ، ۱۴۰۰، ص ۱۱۶) و سپس غرناطه و در همین اثنا منصب مهم سفارت بین ملوک اندلس و مغرب را عهده دار شد. او به پذیرش مسئولیتهای مختلف و مسافرت زیاد معروف بود (نباهی ، همانجا؛ فرّوخ ، همانجا).

رحلت

بلفیقی در اواخر عمر از تمام مناصب ، جز سمت قضا و خطابه المریه ، کناره گرفت و سرانجام در ۷۷۳ در همانجا وفات یافت (فرّوخ ، همانجا؛ نباهی ، ص ۲۰۴ـ ۲۰۵). تاریخ فوتش را به اختلاف ۷۷۰ (ابن جزری ، ج ۲، ص ۲۳۶) و ۷۷۱ (کتانی ، ج ۱، ص ۱۵۳؛ وزیر، ج ۲، ص ۱۷۸؛ مقری ، ۱۳۸۸، ج ۵، ص ۴۸۷) و ۷۷۴ (ابن حجرعسقلانی ، ج ۴، ص ۱۵۷) آورده اند.

مشایخ و اساتید

مشایخ و اساتید بلفیقی در علوم مختلف متعددند که جز آنچه یاد شد می توان

از عمویش ابوالقاسم بن ابراهیم ،

ابوعبدالله جَحْدری شاعر،

ابوعبدالله بن رُشید محدّث ،

ابوعبدالله بن رافع ،

ابوزید جزولی ،

ابوعبدالله بن فخّار نحوی و

ابن بنّای ریاضیدان مراکشی نام برد (مخلوف ، ص ۲۲۹؛ ابن حجرعسقلانی ، ج ۴، ص ۱۵۵؛ ابن فرحون ، ج ۲، ص ۲۷۱؛ ابن قاضی ، ۱۹۷۳، ج ۱، ص ۲۹۲؛ مقری ، ۱۹۳۹ـ۱۹۴۲، ج ۲، ص ۳۵۶؛ ابن جزری ، ج ۲، ص ۲۳۵ـ ۲۳۶؛ ژیبرت ، ص ۴۰۱ـ۴۰۴).

شاگردان

بلفیقی شاگردان نام آوری داشت که برخی از آنها عبارت اند از:

ابن خلدون مورّخ نامدار که در مقدمه تاریخ خود (ج ۲، ص ۷۵۴)، بلفیقی را آگاه از زبان عرب و دارای قریحه شعر خوانده و در تاریخ خود (ج ۷، ص ۵۳۵ـ۵۳۶) او را از بزرگترین محدّثان و ادیبان و سخنوران ذکر کرده است ؛

ابن خطیب ، مورّخ ، طبیب و ادیب معروف ، که او را به احترام تمام یاد کرده و شیخ و استاد خود نامیده است (۱۳۹۳ـ۱۳۹۷، ج ۴، ص ۴۵۸؛ همو، ۱۹۶۳، ص ۱۲۷ـ ۱۲۸)؛

ابوزکریا سرّاج محدّث اندلسی (مراکشی ، ج ۳، ص ۳۴۸؛ کتانی ، همانجا)؛

اسماعیل بن هانی مالکی قاضی دمشق ؛

محمدبن محمد انصاری نحوی و ابوعبدالله یری (ابن جزری ، ج ۲، ص ۲۳۵).

بلفیقی علاوه بر قضا و خطابه و قرائت ، در علوم گوناگونی همچون حدیث و رجال و اصول فقه و ادبیات و منطق نیز سرآمد بود (ابن فرحون ، ج ۲، ص ۲۷۰).

آثار

تألیفات نفیس و اشعار لطیفی از او به جا مانده و تواناییش در شعر در دیوان بزرگش به نام العَذب والاُجاج مشهور است (نباهی ، ص ۲۰۴؛ برای نمونه شعر و تفسیر و شرح حدیث او رجوع کنید به مقری ، ۱۳۸۸، ج ۵، ص ۴۷۸ـ۴۸۷؛ ابن خطیب ، ۱۳۹۳ـ۱۳۹۷، ج ۲، ص ۱۵۰،۱۶۹؛ همو، ۱۹۶۳، ص ۱۲۸،۱۳۴؛ فرّوخ ، ج ۶، ص ۴۹۹، ۵۰۳؛ ابن قاضی ، ۱۹۷۳، ج ۱، ص ۲۹۱ـ۲۹۵؛ همو، ۱۳۹۰، ج ۱، ص ۴۷ـ۴۹).

از دیگر آثار او گزارش کوتاه زندگی ابن بطوطه سیّاح معروف است که بلفیقی نیز در غرناطه با وی ملاقات کرده است . این گزارش را ابن خطیب در الاحاطه (ج ۳، ص ۲۷۳) آورده است .

آثار بلفیقی که اغلب ناتمام مانده ، در سیره و تراجم و تاریخ است . (برای آشنایی با آثاربلفیقی رجوع کنید به ابن فرحون ، ج ۲، ص ۲۷۱ـ ۲۷۲؛ بغدادی ، ج ۶، ستون ۱۶۵؛زرکلی ، همانجا؛ همچنین مقاله جامع ژیبرت در مجله اندلس ، ج ۲۸، ص ۳۸۱ـ ۴۲۴، که درباره شخصیت ادبی و تاریخی او بویژه آثار ادبیش نگاشته شده است ).



منابع :

(۱) ابن جزری ، غایه النهایه فی طبقات القُرّاء ، چاپ برگشترسر، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن حجر عسقلانی ، الدرر الکامنه فی اعیان المائه الثامنه ، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۳) ابن خطیب ، الاحاطه فی اخبار غرناطه ، چاپ محمد عبدالله عنان ، قاهره ۱۳۹۳ـ۱۳۹۷/۱۹۷۳ـ۱۹۷۷؛
(۴) همو، الکتیبه الکامنه فی من لقیناه بالاندلس من شعراء المائه الثامنه ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۳؛
(۵) همو، اللمحه البدریّه فی الدوله النصریّه ، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛ابن خلدون ، تاریخ ابن خلدون المُسمّی

(۶) دیوان المبتدا والخبر فی تاریخ العرب والبربر ومن عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر ، چاپ خلیل شحاده و سهیل زکار، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۷) همو، المقدّمه ، تونس ۱۹۸۹؛
(۸) ابن فرحون ، الدیباج المذهب فی معرفه اعیان علماء المذهب ، چاپ محمد احمدی ابوالنور، قاهره ۱۳۹۴/۱۹۷۴؛
(۹) ابن قاضی ، جذوه الاقتباس فی ذکر من حلّ من الاعلام مدینه فاس ، ج ۱، رباط ۱۹۷۳؛
(۱۰) همو، درّه الحجال فی أسماء الرجال (ذیل وفیات الاعیان )، چاپ محمد احمدی ابوالنور، ج ۱، قاهره ۱۳۹۰/۱۹۷۰؛
(۱۱) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۲) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۱۳) عمر فرّوخ ، تاریخ الادب العربی ، ج ۶، بیروت ۱۹۸۳؛
(۱۴) محمد عبدالحی بن عبدالکبیر کتانی ، فهرس الفهارس والاثبات ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲، محمدبن محمد مخلوف ، شجره النور الزکیّه فی طبقات المالکیه ، بیروت ۱۳۵۰؛
(۱۵) عباس بن ابراهیم مراکشی ، الاعلام بمن حلّ مراکش و اغمات من الاعلام ، ج ۳، فاس ۱۳۵۵/۱۹۳۷؛
(۱۶) احمدبن محمد مقری ، ازهار الریاض فی اخبار عیاض ، چاپ مصطفی سقّا، ابراهیم ابیاری ، و عبدالحفیظ شلبی ، قاهره ۱۹۳۹ـ ۱۹۴۲؛
(۱۷) همو، نفح الطیب ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۳۸۸/ ۱۹۶۸؛
(۱۸) علی بن عبدالله نباهی ، تاریخ قضاه الاندلس ، او، المَرقَبه العُلیا فیمن یستحقُّ القضاء والفُتیا ، چاپ مریم قاسم طویل ، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۱۹) محمدبن محمد وزیر، الحُلل السُّندسیّه فی الاخبار التونسیّه ، محمد حبیب هیله ، بیروت ۱۹۸۵؛

(۲۰) Soledad Gibert, ” A bu-l-Baraka ¦ t A l-Balafiqi Qa ¦ d ¤ i, historiador y poeta”, A l-Andalus , XXVIII (1963).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه استاد عبدالجلیل بشرویه ای«بدیع الزمان فروزانفر» (۱۳۴۹-۱۲۷۶ش)

استاد فروزانفر
  
عبدالجلیل در تیرماه ۱۲۷۶ شمسی, در بشرویه از توابع طبس, در خانواده ای از اهل علم و فرهنگ به دنیا آمد. بعدها لقب بدیع الزمان را از قوام السلطنه, والی خراسان گرفت و فروازانفر را به عنوان نام خانوادگی خود برگزید. پدرش شیخ علی,‌پسر آخوند ملا محمد حسن قاضی است که هر دو شاعر و فقیه و طبیب بودند و نسلشان به ملا احمد تونی, از علمای معاصر شاه عباس صفوی می رسد. مقدمات علوم دینی را در زادگاهش آموخت و در سال ۱۲۹۸ به مشهد آمد و پس از دو ماه پای درس ادیب نیشابوری نشست تا علوم ادبی و منطق را فرا گیرد.
   
این شاگردی تا سال ۱۳۰۲ ادامه داشت. چندی نیز از محضر حاج میرزا حسین سبزواری بهره برد و اصول و بعضی مباحث فقه را نزد حاج شیخ مرتضی آشیتیانی و بخشی را نزد حاج شیخ مهدی خالصی فرا گرفت. برای آنکه وقتش بیهوده تلف نشود, به جای گرفتن حجره در مدرسه, اتاقی در کاروان اجاره کرد تا با فراغت کامل درس بخواند. کمتر کسی را می پذیرفت,‌حتی روزهای پنج شنبه و جمعه که همه تعطیل بودند, او یک دوره معلقات سبع را نزد ادیب خواند. فروزانفر در آن سال ها از شاگردان شاخص و خاص درس ادیب به شمار می رفت.
 
در همان آغاز جوانی طبع شعری هم داشت و با توجه و آگاهی به دو زبان فارسی و عربی قصاید غرایی به هر دو زبان می سرود. در کنار تلاش علمی و جدیت, آنچه در آن سال ها موجب پیشرفت او شد, هوش سرشار و ذهن و قاد وی بود. دیگر محیط مشهد برای پیشرفت و پرورش ذوق خود کافی نمی دید، علی الخصوص که این پیشرفت او حسادت و رشک هم درسان را نیز برانگیخته بود. پس در سال ۱۳۰۳ شمسی در تهران به تهران آمد و حجره ای در مدرسه سپهسالار گرفت و یه دوره شرح اشارات و شفا و کلیات قانون را نزد میرزا طاهر تنکابنی و فقه و اصول و قواعد علامه را در محضر آقا حسین نجم آبادی فرا گرفت. علاوه بر آن تحریر اقلیدس و قسمت الهیات کتاب اسفار را نزد آقا مهدی آشتیانی خواند و شرح چغمینی و محبسطی را نزد ادیب پیشاوری.
 
  فروزانفر استادش ادیب پیشاوری را ابوعلی سینای ثانی و تالی ابن رشد و ابوریحان می دانست و می گفت: «برکت صحبت و فیض مجالستش در تطور و تحول افکار این ضعیف و نظر وی در فهم و تشخیص اشخاص و معرفت درجات شعرا تأثیر به سزا داشت.»(۲)
 
جز ادیب با شمس العلما گرکانی، صدرالافاضل، میرزا خان نائینی، شاهزاده افسر، فروغی، علامه قزوینی حشر و نشر دائمی داشت و در محافل ادبی شرکت می جست. در سال ۱۳۰۵ به توصیه ی شمس العلما گرکانی و به جای تدریس فقه و اصول و عربی و ادبیات را در دارالفنون بر عهده گرفت.(۳)
 
 هم چنین سال بعد در مدرسه حقوق منطق نیز درس داد. با تأسیس دارالمعلمین عالی در سال بعد، تدریس ادبیات فارسی و عربی را به وی سپردند و همکار استادان بزرگ آن عصر چون ملک الشعرا بهار، رشید یاسمی، نصرالله فلسفی، عباس اقبال آشتیانی، بهمنیار، سعید نفیسی، همایی، شفق و سیاسی گردید.در سال ۱۳۱۰ به استادی تفسیر قرآن و ادبیات عرب در مدرسه ی سپهسالار نیز برگزیده شد و پس از تأسیس دانشکده ی معقول و منقول در سال ۱۳۱۳ معاونت آن جا به او واگذار گردید.
   
هم زمان ریاست مؤسسه ی وعظ و خطابه را نیز بر عهده داشت. در دانشکده ی معقول و منقول نیز تصوف درس می داد. او در هدایت و تقویت بنیه ی علمی دانشکده از طریق جلب استادان و تنظیم برنامه های مفید نقش مهمی داشت. یکی از خدمات او در آن سالیان کوشش فراوان برای تأسیس دوره ی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران بود. گرچه بسیاری با آن مخاالفت می کردند اما با عزم جدی او در سال ۱۳۱۶ این دوره تأسیس شد و استادان نسل دوم و سوم تاکنون حاصل این تلاش ارزنده هستند.
 
در سال ۱۳۱۴ رساله ی دکتری خود را با عنوان «زندگانی مولانا جلال الدین رومی» نگاشت تا بتواند رتبه ی استادی را دریافت کند. علامه دهخدا، سید نصرالله تقوی از ممیزان و داوران رساله ی وی بودند. از آن پس توانست به عنوان استاد تاریخ ادبیات به تدریس در دانشگاه تهران بپردازد. در همین سال بود که کتاب «سخن و سخنوران» را نگاشت که در آن سال ها منبع اساسی و مهم ادبیات ایران به شمار می رفت.
  
سمت ها
  
در همان سال نیز به عضویت فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی برگزیده شد و جزو اعضای اولیه و پیوسته ی آن گردید. او همچنین به عضویت شورای علمی معارف درآمد.
در سال ۱۳۲۳ ریاست دانشکده ی معقول و منقول را برعهده گرفت و بیست و سه سال بر این شغل باقی بود تا آن که در سال ۱۳۴۶، پس از چهل سال خدمت فرهنگی بازنشسته شد. در طول این سالها مشاغل دیگری هم داشت؛ از جمله عضویت هیئت علمی رئیسه ی نخستین کنگره ی نویسندگان ایران(۱۳۲۵)، عضویت در مجلس شورای سنا و مجلس شورای ملی(۱۳۲۸- ۱۳۳۱).
 
پس از بازنشستگی به درخواست گروه زبان و ادبیات دانشگاه تهران و به دلیل نیاز علمی دانشگاه، تدریس دوره های عالی را بر عهده گرفت. دانشگاه تهران به پاس خدمات علمی اش استادی ممتاز را به او اعطا کرد.
  
وی از جمله ی مؤلفان کتاب های درس نیز بود و یک دوره منتخبات ادبیات فارسی برای سال های اول، دوم، سوم با همکاری دکتر زرین کوب و منوچهر آدمیت برای دبیرستان ها تألیف کرد. متون انتخابی به لحاظ دقت در انتخاب و توضیحات بی نظیر است. همچنین در تألیف دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها همکاری کرد.
  
سفرهای استاد فروزانفر 
  
فروزانفر سفرهای علمی متعددی به خارج از کشور داشت؛ از جمله
سفر به لبنان و راه اندازی کرسی زبان فارسی،
شرکت در کنگره ی اسلامی پاکستان،
بازدید از مؤسسات فرهنگی و خاور شناسی امریکا و انگلیس،
زیارت آرامگاه مولانا درترکیه،
مأموریت های متعدد فرهنگی به افغانستان، و عربستان و اردن و سوریه، سفر به مراکش و سخنرانی و گرفتن نشان عالی دولت مراکش.
  
رحلت
  
سرانجام در روز چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۴۹ به علت سکته ی قلبی در بیمارستان مهر درگذشت و پس از تشیع جنازه ی باشکوهی، مجاور امامزاده حمزه، در حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. علامه همایی در مجلس ختم او سرود:
 
«بر فرورانفر نه، بر اهل ادب باید گریست.»
 
استادان بسیاری در سوگ او نوشتند و سرودند؛ از جمله استاد مظاهر مصفا در مرگ او سرود:

ای جلال الدین بیارا خوان که مهمان می رسد
نور صفه، شمع ایوان، زیور خوان می رسد

خیز ای مهر منیر روم، ای خورشید بلخ
کافتاب روشن ملک خراسان می رسد

ای سلیمان دیار عشق، بنشین بر سریر
کاصف بن برخیا یار سلیمان می رسد

ز آرزوی دختر ترسای گیتی گشته باز
اینک اینک کعبه جویان پیر سمعان می رسد

عاشقان دیرین فروزانفر به شوق کوی دوست
با دل بیدار و با فر فروزان می رسد

ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است
کز پس او دفتر آرایی به پایان می رسد(۴)….

 پس از درگذشت استاد مجموعه ی مقالات و اشعار او انتشار یافت. کتابخانه ی او نیز پس از مرگ به دانشگاه تهران اهداء شد. مطالعه ی شخصیت علمی و اخلاقی استاد فروزانفر درس آموز است. در بُعد علمی به قول خود وی از ادب پیش از اسلام و بعد از اسلام چیزی نبود که نداند.(۵) این نکته ادعایی صرف نبود؛ تسلط بر بیان مطلب و وسعت دایره ی اطلاعات در تمامی پژوهش عا و نوشته های علمی وی مشهود و محسوس است.
  
دانش او محدود به ادب فارسی نمی شد بلکه در ادبیات قدیم عرب دارای مقامی شامخ بود و در سخن گفتن و نگارش مسلط. او ادیبی جامع و بصیر و توانا در تمامی زمینه های لغت،‌نحو، صرف، معانی و بیان و بدیع و نقدالشعرا بود. عادت داشت تا کتابی را که تازه به دست آمده بود نمی خواند بر زمین نمی گذاشت. به گفته ی دکترمحجوب «فروزانفر دانشمندی نکته سنج،‌استادی محقق و مدرسی بی نظیر بود. او نمونه ی مردان خود ساخته بود.»(۶)
 
  او به گفته ی دکتر اسلامی ندوشن «دریایی از معلومات و اطلاعات مربوط به ادب و فرهنگ ایران بود»(۷) همچون دایرهٔالمعارفی زنده و برآورنده ی نیاز همگان بود و چنان احاطه ای بر کار و کلامش داشت که سخنش حجت و بی نیاز از مراجعه به مآخذ بود. در تمامی زمینه ا اطلاعات کافی داشت حتی موسیقی؛ چنان که با کلنل وزیری در جهت سامان دهی به موسیقی همکاری می کرد. (۸)
  
«در کار تحقیقات ادبی به سابقه ذوق، بسیاری از اصول تحقیق و به شیوه ی اروپائیان را دریافته بود. طرز تحقیق او کاملاً اروپایی بود. اقوال را با محک عقل و حتی گاه نوعی آمارگیری می سنجید.»(۹) تحقیقات محمد قزوینی و روش علمی او در بدیع الزمان تأثیر عمیقی بخشیده بود. دقت و احتیاط در نقد متون و تصحیح آثار را باید آموخت.»(۱۰) یک بُعد تحقیقات او یافتن و کشف نکته های تازه است و این نبود مگر به مدد هوش و نبوغ او. بی دلیل نیست که ایرج افشار او را «یکی از بنیان گذاران نقد ادبی ایران می داند.»(۱۱)
 
 روش نقادی استاد
 
 در نقادی شیوه ای دقیق و متین به کار برد و با جمع بین ذوق و علم، نقدی لطیف و قوی پدید آورد. او اصول نقد کهن را با شیوه های انتقادی جدید درآمیخت و معتقد بود برای جان بخشیدن به ادبیات باید با ادبیات اروپایی ارتباط برقرار کرد. نمونه ای از این تحقیقات مقاله ی عالمانه ی ،«قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» است که نمونه ای از پژوهش های ممتاز فروزانفر از شیوه ی قدما در نقد انتقاد می کند و آرای انتقادی آنان را مبهم، ضعیف و مبتنی بر ذوق و به دور از اصول و قواعد مرتب می داند.(۱۲)
 
 با وجود تأثیری که فروزانفر از روش های تحقیق فرنگ، نه به طور مستقیم، بلکه به واسطه ی آشنایی با قزوینی و تقی زاده پذیرفته بود، شیفته نبود بلکه میزان آشفتگی او به ادب کهن فارسی و عرفان ایران بر همگان معلوم است. پژوهش های او در زمینه تاریخ ادبیات ایران، مولوی شناسی، عطار شناسی و تصحیحات جملگی مبین روش های تازه و ابتکار وی در تحقیق است. در کنار تحقیق و پژوهش، یکی از بارزترین ابعاد شخصیتی او تربیت نسلی پژوهنده و عالم بود که پس از او سالیان دراز به خدمات علمی پرداختند.
  
شاگردان و ترببیت یافتگان استاد فروزانفر
  
طبقه ی اول ادبای معاصر و از پایه گذاران آموزش های دانشگاهی است که شاگردان و ترببیت یافتگان او اکنون از نامداران عرصه ی ادبیات معاصر هستند؛
 

استادانی چون:

  1. دکتر زرین کوب،
  2. دکتر شهیدی،
  3. دکتر شفیعی،کدکنی،
  4. دکتر علی محمد حق شناس،
  5. دکتر حسین خطیبی،
  6. دکتر سادات ناصری،
  7. دکتر امیر حسین یزدگردی،
  8. دکتر ضیاءالدین سجادی،
  9. دکتر مظاهر مصفا،
  10. دکتر معین،
  11. دکتر اسماعیل حاکمی،
  12. دکتر حمیدی،
  13. دکتر بحرالعلومی،
  14. دکتر خانلری،
  15. دکتر احمد علی رجایی،
  16. دکتر احمد مهدوی دامغانی،
  17. دکتر محمد جعفر محجوب،
  18. دکتر غلامحسین یوسفی
  19. و ده ها استاد ممتاز و برجسته ی دیگر.
 
 نحویه تدریس استاد
  
در هنگام تدریس به درس و کلاس مسلط بود. در مباحثی که وقوف نداشت، وارد نمی شد. شاگردان به دلیل بیان شیوا و عمیق و مستند استاد از کلاس لذت می بردند و گذشت زمان را نمی فهمیدند. روش او دادن دید وسیع بود. معانی کلی را آرام آرام و جزء جزء در قالب الفاظ می ریخت. هیچ سخنی را بدون مآخذ نقل نمی کرد. درس او جنبه ی تفریح داشت؛ یعنی منفعت و لذت توأماً حس می شد.
  
در کلاس اهل ظرافت و مزاح بود که گاه به طنز نیش دار بدل می شد که بسیار سریع الانتقال و حاضر جواب بود. در لا به لای درس نکات ظریفی نقل می کرد. به دلیل داشتن همین ویژگی ها بود که هیچ گاه شاگردان در کلاسش غیبت نمی کردند در طول قریب پنج سالشاگردی او، هرگز درسش را ترک نگفتم ، یک مطلب مکرر یا مبتذل ا زاو نشنیدم حتی شوخی های او، احوال پرسی های او چیزی به دانشجو می آموخت. »(۱۳) حضور ذهن عجیبی داشت.
  
همان رو زاول تمام دانشجویانش را به خاطر می سپرد، بعد در باب صفات، خصوصیات، علایق و روابط، خانواده، کار و مطالعات دانشجویانش می پرسید و به خاطر می سپرد؛ حتی جای افراد را به خاطر داشت.تکیه کلامش هنگام تدریس «توجه می کنید!» بود. غالباً دانشجویان را فرزند خطاب می کرد و هنگام خواندن شعر و تلفظ کلمات به خراسانی متمایل بود. حسن خلق و سلوکش با دانشجویان، زبان زد بود. در کلاس مؤدب، متین، موقر و مهربان بود.
  
الفاظ سبک به کار نمی برد. حرف زدن معمولی او هم فصیح و بی غلط بود. چنان رسا سخن می گفت که گویی قبلاً مطالب را نوشته و حفظ کرده است. هنگام پاسخ به سؤالات با حوصله بود و با موشکافی و اقامه ی دلیل و آوردن مثال های فراوان از گنجینه ی حافظه اش پاسخ می داد. هنگام تدریس پشت میز و بر سکو نمی رفت. صندلی خود را در همان ردیف جلو قرار می داد،‌ابتدای جلسه ی قبل رابه طور مختصر بیان می کرد و در پایان نیز موضوع بحث جلسه ی بعد را می گفت تا دانشجویان مطالعه کنند. بر تمامی دروس تسلط کافی داشت؛ خصوصاً مثنوی و مضامین آن، که توأم با عشق و اعجاب آور بود.
  
طبعی شوخ و نکته گو داشت. شوخی های او به جا، ظریف و نکته آموز بود، شاید لطایف و شوخ طبعی های به یاد ماندنی در ذهن شاگردانش بالغ بر مجموعه ای قطور شود. دکتر اسلامی ندوشن می نویسد: «فروزانفر بی تردید نافذترین استاد ادبیات فارسی در تاریخ دانشگاه ایران بوده است و شاگردانش از او بیش از هر استاد دیگر خاطره به یاد دارند. این به علت جودت ذهن، فصاحت بیان، حافظه ی قوی و نکته سنجی های رندانه ی اوست.(۱۴)»
  
دکتر محجوب درباره ی حافظه ی او می نویسد: «در مورد فروزانفر چه بگویم؟ برای این که خداوند تاکنون چنین حافظه ای، چنین درک و موقع شناسی و ذوقی نیافریده است.(۱۵) »بسیاری شعر و مثل و حکمت فارسی و عربی و آیات و احادیث رادر حافظه داشت و هر وقت که می خواست به آسانی از گنجینه ی خاطر بر می گزید و چاشنی سخن خود می کرد؛ یا از این رو سخنش همیشه به مقتضای حال و مقام و حاوی نکته سنجی های لطیف بود. سحر خیز و راه پیما و طبیعت دوست بود. در دو دهه ی آخر عمر بسیار سفر می کرد. خوش سفر و خستگی ناپذیر بود.
  
مهدی بامداد در شرح حال رجال ایران او را به عنوان مردی زیرک، زرنگ و موقع شناس معرفی می کند و می نوسید: « و این که او چاپلوس،‌ابن الوقت و در جلب اشخاص و مخاطبان خود بسیار زبر دست بود. در ظرف چند ثانیه یا چند دقیقه،‌چندین عقیده ی متضاد پیدا می کرد. (۱۶) »این خرده را دیگران(۱۷) نیز بر او گرفته اند که اهل اغراق و مبالغه بود و به همان نسبت از تحسین دیگران در باره ی خود خشنود می شد. گاه تحت تأثیر واقعه ای اغراق گویی را از حد می گذراند و گاه در حق برخی سخنان ستایش آمیز می گفت و در غیاب آنان به نکوهش می پرداخت.
 
دیگر ایرادی که بر او گرفته اند، ورود او به سیاست است. «فروزانفر» یکی از شخصیت های بسیار جذاب ایران معاصر بود که شگفتگی وجود خود را در حسن ارتباط با قدرت حکومتی می جست و از خار خار تعین های سیاسی بر کنار نبود.(۱۸ )» این علاقه تا حد زیادی اوقات عزیز او را به هدر می داد و در عین حال از قدر او می کاست، در حقیت همین علاقه به کارهای غیر علمی بود که او را در سال های آخر عمر،‌قدری بیش از حد خسته کرد و خیلی مأیوس.(۱۹)» حتی دکتر شفیعی کدکنی(۲۰) مانع اصلی در راه شاعری اش را مشغله های اداری و سیاسی می داند، از لقب بدیع الزمان گرفتن از فرماندار مشهد تا سناتور انتصابی شدن، چنان که عباس اقبال در قطعه ای به مطلع زیر او را نکوهش می کند:
 
استاد یگانه، ای فروزانفر
رفتی به سنا چه کار بدی کردی.
  
اما سیاسی بودن او از نوع سیاسی بودن بهار نبود. بهار در طول نیم قرن کار سیاسی پیوسته درافت و خیز بود. و گاه در زندان، گاه در مجلس، مبارزی تند و تیز.
  
نثر استادفروزانفر
  
استاد فروزانفر نثری بلیغ و استوار به فخامت و متانت قدما دارد بدون تعقید و دوری از فهم عامه، نثر او درعین سادگی و روانی نثر معاصر در نهایت پختگی و انسجام است؛ چنان که سر مشق پیروی است. دکتر شفیعی کدکنی در توصیف نثر او می نوسد: «در قلمرو نثر معاصر از پخته ترین و استوارترین نثرهای قرن اخیر است؛ نثری زنده، پویا با مجموعه ی متنوعی از ترکیبات و مفردات ساختارهای نحوی جان دار شعر قدما و نثر قدما که از صافی انتخابی هوشیارانه گذشته، به گونه ای طبیعی در متن این سادگی و روانی حضور یافته است. با این همه کوچک ترین نشانه ای از صنعت در آن راه ندارد و نثری شیرین و جذاب است.
  
نثر او در شیوه ی خاص خودش یعنی نثر باستان گرای غیر مصنوع با آگاهی از امکانات نثر قدمایی، عالی ترین نمونه ی نثر فارسی معاصر است.(۲۱) » دکتر حسین خطیبی درباره ی شیوه ی نثر او علاوه بر ذکر جذابیت و شیوایی و سرمشق بودن اشاره می کند. «عبارت او از حیث کوتاهی و به هم پیوستگی جمل و دوری از حشو و زواید سادگی و روانی….چنان که دانه ی ریگ در قعر آن بتوان شمرد و بیضه ی ماهی از فراز آن بتوان دید.(۲۲) دکتر زرین کوب و دشتی(۲۳) و دیگران بر این نکات تأکید داشته اند. در مجموع می توان گفت، احمد بهمنیار و سعید نفیسی و فروزانفر از بنیان گذاران نثر دانشگاهی هستند.
نمونه ای از نثر استاد را با عنوان درس املا ـ که تلخیص و گزیده ی آن است ـ با هم می خوانیم:
 
  درس املا
  
یکی از مشکلاتی که در دبستان ها و دبیرستان ها بدان بر می خوریم و پیوسته در آن مناظره و بحث می رود، املا و طرز نوشتن کلمات است که از محیط مدرسه به خارج هم سرایت کرده و بعضی اوقات در میانه ی فضلا و کسانی که دوستدار انتساب به فضل و فضلا می باشند هم مورد بحث واقع می شود و آن را بعضی بدی خط می دانند و به عقیده ی یک دسته تنها سبب آن بی دانشی نویسنده و عدم اطلاع اوست. چندان که اگر در بسیاری از علوم و فنون مهارت داشته و به فکر توانای خود معضلات فنی را گشوده و حل کرده باشد ولی مثلاً تمنا را با یا ننویسد، می گویند هیچ نمی داند و از هیچ حقیقتی آگاهی ندارد.
 
معلمان و آموزگاران ـ که با طبقه ی محصلین و دانش آموزان سر و کار دارند، به خوبی از این اشکال باخبرند، زیرا دامنه ی اشتباه املایی به حدی وسیع است که به کلمات فارسی مشهود و متداول هم سرایت کرده و غلط نوشته می شود. به گمان بنده یکی از علل عمده ی این گونه اشتباهات طرز تدریس املا و عقیده ی برخی از ما باشد که پندارند هرگاه از نوادر لغت و مفردات غریب که به گوش محصلین نخورده و حتی بیشتر فضلا هم در کتابی نخوانده یا از کسی نشنیده باشند، عبارتی چند مرتب ساخته بر محصلین املا کنند، خدمتی به زبان فارسی کرده و نویسندگان را از ارتکاب غلط رهایی بخشیده و قوه ی ادبی محصلین را بیشتر کرده اند این اشتباه است زیرا اگر هم یکی از دانش آموزان روی سختی و تکلف به پاس حرمت آموزگار که در کیش خرد و آئین عقل واجب است  آن کلمات ناهموار و زننده را فرا گیرد و درست بنویسد، چون در گفت گوی روزانه بدان ها نیازمند نمی شود و در کتب فصحا و بزرگان پیشین هم امثال آن لغات را کم تر می بیند، همین که روزگار دانش آموزی او به انجام رسید یا از آن اتاق به اتاق دیگر رفت و در خدمت آموزگاران دیگر به اکتساب فضیلت پرداخت، همه ی آن نوادر از یاد وی خواهد رفت و جز وحشت و نفرت از درس املا یادگاری از ایام گذشته نخواهد داشت.
 
به خاطر دارم چند سال پیش در یکی از خیابان های شهر می گذشتم یکی از دبستانیان پیش آمد و از بنده پرسید (توقل) به چه معنی است؟ تعجحب کردم که این خردسال نوآموز این لغت غیر مأنوس اجنبی را که بادیه نشینان نجد و حجاز هم شاید استعمال نکنند، از کجا آموخته است. پرسیدم این کلمه را کجا خوانده اید؟ نوشته ای از کیف خود بیرون آورد. گرفتم و خواندم.
 
عبارتی چند بی مزه دیدم که چون برگ خزان رسیده بی آب و رونق مانده و از دورترین لغت های عربی که سال ها پیش ادبا از استعمال آن در نظم و نثر چشم پوشیده اند، ترکیب یافته بود و لفظ توقل را بدین طریق آورده بودند«مرد بلند همت که رائد عزیمت در پیش دارد، به توقل قلل معالی نائل آید.» و معلوم شد این نوشته یکی از دروس املاست.
  
ارباب نظر و اهل بینش می دانند که آشنایی به تلفظ و املای این گونه کلکات برای هیچ یک ازن و عهدان دبستان ها و دبیرستان ها ضرورت ندارد بلکه مضر است و جز خراشیدن گوش و رنجه کردن زیاد در شنیدن و گفتن نتیجه ای نمی دهد و هرگز فضلا و ادبای متخصص ـ تا چه رسد به دیگران ـ به امثال این کلمات حاجتمند نخواهند شد.
  
وقتی در دبیرستان ها معمول شده بود که برای املا قطعاتی از تاریخ معجم و وصاف و نفثهٔ المصدور و نظایر آن انتخاب می کردند و بنده هم یکی از پیروان این طریقه بودم و از خبط و خطای خود به کلی غفلت داشتم و به خیالم که کاری سودمند می کنم و از چند سال پیش به این طرف ملتفت شدم که این رویه علاوه بر نداشتن نفع، ضرر بسیار هم دارد.
این گونه لغت ها قطع نظر از زنندگی دشوار تلفظ چون در محاوره به کار نمی رود، به خاطر هیچ یک از دانش جویان نخواهد ماند و کوشش آموزندگان بیهوده خواهد بود و هرگاه یکی از محصلین سعی کند که هر چه در ایام تحصیل آموخته از یاد نبرد و هر وقت نوشتن و گفتن آن کلمات را در ضمن الفاظ نرم و خوش آهنگ زبان فارسی بگنجاند، گذشته از آن که شنودگان به چشم تعجب و حیرت در وی خواهند نگریست، مشتی لغات نا زیبا را که نقاد روزگار به گوشه ای افکنده و مانند زرناسره از رواج افکنده، رایج خواهد ساخت.
  
علاوه بر این دیده شده که بسیاری از دانش آموزان دبستان ها یا دبیرستان ها در نوشتن الفاظ ساده ی فارسی یا عربی متداول اشتباه می کنند. به نظر من سهل ترین و مفیدترین راه برای املا و درست نوشتن آن است که آموزگاران گران مایه و دل بستگان عظمت ایران و شیفتگان زبان پارسی، لغات متداول فارسی و عربی را که مورد احتیاج روزانه ی هر ایرانی است ـ با رعایت مهم و اهم املا کنند تا بتوانند از نو ساختن الفاظی که دست فرسود حوادث گردیده و زبان امروزی ما بدان نیازمند نیست، خودداری کنند. (۲۴)
 
 شعر استاد فروزانفر
  
فروزانفر شعر نیز می سرود و مجموعه ی اشعار او به چاپ رسیده است. او از همان ایام جوانی شعر می گفت و قصاید غرای او زبانزد بود.
 
احمد علی رجایی(۲۵)  شعر فروزانفر را زائیده ی دو چیز می داند؛ یکی ذوق فطری و دوم لطایف اکتسابی
 
دکتر شفیعی کدکنی(۲۶ ) شعر او در ردیف رشید یاسمی، فرخ، صو.رتگر و یغمایی و بل گامی فراتر از آن ها می دانداما دلیل عدم شهرت او به شاعری را، جنبه ای تحقیقاتی و عدم حضور در مطبوعات و چاپ نکردن اشعار می داند. فروزانفر خود پیوسته از این عقب ماندگی در شعر در شکوه بود.
 
اما دکتر زرین کوب(۲۷)  معتقد بود او شاعری را در دون شآن خود می دید و از طرفی زندگی مخاطره آمیز بهار و زندگی طفیلی گونه ی ادیب پیشاوری او را از پیشه کردن شعر باز می داشت و در حد یک تفنن به آن می نگریست.
 
دکتر حمیدی(۲۸) شعر او را در دو قسمت می داند اول اشعار دوران جوانی، بخش دوم مربوط به میانه سالی و پیری که سبک او در هر دو، خراسانی و قالب منتخب او قصیده است. قصاید او یادآور فخامت و اصالت شاعران بزرگ خراسان چون ناصرخسرو، منوچهری و فرخی سیستانی است. در میان معاصران شعر بهار و ادیب پیشاوری را می ستود.
 
نمونه ای از شعر اوست
 
کتاب

اگر باز جویی خطا از صواب
نیابی یکی هم نشین چون کتاب

یکی هم نشین است پاکیزه دل
نه بدخواه مردم نه پیمان گسل

نخواهد ز گیتی مگر کام تو
نه هرگز به زشتی بر نام تو

زکار جهانت دهد آگهی
بیاموزدت راه و رسم مهی

بود سوی آزادگی رهنمون
کند مرد را دید و دانش فزون

درون پر ز معنی زبان پر ز پند
نیارد زیان و نخواهد گزند

خردمند گوید که در دفتر است
ز هر کس هر آن چیز کاو بهتر است

که تا باز ماند یکی یادگار
گزینان گیتی به هر روزگار

سخن های نیکو گزین کرده اند
به دفتر درون پا گسترده ا ند

همی بر خورد مردم از خوب و زشت
ز تخمی که دانای پیشین بکشت

به دانش گشاید زبان تو را
برافروزد این پاک جان تو را

روان دارد ز تیرگی به دور
کشاند ورا تا به اقلیم نور

که آلودگی را بدان راه نیست
در آن پرده جزجان آگاه نیست

بدو کشت دانش برآورده بر
وز او جان گویا بود مایه ور

سخن گر چو جان است او چون تن است
و گر جان چراغ است او روغن است

کتاب است آئینه ی روزگار
که بین در او رازها بی شمار

کند آشکار آن چه باشد نهان
سخن گوید و بسته دارد زبان

گشاید به دانا همه از خویش
ز نادان نهان دار آواز خویش

دهد از سخن جان و دل را فروغ
همه راست گوید، نگوید دروغ

چنین هم نشین گر به دست آوری
نشاید که بگذاری و بگذری
(۱۳۳۷)
  
آثار
 
آثار استاد فروزانفر عمدتاً چند حوزه قرار می گیرد.
 
۱- تاریخ ادبیات
۲- مولوی پژوهی
۳- تصحیحات.
 
سخن و سخنوران
  
این کتاب نخستین کار علمی فروزانفر (چاپ ۱۳۰۸ ـ تهران) است که به پیشنهاد کمیسیون معارف نگاشته شده است. در این کتاب اشعار قدما با توجه به موازین علم بلاغت نقد شده است و به گفته ی دکتر زرین کوب «نقد وی چیزی است بین نقد مورخ و نقد اهل بلاغت یا جمع هر دو.(۲۹)»
 
استاد با تبحر در اشعار و دواوین عرب تأثیر پذیری شاعران فارسی زبان را از این شاعران نشان داده است. هم چنین با دقت و نقد اشعار قدما محیط احوال اجتماعی شاعران را توصیف کرده است. فروزانفر برای این کار هفت سال مشغول مطالعه دیوان ها بوده است تا حال و روزگار شعر شاعران را از خلال اشعار دریابد. ویژگی کتاب نقد اشعار شاعران بزرگ به دور از لفاظی های معمول تذکره نویسان است که می توان به خوبی به درجه و مقام و موقعیت هر شاعر دست یافت. پس از گذشت قریب هشتاد سال از تألیف کتاب هنوز مرجع عمده ای در مطالعات مربوط به تاریخ ادبیات به شمار می رود. دکتر ذبیح الله صفا اذعان می کند که در تألیف تاریخ ادببات ایران قسمتی از کار خود را مرهون کوشش ها و رنج های استاد فروزانفر می داند.
دکتر شفیعی کدکنی معتقد است این کتاب «هنوز هم بزرگ ترین تاریخ انتقادی شعر فارسی است.(۳۰) »این کتاب با ترتیب تاریخی و ادوار شعر فارسی سیر تحولات زبان و شیوه ی نظم را نشان می دهد که با نمونه هایی از شعر شاعران و زندگی آنان همراه شده است و شاعرانی در این اثر معرفی شده اند که درجه ی یک هستند.
 
در انتخاب اشعار درجه سهولت و روانی، جنبه های اخلاقی، محسنات لفظی و زیبا شناسی و لطافت آن ها مد نظر بوده است. دیباچه ی کتاب نیز به لحاظ نقد کار تذکره نویسان در نوشتن شرح شاعران قابل توجه است. او در مواجهه یا تناقض های تاریخی و دوگانگدو کتاب احادیث و مآخذ قصص اکنون به عنوان دو مآخذ مهم در مطالعات مربوط به مولوی شناسی به شمار می رود و علاوه بر آن خود باعث توسعه ی یک رشته مطالعات مآخذ شناسی بات کیه بر روش و ابتکار فروزانفر در سایر متون ادبی گردید.
  
شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری (تهران ـ ۱۳۴۰)
  
کتاب با یک مقدمه مشتمل بر احوال و اثار و طریقه ی تصوف عطار و ارتباط او با مولانا و …شروع می شود و آن گاه سه اثر عطار (الهی نامه، منطق الطیر، مصیبت نامه) تحلیل می شود.
بی شک این کتاب در جهت شناخت عطار و آثار او به یک منبع اساسی است. ذوق و تحقیق به مدد هم اثری جاودان آفریده است که خواننده با خواندن آن به نوعی بینش دست می یابد.
استاد ضمن بررسی آثار عطار به گونه ای لطیف پیوند میان حکایات و ارتباط آن ها و هدف عطار را نقل و بیان می کند؛ چنان که گویی خواننده با اثری یک پارچه و مدون رو به رو است. این بررسی بدون هیچ گونه جانب داری نقاط قوت و ضعف را به خوبی نموده است.
فروزانفر با توجه به عمق مطالعات و گستره ی دانایی خود چنان به تحلیل و بررسی آثار عطار و مقایسه با آثار دیگران می پردازد که تحسین برانگیز است.
  
زنده ی بیدار (تهران ـ ۱۳۳۴)
  
این کتاب که توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر و در سال ۱۳۴۳ توسط ابن سینا تجدید چاپ گردید، ترجمه ای از حی بن یقظان اثر این طفیل اندلسی است که چاپ دوم آن در سال ۱۳۴۳ به انضمام رساله ای غربهٔالغریبه ی سهروردی است.
  
مجموعه ی مقالات (تهران ـ ۱۳۵۱)
  
فروزانفر مقاله نویسی را با نقد بر حواشی قزوینی بر چهار مقاله آغاز کرد و زود انصراف داد. تعداد مقالات او در این مجموعه ۳۳ مقاله است که به نسبت عمر علمی و دانش او بسیار کم است. به اعتقاد دکتر زرین کوب او مقاله نویسی را از مقوله روزنامه نویسی تلقی می کرد و آن را مناسب شأن خود نمی دانست.(۳۱) » مقالات او گرچه معدود اما پرمایه و سرشار از نکته و معنی و خالی از حشو ودر کمال ایجاز با نثری فاخر و دقیق نگاشته شده است. از میان مقالات او «قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» یکی از بهترین مقالات در زمینه پژوهش های تاریخی و ادبی است.جدای از موضوع بکر مقاله، به لحاظ روش اهمیت کار در آن است که روش تحقیق خود را گام به گام تا رسیدن به مقصود توضیح داده است.
  
مناقب(تهران ـ ۱۳۴۷)
  
نوشته ی اوحدالدین حامد بن ابی الفخر کرمانی(۶۳۵) عارف قرن هفتم که اهل بغداد از مجالس او بهره مند می شدند. این کتاب مناقب و سیره و گفتار و کردار اوست که در سال ۱۳۴۷ توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ شد. این تصحیح مشتمل بر مقدمه ای مفصل در شرح حال اوحدالدین است کتاب بر اساس تنها نسخه موجود تصحیح شده است. فهرست های متعدد کار مراجعه به کتاب را آسان می کند.
  
تحقیق در زندگانی جلال الدین بلخی( تهران ـ ۱۳۱۵ ـ زوار پنجم (۱۳۴۶)
  
این کتاب رساله ی او برای دریافت درجه ی علمی و احراز رتبه ی استادی تدریس در دانشکده ی ادبیات بود کتاب شامل ده فصل است(آغاز عمر/ایام تحصیل/ انقلاب و آشفتگی/ ترتیب و ارشاد /پایان زندگی/ معاصران/امرا/صورت و سیرت مولانا/ آثار/ خاندان مولانا / این کتاب جزو اولین آثار تحقیقی مربوط به روزگار ماست .
  
کلیات شمس (ده جلد، دانشگاه تهران ۴۷- ۱۳۳۶ امیر کبیر ۱۳۳۶)
  
این کتاب عظیم که با همکاری دکتر امیر حسین یزدگردی و حسین کریمیان انجام پذیرفت، مشتمل است بر دیوان اشعار مولانا (غزلیات، قصاید، مقطعات فارسی و عربی، ترجیعات، ملمعات) که بر اساس دوازده نسخه و بر اساس حروف قافیه و بحور عروضی تنظیم شده است. مشوق او در این تصحیح ادیب پیشاوری، علامه قزوینی و محمد فروغی بودند.در تصحیح همین اثر در سال ۱۳۳۵ بود که استاد بر اثر مقابله و استنساخ و مطالعه نسخ به بیماری چشم مبتلا گردید.
  
معارف بهاءالدین (تهران ۱۳۳۳)
  
این کتاب از مهم ترین آثار صوفیان است که سلطان العلما بهاءالدین، حسن خطیبی بلخی آن را در اوایل قرن هفتم نگاشته است. این کتاب تنها اثر بازمانده از اوست؛ شامل مجالس و مواعظ وی که در برگیرنده ی حقایق عرفانی و تفاسیر و تأویلات قرآنی به زبانی شیرین و شیوا است. کتاب در دو مجلد است که استاد با کمک چهار نسخه ی معتبر به تصحیح آن پرداخت و در سال های ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۸ در وزارت فرهنگ برای نخستین بار چاپ شد.
  
معارف (۱۳۴۰ ـ تهران)
  
نوشته ی برهان الدین محقق ترمذی از صوفیه ی قرن هفتم، این کتاب مجموعه ی تقریرات اوست که در مجالس بیان کرده است و به شیوه ای عرفانی جمع آوری و نگاشته شده است. نثر کتاب ساده است.
  
فیه ما فیه (تهران ۱۳۳۰ ـ تهران امیر کبیر ۶۲)
  
اثر جلال الدین محمد بلخی است که شامل مجموعه ی ملفوظات و تقریرات اوست و به همت یکی از مریدان یا فرزندش بهاءالدین معروف به سلطان ولد پس از مرگ مولانا فراهم آمده است. استاد این کتاب بر اساس هشت نسخه ی چاپی و خطی مقابله و تصحیح کرده است. مقدمه ی مفصل و حواشی و تعلیقات ارزنده و راه گشا و دقیق استاد بر متن به انضمام فهرست های گوناگون فایده ی کتاب را دو چندان کرده است.
  
ترجمه ی رساله ی قشیریه(تهران ۱۳۴۵ـ مؤسسه ی مطالعات ۱۳۷۴)
  
این کتاب ترجمه ی رساله ی قشریه، نوشته ی ابوالقاسم ابن هوازن قشیری(۳۷۶ ـ ۴۶۵) است که در ذکر مبانی تصوف به عربی نگاشته شد. چندین ترجمه از این کتاب به عمل آمده لیکن بهترین آن ترجمه ی ابوالفتح نیشابوری است که در پنجاه و پنج باب انجام گرفته و در نیمه ی دوم قرن ششم کتاب شده است. هنگام تصحیح که بر مبنای نسخه های معتبر انجام گرفته است ـ جای جای با متن عربی منطبق و مطابقه شده است. این اثر نیز همچون دیگر تصحیحات استاد مزین به مقدمه ی مفصل و مبسوط و فهرست های متعدد است.
 
  • ۱- دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها. تهران، علی اکبر علمی، ۱۳۲۸- ۱۳۲۹ – ۲ جلد به همراه چهار تن دیگر.
  •  ۲- فارسی برای دوره های متوسطه، چاپ تهران، شرکت طبع کتاب به همراه چهار تن از دانشمندان.
  • ۳- منتخبات ادبیات تهران شرکت طبع کتاب ۱۳۱۳، در ۳۲۸ صفحه .
  • ۴- منتخبات شاهنامه، تهران جیبی، ۱۳۰۶، ۷۲ صفحه.
  • ۵- دیوان اشرفی غزنوی ملقب به اشرف به تصحیح محمد تقی مدرس رضوی و با اصلاحات وی.
  • ۶- تصحیح مصباح الارواح اثر شمس الدین کرمانی (حیات ۶۱۸). این اثر که گمان می رفت از آن اوحدالدین کرمانی باشد، توسط استاد تصحیح و در مراحل بعدی به دست آمدن چند نسخه ی دیگر مقابله و تنقیح گردید و با مقدمه ی ایرج افشار در سال ۱۳۴۹ ذیل انتشارات دانشگاه تهران و یک بار دیگر در ذیل گنجینه ی متون ایرانی ش ۷ چاپ شد.
  • ۷-فرهنگ نامه ی تازی به فارسی، جلد اول (الف ـ د) که در ۳۶۶ صفحه در سال ۱۳۱۹ ذیل انتشارات فرهنگستان ایران چاپ شد.
    آثار چاپ نشده!
  • ۸-ترجمه ی قرآن کریم: نسخه ی کامل ترجمه ی قرآن در وزارت فرهنگ و هنر موجود است. دکتر شفیعی کدکنی که آن را دیده، معتقد است ترجمه وی درست ترین و دقیق ترین و روان ترین ترجمه به زبان فارسی است.
  • ۹- تصحیح مقالات بهاءالدین نقشبند. او معتقد بود باید درباره ی نقشبندیه تفحص دقیقی کرد.
  • ۱۰- تاریخ ادبیات ایران.
  • ۱۱- تقریرات.
  • ۱۲- مجموعه ی کامل اشعار.
  
خاطره خواندنی از استاد
 
  عصر یک روز پاییزی است با هوای مَلَس و آفتاب لذت بخش و آسمان فیروزه ای و صاف و شفاف. جوان با چهره ای آبله گون و با ریش تازه دمیده, پرسان پرسان نشانی مدرسه ی نواب را می گیرد. دو ماهی می شود که از بشرویه به مشهد آمده است. نشانی را پیدا می کند حجره استاد رو به شمال و مشرف به حیاط مدرسه است. از پله ها بالا می رود با خود می اندیشد استاد چگونه آدمی است؟ درخواستش را چگونه بگوید؟ آیا می پذیرید؟ چیزهای زیادی از او شنیده است. نمی داند آیا راستی این اتاق محقر سرای استاد بزرگ است؟ آهسته در را می کوبد. صدایی او را به درون دعوت می کند. شیخ عبدالجواد ادیب نیشابوری, استاد مسلم ادب عرب کنار پنجره نشسته است.
 
شیخ جوانی که عمامه ی کوچکی مولوی وار بر سر دارد, در طرف دیگر به ادب و بر دو زانو سخنان استاد را یادداشت می کند.
ادیب بیتی از شعر عرب را به فارسی ترجمه و شرح می کند. جوان بشرویه ای با اشاره ادیب می نشیند. با شرم روستایی اش هنوز سر به زیر دارد. استاد می پرسد«کیستی جوان؟» بلافاصله با صدای خفیف دو رگه می گوید: «شیخ عبدالجلیل بشرویه ای.» شیخ جوان چای استاد را می ریزد و سیگار دست پیچ را از جعبه ی مخصوص به او تعارف می کند.
عبدالجلیل ادامه می دهد: «بنده ی حقیر ذکر محامد و فضایل شماراشنیده و با یک جهان اشتیاق از بشرویه برای کسب فیض از خرمن دانش و بصیرت حضرت عالی شرفیاب حضور مبارکتان شده ام تا مغنی و مطول بخوانم.» استاد سوابق تحصیلی او را می پرسد . صحبتهای دیگر؛ قرار می شود از فردا با همان شیخ جوان هم مباحثه شود. عبدالجلیل یک خواهش دیگر هم دارد: «استاد اجازه بفرمایید از فردا خدمت حجره با من باشد.» ادیب می پذیرد .
  
صبح فردا, تاریک و روشن, با شوق و شعف حجره را آب و جارو می کند و دو سیر گوشت بار می گذارد. سماور حلبی را آتش می کند تا هنگام دم کشیدن چای, استاد را بیدار کند و یک چای مایه دار به او بدهد تا حالش جا بیاید و درس را شروع کند.(۱)
___________________________________________________________________

یادداشت ها

۱- بر گرفته از خاطرات مهدی آذر(ر.ک پژوهشگران معاصر ص ۳۱۴) و خاطرات دکتر محجوب (ر.ک زراعتی، ناصر، آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محجوب، خاکستر هستی، تهران مروارید ۱۳۸۷ ).
۲- محجوب، غمنامه در سوگ فروزانفر، ص ۴۶.
۳- مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، ص ۵۴۷
۴- مصفا ، مظاهر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۳۵
۵- محجوب، محمد جعفر، غمنامه در سوگ…ص۷.
۶- همان ص ۷.
۷- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۸۰.
۸- خالقی، روح الله، سرگذشت موسیقی ایران ج ۲ ص ۲۹۶.
۹- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹.
۱۰- زرین کوب، دکتر عبدالحسین، ضمیمه ی، راهنمای کتاب ص ۱۳- ۱۲
۱۱- افشار، ایرج، درگذشت فروزانفر، ص ۱۶۹.
۱۲- دهقانی، محمد، بررسی نقد ادبی ایران…ص۲۷-۲۴.
۱۳- شفیعی کدکنی، محمد رضا مجموعه اشعار ص ۱۸.
۱۴- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۷۹.
۱۵- محجوب، محمد جعفر، خاکستر هستی ص ۲۳- ۱۸
۱۶- بامداد ، مهدی شرح حال رجال ایران ، ص ۲۷۳.
۱۷- ر.ک مجموعه اشعار ص ۱۶۶ و مرتضی رسولی، تاریخ معاصر ایران ص ۲۷۳.
۱۸- اسلامی ندوشن ، هستی ص ۱۸۰.
۱۹- زرین کوب، عبدالحسین، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۵- ۱۴، سال ۲۲ ش ۱.
۲۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹- ۴۹.
۲۱- شفیعی کدکنی، محمد رضا، کلک ص ۹- ۱۶.
۲۲- خطیبی، حسین، یادی از استادم، کلک، ص ۲۰۶.
۲۳- کلک یادی از استاد ص ۲۱۶.
۲۴- مجموعه مقالات ص ۴۱- ۴۶.
۲۵- رجایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، ص ۱۸.
۲۶- کلک ص ۲۷۳.
۲۷- کلک ص ۲۷۳.
۲۸- حمیدی شیرازی، مهدی، یغما ص ۱۲۳.
۲۹- زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب ص ۲۱۴.
۳۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا ص ۱۸.
۳۱- زرین کوب، یاد استاد، کلک ص ۲۱۶.
۳۲-شفیعی کدکنی، ص ۲۸۵.
33-دکتر حسن ذوالفقاری
 __________________________________________________________________


منابع و ماخذ
 
آریان، قمر، کارنامه ی بزرگان ایران، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۲)، ش ۲ آرین پور یحیی،
از نیما تا روزگارما، تهران، زوار امیر حسین،
خاطراتی از فروزانفر(گفت و گو…) کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ۲۹۲- ۲۸۷ ص.
اتحاد، هوشنگ. پژوهشگران معاصر ایران، جلد ۵ تهران،
فرهنگ معاصر ایران، جلد ۵ تهران، فرهنگ معاصر ۱۳۸۱.
اسلامی ندوشن، محمد علی، معرفی و نقد کتاب هستی سال ۱(۱۳۷۲) ص ۱۸۲-۱۷۹)
افشار، ایرج. یادداشت مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ ص.
افشار، ایرج. درگذشت فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳(۱۳۴۹) ش۳ و ۴ ص ۱۷۰- ۱۶۷.
افشار، ایرج. یادداشت، مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ص.
افشار، ایرج یادگارهایی از فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۶) ص ۲۶۶-۲۷۴.
اوحدی، مجید. در سوگ استاد فروزانفر، وحید، سال ۷(۱۳۴۹)ش ۶ ص ۶۵۵- ۱۳۴۷ ج۶.
بامداد، مهدی، تاریخ رجال ایران، تهران، زوار ۵۱- ۱۳۴۷ ج ۶.
برقعی، محمد باقر، سخنوران نامی معاصر، قم انتشارات خرم، ۱۳۷۳.
بهزادی اندو هجردی، حسین، استاد استادان، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص۱-۳.
جشن نامه، فرزانه ای به نام فروزانفر، نشریه ی شورای عالی فرهنگ و هنر، ش ۱(۱۳۵۷) ص ۲۱.
حمیدی شیرازی، مهدی، مرگ اوستاد اوستادان ادب، یغما، سال ۲۲(۱۳۴۹) ش ۲ ص ۱۲۳) .
حق شناس، علی محمد، کتاب ماه ادبیات و فلسفه (گفت و گو…) س۴ (۱۳۷۹) ش ۱ص ۴-۱۷.
خالقی، روح الله سرگذشت موسیقی ایران ، تهران، صفی علیشاه ۱۳۶۸.
خطیبی، حسین. یادی از استادم بدیع الزمان فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۰۸- ۲۰۲ .
خلخالی، سید عبدالحمید، تذکره ی شعرای معاصر، تهران طهوری، ۱۳۳۷.
دامادی، محمد، یادی از استاد وحید، دوره۱۳(۱۳۵۴)،ش ۶ ص ۵۹۵ – ۶۰۲.
دشتی، علی، شرح احوال عطار، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۱)ش ۶ ص ۲۶۴ – ۲۶۷.
دولت آبادی، حسام الدین، در رثای استاد بدیع الزمان فروزانفر، یغما، س ۲۳ (۱۳۴۹)ش ۳۲ ص۱۸۹.
دهقانی، محمد. بررسی نقد ادبی در ایران دوران جدید، تهران (۱۳۷۷) پایان نامه ی دکتری.
دهقانی، محمد آرای انتقادی فروزانفر، کتاب ماه و ادبیات و فلسفه س ۴)۱۳۷۹) ش ۱ ص ۲۴-۲۷.
راهنمای کتاب، اهدای نشان به فروزانفر، س ۶ (۱۳۴۲) ش۹ ص ۷۰۲.
راهنمای کتاب، وفات بدیع الزمان فروزانفر، س ۱۳(۱۳۴۹) ش ۱ و ۲ ص ۱۲۱.
رجایی بخارایی، احمد علی، رثای فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳ (۱۳۴۹) ش ۳ و ۴ ص ۲۶۷ – ۲۶۶.
رجایی بخارایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکذه ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱، ص ۱۷- ۱۹.
رسولی، مرتضی، مؤسسات ادبی و دانشگاه تهران…تاریخ معاصر ایران، س ۲ (۱۳۷۷).
زرین کوب، عبدالحسین، تجدید عهد با خاطره ی استاد، مجموعه مقالات، تهران، دهخدا ص ۷.
زرین کوب، عبدالحسین، اظهار نظر برخی استادان درباره ی استاد بدیع الزمان فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص ۵۶۲.
زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب، تهران، جاویدان، سال ۱۳۶۴.
زرین کوب، عبدالحسین. یاد استاد کلک، ش ۷۳ – ۷۵. (۱۳۷۵)ص ۲۱۶ – ۲۰۹.
زرین کوب، عبدالحسین، نقش رؤیا، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵۹ص ۲۱۷- ۲۱۸.
زراعتی، ناصر خسرو آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محمد جعفر محجوب، خاکستر هستی، تهران، مروارید ۹- ۳۰.
شاه حسینی، ناصر، سیاست عمرش را کوتاه کرد، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)ش ۳۱۲، ص ۹۸ و ۲۳.
شفیعی کدکنی، محمد رضا درگذشت فروزانفر، سخن، دوره ی ۲۰ ش ۱(۱۳۴۹) ص ۱۰۲- ۹۷.
شفیعی کدکنی، محمد رضا، فروزانغر و شعر، مجموعه اشعار تهران، طهوری، ۱۳۶۸، ص ۹- ۲۱ و ملک، ش ۷۲- ۷۵، ص ۲۷۵ – ۲۸۴.
صدیق اعلم، عیسی. مرگ استاد فروزانفر، وحید، س ۷(۱۳۴۹)، ش ۶- ص ۶۵۰- ۶۵۳.
عیوضی، رشید. شرح حال و آثار استاد بدیع الزمان فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز، س ۲۲ (۱۳۴۹)، ش ۹۴ ص ۲۵۹.
فروزانفر، بدیع الزمان، مجموعه ی مقالات و اشعار، به کوشش عنایت الله مجیدی، تهران، دهخدا.
فروزانفر، بدیع الزمان، زندگی نامه به قلم خودش، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)، ش ۳۱۲ ص ۹۹.
کاسمی، نصرت الله« در رثای استاد فروزانفر، وحید س ۷(۱۳۴۹)، ش ۸، ص ۹۱۸- ۹۱۴.
کلیتون، جروم، نکته ی چند درباره ی وضع کنونی تاریخ ادبی ایران، ایران نامه، س ۱۲(۱۳۷۲)ش ۱ ص ۳۵- ۵۰.
متینی، جلال ، بدیع الزمان فروزانفر، و سخن و سخنوران، ایران شناسی، س ۸ (۱۳۷۵) ش ۴ ص ۶۵۵- ۶۹۲.
مجله ی دانشکده ی ادبیات، کسانی که رساله ی خود را با فروزانفر نوشته اند، س ۲۲(۱۳۵۴)ش ۱ ص ۳۰- ۲۷.
مجیدی، عنایت الله، به نام خداوند بخشنده ی مهربان، مجموعه ی مقالات فروزانفر، تهران، دهخدا(۱۳۵۱).
مجیدی، عنایت الله، وزارت داخله، مجموعه ی اشعار، طهوری ۱۳۶۸ ص ۱۹۸.
مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، آینده، س ۱۷(۱۳۷۰) ش ۵- ۸ ص ۵۴۴- ۵۴۷.
مجیدی، عنایت الله خاطره ای از فروزانفر، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۶- ۲۹۸.
مجیدی عنایت الله، کتابشناسی استاد بدیع الزمان فروزانفر، کلک، ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵)ص ۱۸۸- ۲۰۱.
محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۷۵)ش ۹۶۱ ص ۳۶- ۷.
محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۴۹)ش ۹۶۱- ۲۶۵- ۲۸۱.
محمدی، محمد، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ص ۱۱- ۱۲.
محمدی، محمد. یادی از فروزانفر، مجموعه گفتارهایی از چندین …قاسم صافی، تهران کتابخانه ی مرکزی دانشگاه، ص ۳۶۳- ۳۶۸.
مرتضوی، منوچهر، مقام استاد فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز ، س ۲۲(۱۳۴۹) ص ۲۶۶- ۲۶۹.
مظاهر، مصفا. ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱ ص ۱۲۵.
مهدوی دامغانی، احمد، استاد بی نظیری که هنوز …کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۳۲- ۲۶۵.
نشاط، سید محمود، فروزانفر در اجتماع و حلقه ی درس، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، سال (۱۳۴-۵۴) ش ۱ ص ۴۴۹- ۴۵۴.
هروی، حسین علی، کشش های درونی فروزانفر، کلک، ش۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۳- ۲۹۵.
هروی حسین علی، خاطرات (گفت و گو…) گلرخ، ش ۷(۱۳۷۲) ص ۳۸- ۳۹.
همایی، جلال الدین، به یاد استاد فروزانفر، یغما، سال ۳۳(۱۳۴۹)ش ۳ ص ۱۸۸- ۱۸۹.
یغما (مجله)، وفات استاد فروزانفر، ص ۲۳(۱۳۴۹) ش ۶ ص ۱۲۵.
یوسفی، غلامحسین، این سخن اشکی است یغما، س ۲۳(۱۳۴۹)ش ۲ ص ۱۴۴.

 

زندگینامه ابوالفضل محمدخوارزمی بَقّالی«آدمی»«زین المشایخ»«ابن بایجُوک»(۵۶۲-۴۹۰ه.ق)

بَقّالی ، ابوالفضل محمدبن ابوالقاسم خوارزمی ملقب به آدمی ، زین المشایخ و ابن بایجُوک ؛ ادیب ، فقیه و مفسّر حنفی در قرن ششم . در۴۹۰ در خوارزم متولد شد و در همانجا به تحصیل پرداخت .

جز زمخشری * که بقالی از شاگردان سرشناس و مبرّز او بوده (سمعانی ، ج ۲، ص ۲۸۲؛ یاقوت حموی ، ج ۱۹، ص ۵؛ صفَدی ، ج ۴، ص ۳۴۰؛ لکنوی ، ص ۱۶۲) در منابع از دیگر استادان وی نامی برده نشده است .

او علوم معانی و بیان ، نحو و لغت را از زمخشری فراگرفت ، حدیث را هم از وی شنید و از عالمان نامی زمان خود شد. بقالی در ۵۳۸، پس از مرگ زمخشری ، به عنوان عالمی جامع و همتای استاد خود، به جای او به تدریس پرداخت (صفدی ؛یاقوت حموی ؛لکنوی ، همانجاها؛سیوطی ، ج ۱، ص ۲۱۵).

یاقوت حموی (همانجا) اخلاق ، اعتقاد و دانش او را ستوده و آورده است که در ترسّل و نقد شعر نیز دست داشته است .

آثار

از کتابهای منسوب به او

مفتاح التنزیل در تفسیر قرآن ،

تقویم اللسان در نحو،

الاعجاب در اِعراب ،

البدایه (الهدایه ) در بلاغت ،

منازل العرب ،

شرح اسماءاللّه الحسنی ‘ ،

اسرار الادب و افتخار العرب قابل ذکرند (یاقوت حموی ؛صفدی ،همانجاها؛زرکلی ، ج ۶، ص ۳۳۵).

رحلت

درگذشت او را در جرجانیه خوارزم به سال ۵۶۲ (سمعانی ؛یاقوت حموی ؛سیوطی ، همانجاها) و نیز در ۵۶۱ (صفدی ، همانجا) نوشته اند.



منابع :

(۱) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛عبدالکریم بن

(۲) محمد سمعانی ، الانساب ، ج ۲، چاپ عبدالرحمان بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۳/۱۹۶۳؛عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ،

(۳) بغیه الوعاه فی طبقات اللغویین و النحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۳۸۴/۱۹۶۴؛
(۴) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۴، چاپ س . دیدرینغ ، ویسبادن ۱۳۹۴/۱۹۷۴؛
(۵) عبدالحی بن عبدالحلیم لکنوی ، الفوائد البهیه فی تراجم الحنفیه ، کراچی ۱۳۹۳؛

(۶) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابوعبدالرحمان بقی بن مخلد(۲۰۱ـ۲۷۶ه.ق)

بَقی بن مَخْلَد ، ابوعبدالرحمان ، محدّث و مفسّر مشهور قُرطبی (۲۰۱ـ۲۷۶) از خاندانی شاید اصلاً عیسوی . مانند بسیاری از مسلمانان اندلس به شهرهای عمده مشرق مسافرت و در آن بلاد با شماری از زعمای «مذاهب » گوناگون ، بویژه ابن حنبل ، معاشرت کرد.

چون به قرطبه بازگشت ، در مسائل عقیدتی چندان استقلال نشان داد (گرچه بعضی او را شافعی شمرده اند، و بعضی نیز گفته اند که او عقاید ظاهریه را به اندلس آورد.) و با اصل «تقلید» چندان مخالفت نمود که دیری نگذشت با عداوت فقهای مالکی روبرو شد؛ حتی چیزی نمانده بود که به اتهام بدعت گذاری به مرگ محکوم شود، اما بر اثر دخالت امیرمحمد اول (حک :۲۳۸ـ۲۷۳) نجات پیدا کرد واز وی اجازه یافت که آزادانه به تعلیم گزینشی خود بپردازد.

آثار

آثار عمده او، که همه مفقود شده اند، عبارت بودند از تفسیری بر قرآن که ابن حزم آن را از تفسیر طبری برتر دانسته است ، و «مُسنَد»ی که احادیث در آن حسب موضوع و در ذیل نامهای صحابه ای که آنها را روایت کرده بودند و به ترتیب الفبایی آن نامها تنظیم شده بود.

بقی ، که امیرعبداللّه زاهد شرح احوال او را نوشته است ، در اواخر عمر از شهرتی به پارساییِ نزدیک به قِداست برخوردار بود، و ابن حَزْم او را در زمینه روایت حدیث ، همتای بخاری و دیگر محدثان نامدار دانسته است .



منابع :

(۱) ابن بشکوال ، کتاب الصله فی اخبار ائمه الاندلس ، چاپ کودر، مادرید۱۸۸۳، ش ۲۷۷؛
(۲) ابن عذاری ، کتاب البیان المغرب ، چاپ کولن و لوی ـ پرووانسال ، لیدن ۱۹۴۸ـ۱۹۵۱، ج ۲، ص ۱۱۲ به بعد؛
(۳) ابن عساکر، تاریخ دمشق ، ج ۳، ص ۲۷۷ـ۲۸۲؛
(۴) محمدبن حارث خشنی ، القضاه ، فهرست ؛
(۵) احمدبن یحیی ضبّی ، بغیه الملتمس فی تاریخ رجال اهل الاندلس ، چاپ کودیرا و ریبیرا، مادرید ۱۸۸۵، ش ۵۸۴؛احمدبن محمد

(۶) مقرّی ، نفح الطّیب ، لیدن ۱۸۵۵ـ۱۸۶۱، فهرست ؛
(۷) علی بن عبدالله نباهی ، مرقبه ، جاهای متعدد؛

(۸) M. Asصn Palacios, Abenmasarra y su escuela, 29, n. 2, 4;
۹- Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942, I, 271;
(۱۰) I. Goldziher, Muhammad nische Studien, Halle 1888-1890, II, 260;
(۱۱) idem, Z ¤ ہhiriten , 115;
(۱۲) Ibn H ¤ azm, Risa ¦ la , tr. Pellat, in al-Andalus , 1954, ch. 17, 35;
(۱۳) H. Laoust, La profession de foi d’Ibn Bat ¤ t ¤ a , Damascus 1958, xx, note;
(۱۴) E. Lإvi- Proven  al, Histoire de l’Espangne musulmane , Leiden- Paris 1950-1953, index.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه شُکربن احمد بَغدادی(۱۳۵۷-۱۲۷۲ه.ق)

بَغدادی ، شُکربن احمد ، عالم ، فقیه ، متکلم و ادیب شیعی قرن سیزدهم و چهاردهم . در ۱۲۷۲، در محله کرخ بغداد متولد شد. مقدمات علوم را در زادگاه خود فرا گرفت و در۱۲۹۲ برای تکمیل تحصیلات به نجف مهاجرت کرد.

بغدادی پس از گذراندن دروس پایه ، سالها از درس فضلا و استادان بزرگ حوزه نجف ، از جمله شیخ محمدحسین کاظمی ، شیخ محمد طه نجف و سید محمد بحرالعلوم استفاده کرد (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱، قسم ۲، ص ۸۴۲) و از سید علی آل بحرالعلوم طباطبایی اجازه روایت گرفت (حرزالدین ، ج ۲، ص ۱۰۸).

بغدادی از فضلای بزرگ حوزه نجف شمرده می شد و جماعتی از فضلای آنجا در درس وی شرکت می کردند. سید محمد صادق آل بحرالعلوم از جمله شاگردان او در نجف بوده است (آقابزرگ طهرانی ، همانجا). بغدادی در ۱۳۳۳ به بغداد باز گشت و در آنجا به نشر علم پرداخت .

یکی از شاگردان وی توفیق فکیکی * ، حقوقدان و نویسنده بزرگ بغدادی است که در مقاله ای در مجله الغریّ ، به شرح حال استاد خود پرداخته و او را از اجلّه علمای بغداد شمرده است (همان ، ج ۱، قسم ۲، ص ۸۴۳).

شکر، علاوه بر تدریس و تربیت علمای دین ، منشأ خدمات اجتماعی بسیار، از جمله تأسیس مدرسه جعفریّه در بغداد، بوده است .

وی اولین عالم شیعی است که پس از تشکیل محاکم شرعی جعفری مدتی بر مسند قضا نشست و براساس فقه شیعه قضاوت کرد و مدتی نیز سرپرستی مجمع تشخیص شرعی جعفری را به عهده داشت .

بغدادی پس از سالها خدمت علمی و اجتماعی انزوا گزید و در منزل خود یا در مسجد زرکشی کرخ به عبادت و تدریس مشغول شد. او در ۱۳۵۷ درگذشت . از وی اثر تألیفی باقی نمانده است (همان ، ج ۱، قسم ۲، ص ۸۴۳ـ۸۴۴).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، طبقات اعلام الشیعه ، جزء۱: نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء والاُدباء ، قم ۱۴۰۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه درویش علی بغدادی حائری(۱۲۷۷-۱۲۲۰ه.ق)

بغدادی حائری ، درویش علی بن الحسین بن علی بن محمد، عالم و ادیب و شاعر و مؤلف شیعی در قرن سیزدهم . در ۱۲۲۰ در بغداد به دنیا آمد و ادبیات عربی را در زادگاه خود فراگرفت . پس از آنکه پدر و مادر و بستگان او بر اثر طاعون درگذشتند، در ۱۲۴۶ به کربلا رفت و در آنجا ساکن شد.

وی ، علاوه بر ادامه تحصیل نزد عالمان بزرگ کربلا، خود به تدریس علوم عربی پرداخت و چندین سال مدرّس مبرّزاین علوم در کربلا بود. از جمله استادان او در منقول و معقول از ملامحمد صالح برغانی (متوفی ۱۲۷۱) و میرزا عبدالوهّاب برغانی می توان نام برد. بغدادی در مبارزه با شیخیّه فعالیت جدی داشت و از توانایی ادبی و قوّت فصاحت خود در این راه بهره می برد.

رحلت

درگذشت او، به گواهی بیشتر منابع ، در۱۲۷۷ در کربلا روی داده است .

آثار

او شعر نیکو می سرود و از اشعارش تخمیس قصیده معروف فرزدق در مدح امام سجّاد علیه السلام و دو شعر دیگر، در رثای شیخ محمدحسن نجفی صاحب جواهر و شیخ محمدتقی برغانی شهید ثالث ، مشهور است .

همچنین کتابهای زیادی در کلام شیعی و مناقب معصومین و شرح ادعیه و نحو (شرح بر مغنی اللبیب ابن هشام ) نگاشته و دیوان شعری نیز از او برجای مانده است (امین ، ج ۶، ص ۳۹۶ـ ۳۹۷؛حرزالدین ، ج ۱، ص ۳۰۵ـ۳۰۶؛آقابزرگ طهرانی ، الکرام ، جزء ۲، قسم ۲، ص ۵۱۶ـ۵۱۷؛همو، الذریعه ، ج ۳، ص ۱۳۶، ج ۵، ص ۲۸۸، ج ۱۶، ص ۶۵، ج ۱۷، ص ۳۳ـ ۳۴، ج ۲۱، ص ۲۸۸؛امینی ، ص ۳۲۴).

فرزند او شیخ احمد نیز عالمی متبحّر و پر تألیف و منزوی بوده است . وی در ۱۲۶۲ در کربلا زاده شد و علوم دینی را نزد پدر و سایر استادان فرا گرفت و بیشتر عمر خود را به تألیف کتابهایی در تاریخ و مناقب و سیره و اخلاق و حدیث گذراند. از جمله کتابهای وی کنز الادیب فی کلّ فنٍّ عجیب در هفت جلد است که در طول سی سال درباره موضوعات مختلف ، از جمله طبّ نگاشته است .

او در همین کتاب شرح حال پدر خود را بتفصیل آورده است . ترجمه عربی مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری را نیز به او نسبت داده اند.شیخ احمد در ۱۳۲۷ یا ۱۳۲۹ در کربلا در گذشت .

نویسندگان کتب تراجم ، غالباً مقام علمی و تقوای این پدر و پسر را ستوده اند (امین ، ج ۲، ص ۵۸۷؛آقابزرگ طهرانی ، نقباء ، جزء ۱، قسم ۱، ص ۹۸ـ۹۹؛همو، مصفی المقال ، ستون ۴۹ـ۵۰؛همو، الذریعه ، ج ۱۸، ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۵۸).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر، جزء ۲: الکرام البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، مصفی المقال فی مصنفی علم الرجال ، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۴) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) عبدالحسین امینی ، شهداءالفضیله ، قم ۱۳۵۲ ش ؛
محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء والادباء ، قم ۱۴۰۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه مقرین بن محمّد بغطوری(قرن ششم)

بُغطُوری ، مَقْرین بن محمّد، مورخ و تذکره نویسِ اِباضی . اصلش از دهکده بُغْطورا (یا بقطورا) واقع در بخش غربی جبل نَفُوسه * ( واقع در کرانه مدیترانه ایِ لیبی ) بود.

بنابر کتاب السِّیَر ، تألیف ابوالعباس احمدبن ابی عثمان شَمّاخی * که اثری است مهم در تاریخ و احوال رجال اباضیه قرن دهم ، وی نزد دو عالم اباضیِ تاریخ و علم رجال ، یعنی ابویحیی توفیق بن یحیی جَناوُنی و ابومحمد عبدالله بن محمدبن عبدالله بن مَسقُود (که مَجولی نیز خوانده می شد) تلمّذ کرد.

در خدمت نخستین معلم خود ابویحیی و در دهکده اِجناوون (یا جَناوون ، جنّاوِن کنونی در ناحیه جادو) بود که در ربیع الثانی ۵۹۹ اثر عمده خود را در شرح احوال رجال اباضی معروف جبل نَفُوسه تألیف کرد.

این کتاب که به نامهای کتاب سِیرَ مشایخ نفوسه ، سِیَرنفوسه یا با عنوان رایجتر السّیر معروف است ، امروز در دست نیست ، اما یکی از منابع عمده کتاب السیرِ شمّاخی بوده و بویژه در بخش اصلی آن (۱۴۳تا۳۴۴) بسیار مورد استفاده قرار گرفته و مستخرجات مهمی از آن نقل شده است .

شماخی نسخه دستنویسی از کتاب را در اختیار داشته که احتمالاً، یحیی بن ابی العزّ شمّاخی تِغِرمینی ، کاتب و دانشمند معروف اباضی جبل نفوسه ، در نخستین سالهای قرن هشتم آن را کتابت کرده است .



منابع :

(۱) احمدبن سعید شَمّاخی ، کتاب السیر ، قاهره ۱۳۰۱/۱۸۸۳، جاهای متعدد، بویژه ص ۲۱۲، ۵۴۲ ـ ۵۴۳، ۵۴۸ و ضمیمه ، ص ۵۷۸؛

T. Lewicki, ” Une chronique iba  d ¤ ite”, REI , 8 (1934), 74-75 and passim;
idem, ـtudes iba  d ¤ ites nord-africaines , Part I: Tasmiya s § uyu  h ¢ G § abal Nafu  sa wa-qura  hum , Warsaw 1955, 15, 28, 69, and passim.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳

زندگینامه ابوالقاسم عبدالله بغوی«ابن بنت مَنیع»(۳۱۷-۲۱۳یا۲۱۴ه.ق)

بَغوی ، ابوالقاسم عبدالله بن محمدبن عبدالعزیز، محدث بغدادی مشهور به ابن بنت مَنیع ، در قرن سوم و چهارم . نیاکان او از مردم بَغشور * بوده اند (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۶۹۴؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۳۷۵؛ ذهبی ، سیَر ، ج ۱۴، ص ۴۴۰ـ۴۴۱؛ ابن جوزی ، ج ۱۳، ص ۲۸۶).

جدّ مادری وی ، ابوجعفر احمدبن منیع ، صاحب مُسنَد، و عمویش ، علی بن عبدالعزیز، ورّاق و محدّث بوده اند (ابن عدی ، ج ۴، ص ۱۵۷۹؛ ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۱). بغوی نیز نخست نزد جدّ و عموی خود وَرّاقی می کرد (همان ، ج ۱۴، ص ۴۵۴؛ ابن عدی ، همانجا؛ سمعانی ، همانجا؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۳).

خانواده بغوی در زمان نامشخص به بغداد مهاجرت کردند و ابوالقاسم در ۲۱۳یا۲۱۴ در بغداد متولد شد (ابن ندیم ، ص ۲۸۸؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۱؛ ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۱). به تشویق جدّش ، ابن منیع ، از کودکی به شنیدن حدیث پرداخت و در ده سالگی نوشتن حدیث را آغاز کرد (خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۲؛ ذهبی ، همانجا؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۲۷۵).

مشایخ

وی مشایخ بسیاری از تابعین چون احمدبن حَنبل ،

علی بن المَدینی ،

خلف بن هشام بزّاز،

حاجب بن ولید

و علی بن جَعد را درک کرد و از آنان حدیث شنید (ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۱ـ۴۴۲؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۰). بنابه روایتی از بغوی ، وی در اواخر عمر از مشایخی حدیث نقل می کرد که جز او کسی آنان را درک نکرده بود (همان ، ج ۱۰، ص ۱۱۲؛ ابن جوزی ، ج ۱۳، ص ۲۸۶ـ ۲۹۰؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۱۶۳؛ ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۹؛ سمعانی ، همانجا). مشایخِ وی را بیش از سیصد تن شمرده اند (ذهبی ، تذکره ، ج ۲، ص ۷۳۷ـ ۷۳۸).

شاگردان

بغوی پس از درک محضر مشایخ بسیار و شنیدن احادیث عالی السّند، به نشر شنیده های خود پرداخت و، به برکت عمر طولانی ، نسلهای متوالی از وی حدیث شنیدند. بیشتر راویان و شاگردان بغوی از مشاهیر محدثان قرون چهارم و پنجم بوده اند، مانند

یحیی بن صاعد،

ابن قانع ،

ابن حبّان بُستی ،

ابوبکر اسماعیلی ،

ابوبکر بغدادی معروف به ابن شاذان و

دار قُطنی (ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۲ـ ۴۴۳؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۲ـ۱۱۳؛ سمعانی ، همانجا؛ یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۶۹۴). به گزارش ذهبی ( سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۳) و ابن عماد (ج ۲، ص ۲۷۵)، احادیث بغوی به عنوان احادیث عالی السّند نقل می شد و رجال شناسان معاصر و بعد از وی در ستایش او سخنها گفته اند. درباره آگاهی او از حدیث و استواری کلامش عبارتی از دارقطنی نقل شده که اهمیت وی را در جامعه علمی آن روز می رساند (کلامُهُ کالمِسْمار فی السّاج ، رجوع کنید به ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۵۳؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۳۷۶).

ابن عدی (ج ۴، ص ۱۵۷۹)، از معاصران بغوی ، گفته است که در ۲۹۷ در عراق او را دیده که در مجلسش اهل علم گرد آمده بودند و بغوی که در شناخت احادیث و کتب ماهر بود، برای حاضران حدیث می گفت . موسی بن هارون نیز وی را ثقه دانسته و بدگویانِ او را حسود شمرده است (خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۵؛ ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۵۲؛ ابن حجر، ج ۳، ص ۳۴۰؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۱۶۳). ابوحاتم و دارقطنی او را توثیق کرده اند (خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۶) و در منابع شیعی نیز از بغوی به عنوان محدث معمّری که چند نسل از وی حدیث شنیدند یاد شده است (قمی ، الکنی و الالقاب ، ج ۲، ص ۷۸؛همو، هدیه الاحباب ، ص ۱۲۲ـ۱۲۳).

رحلت

بغوی در ۳۱۷ درگذشت (ابن اثیر، ج ۷، ص ۲۰۷؛ابن عماد، ج ۲، ص ۲۷۵؛کحاله ، ج ۶، ص ۱۲۶؛زرکلی ، ج ۴، ص ۱۱۹).

آثار

ابوالقاسم بغوی دارای تألیفاتی نیز بوده است ، از جمله :

المعجم الکبیر در زندگینامه صحابه ؛

المعجم الصغیر ؛

مُسند در حدیث ؛

معالم التنزیل در تفسیر قرآن ؛

سنن در فقه مذاهب ؛

و جعدیّات که مجموعه احادیث علی بن جعد و شرح حال مشایخ وی است (ابن ندیم ، ص ۲۸۸؛ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۱؛حاجی خلیفه ، ج ۲، ص ۱۷۳۶).

کتاب حکایات شعبه بن الحجاج نیز به وی منسوب است (کحاله ، ج ۶، ص ۱۲۶؛زرکلی ، ج ۴، ص ۱۱۹).



 منابع :

(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۶؛
(۲) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم ، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲؛
(۳) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۴) ابن عدی ، الکامل فی ضعفاء الرجال ، بیروت ۱۴۰۴ـ ۱۴۰۵/ ۱۹۸۴ـ ۱۹۸۵؛
(۵) ابن عماد، شذرات الذّهب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن کثیر، البدایه و النهایه فی التاریخ ، مصر ( بی تا. ) ؛
(۷) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۸) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۹) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷؛
(۱۰) محمدبن احمد ذهبی ، تذکره الحفاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۶ـ ۱۳۷۸/ ۱۹۵۶ـ ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۱) همو، سیرالاعلام النبلاء ، ج ۱۴، چاپ شعیب ارنؤوط و اکرم بوشیی ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۲) خیرالدین زرکلی ، الا علام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۳) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۱۴) عباس قمی ، الکنی و الالقاب ، صیدا ۱۳۵۸، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۵) همو، هدیه الاحباب ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه ابوالحسن علی بغوی(۲۸۶-۱۹۰ه.ق)

بَغَوی ، ابوالحسن علی بن عبدالعزیزبن مرزبان بن سابور، محدث و لغوی سده سوم . پس از ۱۹۰ به دنیا آمد (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۳۴۸؛ کحّاله ، ج ۷، ص ۱۲۴). نسبت او به بَغْ یا بَغْشُور * ( باغْشور رجوع کنید به قِفْطی ، ج ۲، ص ۲۹۲ ) ، منطقه ای میان هرات و مرو رود، است (یاقوت حموی ، ۱۹۶۵، ج ۱، ص ۶۹۴ـ۶۹۵؛ قفطی ، ج ۲، ص ۲۹۲، پانویس ۳).

بغوی را با اوصافی همچون صدوق (ابن ابی حاتم ، ج ۶، ص ۱۹۶)، ثقه و مأمون (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، ج ۱۴، ص ۱۲)، حَسن الحدیث (ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا)، حافظ و شیخ الحرم (همو، ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷، ج ۲، ص ۶۲۲؛ سیوطی ، ص ۲۷۴؛ زرکلی ، ج ۴، ص ۳۰۰) یاد کرده اند. او ساکن مکّه و عموی ابوالقاسم بغوی * بود (یاقوت حموی ، همان ، ج ۱۴، ص ۱۱؛ صفدی ، ج ۲۱، ص ۲۴۵).

بزرگترین استاد او ابوعُبید قاسم بن سَلاّ م ، صاحب کتابهای غریب الحدیث ، کتاب الطَّهور و… بوده و بغوی این آثار را از او روایت کرده (ابن ابی حاتم ، همانجا؛ یاقوت حموی ، همان ، ج ۱۴، ص ۱۱ـ۱۲؛ قفطی ، ج ۲، ص ۲۹۲؛ صفدی ، همانجا) و قراءات را نزد او آموخته است (ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا). بغوی همچنین از ابونُعیم ، عَفّان ، حجّاج بن مِنْهال ، محمّدبن کبیر عبدی ، قَعْنَبی ، عاصم بن علی ، احمد بن یونس ، علی بن جَعْد و دیگران روایت کرده است (یاقوت حموی ، همان ،ج ۱۴، ص ۱۲؛ ذهبی ،۱۴۰۳؛ صفدی ، همانجاها).

برادرزاده اش ، عبدالله بن محمدبن عبدالعزیز، و همچنین دَعْلَج سَجْزی ، سلیمان بن احمد طبرانی ، علی بن ابراهیم قَطّان ، ابوعلی حامدبن محمّدالرَّفّاء و جمعی دیگر از او روایت کرده اند (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، همانجا؛ ابن انباری ، ص ۲۱۶؛ ذهبی ، ۱۴۰۳؛ صفدی ، همانجاها).

او به سبب فقر، برای نقل حدیث اجرت می خواست ؛ازینرو ابوعبدالرحمان نسائی (متوفی ۳۰۳)، نقل روایت از او را خوش نمی داشت (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، همانجا؛ ذهبی ، ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷، ج ۲، ص ۶۲۳؛ همو، ۱۹۶۳ـ ۱۹۶۴، ج ۳، ص ۱۴۳؛ ابن حجرعسقلانی ، ج ۴، ص ۲۴۱). بغوی در پاسخ به این سؤال که چرا از حاجیان در قبال خواندن کتابهای ابوعبید پول دریافت می کند، دلیلی افسانه وارذکر می کند که قانع کننده نیست ( رجوع کنید به یاقوت حموی ، همان ، ج ۱۴، ص ۱۳؛ ذهبی ، ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷، همانجا؛ سیوطی ، ص ۲۷۵).

به نوشته ابن حجرعسقلانی * (متوفی ۸۵۲)، از عبدالملک بن اَیْمَن در این باره سؤال شد، او گفت که اخذ اجرت عیبی ندارد، عیب در دروغگویی است که این صفت در بغوی نیست و او مردی ثقه است (همانجا). از برخی حکایات برمی آید که او در میان مردم از احترام چندانی برخوردار نبوده است (همانجا).

رحلت

درگذشت او را ۲۸۶ (ذهبی ، ۱۹۸۴، ج ۲، ص ۸۳؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۸۲؛ ابن تغری بردی ، ج ۳، ص ۱۲۱؛ سیوطی ، همانجا) و یا ۲۸۷ (ابن ندیم ، ص ۷۸؛ ابن انباری ، همانجا؛ ابن اثیر، ج ۷، ص ۵۰۸)، در نودسالگی (ذهبی ، ۱۹۸۴، همانجا) در مکه پیش از آغاز مراسم حج (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، همانجا) ذکر کرده اند.

آثار

او مسندی دارد که با نامهای المسند (یاقوت حموی ،همان ، ج ۱۴، ص ۱۲؛ ابن کثیر، همانجا؛ سزگین ، ج ۱، جزء ۱، ص ۳۱۴؛ زرکلی ، همانجا)، المسندالکبیر (ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا؛ کحّاله ، همانجا) و المسندالمنتخب (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۶۸۵) خوانده شده است .

از آثار دیگر او جزءٌ فیه مِن حدیثِ علی بن عبدالعزیز عن ابی عبیدالقاسم بن سلاّ م است (سزگین ، همانجا).



منابع :

(۱) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح والتعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲/۱۹۷۹ـ۱۹۸۲؛
(۳) ابن انباری ، نزهه الالباء فی طبقات الادباء ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۶/۱۹۶۷ ) ؛
(۴) ابن تغری بردی ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر والقاهره ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۳/۱۹۶۳ ) ؛
(۵) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، حیدرآباد دکن ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ افست بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۶) ابن کثیر، البدایه والنهایه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۷) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدّد، تهران ۱۳۵۰ش ؛
(۸) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه کلیسی ، استانبول ۱۹۴۱ـ۱۹۴۳، چاپ افست تهران ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۹) محمدبن احمد ذهبی ، سیراعلام النبلاء ، ج ۱۳، چاپ شعیب ارنؤوط و علی ابوزید، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۰) همو، العبرفی خبرمن غبر ، ج ۲، چاپ فؤاد سیّد، کویت ۱۹۸۴؛
(۱۱) همو، کتاب تذکره الحفاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷/۱۹۵۵ـ ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) همو، میزان الاعتدال فی نقدالرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۳) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۱۴) فؤاد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۱، جزء۱، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
۱۵- عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، طبقات الحفّاظ ، چاپ علی محمد عمر، قاهره ۱۳۹۳؛
(۱۶) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۲۱، چاپ محمد حجیری ، اشتوتگارت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۷) علی بن یوسف قِفطی ، انباه الرواه علی انباه النحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، ج ۲، قاهره ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
(۱۸) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلّفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۹) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
همو، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابومحمد حسین بَغَوی فَرّاء(۵۵۶-۴۳۳ه.ق)

بَغَوی فَرّاء ، ابومحمد حسین بن مسعود، مفسّر، محدّث و فقیه شافعی سده پنجم و اوایل سده ششم . در جمادی الاولی ۴۳۳ به دنیا آمد (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۶۹۵؛ قس زرکلی ، ج ۲، ص ۲۵۹). زادگاهش را بَغ یا بَغْشور * گفته اند (سمعانی ، ج ۱، ص ۳۷۴؛ ابن خلّکان ، ج ۲، ص ۱۳۷).

به سبب شغل پدرش (پوستین دوزی ) به وی نسبت فرّاء (یاقوت حموی ؛ ابن خلّکان ، همانجاها؛ قزوینی ، ج ۱، ص ۲۲۱) یا ابن فرّاء (ذهبی ، ۱۹۶۲ ، ج ۱، ص ۸۶؛ اسنوی ، ج ۱، ص ۱۰۱؛ ابن قاضی شهبه ، ج ۱، ص ۲۸۱) داده اند. او را با القابی نظیر ظهیرالدین (ابن خلّکان ، ج ۱، ص ۱۳۶)، محیی السنّه (قزوینی ، همانجا؛ ذهبی ، ۱۹۸۴، ج ۴، ص ۳۷؛ سبکی ، ج ۷، ص ۷۵)، رکن الدین (ذهبی ، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۴، ص ۱۲۵۸؛ سیوطی ، ص ۱۳؛ داودی ، ج ۱، ص ۱۶۱)، مقری و عالم اهل خراسان (یافعی ، ج ۳، ص ۱۶۲) ستوده اند.

بغوی در ۴۶۰، برای دانش اندوزی ، به مرورود رفت (سبکی ، ج ۷، ص ۷۶)، از بزرگترین استادان وی در آنجا قاضی حسین بن محمد مرورودی بود (ابن خلّکان ، ج ۲، ص ۱۳۴؛ داودی ، همانجا؛ ابن عماد، ج ۴، ص ۴۹). به گفته ابن تَغری بردی ، سفرهای متعددی کرد و از شیوخ بسیاری دانش اندوخت و در تفسیر، حدیث ، فقه ، ادبیات و علوم دیگر به مراتب عالی رسید (ج ۵، ص ۲۲۳؛ قزوینی ، همانجا).

استادان

استادان او را در فنون مختلف تا ۳۷ تن ذکر کرده اند ( رجوع کنید به بغوی فرّاء، ۱۴۱۵، ج ۱، ص ۲۸ـ ۳۵؛ ذهبی ، ۱۴۰۶، ج ۱۹، ص ۴۴۰؛ همو، ۱۳۸۸ ـ ۱۳۹۰، ج ۴، ص ۱۲۵۷ـ ۱۲۵۸؛ سبکی ، ج ۷، ص ۷۵ـ۷۶؛ سیوطی ، ص ۱۳؛ داودی ، همانجا). بسیاری نیز نزد بغوی دانش اندوخته واز او روایت کرده اند (ذهبی ، ۱۴۰۶، ج ۱۹، ص ۴۴۱؛ همو، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۴، ص ۱۲۵۸؛ سبکی ؛ سیوطی ؛ داودی ، همانجاها) از جمله ضیاءالدین عمر، پدر فخرالدّین رازی (ابن خلّکان ، ج ۴، ص ۲۵۲؛ طاش کبری زاده ، ج ۲، ص ۱۰۳).

بغوی زبان فارسی را نیک می دانست و افزون بر تألیف دواثر مستقل به زبان فارسی ، در تفسیر عربی خود نیز کلمات فارسی آورده است (۱۴۱۵، ج ۲، ص ۳۹۷).

رحلت

تاریخ درگذشت او را به اختلاف ثبت کرده اند، اما بنابر مشهور، در شوّال ۵۱۶ در ۸۳ سالگی وفات یافت (یاقوت حموی ؛ ذهبی ، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، همانجاها؛ صفدی ، ج ۱۳، ص ۶۳؛ سبکی ، ج ۷، ص ۷۷) و در کنار استادش ، قاضی حسین مرورودی ، به خاک سپرده شد (ابن خلّکان ؛ ذهبی ، ۱۹۸۴؛ صفدی ، همانجاها؛ ابن کثیر، ج ۱۲، ص ۱۹۳).

بغوی زندگی زاهدانه ای داشت و بیشتر اوقات خود را به عبادت ، تألیف و تدریس می گذراند (ابن خلّکان ؛ ذهبی ، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، همانجاها؛ یافعی ، ج ۳، ص ۱۶۲؛ ابن کثیر، همانجا؛ خواندمیر، ج ۲، ص ۳۱۹).

آثار

از آثار اوست :

معالم التنزیل یا تفسیر بغوی ، که به گفته بروکلمان مختصرِ تفسیر الکشف والبیان احمدبن محمّد ثعلبی (متوفی ۴۲۷) است (ج ۶، ص ۱۵۲، ۲۴۳ـ۲۴۴). زرکلی (ج ۲، ص ۲۵۹) نام تفسیر را لباب التأویل فی معالم التنزیل نوشته است ، ولی این ، عنوانِ کتاب علی بن محمد بغدادیِ صوفی معروف به خازن (متوفی ۷۴۱) است که معالم التنزیل را خلاصه کرده است (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۵۴۰ـ۱۵۴۱).

تفسیر بغوی چندین بار خلاصه شده که نشان دهنده اهمیت آن است ( رجوع کنید به همان ، ج ۲، ستون ۱۷۲۶؛ بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۴۴). برخی منابع ، کتاب تفسیر دیگری نیز به او نسبت داده اند که اثری از آن در دست نیست .

بغوی در مقدمه تفسیر، دیدگاههای خود را درباره تفسیر، تأویل ، ظاهر، باطن و تفسیر به رأی آورده است (۱۴۱۵، ج ۱، ص ۳۴ـ۳۶). این تفسیر از نوع روایی (مأثور) است ،

و ویژگیهایی از این قبیل دارد:

  1. تفسیر آیه با دیگر آیات (بقره : ۱۵)،
  2. ذکر احادیث مختلف در تفسیر آیه (مائده : ۵۵)،
  3. پذیرش قول «اکثرالمفسّرین » (ابراهیم : ۲۷)،
  4. دقت در معانی لغوی کلمات (بقره : ۶۹، ۲۸۶)،
  5. توجه به قواعد صرفی و نحوی در تفسیر (بقره : ۶۱، ۱۷۷، ۲۴۳)،
  6. حلّ تعارض ظاهری میان برخی آیات (آل عمران : ۱۴۳؛مائده : ۶۷؛انعام : ۶۲)،
  7. اشاره به مطالب علمی و نجومی در تفسیر (توبه : ۳۶؛یونس : ۵)،
  8. اشاره به چگونگی نزول و ترتیب سوره های قرآن (بقره : ۱۸۵، ۲۸۱؛اسراء: ۱۰۶)،
  9. توجه به قرائتهای قرآنی (بغوی فرّاء، ۱۴۱۵، ج ۱، ص ۳۰؛بقره : ۹۰، ۱۶۴)،
  10. نقد و بررسی قرائتهای مختلف و اثرات آنها بر معانی کلام (بقره : ۱۰۲؛نور: ۳۵)،
  11. توجه به «اصول فقه » در تفسیر آیات (بقره : ۲۸۲؛مائده : ۲)،
  12. ارائه نظریات کلامی در تفسیر (بقره : ۱۸۶؛مائده : ۶۴) و
  13. تفسیر برخی آیات با دیدگاههای کلامی اشعری (بقره : ۷؛انعام : ۱۰۳؛اعراف : ۱۴۳).

کتاب دیگر وی مصابیح یا مصابیح السنه ، در حدیث است که شهرت بغوی بیشتر به سبب تألیف آن است ( د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «بغوی »). بروکلمان نام آن را مصابیح الدجی و مصابیح السنن نیز ضبط کرده است (ج ۶، ص ۲۳۵). برخی تعداد احادیث آن را ۷۱۹ ، ۴ دانسته اند (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۶۹۸؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۱۲؛سرکیس ، ج ۱، ستون ۵۷۳) که از این تعداد ۳۲۵ حدیث از صحیح بخاری ، ۸۷۵ حدیث از صحیح مسلم ، ۱۰۵۱ حدیث از کتب مورد اتّفاق ، و باقی از کتابهای دیگر گرفته شده است (حاجی خلیفه ؛سرکیس ، همانجاها). تعداد احادیث این کتاب در چاپ بیروت ، ۹۳۱ ، ۴ است ( رجوع کنید به بغوی فرّاء، ۱۴۰۷).

بغوی در این کتاب ، اسناد اخبار را حذف کرده و خبر را به راوی اصلی ـ که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم نقل کرده ـ نسبت داده است . او احادیث هر باب را به «صحاح » (احادیثی که در صحیح بخاری یا مسلم آمده ) و «حِسان » (احادیثی که در دیگر «سنن » آمده ) تقسیم کرده است (همان ، ج ۱، ص ۱۱۰).

برخی علما براین تقسیم بندی خرده گرفته اند (ابن صلاح ، ص ۱۸؛نووی ، التّقریب ، ص ۲۰؛کتانی ، ص ۱۴۵). این کتاب مورد عنایت علما قرار گرفت و شروح متعددی برآن نگاشته شد ( رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۶۹۸ـ۱۷۰۲؛بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۳۵ـ۲۳۷). مختصری نیز از آن در دست است (بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۳۵). مؤلف ، خود «مدخلی » برکتاب نوشت (همانجا) و خطیب عمری * (متوفی بعد از۷۴۰) تکمله ای بر آن نگاشت و منبع احادیث را مشخص کرد و احادیث مناسب دیگری بر هر باب افزود و آن را مشکاه المصابیح نامید (ج ۱، ص ۶ـ ۸). این تکمله ۵۱۱ ، ۱ حدیث دارد (همان ، ج ۱، مقدمه ألبانی ، ص ح ).

خطیب عمری ، سپس ذیلی بر مشکاه المصابیح با عنوان کتاب اسماء رجال المشکاه نگاشت (بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۳۹). مشکاه المصابیح به فارسی ترجمه و شرح (همان ، ج ۶، ص ۲۴۰ـ۲۴۲)، و به انگلیسی ترجمه و چاپ شده است ( د.اسلام ، چاپ دوم ، همانجا). بغوی کتابی به نام شرح السنه نیز نوشته که مجموعه بزرگی است در حدیث ؛قدیمترین منبعی که نام آن را آورده معجم البلدان یاقوت حموی است (ج ۱، ص ۶۹۵).

بغوی در مقدمه آن اشاره می کند که در این کتاب مشکلات احادیث را حل ، و غرایب آن را تفسیر، و از ذکر احادیث مجعول و نادرست خودداری کرده است (۱۴۱۲، ج ۱، ص ۵۱ ـ۵۳). تعداد احادیث آن ۳۱۸ ، ۴ است . این کتاب چندبار خلاصه شده است ( رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۰۴۰ـ ۱۰۴۱؛بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۴۲).

اثر دیگر او الجمع بین الصحیحین است (ابن خلّکان ، ج ۲، ص ۱۳۶) که در تاریخ حبیب السیر نام آن جمع الجامعَین ذکر شده است (خواندمیر، ج ۲، ص ۳۱۹)؛

التهذیب فی الفقه ، اثر دیگر بغوی ، در فروع مذهب شافعی (یاقوت حموی ، همانجا) و تلخیصی است از تعلیقه قاضی حسین مرورودی (اسنوی ، ج ۱، ص ۱۰۱؛حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۵۱۷) که غالباً بدون ذکر ادلّه فقهی است (حاجی خلیفه ، همانجا؛
بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۴۳)؛

الانوار فی شمائل النبیّ المختار یا ارشادالانوار فی شمائل النبی المختار نیز کتاب دیگر بغوی است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۹۵؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۱۲؛برای نامهای دیگر این اثر رجوع کنید به بروکلمان ، ج ۶، ۲۴۴؛کحاله ، ج ۴، ص ۶۱)؛

الکفایه فی الفروع یا الکفایه فی الفقه را بغوی به فارسی نوشته است (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۴۹۹؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۱۲؛خواندمیر، همانجا). اهمیت این کتاب در ذکر یا تعریف غالب و نزدیک به تمام اصطلاحات فقهی به فارسی است (صفا، ج ۲، ص ۹۲۹)؛

ترجمه الاحکام ، کتاب دیگر او در فقه ، نیز به زبان فارسی است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ص ۳۹۷؛بغدادی ، همانجا)؛

الکفایه فی القراءه (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۴۹۹؛بغدادی ، همانجا)؛

الاربعون حدیثاً (ذهبی ، ۱۴۰۶، ج ۱۹، ص ۴۴۰)؛

شرح الجامع للترمذی (بروکلمان ، همانجا)؛

فتاوی ، و نیز تعلیقات او بر فتاوی استادش قاضی حسین مرورودی (سبکی ، ج ۵، ص ۱۴۴، ج ۷، ص ۷۵؛ابن قاضی شهبه ، ج ۱، ص ۲۸۱؛خواندمیر، همانجا؛داودی ، ج ۱، ص ۱۶۲)؛

شرح مختصر المزنی (ابن قاضی شهبه ، همانجا؛نووی ، المجموع ، ج ۹، ص ۲۲۹، ۲۳۱) و معجم الشیوخ یا المعجم (بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۱۲؛بروکلمان ، همانجا) آثار دیگر بغوی اند.



منابع :

(۱) علاوه بر قرآن ؛
(۲) ابن تغری بردی ، النّجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۳/۱۹۶۳ ) ؛
(۳) ابن خلّکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۴) ابن صلاح ، مقدمه ابن الصلاح فی علوم الحدیث ، بیروت ۱۳۹۸؛
(۵) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن قاضی شهبه ، طبقات الشافعیّه ، چاپ حافظ عبدالعلیم خان ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۷) ابن کثیر، البدایه والنهایه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۸) عبدالرحیم بن حسن اسنوی ، طبقات الشافعیّه ، چاپ کمال یوسف حوت ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۹) کارل بروکلمان ، تاریخ الا دب العربی ، ج ۶، نقله الی العربیه یعقوب بکر، قاهره ۱۹۷۷؛
(۱۰) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۱) حسین بن مسعود بغوی فرّاء، تفسیر البغوی ، المسمّی معالم التّنزیل ، چاپ خالد عبدالرحمان العک و مروان سوار، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۱۲) همو، شرح السّنه ، چاپ علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۳) همو، مصابیح السّنّه ، چاپ یوسف عبدالرحمان مرعشلی ، محمد سلیم ابراهیم سماره ، و جمال حموی ذهبی ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۵) محمدبن عبدالله خطیب عمری ، مشکاه المصابیح ، چاپ محمد ناصرالدین ألبانی ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۶) غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر ، چاپ محمد دبیر سیاقی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۷) محمدبن علی داودی ، طبقات المفسّرین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۸) محمدبن احمد ذهبی ، سیراعلام النبلاء ، ج ۱۹، چاپ شعیب ارنؤوط ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۹) همو، العبرفی خبر من غبر ، ج ۴، چاپ صلاح الدین منجِّد، کویت ۱۹۸۴؛
(۲۰) همو، کتاب تذکره الحفّاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰/۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛
(۲۱) همو، المشتبه فی الرجال : اسمائهم و انسابهم ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۲؛
(۲۲) خیرالدین زرکلی ، الا علام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۲۳) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیّه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی وعبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۷؛
(۲۴) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیّه والمعرّبه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸؛
(۲۵) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۶) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، کتاب طبقات المفسّرین ، چاپ مورسینگ ، لیدن ۱۸۳۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۰؛
(۲۷) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۲، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۲۸) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۳، چاپ محمد حجیری ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۲۹) احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ، مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۳۰) زکریابن محمد قزوینی ، کتاب آثار البلاد و اخبار العباد ، چاپ فردیناند ووستنفلد، ویسبادن ۱۹۶۷؛
(۳۱) محمدبن جعفر کتانی ، الرّساله المستطرفه ، کراچی ۱۳۷۹/۱۹۶۰؛
(۳۲) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳۳) یحیی بن شرف نووی ، التّقریب والتّیسیر لمعرفه سنن البشیر النذیر ، چاپ صلاح محمد محمد عویضه ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۳۴) همو، المجموع ، شرح المهذّب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳۵) عبدالله بن اسعد یافعی ، مرآه الجنان و عبره الیقظان فی معرفه مایعتبر من حوادث الزمان ، چاپ خلیل منصور، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۳۶) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛EI 2 , s.v. “al-Baghawi” (by J. Robson).

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۳ 

زندگینامه ابوالحسن ابراهیم بِقاعی(۸۸۵-۸۰۹ه.ق)

بِقاعی ، ابوالحسن ابراهیم بن عُمر ملقب به برهان الدین ، ادیب ، شاعر، مورخ و مفسّر شافعی قرن نهم. در ۸۰۹ درخِربَه روحا، از نواحی بِقاع ، متولد شد و تا دوازده سالگی در آنجا بود. به گفته خودش ، در۸۲۱ در پی یک جنگ قبیله ای ،همراه خانواده خود، به وادی التیم مهاجرت کرد، سپس به دمشق رفت و به کسب علم پرداخت (ابن عماد، ج ۷، ص ۳۳۹ـ ۳۴۰). در دمشق ، از کسانی مثل علی بن شمس جزری ، تاج بن بهادر غرابیلی ، ابن قاضی شُهبه و دیگران علم آموخت (سیوطی ، ص ۲۴؛ سخاوی ، ج ۱، ص ۱۰۲).

برای تحصیلات بیشتر، به بیت المقدس و سپس به مصر رفت . در قاهره از علاء قلقشندی و قایانی و دیگران علم آموخت (سخاوی ، همانجا؛ شوکانی ، ج ۱، ص ۲۰). وی همچنین از اکابر تلامیذ ابن حجر بود و ابن حجر وی را به عنوان قاری صحیح بخاری در قصر ملک ظاهر جَقْمَق تعیین کرده بود و او با فصاحتی که در خواندن آن متن داشت ، بارها مورد تقدیر جقمق قرار گرفت (ابن صیرفی ، ص ۵۰۸)

بقاعی پس از پایان تحصیلات ، در مصر اقامت کرد و به تألیف و سخنرانی پرداخت . وی از عالمانی بود که در سخنرانیها و تألیفات خود، پیوسته بر صوفیان و صوفی مشربان می تاخت و اعمال آنان را تشنیع می کرد. به گزارش ابن صیرفی ، وی در سخنرانیهای خود بویژه در ذم و تکفیر ابن فارض سخن می گفت و حتی یک بار بعد از سخنرانی بقاعی بین طرفداران ابن فارض و اصحاب بقاعی درگیری شد و طرفین به ضرب و شتم یکدیگر پرداختند، ولی به رغم اعتراض و شکایت برخی علمای مصر به مقامات حکومتی ، بقاعی در موضعگیری خود تجدید نظر نکرد (ص ۱۸۶، ۲۵۶-۲۵۷).

قاضی مالکی مصر نیز، به سبب همین روشها، حکم به کفر او داد و ریختن خونش را جایز شمرد، اما بقاعی با حمایت قاضی زین الدین ابوبکربن مُزْهِر انصاری ، ناظر دیوان انشای جقمق ، تبرئه شد (شوکانی ، ج ۱، ص ۲۱؛ سخاوی ، ج ۱، ص ۱۰۶). پس از آن ، در مصر پیوسته مورد ایذا و اذیت بود،بناچار مصر را به قصد دمشق ترک کرد. پس از ورود به دمشق ، مجدداً با صوفیان درگیر شد و در رد سماع صوفیان کتاب اناره الفکر بما هوالحق فی کیفیه الذکر را نوشت (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۷۰).

رحلت

بقاعی در۸۸۵ دار فانی را وداع گفت .

آثار

وی از عالمان کثیرالتألیف بود؛ تعداد مؤلفاتش را بغدادی بیش از چهل برشمرده است (ج ۱، ستون ۲۲). مهمترین اثر او تفسیر قرآن است به نام نظم الدّرر فی تناسب الا´یات والسّور که در این کتاب مناسبات ترتیب آیه ها و سوره ها با یکدیگر و بسیاری از اسرار و رموز قرآن جمع آوری شده و تا آن زمان در نوع خود بی نظیر بوده است (بقاعی ، ج ۱، ص ۲؛ شوکانی ، ج ۱، ص ۲۰).

این کتاب که ثمره چهارده سال تلاش وی بود، مورد ایراد علمای عصرش قرار گرفت ، و او را متهم کردند که در تفسیر خود به کتب عهدین ( = تورات و انجیل ) استناد کرده است (شوکانی ، همانجا؛ حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۹۶۲) و سخاوی همدرس و مخالف سرسخت و آشتی ناپذیر وی در رد تفسیرش ، در کتاب اصل الاصیل فی تحریم النقل من التورات و الانجیل مطالبی نوشت ( الضوء الامع ، ج ۱، ص ۱۰۶). بقاعی در جواب این ایرادها، رساله الاقوال القویمه فی حکم النقل من الکتب القدیمه را تألیف و دلایل جواز نقل از کتب عهدین را بیان کرد (بغدادی ، همانجا). کتاب نظم الدرر در ۱۳۸۹ زیر نظر محمد عبدالمعید، مدیر دایره المعارف عثمانی هند، به چاپ رسید.

دیگر مؤلفات بقاعی عبارت اند از:

تحذیرالعباد ببدعه الاتحاد ، در رد فصوص الحکم ابن عربی و تائیّه ابن فارض و دیگر معتقدان وحدت وجود؛

تهدیم الارکان من لیس فی الامکان ابدَعُ ممّاکان ، در این کتاب غزالی و معتقدان به وحدت وجود را مورد ایراد قرار داده است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۵۱۳؛ سخاوی ، ج ۱، ص ۱۰۷)؛

جواهرالبحار فی نظم سیره النبی المختار ، منظومه ای است در سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که شرح آن را در دو جلد، در ۸۴۸ تألیف کرده است ؛

اظهارالعصر لاسرار اهل العصر در تاریخ و وفیات ، این کتاب را ذیلی بر کتاب اِنباءالغُمر استادش ابن حجر قرار داده است ؛

عنوان الزمان فی تراجم الشیوخ و الاقران ، که در شرح حال مشایخ و همشاگردان خود نوشته است (سیوطی ، ص ۲۴ـ۲۵؛ حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۱۷۴، ج ۱، ستون ۱۷۱؛ بغدادی ، همانجا)؛

النکت الوفیه بما فی شرحِ الالفیّه ، حاشیه بر الفیه عراقی در علم حدیث است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۵۶)؛

الباحه فی العلم الحساب و المساحه ، منظومه ای است که شرح مزجی آن را الاباحه فی شرح الباحه نامیده است (همان ، ج ۱، ستون ۲۱۶؛ زرکلی ، ج ۱، ص ۵۶)؛

دیوان شعر با نام اشعارالواعی بأشعارالبقاعی و کتابهای متعدد دیگر که در موضوعات مختلف تألیف کرده است (بغدادی ، همانجا؛ محجوب ، ج ۷، ص ۲۸۵ـ۲۸۶).



منابع :

(۱) ابن صیرفی ، انباء الهَصر بأبناء العصر ، چاپ حسن حبشی ، قاهره ۱۹۷۰؛
(۲) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) ابراهیم بن عمر بقاعی ، نظم الدرر فی تناسب الا´یات و السور ، ج ۱، حیدرآباددکن ۱۳۸۹/۱۹۶۹؛
(۵) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۷) محمدبن عبدالرحمان سخاوی ، الضوء اللاّ مع لاهل القرن التاسع ، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۸) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، نظم العِقیان فی اعیان الاعیان ، چاپ فیلیب حتّی ، نیویورک ۱۹۲۷؛
(۹) محمدبن علی شوکانی ، البدر الطالع ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۰) فاطمه محمد محجوب ، الموسوعه الذهبیه لِلعلوم الاسلامیه ، ج ۷، قاهره ( بی تا. ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه سیداحمد شهید بریلوی(۱۲۴۶-۱۲۰۱ه.ق)

بَریلَوی ، سیداحمد شهید ، اصلاحگر مذهبیِ شبه قاره در قرن سیزدهم که با انگلیسیها و سیکها مبارزه می کرد. در ۶ صفر ۱۲۰۱ در رای بریلی ، از توابع ایالت اوتار پرادش هندوستان ، متولد شد. نسبش با ۳۶ واسطه به حضرت علی علیه السلام می رسد. آموزش ابتدایی را در خانه گذراند و سپس به دهلی رفت و نزد شاه عبدالعزیر دهلوی * و شاه عبدالقادر دهلوی * درس خواند و در ۱۲۲۲ از اولی اخذ طریقت کرد و در ۱۲۲۳ به رای بریلی بازگشت .

بازگرداندن حکومت اسلامی و اجرای نظام شریعت در هند، هدف اصلی او بود. برای تحقّق این هدف ، نخست درصدد کسب حمایت نظامی از نوابان مستقل ایالتهای هند بر آمد، اما چون موفق نشد، در ۱۲۳۳ به دهلی رفت و به فکر اصلاح عقاید دینی مسلمانان و نهضت جهاد افتاد. مولانا شاه اسماعیل دهلوی و مولانا عبدالحّی دهلوی دستیار او بودند. حدود دو سال ، به شهرهای مختلف هند سفر کرد و برای اصلاح عقاید دینی و جنبش جهاد زمینه را فراهم ساخت . مریدانش آموزشهای جنگی دیدند؛ و چون اشراف مسلمان هند عقد بیوه زنان را ننگ می دانستند، بریلوی به عنوان نمونه اصلاح عقاید، بیوه زنی را برای خود عقد کرد.

قدرت جنبش اصلاحی بریلوی موقعی ظاهر شد که برخی از علمای هند فتوی دادند که چون فرنگیان بر دریاها مسلط شده اند و مسلمانان هند برای زیارت مکّه ناچارند از راه دریا به حجاز سفر کنند و سفر دریایی برای آنان خالی از خطر نیست ، بنابر این تکلیف حج از آنان ساقط است . شاه عبدالعزیز دهلوی و مولانا اسماعیل دهلوی و مولانا عبدالحّی دهلوی این فتوی را از نظر فقهی مردود دانستند و خود بریلوی همراه ۷۵۳ تن دیگر سوار کشتی شد و آنان را با هزینه شخصی به سفر حج برد (۱۲۳۷).

پس از بازگشت ، به سازمان دادن جنبش جهاد پرداخت . هدف اصلی این جنبش ، احیای حکومت اسلامی و ریشه کن کردن تسلّط نصاری ‘ و مشرکان بود. وی پس از مقدمات لازم با مشورت دستیاران خود تصمیم گرفت که منطقه مسلمان نشین در شمال غربی هند را مرکز خود قرار دهد؛ زیرا بر اثر حمله های سیکها، آزادی مسلمانان آنجا تهدید می شد. بریلوی امیدوار بود که حکومتهای اسلامی در آن منطقه ، نظیر حکومت افغانستان ، در جریان عملیات نظامی متعرض وی نباشند و همچنین حکومتهای اسلامی سند و بهاولپور در مخالفت با پنجاب او را یاری دهند.

بریلوی در هفتم جمادی الا´خره ۱۲۴۱ از رای بریلی به قصد پیشاور حرکت کرد و در راه ، علاوه بر توده مسلمانان ، حاکمان منطقه را نیز به جهاد فراخواند. حکومت سیکها با شنیدن خبر عزم جهاد بریلوی ، بُدسِنگ را با ده هزار سرباز به اَکوره (در ایالت سرحد پاکستان ) اعزام کرد. در ۲۰ جمادی الاولی ۱۲۴۲ نهصد تن از مجاهدان بریلوی به لشکر سیکها شبیخون زدند. در این عملیات ، هفتصد تن سیک مقتول و ۳۶ تن مجاهد شهید شدند. لشکر سیکها عقب نشست و در شَیْدو مستقر شد.

پیروزی اکوره مسلمانان را امیدوار کرد. در ۱۲ جمادی الا´خره ۱۲۴۲ اجتماع با شکوهی در هند برگزار شد که در آن علما و خانانِ ایالت سرحد با بریلوی بیعت جهاد کردند؛ سرداران قبیله دُرّانی پیشاور، یارمحمد و سلطان محمد، نیز قول همراهی دادند. به کوشش بریلوی ، لشکری تقریباً صد هزار نفری از مجاهدان تشکیل شد. سیکها مخفیانه برای یارمحمد پیامهای تهدیدآمیز فرستادند و او را با خود متحد کردند. یار محمد شب قبل از جنگ ، بریلوی را مسموم کرد. نزدیک بود سیکها در جنگ شکست بخورند، اما یار محمد و برادرانش ، طبق سازش مخفیانه ، از میدان جنگ گریختند و بدین ترتیب مجاهدان شکست خوردند.

سپس بریلوی پنجتار را مرکز قرار داد. در شعبان ۱۲۴۴، ۵۰۰ ، ۲ تن از علما و خوانین برای اجرای نظام شریعت با او بیعت کردند. بریلوی در نظر داشت نظام شرع را در ایالت سرحد جاری کند و خاص و عام در این نظام متحد و به جماعت واحدی مبدّل شوند. او عملیات جهاد را آغاز و هُند و مناطق شرقی اُمْب و مَردان و پیشاور را فتح کرد و برای حمله به پنجاب دست به تدارکات زد. سیکها به قدری مرعوب شدند که به بریلوی پیشنهاد کردند تمام منطقه ماورای اَتک را با مصالحه به او واگذار کنند. بریلوی این پیشنهاد را نپذیرفت ، چون هدف او احیای حکومت اسلامی و اجرای نظام شرعی در هند بود نه گرفتن منطقه .

در زمستان ۱۲۴۶، سلطان محمد درّانی ، با عهد شکنی و توطئه ، دویست تن از مجاهدان را، که در روستاهای مختلف پراکنده بودند، غافلگیر و شهید کرد. بریلوی ، در نتیجه تخلفات و مداخله های مداوم سرداران درّانی و بعضی از خوانین ، صلاح دید که مرکز خود را ترک کند و به کشمیر، که مسلمانان آنجا از او دعوت کرده بودند، برود. او در غازی بهوگرمنگ ، گونش و بالاکوت مراکز جهاد ایجاد کرد و به مظفرآباد رسید.

رحلت

سپس برای جنگ نهایی با سیکها آماده شد و بدین منظور مدتی نیز در بالاکوت مستقر شد. در ۲۴ ذی القعده ۱۲۴۶ جنگ خونینی میان سیکها و مجاهدان در گرفت . بسیاری از سیکها کشته شدند و حدود سیصد تن از مجاهدان ، از جمله بریلوی و شاه اسماعیل دهلوی شهید شدند و بقیه لشکریان بریلوی ، میدان را ترک کردند. قبر بریلوی نزدیک گَرهی حبیب اللّه در راه مانسهره به مظفرآباد است .

آثار

آثار او عبارت است از:

۱) تنبیه الغافلین (به فارسی ، در اصلاح عقاید، چاپ دهلی ۱۲۸۵)؛

۲) رساله نماز (به فارسی )؛

۳) رساله در نکاح بیوگان (به فارسی )؛

۴) صراط مستقیم (به فارسی )؛

۵) ملهمات احمدیه فی الطریق المحمدیه (درباره نهضت اصلاحی او، چاپ آگره ۱۲۹۹).



منابع :

(۱) محمدجعفر تهانیسری ، تواریخ عجیبه ، یا، سوانح احمدی ، دهلی ۱۸۹۱؛
(۲) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۹۱۴، ص ۸۱ ـ ۸۲ ؛
(۳) سید احمد خان ، آثار الصنادید ، دهلی ۱۸۴۷، باب ۴، ص ۲۶ به بعد، ۵۵ ؛
(۴) صدیق حسن خان ، تقصار جیود الاحرار ، بهوپال ۱۲۹۸؛
(۵) محمد علی ، مخزن احمدی ، چاپ سنگی آگره ۱۲۹۹؛
(۶) غلام رسول مهر، سیّداحمد شهید، لاهور ۱۹۵۵؛
(۷) ابوالحسن علی ندوی ، سیرت سیّد احمد شهید ، لکنهو ۱۹۳۹؛
(۸) جعفر علی نقوی ، تاریخ احمدی ، نسخه خطی کتابخانه تونک ؛
(۹) وقائع احمدی ، یا، تاریخ کبیر ، نسخه خطی .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه بِشربن غَیّاث مَرّیسی(قرن سوم )

بِشربن غَیّاث بن ابی کریمه عبدالرحمان مَرّیسی ، متکلم و فقیه حنفی قرن سوم . تاریخ و محل تولد وی دانسته نیست ، تاریخ وفاتش را به اختلاف ۲۱۸، ۲۱۹ و ۲۲۸ نوشته اند و محل دفن وی بغداد است . سبب شهرت بشر به مرّیسی ، منسوب بودن او به مَرّیس یا مَریس ، نام دو قریه در مصر، بوده است ، اگرچه این قول نیز وارد شده که سبب این شهرت ، سکونت او در درب المریس بغداد بوده است . پدرش یهودی بوده و جد اعلای وی با زیدبن خطاب پیمان ولاء داشته است (سمعانی ، ج ۵، ص ۲۶۷؛ ذهبی ، ۱۴۰۶، ج ۱۰، ص ۲۰۲؛ یاقوت حموی ، ج ۴، ص ۵۱۵؛ ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۷۷ـ ۲۷۸؛ قرشی حنفی مصری ، ج ۱، ص ۱۶۵؛ خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۵۶،۶۱).

بِشر فقه را نزد ابویوسف * ، قاضی و فقیه نامور حنفی فراگرفت (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۵۶؛ قرشی حنفی مصری ، ج ۱، ص ۱۶۴) و مجلس ابوحنیفه را نیز درک کرد (لکنوی ، ص ۵۴) و خود در مسائل فقهی از «اصحاب رأی » بود (خطیب بغدادی ؛ سمعانی ، همانجاها؛ ذهبی ، ۱۴۱۱، حوادث و وفیات ۲۱۱ـ۲۲۰ ه . ص ۸۶؛ شهرستانی ، ج ۱، ص ۱۸۸).

وی سپس به فراگیری علم کلام پرداخت و در این علم نیز آرا و عقاید خاصی داشت ، با اینکه او را اهل زهد و تقوا دانسته اند، مردم به جهت اشتغال و اشتهار او به کلام و آرای غریب ، از او روی گردان شدند (قرشی حنفی مصری همانجا). برخی بشر را آگاه به فلسفه نیز دانسته اند (همانجا؛ ذهبی ، ۱۴۱۱، همانجا؛ صفدی ، ج ۱۰، ص ۱۵۲).

درباره شاگردان او اطلاعی در دست نیست جز اینکه نجار معتزلی (متوفی ۲۲۰)، مؤسس فرقه نجاریه * (شهرستانی ، ج ۱، ص ۸۱) را از شاگردان او دانسته و گفته اند که نجار عقاید خود را از او گرفته است (تمیمی ، ج ۲، ص ۲۳۰؛ قرشی حنفی مصری ، همانجا).

آثار

ذهبی (۱۴۰۶، ج ۱۰، ص ۲۰۱) برخی از آثار کلامی وی را چنین معرفی کرده است :

  1. التوحید ،
  2. الارجاء ،
  3. الرد علی الخوارج ،
  4. کتاب الاستطاعه ،
  5. الرد علی الرافضه فی الامامه ،
  6. کفرالمشَبِّهه ،
  7. المعرفه ،
  8. و الوعید .

او همچنین روایات بسیاری از استادش ابویوسف نقل کرده است (قرشی حنفی مصری ، همانجا).

گرایشهای کلامی بشر

درباره گرایشهای کلامی بشر، عقاید مختلف و گاه متناقض وجود دارد، اما در اینکه وی مؤسس طایفه مریسیه بوده و مُرجِئه بغداد پیرو او بوده اند، اتفاق نظر وجود دارد (بغدادی ، ص ۲۰۴؛ اسفراینی ، ص ۹۲). اشعری (ص ۱۴۰) و سمعانی (ج ۵، ص ۲۶۸) یکی از فرق مرجئه * را، اصحاب بِشر مریسی معرفی کرده اند.

برخی وی را معتزلی دانسته اند (قرشی حنفی مصری ؛ لکنوی ، همانجاها) و بغدادی (ص ۲۰۵) می گوید: از زمانی که بشر در این عقیده که «استطاعت همراه فعل است » واین که «خدای تعالی آفریدگار کسبهای بندگان است » با صفاتیه هم رأی شد، معتزله  که به تفویض قائل اند  تکفیرش کردند،و از آن طرف نیز صفاتیه او را در مسئله «خلق قرآن » گمراه دانستند.

بسیاری از عقاید کلامی بشر موافق آرای جَهمی است ، ازینرو برخی او را جهمی دانسته اند، هر چند وی در برخی آرای خود  از جمله در مسئله استطاعت یا عدم استطاعت انسان بر افعال خود (بدوی ، ج ۱، ص ۱۰۱) مخالف آنهاست . عثمان بن سعید دارمی کتابی در رد عقاید بشر و جهمیه * نوشته و آرای آنها را نقد و بررسی کرده است (ذهبی ، ۱۴۰۶، ج ۱۰، ص ۲۰۲).

بشر در بسیاری از آرای خاص کلامی و نیز در برخی مسائل فقهی مناظرات متعددی ، از جمله با شافعی ، داشته است . آرای خاص وی در کلام و برخی مسائل فقهی غالباً به تکفیر و مذمت و انکار وی از سوی بسیاری از علمای زمان او بویژه اهل حدیث * و ظاهریه * منجر شده است ، چنانکه ابویوسف در برخی مسائل از جمله خلق قرآن او را گمراه دانسته و از خود رانده است (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۶۱ـ۶۲؛ اسفراینی ، همانجا؛ سمعانی ، ج ۵، ص ۲۶۷). ازینرو زمانی که بشر درگذشت ، به دلیل عقایدش ، کسی از اهل علم و سنت در تشییع جنازه او شرکت نکرد مگر عُبید شونیزی که صرفاً به قصد لعن و نفرین بر جنازه او حاضر شد (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۶۶؛ تمیمی ، ج ۲، ص ۲۳۶ـ۲۳۷).

ایمان از نظر بشر، همچون ابن راوندی ، تصدیق به دل وزبان است . او در این نظر به «تومنیه » (از فرق مرجئه ) گرایش دارد (اشعری ؛ بغدادی ؛ اسفراینی ، همانجاها؛ سمعانی ، ج ۵، ص ۲۶۸؛ شهرستانی ، ج ۱، ص ۱۲۸).

به نوشته دارمی (ص ۱۰) بِشر اسماء خداوند را مخلوق بَشَر دانسته است ، مگر آنجا که خداوند می فرماید: «انی ان’ا الله رَبُ العالمین » ( قصص :۳۰). او در اینجا کلمه رب را ابداع بشر نمی داند. به نظر دارمی ، مذهب بشر در اسماء الهی ، قول او را در مسئله خلق قرآن نقض می کند، زیرا اگر او اعتراف کند که خداوند در این مورد خاص تکلم کرده ، لازم می آید بگوید که به قرآن نیز تکلم کرده است .

بشر اراده حق تعالی را بر دو قسم دانسته است :

اراده ای که صفت فعل حق است که همان امر حق تعالی به طاعت است ، و اراده ای که صفت ذات است و بر هر چیزی (غیر از خداوند) از فعل او و فعل خلق او تعلق می گیرد (اشعری ، ص ۵۱۵). به نظر او اراده حق تعالی به نحو ازلی به هر چه حق تعالی می داند که حادث خواهد شد، از خیر و شر، ایمان و کفر، طاعت و معصیت ، تعلق می گیرد (شهرستانی ، ج ۱، ص ۸۲).

بِشر خلود فجار اهل قبله را در آتش به حسب آیه شریفه (زلزله : ۷ـ ۸) مُحال می داند و معتقد است که آنها بعد از آن که به سبب گناهانشان در آتش عذاب شدند، از آن خارج می شوند و به بهشت می روند (اشعری ، ص ۱۴۹).

به عقیده بشر، هر چیزی که سبب عصیان به حق تعالی شود، گناه کبیره است (همان ، ص ۱۴۳). از جمله عقایدی که به بشر نسبت داده اند این است که وی به خلق بهشت و جهنم قائل نبوده و منکر عذاب قبر، نکیر و مُنکر، صراط ، شفاعت ، قیامت و میزان بوده است (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۵۸، ۶۶؛ تمیمی ، ص ۲۳۱؛ ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۳۰).



منابع :

(۱) علاوه برقرآن ؛
(۲) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۳) ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۹۶۸ ) ؛
(۴) شهفوربن طاهر اسفراینی ، التبعیر فی الدین و تمییز الفرقه الناجیه عن الفرق الهالکین ، چاپ محمد زاهد کوثری ، مصر ۱۹۵۵؛
(۵) علی بن اسماعیل اشعری ، کتاب مقالات الاسلامییّن و اختلاف المصلّین ، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۶) عبدالرحمان بدوی ، مذاهب الاسلامیین : ج ۱، المعتزله والاشاعره ، بیروت ۱۹۸۳؛
(۷) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۸) تقی الدین بن عبدالقادر تمیمی ، الطبقات السنیه فی تراجم الحنفیه ، ج ۲، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۹) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۰) عثمان بن سعید دارمی ، الردالامام الدارمی عثمان بن سعید علی بشرالمریسی العنید ، چاپ محمدحامد فقی ، بیروت ۱۳۵۸؛
(۱۱) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام ، چاپ عمرعبدالسلام تدمری ، ج ۱۴: حوادث و وفیات ۲۱۱ـ۲۲۰ ه . بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱؛
(۱۲) همو، سیراعلام النبلاء ، ج ۱۰، چاپ شعیب ارنؤوط ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۳) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۴) محمدبن عبدالکریم شهرستانی ، الملل والنحل ، چاپ محمدبن فتح الله بدران ، قاهره ۱۳۷۵/ ۱۹۵۶، چاپ افست قم ۱۳۶۷ ش ؛
(۱۵) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۰، جاکلین سوبله و علی عماره ، ویسبادن ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰؛
(۱۶) عبدالقادربن محمد قرشی حنفی مصری ، الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه ، حیدرآباد دکن ۱۳۳۲؛
(۱۷) عبدالحی بن عبدالحلیم لکنوی ، الفوائد البهیه فی تراجم الحنفیه ، کراچی ۱۳۹۳؛
(۱۸) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه بِشْربن موسی(۱۹۰ـ ۲۸۸ه.ق)

بِشْربن موسی ، ابوعلی بن صالح بن شیخ بن عَمِیره اسدی بغدادی ، از محدثان اهل سنت (۱۹۰ـ ۲۸۸). از جزئیات زندگی او اطلاعی در دست نیست ، لاکن به نوشته خطیب بغدادی (ج ۷، ص ۸۶؛ صفدی ، ج ۱۰، ص ۱۵۶؛ ابن جوزی ، ج ۱۲، ص ۴۱۸) پدران او دارای عظمت و ریاست بوده اند و خودش محدثی واثق و امین بوده است .

همو (ج ۷، ص ۸۷؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۸۵) از ابوبکر خلال * (متوفی ۳۱۱) فقیه بزرگ حنبلی ، نقل می کند که بشربن موسی مورد احترام و تکریم احمد حنبل * بوده و او سفارش بشر را به عبدالله بن زبیر حَمیدی کرده است . حُمَیدی ، مفتی مکه و شاگرد بزرگ شافعی ، صاحب مُسنَدِ حمیدی و بشر راوی آن بوده است (ذهبی ، سیر ، ج ۱۰، ص ۶۱۶ـ۶۱۷).

بشربن موسی از محدثان بزرگی چون

هَوذَه بن خلیفه ، اَصمعی ،

حسن بن موسی اَشْیَب ،

ابو نُعَیم فضل بن دکین ،

سعیدبن منصور خراسانی ،

روح بن عباده حدیث شنیده است (ابن کثیر، همانجا؛ ابن جوزی ، همانجا).

محدثانی نیز از وی حدیث شنیده اند، از جمله :

ابوعلی بن صَواف ،

ابوبکر شافعی ،

ابوبکر قَطیعی ،

ابوالقاسم طبرانی ،

احمدبن کامل . به نوشته ذهبی (همان ، ج ۱۳، ص ۳۵۴) برخی از احادیث عالی السّند بشربن موسی در الغیلانیّات ابوبکر شافعی و القطیعیات ابوبکر قطیعی ذکر شده است .



منابع :

(۱) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح والتعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ، ج ۲، ص ۳۶۷؛
(۲) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم ، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ( بی تا. ) ، ج ۲، ص ۱۹۶؛
(۴) ابن کثیر، البدایه والنّهایه فی التاریخ ، بیروت ( بی تا. ) ؛احمدبن علی خطیب

(۵) بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۶) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری ، ج ۲۰: حوادث و وفیات ۲۸۱ـ۲۹۰ ه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱، ص ۱۳۳ـ۱۳۴؛
(۷) همو، سیراعلام النّبلاء ، ج ۱۰، چاپ شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۸) همان ، ج ۱۳، چاپ شعیب ارنؤوط و علی ابوزید، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۹) همو، کتاب تذکره الحفاظ ، ج ۲، حیدرآباد دکن ۱۳۸۸/۱۹۶۸، ص ۶۱۱ـ۶۱۲؛
(۱۰) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۰، چاپ جاکلین سوبله و علی عماره ، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه ابوبکر عاصم بن ایّوب بطلیوسی(متوفی۴۹۴ه.ق)

بَطَلْیَوْسی ، ابوبکر عاصم بن ایّوب ، ادیب ، لغوی و نحوی سده پنجم / یازدهم . وی منسوب است به بطلیوس شهری بزرگ در اندلس ، از توابع مارده بر ساحل رود آنه در غرب قُرطُبه . از تاریخ تولّد و دوران کودکی او اطّلاعی در دست نیست و در تاریخ درگذشت وی نیز اختلاف است . ابن بشکوال ، قدیمترین مآخذ، فوت وی را در ۴۹۴ ذکر کرده (ج ۲، ص ۴۵۱) و منابع دیگر نیز گفته وی را تأیید کرده اند ( رجوع کنید به صفدی ، ج ۱۶، ص ۵۶۳؛سیوطی ، ج ۲، ص ۲۴؛زرکلی ، ج ۳، ص ۲۴۸).

استادان

بطلیوسی شاگرد استادانی چون :

ابوبکر محمّدبن غُراب ،

ابوعمر سَفاقِسی و

ابومحمد مکّی بن ابی طالب مُقری بوده و آرای ایشان را در آثار خود نقل کرده است (ابن بشکوال ؛صفدی ؛سیوطی ؛زرکلی ،همانجاها)؛و ادیب برجسته اندلسی ،ابومحمد عبدالله بن محمدبن سید بطلیوسی شاگرد او بوده ؛و این دلیلی بر عظمت شخصیت ابوبکر بطلیوسی است ( رجوع کنید به ابن بشکوال ، همانجا؛عبداللّه بطلیوسی ، ج ۱، ص ۷).

آثار

ابن بشکوال هم خود، و هم از قول ابومحمدبن سیّد، شخصیت بطلیوسی را ستوده و گزارشهای ادبی و روایتهای او را موثّق و معتبر شمرده است (ابن بشکوال ، همانجا). از عناوین آثار بطلیوسی چنین برمی آید که در نقد و تفسیر اشعار دوره جاهلی تبحّر داشته است ( رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۰۴۱، ۱۷۴۰؛سرکیس ، ج ۱، ص ۵۶۹).

کتابهای او اینهاست :

شرح دیوان إمری الْقَیْس ؛
شرح المُعلَّقات السَّبع ؛
و شرح دواوین الشُّعَراء آلسِّتَه الجاهلیین (برای نسخه های خطی آن رجوع کنید به حاجی خلیفه ؛سرکیس ، همانجاها؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۴۳۵؛زرکلی ، همانجا).



منابع :

(۱) ابن بشکوال ، کتاب الصّله ، قاهره ۱۹۶۶؛
(۲) عبدالله بن محمد بطلیوسی ، الاقتضاب فی شرح أدب الکتّاب ، چاپ مصطفی سقا و حامد عبدالمجید، مصر ۱۹۸۱-۱۹۸۳؛
(۳) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۵) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۶) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیّه والمعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۷) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بغیه الوعاه فی طبقات اللّغوییّن والنّحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ،مصر ۱۳۸۴؛
خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۶، چاپ وداد قاضی ، ویسبادن ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابومحمّد عبداللّه بَطَلْیَوْسی(۵۲۱-۴۴۴ه.ق)

بَطَلْیَوْسی ، ابومحمّد عبداللّه بن محمّدبن السیّد، ادیب ، نحوی ، فیلسوف و فقیه مالکی اندلسی مشهور به ابن السیّد. پدرش محمدبن السیّد، اهل شَلَب بود. ابومحمد در۴۴۴ در بطلیوس ، از شهرهای استان مارده (مریذا) در اندلس متولد و بدانجا منسوب شد (ابن بشکوال ، ج ۱، ص ۲۹۲؛ ج ۲، ص ۴۲۱ـ۴۲۲؛ سیوطی ، ج ۲، ص ۵۵ـ۵۶؛ ابن خلّکان ، ج ۲، ص ۲۸۴؛ قفطی ، ج ۲، ص ۱۴۳، ۳۰۷).

بطلیوسی بیشترین سالهای زندگانی خود را در دوران پرآشوب ملوک الطوایف اندلس سپری کرد و از محضر دو استاد، یکی برادرش علی بن محمّد بطلیوسی ، دیگری همشهریش عاصم بن ایوّب بطلیوسی ( رجوع کنید به دنباله مقاله ) بهره گرفت ؛ سپس به قرطبه رفت تا از محضر ابوعلی غسانی از محدثان بزرگ قرطبه ، استفاده کند (بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۱۳ـ۱۴).

به گمان قوی ، بطلیوسی از قرطبه به طُلَیطُلَه رفته و در آنجا با ابوالحسن راشدبن عریف ، منشی دربار ذی النون ، روابط دوستانه و فرهنگی نزدیکی برقرار کرده است (همان ، ص ۱۷). بطلیوسی با ابومروان عبدالملک بن رَزین ، حاکم شَنتَ ماریه (سنت مریه ) و سپس با ابو عیسی بن لبّون ، حاکم مُربَیطَر، نیز مناسبات استواری به هم رساند؛ اما چون به علتی ناشناخته مورد بی مهری قرار گرفت ، به سَرَقُسطه گریخت (همان ، ص ۱۸ـ۱۹).

المستعین ، حاکم سرقسطه از سوی یوسف بن تاشفین (متوفی ۵۴۳)، که از وضعیت ناگوار وی آگاه شد، وی را بنواخت و بطلیوسی نیز در مدح وی ، قصیده ای سرود (همان ، ص ۱۹).

بعد از ورود مرابطون به اندلس (۴۸۴ـ۵۳۹؛ همان ، ص ۲۰)، بطلیوسی به دربار آنان راه یافت و با استفاده از آرامش و امنیتی که در سرتاسر اندلس پدید آمده بود، برای تدریس و پژوهش و تألیف در بَلَنْسیه فرصتی مناسب پیدا کرد (همانجا). به نظر می رسد که بطلیوسی در اواخر عمر خود به اِشبیلیَه رفته و در همین سفر شاگردش ابن بشکوال (۴۹۴ـ ۵۷۸) از او دانش اندوخته باشد (همان ، ص ۲۱).

رحلت

بطلیوسی در نیمه رجب ۵۲۱ درگذشت (ابن بشکوال ، ج ۱، ص ۲۹۳؛ قفطی ، ج ۲، ص ۱۴۳؛ ابن خلکان ، ج ۲، ص ۲۸۴؛ فیروزآبادی ، ص ۱۱۵).

نام برخی از استادان بطلیوسی در منابع ، و نیز در کتابهای خود وی ، آمده است که از آن جمله اند :

۱) برادرش ، علی بن محمد معروف به خَیطال که در علم لغت و حفظ و ضبط آن پیشگام بود و از ابوبکربن غُراب روایت می کرد. او در حدود۴۸۸، در قلعه رباح ، در حالی که در بازداشت بود، درگذشت (ابن بشکوال ، ج ۱، ص ۲۹۲؛قفطی ، ج ۲، ص ۳۰۷). بطلیوسی نزد برادر خود کتابهای المُبَرّز فی اللغه ابوعبدالله محمدبن یونس حجازی ؛النوادر ابن مِقسَم مُقری عطار؛الاجناس ابونصر احمدبن حاتم ، غلام اَصمعی ؛القلب والابدال ، الاصوات ، النبات ، الفرق ، خلق الانسان ، معانی الابیات و الاضداد ابن سکیّت ؛اختیارات مفضّل ؛
اختیارات اصمعی ؛اراجیز عَجاج ؛و سِقط الزند و الضوء ابوالعلاء مَعری را خوانده و همه را از برادرش روایت کرده است (بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۲۴؛اشبیلی ، ص ۳۵۷، ۳۸۱ـ۳۸۲، ۳۹۲، ۴۱۲). 

۲)ابوبکر عاصم بن ایوب بطلیوسی اندلسی (متوفی ۴۹۴) صاحب شرح معلقات (سیوطی ، ج ۲، ص ۲۴) که بطلیوسی از وی روایت کرده است (ابن بشکوال ، ج ۱، ص ۲۹۱؛قفطی ، ج ۲، ص ۳۸۴). ۳)

۳)ابوسعید وراق که بطلیوسی از وی کتاب مقاتل الفُرسان و اختیارات اصمعی را روایت کرده است (بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۲۵؛اشبیلی ، ص ۳۸۳).

۴) ابوعلی غسانی (ابن بشکوال ، همانجا).

۵) ابوالفضل بغدادی (اشبیلی ، ص ۴۱۲).

شاگردان

تعداد شاگردان بطلیوسی را بیش از هشتاد تن گفته اند (بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۲۵ـ ۲۸) که برخی از مهمترین ایشان عبارت اند از:

۱)ابونصر فتح بن محمد قَیسی کاتب ، معروف به فتح بن خاقان (متوفی ۵۲۸). وی زندگینامه بطلیوسی را به رشته تحریر درآورده است ( رجوع کنید به ابن ابّار، ۱۸۸۵، ص ۳۰۰ـ۳۰۱)؛

۲) ابوالحسین عبدالملک بن محمدبن هشام قیسی (متوفی ۵۵۱)، معروف به ابن الطّلا، فقیه و محدث که بسیاری از کتابهای استادش را روایت کرده است (ضبّی ، ص ۳۷۴؛ابن ابّار، ۱۸۸۵، ص ۲۵۲؛اشبیلی ، ص ۲۰۴، ۳۴۴ـ ۳۴۵، ۴۲۰، ۴۳۳)؛

۳) ابومحمد عبدالله بن احمدبن سعید (متوفی ۵۶۶)، معروف به ابن موجوال ، فقیه اهل بلنسیه که کتابهای استادش را روایت کرده است (ابن ابّار، ۱۸۸۵، ص ۲۲۶ـ ۲۲۷؛بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۲۶ـ ۲۷؛اشبیلی ، ص ۲۵۸ـ۳۱۶)؛

۴) ابوالحسن علی بن ابراهیم بن محمدبن سعدالخیر انصاری (متوفی ۵۷۱)، ادیب بلنسیه . وی کتاب الحلل فی شرح الجمل را بعد از فوت استادش تکمیل کرد (بلفیقی ، ص ۱۰۴)؛

۵) ابوبکر احمدبن ابی المطرف (ابن ابّار، ۱۹۹۵، ج ۱، ص ۷۷)؛

۶) احمدبن محمدبن احمدبن حصن (همان ، ج ۱، ص ۴۷)؛

۷) محمدبن عبیدالله الخشنی (همان ، ج ۲، ص ۵۱؛بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۲۷ـ ۲۸).

آثار

تألیفات و آثار بطلیوسی را می توان به سه دسته تقسیم کرد :

۱) آثار چاپ شده :

به نوشته فرطوسی (بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۳۵ـ۴۰)، بعضی آثار چاپ شده بطلیوسی عبارت است از:

الاسم و المسمی ؛
الاقتضاب فی شرح ادب الکتاب ؛
الانتصار ممن عدل عن الاستبصار؛
الانصاف فی التنبیه علی الاسباب التی اوجبت الاختلاف بین المسلمین فی آرائهم ؛
الحدائق فی المطالب العالیه الفلسفیه العویصه ، الحلل فی اصلاح الخلل من کتاب الجمل ؛
رساله کتب بها الی قبر النبی (ص ) و بعث معها بشعر الی مکه و المسائل و الاجوبه .

شرح سقط الزند بطلیوسی از کاملترین شرحها بر سِقط الزند و حاوی تحقیقهای لغوی و مسائل نحوی فراوانی است . به ضمیمه این شرح ، شرح المختار فی لزومیات ابی العلاء است که حاوی شرح قصاید برگزیده از دیوان لزومیات ابوالعلاء است که بطلیوسی آن را به صورت الفبایی تنظیم کرده است (همانجا، ص ۳۹؛بروکلمان ، ج ۵، ص ۴۱). از دیگر کتابهای چاپ شده وی می توان از المثلث (فیروزآبادی ، ص ۱۱۵) و الفرق بین الاحرف الخمسه نیز نام برد. الفرق در پنج باب نوشته شده و موضوع آن بحث در کلماتی است که یکی از حروف آنها ظ ، ض ، ذ، س و ص یا حروفی تلفظ مشابه با این حروف باشد (بطلیوسی ، ۱۴۰۴، ص ۱۳۳).

۲) آثار خطی :

ارجوزه فی المساجله باسم الرجل و ابنه و بلده و قبیلته ؛
حکایه ؛
شرح الخمسه المقالات الفلسفیه ؛
المسائل (بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۴۰ـ۴۲)؛
شرح ابیات الجمل (ابن سعید مغربی ، ج ۱، ص ۳۸۶؛قفطی ، ج ۲، ص ۱۴۲؛قس ابن خلکان ، ج ۲، ص ۲۸۲؛فیروزآبادی ، ص ۱۱۴؛
سیوطی ، ج ۲، ص ۵۶)؛
طرز علی الکامل للمبرّد (فیروزآبادی ، ص ۱۴۳).

۳) آثار مفقود :

ابیات المعانی ؛
شرح اصلاح لمنطق (بغدادی ، ج ۱، ص ۹، ج ۳، ص ۲۹۵ـ۲۹۶)؛
اثبات النبوات ؛
شرح موطأ مالک بن انس (فیروزآبادی ، ص ۱۱۵)؛
الانساب ؛
شرح الجمل فی النحو؛
شرح دیوان المتنبی ؛
شرح فصیح ثعلب (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۸۰، ۶۰۲، ۸۱۲، ج ۲، ستون ۱۲۷۲ـ ۱۲۷۳)؛
التذکره الادبیه (قفطی ، همانجا)؛
جزء فیه علل الحدیث ؛
شرح ابیات المعانی ؛
القراءات (بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۴۳ـ۴۵)؛
الدوائر (کوربن ، ص ۳۵۰)؛
رساله کتب بها الی عبدالله بن محمدبن خلاصه ؛
قصیده فی رثاء دیک ؛
فهرسه ابن السید (اشبیلی ، ص ۴۱۳، ۴۲۰، ۴۳۳).



منابع : ابن أبّار، التکمله لکتاب الصّله ، چاپ عبدالسلام هراش ، بیروت ۱۹۹۵؛
همو، المعجم فی اصحاب القاضی الامام ابی علی الصّدفی ، چاپ کودیرا، مادرید ۱۸۸۵؛
ابن بشکوال ، کتاب الصله ، قاهره ۱۹۶۶؛
ابن خلّکان ، وفیات الاعیان ، چاپ محمد محی الدین عبدالحمید، قاهره ۱۹۴۸؛
ابن سعید مغربی ، المغرب فی حلی المغرب ، چاپ شوقی ضیف ، قاهره ۱۹۶۴؛
محمدبن خیر اشبیلی ، فهرسه ما رواه عن شیوخه من الدواوین المصنّفه فی ضروب العلم و انواع المعارف ، چاپ زهیر فتح الله ، بغداد ۱۹۶۳؛
کارل بروکلمان ، تاریخ الادب العربی ، ج ۵، ترجمه رمضان عبدالتواب ، قاهره ۱۹۷۵؛
عبدالله بن محمد بطلیوسی ، الفرق بین الحروف الخمسه ، چاپ عبدالله ناصیر، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
همو، المثلث ، چاپ صلاح مهدی فرطوسی ، بغداد ۱۹۸۱؛
عبدالقادربن عمربغدادی ، خزانه الادب و لب لباب لسان العرب ، بولاق ۱۲۹۹، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
ابراهیم بن محمد بلفیقی ، المقتضب من کتاب تحفه القادم لابن الا بّار ، چاپ ابراهیم ابیاری ، قاهره ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بغیه الوعاه فی طبقات اللّغوییّن والنّجاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۳۸۴/۱۹۶۴-۱۹۶۵؛
احمدبن یحیی ضبّی ، بغیه الملتمس فی تاریخ رجال اهل الاندلس ، قاهره ۱۹۶۷؛
محمدبن یعقوب فیروزآبادی ، البلغه فی تاریخ ائمه اللغه ، چاپ محمد مصری ، دمشق ۱۹۷۲؛
علی بن یوسف قفطی ، انباه الرّواه علی انباه النّحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، ج ۲، قاهره ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
هانری کوربن ، تاریخ الفلسفه الاسلامیه ، ترجمه نصیر مرّوه و حسن قبیسی ، بیروت ۱۹۶۶٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه محمدبن حسین بَعقوبی(۴۳۰-۳۷۷ه.ق)

بَعقوبی ، محمدبن حسین ، محدث و قاضیِ بَعقوبه در اوایل قرن پنجم . در ۳۷۷ در بعقوبه ، قریه ای در ده فرسخی بغداد، به دنیا آمد و در زادگاهش به تحصیل پرداخت .

از جزئیات تحصیلات او اطلاع دقیقی در دست نیست جز آنکه به گفته خطیب بغدادی (ج ۲، ص ۲۵۲؛ نیز رجوع کنید به ابن جوزی ، ج ۱۵، ص ۲۷۱؛ سمعانی ، ج ۲، ص ۲۶۵ـ۲۶۶، هر دو به استناد گفته خطیب ) وی از عبیدالله بن احمد، معروف به ابن صیدلانی (متوفی ۳۹۹)، حدیث شنیده است .

خطیب بغدادی (همانجا) به نقل از خود بعقوبی ، می گوید که وی از عیسی بن علی جَرّاح (متوفی ۳۹۱) نیز حدیث شنیده بوده است ؛ و خود می افزاید که من عین این گفته او را در بعقوبه نوشتم و او شخص موثّق و راستگویی بود. سمعانی (ج ۲، ص ۲۶۶) و ابن جوزی (همانجا) نیز همین نظر را داشته اند.

خطیب بغدادی از جمله راویان بعقوبی بوده است (سمعانی ، ج ۲، ص ۲۶۵). بعقوبی دارای مراتب علمی بود و در بعقوبه مقام قضا، و در بغداد سرپرستی حسبه را بر عهده داشت .

رحلت

او در ربیع الاول ۴۳۰، به دست ابوالشوک بن عنّاز امیر کرد (والی حُلوان ) کشته شد. منابع درباره سبب قتل و تاریخ عزیمت او از بغداد به حلوان خاموش اند، ولی با توجه به عبارت خطیب بغدادی (همانجا)، مسلماً وی در ۴۲۹ در بعقوبه متصدی امر قضا بوده است .



 منابع :

(۱) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم ، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۲) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، ج ۲، چاپ عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۳/۱۹۶۳٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳

زندگینامه عبدالرحمان دمشقی بَعلی(۱۱۹۲-۱۱۱۰ه.ق)

بَعلی ، عبدالرحمان بن عبدالله بن احمد دمشقی ، محدث و فقیه حنبلی قرن دوازدهم . در ۱۱۱۰، در دمشق به دنیا آمد و در همانجا پرورش یافت ؛ اما از آنجا که یکی از اجدادش در بعلبک می زیسته ، وی نیز به بعلی معروف شده است (ابن شطّی بغدادی ، ص ۱۴۵ـ۱۴۶؛ مرادی ، ج ۲، ص ۳۰۴ـ۳۰۵؛ طبّاخ ، ج ۷، ص ۹۷).

او در کودکی نزد پدر به قرائت قرآن پرداخت و در ده سالگی مقدمات نحو و فقه را از عوادبن عبیدالله کورانی نابلسی فرا گرفت . در ۱۱۲۲، به اتفاق برادرش ، شیخ احمد بعلی ، در درس شیخ ابوالمواهب حاضر و مدت پنج سال تحصیل فقه و حدیث کرد و سپس ، به مدت پانزده سال ، در درس شیخ عبدالقادر تغلبی (۱۰۵۲ـ ۱۱۳۵) حاضر شد و حدیث ، فقه ، فرایض ، مواریث و حساب آموخت و از وی اجازه عامه گرفت .

در همین دوره نزد شیخ عبدالغنی نابلسی ، به مدت هشت سال ، فصوص الحکم و تفسیر بیضاوی و فتوحات مکیه خواند و از او نیز به اخذ اجازه نایل شد (همانجاها).

بعلی در ۱۱۴۳، به روم و از آنجا به حلب رفت و در آنجا ساکن شد. وی در حلب سلوک را از شیخ محمدبن صالح مواهبی ، احادیث صحیح بخاری را از شیخ محمد عقیله ، منطق و اصول را از شیخ صالح بصری و معانی و بیان را از شیخ محمدبن الزّماد فراگرفت و از مشایخ دیگر نیز استفاده کرد که نامشان را در کتابی به نام منار الاسعاد فی طریق (طرق ) الاسناد آورده است .

رحلت

بعلی در ۱۱۹۲ در حلب درگذشت (همانجاها؛ کتانی ، ج ۲، ص ۷۳۸؛ طبّاخ ، ج ۷، ص ۹۸ـ ۹۹؛ بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، ستون ۵۵۳).

آثار

برخی از تألیفات او، علاوه بر اثر مذکور، عبارت است از:

نورالاخبار و روض الابرار فی حدیث النبی المختار ، که مختصر الجامع الصغیر سیوطی است و سپس خود آن را شرح کرده و فتح الستار و کشف الاستار نامیده است (کحاله ، ج ۵، ص ۱۴۷ـ ۱۴۸؛ کتانی ، ج ۲، ص ۷۳۷)؛

بِدایَهُ العابد و کِفایَهُ الزاهد ، در فقه ؛

النورالوامِضُ فی عِلمِ الفَرائضِ ؛

الجامع لِخُطَبِ الجَوامِع ؛

رحله ؛

کشف المُخَدَّراتِ فی شرح أَخصَرالمُختَصَرات در فقه ، که چاپ شده است (زرکلی ، ج ۳، ص ۳۱۴)؛

و دیوان شعر (بغدادی ، هدیه العارفین ، همانجا؛ همو، ایضاح المکنون ، ج ۱، ستون ۴۹۳؛ کحاله ، همانجا).

 



منابع :

(۱) ابن شطّی بغدادی ، مختصر طبقات الحنابله ، چاپ فوّاز زمالی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۳، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) همو، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۵) محمد راغب طبّاخ ، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء ، چاپ محمد کمال ، حلب ۱۴۰۸ـ ۱۴۰۹/ ۱۹۸۸ـ۱۹۸۹؛
محمد عبدالحی بن عبدالکبیر کتانی ، فهرس الفهارس و الاثبات ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛محمد خلیل بن علی مرادی ، سلک الدّرر فی اعیان القرن الثّانی عشر ، بولاق ۱۲۹۱ـ۱۳۰۱، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه محمد بَزْدَوی(متوفی۴۹۳ه.ق)

بَزْدَوی ، محمد بن محمد ابوالیُسر، قاضی ، مدرّس ، فقیه و محدث حنفی . حدود ۴۲۱ در بزده به دنیا آمد. در منابع از دوران رشد، چگونگی تحصیلات ، و مشایخ وی ذکری به میان نیامده و تنها لکنوی (ص ۱۸۸) اشاره می کند که وی از اسماعیل بن عبدالصادق (متوفی ۴۹۴) و ابی یعقوب یوسف بن منصور سیّاری حدیث شنیده است .

خاندان بزدوی عالم پرور بود؛از جمله جدّ پدرش عبدالکریم بزدوی (متوفی ۳۹۰)، برادر بزرگش علی بن محمد، ابوالعُسر (متوفی ۴۸۲)، فرزندش ابوالمعالی مفتی و قاضی بخارا (متوفی ۵۴۲)، و برادرزاده اش حسن بن علی (متوفی ۵۵۷) از علما بودند.

بزدوی در علوم دینی به پایه ای رسیده بود که طالبان از اطراف و اکناف به سوی او می شتافتند (ابن قطلوبغا، ص ۶۵ـ۶۶؛ذهبی ، ج ۱۹، ص ۴۹). وی به بخارا سفر کرد اما تاریخ دقیق آن معلوم نیست . او فقه درس می داد و مجلس املای حدیث داشت و مشتاقان ، روایاتش را می نوشتند (سمعانی ، ج ۱، ص ۳۳۹؛ذهبی ، همانجا).

شاگردان

از جمله شاگردان او، نجم الدین نسفی * مفسّر و متکلم نامبردار و صاحب کتاب القند فی ذکر علماءِ سمرقند (در شرح حال علمای ماوراءالنهر) را می توان نام برد. نسفی در جاهای مختلف این کتاب ، که اخیراً نسخه ناقصی از آن چاپ شده ، از بزدوی با عنوان استاد بزرگ یاد می کند (از جمله رجوع کنید به ص ۳۱۱، ۴۰۷).

از دیگر شاگردان بزدوی ، علاءالدین محمدبن احمد سمرقندی ، صاحب کتاب تحفه الفقها ، و فرزند خودش ابوالمعالی قاضی و مفتی بخارا و برادرزاده اش حسن بن علی بوده اند (لکنوی ، همانجا).

سمعانی (همانجا) عده ای از جمله ابوالمعالی را نام می برد که به واسطه آنان احادیث بزدوی را شنیده است . چون بزدوی در تصنیفات خود همیشه سادگی را رعایت می کرد، برخلاف برادرش ، علی بن محمد، ابوالیسر لقب گرفت (طاش کبری زاده ، ج ۲، ص ۱۶۵؛لکنوی ، ص ۲۳۵).

بزدوی ، علاوه بر پیشوایی و تدریس و املای حدیث ، مقام قضای سمرقند را هم بر عهده داشت (ذهبی ، همانجا).

رحلت

او در ۴۹۳ در بخارا درگذشت (بغدادی ، ج ۲، ستون ۷۷؛طاش کبری زاده ، همانجا).

آثار

از آثار منسوب به بزدوی است :

المبسوط ، در فروع فقه حنفی ؛

شرح جامع الصغیر شیبانی . شرح جامع الصغیر را حاجی خلیفه شرح جامع الصدر ثبت کرده است . به نوشته حاجی خلیفه (ج ۱، ستون ۵۶۳) جامع الصغیر را ابوطاهر دَباس مرتب کرد و حسام الدین بن مازه بر اساس این ترتیب ، کتابی تألیف کرد که شامل امهّات مسائل حنفیّه است و به «جامع الصدر الشهید» شهرت دارد. بر این کتاب شروح مختلفی نوشته شده که شرح بزدوی از آن جمله است .



منابع :
(۱) ابن قطلوبغا، تاج التراجم فی طبقات الحنفیه ، بغداد ۱۹۶۲؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، هدیّه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۳) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النّبلاء ، ج ۱۹، چاپ شعیب ارنؤوط ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۵) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۶) احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ، مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۷) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ، ج ۱۱، ص ۲۱۰؛
(۸) عبدالحی بن عبدالحلیم لکنوی ، الفوائد البهیّه فی تراجم الحنفیّه ، کراچی ۱۳۹۳؛
عمربن محمد نسفی ، کتاب القند فی ذکر علماء سمرقند ، چاپ نظرمحمد فاریابی ، ریاض ۱۴۱۲/(۹) ۱۹۹۱٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳

زندگینامه عبدالرحمان بن محمد بسطامی (متوفی۸۵۸ه.ق)

بسطامی ، عبدالرحمان بن محمدبن علی بن احمد، دانشمند و مؤلف قرن نهم . با تاریخ و ترسل و تصوف و داروشناسی و پزشکی و دانشهای دینی و علوم غریبه (حروف ، اوفاق ، جفر و…) آشنا بود؛ خطی نیکو داشت و به عربی شعر می سرود (طاش کبری زاده ، ص ۴۶ـ۴۷). از تاریخ دقیق ولادت او اطلاعی در دست نیست .

زادگاهش را، به اختلاف ، بسطام (مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۶۷)، انطاکیه (زرکلی ، ج ۳، ص ۳۳۱) و خراسان (سرکیس ، ج ۱، ستون ۵۶۴) دانسته اند. وی خراسانی الاصل بود؛ در قاهره تحصیل کرد و از استادانی چون شیخ عزّالدین محمدبن جماعه (در ۸۰۷) بهره مند شد (دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۱۵، ص ۴۱۲۶). به جاهای مختلف سفر کرد و سرانجام به بورسه ، که در آن هنگام پایتخت و اقامتگاه سلاطین عثمانی بود، رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند.

رحلت

او در ۸۵۸ در بورسه درگذشت و همانجا مدفون شد (طاش کبری زاده ، همانجا؛ زرکلی ، همانجا). سلطان مراد دوم (حک : ۸۲۵ ـ ۸۵۵) به او عنایت داشت و بسطامی چند اثر خود را به وی تقدیم کرد. ( شمس الدین محمد ) فَناری ، دانشمند معروف ( متوفی ۸۳۴ ) ، از محضر وی استفاده کرده است . درباره بسطامی حکایات شگفت انگیزی نقل شده است (طاش کبری زاده ، ص ۴۶).

برخی عنوان «بسطامی » را نشانه مشرب او و نه زادگاهش دانسته اند (همانجا) و برخی وی را از درویشان حروفی شمرده اند ( دائره المعارف الاسلامیه ، ذیل «البسطامی ، عبدالرحمن بن محمد»). ولی اگر حروفیان را پیروان فضل الله استرآبادی بگیریم ، این نسبت به بسطامی درست نمی نماید؛ زیرا حروفیه در قلمرو عثمانی بسختی مورد تعقیب و آزار بودند و با جایگاهی که بسطامی در آنجا داشت نمی توان وی را از زمره ایشان پنداشت ؛ هر چند وی نیز همانند بسیاری از صوفیان برای حروف و ترکیبات آن معانی رمزی و باطنی و عرفانی قائل بوده و آثار متعددی در این باره تألیف کرده است ( رجوع کنید به ادامه مقاله ).

بسطامی حنفی مذهب و وابسته به دستگاه خلافت عثمانی بود، اما به اهل بیت و امامان شیعه علیهم السلام نیز دلبستگی داشت . در آثارش از امام علی و فرزندان امامِ او تا امام صادق علیهم السلام با ستایش بسیار یاد کرده و ایشان را وارثان انبیا در دانش حروف شمرده است و با نقل تفسیر حدیثی منسوب به امام صادق علیه السلام از زین الکافی ، به علم و آگاهی ایشان به آنچه در لوح محفوظ ثبت است و تأویل آیات قرآن مجید و مانند آن قائل شده است . وی در شعری عربی ، امام مهدی عجل الله تعالی فرجه را، با استناد به روایتی از امام رضا علیه السلام ، از نسل امام حسین علیه السلام دانسته است (قندوزی ، ج ۳، ص ۱۹۸ـ۲۰۰، ۲۰۲، ۳۳۷).

بسطامی به فرهنگ ایران باستان نیز توجه کرده است ؛ زردشت «آذربیجانی » را از شمار دانایان به رازهای حروف دانسته و تصریح کرده که بزرگترین صحابی وی ، جاماسب حکیم ، علم دو صفحه اول «الفوائح المسکیه فی الفواتح المکیه »اسرار حروف را از او فرا گرفته است (همان ، ج ۳، ص ۱۹۸).

آثار

تمامی آثار بسطامی به عربی است که عبارت اند از:

الفوائح المسکیه فی الفواتح المکیه ، دایره المعارف گونه ای در تصوف که در آن بیش از صد علم توضیح داده شده است (طاش کبری زاده ، همانجا). وی تألیف این کتاب را در مکه آغاز کرده و در ۸۴۴ به پایان رسانده و «مبانی دیباچه بابهای آن را از کانهای گنجینه های الفتوحات المکیه » پرداخته و در عین حال در آن به هماوردی با فتوحات مکیه ابن عربی برخاسته است . ابتدا قرار بوده که کتاب مشتمل بر یکصد باب و هر باب بر چند فن باشد، اما مؤلف تنها سی باب را به انجام رسانده و آن را به سلطان مراد دوم تقدیم کرده است . نسخه های خطی متعددی از این کتاب موجود است (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۲۹۳ـ۱۲۹۴؛ زرکلی ، همانجا؛ زیدان ، ج ۲، جزء ۳، ص ۲۶۲)؛

الدره اللامعه فی الادویه الشافیه ، در خواص داروهای مختلف در ده فصل (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۷۴۳)؛

نظم السّلوک فی تواریخ الخلفاء والملوک ، تاریخ اسلام از آغاز هجرت تا ۸۰۶ به اختصار (همان ، ج ۲، ستون ۱۹۶۳)؛

دره المعارف ، که سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع الموده (ج ۳، ص ۱۹۵ـ۲۰۲) گزیده هایی از آن را که درباره پیشینه علم حروف و پیشوایان آن است آورده و از مؤلف با عنوان «داناترین دانایان روزگار خویش در دانش حروف » یاد کرده است ؛

مناهج التوسّل فی مباهج التّرسل ، که آن را بر ۴۶ لطیفه مرتب ساخته و در هر لطیفه مکتوبی ذکر کرده و به دنبال آن نکته ای و حکایتی آورده است . نسخه های خطی و چاپی این کتاب موجود است (زیدان ، همانجا؛ سرکیس ، ج ۱، ستون ۵۶۴ـ۵۶۵)؛

الدرر فی الحوادث والسیر ، تاریخی مختصر به ترتیب سالها از وفات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم تا سال ۷۰۰٫ وی این کتاب را در بورسه به سلطان مراد تقدیم کرد. نسخه خطی آن به نام وفیات علی ترتیب الاعوام در لیدن موجود است (زیدان ، همانجا)؛

تراجم العلماء ، مشتمل بر زندگینامه دانشمندان از مؤلف کلیله و دمنه تا طبری و جوهری . نسخه خطی این کتاب موجود است (همانجا)؛

مختصر جهینه الاخبار فی ملوک الامصار ، که نسخه خطی آن موجود است (زرکلی ، همانجا)؛

دو شرح بر اللمعه النورانیه فی الاورادالربانیه تألیف ابوالعباس احمد قرشی بونی (متوفی ۶۲۲)، در شرح اسم اعظم . یکی از این دو شرح در ۸۴۱ به انجام رسیده و نسخه خطی آن در کتابخانه دانشگاه تهران موجود است (دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۱۵، ص ۴۱۲۶ ـ ۴۱۲۷)؛

وصف الدواء فی کشف آفات الوباء ، مشتمل بر مقدمه ، چهار باب و خاتمه در اخبار نبوی و ادعیه و اسرار حروف و اعداد و اسرار نباتات و فواید حیوانی و معدنی . این کتاب به فارسی ترجمه شده و نسخه خطی ترجمه آن موجود است (منزوی ، ج ۱، ص ۷۶۴ـ۷۶۵)؛

دره الفنون فی رؤیه قره العیون ، در چشم پزشکی (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۷۴۲).

وی علاوه بر اینها، آثار دیگری نیز داشته که نسخه های خطی بعضی از آنها موجود است (بغدادی ، ج ۱، ستون ۵۳۱ـ۵۳۲؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۵، ص ۱۲۰، ج ۱۲، ص ۱۶۹، ج ۲۱، ص ۲۹۹؛ کحاله ، ص ۳۶۲؛ عواد، ص ۱۹۳).

گفتنی است که مؤلف دیگری نیز به نام عبدالرحمان بسطامی وجود داشته که کتابی در علم تجوید به فارسی تألیف ، و آن را به اورنگ زیب (حک : ۱۰۶۹ ـ ۱۱۱۸) تقدیم کرده است (منزوی ، ج ۱، ص ۱۳۴).



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، تهران ، ج ۱۵، ۱۳۴۵ ش ؛
(۵) دائره المعارف الاسلامیه ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۹۶۹ ) ، ذیل «البسطامی ، عبدالرحمن بن محمد» (نوشته ابراهیم زکی خورشید و م . اسمیت )؛
(۶) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۷) جرجی زیدان ، تاریخ آداب اللغه العربیه ، بیروت ۱۹۸۳؛
(۸) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه و المعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸؛احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ،

(۹) الشقائق النعمانیه ، چاپ احمد صبحی فرات ، استانبول ۱۴۰۵؛

(۱۰) کورکیس عواد، «ذخائرالتراث العربی فی مکتبه چستربیتی ـ دبلن »، المورد ، ج ۷، ش ۱ (۱۳۹۸)؛سلیمان بن ابراهیم قندوزی ، ینابیع المودّه لِذوی القربی ، چاپ سیدعلی جمال اشرف حسینی ، قم

(۱۱) ۱۴۱۶؛
(۱۲) عمررضا کحاله ، المستدرک علی معجم المؤلفین ، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۱۳) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۴) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳

زندگینامه قطب الدین سلیمانجی بُرهانپوری(متوفی۱۲۴۱ه.ق)

بُرهانپوری ، قطب الدین سلیمانجی ، مورخ اسماعیلی ، و از پیروان و سپس از رهبران دعوتِ دسته داودی ، از شاخه مُستَعلَویه ـ طَیّبیه فرقه اسماعیلیه . در اواسط سده دوازدهم به دنیا آمد، ساکن هند بود و در آخر شوال ۱۲۴۱، در شهر پونه درگذشت . او از علمای داودیِ اسماعیلیانِ طیبّی در هند، مشهور به بُهره (یا بُحره )، بود. در ۱۲۱۴، چهل و سومین «داعی مطلق » داودی ، عبدعلی سیف الدین (متوفی ۱۲۳۲)، او را به مقام مهمی در سلسله مراتب دعوت اسماعیلیان طیبّی ـ داودی منصوب گرداند.

آثار

شهرت برهانپوری بیشتر به علت تألیف کتاب منتزع الاخبار فی اخبار الدعاه الاخیار در تاریخ اسماعیلیه است . یکی از دلایل اهمیت این کتاب این است ک در آن مؤلفی اسماعیلی درباره این فرقه سخن گفته است . منتزع … در دوجلد و در ۱۲۳۱ تألیف شده و جلد اول ، شامل مطالبی است درباره تاریخ زمان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و امام علی علیه السّلام و سپس تاریخ اسماعیلیه در دور کشف و امامت بیست و یک تنی که اسماعیلیان ، مستعلوی طیّبی می شناسند.

وقایع این دوره با قتل آمر بِاَحکام اللّه (۵۲۴)، دهمین خلیفه فاطمی مصر و بیستمین امام مستعلوی ، و سپس غیبت فرزند او، الطیّب ، پایان می یابد. جلد دوم اختصاص دارد به شرح تاریخ اسماعیلیان طیّبی در دوره ستر (غیبت )، و ادامه دعوت طیّبی به رهبری داعیان مطلق از ۵۲۴ تا انقسام طیبیّه به دسته های سلیمانی و داودی در ۹۹۹، و سپس تاریخ داعیان داودی از زمان داود برهان الدین (متوفی ۱۰۲۱ تا ۱۲۳۱). در آخر مجلد دوم ، برهانپوری در ضمیمه ای ، ذکر وقایع تاریخ خود را تا ۱۲۴۰، در زمان چهل و پنجمین داعی مطلق داودی ، طیّب زین الدین (متوفی ۱۲۵۲)، ادامه داده است .

در جلد دوم مطالبی درباره دعوت و زندگی داعیان داودی در هند نیز آمده است .این کتاب هنوز به چاپ نرسیده است ، اما دست نوشته های کامل آن در مجموعه های خصوصی در هند و پاکستان و در بعضی از کتابخانه های دانشگاهی ، مانند کتابخانه دانشگاه بمبئی ، یافت می شود.



منابع :

(۱) Farhad Daftary, The Isma ¦ `  ¦ l  ¦ s: their history and doctrines , Cambridge 1992;
(۲) M. Goriawala, A descriptive catalogue of the Fyzee collection of Ismaili manuscripts, Bombay 1965, 121-122;
(۳) W. Ivanow, A guide to Ismaili literature, London 1933,72-73;
(۴) idem, Ismaili literature: a bibliographical survey ,Tehran 1963, 93;
(۵) Ismail K. Poonawala, Biobibliography of Isma ¦ `  ¦ l  ¦ literature , Malibu, Calif. 1977.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابوعلی حسن بَزّاز (۳۳۹-۴۲۶ه.ق)

بَزّاز ، ابوعلی حسن بن احمدبن ابراهیم بن شاذان ، محدث و متکلم اشعری قرن چهارم و پنجم . در ۳۳۹، در بغداد متولد شد و در ۴۲۶ در همان شهر درگذشت . پدرش اهل دَوْرَق اهواز (نزدیک شادگان امروز) و از محدثان بغداد در عصر خود بود که به تجارت پارچه نیز می پرداخت (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۲۷۹؛ ابن جوزی ، ج ۱۵، ص ۲۵۰؛ زرکلی ، ج ۱، ص ۸۶؛ کحاله ، ج ۱، ص ۱۳۶).

به گفته برخی ، پدرش برای او از پنج سالگی حدیث گفته است (تمیمی ، ج ۳، ص ۳۷؛ ذهبی ، ج ۱۷، ص ۴۱۶؛ ابن عماد، ج ۳، ص ۲۲۹). وی ، به واسطه پدرش ، از افراد بسیاری ، بیش از چهل تن چون عثمان بن احمد دقاق و احمدبن سلیمان عَبّادانی نقل حدیث کرده و جمعی کثیر از او حدیث شنیده اند. از شاگردان او که نزد وی سماع حدیث نموده اند، افرادی چون ابوبکر برقانی ، ابومحمد خَلاّ ل و ابوالقاسم اَزْهَری را نام برده اند (تمیمی ؛ خطیب بغدادی ؛ ابن عماد، همانجاها؛ ذهبی ، ج ۱۷، ص ۴۱۶ـ۴۱۷).

بزّاز را از مشایخ موثق حدیث و بسیار راستگو و دقیق دانسته اند (ابن جوزی ، همانجا؛ خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۲۷۹ـ۲۸۰) و در زمان خود از بزرگترین محدثان عراق (مسنِدالعراق ) بوده است (ابن عماد، همانجا؛ ذهبی ، ج ۱۷، ص ۴۱۵).

درباره مذهب او گفته اند که در فروع حنفی و در اصول بر مذهب اشاعره بوده است . ابن عساکر او را در طبقه دوم از اصحاب ابوالحسن اشعری ، همردیف ابوبکر باقلانی و ابواسحاق اسفراینی ، ذکر کرده است (ابن عساکر، ص ۲۴۵ـ۲۴۶).

آثار

بزّاز چند اثر حدیثی تألیف کرده که مورد توجّه دانشمندان قرار گرفته است (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۲۷۹).

نام آثار او بدین قرار است :

الاِفراد ؛

حدیث احمدبن محمدالقطان ؛

حدیث شعبه بن الحجاج ؛

فوائد ابن قانع ؛

المشیخه الصغیره ؛

المشیخه الکبیره (دارالکتب الظاهریه ، ج ۱، ص ۲۷۶، ۲۷۸؛ کتانی ، ج ۲، ص ۶۲۶؛ زرکلی ، ج ۲، ص ۱۸۰).



منابع :

(۱) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم ، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۲) ابن عساکر، تبیین کذب المفتری فیما نسب الی الامام ابی الحسن الاشعری ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۳) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۴) تقی الدین بن عبدالقادر تمیمی ، الطبقات السنیه فی تراجم الحنفیه ، ج ۳، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛دارالکتب الظاهریه ، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهریه ، المجامیع ، چاپ

(۶) یاسین محمد سواس ، ج ۱، دمشق ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۷) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۷، چاپ شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۸) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۹) محمد عبدالحی بن عبدالکبیر کتانی ، فهرس الفهارس والاثبات ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۱۰) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه علی بن طیفور بسطامی(قرن یازده)

بسطامی ، علی بن طیفور ، مورخ و ادیب دربار سلطان عبدالله قطب شاه (۱۰۳۵ـ۱۰۸۳) و جانشین او سلطان ابوالحسن (۱۰۸۳ـ۱۰۹۸). در جوانی از بسطام به دکن مهاجرت کرد و در آنجاتحت تأثیر روحانی شیعی ، شیخ ملک محمد انصاری ، قرار گرفت . تا هنگام سقوط سلسله قطب شاهیه * در ۱۰۹۸ ساکن گُلکُندَه بود، سپس به ایران بازگشت .

آثار

بسطامی چهار کتاب عربی را به فارسی ترجمه و دو کتاب فارسی تألیف کرده است .

چهار ترجمه او عبارت اند از:

عیون اخبارالرضا از ابن بابویه ( ( به نام ) تحفه ملکی ، خاتمه ۱۰۵۸، نسخه خطی ، فارسی ۱۴۱۲، کتابخانه آصفیه ، حیدرآباد)؛

مکارم الاخلاق طبرسی (خاتمه ۱۰۶۵)؛

گزیده هایی از نوشته های خواجه عبدالله انصاری ( انوارالتحقیق ، نسخه خطی ، ۲۸۹، کتابخانه سالار جنگ ، حیدرآباد) و

تحفه الغرائب مشتمل بر احادیث نبوی و کلمات قصار مشایخ و فضلا.

آثار فارسی او عبارت اند از:

تحفه قطبشاهی ،

مجموعه ای از کلمات قصار به سبک مرآت الامرا و دیگری حدائق السلاطین فی کلام الخواقین (تألیف ۱۰۹۲ به فرمان سلطان ابوالحسن قطب شاه )،

که تذکره ای شامل ترجمه احوال شاعران و نیز اطلاعات تاریخی نظیر مکاتبات میان فرمانروایان ایران و هند است (گ ۱۵۱).

اثر اخیر به سه حدیقه و چند طبقه تقسیم شده است . دو حدیقه اول درباره سلسله های ایرانی پیش از اسلام و چند پادشاه مسلمان آسیای مرکزی و هند است ، و در سومین حدیقه به اشعار وزرای برجسته ، امرا و سایر دیوانیان پرداخته است (گ ۱۲۰ـ۲۰۰).



منابع :

(۱) علی بن طیفور بسطامی ، تحفه الغرائب ، نسخه خطی کتابخانه سالار جنگ ، حیدرآباد، ش ۶۰۸، گ ۱۶؛
(۲) همو، حدائق السلاطین فی کلام الخواقین ، نسخه خطی کتابخانه سالار جنگ ، حیدرآباد، ش ۲۱۳، گ ۲۰۱ پ ؛

(۳) T. N. Devare, A short history of Persian literature , Poona 1960, 346;
(۴) D.N.Marshall, Mughals in India: a bibliographic survey , vol. I: manuscripts, Bombay 1967, 58-59;
(۵) Jan Rypka, et al., Iranische Literaturgeschichte , Leipzig 1959, 427;
(۶) H. K. Sherwani, History of the Qutb Shahi dynasty , New Delhi 1974, 603, 687;
(۷) C. A. Storey, Persian literature: a bio- bibliographical survey , vol. I. London 1927, 177, 209.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه عمربن محمد بسطامی(۵۶۲-۴۷۵ه.ق)

بسطامی ، عمربن محمد ، محدث ، مفسر، ادیب ، کاتب ، فقیه و مفتی شافعی بلخ در قرن ششم . نیاکان وی از اهالی بسطام بودند (سمعانی ، ج ۱، ص ۳۵۲) که به بلخ مهاجرت کردند و در آنجا مقیم شدند.وی در ۴۷۵ در بلخ متولد شد و در آنجا پرورش یافت.

استادان

و از پدر خود و مشایخ دیگر بلخ ،

مانند ابوالقاسم بن محمد خلیلی ،

ابراهیم بن محمد اصفهانی ،

محمدبن حسین سَمِنجانی و دیگران علم آموخت (سبکی ، ج ۷، ص ۲۴۸ـ ۲۴۹؛ ذهبی ، ج ۲۰، ص ۴۵۲؛ ابن نجّار، ج ۲۰، ص ۱۰۵)؛ سپس برای تحصیلات بیشتر به شهرهای نیشابور، مرو و سمرقند رفت و نزد مشایخ آن بلاد به تحصیل علم پرداخت .

در نیشابور

از ابوسعدبن ابوصادق ،

ابوبکر شیروی ،

اسماعیل بن عبدالغافر،

در مرو از محمدبن منصور سمعانی ،

محمدبن محمد ماهانی ،

موفق بن عبدالکریم هروی ،

در سمرقند از

علی بن احمدبن حسن و کسانی دیگر علم آموخت (ابن نجار، همانجا؛ اسنوی ، ج ۱، ص ۱۲۵ـ۱۲۶).

شاگردان

سمعانی ، مؤلّف الانساب ، زبده ترین شاگرد وی و نیز از ملازمان او بوده که با القاب امامنا و شیخنا از او یاد کرده و نوشته است که در مرو، بلخ ، بخارا، سمرقند و هرات از وی حدیث شنیده است (همانجا).

ابن نجار نیز با واسطه از بسطامی حدیث شنیده است (ج ۲۰، ص ۱۰۶ـ۱۰۷).

از جمله خصایص پسندیده وی که مورخان بدان اشاره کرده اند این است که وی در بزرگسالی نیز از طلب علم دست برنداشته بود؛ به گزارش ابن نجار، وی در سن کهنسالی به عزم سفر حج وارد بغداد شد و در بغداد از عالمانی ، مثل محمدبن عبدالباقی انصاری و ابوالقاسم بن سمرقندی و دیگران حدیث شنید (ابن نجار، همانجا؛ قفطی ، ج ۲، ص ۱۰۲).

آثار

بسطامی علاوه بر تدریس تألیف نیز می کرد؛ از تألیفاتش

ادب المریض والعائد،

لقاطات العقول (المعقول ) ،

مزالق العزله در خور ذکر است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۴۸؛ بغدادی ، ج ۱، ستون ۷۸۴؛ زرکلی ، ج ۵، ص ۶۱؛ ابن عماد، ج ۴، ص ۲۰۶).

رحلت

منابع مختلف سال درگذشت وی را ۵۶۲ ثبت کرده اند، ولی زرکلی (همانجا) ۵۷۰ را ذکر کرده که درست نیست . به گزارش ابن عماد (همانجا) او در ۸۷ سالگی درگذشته است .



منابع :
(۱) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹؛
(۲) ابن نجار، ذیل تاریخ بغداد ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷؛
(۳) عبدالرحیم بن حسن اسنوی ، طبقات الشافعیه ، چاپ کمال یوسف حوت ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۴) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛محمدبن احمد ذهبی ، سیراعلام النبلاء ، ج ۲۰، چاپ شعیب ارنؤوط و

(۶) محمد نعیم عرقسوسی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۷) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۸) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۳۸۳ ـ ۱۳۸۸/ ۱۹۶۴ ـ ۱۹۶۸؛
(۹) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۱۰) علی بن یوسف قفطی ، انباه الرواه علی انباه النحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، ج ۲، قاهره ۱۳۷۱/۱۹۵۲٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳

زندگینامه احمدبن عمرو بزّاز(قرن سوم)

بزّاز ، احمدبن عمرو ، از محدّثان قرن سوم عراق . در حدود ۲۱۰ در بصره به دنیا آمد (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۵۵۵) و در همانجا پرورش یافت . از مشایخ زمان خود، مانند هدبه بن خالد، اسماعیل بن سیف ، عبدالله بن معاویه جُمَحی ، ابراهیم بن سعید جوهری ، بشربن معاذ و بسیاری دیگر، حدیث شنید که ذهبی نام همه آنها را ضبط کرده است (همانجا؛ خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۹۴ـ۹۵؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۳۳۶؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۲۰۹؛ ذهبی ، ۱۳۸۸، ج ۲، ص ۶۵۴).

سپس به عنوان محدّثی که مشایخ پر شماری را درک کرده به نشر شنیده های خود پرداخت . بزّار شاگردان و راویان بسیاری داشته که علاوه بر اهالی بصره ، رجال بغداد و اصفهان و شام و مکّه را دربر می گرفته است . ابوسعید نقاش یک بار که املای حدیث می کرده است مستند او در روایتش بیست نفر از راویان بزّار بوده اند (ذهبی ، ۱۴۰۳ ج ۱۳، ص ۵۵۵).

او برای نشر حدیث به اصفهان ، بغداد، مکه ، مصر و شام سفر کرد (همان ، ج ۱۳، ص ۵۵۶؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۲۰۹) و دوبار به اصفهان رفت که سفر دوم او در ۲۸۶ بوده است (ابونعیم ، ج ۱، ص ۱۰۴). از رجال اصفهان ، ابوالشیخ اصفهانی ، ابواحمد عسّال ، و ابوالقاسم طبرانی از او روایت کرده اند (ابن حجرعسقلانی ، ج ۱، ص ۲۳۸).

از رجال بغداد کسانی چون ابن قانع ، ابن سالم ، ابن نجیح راوی وی بوده اند (خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۹۵؛ ابن حجرعسقلانی ، همانجا). از رجال مصر، ابوبکربن مهندس ، محمدبن ایوب صموت و حسن بن رشیق از وی روایت کرده اند (ابن حجرعسقلانی ، همانجا). عده ای در حالی که بر وثاقت اوصحّه گذاشته اند او را به سبب سهل انگاری در اسناد و نقل متون نکوهیده اند.

یکی از انتقادها بر او این بوده است که با تکیه بر حافظه و بدون مراجعه به کتاب ، حدیث می گفته است . حاکم نیشابوری ، دارقطنی و نسائی از منتقدان او بوده اند (خطیب بغدادی ، همانجا؛ ذهبی ،۱۴۰۳، همانجا؛ سمعانی ، همانجا). در منابع متأخر شیعه نیز از بَزّار نام برده شده است . محدث قمی او را از محدّثان عامّه صاحب مُسند خوانده و گفته است که وی را در زهد و تقوا همانند احمد حنبل شمرده اند (قمی ، ۱۳۵۸، ج ۲، ص ۷۰؛همو،۱۳۶۳ ش ، ص ۱۲۰).

آثار

بزّار دو مسند یکی بزرگ به نام البحر الزاخر و دیگری کوچک تألیف کرده و شرحی نیز بر مُوَّطأ مالک نوشته است (زرکلی ، ج ۱، ص ۱۸۹؛کحّاله ، ج ۲، ص ۳۶؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۵۴؛طاش کبری زاده ، ج ۲، ص ۱۵؛صفدی ، ج ۷، ص ۲۶۸).

ابن حجر عسقلانی بر پایه مسند او کتاب زوائد مسندالبزّار را که اضافات این مسند نسبت به صحاح ستّه و مسند احمدبن حنبل است ، تلخیص کرده است (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۶۸۲). وفات بزار در ۲۹۲ در مکه روی داد.



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۳) احمدبن عبدالله ابونعیم ، کتاب ذکر اخبار اصبهان ، لیدن ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴؛
(۴) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، أو، مدینه السّلام ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۷) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۳، چاپ شعیب أرنوؤط و علی ابوزید، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۸) همو، کتاب تذکره الحفّاظ ، حیدرآباد ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛
(۹) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۰) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۱) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۷، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۱۲) احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ، کتاب مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، ج ۲، حیدرآباد دکن ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۱۳) عباس قمی ، کتاب الکنی والالقاب ، صیدا ۱۳۵۸؛
(۱۴) همو، هدیه الاحباب فی ذکر المعروف بالکنی والالقاب والانساب ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۵) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

بسطامی ( گروهی از محدثان و قاضیان شافعی نیشابور)(چهارم تا اوایل قرن ششم)

بسطامی ، خاندان ، گروهی از محدثان و قاضیان شافعی نیشابور، از اواخر قرن چهارم تا اوایل قرن ششم . مشاهیر این خاندان بدین شرح اند :

۱) بسطامی ، محمدبن حسین ابوعمرو، فقیه و قاضی القضاه نیشابور.

خانواده او اصلاً اهل بسطام بوده اند، هر چند درباره اجداد وی چیزی دانسته نیست (بولیت ، ص ۱۱۷ـ ۱۱۸). ابوعمرو به قصد تحصیل و آموختن فقه شافعی ، به شهرهای مختلف از جمله بغداد، اهواز و اصفهان سفر کرد و از مشایخ آن دیار حدیث شنید (ابن عساکر، ص ۲۳۶ـ۲۳۷؛ صریفینی ، ص ۸). در زمان حیات ابوحامد اسفراینی ، فقیه شافعی بغداد و صاحب التعلیقه الکبری ، ابوعمرو به بغداد رفت و مورد احترام او قرار گرفت (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۲۴۷؛ ابن عساکر، ص ۲۳۸).

از جمله استادان

ابوعمرو،

سلیمان بن احمد طبرانی ،

صاحب دلایل النقد ،

احمدبن عبدالرحمان بن جارود رقّی ،

ابی بکر قَطیعی ،

احمدبن محمودبن خُرَّزاد اهوازی و دیگران بوده اند (خطیب بغدادی ، همانجا؛ سبکی ، ج ۴، ص ۱۴۱؛ ابن عساکر، همانجا).

ابوعمرو پس از پایان تحصیل به نیشابور برگشت و در ۳۷۰، زعامت شافعیان آن شهر را به عهده گرفت (بولیت ، ص ۱۱۸). در نیشابور ابتدا مجالس وعظ و خطابه ترتیب می داد و پس از چندی به تدریس و فتوی و مناظره روی آورد (ذهبی ، ج ۱۷، ص ۳۲۰؛ ابن قاضی شهبه ، ج ۱، ص ۱۹۵؛ ابن عماد، ج ۳، ص ۱۸۷). وی در ۳۸۸، قاضی القضاه نیشابور شد. سبکی (ج ۴، ص ۱۴۲) و ابن عساکر (همانجا) از قول حسن بن نصر مرندی می نویسند که ابوعمرو در علم چون شافعی ، در قضاوت چون شریح ، در فصاحت چون سحبان بود. از شاگردان ابوعمرو می توان از حاکم نیشابوری ، ابوبکر بیهقی ، محمدبن عبید صَرّام ، یوسف ابن ایوب همدانی و دیگران نام برد (سبکی ، ج ۴، ص ۱۴۱). ابوعمرو از نظر علمی همتا و همسان ابوالطیّب صعلوکی ، پیشوای بزرگ شافعیان ، بود و همین امر باعث شد که صعلوکی وی را به دامادی خود برگزیند و نتیجه این پیوند به وجود آمدن نسلی از علما و محدثان بود که مدت ۱۵۰ سال پیشوایی حدیث و قضای شافعیان را در نیشابور عهده دار بودند. ابوعمرو در ۴۰۷ یا ۴۰۸ درگذشت (سبکی ؛ ابن قاضی شهبه ؛ ابن عماد، همانجاها؛ صریفینی ، ص ۵۵۸).

۲) بسطامی ، اسماعیل بن حسین ، ابوابراهیم برادر ابوعمرو.

از زندگی و نحوه تحصیل وی اطلاع دقیقی در دست نیست . وی در فقه ، شعر و ادب ، مهارت زیادی داشته (صریفینی ، ص ۱۶۹؛ بولیت ، همانجا) و صاحب دو پسر به نامهای ابوعبدالله محمد و ابوالطیّب سهل بوده است که از زندگی آنها نیز اطلاعی در دست نیست (بولیت ، همانجا).

۳) بسطامی ، عمربن محمدبن حسین ابوالمعالی مؤیّد، محدّث شافعی و زعیم شافعیان نیشابور.

وی فرزند ابوعمرو و نوه دختری صعلوکی بود. در نیشابور متولد شد و تحت تربیت پدر و جدّ خود صعلوکی قرار گرفت و نزد مشایخ بزرگی مثل ابومحمد خفّاف ، حاکم نیشابوری ، ابن فورک و دیگران علم آموخت (صریفینی ، ص ۵۵۸؛ ذهبی ، ج ۱۸، ص ۴۲۴). دوران زعامت ابوالمعالی بسیار کوتاه بود و بر اثر تغییراتی که در حکومت سلاجقه روی داد، او نیز معزول گردید. ابوالمعالی ، دختر سیدابوالحسن محمدبن علی همدانی را به همسری برگزید و «بسطامی »های سیّدی از اعقاب وی و ثمره این ازدواج اند (بولیت ، ص ۱۱۹). از شاگردان ابوالمعالی می توان از نوه اش هبه الله سهل سیّدی ، وجیه شمّامی ، زاهر شمّامی نام برد. ابوالمعالی در ۴۶۵ درگذشت (صریفینی ؛ ذهبی ، همانجاها).

۴) بسطامی ، هبه الله بن محمد (موفّق ) محدث و زعیم شافعیان نیشابور.

وی برادر ابوالمعالی بود و در نیشابور متولّد شد؛ مثل برادرش تحت تربیت پدر و جدّ خود قرار گرفت و به نحو شایسته ای پرورش یافت ، به طوری که در اوایل جوانی عهده دار زعامت شافعیان شد و بزرگان شافعی چون ابواسحاق اسفراینی ، ابوطاهر زیادی ، که موفق از «اتباع » آنها بود، مقام علمی وی را تأیید کردند (سبکی ، ج ۵، ص ۳۵۵؛ صریفینی ، ص ۷۲۵؛ بولیت ، همانجا). موفّق مدت بیست سال زعامت شافعیان را عهده دار بود. هنگامی که سلاجقه بر غزنویان پیروز شدند، موفّق زعیم شافعیّه بود (بولیت ، همانجا). ظاهراً از گفته ابن اثیر (ج ۱۰، ص ۳۱) چنین برمی آید که موفّق در دستگاه سلجوقیان نیز دارای ارج و حرمت بوده است . موفّق در ۴۴۰ درگذشت (سبکی ؛ صریفینی ، همانجاها).

۵) بسطامی ، محمدبن هبه الله (ابوسهل ) قاضی ، فقیه ، مدرس و زعیم شافعیان .

در ۴۲۳ در نیشابور متولد شد و نزد مشایخ عصر خود، مثل عبدالرحمان بن حمدان نَصروی و ابی حسّان مُزکّی و دیگر مشایخ بغداد و خراسان علم آموخت (سبکی ، ج ۴، ص ۲۰۸ـ۲۰۹؛ صریفینی ، ص ۸۱). هنگامی که ابوسهل در بغداد مشغول تحصیل بود، پدرش موفّق درگذشت . ابوسهل به نیشابور برگشت ؛ در آن زمان هفده ساله بود (بولیت ، ص ۱۲۱). بزرگان و علمای شافعی با اصرار از او خواستند که زعامت شافعیّه را بپذیرد، و ابوالقاسم قشیری مقدمات زعامت ابوسهل را فراهم کرد و بعد از معرفی او به عنوان زعیمِ شافعیان ، از همه درخواست بیعت شد؛ از سلطان طغرل سلجوقی نیز درخواست اجابت شد و پس از اجابت او، لقب جمال الاسلام به وی داده شد و خاصّ و عامّ زعامت او را قبول کردند، به حدّی که مورد حسادت بزرگان قرار گرفت . بدین سبب ، با وی از درِ دشمنی درآمدند و نزد سلطان چنین وانمود کردند که ابوسهل و یارانش پیرو کلام اشاعره اند. ابوسهل از تدریس و خطابه منع گردید و شافعیان در مضیقه قرار گرفتند و اشخاصی از بزرگان شافعی مثل ابوالقاسم قشیری و ابوالفضل فراتی دستگیر شدند و افرادی مثل امام الحرمین جوینی و ابوسهل تحت تعقیب قرار گرفتند. ابوسهل پس از این تعقیب متواری شد و به نواحی باخرز رفت و سپاهی از یاران خود را، که عالم به فنون جنگ بودند، گرد آورد و با سپاهیان به دروازه شهر نیشابور رسید و درخواست آزادی بندیان را نمود. پس از روبرو شدن با ردّ درخواست خود، شبانه به قصد آزاد کردن بندیان عزم ورود به شهر کرد، والی شهر آماده نبرد شد و در این نبرد ابوسهل دستگیر و پس از مصادره اموال و مدتی زندانی شدن ، تبعید گردید. ابوسهل در ۴۵۶ درگذشت (سبکی ؛ بولیت ، همانجاها).

۶) بسطامی ، سیدبن هبه الله ، ابوعمر، زعیم شافعیان نیشابور.

وی برادر ابوسهل بود، در نیشابور متولد شد و نزد مشایخی همانند کنجروزی ، ابی حفص و دیگران علم آموخت . وی در ۵۰۲ درگذشت (صریفینی ، ص ۳۷۳؛ سبکی ، ج ۷، ص ۹۳؛ ذهبی ، ج ۱۸، ص ۱۰۲) و به نوشته بولیت (ص ۱۲۳) ظاهراً بسیار جوانتر از برادرش ، ابوسهل ، بوده است .

۷) بسطامی ، موفق هبه الله .

وی تنها فرزند ابوسهل بود. در نیشابور زاده شد، و در همانجا علم آموخت . متّفق جوزقی را از ابوالقاسم مغربی ، مسند ابی عوانه را از ابوالقاسم قشیری ، صحیح بخاری را از حفصی شنید. از آنجا که در جوانی ، در ۴۷۹، درگذشت ، توفیق روایت حدیث را نداشته است (صریفینی ، ص ۶۹۸).

۸) بسطامی هبه الله بن سهل بن عمر، معروف به سیّدی ، پیشوای شافعیان و محدث نیشابور.

در ۴۴۳ در نیشابور متولد شد. از آنجا که نوه دختری سیدابوالحسن همدانی بود، به سیّدی معروف شد. وی از بزرگانی مثل عمربن سرور، عبدالغافر فارسی ، ابویَعْلی صابونی ، ابوبکر بیهقی علم آموخت . از جمله شاگردان سیّدی ، ابن عساکر و سمعانی بوده اند. وی همچنین به ابوالقاسم بن حَرَسْتانی اجازه نقل حدیث داده است . از سمعانی نقل شده است که سیّدی فقیه و عالم بود، لیکن به علّت تنگ خُلقی روایت حدیث نمی کرد و محدّثان را هم دوست نداشت . سیّدی در ۵۳۳، درگذشت (سبکی ، ج ۷، ص ۳۲۶ـ۳۲۷؛ ذهبی ، ج ۲۰، ص ۱۴ـ۱۵).

۹) بسطامی عبدالملک بن هبه الله ، پیشوای شافعیان نیشابور.

وی فرزند هبه الله و نوه دختری امام الحرمین جوینی بوده است و در نیشابور زاده شد. از جزئیّات زندگی و نحوه تحصیل او اطلاعی در دست نیست جز اینکه سبکی (ج ۷، ص ۱۹۰) به نقل از سمعانی می نویسد : عبدالملک از زعمای شافعیه بوده و شخصیت علمی داشته و همراه سمعانی نزد جَدّ خود هبه الله سماع حدیث می کرده است . سبکی از سمعانی نقل کرده که وی در ۵۳۲ در بغداد خبر درگذشت عبدالملک را شنیده است ؛ اما سبکی یادآوری کرده است که این سال ، زمان درگذشت جد عبدالملک ، هبه اللّه است (همانجا). بنابراین ، ظاهراً سال مرگ او ۵۵۶ است که بولیت (ص ۱۲۷) نوشته است .

۱۰) بسطامی ، حسین بن هبه الله (مؤیّد موفقی ).

وی برادر عبدالملک و نوه دختری امام جوینی بود. از زندگی و نحوه تحصیل او اطلاع دقیقی در دست نیست جز اینکه وی را فقیه و پیشوای شافعیان در زمان درگیری سلطان سنجر با غزها دانسته اند. وی در همین درگیریها، زمانی که یکی از سرداران سلطان سنجر به نام آی ابه در صدد بازپس گیری نیشابور از غزها بود، براثر پرتاب سنگ از منجنیق کشته شد. سال مرگ او که آخرین فرد معروف خاندان بسطامی بود، ۵۵۶ ثبت شده است (ابن اثیر، ج ۱۱، ص ۲۷۷ـ ۲۷۸؛ بولیت ، ص ۷۸).

از افراد غیرمعروف این خانواده عبدالله بن عمربن محمد، ابوبکر است . وی فرزند دیگر مؤیّد ابوالمعالی بود که در پیش پدر خود سماع حدیث کرد (صریفینی ، ص ۴۴۸). ابوبکر دارای دو پسر بود که در بیهق و خسروجرد اقامت داشتند : یکی ابوالحسن که نزد امام الحرمین جوینی دانش آموخت و سمت قاضی بیهق را داشت و در ۵۳۲، درگذشت ؛ دیگری ابونصر مؤیّد که در ۵۲۷، درگذشته است (بولیت ، ص ۱۲۶ـ۱۲۷). عایشه ، دختر محمدبن حسین و خواهر مؤید و موفق ، نیز از افراد غیر مشهور خاندان بسطامی است . وی از خفاف و دیگران روایت کرده و اسماعیل بن مؤذن ، زاهر شمامی ، وجیه شمامی و محمدبن حمّویه از او روایت کرده اند (ذهبی ، ج ۱۸، ص ۴۲۵؛ برای نمودار سلسله نسب خاندان بسطامی رجوع کنید به بولیت ، ص ۱۲۸ـ۱۳۱).



منابع :

(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲/۱۹۷۹ـ۱۹۸۲؛
(۲) ابن عساکر، تبیین کذب المفتری ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۳) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۴) ابن قاضی شهبه ، طبقات الشّافعیّه ، چاپ حافظ عبدالعلیم خان ، بیروت : دارالنّدوه الجدیده ، ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۵) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۶) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۷، ۱۸، ۲۰، چاپ شعیب ارنؤوط و محمدنعیم عرقسوسی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۷) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمدطناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۸) ابراهیم بن محمد صریفینی ، تاریخ نیسابور : المنتخب من السیاق ، قم ۱۳۶۲ش ؛

(۹) R. W. Bulliet, The patricians of Nishapur: a study in medieval Islamic social history , Cambridge, Mass., 1972.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابوالقاسم یوسف بن علی بِسکِری(۴۰۳-۴۶۵ه.ق)

بِسکِری ، ابوالقاسم ، یوسف بن علی بن جِبّاره بن محمدبن عُقَیل هذلیِ مغربیِ بسکری ، نحوی نابینا و متکلم و عالم به قرائات شاذّ و مشهور قرآن در قرن پنجم . در۴۰۳ به دنیا آمد.

کثیرالسفر بود و از بِسکِره مغرب به سرزمینهای شرقی جهان اسلام سفر کرد و از دورترین دیار مغرب تا باب فرغانه از محضر بسیاری از مشایخ علمی کسب دانش کرد و قرائتهای مختلف را فراگرفت (زرکلی ، ج ۸، ص ۲۴۲؛ ذهبی ، ج ۳، ص ۲۶۲؛ یاقوت حموی ، ۱۹۶۵، ج ۱، ص ۶۲۵).

در بغداد، از کسانی چون ابوالعلاء محمدبن علی بن یعقوب واسطی قرائت آموخت ، در اصفهان ، از حافظ ابونُعیم احمدبن عبدالله اصفهانی (متوفی ۴۳۰) سماع حدیث کرد، و در نیشابور، نزد زین الاسلام ابوالقاسم قشیری (متوفی ۴۶۵) حدیث خواند و قشیری در مسائل نحوی از آرای او استفاده می کرد (ناصر یفینی ، ص ۷۵۱ـ۷۵۲) علاوه بر این ، از دیگر مشایخ حدیث نیشابور، چون احمد مغربی و حاکم نیشابوری و مَخلَدی و خَفاف و ابوبکربن ابی القاسم (همان ، ص ۷۵۲) سماع حدیث کرد.

خواجه نظام الملک طوسی در ۴۵۸ او را در مقام مُدرس قرائات قرآن در مسجد نظامیه نیشابور منصوب و برای او حقوق ماهانه مقرر کرد.

رحلت

بسکری در این منصب باقی بود تا در ۴۶۵ درگذشت (همان ، ص ۷۵۱ـ۷۵۲؛ یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، ج ۲۰، ص ۶۲). او در قرائات قرآن کتاب الکامل را نوشت (یانعی ، ج ۳، ص ۷۲؛ زرکلی ؛ ذهبی ، همانجاها).



منابع :
(۱) محمدبن احمد ذهبی ، العبر فی خبر من غبر ، ج ۳، چاپ فواد سید، کویت ۱۹۸۴؛
(۲) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۹؛
(۳) ابراهیم بن محمد صریفینی ، تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق ، چاپ محمد کاظم محمودی ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۴) عبدالله بن اسعد یافعی ، مرآه الجنان و عبره الیقظان ، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۵) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/۱۹۳۶ـ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) همو، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه عبدالرحمان بَرقوقی(متوفی۱۳۶۳ش )

بَرقوقی ، عبدالرحمان بن عبدالرحمان بن سیّداحمد،ادیب ، مورّخ و روزنامه نگار مصری سده چهاردهم . در ۱۲۹۳ درمرکز شهر دَسُوق ، از نواحی غربی مصر، به دنیا آمد و در ازهرنزد شیخ مَرْصَفی تعلیم یافت (کحاله ، ج ۵، ص ۱۴۳) واز درسهای شیخ محمد عبده * نیز بهره گرفت (زرکلی ، ج ۳، ص ۳۰۹)در ۱۳۲۷ ماهنامه البیان را منتشر ساخت و ثروت خویش را مصروف انتشار آن کرد.

ادیبان بزرگ مصر همچون عَقّاد، مازنی ، شکری ، سِباعی و دیگران نظریات خود را در آن مجلّه مطرح می کردند. وی فردی خوش صحبت و خوش مشرب بود و عنایتی تمام به حُسن عبارت و رسایی اسلوب نگارش داشت (زرکلی ، همانجا).

رحلت

برقوقی در جمادی الا´خره ۱۳۶۳/۱۳۲۲ ش درگذشت (کحاله ، همانجا).

آثار

شرح دیوان المتنبّی مشهورترین اثر اوست . برقوقی که از بیانات و آثار شارحان پیشین متنبی سود جسته است (برقوقی ، ج ۱، ص ۸۱ـ۱۲۶)، علاوه بر شرح کامل ابیات متنبّی و معانی واژگان آن ، زمینه ها و اسباب سرودن اشعار را نیز ذکر کرده و به تأثیرپذیری متنبّی از شاعران پیش از خود و نیز تأثیرپذیری دیگر شاعران از متنبّی ، با ذکر شواهد، پرداخته است که در مجموع ، شرح وی را جامعیّت بخشیده است . این شرح بارها به چاپ رسیده است ؛

شرح دیوان حسان بن ثابت اثر دیگر برقوقی است . او در مقدمه این شرح ، بمناسبت ، از ویژگیهای شعر جاهلی و شعرای مُخَضْرم (ص ۷ـ۱۴)، شاعرانی که در نعت رسول اکرم شعر سروده اند (ص ۳۹ـ۴۴)؛

و نیز شعر از دیدگاه پیامبراسلام صلّی اللّه علیه وآله وسلّم بحث کرده است (ص ۴۵ـ۵۰). در این شرح نیز مانند شرح دیوان متنبّی به زمینه های تاریخی اشعار توجه شده است .

آثار دیگر برقوقی عبارت اند از:

حضاره العرب فی الاندلس ؛

دوله النساء ، مجموعه ای فرهنگی ، اجتماعی و لغوی درباره زن ؛

دیوان الادب مشتمل بر بدیعترین نوشته ها از ادیبان غرب و عرب ؛

الفردوس یا سیاحه فی الا´خره (کحاله ، همانجا)؛

الذخائر و العبقریات ، مجموعه ای برگرفته از آثار خوب ادیبان عرب در دو جزء؛

شرح تلخیص المفتاح (متن از خطیب قزوینی )؛

الذاکره والنسیان (زرکلی ، همانجا).



منابع :

(۱) عبدالرحمان برقوقی ، شرح دیوان المتنبّی ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶؛
(۲) همو، شرح دیوان حسّان بن ثابت الانصاری ، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۳) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۴) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳