زندگینامه محمد بن مسعود عياشى‏(متوفی320ه)

محمد بن مسعود بن محمد بن عياشى سمرقندى كوفى، كنيه‏اش ابو النضر و معروف به« عياشى»، فقيه بزرگوار و عالم وارسته‏اى است كه در رشته ‏هاى: فقه، ادب، حديث و تفسير تبحر فراوان داشته است.

او از اعيان علما و از اكابر فقهاى شيعه در عهد مرحوم ثقة الاسلام كلينى و استادِ كلينى بوده است.

 

 

در شاهراه سعادت‏

عياشى در آغاز با توجه به محيط نشو و نماى خود كه حدود سمرقند و بخارا بوده و اكثر ساكنان آن ديار از فقه اهل سنت پيروى مى‏كردند، پيرو مكتب فقهى اهل سنت بود، ولى در اثر مطالعه و ممارست در كتابهاى شيعه، توفيق نصيب او گرديد و مكتب پر فيض فقه جعفرى را پذيرفت و تمامى تَركه پدر را كه بالغ بر سيصد هزار دينار بود در راه علم و نشر حديث انفاق و خرج نمود.

گويند خانه‏اش همانند مسجد پر از جمعيت قارى، محدث، عالم، دانشجو و مفسر مى‏گرديد.

در آن خانه يكى به تأليف، ديگرى به مقابله و جمعى به دست نويسى و جمعى به تعليقه و حاشيه پردازى اشتغال مى‏ورزيدند. او را دو گونه مجلس بود، يكى براى عوام و توده مردم و ديگرى براى خواص و دانشجويان علوم و معارف اسلامى.

 

 

گفتار صاحب ريحانة الأدب‏

مرحوم مدرس، صاحب ريحانه الأدب درباره وى مى‏نويسد:

« كشى، صاحب رجال معروف از شاگردان عياشى بوده و از او روايت مى‏كند. او در علم و فضل و فهم و ادب و تبحر و تنوع علمى يكتاى زمان خود بوده است.

عياشى در علم طب، نجوم، قيافه و فقه بيش از 200 جلد كتاب دارد كه در الفهرست ابن نديم بيش از 150 جلد از آنها ذكر شده است.

مهم‏ترين تاليف او تفسير اوست كه در آن بر اساس اخبار و احاديث ائمه اطهار عليهم السلام مشى نموده است و بيشتر شبيه تفسير فرات و تفسير على بن ابراهيم مى‏باشد.»

 

 

گفتار صاحب الذريعه‏

علامه بزرگوار مرحوم آية الله حاج آقا بزرگ تهرانى درباره او مى‏فرمايد:

« صاحب تفسير عياشى بالغ بر 200 جلد كتاب در زمينه‏هاى مختلف علوم اسلامى نگاشته است. او از مشايخ و اساتيد روايت كشى، صاحب رجال معروف و از هم دوره‏هاى ثقة الاسلام كلينى مى‏باشد و فرزندش جعفر از كتابهاى او روايت مى‏كند كه يكى از آنها همين تفسير موجود است.»

 

 

تأليفات‏

از جمله تأليفات وى مى‏توان به اين كتاب‏ها اشاره كرد:

  • 1- كتاب التفسير
  • 2- المعاريض
  • 3- كتاب الشعر
  • 4- الأنبياء و الأولياء
  • 5- سيرة أبي بكر
  • 6- سيرة عمر
  • 7- سيرة عثمان
  • 8- مكة و الحرام
  • 9- الصلوة
  • 10- الطهارة
  • 11- مختصر الصلوة
  • 12- مختصر الحيض
  • 13- الجنائز
  • 14- مختصر الجنائز
  • 15- المناسك
  • 16- العالم و المتعلم
  • 17- الدعوات
  • 18- الزكاة
  • 19- الأشربة
  • 20- حد الشار الأضاحى‏

 

وفات

زركلى، صاحب الأعلام تاريخ وفات او را 320 هجرى دانسته است.

 

منبع : مقدمه  تفسیرعیاشی

زندگینامه فرات بن ابراهيم كوفى‏(قرن سوم ه)

ابو القاسم، فرات بن ابراهيم بن فرات كوفى از شخصيت‏هاى دوران غيبت صغرى مى‏باشد.

وى از راويان حديث به شمار مى‏آيد و روايات فراوانى از مشايخ بزرگ شيعه روايت كرده و از معاصران ثقة الاسلام كلينى است.

فرات بن ابراهيم در كوفه به دنيا آمد و شايد به همين دليل هم نام او را فرات گذاشته‏اند.

كوفه در آن زمان مركز علم و دانش بوده و شخصيت‏هاى علمى فراوانى را تحويل جهان اسلام داده كه فرات بن ابراهيم نيز يكى از آنها است.

 

 

شخصيت‏

فرات بن ابراهيم شخصيتى فاضل و انديشمند بود و از علوم اجتماعى و فرهنگى فراوانى نيز بهره‏مند بوده است و همانگونه كه شاگردش ابو القاسم علوى مى‏گويد وى استاد محدثين دوران خود بوده است.

 

 

گرايش و مذهب‏

با توجه به تنها كتابى كه از ايشان به دست ما رسيده، يعنى تفسير فرات، به نظر مى‏رسد كه وى شخصيتى زيدى مذهب و يا حداقل علاقه‏مند به آنها بوده است.

وى در كتاب خود از بسيارى از شخصيت‏هاى زيدى روايت نقل مى‏كند و رواياتش بيشتر شبيه به روايات زيديه است و در كتابش روايتى مبنى بر امامت دوازده امام نقل نكرده، اگر چه رواياتى دال بر امامت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام نيز در آن فراوان است؛ ولى در مقابل، روايتى نيز از زيد دارد كه عصمت را به جز پنج تن از اهل بيت از ديگران نفى مى‏كند.

شايد دليل اينكه در كتاب‏هاى رجالى نامى از ايشان برده نشده نيز همين بوده كه اماميه وى را از خود نمى‏دانستند و اهل تسنن هم همين گونه با او برخورد كرده‏اند، لذا مانند ديگر شخصيت‏هاى زيديه به فراموشى سپرده شده است.

البته شايد بتوان گفت با توجه به روايات فراوانى كه فرات از حسين بن سعيد اهوازى، از ياران امام جواد و امام هادى و امام عسگرى عليهم السلام، نقل مى‏كند و با توجه به روايات فراوانى كه ابن بابويه، پدر شيخ صدوق و خود شيخ صدوق از فرات نقل مى‏كنند و مضمون رواياتى كه در كتاب‏هاى شيخ صدوق از فرات آمده، وى شخصيتى شيعه دوازده امامى باشد.

گر چه با تحقيق در كتاب تفسير وى احتمال زيدى بودن او تقويت مى‏گردد.

احتمال هم دارد بگوييم وى در آغاز زيدى بوده و سپس شيعه دوازده امامى شده و يا اينكه از آن گروه از زيديه است كه به شيعه بسيار نزديكند و با علما و روات شيعه رفت و آمد فراوان داشته‏اند.

ايشان در سال 307 ق وفات نمودند.

 

 

سخنان علما

علامه مجلسى در باره او فرموده:

« اگر چه در كتابهاى رجالى نامى از فرات بن ابراهيم نيست، اما با توجه به كتاب تفسير وى و موافقت آن با روايات معتبره‏اى كه به دست ما رسيده است و دقت فراوانى كه وى در نقل احاديث داشته براى انسان حسن ظن و اطمينان نسبت به وى ايجاد مى‏شود.» صاحب رياض العلما نيز مى‏فرمايد:« شيخ فرات بن ابراهيم از قدماى اصحاب و از راويان شيعه به شمار مى‏آيد.»

 

 

اساتيد

فرات از بيش از يكصد تن از مشايخ روايى روايت نقل مى‏كند كسانى مانند:

 

  • 1- حسين بن سعيد اهوازى
  • 2- ابراهيم بن احمد بن عمر همدانى
  • 3- ابراهيم بن بنان خثعمى
  • 4- جعفر بن محمد ازدى
  • 5- جعفر بن محمد بن هشام
  • 6- حسين بن حكم حبرى و…

 

 

شاگردان‏

شخصيت‏هاى فراوانى نيز از فرات روايت نقل كرده‏اند مانند:

 

  • 1- ابو القاسم علوى
  • 2- عبد الرحمان بن محمد حسينى
  • 3- ابو الحسن محمد بن احمد بن وليد
  • 4- حسين بن محمد بن فرزدق فزارى
  • 5- محمد بن حسن بن سعيد هاشمى و…

زندگینامه على بن ابراهيم قمى‏(قرن سوم هجرى)

ابو الحسن، على بن ابراهيم بن هاشم قمى، از روات بزرگ شيعه در قرن سوم هجرى است.
او از ياران امام حسن عسكرى عليه السلام و از مشايخ معتبر ثقة الاسلام كلينى به شمار مى‏آيد.

 

 

دوران كودكى‏
على در آغوش گرم خانواده‏اى مؤمن و علاقه‏مند به خاندان عصمت و طهارت به دنيا آمد. پدر او از راويان بزرگ شيعه است.
وى از همان دوران كودكى در محضر پدر شروع به فراگيرى معارف محمد و آل محمد صلوات الله عليهم كرد و از بسيارى از روات و مشايخ شيعه روايت شنيد و خود نيز يكى از روات معتبر و سرشناس شهر قم شد.

 

 

پدر
شيخ عباس قمى در كتاب الكنى و الالقاب درباره مقام و منزلت ابراهيم بن هاشم پدر على بن ابراهيم مى‏فرمايد:« وى از برجسته‏ترين و بزرگ‏ترين شخصيت‏هاى روايى شهر قم مى‏باشد. او اولين كسى بود كه روايات اهل كوفه را در شهر قم رواج داد و در حقيقت او شيخ قم و چهره سرشناس آنان مى‏باشد».

 

 

شخصيت‏
على ابن ابراهيم قمى يكى از برجسته‏ترين و معتبرترين روات شيعه به شمار مى‏آيد. حدود 7140 روايت در مجموعه ‏هاى روايى بزرگ شيعه از او نقل شده كه 6214 روايت آن را از پدر خود ابراهيم بن هاشم روايت كرده است.
وى از احترام خاصى نزد علما و فقهاى شيعه برخوردار است و مرحوم كلينى در كتاب كافى بسيارى از روايات خود را به او مستند مى‏سازد.
او جزء اولين راويان بزرگ حديث در شهر قم مى‏باشد و فقهاى شيعه او را استاد مشايخ قم و از بزرگ‏ترين چهره‏هاى آن شهر مى‏دانند.

 

 

سخن نجاشى‏
نجاشى در باره او مى‏فرمايد:« على بن ابراهيم شخصيتى مورد اطمينان در نقل روايات و داراى ايمانى ثابت و استوار است و مورد اعتماد و داراى عقيده و مذهبى صحيح مى‏باشد. او روايات فراوانى را از مشايخ شيعه شنيده و نقل كرده است.»
بيان صاحب إعلام الورى‏
مرحوم طبرسى مى‏فرمايد:« على بن ابراهيم از بزرگ‏ترين راويان شيعه است كه در عصر امام حسن عسكرى عليه السلام زندگى مى‏كرده و محمد بن يعقوب كلينى در كتاب كافى بسيار از او روايت نقل مى‏كند.»

 

 

اساتيد
على بن ابراهيم از محضر بسيارى از روات معتبر شيعه بهره برده از جمله:

  • 1- پدر بزرگوارش ابراهيم بن هاشم
  • 2- برادرش اسحاق بن ابراهيم بن هاشم
  • 3- محمد بن عيسى
  • 4- احمد بن محمد بن خالد برقى
  • 5- ايوب بن نوح 6- احمد بن اسحاق بن سعد
  • 7- احمد بن محمد 8- اسماعيل بن محمد ملكى
  • 9- حسن بن محمد
  • 10- حسن بن موسى الخشاب‏

 

 

شاگردان‏
شخصيت‏هاى فراوانى نيز از محضر درس او بهره برده‏اند مانند:

  • 1- ثقة الإسلام محمد بن يعقوب كلينى
  • 2- قاسم بن محمد
  • 3- احمد بن زياد بن جعفر همدانى
  • 4- حسن بن حمزه علوى
  • 5- محمد بن موسى بن متوكل‏

 

تأليفات‏
على بن ابراهيم داراى تأليفات فراوانى است از جمله:

 

  • 1- نوادر القرآن
  • 2- ناسخ و منسوخ
  • 3- قرب الإسناد
  • 4- الشرايع
  • 5- الحيض
  • 6- التوحيد و الشرك
  • 7- فضائل أمير المؤمنين عليه السلام
  • 8- المغازي
  • 9- الأنبياء
  • 10- المشذر
  • 11- المناقب
  • 12- اختيار القرآن‏

زندگینامه سعيد بن مسعده مجاشعى «اخفش»

« ابوالحسن سعيد بن مسعده مجاشعى»،( د ح 215 ق/ 830 م)، معروف به اخفش اوسط، نحوى و اديب بصرى است. وى از موالى قبيله مجاشع بن دارِم بوده و نسبت مجاشعى وى به همين سبب است.

برخى نويسندگان كهن همچون مبرد، او را ايرانى و اهل بلخ مى‏دانند، اما بلخى مؤلف كتاب فضايل خراسان، وى را از مردم خوارزم شمرده است. از نام عربى پدر و نسبت مجاشعى وى چنين برمى ‏آيد كه خانواده اخفش سال‏ها پيش از تولد وى به عراق كوچيده و« ولاء» قبيله مجاشع را پذيرفته بوده‏ اند.

از آنجا كه بنى مجاشع در بصره مى‏زيستند، مى‏توان پنداشت كه اخفش نيز در همان شهر به دنيا آمده است. ولادت وى را برخى از معاصران در دهه سوم از سده دوم قمرى تخمين زده ‏اند. به گفته ابن كثير لقب اخفش را به سبب كم‏ سويى و كوچكى چشمانش به او داده ‏اند و گفته ‏اند« اَجْلَع» نيز بوده؛ يعنى لبانش به‏ خوبى روى هم بسته نمى‏ شده است.

اخفش در آغاز و حتى تا روزگار ابن قتيبه و زبيدى اندلسى به اخفش صغير يا اصغر معروف بود؛ زيرا لقب« اخفش كبير» به ابوخطاب عبدالحميد اختصاص داشت، اما پس از آنكه على بن سليمان نيز به اخفش شهرت يافت، سعيد بن مسعده را اخفش اوسط ناميدند.

به گفته سيوطى نحويان هرگاه لفظ اخفش را به‏ تنهايى به كار برده‏اند، مقصودشان سعيد بن مسعده بوده است.

اخفش آغاز زندگى خود را در بصره گذراند و در همان جا به تحصيل علم پرداخت. بصره در آن روزگار، بزرگ‏ترين كانون علم و ادب بشمار مى‏رفت و برجسته‏ترين دانشمندان در علوم مختلف را در خود جاى داده بود. اخفش براى فراگيرى صرف و نحو، سيبويه پيشواى نحويان بصره را كه به‏تازگى اصول و قواعد نحو را پايه‏ريزى كرده و شكل نهايى به آن بخشيده بود، برگزيد و« الكتاب» را نزد وى خواند.

البته فراگيرى اين كتاب بسيار پيچيده و گسترده كه تقريباً همه اصول و قواعد نحو عربى را در بر داشت، از عهده هركس ساخته نبود و گفته‏اند كه اخفش يگانه كسى بود كه« الكتاب» را به‏طور مستقيم از سيبويه فراگرفت و در انتشار آن كوشيد.

منابع نزديك به روزگار اخفش، از ديگر استادان وى نامى به ميان نياورده‏اند و همه به ذكر اين نكته كه:« سن او از سيبويه بيشتر بوده و محضر استادان او را نيز درك كرده است»، بسنده كرده‏اند كه در اين صورت اخفش بايد از استادان سيبويه همچون عيسى بن عمر، خليل بن احمد، يونس بن حبيب و ابوزيد انصارى دانش آموخته باشد.

برخى منابع، به ‏صراحت گفته ‏اند كه وى شاگرد خليل بن احمد نبوده است؛ به‏ علاوه اخفش خود نيز در كتاب« معاني القرآن» بارها از اين استادان به ‏جز خليل بن احمد نام برده است؛ بااين‏حال، برخى روايات، حكايت از حضور اخفش در مجالس درس خليل دارند.

اخفش از هشام بن عروه، عمرو بن عبيد، ابراهيم نخعى، شرحبيل بن مدرك و محمد بن عمر واقدى حديث شنيد و ظاهراً نزد خلف احمر، اصمعى و ابومالك نميرى شعر و ادب و لغت آموخته است و گويا از اعراب، خواه بدويان بصره و خواه ديگر اعراب بيابان‏نشين نيز لغت اخذ كرده است؛ زيرا عباراتى همچون« سمعنا من العرب»،« قال بعض العرب» و« قال قوم من العرب» در كتاب« معاني القرآن» وى بارها تكرار شده است.

اخفش در آغاز، تعليم و تربيت فرزندان كسانى چون معذّل بن غيلان و محمد بن هانى را بر عهده داشت و به روايتى، از محمد بن هانى براى تعليم فرزندش دوازده هزار دينار اجرت گرفت، اما چون شهرتى به دست آورد، تدريس« الكتاب» را پيشه ساخت و به بركت دانشى كه از سيبويه آموخته بود، امرار معاش مى‏كرد. برجسته ‏ترين نحويان سده 3 ق، همچون ابوعمر جرمى، ابوعثمان مازنى، كسايى، ابوحاتم سجستانى و توزى،« الكتاب» را نزد وى فراگرفتند.

اخفش با اينكه به مكتب نحوى بصره تعلق داشت، مورد توجه خاص نحويان كوفه نيز بود و كوفيان وى را پيشواى نحويان مى‏خواندند. البته علت اين امر تا اندازه‏اى روشن است؛ زيرا اخفش نخستين كسى بود كه در« الكتاب» به ديده تعمق نگريست و خرده گرفتن بر آراء و نظريات سيبويه را باب كرد.

در باره نخستين آشنايى كسايى با اخفش گفته شده كه اخفش پس از مناظره مشهور سيبويه با كسايى( معروف به زنبوريه)، روانه بغداد شد تا از نزديك با نحويان كوفه و نظريات آنان آشنا شود و يا به گفته‏اى از كسايى انتقام گيرد و چون بر كسايى وارد شد، در حضور شاگردان او مسائل نحوى بسيارى مطرح كرد كه كسايى از عهده پاسخ هيچ‏يك برنيامد و چون شاگردان او بر اخفش برآشفتند، كسايى مانع آنان شد و برخلاف انتظار، وى را سخت گرامى داشت و از او خواست تا نزد وى بماند و تربيت فرزندانش را بر عهده گيرد. اخفش در برابر تكريم و احترام وى تسليم شد و نزد او ماند. به روايتى در همين زمان، كسايى با پرداخت 70 دينار« الكتاب» را در خفا نزد وى خواند.

اخفش مدتى دراز در بغداد در كنار كسايى بسربرد و به تدريس و تأليف پرداخت. وى در اين مدت كوشيد تا بدون تعصب نسبت به مكتب نحوى بصره يا كوفه نظرياتى را كه معقول‏تر به نظر مى‏رسيد، بپذيرد و به شاگردان خود تعليم دهد؛ چنان‏كه بسيارى از آراء سيبويه را رد كرد و برخى آراء كوفيان را پذيرفت و يا اينكه خود نظريات جديدى ارائه داد. بدين‏سان وى به ‏تدريج توانست تعديلى ميان نظريات دو مكتب نحوى بصره و كوفه برقرار سازد و سنگ نخستين مكتب نحوى سومى را بنيان نهد كه بعدها به مكتب بغداد شهرت يافت.

آثار نحوى اخفش يكى از منابع عمده نحويان در سده‏هاى بعد بوده است. ابوعلى فارسى، ابن جنى، زمخشرى، ابن سراج و ابوحيان غرناطى از آراء و نظريات وى بسيار بهره برده‏اند. ابن مضاء قرطبى در رد نظريه« عامل»، اخفش و استادش سيبويه را سخت مورد انتقاد قرار داده است.

اخفش راوى شعر و ادب نيز بوده است و ازهمين ‏رو به او لقب راويه داده ‏اند و گفته ‏اند كه وى نخستين كسى بوده كه معانى دشوار اشعار را در زير هر بيت املا مى‏ كرده است. ثعلب، دانش وى را بسيار ستوده و او را در روايت شعر برجسته‏ترين مردمان روزگار خود دانسته است، اما گويى اخفش خود معترف بوده كه در اين باره هرگز به پاى راويان بزرگ هم‏روزگارش چون اصمعى نمى‏رسيده است.

دانش اخفش علاوه بر نحو و روايت شعر، در علم عروض نيز مورد ستايش بسيار قرار گرفته است.

اخفش را از آشنايان به علم كلام نيز دانسته ‏اند و گفته ‏اند كه شاگرد متكلم معروف ابوشمر مرجى بوده است.

آثار:

  • 1. القوافي؛
  • 2. معاني القرآن.

آثار يافت ‏نشده:

  • 1. أبيات المعاني( معاني الشعر)؛
  • 2. الأربعة؛
  • 3. الاشتقاق؛
  • 4. الأصوات؛
  • 5. الأوسط؛
  • 6. التصريف قفطي؛
  • 7. شرح كتاب سيبويه؛
  • 8. شرح كتاب مسائيه ابوزيد انصارى؛
  • 9. شرح النوادر؛
  • و…

منابع مقاله‏

برگرفته از دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 7، ص 192

زندگینامه محمد بن جرير طبرى‏(224-310 ه.ق)

محمد بن جرير طبرى‏

نام وى محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب است. بنابر مشهور در اواخر سال 224 ه. در آمل مازندران( طبرستان) بدنيا آمد و در آخر روز شنبه 26 شوال سال 310 ه. در بغداد از دنيا رفت و او را در روز يكشنبه در خانه‏اش به خاك سپردند.

وى يكى از افراد پر استعداد و داراى نبوغ افراد بشرى است كه نمونه كمى در بين انسانها دارند. سر تا پا عشق به علم و دانش بوده و تمام عمر خود را در راه تحصيل آن صرف كرده و حتى به خاطر باز نماندن از تحصيل علم و دانش، همسر اختيار نكرده است.

خود مى‏گويد: من قرآن را در هفت سالگى حفظ كردم و در سن هشت سالگى امام جماعت شدم و در سن نه سالگى شروع به نوشتن اخبار كردم.

وى درباره شدت عشق و علاقه خود نسبت به علم و دانش مى‏نويسد: من در نزد احمد بن حماد دولابى تاريخ مى‏خواندم و هر روز براى اين منظور از شهر رى بنزد احمد كه در يكى از روستاهاى اطراف رى ساكن بود مى‏رفتم، و بلافاصله از نزد او به رى مى‏آمدم و مانند ديوانگان سر از پا نشناخته، بدرس حديث محمد بن حميد رازى حاضر مى‏ شدم.

در حالات او نقل شده كه روزى به شاگردانش گفت: آيا حاضريد تفسيرى را كه نوشته ‏ام بررسى كرده و تحقيق كنيد؟ پرسيدند كه چه ميزان است؟ گفت: سى هزار ورق گفتند: مطالعه و بررسى اين مقدار تفسير عمر زيادى مى‏طلبد. وى به خاطر آنان تفسير را در سه هزار ورق خلاصه كرد.

وى به خاطر تحصيل علم و دانش اسلامى، چندين بار سفرهاى طولانى انجام داد. در علاقه و اهتمام او به علم و دانش همين بس كه يك ساعت به آخر عمرش مانده در حال بيمارى روايتى كه از امام جعفر بن محمّد« عليهما السلام» رسيده بود، شنيد و چون آن روايت را تا آن زمان نشنيده بود، فورى قلم و دوات خواست و آن را نوشت. وى علاوه بر علوم اسلامى مانند فقه و اصول و تفسير، در علوم ادبى و فلسفى و حتى در علم طب و رياضى و هيئت و تاريخ نيز استاد بود.

بدليل گستردگى ابعاد شخصيتى و فراوانى مباحث تفسيرى طبرى، كتابشناسى آن را در حد ارائه عنوانها و فهرست بندى مطالب، ارائه خواهيم داد. باشد كه مورد استفاده پژوهشگران و علاقمندان مباحث تفسيرى، قرار گيرد.

شخصيت طبرى‏

عناوين و فهرستهاى ذيل مى‏توانند نمايانگر شخصيت ايشان در ابعاد مختلف باشند.

الف)- نسب، مولد، وفات و مدفن طبرى

ب)- اوصاف جسمى و ظاهرى طبرى

پ)- شخصيت اخلاقى و اجتماعى طبرى- زهد- قناعت- اخلاص- ورع و تقوى- بزرگوارى- بزرگمنش- آزاد انديشى- تواضع- عدم قبول هديه- عدم اشتغال در پست‏هاى دولتى و…

ت) شخصيت علمى و فرهنگى طبرى- مهارتهاى علمى طبرى- مذهب و اجتهاد طبرى( جريريه)- موقعيت طبرى در برابر حنابله- رافضى بودن طبرى- شيعه بودن طبرى- نسبت الحاد به طبرى- نسبت جهميه به طبرى- آغاز فراگيرى علوم مختلف

ث) اساتيد طبرى بيش از 20 استاد وى ذكر شده است، در كوفه، رى مصر، بصره- بغداد- در فقه- در حديث- در تاريخ- در تفسير- در قرائت

ج) شاگردان طبرى- بيش از 33 شاگرد معروف براى او ذكر شده است.

چ) سفرهاى طبرى- عراق- سوريه- فلسطين- مصر- هندوستان

خ) منابع بحث‏هاى مربوط به شخصيت طبرى و ديدگاه علما درباره شخصيت او:

1- البداية و النهاية ابن كثير

2- تاريخ بغداد خطيب بغدادى

3- تذكرة الحفاظ ذهبى

4- تهذيب الاسماء و اللغات نووى

5- روضات الجنات خوانسارى

6- طبقات الشافعيه سبكى

7- طبقات الفقهاء شيرازى

8- طبقات عبادى

9- طبقات القراء ذهبى

10- طبقات القراء ابن الجزرى

11- معجم الادباء ياقوت حموى

12- وفيات الاعيان ابن خلكان

13- الوافى بالوفيات صفدرى

14- سير اعلام النبلاء الحوفى

15- ظهر الاسلام احمد امين

16- الفهرست ابن نديم

17- طبقات المفسرين سيوطى

18- طبقات المفسرين داوودى

19- تاريخ الادب العربى بروكلمان ترجمه عبد الحليم نجار

20- تاريخ التراث العربى سزگين ترجمه محمود فهمى حجازى

21- كيهان انديشه شماره 25 ويژه نامه طبرى مقاله آقاى رسول جعفريان

22- كيهان انديشه شماره 28 ويژه‏نامه قرآن مقاله آقاى عقيقى بخشايشى

23- المفسرون حياتهم و منهجهم محمد على ايازى

24- دانشنامه و قرآن پژوهى ج 2 ذيل كلمه طبرى

25- التفسير و المفسرون دكتر ذهبى

26- مقدمه چاپ جديد كامل تفسير طبرى 13 مجلد دار الكتب العلمية.

27- ابن جرير الطبرى و منهجه فى التفسير محمد بكر اسماعيل فصل اوّل

28- الامام الطبرى دكتر محمد الزحيلى فصل اول

29- يادنامه طبرى( به مناسبت بزرگداشت يكهزار و يكصدمين سالگرد و درگذشت طبرى) مقاله دكتر محمد باقر حجتى فصل اول

30- مقدمه مترجم در ترجمه تفسير طبرى ج 1 آقاى محمد باقر خالصى

31- مقاله: شناسائى برخى از تفاسير عامه، تفسير طبرى، آقاى محمد على مهدوى‏راد نشريه حوزه شماره 24 دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم

32- خلاصه عبقات الانوار ج 6( احوال و آثار محمد ابن جرير طبرى)

33-« فهرست مشاهير ايران» ج 2

34- السيرة و التاريخ دكتر عبد الرحمن حسين العزاوى.

ح) تأليفات طبرى:

نوشته‏ اند كه طبرى در چهل سال از زندگى خود روزى 40 ورق مطلب مى‏نوشت. و مى‏گويند از زمان بلوغ تا پايان عمر هشتاد و شش ساله‏اش بطور متوسط روزى 14 صفحه تأليف كرده است.

آثار طبرى‏

آثار طبرى را مى‏توان در چهار دسته تقسيم‏ بندى نمود.

 آثار چاپ شده طبرى

آثار خطى موجود طبرى

آثار مفقود طبرى

آثار منسوب به طبرى

آثار چاپ شده طبرى‏

1- كتاب اختلاف الفقهاء( آراء فقهاى اربعه)

2- تاريخ طبرى

3- تفسير طبرى

4- كتاب صريح السنة

آثار خطى موجود در كتابخانه ‏ها

1- كتاب تهذيب الآثار

2- كتاب حديث الهيمان

3- كتاب رسالة البصير في معالم الدين

4- كتاب العقيدة

5- كتاب القراءات‏

آثار ناپديد شده طبرى‏

1- كتاب اختلاف علماء الامصار فى احكام شرايع الاسلام

2- كتاب اختيار من اقاويل الفقهاء

3- كتاب آداب القضاة و المحاضر و السجلات

4- كتاب آداب المناسك

5- كتاب الآدر فى الاصول- كتاب الاعتذار

7- كتاب امهات الاولاد

8- كتاب آداب النفوس

9- كتاب بسيط القول فى احكام شرايع الاسلام

10- كتاب البيان عن اصول الاحكام

11- كتاب الخفيف فى احكام شرايع الاسلام( مختصر كتاب اللطيف)

12- كتاب الدلالة على النبوة

13- كتاب ذيل المذيل( تاريخ الرجال المسمى بذيل المذيل)

14- كتاب الرد على ابن عبد الحكم فى ردّه على مالك

15- كتاب الرد على ذى الاسفار

16- كتاب الزكاة

17- كتاب الشّرب

18- كتاب الشروط او كتاب امثلة العدول

19- كتاب الشهادات

20- كتاب الصلاة

21- كتاب طرق الحديث

22- كتاب الطهارة

23- كتاب عبارة الرؤيا

24- كتاب العدد و التنزيل

25- كتاب الفتوى

26- كتاب فضائل ابى بكر و عمر

27- كتاب فضائل العباس

28- كتاب فضائل على بن أبيطالب« عليه السلام»

29- كتاب اللباس

30- كتاب اللطيف فى احكام شرايع الاسلام

31- كتاب مختصر الفرائض

32- كتاب فردوس الحكمة

33- كتاب فى القياس

34- كتاب مختصر مناسك الحج

35- كتاب مراتب العلماء

36- كتاب المسترشد

37- كتاب مسند ابن عباس

38- كتاب المسند المجرد

39- كتاب الموجز فى الاصول

40- كتاب الوصايا

41- كتاب الوقف

آثار منسوب به طبرى‏

1- كتاب تاريخ صنعاء

2- كتاب بشارة المصطفى( فى سبة عشر جزءا)

3- كتاب حديث الطير

4- كتاب الرد على الحرقوصية

5- كتاب الرمى بالنشاب‏

 

 

ترجمه تفسير طبرى‏

« ترجمه تفسير طبرى»، تفسيرى كهن از قرآن به فارسى، تأليف گروهى از علماى ماوراءالنهر در نيمه دوم قرن چهارم است. اين كتاب باآنكه از نظر ساختار و واژگان، ارزشى هم‏سنگ با شاهنامه فردوسى در ادب فارسى دارد، به عللى مهجور مانده است.

مقدمه كتاب ثابت مى‏كند كه اين اثر، اگر نخستين تفسير فارسى نباشد، از نخستين ترجمه‏هاى رسمى قرآن است. بنا به گزارش مذكور در ترجمه تفسير طبرى( ج 1، مقدمه، ص 5)، منصور بن نوح سامانى( حك: 350- 366)، از علماى ماوراءالنهر نخستين بار درباره جواز به فارسى برگرداندن اين كتاب استفتا كرد و ايشان- كه گويا هجده يا نوزده تن بودند، گفتند كه خواندن و نوشتن تفسير قرآن به فارسى براى كسى كه عربى نمى‏داند رواست. اين پشتوانه دينى و علمى و نيز اعتبار ادبى كتاب موجب شد كه ترجمه آن انتشارى گسترده يابد و اينك كمتر كتابى به فارسى مى‏شناسيم كه اين اندازه نسخه از آن به‏جا مانده باشد.

مقدمه كوتاه كتاب، اگر چه منبعى مهم و منحصربه‏فرد است، چندان قابل اعتماد نيست. آنچه به چاپ رسيده، تركيبى از دو نسخه گلستان و پاريس است و بى‏ترديد ناسخان در آن تغييراتى داده‏اند. اشكال عمده بر سر كلمات« تفسير» يا« ترجمه» كتاب به فارسى است؛ اگر« تفسير» در معناى امروزى به كار رود، موجب نارسايى در متن مقدمه مى‏شود؛ زيرا نوشتن تفسير قرآن به فارسى هيچ منعى نداشته است و شايد پيش از آن هم تفسيرهايى به فارسى نوشته بوده‏اند؛ اما اگر كلمه تفسير به معناى« ترجمه» گرفته شود، اين عنوان مفهوم مى‏يابد؛ زيرا پيوسته انبوهى از فقيهان، ترجمه قرآن را به زبان ديگر ناروا و بلكه حرام مى‏دانستند؛ ازاين‏رو امير سامانى براى ترجمه به فتواى همه فقيهان ماوراءالنهر نياز داشت.

لفظ ترجمه پنج بار در اين مقدمه به كار رفته و گويى بيشتر به معناى امروزى آن آمده است؛ به‏ويژه در آغاز مقدمه كه سخن از آوردن كتاب طبرى و ترجمه آن به فارسى است؛ اما اين امر از تحريفات ناسخان است؛ زيرا كلمه ترجمه در قرن چهارم و ابتداى قرن پنجم منحصرا در معانى شرح و بيان و توضيح و گاه تلخيص به كار مى‏رفته است( براى تفصيل، ر. ك: آذرنوش، 1375 ش، ص 52- 60؛ همو، 1370 ش، ص 555- 560).

 

دو دليل عمده بر اثبات اين مدعا وجود دارد:

1. در اين كتاب، هر جا كه تفسير و ذكر داستان‏ها و قصص انبيا آمده، با عنوان« ترجمه سوره» آمده كه 92 بار تكرار شده است. هرگاه متن قرآن را با وسواس و دقت ترجمه كرده ‏اند، آن را فقط« سوره» ناميده ‏اند؛ مگر هفت بار كه به آن ترجمه‏ها عنوان« تفسير» داده‏اند.

2. در ترجمه بسيار دقيق حىّ بن يقظان ابن سينا، در سراسر كتاب، هر جا سخنان ابن سينا كاملا ترجمه شده، قطعه را با« تفسيرش» آغاز كرده‏اند و هر جا تفسير آن سخنان آمده، عنوان« شرحش» دارد( براى شواهد و دلايل ديگر، ر. ك: آذرنوش، 1370 ش، ص 556- 557).

اگر لفظ ترجمه در مقدمه كتاب نابجا يا به معناى تفسير به كار رفته باشد، اين كتاب ترجمه تفسير طبرى؛ يعنى ترجمه« جامع البيان» نمى‏تواند باشد؛ زيرا با مقايسه داستان‏ها و روايات بسيارى در اين دو كتاب، درمى‏يابيم كه ميان آن دو هيچ شباهتى وجود ندارد و وجه اشتراكشان همان وجه اشتراك همه تفاسير است( براى تفصيل، ر. ك: آذرنوش، 1375 ش، ص 50- 54؛ همو، 1370 ش، ص 551- 555).

همچنين مؤلفان اين تفسير- كه بهتر است آن را« ترجمه و تفسير رسمى» بخوانيم- بارها به استفاده از آثار طبرى( تفسير طبرى و تاريخ طبرى) اشاره كرده‏اند؛ مجموعا سيزده بار به او ارجاع داده شده و در چهار مورد چنان است كه گويى به‏راستى تفسير طبرى را ترجمه كرده‏اند؛ اما گاه خود عبارت اين پندار را نقض مى‏كند؛ مثلا در داستان خضر مى‏گويند كه ابن مقفع و اصمعى آن حكايت را در كتاب سِيَر آورده‏اند؛ اما طبرى در اين كتاب آن را به وجه ديگرى نقل كرده و ما اين را از كتاب سِيَر بيرون آورده‏ايم( طبرى، ج 2، ص 400). در مجموع مى‏توان گفت كه اين اثر نه ترجمه تفسير طبرى و نه كتاب معيّن ديگرى است، بلكه دو اثر طبرى: تاريخ و تفسير، از منابع اصلى مؤلفان بوده و درعين‏حال ايشان از كتاب‏هاى متعدد ديگرى نيز بهره گرفته ‏اند.

نكته مهم ديگر آنكه مؤلفان كتاب ظاهرا هيچ‏گاه منابع خود را دقيقا ترجمه نمى‏كرده‏اند، بلكه مفهوم روايت يا داستان را گرفته، به ميل خود بازنويسى مى‏كرده‏اند. حبيب يغمايى، مصحح كتاب، هنگام چاپ آن در 1339 ش، سيزده نسخه( تقريبا همه ناقص) را شناسايى كرده بود( طبرى، ج 1، مقدمه يغمائى، ص 6- 11)، بااين‏ همه، هنوز نسخه ‏هاى متعدد ديگرى در ايران و خارج از ايران موجود است، اما چون همه آنها ناقصند و آغاز و انجامشان افتاده است و چون ناسخان متن را غالبا دست‏كارى كرده ‏اند، بازشناسى آنها آسان نيست( براى نمونه‏هايى از آنها، ر. ك: آذرنوش، 1375 ش، ص 63، 69، 73). هيچ‏يك از اين نسخه‏ها بيانگر متن كهن تدوين‏شده در ماوراءالنهر نمى‏تواند باشد.

واژگان كهن و سرشار از معنى، اسلوب ساده و بى‏پيرايه، اما مطمئن و قائم‏به‏ذات، اين كتاب را اثرى دل‏انگيز و كم‏مانند در ادبيات فارسى كرده است. استوارى نثر كتاب نشان مى‏دهد كه نثر درى در قرن چهارم به‏ قدرى توان يافته بوده كه توانسته از عهده ترجمه كلام معجز و شرح حكايات و رواياتى كه با سنّت‏هاى باستانى‏اش بيگانه بوده، برآيد. شيوه بيان و نحوه جمله ‏پردازى در آن به ‏كلى با نثر ترجمه‏ هاى قرآنى متفاوت است؛ عبارات غالبا كوتاهند و جمله‏هاى مركّب نيز اغلب از دو فراگرد تشكيل يافته‏اند. گويى ذهن نويسندگان هنوز به جملات مركّب پيچ‏درپيچ خو نگرفته بوده است، اما اركان جمله، متعلقات نهاد و گزاره به‏شيوه يگانه‏اى نظام نيافته ‏اند؛ در برخى جاها، عبارات به فارسى دوران متأخر شبيهند و هر كلمه و تركيب با نقش دستورى خود، تقريبا در همان جايى قرار گرفته كه خواننده امروزى انتظار دارد. از سوى ديگر، با انبوهى متن مواجهيم كه در آنها تركيب جمله، به‏شيوه ديگر است؛ گاه قيدها و متمم‏ها به آخر جمله انتقال يافته‏اند كه معمول‏ترين شيوه است.

همچنين گاه جمله به ترتيبى شگفت( فعل+ فاعل+ مفعول+ قيد) نظام يافته است. اين ساختار- كه در همه متون قرن چهارم ديده مى‏شود- بى‏ترديد تحت تأثير زبان عربى بوده است كه مبدأ همه آثار آن قرن است. اين ساختارها در همه نسخه‏هاى كتاب يكسان نيست. گاه يك عبارت با ذوق فارسى و گاه با نحو عربى هم‏ساز گشته است؛ ازاين‏رو تا هنگامى كه تاريخ نگارش نسخه‏ها تعيين نشده، نمى‏توان درباره تحول جملات نظر قاطع داد. اين پريشانى در واژگان كتاب نيز مشهود است؛ مثلا در بخش‏هايى بلند، هرگز الفاظ« ايدر، ايدون، ايدون، همى و…» به كار نرفته و در قطعاتى ديگر مكرر آمده است( براى تفصيل بيشتر، ر. ك: آذرنوش، 1375 ش، ص 25- 32؛ صباغيان، ص 587 به بعد؛ تقى‏زاده طوسى، ص 561 به بعد؛ محقق، ص 737 به بعد).

شيوه كار در اين كتاب چنين است كه نخست، تعدادى از آيات را، جدا از تفسير، ترجمه كرده‏اند و به دنبال آن، تفاسير و بيشتر حكايات مربوط به آن را آورده‏اند؛ بدين‏سان قرآن كريم، ترجمه‏اى مستقل يافته است. نثر اين ترجمه، با نثر متن كتاب، كاملا تفاوت دارد؛ زيرا اگرچه مترجمان، مؤيّد به فتواى فقيهان بوده‏اند، در برابر متن مقدّس قرآن كريم چنان دچار تزلزل شده‏اند كه يكباره زبان معمول خود را فرو نهاده ‏اند و بر حسب نحو قرآنى، جملاتى ساخته ‏اند كه هيچ‏گاه در فارسى به كار نرفته است؛ به ‏عبارت‏ ديگر، به گام اول ترجمه كه معادل ‏يابى و واژه ‏پردازى است، بسنده كرده ‏اند. شيوه نگارش آنان نيز پرمعناست؛ زيرا برخلاف آنچه در متن چاپى ديده مى‏ شود، ظاهرا مترجمان هيچ‏گاه ترجمه قرآن را جدا از متن قرآن نقل نمى‏كرده‏اند، بلكه زير هريك از واژگان قرآن، معادل آن را مى‏نهاده‏اند و بدين‏سان نشان مى‏داده‏اند كه از ترجمه به همين مقدار كفايت كرده‏اند. اين شيوه، بى‏ترديد رايج‏ترين شيوه ترجمه طى هزار سال بوده است.

اما نكته مهم درباره اين تفسير اين است كه مترجمان هنگام نقل حكايات و روايات به فارسى، گاه ناگزير شده‏اند كه آيه يا آياتى از قرآن را نيز ترجمه كنند؛ در اين موارد، ترجمه بسيار شيوا، به‏دور از نحو عربى و حتى اندكى آزاد است. مقايسه اين ترجمه و آنچه در آغاز تفسيرها آورده‏اند، احوال روانى مترجم را باز مى‏نمايد( آذرنوش، 1375 ش، ص 36- 39).

 

در اين كتاب، سه‏ گونه معادل ‏گذارى كرده ‏اند:

1. به كار بردن عين كلمه عربى: اين‏گونه كلمات يا معادل فارسى نداشته‏اند يا در فارسى رايج بوده‏اند. اين‏گونه لغات در اين كتاب بيشتر از چهار يا پنج درصد نيست و برخورد معقول با آنها، به‏عنوان نمونه جمع نبستن به شيوه عربى، مى‏توانست فارسى را از تأثرات ناصواب مصون دارد.

2. گزينش واژه‏هاى فارسى در مقابل واژه‏هاى عربى: اين نوع معادل‏گذارى، گسترشى درخور دارد و شاهكار حقيقى اين كتاب بشمار مى‏آيد. در انتخاب واژه‏هاى فارسى گويى انطباق دواير معنايى كلمات عربى- فارسى را گاه چندان ملحوظ نمى‏داشته‏اند و شايد پيش‏زمينه‏هاى فرهنگ زردشتى در واژه‏گزينى بى‏تأثير نبوده است؛ بدين‏سان مثلا« شيطان» به« ديو» و« جن» به« پرى» تبديل شد. دو سه قرن طول كشيد تا اين واژه‏هاى قرآنى در بيشتر آثار فارسى، دوباره به‏صورت عربى به كار رفتند.

3. گرته‏بردارى يا ترجمه لفظ به لفظ تركيب‏ها و اصطلاحات عربى: اين نوع، در فارسى بسيار رايج بوده است( فرشيدورد، 1355 ش، ص 6- 14؛ همو، 1358 ش، ص 162- 166)، اما از آنجا كه در قرن‏هاى متمادى ديگران از اين كتاب تقليد كرده‏اند، ناچار همان برگردان‏هاى غريب و گاه ناهنجار، در ادب ترجمه و تفسير فارسى تأثيرى عميق و بدخيم به‏جا گذاشته است. ترجمه مفعول مطلق‏ها، قيدهاى تميز، حال و غيره كه در سراسر ادبيات كهن و معاصر فارسى به چشم مى‏خورد، احتمالا زاييده آن شيوه نخستين است.

 

منابع مقاله‏

آذرتاش آذرنوش،« آيا ترجمه تفسير طبرى به‏راستى ترجمه تفسير طبرى است؟»، در يكى قطره باران: جشن‏نامه استاد دكتر عباس زرياب خوئى، به كوشش احمد تفضّلى، تهران 1370 ش؛

همو، تاريخ ترجمه از عربى به فارسى: از آغاز تا عصر صفوى، ج 1، ترجمه‏ هاى قرآن، تهران 1375 ش؛

فريدون تقى‏زاده طوسى،« برخى نكات دستورى و واژگانى در ترجمه تفسير طبرى»، در يادنامه طبرى، ويرايش محمد قاسم‏زاده، تهران 1369 ش؛

محمد جاويد صباغيان،« زيان ترجمه در ترجمه تفسير طبرى»، در يادنامه طبرى؛

محمد بن جرير طبرى، ترجمه تفسير طبرى: فراهم ‏آمده در زمان سلطنت منصور بن نوح سامانى، 350 تا 365 هجرى، چاپ حبيب يغمائى، تهران 1367 ش؛

خسرو فرشيدورد،« تأثير ترجمه در زبان فارسى»، فرهنگ و زندگى، شماره 23، پاييز 1355؛

همو، عربى در فارسى، تهران 1358 ش؛ مهدى محقق،«[ درباره‏] ترجمه تفسير طبرى»، در يادنامه طبرى.

 

مقدمه ترجمه تفسير طبرى‏ //  حبيب‏ يغمايى

زندگینامه محمدبن جرير طبرى

روش تفسير قرآن به منقولات : ازمفسر محقق محمدبن جرير طبرى

پيدايش مقام علمى طبرى مـنابعى كه به شرح حال پيشواى مفسران , محمد بن جرير طبرى پرداخته اند تاريخ ولادت او را در اواخـر سـال 224 يا آغاز 225 ذكر كرده اند و محل ولادت او, شهر آمل , مركزاستان طبرستان بوده است .

هر چند نسبت دادن خصوصيات فرد به ويژگيهاى محيط ماده و طبيعى او, كارى منطقى به نظر نمى آيد, لكن واقعيت ملموس ما را بر آن مى دارد كه نمونه هايى از ويژگيهاى طبيعى سرزمينى را كـه طـبـرى در آن , رشـد يـافته و خود, آن را بيان كرده , پيدا كنيم , چنان كه در آينده آن را شرح خواهيم داد.

تـاريـخ نويسان جغرافيدان مى گويند: علت نامگذارى سرزمين طبرستان [تبرستان ] اين است كه سرزمينى كوهستانى و چشمه سار بوده و مردمى جنگجو داشته و سلاح دستى آنان غالبا طبر [تبر] بـوده اسـت و سـرزمينى كه چنين وضعيتى داشته باشد, ناگزير مردمش سخت كوش و صبورند, يعنى حالات روحى شان هم مانند ظاهر مادى آنان است .

چـنـيـن بـر مى آيد كه مردم اين سرزمين , پيروان سر سخت اهل بيت (ع ) بوده اند و اين موضوع را بسيارى از جغرافيدانان عرب نقل كرده اند, لكن ما در اين جا به ذكر داستانى كه قهرمان آن طبرى بوده و يكى از شاگردانش نقل كرده قناعت مى كنيم : عـبـدالـعزيز پسر محمد طبرى گويد: گروهى از دوستان ما به من خبر دادند كه روزى ,پيرمرد مـسـنـى را ديـدنـد كه پيش طبرى آمد.

او به احترام وى تمام قد بلند شد و او را گرامى داشت و سپس گفت : ايـن مـرد به خاطر من , كار سختى را متحمل شده كه حق بسيارى به گردن من پيدا كرده است : مـن وقـتى وارد سرزمين طبرستان شدم كه در آن سرزمين , سب و لعن ابوبكر و عمررواج داشت .

[اهل سنت ] از من خواستند كه فضايل آنها را بيان كنم .من اين كار را انجام دادم , اما حاكم آن جا از اين عمل ناخشنود شد و به جستجوى من پرداخت .
اين شيخ كه از قضيه آگاه شده بود به من خبر داد كه تو را مى جويند, من پنهانى از شهر گريختم .وشيخ به دست حاكم افتاد و به خاطر من هزار ضربه شلاق بر او زدند.

اگـر شـرح حـال بسيارى از بزرگان ما را اساطير و داستانهاى افسانه اى در برگرفته بدان سبب اسـت كـه اغـلب اين داستانها مفهومى را داراست كه از شخص مورد نظر انتظارمى رود و هر چند داستانهايى خيالى است , اما از يك واقعيت حكايت مى كند.

روايتى كه درباره طبرى , دورانى كه هنوز در شكم مادر بوده , از زبان خودش چنين نقل شده است : پدرم در باره من خواب ديده بود كه من پيش روى رسول خدا ايستاده ام درحالى كه فلاخنى پر از سـنـگ در دسـت دارم و جلو روى آن حضرت تيراندازى مى كنم وچون خواب خود را براى مفسر نـقـل كـرد, او گـفـت : اين پسر تو, وقتى كه بزرگ شود جزءعلماى دين و مدافعان شريعت نبوى خواهد بود, از اين رو, پدرم از همان دوران كودكى ام مرا بر طلب علم كمك فراوان مى كرد.

ايـن خـواب اشاره است به آنچه از اين فرزند انتظار مى رود, زيرا نشانى از ديانت محيطى است كه اين جوان با استعداد در آن رشد و نمو مى كرده است .

در خواب ديدن پيامبر جز به بخشى از عمرش كه آن را در راه خدا گذرانده تعبيرنمى شود.
به هر حال , طبرى خود, خطوط اين پايه گذارى دينى را براى ما ترسيم كرده ,چنين مى گويد: در سن هـفـت سـالـگـى قرآن را حفظ كردم و در هشت سالگى براى مردم نماز خواندم و در نه سالگى به نوشتن حديث پرداختم .
هنگامى كه محمد بن جرير طبرى به حد بلوغ رسيد, سفرهاى علمى خود را از دورترين نقطه شرق اسلامى به سوى غرب آن آغاز كرد.

نقطه اى كه اين مسافرتها در آن آغاز شد,سرزمين رى و نواحى آن بـود, بـه آن جـا مسافرت كرد تا علم حديث را از محمد بن حميدرازى و مثنى بن ابراهيم ابلى بياموزد و خودش چنين مى گويد: ما حديث را از ابن حميد مى نوشتيم و او هر شب چندين مرتبه پيش ما مى آمد و آنچه نوشته بوديم از ما مى پرسيد و مجددا آنها را بر ما مى خواند.

چيز ديگرى كه در منطقه رى براى طبرى ميسر شد اين بود كه علم تاريخ را از محمد بن احمد بن حماد دولابى آموخت , در حالى كه براى حضور منظم در جلسات درس حديث ابن حميد نيز سعى فراوان داشت .

در اين باره طبرى خود مى گويد: پـيـش احـمـدقـمـاد دو لابـى كـه در يـكـى از دهـات رى بـود مـى رفـتـيم و همين كه درس تـمـام مـى شـد,مـانـنـد ديـوانـگان دوان دوان برمى گشتيم تادر جلسه درس ابى حميد شركت كنيم .
روايات حاكى از آن است كه طبرسى بيشتر از صد هزار حديث از ابن حميد نوشته بوده است .

مـرحـله دوم زندگانى علمى در عراق آغاز شد.اين دو دوره براى آموختن حديث به بغدادمى رود تـااز احـمـد بن حنيل استفاده اما پيش از آن كه به بغداد برسدمتوجه مى شودكه ابن حنين از دنيا رفـته است .

لذاازآن جامنصرف ميشود وبه واسطمى رود ودرآن جا ازگروهى حديث مى آموزد واز آن جـا عـلـم قرائت را از سليمان طلحى وحديث رااز گروهى آموخت كه فاضلترين آنان ابوكريب محمد بن علاءهمدانى از بزگترين علماى سختكوش حديث بود,چنان كه طبرسى دريك برخورد او باشاگردانش چنان مى گويد : روزى بادانشجويان علم حديث ,به در خانهاش رفتيم ,سرش رااز دريچه خانه اش بيرون آورد,وقتى ديـد كـه دانـشجويان اجازه ورود مى خواهند, فرياد زد: كدام يك ازشما آنچه ازمن نوشته ايد حفظ داريد؟ دانشجويان به يكديگر نگاه كردند وآنگاه به من نظر انداختندوگفتند :آيا توهر چه نوشته اى حـفـظ دارى ؟گـفتم آرى .

روبه استاد كردند و گفتند:ازاين بپرس .وقتى از من سئوال كرد من پـاسـخ اورادرسـت گفتم پس سئوالات زيادى ازمت كردباحدى كه موقعيت مراپسنديد وگفت وارد شوپس من وارد شدم واز احاديث خود به من آموخت .
چنان كه نقل مى شودبيشتر از صدهزار حـديـث از ابـوكـريت شنيد.

طبرى دربغداد توقف مى كند وعلم قرائت رااز احمد بن يوسف تغلبى مـى آمـوزد وفـقـه شـافـعـى راازحـسـن بـن مـحـمد صباح زعفرانى وابوسعيد اصطرانى فرامى گـيرد.
طبرى در بغداد علم لغت وشعر رااز بزرگانى فراگرفت كه تاريخ نام بعضى از آنها رابراى مـاثـبـت كـرده اسـت ازجـمـلـه ثـعـلـب مـى گـويد: مدتها پيش از آن كه مردم زيادى دور مرا بگيرند,ابوجعفر طبرى اشعار شعرا را پيش من آموخت .

استاد به شاگردش مى بالد چنان كه روايت ابـوبـكـر بـن مجاهد به آن اشاره مى كند او مى گويد:ابوالعباس روزى ازمن سئوال كرد:در نواحى شـرق بـغـداد چـه كـسـى از دانـشـمـنـدان عـلـم نـحـو نزد شما باقى ماندهاست ؟گفتم علما هـمـه مـردهـانـد.

گـفـتـايـا سـرزمـيـن شـمااز علما بكلى خالى شده است ؟گفتم آرى گفت اوازدانـشـمـنـدان بـزرگ مـذهـب سـخـت گـيـر وبـداخلاق بودوكمتر به مهارت علمى كسى گـواهـى مـى داد.
طـبـرى پـس از بـغـداد بـه مـقـصـد شـام بـيـرون رفت ودرانجا باعباس بن ولـيـدبـيـروتـى مـقرى برخورد وتمام قرآن رابه روايت شاميان از او آموخت .

در بيان اخبار ى كه دربـاره طـبـرى وارد شده وتمام زندگانى اورادر بر مى گيردتعداد بسيار كمى ابين اخبار حاكى ازانتقال واقامت او به شهرشام است وامااخبارى نيز به ما رسيده كه اشاره به اين داردكه اودر سال 203,اوايل دوران احمدبن طولون به مصر رسيده ومدتى در فسط ط زيسته وسپس از آن جا به شام عزيمت كرده است اين اخبار حاكى از آن است كه وى در سال256 از شام به مصر برگشته ودرآن جابامالك نزد شاگردان عبداللّه بن وهب تعليم يافته وفقه شافعى رانزد بزرگان آنها از جمله ربيع بن سليمان مرادى ومحمد بن عبداللّه بن حكم وبرادرش عبدالرحمان واسماعيل بن ابراهيم مزنى آموخته واسماعيل در تعداد ازمسائل از جمله مساله از جمله مساله اجماع بااو مخالفت كرده است .

سرانجام طبرى پس از آن كه در بغداد به تحصيل فقه مذهب شافعى پرداخت وتحقيقات خود رادر مصر به پايان رسانده از ميان آراى فقها نظير اى رابرظبق اجتهاد خودبرگزيد.

طـبـرى دربـاره اسـتـقـبـال عـلـمـى كـه در مصر از وى مى شوداظهار مى داردكه وقتى داخل مصرشدهمه علماى مصر به ملاقاتش آمدند ودرباره تحقيقات علمى اش اوراآزمايش كردند.

از جـمـلـه كسانى كه آن زمان درآن جابودندابوالحسن على بن سراج مصرى است كه مردى اديب وبـافـضـيلت بودوهر اهل علمى كه داخلش شهر مسلط مى شد به جستجوى اومى پرداخت وچون آوازه طـبـرى در مصر پيچيد ,ابن سراج به ديدار او آمد وديد ودانش گسترده است وبه هر سوالى پـاسـخ مـنـاسب مى دهد ازجمله درباره شعر طرماح بن حكيم از او سوال كرد وبا اين كه در مصر كـسـى ايـن شـعر رادر خاطر -نداشت اماديدطبرى آن راحفظ دارد.

ازاو خواست كه به وى كمك كندوواژه هاى مشكل آن راتفسير كند(اوپذيرفت )شيخ هم از بيت المال در جامع شهر به او كمك مـى رساند ونيز در مصر به عالم تازه وارد محمدبن اسحاق بن خز يمه بر خورد كردونوشته اورا در سيره خواند وآن رااز منابع كتاب تاريخ خود قرار داد.

پـس از مـصـر بـه بغداد واز آن جا به طبرستان مى رود.
ومرتبه دوم به بغداد باز مى گرددوسپس مـى شـنـويم كه در سال 290 ه در طبرستان مى زيسته است وآنگاه چيزى نمى گذرد كه بغداد به سوى خود مى كشد وازآن تاريخ به اين شهر رفته وتااواخر زندگى اش درآن جامانده است .

زمينه هاى فكرى طبرى زمـانى مى توانيم به احاطه علمى وموقعيت فكرى دانشمندى دست يابيم كه احاطه به شرايط پايه ريزى علمى وراههاى نتيجه گيرى از آن ونيز روشهاى علمى شاگردانش براى ماميسر باشد.

هـمه اين مسائل از كزارشهاى كه درباره صبرى نقل شده به قدركافى براى ماآماده است مادر اين جابه رواياتى مى پردازيم كه مهمترين اصول فكرى در شخصيت علمى طبرى روشن ومشخص مى سازد:

الف – فهم وانديشه او درباره قرائت و علوم قرآنى :روايات موجود است كه موضوع دانش اورادرعلم قرائت وبرجستگى اورادر تلاوت قرآن روشن مى سازد: ابـوعـلـى طـومـارى مى گويد در شب ماه رمضان هنگام مراسم نماز تراويج جلوى روى ابوبكربن مجاهد چراغدار بودم .
يكى ازشبهاى دهه آخر ماه رمضان از خانه اش خارج شد و ما همراهش بوديم و چـون به مسجدش داخل نشد و از آن جا عبور كرد تا اين كه بردر مسجد طبرى ايستاد و طبرى مـشغول خواندن سوره الرحمان بود.
ابوبكرايستاد و قرائت طولانى او را گوش كرد و پس از اتمام به جـانـب مسجد خودبرگشت .
آن جا به او گفتم :استاد مردم رابه انتظار گذاشتى وبراى شنيدن قـرائت ايـن مـردآمدى ؟كفت اى ابوعلى ساكت باش !گمان نمى كنم خداوند انسانى راكه چنين خوب قرآن تالاوت كندآفريده باشد.

شـاگـردش عـبدالعزيز طبرى مى گويد:به دليل شيرينى تجويد كه در قرائت قران طبرى وجود داشـت مـردم ازدور ونـزديك براى نماز خواندن پشت سراو حاضر مى شدند وقرائت و تجويد او را استماع مى كردند.

 قابل توجه ادامه مطلب به علت اشکال در سی دی قابل کپی وانتشارنمی باشد

روشهای تفسیر قرآن // سیدرضا مودب

زندگینامه ابویعقوب یوسف بُوَیْطی(متوفی۲۳۱ه.ق)

بُوَیْطی ، ابویعقوب ، یوسف بن یحیی قرشی از فقها و محدثان عامه و جانشین شافعی . او که به ابن بویطی نیز معروف است ، به بُوَیْط ، قریه ای در مصر، منسوب بوده است (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۵۱۳؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۴۱۶) و تاریخ ولادت او معلوم نیست .

اساتید

احادیث نبوی را از شافعی (متوفی ۲۰۴) و

عبداللّه بن وهب فقیه مالکی (۱۲۵ـ۱۹۷) استماع کرد.

شاگردان

ابواسماعیل ترمذی ،

ابراهیم بن اسحاق حربی ،

قاسم بن مغیره جوهری ،

احمدبن منصور رمادی ،

ابومحمد الدارمی ،

ابوحاتم ،

ربیع بن سلیمان و بعضی از محدثان دیگر نیز از وی روایت کرده اند (خطیب بغدادی ، ج ۱۴، ص ۳۰؛ ابن ندیم ، ص ۲۶۶؛ ابن خلّکان ، ج ۷، ص ۶۱؛ ذهبی ، ج ۱۲، ص ۵۸ ـ۵۹).

بویطی مصاحب شافعی بود و نزد او منزلت مهمی داشت . شافعی نظریات او را تأیید می کرد و گاهی پاسخ به مسائل را به وی ارجاع می داد و بویطی را زبان خود می دانست (ابن خلّکان ، ج ۷، ص ۶۳؛ ابن تغری بردی ، ج ۲، ص ۲۶۰ـ۲۶۱). شافعی پس از ابتلا به مرضی که به مرگ او منجر شد، جلسات درس خود را به بویطی واگذار کرد و او را اعلم اصحاب و شاگردان خود خواند (ابن خلّکان ، همانجا؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۴، ص ۳۰۳). پس از فوت شافعی نیز بویطی جانشین او در درس و افتاء شد (ابن خلّکان ، همانجا؛ سُبکی ، ج ۲، ص ۱۶۳؛ طاش کبری زاده ، ج ۲، ص ۲۷۹).

رحلت

بویطی قائل به قِدَم قرآن بود. به همین سبب در دوران خلافت واثق بالله (۲۲۷ـ۲۳۲) از مصر به بغداد فراخوانده شد؛ اما با وجود زندان و شکنجه از عقیده خود دست برنداشت تا در ۲۳۱ یا ۲۳۲ در زندان درگذشت . اسنوی علت گرفتاری بویطی را سعایت ابن ابی اللیث قاضی حنفی مصر می داند (خطیب بغدادی ، ج ۱۴، ص ۳۰۵؛ سبکی ، ج ۲، ص ۱۶۵؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۴۱۷؛ ذهبی ، ج ۱۲، ص ۶۰؛ اسنوی ، ج ۱، ص ۲۳).

آثار

از جمله آثار اوست :

المختصرالکبیر ؛

المختصرالصغیر ؛

الفرایض (هر سه در فروع ). به گفته عبادی شافعی و سبکی ، المختصر در نهایت زیبایی و به شیوه ابواب کتاب مبسوط تألیف شده است (ابن ندیم ، همانجا؛ سبکی ، ج ۲، ص ۱۶۳؛ سزگین ، ج ۱، جزء ۳، ص ۱۹۲؛ بغدادی ، ج ۲، ستون ۵۴۹؛ زرکلی ، ج ۸، ص ۲۵۷).

بعضی از محققان گردآوری آثار شافعی را که کتاب الامّ نامیده شده به بویطی نسبت می دهند، اما برخی دیگر آن را از آثار ربیع بن سلیمان (خدمتگزار و شاگرد شافعی ) دانسته اند (رجوع کنید به سزگین ، ج ۱، جزء ۳، ص ۱۸۴، ۱۹۱؛ غزّالی ، ج ۲، ص ۲۸۰).

اثر دیگر بویطی کتابی در نحو است که کحّاله (ج ۱۳، ص ۳۴۲) نام آن را النزّهه الذهبّیه و حاجی خلیفه (ج ۲، ستون ۱۹۴۲) و بغدادی (همانجا)، النزهه الزهیّه نامیده اند.



منابع :

(۱) ابن تغری بردی ، النّجوم الزاهره فی ملوک مصر و قاهره ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۳/۱۹۶۳ ) ؛
(۲) ابن خلّکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷؛
(۳) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدّد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۴) عبدالرحیم بن حسن اسنوی ، طبقات الشافعیه ، چاپ کمال یوسف حوت ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۵) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۷) احمدبن علی خطیب بغداد، تاریخ بغدادی ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۸) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، بیروت ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۲ـ ۱۹۸۸؛
(۹) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۰) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشّافعیّه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۱۱) فؤاد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۱، جزء ۳، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۲) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۳) احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ، مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۴) محمدبن محمد غزالی ، احیاء علوم الدین ، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۵) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۶) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه محمد بن جریر طبرى (۵/ ۲۲۳-۳۱۰ه.ق)لغت نامه دهخدا

ابوجعفر محمد بن جریر بن یزید طبرى از مشاهیر مورخان است در تفسیر، حدیث، فقه و علوم دیگر هم ید طولائی داشته و یکی از ائمهء زمان خود بشمار میرفته است وی بسال ۲۲۴ ه ق در شهر آمل از طبرستان تولد یافته، و در سنهء ۳۱۰ ه ق در بغداد وی را یکی از مجتهدان عصر بشمار می آورد و ابوبکر خوارزمی « طبقات فقهاء » درگذشته است ابواسحاق شیرازی در کتاب میباشد که « تاریخ طبری » معروف همشیره زادهء اوست( ۱)، و در اکثر علوم تألیفات داشته است و مشهورتر از همه کتاب معروف به وقایع خلقت عالم را از زمان آدم تا عصر خود در آن آورده است دیگر از تألیفات مهم وی تفسیر کبیر است کتاب تاریخ او از کتب موثق و معتبر بشمار میرود، به اختصار بفارسی هم ترجمه شده و ترجمهء ترکی نیز دارد وی در شعر و ادب نیز شهرهء عصر خویش بوده است (قاموس الاعلام ترکی) رجوع به ابن جریر، محمد بن جریر، التفهیم بیرونی ص ۴۸۹ و عقدالفرید ج ۱ ص ۲۷ و ۲۳۴ و ج ۸ ص ۲۰ ، ضحی الاسلام ص ۱۶۶ ، حواشی ،۲۳۱ ،۲۳۰ ،۱۶۸ ،۱۶۰ ،۱۵۹ ،۱۵۳ ،۱۴۷ ،۱۴۲ ، ج ۴ ص ۱۸۵ و ج ۵ ص ۲۷ ،۹۹۱ ،۹۵۶ ،۹۵۳ ، ۴۷۸ و ج ۲ ص ۶۹۸ ،۱۰۵ ، ۳۲۵ و ۳۲۶ ، ایران باستان ج ۱ ص ۱۰۱ ،۲۹۱ ،۲۹۰ ،۲۸۶ ،۲۸۳ ،۲۷۳ ،۲۳۹ ، ص ۱۷۰ ۳۶۱ ، حبیب السیر چ ۱ تهران ، ۲۵۶۰ ، القفطی ص ۱۱۰ ،۲۵۵۸ ،۲۵۵۷ ،۲۵۵۲ ،۲۵۵۱ ،۲۵۴۹ ،۲۵۴۸ ،۲۵۳۰ ، ۱۱۶۴ و ج ۳ ص ۲۵۲۹ ، ۷۲ ، معجم الادباء ج ۶ ص ۴۳۳ ، روضات الجنات ص ۷۰۲ ، فارسنامهء ابن البلخی ص ۸ ،۶۲ ،۴۹ ،۴۷ ،۲۲ ،۲۰ ،۱۹ ،۱۸ ، ج ۱ ص ۱۲ ،۷۳ ،۷۲ ،۶۸ ،۶۶ ،۶۳ ،۵۳ ،۵۰ ،۴۰ ، معجم المطبوعات ستون ۱۲۲۹ ، الاعلام زرکلی ج ۲ ص ۴۴۶ ، ایران در زمان ساسانیان ص ۳۴ ،۳۵۵ ،۳۵۰ ،۳۲۸ ،۳۲۷ ،۳۱۹ ،۳۱۶ ،۳۱۵ ،۳۱۰ ،۳۰۹ ،۲۹۲ ،۲۸۱ ،۲۶۷ ،۲۶۲ ،۲۵۵ ،۲۴۶ ،۲۴۲ ،۲۴۱ ،۲۳۹ ،۲۳۸ ،۲۳۶ ،۲۱۰ ،۸۴ ۲۹۷ شود ( ۱) – رجوع به ابوبکر ،۲۹۳ ، ۳۶۸ و تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ترجمهء رشیدیاسمی ج ۴ ص ۲۹۲ ،۳۵۸ خوارزمی شود. (۱)

ابوجعفر محمد بن جریر بن یزید طبرى  ازمورخان نامى دوران اسلامى است . کار عمده او در فقه بوده اما دو اثر مشهور اویکى در دانش تفسیر و با نام جامع البیان و دیگرى دانش تاریخ با نام تاریخ الرسل و الامم والملوک شهرت بسزایى برایش به ارمغان آورده است . او بنیانگذار مذهب فقهى خاصى است که پیروانى نیز تا یک قرن پس از خود داشته است .اثر قابل ملاحظه فقهى و روایى وى که آن را تمام گذاشته عنوان تهذیب الاثار (درشش جلد) دار که در گذر زمان برجاى مانده است .

تاریخ او از همان ابتدا مقبولیت عام یافت . چنین مقبولیتى مربوط به ویژگیهاى کتاب ، از حیث تفصیل و استناد و متعادل بودن آن ، از نظر جامعه اهل ست است . انى مقبولیت سبب شد تا کتابهاى تاریخى بعدى ، بر نقلهاى آن تکلیه کرده و خلاصه اى از آن را بیاورند. ابن مسکویه و ابن اثیر وابن کثیر چنین کارى را کرده اند.

طبرى درآغاز کتاب ، با اشاره به این که نقلها را مسند آورده ، خواسته تا خود را به خاطر نقل مطالب نادرست تبرئه کند. چنین شیوه اى در عین حال که سبب شده حجم زیادى از نقلهاى تاریخى محفوظ بماند، به دلیل گزینشهاى نادرشت طبرى از نقلها، به خصوص نقل از افراد دروغگویى چون سیف بن عمر، به حق مورد انکار برخى از محققان قرار گرفته است .

جواد على نوشته است که طبرى در استفاده از مآخذ اصول اهل حدیث را درنظر نگرفته و از چهره هاى ضعیف هم روایت کرده است . اوروایات سیف بن عمر را در قضایاى رده بر روایات واقدى و مدائنى ترجیح داده است . این در حالى است که او متهم به زندقه بوده و حتى خود طبرى نظر مساعدى نسبت به وى نداشته است . حضور سیف در تاریخ طبرى ازجنگهاى رده آغاز شده و تا پایان جنگ جمل ادامه مى یابد و بدین صورت ، طبرى در حساسترین مقطع تاریخى که بخشى از تاریخ مذهبى براى همه فرقه هاست ، تاریخ خودرا با نقلهاى کذب سیف بن عمر مشوه مى کند.

جلد نخست تاریخ طبرى که تاریخ جهان از آفرینش تا مبعث است ، مملو از اخبار اسرائیلى است ، درست همانطور که در تفسیر طبرى نیز اسرائیلیات فراوانى آمده است .
نوع این اخبر از طریق وهب بن منبه است که بیش از هر کس در اواخر قرن نخست هجرى این قبیل اخبار را میان مسلمانان منتشر کرد.

طبرى کتاب تاریخى خودرا در فاصله سالهاى ۲۸۳ تا۲۹۰ املا کرد، اما بعد ازآن وقایع را تا ربیع الثانى سال ۳۰۳ هجرى برآن افزود. افزون بر آن کتابى با عنوان ذیل المذیل در شرح حال صحابه و تابعین بر اساس سال درگذشت آنها نوشت که تنها تخلیص آن توسط عریب بن سعد(م ۳۷۰) انجام شده باقى مانده و با عنوان المنتخب من ذیل المذیل در پایان تاریخش به چاپ رسیده است .

چندین نفر از نویسندگان دوره بعد، ذیولى بر کتاب تاریخ طبرى نوشتند. عریب بن سعد حوادث تا سال ۳۲۰ را عنوان صله تاریخ الطبرى نوشت . ثابت بن سنان صابى (م ۳۶۳) آن را تاسال ۳۶۰ ادامه داد. هلال بن محسن صابى تا سال ۴۴۸ را نوشت . عیون التواریخ ادامه آن تا سال ۴۷۹ است . پس از آن محمد بن عبدالملک همدانى (م ۵۲۱) تا سال ۴۷۸ را نوشت . تکلمه هاى دیگرى هم نوشته شده که مفقود است .

درباره ذیول و تکلمه هایى که بر کتاب طبرى نوشته شده ، سزگین توضیحاتى داده است .(۴۱۱)روایات طبرى به طور عمده در قالب حدیثى عرضه مى شود. او ابتدا سند را آورده و پس از آن متن خبر را نقل مى کند. به عنوان نمونه مى نویسد:حدثنا محمد بن عبدالله بن عبالحکم ، قال حدثنا ایوب بن سوید، فقال له الولید… در مواردى نیز با تعبیرحدثنى فلان آورده و در مجلد اخیر از کسانى که شاهد حوادث بوده اندبه نام مطلبى با تعبیرهایى مانندذکر لى بعض اصحابى یا حدثنى جماعه من اهل … متن خبر را نقل کرده است . تعبیر هایى شبیه قال ابن اسحاق ،قال البکلبى نشان ان است که وى از آثار مکتوب آنها بهره برده است .

در عین حال باید توجه داشت که مسند بودن روایات طبرى به معناى جمع آورى آنها از منابع شفاهى نیست . وى انبوهى از کتابهاى پیشینیان را در اختیار داشته وبا استفاده از اجازه روایتى یا امثال آن ، بدون آن که نامى از کتاب به میان آورد، به طریق مسند وبایاد نام مشایخ خود، از آن کتاب ها نقل مى کند. منابع طبرى را استاد جواد على تحت عنوان موارد تاریخ الطبرى دسته بندى کرده است .

ویژگى دیگر طبرى آن است که در نقل روایى ، نقلهاى مختلفى را از یک حادثه با اسناد مختلف مى آورد. این شیوه ، فرصت لازم را در اختیار محقق قرار مى دهد تا دیدگاه هاى معارص را درباره یک حادثه به دست آورده و با توجه به روشهاى علمى ، در اطراف آنها به تحقیق بپردازد. البته او نیز گاهى حدیث بعضى را داخل در حدیث دیگران مى کند. اما در مواردى نیز به قسمت اختلافى که مى رسد، نقل معارض را آورده و سپس ادامه روایت پیشین را مى آورد. او در تفسیر و تاریخ خود این شیوه روایى را دارد وجز در موارد بسیار نادر، اظهار نظرى از خود به دست نمى دهد.

بر مؤ لفان و محققان است که با توجه به سند نقلها، آنچه از مورخان کذّاب نقل شده بر پاى طبرى نگذارند. در ضمن باید توجه داشته باشند که اکتفاى به سند نیز در ارزیابى نقلها درست نیست . زیرا صادق بودن راوى دلیل بر درستى نقل او نیست ، چه بسا مآخذ آن شخص غلط بوده و یاخود تحت تاءثیر آراء و عواطف خود نقلى را شکل داده است . آنچه مهم است استفاده از تمامى روشهاى علمى براى بررسى است .

طبرى به دلیل بینش خاص تاریخى که داشته ، تفصیل بسیار راجع به حوادث آورده و در موارد متعددى ، این تفصیلات در هیچ ماءخذ دیگرى نیامده است . طبیعى است که شیوه طبرى نمى توانسته دربرگیرنده آگاهى هاى اجتماعى باشد. او تنها به نقل متکى است و نقلها صرفا تاریخى با به عبارتى صرفا سیاسى هستند. در این صورت ، یافتن آگاهیهایى در زمینه هاى تمدنى و فرهنگى آنچنان که در آثار مسعودى مى توان یافت ، در تاریخ طبرى بى ثمر است . موارد اندکى را باید استثناءکرد.

طبرى حوادث تا پیش از اسلام را به صورت موضوعى و ترتیب کلى تاریخى آورده است . اما پس از اسلام ، حوادث را به صورت سالشمارى ارائه کرده است .

جواد على شرح مبسوطى درباره منابع طبرى به دست داده است . به عقیده وى ، مآخذ طبرى در بخش تاریخ انبیا و ایران پیش از اسلام ، اخبار و آثار تفسیرى بوده که در مکتب شاگردان ابن عباس در شرح آیات قرآنى با استفاده ازمآخذ مختلف تا آن زمان فراهم آمده بود است . در مورد ایران ، بیشتر از آثار ترجمه شده از فارسى مانند آثار ابن مقفع و نیز کتابهاى کلبى که دراین زمینه بسیار غنى بوده ، استفاده کرده است . وى در این بخشها، نام آثر و یا مؤ لفان را به طور غالب یاد نکرده و با تعبیرهایى مانند قال بعض العجم مطالب را نقل کرده است .

در بخش تاریخ عرب قبل از اسلام ، از آثار کلبى بهره برده ، به ویژه درباره تاریخ عراق که به طور منحصر از او نقل کرده است . در مورد تاریخ یمن از مطالب ابن اسحاق استفاده کرده که او هم از وهب بن منبه و محمد ب کعب قرظى برگرفته است . در واقع دو نقر اخیر به ضمیمه کعب الاحبار، منبع اخبار مربوط به تاریخ انبیا ر مجلد نخست تاریخ طبرى هستند. درباره تاریخ روم در قیاس باآنچه درباره ایران آورده ، مطلب مهمى نیامده است . در بخش اول سیره اصل بر سیره ابن اسحاق است .

اما موارد فروانى هم از عروه بن زبیر، ابان عثمان بن عفان ، شرحبیل ، بن سعد وهیثم بن عدى آورده است . همانگونه که اشاره شد، تکیه طبرى بر جریانات رده تا پایان جمل ، بر روایات سیف بن عمر است .پس ازآن در بیان حوادث عراق تا پایان عصر اموى ، به طور عمده از ابومخنف نقل شده و روایات مدائنى ، عوانه بن حکم ، واقدى ، عمر بن شبه وکلبى درادامه آورده مى شود.

بالاترین ارزش کتاب طبرى ، از آن روست که از بسیارى مکتوبات تاریحخى رایج یا غیر رایج آن عصر را که در اختیار داشته استفاده کرده و امروزه جز آنچه طبرى ازآن کتابها براى ما نگاه داشته ، اثرى بر جاى نمانده است . شاید یکى از بهترین آثار کتاب مقتل الحسین (ع ) ابومخنف بوده که بخش مهم آن تنها از طریق تاریخ طبرى حفظ شده است . همین امر درباره آثار وهب بن منبه در زمینه اخبار انبیاى سلف ، آثار عبید بن شریه ، اسمعى ، شعبى و کلبى ، درباره تاریخ عرب و فرس پیش از اسلام ونیز نسخه اصل سیره ابن اسحاق در بخش مغازى صادق است .

موضع دینى طبرى در تاریخنگارى و در گزینش اخبار، کاملا آشکار است . او در مواردى از جمله اخبارى ک درباره قتل عثمان بوده با خوددارى از نقل آن اخبار، این موضع دینى خود رانشان داده است . آنچه از برخى نقلها و نیز تاءلیفات طبرى در اواخر حیات اوبر مى آید .احتمال تغییر موضع دینى اورا نشان مى دهد. ما در جاى دیگر به این گزارشات که احتمال وجود گرایش ‍ شیعى را در طبرى نشان مى دهد رسیدگى کرده ایم .ازجمله آنها کتاب الاولایه اوست که آن در طرق حدیث غدیر نوشته است .

ابوبکر خوارزمى (۳۲۳ ۳۸۳) که در منابع فراوانى به عنوان فرزند خواهر طبرى مورخ خوانده شده و کمترین تردیدى در این نسبت و تشیع او وجود ندارد در شعرى تشیع خود را به داییهاى خود که طبرى یکى ازآنهاست نسبت داده است . وى مى گوید:

بآمل مولدى وبنوجریر

فاخوالى یحکى المرءخاله

فمن یک رافضیا عن تراث

فانى رافضى عن کلاله

آنچه مسلم است این که ، وى در سالهاى پایانى عمر خود در بغداد مورد طعن اصحاب حدیث و عثمانى مذهبها بوده و از بابت تاءلیف کتاب الولایه و نیزکتابى در صحت طرق حدیث طیر نوشته ، سخت تحت فشار بوده است . یاقوت گزارش این آزارها را در شرح حال وى درمعجم الادباء آورده است .

در سالهاى اخیر، برخى از نویسندگان اهل سنت ، براى دور کردن طبرى از این گرایش مختصر شیعى ، گفته اند که وى با محمد بن جریر بن رستم طبرى شیعى خلط شده و برخى از مطالب آنها به خطا به طبرى معروف نسبت داده شده است .چنین خطایى در خر زمینه باشد، درباره کتاب الولایه او صادق نیست . زیرا ذهبى آن کتاب را دیده و تلخیصى از آن را هم فراهم آورده که موجود است .

گفته شده است که کتاب تاریخ طبرى در سال ۳۵۲ توسط ابوعلى بلعمى در دستگاه امارت سمانیها به فارسى ترجمه شد. محقق تاریخنامه ، ترجمه این اثر را به دست بلعمى نادرست دانسته  و بر روى جلد کتاب نوشته است : گردانیده منسوب بلعمى بدنى ترتیب نام آن را نیز از تاریخح بلعمى به تاریخنامه طبرى تغییر داده است . وى اسناد راحذف کرده ومتن اخبار را نیز با تلخیص درکتاب خود آورده است . وى همانند شیوه هاى رایج ترجمه درآن روزگار، دخل و تصرفاتى در مورد و موقع اخبار ونقلها کرده است . لطیف آن که ، یک بار ترجمه فارسى ، به عربى ترجمه شده است !

تاریخ بلعمى نخست بار به کوشش ملک الشعراء بهار و پروین گنابادى در دو مجلد به چاپ رسید، که تنها تاریخ انبیاء و ملوک را تا تاریخ فرس شامل مى شد. این دو مجلد در سال ۱۳۷۴ به کوشش محمد روشن توسط انتشارات سروش چاپ شد. پس از آن ، ادامه تاریخى بلعمى تا سه مجلد تا خلافت المستمر شد بالله (م ۵۲۹) مى شد به کوشش آقاى روشن وتوسط نشر البرز در سال ۱۳۷۳ چاپ شد. بدین ترتیب اکنون کتاب تاریخنامه طبرى در پنج مجلد در دست است .

متن تاریخ طبرى نخستین بار در اروپا به چاپ رسید و همان چاپ یکبار در ایران افست شد. چاپهاى مکررى ازآن درمصر و بیروت صورت گرفته اما رایج ترین وبهترین آنها در حال حاضر، چاپ یازده جلدى محمد ابولفضل ابراهیم است . متن تاریخ تا اوسط مجلد دهم به پایان مى رسد و ادامه آن فهارس کتاب است . مجلد یازدهم مشتمل بر صله تاریخ الطبرى از عریب بن سعد قرطبى و المنتخب من ذیل المذیل خود طبرى است .

متن کامل تاریخ طبرى با ترجمه فارسى آن که توسط ابولقاسم پاینده در پانزده مجلد منتشر شده ، بر روى یک cd با عنوان نور السیره توسط مرکز کامپیوترى علوم اسلامى عرضه شده است .(۲)



(۱)لغت نامه دهخدا

(۲)منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه بَکّاربن قُتیبه(۱۸۲-۲۷۰ه.ق)

بَکّاربن قُتیبه ، ابوبکر، قاضی مصر، محدّث و فقیه حنفی . در ۱۸۲ در بصره زاده شد. نزد هلال بن یحیی ، فقیه حنفی ، فقه آموخت و در سماع و نقل حدیث کوشش فراوان کرد (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۸۰؛ ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۵۹۹).

به نوشته ابن تَغْری بِرْدی (ج ۳، ص ۴۷)، بکّار اعلم علمای مصر در زمان خود بوده است . اطلاعاتی که از زندگی او در دست است بیشتر به دوران قضاوت او در مصر مربوط می شود. با آنکه از سخنان او برمی آید که ازدواج نکرده و فرزندی نداشته است (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۱)، از ابن عساکر نقل شده که یکی از راویان او فرزندش ، بَکربن بکار، بوده است (کندی ، ملحق ابن حجر عسقلانی ، ص ۵۰۵).

بکار در جمادی الاولی ۲۴۶، به فرمان متوکّل خلیفه عباسی ، با منصب قضا به مصر وارد شد و تا پایان عمر در این منصب باقی ماند (کندی ، ذیل «ابن بُرد»، ص ۴۷۷ـ ۴۷۸). در تمام آن دوران (حدود ۲۵ سال )، جز چند ماه پایان عمر، با احترام تمام زیست ، به گونه ای که احمدبن طولون * ، حاکم نیرومند مصر و شام ، بدون تشریفات در مجالس پُرجمعیت او حضور می یافت (همان ، ملحق ابن حجر عسقلانی ، ص ۵۰۸).

مورخانی که از بکّار نام برده اند، از عدالت و پارسایی او سخن گفته اند (همان ، ذیل «ابن بُرد»، ص ۴۷۷؛ ابن تغری بردی ، همانجا؛ ذهبی ، ۱۴۰۳، ص ۵۹۹)؛ همچنین نوشته اند که قرآن بسیار می خواند و از بکّائین بود و نصیحتهای او در مجلس قضا بر مراجعان مؤثر می افتاد (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۸۰)

ابن خلکان (ج ۱، ص ۲۸۱) درباره دقت عمل او نوشته است که همواره درباره امنای خود و شهود تحقیق می کرد.به روایت او، قاضی بکّار گواهی زاهدِ عابدی را که ازدوستان دبستانی او بود نپذیرفت ، زیرا وی در دوران نوجوانی لطیفه ای گفته بود و بکّار آن را استهزای قرآن پنداشته بود. اگراین موضوع درست باشد، سختگیری بکّار را در عدالتِ شهود نشان می دهد.

به نوشته ذهبی (۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۰ـ۶۰۱)، قاضی بکّار دو مشاور در مسائل قضایی داشته است : یونس بن عبدالاعلی ، عالم بزرگ مصری از شاگردان شافعی و معدّل (تصدیق کننده عدالت شهود) بزرگ مصر؛ و موسی بن عبدالرحمان بن قاسم ، زاهدِ مورد علاقه قاضی ، که در پی مجادله ای از او کناره گرفت .

ابن خلکان (ج ۷، ص ۲۵۰ـ۲۵۱) در این باره می نویسد که در ۲۴۶، محمّدبن ابی اللیث ، قاضی اسبق مصر، که به سوی عراق می رفت ، در میانه راه این دو مشاور را به بکّار معرفی کرد. اما این گفته درست به نظر نمی رسد، زیرا محمدبن ابی اللیث ده سال پیش از انتصاب قاضی بکّار برکنار و در ۲۴۱ به عراق تبعید شده بود (کندی ، ذیل «ابن بُرد»، ص ۴۶۳ـ۴۶۵).

قاضی بکّار براساس مذهب حنفی حکم می کرد و چند نمونه از قضاوتهای اودر ملحقات الولاه والقضاه آمده است (همان ، ملحق ابن حجر عسقلانی ، ص ۵۰۸ ـ ۵۱۱). در اواخر عمرِ قاضی بکّار، ابن طولون به سبب اختلاف با موفّق ، ولیعهد عباسی ، مجلسی از فقها و قضات و بزرگان در دمشق برپا کرد و از آنان خواست که موفّق را خلع کنند. بیشتر آنان پذیرفتند، اما قاضی بکّاراظهار داشت که فرمان عزل موفّق را، مانند فرمان ولایتعهدی او، باید ابن طولون صادر کند.

ابن طولون با توهین به او عطایای چندساله خود به او را مطالبه کرد. بکّار تمامی آنها را بدون هیچ تصرّفی بازگرداند و مایه شگفتی و شرمندگی ابن طولون شد (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۷۹). ابن طولون اختیار نداشت که بکّار را از منصب قضا برکنار کند (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۱) اما جهّال را تحریک کرد تا از او شکایت کنند (ابن عساکر، ج ۵، ص ۲۳۸).

سرانجام در جمادی الاخره ۲۷۰ بکّار به زندان افتاد. به نوشته ذهبی (۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۳)، بکّار در زندان هر جمعه لباس تمیز می پوشید و آهنگ نماز جمعه می کرد و وقتی با جلوگیری زندانبان مواجه می شد، می گفت : «خدایا شاهد باش !» در پی اصرار محدثان ، وی اجازه یافت از درون اتاقی مشرف به بیرون ، نقل حدیث کند (همانجا).

رحلت

ابن طولون در ذیقعده ۲۷۰ درگذشت و قاضی بکّار آزاد شد، اما از خانه ای که در آن زندانی بود خارج نشد و در پنجم ذیحجه همان سال درگذشت و در تشییع پیکر او جمعیتی عظیم شرکت کردند و او را در مصلاّ ی بنی مسکین به خاک سپردند (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۸۲؛ ذهبی ، ۱۴۱۲، حوادث و وفیات ۲۶۱ـ۲۸۰، ص ۷۳).

قاضی بکّار از گروهی از محدثان حدیث آموخته بود،از جمله :

رَوْح بن عُباده ، محدث سرشناس اهل سنت (متوفی ۲۰۵)؛

و ابوداود طَیالِسی (متوفی ۲۰۴)، مؤلف مسند أبی داود .

همچنین عده کثیری در مصر و دمشق از او حدیث شنیده بودند (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۵۹۹)

که سرشناسترین آنان عبارت اند از:

ابوجعفر طَحاوی ، محدث و فقیه بزرگ حنفی در مصر (متوفی ۳۲۱)؛

ابوالعبّاس اصمّ، محدث اهل سنّت (متوفی ۳۴۶)؛

ابوعوانه اسفراینی ، محدّث و مؤلف مسندأبی عوانه (متوفی ۳۱۶)؛

ابوعلی حَصائری ، مفتی دمشق (متوفی ۳۳۸)؛

ابن جَوصا، محدّث بزرگ شام ؛

و ابن خزیمه نیشابوری .



منابع :

(۱) ابن تغری بردی ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره ، مصر ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن خلکان ، وفیات الا عیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷؛
(۳) ابن عساکر، مختصر تاریخ دمشق ، لاِ بن منظور، ج ۵، چاپ مأمون صاغرجی و احمد حمّامی ، دمشق ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام ، چاپ عبدالسلام تدمری ، ج ۱۹: حوادث و وفیات ۲۶۱ـ۲۸۰، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۵) همو،سیراعلام النبلاء ، ج ۱۲، چاپ شعیب ارنؤوط ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدبن یوسف کندی ، کتاب الولاه و کتاب القضاه ، چاپ رفن گست ، بیروت ۱۹۰۸، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۳ 

زندگینامه ابوعبدالرحمان بقی بن مخلد(۲۰۱ـ۲۷۶ه.ق)

بَقی بن مَخْلَد ، ابوعبدالرحمان ، محدّث و مفسّر مشهور قُرطبی (۲۰۱ـ۲۷۶) از خاندانی شاید اصلاً عیسوی . مانند بسیاری از مسلمانان اندلس به شهرهای عمده مشرق مسافرت و در آن بلاد با شماری از زعمای «مذاهب » گوناگون ، بویژه ابن حنبل ، معاشرت کرد.

چون به قرطبه بازگشت ، در مسائل عقیدتی چندان استقلال نشان داد (گرچه بعضی او را شافعی شمرده اند، و بعضی نیز گفته اند که او عقاید ظاهریه را به اندلس آورد.) و با اصل «تقلید» چندان مخالفت نمود که دیری نگذشت با عداوت فقهای مالکی روبرو شد؛ حتی چیزی نمانده بود که به اتهام بدعت گذاری به مرگ محکوم شود، اما بر اثر دخالت امیرمحمد اول (حک :۲۳۸ـ۲۷۳) نجات پیدا کرد واز وی اجازه یافت که آزادانه به تعلیم گزینشی خود بپردازد.

آثار

آثار عمده او، که همه مفقود شده اند، عبارت بودند از تفسیری بر قرآن که ابن حزم آن را از تفسیر طبری برتر دانسته است ، و «مُسنَد»ی که احادیث در آن حسب موضوع و در ذیل نامهای صحابه ای که آنها را روایت کرده بودند و به ترتیب الفبایی آن نامها تنظیم شده بود.

بقی ، که امیرعبداللّه زاهد شرح احوال او را نوشته است ، در اواخر عمر از شهرتی به پارساییِ نزدیک به قِداست برخوردار بود، و ابن حَزْم او را در زمینه روایت حدیث ، همتای بخاری و دیگر محدثان نامدار دانسته است .



منابع :

(۱) ابن بشکوال ، کتاب الصله فی اخبار ائمه الاندلس ، چاپ کودر، مادرید۱۸۸۳، ش ۲۷۷؛
(۲) ابن عذاری ، کتاب البیان المغرب ، چاپ کولن و لوی ـ پرووانسال ، لیدن ۱۹۴۸ـ۱۹۵۱، ج ۲، ص ۱۱۲ به بعد؛
(۳) ابن عساکر، تاریخ دمشق ، ج ۳، ص ۲۷۷ـ۲۸۲؛
(۴) محمدبن حارث خشنی ، القضاه ، فهرست ؛
(۵) احمدبن یحیی ضبّی ، بغیه الملتمس فی تاریخ رجال اهل الاندلس ، چاپ کودیرا و ریبیرا، مادرید ۱۸۸۵، ش ۵۸۴؛احمدبن محمد

(۶) مقرّی ، نفح الطّیب ، لیدن ۱۸۵۵ـ۱۸۶۱، فهرست ؛
(۷) علی بن عبدالله نباهی ، مرقبه ، جاهای متعدد؛

(۸) M. Asصn Palacios, Abenmasarra y su escuela, 29, n. 2, 4;
۹- Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942, I, 271;
(۱۰) I. Goldziher, Muhammad nische Studien, Halle 1888-1890, II, 260;
(۱۱) idem, Z ¤ ہhiriten , 115;
(۱۲) Ibn H ¤ azm, Risa ¦ la , tr. Pellat, in al-Andalus , 1954, ch. 17, 35;
(۱۳) H. Laoust, La profession de foi d’Ibn Bat ¤ t ¤ a , Damascus 1958, xx, note;
(۱۴) E. Lإvi- Proven  al, Histoire de l’Espangne musulmane , Leiden- Paris 1950-1953, index.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابوالقاسم عبدالله بغوی«ابن بنت مَنیع»(۳۱۷-۲۱۳یا۲۱۴ه.ق)

بَغوی ، ابوالقاسم عبدالله بن محمدبن عبدالعزیز، محدث بغدادی مشهور به ابن بنت مَنیع ، در قرن سوم و چهارم . نیاکان او از مردم بَغشور * بوده اند (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۶۹۴؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۳۷۵؛ ذهبی ، سیَر ، ج ۱۴، ص ۴۴۰ـ۴۴۱؛ ابن جوزی ، ج ۱۳، ص ۲۸۶).

جدّ مادری وی ، ابوجعفر احمدبن منیع ، صاحب مُسنَد، و عمویش ، علی بن عبدالعزیز، ورّاق و محدّث بوده اند (ابن عدی ، ج ۴، ص ۱۵۷۹؛ ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۱). بغوی نیز نخست نزد جدّ و عموی خود وَرّاقی می کرد (همان ، ج ۱۴، ص ۴۵۴؛ ابن عدی ، همانجا؛ سمعانی ، همانجا؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۳).

خانواده بغوی در زمان نامشخص به بغداد مهاجرت کردند و ابوالقاسم در ۲۱۳یا۲۱۴ در بغداد متولد شد (ابن ندیم ، ص ۲۸۸؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۱؛ ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۱). به تشویق جدّش ، ابن منیع ، از کودکی به شنیدن حدیث پرداخت و در ده سالگی نوشتن حدیث را آغاز کرد (خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۲؛ ذهبی ، همانجا؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۲۷۵).

مشایخ

وی مشایخ بسیاری از تابعین چون احمدبن حَنبل ،

علی بن المَدینی ،

خلف بن هشام بزّاز،

حاجب بن ولید

و علی بن جَعد را درک کرد و از آنان حدیث شنید (ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۱ـ۴۴۲؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۰). بنابه روایتی از بغوی ، وی در اواخر عمر از مشایخی حدیث نقل می کرد که جز او کسی آنان را درک نکرده بود (همان ، ج ۱۰، ص ۱۱۲؛ ابن جوزی ، ج ۱۳، ص ۲۸۶ـ ۲۹۰؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۱۶۳؛ ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۹؛ سمعانی ، همانجا). مشایخِ وی را بیش از سیصد تن شمرده اند (ذهبی ، تذکره ، ج ۲، ص ۷۳۷ـ ۷۳۸).

شاگردان

بغوی پس از درک محضر مشایخ بسیار و شنیدن احادیث عالی السّند، به نشر شنیده های خود پرداخت و، به برکت عمر طولانی ، نسلهای متوالی از وی حدیث شنیدند. بیشتر راویان و شاگردان بغوی از مشاهیر محدثان قرون چهارم و پنجم بوده اند، مانند

یحیی بن صاعد،

ابن قانع ،

ابن حبّان بُستی ،

ابوبکر اسماعیلی ،

ابوبکر بغدادی معروف به ابن شاذان و

دار قُطنی (ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۲ـ ۴۴۳؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۲ـ۱۱۳؛ سمعانی ، همانجا؛ یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۶۹۴). به گزارش ذهبی ( سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۳) و ابن عماد (ج ۲، ص ۲۷۵)، احادیث بغوی به عنوان احادیث عالی السّند نقل می شد و رجال شناسان معاصر و بعد از وی در ستایش او سخنها گفته اند. درباره آگاهی او از حدیث و استواری کلامش عبارتی از دارقطنی نقل شده که اهمیت وی را در جامعه علمی آن روز می رساند (کلامُهُ کالمِسْمار فی السّاج ، رجوع کنید به ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۵۳؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۳۷۶).

ابن عدی (ج ۴، ص ۱۵۷۹)، از معاصران بغوی ، گفته است که در ۲۹۷ در عراق او را دیده که در مجلسش اهل علم گرد آمده بودند و بغوی که در شناخت احادیث و کتب ماهر بود، برای حاضران حدیث می گفت . موسی بن هارون نیز وی را ثقه دانسته و بدگویانِ او را حسود شمرده است (خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۵؛ ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۵۲؛ ابن حجر، ج ۳، ص ۳۴۰؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۱۶۳). ابوحاتم و دارقطنی او را توثیق کرده اند (خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۶) و در منابع شیعی نیز از بغوی به عنوان محدث معمّری که چند نسل از وی حدیث شنیدند یاد شده است (قمی ، الکنی و الالقاب ، ج ۲، ص ۷۸؛همو، هدیه الاحباب ، ص ۱۲۲ـ۱۲۳).

رحلت

بغوی در ۳۱۷ درگذشت (ابن اثیر، ج ۷، ص ۲۰۷؛ابن عماد، ج ۲، ص ۲۷۵؛کحاله ، ج ۶، ص ۱۲۶؛زرکلی ، ج ۴، ص ۱۱۹).

آثار

ابوالقاسم بغوی دارای تألیفاتی نیز بوده است ، از جمله :

المعجم الکبیر در زندگینامه صحابه ؛

المعجم الصغیر ؛

مُسند در حدیث ؛

معالم التنزیل در تفسیر قرآن ؛

سنن در فقه مذاهب ؛

و جعدیّات که مجموعه احادیث علی بن جعد و شرح حال مشایخ وی است (ابن ندیم ، ص ۲۸۸؛ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۱؛حاجی خلیفه ، ج ۲، ص ۱۷۳۶).

کتاب حکایات شعبه بن الحجاج نیز به وی منسوب است (کحاله ، ج ۶، ص ۱۲۶؛زرکلی ، ج ۴، ص ۱۱۹).



 منابع :

(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۶؛
(۲) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم ، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲؛
(۳) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۴) ابن عدی ، الکامل فی ضعفاء الرجال ، بیروت ۱۴۰۴ـ ۱۴۰۵/ ۱۹۸۴ـ ۱۹۸۵؛
(۵) ابن عماد، شذرات الذّهب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن کثیر، البدایه و النهایه فی التاریخ ، مصر ( بی تا. ) ؛
(۷) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۸) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۹) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷؛
(۱۰) محمدبن احمد ذهبی ، تذکره الحفاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۶ـ ۱۳۷۸/ ۱۹۵۶ـ ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۱) همو، سیرالاعلام النبلاء ، ج ۱۴، چاپ شعیب ارنؤوط و اکرم بوشیی ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۲) خیرالدین زرکلی ، الا علام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۳) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۱۴) عباس قمی ، الکنی و الالقاب ، صیدا ۱۳۵۸، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۵) همو، هدیه الاحباب ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه ابوالحسن علی بغوی(۲۸۶-۱۹۰ه.ق)

بَغَوی ، ابوالحسن علی بن عبدالعزیزبن مرزبان بن سابور، محدث و لغوی سده سوم . پس از ۱۹۰ به دنیا آمد (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۳۴۸؛ کحّاله ، ج ۷، ص ۱۲۴). نسبت او به بَغْ یا بَغْشُور * ( باغْشور رجوع کنید به قِفْطی ، ج ۲، ص ۲۹۲ ) ، منطقه ای میان هرات و مرو رود، است (یاقوت حموی ، ۱۹۶۵، ج ۱، ص ۶۹۴ـ۶۹۵؛ قفطی ، ج ۲، ص ۲۹۲، پانویس ۳).

بغوی را با اوصافی همچون صدوق (ابن ابی حاتم ، ج ۶، ص ۱۹۶)، ثقه و مأمون (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، ج ۱۴، ص ۱۲)، حَسن الحدیث (ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا)، حافظ و شیخ الحرم (همو، ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷، ج ۲، ص ۶۲۲؛ سیوطی ، ص ۲۷۴؛ زرکلی ، ج ۴، ص ۳۰۰) یاد کرده اند. او ساکن مکّه و عموی ابوالقاسم بغوی * بود (یاقوت حموی ، همان ، ج ۱۴، ص ۱۱؛ صفدی ، ج ۲۱، ص ۲۴۵).

بزرگترین استاد او ابوعُبید قاسم بن سَلاّ م ، صاحب کتابهای غریب الحدیث ، کتاب الطَّهور و… بوده و بغوی این آثار را از او روایت کرده (ابن ابی حاتم ، همانجا؛ یاقوت حموی ، همان ، ج ۱۴، ص ۱۱ـ۱۲؛ قفطی ، ج ۲، ص ۲۹۲؛ صفدی ، همانجا) و قراءات را نزد او آموخته است (ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا). بغوی همچنین از ابونُعیم ، عَفّان ، حجّاج بن مِنْهال ، محمّدبن کبیر عبدی ، قَعْنَبی ، عاصم بن علی ، احمد بن یونس ، علی بن جَعْد و دیگران روایت کرده است (یاقوت حموی ، همان ،ج ۱۴، ص ۱۲؛ ذهبی ،۱۴۰۳؛ صفدی ، همانجاها).

برادرزاده اش ، عبدالله بن محمدبن عبدالعزیز، و همچنین دَعْلَج سَجْزی ، سلیمان بن احمد طبرانی ، علی بن ابراهیم قَطّان ، ابوعلی حامدبن محمّدالرَّفّاء و جمعی دیگر از او روایت کرده اند (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، همانجا؛ ابن انباری ، ص ۲۱۶؛ ذهبی ، ۱۴۰۳؛ صفدی ، همانجاها).

او به سبب فقر، برای نقل حدیث اجرت می خواست ؛ازینرو ابوعبدالرحمان نسائی (متوفی ۳۰۳)، نقل روایت از او را خوش نمی داشت (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، همانجا؛ ذهبی ، ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷، ج ۲، ص ۶۲۳؛ همو، ۱۹۶۳ـ ۱۹۶۴، ج ۳، ص ۱۴۳؛ ابن حجرعسقلانی ، ج ۴، ص ۲۴۱). بغوی در پاسخ به این سؤال که چرا از حاجیان در قبال خواندن کتابهای ابوعبید پول دریافت می کند، دلیلی افسانه وارذکر می کند که قانع کننده نیست ( رجوع کنید به یاقوت حموی ، همان ، ج ۱۴، ص ۱۳؛ ذهبی ، ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷، همانجا؛ سیوطی ، ص ۲۷۵).

به نوشته ابن حجرعسقلانی * (متوفی ۸۵۲)، از عبدالملک بن اَیْمَن در این باره سؤال شد، او گفت که اخذ اجرت عیبی ندارد، عیب در دروغگویی است که این صفت در بغوی نیست و او مردی ثقه است (همانجا). از برخی حکایات برمی آید که او در میان مردم از احترام چندانی برخوردار نبوده است (همانجا).

رحلت

درگذشت او را ۲۸۶ (ذهبی ، ۱۹۸۴، ج ۲، ص ۸۳؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۸۲؛ ابن تغری بردی ، ج ۳، ص ۱۲۱؛ سیوطی ، همانجا) و یا ۲۸۷ (ابن ندیم ، ص ۷۸؛ ابن انباری ، همانجا؛ ابن اثیر، ج ۷، ص ۵۰۸)، در نودسالگی (ذهبی ، ۱۹۸۴، همانجا) در مکه پیش از آغاز مراسم حج (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، همانجا) ذکر کرده اند.

آثار

او مسندی دارد که با نامهای المسند (یاقوت حموی ،همان ، ج ۱۴، ص ۱۲؛ ابن کثیر، همانجا؛ سزگین ، ج ۱، جزء ۱، ص ۳۱۴؛ زرکلی ، همانجا)، المسندالکبیر (ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا؛ کحّاله ، همانجا) و المسندالمنتخب (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۶۸۵) خوانده شده است .

از آثار دیگر او جزءٌ فیه مِن حدیثِ علی بن عبدالعزیز عن ابی عبیدالقاسم بن سلاّ م است (سزگین ، همانجا).



منابع :

(۱) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح والتعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲/۱۹۷۹ـ۱۹۸۲؛
(۳) ابن انباری ، نزهه الالباء فی طبقات الادباء ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۶/۱۹۶۷ ) ؛
(۴) ابن تغری بردی ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر والقاهره ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۳/۱۹۶۳ ) ؛
(۵) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، حیدرآباد دکن ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ افست بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۶) ابن کثیر، البدایه والنهایه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۷) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدّد، تهران ۱۳۵۰ش ؛
(۸) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه کلیسی ، استانبول ۱۹۴۱ـ۱۹۴۳، چاپ افست تهران ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۹) محمدبن احمد ذهبی ، سیراعلام النبلاء ، ج ۱۳، چاپ شعیب ارنؤوط و علی ابوزید، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۰) همو، العبرفی خبرمن غبر ، ج ۲، چاپ فؤاد سیّد، کویت ۱۹۸۴؛
(۱۱) همو، کتاب تذکره الحفاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷/۱۹۵۵ـ ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) همو، میزان الاعتدال فی نقدالرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۳) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۱۴) فؤاد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۱، جزء۱، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
۱۵- عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، طبقات الحفّاظ ، چاپ علی محمد عمر، قاهره ۱۳۹۳؛
(۱۶) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۲۱، چاپ محمد حجیری ، اشتوتگارت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۷) علی بن یوسف قِفطی ، انباه الرواه علی انباه النحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، ج ۲، قاهره ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
(۱۸) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلّفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۹) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
همو، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه بِشربن غَیّاث مَرّیسی(قرن سوم )

بِشربن غَیّاث بن ابی کریمه عبدالرحمان مَرّیسی ، متکلم و فقیه حنفی قرن سوم . تاریخ و محل تولد وی دانسته نیست ، تاریخ وفاتش را به اختلاف ۲۱۸، ۲۱۹ و ۲۲۸ نوشته اند و محل دفن وی بغداد است . سبب شهرت بشر به مرّیسی ، منسوب بودن او به مَرّیس یا مَریس ، نام دو قریه در مصر، بوده است ، اگرچه این قول نیز وارد شده که سبب این شهرت ، سکونت او در درب المریس بغداد بوده است . پدرش یهودی بوده و جد اعلای وی با زیدبن خطاب پیمان ولاء داشته است (سمعانی ، ج ۵، ص ۲۶۷؛ ذهبی ، ۱۴۰۶، ج ۱۰، ص ۲۰۲؛ یاقوت حموی ، ج ۴، ص ۵۱۵؛ ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۷۷ـ ۲۷۸؛ قرشی حنفی مصری ، ج ۱، ص ۱۶۵؛ خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۵۶،۶۱).

بِشر فقه را نزد ابویوسف * ، قاضی و فقیه نامور حنفی فراگرفت (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۵۶؛ قرشی حنفی مصری ، ج ۱، ص ۱۶۴) و مجلس ابوحنیفه را نیز درک کرد (لکنوی ، ص ۵۴) و خود در مسائل فقهی از «اصحاب رأی » بود (خطیب بغدادی ؛ سمعانی ، همانجاها؛ ذهبی ، ۱۴۱۱، حوادث و وفیات ۲۱۱ـ۲۲۰ ه . ص ۸۶؛ شهرستانی ، ج ۱، ص ۱۸۸).

وی سپس به فراگیری علم کلام پرداخت و در این علم نیز آرا و عقاید خاصی داشت ، با اینکه او را اهل زهد و تقوا دانسته اند، مردم به جهت اشتغال و اشتهار او به کلام و آرای غریب ، از او روی گردان شدند (قرشی حنفی مصری همانجا). برخی بشر را آگاه به فلسفه نیز دانسته اند (همانجا؛ ذهبی ، ۱۴۱۱، همانجا؛ صفدی ، ج ۱۰، ص ۱۵۲).

درباره شاگردان او اطلاعی در دست نیست جز اینکه نجار معتزلی (متوفی ۲۲۰)، مؤسس فرقه نجاریه * (شهرستانی ، ج ۱، ص ۸۱) را از شاگردان او دانسته و گفته اند که نجار عقاید خود را از او گرفته است (تمیمی ، ج ۲، ص ۲۳۰؛ قرشی حنفی مصری ، همانجا).

آثار

ذهبی (۱۴۰۶، ج ۱۰، ص ۲۰۱) برخی از آثار کلامی وی را چنین معرفی کرده است :

  1. التوحید ،
  2. الارجاء ،
  3. الرد علی الخوارج ،
  4. کتاب الاستطاعه ،
  5. الرد علی الرافضه فی الامامه ،
  6. کفرالمشَبِّهه ،
  7. المعرفه ،
  8. و الوعید .

او همچنین روایات بسیاری از استادش ابویوسف نقل کرده است (قرشی حنفی مصری ، همانجا).

گرایشهای کلامی بشر

درباره گرایشهای کلامی بشر، عقاید مختلف و گاه متناقض وجود دارد، اما در اینکه وی مؤسس طایفه مریسیه بوده و مُرجِئه بغداد پیرو او بوده اند، اتفاق نظر وجود دارد (بغدادی ، ص ۲۰۴؛ اسفراینی ، ص ۹۲). اشعری (ص ۱۴۰) و سمعانی (ج ۵، ص ۲۶۸) یکی از فرق مرجئه * را، اصحاب بِشر مریسی معرفی کرده اند.

برخی وی را معتزلی دانسته اند (قرشی حنفی مصری ؛ لکنوی ، همانجاها) و بغدادی (ص ۲۰۵) می گوید: از زمانی که بشر در این عقیده که «استطاعت همراه فعل است » واین که «خدای تعالی آفریدگار کسبهای بندگان است » با صفاتیه هم رأی شد، معتزله  که به تفویض قائل اند  تکفیرش کردند،و از آن طرف نیز صفاتیه او را در مسئله «خلق قرآن » گمراه دانستند.

بسیاری از عقاید کلامی بشر موافق آرای جَهمی است ، ازینرو برخی او را جهمی دانسته اند، هر چند وی در برخی آرای خود  از جمله در مسئله استطاعت یا عدم استطاعت انسان بر افعال خود (بدوی ، ج ۱، ص ۱۰۱) مخالف آنهاست . عثمان بن سعید دارمی کتابی در رد عقاید بشر و جهمیه * نوشته و آرای آنها را نقد و بررسی کرده است (ذهبی ، ۱۴۰۶، ج ۱۰، ص ۲۰۲).

بشر در بسیاری از آرای خاص کلامی و نیز در برخی مسائل فقهی مناظرات متعددی ، از جمله با شافعی ، داشته است . آرای خاص وی در کلام و برخی مسائل فقهی غالباً به تکفیر و مذمت و انکار وی از سوی بسیاری از علمای زمان او بویژه اهل حدیث * و ظاهریه * منجر شده است ، چنانکه ابویوسف در برخی مسائل از جمله خلق قرآن او را گمراه دانسته و از خود رانده است (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۶۱ـ۶۲؛ اسفراینی ، همانجا؛ سمعانی ، ج ۵، ص ۲۶۷). ازینرو زمانی که بشر درگذشت ، به دلیل عقایدش ، کسی از اهل علم و سنت در تشییع جنازه او شرکت نکرد مگر عُبید شونیزی که صرفاً به قصد لعن و نفرین بر جنازه او حاضر شد (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۶۶؛ تمیمی ، ج ۲، ص ۲۳۶ـ۲۳۷).

ایمان از نظر بشر، همچون ابن راوندی ، تصدیق به دل وزبان است . او در این نظر به «تومنیه » (از فرق مرجئه ) گرایش دارد (اشعری ؛ بغدادی ؛ اسفراینی ، همانجاها؛ سمعانی ، ج ۵، ص ۲۶۸؛ شهرستانی ، ج ۱، ص ۱۲۸).

به نوشته دارمی (ص ۱۰) بِشر اسماء خداوند را مخلوق بَشَر دانسته است ، مگر آنجا که خداوند می فرماید: «انی ان’ا الله رَبُ العالمین » ( قصص :۳۰). او در اینجا کلمه رب را ابداع بشر نمی داند. به نظر دارمی ، مذهب بشر در اسماء الهی ، قول او را در مسئله خلق قرآن نقض می کند، زیرا اگر او اعتراف کند که خداوند در این مورد خاص تکلم کرده ، لازم می آید بگوید که به قرآن نیز تکلم کرده است .

بشر اراده حق تعالی را بر دو قسم دانسته است :

اراده ای که صفت فعل حق است که همان امر حق تعالی به طاعت است ، و اراده ای که صفت ذات است و بر هر چیزی (غیر از خداوند) از فعل او و فعل خلق او تعلق می گیرد (اشعری ، ص ۵۱۵). به نظر او اراده حق تعالی به نحو ازلی به هر چه حق تعالی می داند که حادث خواهد شد، از خیر و شر، ایمان و کفر، طاعت و معصیت ، تعلق می گیرد (شهرستانی ، ج ۱، ص ۸۲).

بِشر خلود فجار اهل قبله را در آتش به حسب آیه شریفه (زلزله : ۷ـ ۸) مُحال می داند و معتقد است که آنها بعد از آن که به سبب گناهانشان در آتش عذاب شدند، از آن خارج می شوند و به بهشت می روند (اشعری ، ص ۱۴۹).

به عقیده بشر، هر چیزی که سبب عصیان به حق تعالی شود، گناه کبیره است (همان ، ص ۱۴۳). از جمله عقایدی که به بشر نسبت داده اند این است که وی به خلق بهشت و جهنم قائل نبوده و منکر عذاب قبر، نکیر و مُنکر، صراط ، شفاعت ، قیامت و میزان بوده است (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۵۸، ۶۶؛ تمیمی ، ص ۲۳۱؛ ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۳۰).



منابع :

(۱) علاوه برقرآن ؛
(۲) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۳) ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۹۶۸ ) ؛
(۴) شهفوربن طاهر اسفراینی ، التبعیر فی الدین و تمییز الفرقه الناجیه عن الفرق الهالکین ، چاپ محمد زاهد کوثری ، مصر ۱۹۵۵؛
(۵) علی بن اسماعیل اشعری ، کتاب مقالات الاسلامییّن و اختلاف المصلّین ، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۶) عبدالرحمان بدوی ، مذاهب الاسلامیین : ج ۱، المعتزله والاشاعره ، بیروت ۱۹۸۳؛
(۷) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۸) تقی الدین بن عبدالقادر تمیمی ، الطبقات السنیه فی تراجم الحنفیه ، ج ۲، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۹) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۰) عثمان بن سعید دارمی ، الردالامام الدارمی عثمان بن سعید علی بشرالمریسی العنید ، چاپ محمدحامد فقی ، بیروت ۱۳۵۸؛
(۱۱) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام ، چاپ عمرعبدالسلام تدمری ، ج ۱۴: حوادث و وفیات ۲۱۱ـ۲۲۰ ه . بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱؛
(۱۲) همو، سیراعلام النبلاء ، ج ۱۰، چاپ شعیب ارنؤوط ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۳) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۴) محمدبن عبدالکریم شهرستانی ، الملل والنحل ، چاپ محمدبن فتح الله بدران ، قاهره ۱۳۷۵/ ۱۹۵۶، چاپ افست قم ۱۳۶۷ ش ؛
(۱۵) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۰، جاکلین سوبله و علی عماره ، ویسبادن ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰؛
(۱۶) عبدالقادربن محمد قرشی حنفی مصری ، الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه ، حیدرآباد دکن ۱۳۳۲؛
(۱۷) عبدالحی بن عبدالحلیم لکنوی ، الفوائد البهیه فی تراجم الحنفیه ، کراچی ۱۳۹۳؛
(۱۸) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه بِشْربن موسی(۱۹۰ـ ۲۸۸ه.ق)

بِشْربن موسی ، ابوعلی بن صالح بن شیخ بن عَمِیره اسدی بغدادی ، از محدثان اهل سنت (۱۹۰ـ ۲۸۸). از جزئیات زندگی او اطلاعی در دست نیست ، لاکن به نوشته خطیب بغدادی (ج ۷، ص ۸۶؛ صفدی ، ج ۱۰، ص ۱۵۶؛ ابن جوزی ، ج ۱۲، ص ۴۱۸) پدران او دارای عظمت و ریاست بوده اند و خودش محدثی واثق و امین بوده است .

همو (ج ۷، ص ۸۷؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۸۵) از ابوبکر خلال * (متوفی ۳۱۱) فقیه بزرگ حنبلی ، نقل می کند که بشربن موسی مورد احترام و تکریم احمد حنبل * بوده و او سفارش بشر را به عبدالله بن زبیر حَمیدی کرده است . حُمَیدی ، مفتی مکه و شاگرد بزرگ شافعی ، صاحب مُسنَدِ حمیدی و بشر راوی آن بوده است (ذهبی ، سیر ، ج ۱۰، ص ۶۱۶ـ۶۱۷).

بشربن موسی از محدثان بزرگی چون

هَوذَه بن خلیفه ، اَصمعی ،

حسن بن موسی اَشْیَب ،

ابو نُعَیم فضل بن دکین ،

سعیدبن منصور خراسانی ،

روح بن عباده حدیث شنیده است (ابن کثیر، همانجا؛ ابن جوزی ، همانجا).

محدثانی نیز از وی حدیث شنیده اند، از جمله :

ابوعلی بن صَواف ،

ابوبکر شافعی ،

ابوبکر قَطیعی ،

ابوالقاسم طبرانی ،

احمدبن کامل . به نوشته ذهبی (همان ، ج ۱۳، ص ۳۵۴) برخی از احادیث عالی السّند بشربن موسی در الغیلانیّات ابوبکر شافعی و القطیعیات ابوبکر قطیعی ذکر شده است .



منابع :

(۱) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح والتعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ، ج ۲، ص ۳۶۷؛
(۲) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم ، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ( بی تا. ) ، ج ۲، ص ۱۹۶؛
(۴) ابن کثیر، البدایه والنّهایه فی التاریخ ، بیروت ( بی تا. ) ؛احمدبن علی خطیب

(۵) بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۶) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری ، ج ۲۰: حوادث و وفیات ۲۸۱ـ۲۹۰ ه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱، ص ۱۳۳ـ۱۳۴؛
(۷) همو، سیراعلام النّبلاء ، ج ۱۰، چاپ شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۸) همان ، ج ۱۳، چاپ شعیب ارنؤوط و علی ابوزید، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۹) همو، کتاب تذکره الحفاظ ، ج ۲، حیدرآباد دکن ۱۳۸۸/۱۹۶۸، ص ۶۱۱ـ۶۱۲؛
(۱۰) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۰، چاپ جاکلین سوبله و علی عماره ، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه احمدبن عمرو بزّاز(قرن سوم)

بزّاز ، احمدبن عمرو ، از محدّثان قرن سوم عراق . در حدود ۲۱۰ در بصره به دنیا آمد (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۵۵۵) و در همانجا پرورش یافت . از مشایخ زمان خود، مانند هدبه بن خالد، اسماعیل بن سیف ، عبدالله بن معاویه جُمَحی ، ابراهیم بن سعید جوهری ، بشربن معاذ و بسیاری دیگر، حدیث شنید که ذهبی نام همه آنها را ضبط کرده است (همانجا؛ خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۹۴ـ۹۵؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۳۳۶؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۲۰۹؛ ذهبی ، ۱۳۸۸، ج ۲، ص ۶۵۴).

سپس به عنوان محدّثی که مشایخ پر شماری را درک کرده به نشر شنیده های خود پرداخت . بزّار شاگردان و راویان بسیاری داشته که علاوه بر اهالی بصره ، رجال بغداد و اصفهان و شام و مکّه را دربر می گرفته است . ابوسعید نقاش یک بار که املای حدیث می کرده است مستند او در روایتش بیست نفر از راویان بزّار بوده اند (ذهبی ، ۱۴۰۳ ج ۱۳، ص ۵۵۵).

او برای نشر حدیث به اصفهان ، بغداد، مکه ، مصر و شام سفر کرد (همان ، ج ۱۳، ص ۵۵۶؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۲۰۹) و دوبار به اصفهان رفت که سفر دوم او در ۲۸۶ بوده است (ابونعیم ، ج ۱، ص ۱۰۴). از رجال اصفهان ، ابوالشیخ اصفهانی ، ابواحمد عسّال ، و ابوالقاسم طبرانی از او روایت کرده اند (ابن حجرعسقلانی ، ج ۱، ص ۲۳۸).

از رجال بغداد کسانی چون ابن قانع ، ابن سالم ، ابن نجیح راوی وی بوده اند (خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۹۵؛ ابن حجرعسقلانی ، همانجا). از رجال مصر، ابوبکربن مهندس ، محمدبن ایوب صموت و حسن بن رشیق از وی روایت کرده اند (ابن حجرعسقلانی ، همانجا). عده ای در حالی که بر وثاقت اوصحّه گذاشته اند او را به سبب سهل انگاری در اسناد و نقل متون نکوهیده اند.

یکی از انتقادها بر او این بوده است که با تکیه بر حافظه و بدون مراجعه به کتاب ، حدیث می گفته است . حاکم نیشابوری ، دارقطنی و نسائی از منتقدان او بوده اند (خطیب بغدادی ، همانجا؛ ذهبی ،۱۴۰۳، همانجا؛ سمعانی ، همانجا). در منابع متأخر شیعه نیز از بَزّار نام برده شده است . محدث قمی او را از محدّثان عامّه صاحب مُسند خوانده و گفته است که وی را در زهد و تقوا همانند احمد حنبل شمرده اند (قمی ، ۱۳۵۸، ج ۲، ص ۷۰؛همو،۱۳۶۳ ش ، ص ۱۲۰).

آثار

بزّار دو مسند یکی بزرگ به نام البحر الزاخر و دیگری کوچک تألیف کرده و شرحی نیز بر مُوَّطأ مالک نوشته است (زرکلی ، ج ۱، ص ۱۸۹؛کحّاله ، ج ۲، ص ۳۶؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۵۴؛طاش کبری زاده ، ج ۲، ص ۱۵؛صفدی ، ج ۷، ص ۲۶۸).

ابن حجر عسقلانی بر پایه مسند او کتاب زوائد مسندالبزّار را که اضافات این مسند نسبت به صحاح ستّه و مسند احمدبن حنبل است ، تلخیص کرده است (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۶۸۲). وفات بزار در ۲۹۲ در مکه روی داد.



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۳) احمدبن عبدالله ابونعیم ، کتاب ذکر اخبار اصبهان ، لیدن ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴؛
(۴) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، أو، مدینه السّلام ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۷) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۳، چاپ شعیب أرنوؤط و علی ابوزید، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۸) همو، کتاب تذکره الحفّاظ ، حیدرآباد ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛
(۹) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۰) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۱) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۷، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۱۲) احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ، کتاب مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، ج ۲، حیدرآباد دکن ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۱۳) عباس قمی ، کتاب الکنی والالقاب ، صیدا ۱۳۵۸؛
(۱۴) همو، هدیه الاحباب فی ذکر المعروف بالکنی والالقاب والانساب ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۵) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه ابوسعید احمد بَرْدَعی(قرن سوم)

بَرْدَعی ، ابوسعید احمدبن حسین ، فقیه حنفی و متکلّم معتزلی قرن سوم . شهرت او به سبب مناظره و مقابله با داودبن علی اصفهانی (متوفی ۲۷۰)، مرجوع کنید به سس مذهب فقهی ظاهری * است که به تضعیف این مذهب در بغداد انجامید.

از تاریخ ولادت و مراکز و مراحل تحصیل او اطلاع چندانی نداریم ، اما شهرت وی نشان می دهد که از مردم بردعه * بوده است . او در راه سفر حجّ وارد بغداد شد و در جامع بغداد در حلقه درس داوِدبن علی در بحثی فقهی بر او فائق آمد. این امر از یک سو موجب از رونق افتادن گرایش به مذهب ظاهری شد و از سوی دیگر بردعی را به اقامت در بغداد و تدریس فقه حنفی تشویق کرد.

احساس نگرانی وی از رواج مذهب ظاهری ـ که بویژه با نظریه قیاس در مذهب حنفی سازگاری نداشت ـ سبب شد که او در این شهر بماند و در جامع شهر حلقه درس تشکیل دهد (خطیب بغدادی ، ج ۴، ص ۹۹ـ۱۰۰؛ صفَدی ، ج ۶، ص ۳۳۳ـ ۳۳۴). ابوالحسن کرخی ، فقیه حنفی نامور بغداد، از شاگردان او بود (ابن ندیم ، ص ۲۶۱).

سال ورود بردعی به بغداد ثبت نشده و ظاهراً چند سال پیش از درگذشت داودبن علی بوده است . ازینرو با توجه به آنکه وی در ۳۱۷ بغداد را به قصد حجّ ترک می گوید، مدت اقامت او در این شهر دست کم پنجاه سال شده است . در همین سال ، حادثه حمله قرامطه به مکّه روی داد (ابن اثیر، ج ۸، ص ۲۰۷ـ۲۰۸) که به کشتار شمار زیادی از حاجیان ، از جمله بردعی ، در مکّه انجامید (خطیب بغدادی ، ج ۴، ص ۱۰۰؛ صفدی ، ص ۳۳۴؛ قرشی حنفی مصری ، ج ۱، ص ۶۶ـ۶۷؛ تمیمی ، ج ۱، ص ۳۴۲؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۲۷۴ـ۲۷۵؛ ذهبی ، ج ۲، ص ۱۷۴).

بردعی کتابی به نام مسائل الخلاف نیز نگاشته بوده که موضوع آن موارد اختلاف نظر حنفیان و شافعیان بوده است (سزگین ، ج ۱، جزء ۳، ص ۹۱؛ زرکلی ، ج ۱، ص ۱۱۵).



منابع :

(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶/۱۹۶۵ـ۱۹۶۶؛
(۲) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۳) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۴) تقی الدین بن عبدالقادر تمیمی ، الطبقات السنیه فی تراجم الحنفیه ، ج ۱، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) محمدبن احمد ذهبی ، العبرفی خبرمن غبر ، ج ۲، چاپ فرجوع کنید به اد سیّد، کویت ۱۹۸۴؛
(۷) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۸) فرجوع کنید به اد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ج ۱، جزء ۳، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۹) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۶، چاپ س . دیدرینغ ، ویسبادن ۱۳۹۲/۱۹۷۲؛
(۱۰) عبدالقادربن محمد قرشی حنفی مصری ، الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه ، حیدرآباد دکن ۱۳۳۲٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه ابومحمّدحسن بَرْبَهاری(قرن سوم وچهارم)

بَرْبَهاری ، ابومحمّدحسن بن علی بن خَلَف ، محدث ، فقیه ، واعظ و شیخ حنبلیان در بغداد در نیمه دوم قرن سوم و آغاز قرن چهارم . بربهار نام داروهایی گیاهی بود که از هند به بصره می آوردند و در آنجا تاجرِ آنها را بربهاری می گفتند (سمعانی ، ج ۲، ص ۱۳۳).

تاریخ ولادت بربهاری را فقط زرکلی (ج ۲، ص ۲۰۱) و عمررضا کحّاله (ج ۳، ص ۲۵۳) نوشته و آن را ۲۳۳ ذکر کرده اند که به نظر می رسد استنتاجی از گزارش تاریخ وفات و مدت عمرش بوده است که در آن اختلاف نظر وجود دارد ( رجوع کنید به دنباله مقاله ).

وی در ناحیه غربی بغداد، در باب مُحَوَّلْ اقامت داشت و بیشتر عمر خود را در این شهر به کسب دانش سپری کرد و مدتی را در مصاحبت ابوبکر احمد مَرّوذی (متوفی ۲۷۵) از شاگردان و نزدیکان احمدبن حنبل ، گذرانید و بیشتر دانش خود را در حدیث و فقه از او فرا گرفت .

علوم دینی را چنان آموخت که بعدها به ریاست حنبلیان در بغداد نایل شد (تنّوخی ، ج ۲، ص ۲۹۵؛ ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۱۸؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۲۰۱؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۳۱۹). به مشایخ صوفیه گرایش داشت و به کلام کسانی چون فُضیل بن عیاض و سُفیان ثَوْری استشهاد می کرد. مدتی در ملازمت سَهْل تُستَری به سر برد و عمری به زهد و قناعت گذراند؛ و نوشته اند که از تمام میراث پدرش ، که بیش از هفتاد هزار درهم بود، چشم پوشید (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۱۸، ۴۲ـ۴۳؛ ابن کثیر، همانجا).

بربهاری در عهد خود خطیب نافذالکلمه ای بود و خصوصاً به خاطر دفاع سرسختانه از مذهب احمدبن حنبل ، مقابله با اموری که کژدینی و بدعت می دانست و نیز اهتمام به امر به معروف و نهی از منکر نزد حنبلیان بغداد، از عامّه و خاصّه ، محترم بود. از ابن بَطّه * عُکْبَری روایت شده که اگر بربهاری از مردم برای کاری دینی درخواست کمک مالی می کرد، خواسته اش را برمی آوردند (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۴۳).

ابن ابی یعلی (ج ۲، ص ۴۴) گزارش دیگری از کثرت پیروان او ـ که گاه از آنها با عنوان بربهاریّه یاد می شود ـ در ۳۲۳ آورده که خلیفه عباسی ، راضی باللّه را بیمناک کرد و در پی برخی رویدادهای خشونت بار که طرفداران بربهاری موجب آن بودند (مسکویه ، ج ۱، ص ۳۲۲) از رئیس شرطه بغداد، بدر خَرشَنی ، خواست که گرد آمدن پیروان بربهاری ، حتی دونفر را ممنوع اعلام کند (نیز رجوع کنید به ابن کثیر، همانجا؛ ابن اثیر، ج ۸، ص ۳۰۷ـ ۳۰۸).

بربهاری از متکلمان بشدت انتقاد می کرد، کلام را بدعت می شمرد و آن را منشأ همه بدعتها، و گمراهیها می دانست ؛ پرداختن به مطالعات رایج کلامی از نظر او ناروا و زیانبار بود و حتی نشستن در حلقه های علمی اهل کلام را منع می کرد (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۱۹، ۲۷، ۳۴، ۳۷). این مخالفت ، گذشته از دیدگاه وی درباره بدعت بودن کلام ، به روش متکلمان نیز بازمی گشت .

از فقرات برجای مانده کتابش به نام شرح کتاب السّنه بخوبی معلوم است که کاربرد رأی و قیاس را در امور دینی نمی پسندید (همان ، ج ۲، ص ۳۱) و با هرگونه کوشش عقلی برای فهم آموزه های دینی و یا تفسیر و تأویل آنها مخالف بود (همان ، ج ۲، ص ۱۹، ۲۳، ۳۹)، اساس دین را «تقلید» از رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله و اصحاب می دانست (همان ، ج ۲، ص ۲۹) و آن را «دین عتیق » می نامید (همان ، ج ۲، ص ۳۲ـ۳۳).

هنگامیکه ابوالحسن اشعری * بعد از جداشدن از مکتب اعتزال و اعلان رسمی پیروی از احمدبن حنبل ( الابانه ، ص ۱۷) نزد وی آمد و گزارش ردّیّه نویسی خود را بر پیروان فرق و ادیان باز گفت ، بربهاری نپذیرفت و گفت فقط آنچه را که احمدبن حنبل گفته است می شناسد، و این سخن گویا تعریضی بود بر روش کلامی اشعری . نوشته اند که اشعری به دنبال این مواجهه ، کتاب الابانه را، که بیان اصول دیانت بر پایه آرای احمدبن حنبل بود، نگاشت ؛ ولی بربهاری همچنان نسبت به وی بی مهر ماند (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۱۸؛ صفدی ، ج ۱۲، ص ۱۴۶ـ۱۴۷).

شهرت بربهاری بیشتر به خاطر دفاع سرسختانه از مذهب حنبلی ، تأکید بر پشتیبانی از آرای سلف و مخالفت با هرگونه افزایش یا دگرگونی در آن و برآشفتن از نقد رفتار صحابیان بود. این دیدگاه در قرن چهارم در میان حنبلیان رواج یافته بود و علاوه بر بربهاری ، استادش مَرّوذی نیز با جدّیت از این دیدگاه حمایت می کرد.

گذشته از آن ، بربهاری در امربه معروف و نهی از منکر بسیار می کوشید و در فعالیتهای خود، پیش از آنکه به تألیف رساله وکتاب بپردازد، روش خطابه و برانگیختن مردم را برگزیده بود. به همین سبب چندین حادثه خشونت آمیز اجتماعی و سیاسی و فرقه ای در سالهای حضورِ آشکار و فعّال وی در بغداد روی داد که یا مستقیماً آنها را هدایت می کرد و یا بازتابی از جلسات وعظ و خطابه اش بود.

ابوعلی تنّوخی (متوفی ۳۸۴) از پدرش قاضی ابوالقاسم تنّوخی و دیگران روایت کرده است که در روزگار اقتدار حنبلیان در بغداد، برپا کردن مجالس نوحه سرایی امام حسین علیه السلام و نیز رفتن به زیارت حائر حسینی بسیار دشوار بود و زایران با آزار حنبلیان روبرو می شدند و حتی بربهاری دستور داد زنی از مردم بغداد، به نام خِلْب را که در مجالس عزاداری ، پنهانی نوحه می خواند، بیابند و بکشند، در حالی که شعر او کمترین تعریضی به سلَف نداشت (ج ۲، ص ۴۴، ۲۳۱ـ ۲۳۳).

نزاع حنبلیان با گروهی از عامّه را درباره معنای مراد از «مقام محمود» در آیه ۷۹ از سوره اسراء، که در سال ۳۱۷ روی داد، مستقیماً به بربهاری نسبت نداده اند (ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۱۶۲) اما با توجه به اینکه آنها را پیروان مرّوذی دانسته اند و بربهاری نیز از شاگردان و پیروان جدّی او بود، و نیز به نوشته ابن ابی یعلی (ج ۲، ص ۴۳) در تمام مجالس خود به مضمون این آیه از دیدگاه حنبلی اشاره داشت ، به ظنّ قوی وی بیش از دیگران در این «فتنه » سهم داشته است .

در ۳۲۳ هنگامی که محمّدبن احمدبن ایوب ، معروف به ابن شَنبوذ * ، مُقری بغدادی به قرائتهای شاذّ روی آورد و با مخالفت معاصرانش روبرو شد، حنبلیان در برانگیختن مردم و دستگاه خلافت بر ضدّ او نقش مرجوع کنید به ثر داشتند تا جایی که خلیفه او را احضار کرد و وی توبه نمود؛ ولی به فرمان خلیفه حبس و تبعید شد (صولی ، ص ۶۲ـ۶۳، ۸۵).

قصد تعرّض حنبلیان در ۳۲۷ به کسانی که می خواستند مراسم نیمه شعبان را برگزار کنند، در پی تهدید و اعتراض شدید رئیس شرطه بغداد تحقق نیافت . در پی این حادثه و نیز به خاطر برخورد قهرآمیز آنان با برخی صاحبان مشاغل تجاری رئیس شرطه بغداد تصمیم به دستگیری بربهاری گرفت ؛ اما او را نیافت و بر یکی از نزدیکترین مصاحبانش ، دلاّ ء که در ۳۲۶ دستگیر و زندانی شده و سپس گریخته بود، دست یافت و او را به قتل رساند (همان ، ص ۱۰۴، ۱۳۵ـ۱۳۶).

این حادثه که در دوران زندگی پنهانی بربهاری روی داد، از نفوذ معنوی وی و احتمالاً ارتباط او با طرفدارانش و هدایت آنان خبر می دهد، از آنرو که زمامداران وقت برای فرونشاندن آشوب و نزاع ، تنها راه را دستگیری بربهاری می دانستند. به گفته صفدی (ج ۱۲، ص ۱۴۶) چون درگیریها و آشوبهای میان گروههای مختلف به او بازمی گشت ، خلیفه دستور داد تا او را دستگیر کنند. دستور تخریب مسجد بَراثا * و دفن مردگان در آن را نیز بربهاری صادر کرده بود که بَجْکم به نوسازی آن مسجد اقدام کرد (صولی ، ص ۱۳۶) و به همین دلیل وقتی بجکم در ۳۲۹ به دست گروهی از راهزنان کشته شد، حنبلیان شادی کردند و برای تخریب مجدّد مسجد بپاخاستند که به خاطر اطّلاعیه صریح خلیفه عباسی ، متّقی باللّه و دستگیری شماری از حنبلیان این کار صورت نگرفت و برای نگاهبانی از مسجد نیز کسی را گماشتند (همان ، ص ۱۹۸).

بیشترین اقدامات بربهاری و پر رونقترین روزگار وی در آغاز خلافت راضی باللّه در ۳۲۳ بود (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۴۴). ابوبکر صولی (متوفی ۳۳۵) که در آن روزگار می زیسته و گزارشهای آن دوره را ثبت کرده ، گفته است که در آن زمان ، حنبلیان به پیشوایی بربهاری قدرت یافتند و به درهم شکستن دکانها و فسادانگیزی قیام کردند (ص ۶۵). مسکویه (ج ۱، ص ۳۲۲) رفتار آنان را با مردم رفتاری خشن و فتنه جویانه وصف کرده است (کثره تَشَرُّطِهِمْ عَلَی الناسِ و ایقاعِهِم و الفِتَنَ المتَّصِلَهَ).

ابن اثیر (ج ۸، ص ۲۷۳) نیز درباره بربهاری نوشته که فتنه می انگیخت (کانَ یُثیرُالْفِتَنَ) و صفدی نیز به نقش او در روی دادن فتنه های فرقه ای اشاره کرده است (همانجا). نوشته اند که حنبلیها به انگیزه اجرای قوانین شرع ، بی اجازه خانه های مردم را تفتیش می کردند، به مداخله در امر کسب می پرداختند و مردم را با کمترین گمان دستگیر کرده به مقامات شرطه معرفی می کردند و به گناهکاری آنان شهادت می دادند. بر اثر این رفتارها اوضاع بغداد آشفته شد و سرانجام بدر خرشنی از سوی خلیفه اعلان کرد که هیچیک از پیروان بربهاری حق گردآمدن با یکدیگر را ندارند. اما این اعلان چندان سود نبخشید و اطّلاعیه رسمی خلیفه خطاب به حنبلیان و طرفداران بربهاری صادر شد (مسکویه ، همانجا؛ ابن اثیر، ج ۸، ص ۳۰۷ـ ۳۰۸).

در اطلاعیه خلیفه به برخی رفتارهای بربهاری و یارانش اشاره شده است ، از جمله : تعرّض به پیروان مذهب شافعی ، کافر و گمراه نامیدن شیعیان ، انتساب مسلمانان به بدعت گذاری ، مخالفت با رفتن به زیارت قبور، و آزار رساندنِ زایران (برای مواردی دیگر از کارهای بربهاری رجوع کنید به ابن اثیر، ج ۸، ص ۲۷۳؛ یاقوت حموی ، ج ۱۸، ص ۵۷ـ ۵۸).

رحلت

بربهاری با شروع سختگیریهای رسمی خلیفه تحت تعقیب قرار گرفت و زندگی پنهانی را آغاز کرد؛ چندتن از یارانش دستگیر و به بصره تبعید شدند و سرانجام در ۳۲۹ خواهر توزون ، امیرالاُمرای متّقی باللّه ، او را در خانه خود مخفی کرد و بربهاری اندکی بعد بر اثر بیماری درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۴۵؛ ابن اثیر، ج ۸، ص ۳۷۸؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۲۰۱). صفدی (ج ۱۲، ص ۱۴۶ـ۱۴۷) برای او دو دوره زندگی مخفی ذکر کرده که اولی در ۳۲۳ و دومی در ۳۲۹ بوده است . برخی از شرح حال نویسان او عمرش را ۹۶ سال نوشته اند (ابن کثیر، همانجا؛ ابن جوزی ، ج ۱۴، ص ۱۵) و برخی عمر وی را ۷۶ ثبت کرده اند (ابن اثیر، همانجا) که احتمالاً ناشی از تشابه دو کلمه «سبعین » و «تسعین » از نظر کتابت و خطای در قرائت بوده است . ذهبی (ج ۱۵، ص ۹۳) عمر او را ۷۷ سال نوشته است .

بر اساس گزارش ابن ابی یعلی و دیگران ، بربهاری نزد دانشمندان و فقهای حنبلی معاصر خود محترم بوده و البته کسانی از او به خاطر آرا و روش تندروانه اش انتقاد کرده اند. کسی که بیش از دیگران از او تأثیر گرفت ، ابن بطّهُ عکبری بود که همان روش و دیدگاه را ادامه داد، هرچند نقش فعّال اجتماعی نیافت .

آثار

بربهاری چند اثر علمی نگاشته بود، از جمله

شرح کتاب السُنّه که ابن ابی یعلی بخشهایی از آن را در شرح حال وی آورده (ج ۲، ص ۱۸ـ۴۴) و ابن عماد حنبلی (ج ۲، ص ۳۱۹ـ۳۲۳) نیز بخش اندکی از آن را از ابن ابی یعلی نقل کرده است .

از دیگر تألیفات بربهاری نام برده نشده است (سزگین ، ج ۱، جزء ۳، ص ۲۳۴ـ۲۳۵).



منابع :

(۱) ابن ابی یَعلی ‘، طبقات الحنابله ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲/۱۹۷۹ـ۱۹۸۲؛
(۳) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم ، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۵) ابن کثیر، البدایه والنهایه فی التاریخ ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) علی بن اسماعیل اشعری ، الابانه عن اصول الدیانه ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۷) محسن بن علی تنّوخی ، نشوار المحاضره و اخبار المذاکره ، چاپ عبود شالجی ، بیروت ۱۳۹۱ـ ۱۳۹۳/ ۱۹۷۱ـ۱۹۷۳؛
محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۵، چاپ شعیب ارنووط و ابراهیم زیبق ، بیروت ۱۴۰۳/

(۸) ۱۹۸۳؛
(۹) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۹؛
(۱۰) فواد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ج ۱، جزء ۳، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، ج ۲،چاپ عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۳/۱۹۶۳؛
(۱۲) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۲، چاپ رمضان عبدالتواب ، ویسبادن ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۱۳) محمدبن یحیی صولی ، اخبار الراضی بالله والمتقی للّه ، چاپ هیورث دن ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۱۴) عمررضا کحّاله ، معجم المرجوع کنید به لفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛
۱۵- احمدبن محمدمسکویه ، کتاب تجارب الامم ، ج ۱، چاپ آمدروز، مصر ۱۳۳۲/۱۹۱۴، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) ؛
(۱۶) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، بیروت ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه ابوبکر احمد بردعی بَردیجی«ابوبکر بردیجی »(۳۰۱-۲۳۰ه.ق)

بَردیجی ، ابوبکر احمدبن هارون بن روح بردعی ، محدث ، فقیه و رجالی قرن سوم و چهارم . در حدود ۲۳۰ در بردیج ، از توابع بَرذعه در ارّان (جمهوری آذریایجان کنونی )، چشم به جهان گشود (کحاله ، ج ۲، ص ۱۹۸؛ یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۵۵۶؛ ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۴، ص ۱۲۲) و در رمضان ۳۰۱ در ۷۱ سالگی در بغداد دیده از جهان فروبست (خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۱۹۵؛ بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۹۴۹).

بعضی از حفاظ و محدثان نسبت بردعی به احمدبن هارون را انکار می کنند و او را بردعی بردیجی می نامند (سمعانی ، ج ۲، ص ۱۴۹ـ۱۵۰؛ ابن عدیم ، ج ۳، ص ۱۹۴). از سوانح زندگی وی اطلاع چندانی در دست نیست .

استادان

به گفته معاصران و استادش ، ابوسعید اشَجّ، بردیجی به شهرهای دیگر مسافرت می کرد و حدیث می نوشت (ذهبی ، ۱۹۸۴، ج ۲، ص ۱۲۴؛ همو، ۱۴۱۳، حوادث و وفیات ۳۰۱ـ۳۱۰ ه ، ص ۵۴). مسافرتهای او به اصفهان (ابونعیم ، ج ۱، ص ۱۱۳؛ سزگین ، ج ۱، جزء ۱، ص ۳۲۶) نیز احتمالاً به همین منظور بوده است .

ابوبکر بردیجی در زمان خود، از استادان و مشایخ بزرگ کسب معرفت کرد. در نیشابور از محمدبن یحیی ذُهلی استماع حدیث کرد (سمعانی ، ج ۲، ص ۱۴۹؛ ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا) و نزد مشایخ بزرگی چون نصربن علی جهضمی ، یحیی بن عبدالله کرابیسی ، ابوسعید اشَجّ و هارون بن اسحاق همدانی تلمذ کرد (خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۱۹۴ـ ۱۹۵؛ سمعانی ، ج ۲، ص ۱۴۸ـ۱۴۹؛ ذهبی ، ۱۴۱۳، همانجا).

ابوعمر مستملی در۲۵۵ در مسجد محمدبن یحیی ذُهلی از احمدبن هارون بردیجی حدیث شنیده و در بیان مقام بلند او گفته است که در میان ائمه اهل حدیث ، جز ابوبکر بردیجی کسی را نمی شناسم (ابن عدیم ، ج ۳، ص ۱۹۳). در بیروت از عباس بن ولیدبن مزید، در دمشق از زیدبن محمدبن عبدالصمد و ابازُرعه و در حِمْص از محمدبن عوف و دیگر محدثان و مشایخ بزرگ آن عصر حدیث آموخت (ابن عساکر، ج ۶، ص ۶۴؛ ابن عدیم ، ج ۳، ص ۱۹۱).

شاگردان مشهور

از شاگردان مشهور وی:

جعفربن احمدبن سنان قطان ،

ابوبکر محمدبن عبدالله شافعی ،

علی بن محمدبن لرجوع کنید به لرجوع کنید به و

ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی را می توان نام برد (سمعانی ، ج ۲، ص ۱۴۹؛ ابن عساکر، همانجا).

او از محدثان بزرگی است که شاگردان ، مشتاقانه در محضرش حاضر می شدند (بردیجی ، مقدمه شهابی ، ص ۹). بردیجی در دوران زندگی خود، همواره مشغول جمع آوری حدیث بود (ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا)، به طوری که ابن اثیر (ج ۱، ص ۱۳۶) او را از پیشروان علم حدیث و یاقوت حموی (همانجا) وی را، از بزرگان دانش حدیث خوانده اند.

همچنین حفاظ و محدثان مشهوری ، چون ابوالحسن بن قبیس و ابوبکر خطیب ، وی را در زمره حافظان صدیق آورده اند (ابن عساکر، ج ۶، ص ۶۵ـ۶۷؛ ابن عدیم ، ج ۳، ص ۱۹۳ـ۱۹۴). دارقُطْنی او را از موثّقان علم حدیث و مورد اعتماد علمای عصر خود می دانست (خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۱۹۵؛ ابن عدیم ، ج ۳، ص ۱۹۲؛ ذهبی ، ۱۴۰۳،ج ۱۴،ص ۱۲۳).

شهرت بردیجی تا آنجاست که مشایخ همعصر حاکم نیشابوری در احادیث خود از وی روایت کرده اند، و سمعانی (همانجا)، به نقل از حاکم نیشابوری ، آورده است که شیخ ایشان ، ابوعلی حافظ ، در مکه در ۳۰۳، از ابوبکر بردیجی حدیث شنیده است . اما این قول که سفر ابوبکر به حج و وفات او در مکه در ۳۰۳ بوده ، اشتباه ناشی از ضبط تاریخ وفات است ؛ زیرا ابوعلی یک بار قبل از ۳۰۰ و بار دیگر در ۳۰۳ به مکه سفر کرده است ، و بنا به قول بیشتر منابع وفات ابوبکر بردیجی در بغداد در ۳۰۱ روی داده است (سمعانی ، همانجا، و پانویس ۵؛خطیب بغدادی ، همانجا).

آثار

از بردیجی این آثار بر جای مانده است :

۱-طبقات الاسماء المفرده من الصحابه و التابعین و اصحاب الحدیث ، در معرفی راویانی که همنام نداشته اند؛
۲-و معرفه المتصل من الحدیث و المرسل والمقطوع و بیان الطرق الصحیحه ، در علم حدیث (اشبیلی ، ج ۲، ص ۲۰۷).



منابع :

(۱) ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب ، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲) ابن عدیم ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب ، چاپ فرجوع کنید به اد سزگین ، فرانکفورت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۳) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ، چاپ علی شیری ، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۱۷/ ۱۹۹۵ـ۱۹۹۶؛
(۴) احمدبن عبدالله ابونعیم ، کتاب ذکر اخبار اصفهان ، لیدن ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛
(۵) محمدبن خیر اشبیلی ، فهرسه مارواه عن شیوخه من الدواوین المصنفه فی ضروب العلم و انواع المعارف ، چاپ کودرا و ریبرا، ساراگوسا ۱۸۹۴ـ ۱۸۹۵؛
(۶) احمدبن هارون بردیجی ، طبقات الاسماء المفرده من الصحابه و التابعین و اصحاب الحدیث ، چاپ سکینه شهابی ، دمشق ۱۹۸۷؛
(۷) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۸) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری ، ج ۲۲: حوادث و وفیات ۳۰۱ـ۳۱۰ ه ، بیروت ۱۴۱۳/ ۱۹۹۲؛
(۹) همو، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۴، چاپ شعیب ارنرجوع کنید به وط ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۰) همو، العبر فی خبر من غبر ، ج ۲، چاپ فرجوع کنید به اد سیّد، کویت ۱۹۸۴؛
(۱۱) فرجوع کنید به اد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۱، جزء ۱، نقله الی العربیه محمودفهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۲) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، ج ۲، چاپ عبدالرحمان بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۳/۱۹۶۳؛
(۱۳) عمررضا کحاله ، معجم المرجوع کنید به لفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۴) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛

(۱۵) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Suplementband, 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه ابوبکر جوهرى (متوفی۳۲۳ه.ق)

ابوبکر محمد بن عبدالعزیز جوهرى بصرى بغدادى از اخباریان و مورخانى است که آثار وى از میان رفته اما فقرات فراوانى از آن ها در کتابها برجاى مانده است .

دو تن از مشایخ برجسته وى یکى عمر بن شبه مؤ لف تاریخ المدینه المنوره و دیگرى محمد بن زکریا الغلابى (م ۲۹۸) است . وى خود استاد ابوالفرج اصفهانى است که اخبار از وى را در الاغانى ومقاتل الطالبیین (۴۳۹)از او نقل کرده است .

کتابى از وى در مآخذ یاد شده کتاب السقیفه و فدک است . این کتاب در اختیار ابن ابى الحدید بوده و او به این نکته تصریح کرده است . این کتاب همچنین در دست على بن عیسى اربلى (م ۶۹۲) بوده و در کشف الغمه ازآن استفاده کرده است . فقرات نقل شده ازآن در شرح نهج البلاغه بسیار فراوان است .

استاد محمد هادى امینى ، این فقرات را گردآورى وکتاب السقیفه و فدک ابوبکر جوهرى رابازسازى کرده است .از روایات کتاب ، چنین بر مى آید که وى جامع اخبار بوده و در این جهت ، جانبدارى از فرقه خاص نکرده است . وى به هیچ روى در منابع ، به عنوان فردى شیعه معرفى نشده است .

کتاب السقیفه و فدک ، حاوى روایات فراوانى ازعمر بن شبه است . به نظر مى رسد این اخبار ازبخش مفقود کتاب تاریخ المدینه ابن شبه بوده که اخبار سقیفه در آن بوده است . بدین ترتیب بخشى از قسمت مفقود تاریخ المدینه ابن شبه ، مى تواند بازسازى شود.

نام ابوزید عمر بن شبه در مدخل بسیارى از اسناد موجود در کتاب دیده مى شود. نیز روایاتى از غلابى در این کتاب آمده که آن ها نیز باید ازآثار همو باشد که خود از اخباریان برجسته است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه ابوالفرج اصفهانى (۲۴۸-۳۵۶ه.ق)

ابوالفرج على بن الحسین بن هیثم قرشى اموى ازنسل هشام بن عبد الملک ، یکى از برجسته ترین مولفان مسلمان در ثبت تاریخ ادب عربى و نگارش ‍ موارد تاریخى مهم در تاریخ فرهنگ در تمدن اسلامى است . ابن ندیم که خود از معاصران اوست ،از وى یاد کرده و از برخى آثارش نام برده است .اثر تاریخى محض او مقاتل الطالبیین است .

اما وى کتاب الاغانى نیز که شرح حال شاعران و آوازه خوانان است ، سرشار از نقل هاى تاریخى حوادث صدر اسلام است . در آنجا، به مجرد آن که نام بزرگى سوژه سخن مى شود، شرحى تاریخى از حوادثى که پیرامون وى رخ داده و او در آنها مشارکتى داشته آمده است . کتاب اغانى یکى از بهترین آثارى است که از قرون نخست هجرى در فرهنگ مکتوب اسلامى برجاى مانده و از نظر ادبى و تاریخ ادب عربى ، قابل مقایسه با هیچ اثر دیگرى نیست .

ابوالفرج رساله هاى کوچکى مانند کتاب ادب الغرباء وکتاب الدیارات دارد که هردو به چاپ رسیده است . برخى از مشایخ وى عبارتنداز: ابوبکر بن درید، ابوبکر بن الانبارى ، محمد بن جریر طبرى ، جعفر بن قدّامه .نگاهى اجمالى به کتاب مقاتل الطالبیین وى که شرحى از احوال کشته شدگان آل ابى طالب است ، گرایش شیعى وى را نشان مى دهد. این مساءله ، با توجه به اموى بوده او در نسب شگفت انگیز است . با این حال ، تشیع او، نوعى تشیع عراقى و شبه معتزلى است نه تشیع امامى .

ابن عماد کاتب نوشته است .:و من العجائب اءنه مروانى یتشیّع .این گرایش ‍ معتدل او سبب شده تا وى اخبار فراوانى را نقل کند بدون تعصب مذهبى ارائه شده است . وى در اغانى و نیز کتاب مقاتل ، سخت به شیوه حدیثى و یاد اسناد پایبند است و از این جهت ، فرصت مناسبى را براى تحقیق در منابع روایاتى که نقل کرده ، فراهم آورده است که البته توجه وى به اشعار و اغانى مشتى فاسق و مشروب خوار و رقاص سبب شده تا از نقطه نظر دینى چندان محل اعتنا و اعتبار نباشد.

باید توجه داشت که کتاب اغانى ، صرفنظر از آن که موضوعش شرح حال ادباست ، به طور پراکنده اخبار بخشهاى فراوانى از تاریخ اسلام را در خودآورده است . بحث مبسوط وى درباره امام حسین (ع ) و فرزندش ‍ سکنیه ، بحث از عبدالله بن زبیر و دولت وى ، حوادث فراوانى از ایام العرب در جاهلیت و صدها مورد متاشبه ، در کتاب اغانى درج شده است . لازم است تا بخشهاى تاریخى این کتاب تفکیک و براساس تسلسل تاریخى مرتب به چاپ برسد.

بخشى از کتاب اغانى در نیمه نخست قرن نوزدهم در اروپا چاپ شد. بعدها در اواخر همان قرن در مصربه چاپ رسید و پس از مدتى دارالکتب مصر چاپ منقحى ازآن عرضه کرد. آخرى چاپ آن با فهارش مفصل از داراحیاء التاریخ العربى در بیروت است که در سیزده مجلد به چاپ رسیده است .

کتاب مقاتل الطالبیین نیز در نوع خود بسیار با ارزش است . پیش از ابولفرج احمد بن عبیدالله ثقفى کتابى با عنوان کتاب المبیضه فى اخبار مقاتل آل ابى طالب نوشته بود.گویا اثار دیگرى هم در این زمینه بوده است . به هر روى این اثر برجاى مانده و اخبار زیادى در سرگذشت خاندان علویان را نگاه داشته است . کتاب مزبور با تحقیق احمد صقر به چاپ رسیده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه خلیفه بن خیاط «شباب عصفرى»«ابن خیاط»(متوفی۲۴۰ه.ق)

ابن خیاط بصری از محدثان بود نام او ابوعمر بصری و ملقب به شباب است که بسال ۲۴۰ ه ق درگذشت او صاحب طبقات می باشد (یادداشت بخط مؤلف). (۱)

خلیفه بن خیاط معروف به شباب عصفرى از مورخان مهم قرن سوم هجرى است که ابن کثیر از وى با عنوان من ائمه التاریخ یاد کرده است .وى نیز درست بمانند ابن سعد در زمانى بوده که درگیر ماجراى المحنه ویا سختگیرى معتزله ودر راءس همه ماءمون بر دیگران در باب خلق قرآن شده است .

ابن ندیم از وى یاد کرده و پنج کتاب براى وى برشمرده است . نخست کتاب الطبقات . دوم کتاب التاریخ . سوم کتاب طبقات القراء. چهارم کتاب تاریخ الزمنى والعرجان والمرضى والعمیان و درنهایت کتاب اجزاء القرآن .تا آنجا که آگاهیم تنها دو کتاب تاریخ و طبقات او به دست ما رسیده و چاپ شده است .

درباره وى نیز میان اصحاب رجال اختلاف است ، گرچه نوعا وى را توثیق مى کنند. وى بصرى است و بصرى ها به دلیل داشتن گرایش هاى عثمانى یا نزدیک به آن مانند مدائنى بخت یارشان است که از سوى اصحاب حدیث تاءیید شوند.بخارى در کتاب خود در هیجده مورد، روایاتى از وى نقل کرده و این نیز فرصتى دیگر بوده تا رجال شناسان بعدى در قدح وى کمتر سخن بگویند. باید اعتراف کرد که وى اعتناى کافى به سند دارد و این مقبول اصحاب حدیث است . کمترین علائق از نوع تشیع عراقى خلیفه یافت نمى شود.

کتاب تاریخ او که به روایت بقى بن مخلد قرطبى (۳۱۲)(۲۰۱ ۲۷۶) باقى مانده ، در سال ۱۳۸۶ قمرى به کوشش اکرم ضیاء العمرى در عراق ( به مساعدت مجمع علمى عراق ) به چاپ رسیده و در سال ۱۴۱۴ به کوشش ‍ سهیل زکار چاپ دیگرى از ان عرضه شده است ! (بیروت ، دارالفکر). العمرى شرح حال مفصل وى و انچه را که درباره وى و خاندانش در دست بوده در مقدمه آورده است .

المعرى فهرستى از مآخذ خلیفه را در تاریخ او به به دست داده است . خلیف در سیره به طور عمده بر ابن اسحاق تکیه کرده است . وى همچنین از کتاب تاریخ الخلفاء ابن اسحاق نیز بهره برده وروایات متعددى درباره دوره نخستین خلافت از ابن اسحاق نقل کرده است .گفته شده ک بیش از صد بار نام ابن اسحاق در کتاب تاریخ خلیفه آمده است .

راوى یا نویسنده دیگرى که وى از او بهره برده وهب بن جریر است که از روایات ویا آثارش مورد استفاده ابن سعد در طبقات قرار گرفته است . نوشته ابو مشعر نیز که از میان رفته ، از مآخذ خلیفه بوده است . مدائنى از استادان رسمى وى بوده واو به طور مستقیم از وى نقل کرده است . گفته شده که در بخش فتوحات واخبار دوره خلفاى نخست ، پنجاه درصد نقلها از مدائنى به احتمال از کتاب جمل ، کتاب صفین و کتاب خوارج اوست .از دیگر مشایخ او که برخى صاحب کتاب هایى بوده اند و محتمل است که ویاز مکتوبات آنها با اجازه و یا شفاها از آنها روایاتى را نقل کرده باشد، عبارتند از ابوعبیده معمربن مثنى (م ۲۰۹) هشام کلبى ، سحیم بن حفص ، (م ۱۹۰) ولید بن هشام قحذمى ،عبدالله بن مغیره و بسیارى دیگر

درباره تاریخ خلیفه گفته شده است که این کتاب قدیمى ترین اثر تاریخى است که به صورت سالشمار حوادث را ثبت کرده و به دست ما رسیده است . امتیاز دیگر کتاب آن است که آمار و ارقامى را ثبت کرده که در منابع دیگر نیامده است . وى به حوادث داخلى دنیاى اسلام مانند شورش یزید بن مهلب کمتر پرداخته و در عوض درباره فتوحات اخبار بیشترى آورده است .

با همه آنچه درباره تاریخ خلیف گذشت ، گفته شده که معاصران وى از کتاب او استقبالى نکرده و در آثارى که اندکى پس از آن تاءلیف شده ، ازآن نقل نکرده اند. طبرى تنها یک بار آن هم در حوادث سال ۱۴۱ از وى یاد کرده است . ازدى (م ۳۳۴) در تاریخ موصل خود از آن بهره برده اما بعدها، ذهبى و یا ابن کثیر از آن استفاده نکرده اند. محتمل چنان است که کتاب در دسترس آنها نبوده است .

تاریخ در نگاه مورخان کهن ، به معناى سال است و به طور عمده به معناى تقویم اعم از سال تولد، درگذشت ، سال رخ دادن حوادث و مانند اینها به کار مى رود. خلیفه در مقدمه کتاب خود در وصف تاریخ مى نویسد: این کتاب تاریخ است و مردمان کار حج و روزه خویش و نیز عده زنان و مدت دیون خود را با تاریخ تعیین مى کنند. پس از آن از تاریخ یزدجرى سخن مى گوید و آنگاه از مبداءهاى تاریخى متعدد که اعراب از پس از هر حادثه ، براى چندى آن را حفظ مى کردند و آخرین آنها حمله ابرهه به مکه بوده است .پس از آن پیدایش تاریخ خجرى سخن گفته و بدنبال آن بحث تاریخى خود را از تولد پیامبر(ص ) آغاز و تا سال ۲۳۲ ادامه مى دهد.

از ویژیگیهاى عمده کتاب ، ارائه آگاهیهایى درباره صاحب منصبان حکومتى در هر سال و در هر شهراست . وى درجال جاى کتاب ، فهرست شهرها را با یاد از امیران و سایر صاحب منصبان آن یاد مى کند.ویژگى دیگر یاد از سالها و نیز روزهاى هفته است که در قیاس با مآخذ دیگر قابل توجه است . یاد از فهرست کستگان یمامه و نیز کشتگان جمل و حره کاملا تازگى دارد.
نیز باید یادآور شد که متن تاریخ خلیفه ، برخلاف کتابهایى مانند یعقوبى و مسعودى که گرایشهاى مذهبى و سیاسى در آنها آشکار است ، خالى از موضع گیرى است .

اثر دیگر خلیف ، کتاب طبقات اوست که در کنار طبقات ابن سعد از کهن ترین آثارى است که در این زمینه بر جاى مانده است . کتاب طبقات خلیف ، على رغم اختصار، از دامنه جغرافیایى وسیع ترى نسبت به طبقات ابن سعد برخوردار بوده وافزون بر چند شهر بزرگ دنیاى اسلام ، از بسیارى از شهرهاى خردتر نیز یادکرده است . کتاب طبقات على رغم اختصار حاوى آگاهیهاى تاریخى ویژه اى درباره اشخاص است . از جمله آن که ، در مواردى درباره محل سکونت آنها نیز سخن مى گوید که از دید تاریخ محلى ارزش خاص خود را دارد.



۱-لغت نامه دهخدا

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه زبیربن بکار(متوفی۲۵۶ه.ق)

زبیربن بکار از آخرین افرادى متعلق به نسلى است که شیوه کارشان نه نگارش تاریخ عمومى بلکه تک نگارى رخدادها بود. این تک نگارى به معناى مقاله نویسى کوتاه نیست ؛ چراکه براى نمونه بایدوقعه صفین نصر بن مزاحم را با آن حجم بسیار یک تک نگار به شمار آوریم . بیشتر آثار زبیر بن بکار پیشوند اخبار دارد. یاقوت از زبیر بن بکار باعنوان اخبارى یاد کرده است .

زبیر بن بکار فرزند عبدالله بن مصعب بن ثابت بود و ثابت فرزند عبدالله بن زبیر که سالها بر حجاز و عراق حکمرانى کرد و در برابر امویان ایستاد و عاقبت در سال ۷۳ هجرى کشته شد. در خاندان زبیر علایق علمى وجود داشته است . از متقدمین آنها عروه بن زبیر است که عمده راوى اخبار عایشه است و از متاءخرین آنها یکى مصعب زبیرى و دیگرى همین زبیر بن بکار. مصعب عموى زبیر بکار بود، و دقیقا از نظر علمى زمینه مشترک با وى داشت . شاهد مهم آنکه از هردوى آنها کتابى در نسب قریش برجاى مانده است .

زمینه کار علمى زبیر بن بکار، تاریخ ، نسب و شعر و ادب است . اینها علومى بوده که با هم پیوندى عمیق داشته است .
زبیر بن بکار از چیره دستان این قبیل آگاهى هاى ادبى تاریخى است . هم کتاب موفقیات او، و هم کتاب نسب قریش و اخبارها نشان از احاطه او بر اخبار تاریخى و نسب قبیله پرنفوذ قریش دارد. کتابى دیگر از وى کانده ، ازواج النبى (ص ) است که با تحقیق سکینه شهابى (بیروت ، موسسه الرساله ،۱۴۰۳) چاپ شده است .

در اینجا مناسب است اشاره کنیم که آثار برجاى مانده قرن سوم ، به ویژه نیمه نخست آن از هر جهت باید غنیمت تاریخى به شمار آید. این آثار مملو از اخبارى است که هنوز زیر فشار اجتماعى مذهبى موجود تا حدى طاقت آورده و میتوان اخبار درست فراوانى را درآنها یافت . به علاوه ، آثار این قرن در واقع به استثناى چند متن کوتاه و بلند از قرن دوم کهن ترین آثارى است که به دست ما رسیده ولاجرم تکیه گاه ما در تحلیل تحولات تاریخى دو قرن نخست هجرى است .

آثار بر جاى مانده زبیر بن بکار در شمار همین گونه آثارند؛ آثارى که حتى با وجود برخى از گرایشها خاندانى و طایفه اى ، حاوى اخبار تاریخى منحصر به فرد و بسیار با ارزشند. کتابى هم در اخبار مکه داشته ک یکصد وچهل وسه نص آن در اخبار مکه فاکهى حفظ شده است .از کتاب تاریخ المدینه او نیز بخش مهمى در المغانم فیروز آبادى درباره محل سکونت قبائل در مدینه باقى مانده . همچنین ابن حجر نصوصى از ان را در الاصابه نقل کرده است .

از زندگى سیاسى اجتماعى زبیر بن بکار آگاهى فراوانى در دست نیست . تنها مى دانیم که وى در سالهاى پایانى زندگى خود، قاضى شهر مکه بوده و این سمت را متوکل عباسى خلیف مشؤ وم و پست عباسى به عنوان پاداش به وى واگذار کرده بود.پیش از آن نیز وى با حکومت عباسى مرتبط بوده است ؛ ازجمله نام همین کتاب الموفقیات برگرفته از نام ابو احمد طلحه الموفق فرزند متوکل عباسى است . ابواحمد در عهد خلافت برادرش ‍ معتم ، مقام ولایتعهدى را داشت ، اما عمرش براى خلافت دوام خلافت دوام نیاورد و درگذشت .

زبیر بن بکار کتاب الموفقیات رابه نام وى گذاشت و این حکایت از روابط نزدیک وى با خاندان عباسیان دارد. به هر روى او عالمى پرنفوذ و متعلق به طایفه قریش بود و به طور طبیعى شخصیتى برجسته به شمار مى آمد؛ به ویژه که عمرى نسبتا دراز یافت و فرصت آن را داشت تا بر دامنه نفوذ خویش بیافزاید. وى پس از هشتاد و چهار سال زندگى در ذى حجه سال ۲۵۶ درگذشت .

مصادر رجالى اهل سنت به طور کلى اورا توثیق کرده اند. دارقطنى ، بغوى و خطیب بغدادى در شمار کسانى هستند که وى را موثق شمرده اند؛(۳۴۵)اما احمد بن على سلیمانى سخت بر وى تاخته اورا منکر الحدیث خوانده و درشمار جاعلان حدیث آورده است .(۳۴۶)در این صورت به رغم دفاع ابن حجر از وى ، باید درباره اخبار او محتاط بود. ما معیارهاى سلیمانى مذکور را در تضعف و توثیق نمى دانیم ؛ شاید به خاطر برخى اخبار که وى درباره سقیفه آورده این چنین متهم شده ؛شاید هم بدبینى عمومى که دامنگیر اخباریان بوده است سبب تضعیف مزبور شده باشد.

این نیز محتمل است که سلیمانى اگاهى ویژه اى در باره او داشته ویا روایت اورا از راویان ضعیف کارى که اخباریان به آن تن مى دادند تا کتب تاریخى خور را حجیم تر و پربار کنند دانسته است .این آخرى ، با آنچه سلیمانى درباره زبیر آورده و وى را در شمار جاعلان حدیث یاد کرده سازگارى ندارد .به هر روى باید گفت ، مشکل توثیق و تضعیف درباره مورخان واخباریان همیشگى بوده و کمتر مورخى را مى توان یافت که از این بابت مصون مانده باشد.

از شخص زبیر بن بکار که بگذریم باید گفت ، خوشبختانه کتاب موفقیات وى مجموعه روایاتى است که هر کدام به طور مستند نقل شده وسبک حدیثى برآن حاکم است ؛ یعنى حر حکایت سند مستقل خود رادارد و از این جهت مى توان ارزیابى کرد. با این حال باید این حقیقت را فاش گفت که داشتن سند وسالم بودن روایت آن به آن معنا نیست ک روایت مزبور حتما درست خواهد بود، چه ، جعل سند همانندجعل خبر کار دشوارى نبوده است . پس باید با دقت بیشترى به ارزیابى متون اخبار پرداخت و در کنار آن کار سندى نیز انجام داد.

اشاره کردیم که کتاب هاى تاریخ آن روزگار یا تک نگارى درابره رخدادهاى ویژه اى است ویا تاریخ عمومى یک دوره تاریخى ؛ و گفتیم که زبیر بن بکار مربوط به نسل تاریخنگارى از نوع تک نگارى است . اکنون پرسش آن است ک اخبارالموفقیات چگونه کتابى است .

کتاب موفقیات دربرگیرنده ۴۲۹ خبر تاریخى است . هر کدام از این اخبار مشتمل بر دو سه سطر یا دو سه صفحه مى باشد. این حکایات به طور عمده تاریخى و کمتر ادبى است . محور اصلى آنها نیز مسائل مهم سیاسى ، اجتماعى وفرهنگى دو قرن نخست هجرى است . در واقع کار زبیر بن بکار برآن بوده تا از مجموعه این تحولات ، آنچه را که جالب و شیرى آموزنده و مهم بوده گلچین کرده در این کتاب عرضه کند. از این جهت باید گفت وى گرچه نمى تواند در قالب یک تک نگارى از یک واقعه شناخته شود یا در شمار تواریخ عمومى درآید، اما خود، داراى سبک بسیارى نوى است که انرا براى علاقه مندان به تاریخ خواندنى کرده است .

در این میان آنچه اهمیت دارد، اصل گزینش است . مرورى بر فهرست مطالب کتاب ارزش آن را آشکارتر مى سازد. تقریبا همه اخبار جهت گیرى خاصى داشته و ما باید آن را مجموعه یادداشتهاى مورخى بدانیم که در طول زندگى خود آنها را در دفترچه اى فراهم آورده است . مى دانیم که این یادداشت ها به لحاظ آن ک توسط یک مورخ فراهم آمده ، آن هم در طول سالها، چه اندازه ارزشمند است .
محقق کتاب در همان مقدمه نوشته است که زبیر بن بکار در این کتاب سه گونه خبر دارد.

یکى اخبارى که در هیچ مصدر دیگرى نیامده است ؛ دوم اخبارى که تنها به طور مختصر درمصادر دیگر آمده و تفصیل آن را بادى در اینجا یافت ؛ و سوم اخبارى که البته درمصادر دیگ نیز آمده است . به هر روى باید توجه داشت که ما این اخبار را در کتابى که در نیمه اول قرن سوم هجرى تاءلیف شده ، در اختیار داریم . مؤ لف با بسیارى از قضایاى مربوط به اواخر قرن دوم یا دوره ماءمون معاصر بوده و از این جهت بر ارزش تاریخى این کتاب افزوده مى شود.

آنچه که به نظر جالب مى رسد، حساسیت مولف در گزینش اخبار است . این گزینش جهت گیرى فکرى و تحلیل قورى دارد؛ نه آن که صرفا از لحاظ صورى جالب باشد. به عبارت دیگر، بیشتر این نقلها در تحلیل تاریخ دو قرن اول هجرى کاربرد دارد و کمتر خبرى است که بتوان از آن صرف نظر کرد. البته یک محقق باید تمامى چنین کتابى را بخواند تا بتواند از آنچه در آن پراکنده است بهر بجوید؛ زیرا کتاب ترتیب تاریخى مشخصى ندارد و از اساس مولف بناى چنین کارى را نداشته است .

پیش از آن که مرورى دقیقتر بر محتواى آن داشته باشیم ، این مطلب را هم درباره کتاب موفقیات بگوییم که متاءسفانه نسخ باقى مانده از کتاب کامل نبوده و تنها بخشى از کتاب که باید گفت نسبتا مفصل است در اختیار ما قرار گرفته است . با این حال محقق آن تلاش کرده تا قسمت مفقود آن را با کمک اخبارى که دیگران در قرنهاى گذشته از آن برگرفته اند به نوعى بازسازى کند. لذا قسم الضائع آن ک شامل ۵۸ خبر تاریخى بوده و عمدتا از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید است .

در پایان کتاب (ص ۵۷۳ به بعد) آمده است . باید از محقق به خاطر ضمیمه کردن این بخش سپاسگذار بود. به نظر مى رسد که فاش گویى این کتاب در اخبار تاریخى آن را براى متعصبان ، غیر قابل تحمل کرده و از این جهت کتاب مزبور همانند بسیارى ازآثار دیگر قرن سوم مورد بى مهرى قرار گرفته و به همین دلیل بخش متنابهى از آن از بین رفته است .

به رغم آنکه خاندان زبیر با بنى هاشم روابط مناسبى نداشته است . اخبار الموفقیات ، اخبار قابل توجهى درباره امام على (ع ) دارد.یک از جالبترین آنها تحت عنوان رسول الله یوصى بولایه على چنین است :… عن عمار بن یاسر قاال : قال رسول الله صلى الله علیه وآله .
اوصى من آمن بالله و صدقنى بولایه على بن ابیطالب ، من تولاه فقد تولانى و من تولانى فقد تولى الله ، ومن احبه فقد احبنى و من احبنى فقد احب الله عزّوجل .

وى ادامه سه سند دیگر براى این خبر نقل کرده است . این امر نشان تاءکید مولف بر درستى حدیث است .

درباره امام على (ع ) اخبار دیگرى نیز دارد که برخى از آن ها عبارتند از

  1. من قضاء الامام على (ع ) ص ۸۸ ،ش ۳۵
  2. من قضاء الامام على (ع ) ص ۱۱۱، ش ۴۹
  3. عایشه واستشهاد على (ع ) ص ۱۳۱، ش ۵۹ (خبر خوشحالى و سرور عایشه از شهادت امام !!)
  4. خطبه على (ع ) بین الصفین بالنهروان ص ۳۲۳۵، ش ۱۸۱
  5. حزن على (ع ) على محمد بن ابى بکر ص ۲۴۷، ش ۲۰۲
  6. من قضاء الامام على (ع ) ص ۳۶۳، ش ۲۱۵
  7. قصه تزویج امام على (ع ) مع فاظمه سلام الله علیها، ص ۲۷۵ ۳۷۶، ش ‍ ۲۳۰ ،۲۳۱
  8. مدافعه على (ع ) من الانصار على عمر بن العاص ص ۵۹۵، ش ۳۸۶

جز اینها اخبار دیگرى نیز دارد که به نحوى از امام على (ع ) در آنها یاد شده است . در ضمن دو خبر هم درباره امام (ع ) دارد، یک دعاء جعفر بن محمد یمنع المنصور من قتله (ص ۱۴۹،ش ۷۳) و دیگرى :محاوره جعفر الصادق مع ابى حنیفه (ص ۷۵ ،ش ۲۵)
کتاب الموفقیات همچنین حاوى اسناد و اخبار فراوانى درباره اختلاف انصار با قریش است . این اخبار به اندازه اى مرتب در این کتاب آمده که بر اساس آنها مى توان تحلیل منظمى را در این باره به دست داد.

اخبار چگونگى نزاع میان انصار و امویان ، در قالب برخوردهاى ادبى وشعرى صفحات ۲۲۷ -۲۵۶ کتاب الموفقیات آمده است . جز آن در سایر بخش هاى کتاب نیز به صورتى پراکنده به بحث انصار پرداخته شده است ، مثلا:

  1. الماءمون والانصار(ص ۲۸۵)،
  2. اءشد قریش على الانصار بعد بیعه ابى بکر(ص ۵۸۳)،
  3. شعر حسان فى الرد على قریش (ص ۲۸۵)،
  4. شاعر قریش ‍ یدر على الانصار(۵۸۵)،
  5. رد معن بن عدى وعویم بن ساعده على الانصار(ص ۵۸۷)،
  6. فروه بن عمرو یعاتب معنا وعویما(ص ۵۹۰)،
  7. قول عمروبن العاص یوم السقیفه و جواب الانصار(ص ۵۹۱)شعر خالد بن سعید یوم السقیفه (ص ۵۹۴) عمرو بن عاص یرد على الانصار وجواب على (ص ‍ ۵۹۱) شعر خزیمه ببن ثابت فى مخاطبه قریش (ص ۵۹۶)،
  8. شعر الفضل بن العباس فى نصره الانصار(۵۹۷) عمر بن العاص یخرج من المدینه حتى یرضى عنه على والمهاجرون (ص ۵۹۹) الولید بن عقبه یشتم الانصار ویذکر هم بالهجر(ص ۵۹۹)

از این عناوین به خوبى مى توان موضع اصولى انصار را در برابر قریش ‍ دریافت ، اگرچه به دلیل اختلافات داخلى ، این موضع اصولى خودرا در سقیفه نشان نداد.از این رو بلافاصله اوس و خزرج بر سرنخواستن ابوبکر با یکدیگر به نزاع برخاستند. زبیر بن بکار از محمد بن اسحاق نقل مى کند که : ان الاوس تزعم ان اول من بایع ابابکر بشیر بن بن سعد؛ و تزعم الخزرج ان اول من بایغ اسیر بن حضیر!!(ص ۵۷۸)

معناى این سخن آن بود که بیعت اول را برعهده قبیله مخالف مى گذاشتند. از همین عناوین روشن مى شود که حزب سیاسى قریش که همان خلفا و ایادى آنها نظیر عمرو بن عاص ، ولید بن عقبه و برخى دیگر بودند، چگونه با انصار برخورد مى کرند. در برابر، على (ع ) وفضل بن عباس مدافع انصار شدند و این همان نکته اى است که پیشتر اشاره کردیم که امام على (ع )مخالف حاکمیت حزب قریش بود.

معصب بن عبدالله زبیرى (م ۲۳۳) عموى زبیر بن بکار و از اخباریان و نسب شناسان همین قرن است . وى به داشتن موضع ضد علوى شهره بوده و کتاب نسب قریش از وى برجاى مانده و به چاپ رسیده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه یعقوب بن سفیان فسوى (۱۹۵-۲۷۷ه.ق)

ابویوسف یعقوب بن سفیان فسوى از محدثان و مورخان قرن سوم هجرى است که سالهاى طولانى از عمر خویش رابراى شنیدن حدیث به مسافرت به شهرهاى مختلف دنیاى اسلام اختصاص داد. وى در اصل از فساى فارس که براى فراگیرى حدیث به مکه ، مصر، شام ، وشهرهاى مختلف عراق سفرکرده است . وى درحالى که بیش از هشتاد سال عمرداشت ، در سیزدهم رجب سال ۲۷۷ در بصره گذشت .

مهمترین اثر وى کتاب المعرفه والتاریخ است که در چهار مجلد با تصحیح اکر ضیاء العمرى چاپ شده است .تعبیر المعرفه به معناى شناخت رجال است و تعبیر التاریخ به معناى تاریخ سالشمار. خواهیم دید که کتاب ترکیب از هردو شیوه است .
وى بدون استثنا از سوى اصحاب رجال توثیق شده و از وى به عنوان شخصى عابد و زاهد و متقى یاد شده است . این در حالى است ک ابن اثیر وى را به تشیع متهم کرده است .

ابن کثیر نوشته است : به یعقوب لیث صفارى خبر رسید که فسوى از عثمان بد مى گوید. دستور داد تا احضارش ‍ کنند. در این وفت ، وزیر یعقوب گفت : او درباره عثمان بن عفان سجزى ما بد نمى گوید، بلکه درباره عثمان بن عفان صحابى بد مى گید. یعقوب پاسخ داد: رهایش کنید، عثمان صحابى به من چه ربطى دارد!

از میان آثار وى کتاب المعرفه و التاریخ برجاى مانده که آن نیز از سه مجلد، مجلد نخست آن مفقود شده است . نیزبخشى از کتاب المشیخه او باقى مانده است . کتاب المعرفه او در دست مورخان بعدى بوده و مکرر در مآخذ مختلف از آن استفاده و ستایش شده است .متاءسفانه بخش مفقود آن ، تاریخ عمومى اسلام بر اساس سالشمار بوده وتا زمان سفاح ادامه داشته است . مصحح کتاب ، آنچه از آن از این بخش درکتابهاى دیگر نقل شده در مقدمه ارجاع داده است .

دو مجلد دیگر که برجاى مانده ، ادامه حوادث تاریخ اسلام را از سال ۱۳۶ تا ۲۴۲ دنبال کرده است . وى در هر سال فهرستى از حوادث آن سال را به دست داده است . بدین ترتیب باید کتاب فسوى را در کنار کتاب یعقوبى و دینورى و به ویژه خلیف ، از تواریخ عمومى قرن سوم هجرى بدانیم .

مطالبى که وى ذیل هر سال نقل کرده البته مختصر و کوتاه است . وى در ضمن حوادث سالهایى که معاصر باآنها بوده ، آگاهیهاى جالبى به دست داده است . از جمله تعیین محل قبر ابن شهاب زهرى ونیز برخى از آنچه که بر دیوارمسجد دمشق از زمان ولید بن عبدالملک درباره تاریخ بنا ونیز وآیات قرآنى نوشته شده بوده است .

پس از بیان حوادث سال ۲۴۲، کتاب وى صورت شرح حال و رجال به خود گرفته است . وى ابتدا شرح حال صحابه وسپس شرح حال تابعین را مى آورد. به طور استطرادى ، عناوینى از قبیل معرفه القضاه فضائل مصر و صحابه اى که به آن وارد شدند، همینطور شام و تابعین شام و سپس اخبار کوفه و صحابه وتابعینى که درآن بوده اند و نیز فصلى درباره ابو حنیفه و اصحاب او و نیز اعمش در ادامه مى آید. از این دید، کتاب شبیه کتاب طبقات ابن سعد است و در همین تراجم ، اطلاعات تاریخى مختلف فراوان به چشم مى خورد.
وى بنا به استقصاى مصحح ، در این کتاب ، جمعا از ۲۳۲ شیخ نقل کرده است .

افزون بران از عالمان و مولفان پیشین نیز مطالبى گرفته که در مواردى از کتابهاى آنهاست .در جمع ۴۰ نص از عروه بن زبیر در سیره نقل کرده که به نظر مصحح از کتاب او نباید نقل شده باشد. کتابى هم که حدیث زهرى درآن بوده ، ازمصادر فسوى است . برخى از عالمان دیگر که به احتمال ، وى ازآثارشان بهره برده عبارتند از محمد بن اسحاق ، عبدملک بن جریج (م ۱۵۰) معمر بن راشد(م ۱۵۳) لیث بن سعد(م ۱۷۵) ابونعیم فضل بن نعیم (م ۲۱۹) و شمارى دیگر از محدثان .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه احمد بن یحیى بلاذرى ( ۱۷۰ تا ۱۸۰-۲۷۹ه.ق)

احمد بن یحیى بن جابر بلاذرى بغدادى کاتب ، از مهممترین مورخان و نسب شناسان قرن سوم است . سال تولد وى دانسته نیست ، اما گفته شده که قدیمى ترین شیخ اوکه وکیع بن جراح است در سال ۱۹۷ در گذشته و آن زمان ، وى باید هفت تا د سال سن مى داشته است .ابن ندیم از او و آثارش یاد کرده و وى را از مترجمان کتابهاى فارسى به عربى دانسته است که از جمله آثارش ترجمه عهد اردشیر به شعر است .یاقوت با تفصیل بیشترى از او یاد کرده و از ذکر مشایخ وى توسط یاقوت چنین بر مى آید که بلاذرى دانش خود را از محدثان شامى عراقى برگرفته است .

بلاذرى اهل شعر نیز بوده وبیشتر هجویات مى گفته است . وى اشعار در ستایش ماءمون دارد و بعدها یکى از ندیمان متوکل عباسى (م ۱۴۷) و سپس ‍ مستعین (م ۲۵۱) بوده است .شاید همین امر سبب گرایشهاى عباسى در وى شده وشاهد آن این است که از امویان ، تنها عمر و عثمان و عمر بن عبدالعزیز را خلیفه نامیده است . وى ازامویان اندلس نیز سخنى نگفته است .

آثار

دو کتاب با ارزش بلاذرى برجاى مانده است : یکى فتوح البلدان که مورد ستایش مسعودى قرار گرفته و وى گفته است که در فتح شهرها کتابى بهتر ازآن سراغ ندارد. این کتاب درباره سیر فتح شهرها در قرون نخست اسلام مى باشد. کتاب با ارزش دیگر وى انساب الاشراف است که تاریخ دوران اسلامى را در قالب نسب شناسى و خاندانى آورده است .

نام هاى دیگر این اثر، الاخبار والانساب ، جمل انساب الاشراف ، انساب الاشراف و اخبارهم وتاریخ الاشراف است . این اثر بر اساس نسب نگارش یافته اما از نظر ارائه مواد تاریخى ، در بسیارى از موارد، از طبرى نیز اخبار بیشترى را عرضه کرده است . از آنجا ک وى کوشیده تا شرح حال افراد برجسته را ارائه دهد، مواردى را به دست داده که هم در حوزه تاریخ است و هم شرح حال .

این امتیازى است ک این اثر بر سایر کتابهاى تاریخى دارد. طبعا از داشتن نظمى منطقى بى بهره است . به عنوان مثال ، درباره امویان نزدیک به ۳۴۸۳ روایت به دست داده در حالى ک مجموعه روایات طبرى درباره این خاندان ۶۲۸ نقل است . به عبارتى یک سوم کتاب انساب الاشراف اخبار امویان است .

بلاذرى بحث از انساب را بیان نسب عدنانى ها آغاز کرده است . ابتدا از بنى هاشم و پس از آن از بنى عبد شمس که حجم بیشترى را به خود اختصاص ‍ داده و پس از تمام کردن اخبار قریش به قبایل دیگر پرداخته است .
بیشتر مآخذى که وى از آنها بهره برده ، امروزه در دسترس ما نیست و وى با گزینشى که صورت داده متنى بسیاربدیع ، جالب و پر ارزش را برجاى نهاده است .

وى تنها از مدائنى ۱۴۱۶ روایت نقل کرده است .تعجب آن است که کتاب او در دوره هاى متممدى مورد غفلت عمدى و سهوى مورخان قرار گرفته است . انساب الاشراف جداى از چاپ اخیر آن ، به صورت پراکنده چاپ شده است .بخشى از انساب الاشراف به عنوان الجزء الحادى عشر در سال ۱۸۸۳ به عنوان متنى از یک مولف مجهول در آلمان چاپ شده است . دو جلد که یکى به عنوان الجزء الرابع القسم الاول و دیگرى القسم الخاص بمعاویه است به عنوان مجلد چهارم و پنجم در سالهاى ۱۹۳۸ و ۱۹۷۱ در قدس چاپ شده است . همین دو مجلد بعدها به کوشش احسان عبارت به عنوان القسم الرابع من الجزء الاول با اندکى کم و زیاد توسط معهد آمانى در بیروت به چاپ رسید.

جزء دیگرى ازآن به عنوان القسم الثالث که اخبار عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش مى باشد، به کوشش عبدالعزیز الدورى توسط همان معهد چاپ شده است .
جزء ثانى و قسمى ازجزء ثالب آن که اخبار طالبیان است به کوشش استاد محمد باقر محمود با حواشى مفصل در دوجلد به سال ۱۹۷۴ توسط موسسه الاعلمى چاپ شده است . دو جزء اخیر با تغییر شکل در یک مجلد به سال ۱۴۱۶ درقم چاپ شده است .
یک مجلد هم که اخبار سیره است ، توسط محمد حمید الله در مصر توسط دارالمعارف چاپ شده است .

مجلدى هم حاوى اخبار ابوبکر وعمر توسط احسان العمد در سال ۱۴۱۴ در ریاض چاپ شده که عمده نقلهاى آن از طبقات ابن سعد است . مجد دیگرى از این کتاب با عنوان جلد ششم قسمت ب ، توسط خلیل الثمینه چاپ شده (Hebrew (University1993 ) که بخش مربوط به هشام بن عبدالملک است .(۳۷۹)بخش دیگرى از آن با عنوان انساب الاشراف سائر فروع قریش توسط احسان عباس ‍ تصحیح و در سلسله انتشارات معهد آلمانى چاپ شده است .

بخشى دیگر هم با تصحیح رمزى بعلبکى که قسمت سائر قبائل العرب توسط معهد آلمانى چاپ شده است . بخش سیره با تصحیح ماهر جرار همان ناشر زیر چاپ است . قرار بخش مروانیان با تصحیح رضوان السید، و قسمت على وبنوه با تصحیح مادلونگ توسط همان ناشر نشر شود.

جداى ازچاپهاى فوق الذکر، چاپ جدیدى در سیزده توسط سهیل زکار و ریاض زرکى به بازار عرضه شده است .با این که کتاب انساب الاشراف در قرن سوم تاءل یف یافته در نوشته هاى بعدى به ویژه ابولفرج اصفهانى ، یادى ازآن نمى بینیم . حتى در قرون بعد نیز کمتر از آن نقلى صورت گرفته و به هین دلیل نسخ خطى آن نیز پراکنده مى باشد.

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه ابراهیم بن محمد ثقفی (متوفی۲۸۳ه.ق)

ابو اسحاق ابراهیم بن محمد ثقفى در حدود سال ۲۰۰ هجرى در کوفه چشم به جهان گشود و به سال ۲۸۳ در اصفهان درگذشت. ابو اسحاق در آغاز مذهب زیدى داشت و سپس به مذهب امامیه گرایید.

چون در کوفه کتاب المعرفه را در فضایل اهل بیت علیهم السلام تألیف کرد بعضى نقل آن را بر خلاف تقیه دانستند و گفتند مصلحت آن است که آن را به کس نشان ندهد بسا که بیم جانش باشد یا سبب اغتشاش و آشوب شود. گویند ابو اسحاق پرسید کدام شهر است که شیعیان در آنجا از هر جاى دیگر کمتراند؟ گفتند: اصفهان. ابو اسحاق تصمیم گرفت که کتاب خود را در اصفهان نشر دهد، و در هیچ جا روایت ننماید جز در آنجا.

بدین سبب ابو اسحاق رخت به اصفهان کشید و در آنجا به روایت آن کتاب پرداخت.
چون خبر به شیعیان قم رسید کسانى به اصفهان رفتند تا مگر او را به قم برند ولى او همچنان در اصفهان ماند تا جهان را بدرود گفت.

آثار

ابو اسحاق ثقفى را آثار بسیار بوده بعضى شمار تألیفات او را به پنجاه رسانیده‏ اند که از آن جمله است:

غیر از کتاب الغارات،

کتاب المعرفه و

کتاب الحلال و الحرام و

کتاب مقتل امیر المؤمنین.

اما کتاب الغارات، پس از آنکه امیر المؤمنین على بن ابى طالب به خلافت ظاهرى رسید معاویه همواره با آن حضرت در معارضه بود و با فرستادن جماعاتى از سپاهیان خود به درون قلمرو على (ع) به ایجاد آشوب و اغتشاش مى ‏پرداخت و به اصطلاح امروز پیوسته خرابکارى مى ‏کرد.

کسانى که براى اجراى این امور انتخاب مى ‏شدند از بى‏ رحم‏ترین و خونریزترین سرسپردگان او بودند، چون عمرو بن عاص و معاویه بن حدیج‏ که آشوب مصر را برپا کردند و کارگزار على (ع) محمد بن ابى بکر را کشتند و در شکم خر نهادند و آتش زدند یا عبد الله بن عامر حضرمى و ضحاک بن قیس و سفیان بن عوف غامدى و یزید بن شجره هاوى یا شخصى چون بسر بن ابى ارطاه که در یک سفر از دمشق تا یمن و بازگشت به دمشق دهها هزار تن از شیعیان یا طرفداران على را کشت.

از قربانیان این توطئه‏ها یکى مالک اشتر یار وفادار على بود که در راه مصر زهر در طعامش کردند و دیگر محمد بن ابى بکر فرزند ابو بکر و فرزند خوانده على بود که به فجیع‏ترین وضعى کشتندش. اینان حتى از کشتن کودکان خردسال هم دریغ نمى‏کردند چنانکه دو پسر خردسال عبید الله بن عباس را بسر بن ابى ارطاه سر برید. عبید الله بن عباس عامل على (ع) در صنعاء یمن بود. على (ع) دو سه سال بعد از واقعه نهروان را تا زمان شهادت خود، دست به گریبان این نامردمیها بود که در سراسر کتاب مشروحا آمده است.

کتاب الغارات پیوسته مورد توجه محدثین و مورخین و ادبا و نویسندگان بوده است چنانکه ابن ابى الحدید قسمت اعظم بخش تاریخى آن را در شرح نهج البلاغه آورده است و علامه مجلسى بسیارى از آن را در بحار الانوار به مناسبتهایى نقل نموده. در زمان ما نسخه‏ هاى الغارات بکلى نایاب بود مگر نسخه‏اى که در اختیار محقق ارجمند شادروان محدث ارموى قرار گرفت. آن بزرگوار با تبحر و احاطه ‏اى که بر کتب احادیث و تواریخ داشت موفق شد آن را با حواشى و تعلیقات مفصل و سودمند در دو مجلد به چاپ برساند، که الحق کارى است بس شگرف.

اخیرا خطیب عبد الزهراء نسخه دیگرى در کتابخانه ظاهریه دمشق یافت و چاپ دیگرى از این کتاب ارائه داد. با حواشى مختصرتر و ساده‏ترى و این ترجمه از روى نسخه چاپ ایشان انجام پذیرفته و بیشتر حواشى، ترجمه حواشى ایشان است و نیز مترجم از تحقیقات جناب محدث نیز بسیار استفاده کرده است. امید است که این خدمت در پیشگاه اهل نظر پذیرفته آید. و السلام.
 

مقدمه ، الغارات / ترجمه آیتى // عبد المحمد آیتى

زندگینامه ابوالحسن مداینى (۱۳۵- ۲۲۸ه.ق)

على بن محمد بن عبدالله بن ابى سیف مداینى (از موالى سمره بن جندب ) در بصره به دنیاآمد. پس از آن به مدائن رفت و در بغداد در سن ۹۲ سالگى در خانه دوستش اسحاق موصلى در گذشت . وى از معدود مورخانى است که مورد اعتماد اهل سنت واقع شده واین امر شک خاصى نسبت به او برانگیخته است .یحیى بن معین و خطیب بغدادى وى را موثق دانسته اند.یحیى بن معین به احمد بن زهیر توصیه مى کرد که کتاب هاى مدائنى را بنویسد.

این در حالى است که اوروایت مسند از او آورده است .از آنجا که مداینى در بصره رشد یافته ،گرچه بعدها به مداین رفته و مداینى لقب گرفته نباید از داشتن گرایش هاى عثمانى موجود در بصره بى بهره باشد لذا راوى اخبار عوانه بن حکم نیز که به گفته یاقوت ، عثمانىّ الهوى بوده ، همین مداینى است . در خبرى که جاحظ از مدائنى آورد آمده است که مدائنى گفته است : امویان تنها روایات مراثى را قبول مى کردند.وقتى علت را پرسیدند گفت : دلیلش آن بود که این قبیل مشتمل بر مکارم اخلاق بود!

شماره تاءلیفات وى بر اساس شمارش ابن ندیم ۲۳۹ اثر است . این درحالى است که در فهرستى که یاقوت از آثار وى داده ،کتاب هاى دیگرى نیز یاد شده که به نقل برخى تا ۲۶۱ مى رشد. این حجم از تاءلیف سبب شده تا برخى لقب شیخ الاخباریین رابه مدائنى بدهند. بیست وهفت عنوان مربوط به پیامبر (ص ) سى ویک عنوان درباره قریش و شخصیت هاى برجسته قریش ، سى وسه عنوان درباره اخبار زنان و مساءله ازدواج میان اشراف و امثال ذلک . هفت عنوان درباره اخبار خلفا.بیتس و هفت عنوان درباره ایام العرب بعد از اسلام . سى هفت عنوان درباره فتوحات . ده عنوان درباره اخبار عرب . سى و دو عنوان درباره اخبار شعراء، و بقیه در موضوعات دیگر.

همانگونه که از اسامى این نوشته ها بر مى آید. مدائنى از مهمترین مؤ لفان تاریخ نویس در دوره اى است که رسم برنگارش تک نگارى درباره رخدادها وموضوعات خاص بوده است . علاقه خاص مدائنى به این قبیل موضوعات کاملا از نوشته هاى وى آشکار است . به عنوان مثال او به جنبه هاى خاصى از سیره توجه کرده و رساله هایى مانند: کتاب امهات النبى (ص ) کتاب اقطاع النبى (ص )، کتاب عهود النبى (ص )،کتاب رسائل النبى (ص )، کتاب اءخبار المنافقین ، کتاب ازواج النبى (ص )، کتاب عمال النبى (ص ) على الصدقات این گرایش اورا به وضوح نشان مى دهد.

آثار

  1. بسیارى از این تاءلیفات را که اندکى از آنها برجاى مانده و به چاپ رسیده ، باید در حد مقالات کوچک دانست .
  2. به عنوان مثال کتاب الفرج بعد الشده والضیق او که تنوخى ان را ملاحظه کرده تنها پنج تا شش برگ بوده است .
  3. رساله المردفات من نساء قریش مدائنى نیز که توسط عبدالسلام هارون به چاپ رسیده کوتاه است .
  4. این رساله درباره زانین از قریش است که بعد ازمرگ شوهر، به ازدواج دیگرى درآمده اند.
  5. دورساله التعازى و علم الخواص او نیز برجاى مانده است . ممکن است میان تاءلیفات وى ، آثار بلندى نیز بوده که البته تا کنون خبرى از این قبیل آثار وى به دست نیامده است .
  6. به عنوان مثال درباره کتاب المغازى او گفته شده که در سه مجلد بوده است .

بخش هاى زیادى از آثار مفقود او در کتابهاى بعدى آمده است . از جمله فقرات فراوانى از کتاب اسماء من قتل من الاطلبیین در کتاب مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانى آمده است .بلاذرى جمعا ۱۴۱۶ روایت از مدائنى نقل کرده است . درست همانطور که بخش هاى زیادى از کتاب هاى او درباره زنان نوشته در بلاغات النساء آمده است .ابن ابى الحدید نیز بخش هایى از آثار مدائنى را نقل کرده است .
طبرى در بخش تاریخ خراسان در موارد فراوانى از نوشته هاى مدائنى به ویژه اثر او فتوح خراسان سود جسته است . همینطور بلاذرى نیز در اخبار سیره ونیز امویان ، نقلهاى فراوانى از مدائنى دارد. کتاب تاریخ الخلفاء وى هم یکى از آثار مهمى بوده که گویا بیشترین بهره را طبرى از آن برده است .

به هر روى آثار مدائنى با همه گستردگى تنها اختصاص به اخبار دوره اسلامى دارد. از وى درباره موضوع المبتداء چیزى برجاى نمانده .آثار اندکى از جاهلیت رسیده و سایر نوشته هاى او مربوط به دوره اسلامى است . لذا گفته اند اگر کسى اخبار دوره جاهلیت را مى خواهد کتاب هاى ابوعبیده رابخواند و اگر کسى اخبار دوره اسلامى را مى خواهد آثار مدائنى را بخواند.

استاد بدرى محمد فهد، با حصوله تمام ، فهرستى بلند از آنچه از مدائنى درحیطه تاریخ دوره اسلامى نقل شده ، با حفظ ترتیب تاریخى ، از مآخذ مختلف به دست داده است .در متون ادبى نیز، اخبار زیادى در آثار جاحظ زبیر بن بکار، مبرّد، ابن عبدربه :، ابولفرج اصفهانى و دیگران از مدائنى نقل شده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه ابولولید محمد ارزقى (متوفی ۲۴۸)

ابولولید محمد بن عبدالله بن احمد ارزقى ، نویسنده اثر مهم کتاب مکه و اخبارها و جبالها و اودیتها، اثرى جاودانه در تاریخ مکه است . ابن ندیم اورا احد الاخباریین و اصحاب السیر وبنابراین یکى از مورخان به شمار آورده و کتاب مکه اورا کتاب بزرگى خوانده است .

این اثرمؤ لف ، اگرچه نوعى تاریخ محلى است ، اما به دلیل آنکه وى تاریخ مقدس ترین شهر دنیاى اسلام رانگاشته ، در عمل به صورت منبعى مهم براى تاریخ اسلام درآمده است . این کتاب به نام اخبار مکه و ما جاء فیها من الاثار به چاپ رسیده است .آنچه که باید نسبت به مولف کتاب توجه داشته آن که کتاب از آن محمد بن عبدالله است ؛ جزآن که نقش وى در این کتاب ، روایت بخش ‍ اعظم کتاب از جدش احمد بن ولید است و تنها شمار اندکى از دیگران .

شاید بر این اساس بتوان مولف اصلى را جدّ وى دانست نه خود او. وى به مانند وستنفلد بر این باور است که از وجود برخى از اسناد دیگر در کتاب و نیز شباهت هاى میان این کتاب با آنچه در سیره ابن هشام آمده ، چنین برمى آید که کتاب اخبار مکه در اصل کوچکتر از حجم فعلى بوده و به مررو با ضمیمه کردن برخى مطالب دیگر، بر حجم آن افزوده شده است .کتاب اخبار مکه چندین بار تلخیص شده و به شعر نیز درآمده است .
اخبار مکه ، در فصول نخستین خود، تاریخ مکه را از تاریخ کعبه آغاز کرده و سیرى تاریخى از کعبه و مسجد الحرام را به دست داده است . بحث از جرهمیان و حاکمیتشان بر مکه و سپس خزاعه و بعد از آن قریش در پى آمده است . همین طور بحث از بت پرستى و دلائل رواج آن در جاهلیت و نیز حج گذارى در دوران جاهلى .

پس از آن تاریخ کعبه ومکه بد از اسلام تا آتش زدن آن توسط امویان و… بحث از ارکان کعبه و بخشهاى دیگر آن و نیز مسجد الحرام با تفصیل تمام همراه با تاریخچه آنها آمده است . ارائه جغرافیاى دقیق شهر، خانه ها و محلات و منازل شخصیت هاى برجسته مکه در دوران پس از اسلام و نیز روشنگرى درباره محلات شهر، گورستانها… از ابواب دیگر کتاب است .

این کتاب نخست بار تسط وستنفلد در سال ۱۸۵۸ بر اساس سه نسخه در اروپا چاپ شد. چاپ فعلى رایج آن در سال ۱۳۵۲ قمرى با تحقیق رشدى ملحس انجام شده است . مصحح پیوستهایى درباره تاریخ بازسازى کعبه از پس از دورانى که ارزقى آورده و نیز شرحى از سیلهایى که تا این اواخر در مکه آمده و مسائلى دیگر بر کتاب افزوده است . اخبار مکه به سال ۴۱۱ از روى چاپ رشدى ملحس در قم افست شده است . این کتاب توسط دکتر محمد مهدوى دامغانى به فارسى درآمده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه محمد بن اسحاق فاکهى (۲۱۷- ۲۷۲ تا ۲۷۸ه.ق)

ابو عبدالله محمد بن اسحاق فاکهى ازمورخان قرن سوم هجرى است که نیمى از کتاب مهم او با عنوان اخبارمکه به دست ما رسیده است . این کتاب ، بمانند کتاب اخبار مکه ارزقى ونیز تاریخ المدینه المنوره ابن شبه ، از آثارى است که به ظاهر در شمار تواریخ محلى است ، اما به دلیل آن که مشتمل برآگاهیهایى درباره دو شهر اصلى مکه و مدینه است باید در ردیف سایر منابع تاریخ اسلام مورد توجه قرار بگیرد.

شرح حال فاکهى کمتر درمنابع کهن امده و تنها فاسى در العقد الثمین وابن حجر در تغلیق التعلیق شرح حال مختصرى از وى به دست داده اند. عبدالملک بن دهیش ، مصحح ارجمند کتاب فاکهى ، کوشیده است تا آگاهیهاى پراکنده اى را که درباره در دست است ، مقدمه کتاب بیاورد.

قدیمى ترین شخى او، سعیدبن منصور متوفاى ۲۲۷ است که اگر او در هنگام نقل از وى دست کم ده سال مى داشته باید تولد او در سال ۲۱۷ باشد. از این سو، فاسى گفته است که وى در اسل ۲۷۲ زنده بوده است . به احتمال ، درگذشت او میان سال ۲۷۲ تا ۲۷۸است .از برخى از نقلها به دست مى آید که با امراى مکه نشست و برخاست داشته وبنابراین شخصى معتبر و عالمى برجسته بوده است .کتاب اخبار مکه به صورت مسند ارائه شده واوتنها در مجلد دوم کتاب خود از ۲۳۱ شیخ روایت نقل کرده است .

برخى ازمشایخ مهم وى عبارتند از:

محمد بن اسماعیل بخارى ،

مسلم بن حجاج ،

ابوحاتم رازى ،

ابوزرعه جرجانى ،

ابراهیم یعقوب جوزانى ،

حسن بن عرفه عبدى وزبیر بن بکار.

مصحح نام مشایخ وى را با تعیین شمار نقلهایى که از آنها آورده ، ضمن جدولى به دست داده است .اهمیت کتاب فاکهى ، جداى از تلاشى که براى فراهم آوردن اخبار مهم تاریخى کرده نگهدارى متون برخى از کتابهاى مفقود در آن است .

وى از کتاب تاریخ مکه و مسجد الحرام عثمان بن عمرو بن ساج چهل وهفت نص ‍ را نگاه داشته است . از کتاب واقدى در باره مکه بیست وشش نص . ازآثار زبیر بن بکار که اخبار مکه داشته یکصد چهل و هفت نص . از کتاب ابوعبیده معمر بن مثنى که کتابش درباره چاه هاى مکه بوده یازده نص . از المغازى موسى بن عقبه سیزده نص . همینطور از برخى از آثار حدیثى که ازمیان رفته ، قطعاتى حفظ کرده است .

اخبار مکه شمارى از فصول خود را به مسجد الحرام و اجزاء متبرکه آن مانند حجر الاسود، ملتزم ، طواف کعبه ، مقام ابراهیم ، زمزم ، مسجد الحرام ، صفا مروه اختصاص داده و شمار دیگرى از فصول خودرا به تاریخ شهر مکه و تحولات وتغییرات و سیلهایى که پیش و پس ز اسلام در آن آمده است .

ارائه فصلى به تبیین موقعیت محلات و خانه ها که با دقت هرچه تمام تر صورت گرفته از جالبت ترین فصلهاى کتاب است . سایر آگاهیهاى جغرافیاى درباره مکه اعم از چاه ها، راه ها، موقعیت منى و عرفات ومشعر ونیز مساجدى و منازلى که رسول خدا(ص ) در آنها نمازگزارده ، ضمن فصول چندى ارائه شده است .طبقعا برخى ازمسائل فقهى نیز مورد توجه بوده و روایات مروبوط به احکام حرم و یا احکام خرید وفروش و اجاره خانه هاى مکه واز این قبیل نیز ضمن فصولى خاص ارائه شده است .

مصحح کتاب مى نویسد: جزء نخست کتاب ک مفقود شده ، مباحث مربوط به تاریخ مکه را از ابتدا تا هجرت پیامبر(ص ) داشته است . شاهد آن که بجز آنچه در بحث از منى درباره بیعت عقبه آورده ، مطالب دوره بعثت را دربخش باقى مانده نمى یابیم . وى بر اساس آنچه که فاسى در العقد الثمین و دیگران از جزء اول کتاب فاکهى آورده اند، بخشى را به عنوان ملحق در مجلد پنجم (از صفحه ۱۱۱ به بعد) افزوده است .روایات این بخش ، نشانگرى همان نظر مصحح است که جزء نخست کتاب تاریخ مکه از جاهلیت تا هجرت رسول خدا (ص ) به مدینه بوده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه ابوحنیفه دینورى (متوفی۲۸۲ه.ق)

احمدبن داودبن ونند، از مردم دینور. ادب از بصریین و کوفیین فراگرفت و از سکیت و ابن السکیت کسب فوائد کرد و در بسیاری از علوم چون نحو و لغت و هندسه و علوم هند بارع بود و در روایت صادق و ثقه است . (ابن الندیم ). صاحب الفهرست سال وفات او را ذکر نکرده لیکن روضات بنقل از بغیه گوید وفات او به سال ۲۸۲ یا۲۹۰ ه’ ۳۹ . ق. است و حاجی خلیفه ۲۸۱ را نیز بر این اختلاف افزوده است

آثار

او راست :

  1. کتاب تفسیرالقرآن .
  2. کتاب الانواء.
  3. کتاب اصلاح المنطق.
  4. کتاب لحن العامه .
  5. کتاب حساب الدور و الوصایا.
  6. کتاب الوصایا.
  7. کتاب الزیج و حاجی خلیفه گوید آنرارکن الدوله دیلمی کرده است در ۲۳۵ و ظاهراً این غلط است چه رکن الدوله از ۳۲۰ تا ۳۶۶ فرمانروائی داشت .
  8. کتاب النبات و کتابی دیگر هم در آن باب .
  9. کتاب الجبر و المقابله .
  10. کتاب جواهرالعلم .
  11. کتاب الرخد علی رصد الاصبهانی .
  12. کتاب الشعر و الشعراء.
  13. کتاب التاریخ .
  14. کتاب الاخبارالطوال و شاید این دو کتاب یکی است .
  15. کتاب فی حساب الخطائین .
  16. کتاب القبله والزوال .
  17. کتاب البحث فی حساب الهند.
  18. کتاب الجمع و التفریق.
  19. کتاب نوادرالجبر.
  20. و حاجی خلیفه کتاب تفسیر اصلاح المنطق را نیز نام برده است ،
  21. و صاحب روضات بنقل از بغیه کتاب الباه را بر آن افزوده است

و در باب کتاب النبات او گوید: لم یولخًف مثله فی معناه و باز کتاب الرخد علی بن اللره را اضافه دارد و صاحب بغیه گوید او از نوادر رجالی است که بین بیان عرب و حکم فلاسفه جمع کرده است . و لکلرک گوید ابوحنیفه بزرگترین گیاه شناس مشرق است و از اینکه ابن ابی اصیبعه از ترجمه حال او غفلت کرده تعجب میکندو میگوید ابن بیطار نزدیک پنجاه نبات را که قدما برآن اطلاع نداشتند از ابوحنیفه نقل میکند و در همه جامشهود و هویداست که دینوری بنقل اکتفا نکرده و خود بنفسه انواع گیاهان مشروحه کتاب خود را دیده و فحص و تتبع کرده است و اضافه میکند که : در ضمیمه نسخه ای از شرح ارجوزه طب ابن سینا که در کتابخانه پاریس موجود است

نسب و نام ابوحنیفه بدین گونه ضبط شده است : ابوعبدالله بن علی العشاب ، و مینویسد در صف اول گیاه شناسان و علمای خواص ادویه است و سفرهای بسیار برای شناختن منابت نبات و اسامی آن کرده است – انتهی . لکن بنظر می آید که ابوعبدالله بن علی العشاب عالم حشایشی دیگری است چه نه نام و نه کنیت خود و پدر او با ابوحنیفه احمدبن داود موافقت ندارد. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده گوید ابوحنیفه بامر رکن الدوله به سال ۳۳۵ در اصفهان زیجی کرد و لکن این سهوی است ، چه طلوع دولت آل بویه پس از وفات ابوحنیفه است . و رجوع به حبیب السیر ج ۱ص۲۰۷ – ۳۴۹ و معجم الادباء ج ۱ ص ۱۲۳ چ مارگلیوث شود.

وى در سال ۲۳۵ به اصفهان رفت و درآنجا به کار ستاره شناسى و هیئت و ثبت نتایج محاسبات نجومى رصد خانه خود مشغول شده . درباره مقام ادبى وى تا آنجا رفته اند که وى را با جاحظ مقایسه کرده و ابوسعید سیرافى گفته است که بیان ابوحنیفه خوشتر و گفتار ابوعثمان یعنى جاحظ شیرین تر است .براى دینورى بیست و یک اثر در زمینه هاى مختلف یاد شده است .

ابن ندیم آثار دینورى را برشمرده و دانش اورا برگرفته از بصرى ها و کوفى ها دانسته است . او دینورى را متجرد در لغت و هندسه و حساب وهیئت معرفى کرده و وى را موثق شمرده است .

در عین حال ، اثر مهم او با نام اخبال الطوال بسیار با ارزش و حاوى اخبارى بدیع و دست اول است . وى ایرانى بوده و باآن که گرایش شعوبى ندارد، توجهش به ایران سبب شده است تا کتابش ماءخذ مهمى براى تاریخ ایران درآید.

کتاب او شامل سه قسمت است : بخش نخست اخبار انبیا و ملوک گذشته ، بخش دوم اخبار ایران ، بخش سوم اخبار دوران اسلامى تا سال ۲۲۷٫ اخبار الطوال را باید از جمله تواریخ عمومى دانست که در دوران رشد وبالندگى تاریخنگارى اسلامى ، در کنار تاریخ یعقوبى و تاریخ خلیفه بن خیاط وآثار مفقود دیگر پدید آمده است .

بخش عمده اخبار وى ، درباره عراق و تحولات کوفه است . از این جهت حوزه مورد توجه او با نوشته هاى ابومخنف نزدیک است . گرچه وى در دوره پس از امویان نیز مطالب قابل توجهى دارد.
دینروى در این کتاب به سیره نبوى پرداخته و از دوران خلفاى نخست . تنها از فتوحات سخن گفته است . بحث از عثمان و مسائل دوران وى و شرح زندگى سیاسى جامعهخ اسلامى دوران امام على (ع ) در ادامه آمده است . پس ازآن از امویان و عباسیان سخن گفته و از حوزه حوادث عراق خارج نشده است . بحث از تاءسیس بغداد، کشته شدن ابومسلم ، قیام نفس زکیه و سرگذشت امین و ماءمون و نیز شورش بابک ازبحثهاى اصلى اخبار الطوال است .

این سیر، نشانگر آن است ک وى صرفا قصد ارائه اخبار مربوط به ایران را داشته است . بخشى از نقلهاى وى از حوادث عراق بسیار باارزش است . ازآن جمله بخش مروبط به کربلا که صفحات زیادى را به خود اختصاص ‍ داده است .(صص ۲۲۹ ۲۶۲) این حجم درقیاس با سایر موارد، حجم زیادى است . در عین حال ، هیچ اشاره اى به تشیّع وى نمى توان کرد. خبرى از وى که آورده است موسى بن جعفر(ع ) در حضور هارون اختلافات آتى امین و ماءمون را یادآور شده شگفت مى نماید.

در اخبار الطوال از چند کتاب از جمله کتاب الملوک واخبار الماضى از عبید بن شریّه جرهمى که براى معاویه تاریخ نقل مى کرده یاد شده است .در کنار آن ، تعبیرهایى از قبیل قال الهیقم (بن عدى ) قال الکلبى ، قال الاصمعى و… دیده مى شود که نشانگر برخى از مآخذ کتاب است .

برخى به دلیل آن که کتاب او اخبار الطوال با حجم یک جلدى موجود سازگار نیست ، احتمال آن را داده اند ک کتا موجود، اثر مؤ لف دیگرى باشد.(۳۸۶)اما این نمى تواند دلیل درستى بر نفى نسبت شناخته شده کتاب مذکور باشد.

کتاب اخبار الطوال دوبار به فارسى درآمده است . نخست توسط صادق نشاءت که ترجمه اش در سال ۱۳۴۶ خورشیدى توسط بنیاد فرهنگ ایران چاپ شده است . بار دیگر توسط محمود مهدوى داغانى که ترجمه هاى درسال ۱۳۷۱ توسط نشر نى چاپ شده است . اخیرا متن عربى و ترجمه فارسى آن در cd نور السیره توسط مرکز کامپیوتر علوم اسلامى در قم عرضه شده است ./

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوزید عمر بن شبه بن عبید نمیرى بصرى«ابن شبّه» (۱۷۳-۲۶۲ه.ق)

ابوزید عمر بن شبه بن عبید نمیرى بصرى (از موالى بنى نمیر) از مورخان بصرى بنام است . نگاشته هاى وى از مصادر مهم آثارى است که در دوره هاى بعد تدوین شده است . ابن ندیم از وى یاد کرده وفهرستى ازتاءلیفات وى را آورده است . عمده آثار وى درباره کوفه وبصره و مکه ومدینه وبرخى ازآثار ادبى ونسبى است .

کتاب الکوفه ،

کتاب البصره ،

کتاب امراء الکوفه ،

کتاب امراء البصره ،

کتاب امراء المدینه ،

کتاب مقتل عثمان

، محمد و ابراهیم ابنى عبدالله بن حسن و…

اثر مهم و پرارج برجاى مانده وى کتاب تاریخ المدینه المنوره است که بر اساس تنهاترین نسخه با تحقیق فهیم محمد شلتوت درچهار جزء (دومجلد) چاپ شده است .(۳۴۹)کهن ترین تاریخ مدینه کتاب تاریخ مدینه ابن زباله است که بخش هایى از آن در وفاء الوفاء سمهودى برجاى مانده ووستنفلد آن قطعات را در کتابچه اى با نام تاریخ المدینه ابن زباله چاپ کرده است .

متاءسفانه نسخه برجاى مانده از این اثر ناقص است . آنچه هست شامل سه قسمت است . نخست قسمت مربوط به پیامبر(ص ) دوم قسمت مربوط به عمر وسوم قسمت مربوط به عثمان . هر سه بخش ازآغاز و انجام ناقص ‍ است ؛ اما همین اندازه برجاى مانده بسیار مغتنم و ارزشمند است .

ابن شبه آگاهیهاى دقیقى را در بخش نخست کتاب از مدینه و وضعیت آن از حیث تمدنى و آبادى به دست داده است .اوبه تاریخ سیاسى این دوره کمتر توجه دارد و در برابر، در وصف اماکن و محلات آگاهیهاى منحصر دقیقى را به دست داده است . بحث هایى مانند مساجدى که رسول خدا(ص ) درآنها نماز گزارده (۵۷ ۷۹) احادیثى که درباره کوه احد آمده (۷۹ ۸۵) اخبار مربوط به قبرستان بقیع ومحل قبر بزرگان مدفون درآن (۸۶ ۱۰۴)محل دفن حضرت فاطمه زهرا(ص )(۱۰۴ ۱۱۰) یاد از وادى هاى مدینه و مطالبى دیگر درباره جغرافیاى مدینه .وى به تفصیل از صدقات پیامبر (ص ) و امام على (ع ) در مدینه سخن گفته است . افزون برا ینها، میتوان درباره اخبار جنگها، وفدها و بسیارى از مطالب دیگر سیره ، اخبارى را در این کتاب یافت .

نکته مهم در کتاب ابن شبه آن که وى در نقل اخبارى که در قرن سوم وچهارم از دید اصحاب حدیث ممنوعه اعلام شده ، صراحت خاصى دارد.به همین دلیل این کتاب مملو از اخبار مهمى است کهواقعیات تاریخى آن دوره را برملا مى کند. این اخبار به ویژه در بخش مربوط به عثمان وشورش مردم بر وى به طور مبسوط آمده است . در این باره ، هیچ کتابى به دقت این کتاب مطالب ریز آن ماجرا را به دست نداده است .

مطالب کتاب از مجلد نخست تا صفحه ۶۵۱ اخبار دوران پیامبر (ص ) است واز آن پس اخبار دوره عمر که نخستین مطالب آن درباره نسب او، وضع او در جاهلیت و اسلام اوست مى باشد. در این بخش ، شیوه حکومت دارى عمر ونیز ابداعات وى در زمینه هاى مختلف ازجمله وتاءسیس نماز تراویج و دیگر مسائل از قبیل سیره عمر، موافقات عمر (ص ۸۵۹) به تفصیل آمده است . آخرین بخش مربوط به عمر، مسائل مربوط به کشته شدن او و تشکیل شوراى خلافت و اخبار آن است (ص ۸۶۸).

اخبار مربوط به عثمان از صفحه ۹۵۲ آغاز مى شود. در این بخش نخستین عناوین مربوط به اقدامات دینى عمر از جمله برخى از تشریعات و همچنین تلاش وى در جمع نسخ قرآن و یکسان کردن آنها، و در نهایت اخبار شورش برعثمان است که با تفصیل هرچه تمامتر در این کتاب آمده است .

بدین ترتیب باید گفت تاریخ مدین ابن شعبه منبعى است کهن که از هر حیث اخبار آن قابل توجه بوده واز نخستین متون تاریخى است که از یک سو به عنوان متنى مهم در تواریخ محلى آن هم تاریخ مدینه الرسول و از سوى دیگر حاوى اخبار مهم از دوره خلافت خلفاى نخستین ، به دست ما رسیده است . طبعا هیچ محقق تاریخ اسلام نمى تواند بدون احاطه بر آن و موضوعات متنوع موجود درآن ، درباره تاریخ مدینه و دوران خلافت خلفاى نخست تحقیق کند.

افزون بر تارخى المدینه ، کتابى مخطوط از وى برجاى مانده با نام جمهره اشعار العرب که نسخه آن در قاهره موجود است . فقراتى از کتاب اخبار اهل البصره او در تاریخ طبرى مانده است .از کتاب اخبار بنى نمیر وى فقراتى در الاغانى هست . نیز فقراتى از اخبار مکه در الاصابه ابن حجر نقل شده است . ابولفرج اصفهانى درمقاتل از کتاب اخبار محمد و ابراهیم ابنى عبدالله وى نیز نقل کرده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه ابومحمد عبدالله بن مسلم «ابن قتیبه مروزى دینوى»«ابن قتیبه »(۲۱۳ -۲۷۶ه.ق)

ابومحمد عبدالله بن مسلم معروف به ابن قتیبه مروزى دینوى از ادبا ومورخان اهل سنت درقرن سوم هجرى است . وى آثارى در ادب ، حدیث ، قرآن و تاریخ دارد که بسیارى ازآن ها به دلیل کثرت استفاده ، برجاى مانده است . پدر وى از مرو بوده ، خود او در بغداد متولد شده و مدتى در شهر دینور قاضی بوده است . 

استادان

ازجمله مشایخ وى در بغداد،

محمد بن سلام جمحى (ص ۲۳۱)

یحیى بن اکثم قاضى (۲۴۲)

ابوحاتم سهل بن محمد سجستانى ( م ۲۴۸ یا ۲۵۵)

و شمارى دیگر از محدثان و اخبارین برجسته این دوره بوده اند.

آثار

برخى از آثار وى عبارتند از:

  1. غریب القرآن ،
  2. مشکل القرآن ،
  3. مختلف الحدیث ،
  4. دلائل النبوه ،
  5. الاختلاف فى اللفظ،
  6. ادب الکاتب ،
  7. الاسئله والاجوبه ،
  8. فضل العرب على العجم ،
  9. عیون الاخبار،
  10. طبقات الشعراء والمعارف

مهمترین اثر تاریخى وى کتاب المعارف است . این اثر به صورت دائره المعارف مختصرى درباره دانستنیهاى لازم درباره تاریخ اسلام تدوین شده است . به همین دلیل در نوع خود کار بدیعى است . عجیب آن است که مسعودى ، ابن قتیبه را متهم کرده که مطالب کتابهاى ابوحنیفه دینورى را برداشته و در کتاب هاى خود مى گذارد.

فصلى از کتاب معارف که در حکم یک کتاب شرح حال نیست هست ، به صحابه اختصاص دارد. پس از آن فصلى به خلفا وشرح مختصرى از آنان را تا زمان المعتمد عباسى به دست مى دهد. فصلى به اشراف و بزرگان که هرکدام به نوعى در حوادث مهم زمان نقشى داشته اند اختصاص داده شده است . در ادامه فصلى در شرح حال تابعین و پس از آن فصلى درمعرفى اهل حدیث آمده است . قاریان ، نسب شناسان و اخباریان ، راویان اشعار، معلمان و متهاجران .

پس از آن آمده است . بحثى از الاوائل ،فتوحات ،حاکمان عراق ، فرقه ها، کاتبان ، و دبیران شاهان و امیران ، شاهان حبشه ، حیره ، و عجم نیز در انتها آمده است . این فهرست تاءیید مى کند که ابن قتیبه در صدد تاءلیف کتابى جامع و دائره المعارفى تاریخى اما مختصر بوده است . بهترین چاپ ، چاپ ثروت عکاشه است که درقم نیز توسط انتشارات رضى (سال ۱۳۷۳) افست شده است .

از دیگر آثار وى که آگاهى هاى تاریخ فراوانى درآن آمده ، کتاب عیون الاخبار است . این کتاب از جمله آثار ادبى است که هر باب آن اختصا به یک موضوع اجتماعى سیاسى یا ادبى است که هر باب آن هر نقل تاریخى ، شعر، حکایت یا کلمه قصارى که پیرامون آن موضوع نقل شده جمع آورى مى شود. کتاب مزبور در چهار جلد توسط دالکتاب العربى بیروت منتشر شده و در قم نیز افست شده است . کتاب الشعر والشعراء ابن قتیبه نیز حاوى شرح حال شمار فراوانى از شاعران برجسته دوران جاهلى واسلامى بوده ومواد فراوانى براى تاریخ ادبیات درآن آمده است .

از دیگر آثار تاریخى که به وى منسوب شده کتاب الامامه والسیاسه است . ثروت عکاشه مصحح کتاب المعارف نسبت این کتاب را به ابن قتیبه نادرست مى داند. نخست بدان دلیل که در شرح حالهایى که براى وى نوشته اند، جز ابوعبدالله توزى معروب به ابن شباط،چنین کتابى براى او یاد نکرده اند. در متن کتاب آمده که مؤ لف در دمشق بوده در حالى که ابن قتیبه از بغداد جز به دینور نرفته است . نیز در متن کتاب از ابولیلى نقل شده در حالى که اودرسال ۱۴۸ در کوفه قاضى بوده واین ۶۵ سال قبل از تولد ابن قتیبه است . چهار آن که در کتاب ، از زنى که مولف اورا دیده خبرى درباره فتح اندلس آمده که باز سال تولد ابن قتیبه سازگارى ندارد. مولف از حمله موسى بن نصیر به مراکش یاد مى کند که این شهر را یوسف بن تاشفین در سال ۴۴۵ ساخته واین باسال مرگ ابن قتیبه ۲۷۶ سازگار نیست .

شاید مهمترین دلیل عدم صحت کتاب الامامه والسیاسه به ابن قتیبه ، عدم سازگارى نثرآن با دیگر آثار او باشد. افزون برآن ، شیوه نگارش وى در تاریخ ، میان آنچه در المعارف انجام داده با آنچه در الامامه آمده توافق وتناسب ندارد.گرایش مذهبى اوبا محتواى آنچه در الامامه درباره سقیفه و داستان اختلاف مسلمانان درآن دوره آمده همخوانى ندارد. البته وى در کتاب الاختلاف عبارتى دارد که توهم گرایش شیعى را نسبت به او برانگیخته که عکاشه خواسته است از آن پاسخ دهد.

وى با مقابله با مشبه ، تا اندازه اى خود را با اخل حدیث ک سنیان سخت متعصب اند روبرو کرده است . در جاى دیگرى نیز از اهل حدیث به دلیل پنهان کردن فضائل امام على (ع ) به ویژه حدیث غدیر ناراحت است و شکایت مى کند که چرا باید به خاطر مخالفان (روافض ) اهل جدیث این حقایق را کتمان کنند.با این حال او سنى است و هیچ علقه شیعى ندارد.

به هر روى کتاب الامامه والسیاسه حتى اگر از ابن قتیبه نباشد، ازآثار باارزش ‍ تاریخى از قرن سوم است . این کتاب در اصل تاریخ خلفاست . بحث از جانشینى ابوبکر آغاز شده و با تکیه بر حوادث عراق ، تا کشته شدن امیر پیش رفته است . بسیارى از اخبار این کتاب ، نقل هاى منحصرى است که قرائن تاریخى دیگر مؤ ید آنهاست ، اما عین آنها درنقلهاى دیگر نیامده است .

به همین دلیل ، باید این اثر منابع اولیه تاریخ خلفا نخستین تا عصر اول عباسى دانست . چاپ پیشین الامامه والسیاسه درقاهره ،به سال ۱۳۸۸ توسط مطبعه مصطفى البابى الحلبى انجام شده است .چاپ جدید بافهارس توسط على شیرى چاپ شده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه محمد بن همام اسکافى (۲۵۸- ۳۳۶ ق)

ابوعلى محمد بن همام بن سهیل اسکافى. از چهره‏هاى درخشان، بزرگان شیعه و یاران سفراى امام زمان علیه السلام.وى در اسکاف- محلى میان بصره و کوفه- زاده شد. در آن زمان کوفه و اطراف آن به عنوان سرزمین دوستداران به حضرات معصومین علیهم السلام شناخته مى ‏شد.

محمد در خانواده‏اى تازه مسلمان که اسلام را از شیعیان پذیرفته بودند، چشم گشود و پرورش یافت.
خود مى ‏گوید:
«پیش از به دنیا آمدنم، پدرم نامه‏اى براى امام حسن عسکرى علیه السلام نوشت و از ایشان خواست تا دعا بفرماید خداوند فرزند صالحى را به وى عطا فرماید. امام در ذیل نامه مرقوم فرمود: خداوند خواسته تو را برآورده فرمود».

محمد اسکافى پس از تحصیلات مقدماتى، براى کسب دانش آن روزگار به بغداد که آن زمان مرکز دانش بود، رهسپار شد اما هدف مهم‏تر وى آن بود که بدین طریق به نایب خاص قائم آل رسول علیه السلام نزدیک و نزدیک‏تر شود و بتواند دستورهاى ایشان را اجرا کند.
شیخ طوسى درباره وى مى گوید:

«ابوعلى محمد بن همام اسکافى، شخصیتى جلیل القدر و مورد اطمینان است و روایات فراوانى را روایت کرده است».
محمد اسکافى در ۸۰ سالگى به سراى باقى شتافت.

تألیفات وى:

۱- کتاب التمحیص؛
۲- الانوار فى تاریخ الائمه.

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقاحسین بروجردی

زندگینامه ابومحمد احمد بن على«ابن اعثم کوفى الکندى» (متوفی ۳۱۴ ق)

ابومحمد احمد بن على، معروف به ابن اعثم کوفى الکندى. محدث، شاعر و تاریخ‏نگار بزرگ شیعى.از زادگاه و زادروز وى هیچ اطلاعى در دست نیست و حتى در نام و نسب وى اختلاف است. برخى نام وى را احمد و برخى محمد آورده ‏اند. همچنین لفظ «اعثم» را که لقب پدر وى بود، گاهى درباره خود وى «ابن اعثم» به کار بردند.

یاقوت حموى در معجم الادبا ابیاتى از وى آورده است. نیز در ارشاد الاریب الى معرفه الادیب، حموى از وى چنین یاد مى‏کند:
«مورخ است و شیعى مذهب و نزد اهل حدیث ضعیف شمرده مى‏شود»؛ که البته سخن حموى از جهت بغض و کینى است که به تشیع دارد.

از خاکجاى وى هیچ‏گونه اطلاعى در دسترس نیست.

تألیفات وى:

۱- الفتوح؛
۲- کتاب التاریخ؛
۳- کتاب المألوف.(۱)

محمد(ابومحمد على یا احمد) بن على بن اعثم کوفى نویسنده کتاب پرمحتواى الفتوح است که تا دوره اخیر از سوى مورخان و شرح حال نویسان مورد غفلت واقع شده بود. متن عربى کتاب وى تنها یک دو دهه است که در دسترس محققان قرار گرفته و گویا از روى تنها نسخه به چاپ رسیده است .بخشهاى از متن عربى به وسیله متن فارسى باقى مانده از قرن ششم تکمیل شده است .

به نظر مى رسد که متن حاضر نباید مشتمل بر تمامى متن اصلى باشد. موردى از این کتاب که ابن طاووس آن را نقل کرده ، در متن حاضر نیامده است .

این ترجمه ، ترجمه اى است که آزاد که از حیث ادبى از اهمیت بالایى برخوردار است و تنها تا وقایع امام حسین (ع ) رادارد. متن عربى کتاب از پس از رحلت پیامبر (ص ) شروع شهد و تا پایان خلافت مستعین را دربرگرفته است . ابن اعثم در بیشتر موارد از مآخذ خود یاد نکرده ، اما بسیارى از اخبار آن را در سایر منابع مى توان یافت . در عین حال در مواردى یاد از برخى از منابع خود کرده است .

برخى ازنامهاى آشنا عبارتند از شعبى ، نصر بن مزاحم ،واقدى ، زهرى ، هشام کلبى ، وى پس ‍ از یاد از این اسناد که اسامى نوعا همراه با تصحیف است مى نویسد: من همه روایات اینها را با وجود اختلافات موجود درآنها جمع آورى کردم و از مجموع آنها یک روایت را با مضمونى واحد ترتیب دادم .

وى در جاى دیگرى هم مانند همین اسامى و اسناد را باهمان آشفتگى به دست داده و دقیقا همان جمله را که یک روایت ازمجموع روایات فراهم کرده و آورده است .بى شبهه یکى از مهمترین مآخذ او آثار ابومخنف بوده و افزون بر آن که در سند بالا از طریق کلبى از وى یاد کرده ، در برخى موارد با سند مستقل خود مطالبى از ابومخنف نقل کرده است .

همینطور، در مواردى نقل معینى را به نقل از هیثم بن عدى (واو از عبدالله بن عیاش از شعبى ) آورده است .ایضا وى رشته اى از اسناد را در مورد دیگرى به دست داده که نیاز به بررسى مفصل دارد. در میان آنها سندى نیز آمده که نهایت آن چنین است … حدیث کرد مرا ابوعمر حفص ‍ بن محمد از جعفر بن محمد الصادق از پدرش از پدرانش . در این اسناد نامهاى آشنا نصر بن مزاحم منقرى ، واقدى ، هشام کلبى از ابومخنف ، عوانه بن حکم ، هیثم بن عدى ، ابن داءب وابولبخترى مى باشد.

ابن اعثم در اخبار مربوط به جنگ امویان و عباسیان و آغاز خلافت عباسیان ، به طور مرتب مطالبى از مدائنى نقل کرده است .در مورد دیگرى از احمد بن یحیى (بلاذرى ) نقلهایى را آورده است .
ابن اعثم در بخش فتح خراسان از کتاب مدائنى بهره برده است . همانطور که درباره فتح ارمینیه و آذربایجان ، از کتابهاى ابوعبیده ، معمر بن مثنى که دو کتاب با عنوان فتح ارمینیه وآذربایجان داشته استفاده کرده است .

به هر روى در بیشتر موارد نقلها با قال که گفته خود ابن اعثم یا راوى کتاب اوست آغاز مى شود و گزیده اى از روایات مربوط به وقایع را در مى گیرد. بدون شبهه ، کتاب از روى مآخذ دست اول نوشته شده و مطالب منحصر فراوانى دارد.
کتاب فتوح تا صفحه ۲۴۴ مجلد هشتم تمام مى شود، اما پس از آن عنوان حکایه الامام الشافعى مع الرشید آمده است . به دنبال آن عنوان ایضا خبر الشافعى نیز آمده و بار دیگر روال طبیعى کتاب که تاریخ دوران رشید است ادامه یافته است . یا باید تعبیر تم کتاب الفتوح غلط باشد یا آن که مولف بعد از تاءلیف بخش پایانى را برآن افزوده باشد. بخش اخیر کتاب فتوح ، شباهت فراوانى به نقلهاى طبرى دارد.

گفتنى است که در سالهاى اخیر، کتابى با نام کتاب الرده از واقدى چاپ شد که شباهتهاى فراوانى با بخش اخبار رده کتاب الفتوح دارد. یک حدس ان است که ابن اعثم با استفاده از کتاب واقدى این بخش را تاءلیف کرده و حدس دیگر آن که بعدها بر اسا این کتاب ابن اعثم متنى فراهم آمده و منسوب به واقدى شده است . این مساءله نیاز به تقحیق بیشتر دارد.

ابن اعثم متهم به تشیع است . نگاهى به کتابش اتهام تشیع امامى و یا زیدى و اسماعیلى را رد مى کند؛ زیرا درباره خلفاى نخست مطالب مثبت زیادى آورده است . در عین حال واقعیاتى را نیز که به کار شیعیان مى آید، فراوان در خود جاى داده است .

این مساءله به تشیع عراقى او باز مى گردد. مى دانیم درباره راویان و اخباریان کوفى اصل بر تشیع است .ابن اعثم نیز باید متاءثر از این نوع خاص از تشیع باشد. نگاهى به مسائل تولد امام حسین (ع ) و رفت و شد فرشتگان و خبر دادن جبرئل از شهادت امام حسین (ع ) و چگونگى این نقل هاى ، نشان مى دهد که وى ازمآخذ شیعى استفاده کرده و بدون تغییر در لحن آن ها، آن مطالب را آورده است .

کتاب فتوح منبع اخبارى است که درباره آگاهى پیامبر (ص ) و امام حسین (ع ) از شهادت آن حضرت در کربلا خبر مى دهد به عنوان نمونه به این نقل بنگرید:
قال شرحبیل ابن ابى عون : ان الملک الذى جاء النبى (ص ) انما کان ملک البحار و ذلک ان ملکا من ملائکه الفرادیس نزل الى البحر الاعظم ، ثم نشر اجنحته علیه و صاح صیحه و قال : یا اصحاب البحار! البسوا ثیاب الحزن فان فرخ محمد مزبوح مقتول ، ثم جاء الى النبى (ص ) فقال : یا حبیب الله ! یقتتل على هذه الارض فرقتان من اءمتک ، احداهما ظالمه معتدیه فاسقه ، یقتلون فرخک الحسین ابن ابنتک باءرضکرب وبلاء. و هذه تربته یا محمد! قال : ثم ناوله قبضه من اءرض کربلاء و قال : تکون هذه التربه عندک حتى ترى علامه ذلک : ثم حمل ذلک الملک من تربه الحسین فى بعض ‍ اجنحه فرم یبق ملک فى سماء الدنیا الاشمّ تلک التربه و صار فیها عنده اثر و خبر.

مطالبى که در این کتاب درباره جنگهاى ارتداد آمده ، به طور منحصر حاوى اخبارى است که نشان مى دهد برخى از کسانى که مرتد نامیده شدند، کسانى بودند که به دفاع از حق امام على (ع ) و اهل بیت حاضر به پرداخت زکات به حکومت ابوبکر نشده بودند.
مطالب آن درباره حوادث عراق ، افزون بر اخبار آن درباره سایر شهرهاست .

یک جلد از چاپ هشت جلدى درباره کربلا بوده ومجلد مزبور ازمآخذ دست اول حماسه کربلا محسوب مى شود. همین متن با اندک تغییر در مقتل الحسین از خوارزمى آمده است . یاقوت شرح حال کوتاه وى را آورده و ضمن شیعه دانستن او، دو کتاب براى وى یاد کرده است . نخست تاریخ او از زمان ابوبکر تا هارون و دوم کتاب تاریخ او مشتمل برحوادث زمان تا دوران مقتدر.
او کتاب اول وى را از آغاز خلافت ابوبکر تا دوره هارون دانسته در حالى که کتاب حاضر از خلافت ابوبکر تا خلافت معتصم را شامل مى شود.

چاپ نخست این کتاب در هند تحت مراقبت محمد عبدالمعید خان و توسط مجلس دائره المعارف المعثمانیه در حیدر آباد دکن چاپ شده است . همین چاپ در بیروت توسط دارالندوه الجدیده افست شده است . چاپ دیگرى از متن عربى فتوح با تحقیق على شیرى در بیروت توسط دارالفنون انجام شده است . امتیاز این چاپ فهرست یک جلدى بر متن کتاب است .

اشاره کردیم که چاپ فتوح در هند بر اساس یک نسخه بوده که از آن در حواشى اصل یاد شده و مصحح اصلاحاتى از سایر کتابها روى متن کرده است . سزگین نسخه هاى مختلفى از این کتاب را یاد کرده و افزوده که کتابى هم با عنوان ابتداء خبر وقعه صفین در کتابخانه منجانا هست که ممکن است بخشى از همین فتوح باشد.(۲)



(۱)منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقاحسین بروجردی

(۲)منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى بغدادى یا کوفى«ابن قتیبه» (۲۱۳- ۲۷۶ ق)

ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى بغدادى یا کوفى. فقیه، محدث، مفسر و از بزرگان ادب و منتقد شعر، عالم اخبارى، متکلم و دانشمند روزگار خود.

وى اصالتا ایرانى بود اما در بغداد و به گفته‏اى در کوفه زاده شد. در بغداد جاى گرفت و حدیث و نگاشتن آن را شروع کرد و به همین دلیل هم نام آور است. البته به خاطر چیرگى و تسلطش برشعر، ادب و نقد علمى ادبیات عرب نیز مشهور است.

چندى در دینور به منصب قضاوت نشست و پس از آن در بغداد به تألیفات خود پرداخت. استادانى که ابن قتیبه در نزدشان در علوم مختلف از جمله حدیث، لغت، کلام و … بسیار آموخت و بهره‏ها برد، مى‏توان به ابوحاتم سجستانى، ریاشى، جاحظ، ابوعبدالله حمدانى، عبدالرحمن بن قریب معروف به اصمعى و … اشاره کرد.
درباره خاکجاى وى اختلاف است؛ اما قطع یقین یا در کوفه (احتمال کم) یا در بغداد (احتمال بسیار) بوده است.

تألیفات وى:

۱- تفسیر غریب القرآن؛
۲- غریب الحدیث؛
۳- عیون الاخبار؛
۴- الشعر و الشعراء؛
۵- جامع الفقه و …

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقاحسین بروجردی

زندگینامه ابوالفضل نصربن مزاحم بن سیار منقرى« نصر بن مزاحم » ( ۱۲۰- ۲۱۲ه.ق)

او ابو الفضل نصر بن مزاحم بن سیار منقرى است که نسبتش به بنى منقر بن عبید بن حارث بن عمرو بن کعب بن سعد بن زید مناه بن تمیم مى‏ رسد(۱). وى مورخى است عرب که به گفته مورخان در مذهب خویش غلوى داشت.

خاستگاهش کوفه بود ولى بعد در بغداد سکونت گزید و در آنجا از

  1. سفیان ثورى،
  2. و شعبه بن حجاج
  3. ، و حبیب بن حسان،
  4. و عبد العزیز بن سیاه،
  5. و یزید بن ابراهیم تسترى،
  6. و ابى الجارود،
  7. و زیاد بن منذر استماع حدیث کرد.

پسرش (حسین بن نصر) و نوح بن حبیب قومسى، و ابو صلت هروى، و ابو سعید اشج، و على بن منذر طریقى، و گروهى از کوفیان نیز از او روایت کرده ‏اند. از آنجا که وى از ساکنان بغداد بود خطیب بغدادى در تاریخ خویش زندگینامه او را آورده است(۲). تاریخها سال ولادت او را براى ما باز نگفته‏اند ولى همین که او را در ردیف ابو مخنف شمرده‏ اند ما را بر آن مى‏دارد که بگوییم وى از کهنسالان بوده زیرا چنان که ابن حجر در لسان المیزان ذکر کرده ابو مخنف لوط بن یحیى، پیش از سال ۱۷۰ ه ق در گذشته و با این حساب احتمال مرجح آن است که ولادت نصر به سال ۱۲۰ ه ق بوده باشد.

تذکره‏نویسان آورده‏اند که او عطار بود و عطر مى‏ فروخت، و شاید همین (ملازمت با بوى خوش) باعث شده است که رایحه‏اى از خوش ذوقى از کتابش به مشام جان رسد و نیز شاید همین (دقت و ظرافت حرفه‏اى) چنین روح‏ درخشانى را که در تألیف خود دارد بدو بخشیده باشد؛ چه او مقدمات جنگ صفین را با مهارت و به ترتیب آورده و سپس با نهایت دقت و به گزینى تصویرى از اصل نبرد را که محور اصلى کتاب است براى ما ترسیم مى‏ کند و به روایت اخبار گروههاى (درگیر پیکار) و خطبه‏ ها و اشعارشان مى ‏پردازد،

و با آنکه این اشعار شامل سروده‏هاى راویان یا تلفیق خبرنگاران است، در تمام کتاب از توفیق رعایت انسجام و هماهنگى و پیوستگى و درستى تصویر و ترتیب و نظم گزارش بى ‏نصیب نیست.

مورخان را در موثق شمردن نصر اختلاف است و این روشى است که در مورد هر راوى شیعى دیگرى نیز دارند. در حالى که ابن حبان او را در شمار ثقات مى ‏آورد (۳)و ابن ابى الحدید شیعى در حق او مى ‏گوید (۴)«ما آنچه را نصر بن مزاحم در کتاب صفین در این باب آورده ذکر مى‏کنیم چه او مورد اعتمادى راستین و درست‏گوى و از نسب جانبدارى و دغلى به دور، و از رجال اصحاب حدیث است»، آنگاه عقیلى درباره او گوید: «شیعه ‏ایست که در حدیثش اضطراب است»(۵) و ابو حاتم گوید: «حدیثش دستخوش گرایش و متروک است»(۶).

هر چه باشد کسى که به این کتاب او بنگرد آرامش مورخ را- که گرایشهاى تعصب‏آمیز، جز در پاره‏اى موارد ناچیز که گزیرى از آن نیست، او را به هوادارى وا نداشته- احساس مى‏کند. او وقتى زبونیها و معایب معاویه را ذکر مى‏ کند نیش زبانهاى دشمنان درباره على علیه السلام را نیز پنهان نمى ‏دارد.

مصنفات او

یاقوت گوید(۷) : «به تاریخ و اخبار آگاه بود» و ابن الندیم‏(۸) مصنفات او را چنین آورده:

  1. کتاب الغارات‏(۹) ،
  2. کتاب الجمل،
  3. کتاب صفین،
  4. کتاب مقتل حجر بن عدى و
  5. کتاب مقتل الحسین بن على.

صاحب منته المقال بر این افزاید(۱۰) :

  1. کتاب عین الورده(۱۱) ،
  2. کتاب اخبار المختار(۱۲) و
  3. کتاب المناقب.

چنان که ملاحظه مى ‏کنید کوشش این مرد متوجه تألیفات شیعى بوده و دست روزگار از تمام آثار او جز کتاب حاضر، کتاب صفین، اثر دیگرى را به امانت براى ما نگه نداشته است(۱۳).



( ۱) المعارف، ۳۶ و الاشتقاق، ۱۵۲
( ۲) تاریخ بغداد، ۱۳: ۲۸۲- ۲۸۳
( ۳) لسان المیزان، ۶: ۱۵۷
( ۴) شرح نهج البلاغه، ۱: ۱۸۳
( ۵) حدیث مضطرب یکى از دوازده قسم حدیث ضعیف و حدیثى است که سند آن مختل باشد، به خلاف حدیث جید یا نیکو.- م.
( ۶) لسان المیزان، ۶: ۱۵۷

( ۷) معجم الادباء، ۱۹: ۲۲۵
( ۸) الفهرست، ۱۷۳٫ یاقوت در معجم خود نیز نام این مصنفات را بدون تصریح به اینکه از کجا نقل شده یاد کرده است.
( ۹) از کسانى که کتابى به همین نام تألیف کرده‏اند، ابراهیم بن هلال ثقفى است که ابن ابى الحدید از او بسیار روایت مى‏کند.
( ۱۰) منته المقال، ابى على محمد بن اسماعیل، ۳۱۷
( ۱۱) عین الورده، همان رأس عین، شهر مشهورى در جزیره( بین النهرین علیا- سرزمین واقع بین دجله و فرات) است که در آن پیکارى بین اعراب واقع شد و از روزهاى تاریخى( ایام العرب) است. معجم البلدان.
( ۱۲) مختار بن ابى عبید ثقفى، صاحب طریقه« مختاریه» که آن را« کیسانیه» نیز گویند و فرقه‏اى از فرقه‏ هاى شیعه است. الفرق بین الفرق. ۲۷- ۲۸

(۱۳)مقدمه نصر بن مزاحم، پیکار صفین / ترجمه وقعه صفین – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۷۰ ش.

زندگینامه محمد بن ابى عمیرازدى(قرن دوم وسوم هجری)

این گفتار به گوشه هایى از شخصیت یکى از اصحاب بزرگ ائمه (علیهم السلام) و محدّثان بلند مرتبه شیعه؛ یعنى «محمد بن ابى عمیر ازدى» مى پردازد.

نام و تبار او

کنیه محمد بن ابى عمیر«ابو احمد» و نام پدرش «زیاد بن عیسى» است، لیکن بیش تر از وى به همراه کنیه پدرش «محمد بن ابى عمیر» و گاه به طور خلاصه «ابن ابى عمیر» یاد مى شود.
از سلسله نسب او چنین بر مى آید که جدش «عیسى » اولین کسى از اجداد او بوده که به اسلام گرویده است. بنابر ظاهر گفته شیخ طوسى، پدر محمد بن ابى عمیر از موالى مُهَلَّب بن ابى صُفْره، از طایفه ازد بوده است. ۱

مهلّب بن ابى صفره از امراى عبدالملک بن مروان اموى بود. وى در سال (۷۴ق.) براى سرکوب مخالفان خلیفه، به منطقه کرمان رفت و پس از آن از طرف عبدالملک والى خراسان گردید. او هم چنان بر این مقام بود تا این که در سال (۸۲ق.) درگذشت. پسران او، یزید و مفضل نیز از نزدیکان دستگاه خلافت اموى بودند و پس از مرگ پدر، هر دو مدتى حکم ران خراسان بودند.۲

اگر مولا بودن ابن ابى عمیر را«ولاء عتق» بدانیم، از آن جا که مولا بودن او را به مهلّب بن ابى صفره ازدى (م.۸۲ق.) نسبت مى دهند، احتمالاً این امر در زمان جدّ ابن ابى عمیر(دو نسل قبل از او) صورت گرفته و از آن پس، پدر او و خودش از موالى مهلّب ازدى شناخته شده اند.

اجداد او احتمالاً یمنى بوده اند، زیرا «جاحظ» ادیب و دانشمند معاصر، در کتاب فخر قحطان على عدنان (که علل برترى قوم قحطان بر قوم عدنان را بر شمرده است) از محمد بن ابى عمیر به عظمت و برترى یاد کرده و ظاهراً او را یکى از دلایل فخر قحطان بر عدنان دانسته است. نگارنده به این کتاب دست نیافته، اما از ظاهر آن چه که شیخ طوسى نقل مى کند چنین بر مى آید که محمد بن ابى عمیر اصالتاً قحطانى بوده۳ و قحطان قومى بودند که در یمن مى زیسته اند.

به هر روى، محمد بن ابى عمیر خود در بغداد به دنیا آمده و تا آخر عمر در آن جا سکونت داشته است. او به شغل بَزّازى و فروشندگى پارچه «سابرى» اشتغال داشته۴ و متموّل بوده است.۵

خلفاى عباسى و ابن ابى عمیر

محمد بن ابى عمیر ازدى همواره از جانب حکام جور عباسى، مورد ظلم و آزار قرار گرفته و بارها بر سر عقیده خود به زندان افتاده و شکنجه هاى طاقت فرسایى را متحمل شده است.

در یکى از همین زمان ها بود که «رشید» براى پى بردن به نام اصحاب امام کاظم(علیه السلام) و شیعیانش در عراق، او را دستگیر و زندانى کرد. در زندان او را سخت شکنجه کردند و بیش از صد تازیانه به وى زدند تا نام اصحاب امام را فاش کند، اما این صحابى پاک باخته امام، در برابر شکنجه مأموران «رشید» مقاومت کرد و زبان به افشاى نام یاران حضرت نگشود.۶

مقارن همین ماجرا، رشید عرصه را بر امام کاظم(علیه السلام) تنگ کرد و ایشان را زندانى کرد. او قصد داشت کار امام و یارانش را یک سره کند، اما مقاومت و ایستادگى کسانى چون محمد بن ابى عمیر نقشه هاى او را بى اثر و خنثى کرد، به گونه اى که سیاست خشونت رشید، در عمل شکست خورد. بعد از رشید، فرزندش مأمون به دلیل پایگاه عمیق و گسترده امام رضا(علیه السلام) در اجتماع، سیاست دیگرى را در پیش گرفت.

در برهه اى دیگر، پس از شهادت امام رضا(علیه السلام) محمد بن ابى عمیر به دلیل نپذیرفتن منصب قضاوت از طرف مأمون، بار دیگر به زندان افتاد. زندانى شدن او این بار چهار سال به طول انجامید و با شکنجه و آزار سنگین توأم بود؛ تمامى اموال او ضبط گردید و هنگامى که از زندان رهایى یافت در نهایت تنگ دستى بود.۷

متأسفانه هنگامى که او در زندان به سر مى برد کتاب هایش، به دست خواهرش در زیر خاک پنهان گردیده بود،۸ پوسید و از بین رفت.۹

رحلت

سال هاى آخر عمر او، به تلاش براى جمع آورى و تدوین دوباره احادیثش گذشت تا این که در سال (۲۱۷ق.) به جوار حق شتافت.

ابن ابى عمیر در دوران ائمه(علیهم السلام)

آن چه که درباره ابن ابى عمیر مورد اتفاق نظر است، این است که وى با سه تن از امامان (امام کاظم، امام رضا و امام جواد ـ علیهم السلام ـ) هم عصر بوده است، اما این که آیا او امام صادق(علیه السلام) را نیز درک کرده و این که از کدام یک از آن بزرگواران روایت نقل کرده است، اختلاف هایى وجود دارد.

در کتاب رجال النجاشى بر معاصرت او با امام کاظم(علیه السلام) و امام رضا(علیه السلام) تصریح شده و از آن جا که در همین کتاب، سال وفات وى۲۱۷ق. ذکر شده، بنابراین وى دوران امام جواد(علیه السلام) را نیز درک کرده است.۱۰
شیخ طوسى، محمد بن ابى عمیر را از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بر شمرده و بى آن که درباره وثاقت یا عدم وثاقت وى سخن بگوید مى نویسد:

«حسن بن محمد بن ساعه از او روایت نقل مى کند.»۱۱
علامه محمد صادق بحر العلوم در پاورقى کتاب، ذکر مى کند که نسخه هاى کتاب در ضبط این نام مختلف است؛ در بعضى «محمد بن ابى عمره» و در برخى «محمد بن ابى عمر» و در بعضى «محمد بن ابى عمیر» آمده است. آیه الله خویى ضمن نقل روایت این شخص از امام صادق(علیه السلام) بیان مى کنند:
«نام صحیح، محمد بن ابى عمیر است.»۱۲
شیخ طوسى، در میان اصحاب امام کاظم(علیه السلام) ذکرى از نام محمد بن ابى عمیر نکرده، بلکه در میان اصحاب امام رضا(علیه السلام) از وى نام برده و بر وثاقت او تصریح کرده است.۱۳
ایشان در ذیل نام ابن ابى عمیر مى گوید:
«او سه تن از ائمه را درک کرده: امام ابا ابراهیم، موسى(علیه السلام) که از او روایت نقل نکرده، امام رضا(علیه السلام) که از ایشان روایت نقل کرده و امام جواد(علیه السلام).»۱۴

بنابراین از نظر شیخ طوسى، ابو احمد محمد بن ابى عمیر ازدى، تنها از اصحاب امام رضا(علیه السلام) و فردى ثقه بوده است. همین امر نشان مى دهد که محمد بن ابى عمیر مذکور در کتاب الرجال غیر از فرد مورد بحث است.

این که آیا ابن ابى عمیر متعدّد بوده؛ یکى از اصحاب امام صادق(علیه السلام) که از آن حضرت بدون واسطه روایت نقل کرده و امام کاظم(علیه السلام) را نیز درک کرده است و دیگرى، از اصحاب امام کاظم و امام رضا و امام جواد(علیهم السلام) بوده است، یا این که یک نفر بوده است، بحث هایى را در کتاب هاى رجالى برانگیخته است.

علامه اردبیلى در پا نوشت در ذیل نام «محمد بن ابى عمر» مى نویسد:«این نام اشتباهاً از سوى نساخ به این گونه ضبط شده و صحیح آن «محمد بن ابى عمیر» است و او همان محمد بن زیاد بن عیسى است، به قرینه روایت کردن حسن بن عمر بن سماعه (م.۲۶۳ق.) از او و روایت کردن او از امام صادق(علیه السلام) در بسیارى از موارد و این که او فروشنده سابرى و بزّاز بوده است.»۱۵

ایشان در جاى دیگر در ذیل «محمد بن ابى عمیر» در خاتمه، همین بحث را مطرح مى کند و مى نویسد:
«پس صحیح این است که ابن ابى عمیر چهار تن از ائمه (امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد ـ علیهم السلام ـ) را درک کرده است.

اما در جواب این که گفته شده، بعید است او بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) روایت نقل کرده باشد (زیرا زمان حیات آن ها از یک دیگر دور است) مى گوییم: امام(علیه السلام) در سال (۱۴۸ق.) شهادت یافته و ابن ابى عمیر در سال ۲۱۷ق.) وفات یافته و فاصله بین این دو وفات ۶۹ سال است. پس اگر او ۸۰ یا بیش تر یا کمى کم تر از آن بوده باشد، مى توانسته از امام(علیه السلام) روایت نقل کرده باشد.

از آن چه که گفتیم، این مطلب را تأیید مى کند که شیخ طوسى، محمد بن ابى عمر را از یاران امام صادق(علیه السلام) ذکر کرده و او اگر چه ـ در رجال شیخ ـ به صورت ابن ابى عمر (به صورت مکبّر) است، لیکن ما در ترجمه او روشن ساختیم که قرائنى وجود دارد که آن اشتباه است، و صحیح آن به صورت مُصَغَّر (ابن ابى عمیر) مى باشد. و نیز این که محمد بن نعیم صحاف، وصى او بوده است آن چه را که گفتیم تأیید مى کند، زیرا او از کسانى است که از امام صادق(علیه السلام) روایت نقل کرده است. و هنگامى که وصى ابن ابى عمیر از ابى عبدالله(علیه السلام) روایت نقل کرده و بعد از وفات او زنده باشد، پس روایت کردن او از امام(علیه السلام) به طریق اولى امکان خواهد داشت.»۱۶

در مقابل، آیه الله خویى(رحمه الله علیه) اعتقاد به تعدّد ابن ابى عمیر دارد و در این باره در ذیل نام «محمد بن ابى عمر (ابى عمره) و (ابى عمیر) » مى گوید:
«او فروشنده سابرى بوده و بنابر گفته شیخ در رجال خود ا ز اصحاب امام صادق(علیه السلام) بوده و حسن بن محمد بن سماعه از او روایت مى کرده است.

نسخه صحیح باید محمد بن ابى عمیر باشد، زیرا در برخى روایات از او به همین نام یاد شده است. از جمله در روایت محمد بن نعیم صحاف که مى گوید: محمد بن ابى عمیر، فروشنده سابرى، وفات کرد و مرا وصى خود قرار داد. تنها وارث او زنش بود. پس من به عبد صالح(علیه السلام) در این باره نوشتم و حضرت در پاسخ نوشت: ماترک را به زنش بده و باقى را نزد ما بیاور.»۱۷

سپس ایشان سه روایت را نقل مى کنند که ابن ابى عمیر بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) درباره مسایل فقهى سؤال مى کند. از نظر ایشان، روایات مذکور نمى توانند مرسل بوده باشند، زیرا گونه نقل روایت در آن ها، صراحت در سؤال از خود امام(علیه السلام) دارد. و محمد بن زیاد بن عیسى در سال (۲۱۷ق.) وفات یافته و امام صادق(علیه السلام) را درک نکرده است. پس باید محمد بن ابى عمیرى که بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) روایت مى کند، شخص دیگرى باشد.

مضافاً این که محمد بن ابى عمیر اوّلى در زمان حیات امام کاظم(علیه السلام) وفات کرده، چه عبد صالح از القاب امام کاظم(علیه السلام) است و محمد بن زیاد بن عیسى، امامت امام جواد(علیه السلام) را به مدت چهارده سال درک کرده است. پس احتمال اتحاد این دو، ساقط خواهد بود.

ایشان مطلبى را به عنوان تاکید در اثبات مدعاى خود مطرح مى کنند و آن روایتى است که در رجال کشى در ترجمه زراره بن اعین آمده است. کتاب، روایت را از بنان بن محمد بن عیسى، از ابن ابى عمیر، از هشام بن سالم، از ابن ابى عمیر نقل مى کند که ابن ابى عمیر گفت: نزد ابى عبدالله صادق(علیه السلام) رفتم و… این روایت صراحت دارد که ابن ابى عمیر راوى، غیر از ابن ابى عمیر مروى عنه است. و ضعف سند این روایت به بحث ما ضررى نخواهد رساند.۱۸

نکته اى که باقى مى ماند و باید بر طبق نظر مرحوم خویى پاسخ داد این است که بنابر گفته شیخ، حسن بن محمد بن سماعه از ابن ابى عمیر اول (از نظر ایشان) روایت کرده و حال آن که حسن بن محمد در سال (۲۶۳ق.) وفات کرده و ابن ابى عمیر در زمان حیات امام کاظم(علیه السلام) (نهایتاً در سال ۱۸۳ق.) رحلت کرده است. ایشان در حل این مشکل مى گوید:
«ما مطمئن هستیم که مطلب بر شیخ (قدس سره) مشتبه شده و حسن بن محمد بن سماعه از محمد بن ابى عمیر، زیاد بن عیسى، روایت مى کند نه محمد بن ابى عمیر اوّل.»۱۹

در این باره نظر میانه اى نیز وجود دارد که قائل آن علامه مامقانى است. ایشان ضمن آن که نسخه صحیح رجال شیخ را محمد بن ابى عمر مى داند (بنابراین یک محمد بن ابى عمیر وجود دارد) معتقد است که محمد بن ابى عمیر از امام صادق(علیه السلام) نیز بدون واسطه روایت نقل کرده است. مرحوم مامقانى روایتى را نقل مى کند که شیخ طوسى(رحمه الله علیه) و کلینى(رحمه الله علیه) با سند خود از ابن ابى عمیر آورده اند.۲۰ سپس مى گوید:

«ظاهر این روایت، دلالت دارد که او امام را ملاقات کرده که آن، امرى بعید هم نیست، زیرا باید ابن ابى عمیر در نهایت، ۸۷ سال عمر کرده باشد تا بتواند امام صادق(علیه السلام) را بعد از بلوغ خود ملاقات کند و ۸۷ سال، عمرى قابل انکار نیست. پس دلیلى براى ارسال وجود ندارد، هم چنان که دلیل براى قلب سند نیست؛ به این معنا که محمد بن ابى عمیر مؤخر و قاسم بن عروه مقدم باشد تا این که در اصل چنین بوده باشد: محمد بن ابى عمیر، عن قاسم بن عروه، قال: سئلت ابا عبدالله(علیه السلام)…، زیرا اولا چنین امرى بابى را مى گشاید که مستلزم دست برداشتن از اصالت عدم سهو و عدم غفلت و دیگر اصول عقلایى (بدون قرینه) مى باشد، به خصوص بعد از آن که سند به گونه اى که ذکر گردید در کافى (که از حیث ضبط، بهترین کتاب روایى است) و در نسخ متعدد آن، که یکى از آن ها نسخه اى است که بر فاضل مجلسى خوانده شده، آمده است.»۲۱

ایشان درباره روایتى که در آن محمد بن ابى عمیر از هشام بن سالم و او از محمد بن ابى عمیر و او از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده مى گوید:
« حتماً ابن ابى عمیر دوم، اشتباه نسّاخ بوده و بعید نیست که آن تصحیف شده محمد بن مروان باشد، زیرا او از کسانى است که هشام از او روایت مى کند.»۲۲
ایشان در جاى دیگر مى گویند:
«روایت محمد بن نعیم صحاف دربارههوصى شدن او از طرف محمد بن ابى عمیر دلالتى بر تعدد ابن ابى عمیر ندارد، زیرا عبدصالح غالباً درباره امام کاظم(علیه السلام) اطلاق مى شده نه این که بر دیگر ائمه(علیهم السلام)، اطلاق نمى شده است.

و محمد بن نعیم با این که از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده مى توانسته تا پایان عمر امام جواد(علیه السلام) زنده بوده باشد، زیرا اگر او پنج سال پس از بلوغ نیز امام صادق(علیه السلام) را درک کرده باشد، ولادت او در حدود (سال۱۲۸ق.) خواهد بود و اگر تا پایان امامت امام جواد(علیه السلام) باقى بوده باشد، عمر او ۹۲ سال بوده که آن، عمرى عجیب و قابل انکار نیست.»۲۳
وى پس از طرح نظرهاى مختلف در این بخش، نتیجه اى را که از هر یک از آن ها گرفته خواهد شد، مطرح مى کند.
اگر قائل به این باشیم که نسخه محمد بن ابى عمر در رجال شیخ، صحیح است، اگر در سند روایت، محمد بن ابى عمر باشد او فردى است که درباره وثاقت یا عدم وثاقت او کلامى گفته نشده است.۲۴

اگر قائل به وحدت ابن ابى عمیر باشیم، ابن ابى عمیر واقع شده در سند روایات، ثقه خواهد بود. و اگر قائل به تعدد محمد بن ابى عمیر باشیم، نتیجه بحث از زبان آیه الله خویى چنین خواهد بود:

« اگر روایت از امام صادق(علیه السلام) باشد، راوى محمد بن ابى عمیر اولى است که درباره او توثیقى وجود ندارد و یا این که روایت مرسل است [اگر نقل روایت به گونه اى باشد که امکان ارسال وجود داشته باشد] و اگر روایت از امام رضا(علیه السلام) یا امام جواد(علیه السلام) یا کسى که طبقه آن دو بزرگ وار است باشد، به طور جزم راوى محمد بن زیاد بن عیسى است و اگر روایت از امام کاظم(علیه السلام) باشد و کسى که از محمد بن ابى عمیر روایت مى کند زمان امام کاظم(علیه السلام) را درک نکرده باشد (مانند حسن بن محمد بن سماعه) راوى، محمد بن زیاد خواهد بود. و اگر از کسانى باشد که زمان کاظم(علیه السلام) را درک کرده باشد، ابن ابى عمیرى که از او روایت شده، اگر چه احتمال دارد که بر هر دو منطبق باشد، لیکن شکى نیست که به آن که معروف و مشهور است منصرف خواهد بود و اشتراک در این مورد اثرى نخواهد داشت.»۲۵

آیا محمد بن ابى عمیر از امام کاظم(علیه السلام) روایت نقل کرده است؟
شیخ طوسى بر این اعتقاد است که ابن ابى عمیر، امام کاظم(علیه السلام) را درک کرده، لیکن از ایشان روایت نکرده است.۲۶ لیکن نجاشى در رجال خود آورده که او امام کاظم(علیه السلام) را ملاقات کرده و از ایشان احادیثى را شنیده که در بعضى از آن ها حضرت او را با کنیه «ابا احمد» یاد کرده است.۲۷

مشایخ و شاگردان

ابن ابى عمیر، نزد جمع بسیارى از اصحاب امام صادق، امام کاظم و امام رضا(علیهم السلام) به استماع و ضبط روایت پرداخت. برخى از بزرگان، تعداد کسانى را که او از آنان روایت نقل کرده تا ۴۱۰ نفر ذکر کرده اند.۲۸

در میان مشایخ او جمعى از بزرگان اصحاب ائمه(علیهم السلام) وجود دارند که روایات بسیارى از آن ها شنیده است، هم چون:

ابراهیم بن عبد الحمید اسدى، ۶۵ حدیث؛

حمّاد بن عثمان، ۲۲۱ حدیث؛

عبد الرحمان بن حجاج بجلّى، ۱۳۵حدیث؛

معاویه بن عمار، ۴۴۸ حدیث؛ هشام بن سالم، ۲۲۵ حدیث؛

حماد بن عیسى، ۹۲۱ حدیث؛

حَفض بن بَختَرى، ۱۶۵ حدیث؛

عمر بن اذینه، ۲۵۴ حدیث؛

جمیل بن دَرّاج، ۲۹۸ حدیث؛

عبدالله بن بُکَیر، ۶۵ حدیث؛

هشام بن حکم؛

زراره بن اعین؛

محمد بن مسلم و….۲۹

از آن جا که محمد بن ابى عمیر، بغدادى بوده، بایستى براى استماع، ضبط و تدوین حدیث به مدینه و کوفه و بصره (شهرهایى که مشایخ روایى او مى زیسته اند) سفر کرده باشد.

جمع زیادى از اصحاب ائمه(علیهم السلام) نیز از آن محدّث بزرگ روایت نقل کرده اند،هم چون

فضل بن شاذان نیشابورى،

على بن مَهزیار اهوازى،

ابراهیم بن هاشم قمى،

عبد الرحمان بن ابى نجران تمیمى،

حسین بن سعید اهوازى،

ابو عبدالله برقى،

صفوان بن یحیى،

حضرت عبد العظیم حسنى(علیهم السلام)،

عبدالله بن احمد یَهنک نخعى و

برادرش عبید الله،

عبدالله بن معروف،

احمد بن محمد بن عیسى اشعرى،

عبدالله بن الصَلت قمى و….

تعداد کسانى که در حلقه درس و افاضه آن محدّث بزرگ، شرکت داشته اند و از وى روایت نقل کرده اند نزدیک به هشتاد تن بوده است. ۳۰

کتاب هاى ابن ابى عمیر

علاقه و اهتمام وى به روایات امامان(علیه السلام) به حدى بود که صد کتاب از کتاب هاى اصحاب امام صادق(علیه السلام) را روایت کرده است. علاوه بر آن، خود، کتاب هاى روایى بسیارى را تدوین کرده که تعداد آن ها ۹۴۱ کتاب ذکر کرده اند.۳۱
نگاهى به فهرست کتاب هاى آن صحابى گران قدر گستردگى و تنوع روایات او را در زمینه هاى مختلف علوم اسلامى (تاریخ، فقه، اصول فقه، کلام و تفسیر) نشان مى دهد.

برخى از کتاب هاى او که در رجال نجاشى و نیز فهرست طوسى گزارش شده اند، از این قرارند:

المغازى،

الکفر والایمان،

البداء،

الاحتجاج فى الامامه،

الحج، فضایل الحج، المتعه،

الاستطاعه و الافعال و الرد على اهل القدر والجبر،

الملاحم، یوم ولیله،

الصلاه، مناسک الحج،

الصیام،

اختلاف الحدیث،

المعارف،

التوحید،

النکاح،

الطلاق،

الرضا(علیه السلام)،

المبدأ،

الامامه،

ومسائله عن الرضا(علیه السلام).

وى پس از حادثه از بین رفتن کتاب هایش، به تدوین دوباره روایاتى که از حفظ داشت پرداخت و آن ها را در ۴۰ مجلّد تحت عنوان «نوادر» جمع آورى کرد.۳۲ این علاوه بر کتاب هایى بود که دیگران قبل از آن حادثه از برخى از کتاب هاى او استنساخ کرده بودند.
اکنون از آن صحابى و محدث گرانقدر بیش از ۴۷۰۰ روایت در کتب روایى وجود دارد۳۳ که در زمینه هاى مختلف تفسیر، فقه و کلام است. ابن ابى عمیر علاوه بر آن که روایات فقهى بى شمارى در جاى جاى ابواب فقهى از خود به یادگار گذاشته، حجم قابل ملاحظه اى روایت درباره مسائل کلامى نقل کرده است.

در بزرگى و جلالت او در این زمینه، همین اندازه کافى است که بدانیم هشام بن سالم، دوست دیرینه او که از اصحاب متکلم برجسته امام صادق و امام کاظم(علیه السلام) به شمار مى رفت، براى مناظره اى با هشام بن حکم، یکى دیگر از متکلمان برجسته حضرت، به این شرط حاضر به گفت وگو شد که محمد بن ابى عمیر حضور داشته باشد؛ در غیر این صورت از شرکت در بحث خوددارى خواهد کرد. ۳۴
نگاهى به فهرست کتاب هاى او نیز گویاى این امر مى باشد.

مرسل هاى مسند

ابن ابى عمیر علاوه بر این که از اصحاب اجماع مى باشد، ۳۵ از زمره کسانى است که روایت هاى مرسل او را هم چون مسند قابل اعتبار دانسته اند. پس از حادثه از بین رفتن کتاب هایش برخى از روایاتى را که از حفظ تدوین کرد به صورت مرسل است، لیکن دقت و تعهد او نسبت به نقل حدیث از افراد ثقه به حدى بود که مرسل هاى او را هم ردیف با مسند دانسته اند.
تقریباً تمامى علماى شیعه در طول تاریخ در قبول روایات مرسل ابن ابى عمیر اتفاق نظر داشته اند.۳۶ علامه مامقانى (م.۱۳۵۱ه.ق.) در این باره مى گوید:

«محمد بن ابى عمیر، تنها کسى است که تمامى علماى شیعه [در طول قرون گذشته] روایات مرسل او را پذیرفته و آن ها را مانند روایات مسند معتبر دانسته اند. اگرچه درباره برخى [از اصحاب ائمه(علیهم السلام)] نیز این مطلب گفته شده، لیکن گوینده آن عده اى معدود بوده اند و درباره آن ها به مانند آن چه که درباره ابن ابى عمیر گفته شده، اتفاق نظر وجود نداشته است.»۳۷
برخى وجود چند فرد ضعیف در میان مشایخ ابن ابى عمیر را دلیلى بر ردّ این مطلب که او جز از افراد ثقه روایت نقل نمى کرده دانسته اند، لیکن آیه الله شبیرى زنجانى در سلسله درس هاى رجال خود بحث مفصلى در این باره کرده و به تک تک این موارد پاسخ داده اند.۳۸



۱٫ الفهرست، محمد بن حسن طوسى، (قم، انتشارات رضى) ص ۲۶۵؛ الرجال النجاشى، احمد بن على نجاشى، به تحقیق سید موسى شبیرى زنجانى (قم، انتشارات اسلامى) ص ۳۲۶
۲٫ نک: تاریخ یعقوبى، به ترجمه محمد ابراهیم آیتى (مرکز انتشارات علمى و فرهنگى) ج۲، ص ۲۷۲؛ الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص ۳۶۵، ۳۷۵، ۵۰۲
۳٫ الفهرست، شیخ طوسى، ص ۱۴۲
۴٫ سابرى: پارچه اى ظریف که در سابور فارس بافته مى شده، و خرید و فروش و استفاده از آن شایع بوده است.
۵٫ فضل بن شاذان (شاگرد ابن ابى عمیر)، ثروت او را نزدیک به پانصد هزار درهم گفته است (اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۶). به گفته یکى از اساتید، نمى توان از این احتمال چشم پوشید که ابن ابى عمیر از وکلاى امام کاظم(علیه السلام) بوده و وجوهات نزد وى جمع مى شده است. آیا هارون و بعد از او مامون، با توجه به همین مطلب، پى در پى اموال او را مصادره مى کردند؟ گرچه نقل صریحى مبنى بر وکالت او وجود ندارد، امّا از سوى دیگر، از وکلاى حضرت، به جز آن هایى که پس از شهادت ایشان، امامت امام رضا(علیه السلام) را انکار کردند و به واقفیه گراییدند، نامى در میان نیست. شاید شدت تقیّه، موجب چنین امرى شده است.

۶٫ اختیار معرفه الرجال، شیخ طوسى ، به تصحیح میر داماد، به تحقیق سید مهدى رجایى (مؤسسه آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث)، ج۲، ص۸۵۵
۷٫ همان.
۸٫ او پس اختفاى کتاب هاى خود، متوارى شده بود.
۹٫ درباره چگونگى از بین رفتن کتاب هاى ابن ابى عمیر نقل هاى متفاوتى در کتب رجالى وجود دارد. گفته شده که خواهر او کتاب ها را در غرفه اى گذاشت و کتاب ها در اثر جریان آب باران بر روى آن ها از بین رفت (الرجال النجاشى، ص ۳۲۶). و از ظاهر عبارت شیخ طوسى، چنین برمى آید که کتاب هاى ابن ابى عمیر در پى دستگیرى اش، توسط ماموران مامون ضبط گردید که عاقبت کتاب هاى روایى اش را به او پس ندادند (اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۴).
آنچه در متن ذکر شد ظاهر نقل صحیح است. زیرا ابن ابى عمیر، خود به مناسبتى اشاره به دفن شدن کتاب هایش و از بین رفتن آن ها کرده است. (بحارالانوار ـ بیروت، موسسه الوفاء ـ ج۸۷، ص ۱۰۶ و ج ۲۰).
۱۰٫ رجال النجاشى ، ص ۳۲۶ و ۳۲۷
۱۱٫ رجال الطوسى، ص ۰۶۳
۱۲٫ معجم رجال الحدیث(مرکز نشر آثار شیعه) ج۱۴، ص ۲۷۵ و ۲۷۶
۱۳٫ رجال الطوسى، ص ۳۸۸
۱۴٫ الفهرست، شیخ طوسى، ص ۱۴۲
۱۵٫ جامع الرواه ، محمد بن على اردبیلى (انتشارات کتاب خانه آیه الله مرعشى) ج۲، ص ۵۰
۱۶٫ همان، ص ۵۶
۱۷٫ معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص ۲۷۵
۱۸٫ همان، ص ۲۷۵ ـ ۲۷۷٫
۱۹٫ همان، ص ۲۷۷
۲۰ و ۲۱٫ تنقیح المقال، مامقانى (قطع رحلى) ج۲، ص ۶۳(التنبیه الاول): وهى مارواه الشیخ وکذا الکلینى فى باب اوقات صلوه الجمعه والعصر من الکافى عن محمد بن یحیى، عن احمد بن محمد، عن محمد بن خالد، عن القاسم بن عروه، عن محمد ابن ابى عمیر، قال: سئلت ابا عبدالله(علیه السلام)….
۲۲٫ همان.
۲۳٫ همان، ص ۶۴(التنبیه السادس).
۲۴٫ نگارنده، نسخه هاى تصحیح شده برخى از کتاب هاى روایى که به وسیله آیه الله سید موسى شبیرى زنجانى صورت گرفته و نزد فرزند فاضل ایشان بود، ملاحظه کرده است. در برخى از آن ها نسخه صحیح «محمد بن ابى عمر» است.
۲۵٫ معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص ۲۷۷
۲۶٫ الفهرست، شیخ طوسى،ص ۱۴۲
۲۷٫ رجال النجاشى ، ص ۳۲۷٫ نگارنده، این روایات را با استفاده از برنامه رایانه اى مرکز تحقیقات علوم اسلامى ملاحظه کرده است.
۲۸٫ نک: کلیات فى علم الرجال ، جعفر سبحانى (مرکز مدیریت حوزه علمیه قم)، ص ۲۲۳
۲۹٫ معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۱ ـ ۱۰۵
۳۰٫ نک: معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۵ و ۱۰۶
۳۱٫رجال النجاشى ، ص ۳۲۷
۳۲٫ اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۴
۳۳٫ معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۱
۳۴٫ همان، ج۱۴، ص ۲۸۳
۳۵٫ اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۶۷۳
۳۶٫ نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۰۶ به بعد.
۳۷٫ تنقیح المقال، ج۲، ص ۶۳٫ ذکر این نکته لازم است که برخى از بزرگان از جمله شهید ثانى در الدرایه، محقق حلى در المعتبر، سید طاووس، شیخ حسن عاملى در معالم الاصول، سید محمد عاملى (نوه شهید ثانى) در المدارک و آیه الله خویى در معجم رجال الحدیث به طور کلى روایات مرسل از جمله مرسلات ابن ابى عمیر را معتبر ندانسته اند. (نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۲۰ ـ ۲۲۲).
۳۸٫ نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۳۵ ـ ۲۵۰

زندگینامه ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى سومین نائب حضرت ولی عصر(ص)

سفیر سوم

((ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى )) سومین سفیر کبیر حضرت صاحب الامر(ص) است که پس از وفات جناب ابوجعفر، بدین منصب مقدس نائل گردید.
هنگامى که جناب ابوجعفر را مرگ فرا رسید، فرمود:به من امر شده است که به ابوالقاسم حسین بن روح وصیت کن و او را قائم مقام معرفى کن . و این فرمان را قبل از وفاتش نیز، ابلاغ کرده بود:چنانچه روزى عده اى از بزرگان شیعه نزد جناب ابوجعفر شرفیاب بودند.

آن جناب به آنها چنین فرمود:اگر مرگ من فرا رسید نیابت خاصه و سفارت کبرى ، با ابوالقاسم حسین بن روح است . از مقام مقدس حضرت صاحب الامر(ص) به من فرمان صادر شده که ((او را جانشین خود معرفى کن . همگان به او رجوع کنید و در احتیاجات خود به او اعتماد کنید، او وکیل است و ثقه است و امین )).

بانو ((ام کلثوم )) دختر جناب ((ابوجعفر محمد بن عثمان )) چنین مى گوید:ابوالقاسم حسین بن روح ، سالیان درازى وکیل پدرم بود و از نزدیکان بسیار نزدیک او به شمار مى رفت . پدرم ، اسرار خانوادگى خود را بدو مى گفت و ماهیانه سى دینار به وى مى داد. البته از بزرگان و وزراى شیعه از قبیل آل فرات نیز، به وى کمک مى شد.

چون نزد همگان محبوب و محترم بود و در میان نفوس شیعه ، شخصیتى مجلل و معزّز داشت زیرا که همگان مى دانستند که میان او و پدرم رابطه اى مخصوص برقرار است و پدرم او را نزد شیعه توثیق کرده و فضیلت و تقوایش را بیان داشته بود. حسین ، آگاه بر اسرار بود. از این رو، زمینه براى جانشینى او به جاى پدرم فراهم شده بود، تا زمانى که پدرم وصیت کرد و فرمان حضرت صاحب الامر(ص) را به سفارت او اعلام داشت . دیگر درباره او اختلافى رخ نداد و کسى در منصب او شک نبرد، مگر کسانى که از حسن سابقه او و روابط خصوصى او با پدرم آگاهى نداشتند، و با این حال هیچ شیعه اى در منصب او شک نکرد.

روش حسین بن روح

این مرد بزرگ ، قطع نظر از مقام تقوا و فضیلت و دانش و بینش ، خردمندى برجسته ، به شمار مى رفت و از عاملترین مردم عصر خود بود و موافق و مخالف به این سخن اذعان داشتند و در رفتار خود تقیه را به کار مى برد.
از این رو، نزد خلیفه عباسى به نام ((مقتدر))، مکانتى بسزا داشت و عموم عامه او را بزرگ مى شمردند.
روزى آن جناب در خانه ((ابن یسار)) حضور داشت و شرکت او در این مجالس از نظر تقیه و پرده پوشى بود، تا دگران به مقام او پى نبرند.

در این هنگام ، میان دو تن از حاضران مجلس مناظره اى رخ داد.
یکى مى گفت : افضل مردم ، پس از رسول خدا، ابوبکر بود. پس از او عمرو پس از او عثمان . دیگرى مى گفت : على از عمر افضل بود. و گفتگو میان آن دو به طول انجامید.
در این هنگام ، جناب نوبختى به سخن آمد و چنین گفت :آنچه صحابه بر آن اجتماع کرده اند، تقدیم صدیق است و پس از او فاروق و پس از او عثمان ذوالنورین و سپس على وصى است و اصحاب حدیث نیز بر این سخن مى باشند و این صحیح نزد ماست .

حاضرانى که در مجلس حضور داشتند و با این نظریه مخالف بودند، در تعجب فرو رفتند. ولى عامه که موافق این نظریه بودند، جناب نوبختى را بالاى سر خود قرار دادند و در حقش دعا کردند و بر کسانى که جناب نوبختى را رافضى مى خواندند، طعن زدند.
نکته اى که در سخن این مرد بزرگ نهفته است و به کار برده شده ، حقیقت را روشن مى سازد و آن وصف حضرت على است به وصى ، در حالى که هیچ یک از آن سه تن را به این صفت ، موصوف نکرد.

جناب نوبختى ، دربانى داشت که معاویه را سب و لعن مى کرد. دربان را بیرون کرد و از خدمتش دور ساخت .
جنابش همزیستى را برگزیده بود و این روش او تا پایان عمر بود.
((همروى )) از متکلمان اهل سنت بود.

روزى از جناب نوبختى پرسید:دختران رسول خدا چند تن بودند؟ آن جناب گفت : چهار.
پرسید: کدامشان افضل و برتر بود؟
فرمود: فاطمه .
پرسید: چرا فاطمه افضل شد با آن که از همه کوچکتر بود و کمتر با رسول خدا صلى الله علیه و آله زیست ؟
فرمود: به دو جهت بود که خدایش به وى عطا کرده بود که دگران از آن دو محروم بودند.
۱٫ از رسول خدا صلى الله علیه و آله ارث برد و دگران از آن حضرت ارث نبردند.
۲٫ نسل رسول خدا صلى الله علیه و آله از فاطمه باقى ماند و از دگران نسلى نماند.

نویسنده ، سومین را اضافه مى کند و آن این است :فاطمه دختر رسول خدا بود و پس از بعثت به جهان قدم گذارد. و آنها دختران محمد بودند؛ چون ولادتشان پیش از بعثت بود.
((ابوالحسین ایادى )) از جناب شیخ پرسید؟ چرا ازدواج موقت با دوشیزگان مکروه شده ؟ پاسخ آن جناب چنین بود:حیا از ایمان است و کسى که مى خواهد با دوشیزه اى ازدواج کند، بایستى با وى سخن بگوید و از شرایط او آگاه شود و او به شرایط این پى برد و پاسخ دادنش در حال دوشیزگى ، او را از حیا خارج مى سازد و ایمانش را متزلزل مى گرداند.
پرسید: اگر چنین کرد، آیا آن مرد زانى است ؟
فرمود: نه .
((شلمغانى )) که از بزرگان عصر بود و انتظار داشت که پس از جناب ابوجعفر جانشین او گردد. چون بدین مقام مقدس نرسید، بر جناب نوبختى حسد برد و منکر منصب او گردید و باطن خود را بروز داد و کارهایى ناشایسته و رفتارهاى ناپسند از او صادر شد. کارش در خلافکارى به جایى رسید که لعن او از مقام عالى حضرت صاحب الاءمر علیه السّلام صادر گردید و نابکارى او روشن شد.

شیعیان از جناب نوبختى پرسیدند:با کتابهاى شلمغانى چه کنیم که خانه هاى ما از آنها پر است ؟!
جناب شیخ چنین پاسخ داد:من درباره کتاب او چیزى مى گویم که حضرت عسکرى درباره کتابهاى بنى فضال فرموده و آن این است : ((آنچه حدیث کرده اند بگیرید ولى آنچه از خود ایشان است ، بگذارید)).
این مرد بزرگ ، ایرانى و از دودمان نوبخت است و افتخار ایرانیان بوده و خواهد بود. خاندان نوبخت از خاندانهاى اصیل و بزرگوار ایرانى و اهل حق بوده اند.
دانشمندانى از میان ایشان برخاسته که چراغ هدایت به شمار مى رفتند.
جناب حسین بن روح یکى از آنهاست که فخر خاندان خود است .
در مدت ۲۱ سال که در این منصب عالى برقرار بود، جز نیکى و فضیلت از او چیزى مشاهده نشد، بلکه کرامات و خارق عاداتى از جنابش دیده شد که نشان مى داد، از عالیترین مقام دانش و بینش برخوردار است .
بانویى در بغداد در جستجو بود و مى پرسید: وکیل حضرت صاحب الاءمر(ص) کیست ؟
گفته شد: جناب حسین بن روح وکیل آن حضرت است .
این بانو، شرفیاب خدمت جناب نوبختى گردید و گفت :بگو همراه من چیست ؟
جناب نوبختى فرمود: آنچه آورده اى ببر و در دجله بینداز و بیا، تا من بگویم همراه تو چیست .
بانو رفت و آنچه همراه داشت ، در دجله انداخت و برگشت و به خدمت جناب شیخ رسید.
جناب شیخ به کنیزکى که در خدمتش بود، رو کرده گفت :برو بخچه را بیاور. کنیزک اطاعت کرده رفت و بخچه را آورد.
جناب نوبختى فرمود: این بود بخچه اى که همراه داشتى و بردى در دجله انداختى ، حال من بگویم در میان آن چیست یا خودت مى گویى ؟
بانو گفت : شما بگویید.
شیخ گفت : یک جفت دست بند زر و النگویى بزرگ و گوهرنشان ، و دو النگوى کوچک مرصع به جواهر و دو انگشترى که نگین یکى فیروزه است و نگین دیگرى عقیق .
سپس بخچه را گشود و آنچه در آن بود و خبر داده بود، نشان داد و گفت :اینها بود آنچه آورده بودى و مى خواستى به من بدهى تا من برسانم و بردى در دجله انداختى . بانو از شدت تعجب و شادى از خود بیخود شد.

از این داستان دانسته مى شود که نظیر ((آصف برخیا)) که با یک چشم بهم زدن تخت بزرگ بلقیس را براى حضرت سلیمان حاضر نمود، مرد بزرگى نیز در خدمت سلیمان اسلام بوده که داراى چنین مقام و منزلتى بوده است .
بانویى از مردم آبه  ، سیصد دینار به بیت المال بدهکار بود و مى خواست به خدمت جناب نوبختى برسد و تسلیم کند.
مردى را همراه برداشت تا میان او و جناب شیخ مترجم گردد.
وقتى که به خدمت جناب شیخ رسید، نیاز به مترجم نبود، چون جناب شیخ با زبان خود آن بانو با او سخن گفت . و از نام و حالاتش ‍ خبر داد.

جناب ((جعفر بن احمد بن متیل )) از بزرگان شیعه و از محترمین درجه اول بوده و از نزدیکترین کسان به جناب شیخ ابوجعفر به شمار مى رفت . مقام او نزد شیعه به جایى رسید که همگان گمان مى کردند که پس از وفات جناب ابوجعفر او قائم مقام و وصى ابوجعفر مى باشد. هنگامى که جناب شیخ ابوجعفر را مرگ فرا رسید و در بستر افتاده بود، جعفربن احمد در کنار سر او قرار داشت و جناب شیخ ابوالقاسم نوبختى در پایین پایش نشسته بود.

در این هنگام ، جناب شیخ ابوجعفر به سخن آمد و گفت :به من امر شده که حسین بن روح را وصى خود قرار دهم . جعفر بن احمد بن متیل ، تا این سخن را مى شنود از جاى خود بر مى خیزد و دست جناب نوبختى را مى گیرد و در جاى خود مى نشاند و خودش مى رود و در جاى نوبختى مى نشیند.
((ابن اسود))، که نماینده جناب شیخ ابوجعفر بود، مى گوید:از بابت موقوفات ، هر مالى نزد من جمع مى شد. براى جناب شیخ مى بردم .

دو سال یا سه سال پیش از وفاتش بود که مال را به خدمتش بردم . به من فرمود: این را ببر و به ((ابوالقاسم روحى )) بده . من اطاعت کردم و از آن پس مالها را به خدمت آن جناب مى بردم و قبض رسید مطالبه مى کردم . جناب حسین از من نزد جناب شیخ ابوجعفر، براى مطالبه قبض رسید، شکوه کرد. جناب ابوجعفر به من فرمود: مالها را به ابوالقاسم روحى بده و قبض رسید مطالبه مکن . بدان که هر چه به دست او مى رسد به من خواهد رسید. از آن پس ، ابن اسود آنچه از اموال نزدش جمع مى شد به جناب حسین تحویل میداد و قبض رسید نمى گرفت .
شاید علت اباى جناب نوبختى از قبض رسید، این بود که سندى براى شناخت مقام او مى شد و در خطر حکومت وقت قرار مى گرفت .

راه مهدى//آیه الله سید رضا صدر

زندگینامه ابوجعفر محمد بن عثمان عمرى(متوفی ۳۰۵ه.ق) دومین نائب خاص حضرت ولی عصر(ص)

دومین سفیر

دومین سفیر کبیر حضرت صاحب الامر، جناب ((ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعید عمرى )) است که از هر جهت قائم مقام پدر گردید، بلکه در زمان پدر نیز از این منصب مقدس برخوردار بود.
وى دانشمند بزرگى است که از دو دریاى علم و دانش حضرت عسکرى علیه السّلام و حضرت صاحب الامر، بلاواسطه کسب فیض کرده و بهره ور گردید و از حضرت هادى علیه السّلام نیز به وسیله پدر بزرگوارش ، کسب دانش و بینش نموده است .

جناب ابوجعفر، در علم و تقوا و فضیلت به مقام رسید که در زمان حیات پدرش به مقام مقدس مرجعیت از سوى حضرت عسکرى منصوب شد و پنجاه سال راهنماى اهل حق بود. وفاتش در ماه جمادى دوم سال ۳۰۵ هجرى قمرى در بغداد رخ داد.

توقیع تسلیت

هنگامى که جناب عمرى وفات یافت ، توقیعى مشتمل بر تسلیت از طرف حضرت صاحب الامر براى پسرش جناب ابوجعفر صادر گردید که بخشى از آن چنین بود:((انا لله و انا الیه راجعون . ما در برابر خواست حضرتش تسلیم بوده و هستیم و رضا به قضایش داشته و داریم .
پدرت ، سعادتمند زیست و ستوده از دنیا رفت . خدایش رحمت کناد و با دوستانش محشورش گرداناد.
پدرت ، پیوسته در کار دوستان خدا کوشا بود و در آنچه که موجب قرب و نزدیکى به خدا بود، ساعى . خدا رویش را سپید گرداند و از لغزشهاى او بگذرد)).

در بخش دیگر از توقیع ، چنین آمده بود:((خدا پاداش تو را در این غم بسیار گرداند و نیکو فراموشى دهد. غمزده گشتى و ما نیز غمزده شدیم . فراقش ، ما و تو را به وحشت انداخت . خدا او را در جایى که هست ، خشنود کند و مسرور سازد. از کمال سعادت آن مرد، داشتن فرزندى مانند توست که جاى او را پس از او بگیرد و قائم مقام او شود و برایش رحمت فرستد.
و من مى گویم : حمد خداى را که مردم خوشدلند که تو در جاى او قرار دارى و به آنچه که خداى عز و جل به تو داده و در تو نهاده است .
خدا تو را یارى کند و نیرومند سازد و زیر بازویت را بگیرد و براى تو سرپرست و نگهبان باشد و شبان و کارگشایت گردد)).

فرمان سفارت

پس از وفات جناب عمرى ، توقیعى براى ((محمد پسر ابراهیم مهزیار)) رسید، و آن مشتمل بود بر فرمان سفارت کبراى جناب ابوجعفر محمد بن عثمان . اینک نص آن :((پس از ابوعمر، پسرش جاى اوست . خداى نگهدارش باشد او در زمان پدر، همیشه مورد اعتماد ما بود. خدا از او راضى باشد و خشنودش سازد و رو سپیدش گرداند. او نزد ما جانشین پدر است و قائم مقام او خواهد بود. به امر ما امر مى کند و به گفته ما عمل مى کند. خدا دوستش بدارد. تو به فرمان او باش و بدان که روش ما با او چنین است )).

((عبدالله بن جعفر حمیرى )) مى گوید:عمرى که وفات یافت ، به همان خطى که در زمان او براى ما مى رسید، توقیعى رسید که فرزندش ابوجعفر، قائم مقام او گردیده است .
و نیز در توقیعى که براى ((اسحاق بن یعقوب )) صادر شد، چنین آمد:((محمد بن عثمان ، که خدایش از او و پدرش راضى باشد، ثقه و مورد اعتماد من است و نامه او نامه من است )).

عالم بزرگ و افتخار جهان اسلام شیخ طوسى (قده ) چنین مى گوید:مشایخ و بزرگان شیعه ، همگان بر این عقیده هستند که ((عثمان بن سعید)) و پسرش ((محمد بن عثمان )) هر دو عادل بوده اند. و پدر که وفات کرد، پسرش ابوجعفر محمد بن عثمان ، پدر را غسل داد و آنچه در کفن و دفنش بایسته و شایسته بود، انجام داد. عموم شیعه او را عادل و ثقه و امین مى دانستند، چون از نصّى که از حضرت عسکرى علیه السّلام درباره ثقه بودنش و امانتش صادر شده بود، آگاه بودند.

حضرت عسکرى ، همگان را فرمودند که در احکام شرعیه به او و به پدرش رجوع کنید.پس از مرگ عثمان ، در عدالت محمد اختلافى نبود و به امانت و درستى او شک و ریبى راه نیافت ، توقیعاتى که از حضرت صاحب الامر علیه السّلام در زمان او صادر مى شد، به همان خطى بود که در زمان پدرش صادر مى شد. شیعه در زمان او بجز او کسى را مرجع و ملجاء نمى دانستند، چون معجزات آن حضرت به دست او ظاهر مى شد و بر بصیرت شیعه مى افزود.

جناب ابوجعفر، داراى کتاب و تاءلیفاتى بوده و بهره هایى که از حضرت عسکرى علیه السّلام و از حضرت صاحب الامر علیه السّلام برده ، آنها را نوشته به ضمیمه آنچه از پدرش عثمان تعلیم گرفته بود بر آنها افزوده و این کتابها پس از وفاتش در اختیار جناب ((حسین بن روح )) قرار گرفته بود.

قبرش را به دست خودساخت

((على دلال قمى )) مى گوید: روزى به خدمت جناب ابوجعفر شرفیاب شدم . دیدم در جلو رویش چادر سبز رنگى پهن گردیده است . روى چادر، نقش هایى است چنانچه آیاتى از قرآن و نامهاى ائمه اثنا عشر علیه السّلام در حواشى آن نوشته شده است .
پرسیدم : این چادر سبز رنگ چیست ؟
آن جناب چنین گفت : این براى قبر من است که مرا در آن مى گذارند. من هر روز در قبرم مى روم و بخشى از قرآن را در آن مى خوانم و بیرون مى آیم . سپس آن جناب دست مرا گرفت و قبرش را که در خانه اش بود، به من نشان داد.

آن گاه گفت :من در روز فلان و در ماه فلان و در سال فلان به سوى خدا مى روم و مرا در این قبر دفن مى کنند و این چادر را همراه خود مى برم .
على مى گوید: من روز و ماه و سال را یادداشت کردم و دیدم که جناب ابوجعفر در آن روز و در آنم ماه و در آن سال وفات کرد و در همان قبر دفن گردید. جناب ابوجعفر، در نخستین روز جمادى الاولى سال ۳۰۵ قمرى از دنیا رفت .

((ابوالحسین اسدى )) مى گوید:توقیعى به وسیله جناب ابوجعفر محمد بن عثمان عمرى براى من صادر شد که سؤ الى نکرده بودم و آن چنین بود:((بسم الله الرحمن الرحیم . لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین على من استحل مالنا درهما.))

به خاطر رسید که این حکم درباره کسى است که بیت المال را حلال بداند، نه کسى که آن را حلال نداند، ولى بخورد و این حکم اختصاص به حضرت صاحب الامر ندارد. دگرباره که به توقیع نظر کردم ، دیدم چنین نوشته است : ((بسم اللّه الرحمن الرحیم . لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین على من اکل من مالنا درهما حراما)).)) ((ابوالحسن نوبختى )) بیت المالى را از قم و اطراف آن به بغداد آورد تا به جناب ابوجعفر تقدیم دارد و بدین کار موفق شد. وقتى که همه را تسلیم کرد، جناب ابوجعفر به وى گفت : هنوز چیزى باقى مانده است .

ابو الحسن انکار کرده گفت : هر چه بود تسلیم کردم .
ابوجعفر، دگر باره گفت : هنوز چیزى مانده است آنچه به تو داده اند به یاد آور و بگرد و جستجو کن ، پیدا مى کنى .
ابوالحسن مى اندیشد و جستجو مى کند و چیزى نمى یابد و مى گوید:فکر کردم و گشتم و چیزى نیافتم .
ابوجعفر مى گوید: دو جامعه سردانى که پسر فلان به تو داده بود، چه شد؟
ابوالحسن به یادش مى آید و مى گوید:به خدا سوگند، فراموششان کرده بودم ، ولى نمى دانم کجا گذارده ام .
ابوجعفر مى گوید: برو نزد پنبه فروش ، مردى که دو عدل پنبه به وى داده بودى . عدلى را که این سخن بر آن نوشته است ، باز کن ، دو جامعه در آن قرار دارد.

ابوالحسن ، تعجب مى کند و مى رود نزد پنبه فروش و آن عدل پنبه را باز مى کند و آن دو جامعه را که لابلاى پنبه ها جا شده بود، پیدا مى کند و مى آورد و به جناب ابوجعفر تسلیم مى کند و مى گوید: فراموششان کرده بودم ، بارها را که بستم ، اینها بیرون مانده بود. من در میان عدل پنبه جاشان دادم ، تا محفوظ بمانند.

((خضر بن محمد)) بدهکارى خود را به بیت المال ارسال مى دارد و براى شفاى بیمارى خود تقاضاى دعا مى کند و از حکم پوشیدن جامه اى از کرک ، پرسش مى کند.
هنگامى که قاصد او خدمت جناب ابوجعفر مى رسد، آن جناب ، نامه اى را بیرون مى آورد و به قاصد مى دهد. نامه چنین بود:
((بسم الله الرحمن الرحیم . دعا براى شفاى بیمارى ات خواستى ، خدا شفایت دهد و آفتها را از تو دور کند و تبهاى پى در پى را از تو بزداید و تندرست گرداند)).جواب پرسش او از حکم لباس کرک نیز داده شده بود. (۳۱۶)

راه مهدى//آیه الله سید رضا صدر

زندگینامه ابوعمرو عثمان بن سعید عمرى«سمان روغن فروش» نخستین نائب خاص حضرت ولی عصر (عج)

نخستین سفیر

نخستین فرد ایشان جناب ابوعمرو عثمان بن سعید عمرى است که از تاریخ ولادت و روز وفاتش اطلاعى در دست نیست .
این مرد بزرگ ، ستاره درخشان علم و فضیلت و عقل و کیاست و بزرگوارى بود؛ماهى بود که از سه خورشید هدایت کسب نور کرده و به عالیترین مرتبه دانش و بینش رسیده بود.

در یازده سالگى به شرف خدمتگزارى حضرت هادى علیه السّلام نایل شده بود و همچون خانه زادى در خدمت آن حضرت قرار داشت .
پس از رحلت آن حضرت ، در خدمت حضرت عسکرى علیه السّلام شرفیاب بود و از این سعادت برخوردار. و پس از آن حضرت ، نزدیکترین کس به وجود مقدس حضرت صاحب الامر بود و به افتخار نیابت خاص و سفارت ویژه آن حضرت منصوب گردید.

این مرد بزرگ به لقب ((سمان روغن فروش )) نیز ملقب بود؛ چون روغن فروشى راپیشه ساخته بود تا حکومت وقت به قریب و منزلت و منصب او از سوى مقام مقدس امامت پى نبرد.
بدهکاران بیت المال ، بدهى خود را به خدمتش تقدیم مى داشتند و او آن را در انبان روغن مى نهاد و به حضور مقام مقدس امامت ارسال مى داشت .

ستایشهایى که از سوى مقام مقدس امامت درباره اش رسیده ، مى رساند که یک فرد عادى مى تواند به عالیترین مرتبه انسانیت و به بالاترین درجه از دانش و بینش برسد و نظیر این ستایشها، درباره غیر او و پسرش دیده نشده است .
حضرت هادى علیه السّلام درباره اش فرموده :((عمرى ، ثقه و محل اعتماد من است . راستگو و دیندار است . امین من و درستکار و راست گفتار است ؛ آنچه بگوید از من گفته و آنچه به شما ابلاغ مى کند، از من ابلاغ مى کند)).
این کلام را حضرت هادى در وقتى درباره این مرد بزرگ صادر فرموده که عمرش از بیست و اندى سال تجاوز نکرده و افتخار جوانان است .

دانشمندى عالى مقام به نام ((احمد بن اسحاق )) به حضور حضرت هادى علیه السّلام شرفیاب مى شود و عرض مى کند:مولاى من ! از حضور حضرتت دورم و کمتر مى توانم به خدمت برسم ؛ پس از که طلب دانش کنم و سخن چه کسى را بپذیرم و قول که را قبول کنم و امر که را اطاعت کنم ؟ حضرتش فرمود:((عمرى ، ثقه است و امین ؛ آنچه مى گوید از من مى گوید و آنچه به شما مى رساند از من مى رساند)).

نظیر این کلمات و توثیقات از حضرت عسکرى علیه السّلام نیز درباره جناب عمرى صادر شده است .حضرتش در توقیعى که براى ((اسحاق بن اسماعیل )) صادر کرده ، چنین فرموده است :((از این شهر خارج مشو تا عمرى را ببینى که خدا از او راضى است و من از او راضى هستم . او را ببین و سلام کن و او را بشناس ، و او هم تو را بشناسد.او پاکیزه است و امین ، درستکار و عفیف و پاکدامن است . به ما نزدیک است .راه او، راه خداست . آنچه از بیت المال از گوشه و کنار مى رسد و براى او فرستاده مى شود، به دست او مى رسد و او به ما مى رساند و و الحمدلله کثیرا)).

در وقت دیگر، حضرت عسکرى درباره اش فرموده است :((عمرى ثقه است و محل اطمینان من در حیات من و در ممات من )).
از این کلام معجز نظام ، استفاده مى شود که جناب عمرى در سخن خطا نداشته ، حقگو و حقیقت گو بوده و این سخن مانند کارت سفیدى است که از آن حضرت براى او صادر شده است .

از کلمه ((در ممات من )) نیز استفاده مى شود که حضرتش مى دانسته که جناب عمرى پس از وفات آن حضرت نیز حیات دارد و به زندگى ادامه مى دهد و در اثر وفات آن حضرت ، منصبش تغییر نمى کند.((احمد بن اسحاق )) دانشور عالى قدر قم ، پس از وفات حضرت هادى علیه السّلام به خدمت حضرت عسکرى علیه السّلام شرفیاب مى شود و خواسته خود را عرضه مى دارد و آنچه که به پدر بزرگوار عرض کرده بود، به پسر بزرگوار و قائم مقام پدر نیز عرض مى کند و تقاضاى خود را تکرار مى کند.

حضرت عسکرى بدو مى فرماید:((عمرى ، ثقه پدرم و امین پدرم بوده و ثقه من و امین من است . در حیات من ، آنچه براى شما مى گوید، از من مى گوید و در ممات من آنچه بگوید از من مى گوید و آنچه به شما ابلاغ مى کند از من ابلاغ مى کند)).

مقام مقدس جناب عمرى به جایى رسید که حضرت هادى و حضرت عسکرى علیه السّلام ، این دو امام عظیم الشاءن ، او را واجب الاطاعه و فرمانفرماى جمیع شیعه قرار دادند و پیروان حق را ماءمور به اطاعتش گرداند، چنانچه درباره اش فرمودند:((سخن او را گوش کنید، اطاعتش کنید؛ چون ثقه است و امین )).

حضرتش در جاى دیگر اعلام فرمود:((همگان بدانید، عثمان بن سعید عمرى ، وکیل و نماینده و سفیر من است و پسرش محمد بن عثمان ، وکیل و نماینده و سفیر فرزند من مهدى علیه السّلام است )).

وقتى دیگر گروهى از ارادتمندان حضرت عسکرى علیه السّلام در حضور حضرتش شرفیاب بودند و شماره ایشان به چهل تن مى رسید. اینان مى خواستند از حجت خدا بر خلق ، پس از آن حضرت بپرسند؛ چون فرزندى براى حضرتش سراغ نداشتند.

جناب عمرى که حضور داشت ، خواست مقصود آنها را بیان دارد؛ از جا برخاست و عرض کرد: اى پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله ! مى خواستم از شما چیزى بپرسم که شما در این پرسش از من آگاهتر هستید.
حضرت فرمود: ((بنشین )) و پرسش او گفته نشد.
آن گاه ، حضرتش فرمود: ((کسى بیرون نرود و همگان حضور داشته باشند)). سپس فرمود: ((آمده اید از من بپرسید که حجت خدا بر خلق ، پس از من کیست ؟)).

همگان گفتند: آرى .
در این هنگام ، بزرگوار پسرى از در درآمد که چهره درخشنده اش گویا پاره اى از ماه بود و از هر کس به حضرت عسکرى علیه السّلام شبیه تر و مانندتر بود.

پس آن گاه حضرت عسکرى علیه السّلام فرمود:((این است امام شما و حجت خدا بر خلق ، پس از من ؛ اوست خلیفه من براى شما، پس از من . او را اطاعت کنید و یک کلام باشید و پراکنده نگردید؛ مبادا هلاکت در دین یابید. ولى از این پس شما او را نخواهید دید تا وقتى که عمرى دراز یابد.

شما از عمرى آنچه مى شنوید بپذیرید، سخنش را قبول کنید؛ او نماینده امام شماست و اختیار در کف اوست )).
تنى چند از ارادتمندان حضرت عسکرى علیه السّلام شرفیاب حضور حضرتش بودند.
در این هنگام ، خادم شرفیاب شد و عرض کرد:گروهى ژولیده مو و گردآلوده از سفر رسیده ، بر در خانه هستند.
حضرت فرمود:((اینان از شیعیان یمنى ما هستند. برو عثمان سعید عمرى را خبر کن و بیاور)).

خادم ، اطاعت کرد و جناب عمرى شرفیاب شد.
حضرتش بدو فرمود:((تو نماینده من هستى ، ثقه نزد من هستى ، امین در مال خدا هستى ؛ برو نزد این یمنى ها و آنچه از بیت المال آورده اند بگیر)).جناب عمرى اطاعت کرد و مرخص شد.
حاضران ، خدمت آن حضرت عرض کردند: ما عمرى را از بهترین شیعیان شما مى دانستیم . از این فرمایشى که درباره اش فرمودید: که وکیل شما و ثقه نزد شماست ، مقام و منزلت او نزد ما افزوده گشت .

حضرت فرمود: ((گواه باشید که عمرى وکیل من است و پسرش محمد، وکیل پسر من ، مهدى شماست )).
جناب عمرى مى رود و بیت المال را از یمنیان مى ستاند؛ به هر جایى که بایستى برساند، مى رساند و به هر کسى باید بدهد مى دهد و یمنیان شرفیاب مى شوند و از فیض سعادت حضرت عسکرى علیه السّلام برخوردار مى گردند.

جناب عمرى پس از حضرت عسکرى زنده مانده و نیابت خاصه حضرت ((بقیه الله )) را دارا بوده است .
سخن حضرت عسکرى علیه السّلام که فرمود: ((از این پس او را نخواهید دید))، شاید اشاره به غیبت آن حضرت و این سخن ((تا وقتى که عمرى دراز یابد))، اشاره به ظهور آن حضرت باشد.و هر دو از اخبار غیبى آمده است که از آن مقام مقدس صادر شده است .

((محمد، پسر ابراهیم مهزیار اهوازى )) چنین مى گوید:هنگامى که مرگ پدرم فرا رسید، بیت المالى را که نزد او بود به من داد و نشانه اى داد که جز خدا کسى از آگاه نبود و به من گفت : این مال را بگیر و به کسى که این نشانه را گفت بده .

من از اهواز به بغداد رفتم و در کاروانسرایى منزل گزیدم . مردى در غرفه مرا کوفت برایش گشودم . داخل شد و نشست و گفت : من ((عثمان بن سعید عمرى )) هستم .
بیت المالى که نزد توست و آورده اى ، بده ، و آن نشانه را که هیچ کس نمى دانست ، داد و مقدار مال را هم گفت . من به او دادم و امانت را به امین آن رسانیدم .

((ناصر الدوله حمدانى )) به نام حسین به حکمرانى شهر قم تعیین مى شود و سپاهى از سوى خلیفه در اختیارش قرار مى گیرد تا شورش قمیان را سرکوب کند و آنها را به اطاعت در آورد. چون قمیان از ایرانیان اصیل بودند، با ماءموران خلیفه سر سازگارى نداشتند و پیوسته با خلیفه وقت در حال جنگ و ستیز بودند.

حسین ، سپاه را بر مى دارد و به سوى شهر قم راهى مى شود. در راه ، قصد شکار مى کند و در تعقیب شکار از سپاهیانش دور مى شود تا به رودى مى رسد که هر چه به سیر ادامه مى دهد، رود پهنتر مى شود.
در این هنگام با شهسوارى روبرو مى شود که بر اسب سیاهرنگى سوار بود که خالهاى سپید داشت و عمامه اى از خز سبز بر سر نهاده بود و سر و گردنش را پوشانیده بود و تنها دیدگان درخشنده اش پیدا بود و موزه هاى قرمز رنگى به پا کرده بود.

شهسوار بزرگ اسلام ، ناصرالدوله را به نام حسین خطاب مى کند و مى فرماید:((چرا از ناحیه انتقاد مى کنى و چرا خمس مالت را به اصحاب من نمى دهى ؟)).
ناصر الدوله که مردى رشید و قوى بود، از شنیدن این خطاب بر خود مى لرزد عرض مى کند: یا سیدى ! آنچه فرمایى اطاعت مى کنم .
سپس حضرتش مى فرماید: ((به جایى که مى روى ، دچار مشکلى نخواهى شد. براحتى و آسایش داخل قم خواهى شد و بهره اى بسیار خواهى برد و بایستى خمس مالت را به مستحقش بپردازى )).
حسین ، عرض مى کند: به چشم ، اطاعت مى کنم و مى شنود که حضرتش مى فرماید:((برو که کامیابى و موفقیت در انتظار توست )). دیگر حضرتش را نمى بیند و آنچه مى جوید نمى یابد تا نزد سپاهیانش بر مى گردد و این دیدار را فراموش مى کند.

ناصر الدوله ، با سپاه به سوى شهر قم حرکت مى کند و آماده جنگ است . هنگامى که نزدیک شهر مى رسد و قمیان از آمدنش آگاه مى شوند، به استقبالش مى آیند و دوستى اظهار مى دارند. ناصرالدوله ، تعجب کرده به کاوش مى پردازد. قمیان مى گویند: با دگران ستیزه مى کردیم ؛ چون بر خلاف ما بودند، ولى میان ما و تو خلافى نیست .
به شهر داخل شو و به کار پرداز.
ناصرالدوله ، داخل قم مى شود و حکومت را در دست مى گیرد و به امارت مى پردازد. و بیش از آنچه در انتظارش بوده ، سود بسیارى مى برد.

هنگامى که معزول مى شود و به بغداد باز مى گردد و کسان به دیدنش مى آیند، جناب عمرى نیز از او دیدن مى کند. پس از دخول در مجلس ، بالا دست همه مى نشیند و خود ناصرالدوله را زیر دستش قرار مى دهد که از این کارش ، میزبان ناراحت شده و خشمگین مى گردد.
جناب عمرى ، نشست خود را در این دیدن ، طول مى دهد، به طورى که همگان مى روند و او تنها مى ماند و ناصر الدوله از این کار نیز ناراحت مى شود.

در این هنگام که ناصرالدوله تنها بود، جناب عمرى به وى مى گوید:میان من و تو رازى است نهانى که آشکارش مى سازم .
حسین مى گوید: از آن پرده بردار.
جناب عمرى مى گوید: صاحب اسب سیاه خالدار مى فرماید:((ما به آنچه وعده داده بودیم ، عمل کردیم ، تو هم به وعده خود عمل کن )).

ناصرالدوله ، خاطره چندین ساله گذشته به یادش مى آید و بر خود مى لرزد و عرض مى کند: اطاعت مى کنم .
از جاى بر مى خیزد و جناب عمرى را به غرفه اموال مى برد و صندوق هاى زر و سیم را در اختیار جناب عمرى مى گذارد و مى گوید: آنچه حق بیت المال است ، بردار.

جناب عمرى ، یکایک صندوقهاى زر و سیم را تخمیس مى کند و خمس آنها را بر مى دارد و اندوخته اى را که حسین فراموشش کرده بود، به یادش مى آورد و حسین آن را نیز در اختیار جناب عمرى مى گذارد. آن جناب ، خمس آن را نیز بر مى دارد و مى رود.

((احمد دینورى )) عازم سفر حج مى شود و مقدارى از بیت المال را که نیکوکاران به وى به امانت داده بودند، همراه بر مى دارد تا به صاحبش برساند.
هنگامى که احمد به شهر سامره مى رسد، بدون سابقه قبلى ، کسى نامه اى به او مى دهد که مشتمل بر رسید بیت المال و تفصیل آن بوده است ، بدین قرار:مجموع آن که در کیسه هاى متعدد قرار دارد، شانزده هزار دینار است و از فرستنده هر کیسه و مقدار موجود در آن ، خبر داده شده بود.

و نیز جامه هایى را که آورده بود، نامیده شده بود. سپس امر شده بود:((به هر کس که جناب شیخ عمرى فرمود، آنها را بپرداز)).
اضافه بر این ، در نامه ، از چیزهایى خبر داده شده بود که جز خدا کسى از آنها خبر نداشت . احمد، اطاعت را پیشه مى سازد و امر حضرتش را امتثال مى کند.

حضرت عسکرى به جماعتى از شیعیان فرمود: ((شهادت بدهید که عثمان بن سعید عمرى ، وکیل من است و پسرش محمد، وکیل فرزندم مهدى است )).
((از عثمان بن سعید بپذیرید، هر چه به شما گفت و امرش را اطاعت کنید. او خلیفه امام شماست )).

راه مهدى//آیه الله سید رضا صدر

زندگینامه احمدبن ابی یعقوب«یعقوبى»«کاتب»«اخبارى »(متوفی۲۸۴ه.ق)

 احمد بن ابى یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح ، نامى است که از یعقوبى در منابع شرح حال یاد شده است . وى به عنوان کاتب و اخبارى شهرت دارد. لقب نخست ، اشاره به شغل دبیرى در دربار عباسى است و لقب دوم ، به اعتبار مورخ بودن وى و آشنائى او با اخبار تاریخى .

از اوبا عنوان مصرى و اصفهانى هم یاد شده که نشان از تعلق وطنى اجداد او دارد. خود وى در بغداد به دنیا آمده و همانحا زیست کرده است .لقب عباسى براى وى ، ازآنجاست که جدّ او واضح از موالى منصور عباسى بوده و به همین دلیل خاندان یعقوبى از موالى عباسیان شمرده اند.

تاریخ تولد وى دانسته نیست ؛ اما یاقوت حموى تاریخ وفاتش را سال ۲۸۴ هجرى دانسته است . وى در کتاب مشاکله الناس خود، روال تاریخى کتاب را به معتضد عباسى (خلافت از بیستم رجب سال ۲۷۹ تاربیع الثانى ۲۸۹) خاتمه داده است . به علاوه ، وى در کتاب البلدان از سقوط طولونیان که در سال ۲۹۲ اتفاق افتاده یاد کرده است . در این صورت وى باید حد اقل تا سال ۲۹۲ زنده بوده باشد.

ابن واضح درزمان منصور مدتى حاکم ارمینیه وآذربایجان و مصر بوده ؛ همچنان که پدر یعقوبى از کارمندان عالى رتبه دیوان برید بوده است . از مشاغل یعقوبى اطلاعاتى بدست نیامده ، اما در صورتى که کاتب لقب خود وى باشد، مى تواند اشاره به آن باشد که مانند پدرش به نوعى کار دبیرى در یکى از دیوانهامشغول بوده است .

گفته شده است که واضح جد وى ، علائق شیعى داشته وهمو بوده است که در زمانى مسؤ ول برید مصر بوده ، ادریس بن عبدالله بن حسن برادر نفس زکیه رابه مغرب فرارى داده و جانش را بر سر این کار گذاشته و گویا به دست هادى عباس به قتل رسیده است .

بدین ترتیب باید گفت ، تشیع در خاندان یعقوبى ، به صورت سنتى وجود داشته و این علائق به یعقوبى مورخ نیز رسیده است . دانسته است که شیعیان امامى ، در این دوران ، در عین تشیع ، در داخل دولت ، به کارهاى ادارى اشتغال داشته اند. نمونه روشن ، على بن یقطین است که به دستور امام کاظم (ع ) در دولت عباسى مشغول بوده است .

بدون شک ، یعقوبى مورخى است شیعه مذهبى که آثار تشیع وى در کتاب تاریخش کاملا روشن است . اخبار وى در داستان سقیفه برخوردهاى خلفان و نیز سیرى که از خلافت امیرمؤ منان (ع ) بدست مى دهد، نشان از تشیع کامل اما تا اندازه اى معتدل وى دارد.

وى در سیرى که از تاریخ حوادث اسلام ارائه داده ، از پس از آغاز بحث از حکومت معاویه ، به موازات عناوینى که براى روى کار آمده خلفا دارد از امامان شیعه (ع ) نیز سخن مى گوید: عناوینى چون وفاه الحسن بن على متل حسین بن على ،وفاه على بن الحسین ،وفاه ابى جعفر بن محمد بن على ،وفاه ابى عبدالله جعفر بن محمد و آدابه ،وفاه موسى بن جعفر (ع -،علیهم السلام وفاه على بن محمدبن على الهادى از جمله این عناوین است که ذیل آنها کلمات قصارى نیز از بزرگواران نقل مى کند. کتاب یعقوبى حوادث تا سال ۲۵۹ را آورده و بنابراین از وفات امام عسکرى (ع ) سخن نگفته است . این که وى از قیام زید با اجمال تمام سخن گفته ، شاهد امامى بودن او عنوان شده است .

اما درباره آثار یعقوبى باید گفت یعقوبى به عنوان مورخ و جغرافیدان شناخته مى شود.آثار وى نیز در همین دو زمینه تاءلیف شده است . ازمیان چندین کتابى که در منابع مختلف به وى منسوب شده ، تنها سه کتابى وى برجاى مانده است .

عناوین کتابهاى مفقود وى عبارتند از:

کتاب المسالک والممالک ،

فتح افریقیه و اخبارها،

اخبار الطاهرین .

اما سه عنوان کتاب وى که برجاى مانده و هر سه به چاپ رسیده عبارتند از:

تاریخ البلدان و مشاکله الناس لزمانهم .

دو کتاب البلدان و

مشاکله ،

هر دوکم حجم اند و به چاپ هم رسیده اند. البلدان که به زبان فارسى نیز ترجمه شده در جغزافى عمومى شهرهاست و فوائد تاریخى بسیار مهمى دارد. کتاب مشاکله نیز درباره تقلید مردمان هرزمان از خلق و خوى خلیف حاکم است که با نمونه هاى تاریخى ارائه شده است .

مهمترین کتاب وى تاریخ اوست که نام مشخصى جز تاریخ الیعقوبى براى آن یاد نشده است . تاریخ یعقوبى ، یک دوره تاریخ عمومى است که از هبوط آدم آغاز شده و پس ازآن که به ظهور اسلام رسیده ، حوادث را تا سال ۲۵۹ ادامه داده است .(۳۹۸)با توجه با تاریخ نگارش این اثر، باید دانست که تاریخ یعقوبى ، قدیمى ترین تاریخ عمومى است که در تمدن اسلامى نگاشته شده و به دست ما رسیده است . البته تاریخ خلیفه بن خیاط پیش از آن نگاشته شده جز آن که بحث تاریخى خود را از اسلام آغاز کرده نه از ابتداى آفرینش .

تاریخ یعقوبى چندین بار چاپ شده است . متاءسفانه باید گفت ، به دلیل عدم رواج آن در دوره هاى گذشته ، نسخه هاى خطى چندانى از وى در دست نیست . این کتاب یک بار در هلند به سال ۱۸۸۳ (۱۳۰۱ قمرى ) چاپ شده و پس ازآن در نجف در سه جلد با مقدمه و تعلیقات محمد صادق باقر العلوم به چاپ رسیده است .(۳۹۹)چاپ رایج آن از انتشارات دار صادر بیروت در دوجلد است : مجلد اول ، از ابتداى زندگى آدم (ع ) تا پیدایش اسلام .مجلد دوئم از ابتداى اسلامم تا سال ۲۵۹٫

شیوه نگارش این کتاب ، شیوه اى تاریخى است نه حدیثى . بدین معنا که یعقوبى مانند برخى از مورخان محدث ، حوادث تاریخى را به صورت یک حدیث با ذکر سلسله سند نیاورده ، بلکه به عنوان یک مورخ ، پس از استفاده از مآخذ مختلف ، کتاب خود را تاءلیف کرده است . کار او از این حیث شبیه کتاب اخبار الطوال دینورى و مروج الذهب مسعودى است نه مانند تاریخ طبرى .

باید توجه داشته که ، گرچه شکل تاءلیف کتاب تاریخى است اما به لیل آن که وى سند مطالب خود را نیاورده راه را براى بررسى سند نقلها بر محققان بسته است . افزون برآن ، سیر تدونى کتاب یعقوبى ، بر اساس سالشمار نیست ، بلکه بر اساس سرفصلهاى تاریخى مانند روى کا آمدن خلفاست . این شیوه نیز شیوه است که مسعودى در کتاب مروج الذهب از آن پیروى کرده اما در تاریخ طبرى حوادث به صورت سالشمار آمده است .

نکته اى که باعث تاءسف است آن که ، در نسخه هاى محدود برجاى مانده ، مقدمه مجلد اول از بین رفته و به همین دلیل کیفیت تدوین آن و نیز مآخذى که مؤ لف براى کتاب خود بیان کرده ، به دست ما نرسیده است . آنچه مسلم است این که ، مجلد اول کتاب یعقوبى ، با توجه به آن که وى درعصرى مى زیسته که آثار زیادى از فرهنگ سایر ملل به عربى درآمده بوده ، بر اساس ‍ مآخذى زیادى نوشته شده و به همین دلیل مشتمل برآگاهیهاى منحصرى است که در منبعى دیگر وجود ندارد. طبعا منابعى که در دسترس بوده ، هرکدام با شیوه هاى معمول در فرهنگ هاى وابسته تاءلیف شده و به همین دلیل امکان اعتماد به آنها به طور کامل وجود نداشته است . این مطلب ، شامل منابع اسرائیلى نیز مى شود که یعقوبى در مجلد نخست و در اخبار انبیا از آنها بهر برده است .

خوشبختانه مقدمه مجلد دوم در دست است و وى به اجمال برخى از منابع خود اشاره کرده است .

برجسته ترین اسامى مورخان واخباریانى که وى نام آن ها را آورده عبارتند از :

  1. اسحاق بن سلیمان هاشمى (که از شیوخ بنى هاشم نقل مى کند)
  2. ابوالبخترى وهب بن وقب قرى (که ازجعفر بن محمد و دیگران نقل میکند)
  3. ابن بن عثمان بجلى (ازجعفر بن محمد)،
  4. عبدالملک بن هشام (به روایت بکائى از ابن اسحاق )،
  5. ابواحسان زیادى (از کلبى و دیگران )،
  6. هیثم بن عدى (از عبدالله بن عباس همدانى )،
  7. محمد بن کثیر قرشى (از ابوصالح و دیگران )،
  8. مدائنى ،
  9. ابومعشر مدنى ،
  10. محمد بن موسى خوارزمى منجم .

استفاده از منبع اخیر سبب شده تا وى آگاهیهاى نجومى گسترده اى را در تعیین زمان نجومى روى کار آمدن هر خلیفه به دقت مشخص کند.

یعقوبى در مقدمه مجلد دوم ، یادآور شده که قصد تاءلیف کتابى مختصر را داشته و لذا بسیارى از اشعار و همچنین اخبار طولانى را ازآن حذف کرده است .با این حال ، مقایسه اى کوتاه میان تاریخ یعقوبى باآثار بسیار بدیعى را در کتاب خودآورده که در کتاب هاى دیگر نیامده است . حجم اسناد رسمى موجود دراین کتاب که بسیارى از آنها در منابع دیگر نیامده قابل توجه است .

در این کتاب بیش از ۴۶۰ نامه آمده که البته به برخى ازآنها تنها اشاره شده و در بسیارى از موارد عین متن آمده است . افزون بر آن اخبار یعقوبى از جهاتى با اخبار رایج در سایر منابع متفاوت است و مى تواند در مقاسیه با سایر متون مشابه ، راهنماى محقق در رسیده به واقع باشد .

به تازگى فهارس تاریخ الیعقوبى در یک مجلد به چاپ رسیده که فهرست دقیقى از این کتاب پرارج تاریخى را عرضه کرده است .
تاریخ یعقوبى در قرن ششم در دست ابن شادى مؤ لف مجمل التواریخ والقصص بوده و از آن در صفحات ۲۲۹، ۲۷۱،۲۷۸ استفاده کرده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه شیخ شِبلى«تاج‌الصوفیه»(متوفی۳۳۴ه ق)

 کنیه‌اش ابوبکر، ملقب به تاج‌الصوفیه، عارف و فقیه و شاعر قرن سوم و چهارم. دربارۀ نام او و پدرش اختلاف هست؛ او را دُلَف ‌بن جَحْدَر، دلف‌بن جعفر و جعفربن یونس خوانده‌اند (سلمى، ۱۴۰۶، ص ۳۳۷؛ خطیب بغدادى، ج ۱۶، ص ۵۶۴ـ۵۶۵)، ولى بر سنگ قبرش جعفربن یونس نوشته شده است (انصارى، ۱۳۶۲، ص ۴۴۸؛ براى آگاهى از دیگر نامهاى او رجوع کنید به ابن‌جوزى، ۱۳۹۹، ج ۲، ص ۴۵۶؛ همو ۱۴۱۲، ص ۱۴، ص ۵۰ـ۵۱؛ سمعانى، ج ۳، ص ۳۹۶). شبلى در ۲۴۷ در سامرا یا بغداد به دنیا آمد و تا پایان عمر در بغداد زیست (سلمى، همان، ص ۳۳۷ـ۳۳۸؛ قشیرى، ص ۴۱۹).

وى اصالتآ خراسانى و از مردمان روستاى شبلیه در اُسروشَنه/ اُشروسنه (منطقه‌اى در ماوراءالنهر، بین سیحون و سمرقند) بود (سلمى، همان، ص ۳۳۷؛ خطیب بغدادى، ج ۱۶، ص ۵۶۴؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۲۴۵، ۲۷۸؛ قس انصارى، همانجا، که او را اصالتآ مصرى دانسته است)؛ ازاین‌رو او را شبلى خوانده‌اند (سمعانى، همانجا؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۷۶). اما به نوشتۀ سمعانى (همانجا)، شبلى برگرفته از نداى شَبَّ لى (در من بسوز) است.

برخى (رجوع کنید به قشیرى، ص ۴۱۹؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۷۳) شبلى را سنّى مالکى دانسته‌اند (سلمى، همانجا؛ خطیب بغدادى، ج ۱۶، ص ۵۶۸؛ انصارى، همانجا) اما برخى (رجوع کنید به شوشترى، ج ۲، ص ۳۲؛ خوانسارى، ج ۲، ص ۲۳۱؛ مدرس، ج ۳، ص ۱۸۱ـ۱۸۲)، به دلیل اینکه در روز غدیر به شیعیان تبریک گفته است، وى را شیعۀ امامى دانسته‌اند (قس شبلى، مقدمه شیبى، ص ۵۸، که در آن شبلى متمایل به شیعه معرفى شده است).

پدر شبلى حاجب‌الحجاب (رئیس پرده‌داران) معتصم عباسى بود (خطیب بغدادى، ج ۱۶، ص ۵۶۴؛ هجویرى، ص ۲۳۶ـ۲۳۷). شبلى نیز نخست حاجب موفق عباسى بود و سپس والى دُنْباوَند یا واسط شد (مستملى، ج ۱، ص ۲۳۴؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۷۳؛ نیز رجوع کنید به انصارى، ۱۳۷۲، ج ۱، ص ۱۱۵؛ ابن‌جوزى، ۱۴۱۲، ج ۱۴، ص ۵۱، که او را والى دماوند یا باورد دانسته‌اند). زرین‌کوب (ص ۱۵۲ـ۱۵۳) احتمال داده که او در واقع حاکم ولایت دماوند بوده و عنوان حاجب براى وى موروثى بوده است.

به گزارش تذکره‌ها (خطیب بغدادى، ج ۱۶، ص ۵۶۹ـ۵۷۰؛ ذهبى، ۱۴۰۳، ج ۱۵، ص ۳۶۸)، شبلى بیست سال به فراگیرى حدیث اشتغال داشت و به همین مدت، با فقها مجالست داشت (قس سراج، ص ۴۰۴، که مدت تحصیل وى در حدیث و فقه را سى سال ذکر کرده است). اما بعدها از علم ظاهرى روی‌گردان شد و آن را تحقیر کرد (رجوع کنید به سراج، ص ۴۰۴؛ مناوى، ج ۲، ص ۸۳؛ زرین‌کوب، ص ۱۵۷).

شبلى در مجلس خیر نَسّاج* (متوفى ۳۲۲) توبه کرد. سپس نسّاج وى را نزد جنید بغدادى (متوفى ۲۹۷) برد تا به وى دست ارادت بدهد (سلمى، همانجا؛ هجویرى، ص ۲۲۱؛ واعظ کاشفى، ج ۲، ص ۴۵۰). شبلى بیش از شش سال شاگرد جنید بود (رجوع کنید به مستملى، همانجا؛ عطار، همان، ص ۶۱۵ـ۶۱۶؛ قس کاشفى، همانجا، که مدت شاگردى وى نزد جنید را بیش از چهارده سال دانسته است).

جنید در آغاز شبلى را به کسب و پس از مدتى به گدایى، حلالیت‌طلبى از مردمان دماوند و به خدمت مریدان توصیه کرد. شبلى پس از مدتها شاگردى نزد جنید به مقامى رسید که جنید او را تاج صوفیان نامید (انصارى، همانجا؛ عطار، همان، ص ۶۱۵ـ۶۱۶).

روزبهان (ص ۴۰) ابوالحسین نورى را نیز دیگر استاد او دانسته است. شوشترى (ج ۲، ص ۳۲) او را شاگرد حلاج نیز دانسته و به نوشتۀ زرین‌کوب (ص ۱۵۱ـ۱۵۲)، شبلى با شطحیات خود بخشى از سخنان و آموزه‌هاى حلاج را نشر داده است. افزون بر آن شبلى خود به وحدت عقیدۀ خویش با حلاج اشاره کرده و جنون خویش را مایه نجات خود و عقل حلاج را سبب هلاک او تلقى کرده است (انصارى، ۱۳۶۲، ص ۳۸۱). اما بنابر گزارشى دیگر (عطار، ۱۳۷۸، ص ۵۹۲؛ زرین‌کوب، ص ۱۵۱، ۱۵۶)، شبلى، حلاج را انکار کرد و او را مستوجب زجر خواند و گویا همین انکار بعدها به شوریدگى شبلى افزود.

شبلى شاگردان بسیارى تربیت کرد اما برخى، ابوالحسن علی‌بن ابراهیم حُصرى* را تنها شاگرد واقعى شبلى دانسته‌اند، شاید به این دلیل که شبلى، وى را همانند خود دیوانه می‌نامید و بر آن بود که میان او و حصرى الفت ازلى وجود داشته است (رجوع کنید به انصارى، ۱۳۶۲، ص ۵۲۹؛ جامى، ص ۲۳۶ـ۲۳۷). ابوالقاسم نصرآبادى و ابوالحسین بنداربن حسین‌بن محمد شیرازى از دیگر شاگردان شبلى به شمار می‌روند (سلمى، ۱۴۰۶، ص ۴۸۴؛ انصارى، همان، ص ۵۰۱؛ براى آگاهى از دیگر شاگردان او رجوع کنید به ابن‌جوزى، ۱۳۹۹، ج ۲، ص ۴۵۹؛ ابن‌ملقن، ص ۲۱۳ـ۲۱۶). شیوۀ سلوکى شبلى چنین بود که شاگردان را پس از توبه، به رفتن به حج بدون توشه سفارش می‌کرد (مستملى، ج ۱، ص ۱۶۱ـ۱۶۲؛ عطار، ۱۳۷۸، ص ۶۲۰ـ۶۲۱).

رحلت

شبلى در ۸۷ سالگى درگذشت و در آرامگاه خیزران در بغداد به خاک سپرده شد. سال وفات وى را ۳۳۴ یا ۳۳۵ (سلمى، همان، ص ۳۳۸؛ خطیب بغدادى، ج ۱۶، ص ۵۷۲؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۷۶) و ۳۴۲ (مدرس، ج ۳، ص ۱۸۲) دانسته‌اند.

از شبلى تألیفى برجاى نمانده است ولى سخنان، اشارات، مناجات، اشعار و حکایات ژرفى از او در تذکره‌ها آمده است (براى نمونه رجوع کنید به ابو نصر سراج، ص ۳۰، ۶۶، ۱۶۶؛ سلمى، همان، ص ۳۴۱ـ۳۴۸؛ ابونعیم اصفهانى، ج ۱۰، ص ۳۶۷،۳۷۰ـ۳۷۴؛ عطار، ص ۶۱۵ـ۶۳۸؛ یافعى، ص ۱۴۸، ۱۷۰، ۳۴۹). عطار در منطق‌الطیر (ص ۲۳۲ـ۲۳۴، ۴۰۱ـ۴۰۲، ۵۴۲ـ۵۴۴) و الهی‌نامه (ص ۸۸ـ۸۹، ۱۳۷، ۱۷۳، ۱۸۷، ۱۹۵ـ۱۹۶)، برخى حکایات دربارۀ شبلى را به نظم درآورده است. ابن‌عربى نیز در التجلیات الالهیه (ص ۳۸۰ـ۳۸۱، ۴۹۴) نوشته است که در دو مرتبه از مراتب تجلى با شبلى دیدار کرده است. وى در فتوحات مکیه نیز از شبلى حکایات و سخنانى نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۰۲، ۲۵۰، ج ۲، ص ۱۲، ۲۹۳، ۵۴۶، ۶۸۴).

شبلى در تاریخ عرفان، چهار جایگاه برجسته دارد که عبارت‌اند از :

۱) عارفى اهل عشق و سکر، مانند بایزید بسطامى*، که بر عشق تأکید می‌ورزد و از رؤساى عشاق محسوب می‌گردد، بر خلاف صحوى مسلکانى مانند جنید بغدادى* که بر علم و معرفت تأکید می‌ورزیدند (رجوع کنید به روزبهان بقلى، ص ۴۰). از گفتگوهاى او با جنید می‌توان دریافت که وى کشش حق (جذبه*) را مقدّم بر طلب و کوشش بنده می‌دانسته است، اما جنید و یارانش کوشش بنده را سبب کشش حق می‌دانستند (رجوع کنید به عطار، ۱۳۷۸، ص ۶۲۳).

۲) عارف مجذوبى که افعال غیرمتعارفش او را در ردیف عقلاى مجانین قرارداده است، چنان که نوشته‌اند (انصارى، ۱۳۶۲، ص ۴۴۹؛ معصوم علیشاه، ج ۲، ص ۴۴۹) وى گاه به علت جذبه‌هاى شدید دچار دیوانگى می‌شد و او را به بیمارستان (دیوانه‌خانه) می‌بردند. ابن‌عربى نیز در فتوحات مکیه (ج ۱، ص ۲۵۰)، حالات او را با بهالیل قابل مقایسه دانسته است ( نیز رجوع کنید به زرین‌کوب، ص ۱۵۶).

۳) عارف شطح‌گویى که بر اثر سکرِ برآمده از عشق، در بیان مضامین معرفتى و سلوکى زبانى پیچیده دارد (رجوع کنید به مستملى، ج ۴، ص ۱۷۳۰ـ۱۷۳۱). شطحیات وى را ابونصر سراج در اللمع (ص ۴۰۲ـ۴۰۶) و روزبهان بقلى در شرح شطحیات (ص ۲۳۴ـ۲۷۹) گردآورده و شرح و تأویل کرده‌اند.

شبلى را، به سبب شطح و اشاراتش، از شگفتیهاى سه‌گانۀ عراق دانسته‌اند (هجویرى، ص ۲۳۶؛ جامى، ص ۲۲۸). اما در پاره‌اى موارد، جنید این‌گونه سخنان شبلى و برخى کارهاى مبتنى بر مقام غلبه و حاکى از عدم تمکین او را نقد و انکار نموده است (رجوع کنید به مستملى، ج ۳، ص ۱۳۱۰ـ۱۳۱۱، ج ۴، ص ۱۷۳۰ـ۱۷۳۱؛ مناوى، ج ۳، ص ۳۹۹).

شطحیات شبلى گاه گستاخانه‌تر از شطحیات بایزید و حلاج است، اما طرز بیان شاعرانه، حالت بی‌قیدى و جنون‌آمیز او از یک سو و بی‌ارتباطى او با عناصر شیعى و عوامل مخالف دستگاه، سبب شد که از صدمۀ مخالفان در امان ماند و به سرنوشت حلاج دچار نشود (زرین‌کوب، ص ۱۵۱ـ۱۵۲، ۱۵۴ـ۱۵۵، ۱۵۷).

۴) عارفى که، در کنار رابعۀ عَدْویه و ذوالنون مصرى، از زمینه‌سازان ظهور و گسترش ادبیات منظوم و عرفانى محسوب می‌گردد (براى نمونه رجوع کنید به سلمى، ۱۴۰۶، ص ۳۴۱ـ۳۴۲، ۳۴۴ـ۳۴۵، ۳۴۷؛ همو، ۱۳۷۲، ج ۲، ص ۱۶۳، ۴۷۰ـ۴۷۱؛ جامى، ص ۱۸۴ـ۱۸۵). کامل مصطفى شیبى اشعار پراکنده او را در مجموعه‌اى به نام دیوان ابی‌بکر شبلى گردآورده است.



منابع :

(۱) ابن‌جوزى، صفه‌الصفوه، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۲) همو، المنتظم، چاپ محمد عبدالقادر عطا، مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۴۱۲ /۱۹۹۲؛
(۳) ابن‌خلکان؛
(۴) ابن‌عربى، محمدبن على، التجلیات الالهیه، همراه با تعلیقات ابن‌سودکین و کشف‌الغایات فى شرح ما اکتنفت علیه التجلیات، تحقیق عثمان اسماعیل یحیى، تهران، ۱۴۰۸ /۱۹۸۸ ؛
(۵) همو، فتوحات مکیه، بیروت؛
(۶) سراج‌الیدن عمربن على ابن‌ملقن، طبقات الاولیاء، تحقیق نورالدین سریبه، دارالمعرفه، بیروت، ۱۴۰۶ه /۱۹۸۶ ؛
(۷) ابونصر سراج، اللمع فى التصوف، لیدن ۱۹۱۴؛
(۸) ابونعیم احمد بن عبداللّه اصفهانى، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، بیروت، ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۹) عبداللّه انصارى، رسائل انصارى، چاپ محمد سرور مولایى، تهران ۱۳۷۲؛
(۱۰) همو، طبقات الصوفیه، تحقیق محمد سرور مولائى، نشر توس، تهران، ۱۳۶۲؛
(۱۱) عبدالرحمن جامى، نفحات الانس من حضرات القدس، تحقیق محمود عابدى، تهران، ۱۳۸۶؛
(۱۲) خطیب بغدادى؛
(۱۳) محمدباقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، تهران، ۱۳۹۰؛
(۱۴) ذهبى؛
(۱۵) روزبهان بقلى، شرح شطحیات، تصحیح هنرى کوربن، تهران، ۱۳۴۴/۱۹۶۶؛
(۱۶) زرین‌کوب، جستجو در تصوف ایران، تهران ۱۳۵۷؛
(۱۷) ابوعبدالرحمن سلمى، طبقات الصوفیه، چاپ نورالدین شریبه، حلب ۱۴۰۶ / ۱۹۸۶ ؛
(۱۸) همو، مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمى، ج ۲، گردآورى نصراللّه پورجوادى، نشر دانشگاهى، ۱۳۷۲ش؛
(۱۹) سمعانى؛
(۲۰) ابوبکر شبلى، دیوان ابی‌بکر شبلى ، جعفربن یونس المشهور بدلف‌بن چحدر، به اهتمام کامل مصطفى الشیبى، بغداد ۱۳۸۶ / ۱۹۶۷ ؛
(۲۱) قاضى نوراللّه شوشترى، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۲۲) فریدالدین عطار نیشابورى، الهی‌نامه، چاپ هلموت ریتر، تهران ۱۳۶۸ش؛
(۲۳) همو، تذکره الاولیاء، چاپ محمد استعلامى، تهران، ۱۳۷۸ش؛
(۲۴) همو، منطق‌الطیر، چاپ احمد رنجبر، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۲۵) ابوالقاسم قشیرى، رساله قشیریه، چاپ معروف زریو و على عبدالحمید بلطه‌جى، بیروت ۱۴۰۸ / ۱۹۸۸ ؛
(۲۶) فخرالدین علی‌بن حسین واعظ کاشفى، رشحات عین‌الحیاه، تحقیق علی‌اصغر معینیان، تهران، ۱۳۵۶ش؛
(۲۷) میرزامحمدعلى مدرس تبریزى، ریحانه‌الادب، تهران ۱۳۷۴؛
(۲۸) مستملى بخارى، شرح التعرف، ج ۱، ۳، ۴؛
(۲۹) چاپ محمد روشن، تهران، ۱۳۶۳، ۱۳۶۵، ۱۳۶۶ش؛
(۳۰) معصومعلیشاه، طرایق الحقایق، چاپ محمدجعفر محجوب، (بی‌تا.)؛
(۳۱) عبدالرئوف مناوى، الکواکب الدریه فى تراجم الساده الصوفیه، چاپ عبدالحمید صالح، بیروت ۱۹۹۹؛
(۳۲) ابوالحسن علی‌بن عثمان هجویرى، کشف‌المحجوب، تحقیق محمود عبادى، تهران، ۱۳۸۳ش؛
(۳۳) عبداللّه‌بن اسعد یافعى، روض الریاحین فى حکایات الصالحین، مصر ۱۳۷۴ / ۱۹۵۵ ؛
(۳۴) یاقوت حموى.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵

زندگینامه حمزه‌اصفهانى (متوفی۳۵۱-۳۶۰ه ق)

 حمزه‌اصفهانى، ادیب، لغوى و مورخ‌ایرانى سده چهارم. نام کامل وى ابوعبداللّه حمزه‌بن حسن اصفهانى است (رجوع کنید به قمى، ص۱۱؛ ابونعیم اصفهانى، ج۱، ص۳۰۰؛ یاقوت حموى، ۱۹۹۳، ج ۳، ص ۱۲۲۰) که به صورت حمزه‌بن حسین (سمعانى، ج ۱، ص۱۷۵؛ سخاوى،ص۲۴۷؛ حاجى‌خلیفه،ج۱، ستون۱۶۸،۲۸۲، ۳۰۱) یا على‌بن حمزه (عبدالقادربن عمر بغدادى، ج ۱، ص ۳۴۸، ۳۵۷) و با کنیه ابوالحسن، ابوعبدالرحمان و ابوالفرج نیز ضبط شده است (رجوع کنید به صفدى، ج ۲، ص ۱۴۶؛ خزرجى، ج ۱، ص ۳۱؛ حاجى‌خلیفه، ج ۲، ستون ۱۴۶۴).

تاریخ ولادت حمزه‌اصفهانى روشن نیست، اما برخى پژوهشگران با استناد به پاره‌اى قرائن، تولد او را حدود ۲۸۰ در اصفهان دانسته‌اند (رجوع کنید به میتووخ، ص ۲۹؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱).

حمزه اصفهانى ظاهراً تحصیلات اولیه را در اصفهان به انجام رساند و بعدها، براى کسب دانش به مسافرتهاى علمى پرداخت (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۱۵۴؛ ابونعیم اصفهانى، همانجا). سه مسافرت علمى او به بغداد، بین سالهاى ۳۰۸ تا ۳۲۳، شایان ذکر است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض، ص ۷۶؛ نیز رجوع کنید به میتووخ، ص ۲۹ـ۳۱). فضاى مساعد اصفهان و بغداد در پرورش شخصیت علمى حمزه تأثیر بسزایى داشت (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، مقدمه عبدالمجید قطامش، ص ۱۰ـ ۱۲).

اساتید

وى لغت، ادب، نحو، تاریخ و انساب را نزد بزرگانى چون

ابن‌دُرَید (متوفى ۳۲۱)،

ابن‌شُقَیر نحوى (متوفى ۳۱۷)،

ابن‌علّاف (متوفى ۳۱۸) و برخى دیگر از دانشمندان آن روزگار آموخت.

ضمنآ از محضر محدّثانى چون

عَبدان‌بن احمد جوالیقى (متوفى ۳۰۶)،

محمدبن جریر طبرى (متوفى ۳۱۰)،

محمودبن محمد واسطى (متوفى ۳۰۷)،

محمدبن صالح عُکبرى (متوفى ۳۰۷) و

محمدبن نصیر مدینى (متوفى ۳۰۵) نیز بهره برد (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، همانجا؛ حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج۱، همان مقدمه، ص ۱۲ـ۱۷؛ نیز رجوع کنید به حسین‌على محفوظ، ۱۹۶۳، ص۷۰ـ۷۱).

مناسبات حمزه‌اصفهانى با امراى آل‌بویه (حک : ح ۳۲۰ـ۴۴۷) نیز ظاهرآ در شکوفایى علمى او مؤثر بوده است، به گونه‌اى که دو کتاب خود (الخصائص و دیوان ابى‌نواس) را به نام دو تن از امراى آل‌بویه تألیف کرد. بارزترین ویژگى علمى او شیفتگى به دانش و مطالعه انواع علوم بود (رجوع کنید به ابوحیان توحیدى، ص ۷۳، ۳۵۸) که نه تنها معاصرانش، بلکه متأخران نیز به آن معترف بودند. توصیفات به کار رفته درباره وى چون مؤدِّب، فقیه، فاضل کامل، مصنف مطّلع، ادیب فاضل، خداوند تاریخ و صاحب‌اللغه منزلت علمى برجسته او را تأیید مى‌کند (رجوع کنید به ابن‌ندیم؛ ابونعیم اصفهانى، همانجاها؛ مجمل التواریخ و القصص، ص۲۴۲؛ سمعانى؛ یاقوت حموى؛ خزرجى؛ سخاوى، همانجاها).

ثعالبى (کتاب فقه‌اللغه، ص۱۰) حتى او را هم‌طراز بزرگانى چون صاحب‌بن عبّاد (متوفى ۳۸۵) و خوارزمى (متوفى نیمه دوم قرن چهارم) دانسته است. همچنین گفته شده است که ابوعلى مندویه اصفهانى، طبیب مشهور، رساله فلسفى و چند رساله پزشکى‌اش را براى حمزه ارسال کرد (رجوع کنید به ابن‌ابى‌اصیبعه، ص ۴۶۰). با این همه، او بدخواهانى نیز داشت که به وى لقب بائع الهَذَیان داده بودند (رجوع کنید به قفطى، ج ۱، ص ۳۳۶) تا آنجا که برخى مؤلفان متأخر را به این گمان افکند که وى سبک مغز و ناقص عقل بوده است (رجوع کنید به یاقوت حموى، همانجا).

حمزه به شعوبى‌گرى نیز متهم شده است (براى نمونه رجوع کنید به ثعالبى، کتاب فقه‌اللغه، ص ۱۵۶؛ قفطى، ج ۱، ص ۳۳۵). روشن نیست که این اتهام در روزگار خود وى نیز مطرح بوده یا نه. به نظر مى‌رسد توجه فراوانش به زبان فارسى، آداب و رسوم و تاریخ ایرانیان سبب طرح چنین اتهامى بوده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

تمایل وى نیز به تشیع، به‌رغم لحن جانب‌دارانه‌اش نسبت به علویان یا به کاربردن عباراتى چون والصلاه على نبیه محمد و آله‌اجمعین (رجوع کنید به حمزه‌اصفهانى، تاریخ سنى ملوک‌الارض، ص۹؛ آقابزرگ طهرانى، ج۱۷، ص۲۶۵) غیرمحتمل بوده و ذکر نامش در زمره مصنفان شیعه مذهب (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۳، ص۲۸۸، ج ۱۷، ص ۲۶۵) درست نمى‌نماید (رجوع کنید به امین، ج ۶، ص ۲۴۰).

رحلت

تاریخ وفات حمزه اصفهانى به درستى روشن نیست. سمعانى (همانجا)، قبل از ۳۶۰ را تاریخ فوت وى ذکر کرده است. عبدالمجید قطامش با استناد به اشارات موجود در تاریخ سنى ملوک‌الارض (رجوع کنید به ص ۱۰، ۱۴۳، ۱۷۲)، وفات وى را در ۳۵۱ دانسته است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۹ـ۱۰) که صحیح‌تر به نظر مى‌رسد.

آثار

آثار متعددى را در شمار تألیفات حمزه اصفهانى برشمرده‌اند که تعداد اندکى از آنها باقى‌مانده است. انواع‌الدعاء، الاوصاف، التشبیهات، التماثیل فى تباشیرالسرور، رُدودٌ على علماء اللغه و على رواه‌الشعر و الشعراء، دیوان ابى‌نواس، دیوان شعر ابى‌تمّام و شعراء اصفهان برخى از آثار حمزه‌اند (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛ یاقوت حموى، ۱۹۹۳، ج ۳، ص ۱۲۲۰ـ۱۲۲۱، ج ۵، ص ۲۳۱۴؛ حاجى‌خلیفه؛ اسماعیل بغدادى، همانجاها) که فقط نامشان را مى‌دانیم. اگرچه ردودٌ على علماء اللغه و على رواه‌الشعر و الشعراء در زمره تألیفات حمزه به شمار آمده، اما یاقوت حموى (۱۹۹۳، ج ۲، ص ۸۷۴) بر آن است که حمزه فقط جمع‌آورى و تدوین آن را برعهده داشته است.

درباره التماثیل فى تباشیر السرور نیز چنین احتمالى وجود دارد، زیرا کتابى با همین عنوان منسوب به ابن‌معتز (متوفى ۲۹۶)، خلیفه عباسى، در دست است که حاوى اشعار بزمى است (رجوع کنید به میتووخ، ص ۳۳؛ قس حسین‌على محفوظ، ۱۹۶۳، ص ۸۳ که این احتمال را رد کرده است).

برخى کتابهاى حمزه مفقود شده‌اند، اما بخشهاى پراکنده‌اى از آنها باقى مانده است.

از جمله:

اصفهان و اخبارها، کتابى مشتمل بر تاریخ، جغرافیا و معرفى اعلام شهر اصفهان (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛ مافَرّوخى، ص ۵، ۷، ۲۲؛ سمعانى، همانجا؛ قفطى، ج۱، ص ۳۳۶؛ سخاوى، همانجا)؛

اعیادالفرس(نویرى، ج۱، ص۱۸۵) و

رساله فى‌الاشعار السائره فى النیروز و المهرجان (ابوریحان بیرونى، ۱۹۲۳، ص۳۱، ۵۲) که بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۲) آن را دو کتاب و یکى از محققان (رجوع کنید به سروشیار، ص ۱۵۳) یک کتاب دانسته‌اند؛

رسائل (ابن‌ندیم، همانجا) که گفته شده مجموعه‌اى شامل رسالات ادبى و لغوى بوده و دو کتاب الرساله‌المُعْرِبهُ عن‌شرف الإعراب (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه) و

رساله فى الاشعار السائره فى النیروز و المهرجان، از رسالات همین مجموعه بوده‌اند (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۰)؛ و کتاب مضاحک‌الاشعار که ثعالبى (ثمارالقلوب، ص ۳۶۶ـ۳۶۷) قطعاتى از آن را نقل کرده است.

آثار به جاى‌مانده حمزه اصفهانى عبارت‌اند از کتابهاى :

التنبیه على حدوث‌التصحیف،

الامثال على افعل،

الخصائص و الموازنه بین‌العربیه و الفارسیه،

(گردآورىِ) دیوان ابى‌نواس،

الامثال الصادره عن بیوت‌الشعر (عن ثبوت‌الشعر)،

الفصول‌المختاره من کتب جاحظ و تاریخ سنى ملوک‌الارض و الانبیاء که جز سه کتاب الفصول‌المختاره،

الامثال‌الصادره،

و الخصائص، بقیه منتشر شده‌اند (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۱۸ـ۲۱). محققان، از وجود یک نسخه خطى از هر یک از دو کتاب الفصول‌المختاره و الامثال‌الصادره، بدون اشاره به محتواى آنها، یاد کرده‌اند (رجوع کنید به همانجا؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱؛ نیز رجوع کنید به سزگین، ج ۱، ص ۳۳۷).

الخصائص و الموازنه بین‌العربیه و الفارسیه (رجوع کنید به زیدان، ج ۲، ص ۳۱۵) که آن را الموازنه بین‌العربى و العجمى یا الموازنه بین العربیه و العجمیه نیز نامیده‌اند (قفطى، ج ۱، ص ۳۳۵، ج ۴، ص ۲۲)، اثرى تحقیقى است درباره اسمهاى معرّب، اعم‌از اسم مکان، حیوانات و پرندگان، خوراک و پوشاک، عطریات، سلاحها، قبایل، جواهرات و غیر آن (حسین‌على محفوظ،۱۹۶۳، ص۸۹ـ۹۰؛ همو، ۱۹۶۴، ص۱۳۴ـ ۱۳۸). این کتاب که براى عضدالدوله دیلمى (حک : ۳۳۸ـ۳۷۲) تألیف شده، به دلیل تأکید بر فارسى بودن بسیارى از اسمهاى عربى، از گذشته تاکنون یکى از دلایل اعتراض به حمزه اصفهانى بوده است (قفطى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به زیدان، همانجا). از این اثر، ابوریحان بیرونى (رجوع کنید به ۱۳۷۴ش، ص ۱۰۷، ۱۱۰ـ۱۱۱، ۱۲۶، و جاهاى دیگر)، ثعالبى (کتاب فقه‌اللغه، ص ۱۱۰، ۱۲۱، ۱۵۶، و جاهاى دیگر)، یاقوت حموى (۱۹۶۵، ج۳، ص۱۵۸، ۵۳۷، ۶۲۹، ج۴، ص۶۶، ۴۰۶، ۴۴۶، و جاهاى دیگر) و سیوطى (المزهر، ج ۱، ص ۳۵۴) بهره بسیار برده‌اند. دو نسخه به جاى مانده از این اثر در کتابخانه‌هاى مصر نگهدارى مى‌شوند (رجوع کنید به زیدان؛ بروکلمان، همانجاها؛ حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص۱۸ـ ۱۹؛ همو، ۱۳۸۸، مقدمه محمداسعدطلس، ص۱۷ـ۱۸).

الامثال على افعل، که با نامهایى چون الدرّه‌الفاخره، امثال حمزه، الامثال السائره‌الجاریه على‌اَلْسِنه الفصحاء، و جز آن نیز ذکر شده است (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛ عسکرى، ج ۱، ص ۶؛ ابن‌منظور، ج ۱۴، ص ۱۱۶؛ عبدالقادربن عمر بغدادى، ج ۱، ص۲۷؛ اسماعیل‌بغدادى، ج۱، ص۳۳۶؛ سزگین، ج۱، ص۳۳۶)، از مشهورترین کتابهاى امثال عربى است. این کتاب شامل مقدمه‌اى طولانى و سى‌باب درباره امثال عربى بر وزن افعل، امثال مولَّدین (رجوع کنید به تعریب*) و حَضَریّین (شهرنشینان) و خرافات رایج مرتبط با امثال، همراه با تفاسیر و حکایاتى درباره وجه تسمیه آنها، شرح کلمات نامأنوس و ناآشنا (غریب) با استفاده از اقوال لغویان، اشاره به امثال هم‌معنى با آنها و استناد به شواهد قرآنى، حدیثى و شعرى است (براى نمونه رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، ش ۱۱۷، ۱۲۰، ۱۲۵).

ضمن آنکه، حمزه به تناسب موضوع، از بحثهاى لغوى در مورد برخى واژگان، توضیح درباره مکان و زمان رواج امثال و نیز تعیین هویت عربى، اسلامى یا مولَّد بودن آنها غفلت نکرده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۱، ش ۲۳، ۲۶، ۵۲، ۸۲، ۱۱۵، ۱۱۶، ۲۲۷، ۳۰۷). الامثال على‌افعل کهن‌ترین کتاب به جامانده درباره امثال بر وزن افعل است. بحثهاى مهم لغوى و ادبى، بخش‌بندى منظم، ترتیب الفبایى امثال (اگرچه نقایصى نیز دارد رجوع کنید به همان، ج ۱، همان مقدمه، ص ۳۵) و استفاده از مهم‌ترین کتب امثال، لغت، ادب، تاریخ، اخبار و انساب، این کتاب را یکى از مهم‌ترین مراجع مؤلفان دوره‌هاى بعد، نظیر ابوهلال عسکرى (متوفى ۳۹۵)، ابومنصور ثعالبى (متوفى ۴۲۹)، ابوعبید بکرى (متوفى ۴۸۷)، ابوالفضل میدانى (متوفى ۵۱۸)، ابوالقاسم زمخشرى (متوفى ۵۳۸)، ابن‌خلّکان (متوفى ۶۸۱) و ابن‌منظور (متوفى ۷۱۱) کرد (همان مقدمه، ص ۳۴ـ۳۶، ۳۹ـ۴۰، ۴۲ـ۴۳).

از این کتاب، نسخ خطى متعددى برجامانده است؛ با این ملاحظه که یکى از این نسخ به خطا، به زمخشرى منسوب شده است (رجوع کنید به همان، ص ۴۵، ۴۸ـ۵۱؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱ـ ۲۲۲؛ حمزه اصفهانى، ۱۴۰۹، مقدمه فهمى سعد، ص ۵). نخستین‌بار عبدالمجید قَطامش، محقق مصرى، با اتکا به چهار نسخه اقدام به تصحیح و چاپ این اثر با عنوان الدره‌الفاخره فى الامثال السائره نمود (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۴۵ـ۵۱). در ۱۳۶۷ش/ ۱۹۸۸ نیز، فهمى سعد براساس نسخه دارالکتب الوطنیه تونس و مقایسه آن با اثر چاپى قطامش، اقدام به چاپ جدیدى از این کتاب با عنوان سوائرالامثال على افعل نمود (همو، ۱۴۰۹، همانجا).

التنبیه على حدوث التصحیف، که ابن‌ندیم (همانجا) آن را به‌صورت التنبیه على حروف‌المصحف و یاقوت حموى (۱۹۹۳، ج۵، ص۲۲۴۷؛ همو، ۱۹۶۵، ج ۲، ص ۷۱۲، ج ۳، ص ۹۲۵) به صورت التصحیف، التصحیف و التحریف و نیز التنبیه ضبط کرده است، از مهم‌ترین آثار لغوى به جامانده حمزه اصفهانى است. این کتاب داراى مقدمه‌اى طولانى است در باب خط عربى و تعلیل و تحلیل نحوه وقوع تصحیف (رجوع کنید به تصحیف و تحریف*) در نگارش عربى. متن کتاب شامل هفت باب است، از جمله درباره تصحیف علما در شعر قدما، اشتقاق حروف و خطاهاى انجام گرفته در آن، تفاسیر مختلف در خصوص ابیات دچار تصحیف، وجوداختلاف در قرائات قرآن، و تصحیف در نثر.

حمزه در این کتاب، با بیانى نقادانه و صریح، علت وقوع تصحیف در زبان عربى را ضعف اساسى این زبان در خصوص چند حرف هم شکل (باء، تاء، ثاء، یاء و نون) و نحوه نقطه‌گذارى و اعجام (اعراب‌گذارى) دانسته (حمزه اصفهانى، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۳۶ـ۳۷) و ضمن برشمردن نمونه‌هاى بسیارى از تصحیفات پدید آمده در لغات عربى، تصحیف را از دلایل بروز تعدد قرائات قرآن به شمار آورده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۳۸۸، ص ۱۵۱ـ ۱۵۹). در همین زمینه، هرچند وى طعنه‌هاى گروهى از شعوبیان متعصب درباره لغت و شعر عربى را بیان کرده (رجوع کنید به همان، ص۹۷ـ ۱۱۱)، متقابلا از لغویان بزرگى چون خلیل‌بن احمد (متوفى ۱۷۰ یا ۱۷۵) و دیگران نیز دفاع کرده‌است (رجوع کنید به همان، ص۱۲۴ـ۱۲۹).

جهت‌گیرى منتقدانه حمزه در این کتاب، اگرچه دانشمندى چون اسحاق‌بن احمدبن ابونصر بخارى (متوفى ۴۰۵) را به نگارش ردّیه‌اى‌بر این‌کتاب واداشت (سیوطى، بغیه‌الوعاه، ج۱،ص۴۳۸)، اما ملاحظات دقیق حمزه که حاصل احاطه او به زبان عربى است و نیز رعایت انصاف در مواجهه با آراى لغویان، سبب شد که او را در زمره اصلاح‌گران خط عربى نیز قرار دهند (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۸). از این کتاب، چند نسخه به جامانده است (رجوع کنید به بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۲؛ مراد و سواس، ج ۱، ص ۱۳۸ـ۱۳۹؛ استادى، ص ۹۲؛ نیز رجوع کنید به سزگین، ج ۱، ص ۳۳۷). نخستین‌بار، محمدحسن آل‌یاسین در ۱۳۴۶ش/ ۱۹۶۷، این کتاب را براساس نسخه مدرسه مروى تهران، در بغداد چاپ کرد (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۳۸۷، مقدمه محمدحسن آل‌یاسین، ص ۱۷). یک سال بعد (۱۳۴۷ش/ ۱۹۶۸)، محمد اسعد طلس این کتاب را براساس نسخه کتابخانه ظاهریه دمشق، با تصحیحات و تعلیقاتى به چاپ رساند (رجوع کنید به همو، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۲۰ـ۲۳).

دیوان ابى‌نُواس دیگر اثر به جاى مانده حمزه اصفهانى است که آن را به نام عمادالدوله على‌بن بویه (حک ۳۲۰:ـ۳۳۸) تألیف کرد. در واقع مسافرت او به بغداد در ۳۲۳، با هدف تدوین این کتاب صورت گرفت (میتووخ، ص ۲۹؛ نیز رجوع کنید به عبدالقادربن عمر بغدادى، ج ۱، ص ۳۴۸). در این سفر، از کسانى چون ابن‌انبارى، اخفش صغیر، ابن‌علاف، مهلهل‌بن مُزَرّع و برخى از افراد خاندان نوبختى (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۱۷ـ۱۸، ۲۰، ۲۲ـ۲۳، ۲۴۵) به عنوان مراجع مورد اعتماد درباره ابونواس، اطلاعات کافى و وافى کسب کرد (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، همان مقدمه، ص ۱۲ـ۱۳).

در این میان، مهلهل‌بن مزرّع، ادیب و شاعر معروف، در پاسخ به اشتیاق فراوان حمزه به این کار، نه تنها آن قسمت از اشعار ابونواس را که در اختیار داشت به وى داد، بلکه رساله‌اى نیز درباره سرقتهاى ادبى ابونواس تألیف کرد و به حمزه سپرد (میتووخ، ص ۳۱). محتواى کتاب حمزه شامل شرحى از زندگى ابونواس و همه اشعار او اعم از قصاید، ارجوزه‌ها و مقطعات است، ضمن آنکه از اشعارى که ابونواس اقتباس کرده و اشعارى که دیگران از او اقتباس کرده‌اند نیز یاد کرده است (همان، ص ۳۶؛ الموسوعه‌العربیه، ذیل مادّه).

ویژگى اصلى این مجموعه، تفسیر و تحلیلهاى حمزه است در خصوص اصطلاحات و مثلهاى فارسىِ به کار رفته در اشعار ابونواس و نیز کلماتى که این شاعر از فارسى به عربى برگردانده است (میتووخ، همانجا). از دیوان ابى‌نواس به روایت حمزه اصفهانى، نسخ خطى متعددى موجود است (رجوع کنید به ابونواس، ج۱، ص ک ـ ن؛ حمزه اصفهانى، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۱۸ـ۱۹؛ بروکلمان، همانجا). در ۱۳۱۶/ ۱۸۹۸، اسکندر آصاف، براساس نسخه قاهره، این دیوان را چاپ کرد که چندى بعد در ۱۳۲۲/۱۹۰۴ تجدید چاپ شد. نقایص این چاپ، اوالت واگنر (مستشرق آلمانى) را بر آن داشت تا در ۱۳۳۷ش/ ۱۹۵۸ به تصحیح انتقادى و چاپ دیوان ابى‌نواس بپردازد (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، همانجا).

تاریخ سنى ملوک‌الارض و الانبیاء که نام اصلى آن تواریخ کبارالامم بوده (رجوع کنید به ابوریحان بیرونى، ۱۹۲۳، ص ۱۰۵؛ خزرجى، ج ۱، ص ۳۱، ۳۵؛ نیز رجوع کنید به سالارى شادى، ص ۲۲ـ۲۳) و با نامهاى دیگرى چون تاریخ کبارالبشر و کتاب الامم نیز ذکر شده است (رجوع کنید به حاجى‌خلیفه، ج ۱، ستون ۳۰۱؛ اسماعیل بغدادى، ج ۱، ص ۳۳۶)، تنها کتاب تاریخى به جامانده از حمزه اصفهانى است که در آن، در ده باب به ذکر سال حکومت پادشاهان و حکام ایران، روم، یونان، قبط، اسرائیل، لخم، غسّان، حمیر، کنده و قریش، و پیامبران معاصر با برخى از این فرمانروایان پرداخته است.

وى هنگام ذکر تاریخ قریش، از تاریخ مَعَدّیان (اجداد پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم) آغاز کرده و آن را تا دوران اسلام و سپس عصر خلفا تا ۳۵۰ ادامه داده است، ضمن آنکه از توجه به حکومتهاى ایرانى معاصر عصر خلفا نیز غفلت نکرده است. محور اصلى این کتاب تعیین سنوات صحیح حکومت حکام و پادشاهان با کمک محاسبات نجومى است و از این‌رو بیش از آنکه رویکردى تاریخى داشته باشد، تقویمى است حاوى برخى تفاصیل تاریخى و اجتماعى. با این حال، دقت به کار رفته در آن توأم با روش علمى نگارش کتاب، اهمیت آن را تا حد یک اثر معتبر تاریخى ارتقا داده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

چند نسخه خطى کامل و ناقص از این کتاب موجود است (رجوع کنید به بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱). نخستین‌بار در ۱۲۶۰/ ۱۸۴۴، گوتوالت متن عربى کتاب و در ۱۲۶۴/ ۱۸۴۸ ترجمه لاتینى آن را در لایپزیگ منتشر کرد. در ۱۲۸۳/۱۸۶۶، مولوى کبیرالدین این کتاب را با عنوان تاریخ ملوک‌الارض در کلکته به چاپ رساند. در ۱۳۱۱ش/۱۹۳۲، داود پوته ترجمه انگلیسى آن را در بمبئى منتشر کرد. نخستین‌بار، در ۱۳۴۶ش جعفر شعار این کتاب را به فارسى ترجمه کرد که با عنوان تاریخ پیامبران و پادشاهان انتشار یافت (رجوع کنید به زیدان، ج ۲، ص ۳۱۵؛ بروکلمان، همانجا؛ حمزه‌اصفهانى، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص۱۴).

حمزه اصفهانى به گواهى عناوین آثار مفقود و مجموعه آثار موجودش، پیش و بیش از آنکه مورخ باشد، ادیب و لغت‌شناسى مبرِّز بود. در دوران حیاتش، عبدان‌بن عبدالرحمان اصفهانى در قصیده‌اى، مقام علمى و ادبى او را ستوده و مهلهل‌بن مزرّع با همین دیدگاه او را ستایش کرده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۳).

مؤلفان پس از وى نیز غالبآ او را مؤدب، ادیب و لغوى معرفى کرده و از این دسته از آثار او بسیار بهره برده‌اند؛ اما مکانت ادبى حمزه در ادوار اخیر، غالباً تحت‌الشعاع تاریخ‌نگارى او قرار گرفته است؛ شاید به آن علت که نخستین پژوهشهاى علمى جدید در آثار وى، از کتاب تاریخ سنى ملوک‌الارض و الانبیاء آغاز شد (میتووخ، ص ۲۹؛ بروکلمان، همانجا) و چه بسا محققان اروپایى پیشگام در این پژوهش، از آثار دیگر وى اطلاع دقیقى نداشته‌اند. تنها از اواخر قرن چهاردهم/ نیمه قرن بیستم بود که دیگر آثار حمزه مورد توجه قرار گرفت و برخى از آنها منتشر شد و مطالعات انجام گرفته بر روى آنها، روش‌شناسى آثار ادبى و لغوىِ وى را میسر ساخت.

براساس همین آثار، تسلط فراوان حمزه بر مباحث ادبى و لغوى و تأثیرپذیرى شایان توجه ادیبان و لغویان قرون بعد، از وى آشکار شد. به نوشته قطامش کتابهایى چون التنبیه و الخصائص حاوى مطالبى است که پیش از وى کسى بدانها نپرداخته و از این‌رو از مصادر مورد مراجعه دانشمندان بوده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۱۸).

جایگاه والاى ادبى حمزه، به معناى نفى ارزش تاریخ‌نگارى او نیست. اگرچه جز کتاب موجز تاریخ سنى ملوک‌الارض، اثر تاریخى دیگرى از وى باقى نمانده، اما تتبعات دقیق و روشمند موجود در این اثر، همراه با توصیفات به جامانده از کتاب مفقود اصفهان و اخبارها، حاکى از جایگاه او به عنوان مورخى مطرح است؛ به‌ویژه از آن‌رو که نگرش تاریخى حمزه، برخلاف غالب مورخان آن دوره، نگرشى نقادانه و علمى است. او در مقدمه کتاب (ص۱۰)، از آمیخته بودن داستانهاى رؤیایى و باطل با تاریخ و قصدش براى رفع تحریفات تاریخى سخن گفته است.

در واقع، به‌رغم آنکه وى دنباله‌رو تاریخ‌نگارى سنّتى ایران که برگرفته از ادبیات عرب بود (باسورث، ص ۲۲۷)، دانسته شده است، تاریخ‌نگارى او تفاوتهاى آشکارى با آثار برخى از مورخان آن روز دارد، از جمله کاربردى بودن تاریخ از نگاه او به لحاظ ارتباطات میان رشته‌اى و نیز نگرش علمى به تاریخ. توجه فراوان به تقویم، استنتاج سنوات صحیح تاریخ اقوام و ملل از طریق محاسبات نجومى و بهره‌گیرى از اطلاعات منجمان، توجه خاص به میراث مکتوب به جامانده در آثار باستانى (رجوع کنید به حمزه‌اصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض، ص ۱۴۶، ۱۴۹ـ ۱۵۱) و اظهار تردید جدّى در روایات مربوط به آفرینش (همان، ص ۱۰) از برجسته‌ترین ویژگیهاى علمى اثر اوست.

نگاه تاریخى او جهان‌شمول است، به این ترتیب که وى به سرگذشت تاریخى سایر اقوام و ملل نیز توجه نشان مى‌داد و حتى از پژوهشهاى میدانى و مراجعه به صاحب‌نظران و دانشمندان غیرمسلمان، که گهگاه در قالب مسافرتهاى طولانى صورت مى‌گرفت (رجوع کنید به همان، ص ۶۳، ۷۶)، ابایى نداشت. از این‌رو، شاید بتوان او را از تخصص‌گرایان روزگارش به شمار آورد.

ویژگى دیگر تاریخ او تعدد و تنوع منابعى است که از آنها سود جسته است. منابع مکتوب و مراجع شفاهى که وى با اسم و رسم به معرفى و نقل مطلب از آنها پرداخته، دقت نظر و تلاش وى براى عرضه اطلاعات صحیح‌تر از منابع موثق‌تر را نشان مى‌دهد (رجوع کنید به سالارى شادى، ص ۲۴ـ۲۵). نگاه نقادانه او تاریخ را از شکلى صرفاً روایى خارج کرده است و ازاین‌رو به‌رغم آنکه وى به نوعى با طبرى مقایسه شده (رجوع کنید به دولتشاه سمرقندى، ص ۵۲۱)، برخلاف طبرى نه تنها از قضاوت درباره وقایع ابایى نداشته بلکه به این امر اصرار نیز ورزیده است.

بر این اساس، وى هنگام رد یا قبول یک رأى، دلیل یا دلایل خود را عرضه کرده و چنانچه قادر به داورى قطعى نبوده، با عبارت «اللّه اعلم» تردید خود را نشان داده است (براى نمونه رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک‌الارض، ص ۴۶ـ۴۸). گاه حتى به نظر مى‌رسد که درصدد القاى این تردیدها به خواننده است تا بلکه وى را از پذیرش بى‌چون و چراى هر نقلى بازدارد (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص ۱۴، ۵۶، ۱۰۹ـ۱۱۱).

تاریخ سنى ملوک الارض اگرچه به دلیل فقدان شرح و بسط وقایع سیاسى قابل مراجعه بسیار نیست، به لحاظ ثبت سنوات حکومت حکام، تاریخ ایران و عرب قبل از اسلام، ذکر دستاوردهاى تمدنى، برخى حوادث طبیعى و آشوبهاى اجتماعى، که گاه در فصولى جداگانه به آنها پرداخته، حائز اهمیت است. با این حال این نقطه قوت، به سبب عدم تمایل حمزه به طولانى شدن تاریخش (رجوع کنید به همان، ص ۱۵۹)، چنان کم‌دامنه است که جز اداى وظیفه‌اى علمى نمى‌نماید و خواننده را همچنان تشنه برجاى مى‌گذارد.

تاریخ‌نگارى حمزه از منظرى دیگر نیز قابل تعمق است و آن تمایلات ایران‌دوستانه اوست. ایران‌دوستى در آثار دیگر او نیز دیده مى‌شود و موجب انتساب وى به شعوبى‌گرى شده که از آن به تعصب قومى (همو، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۱۷)، تعصب زبانى (قفطى، ج ۱، ص ۳۳۶) و نظایر آن تعبیر کرده‌اند. توجه خاص وى به آثار فرهنگى و تمدنى ایران و تمایل به برجسته کردن آنها، نظیر اختصاص دادن مفصّل‌ترین بخش تاریخ خود به پادشاهان ایرانى، ذکر دستاوردهاى تمدنى صرفآ ایرانى، تأکید بر نابودى و انتقال میراث علمى ایران از سوى یونانیان و تقبیح آن، توجه به آثار باستانى ایران و مقایسه آنها با اهرام مصر، همگى مبیّن تمایلات ایران‌دوستانه اوست (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک‌الارض، ص ۱۲، ۲۴ـ۲۵، ۳۱ـ۵۵، ۱۴۹ـ۱۵۱).

تألیف دو کتاب اعیاد الفرس و رساله فى‌الاشعار السائره فى النیروز و المهرجان را نیز باید در جهت همان تمایلات ارزیابى کرد. این تمایلات در کتاب الخصائص و الموازنه (که در آن بسیارى از نامهاى عربى را داراى اصلى فارسى دانسته)، به حیطه دفاع از زبان فارسى کشیده شده، هر چند که از افراط نیز در امان نمانده است (قس همان، ص ۳۳، ۳۸). با این همه، تجلى حس قومیت‌گرایى او با عقاید شعوبیان متفاوت و فاقد شائبه‌هاى تفاخر نژادى است (میتووخ، ص ۳۹ـ۴۰؛بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱؛حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، مقدمه عبدالمجید قطامش، ص ۲۷ـ۳۲).

تتبعات وى در ادبیات عرب ــکه بخش اعظم آثار او را تشکیل مى‌دهدــ و نیز ترجیح دادن روش عربها در مقایسه میان اعراب و ایرانیان در برخى امور (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک‌الارض، ص ۲۵)، شعوبى بودن وى را به معناى شناخته شده‌اش مورد تردید قرار مى‌دهد. این محرز است که دغدغه اصلى او دفاع از تمدن ایران و احیاى زبان و آداب و تاریخ آن بوده و او به عنوان فردى متتبع و آگاه به سیر تاریخ ایران، از نابودى بسیارى از میراث تمدنى ایران یا ثبت آنها به نام دیگران (رجوع کنید به همان، ص ۲۴ـ۲۵، ۴۰) متأثر مى‌شده است.

این تأثر حتى اگر در مورد اعراب نیز بوده باشد، به دلیل پیوند مذهبى حمزه با آنان و نیز حاکمیت سیاسى اعراب مسلمان بر ایران آن روز، چندان مجال بروز نیافته و نمى‌توان درباره آن اظهار نظر قطعى کرد. مورد اخیر، به‌ویژه از منظر جهت‌گیریهاى سیاسى او، قابل لمس‌تر است. دشمنى آشکار او با بنى‌امیه و شرح فجایع و مظالمشان، حتى اگر بنابر مصلحت سیاسى عباسیان نوشته شده باشد، شاید بى‌ارتباط با علقه‌هاى مذهبى او نباشد. دو فصل انتهایى تاریخ او به این دلیل به ذکر امراى خراسان و طبرستان اختصاص یافته که به زعم وى، عامل اصلى سقوط امویان، ایرانیانِ مسلمان بودند (همان، ص ۱۶۰ـ۱۶۱). در واقع، او آشکارا از پیوند میان ایران و اسلام دفاع کرده و از آن به مثابه مایه مباهاتى براى ایرانیان سخن گفته است.



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌ابى‌اصیبعه، عیون‌الأنباء فى طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بیروت ( ۱۹۶۵)؛
(۳) ابن‌منظور؛
(۴) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۵) على‌بن محمد ابوحیان توحیدى، اخلاق الوزیرین، چاپ محمدبن تاویت طنجى، دمشق ۱۳۸۵/۱۹۶۵؛
(۶) ابوریحان بیرونى، الآثار الباقیه عن القرون الخالیه، چاپ ادوارد زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛
(۷) همو، الجماهر فى الجواهر، چاپ یوسف الهادى، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۸) احمدبن عبداللّه ابونعیم اصفهانى، کتاب ذکر اخبار اصبهان، چاپ سون ددرینگ، لیدن ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ افست تهران (بى‌تا.)؛
(۹) حسن‌بن هانى ابونواس، دیوان، چاپ اوالت واگنر، ج ۱، قاهره ۱۳۷۸/۱۹۵۸؛
(۱۰) رضا استادى، فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه مدرسه مروى طهران، قم ۱۳۷۱ش؛
(۱۱) عباس اقبال آشتیانى، خاندان نوبختى، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۱۲) امین؛
(۱۳) اسماعیل بغدادى، هدیه‌العارفین، ج ۱، در حاجى‌خلیفه، ج ۵؛
(۱۴) عبدالقادربن عمر بغدادى، خزانه الادب و لب‌لباب لسان‌العرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، ج ۱، قاهره ۱۹۷۹؛
(۱۵) عبدالملک‌بن محمد ثعالبى، ثمارالقلوب فى المضاف و المنسوب، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ( ۱۹۸۵)؛
(۱۶) همو، کتاب فقه‌اللغه و سرالعربیه، بیروت: دارالکتب العلمیه، (بى‌تا.)؛
(۱۷) حاجى‌خلیفه؛
(۱۸) حسین‌على محفوظ، «آراء حمزه‌بن الحسن الاصفهانى فى اللّغه و التاریخ و البلدان»، سومر، سال۲۰، ش ۱ و ۲ (۱۹۶۴)؛
(۱۹) همو، «حمزه‌بن الحسن الاصفهانى: سیرته و آثاره و آراؤه فى‌اللغه و التاریخ و البلدان»، همان، سال ۱۹، ش ۱ و ۲ (۱۹۶۳)؛
(۲۰) حمزه‌بن حسن حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض و الانبیاء علیهم‌الصلوه والسلام، بیروت: دارمکتبه الحیاه، (بى‌تا.)؛
(۲۱) همو، التنبیه على حدوث التصحیف، چاپ محمدحسن آل‌یاسین، بغداد ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۲۲) همو، الدره الفاخره فى الامثال السائره، ج ۱، چاپ عبدالمجید قطامش، قاهره ?( ۱۹۶۶)؛
(۲۳) همو، سوائر الامثال على افعل، چاپ فهمى سعد، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۲۴) همو، کتاب التنبیه على حدوث التصحیف، چاپ محمد اسعد طلس، دمشق ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛
(۲۵) على‌بن حسن خزرجى، العقود اللؤلؤیّه فى تاریخ الدوله الرسولیه، ج ۱، چاپ محمد بسیونى‌عسل، صنعا ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۶) دولتشاه سمرقندى، تذکره‌الشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۳۱۹/۱۹۰۱، چاپ افست تهران ۱۳۸۲ش؛
(۲۷) جرجى زیدان، کتاب تاریخ آداب اللغه العربیه، مصر ۱۹۱۱ـ۱۹۱۴؛
(۲۸) على سالارى شادى، «حمزه اصفهانى و سنى ملوک الارض و الانبیاء»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، سال ۲، ش ۲ (آذر ۱۳۷۷)؛
(۲۹) محمدبن عبدالرحمان سخاوى، الأعلان بالتوبیخ لمن ذمّ التاریخ، چاپ فرانتس روزنتال، بغداد ۱۳۸۲/۱۹۶۳؛
(۳۰) جمشید سروشیار، «آویزه‌ها»، فصلنامه هستى، سال ۲، ش ۵ (بهار ۱۳۷۳)؛
(۳۱) سمعانى؛
(۳۲) عبدالرحمان‌بن ابى‌بکر سیوطى، بغیه الوعاه فى طبقات اللغویین و النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴؛
(۳۳) همو، المزهر فى علوم اللغه و انواعها، چاپ محمد احمد جادمولى، على‌محمد بجاوى، و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره (بى‌تا.)؛
(۳۴) خلیل‌بن ایبک صفدى، الغیث المسجم فى شرح لامیّه العجم، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۳۵) حسن‌بن عبداللّه عسکرى، کتاب جمهره الامثال، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم و عبدالمجید قطامش، بیروت ?(۱۳۸۴/ ۱۹۶۴)؛
(۳۶) على‌بن یوسف قفطى، اِنباه‌الرواه على اَنباه النحاه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۳۷) حسن‌بن محمد قمى، کتاب تاریخ قم، ترجمه حسن‌بن على قمى، چاپ جلال‌الدین طهرانى، تهران ۱۳۶۱ش؛
(۳۸) مُفَضَّل‌بن سعد مافَرّوخى، کتاب محاسن اصفهان، چاپ جلال‌الدین حسینى طهرانى، تهران ۱۳۱۲ش؛
(۳۹) مجمل‌التواریخ و القصص، چاپ محمدتقى بهار، تهران: کلاله خاور، ۱۳۱۸ش؛
(۴۰) ریاض عبدالحمید مراد و یاسین محمد سواس، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهریه: قسم‌الادب، دمشق ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۳؛
(۴۱) الموسوعه العربیه، دمشق: هیئه الموسوعه العربیه، ۱۹۹۸ـ، ذیل «حمزه الاصفهانى» (از مظهر شهاب)؛
(۴۲) اویگن میتووخ، «حمزه اصفهانى»، روزگار نو، جلد۲، ش ۱ (تابستان ۱۹۴۲)؛
(۴۳) احمدبن عبدالوهاب نویرى، نهایه‌الارب فى فنون الادب، قاهره ( ۱۹۲۳)ـ۱۹۹۰؛
(۴۴) یاقوت حموى، کتاب معجم‌البلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛
(۴۵) همو، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳؛

(۴۶) Clifford Edmund Bosworth, “The Persian contribution to Islamic historiography in the pre-Mongol period”, in The Persian presence in the Islamic world, ed. Richard G. Hovannisian and Georges Sabagh, Cambridge: Cambridge University, 1998;
(۴۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۴۸) EI2, s.v. “Hamza al-Isfahani” (by F. Rosenthal);
(۴۹) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- .

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۴

زندگینامه عبداللّه حِمیَرى(قرن سوم و چهارم)

حِمیَرى، عبداللّه بن جعفر، عالم و محدّث امامى قرن سوم و چهارم. کنیه وى ابوالعباس بود. از تاریخ دقیق ولادت و وفات او اطلاعى نیست، اما بدون شک در دوران امامت امام هادى و امام حسن عسکرى علیهماالسلام و در دوره غیبت صغرا مى‌زیسته است (رجوع کنید به ادامه مقاله). حمیرى، از مشایخ و بزرگان قم بود، در سالهاى پایانى قرن سوم به کوفه سفر کرد و محدّثان آن شهر از وى احادیث بسیارى شنیدند (نجاشى، ص ۲۱۹).

شیخ‌طوسى در رجال خود (ص۳۷۰) در میان اصحاب امام رضا علیه‌السلام از فردى به نام ابوالعباس حمیرى یاد کرده که خویى (ج ۱۰، ص ۱۴۱)ــ با ارائه دلایلى، از جمله تاریخ سفر حمیرى به کوفه، که نجاشى آن را گزارش کرده ــ وى را غیر از عبداللّه‌بن جعفر حمیرى دانسته است (براى مکاتبات بین حمیرى مذکور در رجال با امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام رجوع کنید به کلینى، ج ۵، ص ۴۴۷؛ طوسى، ۱۳۹۰ب، ج ۳، ص ۲۳۱).

از جمله کسانى که حمیرى از آنها روایت کرده عبارت‌اند از :

ایوب‌بن نوح نخعى (رجوع کنید به حِمیَرى، ص ۱۶۳؛ نجاشى، ص ۱۱۴)،

هارون‌بن مسلم (حمیرى، ص ۹، ۲۸، ۴۵، ۴۷، ۴۹ـ۵۰؛ نجاشى، ص ۸، ۵۲، ۴۱۵ـ۴۱۶)،

احمدبن محمدبن خالد برقى (نجاشى، ص ۵۵، ۱۳۷)،

محمدبن حسین‌بن ابى‌الخطاب (حمیرى، ص ۳۷۹؛ نجاشى، ص ۸۹، ۱۱۹، ۱۵۲، ۳۶۷، ۳۷۱) و

محمدبن خالد طیالسى (حمیرى، ص ۲۹، ۱۲۶ـ۱۳۰، ۱۵۹؛ نجاشى، ص ۱۶۸).

مهم‌ترین راویان حدیث از حمیرى عبارت‌اند از:

علاوه بر فرزندش محمد (رجوع کنید به نجاشى، ص ۳۲۱، ۳۷۰ـ۳۷۱، ۴۱۷؛ طوسى، ۱۴۱۴، ص ۹، ۲۲، ۲۰۳)،

احمدبن محمدبن یحیى عطار قمى (همان، ص ۱۳، ۳۸، ۵۹، ۸۳، ۲۰۱)،

ابوعلى اسکافى (همان، ص ۱۴۳، ۱۵۸، ۳۱۱؛ طوسى، ۱۴۱۴، ص ۸۶، ۲۳۸، ۶۹۷)،

محمدبن حسن‌بن ولید قمى (نجاشى، ص ۱۷۶، ۲۷۴)،

على‌بن حسین‌بن بابویه (همان، ص ۴۳۰، ۴۴۷)،

ابوغالب زُرارى (همان، ص ۳۰۲، ۴۱۵؛ طوسى، ۱۴۱۴، ص ۱۸۹)، و

محمدبن موسى‌بن متوکل (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۴۳۷؛ همو، ۱۴۱۴، ص۴۴۰، ۴۴۲).

فرزندان

حمیرى علاوه بر فرزندش محمد، که فردى مشهور و صاحب تألیفات بوده، سه فرزند دیگر، به نامهاى احمد و جعفر و حسین، داشته است که همگى داراى مکاتباتى با امام زمان عجل‌اللّه تعالى فرجه‌الشریف بوده‌اند (رجوع کنید به نجاشى، ص ۳۵۴ـ۳۵۵). برخى مکاتبات محمدبن عبداللّه‌بن جعفر حمیرى با امام زمان باقى مانده است (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۱۱، ص ۳۷۴ـ۳۸۴).

حمیرى نقش مهمى در روایت مکتوبات حدیثى محدّثان قم داشته است (رجوع کنید به همو، ۱۴۱۵، ص ۴۲۴). همچنین نام وى در سلسله اسناد روایى بسیارى از آثار محدّثان شیعى کوفه و مناطق دیگر دیده مى‌شود (براى نمونه رجوع کنید به نجاشى، ص ۳۸، ۵۹، ۱۶۸، ۳۰۲، ۴۳۰).

آثار

حمیرى آثار متعددى تألیف کرده که اغلب شامل موضوعات مورد علاقه محدّثان آن دوره است. از جمله موضوعاتى که محدّثان شیعه آن دوره آثار متعددى درباره آن تدوین کرده‌اند، پاسخهاى ائمه به پرسشهاى اصحاب درباره مسائل فقهى و کلامى است که موارد فراوانى از آنها در کتب اربعه نقل شده است (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۱، ص ۸۷، ۱۰۰، ج ۲، ص ۲۷، ۳۹۹؛ ابن‌بابویه، ۱۴۱۴، ج ۱، ص ۲۶۲، ۵۴۴؛ طوسى، ۱۳۹۰ب، ج ۱، ص ۵۵، ۶۴،۱۵۰).

حمیرى نیز برخى مکاتبات فقهى ـ کلامى بین امامان شیعه و اصحاب را گردآورده و آثارى با این موضوع تألیف کرده است. وى در کتاب مسائل الرجال و مکاتباتهم اباالحسن الثالث علیه‌السلام (رجوع کنید به نجاشى، ص ۲۲۰)، مکتوبات بین برخى اصحاب امام هادى علیه‌السلام با ایشان را، که غالبآ مشتمل بر مسائل فقهى است، گرد آورده است.

نامهاى برخى از این اصحاب در منابع حدیثى دیگر آمده است که عبارت‌اند از:

حسن/ حسین‌بن مالک (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۴۱۴، ج ۳، ص ۴۳۴، ج ۴، ص ۲۳۲؛طوسى، ۱۳۹۰ب، ج ۹، ص ۱۸۹؛همو، ۱۳۹۰الف، ج ۴، ص ۱۲۴)،

محمدبن جزک (ابن‌بابویه، ۱۴۱۴، ج ۱، ص۴۴۰ـ۴۴۱؛طوسى، ۱۳۹۰ب، ج ۳، ص ۲۱۶، ج ۷، ص ۳۶۳، ۴۲۸)،

حسین‌بن على‌بن کیسان صنعانى (طوسى، ۱۳۹۰ب، ج ۲، ص ۳۰۸؛همو، ۱۳۹۰الف، ج ۱، ص ۳۴۳)،

ایوب‌بن نوح (همو، ۱۳۹۰ب، ج ۴، ص ۹۱، ج ۵، ص ۲۷۳)، محمدبن سرو (همان، ج ۵، ص ۱۷۱؛همو، ۱۳۹۰الف، ج ۲، ص ۲۴۷) و

على‌بن ریّان‌بن صلت (همو، ۱۳۹۰ب، ج ۵، ص ۲۰۹؛همو، ۱۳۹۰الف، ج ۲، ص ۲۶۷).

ابن‌ادریس حلّى (ج ۱۴، ص ۱۱۹ـ۱۲۷) منتخبى از این کتاب را نقل کرده است.

حمیرى همچنین کتابى با عنوان مسائلُ لأبى محمدالحسن علیه‌السلام على‌ید محمدبن عثمان العمرى تألیف کرده (نجاشى، همانجا) که نقل‌قولهایى از آن در آثار گوناگون امامیه باقى مانده است (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۵، ص ۴۴۷، ج ۷، ص ۱۱۴؛ابن‌بابویه، ۱۴۱۴، ج ۳، ص ۴۷۶، ۴۸۸؛طوسى، ۱۳۹۰ب، ج ۲، ص ۳۶۲، ج ۹، ص۳۱۰؛همو، ۱۳۹۰الف، ج ۴، ص ۱۶۱).

براساس این نقل‌قولها، به نظر مى‌رسد که بخش اعظم این کتاب، پرسشهاى فقهى از امام حسن عسکرى علیه‌السلام بوده که حمیرى آنها را از طریق محمدبن عثمان عَمْرى به امام مى‌رسانده و پاسخهایى نیز از طریق عمرى مى‌گرفته است. احتمالا حمیرى در این کتاب برخى مکتوبات دیگر اصحاب ائمه به امام حسن‌عسکرى علیه‌السلام را نیز آورده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۴۱۴، ج ۳، ص ۴۳۵؛طوسى، ۱۳۹۰ب، ج ۳، ص ۳۰۹، ج ۶، ص۱۱۰، ج ۷، ص ۴۸۶).

حمیرى آثارى نیز در موضوع امامت تألیف کرده است. وى کتاب مهمى با نام الدلائل داشته است (رجوع کنید به نجاشى، ص ۲۱۹؛طوسى، ۱۴۲۰، ص ۲۹۴) که تا قرن هفتم موجود بوده و بهاءالدین اربلى (متوفى ۶۹۳؛ج ۳، ص ۶۶، ۱۲۰، ۲۱۰، ۴۰۴) و ابن‌طاووس (متوفى ۶۶۴؛۱۴۰۹، ص ۲۴۳؛همو، ۱۳۶۳ش، ص ۲، ۹۷، ۱۱۹، و جاهاى دیگر) بخشهایى از آن را نقل کرده‌اند.

ابن‌طاووس نسخه‌اى از این کتاب را، به خط احمدبن حسین ابن‌غضائرى، در اختیار داشته است (رجوع کنید به ۱۳۶۳ش، ص ۹۷، ۲۲۹؛نیز رجوع کنید به کولبرگ، ص ۱۳۹).

از جمله آثار حمیرى درباره غیبت،

کتاب الغیبه است (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۲۰، همانجا). همچنین وى تألیف دیگرى در این زمینه داشته که نجاشى (همانجا) از آن با نام الغیبه و الحیره یاد کرده و احتمالا همان است که طوسى (۱۴۲۰، همانجا)، به نقل از ابوجعفر محمدبن جعفر ابن‌بُطّه قمى، نام آن را الفتره والحیره ذکر کرده است.

ابن ابى‌زینب (ص ۶۷، ۱۵۲، ۱۵۵، ۱۵۹، و جاهاى دیگر) و ابن‌بابویه (براى نمونه رجوع کنید به ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۱۲۷، ۱۵۲، ۲۱۱، ۲۲۸) و شیخ‌طوسى در کتاب الغیبه (براى نمونه رجوع کنید به ص ۳۵۲، ۳۵۴، ۳۶۱ـ۳۶۲، ۴۳۹) روایات فراوانى درباره غیبت از حمیرى نقل کرده‌اند که برگرفته از آثار وى در این باب است.

ابن‌بابویه در کتاب التوحید (ص ۷۶، ۸۰، ۱۰۳، و جاهاى دیگر) روایاتى به نقل از مشایخ خود از حمیرى آورده که احتمالا از کتاب العظمه و التوحید یا کتاب التوحید و البداء و الاراده و الاستطاعه و المعرفه (رجوع کنید به نجاشى، ص ۲۱۹ـ۲۲۰) است که شیخ‌طوسى (۱۴۲۰، همانجا) از کتاب اخیر با عنوان التوحید و الاستطاعه و الافاعیل و البداء یاد کرده است.

تنها کتاب موجود از حمیرى، قرب‌الاِسناد است. نجاشى (ص۲۲۰) از سه کتاب حمیرى با نامهاى قرب‌الاسناد الى الرضا علیه‌السلام، قرب الاسناد الى ابى‌جعفربن الرضا علیهماالسلام، و قرب الاسناد الى صاحب الامر علیه‌السلام یاد کرده، اما شیخ‌طوسى (۱۴۲۰، همانجا) فقط از قرب‌الاسناد نام برده است. قرب‌الاسناد به آثارى اطلاق مى‌شود که در آن، محدّث احادیث را با کوتاه‌ترین طریق تا معصوم روایت کند (در این‌باره رجوع کنید به علوّ اِسناد*).

حمیرى در تألیف این کتاب از متون کهن‌تر نیز بهره برده (رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۳۲۳ـ۳۲۴، ۳۹۰؛رحمتى، ص ۲۷ـ ۲۸) که از مهم‌ترین آنها، کتاب المسائل على‌بن جعفر عُریضى* است که حمیرى بخش اعظم آن را در کتاب خود آورده است (رجوع کنید به رحمتى، ص ۲۷). حمیرى تحریر غیرمبوّب المسائل را به روایت عبداللّه‌بن حسن‌بن على‌بن جعفر عُریضى از على‌بن جعفر نقل کرده است (رجوع کنید به نجاشى، ص ۲۵۱ـ۲۵۲).

ابن‌ادریس حلّى (ج ۱۴، ص ۲۲۳ـ۲۳۰) روایاتى از قرب‌الاسناد حمیرى نقل کرده، ولى به اشتباه این کتاب را به فرزند وى، محمد، نسبت داده است. منشأ این خطا ظاهرآ آن است که سلسله سند آغازین کتاب به فرزند حمیرى منتهى مى‌شود (رجوع کنید به حمیرى، ص ۱). عامل دیگر در این انتساب نادرست، احتمالا وجود اجازه‌اى از فرزند حمیرى به فردى دیگر، در آغاز نسخه‌اى از این کتاب به خط ابن‌ادریس، است (رجوع کنید به همان، مقدمه، ص ۳۲ـ۳۳، ۳۵ـ۳۶).

شاهد مهم بر صحت انتساب قرب‌الاسناد به حمیرى پدر، آن است که ابن‌ادریس حلّى، خود (ج ۱۴، ص ۲۲۳) در نقل‌قول از این کتاب، حدیثى را بدون واسطه از محمدبن حسین‌بن ابى‌الخطاب (متوفى ۲۶۲) آورده که طبقه حدیثى آن تنها با طبقه مشایخ عبداللّه‌بن جعفر تطابق دارد. مجلسى (ج ۱، ص ۷) نیز با اشاره به نظر دیگران، عبداللّه‌بن جعفر را مؤلف قرب‌الاسناد و پسر وى را راوى آن دانسته است.



منابع:

(۱) ابن ابى‌زینب، کتاب‌الغیبه، چاپ على‌اکبر غفارى، تهران ?( ۱۳۹۷)؛
(۲) ابن‌ادریس حلّى، موسوعه‌ابن‌ادریس الحلى، ج :۱۴ مستطرفات السرائر (باب‌النوادر)، چاپ محمدمهدى موسوى‌خرسان، قم ۱۳۸۷ش؛
(۳) ابن‌بابویه، التوحید، چاپ هاشم حسینى طهرانى، قم ۱۳۸۷؛
(۴) همو، کتاب مَن لایَحضُرُه‌الفقیه، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۴۱۴؛
(۵) همو، کمال‌الدین و تمام النعمه، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۳ش؛
(۶) ابن‌طاووس، فتح‌الابواب بین ذوى‌الالباب و بین رب‌الارباب فى الاستخارات، چاپ حامد خفاف، قم ۱۴۰۹؛
(۷) همو، فرج المهموم فى تاریخ علماء النجوم، نجف ۱۳۶۸، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش؛
(۸) على‌بن عیسى بهاءالدین اربلى، کشف الغمه فى معرفه الائمه علیهم‌السلام، چاپ على فاضلى، (قم) ۱۴۲۶؛
(۹) عبداللّه‌بن جعفر حِمیَرى، قرب‌الاسناد، قم ۱۴۱۳؛
(۱۰) خویى؛
(۱۱) محمدکاظم رحمتى، «نکاتى درباره کتاب قرب‌الاسناد حمیرى»، کتاب ماه دین، سال ۷، ش ۴ و ۵ (بهمن و اسفند ۱۳۸۲)؛
(۱۲) محمدبن حسن طوسى، الاستبصار، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران ۱۳۹۰الف؛
(۱۳) همو، الامالى، قم ۱۴۱۴؛
(۱۴) همو، تهذیب الاحکام، چاپ حسن موسوى‌خرسان، تهران ۱۳۹۰ب؛
(۱۵) همو، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، قم۱۴۱۵؛
(۱۶) همو، فهرست کتب‌الشیعه‌و اصولهم واسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۱۷) همو، کتاب‌الغیبه، چاپ عباداللّه طهرانى و على احمد ناصح، قم ۱۴۱۱؛
(۱۸) کلینى؛
(۱۹) مجلسى؛
(۲۰) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۲۱) Etan Kohlberg, Amedieval Muslim scholar atwork: Ibn Tawus and his library, Leiden 1992;
Hossein Modarressi Tabatabai, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shiite literature, vol. 1, Oxford 2003

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه حُمَیْد بن زیاد (متوفی۳۱۰ه ق)

حُمَیْد بن زیاد، فقیه و محدّث امامى قرن سوم و چهارم. از تاریخ تولد، زادگاه، و جزئیات زندگى وى اطلاعى در دست نیست. کنیه‌اش ابوالقاسم و در اصل کوفى بود، مدتى در سُورا (نزدیک شهر حِلّه) سکنا گزید و سپس به نینوا (قریه‌اى در نزدیکى کربلا) رفت (رجوع کنید به نجاشى، ص ۱۳۲؛ قهپائى، ج ۲، ص ۲۴۴).

به تصریح شرح‌حال‌نویسان، حمید از افراد بسیارى حدیث شنید،

از جمله

احمدبن محمدبن رَباح،

حسن‌بن محمدبن سَماعه (متوفى ۲۶۳)،

حسن‌بن موسى خَشّاب (زنده در ۲۶۰)،

عُبیداللّه‌بن احمد نَهیکى (محدّث قرن سوم)،

حسن‌بن محمد کِندى،

و ابراهیم‌بن سلیمان نَهْمى (رجوع کنید به کلینى، ج ۳، ص ۱۴۶؛ طوسى، ۱۴۱۷، ص ۳۸ـ۳۹؛ خویى، ج ۶، ص ۲۸۹).

هرچند حمید از بزرگان فرقه واقفه/ واقفیه و از آخرین چهره‌هاى سرشناس این گروه بوده، ولى مورد وثوق رجالیان امامى است.

وى را به وسعت علم و کثرت آثار ستوده‌اند (رجوع کنید به نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۴۲۱؛ ابن‌داوود حلّى، ص ۲۱۰). وى همچنین راوى بسیارى از کتب و اصول اصحاب امامیه بود و به همین جهت، نام او در سلسله اسنادِ روایات بسیارى، در کتب معتبر شیعه آمده

و محدّثان بزرگى از طریق او روایت کرده‌اند، از جمله

محمدبن یعقوب کلینى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۴، ۷۵)،

على‌بن ابراهیم قمى (زنده در ۳۰۷)،

حسین‌بن على بَزوفَرى (زنده در ۳۵۲)،

عبیداللّه‌بن ابوزید انبارى،

و حسن‌بن محمدبن عَلّان.

برخى از این افراد، از جمله على‌بن حاتِم قزوینى در ۳۰۶ و ابوالمفضل شیبانى در ۳۱۰، از او اجازه روایت دریافت کرده‌اند (رجوع کنید به نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۷، ص ۱۱۵؛ حرّعاملى، ج۳۰، ص ۱۳۲؛ خویى، ج ۶، ص ۲۸۹ـ۲۹۲).

رحلت

حمید را از معمرین دانسته و، وفات وى را در ۳۱۰ ثبت کرده‌اند (رجوع کنید به نجاشى، همانجا؛ مجلسى، ج ۵۴، ص ۳۶۷؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۱۴۸).

آثار

حمیدبن زیاد آثار متعددى تألیف کرده

از آن جمله:

الجامع فى انواع الشرایع،

الفرائض،

الدَلائل،

فَضْلُ العِلم وَ الْعُلماء،

الخُمس،

ذَمُّ مَنْ خالَفَ الْحَقَّ وَ اَهْلَهُ،

النوادر،

تاریخ الرجال،

و من روى عن الصادق علیه‌السلام (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۳، ص ۲۵۳، ج ۷، ص ۲۵۵، ج ۸، ص ۲۳۶، ج۱۰، ص ۴۳، ج ۱۶، ص ۱۴۵، ۲۷۱؛ بغدادى، ج ۱، ستون ۳۵۶، ج ۲، ستون ۲۹۳ـ ۲۹۵، ۲۹۷، ۳۴۶). به گفته موحدى ابطحى (ج ۵، ص ۱۳۳، پانویس ۱ و ۲) دو کتاب اخیر از جمله منابع شیخ‌طوسى و نجاشى در تألیفِ آثار رجالى‌شان بوده است.



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌داوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آل‌بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بى‌تا.)؛
(۳) اسماعیل بغدادى، ایضاح المکنون، ج ۱ـ۲، در حاجى‌خلیفه، ج ۳ـ۴؛
(۴) حرّ عاملى؛
(۵) خویى؛
(۶) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۷) همو، الفهرست، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۸) عنایه‌اللّه قهپائى، مجمع‌الرجال، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانى، اصفهان ۱۳۸۴ـ۱۳۸۷، چاپ افست قم (بى‌تا.)؛
(۹) کلینى؛
(۱۰) مجلسى؛
(۱۱) محمدعلى موحدى ابطحى، تهذیب المقال فى تنقیح کتاب الرجال للشیخ الجلیل ابى‌العباس احمدبن على النجاشى، ج ۵، قم ۱۴۱۷؛
(۱۲) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه عبداللّه حُمَیدى«صاحب مسند»(متوفی۲۱۹ه ق)

عبداللّه بن زُبَیر، محدّث و فقیه مشهور سده دوم و سوم. کنیه‌اش ابوبکر بود و چون موطن وى مکه بوده و سالها در آن شهر به نشر حدیث پرداخته، او را مکّى نیز خوانده‌اند (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۵، ص ۵۰۲؛ بخارى، ۱۴۰۶، ج ۲، ص ۳۱۰).

از او با عناوین قُرَشى (رجوع کنید به بخارى، ۱۴۰۷، ج ۵، جزء۳، قسم ۱، ص ۹۶)، اسدى (ابن‌حِبّان، ج ۸، ص ۳۴۱) و زبیرى (اسنوى، ج ۱، ص ۲۲) نیز یاد شده است، اما عنوان مشهور وى حمیدى است (رجوع کنید به ابن‌سعد، همانجا؛ بخارى، ۱۴۰۶، همانجا) که منسوب به قبیله حُمیدات است (سمعانى، ج ۲، ص ۲۶۸).

تاریخ ولادت حمیدى معلوم نیست. وى از محدّثانى چون فُضیل‌بن عِیاض* (بخارى، ۱۴۰۷، ج ۵، جزء۳، قسم ۱، ص ۹۷؛ ابن‌حبّان، همانجا) و مسلم‌بن خالد زنگى و دَراوَردى* (ابواسحاق شیرازى، ص ۹۹ـ۱۰۰) سماع حدیث کرده است، اما سفیان‌بن عُیَینه* و شافعى* تأثیر بیشترى بر وى گذاشته‌اند.

حمیدى نوزده سال (بخارى، ۱۴۰۷، همانجا) و به روایتى بیست سال (رجوع کنید به ابن‌حبّان، همانجا)، مصاحب سفیان‌بن عیینه بود و از او سماع حدیث مى‌کرد (رجوع کنید به ابواسحاق شیرازى، ص ۱۰۰) تا آنجا که حمیدى را از بزرگ‌ترین یاران و موثق‌ترین راویان وى دانسته‌اند (رجوع کنید به سبکى، ج ۲، ص ۱۴۰).

او پس از مرگ سفیان جانشین وى در مکه شد و راویانى که طالب احادیث سفیان بودند به وى مراجعه مى‌کردند (رجوع کنید به مِزّى، ج ۱۴، ص ۵۱۴). وى از سفیان‌بن عیینه حدود ده هزار حدیث نقل کرده است (رجوع کنید به سبکى، همانجا).

حمیدى در آغاز به دلیل منسوب بودن شافعى به تشیع (رجوع کنید به ذهبى، ج ۱۰، ص ۵۸) از وى دورى مى‌جست، اما بعدها با او دوست و هم‌نشین شد (رجوع کنید به ابن‌عماد، ج ۲، ص ۴۵ـ۴۶). حمیدى، به منظور کسب آگاهى از احادیث سفیان‌بن عیینه، شافعى را در سفر مصر همراهى کرد و تا پایان زندگى شافعى در مصر ماند (ابواسحاق شیرازى، همانجا؛ کوثرى، ص ۱۹۰).

در مصر، در کنار ابوعثمان، فرزند شافعى، از دانش استادش در زمینه علم کلام (عَبّادى، ص ۲۶) و فقه (سبکى، همانجا) بهره برد و در صدر اصحاب شافعى قرار گرفت (رجوع کنید به ذهبى، ج ۱۰، ص ۵۹). به نوشته ذهبى (ج ۱۰، ص ۶۱۹)، پس از مرگ شافعى میان حمیدى و محمدبن عبداللّه‌بن عبدالحکم (رجوع کنید به ابن‌عبدالحکم*، خاندان)، بر سر تصدى درس شافعى، رقابت درگرفت که به پیروزى محمدبن عبداللّه انجامید، اما بنابر گزارش ابن‌خلّکان (ج ۷، ص ۶۳)، میان یوسف‌بن یحیى بُوَیطى* و ابن‌عبدالحکم رقابت درگرفت و حمیدى حق را به بویطى داد. از سخنان کوثرى (همانجا) چنین برمى‌آید که هر دو گزارش ممکن است درست باشد و دفاع حمیدى از بویطى پس از آن بوده که نتوانسته است جانشین شافعى شود.

حمیدى پس از مرگ شافعى به مکه بازگشت و تا پایان زندگى به نشر حدیث و افتا پرداخت (ابواسحاق شیرازى، همانجا). در آن روزگار، شهرت علمى وى به حدى رسید که از او با تعبیراتى نظیر صاحب سنّت (رجوع کنید به ابن‌حبّان، ج ۸، ص ۳۴۱)، خیرخواه‌ترین شخص براى اسلام (ابواسحاق شیرازى، همانجا)، یکى از سه امام در کنار شافعى و ابوعبید، از نظر نشر حدیث و بدیل احمدبن حنبل براى حجازیان (سبکى، ص ۱۴۰ـ۱۴۱) یاد کرده‌اند.

نزد حمیدى مقابله با کسانى که حدیث رسولِ خدا را مردود مى‌شمردند ارزش جهاد با کفار را داشت (ذهبى، همانجا). وى خود را در حجاز نظیر احمدبن حنبل در عراق و اسحاق‌بن راهویه در خراسان مى‌دانست و مدعى بود تا آن سه تن در این سرزمینها به سر مى‌برند، کسى نمى‌تواند بر مدافعان حدیث و سنّت نبوى غالب شود (رجوع کنید به سبکى، ص ۱۴۱).

راویان بسیارى از او حدیث نقل کرده‌اند،

از جمله

بخارى،

یعقوب‌بن شَیبَه،

محمدبن یحیى ذُهْلى،

سلمه‌بن شبیب،

و ابوزرعه رازى (رجوع کنید به ذهبى، ج ۱۰، ص ۶۱۶ـ۶۱۷).

اهمیت حمیدى نزد بخارى چندان بود که اگر بخارى حدیثى از وى مى‌شنید دیگر نیازى به شنیدن آن از دیگران نمى‌دید (رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانى، ۱۴۱۵، ج ۱، ص ۴۹۲) و از همین‌رو، کتاب صحیحِ خود را با حدیثى از قول حمیدى آغاز کرد (رجوع کنید به ج ۱، ص ۲) و با اینکه مضمون آن به روایت مالک‌بن انس هم نقل شده و بخارى نیز آن را در صحیح خود نقل کرده (رجوع کنید به ج ۱، ص ۲۰) اما مقام حمیدى در حدیث و فقه و نیز تصریح تک‌تک راویان موجود در سلسله سند حدیث به سماع خود و نیز معنعن بودن این حدیث، سبب شده است که بخارى حدیث حمیدى را در آغاز کتاب خود و به منزله خطبه آن قرار دهد (ذهبى، ج۱۰، ص ۶۲۰ـ۶۲۱).

حافظه حمیدى را قوى (همان، ج۱۰، ص ۶۱۸) و او را ثقه و کثیرالحدیث (ابن‌سعد، ص ۵۰۲) وصف کرده‌اند. در طبقه‌بندى ابن‌حجر عسقلانى (۱۴۱۵، همانجا)، حمیدى در طبقه دهم راویان قراردارد. علاوه بر بخارى، برخى دیگر از اصحاب صحاح نظیر مسلم‌بن حجاج (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۵ـ۱۶) و ابن‌ماجه (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۷۶) هم از حمیدى حدیث نقل کرده‌اند (نیز رجوع کنید به مزّى، ج ۱۴، ص ۵۱۵).

همچنین شمارى از احادیث عالى‌السندِ (با تعداد راویان اندک اما با سند متصل) او در غَیلانیات، گرد آمده بود (رجوع کنید به ذهبى، ج۱۰، ص ۶۲۰). غیلانیات عبارت‌اند از یازده جزء حدیث که ابوبکر محمدبن عبداللّه‌بن ابراهیم شافعى آنها را املا و ابوطالب محمدبن محمدبن ابراهیم‌بن غیلان آن را روایت کرده است (همان، ج ۱۷، ص ۵۹۸).

آثار

در شمار آثار حمیدى از اثرى به نام کتاب الدلائل نام‌برده شده (رجوع کنید به کحّاله، ج ۶، ص ۵۴)

و کتاب الردعلى‌النعمان نیز منسوب به اوست (رجوع کنید به طباطبائى، ص ۳۰۳).

ابن ابى‌حاتم (ج ۸، ص ۴۰) در شرح حال یکى از راویان مصاحب خود به نام محمدبن عُمَیر ابوبکر طبرى، ادعا کرده که وى این کتاب و کتاب التفسیر را از حمیدى روایت کرده است؛ اما چون محمدبن عمیر در زمره راویان بى‌واسطه حمیدى محسوب نشده (رجوع کنید به مزّى، ج ۱۴، ص ۵۱۳) و از نظر تاریخى هم ممکن نبوده مصاحب و شاگرد حمیدى باشد و از سوى دیگر روایت کتاب دیگران از زبانِ یکى از مشایخ حدیث نیز متداول بوده، نمى‌توان عبارت ابن ابى‌حاتم را دالّ بر تألیف کتاب یاد شده توسط حمیدى دانست.

شاید کتاب الرد على‌النعمان همان کتاب الرد على ابى‌حنیفه باشد که یکى از ۴۱ کتاب مندرج در المصنّف ابن ابى‌شیبه (ج ۸، ص ۳۶۳ـ۴۳۴) است. ابن‌ابى‌شیبه هم روزگار حمیدى، و در برخى مشایخ حدیثى خود، مانند سفیان‌بن عیینه، با وى مشترک بود (رجوع کنید به مزّى، ج ۱۶، ص ۳۵ـ۳۶)؛ بنابراین، بعید نیست حمیدى ــکه از منتقدان ابوحنیفه بود و در حلقه درس خود در مسجدالحرام به او ناسزا مى‌گفت (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱۵، ص ۵۶۱)ــ این کتاب را از وى روایت کرده باشد.

مهم‌ترین کتاب حمیدى، مُسندى است که وى آن را براساس نام صحابه مرتب کرده و به لحاظ اهمیتِ کتاب او «صاحب مسند» خوانده شده است (ذهبى، ج ۱۰، ص ۶۱۶). این مسند مرکّب از یازده جزء و مشتمل بر احادیث عالى‌السند است و ابن‌حجر عسقلانى از آن در تدوین المطالب‌العالیه بزوائد المسانیدالثمانیه استفاده کرده است (ج ۱، ص ۳ـ۴).

این کتاب مشتمل بر ۳۰۰ ،۱ حدیث است که اغلب آنها مرفوع است و اندکى از آثار موقوف از صحابه و تابعین در آن وجود دارد (حُمَیدى، ج ۱، مقدمه اعظمى، ص ۶۸ـ۶۹). مسند حمیدى با احادیث ابوبکر آغاز و به احادیث جابربن عبداللّه انصارى ختم مى‌شود.

احادیث این کتاب از قول ۱۸۰ تن نقل شده که ۳۲ تن زن و بقیه مرد هستند و بیشترین احادیث از ابوهریره نقل شده است (طباطبائى، ص۲۹۶). مضامین احادیث این مسند، تاریخى، فقهى، اخلاقى و اعتقادى است. مسند حمیدى، در دو جلد، به اهتمام حبیب‌الرحمان أعظمى در مدینه (?۱۳۸۱) به چاپ رسیده است.

از حمیدى رساله اعتقادى کوتاهى با عنوان اصول‌السنه در دست است که شرح‌حال‌نویسان آن را ذکر نکرده‌اند. این رساله متضمن اعتقادات اهل‌سنّت و جماعت و نقد آراى مخالفان آنهاست. حبیب‌الرحمان اعظمى این رساله را که در خاتمه برخى نسخه‌هاى مسند آمده و به روایت ذهبى است، به پایان جلد دوم مسند (ص ۵۴۶ـ۵۴۸) ملحق کرده است.

رحلت

حمیدى در ربیع‌الاول ۲۱۹ در مکه وفات یافت (ابن‌سعد، همانجا).



منابع:

(۱) ابن ابى‌حاتم، کتاب‌الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۲) ابن ابى‌شیبه، المصنَّف فى الاحادیث و الآثار، چاپ سعید محمد لحّام، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۳) ابن‌حِبّان، کتاب‌الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ ۱۴۰۳/۱۹۷۳ـ۱۹۸۳؛
(۴) چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۵) ابن‌حجر عسقلانى، تقریب التهذیب، چاپ مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۶) همو، المطالب‌العالیه بزوائد المسانید الثمانیه، چاپ حبیب‌الرحمان اعظمى، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۷) ابن‌خلّکان، ابن‌سعد (بیروت)؛
(۸) ابن‌عماد؛
(۹) ابن‌ماجه، سنن‌ابن‌ماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بى‌تا.)؛
(۱۰) ابواسحاق شیرازى، طبقات‌الفقهاء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۱) عبدالرحیم‌بن حسن اسنوى، طبقات‌الشافعیه، چاپ کمال یوسف حوت، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۲) محمدبن اسماعیل بخارى، التاریخ‌الصغیر، چاپ محمودابراهیم زاید، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۳) همو، صحیح البخارى، (چاپ محمد ذهنى‌افندى)، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۴) همو، کتاب‌التاریخ‌الکبیر، (بیروت ?۱۴۰۷/ ۱۹۸۶)؛
(۱۵) عبداللّه‌بن زبیر حُمَیدى، المسند، چاپ حبیب‌الرحمان اعظمى، مدینه ?( ۱۳۸۱)؛
(۱۶) خطیب بغدادى؛
(۱۷) ذهبى؛
(۱۸) عبدالوهاب‌بن على سبکى، طبقات‌الشافعیه الکبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمد حلو، (قاهره) ۱۹۶۴ـ( ۱۹۷۶)؛
(۱۹) سمعانى؛
(۲۰) کاظم طباطبائى، مسندنویسى در تاریخ حدیث، قم ۱۳۷۷ش؛
(۲۱) محمدبن احمد عَبّادى، کتاب طبقات الفقهاءالشافعیه، چاپ یوستا ویتستام، لیدن ۱۹۶۴؛
(۲۲) عمررضا کحّاله، معجم‌المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۲۳) محمد کوثرى، تأنیب‌الخطیب على ماساقه فى ترجمه ابى‌حنیفه من الاکاذیب، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۲۴) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۵) مسلم‌بن حجاج، صحیح مسلم، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه جُناده‌ هِرَوی(مقتول۳۹۹ه ق)

  ابواُسامه‌ جناده بن‌ محمد اَزْدی‌ هروی‌ ، لغوی‌ و نحوی‌ مشهور. در باره تولد وی‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. با در نظر گرفتن‌ طول‌ زندگانی‌ دوستانِ جناده‌، نظیر حافظ‌ عبدالغنی‌ (۳۳۲ـ۴۰۹) و هماهنگی‌ آنان‌ از نظر سن‌، و نیز زمان‌ زندگی‌ ابوسهل‌ هروی‌ (۳۷۲ـ۴۳۳) شاگرد جناده‌، شاید بتوان‌ گفت‌ که‌ جناده‌ میان‌ سالهای‌ ۳۳۰ تا ۳۴۰ به‌ دنیا آمده‌ است‌ (رجوع کنید به ادامه مقاله‌).

استادان

جناده‌ نزد دو تن‌ از دانشمندان‌ و ادیبان‌ نامدار ایرانی‌، یعنی‌ ابواحمد عسکری‌ * (متوفی‌ ۳۸۲) و ابومنصور أزهری‌ *هروی‌ (متوفی‌ نیمه دوم‌ قرن‌ چهارم‌)، دانش‌ آموخت‌ و کتابهای‌ عسکری‌ را برای‌ دیگران‌ روایت‌ کرد (یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۸۰۰). به‌ نوشته صَفَدی‌ (ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۹۲)، در آن‌ زمان‌ کسی‌ مانند او در شناخت‌ لغت‌ وجود نداشت‌.

جناده‌ در شیراز، با ظاهری‌ پریشان‌، به‌ مجلس‌ صاحب‌بن‌ عبّاد * (متوفی‌ ۳۸۵) رفت‌ و در بدو امر با بی‌حرمتی‌ روبه‌رو شد، اما پس‌ از سخنانی‌ که‌ بین‌ او و صاحب‌ ردّ و بدل‌ شد، صاحب‌ تکریمش‌ کرد و او را نزد خود خواند (سیوطی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۸۹).

جناده‌ به‌ مصر نیز رفت‌ و در آنجا با محمدبن‌ حسین‌ نحوی‌ یمنی‌، حافظ‌ عبدالغنی‌بن‌ سعید مصری‌ و ابوالحسن‌بن‌ سلیمان‌ مُقری‌ نحوی‌ که‌ از مردم‌ انطاکیه‌ بود، در دارالعلم‌ قاهره‌ همنشین‌ شد و با آنان‌ در باره ادبیات‌ مباحثه‌ می‌کرد، تا آنکه‌ در ذیقعده ۳۹۹، به‌ دستور الحاکم‌ بامراللّه‌ (حک : ۳۸۶ـ۴۱۱)، فرمانروای‌ فاطمی‌ مصر، جناده‌ و ابوالحسن‌ مقری‌ انطاکی‌ کشته‌ شدند و حافظ‌ عبدالغنی‌ پس‌ از قتل‌ آن‌ دو، از ترس‌، پنهان‌ شد (یاقوت‌ حموی‌، همانجا؛ قفطی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۱۲؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷۲؛ سیوطی‌، همانجا).

در باره علت‌ قتل‌ جناده‌ گفته‌اند که‌ یک‌ سال‌ آب‌ رود نیل‌ چنانکه‌ باید فزونی‌ نگرفت‌. برخی‌ به‌ حاکم‌ گفتند: جناده‌ مردی‌ شوم‌ و نامبارک‌ است‌ و در محلّ اندازه‌گیری‌ آب‌ نیل‌ می‌نشیند و درس‌ نحو می‌گوید و رود نیل‌ را طلسم‌ می‌کند و به‌ همین‌ دلیل‌ آب‌ نیل‌ بالا نیامده‌ است‌. حاکم‌ بر پایه همین‌ گفته خرافی‌، فرمان‌ قتل‌ وی‌ را صادر کرد (یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۸۰۱؛ سیوطی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۸۸ـ۴۸۹). ابوسهل‌ محمدبن‌ علی‌بن‌ محمد هروی‌، از نحویان‌ بزرگ‌ و رئیس‌ مؤذنان‌ در جامع‌ مصر، از شاگردان‌ جناده‌ بود (یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۲۵۷۹).

آثار

آثاری‌ به‌ جناده‌ نسبت‌ داده‌اند که‌ عبارت‌ است‌ از:

کتابِ نظم‌التفسیر در شرح‌ معلقه امرؤالقیس‌، که‌ نسخه‌ای‌ از آن‌ در کتابخانه موزه بریتانیا موجود است‌ (سزگین‌، ج‌ ۲، جزء ۱، ص‌ ۸۴) و الزهکال‌ فی‌ حصر الحروف‌ و المصادر و الافعال‌ ، که‌ موجود نیست‌ (ابوحیان‌ غرناطی‌، ص‌ ۲۵).

مصحح‌ کتابِ مُغنی‌اللبیب‌ نیز، به‌ اشتباه‌، کتابِ الذخائر تألیف‌ علی‌بن‌ محمد هروی‌، پدر ابوسهل‌، را به‌ جناده‌ نسبت‌ داده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌هشام‌، ج‌ ۳، فهرست‌ ص‌ ۲۶۱).



منابع‌:
(۱) ابن‌خلّکان‌؛
(۲) ابن‌هشام‌، مغنی‌اللبیب‌ عن‌ کتب‌ الاعاریب‌، چاپ‌ حسن‌ حمد، بیروت‌ ۱۴۱۸/ ۱۹۹۸؛
(۳) محمدبن‌ یوسف‌ ابوحیان‌ غرناطی‌، تذکره النحاه، چاپ‌ عفیف‌ عبدالرحمان‌، بیروت‌ ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛
(۴) فؤاد سزگین‌، تاریخ‌ التراث‌العربی‌ ، ج‌ ۲، جزء ۱، نقله‌ الی‌العربیه محمود فهمی‌ حجازی‌، [ ریاض‌ ] ۱۴۰۳/۱۹۸۳، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۱۲؛
(۵) عبدالرحمان‌بن‌ابی‌بکر سیوطی‌، بغیه الوعاه فی‌ طبقات‌ اللغویین‌ و النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۴؛
(۶) صفدی‌؛
(۷) علی‌بن‌ یوسف‌ قفطی‌، انباه‌ الرواه علی‌ انباه‌ النحاه، چاپ‌ ابوالفضل‌ ابراهیم‌، ج‌ ۳، قاهره‌ ۱۳۷۴/ ۱۹۵۵؛
(۸) یاقوت‌ حموی‌، معجم‌الادباء ، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۹۹۳٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد۱۰ 

زندگینامه موسی‌ جوزجانی‌(متوفی۲۹۰ه ق)

 ابوسلیمان‌ موسی‌بن‌ سلیمان‌ ، محدّث‌ و فقیه‌ حنفی‌ اوایل‌ قرن‌ سوم‌. تاریخ‌ تولد و زادگاه‌ وی‌ دانسته‌ نیست‌. او که‌ منسوب‌ به‌ جوزجان‌*است‌ ( رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۶)، در بغداد به‌ تحصیل‌ پرداخت‌ و تا زمان‌ مرگ‌ هم‌ همانجا زیست‌ و ازاین‌رو، او را بغدادی‌ نیز خوانده‌اند (ابن‌ندیم‌، ص‌ ۲۵۹؛ خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۵، ص‌ ۲۶؛ بغدادی‌، هدیه العارفین‌ ، ج‌ ۲، ستون‌ ۴۷۷).

اساتید

وی‌ فقه‌ را نزد قاضی‌ ابویوسف‌ (متوفی‌ ۱۸۲) و محمدبن‌ حسن‌ شیبانی‌ * (متوفی‌ ۱۸۹) فراگرفت‌ (ابن‌ندیم‌، همانجا؛ ابن‌قُطلُوبُغا، ص‌۲۶۰) و از چندین‌ نفر حدیث‌ شنید (ابن‌ ابی‌حاتم‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۴۵؛ خطیب‌ بغدادی‌، همانجا؛ ابن‌ ابی‌الوفا، ج‌ ۳، ص‌ ۵۱۸؛ ابن‌قطلوبغا، همانجا).

چند نفر نیز از او روایت‌ کرده‌اند (ابن‌ندیم‌؛ خطیب‌ بغدادی‌، همانجاها؛ مَزّی‌، ج‌ ۲۵، ص‌ ۳۲۵ـ۳۲۶؛ ذهبی‌، ج‌۱۰، ص‌۱۹۴). محدّثان‌، جوزجانی‌ را فردی‌ صاحب‌نظر و صدوق‌ دانسته‌اند (ابن‌ابی‌حاتم‌؛ ذهبی‌، همانجاها). هنگامی‌ که‌ مأمون‌ (حک : ۱۹۸ـ ۲۱۸) منصب‌ قضا را به‌ او پیشنهاد کرد، از پذیرفتن‌ آن‌ خودداری‌ کرد از آن‌ رو که‌ خود را لایق‌ این‌ منصب‌ نمی‌دانست‌ (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۵، ص‌ ۲۷؛ ابواسحاق‌ شیرازی‌، ص‌ ۱۳۰؛ ابن‌ابی‌الوفا، همانجا).

رحلت

جوزجانی‌ پس‌ از سال‌ ۲۰۰ وفات‌ یافت‌ (ابن‌ابی‌الوفا، همانجا؛ لکنوی‌، ص‌ ۲۱۶؛ بغدادی‌، ایضاح‌المکنون، ج‌ ۲، ستون‌ ۳۳)، اما برخی‌ مؤلفان‌ ( رجوع کنید به بروکلمان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۵۷؛ شیخ‌، ص‌ ۳۷) وفات‌ او را در ۲۹۰ یا بعد از ۲۸۰ دانسته‌اند. باتوجه‌ به‌ اینکه‌ بیشتر شاگردان‌ شیبانی‌ و همدرسهای‌ جوزجانی‌ تا ۲۳۰ وفات‌ یافته‌اند ( رجوع کنید به د. اسلام، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ «الشیبانی‌»)، درستی‌ این‌ تاریخ‌ بعید به‌ نظر می‌رسد (نیز رجوع کنید به زرکلی‌، ج‌ ۷، ص‌ ۳۲۳).

آثار

برخی‌ مؤلفان‌ ( رجوع کنید به ابن‌ ابی‌الوفا، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۶ـ۱۸۷؛ سزگین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۰۷؛ بغدادی‌، هدیه العارفین‌، همانجا)

آثاری‌، از جمله‌

السیرالصَغیر،

نوادرالفتاوی،

کتاب ‌الصلوه،

کتاب‌الحیل‌ و

کتاب‌الرهن‌، را به‌ جوزجانی‌ نسبت‌ داده‌اند، اما به‌نوشته ابن‌ندیم‌ (همانجا) وی‌ هیچ‌ تألیفی‌ نداشته‌ و صرفاً راوی‌ کتابهای‌ شیبانی‌ بوده‌ است‌. در این‌ میان‌ روایت‌ جوزجانی‌ از برخی‌ آثار مشهور شیبانی‌، مانند کتاب‌الاصل‌ ( المبسوط‌ )، معروف‌تر است‌ (رجوع کنید به حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۲، ستون‌۱۵۸۱؛ بروکلمان‌؛ شیخ‌، همانجاها).



منابع‌:

(۱) ابن‌ ابی‌الوفا، الجواهر المضیه فی‌ طبقات‌ الحنفیه، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمد حلو، ریاض‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۲) ابن‌ ابی‌حاتم‌، کتاب‌ الجرح‌ و التعدیل‌، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ ۱۹۵۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ [بی‌تا.(؛
(۳) ابن‌قطلوبغا، تاج‌التراجم‌ فی‌ من‌ صنّف‌ من‌الحنفیه، چاپ‌ ابراهیم‌ صالح‌، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابن‌ندیم‌ (تهران‌)؛
(۵) ابواسحاق‌ شیرازی‌، طبقات‌ الفقهاء،) قاهره]: مکتبه الثقافه الدینیه، ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۶) کارل‌ بروکلمان‌، تاریخ‌ الادب‌العربی‌، ج‌ ۳، نقله‌ الی ‌العربیه عبدالحلیم‌ نجار، قاهره‌ ۱۹۶۹؛
(۷) اسماعیل‌ بغدادی‌، ایضاح‌المکنون‌، ج‌ ۲، در حاجی‌ خلیفه‌، ج‌ ۴؛
(۸) همو، هدیه العارفین‌، ج‌ ۲، در حاجی‌ خلیفه‌، ج‌ ۶؛
(۹) حاجی‌ خلیفه‌؛
(۱۰) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۱۱) ذهبی‌؛
(۱۲) خیرالدین‌ زرکلی‌، الاعلام‌، بیروت‌ ۱۹۸۰؛
(۱۳) فؤاد سزگین‌، تاریخ‌ نگارش‌های‌ عربی‌، ترجمه‌، تدوین‌ و آماده‌سازی‌: مؤسسه‌ی‌ نشر فهرستگان‌، تهران‌ ۱۳۸۰ ش‌ ـ ؛
(۱۴) سمعانی‌؛
(۱۵) عزالدین‌ حسین‌ شیخ‌، الامام‌ محمدبن‌ الحسن‌الشیبانی‌: محدثاً و فقیهاً، بیروت‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۱۶) عبدالحی‌بن‌ عبدالحلیم‌ لکنوی‌، الفوائد البهیه فی‌ تراجم‌ الحنفیه، کراچی‌ ۱۳۹۳؛
(۱۷) یوسف‌بن‌ عبدالرحمان‌ مزّی‌، تهذیب ‌الکمال‌ فی‌ اسماء الرجال‌، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛

(۱۸) EI 2 , s. v. ” A l-Shaybani, Abu ـ Abd Allah Muhammad B. Al-Hassan” (by E. Chaumont).

 

دانشنامه جهان اسلام  جلد۱۱ 

زندگینامه حارث‌بن محمد(۲۸۲-۱۸۶ه ق)

حارث‌بن محمدبن أبی‌أُسامه ، محدّث و مُسنِد عراقى. وى در شوال ۱۸۶ در بغداد متولد شد و چون نَسَبش به تمیم‌بن مرَّه می‌رسید به تمیمى مشهور شد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۱۴؛ سمعانى، ج ۱، ص ۴۷۹). از جزئیات زندگى وى اطلاعى در دست نیست.

او از اشخاص بسیارى حدیث شنید و روایت کرد، از جمله از

ابوخالد یزیدبن هارون سلمى،

ابوالحسن علی‌بن عاصم تمیمى،

ابومحمد روح‌بن عباده قیسى و

ابوعبداللّه محمدبن عمر واقدى (ابن‌حِبّان، ج ۸، ص ۱۸۳؛ خطیب بغدادى؛ سمعانى، همانجاها). خلیلى قزوینى (ج ۲، ص ۵۱۹،۵۹۰)، حارث‌بن محمد را از آخرین شاگردان ضحاک‌بن مَخلَد* (متوفى ۲۱۲) و ابن‌کُناسه* (متوفى ۲۰۷) در بغداد دانسته است.

در توثیق و تضعیف حارث اختلاف هست. علی‌بن عمر دارقطنى* و ابواسحاق حربى* (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۱۵) و ابن‌حِبّان (همانجا) او را ثقه، راستگو و روایاتش را درخور اعتماد خوانده‌اند (قس ابن‌حزم، ج ۲، ص ۱۹۵، ج ۱۱، ص ۵۳ که او را تضعیف کرده است).

بسیارى از حارث روایت کرده‌اند، از جمله ابن ابی‌الدنیا*، ابوجعفر محمدبن جریر طبرى*، و ابوبکر محمدبن عبداللّه شافعى (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۱۴). ابن‌جزرى (ج ۱، ص ۲۰۱) او را در زمره راویان قرائت قرآن از محمدبن سعد کاتبِ واقدى* آورده و ابوبکربن مجاهد نیز قرائت حارث را روایت کرده است.

رحلت

حارث‌بن محمد در شب عرفه سال ۲۸۲ درگذشت (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۱۵).

آثار

وى صاحب مُسند بوده که ذهبى (ج ۶، ص ۷۳۲) آن را اثرى مفصّل توصیف کرده و گفته اجزائى از آن را با سندِ متصل سماع کرده است. این کتاب تا قرن نهم در دسترس بوده است (رجوع کنید به هیثمى، ص ۱۷؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۱، ص ۴). هیثمى زوائد آن مسند، یعنى آنچه در صحاح سته نبوده، را به ترتیب ابواب فقهى در بغیهالباحث عن زوائد مسندالحارث گرد آورده است. همچنین ابن‌حجر عسقلانى در المطالب العالیه بزوائد المسانید الثمانیه (همانجا) و بوصیرى در اتحاف الخِیرهِالمَهَرَه بزوائد المسانید العشره (ج ۱، ص ۳۳) از آن بهره گرفته‌اند.

جزء حدیثى برگرفته از مسند او به روایت ابوبکر احمدبن یوسف‌بن خلّاد (متوفى ۳۵۹) از حارث‌بن محمد، در پانزده برگ در کتابخانه ظاهریه دمشق، مجموعه ۳۷۹۱ (برگهاى ۱۸۳ـ۱۹۷) با عنوان مسندالمشایخ عن رسول‌اللّه (ص) باقى مانده است (سوّاس، ص ۲۷۸). احادیث عالی‌السند مسند حارث‌بن محمد نیز با عنوان أحادیث عوالى المستخرجه من مسند الحارث‌بن أبى أسامه به روایت ابونعیم احمدبن عبداللّه اصفهانى (متوفى ۴۳۰) در ضمن مجموعه ۳۸۳۷ کتابخانه ظاهریه دمشق (برگهاى ۲۱۱ـ۲۱۵) موجود است (همان، ص ۵۳۵ـ۵۳۶).

از دیگر آثار او، جزء حدیثى از روایات ابوالحسن علی‌بن عاصم‌بن صُهیب قرشى (متوفى ۲۰۱) است که در شش برگ در کتابخانه ظاهریه دمشق، مجموعه ۳۷۶۸ (برگهاى ۱۵۱ـ۱۵۶)، به خط و سماع موفق‌الدین‌بن قدامه مقدسى با عنوان حدیث علی‌بن عاصم عن شیوخه، نگهدارى می‌شود (رجوع کنید به همان، ص ۱۶۳). همچنین ابوعبداللّه محمدبن عبدوس جهشیارى در کتاب الوزراء و الکتّاب (ص ۱۳۶، ۲۴۱) از کتاب‌الخلفاء او مطالبى نقل کرده است.



منابع :

(۱) ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات‌القرّاء، چاپ برگشترسر، قاهره (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۳) ابن‌حجر عسقلانى، المطالب العالیه بزوائد المسانیدالثمانیه، چاپ حبیب‌الرحمان اعظیمى، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۴) ابن‌حزم، المحلّى، چاپ احمد محمدشاکر، بیروت : دارالفکر، (بی‌تا.)؛
(۵) احمدبن ابی‌بکر بوصیرى، اتحاف الخیرهالمهره بزوائد المسانید العشره، چاپ عادل‌بن سعد و سیدبن محمود، ریاض ۱۴۱۹/۱۹۹۸؛
(۶) محمدبن عبدوس جهشیارى، کتاب الوزراء و الکتّاب، چاپ مصطفى سقا، ابراهیم ابیارى، و عبدالحفیظ شلبى، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸؛
(۷) خطیب بغدادى؛
(۸) خلیل‌بن عبداللّه خلیلى قزوینى، کتاب الارشاد فى معرفه علماء الحدیث، چاپ محمد سعیدبن عمر ادریس، ریاض ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۹) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ‌الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۰) سمعانى؛
(۱۱) یاسین محمد سوّاس، فهرس مجامیع المدرسه العُمریه فی‌دارالکتب الظاهریه بدمشق، کویت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۱۲) علی‌بن ابوبکر هیثمى، بغیه الباحث عن زوائد مسندالحارث، چاپ مسعد عبدالحمید محمد سعدنى، (قاهره، بی‌تا.).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲ 

زندگینامه ابوموسى سلیمان‌ حامِض(متوفی۳۰۵ه ق)

 ابوموسى سلیمان‌بن محمد، زبان‌شناس و نحوى بغدادى. زبیدى (ص۱۷۰) نام وى را محمدبن سلیمان نوشته است. از تاریخ ولادت وى اطلاعى در دست نیست.

اساتید

وى شاگرد احمدبن یحیى ثعلب* (متوفى ۲۹۱) بود و چهل سال از محضر او بهره برد و پس از درگذشت وى به تدریس پرداخت (ابن‌ندیم، ص ۸۶؛ خطیب بغدادى، ج۱۰، ص ۸۵ـ ۸۶). در نحو پیرو مکتب کوفه بود و از علماى بنام آن مکتب به‌شمار می‌رفت (زبیدى، همانجا؛ خطیب بغدادى، ج۱۰، ص ۸۵).

او با اتخاذ شیوه‌هایى از مکتب بصره، این دو مکتب را باهم آمیخت و در هر دو مکتب تبحر یافت (ابن‌ندیم، همانجا؛ قفطى، ج ۲، ص ۲۲). وى به کوفه سفر کرد و در آنجا به تدریس کتاب الادغام ابوزکریا یحیى فرّاء* (متوفى ۲۰۷) پرداخت (خطیب بغدادى، ج۱۰، ص ۸۵ـ۸۶).

حامض فردى متدین و معتمد بود و در نگارش و ضبط مطالب، بسیار دقت داشت (ابن‌ندیم، ص ۸۷؛ خطیب بغدادى، ج۱۰، ص ۸۵). از شاگردان وى، ابوعمر محمدبن عبدالواحد الزاهد معروف به غلام ثعلب* (متوفى ۳۴۵) و ابوجعفراحمدبن یعقوب‌بن یوسف اصفهانى معروف به برزویه (بزرویه) بودند (خطیب بغدادى، همانجا).

تندخویى وى مانع از آن شد که حتى به او اجازه دهند بر جنازه استادش نماز بخواند و به سبب همین تندخویى او را حامض (ترش‌روى) لقب دادند (زبیدى، همانجا؛ سیوطى، ج ۱، ص ۶۰۱). وى بخیل نیز بود، چنان‌که به ابن‌فاتک معتضدى/ ابوفاتک مقتدرى سفارش کرده بود که مکتوباتش به دست کسى از اهل علم نرسد (زبیدى، همانجا؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۴۰۶).

رحلت

حامض در زمان خلافت مقتدر عباسى، در ۲۵ ذیحجّه ۳۰۵ درگذشت و در باب التِّبْن (محله‌اى در بغداد) دفن شد (زبیدى، همانجا؛ یاقوت حموى، ج ۱۱، ص ۲۵۵).

آثار

حامض کتابهایى تألیف کرده بود با عناوین

خلق‌الانسان،

النبات،

الوحوش،

مختصرالنحو،

غریب الحدیث،

السَّبق و النِّضال،

و ما یذکَّر و یوُنَّث من الانسان و اللباس (ابن‌ندیم؛ خطیب بغدادى، همانجاها؛ زرکلى، ج ۳، ص ۱۳۲).



منابع :

(۱) ابن‌خلّکان؛
(۲) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۳) خطیب بغدادى؛
(۴) محمدبن حسن زبیدى، طبقات النحویین و اللغویین، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۷۳/۱۹۵۴؛
(۵) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۹۹؛
(۶) عبدالرحمان‌بن ابی‌بکر سیوطى، بغیه الوعاه فى طبقات اللغویین و النحاه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴؛
(۷) علی‌بن یوسف قفطى، انباه الرواه على انباه النحاه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، ج ۲، قاهره ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
(۸) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه حسین‌ حِبَرى(متوفی۲۸۱ه ق)

 حسین‌بن حکم، محدّث و مفسر قرن سوم. حِبَرى منسوب است به حبره، که نوعى لباس است (ابن‌ماکولا، ج ۳، ص ۴۰ـ ۴۱؛ سمعانى، ج ۲، ص ۱۶۷). وشّاء به معناى فروشنده جامه ابریشمى نیز از جمله القابى است که خاصه عالمان زیدیه براى وى ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به دارقطنى، ج ۲، جزء۴، ص ۱۶۹؛ حبرى، ۱۴۰۸، مقدمه حسینى جلالى، ص ۲۶؛ قس ابن‌شهر آشوب، ص ۱۷۸؛ امین، ج ۵، ص :۴۸۹ حیرى که منسوب به حَیره کوفه یا حائرحسینى* است).

عالمان تراجم و رجال غالبآ نام وى را حسین ضبط کرده‌اند (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۴، ص ۲۹۸؛ ابن‌ماکولا، ج ۳، ص۴۱؛ سمعانى، همانجا؛ علامه حلّى، ص ۱۴۵)، اما برخى نام وى را حسن ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به حاکم‌نیشابورى، ج ۳، ص ۵۶۵؛ نجاشى، ص ۶) که صحیح به نظر نمی‌رسد.

برخى عالمان و محدّثان شیعى، حبرى را از مشایخ اهل‌سنّت دانسته (رجوع کنید به بحرانى، ج ۴، ص ۷۸، ۳۵۶)، اما امین (همانجا) وى را درشمار مشایخ شیعه آورده است. با این همه، به نظر می‌رسد وى زیدی‌ مذهب بوده است، زیرا عالمان زیدیه نام وى را در منابع رجالى خود ذکر کرده و بسیارى از مشایخ آنان نیز از وى روایت نقل کرده‌اند.

در مُسند وى این گرایش مشهود است (رجوع کنید به حبرى، ۱۴۱۳، ص ۲۷۵ـ۳۸۵). بر این پایه، به نظر می‌رسد که نظر اخیر اعتبار علمى بیشترى دارد، چنان که عالمان زیدیه نیز به زیدى بودن حبرى تصریح کرده‌اند (رجوع کنید به همو، ۱۴۰۸، همان مقدمه، ص ۱۹ـ۲۰).

در وثاقت حبرى عالمان رجال و محدّثان اهل سنّت تقریبآ اتفاق‌نظر داشته و روایات وى را معتبر دانسته‌اند، چنان که دارقطنى (ج ۱، جزء۱، ص ۳۵۵، جزء۲، ص ۴۲، ج ۲، جزء۴، ص ۲۷۳) و حاکم نیشابورى (ج ۳، ص ۱۳۸، ۱۵۱، ۲۱۱) روایات متعددى از وى نقل کرده‌اند. ذهبى نیز، به‌رغم سخت‌گیری‌اش در توثیق راویان، با اینکه روایات حسن‌بن حسین عُرنى کوفى، یکى از مشایخ حدیث حبرى، را نامعتبر دانسته، روایات حبرى را تضعیف نکرده است (رجوع کنید به ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۴۸۳ـ۴۸۴).

عالمان رجال امامیه در کتابهاى رجالى خود کمتر از حبرى یاد کرده‌اند و حتى شیخ‌طوسى (۱۳۶۴ش، ج ۹، ص ۳۲۵)، با وجود نقل روایت حبرى از امام جواد علیه‌السلام در کتاب رجال خود، وى را در شمار شاگردان یا راویان حضرت ذکر نکرده است. شاید به این دلیل که حبرى روایات خود را از طریق مشایخ غیرامامى نقل کرده است. با این همه، عالمان امامیه روایات حبرى را نامعتبر ندانسته‌اند و حتى محمدتقى مجلسى (ج ۱۱، ص ۳۱۵) روایت حبرى از امام جواد را موثّق شمرده است.

رحلت

ذهبى (۱۴۲۴، ج ۶، ص ۷۳۹) تاریخ وفات حبرى را ۲۸۱ ذکر کرده است (قس مقدمه حسینى جلالى بر تفسیرالحبرى، ص ۲۰، که آن را از ذهبى ۲۸۶ نقل کرده است).

مشایخ حبرى

برخى مشایخ حبرى در حدیث عبارت بودند از:

امام جواد علیه‌السلام (کلینى، ج ۷، ص ۱۲۰؛طوسى، ۱۳۶۴ش، همانجا)،

ابواسحاق ابراهیم‌بن اسحاق صینى کوفى (حسکانى، ج ۱، ص ۲۹۷)،

اسماعیل‌بن ابان ورّاق أزدى کوفى (مزّى، ج ۳، ص ۷)،

حسن‌بن حسین عُرَنى انصارى (حبرى، ۱۴۰۸، ص ۲۳۲ـ۲۳۳؛سمعانى، همانجا) که از مشایخ و محدّثان زیدیه بود (حبرى، ۱۴۰۸، مقدمه حسینى جلالى، ص ۴۹)،

مُخَوَّل‌بن ابراهیم نهدى (همان، ص ۳۵۲)

و حسین‌بن نصربن مزاحم منقرى (همان، ص ۲۸۸، ۳۱۳).

شمارى از راویان نیز از حبرى روایات متعددى نقل کرده‌اند،

از جمله

ابواسحاق ابراهیم‌بن سلیمان خزّاز کوفى (طوسى، ۱۴۲۰، ص ۳۱۸)،

احمدبن محمدبن سعید معروف به ابن عقده (ابوالفرج اصفهانى، ص ۴۳۵)،

فرات‌بن ابراهیم‌بن فرات کوفى مؤلف تفسیر فراتِ کوفى* (ص ۵۳، ۵۹، ۶۵)

و ابوالحسن علی‌بن محمدبن عبید حافظ مشهور به ابن‌کوفى (حبرى، ۱۴۰۸، ص ۲۳۱ـ۲۳۲).

وى کتاب تفسیر حبرى را روایت کرده است (رجوع کنید به همان، مقدمه حسینى جلالى، ص ۶۴؛براى فهرست کامل استادان و راویان حبرى رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۴۷ـ۷۱).

آثار

حبرى دو کتاب با نامهاى مسند و تفسیر داشته که تفسیر وى برجاى مانده است. ابن‌شهرآشوب (ص۷۳) مسند را به حسن‌بن حسن حکم نسبت داده که ظاهرآ نادرست است. اخیرآ یکى از پژوهشگران، بر پایه برخى منابع حدیث و تاریخ اهل‌سنّت و شیعه زیدیه و امامیه، مسند حبرى را استخراج و تدوین کرده است که شمار روایات آن به ۶۱ حدیث می‌رسد و غالبآ درباره مناقب امیرالمؤمنین است و مضمون تعدادى از آنها هم احکام یا تفسیر پاره‌اى از آیات قرآن است (رجوع کنید به حبرى، ۱۴۱۳، ص ۲۷۵ـ ۳۸۵). تفسیر حبرى ــکه گاه با نامهایى چون مانزل من‌القرآن فى اهل‌البیت علیهم‌السلام (ابن‌شهر آشوب، ص ۱۷۸) یا مانزل من القرآن فى علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السلام (حبرى، ۱۴۰۸، همان مقدمه، ص ۷۸) از آن یاد می‌شود ــ مجموعه‌اى است از روایتهاى پراکنده که شمار آنها به ۷۱ می‌رسد و غالبآ به ذکر و شرح آیاتى پرداخته که در منزلت امیر مؤمنان علی‌بن ابی‌طالب و اهل‌البیت علیهم‌السلام نازل شده است.

حبرى در ابتداى تفسیر (ص ۲۳۳) به روایتى مشهور از امام على علیه‌السلام استناد کرده که مطابق آن قرآن برحسب نزول آیات آن به چهار بخش تقسیم شده است:

بخش اول در ذکر فضائل و مناقب اهل‌البیت علیهم‌السلام؛
بخش دوم در ذکر دشمنان اهل‌بیت؛
بخش سوم در بیان امور حلال و حرام؛
و بخش چهارم در فرایض و احکام.

اگرچه حبرى در تفسیر خود تنها به بیان و شرح آیات مربوط به بخش اول و دوم این حدیث پرداخته است، اما تفسیر وى از همان آغاز موردتوجه و اهتمام بسیارى از محدّثان و مفسران قرار گرفت و کسانى مانند ابوالقاسم حسکانى* در شواهدالتنزیل (ج ۱، ص ۱۱۵، ج ۲، ص ۸۸، ۴۷۲) و فرات کوفى در تفسیر خود(ص ۵۳، ۱۵۸، ۳۳۴)، از تفسیر او سخن به میان آورده و روایاتى از آن نقل کرده‌اند.

راوى این تفسیر ابوعبیداللّه محمدبن عمران مرزبانى (متوفى ۳۸۴) است که آن را از طریق ابوالحسن علی‌بن محمدبن عبیدحافظ از حبرى نقل کرده است (حبرى، ۱۴۰۸، ص ۲۳۱ـ۲۳۲). مرزبانى خود کتابى باعنوان مانزل من القرآن فی‌امیرالمؤمنین علی‌بن ابی‌طالب دارد (ابن‌شهر آشوب، ص ۱۵۳) و گمان رفته که تفسیر حبرى همان تفسیر مرزبانى است. با این همه، براساس برخى شواهد، چنین سخنى صحیح به‌نظر نمی‌رسد، از جمله اینکه تفسیر حبرى از طریق راویان دیگرى غیر از مرزبانى نیز نقل شده است (رجوع کنید به حبرى، ۱۴۰۸، همان مقدمه، ص ۸۲ـ۸۸).

از تفسیر حبرى دو نسخه خطى در دست است که هر دو از روى نسخه منحصر به فرد محفوظ در خزانه مستنصریه بغداد به خط علی‌بن هلال، مشهور به ابن‌بَوّاب* استنساخ شده است (رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۱۶۵). این کتاب تاکنون دوبار به چاپ رسیده است: نخست با عنوان مانزل من القرآن فى اهل‌البیت علیهم‌السلام، قم ۱۳۹۵ و بار دیگر با عنوان تفسیرالحبرى با تحقیق مؤسسه آل‌البیت لاحیاءالتراث، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷٫ چاپ اخیر انتقادى است و در آن محمدرضا حسینى جلالى مقدمه‌اى مفصّل درباره حبرى و کتابش نوشته است.



منابع :

(۱) ابن‌شهرآشوب، معالم‌العلماء، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۲) ابن‌ماکولا، الاکمال فى رفع الارتیاب عن المؤتلف و المختلف من الأسماء و الکنى و الأنساب، چاپ عبدالرحمان‌بن یحیى معلمى یمانى، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۱ـ۱۴۰۶/۱۹۶۲ـ۱۹۸۶؛
(۳) ابوالفرج اصفهانى، مقاتل‌الطالبیین، چاپ احمد صقر، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۴) امین؛
(۵) هاشم‌بن سلیمان بحرانى، غایهالمرام و حجهالخصام فى تعیین الامام من طریق الخاص و العام، چاپ على عاشور، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛
(۶) محمدبن عبداللّه حاکم نیشابورى، المستدرک علی‌الصحیحین، و بذیله التلخیص للحافظ الذهبى، بیروت: دارالمعرفه، (بی‌تا.)؛
(۷) حسین‌بن حکم حبرى، تفسیرالحبرى، چاپ محمدرضا حسینى جلالى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۸) همو، مسندالحبرى، استخراج و تقدیم و توثیق محمدرضا حسینى جلالى، در تراثنا، سال ۸، ش ۳ـ۴ (رجب ـ ذی‌الحجه ۱۴۱۳)؛
(۹) عبیداللّه‌بن عبداللّه حسکانى، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، چاپ محمدباقر محمودى، تهران ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۱۰) خطیب بغدادى؛
(۱۱) علی‌بن عمر دارقطنى، سنن‌الدارقطنى، چاپ عبداللّه هاشم یمانى مدنى، مدینه ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۱۲) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ‌الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۳) همو، میزان الاعتدال فى نقدالرجال، چاپ علی‌محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۴) سمعانى؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسى، تهذیب الاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۱۶) همو، فهرست کتب‌الشیعه و اصولهم و اسماءالمصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۱۷) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، ایضاح‌الاشتباه، چاپ محمد حسون، قم ۱۴۱۵؛
(۱۸) کلینى؛
(۱۹) فرات‌بن ابراهیم کوفى، تفسیر فرات الکوفى، چاپ محمدکاظم محمودى، تهران ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۲۰) محمدتقی‌بن مقصود على مجلسى، روضهالمتقین فى شرح من لایحضره الفقیه، چاپ حسین موسوى کرمانى و علی‌پناه اشتهاردى، قم ۱۴۰۶ـ۱۴۱۳؛
(۲۱) یوسف‌بن عبدالرحمان مزّى، تهذیب الکمال فى اسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۲) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعهالمشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲