زندگینامه برهان الدین جانم چشتی(قرن دهم)

برهان الدین جانم چشتی ، از مشایخ طریقت چَشْتیّه * در هند جنوبی در قرن دهم . پدرش ملقب به شاه میران جی شمس العشاق نیز از مشاهیر این طریقت در دکن بوده و دو کتاب به فارسی در عرفان تألیف کرده است (منزوی ، ج ۳، ص ۱۲۴۴، ۱۹۵۶). مؤلف تذکره الانساب نسب پدر او را با دوازده واسطه به زیدبن علی (شهادت در ۱۲۲) رسانیده است (محمد هاشم علی ، ص ۱۵)

برهان الدین در رساله ای موسوم به نسل نامه ، در احوال شخصی خود، گفته است که پدرش از مکه معظمه به هند مهاجرت کرده است و در اوایل زمان سلطنت سلطان علی عادلشاه اول (حک :۹۶۵ـ ۹۸۸؛ عبدالقیوم ، ص ۳۶۵ـ۳۶۶)، و به قول مؤلف بساتین السلاطین در ۹۶۶، به بیجاپور رسیده (همان ، ص ۳۶۷) و پس از مدتی در ۹۷۰ در همانجا درگذشته است (همان ، ص ۳۶۶).

بااین حال ، سال و محل تولد برهان الدین در هیچ منبعی به صراحت مذکور نیست ؛ اما بنابر دو قرینه ، یکی اینکه بخش اول نکته واحد (اثر منظومی در تصوّف ) را در ۹۶۷ سروده (همان ، ص ۳۷۰) و دیگر اینکه پدرش در ۹۶۶، پس از مهاجرت ، در بیجاپور سکنی گزیده بود، می توان گفت که او در اثنای اقامت پدر در مکه معظمه متولد شده و، بنابراین ، سال تولدش احتمالاً حدود رُبع دوم قرن دهم است .

برهان الدین علوم ظاهری و باطنی را در محضر پدر فراگرفت و، پس از گذراندن مراحل سلوک ، به دست او خرقه خلافت پوشید. سلسله طریقت او به سید محمد گیسودراز می رسد (محمد هاشم علی ، ص ۲۸، ۳۱). پس از درگذشتِ پدر، خدمات او را ادامه داد و بقیه عمر را به تدریس و ارشاد و تبلیغ و تصنیف و تألیف پرداخت .

برهان الدین در بیجاپور درگذشت و در مقبره پدرش در محله ارشادپور مدفون شد. سال وفات او را به اختلاف بیان کرده اند. بنابر ماده تاریخ مندرج در پایان ارشادنامه ، اثر معروف او، محققاً در ۹۹۰ حیات داشته ، لیکن به احتمال قوی در همان سال درگذشته است (عبدالحق ، ص ۲۵، ۳۹).

از فرزندان او فقط شاه امین الدین علی اعلی (متوفی ۱۰۸۶) را می شناسیم (همان ، ص ۴۹ـ۵۰) که پس از وفات پدر به دنیا آمده است ؛ و از او آثار منظوم و منثوری در تصوف و عرفان و ادبیاتِ اردو باقی است .

نام خلفای برهان الدین ،

شیخ محمود چشتی و

حاجی اسحاق و

شیخ عطاءالله و

شاه راوَل در منابع ذکر شده است (عبدالقیوم ، ص ۳۶۹).

آثار منظوم برهان الدین عبارت است از:

ارشادنامه (مثنوی به زبان اردو شامل ۵۰۰ ، ۲ بیت )؛
حجه البقا (۸۰۵ بیت )؛
رموزالواصلین ؛
منفعه الایمان ؛
نکته واحد ؛
وصیه الهادی ؛
سُک سهیلا و مسافرت شیخ خان میان و

آثار منثور:

کلمه الحقایق و گفتار برهان .

وی آثاری نیز به فارسی دارد که برخی از آنها عبارت اند از:

کشف العوالم ،

کلید گنج ،

مخزن سالکین و مقصد عارفین ،

معرفت المجبوب (منزوی ، ج ۳، ص ۱۷۹۳، ۱۸۱۱، ۱۸۸۷، ۱۹۵۶).



منابع :

(۱) عبدالحق ، قدیم اردو ، کراچی ؛
(۲) عبدالقیوم ، تاریخ ادب اردو ، کراچی ؛
(۳) سیدمحمد هاشم علی ، میران جی شمس العشاق ، حیدرآباد دکن ۱۹۷۴؛
(۴) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، ج ۳، لاهور ۱۳۶۳ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه شیخ حُسام‌الدین چَلَبى(یار و جانشین مولوى)

 صوفى سده هفتم و یار و جانشین جلال‌الدین محمد مولوى*. نام و نسب او را حسن‌بن محمدبن حسن‌بن اخى تُرک ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به مولوى، ۱۳۶۳ش، ج ۱، دفتر۱، ص ۲؛ افلاکى، ج ۲، ص ۷۳۷). او به حسام‌الدین مشهور بود و چَلَبى به زبان اهل روم (ترکى) به معناى سیدى (سرور من) بوده‌است که لقب خاص حسام‌الدین شد (فروزانفر، ص۱۰۲؛ درباره سایر ملقبان به چلبى رجوع کنید به گولپینارلى، ص ۱۹۷ـ ۲۰۰). بیشتر اخیان آناطولى مریدان پدر و نیاکان او بودند (افلاکى، ج۲، ص ۷۳۸). نام نیاى او، اخی‌تُرک، نشان می‌دهد که از اخیان* و اهلِ فتوت* بوده و به همین مناسبت حسام‌الدین به ابن‌اخی‌ترک هم معروف بوده است (رجوع کنید به مولوى، همانجا). بنابر جمله‌اى که از مولانا نقل شده است، به ‌نظر می‌رسد خاندان حسام‌الدین از کردان ارومیه بودند که به قونیه مهاجرت کردند (رجوع کنید به فروزانفر، همانجا؛ نیز رجوع کنید به سپهسالار، ص ۱۱۹؛ افلاکى، ج ۲، ص ۷۳۷).

تاریخ تولد حسام‌الدین در منابع ذکر نشده است. حسام‌الدین در کودکى پدرش را از دست داد و نزد اخیان آناطولى پرورش یافت. در جوانى با جمعى از مریدان خود نزد مولانا جلال‌الدین رفت و ابراز ارادت نمود. وى به مریدان خود فرمود که در املاک او کار کنند و ماحصل املاک را نثار مولانا کرد تا همه دارایى خود را از دست داد (افلاکى، ج ۲، ص ۷۳۸ـ ۷۳۹). او شافعی‌مذهب بود و می‌خواست به پیروى از مولانا حنفى شود، اما مولانا او را از این کار برحذر داشت (همان، ج ۲، ص ۷۵۹). حسام‌الدین بسیار دیندار و پرهیزگار و بلند همت و بخشنده بود. سفره‌اى که می‌گسترد مشهور بود و با وجود چندین امیرِ صاحب نام، نیازمندان از حسام‌الدین به برگ و نوا می‌رسیدند. او از جانب مولانا صاحب اوقاف درگاه مولانا و مسئول رسیدگى به نیازهاى مریدان شد و درآمد حاصل از اوقاف و نذورات را، به تناسب نیاز مریدان، به عدل و انصاف میان آنان تقسیم می‌کرد و بسیار دقت داشت که از مال اوقاف براى خود استفاده نکند (سپهسالار، ص ۳۴، ۱۲۱؛افلاکى، ج ۲، ص ۷۳۹، ۷۴۷، ۷۵۱، ۷۷۷).

مولانا به حسام‌الدین عنایتى ویژه داشت، چنان که گویا مرید حسام‌الدین بود (رجوع کنید به سپهسالار، ص ۱۲۱؛افلاکى، ج ۲، ص ۷۸۱ـ۷۸۲). مولانا بارها از او با القابى نظیر ابویزید وقت (=بایزید)، جنید زمان، قطب زمان، فخر مشایخ و امین قلوب، یاد کرده است (براى نمونه رجوع کنید به مولوى، ۱۳۷۱ش، ص ۹۵، ۱۰۲، ۱۳۶، ۱۴۸، ۱۵۸، ۱۶۴، ۱۸۸). در دوره‌اى که شمس تبریزى* نزد مولانا به سر می‌برد، کسانى که می‌خواستند با شمس ملاقات کنند از حسام‌الدین کسب اجازه می‌کردند (افلاکى، ج ۲، ص ۷۸۲). نامه‌هاى مولانا به حسام‌الدین، سرشار از لطف و ابراز عنایت و تواضع به اوست (براى نمونه رجوع کنید به مولوى، ۱۳۷۱ش، ص۱۶۱ـ۱۶۲، ۲۰۸ـ۲۰۹، ۲۲۳ـ۲۲۶، ۲۲۹).

او در نامه‌اى گفته است که هر چه حسام‌الدین گوید، گفته من است و هر چه کند، کرده من است و هر که او را ببیند، مرا دیده است (رجوع کنید به همان، ص ۲۲۹). مولوى در نامه‌اى به فرزند کوچک خود، مظفرالدین امیرعالم چلبى، نوشته است که حسام‌الدین بر من و تو حق خدمت دارد و احترام او واجب است (رجوع کنید به همان، ص ۲۰۸ـ۲۰۹). همچنین در چندین نامه به امیران و دولتمردان، توصیه خویشانِ حسام‌الدین را کرده است، از جمله توصیه صدرالدین، پسر حسام‌الدین، که اموالش را مصادره کرده بودند (رجوع کنید به همان، ص ۲۱۳ـ۲۱۴، ۲۳۱ـ۲۳۲) و سفارش براى مساعدت مالى به او که مشغول تحصیل بود (رجوع کنید به همان، ص ۱۶۷ـ۱۶۸) و نیز توصیه نظام‌الدین، داماد حسام‌الدین، که فقیر بود (رجوع کنید به همان، ص ۹۴ـ۹۵، ۱۷۹ـ۱۸۰، ۲۰۰ـ۲۰۱). مولانا و حسام‌الدین نُه یا ده سال یار و همدم بودند (رجوع کنید به سلطان ولد، ص ۱۲۰؛سپهسالار، ص ۱۱۹؛افلاکى، ج ۲، ص ۷۳۸؛قس فروزانفر، ص ۱۰۹، پانویس ۴).

او چنان به حسام‌الدین وابسته بود که یک بار معین‌الدین پروانه* مولانا را با گروهى دعوت کرد، اما چون حسام‌الدین حضور نداشت، مولانا سخن نمی‌گفت تا اینکه پروانه کسى را به سراغ حسام‌الدین فرستاد و او آمد و مولانا برخاست و از او با عباراتى بی‌نظیر استقبال نمود (افلاکى، ج ۲، ص ۷۶۹ـ ۷۷۰). یک بار هم که مولانا خدمتکار حسام‌الدین را دید، گفت اى کاش من به جاى تو بودم (همان، ج ۲، ص ۷۸۱ـ۷۸۲). هنگامى که شیخِ خانقاهِ ضیاءالدین وزیر درگذشت، به پیشنهاد مولانا (رجوع کنید به مولوى، ۱۳۷۱ش، ص ۲۱۸ـ ۲۱۹) و به پایمردى امیرتاج‌الدین معتزّ و به فرمان سلطان، حسام‌الدین شیخِ آن خانقاه شد و نیز شیخوخت خانقاه لالا هم به او واگذار گردید (افلاکى، ج ۲، ص ۷۵۴ـ۷۵۸). همچنین مولانا، پس از صلاح‌الدین زرکوب، حسام‌الدین را خلیفه و قائم مقام خود اعلان نمود (سلطان ولد، ص ۱۱۳؛سپهسالار، همانجا؛افلاکى، ج ۲، ص ۷۳۷).

مهم‌ترین کار

مهم‌ترین کار حسام‌الدین آن بود که از مولانا خواست به سبک حدیقه الحقیقه* و بر وزن منطق‌الطیر* براى مریدان کتابى بنویسد و مولانا به درخواست او مثنوى را سرود (سپهسالار، همانجا؛افلاکى، ج ۲، ص ۷۴۰ـ۷۴۱). مولانا مثنوى را تقریر می‌کرد و حسام‌الدین می‌نوشت و سپس نوشته را به صداى بلند براى مولانا می‌خواند و گاه از شب تا صبح این کار ادامه می‌یافت (افلاکى، ج۲، ص۷۴۲؛نیز رجوع کنید به مولوى، ۱۳۶۳ش، ج۱، دفتر۱، ص۱۱۰، بیت ۱۸۰۷). هنگامى که دفتر اول مثنوى، در حدود سال ۶۶۰، پایان یافت (رجوع کنید به فروزانفر، ص ۱۰۹)، همسر حسام‌الدین درگذشت و او تا دو سال ادامه مثنوى را از مولانا درخواست نکرد تا اینکه در ۶۶۲ دوباره از مولانا خواست مثنوى را ادامه دهد (افلاکى، ج ۲، ص ۷۴۲ـ ۷۴۴). مولانا در آغاز دفتر دوم مثنوى (ص ۲۴۷، بیت ۴) غیبت حسام‌الدین را به معراج حقایق رفتن او تعبیر کرده است. او در مثنوى، حسام‌الدین را مانند ولىّ زمان و قطب بی‌همتا، با برترین صفات و القاب، ستوده است (براى نمونه از آن ابیات رجوع کنید به ج ۱، دفتر۲، ص ۲۴۷، بیت ۳ـ۵، ۸ـ۹، ج ۲، دفتر۳، ص ۳، بیت ۱ـ۳، دفتر۴، ص ۲۷۸، بیت۱ـ۶؛نیز رجوع کنید به سپهسالار، ص ۱۱۹ـ۱۲۱؛افلاکى، ج ۲، ص ۷۴۱ـ۷۴۲).

رحلت

پس از وفات جلال‌الدین مولوى در ۶۷۲، بین مریدان او اختلاف افتاد که جانشین وى، حسام‌الدین باشد یا بهاءالدین سلطان ولد*، فرزند جلال‌الدین (سپهسالار، ص ۱۲۲؛افلاکى، ج۲، ص۷۷۲ـ۷۷۳). حسام‌الدین از بهاءالدین خواست که به جاى پدر پیشواى مریدان شود، اما او نپذیرفت و گفت که پدرش حسام‌الدین را برگزیده است. حسام‌الدین تا ده سال و چند ماه پس از آن اصحاب مولانا را سرپرستى کرد (سلطان‌ولد، ص۱۲۲ـ ۱۲۳؛قس سپهسالار، ص ۱۲۳ـ۱۲۴، که پیشوایى حسام‌الدین را دوازده سال ذکر کرده‌است) تا اینکه در ۲۲ شعبان ۶۸۳ درگذشت (افلاکى، ج۲،ص۷۷۹؛قس سپهسالار،ص۱۲۴،که سال درگذشت حسام‌الدین‌را ۶۸۴ ذکر کرده‌است). روش حسام‌الدین همان روش مولانا بود و مانند او به سماع* توجهى خاص داشت (رجوع کنید به افلاکى، ج ۲، ص ۷۶۱ـ۷۶۲). به او نیز، مانند شمارى از صوفیان، کراماتى نسبت داده شده است (رجوع کنید به همان، ص۷۴۸ـ۷۵۰، ۷۵۴).



منابع :

(۱) احمدبن اخی‌ناطور افلاکى، مناقب العارفین، چاپ تحسین یازیجى، آنکارا ۱۹۵۹ـ۱۹۶۱، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ش؛
(۲) فریدون‌بن احمد سپهسالار، رساله سپهسالار در مناقب حضرت خداوندگار، چاپ محمد افشین وفایى، تهران ۱۳۸۵ش؛
(۳) محمدبن محمد سلطان ولد، ولدنامه، چاپ جلال همائى، تهران [? ۱۳۱۶ش[؛
(۴) بدیع‌الزمان فروزانفر، رساله در تحقیق احوال زندگانى مولانا جلال‌الدین محمد مشهور بمولوى، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۵) عبدالباقى گولپینارلى، مولویه بعد از مولانا، ترجمه توفیق ه . سبحانى، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۶) جلال‌الدین محمدبن محمد مولوى، مثنوى معنوى، تصحیح رینولد آلن نیکلسون، چاپ نصراللّه پورجوادى، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۷) همو، مکتوبات جلال‌الدین رومى، چاپ توفیق ه . سبحانى، تهران ۱۳۷۱ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۳

زندگینامه شیخ معین‌الدین‌ حسن‌ سجزی‌ چشتی‌(متوفی۶۳۳ه ق)

 از عرفای‌ قرن‌ ششم‌ و مروّج‌ سلسله چشتیه‌ *در هند. او در ۵۳۷ به‌ دنیا آمد (داراشکوه‌ بابری‌، ص‌ ۹۳). گفته‌اند که‌ نسل‌ وی‌ از سادات‌ سیستان‌ بودند و به‌ احتمال‌ بسیار خود او در قصبه سجز به‌ دنیا آمد؛ از این‌رو، وی‌ را معین‌الدین‌ حسینی‌ سجزی‌ (سیستانی‌) نیز می‌خوانند (رجوع کنید به لعلی‌ بدخشی‌،ص‌ ۱۴۷ و پانویس‌ ۴؛ قس‌ چشتی‌ عثمانی‌، ص‌ ۱۰۰ـ۱۰۱، که‌ سنجری‌ ضبط‌ کرده‌ است‌). همچنین‌ به‌ دلیل‌ سکونت‌ و وفات‌ معین‌الدین‌ در اِجمیری‌ به‌ او اِجمیر نیز گفته‌اند (رجوع کنید به غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۶).

معین‌الدین‌ در نوجوانی‌ پدر خود، غیاث‌الدین‌، را از دست‌ داد و از او باغ‌ و آسیابی‌ به‌ ارث‌ برد (جمالی‌ دهلوی‌، ص‌ ۵). علت‌ ورود او را به‌ سلک‌ صوفیان‌، مواجهه‌اش‌ با مجذوبی‌ به‌ نام‌ ابراهیم‌ قُندوزی‌ دانسته‌اند (رجوع کنید به جمالی‌ دهلوی‌، همانجا؛ لعلی‌ بدخشی‌، ص‌ ۱۴۷ـ ۱۴۸؛ قس‌ غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۷، که‌ نام‌ او را ابراهیم‌ قلندر ضبط‌ کرده‌ است‌). گفته‌ شده‌ است‌ غارت‌ سیستان‌ به‌ دست‌ ترکان‌ غُز او را به‌ مراقبه‌ و تأمل‌ در خود و سرانجام‌ به‌ عرفان‌ کشاند (رجوع کنید به د. اردو، ذیل‌ مادّه‌).

پس‌ از این‌ تحول‌ روحی‌، معین‌الدین‌ اموال‌ خود را بین‌ مستمندان‌ تقسیم‌ کرد و برای‌ تحصیل‌ علوم‌ دینی‌ به‌ عراق‌ رفت‌ و در مدت‌ کوتاهی‌ از علمای‌ دین‌ محسوب‌ گردید (لعلی‌ بدخشی‌، ص‌ ۱۴۸). وی‌ در یکی‌ از سفرهایش‌ به‌ هاروَن‌، از توابع‌ نیشابور، با خواجه‌ عثمان‌ هاروَنی‌ (متوفی‌ ۶۱۷)، از خلفای‌ چشتیه‌، دیدار کرد و به‌ حلقه مریدانش‌ پیوست‌ (جمالی‌ دهلوی‌؛ لعلی‌ بدخشی‌؛ داراشکوه‌ بابری‌، همانجاها).

معین‌الدین‌ بیست‌ سال‌، در سفر و حضر، ملازم‌ خواجه‌ عثمان‌ هاروَنی‌ بود (داراشکوه‌ بابری‌، همانجا؛ قس‌ جمالی‌ دهلوی‌، همانجا، که‌ گفته‌ است‌ او دو نیم‌ سال‌ در خدمت‌ خواجه‌ عثمان‌ بود). خواجه‌ عثمان‌ به‌ مریدی‌ او مباهات‌ می‌کرد و به‌ وی‌ لقب‌ محبوب‌اللّه‌ داد و همچنین‌ معین‌الدین‌ را خلیفه خود کرد (داراشکوه‌ بابری‌، همانجا).

دیدارها

معین‌الدین‌ در سفرهای‌ خود با مشایخ‌ بزرگی‌ چون‌

نجم‌الدین‌ کبری‌ *،

عبدالقادر گیلانی‌ *،

ابوالنجیب‌ عبدالقاهر سهروردی‌ *

و ابوسعید تبریزی‌ (مرشد جلال‌الدینِ تبریزی*) دیدار کرد (جمالی‌ دهلوی‌، ص‌ ۵ ـ۶).

او همچنین‌ آرامگاه‌ مشایخی‌ چون‌ ابوالحسن‌ خرقانی‌ در خرقان‌، خواجه‌ عبداللّه‌ انصاری‌ در هرات‌ و احمد خضْرَویه‌ را در بلخ‌ زیارت‌ کرد (فرشته‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۶؛ غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۸ـ۲۵۹). در مسیر خود به‌ هند، مدتی‌ در شهر لاهور و در جوار مقبره هجویری‌ *(متوفی‌ ح ۴۵۶) اقامت‌ گزید و به‌ تفکر و عبادت‌ مشغول‌ شد. پس‌ از آن‌، مدتی‌ در دهلی‌ ساکن‌ شد (جمالی‌ دهلوی‌، ص‌ ۱۲؛ غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۹). از آنجا به‌ اجمیر رفت‌ و بسیاری‌ از هندوها را مسلمان‌ کرد (داراشکوه‌ بابری‌، ص‌ ۹۳؛ غلام‌ سرور لاهوری‌، همانجا).

خانواده

معین‌الدین‌ در اجمیر ازدواج‌ کرد و حاصل‌ دو ازدواج‌ وی‌، سه‌ پسر (ابوسعید، فخرالدین‌، حسام‌الدین‌) و یک‌ دختر (بی‌بی‌حافظه‌ جمال‌) بود. ابوسعید دو فرزند داشت‌ و پنجاه‌ سال‌ عمر کرد، فخرالدین‌ (متوفی‌ ۶۶۱) از علما و عرفا بود و حسام‌الدین‌ نیز در ۴۵ سالگی‌ به‌ سلک‌ عرفا پیوست‌ و سپس‌ به‌ طرز اسرارآمیزی‌ ناپدید شد. بی‌بی‌حافظه‌ نیز از دست‌ پدر خرقه خلافت‌ گرفت‌ و زنان‌ را ارشاد می‌کرد. مقبره وی‌، در کنار قبر پدرش‌، در اجمیر است‌ (لعلی‌ بدخشی‌، ص‌ ۱۶۵؛ غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۶۳ـ۳۶۴).

رحلت

معین‌الدین‌ در ۶۳۳ وفات‌ یافت‌. سلاطین‌ و امرا در قرون‌ متمادی‌ بر تربت‌ وی‌ که‌ زیارتگاه‌ است‌، گنبد و بارگاه‌ بنا کردند. هر سال‌ مردم‌ در ششم‌ رجب‌، به‌ مناسبت‌ عُرس‌ * وی‌، مراسمی‌ برگزار می‌کنند (داراشکوه‌ بابری‌، ص‌ ۹۳ـ۹۴؛ عبدالحق‌ دهلوی‌، ص‌ ۴۴).

به‌ خواجه‌ معین‌الدین‌ کرامات‌ بسیاری‌ نسبت‌ داده‌اند. وی‌ در گسترش‌ اسلام‌ و ترویج‌ تصوف‌ در شبه‌قاره‌ سهم‌ عمده‌ای‌ داشت‌ (رجوع کنید به داراشکوه‌ بابری‌، ص‌ ۹۳؛ غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۹ـ۲۶۰). معین‌الدین‌ خلفا و شاگردان‌ بسیاری‌ تربیت‌ کرد (غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ ۱،ص۲۶۴)که‌ معروف‌ترین‌ آنها قطب‌الدین‌ بختیار کاکی‌*و حمیدالدین‌ صوفی‌ سعیدی‌ ناگوری‌*، ملقب‌ به‌ سلطان‌التارکین‌، هستند (داراشکوه‌ بابری‌، ص‌ ۹۴؛ غلام‌ سرور لاهوری‌، همانجا).

آثار

از معین‌الدین‌ آثاری‌ به‌ جامانده‌ است‌، که‌ برخی‌ در صحت‌ انتساب‌ آنها به‌ او تردید دارند (آریا، ص‌ ۹۹ـ۱۰۰).

بعضی‌ از آثار منسوب‌ به‌ او عبارت‌اند از:

۱) انیس‌الارواح‌ یا انیس‌ دولت‌، که‌ ملفوظات‌ خواجه‌ عثمان‌ هاروَنی‌ است‌ (منزوی‌، ۱۳۵۷ـ ۱۳۶۱ ش‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۶۲ ـ ۵۶۳).

۲) گنج‌ اسرار، که‌ مجموعه دیگری‌ از ملفوظات‌ عثمان‌ هارونی‌ است‌؛ بخشی‌ از این‌ ملفوظات‌ راجع‌ به‌ شرح‌ مناجات خواجه‌ عبداللّه‌ انصاری‌ است‌ (همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۷۰).

۳) دلیل‌العارفین، مشهورترین‌ اثر او، که‌ مجموعه‌ ملفوظات‌ وی‌ است‌ و قطب‌الدین‌ بختیار کاکی‌ آنها را گردآورده‌ است‌ (لاهور ۱۳۱۱). این‌ کتاب‌ در باره مسائلی‌ از قبیل‌ طهارت‌، نماز، ذکر، محبت‌، وحدت‌ و آداب‌ سالکان‌ است‌ (همو،۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۴۵۸).

۴) بحرالحقایق‌، ملفوظات‌ معین‌الدین‌ خطاب‌ به‌ قطب‌الدین‌ بختیار است‌ که‌ در آن‌ سیر و سفر عرفانی‌ خود، از جمله‌ معراجش‌، را برای‌ قطب‌الدین‌ شرح‌ داده‌ و از رسیدن‌ خود به‌ مقام‌ وحدت‌ سخن‌ گفته‌ است‌ (همان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۳۱۴).

۵) اسرارالواصلین، شامل‌ هشت‌ نامه‌ به‌ قطب‌الدین‌ بختیار (همان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۲۶۱ـ ۱۲۶۲).

۶) رساله وجودیه‌، در باره نیروهایی‌ که‌ به‌ سبب‌ ریاضت‌ و چله‌نشینی‌ به‌ وجود می‌آید و نیز کیفیت‌ دَم‌ (نَفَس‌). این‌ رساله‌ آداب‌ دَم‌زدن‌ و سرمایه جوگ‌ نیز نامیده‌ شده‌ است‌ (همان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۱۰۱ـ۲۱۰۲؛ همو، ۱۳۵۷ـ۱۳۶۱ ش‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۰۱).

۷) کلمات‌ معین‌الدین‌ سَجزی‌ ، در باره وحدت‌ وجود، نفی‌ و اثبات‌، ناسوت‌، لاهوت‌ و ملکوت‌ (همو، ۱۳۵۷ـ ۱۳۶۱ ش‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۶۳).

۸) دیوان‌ مُعین‌ ، که‌ شامل‌ غزلیات‌ او به‌ زبان‌ فارسی‌ است‌.در صحت‌ انتساب‌ این‌ اثر به‌ معین‌الدین‌ تردید جدّی‌ وجود دارد. برخی ‌پژوهشگران‌ آن‌ را متعلق‌ به‌ معین‌ فراهی‌ (متوفی‌ قرن‌ دهم‌) دانسته‌اند(رجوع کنید به همو، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش، ج‌ ۷، ص‌ ۶۳۱؛ آریا، ص‌ ۱۰۲ـ۱۰۳).

در اقوال‌ معین‌الدین‌،

آرای‌ وحدت‌ وجودی‌ آشکار است‌ (رجوع کنید به چشتی‌، ص‌ ۴۰؛ میرخورد، ج‌ ۱، ص‌ ۵۵ ـ ۵۶). وی‌ علامت‌ شناخت‌ خدا را خاموشی‌ در معرفت‌ و گریختن‌ از خلق‌ دانسته‌ است‌ (میرخورد، ج‌ ۱، ص‌ ۵۵)، البته‌ خدمت‌ به‌ خلق‌، کمک‌ به‌ درماندگان‌ و روا کردن‌ حاجات‌ بیچارگان‌ و گرسنگان‌ نیز در تعالیم‌ وی‌ جایگاه‌ مهمی‌ دارد (رجوع کنید به چشتی‌، ص‌ ۴۴، ۴۹؛ میرخورد، ج‌ ۱، ص‌ ۵۶).

برخی‌ از سخنان‌ معین‌الدین‌ در باره خوف‌ و رجا شبیه‌ به‌ سخنان‌ واعظان‌ و زاهدان‌ است‌ (رجوع کنید به میرخورد، ج‌ ۱، ص‌ ۵۵). با این‌ حال‌، عشق‌ و محبت‌ نیز در تعالیم‌ عرفانی‌ وی‌ جایگاه‌ بلندی‌ دارد (رجوع کنید به چشتی‌، ص‌ ۴۱ـ۴۴، ۴۸)؛ بنابراین‌، از نظر او دوستان‌ حق‌ تعالی‌، متصف‌ به‌ خوف‌ و رجا و محبت‌اند (رجوع کنید به لعلی‌ بدخشی‌، ص‌ ۱۶۲).

معین‌الدین‌ در ملفوظات‌ خود بر شریعت‌ و رعایت‌ جزئیات‌ و دقایق‌ آن‌ تأکید کرده‌ است‌ (رجوع کنید به چشتی‌، ص‌ ۲ـ۱۳). به‌ نظر او (همان‌، ص‌ ۷ـ ۸) عارف‌ باید در وهله اول‌ در شریعت‌ ثابت‌ قدم‌ باشد، آنگاه‌ به‌ پایه‌های‌ طریقت‌، معرفت‌ و حقیقت‌ نایل‌ شود.



منابع‌:

(۱) غلامعلی‌ آریا، طریقه چشتیه‌ در هند و پاکستان‌، تهران‌ ۱۳۶۵ ش‌؛
(۲) اردو دائره معارف‌ اسلامیه‌، لاهور ۱۳۸۴ـ۱۴۱۰/ ۱۹۶۴ـ۱۹۸۹، ذیل‌ «چشتی‌» (از خلیق‌ احمد نظامی‌)؛
(۳) حامدبن‌ فضل‌اللّه‌ جمالی‌ دهلوی‌، سیرالعارفین‌، چاپ‌ سنگی‌ دهلی‌ ۱۳۱۱؛
(۴) معین‌الدین‌ چشتی‌، دلیل‌العارفین، ترتیب‌ و تبویب‌ خواجه‌ قطب‌الدین‌ بختیار کاکی‌ اوشی‌، چاپ‌ حافظ‌ محمد عبدالاحد، چاپ‌ سنگی‌ دهلی‌ ۱۳۱۱؛
(۵) هدیه‌بن‌ عبدالرحیم‌ چشتی‌ عثمانی‌، سیرالاقطاب‌، لکهنو ۱۳۳۱/۱۹۱۳؛
(۶) داراشکوه‌ بابری‌، سفینه الاولیا،کانپور ۱۳۱۸؛
(۷) عبدالحق‌ دهلوی‌، اخبار الاخیار فی‌ اسرارالابرار، چاپ‌ علیم‌ اشرف‌خان‌، تهران‌ ۱۳۸۳ ش‌؛
(۸) غلام‌ سرور لاهوری‌، خزینه الاصفیا، کانپور ۱۳۳۲/ ۱۹۱۴؛
(۹) محمدقاسم‌بن‌ غلامعلی‌ فرشته‌، تاریخ‌ فرشته‌( گلشن‌ ابراهیمی‌ )، [لکهنو(، مطبع‌ منشی‌ نولکشور، )بی‌تا.]؛
(۱۰) لعل‌ بیگ‌بن‌ شاه‌ قلی‌ سلطان‌ لعلی‌ بدخشی‌، ثمرات‌القدس‌ من‌ شجرات‌ الانس‌، چاپ‌ کمال‌ حاج‌ سیدجوادی‌، تهران‌ ۱۳۷۶ ش‌؛
(۱۱) احمدمنزوی‌، فهرست‌ مشترک‌ نسخه‌های‌ خطی‌ فارسی‌ پاکستان، اسلام‌آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش‌؛
(۱۲) همو، فهرست‌ نسخه‌های‌ خطی‌ کتابخانه گنج‌بخش‌، اسلام‌آباد ۱۳۵۷ـ ۱۳۶۱ ش‌؛
(۱۳) محمدبن‌ مبارک‌ میرخورد، سیرالاولیاء در احوال‌ و ملفوظات‌ مشایخ‌ چشت‌، لاهور ۱۳۵۷ ش‌.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه شیخ یعقوب‌ چرخی‌(متوفی۸۵۱ه ق)

 مؤلف‌ و عارف‌ طریقه نقشبندیه‌ *در قرن‌ نهم‌. پدر او، عثمان‌بن‌ محمودبن‌ محمد غزنوی‌ چرخی‌ سَررزی‌، فردی‌ متقی‌ و صاحب‌ ذوق‌ بود. نیاکان‌ او در سَررز، دیهی‌ در نزدیکی‌ چرخ‌ *زندگی‌ می‌کردند (چرخی‌، ۱۳۳۶ ش‌، بخش‌ ۱، ص‌ ۱، ۴۴؛ احرار، مقدمه نوشاهی‌، ص‌ ۳۸).

چرخی‌ برای‌ تحصیل‌ علوم‌، مدتی‌ در هرات‌ مقیم‌ خانقاه‌ خواجه‌ عبداللّه‌ انصاری‌ *بود (رجوع کنید به احرار، ص‌ ۲۹۷؛ فخرالدین‌ صفی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۹ـ۱۲۰). در ۷۸۲ از هرات‌ به‌ بخارا سفر کرد و در راه‌، در فتح‌آباد به‌ خواندن‌ تفسیر بیضاوی‌ پرداخت‌. در بخارا از بزرگان‌ و دانشمندان‌ اجازه فتوا دادن‌ گرفت‌. در مصر، به‌همراه‌ زین‌الدین‌ ابوبکر خوافی‌ *، شاگرد مولانا شهاب‌الدین‌ سیرامی‌ شد (احرار، ص‌ ۲۰۸؛ فخرالدین‌ صفی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۶، ۱۱۹)، سپس‌ به‌ بخارا رفت‌ و در طریقه خواجگان‌ *مرید خواجه‌ بهاءالدین‌ نقشبند * شد (چرخی‌، ۱۳۶۲ ش‌، ص‌ ۱۲؛ احرار، ص‌ ۱۸۸).

مدتی‌ در ملازمت‌ او به‌ سر برد و از او کلاه‌ و اجازه‌ دریافت‌ کرد (چرخی‌، ۱۳۶۲ ش‌، ص‌ ۱۲ـ۱۳، ۱۵، ۳۸). بعد از آن‌، با اجازه خواجه‌ نقشبند، بخارا را ترک‌ گفت‌ و برای‌ تکمیل‌ تربیت‌ نزد علاءالدین‌ محمد بخاری‌ *رفت‌. چرخی‌،پس‌ از وفات‌ خواجه‌ بهاءالدین‌ نقشبند، دوباره‌ در چغانیان‌ *به‌ خدمت‌ علاءالدین‌ محمد بخاری‌ رسید و چندین‌ سال‌ نزد او تربیت‌ یافت‌ و پس‌ از وفات‌ وی‌، به‌ ترویج‌ طریقه نقشبندیه‌ پرداخت‌ (همان‌، ص‌ ۱۳ـ ۱۵؛ فخرالدین‌ صفی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۹).

مهم‌ترین‌ کس‌ در حلقه مریدان‌ او خواجه‌ عبیداللّه‌ احرار *بود که‌ باعث‌ نفوذ و گسترش‌ طریقه خواجگان‌ در ماوراءالنهر و سرزمینهای‌ همجوار شد (رجوع کنید به فخرالدین‌ صفی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۳۱ـ۴۳۲؛ نیز رجوع کنید به احرار، همانجا).

رحلت.

چرخی‌ در ۵ صفر ۸۵۱ درگذشت‌ (غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵۶۷؛ نفیسی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۵؛ قس‌ استوری‌، ج‌ ۱، بخش‌ ۱، ص‌ ۹، که‌ به‌ نقل‌ از طبقات‌ شاه‌جهانی،‌ تاریخ‌ درگذشت‌ او را ۸۳۸ نوشته‌ است‌). مدفن‌ او در حوالی‌ دوشنبه‌، پایتخت‌ تاجیکستان‌، است‌ (فخرالدین‌ صفی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۶؛ احرار، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۳۸). مزاری‌ در نزدیکی‌ چرخ‌، که‌ مردم‌ محل‌ آن‌ را آرامگاه‌ یعقوب‌ چرخی‌ می‌دانند، در واقع‌ مزار پدران‌ اوست‌ (چرخی‌، ۱۳۳۶ ش‌، بخش‌ ۱، مقدمه خلیلی‌، ص‌ ۱۰۴).

فرزندان.

چرخی‌ دو پسر داشت‌. یکی‌ در هفده‌ سالگی‌ درگذشت‌ و دیگری‌ یوسف‌ نام‌ داشت‌ که‌ جانشین‌ پدر شد (رجوع کنید به چرخی‌، ۱۳۳۱، ص‌ ۱۰۶؛ نفیسی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۷۸). برخی‌ از اخلاف‌ چرخی‌ تا قرن‌ دوازدهم‌ در شبه‌قاره‌ به‌ سر می‌بردند. یکی‌ از نبیره‌های‌ او به‌ نام‌ سیدمحمود را عبدالقادر بیدل‌ دهلوی‌ *دیده‌ بود و یکی‌ از احفاد چرخی‌ را در هندوستان‌ محمدهاشم‌ کشمی‌ (متوفی ۱۰۴۲) تعلیم‌ ذکر داده‌ بود (چرخی‌، ۱۳۳۶ ش‌،همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۱۰۵؛ احرار، تعلیقات نوشاهی‌، ص‌ ۴۴۹؛ نوشاهی‌، ص‌ ۴۷).

آثار.

۱) رساله ابدالیه، در بیان‌ صفات‌ و مراتب‌ اولیاءاللّه‌، که‌ در آن‌ به‌ مقامات‌ خواجه‌ بهاءالدین‌ نقشبند و خواجه‌ علاءالدین‌ محمد بخاری‌ نیز اشاره‌ شده‌ است‌. محمد نذیر رانجها آن‌ را در اسلام‌آباد (۱۳۵۷ ش‌) چاپ‌ و در لاهور (۱۳۹۸) به‌ اردو ترجمه‌ و منتشر کرده‌ است‌.

۲) رساله اُنسیه، در گزارش‌ سیر و سلوک‌ مؤلف‌ و بهره‌های‌ معنوی‌ او از بهاءالدین‌ نقشبند و علاءالدین‌ محمد بخاری‌. مؤلف‌ در آن‌ مخصوصاً فضیلت‌ مداومت‌ بر وضو و ذکر خفی‌، که‌ به‌ اصطلاح‌ نقشبندیان‌ آن‌ را «وقوف‌ عددی‌» می‌گویند، و نمازهای‌ نَفل‌ (مستحب‌) را بیان‌ کرده‌ است‌. این‌ رساله‌ نخستین‌بار در ۱۳۱۲ در دهلی‌ چاپ‌ سنگی‌ شد، سپس‌ محمد نذیر رانجها آن‌ را همراه‌ با ترجمه اردو در اسلام‌آباد (۱۳۶۲ ش‌) چاپ‌ کرد.

۳) تفسیر قرآن‌ معروف‌ به‌ تفسیر یعقوب‌ چرخی‌ ، آخرین‌ اثر چرخی‌ (تألیف‌ ۸۵۱)، که‌ تفسیر بخشی‌ از اجزای‌ قرآن‌ است‌ شامل‌ تعوذ (استعاذه‌)، بسمله‌، سوره فاتحه‌ و جزءهای‌ بیست‌ و نهم‌ و سی‌ام‌. مؤلف‌ عمده مطالب‌ را از تفسیرالکشاف‌ زمخشری‌ و تفسیر موفق‌الدین‌ کواشی‌ برگزیده‌ و با اضافات‌، به‌ روش‌ علمی‌ و عرفانی‌، به‌ فارسی‌ ساده‌ و روان‌ نگاشته‌ است‌. این‌ تفسیر بارها در شبه‌قاره‌ چاپ‌ سنگی‌ شده‌ است‌. چاپ‌ لاهور (۱۳۳۱) حاشیه‌ای‌ دارد به‌ نام‌ روضه المآرب‌ نگاشته ولی‌ محمدبن‌ ملامروت‌ خجندی‌ قندهاری‌. سید پادشاه‌ حاجی‌ سید عطایی‌، معروف‌ به‌ حاجی‌ همدانی‌، تفسیر چرخی‌ را در ۹۹۳ به‌ ترکی‌ جغتایی‌، غراب‌زاده‌ احمدبن‌ عبداللّه‌ (متوفی‌ ۱۰۹۹) به‌ ترکی‌ عثمانی‌ و محمد نذیر رانجها به‌ اردو (لاهور، ۱۳۸۴ ش‌/ ۲۰۰۵) ترجمه‌ کرده‌ است‌ (استوری‌، ج‌ ۱، بخش‌ ۱، ص‌ ۹؛ منزوی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳ـ۳۰). رانجها (چرخی‌، ۱۳۶۲ ش‌، مقدمه‌، ص‌ ۵۸) علاوه‌ بر تفسیر چرخی‌، ترجمه‌ای‌ از قرآن‌ به‌ زبان‌ تاجیکی‌ را نیز به‌ یعقوب‌ چرخی‌ نسبت‌ داده‌ که‌، در اصل‌، همان‌ تفسیر فارسی‌ اوست‌.

۴) جمالیه‌: حورائیه، در شرح‌ یکی‌ از رباعیات‌ معروف‌ شیخ‌ ابوسعید ابوالخیر (حورا به‌ نظاره نگارم‌ صف‌ زد) به‌ روش‌ عرفانی‌، که‌ به‌ کوشش‌ محمد نذیر رانجها در مجله دانش‌ (چاپ‌ اسلام‌آباد، دوره۱، ش‌۱، بهار ۱۳۶۴، ص‌۳۴ـ۳۹) چاپ‌ شده‌است‌.

۵) شرح‌ اسماءالحسنی، در تفسیر و بیان‌ خواص‌ ۹۹ نام‌ خداوند تعالی‌ از دیدگاه‌ عرفانی‌، که‌ به‌ کوشش‌ محمد نذیر رانجها در مجله دانش‌ (همان‌، ص‌ ۱۵ـ۳۳) چاپ‌ شده‌ است‌.

۶) نی‌نامه‌ یا رساله نائیه، در شرح‌ عرفانی‌ دیباچه مثنوی‌ معنوی‌ (دفتر اول‌) و حکایت‌ پادشاه‌ و کنیزک‌ (دفتر سوم‌) و داستان‌ شیخ‌ دقوقی‌ شیخ‌ محمد سررزی‌ (دفتر پنجم‌). این‌ رساله‌، پس‌ از جواهرالاسرار شیخ‌ حسین‌ خوارزمی‌، اولین‌ اثری‌ است‌ که‌ در شرح‌ ابیات‌ مثنوی‌ معنوی‌ نگاشته‌ شده‌ است‌. نی‌نامه‌ به‌ تحشیه‌ و تعلیق‌ خلیل‌اللّه‌ خلیلی‌ در ۱۳۳۶ ش‌ و ۱۳۵۲ ش‌ در کابل‌ چاپ‌ شده‌ است‌. ترجمه اردوی‌ آن‌ به‌ قلم‌ محمد نذیر رانجها با نام‌ شرح‌ دیباچه مثنوی‌ مولانا روم‌ المعروف‌ رساله نائیه، در لاهور (۲۰۰۴) به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌. نفیسی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۵) روایح‌ تألیف‌ یعقوب‌ صرفی‌ کشمیری‌ (متوفی‌ ۱۰۰۳) را، به‌ اشتباه‌، به‌ یعقوب‌ چرخی‌ نسبت‌ داده‌ است‌.

چرخی‌ طبع‌ شعر نیز داشت‌. یکی‌ از رباعیاتی‌ که‌ وی‌، بدون‌ نام‌ شاعر، در نی‌نامه (بخش‌ ۱، ص‌ ۲۴) آورده‌، امین‌ احمد رازی‌ در تذکره هفت‌اقلیم‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۳۶۲) به‌ نام‌ او ضبط‌ کرده‌ است‌.



منابع‌:

(۱) عبیداللّه‌بن‌ محمود احرار، احوال‌ و سخنان‌ خواجه‌ عبیداللّه‌ احرار، مشتمل‌ بر ملفوظات‌ احرار به‌ تحریر میرعبدالاول‌ نیشابوری‌، ملفوظات‌ احرار( مجموعه دیگر) ، رقعات‌ احرار، خوارق‌ عادات‌ احرار تألیف‌ مولانا شیخ‌ ، چاپ‌ عارف‌ نوشاهی‌، تهران‌ ۱۳۸۰ ش‌؛
(۲) امین‌ احمد رازی‌، تذکره هفت‌ اقلیم، چاپ‌ محمدرضا طاهری‌ (حسرت‌)، تهران‌ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۳) یعقوب‌بن‌ عثمان‌ چرخی‌، تفسیر چرخی‌، چاپ‌ ولی‌محمد قندهاری‌، لاهور ۱۳۳۱؛
(۴) همو، رساله اُنسیه، تصحیح‌ و ترجمه‌ و مقدمه محمد نذیر رانجها، اسلام‌آباد ۱۳۶۲ ش‌؛
(۵) همو، نی‌نامه‌: یعنی‌ رساله نائیه‌ مولینا یعقوب‌ چرخی‌، و رساله نائیه مولینا جامی‌، چاپ‌ خلیل‌الله‌ خلیلی‌، بخش‌ ۱، [ کابل‌ ۱۳۳۶ ش‌ ]؛
(۶) داراشکوه‌ بابری‌، سفینه الاولیا، کانپور ۱۳۱۸؛
(۷) غلام‌ سرور لاهوری‌، خزینه الاصفیا، کانپور ۱۳۳۲/ ۱۹۱۴؛
(۸) علی‌بن‌ حسین‌ فخرالدین‌ صفی‌، رشحات‌ عین‌الحیات، چاپ‌ علی‌اصغر معینیان‌، تهران‌ ۱۳۵۶ ش‌؛
(۹) احمد منزوی‌، فهرست‌ مشترک‌ نسخه‌های‌ خطی‌ فارسی‌ پاکستان، اسلام‌آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش‌؛
(۱۰) سعید نفیسی‌، تاریخ‌ نظم‌ و نثر در ایران‌ و زبان‌ فارسی‌ تا پایان‌ قرن‌ دهم‌ هجری‌، تهران‌ ۱۳۶۳ ش‌؛
(۱۱) عارف‌ نوشاهی‌، نقد عمر: مجموعه مقالات‌ : «محمدهاشم‌ کشمی‌ کی‌ بعض‌ فارسی‌ رسائل‌ کی‌ بازیافت‌»، لاهور ۲۰۰۵؛

(۱۲) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio- bibliographical survey , vol.1, pt.1, London 1970.

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۱

زندگینامه شیخ قطب‌الدین‌ مودود چِشْتی‌(۵۲۷-۴۳۰ه ق)

 قطب‌الدین‌ مودودبن‌ یوسف‌، از مشایخ‌ سلسله چشتیه‌ *. وی‌ در ۴۳۰ در چشت‌ به‌دنیا آمد. پدرش‌ خواجه‌ یوسف‌ چشتی‌ (متوفی‌ ۴۵۹)، ملقب‌ به‌ ناصرالدین‌، بود (داراشکوه‌ بابری‌، ص‌ ۹۰؛ غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۶، ۲۴۸). گفته‌اند که‌ یوسف‌ چشتی‌ با خواجه‌ عبداللّه‌ انصاری‌ (متوفی‌ ۴۸۱) ملاقات‌ داشته‌ و مورد علاقه‌ و احترام‌ وی‌ بوده‌ (رجوع کنید به جامی‌، همانجا؛ غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۸) و ابوبکر شبلی‌ (متوفی‌ ۳۳۴) نیز در مجلس‌ سماع‌ یوسف‌ چشتی‌ حاضر می‌شده‌ است‌ (چشتی‌ عثمانی‌، ص‌ ۷۵؛ غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۷)، اما این‌ موضوع‌ از لحاظ‌ زمانی‌ تا اندازه‌ای‌ بعید به‌ نظر می‌رسد.

پس‌ از یوسف‌ چشتی‌، فرزند بزرگش‌، مودود، در ۲۴ یا ۲۶ سالگی‌ بر سجاده قطبیت‌ نشست‌ (جامی‌، همانجا؛ چشتی‌ عثمانی‌ ، ص‌ ۷۸). برخی‌ از نزدیکان‌ مودود، به‌ سبب‌ جوانی‌ او، وی‌ را شایسته جانشینی‌ پدر ندانستند، بلکه‌ عموی‌ وی‌ (خواجه‌ علی‌ چشتی‌) را، که‌ در دهلی‌ نزد سلطان‌ غیاث‌الدین‌ بَلبن‌ *بود، وارث‌ سجاده‌ دانستند، اما خواجه‌علی‌ در نامه‌ای‌ این‌ مقام‌ را به‌ مودود سپرد (میرخورد، ص‌ ۲۲۱ـ۲۲۲).

از جمله‌ سوانح‌ زندگی‌ مودود،

ملاقات‌ او با شیخ‌ احمدِجام‌ *ملقب‌ به‌ ژنده‌پیل‌ بود. چگونگی‌ مواجهه این‌ دو، با تفاوتهایی‌، نقل‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به جامی‌، ص‌ ۳۳۱ـ۳۳۴؛ غزنوی‌، ص‌ ۷۰ـ۷۴؛ چشتی‌ عثمانی‌، ص‌ ۸۲ ـ۸۴؛ غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۸ـ۲۴۹). قطب‌الدین‌ مودود در رجب‌ ۵۲۷ وفات‌ یافت‌ و در چشت‌ دفن‌ شد (همانجا).

مریدان‌

وی‌ مریدان‌ بسیاری‌ داشت‌ که‌ معروف‌ترین‌ آنان‌ عبارت‌اند از:

۱) فرزند و جانشین‌ وی‌، احمد چشتی‌، که‌ پس‌ از تشرف‌ به‌ حج‌ مدتی‌ در مدینه‌ اقامت‌ کرد. هنگام‌ بازگشت‌، در بغداد به‌ خانقاه‌ شیخ‌ شهاب‌الدین‌ سهروردی‌، صاحب‌ عوارف‌المعارف‌، رفت‌ و مورد تکریم‌ وی‌ و همچنین‌ خلیفه بغداد قرار گرفت‌ (جامی‌، ص‌ ۳۳۴ـ ۳۳۵؛ معصوم‌علیشاه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۵). خواجه‌احمد در ۵۷۷ در چشت‌ وفات‌ یافت‌ (جامی‌، ص‌ ۳۳۵).

۲) حاجی‌شریف‌ زَنْدَنی‌ (متوفی‌ ۶۱۲)، ملقب‌ به‌ نیرالدین‌. نقل‌ است‌ که‌ او چهل‌ سال‌ در عزلت‌ و در خرابه‌ زیست‌ و با برگ‌ و میوه درختان‌ سد جوع‌ کرد. وی‌ نزد سلطان‌ سنجر محترم‌ بود (میرخورد، ص‌ ۵۳ ـ۵۴؛ چشتی‌ عثمانی‌، ص‌۹۰ـ۹۳). خلافت‌ چشتیه‌ بعد از او به‌ خواجه‌ عثمان‌ هارونی‌ (متوفی‌ ۶۱۸) رسید (میرخورد، ص‌ ۵۴).

۳) شاه‌محمود سنجان‌ (متوفی‌ ۵۹۷)، ملقب‌ به‌ رکن‌الدین‌، که‌ لقب‌ شاه‌ را از قطب‌الدین‌ مودود گرفت‌. مزار او در قریه بایج‌، از توابع‌ تربت‌ حیدریه‌، است‌ (معصوم‌علیشاه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۴؛ غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۲). وی‌ شعر هم‌ می‌سروده‌ که‌ بیشتر آنها رباعی‌ بوده‌ است‌ (معصوم‌علیشاه‌، همانجا).

از دیگر مریدان‌ قطب‌الدین‌ چشتی‌ این‌ اشخاص‌ بودند:

پیر کبار چشتی‌ اهل‌ پیشاور (عالم‌ فقری‌، ص‌ ۱۱۹)؛

ابونصر شکیبان‌ زاهد، از مشایخ‌ سیستان‌؛

شیخ‌ حسن‌ تبتی‌؛

خواجه‌ سبزپوش‌ آذربایجانی‌ و عثمان‌ رومی‌، که‌ خرقه بایزیدِ بسطامی‌ *به‌ وی‌ رسیده‌ و ازاین‌رو پیر هر دو سلسله‌ بوده‌ است‌ (غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۰).

آثار

به‌ قطب‌الدین‌ چشتی‌ دو اثر،

یکی‌ خلاصه الشریعه و

دیگری‌ منهاج‌العارفین، نسبت‌ داده‌ و گفته‌اند که‌ کتاب‌ اخیر را در پانزده‌ سالگی‌ در باره سیرت‌ خواجگان‌ چشتی‌ نوشته‌ است‌ (رجوع کنید به چشتی‌ عثمانی‌، ص‌ ۷۸؛ غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۸). از این‌ دو کتاب‌ نسخه‌ای‌ به‌دست‌ نیامده‌، فقط‌ یک‌ نسخه خطی‌ به‌ نام‌ منهاج‌العارفین‌، از مؤلفی‌ ناشناس‌، موجود است‌ (رجوع کنید به نوشاهی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۵۱).



منابع‌:

(۱) عبدالرحمان‌بن‌ احمد جامی‌، نفحات‌ الانس‌، چاپ‌ محمود عابدی‌، تهران‌ ۱۳۷۰ ش‌؛
(۲) هدیه‌ بن‌ عبدالرحیم‌ چشتی‌ عثمانی‌، سیرالاقطاب‌، لکهنو ۱۳۳۱/۱۹۱۳؛
(۳) داراشکوه‌ بابری‌، سفینه الاولیا، کانپور ۱۳۱۸؛
(۴) عالم‌ فقری‌، اولیاءاللّه، لاهور ۱۹۹۰؛
(۵) محمدبن‌ موسی‌ غزنوی‌، مقامات‌ ژنده‌ پیل‌: احمدجام‌، چاپ‌ حشمت‌اللّه‌ مؤید سنندجی‌، تهران‌ ۱۳۴۰ ش‌؛
(۶) غلام‌ سرور لاهوری‌، خزینه الاصفیا، کانپور ۱۳۳۲/۱۹۱۴؛
(۷) محمدمعصوم‌بن‌ زین‌العابدین‌ معصوم‌ علیشاه‌، طرائق‌ الحقائق‌، چاپ‌ محمدجعفر محجوب‌، تهران‌ ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ ش‌؛
(۸) احمد منزوی‌، فهرست‌ مشترک‌ نسخه‌های‌ خطی‌ فارسی‌ پاکستان، اسلام‌آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش‌؛
(۹) محمدبن‌ مبارک‌ میرخورد، سیرالاولیاء در احوال‌ و ملفوظات‌ مشایخ‌ چشت‌، لاهور ۱۳۵۷ ش‌؛
(۱۰) عارف‌ نوشاهی‌، فهرست‌ کتابهای‌ فارسی‌ چاپ‌ سنگی‌ و کمیاب‌ کتابخانه گنج‌ بخش‌، اسلام‌آباد ۱۳۶۵ ش‌ـ .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۱