زندگینامه شیخ برهان الدین غریب(۷۴۱-۶۵۴ ه ق)

شیخ محمد، مرید و خلیفه ممتاز خواجه نظام الدین اولیا (متوفی ۷۲۵) و عارف معروف سلسله چشتی . در هانْسی (در اتراپرادش کنونی ) در ۶۵۴ به دنیا آمد. کتاب قدوری را نزد عمویش خواند و کتاب نافع را از بر کرد و فقه و تفسیر و حدیث را فرا گرفت (صباح الدین عبدالرحمان ، ص ۲۷۹). برادر بزرگش ، شیخ منتخب الدین (متوفی ۶۵۹) ملقب به زر زرین زربخش ، خلیفه شیخ فریدالدین گنج شکر (متوفی ۶۶۴) بود و به حکم او برای ارشاد خلق به دیوگیر رفته بود (سرور لاهوری ، ص ۳۲۰).

برهان الدین غریب در زهد و تقوی و کثرت بُکا در میان مریدان خواجه نظام الدین اولیا مقام خاصی داشت (میرخورد، ص ۲۸۸) و به سماع هم علاقه فراوان پیدا کرده بود. در وجد و سماع راه و رسم ویژه ای داشت ، ازاینرو پیروانش ، که از مریدان خواجه نظام الدین بودند، برهانی خوانده می شدند.

خلفا و مریدان خواجه نظام الدین ، و فضلای آن دوره و شاعرانی مانند امیرخسرو دهلوی (متوفی ۷۲۵) و امیرحسن علای سجزی دهلوی ، با او محشور و مأنوس بودند (همان ، ص ۲۸۸ـ۲۸۹). شیخ نصیرالدین محمود چراغ دهلی (متوفی ۷۵۷)، خلیفه ارشد خواجه نظام الدین اولیا، هنگام تحصیل در دهلی ، در منزل شیخ برهان الدین اقامت داشت (همان ، ص ۲۸۹).

برهان الدین غریب که مسئول آشپزخانه خانقاه خواجه نظام الدین اولیا بود (فاروقی ، ص ۱۷۲) به سبب علاقه و احترام به مرشد خود، تا هنگام مرگ هیچگاه به غیاث پور، محل خانقاه مرشدش ، پشت نکرد (میرخورد، ص ۲۸۸). با اینهمه یک بار میان آن دو، رنجشی پدید آمد که در پی آن ، او را از خانقاه بیرون کردند.

امّا پس از مدت کوتاهی به توصیه امیر خسرو دهلوی ، خواجه نظام الدین اولیا وی را بخشید و به او اجازه تجدید بیعت داد (همان ، ص ۲۸۹ـ۲۹۱). خواجه نظام الدین ، به اصرار مریدان و خلفای خود، او را خلیفه خویش کرد (همان ، ص ۲۹۱ـ۲۹۲). برهان الدین پس از مرگ مرشدش ، از مردم بیعت می گرفت . او به دیوگیر (در هند جنوبی ) رفت ولی طولی نکشید که در خلدآباد (در ایالت مهاراشترا) به سال ۷۳۰ درگذشت (فاروقی ، ص ۸۷) و همانجا دفن شد (میرخورد، ص ۲۹۲؛ عبدالحق دهلوی ، ص ۹۴).

به گفته صاحب شجره چشتیه ، وفات وی در ۷۴۱ بوده است (سرور لاهوری ، ص ۳۴۸). او اولین عارف چشتی است که به دکن رفت و در آنجا طریقت چشتیه را رواج داد (نظامی ، ص ۲۶۰). خانقاهش در دکن مرجع خلایق بود. پادشاهان دکن هم به او معتقد بودند. او از طرف علاءالدین حسن بهمنی (حک : ۷۴۸ـ۷۵۹) که بعدها به دست شیخ زین الدین ، خلیفه معروف او، بیعت کرد (همانجا) ده من نقره و پنج من طلا برای ثواب میان نیازمندان توزیع کرد (فرشته ، ج ۲، ص ۲۷۷). شهر برهانپور، در ایالت مادیاپرادش ، به نام او آباد شده است (عبدالحق دهلوی ، همانجا).

خواجه حمّادبن عماد کاشانی ، سخنان او را به نام احسن الاقوال (نظامی ، ص ۲۰۶) گردآورده که متضمّن برخی رویدادهای زندگی شیخ فریدالدین گنج شکر و خواجه نظام الدین اولیاست که در آثار دیگر نیامده است (فاروقی ، ص ۹۹). علاوه بر این ، مجدالدین برادر خواجه حمّاد کاشانی ، سخنان و کرامات شیخ برهان الدین را در دو کتاب دیگر، به نامهای غرائب الکرامات و بقیه الغرائب (همان ، ص ۸۶) نقل کرده و خواجه رکن الدین دبیر نیز سخنان او را در نفائس الانفاس گرد آورده است . همچنین یکی از مریدان شیخ زین الدین شیرازی از خلفای شیخ برهان الدین به نام شیخ حسین سخنان وی را در کتابی گرد آورده و هدایت القلوب نامیده است (سرور لاهوری ، همانجا).

گفتنی است که برهان الدین غریب ظاهراً همان برهان الدین ساوی است که مؤلف نزهه الخواطر (حسنی ، ج ۲، ص ۱۵) او را در زمره مشایخ قرن هشتم آورده است .



منابع :
(۱) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/ ۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
(۲) غلام سرور لاهوری ، خزینه الاصفیا ، کانپور ( بی تا. ) ؛
(۳) صباح الدین عبدالرحمان ، بزم صوفیه ، اعظم گره ؛
(۴) عبدالحق بن سیف الدین عبدالحق دهلوی ، اخبارالاخیار فی اسرار الابرار ، دهلی ( بی تا. ) ؛
(۵) نثار احمد فاروقی ، نقد ملفوظات ، دهلی ۱۹۸۹؛
(۶) محمد قاسم بن غلامعلی فرشته ، تاریخ فرشته ، ج ۲، نولکشور ۱۲۸۱؛
(۷) محمدبن مبارک میرخورد، سیرالاولیاء ، لاهور ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۸) خلیق احمد نظامی ، تاریخ مشایخ چشت ، دهلی .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه شیخ بدرالدین غزنوی دهلوی(متوفی۶۵۷ه ق)

 از مشایخ طریقه چشتیه در قرن هفتم . ضیاءالدین بَرَنیِ مورخ او را در شمار چهره های درخشان دوران بَلْبَن * ذکر کرده است . بدرالدین در اصل از غزنین بود، اما اوضاع نامطلوب وادارش کرد که به لاهور رود. در آن شهر در انتخاب میان بازگشت به غزنین یا رفتن به دهلی دودل بود. پس به استخاره متوسّل شد و تصمیم گرفت راه دهلی را در پیش گیرد.

در همین هنگام از غزنین خبر قتل عام والدین و خویشانش را به دست مغول دریافت کرد. پدرش مرید شیخ محمد اجل شیرازی بود. بدرالدین در سلک مریدان خواجه قطب الدین بختیار کاکی * درآمد و تا آخرین لحظه زندگی او را ترک نگفت . نظام الدین ، خریطه دار دهلی ، خانقاهی برای بدرالدین ساخت و تمام هزینه آن را عهده دار شد. خریطه دار بعدها به اتهام اختلاس زندانی شد و این امر خانقاه شیخ را با بحران مالی مواجه ساخت .

بدرالدین تحت فشار شدید به شیخ فرید گنج شکر، خلیفه دیگر خواجه قطب الدین ، نامه نوشت و از او یاری خواست . شیخ فرید پاسخ داد که او در پذیرش کمک مالی از خریطه دار از سنّت مشایخ متقدم عدول کرده است . ظاهراً شیخ بدرالدین اواخر دوران زندگی خود را در تنگدستی گذرانده است . هنگامی که غذایی نداشت تا به میهمانانش بدهد، خدمتکارش کاسه آبی میان آنان می گرداند.

شیخ بدرالدین حافظ قرآن بود و گاهی امامت جماعت را نیز به عهده می گرفت . وی به سماع اشتیاقی مفرط داشت و علمایی نظیر منهاج ، نویسنده طبقات ناصری ، در مجالس سماع او حاضر می شدند. او خطیبی توانا نیز بود و در روزهای جمعه جمعیت کثیری برای شنیدن خطبه های او گرد می آمدند. شیخ بدرالدین غزنوی دیوان شعری به فارسی داشته که اکنون در دست نیست .

شیخ نظام الدین اولیا، زمانی ابیاتی از اشعار او را برای حضار مجلس خویش خوانده و حسن ، مؤلف فوائدالفؤاد ، تنها این بیت را به یاد داشته است :

نوحه می کرد برمن نوحه گر در مجمعی

 آه ازین سوزم برآمد، نوحه گر آتش گرفت

 شیخ بدرالدین در کنار مزار مرشد خود به خاک سپرده شده است . سرور لاهوری (ج ۱، ص ۲۸۵) تاریخ مرگ او را ۶۵۷ ذکر کرده است .



منابع :

(۱) محمدبن مبارک امیرخورد، سیرالاولیاء ، دهلی ۱۳۰۲، ص ۵۶، ۶۲، ۱۶۴-۱۶۶؛
(۲) ضیاءالدین برنی ، تاریخ فیروزشاهی ، چاپ سرسید، کلکته ۱۸۶۰، ص ۵۸۴؛
(۳) حامدبن فضل الله جمالی ، سیرالعارفین ، دهلی ۱۳۱۱، ص ۵۰-۵۲؛
(۴) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲-۱۴۱۰/۱۹۶۲-۱۹۸۹، ج ۱، ص ۹۶؛
(۵) غلام معین الدین عبیدالله خویشگی ، معارج الولایه ، نسخه خطی ذاتی ذخیره ، ج ۱، ص ۲۰۹-۲۱۲؛
(۶) غلام سرور لاهوری ، خزینه الاصفیاء ، ج ۱، لکهنو ۱۸۷۳؛
(۷) عبدالحق بن سیف الدین عبدالحق دهلوی ، اخبارالاخیار ، دهلی ( بی تا. ) ، ص ۵۰؛
(۸) محمد غوثی شطاری ، گلزار ابرار ، نسخه خطی انجمن آسیایی بنگال ، ش ۲۶۲ D ؛
(۹) بهابن محمود ناگوری ، رساله احوال پیران چشت ، نسخه خطی ذاتی ذخیره ؛
(۱۰) نصیرالدین محمود، خیر المجالس ، مرتبه حمید قلندر، چاپ خلیق احمد نظامی ، علی گره ۱۹۵۹، ص ۸۸؛
(۱۱) نظام الدین اولیاء، فوائدالفواد ، مرتبه حسن دهلوی ، چاپ محمد لطیف ملک ، لاهور ۱۳۸۶، ص ۲۴، ۳۸، ۱۰۵؛

Nizami, Religion and politics in India during the thirteenth century, Asia publishers, 1961, 190-191.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد۲ 

 

زندگینامه حکیم سنائی غزنوی(متوفی ۵۴۵)(به قلم دهخدا)

 حکیم ابوالمجد مجدودبن آدم سنائی شاعر عالیمقدار و عارف بلندمقام قرن ششم هجری و از استادان مسلم شعر فارسی است نام او را عوفی مجدالدین آدم السنایی و حاجی خلیفه محمد بن آدم نوشته اند و تاریخ گزیده نیز محمد ضبط شده است، لیکن جامی و هدایت نام او را بهمان نحو که آورده ایم ذکر کرده اند و اشارات خود او نیز نظماً و نثراً بر همین منوال است،

چنانکه درمقدمهء منثور دیوان خود گفته و در حدیقه الحقیقه چنین آورده است:

هرکه او گشته طالب مجد است //شفی او راز لفظ بوالمجد است

شعرا را بلفظ مقصودم //زین قبل نام گشت مجدودم

زآنکه جد را بتن شدم بُنیت //کرد مجدود ماضیم کُنیت

 و از معاصران او نیز آورد و این اشاره مسلم میدارد که « ابوالمجد مجدودبن آدم السنائی » محمد بن علی الرقا در دیباچهء حدیقه الحقیقه نام وی را مجدالدین و محمد غلط و تحریفی است در دیوان سنایی ابیاتی دیده میشود که در آن اشاره بنام دیگری برای شاعر است یعنی در خوانده است مانند این بیت:

حسن اندر حسن اندر حسنم //تو حسن خلق و حسن بنده حسن

 بهمین « حسن » آنها گوینده خود را نامیده شده است ولادت او باید در « مجدود » مناسبت بعضی از محققان معتقد شده اند که نام او اصلًا حسن بوده است و بعدها اواسط یا اوایل نیمه دوم قرن پنجم در غزنین اتفاق افتاده باشد و بعد از رشد و بلوغ و مهارت در این فن بعادت زمان روی بدربار سلاطین نهاد. و بدستگاه غزنویان راه جست و با رجال و معاریف آن حکومت آشنائی حاصل کرد بهر حال سنایی در آغاز بمداحی اشتغال داشت، ولی نصیبی از اشعار استادانه خود نمیگرفت تا آنکه یکباره واله و شیدا شد و دست از جهان و جهانیان بشست:

حسب‌ حال‌ آن‌ که‌ دیو آز مرا// داشت‌ یک‌ چند در نیاز مرا

شاه‌ خرسندِیَم‌ جمال‌ نمود// جمع‌ منع‌ وطمع‌ محال‌ نمود

من‌ نه‌ مرد زن‌ وزر وجاهم// ‌به‌ خدا گر کنم‌ وگر خواهم‌

ور تو تاجی‌ نهی‌ ز احسانم‌// به‌ سر تو که‌ تاج‌ نستانم‌

سنائی چند سال از دورهء جوانی خود را در شهرهای بلخ و سرخس و هرات و نیشابور گذرانید و گویا در همان ایام که در بلخ بود راه کعبه پیش گرفت قصیده ای به مطلع ذیل در اشتیاق کعبه سروده:

گاه آن آمد که با مردان سوی میدان شویم //یک ره از ایوان برون آئیم و در کیوان رویم

بعد از بازگشت از سفر مکه شاعر مدتی در بلخ بسر برد و از آنجا بسرخس و مرو و نیشابور رفت و هر جا چندی در سایهء تعهد و نیکو داشت بزرگان علم و رؤسای محل بسر برد تا در حدود سال ۵۱۸ ه ق بغزنین بازگشت یادگارهای پرارزش این سفر دراز مقداری از قصاید و اشعار سنایی است که در خراسان سروده و کارنامهء بلخ که در شهر بلخ ساخته است.

بعد از بازگشت به غزنین سنائی خانه نداشت و چنانکه میگوید یکی از بزرگان غزنین خواجه عمید احمدبن مسعود خانه ای به وی بخشید از این پس تا پایان حیات خود در غزنین بگوشه گیری و عزلت گذرانید و در همین ایام است که به نظم و اتمام مثنوی مشهور به حدیقه الحقیقه توفیق یافت در وفات او اختلاف کرده اند و سال وفات وی بقول تقی الدین کاشی ۵۴۵ ه ق است مقبرهء سنائی در غزنین زیارتگاه خاص و عام است غیر از دیوان مذکور چند مثنوی از سنایی باقی مانده که به اختصار نام میبریم:

۱ – حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه؛ که آنرا الهی نامه نیز نامند و آن مهمترین مثنوی سنایی است

۲ – سیَر العِباد الی المعاد؛ مثنوی است بر وزن حدیقه الحقیقه که سنایی آنرا در سرخس سروده است

۳ – طریق التحقیق؛ مثنوی است بر وزن حدیقه و بر آن اسلوب که در سال ۵۲۸ ه ق یعنی سه سال بعد از اتمام حدیقه بپایان رسانید

۴ – کارنامهء بلخ؛ مثنوی است بر وزن حدیقه در پانصد بیت که هم میگویند مثنویهای دیگر به نام عشقنامه و عقل نامه و تجربه العلم از « مطایبه نامه » ظاهراً نخستین نظم مثنوی سنایی است و آنرا ، ۵۸۶ ، مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۲۵۴ ، ریاض العارفین ص ۱۹۶ وی در دست است

ای به بر کرده بی وفایی را // منقطع کرده آشنایی را

بر ما امشبی قناعت کن // بنما خلق انبیایی را

ای رخت بستده ز ماه و ز مهر // خوبی و لطف و روشنایی را

زود در گردنم فگن دلقی // برکش این رومی و بهایی را

 

ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست // لیکن چه توان کرد که وقت تو کنونست

نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم // چون خوبی دیدار تو هر روز فزونست

عالم ز جمال تو پرآوازه شد امروز // زیرا که جمال تو ز اندازه برونست 

 

هر کرا درد بی نهایت نیست // عشق را پس برو عنایت نیست

عشق شاهیست پا به تخت ازل // جز بدو مرد را ولایت نیست

عشق در عقل و علم درماند // عشق را عقل و علم رایت نیست

عشق را بوحنیفه درس نکرد // شافعی را در او روایت نیست

عشق حی است بی بقا و فنا // عاشقان را ازو شکایت نیست(۱)

رجوع به تاریخ ادبیات تألیف صفا صص ۵۵۲ ۲۵۷ و تاریخ ادبیات ادوارد براون (از ،۲۵۲ ، ۳۳۹ ، نفحات الانس ص ۳۸۹ ، لباب الالباب ج ۲ ص ۱۱۷ ،۳۳۲ ، مجالس النفائس ص ۳۱۸ سعدی تا جامی) ترجمهء علی اصغر حکمت شود.

لغت نامه دهخدا



۱-کلیات سنائی

۵۷۲- حکیم سنایى غزنوى، قدّس اللّه تعالى روحه‏(نفحات الأنس)

کنیت و نام وى ابو المجد مجدود بن آدم است. وى با پدر شیخ رضى الدّین على لالا ابنا عمّ بوده‏اند. از کبراى شعراى طایفه صوفیّه است و سخنان وى را به استشهاد در مصنّفات خود آورده‏اند، و کتاب حدیقه الحقیقه بر کمال وى در شعر و بیان اذواق و مواجید ارباب معرفت و توحید، دلیلى قاطع و برهانى ساطع است. از مریدان خواجه یوسف همدانى است.

و سبب توبه وى آن بود که سلطان محمود سبکتکین در فصل زمستان به عزیمت گرفتن بعضى از دیار کفّار از غزنین بیرون آمده بود، و سنایى در مدح وى قصیده‏اى گفته بود مى‏رفت تا به عرض رساند. به در گلخنى رسید که یکى از مجذوبان از حدّ تکلیف بیرون رفته- که مشهور بود به لاى‏خوار، زیرا که پیوسته لاى شراب خوردى- در آنجا بود، آواز وى شنید که با ساقى خود مى‏گفت: «پر کن قدحى به کورى محمودک سبکتکین تا بخورم!» ساقى گفت: «محمود مردى غازى است‏ و پادشاه اسلام.» گفت: «بس مردکى ناخشنود است. آنچه در تحت حکم وى درآمده است در حیّز ضبط نیاورده، مى‏رود تا مملکت دیگر گیرد.» یک قدح گرفت و بخورد.

باز گفت: «پر کن قدحى دیگر به کورى سناییک شاعر!» ساقى گفت: «سنایى مردى فاضل و لطیف طبع است.» گفت: «اگر وى لطیف طبع بودى به کارى مشغول بودى که وى را به کارى آمدى. گزافى چند در کاغذى نوشته که به هیچ کار وى نمى‏آید، و نمى‏داند که وى را براى چه‏ کار آفریده ‏اند.» سنایى چون آن را شنید، حال بر وى متغیّر شد و به تنبیه آن لاى‏خوار از مستى غفلت هشیار شد و پاى در راه نهاد و به سلوک مشغول شد.

در سخنان مولانا جلال الدّین رومى- قدّس اللّه تعالى سرّه- مذکور است که خواجه حکیم سنایى در وقتى که محتضر بود، در زیر زبان چیزى مى‏گفت. حاضران گوش به پیش دهانش بردند این بیت مى‏خواند که:

بازگشتم زانچه گفتم زان که نیست‏ در سخن معنى و در معنى سخن‏

 عزیزى این را شنید، گفت: «عجب حالى است که در وقت بازگشتن از سخن نیز به سخن مشغول بوده است.»

وى همواره منزوى و منقطع مى‏بوده و از مخالطت اهل دنیا معرض. یکى از ارباب جاه و جلال را عزیمت آن بوده که به ملازمت و زیارت وى رود. شیخ مکتوبى به وى نوشته مشتمل بر بسى لطائف و از آن جمله آن که:

این داعى را عقل و روح در پیش خدمت است، و لیکن بنیه ضعیف دارم که طاقت تفقّد و قوّت تعهّد ندارد. إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَهً أَفْسَدُوها (۳۴/ نمل). کلاته مندرس چه طاقت بارگاه جبّاران دارد، و شیر زده ناقه چه تاب پنجه شیران آرد؟ بارى- عزّ اسمه- داند که هر بار که سراپرده حشمت ایشان در این خطّه مختصر زدند، حاجت آمده است این ضعیف منزوى‏ را رخت عافیت به عزب‏خانه غولان بردن، و بضاعت قناعت را به همراهان خضر و الیاس سپردن.

اکنون به بزرگیى که ذو الفضل الکبیر با آن بزرگ دین و دنیا کرده است که گوشه دل این گوشه گرفته را به تفقّد سایس خود خراب نکند، که جسم حقیر این بنده نه سزاى چشم قریر خداوندى است.

و من مقولاته، قدّس سرّه:

بس که شنیدى صفت روم و چین‏ خیز و بیا ملک سنایى ببین‏
تا همه دل بینى بى‏حرص و بخل‏ تا همه جان بینى بى‏کبر و کین‏
پاى نه و چرخ به زیر قدم‏ دست نه و ملک به زیر نگین‏
زر نه و کان ملکى زیر دست‏ جونه و اسب فلکى زیر زین‏

و ایضا منها:

این جهان بر مثال مردارى است‏ کرکسان اندر او هزار هزار
این مر آن را همى‏زند مخلب‏ و آن مر این را همى‏زند منقار
آخر الأمر بگذرند همه‏ وز همه بازماند این مردار
با همه خلق جهان، گرچه از آن‏ بیشتر گمره و کمتر برهند
تو چنان زى که بمیرى برهى‏ نه چنان چون تو بمیرى برهند

رباعیّات:

دلها همه آب گشت و جانها همه خون‏ تا چیست حقیقت از پس پرده درون‏
اى با علمت خرد رد و گردون دون‏ از تو دو جهان پر و تو از هر دو برون‏
قایم به خودى، از آن شب و روز مقیم‏ بیمت ز سموم است و امیدت به نسیم‏
با مایه از آب و آتشت باشد بیم‏ چون سایه شدى ترا چه جیحون چه جحیم‏
بر سین سریر سرّ سپاه آمد عشق‏ بر میم ملوک ملک ماه آمد عشق‏
بر کاف کمال کلّ کلاه آمد عشق‏ با این همه یک قدم ز راه آمد عشق‏
مردى که به راه عشق جان فرساید باید که بدون یار خود نگراید
عاشق به ره عشق چنان مى‏باید کز دوزخ و از بهشت یادش ناید
اى نیست شده ذات تو در پرده هست‏ وى صومعه ویران کن زنّار پرست‏
مردانه کنون، چو عاشقان مى در دست‏ گرد در کفر گرد و گرد سرمست‏
اى من به تو زنده همچو مردم به نفس‏ در کار تو کرده دین و دنیا به هوس‏
گرمت بینم چو بنگرم با همه کس‏ سردى همه از براى من دارى بس!
در هجر تو گر دلم گراید به خسى‏ در بر نگذارمش که سازد هوسى‏
ور دیده نگه کند به دیدار کسى‏ در سر نگذارمش که ماند نفسى‏
چون چهره تو ز کوى ما شد پرگرد زنهار به هیچ آبى آلوده مگرد
اندر ره عاشقى چنان باید مرد کز دریا خشک آید و از دوزخ سرد
اى عقل اگر چند شریفى دون شو و اى دل ز دلى بگرد و خون خون شو
در پرده آن نگار دیگرگون شو بى‏چشم درآى و بى‏زبان بیرون شو
اى عشق ترا روح مقدّس منزل‏ سوداى ترا عقل مجرّد محمل‏
سیّاح جهان معرفت، یعنى دل‏ از دست غمت دست به سر پاى به گل‏

و وى را قصیده‏اى است راییّه، زیادت از صد و هشتاد بیت که آن را رموز الانبیاء و کنوز الاولیاء نام نهاده. بسى معارف و حقایق و لطائف و دقایق در آنجا درج کرده، و اوّلش این است:

طلب اى عاشقان خوش‏رفتار طرب اى نیکوان شیرین‏کار
تا کى از خانه؟ هین ره صحرا تا کى از کعبه؟ هین در خمّار
در جهان شاهدى و ما فارغ؟ در قدح جرعه‏اى و ما هشیار؟
زین سپس دست ما و دامن دوست‏ زین سپس گوش ما و حلقه یار

و وى را وراى حدیقه الحقیقه سه کتاب مثنوى دیگر است هم بر وزن حدیقه، امّا مختصر و از آنهاست این ابیات:

اى به پرواز بر پریده بلند خویشتن را رها شمرده ز بند
باز پر سوى لا یجوز و یجوز رشته در دست صورت است هنوز
تا تو دربند حبس تألیفى‏ تخته نقش کلک تکلیفى‏

تاریخ تمامى حدیقه، چنانچه (!) خود به نظم آورده، سنه خمس و عشرین و خمسمائه بوده است، و بعضى تاریخ وفات وى را همین نوشته‏اند، و اللّه اعلم.[۱]

[۱] عبد الرحمن جامى، نفحات الأنس، ۱جلد، مطبعه لیسى – کلکته، ۱۸۵۸٫

[contact-form-7 id=”4192″ title=”فرم تماس ۱_copy”]

۴۳۵- حجّه الاسلام محمّد بن محمّد الغزّالى الطّوسى، رحمه اللّه‏(نفحات الأنس)

کنیت وى ابو حامد است و لقب وى زین الدّین. انتساب وى در تصوّف به شیخ ابو على فارمدى است.

و وى گفته: «لقد سمعت الشّیخ ابا على الفارمذى- قدّس اللّه تعالى روحه- عن شیخه ابى القاسم الکرّکانى- قدّس اللّه تعالى روحه- انّه قال: انّ الأسماء التّسعه و التّسعین تصیر أوصافا للعبد السّالک، و هو بعد فى السّلوک غیر واصل.»

و وى در اوایل حال در طوس و نشابور به تحصیل علوم و تکمیل آن اشتغال نمود. بعد از آن با نظام الملک ملاقات کرد و قبول تمام یافت، و با جماعتى از افاضل که در صحبت نظام الملک بودند در مجالس متعدّده مناظره و مجادله کرد و بر ایشان غالب شد. تدریس نظامیّه بغداد را به وى تفویض کردند. در سنه اربع و ثمانین و أربعمائه به بغداد رفت، همه اهل عراق شیفته و فریفته وى شدند، قدرى بلند و منزلتى ارجمند یافت. بعد از آن همه را به اختیار ترک کرد و طریق زهد و انقطاع پیش گرفت و قصد حج کرد در سنه ثمان و ثمانین وأربعمائه، و حجّ گزارد و به شام مراجعت نمود و مدّتى آنجا بود. و از آنجا به بیت المقدس رفت و از آنجا به مصر، و مدّتى در اسکندریه بود. بعد از آن به شام مراجعت کرد و آن قدر که خواست آنجا بود. بعد از آن به وطن بازگشت و به حال خود مشغول شد و از خلق خلوت گزید، و کتب مفیده تصنیف کرد چون:

کتاب احیاء العلوم و جواهر القرآن و تفسیر یاقوت التأویل چهل مجلّد و مشکاه الأنوار و غیر آن از کتب مشهوره. و بعد از این همه به نیسابور عود کرد و در نظامیّه نیسابور درس گفت، و بعد از چند گاه ترک کرد و به وطن بازگشت و از براى صوفیّه بناى خانقاهى کرد و از براى طلبه علم بناى مدرسه‏اى. و اوقات خود را بر وظایف خیر توزیع کرده: از ختم قرآن و صحبت ارباب قلوب و تدریس علوم، تا آن زمان که به جوار رحمت حقّ پیوست. در رابع عشر جمادى الاخرى، سنه خمس و خمسمائه.

یکى از اکابر علما گفته است که: «روزى میان نماز پیشین و نماز دیگر به مسجد حرام درآمدم، و چیزى از وجد و احوال فقرا مرا فروگرفته بود. نمى‏توانستم که بایستم و بنشینم، جایى مى‏طلبیدم که ساعتى استراحتى کنم. به جماعت‏خانه بعضى رباطها که در در حرم داشت‏درآمدم و بر پهلوى راست در برابر خانه بیفتادم، و دست خود را زیر روى ستون ساختم تا مرا خواب نگیرد و طهارت بر من منتقض نشود. ناگاه یکى از اهل بدعت (!)- که به آن مشهور بود- آمد و مصلّى بر در آن جماعت‏خانه بینداخت، و از جیب خود لوحى بیرون آورد- گمان مى‏برم که از سنگ بود و بر آنجا چیزها نوشته بودند- آن را ببوسید و پیش روى خود نهاد، و نماز دراز گزارد و روى خود را از هر دو جانب بر آنجا مالید و تضرّع بسیار کرد.

بعد از آن سر خود را بالا کرد و آن را ببوسید و بر چشمهاى خود مالید، و باز ببوسید و در جیب‏ نهاد. چون من آن را دیدم، مرا از آن کراهیت بسیار شد. با خود گفتم: چه بودى که رسول- صلّى اللّه علیه و سلّم- زنده بودى تا این مبتدعان را خبر دادى از شناعت آنچه مى‏کنند. و با این تفکّر خواب را از خود دور مى‏کردم تا طهارت من فاسد نشود. ناگاه از حس غایب شدم، در میان خواب و بیدارى دیدم که عرصه ‏اى است بسیار گشاده، و مردم بسیار ایستاده‏ اند، و در دست هر یک کتابى است مجلّد و همه پیش شخصى درآمدند.

از حال ایشان سؤال کردم، گفتند: حضرت رسالت- صلّى اللّه علیه و سلّم- اینجا نشسته است، و این‏ها اصحاب مذاهب‏ اند مى‏ خواهند که عقاید و مذاهب را از کتب خود بر رسول- صلّى اللّه علیه و سلّم- خوانند و تصحیح مذاهب و عقاید خود کنند. شخصى درآمد، گفتند: شافعى است- رضى اللّه عنه- و در دست وى کتابى، به میان حلقه درآمد و بر رسول- صلّى اللّه علیه و سلّم- سلام گفت. رسول- صلّى اللّه علیه و سلّم- جواب داد و مرحبا گفت. شافعى پیش وى بنشست و از کتابى که داشت، مذهب و اعتقاد خود خواند.

و بعد از وى شخصى دیگر آمد، گفتند: ابو حنیفه است- رضى اللّه عنه- و به دست وى کتابى، پهلوى شافعى بنشست و از آن کتاب مذهب و اعتقاد خود خواند. و همچنین یک یک از اصحاب مذاهب مى‏ آمدند تا باقى نماندند مگر اندکى، و هر که عرض مذهب خود مى ‏کرد وى را پهلوى دیگرى مى ‏نشاندند. چون همه فارغ شدند، ناگاه یکى از روافض آمد، و در دست وى جزوى چند جلد ناکرده (!) و در آنجا ذکر عقاید باطله ایشان، و قصد کرد که به میان آن حلقه در آید و آن را بر رسول- صلّى اللّه علیه و سلّم- خواند. یکى از آنان که پیش رسول- صلّى اللّه علیه و سلّم- بودند، بیرون آمد و وى را زجر و منع کرد

و جزوها را از دست وى گرفت و بینداخت، ووى را براند و اهانت کرد. من چون دیدم که قوم فارغ شدند و کسى نماند که چیزى خواند، پیش آمدم و در دست من کتابى بود مجلّد، آواز دادم و گفتم: یا رسول اللّه! این کتاب معتقد من و معتقد اهل اسلام است، اگر اذن فرمایى بخوانم. رسول- صلّى اللّه علیه و سلّم- گفت: چه کتاب است؟ گفتم: کتاب قواعد العقائد است که غزّالى تصنیف کرده است.

مرا به قرائت آن اذن داد. بنشستم و از اوّل کتاب خواندن گرفتم تا به آنجا رسیدم که غزّالى مى‏ گوید: و اللّه- تعالى- بعث النّبیّ الأمّىّ القرشىّ محمّدا- صلّى اللّه علیه و سلّم- إلى کافّه العرب و العجم و الجنّ و الأنس. چون به اینجا رسیدم، اثر بشاشت و تبسّم در روى مبارک وى- صلّى اللّه علیه و سلّم- ظاهر شد.

چون به نعت و صفت وى رسیدم، به من التفات کرد و گفت: أین الغزّالى؟ غزّالى آنجا ایستاده بود، گفت: غزّالى منم یا رسول اللّه! و پیش آمد و سلام گفت، و رسول- صلّى اللّه علیه و سلّم- جواب داد و دست مبارک خود به وى داد. غزّالى دست وى را- صلّى اللّه علیه و سلّم- مى‏بوسید و روى خود بر آنجا مى ‏مالید. بعد از آن بنشست. رسول- صلّى اللّه علیه و سلّم- به قرائت هیچ کس چندان استبشار ننمود که به قرائت من قواعد العقائد را. چون از خواب درآمدم، بر چشم من اثر گریه بود از آن کرامات و احوال که مشاهده کرده بودم.»

شیخ ابو الحسن شاذلى- قدّس اللّه تعالى روحه- که قطب زمان خود بود، از واقعه‏اى که دیده چنین خبر داده است که: «حضرت رسالت- صلّى اللّه علیه و سلّم- با موسى و عیسى- علیهما السّلام- مفاخرت و مباهات کرده است به غزّالى، رحمه اللّه تعالى.»

و حضرت رسالت- صلّى اللّه علیه و سلّم- به تعزیر بعضى منکران غزّالى امر فرمود، واثر سوط تا وقت مردن بر تن وى ظاهر بود.

و من کلامه- رضى اللّه عنه- فى مکتوب کتبه الى بعض أصدقائه:

روح هست نیست‏نماى است که کس را بدو راه نبود، و سلطان و قاهر و متصرّف وى بود. و قالب اسیر و بیچاره وى است، هرچه بینند از قالب بینند و قالب از آن بى‏خبر. کلّ عالم را با قیّوم عالم همین مثال است، که قیّوم عالم هست نیست‏نماى است که هیچ ذرّه را از ذرّات عالم قوام و وجود نیست به خود، بل به قیّومى وى است. و قیّوم هر چیزى به ضرورت با وى به هم باشد و حقیقت وجود وى را بود، و وجود مقوّم از وى بر سبیل عاریت بود، «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» (۴/ حدید) این بود. و لیکن کسى که معیّت نداند إلّا معیّت جسم با جسم، یا معیّت عرض باعرض، یا معیّت عرض با جسم- و آن هر سه در حقّ قیّوم عالم محال باشد- این معیّت فهم نتواند کرد. و معیّت قیّومیّت قسم رابع است، بل که معیّت به حقیقت این است و این نیز هست نیست‏نماى است. کسانى که این معیّت را نشناسند قیّوم را مى‏جویند و بازمى‏نیابند.

و ایضا منه: گردبادى که در هواى صافى از زمین برخیزد و بر صورت مناره‏اى مستطیل بر خویشتن مى‏پیچد، کسى در نگرد پندارد که خاک خود را مى ‏پیچاند و مى‏جنباند، و نه چنان است، که با هر ذرّه‏اى از آن هواست که محرّک وى است، لیکن هوا را نتوان دید و خاک را بتوان دید.

پس خاک در محرّکى نیست هست‏ نماى است، و هوا هست نیست‏ نماى. خاک را در حرکت جز مسخّرى و بیچارگى نیست در دست هوا، و سلطنت همه هوا را است و سلطنت هوا ناپیدا.

نفحات الأنس، ۱جلد//عبد الرحمن جامى

زندگینامه شیخ احمد غزالی(متوفی۵۲۰)

 احمدبن محمدبن محمد طوسی ، مؤلف، واعظ و عارف برجستۀ قرن پنجم وششم.احمد غزالی، برادر کوچکتر ابوحامد محمد غزالی*، بود. کنیۀ وی ابوالفتوح، والقابش مجدالدین، زین الدین و حجه الاسلام بود (ابن‌خلکان، ج۱، ص۹۷؛ سبکی، ج۶، ص۶۰، ۶۲). تاریخ و محل تولد او در منابع ذکر نشده، اما چون زندگی و تحصیلات این دو برادر به هم نزدیک بوده، براساس تاریخ و محل تولد محمد، احتمالا احمد نیز در طابران طوس و دو سه سالی پس از برادرش محمد، در۴۵۲ یا ۴۵۳ به دنیا آمده است ( پورجوادی، ۱۳۸۴ش، ص۱۶۷؛نیز ← ابوحامد غزالی*).

این دو برادر درکودکی پدرشان را از دست دادند و گفته شده است که پدرشان پیش ازدرگذشت، تربیت فرزندانش را به مردی زاهد و متقی به نام احمد رادکانی سپرد. در طوس بود که احمد، مانند برادرش، تحصیلات مقدماتی خود را در فقه به پایان رساند و هنوز جوان بود که به تصوف گرایید (ابن جوزی، ج۱۷، ص۲۳۷؛سبکی، ج۶، ص۶۰، ۱۹۳ـ۱۹۵).

احمد ابتدا مرید ابوبکر نساج طوسی شد که با چهار واسطه شاگرد جنید است (جامی، ص۳۷۹، ۵۵۹). احتمالاً احمد تا ۴۸۷ که ابوبکر نساج درگذشت، نزد وی بود و وقتی هم که برادرش در ۴۸۸ او را به جای خود در نظامیه بغداد گذاشت، احمد در تصوف شهرت یافته بود (← ابن‌خلکان، ج۱، ص۹۷؛سبکی، ج۶، ص۶۱، ۱۹۷؛خواندمیر، ج۲، ص۳۱۷).

غزالی در بغداد و شهرهای دیگر به فارسی و عربی مجالس وعظ داشت و چندان در وعظ بلیغ و فصیح بود که نه تنها عوام از مجالس او استقبال می کردند بلکه علما و دانشمندان نیز در آن حاضر می‌شدند (سبکی، ج۶، ۶۰؛ابن‌حجر، ج۱، ص۶۴۷).

ازجمله مجالس مشهور غزالی، مجلس وعظ وی نزد سلطان محمود سلجوقی بود که در ازای آن سلطان به او هزار دینار داد (ابن‌جوزی، همانجا؛ذهبی، ج۴، ص۴۶).البته برخی احادیث و اخباری را که غزالی در مجالس وعظ به آنها استناد می جست، صحیح ندانسته اند(←ابن اثیر ،ج۱۰،ص۶۴۰؛ابن حجر، ج۱،ص۶۴۷)، از جمله ابن جوزی (ج۱۷،،ص ۲۳۸) با آنکه اورادر وعظ بسیار توانا می داند احادیثش را موضوعه و معانی مطرح شده در آن را فاسد می شمرد.

بیشتر تذکره‌ نویسان (برای نمونه ←یافعی، ج۳، ص۲۲۴؛سبکی، ج۶، ص۶۱؛حکیم، ص۶۶۶) غزالی را فقیهی خوانده اند که وعظش بر فقاهتش غلبه کرد و دیگر فضائلش تحت‌الشعاع وعظ قرار گرفت و مغفول واقع شد. احمد در کسوت صوفی و واعظ به شهرهای و روستاهای بسیاری در خراسان، آذربایجان و منطقۀ جبال و عراق سفر می کرد، برای مردم وعظ می‌گفت و به دستگیری مستعدان می‌پرداخت. در هر شهری نیز علاقه مندان بسیار می یافت و مردم برای شنیدن سخنانش به مجالس وعظ وی هجوم می‌آوردند (← سهروردی، ص۶۸؛سبکی، ج۶، ص۶۰، ۶۲، ۲۰۱). گفته‌اند که غالبا در وعظ به خود وی هم حالی دست می‌داد و مردم نیز چندان به هیجان می‌آمدند که فریاد می‌کشیدند ، جامه برتن می‌دریدند وجوانان در مجلس وی توبه می کردند (غزالی، ۱۳۷۶ش، ص۶، ۴۲ـ۴۳؛ابن‌مستوفی، همانجا؛سبکی، ج۶، ص۶۲).

بدین‌ترتیب غزالی به سبب سفرهای بسیار و مجالس واعظی که در بلاد اسلامی برپا کرد، نه تنها در زمان حیات خود شناخته شده بود، بلکه شاگردان ومریدان بسیار گرد خود جمع آورد. از جمله شا گردان وی در فقه وحدیث، این اشخاص بودند:ابن شهر آشوب (متوفی۵۸۸)، از محدثان بزرگ شیعه (ابن‌شهر آشوب، ج۱، ص ۹؛افندی اصفهانی، ج۵، ص۱۲۵)؛ابوالقاسم عمربن محمدبن احمدبن عکرمه ،معروف به ابن‌برزی، فقیه شافعی (متوفی۵۶۰) (ابن‌خلکان، ج۳، ص۴۴۴)؛وعبدالواحد آمدی (متوفی۵۵۰)، مؤلف غررالحکم و دررالکلم (حاجی‌خلیفه، ج۱، س۶۱۶) .از جمله مشهورترین مریدان وی نیز عین‌القضاه همدانی* و ابونجیب سهروردی*بودند (جامی، ص۴۱۸، ۴۲۰).

وفات

تاریخ وفات غزالی را بنا بر برخی منابع در ۵۱۷ (رافعی، ج۲، ص۱۶۰ـ۱۶۱؛جامی، ص۳۸۰؛خواندمیر، ج۲، ص۳۱۹) اما بنا بر اکثر منابع در۵۲۰ (ابن‌جوزی، ج۱۷، ص۲۴۰؛ابن‌خلکان، ج۱، ص۹۸؛ذهبی، ج۴، ص۴۵؛یافعی، ج۳، ص۲۲۴ـ۲۲۵)ذکر کرده اند. وی در قزوین وفات یافت ودر همانجا در محله ای که امروزه احمدیه نامیده می شود به خاک سپرده شد (حمدالله مستوفی، ص۷۸۳ـ۷۸۴، ۷۹۰؛جامی ،همانجا ؛قس اوحدی بلیانی، ج۱، ص۲۵۵، که مرقد وی را در بروجرد دانسته است).

آثار احمد غزالی عبارت اند از :

۱) سوانح .

کتابی است به فارسی وبه نثر در باره عشق و روانشناسی عاشق و معشوق از دیدگاه صوفیانه . مطالب عرفانی دراین کتاب به صورتی مجمل وبه زبان اشاره درطی هفتاد و هفت فصل که اکثر آنها کوتاه است نوشته شده است، و مؤلف گاه برای تبیین مطلب ابیاتی عاشقانه و حکایاتی عشقی نیز نقل کرده است( ← سوانح*)

۲) رساله الطیر.

متن اصلی این اثر به زبان فارسی است و از آن ترجمه ای به عربی وجود دارد که معمولا متن عربی را به محمد غزالی نسبت می‌دهند ولی احتمالا متن عربی، نوشتۀ هیچکدام از این دو برادر نیست . این رساله داستان مرغانی است که برای یافتن پادشاه خود، سیمرغ، سفری دراز و پرمخاطره در پیش می¬گیرند وسرانجام به جزیره‌ای که آشیان سیمرغ است، می‌رسند و در آنجا از یاران دیگر که به هلاکت افتادند و نتوانستند به مقصد برسند یاد می کنند. پس سیمرغ به آنان می گوید که «این نه به حکم عجز ایشان بود بلکه به حکم نادوستی ما بود، اگر ارادت ما بودی، اسباب آمدن ایشان ساخته شدی» (غزالی، ۱۳۵۵ش، ص۳۳).

با این کلام، احمد غزالی عقیدۀ کلامی خود را نیز بیان می کند که هر کس به مقصد می‌رسد در می‌یابد که اراده و خواست از حق بوده است و بس. غزالی درپایان رساله از خواننده می‌خواهد که عهدی را که با حق داشته است، تازه کند. تازه کردن عهد به این معناست که از آلودگی‌ها و نجاسات در ظاهر و باطن بپرهیزد، ملازم اوقات نماز باشد و زبان را جز به ذکر حق باز نکند (غزالی، همان، ص۳۴ـ۳۵؛نیز پورجوادی، ۱۳۸۴ش، ص۱۷۷ـ۱۷۸).

غزالی در ضمن این داستان به برخی باورهای دینی نیز اشاره و برای اثبات آن به آیات واحادیث استناد کرده است. استفاده از داستان مرغان برای بیان رمزی و تمثیلی سیر و سلوک معنوی انسان، پیش از غزالی نیز وجود داشته که قدیم ترین آنها درمیان مسلمانان، رساله الطیر ابن‌سینا است و احمد غزالی نیز به احتمال زیاد تحت تاثیر آن بوده است، هر چند اثر ابن‌سینا جنبۀ فلسفی و ادبی دارد، رساله غزالی صرفا صوفیانه و ادبی است (← غزالی، همان، مقدمۀ پورجوادی، ص۵ـ۶).

رساله الطیر نخستین بار به نام داستان مرغان با تصحیح نگارنده همراه با متن عربی در ۱۳۵۵ش به چاپ رسید. سپس در مجموعه آثار احمد غزالی به کوشش احمد مجاهد چاپ شد. ترجمه ای انگلیسی از آن هم به قلم پیتر ایوری صورت گرفته که به ضمیمه ترجمه انگلیسی منطق الطیر چاپ شده است.

۳ و ۴ ) مکاتبات و رسالۀ عینیه.

از غزالی نامه هایی چند خطاب به مریدانش به جا مانده و غرض اصلی غزالی از آنها، ارشاد و هدایت مریدان بوده است. نامه‌های اوهمگی به فارسی اند و برخی از آنها به عین القضات و در پاسخ به سوالات وی بوده است . چون در نامه‌های احمد غزالی، جز در یکی از آنها، پاسخهایی وجود دارد که سوالاتشان صراحتا در متن نامه نیامده، و غزالی هم بیشتر با اشاره و کنایه سخن می گوید، محتوای نامه ها همیشه روشن نیست(برای اطلاع بیشتر از صحت و سقم انتساب این نامه ها به غزالی، ←غزالی ، ۱۳۵۶ش، مقدمه پورجوادی، همان، ص هفت ـ چهارده). نُه نامۀ غزالی به کوشش نگارنده در ۱۳۵۶ش در تهران با نام مکاتبات خواجه احمد غزالی به عین القضات همدانی به چاپ رسید و بار دیگر هفت نامه‌ از این نامه‌ها در مجموعه آثار فارسی احمد غزالی به کوشش احمد مجاهد در ۱۳۵۸ش (ص۴۶۴ـ۴۸۶) چاپ شد (نیز عین القضات همدانی*، مکتوبات*).

در میان نامه‌های غزالی به عین‌القضات، رسالۀ نسبتاً بلندی وجود دارد که به عینیه معروف است، زیرا در این رساله احمد غزالی عین القضات را خطاب قرار داده است . این رساله به نامهای دیگری نیز خوانده شده است، از جمله تذکره، موعظه، رازنامه، میمونه و سلامیه (جامی، ص۴۱۸؛ابن‌کربلائی، ج۲، ص۳۴۰؛غزالی، ۱۳۵۸ش، مقدمه مجاهد، ص۳۶۷ـ۳۶۸). عینیه چند بار تصحیح و چاپ شده ‌است. نخستین بار آن را نصرالله تقوی با نام تازیانه سلوک در ۱۳۱۹ش به چاپ رساند. و سپس جواد نوربخش آن را همراه با سوانح چاپ کرد و سرانجام در ضمن مجموعه آثار احمد غزالی نیز چاپ شد.

این اثر لحنی عاطفی دارد و شبیه به مواعظی است که احمد غزالی در مجالسش بیان می‌کرد. او در این رساله علاوه بر آیات و احادیث، اشعار عربی و فارسی بسیاری نیز آورده است. از جمله نکاتی که غزالی در این رساله برآن تأکید کرده، موضوع کوتاهی زندگی، مرگ و تدارک و آمادگی در برابر آن است. از بخشهای عمیق این رساله تصویری است که غزالی از سرگردانی و حیرانی ذاتی انسان در این عالم ترسیم کرده است. نامۀ فارسی دیگری از احمد غزالی نیز وجود دارد که مطالب آن شبیه به رسالۀ عینیه ولی از آن کوتاه¬تر است. در این نامه نیز غزالی خواننده خود را، که ظاهراً یکی از مریدانش است، ابتدا به یاد مرگ انداخته و سرانجام دعوت به ذکر کرده است (غزالی، ۱۳۵۶ش‌الف، ص۳۳).

۵ ) مجالس.

از جمله آثار پراکنده ای که از احمد غزالی باقی مانده سخنانی است که وی شفاها درمجالس تذکیر و موعظه به میان می آورده است و مریدان وی آنها راثبت می کرده اند؛به تعبیر دیگر صورت مجلس سخنان شیخ یا تقریرات او بوده است. معمولاً این جلسات، همانند سنت همۀ مجالس مشایخ، دربارۀ موضوعی بود که شیخ فی¬البداهه مطرح می‌کرد یا در پاسخ به سوالی بود که یکی از شاگردان مطرح کرده بود (رجوع کنید به ابن‌جوزی، ج۱۷، ص۲۳۸ـ۲۳۹؛سبکی، ج۶، ص۶۱ـ۶۲).

گفته اند که مجموعه‌ای از مجالس وعظ غزالی در بغداد را یکی از مریدان، به نام صاعدبن فارس اللبانی، تدوین کرد و این مجموعه بالغ بر ۸۳ مجلس بود (سبکی، ج۶، ص۶۰؛زرکلی، ج۱، ص۲۱۵).

پاره ای از این مجالس در منابع مختلف درج شده است؛

یکی از این منابع کتاب القصاص و المذکرین ( ص۱۵۴-۱۵۶)اثر ابن جوزی است که در آن از مجالس غزالی در بغداد یاد شده است. ابن جوزی در کتاب المنتظم (ج ۱۷،ص۲۳۸-۲۳۹) نیز ضمن شرح احوال وی برخی از مجالس وی را نقل کرده است. مطالب ابن جوزی را نویسندگان از جمله ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان (ج۱، ص۶۴۸ -۶۴۹) آورده اند. اکثر مجالسی که از احمد غزالی به جا مانده به زبان عربی است.اما وی مجالسی هم به زبان فارسی داشته است. اربلی (ج۱،ص۳۷) نقل می کند که او روزهای شنبه برای ایرانیان وعظ می کرد. وراوینی به پاره ای ازمجالس فارسی وی در مرزبان نامه(ج۱، ۱۴۲-۱۴۳) اشاره کرده است.

گزیده ای از مجالس عربی احمد غزالی در مجموعه ای خطی متعلق به کتابخانه چستربیتی درایرلند، به شماره ۳۶۸۲موجود است وآربری آن را درفهرست اجمالی نسخه های خطی کتابهای عربی محفوظ در کتابخانه چستربیتی( ج۳،ص۷۵) معرفی کرده است.

تقریبا همه مجالس غزالی دراین مجموعه، به کوشش احمد مجاهد با ترجمه فارسی در ۱۳۷۶ درتهران چاپ شده است. ولی یکی از مجالس این مجموعه هم که دربغداد برگزار شده ودر آن شخصی به نام یوسف صوفی ( احتمالا خواجه یوسف همدانی) شرکت داشته وبا احمد مجادله کرده، مستقلا به چاپ رسیده است( برای توضیح بیشتر درباره این مجلس ←پور جوادی، ۱۳۸۱ش،ص۱۲-۱۵).

غزالی در مجالس هم دستورهای عملی داده و هم مباحث نظری تصوف را مطرح کرده است. مجالس وی همچنین مملو از استشهاد به اشعار و امثال است و همچنین اشاره به سخنان صوفیان و عارفان پیشین مانند بایزید، جنید، ابوالحسن نوری وشبلی دارد و به همین جهات اثری ادبی و عرفانی است. در سراسر مجالس توجه به جنبه‌های باطنی و معانی عرفانی قرآن و داستانهان پیامبران دیده می شود. از میان قصص قرآن، بخصوص به داستان موسی و رفتن او به کوه طور و نیز تقاضای رؤیت خدا (اعراف: ۱۴۳) بسیار اشاره شده است (برای نمونه، ←غزالی، ۱۳۷۶ش، ص۲۸، ۳۱، ۵۲، ۶۲ـ۶۳).

غزالی معتقد است که دیدار خدا برای انسان میسر است و حضرت محمد( صلی الله علیه و اله) در شب معراج خدا را دید، زیرا به چیزی غیراز او التفات نداشت. وی خطاب لن ترانی (اعراف: ۱۴۳) به موسی را – که معمولاً متکلمان معتزلی و جهمی، در امکان نداشتن رؤیت خدا، بدان استناد می‌کنند- به‌گونه‌ای دیگر تفسیر کرده و گفته است که نگاه کردن موسی به کوه حجاب شد و اگر به کوه توجه نمی‌کرد، می‌توانست خدا را در آنجا بیبند. از نکات دیگر مجالس، موضوع عشق و اشاره به عشقهای زمینی و همچنین معرفی ابلیس¬ به عنوان عاشق صادق خداست (←همان، ص۱۳ـ۱۴، ۲۹ـ۳۰، ۶۳ـ۶۴).

۶) التجرید فی الکلمات التوحید.

رساله ای است عربی درباره کلمه لااله‌الاالله و درآن غزالی درهر فصل نکته ای عرفانی را براساس عقیده کلامی خود بیان کرده است. به عقیدۀ غزالی توحید، حقیقت کلمۀ لااله‌ا‌لاالله است و همۀ موجودات در حال ذکر این کلمه به زبان حال¬اند، یا به تعبیر دیگر همۀ موجودات از لحاظ وجودی درحال سفر به سوی توحیدند و از نفی «لااله» به‌سوی اثبات «الاالله» حرکت می کنند. غزالی همچنین دو جزء کلمه توحید را باعقیده اشاعره درمورد عدل و فضل الهی منطبق ساخته و گفته که «لااله» عالم عدل است و «الا الله» عالم فضل. کسی که کافر باشد درعالم عدل می ماند و کسی که مؤمن باشد از عالم عدل به عالم فضل می‌رسد (←غزالی، ۱۳۸۴ش، ص۷ـ۸).اگرانسان بخواهد به ایمان الاالله برسد باید ابتدا آگاهانه به زبان و دل لااله‌الاالله بگوید و این مرتبۀ ایمان قلبی یا ایمان عوام است. سپس باید کلمۀ توحید در روح وجان انسان بنشیند و این مرتبۀ ایمان دل یا ایمان خواص است. در این مرتبه انسان عاشق خدا می¬شود و سرانجام به مرتبۀ بالاتر در توحید می¬رسد که به آن ایمان سر یا ایمان خواص‌الخواص می‌گویند. در این مرحله است که فرد به مکاشفه می‌رسد (رجوع کنید به غزالی، همان، ص۶ـ۷).

۷) بحر المحبه فی اسرار الموده.

این کتاب تفسیر سورۀ یوسف به عربی است و از قدیم این اثر به احمد غزالی نسبت داده شده است ولی مطمئن نیستیم که از او باشد. پاره ای از مطالب این تفسیر شبیه به قصه یوسف( الستین الجامع للطائف البساتین) تالیف احمد بن محمد بن زید طوسی است( به اهتمام حمدروشن، تهران۱۳۶۷)واحتمالا میان آنها ارتباطی وجود داشته است. نکات عرفانی و اخلاقی بحر المحبه تحت عنوان نکته واشاره آمده و اغلب ابیات و نیز حکایت هایی از مشایخ معروف قدیم همچون حسن بصری، رابعه عدویه، جنید، شبلی، حلاج، ذوالنون مصری، سهل تستری وابوعلی دقاق درآن نقل شده است( برای نمونه←غزالی،  بحرالمحبه،ص۴-۹) دراین تفسیر غزالی سبب خلقت عالم رامحبت خدا، ومحبوب رازجمله اسماء حق شمرده است ( ← همان ،ص۲). ترجمۀ فارسی این کتاب به نام اسرار عشق یا دریای محبت چاپ شده و اما متن اصلی این اثر (بحر المحبه) را مترجم، به اشتباه، به محمد غزالی نسبت داده است (غزالی، ۱۳۷۸ش، مقدمۀ فقیهی، ص۴) .

۸ ) لباب الاحیاء.

این اثر خلاصۀ احیاء علوم‌الدین محمد غزالی به زبان عربی است (یافعی، ج۳، ص۲۲۴؛زرکلی، ج۱، ص۲۱۴). از این کتاب نسخه هایی چند به جا مانده که قدیم ترین آنها در مجموعه گارت( شماره ۱۴۸۲) دردانشگاه پرینستون محفوظ است. دوبار هم در حاشیه کتاب نزهه الناظرین عبدالملک بن منیر درسالهای ۱۳۰۸و ۱۳۲۸ درقاهره به چاپ رسیده است.

به غیر از آثاری که به او نسبت داده اند، آثاری نیز هست که انتساب آن به وی مردود است. یکی از این آثار، بوارق الالماع فی الرد علی من یحرم السماع بالاجماع، دربارۀ سماع صوفیانه است که جیمز رابسون متن آن را تصحیح و همراه ترجمۀ انگلیسی آن در ۱۹۳۸ چاپ کرده است . اثر دیگر رساله‌ای به عربی به نام سرالاسرار است که صالح حمدان در ۱۹۸۸ در قاهره آن را به چاپ رساند. کتاب بحر الحقیقه نیز که به فارسی است و نگارنده در ۱۳۵۶ش آن را چاپ کرد، از احمد غزالی نیست (برای اطلاع از دیگر آثاری که به اشتباه به احمد غزالی نسبت داده‌اند، ←بهغزالی، ۱۳۵۸ش، مقدمۀ مجاهد، ص۱۲۸ـ۱۳۰).

غزالی طبع شعرنیز داشته و به فارسی و عربی شعرهای اغلب به صورت رباعی می-سروده است (ابن‌مستوفی،  ج۱، ص۳۶ـ۳۸؛خواندمیر، ج۲، ص۳۱۹). پاره‌ای از ابیات فارسی سوانح و رساله الطیر مطمئناً از خود اوست.

غزالی یکی از اولین شاعران صوفی است که بعضی از چهارپاره‌های فارسی را که شاعرشان ناشناس است، می توان به او نسبت داد. بعضی از اشعاراو در میان آثار شاگردانش، مانند عین‌القضات، پراکنده شده و در بعضی از جُنگها نیز اشعاری از احمد غزالی نقل شده است. یکی از منابع قدیم که در آن رباعیات غزالی آمده، نزهه المجالس جمال خلیل شروانی است (ج۱، ص۴۰۶، ش۲۴۳۶ـ۲۴۳۷) که چند رباعی از او در آن نقل شده است. اوحدی بلیانی در تذکره عرفات العاشقین (ج۱، ص۲۵۵ـ۲۵۷) بیست رباعی ویک غزل کوتاه و هدایت نیز در مجمع‌ الفصحا (ج۱، بخش۱، ص۲۵۸ـ۲۵۹) یک قصیده کوتاه و سه رباعی از او آورده است.

تصوف غزالی.

موضوع عشق، که غزالی به سبب آن در تاریخ تصوف شناخته‌شده، ابتدا در کتاب سوانح وی مطرح شده است. تا آن زمان به زبان فارسی اثری مستقل دربارۀ عشق نوشته نشده بود. پیش از غزالی صوفیان از به کار بردن این واژه برای رابطۀ میان انسان و خدا پرهیز کرده و واژۀ محبت را به جای آن به کار برده بودند. در این زمینه آیه ای که مورد توجه غزالی : آیه ۵۴ از سوره مائده است که درآن کلمۀ «یحبهم» (خدا مؤمنان را دوست می‌دارد) پیش از «یحبونه» (مؤمنان خدارا دوست می‌دارند) آمده و این موضوع به نظر احمد غزالی نشانه‌ای است از اینکه خدا محبِ (عاشق) انسان وانسان محبوبِ (معشوق) اوست و محبوبیت انسان نزد خدا پیش از محبت وی به خدا بوده است به عبارت دیگر محبت خدا مقدم برمحبت انسان به وی است(غزالی، ۱۳۵۹ش، ص۱۲، ۲۱ـ۲۲) عشق نزد احمد غزالی اساسا جنبه مابعد الطبیعی دارد؛حقیقتی است که از ازل از ذات حق نشئت گرفته است وبه همراه روح ازمرتبه اطلاق خارج شده وبه مراتب عاشقی ومعشوقی تنزل کرده است وباید یکبار دیگر درقوس صعود این مراتب را پشت سر بگذارد وبه اصل خود و حقیقت یگانگی خود بازگردد. بنابراین هرچند که معشوق تجلی حسن وجمال الهی است و عاشق طالب وصال اوست ولی کمال وصال او وقتی است که دویی عاشقی ومعشوقی درنتیجه فنای عاشق، به توحید درعشق می انجامد. بدین ترتیب عاشق باید درنهایت فراتر از معشوق رود تا درعشق مطلق یا همان حقیقت ازلی محو شود(برای توضیح بیشتر ← پورجوادی، ۱۳۸۴، ص۱۷۰ـ۱۷۲).

یکی از جنبه‌های تصوف عاشقانۀ غزالی،

توجه به حسن و جمال یا زیبایی است که از کمالات معشوق است و موجب دلدادگی عاشق و شوق او می گردد. دربرابر حسن وجمال وکمالاتی که درمعشوق است اوصافی هم در عاشق است . درمعشوق ناز و استغنا و بی نیازی وعزت است و دربرابر آنها درعاشق حالاتی است چون نیاز وبیچارگی و درویشی و عجز و مذلت. عشق همچنین موجب درد وبلای عاشق می گردد. درواقع تحمل این درد و بلا و سختیهاست که موجب رشدو پرورش درخت عشق دروجود عاشق می شود وسرانجام اورا به وصال معشوق می رساند. وصالی که درحقیقت به رسیدن عاشق به معشوق خلاصه نمی شود بلکه عاشق باید از هستی خود دست بشوید. به عبارت دیگر وصال حقیقی از نظر غزالی فنای عاشق درمعشوق است. این مطلب را وی با استفاده از تمثیلهای گوناگون بیان کرده که یکی از آنها تمثیل پروانه ورفتن او به طرف آتش وسرانجام سوختن درآن است، تمثیلی که اواز حلاج گرفته است. تفاوت غزالی و حلاج در استفاده ازاین تمثیل این است که حلاج حرکت پروانه به طرف شمع رابه منظور رسیدن به یقین می داند که آخرین مرحله ازآن را می توان حق الیقین نامید، ولی احمدغزالی پرواز پروانه را به طرف شمع وطواف او برگرد آثش را پرواز شوق و عشق می خواند و سوختن پروانه و خاکستر شدن اورا حقیقت وصال می داند (غزالی،۱۳۵۹، ص۳۲)

از دیگر ویژگیهای تصوف غزالی،

تبرئه کردن ابلیس وموحد دانستن وی است (ابن‌جوزی، ج۱۷، ص۲۳۹؛ابن‌ابی‌الحدید، ج۱، ص۱۰۷ـ۱۰۸). غزالی (همان، ص۴۹) نیز، مانند حلاج، ابلیس را عاشقی بلند همت می دانست که حاضر نبود جز خدا معشوقی اختیار نماید، لذا به آدم سجده نکرد و حتی لعنت خدا را پذیرا شد.

یکی از خصوصیات تصوف عاشقانه غزالی توجه او به عشق انسانی یا به اصطلاح عشق مجازی است.غزالی اساسا عشق یا محبت را حقیقت واحدی می داند که درمراتب مختلف ممکن است شدت و ضعف پیدا کند ولی ماهیت آن همچنان باقی می ماند. به تعبیر فلاسفه ، عشق از نظر احمد غزالی مقول به تشکیک است. بنابراین همانطور که حسن وجمال یک حقیقت است که درمجالی مختلف ظهورمی کند ودرهمه احوال ودرهمه مجالی همان حسن است، عشق نیز درهرسینه ای که جای گیرد ونسبت به هردرجه از حسن و جمال که باشد عشق است. از اینجاست که صورتهای زیبا دراین عالم، که همه مظاهر حسن کلی وشاهد جمال الهی اند، ازنظر غزالی محبوب ومورد توجه عاشق قرار می گیرد.

احمد غزالی را برخی از نویسندگان به خاطر شاهد بازیهای وی نکوهش کرده اند(ابن‌جوزی، ج۱۷، ص۲۳۹ـ۲۴۰؛
سبکی، ج۶، ص۶۲) در حالی که برخی دیگر ، مانند شمس تبریزی(ج۱،‌ص۳۲۴ـ۳۲۵) نظر بازی وی را توجیه کرده و گفته اند که نظر عارف به شاهد نه از روی شهوت بلکه از روی عبرت است وعارف با دیدن حسن و زیبایی مقید به حقیقت حسن کلی راه می برد و به همین جهت است که آنها عشق مجازی را درصورتی که پلی باشد برای رسیدن به عشق حقیقی جایز دانسته اند( برای اطلاع بیشتر پورجوادی، ۱۳۸۷ش، ص۱۸۳-۱۹۱)

تأثیر احمد غزالی. 

غزالی یکی از مشایخ پر تحرک و اهل سفر، و سفرهایش به منظور دستگیری از طالبان و ارشاد مریدان و موعظه برای عامه مردم بود. او نه فقط در شجره‌نامۀ سلسلۀ سهرودیه*، بلکه در شجره‌نامۀ مشایخ بزرگ و سلاسل صوفیانۀ مرتبط با این سلسله، از جمله مولویه و کبرویه و ذهبیه، نیزحضور دارد. نام وی در میان مشایخ سلسلۀ نعمت اللهیه نیز از طریق یکی از شاگردانش، به نام ابوالفضل صان‌بن عبدالله بغدادی، وجود دارد (←ابن‌کربلائی، ج۱، ص۶۸، ۹۷).

غزالی از طریق آثار خود در نویسندگان و شعرای بعدی تأثیر گذاشت.

از جمله رساله‌الطیر او در نوشتن رسائلی با همین مضمون، مانند منطق الطیر عطار، مؤثر بود. وی همچنین قالب جدیدی برای موضوعات عرفانی ابداع کرد. مؤلفان صوفی تا زمان غزالی فقط از نثر برای بیان مقاصد استفاده می کردند، اما غزالی در کتاب سوانح خود، برای تصویر کردن موضوعات عرفانی، در بسیاری از فصول از شعر کمک گرفت. از همین فن ، حمیدالدین ناگوری در لوایح، سعدی در نوشتن گلستان، و پس ازاو جامی در تألیف لوایح تقلید کرده‌اند. فخرالدین عراقی نیز در تالیف لمعات*، علاوه براینکه از لحاظ صوری ازروش غزالی پیروی کرده از حیث محتوی نیز کوشیده تصوف عاشقانۀ غزالی را با عقاید مکتب ابن‌عربی جمع کند ( برای اطلاع یشتر← غزالی، ۱۳۵۹، مقدمه پورجوادی، ص‌پنج؛بیست و هفت تا بیست و نه)

چون غزالی نخستین کسی است که مذهب تصوف عاشقانه را  که اساس شعر عاشقانه صوفیانۀ فارسی است  در خراسان شرح و بسط داد، تأثیر عمیقی بر ادبیات عرفانی ما گذاشت. تفسیر عرفانی و روانشناسانه از خصوصیات چهرۀ معشوق و ابداع تصویرها و تعبیرات شاعرانه برای مفاهیم عارفانه قبل از اینکه جایی در اشعار صوفیان داشته باشد، در اشعار و آثار او وجود داشته است و البته برخی از این تصویرهای شاعرانه از طریق وی احیا یا شایع شد. از قرن هفتم به بعد نیز رد پای بسیاری از مضامینی را که شاعرانی صوفی همچون عطار، عراقی وحافظ به کار برده‌اند، می‌توان در آثار غزالی جست. درواقع ، هر عارفی از عشق سخن گفته به نحوی تحت تأثیر او و آثارش بوده است. بدین ترتیب، غزالی هم از لحاظ اجتماعی یعنی ایجاد تشکیلات خانقاهی و تأسیس سلسله مؤثر بوده و هم از لحاظ آرائی که در تصوف عاشقانه مطرح کرده است (←پورجوادی، ۱۳۸۴، ص ۱۷۱-۱۷۵، ۱۸۶ـ۱۸۷).



منابع:
(۱) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، بی‌جا، ۱۳۸۵هـ / ۱۹۶۵؛
(۲) ابن‌اثیر؛
(۳) ابن‌جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم ، چاپ محمدعبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) همو، کتاب القُصّاص والمُذکِرّین، تحقیق قاسم سامرائی ریاض ۱۴۰۳؛
(۵) ابن‌حجر عسقلانی، لسان المیزان، چاپ عبدالفتاح ابوغده، بیروت ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲م؛
(۶) ابن خلکان؛
(۷) ابن‌شهر آشوب، المناقب آل ابی طالب ، قم، بی‌تا.؛
(۸) ابن‌عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹م؛
(۹) ابن‌کربلائی ، روضات الجنان و جنات الجنان ، چاپ جعفرسلطان القرائی، تهران ۱۳۴۴ـ۱۳۴۹ش؛
(۱۰) ابن‌مستوفی، تاریخ اربل، حققه وعلق علیه سامی‌بن السید خماس الصقار، بغداد۱۹۸۰؛
(۱۱) عبدالله افندی اصفهانی، ریاض العلما وحیاض الفضلاء، تحقیق سید احمد حسینی، قم۱۴۰۱؛
(۱۲) تقی‌الدین محمد اوحدی بلیانی، تذکره عرفات العاشقین و عرضات العارفین، چاپ سیدمحسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۸ش؛
(۱۳) نصرالله پورجوادی، «احمد غزالی»، در آشنایان ره عشق، به کوشش محمودرضا اسفندیار ، زیرنظر نصرالله پورجوادی، تهران۱۳۸۴ش؛
(۱۴) همو، «داستان‌هایی از شاهدبازی احمد غزالی»، عقل و الهام در اسلام۲ جشن‌نامه هرمان لندولت، زیرنظر تدلاوسن، تهران ۱۳۸۷ش؛
(۱۵) همو، «مجلس احمد غزالی با حضور یوسف صوفی»، معارف، دوره نوزدهم، ش۱، ص۳؛
(۱۶) جامی، نفحات الانس من حضرات القدس ، چاپ محمود عابدی ، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۱۷) حاجی‌خلیفه؛
(۱۸) محمدتقی خان حکیم، گنج دانش جغرافیای تاریخی شهرهای ایران، مقدمه عبدالحسین نوایی، چاپ محمدعلی صوتی و جمشید کیانفر، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۱۹) حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، خواندمیر، محمدبن احمد ذهبی، العبر فی خبر من غبر، ج۴، چاپ صلاح الدین المنجد، کویتم ۱۹۸۴؛
(۲۰) عبدالکریم‌بن محمد رافعی قزوینی، التدوین فی اخبار قزوین، به کوشش عزیزالله عطاردی، بی جا (نشر عطارد)، ۱۳۷۶ش؛
(۲۱) سعدالدین وراوینی، مرزبان نامه، چاپ محمد روشن، تهران۱۳۶۷ش؛
(۲۲) عبدالوهاب‌بن علی سبکی، طبقات الشافعیه الکبری، چاپ محمود محمد طناحی وعبدالفتاح محمدحلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۲۳) ابوحفض شهاب‌الدین عمربن محمدبن عبدالله سهروردی، کتاب عوارف المعارف، بیروت ۱۹۶۶م؛
(۲۴) محمد خلیل شروانی، نزهه المجالس، چاپ محمد امین ریاحی، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۲۵) شمس‌الدین محمد تبریزی، مقالات شمس تبریزی، چاپ محمد علی موحد، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۲۶) احمد غزالی، مجموعه آثار فارسی احمد غزالی، چاپ احمد مجاهد، تهران ۱۳۵۸ش؛
(۲۷) همو، سوانح، بر اساس تصحیح هلموت ریتر، چاپ نصرالله پورجوادی، تهران ۱۳۵۹ش؛
(۲۸) همو، داستان مرغان متن فارسی رساله الطیر خواجه احمد غزالی، به انضمام رساله الطیر امام محمد غزالی، چاپ نصرالله پور جوادی، تهران ۱۳۵۵ش؛
(۲۹) همو،بحر المحبه فی اسرار الموده فی تفسیر یوسف، بی‌جا، بی‌تا؛
(۳۰) همو، مکاتبات خواجه احمد غزالی با عین القضات همدانی، چاپ نصرالله‌ پورجوادی، تهران ۱۳۵۶شب؛
(۳۱) همو، «مکتوبی از احمد غزالی»، چاپ نصرالله پورجوادی، در جاویدان خرد، س۳، ش۱، بهار ۱۳۵۶الف؛
(۳۲) همو، التجرید فی کلمه التوحید، چاپ احمد مجاهد، ۱۳۸۴ش؛
(۳۳) همو، مجالس، تقریرات احمد غزالی عارف متوفی ۵۲۰ متن عربی با ترجمه فارسی نسخه منحصر به فرد مورخ ۸۰۷ه، چاپ احمد مجاهد، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۳۴) ابوحامد محمد غزالی، اسرار عشق یا دریای محبت ترجمه بحر المحبه فی اسرار الموده، ترجمه میرزا ابوالحسن فقیهی آیه‌الله‌زاده گیلانی، قم ۱۳۷۸ش؛
(۳۵) ابومحمد عبدالله‌بن اسعد یافعی یمینی، مراه الجنان و عبره الیقظان، حیدرآباد دکن ۱۳۳۸؛
(۳۶) افست بیروت۱۳۹۰/۱۹۷۰م؛
رضا قلی‌خان هدایت ، مجمع الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۸۲ش.

Arthur J. Arberry, The Chester Beatty Library A Handlist of the Arabic manuscripts .V3,Dublin.1958

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵

زندگینامه امام محمد غزالى‏

تاریخچه زادن و زیستن، و دوران دانش اندوزى و استادى، و سالهاى ناکامى و کامروایى، گمنامى و بلند آوازگى،جهانگردى و گوشه نشینى امام محمد غزالى‏[۱]– از آغاز زندگى تا آخرین روزى که براى خواب ابدى دیده بر هم نهاد و به جمع جاودانگان پیوست- در کتابهاى تذکره نویسان و برخى از آثار قلمى خودش چنان گویا و روشن درج شده که اهل تحقیق براى نگارش جزئیات زندگى علمى و اجتماعى وى کمتر دچار تردید گشته‏اند. ولى در نوشته‏هاى کسانى که گاه و بى‏گاه تنها به بررسى آراء و عقاید دینى این بزرگمرد پرداخته‏اند نه تنها هماهنگى دیده نمى‏شود، بلکه کار اختلاف سلیقه و عقیده به جایى کشیده شده است که گروهى وى را در شمار اولیاى صاحب کشف و کرامت دانسته و برایش کراماتی مبالغه آمیز نقل کرده‏اند، و برخى براى انکار فضایل واقعى وى تا بدان حد از راه انصاف منحرف شده‏اند که ناروا مادى و زندیق و گمراهش شمرده ‏اند.

از کتابهاى فراوانى که ترجمه احوال غزالى در آنها درج شده، دو کتاب طبقات الشافعیه، تألیف ابن سبکى، و مقدمه شرح مفصل احیاء علوم الدین، نوشته مرتضى زبیدى، به نام اتحاف الساده المتقین بشرح اسرار احیاء علوم الدین، بیش از دیگر کتابها مورد استفاده و استناد غزالى شناسان قرار گرفته است. ولى اگر بر اساس آثار بر جاى مانده پارسى و تازى امام محمد غزالى- مانند کتاب فضایل الانام (یا مکاتیب غزالى، گردآورى یکى از منسوبان حجه الإسلام)، و المنقذ من الضلال، و احیاء علوم الدین و دیگر نوشته‏هایش- زندگینامه‏اى تحقیقی براى این نابغه خراسانى گلچین شود، و عقاید گروه موافق و مخالف در آن تعدیل گردد، شاید حق واقعى غزالى گزارده شود، و پایه و مایه علمى وى در میان دانشوران اسلامى آن چنان که باید و شاید مشخص گردد. اما این کارى است که به مجال و حوصله بسیار نیاز دارد، و تا فراهم شدن زمینه مساعد باید در انتظار ماند[۲]. بنا بر این اکنون فهرست‏وار، بیشتر به یارى مآخذى که یاد شد، زندگینامه‏اى براى وى مى‏نگارم.

سال میلاد غزالى ۴۵۰ ه- ۱۰۵۸ م‏

نام کامل او در بیشتر مآخذ أبو حامد محمد بن محمد بن محمد غزالى است. به سال ۴۵۰ هجرى در طابران طوس زندگى پر نشیب و فراز خویش را آغاز کرد و به روزگار کودکى از پدر یتیم گشت. پدرش پارسا مردى صوفى مسلک بود که براى گذران زندگى ریسمان (نخ) فروشى مى‏کرد، یعنى پشم و پنبه حلاجى شده را با دستمزدى رایج به زنان چرخ ریس مى‏سپرد تا تبدیل به نخ یا ریسمان شود، آن گاه رشته‏هاى آماده شده را در دکان خویش، در شهر طوس، مى‏فروخت. به هنگام بدرود با زندگى، دو فرزند خود، محمد و احمد، را به پارسا مردى از هم مسلکان خود سپرد و اندوخته ناچیز خویش را تسلیم وى کرد و گفت: چون خود از نداشتن هنر خط نویسى اندوه بسیار خورده‏ام، آرزو دارم از آن چه من محروم مانده‏ام فرزندانم بهره‏ور گردند.

وصى درستکار به تعلیم و تربیت آن دو کودک پرداخت، تا میراث اندک پدرشان تمام شد و از اداره زندگى آنان فرو ماند، آن گاه با اخلاص به آنان پیشنهاد کرد تا براى گذران زندگى و ادامه تحصیل در زمره طلاب جیره بگیر مدرسه‏اى از مدارس دینى آن روزگار درآیند، و آن دو این پیشنهاد را پذیرفتند.

راه یافتن به مدرسه ۴۶۳ ه- ۱۰۷۰ م‏

«بدان که این داعى پنجاه و سه سال عمر بگذاشت، چهل سال در دریاى علوم دین غواصى کرد تا به جایى رسید که سخن وى از اندازه فهم بیشتر اهل روزگار درگذشت.»[۳] اگر این گفته غزالى را که «چهل سال در دریاى علوم دین غواصى کردم» بپذیریم، راه یافتن او به مدرسه دینى و پیوستنش به جرگه عالمان دین در حدود روزگار سیزده سالگى مسلم مى‏شود. خودش از این راز پرده برگرفته و با روایت جمله‏اى از دیگرى چنین حکایت مى‏کند: براى غیر خداى دانش اندوختیم، اما دانش جز در خدمت خداى بودن را نپذیرفت.

نخستین سفر دانش اندوزى ۴۶۸ ه- ۱۰۷۵ م‏

غزالى به هنگام نوجوانى چندى در شهر طوس نزد احمد بن محمد راذکانی علم فقه آموخت، آن گاه رهسپار جرجان (حدود گنبد قابوس امروز) شد تا از محضر امام أبو نصر[۴] اسماعیلى (متوفى ۴۷۷ ه) بهره‏ور شود. در زمره شاگردان این دانشور درآمد و از درسهاى وى یادداشتهاى بسیار فراهم آورد، سپس به طوس بازگشت. سه سال در آن جا درنگ نمود و به تأمل و پژوهش پرداخت تا آن چه را در جرجان شنیده و یادداشت کرده بود به خاطر سپرد.

امام اسعد میهنى گوید: از أبو حامد غزالى شنیدم که مى‏گفت: در راه بازگشت از جرجان دچار راهزنان شدیم. عیاران هر چه را که با خود داشتیم ربودند. من براى بازگرفتن تعلیقه‏هاى خود در پى آنان رفتم. سردسته عیاران چون اصرار مرا دید گفت: برگرد، و گر نه کشته خواهى شد. او را گفتم: تو را به آن کس که از وى امید ایمنى دارى سوگند مى‏دهم، تنها همان انبان تعلیقه مرا باز پس دهید، زیرا آنها چیزى نیست که شما را به کار آید. پرسید:

تعلیقه‏ هاى تو چیست؟ گفتم: در آن انبان دستنوشته‏هایى است که براى شنیدن و نوشتن و دانستن آنها رنج سفرى دراز بر خود هموار کرده‏ام. سردسته عیاران خندید و گفت: چگونه به دانستن آنها ادعا مى‏کنى، در حالى که چون ما آن را از تو گرفتیم دانش خویش را از دست دادى و بى علم شدى! آن گاه به یکى از یارانش فرمان داد، و انبان مرا پس دادند.

غزالى گوید: این عیار ملامتگرى بود که خداوند وى را به سخن آورد تا مرا در کار دانش اندوزى راهنما شود. چون به طوس رسیدم سه سال به تأمل و پژوهش پرداختم تا همه تعلیقه‏ها را به خاطر سپردم، و چنان شدم که اگر بار دیگر دچار راهزنان شوم از دانش اندوخته خود بى‏نصیب نمانم.

سفر به نیشابور ۴۷۳ ه- ۱۰۸۰ م‏

آن گاه از طوس به نیشابور رفت و در شمار شاگردان امام الحرمین أبو المعالی جوینى درآمد. در محضر این استاد چنان کوشید و درخشید که در شمار بهترین شاگردان وى جاى گرفت، و امام الحرمین پیوسته در محافل به داشتن چون او شاگردى به خود مى‏بالید.

پیوستن به خواجه نظام الملک ۴۷۸ ه- ۱۰۸۵ م‏

چون چراغ زندگى امام الحرمین به سال ۴۷۸ هجرى خاموش شد غزالى به لشکرگاه ملک شاه سلجوقى، که در آن نزدیکى نیشابور قرار داشت، فراخوانده شد و به خدمت هم ولایتى خود، خواجه نظام الملک طوسى، پیوست. جوانى بیست و هشت ساله بود که در محضر آن دستور پیر با فقیهان و دانشوران کهنسال به مناظره پرداخت و مخالفان عقیدتى خویش را کنار زد. دیرى نپایید که شهرت یافت و نامش بر سر زبانها افتاد. دشمنان خود را به نیروى دانش سرکوب کرد، و در جدالهاى علمى سخن خویش را بر کرسى پیروزى نشانید، اکثر فقیهان و متکلمان به برترى او گردن نهادند و در پیشگاه فضل وى فروتن شدند. آوازه‏اش جهانگیر شد. دستورى دانشور چون خواجه نظام الملک به حمایتش برخاست و در بزرگداشت وى کوشید، لقب «زین الدین و شرف الأئمه» به او بخشید. دو بار او را به عنوان سفیر ملک شاه روانه بغداد کرد و کفایتش را آزمود. هنگامى که خواجه نظام الملک غزالى را به استادى نظامیه بغداد بر گزید، وى سى و چهار سال بیش نداشت.

استاد نظامیه بغداد ۴۸۴ ه- ۱۰۹۱ م‏

به روایت ابن الجوزی در سال چهار صد و هشتاد و چهار از طوس، به راه اصفهان، رهسپار بغداد گردید[۵]. مرتضى زبیدى صاحب شرح احیاء مى‏نویسد: به سال ۴۸۴ با تجمل بسیار وارد بغداد شد. مردم آن جا مقدمش را به گرمى پذیرا شدند، و بزودى زبانزد خاص و عام گردید. در محافل از نبوغ سرشار و دانش بسیارش داستانها گفتند، و کاروانیانى که از بغداد رهسپار شرق و غرب مى‏شدند، براى مردم هر شهر و دیار، از نبوغ و هوشیارى وى حکایتها روایت مى‏ کردند، تا آن که حشمت و شوکتش به پایه‏اى رسید که حتى در امیران و پادشاهان و وزیران اثر گذاشت و آنان را به اداى احترام و فروتنى واداشت.

در سال ۴۸۷ هجرى، غزالى یکى از بزرگانى بود که با عنوان حجه الإسلام و استاد برگزیده نظامیه بغداد، در مراسم نصب المستظهر بالله- بیست و هشتمین خلیفه عباسى- بر مسند خلافت، شرکت جست و با وى بیعت کرد.

خودش در نامه‏اى که به سال ۵۰۴ هجرى در پاسخ نظام الدین احمد نوشته است، ضمن إبراز ندامت از زندگى جنجالى و اشرافى گذشته خویش، چنین مى‏نگارد: «در بغداد از مناظره کردن چاره نباشد، و از سلام دار الخلافه امتناع نتوان کرد …»[۶]

مردم گریزى ۴۸۸ ه- ۱۰۹۴ م‏

پس از آن که در بغداد به اوج شوکت و شهرت رسید و در میان خاص و عام مقامى برتر از همه پیدا کرد، دریافت که از این راه نمى‏توان به آسایش و آرامش روحى رسید. پس از تردید بسیار سرانجام دنباله رو صوفیان وارسته بى‏نام و نشان شد. و به بهانه زیارت کعبه پنهان و ژنده پوش از بغداد بیرون رفت، چندى با گمنامى به جهانگردى پرداخت، و دو سال در حجاز و شام و فلسطین با خویشتن خویش به خلوت نشست تا داروى درد درونى خود را پیدا کند. به تاریخ این گوشه نشینى نیز، در پاسخ غزالى به نامه نظام الدین احمد چنین اشارت رفته:

چون بر سر تربت خلیل- علیه السلام- رسیدم در سنه تسع و ثمانین و أربعمائه (۴۸۹ ه)- و امروز قریب پانزده سال است- سه نذر کردم: یکى آن که از هیچ سلطانى هیچ گونه مالى قبول نکنم، و دیگر آن که به سلام هیچ سلطانى نروم، و سوم آن که مناظره نکنم. اگر در این نذر نقض آورم، دل و وقت شوریده گردد[۷]

بازگشت به میان مردم ۴۹۹ ه- ۱۱۰۵ م‏

از این راز هم خودش چنین پرده برگرفته است:

اتفاق افتاد که در شهور سنه تسع و تسعین و أربعمائه (۴۹۹ ه) نویسنده این حرفها (غزالى) را تکلیف کردند- پس از آن که دوازده سال عزلت گرفته بود و زاویه‏اى را ملازمت کرده- که به‏ نیشابور باید شد و به افاضت علم و نشر شریعت مشغول باید گشت، که فترت و وهن به کار علم راه یافته است. پس دلهاى عزیزان از ارباب قلوب و اهل بصیرت به مساعدت این [کار] برخاستند، و در خواب و یقظت تنبیهات رفت که این حرکت مبدأ خیرات است و سبب احیاى علم و شریعت.

پس چون اجابت کرده آمد، و کار تدریس را رونق پدید شد، و طلبه علم از اطراف جهان حرکت کردن گرفتند، حسّاد به حسد برخاستند[۸].

این حسودان، که غزالى به آنها اشاره کرده است، روحانیان حنفى مذهب بوده‏اند که در دستگاه سنجر شوکت و قدرتى یافته و براى حفظ مقام و منصب خویش با برخى از فقیهان مالکى مذهب، از مردم طرابلس غرب، هم داستان شدند تا بزرگمردى چون غزالى را با تهمت و نیرنگ از میدان بدر کنند، یا از قدرت شافعى مذهبان، براى پیشبرد مقاصد خود، بکاهند. غزالى در نامه‏اى که به سنجر نوشته از بى‏گناهى خویش چنین دفاع مى‏کند:

و اما حاجت خاص آن است که من دوازده سال در زاویه‏اى نشستم و از خلق اعراض کردم. پس فخر الملک رحمه اللّه علیه- مرا الزام کرد که به نیشابور باید شد. گفتم: این روزگار سخن من احتمال نکند، که هر که در این وقت کلمه الحق بگوید در و دیوار به معادات او برخیزد. گفت [سنجر] ملکى است عادل، و من به نصرت تو برخیزم. امروز کار به جایى رسیده که سخنهایى مى‏شنوم که اگر در خواب دیدمى گفتمى اضغاث احلام است. اما آن چه به علوم عقلى تعلق دارد: اگر کسى را بر آن اعتراض است عجب نیست، که در سخن من غریب و مشکل، که فهم هر کس بدان نرسد، بسیار است. لکن من یکى‏ام. آن چه در شرح هر چه گفته باشم، با هر که در جهان است درست مى‏کنم و از عهده بیرون مى‏آیم، این سهل است. اما آن چه حکایت کرده‏اند که من در امام أبو حنیفه- رحمه اللّه علیه- طعن کرده‏ام، احتمال نتوانم کرد ..[۹] گرد آورنده مکاتیب غزالى یا مؤلف فضائل الانام در آغاز باب اول این کتاب، از خرده گیرى حجه الإسلام بر أبو حنیفه به اختصار سخن گفته و به معرفى گروه‏هایى که براى آزار غزالى با یک دیگر هم داستان شده بودند پرداخته، که نقل آن از حوصله این مقال بیرون است.

مؤید الدین محمد خوارزمى نیز، یک صد و پانزده سال پس از درگذشت غزالى، در مقدمه‏اى که بر ترجمه فارسى احیاى علوم دین نوشته، آشکارا یاد آور شده که هنوز قدح و طعن در حق حجه الإسلام از سوى طایفه‏اى که چشم بصیرتشان کور گشته رواج دارد، اما هر چه در این کار بیشتر غلو مى‏نمایند، رغبت مردمان در تحصیل حق زیادت مى‏شود.[۱۰]

در کنار مردم دیار خود

پس از آن که وسوسه نامردمان در دل سلطان سنجر اثر گذاشت، این پادشاه کس فرستاد و حجه الإسلام را، که در زادگاه خود، طابران طوس، به تعلیم و عبادت سرگرم بود، به لشکرگاه خویش، «تروغ»- نزدیک مشهد رضا- فراخواند. غزالى چون دریافت که در کف شیر نر خونخواره‏اى قرار گرفته، از رفتن بهانه آورد و با نامه‏اى استادانه خشم سلطان سنجر را فرو نشانید. اینک بخشى از آن نامه در اینجا نقل مى‏ شود:

… بر مردمان طوس رحمتى کن که ظلم بسیار کشیده‏اند، و غله به سرما و بى‏آبى تباه شده، و درختهاى صد ساله از اصل خشک شده، و مرد روستاى را هیچ نمانده مگر پوستینى و مشتى عیال گرسنه و برهنه. و اگر رضا دهد که پوستین از پشت باز کند تا زمستان برهنه با فرزندان در تنورى شوند، رضا مده که پوستشان باز کنند. و اگر از ایشان چیزى خواهند، همگنان بگریزند، و در میان کوه‏ها هلاک شوند. و این پوست باز کردن باشد.

این داعى .. پنجاه و سه سال عمر بگذاشت. چهل سال در دریاى علوم دین غواصى کرد تا به جایى رسید که سخن وى از اندازه فهم بیشتر اهل روزگار درگذشت. بیست سال در ایام سلطان شهید [ملک شاه‏] روزگار گذاشت و از وى به اصفهان و بغداد إقبالها دید، و چندین بار میان سلطان و امیر المؤمنین رسول بود، در کارهاى بزرگ، و در علوم دینى نزدیک هفتاد کتاب کرد. پس دنیا را چنانکه بود بدید، و بجملگى بینداخت. و مدتى در بیت المقدس و مکه مقام کرد، و بر سر مشهد إبراهیم خلیل- صلوات اللَّه علیه- عهد کرد که نیز پیش هیچ سلطان نرود، و مال سلطان نگیرد، و مناظره و تعصب نکند، و دوازده سال بدین عهد وفا کرد، و امیر المؤمنین و همه سلطانان وى را معذور داشتند. اکنون شنیدم که از مجلس عالى اشارتى رفته است به حاضر آمدن. فرمان را به مشهد رضا آمدم، و نگاه داشت عهد [بر تربت‏] خلیل- علیه السلام- را به لشکر گاه نیامدم. و بر سر این مشهد مى‏گویم: اى فرزند رسول، شفیع باش تا ایزد تعالى ملک اسلام را در مملکت دنیا از درجه پدران خویش بگذراند و در مملکت آخرت به درجه سلیمان- علیه السلام- برساند که هم ملک بود و هم پیغامبر، و توفیقش ده تا حرمت عهد خلیل، إبراهیم- علیه السلام- نگاه دارد، و دل کسى را که روى از خلق بگردانیده و به تو که خدایى- تعالى عز شأنه- [روى‏] آورده بشولیده نکند. و چنین دانستم که این به نزدیک مجلس عالى پسندیده‏تر و مقبولتر است از آمدن به شخص و کالبد، که آن کارى رسمى بى‏فایده است، و این کارى است که روى در حق تعالى دارد.

اگر چنانچه پسندیده است، فمرحبا و اگر به خلاف این فرمانى بود، در عهده عهد شکستن نباشم، که فرمان سلطان به اضطرار لازم بود، فرمان را بضرورت منقاد باشم. ایزد تعالى بر زبان و دل عزیز آن راناد که فردا در قیامت از آن خجل نباشد، و امروز اسلام را از آن ضعف و شکستگى نباشد.[۱۱]

آمادگى براى سفر آخرت ۵۰۴ ه- ۱۱۱۰ م‏

پس از درگذشت شمس الإسلام کیا، امام هراسى (هرازى) طبرى، فقیه شافعى و استاد نظامیه بغداد، که از شاگردان برگزیده امام الحرمین بوده است، به اشارت خلیفه عباسى و سلطان سلجوقى، وزیر عراق، ضیاء الملک احمد فرزند خواجه نظام الملک، به وزیر خراسان، صدر الدین محمد فرزند فخر الملک، نامه‏اى نوشت که غزالى را با نوازش و دلجویى به بغداد باز گرداند تا شاگردان مدرسه نظامیه از نابسامانى نجات یابند. ولى غزالى وارسته و دست از همه چیز شسته تسلیم نشد و در پاسخ آنان چنین نوشت:

آمدیم به حدیث مدرسه بغداد، و عذر تقاعد از امتثال اشارت صدر وزارت. عذر آن است که ازعاج از وطن میسر نشود الا در طلب زیادت دین یا زیادت دنیا:

اما آز زیادت اقبال دنیا و طلب آن، بحمد اللّه تعالى که از پیش دل برخاسته است. اگر بغدادرا به طوس آورند بى‏حرکتى، و ملک و مملکت غزالى را مهیا و صافى و مسلّم دارند، و دل بدان التفات کند، مصیبت ضعف ایمان بود، که التفات نتیجه آن باشد، و وقت را منغص کند، و پرواى همه کارها ببرد.

اما زیادت دین، لعمرى استحقاق حرکت و طلب دارد. و شک نیست که افاضت علم آن جا میسرتر است و اسباب ساخته‏تر و طلبه علم آن جا بیشترند، لیکن در مقابله آن زیادت اعتذار است هم دینى که بخلل مى‏شود، که این زیادت آن نقصان را جبر نکند.

یکى آن که اینجا قریب صد و پنجاه مرد محصل متورّع حاضرند و به استفادت مشغول، و نقل ایشان و ساختن اسباب آن متعذر است. و فرو گذاشتن و رنجانیدن این جماعت، و به امید زیادت عدد جاى دیگر رفتن رخصت نیست. مثل آن، چنان بود که ده یتیم در کفایت و تعهد کسى بود، ایشان را ضایع گذارد به امید آن که بیست یتیم را جایى دیگر تعهد کند، و مرگ و آفت در قفا.

عذر دوم آن است که آن وقت که صدر شهید نظام الملک- قدس اللّه روحه- مرا به بغداد خواند تنها بودم، بى‏علایق و بى‏اهل و فرزند، امروز علایق و فرزندان پیدا آمده‏اند … در جمله چون عمر دیر در کشید، وقت وداع فراق است، نه وقت سفر عراق. و منتظر که از مکارم اخلاق این عذر قبول کند که چون غزالى به بغداد رسید، فرمان حق تعالى در مرگ او را دریافت، نه تدبیر مدرسه باید کرد؟ امروز همان تقدیر کند[۱۲].

پیوستن به جاودانگان ۵۰۵ ه- ۱۱۱۱ م‏

مرتضى زبیدى پایان زندگى غزالى را، در مقدمه خویش بر شرح احیاء علوم الدین، با نقل گفته‏ هاى دیگران نیک نگاشته است که ترجمه بخش اول آن چنین است: «گفته ‏اند که اوقات خود را پیوسته به تلاوت قرآن و همنشینى با صاحب دلان و گزاردن نماز مشغول مى ‏داشت تا جمادى الاخر سال پانصد و پنج فرارسید. و در کتاب الثبات عند الممات نوشته ابن الجوزی آمده است که احمد غزالى برادر حجه الإسلام گفته است: روز دوشنبه به هنگام صبح، برادرم وضو ساخت و نماز گزارد، و گفت: کفن مرا بیاورید. آوردند. گرفت و بوسید و بر دیده نهاد و گفت: سمعا و طاعه للدّخول على الملک. آن گاه پاى خویش را در جهت قبله دراز کرد، و پیش از برآمدن خورشید راهى بهشت گردید.

فخر الدین بن عساکر مورخ شامى گفته است: روز دوشنبه چهاردهم جمادى الاخر سال پانصد و پنج به رحمت حق پیوست، و در بیرون روستاى طابران طوس جسدش را به خاک سپردند.»[۱۳]

مذهب فقهى غزالى‏

مؤید الدین محمد خوارزمى در مقدمه خود بر این ترجمه مى‏گوید: «غزالى در بیان احکام فقهى بر یک قول، که مختار اوست، اقتصار نموده است، و آن در اکثر و اعم، مذهب شافعى است.»[۱۴] در اینکه غزالى مباحث فقهى احیاء علوم الدین را بر اساس مذهب شافعى بنا نهاده جاى تردید نیست، زیرا احیا کتابى است که در نظامیه‏هاى بغداد و نیشابور تدریس مى‏شده، و این مراکز تنها به پیروان مذهب شافعى اختصاص داشته است، و نظام الملک، بنیانگذار این مدارس و نخستین حامى سیاسى- اجتماعى غزالى، در تشویق مردم بدین مذهب تعصبى خاص داشته است.

با این همه غزالى نسبت به پیشوایان دیگر مذاهب اسلامى در این کتاب خصومتى إبراز نداشته است. گواه براین سخن بیان خود اوست- که در «کتاب علم» این ترجمه (صفحه ۶۸) آمده است. و چنین آغاز مى‏ شود: «و ما اکنون بیاریم از احوال فقهاى اسلام، آن چه بدان بدانى که این چه یاد کردیم نه طعن است در ایشان، بل طعن است در آن کسان که اقتدا بدیشان ظاهر مى‏کنند، و دعوى آن که مذهب ایشان دارند و در عمل و سیرت مخالف ایشانند. پس فقهایى که زعماى فقه و رؤساى خلق‏اند پنج‏اند: شافعى و مالک و بو حنیفه و احمد حنبل و سفیان ثورى. و هر یکى از ایشان عابد بود، و زاهد، و عالم به علمهاى آخرت، و فقیه به مصالح خلق در دنیا، و مرید رضاى حق تعالى به فقه.» اما این ستایشها گواه بر آن نیست که وى خویشتن را پایین‏تر از ایشان بداند، یا هر عقیده‏اى را چشم بسته از آنان بپذیرد. زیرا غزالى با روشى که در پانزده سال آخر عمر براى زندگى دلخواه خویش در پیش گرفت نشان داد که «زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.» سخنى از روان شاد شیخ آقا بزرگ تهرانى، صاحب الذریعه إلى تصانیف الشیعه، به یاد دارم که مى ‏گفت:

این گونه سرکشى و استقلال طلبى که در آثار برخى از دانشوران با ذوق و لطیف اندیشه مسلمان جلوه‏گر شده بیشتر از آگاهى و تمایل درونى آنان به مذهب شیعه اثنا عشرى مایه مى ‏گیرد.

ملا محسن فیض نیز در مقدمه المحجّه البیضاء مى‏نویسد که غزالى به هنگام نگارش احیاء علوم الدین از پیروان «مذهب عامه» بود، ولى در پایان عمر به لطف خدا این سعادت نصیبش شد که شیعه شود.[۱۵] ولى جدالى که میان استاد اسعد مهنه‏اى و محمد غزالى درگیر شده، و برخى از نوشته‏هاى خود غزالى در احیاء علوم الدین و دیگر آثارش بهتر از داورى دیگران مى‏تواند نمایشگر آزاد اندیشى وى بوده باشد.

دولتشاه سمرقندى راوى این جدال چنین حکایت کرده است:

اما استاد اسعد مهنه‏اى از فحول علما بود، و در مجلس سلطان محمد بن ملک شاه با امام حجه الإسلام ابو حامد محمد غزالى مناظره کرد، و علماى خراسان تقویت استاد اسعد کردند، و در مجلس سلطان محمد، اول سؤالى که بر امام کرد آن بود که گفت: تو مذهب أبو حنیفه دارى یا شافعى؟ امام در جواب گفت: من در عقلیات مذهب برهان دارم، و در شرعیات مذهب قرآن، نه أبو حنیفه بر من خطى دارد، و نه شافعى بر من براتى. استاد اسعد گفت که این سخن خطاست. امام گفت: اى بیچاره، اگر تو از علم الیقین شمه‏اى مى‏دانستى نمى‏گفتى که من خطا مى‏گویم، اندر قید ظاهر مانده‏اى و معذورى، و اگر حرمت پیرى و مقدمى تو نبودى با تو مناظره کردمى و راه تحقیق به تو نمودمى.[۱۶] و در صفحه ۱۸۱ و ۲ این ترجمه، «کتاب علم»، سخنى دیگر روایت شده است که استقلال فکرى غزالى را نیک تأیید مى‏کند: «و بعضى گفته‏اند که آن چه از پیغامبر- علیه السلام- به ما رسید آن را به سر و دیده قبول کردیم، و آن چه از صحابه رسید، بعضى گرفتیم و بعضى گذاشتیم، و آن چه از تابعین رسید، ایشان مردانند و ما مردانیم.»

آثار غزالى‏

غزالى در جهان دانش و دور اندیشى از جمله بزرگترین نام آوران برخوردار از اندیشه انسانى است، متفکر وارسته‏اى است که در میان مردم روزگار به بالاترین پایگاه اندیشه راه یافته است. پس اگر در مورد تعداد آثار مردى‏ پر کار و فراوان اثر، چون او، مبالغه شود و حقیقت و افسانه در هم آمیزد، جاى شگفتى نخواهد بود.

غزالى، همچون أرسطو، از دانشوران بلند آوازه‏اى است که، علاوه بر نوشته‏هاى اصلى خودش، با گذشت زمان کتابها فراوان دیگرى به وى نسبت داده‏اند، کتابهایى که تعدادش شش برابر رقمى است که خودش دو سال پیش از مرگ، در نامه‏اى یاد آور شده است.[۱۷] آمیختن همین آثار فراوان با کتابهاى اصلى او کار پژوهش را بر اهل تحقیق چنان دشوار کرده که براى شناسایى درست از نادرست، پژوهشگران را به معیار دقیق- یعنى ترتیب تاریخى آثار غزالى- نیاز افتاده است، معیارى که مى‏تواند تاریخ پیدایش هر یک از آثار اصلى غزالى را روشن سازد.

شناخت دوران تکامل اندیشه این بزرگ استاد تنها با وجود چنین معیارى امکان پذیر است، و بدین وسیله ممکن است از چگونگى تحول بزرگى که در زندگى پر نشیب و فراز او رخ نموده آگاه شد.

ترتیب تاریخى آثار غزالى‏

خوشبختانه خاور شناسان در زمینه ترتیب تاریخى آثار غزالى بسیار کار کرده‏اند، و دکتر عبد الرحمن بدوى چکیده کارهاى علمى بیشتر آنان را در آغاز کتاب ارزنده خود به نام مؤلفات الغزالی گرد آورده است که ترجمه گلچینى از آن را در اینجا خواهم آورد:

از گشه‏[۱۸] و مکدونالد[۱۹] و گلدزیهر[۲۰] که بگذریم، نخستین خاور شناسى که در کتاب خویش زیر عنوان ترتیب تاریخى مؤلفات غزالى سخن گفته است لویى ماسینیون است که زمان تألیف آثار غزالى را در چهار مرحله بدین ترتیب تنظیم کرده است:

مرحله اول (۴۷۸- ۴۸۴ ه ق)- کتاب الوجیز غزالى در این مرحله تألیف شده است.

مرحله دوم (۴۸۴- ۴۸۸ ه ق)- که غزالى در آن کتابهاى مقاصد الفلاسفه و تهافت الفلاسفه و الاقتصاد فی الاعتقاد و فضائح الباطنیه را نوشته است.

مرحله سوم (۴۹۲- ۴۹۵ ه ق)- غزالى در این سالها احیاء علوم الدین را که قبلا آغاز کرده بود به انجام رسانیده و کتابهاى المستصفى در اصول فقه، و کیمیاى سعادت و منهاج العابدین إلى جنه رب العالمین را نوشته است.

مرحله چهارم (از سال ۴۹۵ هجرى آغاز مى‏شود و در سال ۵۰۵ هجرى در شهر طوس با مرگش پایان مى‏پذیرد)- غزالى در این سالها به نگارش کتابها معیار العلم و محک النظر و المقصد الاسنى فی شرح اسماء اللّه الحسنى و و الاجوبه المسکته و میزان العمل و جواهر القرآن و المنقذ من الضلال و إلجام العوام و تعدادى کتاب و رساله دیگر پرداخته است.

پس از لویى ماسینیون نخستین بحث را، در باره تشخیص مؤلفات اصیل و مشکوک غزالى، اسین پلاسیوس‏[۲۱] آغاز کرد و کتابى بزرگ در چهار مجلد به نام روحانیه الغزالی تألیف نمود که بین سالهاى ۱۹۳۴- ۱۹۴۱ م در مادرید منتشر شده است. مؤلف در جلد چهارم این کتاب، از صفحه ۳۸۵ تا ۳۹۰، در باره کتابهاى غزالى از هر لحاظ بحث کرده و دلایل خویش را در مورد کتابهاى مشکوک وى بیان داشته است.[۲۲] پس از پژوهش ارزنده اسین پلاسیوس، از مقاله تحقیقی مونت گمرى وات مى‏توان نام برد که در سال ۱۹۵۲زیر عنوان «صحت مؤلفات منسوب به غزالى» منتشر شد.[۲۳].

آن گاه موریس بویژ[۲۴] براى ترتیب تاریخى آثار غزالى به کار جامع‏ترى مى‏پردازد و در تکمیل کار خاور شناسان پیش از خود راه بهترى در پیش مى‏گیرد، ولى پیش از آن که حاصل کارش منتشر شود در تاریخ ۲۲- ۱- ۱۹۵۱ به کام مرگ فرو مى‏رود. خوشبختانه کار نیمه تمام این دانشمند را استاد لبنانى دکتر میشل آلار[۲۵] تکمیل نموده و در سال ۱۹۵۹ منتشر کرده است.

سرانجام دانشمند مصرى، دکتر عبد الرحمن بدوى، از مجموع پژوهشهاى خاور شناسان یارى مى‏گیرد و به نگارش کتاب نفیس خود مؤلفات الغزالی مى‏پردازد. این کتاب به مناسبت جشنواره هزارمین سال میلاد أبو حامد امام محمد غزالى در تابستان سال ۱۹۶۰ منتشر شده است. در این کتاب از ۴۵۷ کتاب اصلى و منسوب و مشکوک یاد شده که مؤلف ۷۲ تاى آنها را بى‏تردید از آن غزالى دانسته و در صحت بقیه تردید نموده است:

– از شماره ۷۳ تا ۹۵ نام کتابهایى است که مشکوک است از غزالى بوده باشد.

– از شماره ۹۶ تا ۱۲۷ نام کتابهایى است که به احتمال زیاد از غزالى نیست.

– از شماره ۱۲۸ تا ۲۲۴ نام فصلى یا بابى از کتابهاى غزالى است که ناروا به جاى کتابى مستقل به نام وى ثبت شده است.

– از شماره ۲۲۵ تا ۲۷۳ نام تلخیص کتابى از کتابهاى غزالى است یا نام کتابهاى ردّى و انتقادى است که دیگران بر آثار غزالى نوشته‏اند و به خطا به نام وى ثبت شده است، مانند تلخیص احیاء علوم الدین، که ابن الجوزی آن را تلخیص و تدوین کرده است.

– از شماره ۲۷۴ تا ۳۷۹ نام کتابهایى است که به عنوان شرح و ستایش در باره آثار غزالى تألیف و تدوین شده و مؤلف آنها نامعلوم است، مانند کتاب الانتصار لما وقع فی الاحیاء من الاسرار.

– از شماره ۳۸۱ تا پایان کتاب نام نسخه‏هاى خطى موجود از آثار غزالى و منسوب به اوست که در کتابخانه‏هاى جهان موجود است.

تذکره نویسان مسلمان و غزالى‏

چون در این مختصر، بر شمردن نام همه مورخان اسلامى که در باره غزالى و آثارش بحث کرده‏اند ممکن نیست، ناگزیر از چند دانشور نامور نام مى‏بریم:

۱- عبد الغافر بن اسماعیل فارسى نیشابورى (۴۵۱- ۵۲۹ ه ق)، مؤلف کتاب السیاق در تاریخ نیشابور، که با غزالى معاصر بوده است.

۲- ابن عساکر، مؤلف تاریخ دمشق (۴۹۹- ۵۷۱ ه ق)، که در کتاب تاریخ هشتاد جلدى خود از غزالى و آثارش نیز یاد کرده است.

۳- ابن الجوزی (أبو الفرج) (۵۰۸- ۵۹۷ ه ق)، که در باره غزالى و آثار و عقایدش در کتاب المنتظم خود گفتگو کرده است.

۴- سبط ابن الجوزی (۵۸۱- ۶۵۴ ه ق)، که در کتاب خود به نام مرآه الزمان فی تاریخ الاعیان در باره غزالى و آثارش بحث کرده است.

۵- ابن خلکان (شمس الدین أبو العباس احمد) (۶۰۸- ۶۸۱ ه ق)، که در کتاب وفیات الاعیان و انباء أبناء الزمان شرحى در باره غزالى آورده است.

۶- تاج الدین أبو نصر عبد الوهاب سبکى (۷۲۷- ۷۷۱ ه ق) که در کتاب طبقات الشافعیه الکبرى مفصل و مشروح در باره غزالى و آثارش سخن گفته است.

۷- طاش کبرى زاده (در گذشته ۹۶۲ ه ق- ۱۵۵۴ م)، که در کتاب مفتاح السّعاده خود از غزالى و آثارش یاد کرده است.

۸- مرتضى زبیدى (۱۱۴۵- ۱۲۰۵ ه ق)، که در مقدمه خود بر شرح ده جلدى احیاء علوم الدین به نام اتحاف الساده المتقین بشرح اسرار احیاء علوم الدین در باره امام محمد غزالى و آثارش بحثى دقیق و عالمانه کرده است، بحثى که در سراسرش نشانه‏هاى دقت و صداقت و امانت علمى به چشم مى‏خورد. این شارح مایه‏ور ۷۸ اثر از آثار غزالى را به ترتیب حروف الفبا، بر اساس حرف اول هر کتاب، تنظیم کرده است، و پیش از همه کتابهاى غزالى از کتاب احیاء علوم الدین وى یاد کرده است به سه دلیل: یکى آن که نام این کتاب با حرف ألف آغاز مى‏شود، دیگر آن که به عقیده مؤلف، به سبب شامل بودن علوم آخرت، بر دیگر کتابهاى غزالى برترى دارد، سبب سوم آن که این کتاب خورشید آسا از شهرت جهانى برخوردار است.

کوتاه سخن آن که براى آگاهى از ترتیب الفبایى آثار غزالى، بهتر است به مقدمه مرتضى زبیدى بر شرح ده جلدى احیاء علوم الدین رجوع شود، و در مورد ترتیب تاریخى آثار غزالى و تمییز کتابهاى اصیل وى از آثار منسوب و مشکوک، بهتر از هر مأخذ- تا این تاریخ- مقدمه کتاب مؤلفات الغزالی تألیف دکتر عبد الرحمن بدوى است.

بدین ترتیب:

ترتیب تاریخى آثار امام محمد غزالى در پنج مرحله:

ألف- آثار سالهاى دانش اندوزى غزالى (۴۶۵- ۴۷۸ هجرى):

۱- التعلیقه فی فروع المذهب‏[۲۶] ۲- المنخول فی الأصول‏[۲۷]

ب- آثار نخستین دوران درس و بحث:

۳- البسیط فی الفروع

۴- الوسیط

۵- الوجیز

۶- خلاصه المختصر و نقاوه المعتصر

۷- المنتحل فی علم الجدل

۸- مآخذ الخلاف

۹- لباب النظر

۱۰- تحصیل المآخذ فی علم الخلاف

۱۱- المبادی و الغایات

۱۲- شفاء الغلیل فی القیاس و التعلیل

۱۳- فتاوى الغزالی ۱۴- فتوى (فی شأن یزید)

۱۵- غایه الغور فی درایه الدور

۱۶- مقاصد الفلاسفه

۱۷- تهافت الفلاسفه

۱۸- معیار العلم فی فن المنطق

۱۹- معیار العقول

۲۰- محک النظر فی المنطق

۲۱- میزان العمل‏

۲۲- المستظهرى فی الرد على الباطنیه

۲۳- حجه الحق

۲۴- قواصم الباطنیه

۲۵- الاقتصاد فی الاعتقاد

۲۶- الرساله القدسیه فی قواعد العقلیه

۲۷- المعارف العقلیه و لباب الحکمه الالهیه

ج- آثار دوران خلوت نشینى و مردم گریزى غزالى (۴۸۸- ۴۹۹ هجرى):

۲۸- احیاء علوم الدین

۲۹- کتاب فی مسأله کل مجتهد مصیب

۳۰- جواب الغزالی عن دعوه مؤید الملک له

۳۱- جواب مفصل الخلاف

۳۲- جواب المسائل الأربع التی سألها الباطنیه بهمدان من أبی حامد الغزالی

۳۳- المقصد الاسنى فی شرح اسماء اللّه الحسنى

۳۴- رساله فی رجوع اسماء اللّه إلى ذات واحده على رأى المعتزله و الفلاسفه

۳۵- بدایه الهدایه

۳۶- کتاب الوجیز فی الفقه

۳۷- جواهر القرآن

۳۸- کتاب الأربعین فی اصول الدین

۳۹- کتاب المضنون به على غیر اهله

۴۰- المضنون به على اهله

۴۱- کتاب الدرج المرقوم بالجداول

۴۲- القسطاس المستقیم

۴۳- فیصل التفرقه بین الإسلام و الزندقه

۴۴- القانون الکلى فی التأویل

۴۵- کیمیاى سعادت (فارسى)

۴۶- ایها الولد

۴۷- اسرار معاملات الدین

۴۸- زاد آخرت (فارسى)

۴۹- رساله إلى أبی الفتح احمد بن سلامه

۵۰- الرساله اللّدنیّه

۵۱- رساله إلى بعض اهل عصره

۵۲- مشکات الانوار

۵۳- تفسیر یاقوت التأویل

۵۴- الکشف و التبیین

۵۵- تلبیس ابلیس‏

د- بازگشت به سوى مردم و دومین دوران درس و بحث (۴۹۹- ۵۰۳ هجرى):

۵۶- المنقذ من الضّلال

۵۷- کتب فی السّحر و الخواص الکیمیاء

۵۸- غور الدّور فی المسئله السّریجیه

۵۹- تهذیب الأصول

۶۰- کتاب حقیقه القولین

۶۱- کتاب اساس القیاس

۶۲- کتاب حقیقه القرآن

۶۳- المستصفى من علم الأصول ۶۴- الاملاء على مشکل «الاحیاء»

ه– آخرین سالهاى زندگى (۵۰۳- ۵۰۵ هجرى):

۶۵- الاستدراج

۶۶- الدّره الفاخره فی کشف علوم الآخره

۶۷- سر العالمین و کشف ما فی الدارین

۶۸- نصیحه الملوک‏[۲۸] (فارسى)

۶۹- جواب مسائل سئل عنها فی نصوص أشکلت على المسائل

۷۰- رساله الاقطاب

۷۱- منهاج العابدین

۷۲- إلجام العوام‏[۲۹]

آخرین سخن‏

میدان سخن در پیرامون آثار و افکار غزالى فراخ است و مجال و حوصله من تنگ. باید اعتراف کنم که حدود پانزده سال از نقد عمر را بر سر این کار نهادم، تا چاپ نفیس و دلخواه این ترجمه به صورت موجود به پایان رسید، تردیدى نیست که اگر مورد پسند دانشوران نکته یاب قرار گیرد، مصحح به پاداش دلخواه رسیده است. زیرا هدف از پرداختن به این کار دشوار بزرگداشت مردى است که در جاودانگى نام ایران و خراسان سهم فراوان دارد.

در این روزگار، دیگر از روستاى طابران اثر بر جاى نمانده، و شهر کهنسال و پهناور طوس به صورت باغى کوچک در آمده که بهار جاودانه‏اش را تنها یک گل پایدار ساخته، و آن، آرامگاه ابدى حکیم أبو القاسم فردوسى است. بنا بر این مردانى نظیر فردوسى و غزالى و شیخ طوسى و خواجه نصیر، با تدوین آثار ارزنده خویش، نام آن شهر و آبادى ویران شده و خراسان همیشه آباد را جاودان ساخته‏ اند.

پس هر خراسانى وظیفه دارد که نسبت به آنان حق شناس بوده باشد، و اگر فرصتى پیدا کرد او نیز از خدمت بى‏ریا دریغ نورزد. و من زاده خراسانم و پرورده این آب و خاک. به سال ۱۳۰۶ خورشیدى در شهر مقدس مشهد زندگیم آغاز شد. در خاندانى همانند خاندان غزالى با درس خواندن و کار کردن از کودکى به جوانى رسیدم. در آغاز جوانى گذران زندگى دشوار بود و شوق دانستن بسیار، ناگزیر روزها تن به کار دادم و شبها دل به کتاب سپردم. چون تنى سالم و نیرومند و دلى مشتاق و پر امید داشتم تا بیست سالگى در چند فن و صنعت کارگرى ورزیده گشتم، و در کار علم دانش آموزى نو خاسته.

پس از سالها پر کارى و کم خوابى، سرانجام به آغاز راه دلخواه رسیدم و در زمره دانشجویان دانشگاه فردوسى مشهد جاى گرفتم، و در این دوره از راهنمایى استادان دانا و پارسا و دلسوز بهره‏ها بردم، و با دوستان یک دل و یکزبان همگامیها نمودم. گذرگاه دانشگاه را با شور و شوق فراوان پیمودم تا به خلوتگه کتابخانه راه یافتم‏[۳۰]. در اینجا- همچون کسى که به آرزوى خود رسیده باشد با خاطرى آسوده پاى قناعت در دامن کشیدم و چشم به نوشته‏هاى استادان بزرگ دوختم، تا دل از سر چشمه دانش اندکى سیراب گشت و اندیشه نیرو گرفت و قلم دست آموز شد.

چون کشت امید به خرمن رسید، گاهى خود نوشتم، و زمانى ترجمان سخن دانشوران سرشناس و پیشرو شدم. در نزدیکى مرز چهل سالگى دریافتم که تنها کتاب و کتابخانه نمى‏تواند خوراک قلم را تأمین کند. ناگزیر به سفرهاى دور و دراز پرداختم. در آسیا و اروپا و افریقا از دیدار شهرهاى بسیار بهره ور گشتم. هر کجا دانشورى فرزانه یافتم براى استفاده به ادب در برابرش زانو زدم، در هر شهر به سراغ موزه و کتابخانه و دیگر مراکز فرهنگى رفتم، تا آن جا که حال و مجال رخصت مى‏داد از پرسش و جستجو باز نایستادم. در ضمن هر گاه که با دانشوران آشنا شدم یا از مطلب تازه‏اى آگاه گشتم، رنج جانکاه غربت و دورى زن و فرزند تا حدى برایم هموار شد، بدین شکرانه گاهى لحظه‏اى به فکرت نشستم و به غزلهاى خواجه شیراز دل بستم تا باورم گردد که «حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست …».

پس اگر بیمارى و فرسودگى دوران کهولت نتوانسته‏اند مرا از تلاش و کوشش باز دارند جاى شگفتى نخواهد بود، زیرا عقیده دارم که با نیروى دانشجویى و مردم دوستى و امیدوارى، انجام هر کار دشوار آسان مى‏ شود.

و کسانى که به لطف حق از این نیروها بهره‏ور گردند، مانند آزادگان، پیوسته دست در کار دارند و دل با یار.

اینک به همه کسانى که در گذشته و حال براى نشان دادن چهره واقعى امام محمد غزالى عمرى صرف کرده‏اند درود مى‏فرستم، و آشکارا یاد آور مى‏شوم که در حد امکان از مطالعه کتابها و مقالاتى که تا کنون در موردغزالى به تازى و پارسى منتشر شده دریغ نورزیده ‏ام. البته از آثارى که بهره‏ور گشته‏ام در پاورقیهاى صفحات این متن یاد کرده‏ام.

اما در مورد صحت و سقم برخى از احادیث و اخبار نقل شده در این کتاب، دانشوران مسلمان و زعماى مذاهب مختلف فقهى، طى نهصد و اند سالى که بر عمر این کتاب گذشته، بسیار به داورى نشسته‏اند، و اکثریت آنان سرانجام به این نتیجه رسیده‏اند که لغزشهاى احتمالی و اندک مصنف را به خدمت ارزنده‏اى که وى با نگارش این دانشنامه عظیم علوم دینى، براى رواج اندیشه‏هاى اصیل اسلامى در پهنه گیتى، انجام داده است مى‏توان بخشید.

اینک با نقل دو مورد از اعترافات شهید راه عقیدت، عین القضاه همدانى، و یک مورد از ستایشهاى کم نظیر ملا صدراى شیرازى- که در کتاب گرانقدر اسفار خود به ستایش وى پرداخته- این بحث را به پایان مى‏برم، با این تذکر که براى شناخت ارجمندى احیا و نویسنده‏اش نیز نباید از داوریهاى منصفانه مردانى همچون ملا محسن فیض غافل بود.

عین القضاه همدانى:

قدر علم چنانکه خواجه امام غزالى دانستى- در کل عالم الاّ ما شاء اللَّه- کسى نداند، که او عاشق علم بوده است لذاته. و مقصود او از علم «عین علم» بود. و از هر که او را چیزى مکشوف شدى آن را به جان خریدار آمدى، که اگر کودکى گفتى دهساله، هم چند آن منّت داشتى از او که از شافعى، و نگفتى که مثلا أبو المعالی جوینى باید تا مرا چیزى وا نماید، و چنین گوهر در عالم بغایت عزیز بود.

و من اگر چه خواجه امام غزالى را ندیده‏ام، شاگرد کتب او بوده‏ام در چنین چیزها، و یقین دانم که بدین صفت بوده است در علم. و اللَّه اعلم.

بدان اى برادر که خواجه امام غزالى در کتب خود بسیار آورده است که اخلاق تغّیر پذیرد، چنانکه بخیل خود را بتکلّف سخى تواند کرد، و بد زهره (ترسو) را ممکن است که بتکلّف دلیر گردد، و همچنین جاهل عالم شود به کسب. و در «ریاضه النفس و تهذیب الاخلاق» که بیست و دوم کتاب است از احیاء علوم الدین این مسئله را بیانى مستوفى بکرده است و نصرت این گفته داده است که الخلق یقبل التّغیّر[۳۱].

ملا صدراى شیرازى در کتاب اسفار خود، ضمن بحث در بیان توحید خواص، از ربع منجیات احیاء علوم الدین امام محمد غزالى، «کتاب توحید و توکل» مدد گرفته و با عنوان: «قال الشیخ الفاضل الغزالی» مراتب توحید وى را از احیا چنین روایت مى‏کند: کلام «صاحب الاحیاء بعد ذکر المراتب الثلاثه فی التوحید حیث قال‏[۳۲]»: مرتبه چهارم آن که در وجود جز یکى را نبیند، و آن مشاهده صدّیقان است، و صوفیان آن را فنا خوانند در توحید، از آن روى که [انسان در آن حال‏] جز یکى را نبیند، و نفس خود را هم نبیند. و چون نفس خود را نبیند بدانچه مستغرق یکى باشد، از نفس خود در توحید او فانى بود به معنى آن که از دیدن نفس خود فانى شده است …[۳۳] آن گاه که ملا صدرا بحث مفصل خود را با نقل سخنان غزالى به پایان مى‏رساند، وى را چنین مى‏ستاید: و انّما اوردنا کلام هذا البحر القمقام الموسوم عند الانام بالامام وحجّه الإسلام لیکون تلیینا لقلوب السالکین مسلک اهل ایمان، و دفعا لما یتوهمه بعض منهم انّ هذا التوحید الخاصى مخالف للعقل و الشرع؟

همانا سخن این دریاى پر ژرفا را، که نزد مردم به «امام» و «حجه الإسلام» موسوم است، گواه آوردیم تا دلهاى سالکان راه ایمان را نرمشى فراهم گردد، و ردّى باشد براى پندار برخى از ایشان که گفته است: این توحید خواص مخالف عقل و شرع است؟

یاد آورى کار تصحیح این ترجمه کهنسال را نخستین بار در بهار سال ۱۳۴۸ آغاز کردم و پس از حدود ده سال تلاش و کوشش پایدار چاپ آن اوایل زمستان ۱۳۵۹ در هشت مجلد به پایان رسید. بر مجلدات هشتگانه ترجمه احیا در فرصتهاى مختلف هفت مقدمه مفصل و متوسط نوشتم که هر یک روشنگر مواردى از مشکلات متن عربى و این ترجمه فارسى بوده و خواهد بود، در ضمن گاه و بى‏گاه از زندگینامه غزالى و دقت نظر مترجم احیا، مؤید الدین محمد خوارزمى، و حال و هوایى که خود در آن جاى گرفته بودم براى خوانندگان حکایتى مناسب روایت کردم.

مثلا در بخش پایانى مقدمه مفصل که بر جلد اول چاپ نخست نوشتم و در این چاپ نیز بر جاى خود باقى است- غرور جوانى به سخنم رنگ حماسى بخشید و زبان قلم نگارگر این جملات شد: «و من زاده خراسانم و پرورده این آب خاک …» نگارش مقدمه جلد دوم را هنگامى آغاز کردم که دشوارى سفر علمى دور و درازى را پشت سر نهاده بودم، و مقدارى مآخذ دلخواه همراه خود به ارمغان آورده بودم تا پیکر آرزوى شیرین خود را با این خامه ناتوان بیارایم. اما دیرى نپایید که آن آرزوى شیرین جاى خود را به حقیقتى تلخ سپرد، زیرا تماشاگر مرگ تدریجى ۲۳ ساله فرزند شدم. سرانجام آن ماتم را این قلم در آغاز جلد دوم چنین ترسیم کرد: «به یاد فرزند نامرادم، على، که نابهنگام از خاکیان برید و به افلاکیان پیوست …» سومین مقدمه که در آغاز «ربع مهلکات» جاى گرفته بدین صورت آغاز مى‏شود: «سالى دیگر در فراز و نشیب زندگى سپرى شد، سالى که براى من پر بار بود و درد آلود. از آن جهت پر بار بود که توانستم تا حدى در به روى خویش ببندم و بیشتر لحظه‏هاى بیدارى را صرف خواندن و نوشتن کنم؛ بدان سبب درد آلود گردید که چندى دست تقدیر گشاده‏رویى همیشگى‏ام را زیر غبار ماتمى بزرگ پنهان کرد …» مقدمه‏هاى چهارم و پنجم و ششم، که براى دو مجلد «ربع منجیات» و نخستین مجلد «ربع عادات» نوشته شد، همزمان گردید با نخستین سالهاى پیروزى انقلاب. این سه مقدمه، علاوه بر پر بار بودن از لحاظ پژوهشى، تا حدى از گفتار و کردار مردم پر جوش و خروش عصر انقلاب نیز اثر پذیر گردید.

هفتمین مقدمه را در زمستان ۱۳۵۹ نوشتم که در آغاز «نیمه دوم ربع عادات» جاى گرفت. توضیح آن که در چاپ نخست ترجمه احیا، به سبب آماده نبودن نسخه خطى مدرسه فیضیه، ناگزیر شدم که ربع اول و سوم و چهارم را پیش از ربع دوم به چاپخانه بسپارم، در نتیجه نوبت «ربع عادات» به آخر افتاد. خوشبختانه در چاپ حاضر چون مانعى در پیش نبود ترتیب چاپ و شماره گذارى مستقل صفحات هر ربع رعایت شد؛ یعنى هر ربع داراى شماره مسلسل است همراه با فهرست عمومى اعلام مخصوص به همان ربع. در ضمن براى آن که مقدمه این ترجمه در حد اعتدال باشد و ملال انگیز نشود، نخستین مقدمه چاپ اول را پس از تجدید نظر اساسى بر جاى خود گذاشتم و با حذف شش مقدمه دیگر موافقت کردم، بدان امید که فرصتى مناسب پیش آید و براى تمام مجلدهاى پنجگانه ترجمه احیاء علوم الدین ذیلى مفید فراهم گردد، ذیلى که در برگیرنده شش مقدمه حذف شده بوده باشد؛ همراه با تکمله‏اى که احادیث احیا و فهرست لغات و ترکیبات آن را نیز شامل شود.[۳۴]

ابو حامد محمد غزالى/مؤید الدین خوارزمى، ترجمه احیاء علوم الدین، ۴جلد، نشر علمى و فرهنگى – تهران، چاپ: ششم، ۱۳۸۶٫



[۱] ( ۵) غزّال، ریسمان فروش( البلغه، تألیف ۴۳۸ هجرى، مقدمه الادب زمخشرى): کالحلاجه و الغزل( متن عربى) جولاهگى و ریسمان ریسى. بنگرید به جلد اول این چاپ، ص ۴۴٫ و اصل بن عطا را بدان« غزّال» خواندندى که با غزّالان نشستى براى آن که چون زن ضعیفه‏اى را بیند صدقه به وى دهد( اتحاف، ج ۸، ص ۱۸۰، مربوط به ترجمه احیاء، ربع مهلکات، در« بیان فضیلت سخا»). بنا بر این لقب غزالى از نسبت حرفه پدرش گرفته شده و با همین وزن و ضبط اصیل است، و حدسهاى دیگر برخى از تذکره نویسان در مورد کلمه غزالى ارزش علمى ندارد.

[۲] ( ۶) خوشبختانه کتاب« فرار از مدرسه» نوشته دکتر عبد الحسین زرین کوب به این انتظار پایان بخشید.

[۳] ( ۷) مکاتیب فارسى غزالى، تصحیح عباس اقبال آشتیانى، چاپ تهران، ص ۴٫

[۴] ( ۸) در برخى مآخذ: ابو القاسم.

[۵] ( ۸) ابن الجوزی، المنتظم، ج ۹، ص ۵۵٫

[۶] ( ۹) مکاتیب، ص ۴۵٫

[۷] ( ۱۰) همان جا

[۸] ( ۱۱) همان کتاب، ص ۱۱٫

[۹] ( ۱۲) همان کتاب، ص ۱۰٫

[۱۰] ( ۱۳) همین ترجمه، ص ۹٫

[۱۱] ( ۱۴) مکاتیب، ص ۴ و ۵٫

[۱۲] ( ۱۵) همان کتاب، ص ۴۴ و ۴۵٫

[۱۳] ( ۱۶) مرتضى زبیدى، اتحاف السّاده، چاپ افست بیروت، ج ۱، ص ۱۱٫

[۱۴] ( ۱۷) همین ترجمه، ص ۱۱٫

[۱۵] ( ۱۸) مرحوم فیض به استناد سخن منصفانه‏اى که غزالى در کتاب سرّ العالمین خود بیان کرده به این نتیجه رسیده است.

عبد الرحمن بدوى، مؤلفات الغزالی، ص ۵۳۱٫

[۱۶] ( ۱۹) تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندى، چاپ لیدن، ص ۸۵٫

[۱۷] ( ۲۰) بدان که این داعى در علوم دینى هفتاد کتاب کرد …( مکاتیب، ص ۴).

[۱۸] ( ۲۱)R .OScHE

[۱۹] ( ۲۲)D .B .Macdonald

[۲۰] ( ۲۳)oldziher

[۲۱] ( ۲۴)ASinPalacioS

[۲۲] ( ۲۵) مشروح این بحث را در مقدمه عبد الرحمن بدوى بر کتاب مؤلفات الغزالی صفحه ۱۱ مى‏توان دید.

[۲۳] ( ۲۶). ۴۵- ۲۴٫W .M .Watt ,DRAS ,2591 ,P

[۲۴] ( ۲۷)M .BouyeS ,ESSai

[۲۵] ( ۲۸)R .P .MichelAllard

[۲۶] ( ۲۹) این کتاب مجموعه همان تعلیقه‏هایى است که به هنگام بازگشت غزالى از سفر جرجان به دست راهزنان افتاد و او با التماس و زارى آن را- پس از شنیدن ملامتى- از رئیس راهزنان پس گرفت.

[۲۷] ( ۳۰) در باره این کتاب خود غزالى در مکاتیب چنین نوشته است: پس تعلیقى که در حال کودکى کرده بودم و به ظهر آن« المنخول من تعلیق الأصول» نوشته بودم …( مکاتیب، ص ۱۲).

[۲۸] ( ۳۱) این کتاب به همت مرحوم همائى تصحیح و دو بار در ایران چاپ شده است.

[۲۹] ( ۳۲) در نسخه خطى شهید على، شماره ۱- ۱۷۱۲، در استانبول نوشته شده که تألیف این کتاب اوایل جمادى الآخر سال ۵۰۵ هجرى به پایان رسیده است، در حالى که غزالى در چهاردهم جمادى الآخر همین سال در گذشته، پس این کتاب مى‏تواند آخرین اثر وى باشد.

[۳۰] ( ۳۳) حدود چهارده سال در کتابخانه‏هاى ملى و بنیاد فرهنگ ایران صبح و عصر مجاور بودم و گاه و بى‏گاه در این دو محل از صحبت مردان علم و عمل برخوردار مى‏شدم.

[۳۱] ( ۳۴) نامه‏هاى عین القضاه،( چاپ بنیاد فرهنگ)، ج ۲، ص ۳۱۶ و ۳۱۹٫

[۳۲] ( ۳۵) ملا صدرا، اسفار اربعه( الحکمه المتعالیه)، سفر اول، جزء دوم،( چاپ سنگى)، ص ۱۹۱ و ۱۹۲؛( چاپ بیروت، ۱۹۸۱)، ص ۳۲۲- ۳۲۶٫

[۳۳] ( ۳۶) ترجمه احیاء علوم الدین، چاپ اول، ج ۷( ربع منجیات)، ص ۶۶۸ به بعد.

[۳۴] ابو حامد محمد غزالى/مؤید الدین خوارزمى، ترجمه احیاء علوم الدین، ۴جلد، نشر علمى و فرهنگى – تهران، چاپ: ششم، ۱۳۸۶٫

زندگینامه حکیم سنایی غزنوی(به قلم استادنذیر احمد)

حکیم سنایى در طراز اول گویندگان فارسى محسوب مى‏شود- و او همواره مورد توجه علاقه‏مندان قرار گرفته و پیش شاعران و ادیبان احترام فراوان داشته است- سنایى نخستین شاعرى است که افکار تصوف و عرفان را با ذوق شعرى آمیخته و در قالب نظم درآورده است.

نام و کنیت و لقب سنایى چنانکه بیشتر تذکره‏نویسان و مورخان آورده و او خود در آثار خویش بدان اشاره نموده، ابو المجد مجدود سنایى است- در مقدمه گوید[۱]:

«من که مجدود بن آدم سنایى ‏ام، در مجد و سناى این کلمات نگاه کردم»- و در حدیقه نیز چنین آورده است‏[۲]:

هرکه او گشته طالب مجد است‏ شفى او ز لفظ بو المجد است‏
زآن‏که جد را به تن شدم بنیت‏ کرد مجدود ماضیم کنیت‏
شعرا را به لفظ مقصودم‏ زین قبل نام گشت مجدودم‏

و همچنین در ابیات زیر اشاره به نام خود[۳] مى‏کند:

کى نام کهن گردد مجدود سنایى را نونو چو بیاراید در وصف تو دیوانها
مجدود بدین حال تو نزدیکترى زآن‏که‏ پیریت به نَهمار فرستاد خزان را
هرچند صلتهاى تو اى قبله سنت‏ مجدود سنایى را با مجد و سنا کرد
مجدود شد و یافت سنا نزد تو بى‏شک‏ از جود تو و جاه تو مجدود سنایى‏
بر اسب امید آمده مجدود سنایى‏ در زیر پى از بهر کف راهگذارى‏

از بعضى ابیات چنین برمى‏آید که لقب او سنایى بوده و همین‏[۴] اسم را تخلص قرار داده است، مانند این‏[۵] بیت:

لقب گر سنایى به معنى ظلالم‏ چو جوهر به ظاهر به باطن نفورم‏

پسر شهابى به سنایى چنین خطاب مى‏کند[۶]

زیباست ترا لقب سنایى‏ کز قدر و سنا بر آسمانى‏

این نام و کنیت که سنایى در موارد بسیار از آثار خویش تصریح نموده، مورد تأیید دو کس از معاصران وى، محمد بن على الرفا[۷] و سوزنى‏[۸] شاعر شهیر بوده است، لیکن عوفى‏[۹] نام او را مجد الدین آدم السنائى و حاجى خلیفه‏[۱۰] محمد بن آدم و حمد اللّه مستوفى‏[۱۱] محمد ضبط نموده است. اما آقاى مدرس‏[۱۲] رضوى و برخى از محققان‏[۱۳] آن را اشتباه قرار داده‏اند- در دیوان سنایى ابیاتى دیده‏ مى‏شود که در آن اشاره به نام دیگرى براى شاعر هست- در آنها گوینده خود را حسن خوانده است مانند این بیت‏[۱۴]:

ز آنکه نیکو کند از همنامى‏ خدمت خواجه حسن بنده حسن‏

و به همین سبب آقایان سعید نفیسى‏[۱۵] و فروزانفر معتقد شده‏اند که نام حکیم اصلا حسن بوده است و بعدها مجدود نامیده شده- آقاى فروزانفر در سخن و سخنوران‏[۱۶] مى‏نویسد:

«لیکن تا حدى مسلم است که وى در عصر خود نیز به مجدود بن آدم معروف بوده و در هیچ جا جز قصائد خود به نام حسن خوانده نشده- و ازاین‏رو اگر نسبت این قصائد به وى صحیح باشد، باید گفت که نام اصلى او حسن بوده، بعد به مجدود چنانکه ظاهر بیت حدیقه است، ملقب و معروف گردیده است».

آقاى مدرس رضوى این را اشتباه شمرده و توضیح داده است که بیتهایى که منشأ این اشتباه است، ظاهر در مقصود[۱۷] نیست- لیکن مظاهر مصفا[۱۸] اختلافى دارد و گوید:

«اگر انتساب آنها به سنایى مسلم باشد، چرا ظاهر در مقصود نیست، به صراحت نام خود را حسن گفته است، باید گفت: شاید حسن و مجدود هر دو نام بوده و مجدود معروف شده».

آقاى خلیلى‏[۱۹] گفته کسانى که نامش را حسن مى‏نویسند، چندان مورد توجه قرار نمى ‏دهد:

«و اینکه بعضى حدس زده‏اند که نام سنایى حسن بوده، این قول چندان واثق به نظر نمى‏آید، زیرا اولا خود سنایى تماما خود را به نام مجدود خوانده است، ثانیا هیچ یک از معاصرین او و مورخین ما بعدش او را بنام حسن یاد نکرده‏اند، ثالثا در لوح تربت او لفظ مجدود نوشته شده».

در پشت نسخه‏اى از کلیات سنایى که در کتابخانه ملى هست، او را ابو الحسن على بن آدم سنایى نوشته‏اند- آقاى منزوى‏[۲۰] حدس زده است که این نسخه میان سالهاى ۵۱۲ و ۵۲۵ رونویس شده است، زیرا سنایى را با جمله «ادام اللّه تأییده» و بهرام شاه را که به سال ۵۱۲ به تخت نشست، با جمله «خلد اللّه ملکه» دعا مى‏کند- ازین‏رو نام و کنیت که در این مندرج است، به نظر آقاى منزوى درست‏تر از دیگران است.

پدر و خانواده: پدر حکیم سنایى به گفته تذکره‏نویسان و مورخان آدم نام داشت، و قرارى که از ابیات سنایى برمى‏آید، پدرش از خانواده محترم بوده است، چنانکه سنایى گوید:

پدرى دارم از نژاد کرام‏ از بزرگى که هست آدم نام‏

پدر سنایى تا اوایل سلطنت مسعود بن ابراهیم (۴۹۲- ۵۰۹) در قید حیات بود، و سنایى در کارنامه بلخ از ثقه الملک طاهر[۲۱] بن على وزیر (۵۰۰- ۵۱۰) درخواست کرده که او را مشمول انعام و احسان خویش سازد:

نیست زین به وسیلتى برِ تو اهل قرآن دبیر و چاکرِ تو

در ابیات زیر اشاره به پاکیزگى نژاد و شرافت خانوادگى مى‏کند و مى‏ گوید:

کم‏آزار و بى‏رنج و پاکیزه عرضم‏ که پاک است الحمد للّه نژادم‏
من ثناگوى توام، زیرا نژادم نیست بد خود نکو گوى ترا هرگز نبوده بدنژاد

از بعضى بیتهاى سنایى برمى‏آید که پدرش علاوه بر آنکه از بزرگواران عصر بوده، به شمار علما و دانشمندان آمده است. در قصیده دیگرى او را در صف گویندگان و سخن‏سرایان جا داده است، چنانکه مى‏ گوید:

خاصه از جود تو دارد پدرم‏ طوقى از منّت اندر گردن‏
همه مهر تو نگارد به روان‏ همه مدح تو سراید به سخن‏

رضى الدین على لالا که از جمله مشایخ بزرگ صوفیه بوده، پدرش شیخ سعید با حکیم سنایى پسرعم بوده است‏[۲۲].

تولد و زادگاه: در مجمل فصیحى‏[۲۳] تاریخ تولد سنایى سال ۴۷۳ ذکر شده است. و ظاهرا این تاریخ درست به‏نظر مى‏آید زیرا به ظن قوى سال درگذشت او ۵۴۵ هجرى مى‏باشد و از نامه‏اى‏[۲۴] برمى‏آید که عمر او در نزدیکى هفتاد رسیده بوده، گویا از روى‏ این تاریخ در موقع درگذشت عمر او هفتاد و دو سال بود. در تذکره ید بیضا و روز روشن تولد سنایى به سال ۴۳۷ ضبط شده است‏[۲۵]. ممکن است مأخذ این قول همان مجمل باشد که جاى عدد هفت و سه عوض شده باشد. اما ابن یوسف شیرازى تاریخ تولدش را ۴۶۴ قرار مى‏ دهد و مى ‏نویسد[۲۶]:

نگارنده تاریخ بالا را از این بیت سنایى:

عمر دادم به جملگى بر باد بر من آمد ز شصت، صد بیداد

که در اوایل باب غفلت (پنجم «حدیقه») … مى‏باشد، استفاده نموده، چرا که مى‏دانیم سنایى به سال ۵۲۴ مشغول به نظم حدیقه بوده، و بنا بر تصریح در این بیت در این هنگام شصت سال داشته ۴۶۴- ۶۰- ۵۲۴ بنابراین به سال ۴۶۳ متولد گردیده است.

زادگاه سنایى غزنین بوده و خوش‏بختانه در این مورد هیچ اختلافى نیست، چنانکه خود او مکرر به مولد خود اشاره کرده است- در حدیقه‏[۲۷] گوید:

گرچه مولد مرا به غزنین بود نظم شعرم چو نقش ماچین بود
خاک غزنین چو من نزاد حکیم‏ آتشى بادخوار و آب ندیم‏

در جاى دیگر مى‏گوید[۲۸]:

شادمان باش از من و از خود که اندر نظم و نثر نه از خراسان چو تویى زاده‏ست، نه از غزنین چو من‏

سفرهاى سنایى: به گفته آقاى مدرس رضوى،[۲۹] سنایى از آغاز جوانى از غزنین بیرون شده و سالیان دراز در بیشتر از شهرهاى خراسان، خاصه شهرهاى بلخ و سرخس و هرات و نیشاپور به سر برده است. نخستین مسافرت او از غزنین به‏سوى بلخ بوده، و در این سفر رنجها و زحمتها کشیده، چنانکه در کارنامه بلخ مى ‏گوید:

تا به بلخ آمدم به غرّه و سلخ‏ عیش من بود چون مصحّف بلخ‏

مثنوى کارنامه در همین شهر به نظم آورده شد. و حکیم سنایى مدتها درآنجا بسر برد. و در همان ایام راه کعبه پیش گرفت. و باز به همان‏جا بازگشته و با عده بسیاراز افاضل بلخ دوستى داشته و از انعام و اکرام ایشان مى‏زیسته است. اما این حال ظاهرا طولى نکشید. پس از مدتى بعضى از معاندان، از جمله کسان خواجه اسعد هروى که در قصیده‏اى سنایى به نکوهش او پرداخته، به آزارش پرداختند، تا ناچار به ترک آن دیار گفت و به سرخس رفت. اقامت وى در سرخس طولانى بوده و شاید از همان‏جا به هرات و مرو و نیشابور و خوارزم سفر کرده و به همان‏جا بازگشته باشد. ظاهرا بنا بر دوستى و محبت و اخلاص و توجه محمد بن منصور سرخسى قاضى القضاه خراسان‏[۳۰] است که اقامت سنایى در این شهر به این‏قدر طول کشیده است.

از یکى از نامه‏ هاى سنایى چنان برمى‏آید که سنایى به سرخس یا به نیشاپور در کاروانسراى منزل گرفته بود. در آن کاروانسرا یک دزدى اتفاق مى‏افتد. در این موقع زحمت بسیارى براى حکیم فراهم مى‏آید، چنانکه در مدت یک ماه و نیمى که گفتگوى دزدى در بین بوده است، سنایى مشرف به این مى‏شود که خود را بکشد. عاقبت حکیم تاب آن ناملایمات را نیاورده سرخس یا نیشاپور را ترک مى‏کند. صرّاف نامه‏اى در این خصوص به سنایى نوشته. سنایى جوابى تند و تیز به صرّاف مى‏نویسد و ضمنا مکتوبى هم دوستانه و هم متوقعانه به خدمت عمر خیام مى‏نویسد و مى‏گوید هرچند به معنى از تو بزرگترم، در این موقع به معاونت تو محتاجم. آخر کلام تو در آن شهر مقبول و نافذ است.

به آن صرّاف ملعون بگو، من اهل این نیستم که هزار دینارش را بدزدم. نامه مذکور این نکته را روشن مى‏سازد که در هر حال ریاست معنوى خیام بر آن شهر مسلم بوده است‏[۳۱].

از مطالعه در قصیده‏اى که در اشتیاق کعبه سروده است، چنین برمى‏آید که سنایى با زن و فرزند و خانواده خود در خراسان به سر مى‏برده، و پدر و مادر او هنگام عزیمت وى به مکه، در قید حیات بوده‏اند، و در آن اوان افکار عرفانى و انقطاع از جهان در او قوّت گرفته، چنانکه‏[۳۲] مى‏گوید:

از پدر وز مادر و فرزند و زن یاد آوریم‏ ز آرزوى آن جگربندان جگر بریان شویم‏
چون رخ پیرى ببینیم، از پدر یاد آوریم‏ همچو یعقوب پسر گم‏گشته با احزان شویم‏
رو که هر تیرى که از میدان حکم آمد به ما هدیه جان سازیم و آنگه سوى آن پیمان شویم‏
چون بدو باقى شدیم، از بود خود فانى شویم‏ چون بدو دانا شویم، آنگه ز خود نادان شویم‏

یادگارهاى پرارزش این سفر که در زندگانى سنایى اثر فراوان کرده، تغییر حال و مجذوبیت اوست‏[۳۳] که مخصوصا بر اثر معاشرت با دسته‏اى از رجال بزرگوار در بلخ و سرخس و مرو حاصل گردید، و آثار این معاشرتها و ارتباطها در اشعار و نامه‏هاى بازمانده او مشهود است. برخى از نویسندگان او را پیرو شیخ ابو یوسف یعقوب همدانى که از کبار مشایخ تصوف است، و مدتها در خراسان سکونت داشته، دانسته‏اند. گویا سنایى در دوره اقامت خراسان به خدمت شیخ ابو یوسف همدانى‏[۳۴] رسیده و از مصاحبت و مجالست او برخوردار بوده است.

پس از چندین سال دورى از غزنین سلسله حبّ وطن در جنبش آمده او را به غزنین‏[۳۵] باز کشید. اما سنایى خانه‏اى نداشت و چنانکه خود مى‏گوید یکى از بزرگان خواجه عمید احمد بن مسعود تیشه خانه‏اى به وى بخشید. و از این پس تا پایان زندگانى خویش آن عارف و گوینده شهیر به گوشه‏گیرى و عزلت گذراند. و با آنکه بهرام شاه غزنوى آماده پذیرفتن او بود، وى گوشه تنهایى را بر شکوه سلطنت ترجیح داد، و در همین دوره است که به نظم حدیقه الحقیقه توفیق یافته و همین‏جا فوت شده.

درگذشت سنایى: در تاریخ وفات سنایى در میان تذکره‏نویسان و محققان اختلاف‏[۳۶] بسیار رو داده است، چنانکه در تذکرها و جنگها و تاریخها و غیر آنها به اعداد ۵۲۰[۳۷]، ۵۲۵[۳۸]، ۵۲۶[۳۹]، ۵۲۹[۴۰]، ۵۳۰[۴۱]، ۵۳۵[۴۲]، ۵۴۵[۴۳]، ۵۴۶[۴۴]، ۵۷۶[۴۵]، ۵۹۰[۴۶] ذکر کرده‏اند.

آقاى محمد قزوینى مرحوم در حواشى چهار مقاله سال ۵۴۵ را در وفات سنایى درست دانسته، لیکن در حاشیه تفسیر ابو الفتوح رازى قول تقى کاشى صاحب خلاصه الاشعار را که اختیار ایشان در چهار مقاله بوده، خطا وسال ۵۲۵ که رفا در مقدمه خود بر حدیقه ذکر کرده، اختیار کردند، و در این باب شرحى نگاشته، اختلافات و دلایل تأیید این تاریخ را هم تذکره داده‏اند که در ذیل اختصارا آورده مى‏ شود:

«تاریخ وفات سنایى على الاصح چنانکه یکى از معاصرین او محمد بن على الرفاء نامى در دیباچه‏[۴۷] حدیقه صریحا و واضحا نگاشته، بعد از نماز شام روز یکشنبه یازدهم ماه شعبان سنه پانصد و بیست و پنج هجرى بوده است … ولى دو سه اشکال ظاهرى بر این تاریخ وارد مى‏آید که پس از تأمل رفع آنها در کمال سهولت است. اولا آنکه برحسب حساب یازدهم ماه شعبان سال ۵۲۵ یکشنبه نبوده، بل پنجشنبه بوده است. و جواب این اشکال آن است که محتمل است قویا که «یازدهم» در دیباچه مطبوع حدیقه تصحیف «پانزدهم» بوده، چه برحسب حساب پانزدهم شعبان ۵۲۵ دوشنبه بوده. اشکال دوم بر تاریخ مزبور این است که در یکى از نسخ خطى هندى طریق التحقیق منسوب به سنایى … تاریخ اتمام آن مثنوى … در خود اشعار سنه ۵۲۸ به دست داده شده … و جواب این اشکال آنکه هیچ شک نیست که تصریح یکى از معاصرین سنایى یعنى جامع دیباچه حدیقه به سال و ماه و روز و هفته و بلکه به ساعت وفات سنایى (چون نماز شام بگزارد) قطعا مقدم است بر بیتى در یکى از نسخ بسیار جدید طریق التحقیق، زیرا که اولا صحت انتساب طریق التحقیق به سنایى … باید قبل از همه چیز اثبات گردد، و ثانیا آنکه محتمل است بیت مزبور الحاقى باشد … چه در نسخه‏

دیگر طریق التحقیق … اصلا و ابدا بیت مزبور … به هیچ وجه اثرى و نشانى از آن موجود نه … اشکال سوم که بر تاریخ ۵۲۵ براى وفات سنایى وارد مى‏آید این است که على المشهور وفات معزى به تیر سنجر خطأ در سنه ۵۴۲ بوده است، و سنایى را در حق معزى‏ مراثى مشهوره است … پس وفات سنایى باید مؤخر از تاریخ وفات معزى باشد، و بنابراین قول مشهور … در تاریخ وفات سنایى یعنى ۵۴۵ اقرب به‏وقوع خواهد بود. و جواب این اشکال این است، اصل تاریخ ۵۴۲ براى تاریخ معزى بکلى غلط مشهور و به کلى بى‏اساس و غیر مطابق با واقع است … تاریخ وفات او … قطعا و بدون هیچ شک و شبهه در حدود ۵۱۸- ۵۲۰ بوده است نه مؤخر از آن به هیچ وجه من الوجوه».

آقاى مدرس رضوى در مقدمه دیوان سنایى‏[۴۸] در صحت قول محمد پسر رفاء تردید کرده و آن را از درجه اعتبار ساقط دانسته است، این است اختصارا قول او:

اگر سال مرگ وى محققا در سال ۵۲۵ باشد، به این عبارت که در مقدمه رفاء است «که اینک مدت چهل سال است تا قناعت توشه من بوده است و فقر پیشه من» سازگار نخواهد بود، چه لازم مى‏آید که وى پیش از سال ۴۸۵ یعنى در زمان سلطان ابراهیم و چند سال پیش از پایان سلطنت وى دست از مدح‏سرایى برداشته، به فقر و قناعت متوجه شده باشد. در صورتى که قصایدى که از او در مدح باقى است، خلاف آن را ثابت مى‏دارد. به علاوه مدت چهل سال که در مقدمه ذکر شده با سى سال مدتى که در این شعر حدیقه مى‏باشد:

گرچه در غفلت اندرین سى سال‏ دفتر من سیاه کرده خیال‏

مخالف است. اشکال دیگر آنکه رفاء در پایان مقدمه گوید: «سنایى درحالى‏که در تب بود، آن را املا کرد و سید ابو الفتح فضل اللّه بن طاهر الحسینى آن را بنوشت از بامداد روز یکشنبه یازدهم ماه شعبان سال بر پانصد و بیست و پنج از هجرت … و خالى کرد.» معلوم نیست محمد بن على رفاء قسمتى را که گوید سنایى املا کرد، کدام قسمت است …

در اصل مقدمه وى‏ خللى است که معاصر بودن با سنایى … و بلکه اساس شهادت وى را متزلزل و اعتماد بدان را سلب مى‏کند. اشکال مهم دیگر آن این است که سنایى در آخر حدیقه تاریخ اتمام آن را چنین گوید:

شد تمام این کتاب در مه دى‏ که در آذر فکندم آن را پى‏
پانصد و بیست و پنج رفته ز عام‏ پانصد و سى و چار گشته تمام‏

اگرچه در روایت بیت تاریخ اختلاف است و نسخه‏هاى حدیقه باهم موافق نیست … و لیکن نسخه‏هاى قدیمى که اعتماد را شاید، مطابق این روایت است و با اشکالاتى که در مقدمه رفاء و تاریخ ۵۲۵ است … این اشکال و اشکال بیت تاریخ پانصد و بیست و هشت مثنوى طریق التحقیق نیز بر آن افزوده مى‏شود، و نمى‏توان از تمام آنها چشم پوشید و اظهار شک و تردید در همه کرد و بیست و هشت را محرف کلمه دیگر دانست.

نظر بر اینکه در تاریخ ۵۲۵ اشکال چندى است که صرف‏نظر از آنها نتوان کرد و از طرفى هم زندگانى حکیم تا سال ۵۴۵ … محقق نیست، پس قول نزدیک به صواب سال ۵۳۵ است. و این سنه را ماده تاریخ شاعرى تأیید مى‏کند که گفته است:

عقل تاریخ نقل او گفته‏ «طوطى اوج جنت والا»

اگرچه آقاى مظاهر مصفا در مقدمه دیوان سنایى‏[۴۹] در صحت استدلال مدرس رضوى شکى دارد، اما محض رعایت احتیاط بیشتر از اظهارنظر قطعى خوددارى کرده، مى‏نویسد:

«تنها مى‏توان گفت مرگ سنایى زودتر از ۵۲۰ اتفاق نیفتاده، زیرا امیر معزى متوفى به سال ۵۱۸- ۵۲۰ را چند بار مرثیت گفته، و تا ۵۲۵ بطور قطع و یقین در قید حیات بوده، زیرا تاریخ اتمام حدیقه بنا به نقل تذکره‏نویسان سال ۵۲۵ است و در پایان کتاب نیز از ۵۲۵ تا ۵۳۵ بنا به اختلاف نسخه‏ها قید شده و زودتر از این تاریخ نیست».

در این قول از جهاتى تضاد واقع شده. در صورتى که سنایى تا ۵۲۵ به‏طور قطع و یقین در قید حیات بوده، جمله اول که مرگش زودتر از ۵۲۰ اتفاق نیفتاده، معنیى ندارد.

آقاى خلیلى از یک طرف حدس زده که سنایى در سالهاى پیش از ۵۳۰ وفات نکرده است، و بر قول تذکره‏نویسانى که تاریخ فوتش را ۵۲۵ دانسته‏اند، دو سه اشکال وارد مى‏کند- اما از طرف‏[۵۰] دیگر مى‏گوید:

«اگر سنایى تا سال ۵۴۵ در قید حیات مى‏ بود، چگونه از او راجع به واقعات‏ شکست خوردن بهرام شاه در کرمان و تخت‏نشینى سیف الدوله در غزنى … و جنگى که فى‏مابین او و بهرام شاه رخ داد و دوباره فتح درخشان بهرام شاه و کشتن سیف الدوله غورى که این‏همه در ۵۴۵ اتفاق افتاد، آثارى باقى نمانده است، و حال آنکه بهرام شاه ممدوح سنایى بوده و به حدى حکیم احترام داشته که حکیم بهترین آثار قلمى خود یعنى حدیقه الحقیقه را بنام او تألیف کرده است».

اگرچه آقاى مجتبى مینوى در صحت استدلال آقاى قزوینى که چون محمد بن على بن الرفاء تاریخ فوت سنایى را روز یکشنبه یازدهم شعبان ۵۲۵ گفته، صواب همین است، شبهتى دارد و بر قول او اشکالى وارد مى‏کند، اما او هیچ مطلبى تازه‏[۵۱] نگفته:

«از روى جداول تقویم … واضح مى‏شود که در سال ۵۲۵ روز یازدهم شعبان یکشنبه نبوده بلکه چهارشنبه یا پنجشنبه بوده … پس شهادت محمد بن على الرفاء باطل و مردود است، مگر اینکه به‏جاى ۵۲۵ سال ۵۳۵ یا ۵۴۵ گذاشته شود که برحسب جداول … در سال ۵۳۵ یازدهم شعبان به روز شنبه و در سال ۵۴۵ یازدهم شعبان به یکشنبه مى‏افتد. و چون سال ۵۴۵ را دیگران هم براى سال وفات سنایى ذکر کرده‏اند، این امر با مرثیه گفتن او درباره معزى نیز موافق مى‏آید. على العجاله همین قول را باید قبول کرد تا خلاف آن ثابت شود».

این هر دو اشکال عینا همان است که آقاى محمد قزوینى تذکر داده و آنها را رفع نموده است. آقاى مزبور «یازدهم» را تصحیف «پانزدهم» قرار داده و نوشته است که اصل تاریخ ۵۴۲ براى تاریخ وفات معزى بکلى غلط مشهور و بکلى بى‏اساس و غیر مطابق با واقع است، زیرا که مرگش بدون هیچ شک و شبهه در حدود ۵۱۸- ۵۲۰ بوده است نه مؤخر از آن به هیچ وجه من الوجوه.

در این ضمن نکته‏اى باید در نظر داشت که در موقعى که ابو العلا گنجوى پنجاه و پنج‏ساله بود، سنایى و عمادى فوت‏[۵۲] شده بودند، چنانکه گنجوى گوید:

چو رفت جان عمادى به من گذاشت عماد چو شد روان سنایى به من گذاشت سنا
تبارک اللّه پنجاه و پنج بشمردم‏ به شست باشد پشتم چو شست گشته دو تا

بنا بر تحقیق خانى کاف ولادت ابو العلا میان سالهاى ۴۸۵ و ۴۹۵ روى داده و ازاین‏رو ۵۵ سال عمرش میان سالهاى ۵۴۰ و ۵۵۰ بوده باشد، پس فوت سنایى حتما پیش از سال ۵۵۰ روى داده باشد.

آثار حکیم سنایى‏[۵۳]: دیوان قصیده و غزل و ترکیب و ترجیع و قطعه و رباعى که به کوشش و تصحیح آقاى مدرس رضوى به سال ۱۳۲۰ شمسى به‏چاپ رسیده، شامل ۱۳۳۴۶ بیت است، و نسخه دیوان که طبع آن به تصحیح آقاى مظاهر مصفا به سال ۱۳۳۶ شمسى انجام گرفته، شامل ۱۳۴۷۳[۵۴] بیت است. از مقدمه‏اى که سنایى بر دیوان خود نگاشته و به تصحیح آقاى مدرس رضوى دو بار به‏چاپ رسیده و از نامه سنایى که به نام احمد بن مسعود نوشته شده، برمى‏آید که سنایى آن دیوان را به اشارت همین احمد بن مسعود گرد آورد. اما مدرس رضوى در مقدمه حدیقه یک‏بار[۵۵] چنین مى‏نویسد:

«پس از بازگشت حکیم از خراسان به غزنه خواجه عمید احمد بن مسعود تیشه که یکى از دوستان مخلص وى بود، حکیم را به جمع اشعار متفرق و نظم حدیقه ترغیب و تحریص کرد و حکیم بى‏سامانى و نداشتن خانه را بهانه قرار داد، و آن دوست خانه‏اى براى حکیم ساخته و پرداخت و اسباب راحتى او را مهیا کرد، تا سنایى به نظم کتاب حدیقه مشغول گردد و اشعار متفرق و پریشان خود را جمع‏آورى نماید … سنایى پس از نظم کتاب حدیقه و انتشار اشعار آن با مخالفت شدید … مواجه گشت».

پس از یک ورق در همین مقدمه این‏طور مى‏ نویسد[۵۶]:

«چون در زمان خود حکیم این کتاب مرتب نشده و هرکس که قسمتى از اشعار آن را به دست آورده براى خویش نسخه ترتیب داده، از این جهت در زیاده و نقصان و تقدیم و تأخیر مطالب و پس و پیش ابیات نسخه‏ها با یکدیگر بسیار مختلف و متفاوت‏ است».

و در مقدمه دیوان که نه سال پیش به سال ۱۳۲۰ به‏چاپ رسانیده، دو دفعه‏[۵۷] تدوین اشعار را تذکر داده و نام احمد بن مسعود را برده. اما از ذکر حدیقه صرف‏نظر نموده است:

«دوستى از دوستانش به نام احمد بن مسعود تیشه … او را بر جمع اشعار و آثارش که تا آن‏وقت متفرق و پریشان بوده، ترغیب و تحریص مى ‏نماید».

«خواجه عمید احمد بن مسعود تیشه شاعر را به جمع اشعار متفرق و پریشانش واداشته است».

به نظرم اختلاف دو قول مدرس رضوى بنا بر اختلاف نسخه‏هاى مقدمه سنایى باشد. در متن‏[۵۸] مقدمه که با دیوان چاپ شده این جمله آمده است:

«بر یک عتبه جمع کردم و تشبیبى بر این نسق تحریر کردم و ترتیبى بر این نهاد بنهادم و بپرداخته این دیوان را بر این تشبیب و ترتیب بر قضیت اشارت آن صواب الخ».

نسخه بدل براى لفظ «دیوان» در پاورقى نیامده. لیکن در متن‏[۵۹] مقدمه که با حدیقه چاپ شده آن جمله به این‏طور مندرج است:

«بر یک عتبه جمع کردم و تشبیبى بر این نسق تحریر کردم و ترتیبى بر این نهاد بنهادم و بپرداختم این «کتاب» را بر این تشبیب و ترتیب بر قضیت اشارت آن صواب الخ».

و در پاورقى نسخه بدل براى کتاب «دیوان» آمده است.

عنوان یکى از نامه‏ هاى سنایى که بنام خواجه احمد بن مسعود نوشته این‏طور آمده است:

«این نامه به خواجه احمد مسعود نویسد که التماس نموده بود از خواجه حکیم سنایى رحمه اللّه علیه که دیوان خود را مرتب گردان. (کتاب حاضر ص ۶۲).و در آخر نامه این جمله یافته مى‏ شود:

«آنچه اشارت فرموده خادم جان را به امتثال آن فرمان به‏جاى رسید و آن دیوان را از دلق دیوان در قفاى بقا آورد و از فناى فنا شدن برهانید، (ص ۶۸). از این توضیح روشن مى‏شود که سنایى دیوان اشعار را به گفته خواجه احمد مسعود جمع نمود، نه‏ حدیقه الحقیقه را.

غیر از دیوان، سنایى را کتابهاى دیگریست بدین قرار اما درباره بعضى از آنها هنوز شکى و تردیدکى باقى است:

۲- حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه که آن را به نامهاى «الهى‏نامه‏[۶۰]» و «فخرى‏نامه»[۶۱] نیز خوانده‏اند، مهم‏ترین مثنوى سنایى است در بحر خفیف مخبون‏ مقصور نوشته شده. مشهور است که این مثنوى را ده‏هزار بیت است، و خود حکیم در دو جاى از این کتاب عدد ابیات را صریحا ده‏هزار تعیین کرده، لیکن بنا بر قول عبد اللطیف عباسى باید عدد ابیات حدیقه دوازده‏[۶۲] هزار باشد. همچنین به حدس مدرس رضوى‏[۶۳] منظور بیتهایى که در آنها عدد ابیات حدیقه ده‏هزار تعیین شده، عدد تقریبى ابیات یا عدد ابیات نسخه‏اى است که به بغداد فرستاده مى‏باشد و بعد از آن بر اشعار حدیقه ابیات دیگرى افزوده و آن را تا به دوازده هزار بیت رسانیده است. اما عدد ابیات نسخه چاپى مدرس رضوى که از نسخ معتبر جمع‏آورى شده تقریبا به یازده هزار و پانصد بیت‏[۶۴] بالغ مى ‏شود.

بنا بر قول مشهور حدیقه در سال ۵۲۴ شروع شده و در ۵۲۵ به پایان رسیده است. اما در نسخه‏هاى این کتاب این تاریخ به اختلاف ضبط شده. از آن جمله در یک نسخه قدیمى ۵۳۴ آمده، و آقاى مدرس همان نسخه را متن قرار داده است.

چون کتاب حدیقه به پایان رسید، حاسدین غزنین بر سنایى اعتراض کردند، و او ناگزیر کتاب خود را به امام الاجل برهان الدین ابو الحسن ملقب به بریان‏گر به بغداد فرستاد و به کوشش او از دشمنى و مخالفت علما آسوده گردید[۶۵].

۳- سیر العباد الى المعاد[۶۶]: مثنوى است بر وزن حدیقه که سنایى آن را در سرخس سروده و به مدح و ستایش سیف الدین‏[۶۷] محمد بن منصور قاضى‏ سرخس تمام کرده است. عدد ابیات این مثنوى را آقاى فروزانفر[۶۸] در حدود پانصد بیت نوشته. ولى نسخه چاپى که به تصحیح آقاى نفیسى به سال ۱۳۱۶ طبع شده، نزدیک ۷۷۵[۶۹] بیت است. و آقاى مدرس نسخه کاملى در کتابخانه مشهد دیده که شاید دو برابر نسخه چاپى شود[۷۰].

۴- طریقه التحقیق: که بر وزن حدیقه نظم شده و شماره ابیات آن در حدود ۸۹۶[۷۱] تا ۹۴۸[۷۲] بیت، و تاریخ اتمامش ۵۲۸ هجرى است. این کتاب یک‏بار در تهران به‏چاپ سنگى و بار دیگر به سال ۱۳۱۸ در شیراز به‏طبع‏[۷۳] رسید. اما صحیح‏ترین متن آن به همت و کوشش دکتر بو اوتاس خاورشناس سویدى به‏چاپ رسیده، دکتر مزبور مانند مرحوم پروفیسور احمد آتش احتمال مى‏دهد که مثنوى مذکور از آثار احمد بن حسن به محمد نخجوانى است. آقاى محمد قزوینى را در صحت انتساب‏[۷۴] این مثنوى به سنایى، شک و تردیدى است.

۵- کارنامه بلخ: مثنوى است بر وزن حدیقه در حدود پانصد[۷۵] بیت که ظاهرا نخستین مثنوى سنایى است و هنگام توقف در شهر بلخ ظاهرا در عهد سلطنت مسعود بن ابراهیم به نظم آمده. آقاى‏[۷۶] دکتر صفا تاریخ نظم را پیش از سال ۵۰۸ و مظاهر مصفا[۷۷] سال ۴۹۴- ۴۹۵ نوشته است. این کتاب به تصحیح آقاى مدرس رضوى به سال ۱۳۳۴ به‏چاپ رسیده.

۶- عشق‏نامه: منظومه‏اى است هم به وزن حدیقه و شماره ابیاتش‏ در حدود نهصد[۷۸] بیت باشد.

۷- عقل‏نامه: بر وزن حدیقه سروده شده. اما در عدد ابیات این مثنوى اختلافى است. آقایان مدرس‏[۷۹] رضوى و مظاهر مصفا[۸۰] دویست بیت، آقاى خلیلى یکجا در حدود[۸۱] ششصد و شش بیت و جاى دیگر در حدود پانصد و پنجاه بیت و آقاى نفیسى‏[۸۲] ۵۳۳ بیت نوشته‏اند. به ظن قوى این منظومه از سنایى نیست.

۸- تحریمه القلم: این مثنوى که مجموعا یک‏صد و دو بیت و مشتمل بر لغزى است در وصف قلم، و نسخه اصل که در کتابخانه اسلامبول محفوظ است در هشتم ماه شعبان ۶۸۳ هجرى کتابت شده است، و نسخه عکسى آن در کتابخانه ملى (تهران) وجود دارد.

آقاى مجتبى مینوى در فرهنگ ایران زمین (۵: ۱ ص ۹) بر این دیباچه نوشته است‏[۸۳].

۹- تجربه العلم: به قول آقاى دکتر صفا این منظومه را با پنج منظومه دیگر که عبارتند از سیر العباد، و کارنامه، طریق التحقیق، و عشق‏نامه، و عقل‏نامه، «سته‏[۸۴] سنایى» مى‏گویند. اما آقاى مدرس رضوى به‏جاى تجربه القلم مثنوى بهرام و بهروز را شامل «سته سنایى» مى‏کند[۸۵]. منظومه بهرام و بهروز کتابى است شامل ۸۳۲ بیت‏[۸۶] به گفته آقاى نفیسى در تعلیقات لباب الالباب‏[۸۷] این مثنوى قطعا از او نیست. و قسمتى از بهرام و بهروز یا باغ ارم از کمال الدین شیرعلى هروى است از شاعران قرن نهم معاصر سلطان حسین بایقرا و على شیرنوایى و جامى، که نخست حالى تخلص مى‏کرده و پس از آن بنایى تخلص کرده است. و این منظومه با دو کتاب دیگر در تاشقند در ۱۳۳۶ چاپ سنگى طبع شده است.

۱۰- غریب‏نامه: بنا بر گفته امین احمد رازى در هفت اقلیم (ورق ۴۸۷ ب) این‏

کتاب بنام خواجه احمد نوشته شده. و این خواجه یکى از نیکان شهر بلغار بوده، اما در غزنین ساکن مى‏بود. در فهرست مدرسه سپه‏سالار (۲: ۴۹۴) و در مقدمه حدیقه (چاپ کلکته ص ۹) این کتاب در آثار سنایى به شمار آورده شده. اما آقاى مدرس رضوى (مقدمه دیوان سنایى ص ما) به نقل از مقدمه حدیقه نام این کتاب را قریب‏نامه نوشته است.

هدایت در ریاض العارفین‏[۸۸] کتابى بنام زاد السالکین به حکیم سنایى نسبت داده است‏[۸۹]. آقاى نفیسى فقط مثنویات ششگانه را آثار سنایى شمرده، و این قول مورد تأیید صاحب عرفات عاشقین که قریب به سى‏[۹۰] هزار بیت گرد آورده، قرار گرفته است.

در میان آثار منثور حکیم سنایى فقط چند رساله در دست است.

۱- رساله اعتراض: آقاى مجتبى مینوى در یادداشتهاى خود بر نسخه چهار مقاله خویش نوشته است‏[۹۱].

«قدیم‏ترین اشاره به خیام در رساله‏اى است که سنایى در اعتراض بر خیام نوشته و نسخه‏اى از آن در استانبول است.»

از این توضیح چنین برمى‏آید که این رساله از آن نامه که سنایى در آن واقعه دزدى را تذکر داده و از خیام یارى جسته است، مقدم‏تر است.

ناگفته نگذریم که آقاى محمد عباسى در رباعیات عمر خیام سه بار این رساله را چنین ذکر کرده است:

«فى‏الجمله از فرهنگ رشیدى تألیف عبد الغفور الحسینى المدنى التتوى باید نام برد که ذکر نامه حکیم سنایى خطاب به عمر خیام در آن آمده و فقره‏اى از آن ذیل لغت هزینه به استشهاد نقل شده است. (دیباچه، ص ۱۳- ۱۴)

«آقاى مجتبى مینوى نوشته‏اند … و نسخه‏اى از آن در استانبول است، (در فرهنگ رشیدى در ذیل لغت «هزینه» به فقره‏اى از این نامه استشهاد شده است). (ضمایم و تعلیقات ص ۲۱۹).

«این نامه در این معنى از هرى باز به نیشاپور فرستاد (چنانکه متذکر شدیم ذکر این نامه، و مستخرجه‏اى از آن به استشهاد در فرهنگ رشیدى ذیل لغت «هزینه» آمده است)، (ایضا، ص ۲۲۲).

از این قولها برمى‏ آید که مراد از رساله‏اى که سنایى در اعتراض بر عمر خیام نوشته و بنا بر گفته آقاى مجتبى مینوى نسخه‏اى از آن در استانبول است، همین نامه‏اى است که سنایى به یکى از بازرگانان که تهمت دزدى بر شاگرد سنایى برده، نوشته است، اما این اشتباه است زیرا که: اولا این نامه با عمر خیام هیچ علاقه ندارد.

ثانیا حتى نامه‏اى که بنام عمر خیام نوشته شده است در اعتراض نیست و در آن واژه «هزینه» هم نیامده است.

ثالثا این لغت «هزینه» در فرهنگ رشیدى از نامه بازرگان اخذ شده،به‏ عبارت اخرى فرهنگ رشیدى مطالبى تازه نگفته که از آن قول عباسى مورد تأیید قرار بگیرد.

رابعا چنان گمان مى‏رود که خود مؤلف فرهنگ رشیدى این مطلب را از فرهنگ جهانگیرى نقل کرده و در این کتاب آخر (۱: ۴۳۰) صراحت شده است که هزینه دو معنى دارد: اول «خرج» بود، حکیم سنایى در جواب کتابت تاجرى که گمان دزدى به شاگرد حکیم برده مرقوم ساخت که درخت همتى الخ- از این قول روشن است که نامه‏اى که در آن کلمه هزینه آمده با رساله‏اى که در اعتراض بر خیام نوشته شده، هیچ علاقه ندارد.

خامسا قول آقاى مجتبى مینوى واضح و روشن است. در یادداشتى که در آن رساله در اعتراض مذکور است، ذکرى از نامه‏اى نیست و همچنین در ضمن نامه ذکرى از رساله بالا نشده. بنابراین روشن است که آقاى مینوى رساله اعتراض را از نامه‏اى به نام بازرگانى جدا مى‏داند.

۲- رساله مقدمه نثرى: مقدمه‏اى که در بعضى نسخه‏هاى حدیقه الحقیقه پس از مقدمه محمد بن على الرفا و در بعضى نسخه‏هاى دیوان نوشته شده است، مسلما ریخته قلم و نتیجه قریحه سنایى مى‏باشد. اما مقدمه دیگر حدیقه که به گفته محمد بن على الرفا خود سنایى آن مقدمه را پیش از مرگ املا کرد و ابو الفتح فضل اللّه بن طاهر الحسینى نوشت، چنانکه از عبارات آن واضح و لایح است، مسلما از سنایى نیست و از آن خود پسر على الرفاست. این مقدمه با حدیقه چاپ بمبئى و حدیقه چاپ مدرس رضوى به طبع رسیده است، و در نسخه آخر پس از مقدمه رفا مقدمه سنایى نیز چاپ شده است.

اما آقاى مظاهر مصفا بر این قول اشکالى وارد کرده است‏[۹۲]:

مقدمه‏اى که آقاى مدرس‏[۹۳] رضوى در انتساب آن به سنایى تردید ندارندهمان مقدمه‏اى است که محمد پسر على الرفا انشاء آن به سنایى نسبت داده و گفته است، پیش از مرگ در حالت تب املا کرد، و همان است که در آغاز حدیقه بعد از مقدمه رفا هم به وسیله آقاى مدرس رضوى طبع شده است و با اندک اختلافى در بعضى از عبارتها در آغاز دیوان سنایى نیز آمده است. حال اگر مقدمه حدیقه طبع هند غیر از این باشد از آن اطلاعى ندارم.»

لیکن این ایراد معنى‏یى ندارد، زیرا آقاى مدرس رضوى در مقدمه دیوان (ص ید- یه) در این مورد صریحا گفتگو کرده- و نقص قول پسر على الرفا را بروز داده است‏[۹۴].

۳- بعضى رساله‏ هاى کوچکى که اقتباس‏هاى مختصرى از آنها در خلاصه الاشعار تقى کاشى درج است.

۴- نامه‏هاى سنایى که شماره آنها که تاکنون اطلاعى داریم، هفده است. و سنایى آنها را به یاران و دوستان و وزراء و صدور غزنین و بهرام شاه غزنوى نوشته است. از این نامه‏ها فقط پنج نسخه را سراغ داریم، و متن کتاب حاضر اساسا از روى همین پنج نسخه تهیه شده است. مشخصات و ممیزات هر نسخه به‏قرار زیر است.

نسخه نخستین از مجموعه نامه‏هاى سنایى شامل کلیاتى است که در کتابخانه دیوان هند لندن به‏عنوان اشعار سنایى زیر شماره ۹۲۷ مضبوط است و این نسخه بر اغلب آثار منثور و منظوم حاوى است و به‏ترتیب نو تهیه شده و اقلا سه نسخه از این ترتیب در دست است. این نسخه شامل مندرجات زیر است که پس از نقل مقدمه سنایى که همراه دیوان چاپ مدرس و چاپ مظاهر مصفا و حدیقه الحقیقه چاپ مدرس منتشر شده، از طرف مرتب دست‏نویس توضیح داده شده:قسم اول در نامه‏ها و جوابها که وى نوشته است.

قسم دوم در توحید رب العالمین جل جلاله.

قسم سیوم در نعت پیغمبر محمد مصطفى صلوات اللّه و سلامه.

قسم چهارم اندر موعظه و زهد و حکمت.

قسم پنجم در مدحیات و مراثى.

قسم ششم در غزلیات.

قسم هفتم فى المقطعات و المراثى و الهزلیات.

قسم هشتم در رباعیات.

قسم نهم در مراتب حال انسانى که آن را کنوز الرموز خوانند و سیر العباد الى المعاد نیز خوانند.

قسم دهم در کارنامه بلخ که به بلخ نوشته بود و سنایى‏آباد فى الزهد و الموعظه و السلوک و العشق.

نسخه کلیات سنایى که در کتابخانه دانشگاه عثمانیه حیدرآباد محفوظ است کاملا بدین نسخه مطابقت دارد. اما از اول افتادگى دارد و مقدمه سنایى از بین رفته است و فقط شش سطر و اند باز مانده و آن شامل فهرست مندرجات آن نسخه (قسم پنجم الى آخره) است. اما خاتمه هر دو کاملا توافق دارد. نسخه دیگر در کتابخانه حبیب گنج‏[۹۵] وجود دارد. اما قسم اولش که مشتمل بر ۳۳ صحیفه بود، از بین رفته است.

نسخه دیوان هند تحت مطالعه دکتر ایته قرار گرفته بود. اما او درباره مزایاى آن‏از اشتباهات مواجه شده است. مثلا یکجا[۹۶] مى‏نویسد:

مکاتیب سنایى، مقدمه‏مصحح، ص: ۲۶

tpecxe gnimochtrof ton era smsiq etarapes eseht flesti noitcelloc eht nI »«. htnet dna, htnin, tsrif eht

و حال آنکه همه آنها موجود است، فقط عناوین غیر از قسم سیوم‏[۹۷] از طرف کاتب رونویس نشده. یا مثلا درباره مقدمه مى‏نگارد[۹۸]:

ilA nib dammahuM fo taht yltnerappa si hcihw ecaferp esorp A »«. ecaferp eht fo eno lausu si gninnigeb eht sa affaR- la

این قول درست نیست، زیرا که این مقدمه غیر از مقدمه سنایى چیز دیگرى نیست به این تفاوت که در ابتداى این مقدمه همان قول عربى است که در مقدمه پسر رفا آمده است و آن در مقدمه‏اى که با دیوان سنایى و حدیقه الحقیقه چاپ شده، وجود ندارد. همین مقدمه شامل نسخه حبیب گنج بود. اما الآن از بین رفته و فقط صحیفه اول بازمانده و آن‏هم از مقوله عربى شروع شده است.

دکتر ایته راجع به تاریخ کتابت نسخه دیوان هند غلط کرده است‏[۹۹]:

تمت الکتاب الحدائق فى الحقائق:

nettirw si seires siht fo dne eht tA »si rebmun dnoces eht( dna 1000. H. A rafaS fo ht 17 eht detad si dna«. )gnissim

اصل عبارت به قرار[۱۰۰] زیر است:

«تمت الکتاب الحدائق فى الحقائق من کلام الشیخ الرئیس الحکیم خاتم الشعراء فرید العصر وحید الدهر سلطان البیان حجه الایمان شیخ الطریقه الحقیقه ابو المجد مجدود بن آدم السنائى الغزنوى رحمه اللّه فى یوم الخمیس السابع عشر من شهر صفر ختم بالخیر و الظفر سنه سته و الف».

فى الحقیقه «سته» «سنه» خوانده شد، پس حتما این قرأت از پایه اعتبار ساقط است، تاریخ کتابت آن ۱۷ صفر سال ۱۰۰۶ هجرى است.

اوراق ۴۱۱، برش ۱۷* ۲۳۶ سانتى‏متر، ۱۹ سطر در هر صفحه.

این نسخه از این حیث کامل است که از هیچ جا افتادگى ندارد، و اوراقش هم پیش و پس نشده است، و شامل پانزده نامه است، اما بسیار مغلوط رونویس شده.

دست‏نویس دیگرى در کتابخانه دانشگاه عثمانیه حیدرآباد (هند) شامل کلیات‏[۱۰۱] سنایى به شماره قلمى ۱۳۹۷ باشد، و از این‏طور واضح است که نامه‏هاى سنایى مانند آثار منظوم و منثورش چند بار تدوین و جمع‏آورى شده. این جزء مجموعه نامه‏ها که از اول و آخر افتادگى دارد به خط نستعلیق جلى رونویس شده است و شامل ۲۶ برگ، و در هر صفحه ۱۹ سطر مى‏باشد، به برش ۲۳۸* ۱۴، ۱۸۶* ۸۷ سانتى‏متر. نام کاتب و سال کتابت ندارد، اما از کاغذ و جوهر و خط ظاهر است که در اوائل قرن یازدهم رونویس شده.

این نسخه شامل پانزده نامه است. اما نامه پانزدهم از آخر چند سطر افتادگى دارد. و این مجموعه شامل دیباچه‏اى بوده، لیکن از این دیباچه اثرى پیدا نیست، اما پیش از نامه اول هشت سطر باز مانده است که شامل قسم پنجم تا قسم دهم فهرست مطالب است و در این جزء نیز جایهاى عنوان سفید گذاشته شده است.

نسخه سیومین در کتابخانه حبیب گنج علیگره‏[۱۰۲] به شماره ۲۱/ ۱۴۵ مضبوط است و در نسخه کلیات سنایى شامل نیست، این مجموعه که از چند جا افتادگى دارد به خط نسخ خفى و روشن رونویس شده و شامل ۲۷ برگ و در هر صفحه ۱۹ سطر دارد، به برش ۱۴۸* ۸، ۱۰* ۴۷، سانتى‏متر نام کاتب و سال کتابت ندارد،

اما از کاغذ و جوهر و خط مى‏توان حدس زد که در قرن دهم استنساح شده است. اما خیلى مغلوط است و ظاهرا کاتب قدرى بى‏سواد یا کم‏سواد بوده.

این مجموعه شامل جزوى‏[۱۰۳] از دیباچه کلیات و چهارده نامه است. نامه‏[۱۰۴] اول کاملا افتاده، و چند سطر اول از نامه دوم نیز افتادگى دارد، و همچنین در آخر نامه‏[۱۰۵]

سیزدهم و اول نامه چهاردهم چند سطر افتادگى دارد. اما در اول و آخر نسخه هیچ ورق نیفتاده.

این هر سه نسخه نه فقط در تقدیم و تأخیر نامه‏ها بلکه از هر حیث کاملا مطابقت دارد، حتى در اغلب جایها غلطهاى هر سه یکى است، بنابراین بطور قطع و یقین مى‏توان حدس زد که اصل این هر سه نسخه یکى بوده است و آن‏هم از طرف کاتب مغلوط رونویس شده بود.

نسخه چهارمین خدمت آقاى سرور[۱۰۶] گویا چندى پیش در کابل بود. آقاى گویا در مجله آریانا به شماره اول بیشتر مطالب آن را به چاپ رسانیده، و این نسخه را چنین معرفى‏[۱۰۷] نموده است:

«از حسن اتفاق چندى قبل مجموعه‏اى از آثار و سخنان عارف بزرگوار حکیم ابو المجد مجدود بن آدم السنائى الغزنوى به دستم افتاد. این مجموعه محتوى یک اثر مهم و قیمت‏دار حکیم غزنوى یعنى نامه‏هاییست که براى یاران همدم و دوستان هم‏قلم و هم‏قدم خویش در خلال اوقات نوشته و خوشبختانه از دستبرد

زمان محفوظ مانده. این نامه‏ها به عقیده من تاکنون به دست کسى به‏صورت مجموعى نیفتاده. این هم یکى از اتفاقات خوشى است که تمام آثارش در وطن عزیز و گرامى او رفته‏رفته تکمیل مى‏شود. تا جایى که بنده اطلاع دارم دو سه نامه از این نامه‏ها تاکنون طبع و انتشار یافته. این نامه‏ها چون از لحاظ تاریخ و ادب قیمت شایانى دارد، خواستم در این مجله که حافظ شئون تاریخى ماست براى بار اول نشر شود. چون نسخه ثانى در دست نیست تنها به همان نسخه اصلى اکتفا و اتکا نمودم. ناگفته نگذریم که این مجموعه قلمى تاریخ کتابت ندارد، ولى معلوم مى‏شود که از روى یک نسخه بسیار قدیم نقل شده و کاتب با آنکه بسیار خوش‏خط بوده در املا و صحت نقل چندان اعتناى نداشته و بعضى کلمات‏

را بسیار غلط و دست و پاشکسته نوشته، بنا بر آن هر نامه را چندین مرتبه با دقت تمام خوانده، کلمات و جملات محرف و سر و پاشکسته آن را بعد از غور و دقت تمام تا اندازه‏اى اصلاح و تصحیح و عقده‏هاى لا ینحل را تا اندازه‏اى حل و آسان نمودیم. امید است در آینده علاقه‏مندان علم و ادب اگر نسخه بهتر و صحیح‏ترى از این نامه‏ها به دست آورند، این نامه‏ها را به‏صورت بهتر و صحیح‏ترى به طبع رسانده و یکى از قدیم‏ترین نمونه‏هاى نثر درى را که از آن زمان که مى‏توان عصر «فصاحت و بلاغتش» نامید، به یادگار مانده، تجدید و احیا نمایند. و در آغاز نامه‏ها دیباچه‏اى نوشته شده که ما عینا دیباچه را نقل و بعد از آن نامه‏ها به ترتیبى که در کتاب آمده طبع و نشر مى‏نماییم».

نگارنده را از جمله «این نامه‏ها به عقیده من تاکنون به دست کسى به‏صورت مجموعى نیفتاده» خیلى عجب آید، زیرا در ابتداى نامه هفتم بنام خیام خود آقاى سرور گویا چنین مى‏نویسد[۱۰۸]:

«اول کسى که از این نامه تاریخى متذکر گردیده حضرت علامه سید سلیمان ندوى است که در کتاب بنام خیام نوشته‏اند، این مطلب را ذکر نموده، چنانچه در صفحه ۱۴۹ کتاب خیام که بنام من یادگار فرستاده‏اند، به خط خود بعضى اضافات در حواشى آن کرده‏اند، مى‏نویسند: رشیدى تبریزى در کتاب ده فصل از معاصرین حکیم عمر خیام این بزرگان را نام برده است …، بعد از نوشته رشیدى تبریزى علامه ندوى علاوه مى‏کند: مراسله و مکاتبه حکیم سنایى و عمر خیام ثابت است، چنانچه در مجموعه مراسلات سنایى که متعلق به کتابخانه حبیب گنج است، یک مکتوب بنام خیام موجود است …، متأسفانه که این مجموعه کتابخانه حبیب گنج در دست نگارنده نیست، تا این نامه به آن مقابله کرده اغلاط آن را تصحیح و نسخه بدل را در پاورقى مى‏آوردیم.»

پس چون آقاى سرور گویا از نسخه مجموعه مراسلات سنایى که در کتابخانه حبیب گنج مضبوط است، اطلاعى داشت، شرف اولیت دریافت نسخه مجموعه که بر خود بسته است، باطل شد. ناگفته نگذریم که آقاى سرور گویا بیشتر جا نامه‏ها را نتوانست خواند، بنابراین میان نامه‏ها جاهاى سفید گذاشته شده است، مخصوصا از نامه نهم که بنام سرهنگ خطیبى فقط شش سطر خوانده شد و در پاورقى این عبارت افزوده شده است:

«این نامه بسیار ناقص و غلط از طرف کاتب استنساخ شده که به کلى عبارات و الفاظ محرف و مطلب از بین رفته تا جایى که خوانده و دانسته شد، همان قسمت را در اینجا آوردیم و از باقى صرف‏نظر کردیم.

نسخه پنجمین شامل نسخه کلیات سنایى در کتابخانه آکسفورد مى‏باشد (به شماره ۵۳۷، فهرست مخطوطات فارسى کتابخانه بادلى ص ۴۶۸). اجزاء نثر که در اول این نسخه شامل است، عبارت است از مقدمه حدیقه پسر على الرفا (هفت صحیفه، و هنوز سطر نهم از صفحه هشتم تمام نشده که نامه پنجم کتاب‏ حاضر) شروع شده. پس از ورق اول یک ورق افتاده است، و هرچه از این مقدمه در اینجا نقل شده از همه نسخ خیلى تفاوت دارد. از نقص این نسخه پیداست که نسخه‏اى که از روى آن نسخه حاضر رونویس شده، ناقص و ناکامل بوده است. پس از این جزء متعاقبا نامه‏اى بنام قوام الدین وزیر شروع شده که از اول چند سطر ندارد و پس از آن نامه چهاردهم و نامه پانزدهم و نامه نهم على الترتیب آمده است.

این نسخه از نسخ دیگر از بعضى جهات خیلى متفاوت است و به‏علاوه در اکثر جا از اخبار پیغمبر و آیات قرآنى صرف‏نظر و جایها سفید گذاشته شده. خطش نستعلیق خوبى است، نه برگ هر صفحه ۲۰ سطر دارد.

به‏علاوه این پنج مجموعه نامه‏هاى سنایى، بعضى از این نامه‏ها در مجله ارمغان (چهار نامه به سه دفعه) و مجله یغما (دو نامه به یک دفعه) و دیوان سنایى چاپ مدرس رضوى (سه نامه به‏علاوه نامه بنام بهرام غزنوى که در دیباچه استنساخ شده) و پس از آن دیوان چاپ مظاهر مصفا (همان سه نامه) و کتاب حکیم سنایى تألیف خلیلى (یک نامه به‏علاوه نامه بهرام شاه) و تعلیقات چهار مقاله به کوشش دکتر محمد معین (یک نامه منتشره در مجله یغما) به‏چاپ رسیده است.

در کتابخانه دانشگاه اسلامى علیگره یکى از جنگهاى‏[۱۰۹] فارسى به شماره ۶۴: ۲۱۴ (ضمیمه لثن) شامل چهار نامه به‏قرار زیر است:

۱- سطرى چند از نامه دوم کتاب حاضر، عینا همان جزوى که در جنگ کتابخانه بانکى‏پور شامل است.

۲- نامه‏اى بنام بهرام شاه غزنوى.

۳- دو نامه بنام قوام الدین وزیر. و این دو نامه از روى کلیات سنایى که در سال ۶۸۰ هجرى رونویس شده، استنساخ گردیده و ازاین‏رو داراى اهمیت بسیار است.جنگ حاضر در سال ۱۲۶۵ مرتب گردیده.

در کتابخانه حبیب گنج علیگره یکى از مجموعه‏ها نثر و نظم به شماره ۵۰: ۱۶۷، به برش ۲۳۵* ۱۱، ۲۰* ۸ سانتى‏متر، شامل نامه‏ هایى از نویسندگان زیر است.

نصیراى همدانى، میر شریف آملى، خواجه عبد اللّه مروارید، مولانا اصح، میرزا فصیحى، مومناى فیروزآبادى به میر ابو الحسن، مؤمنا به نواب میرزا محمد معین آصف، مؤمنا به مولانا على نقى، شیخ ابو القاسم، حکیم خاقانى، ملا عرفى، نواب خان خانان، مولانا نوعى، میرزا ملک مشرقى، میر زین العابدین به یکى، میر على‏شیر، حکیم الهى سنایى، خان احمد پادشاه گیلان، مولانا نوعى، خان خانان به ملا عرفى. مولانا غیاث الحسینى که نامه خویش در آخر شامل نموده، گردآورنده و کاتب این جنگ است. اما تاریخ کتابت درج نیست.

این نامه سنایى منحصر به فرد است. اما روش و سبک این نامه با نامه‏هاى دیگر خیلى مشابهت دارد. ازاین‏رو ظن بنده همین است که نویسنده این نامه حکیم سنایى بوده است. معلوم نیست که حکیم این نامه را به که نوشته است.

در کتابخانه معروف بانکى‏پور پتنه (استان بهار) یکى از بیاضها به شماره ۱۹۹۵، شامل سطرى چند است از نامه دوم تحت عنوان: حکیم سنایى به یکى ازدوستان‏ نوشته. مطالب ابن بیاض به توسط دوست دانشمندم آقاى سید حسن استاد زبان فارسى رونویس شده و در دسترس نگارنده گذارده شده است.

در نفحات الانس جامى جزء آخر از نامه دومین که بنام قوام الدین وزیر نوشته شده، آمده است و در بحیره فزونى استرآبادى و چند کتاب دیگر ذکر مراسلات بین سنایى و قوام الدین شده.

نگارنده متن نامه ‏هاى سنایى را با مقابله نسخه‏هاى چاپى و خطى براى چاپ حاضر کرده است، تفصیل نامه‏هاى چاپى و خطى به‏قرار زیر است:

نامه اول، در نسخه‏هاى دیوان هند و عثمانیه و مجله آریانا شامل است. اما در آخر الذکر اشتباها دیباچه قرار داده شده است.

نامه دوم، در نسخه‏هاى دیوان هند و عثمانیه و مجله آریانا شامل است. اما در نسخه دیوان هند و آریانا این را دو بخش کرده و هر دو را دو نامه جداگانه شمرده‏اند.

چند سطر آخر در نسخه حبیب گنج آمده و در بیاضهاى علیگره و بانکى‏پور نیز منتخب نامه نقل شده است.

نامه سوم، در نسخه‏هاى عثمانیه و دیوان هند و حبیب گنج و مجله آریانا شامل است. اما در آریانا چند سطر سفید گذاشته شده است.

نامه چهارم، در نسخه‏هاى عثمانیه و دیوان هند و حبیب گنج و مجله آریانا شامل است. اما در آریانا چند جا سطر سفید گذاشته شده است.

نامه پنجم، در نسخه‏ هاى عثمانیه و دیوان هند و حبیب گنج و بیاض دانشگاه شامل است و در مجله‏هاى آریانا و ارمغان‏[۱۱۰]، دیوان سنایى چاپ‏[۱۱۱] مدرس رضوى و پس از آن دیوان سنایى چاپ مظاهر[۱۱۲] مصفا چاپ شده است.

نامه ششم، در نسخه‏ هاى عثمانیه و دیوان هند و حبیب گنج شامل است.

نامه هفتم، در نسخه‏ هاى عثمانیه و دیوان هند و حبیب گنج شامل است.

نامه هشتم، در نسخه‏ هاى عثمانیه و دیوان هند و حبیب گنج شامل است، و در

مجله آریانا و مجله یغما[۱۱۳] (و از روى آن در چهار مقاله‏[۱۱۴] چاپ دکتر معین) چاپ شده است.

نامه نهم، در نسخه‏هاى عثمانیه و دیوان هند و حبیب گنج شامل است و در مجله‏هاى یغما[۱۱۵] و آریانا و ارمغان و دیوان سنایى (چاپ مدرس‏[۱۱۶] رضوى و از روى آن در دیوان چاپ مظاهر[۱۱۷] مصفا) نشر شده.

نامه دهم، در نسخه‏هاى عثمانیه و دیوان هند و حبیب گنج شامل است.

نامه یازدهم، در نسخه‏هاى عثمانیه و دیوان هند و حبیب گنج شامل است و در مجله آریانا چند سطر چاپ شده است.

نامه دوازدهم، در نسخه‏هاى عثمانیه و دیوان هند شامل است، و نسخه حبیب گنج از آخر افتادگى دارد. و در مجله آریانا جزوى از این نامه چاپ شده است.

نامه سیزدهم، در نسخه‏هاى عثمانیه و دیوان هند شامل است، و در مجله آریانا و مجله ارمغان و کتاب سنایى تألیف خلیلى‏[۱۱۸] نشر شده است.

نامه چهاردهم، در نسخه‏هاى عثمانیه و دیوان هند و بیاض دانشگاه شامل است، و در نسخه حبیب گنج تقریبا نیمه دوم موجود است. و در مجله آریانا و مجله ارمغان‏[۱۱۹] و دیوان چاپ مدرس‏[۱۲۰] رضوى و از روى آن در دیوان چاپ مظاهر[۱۲۱] مصفا، چاپ شده است.

نامه پانزدهم، در نسخه عثمانیه شامل است، اما یک صفحه از آخر افتاده است، و در نسخه‏هاى دیوان هند و حبیب گنج و آکسفورد کاملا مضبوط است.

نامه شانزدهم، در دیوان سنایى چاپ مدرس رضوى، و کتاب حکیم سنایى چاپ شده و در منتخب التواریخ بدایونى و بعضى نسخه‏هاى حدیقه نیز آمده است و در بیاض دانشگاه نیز نقل شده.

چگونگى تهیه این نسخه: نسخه‏هاى نامه‏هاى سنایى بسیار مختلف مى‏باشد، و این اختلاف گاهى به حدى مى‏رسد که موجب حیرت خواننده مى‏شود. چون نسخه‏هاى این رساله مانند اغلب کتابهاى خطى فارسى از تغییر و تبدیل مصون نمانده و متأسفانه هیچ‏یک از این نسخه‏ها که در دست نگارنده است، نسخه قدیمى و معتبرى نیست، بنابراین هیچ‏یک را نسخه اساس قرار نمى‏توان داد. بنده تا اندازه سعى نموده‏ام که نسخه بهتر و معتبر در متن گذارم و اختلافهاى نسخ و نسخه‏هاى بدل در پاورقى نویسم، اما بعضى کلمات تا حدى غلط و دست و پاشکسته نوشته شده است که با وصف کوشش فراوانى آن واژه‏ها روشن نشده و بنده امیدوارم که در آتیه چون نسخه بهتر و صحیح‏تر به دست آید، این نامه‏ها صحیح‏تر به‏چاپ رسد.

در این نامه‏ها آیات قرآنى و احادیث نبوى و اقوال و ضرب الامثال و اشعار عربى بیشتر به کار برده شده و چون نسخه‏هاى معتبرى به دست نداریم، عبارات عربى خیلى مغلوط نوشته شده است. بنابراین بنده سعى نموده‏ که این‏ها را از روى قرآن و کتب احادیث و دیوانهاى شاعران و کتب امثال و غیر آن مقابله و تصحیح بکنم. و همین‏طور فقرات و محاورات فارسى که در این نامه‏ها آورده شده است، از روى دیوان و حدیقه و آثار دیگر سنایى نیز مقابله و تصحیح شده و نسخه‏هاى بدل در پاورقى گذاشته شده است.

معلوم است که نامه‏هاى سنایى چندین بار تدوین یافته و ترتیب معتبرى همان است که در نسخه‏هاى دانشگاه عثمانیه و دیوان هند و حبیب گنج رعایت شده، و یک کمى با نسخه‏اى که خدمت آقاى سرور گویا بود، مطابقت دارد، در تقدیم و تأخیر نامه‏هاى کتاب حاضر رعایت همان سه نسخه شده و هیچ جا عدول نشده است. اگرچه بهتر همین بود که نامه سومین که بنام خواجه قوام الدین نوشته شده و در نسخه‏هاى عثمانیه و دیوان هند و حبیب گنج دورافتاده، به دنباله دو نامه دیگرى که بنام همین خواجه یافته مى‏شود، چاپ بشود، اما دلم نخواست که این‏قدر عدول هم بشود.

نامه شانزدهم همراه بعضى نسخه‏هاى حدیقه سنایى و در منتخب التواریخ بدیوانى جلد اول استنساخ شده و آقاى مدرس رضوى آن را تصحیح نموده و با چند نسخه‏ها مقابله کرده در دیباچه دیوان سنایى و آقاى خلیلى در کتاب حکیم سنایى چاپ کرده‏اند. چون در صحت انتساب آن نامه بنام بهرام شاه غزنوى شبهتى نیست، بنده با مقابله سه نسخه دیگرى آن نامه را در نامه‏هاى سنایى شامل کرده‏ام.

نامه هفدهم در یکى از جنگهاى کتابخانه حبیب گنج شامل است و چون سبک و روش این نامه با نامه‏هاى دیگرى مشابهت دارد، این در آخر کتاب علاوه کرده شده است.

در خاتمه مراتب سپاسگزارى خود را نسبت به استادان محترم و دوستان‏ گرامى که در این کار بنده را تشویق کرده و هیچ‏گاه از راهنمایى دریغ نفرموده و به اولیاى کتابخانه‏ها که نسخه ‏هاى گرانبهاى خود را در تحت تصرف نگارنده گذارده‏اند، اظهار مى‏دارم، مخصوصا به جناب آقاى کرنل بشیر حسین زیدى رئیس سابق دانشگاه اسلامى علیگره که خیلى تعلق خاطر به این کار مى‏داشتند، و آقاى الحاج عبید الرحمن خان شروانى که نسخه کتابخانه خود را به کمال میل به بنده سپردند و آقاى امتیاز على خان عرشى و پروفیسور ضیاء احمد که در تصحیح متن کتاب حاضر کمال مساعدت را مبذول داشته‏اند و آقایان جمال شریف و مشتاق حسین که در فراهم آوردن مواد این کتاب بنده را خیلى کمک کردند و آقاى سید وحید اشرف که فهرستهاى این کتاب درست کرده‏اند، مراتب امتنان و تشکر را ابراز مى‏نمایم.

نذیر احمد استاد و رئیس قسمت فارسى دانشگاه اسلامى علیگره‏

تحریرا فى علیگره ۱۹۶۰

تجدیدنظر ۱۹۶۱، ۱۹۶۲[۱۲۲]

مکاتیب سنایى //ابو المجد مجدود بن آدم سنایى



 

[۱] ( ۱) حدیقه( چاپ مدرس رضوى) ص ۳۲- در بعضى نسخه‏ها« بن آدم» ندارد، و در مقدمه شامل نسخه دانشگاه عثمانیه« ابو المجد مجدود بن آدم سنایى» است- اما نگاه کنید به تعلیقات.

[۲] ( ۲) ص ۷۱۷٫

[۳] ( ۳) دیوان، چاپ مظاهر مصفا، ص ۲، ۹، ۷۳، ۳۱۵، ۳۲۵٫

[۴] ( ۱) اما آقاى خلیلى از ابیات زیر استدلال کرده است که لقب او حکیم بود:

خاک غزنین چو من نزاد حکیم‏ آتشى باد خوار و آب ندیم‏
از همه شاعران به اصل و به فرع‏ من حکیمم به قول صاحب شرع‏

( حکیم سنایى ص ۸)

[۵] ( ۲) ص ۲۰۵٫

[۶] ( ۳) دیوان سنایى، ص ۷۲۲٫

[۷] ( ۴) این نام به اختلاف محمد بن على رفام، محمد بن على الرجا آمده- اما محمد بن على الرفا درست‏تر است.

حدیقه، ص ۲۳ متن و حاشیه.

[۸] ( ۵) مقدمه دیوان سنایى، مدرس رضوى ص« ج».

[۹] ( ۶) لباب الالباب، ج ۳، ص ۲۵۲٫

[۱۰] ( ۷) کشف الظنون، چاپ ترکیه، ج ۱، ص ۱۶۱٫

[۱۱] ( ۸) تاریخ گزیده، ص ۷۸۴٫

[۱۲] ( ۹) مقدمه دیوان، ص« ج».

[۱۳] ( ۱۰) مانند دکتر صفا در تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲ ص ۵۵۲٫

[۱۴] ( ۱۱) دیوان، ص ۲۸۶٫

[۱۵] ( ۱) مقدمه سیر العباد.

[۱۶] ( ۲) ص ۲۶۷٫

[۱۷] ( ۳) مقدمه دیوان سنایى، ص« ج».

[۱۸] ( ۴) مقدمه دیوان سنایى، ص ۱۶، حاشیه نمره ۱٫

[۱۹] ( ۵) کتاب حکیم سنایى، ص ۶، ۷٫

[۲۰] ( ۶) فهرست کتب اهدایى دانشگاه تهران، ج ۲، ص ۵۵، ۵۶٫

[۲۱] ( ۱) وزیر سلطان مسعود و برادرزاده ابو نصر مشکان صاحب دیوان رسائل سلطان محمود و ممدوح شعراى عصر مانند مسعود سعد سلمان و ابو الفرج رونى و مختارى و سنایى بوده است. نگاه کنید به تعلیقات چهار مقاله( دکتر معین) ص ۱۲۴- ۱۲۶ و مقدمه دیوان سنایى( مدرس رضوى) ص« مد»-« مه».

[۲۲] ( ۱) نگاه کنید به نفحات الانس جامى، ص ۶۹۳٫

[۲۳] ( ۲) مقدمه دیوان سنایى( مصفا) ص ۱۸٫

[۲۴] ( ۳) ایضا ص ۱۹- اما این خالى از اشتباه نیست، زیرا که در یکى از نامه‏هاى خود، سنایى عمر خود را در نزدیکى هفتاد قرار داده( نامه ۱۷ کتاب حاضر.)

[۲۵] ( ۴) ید بیضا ورق ۱۱۱ و مقدمه دیوان سنایى( چاپ مدرس رضوى) ص« د».

[۲۶] ( ۵) فهرست کتابخانه مدرسه سپه‏سالار، ج ۲، ص ۴۹۳، ح ۱٫

[۲۷] ( ۳) ص ۷۷٫

[۲۸] ( ۴) دیوان،( چاپ مصفا)، ص ۲۷۷٫

[۲۹] ( ۵) مقدمه دیوان، ص« ه».

[۳۰] ( ۱) براى آگاهى بیشتر نگاه کنید به مقدمه دیوان سنایى، مدرس رضوى، ص« نو».

[۳۱] ( ۲) نگاه کنید به مجله یغما، سال سوم، شماره پنجم، ص ۲۱ به بعد و تعلیقات چهار مقاله( دکتر معین) ص ۲۹۶- ۲۹۷٫

[۳۲] ( ۳) دیوان سنایى، چاپ مصفا، ص ۲۲۷، و تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲، ص ۵۵۵- ۵۵۶٫

[۳۳] ( ۱) نگاه کنید به تعلیقات.

[۳۴] ( ۲) براى آگاهى بیشتر نگاه کنید به مقدمه دیوان، مدرس، ص« نط».

[۳۵] ( ۳) آقاى دکتر صفا به حواله مدرس رضوى تاریخ بازگشت را در حدود ۵۱۸ نوشته است. ولى آقاى مدرس بطور قطع نوشته، تا این ایام حکیم سنایى در سرخس بوده و بعد از این تاریخ خراسان را ترک گفته است.

[۳۶] ( ۴) شاید بنا بر همین اختلاف است که بعضى تذکره‏نویسان از ذکر سال وفات سنایى صرف‏نظر کرده‏اند، مانند خان آرزو مؤلف مجمع النفائس، على ابراهیم خان خلیل مؤلف صحف ابراهیم و خلاصه الکلام و احمد على سندیلوى مؤلف مخزن الغرائب.

[۳۷] ( ۵) تذکره حسبنى.

[۳۸] ( ۶) مقدمه پسر رفا، نفحات الانس، هفت اقلیم، کشف الظنون، حبیب السیر، مجالس المؤمنین، سفینه الاولیا، ید بیضا، ریاض الشعراء، خلاصه الافکار، و غیر آنها.

[۳۹] ( ۷) مقدمه بعضى از نسخه‏هاى دیوان، مجالس العشاق.

[۴۰] ( ۸) جنگى خطى شامل وفیات و واقعات سال ۵۲۹٫

[۴۱] ( ۹) بعضى تذکره‏ها.

[۴۲] ( ۱۰) قطعه وفات سنایى، مقدمه انگلیسى بر حدیقه.

[۴۳] ( ۱۱) خلاصه الاشعار، آتشکده، ریاض العارفین، سخن و سخنوران، تاریخ ادبیات ایران( شفق).

[۴۴] ( ۱۲) ریاض العارفین به حواله کتاب حکیم سنایى ص ۶۸، و شعر العجم، ج ۱، ص ۲۱۹٫

[۴۵] ( ۱۳) تذکره دولت‏شاه.

[۴۶] ( ۱۴) عرفات العاشقین، مجمع الفصحاء.

[۴۷] ( ۱۵) از نسخه کهن سال کابل به‏وضوح مى‏پیوندد که دیباچه حدیقه خود از سنایى مى‏باشد و محمد بن على الرفا آن را بنام خود ساخته است، و بنابراین قول او از اعتبار ساقط است.

[۴۸] ( ۱) ص« ید- یه».

[۴۹] ( ۱) ص ۲۲٫

[۵۰] ( ۲) کتاب حکیم سنایى، ص ۷۰٫

[۵۱] ( ۱) چهار مقاله، ص ۶۱۶، فرهنگ ایران‏زمین، ۵: ۱، ص ۹٫

[۵۲] ( ۲) ضمیمه اورینتل کالج میگزین، نوامبر ۱۹۴۸٫

[۵۳] ( ۱) نامه ۱۷ کتاب حاضر.

[۵۴] ( ۲) از مقابله و مقایسه مندرجات نسخ چاپى و نسخ کتابخانه‏هاى دیوان هند( لندن) و دانشگاه عثمانیه( حیدرآباد) کاملا روشن مى‏شود که در نسخه‏هاى اخیره خیلى مطالب تازه‏اى هست که شامل دیوان چاپى نیست و بنده درباره آن مقاله‏اى نوشته‏ام.

[۵۵] ( ۳) ص کط.

[۵۶] ( ۴) ص« لب».

[۵۷] ( ۱) ص« ط» و« مط».

[۵۸] ( ۲) ص ۱۶٫

[۵۹] ( ۳) ص ۵۶٫

[۶۰] ( ۱) مولاناى روم همین نام را مى‏نویسد و عبد اللطیف عباسى هم تأیید مى‏کند و نیز نگاه کنید به لطائف اشرفى ص ۱۶٫

[۶۱] ( ۲) به مناسبت لقب بهرام شاه غزنوى که فخر الدوله بوده. پسر على الرفا همین نام را نوشته است. بعضى اجزاء کلیات سنایى بنام کتاب الحدائق فى الحقائق خوانده شده است. نگاه کنید به نسخه‏هاى دیوان هند و عثمانیه و حبیب گنج.

[۶۲] ( ۳) براى تفصیل نگاه کنید به مقدمه حدیقه، چاپ مدرس رضوى، ص« الخ- لد».

[۶۳] ( ۴) ایضا ص« له».

[۶۴] ( ۵) به گفته آقاى نفیسى( تعلیقات لباب الالباب، ص ۷۲۰) سنایى خود هزار بیت از آن برگزیده و نسخه کوچکى ترتیب داده که گویا خود لطیفه عرفان نام نهاده است، ولى آقاى مدرس رضوى این قول را باطل قرار داده است. مقدمه حدیقه، ص« لو».

[۶۵] ( ۶) نگاه کنید به تعلیقات کتاب حاضر ص ۲۳۶٫

[۶۶] ( ۱) این را کنز الرموز و کنوز الرموز هم مى‏خوانند، مقدمه دیوان به قلم مدرس رضوى ص ما و نسخه عثمانیه ورق ۱٫

[۶۷] ( ۲) نگاه کنید به حواشى راحه الصدور، ص ۴۷۴٫

[۶۸] ( ۳) سخن و سخنوران، ج ۱، ص ۲۷۲٫

[۶۹] ( ۴) فهرست کتابخانه مدرسه سپه‏سالار، ج ۲، ص ۴۹۴٫ ح ۳، لیکن هدایت در مجمع الفصحاء، ج ۱، ص ۲۶۲- ۲۷۴ تمام آن را درج نموده. اما برحسب شماره دقیق آنجا فقط هفتصد( ۷۰۰) بیت است. و در تعلیقات لباب الالباب،( ص ۷۲۰) و مقدمه دیوان، مصفا، ص ۳۳۰، نزدیک هزار بیت، تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲، ص ۵۶۲ متجاوز از هفتصد بیت، مقدمه دیوان( مدرس) بیش از ۷۷۰ بیت، ص« لح».

[۷۰] ( ۵) مقدمه دیوان، مدرس رضوى، ص« لج» مقدمه دیوان، مصفا، ص ۳۴ حاشیه.

[۷۱] ( ۶) مقدمه دیوان، مدرس رضوى، ص« لح».

[۷۲] ( ۷) طبق تحقیق دکتر بو اوتاس.

[۷۳] ( ۸) تعلیقات لباب الالباب و تاریخ ادبیات در ایران.

[۷۴] ( ۹) تعلیقات چهار مقاله، ص ۱۳۵، آقاى خلیلى تعداد ابیات ۸۶۰ بالغ قرار دهد.( حکیم سنایى، ص ۹۶).

[۷۵] ( ۱۰) مدرس رضوى، ۴۹۷ بیت، و خلیلى سیصد و شصت بیت بالغ نوشته است.

[۷۶] ( ۱۱) تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲، ص ۵۶۳٫

[۷۷] ( ۱۲) ص ۳۳٫

[۷۸] ( ۱) تعلیقات لباب الالباب،( ص ۷۲۰)، ۱۰۰۶ بیت، خلیلى( کتاب حکیم سنایى ص ۹۵)، ۵۸۵ بیت بالغ.

[۷۹] ( ۲) مقدمه دیوان، ص« ط».

[۸۰] ( ۳) مقدمه دیوان، ص ۳۴٫

[۸۱] ( ۴) کتاب حکیم سنایى، ص ۹۳، ۹۴٫

[۸۲] ( ۵) تعلیقات لباب الالباب، ص ۷۲۰، در نسخه‏هاى دیوان هند و عثمانیه و حبیب گنج این مثنوى بنام سنایى‏آباد و حدیقه الحقیقه خوانده شده است. و این غلط است زیرا که به گفته پسر رفا حدیقه الحقیقه بنام سنایى‏آباد هم معروف بود.

[۸۳] ( ۶) تعلیقات فیه ما فیه، ص ۳۰۳ و تعلیقات چهار مقاله، چاپ دکتر معین، ص ۶۱۶٫

[۸۴] ( ۷) تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲، ص ۵۶۳٫

[۸۵] ( ۸) مقدمه دیوان ص« م» عبد اللطیف عباسى و خلیلى و صاحب فهرست کتابخانه مدرسه سپه‏سالار( ج ۲ ص ۴۹۴) این مثنوى را به سنایى نسبت دادند.

[۸۶] ( ۹) خلیلى: چهارصد بیت بالغ.

[۸۷] ( ۱۰) ص ۷۲۰٫

[۸۸] ( ۱) روضه دوم ص ۱۹۶، مدرس رضوى به حواله واله داغستانى این کتاب را به سنایى نسبت کرده( مقدمه ص ما)- اما بنا بر تحقیق آقاى تربیت( در مقاله مجله مهر) زاد السالکین همان طریق التحقیق سنایى مى‏ باشد.

( فهرست کتابخانه مدرسه سپه‏سالار ج، ۲ ص ۴۹۴).

[۸۹] ( ۲) در تذکره روز روشن کتابى بنام رموز الانبیاء و کنوز الاولیا به سنایى نسبت داده شده، و آقاى مدرس رضوى نوشته که مسلما این همان کتاب سیر العباد است که در بعضى از نسخه‏ها بنام کنز الرموز ذکر شده است( مقدمه دیوان). ولى این اشتباه است، زیرا جامى در نفحات الانس نوشته: وى را قصیده رائیه‏اى است … که آن را رموز الانبیاء و کنوز الاولیا نام نهاده و بسى معارف و لطائف و دقائق در آن درج کرده است.

بیت اولش این است:

طلب اى عاشقان خوش‏رفتار طرب اى نیکوان شیرین‏کار

،( ص ۱۹۷)، و همین است قول سید اشرف جهانگیر سمنانى در لطائف اشرفى، ج ۲، ص ۳۶۳٫

[۹۰] ( ۳) کلیات حکیم سنایى را قائل این مقال مکرر به قلم شکسته نبشته … قریب به سى هزار بیت جمع نموده شده است مبنى بر شش مثنوى همه در یک بحر، و نیز نگاه کنید به لطائف اشرفى، جلد ۲، ص ۳۶۳٫

[۹۱] ( ۴) تعلیقات چهار مقاله، ص ۲۹۶٫

[۹۲] ( ۱) مقدمه دیوان سنایى، ص ۳۵٫

[۹۳] ( ۲) مقدمه دیوان سنایى، ص« م».

[۹۴] ( ۳) ابن یوسف شیرازى در فهرست کتابخانه مدرسه سپه‏سالار، ج ۲، ص ۴۹۵، مى‏نویسد: که تمام این دیباچه انشاى سنایى نیست … نگارنده بر این است که از آغاز دیباچه تا اینجا که گوید« روزى من که محمد على الرفا … انشاى سنایى است.

[۹۵] ( ۱) این نسخه در سال ۱۰۱۲ هجرى در آگره رونویس شده. بنده مزایاى آن را طى مقاله جداگانه توضیح داده‏ام.

[۹۶] ( ۲) فهرست مخطوطات فارسى، ص ۵۷۸٫

[۹۷] ( ۲) ورق ۳۴ ب.

[۹۸] ( ۳) ص ۵۷۸٫

[۹۹] ( ۴) ایضا.

[۱۰۰] ( ۵) ورق ۲۴۳، ب در پایان قسم هشتم.

[۱۰۱] ( ۱) مجموعه برگهاى این دست‏نویس ۴۱۹ باشد. اما این نسخه چند جا برگش پیش و پس افتاده و نیز جایهاى سفید گذاشته شده است و بنابراین مى‏توان حدس زد که نسخه‏اى که از روى آن دست‏نویس حاضر رونویس شده، ناقص بوده است.

[۱۰۲] ( ۲) اکنون این کتابخانه جزء کتابخانه دانشگاه اسلامى علیگره مى‏باشد.

[۱۰۳] ( ۱) پس از ورق ۱ ب افتادگى دارد.

[۱۰۴] ( ۲) پس از ورق ۳ ب افتادگى دارد.

[۱۰۵] ( ۳) میان نامه‏هاى ۱۳، ۱۴ افتادگى دارد.

[۱۰۶] ( ۴) آقاى سرور گویا به بنده نوشته بود که اکنون آن نسخه خدمت آقاى مؤید ثابتى سناتور تهران مى‏باشد. اما اخیرا نامه‏اى که از طرف وزارت امور خارجه واصل گردیده اظهار مى‏دارد که جناب آقاى مؤید ثابتى اعلام مى‏دارند کتاب‏نامه‏هاى سنایى نزد ایشان نیست و کتابى که ایشان تألیف نموده و هنوز هم به‏چاپ نرسیده است، مربوط است به اسناد و نامه‏هاى تاریخى از قرن پنجم هجرى تا اوائل دوره صفویه. ولى حتى این کتاب نیز محتوى نامه‏هاى سنایى نمى‏باشد( نامه به شماره ۱۵۰۷/ ۸/ ۱۲۵۵۸ تاریخ ۵/ ۵/ ۳۸).

[۱۰۷] ( ۵) ص ۴۷٫

[۱۰۸] ( ۱) ص ۳۰

[۱۰۹] ( ۱) بیاض ذى قیمت که در ماه فوریه سال ۱۹۶۰ میلادى براى کتابخانه دانشگاه اسلامى علیگره از آقاى احترام الدین شاغل جیپورى خریده شد، در آغاز قرن هشتم هجرى در تبریز گردآورى شده، در سه برگ از این بیاض جدولى هست شامل فهرست مطالب آن بدین‏گونه:

ابواب تألیف ابو منصور عبد الملک بن اسماعیل الثعالبى، وصایاى شیخ شهاب الدین سهروردى، رساله مناجات و کلمات شیخ عبد اللّه انصارى، رساله سنایى در جواب بازرگان در سرخس، مکتوب سنایى نزد قوام الدین نامى، مکتوب ذو النون مصرى و غیر آنها. افسوس که این هر دو نامه حکیم سنایى با بعضى مندرجات این نسخه افتاده است.

[۱۱۰] ( ۱) سال هیجدهم شماره ۹، ۱۰ تحت عنوان دو نامه نامى منقول از یک سفینه کهن سال( صفحه ۶۴۷- ۶۴۸).

[۱۱۱] ( ۲) صفحه ۱۰۹- ۱۱۱، از نسخه بسیار قدیمى کتابخانه ملى ملک گرفته شده است، و این نسخه با نسخه بالا کاملا مطابقت دارد.

[۱۱۲] ( ۳) صفحه ۸۴۶- ۸۴۸، اما از روى دیوان چاپ مدرس نقل شده.

[۱۱۳] ( ۱) سال سوم شماره ۵، ص ۲۰۹- ۲۱۰، به توسط آقاى مجتبى مینوى از روى نسخه‏اى که در کتابخانه استانبول مضبوط است، نشر شده است.

[۱۱۴] ( ۲) ص ۲۹۷- ۳۰۰٫

[۱۱۵] ( ۳) ص ۲۱۰- ۲۱۱، از روى همان نسخه کتابخانه استانبول.

[۱۱۶] ( ۴) ص ۱۱۴- ۱۱۵٫

[۱۱۷] ( ۵) ص ۸۳۶- ۸۳۷٫

[۱۱۸] ( ۶) ص ۱۱۵- ۱۱۶، از روى نسخه‏اى منتشره در ارمغان.

[۱۱۹] ( ۷) سال ۱۸، شماره ۹- ۱۰، ص ۶۴۸- ۶۵۰٫

[۱۲۰] ( ۸) ص ۱۱۱- ۱۱۳، این هر دو نسخه چنان مطابقت دارد که معلوم مى‏شود که از روى یک نسخه نقل شده است.

[۱۲۱] ( ۹) ص ۸۴۸- ۸۴۹٫

[۱۲۲] ابو المجد مجدود بن آدم سنایى، مکاتیب سنایى، ۱جلد، انتشارات دانشگاه علیگره – هند، چاپ: اول، ۱۹۶۲ م.