زندگینامه ابوالقاسم عبدالکریم قشیری «زین الاسلام»(۳۷۶-۴۴۶/۴۶۵ه.ق)

عبدالکریم  ابن هوازن بن عبدالملک بن طلحه النیشابوری قشیری اشعری شافعی صوفی، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به زین الاسلام از بنی قشیر و شیخ خراسان بود. وی مردی زاهد و عالم به دین بود او از اعرابی است.که به خراسان رفتند و نسبت او به قشربن کعب میرسد. در کودکی پدرش را از دست داد.

وی از مشایخ خطیب بغدادی و داماد شیخ ابوعلی دقاق بوده و علوم باطنی را از وی اخذ کرده است.

استادان

از محضر استادانی معروف همچون

علی بن حسین نیشابوری معروف به دقاق و

محمد بن ابی بکر طوسی و

ابی بکر فورک فقه و اصول آموخت.

وی از بزرگان و شیوخ اهل تصوف و عرفان است و مورد توجه سلطان آلب ارسلان بود.

آثار

از تألیفات اوست:

تفسیر کبیر به نام التیسیر فی علم التفسیر

رساله فی رجال الطریقه

مختصر المحصل فی الکلام

المنتخب فی علوم الحدیث

لطائف الاشارات

رساله القشیریه

کتاب الضعفاءو المتروکین فی رواه الحدیث

کتاب لطائف الاشارات

کتاب مختصر المحصل

کتاب المنتخب فی الحدیث

کتاب المؤتلف و المختلف

مختصر الهدایه و جز آن

رحلت

وی به سال ۳۷۶ ه ق متولد و ۴۴۶ – در ۴۶۵ به نیشابور درگذشت (از الاعلام زرکلی و روضات الجنات صص ۴۴۴٫ص )(ریحانه الادب ج ۳ ص ۳۰۰ )

لغت نامه دهخدا

زندگینامه شیخ تاج‌الدین ابراهیم‌ زاهد گیلانى(متوفی۷۰۰ه ق)

 تاج‌الدین ابراهیم‌بن روشن‌بن امیر شیخ‌بندار سنگانى، عارف قرن هفتم در گیلان، مرشد شیخ صفی‌الدین اردبیلى*. احتمالا موطن اجداد او سنجان/ سنگان، یکى از روستاهاى خواف خراسان، بود و از آنجا به گیلان مهاجرت کردند (رجوع کنید به گیلک، ص ۳۳). خانوادۀ او از دهخدایان سرشناس گیلان بودند که به کشاورزى اشتغال داشتند. زاهد گیلانى در ۶۱۵ در ساورد/ سیاورود گیلان‌زاده شد (ابن‌بزاز، ص ۱۸۵ـ۱۸۶؛ گیلک، ص ۳۳، ۸۸).

براساس برخى منابع زاهد گیلانى مرید سیدجمال‌الدین تبریزى بود (ابن‌بزاز، ص۱۸۰؛نظمی‌افندى، ص ۸۲؛قس قمى، ص ۱۳، که او را سیدجمال‌الدین گیلانى ثبت کرده است) و وى نیز مرید شهاب‌الدین تبریزى (متوفى نیمۀ اول قرن هفتم) است و سلسله نسب زاهد گیلانى از طریق این دو با چند واسطه به ابونجیب سهروردى و از او به چندین واسطه به حسن بصرى و سپس به حضرت على علیه‌السلام می‌رسد (ابن‌بزاز، ص ۱۸۰ـ۱۸۱؛قمى، همانجا).

از سوى دیگر گفته شده که شیخ زاهد، بدون واسطه، از شمس‌الدین محمد تبریزى* (متوفى ۶۴۵ یا بعد از آن) خرقه گرفته است (رجوع کنید به ابن‌رافع، ص ۱۴۷ـ۱۴۸). زرین‌کوب (ص ۶۳) نیز احتمال داده است که او در زمان خود قطب سلسلۀ سهروردیه بوده است. همچنین سلسلۀ خلوتیه نیز وى را از مشایخ بزرگ خود محسوب می‌دارند و اهمیت وى نزد آنان به اندازه‌اى است که شیخ زاهد را امام‌الخلوتیه نامیده‌اند رجوع کنید به خلوتیه*). ابداع برخى از اذکار در طریقت جلوتیه که از شاخه‌هاى خلوتیه است به شیخ زاهد گیلانى نسبت داده می‌شود (د. اسلام، ذیل «جلوتیه»).

دربارۀ مذهب شیخ زاهد گزارش روشنى در دست نیست. برخى نویسندگان (رئوف موسوى، ص ۳۵؛رجوع کنید به رحیم‌زاده صفوى، ص ۱۹)، ظاهرآ به قصد توجیه تشیع شیخ صفی‌الدین اردبیلى، کوشیده‌اند که شیخ زاهد را شیعۀ جعفرى جلوه دهند و حتى نوشته‌اند که صفی‌الدین به دستور وى مأمور شد تا در اردبیل براساس مذهب شیعه دوازده امامى به ارشاد مردم و ترویج تصوف بپردازد.

شیخ زاهد، بنابر وصیت استاد خود، سید جمال‌الدین تبریزى، پس از مرگ او بیست سال به تزکیه نفس پرداخت و از دستگیرى طالبان خوددارى کرد (ابن‌بزاز، ص ۱۸۸). با این حال، نام کسان بسیارى در زمرۀ مریدان و جانشینان او ذکر شده است (عالم آراى شاه اسماعیل، ص ۸). همچنین حکایتهاى متعددى دربارۀ ارادت امرا و سلاطین معاصرش به او در دست است، از جمله اینکه غازان‌خان مغول (حک : ۶۹۴ـ۷۰۳)، با دیدن کراماتى از شیخ زاهد، به وى ارادت پیدا کرد (ابن‌بزاز، ص ۱۵۰، ۲۰۷ـ۲۱۰).

شیخ زاهد گیلانى با پرورش معنوى صفی‌الدین و انتخاب او به جانشینى خود، نقش مهمى در ساختار فکرى و عقیدتى خاندان صفوى داشت، به طورى که بیشتر شاهان صفوى به او اظهار ارادت می‌کردند (پیرزاده زاهدى، ص ۱۰۴ـ۱۰۵، ۱۰۸؛اسکندر منشى، ج ۲، ص ۷۹۰).

او به کرامات بی‌اعتنا بود و کار کردن را مقدمۀ سیر الی‌اللّه می‌دانست و از این‌رو، براى تأمین معاش به کشاورزى می‌پرداخت و دیگران را هم به کار کردن تشویق می‌کرد (ابن‌بزاز، ص ۱۸۹، ۱۹۳).

شیخ زاهد گیلانى همچون مرشد خود سماع می‌کرد و در عین حال به رعایت قوانین شرع اهتمام می‌ورزید و مریدانش را به جمع میان شریعت و حقیقت دعوت می‌کرد (رجوع کنید به همان، ص ۱۸۷، ۸۸۲). می‌گویند او در محلى به نام اصفهبد در گیلان در ساحل دریاى خزر، خانقاهى بنا کرد (همان، ص ۱۰۶؛پیرزاده زاهدى، ص ۲۰).

رحلت

شیخ زاهد در سال ۷۰۰ صفی‌الدین را به جانشینى خود منصوب کرد و در همان سال در سیاورود درگذشت (ابن‌بزاز، ص ۲۴۹؛د.اسلام، ذیل «صفی‌الدین اردبیلى»). صفی‌الدین در آنجا مقبره‌اى براى او بنا کرد (خواندمیر، ج ۴، ص ۴۱۷). گفته‌اند که، در سال ۸۹۲ سلطان حیدر، نوادۀ شیخ صفی‌الدین، در پى خوابى که دیده بود، جسد شیخ زاهد را از سیاورود به شیخانه بَر (مکانى در کنار جادۀ لاهیجان به لنگرود) منتقل کرد و بقعۀ باشکوهى در آنجا ساخت (روملو، ص ۶۱۴ـ۶۱۵؛رابینو، ص ۳۶۴ـ۳۶۵؛قس عون‌اللهى، ص ۸ـ۱۰؛احمد موسوى، ص ۸۴ـ۸۶، که دربارۀآرامگاه شیخ زاهد اقوال دیگرى نقل کرده‌اند).

در میان اعقاب شیخ زاهد، نام اشخاص بزرگى دیده می‌شود،

از جمله:

عبداللّه زاهدى (از علماى قرن یازدهم)؛

سه فرزند عبداللّه زاهدى (عطاءاللّه و ابوطالب و ابراهیم)، هر سه از عالمان قرن دوازدهم؛

نوۀ زاهدى، حزین لاهیجى (شاعر معروف قرن دوازدهم)؛

و شیخ حسین پیرزادۀ زاهدى مؤلف سلسله النسب صفویه (حزین لاهیجى، ص ۵، ۸؛پیرزاده زاهدى، مقدمه ایرانشهر، ص ۳؛طهرانى، ج ۴، ص ۴۹۰).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌بزاز اردبیلى، صفوهالصفا، چاپ غلامرضا طباطبایى مجد، تبریز ۱۳۷۳؛
(۳) ابن‌رافع، تاریخ علماء بغداد المسمى منتخب‌المختار، چاپ عباس العزاوى، بغداد ۱۳۵۷/۱۹۳۸؛
(۴) اسکندر منشى؛
(۵) حسین پیرزاده زاهدى، سلسلهالنسب صفویه، چاپ حسین کاظم‌زاده، برلین ۱۳۴۶؛
(۶) محمدعلی‌بن ابی‌طالب حزین لاهیجى، تاریخ احوال بتذکره حال مولانا شیخ محمدعلى حزین، لندن ۱۲۱۰ق/۱۸۳۱؛
(۷) خواندمیر؛
(۸) ه . ل. رابینو، ولایات دارالمرز ایران، ترجمه جعفر خمامی‌زاده، رشت ۱۳۵۷ـ؛
(۹) علی‌اصغر رحیم‌زاده صفوى، شرح جنگها و تاریخ زندگانى شاه اسمعیل صفوى، به اهتمام یوسف پورصفوى، تهران ۱۳۴۱؛
(۱۰) حسن روملو، احسن‌التواریخ، چاپ عبدالحسین نوایى، تهران ۱۳۴۹؛
(۱۱) عبدالحسین زرین‌کوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، تهران، ۱۳۶۲؛
(۱۲) عالم آراى شاه اسماعیل، چاپ اصغر منتظر صاحب، تهران ۱۳۴۹؛
(۱۳) سیدآقاعون اللهى،” آرامگاه شیخ زاهد گیلانى در کجاست؟”، مجله گیله‌وا، سال دوم شماره ۷ ویژه تالش، فروردین ۱۳۷۳؛
(۱۴) احمدبن شرف‌الدین الحسین الحسینى القمى، خلاصه‌التواریخ، چاپ احسان اشراقى، تهران ۱۳۵۹؛
(۱۵) محمدعلى گیک، شیخ زاهد گیلانى، بی‌جا ۱۳۴۱؛
(۱۶) احمد موسوى، “مدفن شیخ زاهد گیلانى کجاست؟”، هنر و مردم سال ۱۳ شماره ۱۴۵، آبان سال ۱۳۵۳؛
(۱۷) رئوف موسوى، اردبیل در عصر صفویه، اردبیل ۱۳۷۹؛

(۱۸) EI2, s.v. “Dj ilwatiyya” (by Abdulbaªki Gulpinarli), “Safi al-din Ardabili” (by F. Babinger);
(۱۹) Mehmed Nazmi Efendi, Osmanlilarda Tasavvufi Hayat-Halvatilik Orneg§i-Hediyyetu¦’l-Ihvaªn Hazirlayan’ Osman Turer, Istanbul 2005.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه شیخ صلاح‌الدین فریدون زرکوب(متوفی۶۵۷ه ق)

زرکوب، صلاح‌الدین فریدون ، صوفى سدۀ هفتم و یار خاص و خلیفۀ مولانا جلال‌الدین محمد (متوفى ۶۷۲) در آناطولى. سال ولادت او معلوم نیست. در حومۀ قونیه در روستاى کامِله زاده شد. پدر و مادرش در آنجا ماهیگیر بودند و خود نیز در بازار قونیه زرکوبى می‌کرد (افلاکى، ج ۲، ص ۷۰۵ـ۷۰۶). در جوانى مرید سید برهان‌الدین محقق ترمذى (متوفى ۶۳۸) شد.

ترمذى در وصف وى و مولانا گفته است که حال خود را به صلاح‌الدین و قال خود را به مولانا بخشیده است (جامى، ص ۴۶۱؛ همان، ص ۷۰۵). زرکوب حدود ۶۳۰ در کامله همسر گزید. ازاین‌رو مدتها از قونیه دور بود تا آنکه روزى در مجلس وعظ مولانا در مسجد ابوالفضل قونیه حاضر شد و پس از وعظ، عذر تقصیر خواست و به جمع مریدان وى پیوست (افلاکى، ج ۲، ص ۷۰۶؛ زرین‌کوب، ۱۳۷۱ش، ص ۱۸۶ـ۱۸۷).

کهن‌ترین منابع راجع به مولانا و مولویه، بر تقوا و دین‌دارى زرکوب تأکید کرده‌اند (سپهسالار، ص ۱۳۵؛افلاکى، ج ۲، ص ۷۰۵). مولانا پس از آنکه محبوبش، شمس تبریزى*، قونیه را ترک کرد و او نتوانست شمس را باز یابد، جذبه و شخصیت وى را در صلاح‌الدین زرکوب بازیافت و او را یار خاص خود برگزید (بهاءالدین سلطان ولد، ص ۷۰ـ۷۱؛براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به گولپینارلى، ص ۱۸۹ـ۱۹۱؛زرین‌کوب، ۱۳۷۱ش، ص ۱۷۲ـ۱۷۳). مولانا، صلاح‌الدین را «خلیفه» خود نامید.

صلاح‌الدین ده سال، تا دم مرگ، در این مقام بود (سپهسالار، ص ۱۳۵؛افلاکى، ج ۲، ص ۷۰۴). مولانا که پس از شمس دیگر وعظ نمی‌گفت، یک بار به درخواست صلاح‌الدین موعظه کرد (افلاکى، ج ۲، ص ۷۰۹). ظاهرآ مجالس فیه‌مافیه هم در عهد صحبت مولانا با وى آغاز شد (زرین‌کوب، ۱۳۷۲ش، ص ۱۰۹).

گفتنى است که در خلوت شمس و مولانا، فقط صلاح‌الدین و اندکى از خواص راه داشتند (موحد، ص ۳۹۳)، با این حال زرکوب، پیرى اُمّى بود چنان‌که خم را خنب، قفل را قلف و مبتلا را مفتلا تلفظ می‌کرد و مولانا براى ابراز نهایت ارادتش به او، به پیروى از وى این واژگان را به همان صورت عامیانه به کار می‌برد (سپهسالار، ص ۱۳۸؛افلاکى، ج ۲، ص ۷۱۸ـ۷۱۹؛نیز رجوع کنید به زرین‌کوب، ۱۳۶۷ش، ص ۱۴۴ ، که علاقۀ مولانا به خرقانى را در مثنوى، انعکاس علاقۀ مولانا به صلاح‌الدین زرکوب دانسته است).

برخى از منکران و حسودان با زرکوب دشمنى می‌ورزیدند (بهاءالدین سلطان‌ولد، ص ۸۴ـ۸۵) و او را جاهل می‌گفتند (سپهسالار، ص ۱۳۷)، ولى مولانا به سخنان آنان وقعى نمی‌نهاد و حتى یک بار در بازار قونیه با آواز ضرب زرکوبان همراه صلاح‌الدین به سماع پرداخت (افلاکى، ج ۲، ص ۷۰۹ـ۷۱۰).

مولانا در مکتوبات خود صلاح‌الدین زرکوب را «فرزندِ جان و دلِ سید برهان‌الدین‌المحقق و خلیفۀ او»، «شیخ‌المشایخ»، «ولی‌اللّه فی‌الارض»، «ابایزید الوقت» و «قطب‌الزمان» خوانده است (مولوى، ص ۹۷ـ۹۸؛براى القاب دیگرى که مولانا راجع به زرکوب به کار برده است رجوع کنید به همان، ص ۱۶۵) و به یاران خود می‌گفت: چون وجود مبارک شیخ صلاح‌الدین در میان ما حاضر است، نور جنید و بایزید، و حتى چیزى افزون‌تر با ماست (افلاکى، ج ۲، ص ۷۲۳). مولانا به فرزندش، بهاءالدین سلطان ولد*، سفارش کرد که از حضور صلاح‌الدین بهره ببرد (بهاءالدین سلطان ولد، ص ۶۵ـ۶۶). صلاح‌الدین نیز به سلطان ولد گفته بود که کسى جز او را به شیخى نپذیرد (همان، ص ۹۷ـ۹۸؛نیز رجوع کنید به همان، ص ۱۰۵ـ۱۰۷).

دلبستگى مولانا به صلاح‌الدین به حدى بود که دختر بزرگ او، فاطمه خاتون را به عقد بهاءالدین سلطان‌ولد در آورد و خود به فاطمه، که اهل زهد و معرفت بود، قرآن و کتابت تعلیم داد (سپهسالار، ص ۱۳۹؛افلاکى، ج ۲، ص ۷۱۹؛براى زهد و معرفت فاطمه رجوع کنید به افلاکى، همان، ص ۷۲۰ـ۷۲۱). مولانا به سلطان ولد جهت فاطمه سفارش می‌کرد و از فاطمه خاتون با عنوان «شاهزاده» یاد می‌نمود (مولوى، ص ۶۹ـ۷۰؛افلاکى، ج ۲، ص ۷۳۲). در نامه‌اى خطاب به فاطمه خاتون گفته است که اگر بهاءالدین فاطمه را برنجاند، مولانا از او دل بر می‌کند، سلام او را پاسخ نخواهد داد و اجازه نخواهد داد که سلطان ولد بر جنازه‌اش حاضر شود (مولوى، ص ۲۴۵ـ۲۴۶).

رحلت

صلاح‌الدین زرکوب در ۶۵۷، هنگام حیات مولانا، بیمار شد و درگذشت. هنگام بیمارى او، مولانا در نامه‌اى به نثر و شعر، که سرشار از رقیق‌ترین احساسات بود، نهایت دلبستگى خود را به او ابراز نمود (مولوى، ص ۲۴۵ـ۲۴۶). زرکوب وصیت کرده بود که او را سماع‌کنان و دست‌افشان به خاک بسپرند (بهاءالدین سلطان ولد، ص ۱۱۲). مولانا به وصیت او عمل کرد و در تشییع جنازۀ زرکوب سماع کرد. زرکوب را در جوار پدر مولانا، بهاءولد*، دفن کردند (افلاکى، ج ۲، ص ۷۳۱). به گفتۀ سپهسالار (ص ۱۴۱) مولانا در رثاى او غزلى با این مطلع سرود: «اى ز هجران و فراقت آسمان بگریسته/ در میان خون نشسته عقل و جان بگریسته».

مولانا در بیش از هفتاد غزل از صلاح‌الدین زرکوب یاد نموده است (گولپینارلى، ص ۱۹۴).



منابع :

(۱) شمس‌الدین احمد افلاکى، مناقب‌العارفین، چاپ نخستین یازیچى، انکارا ۱۹۶۱ ؛
(۲) بهاءالدین محمدبن محمد سلطان‌ولد، ولدنامه، مثنوى ولدى، چاپ جلال همایى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۳) نورالدین عبدالرحمن جامى، نفحات الانس فى حضرات‌القدس، چاپ محمود عابدى، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۴) عبدالحسین زرین‌کوب، پله‌پله تا ملاقات خدا، تهران ۱۳۷۰؛
(۵) همو، بحر در کوزه، تهران ۱۳۶۷ش؛
(۶) همو، سرنى، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۷) فریدن‌بن احمد سپهسالار، زندگینامه مولانا جلال‌الدین مولوى، با مقدمه سعید نفیسى، (تهران) ۱۳۶۸ش؛
(۸) عبدالباقى گولپینارلى، مولانا جلال‌الدین، زندگانى، فلسفه، آثار و گزیده‌اى از آنها، ترجمه توفیق سبحانى، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۹) مقالات شمس تبریزى، چاپ محمدعلى موحد، تهران ۱۳۶۹ش؛جلال‌الدین محمد مولوى، مکتوبات مولانا جلال‌الدین رومى، چاپ توفیق سبحانى، تهران ۱۳۷۱ش

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه شیخ بهاءالدین زکریا (مشهور به بهاءالحق )(۵۶۶ه ق)

، عارف قرن ششم و هفتم ، از مریدان شیخ شهاب الدین سهروردی و مروج طریقت سهروردیّه در هند. کنیه وی ابومحمد و لقبش بهاءالدین القریشی الاسدی است . جدّ قریشی او، از مکه معظمه به خوارزم و سپس به مُلتان * رفت . بهاءالدین در کوت کَرُور (نزدیک ملتان ) به دنیا آمد (فرشته ، ج ۲، ص ۴۰۴؛ داراشکوه بابری ، ص ۱۱۴؛ رحمان علی ، ص ۳۲). تاریخ ولادتش را غالباً ۵۶۶ (داراشکوه بابری ، ص ۱۱۵؛ حسنی ، ج ۱، ص ۱۲۰؛ رجوع کنید به فقری ، ص ۶۹) و بعضاً ۵۷۸ نوشته اند (فرشته ، همانجا؛ غلام سرور لاهوری ، ج ۲، ص ۱۹).

بهاءالدین پس از آنکه در زادگاهش قرآن را آموخت ، برای ادامه تحصیل به خراسان رفت و مدت پانزده سال نیز در آنجا به تدریس پرداخت ، سپس به بخارا، مکه و مدینه رفت . در مدینه علم حدیث آموخت و اجازه روایت یافت و بعد از آن به بیت المقدس رفت و مقابر انبیا علیهم السلام را زیارت نمود و از آنجا راهی بغداد شد و به جمع مریدان شیخ شهاب الدین سهروردی * پیوست .

سهروردی پس از هفده روز تعلیم ، او را خلیفه خود معرفی کرد و در برابر اعتراض مریدانش گفت که بهاءالدین به منزله هیزم خشک بود و آتش در هیزم خشک بهتر اثر می کند. پس از آن ، بهاءالدین به دستور سهروردی به ملتان بازگشت (دهلوی ، ص ۴۳؛ رضوی ، همانجا؛ عبدالرشید، ص ۹۰؛ غلام سرور لاهوری ، ج ۲، ص ۱۹ـ۲۰؛ فرشته ، ج ۲، ص ۴۰۴ـ ۴۰۵). مشایخ سایر فِرق در ملتان برای او کاسه ای مملو از شیر فرستادند، کنایه از اینکه در این دیار گنجایش شیخ دیگری نیست . بهاءالدین معنای هدیه را فهمید و گُلی بر کاسه نهاد و آن را بازپس فرستاد، یعنی که در این شهر جای او همچون گُل بر سر خواهد بود (غلام سرور لاهوری ، ج ۲، ص ۲۰ـ۲۱؛ رحمان علی ، ص ۳۲؛ رضوی ، ج ۱، ص ۱۹۰ـ۱۹۱؛ عبدالحق دهلوی ، ص ۲۶).

او برای مقیمان و مسافران در ملتان خانقاهی بزرگ و باشکوه ساخت و در آنجا به مدت نیم قرن به تربیت مریدان پرداخت . در این مدت با ارشاد او بسیاری از مردم هند به دین اسلام مشرف شدند (داراشکوه بابری ، همانجا؛ زرین کوب ، ص ۲۱۶؛ د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل واژه ). بهاءالدین بسیاری از مریدانش را برای تبلیغ دین اسلام به سند و دهلی و افغانستان فرستاد و ایشان هر سال فعالیتهای خود را به او گزارش می دادند. بدین ترتیب ، طریقت سهروردیه در سند و پنجاب گسترش یافت و وی مریدانی از هرات و بخارا به خود جذب کرد (شمیم محمود زیدی ، ص ۳۷؛ د. اسلام ، چاپ دوم ، همانجا).

از جمله مریدان او، دامادش ، فخرالدین عراقی * است که در مدح و رثای بهاءالدین اشعار بسیاری سروده است (عراقی ، ص ۷۵، ۱۱۴؛ غلام سرور لاهوری ، ص ۳۲). از دیگر مریدان او، میرحسینی * هروی است که در کنزالرموز ، شیخ بهاءالدین و فرزند و جانشین او، صدرالدین * عارف ، را ستوده است (جامی ، ص ۵۰۵؛ حسینی هروی ، ص ۲۳ـ۲۴؛ فرشته ، ج ۲، ص ۴۰۶). البته برخی منابع (چیمه ، ص ۷۰) او را مرید رکن الدین عالم ، نواده بهاءالدین ، دانسته اند. شیخ عثمان مرندی معروف به لعل * شهباز قلندر، سیدجلال الدین بخاری ـ که طریقه جلالیه بدو منسوب است ـ و حسن افغان (متوفی ۶۸۹) که به دستور بهاءالدین ، مأمور تبلیغ در میان افاغنه شد از دیگر مریدان او بودند (غلام سرور لاهوری ، ج ۲، ص ۳۴ـ۳۵، ۴۶؛فرشته ، ج ۲، ص ۴۰۵؛زرین کوب ، همانجا؛شمیم محمود زیدی ، ص ۷۰ـ ۷۱).

بهاءالدین بر سیاست آن روز هند نیز تأثیر بسیاری نهاد. او ایلتُتْمِش (۶۰۷ـ۶۳۳) را در تحکیم حکومتش در ملتان یاری کرد و عنوان افتخاری شیخ الاسلام از او گرفت . همچنین در ۶۴۴ که مغولان ، ملتان را محاصره کردند و حاکم هرات نیز به آنها پیوست ، بهاءالدین مبلغ صدهزار دینار به مهاجمان داد و آنان را واداشت تا از محاصره شهر دست بردارند (رضوی ، ج ۱، ص ۱۹۱ـ ۱۹۲؛زرین کوب ، همانجا).

بهاءالدین به کشاورزی و تجارت نیز اهتمام می ورزید.

برخی از نواحی ملتان را با احداث چاه و قنات آباد کرد و به کمک مریدان خود از راههای زمینی و دریایی محصولات کشور را به ممالک دیگر صادر می کرد. او تجارت را بدان حد توسعه داد که کشتیهای تجاریش به عربستان ، روم و چین می رفتند و عده زیادی از این راه امرار معاش می کردند. او همچنین مرکز خیریّه ای دایر کرد که روزانه به مردم فقیر غذا می داد (شمیم محمود زیدی ، ص ۳۷ـ ۳۸).

بهاءالدین با مشایخ سلسله چِشْتیه * در ملتان میانه خوبی داشت و از احترام آنها برخوردار بود (رضوی ، ج ۱، ص ۱۹۳)،

ولی بین تعالیم او و تعلیمات مشایخ سلسله چشتیه تفاوتهایی به چشم می خورد :

۱) بهاءالدین ازدحام عوام را به گرد خود دوست نمی داشت و از او نقل کرده اند که مرا با عامه کاری نیست . بخصوص از ملاقات با قلندران اجتناب می کرد. با اینهمه ، لعل شهباز قلندر را به مریدی پذیرفت ؛

۲) شیخ بهاءالدین برخلاف چشتیه ، متمول بود و خانقاه او انبار و خزانه داشت ( د. اسلام ، چاپ دوم ، همانجا؛
رضوی ج ۱، ص ۳۰۶؛زرین کوب ، همانجا)؛

۳) او به پیروی از شهاب الدین سهروردی روزه مستحبی کم می گرفت ولی سایر عباداتش بسیار بود و برای پیروانش نیز روزه ماه رمضان را کافی می دانست (رضوی ، ج ۱، ص ۲۱۷؛عبدالحق دهلوی ، ص ۲۷)؛

۴) برخلاف چشتیان که در میانشان سجده و زمین بوسی مرسوم بود، به هیچکس اجازه نمی داد که حتی در برابرش خم شود و مریدانش هنگام ملاقات با او بدون هیچ آدابی عرض سلام می کردند (رضوی ، ج ۱، ص ۲۲۰؛زرین کوب ، همانجا)؛

۵) بهاءالدین به جهت تقیّد به آداب شریعت در سماع زیاده روی نمی کرد و بیشتر ذکر، نماز و خواندن قرآن را توصیه می نمود؛

۶) او برخلاف صوفیان چشتیه با امرا و حکّام روابط نزدیک داشت و معتقد بود که از این دوستی باید به نفع مردم بهره جست . به همین دلیل ، سلسله سهروردیه هند تا قرن هشتم به عنوان سفیر در دربارهای خارجی حضور داشتند و همچنین در اداره امور داخلی فعّال بودند (دهلوی ، ص ۱۳۷؛اکرام ، ص ۲۵۸؛رضوی ، ج ۱، ص ۱۹۳، ج ۲، ص ۳۷۱؛شمیم محمود زیدی ، ص ۳۳، ۳۸).

شرح مفصّل احوال ،

افکار و کرامات بهاءالدین ، اول بار در خلاصه العارفین از زبان عرفای معاصرش ـ شیخ جلال الدین بخاری (متوفی ۶۹۰)، خواجه فریدالدین گنج شکر و خواجه نظام الدین اولیا ـ نقل شده است (بهاءالدین زکریا ملتانی ، ۱۳۵۳ ش ، ص ۱۱۴، ۱۱۷). در این کتاب (همان ، ص ۱۷۱) و همچنین برخی منابع دیگر تاریخ وفات او ۶۶۶ ثبت شده است (فرشته ، ج ۲، ص ۴۰۹؛داراشکوه بابری ، همانجا؛حسنی ، ج ۱، ص ۱۲۱). اما در منابع دیگر ۶۶۱ آمده و همین تاریخ نیز بر مقبره شیخ حک شده است (رحمان علی ، ص ۳۳؛عبدالحق دهلوی ، ص ۲۷؛اکرام ، ص ۲۶۱؛شمیم محمود زیدی ، ص ۴۷). گفته اند بر جنازه شیخ درویشی نماز خواند که به قولی ، شیخ مصلح الدین سعدی (متوفی ۶۹۱) بوده است (شمیم محمود زیدی ، ص ۴۵).

مقبره باشکوه بهاءالدین در ملتان ، از بیرون به شکل شش ضلعی است و گنبدی مدور دارد. خانقاه این مقبره محل اقامت زائران است . برروی دیوارهای سمت چپ و راست داخل مقبره ، اشعاری فارسی از سعدی و دیگر شعرا نوشته شده است (همان ، ص ۴۶ـ۴۷).

آثار

با اینکه درباره او گفته اند که کتابهای زیادی در علم سلوک داشته است ،

تنها رساله الاوراد و رساله بهاءالدین زکریا که هر دو به زبان فارسی است از او به ما رسیده است . الاوراد مشتمل بر ۱۱۰ فصل است درباره نمازهای واجب و مستحب ، آداب طهارت ظاهری و باطنی و مراسم دینی همراه با اذکار و اوراد آنها. این کتاب در میان سلسله سهروردیه و سایر فرق صوفیه شهرت دارد (رحمان علی ، ص ۳۲ـ۳۳؛زرین کوب ، همانجا؛شمیم محمود زیدی ، ص ۹۰ـ۹۵؛بهاءالدین زکریا ملتانی ، ۱۳۹۸، ص ۱۴ـ۱۵).

بر این کتاب علی بن احمد غوری از مریدان شاه رکن الدین عالم ملتانی (متوفی ۷۳۵) شرحی نوشته است به نام کنزالعباد فی شرح الاوراد (نوشاهی ، ص ۸۱۴). نسخه خطی رساله بهاءالدین زکریا نیز کامل نیست و فقط سیزده صفحه دارد. در این اثر، بهاءالدین دوستی دنیا را مهمترین عامل تباهی دل و تنها راه ترک آن را خلوت و عزلت دانسته است (شمیم محمود زیدی ، ص ۹۸، ۱۰۶).

مؤلف انوار غوثیه ، مخدوم حسن بخش ، بخشهایی از کتابی به نام شروط اربعین فی جلوس المعتکفین را در کتابش آورده و آن را به بهاءالدین نسبت داده است ، ولی نسخه ای از شروط اربعین در دست نیست (همان ، ص ۹۰، ۹۶). آنگونه که از مآخذ برمی آید، او اشعار بسیاری سروده بوده که به مرور زمان از بین رفته است . اشعاری نیز که بیشتر در قالب رباعی است ، به بهاءالدین نسبت داده اند، از اشعاری که تذکره نویسان در انتسابش به بهاءالدین تردید ندارند و غالباً در تذکره عرفا ذکر شده ، دو بیت است :

صفای دل ز فیض پیر کامل می شود پیدا

 چو دل آیینه می گردد، مقابل می شود پیدا

 اگر تو کعبه می جویی ، بیا تعمیر دلها کن

 که از طرف ( طوف ) دلی ، صد حج کامل می شود پیدا

(همان ، ص ۱۰۹ـ۱۱۰؛عبدالرشید، ص ۹۱).



منابع :
(۱) محمد اکرام ، آب کوثر ، لاهور ۱۹۹۰؛
(۲) بهاءالدین زکریا ملتانی ، الاوراد ، چاپ محمد میان صدیقی ، اسلام آباد ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۳) همو، خلاصه العارفین ، در شمیم محمود زیدی ، احوال و آثار شیخ بهاءالدین زکریا ملتانی ، راولپندی ۱۳۵۳ ش ؛
(۴) عبدالرحمان بن احمد جامی ، نفحات الانس ، چاپ محمود عابدی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۵) محمد اختر چیمه ، «شمّه ای از احوال و آثار امیر حسینی هروی »، معارف ، دوره ۱۴، ش ۱ (فروردین ـ تیر ۱۳۷۶)؛
(۶) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، ج ۱، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲/۱۹۶۲؛
(۷) امیرحسین بن امیر عالم حسینی هروی ، مثنویهای عرفانی امیر حسینی هروی : کنز الرموز، زادالمسافرین ، سی نامه ، چاپ محمد ترابی ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۸) داراشکوه بابری ، سفینه الاولیا ، کانپور ۱۳۱۸؛
(۹) حسن دهلوی ، فوائدالفواد ، لکهنو ۱۳۰۲؛
(۱۰) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۹۱۴؛
(۱۱) عبدالحسین زرین کوب ، دنباله جستجو در تصوف ایران ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۲) شمیم محمود زیدی ، احوال و آثار شیخ بهاءالدین زکریا ملتانی ، راولپندی ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۳) عبدالحق بن سیف الدین عبدالحق دهلوی ، اخبارالاخیار فی اسرارالابرار ، دهلی ( بی تا. ) ؛
(۱۴) عبدالرشید، تذکره شعرای پنجاب ، لاهور ۱۹۸۱؛
(۱۵) ابراهیم بن بزرگمهر عراقی ، کلیات ، چاپ سعید نفیسی ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۱۶) غلام سرور لاهوری ، خزینه الاصفیاء ، کانپور ۱۳۳۲؛
(۱۷) محمد قاسم بن غلامعلی فرشته ، تاریخ فرشته ، یا، گلشن ابراهیمی ، لکهنو ۱۲۸۱؛
(۱۸) عالم فقری ، تذکره اولیائی پاکستان ، لاهور ۱۳۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۹) عارف نوشاهی ، فهرست نسخه های خطی فارسی موزه ملی پاکستان : کراچی ، اسلام آباد ۱۳۶۲ ش ؛

(۲۰) EI 2 , s.v. “Baha ¦ A l-D ¦ân Zakariyya ¦” (by K. A. Niza ¦mi);
(۲۱) Athar Abbas Rizvi, A history of sufism in Iran , New Delhi 1978-1983.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴