زندگینامه روزبهان بن ابى نصر بقلى« شيخ روزبهان بقلى»« شيخ شطّاح» « شطّاح فارس»

« روزبهان ابومحمد بن ابى‏نصر بن روزبهان بقلى فسايى شيرازى»، معروف به« شيخ شطّاح» و« شطّاح فارس» عارف اهل فارس بود.

او در سال 522 ق، در خانواده‏اى ديلمى الاصل در فسا به دنيا آمد. اين عارف و دانشمند سده ششم و هفتم كه از سرسلسله روزبهانيان و ديلميان مقيم فارس بوده، چون در فسا به بَقل( سبزى و تره‏بارفروشى) اشتغال داشت، ملقب به« شيخ روزبهان بقلى» بود. در مكتب به آموختن قرآن پرداخت و در محضر دانشمندان عصر به فراگرفتن علوم متداول مشغول شد. از همان اوان زندگى تمايلات عرفانى داشت تا اينكه در 25 سالگى از خلق بريد و در كوه‏هاى اطراف شيراز به عبادت و رياضت پرداخت و حافظ قرآن شد و نزد نخستين مرشد خود، شيخ جمال الدين فسايى رفت.

 

ديگر اساتيد او عبارت بودند از:

1. جاگير( متوفى 591)، از زاهدان كُرد كه در سامره مى‏زيست؛

2. شيخ سراج الدين محمود بن خليفه( متوفى 562) كه خرقه او با دو واسطه به شيخ ابواسحاق كازرونى مى‏رسيد؛

3. شيخ ابوالصفا كه شيخ روزبهان در سفر حج كه مريدانش همراه وى بودند از او خرقه گرفت؛

4. امام فخر الدين نصر بن مريم؛

5. ارشد الدين على نيريزى( متوفى 604)؛

6. صدر الدين سلفى اصفهانى( 478- 576).

او پس از حج به مصر و شام رفت و سرانجام به شيراز بازگشت و باقى روزگار خود را به تدريس، تربيت مريدان و نگارش كتاب گذرانيد.

شيخ روزبهان هر هفته چند نوبت در مسجد عتيق و مسجد سُنقُرى وعظ مى‏كرد. او در اواخر عمر به نوعى فلج دچار شد، اما باز هم با شوق و به كمك مريدان به مسجد مى‏رفت و وعظ مى‏كرد. وى در محرم 606( 21 ماه مه سال 1209 م، 31 ارديبهشت 588 ش) در شيراز درگذشت. مزارش در قبرستان محله باغ نو( درب شيخ) و جنب رباطى بود كه بر اساس كتيبه قدمگاه، خود آن را در 560، در شيراز ساخته بود و بعدها مزارش به اين رباط ملحق شد.

 

 

آثار

ايشان بيش از شصت اثر در علوم ظاهر و باطن داشته كه برخى از آنها موجود است. آثار وى در باره تصوف حدود 21 كتاب است كه برخى از آنها بدين شرح است:

1. الاغانة يا شرح الحجب و الاستار فى مقامات اهل الانوار و الاسرار؛

2. الانوار فى كشف الاسرار؛

3. بيان المقامات؛

4. سير الارواح؛

5. كشف الاسرار و مكاشفات الانوار؛

6. غلطات السالكين؛

7. يواسين؛

8. مشرب الارواح؛

9. رسالة القدس يا قدسية يا رسالة الانس فى روح القدس؛

10. شرح شطحيات؛

11. منطق الاسرار ببيان الانوار؛

12. عبهر العاشقين؛

13. مكتوبات روزبهان؛

14. لطائف البيان فى تفسير القرآن و عرائس البيان؛

15. المكنون فى حقايق الكلم النبوية؛

16. المفاتيح فى شرح المصابيح؛

17. الموشح فى المذاهب الاربعة و ترجيح قول الشافعى بالدليل؛

18. المفتاح فى علم اصول الفقه؛

19. الارشاد فى علم الكلام؛

20. مسالك التوحيد فى علم الكلام؛

21. الهداية فى علم النحو؛

22. كتاب فى التصريف؛

23. حدائق الاخبار؛

24. كتاب الارشاد؛

25. سلوة العاشقين؛

26. ديوان المعارف؛

27. كتاب المناهج؛

28. مقاييس السماع؛

29. تحفة المحبين؛

30. كتاب العقايد؛

31. كتاب العرفان فى خلق الانسان؛

32. لوامع التوحيد؛

33. سلوة القلوب؛

34. صفوة مشارب العشق؛

35. منهج السالكين.

حاج ملا سلطان محمد بن حيدر بيدختى‏ «سلطان على‏شاه»

حاج ملاّ سلطان محمّد بيدختى گنابادى، از مشاهير علما و عرفا و مفسّرين بزرگ قرآن. در 28 جمادى الاولى سال 1251 قمرى در بيدخت گناباد واقع در خراسان قدم به عرصه وجود نهاد و در سه سالگى به فراق پدر مبتلا شد.

از همان كودكى به هوش و ذكاوت و وقار و متانت در ميان اقوام و مردم بيدخت مشهور شد. در سن هفده سالگى وقتى اساتيد محلى ديگر درد طلب و روحيه علمى وى را ارضا نكردند، پياده عازم مشهد شد و چندى از محضر علماى آنجا استفاده علوم نقلى و ادبى نمود.

آنگاه به نزد حاج ملا هادى سبزوارى رفته حكمت آموخت و چندى با ارادت كامل نزد وى تلمّذ كرد و در حكمت مشاء و اشراق يدى طولى به هم رساند و حواشى بر اسفار ملا صدرا نوشت و علوم ديگر مثل رياضيات و هيأت و نجوم و طب و اسطرلاب و علوم غريبه را نيز آموخت. ولى هنوز درد طلب حقيقت درمان نشد.

از آنجا به عتبات عاليات مشرّف شده و علوم فقهى را نزد علمايى مثل مرحوم حاج شيخ مرتضى انصارى كسب كرد و اجازه اجتهاد گرفت و در مراجعت بار ديگر در سبزوار به تحصيل حكمت اشتغال ورزيد. در اين اوان مرحوم سعادت عليشاه قطب وقت سلسله نعمت اللّهى كه عازم مشهد بودند در سبزوار توقف كردند و مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى مجلس درس را تعطيل و به شاگردان فرمود كه به ملاقات مشار اليه روند. در اين جلسه جناب سلطان عليشاه مجذوب سعادت عليشاه شد و ترك همه چيز كرد و در پى مطلوب به اصفهان رفت و دست ارادت به او داد و مراحل سلوك را طى نمود.

پس از وفات مرشد بزرگوار بنا بر نصّ صريح به سمت قطبيت سلسله نعمت اللّهى منصوب شد. در اندك زمانى صيت فضائل صورى و معنوى ايشان همه ايران و بعضى از كشورهاى اسلامى را پر نمود و همين امر موجب حسادت دشمنان فقر گرديد و بالأخره در سحرگاه 26 ربيع الاوّل 1327 قمرى، ايشان را در سن 76 سالگى مخنوق و به شهادت رسانيدند. پيكر پاكشان در بيدخت گناباد مدفون گرديد.

آثار

آن جناب را تأليفات چند است. آنچه به طبع رسيده عبارتند از:

تفسير قرآن به نام بيان السعاده؛

سعادت نامه در بيان علم و شرافت آن؛

مجمع السعادات؛

شرح عرفانى بعضى از ابواب اصول كافى.

آن جناب اين سه كتاب را به نام مرشد خود سعادت عليشاه نوشته است.

ديگر ولايت نامه كه در شرح و بيان احكام قلبى و امور مربوط به ولايت است و بشارة المؤمنين در بيان شيعه و مؤمن و امورى است كه موجب بشارت دادن به مؤمنين از جانب بزرگان دين است و اساس آن ولايت است.

تنبيه النائمين در بيان حقيقت خواب و اثبات عوالم ما وراء الطبيعى و تجرّد و بقاء روح از طريق آن.

سپس توضيح كه شرح فارسى كلمات قصار بابا طاهر عريان است و آخرين تأليف ايشان ايضاح است كه شرح عربى همين كلمات مى‏باشد. ولى نه آنكه عين شرح فارسى ترجمه شده باشد، بلكه مطالب آن دو تنوع دارد.

تفسير بيان السعادة دومين تأليف ايشان است كه به زبان عربى نوشته شده است و جزو معدود تفاسير عرفانى شيعه است كه كلّ قرآن را دربر مى‏گيرد و در آن جمع بين تنزيل و تأويل با رجوع به احاديث مروى از حضرات معصومين عليهم السلام شده است. بر تفسير بيان السعاده تقريظى به نام رجوم الشياطين به قلم فرزند و جانشين طريقى ايشان مرحوم حاج ملا على نور عليشاه گنابادى نوشته شده كه شامل شرح حال مفسّر محترم نيز هست. كتاب نابغه علم و عرفان تأليف مرحوم حاج سلطانحسين تابنده گنابادى رضا عليشاه نيز تماما درباره احوال و آثار ايشان و جامعترين اثر در اين موضوع است.

 

زندگینامه بهاءالدین محمد بن حسین عاملی«شیخ بهائی»

نام و نسب شيخ بهائى‏

بهاء الدين محمد بن عز الدين حسين بن عبد الصمد بن شمس الدين محمد بن على بن حسين بن محمد بن صالح حارثى همدانى عاملى جبعى، حكيم و فقيه و عارف و منجم و رياضى‏دان و شاعر و اديب و مورخ بزرگ دوره‏ى صفويه، در خاندانى دانش‏پرور كه معاريف اسلام بوده‏اند و از آغاز در جبل عامل كه از آغاز پيدايش مذهب تشيع پناهگاه شيعيان بوده و ناحيه‏ى كوهستانى و خرمى است از لبنان و در شمال شهر صيد است و امروز يكى از مراكز مهم شيعيان است، در قريه‏يى بنام جبع يا جباع مى‏زيستند و از نژاد حارث بن عبد الله اعور همدانى (متوفى 65 هجرى قمرى) بودند، بوجود آمد و پرورش يافت پدر شيخ بهائى، عز الدين حسين بن عبد الصمد بن محمد بن حارثى عاملى جبعى از رهبران شيعه و مشايخ بزرك بوده است.

وى از شاگردان و صحابه‏ى پيشواى معروف شيعه زين الدين على بن احمدعاملى جبلى مشهور بشهيد ثانى است و هر دو آنان از يك ديار برخاسته‏اند و عز الدين حسين پس از كشته شدن شهيد ثانى (966 هجرى قمرى) به ايران آمده است.صاحب تاريخ عالم‏ آراى عباسى درباره‏ى عز الدين حسين، چنين مى‏گويد:«شيخ حسين از مشايخ عظام جبل عامل و در جميع فنون بتخصيص فقه و تفسير و حديث و عربيت فاضلى دانشمند بود. و خلاصه ايام شباب و روزگار جوانى را در صحبت شهيد ثانى و زنده‏ى جاودانى شيخ زين الدين عليه‏الرحمه بسر برده در تصحيح حديث و رجال و تحصيل مقدمات اشتهار و كسب كمالات مشارك و مصاحب يكديگر بوده ‏اند.بعد از آنكه جناب شيخ بجهت تشيع بدست روميان درجه‏ى شهادت يافت مشاراليه از وطن مألوف بجانب عجم آمده بعز مجالسين مجلس بهشت آئين شاه جنت مكان معزز گرديده منظور انظار عنايات گوناگون گشت.

مراتب عالى فصاحت و اجتهاد او در معرض قبول و اذعان علماء عصر درآمد و در امامت نماز جمعه كه بنا بر اختلافى كه علماء در شرائط آن كرده‏اند مدت‏هاى مديد متروك و مهجور بود سعى بليغ بتقديم رسانيده با جمعى از مؤمنان اقدام مى‏نمود.آخر بمنصب شيخ الاسلامى و تصدى شرعيات و حكومت مليات ممالك خراسان عموما و دار السلطنه‏ى هرات خصوصا با ايفاى خدمتش مرجوع گشته مدت مديد در آن خطه‏ى دلگشا بترويج شريعت غرا و تنسيق بقاع الخير آن ديار اقدام نموده با فايده‏ى علوم دينيه و تصنيف كتب و رسائل و حل مشكلات و كشف غوامض و معضلات مى‏پرداخت، تا آنكه شوق بيت اللّه الحرام و رياضت روضه‏ى سيد انام و ائمه‏ى عالى‏مقام صلوات اللّه الملك العلام گريبان‏گير گشته قايد شوق عنان توجه او را بدان صوب در حركت آورد.

بعد از استسعاد بدان سعادت عظمى در حين مراجعت، چند روزى در لحساء بحرين رحل اقامت انداخته با فضلاى آن مرزوبوم بسر مى‏برد، تا آنكه در بحرين اجل موعود رسيده كتب‏خانه‏ى حيات را درنورديده به مطالعه‏ى جريده عالم بقا پرداخت، و خلف صدق مشاراليه كه گلشن سراى جهان از وجود شريفش زيب و بها داشت در صغر سن، با والده ماجده بولايت عجم آمد …»

به عقيده صاحب خلاصة الاثر و صاحب سلافة العصر و صاحب مستدرك الوسائل و صاحب خزانة الخيال و صاحب روضات الجنات، وفات عز الدين حسين پدر شيخ بهائى در سال 984 هجرى قمرى هنگامى كه شصت و شش سال داشته در بحرين اتفاق افتاده است.بطور كلى عز الدين حسين پدر شيخ بهائى در سال 918 هجرى قمرى در جبل عامل متولد شد، مدتى صاحب و شاگرد شهيد دوم بود و پس از كشته شدن وى در سال 966 هجرى قمرى با خانواده‏ى خود به ايران آمد. (در آن زمان شيخ بهائى سيزده سال داشته است.)

زيرا اهل سنت كه همسايگان شيعيان جبل عامل بودند بر ايشان تاخته آزار بسيار رسانيدند حتى پيشواى مذهبى آنان زين الدين را كشته بودند و عز الدين حسين مانند ديگر شيعيان پناهگاهى مى‏جست و ايران در دوره‏ى صفويه يگانه محلى بود كه شيعيان در آنجا امان داشتند.و چون وى شاگرد شهيد دوم بوده از ديارى مى‏آمد كه مركز ديرين شيعيان بود، پيشرفت و شهرت بسيار يافت و مورد توجه سلطان محمد خدابنده پدر شاه عباس بزرك قرار گرفت و پس از چندى مقام شيخ الاسلامى دار السلطنه‏ى هرات بوى تفويض گشت و بعد از مدتى مديد، شوق زيارت خانه‏ى خدا در وى پديدار گشت بدان صوب حركت كرد و پس از اجراى مراسم حج به احساء و بحرين رفت و در آنجا مدت هشت روز ماند،و هنگامى كه شصت و شش سال و دو ماه از سنش مى‏ گذشت در مصلى كه قريه ‏يى از خاك بحرين بود دار فانى را وداع گفت.

در اين وقت شيخ بهائى كه سى و يك سال از عمرش مى‏گذشت باتفاق مادر خود به ايران بازگشت شيخ بهائى برادرى بنام عبد الصمد داشته كه كتاب فوائد الصمدية كه از كتب معروف نحو است بنام وى نوشته شده و برادر بزرگتر شيخ بهائى بوده است. (از دلايل ديگرى كه بزرگترى عبد الصمد را نسبت بشيخ بهائى مى‏رساند به عقيده‏ى استاد سعيد نفيسى، يكى اينست كه عبد الصمد نام جد خود را داشته و بهائى نام پدر جد خود را، و ديگر اينكه وى ده سال پيش از بهائى وفات كرده.)
گويا عبد الصمد در همان زمانى كه پدرش در جبل عامل بوده از وى جدا شده به مدينه رفته. و در سفر ايران و بحرين با وى نبوده است.برادر شيخ در سال 1020 هجرى قمرى در اطراف مدينه از دنيا رفته است و جسد وى را بنجف نقل نموده و در همان‏جا به خاك سپرده‏ اند.

بقول صاحب روضات الجنات وى بر شرح اربعين برادرش شيخ بهائى حواشى چندى نوشته است

همسر بهائى

همسر بهائى زنى فقيه و محدث و يگانه دختر زين الدين على معروف بمنشار عاملى بود.
صاحب مستدرك الوسائل مى‏گويد كه زنان نزد وى درس مى‏خواندند و پدرش زين الدين على منشار از دانشمندان معاصر شاه طهماسب بود و كتابهاى بسيار داشت‏ كه از هند آورده بود و گويند نزديك چهار هزار مجلد بود، و بيشتر از زندگى خود را در هند گذراند، و چون مرد، دخترش كه زن بهائى بود وارث او شد، زيرا كه جز يك دختر نداشت.»

شيخ الاسلامى

زين الدين على نزد شاه طهماسب منزلت فراوان داشت، و بهمين جهت مقام شيخ الاسلامى اصفهان بوى واگذار گرديد و پس از وى اين مقام بشيخ بهائى تفويض گرديد.و نيز مسبب مسافرت عز الدين حسين پدر شيخ بهائى به ايران و پيشرفت كار وى در ايران همين زين الدين على بوده است.

 محل و تاريخ تولد و وفات‏

باتفاق نظر كليه‏ى صاحبان تواريخ معتبر، ولادت شيخ در شهر بعلبك اتفاق افتاده است.بعلبك شهرى آباد و معروف بوده است و يونانيان آن شهر تاريخى را هليوپوليس‏silopoileH مى‏ناميدند:
اين شهر «در زمانهاى گذشته مركز تمدن يونانى و سپس مركز تمدن رومى بوده است و از بناهاى رومى قصر بسيار معروفى در آن بوده كه هنوز خرابه‏هاى آن در همه‏ى جهان مشهورست و در منتهاى زيبائى و عظمت بوده است،اين شهر را در سال 803 هجرى قمرى تيمور گوركان گرفت و آن را ويران ساخت و از آن پس ديگر روى آبادانى نديد و خرابه‏ى آن اينك در 80- كيلومترى دمشق باقى است و آن محل در اين زمان جزو قلمرو جمهورى لبنان بشمار مى‏رود:» (احوال شيخ بهائى از استاد سعيد نفيسى)

و اكنون در آن محل آبادى كوچكى باقى است كه در حدود چندين هزار سكنه دارد و در سر راه دمشق بحلب قرار دارد:گويا عز الدين حسين پدر شيخ هنگامى كه در جبل عامل اقامت داشته، در سفر شام ببعلبك رفته و بهاء الدين محمد يعنى پسر دوم وى در آن سفر متولد گرديده است:و كسانى نيز مانند ابو المعالى طالوى محل ولادت شيخ را شهر قزوين نوشته‏اند و اين نظر كاملا نادر است زيرا به‏طورى‏كه مى‏دانيم وى قبل از مسافرت پدرش به ايران متولد شده و هنگامى كه به ايران آمده است گويا سيزده سال داشته است،

تاريخ تولد

در مورد تاريخ ولادت شيخ بهائى اقوال مختلف موجود است:
صاحب سلافة العصر كه از قديم‏ترين مآخذ موجود در مورد ولادت شيخ است مى‏گويد كه وى نزديك غروب چهار شنبه، سه روز مانده از ذى‏حجه‏ى سال 953 هجرى قمرى متولد گرديد:
صاحب خلاصة الاثر تاريخ تولد وى را نزديك غروب چهار شنبه سه روز مانده از ذى‏حجه سال 953 هجرى قمرى نوشته است:
صاحب فردوس التواريخ ولادت ايشان را نزديك غروب پنجشنبه سيزده روز مانده از محرم سال 953 هجرى قمرى ذكر كرده است:
صاحب المطلع الشمس مى‏گويد:
سيد على خان در سلافة العصر تعيين كرده غروب روز چهار شنبه 27 ذى‏حجه‏ى- سال 953 هجرى قمرى در بعلبك، و بنص ابو المعالى طالوى در قزوين روى داده است: (چنانكه گفته شد اين قول كه شيخ در قزوين متولد شده است بسيار نادرست است‏)

صاحب منتخب التواريخ ولادت شيخ را روز پنجشنبه 17 محرم سال 953 هجرى قمرى ذكر كرده است:بطور كلى آنچه از اين اقوال بر مى‏آيد، ولادت شيخ در سال 953 هجرى قمرى اتفاق افتاده است و در مورد روز و ماه تولد نظر صاحب سلافة العصر از گفته‏هاى ديگران معتبرتر است زيرا وى داناترين فرد باحوال شيخ و نزديك‏ترين كس بزمان اوست:در اين صورت ولادت شيخ نزديك غروب روز چهارشنبه بيست و هفتم ذى‏حجه‏ى سال 953 هجرى قمرى در شهر بعلبك روى داده است.

تاريخ وفات‏

در مورد تاريخ وفات شيخ بهائى نيز اقوال گوناگون موجود است:صاحب تاريخ عالم ‏آراى عباسى كه از مآخذ مورد اعتماد است، مى‏گويد كه در چهارم شوال سال 1030 هجرى قمرى بيمار شد و هفت روز رنجور بود، تا اينكه شب 11 شوال درگذشت، و چون وى رحلت كرد شاه عباس در ييلاق بود و اعيان شهر جنازه‏ى او را برداشتند و ازدحام مردم به اندازه‏يى بود كه در ميدان نقش جهان جا نبود كه جنازه‏ى او را حركت دهند، و در مسجد جامع عتيق به آب چاه غسل دادند و علماء بر او نماز گذاردند و در بقعه‏ى منسوب بامام زين العابدين كه مدفن دو امامزاده است گذاشتند و از آنجا بمشهد بردند و به وصيت خود او در پائين پا، در جائى كه هنگام توقف در مشهد آنجا درس مى‏گفت به خاكش سپردند:

اعتماد الدوله ميرزا ابو طالب در تاريخ رحلت وى گفته است:

رفت چون شيخ از اين دار فناى

‏ گشت ايوان جنانش مأواى‏

دوستى جست ز من تاريخش‏

گفتمش شيخ بهاء الدين واى‏ (از اين جمله بدون همزه‏ى بهاء، عدد 1030 بدست مى‏آيد.)

صاحب روضات الجنات مى‏گويد كه چون بمرد پنجاه هزار كس بر جنازه‏ى او نماز گذاردند و در تاريخ فوت او گفته‏اند: بى‏سر و پا گشت شرع و افسر فضل اوفتاد. مقصود از بى‏سر و پا گشت شرع اينست كه شين و عين از آغاز و انجام شرع مى‏افتد و راء مى‏ماند كه 200 باشد، و افسر فضل اوفتاد يعنى فاء از آغاز آن ساقط مى‏شود و ضاد كه 800 و لام كه 30 باشد مى‏ماند و روى‏هم‏رفته 1030 مى‏شود.

صاحب كتاب تنبيهات مى‏گويد كه سنه‏ى يك‏هزار و سى هجريه مريخ در عقرب راجع شد، بعد از تفكر و تدبر بسيار از ضعف و تباهى حال مشترى در آن وقت بخاطر رسيد كه شخصى از علماء فوت شود و از آن وهنى بمذهب راه يابد، و چون افضل و اكمل واقعه آن زمان شيخ بهاء الدين العاملى رحمة اللّه بود، ظن فقير غالب آمد كه جناب شيخ الاسلامى رخت حيات از دار فانى بدار باقى خواهد كشيد، لا جرم در قصبه‏ى اشرف كه از مضافات ولايت مازندرانست اين قضيه را بعرض پادشاه ظل اللّه رسانيده و گفتم كه در اين باب دغدغه بخاطر اشرف نرسد كه طالع اين دولت قويست و نوعى ديگر نمى‏تواند شد.
از قضا بعد از چهار پنج ماه، حضرت شيخ مريض شده و در عرض يك هفته به رحمت ايزدى پيوست.
صاحب مطلع الشمس مى‏گويد كه در چهارم شوال سال 1030 هجرى قمرى مريض گشت و در سه‏شنبه دوازدهم رحلت نمود و جسد شريفش نقل بمشهد شد.
صاحب امل الامل در مورد تاريخ وفات شيخ گويد كه از مشايخ خود شنيدم كه در سال 1030 هجرى قمرى درگذشت.
صاحب قصص العلماء تاريخ درگذشت وى را دوازدهم شوال سال 1031 هجرى قمرى ذكر كرده است.
صاحب سلافة العصر تاريخ وفات شيخ را دوازده روز مانده از شوال سال 1031 هجرى قمرى نوشته است و در كتاب ديگر خويش موسوم بحدائق الندية فى شرح الفوائد الصمدية، در دوازدهم شوال سال 1030 هجرى قمرى ذكر كرده است و ممكن است در چاپ كتاب اول تحريفى شده باشد.
بطور كلى آنچه از اين اقوال برمى ‏آيد، وفات شيخ در دوازدهم شوال سال 1030 يا 1031 هجرى قمرى اتفاق افتاده است، و چون صاحب تاريخ عالم‏آراى عباسى كه نظرش معتبرتر از ديگران است، و همچنين صاحب كتاب تنبيهات كه تأليف خود را چند ماه بعد از آن واقعه نوشته است سال 1030 را ذكر كرده‏اند، گفته‏ى كسانى كه وفات شيخ را در اين سال نوشته‏اند صحيح‏تر بنظر مى‏رسد.
در اين صورت وفات شيخ در دوازدهم ماه شوال سال 1030 هجرى قمرى در شهر اصفهان روى داده است.

 دوران جوانى و تحصيلات و استادان‏

به ‏طورى‏كه قبلا ذكر شد، شيخ بهائى در 966 هجرى قمرى باتفاق پدر خود از جبل عامل به ايران آمد و در پايتخت ايران يعنى شهر قزوين كه مركز تجمع دانشمندان شيعه بود مدتها زيست نمود.بنابراين وى دوران كودكى را در جبل عامل و دوران جوانى را در شهر قزوين گذرانيده است، و ظاهرا هنگام سفر پدرش بهرات همراه وى نبوده است، زيرا وى در آن زمان جوان بوده و در قزوين بكسب علوم اشتغال داشته و پدرش نمى‏بايست او را بهرات برده باشد.

ليكن چنانكه قبلا گفتيم در سفر حج با پدر همراه بوده است و پس از مرگ پدر، در سن سى و يك سالگى با مادرش به ايران بازگشته است، و پس از بازگشت به ايران گويا دوباره بقزوين رفته باشد زيرا اين شهر تا سال 1006 هجرى قمرى پايتخت صفويه و مركز تجمع علماء شيعه بوده است.
بهائى بعدها به مسافرتهاى ديگرى نيز پرداخته است و گويا چندى هم در مشهد به تحصيلات خود ادامه داده است و نيز مدتى در هرات بجاى پدر مقام شيخ الاسلامى داشته، و آنچه مسلم است هنگامى كه پدر او در هرات بوده وى در قزوين اقامت داشته و بقول استاد نفيسى احتمال مى‏رود كه لااقل از سال 969 هجرى قمرى يعنى از سن شانزده سالگى تا سال 979 هجرى قمرى در سن بيست و شش سالگى، مدت ده سال پياپى در قزوين براى دانش اندوختن مانده باشد.

در اين صورت تحصيلات اوليه‏ى شيخ در شهر قزوين كه در آن‏وقت يكى از مراكز مهم مذهب تشيع و محل درس و بحث و دانش‏آموزى بوده انجام گرفته است و وى از كودكى با شوق و كوشش بسيار در پى دانش‏آموزى و كسب كمال بوده است به‏طورى‏كه در اوان كودكى از كتب معتبر زمان خود نسخه‏بردارى مى‏كرده است بنا بر قول كليه‏ى كسانى كه در احوال شيخ سخن گفته‏اند، وى ابتدا نزد پدر خود تحصيل علم كرده و سپس از محضر استادان ديگر كسب دانش نموده است.

بقول صاحب تاريخ عالم‏آراى عباسى وى تفسير و حديث و عربيت‏ و امثال اين‏ها را از پدر، و حكمت و كلام و بعضى علوم منقول را از مولانا عبد اللّه مدرس يزدى‏ ( صاحب قصص العلماء و نيز صاحب خلاصة الاثر، مولانا عبد اللّه يزدى را از استادان وى شمرده‏اند.) صاحب حاشيه‏ى ملا عبد اللّه، و رياضى را از ملا على مذهب و ملا افضل قاضى مدرس و ملا محمد باقر بن زين العابدين يزدى صاحب كتاب مطالع الانوار و عده‏يى ديگر از اهل فن، و طب را از حكيم عماد الدين محمود آموخته و در اندك زمانى در منقول و معقول پيش رفته و بتصنيف كتب پرداخته است.
و بقول صاحب روضات الجنات، صحيح بخارى را نزد محمد بن ابى اللطيف مقدسى خوانده است، و گويا شيخ در اواسط عمر هنگامى كه ببيت المقدس سفر كرده، در آنجا دانشمند مزبور را ملاقات نموده و صحيح بخارى را نزد وى آموخته است.

سير و سياحت‏

بهائى گذشته از سفرهائى كه زمان حيات پدر خود باتفاق وى كرده، يعنى سفر از بعلبك بجبل عامل در زمان شيرخوارگى و سفر به ايران در هنگام كودكى و سفر بخراسان‏ (صاحب قصص العلماء مى‏گويد: در جوانى با پدر بخراسان رفت) و سفر حج در زمان جوانى، پس از مرگ پدر نيز سفرهائى كرد كه عمده‏ى آنها عبارتند از سفر حج كه براى دومين بار انجام داد و سفر عراق و شام و مصر و دمشق و حلب و آسياى صغير و بيت المقدس و نيز پس از انتصاب بمقام شيخ الاسلامى اصفهان مسافرتهائى نيز باتفاق شاه عباس نمود كه مشهورترين آنها سفرى است كه پياده از اصفهان بمشهد رفت.

صاحب تاريخ عالم‏آراى عباسى مى‏گويد كه وى پس از فوت سيد على منشار، منصب شيخ الاسلامى و وكالت حلاليات و تصدى امور شرعى اصفهان يافت، مدتى بود تا شوق كعبه و بازگشت درويشى غلبه كرد و با درويشان سفر كرد و مدتى در عراق عرب و شام و مصر و بيت المقدس مى‏گشت و در سفر به خدمت دانشمندان و صوفيه رسيد.

و سپس مى‏گويد:اكنون در عالم ظاهر و باطن سرآمد روزگارست و هميشه از ملتزمين ركاب شاه عباس بشمار مى‏رود و در سفر و حضر با اوست و در شعر مخصوصا مثنوى به روش ملاى روم زبردستست …»
اين مطالب را صاحب تاريخ عالم آراء در سال 1025 هجرى قمرى نوشته است و نشان مى‏دهد كه در اين سال شيخ در اصفهان بوده است و تقريبا مسافرت‏هاى وى خاتمه يافته است و ممكن است فقط گاهگاهى به مسافرت‏هاى كوچكى همراه شاه عباس مى‏رفته است.

و گويا در اواخر عمر سفرى بحجاز كرده زيرا شاگرد وى سيد عز الدين حسين بن سيد حيدر كركى عاملى نوشته است كه در بازگشت از سفر حج رحلت كرد.
صاحب روضات الجنات از قول سيد عز الدين حسين كركى درباره‏ى برخى از مسافرتهاى شيخ چنين نوشته است كه او فاضل‏ترين مردم روزگار بود، بلكه در پاره‏اى از دانشها يگانه بود و بتصوف ميل بسيار داشت، نزديك چهل سال در خدمت او بودم و در سفر و حضر با او مى‏زيستم و با او به زيارت ائمه‏ى عراق رفتيم و در بغداد و كاظمين و نجف و كربلا و عسكريين احاديث بسيار برو خواندم و در اين سفر همه كتابهاى فقه و حديث و تفسير و جز آن را بمن اجازت داد، و در سفر زيارت مشهد رضا عليه السّلام با او بودم و اين سفرى بود كه با شاه عباس پياده بمشهد رفت‏ و تفسير فاتحه را از تفسير موسوم بعروة الوثقى تأليف او خواندم و دو شرح او را بر دعا و صباح و دعاى هلال از صحيفه‏ى سجاديه خواندم، پس بهرات رفتيم كه پدرش و وى در آنجا شيخ الاسلام بوده‏اند و سپس بمشهد بازگشتيم و از آنجا به اصفهان رفتيم‏ ( گويا در ماه محرم سال 1008 هجرى قمرى بوده است زيرا در صدر يكى از غزل‏هاى فارسى خود در كشكول نوشته است: «در ماه محرم سال 1008 در اثناى بازگشت از سفر مشهد رضوى».).

صاحب الاعلام مى‏گويد كه شيخ بمصر و بيت المقدس و دمشق و حلب سفر كرد.
صاحب معجم المطبوعات العربية المعربة از قول صاحب الفتح الوهبى مى‏گويد كه شيخ بمصر رفت و در آنجا با استاد محمد بن ابى الحسن بكرى ملاقات نمود و وى او را گرامى مى‏داشت و از آنجا بقدس رفت و از آنجا بحلب مسافرت كرد و سپس باصفهان بازگشت:صاحب خلاصة الاثر مى‏گويد: هنگامى كه در مصر بود با استاد محمد بن ابى الحسن بكرى ملاقات كرد و وى او را بزرگ مى‏داشت و در ميان آن دو مشاعره مى‏رفت، و سپس بقدس رفت، و رضى بن ابى اللطيف مقدسى حكايت كرد كه وى از مصر مى‏آمد و جامه‏ى جهانگردان در بر داشت و خويشتن را پنهان مى‏كرد و فروتنى مى‏نمود، از او خواستم كه چيزى از وى آموزم، گفت بشرط آنكه نهفته بماند و هندسه و هيئت را برو خواندم و سپس بشام و از آنجا به ايران رفت و چون بدمشق رسيد در محله خراب در سراى يكى از بازرگانان بزرگ فرود آمد و حافظ حسين كربلائى قزوينى يا تبريزى ساكن دمشق مؤلف روضات در مزارات تبريز نزد او رفت و شعر خود را بر وى خواند و ميل ديدار حسين بورينى داشت و آن بازرگان وى را به خانه‏ى خود خواند و با هم ملاقات كردند و عده‏ى زيادى از دانشمندان شهر را در آن مهمانى دعوت كرد و بهائى در آن مجلس جامه‏ى جهانگردان پوشيده بود و بر بالاى مجلس نشسته و همه او را گرامى مى‏داشتند و به او احترام مى‏گذاشتند و بورينى را از او شگفت آمد و وى را نمى‏شناخت، و چون پى به دانش او برد بزرگش داشت و بهائى از او خواست كه آمدنش را پنهان دارد و از آنجا بحلب رفت و شيخ ابو الوفا عرضى گويد كه در زمان سلطان مراد بن سليم پنهانى به حلب آمد و به قيافه‏ى درويشان بود و در محضر پدرم شيخ عمر حاضر مى‏شد و پدرم دانست كه رافضى و شيعى است پس از يك تن از بازرگانان ايرانى خواهش كرد كه مهمانى كند و پدرم را با او آشنا نمايد و در آن مجلس گفت كه من پيرو سنتم و صحابه را دوست مى‏دارم ليكن چكنم كه پادشاه ما شيعه است و سنيان را مى‏كشد!، و وى پاره‏اى از تفسيرى بنام شاه عباس مى‏نوشت و چون بديار اهل سنت رسيد مقدمه‏ى آن را بنام سلطان مراد كرد و چون مردم جبل عامل از آمدن او آگاه گرديدند گروه گروه نزد او رفتند و ترسيد كه كارش آشكار شود از حلب رفت.

صاحب سلافة العصر گويد كه سى سال سياحت كرد و به ديدار دانشمندان بسيار رسيد و سپس به ايران بازگشت و بتأليف كتب پرداخت و آوازه‏اش در جهان پيچيد و علماء از هر ديار نزد وى مى‏آمدند و در سفر و حضر با شاه عباس بود.

و خود بهائى در كشكول در مورد سفرهاى خود بشرح زير اشاراتى كرده است:در قحطى سال 988 هجرى قمرى در شهر تبريز و ديگر بار در ماه صفر سال 993 هجرى قمرى در تبريز بوده است، و در ماه ذيقعده‏ى سال 1007 هجرى قمرى در شهر مشهد و در ماه محرم سال 1008 هجرى قمرى در حال بازگشت از سفر مشهد بوده است، و چندى در كاشان و نيز مدتى در هرات گذرانيده و در اشعار خود از گازرگاه هرات توصيف كرده است.

 افكار و عقايد و ميزان دانش‏

در باب افكار و عقايد شيخ فراوان سخن گفته‏اند، بعضى وى را پيرو اهل سنت شمرده‏اند، و بسيارى يك شيعى با ايمانش گفته‏اند و عده‏يى نيز عقيده دارند كه شيخ دانشمندى صوفى‏منش بوده و ميل به سياحت و زندگانى درويشى داشته است.
صاحب منتخب التواريخ مى‏گويد:مدتى در شام بود و اظهار مى‏داشتند مذهب شافعيه دارد.

صاحب خلاصة الاثر گويد:شيخ ابو الوفا عرضى مى‏گويد كه در زمان سلطنت سلطان مراد بن سليم، شيخ بهائى پنهانى بحلب آمد و به قيافه درويشان بود و در محضر پدرم شيخ عمر حاضر مى‏شد و پدرم دانست كه وى رافضى و شيعى است، پس بهائى از يك بازرگان ايرانى خواهش كرد كه مجلسى بر پا سازد و پدرم را با او آشنا نمايد، و در آن مجلس گفت كه من پيرو سنتم و صحابه را دوست دارم ليكن چكنم كه پادشاه ما شيعه است و سنيان را بقتل مى‏رساند و وى پاره‏اى از تفسيرى به نام عباس مى‏نوشت و چون بديار اهل سنت رسيد مقدمه‏ى آن را بنام سلطان مراد كرد.

صاحب روضات الجنات مى‏گويد:برخى گفته‏اند كه وى از اهل سنت و جماعت بوده و تقيه مى‏كرده است و نيز گويند كتاب جامع عباسى را از آن نوشت كه از تهمت صوفى بودن رهائى جويد و در جاى ديگر از قول سيد عز الدين حسين بن سيد حيدر كركى عاملى كه از شاگردان شيخ بوده است گويد:او فاضل‏ترين مردم روزگار بود، بلكه در پاره‏اى از دانشها يگانه بود و بتصوف ميل بسيار داشت.

صاحب مطلع الشمس مى‏گويد:علامه محبى مصنف خلاصة الاثر او را از اهل سنت شمرده و گويد چون بدمشق رسيد كتابى را كه در تفسير بنام شاه عباس نوشته بود بنام سلطان مراد خان عثمانى كرد.

و در جاى ديگر گويد:مايل بفقر و سياحت بود و نيت حج كرد و سى سال در مصر و حجاز و عراق و شام سياحت نمود.
ولى آنچه كه مسلم است و از آثار وى بر مى ‏آيد، شيخ پيرو اهل سنت نبوده است، زيرا گذشته از اينكه او و پدران او از ديارى بوده‏اند كه مردم آن ديار از ديرباز پيرو حقيقى مذهب تشيع بوده‏اند، وى را يكى از پايه‏گذاران و سازندگان بناى مذهب تشيع در عصر صفويه مى‏توان دانست، و نيز مناظرات وى با رهبران اهل سنت و پاسخهاى عالمانه‏ى او به آنان در بيشتر تراجم وى ثبت شده است و اندكى نيز در كتاب الخزائن ذكر گرديده است.

و اما در باب تمايل وى به طريقت تصوف شكى نيست زيرا وى در تصوف و عرفان زنده‏ كننده‏ى روش گذشتگان بوده است و نخستين كسى است كه در عصر صفويه شريعت و طريقت را با يكديگر جمع كرده‏ (چنانكه در كتاب موش و گربه اصولى از طريقت را كه با شريعت سازگار نيست مورد انتقاد قرار داده است) و خويشتن را به مزاياى مختلف طريقت آراسته و از ماديات جهان روى در كشيده و به خدمت مردم پرداخته است‏ ( صاحب سلافة العصر گويد كه شيخ بسيار بخشنده بود و سراى عالى داشت و زنان و يتيمان بدانجا پناه مى‏بردند و چه بسيار كودكان كه در آن سراى شير خوردند و چه بسيار مردم كه از آن پناه جستند، و وى به مردم بخشش فراوان مى‏نمود، و با آن همه تقرب ميل به پادشاه نداشت و بيشتر مايل به تنهائى و سياحت بود.)و از اين نظر معاصران وى كه از دانش و بينش بسان او بهره نداشتند اين حقايق را درك ننمودند و بوى تهمتها زدند و زمانى او را ساحر و گاهى كافر خواندند!.

استاد سعيد نفيسى مى‏گويد:هيچ ترديدى نيست كه وى دانشمندترين مردم روزگار خود بوده و از بسيارى دانش مسائلى بر او كشف و حل شده بود كه ديگران همه از آن بى‏خبر بودند و استطاعت و استعداد و ادراك و فهم آن را نداشتند و البته چون وى به زبونى و بى‏استعدادى هم عصران خود پى برده بود در صدد آشكار كردن آن مطالب بر نمى‏آمد و بدين جهت كسى آن‏چنان‏كه بايد پى بمقام او نبرده بود و سخن وى يا رفتار و گفتار او را تاويل نمى‏توانست كرد و اينست كه اين‏همه نسبت‏هاى ضد و نقيض به او داده ‏اند.
در اين ميان چيزى كه مسلم است اينست كه قطعا مشرب تصوف داشته و طبعا بعرفان و سلوك متمايل بوده است.كدام دانشمند بزرگ روشنفكر با ذوق ايرانى بوده است كه همين صفت را نداشته باشد؟، تصوف ايران سرحد دانش و بينش انسانى و بالاترين پايه فكريست كه كسى بتواند به‏آن برسد. تصوف دو چيز مى‏خواهد، يكى استعداد ذاتى و ذوق فطرى كه كسى بتواند بدان آراستگى و پيراستگى روحانى و مادى برسد، ديگر كمال دانش و طى كردن مراحلى از علم كه براى رسيدن بدان درجه از وارستگى روحانى لازم است، و البته رسيدن بدين مقام همه كس را ممكن نيست ولى قطعا بهائى را ممكن شده است و بهترين دليل آن، افكار عارفانه و صوفيانه‏ى روشنيست كه در آثار وى و مخصوصا در شعر فارسى او را در كمال وضوح هويدا است و جاى آن دارد كه بهائى را بزرگترين عارف قرن نهم و اوايل قرن دهم ايران بشماريم و در آن بحبوحه‏ى هجوم تعليمات فقيهان قشرى ظاهربين خشك‏پسند و در آن گيرودار مشكل‏تراشى متشرعين پديد آمدن كسى چون بهائى از شگفتى‏هاى روزگار است و رياست كردن وى برايشان شگفت‏ترست و بهمين جهتست كه معاصرين‏ وى مطلقا پى بمقام روحانى او نبرده و سخنان او را نفهميده و بدين‏گونه به او تهمت‏هاى گوناگون زده‏اند.

بزرگترين كارى كه بهائى در جهان كرده آنست كه همواره در تأليف ميان طريقت و شريعت كوشيده است و در همه‏ى آثار وى اين كوشش جانكاه كه در جمع ميان عرفان و فقه بكار برده آشكارست.
در ضمن آنكه از علوم طبيعى و رياضى كاملا بهره‏مند بوده است و در حكمت و فلسفه نيز دستى داشته، چون طبع وى فطرة مايل بتصوف بوده و لازمه‏ى مقام ظاهرى او فرو رفتن در غوامض فقه بوده است همواره در دو رشته‏ى بسيار مهم كار مى‏كرده است، نخست در رياضيات كه در اين فن آثار بسيار جالب توجه از خويش گذاشته، و سپس در حديث و فقه و تفسير كه مشغله شبانروزى او و لازمه‏ى مقام شيخ الاسلامى او بوده است و همه جا در كتاب‏هاى حديث و فقه و حتى در كتابهاى دعا كه تأليف كرده است آن روح تصوف و عرفان را با خويش آورده و با نهايت زبردستى و با كمال دلنشينى دشوارپسندى‏هاى فقيهان پيش از خود را از سرچشمه‏ى عرفان آب داده و در لفافه‏ى زراندود تصوف پيچيده است.
بهمين جهت جنبه‏ى حكمت و فلسفه‏ى او بسيار ضعيف‏ترست و چنان مى‏نمايد كه مطلقا پيرامون علم كلام هم نگشته است.
شماره‏ى مردان بزرگى كه در عالم اسلام از اين گونه تأليفات در ميان گفتارهاى متضاد كرده و اين سرحد انديشه را بدان سرحد ديگر رسانده و نزديك كرده‏اند بسيار كم است.
حجة الاسلام غزالى نخستين آنهاست كه همواره كوشيده است دين را جامه‏ى سلوك و عرفان بپوشاند و براه طريقت اندر آورد.
شهاب الدين مقتول (شيخ اشراق) پيوسته در آن راه گام زده است كه حكمت يونان و حتى تعليمات مانوى را با دين الفت دهد.
پس از او افضل الدين كاشانى همه‏ى كوشش خود را درين بكار برده كه‏ در ميان حكمت و تصوف مؤانستى فراهم سازد.
پس از بهائى صدر الدين شيرازى نيز در الفت ميان فلسفه و دين كوشش‏هاى بسيار كرده و بهمين جهت است كه در ميان بزرگان اسلام، غزالى و شيخ اشراق و بابا افضل و ملا صدرا مقام خاص و جايگاه ديگرى دارند كه دست ديگران بدان نمى‏رسد و بهر حقى كه بخواهيم جاى دارد كه شيخ بهائى را نيز در شمار ايشان در آوريم. (احوال شيخ بهائى تأليف استاد سعيد نفيسى)
در اين صورت مسلم است كه شيخ بهائى يك شيعى با ايمان و دانشمندى صوفى‏منش و وارسته و مردى بخشنده و مهربان و مردم دوست بوده است.و با اينكه در عصر خود وزير سلطان و از اركان دولت و شيخ الاسلام رسمى كشور بود، جميع طبقات ملت از متصديان محراب و منبر تا رندان قلندر از وجود وى مستقيما مستفيض مى‏گرديدند.

ميزان دانش ‏شيخ بهايى.

شيخ در زمان خود، چه در دانش و چه در اخلاق از مردان بزرگ جهان بشمار مى‏رفت.وى در علوم رياضى و نجوم و هيئت استاد مسلم زمان خود بود و پس از يك‏صد سال كه اين علم در ايران رواجى نداشت، براى نخستين بار در اواخر قرن دهم و ابتداى قرن يازدهم هجرى قمرى اين علوم را در هرات آموخته بار ديگر در ايران رواج داد، از اين نظر در حساب و جبر و مقابله و هندسه و هيئت و نجوم و اسطرلاب يگانه‏ى زمان خود بود و در اين رشته كتب بسيارى تأليف كرده است.در علوم دينى از قبيل تفسير و فقه و حديث نيز استاد بود و در اين علوم كتب گرانبهائى تأليف كرده است.

و نيز در شعر و ادب و نظم و نثر و فارسى و عربى و همچنين تاريخ و و صرف و نحو منتهاى زبردستى و استادى را داشته است و اشعار شيواى وى چه به فارسى و چه بتازى عمق و روح خاصى را داراست و در بلندترين پايه‏ى خوبى شعر آن زمانست.

وى در حكمت و فلسفه و همچنين در علوم غريبه مانند رمل و جفر و طلسمات و غيره دست داشته است و در اين علوم كتبى تأليف نموده است.
اين مرد بزرك با داشتن آن همه مشاغل، از كارهاى مملكتى گرفته تا تعليم و تعلم و مباحثه و سفرهاى بسيار، نزديك به يك‏صد جلد كتاب و رساله در علوم زمان خود تأليف نموده است كه بعضى از آنها شهرت بسيار دارد و از زمان وى تا كنون مورد استفاده‏ى طالبان علم بوده است.

شاگردان

براى پى بردن بمقام علمى و ميزان دانش شيخ. كافى است بدانيم كه متجاوز از چهل تن از دانشمندان و بزرگان قرن يازدهم هجرى قمرى از وى علم آموخته و بهره برده‏اند، و ما بعضى از آنان را در اينجا نام مى‏بريم:

1- صدر الدين محمد ابراهيم شيرازى معروف به ملا صدرا، فيلسوف معروف قرن يازدهم هجرى قمرى) متوفى سال 1050 هجرى قمرى).
2- ملا محمد محسن بن مرتضى بن محمود فيض كاشانى (متوفى سال 1091 هجرى قمرى).
3- ملا عز الدين على‏نقى بن شيخ ابو العلاء محمد هاشم طغائى كمره‏اى فراهانى شيرازى اصفهانى مشهور بشيخ على‏نقى كمره‏اى، شيخ الاسلام اصفهان و قاضى شيراز و شاعر معروف قرن يازدهم) متوفى 1060 هجرى قمرى).
4- ملا محمد باقر بن محمد مؤمن خراسانى سبزوارى معروف بمحقق، شيخ الاسلام اصفهان) متوفى سال 1090 هجرى قمرى)
5- شيخ جواد بن سعد اللّه بن جواد بغدادى كاظمينى مشهور بفاضل جواد،صاحب شرح خلاصة الحساب و زبده فى اصول الفقه.
6- شيخ زين الدين محمد بن حسن بن زين العابدين على بن احمد عاملى شهيد ثانى (متوفى سال 1030 هجرى قمرى).
7- ملا ابو الحسن على مشهور به ملا حسين‏على بن ملا عز الدين عبد اللّه بن حسين شوشترى (متوفى سال 1099 هجرى قمرى).
8- شيخ زين الدين على بن سليمان بن درويش بن حاتم قدمى بحرانى مشهور بامام الحديث (متوفى سال 1064 هجرى قمرى).
9- ملا محمد تقى بن مقصود على مجلسى (متوفى سال 1070 هجرى قمرى).
10- سيد عز الدين ابو عبد اللّه حسين بن حيدر بن قمر حسينى كركى عاملى مشهور بمجتهد مفتى اصفهان (متوفى 1086 هجرى قمرى).

 آثار شيخ‏

شيخ بهائى در هر يك از علوم زمان خود كتابى جداگانه تأليف نموده است و از اين لحاظ استادى خود را در جميع معارف زمان خويش باثبات رسانيده است و نيز همه‏ى آثار وى مختصر و مفيد بوده همچنين حدود فصاحت و شروط بلاغت كاملا در نوشتن آنها مراعات گرديده است.
فهرست كتب مهم وى بر حسب موضوع، بقرار زير است:

اول- فقه و حديث‏

. 1- اثنى عشريات خمس.
2- اربعين حديثا، مشهور به اربعين.
3- جامع عباسى.
4- جواب مسائل الشيخ صالح الجزايرى‏
5- حاشيه‏ى خلاصة الرجال.
6- حاشيه‏ى شرح مختصر الاصول.
7- حاشيه‏ى من لا يحضره الفقيه.
8- حبل المتين فى احكام الدين،
9- رسالة فى احكام السجود.
10- رسالة فى ذبايح اهل الكتاب.
11- رسالة اثنى‏عشريه.
12- رسالة فى الفقه الصلاة.
13- رسالة فى المواريث.
14- رسالة فى طبقات الرجال.
15- رسالة فى القصر و التخيير فى السفر.
16- رسالة فى مباحث الكر.
17- رسالة فى معرفة القبلة.
18- زبدة فى اصول الفقه.
19- شرح اثنى‏عشريه.
20- شرح اربعين حديثا.
21- شرح رسالة فى الصوم، قسمت پنجم از اثنى عشريات خمس.
22- شرح من لا يحضره الفقيه.
23- مختصر الاصول.
24- مشرق الشمسين و اكسير السعادتين.
25- وجيزة فى الدراية.

دوم- تفسير.

26- حاشيه‏ى تفسير بيضاوى.
27- حل حروف القرآن.
28- حواشى بر تفسير كشاف.
29- شرح تفسير بيضاوى.
30- عروة الوثقى.
31- عين الحياة.

سوم- رياضيات و هيئت و نجوم و طبيعيات.

32- بحر الحساب.
33- تحفه‏ى حاتميه.
34- تشريح الافلاك.
35- جبر و مقابله.
36- حاشيه‏ى خلاصة الحساب.
37- حواشى تشريح الافلاك.
38- خلاصة الحساب و الهندسة.
39- رساله‏ى اعمال اسطرلاب.
40- رساله‏ى تضاريس الارض.
41- رساله‏ى حساب.
42- رسالة فى تحقيق، جهة القبلة.
43- رسالة فى ان انوار سائر الكواكب يستفاد من الشمس.
44- رسالة فى حل اشكالى عطارد و القمر:
45- رسالة فى نسبة اعظم الجبال الى قطر الارض.
46- شرح شرح چغمينى.
47- شرح حق المبين.
48- شرح شرح الرومى على المخلص.
49- صحيفه در اسطرلاب.
50- ملخص الهيئة.

چهارم ادبيات و حكمت.

51- اسرار البلاغه.
52- اشعار فارسى و عربى.
53- پند اهل دانش و هوش بزبان گربه و موش.
54- تهذيب البيان.
55- سوانح سفر الحجاز، معروف به مثنوى نان و حلوا.
56- شير و شكر.
57- فوائد الصمدية فى علم العربية، مشهور به صمديه.
58- كشكول.
59- لغزهاى عربى.
60- مثنوى نان و پنير.
61- المخلاة.
62- وسيلة الفوز و الامان فى مدح صاحب الزمان.
پنجم- ادعيه‏
63- حدائق الصالحين.
64- الحديقة الهلالية فى شرح دعاء الهلال:
65- شرح دعاء صباح.
66- مفتاح الفلاح فى عمل اليوم و الليله:
گذشته از شصت و شش كتاب و رساله‏يى كه در بالا ذكر گرديد، شيخ كتب و رسالات و مقالات و مكاتيب ديگرى نيز دارد كه اگر آنها را نيز بر كتب فوق الذكر بيفزايم شماره‏ى تأليفات وى در حدود يك‏صد جلد مى‏شود.

 كليات اشعار و آثار فارسى شيخ بهاء الدين محمد عاملى(شيخ بهايى) تهران، چاپ: اول، 1352.

زندگینامه باباطاهر (قرن پنجم)

باباطاهر ، عارف و شاعر ایرانی قرن پنجم که به یکی از گویشهای غرب ایران شعر سروده است . به گفته رضاقلی خان هدایت (۱۲۱۵ـ۱۲۸۸)، که منبع خود را ذکر نمی کند، باباطاهر در دوران حکومت دیلمیان می زیسته و در ۴۱۰ درگذشته است (۱۳۴۴ ش ، ص ۱۵۷). یکی از دوبیتیهای منسوب به او معماگونه است : «موآن بحرم که در ظرف آمَدَسْتم /موآن نقطه که در حرف آمدَسْتم // به هراَلْفی اَلِفْ قدّی برآیه / الِفْ قدّم که در اَلْف آمدستم »؛ میرزا مهدی خان کوکب در > مجله انجمن سلطنتی آسیایی بنگال < تفسیر بسیار عجیبی از این دوبیتی کرده است : مقدار عددی «اَلِف قد» و «دریا» (معادل فارسی واژه عربی «بحر») و نیز «طاهر» هرکدام به حساب جُمّل برابر ۲۱۵ است . حال اگر «الف قد» (۲۱۵) را به «اَلْف » (۱۱۱) بیفزاییم ، عدد ۳۲۶ به دست می آید که معادل مقدار عددی «هزار» است به شرطی که به شکل «ه ـ زـ اـر» محاسبه شود. بدین ترتیب از «الف قدی که در الف آمده است » تاریخ تولد باباطاهر (۳۲۶) به دست می آید. اما عّلامه قزوینی این تعبیر را از جمله «توجیهات بسیار عجیب و غریب » دانسته است (ج ۵، ص ۲۸۱ـ۲۸۲). رشید یاسمی نیز (ص ۶۶ـ۸۰) قول میرزا مهدی خان کوکب را انتقاد کرده و آن را نوعی «تکلّف و حساب تراشی که ابداً با لطف طبع باباطاهر مناسبت ندارد» شمرده است ، اما او خود با استناد به همین شعر و به این دلیل که اول دسامبر سال ۱۰۰۰ میلادی با آغاز محرم ۳۹۱ هجری مصادف بوده ، تولد باباطاهر را در ۳۹۰ یا ۳۹۱ دانسته است . مجتبی مینوی (ص ۵۵ـ۵۸) از نظریه رشید یاسمی انتقادی گزنده کرده است .

به احتمال زیاد این دوبیتی از باباطاهر نیست ، بلکه ساخته نُقْطَویانی چون ملامحمد صوفی مازندرانی است که از ایران گریخته و به دربار جلال الدین اکبرشاه تیموری (حک :۹۶۳ـ۱۰۱۴) در هند پناه برده بودند و با توجه به اینکه اهل حق باباطاهر را از بزرگان خود می شمارند و این فرقه با فرقه های دیگر غالیان واسماعیلیان ، و بعدها با حروفیان و نُقْطَویان ، در مواردی اشتراک عقیده داشته اند، این دو بیتی در برخی از مجموعه های متأخربه باباطاهر منسوب شده است .

یکی از قدیمترین اسناد تاریخی درباره باباطاهر در راحه الصدورِ راوندی (تألیف حدود ۶۰۱، ص ۹۸ـ۹۹) آمده است . مؤلف این کتاب ، برطبق آنچه از دیگران «شنیده » است ، نقل می کند که هنگام ورود سلطان طغرل سلجوقی به همدان (۴۴۷) باباطاهر او را مورد عتاب قرار داد و گفت : «ای ترک ، با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت : آنچه فرمایی . باباگفت : آن کن که خدای می فرماید؛ انّ اللّه یأمر بالعدل و الاحسان .» این پند در حاکمِ فاتح بسیار مؤثر افتاده است . این حکایت مستلزم آن است که مرگ باباطاهر پس از ۴۴۷ اتفاق افتاده باشد، ولی این نظر مغایرتی ندارد که او در زمان دیلمیان ، یعنی تحت حکومت آل بویه و منسوبان ایشان ، خاندان کاکویه ، که تا زمان لشکرکشی ابراهیم یِنال در ۴۳۵ در همدان حکومت داشته اند، می زیسته است . بعید نیست که باباطاهر از معاصران ابن سینا (متوفی ۴۲۸ درهمدان ) بوده باشد. ولی داستانهایی حاکی از اینکه باباطاهر در ۵۲۵ شاهد اعدام عین القضات ، عارف همدانی بوده یا با نصیرالدین طوسی (متوفی ۶۷۲) معاصر بوده ، جملگی مجعول است .

منبعی کهنتر از راحه الصدور که اشاراتی به طاهر و مزار او در همدان دارد، نامه های عین القضات همدانی است که میان سالهای ۵۲۰ و ۵۲۵ نوشته شده است . در این نامه ها از طاهر در کنار دوتن دیگر از عارفان بزرگ آن شهر، شیخ بَرَکه و شیخ فَتحه ، یاد شده و به احتمال قریب به یقین منظور همان باباطاهر همدانی عارف است (اذکائی ، ص ۷۶؛ زرین کوب ، ص ۱۹۳). بابا * لقبی است که مردم بر سبیل تفخیم بر نام اصلی عرفا و اولیا و پیروان می افزوده اند. عین القضات ، بدون ذکر این لقب می نویسد: «از برکه قدّس سره شنیدم که طاهر گفت که مردمان می آیند و ریش خود به افسوس ما فرا می دارند. پس افسوس می برند و به ریش خود می دارند.» (ج ۱، ص ۴۵)؛ یا «فتحه می گوید ـ رحمه اللّه علیه ـ هفتاد سال است تا می کوشم مگر ارادت در حق طاهر درست کنم ، نمی توانم …» (ج ۱، ص ۲۵۸)؛ یا «ای عزیز! این نبشته هم بر سر تربت طاهر نبشتم ، روز شنبه …» (ج ۱، ص ۳۵۱)؛ و «… بر تربت فتحه و هم برتربت طاهر، خاطر براین قرار گرفت که چیزی دیگر نویسم …» (ج ۱، ص ۴۳۳). از این عبارات برمی آید که طاهر تقریباً هفتادسال پیش از عین القضات می زیسته ، و بنابراین او همان باباطاهری است که در گزارش راوندی از او یادشده است ، و نیز ارتباط عقیدتی یا طریقتی عین القضات از طریق استادانش برکه و فتحه با باباطاهر معلوم می شود. گذشته از این ، شواهد دیگری نیز دال بر وابستگی معنوی عین القضات با طاهر عارف وجود دارد.

اما شخصیت باباطاهر چنان در هاله ای از افسانه و کرامات پوشیده است که شناخت حقیقت حال او بسیار دشوار است . مجهول ماندن او و امثال او (باباجعفر وباباحمشاد) و نیامدن نام ایشان در کتب تاریخ و کتب قدیم صوفیان شاید دلالت بر آن داشته است که طریقه باباطاهر (و باباها و پیران دیگر امثال برکه و فتحه ) در نزد دیگر مشایخ صوفیه معهود یا مقبول نبوده است . از منابع کهنی هم که راجع به تراجم اعلام قرن پنجم همدان موجود است ، سندی درباره هویت باباطاهر به دست نمی آید. ابوبکر طاهربن عبداللّه بن عمربن ماهله همدانی ، که به نقل یاقوت از تاریخ همدان ، تألیف شیرویه شهردار دیلمی ، تربتش درمقابر نشیط همدان زیارتگاه مردمان بوده (یاقوت حموی ، ج ۲، ص ۱۴۸، ج ۳، ص ۵۳۸،۵۷۱) به احتمال زیاد غیر از باباطاهر معروف است ، زیرا او در ۴۰۲ درگذشته است .

در دوبیتیهای باباطاهر اشاراتی به کوه الوند هست که نزدیک همدان است ( دیوان ، ش ۱۰۲، ۲۰۰، ۲۷۴). نسبت باباطاهر را در منابع ، غیر از «همدانی » به «لر» و گاهی «لری » نیز ذکر کرده اند و البته در قرن پنجم میان همدان و لرستان رفت و آمد بسیار بوده و قابل توجه است که در خرم آباد محله ای موسوم به باباطاهر وجود داشته است (ادموندز، ص ۴۴۳). پیوند باباطاهر با لرستان در معتقدات اهل حق (رجوع کنید به سطورآینده ) نیز حایز اهمیت است . داستانهایی که نسبت ارتباط باباطاهر با مازندران در آن دیار شنیده می شود مبنایی ندارد و احتمالاً توسط مهاجران لرستانی (لَکْها) بدان جا آورده شده است . از این گذشته ، همه ایلات ایران مایل اند که باباطاهر را از خود بشمارند.

آرامگاه باباطاهر در محله بُنِ بازار در شمال غربی همدان بر تپه ای کوچک قرار دارد و از دیرباز زیارتگاه بوده است . قدیمترین اشاره به مزار او در نزهه القلوبِ حمداللّه مستوفی (قرن هشتم ) است که آن را از جمله «مزارات متبرکه » همدان شمرده است (چاپ لیدن ، ص ۷۱). ساختمان قدیم آرامگاه که تاریخ بنای آن به پیش از قرن هشتم می رسیده دارای برج آجری هشت ضلعی بوده است ، ولی این برج بتدریج روبه خرابی نهاده و در اوایل قرن چهاردهم (جکسن ، ص ۲۵۷ـ۲۶۰) دیگر بنایی ساده و محقر بوده است . در اواخر دوره رضاخان ، شهرداری همدان به جای آن ساختمانی ساده با گنبدی آجری احداث کرد و در سالهای ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱ ش در آن اصلاحات وتغییراتی داده شد. سرانجام در ۱۳۴۶ ش انجمن آثار ملی تصمیم به تجدید بنای آرامگاه گرفت و ساختمان آن در ۱۳۴۹ ش پایان یافت . این ساختمان که ملهم از بنای کهن آرامگاه است دارای برجی هشت ضلعی به ارتفاع ۲۰ متر است . در کنار مزار باباطاهر قبور بی بی فاطمه خواهر او و میرزاعلی نقی کوثر عارف قرن سیزدهم قرار دارد.

زبان باباطاهر . دوبیتیهای موجود منسوب به باباطاهر به احتمال قوی در زمانهای مختلف سروده شده و از شاعران مختلف است و بسیاری نیز کوشیده اند تا اشعار او یا اشعار منسوب به او را به گویش محلی یا زبان خود قرائت کنند، پس از راه بررسی این دو بیتیها، به صورتی که در دیوانهای موجود آمده است ، امید چندانی به احیای زبان آنها نمی توان داشت . نظر مینورسکی در د.اسلام نیز پذیرفتنی نیست . اساس نظر او براین است که زبان اصلی باباطاهر فارسی دری بوده است ، اما اشارات منابع جغرافیایی اسلامی ( المسالک ابن خرداذبه ، ص ۵۷؛البلدان ابن فقیه ، ص ۲۰۹؛الفهرستِ ابن ندیم ، ص ۲۵؛الا´ثارالباقیه بیرونی ، ص ۲۲۹؛معجم البلدان یاقوت ، ج ۳، ص ۹۲۵؛و غیره ) به «بلادالفهلویین » و فقرات منظوم و منثوری که از زبان مردم مغرب ایران در دوران اسلامی در متون فارسی و عربی باقی مانده و دوبیتیهای اصیل باباطاهر تنها اندکی از آن است ، برنادرستی این نظریه دلالت دارد، ونشان می دهد که سرودن دوبیتی به زبانی که با زبان دوبیتیهای باباطاهر حتی درصورت امروزی آن قرابتهایی دارد، در قرون پنجم و ششم هجری بسیار رایج بوده است . راوندی (ح :۶۰۰) از شخصی به نام نجم الدین همدانی معروف به «نجم دوبیتی » یاد کرده که «پنجاه من کاغذهای دوبیتی » فهلوی از وی برجا مانده (ص ۳۴۴). درهمان زمان ، شمس قیس رازی شکوه می کرد که «کافه اهل عراق … از عالم و عامی و شریف و وضیع به انشاء و انشاد ( ابیات ) فهلوی مشعوف و به اصغاء و استماع ملحونات آن مولع » و چنان دلبسته «لحن اورامن و بیت پهلوی » بوده اند که «اغزال دری … اعطاف ایشان را در نمی جنبانیده » است (ص ۱۲۹).

شمس قیس برای دوبیتهای فهلوی دو وزن ذکر می کند، یکی بحر مُشاکِل (فاعلاتن مفاعیلن مفاعیل ) و دیگر بحر هزج مسدّس مقصور (مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل )، و می گوید که در زمان او گاه این دوبحر را باهم خلط می کرده اند و مصراعی را دریکی از این دوبحر و مصراع دیگر را در بحر دیگر می سروده اند (ص ۱۲۹). به نظر شمس قیس ، «اهل همدان و زَنگان چون براین هردو بحر فهلویات فراوان گفته اند، اگر برسبیل سهو در بعضی از آن خلطی کنند…» معذورتر از بُندارِ رازی باشند «که زبان او به لغت دری نزدیکتر از فهلوی است » (ص ۱۳۱).

آنچه از شمس قیس نقل شد دلالت دارد براینکه زبان بومی مردم همدان در روزگاری بسیارنزدیک به زمان باباطاهر فهلوی بوده ونه فارسی دری ، و سرودن دوبیتی به این زبان و به وزن دوبیتیهای منسوب به باباطاهر در آن زمان در میان مردم غرب ایران بسیار رایج بوده است . مشابهت زبانی نمونه هایی که شمس قیس از دوبیتیهای فهلوی نقل کرده با بسیاری از دوبیتیهای منسوب به باباطاهر، بخصوص آنچه در متون قدیمتر آمده (رجوع کنید به سطور آینده ) به حدی است که باید گفت که دوبیتیهای باباطاهر در اصل نه به فارسی دری بلکه به فهلوی بوده است .

تحقیق در تفاوتها و مشابهتهای زبان دوبیتیهای باباطاهر با لهجه امروزِ مردم همدان یا بعضی از لهجه های لری و کردی ، با توجه به اینکه انتساب همه این دوبیتیها به باباطاهر مسلّم نیست و نیز حتی قدیمترین آنها در طی مدتی نزدیک به هزار سال بر اثر چیرگی روزافزون فارسی دستخوش تغییرات گوناگون شده است ، نتیجه چندانی به بار نمی آورد. با این حال ، روبن آبراهامیان لهجه باباطاهر را یکی از لهجه های متعددی دانسته که به لهجه کهن یهودیان همدان نزدیک بوده است . این نظریه را پرویز ناتل خانلری رد کرده ، اما خویشاوندی لهجه باباطاهر را با دیگر لهجه های کهن ناحیه جبال مردود ندانسته است (ش ۸، ص ۲۶ـ۳۰، ش ۹، ص ۳۷ـ۳۹، ۶۰).

شعرهای باباطاهر در بحر هزج مسدّس محذوف (یا مقصور)، یعنی مفاعیلن مفاعیلن فعولن (یا مفاعیل )، است و آنها را «دوبیتی » خوانده اند تا از «رباعی » که در بحر هزج مثمن مکفوف محذوف (یا مقصور) است متمایز باشد. صحت انتساب بعضی اشعار به وزن رباعی به باباطاهر محل شک است . وزن دوبیتیهای باباطاهر در ترانه های عامیانه نیز دیده می شود (میرزا جعفر کُرش ، ص ۳۰۸).

باباطاهر شاعر. تا ۱۳۰۶ ش فقط تعداد نسبتاً کمی از اشعار او، بیشتر در تذکره های قرن دوازدهم و سیزدهم در دست بود. براثر تحقیقات هوار در ۱۳۰۳ پنجاه و نه دوبیتی ، و در ۱۳۲۶ بیست و هشت دوبیتی دیگر و یک غزل گردآوری شد. هِرُن آلن فقط سه دوبیتی جدید (که تعلق آنها به باباطاهر بسیار بعید است ) به دست آورد. لشچینسکی (که از نسخه های خطی برلین استفاده کرده ) هشتاد دوبیتی و یک غزل را (غیر از غزلی که در طبع هوار وجود دارد) ترجمه کرد و سرانجام حسن وحید دستگردی اصفهانی ، مدیر مجله ارمغان ، در ۱۳۰۶ ش دیوانی از باباطاهر شامل دویست و نود و شش دوبیتی و چهار غزل به طبع رساند. وحید دستگردی شصت دوبیتی را که در «مجموعه های مختلف » یافت شده و سه رباعی را که هرن آلن اضافه کرده بود، ضمن پیوستی به چاپ خویش افزوده است . در این دیوان دوبیتیها به ترتیب الفبایی قوافی منظم شده است . این طبع دیوان باباطاهر براساس نسخه ای به خط عبرت نایینی (۱۲۸۳ـ۱۳۲۱ ش ) صورت گرفته که از روی نسخه ای (ناشناخته ) متعلق به سردار مؤید مراغه ای کتابت شده بوده است ( ارمغان ، دوره ۹، ش ۱۰، ص ۵۷۱). وحید متن عربی کلمات قصار باباطاهر را نیز به دنبال دوبیتیها (ص ۷۴ـ۱۱۴) چاپ کرده است . این چاپ پس از آن بارها تجدید طبع شده است . ابراهیم دهگان نیز نسخه ای «قدیمی » (قرن دهم ؟) از دیوان باباطاهر، متضمن ۹۸ دوبیتی با مقابله با طبع وحید همراه با یک غزل در ۱۸ صفحه (اراک ۱۳۳۱ ش ) چاپ کرده است .

درباره ترانه های باباطاهر آنچه بیش از این می توان گفت از این قرار است :

۱) در برخی از متون ادبی یا تاریخی و فرهنگهای کهن فارسی ، نمونه هایی از اشعار فهلوی آمده که برخی از آنها صورتهای قدیمی دوبیتیهای منسوب به باباطاهر است ، از جمله : المعجمِ شمس قیس (ص ۱۰۵) به مطلع «ارکری مون خواری اچ که ترسی …» و جز آن ، و صحاح الفرس شمس منشی (ص ۷۳) در ذیل «الوند» به مطلع «خیزه دایاکی زممان وی ته خوش نی …» و جز اینها. مأخذ اخیر (ص ۲۷۰) ترانه را همان دوبیتی دانسته است ؛

۲) پس از فهرست شدن نسخه های خطی فارسی اکثر کتابخانه های ایران و جهان ، بسیاری از مجموعه های اشعار یا جُنگها شناخته شده که متضمن دوبیتیهای منسوب به باباطاهر است ؛مثلاً در مجموعه خطی ش ۴۳۵۱ یا در مجمع الفواید ، ش ۳۲۹۰، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، اشعاری از او مندرج است . اما کشف دو قطعه و هشت دوبیتی فهلوی اصیل به نام «قدوه العارفین باباطاهر همدانی » در مجموعه مورخ ۸۴۸، ش ۲۵۴۶ موزه قونیه ترکیه توسط مجتبی مینوی (ص ۵۶ـ۵۸) باب جدیدی در تحقیقات راجع به اشعار باباطاهر گشود. ادیب طوسی ترجمه و شرح این «فهلویات لری » را همراه با پژوهشی درباره آنها، و نیز شرح فهلویات مجموعه خطی ش ۹۰۰ کتابخانه مجلس را در نشریه دانشکده ادبیات تبریز (دوره ۱۰، ش ۱، ص ۱ـ۱۶) به دست داده است (هم او پیشتر نیز شرحی در باب «فهلویات المعجم » نگاشته بود رجوع کنید به همان مجله ، دوره ۶،ش ۴، ص ۴۷۱ـ۴۷۶). محمد مقدم و صادق کیا نیز «فهلویات و نیریزیات » همان مجموعه را همراه با سندی از گویش آذری بررسی کرده اند (ص ۴ـ۱۸). ترانه های فهلوی به نام شاخه ای یا گویشی از آن راجی (= رازی ) نیز خوانده شده است . و اخیراً اسداللّه مصطفوی با طبع جدیدی از دیوان باباطاهر عریان (تهران ۱۳۵۲ ش ) به دوبیتیهای باباطاهر از این دیدگاه نظر کرده است . مشهور است که بسیاری از دوبیتیهای متعارف و متداول منسوب به باباطاهر از او نیست ، بلکه از گویندگان دیگر و متأخر است ، مثلاً آنچه ظاهراً از پور فریدون (قرن ۷ـ۸) است (نفیسی ، ص ۲۲ـ۲۳،۲۵).

دوبیتیهای جدید، که تعدادی از آنها به نام باباطاهر و کوههای الوند و میمند (؟) اشاره دارد، با اینکه به سبب تکرارهای ناگزیر تاحدی پیش پا افتاده به نظر می رسد، صفات بارز شعر باباطاهر را، چنانکه قبلاً شناخته شده بود، دربر دارد. درباره دوبیتیهای باباطاهر نیز، مانند رباعیات عمرخیام ، مسئله صحت انتساب ناچار پیش می آید. بنابر گفته ژوکوفسکی ، برخی از دوبیتیهای باباطاهر در دیوانِ ملامحمد صوفی مازندرانی (قرن ۱۱ هجری ) نیز موجود است . پیش از او هم هدایت (۱۳۰۵، ص ۱۰۳) این نکته را متذکر شده است . یکی از شاعران همدانی معاصر به نام شاطربیگ محمد ادعا کرده است که چندین دوبیتی کردی منسوب به باباطاهر از سروده های اوست (باباطاهر، مقدمه آزاد همدانی ، ص ۲۱).

موضوعاتی که در شعر باباطاهر، مطرح شده بسیار محدوداست ، ولی شخصیت ممتاز او در اشعارش بروشنی نمایان است . برای اینکه خواننده بتواند شخصاً داوری کند به تحلیلی از پنجاه و نه دوبیتی از روی طبع هوار می پردازیم . طبق معمول ، تمیز دادن میان بیان عشق عرفانی و عشق خاکی مشکل است . سی وچهار دوبیتی تقریباً بتساوی میان این دو نوع شعر عاشقانه تقسیم شده است . دوبیتی صرفاً متضمن ستایش خداوند است ، بقیه جنبه شخصی و فردی بیشتری دارد و مبیّن صفات بارز شعر اوست . در اشاراتی که باباطاهر به زندگی خویش می کند غالباً خود را قلندر بی خانمانی وصف می کند که سرپناهی ندارد، خشتی بالش اوست و دائماً در بیقراری و پریشانی روحی است (ش ۶،۷،۱۴،۲۸). تشویش و غمزدگی آزارش می دهد و فقط «گُل ماتم » در قلبش ریشه می دواند و زیباییهای بهار نیز غم او را علاج نمی کند (ش ۳۴،۳۵،۴۷،۵۴). باباطاهر به فلسفه صوفیان حقیقی معتقد است ، به گناهان خویش معترف است وطلب بخشایش می کند، فروتنی را تبلیغ می کند و وصول به مقام فنا را تنها چاره مصایب خویش می داند (ش ۱، ۱۳، ۴۵، ۵۰، ۵۸). یکی از ضعفهای بشری که در اشعار باباطاهر آشکارا خودنمایی می کند این است که چشم و دل او به آسانی از این دنیا کنده نمی شود، دل سرکش در درون او مشتعل است و هیچ گاه او را آرام نمی گذارد (ش ۳، ۸، ۹، ۲۶، ۳۶، ۴۲).

جاذبه اشعار باباطاهر در لطافت احساسات اوست که در آن زمان هنوز دراقوال و آثار صوفیان به صورت مضامین قالبی در نیامده بود. تشبیهات و استعارات بدیع و ارتجالی و بیان ساده و بی پیرایه ، همراه با چاشنی محلی ، نیز از کیفیاتی است که اشعار باباطاهر را مطبوع و دلپسند کرده است .

باباطاهر عارف . غیر از دوبیتیها، رساله هایی نیز به باباطاهر نسبت داده اند (رضا قلی خان هدایت ، ج ۲، ص ۸۴۵). کلمات عرفانی یا «اشارات » باباطاهر (رجوع کنید به مقدمه الفتوحات الربانیه ) که ظاهراً پس از چاپ وحید دستگردی از آن به همراه دیوان باباطاهر در ۱۳۰۶ ش ، به کلمات قصار شهرت یافته ، رساله ای است به عربی در مسائل مختلف عرفانی از قبیل علم ، معرفت ، الهام و فراست ، عقل و نفس ، دنیا و عقبی ، رسم و حقیقت ، اشاره و وجد، سماع و ذکر، اخلاص و اعتکاف ، غفلت و مشاهده و جزاینها. هرباب مشتمل است بر تعدادی کلمات قصار که مانند اغلب اقوال صوفیه مسجّع است . تعداد ابواب و شماره مجموع «کلمات » این رساله در نسخه ها مختلف است . بر طبق چاپ وحید (که مأخذ را ذکر نکرده ) رساله در بیست و سه باب و شامل ۳۶۸ «کلمه » است .

به این رساله صوفیان توجه خاص کرده و شروحی چند برآن نوشته اند، از آن جمله یکی شرحی است به عربی که به عین القضات همدانی (۴۹۲ـ۵۲۵) نسبت داده شده ، ولی به دلیل ذکر شعری از ابن الفارض (۵۷۶ـ۶۳۲) در آن و نیز همدانی نبودن شارح ، به طوری که در مقدمه کتاب دیده می شود، انتساب آن به عین القضات درست نیست . این شرح شامل ۵۰ باب و ۴۲۱ «کلمه » است . متن عربی و ترجمه فارسی این شرح به اهتمام جواد مقصود به چاپ رسیده است (ص ۲۵۵ـ۷۴۰).

جزو مجموعه شماره ۱۹۰۳ کتابخانه ملی پاریس (گ ۷۴ رـ۱۰۰ ر) رساله ای است به عنوان الفتوحات الربانیه فی مزج الاشارات الهمدانیه ، تألیف محمدبن ابراهیم خطیب وزیری که شرحی بر کلمات باباطاهر است . این شرح مَزجی است و متن و شرح در آن به هم درآمیخته است . نسخه ای از «کلمات » که در مقدمه شرح از آن به عنوان «اشارات » نام برده شده از ۸۵۳ در نزد شیخ ابوالبقاء احمدی بوده است ، و او آن را برای شرح کردن بر عده ای عرضه می کند، ولی به سبب غموض عبارات و معانی کسی این کار را برعهده نمی گیرد، تا اینکه محمدبن ابراهیم خطیب وزیری به خواهش شیخ ابوالبقا در شوال ۸۸۹ تألیف این شرح را آغاز می کند و آن را در ۴ شعبان ۸۹۰ به پایان می رساند. همین نسخه (گ ۱۰۰ پ ـ ۱۰۵ پ ) مشتمل بر بخشهایی از کلمات باباطاهر است . این بخشها (و متن الفتوحات الربانیه ) به خط جانی بیگ عزیزی است (به تاریخ ۸۹۰)، و به همین دلیل برخی از محققان اشتباهاً این جانی بیگ را شارح «کلمات » دانسته اند. عکس نسخه خطی الفتوحات الربانیه را با ترجمه نسبتاً آزاد فارسی آن جواد مقصود به چاپ رسانده است (همان ، ص ۷۴۱ـ۹۰۸).

ملاسلطان محمد گنابادی (سلطانعلی شاه ، ۱۲۵۱ـ۱۳۲۷)، از مشایخ طریقه نعمت اللّهی دو شرح یکی فارسی و دیگری عربی بر کلمات باباطاهر نوشته است . شرح فارسی به نام توضیح بار اول به اهتمام شیخ عباسعلی کیوان قزوینی در ۱۳۳۳ به طبع رسید و پس از آن با تصحیحاتی در ۱۳۳۴ و ۱۳۶۳ ش تجدید چاپ شد. شرح عربی به نام الایضاح که پس از شرح فارسی نوشته شده و آخرین اثر مؤلف است و در ۱۳۴۷ چاپ سنگی شده است .

باباطاهر، کرامات و افسانه ها. مانند اکثر شعرای عارف (عطار، مولوی ، حافظ )، درباره زندگی و کرامات باباطاهر نیز افسانه های فراوان رایج است . حکایت کرده اند که روزی باباطاهر از طلاب مدرسه ای در همدان خواست که شیوه علم آموزی را به او تعلیم دهند. طلاب ، برسبیل مزاح گفتند که باید در زمستان شبی را در آب سرد حوض بگذراند. باباطاهر اندرز ایشان را به کار بست و صبح روز بعد خود را صاحب معرفت یافت و فریاد برآورد: «اَمْسَیت کرّدیاً و اصبَحتُ عَربیّاً» (دیشب کرد بودم و امروز صبح عرب شدم ). این جمله عربی که مولوی درمقدمه مثنوی آن را به عارفی از اجداد حسام الدین چلبی نسبت داده ، در برخی منابع به تاج العارفین ابوالوفاء کُرد و در بعضی دیگر به ابوعبداللّه بابونی نسبت داده شده است (جنید شیرازی ، ص ۵۱۰ـ۵۱۶، حاشیه قزوینی ).

داستانها و کرامات دیگر حاکی از آن است که حرارت آتش روحی باباطاهر برفهای کوه الوند را ذوب کرده است . راه حل مسئله ای در علم هیئت را که با او درمیان گذاشته بودند با انگشت بزرگ پایش برخاک رسم کرده است (ژوکوفسکی ؛هرن آلن ؛لشچینسکی ؛باباطاهر، مقدمه آزاد همدانی ).

گوبینو در > سه سال در آسیا < (ص ۳۴۴) می گوید که پیران مذهب اهل حق «از صوفیان مشهور، و بویژه از باباطاهر، که به اشعارش به گویش لری توجه خاص است ، و نیز از خواهرش بی بی فاطمه ، با احترام و ستایش بسیار یاد می کنند». کتابی دینی که اخیراً کشف شده است ، سرانجام ، به ما امکان می دهد تا مقام باباطاهر را در جهان شناسی مذهب اهل حق مشخص کنیم . اهل حق ذات باری را دارای هفت مظهر می دانند که هریک از آنها چهار مَلَک در التزام خویش دارد، و هریک از این ملایک وظایف ویژه ای بر عهده دارد. باباطاهر یکی از ملایک دوره سوم است که عزرائیل و نُصَیر در او حلول کرده اند. دورانِ باباخُشین به طور کلی با مرحله «معرفت » در عرفان مطابقت دارد. وقایع این دوره در لرستان و همدان روی می دهد. نسخه خطی سرانجام جریان دیدار «پادشاه جهان » را با باباطاهر در همدان حکایت می کند. منظور از ««پادشاه جهان » باباخشین است ، ولی به نظر می رسد که این داستان از شرح دیدار باباطاهر با طغرل (رجوع کنید به سطور گذشته ) ملهم شده باشد.

باباطاهر و فاطمه لارا (لاغر)، که از عشیره باراشاهی (در ناحیه گوران ؟) بود و او را خدمت می کرد، لشکریان پادشاه را با یک «چارک » برنج سیر کردند. پادشاه باباطاهر را با تمامی خزاین دنیا وسوسه کرد، ولی او تنها خواستار «جمال پادشاه » بود. فاطمه خواست که به دنبال پادشاه جهان برود؛سرش را بر زانوی او نهاد و جان سپرد. پادشاه از باباطاهر دلجویی کرد و قول داد که در روز قیامت او را دوباره با فاطمه محشور کند تا چون لیلی و مجنون باهم باشند. سیزده قطعه شعر (مغلوط و تحریف شده ، ولی به سبک اشعار باباطاهر) به طور پراکنده در این متن یافت می شود (رجوع کنید به مینورسکی ، ص ۲۹ـ۳۳ و ۹۹ـ۱۰۳؛لشچینسکی ، ص ۱۸ـ۲۵ از این مطالب استفاده کرده است ). این فاطمه لارا کنار مرقد باباطاهر به خاک سپرده شده است . براساس گفته متولیّان آرامگاه باباطاهر، این فاطمه را نباید با فاطمه دیگری که در همین «بقعه » مدفون است (؟) اشتباه کرد. گوبینو و جکسن از بی بی فاطمه یا فاطمه لیلی ، که خواهر باباطاهر بوده است ، نام می برند. آزادهمدانی (مقدمه دیوان ، ص ۱۶ـ۲۱) به قبر «دایه » باباطاهر اشاره می کند. گویی همه می کوشند که پیوند عرفانی باباطاهر و فاطمه را به زبان مراودات زندگی روزمره نقل و بیان کنند.

توضیح : نسخه های حاوی دوبیتیهای باباطاهر عبارت است از: دو قطعه ، هشت دوبیتی : موزه قونیه ، ش ۲۵۴۷ (۸۴۸)، رجوع کنید به مجتبی مینوی ، مجله دانشکده ادبیات ، دانشگاه تهران ، دوره ۴، ش ۲، ۱۳۳۵ ش ، ص ۵۴ـ۵۹؛
Asiat.Soc.Bengal,Pers.no.923,Catal.Ivanow,424 (مجموعه ای متعلق به ۱۰۰۰/۱۵۹۲)؛

Preuss. Staatsbibl., Catal. Pertsch, 727, no.697

(که در ۱۸۲۰ نوشته شده است و از آن لشچینسکی استفاده کرده است ) با ۵۶ دو بیتی ؛

Bibl. Nat. de Paris, Pers. 174, Cat. Blochet, ii, 290-292.

(متعلق به ۱۲۶۰/۱۸۴۴، که بخشعلی قره باغی گردآوری کرده ) دارای ۱۷۴ دوبیتی و یک غزل است . ژوکوفسکی که در کتابخانه مدرسه سپهسالار به نسخه ای تحت عنوان حالات باباطاهر به انضمام اشعارش دست یافت که عنوان نسخه مناسبتی با محتوای آن نداشت . برای نسخه های خطی رسایل صوفیانه باباطاهر  رجوع کنید به Bibl. Nat. de Paris, Arab 1903 (Blochet, o.l., ii,291) and the Oxford MS. Ethإ, Cat. Pers. Mss. Bodleian Lib., no 1298, fol. 302b-343.

منابعی که به نام شاعر اشاره کرده عبارت است از: علی قلیخان واله ، ریاض الشعراء ، ۱۱۶۱، رجوع کنید به لشچینسکی ، ص ۱۰؛
لطفعلی آذربیگدلی ، آتشکده ۱۱۹۳/۱۷۷۹، بمبئی ۱۲۷۷، ص ۲۴۷ (۲۵ دوبیتی )؛
علی ابراهیم شاه ، صحف ابراهیم ، ۱۲۰۵/۱۷۹۱، نسخه منحصر به فرد

Preuss.Staatsbibl., Pertsch, 627,no.663

(که از آن ژوکوفسکی ولشچینسکی استفاده کرده اند)؛
رضا قلیخان هدایت ، مجمع الفصحا ، تهران ۱۲۹۵، ج ۱، ص ۳۲۶ (ده دوبیتی )؛
همو، ریاض العارفین ، تهران ۱۳۰۳ ش ، ص ۱۰۲ (۲۴ دوبیتی )؛
۵۷ دوبیتی از باباطاهر (همراه با رباعیات عمرخیام ) در ۱۲۹۷ و ۱۳۰۸ ش در بمبئی به چاپ رسیده است ؛
۳۲ دوبیتی (همراه با مناجات عبداللّه انصاری ) در ۱۳۰۱ در بمبئی چاپ شد؛
۲۷ دوبیتی (همراه با رباعیات خیام ) در ۱۲۷۴ در تهران به چاپ رسید؛
«غزل » باباطاهر در ملحقات دیوان شمس مغربی ، تهران ۱۲۹۸، ص ۱۵۸، و ملحقات مناجات خواجه عبداللّه انصاری ، و غیره آمده است . دیوان باباطاهر (رجوع کنید به متن ) همراه با کلمات قصار، مقدمه مصحّح ، و دو مقدمه از محمود عرفان و علیمحمد آزاد همدانی در شرح حال و وصف مقبره باباطاهر و غیره ، به ضمیمه هشتمین دوره ارمغان ، تهران ۱۳۰۶ ش ، ص ۱۲۴؛

Huart, Les quatrains de Ba ¦ ba ¦ -T ¤ a ¦ hir ـ Urya ¦ n en pehlإvi musulman,in JA , series viii,vol.vi, Nov-Dec.1885,502-545;
Z « ukowski, Koye c § to o B. Ta ¦ hire § ,Goli sh e § , Zap ., 1900, xiii, 104-108 (bibliography, 3 anecdotes, 2 new quatrains one of which=no. 146 of the Dl ¦ wa ¦ n ), cf. also Zap ., ii,12;
E. Heron Allen, The Lament of Ba ¦ ba ¦ T ¤ a ¦ hir ,London 1902 (text of 62 quatrains, transl. by the editor and verse by Elisabeth Curtis Brenton);
Browne, i,83-87,ii 259-261;
M ¦ â rza ¦ Mahd ¦ â Kha ¦ n (Kawkab), The quatrainsof Ba ¦ ba ¦ – T ¤ ahir, in JASB , 1904, no.I, 1-29

(چاپ جدید دوبیتیهای هرن آلن ( + یک دوبیتی ) همراه با اصلاحات فراوان و شرحی بسیار جالب )؛

Huart, Nouveaux quatrains de Ba ¦ ba ¦ T ¤ a ¦ hir, in Spiegel Memorial Volume , ed. J.J. Modi, Bombay 1908, 290-302.

(۲۸ دوبیتی ویک غزل ) مجموعه متعلق به ۱۸۸۵ را که اخیراً کشف شده کامل می کند؛
در گزیده ای از کشکول الفقراء که اصل آن در مسجد محمدّیه (فاتح ) استانبول موجود است ، دیوان مغربی ، و یک جُنگ . این دومین مجموعه از دوبیتیها، که هوار به چاپ رسانده ، حاوی قطعات متفرّقه است و ترجمه آن دقیق نیست ؛

Minorsky, Materiali ( ،، Matإriaux pour servir ب l’إtude des croyances de la secte persane dite les Ahl-i H ¤ aqq ou ـ Al â -Ila ¦ hi”), vol. xxxiii, of the Trudi Lazarew. Instituta , Moscow 1911, 29-33

(ترجمه بخشهایی از سرانجام )، ص ۹۹ـ۱۰۳ (متن فارسی اشعار و حواشی افزوده شده )؛

G.L. Leszczynnski, Die Ruba ¦ Ü i ¦ ya ¦ t des Ba ¦ ba ¦ -Ta ¦ hir ـ Urya ¦ n oder Die Gotlestrجnen des Herzens, aus d. west-medischen [sic!] Originale , Munich 1920 (biographical and bibliographical, verse transl.);
K. Hadank, Die Mundarten v.Khunsa ¦ r, etc., Kurd ¤ -pers. Forsch.v.O. Mann , series iii, vol. i, Leipzig 1926, introduction, xxxvii-lv

(بررسی کاملی درباره زبان باباطاهر، کتابشناسی )؛

A.J. Arberry, Poems of a Persian Su ¦ f ¦ â , being the quatrains of Ba ¦ ba ¦ -T ¤ a ¦ hir , Cambridge 1937,

(۶۰ دوبیتی که در بندهای پنج سطری زیبا به اسلوب هوسمان ترجمه شده است ).


منابع :
(۱) ابن خرداذبه ، المسالک والممالک ، چاپ دخویه ، لیدن ۱۹۶۷؛
(۲) ابن فقیه ، مختصرکتاب البلدان ، چاپ دخویه ، لیدن ۱۹۶۷؛
(۳) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدّد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۴) ابوریحان بیرونی ، آثارالباقیه ، چاپ سخو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛
(۵) محمدامین ادیب طوسی ، «فهلویات المعجم »، نشریه دانشکده ادبیات تبریز ، دوره ۶، ش ۴ (اسفند ۱۳۳۳ ش )؛
(۶) همو «فهلویات لری »، نشریه دانشکده ادبیات تبریز ، دوره ۱۰، ش ۱ (بهار ۱۳۳۷ ش )؛
(۷) پرویز اذکائی ، «درباره دیوان باباطاهر عریان »، هنر و مردم ، ش ۱۵۲ (خرداد ۱۳۵۴ ش )؛
(۸) باباطاهر، دیوان باباطاهر ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۰۶ ش ؛
(۹) معین الدین جنیدبن محمود جنید شیرازی ، شدّالازارفی حطّ الاوزارعن زوارالمزار ، چاپ محمد قزوینی و عباس اقبال ، تهران ۱۳۲۸ ش ؛
(۱۰) حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی ، کتاب نزهه القلوب ، چاپ گی لسترنج ، لیدن ۱۹۱۵، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۱) پرویز خانلری ، «دوبیتیهای باباطاهر»، پیام نو ، دوره ۱، ش ۸ (تیر ۱۳۲۴ ش )، ش ۹ (مرداد ۱۳۲۴ ش )؛
(۱۲) محمدبن علی راوندی ، راحه الصدور و آیه السرور در تاریخ آل سلجوق ، چاپ محمد اقبال ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۳) غلامرضا رشید یاسمی ، «باباطاهرعریان »، ارمغان ، دوره ۱۰، ش ۱ (فروردین ۱۳۰۸ ش )؛
(۱۴) عبدالحسین زرین کوب ، جستجو در تصوف ایران ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۱۵) محمدبن قیس شمس قیس ، کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم ، چاپ مدرس رضوی ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۱۴ ش ) ؛
(۱۶) محمدبن هندوشاه شمس منشی ، صحاح الفرس ، چاپ عبدالعلی طاعتی ، تهران ۱۳۴۱ ش ؛
(۱۷) عین القضات همدانی ، نامه های عین القضات همدانی ، چاپ علینقی منزوی و عفیف عسیران ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۰ ش ؛
(۱۸) محمد قزوینی ، یادداشتهای قزوینی ، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۵۴ ش ؛
(۱۹) محمد مقدم ، یک سند تاریخی از گویش آذری تبریزی »، ایران کوده ، ش ۱۰، تهران (۱۳۲۷ ش )؛
(۲۰) جواد مقصود، شرح احوال و آثار و دوبیتیهای باباطاهر عریان به انضمام شرح و ترجمه کلمات قصاروی منسوب به عین القضاه همدانی ، با اصل و ترجمه کتاب الفتوحات الربانیه فی مزح الاشارات الهمدانیه ، به شرح و تفسیر محمدبن ابراهیم ، مشهور به خطیب وزیری ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛
(۲۱) مجتبی مینوی ، «از خزائن ترکیه »، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ، دوره ۴، ش ۲ (دی ۱۳۳۵ ش )؛
(۲۲) سعید نفیسی ، «پورفریدون »، پیام نو ، دوره ۲، ش ۱۱ (مهر ۱۳۲۴ ش )؛
(۲۳) رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، تهران ۱۳۰۵؛
(۲۴) همان ، چاپ مهرعلی گرگانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) ؛
(۲۵) همو، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ؛
(۲۶) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛

(۲۷) C.J. Edmonds, “Luristan: Pishi-Kuh and Bala Gariveh”, Geogr. Journ ., 59 (1922);
(۲۸) Gobineau, Trois ans en Asie , Paris 1859;
(۲۹) A.V . Williams Jackson, “A vist to the tomb of Baba Tahir at Hamadan”, in Browne Festschrift , Cambridge 1922;
Mirza Dja ـ far Korsch, Gramm. Pers. Yazika, Moscow 1901.

(۳۰) /مینورسکی ( د.اسلام )؛
با اضافاتی از پرویز اذکائی /

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱ 

زندگینامه بهرام سقای بُخاری(متوفی۹۷۰ه.ق)

بهرام سقای بُخاری ، درویش و شاعر فارسی و ترکی گوی قرن دهم . نام او شاهْ بِردی ، معروف به بهرام سقا، و از قبیله ترکان بیات بود. امین احمد رازی (ج ۱، ص ۴۷۲) او را تُرکِ چغتایی (جغتایی ) دانسته است که درست نیست . بایزید بیات ، مؤلفِ تذکره همایون و اکبر ، برادرِ کوچک او بود (بیات ، ص ۲۳۴). میرزا کامران ، پسر بابر که در حدود ۹۵۰ در افغانستان کنونی حکومت می کرد، اداره امور شهرهای گَرْدیز، نَغَر، بَنْگَش ، غوربند، ضحاک و بامیان را به بهرام واگذاشته بود؛ اما روزی در موقع آذین بندی کابل حالتِ جذبه بر بهرام مستولی شد و او سپاهیگری را ترک گفت و سقایی اختیار کرد و از آن پس خود را بهرام سقا نامید و به ترکستان رفت (همان ، ص ۵۴ـ۵۵؛ بهرام سقای بخاری ، گ ۵۸ ر).

تذکره نویسان او را از مریدانِ حاجی محمد خبوشانی (متوفی ۹۵۸) دانسته اند (شفیق اورنگ آبادی ، ص ۱۲۴؛ هاشمی سندیلوی ، ج ۲، ص ۵۸۳؛ گوپاموی ، ص ۳۳۸؛ بهوپالی ، ص ۴۰)؛ اما بهرام سقای بخاری در دیوان خود (گ ۱۹۳پ ) قاسم کاهی را «خضر ره خود» ذکر کرده است ، و او همان سیّد نجم الدین ابوالقاسم محمد میانکالی کابلی (متوفی ۹۸۸) است که نخست از ۹۳۵ تا ۹۵۶، سپس از ۹۶۱ تا ۹۸۸، به هندوستان رفت و در آگره (اکبرآباد قدیم ) زندگی می کرد و مردی آزادمنش و وارسته بود.

همچنین او از میان مشایخ پیشین ، خود را بنده سالار مسعود (مقتول ۴۲۴) و شیخ علی لالا (متوفی ۶۴۲؛ گ ۱۹۸پ ) و «خاکِ رهِ» خواجه بهاءالدین نقشبند بخارایی (متوفی ۷۹۱) نامیده (گ ۲۰۰ر) و در ستایش خواجه عبیداللّه احرار نقشبندی (متوفی ۸۹۵) دو قصیده سروده است (گ ۱۲۵ ر، پ ).

او از موطن خود به هندوستان رفت و ظاهراً در ۹۵۴ در آن دیار به سر می برده است . در دیوانش (گ ۱۸۹ ر) قطعه ای متعلق به واقعه سال ۹۵۴ دیده می شود که به فرمایش شاه گجرات ، ظاهراً محمود شاه سوم فرزند لطیف (حک : ۹۴۴ـ۹۶۱)، سروده است . وی مدتی در چلّه خانه شیخ نظام الدین اولیا (متوفی ۷۲۵) در دهلی بود.

سقاخانه او در دروازه قلعه دهلی قرار داشت (بیات ، ص ۲۳۴، ۲۳۷). سپس به آگره رفت و آنجا در محوطه منزل برادر خود سقاخانه ای درست کرد. مرید او، درویش نظر، هم در آن شهر در دروازه قلعه سقاخانه ای داشت که هر گاه ملازمانِ اکبر پادشاه (حک : ۹۶۳ـ۱۰۱۴) از آنجا عبور می کردند، آب می خوردند (همان ، ص ۲۴۲ـ۲۴۳).

شهرت بهرام سقّا در هند بیشتر به سبب جذبه ای بود که گاهی بر او استیلا می یافت ، و پس از چندی ، او دوباره به خود می آمد (همان ، ص ۲۳۵). عده ای از مردمِ هند به او عقیده پیدا کردند و به وی پیوستند و به پیروی از او به سقایی فی سبیل اللّه پرداختند.

بهرام سقای بخاری کفالت آنان را بر عهده داشت و از اکبرشاه برای معاش آنان یاری می خواست (گ ۱۸۶پ ، ۱۹۰پ ). اکبر نیز به او بسیار احترام می گذاشت و التفات داشت (صبا، ص ۳۶۰؛ خوشگو، ج ۱، گ ۳۷پ ؛ خلیل ، ج ۳، ص ۳۰۶). وی که آرزو داشت به مصر و مدینه و بطحا و شام و بغداد سفر کند (بهرام سقای بخاری ، گ ۱۰۹ر)، در ۹۴۷ از بخارا به مکه و مدینه رفت (گ ۱۸۸ر).

غزلهایی که پس از مشرّف شدن به حرمین شریفین سروده ، در دیوانش مضبوط است (گ ۱۰۹ر، ۱۱۳ر، ۱۱۵ر). وی به مشهد، مزار حضرت رضا علیه السلام نیز رفت (گ ۱۵۷پ ). در دیوان او منظومه هایی در ستایش پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم چهار خلیفه اول ، امام حسین و امام رضا علیهماالسلام دیده می شود (گ ۴ر، ۳۸ر، ۵۷پ ، ۱۰۶ب ).

رحلت

بهرام سقای بخاری در راه سفر از هندوستان به سراندیب (سریلانکای کنونی ؛ گ ۱۹۳پ ) درگذشت . سالِ وفات وی را ۹۶۲، ۹۶۶ و ۹۷۰ ضبط کرده اند، اما از او مثنویهایی در دست است (رجوع کنید به دنباله مقاله ) که در ۹۶۶ سروده ، ازینرو ۹۷۰ باید صحیح باشد. قبر او در بَرْدَوان (ایالت بنگال ) واقع و معروف است .

علی ابراهیم خان خلیل (متوفی ۱۲۰۸) مؤلفِ صحف ابراهیم آن را دیده است (همانجا). بهرام همسر داشت (بیات ، ص ۲۳۵)، و می گویند که صحبتِ خضر را دریافته بود (علامی ، ج ۱، ص ۱۷۵).

اشعار بهرام ، نزد مردم شبه قاره شهرت دارد. ظاهراً در ابتدا از شعر و شاعری بی خبر و حتی از تحصیل علم محروم بوده ، اما گفته اند که ناگهان در ۹۵۳ به توجه باطنی شاه قاسم انوار * تبریزی (متوفی ۸۳۷) شاعر می شود (بیات ، همانجا) و در ۹۵۴ اولین دیوانِ خود را به پیروی از دیوان قاسم انوار به اتمام می رساند (رجوع کنید به بهرام سقای بخاری ، گ ۱۸۷ر؛ بیات ، ص ۵۵).

وی به فارسی و ترکی شعر می سرود و چندین دیوان داشت (بدائونی ، ج ۳، ص ۲۴۳ـ۲۴۴) و نقل است که بیش از سی هزار بیت غزل سروده بود (نفیسی ، ج ۲، ص ۸۲۲) اما هر گاه که بیخود می شد، اشعار خود را می شُست (رجوع کنید به بدائونی ، ج ۳، ص ۲۴۳ـ۲۴۴؛ صبا، همانجا). با وجود این ، دیوانش در زمانِ او موجود و میان مردم مقبول بوده است (بیات ، ص ۵۵، ۲۳۵، ۲۴۳؛ خلیل ، همانجا؛ بدائونی ، ج ۳، ص ۲۴۴).

آنچه امروز از دیوان فارسی او در دست است ، مشتمل بر غزلیات ، مسدسات ، مخمسات ، قطعات تاریخ ، رباعیات ، ترجیع بندها، قصاید، مثنویات و متفرقات است . دیوان سقا (نسخه کتابخانه خدابخش پتنه ، ش ۲۴۱، مورخ ۱۰۷۳) حاوی چهار هزار بیت است ؛ و مؤلف عرفات العاشقین ، دیوان چهار هزار بیتی او را دیده است (بلیانی ، نسخه خطی خدابخش پتنه ، گ ۳۰۹پ ). این دیوان تاکنون چاپ نشده اما نسخه های دستنویس آن در کتابخانه های اروپا، تاجیکستان و هند و پاکستان موجود است (رجوع کنید به منزوی ، ج ۷، ص ۷۲۲ـ۷۲۳، ج ۹، ص ۲۱۲۰؛ اسپرنگر ، ص ۵۵، ۵۵۹).

اشعار عارفانه او تقلیدی از جلال الدین محمد مولوی ، قاسم انوار و حافظ شیرازی است . در اشعار ترکی خود از دیوان نسیمی * (متوفی ۸۲۰) تتبّع کرده است ؛ دیوان ترکی او در زمان حیاتش موجود بوده است (بیات ، ص ۵۵، ۲۳۵). علی ابراهیم خان خلیل ، نظر برخی را که معتقد بودند بهرام سقای شاعر غیر از بهرام سقای عارف بوده است ، رد می کند؛ به اعتقاد او دیوان سقا از همان کسی است که هم عارف و هم سراینده بوده است (خلیل ، همانجا).



منابع :

(۱) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، چاپ جواد فاضل ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۲) عبدالقادربن ملوک شاه بدائونی ، منتخب التواریخ ، چاپ ولیم ناسیولیس و احمد علی صاحب ، کلکته ۱۸۶۵ـ۱۸۶۹؛
(۳) تقی الدین بلیانی ، عرفات العاشقین و عرصات العارفین ، نسخه خطی کتابخانه خدابخش پتنه ، ش ۶۸۵؛
(۴) بهرام سقای بخاری ، دیوان سقا ، نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۶۳۹ـ۲۶۴۰، از روی نسخه بادلیان ، ش ۳۹ Whinfield ، مورخ ۱۰۲۸ق ؛
(۵) نورالحسن خان بن محمد صدیق خان بهوپالی ، نگارستان سخن ، بهوپال ۱۲۹۲؛
(۶) بایزید بیات ، تذکره همایون و اکبر ، چاپ محمد هدایت حسین ، کلکته ۱۳۶۰/۱۹۴۱؛
(۷) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۶۶۳؛
(۸) بندربن داس خوشگو، سفینه خوشگو ، نسخه عکسی از روی نسخه خطی کتابخانه موزه بریتانیا، ش ۴۶۷۲ ۵۷۰ ؛
(۹) لچهمی نراین شفیق اورنگ آبادی ، شام غریبان ، چاپ محمد اکبرالدین صدیقی ، کراچی ۱۹۷۷؛
(۱۰) محمد مظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمد حسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۱۱) ابوالفضل بن مبارک علامی ، آئین اکبری ، نولکشور ۱۸۹۳؛
(۱۲) محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکره نتایج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶ ش ؛
(۱۳) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۵ ش ؛
(۱۴) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۵) احمد علی هاشمی سندیلوی ، تذکره مخزن الغرائب ، چاپ محمد باقر، لاهور ۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛

(۱۶) A. Sprenger, A catalogue of the Arabic, Persian and Hindustani manuscripts of the libraries of Oudh , Calcutta 1854.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه نعیم الله بَهرائِچی(۱۲۱۸-۱۱۵۳ه.ق)

 بَهرائِچی ، نعیم الله ، از صوفیان طریقه نقشبندیّه در شبه قاره هند. وی در ۱۱۵۳ به دنیا آمد (حسنی ، ج ۷، ص ۵۲۲) و از سادات علوی بود. پدرانش به سلاطین وابسته بودند و از آنان لقب «مَلِک » دریافت کرده بودند (بهرائچی ، ص ۴). بهرائچی پس از اتمام تحصیلات مقدماتی ، برای طیّ مراتب سیر و سلوک ابتدا نزد شیخ محمد جمیل ، خلیفه میرزامظهر جان جانان ، رفت و از او اذکار طریقه نقشبندیه را فرا گرفت .

بعد از مدتی به دهلی رفت و به خدمت میرزامظهر (متوفی ۱۱۹۵) رسید و خلیفه او شد. پس از تکمیل مراحل سلوک در طریق نقشبندیّه ، قادریّه ، چشتیّه و سهروردیّه از میرزامظهر کسب اجازه مطلق نمود و به دعوت و ارشاد در بهرائچ (در ایالت اوتارپرادِش ) مشغول شد. وی به خدمت ضیاءالله نقشبندی و محمدکاظم قلندر کاکوروی (متوفی ۱۲۲۱) مؤسس خانقاه کاظمیه کاکوری و قاضی ثناءالله پانی پتی * صاحب تفسیر مظهری نیز رسیده بود (بهرائچی ، ص ۶ـ۱۲؛ تقی حیدر کاکوروی ، ص ۳۵۶؛ حسنی ، ج ۷، ص ۵۲۲ـ۵۲۳؛ ترابعلی کاکوروی ، ص ۴۲۲).

رحلت

بهرائچی در ۱۲۱۸ درگذشت ، قبرش در بهرائچ است (رحمان علی ، ص ۲۴۳).

آثار

از جمله آثار منثور فارسی اوست :

بشارات مظهریه (تألیف در ۱۲۰۴ـ۱۲۰۶)، مشتمل بر شرح حال و مناقب و نامه ها و سخنان میرزامظهر جان جانان (نسخه خطی کتابخانه موزه بریتانیا، ش or. 220 )؛

معمولات مظهریه (تألیف ۱۲۰۵)، درباره کارهای روزانه میرزامظهر جان جانان و برخی نامه های او (چاپ کانپور ۱۲۷۵)، رحیم الدّین طرب دهلوی آن را به اردو ترجمه کرده و مخزن حقیقت نام نهاده است (چاپ دهلی ۱۳۱۵)؛

انفاس الاکابر ، در ماهیت و مدارج طریقه نقشبندیه (چاپ لکهنو ۱۲۹۱)؛

انوار الضمائر ، در تحقیق معنای درویشی (چاپ لکهنو ۱۲۹۱)؛

رساله شمسیه مظهریه ، درباره ویژگیهای طریقه نقشبندیّه مجددیّه (نسخه خطی خانقاه کاظمیه کاکوری ، هند)؛

رقعات کرامت سعادت میرزامظهر ، مجموعه ۶۳ نامه مظهرجان جانان (چاپ کول ، علیگره ۱۲۷۱)؛

رساله در نسب خود (تألیف در ۱۲۰۸)، در شرح حال خود و چگونگی پیوستن به مظهرجان جانان (نسخه خطی کتابخانه دیوان هند، لندن و کتابخانه ندوه العلماء، لکهنو).



منابع :

(۱) نعیم الله بهرائچی ، رساله در نسب خود ، نسخه خطی کتابخانه ندوه العلماء لکهنو؛
(۲) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، ج ۷، چاپ شرف الدین احمد، حیدرآباد دکن ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۳) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۹۱۴؛
(۴) ترابعلی بن محمد کاظم کاکوروی ، اصول المقصود ، لکهنو؛
(۵) تقی حیدر کاکوروی ، نفحات العنبریه من أنفاس القلندریه ، چاپ محمد قادربخش ، لکهنو ۱۳۵۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۴ 

زندگینامه شیخ ابوالحسن علی بوشَنجی(متوفی۳۴۸ه.ق)

بوشَنجی ، ابوالحسن علی بن احمد، از صوفیان و جوانمردان خراسان در نیمه اول قرن چهارم ، از مردم بوشنج * از توابع هرات . وی را نباید با ابوالحسن عبدالرحمان بن محمدبن مظفر داودی بوشنجی (متوفی ۴۶۷) که فقیه بوده و در بوشنج درگذشته است ، اشتباه کرد (صریفینی ، ص ۴۸۳ـ۴۸۴؛ رساله مزارات هرات ، تعلیقات فکری سلجوقی ، ص ۱۴۰).

از تاریخ تولد او اطلاع دقیقی نداریم ولی از آنجا که گفته اند در جوانی ، ابوعثمان حیری * (متوفی ۲۹۸) را دیده است (سلمی ، ص ۴۵۸؛ انصاری ، ص ۴۲۱)، باید در اواسط نیمه دوم قرن سوم متولد شده باشد. به سال ۲۹۷ به نیشابور رفت (ابن عساکر، ج ۴۱، ص ۲۱۲). در آنجا روزگاری چند مرید ابوعثمان حیری بود (سبکی ، ج ۳، ص ۳۴۴).

پس از فوت ابوعثمان به بغداد رفت و در زمره مریدان ابومحمد جُریری * (متوفی ۳۱۲ یا ۳۱۴) و ابن عطا (متوفی ۳۰۹) درآمد و با ابوبکر شبلی * (متوفی ۳۳۴) مصاحبت داشت . سپس به دمشق رفت و در آنجا مرید ابوعمرو دمشقی (متوفی ۳۲۰) و طاهر مقدسی شد (سلمی ؛ انصاری ؛ سبکی ، همانجاها).

پس از آن ، به بوشنج بازگشت . گفته اند که در آنجا زندیقش خواندند (عطار، ص ۵۲۱). پس ، در ۳۴۰ به نیشابور رفت و تا پایان عمر در همانجا سکونت گزید (شعرانی ، ج ۱، ص ۱۴؛ ابن عساکر، همانجا). در نیشابور برای او دارالتصوفی بنا کردند (ابن عساکر، همانجا؛ ابن ملقن ، ص ۲۵۲) و شاگردان و مریدان بسیاری یافت (ابن تغری بردی ، ص ۳۲۰).

رحلت

از داستانهایی که درباره او نقل می کنند چنین برمی آید که از مشایخ مشهور نیشابور به شمار می آمده است (عطار، ص ۵۲۱ ـ۵۲۳). وی در پایان عمر عزلت گزید و سرانجام در ۳۴۸ (سلمی ؛ انصاری ؛ ابن ملقن ، همانجاها) یا ۳۴۷ (سبکی ، همانجا؛ اسنوی ، ج ۱، ش ۱۸۹) وفات یافت و در محله فَز در کنار قبر حمدون قصار و ابوعلی ثقفی به خاک سپرده شد (حاکم نیشابوری ، ج ۲، ش ۲۷۷۸).

بوشنجی شافعی مذهب بود (سبکی ؛ اسنوی ، همانجاها) و از ابوجعفر شامی ، حسین بن ادریس انصاری هروی و دیگران حدیث شنیده بود (سبکی ، همانجا). ابوعبدالرحمان سلمی او را محدّث دانسته و حدیثی مسند از او نقل کرده است (در بعضی نسخ ؛ ص ۴۵۵ـ۴۵۶؛ ابونعیم ، ج ۱۰، ص ۳۷۹)، اما به نقل از حاکم نیشابوری * ، نویسنده تاریخ نیشابور ، که ظاهراً قدیمترین گزارش احوال بوشنجی از اوست ، گفته اند که او محدث نبوده و تنها یک حدیث مسند نقل کرده است (رجوع کنید به سبکی ، ج ۳، ص ۳۴۵). حاکم ، بوشنجی را در نیشابور دیده بود و گویا خود از مریدان او بوده است (صریفینی ، ص ۶).

بوشنجی در پاسخ سؤالات مریدان و در توضیح اصطلاحاتی چون توحید، تصوف ، محبّت ، فتوت ، مروّت و طریقت سخنان کوتاه پرمغزی گفته است . این سخنان و همچنین حکایاتی که از بوشنجی نقل کرده اند از منابعی است که ما را با طریق فتوت * و آداب آن آشنا می کند (رجوع کنید به سلمی ، ص ۴۵۹ـ ۴۶۱؛ابن عساکر، ج ۴۱، ص ۲۱۷ـ۲۱۲؛سبکی ، ج ۳، ص ۳۴۴ـ ۳۴۵).

برخی از این سخنان در کتابهای صوفیه تا قرون متمادی نقل شده است ؛از جمله این سخن که درباره تصوف گفته است :

«امروز نامی است بی حقیقت ، پیش از این حقیقتی بود بی نام » (هجویری ، ص ۴۹؛سلمی ، ص ۴۵۹؛انصاری ، ص ۴۲۲؛عطار، ص ۵۲۲؛جامی ، ص ۲۳۰).



منابع :

(۱) ابن تغری بردی ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره ، مصر ۱۹۳۲؛
(۲) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ، ج ۴۱، چاپ علی شیری ، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۳) ابن ملقن ، طبقات الاولیاء ، چاپ نورالدین شریبه ، مصر ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۴) احمدبن عبدالله ابونعیم ، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء ، ج ۱۰، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۵) عبدالرحیم بن حسن اسنوی ، طبقات الشافعیه ، بغداد ۱۳۹۰؛
(۶) عبدالله بن محمد انصاری ، طبقات الصوفیه ، به تصحیح و حواشی عبدالحی حبیبی قندهاری ، چاپ حسین آهی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۷) عبدالرحمان بن احمد جامی ، نفحات الانس من حضرات القدس ، چاپ محمود عابدی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۸) محمدبن عبدالله حاکم نیشابوری ، تاریخ نیشابور ، ترجمه محمدبن حسین خلیفه نیشابوری ، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۹) راسله مزارات هرات ، به تصحیح و حواشی فکری سلجوقی ، کابل ۱۹۶۷؛
(۱۰) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد علو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۱۱) محمدبن حسین سلمی ، طبقات الصوفیه ، چاپ نورالدین شریبه ، قاهره ۱۳۸۹/۱۹۶۹؛
(۱۲) عبدالوهاب بن احمد شعرانی ، الطبقات الکبری ، مصر ۱۳۴۳/۱۹۲۵؛
(۱۳) ابراهیم بن محمد صریفینی ، تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق ، چاپ محمد کاظم محمودی ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۴) محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء ، چاپ محمد استعلامی ، تهران ۱۳۶۰ ش ؛
(۱۵) علی بن عثمان هجویری ، کشف المحجوب ، چاپ و. ژوکوفسکی ، تهران ۱۳۷۱ ش .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه شرف الدین پانی پتی«بوعلی قلندر»(۷۲۳-۶۰۲ه.ق)

بوعلی قلندر ، شرف الدین پانی پتی ، از عارفان و شاعران شبه قاره در قرن هفتم و هشتم . قلندر لقب او بوده است (مدرس تبریزی ، ج ۳، ص ۲۰۰). او را قطب ابدال نیز دانسته اند. سلسله نسبش با چند واسطه به ابوحنیفه نعمان بن ثابت کوفی (متوفی ۱۵۰) می رسد (چشتی عثمانی ، ص ۱۹۰).

برخی ، به اشتباه ، پدر وی را شیخ فخرالدّین عراقی صاحب لمعات دانسته اند، در حالی که پدر او سالار فخرالدین عراقی است . سالار فخرالدین از موطن خود در نواحی کرمان به هند مهاجرت کرد و در شهر پانی پت اقامت گزید. مادر او نیز، بی بی حافظ جمال ، خواهر شاه محمد کرمانی از اسلاف شاه نعمت الله ولی ، بوده است (خیرآبادی ، ص ۱۷۱ـ۱۷۲، ۱۷۵ـ۱۷۶؛ غلام سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۱۱۴).

بوعلی قلندر در ۶۰۲ یا ۶۰۵ ولادت یافت (خیرآبادی ، ص ۱۷۶؛ بوعلی قلندر، ۱۳۶۰ ش ، مقدمه میرطاهر، ص ۵). درباره این که زادگاه او پانی پت بوده یا نه اختلاف هست (خیرآبادی ، همانجا؛ میرحسین دوست سنبهلی ، ص ۱۶۲). وی گاه در پانی پت ، گاه در کَرنال سکونت داشته است (هدایت ، ص ۹۷). بعد از گذراندن تحصیلات مقدماتی در پانی پت ، برای ادامه تحصیل به دهلی رفت و در همانجا نیز به تدریس و ارشاد دینی مشغول شد (امین احمد رازی ، ج ۱، ص ۳۵۲؛ چشتی عثمانی ، همانجا؛ خیرآبادی ، ص ۱۷۷).

بعدها، بر اثر جذبه های معنوی ، از اشتغال به درس و بحث چشم پوشید، کتابها را در آب انداخت و قلندری پیشه کرد، به ممالک مختلف سفر کرد و از عرفا و بزرگان مختلف کسب فیض نمود. گفته اند مدتی در قونیه از محضر شمس تبریزی و مولوی استفاده کرد و از آنان خرقه گرفت (هدایت ، همانجا؛ بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۱؛ محدث دهلوی ، ص ۱۲۴؛ حسنی ، ج ۲، ص ۴)، سپس به پانی پت رفت و به ارشاد خلق و تبلیغ اسلام پرداخت . در نتیجه مساعی او بسیاری از کافران و مشرکان به دین اسلام مشرف شدند (چشتی عثمانی ، همانجا؛ خیرآبادی ، ص ۱۷۹؛ بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، همانجاها).

رحلت

بوعلی قلندر اواخر عمر را بیشتر در حالت سُکر و استغراق گذراند و در رمضان ۷۲۳یا۷۲۴ وفات یافت و در کرنال دفن شد، اما بعدها جسد او را به پانی پت انتقال دادند، ازینرو هر دو جا زیارتگاه مردم است (امین احمد رازی ، همانجا؛ چشتی عثمانی ، ص ۱۹۱؛ محدث دهلوی ، ص ۱۲۵؛ حسنی ، ج ۲، ص ۳).

درباره سلسله طریقت بوعلی قلندر گزارشهای متفاوتی هست ؛ بعضی وی را با چند واسطه ، پیرو قطب الدین بختیار اوشی کاکی (متوفی ۶۳۴)، و برخی پیرو شیخ نظام الدین اولیا بداؤنی (متوفی ۷۲۵) دانسته اند. بنابراین گزارشها او از مشایخ سلسله چشتیه است ، و شاخه ای از سلسله چشتیه به نام قلندر شاهی را به او نسبت می دهند (غلام سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۳۲۶؛ آریا، ص ۱۸۵؛ چشتی عثمانی ؛ هدایت ، همانجاها).

به روایتی دیگر، از طریق شمس تبریزی ، مرید شیخ قطب الدین ابهری (متوفی ۵۷۷)، جانشین ابونجیب ضیاءالدین سهروردی ، بوده است (حسنی ، همانجا). اما صحت هیچکدام از این اقوال به اثبات نرسیده و وی گویا به سلسله خاصی تعلق نداشته است (محدث دهلوی ، ص ۱۲۴؛ د.اردو ، ذیل «ابوعلی (بوعلی ) قلندر»). همچنین او به طریق اویسی از رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و حضرت علی علیه السلام کسب فیض کرده است (بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۰؛ خیرآبادی ، ص ۱۸۰).

به گزارش برخی تذکره نویسان و مورخان ، بوعلی قلندر با برخی صوفیه آن دوره ، مانند لعل شهباز قلندر، ضیاءالدین سنامی ، شمس الدین ترک پانی پتی و شیخ جلال الدین کبیرالاولیا پانی پتی مصاحبت و ملاقات کرده است . وی با امیر خسرو دهلوی نیز اشعاری رد و بدل می کرد (بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۵؛ محدث دهلوی ، ص ۱۲۵؛ چشتی عثمانی ، ص ۱۸۹، ۱۹۱؛ هاشمی سندیلوی ، ج ۲، ص ۷۶۱ـ ۷۶۲).

برخی از پادشاهان سلسله های مملوکیه ، خلجیه و تَغلَقیه (تُغُلقیه ) هند نزد وی حضور یافته به او اظهار ارادت می کردند (شمس سراج عفیف ، ص ۲۸؛ غلام سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۳۲۷؛ هاشمی سندیلوی ، ج ۲، ص ۷۶۰ـ۷۶۳). علامه محمد اقبال لاهوری در آثار خود مخصوصاً مثنویات اسرار خودی و رموز بی خودی بارها از بوعلی قلندر و مقام روحانی او یاد کرده و از اشعار وی بهره جسته است (اقبال لاهوری ، ص ۲۸ـ ۲۹، ۱۴۳؛ بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۵۶ ـ۵).

بوعلی قلندر در نظم و نثر پارسی استاد بود. او در شبه قاره هند، اولین شاعری است که در نعت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم شعر گفته است (نفیسی ، ج ۱، ص ۱۹۷؛ شیمل ، ص ۵۵۳ ـ ۵۵۴). در اشعارش «شرف »، «بوعلی » و «قلندر» تخلص می کرد (آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۲، ص ۵۱۶؛ بوعلی قلندر، ۱۳۶۰ ش ، ص ۱۱، ۲۳، …). مهمترین تألیفات منظوم او به این قرار است : دیوان ، مجموعه قصاید، غزلیات و رباعیات به فارسی که به زبان اردو و پنجابی نیز ترجمه و چاپ شده ، و حبیب الله مظهر نظامی و شیخ عطا محمد نظامی شرحی به عنوان مفتاح الغیب بر آن نوشته اند (منزوی ، ج ۷، ص ۳۸۷؛ ج ۹، ص ۲۱۳۶ـ۲۱۳۷)؛ سه مثنوی به فارسی که آنها را شبیه مثنوی مولوی و به همان وزن سروده (نفیسی ، همانجا) و گاه ابیاتی از آن و همچنین از مثنوی منطق الطیر عطار را تضمین کرده است (بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، ص ۸۲ ـ ۸۸، ۱۰۴).

مجموعه اشعار فارسی او با نام کلام قلندری در حیدرآباد دکن چاپ شده ، و مثنوی سوم این مجموعه با نام گل و بلبل به تصحیح ، تحشیه و مقدمه ساجدالله تفهیمی و همچنین در گنجینه عرفان (منزوی ، ج ۷، ص ۳۸۴ـ۳۸۵) به چاپ رسیده است (نیز رجوع کنید به دایره المعارف بزرگ اسلامی ، ذیل «ابوعلی قلندر پانی پتی »). چند دوبیتی به زبان هندی نیز از او در دست است (خیرآبادی ، ص ۱۸۱).

آثار

بوعلی قلندر تألیفاتی منثور نیز درباره تصوف دارد، از جمله

مکتوبات ، به فارسی ، مجموعه ۱۱۲ نامه به یکی از مریدانش به نام اختیارالدین ، درباره حقایق توحید و ترک دنیا، طلب آخرت ، محبت مولی و اختیار توکل و تفرید (تفهیمی ، ص ۹۵؛ گوپاموی ، ص ۳۵۸ـ۳۵۹؛ محدث دهلوی ؛ نفیسی ، همانجاها)؛

چند رساله منسوب به او از جمله حکم نامه و رساله حقایق کلمه طیبه که تعلق آنها به وی مسلم نیست ؛

و چند نوشته دیگر که تنها نام آنها در منابع آمده است (محدث دهلوی ، همانجا؛بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۶؛
منزوی ، ج ۷، ص ۳۸۴).



منابع :

(۱) غلامعلی آریا، طریقه چشتیّه در هند و پاکستان ، تهران ۱۳۶۵ش ؛
(۲) محمد محسن آقا بزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) اردو دائره معارف اسلامیه ، لاهور ۱۳۸۴ـ۱۴۱۰/۱۹۶۴ـ۱۹۸۹، ذیل «ابوعلی (بوعلی ) قلندر» (از نورالحسن )؛محمد اقبال لاهوری ، نوای شاعر فردا، یا، اسرار خودی و رموز بی خودی ، چاپ محمد حسین مشایخ

(۴) فریدنی ، تهران ۱۳۷۰ش ؛
(۵) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، چاپ جواد فاضل ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۶) شرف الدین بوعلی قلندر، دیوان سیدشرف الدین بوعلی قلندر ، چاپ میرطاهر، تهران ۱۳۶۰ش ؛
(۷) همو، مثنوی معروف به گل و بلبل ، چاپ ساجدالله تفهیمی ، لاهور ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۸) ساجدالله تفهیمی ، «نثر متصوفانه فارسی در شبه قاره »، وحید ، ش ۲۶۰ـ۲۶۱ (مرداد۱۳۵۸)؛
(۹) الله دیابن عبدالرحمان چشتی عثمانی ، سیر الاقطاب ، لکهنو ۱۳۳۱/۱۹۱۳؛
(۱۰) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
(۱۱) احمد علی خیرآبادی ، قصر عارفان ، چاپ محمد باقر، لاهور ۱۹۶۵؛
(۱۲) دائره المعارف بزرگ اسلامی ، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی ، تهران ۱۳۶۷ ش ، ذیل «ابوعلی قلندر پانی پتی » (از عارف نوشاهی )؛
(۱۳) شمس سراج عفیف ، تاریخ فیروز شاهی ، چاپ ولایت حسین ، کلکته ۱۸۹۰؛
(۱۴) آن ماری شیمل ، ابعاد عرفانی اسلام ، ترجمه عبدالرحیم گواهی ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۱۵) غلام سرور لاهوری ، خزینه الاصفیا ، ج ۱، کانپور ( بی تا. ) ؛
(۱۶) محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکره نتایج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶ ش ؛
(۱۷) عبدالحق بن سیف الدین محدث دهلوی ، اخبار الاخیار فی اسرار الابرار ، دهلی ۱۲۸۴؛
(۱۸) محمد علی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۹) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۰) میر حسین دوست سنبهلی ، تذکره حسینی ، لکهنو ۱۸۷۵؛
(۲۱) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲۲) احمد علی هاشمی سندیلوی ، تذکره مخزن الغرائب ، چاپ محمد باقر، لاهور ۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛
(۲۳) رضا قلی بن محمد هادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ سنگی تهران ۱۳۰۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه بَلاوَل لاهوری(۱۰۴۶-۹۷۶ه.ق)

بَلاوَل لاهوری بن سید عثمان بن عیسی ، از مشایخ قادریه و از عالمان حنفی شبه قاره در قرن دهم و یازدهم .

برخی نام او را بلال و نام پدر او را عبدالله ضبط کرده اند (حسنی ، ج ۵، ص ۹۵). اسلاف وی همراه با همایون ، پادشاه هند (۹۳۷ـ۹۶۲)، از هرات به هند رفتند و در شیخوپوره ، تقریباً بیست کیلومتری لاهور، اقامت گزیدند و از پادشاه «جاگیر» (تیول ) دریافت کردند.

وی در حدود ۹۷۶ در شیخوپوره متولد شد. در هفت سالگی ، جدش او را برای کسب علم به لاهور فرستاد. پس از فراگیری دانشهای ظاهری و دیدار با شیخ شمس الدین قادری لاهوری ، دست ارادت به او داد و به دستور وی در حجره ای در محله ابواسحاق ، سالها خلوت گزید و به عبادت پرداخت تا در طریقت به کمال رسید و از پیر خود خرقه ارادت و خلافت گرفت (سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۱۶۱ـ۱۶۲؛ عالم فقری ، ص ۲۱۶ـ ۲۱۸، ۲۲۳).

بلاول در پارسایی زبانزد بود و کرامات فراوانی به او نسبت داده اند. وی علاوه بر اشتغالات صوفیانه ، به وعظ می پرداخت . برخی از ارادتمندان بلاول مدرسه ای بنیان نهادند که او در آنجا مشغول تدریس شد؛ همچنین خانقاه و لنگری برای وی ساختند. داراشکوه ، شاهزاده فرهیخته ، محضر او را دریافته و از او ستایش کرده است .

شاه جهان نیز بارها در محضر او حاضر شده بود (حسنی ، همانجا؛ داراشکوه بابری ، ص ۱۹۹؛ عالم فقری ، ص ۲۱۸ـ۲۲۳). درِ خانقاه او به روی همگان گشوده بود و جمع بسیاری در آنجا نان دو وقته می خوردند. بلاول ، برخلاف بسیاری از مشایخ ، لباس فاخر به تن می کرد و در مطبخ او از اسباب بسیار استفاده می شد.

وی به کارگشایی درماندگان نیز می پرداخت . هر روز در فاصله نماز ظهر و عصر، دو منشی که ملازم خاص او بودند برای نیازمندان سفارشنامه هایی به پادشاه یا امرای وقت می نوشتند که برلوح آنها عبارت «اللّه بس ، باقی هوس » نوشته شده بود. پادشاهان و امرا به این سفارشنامه ها ترتیب اثر می دادند و حاجت آنان را روا می کردند (سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۱۶۱ـ۱۶۳؛ عالم فقری ، ص ۲۱۹، ۲۲۵).

رحلت

بلاول لاهوری در ۲۸ شعبان ۱۰۴۶ در هفتاد سالگی در گذشت و بیرون دروازه دهلی به خاک سپرده شد (داراشکوه بابری ، همانجا؛ عالم فقری ، ص ۲۲۵). مفتی غلام سرورلاهوری (ج ۱، ص ۱۶۳) در قطعه شعری به فارسی تاریخ وفات بلاول را به نظم در آورده ، و یکی از مریدان بلاول نیز کتاب محبوب الواصلین را در ذکر احوال وی تألیف کرده است (سرورلاهوری ،ص ۱۶۱). در این اواخر اثر دیگری نیز به نام تذکره شاه بلاول قادری نوشته میان اخلاق احمد تألیف شده است (عالم فقری ، ص ۲۲۳، پانویس ۱). داراشکوه سلسله ارادت و تعلّم وی را تا عبدالقادر گیلانی برشمرده است (ص ۱۹۳، ۱۹۸ـ۱۹۹).



 منابع :

(۱) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
(۲) داراشکوه بابری ، سفینه الاولیا ، کانپور ۱۳۱۸؛
(۳) غلام سرور لاهوری ، خزینه الاصفیاء ، لکهنو ۱۲۹۰؛
عالم فقری ، گلزار صوفیاء ، لاهور ۱۹۸۵٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه عبدالقاهر بن طاهر (ابومنصور) بغدادی(قرن چهارم)

بغدادی ، عبدالقاهر بن طاهر (ابومنصور)، فقیه شافعی ، متکلم اشعری و ریاضیدان .

۱) شرح حال و آثار .

از محل و سال ولادت او اطلاعی در دست نیست ؛ به طوری که از نسبتش برمی آید، احتمالاً در بغداد و در حدود ۳۴۰ زاده شده و به همراه پدرش ، طاهربن محمد، به نیشابور رفته و در آنجا سکنی گزیده است . بغدادی از قبیله تمیم بود، و بدین سبب او را تمیمی نیز خوانده اند. طاهربن محمد (متوفی ۳۸۳) خود اهل علم و حدیث ، خوشنویس و بازرگانی ثروتمند بود (خطیب بغدادی ، ج ۹، ص ۳۵۸؛ سبکی ، ج ۳، ص ۳ـ۴، ج ۵، ص ۱۳۸؛ اسنوی ، ج ۱، ص ۹۶). پدر و پسر، هر دو، به نیکخویی و بخشندگی مشهور بودند.

گفته اند که عبدالقاهر تمام اموال موروثی خود را در راه علم انفاق کرد و دچار فقر و تنگدستی شد. علاقه فراوان وی به یادگیری علوم و فنون مختلف به حدی بود که توانست در چندین علم از جمله فقه ، کلام ، حساب ، ادبیات و حدیث تبحر یابد و به تدریس بپردازد (صریفینی ، ص ۵۴۵؛ ابن خلکان ، ج ۳، ص ۲۰۳؛ ابن کثیر، ج ۱۲، ص ۴۴).

گذشته از این ، سبکی (ج ۵، ص ۱۳۸) از قول فخررازی در ریاض المونقه ، او را در جدل و ردّ مخالفان ستوده ، و همو در طبقات الوسطی مناظراتی از بغدادی ذکر کرده که مبین چیره دستی و توانمندی وی در مناظره کلامی و فقهی است (همان ، ج ۵، ص ۱۴۵ـ۱۴۶، پانویس ۴).

عبدالقاهر نزد استادانی چون ابواسحاق ابراهیم بن محمد اسفراینی * (متوفی ۴۱۸)، فقیه شافعی و متکلم اشعری ، تحصیل کرد. از دیگر استادان او، از جمله استاد او در علم حساب ، نامی برده نشده است . او از ابوعمروبن نجید، ابوعمرو محمدبن جعفربن مَطر، ابوبکر اسماعیلی و ابواحمدبن عدی استماع حدیث کرده ، و بیهقی و عبدالغفاربن محمدبن شیرویه از وی روایت حدیث کرده اند. به ادعای برخی ، بیشتر بزرگان و اهل نظر خراسان از شاگردان عبدالقاهر بوده اند که از آن میان می توان ناصر مروزی و ابوالقاسم قُشیری * را نام برد (ابن خلکان ؛ صریفینی ، همانجاها؛ سبکی ، ج ۵، ص ۱۳۶ـ۱۳۷).

بنابر گزارش صریفینی (ص ۵۴۵ـ۵۴۶)، ابومنصور در ۴۲۹ بناچار نیشابور را به قصد اسفراین ترک کرد و در همان سال در آنجا از دنیا رفت و در کنار استادش ، ابواسحاق ، به خاک سپرده شد. احتمالاً این هجرت ابومنصور در ۴۲۹، به سبب ورود ترکمانان سلجوقی به نیشابور و گرفتن قدرت از دست مسعود غزنوی بوده است (راوندی ، ص ۹۴ـ۹۷؛ ابن اثیر، ج ۸، ص ۲۲۶ـ۲۲۷).

ارادت بغدادی نسبت به استاد فقیدش ، ابواسحاق ، و شوق زیارت قبر او نیز ممکن است موجب سفر بغدادی به اسفراین بوده باشد. علاوه بر این ، اسفراین از مراکز عمده شافعیان و محل سکنای قبیله تمیم نیز بوده است (سبکی ، ج ۵، ص ۱۳۷؛ نیز رجوع کنید به ایرانیکا ، ذیل ماده ).

گذشته از این ، شاگرد و داماد بغدادی (قس ایرانیکا ، همانجا)، ابوالمظفر شاهپوربن محمد اسفراینی (متوفی ۴۷۱) ساکن این شهر بود، و چه بسا بغدادی به اصرار او نیز به اسفراین رفته باشد. ابوالمظفر، صاحب کتاب التبصیر فی الدین و تمییزالفرقه الناجیه عن الفرق الهالکین ، در کتاب خود از مباحث بغدادی تأثیر پذیرفته است (اسفراینی ، ص ۱۲).

در عصر عبدالقاهر، نیشابور یکی از شهرهای بزرگ خراسان و از مراکز پر رونق تجاری و کشاورزی بود و به سبب ثبات سیاسی نسبی دوره غزنویان ، مرکزی فرهنگی برای تجمع صاحبان آرای مختلف شده بود؛ فقهای حنفی و شافعی ، کرّامیّه ، علویان و اسماعیلیان ، صوفیان که تازه پا به عرصه نهاده بودند، و بعضاً اهل کتاب از آن جمله بودند. غالباً علما و بزرگان شهر به خانواده های اعیان و اشراف تعلق داشتند.

برای جلوگیری از مداخله آرای مختلف در اداره امور و بی ثباتی سیاسی ، «رئیسِ» شهر را، که نماینده سلطان محسوب می شد، از میان بزرگانی که متعلق به گرایش مذهبی خاصی نبودند برمی گزیدند؛ اما در ۳۹۸، محمود غزنوی ، محمدبن اسحاق رهبر کرّامیّه نیشابور را به رئیسی شهر برگزید. پیش از این ، سبکتکین به ابویعقوب اسحاق بن مُحْمشاد (متوفی ۳۸۳)، پیشوای کرامیان نیشابور، علاقه مند و به اعتقادات وی متمایل شده بود و در طرفداری از او بود که محمود غزنوی پسرش ابوبکر محمدبن اسحاق را به عنوان رئیس برگزید. پس از انتصاب وی ، جوّ اختناق شدیدی بر فضای نیشابور حکمفرما، و علناً با تمام صاحبان آرای مخالف مبارزه شد (بازورث ، ج ۱، ص ۱۸۸ـ۱۹۰).

این که در گزارشهای تاریخی این دوره ، از ابومنصور به عنوان عالم برجسته یا صاحب منصب نامی برده نشده ، احتمالاً به همین سبب بوده باشد، و بعید نیست که وی همچون دیگر مخالفان کرّامیّه ، از سر محافظه کاری ، زندگی مسالمت آمیز و به دور از درگیری با کرّامیّه را برگزیده باشد. تنها اطلاع ما از وی گزارش خود او در الفَرْق بین الفِرَق (ص ۲۲۴) است که براساس آن ، ابومنصور در ۳۷۰، در حضور ناصرالدوله ابوالحسن سیمجور، فرمانده سپاه سامانیان ، با یکی از متکلمان کرّامی به نام ابراهیم بن مهاجر به مناظره پرداخت . با توجه به نفوذ کرّامیّه ، این امر مبین تسلّط علمی عبدالقاهر است .

قدرت کرّامیان با مخالفت قاضی صاعد محمدبن استوائی (متوفی ۴۳۱)، فقیه مشهور حنفی ، و ابواسحاق اسفراینی با آنان تضعیف شد. با شکایت قاضی صاعد نزد محمود غزنوی از محمدبن اسحاق و ردّ عقاید تشبیهی ایشان ، وی در ۴۱۰ از کار برکنار شد (بازورث ، ج ۱، ص ۱۷۷، ۱۹۰). به این ترتیب ، با پدید آمدن فضای آزاد برای طرح عقاید، ابومنصور به بیان عقاید مذهب شافعی و مشرب اشعری پرداخت و پس از درگذشت ابواسحاق ، در مسجد عقیلِ نیشابور به تدریس مشغول شد (صریفینی ، همانجا).

بغدادی از دو جهت اهمیت دارد؛ یکی به سبب احاطه در علم حساب ( رجوع کنید به قسمت سوم مقاله )، دیگر از جهت مهارت در ملل و نحل نویسی یا «فرقه شناسی ». او در زمینه فرقه شناسی دو کتاب الفَرْقُ بین الفِرَق * و الملل والنحل را نوشته است . الفرق ، پس از فرق الشیعه نوبختی و مقالات الاسلامیین اشعری ، از قدیمترین و جامعترین آثار در این موضوع است . به نظر فخررازی (ص ۳۹) شهرستانی ملل و نحل خود را براساس این کتاب بغدادی نگاشته ، و آن چنانکه باید در نقل اقوال مخالفان به دور از تعصب نبوده است .

مورخ مذاهب در تبیین فرقه ها ناگزیر باید مسائل را از نظر زمینه ها و عوامل ظهورشان در بستر زمان مورد بحث قرار دهد، و بغدادی به رغم تعصب کلامی و غلبه دیدگاه فقهی خود، در رد آرای مخالفان به این امر توجه داشته است . او براساس (یا به استناد) حدیث افتراقِ امّت بعد از پیامبر (درباره این حدیث رجوع کنید به حدیث افتراق * )، به تقسیم بندی فرقه ها می پردازد و با توجه به تقدم و تأخر وقایع و حوادث تاریخی ، اختلاف نظرها را ذکر می کند، اما به ریشه های تاریخی اشاره نمی کند. علاوه بر این ، نباید شرایط اجتماعی وی را در مقابله با عقاید کرّامیه نادیده گرفت ؛ او و ابواسحاق اسفراینی و ابن فورَک ، متکلم و محدث اشعری ، در مواجهه با عقاید تشبیهی کرّامیه ، برخلاف شیوه اشعری و باقلانی ، برای تبیین صفات الهی از استعاره و مجاز استفاده کرده اند ( ایرانیکا ، ذیل ماده ). الملل والنحل او (قس د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل ماده ) که به تصحیح آلبرنصری نادر منتشر شده ، گزارشی خلاصه از کتاب الفرق بین الفرق اوست .

بغدادی به عنوان صاحب آرای نوین در کلام مطرح نشده است . او بیشتر پیرو عقاید کلامی اشعری است و به گفته خودش در اصول الدین (ص ۳۰۹ـ۳۱۰) اشعری همچون استخوانی در حلقوم قدریه و دیگر مخالفان است ، و تمام اهل حدیث و صاحب نظران از آثار و عقاید او بهره گرفته اند. او در الفرق بین الفرق (ص ۳۲۳ـ۳۵۹) نیز همان ارکان پانزدهگانه عقیدتی مطرح شده در اصول الدین را ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) به عنوان اعتقادات مشترک اهل سنت و جماعت ، که فرقه ناجی است ، برمی شمارد. این ارکان عبارت اند از : اثبات حقایق و علوم ؛ حدوث عالم ؛ معرفتِ خداوند به عنوان سازنده دنیا؛ صفات ذاتی ، ازلی ، اسماء و اوصاف او؛ عدل و حکمت او؛ انبیا، معجزاتشان و غیره (برای توضیح بیشتر رجوع کنید به قسمت دوم مقاله ).

بغدادی در رد معتزله به عنوان مهمترین و گسترده ترین جریان مخالف با اشاعره به این سخن منسوب به امام صادق علیه السلام استناد می کند که معتزله خواستند به توحید دست یابند، دچار الحاد شدند و برای عادل دانستن خداوند، به او نسبت بخل (عدم فضل ) دادند (اَرادتِالمعتزلهُ اَن تُوحِّدَ ربَّها فَاَلْحَدَت و اَرادتِالتّعدیلَ فنَسَبَتِالبُخلَ الی رَبِّها). بغدادی امام علی علیه السلام را اولین متکلم اهل سنت از صحابه می داند، زیرا او اول کسی است که در مسائل وعد و وعید با خوارج و در مسائل قضا و قدر و مشیت و استطاعت با قدریه به مناظره پرداخت .

عبدالقاهر، عمربن عبدالعزیز را اولین متکلم از تابعین برمی شمارد و پس از او زیدبن علی و حسن بصری و دیگران را نام می برد؛ سپس امام صادق علیه السلام را رئیس طبقه بعدی متکلمان می داند که در ردّ قدریه و خوارج و غلاه رافضی کتاب نگاشته است . او ( اصول الدین ، ص ۳۰۷ـ ۳۰۸) نیز در بیان چگونگی رفتار اهل سنت و جماعت به عنوان فرقه اهل نجات با دیگر فرقه های دچار گمراهی ، به قول امام علی علیه السلام درباره خوارج استناد می جوید.

در تمامی آثار بغدادی ، تأکید او بر فقه شافعی کاملاً مشهود است . او همچون دیگر شافعیان ، مذهب فقهی خود را بر فقه حنفی برتری می داد و آن را اصیلتر و نزدیکتر به سنت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم معرفی می کرد و حتّی در طعن ابوحنیفه شعری سرود (سبکی ، ج ۵، ص ۱۴۲).

بغدادی بر این قول شافعی تأکید می ورزید که جایز نیست قرآن با سنت نسخ شود، در حالی که بیشتر فقهای شافعی بر این اعتقاد نبودند؛ به عنوان نمونه ، ابن فورک در رد ابوطیب سهل صعلوکی (متوفی ۳۶۹)، از علمای حدیث ، که قائل به این قول بود، کتابی تصنیف کرد (همو، ج ۵، ص ۱۳۶ـ۱۳۷، پانویس ۴). بغدادی در الفرق بین الفرق (ص ۱۱) اختلاف آرای فقها را همچون اختلاف نظر متکلمان نمی داند، زیرا قائل است که فقها در فروع اختلاف نظر دارند نه در اصول ، و ایشان مانند متکلمان یکدیگر را تکفیر نمی کنند و اختلافشان سبب گمراهی نمی شود.

در دوره بغدادی ، در نیشابور همفکریهایی میان شافعیان و صوفیان وجود داشت . در همین زمان ، شیخ ابوسعید ابوالخیر (متوفی ۴۴۰)، عارف نامی خراسان ، در نیشابور، به روش خاص خویش ، دور از فقر و زهد معمولِ صوفیان ، زندگی می کرد و طرفداران بسیاری داشت و در مقابل فقها و دیگر صاحبان آرا، گرایشی جدید بنیان نهاده بود. با وجود مخالفتهای آشکار و نهان ، شیخ با رفتار و کرامات خود بسیاری از مخالفان را موافق خویش ساخته بود؛ حتی قاضی صاعد حنفی نیز از این امر مستثنی نمانده بود (محمدبن منوّر، ص ۵۸).

همچنین ابواسحاق اسفراینی در مجالس ابوسعید شرکت می کرد و در اسرارالتوحید (همان ، ص ۲۱۳) شیخ این قول ابواسحاق را تأیید کرده است که مردم در امر توحید مرهون صوفیه اند. بغدادی نیز به تصوف تمایل داشت و آن را تأیید می کرد. او در الفرق بین الفرق (ص ۳۱۷) و اصول الدین (ص ۳۱۵ـ۳۱۶) در دسته بندی علما و اصناف اهل سنت و جماعت ، به صوفیان و بزرگان ایشان اشاره می کند و طریقه آنها را توکل و قناعت و نفی تشبیه تعریف می کند و کرامات اولیا را می پذیرد (بغدادی ، الفرق ، ص ۳۲۳). او هزار عارف یاد شده در طبقات الصوفیه عبدالرحمان سُلَمی (متوفی ۴۱۲) را، جز سه نفر، از اهل سنت برمی شمارد (همانجا).

آثار

تألیفات بغدادی در سه حوزه کلامی ، فقهی و عرفانی ، متعدد و حائز اهمیت اند. گذشته از این ، قطعات و ابیاتی نیز از او نقل شده ، و آنچه در کتابهای کلامی اش در رد آرای مخالف سروده خالی از تکلف و تعصب نیست . بیش از هر چیز حسن ترتیب و دقت نظر او در تقسیم مباحث کتابهایش ، که بی تأثیر از احاطه وی بر «علم حساب » نیست ، قابل توجه و چشمگیر است (ابن عساکر، ص ۲۵۳؛ سبکی ، ج ۵، ص ۱۳۷؛ نیز رجوع کنید به بغدادی ، تاریخ مذاهب ، ص یا).

دیگر کتابهای کلامی او عبارت اند از :

فضائح الکرّامیّه ، از این کتاب می توان شدت مخالفت عبدالقاهر با کرّامّیه را حدس زد اما نمی توان مشخص کرد که آیا در دوره اوجگیری قدرت ایشان این کتاب را نوشته است یا پس از روی به افول نهادن آن .

در الفرق بین الفرق به این کتاب اشاره شده است ؛ نفی خلق القرآن ؛

الصفات ؛

الایمان و اصوله ؛

إبطال القول بالتولد ؛

الناسخ و المنسوخ (در مجموعه نسخه های خطی برلین )؛

فضائح المعتزله ، که خلاصه آن در الفرق آمده است ؛

بلوغ المَدی ‘ عن أصولِ الْهُدی ‘ (سبکی ، ج ۵، ص ۱۴۰؛ بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۴۸۲).

آثار فقهی و حدیثی او، گذشته از کتاب تفسیر، عبارت اند از :

تأویلُ متشابِه الاَخبارِ والا´یات ؛

التحصیل در اصول فقه ؛

العماد فی مواریث العباد ، سبکی (همانجا) این کتاب را در فرائض و حساب بی نظیر دانسته است ؛

شرح مفتاح ابن القاص ؛

الدورّیات فی الطهارات و دیگر بابهای فقهی که اِسنَوی (ج ۱، ص ۹۶ـ۹۷) نسخه ای از آن را نزد خود داشته است ؛

نقضُ ما عَمِلَهُ ابوعبدالله الجرجانی فی ترجیح مذهب أبی حنیفه .

از آثار عرفانی او

تفضیلُالفقیرالصابِرِعلی الغَنیِّالشّاکِر را می توان نام برد (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۴۶۲ـ۴۶۳). سبکی (ج ۵، ص ۱۴۰) از ابن صلاح نقل می کند که بغدادی کتابی درباره تصوّف نوشته و در آن هزار قول را به ترتیب حروف گردآوری کرده است .



منابع :

(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، ج ۸ ، چاپ محمد یوسف دقاق ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۲) ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، ج ۳، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۹۷۰ ) ؛
(۳) ابن عساکر، تبیین کذب المفتری فیما نسب الامام ابی الحسن الاشعری ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴) ابن کثیر البدایه والنهایه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۵) شهفوربن طاهر اسفراینی ، التبصیرفی الدین و تمییزالفرقه الناجیه عن الفرق الهالکین ، چاپ محمد زاهد کوثری ، مصر ۱۹۵۵؛
(۶) عبدالرحیم بن حسن اسنوی ، طبقات الشافعیه ، چاپ کمال یوسف حوت ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۷) کلیفورد بازورث ، تاریخ غزنویان ، ترجمه حسن انوشه ، ج ۱، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۸) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره ( بی تا. ) ، همان ، ترجمه فارسی : تاریخ مذاهب اسلام ، یا، ترجمه الفرق بین الفرق ، ترجمه محمد جواد مشکور، تبریز ۱۳۳۳ ش ؛
(۹) همو، کتاب اصول الدین ، استانبول ۱۳۴۶ـ ۱۹۲۸، چاپ افست بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۰) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه کلیسی ، استانبول ۱۳۶۰ـ۱۳۶۲/۱۹۴۱ـ۱۹۴۳؛
(۱۱) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) محمدبن علی راوندی ، راحه الصدور و آیه السرور در تاریخ آل سلجوق ، سعی و تصحیح محمد اقبال به انضمام حواشی و فهارس با تصحیحات لازم مجتبی مینوی ، تهران ۱۳۶۴ش ؛
(۱۳) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۱۴) ابراهیم بن محمد صریفینی ، تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۵) محمدبن عمر فخررازی ، مناظرات فخرالدین الرازی فی بلاد ماوراءالنهر ، چاپ فتح الله خلیف ، بیروت ( بی تا. ) ، چاپ افست تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۶) محمدبن منوّر، اسرارالتوحید ، چاپ احمد بهمنیار، تهران ۱۳۱۳ ش ؛

(۱۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۱۸) EI 2 , s.v. ” A l- Baghda  d   ” (by A.S. Tritton);
(۱۹) Encyclopaedia Iranica , s.v. “Bag  da  d   , ـ Abd- A l-Qa  her” (by J.Van Ess).

۲) عقاید .

در شرح و نقد عقاید بغدادی گزیری از رجوع به دو کتاب مهم وی الفرق بین الفرق و اصول الدین نیست . وی به عنوان یک متکلم در این دواثر به منظور اسکات خصم می کوشد تا با مددگیری از مسلّمات (گزاره های مورد قبول طرف بحث ) و مشهورات (گزاره های اخلاقی مورد قبول همگان ) استدلالهای جدلی خود را ترتیب دهد و به هر شیوه بر خصم ظفر نماید (دادبه ، ص ۲۰۶). نقّادیهای بغدادی در این دو کتاب ، با همه تعصب کلامی و ستیزه جویی ، موجب تحرک اندیشه و دربردارنده نتایج جدید است .

گزارشی از آرای او که همگی ابداع و ابتکار او نیست بلکه حاصل تأمل و تلاش دهها متفکر جستجوگر دیگر است در اینجا ضروری می نماید. حضور بغدادی در ارکان پانزدهگانه ای که در دو کتاب مذکور مطرح کرده حضوری است متأملانه و فعال که در دو بخش «شناخت » و «مابعدالطبیعه » مورد بررسی قرار می گیرد.

شناخت شناسی .

در بحث از شناخت ، به مفهومِ خاص شناخت حق یا حقیقت و به ابزار شناخت پرداخته می شود. جنبش اشعری در جدال عقل و نقل ، که میان معتزله و اهل سنت و جماعت درگرفته بود، ابتدا با پرهیز از عقل گرایی آغاز شد اما آرام آرام به عقل گرایی بازگشت ؛
بغدادی علوم را به سه قسم ـ بدیهی ، حسی و استدلالی ـ تقسیم می کند و تصریح می نماید که علوم بدیهی و حسی از راه حواس و علوم استدلالی از راه عقل حاصل می شوند. به این ترتیب ، بغدادی با تأکید برامکان حصول علم ، سوفسطاییگری را رد می کند. او در اثبات صحت دعوی پیامبران و اثبات صحت و سقم اخبار آحاد دلایل عقلی را ملاک تشخیص قرار می دهد (بغدادی ، اصول الدین ، ص ۷ـ ۸، ۱۲ـ۱۳).

مابعدالطبیعه .

آرای بغدادی در مباحث مابعدالطبیعه را می توان در سه بخشِ نظریات وی درباره خدا و جهان و انسان بررسی کرد. او در بحث خداشناسی به سه مسئله صفات سلبی (یعنی تنزیه ذات حق )، صفات ثبوتی (یعنی هفت صفت عالم ، قادر، حی ، مرید، سمیع ، بصیر ومتکلم ) و اسماءالله و افعال خدا می پردازد (همان ، ص ۷۳ـ۸۲، ۹۰، ۱۱۴ به بعد). در بحث از اسماءالهی او قائل به «توقیف » است ، به این معنی که مأخذ نامهای خدا عبارت از قرآن ، سنت و اجماع است و به طریق قیاس نمی توان نامی بر خدا نهاد (همان ، ص ۱۱۶).

او همچنین به تقسیم بندی سه گانه اسماء می پردازد، نامهایی که دلالت بر ذات حق دارد مانند «واحد»، نامهایی که بیانگر صفات ازلی حق اند مانند «حی » و نامهایی که مشتق از افعال اوست مانند «خالق » و «رازق ». او در این میان بر قدیم بودن کلام الهی و امکان رؤیت خدا تأکید می ورزد (همان ، ص ۹۸، ۱۰۶، ۱۱۷ ـ ۱۱۸). بغدادی در طرح بحث افعال الهی به افعال این جهانی (آفرینش و راهنمایی ) و افعال آن جهانی (معاد و ثواب وعقاب ) می پردازد.

در آفرینش به ذکر حدوث جهان بسنده می کند (همان ، ص ۶۸). در زمینه راهنمایی قائل به هدایت عام از طریق انبیا و هدایت خاص از طریق باطن بندگان است (همان ، ص ۱۴۰). در معاد به نظریه آجال پرداخته (همان ، ص ۱۴۲ـ۱۴۴) و نیز مباحث بهشت و دوزخ ، حوض ، صراط ، میزان و شفاعت از سوی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و صلحای امت و زنده شدن مردگان در رستاخیز را مطرح می سازد.

جهانشناسی .

بغدادی (همان ، ص ۳۳ـ ۳۵) جهان را به «ماسوی الله » تعریف می کند، یعنی همان معنای عام جهان از نظر قرآن که شامل عالم مجرّدات و مادی است (اعراف : ۵۴). معنای خاص جهان ، طبیعت است که اشعری خود به آن نپرداخته اما در مکتب وی مورد توجه افرادی چون باقلانی ، جوینی ، غزالی و رازی قرار گرفته است ، البته با هدفی بسیار متفاوت از آنچه مورد نظر فیلسوفان بوده است . ابن خلدون (ج ۲، ص ۹۴۹) این تفاوت را اینگونه بیان می کند که فیلسوف در جسم از لحاظ حرکت و سکون می نگرد و متکلم در آن از این حیث می اندیشد که برفاعل (خدا) دلالت می کند. بغدادی در بحث از حدوث جهان به مسئله نظام آسمانها، جوهر فرد و تجدّد امثال می پردازد (بغدادی ، اصول الدین ، همانجا).

او براساس قرآن کریم (بقره : ۲۹؛اسراء: ۴۴ و غیره ) نظریه وجود نُه فلک را رد می کند و از نظریه هفت فلک (با توجه به تعبیر قرآنیِ «سَبْع سَماواتٍ طِباقاً، مُلک : ۳) دفاع می کند (بغدادی ، اصول الدین ، ص ۶۴ـ۶۵). او نظریه حرکت زمین را ـ که به برخی حکما نسبت داده است ـ مردود می شمارد و بر سکون و ثبات زمین تأکید می ورزد (همان ، ص ۶۰ـ۶۳). بغدادی (ص ۱۶ ـ ۱۸) در نظریه جوهر فرد همرأی با باقلانی است و اجزای جهان را دوگونه می داند؛جواهر و اعراض ، و هر جوهر جزئی است لایتجزّی یا جوهری است فرد که تجزیه نمی پذیرد (همان ، ص ۳۵).

او در تأیید نظریه تجدّد امثال به طرح قاعده «العَرَض لاَیبقی زمانَیْن » پرداخته و در نهایت به اثبات فنای ذاتی اعراض به طور مستقیم و اثبات فنای جواهر و اجسام به طور غیرمستقیم می پردازد و با اثبات حدوث اعراض و جواهر و اجسام ، قِدَم ذات حق را اثبات می کند. دخالت دایمی و مستقیم خداوند در امور جهان نیز با نشان دادن وابستگی و نیاز همیشگی جهان به ذات بی نیاز خدا اثبات می شود (همان ، ص ۴۵، ۵۱ ـ۵۲، ۶۶ـ۶۷، ۲۲۹ـ۲۳۰؛باقلانی ، ص ۱۸؛تفتازانی ، ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۱۶۱ـ۱۶۲؛همو، ۱۳۱۶، حاشیه کستلی ، ص ۶۹؛جرجانی ، ج ۵، ص ۳۷ـ ۳۸). او فنای عالم را ممکن می شمارد، زیرا خداوند را قادر به این عمل می داند (بغدادی ، اصول الدین ، ص ۲۲۹).

انسان شناسی .

در مبحث انسان از دیدگاه متکلمان ، از حقیقت جسمانی یا روحانی انسان سخن می رود و افعال انسان از دودیدگاه جبر و اختیار، و حسن وقبح (شرعی یا عقلی ) بررسی می شود. اما بغدادی سخنی از حقیقت انسان نمی گوید و در حل مشکل جبر و اختیار، به تأیید نظریه «کسب » می پردازد (همان ، ص ۱۳۳). به این ترتیب ، خداوند خلق کننده افعال و انسان ، کسب کننده آنهاست (قس شهرستانی ، ج ۱، ص ۱۳۲ـ ۱۳۳).

بدین سان ، هم قدرت خدا محدود نمی شود و هم مسئولیت انسان اثبات می گردد. بغدادی تصریح می کند که حقیقت غیراز جبرو قدَر (تفویض ) است و سنّیِ عدلیِ منزه از باور جبر و اختیار کسی است که معتقد باشد انسان ، کسب کننده کردار خویش و خدا آفریننده کسب اوست (بغدادی ، الفرق ، ص ۳۳۸ـ ۳۳۹). بغدادی در بازشناسی حسن وقبح ، یا نیکی و بدی کردارها، به طرحِ سنتی طبقه بندی افعال به پنج قسمِ واجب ، حرام ، مستحب ، مکروه و مباح پرداخته و طبق نظر اشاعره حسن وقبح شرعی را تأیید می کند، یعنی هر آنچه خداوند بدان امر فرماید (واجب ) نیک ، و هر آنچه از آن نهی کند (حرام ) بد است (همو، اصول الدین ، ص ۲۰۸ـ۲۰۹).



منابع :

(۲۰) علاوه برقرآن ؛
(۲۱) ابن خلدون ، مقدمه ابن خلدون ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۲) محمدبن طیب باقلانی ، التمهید فی الرد علی الملحده المُعَطّله والرافضه والخوارج والمعتزله ، چاپ محمود محمد خضیری و محمد عبدالهادی ابوریدَه ، قاهره ۱۳۶۶/۱۹۴۷؛
(۲۳) عبدالقاهر بن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۲۴) همو، کتاب اصول الدین ، استانبول ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۲۵) مسعودبن عمر تفتازانی ، ( شرح ) العقائد النسفیه ، و بهامشه حاشیه مصلح الدین بن مصطفی کستلی ، استانبول ۱۳۲۶، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) ؛
(۲۶) همو، شرح المقاصد ، چاپ عبدالرحمان عمیره ، قم ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۲۷) علی بن محمد جرجانی ، شرح المواقف ، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی ، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۸) اصغر دادبه ، فخررازی ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۲۹) محمدبن عبدالکریم شهرستانی ، الملل والنحل ، چاپ احمد فهمی محمد، قاهره ۱۳۶۷ـ ۱۳۶۸/ ۱۹۴۸ـ ۱۹۴۹٫

۳) آثار ریاضی .

از بغدادی دو کتاب ریاضی در دست است :

۱) التکمله فی الحساب .

این کتاب به زبان عربی است و یک نسخه خطی آن در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران (ش ۵ر۶۹۱۱) موجود است (دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۱۶، ص ۳۹۷). نسخه دیگری از این کتاب نیز در قاهره (دارالکتب المصریه ، ش ۱ر۷۹۳) وجود دارد (بغدادی ، ۱۴۰۶، مقدمه سعیدان ، ص ۱۲). احمد سلیم سعیدان متن عربی این کتاب را همراه با مقدمه و تعلیقات به چاپ رسانده است . نسخه ناقصی نیز در کتابخانه لاله لی استانبول (ش ۱ر۲۷۰۸) نگهداری می شود (کراوزه ، ص ۴۷۴).

اهمیتِ التکمله … در این است که همه انواع حساب دوره اسلامی را در بر دارد. مطالب کتاب در هفت «نوع » (فصل ) تنظیم شده است ، بدین شرح : حساب هندی (اعشاری ) عددهای صحیح ؛
حساب هندی (اعشاری ) کسرها؛
حساب شصتگانی (حساب دَرَج و دقایق )؛
حساب انگشتی (حساب الید)؛
عددهای گنگ ساده و مرکب (حساب الاعداد الاصم و ذوات الاَیْمُن )؛
نظریه اعداد؛
حساب معاملات .

در «نوع » اول ، علاوه بر چهار عمل اصلی ، از روش یافتن جذر و کعب تقریبی عددها نیز بحث شده است . در این «نوع »، الگوریتمی برای محاسبه سریع n 2 از ۱۰۲۴= ۱۰ ۲، داده شده است . روی هم رفته ، این قسمت خلاصه ای است از کتاب الفصول فی الحساب الهندی اقلیدسی که در بعضی موارد کمی بسط داده شده است ؛
مثلاً قدیمترین جدول ضرب به شکل امروزی در همین کتاب دیده می شود (بغدادی ، ۱۴۰۶، مقدمه سعیدان ، ص ۲).

در «نوع » دوم ، کسرها در حساب هندی بررسی می شود. نماد کسر، مخرج مشترک ، مقایسه کسرها، چهار عمل اصلی با کسرها، و جذر و کعب گرفتن از کسرها مباحث این قسمت اند. در «نوع » سوم ، حساب شصتگانی که حساب درجه ها و دقیقه ها نامیده می شده موضوع بحث است . در این قسمت نیز چهار عمل اصلی و جذر و کعب در حساب شصتگانی بررسی شده است .

در «نوع » چهارم ، از حساب انگشتی که پیش از حساب هندی میان مسلمانان رایج بوده بحث می شود. حساب انگشتی ، دستگاه حسابی پیچیده ای بوده که در آن نماد به کار نمی رفته و همه عملیات با استفاده از انگشتان دست و به صورت ذهنی انجام می شده است . به همین دلیل ، آن را حساب هوایی نیز می نامیدند.

در «نوع » پنجم ، اعداد گنگ به صورت جذر یا کعب یا به صورت b ¡ ¢ a+ ¡ مورد بحث اند. احتمالاً بین آثاری از دوره اسلامی که به اعداد گنگ پرداخته اند، کتاب التکمله … کاملترین است . به نظر می رسد که بیشترین مطالب این قسمت کتاب از مقاله دهم اصول اقلیدس یا شرحهای یونانی آن اقتباس شده باشد.

«انواع » ششم و هفتم ، که در آنها به ویژگیهای اعداد و حساب معاملات پرداخته شده است ، مهمترین قسمتهای کتاب التکمله اند. التکمله بغدادی از آثار مهم و معروف ریاضیات دوره اسلامی است که به عنوان کتاب درسی به کار می رفته ، و نظامی عروضی سمرقندی در آغاز مقاله سوم از چهار مقاله ، هنگام تعریف علم حساب ، از این اثر ابومنصور بغدادی نام برده است (نظامی ، ص ۵۴). در پایان مقاله اول اصول حساب الهند کوشیار گیلانی (نسخه خطی ، ش ۷ر۴۸۵۷ کتابخانه ایاصوفیا، استانبول ) مثالی برای امتحان عمل جذر مأخوذ از «التکمیل » در حاشیه آمده است که منظور از آن همین التکمله فی الحساب ابومنصور بغدادی است (سعیدان ، ص ۶۷).

۲) رساله فی المساحه .

یک نسخه خطی از این کتاب در کتابخانه لاله لی استانبول (ش ۲ر۲۷۰۸) موجود است (کراوزه ، همانجا). متن عربی این کتاب را احمد سلیم سعیدان به چاپ رسانده است . این کتاب را ابوالفتوح اصفهانی (متوفی ۶۰۰) به فارسی ترجمه کرده است . نسخه خطی ترجمه فارسی در کتابخانه آستان قدس رضوی (ش ۵۴۶۲) نگهداری می شود (آستان قدس رضوی . کتابخانه مرکزی ، ج ۸، ص ۳۹ـ۴۲). عکس این نسخه را انتشارات بنیاد فرهنگ ایران به چاپ رسانده است (بغدادی ، ۱۳۴۷ ش ، ترجمه فارسی ، ص ۸۹ـ۱۶۵). این ترجمه را، ترجمه کتابی به نام الایضاح عن اصول صناعه المساح دانسته اند، و به همین دلیل کتاب الایضاح نیز به ابومنصور بغدادی نسبت داده شده است (قربانی ، ص ۱۰۹)؛

در حالی که پیداست که متن فارسی ترجمه رساله فی المساحه است و ربطی به کتاب الایضاح ندارد. اگرچه مطالب کتاب الایضاح شباهت زیادی با محتوای کتاب رساله فی المساحه دارد، ولی این دو کتاب مستقل از یکدیگرند و هیچ شاهد مستدلی برای نسبت دادن کتاب الایضاح به ابومنصور بغدادی وجود ندارد. سزگین ، به استناد چاپ عکسی نسخه الایضاح و ترجمه فارسی رساله بغدادی ، نسخه خطی فارسی مشهد را ترجمه رساله فی المساحه و نسخه عربی الایضاح (کتابخانه آستان قدس رضوی ، ش ۵۴۲۹) را همان رساله فی المساحه دانسته است (ج ۵، ص ۳۵۷).

مباحث کتاب رساله فی المساحه عبارت اند از:

واحدهای انداره گیری طول ، مساحت ، و حجم ؛
مساحت چهارضلعیها؛
مساحت مثلث ؛
مساحت دایره ها و قطاعها؛
مساحت شش ضلعیها؛
مساحت اجسام فضایی : منشور، کره ، مخروط ؛
تقسیم زمین ؛
و حفر چاه .در ترجمه فارسی ، قسمت «حفرچاه » حذف شده است و در عوض چند صفحه ای در مورد تقسیم زمین و معاملات زمین وجود دارد که در متن عربی نیست .



منابع :

(۳۰) آستان قدس رضوی . کتابخانه مرکزی ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، تالیف احمد گلچین معانی ، ج ۵، مشهد ۱۳۵۰ ش ؛
(۳۱) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، التکمله فی الحساب ، چاپ احمد سلیم سعیدان ، کویت ۱۴۰۶/۱۹۸۵؛
(۳۲) همو، کتاب الا یضاح عن اصول صناعه المسّاح ، ترجمه اسعدبن محمود اصفهانی ، تهران ۱۳۴۷ ش ؛
(۳۳) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، ج ۱۶، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۳۴) احمد سلیم سعیدان ، «التعریف بالمخطوطات : رسالتان فی الحساب العربی »، مجله معهد المخطوطات العربیه ، ج ۱۳، جزء ۱ (ربیع الاول ۱۳۷۸)؛
(۳۵) ابوالقاسم قربانی ، زندگینامه ریاضیدانان دوره اسلامی : از سده سوم تا سده یازدهم هجری ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۳۶) احمدبن عمر نظامی ، کتاب چهارمقاله ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی ، لیدن ۱۳۲۷/۱۹۰۹، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛

(۳۷) Max Krause, Stambuler Handschriften islamischer Mathematiker, in Quellen und Studien zur Geschichte der Mathematik, Astronomie und Physik, pt. B, vol.3, 1936;
(۳۸) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, vol. V: Mathematik bis ca-430 H., Leiden 1974.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه احمدرضا بَریلْوی«عبدالمصطفی»(۱۲۷۲ـ۱۳۴۰ه.ق)

بَریلْوی ، احمدرضا ، ملقب به عبدالمصطفی ، از عرفا و دانشمندان و مؤلفان شبه قاره و بنیانگذار مکتب بریلوی (۱۲۷۲ـ۱۳۴۰/ ۱۸۵۶ـ۱۹۲۱). او تبار افغانی داشت و پیرو مذهب حنفی و طریقه قادری بود. در بریلی ، ایالت اُتراپرادش در شمال هند به دنیا آمد و همانجا درگذشت .

جدّ او رضاعلی از علما بود و پدرش نقی علی ، سهم زیادی در آموزش او داشت . احمدرضا متون درسی و علوم اسلامی را نزد پدرش ، که از مخالفان وهابیان بود، آموخت و از طریق او معارف حوزه فرنگی محل * (خاندانی از متکلمان و عرفای هند) را، که قویاً متکی بر آثار فرهنگی ایرانیان بود، فراگرفت .

مانند پدر، طریقت را از سید آل رسول حسینی مارِهْروی (متوفی ۱۲۹۶) که اسناد حدیث از عبدالعزیز دهلوی * داشت اخذ کرد و اسناد حدیث را از احمد زینی دحلان * ، مفتی شافعیان در مکّه که از مخالفان وهابیان بود، و اجازه سلسله قادریّه را از شیخ حسین بن صالح ـ امام فرقه شافعیان در حجاز اخذ کرد و در چهارده سالگی تحصیل خود را به اتمام رساند (حسنی ، ج ۷، ص ۴، ۱۸۲، ۵۲۳، ج ۸، ص ۴۲، ۴۵؛ ثبوت ، ص ۸۵).

در ۲۲ سالگی به منصب افتا دست یافت . وی به تدریس نیز می پرداخت و سیدمحمد محدث کَچْهوچهوی از جمله شاگردان اوست ؛ از میان فرزندان وی ، محمدحامد رضاخان و محمد مصطفی رضاخان از علما بودند؛ خلفای او در شبه قاره و خارج از آن بیش از صد تن اند (محمد مسعود احمد؛ بریلوی ، الدوله المکیه ، ص ۸) و حتی بسیاری از علمای مکّه و مدینه خلیفه او بوده اند (مشیرالحسن ، ص ۳۷۰، پانویس ۱۵).

احمدرضا به تفسیر، حدیث ، فقه ، کلام ، عرفان ، حکمت و ریاضیات پرداخته بود و به قولی بیش از هزار کتاب و رساله کوچک و بزرگ به زبانهای عربی و فارسی و اردو از او باقی مانده است (مشیرالحسن ، ص ۳۶۵؛ ثبوت ، ص ۸۶؛ حسنی ، ج ۸، ص ۴۲، ۴۴) که در بسیاری از آنها فرهنگ ایران جلوه ای آشکار دارد؛ او اشعاری به فارسی نیز سروده است که در آنها به استقبال غزلیات حافظ و عراقی همدانی و مثنوی مولوی رفته است (ثبوت ، ص ۹۳ـ۹۴؛ بریلوی ، حدائق بخشش ، ج ۲، ص ۲،۱۴ـ۱۵، ۷۲ـ۸۱). پاره ای از آثار او نیز حواشی بر آثار علمای ایران است (ثبوت ، ص ۸۶). مجموعه فتاوی او به نام العطایاالنبویه فی الفتاوی الرضویه در دوازده مجلد بزرگ گرد آمده است .

بریلوی شجره نسب روحانی خود در طریقه قادریه را در اجازه روایتی برای سید عبدالکبیر ادریسی فاسی ، محدث غرب ، ذکر کرده و آن را به معروف کرخی و از او به امام رضا علیه السلام ، امامان پیشین تا امام علی علیه السلام و پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم رسانده است (همان ، ص ۸۷ـ۸۸). او کراراً به شئون خارق العاده و کرامات امامان شیعه اشاره می کند و کتابی در مناقب اهل بیت تألیف کرده و منظومه ای در ستایش آنان موسوم به شجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السماء سروده است (ثبوت ، ص ۸۷ـ۹۰؛ بریلوی ، حدائق بخشش ، ج ۲، ۳۲ـ۳۶، ۴۲؛ بریلوی ، الدوله المکیه ، ص ۱۰۱؛ رحمانعلی ، ص ۱۷).

بریلوی با کسانی که در تفسیر مبانی دینی ، سعی در تطبیق آیه های قرآن با یافته های علمی داشتند، از جمله سِرْ سیداحمدخان و پیروان او، سخت مخالفت می کرد (بریلوی المستندالمعتمد ، ص ۲۳۶ـ۲۳۷).او با وهابیان (و به قول او: نجدیان ) نیز مخالف بود و در برانگیختن سنیان هند و حجاز برضدّ ایشان سعی بلیغ کرد؛ و در تخطئه دیوبندیان و جماعتی که به تأسیس ندوه العلما برخاستند و آرائی کم و بیش مشابه با وهابیان دارند، اهتمام تمام داشت و در رد ایشان و وهابیان ، مجموعاً بیش از دویست اثر پدید آورد (همو، الدوله المکیه ، ص ۸؛ حسنی ، ج ۸، ص ۴۳؛ ثبوت ، ص ۹۲؛ و نمونه انتقادهای وی به این دو دسته نیز در: بریلوی ، المستندالمعتمد ، ص ۱۴۲، ۱۵۲ـ۱۵۳، ۲۴۰ـ ۲۴۸،۲۵۰ـ۲۵۱).

این آرا،

واکنشهایی در عربستان پدید آورد (ثبوت ، ص ۹۲ به نقل از مرآه النجدیه ). همچنین احمدرضا سازش و اتحاد و تسامح با هندوان را برای مبارزه با انگلیس مطلقاً مردود می دانست و وحدت ملی و قومی مسلمانان و هندوان را نفی می کرد. کوشش گاندی برای جلب نظر وی بی نتیجه ماند و بریلوی حتی از دیدار با اوامتناع کرد و وی را دشمن مسلمانان معرفی کرد و در بسیاری موارد حکم تحریم برضد انگلیس را خلاف شرع می دانست و به مخالفت با آن برمی خاست (حلمی ، ص ۱۱۶ـ ۱۲۵؛ مشیرالحسن ، ص ۳۶۶).

او از سویی با انگلستان رفتاری خصومت آمیز داشت و از سوی دیگر رهبران مبارزه با انگلیس و نظریاتشان را تخطئه می کرد و با کسانی که هند را دارالحرب (سرزمین تحت سلطه کافران حربی و دشمن اسلام ) می دانستند به مقابله برمی خاست و هندوستانِ تحت سلطه انگلیس را دارالاسلام قلمداد می کرد. وی در اثبات این مدعا رساله ای مستقل نوشت و به دلیل این گونه برخوردها متهم به طرفداری از انگلیس شد (مشیرالحسن ، ص ۳۶۵ـ۳۶۶، ۳۷۱،پانویس ۲۴؛ حلمی ، ص ۱۱۶).

آرامگاه بریلوی در بریلی زیارتگاه است و طاق و رواقی دیدنی دارد. در هند و پاکستان میلیونها نفر خود را پیرو مکتب او ( رجوع کنید به دنباله مقاله ) می شمارند و از او با عنوان اعلیحضرت یاد می کنند (ثبوت ، ص ۹۶) و او را تازه کننده دین در آغاز سده چهاردهم می انگارند (حسنی ، ج ۸، ص ۴۵). کتابها و مقالات فراوانی به شرح احوال ، آثار و نظریات او اختصاص یافته است (محمد مسعود احمد).

مکتب بریلوی .

بریلوی بنیانگذار مکتبی به همین نام است . این مکتب آمیزه ای است از تسنن و تصوّف که وجه اخیر در آن نمایانتر است . مکتب بریلوی تا حدود زیادی بر آرای شیخ عبدالحق محدث دهلوی * متکی است که در نوشته های احمدرضا به آثار او بسیار استناد می شود (بریلوی ، الدوله المکیه ، ص ۵۷،۹۰،۱۳۱؛ ثبوت ، ص ۸۶؛ د.اردو ، ذیل «بریلوی »؛ مشیرالحسن ، ص ۳۶۳). این مکتب برای مقابله با آرای ابن تیمیه * ، محمدبن عبدالوهاب * و مروّجان هندی آثار وی ، مانند شاه اسماعیل دهلوی ، تأسیس شده است و مبادی آنها را بشدت تخطئه می کند. احمدرضا، ابن تیمیه را «ضالّ و مضلّ» (بریلوی ، المستندالمعتمد ، ص ۶۹،پانویس ) و اسماعیل دهلوی را «طاغیه النجدیه » و کتاب او را «کفریات » می شمارد (همان ، ص ۲۴۱؛ نیز رجوع کنید به مشیرالحسن ،ص ۳۶۹، پانویس ۴).

مبادی این مکتب چنین است :

۱)وحدت وجود (بریلوی ، الدوله المکیه ، ص ۸۷؛ همو، المستندالمعتمد ، ص ۲۴۹)؛

۲) توحید رسالت که وجود عالم را موقوف بر وجود ختمی مرتبت می داند (ثبوت ، ص ۸۶ـ۸۷)؛

۳) وجود دائمی چهل تن به عنوان ابدال ، و شماری از اولیاءالله ، در میان امّت اسلام که به برکت آنان ، بلاها دفع و رحمتها و نعمتهای الهی نازل می شود ( د.اردو ،همانجا). بریلوی نظریه ای با عنوان «ضرورت وجود غوث » عرضه کرده و در آن وجود امام حیّ و حاضر را ضروری می داند و ولایت تکوینی را در خور کسانی می شمارد که حکومت ظاهری را در اختیار نداشته اند؛ و بیشتر افرادی که او مصداق شناخته شده غوث می شمارد، امامان شیعه اند.

به عقیده وی ، پس از پیامبر و سه خلیفه ، یکایک امامان تا امام عسکری علیه السلام به مرتبه غوثیت رسیدند و پس از آنها، غوثها نایبان همین امامان بودند تا نوبت به عبدالقادر گیلانی * رسید که افراد پس از او نایب وی خواهند بود تا سرانجام امام مهدی به مقام غوثیت کبری نایل شود. بریلوی اصل عقیده به مهدی را مسلم می داند و با استفاده از پاره ای منابع ظهور او را در ۱۸۰۰ هجری قمری پیش بینی می کند (ثبوت ، ص ۹۰ـ۹۱؛بریلوی ، الدوله المکیه ، ص ۸۴). به اعتقاد او مهدی حکومت حقّه ظاهری و غوثیت را باهم خواهد داشت . در پاره ای از سروده های وی ، مهدی شخصیتی زنده است که نباید در انتظار تولد او بود.

در یکی از اشعارش جایگاه مهدی را، در این اعصار، درجهان ارواح می داند (ثبوت ، ص ۹۱؛بریلوی ، حدائق بخشش ، ج ۲، ص ۷۰، ۷۲). در مکتب بریلوی ، به دلیل نفوذ عمیق تفکر شیعی در عالم تصوف ، عناصر فراوانی از تشیع راه یافته و امامان شیعه از قداست بسیار برخوردارند (ثبوت ، ص ۸۷).

برخی از آرا و عقاید بریلویان اینهاست :

۱) تأکید بر شفاعت (بریلوی ، الدوله المکیه ، ص ۸۷، ۱۳۵ـ۱۳۷؛همو، المستند المعتمد ، ص ۱۳۳)؛

۲) اصرار بر امکان و وقوع کرامات بسیار برای اولیا؛

۳) عقیده به شئون و مقامات و اقتدار و تصرفات خارق العاده برای پیامبر و اولیا پس از مرگ در برزخ ( د. اردو ، همانجا) و پافشاری بر مشروعیت نذر برای اولیا و استمداداز ایشان (ثبوت ، ص ۹۱)؛

۴) تأکید بر برگزاری مراسم به مناسبت سالروز تولد و وفات پیشوایان دین و طریقت و زیارت خاکجای آنان ، بنا کردن بارگاه بر آرامگاههایشان و احترام به مقابر و توسل جستن به آنها (حسنی ، ج ۸، ص ۴۴؛ثبوت ، ص ۹۱ـ ۹۲؛رحمانعلی ، ص ۱۷، که می نویسد احمدرضا اثر مستقلی در باره احترام به مقابر نوشته است )؛

۵) مخالفت با وهابیان . حکومت سعودی را پرورده سیاست انگلیس می دانند (پهلتی ، اختتامیه فاروقی ، ص ۵۴۷ ـ ۵۴۸) و سعودیان نیز ورودکتابهای بریلویان را به عربستان ممنوع کرده اند و ایشان را خارج از اسلام می دانند (ثبوت ، ص ۹۲). برخوردهای میان بریلویان و دیوبندیان که آرای آنها کم و بیش مشابهتی با وهابیان دارد گاه چنان شدت می یابد که برخوردهای فرقه ای دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد (همان ، ص ۹۲ـ۹۳)؛

۶) تجلیل و تقدیس فراوان از سه خلیفه و بلکه از قاطبه کسانی که اهل سنت آنها را از صحابه رسول صلّی اللّه علیه وآله وسلّم می شمارند، چنانچه فاضل بریلوی در بزرگداشت معاویه کتاب جداگانه ای تألیف کرده است (رحمانعلی ، ص ۱۷؛
بریلوی ، المستندالمعتمد ،ص ۱۴۲ـ۱۴۳)؛

۷) عقیده به مسدود بودن باب اجتهاد و اینکه همه مسلمین باید از یکی از چهار امام معروف سنّی پیروی کنند (بریلوی اثر مستقلی هم در ردّ دعوی سنّیانی که تقلید مطلق از یکی از چهار مذهب را نمی پذیرند نوشته و در آن بویژه از نذیر حسین دهلوی سخت انتقاد کرده است )؛

۸) ستایش بسیار از برخی صوفیان ، بویژه عبدالقادر گیلانی پیشوای سلسله قادریه (بریلوی ، الدوله المکیه ، ص ۱۱۵؛ثبوت ، ص ۹۵) که مراسم سالگرد درگذشت او را با شکوه بسیار در یازدهم ربیع الاول هر سال برگزار می کنند ( د.اردو ، همانجا).

بریلویان اتحاد با هندوان را سرسختانه رد می کردند و از نظریه دو قومیتی مردم شبه قاره که به تقسیم این سرزمین و تشکیل کشور پاکستان منجرشد، حمایت می کردند (ثبوت ، ص ۹۵) و در این باره مواضعی نزدیک به موضع برخی از شخصیتهای سیاسی و اجتماعی ، مانند محمد علی جناح و فاطمه جناح و آقاخان ، داشتند (همان ، ص ۹۵ـ۹۶).

در ۱۳۳۶/۱۹۱۷، بریلویان سازمانی به نام «رضای مصطفی » تأسیس کردند که هدف آن پیشرفت اسلام و اتحاد و اصلاح وضع مسلمانان بود. «انصارالاسلام » نیز از دیگر سازمانهای آنها بود. چهار سال پس از وفات احمدرضا، خلیفه او نعیم الدین مرادآبادی ، سازمانی سیاسی ـ مذهبی به نام «کنفرانس سراسر هند» در مرادآباد تشکیل داد که شعبه هایی در سراسر هند داشت .

این سازمان در ۱۳۲۶ ش /۱۹۴۷ از استقلال پاکستان حمایت کرد (محمد مسعود احمد) و پس از تشکیل کشور پاکستان ، جای خود را به «جمعیت العلمای پاکستان » داد (۱۳۲۷ ش /۱۹۴۸) که از احزاب فعال در دوره ضیاءالحق بود (همان ). «منهاج القرآن » از دیگر تشکیلات بریلویان در پاکستان است که بیشتر جنبه فرهنگی ـ دینی دارد و دارالافتاء مرکزی بریلویان در بریلی است . محمد منّان رضا، نبیره احمد رضا خان ، از پیشوایان اخیر آنان است .

بریلویان مدارس دینی پرشماری در هند و پاکستان دارند،

از جمله:

دارالعلوم اشرفیه مبارکپور هند (تأسیس : ۱۳۲۶/۱۹۰۸)؛
جامعه حبیبیه (تأسیس : ۱۳۲۹ ش /۱۹۴۰)و دارالعلوم غریب نواز (تأسیس : ۱۳۴۴ ش /۱۹۶۵) هردو در الله آباد (ثبوت ، ص ۹۶ـ۹۹)؛
جامعه نعیمیه در مرادآباد؛
جامعه رضویه منظرالاسلام در بریلی که احمدرضا در ۱۳۲۲ تأسیس کرده است (محمد مسعود احمد).

بریلویان در ۱۳۵۱ ش /۱۹۷۲ در پاکستان حدود ۱۲۴ مدرسه داشته اند (حافظ نذر احمد، جاهای متعدد) و مراکز پژوهشی معروفی نیز در کراچی ، لاهور، مبارکپور، منچستر و استانبول دارند (محمد مسعود احمد؛ثبوت ، ص ۹۶)



منابع :

(۱) حافظ نذراحمد، جائزه مدارس عربیه مغربی پاکستان ، لاهور ۱۳۹۲/۱۹۷۲؛
(۲) اردو دائره معارف اسلامیه ، لاهور ۱۳۸۴ـ۱۴۱۰/ ۱۹۶۴ـ ۱۹۸۹، ذیل «بریلوی » (از ظهوراحمد اظهر)؛
(۳) محمدفیض احمد اویسی ، امام احمدرضا اور علم حدیث ، لاهور ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۴) احمدرضابریلوی ، حدائق بخشش ، دهلی ۱۴۰۳؛
(۵) همو، الدوله المکّیه بالمادّه الغیبیّه ، ضمیمه اثبات النبوّه ، از احمد فاروقی سرهندی ، استانبول ۱۹۸۳؛
(۶) همو، المستند المعتمد بناء نجاه الابد ، ضمیمه المعتقد المنتقد ، از فضل الرسول قادری ، استانبول ۱۹۸۳؛
(۷) محمد عاشق پهلتی ، القول الجلی فی ذکر آثار الولی ، با اختتامیه ای به قلم ابوالحسن زید فاروقی ، چاپ ابوالنصر انس فاروقی ، دهلی ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۸) اکبر ثبوت ، مدارس اسلامی هند در طول تاریخ و جایگاه فرهنگ ایران در آنها ، دهلی نو ۱۳۷۴ش ؛
(۹) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر وبهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
۱۰- حسین حلمی ، در عامر قادری ، المدارج السنیه فی الرد علی الوهابیه ، ترجمه عبدالعلیم قادری ، استانبول ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۳۳۲/ ۱۹۱۳؛
(۱۲) محمد مسعود احمد، «احمدرضا خان بریلوی »، ترجمه شاهد چوهدری ، (مقاله منتشر نشده )؛
(۱۳) مشیرالحسن ، جنبش اسلامی و گرایش های قومی در مستعمره هند ، ترجمه حسن لاهوتی ، مشهد ۱۳۶۷ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه برهان الدین جانم چشتی(قرن دهم)

برهان الدین جانم چشتی ، از مشایخ طریقت چَشْتیّه * در هند جنوبی در قرن دهم . پدرش ملقب به شاه میران جی شمس العشاق نیز از مشاهیر این طریقت در دکن بوده و دو کتاب به فارسی در عرفان تألیف کرده است (منزوی ، ج ۳، ص ۱۲۴۴، ۱۹۵۶). مؤلف تذکره الانساب نسب پدر او را با دوازده واسطه به زیدبن علی (شهادت در ۱۲۲) رسانیده است (محمد هاشم علی ، ص ۱۵)

برهان الدین در رساله ای موسوم به نسل نامه ، در احوال شخصی خود، گفته است که پدرش از مکه معظمه به هند مهاجرت کرده است و در اوایل زمان سلطنت سلطان علی عادلشاه اول (حک :۹۶۵ـ ۹۸۸؛ عبدالقیوم ، ص ۳۶۵ـ۳۶۶)، و به قول مؤلف بساتین السلاطین در ۹۶۶، به بیجاپور رسیده (همان ، ص ۳۶۷) و پس از مدتی در ۹۷۰ در همانجا درگذشته است (همان ، ص ۳۶۶).

بااین حال ، سال و محل تولد برهان الدین در هیچ منبعی به صراحت مذکور نیست ؛ اما بنابر دو قرینه ، یکی اینکه بخش اول نکته واحد (اثر منظومی در تصوّف ) را در ۹۶۷ سروده (همان ، ص ۳۷۰) و دیگر اینکه پدرش در ۹۶۶، پس از مهاجرت ، در بیجاپور سکنی گزیده بود، می توان گفت که او در اثنای اقامت پدر در مکه معظمه متولد شده و، بنابراین ، سال تولدش احتمالاً حدود رُبع دوم قرن دهم است .

برهان الدین علوم ظاهری و باطنی را در محضر پدر فراگرفت و، پس از گذراندن مراحل سلوک ، به دست او خرقه خلافت پوشید. سلسله طریقت او به سید محمد گیسودراز می رسد (محمد هاشم علی ، ص ۲۸، ۳۱). پس از درگذشتِ پدر، خدمات او را ادامه داد و بقیه عمر را به تدریس و ارشاد و تبلیغ و تصنیف و تألیف پرداخت .

برهان الدین در بیجاپور درگذشت و در مقبره پدرش در محله ارشادپور مدفون شد. سال وفات او را به اختلاف بیان کرده اند. بنابر ماده تاریخ مندرج در پایان ارشادنامه ، اثر معروف او، محققاً در ۹۹۰ حیات داشته ، لیکن به احتمال قوی در همان سال درگذشته است (عبدالحق ، ص ۲۵، ۳۹).

از فرزندان او فقط شاه امین الدین علی اعلی (متوفی ۱۰۸۶) را می شناسیم (همان ، ص ۴۹ـ۵۰) که پس از وفات پدر به دنیا آمده است ؛ و از او آثار منظوم و منثوری در تصوف و عرفان و ادبیاتِ اردو باقی است .

نام خلفای برهان الدین ،

شیخ محمود چشتی و

حاجی اسحاق و

شیخ عطاءالله و

شاه راوَل در منابع ذکر شده است (عبدالقیوم ، ص ۳۶۹).

آثار منظوم برهان الدین عبارت است از:

ارشادنامه (مثنوی به زبان اردو شامل ۵۰۰ ، ۲ بیت )؛
حجه البقا (۸۰۵ بیت )؛
رموزالواصلین ؛
منفعه الایمان ؛
نکته واحد ؛
وصیه الهادی ؛
سُک سهیلا و مسافرت شیخ خان میان و

آثار منثور:

کلمه الحقایق و گفتار برهان .

وی آثاری نیز به فارسی دارد که برخی از آنها عبارت اند از:

کشف العوالم ،

کلید گنج ،

مخزن سالکین و مقصد عارفین ،

معرفت المجبوب (منزوی ، ج ۳، ص ۱۷۹۳، ۱۸۱۱، ۱۸۸۷، ۱۹۵۶).



منابع :

(۱) عبدالحق ، قدیم اردو ، کراچی ؛
(۲) عبدالقیوم ، تاریخ ادب اردو ، کراچی ؛
(۳) سیدمحمد هاشم علی ، میران جی شمس العشاق ، حیدرآباد دکن ۱۹۷۴؛
(۴) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، ج ۳، لاهور ۱۳۶۳ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه برهان الدین بن کبیر صدیقی برهانپوری«راز الهی» «برهان الدین بکری شطّاری برهانپوری »(متوفی۱۰۸۹ه.ق)

برهانپوری ، برهان الدین بن کبیر محمدبن علی صدیقی ، مشهور به «راز الهی »، از عارفان قرن یازدهم هجری . از وی با نام «برهان الدین بکری شطّاری برهانپوری » نیز یاد شده است (حسنی ، ج ۵، ص ۹۳). نسب وی از سوی پدر به ابوبکر و از مادر به امام حسین علیه السلام می رسد. او در دهکده ای از سرزمین خاندیس ( = خاندیش ) (هند) متولد شد. تاریخ ولادتش معلوم نیست ؛ متجاوز از هشتاد سال عمر کرد (همان ، ج ۵، ص ۹۳ـ ۹۴) و به گزارش خافی خان (ج ۲، ص ۵۵۵)، در بیست و دومین سال جلوس اورنگ زیب (عالمگیرشاه ) (۱۰۶۸ـ۱۱۱۸)، یعنی ۱۰۸۹، درگذشت .

برهان الدین در شهر برهانپور رشد کرد و علوم رسمی اسلامی را در همانجا آموخت . او مرید شیخ عیسی بن قاسم شطّاری بود و همواره به درویشان خانقاه او خدمت می کرد و در علم و معرفت نیز بهره های فراوانی از شیخ گرفت و جانشین او شد (حسنی ، ج ۵، ص ۹۳).

در منابع ، از مریدان وی نامی برده نشده است . اما عاقل خان رازی ، گردآورنده ملفوظات برهان الدین ( رجوع کنید به دنباله مقاله ) خود را از مریدان برهانپوری خوانده است (منزوی ، ج ۳، ص ۱۳۷۴ـ ۱۳۷۵). درباره ارادت و اعتقاد مریدانش به وی ، گویند که برخی از آنها «فناء فی الشیخ » شده و در عالم بی خودی سُکْر، شیخ را خدا دانسته اند؛و چون نصایح شیخ برای اصلاح ایشان مؤثر نیفتاده ، شیخ آنها را نزد قاضی فرستاده تا حکم شرع درباره ایشان جاری شود (خافی خان نظام الملکی ، ج ۲، ص ۵۵۵).

همچنین برخی از امرا و پادشاهان به وی ارادت داشتند و در مشکلات خود از او یاری می خواستند، چنانکه اورنگ زیب پیش از جنگ با برادرش ، داراشکوه ، عزم دیدار شیخ کرد تا برای پیروزی خود طلب دعا کند. از آنجا که شیخ ملاقات با سلاطین را خوش نمی داشت ، او را نپذیرفت .

اما روزی اورنگ زیب بر در خانقاه ، موفق به دیدار شیخ می شود و با او به شکایت از داراشکوه و بیان اعتقاد خود به احکام دین و رعیت پروری می پردازد و از شیخ برای موفقیت خویش درخواست دعا می کند. شیخ به زبان فارسی به او می گوید: «از فاتحه ما فقیران کم اعتبار چه ( حاصل ) می شود! شما که پادشاهید به نیّت خیر و عدالت و رعیت پروری ، فاتحه بخوانید؛ما هم دست به فاتحه برمی داریم » (همان ، ج ۲، ص ۵۵۳ـ۵۵۴؛حسنی ، ج ۵، ص ۹۳ـ۹۴).

آثار

از برهان الدین آثاری به جا مانده که همگی به زبان فارسی است :

۱) مجموعه ملفوظات که عاقل خان رازی در ۱۰۵۳ با نام ثمرات الحیاه گرد آورده است (منزوی ، همانجا؛نوشاهی ، ۱۳۶۳ ش ، ص ۴۰؛حسنی ، ج ۵، ص ۹۴)؛

۲) ابراهیم گاذر ( گازر؟ ) الهی نیز در ۱۰۸۷، ملفوظات شیخ را گرد آورده و پس از مرگ گردآورنده ، عبدالحی حسنی حسینی آن را با نام روایح الانفاس جمع کرده و بر آن مقدمه ای نگاشته است (منزوی ، ج ۳، ص ۱۵۳۰ـ ۱۵۳۱؛
حسنی ، ج ۵، ص ۹۴)؛

۳) شرح آمنت باللّه که در پاره ای منابع (منزوی ، نوشاهی ) به برهان الدین نسبت داده شده ، اما در دیباچه یکی از نُسخ این کتاب ، مؤلف آن خواجه قطب الدین بختیار اوشی دانسته شده است (منزوی ، ج ۳، ص ۱۵۷۹؛نوشاهی ، ۱۳۶۲ ش ، ص ۱۵۸). این کتاب در شرح عرفانی کلمات «آمَنتُ بِاللّهِ وَ مَلائکتِه وَ رُسُلِه والیومِالا´خِر والقدرِ خَیرُه وَ شَرهُ من اللّه تعالی و البعثِ بَعدَالموت و …» نگاشته شده است (منزوی ، همانجا)؛

۴) شرح اسماءاللّه الحسنی ‘ (حسنی ، ج ۵، ص ۹۴).



منابع :

(۱) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
(۲) محمدهاشم خافی خان نظام الملکی ، منتخب اللباب ، ج ۲، کلکته ۱۸۷۴؛
(۳) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ ش ؛
(۴) عارف نوشاهی ، فهرست نسخه های خطی فارسی انجمن ترقی اردو : کراچی ، اسلام آباد ۱۳۶۳ ش ؛
(۵) همو، فهرست نسخه های خطی فارسی موزه ملی پاکستان : کراچی ، اسلام آباد ۱۳۶۲ ش .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه محمدبیگ برهانپوری(۱۰۴۱-۱۱۱۰ه.ق)

برهانپوری ، محمدبیگ ، عالم و عارف نقشبندی شبه قاره در قرن یازدهم . او در ۱۰۴۱ در برهانپور * به دنیا آمد و حدود ۱۱۱۰ درگذشت . در طریقت مرید محمد فرخ مجددی سرهندی (متوفی ۱۱۲۰) بود. چندین کتاب در حدیث ، فقه ، عرفان ، نحو و تاریخ تألیف کرد، اما بیشتر به رفع ایرادات و اشکالاتی می پرداخت که مخالفان بر عقاید شیخ احمد سرهندی * مجدد الف ثانی (متوفی ۱۰۳۴) گرفته بودند.

آثار

از جمله آثار او که به عربی نوشته شده عبارت است از :

ترغیب الحسنات و ترهیب السیئات ، در حدیث ؛

جامعه الدلائل الشافعیه لمذهب الحنفیه ؛

خلاصه الرسائل ، در فضائل مکّه ؛

رساله فی الحج والعمره ؛

الرساله الکاشفه لهیئه الارض و السموات بالاحادیث والا´یات الواضحه ، درباره زمین و آسمان و براساس آیات و احادیث ؛

زبده عقائدالاسلام فی شرح تهذیب المنطق والکلام ؛

عمده الوصف فی الصلوه خلف المخالف ؛

فائض المنیبین ، در سلوک ؛

الفوائدالسَنِیّه فی بیان الامورالدنیویّه والاخرویّه ؛

الفوائدالفاخره فی بیان احوال الدنیا والا´خره ؛

مراد المقصود فی دفع شبهات وحده الوجود ؛

مُفَرِّحُالقلوب ، در آداب و سلوک ؛

مناسکُ الحج و بیانُ حقیقهِ المکه والمدینه ؛

خلاصه السیر فی بیان ابتداءالعالم و بعض احوال خیرالبشر ، که آن را در ۱۰۹۴ تألیف کرده و در ۱۱۰۳ بر آن ذیلی نوشته است ؛

عطیه الوهاب الفاصله بین الخطا والصواب (تألیف ۱۰۹۳ـ۱۰۹۴)، در پاسخ به ایرادهای مخالفان مجدد الف ثانی ، بویژه شیخ ابراهیم کردی ، شاگرد محمد برزنجی (متوفی ۱۱۰۳



منابع :

(۱) محمدبیگ برهانپوری ، ملحق خلاصه السیر ، چاپ ظهور احمد اظهر، مجله انجمن عربی و فارسی ، ج ۱۵، ش ۱ـ۲ (فوریه ـ مه ۱۹۷۰)؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلکه کلیسی ، ( استانبول ۱۹۷۱ـ۱۹۷۲ ) ، ج ۱، ستون ۲۸۲، ۴۳۵، ۶۱۱، ج ۲، ستون ۱۵۴، ۲۰۶؛
(۳) همو، هدیه العارفین ، استانبول ۱۹۵۵، ج ۲، ستون ۳۰۶؛
(۴) شاه غلام علی دهلوی ، مقاماتِ مظهری ، تحقیق و تعلیق و ترجمه محمد اقبال مجددی ، لاهور ۱۹۸۳، ص ۴۸۳؛
(۵) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ، ج ۱۱، ص ۲۹۷٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه ابوحفص عمربن احمد بَرْمَکی (متوفی۳۸۹ه.ق)

بَرْمَکی ، ابوحفص عمربن احمدبن ابراهیم بن اسماعیل ، محدّث و فقیه حنبلی قرن چهارم . وی به محلّه یا قریه برامکه یا برمکیّه بغداد منسوب بود. در بغداد درس خواند و محضر بزرگانی چون احمدبن عثمان بن یحیی آدمی (۲۵۵ـ۳۴۹)، اسماعیل بن علی خُطبی (۲۶۹ـ۳۵۰)، علی بن الصوّاف (متوفی ۳۵۹) و ابن مالک را درک کرد و از ایشان حدیث و فقه آموخت (خطیب بغدادی ، ج ۱۱، ص ۲۶۸ـ۲۶۹؛ یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۵۳۹، ۵۹۴؛ زرکلی ، ج ۵، ص ۴۰).

مدتی نیز در مصاحبت و ملازمت عمربن بدر مغازلی و ابوعلی النجاد و ابوبکر عبدالعزیز بود و از آنان استماع حدیث کرد (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۱۵۳(.ابن ابی یعلی (همانجا) او را در شمار طبقه سوم فقهای حنبلی ذکر کرده و به داشتن فتاوی بسیار و همه جانبه وتألیفات سودمند ستوده است .

برمکی به صوفیه نیز گرایش داشته و از بزرگان ایشان ، چون ابراهیم بن ادهم و معروف کرخی ، مطالبی عرفانی روایت کرده است ؛ از جمله از ابراهیم بن ادهم ، با پنج واسطه ، چند بیت شعر نقل کرده که در آن انس داشتن با خدا، دوری جستن از مردم و خرسند بودن به قضای الهی سفارش شده است (همان ، ج ۲، ص ۱۵۴ـ ۱۵۵).

رحلت

خطیب بغدادی (ج ۱۱، ص ۲۶۹) از ابراهیم فرزند برمکی نقل کرده که پدرش در ۳۸۹ درگذشت ؛ اما ذهبی (ص ۱۶۹) سال درگذشت او را ۳۸۸ نوشته است .

فرزندان

از او سه فرزند به نامهای ابواسحاق ابراهیم (۳۶۱ـ۴۴۱ یا ۴۴۵)، ابوالعباس احمد (متوفی ۴۴۱) و ابوالحسن علی (۳۷۳ـ۴۵۰) برجای ماند (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۵۳۹).

ابراهیم از فقهای طبقه چهارم حنبلی بود (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۱۹۰) و در جامع منصور حلقه فتوی داشت (یاقوت حموی ، همانجا). علی از ابن حبّابه ، یوسف بن عمر قوّاس و معافابن زکریا سماع حدیث کرد و نزد ابوحامد اسفراینی فقه شافعی آموخت (همانجا). خطیب بغدادی (همانجا) او را به وثاقت و درستکاری و دینداری ستوده و خود نیز از او روایت کرده است .

احمد نیز از راویان صدوق بوده و از ابن شاهین استماع حدیث کرده است (یاقوت حموی ، همانجا). آخرین محدّث این خانواده ابوالحسین احمد، فرزند ابراهیم ، بود که از حافظ ابوالفتح بن احمدبن ابی الفوارس و دیگران حدیث شنیده و قاضی محمدبن عبدالباقی از او روایت کرده است (همانجا).

آثار

به برمکی آثاری نسبت داده اند که عبارت اند از :

کتاب حُکم الوالدین فی مال ولدهما ؛

کتاب الصیام ؛

شرح بعض مسائل الکوسج (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۱۵۳؛ بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، ستون ۷۸۱؛ همو، ایضاح المکنون ، ج ۲، ستون ۲۹۰؛ کحّاله ، ج ۷، ص ۲۷۲؛ زرکلی ، همانجا؛ حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۴۱۳، ۱۴۳۴).



منابع :

(۱) ابن ابی یعلی ، طبقات الحنابله ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۴، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) همو، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری ، بیروت ۱۴۰۷ـ۱۴۱۲/۱۹۸۷ـ۱۹۹۲؛
(۷) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۸) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛
(۹) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه شیخ احمد بَدیلی (قرن ششم)

بَدیلی ، شیخ احمد ، از مشایخ صوفیه سبزوار در قرن ششم . به سبب مهارت در علوم ظاهری و باطنی شهرت داشت . در ۵۸۲ سلطانشاه بن ایل ارسلان ، طی جنگهایش با علاءالدین تکش خوارزمشاهی ، سبزوار را محاصره کرد و چون کار به درازا کشید، مردم شهر از شیخ احمد بدیلی خواستند که شفیع ایشان شود.

شیخ به اردوگاه سلطانشاه رفت و شاه او را تکریم کرد و متعهد شد که اگر مردم سبزوار دروازه های شهر را به روی سپاهیانش باز کنند به ایشان آسیبی نرساند. بدین ترتیب دروازه های شهر گشوده شد و سلطانشاه نیز به عهد خود وفا کرد (جوینی ، ج ۲، ص ۲۴؛ خواندمیر، ج ۲، ص ۶۳۶).

گفته اند که بدیلی غزل و رباعی می سروده و رساله هایی نیز تدوین کرده است ، ولی بجز یک رباعی که عطاملک جوینی (ج ۲، ص ۲۵) ضبط کرده اثر دیگری از او برجای نمانده است .



منابع :
(۱) عطاملک بن محمد جوینی ، کتاب تاریخ جهانگشای جوینی ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی ، لیدن ۱۹۱۱ـ۱۹۳۷؛
غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر ، چاپ محمد دبیرسیاقی ، تهران ۱۳۶۲ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲

زندگینامه سیّد شهاب الدین عبدالله بُرزِش آبادی«ختلانی »«مجذوب »«اسحاقی »(قرن هشتم)

بُرزِش آبادی ، سیّد شهاب الدین عبدالله بن عبدالحیّ مشهدی ، عارف قرن هشتم و نهم هجری (برزش آباد دهی است از دهستان تَبادَکان مشهد؛ رزم آرا، ج ۹، ص ۵۳).

برزش آبادی از اقطاب ذهبی و مرید و خلیفه خواجه اسحاق خَتْلانی ، عارف قرن هشتم هجری ، بود و بدین سبب به «اسحاقی »، «ختلانی » و «مجذوب » نیز شهرت یافته است ؛ همچنین از مقطع یکی از غزلهایش معلوم می شود که از سادات حسینی نیز بوده است (برزش آبادی ، ص ۵۲). عبدالله ختلانی ، عارف قرن نهم و مرجوع کنید به لف شرح لمعات عراقی و جز آن به احتمال زیاد همین برزش آبادی است ؛ و آثار به دست آمده بر این امر گواهی می دهد، اگرچه برخی عبدالله ختلانی و برزش آبادی را دو تن دانسته اند (آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۳، ص ۶۹۶، ج ۱۸، ص ۱۳۸؛ نفیسی ، ج ۱، ص ۲۸۴، ۳۲۰).

برزش آبادی در حلقه مریدانِ خواجه اسحاق ختلانی بود، تا اینکه خواجه اسحاق خرقه پیر خود میرسیدعلی همدانی را بر تن مرید خود سید محمد پوشانید، و او را «نوربخش » نامید، و بر مسند پیری و ارشاد نشانید، و مریدان را به بیعت او فرمان داد، برزش آبادی از این کار سرباز زد و خواجه اسحاق پس از آگاهی از تمرد او، گفت : «ذَهَبَ عبدالله » (شوشتری ، ج ۲، ص ۱۴۳ـ۱۴۴؛ معصوم علیشاه ، ج ۲، ص ۳۴۴؛ شیروانی ، ص ۲۹۲؛ خاوری ، ص ۱۰۱ـ ۱۰۵).

مریدان خواجه اسحاق کلام وی را دو گونه تفسیر کردند :

برخی گفتند مقصود آن است که وی از زمره مریدان خارج شد و پیروان عبدالله گفتند مقصود آن است که عبدالله طلا شد. پس از شهادت یا درگذشت خواجه اسحاق ختلانی ، برزش آبادی بر مسند ارشاد ذهبیه نشست (شوشتری ، ج ۲، ص ۱۴۵؛ خاوری ، ص .۲۵). برزش آبادی ، شیخ رشیدالدین بیدآبادی (یا بیدآوازی ) را خلیفه خود کرد و وی پس از درگذشت پیر خود جانشین او شد (خاوری ، ص ۲۵۵؛ معصوم علیشاه ، همانجا).

تاریخ دقیق درگذشت برزش آبادی روشن نیست ؛ خاوری گوید : «مرحوم راز در همین تذکره دو تن از مشایخ همنام را با یکدیگر آمیخته اند : سیدعبدالله برزش آبادی (متوفی حدود ۸۹۰) با سید عبداللّ’ه … بلیانی » (خاوری ، ج ۱، ص ۲۵۱، پانویس ۱). همو ضمن گزارش یکی از خلفای برزش آبادی ، می گوید :… و خلیفه پس از برزش آبادی ، شیخ رشیدالدین بیدآبادی است ؛ وی میان سالهای ۸۵۰ تا ۸۶۰ که سال ارتحال پیر و مرادش بوده ، صاحب طومار و مسند گردیده … (خاوری ، ج ۱، ص ۲۵۵).

همانگونه که آشکار است ، اختلاف ۸۵۰ تا ۸۹۰ چهل سال است ؛ از سوی دیگر برزش آبادی شرح لمعات خود را در ۸۶۴ انجام داده است ، و این تاریخ با سال ارتحالی که خاوری برای پیر بیدآبادی یاد می کند، سازگاری ندارد. سعید نفیسی درگذشت عبدالله ختلانی را ۸۹۳ یاد کرده که با ۸۹۰ سه سال اختلاف دارد، و این هم گواه دیگری است بر اینکه عبدالله ختلانی همان برزش آبادی است و بدین ترتیب برزش آبادی در محدوده ۸۹۰ تا ۸۹۳ درگذشته است ، و لاکن هیچکدام از این تاریخها قطعیت ندارد. در تعلیقات روضات الجنان ابن کربلائی تبریزی آمده است که قبرش در بیرون دهکده برزش آباد هم اکنون معروف و زیارتگاه است (ص ۵۸۲).

آثار شناخته شده برزش آبادی :

۱) دیوان غزل ، با تخلص عبدالله . برخی از غزلهای او در پایان رساله کمالیه (برزش آبادی ، ص ۵۰ به بعد) چاپ شده است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۳، ص ۶۹۶، ج ۱، ص ۳۲۰؛ هدایت ، ج ۲، ص ۸۶۷؛ منزوی ، ج ۳، ص ۱۸۴۴)؛

۲) شرح لمعات عراقی (سال تألیف : ۸۶۴). این شرح با عبارات قوله تألیف شده است و شارح به اشعار خود استشهاد کرده است (نفیسی ، ج ۱، ص ۳۸۴؛ صفا، ج ۳، بخش ۲، ص ۱۱۹۸؛ برای نسخه های خطی آن رجوع کنید به منزوی ، همانجا)؛

۳) کشف الحجاب (نفیسی ، همانجا)؛

۴) کمالیه (سال تألیف : ۸۲۷)، رساله ای است در سه اشاره به فارسی ، درباره مبانی تصوف و اصول سیر و سلوک .

این اثر نخستین بار در ۱۳۵۰ به کوشش میرزا احمد تبریزی مشهور به «وحیدالاولیا» در شیراز به چاپ رسیده و سپس در ۱۳۴۶ و ۱۳۶۸ ش ، به کوشش اصغر منتظرصاحب ، تجدید چاپ شده است .

برخی از منابع بغلط سال تألیف کمالیه را ۱۲۳۱ یا زمان معاصر پنداشته اند (مشار، ج ۴، ص ۴۱۳۸؛دانش پژوه و افشار، دفتر پنجم ، ص ۲۱۹).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) ابن کربلائی ، روضات الجنان و جنات الجنان ، چاپ جعفر سلطان القرائی ، تهران ۱۳۴۴ـ۱۳۴۹ ش ؛
(۳) عبدالله برزش آبادی ، کمالیه ، چاپ اصغر منتظر صاحب ، شیراز ۱۳۶۸ ش ؛
(۴) اسدالله خاوری ، ذهبیه : تصوف علمی ـ آثار ادبی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۵) محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار، نسخه های خطی ، دفتر پنجم ، تهران ۱۳۴۶ ش ؛
(۶) حسینعلی رزم آرا، فرهنگ جغرافیایی ایران (آبادیها) ، ج ۹: استان نهم (خراسان )، تهران ۱۳۲۹ ش ؛
(۷) نورالله بن شریف الدین شوشتری ، مجالس المرجوع کنید به منین ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛
(۸) زین العابدین بن اسکندر شیروانی ، بستان السیاحه ، یا، سیاحت نامه ، تهران ۱۳۱۵؛
(۹) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۳، بخش ۲، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۰) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۱) محمد معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقائق ، چاپ محمد جعفر محجوب ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۱۸ ) ؛
(۱۲) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ؛
(۱۳) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۴) رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه بدرالدینِ سِرْهندی ( قرن یازدهم )

بدرالدینِ سِرْهندی ، مؤلف و مترجم صوفی و حنفی قرن یازدهم و از خلفای شیخ احمد سرهندی * و سیره نویس او. نسبش با ۲۵ واسطه به خلیفه اول ، ابوبکر، می رسد. پدرش ابراهیم سرهندی قادری (متوفی ۱۰۲۱) از محدثان و مفسّران بود و مثنوی مخزن الاسرار نظامی را در شبه قاره رواج داد و ازینرو به مخزنی معروف شد.

بدرالدین حدود ۱۰۰۲ در سرهند به دنیا آمد، ابتدا در محضر پدر و سپس در مدرسه مجدّدیّه سِرهند نزد خواجه محمد صادق ، فرزند شیخ احمد سرهندی تحصیل کرد (بدرالدین سرهندی ، ج ۲، ص ۸۹، ۲۲۲ـ۲۲۳)، و در همان مدرسه به تدریس پرداخت . در پانزده سالگی به شیخ احمد سرهندی پیوست و هفده سال در خدمت او ماند (همان ، ج ۲، ص ۱۵۷، ۳۸۶). چند نامه از شیخ احمد سرهندی خطاب به بدرالدین در دست است (رجوع کنید به سرهندی ، ج ۱، مکتوب ۲۸۹، ۲۹۷، ج ۲، مکتوب ۴۰، ج ۳، مکتوب ۳۱).

در ۱۰۴۷ شاهزاده داراشکوه او را به ترجمه کتب عرفانی از عربی به فارسی برگماشت (بدرالدین سرهندی ، ج ۲، ص ۱۵۹). سال وفات بدرالدین بدرستی معلوم نیست ، اما تا ۱۰۵۸ به تألیف حضرات القدس مشغول بوده و ظاهراً پیش از ۱۰۶۸ درگذشته است . ملاّ محمد شاکر، یکی از سه فرزند او، صاحب آثار علمی بود و ترجمه حسنات الحرمین و دستورالمؤمنین او در دست است .

آثار:

۱) سیر احمدی ، به فارسی ، در شرح حال شیخ احمد سرهندی ، نسخه این اثر مفقود است (همان ، ج ۲، ص ۱۵۸، ۳۱۴)؛

۲) سنوات الاتقیاء ، به فارسی ، زندگینامه بزرگان از آدم ، علیه السّلام ، تا روزگار مؤلف . این تذکره حدود ۱۰۳۶ تألیف شده و نسخه خطّی آن موجود است ( دیوان هند ، لندن ، گنجینه دهلی ، ش ۶۷۲ D.P. )؛

۳) مجمع الاولیاء ، به فارسی ، در شرح حال ۱۵۰۰ تن از عارفان ، بویژه مشایخ سلسله مجدّدیه نقشبندیه . این اثر در ۱۰۴۴ تألیف شده ، اما علی اکبر اردستانی سرهندی آن را تحریف کرده و به نام خود ساخته است . نسخه تحریف شده در دیوان هند موجود است (اته ، ج ۱، ص ۲۷۰، ش ۶۴۵).به گفته بدرالدین ، اردستانی عامی بود و حتی سواد نوشتن هم نداشت و نسخه مجمع الاولیاء را از بدرالدین قرض گرفته بود ( سنوات الاتقیاء ، گ ۲۰۷)؛ دونسخه خطی آن نیز (منزوی ، ج ۱۱، ص ۹۰۳ـ۹۰۴) معرفی شده است .

۴) وصال احمدی ، به فارسی ، در باره ایّام رحلت شیخ احمد سرهندی . این کتاب در ۱۰۳۷ تألیف شده و چندین بار به طبع رسیده است ؛

۵) کرامات الاولیاء ؛

۶) روائح ، در اصطلاحاتِ صوفیان و اعمال قادریّه و نقشبندیّه ؛

۷) حضرات القدس ، به فارسی ، تذکره بزرگان سلسله نقشبندیه در دو جلد، تألیف ۱۰۳۹ـ ۱۰۵۸٫ جلد اول از خلفای راشدین تا خواجه باقی باللّه * ، جلد دوم در احوال شیخ احمد سرهندی و فرزندان و خلفای او؛ این کتاب دوبار به اردو ترجمه شده و نسخ خطی آن (همان ، ج ۱۱، ص ۹۰۱ـ۹۰۳) معرفی شده است .

۸) معراج المؤمنین الی اعلی علیین ، به عربی .

کتابهایی که از عربی به فارسی ترجمه کرده ، بدین قرار است :

فتوح الغیب ، از شیخ عبدالقادر گیلانی ؛

بهجه الاسرار و معدن الانوار ، از علی اللخمی الشطنوفی به نام مقامات غوث الثقلین ؛

روضه النواظر فی ترجمه الشیخ عبدالقادر که به دستور داراشکوه ترجمه شده ؛

تفسیر عرائس البیان ، از روزبهان بقلی (حسنی ، ج ۵، ص ۹۱ـ۹۲).



منابع :

(۱) بدرالدین سرهندی ، حضرات القدس ، ج ۱، نسخه خطی موزه لاهور، ج ۲، چاپ محبوب الهی ، لاهور ۱۹۷۱؛
(۲) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، ج ۵، حیدرآباد دکن ۱۳۹۶/ ۱۹۷۶؛
(۳) محمد اعظم دیده مری ، فیض مراد ، نسخه خطی گنجینه شیرانی دانشگاه پنجاب ، ش ۱۱۴۲؛
(۴) احمدبن عبدالاحد سرهندی ، مکتوبات امام ربّانی ، استانبول ۱۳۹۷/۱۹۷۷؛
(۵) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطّی فارسی پاکستان ، ج ۱۱، اسلام آباد ۱۳۶۹ ش ؛

(۶) Hermann Ethإ, Catalogue of Persian manuscripts in the Library of the India Office , Oxford 1903-1937.

دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۲ 

زندگینامه بدرالدین حسینی«بدری کشمیری»(قرن دهم – یازدهم)

 بدرالدین بن عبدالسّلام بن سیدابراهیم حسینی ، صوفی و شاعر و مورخ قرن دهم و یازدهم . از تاریخ تولد و وفات او اطلاعی در دست نیست اما از آثارش برمی آید که حدود ۹۶۰ در کشمیر و تا ۱۰۰۱ در ماوراءالنهر می زیسته است .

نخست در سلسله کبرویّه به طریقه میرسیدعلی همدانی * توجّه داشت و سپس به سلسله نقشبندیه گروید. در ۹۶۰ از کشمیر عازم زیارت مکّه شد و در ۹۶۱ به خدمت امیر یونس محمد صوفی نقشبندی احراری (متوفی ربیع الاول ۹۶۱) در مرو رسید و پس از وفات او به ملازمان خواجه سعیدالدین سعد، فرزند خواجه محمداسلام بخارایی جویباری ، پیوست .

آثاری

بدری ، شاعر و نویسنده پرکاری بوده است و آثاری به نظم و نثر فارسی دارد که از آن جمله اند:

معراج الکاملین (۹۸۱ یا ۹۸۳) به نظم و نثر، در مناقب خواجه سعیدالدین سعد؛

روضه الجمال (۹۸۳) در ۰۰۰ ، ۸ بیت ، مشتمل بر قصاید، غزلیّات ، مقطّعات ، رباعیّات ، مفردات و برخی منشآت ؛

سراج الصالحین (۹۸۶) به نظم ونثر، در مسایل عرفانی و اخلاقی و شرح احوال و مناقب امیر یونس محمد، نسخه خطّی آن در کتابخانه گنج بخش اسلام آباد (منزوی ، ج ۴، ص ۲۱۲۲) و موزه بریتانیا (دانش پژوه و افشار، دفتر چهارم ، ص ۶۷۰) موجود است ؛

دیوان غزلیات و قصاید (۹۸۸) در ۰۰۰ ، ۷ بیت ، در ستایش خدا و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و اهل بیت و خواجگان ؛

روضه الرضوان وحدیقه الغلمان (۹۹۷) به نثر، در شرح حال و مناقب خواجگان جویبار، بویژه خواجه محمد اسلام و پسرش ، نسخه خطّی آن در فرهنگستان علوم ازبکستان ( فهرست نسخه های خطی آکادمی علوم ازبکستان ، ج ۱، ص ۶۷) موجود است ؛

بحرالاوزان (۹۹۱ـ۱۰۰۱) ـ یا سبعه )، شامل مثنویهای : منبع الاشعار به تقلید از مخزن الاسرار ؛ ماتم سرای به تقلید از منطق الطیر ؛

زهره و خورشید به تقلید از حدیقه ؛ شمع دل افروز (۹۷۶) در۵۰۰ ، ۵ بیت ، به تقلید از خسرو و شیرین امیرخسرو؛ مطلع الفجر به تقلید از سبحه الابرار ؛

لیلی و مجنون به تقلید از لیلی و مجنون هاتفی (شش مثنوی مجموعاً در ۰۰۰ ، ۱۰ بیت ) و همچنین رُسل نامه به تقلید از بوستان سعدی ، در ۰۰۰ ، ۱۶۰ بیت و چهاردفتر: صفی نامه در وقایع پیامبران ؛

اسکندرنامه در وقایع ذوالقرنین ، نسخه خطّی آن در کتابخانه ملی پاریس (بلوشه ، ج ۳، ص ۳۵۲) موجود است ؛

مصطفی نامه در شرح زندگی و جنگهای حضرت رسول صلّی اللّه علیه وآله وسلّم ، تا واقعه خروج شیبانی و وقایع پادشاهان عرب و عجم از خلفای بنی امیّه تا آل تیمور؛

ظفرنامه (۱۰۰۱) در شرح جنگهای ابوالغازی عبداللّه بهادرخان حاکم ماوراءالنهر، نسخه خطّی آن در فرهنگستان علوم تاجیکستان ( فهرست نسخه های خطی شرقی آکادمی علوم تاجیکستان ، ج ۱، ص ۷۳) موجود است .



منابع :

(۱) محمدتقی دانش پژوه ، ایرج افشار، نسخه های خطی ، دفتر چهارم ، تهران ۱۳۴۴ ش ؛
(۲) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۵، بخش ۲، ص ۷۱۳ـ۷۱۷؛
(۳) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه گنج بخش ، اسلام آباد ۱۳۵۷ـ۱۳۶۱ ش ؛
(۴) عبدالغنی میرزایف ، «بدرالدین کشمیری و اشتباهاتی در تعیین تألیفات او»، وحید ، دوره ۱۲، ش ۹ (آذر ۱۳۵۳)، ص ۷۰۰ـ۷۱۳ (میرزایف به اشتباه سال تولد بدری را ۹۶۱ نوشته است )؛
(۵) سعید نفیسی ، تاریخ نظم ونثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، ص ۴۴۴ـ ۴۴۵؛

(۶) E. Blochet, Catalogue des manuscripts persans de la Bibliothهque Nationale, Paris 1905-1934.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۲ 

زندگینامه شیخ ابوالفتیان احمد بَدَوی«السید» (متوفی۶۷۵ه.ق)

بَدَوی ، احمد (در عربی جدیدِ مصری : اِلْبِدَوی )، مکنّی به ابوالفتیان ، صوفی و بنیانگذار فرقه درویشان احمدیّه در مصر. از هفتصد سال پیش تاکنون در میان مسلمانان مصر گرامیترینِ اولیا بوده است . مردم اغلب او را فقط «السید» می نامند. در ترانه ستایش آمیزی که برایش سروده اند (چاپ لیتمان ) او را به سبب نامش ، البدوی ، «شیخ العرب » خوانده اند. نام البدوی را هم از آن جهت بدو داده اند که مانند بدویان مغرب روبنده ( =لِثام ) می بست . او در مقام یک صوفی قطب خوانده می شد.

احمد احتمالاً در ۵۹۶، در فاس به دنیا آمد و در میان هفت یا هشت فرزند، ظاهراً از همه کوچکتر بود. مادرش فاطمه و پدرش علی (البَدْری ) نام داشت ، اما از حرفه پدرش اطلاعی در دست نیست . نسبش را به امام علی بن ابی طالب ، علیه السّلام ، رسانیده اند. در اَوان جوانی همراه خانواده خویش به حج رفت و پس از چهارسال طی طریق ، به مکّه رسید. زمان این سفر را سالهای ۶۰۳ـ۶۰۷ دانسته اند. پدرش در مکه درگذشت .

آورده اند که او خود، گویا به سبب جسارت در سوارکاری در مکه سرآمد شد و بنابر روایات لقب «عَطّاب » (سوار بی باک ) و «غَضْبان » (ژیان ) گرفت . ابوالعباس که نام او بوده ، شاید تصحیفی از ابوالفتیان باشد که تقریباً به معنی عطّاب است . نامهایی که بعداً یافت عبارت اند از: «صَمّات » (خاموش ) و «ابوفَرّاج » (گشاینده ) که منظور گشاینده بندیان است .

چنین می نماید که مقارن ۶۲۷ احوال روحی او دگرگون شد. قرآن را به هر هفت قرائت خواند و اندکی هم فقه شافعی آموخت ، سپس یکسره دل به عبادت سپرد و به ازدواج تن نداد. از مردم کناره جست و زبان درکشید و با ایما و اشاره ادای مطلب می کرد. بنابر بعضی منابع در ۶۳۳، طی سه مکاشفه پیاپی به عراق خوانده شد و همراه برادرِ مهترِ خویش ، حسن ، آهنگ آن دیار کرد و با او مزار دوتن از اقطاب بزرگ ، احمد رفاعی * و عبدالقادر گیلانی * ، و نیز گروهی دیگر از اولیا را زیارت کرد.

حکایت می کنند که در عراق توانست فاطمه بنت بَرّی را که دختری سرکش بود و هرگز تن به مردی نداده بود، رام گرداند، اما پیشنهاد نکاح او را نپذیرفت . این واقعه در ادبیات عامیانه عرب به صورت داستان عاشقانه دل انگیزی درآمده است ، و چه بسا که از اساطیر مصر باستان نیز مایه گرفته باشد. در ۶۳۴ طی مکاشفه ای دیگر اشارت یافت که رهسپار طنطا، در مصر، شود.

برادرش ، حسن ، از عراق به مکه بازگشت . در طنطا آخرین و مهمترین دوره زندگی احمد آغاز شد. شیوه زندگانیش را چنین وصف کرده اند: در طنطا به بام خانه ای خلوت برشد و همانجا بی حرکت ایستاد و در خورشید چندان خیره نگریست تا چشمانش سرخ و چون اخگر سوزان گشت .

گاه مدتها لب فرو می بست و گاه می شد که نعره های مداوم برمی کشید، چهل روز تمام نه چیزی می خورد و نه چیزی می آشامید (چله گرفتن در داستانهای قدّیسان مسیحی نیز آمده است . ایستادن بر فراز بام یادآورِ شمعون ، زاهد ستون نشین ، است و سطوحیه یا اصحاب سطح (= بام نشینان ) که نام پیروان احمد است ، یادآورِ «ستون نشینان »، مریدان شمعونِ زاهد، است ). اولیایی که هنگام ورود احمد به طنطا مورد تکریم

مردم بودند (کسانی چون حسنِ اخنایی و سالم مغربی و وجه القمر)، با آمدن او بی قدر شدند. گویند که سلطان مملوک الظاهر بَیْبَرس (متوفی ۶۷۶)، که هم روزگار او بود، او را حرمت کرده و بر پایش بوسه زده است . روزی پسری به نام عبدالعال ، به خدمت او رفت . در این حال ، شیخ در جستجوی دارویی برای چشمان نابینای او بود. این پسر از آن پس خلیفه (جانشین ) او شد، ازینرو در ادبیات عامیانه از او به نام ابوعبدالعال یاد شده است .

رحلت

احمد در دوازدهم ربیع الاول ۶۷۵ درگذشت .

آثار

آثار او عبارت اند از:

دعایی موسوم به «حِزْب »؛

مجموعه ادعیه ای به نام «صَلَوات » که عبدالرحمان بن مصطفی عَیْدَرُوسی آن را با عنوان فتح الرحمان شرح کرده است ؛

«وصایا» که در برگیرنده مواعظ عام است .

احمد بدوی نمونه طبقه نازلتر درویشان است و می نماید که از استعداد ذهنی چندانی برخوردار نبوده است .بعد از مرگ احمد، عبدالعال (متوفی ۷۳۳) خلیفه او شد و بر مزارش مسجدی ساخت . علمای بزرگ و دیگر مخالفان تصوف غالباً با تقدیس احمد و زیارت تربت او در طنطا مخالفت کرده اند. پاره ای از این مخالفان از هرگونه صوفیگری بیزار بودند، و گروهی دیگر سیاستمدارانی بودند که با نفوذ صوفیان بر مردم مخالفت می کردند.

به قتل یکی از خلیفه های بدوی دوبار اشاره شده است (ابن ایاس ، ج ۲، ص ۶۱، ج ۳، ص ۷۸). در ۸۵۲ علما و سیاستمدارانِ متدین ، سلطان الظاهر جَقْمَق (حک : ۸۴۲ ـ۸۵۷) را برآن داشتند که زیارت طنطا را ممنوع کند، ولی فرمانش در مردم اثر نکرد و ایشان از این سنت قدیم دست نکشیدند.

سلطان قائتبای ( قائت بیگ ) (حک : ۸۷۲ ـ۹۰۱) ظاهراً از ستایشگران بدوی بوده است (همان ، ج ۲، ص ۲۱۷، ۳۰۱). چنین می نماید که در عهد عثمانیان از شکوه ظاهری آیینهای بزرگداشت احمد کاسته شد؛زیرا که اسباب زحمت فرقه های نیرومند ترک بود. ولی این وضع سیاسی از تقدیس او در میان مصریان نکاست . او فرقه درویشان احمدیه را بنیان نهاد که دوشادوش فرقه های رفاعیّه * و قادریّه * و بُرهامیّه در شمار شایعترین فرقه های متداول در مصر است . احمدیه عَلَم و دستارِ سرخ و نیز چندین شاخه از جمله بَیّومیه * و غیره دارد (رجوع کنید به طریقه ).

محل زیارت احمد بدوی مسجد طنطا * ست که بر فراز گور او ساخته شده است . لین در این باره می گوید: «شماره مردمی که در اعیاد سالانه از قاهره و نواحی مختلف مصر سفلی ‘ به زیارت قبر این ولی می شتابند، تقریباً به تعداد مردمی است که از سرتاسر جهانِ اسلام برای حج به مکه می روند» (ج ۱، ص ۳۲۸). بسیاری از مصریان که قصد حج دارند، نخست به طنطا می روند، ازینرو احمد را «باب النبی » خوانده اند.

از سه عید بزرگ «موالد» (جمع مُولِد، مَولِد * ) یکی روز بیست وهفتم یا بیست وهشتم دی ماه است و دیگری در زام اعتدال ربیعی یا مقارن آن ، و سومی تقریباً یک ماه پس از انقلاب صیفی که آب نیل کاملاً بالا آمده ، اما بندها را هنوز باز نکرده اند. به قول لین این اعیاد هم اعیاد مذهبی است و هم ( روز ) بازارهای مکاره بزرگ . محاسبه تاریخ آنها برحسب تقویم قبطی است و چه بسا آثاری از مراسم کهن مصری و مسیحی در قالب این عیدها و زیارتها بازمانده باشد. تاریخ اولین عید مقارن با عید ظهور عیسی است . گلدزیهر (ج ۲، ص ۳۳۸) به امکان ارتباط میان زیارت طنطا و حرکت دسته جمعی مصریان باستان به تَلّ بَسْتَه که هرودوت آن را وصف کرده ، اشاره دارد.

در نقاط دیگر مصر نیز نه تنها در قاهره بلکه در دهکده های کوچک ، به احترام بدوی مراسمی برپا می شود (برای نمونه رجوع کنید به علی مبارک ، ج ۹، ص ۳۷). ولی نمی توان گفت هر مزاری که نام بدوی دارد، به احمد منسوب است . این چنین مکانهای مقدسی را در جاهایی مانند حوالی اَسوان و نزدیک طرابلسِ شام (بورکهارت ، ص ۱۶۶) و غزه (گلدزیهر، همانجا؛> مجله انجمن آلمانی فلسطین < ، ج ۱۱، ص ۱۵۲، ۱۵۸) می توان یافت .

در مصر درباره او افسانه های بسیاری وجود دارد: درباره کراماتی که در دوره زندگی داشته ، معجزاتی که از مزار وی دیده شده ، معجزاتی که پس از بازگشت به عالمِ زندگان بروز داده یا معجزه در حق کسانی که مراسم اعیاد او را بر پا می دارند. از قطعه شعری که لیتمان در قاهره یادداشت کرده است به نحوه اعتقاد امروزه مردم به او می توان پی برد (رجوع کنید به منابع )؛در این شعر از معجزات باورنکردنی او، سخن گفتنش در روز تولد و نیز پرخوریش ، سخن گفته شده است .

شهرت او بویژه در مقام ولیی است که بندیان را آزاد می کند و اشخاص و اشیای گم شده را باز می آورد؛ازینرو به «جائب الیسیر» ( درست آن : جالب الاسیر ) به معنی بازآورنده بندیان معروف شده است . هرگاه منادی گم شدن کودکی ، حیوانی یا مالی را اعلام می دارد، از احمد بدوی یاری می جوید. اشپوُر از کرامتی سخن گفته که از این ولی در فلسطین سرزده است (ص ۲۴۳).



منابع :

(۱) ابن ایاس ، بدائع الزهور فی وقائع الدهور ؛
(۲) علی حلبی ، النصیحه العلویه فی بیان حسن طریقه الساده الاحمدیه ، نسخه خطی برلین ۱۰۴ ، ۱۰؛
(۳) عبدالصمد زین الدین ، الجواهر السنیه فی الکرامات الاحمدیه ، که بارها به چاپ رسیده (این تألیف مهم که در ۱۰۲۸/۱۶۱۹ نوشته شده ، علاوه بر کتاب یاد شده از بسیاری از آثار گم شده وی نیز نقل کرده است )؛
(۴) عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی ، حسن المحاضره ، قاهره ۱۲۹۹، ج ۱، ص ۲۹۹ و بعد؛
(۵) عبدالوهاب بن احمد شعرانی ، طبقات ، قاهره ۱۲۹۹، ج ۱، ص ۲۴۵ـ۲۵۱ (وی یکی از ستایشگران خاص بدوی است و خود را الاحمدی می نامد رجوع کنید به no. 353 Cat. Leipzig, Vollers, )؛

(۶) قصه السید البدوی مع فاطمه بنت بَرّی و ما جری بینهما من العجائب ؛
(۷) قصه السید البدوی مع فاطمه بنت بری و ما جری لها من العجائب و الغرائب ؛
(۸) قصه سیدی احمدالبدوی و ما جری له مع الثلاثه الاقطاب (سه عنوان اخیر، سه رساله کوچک است که در قاهره چاپ شده است ؛
(۹) اولی و دومی تقریباً حاوی یک متن است )؛
(۱۰) علی مبارک ، الخطط الجدیده ، ج ۱۳، ص ۴۸ـ۵۱، اصولاً مبتنی بر شعرانی و عبدالصمد است ؛
(۱۱) حسن راشد مشهدی خفاجی ، النفحات الاحمدیه ، قاهره ۱۳۲۱؛
(۱۲) برای شرح حال او رجوع کنید به احمدبن علی مقریزی ، نسخه خطی برلین . ۳۳۵، ش ۶ وابن حجر عسقلانی ، نسخه خطی برلین ۱۰۱ ، ۱۰٫ بحث درباره وی اکثر با بحث از سایر اقطاب همراه است ، مثلاً توسط محمدبن حسن عجلونی (حدود ۸۹۹/۱۴۹۴)، نسخه خطی برلین ۱۶۳؛
احمدبن عثمان شرنوبی (حدود ۹۵۰/۱۵۴۳)، همان ، ش ۳۳۷٫ شعری درباره احمد، همان ، ش ۵۴۳۲،۳/۸۱۱۵ . اثری تحت عنوان مدیح السیدالبدوی و بیان کرامات العظیمه توسط لیتمان تحت عنوان

Ah ¤ med il-Bedawi. Ein Lied auf den جgyptischen Nationalheiligen, Mainz 1950

چاپ شده است ، نیز  رجوع کنید به Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, I,586, Supplementband, 1937-

(۱۳) ۱۹۴۲, I, 808. J.L. Burckhardt, Syria;
(۱۴) I. Goldziher, Muhammedanische Studien, Halle 1888-1890;
(۱۵) E.W. Lane, An account of the manners and customs of the modern Egyptians, London 1849;
(۱۶) H. Spoer, ûVolkskدndliches aus el-Qube ¦ be bei Jerusalemý, ZDMG , 68 (1914).

دانشنامه جهان اسلام موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی جلد ۲

زندگینامه شیخ بدرالدین بدرِ عالَم«پیر بدر»(متوفی۸۴۴ه.ق)

 شیخ بدرالدین بدرِ عالَم ، از اولیای سلسله جُنیدیّه که مردم بیهار و بنگال احترام عمیقی برای او قایل اند. در بنگال مشهور است که او و پنج پیر سُنارگائونی بر آبها فرمان می رانند. ملوانان بنگال هنگامی که روانه دریا می شوند، این دعا را می خوانند: «اللّه ، نبی ، پانچ پیر، بدر».

اصل پیر بدر از میرت (در اوتارپرادش ) بود. در آنجا جَدّ اعلای او، شیخ فخرالدین زاهد (متوفی ۷۰۴)، خانقاهی بزرگ دایر کرده بود. پدر بزرگش ، شیخ شهاب الدین حقگو، به فرمان محمدبن تُغْلُق (حک : ۷۲۵ـ۷۵۲)، به جرم انتقاد از آرای مذهبی او، کشته شد.

پیر بدر نزد پدر خود، فخرالدین ثانی ، و سید جلال الدین بخارایی ، یکی از مشایخ سهروردیه ، تربیت روحانی یافت . شیخ شرف الدین یحیی او را به بیهار دعوت کرد، ولی پیر بدر زمانی به آنجا رسید که شیخ در ۷۸۲ درگذشته بود. پیر بدر نخست با دختری از خانواده ای هندو در بیهار ازدواج کرد، ولی بعدها با خاندان فرمانروای جونپور * وصلت کرد.

در سفرهایش به بنگالِ شرقی ، عده زیادی از ملوانان هندو را به اسلام مشرَّف گردانید و به استقرار قدرت مسلمانان در سنارگائون کمک کرد. مدتی در چیتاگُنگ مقیم شد. ( محلّ ) چله نشینی او در محله غربیِ بخشی بازار ، حافظ این شهر به شمار می آید و ملوانان هندو و مسلمان آنجا را زیارت می کنند. حکمرانی بر دریاها و رودها را از مختصّات معنوی خانواده او می دانند.

نقل است که فخرالدین زاهد جماعتی را از غرق شدن در رود یَمنا (جَمنا) نجات داد. روایت شده است که پیر بدر «سوار بر صخره ای شناور» به چیتاگنگ رسید.

رحلت

او در ۲۷ رجب ۸۴۴ در بیهار درگذشت . مقبره او در آنجا به چهوتی درگاه مشهور است (مقبره شرف الدین یحیی مَنیری به بری درگاه معروف است ).



منابع :

(۱) ( عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ۱۹۸۹، ج ۳، ص ۲۷ ) ؛
(۲) عبدالحق بن سیف الدین عبدالحق دهلوی ، اخبار الاخیار ، دهلی ۱۸۹۱، ص ۱۲۹؛
(۳) عبیدالحق ، تذکره اولیاء بنگاله ، نواکهالی ۱۹۳۱، ص ۶۴ـ۷۲؛
(۴) در مورد اسلافش : محمد غوثی ، گلزار ابرار (انجمن آسیایی بنگال ، ایوانف ۹۷، گ ۱۴)؛
(۵) غلام معین الدین ، معارج الولایه (مجموعه شخصی ) ج ۲، ص ۵۶۳؛

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲

زندگینامه بدرالدین اسحاق بخاری دهلوی(قرن هفتم)

بدرالدین اسحاق بخاری دهلوی ، از عرفای شبه قاره در قرن هفتم . نسب او را به عمرالاشرف ، فرزند امام زین العابدین علیه السلام می رسانند؛ پدرش منهاج الدین علی بخاری ، از فضلای معروف بود و در مدرسه معزیه دهلی تدریس می کرد. بدرالدین در دهلی زاده شد و همانجا پرورش یافت و در نزد پدرش دانش آموخت و در مدرسه معزیه به تدریس پرداخت ؛ سپس برای تکمیل دانسته های خود، عازم بخارا شد، اما در میان راه ، چون به اَجُودهَن (پاک پَتَّن کنونی در پنجاب پاکستان ) رسید، با شیخ فریدالدین مسعود گنج شکر * دیدار کرد و تحت تأثیر جذبه او قرار گرفت و خدمتگزاری خانقاه و مصاحبت او را اختیار کرد و زیر نظر وی ، مراحل سلوک را پیمود و ریاضتهای صوفیانه را به انجام رساند. شیخ به پاس شایستگی بدرالدین ، او را خادم خاص خویش کرد و خرقه خلافت پوشانید و دختر خود، بی بی فاطمه ، را به همسری او درآورد (حسنی ، ج ۱، ص ۹۵، ۱۳۹؛ میرخورد، ص ۱۷۹-۱۸۲).

بدرالدین تا هنگام درگذشت شیخ ، در خانقاه او به کارهایی چون نوشتن خلافتنامه ها و اجازه نامه های تدریس ، و تعویذ برای حاجتمندان ، سر تراشیدن مریدان تازه ، گزارش عرضداشت های مردم به شیخ ، امامت نماز در خانقاه ، آوردن هیزم و مانند آن می پرداخت ؛ با اینکه شیخ می خواست او را، مانند برخی مریدان دیگر، برای ارشاد و دستگیری از خلق به شهرهای دیگر بفرستد، نپذیرفت و حضور در کنار شیخ را ترجیح داد.

با وفاتِ شیخ فریدالدّین (بعد از ۶۶۹)، فرزندِ او شیخ بدرالدّین سلیمان بر سجّاده خلافت نشست ، و بدرالدین اسحاق نیز کار خود را به عنوانِ خادمِ خاص ، ادامه داد؛ ولی پس از مدتی ، به دلیل سعایت بدخواهان و حاسدان ، خانقاه را ترک کرد و در مسجد جامع شهر اقامت گزید و بقیه زندگی را به تدریس و وعظ و ارشاد گذراند.

رحلت

بدرالدین در ۶۹۰، در اجودهن ، درگذشت و در صحن مسجد جامع قدیم آنجا به خاک سپرده شد (حسنی ، ج ۱، ص ۹۵؛ میرخورد، ص ۱۸۱-۱۸۲)

میرخورد (ص ۱۷۹ـ۱۸۸) ضمن بیان بعضی وقایع و احوال ، مناسبات بدرالدین اسحاق را با نظام الدّین اولیا * ، بدرالدین سلیمان ، سید محمد کرمانی (جد میرخورد)، قاضی صدرالدین (حاکم اجودهن )، سید مبارک علوی (پدر میرخورد)، خواجه یعقوب (پسر شیخ فریدالدین گنج شکر) و شیخ علاءالدین (نواده فریدالدین ) بیان کرده است .

خواجه نظام الدّین احترام و بزرگداشت بسیاری در حق بدرالدین معمول می داشت و به گفته میرخورد (ص ۱۸۲-۱۸۳) تا وقتی که وی زنده بود، به احترامش ، از هیچکس بیعت نگرفت . پس از مرگ بدرالدین نیز همسر و دو فرزند بازمانده از او را نزد خود به دهلی خواند و کفالت آنان را، با نظارت خاص خود، به عهده گرفت .

آثار

به بدرالدین اسحاق دو کتاب نسبت داده اند:

۱) اسرارالاولیاء که مجموعه گفتارهای فریدالدین گنج شکر به فارسی است و بدرالدّین آنها را در۲۲ فصل جمع و مرتب کرده است . نسخه های خطی آن در کتابخانه های مختلف یافت می شود و نشانیِ شانزده نسخه خطی و نیز فهرست فصول آن در فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان (منزوی ، ج ۳، ص ۱۲۵۱ـ ۱۲۵۳) آمده است . این کتاب در لکهنو (۱۸۷۶، سنگی وزیری ، ۹۴ ص ) و کانپور (۱۹۱۷، سنگی وزیری ، ۹۴ ص ) به چاپ رسیده است (مشار، ج ۱، ستون ۲۷۹ـ۲۸۰). چاپ اخیر ظاهراً همان است که در مطبعه منشی نولکشور در ۱۳۳۵ انجام گرفته (اختر راهی ، ص ۷۰) و ترجمه اردوی آن (از سیدمحمد عبدالاحد) در ضمن مجموعه ملفوظات خواجگان چشت ، در ۱۳۳۴ دهلی چاپ شده است (همانجا). خلیق احمد نظامی (ص ۱۶۵، حاشیه ) انتساب اسرارالاولیاء را به بدرالدین و انتساب ملفوظات مزبور را به فریدالدین گنج شکر اشتباه می داند.

۲) تصریف بدری ، که منظوم و به زبان عربی است . نسخه ای از آن سراغ نداریم ، ولی میرخورد (ص ۱۸۳-۱۸۴) چند بیت آخر آن را نقل کرده که گواه تبحر علمی بدرالدین و استادی وی در علوم ادبی و زبان عربی است . از نوشته بدرالدین برمی آید که این اثر را به دستور خواجه نظام الدّین به نظم درآورده و خواجه آن را به صورت درس در محضر بدرالدین خوانده است (میرخورد، ص ۱۸۳-۱۸۴)



منابع :

(۱) حامدبن فضل الله جمالی ، سیرالعارفین ، ترجمه محمد ایوب قادری ، لاهور ۱۹۸۹، ص ۷۴-۷۵؛
(۲) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲-۱۴۱۰/ ۱۹۶۲-۱۹۸۹؛
(۳) خلیق احمد نظامی ، تاریخ مشایخ چشت ، دهلی ۱۹۷۱؛
(۴) اختر راهی ، ترجمه های متون فارسی به زبانهای پاکستانی ، اسلام آباد ۱۳۶۵ ش ؛
(۵) عبدالحق بن سیف الدین عبدالحق دهلوی ، اخبارالاخیار فی اسرارالابرار ، دهلی ( بی تا. ) ؛
(۶) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰-۱۳۵۵ ش ؛
(۷) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطّی فارسی پاکستان ، ج ۳، اسلام آباد ۱۳۶۳ ش ؛
(۸) محمدبن مبارک میرخورد، سیرالاولیاء ، لاهور ۱۳۹۸/۱۹۷۸٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه بَدرالدین بن قاضی سَماوْنَه«بدرالدین سِماوی»(قرن هشتم)

بَدرالدین بن قاضی سَماوْنَه = بدرالدین سِماوی ، فقیه و صوفی و انقلابی برجسته عثمانی در قرن هشتم . نامش محمود بود و در اول محرم ۷۶۰ در سماونه ، نزدیکی اَدِرنه ، به دنیا آمد. پسر ارشد غازی اسرائیلِ قاضی ، یکی از قدیمترین مجاهدان آن زمان که خود را از اخلاف سلجوقیان می دانست ، بود. مادرش یونانی بود و پس از قبول اسلام نام مَلَک را برای خود برگزید. بدرالدین دوران جوانی را در ادرنه ، که در بهار ۷۶۲ فتح شده بود، گذراند.

اساتید ومشایخ

فقه و اصول را نزد پدر فرا گرفت ، و سپس نزد فقیهانی چون یوسف و شاهدی به تحصیل پرداخت . پس از آن ، همراه دوستش موسی چلبی  ریاضیدان و منجّم برجسته ای که بیشتر به قاضی زاده رومی شهرت دارد برای ادامه تحصیل به بورسه رفت . تا ۷۸۳ نزد شخصی به نام فیض الله در قونیه منطق و نجوم آموخت ، سپس به بیت المقدس رفت و نزد شخص نسبتاً گمنامی به نام ابن عسقلانی (نه ابن حجر عسقلانی ) به تحصیل ادامه داد. آنگاه به قاهره رفت تا در مجالس درس دانشمندان سرشناسی چون مبارکشاه منطقی و حاجی پاشای طبیب و علی بن محمد سید شریف جرجانی ، فیلسوف و فقیه معروف ، و عالمی به نام عبداللطیف شرکت کند.

بدرالدین در حدود ۷۸۵ به حج رفت و پس از بازگشت به قاهره ، سلطان بَرقوقِ مملوک او را به تربیت فرزند و جانشین خود فَرَج برگماشت . بدرالدین تصادفاً، در دربار سلطان مملوک با شیخ حسین اَخلاطیِ صوفی آشنا شد، و با آنکه در گذشته مخالف صوفیان بود، سخت تحت تأثیر شیخ قرار گرفت و به تصوّف روی آورد.

پس از چندسال عزلت در قاهره ، احتمالاً شیفته آوازه خاندان صوفیه اردبیل شد و در ۸۰۴ به تبریز سفر کرد و در آنجا طرف توجه امیرتیمور که بتازگی از آناطولی بازگشته بود قرار گرفت . امیرتیمور کوشید که او را با خود به ترکستان ببرد. بدرالدین که نمی خواست به این کار تن در دهد از آنجا گریخت .

بعدها شیخِ خانقاه شد و جای حسین اخلاطی را که در همین ایام درگذشته بود گرفت ، اما به سبب اختلاف با مریدانِ خود تصمیم گرفت که قاهره راترک گوید وبرای تبلیغ به آسیای صغیر و روم ایلی سفرکند. درآنجا نظرامیران قونیه و گَرْمِیان و نیز حامدبن موسی قیصری راکه از صوفیان طریقه خاندان صفویه بود وبعدها معلم حاجی بَیْرام ولی * شد، جلب کرد.

توفیق در تبلیغ عقاید صوفیانه او را اندک اندک به رفض آشکار کشانید. اندیشه مالکیت اشتراکی را رواج داد، و به گسترش افکار غیر سنّتی محیی الدین بن عربی * همت گماشت . ظاهراً عده تهیدستانی که در آسیای صغیر به دنبال خود کشید زیاد بوده است . مسیحیان نیز در اطراف او گرد آمدند و می گویند که با حاکم جنوواییِ خیوس نیز تماس داشته است .

بدرالدین سرانجام به ادرنه بازگشت و در آنجا مدت هفت سال خلوت گزید و به مطالعه پرداخت . در حدود ۸۱۳، بر خلاف میل باطنیش به دستور موسی که مدّعی سلطنت بود قاضی عسکر شد، ولی پس از پیروزی سلطان محمد اول (حک : ۸۰۷ ـ۸۲۴) در نزدیکی چامورلو (۸۱۶) از مقام خود خلع و با وضعی خفت بار به اِزْنیق تبعید شد.

در آنجا به تألیف و تدریس پرداخت . و می گویند که آق شمس الدین * ، که بعدها به شیخ بَیْرامیَّه شهرت یافت ، مدت کوتاهی شاگرد او بوده است . احتمالاً در همین جا بود که (از طریقی نامعلوم ) با جنبش مخفی اشتراکی شخصی به نام بورکلوجه مصطفی و شخصِ دیگری به نام طورلق کمال آشنا شد. این جنبش به شورش وسیع ۸۱۹ انجامید که به احتمال قوی رهبریِ فکری آن را بدرالدین برعهده داشت .

گرچه شرح حال بدرالدین به قلم نواده اش ، خلیل ، بر بیگناهی کامل او در تمام این وقایع تأکید دارد، تاریخنگاران رسمی عثمانی او را به شرکت فعالانه در این شورش و حتی رهبری آن متهم می کنند. هنگامی که بورکلوجه مصطفی و طورلق کمال حمله خود را به غرب آسیای صغیر آغاز کردند و نخست پیروزیهای مهمی نیز به دست آوردند، بدرالدین باکمک پنهانی امیر ناراضی سینوپ ، ازنیق را ترک کرد و به روم ایلی رفت .

پس از آنکه شورش بورکلوجه مصطفی و طورلق کمال با قساوت بسیار سرکوب شد، طغیان روم ایلی نیز به شکست انجامید و بدرالدین به چنگ سربازان سلطان افتاد و او را به سیروز در مقدونیه نزد سلطان محمد که با مصطفای دروغین (دوزمه مصطفی ) در حال جنگ بود، بردند. بدرالدین را پس از محاکمه ای مشکوک ، در ۸۲۳ در سیروز به جرم خیانت در ملاعام به دار آویختند.

هنوز نقش بدرالدین در این جنبش بدرستی روشن نیست ، ولی مسلم است که عقاید او با آن موافق بوده و اندیشه هایش تأثیری پایدار برجای گذاشته است . شواهد مستندی حاکی است که بدرالدین حتی در زمان سلطان سلیمان قانونی (حک : ۹۲۷ـ۹۷۴) در روم ایلی پیروانی داشته است . پس از مرگ او بسیاری از پیروانش به خاندان صفویه ، که در آن هنگام از لحاظ سیاسی فعال بودند، و گروههایی نیز به فرقه های گوناگون ، بویژه بکتاشیه * ، گرویدند. از معروفترین بازماندگان بدرالدین ، علاوه بر سه فرزندش احمد و اسماعیل و مصطفی ، نوه او خلیل (فرزند اسماعیل ) است که شرح حال بدرالدین را نوشته است .

بدرالدین مؤلفی پر کار بود. نزدیک به پنجاه کتاب مفصل نوشت که بیشتر آنها فقهی بود. مهمترین کتابهای صوفیانه او واردات و نورالقلوب است .



منابع :
(۱) محمد شرف الدّین یالتقایا، سماونه قاضیسی اوغلی شیخ بدرالدین ، استانبول ۱۹۲۵؛

(۲) F.Babinger, Beitrجge zur Frدhgeschichte der Tدrkenherrschaft in Rumelien, XIV-XV. Jhdt., Brدnn-Munich-Vienna 1944, 80ff.;
idem, ûSchejch Bedr ed- D ¦ â n, der Sohn der Richters von Sima ¦ wý , Der Islam , x Ë (۱۹۲۱),۱ff. and the supplements in: Der Islam, XVII (1921), 100 ff., I A , s.v. ûBedreddin Simہvi ¦ ý (by M. ì erefeddin Yaltkaya

(با تفصیلاتی در باب نظریات مذهبی بدرالدین )

(۳) H. J. Kissling, ûDas Mena ¦ qybna ¦ me Scheich Bedr ed-D ¦ â n’s, des Sohnes des Richters von Sama ¦ vna ¦ ý, ZDMG , C (1950) 112ff.

(۴) خلیل ، چاپ بابینگر، ۱۹۴۳) مناقب نامه (براساس ;
(۵) idem, ûZur Geschichte des Derwischordens der Bajra ¦ mijjeý, Sدdostforschungen , xv (1956) 237ff.

(۶) (درباره تماس بدرالدین و صفویه ، خلوتیّه و بیرامیّه ).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه محمّدابراهیم خلیل الله بدخشانی نقشبندی«خلیفه ابراهیم»( قرن یازدهم و دوازدهم )

بدخشانی نقشبندی ، محمّدابراهیم خلیل اللّه معروف به خلیفه ابراهیم ، از مشایخ صوفیه قرن یازدهم و دوازدهم . پدرش محمّدعلی مشهور به حاجی بابا، از ترکستان به هند رفت و بدخشانی در ۱۰۸۷ در شاه جهان آباد دهلی زاده شد (واله داغستانی ، گ ۶۲). او ابتدا در زمره سپاهِ نوّاب فتح اللّه خان خوستی ، از امرای اورنگ زیب ، بود (همان ، گ ۶۳).

شاهزاده محمّد معزّالدین ، از احفاد اورنگ زیب ، اعتقاد زیادی به بدخشانی داشت و بیشتر اوقاتش به مصاحبت با او می گذشت تا آنکه بدخشانی به او مژده سلطنت داد و پس از سه سال که پدر محمّد معزّالدین وفات یافت ، او طبق پیشگویی بدخشانی ، بر سه برادر خود چیره شد و به سلطنتِ هندوستان رسید و ملقّب به جهاندار شاه * شد (همان ، گ ۶۲). اما چون معزّالدین پای از دایره عدل و شریعت بیرون گذاشت ، بدخشانی از لشکرش کناره جست و ترک ملاقاتِ او کرد.

محمّد معزّالدین پس از یازده ماه مغلوب برادرزاده خود، محمّد فرّخ سیر * ، شد. ازینرو همگان دانستند که محمّد معزّالدین با نظر بدخشانی به سلطنت رسیده و نیز به سبب بی توجّهی او پادشاهی و زندگی را از دست داده است (همان ، گ ۶۳-۶۴). محمّد فرّخ سیر از بدخشانی کینه به دل داشت ؛ زیرا برکناری پدر خود را معلولِ توجّه او به عمّ خویش ، محمّد معزّالدین ، می دانست .

بدخشانی در طول هفت سال سلطنتِ فرّخ سیر، در دکن و ولایات دیگر اقامت گزید، سپس به شاه جهان آباد دهلی رفت . ارکان دولت ، خاطرِ پادشاه را نسبت به بدخشانی مشوّش کردند. در این وقت ، برهان الملک که صوبه دار لکهنو بود، به سبب ارادتِ بسیار، از او خواست به لکهنو بیاید و چون بدخشانی دعوت او را پذیرفت ، برهان الملک چند ده را جهتِ خادمان و مریدانِ او مخصوص گردانید و تا ۱۱۶۰، عواید آن ، صرفِ خانقاه بدخشانی می شد. پس از وفاتِ برهان الملک ، بدخشانی توجّه خود را به واله داغستانی معطوف کرده بود (همان ، گ ۶۴).

رحلت

بدخشانی در ۱۱۶۵ درگذشت (بغدادی ، ستون ۳۸)

برخی بر آن اند که بدخشانی فضایل کسبی نیاموخته است (صبا، ص ۱۶؛ هدایت ، ص ۴۲) اما به اشاره و الهامِ مولانا جلال الدّین بلخی و با اجازه پیر خود، میرجلال الدّین بدخشی ، پنج دفتر مشتمل بر ۰۰۰ ، ۶ بیت ، بر شش دفترِ مثنوی مولوی افزوده است (واله داغستانی ، گ ۶۲-۶۳؛ بغدادی ، ستون ۳۸). بدخشانی به سبب اُمّی بودن ، قواعد و ضوابط شاعری را اعمّ از بحر و قافیه رعایت نکرده است (واله داغستانی ، گ ۶۳). مؤلّفِ ریاض الشعرا در توجیه این ضعف او، ابیاتی سروده و آن را بر پایان این مثنوی افزوده است (همانجا). از مثنوی او با نام «احسن القصص » یاد شده (اته ، ص ۵۳)، اما رضازاده شفق ، خاوری را ناظم این مثنوی دانسته است (همان ، ص ۵۳، حاشیه ).

صاحبِ ریاض الشعرا بدخشانی را دارای تألیفاتی مشتمل بر حقایق و معارف می داند، و نیز فصلی از مثنوی او ذکر می کند و از کتاب دیگر او، شرح نکات سیّدنعمت الله کرمانی ، نام می برد و آن را حاوی نکات و مطالب عالی می داند (واله داغستانی ، گ ۶۴).



منابع :
(۱) کارل هرمان اته ، تاریخ ادبیات فارسی ، ترجمه با حواشی رضازاده شفق ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین : اسماءالمؤلفین و آثارالمصنّفین ، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۳) محمدمظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۴) علیقلی واله داغستانی ، ریاض الشعراء ، نسخه عکسی از فیلم ش ۱۳۰۱ موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ؛
رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرکانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه شیخ محمدامین بَدَخشی (قرن یازدهم)

بَدَخشی ، محمدامین بن علی الدین جهانگیر، از مؤلفان و بزرگان سلسله نقشبندیه مجدّدیه * . در ۱۰۲۰ متولد شد، پس از وفات پدر و مادر و خرابی بلخ و بدخشان به دست سلاطین هند و اُزبکان ، زادگاه خویش را به نیت سفر حج ترک گفت .

در لاهور آوازه بزرگی مشایخ مجددیه سِرهند، بویژه شیخ آدم بنوری * (متوفی ۱۰۵۳)، را شنید و به سلسله طریقت آنان پیوست و مرید خواجه محمد * معصوم سرهندی (متوفی ۱۰۷۹) و آدم بنوری شد. در اواخر ۱۰۵۱، به همراه آدم بنوری به مکه رفت و تا ۱۱۰۲ در آنجا اقامت گزید.

سپس به مصر رفت و در همانجا وفات یافت . بدخشی برای تحصیل علم و تکمیل سلوک سفرهای طولانی کرد و از استادان بلاد شبه قاره و عربستان بهره جست .

آثار

از او حدود ۲۱ اثر به یادگار مانده است که برخی از آنها عبارت اند از:

۱) المفاضله بین الانسان و الکعبه ، به فارسی ، در برتری کعبه بر انسان (خطّی ، دانشکده اسلامیه ، پیشاور، ش ۹۹۰ ب )؛

۲) فقه ضروریه ، در مذاهب اربعه ؛

۳) مناسک الحج و العمره و فضایلها و آداب الزیارات ؛

۴) منتخب احادیث الجوامع و المسانید حضرات ؛

۵) مقامات احمدیه و مناقب حضرات معصومیه ، به فارسی ، در احوال بزرگان نقشبندیه بویژه محمدمعصوم سرهندی ؛

۶) اختصار التاریخ فی فضائل الحرمین الشریفین ؛

۷) نتایج الحرمین ، در سه جلد، در احوال و افکار آدم بنوری (منزوی ، ج ۱، ص ۹۲؛ اته ، ج ۱، ص ۳۱۷، ش ۶۵۲).

بدخشی بعضی رسایل آدم بنوری را نیز گردآورده و به عربی ترجمه کرده است .



منابع :

(۱) آدم بنوری ، خلاصه المعارف ، نسخه خطی کتابخانه گنج بخش اسلام آباد، ش ۶۹۷۶؛
(۲) همو، نکات الاسرار ، نسخه خطی کتابخانه گنج بخش اسلام آباد، ش ۸۸۱۳؛
(۳) محمد عمربن ابراهیم چمکنی پیشاوری ، ظواهر ، نسخه خطی گنجینه شیرانی دانشگاه پنجاب ، ش ۳۸۸؛
(۴) محمد حسنی ، تذکره سیّد شاه علم اللّه ، لکهنو ۱۹۷۰؛
(۵) محمد احسان مجددی سرهندی ، روضه القیومیه ، لاهور ۱۳۵۷؛
(۶) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطّی فارسی پاکستان ، ج ۱، اسلام آباد ۱۳۶۲ ش ؛

Hermann Eth, Catalogue of Persian manuscripts in the Library of the India Office, Oxford 1903-1937.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲ 

زندگینامه ملاّ محمّد بَدَخشی (یا بَلَخشی )(متوفی۹۲۳ه.ق)

بَدَخشی (یا بَلَخشی ) ، ملاّ محمّد ، صوفی نقشبندی حنفی . در بدخشان به دنیا آمد ( د. ا. د. ترک ، ذیل «بدخشی ، شیخ محمد»)، اما بعدها در دمشق اقامت کرد. به گفته خود، قرآن کریم را تا سوره العادیات نزد عمویش خواند، ولی ظاهراً تحصیلات منظم و درستی نداشت ، و دیگران را هم از انس با کتاب و مطالعه منع می کرد و به انقطاع الی اللّه و اشتغال به ذکر او دعوت می نمود (نبهانی ، ج ۱، ص ۲۹۴ـ۲۹۵).

وی مصاحبت مولانازاده شیخ محمد عبدالله اُتراری ، از اصحاب خواجه عبیدالله احرار سمرقندی (۸۰۶ـ۸۹۵)، را اختیار کرد، و پس از درگذشت استاد، در دمشق به جای او نشست ، و عده بسیاری را در عالم طریقت رهبری کرد. سلطان سلیم عثمانی در سفر به دمشق ، دو بار به دیدار بدخشی رفت و اخلاص خود را نسبت به او ابراز کرد (یس سنهوتی ، ص ۱۵۷، ۱۶۸، ۱۷۲ـ۱۷۳).

از جمله کسانی که محضر او را دریافتند

خواجه محمد قاسم ، از نسل خواجه عبیدالله ،

و ملاّ اسماعیل شروانی حنفی (متوفی ۹۴۲) از اصحاب و مریدان خواجه بود که بدخشی درباره مفید بودن یا نبودن پرداختن به علم با او مباحثه و مشاجره می کرده است (نبهانی ، همانجا).

رحلت

بدخشی در ۹۲۳ در دمشق وفات کرد و پایین قبر محیی الدین ابن عربی به خاک سپرده شد.



منابع :

(۱) یوسف بن اسماعیل نبهانی ، جامع کرامات الاولیاء ، چاپ ابراهیم عطوه عوض ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۲) یس سنهوتی ، الانوار القدسیه فی مناقب الساده النقشبندیه ، مصر ۱۳۴۴؛

(۳) TDVIA , s.v. “Bedah í ر, ì eyh Muhammed”, (by Hamid Algar).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲ 

زندگینامه خاندان بَلیانی( عرفا و علمای سده های هفتم و هشتم )

بَلیانی ، خاندان ، از عرفا و علمای سده های هفتم و هشتم . این خاندان به قریه بلیانِ کازرون ، در استان فارس ، منسوب بوده است . عرفای خاندان بلیانی از مشایخ سلسله سهروردیه * بودند و جدّ این خاندان ، اسماعیل ، تنها فرزند ابوعلی * دقّاق (متوفی ۴۰۵)، عارف قرن چهارم ، بود (جامی ، ص ۲۶۴؛ مظفریان ، ص ۲۷۹؛ اذکائی ، ص ۱۲۶). زرکوب شیرازی (ص ۱۴۰)، شیخ علی دقاق نسائی را از اسباط (دخترزادگان ) شیخ ابوعلی دقاق نیشابوری ، آخرین جدّ این خاندان ، خوانده است . برخی از علما و عرفای خاندان بلیانی عبارت اند از:

۱) امام الدین مسعود بلیانی (۵۶۵ ـ ۶۵۵).

لقب او را گاهی ضیاءالدین نیز نوشته اند. امام الدین از شیخ اصیل الدین شیرازی خرقه گرفت . اصیل الدین بر طریقت رکن الدین سجاسی (متوفی ۶۰۶) بود که به واسطه قطب الدین ابهری از خلفای ضیاءالدین ابوالنجیب عبدالقاهر سهروردی (۴۹۰ـ۵۶۳) به شمار می آید (اذکائی ، ص ۱۲۶ـ۱۲۷). در میان فرزندان امام الدین ، مسعود، عبدالله ، علی و محمد از همه مشهورترند (همان ، ص ۱۲۷).

۲) اوحدالدین عبدالله بن مسعود بلیانی .

در حدود ۶۱۳ متولد شد. از خردسالی با آوازی خوش ذکر می گفت و شعر می خواند. از یازده سالگی به ارشاد ابوبکر زاهد همدانی و پدرش ، امام الدین مسعود، به زهد و ریاضت پرداخت (شمس ، ص ۷۲؛ جامی ، همانجا). وی از پدرش خرقه گرفت ، و با اینکه در زمان خود از عرفای بزرگ بود، دست از طلب برنداشت . هنگامی که نجیب الدین علی بُزْغُش (متوفی ۶۷۸)، از اصحاب شیخ شهاب الدین سهروردی ، به شیراز وارد شد عبدالله به دیدار او رفت ، اما خود را بی نیاز از راهنمایی نجیب الدین دید (شمس ، ص ۷۲ـ۷۳؛ جامی ، ص ۲۶۴ـ۲۶۶). اوحدالدین با سعدی مصاحبت داشت و به خانقاه او در شیراز می رفت (جامی ، ص ۲۶۶). گویند که صفی الدین اردبیلی (متوفی ۷۳۵) به دیدار اوحدالدین عبدالله آمد و اوحدالدین ، تربیت و ارشاد او را به شیخ زاهد گیلانی (متوفی ۷۰۰) واگذار کرد (ابن بزاز، ص ۱۰۵ـ۱۰۶).

کرامات چندی به او نسبت داده و اشعار و کلماتی نیز از وی نقل کرده اند (جامی ، ص ۲۶۷ـ ۲۶۸؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۳، ص ۶۹۴). مهمترین اثر وی رساله عینیه الوجود یا الدائره و الاحدیه درباره وحدت وجود و معرفت خداوند است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۸، ص ۳؛ مظفریان ، ص ۲۸۵). وفات او را در ۶۸۶ (جامی ، ۲۶۸) یا ۶۸۳ (زرکوب شیرازی ، همانجا) نوشته اند. وی در خانقاه خود در قریه بلیان به خاک سپرده شد (همان ، ص ۱۴۱). از فرزندان اوحدالدین عبدالله تنها از سراج الدین یاد کرده اند که از شاگردان پسر عمویش ، امین الدین بلیانی * ، بود. از نوادگان وی می توان از تقی الدین بلیانی * (وفات بعد از ۱۰۳۶)، صاحب تذکره مشهور عرفات العاشقین ، و اوحدالدین عبدالله حسینی مشهور به عبدالله اولیای بلیانی ، صاحب ریاض الطالبین و شکریه ، نام برد (شمس ، ص ۷۵ـ۷۶؛ بغدادی ، ج ۱، ستون ۴۶۳؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۱، ص ۳۲۹؛ منزوی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۲۶۳).

۳) زین الدین علی فرزند امام الدین مسعود بلیانی .

وی از علما وعرفای عصر خود بود. کتاب مصابیح ( السنه ) و کتب احادیث را نزد قاضی القضات مجدالدین اسماعیل بن نیکروز خواند و نزد امام مجدالدین فرغانی و شمس الدین ابوسعید نیز علوم دینی را فراگرفت (زرکوب شیرازی ، ص ۱۴۲). زین الدین در ۶۹۳ـ۶۹۴ درگذشت و در خانقاه فرزندش ، امین الدین محمد بلیانی ، در جوار مقبره شیخ ابوبکر زاهد همدانی مدفون است (همانجا؛ اذکائی ، همانجا). وی دارای چهار پسر بود که مشهورترین آنها امین الدین محمد بلیانی است (شمس ، ص ۷۸).

۴) امام الدین محمد فرزند امام الدین مسعود بلیانی .

از او جز اینکه جانشین امین الدین محمد شد و نام فرزندش ضیاءالدین مسعود (دوم ) است ، اطلاع دیگری در دست نیست . اما فرزند ضیاءالدین مسعود به نام سعیدالدین محمد (متوفی ۷۵۸) از مشایخ خاندان بلیانی است (همان ، ص ۹۶؛ اذکائی ، ص ۱۲۹).

۵) سعیدالدین ابوسعد محمدبن مسعود بلیانی ،

نوه امام الدین محمد، مشهور به مولانا و مکنّی به ابوالمحمدین ، از فقها و محدثین بود و مقدمات معارف زمان خود را نزد شیخ امین الدین محمد بلیانی فراگرفت . وی در رباط شیخ ابوعبدالله محمدبن خفیف شیرازی (متوفی ۳۷۱) درس می گفت (شمس ، همانجا؛ جنید شیرازی ، ص ۶۱ـ۶۲). گویند در محضر او هزاران نفر از صالحان و عابدان برای استماع حدیث و خواندن صحیح بخاری حاضر می شدند (جنید شیرازی ، ص ۶۳ـ۶۴).

سعیدالدین در ۷۵۸ درگذشت و او را در همان رباط که تدریس می کرد، دفن کردند (همان ، ص ۶۴). برخی از تألیفات او عبارت است از: مطالع الانوار فی شرح مشارق الانوار ، شفاءالصدور ، ا لمحمّدَیْن ، المسلسلات ، روضهُالرائض فی علم الفرائض ، جامع المناسک و شرح ینابیع الاحکام که آن را به پایان نبرد (همان ، ص ۶۳). کتاب دیگر وی ، سِیَر سَیّد الانوار یا مولودالنبی (به عربی المنتقی فی سیرمولد النبی المصطفی (ص ) )، را فرزندش ، عفیف الدین ابوالمحامد (متوفی ۸۰۲)، در ۷۶۰ با نام سیر کازرونی و سیر عفیفی به فارسی ترجمه کرد. ترجمه دیگر این اثر با عنوان نهایه المسؤول فی روایه الرسول ، به قلم عبدالسلام بن علی ابرقوهی (قرن هشتم ) است که به چاپ رسیده است (شمس ، ص ۹۷ـ ۹۸؛ خواندمیر، ج ۳، ص ۲۹۴). سعیدالدین دو فرزند داشت و چنانکه از کنیت او (ابوالمحمدین ) برمی آید، نام هردو محمد بوده است (اذکائی ، همانجا).

۶) عفیف الدین محمد فرزند سعیدالدین محمد که در ۷۲۷ زاده شد.

وی از محدثان به شمار می آید و صاحب تألیفاتی است چون : شرح البخاری که از شروح بسیار دیگر برای این اثر یاری جسته ، و الاربعین فی فضل العلم ، که طاووسی آن را از او شنیده است . او اسانید مهم و با ارزشی در کتابی به نام شعب الاسانید فی روایه الکتب و المسانید جمع آورد (سخاوی ، ج ۱۰، ص ۲۱). عفیف الدین در ۸۰۲ در نجد وفات یافت و همانجا به خاک سپرده شد (همانجا).

۷) نسیم الدین ابوعبدالله محمد فرزند سعیدالدین محمد.

در ۷۳۵ در کازرون زاده شد و در ۸۱۰ وفات یافت . او در فقه و علوم عربی فاضل بود و اجازه روایت داشت . تقی الدین فاسی از شاگردان اوست (شمس ، ص ۹۸ـ۹۹؛ سخاوی ، ج ۱۰، ص ۲۲).

از خاندان بلیانی شیوخ دیگری نیز در کتب تذکره و تاریخ یاد شده اند، مانند جمال الدین بلیانی (متوفی ۷۴۱)، معین الدین حسینی بلیانی (متوفی ۷۷۹)، عمادالدین بلیانی ، غریبی بلیانی ، که اطلاع زیادی از ایشان در دست نیست (مظلوم زاده ، ج ۸، ۴۵۹۶ـ۴۵۹۷).



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) ابن بزاز، صفوه الصفا ، چاپ غلامرضا طباطبائی مجد، تبریز ۱۳۷۳ ش ؛
(۳) پرویز اذکائی ، «بلیانی ، پیر خواجو»، میراث جاویدان ، سال ۱، ش ۳ (پاییز ۱۳۷۲)؛
(۴) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) عبدالرحمان بن احمد جامی ، نفحات الانس من حضرات القدس ، چاپ محمود عابدی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۶) معین الدین جنیدبن محمود جنید شیرازی ، شدّالازار فی حطّ الاوزار عن زوّار المزار ، چاپ محمد قزوینی و عباس اقبال ، چاپ مجدد تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۷) غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر ، چاپ محمد دبیرسیاقی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۸) احمدبن ابی الخیر زرکوب شیرازی ، شیرازنامه ، چاپ بهمن کریمی ، تهران ۱۳۱۰ ش ؛
(۹) محمدبن عبدالرحمان سخاوی ، الضوء اللامع لاهل القرن التاسع ، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۱۰) محمد جواد شمس ، «خاندان بلیانی »، معارف ، دوره ۱۴، ش ۲ (مرداد ـ آبان ۱۳۷۶)؛
(۱۱) منوچهر مظفریان ، کازرون در آیینه فرهنگ ایران ، شیراز ۱۳۷۳ ش ؛
(۱۲) محمد مهدی مظلوم زاده ، «مکاتب و مدارس اسلامی کازرون تا اواخر دوره قاجار»، در نامواره دکتر محمود افشار ، چاپ ایرج افشار، ج ۸ ، تهران ۱۳۷۳ ش ؛
(۱۳) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه ابوالولید سلیمان باجی(متوفی۴۷۴ه ق)

باجی ، ابوالولید سلیمان بن خَلَف ، متکلّم و ادیب برجسته اندلسی در سده پنجم . در ۴۰۳ در خانواده ای که از بَطَلْیَوْس به باجه (باژه امروزی در جنوب پرتغال ) مهاجرت کرده بودند متولّد شد (ابن بَسّام ، به نقل مَقَّری ، ج ۲، ص ۷۶). وی به مدارس قرطبه رفت و آمد می کرد و در شعر و شاعری کامیابیهایی به دست آورد، و در ۴۲۶ به شرق مسافرت کرد.

از سیزده سالی که در خارج اندلس به سر برد، سه سال را در مکه و در خدمت حافظ ابوذر هروی * که در هرات و بلخ و شهرهای دیگر خراسان تعلیم یافته بود گذراند و نزد او فقه مالکی و حدیث خواند، و پیوسته به اتفاق او به موطنش در السَرَوات ، که منطقه ای کوهستانی واقع در میان تِهامه و نجد و یمن بود، می رفت .

بعدها باجی به بغداد آمد و در آنجا سه سالِ دیگر تحصیلات خود را ادامه داد، هر چند به قدری فقیر بود که گویند معاش خود را از راه ناطوریِ شبانه به دست می آورد. گفته اند که وی در موصل هم بوده و بنابر یک روایت (مقَّری ، ج ۲، ص ۶۷ـ۶۸؛ ابن بَشْکُوال ، ج ۱، ص ۲۰۰، ش ۴۵۴)، به مدت یک سال در حلب و دمشق و مصر وقت خود را وقف تحصیل علم کلام کرده است .

باجی در حدود ۴۳۹ همچنانکه با تنگدستی اسپانیا را ترک کرده بود به آن دیار بازگشت ، ولی دیدگاهش بسیار وسعت یافته بود. در همین ایام ، بنا به درخواست فقهای اندلس ، در جزیره میورقه با ابن حَزْم مشهور مناظره کرد، که بر اثر آن ابن حزم گوشه نشینی اختیار کرد و بنابر قول ابن سعید مغربی (ج ۱، ص ۴۰۵) کتابهایش را سوزاندند.

باجی حتی پس از بازگشت نیز از حرفه خویش که زرکوبی بود دست برنداشت . در اوقات دیگر به کتابت عقود می پرداخت یا قاضی شهرهای کوچک بود، ولی بتدریج شهرت او بالا گرفت ، چنانکه هنگام وفات ، فردی ثروتمند بود. نزدیکی او به صاحبان قدرت ، یعنی ملوک الطوایفی که پس از سقوط بنی امیه سر کار آمده بودند، در آن زمان سبب گفتگوهایی شد، ولی این نزدیکی گویا عمدتاً مبتنی بر تمایل باجی به تشویق ایشان به اتحاد و همزیستی صلح آمیز بوده است (مقَّری ، ج ۲، ص ۷۷).

از پیشنهادهایی که شخصاً به این منظور عرضه می کرد روی هم رفته استقبال نشد، مگر در سَرَقُسْطَه واقع در مرزهای شمالِ شرقیِ اندلس که حکّامش کاملاً متوجه قدرت دولتهای مسیحی بودند. المقتدربن هود سَرَقُسْطی (حک :۴۳۸ـ۴۷۴) کس به طلب باجی فرستاد. باجی ظاهراً زمان درازی نزد المقتدر ماند، زیرا آثار او در سرقسطه منتشر شده است (ابن خاقان ، ص ۲۱۵).

رحلت

باجی در ۴۷۴، یعنی سالی که حامی او نیز درگذشت ، در اَلْمِریه وفات کرد.

آثار

گرچه هدف سیاسی عمده باجی تحقق نیافت ، در عوض تألیفات بسیاری از او به جای ماند. یکی از این تألیفات شرحی است بر المُوَطَّأ مالک که ملّخص آن موسوم به المُنْتَقی ‘ شهرت بیشتری کسب کرده است .

از آثار دیگر او این رساله ها انتشار یافته است :

۱) جوابُ رساله الراهب من افرنسه (دانلُپ ، ص ۲۵۹ـ۳۱۰) که قدرتِ نویسنده را در مناظره نشان می دهد و در آن مکرراً از علم کلام استفاده شده است ؛

۲) رساله فی الحدود ، که اساساً در فقه و حدیث است و جودت هلال آن را در مجله انجمن مصریِ مطالعات اسلامی در مادرید (صحیفه المَعْهدالمصری ) ، ج ۲، مادرید ۱۹۵۴، بخش عربی ، ۱ـ۳۷ چاپ کرده است .



منابع :

(۱) ابن بشکوال ، کتاب الصله ، قاهره ۱۹۶۶؛
(۲) ( ابن خاقان ، قلائد العقیان ، چاپ محمد عنابی ، چاپ افست تونس ، تاریخ مقدمه ۱۳۸۶/۱۹۶۶ ) ؛
(۳) ابن سعید مغربی ، المغرب فی حلی المغرب ، قاهره ۱۹۵۳؛
(۴) احمدبن محمد مقری ، نفح الطیب من غضن الاندلس الرطیب ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛

(۵) M. Asin Palacios, Abenhؤzam de Cئrdoba, I, Madrid I927, 200-208;
(۶) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, I, 534, Supplementband , 1937-1942, I, 743-744;
D. M. Dunlop, “A Christian mission to Muslim Spain in the é th century”, Al-Andalus, xv é (I952).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱ 

زندگینامه شیخ ابوالحسن سُلْم باروسی(قرن سوم )

باروسی ، ابوالحسن سُلْم بن حسن ، از صوفیه خراسان در قرن سوم . نسبت او به باروس است که قریه ای در نزدیکی دروازه نیشابور بوده است . به نقلِ سمعانی در الانساب از تاریخ الصوفیه ، تألیف ابوعبدالرحمن سُلَمی ، باروسی از «قدمای مشایخ نیشابور» و استاد حمدون قَصّار * و شخصی مُجاب الدّعوه بوده است (ذیل «باروسی »).

باروسی با حمدون قصّار و محفوظ نیشابوری و محمدبن کَرّام (متوفی ۲۵۵) معاصر بوده ، لذا در قرن سوم هجری می زیسته و در نیمه اول این قرن مریدان واصحابی داشته است . تاریخ الصوفیه سلمی در دست نیست و در طبقات الصوفیه او نیز عنوان مستقلی به باروسی اختصاص داده نشده ، فقط در شرح حال حمدون قصّار (متوفی ۲۷۱) و محفوظ بن محمود نیشابوری (متوفی ۳۰۳ یا ۳۰۴) این دو تن ، از اصحاب باروسی خوانده شده اند (ص ۱۲۳، ۲۷۳).

به گفته سلمی (ص ۱۲۳)، حمدون قصّار «شیخ ملامتیه در نیشابور» بوده و مذهب ملامتی از او انتشار یافته است . شاید این گرایش متأثر از استاد او باروسی بوده است . سمعانی در الانساب از ملاقات باروسی با محمد کرّام و گفت و شنود آنان یاد کرده است (ذیل «باروسی »).

یاقوت (ذیل «باروس ») مختصری درباره باروسی از تاریخ الصوفیه سلمی نقل می کند؛ ولی از آنجا که مطالب یاقوت درباره بسیاری از امکنه و اشخاص منسوب بدانها غالباً از سمعانی است ، مطالب باروسی نیز ظاهراً باید از الانساب باشد و نه مستقیماً از تاریخ الصوفیه سلمی .



منابع :

(۱) محمدبن حسین سلمی ، طبقات الصوفیّه ، چاپ نورالدین سدیبه ، قاهره ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۲) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، ج ۲، حیدرآباد دکن ۱۳۸۳/۱۹۶۳؛
یاقوت حموی ، معجم البلدان ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱ 

زندگینامه شیخ عمر باغستانی(قرن هفتم )

باغستانی ، عمر ، از مشایخ صوفیان ماوراءالنهر در قرن هفتم . وی از ده باغستان از کوهپایه های تاشکند بود. گفته اند که نسبش به شانزده واسطه به عبداللّه بن عمر می رسد (کاشفی ، ج ۲، ص ۳۶۸). سلسله نسب طریقتی او به شیخ صلاح الدین حسن بلغاری (رجوع کنید به بلغاری * نخجوانی ) می پیوندد. در مدت سه سال اقامت صلاح الدین بلغاری در بخارا، ظاهراً در حدود ۶۴۴ـ۶۴۶، در خدمت او بود و از کبار اصحاب او به شمار می رفت (همان ،ج ۲، ص ۳۶۹).

شیخ عمر باغستانی سالها در ترکستان به ارشاد اشتغال داشت و، پس از او فرزند و نوه اش عهده دار این امر شدند. پسرش ، خاوند طَهور (متوفی ۷۵۵)، که علاوه بر افاضات پدر از تعالیم شیخی ترک از طریقه یسوی به نام تنگوزشیخ بهره یافته بود، تألیفاتی در تصوف داشته و شعر نیز می سروده و ابیاتی از او را فخرالدین کاشفی نقل کرده است (ج ۲، ص ۳۷۰، ۳۷۳). شیخ داوود (۷۴۸ـ۸۲۳)، فرزند خاوند طهور، از مصاحبان خواجه محمد پارسابخاری نقشبندی (متوفی ۸۲۲)، جدّ مادری خواجه عبیداللّه احرار نقشبندی (۸۰۶ـ۸۹۵) بوده است (همان ، ج ۲، ص ۳۷۳ـ۳۷۴).

شیخ عمر باغستانی و اخلاف او در ترویج تعالیم اسلامی و عرفانی در ترکستان نقش مهمی داشته اند. روش طریقتی آنان تأکید بر متابعت از شریعت و سنت و دوری از بدعت بود. وی حتی در ترویج تعالیم اسلامی در میان مغولان کافر جدیت داشت و گویند که یکی از خانان مغول ، تحت تأثیر سخن او خوردن گوشت خوک را ترک کرد (نیشابوری ، ص ۲۷). از تعالیم و سخنان عمر باغستانی ، که قسمتهایی از آنها در آثار صوفیه منقول است ، برمی آید که او شریعت و سنت را اصل و هدف می شمرده و بسیاری از آداب صوری متصوفه و علمای ظاهری را صورت و وسیله می دانسته است .

یکی از گفته های او به فرزندش این است که «ملا مشو، شیخ مشو، صوفی مشو؛ مسلمان شو» ( کاشفی ، ج ۲، ص ۳۰۷؛ نیشابوری ، ص ۸۲). همین تأکید عمر باغستانی بر شریعت و سنت ، که با اصول طریقه نقشبندیه * وفق دارد، سبب شده است که مشایخ قدیم نقشبندیه ، تعالیم و شیوه طریقتی او را بپسندند و ترویج کنند.

شیخ بهاءالدین نقشبند (۷۱۷ـ۷۹۱) روش طریقتی عمر باغستانی را، که در عین جذبه از متابعت شریعت و سنت دور نبود، می ستود (کاشفی ، ج ۲، ص ۳۶۹). عبیداللّه احرار نیز، که پدرانش از مریدان مشایخ باغستانی بودند، بر تعالیم عمر باغستانی و اخلافش تکیه و تأکید می کرد و از ارواح آنان استمداد می جست (نیشابوری ، ص ۶۰، ۱۳۱؛ کاشفی ، ص ۲۰۱).



منابع :

(۱) محمدعالم صدیقی علوی ، لمحات من نفحات القدس ، لاهور ۱۳۶۵ ش ؛
(۲) محمدکاظم قلندر علوی ، مقالات صوفیه ، لکهنو ۱۳۰۱؛
(۳) علی بن حسین کاشفی ، رشحات عین الحیات ، چاپ علی اصغر معینیان ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۴) میرعبدالاول نیشابوری ، ملفوظات خواجه احرار ، نسخه خطی کتابخانه گنج بخش اسلام آباد، ش ۵۸۶۶٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱ 

زندگینامه شیخ باقربن عثمان بُخاری اوچی( قرن یازدهم)

باقربن عثمان بُخاری اوچی ، از عرفای قرن یازدهم شبه قاره و صاحب جواهرالاولیا . محمدعلی بن شیخ عبدالواسع صوفی ، شاگرد و مریدِ باقر نام او را محمدباقر تارکی نوشته (باقربن عثمان ، ص ۵۵۵)، امّا خود او فقط سیّدباقر آورده است (همان ، ص ۱). از نیاکان او نخستین کسی که از بخارا به هند مهاجرت کرد سیّدجلال بن سیّدعلی ابوالمؤید بود که در ۶۳۵ از راه مُلتان به بکّر * (در پنجاب پاکستان ) رسید و با شیخ بهاءالدین * زکریای ملتانی (متوفی ۶۶۱) بیعت کرد و پس از درگذشت او به اجازه پسرش ، شیخ صدرالدین عارف ملتانی ، در اُچ (در پنجاب پاکستان ) اقامت گزید.

سیّدجلال الدین بخاری * ، معروف به جهانیان جهانگشت (۷۰۷ـ۷۸۵)، از عارفان نامدار آن خطّه و صاحب چندین کتاب فارسی ، یکی دیگر از اجداد باقر است . پدرش عثمان ، که تا ۱۰۵۱ زنده بود، نیز از صوفیه و نویسنده مونس البخاری کلان و مونس البخاری خرد و مجموع البخاری و بحرالعجایب است (همان ، ص ۱۲، ۳۱۸).

باقر در اُچ زاده شد و تحصیلات ابتدایی را در محضر سیدشمس الدین مخدوم امام بخاری گجراتی ، نویسنده راحت البخاری و تفسیر بخاری ، تکمیل کرد (همان ، ص ۱۱۳) و خرقه خلافت را از پدر خود گرفت (همان ، ص ۲۹۶) و به چلّه نشینی و اعتکاف و ارشاد و تبلیغ پرداخت (غلام سرور، ص ۵۲ـ۵۸).

علی اکبر بن سیدحامد قتال اُچی ، صاحب فوایدالبخاری و باقرالانوار ،از شاگردان او بوده است (باقربن عثمان ،ص ۲۳۷).تاریخ دقیق تولّد و وفات باقر معلوم نیست . اما مطمئناً تا ۱۰۹۸ زنده بوده است (همان ،ص ۲۳۹،۲۹۷،۳۳۳). قبر او در اُچ موجود است .

آثار

جواهرالاولیا کتابی است پر حجم به زبان فارسی در اوراد و ادعیه اسلامی و مسائل عرفانی که مؤلف از پدر خود و کتابهای معتبر (برای نام کتابها رجوع کنید به غلام سرور، ص ۷۶ـ۷۹) یا در چلّه نشینی و اعتکاف از بزرگان دیده و شنیده و از آنها هر چه به عربی بوده به فارسی برگردانده است (باقربن عثمان ، ص ۱). در جواهرالاولیا (ص ۱۱۱، ۲۶۱، ۳۲۰، ۵۵۱) از سه اثر دیگر باقر نیز نام برده شده است :

اکبر جلالی ،

باقر المرادات ،

خمس الانوار که نسخه ای از آنها شناخته نشده است .



منابع :
(۱) باقربن عثمان بخاری ، جواهرالاولیا ، چاپ غلام سرور، اسلام آباد ۱۳۹۶/۱۹۷۶؛
(۲) غلام سرور؛
(۳) مقدمه جواهرالاولیا ، اسلام آباد ۱۳۹۶/ ۱۹۷۶ (این مقدمه که به طور جداگانه منتشر شده ، حاوی مطلب مفصّلی درباره خانواده مؤلف و محتویات و مختصات جواهرالاولیا ست ).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱ 

زندگینامه شیخ ابوعبداللّه محمد باکویی(متوفی۴۲۸ه ق)

باکویی ، ابوعبداللّه محمدبن عبداللّه بن عبیداللّه بن باکویه شیرازی ، از مشایخ صوفیه در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم ، متوفی در ذوالقعده ۴۲۸٫

نسبت «باکویی » به صورتهای دیگری نیز آمده که موجب ظهور مشکلی شده است . سمعانی (ج ۲، ص ۵۵) او را در ذیل نسبت «باکویی » آورده است : «… هذه النسبه الی باکو وهی اِحدی ‘ بلاد دربند خزران منه شروان و المشهور بالانتساب الیها ابوعبداللّه …بن باکویه الشیرازی الباکویی منسوب الی جدّه …». ابن اثیر به این عبارت ، که باکویی در آن هم به شهر «باکو» و هم به جدّش «باکویه » منسوب شده اشکال کرده است .

به عقیده او، اگر ناسخ بغلط چیزی از کلام انداخته باشد سخنی نیست و اگر عبارت درستْ از مصنّف باشد چگونه کسی را هم به شهر و هم به جدّ منسوب ساخته اند؟ مصحّح الانساب احتمال داده است که میان «المشهور بالانتساب الیها» و «ابوعبداللّه …بن باکویه » در اصل فاصله سفید بوده است ، یعنی مؤلف ابتدا مشهورین انتساب به شهر باکو را آورده و پس از آن گفته است : «امّا ابوعبداللّه بن باکویه باکویی منسوب به جدّ خود باکویه است (نه شهر باکو)». محمد قزوینی نیز در حواشی شدّالازار (ص ۵۵۲)، ضمن نقل عبارت سمعانی ، در محل مذکور چند نقطه گذاشته و با این عمل عبارت سمعانی را تصحیح کرده است .

جنید شیرازی (همانجا) او را معروف به «باکویه » گفته است . خطیب بغدادی (ج ۸، ص ۱۱۲) نام او را «ابوعبداللّه محمدبن … باکوا» آورده است . عبداللّه بن محمد انصاری در طبقات الصوفیه شخصاً از خود او روایت کرده و مکرّراً او را «بوعبداللّه باکو» خوانده است . محمدبن منوّر (ص ۱۷۰، ۱۷۱) نیز او را «شیخ بوعبداللّه باکو» می خواند و در توجیه این نام می گوید: «و این باکو دیهی باشد در ولایت شروان ».

احتمال می دهم که نام جدّ او «باکویه » به مناسبت همین شهر «باکو» یا «باکویه » باشد، زیرا در زبان فارسی برای این کلمه دلالتی جز بر این شهر نمی یابیم و ابوعبداللّه باکویه ، هر چند شیرازی بوده است ، به مناسبت نام جدّش او را باکویی یا ابن باکویه خوانده اند و همین نام باکویه با نام آن شهر معروف کنار دریای خزر یکی است و جدّ او که از آنجا بوده است به این نام معروف شده است .

در پشت نسخه خطیِ بدایه حال الحسین بن منصور الحلاج و نهایته ، نام کامل او چنین ذکر شده است : «ابوعبداللّه محمدبن عبداللّه بن عبیداللّه بن المعروف بابن باکویه الصوفی الشیرازی ». نتیجه آنکه او هم به «ابن باکویه » و هم به «باکویه » و هم (در میان فارسی زبانان ) به بوعبداللّ’ه باکو معروف بوده است .

تولّد او را ذهبی (۱۹۸۳، ج ۱۷، ص ۵۴۴) در سال سیصد و چهل و اندی گفته است و این نیز تولید مشکل می کند، زیرا مؤلف السیاق (ص ۲۷)، که نزدیکترین شرح حال نویس به زمان او بوده گفته است : «ویحکی عنه أنّه ادرک المتنبّی بشیراز وسمع منه دیوانه ». قشیری (ج ۲، ص ۵۱۱) از ابن باکویه شنیده است که «انشدنا المتنبّی فی معناه » (متنبّی در همین باره شعری برای ما خواند) و آنگاه شعری را که ابن باکویه از متنبّی شنیده نقل کرده است .

امّا وفات متنبّی در ۳۵۴ بوده است ( رجوع کنید به خطیب بغدادی ،ج ۴، ص ۱۰۵) و در همان سال هم ، اندکی پیش از قتلش ، در شیراز بوده است و این به آن معنی است که ابن باکویه در حالی که کمتر از چهارده سال داشته است دیوان متنبّی را از او سماع کرده باشد که بسیار بعید به نظر می رسد.

مؤلّف السّیاق ، پس از نقل این شایعه که ابن باکویه متنبّی را در شیراز دریافته و دیوان او را از او سماع کرده بوده است ، گوید: «وقد سمع منه دیوانه الامام زین الاسلام جدّی و الائمّه اَخْوالی و اللّ’ه اعلم بذلک ». (دیوان متنبّی را جدّ من یعنی مؤلّف السیاق امام زین الاسلام و اخوال من از او یعنی از ابن باکویه  سماع کرده اند) مقصود از امام زین الاسلامْ جدِّ مؤلّف السّیاق یعنی امام زین الاسلام ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن قشیری متوفی ۴۶۵ و مؤلّف کتاب معروف الرّساله القشیریّه است ، به تصریح آنچه در آخر کتاب تاریخ نیسابور یا منتخب السّیاق (ص ۷۵۴) آمده و در آنجا از دو «خالِ امام » نیز سخن رفته است .لویی ماسینیون (ج ۲، ص ۲۲۵) از عبارت السّیاق چنین فهمیده است که جدّ و پدر و برادران ابن باکویه دیوان متنبّی را از او سماع کرده اند که به هیچ روی درست نیست ، زیرا «امام زین الاسلام » قشیری جدّ مؤلّف السّیاق است نه جدِّ ابن باکویه .

متنبّی دیوان خود را در زمان حیات خود مرتّب کرده بوده است (حاجی خلیفه ذیل «دیوان متنبّی »؛ خطیب بغدادی ، ج ۴، ص ۱۰۲) و، اگر فرض شود که ابن باکویه در ۳۵۴ دیوان متنبّی را از او سماع کرده ، باید، به قول محمد قزوینی ، در آن زمان بیست ساله بوده باشد، و بنابراین قول ذهبی که تولّد او را سیصد و چهل و اندی گفته است ، درست نتواند بود.

محمّد قزوینی از قول ذهبی در سیر اعلام النُّبلاء خبر نداشته است و از جهت سال وفات غلطی که در شدّالازار (ص ۳۸۴) برای ابن باکویه ذکر شده ، یعنی ۴۴۲ هجری ، این قول را بعید شمرده است ؛ زیرا، اگر ابن باکویه در حین سماع از متنبّی بیست ساله بوده باشد، می بایست عمر او به صد و هشت سال رسیده باشد.

ابن حجر عسقلانی (ج ۵، ص ۲۳۰)، در شرح حال ابن باکویه ، عبارت السّیاق را نقل کرده ولی آن را چنین تحریف کرده است : «ویحکی عنه انّه ادرک المتنبّی بشیراز وسمع منه جدّی و اخوانی و ابی …»، یعنی کلمات «دیوانهُ عنه » را از قلم انداخته و «اخوالی » را به «اخوانی » تحریف کرده و کلمه «ابی » را بر آن افزوده است . این تحریف عسقلانی ، به تصریح خود مؤلّف السّیاق در همان شرح حال ابن باکویه ، نمی تواند درست باشد؛ زیرا در آنجا می گوید: «وقد فات والدی السّماع منه و کان یذکره و یتحسّر علیه » (پدر من به سماع از او موفق نشد و این را همیشه به یاد می آورد و بر آن افسوس می خورد).

کلمه «اخوانی » هم مسلّماً به دلیل عبارت السّیاق : «أخبرنا خالی ابوسعید قال أنبأنا ابوعبداللّ’ه بن باکویه …» (صریفینی ، ص ۲۷) درست نیست ؛ زیرا صراحت دارد بر سماع خالِ او از ابن باکویه . جای شگفتی است که دانشمند معتبری مانند ابن حجر در نقل عبارتی این همه بیدقّتی کند.

بنابه روایت جنید شیرازی (ص ۳۸۳)، ابن باکویه در اواخر عمر به شیراز بازگشته و در «مغاره »ای از کوههای شمالی شهر اقامت گزیده و قبرش هم در آنجاست . این مطلب ، قطع نظر از سایر مشکلات ، مشکل دیگری هم به وجود آورده است و آن اینکه قبر مذکور در زبان مردم شیراز به قبر «باباکوهی » مشهور شده است .

محمد قزوینی (همان ، ص ۳۸۱) شرح می دهد که همین کلمه باکویه از همان «ازمنه قدیمه » در زبان عوام شیراز به «باباکوهی » تحریف شده بوده است ، چنانکه سعدی در بوستان گوید: «ندانی که بابای کوهی چه گفت / به مردی که ناموس را شب نخفت ». باید گفت که سعدی در اواخر قرن هفتم در شیراز درگذشته بود و جنید شیرازی این کتاب را در ۷۹۱، یعنی صد سال پس از وفات سعدی ، تألیف کرده ولی نامی از «باباکوهی » نبرده است و اگر در زمان سعدی و پیش از آن باکویه به باباکوهی معروف شده بود می بایست به آن اشاره کرده باشد.

وانگهی سعدی از «عوام شیراز» نبود که باکویه را به باباکوهی تحریف کند. مترجم فارسی شدّالازار ، عیسی بن جنید شیرازی پسر مؤلف شدّالازار ، که نام ترجمه خود را هزارمزار گذاشته است ، در شرح حال ابوعبداللّه باکویه (ص ۴۱۰) می نویسد: «مترجم کتاب می گوید در روایات و احادیث که بر استاد می خواندم در اسماء رجال که واقع می شد شیخ عبداللّه علی می رسید و مقیّد به باکویه بود و سؤال می کردم و می فرمود بل شیخ علی باباکوهی است رحمه اللّ’ه علیه ».

از این عبارت مترجم برمی آید که آن که در غار مذکور دفن شده شخصی بوده است به نام «شیخ علی باباکوهی »، و مقصود سعدی هم همین شیخ علی باباکوهی بوده است ، امّا فضلای شیراز، که ظاهراً از شرح حال شیخ علی باباکوهی چیزی نمی دانسته اند، او را با ابن باکویه شیرازی ، که شخصی معروف و شناخته بوده است ، یکی دانسته و آن قبرِ واقع در غار را به ابن باکویه نسبت داده اند، در صورتی که ابن باکویه در نیشابور وفات یافته و همانجا دفن شده است . امّا باباکوهی دیگری هم هست که شاعر است و دیوانی دارد و این دیوان که به چاپ هم رسیده به دلایل قاطعی که محمد قزوینی (ص ۵۶۱) ذکر کرده نه از ابن باکویه است و نه از باباکوهی مذکور در بوستان سعدی و هزارمزار .

ابن باکویه در بلاد اسلام سفرهای بسیار کرده و شهرهای زیادی دیده است . سمعانی (ذیل «شیرازی ») می گوید: «و دخل أکثر بلادالاسلام فی طلب الحکایات …». رافعی قزوینی (به نقل محمد قزوینی ، ص ۵۵۴) گوید: «شیخ معروف من الصّوفیه الجوّالین (لفظاً: اهل سفر)…» و از ورود او به قزوین و از حضور او در ری خبر می دهد. در رساله قشیریه ، خبر از بودن او در بیضاء (ص ۶۲۹) و جندیسابور (ص ۶۹۷) هست .

و نیز در رامهرمز (صریفینی ، ص ۲۷) و بخارا (ذهبی ، ۱۹۸۳، ج ۱۷، ص ۵۴۴) و خجند (انصاری ، ص ۳۸۶) و تُسْتَر (خطیب بغدادی ، ج ۸، ص ۱۱۲)، و بغداد (انصاری ، ص ۳۹۲) اقامت داشته است . به نقل سهلجی (ص ۹۰، ۱۸۴) در رَمْله و در شَهْکور (ظاهراً شمکور) نیز بوده است .

بنا به گفته السّیاق (ص ۲۷)، شیخ ابوعبداللّه باکو در نیشابور اقامت گزید و در دُوَیره (خانقاه ) سُلَمی ساکن شد. محمدبن منور نیز گوید: «در آن وقت که شیخ ما (ابوسعید ابوالخیر * ) به نیشابور شد شیخ بوعبداللّه باکو در خانقاه شیخ ابوعبدالرحمن * سلمی بود و پیر آن خانقاه ، بعدِ شیخ ابوعبدالرحمن ، او بود».

این خانقاه را خود ابوعبدالرحمن سُلَمی برای صوفیّه ساخته بود (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۲۴۸) و، با توجه به اینکه وفات سُلَمی در رجب یا شعبان ۴۱۲ بود (صریفینی ، ص ۹)، باید ورود ابن باکویه به نیشابور پیش از آن تاریخ و ورود شیخ ابوسعید ابوالخیر به نیشابور پس از آن تاریخ باشد. از کتاب اسرارالتوحید برمی آید که مناسبات ابن باکویه با ابوسعیدابوالخیر در آغاز چندان صمیمی نبوده و ابن باکویه «سماع و رقص » ابوسعید را منکر بوده است ، ولی این کدورت بعد به صفا مبدّل شده است .

دیگر از کسانی که ابوعبداللّه باکو در نیشابور ملاقات کرده و با او مصاحبت و مباحثه داشته است ابوالعباس احمدبن محمدبن فضل نهاوندی بوده است که ، به گفته جنید شیرازی (ص ۳۸۳)، سرانجام به فضل و سبْق و کمال ابن باکویه اعتراف کرده است و نیز شیخ سهلجی یا سهلگی در شعبان ۴۱۹ او را دیده و حکایاتی از ابویزید بسطامی (البته با واسطه ) از او نقل کرده است ، این ملاقات ظاهراً در نیشابور بوده است ؛ و نیز، در ۴۲۶، ابوعبدللّه بن باکویه در نیشابور اجازه کتاب بدایه حال الحلاج و نهایته را به ابوسعید مسعودبن ناصربن ابی زید سَجْزی حافظ داده است (ماسینیون ، ج ۲، ص ۴۸۵).

ذهبی در سیر اعلام النبلاء کسانی را که ابن باکویه از ایشان روایت کرده و یا از او روایت کرده اند نام می برد. معروفترین کسانی که ابن باکویه از ایشان روایت کرده است ابوعبداللّه محمدبن خفیف شیرازی ( رجوع کنید به ابن خفیف * ) (متوفی ۳۷۱) از مشایخ معروف صوفیه است و از اشخاص معروفی که از او روایت کرده اند می توان امام ابوالقاسم قشیری و پسرش عبدالواحد و ابوبکربن خلف الشیرازی را نام برد.

رحلت

درباره سال وفات و مدفن ابن باکویه نیز اختلاف است . به گفته مؤلف السّیاق (ص ۲۷) وفات او در ذوالقعده ۴۲۸ اتفاق افتاد. چنانکه گفته شد، قشیری و «اخوال » او همه از ابن باکویه روایت کرده اند و پدرش نیز معاصر او بوده است . بنابراین ، قول و شهادت یکی از معاصران درباره احوال و وفات باکویی بر اقوال کسانی که در حدود سه قرن و نیم پس از او بوده اند، یعنی جنید شیرازی که سال وفات او را ۴۴۲ و قبر او را در غاری در شمال شیراز دانسته ، مرجّح است .

در پشت یکی از صفحات نسخه ای قدیمی از بدایه حال الحلاج و نهایته رجوع کنید به (حلاج ، مقابل ص ۳۲) آمده است : «توّفی مصنّفه ابن باکویه فی سنه ثمان و عشرین و اربع مائه فی ذی القعده بنیسابور قاله ابوعلی بن جهاندار». این نسخه ، که ۲۳۸ سال پیش از تألیف شدّالازار نوشته شده است و خط مذکور بر پشت صفحه نیز قدیمی است ، به نقل از ابوعلی بن جهاندار، وفات ابن باکویه را در نیشابور گفته است و از السّیاق هم برمی آید که در نیشابور بوده و در آنجا به خاک سپرده شده است : «ودفن فی مقبره » (یا برطبق نسخه چاپی : «فی مقبره »).

ازینرو گفته جنید شیرازی به دو جهت محل اعتماد نیست : یکی آنکه وفات او را در ۴۴۲ ذکر کرده است و این ، چنانکه محمد قزوینی در پانوشت صفحه ۳۸۴ مذکور گفته است ، با توجه به ملاقات او با متنبّی در ۳۵۴، مستلزم فرض سنِ زیادتر از حد عادی برای اوست و با گفته مورّخان دیگر، که تاریخ وفات او را ۴۲۸ نوشته اند، منافات دارد. دیگر آنکه ، اگر ابن باکویه ، به شهادت مؤلف السّیاق ، در نیشابور درگذشته و در آنجا دفن شده باشد، قول جنید شیرازی که او در اواخر عمر به شیراز بازگشته و در آنجا درون غاری مدفون شده است نفی می شود و ما قول السّیاق را بر قول جنید شیرازی ترجیح می دهیم . چنانکه گفتیم ، احتمال می رود که قبر واقع در کوه شیراز واقعاً قبر شخصی به نام باباکوهی باشد که بعدها آن را بر باکویه منطبق ساخته اند.

اثر

چنانکه گفته شد، ابن باکویه در بسیاری از بلاد اسلام سفر کرده و حکایات زیادی درباره صوفیه جمع آورده بوده است . حاجی خلیفه کتابی به نام اخبارالعارفین را به او نسبت می دهد که حتماً مجموعه همان حکایاتی است که او در سفرهای دراز خود از احوال و اخبار صوفیان و عارفان گردآورده بوده است .

ذهبی (۱۹۶۲، ج ۱، ص ۴۴)، پس از ذکر نام او، می گوید: «روی عنه ابوبکربن خلف الشیرازی کتاب الحریات (؟) و غیره من تصنیفه .» این کتاب الحریات ظاهراً تصحیف کتاب الحکایات است که چون در حاشیه نسخه نوشته شده بوده ( رجوع کنید به پانوشت صفحه مذکور) و حتماً به خطی ناخوانا بوده است لذا آن را «الحریات » خوانده اند و کتاب الحکایات («حکایات العارفین » یا مانند آن )، نام دیگر اخبارالعارفین بوده است ، چنانکه بروکلمان (ج ۱، ص ۷۷۰) کتابی به نام حکایات الصوفیه به او نسبت می دهد که خلاصه ای از آن در کتابخانه ایاصوفیه به شماره ۴۱۲۸ موجود است .

کتاب بدایه حال الحلاّ ج و نهایته نیز ظاهراً قسمتی از کتاب اخبارالعارفین یا حکایات الصوفیه است که ابن باکویه آن را از کتاب مفصّل خود استخراج کرده است و، به شهادت نسخه خطی کتابخانه ظاهریه دمشق ( رجوع کنید به حلاج ، مقدمه ، ص ۸۳ به بعد، و عکس صفحه اول و آخر این جزء از نسخه در همان کتاب ، مقابل ص ۳۲)، ابوسعیدمسعودبن ناصر سجستانی از او روایت کرده است .

ماسینیون شرح این نسخه نفیس و صورت اجازات و سماعات را با تحلیلی از ۲۱ حکایت این کتاب ، که بعضی از آنها در کتب دیگر و از جمله تاریخ بغداد (ج ۸) آمده ، آورده است . نیز رجوع کنید به ماسینیون ، ج ۲، ص ۴۸۲ به بعد که در آنجا از منابع بدایه حال الحلاّ ج و نهایته نیز سخن رانده است .

از تحلیل ماسینیون از حکایت اول بدایه معلوم می شود که نه تنها «سماعات احادیث » ابوعبداللّه بن باکویه ، به قول مؤلف السّیاق ، بلکه «حکایات » او نیز محل اعتماد نتواند بود.



منابع :

(۱) ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب ، قاهره ۱۳۵۷؛
(۲) ابن جوزی ، تلبیس ابلیس ، قاهره ۱۳۶۸؛
(۳) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، حیدرآباد دکن ۱۳۳۱؛
(۴) عبداللّه بن محمد انصاری ، طبقات الصوفیه ، چاپ محمد سرور مولائی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۵) باباکوهی ، دیوان باباکوهی ، شیراز ۱۳۴۷؛
(۶) محمدبن عبداللّه باکویی ، بدایه حال الحسین بن منصور الحلاّ ج و نهایته ، نسخه خطی دمشق ، مورخ ۵۵۳؛
(۷) معین الدین جنیدبن محمود جنید شیرازی ، شدّالازار فی حطّالاوزار عن زوّارالمزار ، به تصحیح و تحشیه محمد قزوینی و عباس اقبال ، تهران ۱۳۲۸ ش ؛
(۸) ترجمه فارسی : تذکره هزار مزار ، ترجمه عیسی بن جنید شیرازی ، چاپ نورانی وصال ، شیراز ۱۳۶۴ ش ؛
(۹) مصطفی بن عبداللّه حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه الکیسی ، استانبول ۱۹۴۱ـ۱۹۴۳؛
(۱۰) حسین بن منصور حلاّ ج ، اخبار الحلاّ ج ، چاپ لوئی ماسینیون ، پاریس ۱۹۷۵؛
(۱۱) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، قاهره ۱۹۴۹؛
(۱۲) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۷، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۳) همو، المشتبه فی الرجال : اسمائهم و انسابهم ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۲، مصلح بن عبداللّه سعدی ، بوستان سعدی ، چاپ غلامحسین یوسفی ، تهران ۱۳۵۹ ش ، ص ۱۳۳؛
(۱۴) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، ج ۱ـ۷، چاپ عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲/۱۹۶۲ـ ۱۳۹۲/۱۹۷۶، ج ۸ ـ۱۳، حیدرآباد دکن ۱۳۹۷/۱۹۷۷ـ ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۱۵) محمد سهلجی ، النور من کلمات ابی طیفور در شطحات الصوفیه ، چاپ عبدالرحمن بدوی ، کویت ۱۹۷۸؛
(۱۶) محمدبن ابراهیم صریفینی ، تاریخ نیسابور: المنتخب من السّیاق تألیف عبدالغافربن اسمعیل فارسی ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۷) عبدالکریم بن هوازن قشیری ، الرساله القشیریه ، چاپ عبدالحلیم محمود و محمودبن شریف ، قاهره ۱۹۷۲؛
(۱۸) محمّدبن منور، اسرارالتوحید ، چاپ احمد بهمنیار، تهران ۱۳۱۳ ش ؛

(۱۹) Carl Brockelmann, Geschichte der Arabishen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۲۰) Louis Massignon, La Passion de Husayn ibn Mansur H allaj , Paris 1975.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه بالی افندی صوفیایی(متوفی۹۶۰ ه ق)

بالی افندی صوفیایی ، از متصوّفه ترک قرن دهم و از شارحان فصوص الحکم . در اُسْتُرُومْجه ، اکنون در آلبانی ، به دنیا آمد. تحصیلات خود را در شهرهای صوفیه و استانبول به پایان برد و بعدها به قاسم چلبی * از مشایخ خلوتیه * انتساب جست .

توجه و احترام سلطان سلیمان قانونی (حک : ۹۲۶ـ۹۷۴) را به خود جلب کرد و با شرکت در بعضی جنگهای او مایه دلگرمی معنوی سپاهیان شد. او در قبال بعضی مجادلات صوفیه راهی میانه برگزید و در مخالفت با شیخ بدرالدین سماوی * به پادشاه نامه نوشت ( رجوع کنید به شرف الدین ، ص ۷۱ـ۷۲).

رویّه اش در باب قضا و قدر بر رساله کمال * پاشازاده ، نشانه آگاهی او در علم کلام ، و شرح الفصوص او نماینده تسلّطش بر تصوّف و عرفان است .

رحلت

بالی افندی در ۹۶۰ در صالحیّه در نزدیکی صوفیه وفات یافت همانجا مدفون شد و سالها بعد در محل دفنش مسجد، آرامگاه و خانقاهی به نام او ساختند.

آثار

مشهورترین اثرش شرح الفصوص به زبان عربی است که دیدگاههای آن با دیگر شروح فصوص الحکم متفاوت است . از جمله می گوید که شارحان فصوص الحکم گفته ابن عربی را درباره اعتبار یا بی اعتباری ایمان فرعون نادرست دریافته اند، زیرا ابن عربی در الفتوحات المکیّه صریحاً گفته است که ایمان فرعون پذیرفته نشد و وی تا ابد در دوزخ خواهدماند.

از دیگر آثار او:

اطوار سبعه ،

شرح حدیث کُنْتُ کنزاً ،

رساله القضاء و القدر ، قصه ابراهیم علیه السّلام ،

مجموعه النصایح ،

رساله التصوّف ، و واردات است .

اشعاری صوفیانه و تعدادی نامه نیز داشته که در مجموعه ها یافت می شود.



منابع :

(۱) ابن عربی ، الفتوحات المکیّه ، قاهره ۱۳۹۵ـ۱۴۰۷/۱۹۷۵ـ۱۹۸۷، ج ۴، ص ۲۴۵، ج ۵، ص ۲۱۵؛
(۲) بالی افندی ، شرح الفصوص ، استانبول ۱۳۰۹، ص ۳۹۵؛
(۳) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲، ص ۲۳۰؛
(۴) محمد ثریا، سجل عثمانی ، استانبول ۱۳۰۸ـ ۱۳۱۵، ج ۲، ص ۴ـ۵ ؛
(۵) مصطفی بن عبداللّه حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰، ج ۱، ص ۸۸۳ ، ج ۲، ص ۱۲۶۳؛
(۶) محمدشرف الدین ( یالت قایا ) ، سماونه قاضی سی اوغلی شیخ بدرالدین ، استانبول ۱۹۲۴؛
(۷) احمدبن مصطفی طاش کبری ‘زاده ، شقائق ، بیروت ۱۳۹۵/۱۹۷۵، ص ۳۱۷؛
(۸) بروسه لی محمد طاهربک ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲، ج ۱، ص ۴۲؛
(۹) طریقت نامه خلوتیّه ، استانبول ۱۲۹۰، ص ۳۱؛
(۱۰) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶/۱۹۵۷ ) ، ج ۳، ص ۳۸؛
(۱۱) محمد مجدی افندی ، حدائق الشقائق (ترجمه شقائق )، ج ۱، استانبول ۱۹۸۹، ص ۵۲۱ـ۵۲۲؛
(۱۲) حسین وصّاف ، سفینه ، ج ۳، گ ۲۲۸؛

(۱۳) Sadeddin Nدzhet Ergun, Tدrk ì airleri , Istanbul 1936- 1945, II, 737-740.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۲ 

زندگینامه بالیم سلطان(متوفی۹۹۲ه ق)

بالیم سلطان ، صوفی قرن دهم که طریقت بکتاشیّه را از نو نظام بخشید و به صورت امروزی درآورد. نام اصلی او، که بکتاشیان بعد از حاجی بکتاش ِ * ولی ، وی را پیر دوّم (پیرثانی ) خود می دانند، خضربالی عنوان شده است .

در کتیبه سر در مقبره اش از نسل حاجی بکتاش معرفی شده است ، ولی بکتاشیّه * او را پسر مرسل بالی و «فرزند طریقتی » حاجی بکتاش می دانند (از جمله رجوع کنید به سعید، ص ۳۱۴ـ۳۱۵؛ شاپُلْیو، ص ۳۲۰).

نقش بالیم سلطان در گسترش طریقت بکتاشیه در آغاز قرن دهم و به موازات آن ، نزدیک شدنش به حکومت عثمانی در دوره ای که جنگ عثمانی ـ صفوی بالا گرفته بود، اهمیّت بسزایی دارد.

بالیم سلطان پس از رسیدن به ریاست بکتاشیه ، در سازمان آن تغییراتی داد. این سخن که بکتاشیه ابتدا طریقتی با گرایش سنّی بوده و هویّت امروزی خود را به کوشش بالیم سلطان به دست آورده است ، مبنای تاریخی ندارد؛ امّا در زمان او، مجرد بودن که در رأس اصول بکتاشیه قرار دارد، ستایش دوازده امام ، و نظریه الوهیّت که به صورت «حق ـ محمد ـ علی » بیان می شود، و همچنین اصل دوازده پوست (سلسله مراتب بکتاشیه )، به مقررات آن طریقت تبدیل شد.

بالیم سلطان عناصر شیعی و حروفی * را، که بعد از قرن نهم کم کم در طریقت بکتاشیه راه یافته بود، بدور از نفوذ تبلیغات مذهبی ـ سیاسی صفوی ، تحت ضابطه آورد و در تاریخ بکتاشیه نقش عمده ای ایفا کرد؛ ازینرو میان آنان ، به نشانه سپاس ، اصلی به نام «نیازِ بالیم » پدید آمده است . بعضی پیروان بکتاشیّه ، بویژه پیروان شاخه چلبی ، نوآوریهای بالیم سلطان را در طریقت پذیرفته اند، اما اصول مجرد بودن و همچنین «دده بابایی » (بزرگترین شیخ بودن ) او را قبول نکرده اند.

رحلت

از بالیم سلطان که در ۹۹۲ درگذشته است ، هیچگونه اثر یا تألیفی در دست نیست ؛ همچنین انتساب شعر به او مسلّم نشده است .



منابع :
(۱) شمس الدین سامی ، قاموس اعلام ، چاپ مهران ، استانبول ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/۱۸۸۹ـ ۱۸۹۸، ذیل «بالیم بابا»؛

(۲) J. K. Birge, The Bektashi Order of Dervishes , London 1937, 56-58;
(۳) Abdدlba ª ki Gخlp â narl â , Alevر Bekta í i Nefesleri , Istanbul 1963, 108-109;
(۴) M. Tevfik Oytan, Bekta í ilig § in I µ yدzد, Istanbul 1979, 373;
(۵) Baha Said, “Bekta í iler”, TY, no. 28 (1927), 314-326;
(۶) E. Behnan ì apolyo, Mezhepler ve Tarikatlar Tarihi , Istanbul 1964, 320;
(۷) TA , s. v. “Bal â m Sultan”

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲

بامَخْرَمه (یا ابومَخْرَمه )طایفه ای از فقها و صوفیه (قرنهای نهم و دهم)

بامَخْرَمه (یا ابومَخْرَمه ) ، طایفه ای از فقها و صوفیه شافعیِ حِمْیَری شبه جزیره عربستان که در قرنهای نهم و دهم در حَضْرَموت و عدن می زیستند. اعضای برجسته این طایفه به این شرح بوده اند:

۱) عفیف الدین ابوالطَّیِّب عبداللّه بن احمدبن علی بن ابراهیم بامخرمه حمیری شَیبانی (یا سَیبانی ؟) هَجَرانی حضرمی عَدَنی ،

متولد ۸۳۳ در هَجَرَیْن ، متوفّی ۹۰۳ در عدن ، که سلطان علی بن طاهر * وی را به قضای آنجا منصوب کرده بود ولی او، پس از چهار ماه ، با حفظ وجهه از این مقام استعفا کرد (در بروکلمان ، > ذیل < ج ۲، ص ۲۳۹ و بعد، آن سنوات اشتباهاً به فرزند او، طیّب مذکور در ش ۲، نسبت داده شده است ). آثار او از جمله شامل نُکَت بر جامع المختصرات نسائی (بروکلمان ، ج ۲، ص ۲۵۴، ش ۱۹۹) و بر الفیّه ابن مالک ، شرحی بر مُلْحه حریری ، تلخیصی از شرح ابن الهائم بر الاُرجوزه الیاسمینیّه (همان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۸۵۸، ش ۷، قسمت اول ، ش ۱) و، سرانجام ، رسائل (در هندسه ) و فتاوی است .

۲) ابومحمدالطیّب بن عبداللّه بن احمدعدنی ،

متولّد ۸۷۰ و متوفّی ۹۴۷، که فقیه و ذوالفنون بود و فقه و تفسیر و حدیث و نحو و لغت درس می داد. او نزد پدرش و محمد بافضل حضرمی * و محمد القَمّاط (هر دو متوفّی ۹۰۳) درس خوانده بود و به مانند محمدبن عُمَر باقَدّام (متوفی ۹۵۱)، عضو شاخه دیگری از خاندان بامخرمه ، در فقاهت شهره بود.

دو اثر عمده او، ظاهراً بر اثر بیمار شدنش ، ناتمام ماند:یکی تاریخ ثَغْر عَدَن و دیگری قلاده النَّحر فی وفیات اعیان الدّهر (از نوع کتب طبقات ، چاپ شومان ، ۱۹۶۰). مُشتبه النسبه الی البلدان (سارجنت ، ش ۱۱) و اسماء رجال مسلم از دیگر آثار اوست . وی در قلاده از برادرانش ، احمد (متوفی ۹۱۱) و عبداللّه العمودی و محمد، نیز یاد کرده است . شخص اخیر هنگام مرگش در ۹۰۶ در شِحْر کتابخانه اش را زیر نظر برادرانش ، احمد و طیب ، وقف طلاّ ب علوم دینی در عدن کرده بود.

۳) عُمَربن عبداللّه بن احمد (پسر عفیف الدین ابوالطیب )

متولد ۸۸۴ در هَجَرَیْن و متوفّی ۹۵۲ در سَیْوون (شهرکی اعیان نشین در وادی حضرموت بین تَریم و شِبام )، دانشمند و شاعر صوفی مشهور. پس از فراگرفتن کلام و فقه در عدن نزد پدرش ، ابوبکر العَیْدَروس ، از مشایخ محلّی ، و محمدبن علی جِرفیل دَوْعَنی (متوفی ۹۰۳)، بر اثر آشنایی با صوفی عبدالرّحمن بن عمر باهُرْمُز * به عرفان گرایش یافت و ازمشایخ سیوون شد و مریدان بسیاری گردآورد و، پس از وفات ، در مقبره ای جنْب مقبره سلاطین کثیری (آل کثیر * ) مدفون شد.

از وی اشعار بسیاری در بحور عروضی و نیز اوزان بومی «حُمَیْنی » به جا مانده است ، دیوان اشعار او را الحدیلی صاحب القاره ، متوفّی ۱۰۳۷ (محبّی ، ج ۲، ص ۳۶۶؛ نیز رجوع کنید به سارجنت ، ش ۲۸) در چند جلد گردآورده است . پاره هایی از اشعار او در النّور السافّر (ص ۳۳ـ۳۷) و تاریخ الشعراء الحضرمیین (ج ۱، ص ۱۳۴ به بعد) آمده است .

عبدالرّحمن العیدروس دو بیت از او را، که اندکی قبل از وفاتش درباره «معیَّه » سروده بوده ، تحت سه عنوانِ ارشاد ذوی اللَّوْذَعیّه علی بیتی المعیّه ، اتحاف ذوی الالمعیّه فی تحقیق معنی المعیّه ، و النَفْحَه الالمعیّه فی تحقیق معنی المعیّه آورده است ( رجوع کنید به بغدادی ، ج ۱، ص ۱۸، ج ۲، ص ۶۶۸). الوارد القدسی فی شرح آیه الکرسی ، شرح اسماءاللّه الحُسنی ، المَطْلَب الیسیر من السّالک الفقیر نیز از آثار اوست .

۴) عفیف الدین عبدالله بن عمربن عبداللّه (پسر عمربن عبداللّه )،

متولد ۹۰۷ در شِحْر و متوفّی ۹۷۲ در عدن که در آنجا به مقام افتاء رسید و، پس از وفات ، در کنار قبر پدر و قبر عمویش ، طیّب ، جنب آرامگاه صوفی جوهر العدنی (قرن ۶؛ رجوع کنید به ابومخرمه ، ج ۲، ص ۳۹ به بعد) مدفون شد.

عفیف الدین نزد پدر و عمویش و نیز عبدالله بن احمد باسُرومی شِحْری (متوفی ۹۴۳) درس خوانده و دوبار به مقام قضای شحر رسید و در فقه «عُمده » و مرجع سراسر یمن و حضرموت شد. همچنانکه از فهرست آثار او پیداست ، فقط فقیه و متکلّم نبود، بلکه به هیئت و تاریخ هم علاقه خاص داشت . اُرجوزه هایی نیز از او باقی است .

از جمله آثار اوست :

ذیل طبقات الشافعیه اسنوی (بروکلمان ، ج ۲، ص ۱۱۱، ش ۹۱)؛

نُکَت بر شرح ابن حَجَر الهیثمی بر منهاج الطالبین نووی ، در دو جلد؛ فتاوی ؛

الدرّه الزهیّه فی شرح (الارجوزه ) الرَّحْبیّه ، (در شانزده جلد در نسخه خطی کتابخانه آمبروزیان ، حقیقه التوحید (ردّ علی طائفه ابن عربی ) ؛

المصباح فی شرح العُدَّه و السّلاح (لِمُتَوَلّی عُقودِ النِّکاحِ محمدبن احمد بافضل ، متوفّی ۹۰۳؛ رجوع کنید به مشکاه المصباح در > ذیل < ، ج ۲، ص ۹۷۲، ش ۵، که عیناً همان است ؛

و در هیئت و تاریخ :

الجداول المحقَّقه المُحَّرره فی علم الهیئه ، اللُمعه فی علم الفَلَک ، (نسخه خطی آن محفوظ در رباط ) الشامل فی دلائل القبله ، و جز آن ؛

رسائل درباره اختلاف المَطالع و اتّفاقِها؛

الرُّبع المُجَیَّب ؛

سمت القبله ؛

ظِلّ الاستواء (جزئیاتی چند از کتاب کینگ اخذ شده است رجوع کنید به منابع ).



منابع :

(۱) ابن عماد ، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، قاهره ۱۳۵۰ـ۱۳۵۱/۱۹۳۱ـ۱۹۳۲، ج ۸، ص ۲۶۸، ۳۶۷؛
(۲) طیّب بن عبدالله ابومخرمه ، تاریخ ثغرعدن ، چاپ لوفگرن ، لیدن ۱۹۳۶ـ۱۹۵۰؛
(۳) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون فی الذیل علی کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلکه الکلیسّی ، ( استانبول ) ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶/۱۹۴۵ـ۱۹۴۷؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، ( قاهره ۱۹۵۴ـ۱۹۵۷ ) ، ج ۴، ص ۱۹۳، ۲۲۷، ۲۴۹، ج ۵، ص ۲۱۳؛
(۵) محمدبن عبدالرّحمن سخاوی ، الضوء اللامع لأهل القرن التاسع ، ج ۵، ص ۸؛
(۶) عبداللّه بن محمد سقّاف ، تاریخ الشعراء الحضرمیین ؛
(۷) عبدالقادربن شیخ عیدروس ، النور السافر عن اخبار القرن العاشر ، جاهای متعدد؛
(۸) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ، ج ۷، ص ۲۹۳؛
(۹) محمدامین بن فضل اللّه محبی ، خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، ( مصر ۱۲۸۴ ) ؛

(۱۰) Carl Brockelmann, Geschichte der Arabischen Literatur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۱۱) D. A. King, Mathematical astronomy in medieval Yemen (unpublished study);
(۱۲) O. Lofgren Uber Abu Mahrama’s Kiladat al-nahr”, MO , xxv, 120-139;
(۱۳) L. O. Schuman, Political history of the Yemen at the beginning of the 16th century, 1960;
R. B. Sergeant, ” Materials for South Arabian history “, BSOS , xiii, 281-307, 581-601.

 

 دانشنامه جهان اسلام   جلد ۲ 

زندگینامه جمال الدین محمد بَحْرَقْ(متوفی۹۳۰ ه ق)

بَحْرَقْ ، جمال الدین محمدبن عمربن مبارک بن عبداللّه بن علی حِمْیَری حَضْرمی شافعی ، عالم و صوفی عربستان جنوبی . در ۸۶۹ در سَیْوون به دنیا آمد. پس از تحصیل در عدن و زَبِید، چندی قاضی شِحْر شد و سپس در عدن اقامت گزید و توجه و عنایت حاکم آن ، امیر مَرجان را به خود جلب کرد. پس از مرگِ امیرمرجان در ۹۲۷، به هند رفت و در آنجا از حمایت مظفرشاه سلطان گجرات برخوردار شد. اما پس از اندک مدتی ناچار به ترک دربار شد و در ۹۳۰ در احمدآباد هند، شاید به سبب مسمومیت ، درگذشت .

آثار

تألیفات بسیار متعدد او هم شامل موضوعات دینی و هم غیردینی است . آثار وی که به نظر می آید ابتکاری باشند،

عبارت اند از:

مَوَاهِب القدّوس فی مَناقب ابن العَیْدَروس ( رجوع کنید به سارجنت ، ص ۵۸۶؛ درباره استادش رجوع کنید به د. اسلام ، ذیل «عیدروس »، ش ۲)؛

حلیه البَنَات والبَنِین فی ما یحتاج الیه من امرالدین ؛

عِقْدالدُرَرِ فی الایمان بالقضاءِ والقدر؛

العِقْد الثَّمین فی اِبطال القول بالتقبیح والتحسین ؛

التَّبصره الاحَمدیّه فی السیره النبویّه ؛

ترتیب السّلوک الی ملک الملوک ( رجوع کنید به بروکلمان ، ج ۱، ص ۵۷۶)؛

قصیده العُرْوه الوثیقه (الوُثْقی )، با شرح الحدیقه الانیقه (همان ، > ذیل < ، ج ۲، ص ۵۵۵).

تلخیصها:

الاسرارالنبویه ، ملخّص الاذْکار النَوَویه ، یعنی حِلیه الابرار (همان ، ج ۱، ص ۵۰۱)؛

ذَخیره الاِخْوان ، ملخّص کتاب الاستغناء بالقرآن (؟)؛

مُتْعَه الاسماع ، ملخّص الاِمتاع فی اَحکام السَّماع ، تألیف اَدْفُوی (همان ، > ذیل < ج ۲، ص ۲۷)؛

کتاب الاوائلِ عسکری (همان ، > ذیل < ج ۱، ص ۱۹۴)؛

المَقاصد الحَسَنَه سخاوی (همان ، > ذیل < ، ج ۲، ص ۳۲)؛

الترغیب و الترهیب مُنْذری (همان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۶۲۷).

شروح :

العقیده الشافعیّه ، شرح قصیده مشهور یافعی (همان ، > ذیل < ، ج ۲، ص ۲۲۷ ـ ۲۲۸)؛

تحفه الاحباب و طرفه الاصحاب ، شرح مُلْحَه الاِعراب حریری (همان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۴۸۹)؛

نشرالعَلَم فی شرح لامیَّه العجم (سرکیس ، ج ۱، ستون ۵۳۳؛ که در واقع خلاصه شرح صفدی است )؛

شرح لامیَّه الافعال ابن مالک (همان ، ج ۱، ستون ۵۳۲ـ۵۳۳؛ رجوع کنید به بروکلمان ، ج ۱، ص ۳۶۲، > ذیل < ، ج ۱، ص ۵۲۶).

رسالات کوچکتری نیز در ریاضیات و نجوم و طب دارد. نمونه هایی از اشعارش را عیدروس و سَقّاف آورده اند.



منابع :

(۱) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیّه والمعرّبه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸؛
(۲) عبدالله بن محمد سقّاف ، تاریخ الشعراء الحضرمیین ، ج ۱، ص ۱۲۱ به بعد؛
(۳) عبدالقادربن شیخ عیدروس ، النُّورالسافر عن اخبارالقرن العاشر، ص ۱۴۳-۱۵۱؛

(۴) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942, é , ۵۵۴;
(۵) EI , s.v.û`Aydaru ¦ sý (by O.Lخfgren);
R.B. Serjeant, ûMaterials for South Arabian history. Notes on new MSS. from H ¤ ad ¤ ramawtý, BSOAS , x Ë Ë Ë (۱۹۵۰).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه شیخ محمود بَحری (متوفی۱۰۹۷ه ق)

بَحری ، محمودبن باقر قادری ، صوفی و شاعر شبه قاره در قرن یازدهم و دوازدهم . در گوگی (در گذشته از توابع بیجاپور و اکنون از توابع مدراس ) به دنیا آمد و بیست سال نخست زندگی را در آنجا سپری کرد. به مطالعه تصوف پرداخت و در طریقه قادریه * مرید محمد باقر (متوفی ۱۰۷۳) شد. پیوندهایی نیز با فرقه چشتیه * برقرار کرد.

رحلت

در سالهای حکومت سلطان سکندر عادلشاه (۱۰۸۳ – ۱۰۹۷) در بیجاپور مقیم شد و پس از آنکه اورنگ زیب در ۱۰۹۷ سلطنت عادلشاهیان را برچید، به حیدرآباد رفت و در ۱۱۳۰ در همانجا درگذشت .

بحری درویشی گوشه گیر و شاعری بی اعتنا به مقامات حکومتی بود. در آثار خود تشکیلات شهرنشینی صوفیانی را که خود را با اسلام سنتی تطبیق داده اند تحقیر و استهزا کرده ، و به معیارهای ادبی نازل آنان ، علاقه شان به گسترش صرف حلقه مریدان و کنار آمدنشان با «اهل دنیا» و دربار ـ اگرچه خود نیز در اشعارش اورنگ زیب را مدح کرده ـ اشاره نموده است .

چون در دوره ای از بی ثباتیهای سیاسی و محافظه کاری های دینی زندگی می کرد، نه تنها صوفی بلکه منتقدی اجتماعی نیز به شمار می آمد. او حتی بیجاپور روزگار خود را با بغداد عصر حسین بن منصور حلاج مقایسه کرده ، و احتمالاً منظورش این بوده است که اگر او نیز به دست مقامات بیجاپور بیفتد، با او همان می کنند که مقامات حکومت بغداد با حلاج کردند.

آثار:

مَن گَلَن (سروده در ۱۱۱۲)، مثنوی عرفانی به دکنی که قسمتهایی از آن را در ۱۱۱۷ با عنوان عروس عرفان به نثر فارسی ترجمه کرده است (برای نسخه های خطّی رجوع کنید به منزوی ، ج ۳، ص ۱۶۹۳)، و از نظر لطایف و ظرایف و داستانهای کوتاه و ابیات حکمی شبیه گلستان سعدی است ؛ بنگاب نامه ، منظومه ای در وصف بنگ از نظر عرفانی ؛ شرح غزل حکیم ناصرخسرو به فارسی ؛ کلیات بحری .



منابع :

(۱) محمودبن باقر بحری ، عروس عرفان ، حیدرآباد، موزه سالار جنگ ، مجموعه تصوف ، ش ۱۱۴، کلکته ، انجمن آسیایی ، مجموعه نسخ خطی فارسی ، ش ۱۲۸۳؛
(۲) م . حافظ سید، ویرایشگر، کلیات بحری ، لکهنو ۱۳۳۹؛
(۳) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، ج ۳، اسلام آباد ۱۳۶۳ ش ؛

(۴) Richard M. Eaton, Sufis of Bijapur , Princeton 1978;
(۵) D.N.Marshall, Mughals in India: a bibliographic survey, I: manuscripts , Bombay 1967, 100-101.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲

زندگینامه شیخ علاءالدین محمد بخاری (متوفی۸۰۲ه ق)

بخاری ، علاءالدین محمد بن محمد (نیز مشهور به علاءالدین عطّار)، یار نزدیک و اولین خلیفه بهاءالدین * نقشبند، مؤسس طریقه صوفیانه نقشبندیه * . او سومین و کوچکترین پسر یکی از مهاجرانی بود که از خوارزم به بخارا آمدند و در آنجا مسکن گزیدند. پس از درگذشت پدر، از سهم الارث خود چشم پوشید و در مدرسه ای ساکن شد و زهد و ریاضت پیشه گرفت .

بهاءالدین نقشبند نخستین بار در همین مدرسه با او ملاقات کرد. اثاثیه اندک حجره بخاری (حصیری مندرس ، آجری به جای بالش ، کوزه ای شکسته ) او را سخت متأثر کرد، به طوری که بی هیچ مقدمه ای دختر خود را به همسری اش درآورد، و او را به عنوان پسر روحانی خود پذیرفت .

ثمره این ازدواج پسری به نام خواجه حسن عطار بود. بهاءالدین بیدرنگ بخاری را به طریقت خود نپذیرفت ، بلکه به او توصیه کرد با گردآوری هیزم و فروش سیب در بازارهای بخارا، آن هم با پای برهنه ، روزگار بگذراند. بخاری ، علی رغم ناراحتی برادرانش که هردو از کسبه سرشناس بودند، این کار را با شادمانی انجام داد و پس از آنکه تزکیه لازم در او به وجود آمد، بهاءالدین او را رسماً به طریقت خود پذیرفت ، و بخاری بسرعت مقرّب و مرید خاص او شد.

بهاءالدین او را به تربیت مریدانی گماشت که در سلوک متوقف مانده بودند، و درحق وی می گفت : «او بار ما را بسیار سبکتر کرده است » (جامی ، ص ۳۸۹). پس از درگذشت بهاءالدین (۷۹۱) مریدانش ، از جمله خواجه محمد پارسا * که ظاهراً زمانی نامزد جانشینی او بود، با بخاری بیعت کردند.

رحلت

بخاری مدت ده سال شیخ طایفه نقشبندی بود. در ۲ رجب ۸۰۲ بیمار شد و به روایتی خبر داد که بزودی خواهد مرد. ازینرو به پیروانش سفارش کرد که از سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و اصول طریقت نقشبندی پیروی کنند و از مرگش اندوهگین نشوند. او هجده روز بعد درگذشت و در روستای چغانیان (یا نوچغانیان ) در نزدیکی بخارا به خاک سپرده شد.

بخاری ده خلیفه برگزید، که هر یک ظاهراً مسئول ناحیه خاصی بود، و همین پراکندگی سبب اشاعه طریقت نقشبندی در سرزمینهای مجاور بخارا شد؛ برای مثال ، خواجه عبدالله امامی اصفهانی این طریقت را در شیراز پایه گذاری کرد. مشهورترین مرید او سیّد شریف جرجانی * ، متکلّم و عالم نامی ، در حق او گفته است : «تا مصاحب خواجه عطار(بخاری ) نشدم خدا را به حقیقت نشناختم » (همانجا).

اما مهمترین جانشین او که به طریقت نقشبندی استمرار بخشید، مولانا نظام الدین * خاموش ، مرشد سعدالدین کاشغری (متوفی ۸۶۰) بود. و سعدالدین نیز به نوبه خود مرشد شاعرانی چون جامی و علیشیر نوایی و دیگر بزرگان هرات در عهد تیموریان بود.

بخاری نخستین کسی بود که امالی و شرح حال بهاءالدین نقشبند را در رساله ای مختصر به نام مقامات بهاءالدین نقشبند مدوّن کرد. دربسیاری از دیگر روایتهای نخستین درباره زندگی بهاءالدین (از همه مهمتر انیس الطالبین و عدّه السالکینِ صلاح بن مبارک ) از اقوال و تقریرات بخاری استفاده شده است .

بسیاری از گفته های او درباره اصول و اصطلاحات طریقت نقشبندی نیز در نوشته های معاصرانش یا قریب به زمان او حفظ شده است .



منابع :

(۱) محمدبن محمد پارسا، قدسیه : کلمات بهاءالدین نقشبند ، چاپ احمد طاهری عراقی ، تهران ۱۳۵۴ش ، ص ۷؛
(۲) عبدالرحمن بن احمد جامی ، نفحات الانس من حضرات القدس ، چاپ مهدی توحیدی پور، تهران ۱۳۳۷، ص ۳۹۰-۳۹۲؛
(۳) فخرالدین علی صفی ، رشحات عین الحیات ، تاشکند ۱۳۲۹/۱۹۱۱، ص ۸۱-۹۲؛
محمدبن حسین قزوینی ، سلسله نامه خواجگان نقشبند ، نسخه خطی کتابخانه لاله لی (سلیمانیه ) ۱۳۸۱، گ ۹ ر.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه شیخ امیراحمد بخاری نقشبندی(متوفی۹۲۲ه ق)

بخاری نقشبندی ، امیراحمد ، از صوفیان مؤثر در تأسیس طریقه نقشبندیّه در عثمانی . از سادات حسینی بخارا و نوه خواجه محمود اِنجیر فَغْنَوی که در سلسله پیروان طریقت ، چهار واسطه پیش از بهاءالدّین نقشبند * ، بنیانگذار طریقه نقشبندیه ، بود. ابتدا با ارشاد خواجه عبیدالله احرار * در سمرقند به طریق تصوف وارد شد، اما یکی از مریدان احرار، ملا عبدالله الهی اهل سماوِ آناطولی ، او را رسماً به طریق تصوف درآورد.

هنگامی که الهی از سمرقند به آناطولی می رفت ، بخاری او را همراهی کرد و برای همیشه ماوراءالنهر را ترک گفت . الهی نخست ، در زادگاه خود سماو سکونت گزید و بخاری در آنجا به او خدمت می کرد و پیشنماز او بود. سرانجام تصمیم گرفت مرشد خود را ترک کند و به حج رود. تنها یک جلد قرآن مجید و نسخه ای از مثنوی مولوی با خود برداشت و از راه بیت المقدس عازم سفر شد. در آنجا مدتی در مدرسه ای ساکن شد و از راه کتابت امرار معاش کرد. پس از برگزاری مراسم حج ، حدود یک سال در مکه اقامت کرد و به زهد و ریاضت پرداخت ، تا اینکه در ۸۶۶ به سماو فراخوانده شد.

طولی نکشید که الهی نخست به استانبول و از آنجا به واردار ینی جه سی در روم ایلی رفت ، و بخاری به جای او پیروانش را در سماو هدایت کرد. بخاری به رغم کراهتی که از هیاهوی پایتخت داشت ، پذیرفت که در ۸۹۶ به آنجا رود. او در مجاورت مسجد سلطان محمّد فاتح سکونت گزید؛ اما طولی نکشید که ، براثر فشار مریدان ، ناگزیر از بنای تعدادی رباط (خانقاه ) شد. بیشتر پیروان او از درس خواندگان ، قضات و مدرسان ، بودند. می توان گفت که بخاری با شریعت پیوند نزدیکی برقرار ساخت که سرمشق طریقه نقشبندیّه در عثمانی شد.

رحلت

او در ۹۲۲، در ۷۳ سالگی ، درگذشت و در صحن نخستین رباطی که بنا کرده بود، دفن شد. مرقد او هنوز برجا و زیارتگاه پارسایان است .

جانشینان مهم او عبارت بودند از:

محمود لامعی * چلبی بورسه ای ، شاعر و مترجم مشهور آثار فارسی بویژه نوشته های عبدالرحمان جامی ، حکیم چلبی و شیخ محمود چلبی ، داماد بخاری ، که در رباط اصلی نقشبندی در استانبول جای او را گرفت .

تأکید عمده بخاری بر ذکر خفی و مداوم اسماءاللّه و رعایت وسواس آمیز سنّت بوده است . او، برخلاف پیروانش ، به علم رسمی بی اعتنا بود و اغلب در عربـی اشتباه می کرد؛

آثار

با این همـه دو اثر منسوب به او باقــی است :

۱) رساله ای بی نام در بیان اصول کلّی طریقه نقشبندی و تأیید اندیشه وحدت وجود؛

۲) مجموعه ای از حواشی در شرح ابیات دشوار مثنوی .



منابع :

(۱) حسین ایوانسرایی ، حدیقه الجوامع ، استانبول ۱۲۸۱/۱۸۶۴، ج ۱، ص ۴۲-۴۷، ۲۹۷؛
(۲) عبدالرحمن بن احمد جامی ، نفحات ترجمه سی ، ترجمه محمود لامعی ، استانبول ۱۲۸۹/۱۸۷۲، ص ۴۶۵ـ۴۷۰؛
(۳) احمدبن مصطفی طاش کُبری زاده ، شقائق النعمانیه ، بیروت ۱۳۹۵/۱۹۷۵، ص ۲۱۵ـ۲۱۷؛

(۴) Kas â m Kufral â , “Molla I lahi ve Kendisinden sonraki Nak í bendiye mدhiti”, Tدrk dili ve edebiyat i dergisi, 3/1-2 (October 1948), 135-136;

نوشته های بخاری را در نسخه خطی حالت افندی ، (استانبول ) ش ۳۰۰، می توان یافت .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه شیخ احمدبن عیسى بغدادى«ابوسعید خرّاز»(متوفی۲۸۶ه ق)

ابوسعید خرّاز ،احمدبن عیسى بغدادى، عارف قرن سوم. غیر از لقب خرّاز (براى وجوه این نام‌گذارى رجوع کنید به ابونصر سراج، ص ۱۹۶؛ انصارى، ص ۱۵۹ـ۱۶۰؛ جامى، ص ۷۲) او را با القاب لسان‌التصوف (رجوع کنید به عطار، ص ۴۵۶) و قمرالصوفیه (خطیب بغدادى، ج ۴، ص ۲۷۶؛ ذهبى، ج ۱۳، ص ۴۲۱) نیز خوانده‌اند.

درباره تاریخ تولد و خانواده اواطلاع چندانى در دست نیست. همچنین اطلاعات پراکنده‌اىنیز درباره سفرهاى او در دست است (مانند سفر به رمله‌و بیت‌المقدس رجوع کنید به ابونصر سرّاج، ص ۲۰۵؛ نیز رجوع کنید به د.اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه). او به احتمال قوى در ایام محنت صوفیان، که به دست غلام خلیل پدید آمده بود، از بغداد به مصر مهاجرت کرد و مدتى را نیز در مکه مجاور بود (انصارى، ص ۱۵۹؛ جامى، همانجا).

خرّاز با صوفیان بسیارى معاصر یا معاشر بود، از جمله ذوالنون مصرى، ابوعبداللّه نَباجى، ابوعبید بُسرى، بِشربن حارث، عَمروبن عثمان مکى (رجوع کنید به سلمى، ص ۲۲۸، ۳۷۳؛ قشیرى، ص ۴۰۹، ۴۳۴؛ انصارى، همانجا) و با برخى از آنها نیز مکاتبه مى‌کرد (براى برخى از این مکاتبات رجوع کنید به ابونصر سرّاج، ص ۲۳۳، ۲۳۷، ۲۳۹). گفته‌اند که خرّاز شاگرد محمدبن منصور طوسى بوده و از او و ابراهیم‌بن بشّار خراسانى روایت کرده است (رجوع کنید به ذهبى، ج ۱۳، ص۴۲۰؛ جامى، ص ۶۲، ۷۲). برخى چون على‌بن محمد واعظ مصرى، ابومحمد جریرى* و على‌بن حفص رازى نیز از خرّاز روایت کرده‌اند (رجوع کنید به سُلَمى، ص ۲۲۸ـ ۲۲۹؛ خطیب بغدادى؛ ذهبى، همانجاها).

خرّاز در میان اهل تصوف، به‌ویژه در مکتب بغداد، مقامى بلند داشت، از جنید بغدادى نیز چنین نقل شده است: «اگر ما آنچه را ابوسعید بدان رسیده از خداوند طلب کنیم، هلاک خواهیم شد» (رجوع کنید به خطیب‌بغدادى، ج۴، ص۲۷۷؛ جامى، ص۷۳). گفته شده است هرچند وى خود را شاگرد جنید مى‌خواند، اما درحقیقت از او برتر بود (رجوع کنید به انصارى؛ جامى، همانجاها) . با وجود این عباس‌بن مهتدى در باب ورع بر او خرده گرفته است (رجوع کنید به قُشَیرى، ص ۱۱۵؛ عطار، ص۴۶۰). خرّاز از میان معاصرانش، ابن‌عطا آدمى را بزرگ مى‌داشت و او را صوفى حقیقى مى‌دانست (رجوع کنید به انصارى، ص۳۵۷؛ عطار، ص۴۸۸).

تصوف خرّاز همچون جنید با رعایت شریعت همراه بود. او مقام نبوت را برتر از ولایت مى‌دانست و معتقد بود که هر نبى قبل از نبوت حائز مقام ولایت بوده است. همچنین او از گروهى از صوفیان دمشق به‌سبب قول بدعت‌آمیزشان درباره رؤیت خدا انتقاد کرده بود (رجوع کنید به د.اسلام، همانجا). با وجود این علماى ظاهر او را به‌سبب برخى مطالب، که در کتاب السّرّ آورده بود، به کفر منسوب کردند (رجوع کنید به عطار، ص ۴۵۶ـ۴۵۷؛ ذهبى، ج ۱۳، ص ۴۲۱). خرّاز در پاسخ کسى که علت تکفیر را از او پرسید، گفته بود: «گفتم میان من و حق حجاب نیست» (رجوع کنید به انصارى، ص ۱۸۳). به خرّاز اشعار اندکى نسبت داده شده است (رجوع کنید به ابونصر سرّاج، ص ۲۵۶؛ سلمى، ص ۲۳۲؛ جامى، ص ۷۵).

رحلت

تاریخ وفات او را به اختلاف بین ۲۷۷ تا ۲۹۷ ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به سلمى، ص ۲۲۸؛ قشیرى، ص ۴۰۹؛ خطیب بغدادى، ج ۴، ص۲۷۸؛ ذهبى، ج ۳، ص۴۲۰). برخى متأخران (رجوع کنید به زرین‌کوب، ص ۱۲۳؛ د. اسلام، همانجا) تاریخ ۲۸۶ را ترجیح داده‌اند.

آرا

خرّاز زهد و باطن‌گرایى را در صورت مخالفت با ظاهر شرع، باطل مى‌دانست (رجوع کنید به سُلَمى، ص ۲۳۱؛ ابونعیم اصفهانى، ج۱۰، ص ۲۴۷). درباره سماع از او نقل شده است که او پیامبر اکرم صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم را در خواب دیده و پیامبر وى را که در حال خواندن بیتى انگشت بر سینه مى‌زد، از این کار نهى کرده (رجوع کنید به عطار، ص ۴۵۸) و ظاهرآ این قول به نوعى حرمت سماع را از نظر وى بازمى‌نماید.

گفته شده است که خرّاز اولین کسى بود که از علم فنا و بقا سخن گفت (رجوع کنید به سُلَمى، ص ۲۲۸؛ عطار، ص ۴۵۶). این قول پذیرفتنى نیست و بهتر است گفته شود که موضوع فنا و بقا محور مباحث و تعالیم خرّاز بوده است (د. اسلام، همانجا). از نظر او اولین مقام کسى که به علم توحید دست یابد و آن را محقق سازد، فناى ذکر اشیاء است از قلب او و انفراد او با خداى تعالى (رجوع کنید به قشیرى، ص ۳۰۲).

به عقیده او اولین مقام اهل معرفت، تحیّر با افتقارات و بعد سُرور با اتصال و آنگاه فنا با انتباه و در نهایت بقا با انتظار است که هیچ مخلوقى به رتبه‌اى از این بالاتر دست نمى‌یابد (رجوع کنید به عطار، ص۴۶۰). او فنا را فناى بنده از رؤیت بندگى و بقا را بقاى بنده به شاهد الهى تعریف مى‌کرد و بر آن بود که وقتى خداوند بخواهد بنده‌اى را به دوستى برگزیند، ابتدا درِ ذکر را بر وى مى‌گشاید و سپس او را به قرب رهنمون مى‌شود (رجوع کنید به هجویرى، ص ۳۱۶؛ نیز براى معناى قرب حقیقى نزد او رجوع کنید به قشیرى، ص ۴۷)، سپس او را به مجالس انس با خود بالا مى‌برد و بر کرسى توحید مى‌نشاند. بعد حجابها را از برابر او برمى‌دارد و او را در دار فردانیت قرار مى‌دهد و جلال و عظمت خود را بر وى آشکار مى‌سازد.

در این مرحله، سالک هیچ اراده و خواستى ندارد، در حفظ و حمایت خداوند قرار مى‌گیرد و فانى مى‌شود (رجوع کنید به هجویرى، ص ۲۶۳). توکل آموزه دیگرى است که در تعالیم ابوسعید بسیار مورد تأکید نظرى و عملى واقع شده است (براى حکایات مختلف درباره توکل او براى نمونه رجوع کنید به ابونصر سرّاج، ص ۳۲۹؛ عطار، ص ۴۵۹ـ۴۶۰). مراحل طریق از نظر او با توبه آغاز مى‌شود و با گذر از مقام خوف و رجاء، سیر سالک به ترتیب به مرتبه صالحان، مریدان، مطیعان، اولیا و مقربان مى‌انجامد (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج۱۰، ص ۲۴۸).

جمله معروف او درباره معرفت در آثار بسیارى از صوفیان (براى نمونه رجوع کنید به ابونصر سرّاج، ص ۳۵؛ ابونعیم اصفهانى، ج۱۰، ص ۲۴۷؛ انصارى، ص ۶۳۵) آمده است، بنابر آن معرفت یا حاصل «عین جود» از سوى خداوند است یا ناشى از «بذل مجهود» از سوى بنده. او مَثَل نَفْس آدمى را همچون آبى مى‌دانست که در حالت سکون و آرامش پاک و صاف است، اما در صورت حرکت، به سبب موادى که در آن، ته‌نشین مى‌شود، تیره مى‌گردد. نفس آدمى نیز در صورت رویارویى با حوادث و محنتهاست که ترکیب واقعى خود را نشان مى‌دهد و ازاین‌رو آدمى باید خویش را در چنین مواقعى مورد بازجست قرار دهد تا به شناخت خود نایل آید (رجوع کنید به سلمى، ص ۲۳۱).

آثار

عطار (ص ۴۵۶)، تألیف چهارصد کتاب را در علم تصوف به خرّاز نسبت داده است که اغراق‌آمیز است. آثار به‌جامانده از ابوسعید همراه با آثار دیگر او که فقط نامى از آنها به تصریح یا به اشارت در آثار نویسندگان دیگر صوفیه آمده ــ حجم بسیارى را دربرنمى‌گیرد. به گزارش سزگین (ج ۱، ص ۶۴۶) او علاوه بر کتاب الصدق که آربرى آن را تصحیح و ترجمه و در ۱۳۱۶ش/ ۱۹۳۷ در لندن منتشر کرد کتابهایى با عناوین المسائل،

معیار التصوف و ماهیتُهُ،

الصفات،

الضیاء،

الکشف و البیان،

الفراغ،

الحقایق را نیز تألیف کرده بود، که نسخه‌هایى از آنها موجود است.

پنج کتاب اخیر را قاسم سامرایى در ۱۳۴۶ش/۱۹۶۷، در بغداد به‌چاپ رساند. در کنار این آثار از کتاب السّر، کتاب درجات المریدین، ادب الصلاه و جز آنها در آثار برخى صوفیان (رجوع کنید به ابونصر سرّاج، ص ۱۵۳ـ۱۵۴، ۲۶۴؛ عطار، ص ۴۵۶؛ نیز رجوع کنید به نویا، ص ۱۹۷ـ۱۹۹) یاد شده که به دست ما نرسیده است.

الصدق کتاب تعلیمى کوچکى براى مبتدیان است که خرّاز در آن تعالیم زاهدانه رایج در زمان خود را با تکیه بر چند مفهوم اساسى مثل صدق، صبر و اخلاق آورده است. او در کتاب الضیاء به سبکى فشرده و مبهم، هفت مرتبه کسانى که آنها را اهل تیهوهیّه و حیروریّه (گمگشتگان و حیرانان) مى‌نامد وصف کرده است.

کتاب الکشف و البیان در اثبات برترى مقام نبوت بر ولایت است و الفراغ حاصل تلاش خرّاز در توضیح تجربه عرفانى، استخراج مبانى انسان‌شناختى آن و پیوند این تجربه‌ها با ساختار روانى انسانهاست.

او در الصفات با تکیه بر مفهوم کلیدى قُرب، به توصیف هفت منزل در سیر الى‌اللّه پرداخته و در الحقایق با توجه به واژگان مربوط به تجربه عرفانى درصدد است تا حقیقت ۷۲ اصطلاح عرفانى را بازشکافد (رجوع کنید به نویا، ص ۱۹۷ـ۲۱۵، ۲۲۹).

پل نویا قسمت عمده بخش سوم کتاب معروف تفسیر قرآنى و زبان عرفانى را به شرح و توصیف مبسوط عقاید و آثار ابوسعید خرّاز اختصاص داده است (رجوع کنید به ص ۱۹۶ـ۲۶۳).



منابع :

(۱) ابونصر سرّاج، کتاب اللُّمَع فى‌التصوف، چاپ رینولد الین نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴، چاپ افست تهران [.بى‌تا]؛
(۲) ابونعیم اصفهانى، حلیه‌الاولیاء و طبقات‌الاصفیاء، چاپ محمدامین خانجى، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۳) عبداللّه‌بن محمد انصارى، طبقات‌الصوفیه، چاپ محمدسرور مولائى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۴) عبدالرحمان‌بن احمد جامى، نفحات‌الانس من حضرات‌القدس، چاپ محمود عابدى، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۵) خطیب بغدادى؛
(۶) ذهبى؛
(۷) عبدالحسین زرین‌کوب، جستجو در تصوف ایران، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۸) محمدبن حسین سلمى، طبقات الصوفیه، چاپ نورالدین شریبه، حلب ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۹) محمدبن ابراهیم عطار، تذکره‌الاولیاء، چاپ محمد استعلامى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۱۰) عبدالکریم‌بن هوازن قشیرى، الرساله القشیریه فى علم‌التصوف، چاپ معروف زریق و على عبدالحمید بلطه‌جى، دمشق ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۱) پل نویا، تفسیر قرآنى و زبان عرفانى، ترجمه اسماعیل سعادت، تهران ۱۳۷۳ش؛
(۱۲) على‌بن عثمان هجویرى، کشف‌المحجوب، چاپ و. ژوکوفسکى، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ش؛
(۱۳) EI2, s. v. “AL- Kharraz” (by W. Madelung).
(۱۴) Faut Sezgin, Geschichte des arabischen Schriftums, Leiden 1967- .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه شیخ عبدالواحد بن زید بصری (متوفی۱۷۷ه ق)

عبدالواحد بن زید بصری ، کنیه‌اش ابوعبیده، زاهد، عارف و واعظ قرن دوم. از او با عنوان امام زاهدان، شیخ صوفیه در بصره، و حکیم یاد شده است (مکی، ج ۱، ص ۴۵۸؛ انصاری، ص ۱۳۰؛ ذهبی، ج ۴، ص ۱۳۹) و چون در مواعظش، قصه می‌گفت به او قاص (قصه‌گو) نیز گفته‌اند (جوزجانی، ص ۱۱۶؛ ابن‌عساکر، ج ۳۷، ص ۲۲۳).

از زندگانی او اطلاع چندانی در دست نیست. گفته شده که در مجلس یوسف‌بن حسین توبه کرده و هدایت یافته (عطار، ص ۳۸۶؛ قس همو، تعلیقات محمد استعلامی، ص ۸۵۵ ، که این گزارش را نادرست می‌داند) و با پارسایانی چون محمدبن واسع، مالک‌بن دینار و دیگران به بیت‌المقدّس و فارس سفر کرده است (ابونعیم، ج ۶، ص ۱۵۶). همچنین او با راهبان مسیحی رفت و آمد داشت و با آنها دربارۀ برخی معارف گفتگو می‌کرد (همان، ج ۶، ص ۱۵۵).

عبدالواحد شاگرد حسن بصری بود و از او اجازۀ روایت داشت و در مجالس خصوصی او شرکت می‌کرد (مکی، ج ۱، ص ۳۰۷؛ معصوم علیشاه، ج ۲، ص ۹۳). برخی (جامی، ص ۵۹۹؛ معصوم علیشاه، ج ۲، ص ۸۳، ۹۳) او را شاگرد کمیل و از سلسلۀ کمیلیه دانسته‌اند.

عبدالواحد، افزون بر حسن بصری، از اسلم کوفی، عباده ‌بن نسی و عبداللّه‌بن راشد و دیگران نیز حدیث نقل کرده است (بخاری، ج ۶، ص ۶۲؛ ابونعیم، ج ۶، ص ۱۶۴؛ ذهبی، ج ۴، ص ۱۳۹) اما احادیث او را ضعیف و ناموثق شمرده‌اند (بخاری، همانجا؛ نسایی، ص ۱۶۲؛ ابن‌حبان، ج ۲، ص ۱۵۵).

به او نسبت معتزلی قدری نیز داده‌اند (ابن‌عساکر، ج ۳۷، ص ۲۲۳؛ ذهبی، ج ۴، ص ۱۴۰)، اما صفدی (ج ۹، ص ۲۵۷) و ذهبی (همان، ج ۴، ص ۱۴۱) نوشته‌اند که وی بعدها از آن عقاید روی گردان شد (برای آگاهی از دیگر آرای کلامی او و پیروانش رجوع کنید به اشعری، ص ۲۱۴، ۲۸۶).

محمدبن سماک، وکیع، ابوسلیمان دارانی و زیدبن حباب از جمله کسانی‌اند که از او حدیث روایت کرده‌اند (ذهبی، ج ۴، ص ۱۳۹؛ ابن‌حجر، ج ۵، ص ۲۹۱). ابوالحسین رزین‌هروی و ابویعقوب سوسی از مریدان او بودند (جامی، ص ۸۹ـ۹۰؛ معصوم‌علیشاه، ج ۲، ص ۸۳).

رحلت

به گزارش بیشتر منابع (ابن‌عساکر، ج ۳۷، ص ۲۳۶؛صفدی، ج ۱۹، ص ۲۵۷؛یافعی، ج ۱، ص ۲۸۷) عبدالواحد در ۱۷۷ درگذشت (قس شعیبی، ص ۱۲۴ ،که سال وفات او را ۱۷۰ ذکر کرده است). اما به ‌نوشتۀ ذهبی (ج ۴، ص ۱۴۲)، عبدالواحدبن زیاد، کنیه‌اش ابوبشر، پس از سال ۱۷۰ درگذشت و عبدالواحدبن زید پس از سال ۱۵۰٫

از عبدالواحد سخنان و حکایاتی ذکر شده که حاکی از سلوک مبتنی بر حزن و خوف اوست. گفته‌اند او بسیار می‌گریست و در مجالس وعظش مردم را بسیار می‌گریاند، چنان که عده‌ای از شدت گریه بی‌هوش می‌شدند. وی حقایقی چون مرگ، عذاب آتش و حتی شوق به دیدار حق را شایستۀ گریستن می‌دانست (رجوع کنید به ابونعیم، ج ۶، ص ۱۵۹ـ۱۶۰؛ابن‌جوزی، ج ۳، ص ۳۲۲؛ابن‌عساکر، ج ۳۷، ص ۲۲۹ـ۲۳۰، ۲۳۵؛مناوی، ج ۱، ص ۳۶۴).

او بر زهد و رضا بیش از سایر مقامات تأکید می‌ورزید و رضا را بزرگ‌ترین مقام، بهشت دنیا و منشأ محبت به خدا می‌دانست (رجوع کنید به ابو نصر سراج، ص ۴۲۹؛ابونعیم، ج ۶، ص ۱۵۶، ۱۶۳؛قشیری، ص ۱۹۴).

عبدالواحد در ریاضتها، بیشتر بر گرسنگی سفارش می‌کرد و معتقد بود گرسنگی موجب هر کرامتی است و امکان ندارد قلب کسی صاف و خالص شود جز با تحمل گرسنگی (رجوع کنید به مکی، ج ۲، ص ۳۳۲؛ابونعیم، ج ۶، ص ۱۵۷).

عبدالواحد از محبت و شوق و انس سخن می‌گفت و در تبیین رابطۀ خدا و بنده از مفهوم محبت استفاده می‌کرد (ذهبی، ج ۴، ص ۱۴۱؛بدوی، ص ۲۱۱) اما در حدیثی قدسی، که از او روایت شده، به جای محبت از مفهوم عشق بین خدا و بنده سخن رفته است (رجوع کنید به ابونعیم، ج ۶، ص ۱۶۵؛ماسینیون، ص ۲۱۴؛قس ابونعیم، همانجا، که در آن، حدیث مذکور نامعتبر تلقی شده است).



منابع :

(۱) جمال‌الدین ابوالفرج ابن‌جوزی، صفهالصفوه، چاپ محمود فاخوری، محمدرواس قلعه‌جی، حلب ۱۳۹۳ /۱۹۷۳م؛
(۲) ابن‌حبان، کتاب المجروحین من المحدثین و الضعفا و المتروکین، چاپ محمودابراهیم زاید، حلب ۱۳۹۶/۱۹۷۶؛
(۳) ابن‌حجر عسقلانی، لسان‌المیزان، ج ۵، چاپ عبدالفتاح ابوغده، بیروت ۱۴۲۳/۲۰۰۲م؛
(۴) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۳۷، چاپ علی شیری، بیروت، ۱۴۱۶ه / ۱۹۹۶م؛
(۵) ابونصر سراج، اللمع فی‌التصوف، چاپ رنولد اِلّن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴؛
(۶) ابونعیم اصفهانی، حلیهالاولیاء، بیروت ۱۳۸۷ /۱۹۶۷؛
(۷) ابوالحسن علی‌بن اسماعیل اشعری، مقالات الاسلامیین، چاپ هلموت ریتر، قیسبادن ۱۴۰۰ / ۱۹۸۰م؛
(۸) عبداللّه انصاری، طبقات الصوفیه، چاپ محمد سرور مولایی، تهران ۱۳۶۲؛
(۹) اسماعیل‌بن ابراهیم جعفی نجاری، کتاب التاریخ الکبیر، قسم ثانی من الجزء الثالث، بیروت ۱۹۸۶م؛
(۱۰) عبدالرحمن بدوی، تاریخ التصوف الاسلامی، کویت، ۱۹۷۸؛
(۱۱) نورالدین عبدالرحمان جامی، نفحات الانس، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۱۲) ابراهیم‌بن یعقوب جوزجانی، احوال الرجال، چاپ صبیحی و البدری السائری، بیروت ۱۴۰۵ /۱۹۸۵م؛
(۱۳) محمدبن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام، چاپ بشار عواد معروف، ج ۱۴؛
(۱۴) بیروت ۲۰۰۲؛
(۱۵) محمد شعیب، مرآهالاولیاء، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸؛
(۱۶) عبدالکریم‌بن هوازن قشیری نیشابوری، الرساله القشیریه فی علم التصوف، چاپ معروف زریق و عبداللّه بلطه‌چی، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸م؛
(۱۷) معصومعلیشاه، طرایق‌الحقایق، چاپ محمدجعفر محبوب، تهران، (بی‌تا.)؛
(۱۸) ابوطالب مکی، قوت‌القلوب، بیروت ۱۹۹۵؛
(۱۹) عبدالرئوف مناوی، الکواکب الدریه، بیروت ۱۹۹۹؛
(۲۰) احمدبن شعیب نسائی، کتاب الضعفاء و المتروکین، چاپ بوران الفناوی و کمال یوسف الحوت بیروت ۱۴۰۷ه /۱۹۸۷م؛
(۲۱) عبداللّه‌بن اسعد ریاضی، مرآهالجنان، جزء اول، بیروت ۱۴۰۷ه / ۱۹۹۷؛
(۲۲) یاقوت حموی؛

(۲۳) Louis Massignon, Essi surles ori, ines Du lexioue Techniaue De la Mystique Musulmane, paris, 1968.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه شیخ حمزه ‌بالى(قرن دهم )

 حمزه ‌بالى، از مشهورترین ملامتیان قرن دهم در بوسنى و مؤسس طریقت حمزویه. زادگاه او را اورلوویچى، در شمال‌شرقى بوسنى، نوشته‌اند (رجوع کنید به الگار، ص ۲۴۶؛ د. ا. د. ترک، ذیل مادّه). سلسله طریقت او، به واسطه حسام‌الدین آنقروى، احمد ساربان، اوغلان شیخ اسماعیل معشوقى، پیرعلى آقسرایى، بنیامین آیاشى و امیر سکینى، به حاجى بیرامِولى* مى‌رسد (عطائى، ص ۶۵؛ د.ا.د.ترک، همانجا).

ابتدا وى را بالى آغا مى‌نامیدند، اما حسام‌الدین، با اشاره به اینکه وى شهید و با حضرت حمزه محشور خواهد شد، او را حمزه نامید و وى به شیخ حمزه شهرت یافت (رجوع کنید به وجدانى، کتاب ۱، ص ۵۳؛ د. ا. د. ترک، همانجا). از زندگى او پیش از ورود به حلقه حسام‌الدین آنقروى به عنوان یک صوفى، مطلب چندانى، چه در منابع ملامى ـ بیرامى و چه در منابع رسمى، نیامده است. او ابتدا در خدمت یکى از وزراى عثمانى بود (الگار، ص ۲۴۷).

بعدها تحت ارشاد حسام‌الدین آنقروى به ریاضت پرداخت و پنج سال خلیفه او بود و پس از مرگ آنقروى در ۹۶۴، به بوسنى بازگشت (خانجى بوسنوى، ص ۱۲۴ـ۱۲۵؛د.ا.د.ترک، همانجا) و به ارشاد پرداخت. وى براى ارشاد مردم، حتى به میخانه‌ها مى‌رفت و حاضران را از شراب‌خوارى نهى مى‌کرد.

شهادت

پس از اندک مدتى مریدانش زیاد شدند (رجوع کنید به گولپینارلى، ۱۹۳۱، ص ۷۲). حمزه بالى، همانند اسماعیل معشوقى، اعتقاد خود را به وحدت وجود اظهار مى‌کرد؛از این‌رو علما و مشایخ بوسنى، که از رواج طریقت او بیمناک شده بودند، او را فردى ناشایست براى ارشاد اعلام کردند و سرانجام، با استفسار از علما، شیخ‌الاسلام ابوالسعود افندى حکم به کفر و اعدام وى داد. در نتیجه، حمزه‌بالى و چند تن از پیروانش در استانبول اعدام گردیدند (عطائى، ص ۶۵).

بیشتر منابع متقدم، با پیروى از عطائى، تاریخ اعدام وى را ۹۶۹ ذکر کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به رفعت، ذیل مادّه)، اما طبق تحقیقات اخیر، وى به احتمال بسیار، در ۹۸۰ اعدام شده است (رجوع کنید به خانجى بوسنوى؛گولپینارلى، ۱۹۳۱؛د. ا. د. ترک، همانجاها). اعدام او تقریباً همه مردم عثمانى را به دو دسته موافق و مخالف تقسیم کرد (گولپینارلى، ۱۹۳۱، ص ۷۴).

درویشان ملامى بیرامى، که بعد از مرگ حمزه‌بالى، حمزوى خوانده شدند، دائماً تحت تعقیب بودند (همو، ۱۳۶۶ش، ص ۳۷۴؛همو، ۱۹۳۱، همانجا). گفته‌اند که در عقاید حمزه‌بالى شباهتهایى با مسیحیت وجود دارد، اما از او اثر مکتوبى برجاى نمانده است که براساس آن بتوان درباره عقایدش اظهارنظر قطعى کرد (رجوع کنید به کلیر، ص ۸۷، پانویس ۵۹؛الگار، ص ۲۵۷).

حمزویه، بر طبق برخى اسناد، حمزه‌بالى و پیروانش براى کسب قدرت، سازمانى تشکیل دادند و مانند اهل فتوت، زندگى برادرانه در پیش گرفتند. آنان براى قیام آماده شدند و از میان خود، سلطان، وزیر، قاضى عسکر، قاضى، دفتردار و چاوش برگزیدند (رجوع کنید به گولپینارلى، ۱۳۶۶ش، ص ۳۳۱، پانویس ۷).

همچنین گفته شده است که پس از کشته شدن تعدادى از سران حمزویه به دستور شیخ‌الاسلام وقت، بسیارى از حمزویان از رأى خود بازگشتند یا فرقه فرقه شدند (خانجى بوسنوى، ص ۹۵)، اما از منابع چنین برمى‌آید که حتى پس از قتل حمزه‌بالى و سختگیریهاى بعدى، جنبش حمزویه با اقتدار به راه خود ادامه داد (اوجاق، ص ۲۹۹) و حسن قبادوز (از مریدان حسام‌الدین آنقروى) بر مسند ارشاد حمزویه نشست (گولپینارلى، ۱۹۳۱، ص ۷۸).

مشایخ بعدى این طریقت (همچون ادریس مختفى، لامکانى حسین افندى و اوغلان شیخ ابراهیم افندى)، بیشتر احکام شریعت را رعایت مى‌کردند و به این ترتیب، با رهایى از تعقیب و آزار مخالفان، به گسترش حمزویه کمک کردند (همو، ۱۹۳۱، ص ۷۷). حمزویان در دوران حکمرانى سلطان سلیم اول و سلطان سلیمان قانونى به شدت مورد آزار قرار گرفتند (گلپینارلى، ۱۳۶۶ش، ص ۱۵۶) اما حمزویان در سال ۹۹۰ بر بخشهایى از بوسنى مسلط شدند (عطائى، ص ۲۸۳).

بشیرآغا، از مشایخ مشهور حمزویه که مدتى زعامت این طریقه را در استانبول در دست داشت، مریدان فراوانى یافت و پیروان طریقتهاى بکتاشیه* و حروفیه* نیز به منزل او رفت و آمد مى‌کردند. این امر حسادت برخى مشایخ و سوءظن دربار را برانگیخت. علماى طرفدار حکومت عثمانى، رساله‌هایى در رد حمزویه‌نوشتند (براى‌نمونه رجوع کنید به گلپینارلى، ۱۹۳۱،ص۷۵ـ۷۶).

در این ردیه‌هاى حمزه‌بالى متهم شده که عمل و مجاهده را ضرورى نمى‌دانسته (همان، ص۷۶) و در شمال بوسنى مذهب فاسدى را نشر داده و به‌نقض شریعت و اباحیگرى مى‌پرداخته‌است (خانجى بوسنوى، همانجا). سرانجام به‌فتواى شیخ‌الاسلام وقت، بشیرآغا را ــکه بیش از نود سال داشت ــ به همراه چهل تن از مریدانش در ۱۰۷۳ خفه کردند. پس از این ماجرا فعالیتهاى حمزویان محدود و مخفى شد (گولپینارلى، ۱۹۳۱، ص ۱۵۸ـ۱۶۰).

حمزویان از قرن یازدهم بخشى از تشکیلات اهل فتوت را نیز رهبرى مى‌کردند (همو، ۱۳۷۹ش، ص ۸۲). آنان از زمان ادریس مختفى تشکیلاتى شبیه تشکیلات اهل فتوت به وجود آوردند (همان، ص ۹۵). صارى عبداللّه و شیخ مرادى بخارى شارحان مثنوى و عبداللّه بوسنوى شارح فصوص از مشایخ مشهور حمزویه در قرون دوازدهم و سیزدهم‌اند (گلپینارلى، ۱۳۶۶ش، ص ۱۸۸، ۲۰۷ـ۲۸۸).

در محیطِ شریعتْ محورِ صوفیانِ بوسنى و نیز در نواحى صربستان و مجارستان، که تحت سلطه عثمانیها بود، از این طریقت استقبال شد (همان، ص ۲۴۳). عثمانیها حمزویه را تهدیدى جدى در برابر یکپارچگى دینى و سیاسى قلمرو خود مى‌دانستند؛
اما پس از سرکوبى این جنبش در بوسنى، این جنبش در استانبول به مدت طولانى باقى‌ماند. در آنجا تقیه و هماهنگى عقاید با ظواهر شرع، تا اوایل سده چهاردهم/ نخستین سالهاى قرن بیستم این طریقت را در حاشیه تصوفِ ترک زنده نگاهداشت (همانجا).

گزارش شده که یک خانقاه حمزوى در شمال‌شرق بوسنى تا ۱۳۷۱ش/۱۹۹۲ (آغاز جنگ در بالکان) فعال بوده است (>دایره‌المعارف جهان اسلام  آکسفورد<، ذیل “Bayramiye”). سیدعبدالقادر بلخى (فرزند سید سلیمان بلخى قُندوزى، نویسنده ینابیع‌الموده)، که از بلخ به استانبول مهاجرت کرده بود، از آخرین مشایخ حمزویه در اوایل قرن چهاردهم/ بیستم و نیز منتسب به طریقت نقشبندیه بود که بسیارى از پیروان مولویه حمزویه و حتى طریقه‌هاى دیگر او را قطب مى‌دانستند (گولپینارلى ۱۳۶۶ش، ص۳۷۶، ۴۸۱، پانویس؛>دایره‌المعارف جهان‌اسلام آکسفورد<، همانجا). در یوگسلاوى در دوران تیتو، تحت رهبرى مشایخى چون شیخ محمد اهل اوژیتسه و حسن قائمى بابا (از مشایخ قادرى)، حمزویان در مبارزات، اجتماعى شرکت داشتند (الگار، ص ۲۵۷).

عقاید حمزویه.

حمزویان، مانند مولویان، معتقد بودند که مرشد حقیقى، یگانه و همان قطب است که صاحب زمان و مظهر حقیقتِ محمدیه* است (گولپینارلى، ۱۳۶۶ش، ص ۳۷۴ـ۳۷۵، ۴۹۰). میان مشایخ نقشبندیه و حمزویه نیز، در پى اخذ آرا و عقاید از یکدیگر، مناسبات نزدیک ایجاد شد (رجوع کنید به همان، ص ۳۸۸ـ ۳۸۹).

ضمناً حمزویان نگاه مثبتى به قلندریان و حروفیان و بکتاشیان، داشتند و بعضاً پذیرش برخى شعارها و معتقدات ایشان، سبب شد بسیارى از پیروان این طریقتها حمزوى شوند (د.ا.د.ترک، همانجا).

حمزویان، به جز گروه اندکى، بسیارى از آموزه‌هاى اعتقادى امامیه را پذیرفته بودند. در آثار برخى حمزویان مفاهیمى همچون توّلى و تبرّى، و نیز شرح احوال دوازده امام و اعتقاد به اینکه حضرت مهدى عجل‌اللّه تعالى فرجه‌الشریف امام دوازدهم است، دیده مى‌شود (رجوع کنید به گلپینارلى، ۱۳۶۶ش، ص ۱۹۳).

تمایلاتِ شیعى ـ باطنىِ حمزویان را بیش از کتابهایى که اندیشمندان این طریقت نوشته‌اند، از اشعار و مکتوبات شعراى آنان مى‌توان دریافت. مثلا احمد ساربان، شاعر ملامى، گرایش شدیدى به اهل‌بیت پیامبر داشته و اشعار فراوانى در مدح دوازده امام شیعه سروده است (رجوع کنید به گولپینارلى، ۱۹۳۱، ص ۵۵ـ۶۰). در طریقت حمزویه، اساس محبت است؛از همین روى، گاه بروز محبت‌در بین مریدومراد چنان شدت‌مى‌یابد که‌نمى‌توان تشخیص داد کدام مرید و کدام مراد است (همو، ۱۳۶۶ش، ص ۵۲۳).



منابع:

(۱) محمد خانجى بوسنوى، الجوهر الأسنى فى تراجم علماء و شعراء بوسنه، چاپ سیدکسروى حسن، بیروت ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۲) احمد رفعت، لغات تاریخیه و جغرافیه، استانبول ۱۲۹۹ـ۱۳۰۰؛
(۳) محمدبن یحیى عطائى، حدائق الحقائق فى تکمله الشقائق، در شقائق نعمانیه و ذیللرى، چاپ عبدالقادر اوزجان، استانبول: دارالدعوه، ۱۹۸۹؛
(۴) عبدالباقى گولپینارلى، فتوّت در کشورهاى اسلامى و مآخذ آن، ترجمه توفیق ه . سبحانى، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۵) همو، مولویّه بعد از مولانا، ترجمه توفیق ه . سبحانى، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۶) م. صادق وجدانى، طومار طرق علیّه، استانبول ۱۳۳۸ـ۱۳۴۲؛

(۷) Hamid Algar, “The Hamzeviye: a deviant movement in Bosnian sufism”, Islamic studies, vol.36, no.2 and 3 (summer and autumn 1997);
(۸) Nathalie Clayer, Mystiques, etat et societe: les Halvetis dans l’aire balkanique de la fin du xve siecle a nos jours, Leiden 1994;
(۹) Abdulbaki Golpinarli, Melamilik ve Melamiler, Istanbul 1931;
(۱۰) Ahmet Yasar Ocak, Osmanli toplumunda zindiklar ve mulhidler yahut dairenin disina cikanlar (15.-17. Yuzyillar), Istanbul 2003;
(۱۱) The Oxford encyclopedia of the modern Islamic world, ed. John L. Esposito, New York 1995, s.v. “Bayramiye” (by Hamid Algar);
(۱۲) TDVIA, s.v. “Hamza Bali” (by Nihat Azamat).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه جلال‌الدین‌ حسین‌ بخاری‌«مخدوم‌ جهانیان‌»(متوفی۷۸۵ه ق)

 از عرفای‌ سلسله‌ سهروردیه‌ شبه‌ قاره‌ هند. وی‌ در ۷۰۷ در قریه‌ اوچ‌ بخاری‌، در خاندانی‌ از علما و عرفا، به‌ دنیا آمد. پدرش‌، سیداحمد کبیر، فرزند سید جلال‌الدین‌ بخاری‌ بود (عبدالحق‌ دهلوی‌، ص‌۱۴۳؛ بخاری‌، مقدمه‌ غلام‌ سرور، ص‌۳۶ـ۳۷).

اساتید

وی‌ ابتدا نزد پدرش‌ و سپس‌ در محضر استادانی‌ همچون‌ شیخ‌ جمال‌الدین‌ اوچی‌ و بهاءالدین‌ (قاضی اوچ‌)، به‌ فراگیری‌ قرآن‌، تفسیر، حدیث‌، فقه‌، کلام‌، منطق‌، زبان‌ و ادب‌ فارسی‌ و عربی‌ پرداخت‌ (غلام‌ سرور لاهوری‌، ص‌۴). جلال‌الدین‌ ابتدا مرید پدر خود بود و گفته‌اند پس‌ از آن‌ به‌ مُلتان‌ و به‌ خانقاه‌ شیخ‌ رکن‌الدین‌، نوه‌ شیخ‌ بهاءالدین‌ زکریا * ملتانی‌ سهروردی‌، رفت‌ و خرقه‌ خلافت‌ را از او گرفت‌ (بخاری‌، ص‌۱۱، ۱۳؛ غلام‌ سرور لاهوری‌، ص‌۵).

چندی‌ پس‌ از مرگ‌ شیخ‌ رکن‌الدین‌ در ۷۳۵، محمدبن‌ تغلق‌، سلطان‌ دهلی‌ (حک: ۷۲۵ـ۷۵۲)، به‌ سبب‌ شهرت‌ سید جلال‌الدین‌ حسین‌ بخاری‌ در زهد و تقوا، او را به‌ مقام‌ شیخ‌الاسلامی‌ منصوب‌ کرد و سرپرستی‌ چهل‌ خانقاه‌ را به‌ او داد (قریشی‌، ص‌۱۸۵؛ اکرم‌، ص‌۲۷۸؛ قس‌ عبدالحق‌ دهلوی‌، ص‌۱۴۲؛ رضوی‌ ، ج‌۱، ص‌۲۷۷، که‌ در هر دو منبع‌ فقط‌ به‌ سرپرستی‌ خانقاه‌ محمدی‌ در سِیوَسْتان‌ ( = منطقه‌ بزرگی‌ از سند؛ یاقوت‌ حموی‌، ذیل‌ «سِیوَسْتان‌» ) اشاره‌ شده‌ است‌).

او پس‌ از مدتی‌ این‌ منصب‌ را ترک‌ کرد و به‌ مکه‌ رفت‌ (اکرم‌؛ رضوی‌، همانجاها؛ د. اردو ، ذیل‌ مادّه‌). با این‌ حال‌، وی‌، همانند دیگر شیوخ‌ طریقت‌ سهروردیه‌، معتقد بود ارتباط‌ نزدیک‌ صوفیه‌ با حوزه‌ حکومتی‌ ممکن‌ است‌ سبب‌ خیر و آثار سودمند گردد؛ از این‌رو، به‌ دفعات‌ با سلطان‌ تغلق‌ در دارالملک‌ و خانقاه‌ ملاقات‌ کرد. نفوذ کلام‌ بخاری‌ چنان‌ بود که‌ سلطان‌ تمام‌ توصیه‌های‌ او را می‌پذیرفت‌  (رضوی‌، ج‌۱، ص‌۲۷۸ـ۲۸۰؛ عزیز احمد، ص‌۵۸).

لقب‌ مخدوم‌ جهانیان‌، زمانی‌ به‌ وی‌ داده‌ شد که‌ او یک‌ روز عید برای‌ گرفتن‌ عیدی‌ به‌ مزار بهاءالدین‌ زکریا ملتانی‌ و صدرالدین‌ رفت‌ و در آنجا، براساس‌ ندایی‌ آسمانی‌، این‌ لقب‌ را عیدی‌ گرفت‌ و برای‌ بار سوم‌ نیز در طلب‌ عیدی‌، شیخ‌ رکن‌الدین‌ به‌ او گفت‌ همانطور که‌ اجدادم‌ به‌ تو خطاب‌ کردند خداوند تو را مخدوم‌ جهانیان‌ کرده‌ است‌ (فرشته‌، ج‌۲، ص‌۴۱۶؛ بخاری‌، ص‌۱۱).

گفته‌ شده‌ که‌ او کراماتی‌ داشته‌ است‌ (رجوع کنید به بخاری‌، ص‌۱۳). سید جلال‌الدین‌ سفرهای‌ طولانی‌ به‌ سرزمینهای‌ اسلامی‌ کرد و هفت‌ سال‌ در مکه‌ و مدینه‌ اقامت‌ گزید (غلام‌ سرور لاهوری‌، ص‌۴). همچنین‌ به‌ سبب‌ سفرهای‌ بسیار، از جمله‌ سفر به‌ مصر، شام‌، عدن‌، یمن‌، لبنان‌، بیت‌المقدّس‌، بصره‌، الجزیره‌، بلخ‌، کازرون‌، بخارا و خراسان‌، به‌ او جهانیان‌ جهانگشت‌ نیز گفته‌اند (فقری‌، ص‌۱۱۲، ۱۱۶؛ بخاری‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌۴۰؛ د.اردو ، همانجا).

شرح‌ سفرهای‌ وی‌ در سفرنامه‌ مخدوم‌ جهانیان‌ آمده‌ است‌ (رضوی‌، ج‌۱، ص‌۲۷۸). وی‌ معتقد بود شخص‌ نباید فقط‌ مرید یک‌ نفر باشد، بلکه‌ لازم‌ است‌ جمیع‌ فضلا و مشایخ‌ را ببیند و از هر کدام‌ نصیبی‌ و فیضی‌ ببرد و از این‌رو، در ضمن‌ سفر، از محضر عبداللّه‌ یافعی‌ (مؤلف‌ مرآه‌الجنان‌ ) در مکه‌ و عبداللّه‌ مَطَری‌ (متوفی‌ ۷۶۵) در مدینه‌ استفاده‌ کرد (فرشته‌، ج‌۲، ص‌۴۱۶ـ۴۱۷: در این‌ اثر به‌اشتباه‌، به‌ جای‌ یافعی‌، شافعی‌ ذکر شده‌ است‌؛ فقری‌، ص‌۱۱۳؛ اکرم‌، همانجا؛ رضوی‌، ج‌۱، ص‌۲۷۷) و در سفری‌ به‌ دهلی‌ از شیخ‌ نصیرالدین‌ محمود چراغ‌ دهلی‌ * (متوفی‌ ۷۵۷) خرقه‌ خلافت‌ گرفت‌ و به‌ این‌ ترتیب‌، صاحب‌ خرقه‌ سلسله‌ چشتیه‌ نیز شد (بخاری‌، ص‌۱۱؛ رضوی‌، ج‌۱، ص‌۲۷۲، ۲۷۷). گفته‌اند که‌ وی‌ به‌ ترویج‌ طریقه‌ قلندریه‌ نیز کمک‌ نمود (زرین‌کوب‌، ص‌۳۷۳) و به‌ سلسله‌ قادریه‌ هم‌ ارادت‌ خاصی‌ نشان‌ می‌داد (فقری‌، ص‌۱۲۳).

مخدوم‌ جهانیان‌ کسی‌ را به‌ مریدی‌ نمی‌پذیرفت‌ و معتقد بود این‌ کار را هیچ‌ یک‌ از انبیا نکرده‌اند. او با طالبان‌ طریقت‌ فقط‌ عقد اخوت‌ می‌بست‌ (فرشته‌، ج‌۲، ص‌۴۱۷). به‌ نوشته‌ زرین‌کوب‌ (ص‌۳۷۵)، این‌ کار سید جلال‌ در اعتراض‌ به‌ شیوه‌ رایج‌ در میان‌ مشایخ‌ سلسله‌های‌ طریقت‌ بود و همچنین‌ نشانه‌ نزدیکی‌ تعالیم‌ او به‌ آداب‌ اخوت‌ در میان‌ اهل‌ فتوت‌ * است‌. با این‌ حال‌، جلال‌الدین‌ خلفای‌ بسیاری‌ داشت‌، از جمله‌ سید صدرالدین‌ راجا برادر جلال‌الدین‌ که‌ به‌ راجو قَتّال‌ هم‌ معروف‌ است‌، اشرف‌ جهانگیرِ سمنانی‌ * ، و سید علاءالدین‌ علی‌ (مرتِّب‌ خلاصه‌الالفاظِ جامع‌العلوم‌ ؛ بخاری‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌۴۴؛ فقری‌، ص‌۱۲۴).

رحلت

جلال‌الدین‌ آخرین‌ روزهای‌ زندگی‌ خود را در اوچ‌ بخاری‌ به‌ سر برد و در ۷۸۵ وفات‌ یافت‌ و در همانجا دفن‌ شد (عبدالحق‌ دهلوی‌، ص‌۱۴۳؛ بخاری‌، ص‌۱۱، مقدمه‌ غلام‌ سرور، ص‌۴۴).

آثار

آثار جلال‌الدین‌ بخاری‌ عبارت‌اند از:

مناجات‌ جهانیان‌ جهانگشت‌ (منزوی‌، ج‌۴، ص‌۲۴۶۷)،

اربعین‌ صوفیه (غلام‌ سرور لاهوری‌، ص‌۱۲؛ بخاری‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌۴۶)،

رساله‌ کنزالاربعین‌ (همانجاها) و ترجمه‌ فارسی‌ رساله‌ مکیه‌ تألیف‌ شیخ‌ قطب‌الدین‌ دمشقی‌ (همانجاها).

بقیه‌ آثار او،

گردآوری‌ سخنرانیها و شرح‌ سفرها و مکتوبات‌ وی‌ بوده‌ است‌، شامل‌

۱) خلاصه‌ الالفاظ‌ جامع‌العلوم‌ به‌ فارسی‌ که‌ سید علاءالدین‌ علی‌ قریشی‌ حسینی‌ (متوفی‌ ۷۸۲) آن‌ را گردآورده‌ و خود جلال‌الدین‌ بر آن‌ نظارت‌ کرده‌ است‌. این‌ کتاب‌ به‌اهتمام‌ غلام‌ سرور در ۱۳۷۱ش‌ در اسلام‌آباد به‌چاپ‌ رسیده‌ و ذوالفقار احمد نقوی‌ نیز آن‌ را با نام‌ الدرّالمنظوم‌ فی‌ ترجمه‌ ملفوظات‌ المخدوم‌ در دو مجلد به‌ زبان‌ اردو ترجمه‌ کرده‌ و در دهلی‌ چاپ‌ کرده‌ است‌ (منزوی‌، ج‌۳، ص‌۱۳۸۱؛ د. اردو ، همانجا).

۲) خزانه‌ جواهر جلالی‌ / خزانه‌ جلالی‌ / خزانه‌الفوائد الجلالیه‌ / جواهر جلالیه‌ / جواهر جلالی‌ ، معروف‌ به‌ مناقب‌ مخدوم‌ جهانیان‌ ، شامل‌ برخی‌ احکام‌ شرعی‌، از قبیل‌ نماز و حج‌ و طهارت‌، و مباحث‌ عرفانی‌ چون‌ خرقه‌ پوشیدن‌، فقر و غنا، شرایط‌ پیر و مرید و کیفیت‌ بیعت‌ که‌ حسین‌ حسینی‌ در ۷۴۹ و فضل‌اللّه‌بن‌ ضیاء/ رجاء عباسی‌ در ۷۸۱ و همچنین‌ بهاءالدین‌ احمدبن‌ یعقوب‌، هریک‌ جداگانه‌، آن‌ را گردآوری‌ کرده‌اند (منزوی‌، ج‌۳، ص‌۱۳۳۶، ۱۳۸۱، ۱۳۹۱ـ ۱۳۹۲، ۱۴۲۵، ۱۹۳۷، ۲۰۲۴؛ بخاری‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌۴۵ـ ۴۶؛ د.اردو ، همانجا).

۳) سراج‌الهدایه، که‌ احمد بَرَنی‌ (احمدبن‌ معین‌ سیاه‌پوش‌، از مردم‌ دهلی‌) آن‌ را در ۷۷۲ و شخص‌ دیگری‌ به‌ نام‌ سید عبداللّه‌ آن‌ را در ۷۸۱ گرد آورده‌اند (منزوی‌، ج‌۳، ص‌۱۵۴۸؛ د. اردو ، همانجا). این‌ کتاب‌ شامل‌ مباحث‌ مختلفی‌ از قبیل‌ احکام‌ دینی‌ و قصص‌ انبیا و گروهها و مذاهب‌ همراه‌ با نقل‌ احادیث‌ و روایات‌ است‌ و در پایان‌، مطالبی‌ درباره‌ فضائل‌ میوه‌ها دارد (منزوی‌، ج‌۱، ص‌۴۳۸ـ۴۳۹، ج‌۳، ص‌۱۵۴۸ـ ۱۵۴۹).

۴) تحفه‌السرایر، که‌ فخر محمود غزنوی‌ آن‌ را گردآوری‌ کرده‌ و مجموعه‌ای‌ است‌ از سخنان‌ مخدوم‌ جهانیان‌ در روزهایی‌ که‌ نزد او بوده‌ است‌ (همان‌، ج‌۳، ص‌۱۳۳۶).

۵) مظهر جلالی‌ / مظهرالجلالیه، که‌ صلاح‌الدین‌ شاه‌ گردآوری‌ کرده‌ است‌ (همان‌، ج‌۳، ص‌۱۹۳۷).

۶) سیرت‌النبی‌ درباره‌ پیامبر اکرم‌ و اصحاب‌ وی‌، که‌ بهاءالدین‌ احمدبن‌ یعقوب‌ آن‌ را گردآورده‌ است‌ (همان‌، ج‌۱۰، ص‌۲۱۶ـ۲۱۷).

۷) مسافرنامه‌ / سیرنامه‌ / سفرنامه، شرح‌ سفرهای‌ جلال‌الدین‌ که‌ سید فیض‌اللّه‌ بخاری‌ و سید محمود بنگالی‌ آن‌ را جمع‌ کرده‌اند و دوبار به‌ اردو ترجمه‌ شده‌ که‌ یکی‌ از آنها در ۱۳۲۷/۱۹۰۹ در لاهور به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌ (همان‌، ج‌۳، ص‌۱۹۱۸، ج‌۱۰، ص‌۵۴ـ۵۵).

۸) مجموعه‌ سؤال‌ و جواب‌ (همان‌، ج‌۳، ص‌۱۵۶۷).

۹) مکتوبات‌ جهانیان‌ جهانگشت‌/ مقررنامه‌، که‌ نامه‌های‌ جلال‌ الدین‌ به‌ تاج‌الدین‌ احمد سیاهپوش‌ دهلوی‌ (احتمالاً همان‌ احمد بَرَنی‌) درباره‌ مسائل‌ اخلاقی‌ و تزکیه‌ نفس‌ است‌ (همان‌، ج‌۳، ص‌۱۹۸۲).



منابع‌:

(۱) اردو دائرۀ‌ معارف‌ اسلامیه‌ ، لاهور ۱۳۸۴ـ۱۴۱۰/ ۱۹۶۴ـ۱۹۸۹، ذیل‌ «جلال‌الدین‌ حسین‌البخاری‌» (از ابوسعید بزمی‌ انصاری‌)؛
(۲) محمد اکرم‌، آب‌ کوثر ، لاهور ۱۹۹۰؛
(۳) باقربن‌ عثمان‌ بخاری‌، جواهر الاولیا ، تصحیح‌ و تحشیه‌ و مقدمه‌ غلام‌ سرور، اسلام‌آباد ۱۳۵۵ش‌؛
(۴) عبدالحسین‌ زرین‌کوب‌، جستجو در تصوف‌ ایران‌ ، تهران‌ ۱۳۵۷ش‌؛
(۵) عبدالحق‌ دهلوی‌، اخبار الاخیار فی‌ اسرار الابرار، چاپ‌ محمد عبدالاحد، چاپ‌ سنگی‌ دهلی‌ ۱۳۳۲؛
(۶) عزیز احمد، تاریخ‌ تفکر اسلامی‌ در هند، ترجمه‌ نقی‌ لطفی‌ و محمدجعفر یاحقی‌، تهران‌ ۱۳۶۷ش‌؛
(۷) غلام‌ سرور لاهوری‌، مقدمه‌ خلاصه‌ الالفاظ‌ جامع‌العلوم‌ ، اسلام‌آباد ۱۳۷۱ش‌؛
(۸) محمدقاسم‌بن‌ غلامعلی‌ فرشته‌، تاریخ‌ فرشته‌ ( گلشن‌ ابراهیمی‌ )، [ لکهنو (: مطبع‌ منشی‌ نولکشور، ) بی‌تا. ]؛
(۹) عالم‌ فقری‌، تذکره‌ اولیائی‌ پاکستان‌ ، لاهور ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۰) علی‌بن‌ سعد قریشی‌، خلاصه‌ الالفاظ‌ جامع‌العلوم‌: ملفوظات‌ سید جلال‌الدین‌ بخاری‌ اُچّی‌ ملقب‌ به‌ مخدوم‌ جهانیان‌ ، چاپ‌ غلام‌ سرور، اسلام‌آباد ۱۳۷۱ش‌؛
(۱۱) احمد منزوی‌، فهرست‌ مشترک‌ نسخه‌های‌ خطی‌ فارسی‌ پاکستان‌، اسلام‌آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش‌؛
(۱۲) یاقوت‌ حموی‌؛

(۱۳) Athar Abbas Rizvi , A history of sufism in India , New Delhi 1978-1983.

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۰ 

زندگینامه شیخ حامد بیسارانى«کاتب‌الاسرار»

 ملقب به کاتب‌الاسرار، عارف و فقیه شافعى و شاعر کُرد. او بین سالهاى ۱۲۲۵ تا ۱۲۳۰ در روستاى بیساران (در حوالى سنندج) یا در قریه کَکْلی‌آوا به دنیا آمد و پس از فراگیرى مقدمات علوم دینى و ادبى نزد پدرش، ملاعلى، براى ادامه تحصیل به سنندج و دیگر شهرهاى کردستان سفر کرد و اجازه تدریس گرفت (رجوع کنید بهمدرّس، ص ۱۴۷ـ۱۴۸؛ مردوخ روحانى، ج ۱، ص۴۵۰ـ۴۵۱).

حامد بیسارانى تحت ارشاد محمدصدیق نقشبندى، از خلفاى خالدِ شهرزورى، به طریقت مجددیه* نقشبندیه روى آورد و بعد از درگذشت وى به خدمت شیخ‌عثمان سراج‌الدین پیوست (رجوع کنید به حامد بیسارانى، گ ۶ـ۸) و پس از چندى سلوک، شیخ او را با لقب کاتب‌الاسرار، منشى مخصوص خود کرد (مدرّس، ص ۱۴۸؛ مردوخ روحانى، ج ۱، ص ۴۵۲).

شیخ عثمان در زمان اقامتش در خانقاه مولانا خالد (ح ۱۲۵۰ـ۱۲۶۰) در سلیمانیه، ملاحامد را به همراه داشت (مدرّس، همانجا).

رحلت

حامد بیسارانى، افزون بر استادش، از افکار خالد نقشبندى* و شیخ‌احمد سرهندى*، نیز تأثیر پذیرفته و به عرفان مولوى* و ابن‌عربى* توجهى ویژه داشته است. او پس از مرگ شیخ‌عثمان (۱۲۸۳)، در خدمت فرزندان وى باقى ماند تا اینکه، احتمالاً در ۱۳۱۲، در بیاره درگذشت (مدرّس، ص ۱۴۹).

حامد بیسارانى به استنساخ کتابها (رجوع کنید به حامد بیسارانى، گ ۲ـ۳؛ مدرّس، ص ۱۴۸؛ حیرت سجادى، ص ۲۱۶)، تدریس و وعظ می‌پرداخت و شعر هم می‌سرود (رجوع کنید به حامد بیسارانى، گ ۲۴۱ـ۲۴۲؛ مدرّس، ص ۱۴۸ـ۱۴۹؛ مردوخ روحانى، ج ۱، ص ۴۲۶، ۴۵۱ـ۴۵۲).

آثار

آثار او عبارت‌اند از:

۱) شرح مثنوى مولوى، در سه جلد، که آن را در ۱۲۸۱ به پایان برده و در آن از جواهرالاسرار و زواهر الانوار تاج‌الدین حسین خوارزمى* تأثیر پذیرفته است (براى نسخه‌هاى آن رجوع کنید به مدرّس، ص ۱۴۸).

۲) ریاض المشتاقین، به فارسى، در مناقب مولانا خالد شهرزورى و شیخ‌عثمان سراج‌الدین و شیخ‌احمد سرهندى، مشتمل بر مقدمه و سه روضه و خاتمه. حامد بیسارانى این اثر را با اجازه شیخ‌عثمان نگاشته است (رجوع کنید به گ ۵).

۳) عقیده ایمان و اسلام، منظومه‌اى به کُردى اورامانى که عبدالکریم مدرّس آن را به کُردى سورانى ترجمه و منتشر کرده است (مدرّس، همانجا؛ مردوخ روحانى، ج ۱، ص ۴۵۳).

۴) شرح منظومه ابن‌رسلان، به فارسى، در فقه و عقاید.

۵) حواشى بر منظومه گلشن راز شبسترى، به فارسى.

۶) شرح منظومه الزبّده، به فارسى، در فقه شافعى.

۷) شرح منظومه رَفْع الخفا فى شرح ذات الشفاء، اثر حاج سردشتى هزارمیردى، در سیرت پیامبر اکرم، به فارسى (رجوع کنید به مدرّس؛ مردوخ روحانى، همانجاها).



منابع :
(۱) حامد بیسارانى، ریاض‌المشتاقین، نسخه عکسى کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى، ش ۳۴۵۶۶؛
(۲) عبدالحمید حیرت سجادى، شاعران کرد پارسی‌گوى، تهران ۱۳۷۵ش؛
(۳) عبدالکریم مدرس، علماؤنا فى خدمهالعلم و الدین، چاپ محمدعلى قره‌داغى، بغداد ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) بابا مردوخ روحانى، تاریخ مشاهیرکرد، ج ۱، تهران ۱۳۶۴ش.

دانشنامه جهان اسلامجلد ۱۲ 

زندگینامه عبدالحجت بلاغى «حجّت علیشاه»(متوفی۱۳۵۵ش)

حجّت علیشاه ، صوفى، مفسر، و مورخ سلسله نعمت‌اللهیه. نام او عبدالحجت بلاغى بود. وى در ۱۳۲۲ در نائین به‌دنیا آمد (بلاغى، ۱۳۲۷ـ۱۳۳۱ش، ج ۲، ص ۵۹۵؛ مدرسى چهاردهى، ص ۱۴۳ـ۱۴۴). پدرش، سیدحسن (متوفى ۱۳۱۲ش)، از علماى نائین و صاحب آثارى از جمله رئوس الشیاطین، ردیه‌اى بر بابیه و بهاییه، بود (بلاغى، ۱۳۶۹، ج ۱، ص ۹۸ـ۹۹، ج ۳، ص ۷۷).

نسب بلاغى، از طریق علی‌بن جعفر عُرَیضى به امام جعفر صادق علیه‌السلام می‌رسد (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص۶۰). نام‌خانوادگى او در اصل حسینى عُرَیضى نائینى بود (رجوع کنید به صدوقی‌سها، ص ۸۷)، اما به مناسبت ساختن دارالتبلیغ در اصفهان، به بلاغى معروف شد (بلاغى، ۱۳۴۵ش، مقدمه، ج ۱، ص ۸).

بلاغى از هشت تن از علما، از جمله محمدتقى خوانسارى، شیخ محمدحسین کاشف‌الغطاء، آقابزرگ طهرانى و سید شهاب‌الدین مرعشى نجفى، اجازه روایت داشت و صورت اجازه آنها را نیز به چاپ رسانده بود (رجوع کنید به همان، مقدمه، ج ۱، ص ۱۲ـ ۲۰؛ همو، ۱۳۲۷ـ۱۳۳۱ش، ج ۲، ص ۵).

وى در ۱۳۰۸ش به سلسله نعمت‌اللهیه* وارد و مرید شمس‌العرفا* شد و خود را حجت علیشاه نامید (همو، ۱۳۲۷ـ ۱۳۳۱ش، ج ۲، ص ۵۹۵؛ مدرسی‌چهاردهى، ص ۱۴۵). او خود را در شش سلسله مجاز و مرجع می‌دانست (رجوع کنید به بلاغى، ۱۳۲۷ـ ۱۳۳۱ش، ج ۲، ص ۷، ۱۱، ۵۲۴).

پس از درگذشت شمس‌العرفا، حجت علیشاه مدعى جانشینى وى شد و بعدها نیز مدعى بود که هم از شمس‌العرفا و هم از ذوالریاستین اجازه دستگیرى دارد (صدوقی‌سها، ص ۸۷ـ ۸۸). با وجود این، پس از درگذشت ذوالریاستین، جواد نوربخش رسمآ جانشینى را از آن خود کرد (رجوع کنید به مدرسى چهاردهى، ص ۲۱۳؛ نیز رجوع کنید به ذوالریاستین*، میرزا عبدالحسین).

به اعتقاد حجت علیشاه، قطب باید شیعه و سید باشد و تعدد اقطاب در یک زمان جایز است. او قطب را به صامت و ناطق تقسیم کرد و خود را قطب صامت در زمانِ ذوالریاستین و قطب ناطق بعد از وى معرفى کرد (۱۳۲۷ـ۱۳۳۱ش، ج ۲، ص۱۰، ۱۳۷؛ نیز رجوع کنید به مدرسی  ‌چهاردهى، همانجا).

رحلت

او محمدتقى موحدى قمى را به جانشینى خود برگزید و در ۱۳۵۵ش درگذشت (مدرسی‌چهاردهى، ص ۱۴۴؛ صدوقی‌سها، ص ۸۸).

آثار

حجت علیشاه علاوه بر اینکه کتاب مونس السالکین ذوالریاستین را به چاپ رساند (مدرسی‌ چهاردهى، ص ۱۴۵)، آثارى هم از خود به‌جاى گذاشت که بیشتر آنها تاریخى است.

برخى از آثار مهم او عبارت‌اند از :

۱) حجه التفـاسیـر و بلاغ الاکسیـر، یـا، مَن لایحَضُرُه المفسر و التفسیر (قم ۱۳۴۵ش)، که تفسیر قرآن است در ده جلد (شش مجلد) که دو مجلد اول آن مقدمه است.

۲) کتاب مقالات الحنفاء فى مقامات شمس‌العرفاء (تهران ۱۳۲۷ـ۱۳۳۱ش) در دو جلد.

۳) شطرنج العرفاء (تهران ۱۳۶۹) در پنج جلد (مشار، ج ۳، ستون ۷۱۷).

۴) تاریخ نجف اشرف و حیره (تهران ۱۳۶۸).

۵) تاریخ نائین (تهران ۱۳۶۹)، در سه جلد، که فرهنگ تاریخ نائین جلد سوم آن را تشکیل می‌دهد. این سه جلد در یک مجلد چاپ شده است.

۶) تاریخ تهران (قم ۱۳۵۰ش)، در دو جلد که به سبب وسعت و تنوع اطلاعاتى که در آن عرضه شده بود، توجه اهل تحقیق را به خود جلب کرد. گزیده‌اى از این تاریخ نیز در ۱۳۸۶ش در تهران منتشر شد.

۷) اعلاط الروضات (قم ۱۳۶۸/۱۳۲۷ش)، که تعلیقات او بر روضات‌الجنات خوانسارى است.

۸) یعسوب: از هر چمن‌گلى (تهران ۱۳۵۰ش). کشکول ‌مانندى است که در آن حجت علیشاه به خط خود برخى رساله‌هاى مهم را بازنویسى کرده و نیز مجموعه‌اى از نمونه خط علما و عرفاى اسلامى، تصویر برخى مکانهاى تاریخى و نامه‌هاى بعضى دانشمندان ایرانى و خارجى را، که در مسائل علمى از وى کمک خواسته بودند، از جمله سیدحسین نصر، در پایان کتاب گنجانده است (براى اطلاعات بیشتر درباره آثار بلاغى رجوع کنید به مشار، ج ۳، ستون ۷۱۶ـ۷۱۷). علاوه بر این، چند بیت شعر به لهجه نائینى از وى باقى است (رجوع کنید به بلاغى، ۱۳۶۹، ج ۱، ص ۶۳ـ۶۶).

حجت علیشاه برادرى به نام محمدتقى و مشهور به صدرالدین داشت که در ادب و وعظ و خطابه مبرِّز بود. از او آثارى به جامانده است، از جمله ترجمه صحیفه سجادیه (تهران)، سخنرانیهاى بلاغى در رادیو و قصص قرآن، یا، فرهنگ قصص (مهدوى، ص ۹۱؛ مشار، ج ۳، ستون ۵۳۴).



منابع :

(۱) عبدالحجت بلاغى، حجهالتفاسیر و بلاغ الاکسیر، یا، مَن لایحضُرُه المفسر و التفسیر، قم ۱۳۴۵ش؛
(۲) همو، کتاب تاریخ نائین، و کتاب فرهنگ تاریخ نائین، تهران ۱۳۶۹؛
(۳) همو، کتاب مقالات الحنفاء فى مقامات شمس‌العرفاء، تهران ۱۳۲۷ـ [ ? ۱۳۳۱ش[؛
(۴) منوچهر صدوقی ‌سها، تاریخ انشعابات متأخره سلسله نعمت‌اللهیه، در دو رساله در تاریخ جدید تصوف ایران، تهران: پاژنگ، ۱۳۷۰ش؛
(۵) نورالدین مدرسی‌چهاردهى، سلسله‌هاى صوفیه ایران، تهران ۱۳۸۲ ش ؛
(۶) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش؛
(۷) مصلح‌الدین مهدوى، تذکره شعراى معاصر اصفهان، اصفهان ۱۳۳۴ش.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۲

زندگینامه شیخ ابوعبداللّه بصرى«حارث مُحاسِبى»

 ابوعبداللّه بصرى، زاهد، واعظ، محدّث، عارف، فقیه و متکلم قرن سوم. وى در بصره متولد شد و در همانجا پرورش یافت. تاریخ تولد وى را حوالى دهه هفتم از قرن دوم و حدودآ در ۱۶۵ هجرى ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۳۵۱؛ عبدالحلیم محمود، ص ۳۱). برخى او را عَنَزى، منسوب به عَنَزه، از قبایل عدنانى، دانسته‌اند (رجوع کنید به سبکى، ج ۲، ص۲۸۰؛ بروکلمان، همانجا). پدرش، اسد (متوفى ۲۴۳)، ثروتمند بود و به‌جاى پیروى از مذهب عامه اهل سنّت، از معتزله (قدریه به اصطلاح آن روزگار) پیروى می‌کرد (رجوع کنید به ابن‌ظفر ص ۱۹۷؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۵۷)، اما اینکه سبکى (ج ۲، ص ۲۷۷) مدعى شده پدر حارث رافضى (شیعه) بوده، ظاهرآ ناشى از تمیز ندادن شیعه و معتزله، به دلیل برخى مشابهتها، بوده است، به‌ویژه آنکه در آن روزگار در زادگاه حارث (بصره) مذهب معتزله بسیار بیشتر از مذهب شیعه رواج داشته و ثروتمندى پدرش نیز با معتزلى بودن سازگارتر است تا شیعه بودن، زیرا در آن روزگار، معتزله در نهایت اقتدار و شیعه در معرض سرکوب بودند.

لقب محاسبى از آن‌رو به وى داده شده که به قولى سنگریزه‌هایى داشته که شمار ذکرها را با آن نگاه می‌داشته (سمعانى، ج ۵، ص ۲۰۷) و بنابر قول مشهورتر، عمل محاسبه نفس براى او بسیار مهم بوده و غالبآ به آن می‌پرداخته است (همانجا؛ سبکى، ج ۲، ص ۲۷۵)، چنان‌که علاوه بر تأکید فراوان بر این عمل در آثار خود، حتى در نام سه فقره از کتابهاى وى نیز واژه «محاسبه» آمده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

محاسبى در نوجوانى با خانواده خود از بصره به بغداد رفت. بیشتر عمر وى در بغداد سپرى شد و در همانجا درگذشت (عبدالحلیم  محمود، ص ۸). در روزهاى ورودش به بغداد، این شهر مرکز تلاقى فرهنگهاى یونانى، ایرانى، عربى و اسلامى بود. محاسبى پس از مواجهه با این فرهنگها و جاذبه‌هاى هر کدام و مشاهده اختلافات آنها با یکدیگر، با جد و جهد به کار برخاست و پس از اخذ مواد و عناصرى از آنها سرانجام راه و روش اهل سنّت را به گونه‌اى آمیخته با تصوف برگزید و همه کوشش خود را وقف ترویج این روش و مبارزه با مخالفان آن کرد. حارث محاسبى از یزیدبن هارون و محمدبن کثیر صوفى و کسانى که در طبقه آن دو بودند حدیث روایت کرد و از امام شافعى فقه فراگرفت. وى بیانى روان و شیرین و ممتاز داشت که حتى مخالفان را متأثر می‌ساخت، چنان‌که یک بار احمدبن حنبل*، از مخالفان سرسخت حارث، پنهانى در جایى نشست تا سخن وى را بشنود و با شنیدن سخنان وى سخت متأثر شد و گریه کرد (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۰۵؛ ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۵، ۲۰۸).

افراد زیادى از حارث روایت کرده‌اند (براى نامهاى آنها رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج۱۰، ص ۷۶ـ۹۳، ۹۷ـ۱۰۰، ۱۱۰؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۷۵، ۱۰۵ـ۱۰۷؛ ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۵؛ سبکى، ج ۲، ص ۲۷۶،۲۸۰). همچنین حسن مسوحى از مصاحبان سالمند او و جنید بغدادى از مریدان او بودند. جنید پرسشهایى مطرح می‌کرد و پاسخ می‌گرفت (ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۶ـ ۲۰۹). بیشتر آنچه ابونعیم از محاسبى نقل کرده به روایت از جنید است (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج۱۰، ص ۷۴ـ۷۶، ۸۹ـ۹۰، ۹۳ـ۱۰۹). احمدبن عاصم انطاکى، از صوفیان مشهور، و ابوحمزه بزازِ بغدادى* هم از مریدان او بودند (هجویرى، ص ۱۹۴ـ۱۹۵، ۲۳۴).

حارث بیشتر وقت خود را به تدریس و عبادت و وعظ و تألیف می‌گذراند و به دلیل توجه به مباحث کلامى و مطالعه مقالات اهل کلام و نگارش کتابهایى در این زمینه، توانایى یافت که حتى در کتابهاى عرفانى و اخلاقی‌اش گونه‌اى تفکر و نظم و ترتیب منطقى را حاکم سازد (براى نمونه، درباره توصیه او به رعایت ترتیب در انجام دادن کارها رجوع کنید به محاسبى، الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۱۰۳). چندى نگذشت که آوازه محاسبى در بغداد پیچید و سپس به همه مناطق جهان اسلام راه یافت. کراماتى نیز به او نسبت داده‌اند (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج۱۰، ص ۷۴ـ۷۵؛ ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۷؛ سبکى، ج ۲، ص ۲۷۶ـ۲۷۸، ۳۴۱). برخى از اهل سنّت، سیره او را مطابق سیره ابوذرِ غفارى* دانسته و علت اتخاذ چنین سیره‌اى را همانندیهاى موجود در محیط زندگى وى با محیط ابوذر شمرده‌اند (حارث محاسبى، ۱۴۰۷، مقدمه عبدالقادر احمد عطا، ص ۲۶).

آرا و اندیشه‌هاى محاسبى

۱) محاسبى و اقتباس از مسیحیت. برخى محققان غربى مدعى شده‌اند که محاسبى از گرایشهاى زاهدانه مسیحیت تأثیر پذیرفته در کتاب الرعایه لحقوق اللّه، از بسیارى منابع یهودى و مسیحى بهره برده است (رجوع کنید به عبدالحلیم محمود، ص ۵۶ـ۵۷). زکى مبارک مصرى (ج ۲، ص ۱۷۹) این را هم افزوده که محاسبى گرایش مسیحى داشته و در مواردى به کلام مسیح علیه‌السلام استناد کرده است، اما شواهد استوارى براى این مدعا وجود ندارد و می‌توان گفت که محاسبى اصل روحِ زهد و گرایشهاى زاهدانه را از منابع اسلامى، به ویژه قرآن، گرفته است.

در عین حال، او گاهى براى تبیین و تبلیغ و تأیید آن اصل، از امثال و حکم و تعبیراتى که سابقآ در میان مسیحیان رایج بوده استفاده کرده است. درباره استفاده محاسبى از کلمه «حکیم» و «حکما» نیز باید گفت که این واژه‌ها ریشه در واژه قرآنى حکمت دارند. تأمل در آثار محاسبى، نشان می‌دهد که مراد وى از واژه حکمت، همان معناى قرآنى و اسلامى آن است نه آنچه مسیحیان و فیلسوفان گفته‌اند. علاوه بر این، سرسختى محاسبى در طرفدارى از مذهب اهل سنّت و مخالفت با مذاهب دیگر و انتقادهاى شدید او از مسیحیان و گمراه خواندن ایشان (براى نمونه رجوع کنید به حارث محاسبى، الرعایه، چاپ عبدالقادر احمد عطا، ص۴۴۰)، هرگونه حسن ظن او را به ایشان نفى می‌کند، چه رسد به قبول آراى آنان (درباره اقتباس از فرهنگ یونانى و ایرانى، براى نمونه رجوع کنید به همو، ۱۴۰۶ب، ص ۲۵۲ـ۲۵۳؛درباره دو گونه عقل رجوع کنید به اشکورى، مقاله ۱، ص ۳۱۸، به نقل از ثاوفرسطس؛نیز رجوع کنید به ماوردى، ص ۳۱، به نقل از شاپوربن اردشیر، شهریار ساسانى، که مشابه آن از امام على علیه‌السلام هم نقل شده و در آثار دیگر عرفاى مسلمان هم انعکاس یافته است؛براى نمونه رجوع کنید به غزالى، ج ۳، ص ۱۲۹؛مولوى، دفتر۴، ص ۶۳۶، بیت ۶ـ۱۴).

۲) مذهب و برخى عقاید کلامى. در روزگار حارث محاسبى باب اجتهاد در میان اهل سنّت مسدود نبود و به تبعیت از یکى از چهار فقیه معروف و وابستگى به فرقه منسوب به آنها الزامى احساس نمی‌شد. با آنکه او در جرگه اهل سنّت جاى داشت، پیرو هیچ‌یک از چهار مذهب معروف نبود و در آراى فقهى خود به قرآن و سنّت و سیره صحابه تکیه می‌کرد. در میان امامان چهارگانه، مالک را می‌ستود و گاهى نیز در مجلس شافعى حضور می‌یافت و از او دانش فرامی‌گرفت. برخى او را بر مذهب شافعى دانسته‌اند که درست نیست. ابن‌صلاح (به نقل سبکى، ج ۲، ص ۲۷۵) گفته است که اگر در فقه، کلام، اصول، قیاس، زهد، ورع و معرفت، در میان اصحاب شافعى فقط محاسبى بود، براى مقابله با مخالفان شافعى بس بود. محاسبى از ابوحنیفه هیچ نامى نبرده و ظاهرآ به دلیل آنکه مذهب وى مبتنى بر رأى و قیاس بوده، نظر مساعدى به او نداشته است. همچنین گفته‌اند که چون ابوحنیفه از مدافعان شیعه بوده و به همین دلیل به زندان افتاده و در حبس درگذشته، محاسبى از پرداختن به آراى او پرهیز کرده است (عبدالحلیم محمود، ص ۱۳۲).

احمدبن حنبل نیز به دلایلى (رجوع کنید به ادامه مقاله) شدیدآ با او مخالف بوده است (ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۹ـ۲۱۰). محاسبى با عامه کسانى که پیرو مذهب اهل سنّت نبودند (خوارج، معتزله، شیعه)، به سختى مخالف بود و این مخالفت را نه تنها در گفته‌ها و نوشته‌ها، بلکه در عمل خود آشکار ساخت، چندان که با وجود نیاز شدید، حاضر نشد چیزى از میراث کلان پدر را که معتزلی‌مذهب بود بگیرد و در آن تصرف نماید، زیرا با تفسیرى که از اسلام داشت، آیین پدر را اسلامى نمی‌دانست و بنابر مذهب اهل سنّت، ارث بردن مسلمان از غیرمسلمان را جایز نمی‌شمرد (ابن‌ظفر، ص ۱۹۷ـ۱۹۸؛ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۵۷).

او همچنین به اصرار از پدرش می‌خواست که به دلیل پیروى از آیینى که به نظر او غیراسلامى بود همسر خود، یعنى مادر محاسبى، را که مسلمان بود طلاق دهد (ابونعیم اصفهانى، ج۱۰، ص ۷۵؛ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۶؛
سبکى، ج ۲، ص ۲۷۷). محاسبى در آثار خود، از جمله فهم‌القرآن، سرسختانه به معتزلیان می‌تاخت و روش ایشان را، که تفسیر دین به اتکاى عقل است، ابطال می‌نمود. در کتاب فهم‌القرآن، که ظاهرآ تنها اثرِ کلامىِ برجاى مانده اوست، وى در رد بر معتزله از قرآن کمک گرفته است (عبدالحلیم محمود، ص ۴، ۱۷). محاسبى نخستین کسى است که درباره اثبات صفات زائد بر ذات خدا سخن گفته است (رجوع کنید به مناوى، ج ۱، قسم ۲، ص ۵۸۶)؛ازاین‌رو، بیشتر متکلمان صفاتیه به او منسوب‌اند (سبکى، ج ۲، ص ۲۷۵). وى اگرچه، مانند احمدبن حنبل، کلام‌اللّه را غیرمخلوق می‌دانست، معتقد بود الفاظى که بر زبان ما به عنوان قرآن جارى می‌شود مخلوق است و احمد این قول را بدعت می‌شمرد و قویآ تخطئه می‌کرد (همان، ج ۲، ص ۱۱۸ـ۱۱۹).

محاسبى (الرعایه، چاپ عبدالقادر احمد عطا، ص ۳۸۹؛همو، ۱۹۸۴ب، ص ۸۱، ۸۳، ۸۶ـ۹۰؛همو، ۱۴۰۶الف، ص ۳۵؛نیز رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج۱۰، ص ۸۷) درباره رؤیت بارى تعالى همان عقیده عامه اهل سنّت را داشت و عقیده منکرانِ «رؤیت خدا با چشم سر در آخرت» را رد می‌کرد و باتوجه به مفهوم محبت و شوق معتقد بود که این شوق موجب می‌شود که همه همّ انسان بالمآل متوجه دیدار حق در آخرت باشد.

اگرچه محاسبى از مدافعان اهل سنّت بوده، اولین حدیثى که در مهم‌ترین کتاب خود، الرعایه (چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۲۳)، نقل کرده از امام باقر علیه‌السلام است و در ذکر نَسَب امام نیز پس از نام جد او (امام حسین علیه‌السلام)، به‌جاى آنکه از پدرش على علیه‌السلام نام ببرد، نوشته است: «ابن‌فاطمه ابنه النبى» (براى دیگر احادیثى که محاسبى به روایت از امام على، امام حسن و امام باقر علیهم‌السلام و سلمان و ابوذر نقل کرده است رجوع کنید به همان، ص ۳۷، ۹۹، ۱۱۴، ۱۷۴، ۲۵۵، ۲۷۲، ۳۳۸، ۳۵۳، ۳۹۲، ۴۱۷ـ۴۱۸؛همو، ۱۴۰۷، ص ۸۱، ۹۴، ۹۷). همچنین از على علیه‌السلام، به شیوه شیعیان، همراه با «علیه‌السلام» یاد کرده (رجوع کنید به همو، الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۴۱۷ـ۴۱۸) و در تخطئه خوارج، به کلام امام على علیه‌السلام استناد کرده است (رجوع کنید به ۱۴۰۷، ص ۱۰۸).

او ( ۱۴۰۶الف، ص ۲۳، ۳۲) احادیثى در تقدیس و فضیلت على، حسن و حسین علیهم‌السلام نقل کرده که چندان مقبول اهل سنّت نیست. محاسبى (الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۳۱۳) در عین آنکه از شیعه، به دلیل تخطئه برخى از صحابه، انتقاد کرده اما این حدیث را پذیرفته که در روز رستاخیز، گروهى از اصحاب پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم از «اصحاب الشمال» هستند و نامه اعمالشان به دست چپشان داده می‌شود و به پیامبر اکرم گفته می‌شود نمی‌دانى که اینان پس از تو چه کارها کردند، چنان که به طلحه کبر و نخوت را نسبت داده است (همان، ص ۳۳۶ـ۳۳۷). وى همچنین، برخورد تند و خشمگینانه ابوذر را با کعب‌الاحبار*، که در نظر عثمان و عامه اهل سنّت بسى محترم بود، مقبول می‌شمرد (رجوع کنید به همو، ۱۴۰۶ب، ص ۷۸ـ۷۹) و ابوذر را، در نپذیرفتن صله از حکام، تحسین می‌نمود (همو، ۱۴۰۷، ص ۹۷؛درباره نقل حدیث از ابوذر در نکوهش دولتمندان متکبر، که حاکى از تأیید ابوذر است رجوع کنید به همو، الرعایه، چاپ عبدالقادر احمد عطا، ص۳۷۰؛درباره نقل روایتى حاکى از اوج از خودگذشتگى ابوذر در جبران خطایى که از او سر زد رجوع کنید به همان، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۳۳۸).

محاسبى شیوه بسیارى از فقیهان سنّى را، در استفاده از رأى و قیاس و استحسان در استنباط احکام دین، محکوم کرده و آن را گناه و خذلان و موجب هلاکت عامه بندگان و گمراهى و کفر و منجر به بدعت‌گذارى دانسته و سخنان و احادیثى نیز در نکوهش اصحاب رأى از پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله و یاران او نقل کرده است (رجوع کنید به همو، الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۲۹۷ـ۲۹۸). وى از نقش علما در صلاح و فساد جامعه آگاه بوده و صلاح و فساد امت را بسته به صلاح و فساد آنها می‌دانسته است.

۳) آراى عرفانى و اخلاقى. محاسبى از نخستین کسانى است که براى ترویج اقوال و آراى اهل تصوف، آثار متعددى تألیف کرد و در گفته‌ها و نوشته‌هاى خود، به گستردگى و با نظم منطقى، به علاج نفس و مداواى بیماریهاى دل پرداخت.

محاسبى کوشید مکتب صوفیانه خود را بر آموزه‌هاى قرآن و سنّت و اقوال و اعمال صحابه مبتنى کند. در آثار او نشانه آشکارى از تصوف فلسفى و شطحیات و مانند اینها دیده نمی‌شود. وى در سراسر آثارش، به‌تصحیح علم و عمل و تزکیه نفس و پالودن آن از آلودگیها دعوت کرده است و خصوصآ در کتاب الرعایه لحقوق اللّه و کتاب التوهم: رحله الانسان الى عالم الآخره، قطعات و جملاتى دارد که در تصویرگرى و جزالت لفظ کم‌نظیر است.

همان‌طور که گفته شد، حارث محاسبى بر محاسبه نفس تأکید بسیار داشت. گفتنى است که قبل از وى هم کسانى، از جمله حسن بصرى* و میمون‌بن مهران*، به محاسبه توجه کرده بودند (رجوع کنید به حارث محاسبى، الرعایه، چاپ عبدالقادر احمد عطا، ص ۴۵ـ۵۲؛ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۴۶، ۱۵۷). محاسبى اصل تقوا را محاسبه نفس و اصل محاسبه نفس را خوف و رجا دانسته است (سبکى، ج ۲، ص ۲۸۲؛نیز رجوع کنید به حارث محاسبى، ۱۴۰۹، ص ۴۶، ۴۸، ۱۱۰). بنابر گزارش هجویرى (ص ۲۶۷)، فرقه محاسبیه منسوب به اوست.

محاسبى از کسانى نبود که استغراق در توحید و عوالم روحانى و معنوى، او را از توجه به ضرورت مقابله با ستمها و تباهیها و خدمت به مردم بازدارد (درباره توصیه او به خدمت به مردم، براى نمونه رجوع کنید به الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۴۴۹ـ۴۵۰). شیوه او در آثار و گفتگوهایش، با تأسى به قرآن، مبتنى بر ترغیب و ترهیب (امیدوار ساختن و بیم دادن) بود (براى نمونه رجوع کنید به همو، ۱۹۸۴ب، ص ۴۵ـ۴۶).

محاسبى نخستین کسى است که، برخلاف مشایخ عراق، رضا* را از جمله احوال برشمرده است نه از مقامات. عارفان خراسان این قول را از او گرفتند. او رضا را از مواهب الهى و نتیجه محبت دانسته است نه از مکاسبِ بنده (رجوع کنید به هجویرى، ص ۲۷۲ـ۲۷۳). هجویرى (همانجا) درباره رضا، پاره‌اى از آراى محاسبى را پسندیده و بر صحت آنها دلیل آورده است.

حارث محاسبى بر تفویض* همه امور به خدا و توکل* بر او تأکید بسیار داشت ولى آن را مانع و منافىِ کوشش براى طلب روزى نمی‌دانست. او از کسانى که به عنوان زهد یا توکل و عبادت، کوشش در راه کسب مال را تخطئه می‌کردند انتقاد می‌کرد و برخلاف ایشان، به تکالیفى که لازمه اداى آنها کسب مال است عنایت فراوان داشت (رجوع کنید به ۱۴۰۷، ص ۴۴، ۴۷ـ۵۲، ۵۸ـ ۵۹، ۶۱ در رد نظر شقیق بلخى، ص ۶۳ـ۶۶؛همو، الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۴۵۲ـ۴۵۳؛نیز رجوع کنید به عبدالحلیم محمود، ص ۲۸۸، به نقل از حارث محاسبى).

مکتب محاسبى مبتنى بر گوشه‌نشینى نبود. وى می‌کوشید شاگردش جنید را، که دست‌کم در بخشى از زندگى تمایل به عزلت داشت، به ترک عزلت وادارد (ابونعیم اصفهانى، ج ۱۰، ص ۷۴). او (الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۳۳۷) صوفیانى را که با پوشیدن لباس ویژه، خود را بزرگ‌تر از دیگران می‌دانستند نکوهش می‌کرد.

حارث محاسبى از صوفیان معروفى است که در آثارش نشانى از اعتقاد به وحدت وجود نمی‌بینیم، و حتى بسیارى از نوشته‌هاى او با این عقیده در تضاد است، هرچند که لامنس در کتاب الاسلام، به او و برخى دیگر از صوفیان، پیروى از اندیشه وحدت وجود را نسبت داده است (رجوع کنید به عبدالحلیم محمود، ص ۳۲۲). به نوشته ابوریان (ص ۳۴ و پانویس ۱) حارث نخستین کسى است که تصریح کرده چون تصفیه نفس موجب رهایى از وابستگیهاى دنیوى می‌شود، پس بر سالک است که به مرتبه اشراق نایل شود و از آنجا به حیات وحدت در خدا روى بیاورد.

حارث محاسبى (۱۴۰۹، ص ۱۲۱) غِنا را حرام می‌دانست، اما از پاره‌اى گزارشها برمی‌آید که او با همه تصلّبش در تشرع، اهل ذوق و تواجد هم بوده است (رجوع کنید به سبکى، ج ۲، ص ۲۷۷). خود او نیز گاهى سروده‌هایى درباره حب و شوق به زبان می‌راند (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۰۶). او براى عقل ارج بسیارى قائل بود و علاوه بر رساله مستقلى که به نام مائیه (ماهیه) العقل و معناه و اختلاف الناس فیه نوشته، در آثار دیگر خود بارها به آن پرداخته، از جمله در النصائح (رجوع کنید به ۱۴۰۶ب، ص ۱۲۹ـ۱۳۱) بابى را به شرافت عقل اختصاص داده است (نیز رجوع کنید به همو، ۱۴۰۹، ص ۹۷ـ۹۸؛سبکى، ج ۲، ص ۲۸۱ـ۲۸۲).

حارث لازمه سلوک معنوى را مبارزه با نیازهاى طبیعى بدن نمی‌دانست و ریاضت را فقط در محدوده‌اى جایز می‌شمرد که عقل و شرع روا دانسته است؛ازاین‌رو، تحمل هرگونه گرسنگى و تشنگى را جز در عبادت روزه تخطئه می‌کرد، زیرا این امر نه واجب است نه مستحب مگر آنکه کسى گرسنگى بکشد تا غذایش را به نیازمند دیگرى بدهد (الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۲۹۶؛همو، ۱۴۰۷، ص ۱۰۴). وى از جمله مشایخى بود که غَنا را برتر از فقر می‌دانستند، زیرا غنا صفت حق تعالى است و فقر بر او روا نیست (هجویرى، ص ۳۲).

در عین حال، او جمع مال و ثروت به مقدار زیاد را درست نمی‌دانست، چنان‌که با همه احترام به صحابه و نخستین پیشوایان سنّى، از ثروت کلان عبدالرحمان‌بن عوف* با لحنى خشن و تهاجمى یاد کرده و به این وسیله فهمانده است که عذر علماى ثروت‌اندوز درباره تشبه آنان به عبدالرحمان‌بن عوف، در خور پذیرش نیست (حارث محاسبى، ۱۴۰۶ب، ص ۷۶ـ۸۰؛همو، ۱۴۰۷، ص ۷۱؛درباره جوازِ کسب مال از طریق مباح براى رفع نیازمندیها و حفظ دین و مقاصد اخروى رجوع کنید به همو، ۱۴۰۶ب، ص ۲۴۹؛همو، ۱۴۰۷، ص ۴۷ـ۵۳، ۵۵ـ۵۶، ۵۸ـ ۵۹، ۶۱ـ۶۷؛همو، الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۴۵۲ـ ۴۵۳؛قس زکى مبارک، ج ۲، ص ۱۷۷ـ۱۷۹، که نکوهشهاى محاسبى از زراندوزان و بازرگانان را حاکى از مخالفت او با دنیا و ثروت، به‌طور مطلق، تلقى کرده است).

۴) تأثیر بر پیشوایان سنّت و تصوف. مکتب و آثار محاسبى پس از او پایدار ماند و در پیشوایان سنّت و تصوف مؤثر افتاد، چنان‌که عبدالقاهر بغدادى (ص ۳۰۸ـ۳۰۹) گفته است اتکاى متکلمان و فقیهان و صوفیان اصحاب ما بر کتابهایى است که حارث در کلام و فقه و حدیث نوشته است. از جمله صوفیان تحت تأثیر او، این اشخاص بوده‌اند: ابوسعید خراز*، به‌ویژه در کتاب الصدق؛
ابوعبداللّه محمدبن على ترمذى* در کتاب المسائل المکنونه؛مصطفی‌بن کمال‌الدین بکرى*، خصوصآ در کتاب العرائس القدسیه المفصحه عن الدسائس النفسیه؛شیخ‌عربی‌بن احمد درقاوى*، خاصه در رساله شور الهدایه؛ابوزید دبوسى* در کتاب الامد الاقصى؛و ابوطالب مکى در کتاب قوت القلوب.

اما بیش از همه، امام محمد غزالى تحت تأثیر محاسبى بوده که به تصریح خود، معارف صوفیه را با مطالعه آثار محاسبى و ابوطالبِ مکّى* فراگرفته و محتویات آثار محاسبى را در کتاب معروف خود، احیاء علوم‌الدین*، جاى داده است (حارث محاسبى، ۱۹۸۴ب، مقدمه محمد عثمان خشت، ص ۲۲؛نیکلسون ، ص ۷۷). المنقذ من الضلال غزالى، با نوشته حارث محاسبى در همین باب در مقدمه کتاب الوصایا (ص ۵۹ـ۶۴) مشابهتى چشمگیر دارد، حتى می‌توان گفت به احتمال بسیار، این دو شخصیت افزون بر مشترکات فرهنگى و تأثیرپذیریشان از یکدیگر، در زندگى و احوال روحیشان و همچنین از حیث چگونگى برخورد اهل سنّت با ایشان، مشابهتهاى شایان توجهى داشته‌اند، چنان‌که محاسبى در برابر عقل‌گرایانِ معتزلى به دفاع از سنّت قیام کرد ولى عمل او را سنّت‌گرایانى که عرضه معتقدات معتزله را، حتى با هدف رد آنها، جایز نمی‌دانستند، ناروا شناختند (همائى، ص ۱۸۷ـ۱۸۹، ۱۹۳، ۳۸۰ـ۳۸۱).

همچنین است حملات سنّت‌گرایان ضد تصوف در میان اهل سنّت به محاسبى و غزالى، به دلیل گرایشهاى صوفیانه آن دو. به هر حال بزرگ‌ترین شاگرد مکتب محاسبى، غزالى بوده که زندگینامه و احوال و آثار وى را مطالعه کرده و از مخالفت احمدبن حنبل با وى گزارش داده و در احیاءالعلوم بسیارى از آرا و نصوص مربوط به متصوفه را از کتاب او نقل کرده و تقریبآ تمامى مطالب کتاب الرعایه محاسبى را در احیاءالعلوم جاى داده است.

باتوجه به اینکه محتواى بسیارى از کتابهایى که پس از احیاءالعلوم در اخلاق نگارش یافته برگرفته از آن کتاب است، نفوذ غیرمستقیم آثار و افکار محاسبى را بر آن کتابها می‌توان دریافت. به نظر غزالى، محاسبى در علم معاملت بهترینِ امت اسلام است و او بر تمام کسانى که در عیوب نفس و آفات اعمال و اعماق عبادات به سخن پرداختند حق تقدم دارد (رجوع کنید به مناوى، ج ۱، قسم ۲، ص ۵۸۶).

آثار

به گزارش سبکى (ج ۲، ص ۲۷۶)، شمار آثار محاسبى به دویست عنوان می‌رسد. پاره‌اى از این آثار به درخواست دیگران نوشته شده است. بیشتر آنها درباره زهد و سلوک و تصوف، پاره‌اى در فقه و احکام و بقیه در اصول دین و رد بر فرقه‌هایى همچون معتزله وقدریه است و هماهنگ با حرکتى که در عصر وى، به‌ویژه برضد معتزله، جریان داشته تألیف شده است. آثار وى، خصوصآ آنهایى که درباره تزکیه نفس و مبانى تصوف‌اند، از منابعى به شمار می‌روند که بیشتر، بلکه همه کسانى که در آن باب به تصنیف پرداخته‌اند، از آنها بهره برده‌اند.

در آثار او، مباحث غالبآ به صورت پرسش و پاسخ مطرح شده است (ابونعیم اصفهانى، ج۱۰، ص ۷۴؛ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۶ـ۲۰۷).

آثار محاسبى، که نسخه‌ها یا نام آنها به جا مانده است، عبارت‌اند از:

۱) کتاب الرعایه لحقوق اللّه و القیام بها، مهم‌ترین و مفصّل‌ترین اثر محاسبى است. درباره آن گفته‌اند که اگر از محاسبى فقط همین کتاب برجا می‌ماند، براى دلالت بر عظمت وى بس بود، زیرا پاره‌اى دیگر از آثار وى، همچون التوهم، الزهد، المکاسب و بدءمن اناب الى اللّه، با آن پیوند استوارى دارد و محتویات دو کتاب دیگرش، المسائل فى اعمال القلوب و آداب النفوس، را نیز با تفصیلى منظم‌تر و بیانى کامل‌تر در آن می‌توان یافت. همچنین جوهره آرائى را که در کتاب دیگر او، الوصایا، آمده است، با تأکید بیشتر بر تحدید و ترتیب معانى، در الرعایه می‌توان ملاحظه کرد. به کوتاه سخن، جایگاهى را که محاسبى در دانشهاى دینى و علم اخلاق و شناخت دقایق روح انسانى و کشف اسرار آن و درمان آن داشته است، تنها با مطالعه الرعایه می‌توان دریافت. هدف محاسبى از تألیف این کتاب، روشن نمودن این نکته بوده است که انسان براى پیروى از اراده خدا و اجراى آن، چه باید بکند.

بیشترین اهتمام در کتاب الرعایه، شناخت نهفته‌ها و اسرار قلبهاست و با اینکه پس از محاسبى بزرگانى همچون غزالى در احیاءالعلوم و ابوطالب مکى در قوت‌القلوب نیز به این موضوع پرداخته‌اند اما ــچنان‌که ماسینیون تصریح کرده است ــ هیچ‌یک در شناخت تسلسل احوال نفس و تحلیلهاى نفسى و در شیوه علم‌النفس تجربى به محاسبى نرسیده‌اند (رجوع کنید به عبدالحلیم محمود، ص ۲۱). بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۳۵۲) این کتاب را زیباترین اثرى دانسته است که مسلمانان درباره حیات باطنى انسان نوشته‌اند. الرعایه را نخستین بار مارگارت اسمیت در ۱۳۱۹ش/۱۹۴۰ در لندن منتشر کرد که در ۱۳۴۵ش/۱۹۶۶ نیز چاپ افست شد. در ۱۳۲۶ش/۱۹۴۷ چاپ دیگرى از آن انجام گرفت. بار دیگر نیز با مقدمه عبدالحلیم محمود در قاهره به چاپ رسید. در ۱۳۴۹ش/۱۹۷۰ هم، با تحقیق عبدالقادر احمد عطا و مقدمه عبدالحلیم محمود، دوباره در قاهره چاپ شد. چاپ دیگرى از آن با مقدمه عبدالقادر احمد عطا در بیروت انجام گرفته که مشتمل است بر حواشى و فهرستى از احادیث کتاب.

۲) کتاب التوهّم، درباره سفر آدمى به عالم دیگر و چگونگى آن. شاید در جهان اسلام، این نخستین اثر مستقلى باشد که در این باره نگارش یافته است. پس از آن، و شاید با تقلید از سبک آن، این موضوع را با اهداف و دیدگاههاى گوناگون، کسانى همچون ابوالعلاء معرّى*، غزالى* و ابن‌عربى*، در آثارشان مورد توجه قرار دادند. محاسبى در این کتاب، به نقل آیات و روایاتى راجع به آخرت بسنده نکرده، بلکه با استفاده از قوه خیال خود و بر پایه آن، آدمى را از مراحلى عبور داده است که از هنگام مرگ تا ورود به دوزخ یا بهشت باید آنها را طى کند. وى مراحل و حوادث مربوط به هریک را به‌روشنى تصویر کرده و در نهایت، این سیر و سفر روحانى را با وصول به مشهدالصفا (مشهد ذات الهى)، که تکامل و سعادت در آن است، خاتمه داده است. کتاب التوهّم، علاوه بر جنبه دینى، به‌لحاظ ادبى نیز در خور توجه است. چون در این کتاب بارها کلمه «تَوَهَّم…» (خیال کن که…) تکرار شده است، آن را کتاب التوهّم نامیده‌اند. این کتاب، نخست با تحقیق و اهتمام آربرى و با مقدمه انگلیسى از وى و مقدمه عربى از احمد امین، در ۱۳۱۶ش/ ۱۹۳۷ در قاهره چاپ شد. بار دیگر هم، با کیفیت مطلوب‌تر، با تصحیح و مقدمه محمد عثمان خُشت در ۱۳۲۱ش/۱۹۴۸ در قاهره منتشر گردید.

۳) کتاب المسائل فى الزهد و غیره. عبدالقادر احمد عطا آن را با مقدمه و تعلیقات خود در ۱۳۴۸ش/۱۹۶۹، همراه با کتاب مائیه (هاهیه) العقل و معناه و اختلاف‌الناس فیه، در قاهره چاپ کرده است.

۴) کتاب مائیه (ماهیه) العقل و معناه و اختلاف الناس فیه، درباره جوهر عقل و تشریح ماهیت و وظایف و فواید آن. این اثر را حسین قوتلى، به پیوست کتاب فهم‌القرآن محاسبى، در ۱۳۴۸ش/۱۹۶۹ در لیدن چاپ کرد و در ۱۳۵۰ش/۱۹۷۱ نیز در بیروت منتشر شد (حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۲۷ـ۲۸؛عبدالحلیم محمود، ص ۸۲).

۵) الصلاه، شاید همان باشد که در پاره‌اى منابع کتاب فهم الصلاه معرفى شده است. محمد عثمان خشت آن را با عنوان العباده من منظورٍ خارجى چاپ کرده است. همچنین در مجموعه‌اى از رسائل محاسبى، که عبدالقادر احمد عطا در ۱۳۶۵ش/۱۴۰۶ با عنوان الوصایا منتشر کرده، رساله‌اى با عنوان فهم الصلاه هست که ظاهرآ همین کتاب است.

۶) فهم القرآن مذکور در رقم ۴٫

۷) کتاب النصائح (او الوصایا) الدینیه و النفحات القدسیه لنفع جمیع البریه. این کتاب با تحقیق عبدالقادر احمد عطا یک بار در ۱۳۴۳ش/۱۳۸۴ در قاهره و بار دیگر در ضمن مجموعه‌اى به نام الوصایا، با تعلیقات و مقدمه همو در ۱۳۶۵ش/۱۴۰۶ در بیروت منتشر شده است.

۸) کتاب المسترشد یا رساله المسترشدین، مشتمل بر مجموعه‌اى از اندرزها، با استفاده از قرآن و احادیث نبوى و علوى و اقوال بزرگان. این اثر ظاهرآ همان است که از آن با نام رسالهالارشاد یاد کرده‌اند. کتاب المسترشد با تحقیق و تصحیح و تعلیقات عبدالفتاح ابوغدّه، در ۱۳۴۲ش/۱۹۶۴ در حلب و بار دیگر در ۱۳۵۰ش/۱۹۷۱ و براى پنجمین بار در ۱۳۶۸ش/۱۴۰۹ در قاهره به چاپ رسید. على ارسلان آن را به ترکى جدید ترجمه و در استانبول چاپ کرده است.

۹) رساله بدء من اناب الى اللّه تعالى. از این اثر، همانند کتاب الرعایه، شناخت دقیق محاسبى درباره نهفته‌هاى روح آدمى فهمیده می‌شود. هلموت ریتر در ۱۳۱۴ش/۱۹۳۵ آن را به مناسبت نوزدهمین همایش خاورشناسان، که در رم برگزار شد، منتشر کرد و عبدالفتاح ابوغدّه نیز آن را در ضمن مجموعه‌اى از آثار محاسبى در ۱۳۶۵ش/۱۴۰۶ منتشر ساخت.

۱۰) الخلوه و التنقل/ التبتل فى العباده و درجات العابدین. متن این اثر را پدر اغناطیوس عبده، خلیفه مسیحى، در ۱۳۳۳ـ۱۳۳۴ش/ ۱۹۵۴ـ۱۹۵۵ در ضمن مجلد ۴۸ (ص ۱۸۲ـ ۱۹۱) و ۴۹ (ص ۴۳ـ۵۴ و ۴۵۱ـ۴۹۰) مجله مشرق منتشر کرد.

۱۱) کتاب الصبر و الرضا، درباره مبادى زهد، شکیبایى در انجام دادن وظایف الهى و خضوع تام در برابر اراده خدا. از این اثر چیزى در دست نیست، جز سه برگ آخر آن که در سال ۶۱۲ رونویسى شده و به صورت نسخه خطى در بانکیپور هند موجود است و اوتو اسپیس آن را در مجلد ششمِ مجله آلمانى اسلامیکا (ص ۲۸۳ـ۲۸۹) در ۱۳۱۳ش/۱۹۳۴ منتشر کرده است. ظاهرآ، این همان است که در پاره‌اى منابع با نام کتاب‌الرضا معرفى شده است (حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۲۳؛
عبدالحلیم محمود، ص ۷۸؛بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۳۵۲).

۱۲) رساله فى الاخلاق، که نسخه خطى آن در مجموعه شهید علی‌پاشا در کتابخانه سلیمانیه استانبول موجود است (حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۳۵؛بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۳۵۳).

۱۳) اخلاق الحکیم، که گویا غیر از رساله فى الاخلاق است. در پاره‌اى دیگر از آثار محاسبى، همچون کتاب المسائل فى اعمال القلوب، ذکر آن آمده است و ظاهرآ نسخه‌اى از آن در دست نیست (حارث محاسبى، همانجا).

۱۴) القصد و الرجوع الی‌اللّه. محاسبى این اثر را در پاسخ به پرسشهاى یکى از اصحابش، ابوجعفر احمد/ محمدبن یعقوب فرجى، نگاشته است (رجوع کنید به حارث‌محاسبى، ۱۳۷۰ش، ص ۹۳ـ ۱۰۸). این اثر با تصحیح و مقدمه عبدالقادر احمد عطا یک بار در ۱۳۵۹ش/۱۹۸۰ در قاهره و بار دیگر در ۳۴ باب در ضمن الوصایا در ۱۳۶۵ش/۱۴۰۶ در بیروت توسط همو منتشر شده است. از مقدمه شوقیه اینالجق بر متن رساله، که در آنکارا چاپ و ترجمه آن در مجله معارف (دوره ۸، ش ۲، مرداد ـ آبان ۱۳۷۰، ص ۸۰ـ ۱۰۸) منتشر شده‌است، معلوم‌می‌شود که نسخه مأخذ آن چاپ، ناقص بوده چون نسخه اینالجق مشتمل بر ۵۴ باب است.

۱۵) مختصرالمعانى، که حسنى ایدن رساله دکترى خود، از دانشکده ادبیات دانشگاه آنکارا، را درباره آن نوشته است (حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۳۴ و پانویس).

۱۶) کتاب المسائل فى اعمال القلوب و الجوارح، که به شیوه علمى ـ تحلیلى نوشته شده است، ولى در میان مسائل آن، وحدت موضوعى نیست. این کتاب با مقدمه عبدالقادر احمد عطا، همراه با کتاب دیگر محاسبى (المسائل فى الزهد، المکاسب، العقل)، در ۱۳۴۸ش/۱۹۶۹ در قاهره منتشر شد.

۱۷) کتاب الدماء، که ظاهرآ همان کتاب الکف عما شجر بین الصحابه است، در منع از گفتگو درباره کشمکشهاى میان صحابه و خون‌ریزیهایى که در پى داشته است و در تبرئه صحابه از آنچه معتزله با استناد به آن کشمکشها درباره ایشان می‌گفتند. اهل سنّت براى توجیه آن کشمکشها از همین کتاب سود جسته‌اند (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۰۵؛حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۳۶؛عبدالحلیم محمود، ص ۷۴ـ۷۵، ۸۷ـ۸۸). به نوشته بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۳۵۳)، در این کتاب اشارات فراوانى به انجیل و برخى انجیلهاى غیرمعتبر نزد مسیحیان وجود دارد.

۱۸) کتاب العلم. این کتاب با تصحیح و مقدمه محمد عابد مزالى در ۱۳۵۴ش/۱۹۷۵ در الجزایر منتشر شده است. کتاب‌العلم نه فقط مرحله مهمى از زندگى محاسبى را ارائه می‌کند، بلکه همچنین مرحله‌اى از مراحل تفکر اسلامى را در آغاز سده سوم ــبا نگاهى دقیق و تحلیلى عمیق و نظرى دوربین و حکمتى رسا که محاسبى همه آنها را از نفوس معاصرانش استنباط کرده است ــ نشان می‌دهد (حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۷۲). محاسبى در این کتاب کسانى راکه به علم ظاهرى بسنده کرده و از علم مکاشفه غافل‌اند، نکوهش کرده است. هدف این نکوهشها را احمدبن حنبل، فقیه ظاهرگراى اهل سنّت، دانسته‌اند (همان مقدمه، ص ۵۸ـ۵۹). به نظر عبدالحلیم محمود (ص ۸۶)، کتاب العلم همان کتاب المعرفه است. در عین حال، خود او تصریح کرده که کتاب المعرفه نام اثر دیگرى از محاسبى است.

۱۹) الخصال العشر التى جرّبها اهل المحاسبه (ده خصلتى که اهل محاسبه آزموده‌اند؛حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص۳۰؛همو، ۱۴۰۶ب، مقدمه عبدالقادر احمد عطا، ص ۳۸؛قس عبدالحلیم محمود، ص ۸۵ـ۸۶).

۲۰) المکاسب و الورع و الشبهه، که یک بار با مقدمه و تعلیقات عبدالقادر احمد عطا همراه کتاب المسائل فى اعمال القلوب، در ۱۳۴۸ش/۱۹۶۹ در قاهره و بار دیگر در ۱۳۶۶ش/۱۴۰۷ در بیروت منتشر شده است. این کتاب با تحقیق محمد عثمان خشت نیز به چاپ رسیده است.

۲۱) رساله المحبه، که گویا نخستین اثر مستقلى است که صوفیان مسلمان درباره محبت نوشته‌اند. ظاهرآ نسخه‌اى از آن موجود نیست، ولى شاید تمام یا بخشهایى از آن در حلیه الاولیاء ابونعیم اصفهانى (ج۱۰، ص ۷۶ـ۸۰) آمده باشد.

۲۲) البعث و النشور. این کتاب با تصحیح و حواشى محمد عیسى رضوان (از علماى الازهر) در ۱۳۶۵ش/۱۴۰۶ در بیروت منتشر شده است.

۲۳) معاتبه النفوس/ النفس، که به پیوست کتاب البعث و النشور از حارث محاسبى و به تصحیح و حواشى محمد عیسى رضوان، در ۱۳۶۵ش/۱۴۰۶ در بیروت به‌چاپ رسیده است.

۲۴) آداب النفوس/ النفس، که با توضیحات و مقدمه عبدالقادر احمد عطا در ۱۳۶۳ش/۱۹۸۴ در بیروت منتشر شده است.

۲۵) وحده النظام و وحدانیه اللّه، که عبدالقادر احمد عطا آن را فراهم آورده و در ضمن مجموعه ثلاث رسائل فى عقیده المسلم در ۱۳۷۶ش/۱۹۹۷ در قاهره منتشر کرده است و شاید یکى از همان سه اثرى باشد که در فهرست کتابهاى محاسبى از آنها با عنوان رساله فى التوحید، فصل من کتاب العظمه و الدلاله فى الوحدانیه نام برده‌اند.

اشپنگلر کتاب دواء داءالقلوب را، به اشتباه، به محاسبى نسبت داده است (حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۳۸). رساله فى التوحید نیز منسوب به محاسبى است. مزالى در مقدمه کتاب‌العلم حارث محاسبى (ص ۳۷ـ۳۸) گفته است که این رساله از آنِ محاسبى نیست و قطعه‌اى از آن در کتابخانه ملى تونس موجود است (درباره آثار دیگر محاسبى و نسخه‌هاى خطى آنها رجوع کنید به بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۳۵۲ـ ۳۵۳؛حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۱۹ـ۲۲، ۲۹ـ۳۶؛
همو، ۱۴۰۶ب، مقدمه عبدالقادر احمد عطا، ص ۳۸ـ ۳۹؛عبدالحلیم محمود، ص ۸۵ـ۸۷).

گفتنى است که عبدالجبار عبدالرحمان (ج ۲، ص ۸۱۴ـ ۸۱۶) چهارده اثر از آثار حارث را معرفى کرده است.

درباره محاسبى

۱) انتقادات.

معاصران محاسبى ــکه علم را فقط نقل سند و متن حدیث می‌دانستند، نه گفتگو درباره معانى آن ــ از او به‌سختى انتقاد، و علماى اهل سنّت نیز به وى اعتراضات شدید کردند، زیرا از یک سو، در عرضه دین شیوه‌اى غیر از روش آنان که مبتنى بر تقلید و پیروىِ صرف از ظواهر کلمات آیات و احادیث بود، داشت؛وى سخنانى می‌گفت که عین آنها در آیات و روایات نبود و از بصیرت باطنى و بینش درونی‌اش الهام می‌گرفت (ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۸ـ ۲۱۰). از سوى دیگر، اشتغال به اقوال و آراى متکلمان و استفاده از شیوه آنان (بحث و استدلال) را براى رد و نقد مخالفان سنّت نه فقط جایز، بلکه لازم می‌شمرد. بعدها اشعریان ــکه بیشترین پیروان را در میان اهل سنّت داشتندــ همین شیوه را پذیرفتند و از آن تبعیت کردند.

از جمله معترضان محاسبى، ابوزرعه رازى* (متوفى ۲۸۱)، محدّث معروف سنّى، بود که نوشته‌هاى محاسبى را در باب خطرها و وسوسه‌هاى نفس، «کتب بدعت و ضلالت» خواند و دیگران را از خواندن آنها برحذر داشت (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص۱۱۰؛ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۸ـ ۲۰۹). احمدبن حنبل به دلیل اشتغال محاسبى به مقالات اهل کلام، ولو با هدف رد آراى معتزله، و به این سبب که محاسبى گفته بود تکلم خدا با صوت نیست، از او دورى گزید و او را بدعت‌گذار شمرد و مردم را از وى برحذر داشت و حتى مدعى شد که توبه محاسبى پذیرفته نیست (رجوع کنید به ذهبى، حوادث و وفیات  ۲۴۱ـ ۲۵۰ه ، ص ۲۰۹ـ۲۱۰؛سبکى، ج ۲، ص ۲۷۶) و کار به آنجا رسید که محاسبى نه تنها ناگزیر به ترک تدریس شد، بلکه با تعصب پیروان احمدبن حنبل، به کوفه گریخت و تا اواخر عمر نتوانست به بغداد بازگردد و وقتى هم برگشت در خانه‌اى پنهان شد تا اینکه در همانجا درگذشت و جز چهار تن هیچ‌کس در نماز جنازه او حضور نیافت (خطیب بغدادى، همانجا؛ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۹؛بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۳۵۱ـ۳۵۲) و ازاین‌رو، از بیشتر کتابهاى کلامى او جز نامى برجاى نماند.

اِشکال دیگرى که از محاسبى گرفته‌اند، نقل احادیث ضعیف، اعتماد به آنها و مبتنى کردن اصول بر آنهاست (ابن‌عربى مالکى، ج ۵، ص ۲۰۱ـ۲۰۲)، ولى حقیقت این است که اولا، معیار کاملا مشخصى براى تعیین احادیث ضعیف و ساختگى در میان اهل سنّت وجود نداشت. چه بسا برخى از آنان حدیثى را ضعیف و ساختگى و دیگران آن را معتبر و درخور استناد می‌پنداشتند. ثانیآ، استفاده محاسبى از احادیث ضعیف غالبآ در مقام موعظه و تأیید خصالى همچون ورع بوده است نه اثبات و استنباط احکام الهى و شناخت حلال و حرام. این مطلب را غالب علماى سنّى پذیرفته‌اند. گفتنى است که آسان‌گیرى محاسبى در نقل احادیث ضعیف، از او به دیگر کسانى که به نگارش متون عرفانى پرداختند، از جمله ابوطالب مکى و امام غزالى، سرایت کرد (حارث محاسبى، ۱۴۰۹، مقدمه عبدالفتاح ابوغدّه، ص ۲۵ـ۲۶).

۲) مطالعات اخیر.

در دوران اخیر، کسى که در میان عربها نماینده راستین مکتب محاسبى شناخته شد، شیخ عبدالواحد یحیى بود که در آغاز نیمه دوم قرن چهاردهم درگذشت (عبدالحلیم محمود، ص ۶). عبدالقادر احمد عطا نیز بیشترین تلاش را براى تصحیح و نشر آثار محاسبى کرد و دست‌کم ده اثر مهم او را تصحیح و منتشر نمود، اما آنچه وى درباره محاسبى نوشته، مشحون از خطاهاى فاحش است (مثلا درباره تاریخ، ولادت محاسبى رجوع کنید به حارث محاسبى، ۱۴۰۶ب، مقدمه، ص ۱۷؛براى موارد دیگر رجوع کنید به همو، ۱۹۸۴الف، مقدمه، ص ۵؛همو، الرعایه، مقدمه، ص ۲۱؛همو، ۱۴۰۷، مقدمه، ص ۷).

در میان مستشرقان، لویى ماسینیون* براى شناساندن حارث محاسبى کوشش بسیار کرده (عبدالحلیم محمود، ص۷۰) و در دو کتاب خود، مصایب حلاج و >تحقیق در مبادى اصطلاحات عرفان اسلامى<، به وى پرداخته است. مارگارت اسمیت* نیز کتابى درباره محاسبى تألیف و در ۱۳۱۴ش/۱۹۳۵ منتشر کرد. وى به منابع مهمى درباره محاسبى دست یافته که راه را براى پژوهش هاى دقیق هموار کرده است (رجوع کنید به همانجا). یوزف فان‌اس هم کتابى درباره محاسبى نوشته (بن ۱۹۶۱) و در آن چند فقره از آداب‌النفوس محاسبى را به آلمانى ترجمه کرده است (حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۱۸، ۴۸).



منابع :

(۱) ابن‌خلّکان؛
(۲) ابن‌ظفر، انباء نجباء الابناء، چاپ ابراهیم یونس، قاهره ( ۱۹۹۱)؛
(۳) ابن‌عربى مالکى، عارضه الاحوذى بشرح صحیح الترمذى، ج ۵، (بیروت): دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، (بی‌تا.)؛
(۴) محمدعلى ابوریان، اصول‌الفلسفه الاشراقیه عند شهاب‌الدین السهروردى، قاهره ۱۹۵۹؛
(۵) ابونعیم اصفهانى، حلیهالاولیاء و طبقات الاصفیاء، چاپ محمدامین خانجى، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۶) محمدبن على اشکورى، محبوب‌القلوب، مقاله ۱، چاپ ابراهیم دیباجى و حامد صدقى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۷) عبدالقاهربن طاهر بغدادى، کتاب اصول‌الدین، استانبول ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۸) حارث محاسبى، آداب‌النفوس، چاپ عبدالقادر احمد عطا، بیروت ۱۹۸۴الف؛
(۹) همو، البعث و النشور، چاپ محمد عیسى رضوان، بیروت ۱۴۰۶الف؛
(۱۰) همو، التوهم: رحلهالانسان الى عالم‌الآخره، چاپ محمد عثمان خشت، قاهره ( ۱۹۸۴ب)؛
(۱۱) همو، رساله المسترشدین، چاپ عبدالفتاح ابوغدّه، قاهره ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۱۲) همو، الرعایه لحقوق‌اللّه، چاپ عبدالحلیم محمود و طه عبدالباقى سرور، قاهره (بی‌تا.)؛
(۱۳) همان، چاپ عبدالقادر احمد عطا، بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۴) همو، کتاب العلم، چاپ محمد عابد مزالى، الجزایر ۱۹۷۵؛
(۱۵) همو، کتاب‌القصد، چاپ شوقیه اینالجیق، در معارف، دوره ۸، ش ۲ (مرداد ـ آبان ۱۳۷۰)؛
(۱۶) همو، المکاسب، چاپ عبدالقادر احمد عطا، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۷) همو، الوصایا، چاپ عبدالقادر احمد عطا، بیروت ۱۴۰۶ب؛
(۱۸) خطیب بغدادى؛
(۱۹) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲۰) محمد زکى مبارک، التصوف الاسلامى فى الادب و الاخلاق، مصر ۱۳۵۷/۱۹۳۸؛
(۲۱) عبدالوهاب‌بن على سبکى، طبقات الشافعیه الکبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۲۲) سمعانى؛
(۲۳) عبدالجبار عبدالرحمان، ذخائر التراث العربى الاسلامى، بصره ۱۴۰۱ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۳؛
(۲۴) عبدالحلیم محمود، استاذالسائرین: الحارث‌بن اسد المحاسبى، (قاهره ۱۹۷۳)؛
(۲۵) محمدبن محمد غزالى، احیاء علوم‌الدین، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۲۶) علی‌بن محمد ماوردى، ادب الدنیا و الدین، چاپ مصطفى سقا، بیروت ۱۳۹۸/۱۹۷۸، چاپ افست قم ۱۴۰۴؛
(۲۷) محمد عبدالرووف‌بن تاج‌العارفین مناوى، طبقات الصوفیه: الکواکب الدریه فى تراجم الساده الصوفیه، چاپ محمد ادیب جادر، بیروت ۱۹۹۹؛
(۲۸) جلال‌الدین محمدبن محمد مولوى، مثنوى معنوى، چاپ رینولد الین‌نیکلسون، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۲۹) رینولد الین نیکلسون، تصوف اسلامى و رابطه انسان و خدا، ترجمه محمدرضا شفیعى کدکنى، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۳۰) علی‌بن عثمان هجویرى، کشف‌المحجوب، چاپ محمود عابدى، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۳۱) جلال‌الدین همائى، غزالی‌نامه، تهران (۱۳۴۲ش)؛

(۳۲) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه شیخ حسن بصرى (۱۱۰-۲۱ه ق)

 شهرت حسن‌بن ابوالحسن یسار، متکلم، مفسر، محدّث، واعظ، فقیه و یکى از هشت زاهد معروف قرن اول و دوم. وى به امام‌التابعین، سیدالتابعین و شیخ‌الاسلام ملقب، و کنیه‌اش ابوسعید یا ابومحمد یا ابوعلى بود (رجوع کنید به هجویرى، ص ۱۲۹ـ۱۳۰؛ سمعانى، ج ۲، ص ۲۲۰؛ ذهبى، ۱۴۱۰، حوادث و وفیات ۱۰۱ـ۱۲۰ه ، ص ۴۸؛ حسن‌بصرى، ج ۱، مقدمه محمد عبدالرحیم، ص ۱۸).

حسن در مدینه به دنیا آمد و در وادی‌القرى (از مضافات مدینه) پرورش یافت (ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۵۷؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۶۴). در تاریخ تولد او اتفاق‌نظر وجود ندارد. به گفته عطار (ص ۳۰) حسن در دوره حیات پیامبر اکرم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم متولد شد. به گفته وَکیع (ج ۲، ص ۶)، در زمان قتل عثمان (در سال ۳۵) حسن ده ساله و به گفته ابن‌سعد (ج ۹، ص ۱۵۸) چهارده ساله بود (نیز رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، همانجا). به نظر می‌رسد که قول اخیر درست‌تر باشد، زیرا ابن‌سعد (متوفى ۲۰۳) نزدیک‌ترین فرد به زمان حسن بوده است. علاوه بر این، او در جاى دیگرى (رجوع کنید به ج ۹، ص ۱۵۷) تأکید کرده است که حسن دو سال پیش از قتل خلیفه دوم متولد شد (نیز رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، همانجا). اگر حسن در زمان قتل عثمان چهارده ساله بوده است، باید در سال ۲۱ به‌دنیا آمده باشد، ضمن آنکه وکیع (ج ۲، ص ۳) و صَفَدى (ج ۱۲، ص ۳۰۶) نیز همین تاریخ را پذیرفته‌اند.

پدر حسن اهل میسان* (شهرکى متصل به دَسْتُمِیسان، همان دشت میشان در خوزستان کنونى) و نخست مسیحى و نامش یسار یا فیروز (پیروز) بود (ابن‌سعد، همانجا؛ وکیع، ج ۲، ص ۴؛ بدوى، ص ۱۵۲). فیروز در یکى از فتوح اسلامى اسیر شد و در جرگه موالى درآمد. سپس او را به مدینه بردند و پس از مدتى آزاد شد. در آنجا او با رُبَیع بنت نَضْر یا جابربن عبداللّه انصارى* یا فرد دیگرى از انصار، پیوند ولاء داشت (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، همانجا؛ ابن‌کثیر، ۱۳۵۱ـ۱۳۵۸، ج ۹، ص ۲۹۹؛ در مورد اقوال دیگر رجوع کنید به ثبوت، ص ۲). از این‌رو، حسن را انصارى می‌خواندند (رجوع کنید به وکیع، ج ۲، ص ۵).

مادر حسن، خَیرَه، کنیه‌اش امّالحسن، در فتح میسان به اسارت درآمد و با امّسلمه، همسر پیامبر، یا کسان دیگرى پیوند ولاء داشت (همان، ج ۲، ص ۳، ۵؛ ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۴۷؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، همانجا؛ درباره اقوال دیگر رجوع کنید به ثبوت، ص ۳). خیره به زنان قرآن می‌آموخت و براى آنان وعظ می‌کرد. همچنین او را از راویان موثق حدیث دانسته‌اند که از دو همسر پیامبر، امّسلمه و عایشه، حدیث روایت می‌کرد و دو پسرش، حسن و سعید، و دیگران از او روایت می‌کردند.

علماى بزرگ اهل سنّت نیز احادیث او را نقل کرده‌اند. او به تعلیم فرزند خود اهتمام جدّى داشت و حسن در اشتغال به قصه‌گویى و وعظ از مادر خود متأثر بود (ابن‌سعد، ج ۱۰، ص ۴۴۲؛ ابن‌کثیر، همانجا؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۲۵۰ـ ۲۵۱؛ حُصَرى، ص ۱۰۹).

حسن در دوازده سالگى یا چهارده سالگى قرآن را از بر کرد و گفته‌اند هر سوره‌اى را که می‌آموخت شأن نزول و تأویل آن را نیز فرامی‌گرفت. در سال دوم خلافت امام على علیه‌السلام، حسن به شانزده سالگى رسید و همراه خانواده‌اش به بصره سفر کرد و پس از مدتى با زنى ایرانی‌الاصل ازدواج کرد و از او صاحب دو پسر و یک دختر شد (ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، همانجا؛ بدوى، ص ۱۵۳؛ حصرى، ص ۱۰۹، ۱۱۱ـ ۱۱۲).

حسن هفتاد سال از عمر خود را در دوره امویان گذراند. چون خلیفه عمربن عبدالعزیز در سیاست رفتارى شایسته داشت، حسن نیز با وى مناسباتى مبتنى بر شفقت و نیک‌خواهى داشت و دوازده نامه به او نوشت که در آنها به توضیح صفات پیشواى عادل، تحذیر وى از فریبهاى دنیا، دعوت به زهد و پارسایى، اندرزگویى و تسلیت او به سبب مرگ فرزندش پرداخت (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۳۴ـ۱۴۰؛ بدوى، ص ۱۵۴ـ ۱۵۶). حتى یک بار خلیفه او را عهده‌دار منصب قضا کرد. پیش از این تاریخ نیز در سال ۴۳ در دستگاه ربیع‌بن زیاد حارثى، از اصحاب امام على علیه‌السلام، به کتابت و منشی‌گرى مشغول بود (بلاذرى، ص ۳۹۴؛ وکیع، ج ۲، ص ۱۴؛ امین، ج ۶، ص ۴۵۸). همچنین نقل است که وى سه سال در شاپور، کاتب انس‌بن مالک بود (ابن‌ندیم، ص ۲۰۲).

با این حال، حسن به شدت با برخى از خلفاى عصر خود و کارگزاران ستمگر آنان، به‌ویژه حجاج‌بن یوسف ثقفى*، مخالفت می‌نمود، بی‌آنکه شورشهاى مسلحانه برضد آنان را تأیید کند (رجوع کنید به ابن‌جوزى، ۱۴۰۳، ص ۶۴، ۷۲، ۱۱۶؛ بدوى، ص ۱۵۴). گاهى نیز در برخورد با حکام جائر، بر مبناى تقیه سلوک می‌کرد (رجوع کنید به حسن بصرى، ج ۱، ص ۲۰۷). در سالهایى که حجاج حاکم عراق بود حسن بارها بر او لعنت فرستاد و برخورد او با حجاج چنان بود که حجاج بارها تصمیم به قتل او گرفت (ابن‌جوزى، ۱۴۰۳، ص ۶۴، ۷۲). به گزارش یعقوبى (ج ۲، ص ۲۷۸) و ابن‌ندیم (همانجا) حسن، عبدالرحمان‌بن محمدبن اشعث را در قیام برضد حجاج همراهى نمود؛ اما این قول درست به نظر نمی‌رسد، زیرا ابن‌سعد (ج ۹، ص ۱۶۴ـ۱۶۵) تصریح دارد بر اینکه حسن، مردم را از همراهى با سپاه اشعث نهى کرد. همچنین او اصحاب خود را از پیوستن به شورش یزیدبن مهلَّب نیز منع می‌کرد و دلیل این کار نیز اعتقاد او به ناشایستگى رهبرانِ دو شورش مزبور بود (ابن‌اثیر، النهایه، ج ۲، ص ۱۹۸؛ ثبوت، ص ۲۳ـ۲۴).

در میان معاصرانِ معارضِ حسن، معروف‌تر از همه ابن‌سیرین* است که مخالفت آن دو با یکدیگر مَثل شده و گویند: «جالِسْ اِمّاالحَسَنَ اَوْ اِبْنَ سیرین» (رجوع کنید به وکیع، ج ۱، ص ۳۷۰؛ عباس قمى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۵، ج ۱، ص ۶۷۸). ظاهراً این مخالفت معلول برخوردهاى تند حسن با حکام خاصه حجاج و شیوه ابن‌سیرین در تسلیم در برابر حکام و بلکه پشتیبانى از آنان بوده است (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۲۷۱؛ عباس قمى، ۱۳۶۳ش، ص ۷۴).

حسن مقررى گرفتن از بیت‌المال و قبول هدایاى حاکمان را با شرایطى جایز می‌شمرد و بیشتر آن مقررى را به دیگران می‌بخشید. گاهى نیز، به سبب مخالفتهاى او با ایشان، مقرری‌اش را از بیت‌المال قطع می‌کردند (ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۷۱؛ خن، ص ۲۶۱؛ حصرى، ص ۱۸۴). همچنین نقل است که در روزگار معاویه، او در برخى از جنگهاى مسلمانان با دشمنان خارجى شرکت کرد (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۵۸، ۱۷۵؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۷۲، ۵۷۸).

اساتید

حسن استادان بسیارى داشت که برجسته‌ترین آنان

انس‌بن مالک،

جابربن عبداللّه انصارى،

حُذَیفه یمانى،

عبداللّه‌بن عباس،

حِطّان‌بن عبداللّه،

عمران‌بن حُصَین

و اَحنَف‌ بن قیس بودند (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۵۸؛ ابوطالب مکّى، ج ۱، ص ۳۰۸؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۶۵؛ صفدى، ج ۱۲، ص ۳۰۶؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۲۴۶؛ براى آگاهى از دیگر استادان او رجوع کنید به ثبوت، ص ۷ـ۹). علاوه بر این، به گزارش ابن‌سعد (ج ۹، ص ۱۵۸)، او از ابوهُرَیرَه و سَمُرَهبن جُندَب نیز حدیث فراگرفته؛ اما خود ابن‌سعد در ادامه (ج ۹، ص ۱۵۹) از برخى افراد اقوالى نقل کرده که مبنى بر عدم سماع حسن از ابوهریره است. ضمن آنکه پاره‌اى از روایات و برخوردهاى حسن حکایت از خرده‌گیرى او از این دو دارد (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۶۷ـ۵۶۸؛ بدوى، ص ۱۷۶).

حسن در مقام تفسیر، علاوه بر تفسیر قرآن به قرآن، در تفسیر نصوص قرآن و توضیح احکام آن، پیاپى از احادیث نبوى و قدسى و اقوال صحابه، از جمله امام على علیه‌السلام، ابن‌عباس و ابن‌مسعود و تابعین، بهره می‌برد. از دیگر منابع تفسیرى او اسرائیلیات* و اقوال اهل کتاب و منقولات کسانى همچون کعب‌الاحبار*، وهْب‌بن منبِّه* و عبداللّه‌بن سلام* بود (رجوع کنید به بررسیهاى محمدعبدالرحیم در حسن بصرى، ج ۲، ص ۴۶۹ـ ۴۷۸؛ثبوت، ص ۷۴).

بسیارى از اقوال او در تفاسیرى چون تفسیر طبرى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱۲، ص ۳۹۹ـ۴۰۰) و تفسیر ابن‌کثیر (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۲۴۳؛درباره اقوال و روایات تفسیرى حسن در تفاسیر شیعه رجوع کنید به ادامه مقاله) و نیز در کتابهاى صوفیه، از جمله در حلیهالاولیاء اثر ابونعیم اصفهانى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۵۳)، احیاء علوم‌الدین غزالى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۶، ۴۸، ۱۰۱) و الرساله القشیریه قشیرى (براى نمونه رجوع کنید به ص ۴۴۶) نقل شده است (براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به حسن بصرى، ج ۱، مقدمه محمد عبدالرحیم، ص ۸ـ۱۲).

او در تفسیر خود مدام از آیات ناسخ و منسوخ سخن گفته و البته در منسوخ شمردن برخى آیات اشتباه کرده است (رجوع کنید به بررسیهاى محمدعبدالرحیم در حسن بصرى، ج ۲، ص ۴۹۶). عنایت به عقل، توجه به ابعاد قرآن و لایه‌هاى باطنى آن و اهتمام به تأویل، در مکتب قرآن‌شناسى حسن جایگاهى درخور دارد (ثبوت، ص ۷۵ـ۷۶). همچنین او در بسیارى از آیات، قرائت خاص خود را دارد و پاره‌اى از قرائتهاى او نادر شمرده شده و از برخى نیز انتقاد شده است (رجوع کنید به جاحظ، ج ۲، ص ۲۱۹؛
خوانسارى، ج ۳، ص ۲۵۶؛بررسیهاى محمد عبدالرحیم در حسن بصرى، ج ۲، ص ۴۹۷ـ۵۰۲).

حسن سیصدتن از صحابه رسول خدا صلی‌اللّه علیه وآله و سلم را درک کرد و با هفتاد نفر از کسانى که در غزوه بدر حضور داشتند مصاحبت داشت و بسیارى از احادیث را از آنان فراگرفت و براى دیگران روایت کرد (ابن‌مرتضى، ص ۲۴). او به احادیث، آگاهى فوق‌العاده داشت و محدّثان بزرگ سنّى و شیعى، روایتهاى او از سنّت رسول صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم و سخنان امام على و امام حسن علیهماالسلام و نیز روایتهایى را که او در طریق آنها قرار دارد، نقل کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۵۶؛ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۳۰، ۷۵ـ۷۶؛کلینى، ج۵، ص ۴۲۱؛ابن‌بابویه، ۱۳۹۸، ص ۳۴۰ـ۳۴۱؛مفید، ۱۳۶۴ش، ص ۱۲۹ـ ۱۳۱).

با ملاحظه روایات و اقوال و خطبه‌هاى او می‌توان به این نتیجه رسید که از صحابه و تابعین اشخاص بسیار کمى به اندازه او در بازگو کردن کلمات امام على علیه‌السلام اهتمام داشته‌اند. با وجود این، به دلیل شرایط حاکم بر زمانه، حسن در بسیارى موارد سخنان امام على علیه‌السلام را بدون تصریح به نام گوینده اصلى و گاهى با عنوان «فقد قیل» (گفته شده) یا با تعبیر کنایىِ «ابوزینب» و «یکى از صالحان» نقل کرده است. شاید هم به دلیلِ وضوحِ انتسابِ سخنان مزبور به امام على، نیازى به تصریح نام آن حضرت نمی‌دیده است. این احتمال نیز وجود دارد که او به نام امام تصریح نموده است، اما کسانى که آن گفته‌ها را از وى شنیده‌اند، از ترس یا به دلایل دیگر، آن سخنان را از زبان وى بدون انتساب به امام بازگو کرده‌اند (ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۴۳؛
مجلسى، ۱۴۰۳، ج ۴۲، ص ۱۴۴؛مامقانى، ج ۱۹، ص ۱۰؛حصرى، ص ۱۷۰؛نیز رجوع کنید به ثبوت، ص ۲۵۷، ۲۶۷).

در مقابل، به احادیثى که حسن نقل کرده، ایراداتى نیز گرفته شده که از آن جمله است: تدلیس*، ارسال، و نقل به معانى نه الفاظ (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۵۹؛صَفَدى، همانجا؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۷۲، ۵۸۳، ۵۸۸؛براى پاسخ این ایرادات رجوع کنید به حصرى، ص ۲۷۰؛قلعه‌جى، ج ۱، ص ۱۸). گفتنى است که گاهى حسن در مقام نقل حدیث از معیارهاى عقلى بهره برده است (رجوع کنید به بدوى، ص ۱۷۶).

گذشته از مقام حدیثى، حسن از فقیهان بزرگ و مفتیان مؤثر نیز بود (ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۶۳، ۱۶۶). کتابهاى متعددى به نقل آراى فقهى منسوب به حسن اختصاص یافته است، از جمله فقه‌الحسن‌البصرى، در هفت جلد، تألیف قاضى ابوعبداللّه محمدبن مُفَرِّج قرطبى (حصرى، ص ۲۷۶؛خن، ص ۲۱۴) و موسوعه فقه‌الحسن‌البصرى، در دو جلد، تألیف محمد رواس قلعه‌جى (بیروت ۱۴۰۹). آراى فقهى حسن به کتاب، سنّت، اقوال صحابه و اجتهاد به رأى، متکى است (رجوع کنید به بررسیهاى محمدعبدالرحیم در حسن بصرى، ج۲، ص۵۰۴).از میان آراى خاص فقهى او به این موارد می‌توان اشاره کرد: عدم جواز وضو با نبیذ (شراب خرما) و جواز متعه حج که برخى از آن به عنوان حج تمتع یاد می‌کنند (که این دو نظر برخلاف رأى بسیارى از خلفا و فقهاى اهل‌سنّت است)؛عدم جوازِ حبسِ مدیونى که قادر به‌اداى دین خود نیست؛حق‌طلاق برای‌زن درصورتی‌که همسرش نتواند هزینه زندگى او را تأمین کند؛زنى که باید عدّه وفات یا طلاق نگه دارد، به محض وضع حمل یا سقط شدن جنین، عدّه او به سر می‌رسد؛
در جنگ مسلمانان با غیرمسلمانان، مسلمانان حق ندارند اسیران غیرمسلمان را بکشند و باید یا آنان را آزاد کنند یا در برابر آنان فدیه بگیرند و رهایشان نمایند (رجوع کنید به حسن بصرى، ج ۲، ص ۳۵۳؛قلعه‌جى، ج ۱، ص ۳۱۲، ۳۱۸؛خن، ص ۲۷۱، ۲۷۷؛
بسیط، ص ۱۳۶؛براى آگاهى از دیگر آراى فقهى او رجوع کنید به خن، ص ۲۱۵ـ۲۹۴؛بسیط، ص ۱۳۵ـ۱۴۲).

حسن به وعظ و خطابه نیز می‌پرداخت. در دوره او فساد و تباهى در جامعه رواج بسیار داشت. در این اوضاع، حسن براى مقابله با فساد به وعظ پرداخت و چون خود به آنچه می‌گفت عمل می‌کرد، وعظ او نیز بر مخاطبان اثر می‌گذاشت (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۴۷؛ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۳۰؛نیز رجوع کنید به ثبوت، ص ۱۰۹). با اینکه وى ایرانی‌تبار بود و زبان مادری‌اش عربى نبود، خطابه‌هاى او چنان فصیح بود که حتى حَجاج ــ که خود در فصاحت کم‌نظیر بود و از حسن کینه‌ها به دل داشت ــ اعتراف می‌کرد «حسن در خطابه از همه تواناتر است» (رجوع کنید به جاحظ، ج۱، ص۱۶۳، ۳۵۴، ۳۹۸؛بدوى، ص۱۶۰). به دلیل همین فصاحتِ وى بود که موعظه‌هاى او را در روزگار حیاتش، و دست‌کم اندکى پس از وفاتش، فراهم آوردند و برخى مؤلفان قدیم و جدید، درباره مواعظ و اندرزهاى او آثار مستقلى نوشتند (رجوع کنید به سزگین، ج ۱، ص ۵۹۲؛بدوى، ص ۱۵۹). حتى پس از مرگ حسن مواعظ او عامل گرایش قدرتمندان به رعایت موازین اخلاقى و بازداشتن آنان از تبهکارى بوده است (رجوع کنید به غزالى، ۱۳۶۱ش، ص۳۱۵، ۳۶۰، ۴۰۶). مواعظ حسن در موضوعات گوناگونى بود. گاهى از مکارم اخلاق و آداب حسنه، گاهى از تقوا و پرهیزکارى و گاهى از فرجامِ بدِ حکام و ثروتمندانى که به مردم ستم می‌کنند و حقوق خلق را پایمال می‌نمایند، سخن می‌گفت (ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۱۰۷؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۸۸؛بدوى، ص ۱۶۳).

رحلت

حسن در ۱۱۰ در بصره درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد (ابن‌سعد، ج۹، ص ۱۷۷ـ ۱۷۸؛ابن‌اثیر، الکامل، ج۵،ص۱۵۵). آرامگاه او از دیرباز شناخته شده بوده و مقدسى (ص ۱۳۰) از آن یاد کرده و امروزه نیز پابرجاست (عبدالجبار ناجى و عبدالحسین مبارک، ص ۳۰۱؛فاطمه محمد محجوب، ج ۱۴، ص ۱۷).

تألیفات حسن بصرى.

به طور قطع نمی‌توان گفت که حسن صاحب چه آثارى بوده است. ذهبى (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۸۴) گزارش کرده است که آثارى که در آنها علم بود از حسن برجای‌ماند. اما بنابه گفته ابن‌سعد (ج ۹، ص ۱۷۵)، حسن همه کتابهایش را، به جز یکى، سوزاند. با وجود این، چندین اثر به او منسوب است،

از جمله:

نامه‌اى به عبدالملک‌بن مروان (کتابٌ الی‌عبدالملک‌بن مروان فى الرّدّ علی‌القدریه)، که هلموت ریتر آن را تصحیح کرده و بسیط (ص ۱۶۸ـ۱۸۰) عیناً همان را در کتاب خود آورده است؛رساله حکایت قضا و قدر به فارسى، که به نظر می‌رسد با نامه یاد شده بی‌ارتباط نباشد؛

شروط الامامه؛

الاسماءالادریسیه، در تصوف؛

کتاب الاخلاص؛

نزول القرآن؛

و کتاب تفسیرالقرآن، که شاید با نزول‌القرآن پیوندى داشته باشد (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۳۶، ۴۰، ۲۰۲؛نوراللّه شوشترى، ج ۲، ص ۳۸؛سزگین، ج ۱، ص ۵۹۲ـ۵۹۳؛منزوى، ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ش، ج ۲، ص ۹۹۸، ج ۳، ص ۱۷۵۴؛همو، ۱۳۷۴ش، ج ۶، ص ۲۰۹؛براى آگاهى از دیگر آثار او رجوع کنید به سزگین، همانجا؛منزوى، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش، ج ۲، ص ۱۰۰۷، ج ۱۰، ص ۴۳ـ۴۴).

حسن بصرى و تصوف.

بسیارى از سلسله‌هاى تصوف، از جمله سهروردیان، طَیفوریان، مولویان و سلسله‌هاى صوفیه هند مثل چشتیان، به حسن بصرى منسوب‌اند و نام او در شجره‌نسب احمد غزالى، ابوبکر نسّاج، ابونجیب سهروردى، مجدالدین بغدادى و نجم‌الدین کبرى ذکر شده است. این سلسله‌ها شجره‌نسب طریقتى خود را به حسن و از طریق او به امام‌على علیه‌السلام می‌رسانند.

نقل است که پس از تولد حسن، وى را نزد امام آوردند و امام او را حسن نامید. همچنین حسن تحت تربیت‌آن حضرت پرورش‌یافت و از ایشان خرقه‌گرفت و امام کلمه توحید را به او تلقین کرد (رجوع کنید به عطار، ص ۳۱؛افلاکى، ج ۲، ص ۹۹۸؛عبدالرزاق کرمانى، ص ۵۵؛معصوم علیشاه، ج ۲، ص۵۹، ۱۰۷،۱۵۱،۳۰۵؛نیز رجوع کنید به منزوى، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش، ج۱۱، ص۹۹۷). در مقابل، افرادى همچون ابن‌خلدون (ج :۱ مقدمه، ص۴۰۳) و شاه‌ولی‌اللّه دهلوى (ص ۲۴۱) به چنین ارتباطى بین امام‌على علیه‌السلام و حسن قائل نیستند. باتوجه‌به این‌دو موضع متعارض، نمی‌توان انکار کرد که در اثبات و نفى مصاحبت حسن با امام على علیه‌السلام مبالغه شده و گرچه دلایل متقن و کافى براى پیوندى به آن استوارى در دست نیست، اصل ارتباط را نیز نمی‌توان انکار کرد (براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به ثبوت، ص۳۷۸ـ۳۸۴).

شاگردان

حسن در مسجد بصره حلقه درسى داشت که در آن به گفتگو درباره دانشهاى گوناگون (از جمله حدیث، فقه، عقاید و علوم قرآنى) می‌پرداخت و گاهى به پرسش درباره بعضى از مفاهیم تصوف پاسخ می‌داد. در خانه او نیز مجلس مخصوصى برگزار می‌شد و در آنجا جز در باب مفاهیم زهد، عبادت و معارف باطنى سخنى به میان نمی‌آمد (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۷۹).

به گزارش ابوطالب مکّى (ج ۱، ص ۳۰۷)،

افرادى مثل مالک‌بن دینار،

ثابت بنانى،

ایوب سجستانى/ سَختیانى،

فَرقَد سَبَخى/ سنجى

و عبدالواحدبن زید در این مجالس شرکت می‌کردند.

حسن شاگردان دیگرى نیز داشت،

از جمله

واصل‌بن عطاء، حبیب عجمى،

غَیلان دمشقى،

مَعبَد جُهَنى،

محمدبن واسع،

قَتاده سدوسى

و عمروبن عُبَید (ابونعیم اصفهانى، ج۲، ص۳۵۴؛شهرستانى، قسم۱، ص۵۰؛ابن‌خلّکان، ج ۴، ص ۸۵؛ابن‌مرتضى، ص ۲۵؛بدوى، ص ۱۸۸ـ۲۱۴؛براى آگاهى از دیگر شاگردان او رجوع کنید به ثبوت، ص ۱۲ـ۱۷).

به طور کلى شیوه سلوک حسن، که خود سخت به آن پایبند بود، مبتنى بود بر اصولى چون محاسبه نفس، حزن، استفاده از نعمتهاى حلال، اجتناب از افراط در زهد، نکوهش اعتیاد به زندگى پرتجمل و گردآورى ثروت انبوه، دورى از شنیدن غنا، توجه به وظایف اجتماعى، اهتمام به امور مسلمانان و ترجیح آن بر پاره‌اى از عبادات، دورى از رابطه مریدى و مرادى و تظاهر به شورید گى، تخطئه نگاههاى فرا انسانى به بزرگان، دورى از طفیلی‌گرى و ارتزاق از راه دین، و عبادت حق بدون توجه به ثواب و عقاب (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۷۱ـ۱۷۳؛جاحظ، ج ۳، ص ۱۲۰؛ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۳۲ـ۱۳۳، ۱۵۱ـ۱۵۲؛هجویرى، ص ۱۳۰؛ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۲۸ـ۲۹، ۸۸، ۹۰ـ ۹۱؛امینى، ج ۸، ص ۶۸؛کتاب فی‌الاخلاق، ص ۲۸۹).

مذهب و مکتب فکرى حسن بصرى.

درباره مکتب فکرى حسن اتفاق‌نظر وجود ندارد؛او را معتزلى، شیعى، پیرو مذهب مرجئه و معتقد به مبانى اشاعره دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌شهرآشوب، ج ۲، ص ۵۶؛ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۷۵، ۱۳۰؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۸۰؛
بدوى، ص ۱۸۲؛بسیط، ص ۱۴۵). برخى از ابن‌ابی‌العوجا*، که ابتدا شاگرد حسن بود و سپس از زندیقان شد، روایت کرده‌اند که حسن گاهى به سوى قدریان و زمانى به سمت جبریان متمایل می‌شده است (رجوع کنید به کلینى، ج ۴، ص ۱۹۷؛ابن‌بابویه، ۱۳۹۸، ص ۲۵۳).

اما به نظر می‌رسد با استناد به گفته او نمی‌توان مطلبى را ثابت کرد (رجوع کنید به جبر و اختیار*). علاوه بر آنکه سخنان و روایات حسن در تخطئه جبر و قدر و تأیید موضع شیعه در این باره، بارها در متون شیعى مورد استناد و ستایش قرار گرفته است (براى نمونه رجوع کنید به مفید، ۱۳۸۴ش، ج ۱، ص ۳۱۵ـ۳۱۸؛ابن‌طاووس، ج ۲، ص ۲۲؛صدرالدین شیرازى، ج۱، ص۳۲۵). عبدالرحمان بدوى (ص۱۸۲) نیز، بر پایه خوددارى حسن از پاسخ به پرسش حجاج درباره امام على علیه‌السلام و عثمان، او را از بنیان‌گذاران مرجئه دانسته است. اما حسن بارها معاویه، یزید و حجاج و بسیارى دیگر از قدرتمندان را محکوم کرده و حتى حکمرانان عصر خود را منافق خوانده است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۷۳، ۱۰۸ـ ۱۰۹؛سبط ابن‌جوزى، ج ۲، ص ۱۹۹؛ابن‌کثیر، ۱۳۵۱ـ۱۳۵۸، ج ۸، ص ۱۳۰؛بسیط، ص ۱۴۴). همچنین اقوال و روایات به جامانده از حسن در باب مفهوم ایمان، حکایت از مخالفت جدّى او با مرجئه دارد (حمصى رازى، ج ۱، ص ۱۹۸).

برخى هم بر آن‌اند که حسن، پس از تهدید شدن، از اظهار مخالفت با عقیده عامه سنّیان درباره قدر بازایستاده است (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۶۸؛قاضى عبدالجباربن احمد، ص ۳۷). اما اگر هم ثابت شود که حسن در پاره‌اى موارد به یکى از دو طرف جبر یا اختیار گرایش یافته است، باید این گفته‌ها را با مجموع اظهارات او سنجید.

از روزگار حسن تا به امروز درباره او گزارشهایى مطرح بوده است که برخى آن را حاکى از مخالفت حسن با امامان شیعه، خاصه امام على علیه‌السلام، دانسته‌اند. مثلاً طبرسى (ج ۱، ص ۴۰۲ـ ۴۰۳؛و به نقل از او مجلسى، ج ۴۲، ص ۱۴۱ـ ۱۴۳) روایت کرده است که در بصره على علیه‌السلام از حسن دلیل شرکت نکردنش در جنگ جمل را پرسید و حسن دلیل آن را جهنمى بودن قاتل و مقتول بیان کرد. طبق روایتى دیگر (طبرسى، ج ۱، ص ۴۰۴)، پس از جنگ جمل و ورود امام على به بصره، آن حضرت خطاب به حسن که قصد کتابت بیانات ایشان را داشت گفته بود هر امتى سامری‌اى دارد و سامرى این امت حسن است که اعتقاد به جنگ کردن ندارد. همچنین نقل شده است که حسن عمداً در کربلا به سپاه امام حسین علیه‌السلام نپیوست (رجوع کنید به خوانسارى، ج ۳، ص ۳۳؛براى اطلاع از نقد این گزارشها رجوع کنید به ثبوت، ص ۱۸۷ـ۲۰۸، ۲۳۰ـ۲۳۱).

درباره دو روایت اول باید گفت که علاوه بر آنکه فاقد سندند، به لحاظ تاریخى نیز نمی‌توانند درست باشند، زیرا جنگ جمل در سال ۳۶ اتفاق افتاد و حسن در این زمان حداکثر پانزده ساله بود. اما گذشته از بحث سند و مسئله تاریخى این دو روایت و نیز روایات دیگرى که در تأیید اقدامات على علیه‌السلام در جنگ جمل از حسن نقل شده (براى نمونه رجوع کنید به سُلیم‌بن قیس هلالى، ج ۲، ص ۵۵۹؛عاصمى، ج ۲، ص ۳۷۴ـ ۳۷۵)، شیخ مفید در امالى (ص ۱۲۹ـ ۱۳۱) روایت اول را به گونه دیگرى نقل کرده است. در آنجا حسن نه تنها پاسخ بی‌ادبانه‌اى به سؤال امام نداده، بلکه حتى از ایشان نصیحت خواسته است.

اما در مورد روایت سوم، حضور نیافتن حسن در کربلا می‌تواند به این دلیل باشد که به موقع از ورود سپاه امام به کربلا باخبر نشد، همچنان که هیچ یک از رجال بصره، که قصد یارى کردن امام حسین علیه‌السلام را داشتند، فرصت پیوستن به امام را نیافتند. به علاوه، ابن‌زیاد همه راههایى را که به آن سرزمین منتهى می‌شد بسته بود. دیگر آنکه نقل است که حسن چنان به اهل‌بیت علیهم‌السلام دلبستگى داشت که با شنیدن خبر شهادت امام حسین علیه‌السلام، به‌شدت گریست و سپس گفت : «خدا خوار کند امتى را که فرزند پیامبرش را کشت» (قندوزى، ج ۳، ص ۴۸؛براى آگاهى بیشتر از گزارشهاى حاکى از دشمنى او با ائمه و نکوهشهاى ائمه از او و نقد آنها رجوع کنید به ثبوت، ص ۱۸۳ـ۲۴۴).

حسن در ترویج بعضى معتقدات که امامان شیعه تعلیم می‌دادند و نیز آموزه‌هایى که مجموعه آموزه‌اىِ شیعه را تشکیل می‌دهند، گامهاى بلندى برداشت،

از آن جمله است:

نفى رؤیت باری‌تعالى،

شفاعت، مهدویت،

امامتِ امامان اهل بیت و شمار آنان،

تخطئه قیاس،

تقیه،

سرنوشت فرزندان نامسلمانان،

معراج پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم،

خطاهاى فاحش خلفا،

نکاح موقت،

مسئله میراث پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم،

تقدیس بزرگان شیعه همچون سلمان و عمار یاسر (رجوع کنید به حسن بصرى، ج ۱، ص ۲۰۷؛نصربن مزاحم، ص ۳۲۳؛مفید، ۱۴۱۳، ص ۲۱؛طوسى، ج۱۰، ص۱۹۹؛شهرستانى، ج۱، ص۵۱؛نشوان‌بن سعید حمیرى، ص۲۵۶؛ابن‌شهر آشوب، ج۲، ص۵۶؛
ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۱۳۰؛مُحَلِّى، ص۳۸۵؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج۴، ص۵۶۸؛خن، ص ۱۲۲).

وى همچنین امامان شیعه را ستایش کرده است. مثلاً از علی ‌علیه‌السلام به عنوان ربّانى این امت و بهترین فرد امت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم و نخستین مؤمن و نمازگزار با وى و از همسر و دو فرزندش به عنوان بهترین کسان پس از وى یاد کرده و نیز، به نقل از عبداللّه‌بن مسعود، گفته است که در قیامت، على علیه‌السلام بر کرسى نور نشسته است و فقط کسى می‌تواند از صراط بگذرد که ولایت او و اهل‌بیت او را داشته باشد (رجوع کنید به مفید، ۱۴۰۵، ص ۲۱۵، ۲۲۱؛منتجب‌الدین رازى، ص۴۶؛
ابن‌ابی‌الحدید، ج ۴، ص ۹۵ـ۹۶؛امینى، ج ۲، ص ۳۲۳).

حسن بصرى از نظر رجال‌شناسان سنّى و شیعه. روایات حسن در نزد عامه اهل سنّت مقبول است و بخارى و مسلم در صحیحین احادیث او را آورده‌اند. همچنین در مکه براى حسن مجلس روایت حدیث ترتیب دادند و مجاهد و عطاء و طاووس و عَمروبن شُعَیب از جمله علماى بزرگ اهل سنّت بودند که در مجلس او شرکت کردند.

ابن‌سعد (ج ۹، ص ۱۵۷) او را با عنوان جامع، ثقه و حجت ستوده، هر چند روایات مرسل او را حجت ندانسته است. ذهبى در کتاب تذکرهالحفاظ (ج ۱، ص ۷۰ـ ۷۱) حسن را امام، شیخ‌الاسلام، حافظ و علامه و با این حال او را مدِلّس خوانده است. ابن‌اثیر (النهایه، ج ۲، ص ۱۸۷) گفته است که حسن میان علم و زهد و عبادت و ورع جمع کرده بود. ابونعیم اصفهانى (ج۲، ص ۱۳۲، ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۴۶، ۱۵۴ـ۱۵۷)، علاوه بر آنکه او را فقیه و زاهد و عابدى دانسته که زینت دنیا را به دور افکنده بود، روایات حاکى از احوال حسن و مواعظ او را نقل کرده است.

از چهار منبع متقدم رجال شیعه، نام حسن فقط در اختیار معرفه الرجال (ص ۹۷ـ۹۸) آمده که مهم‌ترین مستند رجالیان متأخر شیعه نیز همین مطلب کشّى است. متن مورد اشاره، حاوى سخنانى منسوب به فضل‌بن شاذان است، به مناسبت ذکر زهاد ثمانیه که در آن حسن را نکوهش کرده است (نیز رجوع کنید به خویى، ج ۴، ص ۲۷۲ که به نقل از کشى بسنده کرده است). گفتنى است هدف کشّى در کتاب رجال خود آن بوده است که آنچه را درباره هریک از راویان، از مدح و ذم، رسیده یکجا فراهم آورد، بدون آنکه درباره آنها داورى کند. واسطه نقل وى از فضل‌بن شاذان در این مورد، علی‌بن محمدبن قتیبه است که رجال‌شناسان شیعه او را غیرمعتمد دانسته‌اند (رجوع کنید به خویى، ج ۱۲، ص ۱۶۰، ج ۱۳، ص ۲۹۴ـ ۲۹۵).

مردود و مذموم شمردن علمای شیعه

در میان علماى شیعه از جمله کسانى که حسن را مردود و مذموم شمرده‌اند،

فیض‌کاشانى (ج۱، ص۸۷)،

محمدباقر مجلسى (۱۳۸۲ش، ج ۲، ص ۴۵۹ـ۴۶۰)،

محمدطاهر قمى (ص ۱۴۶ـ ۱۵۰)

و آقامحمدعلى کرمانشاهى (ج ۱، ص ۶۷) بوده‌اند. که نقد آنان ناظر به شهرت حسن بصرى به منش صوفیانه و پرهیز دادن مخاطبان از پیروى از وى بوده است. آنان با استناد به برخى گزارشها، داوریهاى منفى درباره حسن عرضه کرده و گاهى او را با عناوینى همچون معلمِ بدعت و ضلالت، مروّج رهبانیت، رئیس قدریان، منافق و دشمن على علیه‌السلام، مذمت کرده‌اند (براى پاسخ به این ایرادات رجوع کنید به ثبوت، ص ۳۰۳ـ۳۲۰).

مدافعان

در مقابل، برخى از علماى متقدم و متأخر شیعه در مقام دفاع از حسن برآمده و روایات و تفاسیر او را معتبر شمرده‌اند.

ابن‌بابویه در امالى، علاوه بر نقل روایات حسن، سخنانى از او درباره امام علی‌علیه‌السلام نقل کرده که حاکى از اهمیت فراوان آنها در نظر ابن‌بابویه است، بی‌آنکه کمترین تعریضى درباره حسن داشته باشد (رجوع کنید به ۱۴۰۰، ص ۳۵۲ـ۳۵۳).

شریفِ مرتضى علم‌الهدى (قسم ۱، ص ۱۵۳، ۱۶۱ـ۱۶۲) نیز از حسن به نیکى یاد کرده و او را کثیرالعلم، بلیغ‌المواعظ، اسوه، پیشوا و یکى از متقدمان دانسته که از تصریح به عدل خدا پروا نمی‌نمود؛وى از برخورد شجاعانه حسن با حجاج نیز، که موجب شد حکم به قتل او بدهد، گزارشى آورده است.

شیخ‌طوسى در مقدمه تفسیر تبیان (ج ۱، ص ۶)، ابن‌عباس و حسن و قَتاده (شاگرد حسن) را به ترتیب از مفسرانى شمرده که در تفسیر قرآن «طریقه‌اى ممدوح و مذهبى محمود» داشته‌اند. حسن در تفسیر او دومین نفر است که از او بسیار نقل قول شده است.

طبرسى نیز در تفسیر مجمع‌البیان، همین شیوه را در پیش گرفته است (رجوع کنید به کریمان، ج ۲، ص ۴۴ـ ۴۶). به گفته قاضى نوراللّه شوشترى (ج ۲، ص ۷) به نقل از یکى از مشایخش، رضی‌الدین علی‌بن طاووس حسن را مقبول می‌دانسته است.

فتح‌اللّه کاشانى نیز در تفسیر فارسى منهج الصادقین (ج ۱، ص ۳۳۹ـ۳۴۰، ۴۶۹، ۴۹۹، ۵۰۲ـ۵۰۳) در بسیارى از موارد، قبل یا بعد از نقل روایت و قولى از حسن، تصریح کرده که قول و روایت او با آنچه از ائمه علیهم‌السلام رسیده و مقبول شیعیان است یکى است. وى همچنین گزارش پاره‌اى از سخنان حسن در ستایش امام على علیه‌السلام در برابر حجاج را آورده است.

محمدتقى مجلسى نیز معتقد است که حسن به امر امام على علیه‌السلام در برخورد با زیاد و پسرش، عبیداللّه، و نیز حجاج تقیه کرده است (رجوع کنید به مامقانى، ج ۱۹، ص ۱۰).

همچنین محمدتقى شوشترى (ج ۳، ص ۱۹۷ـ۲۰۲) از نامه حسن در رد جبریان یاد کرده و آن را ستوده و نوشته نیکوتر آن است که وى را مردى نیک و پرهیزکار بدانیم و معتقد باشیم که تقیه کرده است. محمدهادى معرفت (ج ۱، ص ۳۷۱ـ۳۸۵) نیز شرح احوال حسن را به تفصیل و با لحنى پر از ستایش نوشته است و اتهاماتى را که به وى وارد آورده‌اند مردود شمرده است.

از علماى شیعه کسانى همچون محمدباقر خوانسارى (ج ۳، ص۳۴) و على علیارى تبریزى (ج ۳، ص ۷۱) و عبداللّه مامقانى (ج ۱۹، ص ۱۳ـ۱۶) نیز با استناد به روایت سلیم‌بن قیس هلالى (ج ۲، ص ۵۵۸ـ۵۵۹) که حاکى از ندامت حسن و توبه در آخر عمرش است اظهار کرده‌اند که حسن نخست در راه هدایت نبود و بعدآ مستبصر شد و به پیروان مذهب حق پیوست.



منابع :
(۱) آقامحمدعلى کرمانشاهى، خیراتیه در ابطال طریقه صوفیه، چاپ مهدى رجائى، قم ۱۴۱۲؛
(۲) ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۳) ابن‌اثیر (علی‌بن محمد)؛
(۴) ابن‌اثیر (مبارک‌بن محمد)، النهایه فى غریب الحدیث و الاثر، چاپ طاهر احمد زاوى و محمود محمد طناحى، قاهره ۱۳۸۳ـ ۱۳۸۵/ ۱۹۶۳ـ۱۹۶۵؛
(۵) ابن‌بابویه، امالى الصدوق، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۶) همو، التوحید، چاپ هاشم حسینى طهرانى، قم ۱۳۹۸؛
(۷) ابن‌جوزى، آداب‌الحسن‌البصرى و زهده و مواعظه، چاپ سلیمان حرش، بیروت ۱۴۲۶/ ۲۰۰۵؛
(۸) همو، کتاب‌الرد علی‌المتعصب العنید، چاپ کاظم محمودى، (بی‌جا: بی‌نا.)، ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۹) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب‌التهذیب، چاپ صدقى جمیل عطار، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵؛
(۱۰) ابن‌خلدون؛
(۱۱) ابن‌خلّکان؛
(۱۲) ابن‌سعد (قاهره)؛
(۱۳) ابن‌شهرآشوب، متشابه‌القرآن و مختلفه، تهران ۱۳۲۸ش، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۱۴) ابن‌طاووس، الطرائف فى معرفه مذاهب‌الطوائف، چاپ على عاشور، بیروت ۱۴۲۰/ ۱۹۹۹؛
(۱۵) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه فی‌التاریخ، (قاهره) ۱۳۵۱ـ ۱۳۵۸؛
(۱۶) همو، تفسیرالقرآن العظیم، بیروت ۱۴۱۲؛
(۱۷) ابن‌مرتضى، کتاب طبقات‌المعتزله، چاپ سوزانا دیوالد ـ ویلتسر، بیروت ۱۳۸۰/ ۱۹۶۰؛
(۱۸) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۱۹) ابوطالب مکّى، قوت‌القلوب، چاپ سعید نسیب مکارم، بیروت ۱۹۹۵؛
(۲۰) ابونعیم اصفهانى، حلیهالاولیاء و طبقات الاصفیاء، چاپ محمدامین خانجى، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۲۱) احمدبن اخى ناطور افلاکى، مناقب‌العارفین، چاپ تحسین یازیجى، آنکارا ۱۹۵۹ـ۱۹۶۱، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ش، امین؛
(۲۲) عبدالحسین امینى، الغدیر فی‌الکتاب و السنه و الادب، بیروت، ج ۲، ۱۳۹۷/۱۹۷۷، ج ۸، ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷؛
(۲۳) عبدالرحمان بدوى، تاریخ‌التصوف الاسلامى من البدایه حتى نهایه القرن الثانى، کویت ۱۹۷۸؛
(۲۴) احمداسماعیل بسیط، الحسن البصرى مفسرآ، عمان ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۲۵) بلاذرى (بیروت)؛
(۲۶) اکبر ثبوت، حسن بصرى : گنجینه‌دار علم و عرفان (زندگینامه و سخنان و آراء)، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۲۷) عمروبن بحر جاحظ، البیان و التبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت [?۱۳۶۷/ ۱۹۴۸[؛
(۲۸) حسن بصرى، تفسیر الحسن البصرى، جمع و توثیق و دراسه محمد عبدالرحیم، قاهره [? ۱۹۹۲[؛
(۲۹) روضه جمال حُصَرى، حیاهالحسن البصرى و مسیرته العلمیه، دمشق ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۳۰) محمودبن على حمصى رازى، المنقذ من التقلید، قم ۱۴۱۲ـ۱۴۱۴؛
(۳۱) مصطفى سعید خن، الحسن‌بن یسار البصرى الحکیم الواعظ الزاهد العالم، دمشق ۱۴۱۶/۱۹۹۵؛
(۳۲) خوانسارى؛
(۳۳) خویى؛
(۳۴) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ‌الاسلام و وفیات‌المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، حوادث و وفیات ۱۰۱ـ۱۲۰ ه، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۳؛
(۳۵) همو، سیراعلام‌النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۳۶) همو، کتاب تذکرهالحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷/ ۱۹۵۶ـ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۳۷) سبط ابن‌جوزى، تذکرهالخواص من الامه بذکر خصائص الائمه، چاپ حسین تقی‌زاده، (قم) ۱۴۲۶؛
(۳۸) سُلیم‌بن قیس هلالى، کتاب سُلیم‌بن قیس الهلالى، چاپ محمدباقر انصاری‌زنجانى، قم ۱۳۸۴ش؛
(۳۹) سمعانى؛
(۴۰) احمدبن عبدالرحیم شاه ولی‌اللّه دهلوى، قرهالعینین فى تفضیل الشیخین، پیشاور ۱۳۱۰؛
(۴۱) محمدتقى شوشترى؛
(۴۲) نوراللّه‌بن شریف‌الدین شوشترى، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۴۳) محمدبن عبدالکریم شهرستانى، کتاب‌الملل و النحل، چاپ محمدبن فتح‌اللّه بدران، قاهره [?۱۳۷۵/ ۱۹۵۶[، چاپ افست قم ۱۳۶۴ش؛
(۴۴) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازى (ملاصدرا)، تفسیرالقرآن‌الکریم، چاپ محمد خواجوى، قم ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰ش؛
(۴۵) صفدى؛
(۴۶) احمدبن على طبرسى، الاحتجاج، چاپ ابراهیم بهادرى و محمد هادی‌به، (تهران) ۱۴۲۵؛
(۴۷) طبرى، جامع؛
(۴۸) طوسى؛
(۴۹) احمدبن محمد عاصمى، العَسَل ُالمُصَفّى فى تهذیب زَین‌الفَتى فى شرح سوره هل اتى، هذّبه و علّق علیه محمدباقر محمودى، قم ۱۴۱۸؛
(۵۰) عبدالجبار ناجى و عبدالحسین مبارک، من مشاهیر اعلام البصره، بصره ۱۹۸۳؛
(۵۱) عبدالرزاق کرمانى، تذکره در مناقب حضرت شاه نعمه اللّه ولى، در مجموعه در ترجمه احوال شاه نعمت‌اللّه ولى کرمانى، چاپ ژان اوبن، تهران: انجمن ایرانشناسى فرانسه در تهران، ۱۳۶۱ش؛
(۵۲) محمدبن ابراهیم عطار، تذکرهالاولیاء، چاپ محمد استعلامى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۵۳) علی‌بن حسین علم‌الهدى، امالى المرتضى: غررالفوائد و دررالقلائد، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۷۳/۱۹۵۴، چاپ افست تهران (بی‌تا.)؛
(۵۴) علی‌بن عبداللّه علیارى تبریزى، بهجه الآمال فى شرح زبده المقال، ج ۳، چاپ هدایهاللّه مسترحمى، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۵۵) محمدبن محمد غزالى، احیاء علوم‌الدین، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۵۶) همو، نصیحهالملوک، چاپ جلال‌الدین همایى، تهران ۱۳۶۱ش؛
(۵۷) فاطمه محمد محجوب، الموسوعه الذهبیه للعلوم الاسلامیه، ج ۱۴، قاهره: دارالغد العربى، (بی‌تا.)؛
(۵۸) محمدبن شاه مرتضى فیض کاشانى، المحجه البیضاء فى تهذیب الاحیاء، چاپ علی‌اکبر غفارى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵۹) قاضى عبدالجباربن احمد، فرق و طبقات المعتزله، چاپ على سامى، نشار و عصام‌الدین محمدعلى، (اسکندریه) ۱۹۷۲ ؛
(۶۰) عبدالکریم‌بن هوازن قشیرى، الرسالهالقشیریه، چاپ معروف زریق و على عبدالحمید بلطه‌جى، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۹۸؛
(۶۱) محمد رواس قلعه‌جى، موسوعه فقه الحسن البصرى، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹؛
(۶۲) عباس قمى، سفینهالبحار و مدینه الحکم و الآثار، چاپ سنگى نجف ۱۳۵۲ـ۱۳۵۵، چاپ افست تهران (بی‌تا.)؛
(۶۳) همو، هدیهالاحباب فى ذکر المعروف بالکنى و الالقاب و الانساب، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۶۴) محمدطاهربن محمدحسین قمى، تحفه الاخیار: بحثى در پیرامون آراء و عقاید صوفیه، چاپ داود الهامى، قم ۱۳۶۹ش؛
(۶۵) سلیمان‌بن ابراهیم قندوزى، ینابیع‌المَودَّهِ لِذَوىِ القُربى، چاپ على جمال اشرف حسینى، قم ۱۴۱۶؛
(۶۶) فتح‌اللّه‌بن شکراللّه کاشانى، منهج‌الصادقین فى الزام المخالفین، با مقدمه و پاورقى و تصحیح ابوالحسن شعرانى، چاپ علی‌اکبر غفارى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۶۷) کتاب فى الاخلاق و العرفان، لاحد الحفاظ من اعلام الشیعه الامامیه فى القرن الخامس او السادس، چاپ رضا استادى، مشهد: بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس‌رضوى، ۱۳۸۴ش؛
(۶۸) حسین کریمان، طبرسى و مجمع‌البیان، تهران ۱۳۴۰ـ ۱۳۴۱ش؛
(۶۹) محمدبن عمرکشى، اختیار معرفهالرجال، (تلخیص) محمدبن‌حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد۱۳۴۸ش؛
(۷۰) کلینى؛
(۷۱) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم‌الرجال، چاپ محیی‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۷۲) محمدباقربن محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۷۳) همو، عین‌الحیات، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۳۸۲ش؛
(۷۴) حُمیدبن احمد مُحَلِّى، محاسن‌الازهار فى مناقب امام الابرار و والد الائمه الاطهار الامام امیرالمؤمنین علی‌ بن ابی‌طالب علیه‌السلام، چاپ محمدباقر محمودى، قم ۱۴۲۲؛
(۷۵) محمدهادى معرفت، التفسیر و المفسرون فى ثوبه‌القشیب، مشهد ۱۴۱۸ـ۱۴۱۹؛
(۷۶) محمدمعصوم‌بن زین‌العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ش؛
(۷۷) محمدبن محمد مفید، الارشاد فى معرفه حجج‌اللّه علی‌العباد، با ترجمه و شرح هاشم رسولى محلاتى، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۷۸) همو، ترجمه و متن امالى شیخ مفید، ترجمه حسین استاد ولى، مشهد ۱۳۶۴ش؛
(۷۹) همو، خلاصهالایجاز فى المتعه، چاپ علی‌اکبر زمانی‌نژاد، قم ۱۴۱۳؛
(۸۰) همو، الفصول‌المختاره من‌العیون و المحاسن، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۸۱) مقدسى؛
(۸۲) علی‌بن عبیداللّه منتجب‌الدین رازى، الاربعون حدیثآ عن‌اربعین شیخاً من اربعین صحابیاً فى فضائل الامام امیرالمؤمنین علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السلام، قم ۱۴۰۸؛
(۸۳) احمد منزوى، فهرست مشترک نسخه‌هاى خطى فارسى پاکستان، اسلام‌آباد ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ش؛
(۸۴) همو، فهرستواره کتابهاى فارسى، تهران ۱۳۷۴ش ـ؛
(۸۵) نشوان‌بن سعید حمیرى، الحورالعین، چاپ کمال مصطفى، چاپ افست تهران ۱۹۷۲؛
(۸۶) نصربن مزاحم، وقعه صفّین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ۱۳۸۲، چاپ افست قم ۱۴۰۴؛
(۸۷) محمدبن خلف وکیع، اخبارالقضاه، بیروت: عام‌الکتب، (بی‌تا.)؛
(۸۸) علی‌بن عثمان هجویرى، کشف‌المحجوب، چاپ محمود عابدى، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۸۹) یعقوبى، تاریخ؛

(۹۰) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- .

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۳ 

زندگینامه شیخ جلال‌الدین‌ بخاری‌«میرسرخ‌»(متوفی ۶۹۰ ه ق)

جلال‌الدین‌ بخاری‌ ، مشهور به‌ میرسرخ‌، از عرفای‌ قرن‌ هفتم‌، از مشهورترین‌ خلفای‌ شیخ‌ بهاءالدین‌ زکریا * و بنیانگذار سلسله‌ جلالیه‌. وی‌ فرزند سیدعلی‌ ابوالمؤید بود. سلسله‌ نسب‌ سید جلال‌الدین‌ با نُه‌ واسطه‌ به‌ امام‌ هادی‌ علیه‌السلام‌ می‌رسد (فرشته‌، ج‌۲، ص‌۴۱۲ـ۴۱۳؛ زیدی‌، ص‌۷۱).

جلال‌الدین‌ در ۵۹۵ (غلام‌ سرور لاهوری‌، ۱۳۵۵ش‌، ص‌۳۲) یا ۵۹۶ (آریا، ص‌۴۳) در بخارا متولد شد. مقدمات‌ علوم‌ متداول‌ را زیر نظر پدرش‌ به‌ پایان‌ رساند، سپس‌ به‌ عبادت‌ و ریاضت‌ مشغول‌ شد و به‌ پدر خود دست‌ ارادت‌ داد (بخاری‌، ص‌۹؛ غلام‌ سرور لاهوری‌، ۱۳۷۱ش‌، ص‌۱۲۷). پس‌ از آن‌، از بخارا به‌ مکه‌ و مدینه‌ (غلام‌ سرور لاهوری‌، ۱۳۵۵ش‌، ص‌۳۴) و در ۶۳۵، به‌ شبه‌قاره‌ هند رفت‌ (داراشکوه‌ بابری‌، ص‌۱۱۶) و در قریه‌ بَکَّر (بْهَکّر، امروزه‌ در پاکستان‌) ساکن‌ شد و در آنجا با دختر شخصی‌ به‌ نام‌ سید بدرالدین‌ ازدواج‌ کرد (غلام‌ سرور لاهوری‌، ۱۳۷۱ش‌، همانجا؛ همو، ۱۳۳۲، ج‌۲، ص‌۳۷). سپس‌ به‌ مُلتان‌، نزد بهاءالدین‌ زکریا، رفت‌ و سی‌ سال‌ در خانقاه‌ شیخ‌ بهاءالدین‌ و در خدمت‌ او ماند (غلام‌ سرور لاهوری‌، ۱۳۷۱ش‌؛ زیدی‌، همانجاها) و خرقه‌ خلافت‌ سلسله‌ سهروردیه‌ * را از وی‌ گرفت‌ (غلام‌ سرور لاهوری‌، ۱۳۵۵ش‌، ص‌۳۳).

پس‌ از وفات‌ شیخ‌ بهاءالدین‌ (۶۶۱ یا ۶۶۶)، سیدجلال‌ که‌ از رقابت‌ جانشینان‌ ملتانی‌ به‌ ستوه‌ آمده‌ بود (زیدی‌، همانجا؛ اکرم‌، ص‌۲۷۶)، با اجازه‌ شیخ‌ صدرالدین‌ عارف‌ (متوفی‌ ۶۸۴ یا ۷۷۶)، فرزند و خلیفه‌ شیخ‌ بهاءالدین‌، از ملتان‌ به‌ قریه‌ اوچ‌ رفت‌ و بقیه‌ عمر خود را در آنجا به‌ ارشاد مردم‌ گذراند (غلام‌ سرور لاهوری‌، ۱۳۷۱ش‌؛ همو، ۱۳۵۵ش‌، همانجاها). با آمدن‌ او، اوچ‌ به‌ صورت‌ مرکز اسلامی‌ درآمد (زیدی‌، همانجا)، محله‌ بخاریان‌ در این‌ قریه‌ بنیان‌ نهاده‌ شد و نام‌ قریه‌ به‌ «اوچ‌ بخاری‌» تغییر کرد (غلام‌ سرور لاهوری‌، ۱۳۷۱ش‌، ص‌۱۲۸؛ اکرم‌، همانجا؛ زیدی‌، ص‌۷۱). وی‌ در ایالت‌ پنجاب‌ نیز به‌ تبلیغ‌ اسلام‌ پرداخت‌ و شهر جنگ‌ (جهنگ‌ ) را در آنجا بنیان‌ نهاد (زیدی‌، همانجا؛ اکرم‌، ص‌۲۷۷).

جلال‌الدین‌ علاوه‌ بر میرسرخ‌ (زیدی‌، ص‌۱۴)، القاب‌ بسیار دیگری‌ داشت‌، از جمله‌: جلال‌ سرخ‌ (زیدی‌، ص‌۷۱)، منیرشاه‌ (همان‌، ص‌۱۴)، شیرشاه‌ (غلام‌ سرور لاهوری‌، ۱۳۳۲، ج‌۲، ص‌۳۵) و سرخپوش‌ (شیمل‌، ص‌۳۵۴).

رحلت

جلال‌الدین‌ بخاری‌ در ۶۹۰ در اوچ‌ وفات‌ یافت‌ و همانجا دفن‌ شد. امروزه‌ آرامگاه‌ او زیارتگاه‌ است‌ (غلام‌ سرور لاهوری‌، ۱۳۳، ج‌۲، ص‌۳۸؛ همو، ۱۳۵۵ش‌، ص‌۳۶). به‌ نوشته‌ زیدی‌ (ص‌۷۲)، به‌ علت‌ سیلی‌ که‌ در اوچ‌ آمد جنازه‌ او را به‌ جای‌ دیگری‌ منتقل‌ کردند که‌ جای‌ آن‌ دقیقاً مشخص‌ نیست‌. خانقاهی‌ نیز با نام‌ سیدجلال‌الدین‌ بخاری‌ در اوچ‌ وجود دارد (غلام‌ سرور لاهوری‌، ۱۳۵۵ش‌، ص‌۶۰ـ۶۱؛ تریمینگام‌ ، ص‌۶۵).

اغلب‌ تذکره‌نویسان‌ سیدجلال‌الدین‌ بخاری‌ را با نوه‌اش‌، سیدجلال‌الدین‌ حسین‌ بخاری‌ ملقب‌ به‌ مخدوم‌ جهانیان‌، اشتباه‌ گرفته‌اند (زیدی‌، همانجا؛ نیز رجوع کنید به جلال‌الدین‌ حسین‌ بخاری‌*). همان‌طور که‌ در برخی‌ منابع‌ آمده‌ است‌، سیدجلال‌الدین‌ صاحب‌ سه‌ پسر بود به‌ نامهای‌ سیداحمد کبیر، سیدبهاءالدین‌ و سیدمحمد غوث‌ (فرشته‌، ج‌۲، ص‌۴۱۵؛داراشکوه‌ بابری‌، ص‌۱۱۶؛بخاری‌، ص‌۱۰ـ۱۱).

دو تن‌ از فرزندان‌ سیداحمد بسیار معروف‌ بودند: سیدجلال‌الدین‌ حسین‌ ملقب‌ به‌ مخدوم‌ جهانیان‌، و سیدصدرالدین‌ راجا معروف‌ به‌ راجوقَتّال‌ (داراشکوه‌ بابری‌، همانجا؛رضوی‌، ج‌۱، ص‌۲۷۷). اما به‌ گفته‌ رحمان‌ علی‌ (ص‌۱۳۸)، جلال‌الدین‌ دو پسر به‌ نامهای‌ احمد و محمود داشت‌ و مخدوم‌ جهانیان‌ پسر سیدمحمود بود.

آثار

از آثار سید جلال‌الدین‌ فقط‌ می‌توان‌ به‌ بخشی‌ از کتاب‌ خلاصه‌العارفین‌ اشاره‌ کرد که‌ مجموعه‌ تقریرات‌ شیخ‌بهاءالدین‌ زکریا ملتانی‌ است‌ و به‌ صورت‌ خلاصه‌ از زبان‌ سه‌ عارف‌ بزرگ‌ (شیخ‌ جلال‌الدین‌ بخاری‌، خواجه‌ فریدالدین‌ گنج‌شکر چِشْتی‌ و خواجه‌ نظام‌الدین‌ اولیاء) در سه‌ بخش‌ نقل‌ شده‌ است‌ (زیدی‌، ص‌۱۱۴؛برای‌ آگاهی‌ از نسخ‌ خطی‌ این‌ کتاب رجوع کنید به منزوی‌، ج‌۳، ص‌۱۴۳۲). کتابی‌ نیز از خلیفه‌ محمد رمضان‌ درباره‌ زندگی‌ و کرامات‌ سید جلال‌الدین‌، به‌ نام‌ احوال‌ سیدجلال‌الدین‌ سرخپوش‌ وجود دارد (منزوی‌، ج‌۱۱، ص‌۱۰۷۵).

جلالیه‌. شاخه‌ای‌ از سهروردیه‌ است‌ و پیروان‌ آن‌ از طرفداران‌ شریعت‌ در طریقت‌ سهروردیه‌اند؛یعنی‌، به‌ شریعت‌ و اصول‌ و عقاید اسلامی‌ پایبندند (نوشاهی‌، ج‌۱، ص‌۱۵۳؛زیدی‌، ص‌۱۵ـ۱۶). طبق‌ اکثر منابع‌، سلسله‌ جلالیه‌ در اصل‌ به‌ جلال‌الدین‌ بخاری‌ (میرسرخ‌) منسوب‌ است‌ و او را بنیانگذار و مؤسس‌ این‌ سلسله‌ می‌دانند (زیدی‌، ص‌۷۲؛آریا، ص‌۴۵). شوشتری‌ (ج‌۱، ص‌۱۴۶) پیروان‌ وی‌ را بخاریه‌ خوانده‌ است‌. اما برخی‌ مخدوم‌ جهانیان‌ را بنیانگذار سلسله‌ جلالیه‌ یا جلالیه‌ بخاریه‌ دانسته‌اند (مشکور، ص‌۳۱۱؛
تیتوس‌، ص‌۱۲۷).

جلالیان‌ به‌ جلالی‌ فقیر نیز شهرت‌ دارند (زیدی‌، ص‌۱۶) و بیشتر آنان‌ در اوچ‌ ساکن‌اند. این‌ سلسله‌ در هندوستان‌ شهرت‌ بسیاری‌ داشته‌ است‌ (شیروانی‌، ص‌۱۲۲). به‌ نوشته‌ شیروانی‌، فقیران‌ جلالی‌ خود را شیعه‌ می‌دانند و به‌ تبرّی‌ قائل‌اند (همانجا). آنها در دکن‌، در محلی‌ اجتماع‌ می‌کنند که‌ به‌ آن‌ پینوکنداه می‌گویند (زیدی‌، همانجا). آنان‌ هر سال‌، در اول جمادی‌الآخره‌، با فقرای‌ سلسله‌های‌ دیگر جشنی‌ برگزار می‌کنند و در آن‌ نمایندگانی‌، برای‌ زیارت‌ مقابر صوفیان‌ بزرگ‌ به‌ مدت‌ دو سال‌، انتخاب‌ می‌نمایند (همان‌، ص‌۱۶ـ۱۷).

سلسله‌ جلالیه‌ یا درویشان‌ جلالی‌ را می‌توان‌ شاخه‌ای‌ از اهل‌ فتوت‌ دانست‌ که‌ به‌ تدریج‌ به‌ قلندریه‌ و بعد از آن‌ نیز به‌ خاکساریه‌ جلالی‌ نزدیک‌ شدند (زرین‌کوب‌، ص‌۳۵۷، ۳۷۳؛برای‌ اطلاع‌ بیشتر رجوع کنید به خاکساریه‌ * ). جلالیان‌ از اواخر قرن‌ هشتم‌ به‌ بعد به‌ شاخه‌های‌ کوچک‌تری‌ تقسیم‌ شدند. از گروههای‌ کوچک‌تر این‌ سلسله‌ می‌توان‌ به‌ چیهالتان‌، به‌ معنای‌ «چهل‌اَبدان‌»، اشاره‌ کرد. آنان‌ ادعا می‌کنند از بطن‌ زنی‌زاده‌ شده‌اند که‌ چهل‌ معجون‌ عشق‌ را نوشیده‌ و صاحب‌ چهل‌ فرزند شده‌ است‌ (تیتوس‌، همانجا).

 



منابع‌:

(۱) غلامعلی‌ آریا، طریقه‌ چشتیه‌ در هند و پاکستان‌ ، تهران‌ ۱۳۶۵ش‌؛
(۲) محمد اکرم‌، آب‌ کوثر، لاهور ۱۹۹۰؛
(۳) باقربن‌عثمان‌ بخاری‌، جواهر الاولیا، تصحیح‌ و تحشیه‌ و مقدمه‌ غلام‌ سرور، اسلام‌آباد ۱۳۵۵ش‌؛
(۴) داراشکوه‌ بابری‌، سفینه ‌الاولیا، کانپور ۱۳۱۸؛
(۵) رحمان‌علی‌، تذکره‌ علمای‌ هند ، لکهنو ۱۹۱۴؛
(۶) عبدالحسین‌ زرین‌کوب‌، جستجو در تصوف‌ ایران، تهران‌ ۱۳۶۳ش‌؛
(۷) شمیم‌ محمود زیدی‌، احوال‌ و آثار شیخ‌ بهاءالدین‌ زکریا ملتانی، راولپندی۱۳۵۳ش‌؛
(۸) نوراللّه‌ بن‌شریف‌الدین‌ شوشتری‌، مجالس‌المؤمنین‌ ، تهران‌ ۱۳۵۴ش‌؛
(۹) زین‌العابدین‌ بن‌اسکندر شیروانی‌، بستان‌السیاحه‌، یا، سیاحت‌نامه‌ ، چاپ‌ سنگی‌ تهران‌ ۱۳۱۵، چاپ‌ افست‌ [ بی‌تا. ]؛
(۱۰) عزیز احمد، تاریخ‌ تفکراسلامی‌ در هند، ترجمه‌ نقی‌لطفی‌ و محمدجعفریاحقی‌، تهران‌ ۱۳۶۷ش‌؛
(۱۱) غلام‌ سرورلاهوری‌، خزینه‌الاصفیا، کانپور ۱۳۳۲/۱۹۱۴؛
(۱۲) همو، مقدمه جواهرالاولیا، اسلام‌آباد ۱۳۵۵ش‌؛
(۱۳) همو، مقدمه‌ خلاصه‌الالفاظ‌ جامع‌العلوم‌، اسلام‌آباد ۱۳۷۱ش‌؛
(۱۴) محمدقاسم‌ بن‌غلامعلی‌ فرشته‌، تاریخ‌ فرشته‌، یا، گلشن‌ ابراهیمی‌ ، لکهنو ۱۲۸۱؛
(۱۵) محمدجواد مشکور، فرهنگ‌ فرق‌ اسلامی‌ ، مشهد ۱۳۶۸ش‌؛
(۱۶) احمد منزوی‌، فهرست‌ مشترک‌ نسخه‌های‌ خطی‌ فارسی‌ پاکستان‌ ، اسلام‌آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش‌؛
(۱۷) شریف‌احمد شرافت‌ نوشاهی‌، شریف‌ التواریخ‌ ، ج‌۱: تاریخ‌الاقطاب‌ ، گجرات‌ ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛

(۱۸) Athar Abbas Rizvi , A history of sufism in India , New Delhi 1978-1983;
(۱۹) Annemarie Schimmel , Mystical dimensions of Islam , Chapel Hill, N. C. 1983;
(۲۰) Murray Thurston Titus , Indian Islam: a religious history of Islam in India , New Delhi 1979;
(۲۱) Y. Spencer Trimingham, The sufi orders in Islam , London 1973.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۰ 

زندگینامه (ملاّ ) غلام یحیی بهاری (۱۰۶۰ه ق)

(ملاّ ) غلام یحیی بن نجم الدین بارهوی ، از عرفا و علمای هندی در قرن دوازدهم . در روستای باره ، از توابع ایالت بِهار * ، متولد شد. از تاریخ تولد او اطلاع دقیقی در دست نیست ، اما از کتاب وی ، لِواء الهدی فی اللّیل و الدُّجی ‘، چنین برمی آید که تاریخ ولادتش در حدود ۱۰۶۰ بوده باشد.

کتابهای درسی مقدماتی را در مدرسه های مختلف خواند و در مدرسه منصوریه ، در محضر مولانا باب الله جونپوری ، تحصیل خود را تکمیل و قرآن مجید را از بر کرد. در محضر شیخ بدرالعالم ساداموی به «طریقت » راه یافت . مدرسِ مدرسه لکهنو شد و مدتها به این کار اشتغال داشت ؛ سپس به دهلی رفت و نزد میرزا مظهر * جانجانان ، به کسب طریقت نقشبندیه * نایل آمد.

او بعد از پنج سال خدمت به میرزا، جانشینش شد، سپس به لکهنو بازگشت و آنجا در زاویه شیخ پیر محمد لکهنوی ، نزدیک مسجد شیخ محمود قلندر، مقیم شد و نه تنها تدریس علوم ظاهری را کنار گذاشت بلکه علوم عقلی را هم به فراموشی سپرد (رجوع کنید به حسنی ، ج ۶، ص ۲۱۷ـ ۲۱۸؛ دهلوی ، ص ۴۱۶ـ۴۱۹).

از آثار او دو رساله بسیار مشهور است ( که در برنامه درسی ملانظام الدین لکهنوی معروف به دروس نظامیه تدریس می شود ) . وی در زمان حیات مرشد خود، میرزا مظهرجانجانان از دنیا رفت ، سال وفاتش ۱۱۲۸ است (رحمان علی ص ۱۵۹؛ ( اما حسنی (ج ۶، ص ۲۱۸) سال وفات وی را ۱۱۸۰ دانسته که با سال تولد مرشدش در ۱۱۱۱ یا ۱۱۱۳ (همان ، ج ۶، ص ۵۳) سازگاری دارد) ) .

ملابهاری در محوطه آرامگاه مخدوم شرف الدین احمد بهاری به خاک سپرده شد (رحمان علی ، همانجا؛ قس حسنی ، ج ۶، ص ۲۱۸).

آثار او عبارت است از:

۱) حاشیه شرح سُلَّم العلوم ، اثر ملا احمد علی سندیلوی ؛

۲) لواء الهدی فی اللیل و الدجی که حاشیه ای است بر شرح الرساله القطبیه محمد زاهد هروی (رجوع کنید به موزه بریتانیا ، ج ۱، ستون ۵۷۷ ـ ۵۷۸؛ کتابخانه رضای رامپور ، ج ۴، ص ۳۰۴ به بعد که نسخه های خطی متعددی از این کتاب را درج کرده است . یکی از اینها در ۱۱۹۶ و با چاپ سنگی در کانپور در ۱۲۸۷ به چاپ رسیده است )؛

۳) کلمه الحق که در آن به توضیح شاه ولی الله در تطبیق وحدت وجود بر وحدت شهود اعتراض کرده است ؛

۴) حاشیه فارسی بر شرح آداب المریدین که متن نوشته عبدالقاهر سهروردی است (منزوی ، ج ۳، ص ۱۲۲۲)؛

۵) حاشیه ای بر شرح الهدایه صدرالمتألّهین (نسخه خطی کتابخانه خدابخش ، پتنه ، ش ۴۱۸) ) .



منابع :

(۱) محمدحسین آزاد، آب حیات ، لاهور ۱۹۰۰، ص ۱۳۴ به بعد (داستان بیعت با میرزا مظهر جانجانان )؛
] عبدالحی حسنی ، نزهه

(۲) الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، ج ۶، حیدرآباد دکن ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۳) غلام علی دهلوی ، مقاماتِ مظهری ، تحقیق و تعلیق و ترجمه محمد اقبال مُجدّدی ، لاهور ۱۹۸۳ [ ؛
(۴) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۹۱۴؛
(۵) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه و المعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، ج ۱، ستون ۵۹۴؛
(۶) ( احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ ش ) ؛

(۷) J. W. Beale, Oriental biographical dictionary , Calcutta 1881, 97;
(۸) British Musum, Catalogue of Arabic books in the British Museum , by A. G. Ellis, London 1967;
(۹) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942, II, 293;
(۱۰) [Rampur Raza Library, Catalogue of the Arabic manuscripts in Rampur Raza Library , vol. IV, prepared by Imtiya ¦z ـ Al ¦â ÜArsh ¦â, Rampur 1983];
(۱۱) Zubaid Ahmad, The contribution of India to Arabic literature , Allahabad 1946, 131, 354, repr. Lahore 1968, index.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه شیخ علی بوشَنجی(متوفی۳۴۸ه ق)

 ابوالحسن علی بن احمد، از صوفیان و جوانمردان خراسان در نیمه اول قرن چهارم ، از مردم بوشنج * از توابع هرات . وی را نباید با ابوالحسن عبدالرحمان بن محمدبن مظفر داودی بوشنجی (متوفی ۴۶۷) که فقیه بوده و در بوشنج درگذشته است ، اشتباه کرد (صریفینی ، ص ۴۸۳ـ۴۸۴؛ رساله مزارات هرات ، تعلیقات فکری سلجوقی ، ص ۱۴۰).

از تاریخ تولد او اطلاع دقیقی نداریم ولی از آنجا که گفته اند در جوانی ، ابوعثمان حیری * (متوفی ۲۹۸) را دیده است (سلمی ، ص ۴۵۸؛ انصاری ، ص ۴۲۱)، باید در اواسط نیمه دوم قرن سوم متولد شده باشد. به سال ۲۹۷ به نیشابور رفت (ابن عساکر، ج ۴۱، ص ۲۱۲). در آنجا روزگاری چند مرید ابوعثمان حیری بود (سبکی ، ج ۳، ص ۳۴۴).

پس از فوت ابوعثمان به بغداد رفت و در زمره مریدان ابومحمد جُریری * (متوفی ۳۱۲ یا ۳۱۴) و ابن عطا (متوفی ۳۰۹) درآمد و با ابوبکر شبلی * (متوفی ۳۳۴) مصاحبت داشت . سپس به دمشق رفت و در آنجا مرید ابوعمرو دمشقی (متوفی ۳۲۰) و طاهر مقدسی شد (سلمی ؛ انصاری ؛ سبکی ، همانجاها). پس از آن ، به بوشنج بازگشت . گفته اند که در آنجا زندیقش خواندند (عطار، ص ۵۲۱). پس ، در ۳۴۰ به نیشابور رفت و تا پایان عمر در همانجا سکونت گزید (شعرانی ، ج ۱، ص ۱۴؛ ابن عساکر، همانجا).

در نیشابور برای او دارالتصوفی بنا کردند (ابن عساکر، همانجا؛ ابن ملقن ، ص ۲۵۲) و شاگردان و مریدان بسیاری یافت (ابن تغری بردی ، ص ۳۲۰). از داستانهایی که درباره او نقل می کنند چنین برمی آید که از مشایخ مشهور نیشابور به شمار می آمده است (عطار، ص ۵۲۱ ـ۵۲۳). وی در پایان عمر عزلت گزید و سرانجام در ۳۴۸ (سلمی ؛ انصاری ؛ ابن ملقن ، همانجاها) یا ۳۴۷ (سبکی ، همانجا؛ اسنوی ، ج ۱، ش ۱۸۹) وفات یافت و در محله فَز در کنار قبر حمدون قصار و ابوعلی ثقفی به خاک سپرده شد (حاکم نیشابوری ، ج ۲، ش ۲۷۷۸).

بوشنجی شافعی مذهب بود (سبکی ؛ اسنوی ، همانجاها) و از ابوجعفر شامی ، حسین بن ادریس انصاری هروی و دیگران حدیث شنیده بود (سبکی ، همانجا). ابوعبدالرحمان سلمی او را محدّث دانسته و حدیثی مسند از او نقل کرده است (در بعضی نسخ ؛ ص ۴۵۵ـ۴۵۶؛ ابونعیم ، ج ۱۰، ص ۳۷۹)، اما به نقل از حاکم نیشابوری * ، نویسنده تاریخ نیشابور ، که ظاهراً قدیمترین گزارش احوال بوشنجی از اوست ، گفته اند که او محدث نبوده و تنها یک حدیث مسند نقل کرده است (رجوع کنید به سبکی ، ج ۳، ص ۳۴۵). حاکم ، بوشنجی را در نیشابور دیده بود و گویا خود از مریدان او بوده است (صریفینی ، ص ۶).

بوشنجی در پاسخ سؤالات مریدان و در توضیح اصطلاحاتی چون توحید، تصوف ، محبّت ، فتوت ، مروّت و طریقت سخنان کوتاه پرمغزی گفته است . این سخنان و همچنین حکایاتی که از بوشنجی نقل کرده اند از منابعی است که ما را با طریق فتوت * و آداب آن آشنا می کند (رجوع کنید به سلمی ، ص ۴۵۹ـ ۴۶۱؛ابن عساکر، ج ۴۱، ص ۲۱۷ـ۲۱۲؛سبکی ، ج ۳، ص ۳۴۴ـ ۳۴۵). برخی از این سخنان در کتابهای صوفیه تا قرون متمادی نقل شده است ؛از جمله این سخن که درباره تصوف گفته است : «امروز نامی است بی حقیقت ، پیش از این حقیقتی بود بی نام » (هجویری ، ص ۴۹؛سلمی ، ص ۴۵۹؛انصاری ، ص ۴۲۲؛
عطار، ص ۵۲۲؛جامی ، ص ۲۳۰).



منابع :

(۱) ابن تغری بردی ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره ، مصر ۱۹۳۲؛
(۲) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ، ج ۴۱، چاپ علی شیری ، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۳) ابن ملقن ، طبقات الاولیاء ، چاپ نورالدین شریبه ، مصر ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۴) احمدبن عبدالله ابونعیم ، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء ، ج ۱۰، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۵) عبدالرحیم بن حسن اسنوی ، طبقات الشافعیه ، بغداد ۱۳۹۰؛
(۶) عبدالله بن محمد انصاری ، طبقات الصوفیه ، به تصحیح و حواشی عبدالحی حبیبی قندهاری ، چاپ حسین آهی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۷) عبدالرحمان بن احمد جامی ، نفحات الانس من حضرات القدس ، چاپ محمود عابدی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۸) محمدبن عبدالله حاکم نیشابوری ، تاریخ نیشابور ، ترجمه محمدبن حسین خلیفه نیشابوری ، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۹) راسله مزارات هرات ، به تصحیح و حواشی فکری سلجوقی ، کابل ۱۹۶۷؛
(۱۰) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد علو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۱۱) محمدبن حسین سلمی ، طبقات الصوفیه ، چاپ نورالدین شریبه ، قاهره ۱۳۸۹/۱۹۶۹؛
(۱۲) عبدالوهاب بن احمد شعرانی ، الطبقات الکبری ، مصر ۱۳۴۳/۱۹۲۵؛
(۱۳) ابراهیم بن محمد صریفینی ، تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق ، چاپ محمد کاظم محمودی ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۴) محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء ، چاپ محمد استعلامی ، تهران ۱۳۶۰ ش ؛
(۱۵) علی بن عثمان هجویری ، کشف المحجوب ، چاپ و. ژوکوفسکی ، تهران ۱۳۷۱ ش .

دانشنامه جهان اسلامجلد ۴