احمدبن نورالله (عبدالغنی )بولوی

بولوی ، احمدبن نورالله (عبدالغنی )، فقیه ، شاعر و قاضی سده یازدهم . در منطقه آناطولی به دنیا آمد. به گفته محمد افندی (ج ۱، ص ۵۰۸) بولوی هنگام مرگ در ۱۰۹۴ حدود شصت سال داشته ، بنابراین احتمالاً در ۱۰۳۴ به دنیا آمده بوده است . پدرش از قاضیان معروف ناحیه آناطولی بود (همان ، ج ۱، ص ۵۰۷). بولوی در محضر علمای آن دیار علم آموخت ، و ادبیات عرب را از شیخ محمدبن لطف الله عزّتی فراگرفت و مدتها از ملازمان وی بود و عزّتی ، احترام بسیاری به او می گذاشت و قضاوت دمشق را به او سپرده بود (محبی ، ج ۱، ص ۳۶۵ـ۳۶۶؛ محمد افندی ، همانجا). او همچنین فقه ، فرایض و عروض را از دایی خود، علاّ مه ملاّ احمد، فراگرفت (محبی ، ج ۱، ص ۳۶۶).

بولوی از همدرسان و دوستان محبی ، صاحب خلاصه الاثر ، بود (محبی ، همانجا). وی پس از تکمیل تحصیلات و رسیدن به مقام بالای علمی ، نخست به نشر علوم و تربیت علما همت گماشت (محمد افندی ؛ محبی ، همانجاها). از ۱۰۷۲ تا ۱۰۹۱ در مدرسه های مختلف تدریس می کرد (محمد افندی ، ج ۱، ص ۵۰۷ ـ ۵۰۸)، سپس از تدریس کناره گرفت و به سلوک و طریقت گرایش یافت (همان ، ج ۱، ص ۵۰۸؛ محبی ، همانجا) و سه سال (۱۰۹۱ـ۱۰۹۳) به عبادت و سیر و سلوک روی آورد (محمد افندی ، همانجا). در ۱۰۹۳، قاضی بیت المقدس شد و به آنجا رفت .

در ۱از قضاوت کناره گرفت و به دمشق بازگشت و در آنجا مریض شد و هنگام بازگشت به روم ، در شهر اِرِکلین یا ارکلی درگذشت و همانجا دفن شد (محمد افندی ؛ محبی ، همانجاها). بولوی با ادبیات عرب و فارسی آشنا بود و در شعر «زکی » تخلص می کرد. کتاب یا دیوان شعری از وی باقی نمانده ، اما محمد افندی نمونه اشعار ترکی او را در کتاب خود آورده است (همانجا).

__________________________________

منابع :
(۱) محمد امین بن فضل الله محبی ، خلاصه الا´ثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) محمد افندی ، وقایع الفضلاء ، چاپ عبدالقادر اوزجان ، استانبول ۱۹۸۹٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۴ 

زندگینامه بدرالدین حسینی«بدری کشمیری»(قرن دهم – یازدهم)

 بدرالدین بن عبدالسّلام بن سیدابراهیم حسینی ، صوفی و شاعر و مورخ قرن دهم و یازدهم . از تاریخ تولد و وفات او اطلاعی در دست نیست اما از آثارش برمی آید که حدود ۹۶۰ در کشمیر و تا ۱۰۰۱ در ماوراءالنهر می زیسته است .

نخست در سلسله کبرویّه به طریقه میرسیدعلی همدانی * توجّه داشت و سپس به سلسله نقشبندیه گروید. در ۹۶۰ از کشمیر عازم زیارت مکّه شد و در ۹۶۱ به خدمت امیر یونس محمد صوفی نقشبندی احراری (متوفی ربیع الاول ۹۶۱) در مرو رسید و پس از وفات او به ملازمان خواجه سعیدالدین سعد، فرزند خواجه محمداسلام بخارایی جویباری ، پیوست .

آثاری

بدری ، شاعر و نویسنده پرکاری بوده است و آثاری به نظم و نثر فارسی دارد که از آن جمله اند:

معراج الکاملین (۹۸۱ یا ۹۸۳) به نظم و نثر، در مناقب خواجه سعیدالدین سعد؛

روضه الجمال (۹۸۳) در ۰۰۰ ، ۸ بیت ، مشتمل بر قصاید، غزلیّات ، مقطّعات ، رباعیّات ، مفردات و برخی منشآت ؛

سراج الصالحین (۹۸۶) به نظم ونثر، در مسایل عرفانی و اخلاقی و شرح احوال و مناقب امیر یونس محمد، نسخه خطّی آن در کتابخانه گنج بخش اسلام آباد (منزوی ، ج ۴، ص ۲۱۲۲) و موزه بریتانیا (دانش پژوه و افشار، دفتر چهارم ، ص ۶۷۰) موجود است ؛

دیوان غزلیات و قصاید (۹۸۸) در ۰۰۰ ، ۷ بیت ، در ستایش خدا و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و اهل بیت و خواجگان ؛

روضه الرضوان وحدیقه الغلمان (۹۹۷) به نثر، در شرح حال و مناقب خواجگان جویبار، بویژه خواجه محمد اسلام و پسرش ، نسخه خطّی آن در فرهنگستان علوم ازبکستان ( فهرست نسخه های خطی آکادمی علوم ازبکستان ، ج ۱، ص ۶۷) موجود است ؛

بحرالاوزان (۹۹۱ـ۱۰۰۱) ـ یا سبعه )، شامل مثنویهای : منبع الاشعار به تقلید از مخزن الاسرار ؛ ماتم سرای به تقلید از منطق الطیر ؛

زهره و خورشید به تقلید از حدیقه ؛ شمع دل افروز (۹۷۶) در۵۰۰ ، ۵ بیت ، به تقلید از خسرو و شیرین امیرخسرو؛ مطلع الفجر به تقلید از سبحه الابرار ؛

لیلی و مجنون به تقلید از لیلی و مجنون هاتفی (شش مثنوی مجموعاً در ۰۰۰ ، ۱۰ بیت ) و همچنین رُسل نامه به تقلید از بوستان سعدی ، در ۰۰۰ ، ۱۶۰ بیت و چهاردفتر: صفی نامه در وقایع پیامبران ؛

اسکندرنامه در وقایع ذوالقرنین ، نسخه خطّی آن در کتابخانه ملی پاریس (بلوشه ، ج ۳، ص ۳۵۲) موجود است ؛

مصطفی نامه در شرح زندگی و جنگهای حضرت رسول صلّی اللّه علیه وآله وسلّم ، تا واقعه خروج شیبانی و وقایع پادشاهان عرب و عجم از خلفای بنی امیّه تا آل تیمور؛

ظفرنامه (۱۰۰۱) در شرح جنگهای ابوالغازی عبداللّه بهادرخان حاکم ماوراءالنهر، نسخه خطّی آن در فرهنگستان علوم تاجیکستان ( فهرست نسخه های خطی شرقی آکادمی علوم تاجیکستان ، ج ۱، ص ۷۳) موجود است .



منابع :

(۱) محمدتقی دانش پژوه ، ایرج افشار، نسخه های خطی ، دفتر چهارم ، تهران ۱۳۴۴ ش ؛
(۲) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۵، بخش ۲، ص ۷۱۳ـ۷۱۷؛
(۳) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه گنج بخش ، اسلام آباد ۱۳۵۷ـ۱۳۶۱ ش ؛
(۴) عبدالغنی میرزایف ، «بدرالدین کشمیری و اشتباهاتی در تعیین تألیفات او»، وحید ، دوره ۱۲، ش ۹ (آذر ۱۳۵۳)، ص ۷۰۰ـ۷۱۳ (میرزایف به اشتباه سال تولد بدری را ۹۶۱ نوشته است )؛
(۵) سعید نفیسی ، تاریخ نظم ونثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، ص ۴۴۴ـ ۴۴۵؛

(۶) E. Blochet, Catalogue des manuscripts persans de la Bibliothهque Nationale, Paris 1905-1934.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۲ 

زندگینامه بدیع الزّمان تبریزی(قرن دهم و یازدهم)

بدیع الزّمان تبریزی ، خوشنویس و شاعر قرن یازدهم .فرزند ارشد علیرضا تبریزی معروف به عبّاسی بود؛ خوشنویسی را نزد پدر آموخت و در نگاشتن نستعلیق و نسخ مهارت تمام یافت ، به تحصیل علوم نیز روی آورد تا جایی که «در علوم حکمیّه استادی ماهر گشت » (سپهر، ص ۹۷).

بدیع الزمان ، ادبیات عرب و زبان ترکی را نیز نزد استادان فن فراگرفت . او به سرودن شعر رغبت تمام داشت و بدیعا تخلص می کرد (برای نمونه اشعار رجوع کنید به تربیت ، ص ۶۶؛ بیانی ، ج ۱، ص ۹۸).بدیع الزمان را از مشاهیر خوشنویسان دانسته اند (ایرانی ، ص ۱۴۱).

میرزا سنگلاخ خراسانی درباره او می نویسد: «قلم فسخ بر خطوط خطاطان نسخ نویس کشیده و خط نسخ تعلیقش در میان خوشنویسان مسلّم گردیده » (ص ۲۴۶) و از او با لقب نیک نگار یاد می کند (ص ۲۵۲) اما در مآخذ قدیمتر،این لقب برای بدیع الزمان دیده نمی شود. ظاهراً سنگلاخ ، چنانکه برای بعضی خطاطان دیگر نیز چنین کرده ، این لقب را به وی داده است .

آثار

از جمله آثار بدیع الزمان قطعه ای رباعی در مدح شاه صفی است که نشان می دهد تا سال ۱۰۳۸، تاریخ جلوس شاه صفی ، در قید حیات بوده است (بیانی ، همانجا).

رحلت

بدیع الزمان در اصفهان درگذشت و مدفنش را در قبرستان تخت فولاد اصفهان نوشته اند.



منابع :

(۱) عبدالمحمد ایرانی ، پیدایش خط و خطاطان ، مصر ۱۳۴۶، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛
(۲) مهدی بیانی ، احوال و آثار خوشنویسان ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۳) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، تهران ۱۳۱۴ ش ؛
(۴) هدایت الله سپهر، تذکره خوشنویسان ، ( تهران بی تا. ) ؛
(۵) میرزا سنگلاخ خراسانی ، تذکره الخطاطین ، تبریز ۱۲۹۱ـ۱۲۹۵؛
(۶) احمدبن حسین منشی قمی ، گلستان هنر ، چاپ احمد سهیلی خوانساری ، تهران ۱۳۶۶ ش ، ص نوزده ، ۱۲۶٫

دانشنامه جهان اسلام // موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی جلد  ۲ 

زندگینامه شاه محمد بدخشی«ملاّ شاه صوفی»( قرون دهم و یازدهم )

بدخشی ، شاه محمد ، ملقب به ملاّ شاه صوفی ، شاعر و نویسنده قرون دهم و یازدهم . در ۹۹۲ در محلی به نام اَرْکَسا، حوالی رُستاقِ بدخشان ، متولد شد (کولابی ، گ ۱۱ ر). تحصیلات خود را نزد ملاّ حسین قبادیانی در بلخ کامل کرد (ظهورالدین احمد، ج ۲، ص ۱۲۶). در ۱۰۲۳ به کشمیر و از آنجا به دهلی و آگره سفر کرد و در ۱۰۳۸ به لاهور رسید و مرید میان میر * قادری شد (کولابی ، گ ۱۱ پ ). نوزده سال در خدمت او ماند (جهان آرا بَگم ، ج ۱۶، ش ۴، ص ۸۲) و ریاضتهای سخت کشید تا سرانجام ، از مراد خود خلافت یافت و به دستور او در کشمیر اقامت گزید (کنبو، ج ۳، ص ۲۸۵؛ بختاورخان ، ج ۲، ص ۴۱۰).

شاه جهان (حک : ۱۰۳۷ـ ۱۰۶۸) و فرزندانش ، داراشکوه و جهان آرا بیگم ، از ارادتمندان بدخشی بودند و بدخشی با آنان مناسبات بسیار نزدیکی داشت و مکاتبه می کرد. درباره بدخشی در سکینه الاولیاء داراشکوه بابی مستقل وجود دارد (ص ۱۵۲ـ۲۰۴). جهان آرا نیز کتاب صاحبیه را درباره او نوشته است .او در ۱۵ صفر ۱۰۷۲ در لاهور درگذشت و در کنار قبر مرشد خود مدفون شد.

بدخشی دارای افکاری متغیّر و گاهی متضاد بود که در آنها آزاد اندیشی غلبه داشت ؛ ازینرو با مخالفتِ شدید علمای دین روبرو شد. نویسندگان زندگینامه اش افکار او و واکنش روحانیون نسبت به آنها را بیان کرده اند. کیخسرو اسفندیار، نویسنده معاصر بدخشی ، به اندیشه او اشاره دارد (ج ۱، ص ۱۵۵، ۳۵۹، ۳۶۱) و محمد مراد تنگ کشمیری (گ ۲۸ پ ) افکار او را نقد کرده است .

بدخشی در سخن سرایی از متقدّمان تقلید نکرده است . البته اشعارش از جهت وزن و قافیه و تعقیدات لفظی خالی از ضعف نیست (ظهورالدین احمد، ج ۲، ص ۱۳۹).

آثار

مهمترین آثار او به فارسی کلیّات بدخشی است درسه جلد:

جلد اول ، تفسیر شاهی ، در تفسیر سوره های فاتحه ، بقره ، آل عمران و یوسف ، که در ۱۰۵۷ به روش عرفانی نگاشته شده است ؛

 جلد دوم ، رساله بسم اللّه ، رساله حمد ونعت و منقبت ، یوسف و زلیخا، رساله دیوانه ، رساله مرشد، رساله ولوله ، رساله هوش ، رساله تعریفات خانه ها و باغات و منازل کشمیر، رساله نسبت ؛

جلد سوم ، رساله شاهیه ، دیوان اول ، دیوان دوم ، شرح رباعیات ، رقعات ، قصاید عربی (ظهورالدین احمد، ج ۲، ص ۱۳۶؛ نسخه خطی کلیات او در کتابخانه خدابخش پتنه موجود است ).



منابع :
(۱) ظهورالدین احمد، پاکستان مین فارسی ادب ، ج ۲، لاهور ۱۹۷۴؛
(۲) محمد بختاورخان ، مرآه العالم : تاریخ اورنگ زیپ ، چاپ ساجده س . علوی ، لاهور ۱۹۷۹؛
(۳) محمد مراد تنگ کشمیری ، تحفه الفقراء ، نسخه خطی اداره تحقیقات جمون و کشمیر؛
جهان آرا بگم ، رساله صاحبیه ، تحقیق و ترجمه محمد اسلم ، در

(۴) Journal of the Research Society of Pakistan , xvi , 4(Oct.1979),77-110, xv â â ,۱ (Jan. 1980), 69-107;

(۵) داراشکوه بابری ، حسنات العارفین ، چاپ سید مخدوم رهین ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۶) همو، سکینه الاولیاء ، چاپ تاراچند و محمدرضا جلالی نائینی ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۴۴ ش ) ؛
(۷) محمد صالح کنبو، عمل صالح الموسوم به شاه جهان نامه ، ترتیب و تحشیه غلام یزدانی ، چاپ وحید قریشی ، لاهور ۱۹۶۷ـ۱۹۷۲، ج ۲، ص ۲۷۴، ج ۳، ص ۹۶، ۲۸۴ـ۲۸۶؛
(۸) توکل بیگ کولابی ، نسخه احوال شاهی ، نسخه خطی موزه بریتانیا، Supp. Rieu ، ش ۱۳۰؛
(۹) کیخسرو اسفندیار، دبستان مذاهب ، چاپ رحیم رضازاده ملک ، تهران ۱۳۶۲ ش .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲

زندگینامه عبدالجلیل حسینی واسطی بِلگِرامی «عبدالجلیل » و «میرجلیل »(متوفی۱۱۳۸ه ق)

بِلگِرامی ، عبدالجلیل بن احمد حسینی واسطی ، شاعر پارسی گوی هند در قرن دوازدهم . وی از سادات واسطی است که در حدود ۶۱۴ به بلگرام مهاجرت کردند (ریو، ج ۳، ص ۹۶۳). سلسله نسب او به زید بن زین العابدین علیه السلام می رسد (بلگرامی ، ص ۱۶۱).

بلگرامی در ۱۳ شوال ۱۰۷۱ در بلگرام به دنیا آمد. علوم عقلی و نقلی را از شیخ غلام نقشبندی لکهنوی (متوفی ۱۱۲۷؛ رحمان علی ، ص ۱۰۸؛ قاسمی ، ص ۲۶) و سند حدیث را از سید مبارک محدث بلگرامی شاگرد نورالحق (رحمان علی ، همانجا؛ گوپاموی ، ص ۴۹۲) فرزند شیخ عبدالحق محدث دهلوی آموخت (گوپاموی ، همانجا). در ۱۱۰۴ رهسپار دکن شد.

در اورنگ آباد با ناصرعلی سرهندی (متوفی ۱۱۰۸) شاعر پارسی گوی هند، ملاقات کرد (خوشگو، دفتر ۳، ص ۱۵۷)، اما بزودی به وطن بازگشت و در ۱۱۱۱ به دربار اورنگ زیب (حک : ۱۰۶۸ـ ۱۱۱۸) راه یافت (قانع ، ص ۴۰۶). در فاصله سالهای ۱۱۱۲ تا ۱۱۳۰ منصبهای تیولداری (جاگیری ) و دبیری (بخشیگری ) و وقایع نگاری را به عهده داشت (همانجا؛ ایرانیکا ، ذیل «عبدالجلیل بلگرامی »؛ خوشگو، دفتر ۳، ص ۱۵۶)، اما در ۱۱۳۰ همه این مناصب را به پسرش ، سیدمحمد، سپرد و خود به دهلی رفت (قانع ، همانجا) و

رحلت

سرانجام در ۲۳ ربیع الا´خر ۱۱۳۸ در شاهجهان آباد درگذشت و طبق وصیتش در زادگاهش بلگرام دفن شد (خوشگو، دفتر ۳، ص ۱۵۷؛ رحمان علی ، ص ۱۰۹؛ گوپاموی ، ص ۴۹۳).

غلامعلی آزاد بلگرامی * (متوفی ۱۲۰۰)، شاعر و تذکره نویس هند که نوه و شاگرد بلگرامی نیز بود، در رثای وی قصیده ای سروده است مشتمل بر ۱۰۱ بیت با چهار مطلع که همه مصراعهای آن ماده تاریخ وفات بلگرامی است (قانع ، ص ۴۱۲).

بلگرامی در تفسیر و حدیث و تاریخ و لغت و ادب و شعر و موسیقی مهارت داشت و به زبانهای عربی و فارسی و ترکی و هندی شعر می سرود (رحمان علی ، ص ۱۰۸؛ گوپاموی ، ص ۴۹۲). در شعر ابتدا «طرازی » و «واسطی » و سپس «عبدالجلیل » و «میرجلیل » تخلص می کرد (قاسمی ، ص ۲۶). در میان دانشوران و عالمان عصر خود و نیز امیران و رؤسا جایگاهی ویژه داشت . بیشتر تدریس می کرد و در فنّ شعر نقّادی معتبر بود (قاسمی ، ص ۲۷).

وی بویژه در سرودن ماده تاریخ مهارت داشت و به مناسبتهای گوناگون ، مانند جلوس پادشاهان ، وزارت و امارت ، فتح و کشورگشایی و درگذشت بزرگان ، ماده تاریخ می سرود. از جمله هنگامی که اورنگ زیب در ۱۱۱۱ قلعه ستاره ، از قلعه های معروف دکن ، را فتح کرد، برای آن یازده قطعه ماده تاریخ به زبانهای فارسی و عربی و ترکی و هندی سرود، با عنوان «گلزار فتح شاه هند» و «طُویْنامه (= جشن نامه ) فیروزی شاه عالمگیر» (رحمان علی ، ص ۱۰۸؛ بلگرامی ، ص ۱۶۴).

دوران شعر هندی و فارسی در عصر اورنگ زیب معمولاً به سبب دو گرایش معروف است : مثنوی سرایی ، و احیای دلبستگی شاعران مسلمان هند به زبان هندی . در شعر بلگرامی نمونه های آشکار هر یک از این دو گرایش را می توان یافت که پس از وی آزاد بلگرامی آن را به نسلهای بعد منتقل کرد ( ایرانیکا ، همانجا).

آثار

بلگرامی آثار بسیاری به نظم و نثر داشته ، اما تنها برخی از آنها باقی مانده است .

از جمله آثار منظومِ اوست :

۱) دیوان شعر (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۴، ص ۱۲۴۸)؛

۲) مثنوی امواج خیال ، در تعریف و توصیف شهر بلگرام ؛

۳) مثنوی درباره مرگ خدمتکارش که هنگام سفر به دکن او را همراهی می کرد؛

۴) طوبی (منزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۱ ش ، ج ۴، ص ۲۹۹۵) یا مثنوی در بیان کدخدایی (= عروسی ) فرخ سیر پادشاه تیموری (متوفی ۱۱۳۱) با دختر راجه اجیت سینگ در ۱۱۲۷٫ علی اصغر بلگرامی ، در فارسی بلگرام ، نام این مثنوی را «جواهرالفردوس » نوشته است ولی نسخه چاپی آن (چاپ سنگی ، لکهنو ۱۸۸۲، ۱۲۹۹، کلکته ۱۸۸۲) دارای این عنوان نیست (قاسمی ، ص ۲۸).

این مثنوی از نظر تاریخ و جامعه شناسی بسیار اهمیت دارد، زیرا شاعر علاوه بر نظم واقعه ای تاریخی ، از همه سنّتها و رسمها و جشنهای عروسیِ دوران خود، به زبانی ساده اما بتفصیل ، یاد کرده است ؛

۵) مثنوی در بیان عروسی ارشادخان ، فرزند نواب امین الدوله انصاری ، که در ۱۱۳۷ سروده شده است ؛

۶) پَدْماوَت ، مثنوی ملمّع ، به فارسی و هندی ، در بیان یکی از داستانهای باستانی هند، یعنی ماجرای عشق رَتَنْسینه و پَدماوَتی .

این اثر شبیه قصّه پدماوتِ ملک محمد جایِسی * است که این داستان را نخستین بار او به زبان هندی تألیف کرد (رجوع کنید به اته ، ص ۹۳ـ۹۴؛ ریو، ج ۳، ص ۱۰۳۶). بلگرامی با تألیف این اثر، سنّتی را که در میان ادیبان مسلمان هند با امیرخسرو دهلوی * آغاز شد و در زمان سلطنت اکبرشاه (حک :۹۶۳ـ۱۰۱۴) در پدماوت جایسی و دیوان هندیِ عبدالرحیم خان خانان به اوج اعتلا رسید به پایان رسانید، و آن توجه به شعر هندی بود ( ایرانیکا ، همانجا)؛

۷) جواهرالکلام ، فرهنگ منظوم فارسی ، ترکی ، عربی ، هندی .

آثار منثور بلگرامی عبارت است از :

۱) انشای عبدالجلیل ، به نثر متکلف فارسی آمیخته به نظم ، مشتمل بر شرح سفر مؤلف به دکن و فتح دژ ستاره ، و حاوی اطلاعات مهم تاریخی و ادبی (رجوع کنید به منزوی ، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۵، ص ۲۶۵). میرحیدر متخلص به امیر بلگرامی ، که شاید همان امیرحیدربن نورحسین بن غلامعلی آزاد بلگرامی (متوفی ۱۲۱۷) باشد، عبارتهای دشوار عربی این اثر را در ۱۱۸۶ و با عنوان کلمات النبیل فی شرح انشاء میرعبدالجلیل شرح کرده است (منزوی ، ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ ش ، ج ۵، ص ۲۶۶؛ نیز رجوع کنید به کتابخانه گنج بخش ، ج ۱، ص ۵۱۱)؛

۲) مکاتیب جلیل (یا منشآت جلیل که در هند به فارسی و فرانسوی چاپ شده است : مشار، ج ۴، ستون ۵۰۱۶؛ یا رقعات جلیل یا انشای جلیل : منزوی ، همانجا)، نامه های بلگرامی به پسرش سیدمحمد است . این اثر به نثری ساده و پر از مطایبات است و در بیان وجوه گوناگون زندگی مؤلف ، شوق وافرش به گردآوری کتابها، شور و هیجان و گاه سرخوردگی از اشتغالات ادبیش ، حمایت وی از شاعران هندی ، و مناسباتش با اشراف مغول ، یکی از نمونه های خوب نثر فارسی هندی در قرن دوازدهم است ( ایرانیکا ، همانجا).

نسخه ای از مکاتیب به خط نستعلیق مورخ ۱۱۲۸، مشتمل بر ۳۹ نامه عرفانی ، و نسخه دیگر آن مورخ ۱۱۳۰ است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۲۲، ص ۱۴۵؛ نیز رجوع کنید به دانشگاه تهران ، ج ۱۴، ص ۳۶۲۳). به نوشته علی اصغر بلگرامی در فارسی بلگرام ، عبدالجلیل نامه های ضیاءالله بلگرامی را نیز گرد آورده بود (قاسمی ، ص ۲۸).

فرزندان

در میان فرزندان و نوادگان عبدالجلیل ، علاوه بر سیدمحمد مذکور، متوفی ۱۱۸۵ و صاحب مختصرالمُستَطْرف و تاریخ تبصره الناظرین به زبان فارسی ، نوه دختری عبدالجلیل ، سیدیوسف بن محمد اشرف نیز مشهور است . این عالم حنفی ، که در ۱۱۱۶ متولد شد، شاگرد سیدعبدالجلیل و محمد طفیل أترولوی و همدرس پسرخاله خویش غلامعلی آزاد بلگرامی * بود، در ۱۱۷۲ درگذشت و تنها اثر یادشده از وی الفرع النّابت من الاصل الثابت در توحید شهودی است (رحمان علی ، ص ۸۳، ۲۱۹ـ۲۲۰؛ صدیق حسن خان ، ج ۳، ص ۲۳۸ـ۲۳۹، ۲۴۸ـ۲۴۹؛ حسنی ، ج ۶، ص ۲۶۱، ۴۲۴).

عبدالله بن سید آل احمد، متولد ۱۲۴۸ و متوفی ۱۳۰۵ نیز از مشاهیر خاندان واسطی حسینی است که معلوم نیست از احفاد عبدالجلیل باشد. از او آثاری نیز باقی مانده است که تذکره ای به نام دفتر عصمت درباره زنان شاعر از آن جمله است (رحمان علی ، ص ۱۰۴ـ۱۰۵؛ حسنی ، ج ۸، ص ۲۸۵).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) کارل هرمان اته ، تاریخ ادبیات فارسی ، ترجمه با حواشی رضازاده شفق ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛
(۳) تقی رضا بلگرامی ، «علامه میرعبدالجلیل واسطی بلگرامی کی فارسی تاریخ گوئی »، دانش ، ش ۲۲ (تابستان ۱۳۶۹)؛
(۴) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/ ۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
(۵) بندربن داس خوشگو، سفینه خوشگو ، دفتر ۳: تذکره شعرای فارسی ، چاپ سیدشاه محمدعطاءالرحمان عطاکاکوی ، پتنه ۱۳۷۸/۱۹۵۹؛
(۶) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، تهران ، ج ۱۴، ۱۳۴۰ ش ؛
(۷) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۳۳۲/۱۹۱۳؛
(۸) صدیق حسن خان ، ابجدالعلوم ، ج ۳، بیروت ۱۲۹۶؛
(۹) شریف حسین قاسمی ، «مثنوی میرعبدالجلیل بلگرامی در بیان عروسی فرخ سیر پادشاه تیموری »، مجله روابط فرهنگی هند و ایران ، ج ۳۱، ش ۱ و ۲ (۱۹۷۸)؛
(۱۰) غلام علی شیرین عزت الله قانع ، تذکره مقالات الشعراء ، چاپ حسام الدین راشدی ، کراچی ۱۹۵۷؛
(۱۱) کتابخانه گنج بخش ، فهرست کتابهای فارسی چاپ سنگی و کمیاب کتابخانه گنج بخش ، تألیف عارف نوشاهی ، اسلام آباد ۱۳۶۵ـ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۲) محمد قدرت الله گوپاموی ، تذکره نتائج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶؛
(۱۳) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۴) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش ؛
(۱۵) همو، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۱ ش ؛

(۱۶) Encyclopaedia Iranica , s.v. ” ـ Abd-al-J § alil Belgra ¦ m ¦ â ” (by M. Siddiqi);
(۱۷) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum , Oxford 1966.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه حسن دمشقی صفّوری بورینی(متوفی۱۰۲۴ه ق)

 حسن بن محمد دمشقی صفّوری ، شاعر، مورخ و فقیه شافعی . در ۹۶۳ در صَفوریه ، در منطقه الجلیل (شمال شهر ناصره در فلسطین )، به دنیا آمد. چون پدرش اهل بورین در جنوب نابلس بود، بدرالدین به بورینی شهرت یافت ( الموسوعه الفلسطینیه ، ج ۲، ص ۲۳۸؛ د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ؛ قس محبّی ، ج ۲، ص ۵۱). در ده سالگی ، همراه پدر رهسپار دمشق شد و در جامع منجک قرائت قرآن آموخت ؛ سپس در مدرسه عمریّه ، واقع در صالحیّه دمشق ، به تحصیل پرداخت ( الموسوعه الفلسطینیه ، همانجا؛ قس محبّی ، همانجا).

وی در همین مدرسه نحو و فرائض و حساب را نزد تنی چند از بزرگان دمشق فراگرفت و در ۹۷۵، به سبب قحطی ، ناچار شد که به مدت چهار سال ترک تحصیل کند و در بیت المقدّس اقامت گزیند. در بیت المقدّس ، از محضر شیخ الاسلام محمدبن ابی اللّطف بهره برد (محبّی ، همانجا)؛ سپس به دمشق بازگشت و در خانقاه سمیساطیه ساکن شد و نزد شیوخ آن دیار به تحصیل علوم ، از جمله ادبیات و فقه و قرائات و حدیث مشغول شد (همان ، ج ۲، ص ۵۱ ـ۵۲؛ الموسوعه الفلسطینیه ، همانجا).

در ۹۸۸، تدریس فقه شافعی را در جامع اموی عهده دار شد؛ همچنین منصب موعظه را در جامع سلطان به عهده داشت و در بسیاری از مدارس دمشق تدریس می کرد. تسلط بورینی بر ادبیات و تأثیر و حسن بیان او باعث شد که شاگردان بسیاری در محضر درس او گردآیند. وی را به حافظه قوی ، فصاحت و بلاغت در گفتار و علاقه وافر به ادب و لغت و تاریخ ستوده اند.

بدرالدین مفتی شافعی مبرّزی در دمشق به شمار می آمد و از اعتماد و تأیید حاکمان و قاضیان آنجا برخوردار بود (محبّی ، ج ۲، ص ۵۲؛ الموسوعه الفلسطینیه ، ج ۲، ص ۲۳۸ـ۲۳۹). در ادبیات نیز چیره دست بود. از وی اشعار بسیاری در استقبال و نظیره گویی شماری از قصائد و قطعات عرب نقل کرده اند (برای نمونه هایی از شعر بورینی رجوع کنید به محبّی ، ج ۲، ص ۵۲ـ۶۰؛ خفاجی ، ص ۲۱ـ ۲۶). بورینی اهل سیاحت بود و در خلال سفرهایش با دانشمندان معاشرت و گفتگو می کرد.

در دمشق با شیخ بهاءالدّین * عاملی (متوفی ۱۰۳۰) معروف به شیخ بهائی که برای سیاحت به دمشق آمده بود، ملاقات و مناظره کرد (محبّی ، ج ۳، ص ۴۴۳؛ الموسوعه الفلسطینیه ، ج ۲، ص ۲۳۸). همچنین از دو سفرنامه اش ، الرّحله الطّرابلسیّه و الرّحله الحلبیّه ، چنین برمی آید که به این دو شهر نیز رفته بوده است .

بورینی زبان فارسی را در کمال فصاحت و استادی می دانست . وی فارسی را در ۹۸۸ نزد حافظ حسین کربلایی (متوفی ۹۹۷)، صاحب روضات الجنان که در آن زمان به دمشق رفته بود، فرا گرفته بود (محبّی ، ج ۲، ص ۵۲). این آشنایی با زبان فارسی تا بدانجا بود که بعضی مضامین شعر فارسی به اشعار بورینی راه یافت ، و حتی به تصریح تذکره نویسان (رجوع کنید به همان ، ج ۲، ص ۵۶ ـ۵۷؛ خفاجی ، ص ۲۱ـ۲۳) بعضی اشعار وی دقیقاً ترجمه شعری فارسی است .

برای نمونه : «ورق الغُصونِ اذا نظرتَ دَفاترٌ/ مَشحونهٌ بادلّه التّوحید»، که ترجمه این بیت سعدی است : برگ درختان سبز در نظر هوشیار/ هر ورقش دفتریست معرفت کردگار و «یقولونَ فی الصّبحِ الدّعاء مؤثّرٌ/ فقلتُ نَعمْ لوکان لیلی له صبحٌ»، که ترجمه این بیت وحشی بافقی (متوفی ۹۹۱) است : دعاهای سحر گویند می دارد اثر، آری /اثر می دارد اما کی شب عاشق سحر دارد؟ و هم مضمون با این بیت حافظ : بَسَم حکایت دل هست با نسیم سحر/ ولی به بخت من امشب سحر نمی آید.

رحلت

بورینی در اواخر عمر نیز ترکی را فرا گرفت . در ۱۰۲۰، به حج رفت و در ۱۰۲۴ در دمشق درگذشت و در قبرستان باب الفرادیس دفن شد. بعضی از شاگردان او مراثی مشهوری در مرگ او سرودند (محبّی ، ج ۲، ص ۵۲، ۵۹ ـ۶۰).

آثار

مهمترین آثار بورینی بدین قرار است :

تراجم الاَعیان من أَبناء الزّمان (دمشق ۱۹۵۹) که زندگینامه ۲۰۵ تن از اعیان (اعمّ از عالم ، حاکم ، صنعتگر و سایر اصناف ) روزگار اوست و به ترتیب الفبایی مرتّب شده است . او در ۱۰۰۹، شروع به تألیف تراجم الاعیان کرد و در ۱۰۲۳ از آن فراغت یافت .

تراجم الاعیان از جمله منابع محبّی در تألیف خلاصه الاثر بوده است (زیدان ، ج ۲، جزء۳، ص ۳۰۸؛سرکیس ، ج ۱، ستون ۶۰۲؛محبّی ، ج ۲، ص ۵۱، ج ۱، ص ۳؛ون دایک ، ص ۱۰۶، ۳۶۵؛برای ذیلی که به تراجم الاعیان نوشته شده و نسخه های خطی آن رجوع کنید به د. اسلام ، همانجا)؛

شرح دیوان عمربن فارض با عنوان البحرالفائض فی شرح دیوان ابن الفارض (قاهره ۱۲۷۹ و ۱۳۰۶ق ) که در سال ۱۰۰۰ تألیف آن را به پایان برده ؛

شرح بر قصیده تائیهّ صغری ‘ از ابن فارض (متوفی ۶۳۲) که در ۱۰۰۲ از آن فراغت یافته است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۷۶۷؛برای نسخ خطی اثر اخیر رجوع کنید به د. اسلام ، همانجا)؛

حاشیه بر تفسیر بیضاوی ؛

حاشیه بر مطوّل ؛

شرح بر کافیه ابن حاجب ؛

دیوان شعر (بغدادی ، ج ۱، ستون ۲۹۱؛برای نسخ دیوان شعر بورینی و دیگر مجموعه های شعر او رجوع کنید به د. اسلام ، همانجا).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) احمدبن محمد خفاجی ، ریحانه الالباء و زهره الحیاه الدنیا ، چاپ سنگی بولاق ۱۲۷۳؛
(۴) جرجی زیدان ، تاریخ آداب اللغه العربیّه ، بیروت ۱۹۸۳؛
(۵) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه و المعرّبه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۶) محمد امین بن فضل الله محبّی ، خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) الموسوعه الفلسطینیه ، دمشق ۱۹۸۴؛
(۸) ادوارد ون دایک ، کتاب اکتفاء القنوع بما هو مطبوع ، چاپ محمد علی ببلاوی ، مصر ۱۳۱۳/۱۸۹۶، چاپ افست قم ۱۴۰۹؛EI 2 , s.v. ” A l-Bu ¦r ¦ân ¦â” (by C. Brockelmann).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه محمد افندی بالْدیرزاده «سلیسی»(متوفی۱۰۶۰ه ق)

بالْدیرزاده ، محمد افندی ، از مؤلفان ترک در قرن یازدهم که مدرس ، قاضی و شاعر نیز بوده است . در بورسه متولد شد. پدرش مصطفی افندی خطیب مسجد آن شهر بود. پس از پایان تحصیلات ، بیش از سی سال درشهرهای بورسه ، استانبول و اُسکُدار به تدریس پرداخت و در اواخر ۱۰۴۴ به سمت قضای اسکدار منصوب ، و یک سال بعد قاضی مکه شد.

رحلت

او در ۱۲ رجب ۱۰۶۰ درگذشت .

بالدیرزاده شعر هم می سروده و سلیسی تخلّص می کرده است ، اما از اشعار او، که گویا در دیوانی گردآوری شده بود، تاکنون نسخه ای به دست نیامده است .

آثار

مهمترین تألیفات وی در زمینه فقه ، تاریخ و طبقات از این قرار است :

۱) روضه اولیا در شرح احوال بیش از دویست تن از علما و مشایخ و شعرای بورسه . بر این اثر، که از بهترین تواریخ ادب ترک به شمار می رود و «وفیات بالدیرزاده » نیز خوانده می شود، ذیلهایی نوشته اند که نخستین و مهمترین آنها گلدسته ریاض عرفان و وفیات دانشوران نادره دان ، اثر اسماعیل بلیغ بورسه ای است ؛

۲) حاشیه علی شرح السیّد علی المفتاح که تحشیه ای بر شرح سیدشریف جرجانی بر قسم بلاغت مفتاح العلوم سکّاکی است ؛

۳) تاریخ مکه که حین اقامت او در فاصله ۱۰۴۶ـ۱۰۴۷ در مکه تألیف شده است ؛

۴) فضائل مکه مکرمه ؛

۵) فضائل مدینه منوّره (نسخه خطی دو اثر اخیر با نام «فضایل حرمین » در کتابخانه سلیمانیه موجود است ؛

۶) کتاب الصک (یا صکوک ).

آثار دیگری مانند

«حاشیه الاشباح »،

«بنای کعبه ، یه دائر رساله » (رساله ای درباره بنای کعبه )،

«جوامع المشایخین » به اسم او ثبت کرده اند که از هیچیک نسخه ای در دست نیست .



منابع :

(۱) محمدافندی بالدیرزاده ، روضه اولیاء ، کتابخانه آثار خطی و چاپی قدیمی بورسه ، کتابهای اورخان ، ش ۱/۱۰۱۸؛
(۲) اسماعیل بلیغ ، گلدسته ریاض عرفان و وفیات دانشوران نادره دان ، بورسه ۱۳۰۲، ص ۳۴۶ـ ۳۴۹؛
(۳) محمد ثریا، سجل عثمانی ، استانبول ۱۳۰۸ـ۱۳۱۵، ج ۴، ص ۱۶۴؛
(۴) شیخی ، وقایع الفضلاء ، ج ۱، ص ۱۸۷ـ۱۸۸؛
(۵) بروسه لی محمد طاهربک ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲، ج ۱، ص ۲۵۷ـ۲۵۸؛

(۶) Abdulkerim Abdulkadirog § lu, Bursal i I smail Belig § , Ankara 1985;
(۷) Hدseyin Ayvansa ª ray ª â , Mecmu ª a-i Tevar i ª h , ed. Fahri C.Derin and Vahid Cabuk, I stanbul 1985;
(۸) Franz Babinger, Osmanl i Tarih Yazarlar i ve Eserleri , tr. Co í kun غµok, Ankara 1982;
(۹) I sma ª il Belig § , Nuhbetد’l-a ª sa ª r , ed., Abdulkerim Abdulkadirog § lu, Ankara 1985;
(۱۰) M. Tayyib Gخkbilgin, “Bursa’da Kurulu í Devrinin I lim Mدesseseleri, I lim Adamlar â ve Bursa Tarih µ ileri Hakk â nda”, Necati Lugal Armag § an i , Ankara 1968.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۲ 

زندگینامه شیخ محمود بَحری (متوفی۱۰۹۷ه ق)

بَحری ، محمودبن باقر قادری ، صوفی و شاعر شبه قاره در قرن یازدهم و دوازدهم . در گوگی (در گذشته از توابع بیجاپور و اکنون از توابع مدراس ) به دنیا آمد و بیست سال نخست زندگی را در آنجا سپری کرد. به مطالعه تصوف پرداخت و در طریقه قادریه * مرید محمد باقر (متوفی ۱۰۷۳) شد. پیوندهایی نیز با فرقه چشتیه * برقرار کرد.

رحلت

در سالهای حکومت سلطان سکندر عادلشاه (۱۰۸۳ – ۱۰۹۷) در بیجاپور مقیم شد و پس از آنکه اورنگ زیب در ۱۰۹۷ سلطنت عادلشاهیان را برچید، به حیدرآباد رفت و در ۱۱۳۰ در همانجا درگذشت .

بحری درویشی گوشه گیر و شاعری بی اعتنا به مقامات حکومتی بود. در آثار خود تشکیلات شهرنشینی صوفیانی را که خود را با اسلام سنتی تطبیق داده اند تحقیر و استهزا کرده ، و به معیارهای ادبی نازل آنان ، علاقه شان به گسترش صرف حلقه مریدان و کنار آمدنشان با «اهل دنیا» و دربار ـ اگرچه خود نیز در اشعارش اورنگ زیب را مدح کرده ـ اشاره نموده است .

چون در دوره ای از بی ثباتیهای سیاسی و محافظه کاری های دینی زندگی می کرد، نه تنها صوفی بلکه منتقدی اجتماعی نیز به شمار می آمد. او حتی بیجاپور روزگار خود را با بغداد عصر حسین بن منصور حلاج مقایسه کرده ، و احتمالاً منظورش این بوده است که اگر او نیز به دست مقامات بیجاپور بیفتد، با او همان می کنند که مقامات حکومت بغداد با حلاج کردند.

آثار:

مَن گَلَن (سروده در ۱۱۱۲)، مثنوی عرفانی به دکنی که قسمتهایی از آن را در ۱۱۱۷ با عنوان عروس عرفان به نثر فارسی ترجمه کرده است (برای نسخه های خطّی رجوع کنید به منزوی ، ج ۳، ص ۱۶۹۳)، و از نظر لطایف و ظرایف و داستانهای کوتاه و ابیات حکمی شبیه گلستان سعدی است ؛ بنگاب نامه ، منظومه ای در وصف بنگ از نظر عرفانی ؛ شرح غزل حکیم ناصرخسرو به فارسی ؛ کلیات بحری .



منابع :

(۱) محمودبن باقر بحری ، عروس عرفان ، حیدرآباد، موزه سالار جنگ ، مجموعه تصوف ، ش ۱۱۴، کلکته ، انجمن آسیایی ، مجموعه نسخ خطی فارسی ، ش ۱۲۸۳؛
(۲) م . حافظ سید، ویرایشگر، کلیات بحری ، لکهنو ۱۳۳۹؛
(۳) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، ج ۳، اسلام آباد ۱۳۶۳ ش ؛

(۴) Richard M. Eaton, Sufis of Bijapur , Princeton 1978;
(۵) D.N.Marshall, Mughals in India: a bibliographic survey, I: manuscripts , Bombay 1967, 100-101.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲

زندگینامه محمدیوسف واله اصفهانی(متوفی۱۱۰۵ه ق)

 محمدیوسف، مورخ، ادیب، شاعر و از دیوانیان روزگار شاه‌صفی تا شاه‌سلیمان صفوی. محمد‌یوسف، فرزند میرزا حسین، در قزوین به دنیا آمد. از تاریخ تولد او آگاهی نداریم. استوری (ج۱، ص ۱۳۱) بر این اساس که وی در جنگ قندهار (۱۰۵۸) هفتاد ساله بوده، تاریخ تولد او را ۸۸۶ دانسته است، اما با توجه به درگذشت محمدیوسف در ۱۱۰۵، این تاریخ درست نیست.

محمد‌یوسف بعد از دورۀ کودکی و جوانی، به کسب دانش پرداخت و در تحصیل علوم دینی تلاش بسیار کرد (نصرآبادی، ج ۱، ص ۱۱۴) و پس از اتمام درس، به کارهای دیوانی وارد شد. او در ۱۰۴۸، به دیوان اعلی رفت و به نوشتن دفتری از دفاتر توجیه دیوان اعلی پرداخت و با نفوذ برادرش، وحید قزوینی، در ۱۰۵۶ در بخش تحریر ارقام لازم‌الاحترام دیوان اعلی به کار مشغول شد (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ص ۲۸۷ـ ۲۸۸، ۵۶۴؛ نصرآبادی، ج ۱،‌ص ۱۱۴). وی به سبب این شغل، همواره در دربار و سفرهای شاه حضور داشت، از جمله در لشکرکشی و سفر جنگی شاه‌عباس به قندهار، او نیز در دفترخانه شاهی حضور داشت (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ص ۵۶۴ـ ۵۶۵).

در ۱۰۶۶، شاه‌عباس دوم در ساختار سپاه صفوی تغییراتی ایجاد کرد و تشکیلات اداری توپخانه را، همچون دیگر بخشهای سپاه، مستقل کرد و دستور داد دفاتر خرج توپخانه از دیگر بخشهای سپاه جدا شود و محمد‌یوسف را نیز به وزارت توپخانه منصوب کرد (همان، ۱۳۸۰، ص ۵۶۳ـ ۵۶۵؛ نصرآبادی، ج ۱، ص ۱۱۴). در همان سال، محمد یوسف نخستین مأموریت نظامیش را انجام داد، که همراهی با الله‌ویردی خان( بیگلربیگی کوهگیلویه) برضد سبحان قلی‌خان و ازبکان، و حفظ امنیت مرزهای خراسان بود (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ص۵۸۲ـ۵۸۳).

واله اصفهانی پس از مرگ شاه‌عباس دوم، در روزگار شاه‌سلیمان صفوی، و حتی پس از برکناری برادرش وحید قزوینی از مشاغلش در ۱۰۸۴، همچنان وزیرتوپخانه ماند. وی طی هفده سال خانه‌نشینی برادرش، همواره انیس او بود. وحید قزوینی در ۱۱۰۱ صدر‌اعظم شاه‌سلیمان صفوی شد. محمدیوسف گمان کرد که برادرش‌، همچون گذشته، او را برخواهد کشید، اما وحید فقط به او وعده داد .محمد یوسف در این باره نوشته است که هرچه روز و شب را می‌شمردم، خبری از توجه برادرم نبود. وی سرانجام ، از سردی مهر برادرش، بیمار شد ویک سال در بستر بیماری بود. در این دوران همۀ خویشانش، جز برادرش محمدطاهر وحید، از اودلجویی کردند و او سرانجام، پس از دلجویی شاه‌سلیمان، از بستر بیماری برخاست و حتی به دربار راه یافت (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ‌ص ۵۶۶ـ ۵۶۹).

رحلت

واله اصفهانی در ۱۱۰۵ یا ۱۱۰۶ در اصفهان درگذشت. او از خوشنویسان دیوانی بود (نصرآبادی، ج۱،‌ ص۱۱۴؛ ابوتراب اصفهانی، ص ۲۱). علی قلی واله داغستانی او را مجموعه‌ای از کمالات و محسّنات دانسته است (ج ۴،‌ص ۲۴۶۴).

وی شعر هم می‌سرود و واله تخلص می کرد. نصرآبادی (‌ همانجا) نوشته است که او در نظم و نثر سحرپرداز و بی‌شریک بود ، و افزوده است که تفسیری هم دارد، اما نام آن را ذکر نکرده است. واله اصفهانی جز کتاب خلدبرین*ــ که تاریخ عمومی است از تاریخ پیامبران تا سال ۱۰۷۱ــ رسالۀ کوتاهی در شرح‌حال خاندانش داردکه گویا بخشی از کتاب خلدبرین است (ج ۲، ص ۶۱۰).

فرزندان

واله‌اصفهانی پنج پسر داشت: میرزا رحیم که جانشین او در وزارت توپخانه شد، محمدنعیم، میرزا نصیر( مستوفی رامکوه)، میرزا اشرف، و میرزا هاشم،که همگی کارهای دیوانی می-کردند و از خوشنویسان اواخر عصر صفوی نیز بودند (نصیری، ص ۵۸).



منابع :
(۱) علی صدرایی خویی و ابوالفضل حافظیان بابلی، فهرست نسخه‌های خطی کتابخانۀ عمومی آیت‌الله العظمی گلپایگانی، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، چاپ مصطفی درایتی، تهران ۱۳۸۸؛
(۲) محمدطاهر نصرآبادی، تذکره الشعراء، چاپ محسن ناجی‌نصرآبادی، تهران ۱۳۷۸؛
(۳) محمدابراهیم نصیری، دستور شهریاران، چاپ محمدنادر نصیری‌مقدم، تهران ۱۳۷۳؛
(۴) محمدیوسف واله اصفهانی،‌ ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم (حدیقه ششم و هفتم از روضه هشتم خلدبرین)، چاپ محمد نصیری، تهران ۱۳۸۰؛
(۵) علی‌قلی واله داغستانی، ریاض‌الشعراء، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۴؛
(۶) C. A. Storey, Persian Literature, A Bio-Bibliographical Survey, London 1972.
/ سید‌سعید میر‌محمد صادق/ دانشنامه جهان اسلام نویسنده : موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی    جلد : ۱۶ 

زندگینامه محمدطاهر وحید قزوینی(متوفی۱۱۱۲ه ق)

 وحید قزوینی، محمدطاهر، کنیه‌اش ابوالفضل ، مورخ، ادیب و صدراعظم شاه سلیمان و شاه سلطان حسین صفوی. او در ۱۰۱۵ در قزوین به دنیا آمد (افتخار، ص ۱۲۸). محزون قزوینی، از نوادگان دختری وحید قزوینی، در نسب‌نامه‌ای که برای پدرش تهیه کرده، محمدطاهر را فرزند میرزا فتح‌علی، پسر ملاخالد( قاضی‌القضات شهر قزوین)، ذکر نموده است (دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۵)، اما حزین (ص ۴۶) و شاملو (ج ۲، ‌ص ۷۱)، معاصران وحید ، وی را فرزند محمدحسین قزوینی معرفی کرده و مشیزی (ص۵۸۸) او را فرزند حسین‌خان قزوینی خوانده است.

خاندان وحید قزوینی از بزرگان و دیوانیان قزوین، همچنین از خطاطان و نویسندگان و شاعران بنام این دوره بودند (اصفهانی، ص ۲۱ـ ۲۲، ۲۵ـ ۲۷؛ نیز رجوع کنید به نسب‌نامه). سه تن از برادران وحید قزوینی عبارت بودند از: میرزا محمد فصیح، وزیر طالب‌خان اعتمادالدوله، شاعر و نویسنده؛ میرزا محمدامین آصف، محرر ارقام و وزیر قندهار، شاعر و مؤلف؛ و میرزا محمدیوسف واله، مؤلف خلدبرین(دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۲).

او تحصیل مقدماتی را در قزوین آغاز کرد و در کنار کسب دانش، از شاگردان میرعماد خوشنویسی یاد گرفت (اصفهانی، ‌ص ۲۲؛ حزین ص ۴۶). به نوشتۀ نصرآبادی (ج ۱، ص ۲۷) او در فراگیری علوم از کسی بهره نبرد و هیچ‌گاه فرصت آن را نیز نداشت، اما بنا به هوشی که داشت از جمیع علوم بهرۀ وافی ‌برد.

سپس به مشاغل دیوانی علاقه‌مند شد. در زمان شاه‌صفی دستیار میرزا صالح، توجیه‌نویس، شد و به نوشتن دفتری از دفاتر توجیه پرداخت و پس از درگذشت میرزاصالح، با لیاقتی که از خود نشان داده بود، جانشین او شد (واله داغستانی، ج ۴، ص ۲۴۶۰؛ نصرآبادی، ج ۱، ص ۲۶). پس از قتل طالب‌خان اردوبادی* و صدراعظمی ساروتقی*، او به شغلش ادامه داد و در ۱۰۴۵، به همراه سپاهیان صفوی، شاهد رویارویی آنان با سپاهیان سلطان مراد عثمانی بود (رجوع کنید به وحید قزوینی، ص ۲۷۳).

ساروتقی به ‌سبب درست اندیشی و فضل وحید قزوینی، او را پیشکار و معاون خود کرد. محمدطاهر نیز همۀ کارهای دیوانی را با نظارت و صوابدید ساروتقی انجام می‌داد. پس از قتل ساروتقی در۱۰۵۵، خلیفه سلطان( صدراعظم جدید) از او دعوت به همکاری کرد و او در همان منصب به کار خود ادامه داد (وحید قزوینی، ص ۱۰ـ ۱۱؛ آذر بیگدلی، بخش سوم، ص ۱۲۱۱؛ افتخار، ص ۱۲۸؛ عظیم‌آبادی، ص ۱۷۱۷).

چون شاه عباس دوم به مطالعۀ کتابهای تاریخی علاقه‌مند بود، از وحید خواست تا کتابی دربارۀ وقایع تاریخی دوران او بنویسد (وحید قزوینی، ص ۱۲). به‌تدریج اعتبار وحید در دربار صفوی زیاد شد تا اینکه در ۱۰۵۶، به پیشنهاد خلیفه سلطان، به شغل مجلس‌نویسی و واقعه‌نگاری دست یافت و از این طریق به خلوت دربار راه پیدا کرد و در سفر و حضر همراه شاه عباس دوم بود (وحید قزوینی، ص ۴۱۱، ۴۱۶، ۵۳۱، ۶۹۸ـ ۶۹۹؛ دومان، ج ۲، ص۲۷۰).

وی در جنگ قندهار در ۱۰۵۸، به نمایندگی شاه، در جلسات شرکت می‌کرد(وحید قزوینی، ص ۷۲۷؛ شاملو، ج ۱، ص ۴۲۷). او مجلس‌نویسی را تا ۱۰۷۶، زمان مرگ شاه‌عباس دوم، برعهده داشت. پس از روی کار آمدن شاه‌سلیمان صفوی، وحید قزوینی مفتش کل بود و خانۀ مجللی در محلۀ خواجو داشت، اما در ۱۰۸۴ به سبب بدگویی شیخ علی‌خان زنگنه (وزیر اعظم) از او، شاه وحید را برکنار کرد (رجوع کنید به واله اصفهانی، ص ۵۶۶؛ شاردن، ج ۸، ص ۶۱ـ ۶۲؛ مشیزی، ص۵۸۸).

وحید قزوینی نزدیک هفده سال خانه‌نشینی اختیار کرد (حسینی خاتون‌آبادی، ص ۵۴۷؛ واله اصفهانی، ص ۵۶۶). بسیاری از آثار قلمی او حاصل این سالهاست.

پس از مرگ شیخ علی‌خان زنگنه در ۱۱۰۱، شاه‌سلیمان در ۱۹ جمادی‌الآخرۀ۱۱۰۲، ضمن اعطای لقب عمادالدوله به میرزا محمدطاهر وحید، وی را صدر اعظم کرد. وحید چهار سال در دورۀ شاه‌سلیمان و مدت کوتاهی در دورۀ شاه‌سلطان‌حسین صفوی (ﺣﻜ: ۱۱۰۵ـ ۱۱۳۰) وزارت کرد (نصیری، ص ۹۰؛ مشیزی، ص۵۸۷-۵۸۸؛ افتخار، ص ۱۲۸؛ رجوع کنید به گوپاموی، ص ۷۴۱؛ خلیل، ج ۳، ص ۶۶۶).

وحید قزوینی در اوایل صدارتش، بیژن خان، پسر رستم‌خان، را که دشمن خود می‌دانست، با توطئه و تحریک شاه سلیمان، از دربار بیرون کرد (کارری، ص ۲۴ـ ۲۵). به گفتۀ ‌کارری (ص ۹۱ـ ۹۲)، به سبب ضعف شاه سلیمان در ادارۀ کشور، حکومت واقعی و مطلق در اختیار میرزامحمدطاهر وحید بود. او فرتوت بود، اما نفوذ بسیاری در دربار داشت. وی با حیله و تزویر و چاپلوسی و سرودن چند بیت شعر برای شاه، اعتماد کامل او را به خود جلب کرده بود.

وی در سیاست خارجی از طرفداران جدّی دوستی با دولت عثمانی بود و بر آن بود که عثمانیها برای ایران سدّی هستند در مقابل هجوم مسیحیان و اگر روزی عثمانیها شکست بخورند، نوبت حمله به ایران می‌شود و ایران توان پایداری در مقابل مسیحیان را ندارد؛ ولی او جنگ پرضرری را با سبحان قلی‌خان اوزبک ادامه داد. پس از درگذشت شاه‌سلیمان، او و برخی از بزرگان دربار حسین‌میرزا( شاه‌سلطان‌حسین) را به جانشینی پدرش انتخاب کردند (حسینی عاملی، ص ۱۰۵).

در اوایل حکومت شاه‌سلطان‌حسین، وحید قزوینی چندی بر مسند وزارت بود. از جمله اقدامات او در این دوره لغو قراردادی بود که در ۱۱۰۷ با دولت پرتغال، دربارۀ درآمد گمرک بندر کنگ، بسته شده بود. سبب این کار، آن بود که بزرگان دربار وی را به سوء استفاده‌های مالی متهم کرده بودند و او برای حفظ اعتبارش، قرارداد را لغو کرد. کارری (ص ۹۱ـ ۹۵) و فیدالگو (ص ۸۱ ـ ۸۲) نیز از سوءاستفاده‌های مالی وحید قزوینی در این زمان یاد کرده اند. وی به رشوه گرفتن از مقامات هلندی و بستن قرارداد یک طرفه به نفع دولت هلند متهم بود. وحید قزوینی، به عنوان صدراعظم، ملاقاتهای شاه را تعیین می‌کرد و فقط درباریان اجازۀ صحبت با شاه را داشتند.

در اسناد کمپانی هلند نوشته شده که او مردی ضعیف است و چندان حرمتی ندارد وعموم از او که به گرفتن هدایا بسیار علاقه‌مند است نفرت دارند (فلور، ص ۶۰؛ پانویس ۱۰). حزین (ص ۴۷) نیز دربارۀ او معتقد بود که اگر دنیاداری، لیاقت و کمال او را آلوده نمی‌ساخت، جزو بزرگان به شمار می‌آمد.

محمدطاهر وحید در سال ۱۱۱۰، به روایتی استعفا کرد و به عبادت مشغول شد (خلیل، بخش سوم، ص ۶۶۶؛ ‌واله داغستانی، ج ۴، ص ۲۴۶۰) و به روایتی به سبب ضعف و پیری از کار برکنار شد (حسینی خاتون‌آبادی، ص ۵۴۷؛ گوپاموی، ص ۷۴۱) و پس از چندی درگذشت.

رحلت

دربارۀ تاریخ درگذشت او اختلاف نظر هست. حزین (ص ۴۷) و افتخار (۱۲۸)، بدون ذکر تاریخ درگذشت او، سن وی را به هنگام مرگ حدود صد سال دانسته اند. نصرآبادی (ج ۱، ص ۲۷) تاریخ فوت او را سال ۱۱۱۲ و خاتون‌آبادی (ص ۵۴۷) اواخر سال ۱۱۱۱ یا اوایل ۱۱۱۲ نوشته‌ است. ریو به استناد نامه‌ای از وحید به تاریخ ۱۱۱۱ موجود در موزۀ بریتانیا، تاریخ فوت او را سال ۱۱۱۲ حدس زده است (ص ۴۰ـ ۴۱)، که درست‌ تر به نظر می‌رسد.

وحید قزوینی ادیب و ریاضی‌دان و فیلسوف با مشرب فکری مشایی بود (رجوع کنید به دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۲ـ ۲۰۴). شاردن او را ریاضی‌دانی قابل دانسته و گفته است که در فلسفه و علوم دینی سرآمد بود (ج ۸، ص ۶۲). دومان نیز او را ادیب و با فرهنگ معرفی کرده (ج ۲، ص ۲۷۰) و نوشته که شاه‌سلیمان از من خواسته است در موضوعات دینی با وحید مباحثه کنم (ج ۱،‌ص ۱۶۴ـ ۱۶۵).

وحید قزوینی شاعر نیز بود و اشعار بسیاری در قالب قصیده، مثنوی و غزل سروده است. در شعر، وحید تخلص می کرد (ایمان، ص ۶۹۶؛ نصرآبادی، ص ۲۷). شاملو (ج ۲، ص ۷۰ـ ۷۱) او را در زمرۀ مداحان شاه‌عباس دوم قرار داده و از نثر قدرتمند او سخن گفته است. عظیم‌آبادی (ص ۱۷۱۷) او را در نظم‌سرایی و نثرنویسی یکتای عصر خوانده و او را استادی معنی‌یاب معرفی کرده است.

نصرآبادی (ج ۱، ص ۲۷) به بدیهه‌سرایی او اشاره کرده و افزوده است تا کسی بیتی می خواند، او ادامۀ آن را می‌سراید. حزین (ص ۴۶) نیز معتقد بود که وحید در شعر طرز تازه‌ای را رواج داد. اما آذر بیگدلی (ج ۳، ص۱۲۱۵ـ ۱۲۱۶) و واله داغستانی (ج ۴، ص ۲۴۶۰ـ ۲۴۶۱) گفته اند که اشعار وحید خوب نیست، اما چون صدر‌اعظم بود، تحسینش می کردند. اعتمادالسلطنه (ج ۲، ص ۹۹۳) از کلیات او یاد کرده که به نظم و نثر فارسی و ترکی و عربی است.

هدایت (ج ۲، بخش ۱، ص ۱۵۸ـ ۱۵۹) نیز نوشته که اشعار او را خالی از لطف است. دربارۀ تعداد ابیات شعرهای او اختلاف است (نصرآبادی، ج ۱، ص ۲۷؛ حزین، ص ۴۶؛ اعتمادالسلطنه، همانجا).

وحید علاوه بر دیوان، مثنویهایی نیز دارد که عبارت اند از: ‌ خلوت راز، ناز و نیاز، عاشق و معشوق، فتح‌نامه قندهار، آلات جنگ، در تعریف نرد، در وصف طنبور، در تعریف عمارت شاهی، در وصف همایون تپۀ اشرف، گلزار عباسی و ساقی‌نامه (وحید قزوینی، مقدمۀ اخوان فرد، ص ۲۶۲ـ ۲۶۳؛ آذربیگدلی، پانویس سادات ناصری،‌ ج ۳، ‌ص ۱۲۱۳). صائب تبریزی، که دوست وحید بوده، منتخبی از اشعار او فراهم آورده است (همانجا).

آثار

از وحید قزوینی آثار منثوری نیز بر جای مانده است،

از جمله:

تاریخ جهان آرای عباسی* که معروف‌ترین آنهاست؛

رساله‌ای در حساب (نفیسی، ج ۶، ص ۱۱۰)،

مرآت‌الأعجاز در علم معانی و بیان و بلاغت (آقابزرگ طهرانی ج ۲۰، ص ۲۶۳)؛

حاشیه بر تلخیص مقالات ارسطو از ابن‌رشد (دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۲ـ ۲۰۴)؛

کتاب اصول‌الدین یا اصول خمسه (منزوی، ۱۳۴۷، ج ۱۴، ص ۱۹۱؛ دانش‌پژوه، ۱۳۵۵، ص ۱۵)؛

منشأت یا انشای طاهر وحید، که حاوی نامه‌ها و فرمانهای دولتی و نیز دیباچه هایی که است که بر بعضی کتابها نوشته است(‌اته، ص ۲۵۰؛ نفیسی، ج ۶، ص ۲۱۷)؛

منشآت، که در شبه‌قاره ادیبان از آن استقبال کرده اند و شخصی ناشناس، برای حل مشکلات و غوامض آن، کتابی با عنوان شرح لغات مشکلۀ انشای طاهر وحید نوشته است (منزوی، ۱۳۶۵، ج ۵، ص ۲۶۹).

به خط وحید قزوینی، افزون بر دعای توسل( تحریر در سال ۱۱۱)، چند بیت از اشعارش نیز در جنگ احمد غلام ثبت شده است (صدرایی خویی، ج ۳۷، ص ۱۵۰، ۳۱۸، ۴۲۲؛ جنگ احمد غلام، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، ش ۳۴۵۵). فهرستی از آثار او در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی موجود است(درایتی،‌ ج ۱۱). وی علاوه بر زبان فارسی و عربی، به زبان ترکی نیز مسلط بود (فیدالگو، ص ۵۵).



منابع :
(۱) محمدتقی دانش‌پژوه، «وحید قزوینی»، در جشن‌نامه استاد مدرس رضوی، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۲) مصطفی درایتی، فهرستوارۀ دستنوشت‌های ایران (دنا)، تهران ۱۳۸۹ش؛
(۳) ولی قلی‌بن داود قلی شاملو، قصص‌الخاقانی، چاپ حسن‌ سادات‌ناصری، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۴) علی صدرایی خویی و دیگران، فهرست نسخه‌های خطی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۵) حسین قلی‌خان عظیم‌آبادی، نیشتر عشق؛
(۶) ویلم فلور، دیوان و قشون در عصر صفوی، ترجمۀ کاظم فیروزمند، تهران ۱۳۸۸ش؛
(۷) گرگوریو پریرا فیدالگو، گزارش سفیر کشور پرتغال در دربار شاه سلطان حسین صفوی، ترجمۀ پروین حکمت، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۸) جملی کارری، سفرنامۀ کارری، ترجمۀ عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، تبریز ۱۳۴۸ش؛
(۹) محمد قدرت‌الله گوپاموی، تذکره نتایج الافکار، چاپ اردشیر بنشاهی، بمبئی ۱۳۳۶ش؛
(۱۰) احمد منزوی، فهرست مشکرت نسخه‌های خطی کتابخانه‌های پاکستان، اسلام‌آباد ۱۳۶۵ش؛
(۱۱) لطف‌علی بیگ‌بن آقاخان بیگدلی شاملو، آتشکده آذر، چاپ حسن سادات‌ناصری، تهران ۱۳۴۰ش؛
(۱۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی، الذریعه الی تصانیف‌الشیعه، چاپ علی‌نقی منزوی و احمد منزوی، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۳) هرمان ‌اته، تاریخ ادبیات فارسی، ترجمۀ صادق رضازادۀ‌شفق، ۱۳۵۱ش؛
(۱۴) محمدصالح‌بن ابوتراب اصفهانی، تذکرهالخطاطین، نامۀ بهارستان، سال ۶، ش ۱ـ ۲، دفتر ۱۱ـ ۱۲ (تابستان و زمستان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۵)؛
(۱۵) محمدمحسن‌خان اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، چاپ محمداسماعیل رضوانی، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۱۶) عبدالوهاب افتخار دولت‌آبادی، تذکرۀ بینظیر، چاپ منظورعلی، الله‌آباد ۱۳۱۹/ ۱۹۴۰؛
(۱۷) رحم علی‌خان ایمان، منتخب‌الطایف، چاپ حسین علی‌زاده و مهدی علی‌زاده، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۱۸) محمدعلی حزین، تذکرۀ حزین، اصفهان ۱۳۳۴ش؛
(۱۹) عبدالحسین حسینی خاتون‌آبادی، وقایع‌السنین والاعوام، چاپ محمدباقر بهبودی، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۲۰) محمدشفیع حسینی عاملی، محافل‌المؤمنین، چاپ ابراهیم عرب‌پور و منصور جغتایی، مشهد ۱۳۸۳ش؛
(۲۱) میرمحمدسعید مشیزی (بردسیری)، تذکره صفویه کرمان، چاپ محمدابراهیم باستانی‌پاریزی، تهران، ۱۳۶۹ش؛
(۲۲) محمدطاهر نصرآبادی، تذکرۀ نصرآبادی، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۳) محمدابراهیم‌بن زین‌العابدین‌ نصیری، دستور شهریاران، چاپ محمدنادر نصیری‌مقدم، تهران ۱۳۷۳؛
(۲۴) سعید نفیسی، فهرست نسخ خطی کتابخانۀ مجلس شورای ملی، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۲۵) محمدیوسف اله اصفهانی، خلدبرین، چاپ محمدرضا نصیری، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۶) علیقلی واله داغستانی، ریاض‌الشعرا، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۲۷) محمدطاهر وحید قزوینی، تاریخ جهان‌آرای عباسی، چاپ سیدسعید میرمحمدصادق، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۸) همو، فتحنامۀ قندهار، در گنجینۀ بهارستان، چاپ فاطمه اخوان‌فرد، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۲۹) رضاقلی‌خان هدایت، مجمع‌الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۳۰) John Chardin, voyages du chevalier Chardin en perse, et autres Lieux de l’orient, Paris 1811.
(۳۱) Raphaél du Mons missionnaire en perse au XVIIeS, ed. Francis Richard, Paris 1984- 1990.
(۳۲) Charls Rieu, supplement to the catalogue of the Persian manuscripts in the British museum, London 1859.
/ سیدسعید میرمحمدصادق/ دانشنامه جهان اسلام نویسنده : موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی    جلد : ۱۶ 

زندگینامه حیاتى گیلانى (متوفی۱۰۲۸ه ق)

 حیاتى گیلانى، شاعر قرن دهم و یازدهم. تذکره نویسان به نام و سال تولد وى اشارهاى نکرده اند. او از کودکى تا ابتداى جوانى در رشت مى زیست (فخرالزمانى قزوینى، ص ۸۰۹). در جوانى به تجارت روى آورد و در سفرهایى که به کاشان داشت (آزاد بلگرامى، ص ۱۸۹) با شاعران آن منطقه آشنا شد (گوپاموى، ص ۱۸۷).

پس از درگیرى با شاعرى متخلص به میلى و مجروح شدنش به ضرب شمشیر وى، به کاشان و پس از آن به هند رفت و به دربار اکبرشاه (حک: ۹۶۳ـ۱۰۱۴) راه یافت (صدیق حسنخان، ص ۱۲۴؛ گوپاموى، همانجا). حیاتى پس از آن در خدمت شاهزادگان بود (رجوع کنید به امین احمد رازى، ج ۲، ص ۱۳۰۴).

نقل است که جهانگیرشاه حیاتى را با طلا وزن کرد و به او صله داد (فخرالزمانى قزوینى، ص ۸۰۹ـ۸۱۰؛ واله داغستانى، ج ۱، ص ۵۸۷). حیاتى در خدمت دیگر بزرگان هند نیز بود و از این راه ثروت فراوانى به دست آورد. او در اواخر عمر مورد حمایت دربار قرار گرفت (صدیق حسنخان؛ گوپاموى، همانجاها).

آثار

حیاتى در سرودن انواع شعر مهارت داشت (بداؤنى، ج ۳، ص ۱۵۲). فخرالزمانى قزوینى (ص ۸۰۹) از مثنوى تغلقنامه وى نام برده که در بحر خسرو و شیرین نظامى است. همچنین وى (ص ۸۱۰) دیوان حیاتى را که نزدیک به هفت هزار بیت داشته، دیده است. بداؤنى (همانجا) شعرهاى او را عارى از مایه علمى دانسته، اما بر آن است که حیاتى درکى صحیح و دقیق دارد.

نسخهاى از اشعار حیاتى در کتابخانه ملک (ش ۵۵۶۵) موجود است. این نسخه، در ۲۷۳ برگ به خط نستعلیق، در دو بخش تنظیم شده است:

بخش اول غزلیات و قصاید و

بخش دوم داستان حضرت سلیمان در قالب مثنوى.

رحلت

به نوشته برخى تذکرهنویسان، حیاتى در ۱۰۱۵ درگذشت (رجوع کنید به صدیق حسنخان، همانجا؛ گوپاموى، ص ۱۸۸)، اما به گفته فخرالزمانى قزوینى (همانجا)، وى در ۱۰۲۸ در آگره (اکبرآباد) وفات یافت و همانجا دفن شد.



منابع:

(۱) میرغلامعلى بن نوح آزاد بلگرامى، خزانه عامره، چاپ سنگى کانپور ۱۸۷۱؛
(۲) امین احمد رازى، تذکره هفتاقلیم، چاپ محمدرضا طاهرى (حسرت)، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۳) عبدالقادربن ملوکشاه بداؤنى، منتخبالتواریخ، تصحیح احمدعلى صاحب، چاپ توفیق ه . سبحانى، تهران ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰ش؛
(۴) صدیق حسنخان، شمع انجمن، چاپ سنگى بهوپال ۱۲۹۳؛
(۵) عبدالنبىبن خلف فخرالزمانى قزوینى، تذکره میخانه، چاپ احمد گلچینمعانى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۶) محمد قدرتاللّه گوپاموى، کتاب تذکره نتائج الافکار، بمبئى ۱۳۳۶ش؛
(۷) علیقلىبن محمدعلى واله داغستانى، تذکره ریاضالشعراء، چاپ محسن ناجى نصرآبادى، تهران ۱۳۸۴ش.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴ 

زندگینامه جعفربن‌ محمدالخَطّی‌(متوفی۱۰۲۸ه ق)

 کنیه‌اش‌ ابوالبحر، شاعر شیعی‌ بحرینی‌ اوایل‌ قرن‌ یازدهم‌. وی‌ به‌ بَحرانی‌ نیز شهرت‌ داشت‌ ( رجوع کنید به مدنی‌، ص‌ ۵۲۴؛ بحرانی‌، ص‌ ۱۱۲؛ مهتدی‌ بحرانی‌، ص‌ ۱۸۸). از تاریخ‌ تولد و زادگاهش‌ اطلاع‌ دقیقی‌ در دست‌ نیست‌. وی‌ به‌ روستایی‌ در بحرین‌ به‌ نام‌ خَطّ منسوب‌ است‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، ج‌ ۹، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۵؛ امین‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۵۷).

در جوانی‌ به‌ شیراز آمد و مقیم‌ آنجا شد (مدنی‌؛ امین‌، همانجاها). در سفری‌ به‌ اصفهان‌، با بهاءالدینِ عاملی‌ * (شیخ‌ بهائی‌، متوفی‌ ۱۰۳۰ یا ۱۰۳۱) دیدار و گفتگو کرد. شیخ‌ قصیده رائیه خود در مدح‌ صاحب‌الزمان‌ عجل‌اللّه‌ تعالی‌ فرجه‌ را بر وی‌ عرضه‌ کرد و او فی‌البداهه‌ قصیده‌ای‌ در معارضه‌ با آن‌ سرود که‌ شیخ‌ آن‌ را ستود (مدنی‌، ص‌ ۵۲۴ ۵۲۷؛ امین‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۶۰).

حیات‌ شاعر مقارن‌ با دوران‌ انحطاط‌ ادب‌ عربی‌، به‌ ویژه‌ در بحرین‌، بود. وی‌ اسلوب‌ خاصی‌ در شعر نداشت‌، اما به‌ دلیل‌ پیروی‌ از برخی‌ شعرای‌ بزرگ‌ پیشین‌، به‌ ویژه‌ شریف‌ رضی‌ (متوفی‌ ۴۰۶)، شعر او اهمیت‌ و اعتبار فراوان‌ یافت‌، به‌ طوری‌ که‌ شاعر و دانشمند معروفی‌ چون‌ علامه‌ ماجدبن‌ هاشم‌ بحرانی‌ * (متوفی‌ ۱۰۲۸) شعر او را به‌ شعر بُحتُری‌ * (متوفی‌ ۲۸۴) تشبیه‌ و وی‌ را تکریم‌ کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به مدنی‌، ص‌ ۵۳۱؛ تنوخی‌، مجله المجمع‌ العلمی‌العربی‌ ، ج‌ ۸، ش‌ ۲، ص‌ ۸۴ – ۸۵). با وجود زوال‌ فنون‌ بلاغت‌ در اشعار آن‌ عصر، قصاید وی‌ پر از تشبیه‌ و مشتمل‌ بر تمام‌ فنون‌ شعری‌ است‌ ( رجوع کنید به تنوخی‌، مجله المجمع‌ العلمی‌العربی‌ ، ج‌ ۸، ش‌ ۱، ص‌ ۴۱ـ۴۴).

اولین‌ قصیده خطّی‌ در دیوانش‌، مضمونی‌ تغزلی‌ دارد که‌ آن‌ را در ۹۹۹ سروده‌ و دیگر اشعار را بعد از سال‌ ۱۰۰۰ گفته‌ است‌ (همان‌، ص‌ ۴۱). وی‌ در جوانی‌ به‌ مدح‌ امرا پرداخت‌. مدحیه‌ای‌ که‌ برای‌ وزیر بحرین‌، رکن‌الدین‌ محمد (محمود)بن‌ نورالدین‌، در عید فطر ۱۰۰۱ سروده‌ است‌، از بهترین‌ قصاید وی‌ به‌ شمار می‌آید (محبی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۰۹؛ مدنی‌، ص‌ ۵۲۷). قصیده‌ای‌ نیز در مدح‌ امام‌ رضا علیه‌السلام‌ سروده‌ و در رثای‌ امام‌ حسین‌ علیه‌السلام‌ و برخی‌ سادات‌ و علویان‌ نیز قصایدی‌ دارد ( رجوع کنید به مدنی‌، ص‌ ۵۳۴؛ امین‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۵۷، ۱۶۲ـ ۱۶۵).

یک‌ خمریه‌ و قصایدی‌ در وصف‌ شیراز، حلوا، خرما و ماهی‌ نیز از او به‌ جا مانده‌ است‌ ( رجوع کنید به مدنی‌، ص‌ ۵۲۹؛ امین‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۶۸ـ ۱۶۹). از دیگر موضوعات‌ شعری‌ او هجو، اعتذار، شِکوه‌، عتاب‌، موعظه‌ و مناجات‌ است‌ ( رجوع کنید به امین‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۶۵، ۱۶۸ـ۱۷۳). دو بیتیهایی‌ نیز همْ وزنِ دو بیتیهای‌ فارسی‌ دارد که‌ آنها را در ۱۰۰۱ سروده‌ است‌ ( رجوع کنید به همو، ج‌ ۴، ص‌ ۱۵۸).

رحلت

بنا بر برخی‌ منابع‌، خطّی‌ در ۱۰۲۸ در شیراز وفات‌ یافت‌. عمر او را بین‌ ۴۵ تا ۵۰ سال‌ تخمین‌ زده‌اند ( رجوع کنید به مدنی‌، ص‌ ۵۲۴؛تنوخی‌، مجله‌المجمع‌ العلمی‌العربی‌ ، ج‌ ۸، ش‌ ۱، ص‌ ۴۱)؛اما، آقابزرگ‌ طهرانی‌ (ج‌ ۹، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۶)، با ارائه دلایلی‌، تاریخ‌ وفات‌ او را ۱۰۴۰ یا بعد از آن‌ ذکر کرده‌ است‌.

از خطّی‌ دیوان‌ شعری‌ به‌ جا مانده‌ است‌ که‌ مدتها شهرت‌ داشت‌ و در زمان‌ خودش‌، حسن‌بن‌ محمد غَنَوی‌ هُذَلی‌ (شاعر قرن‌ یازدهم‌) به‌ دستور سید شریف‌ جعفربن‌ عبدالجباربن‌ حسین‌، آن‌ را جمع‌آوری‌ کرد (مدنی‌، همانجا؛امین‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۵۷). اولین‌ نسخه دیوان‌ را دوستِ شاعر، جعفربن‌ عبدالجباربن‌ حسین‌ کتابت‌ کرده‌ است‌ و قدیم‌ترین‌ تاریخی‌ که‌ در پایان‌ صفحه تقدیم ‌دیوان‌ ذکر شده‌ ۱۱۳۴ است‌ (تنوخی‌، مجله المجمع‌ العلمی‌العربی‌ ، ج‌ ۸ ، ش‌ ۱، ص‌ ۳۸).

محمدبن‌ حسن‌ حرّعاملی‌ دیوان‌ او را دیده‌ است‌ (قسم‌ ۲، ص‌ ۵۵؛برای‌ نسخه‌های‌ دیگر رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌؛امین‌؛تنوخی‌، همانجاها؛نیز رجوع کنید به تنوخی‌، مجله المجمع‌ العلمی‌العربی‌، ج‌ ۸، ش‌ ۲، ص‌ ۹۰، ش‌ ۳، ص‌ ۱۶۰ـ۱۶۱). به‌ گفته زرکلی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۹) دیوان‌ شاعر به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌.

 



 

منابع‌:

(۱) آقابزرگ‌ طهرانی‌؛
(۲) امین‌؛
(۳) علی‌بن‌ حسن‌ بحرانی‌، انوارالبدرین‌ فی‌ تراجم‌ علماء القطیف‌ و الاحساء و البحرین‌، چاپ‌ محمدعلی‌ محمدرضا طبسی‌، نجف‌ ۱۳۷۷، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۰۷؛
(۴) عزالدین‌ تنوخی‌، «الادب‌ فی‌البحرین‌»، مجله المجمع‌ العلمی‌العربی‌ ، ج‌ ۸ ، ش‌ ۱ (رجب‌ و شعبان‌ ۱۳۴۶)، ش‌ ۲ (شعبان‌ و رمضان‌ ۱۳۴۶)، ش‌ ۳ (رمضان‌ و شوال‌ ۱۳۴۶)؛
(۵) محمدبن‌ حسن‌ حرّ عاملی‌، امل‌الا´مل‌، چاپ‌ احمد حسینی‌، بغداد [ ۱۹۶۵ (، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۳۶۲ ش‌؛
(۶) خیرالدین‌ زرکلی‌، الاعلام‌، بیروت‌ ۱۹۹۹؛
(۷) محمدامین‌بن‌ فضل‌اللّه‌ محبی‌، نفحه الریحانه و رشحه طلاء الحانه، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمد حلو، ) قاهره‌ ( ۱۳۸۷ـ۱۳۹۱/ ۱۹۶۷ـ۱۹۷۱؛
(۸) علی‌خان‌بن‌ احمد مدنی‌، سلافه العصر فی‌ محاسن‌ الشعراء بکل‌ مصر، مصر ۱۳۲۴، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ) بی‌تا. ]؛
(۹) عبدالعظیم‌ مهتدی‌ بحرانی‌، علماء البحرین‌: دروس‌ و عبر ، بیروت‌ ۱۴۱۴/۱۹۹۴٫

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۰ 

زندگینامه میرزا داراب‌بیگ‌ جویای‌ کشمیری‌ «جویا»(متوفی۱۱۱۸ه ق)

میرزا داراب‌بیگ‌، متخلص‌ به‌ جویا، از شاعران‌ شیعی‌ سده یازدهم و آغاز سده دوازدهم‌ در هند. پدرش‌، ملاسامری‌ (دیدمری‌، ص‌ ۴۵۴)، شاعر بود و سامری‌ تخلص‌ می‌کرد (آرزو، ج‌ ۱، ص‌ ۳۴۴). اجداد جویا در اصل‌ ایرانی‌ بودند و از آنجا به‌ کشمیر مهاجرت‌ کردند. او در کشمیر به‌دنیا آمد (واله‌ داغستانی‌،ج۱، ص‌ ۵۴۱؛ آرزو، همانجا). برخی‌ منابع‌، به‌ پیروی‌ از صبح‌ گلشن‌ (صدیق‌ حسن‌خان‌، ص‌ ۱۱۰)، اصل‌ وی‌ را تبریزی‌ دانسته‌اند (رجوع کنید به تربیت‌، ص‌ ۱۰۱؛راشدی‌، بخش‌ ۱، ص‌ ۱۸۴) و کلیاتش‌ نیز با همین‌ عنوان‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌. برادر او، کامران‌بیگ‌، نیز شاعر بود و گویا تخلص‌ می‌کرد ولی‌ به‌ اندازه جویا شهرت‌ نیافت‌ (دیدمری‌، ص‌ ۴۵۶). برخی‌ متأخران‌، میرزا فتحعلی‌ تبریزی‌ متخلص‌ به‌ تسکین‌ را نیز برادر دیگر وی‌ معرفی‌ کرده‌اند (رجوع کنید به خوشگو، ج‌ ۱، گ‌ ۳۷ پ‌؛تربیت‌، همانجا).

از زندگی‌ جویا اطلاع‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌. بنابر آنچه‌ در باره او نوشته‌اند، وی‌ معاصر اورنگ‌زیب‌ عالمگیر (حک: ۱۰۶۸ـ ۱۱۱۸) بود و استادان‌ او در شعر ملاعلی‌ رضا تجلی‌،محمد سعید اشرف‌ مازندرانی‌ و میر معزفطرت‌ بودند (دیدمری‌، ص‌ ۴۵۴؛آرزو، همانجا). وی‌ در سخن‌پردازی‌ از صائب‌ تبریزی‌ *پیروی‌ می‌کرد (دیدمری‌، همانجا) و به‌نوشته واله‌ داغستانی‌ (همانجا) در کشمیر با کلیم‌ و صائب‌ ملاقات‌ کرده‌ بود.

آرزو وی‌ را برجسته‌ترین‌ شاعر کشمیر دانسته‌ و گفته‌ است‌ که‌ تمام‌ شاعران‌ کشمیر پس‌ از او یا از شاگردانش‌ بوده‌اند (نظیر ملاساطع‌ و عبدالغنی ‌بیگ‌ قبول‌) یا از تربیت‌شدگان‌ وی‌ (ج‌ ۱، ص‌۳۴۵). حاکمان‌ کشمیر، مانند نواب‌ ابراهیم ‌خان‌، حفظ‌اللّه‌خان‌ و برهان‌الدین‌ فاضل‌خان‌، حامی‌ جویا بودند و او در اشعار خویش‌ آنان‌ را مدح‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به همو، ۱۳۳۷ ش‌، ص‌ ۲۲۴، ۲۳۴)، به‌ویژه‌ نواب‌ ابراهیم ‌خان‌، که‌ مانند جویا شیعه‌مذهب‌ و از حامیان‌ بزرگ‌ او بود و در تربیت‌ شعری‌اش‌ تأثیر مهمی‌ داشت‌ (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۲۴۴؛صدیق‌ حسن‌خان‌، همانجا).

اهمیت‌ جویا در غزلسرایی‌ اوست‌.

از ویژگیهای‌ شعری‌ او مضامین‌ بدیع‌ و کاربرد ترکیبات‌ استعاری‌ و مجازی‌ و متناقض‌نما (پارادوکس‌)، کاربرد فراوان‌ امثال‌ و اصطلاحات‌، به‌ کاربردن‌ صنعت‌ مراعات‌ نظیر و تمثیل‌ و ارسال‌المثل‌، و مهارت‌ در ساختن‌ مادّه‌ تاریخ‌ است‌. نثر او مرصع‌ و متکلفانه‌ است‌ (همو، ۱۳۳۷ ش‌، مقدمه محمدباقر، ص‌ یوـ یط‌). وی‌ به‌ دیباچه‌نویسی‌ علاقه بسیاری‌ داشته‌، چنان‌ که‌ کلیاتش‌ دارای‌ چهار دیباچه‌ است‌، بدین‌ترتیب‌: دیباچه‌ای‌ بر اشعار خود، دیباچه‌ای‌ بر دیوان‌ صائب‌ تبریزی‌، دیباچه سفینه‌ و دیباچه مرقع‌ (رجوع کنید به ص‌ یک‌ ـ پنج‌، ۸۹۵ ـ ۸۹۸، ۹۰۴ـ۹۱۲). جویا اشعاری‌ در استقبال‌ از غزلیات‌ حافظ‌ سروده‌ و اشعاری‌ را نیز از کلیم‌ و صائب‌ و طالب‌ تضمین‌ کرده‌ است‌ (همو، ۱۳۷۸ ش‌، مقدمه عباسی‌ داکانی‌، ص‌ ۳۸ـ۴۰).

از عیوب‌ اساسی‌ شعر وی‌

، که‌ در واقع‌ از مختصات‌ شعر دوره اوست‌، تکرار مضامین‌ و تکرار قوافی‌ است‌ (همانجا)؛با این‌همه‌، در ساختار صوری‌ و معنوی‌ قصیده‌ نوآوریهایی‌ کرده‌ که‌ از جمله‌ تجدید مطلعهای‌ متعدد و تغزلی‌ با عنوان‌ غزل‌ و حتی‌ گاه‌ گنجاندن‌ یک‌ رباعی‌ در میان‌ قصیده‌ است‌ (رجوع کنید به همو، ۱۳۳۷ ش‌، ص‌ ۱۱۷). او قصایدی‌ در نعت‌ امامان‌ معصوم‌ دارد (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۴۱ـ ۱۷۸). جویا (۱۳۳۷ ش‌، ص‌ ۲۴۳) مدعی‌ شده‌ که‌ در شعر کسی‌ را هجو نکرده‌ است‌، اما در دیوانش‌ دو هجویه‌ هست‌، یکی‌ در باره لاهور و دیگری‌ در باره اهالی‌ آن‌ (همان‌، مقدمه محمدباقر، ص‌ ط‌ ـ ی‌).

رحلت

وی‌ در ۱۱۱۸ فوت‌ کرد و صفت‌ «سخن‌پرور» مادّه‌ تاریخ‌ فوت‌ اوست‌ (دیدمری‌، ص‌ ۴۵۶؛خلیل‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۴).کلیات جویا به‌ کوشش‌ محمدباقر گردآوری‌ و در ۱۳۳۷ ش‌/ ۱۹۵۹ در دانشگاه‌ پنجاب‌ چاپ‌ شد. در ۱۳۷۸ ش‌ اشعار جویا با عنوان‌ دیوان‌ جویای‌ تبریزی، به‌ کوشش‌ پرویز عباسی‌ داکانی‌، در تهران‌ به‌ چاپ‌ رسید.

 



منابع‌:

(۱) سراج‌الدین‌ علی‌بن‌ حسام‌الدین‌ آرزو، مجمع‌النفایس، ج‌ ۱، چاپ‌ زیب‌النسا علی‌خان‌، اسلام‌ آباد ۱۳۸۳ ش‌؛
(۲) محمدعلی‌ تربیت‌، دانشمندان‌ آذربایجان، تهران‌ ۱۳۱۴ ش‌؛
(۳) داراب‌بیگ‌ جویای کشمیری‌، دیوان‌ جویای‌تبریزی، چاپ‌ پرویز عباسی‌ داکانی‌، تهران‌ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۴) همو، کلیات جویاتبریزی‌، چاپ‌ محمدباقر، لاهور ۱۳۳۷ ش‌؛
(۵) علی‌ابراهیم‌ خلیل‌، تذکره صحف‌ ابراهیم‌، نسخه خطی‌ کتابخانه دانشگاه‌ توبینگن‌، ش‌ Or.711 ، نسخه عکسی‌ موجود در کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، ش‌ ۲۹۷۴ـ۲۹۷۷؛
(۶) بندربن‌ داس‌ خوشگو، سفینه خوشگو، نسخه خطی‌ کتابخانه موزه‌ بریتانیا، ش‌ ۴۶۷۲٫ Or ، نسخه عکسی‌ موجود در کتابخانه بنیاد دایره المعارف‌ اسلامی‌؛
(۷) محمد اعظم‌بن‌ خیرالدین‌ دیدمری‌، واقعات‌ کشمیر، ترجمه ظهور شهداد اظهر، سرینگر، کشمیر ۲۰۰۳؛
(۸) حسام‌الدین‌ راشدی‌، تذکره شعرای‌ کشمیر، بخش‌ ۱، لاهور ۱۹۸۳؛
(۹) صدیق‌ حسن‌خان‌، صبح گلشن‌، چاپ‌ محمد عبدالمجیدخان‌، چاپ‌ سنگی‌ بهوپال‌ ۱۲۹۵؛
(۱۰) علیقلی‌بن‌ محمدعلی‌ واله‌ داغستانی‌، تذکره ریاض‌ الشعراء، چاپ‌ محسن‌ ناجی‌ نصرآبادی‌، تهران‌ ۱۳۸۴ ش‌.

 

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱

زندگینامه میرزامقیم‌ جوهری‌ تبریزی

جوهری‌ تبریزی ، میرزامقیم‌، شاعر قرن‌ یازدهم‌، فرزند استاد میرزا علی‌ زرگر تبریزی‌. تذکره‌نویسان‌ به‌سال‌ تولد وی‌ اشاره‌ای‌ نکرده‌اند. او تبریزی‌ بود اما در عباس‌آباد اصفهان زندگی‌ می‌کرد (نصرآبادی‌، ص‌ ۱۹۸؛ خلیل‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۷۵). ابتدا زرگر بود و سپس‌ به‌ تجارت‌ پرداخت‌ (همانجاها).

در ریحانه الادب‌ (مدرس‌تبریزی‌، ج‌ ۱، ص‌۴۴۰) شرح‌حال‌ او با جوهری‌ زرگر بخارایی‌، شاعر معاصر اثیرالدین‌ اخسیکتی‌ (متوفی‌ ح ۵۷۰)، خلط‌ شده‌ است‌ (آقا بزرگ‌ طهرانی‌، ج‌ ۹، قسم‌ ۱، ص‌۲۱۰؛ دیهیم‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۵۱). وی‌ را همچنین‌ نباید با جوهری‌ هروی‌*، صاحب‌ طوفان‌ البکاء فی‌ مقاتل‌ الشهداء، یکی‌ دانست‌ (رجوع کنید به تربیت‌، ص‌ ۱۰۱).

جوهری‌ در زمان‌ جهانگیر (پادشاه‌ مغول‌ هند، حک:۱۰۱۴ـ ۱۰۳۷) و فرزندش‌ شاه‌جهان‌ (حک: ۱۰۳۷ـ ۱۰۶۸) بارها به‌ هند سفر کرد (خلیل‌، همانجا). مدتی‌ نیز در هرات‌ به‌ خدمت‌ حسن ‌خان‌ شاملو، حاکم‌ آن‌ منطقه‌، رسید (آذربیگدلی‌، ص‌ ۲۹؛ آفتاب‌ رای‌ لکهنوی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۷).

از اشعار جوهری‌ فقط‌ ابیاتی‌ پراکنده‌ در تذکره‌ها باقی‌ مانده‌ است‌. خوشگو (ج‌ ۱، گ‌ ۴۲ پ‌) و خلیل‌ (همانجا) از ظرافت‌ طبع‌ و بذله‌گویی‌ او سخن‌ گفته‌اند. وی‌ قطعه‌ای‌ هفده‌ بیتی‌ در باره تاریخ‌ عمارتی‌ از شاه‌عباس‌ دوم‌ (حک:   ۱۰۵۲ـ۱۰۷۷ ) سروده‌ که‌ مصرعهای‌ اول‌ آن‌ به‌ تاریخ‌ آغاز بنا و مصرعهای‌ دوم‌ آن‌ به‌ تاریخ‌ انجام‌ بنا اشاره‌ دارد (دیهیم‌، ج‌ ۲، ص‌۱۵۰).

وی‌ بر اثر بیماری‌ در اصفهان‌ درگذشت‌. تاریخ‌ وفاتش‌ مشخص‌ نیست‌ اما می‌دانیم‌ که‌ تا ۱۰۵۷ (تاریخ‌ اتمام‌ بنای‌ عمارت‌ شاه‌عباس‌) زنده‌ بوده‌ است‌ (رجوع کنید به دیهیم‌، همانجا).



منابع‌:

(۱) لطفعلی‌بن‌ آقاخان‌ آذربیگدلی‌، آتشکده آذر، چاپ‌ جعفر شهیدی‌، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ۱۳۳۷ ش‌؛
(۲) آفتاب‌ رای‌ لکهنوی‌، تذکره ریاض‌ العارفین‌، چاپ‌ حسام‌الدین‌ راشدی‌، اسلام‌آباد ۱۳۵۵ـ۱۳۶۱ ش‌؛
(۳) آقابزرگ‌ طهرانی‌؛
(۴) محمدعلی‌ تربیت‌، دانشمندان‌ آذربایجان‌، تهران‌ ۱۳۱۴ ش‌؛
(۵) علی‌ابراهیم‌ خلیل‌، تذکره صحف‌ ابراهیم‌، نسخه خطی کتابخانه دانشگاه‌ توبینگن‌، شOr. 711 ، نسخه عکسی‌ موجود در کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، ش‌ ۲۹۷۴ـ۲۹۷۷؛
(۶) بندربن‌ داس‌ خوشگو، سفینه خوشگو، نسخه خطی‌ کتابخانه موزه بریتانیا، ش‌ ۴۶۷۲٫ Or، نسخه عکسی‌ موجود در کتابخانه بنیاد دایره المعارف‌ اسلامی‌؛
(۷) محمد دیهیم‌، تذکره شعرای‌ آذربایجان، تبریز ۱۳۶۷ ش‌؛
(۸) محمدعلی‌ مدرس‌تبریزی‌، ریحانه الادب، تهران‌ ۱۳۷۴ ش‌؛
(۹) محمدطاهر نصرآبادی‌، تذکره نصرآبادی، چاپ‌ وحید دستگردی‌، تهران‌ ۱۳۶۱ ش‌.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه شیخ احمد افندی جاهدی

 صوفی و شاعر اوایل قرن یازدهم ، بنیانگذار شاخه جاهدیه از طریقت خلوتی عشاقی . وی در اَدِرنه به دنیا آمد. از زندگی اش آگاهی چندانی در دست نیست . نام او احمد و تخلصش جاهدی بود. وی پس از یونس اَمْرِه (شاعر و عارف تُرک قرن نهم ) دومین شاعر مردمی ترکیه به شمار می آید. از کتاب النّصیحه او چنین بر می آید که از خاندانی اهل روم ایلی بوده و پدرش محمد نام داشته است .

گزارش منابع در باره او، پس از انتسابش به طریقت ، متناقض است . م . صادق وجدانی ، به اشتباه او را مرید جمال الدین اَدِرنَوی ، شیخ زاویه «صَوّاقان » ( = سقّایان ) اَگرْیقاپی و بنیانگذار شعبه جمالیه طریقت عشاقیه معرفی کرده که این نادرست است ، زیرا جاهدی در ۱۰۷۰ و جمال الدین در ۱۱۶۴ درگذشته است .

این اشتباه در منابع بعدی نیز تکرار شده است ( رجوع کنید بهبایری ، ص ۸۷۴؛> دایره المعارف زبان و ادبیات ترک < ، ج ۲، ص ۶). حسین وصّاف و سعدالدین نزهت ارغون با استناد به ترجمه مشایخ ، اثر ایوانسرایی ، که امروزه موجود نیست ، از انتساب جاهدی به شیخ حسن قائمی بوسنَوی (متوفی ۱۰۹۱) و دریافت سِمَت خلافت از او سخن گفته اند. قائمی که بیست سال بعد از جاهدی درگذشته ، مرید مصلح الدین اوزیچه لی / اوزیچه ای (متوفی ۱۰۵۲)، و اوزیچه ای نیز مرید بالی افندی صوفیایی * بوده است . چون در منابع به عشاقی بودن قائمی اشاره نشده است ، در این که او شیخِ جاهدی بوده باشد تردید وجود دارد.

جاهدی ، احتمالاً پس از دریافت سمت خلافت از یکی از مشایخ طریقه خلوتی ـ عشاقی در ادرنه ، به چَناق قلعه رفته و با ایجاد خانقاهی در ( قصبه ) کلیدبحر، به ارشادِ طالبان پرداخته است . مادّه تاریخ درگذشت او، «استراحت »، برابر ۱۰۷۰ است . مقبره او که در بین عوام ، به اشتباه به «جاهده سلطان » شهرت یافته است ، از زیارتگاههای مهم چناق قلعه به شمار می آید و در قسمت مقدّم مسجدی به همین نام جای دارد.

پس از درگذشت جاهدی ، فرزندش عبداللطیف به مقام شیخی طریقت جاهدیه رسید. ظاهراً این طریقت در قرن دوازدهم در حوالی چناق قلعه ، بورسه و ادرنه پیروان فراوانی یافته اما به شهر استانبول نرسیده است . یکی از خلفای جاهدی ، مصلح الدین قره مانی ، بنیانگذار شعبه مُصلحیه طریقت عشاقیه (حریری زاده ، ج ۲، گ ۲۹۲ پ ) و خلیفه دیگرش شیخ محیی الدین بروسه ای (متوفی ۱۰۹۱)، مرید شیخ علی افندی ، بوده است که خانقاه اوچ قوزلر را در بورسه ایجاد کرد و خود نماینده طریقت جاهدیه در آنجا بود (شیخی ، ج ۱، ص ۵۷۶). این خانقاه تا دوره های اخیر دایر و فعال بوده است .

بر اساس اطلاعاتی که حسین وصّاف از سید پاشا، خدمتگزار با سابقه تشکیلات «قلاع مستحکمه » در چناق قلعه ،در باره این طریقت نقل کرده است ، پیروان جاهدیه از اوایل قرن سیزدهم از مشی جاهدی ، که سنّی بوده ، فاصله گرفته و به بکتاشیه * روی آورده اند و در نتیجه از شمارشان کاسته شده است . ظاهراً طریقت جاهدیه در اوایل قرن چهاردهم کاملاً از بین رفته است (وصّاف ، ج ۴، ص ۲۵۳).

دیوان جاهدی مشتمل است بر حدود یکصد شعر در قالب غزل و سرودهای «الاهی » (  مذهبی  عرفانی ) که اغلب وزن هجایی دارند. بر اساس اشعار این دیوان ، آهنگ ساخته شده است . نسخه خطی این دیوان در کتابخانه سلیمانیه ، در استانبول (مجموعه حسن حُسنی پاشا، ش ۷۹۶) نگهداری می شود. به گفته خالدبایْری ( نویسنده ترک ) دستنوشته دیگری از این دیوان ، در اختیار او (بایری ) است .

کتاب النّصیحه ، اثر دیگر جاهدی ، شامل اطلاعات عمومی در باره تصوف ، آداب و ارکان سلوک و کلمات قصار جاهدی است که دو نسخه از آن در کتابخانه سلیمانیه (مجموعه ابراهیم افندی ، ش ۳۵۰، بخش کتابهای خطی اهدایی ، ش ۲۱۴۱) وجود دارد.



منابع :

(۱) محمدطاهر بروسه لی ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲، ج ۱، ص ۵۳ـ۵۴، ۱۴۸؛
(۲) کمال الدین حریری زاده ، تبیان وسائل الحقائق فی بیان سلاسل الطرائق ، نسخه خطی کتابخانه سلیمانیه استانبول ، مجموعه فاتح ، ش ۴۳۰ـ۴۳۲؛
(۳) محمد شمس الدین ، یادگار شمسی ، بورسه ۱۳۳۲، ص ۱۰۰؛
(۴) محمد افندی شیخی ، وقایع الفضلاء ، چاپ عبدالقادر اوزجان ، استانبول ۱۹۸۹، ج ۱، ص ۱۴۶؛
(۵) احمد ضیاءالدین ، گلزار صلحا، وفیات عرفا ، نسخه خطی کتابخانه آثار قدیمه خطی و چاپی بورسه ، مجموعه اورخان ، ش ۲/۱۰۱۸، گ ۹۷ پ ؛
(۶) نائل تومان ، تحفه نائلی ، کتابخانه مرکز تحقیقات شرقیات دانشگاه استانبول ، ذیل «جاهدی »؛
(۷) م . صادق وجدانی ، طومار طرق عالیه دن خلوتیه سلسله نامه سی ، استانبول ۱۳۳۸ـ۱۳۴۱، ص ۱۰۸، ۱۱۰ـ۱۱۱؛
(۸) حسین وصاف ، سفینه الاولیا ، ج ۴، ص ۲۵۲ـ۲۵۳؛

(۹) Hدseyin Ayvansara y , Mecmu a-i teva r  h , ed. Fahri ´. Derin-Vahid ´abuk, Istanbul 1985;
(۱۰) M. Halid Bayr , “Cahid ”, TFA , no. 58 (1954), 874-875;
(۱۱) Sadeddin Nدzhet Ergun, Tدrk airleri , Istanbul 1936-1945, II , 894;
(۱۲) Tدrk dili ve edebiyat  ansiklopedisi , Istanbul 1976- .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۹

زندگینامه محمد بقای سهارنپوری (متوفی۱۰۹۴ه ق)

 شیخ محمد، شاعر، نویسنده و مورّخ فارسی زبان شبه قاره ، متخلص به بقا. نخستین نیای او، خواجه ضیاءالدین ، از اخلاف خواجه عبداللّه انصاری ، ازهرات به هندوستان رفت و در ۷۵۴ به دربار فیروزشاه تغلق (حک : ۷۵۲ـ۷۹۰) پیوست .

فرزندان خواجه ضیاء نیز در سهارنپور اقامت کردند و محمد بقا در ۱۰۳۷ در همانجابه دنیا آمد (ریو، ج ۳، ص ۸۹۰). ابتدا شاگرد پدرش ، غلام محمد، بود (همانجا)، سپس از شیخ نورالحق دهلوی * (حسنی ، ج ۵، ص ۳۷۳) و شیخ عبداللّه سَرهِندی ، معروف به میانْ حضرت ، علم آموخت (ریو، همانجا؛ آفتاب اصغر، ص ۴۸۹).

پس از پایان تحصیل ، در زادگاهش به تدریس پرداخت (آفتاب اصغر، همانجا)، سپس به غضنفرخان و برادرش ارسلان خان و نیز افتخارخان میرخان سامان ، که از امرای اورنگ زیب بودند، نزدیک شد (حسنی ، همانجا)، و با اصرار افتخارخان به دربار اورنگ زیب (حک : ۱۰۶۸ـ ۱۱۱۸) راه یافت و به سمت وقایع نگاری و بخشی * دولت منصوب (ریو، آفتاب اصغر، همانجاها؛ منزوی ، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۱۰، ص ۱۲۴)، و مقرب درگاه بختاورخان * (از ندیمان اورنگ زیب ) شد (حسنی ، همانجا).

بقا به طریقت نقشبندیه گرایش داشت (بختاورخان ، مقدمه ساجده س . علوی ، ج ۱، ص ۱۴ ) و مرید شیخ محمد معصوم سِرهندی * (متوفی ۱۰۷۹)، فرزند شیخ احمد سرهندی * (متوفی ۱۰۳۴) معروف به مُجَدِّدِ اَلفِ ثانی ، بود (ریو؛ آفتاب اصغر، همانجاها؛ شفیع ، ج ۴، ص ۷۳ـ۷۴). او علومی چون تاریخ ، هیئت ، حساب و جَفر نیز می دانست (حسنی ، همانجا). بختاورخان (ج ۲، ص ۵۵۴) او را جزو کسانی که در تاریخ و نظم و نثر بی همتا بوده اند ذکر کرده است . صبا (ص ۱۱۵) نمونه ای از اشعار او را آورده است .

بقا در سالهای آخر عمر از خدمات دولتی کناره گرفت و در حوالی زادگاهش اقامتگاهی به نام «بقاپوره » بنا نهاد و در ۱۰۹۴ در همانجا درگذشت (آفتاب اصغر، همانجا).

آثار

از آثار او مرآتِ جهان نما به فارسی در دست است که تاریخی عمومی از ابتدا تا روزگار اورنگ زیب است (همان ، ص ۴۹۰). این کتاب نسخه مفصلتری از مرآه العالم بختاورخان * است و محمد بقا قبل از اتمام آن درگذشته است (استوری ، ج ۲، ص ۶۳۱؛ منزوی ، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۱۰، ص ۱۲۶). پس از مرگ بقا، محمدرضا (برادر او) ومحمد شفیع (خواهرزاده او) آن را گرد آوردند (بختاورخان ، مقدمه ساجده س . علوی ، همانجا).

نسخه محمد شفیع مشتمل بر مقدمه ، هفت «آرایش » (باب ) و خاتمه است که در ۱۰۹۵ آن را به پایان رسانده است ، اما نسخه محمدرضایازده «آرایش » دارد (استوری ، همانجا؛ منزوی ، ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۳ ش ، ج ۶، ص ۴۱۹۸). این کتاب دارای متنی الحاقی مشتمل بر تراجم شعرا به ترتیب الفباست ، ازینرو آن را تذکره الشعرا نیز گفته اند (گلچین معانی ، ج ۲، ص ۷۷۸). از این کتاب ، نسخ خطی متعددی موجود است ( رجوع کنید به منزوی ، ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۳ ش ، ج ۶، ص ۴۱۹۸ـ۴۱۹۹).

محمد شفیع و محمدرضا، که پس از مرگ بقا مرآتِ جهان نما را گردآوردند، مدعی شدند که بقا مؤلف مرآه العالم و دیگر آثار منسوب به بختاورخان است (بختاورخان ، مقدمه ساجده س . علوی ، همانجا)، اما به تصریح بختاورخان (ج ۲، ص ۵۵۴)، بقا در تألیف مرآه العالم همکار او بوده است (برای اختلاف بحث درباره مؤلف مرآه العالم و دیگر آثار منسوب به بقا رجوع کنید به بختاورخان ).

شاید به سبب گفته های محمد شفیع و محمدرضا و شباهت میان مرآت جهان نما و مرآه العالم است که محققانی چون استوری ، الیوت و عبدالمقتدر، به اشتباه ، مرآه العالم را به بقا نسبت داده اند (آفتاب اصغر، ص ۴۴۹).



منابع :

(۱) چارلز آمبروز استوری ، ادبیات فارسی بر مبنای تألیف استوری ، ترجمه یو. ا. برگل ( به روسی ) ، مترجمان یحیی آرین پور، سیروس ایزدی ، و کریم کشاورز، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۲) آفتاب اصغر، تاریخ نویسی فارسی در هند و پاکستان ، لاهور ۱۳۶۴ ش ؛
(۳) محمد بختاورخان ، مرآه العالم : تاریخ اورنگ زیب ، چاپ ساجده س .علوی ، لاهور ۱۹۷۹؛
(۴) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
(۵) محمد شفیع ، مقالات مولوی محمد شفیع راجع به هنروران و خط و خطاطان ، لاهور ۱۹۷۲ـ۱۹۸۱؛
۶- محمد مظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمد حسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۷) احمد گلچین معانی ، تاریخ تذکره های فارسی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۸) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ؛
(۹) همو، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛

(۱۰) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum , Oxford 1966.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه شیخ نجیب الدین رضا تبریزی(۱۱۰۸-۱۰۴۷ ه ق)

 شاعر و از مشایخ صوفیه ذهبیه * در قرن یازدهم و دوازدهم . وی در ۱۰۴۷ در اصفهان به دنیا آمد (تربیت ، ص ۵۳۵؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱ـ ۲۸۲؛ مدرس تبریزی ، ج ۲، ص ۳۷۵)، اما در اصل تبریزی بود. بنا بر بعضی اشعار وی در کودکی پدر خود را از دست داده یا یتیم به دنیا آمده است (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۰، ۲۸۲).

تبریزی تا پایان نوجوانی در اصفهان زیست و احتمالاً مقدمات را در همانجا فراگرفت (همان ، ج ۱، ص ۲۸۳ـ۲۸۴). او در شرح حالش خود را امّی معرفی کرده (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۰ـ ۳۴۱) که گویا به درس ناخواندگی نزد استاد اشاره داشته و بر همین اساس ، شرح حال نویسان نیز وی را امّی دانسته اند (برای نمونه رجوع کنید به مدرس تبریزی ، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۲، ص ۴۰۲).

تبریزی از مشایخ صوفیه ذهبیه و ملقب به «نجیب الدین » (لقب طریقتی وی ) بود (عبرت نائینی ، ج ۲، ص ۷۶۸؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱). ظاهراً تمایل وی به ذهبیه با جذبه آغاز شد (مدرس تبریزی ، همانجا). تبریزی در اصفهان با شیخ محمدعلی مؤذن خراسانی ، از مشایخ ذهبیه ، ملاقات کرد و همراه او به مشهد رفت .

در آنجا پس از ریاضتهای بسیار، در بیست وچهار سالگی به مقام شیخیت و ارشاد رسید، چهار سال در این مقام باقی ماند و در بیست وهشت سالگی به مقام «قطب صامت » ارتقا یافت (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۶). وی در ۱۰۷۸ به همراه استادش به اصفهان بازگشت و بعدها خلیفه و داماد او شد (معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۱۶۵، ۲۱۷؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۴ـ ۲۸۵، ۲۸۹؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۱ـ۳۴۲). شیخ علی نقی فارسی اصطهباناتی و سپس محمدهاشم درویش ، خلیفه های تبریزی در طریقت ذهبیه شدند (معصوم علیشاه ، ج ۲، ص ۳۴۵، ج ۳، ص ۲۱۶؛ عبرت نائینی ، همانجا؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۰).

تاریخ وفات تبریزی را هدایت (ص ۱۲۳) و آقابزرگ طهرانی (همانجا)، ۱۰۸۰ ذکر کرده اند. بعضی نویسندگان نیز با اینکه در بیان شرح حال او به هدایت استناد کرده اند، تاریخ فوت وی را متفاوت آورده اند؛ معصوم علیشاه (ج ۳، ص ۲۱۶) وفات وی را در ۱۱۸۵ و خاوری (ج ۱، ص ۲۸۷ـ۲۸۹) و تمیم داری (بخش ۱، ص ۳۴۰) آن را در ۱۱۰۸ ذکر کرده اند که به نظر می رسد تاریخ اخیر به واقعیت نزدیکتر باشد. آنچه مسلّم است این است که تبریزی در ۱۱۰۰ زنده بوده ، زیرا مثنوی خلاصه الحقایق را در این سال سروده و خود به آن تصریح کرده است (رجوع کنید به تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۵۴). مدفن وی اصفهان است (مهدوی ، ص ۳۲۶).

آثاری که از تبریزی باقی مانده اینهاست :

۱) نورالهدایه ، در باره انواع معرفت و اصول دین و اصطلاحات و معارف صوفیه ، نام اصلی آن در نسخ خطی نورالهدایه و مصدرالولایه است ، اما در متن چاپ شده ، قسمت دوم عنوان حذف شده است . این اثر مشتمل بر مقدمه و هفت اصل و خاتمه است و در ۱۰۷۸ تألیف شده است (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۷؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۲، ۳۵۵ـ۳۶۴).

۲) سبع المثانی ، منظومه ای عرفانی به فارسی بر وزن مثنوی مولوی ، که آن را در ۱۰۹۴ سروده و مشتمل بر بیست هزار بیت است (معصوم علیشاه ؛ مدرس تبریزی ، همانجاها؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱). در ۱۳۴۲ احمدبن حاجی محمدکریم تبریزی این منظومه را کتابت کرد و در دارالعلم شیراز چاپ سنگی شد (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۵۰).

۳) دیوان (مدرس تبریزی ، همانجا) در چهارهزار بیت مشتمل بر غزلیات ، قصاید، ترجیعات و مراثی . این دیوان تاکنون چاپ نشده و فاقد تاریخ کتابت است (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۲).

۴) مثنوی خلاصه الحقایق ، مشتمل بر مسائل فلسفی و عرفانی و مبانی تصوف و آداب سیر و سلوک ، که در ۱۱۰۰ سروده شده است . میرزااحمد اردبیلی این اثر را در ۱۳۳۸ از روی نسخه ای خطی که در ۱۱۶۰ کتابت شده بود، در ضمن کفایه المؤمنین و اوصاف المقربین چاپ کرده است . این مثنوی آخرین اثر نجیب الدین تبریزی بوده است (مدرس تبریزی ، همانجا؛ مشار، ج ۲، ستون ۱۹۰۴؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۹؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۵۴ـ ۳۵۵، بخش ۲، ص ۸۲۳). بعضی ، دستور سلیمان و مقالات وافیه و اصطلاحات صوفیان را نیز از تألیفات او دانسته اند (رجوع کنید به منزوی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۰۳۸، ۱۴۰۹؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۲).

به آثار منظوم تبریزی بیشتر توجه شده است . او به تأثیر از زمانه خود به سبک هندی شعر گفته و به شیوه مولوی و حافظ نیز نظر داشته و از انوری و خاقانی هم تأثیر گرفته ، گرچه بیش از همه متأثر از استاد خود، مؤذن خراسانی ، بوده است (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۸ـ۳۴۹). در آثار منظوم او، آیات و روایات بر اساس معارف شیعی تفسیر و برخی از آنها به فارسی ترجمه شده است (همان ، بخش ۱، ص ۳۶۳).

وی بیشتر «جوهری » و گاه «زرگر» یا «نجیب الدین » یا «رضا» تخلص می کرده (مدرس تبریزی ؛ آقابزرگ طهرانی ، همانجا ها) و همین امر موجب شده است که رضاقلی خان هدایت (همانجا)، و به تبع او مدرس تبریزی (همانجا)، وی را «زرگر اصفهانی » معرفی کنند (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱ـ۲۸۲).

مظفر علیشاه کرمانی (متوفی ۱۲۱۵) در بحرالاسرار (ص ۱۳۷ـ ۱۳۸) و میرزامحسن عمادالفقراء (متوفی ۱۳۳۳) او را ستوده و در وصف وی شعر سروده اند (معصوم علیشاه ، همانجا؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۷۹ـ۲۸۰).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی ؛
(۲) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، چاپ غلامرضا طباطبائی مجد، تهران ۱۳۷۸ ش ؛
(۳) احمد تمیم داری ، عرفان و ادب در عصر صفوی ، تهران ۱۳۷۲ـ۱۳۷۳ ش ؛
(۴) اسداللّه خاوری ، ذهبیه : تصوف علمی ـ آثار ادبی ، ج ۱، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۵) محمدعلی عبرت نائینی ، تذکره مدینه الادب ، چاپ عکسی تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۶) مدرس تبریزی ؛
(۷) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ ۱۳۵۵ ش ؛
(۸) محمدتقی بن محمدکاظم مظفرعلیشاه کرمانی ، کبریت احمر؛
(۹) و بحرالاسرار ، چاپ جواد نوربخش ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۱۰) محمد معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقائق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ ش ؛
(۱۱) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۲) مصلح الدین مهدوی ، تذکره القبور، یا، دانشمندان و بزرگان اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۳) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرکانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) .

دانشنامه جهان اسلامجلد ۶ 

زندگینامه تقی الدین محمد بَلیانی(متوفی۱۰۳۰ه ق)

 تقی الدین محمدبن سعدالدین محمد حسینی اوحدی دقاقی بلیانی اصفهانی ، شاعر، تذکره نویس و مؤلف قرن دهم و یازدهم . برخی تخلصش را «اوحدی » (استوری به نقل از عبدالمقتدر، ص ۳۳۲، پانویس ۲۶؛ رکن زاده آدمیت ، ج ۱، ص ۳۷۰) و برخی دیگر (اته ، ص ۵۳؛ ایوانوف ، ج ۱، ص ۳۳۱؛ خلیل ، ج ۱، ص ۱۳۳؛ نقوی ، ص ۱۵۱) «تقی » ذکر کرده اند.

اجداد او از بَلیان ، یکی از قُرای کازرون فارس ، بوده اند (بلیانی ، عرفات العاشقین ، گ ۴ پ ). نسب پدری او به هفت واسطه به شیخ اوحدالدین بلیانی (متوفی ۶۸۳؛ رجوع کنید به بلیانی * ، خاندان )، عارف قرن هفتم ، و از او به چندین واسطه به امام موسی کاظم علیه السلام می رسد (همانجا). پدرش پیش از ولادت او به هندوستان رفت و همانجا درگذشت (همان ، گ ۵ ر). تقی الدین در ۹۷۳ در اصفهان به دنیا آمد (همان ، گ ۵ ر، ۱۲۱ پ ).

در چهارسالگی قرآن آموخت ، وصرف ، نحو، فقه ، منطق ، ریاضی و حکمت الهی را در مکتبی که شاه طهماسب اول صفوی (حک : ۹۳۰ـ۹۸۴) برای یتیمان با اصل و نسب ترتیب داده بود، نزد شیخ علی منشار، فراگرفت (همان ، گ ۵ ر)، و مدت دوازده سال در اصفهان ماند (همان ، گ ۶ پ ). در پایان شانزده سالگی از اصفهان به فارس رفت و مدت چهار سال در خدمت علما و شعرا و عرفا بود. در آنجا نزد مولانا میرقاری ، پسر عموی پدرش ، نجوم ، هیئت ، اسطرلاب ، جفر، اعداد، حساب ، اکسیر، تکسیر (مسّاحی )، قرائت و تفسیر آموخت و نیز داماد وی شد (همانجا).

او معاصر شاه عباس اول صفوی (حک : ۹۹۶ ـ ۱۰۳۸) بود و نزد وی تقرب بسیار یافت ، و شاه به او لقب «بنگی شاعر» داد، اما شعرا و ظرفا او را «شاه پسند» می نامیدند (همان ، گ ۷ پ ). در ۱۰۰۵، به عتبات عالیات رفت و در ۱۰۰۸ به اصفهان بازگشت (همانجا). در ۱۰۱۵، به لاهور رفت و پس از مدتی اقامت در آنجا همراه اردوی جهانگیرشاه (حک : ۱۰۱۴ـ۱۰۳۷) عازم آگره شد (همانجا)، سپس به گجرات آمد و سه سال در آنجا ماند و مجدداً به آگره بازگشت (همان ، گ ۸ ر) و ظاهراً در هندوستان درگذشت (نفیسی ، ج ۱، ص ۳۷۹).

برخی سال وفات او را ۱۰۳۰ ذکر کرده اند (رکن زاده آدمیت ، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۱، ص ۱۷۳؛ سامی ، ج ۳، ص ۱۶۵۹؛ قنوجی ، ص ۸۸)، اما قدرت الله گوپاموی (ص ۱۲۶) وفاتش را در ۱۱۰۰ و گلچین معانی (۱۳۴۶ ش ، ص ۶۰) ۱۰۴۲ ضبط کرده اند. با توجه به اینکه تقی الدین ، کعبه عرفان (رجوع کنید به ادامه مقاله ) را در ۱۰۳۶ ترتیب داده ، قطعاً تا آن تاریخ زنده بوده است .

از تقی الدین آثار اندکی به جا مانده است ، و آنچه خود در عرفات (بلیانی ، عرفات العاشقین ، گ ۸ ر، ۱۲۲ ر) از آنها نام برده چنین است :

عرفات العاشقین و عرصات العارفین ، تذکره شعرا به نظم و نثر (تألیف میان سالهای ۱۰۲۲ـ۱۰۲۴). مؤلف ابتدا به درخواست دوستش ، حیدر لقبی همدانی ، مجموعه ای از اشعار متقدم و متأخر را به نام فردوس خیال ترتیب داد، سپس با افزودن عبارتهایی ، آن را به صورت تذکره ای در آورد، و عرفات عاشقین و عرصات عرضات عارفین نام نهاد (همان ، گ ۸ ر) که به عرفات العاشقین * مشهور شد (برای اطلاع از نسخه های خطی آن رجوع کنید به نقوی ، ص ۱۶۲)؛

مثنوی یعقوب و یوسف یا یوسف و یعقوب ، که اکنون باقی نمانده است (خیام پور، ص ۷۲)؛

ساقینامه نشأه بیخمار (گلچین معانی ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۲، ص ۱۶، پانویس ) که برخی (خلیل ، ج ۱، ص ۱۳۴؛ نقوی ، ص ۱۵۴) آن را نثار و خمار ذکر کرده اند. نسخه آن در کتابخانه بادلیان محفوظ است (منزوی ، ج ۴، ص ۲۸۶۱)؛ منظومه کعبه دیدار ، که آقابزرگ طهرانی (همانجا) کعبه مراد و برخی (رکن زاده آدمیت ؛ سامی ؛ قنوجی ، همانجاها) کعبه مدار ذکر کرده اند؛

منظومه سفینه السکینه ، که نقوی (همانجا) آن را سفینه السفینه ذکر کرده است ؛

منظومه کعبه الحرمین ؛

تبصره العارفین ، دیوان قصاید و قطعات ؛

تذکره العاشقین (دیوان غزلیات ) که نسخه ای از نیمه اول آن در کتابخانه انجمن آسیایی بنگال (ایوانوف ، ج ۱، ص ۳۳۱، ش ۲۹) موجود است ؛

رباعیات اوصافیه و رباعیات اصنافیه ؛

سرمه سلیمانی یا سرمه صفاهانی (فرهنگ لغات فارسی ) که در آن مؤلف لغات دشوار فارسی را گردآورده و نامهای تاریخی و جغرافیایی و نیز برخی داروهای یونانی را ذکر کرده است (دبیرسیاقی ، ص ۱۳۲ـ۱۳۳). این کتاب از مآخذ برهان قاطع * بوده (برهان ، ج ۱، مقدمه ، ص هشتاد و شش ) و در ۱۳۶۴ ش چاپ شده است ؛

رساله کافیه القافیه در قافیه . وی به گفته خودش رساله ای به نام مفتاح مفاتیح عینیه و یک دیوان شعر دوازده هزار بیتی داشته که در قزوین مفقود شده است (بلیانی ، عرفات العاشقین ، گ ۱۲۲ ر).

علاوه بر آثاری که خودش ذکر کرده ، برخی منابع به آثار دیگری از او اشاره کرده اند که اینهاست :

کعبه عرفان یا عرفان که خلاصه عرفات العاشقین است و آن را در ۱۰۳۶ به امر جهانگیر پادشاه فراهم کرد (آقابزرگ طهرانی ؛قنوجی ؛سامی ؛گلچین معانی ، ۱۳۴۶ ش ؛
همانجاها؛بلیانی ، سرمه سلیمانی ، مقدمه مدبری ، ص چهار)؛
انتخاب کعبه عرفان ، که خلاصه کعبه عرفان است (نقوی ، ص ۱۶۲ـ۱۶۳)؛
دیوان عین الحیات ؛
مثنوی لوح محفوظ و بیت معمور ؛
یک قصیده شهر آشوب و یک قصیده عالم آشوب (گلچین معانی ، ۱۳۴۶ ش ، ص ۶۱). نیز آثاری چون قلم قدرت ، دیوان امیدآباد ، دیوان آدمیت ، دیوان جَواهر و زَواهر ، دیوان غُرَر و دُرَر ، کلیات و جفر اوحدی را از تقی الدین دانسته اند (نقوی ، ص ۱۵۵ـ۱۵۶؛نفیسی ، ج ۱، ص ۳۸۰).

علاوه بر اینها نفیسی (همانجا) دو منظومه بهرام دستان و قند مکرر و گردآوری دیوان وحشی را از تقی الدین دانسته است ؛اما مآخذ و درستی نسبت آنها معلوم نیست (گلچین معانی ، ۱۳۶۳ ش ، همانجا).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۲) کارل هرمان اته ، تاریخ ادبیات فارسی ، ترجمه با حواشی رضازاده شفق ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۳) چارلز آمبروز استوری ، «تذکره شعراء»، مجله دانشکده ادبیات مشهد ، ترجمه تقی بینش ، سال ۳، ش ۴ (۱۳۴۶ ش )؛
(۴) محمدحسین بن خلف برهان ، برهان قاطع ، چاپ محمد معین ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛
(۵) تقی الدین بلیانی ، سرمه سلیمانی ، چاپ محمود مدبری ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۶) همو، عرفات العاشقین ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه ملک ، ش ۵۳۲۴؛
(۷) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۶۶۳؛
(۸) عبدالرسول خیام پور، یوسف و زلیخا ، تبریز ۱۳۳۹ ش ؛
(۹) محمد دبیرسیاقی ، فرهنگهای فارسی و فرهنگ گونه ها ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۱۰) محمدحسین رکن زاده آدمیت ، دانشمندان و سخن سرایان فارس ، تهران ۱۳۳۷ـ۱۳۴۰ ش ؛
(۱۱) شمس الدین سامی ، قاموس الاعلام ، چاپ مهران ، استانبول ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/ ۱۸۸۹ـ ۱۸۹۸؛
(۱۲) محمد صدیق بن حسن صدیق حسن خان ، صبح گلشن ، چاپ محمد عبدالمجیدخان ، بهوپال ۱۲۹۵؛
(۱۳) احمد گلچین معانی ، تاریخ تذکره های فارسی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۴) همو، شهرآشوب در شعر فارسی ، تهران ۱۳۴۶ ش ؛
(۱۵) محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکره نتایج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶ ش ؛
(۱۶) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۷) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر فارسی در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۸) علیرضا نقوی ، تذکره نویسی فارسی در هند و پاکستان ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛

(۱۹) Vladimir Ivanov, Concise descriptive catalogue of the Persian manuscripts in the Curzon Collection, Asiatic Society of Bengal , Calcutta 1924.

دانشنامه جهان اسلامجلد ۴

زندگینامه محمدعارف بقایی بخارایی

 سخنور فارسیگوی قرن دهم و یازدهم. در بخارا دیده به جهان گشود، همانجا به تحصیل علم پرداخت و از شاگردان ممتاز مولانا عبدالرحمان مُشفقی * بود (نقوی ، ص ۱۰۹؛ نفیسی ، ج ۲، ص ۸۰۸؛ آنسیکلوپدیای ادبیات و صنعت تاجیک ، ج ۱، ص ۲۴۸). از او با لقب «خواجه » (خیامپور، ص ۸۷؛ آنسیکلوپدیای ادبیات و صنعت تاجیک ، همانجا؛ حلیم ، ص ۳۳۲) یاد کرده اند که نشان می دهد وی شخصی بلندپایه بوده است .

در انواع شعر و بویژه در قصیده سرایی مهارت داشت . ابتدا«مشغولی » و سپس «بقایی » تخلص می کرد (نفیسی ، همانجا). مدتی ملازم دربار پادشاهان ازبک بود (نقوی ؛ نفیسی ، همانجاها) و سپس به فرغانه عزیمت کرد و به گفته خودش در ۹۹۰ در بلده بهشت آئین اندگان (اندجان کنونی در ازبکستان )، نوشتن تذکره مَجمَع الفُضَلاءرا آغاز کرد (حبیبی ، ص ۵۲۶). در ۹۹۵ به هند سفر کرد (همانجا)؛ نخست به اُریسه و بنگاله ، سپس به دکن رفت (نفیسی ، همانجا).

در هند با ملک قمی شاعر (متوفی ۱۰۲۴)، نظام الدین احمد ـ مؤلف طبقات اکبری ـ و اهل دربار، خاصّه عبدالرحیم خان خانان ، معاشرت داشت (حبیبی ، ص ۵۲۷).تا ۱۰۰۳ در دکن به سر برد (حبیبی ، ص ۵۲۹) و ظاهراً درهمان سال ملازمت خان خانان را ترک گفت و به لاهور رفت .

تاریخ دقیق فوت او معلوم نیست ولی بنابر شواهد وی درزمان حکومت جهانگیر (۱۰۱۴ـ۱۰۳۷) درگذشته است (همانجا). از آثار او دیوان اشعارش ( آنسیکلوپدیای ادبیات و صنعت تاجیک ، همانجا) و مثنوی گلشن اشعار را که بر وزن شاهنامه در ستایش عبدالرحیم خان خانان سروده (نقوی ، همانجا) باید ذکر کرد.

مهمترین اثر او تذکره مجمع الفضلاء است . این اثر که در بردارنده نام ، شرح زندگانی ، تاریخ وفات و نمونه ای از اشعار بیش از ۳۵۰ تن از شاعران فارسی گوی است ، به سه فصل با عنوان «فرقه » تقسیم شده است . در فرقه نخست نام نزدیک به صد تن از قدما و در فرقه دوم و سوم شرح حال شاعرانِ پس از جامی تا عصر مؤلف آمده است .

بقایی دیده ها و شنیده های خود را، درباره بیش از ۲۵۰ تن از شاعران معاصر یا نزدیک به عصر خویش ، در این تذکره جمع آوری کرده ، که مجموعه ارزشمندی شده است (حبیبی ، ص ۵۲۶، ۵۲۹ ـ ۵۳۰). نسخه های خطی مجمع الفضلاء بسیار نادر است . نسخه ای از این تذکره در دانشگاه لاهور نگهداری می شود (نقوی ، ص ۱۱۳). عبدالحّی حبیبی یک نسخه آن را در کابل دیده و به معرفی آن پرداخته است (ص ۵۲۵ ـ ۵۳۰).



منابع :

(۱) آنسیکلوپدیا ساوِتی تاجیک ، ج ۱، دوشنبه ۱۹۷۸، ص ۳۹۲ (به خط سیریلی )؛
(۲) آنسیکلوپدیای ادبیات و صنعت تاجیک ، دوشنبه ۱۹۸۹ (سیریلی )؛
(۳) عبدالحی حبیبی ، « ( درباره ) مجمع الفضلاء محمدعارف بقایی »، راهنمای کتاب ، سال سوم ، ش ۴ (آبان ۱۳۳۹)؛
(۴) حسین جعفر حلیم ، شرح احوال و آثار عبدالرّحیم خان خانان و خدمات او برای پیشرفت ادبیات فارسی ، اسلام آباد ۱۳۷۱ ش /۱۹۹۲؛
(۵) عبدالرسول خیامپور، فرهنگ سخنوران ، تبریز ۱۳۴۰ ش ؛
(۶) احمد گلچین معانی ، تاریخ تذکره های فارسی ، تهران ۱۳۶۳ ش ، ج ۲، ص ۱۵۴ ـ ۱۵۸؛
(۷) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۸) علیرضا نقوی ، تذکره نویسی فارسی در هند و پاکستان ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛

(۹) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum, Oxford 1966, III, 1086.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۳

زندگینامه شیخ محمدهاشم کِشْمی برهانپوری(۱۰۴۱-۱۰۰۰ه ق)

عارف ، نویسنده و شاعر پارسی گوی شبه قاره در قرن یازدهم . در حدود ۱۰۰۰ در کِشْم ، از توابع بدخشان ، زاده شد (برهانپوری ، نسمات ، ص ۱۲). ابتدا به طریقه کبرویه * تمایل داشت اما در هجده سالگی در پی رؤیایی به سلسله نقشبندیه * گروید. سپس به هندوستان رفت و در برهانپور به خدمت میرمحمد نعمان ، خلیفه شیخ احمد سرهندی * (متوفی ۱۰۳۴)، رسید و مرید او شد.

در ۱۰۳۱ به سرهند رفت و دو سال در خدمت شیخ احمد سرهندی به سر برد (همان ، ص ۲ـ۳) و در اول رجب ۱۰۳۳، از او اجازه قرائت کتب حدیث گرفت (همو، زبده ، ص ۱۳۰) و به برهانپور بازگشت . با اینکه سرهندی و میرمحمد نعمان او را به تعلیم ذکر تأکید کرده بودند، وی به دلیل احساس نقصان در خویش از این کار خودداری کرد، ولی بعدها به تعلیم ذکر پرداخت (همو، رویداد ، ص ۵۵ـ۵۹) و کار ارشاد و تبلیغش در برهانپور بسیار رونق گرفت (سرهندی ، ص ۳۷۰). او تا پایان عمر در برهانپور ماند و همانجا درگذشت .

در تاریخ وفات او اختلاف هست ؛ کشمیری همدانی آن را ۱۰۴۱ نوشته (ص ۲۶) که قطعاً اشتباه است ، چون محمدهاشم در ۱۰۴۲ طرق الوصول را نگاشته است ( رجوع کنید به دنباله مقاله ). غلام مصطفی خان (ص ۳۷) بدون ذکر مأخذ، تاریخ وفات او را ۱۱ رجب ۱۰۴۵، و هرمان اته ، به استناد محتویاتِ دیوان محمدهاشم ، او را تا ۱۰۵۶ در قید حیات دانسته است (ج ۱، ص ۱۵۷۰ـ۱۵۷۲، ش ۲۸۹۸) که ظاهراً تاریخ اخیر نیز اشتباه است ، زیرا در طبقات شاهجهانی که پیش از ۱۰۵۶ تألیف شده ، از او به عنوان فرد درگذشته یاد شده است .

تمامی آثار برهانپوری به فارسی است و عبارت است از :

۱) احوال حضرت قاسم شیخ کرمینی (منسوب به کَرْمینَه از روستاهای بخارا)، از مشایخ طریقه جهریه یَسویه در ماوراءالنهر (متوفی ۹۸۶). در این رساله مؤلف در انتساب او به طریقه یسویه تحقیق کرده و احوال و اقوال و واقعه وفات او را نوشته است . مؤلف ، شرح حال کرمینی را که پیشتر در نَسَمات القدس آورده بوده ، با مقدمه ای کوتاه در این رساله نقل کرده است (نسخه خطی ، کتابخانه خواجه ابوالخیر محمد عبداللّه جان ، پیشاور، گ ۶۰ پ ـ ۶۶ ر)؛

۲) حُلیه رسول اللّه ، در وصف شمایل حضرت رسول اکرم صلی اللّه علیه وآله وسلم ، به نثر و نظم (نسخه خطی همان کتابخانه ، گ ۱ر۴ ر)؛

۳) دیوان اشعار ، مشتمل بر قصاید، مثنویات ، ترجیع بند، ساقینامه ، غزلیات و قطعات (نسخه خطی دیوان هند، لندن ، ش ۳۰۹۶؛ مؤسسه کاما، بمبئی ، ش ۱۷، ۶۷)؛

۴) رویداد تدوین مکتوبات امام ربّانی ، مکتوبات امام ربّانی در سه دفتر، که محمدهاشم سومین دفتر را تدوین کرده است . در این رساله رویداد تدوین و نامه های تاریخی و تعداد مکتوبات و تتمه دفتر سوم بیان شده است (نسخه خطی کتابخانه خواجه ابوالخیر محمد عبدالله جان ، گ ۴۱ پ ـ۴۴ر)؛

۵) زبده المقامات یا برکات الاحمدیه الباقیه ، در شرح حال خواجه باقی باللّه * (متوفی ۱۰۱۲) و شیخ احمد سرهندی و فرزندان و مریدان آنان . اگر چه این کتاب بخش دوم نسمات القدس است ، صورت جداگانه ای دارد و مستقلاً (کانپور ۱۳۰۷، استانبول ۱۴۰۸) چاپ شده ، و ترجمه آن به اردو نیز (سیالکوت ۱۴۰۷) منتشر شده است ؛

۶) طُرق الوصول فی شریعه الرسول (۱۰۴۲)، در تحقیق و اسناد چهل طریقه عرفانی که به پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله وسلّم منتهی می شوند (نسخه خطی همان کتابخانه ، گ ۵ پ ـ۲۳ر؛ برای اسامی چهل طریقه رجوع کنید به نوشاهی ، ص ۷۷)؛

۷) قدرالعالی فی اسرار خیراللیالی ، در بیان وجه مناسبت نزول قرآن مجید در لیله القدر و سرّ مناسبت لیله القدر و قرآن با ماه رمضان و سبب اختیار شب برای این کار و موجب اختفای آن شب و کیفیت علامات و آثار آن و غیره (نسخه خطی همان کتابخانه ، گ ۶۶ پ ـ۸۵ پ )؛

۸) گوهرنامی در اسرار نام سیّد الانامی (۱۰۴۰)، در شرح یک رباعی از خواجه حسن دهلوی (متوفی ۷۳۸) و دو رباعی از مؤلف که در آنها نام «احمد» و «محمد» به کنایه برده شده است (نسخه خطی همان کتابخانه ، گ ۸۶ پ ـ۱۰۰ پ )؛

۹) مکتوبات کشمی ، شامل شش نامه خطاب به شیخ احمد سرهندی و سه نامه خطاب به میرمحمد نعمان (نسخه خطی همان کتابخانه ، گ ۴۵ پ ـ۵۹ پ )؛

۱۰) نسمات القدس من حدایق الانس (۱۰۳۹)، تکمله رشحات عین الحیات کاشفی است ، بویژه در شرح حال مریدان سعدالدّین کاشغری (متوفی ۸۶۰) و عبیداللّه احرار سمرقندی (متوفی ۸۹۵)، در تراجم احوال مشایخ و دانشمندان ماوراءالنّهر و خراسان (نسخه خطی کتابخانه گنج بخش ، اسلام آباد، ش ۱۰۴۷۰؛ کتابخانه فرهنگستان علوم ازبکستان ، تاشکند، ش ۳۸۸). این کتاب به اردو نیز ترجمه شده است (سیالکوت ۱۴۱۰).

محمدهاشم در نسمات القدس و طُرق الوصول بارها گفته است که در نظر دارد احوال مشایخ متأخر دیگر سلسله ها را (جز نقشبندیه ) به روش نفحات الانس فراهم آورد و آن را صفحات الانوار من مقامات الاخیار بنامد، اما مسلّم نیست که به تألیف این کتاب موفّق شده باشد.



منابع :

(۱) محمد اسلم ، تاریخی مقالات ، لاهور ۱۹۷۰، ص ۱۶۲ـ۱۷۶؛
(۲) محمدهاشم برهانپوری ، رویداد تدوین مکتوبات امام ربّانی ،نسخه خطی کتابخانه خواجه ابوالخیر محمد عبدالله جان ، پیشاور؛
۳- همو، زبده المقامات ، کانپور ۱۸۹۰؛
(۴) همو، نسمات القدس من حدایق الانس ، نسخه عکسی متعلق به نگارنده از روی نسخه خطی مورخ ۱۲۴۸ عارف حکمت ، مدینه ؛
(۵) بدرالدین سرهندی ، حضرات القدس ، چاپ محبوب الهی ، لاهور ۱۹۷۱؛
(۶) غلام مصطفی خان ، «خواجه محمدهاشم »، تحقیق ، ش ۲ (۱۹۸۸)؛
(۷) محمدصادق کشمیری همدانی ، طبقات شاهجهانی : طبقات عاشره ، چاپ محمد اسلم خان ، دهلی ۱۹۹۰؛
(۸) محمداحسان مجددی سرهندی ، روضه القیومیه ، لاهور ۱۴۰۹/۱۹۸۹، ج ۱، ص ۵۱۶ ـ ۵۱۹؛
(۹) عارف نوشاهی ، «محمد هاشم کشمی کی بعض فارسی رسائل کی بازیافت »، فکر و نظر ، (محرم ـ ربیع الثانی ۱۴۱۴)؛

(۱۰) Hermann Ethإ, Catalogue of Persian manuscripts in the Library of India Office , Oxford 1903-1937.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۳

زندگینامه بَرَهْمَنِ لاهوری (متوفی۱۰۷۳ ه ق)

 چَنْدَربَهان (چَنْدَرابَهان ) شاعر و نویسنده فارسی گوی شبه قاره در قرن یازدهم ، متخلص به برهمن . در لاهور در خانواده ای برهمن به دنیا آمد (عبدالرشید، ص ۷۲ـ۷۴). پدرش ، دَهْرَم داس ، اهل کشمیر (همان ، ص ۷۲) و از دیوانیان و صاحبْمنصبان لاهور بود (همان ، ص ۷۴؛ صفا، ج ۵، بخش ۲، ص ۱۲۳۷). برهمن زبان هندی را می دانست و احتمالاً سانسکریت هم خوانده بود ( ایرانیکا ، ذیل «چندر بهان برهمن »). ابتدا شاگرد و ملازم میر عبدالکریم ، «میرعمارتِ» لاهور، بود و سپس از ملازمان افضل خان * ملاشکرالله شیرازی ، حاکم آن شهر، شد (کنبو، ج ۳، ص ۳۳۷، ۳۴۳؛ صفا، همانجا).

به گفته خودش ، شاگرد ملا عبدالحکیم سیالکوتی نیز بوده است (عبدالرشید، ص ۷۵). افضل خان ، وزیر شاهجهان (حک : ۱۰۳۸ـ۱۰۶۹)، برهمن را به پادشاه معرفی کرد، شاهجهان به سبب تبحّر برهمن در ادب فارسی ، او را هندوی فارسی دان لقب داد (علی ابراهیم خلیل ، ج ۱، ص ۱۳۱؛ ظهورالدین احمد، ص ۹۶). پس از مرگ افضل خان ، گویا با معرفی شاهزاده داراشکوه ، در سلک ملازمان شاهجهان در آمد و منشی خاص و وقایع نگار وی شد (صفا، همانجا). دارا شکوه که همواره گروهی از عالمان هندو را برای ترجمه آثار حکمی و عرفانی هند در خدمت داشت ، برهمن را نزد خود خواند و او تا ۱۰۶۶ ملازم وی بود، اما در این سال دوباره به دربار شاهجهان فرا خوانده شد و پادشاه به او لقب رای (راجه ) داد (همان ، ج ۵، بخش ۲، ص ۱۲۳۸).

برهمن در خدمت امیران و وزیرانی چون آصف خان (متوفی ۱۰۲۱)، اسلام خان (متوفی ۱۰۵۷)، علاّ می سعدالله خان (متوفی ۱۰۶۷؛ عبدالرشید، ص ۷۳) و عنایت خان و معظم خان (آفتاب اصغر، ص ۳۸۴) بود. در خوشنویسی مهارت داشت و نستعلیق و شکسته را نزد استادانی چون آقا عبدالرشید و کفایت خان (هفت قلمی دهلوی ، ص ۵۵) و افضل خان شیرازی آموخته بود (ظهورالدین احمد، ص ۹۵). پس از مرگ داراشکوه (۱۰۶۹)، برهمن باقی عمر را در عزلت گذراند تا اینکه در بنارس در گذشت (صفا، همانجا). سال وفات او را ۱۰۷۳ (لودی ، ص ۱۴۰؛ گوپاموی ، ص ۱۰۷؛ میرحسین دوست سنبهلی ، ص ۷۴) یا ۱۰۷۷ (علی ابراهیم خلیل ، ج ۱، ص ۱۳۲) گفته اند. به نوشته ظهورالدین احمد (ص ۹۹) وی تا ۱۰۷۵ زنده بوده است .

اعتبار برهمن بیشتر به سبب نثر ساده ، فصیح ، و موجز اوست (سید محمد عبدالله ، ص ۷۵) و بر خلاف نظر کنبو (ج ۳، ص ۳۳۷) و اخلاص (ص ۴۲) از پیچیدگیها و تکلفهای انشای ابوالفضل علاّ می پیروی نکرده است (ظهورالدین احمد؛ ص ۱۱۸، سید محمد عبدالله ، ص ۷۴). انشای موزون و مسجّع وی یادآور گلستان سعدی است (سید محمد عبدالله ، ص ۷۵)، تا حدی که منشآت و چهارچمن او را در مدارس شبه قاره تدریس می کردند (عبدالرشید، ص ۷۵). شعرش نیز ساده و با تشبیهات و استعارات زیبا همراه است (ظهورالدین احمد، ص ۱۰۸ـ ۱۰۹) چنانکه ملا منیرلاهوری ، وی را «سَحبان » و «حَسّان » و ملک الشعرای روزگار شاهجهان خوانده است ( ایرانیکا ، همانجا). غزلهای برهمن که غالباً پنج بیت اند (ظهورالدین احمد، ص ۱۰۷)، اندیشه هایی باریک و لحنی عرفانی دارند. گزیده ای از غزلهای او در بیاض عبدالقادر بیدل دهلوی (در کتابخانه موزه بریتانیا، ش Add. 16, 803, Add. 16, 802 ) نقل شده (صفا، ج ۵، بخش ۲، ص ۱۲۳۸) و صائب تبریزی نیز ابیاتی از او در بیاض خود آورده است ( د. اردو ، ذیل «برهمن »).

آثار فارسی برهمن :

۱) دیوان فارسی که در چاپ فاروقی ، ۳۴۲ غزل و ۳۶ رباعی دارد؛

۲)چند مثنوی کوتاه اخلاقی وعرفانی (ظهورالدین احمد، ص ۱۱۱). به گفته ظهورالدین احمد (ص ۱۱۴)، او بر مثنویهایش نامی ننهاده ، اما در پایان نسخه ای خطی ، مورخ ۱۰۹۳، این مثنویها هفت بحر نامیده شده است . در یک مجموعه رسائل (چاپ لکهنو ۱۸۸۵ ؛ نیز رجوع کنید به مشار، ج ۴، ستون ۴۵۶۷)، مثنوی او به نام مثنوی رای چندربهان برهمن چاپ شده است ؛

۳) چهارچمن ، اثری ادبی و تاریخی در چهار بخش است که هر بخش «چمن » نام دارد و پیش از ۱۰۵۷ به نام شاهجهان تألیف شده است . در دو چمن اول ، برهمن از وقایع نگاری خود در خدمت شاهجهان ، کارهای بزرگ وزیران و جشنهای دولتی آن پادشاه ، کارهای روزانه پادشاه و پایتخت تازه او ـ شاهجهان آباد ـ و شهرهای ممتاز و هفده استان از استانهای معروفِ قلمرو فرمانروایی وی سخن گفته است . چمن سوم شامل شرح حال مؤلف و نامه هایی به شاهجهان و وزیران اوست ، و چمن چهارم اندیشه های مؤلف درباره دین و اخلاق و تصوف را دربر دارد (صفا، ج ۵، بخش ۳، ص ۱۷۷۷). این کتاب که به سبب اطلاعات تاریخی بسیار با ارزش است ، از مستندترین منابع تاریخی عهد شاهجهان به شمار می آید (آفتاب اصغر، ص ۳۸۲ـ۳۸۴) و در ۱۲۷۰ در بمبئی چاپ سنگی شده است (مشار، ج ۲، ستون ۱۶۸۲)؛

۴) گلدسته چهارچمن ، گزیده ای از چهارچمن ؛

۵) منشآت ، در پنج بخش ، مشتمل برنامه های برهمن به شاهان ، دولتمردان ، دوستان و شاعران معاصرش (ظهورالدین احمد، ص ۱۱۵)، که به ترتیبِ طبقات و مراتب امرا و رجال ، تنظیم شده است (صفا، ج ۵، بخش ۳، ص ۱۷۷۶؛برای اطلاع از نسخه خطی آن رجوع کنید به ریو، ج ۱، ص ۳۹۷ـ۳۹۸)؛

۶) تُحْفَهُالوزراء یا تحفه الانوار ؛

۷) کارنامه ؛منزوی (ج ۵، ص ۱۳۵) از آثاری به نام نگارنامه و گلدسته عشق نیز نام برده و احتمال داده است که همان کارنامه و گلدسته چهارچمن او باشد؛

۸) مَجْمَعُ الفقراء یا مجموعه الفقراء ؛

۹) رقعات ؛

۱۰) طغرای شاهجهان پادشاه ؛

۱۱) انشای هفت گلشن ؛

۱۲) مکالمات داراشکوه و بابالال داس که به نادر النِّکات یا مخزن نِکات نیز مشهور است ؛

۱۳) رساله ، تذکره ای است درباره شاعران عهد اکبر تا معاصران مؤلف که نسخه ای از آن در کتابخانه استاد آذر لاهوری است (گلچین معانی ، ج ۱، ص ۶۳۱ـ۶۳۲) ظهورالدین احمد (ص ۱۲۱) از کتابی به نام تحفه الفصحا ، و منزوی (ج ۵، ص ۱۳۵) از بهار فصاحت نام برده ، که احتمالاً نامهای دیگر همین رساله اند.



منابع :

(۱) ظهورالدین احمد، پاکستان مین فارسی ادب کی تاریخ ، لاهور ۱۹۷۴؛
(۲) کشن چند اخلاص ، همیشه بهار ، چاپ وحید قریشی ، کراچی ۱۹۷۳؛
(۳) اردو دائره معارفِ اسلامیّه ، ج ۴، لاهور ۱۳۸۹/۱۹۶۹، ذیل «برهمن »؛
(۴) آفتاب اصغر، تاریخ نویسی فارسی در هند و پاکستان ، لاهور ۱۳۶۴ ش ؛
(۵) چندربهان برهمن لاهوری ، احوال و آثار چندربهان برهمن و دیوان پارسی ، چاپ محمد عبدالحمید فاروقی ، احمدآباد ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۶) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۶۶۳؛
(۷) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران ، تهران ، ج ۵، بخش ۲، ۱۳۶۴ ش ، بخش ۳، ۱۳۷۰ ش ؛
(۸) عبدالرشید، تذکره شعرای پنجاب ، لاهور ۱۹۸۱؛
(۹) سیّدمحمد عبدالله ، ادبیات فارسی مین هندوؤن کا حِصّه ، لاهور ۱۹۶۷؛
(۱۰) محمد صالح کنبو، عمل صالح ، الموسوم به شاه جهان نامه ، ترتیب و تحشیه غلام یزدانی ، چاپ وحید قریشی ، لاهور ۱۹۶۷ـ۱۹۷۲؛
(۱۱) احمد گلچین معانی ، تاریخ تذکره های فارسی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۲) محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکره نتائج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶ ش ؛
(۱۳) شیر علیخان بن علی امجدخان لودی ، تذکره مراه الخیال ، چاپ محمد ملک الکتاب شیرازی ، بمبئی ۱۳۲۴؛
(۱۴) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۵) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ؛
(۱۶) میرحسین دوست سنبهلی ، تذکره حسینی ، لکهنو ۱۲۹۲؛
(۱۷) غلام محمد هفت قلمی دهلوی ، تذکره خوشنویسان ، چاپ محمد هدایت حسین ، کلکته ۱۳۲۸/۱۹۱۰؛

(۱۸) Encyclopaedia Iranica , s.v. “C § andra Bha ¦ n Barahman” (by Sharif Husain Qa ¦ sem ¦  );
(۱۹) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum , Oxford 1966.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه محمدیوسف واله اصفهانی (متوفی ۱۱۰۵ یا ۱۱۰۶ ه ق)

 مورخ، ادیب، شاعر و از دیوانیان روزگار شاه‌صفی تا شاه‌سلیمان صفوی. محمد‌یوسف، فرزند میرزا حسین، در قزوین به دنیا آمد. از تاریخ تولد او آگاهی نداریم. استوری (ج۱، ص ۱۳۱) بر این اساس که وی در جنگ قندهار (۱۰۵۸) هفتاد ساله بوده، تاریخ تولد او را ۸۸۶ دانسته است، اما با توجه به درگذشت محمدیوسف در ۱۱۰۵، این تاریخ درست نیست. محمد‌یوسف بعد از دورۀ کودکی و جوانی، به کسب دانش پرداخت و در تحصیل علوم دینی تلاش بسیار کرد (نصرآبادی، ج ۱، ص ۱۱۴) و پس از اتمام درس، به کارهای دیوانی وارد شد.

او در ۱۰۴۸، به دیوان اعلی رفت و به نوشتن دفتری از دفاتر توجیه دیوان اعلی پرداخت و با نفوذ برادرش، وحید قزوینی، در ۱۰۵۶ در بخش تحریر ارقام لازم‌الاحترام دیوان اعلی به کار مشغول شد (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ص ۲۸۷ـ ۲۸۸، ۵۶۴؛ نصرآبادی، ج ۱،‌ص ۱۱۴). وی به سبب این شغل، همواره در دربار و سفرهای شاه حضور داشت، از جمله در لشکرکشی و سفر جنگی شاه‌عباس به قندهار، او نیز در دفترخانه شاهی حضور داشت (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ص ۵۶۴ـ ۵۶۵).

در ۱۰۶۶، شاه‌عباس دوم در ساختار سپاه صفوی تغییراتی ایجاد کرد و تشکیلات اداری توپخانه را، همچون دیگر بخشهای سپاه، مستقل کرد و دستور داد دفاتر خرج توپخانه از دیگر بخشهای سپاه جدا شود و محمد‌یوسف را نیز به وزارت توپخانه منصوب کرد (همان، ۱۳۸۰، ص ۵۶۳ـ ۵۶۵؛ نصرآبادی، ج ۱، ص ۱۱۴). در همان سال، محمد یوسف نخستین مأموریت نظامیش را انجام داد، که همراهی با الله‌ویردی خان( بیگلربیگی کوهگیلویه) برضد سبحان قلی‌خان و ازبکان، و حفظ امنیت مرزهای خراسان بود (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ص۵۸۲ـ۵۸۳).

واله اصفهانی پس از مرگ شاه‌عباس دوم، در روزگار شاه‌سلیمان صفوی، و حتی پس از برکناری برادرش وحید قزوینی از مشاغلش در ۱۰۸۴، همچنان وزیرتوپخانه ماند. وی طی هفده سال خانه‌نشینی برادرش، همواره انیس او بود. وحید قزوینی در ۱۱۰۱ صدر‌اعظم شاه‌سلیمان صفوی شد. محمدیوسف گمان کرد که برادرش‌، همچون گذشته، او را برخواهد کشید، اما وحید فقط به او وعده داد .محمد یوسف در این باره نوشته است که هرچه روز و شب را می‌شمردم، خبری از توجه برادرم نبود. وی سرانجام ، از سردی مهر برادرش، بیمار شد ویک سال در بستر بیماری بود. در این دوران همۀ خویشانش، جز برادرش محمدطاهر وحید، از اودلجویی کردند و او سرانجام، پس از دلجویی شاه‌سلیمان، از بستر بیماری برخاست و حتی به دربار راه یافت (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ‌ص ۵۶۶ـ ۵۶۹).

واله اصفهانی در ۱۱۰۵ یا ۱۱۰۶ در اصفهان درگذشت. او از خوشنویسان دیوانی بود (نصرآبادی، ج۱،‌ ص۱۱۴؛ ابوتراب اصفهانی، ص ۲۱). علی قلی واله داغستانی او را مجموعه‌ای از کمالات و محسّنات دانسته است (ج ۴،‌ص ۲۴۶۴).

وی شعر هم می‌سرود و واله تخلص می کرد. نصرآبادی (‌ همانجا) نوشته است که او در نظم و نثر سحرپرداز و بی‌شریک بود ، و افزوده است که تفسیری هم دارد، اما نام آن را ذکر نکرده است. واله اصفهانی جز کتاب خلدبرین*ــ که تاریخ عمومی است از تاریخ پیامبران تا سال ۱۰۷۱ــ رسالۀ کوتاهی در شرح‌حال خاندانش داردکه گویا بخشی از کتاب خلدبرین است (ج ۲، ص ۶۱۰).

فرزندان

واله‌اصفهانی پنج پسر داشت: میرزا رحیم که جانشین او در وزارت توپخانه شد، محمدنعیم، میرزا نصیر( مستوفی رامکوه)، میرزا اشرف، و میرزا هاشم،که همگی کارهای دیوانی می کردند و از خوشنویسان اواخر عصر صفوی نیز بودند (نصیری، ص ۵۸).



منابع :

(۱) علی صدرایی خویی و ابوالفضل حافظیان بابلی، فهرست نسخه‌های خطی کتابخانۀ عمومی آیت‌الله العظمی گلپایگانی، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، چاپ مصطفی درایتی، تهران ۱۳۸۸؛
(۲) محمدطاهر نصرآبادی، تذکره الشعراء، چاپ محسن ناجی‌نصرآبادی، تهران ۱۳۷۸؛
(۳) محمدابراهیم نصیری، دستور شهریاران، چاپ محمدنادر نصیری‌مقدم، تهران ۱۳۷۳؛
(۴) محمدیوسف واله اصفهانی،‌ ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم (حدیقه ششم و هفتم از روضه هشتم خلدبرین)، چاپ محمد نصیری، تهران ۱۳۸۰؛
(۵) علی‌قلی واله داغستانی، ریاض‌الشعراء، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۴؛
(۶) C. A. Storey, Persian Literature, A Bio-Bibliographical Survey, London 1972.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶

زندگینامه عبدالباقی باقی نهاوندی «باقی » (۹۷۸-۱۰۴۲ه ق)

متخلّص به «باقی »، شرح حال نویس ، مورخ و شاعر. در ۹۷۸ در قریه چولک نهاوند به دنیا آمد و در ۱۰۴۲ در هند درگذشت . پدرش ، خواجه آقابابا، متخلّص به مُدرِکی (متوفی ۱۰۰۰) به فرمان شاه عباس اول صفوی (حک : ۹۹۶-۱۰۳۸) به وزارت و نظارت همدان منصوب شد (باقی نهاوندی ، ج ۱، ص ۵-۶؛ ج ۳، قسمت ۲، ص ۱۵۳۷) و باقی در ایّام وزارت و دولت پدر و برادرش ، آقاخضر (مقتول در ۱۰۱۶)، مدتی در همدان و چندی در سمنان و بسطام و دیلمان و لاهیجان و بَوانات فارس و یزد و ابرقو عهده دار وزارت و مسئولیتهای دولتی بود و بعدها مسئول محصولات املاک خالصه * پادشاهی ، در کاشان شد (همان ، ج ۳، قسمت ۲، ص ۱۵۴۲). او از شاگردان و مریدان مغیث الدین علی محوی اسدآبادی همدانی ، شاعر قرن دهم (متوفی ۱۰۱۶) بود و رباعیات او را در زمان حیات شاعر گردآوری کرد و بر آن دیباچه ای نگاشت و به تتبّع از او، رباعیهای صوفیانه و واعظانه سرود (همان ، ج ۱، ص ۱۲-۱۳).

پس از شنیدن وصف شاعرنوازی عبدالرحیم * خان خانان سپهسالار هندی (۹۶۴-۱۰۳۶) و علاقه او به تربیت اهل ادب ، در ۱۰۰۷ غزلی در دعاگویی و حسرت دوری از بزم او سرود (همان ، ج ۱، ص ۱۲؛ ج ۳، قسمت ۲، ص ۵۴۳) و میرعماد * قزوینی ، خوشنویس قرن دهم (مقتول در ۱۰۲۴) آن را به خطّ خوش نوشت (همان ، ج ۳، قسمت ۲، ص ۱۵۴۴) و همین نکته سبب شد که برخی مثل صبا (ص ۵۲۱) و نفیسی (ج ۲، ص ۶۸۵) به اشتباه باقی را خوشنویس بدانند.

پس از کشته شدن آقاخضر جانشین او شد، اما به سبب اشتیاق به محضر خان خانان و بی توجهی صفویان به شعر و شاعری ، و حسادت اطرافیان ، ایران را ترک کرد و بعد از زیارت عتبات عالیات در ذیقعده ۱۰۲۳ به دربار خان خانان رفت (باقی نهاوندی ، ج ۳، قسمت ۲، ص ۱۵۳۵، ۱۵۴۵-۱۵۴۶).

از معاصران او می توان تقی الدین * کاشی صاحب خلاصه الاشعار و زبده الافکار و برخی از شاعران ایرانی مقیم دربار بابریان مغول در هند از جمله عرفی * (متوفی ۹۹۹) و فیضی دَکَنی * (متوفی ۱۰۰۴) را نام برد.

در منابع موجود ذکری از دیوان او به میان نیامده است و از معاصران ، فقط آقابزرگ طهرانی (ج ۹، قسمت ۱، ص ۱۲۴) و گلچین معانی (۱۳۶۹ ش ، ج ۱، ص ۱۵۵) به این مطلب اشاره کرده اند. ازجمله اشعار او قصیده ای است در مدح خان خانان در ۶۱ بیت و قطعه ای در دوازده بیت که در مآثر رحیمی (ج ۳، قسمت ۲، ص ۱۵۴۶-۱۵۵۳) مضبوط است .

باقی بر دیوان عرفی شیرازی دیباچه ای نگاشته و در آن سیر شعر را تا عهد سلطان حسین بایقرا * (متوفی ۹۱۱) شرح داده است ؛سپس از «طرز نو» و «مکتب وقوع » و پدیدآورندگان آن سخن گفته تا دوره شاعری عرفی شیرازی که هر دو طرز را منسوخ کرده و شیوه ای تازه آورده است . از این دیباچه ، موضوع تحقیق باقی در شعر فارسی و تحلیل سخن شاعران همعصرش مسلم می شود (صفا، ج ۵، بخش ۱، ص ۵۲۴، ۵۲۶-۵۲۷). از دیوان عرفی با دیباچه باقی ، نسخه ای در کتابخانه دانشگاه تهران (ش ۳۰۳۳) موجود است (منزوی ، ج ۳، ص ۲۴۴۱).

مهمترین اثر

مهمترین اثر باقی کتاب مآثر رحیمی در تاریخ و رجال عهد مؤلف و ذکر احوال سلاطین قراقوینلو است که آن را به سفارش خان خانان در ۱۰۲۵ تألیف کرده و در آن آنچه را دیده و شنیده و از مقربان و معتمدان او پرسیده و بر آن آگاهی یافته ، گردآورده است . این کتاب شامل مقدّمه ، چهارفصل ، و خاتمه است.

 بدین ترتیب :

مقدّمه ، در ذکر حسب و نسب خان خانان و امارت اجداد او در عراقِ عرب و عجم فارس و آذربایجان و بعضی از نواحی خراسان و سبب توجه این خانواده به هندوستان ؛

فصل اوّل ، در ذکر سرسلسله این دودمان ، محمّد بیرام خان * (مقتول در ۹۶۸) و فتوحات و احوال سلاطین غزنوی تا زمان سلطنت جهانگیرشاه ، پسراکبرشاه ، و احوال برخی سلاطین بنگاله و جونپور و مالوَه و کشمیر و مُلتان ؛

فصل دوم ، در آثار بزرگی و مملکتداری و فتوحات خان خانان و ذکر سلاطین گجرات و سند و دَکَن و خاندیش ؛

فصل سوّم ، در ذکر خدمات او از جمله تعمیر مساجد و مدارس و خانه ها از دارایی شخصی ؛

فصل چهارم ، در ذکر احوال فرزندان او؛

خاتمه کتاب ، در ذکر احوال کسانی که به دربار خان خانان روی آوردند، در سه قسم : علما و فضلا، فصحا و شعرا، سپاهیان و هنرمندان اصناف .

باقی در تألیف این کتاب از کتب تاریخی معتبر پیش از خود مانند تاریخ فیروزشاهی ، اکبرنامه ، منتخب التواریخ ، روضه الصفا ، ظفرنامه ، تاریخ اکبری ، خلاصه الاخبار و امثال آن سود جسته (گلچین معانی ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۲، ص ۷۴۶؛باقی نهاوندی ، ج ۱، ص ۱۵) و درمقابل ، در تألیف تذکره هایی چون سفینه خوشگو ، چمن سرو ، صحف ابراهیم ، تذکره شعرای کشمیر ، نیز از آن به عنوان منبع اصیل و معتبر استفاده شده است .

به گفته آفتاب اصغر (ص ۲۱۷، ۲۱۹) مآثر رحیمی یکی از مهمترین آثار دوره جهانگیری در زمینه شرح حال نویسی است و باقی با این اثر خود، موجب ترقی تاریخ نویسی فارسی تیموریان هند شده است . اهمیت این کتاب از نظر اشتمال بر اطلاعات ارزنده درباره تاریخ و پادشاهان و عالمان و شاعران و سرداران و هنرمندان معاصر مؤلف و ذکر بسیاری از خاندانهای سلطنتی هند از غزنویان به بعد و تاریخ ادبی ایران و هند است (صفا، ج ۵، بخش ۳، ص ۱۷۴۱). این اثر در ۱۹۲۴-۱۹۳۱ (۱۳۰۳ـ ۱۳۱۰ ش ) به اهتمام محمد هدایت حسین در کلکته در پنج جلد چاپ سربی شده که نسخه ای از آن در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است .



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ تهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) آفتاب اصغر، تاریخ نویسی فارسی در هند و پاکستان ، لاهور ۱۳۶۴ش ؛
(۳) باقی نهاوندی ، مآثر رحیمی ، چاپ محمد هدایت حسین ، کلکته ۱۹۲۴ـ ۱۹۳۱؛
(۴) محمد مظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمد حسین رکن زاده آدمیّت ، تهران ۱۳۴۳ش ؛
(۵) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، تهران ۱۳۶۳-۱۳۷۰ ش ؛
(۶) احمد گلچین معانی ، تاریخ تذکره های فارسی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۷) همو، کاروان هند ، مشهد ۱۳۶۹ ش ؛
(۸) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطّی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۱ ش ؛سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱ 

زندگینامه میرعبدالباقی باقی تبریزی (متوفی ۱۰۳۹ه ق)

 ملقب به «دانشمند» و متخلّص به «باقی »، شاعر صوفی مشرب و خوشنویس آذربایجانی (متوفی ۱۰۳۹). از تاریخ ولادت و دوران کودکی او اطلاعی در دست نیست . در تبریز، نزد علاءالدین محمّدبن محمّد تبریزی معروف به علاءبیگ ، به تحصیل علوم و خطاطی پرداخت و به اشتهار رسید؛ سپس به دعوت عبدالرحیم خان خانان ، سپهسالار هند (متوفی ۱۰۳۶)، به هندوستان رفت (تربیت ، ص ۱۴۵؛ دولت آبادی ، ص ۲۴۳؛ ایرانی ، ص ۱۸۷؛ دیهیم ، ج ۲، ص ۷۶)؛ امّا امین احمد رازی او را شاگرد میرزاجان دانسته و گفته است که پس از رفتن او به توران ، باقی نیز به دربار عبدالرحیم خان خانان رفت (ج ۳، ص ۲۴۳)،

سپس به بغداد سفر کرد و در خانقاه مولویه (مولویخانه ) نزد دده مصطفی ، استاد خوشنویسی به مشق خط پرداخت تا اینکه شاه عباس اول صفوی (متوفی ۱۰۳۸) آوازه خطاطی اش را شنید و در ۱۰۳۲ او را برای کتابت گنبد بزرگ و صفّه روبه قبله و طاق در مسجد و ایوان مسجد شاه اصفهان یا مسجد جامع جدید عباسی به اصفهان دعوت کرد (فلسفی ، ج ۲، ص ۳۹۷؛ ایرانی ، ص ۱۸۷؛ دیهیم ، ج ۲، ص ۷۶؛ دولت آبادی ، ص ۲۲۵؛ هدایت ، ص ۲۸۲). استاد دیگرش علیرضا عباسی تبریزی خوشنویس قرن یازدهم ، بود که شاه عباس ، باقی را برای آموختن خط ثلث به او سپرد (فلسفی ، ج ۲، ص ۳۷۴). باقی در نگاشتن خط ثلث و نسخ شهرت داشت .

مرقع قصیده «بُرده » سروده شرف الدین ابوعبدالله محمّدبن سعید بوصیری (متوفی ۶۹۴) در نعت پیامبر (۱۰۳۶) که در کتابخانه مجلس موجود است (دولت آبادی ، ص ۲۲۷؛ تربیت ، ص ۱۴۶) و کتابت صد کلمه ، از کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام ( به انتخاب جاخظ ) ، به خط نسخ (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۱۱، ص ۳۱۲) از جمله خطوط اوست .

معاصران

باقی با خوشنویسان بنامی چون میرعماد * قزوینی (مقتول در ۱۰۲۴) و باباشاه * اصفهانی معاصر بود. از دیگر معاصران او می توان شیخ بهایی و میرداماد، و از شاگردانش در خطّاطی ، محمدطاهر نصرآبادی ، صاحب تذکره نصرآبادی را نام برد. وی در انواع علوم و مسایل همچون حکمت و ریاضی و علوم ادبی و عربی سرآمد و مقبول علمای آذربایجان و عراق بود (سنگلاخ خراسانی ، ذیل «احوال ملاعبدالباقی تبریزی ») و چون به مسلک صوفیه بسیار علاقه داشت ، به «مولی الجلیل جمال السالکین » و «صوفی تبریزی » وصف می شد (افندی اصفهانی ، ج ۳، ص ۵۹).

آثار او عبارت است از:

تفسیر قرآن مجید به مشرب صوفیانه ؛

شرحی بر صحیفه سجادیه به همان مشرب (همان ، ج ۳، ص ۵۹ ـ۶۰)؛

منهاج الولایه من کتاب نهج البلاغه (شرح فارسی نهج البلاغه بر مشرب تصوف ) که در آن نهج البلاغه را تقسیم بندیِ موضوعی (در دوازده باب ) کرده است . (برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به منزوی ، ج ۲، ص ۱۶۹۵)؛

اشعاری در قالب قطعه ، رباعی و مفردات در عرفان و عشق و شکایت از روزگار و اهل آن (دیهیم ، ج ۲، ص ۷۸؛ دولت آبادی ، ص ۲۲۷؛ تربیت ، ص ۱۴۵؛ هدایت ، ص ۲۸۲).

آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۳، ج ۹، قسمت ۲، ص ۶۸۲) می گوید که او دیوان داشته و قطعه ای از دیوانش را در مجموعه ای در کتابخانه شیخ موسی اردبیلی در نجف دیده است . سنگلاخ خراسانی (همانجا) نیز گفته که او دیوان شعر داشته است و «تیمنّاً» چند قطعه از اشعار او را با ذکر مشخصات کتابت آنها، آورده است . تربیت (ص ۱۴۵-۱۴۶) چهار رباعی و هدایت (ص ۲۸۲-۲۸۳) دو رباعی از او را نقل کرده اند. نامه ای فلسفی ـ عرفانی نیز از او خطاب به ابراهیم همدانی (متوفی ۱۰۲۶) باقی است که منزوی از نسخ خطی آن نشانی داده است (ج ۲، ص ۱۴۳۹-۱۴۴۰).



منابع :

(۱) محمّدحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی التصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام شیعه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۳) عبداللّه بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱؛
(۴) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، چاپ جواد فاضل ، تهران ( بی تا. ) ، عبدالمحمد ایرانی ، پیدایش خطّ و خطّاطان ، مصر ۱۳۰۶ ش ؛
(۵) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، تهران ۱۳۱۴ ش ؛
(۶) عزیز دولت آبادی ، سخنوران آذربایجان ، تبریز ۱۳۵۵ ش ؛
(۷) محمد دیهیم ، تذکره شعرای آذربایجان ، تبریز ۱۳۶۷ ش ؛
(۸) میرزا سنگلاخ خراسانی ، تذکره الخطّاطین ، چاپ سنگی تبریز ۱۲۹۱؛
(۹) نصراللّه فلسفی ، زندگانی شاه عباس اوّل ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۰) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸-۱۳۵۱ ش ؛
رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرگانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱ 

زندگینامه علیرضا شیرازی«تجلّی» (متوفی۱۰۸۳)

تجلّی شیرازی ، علیرضا ، متخلص به تجلّی ، عالم و شاعر قرن دهم و یازدهم . از تاریخ تولد وی اطلاعی در دست نیست . در خانواده ای از بزرگان اردکان فارس به دنیا آمد. در طفولیت برای تحصیل به اصفهان رفت و از شاگردان مشهور آقاحسین محقق خوانساری (متوفی ۱۰۹۸) شد (نصرآبادی ، ص ۱۶۸؛ آذربیگدلی ، ص ۲۷۱).

در عهد شاه جهان (۱۰۳۷ـ ۱۰۶۸) به هندوستان سفر کرد و تعلیم ابراهیم خان (متوفی ۱۱۲۱)، از امرای شاه جهان ، را عهده دار شد (نصرآبادی ، همانجا؛سرخوش لاهوری ، ص ۱۹)، پس از چندی به اصفهان بازگشت و در آنجا ساکن شد. شاه عباس دوم (حک : ۱۰۵۲ـ۱۰۷۷) در ۱۰۷۲ سیورغالی در اردکان به او بخشید. تجلّی در اصفهان به مباحثه و تدریس و تألیف پرداخت (نصرآبادی ، ص ۱۶۹؛ صبا، ص ۱۴۷). در سفری ملازم شاه سلیمان (حک : ۱۰۷۷ یا ۱۰۷۸ـ۱۱۰۵) بود (نصرآبادی ، همانجا). تاریخ دقیق فوت او معلوم نیست ؛ برخی تذکره ها سال ۱۰۸۳ را ذکر کرده اند ( رجوع کنید به راشدی ، بخش ۱، ص ۱۵۶)، اما به گفته خوانساری (ج ۲، ص ۳۵۳)، او پس از مراجعت از سفر مکه ، در ۱۰۸۵ در شیراز درگذشته است .

آثار تجلّی عبارت اند از:

ترجمه قرآن کریم به فارسی با عنوان ترجمه سلطانی ؛

تفسیر سلیمانی ،که آن را به شاه سلیمان اهدا کرده است (استوری ، ج ۱، ص ۱۸۹)؛

سفینه النجاه ، رساله ای در باره اصول عقاید شیعه خاصّه در باره امامت که نسخه ای از آن با تاریخ ۱۰۶۷ به شماره ۵۲۴۹ در کتابخانه شماره یک مجلس شورای اسلامی محفوظ است (افشار و دیگران ، ج ۱۶، ص ۷۷ـ ۷۸)؛

حاشیه بر حاشیه ملاعبداللّه یزدی بر تهذیب المنطق تفتازانی ، که نسخه ای از آن متعلق به سده یازدهم به شماره ۲ر۳۲۷ در کتابخانه شماره دو مجلس شورای اسلامی (سنای سابق ) موجود است (دانش پژوه و علمی انواری ، ج ۱، ص ۱۶۶)؛

رساله ای در منع نماز جمعه در زمان غیبت امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف (خوانساری ، همانجا)

و مثنوی معراج الخیال ، اثر معروف او، که در ۱۳۴۳ در بمبئی به چاپ رسیده است .

این مثنوی که در بحر رمل سروده شده ، گفتگوی شاعر است با عقل و هوس و جنون و در نهایت عشق ، و اعتراف همه آنها به ناتوانی خود در برابر عشق . شاعر نتیجه می گیرد که جان انسان در جستجوی عشق است و حتی عشق مجازی می تواند راهنمای عشق حقیقی باشد (تجلّی شیرازی ، ص ۱۰۵).

تجلّی ظاهراً دیوان شعری داشته ، زیرا شاملو (ج ۲، ص ۹۵) تعداد ابیات مدوّن او را بیش از ده هزار بیت ذکر کرده و گلچین معانی نیز به نسخه کهن مثنوی معراج الخیال همراه با دیوان وی به تاریخ ۹۹۳ ( که با توجه به عصر زندگی تجلّی غریب می نماید! ) در کتابخانه عبدالحسین بیات (متوفی ۱۳۴۷ ش ) اشاره کرده است (ص ۶۵).



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذربیگدلی ، آتشکده آذر ، چاپ جعفر شهیدی ، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ ش ؛
چارلز آمبروز استوری ، ادبیات فارسی بر مبنای تألیف استوری ، ترجمه یو. ا. برگل ( به روسی ) ، مترجمان یحیی آرین پور، سیروس ایزدی ، و کریم کشاورز، چاپ احمد منزوی ، تهران

(۲) ۱۳۶۲ ش ـ ؛
(۳) ایرج افشار، محمدتقی دانش پژوه ، و علینقی منزوی ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۱۶، تهران ۱۳۴۸ ش ؛
(۴) علیرضابن حسین تجلّی شیرازی ، معراج الخیال ، نسخه خطی کتابخانه ملک ، ش ۵ ر ۴۶۷۱؛
(۵) خوانساری ؛
(۶) محمدتقی دانش پژوه و بهاءالدین علمی انواری ، فهرست کتابهای خطی کتابخانه مجلس سنا ، ج ۱، تهران ( بی تا. ) ؛
(۷) حسام الدین راشدی ، تذکره شعرای کشمیر ، بخش ۱، لاهور ۱۹۸۳؛
(۸) محمدافضل بن محمدمعصوم سرخوش لاهوری ، کلمات الشعرا: مشتمل بر ذکر شعرای عصر جهانگیر تا عهد عالمگیر ، چاپ صادق علی لاهوری ، لاهور ( ۱۹۴۲ ) ؛
(۹) ولی قلی بن داودقلی شاملو، قصص الخاقانی ، چاپ حسن سادات ناصری ، تهران ۱۳۷۱ـ۱۳۷۴ ش ؛
(۱۰) محمدمظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۱۱) احمد گلچین معانی ، «فهرست قسمتی از کتب خطی کتابخانه مرحوم عبدالحسین بیات » در نسخه های خطی : نشریه کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ج ۶، زیرنظر محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار، تهران ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۲) محمدطاهر نصرآبادی ، تذکره نصرآبادی ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۶۱ ش .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۶

زندگینامه آقا شاپورتهرانی(متوفی ۱۰۴۸ه ق)

از اکابر طهران من اعمال ری است و همشیرزادهء ملا امیدی و جعفرخان که در هند کمال اعتبار داشت همشیره زادهء آقا شاپور است در فن قصیده کمال دست دارد بعنوان تجارت به هندوستان رفته اسبابی بهم رسانیده به ایران آمد موزونان بعضی توقع ها ازاو داشتند چون بفعل نیامد او را اهاجی رکیک کردند. چنانچه ملاطبقی قطعه ای گفته که این بیت از آن قطعه است:

بسکه دلگیر ز همکاسه بود میشکند// کاسه ای را که در او صورت آدم باشد

 الحق فراخور استطاعت خست بسیار داشت فریبی تخلص میکرد اما دیوان که بنظر فقیر رسید شاپور تخلص داشت تخمیناً چهار هزار بیت بود شعرش این است:

نمیگویم که از زندان غم آزاد کن ما را// اگر جائی گرفتاری ببینی یاد کن ما را

تفاوت نیست جور و لطف و یکسانست نزد ما// تو میدانی به هر نوعی که دانی شاد کن ما را

بذوقی میکنم تکرار حرف دلستانی را// که دل در سینه پندارد که میبوسم دهانی را

نمی دانم تو خواهی بود یا گردون ولی دانم // که دامن گیر گردد خون من نامهربانی را

(تذکره ٔ نصرآبادی چ وحید دستگردی ص ۲۳۷)

 از اولاد مولانا امیدی طهرانی است دیوانی تمام کرده اول فریبی( ۱) تخلص داشته آخرالامر به اسم تخلص کرده دو بار به هند رفته در آنجا از دولت سلطان سلیم و امرای عظام خصوص میرزاجعفر آصف خان قزوینی رتبهء مصاحبت یافته و به انعامات او سرافراز گشته بعد از مراجعت به وطن چندی بوده تا آنکه به دار بقا شتافته از اشعار اوست:

یار نسازد بما کاش گذاریم باز// ما غم او را به او، او دل ما را به ما

دلدار نداند دل یار از دل اغیار// داند که دل است ، اینکه دل کیست ، نداند.

شاپور کوش تا غمی از دل برون کنیم // از تو حدیث دوری و از من گریستن 

(از آتشکده ٔ آذر چ سیدجعفر شهیدی ص ۲۱۹)

 از اولاد امیدی طهرانی بوده در عهد سلطان سلیم به هندوستان رفته۱) در چاپ عکسی ص ۲۱۹ ) ( بماند و در آنجا فوت شد شاعری غزلسرا بوده است(مجمع الفصحاء چ سنگی تهران ص ۲۳ )قریبی است.(از آتشکدهء آذر چ سیدجعفر شهیدی ص ۲۱۹ )

لغت نامه دهخدا

زندگینامه طالب آملی(متوفی۱۰۳۶ ه ق)

آرد: از شعرای آمل است و مدتی در « آتشکده » از شاعران قرن یازدهم که در ۱۰۳۶ ه ق درگذشته است صاحب هندوستان در خدمت شاه سلیم از معتبرین بوده صاحب دیوان است و در شاعری طرز خاص که مطلوب شعرای فصیح نیست دارد بعد از مطالعهء دیوان او این چند بیت انتخاب و ثبت گردید:

هستند فی المثل گله ٔ گوسفند خلق

کاو را خدای صاحب و راعی شبان بود

چمن کبکیست خندان گل دهان و غنچه منقارش

پریشان سایه های سرو و دامنهای کهسارش 

ز اشک شام و سحر دیده چند تر ماند

(آتشکده ص ۱۶۶ )

و این ابیات نیز از اوست:

هر سنگ که بر سینه زدم نقش تو بگرفت

آنهم صنمی بهر پرستیدن من شد.

آسوده لبی که ساغر غم نکشید

خوشدل زخمی که ناز مرهم نکشید

من بلبل آن گلم که در گلشن دهر

پژمرده شد و منت شبنم نکشید

این شاعر را مثنویی است به بحر خسرو و شیرین نامش قضا و قدر و به سبک مثنوی پیر و جوان میرزا نصیر، در دیوان خطی او قصیده ای در مدح شهر لاهور هند دیده شد که اقامت او را در هند تأیید میکند ادوارد براون، از ریو نقل کرده گوید:

طالب صاحب سبک شعری خاص است که پس از وی فصحاء از پیروی آن احتراز جسته اند، در اوایل عمر به هندوستان رفت، و احترامش بجائی رسید که جهانگیر وی را ملک الشعراء خویش گردانید ( ۱۰۲۸ ه ق) بهیچ وجه خفض جناح نمیکرد، و مدعی بود که قبل از بیست سالگی هفت علم را بخوبی آموخته است (کمالات ادعائی طالب)

پا بر دومین پایه ٔ اوج عشراتم

وینک عدد فنم از آلاف زیاد است

بر هندسه و منطقی و حکمت و هیئت

دستی است مرا کش ید بیضا زعباد است

وین جمله چو طی شد نمکین علم حقیقت

کاسناد علوم است بر این جمله مراد است

در سلسله ٔ وصف خط این بس که ز کلکم

هر نقطه سویدای دل اهل سواد است

پوشم نسب شعر چو دانم که تو دانی

کاین پایه مرا ثامن این سبع شداد است

آن گلبنم القصه که از هر گل شاداب

عطر دگرم در شکن طره ٔ باد است

 در رباعی ذیل که شبلی نعمانی در شعرالعجم نقل کرده (ص ۱۶۸ به زبان اردو) بقصد سفر خود به جانب هندوستان اشاره کرده و بخت سیاه خود را در ایران گذارده است زیرا که هندو به هندوستان تحفه بردن کار خردمندان نیست :

طالب گل این چمن ببستان بگذار

بگذار که میشوی پریشان بگذار

هندو نبرد تحفه کسی جانب هند

بخت سیه خویش به ایران بگذار

 محبت طالب به خواهر خود:

خواهری داشت از خود بزرگتر که صمیمانه به او علاقمند بود، بعد از هجران مدید، خواهرش از ایران به آگره آمد، تا از وی دیدار کند، و به همین جهت طالب از پادشاه جهانگیر بوسیلهء ابیات ذیل استجازه کرد:

صاحبا ذرّه پرورا عرضی//به زبان سخن در است مرا

پیر همشیره ای است غمخوارم // که به او مهر مادر است مرا

چارده سال بلکه بیش گذشت // کز نظر دور منظر است مرا

دور گشتم ز خدمتش بعراق // وین گنه جرم منکر است مرا

او نیاورد تاب دوری من // که به مادر برابر است مرا

آمد اینک با اَگره وز شوقش // دل تپان چون کبوتر است مرا

میکند دل بسوی او آهنگ // چه کنم شوق رهبر است مرا

گر شود رخصت زیارت او// بجهانی برابر است مرا

 اشعار عاشقانه در فارسی بسیار است اما چون ابیاتی که از محبت عمیق و صمیمی خانواده ای کسی حکایت کند نسبهً قلیل است، این اشعار بنظر مهم و قابل ذکر آمد(ترجمهء تاریخ ادبیات ۱۷۰ ) صائب تبریزی دربارهء او گوید:

در سخن از عرفی و طالب ندارد کوتهی عیب // صائب این بود کز زمزه ٔ اسلاف نیست 

طالب آمل گذشت و طبعها افسرده شد// از چه رو آن آتشین گفتار در عالم نماند

 رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ص ۱۳۲ تاریخ عصر حافظ ج ۱ ص 

لغت نامه دهخدا

آیت الله حکیم سید محمدباقر حسینى استرآبادى«میرداماد»(متوفاى ۱۰۴۰ هـ .ق)

 

پیوندى مبارک

سید شمس الدین محمد حسینى استرآبادى از شاگردان مکتب محقّق کرکى (محقّق ثانى) مولا امیرمؤمنان على(علیه السلام) را در خواب دید آن امام همام به او سفارش کرد که دخترش را به عقد ازدواج «سید شمس الدین» در بیاورد.

محقّق کرکى یکى از دختران خود را به عقد وى درآورد اما پس از مدتى، آن دختر دار فانى را وداع گفت. محقّق از چگونگى تعبیر خواب خود متحیّر ماند تا این که مجدداً مولا را در خواب مى بیند. آن حضرت به او مى فرماید: منظور ما، این دختر نبود، بلکه فلان دخترت منظور است زیرا از او فرزندى متولد خواهد شد که وارث علوم انبیا و اوصیا مى گردد.

از این رو، محقّق دختر دیگرش را به عقد سید شمس الدین در مى آورد که حاصل این پیوند مبارک، پسرى شد به نام «محمدباقر» که بعداً یکى از عالمان شیعه شد.(۱)

ولادت و نسب

میر محمدباقر استرآبادى، مشهور به «میرداماد» در نیمه دوم قرن دهم هجرى پا به عرصه حیات گذاشت. هر چند درباره سال تولد او، اطلاعات کافى در دست نیست ولى کتاب «نخبه المقال فى اسماء الرجال»، تولّد وى را سال (۹۶۹ ه ق) ذکر کرده است.

عین عبارت نخبه المقال این چنین است:

«ظفرت بتاریخ میلاده ]میرداماد[ سنه ۹۶۹»(۲)

اما آنچه مسلّم است، وى در خانه علم و معنویت پا به عرصه گیتى نهاد پدرش، سید محمد حسینى استرآبادى و مادرش دختر محقّق کرکى بود و نسب وى به امام حسین(علیه السلام)مى رسد.

عنوان استرآبادى

ظاهراً به دلیل انتساب پدرانش به «استرآباد» بوده و خود وى در استرآباد به دنیا نیامده است چرا که پدرش مسلماً در مرکز سیاسى کشور بوده و سند و مدرکى بر سکونت خانواده میرداماد در استرآباد، وجود ندارد.(۳)

عنوان میرداماد

از آن جا که پدرش، داماد شیخ على بن عبدالعالى کرکى (معروف به محقق ثانى) بود، به «میرداماد» معروف شد که بعداً این لقب به میر محمدباقر نیز داده شد.(۴)

به نقل از لغت نامه دهخدا او(محمد باقر) سمت دامادی شاه عباس صفوی داشته و بهمین مناسبت وی را داماد خوانده اند و به میرداماد شهرت دارد(۵)

تحصیلات

میر محمدباقر سال هاى کودکى را پشت سر نهاد و به جرگه دانش پژوهان پیوست. او در نخستین فرصت، به سمت توس هجرت کرد و در پرتو آستان قدس رضوى، به فراگیرى دانش پرداخت و علوم دینى را نزد سید على فرزند ابى الحسن موسوى عاملى و دیگر اساتید آن دیار آموخت.(۶) همچنین علوم فلسفه و ریاضیات را در دوران حضورش در توس آموخت.(۷)

میر محمدباقر سپس راه قزوین پیش گرفت. قزوین در آن زمان، پایتخت «دولت صفویه» بود و دانشمندان زیادى در آن شهر مشغول تحقیق و تدریس بودند وى نیز به تدریس علوم دینى پرداخت. در سال (۹۸۸ ه ق) دوباره به خراسان آمد و تا سال (۹۹۳ ه ق) در آن دیار ماندگار شد و سپس به کاشان مهاجرت کرد.

استادان

میر محمدباقر از محضر علماى بزرگى کسب فیض کرد از جمله:

۱ ـ شیخ عبدالعالى بن على بن عبدالعالى کرکى (متوفّاى ۹۹۳ ق.)، (دایى میر محمدباقر).

۲ ـ شیخ عزالدین حسین بن عبدالصمد عاملى

(متوفّاى ۹۸۴ ق.)، (پدر شیخ بهایى) وى که از علماى بزرگ منطقه جبل عامل و از شاگردان معروف شهید ثانى بود. چون در ایران مذهب تشیّع رسمیّت یافته و محل امنى براى شیعیان بود به ایران مهاجرت کرد که بعداً در قزوین، «شیخ الاسلام» دولت صفوى شد.

۳ ـ سید نورالدین على بن الحسین موسوى عاملى وى از شاگردان شهید ثانى بود که به ایران مهاجرت کرد.

۴ ـ على بن ابى الحسن عاملى.

۵ ـ تاج الدین حسین صاعد بن شمس الدین توسى.

۶ ـ میر فخرالدین محمد حسینى سماک استرآبادى (۹۱۸ ـ ۹۸۴ ق.) وى مهم ترین استاد میرداماد در علوم عقلیه بود.

مقام علمى

میرداماد از علماى برجسته قرن یازدهم و از بزرگان فلاسفه و حکماى اسلامى بود. اسکندر بیگ منشى ـ که معاصر میرداماد بود ـ در کتاب «تاریخ عالم آراى عباسى»، او را چنین وصف مى کند:

«در علوم معقول و منقول، سرآمد روزگار خود و جامع کمالات صورى و معنوى، کاشف دقائق انفسى و آفاقى بود. در اکثر علوم حکمیه و فنون غریبه و ریاضى و فقه و تفسیر و حدیث، درجه علیا یافته و فقهاى عصر فتاواى شرعیه را به تصحیح آن جناب معتبر مى شمارند».(۸)

میرداماد در زمینه علوم اسلامى، داراى آثار ارزشمندى است و در ابواب مختلف فقه و اصول، نیز صاحب نظر بود.

لکن آنچه در شخصیت علمى اش غلبه دارد، مهارت وى در حکمت و فلسفه است به طورى که او را «معلّم ثالث» خوانده اند و او نیز خود را «معلّم» مى خواند و شأن خود را کمتر از ابونصر فارابى نمى دید. از این رو، در برخى از تألیفات خویش مى گوید: «قال شریکنا فى التعلیم ابونصر الفارابى».(۹) و بهمنیار را ـ که بزرگترین شاگرد ابن سینا بود ـ شاگرد خویش مى پنداشت، و اگر مى خواست از او قولى نقل کند، مى گفت:

«قال تلمیذنا بهمنیار شاگرد ما بهمنیار گفت».(۱۰)

همچنین در رشته فلسفه، خود را هم ردیف شیخ الرئیس ابوعلى سینا مى دانست:

«کتاب الشفا لسهیمنا السالف و شریکنا الدارج الشیخ الرئیس».(۱۱)

آورده اند که: روزى ملاّ صدرا براى شرکت در درس میرداماد حاضر شد ولى استاد هنوز به کلاس درس مشرّف نشده بود. تاجرى براى مسئله مهمى به محلّ درس میرداماد آمد و از ملاّصدرا پرسید: میرداماد افضل است یا فلان ملاّ؟ ملاّ صدرا در جواب گفت: میر، افضل است. در این هنگام استاد آمد و چون متوجه گفت و گوى آن دو شد لختى درنگ کرد تا از سخن شاگردش آگاهى یابد.

سپس تاجر سؤال کرد: میر، افضل است یا شیخ الرئیس ابوعلى سینا؟ صدرالمتألّهین جواب داد: میر، برتر است. تاجر سؤال کرد: میر برتر است یا فارابى؟ ملاّصدرا خاموش ماند. در این هنگام، حکیم نامور استرآباد ندا داد و گفت: صدرا! مترس بگو میر، برتر است.(۱۲)

نام آورترین شاگرد میرداماد یعنى صدرالمتألّهین، در اوّلین عبارتش هنگام بازگویى گفتار معصومان(علیهم السلام)، این گونه استادش را مى ستاید:

اخبرنى سیّدى و سندى و استادى و استنادى فى المعالم الدینیه والعلوم الالهیه و المعارف الحقّه و الاصول الیقینیه، السّیّد الاجل الانور العالم المقدّس الاطهر، الحکیم الالهى و الفقیه الربّانى، سیّد عصره و صفوه دهره، الامیر الکبیر و البدر المنیر، علاّمه الزّمان و اعجوبه الدّوران المسمّى بمحمّد الملقّب بباقر الدّاماد الحسینى قدّس الله عقله بالنّور الرّبّانى…(۱۳)

میرداماد علاوه بر این که در علوم مذکور شهرت یافته، در فصاحت و بلاغت نیز استاد و خطیبى جامع و پیشوایى مسلّم بود به عصر خویش خطیبى کامل به جمعه و جماعت مواظبتى دائم و قاطبه افراد زمان به حضورش حاضر مى شدند.(۱۴)

شعر و ادب

میرداماد مانند بسیارى از حکما و عرفا، که ذوق شعر و شاعرى داشته اند، به سرودن شعر عربى و فارسى مى پرداخته و به «اشراق» تخلّص مى نموده است. مجموعه اشعار او بعدها به نام «دیوان میرداماد» گردآورى شده است. اکنون برخى از اشعار آن حکیم برجسته را بازگو مى کنیم:

وصف پیامبر(صلى الله علیه وآله)

اى ختم رسل، دو کون پیرایه تُست // افلاک، یکى منبر نه پایه تُست

گر شخص تو را سایه نیفتد، چه عجب // تو نورى و آفتاب، خود سایه تُست

وصف على(علیه السلام)

اى دُرّ ولایت تو را کعبه صدف // معراج تو دوشِ فخر عالم ز شرف

از مولد تو قبله عالم، کعبه است // وز مرقد تواست قبله کعبه، نجف(۱۵)

پند

گر بر سر شهرت و هوا خواهى رفت// از من خبرت، که بینوا خواهى رفت

بنگر که، که اى و از کجا آمده اى // مى بین که چه مى کنى، کجا خواهى رفت(۱۶)

وضعیت علمى در عصر میرداماد

هنگامى که انحطاط و سقوط سیاسى و اجتماعى بر نواحى دنیاى اسلام سایه افکنده و آفاق آن در تاریکى شدید فرو رفته بود، برخى از نقاط جهان اسلام همچنان با نور معرفت، فرهنگ و علوم اسلامى منوّر بود.

«ایران» و «جبل عامل» مهم ترین مراکز دنیاى اسلام بودند و از این دو مرکز، علوم اسلامى در تمام رشته ها رشد و گسترش مى یافت. هر چند ایران نیز در حال جنگ با عثمانى و درگیرى هاى داخلى بود اما چون حکومت آن شیعى بود، علماى شیعه در امان بودند. لذا مردانى بزرگ در این دوره پا به عرصه میدان علم و دانش گذاشتند که جهان اسلام از وجود آنها بهره مند گردید. آنان قافله سالاران علم و ادب بودند. در این میان، عدّه اى از علماى شیعه در کلیه رشته هاى معارف و فنون، درخشیدند که نسل هاى بعد از ثمرات و آثار علمى آنها بهره مند شدند. یکى از آنان، میرداماد است، که از پیشوایان حکمت، فلسفه و حدیث بود.(۱۷)

اخبارى گرى

توجّه میرداماد به فلسفه و کلام، به هیچ وجه مانع از پرداختن او به احادیث نشد بلکه وى براى اوّلین بار کوشید تا با شرح احادیث، استفاده بیش ترى از معارف اهل بیت(علیهم السلام) در دانش هاى رایجِ حوزه ها ارائه دهد.

از برخى آثار حدیثى میرداماد چنین به دست مى آید که وى تخصّص زیادى در احادیث داشته است در عین حال، باید توجّه کرد که اگر او را به این جهت، «اخبارى» بدانیم، نباید با اخبارى هایى که ضدّ فلسفه و کلام بوده اند، اشتباه بگیریم.

تشیّع در قرن دوم و سوم هجرى داراى دو گرایش متفاوت بود:

الف) «مکتب قم» که به احادیث توجّه زیادى داشت.

ب) «مکتب بغداد» که به مباحث عقلى توجّه بیش ترى داشت.

این دو جریان در زمان شیخ مفید (متوفّاى ۴۱۳ ق.) و شیخ طوسى (متوفّاى ۴۶۰ ق.) با یکدیگر تلفیق شد سپس حاصل این جریان به «شیعه اصولى» نامیده شد، و بر حوزه هاى علمیه شیعه در عراق غلبه کرد و در بُعد فقهى آن به تدریج، فقه عقلى و اجتهادى پدید آمد و کمتر به آثار حدیثى توجه کرد.

با این همه، در برخى از محافل شیعى توجّه به حدیث، ولو به شکل ضعیف، ادامه یافت و این وضعیت باعث شد که شمارى از آثار حدیثى شیعه در طول قرن ها از بین برود.

دراین ارتباط، تحوّل مهمّى در دوره میانى صفوى ایجاد شد و علماى شیعه به تدریج به متون حدیثى روى آوردند.البته این نوع حدیث گرایى، با فلسفه و کلام پیوند کامل داشت از این رو، میرداماد کتاب الرواشِحَ السماویه را در شرح کافى نوشت. و این روش پس از وى توسط شاگردش، ملاّصدرا و افرادى مانند محمدتقى مجلسى دنبال شد.(۱۸)

حوزه اصفهان

در سال (۹۸۴ه ق) شاه طهماسب صفوى که مقیّد به اجراى احکام شرعى بود درگذشت و پسرش، شاه اسماعیل دوم به سلطنت رسید امّا رفتار و اعتقادات وى بر خلاف پدرش بود، به گونه اى که افراد پرهیزکار را طرد کرده و علماى هم سو با اهل سنّت را مورد حمایت قرار داد. این جریان سبب شد علماى بزرگى چون میرداماد و شیخ بهایى به اصفهان که از مرکز حکومت دور بود  مهاجرت کنند.

اصفهان در آن دوره، داراى مدارس علمى خوب و مدرّسان توانمندى بود و با هجرت علماى بزرگ شیعه به این شهر، رونق بیشترى گرفت. در دوره شاه عباس، به دلیل انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان و همچنین حمایت ها و تشویق هاى شاه صفوى از علما و دانشمندان، حوزه علمیه اصفهان اهمیت به سزایى پیدا کرد و حدود یک قرن و نیم، شور و هیجان علمى و فلسفى داشت. در این زمان بود که سلسله علما و حکماى عهد صفوى ظهور کردند برخى از آنان، عبارتند از:

۱ ـ زین الدین بن على بن احمد جبایى، معروف به «شهید ثانى»، (۹۱۱ ـ ۹۶۶ ق).

۲ ـ على بن عبدالعالى عاملى، معروف به «محقّق کرکى»، (متوفّاى ۹۴۵ ش).

۳ ـ محمدتقى مجلسى (۱۰۰۳ ـ ۱۰۷۰ ق).

۴ ـ محمدباقر مجلسى (۱۰۳۷ ـ ۱۱۱۰ ق).

۵ ـ میر محمدباقر حسینى استرآبادى، معروف به «میرداماد»، (۹۶۹ ـ ۱۰۴۱ ق).

۶ ـ بهاءالدین محمّد عاملى، معروف به «شیخ بهایى»، (۹۵۳ ـ ۱۰۳۰ ق)

۷ ـ میر ابوالقاسم فندرسکى.

۸ ـ محمدمحسن بن شاه مرتضى بن شاه محمود، معروف به «فیض کاشانى».

۹ ـ صدرالدین شیرازى، معروف به «ملاّصدرا»، (۹۷۹ ـ ۱۰۵۰ ق).

۱۰ ـ سید احمد علوى (داماد میرداماد).

۱۱ ـ ملا محمدباقر سبزوارى (متوفّاى ۱۰۹ق).

۱۲ ـ رجبعلى تبریزى (متوفّاى ۱۰۸۰ ق).

۱۳ ـ عبدالرزّاق لاهیجى (متوفّاى ۱۰۷۱ ق).

۱۴ ـ قاضى سعید قمى (متوفّاى ۱۰۴۹ ق).

گزینش شاگرد

معمولاً در بین اهل علم رسم این است که طلاّب و دانشجویان، «استاد» را انتخاب مى کنند ولى روش حکیم فرزانه میر محمدباقر این بود که او خود شاگردانش را پس از قبولى در امتحان انتخاب مى کرد.

به عبارت دیگر، روش او با روش دیگران مغایرت داشت زیرا آن ها نخست شاگرد را آزمایش نمى کردند بلکه در حین تحصیل، به توانایى او پى مى بردند و اگر مى فهمیدند معلوماتش آن قدر نیست که از آن درس استفاده کند، وى را نزد استاد دیگرى مى فرستادند.(۱۹)

شاگردان

از جمله شاگردان وى عبارتند از:

۱٫ صدرالدین محمد شیرازى معروف به ملاّصدرا، (متوفّاى ۱۰۵۰ ق) وى از مشاهیر فلسفه اسلامى و مؤسّس «حکمت متعالیه» است. مهم ترین اثر او، الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه نام دارد.

۲٫ حکیم ملاّ عبدالرزّاق لاهیجى (متوفّاى ۱۰۷۱ ق).

۳٫ ملاّ محسن فیض کاشانى (متوفّاى ۱۰۹۱ق). برخى از آثار این فقیه، محدّث و حکیم بزرگ، عبارت است از: الوافى در حدیث، محجّه البیضاء در اخلاق و الصافى در تفسیر قرآن.

۴٫ حکیم قطب الدین لاهیجى (متوفّاى ۱۰۷۵ق).

۵٫ سیّد احمد علوى عاملى.

۶٫ ملا خلیل قزوینى (۱۰۰۱ ـ ۱۰۸۹ ق).

۷٫ على نقى کمره اى، شاعر (متوفّاى ۱۰۲۹ ق).

۸٫ نظام الدین امیر احمد بن زین العابدین عاملى.

۹٫ محمدتقى بن ابى الحسن حسینى استرآبادى

۱۰٫ عبدالغفار بن محمد بن یحیى گیلانى.

۱۱٫ امیر فضل الله استرآبادى.

۱۲٫ دوست على بن محمد.

۱۳٫ عادل بن مراد اردستانى.

۱۴٫ شمس الدین محمد گیلانى (شمساى گیلانى).

۱۵٫ میرزا شاهرخ بیگار.

۱۶٫ محمدحسین حلبى.

۱۷٫ عبدالمطلّب بن یحیى طالقانى.

۱۸٫ ابوالفتح گیلانى.

۱۹٫ میر منصور گیلانى.

۲۰٫ شیخ عبدالله سمنانى.

۲۱٫ محمدحسن زلالى خوانسارى.

۲۲٫ شیخ محمد گنابادى.

۲۳٫ حسین بن محمد بن محمود حسینى آملى (سلطان العلما).

تأثیر گذارى علمى

میرداماد، از دو طریق بر اندیشه هاى بعد از خود، تأثیر گذاشت:

الف) در مقیاس کمتر، با نوشته ها و تألیفاتش که بیش از یکصد جلد کتاب و رساله مى باشد.

ب) با مقیاسى بالاتر، از طریق تربیت شاگردان بسیار که هر کدام آثار باارزشى از خود بر جاى گذاشته اند، همانند «ملاّصدرا» که تأثیر عمیقى بر اندیشه هاى فلسفى پس از خویش داشته است.(۲۰)

سبب دشوارنویسى

میرداماد براى تدریس «حکمت»، واژه ها و اصطلاحاتى وضع کرد که افراد عادى از آن چیزى نمى فهمیدند در واقع میرداماد از حیث به کار بردن زبان مخصوص علمى، پیرو مکتبى بود که سه هزار سال قبل از او، توسّط دانشمندان مصرى ابداع شده بود. وضع این نوع کلمات از سوى میرداماد، سبب شد که امروز، محقّقان ایرانى به آن اصطلاحات آشنایى نداشته باشند.(۲۱)

علّت این که وى مباحث حکمت را با اسلوبى دشوار و غامض مى نوشته چنین بیان شده است:

۱) ترس از تکفیر کج فهمان و تحجّر گرایان.

۲) با این روش قصد داشت مطالب حکمت و دقایق معرفت از دسترس افکار منحرف به دور باشد.(۲۲)

شاهد بر این مدّعا، جریان رؤیاى شاگردش (ملاصدرا) است:

وى استاد گرانقدرش را در خواب دید، و از آزار مردم شکوه کرد و از استاد پرسید: با آن که مذهبى غیر مذهب شما ندارم، چرا مردم شما را مى ستایند و مرا تکفیر مى کنند؟ استاد در جواب گفت:

من حقایق حکمت را آن چنان نوشتم که دانشوران نیز از درکش ناتوانند و جز مردان این راه، کسى نمى تواند آن را بفهمد ولى تو مطالب فلسفى را چنان روان نوشتى که حتّى افراد بى سواد آن را مى فهمند و بدین جهت، تکفیرت مى کنند.(۲۳)

تألیفات

میرداماد در علوم عقلى (ریاضى، هیئت، فلسفه و کلام) و نقلى (فقه، اصول و حدیث) از دانشمندان نام آور به شمار مى رفت آثار ارزشمند و متنوّع او، بدین قرار است:

۱٫ قبسات مهم ترین کتاب اوست که به شرح یکى از مهم ترین مباحث فلسفى یعنى حدوث و قدم عالم پرداخته است.

۲٫ الایقاضات در مسئله جبر و اختیار.

۳٫ صراط المستقیم در فلسفه.

۴٫ الافق المبین در فلسفه و عرفان.

۵٫ الحبل المتین در فلسفه.

۶٫ جذوات در فلسفه و علم حروف.

۷٫ تقویم الایمان در اثبات وجود خدا و صفات بارى تعالى است.

۸٫ شارح النجاه در فقه.

۹٫ الرواشح السماویه فى شرح الاحادیث الامامیه در حدیث.

۱۰٫ رساله اى در تولى و تبرى جهت گیرى هاى میرداماد درباره مذهب شیعه است.

۱۱٫ خلسه الملکوتیه.

۱۲٫ الجمع و التوفیق بین رایى الحکیمین در حدوث عالم.

۱۳٫ رساله فى حدوث العالم ذاتاً و قدمه زمان این رساله در حاشیه قبسات چاپ شده است.

۱۴٫ اللوامع الربّانیّه فى ردّ شبه النصرانیّه.

۱۵٫ رساله فى تحقیق مفهوم الوجود.

۱۶٫ رساله فى المنطق.

۱۷٫ السبع الشداد درباره چند علم.

۱۸٫ سدره المنتهى، در تفسیر قرآن (حمد، جمعه و منافقون).

۱۹٫ رساله فى خلق الاعمال.

۲۰٫ نبراس الضیاء در معنى «بداء».

۲۱٫ عیون المسائل.

۲۲٫ تفسیر قرآن.

۲۳٫ شرح استبصار در حدیث.

۲۴٫ رساله اى در ابطال زمان موهوم.

۲۵٫ رساله اى در جیب (زاویه سینوس در علم ریاضى).

۲۶٫ الایماضات و التشریقات در حدوث و قدم عالم که در حاشیه قبسات به چاپ رسیده است.

۲۷٫ انموذج العلوم، حل بیست اشکال درباره ریاضى، کلام و اصول فقه.

۲۸٫ الایقاظات فى خلق الاعمال و افعال العباد در حاشیه قبسات به چاپ رسیده است.

۲۹٫ اربعه ایام.

۳۰٫ الاعضالات العشرینیه.

۳۱٫ امانت الهى.

۳۲٫ اثبات ولایت خاصّه على (ع)، بى استناد به ادلّه نقلى.

۳۳٫ برهان اسدّ و اخصر.

۳۴٫ تأویل المقطعات.

۳۵٫ تحقیق علم الواجب.

۳۶٫ تشریق الحقّ.

۳۷٫ التصحیحات و التقویمات شرح کتاب تقویم الایمان است.

۳۸٫ تعلیقه رجال کشّى.

۳۹٫ تعلیقه شرایع الاسلام.

۴۰٫ تعلیقه صحیفه سجادیه.

۴۱٫ تفسیر سوره اخلاص.

۴۲٫ تقدیسات در حکمت الهى و ردّ شبهه ابن کمونه.

۴۳٫ حاشیه تعلیقات ابن سینا.

۴۴٫ حاشیه تقویم الایمان.

۴۵٫ حاشیه جمع بین رایى الحکیمین.

۴۶٫ حاشیه حاشیه خفرى بر شرح تجرید.

۴۷٫ حاشیه بر شرح مختصر عضدیّه.

۴۸٫ حاشیه شفا.

۴۹٫ حاشیه قواعد الاحکام در فقه.

۵۰٫ حاشیه حدوث العالم در فلسفه.

۵۱٫ حاشیه مختلف الشیعه در فقه.

۵۲٫ حاشیه معراج نامه.

۵۳٫ حاشیه من لا یحضره الفقیه در حدیث.

۵۴٫ الحرز الحارز.

۵۵٫ الحکمه

۵۶٫ الحروف و الاعداد.

۵۷٫ حلّ الاعضالات.

۵۸٫ حلّ مسایل اقلیدسى.

۵۹٫ حاشیه رساله تنازع الزوجین در فقه.

۶۰٫ خطبه النکاح در فقه.

۶۱٫ الخلسات و الخلعیات.

۶۲٫ درّه البیضا.

۶۳٫ دیوان اشراق.

۶۴٫ دوازده امام.

۶۵٫ رساله الاغالیط.

۶۶٫ رساله فى اثبات سیاده المنتسب بالامّ الى هاشم.

۶۷٫ رساله فى تنازع الزوجین قبل الدخول فى قدر المهر.

۶۸٫ رساله فى التوحید.

۶۹٫ رساله فى علم الواجب.

۷۰٫ رساله فى قدره الواجب.

۷۱٫ رساله فى مذهب ارسطاطالیس.

۷۲٫ رساله فى فنون العلم و الصناعات.

۷۳٫ رساله فى صیغ العقود.

۷۴٫ شرح تهذیب الاحکام.

۷۵٫ شرح حدیث انّما الاعمال بالنیّات.

۷۶٫ شرح حدیث تمثیل على بسوره التوحید.

۷۷٫ شرح حدیث نیّه المؤمن خیر من عمله.

۷۸٫ شرح مختصر الاصول.

۷۹٫ شرح نجات.

۸۰٫ شرح تقدمه تقویم الایمان.

۸۱٫ شرح التسمیه حدود دو هزار بیت درباره امام عصر (عجّ) است.

۸۲٫ رساله فى الصلاه الجمعه.

۸۳٫ ضوابط الرضاع.

۸۴٫ عرش التقدیس.

۸۵٫ رساله فى فضیله سوره التوحید.

۸۶٫ عیون المسائل المنطوى على لطائف الدقائق و طرائف الجلائل.

۸۷٫ قانون العصمه و برهان الحکمه.

۸۸٫ القبضات.

۸۹٫ قوس النهار.

۹۰٫ قیاسات حقّ الیقین.

۹۱٫ قضا و قدر.

۹۲٫ لطائف غیبیه.

۹۳٫ مخزن الاسرار و مشرق الانوار.

۹۴٫ المعلّقات على تقویم الایمان.

۹۵٫ المعلّقات على السبع الشداد.

۹۶٫ رساله فى معنى القدره.

۹۷٫ مواقیت العلوم.

۹۸٫ رساله فى النصف النهار.

۹۹٫ اثولوجیا (میمرات).

۱۰۰٫ جدوى الدعا.

۱۰۱٫ المناهج السویه.

۱۰۲٫ میزان المقادیر.

۱۰۳٫ الجُنَّه الواقیه و الجَنّه الباقیه.

۱۰۴٫ تشریق الحقّ.

۱۰۵٫ الخلعیه فى الصلوه و مقدماتها.

۱۰۶٫ رساله فى علم النبى(صلى الله علیه وآله).

۱۰۷٫ الاعضالات العویصات فى فنون العلوم و الصناعات جواب بیست مسئله مهم در علم ریاضى، کلام، منطق، اصول، فقه و حکمت است.

گرایش هاى عرفانى

میرداماد افزون بر تکیه کردن به برهان و استدلال، گرایش هاى عرفانى نیز داشت به طورى که روح اشراق بر افکارش غلبه داشته و سیر روحى اش در راه عرفان بود. وى خاطره اى درباره خلسه هایش نقل مى کند که بیانگر این عوالم است:

…در یکى از روزهاى ماه خدا،… پس از نماز عصر، هنگامى که روى به قبله نشسته بودم و دعاهاى پس از نماز را مى خواندم، ناگهان خوابى بسیار سبک، مانند خلسه، مرا فراگرفت. در آن حال، نورى رخشان و سرشار از شکوه در برابرم آشکار شد نور چون پیکر انسانى مى نمود که بر پهلوى راست خفته باشد. در پشت این پیکر نورانى، نورى دیگر مى درخشید، با شکوه فزون تر و پرتو فراوان تر که چون انسانى نشسته مى نمود.

گویا به خاطرم گذشت یا کسى مرا آگاه کرد که فرد آرمیده، سرور ما، امیرمؤمنان(علیه السلام) و آن که پشت سر وى نشسته، سالار ما، رسول خدا(صلى الله علیه وآله)است. من در برابر آن که آرمیده مى نمود، بر زانوان نشسته بودم. در این هنگام، واپسین فرستاده آفریدگار به من نگریست و در حالى که دست مبارکش را بر پیشانى، گونه و محاسنم مى کشید، لبخند زد. گویا با این کار اندوهم را از میان مى برد، بیمارى دلم را درمان مى کرد و مرا به سرآمدن روزهاى تلخ مژده مى داد!

در آن هنگام، چنان دیدم دعایى که به خاطر داشتم، نزد پیامبر بر زبان مى رانم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)فرمود: چنین بخوان:

محمّد رسول الله(صلى الله علیه وآله) أمامى و فاطمه بنت رسول الله(علیها السلام) فوق رأسى و أمیرالمؤمنین على بن ابى طالب وصىّ رسول الله(صلى الله علیه وآله)عن یمینى والحسن و الحسین و علىّ و محمّد و جعفر و موسى و علىّ و محمد و على و الحسن والحجّه المنتظر أئمّتى ـ صلوات الله و سلامه علیهم ـ عن شمالى و أبوذر و سلمان و مقداد و حذیفه و عمّار و اصحاب رسول الله(صلى الله علیه وآله) من ورائى و الملائکه(علیهم السلام) حولى والله ربّى ـ تعالى شأنه و تقدّست أسماؤه ـ محیط بى و حافظى و حفیظى والله من ورائهم محیط، بل هو قرآن مجید، فى لوح محفوظ، فالله خیرٌ حافظاً و هو ارحم الراحمین.

چون دعا را ـ چنان که پیامبر(صلى الله علیه وآله) آموزش داد ـ به پایان رساندم، حضرت فرمود: دیگر بار بخوان.

دیگر بار خواندم. پیامبر پیوسته فرمان مى داد و من دعا را تکرار مى کردم تا آن که نیک به خاطر سپردم. در این هنگام، به خود آمدم و آن حالت از میان رفت حالتى که تا روز رستاخیز براى از کف دادنش افسوس مى خورم!(۲۴)

صفات اخلاقى

حکیم فرزانه در حکمت علمى و اخلاقى فردى، ممتاز بود و به همراهى حکمت نظرى با تهذیب اخلاق، تأکید داشت و حکمت بدون تهذیب را باعث گمراهى و ضلالت مى دانست. او به دستورها و فرایض دینى به عنوان «آداب سیر و سلوک» بسیار اهمیت مى داد. به قرآن علاقه اى بسیار عمیق داشت به طورى که هر شب نصف قرآن را تلاوت مى کرد. آن اندازه مى خوابید که براى پرداختن به کارهایش تجدید قوا کرده باشد و غذا به اندازه اى مى خورد که توان تحقیق و کارهاى دیگرش را داشته باشد.(۲۵)

اغلب اوقات، به ذکر خدا و تزکیه نفس مشغول بود و شب ها در حال تهجّد. اهمیت زیادى به اداى نوافل مى داد و هیچ یک از نوافل را ترک نمى کرد و این وضع را از سنّ بلوغ تا زمان وفات، ادامه داد.(۲۶)

تواضع

یکى از سجایاى اخلاقى میرداماد چنین است که وى از دوستان شیخ بهایى بود. روزى این دو عالم بزرگوار، همراه یکى از شاهان صفوى، سوار بر اسب، از شهر خارج شدند. میرداماد، بر خلاف شیخ بهایى، تنومند و چاق بود، به همین جهت، اسب میرداماد آهسته تر حرکت مى کرد در نتیجه بین او و شیخ بهایى، فاصله افتاد. شاه صفوى براى آزمایش دوستى و صمیمیت آن دو، نخست نزد میرداماد رفت و گفت: شیخ بهایى جلوتر از ما حرکت مى کند، معلوم است به ما اعتنا نمى کند و فرد مغرورى است! میرداماد در جواب فرمود:

این طور نیست بلکه علّتش این است آن اسب از این که عالمى مانند او را حمل مى کند به وجد آمده و به سرعت حرکت مى کند.

آن گاه شاه خود را به شیخ بهایى رساند و به او گفت: میرداماد از ما عقب تر است مثل این که به ما اعتنا نمى کند یا خودش را از شما بالاتر مى پندارد! شیخ بهایى فرمود:

آن اسب که یواش تر حرکت مى کند و عقب مانده، حق دارد زیرا دریایى از علم را حمل مى کند.

و سپس در اوصاف میرداماد صحبت هایى کرد شاه صفوى از خلوص و تواضع این دو دانشمند، شگفت زده شد و آنان را ستود.(۲۷)

شیر و مثلّث زرّین

میرداماد، میرفندرسکى و شیخ بهایى در یکى از تالارهاى دربار صفوى نشسته بودند که شیرى زنجیر گسست و بدان تالار روى آورد. شیخ بهایى دست و پاى خویش جمع کرد و چهره پوشاند، میرفندرسکى از جاى نجنبید و میرداماد به سجده رفت.

اندکى بعد، گماشتگان آمدند، شیر را به زنجیر کشیدند و به جایگاه ویژه اش باز گرداندند. یکى از خدمتگزاران سبب کردارشان را پرسید.

میرداماد فرمود: من در سیادت خویش تردید نداشتم و مى دانستم شیر، حُرمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)نگاه مى دارد و پیکر فرزندش را نمى درد. پس به پاس این موهبت الهى، سجده شکر به جا آوردم.

میر فندرسکى گفت: مى دانستم توان تسخیر شیر را دارم و به من آسیب نمى رساند.

شیخ بهایى پاسخ داد: من به یارى دانش دریافته بودم که تا شیر گرسنه نباشد، کسى را نمى آزارد ولى چنان که طبیعت بشر است، از خود دفاع کردم.(۲۸)

وفات و مدفن

در سال ۱۰۴۰ ق. شاه صفى جهت زیارت عتبات عالیات، عازم عراق شد وى از میرداماد خواست که در این سفر، همراه او باشد. میرداماد که عاشق اهل بیت بود و نمى توانست به راحتى از کنار این پیشنهاد بگذرد، قبول کرد.

در بین راه، دانشور کهنسال شیعه، سخت مریض شد و مسیر کربلا و نجف دار فانى را وداع گفت. پیکر پاکش را به نجف اشرف منتقل و در جوار قبر امیرمؤمنان على(علیه السلام)دفن کردند.(۲۹)

ملاّ عبدالله کرمانى سال وفات او را به حروف ابجد، چنین سروده است:

فغان از جور این چرخ جفا کیش// کزو گردد دل هر شاد، ناشاد

ز اولاد نبى، داناى عصرى // که مثلش مادر ایّام کم زاد

محمّدباقر داماد، کز وى // عروسِ فضل و دانش بود دلشاد

خرد در ماتمش گریان شد و گفت: // عروس علم دین را مرده داماد(۳۰)(۳۱)

گلشن ابرارج۴


 


۱٫ ریحانه الادب، ج ۶، کتابفروشى خیام، تهران، سوم، ۱۳۶۹، ص ۵۶ و ۵۸ شیخ عباس قمى، فوائد الرضویه، ص ۴۱۹٫

۲٫ غلامحسین ابراهیم دینانى، ماجراى فکرى فلسفى در جهان اسلام، طرح نو، ص ۳۰۱٫

۳٫ فصلنامه مشکوه، ش ۴۳، تابستان ۱۳۷۳، ص ۹۳٫

۴٫ حلبى، على ,,,,,اصغر، تاریخ فلسفه در ایران و جهان اسلام، اساطیر، تهران، چاپ اوّل، ۱۳۷۳، ص ۴۶۱ فوائد الرضویه، ص ۴۱۹٫

۵٫رجوع به میرداماد و نیز رجوع به محمدباقر و همچنین رجوع به سلافه العصر ص ۴۸۵ و قاموس الاعلام ترکی و الاعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۶۸ و معجم المطبوعات العربیه و روضات الجنات ص ۱۱۴ شود.

۶٫نقل از سایه اشراق، زندگینامه میرداماد، عباس عبیرى، گرگان، قم، ۱۳۷۶، ص ۱۷٫.

۸٫ ریحانه الادب، ج ۶، ص ۵۸٫

۹٫ محمد بن سلیمان، تنکابنى، تذکره العلما، آستان قدس رضوى، مشهد، چاپ اوّل، ۱۳۷۲، ص ۱۷۸٫

۱۰٫ محمد تنکابنى، قصص العلماء، علمیه اسلامیه، تهران، ص ۳۳۳٫

۱۱٫ محمدباقر موسوى خوانسارى، روضات الجناب فى احوال العلماء و السادات، ج ۲، اسماعیلیان، قم.

۱۲٫ محمد تنکابنى، قصص العلما، ص ۳۳۴٫

۱۳٫ جلال الدین آشتیانى، شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا، نهضت زنان مسلمان، تهران، ۱۳۶۰، ص ۵ به نقل از سایه اشراق، ص ۴۰٫

۱۴٫ محمدباقر، موسوى خوانسارى اصبهانى، روضات الجنات، ج ۲، اسماعیلیان، قم، ص ۶۲٫

۱۵٫ میرداماد، دیوان اشعار، به نقل از سایه اشراق، ص۷۰٫

۱۶٫ فصلنامه مشکوه، ش ۴۳، ص ۱۰۵٫

۱۷٫ عبدالله نعمه، فلاسفه شیعه، ترجمه سید جعفر غضبان، کتابفروشى ایران، تبریز، ۱۳۴۷، ص ۴۰۸٫

۱۸٫ رسول جعفریان، تاریخ ایران اسلامى، صفویه از ظهور تا زوال، دفتر چهارم، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، قم، چاپ اوّل، ۱۳۷۸، ص ۲۶۰ و ۲۵۳٫

۱۹٫ هانرى کربن، ملاّصدرا، صدرالدین شیرازى، جاویدان، چاپ پنجم، ۱۳۷۲، ص ۴۳٫

۲۰٫ تاریخ ایران اسلامى دفتر چهارم، صفویه از ظهور تا زوال، ص ۲۵۲٫

۲۱٫ ملاصدرا ـ صدرالدین شیرازى، ص ۴۹ و ۴۸٫

۲۲٫ فصلنامه مشکوه، ش ۴۳، ص ۱۱۲ و ۱۱۱٫

۲۳٫ قصص العلما، ص ۳۳۵٫

۲۴٫ سایه اشراق، ص ۳ و ۵۲ فوائد الرضویه، ص ۴۲۴٫

۲۵٫ فصلنامه مشکوه، ش ۴۳، ص ۱۱۳ و ۱۱۲٫

۲۶٫ فلاسفه شیعه، ص ۴۰۹٫

۲۷٫ ماهنامه حوزه، ش ۲۸، سال پنجم، دفتر تبلیغات اسلامى، ص ۵۰ ریحانه الادب، ص ۵۹ فوائد الرضویه، ص ۴۲۳٫

۲۸٫ سایه اشراق، زندگینامه میرداماد، ص ۱۲۸٫

۲۹٫ شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا، ص ۵٫

۳۰٫ عروس علم دین را مرده داماد = ۱۰۴۰٫

۳۱٫ حسین نخجوانى، موارد التواریخ، کتابفروشى ادبیه، تهران، ۱۳۴۳، ص ۱۸۱، به نقل از سایه اشراق.

زندگینامه نظیری نیشابوری(متوفی۱۰۲۳ ه ق)

محمدحسین نیشابوری( ۱)، متخلص به نظیری از شعرای قرن دهم هجری قمری است، وی از موطن خویش نیشابور به اگرهء هندوستان رفت و مورد محبت عبدالرحیم خان خانان سپه سالار واقع شد. و به معرفی او به دربار اکبر شاه راه یافت. و سفری به مکه و مدینه کرد.

و راهزنان غارتش کردند، به هند بازآمد. و بقیت عمر را در گجرات احمدآباد توطن گزید. و از راه مداحی امیران و شاهزادگان هندی به ثروت و مکنت رسید تا آنجا که یاء تخلص نظیری مشهدی را به ده هزار روپیه خرید، پس از وفات اکبر، جانشینش جهانگیر شاه او را نزد خویش خواند. و گرامی داشت،وی در اواخر عمر ترک دنیا و مداحی شاهان کرد و عزلت گزید

و گفت:

چندی به غلط بتکده کردیم حرم را

وقت است که از کعبه برآریم صنم را

و به تحصیل علوم دینی پرداخت و به سال (۱۰۲۳ ه ق) در احمدآباد گجرات درگذشت( ۲)و در محلهء تاجپور مدفون گشت. دیوان وی در حدود ده هزار بیت است وی زرگری می دانسته و به تجارت هم اشتغال داشته و در عین شاعری در عقیدت مذهبی خویش تعصبی داشته است.

او راست:

نوازشی ز کرم می کند محبت نیست // توان شناختن از دوستی مدارا را

ترک شراب و شاهدم بیمار کرده ست ای طبیب // صحت نخواهم یافتن تا نشکنم پرهیز را

گر روز حشر پرده ز رویش برافکند // ایزد به روی بنده نیارد گناه را

از کف نمی دهد دل آسان ربوده را // دیدیم زور بازوی ناآزموده را

من در پی رهائی و او درپی فریب  // برسر گره زند گره ناگشوده را

نتوان چشید قند مکرر وز آن لبان // بتوان شنود تلخ مکررشنوده را

تا منفعل ز رنجش بیجا نسازمش // می آرم اعتراف گناه نبوده را

(از حاشیهء دکتر سادات ۷۲۳ ) (مجمع الفصحا چ مصفا ج ۴ ص ۱۰۱ ) نیز رجوع به فهرست کتابخانهء مدرسهء – ناصری بر آتشکدهء آذر ج ۲ صص ۷۱۱ عالی سپه سالار ج ۲ ص ۶۹۰ و شعرالعجم چ تهران ج ۳ ص ۴۱ و تذکرهء حسینی ص ۳۵۰ و سروآزاد ص ۲۴ و روز روشن ص ۷۰۸ و شمع انجمن ص ۴۵۳ و نتایج الافکار ص ۷۱۳ و تذکرهء میخانه ص ۵۲۴ شود ( ۱) – بعضی او را جوینی دانسته اند (مجمع ۲) – راجع به تاریخ وفات وی سالهای ۱۰۲۰ و ۱۱۲۲ را نیز مؤلفین تذکره ها ضبط کرده اند، برای ) ( الفصحا چ مصفا ج ۴ ص ۱۰۱ مطالعهء شرح مبسوط رجوع به آتشکدهء آذر چ دکتر سادات ناصری ج ۲ حاشیهء ص ۷۱۵ شود

لغت نامه دهخدا

زندگینامه واعظ قزوینی(متوفی۱۰۸۹ ه ق)

 ملقب به رفیع الدین و گاهی به ملارفیع الدین و یا ملارفیع هم موصوف است از علمای امامیه و از ادبا و شعرا و فضلای قرن یازدهم هجری است و در اشعار خود واعظ تخلص میکرد.در وعظ و خطابه سرآمد بوده است وی از شاگردان ملاخلیل قزوینی بود و دیوان شعر وی مشتمل بر هفت هزار بیت است.
 
وفات او در سال (۱۰۸۹ ه ق ) رخ داده وی از علم معقول نیز حظی وافر داشته و در این علم کتابی به نام ابواب الجنان تألیف کرد.اما بیش از دو باب آن را ننوشت و پس از مرگ او پسرش ملا شفیع آن را پایان داد.
 
(از ریحانه الادب ج ۴ ص ۲۷۲ و تذکرهء نصرآبادی ص ۱۷۱ )
 
این ابیات از اوست:
 
دل خانه ای ست یاد خدا کدخدای او
سرد از محبت همه گشتن هوای او
 
 گر چه ما را نیست پیشاپیش دود مشعلی
نیست دود آه مظلومی هم از دنبال ما
 
 به زمین برد فرو خجلت محتاجانم بی زری کرد
بمن آنچه به قارون زر کرد
لغت نامه دهخدا

زندگینامه کلیم کاشانی(متوفی ۱۰۶۸ ه ق)

 

 ملک الشعرا ابوطالب کلیم کاشانی، در همدان ولادت یافت، لیکن به سبب اقامت طولانی در کاشان به کاشانی مشهور شد مدتی در شیراز سرگرم تحصیل علوم بود. و در عهد جهانگیر به هندوستان رفت و باز به ایران آمد. و سپس به هندوستان بازگشت.

و چندی سرگرم مدح امرای درباری و دولتی سلاطین مغول هندوستان بود تا سمت ملک الشعرایی دربار شهاب الدین شاه  یافت و اواخر عمر را در کشمیر گذرانید. تا به سال(۱۰۶۱ ه ق) درگذشت.

کلیم در انواع شعر دست  داشت، قصیده و مثنوی را خوب می گفت، لیکن مهارت و استادی او در غزل است که در آن سخن استوار و پر معنی و مضامین بسیار تازه و دقیق دارد وی در معنی آفرینی و نیروی تخیل و وارد کردن کلمات زبان محاوره در شعر معروف است.

غزل زیر از اوست:

پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت// ضعف تن از تحمل رطل گران گذشت

وضع زمانه قابل دیدن دوباره نیست // رو پس نکرد هر که از این خاکدان گذشت

در راه عشق گریه متاع اثر نداشت // صد بار از کنار من این کاروان گذشت

از دستبرد حسن تو بر لشکر بهار // یک نیزه خون گل ز سر ارغوان گذشت

طبعی بهم رسان که بسازی به عالمی // یا همتی که از سر عالم توان گذشت

مضمون سرنوشت دو عالم جز این نبود// آن سر که خاک شد به ره از آسمان گذشت

در کیش ما تجرد عنقا تمام نیست// در قید نام مانْد اگر از نشان گذشت

بی دیده راه اگر نتوان یافت پس چرا چشم // از جهان چو بستی از او می توان گذشت

بدنامی حیات دو روزی نبود بیش آن// هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت

یک روز صرف بستن دل شد به این و آن //روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت

(از گنج سخن ج ۳ ص ۹۲ ) و رجوع به تذکرهء نصرآبادی ج ۲ ص ۲۲۰ و تذکرهء آتشکدهء آذر چ شهیدی ص ۲۵۲ و ۱۹۱ و تاریخ ادبیات ایران از آغاز عهد صفویه – مقدمهء دیوان کلیم چ پرتو بیضایی و شعرالعجم، ترجمهء فخرداعی ج ۳ صص ۱۷۲ تا عصر حاضر، تألیف ادوارد برون، ترجمهء رشید یاسمی ص ۱۷۳ و ۱۷۴ و مجمع الفصحا ج ۲ ص ۲۸ شود.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه صائب تبریزی(۱۰۸۱-۱۰۱۰ه ق)

نام اصلیش محمد علی بیک ونام پدرش میرزا عبدالرحیم از تجار برجسته وکدخدایان معتبر تبریز بوده به امر شاه عباس اول به اصفهان آورده شدند ودر عباس آباد اصفهان سکونت گزیدند.صائب در سال ۱۰۱۰هجری در تبارزه اصفهان متولد شد.(۱)

سلسلهء نسب مولانا سیدمحمدعلی صائب تبریزی به شمس الدین تبریزی معروف می رسد. والد ماجد وی میرزا عبدالرحیم که یکی از تجار معتبر تبارزه عباس آباد اصفهان بود. از جملهء اشخاصی است که به امر شاه عباس اول از تبریز کوچیده و در عراق متوطن شده و پسرش صائب در بلدهء اصفهان نشو و نما کرده و در آن شهر شهرت یافته است. و بیت ذیل مشعر به وطن اصلی اوست:

صائب از خاک پاک تبریز است
هست سعدی گر از گِل شیراز

مولانا بعد از وصول به سن تمیز به زیارت بیت الله مشرف شده و در حین عبور (؟) قصیده ای در منقبت حضرت رضا علیه السلام انشاد کرده و این بیت از آن است:

لله الحمد که بعد از سفر حج صائب
عهد خود تازه به سلطان خراسان کردم

از بعض غزلهای صائب چنین مفهوم میشود که بعد از مراجعت به اصفهان از وضع ایران دلگیر و رنجیده خاطر گردیده است و لذا به خیال سفر هند افتاده و در شهور سنهء ۱۰۳۶ ه ق از اصفهان خارج شده است و غزل ذیل از آن جمله است:

طلایی شد چمن ساقی بگردان جام زرین را
بکش بر روی اوراق خزان دست نگارین را

دلم هر لحظه از داغی به داغ دیگر آویزد
چو بیماری که گرداند ز تاب درد بالین را

بجای لعل و گوهر از زمین اصفهان
که « احسن » صائب به ملک هند

خواهد برد این اشعار رنگین را

مولانا صائب بعد از آنکه به شهر کابل رسیده ظفرخان متخلص به نیابت حکومت پدر خود خواجه ابوالحسن تربتی در آن شهر مقیم بوده است از مولانا حق شناسی کرده و مدتی آن بزرگوار را در نزد خود معزز و محترم نگاه داشته و مشارالیه نیز بواسطهء مدایح و قصاید او را زندهء جاوید ساخته است.

ظفرخان مشارالیه نیز در بعض از مقاطع غزلهای خود مولانا صائب را بخوبی اسم برده و از آن جمله است:

طرز یاران پیش احسنبعد از این مقبول نیست

بطرف دکن حرکت « شاه جهان پادشاه » تازه گوئیهای او از فیض طبع صائب است در تاریخ ۱۰۳۹ ه ق که ظفرخان بقصد تهنیت سرافراز شده است « هزاره » میکرد صائب را نیز همراه برد و مولانا بعد از ورود به حضور سلطان به لقب مستعدخان و به منصب نامی از دراویش در آن « حق آه » مینویسد:

مولانا قبل از رفتن به هند روزی در مجمعی از دوستان بود و « خیرالبیان » مؤلف تذکرهء میان حضور داشت و او مولانا صائب را به لقب مستعدخان مخاطب ساخت و از آن به بعد بدین عنوان مشهور شد در سال ۱۰۴۲ ه ق ظفرخان مشارالیه به حکومت کشمیر منصوب شد. و در موقع حرکت مولانا صائب نیز بسابقه مودت و الفتی که با او داشت همراه او به کشمیر رفت. و در همان ایام پدر مولانا بجهت برگرداندن پسر از اصفهان به هند آمد. و به اتفاق فرزند خود به اصفهان بازگشت. و بیت ذیل از غزلی است که در مملکت هند انشاد شده:

خوش آن روزی که صائب من مکان در اصفهان سازم
ز وصف زنده رودش خامه را رطب اللسان سازم

بیت ذیل هم از غزل معروف او است که بعد از عودت به اصفهان به نواب جعفر وزیر اعظم نوشته و فرستاده و مشارالیه پنجهزار روپیه از هند در مقابل آن غزل صله و جایزه ارسال کرده است:

دوردستان را به احسان یاد کردن همت است
ورنه هر نخلی به پای خود ثمر می افکند

مولانا بعد از آنکه از مملکت هند برگشته تا آخر حیات در نزد سلاطین صفویه معزز و محترم زیسته و از طرف شاه عباس ثانی به لقب ملک الشعرایی مفتخر شده است ولی در روز جلوس شاه سلیمان اشعاری که منظوم ساخته و مطلع آن این است:

احاطهء خط آن آفتاب تابان را (؟) گرفت خیل پری در میان سلیمان را

شاه سلیمان را بجهت حسن صورتی که در جوانی داشت به غیظ آورده و تا آخر عمر با مولانا تکلم نکرده است مولانا سه چهار سال بعد از ۱۰۸۱ ه ق تاریخ فوت اوست « صائب وفات یافت » جلوس وی در شهر اصفهان درگذشت و هم در آنجا مدفون است.

و عبارت مولانا دواوین متعدده دارد مجموعهء آثارش قریب به یکصد و بیست هزار بیت است و بیشتر به غزل پرداخته است، قصیده و مثنوی نیز دارد، بعضی نثرهای بلیغ و خطبه های دیوانی نیز انشا کرده است و یکی از دواوین وی بزبان ترکی است کلیات وی عبارت است از یک سفینه مملو از مواعظ و آداب که جُنگی پر از حکمت و امثال است و اکثر ابیات او ضرب المثل شده و در السنه از قائل تعبیر می کنند ولی اغلب آنها در دواوین صائب « لاادری » ساری و متداول است لکن اغلب مردم نظر به عدم اطلاع به کلمه مندرج و موجود است و جای حیرت است که چنین شاعری در مملکت ایران الحال شهرتی ندارد و مجموعهء گرانبهای او در ایران به طبع نرسیده است محتمل است که عدم اطلاع مردم ناشی از نگارش دو نفر تذکره نویسان متأخر باشد لطفعلی بک آذر در گفته:

صائب در مراتب سخن گستری طرزی خاص دارد که شباهتی به فصحای متقدمین ندارد، دیوانش یکصد و بیست « آتشکده » هزار بیت است، بعد از مراعات این چند بیت از دیوان او انتخاب شد رضاقلیخان صاحب مجمع الفصحا نیز تقریباً مانند او نوشته است و جز این دو نویسنده سایر تذکره نویسان بالاتفاق تمجید فوق العاده از صائب کرده اند.

طاهر نصیرآبادی که یکی از معاصرین صائب است در تذکرهء خود شرح مفصلی از وی نوشته و میگوید:

میرزا صائب از علو فطرت و نهایت شهرت محتاج به تعریف نیست، انوار خورشید فصاحتش چون ظهور خور عالم گیر و مکارم اخلاقش چون معانی رنگین دلپذیر، خامهء یگانهء دوزبانش به تحریک سه انگشت به چهار رکن و شش جهت پنج نوبت گرفته مؤلف تذکرهء ریاض الشعراء مذکور داشته که صیت سخنوری صائب از قاف تا قاف جهان رسیده و خوان نعم کلامش از شرق تا غرب کشیده، معاصرین را با وی همسر محال و گوید:

از آن صبحی که آفتاب سخن در عالم شهود پرتو انداخته « سرو آزاد » دغدغهء برابری چه مجال؟ میرزا غلامعلی آزاد در معنی آفرینی به این اقتدار سپهر دوار بهم نرسانیده چنانکه خود او گفته است:

ز صد هزار سخنور که در جهان آید یکی چو صائب

آورده:از زمانی که زبان به سخن آشنا شده چنین معنی یابی خوش خیال « کلمات الشعراء » شوریده حال برخیزد سرخوش در بلندفکر بروی عرصه نیامده،

در حال حیات دیوانش مشهور آفاق و اشعارش عالمگیر بود، خواندگار روم و سلاطین هند در نامه های خود از شاه ایران درخواست دیوان او میکردند و شاه ایران برسم تحفه و هدایا میفرستاده است بعقیدهء نگارنده مولانا صائب ایران بخوانیم سزاست زیرا که مانند وی مفلق و نکته سنج و باریکبین بود و معانی بدیع در غزلهای خود گنجانیده و « متنبی » را اگر سخنوران معاصر را تلخ کام گذاشته و خود نیز گفته است:

تلخ کردی زندگی بر آشنایان سخن اینقدر صائب تلاش معنی بیگانه چیست؟

این بود آنچه آقای تربیت از احوال صائب نوشته اند، بعلاوه از غزلیات او اشعاری انتخاب نموده و تعریفی هم از قصائد و منظومهء جنگی او کرده اند که از آن دو قسمت صرف نظر شد (حیدرعلی کمالی مجلهء آینده سال یک شمارهء ۱۲ ) شاگرد او محمدسعید مازندرانی متخلص به اشرف، معروف به اشرف مازندرانی پسر محمدصالح مازندرانی، قطعهء ذیل را در تاریخ وفات استاد خود صائب سروده است:

کرده بود ایزد عنایت خوشنویس و شاعری
از وجود هر دو کردی افتخار ایام ما

بوداسم و رسم آن عبدالرشید دیلمی
وین محمد با علی بود و تخلص صائبا

آن پسر همشیرهء سیدعماد خوشنویس
وین برادرزادهء شمس الحق شیرین ادا

شهر قزوین است از اقبال آن دارالکمال
کشور تبریز بود از نسبت این عرش ما

هر دو بودندی بهم چون صورت و معنی قرین
هر دو بودندی بهم چون لفظ و معنی آشنا

اتفاقاً هر دو در یک سال با هم متفق
رخت بربستند از اینجا جانب دارالبقا

روی با من کرد و بود با هم مردن آقا رشید و »
گفت: اشرف بگو تاریخ آن چون ترا

بودند ایشان اوستاد و پیشوا گفتم از ارشاد پیر عقل در تاریخ آن که مطابق با ۱۰۸۱ میشود و عبدالرشید استاد اشرف در خط بوده (ریحانه الادب ج ۲ ص ۴۱۰ ) و از اشعار اوست:

بیقراران را « صائبا از آن یکتای بی همتا طلب
چون شود از دشت غایب سیل، در دریا طلب

دست خواهش را بمگشا پیش دست خاکیان
هرچه میخواهد دلت از عالم بالا طلب

اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست
آرزوی هر دو عالم را از او یکجا طلب

هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگی ها را گشایش از در دلها طلب

گر ز خاک آسودنت آسوده میگردند خلق
تن به خاک تیره ده آسایش دلها طلب

چشم چون بینا شود خضر است نقش هر قدم
رهبر بینا چو خواهی دیدهء بینا طلب

آبرو در پیش ساغر ریختن دون همتی است
گردنی کج میکنی باری می از مینا طلب

شاه و گدا بدیدهء دریادلان یکی است
پوشیده است پست و بلند زمین در آب

در مجالس حرف سرگوشی زدن با یکدگر
در زمین سینه ها تخم نفاق افشاندن است

نهاد سخت تو سوهان به خود نمیگیرد
وگرنه پست و بلند زمانه سوهان است

زمانه بوتهء خار از درشت خویی تست
اگر شوی تو ملایم جهان گلستان است

گذشت عمر و نکردی کلام خود را نرم
ترا چه حاصل از این آسیای دندان است

ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن
در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن

از نسیمی دفتر ایام بر هم میخورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن

زخم میباشد گران شمشیر لنگردار را
زینهار از دشمنان بردبار اندیشه کن

روی در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام
چون شود لبریز جامت از خمار اندیشه کن

پشه با شب زنده داری خون مردم میخورد
زینهار از زاهد شب زنده دار اندیشه کن

گردش چرخ بد و نیک ز هم نشناسد
آسیا تفرقه از هم نکند گندم و جو

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ملا مهدى نراقى(متوفاى ۱۲۰۹ ه.ق)

ستاره اى از دارالمومنین

شهر زیبا و تاریخى کاشان در طول تاریخ به (دارالمومنین ) معروف بوده است . همواره عالمان بزرگ و نامى فراوانى از آن ظهور کرده اند و جهان اسلام از وجود نورانى آنان بهره هاى چشمگیرى برده است . دانشمندانى که هر کدام با تالیفات خود در رشته هاى گوناگون چراغ هدایت شدند و یکى پس از دیگرى در عرصه هاى علم و حکمت درخشیدند و بر زیباییهاى این شهر جلوه دیگر بخشیدند.

در این شهر با افول هر ستاره ، ستاره اى دیگر طلوع مى کند. در سال ۱۰۹۱ ق . هنگامى که دانشمند توانگر ملامحسن فیض کاشانى چشم از دنیا فرو مى بندد از آن پس فروغ و نشاط معنوى شهر کاشان رو به افول و خمودى مى نهد. این شهر حدود چهل سال زانوى غم در بغل مى گیرد و به انتظار طلوع ستاره درخشان دیگر مى نشیند. تا اینکه در سال ۱۱۲۸ ق . در نراق – یکى از روستاهاى اطراف کاشان – نوزادى از مادر متولد مى شود. پدر وى که ابوذر نام داشت و از کارگزاران ساده دولتى بود، به امید اینکه فرزندش از ناشران حقیقى شریعت محمدى صلى الله علیه و آله و از منتظران واقعى حضرت مهدى (عج ) باشد نام او را (محمد مهدى ) مى گذارد.

ورود به حوزه کاشان

این فرزند دوران کودکى و نوجوانى را در روستاى نراق سپرى مى کند. در همان اوان نوجوانى علاقه شدیدى نسبت به تحصیل علم و آگاهى از واقعیتهاى هستى در وجود خود احساس مى کند. پس فرصت را از دست نداده ، با ذوق و شوق فراوان آماده یادگیرى علوم و معارف اسلامى مى شود. بدین سان محمد مهدى آواى هجرت سر مى دهد و براى ثبت نام در مدرسه علوم دینى کاشان به سوى آن دیار روانه مى گردد.

حوزه هاى علمیه آن دوران ، از نظر پذیرش ، برنامه روشن و ثابتى نداشت . هر علاقه مندى تنها با مراجعه و معرفى آوردن از سوى روحانى محل مى توانست بآسانى وارد مدرسه شود و از همان روز در پاى درس استاد، حق حضور داشته باشد. او نیز این مرحله را پشت سر مى گذارد و یکى از حجره هاى مدرسه را براى مطالعه و اقامت شبانه روزى خود انتخاب مى کند.

البته به سادگى ورود عاشقان حقیقت به حوزه هاى علمیه بدان معنا هم نبود که از هیچ نوع نظم و برنامه اى برخوردار نباشد، بلکه طلاب علاوه بر اینکه زیرنظر استادان دلسوز و پرتلاش راهنمایى شده ، پرورش مى یافتند، در طول دوران تحصیل خود، امتحانهاى سخت و گوناگونى از قبیل فقر، بیمارى ، کمبود استاد و مشکلات خانوادگى و… را یکى پس از دیگرى از سر مى گذراندند. به این ترتیب تنها افرادى مى توانستند در این مرحله حساس ‍ قبول شده ، نمره عالى به دست آورند که از روحیه قوى ، علاقه ، پشتکار و انگیزه الهى برخوردار باشند و تنها این گروه بودند که تا آخر نیز در این سنگر پر خطر مى ماندند و از کیان اسلام و مسلمانان دفاع مى کردند.

هنوز نتیجه این مرحله از آزمون در مورد محمد مهدى درست روشن نشده بود. معلوم نبود وى در جرگه کدام یک از این دو گروه قرار خواهد گرفت . آیا به سرنوشت آن کسانى دچار خواهد شد که با اندک گرفتارى و دشوارى ، درس و بحث و مدرسه را رها کردند و رفتند یا اینکه آستین همت بالا زده ، طریق عشق و عرفان در پیش مى گیرد؟ در هر صورت او با توکل به خداوند یکتا و تکیه بر اراده آهنین ، تلاش مخلصانه خویش را پى مى گیرد و در حلقه درس اندیشمند توانا مرحوم (ملا جعفر بیگدلى ) حاضر مى شود. چندین سال از محضر پر فیض این عالم فرزانه خوشه هاى علم و حکمت مى چیند و دوره مقدمات ، سطح و مقدارى از دروس عالى را در شهر کاشان به پایان مى رساند.

هجرت به اصفهان

چون درسهاى موجود در کاشان نمى توانست خواسته هاى علمى و مشکلات درسى او را پاسخ دهد بناچار براى تکمیل اندوخته هاى علمى ، راهى حوزه علمیه اصفهان مى شود. در آنجا پس از مدتى اقامت و جستجو در بین عالمان تراز اول ، حکیم پارسا مرحوم (مولى اسماعیل خواجویى ) را به استادى انتخاب مى کند و در حدود سى سال توقف در آن شهر از کرسى درس وى از جمله : فقه ، اصول ، کلام ، فلسفه ، حساب ، هندسه و نجوم استفاده هاى شایان مى برد. همچنین از محضر استاد کل فلسفه مرحوم (محمد زمان کاشانى ) و (شیخ محمد مهدى هرندى ) نیز بهره هاى فراوان کسب مى کند.

این دوره از تحصیل ایشان در اصفهان نقش بسزایى در رشد و نبوغ علمى وى بر جاى مى نهد و استعدادهاى نهفته اش را بخوبى شکوفا کرده ، او را به مرحله بارورى مى نشاند. دیرى نمى یابد که در زمره عالمان و استادان بزرگ حوزه اصفهان قرار گرفته ، در میان آنان همانند ستاره پر نور مى درخشد. ملا مهدى نراقى در آنجا علاوه بر تحصیل ، تدریس و تحقیق ، به تبلیغ و ارشاد مردم نیز همت مى گمارد و حتى با یادگیرى خط و زبان عبرى و لاتین نزد عالمان یهودى ، با رهبران مذهبى اقلیتها وارد بحث و مناظره مى شود و از متن کتب مذهبى آنان با خط عبرى مطالبى را بر حقانیت رسالت پیامبر بزرگ اسلام صلى الله علیه و آله نقل و ترجمه مى کند.(۸۹۵)

بازگشت به کاشان

نابغه نراق ، پس از سى سال تلاش بى امان در شهر اصفهان و استفاده از حضور استادان نامى آن سامان با یک دنیا علم و حکمت و با کوله بارى از تجربه و عرفان براى خدمت به هموطنان خود عازم کاشان مى شود و این در حالى است که این شهر نفس هاى آخر حیات خود را مى کشد و به طور آشکارا از جنبش و نشاط باز مانده است .
با ورود او مردم کاشان یوسف گمگشته خویش را – که چندین سال در فراقش یعقوب وار به انتظار نشسته بودن – باز مى یابند. مانند پروانه به دور شمع وجودش طواف مى کنند و ملا مهدى نراقى پرچم هدایت را به دوش ‍ مى گیرد. نخست در حوزه علمیه کاشان ، کرسى درس و بحث بر پا مى دارد و نهر نور و معرفت بر سینه تشنگان حقیقت جارى مى سازد. سپس از مسجد، سنگر استوارى پدید مى آورد که در محراب و منبر آن با اقامه نماز و ایراد خطبه هاى روح انگیز نشاط و امید را در دل اهالى شهر و حومه زنده نگه داشته ، جنب و جوش روزگار (فیض کاشانى ) را دوباره به فضاى شهر باز مى گرداند.

در حریم ولایت

این اندیشمند فرزانه بعد از مدتى – که تاریخ دقیق آن روشن نیست – براى پیوستن به کبوتران حرم قدسى و علوى (نجف و کربلا) شهر کاشان را به سوى عراق ترک مى گوید.
ایشان در کنار بارگاه حضرت على و امام حسین علیهم السلام مدت زیادى توشه علم و عمل مى گیرد. او با شرکت در درسهاى فقه و اصول بزرگانى همچون آیات عظام وحید بهبهانى ، شیخ یوسف بحرانى و شیخ محمد مهدى فتونى رونق دیگرى به محفل هر کدام داده ، خود نیز به قله هاى سر به فلک کشیده نور و معرفت مى رساند. او هم اینک غواصى ماهر و تیز هوش مبدل گشته است که مى تواند با تجهیزات لازم و کافى که به همراه دارد به عمق اقیانوسهاى نور سفر کند و از اعماق آنها گوهرهاى هدایت و مرجانهاى زندگى براى امت مسلمان ارمغان آورد.

هفت ستاره

نراقى در ایام تحصیل خود در شهرهاى کاشان ، اصفهان ، نجف و کربلا از استادان بزرگوار خویش بهره هاى بى مانند مى جوید. وى در اجازه نامه هاى تفضیلى خود از این سروران با احترام و عظمت یاد مى کند و از آنان به عنوان (کواکب سبعه ) یعنى هفت ستاره نام مى برد که از آنان یاد کردیم .

بر ساحل فضایل و معارف

الف ) عزت نفس

ملا مهدى نراقى از همان آغاز طلبگى از عزت نفس والایى برخوردار بود. او در حوزه کاشان اکثر روزها را با فقر و تنگدستى سپرى مى کرد ولى خم به ابرو نمى آورد و همچنان با نشاط و امیدوار، به تحصیل خود ادامه مى داد. روزى یکى از افراد نیکوکار کاشان وقتى از ماجرا آگاه مى گردد، یک دست لباس نو مى خرد تا به وى هدیه نماید. نخست نراقى از قبول آن امتناع مى ورزد ولى با پافشارى مرد نیکوکار لباس را برداشته ، به حجره اش ‍ مى آورد. فرداى آن روز ناگهان تصمیم نراقى عوض مى شود.

بدون اینکه فرصت را از دست بدهد روانه محل کسب و کار آن شخص مى گردد. بعد از اسلام و تشکر و قدردانى با احترام و ادب لباس را به وى بر مى گرداند. آن مرد هنگامى که نراقى را در تصمیم خود استوار مى بیند از علت این کار جویا مى شود. او در جواب مى فرماید: زمانى که این لباس را به تن کردم در خود احساس کوچکى و پستى نمودم ، بویژه لحظه اى که از جلو مغازه شما عبور مى کنم بر این حالت پستى و خوارى ام افزوده مى شود و مرا به چاپلوسى و چرب زبانى وا مى دارد. این حالت براى من به هیچ وجه قابل تحمل نیست .

با گذشت زمان این خصلت محمدى صلى الله علیه و آله در وجود او به صورت سرشتى نیک جاى باز مى کند و در سرتا سر زندگى با وى همراه مى شود و از میدانهاى بسیار دشوار او را پیروز و سرفراز بیرون مى آورد. نراقى به این مقدار بسنده نمى کند بلکه در کتاب با ارزش خود (جامع السعادات ) نیز داد سخن از عزت نفس برآورده ، این ویژگى را در انسان بسیار مهم مى پندارد و آن را ضامن پاسدارى از حریم شخصیت انسان مى شمارد. او در توصیه اخلاقى چنین مى نویسد:

(سزاوار است انسان فقیر، فقر خویش را از دیگران بپوشاند و همواره روح پارسایى و بزرگوارى را در خود زنده کرده و تربیت نماید. در مقابل ثروتمندان به خاطر ثروتشان ، سر تعظیم فرو نیاورد و بدین وسیله خود را در چشم آنان کوچک نشان ندهد. بلکه نسبت به زراندوزان در وجود خویش ‍ حالت بزرگى به وجود آورد و هیچ وقت چشم طمع و توقع به دست آنان ندوزد.)

ب ) صبر و استقامت

او اگر چه دستش از مال دنیا خالى بود، با صبر و شکیبایى ، نیستى هاى فقر را به هستى هاى ثروت تبدیل مى کند. ملا مهدى نراقى مدت طولانى از فراهم کردن یک شمع یا روغن چراغ براى استفاده از روشنایى در حجره تاریک خود در مى ماند ولى هرگز سستى به دل راه نمى دهد و تصمیم به صبر مى گیرد. از حجره خارج شده ، به سوى انتهاى حیاط مدرسه مى رود. در آنجا بساط مطالعه را پهن مى کند و با استفاده از روشنایى چراغهاى وضوخانه و دستشویى مدرسه به تحقیق و تلاش خویش یا پاسى از شب ادامه مى دهد. (۹۰۲) تا اینکه بر مشکلات طاقت فرساى دوران طلبگى و امتحانات الهى چیره مى گردد و به این ترتیب رمز موفقیت مردان بزرگ را به ثبت مى رساند.

ج ) ستیز با کج اندیشان

زمان طلوع نراقى ، در شهرهاى کربلا و نجف تفکر اخبارى گرى به اوج خود رسیده بود. همچنان که در ایام تحصیل وى در اصفهان نیز روش گمراه کننده تصوف ، میدان دار هر محفل و مجلسى بود. وى بدون اینکه تحت تاثیر افکار نادرست آن گمراهان قرار بگیرد با ژرف نگرى تحسین برانگیزى مبارزه حکیمانه اى را با هر دو تفکر آغاز مى کند. هر چند که قبل از او استادش (وحید بهبهانى ) پرچم مبارزه با اخبارى گرى را براى اولین بار بر دوش گرفته بود و در واقع حرکت نراقى ادامه جنبش استاد خویش بود.

او از سنگر تالیف ، تدریس و سخنرانى استفاده کرده ، با بهره گیرى از سرمایه علمى و قدرت ابتکار بى مانند، سستى و پوچى راه کج اندیشان را بازگو مى کند و امت اسلامى را از انحرافها و لغزشها نجات مى دهد. این عالم زمان شناس قلم به دست مى گیرد و کتاب با ارزش و اخلاق آموز (جامع السعادات ) را در رد افراط و تفریطهاى صوفیان و ظاهرگرایان تالیف مى کند. وى در جاى جاى این کتاب علاوه بر تکیه بر آیات و روایات فراوان ، با بیان فلسفى و عقلى بر درستى فرهنگ تعادل تاکید مى ورزد.

د ) نشر فرهنگ تعادل

فرهنگ تعادل ، همان فرهنگ اسلام ناب و فرهنگ اهل بیت علیه السلام است . عالم نکته سنج ملا مهدى نراقى با الهام از سخنان گهربار معصومین علیه السلام در آغاز کتاب (جامع السعادات ) خود بحث مبسوطى را در مورد این فرهنگ ریشه دار دنبال مى کند. سپس این گونه نتیجه مى گیرد:

(از گفته هاى پیشین روشن شد کمال نهایى هر انسان در این است که در انتخاب روشهاى اخلاقى و در انجام کارهاى باطنى و ظاهرى ، راه متوسط و متعادل را به پیش گیرد که سعادت ابدى هر فردى در گرو همین امر اساسى است . رعایت این اصل (تعادل ) اختصاص به اخلاق ندارد، بلکه در ابعاد دیگر مانند بحثهاى علمى ، فلسفى و اعتقادى نیز باید همین روش ادامه یابد…)

ه ‍) بیان سرچشمه انحرافات

نراقى در تشریح این مساله اساسى تعادل تنها به تذکر بسنده نمى کند بلکه موضوع را جدى گرفته ، به ریشه این کج روى ها مى پردازد. او با آگاهى کامل بر تاریخ ملتها و تمدنها، اساس بسیارى از افراط و تفریطهاى امت اسلامى و در نهایت عقب ماندگى و تباهى آنان را تنها در اندیشه و اعمال فاسد پادشاهان و رهبران منحرف آنان مى بیند. وى بر این اعتقاد است هر حرکت اصلاحى که مى خواهد در جامعه انجام پذیرد، در مرحله اول باید از سران حکومتها شروع بشود. اگر آنان راه درست و اعتدال را پیش گرفتند جامعه نیز خود به خود آن تفکر و کردار را دنبال خواهد کرد. در غیر این صورت آن حرکت یک کار مقطعى و بى فایده خواهد بود. ایشان وقتى بحث عدالت را – که یکى از صفتهاى متعادل اخلاقى هر انسان است – مطرح مى کند بى درنگ براى عدالت حاکمان و پادشاهان جایگاه ویژه اى در نظر مى گیرد و مى نویسد:

(در میان عدالتها از همه حساس تر، عدالت پادشاهان و حاکمان هر جامعه است ، چرا که عدالت مردم عادى همیشه به عدالت حاکمان برگشته ، به آن بستگى دارد. اگر حاکمى عادل باشد و عدالت را در جامعه پیاده کند براى مردم هم اجراى عدالت امکان پذیر مى شود. در غیر این صورت اجراى آن در جامعه مشکل و بلکه محال خواهد شد. پس این تنها حکومتها هستند که با پیشتازى در اجراى عدالت ، زمینه رشد فضایل اخلاقى ، اجتماعى ، اقتصادى و فرهنگى جامعه را مى توانند فراهم آورند.)

و ) اصالت نفس

جاودانگى روح انسان یکى از بحثهاى زیربنایى در علم اخلاق به شمار مى آید. مسائل اخلاقى با قطع نظر از این اصل مهم هیچ ثمره اى نمى تواند داشته باشد. زیرا مخاطب دستورالعملهاى اخلاقى همانا نفس و روح انسان است و در واقع موضوع بحث در علم اخلاق ، روح است و بس . بنابراین اهمیت مساله سبب مى شود که قبل از ورود به بحثها و توصیه ها، معناى نفس و حقیقت آن روشن گردد، که آیا نفس انسان از اشیا مجرد است تا هیچ گونه تاثیر پذیرى (از نظر نابود شدن ) نسبت به زمان و مکان و حوادث روزگار نداشته باشد؟ یا از امور مادى بوده و فناپذیر است که در این صورت توصیه ها محدود به این دنیا خواهد شد و انسان در این چند سال عمر محدود خود چون احتیاج به آرامش و آسایش دارد باید به این تذکرات عمل بکند تا زندگى وى به پایان خود برسد. ولى اگر مجرد و جاودانه شد. علم اخلاق از اهمیت خاصى برخوردار شده ، ریشه در جهان ابدى و الهى خواهد داشت .

در میان دانشمندان علم اخلاق ، نراقى نخستین شخصیتى است که به این موضوع اساسى توجه خاصى نشان داده و دیگران نیز از وى الگو گرفته اند. او در بخشى از این بحث مهم چنین مى نویسد:
(
براستى بدن انسان مادى و فناپذیر، ولى روح او جاودانى است به همین خاطر اگر این روح با اخلاق خوب آراسته گردد. در سعادت ابدى از نعمتهاى الهى بهره مند مى شود و اگر خود را آلوده به پلیدیها کرد در عذاب همیشگى غوطه ور خواهد شد

ز ) تجسم اعمال

پس از آنکه این عالم فرزانه (تجرد نفس ) را با دلایل شش گانه به اثبات مى رساند آنگاه موضوع تجسم اعمال و پایدارى روح و آمیختگى رفتار خوب و بد انسان با روح ، معنى مى یابد. بر اساس روح آدمى در روز قیامت همراه با وى محشور گشته ، تجسم اعمال در وجود انسان عینیت مى یابد. نراقى این بحث اساسى را هم – که از ارکان علم و اخلاق به حساب مى آید – با ژرف نگرى تمام دنبال مى کند و در بخشى از آن مى نویسد: (واقعیت و حقیقت انسانها در روز قیامت همان تصویرهاى باطنى و نیتهاى قلبى و عملهاى آنان است که در نفس انسان به صورت خوى ثابت درآمده است . وقتى روز قیامت ادراک انسان به حد بالا رسیده و چشم بصیرت باز کرد همه آنها را به طور واضح در وجود خود حاضر مى بیند. )

وى مطالب پاره اى از احادیث را که مى فرمایند: (در روز قیامت انسانهاى گناهکار با مار و عقرب و انسانهاى نیکوکار با حور و غلمان همراه هستند، نوعى تجسم اعمال یاد مى کند و مى نویسد: (در واقع حور و غلامان و مار و عقرب با ملک و شیطان جز اعمال خود انسان چیز دیگرى نمى توانند باشند. )

ح ) امر به معروف و نهى از منکر

عالم بزرگوار ملا مهدى نراقى ، در این باب نیز گفتنیهاى ناب دارد. او معتقد است که هر نهاد و سازمان و کسانى که مسئولیت امر به معروف و نهى از منکر را به عهده مى گیرند، علاوه بر سعه صدر، بزرگوارى ، خوشرفتارى با مردم ، بایستى داراى بینش عمیق و شناخت کافى از موضوعات و مصادیق این امر مهم باشند تا در وقت اقدام ، معروف را با منکر یا منکر را با معروف خلط نکنند. همچنین قدرت طبقه بندى آنها را داشته باشند تا معروف و منکرهایى که در یک مقطع چندان اهمیت و اولویتى ندارند ناخواسته بر معروف و منکرهاى اساسى و مادر مقدم نشوند، که در تاریخ ملتهاى مسلمان شواهد بسیارى در این مورد به چشم مى خورد.

خدمت به مردم

نراقى پس از سالها تلاش و تحقیق در نجف و کربلا، دوباره به وطن خود کاشان باز مى گردد تا جان در بدن دارد در خدمت مردم قرار گیرد. او در حل مشکلات آنان لحظه اى درنگ نمى کند و منزل ساده وى در پناهگاه هر دردمند و مظلوم قرار گرفته ، گره هاى کور و نزاعهاى ریشه دار در خانه باصفاى وى بازگشته ، به صلح و محبت تبدیل مى شوند و این بدان سبب است که او همیشه در تلخیها و خوشیهاى زندگى در کنار آنان قرار مى گرفت .

در میدان قلم

از این عالم توانمند تالیفات گرانبهایى در رشته هاى گوناگون به یادگار مانده که هر کدام آنها از اهمیت ویژه اى برخوردار است . فهرست اجمالى آن به شرح زیر است :

الف – فقه :

۱٫ لوامع الاحکام
۲٫ معتمد الشیعه
۳٫ انیس النجار
۴٫ انیس الحجاج
۵٫ المناسک المکیه
۶٫ صلاه الجمعه
۷٫ تحفه رضویه
ب – اصول فقه :
۱٫ تجرید الاصول
۲٫ جامعه الاصول
۳٫ رساله الاجماع
۴٫ انیس المجتهدین

ج – فلسفه و حکمت :

۱٫ جامع الافکار و فاقد الانظار
۲٫ اللمعه الالهیه فى الحکمه المتعالیه
۳٫ شرح الالهیات من کتاب الشفاء
۴٫ قره العیون فى الوجود و الماهیه
۵٫ لمعات العرشیه
۶٫ الکلمات الوجیزه
۷٫ انیس الحکماء
۸٫ انیس الموحدین

ح – ریاضیات و هیئت :

۱٫ توضیح الاشکال (هندسه اقلیدسى )
۲٫ رساله تحریر اکرثاذر سینوس
۳٫ رساله عقود انامل
۴٫ المستقصى (هیئت )
۵٫ المحصل (هیئت )
۶٫ معراج السماء (هیئت )

س – اخلاق :

۱٫ جامع السعادات
۲٫ جامع المواعظ
ش – متفرقات :
۱٫ محرق القلوب (مقتل )
۲٫ مشکلات العلوم (کشکول )
۳٫ نخبه البیان (تشبیه ، استعاره و محسنات بدیعه )
۴٫ طائر قدسى (دیوان اشعار)
۵٫ حواشى و تعلیقات بر آثار علماى پیشین

بیشتر این کتابهاى گران سنگ به صورت نسخه هاى خطى در کتابخانه هاى مختلف نگهدارى مى شود و تنها حدود ۱۰ مورد از آن به مرحله چاپ و نشر رسیده و بعضى از آنها نیز مانند (انیس التجار) چندین بار چاپ شده و از سوى مراجع بزرگ همچون آیات عظام سید محمد کاظم طباطبایى یزدى ، سید اسماعیل صدر و شیخ عبدالکریم حائرى یزدى حاشیه هایى بر آن زده شده است .

در عرصه شعر

از میان اشعار سروده شده ملا محمد مهدى نراقى تعداد زیادى از آن از بین رفته و تنها بخش کوچکى از آن از ماخذ گوناگون به دست آمده است که بیشتر جنبه عرفانى داشته و به شیوه مثنوى و ساقى نامه گفته شده است . حال از میان اشعار فارسى و عربى او، چند شعر فارسى را مى آوریم :

اى خوش آن صبحدمى که آیت بشرى رسدم
نفخه روح قدس از دم عیسى رسدم
ارمغان آوردم پیر مغان راحت روح
آنچه در عقل تو ناید به هویدا رسدم
بشکند مرغ سماوى قفس ناسوتى
اذن پرواز سوى عالم بالا رسدم
برقع طبع به دور افکنم از چهره عقل
در فضاى جبروت اذن تماشا رسدم
روح قدسى گسلد بند طبیعت از پاى
رخصت سیر بدین گنبد خضراء رسدم
عقل بگذارم و در دامن عشق آویزم
قاصدى گر به سر از منزل سلمى رسدم
جلوه گر یار در آمد ز رخ افکنده حجاب
به وصالش رسم و جمله تمنا رسدم

کلام بزرگان

۱ – علامه بزرگ آیت الله سید محمد حسین طباطبایى :
(نراقیان (ملامهدى و پسرش ملااحمد) از علماى بزرگ اسلام و ناشناخته اند
۲ – آیت الله استاد حسن زاده آملى :
(بى شک آن جناب در تبحر و تمهر به جمیع علوم و فنون عقلى و نقلى ، حتى در ادبیات و ریاضیات عالیه در عداد طراز اول از اکابر علماى اسلام و در اتصاف به فضایل اخلاقى و ملکات ملکوتى از نوادر روزگار است حضرتش صاحب تصانیف فائقه و تالیفات لائقه در علوم گوناگون است)
۳ – دانشمند گرامى سید جلال الدین آشتیانى :
(علامه نراقى از مجتهدین بزرگ عصر خود و از مراجع و زعماى دین و داراى محضر ترافع و قضا بود مولفین کتب فقهى به آثار او توجه نموده اند با این وصف در حکمت و فلسفه الهى نیز داراى مقام شامخى است و در فنون ریاضى نیز آثار نفیس دارد عالى ترین کتب ریاضى را تدریس مى نمود. بعضى از او به افضل المهندسین تعبیر نموده اند )

غروب آفتاب نراق

این عالم خدمتگزار پس از سالها فداکارى و خدمت روز شنبه ۱۸ شعبان ۱۲۰۹ در هشتاد و یک سالگى در شهر کاشان به دیار ابدى مى شتابد و با پرواز جاودانى خویش ملت مسلمان عصر خود را به عزا و ماتم مى نشاند در آن حال پیکر پاک و مطهر نراقى با شکوه و عظمت فراوان در این شهر تشییع مى شود و سپس به نجف اشرف منتقل گشته ، در کنار حرم امیرالمومنین على علیه السلام سر بر آستان علوى مى گذارد و براى همیشه در آن مکان مقدس آرام مى گیرد رضوان خدا بر روان او باد.

فرزندان و نوادگان

پس از رحلت ملا محمد مهدى نراقى چهار فرزند برومند به نامهاى : ملا احمد، ملا ابوالحسن ، ملا اباذر و ملا مهدى از وى به یادگار ماندند و هر کدام از آنها با تحصیل علم و حکمت راه پدر را در پیش گرفتند. بزرگترین و دانشمندترین آنان ملا احمد نراقى ، صاحب کتابهاى ارزشمند: (مستندالشیعه و معراج السعاده ) است که که هنوز مطالب آنها مورد استفاده و اعتماد علماى شیعه مى باشد.

همچنین بیشتر نوادگان و فرزندانى که از نسل این عالم فرزانه به دنیا آمدند همه از عالمان و دانشمندان بارز عصر خود شمرده مى شوند و هر کدام در ابعاد گوناگون داراى نقش قابل توجهى در جامعه اسلامى بوده اند از جمله آنها روحانى مبارز و شهید: آقا على نراقى است که به طرفدارى از محرومان منطقه ، بر ضد خانها و سر سپرده هاى حکومت قیام مى کند و در نهایت در راه همین هدف مقدس مظلومانه به درجه رفیع شهادت نائل مى آید.

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه شیخ حر عاملى(۱۰۳۳-۱۱۰۴ه.ق)

 شیخ محمد بن حسن حر عاملى در سال ۱۰۳۳ ق . در روستاى (مشغره ) از توابع جبع چشم به جهان گشود. صاحب اعیان الشیعه درباره این منطقه مى نویسد:
(جبع یکى از مراکز مهم عامل است که شخصیتهاى ارزنده اى همچون شیخ بهایى و شهید ثانى ، تحویل جامعه اسلامى داده است )

دیارى که شیخ حر عاملى در آن چشم به جهان گشود یکى از سرزمینهاى تشیع و عالم پرور است که تشیع آن ریشه در تبعید ابوذر دارد. شیخ حر عاملى در امل الامل در این باره مى نویسد: (هنگامى که در زمان عثمان ابوذر به شام تبعید شد و مدتى در آنجا ماند گروه زیادى در آن سامان شیعه شدند. سپس معاویه او را به روستاها تبعید کرد و او به جبل عامل آمد و از آن روز مردم به تشیع رو آوردند.  گذشته از این ، قاضى نورالله شوشترى مى افزود: (… هیچ قریه اى از آن نیست که جمعى از فقها و فضلاى امامیه در آنجا نباشند.)

از تبار حر

سر سلسله خاندان شیخ حر عاملى (حر بن یزید ریاحى ) نخستین قربانى عشق حسین علیه السلام در روز عاشوراست . شیخ حر در خانه (آل حر) قامت راست کرد. خانه اى که سخاوت بارزترین خصلت اهل آن به شمار مى رفت و روى گشاده و اخلاق نیکوى آنان زبانزد عام و خاص بود و نسل در نسل به عنوان حاملان در گرانبهاى علم و ادب و پرچم شهادت و شهامت شناخته مى شدند. مى نویسند: (خاندان شیخ حر عاملى خاندانى است که از قدیم خانه علم و معرفت بوده و افراد برجسته زیادى از آن جوشیده است و تا امروز از آن مى جوشد و به موجب سخاوت و اخلاق نیک ممتاز است .)  علامه امینى مى نویسد: (از این خاندان گوهر خیز (حر) مردانى برخاسته اند که دیر زمانى بر مسند دانش و تقوا نشسته اند و مشعل هدایت دین آموز و دنیا ساز، پیشوا و رهبر و دانشمند و پرهیزکار بودند.)
گویا دست تقدیر روزگار بر آن بود که او در یکى از بهترین نقاط معنوى و از میان معنوى و از میان بهترین خاندان پا به عرصه گیتى نهد.

در محضر معرفت

هیچ کس منکر این مساله نیست که وارثت در شکل گیرى شخصیت کودک بى تاثیر نیست و خانواده اولین کلاس درس زندگى است . شیخ حر پاکى و لطافت را تنها از یک سو به ارث نبرده بود. مادرش طلایه دار زهد و تقوا به شمار مى رفت بلکه در زمره ادیبان وفاضلان زمان خود و داراى مرتبه بلندى بود. آیه الله العظمى سید شهاب الدین مرعشى (ره ) در سجع البلابل درباره خانواده مادر شیخ مى نویسد: (مادر بزرگوار حر عاملى دختر علامه شیخ عبدالسلام فرزند حر است که دخترى فاضل و ادیب بود.)

شیخ حر درباره پدربزرگ مادرى خود مى نویسد: (او دانشمندى عظیم الشان و بلند پایه و زاهدى عابد و پارسا و فقیهى حدیث دان و مورد اعتماد بود که زهد و عبادت هیچ کس به او نمى رسد. او در فقه و ادبیات عرب استادى زبر دست بود.)

گذشته از زهد و پارسایى پدر بزرگ مادرى اش که همراه شیر مادر زاهدش به او ارث رسیده بود شیخ حر از پدر بزرگ پدرى خود نیز شهادت را چون سر سلسله این خاندان حر بن یزید بن ریاحى به ارث برده بود. شهید شیخ على فرزند محمد حر عاملى مشغرى پدر بزرگ شیخ حر عاملى است . شیخ حر عاملى درباره پدر بزرگ ادیب و دانشمندش مى نویسد: (او عالمى فاضل و بود و عابدى ستوده کردار و عظیم الشان و شاعر کارآزموده و ادیب تحصیلاتش نزد شیخ حسن (مولف کتاب معالم ) و سید محمد (مولف مدارک ) و دیگر استادانش صورت گرفت … نویسندگان ریاض العلماء و روضات الجنات ، نجوم السماء و دیگر فرهنگ هاى رجال از او تجلیل کرده و نوشته اند که بر اثر مسمومیت شهید شد.) از این شهید بزرگ چهار فرزند بر جاى ماند.

۱- شیخ حسین که داراى فضل و دانش و شیواگویى و شاعر و فردى شایسته بود.
۲- شیخ محمد که به گفته شیخ حر عاملى فاضلى دانشمند و محققى دقیق و حافظ قرآن و عابد و شاعرى کارآزموده و ادیب و شخصى مورد اطمینان بود.
۳- شیخ حسن (پدر بزرگوار شیخ حر عاملى ) شیخ حر درباره ویژگیهاى این پدر فرزانه و عالم خود مى نویسد: (او دانشمندى فاضل و زبردست و ماهر و شایسته و ادیب و فقیه و مورد اعتماد بود. وى حافظ قرآن و آشنا به رشته هاى علوم عربى و فقه و ادب بود. مردم در مسائل فقهى بویژه مسائل ارث به او مراجعه مى کردند.)

تحصیلات

حضرت آیه الله مرعشى نجفى نام علما و دانشمندانى که شیخ حر در محضر آنان را زانوى ادب زده و در دروس مختلف از آنان کسب فیض نموده با مفتخر به گرفتن اجازه نقل روایت شده است در مقدمه کتاب اثبات الهداه به رشته تحریر در آورده است ؛ که به طور فشرده به آن اشاره مى شود.

۱- علامه شیخ حسن حر عاملى (پدر بزرگوارش )که در محضر او درس خوانده و از او روایت نقل کرده است .
۲- علامه شیخ محمد حر (عموى او) علاوه بر درس فراگیرى ، از او روایت نقل مى کند.
۳- علامه شیخ عبدالسلام (جد مادرى )
۴- علامه شیخ على فرزند محمود مشغرى عاملى
۵- علامه شیخ زین الدین فرزند محمد بن حسن فرزند شهید ثانى
۶- علامه شیخ حسین فرزند محمد بن حسن ظهیر الدین عاملى ظهیرى
۷- علامه سید حسن حسینى عاملى
۸- علامه شیخ عبدالله فوشى حر
۹- علامه مجلسى (ره ) که مشهورترین و بزرگترین استادان شیخ حر عاملى بوده و غواص دریاهاى اخبار و احادیث شمرده مى شود. شیخ حر در موارد زیادى در کتاب امل الامل تصریح کرده که از مرحوم مجلسى حدیث نقل کرده است .
۱۰- فیض کاشانى (ره ) که زینت فقهاى حدیث شناس و الگوى سالکان است . تصریح به نام وى را به خط برخى از شاگردان او دیده ام
۱۱- علامه مولى محمد طاهر فرزند محمد حسن شیرازى نجفى ، نویسنده کتابهاى مشهور مثل (حجه الاسلام در شرح تهذیب الاحکام ) و (حکمه العارفین ) و (قواعد الدینیه در حکماء صوفیه ) و غیر اینها. شیخ حر به شاگردى نزد این استاد در کتاب امل الامل تصریح کرده است .
۱۲- علامه شیخ على مولف (الدرالمنثور) از نوادگان شهید ثانى
۱۳- علامه سید على فرزند على موسى عاملى
۱۴- علامه محقق آقا حسین خوانسارى ، شارح کتاب دروس
۱۵- علامه سید هاشم بحرانى ، صاحب تفسیر البرهان
۱۶- علامه مولا محمد کاشانى مقیم قم .

اولین اجازه و اولین کتاب

شیخ حر در بیان طرق نقل روایاتى که به ائمه اطهار مى رسد، مى نویسد:
(من کتابها را از گروهى که یکى از آنان شیخ بزرگوار و مورد اطمینان و پرهیزکار ابو عبدالله الحسین فرزند حسن بن یونس ظهیر الدین عاملى است با گرفتن اجازه از او (اولین کسى که در سال ۱۰۵۱ به من اجازه داده ) نقل مى کنم .)
با نگاهى به تاریخ تولد شیخ واین جمله شایستگى و درایت ، تقوا و فضیلت وى را پیش از پیش در مى یابیم که چگونه هنوز که هیجده بهار از عمرش ‍ نگذشته از مرد بزرگى چون یونس بن ظهیرى عاملى اجازه نقل روایت دریافت مى کند.
با بیان این مطلب که در اعصار پیش به دلیل در دسترس نبودن وسایل ارتباط جمعى و معرفى دانشوران علوم دینى به اقشار دیگر اجازه نقل حدیث سند تقوا، راستگویى و فضیلت آنان به شمار مى رفته است و مى توان سیماى فرزانه الهى شیخ حر را در این سن و به مفاد این اجازه به نظاره نشست . در این زمان شیخ حر که از ذوق ادبى و خدادادى و همچنین نثرى زیبا و روان برخوردار بود قلم به دست گرفت تا اولین اثر خود را در کنار خوشه چینى از محضر علماى عصر به رشته تحریر در آورد.

تالیفات و آثار شیخ

جواهر السنیه
در نخستین گام و در اولین تجربه نگارشى به جمع آورى احادیث قدسى که همان کلام خداوند متعال است ، مى پردازد و چند سالى را در تدوین این احادیث به صورت کتابى مستقل مى کوشد. او در تنظیم این اثر گرانبها نخست به قول پروردگار پیرامون انبیا – از حضرت آدم علیه السلام تا خاتم مرسلین صل الله علیه و آله – و سپس احادیث مربوط به ائمه اطهار رو مى کند و در خاتمه کتاب را با احادیث اخلاقى (در تاریخ ۱۰۵۶) به پایان مى رساند شیخ حر عاملى در قسمتى از مقدمه آن مى نویسد: (… البته اینها در میان علما، به احادیث قدسى معروف هستند هر چند من پیشتر ندیده بودم که آنها را در یک کتاب جمع و نشر کرده باشند. از همین رو علاقه مند شدم به اینکه نخستین کسى باشم که آنها را در یک کتاب جمع کرده است …)

صحیفه ثانیه
شیخ حر عاملى در مقدمه این کتاب مى نویسد: (صحیفه سجادیه کامل که قسمتى از دعاهاى امام زین العابدین علیه السلام را در بردارد به مهمات دین و دنیا مربوط است . من به خاطر علاقه اى که براى جمع و ترکیب این دعاهاى پراکنده و متفرق داشتم در صحیفه دوم سایر دعاهاى آن حضرت را که علماى بزرگوار نقل کرده اند، گرد آوردم . پس بر شما باد که این صحیفه شریف را با اولى همراه داشته ، آنها را تلاوت کنى .)
(محدث جزایرى در اول شرح ملحقات صحیفه مى نویسد باید جمع احادیث قدسى را (برادر قرآن ) و صحیفه ثانیه را (خواهر قرآن ) نام نهاد.)

شیخ حر دفتر نگارش خود را با (کلام خدا) دعاهاى (امام سجاد علیه السلام ) آغاز کرد و از آن پى ده ها کتاب ارزشمند را به جامعه شیعى تحویل داد که حتى معرفى اختصارى هر یک در این مقال نمى گنجد. نکته اى که در بیشتر آثار شیخ حر دیده مى شود تقسیم بندى فصلها و بخشهاى آنهاست که به عدد معصومین یا ائمه اطهار به دوازده یا چهارده قسمت فصل بندى و تقسیم نموده است . این امر نشان از عشق و علاقه او حتى به عددى است که یادآور وجود آن بزرگواران است .

الایقاظ من الهجعه برهان على الرجعه

شیخ آقا بزرگ درباره این کتاب مى نویسد: شیخ در امل الامل مى گوید:(این کتاب حاوى بیش از ششصد حدیث و شصت و چهار آیه و ادله بسیارى از قدما و متاخرین و جواب شبهات در این موضوع است .)(شیخ حر در سال ۱۰۷۵ نگارش این کتاب را به اتمام رساند.)

خلق الکافر
شیخ بزرگ مى نویسد:
(… (مولف در این کتاب ) آنچه در زمیننه خلقت کافر به ذهنش رسیده است به رشته تحریر در آورده است … در آن به ذکر احادیثى پرداخته است که نهى از بحث در قضا و قدر و امر به تکلم در مساله بداء شده است .)

القوائد الطوسیه
شیخ حر در مقدمه این کتاب مى نویسد:
(این کتاب پاسخ برخى از احادیث مشکل و درهاى تحقیق بعضى از مسائل پیچیده اى است که اهل علم و کمال در زمان اقامتم در طوس سوال نموده اند…)

بدایه الهدایه
شیخ حر عاملى پیرامون انگیزه نگارش این کتاب مى نویسد:
(گروهى از برادران مومن که خواهان حق و حقیقت بودند از من در خواست کردند تا در حد توان احادیث مربوط به واجبات و محرمات را جمع آورى نمایم و در مواردى جزئى مستحبات و مکروهات و مباحثات … برگرفته از روایات ائمه اطهار… در این زمینه به طور خلاصه آورده شود و…)

امل الامل
شیخ در جلد دوم این کتاب (ص ۳۷۰) انگیزه نگارش این اثر را رویایى ذکر مى کند که در سال ورود به مشهد (۱۰۷۳ ه‍ق ) دیده است . او به دلیل مشاغل بسیار ۲۳ سال بعد آن را به رشته تحریر در مى آورد. در این باره نوشته اند:
شروع تالیف این کتاب سال ۱۰۹۶ ه‍ق و پایانش اول جمادى الثانى ۱۰۹۷ بوده است . شرح حال علماى جبل عامل که شیخ در این کتاب نگاشته ۲۰۹ نفر و از علماى غیر جبل عامل ۱۱۱۰ نفر است .)

اثبات الهدایه
این کتاب در اثبات نبوت و امامت و بیان معجزات پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و ائمه اطهار، از آثار شیرین و خواندنى است که در ۷ جلد به چاپ رسیده و برخى از جلدها به همت حجه الاسلام نصرالهى و برخى دیگر به قلم فقیه فرزانه حضرت آیت الله جنتى ترجمه شده است . شیخ در مقدمه کتاب مى نویسد:
(من به کتابى که در این باب کافى باشد و آنچه را عقلا به گرد آوردنش ‍ علاقه مندند… دست نیافتم بلکه دیدم این مطالب در وادى پراکندگى پنهان مانده و کسى که بخواهد بر آنها مطلع شود محتاج به صرف وقت زیادى است .)

هدایه الامه
شیخ حر در مقدمه این کتاب مى نویسد: (… این کتابى حاوى احکامى که براى هر فرد ضرورت دارد… این کتاب را به خاطر پاسخگویى و در خواست گروهى از برادران دینى به رشته تحریر در آورده ام …)  دیگر کتابهاى شیخ حر عاملى عبارتند از:
– تعلیقه اى بر کتاب مزار تالیف علامه نسب شناس مرحوم سید شرف الدین على حسینى مرعشى حائرى (متوفاى ۱۳۱۶ ق )
– کتاب الفصول المهمه فى اصول الائمه . در بردارنده قواعد کلى که از ائمه علیه السلام درباره اصول دین و فروع دین و طب و اصول فقه و غیره وارد شده و بیش از هزار باب است و به چاپ رسیده است .
– کتابى در رد صوفیه ، یکهزار حدیث موجود در آن به طور عام یا خاص در رد صوفیه است .
– کتاب اجازات : در بردارنده انبوه اجازه هاى پیشینیان است .
– کتاب کشف التعمیه فى حکم التسمیه : پیرامون نامیدن حضرت مهدى به نام اصلى اوست که همنام پیامبر اکرم صل الله علیه و آله است .
– کتابى در اثبات اینکه نماز جمعه واجب عینى است . (در رد نظر علامه محمد ابراهیم نیشابورى )
– کتاب نزهه الاسماع فى الاجماع : اقسام و احکام اجماع در آن بیان شده است .
– کتابى در احوال اصحاب شایسته و ستایش شده پیامبر و ائمه علیهم السلام .
– کتابى درباره منزه بودن امامان معصوم از فراموشى و سهو
– کتابى در رد نظرات اهل سنت
– وصیت به پسرش علامه شیخ محمد رضا (به شیوه کشف المحجه علامه سید بن طاووس )
– کتابى پیرامون زیارتگاهها و زیارتنامه ها
– کتابى در اخلاق : کتاب طهاره الاعراق ابن مسکویه را شرح داده و روایاتى که از ائمه اطهار وارد شده بر آن افزوده است .
– کتاب در ابطال مساله عمومیت داشتن (حدیث منزلت )
– دیوان امام زین العابدین علیه السلام که اشعار امام را گردآورى و به ترتیب حروف تنظیم کرده است . (در بمبئى چاپ شده است )
– حاشیه بر کتاب کافى مرحوم کلینى
– حاشیه بر کتاب (من لایحضره الفقیه ) مرحوم شیخ صدوق
– حاشیه بر کتاب تهذیب شیخ طوسى (ره )
– حاشیه بر استبصار شیخ طوسى (ره )
– رساله اى در مناظره خود با بعضى از علماى اهل سنت در سفر حج

وسائل الشیعه

اما کتابى که شیخ حر را با آن و آن را با شیخ حر مى شناسیم کتاب گرانسنگ (وسائل الشیعه ) است . این اثر یکى از کتابهاى مرجع در زمینه احادیث اهل بیت است که از اعتبار و اعتماد خاصى در میان کتابهاى حدیثى برخوردار است . در این کتاب ، نویسنده روش خاص خود را بکار برده و احادیث فقهى که فقها در استنباط احکام شرعى بدان نیازمندند و بر آنها تکیه مى زنند جمع آورى کرده است و شمار آنان به بیست هزار حدیث مى رسد که شیخ حر از مصادر و کتب معتبر شیعه چون اصول کافى ، من لایحضره الفقیه ، استبصار، تهذیب و کتب دیگر که شمار آنها به هفتاد منبع و ماخذ مى رسد جمع آورده است . شیخ حر کتاب را با احادیثى در مقدمه عبادات افتتاح کرده و سپس بر طبق کتب فقهى آن را از بحث طهارت تا مبحث طهارت تا مبحث بیان دیه ها تقسیم بندى نموده است .

شیخ حر ۳/۲ این کار بزرگ را در زادگاهش (مشغر) به رشته تحریر در آورد و در سال ۱۰۸۸ در مشهد مقدس آن را به اتمام رساند. این سال براى شیخ سال پرکار و پربرکتى محسوب مى شد. چرا که در این سال (فهرست وسائل الشیعه ) را نیز تدوین نمود. این موضوع که شیخ سه بار این کتاب را از نظر گذرانده و به نگارش در آورده است از نکته هایى است که سزاوار است هر محقق و نویسنده آن را فرا روى خویش قرار دهد. در بیان جایگاه این کتاب همین بس که از روزى که این سرچشمه به نگارش در آمده منبع و ماخذ تمام مجتهدان و کتاب مرجع عالمانى است که آخرین مرحله رسیدن به قله اجتهاد را طى مى کنند. بر این کتاب از سوى بزرگان تعلیقه هاى بسیارى نگاشته شده که شاید شیخ حر خود نخستین کسى است که براى ابهام زدایى پیرامون برخى از مطالب آن پیشقدم شده است و (تحریر وسائل الشیعه نهاده است .

در عظمت این کتاب تنها به یک بیت از شعر علامه امینى درباره کتاب اکتفا مى کنیم .

(هذا صراط الهدى ما ضل سالکه
الى المقاصد بل تسویه الرتب )
این کتاب راه هدایت است که رهروش گمراه نمى شود
به هدف مى رسد و بلکه به مقامى عالى تر دست مى یابد.

شاعر اهل بیت

شیخ حر را باید از شاعران شیعه بر خواند که قله فقاهت او لطافت باران شعرش را تحت الشعاع قرار داده است . چرا که او خود مى گوید:

علمى و شعرى اقتتلا اصطلاحا
فخضع الشعر لعلمى راغما
و العلم یابى ان اعد شاعرا
و الشعر یرضى ان اعد عالما

دانش و شعرم با هم به جنگ و ستیز برخواستند
شعرم به رغم دانشم در مقابل آن خضوع کرد
دانشم مانع مى شد که من شاعر به حساب آیم
ولى شعرم خشنود مى شد که من عالم به شمار آیم
شیخ آقا بزرگ درباره دیوان شعر او مى نویسد: (دیوان شعرش به بیست هزار بیت شعر مى رسد که به ترتیب حروف الفبا منظم گشته و با این جمله زیبا شروع مى شود: (الحمدلله الذى جعل نجوم المعانى مصابیح سماء الافکار) (ستایش خدا را که ستارگان معانى را چراغ آسمان اندیشه قرار داد)

کلمات منظوم شیخ را به دو قسمت مى توان تقسیم کرد. نخست ابیات کوتاه که مى توان از سه نوع ذیل یاد کرد.
۱- تاریخ چهارده معصوم
۲- در باب زکات
۳- در معانى و بیان
دوم : منظومه هاى بسیار در علوم مختلف که سید احمد حسینى در مقدمه امل الامل چنین آورده است .
۱- منظومه در مسائل میراث (بسیار طولانى است )
۲- در مسائل هندسه و ریاضیات
۳- تاریخ تولد ائمه ، وفات و مناقب آنان
۴- اخلاق و مواعظ
۵- مسائل اصول الفقه
و نیز منظومه هایى در مسائل کلام ، نحو، صرف ، نجوم و… دیوان امام زین العابدین علیه السلام . (۶۶۴)

محل تدریس و شاگردان شیخ

شیخ حر تنها مرد تتبع ، تحقیق و نگارش نبود بلکه در تدریس و تربیت شاگردان از مردان موفق زمان خود به شمار مى رفت . محل تدریس او در مشهد مقدس ، صحن حضرت ثامن الائمه بود. گرچه به درستى از عدد شاگردان شیخ اطلاعى در دست نیست . از مکان و گفتار هم عصران شیخ اینچنین به نظر مى آید که درس شیخ یکى از با شکوه ترین کلاسهاى درس در عصر وى بوده است . از شمار بسیار شاگردان و آنان که از شیخ حر روایت نقل کرده اند مى توان به افراد ذیل اشاره کرد:
۱- شیخ مصطفى حویزى فرزند عبدالواحد بن سیار حویزى
۲- دو فرزندش شیخ محمد رضا و شیخ حسن
۳- سید محمد حسینى اعرجى فرزند محمد باقر
۴- سید محمد فرزند محمد بدیع رضوى
۵- مولا محمد فاضل مشهدى فرزند محمد مهدى
۶- سید محمد موسوى عاملى فرزند بن على بن محیى الدین
۷- مولا محمد صالح فرزند محمد باقر قزوینى مشهور به (روغنى )
۸- مولا محمد تقى عبدالوهاب استر آبادى مشهدى (متوفى ۱۰۵۸ ه‍ق )
۹- مولا محمد تقى دهخوار قانى قزوینى
۱۰- سید محمد بن احمد حسینى گیلانى
۱۱- مولا حسن بن محمد طاهر قزوینى طالقانى
۱۲- سید نورالله جزایرى (متوفى ۱۱۵۸ ه‍ق )
۱۳- محدث مولا محمد صالح هروى
۱۴- حاج محمود میمندى
۱۵- شیخ محمود بن عبدالسلام المعنى
۱۶- علامه مجلسى (صاحب بحار الانوار)
۱۷- شیخ ابوالحسن بن محمد النباطى العاملى
۱۸- سید محمد بن زین العابدین موسوى عاملى

فرزندان شیخ حر

در این باره مى نویسند: (فرزندان و دامادهاى شیخ حر عاملى خاندان بزرگى را در مشهد تشکیل مى دادند که در راس این خاندان فرزندش شیخ حسن قرار داشت . او در حدیث و علوم متداول آن روزگار سخنان تازه اى داشت و بعد از پدرش به مراجعات مردم و برطرف کردن نیازهاى ایشان همت گمارد.)
فرزندان شیخ حر عبارتند از:
۱- علامه شیخ حسن عاملى
۲- علامه شیخ احمد عاملى
۳- علامه شیخ محمدرضا که از دانشمندان و مفسران عصر خود به شمار مى رفت . شیخ حر داراى فرزندان دختر و پسر دیگرى بوده است که شرح حال آنان بدرستى براى ما، معلوم نیست .

هجرت

چهل سال از عمر پربار شیخ حر عاملى مى گذشت که او براى زیارت مرقد مطهر امام هشتم علیه السلام از (مشغر) عازم (مشهد) شد. اما چیزى نگذشت که با واقعیتهاى جامعه آن روز تشیع در ایران روبرو گشت . شیخ حر با آنکه از واژه شاه و شاهى نفرت داشت و عزلت و ریاضت را بر حضور و ریاست ترجیح مى داد. در حساس ترین برهه تاریخ تشیع به دیگر عالمان شیعه اقتدا کرد و با پذیرفتن برخى مسئولیت هاى اجتماعى در حساس ترین نقطه ایران (خراسان ) که در معرض تخاجم ازبکها و اخل تسنن هم مرز ایران بود دین خود را در صحنه سیاست نیز به تشیع ادا کرد. پذیرفتن مقام شیخ الاسلامى از سوى شیخ حر به ماجراى سفرش به اصفهان باز مى گردد که او از طرف علامه مجلسى به دیدار کاخ شاه رفته بود.

(شیخ حر در مجلس شاه سلیمان بدون اجازه از شاه در بالاى مجلس نزد شاه نشست به طورى که بین او و شاه یک متکا بیش نبود. شاه پس از نشستن رو به شیخ کرد و گفت : به من گفته اند تو از علماى جلیل و بزرگ عرب محمد بن حسن بن حر عاملى هستى حال به من بگو فاصله میان حر و خر چقدر است ؟ شیخ بى درنگ (به شوخى ) گفت : (یک متکا)! شاه از شجاعت و حاضر جوابى شیخ یکه خورد.

مولف کتاب گنجینه آثار قم مى نویسد:
(بعد از گفتگو با شاه سلیمان و قضیه آنچنانى علماى اصفهان که پى به مدارج علمى او بردند، شاه سلیمان در مقام استمالت از وى برآمده ، او را براى توطن در اصفهان دعوت کرد و شیخ علاقه خود را به اقامت در جوار ثامن الائمه اعلام داشت . بنابراین شیخ را قاضى القضات خراسان گردانید و با تجلیل روانه ساخت .) (۶۶۸)

کعبه در خون

شیخ حر عاملى چه در زمان سکونت خود در جبل عامل و چه در ایران چندین مرتبه به زیارت خانه خدا و عتبات عالیات موفق گردید. در سال ۱۰۸۸ که شیخ در مکه مکرمه حضور داشت فاجعه اى دردناک به وقوع پیوست که این واقعه در مقدمه امل الامل چنین آمده است :
(در سال ۱۰۸۸ به خادمین (خائنین ) حرم کعبه خبر دادند که کسانى دیوار کعبه را مطهر را آلوده به نجاست کرده اند. خبر به سرعت در مکه پیچید و گفتگوها شروع شد. عاقبت دشمنى قدیمى اهل تسنن با شیعیان نسبت شد تا این هتگ حرمت را به شیعیان نسبت دهند. عده اى از ترکان و برخى از عربها با هم قرار گذاشتند که هر کجا شیعه اى را بیابند به قتل رسانند. چون به حرم رسیدند پنج نفر از شیعیان را که یکى از آنها میرزا سید محمد استر آبادى بود به شهادت رساندند. شیخ حر عاملى که در این ایام در مکه به سر مى برد از توطئه آگاه شد و به همراهان خود دستور داد که از خانه بیرون نروند و با شنیدن خبر شهادت سید محمد مومن استر آبادى و شیعیان دیگر با همراهان خود به خانه (سید موسى بن سلیمان ) که یکى از اشراف مکه بود، پناه برد. سید موسى به کمک یاران خود مخفیانه شیخ حر عاملى و سایر شیعیان را به سمت یمن روانه ساخت و آنان را از این مهلکه نجات داد.)

 

غروب در قدر
شیخ حر عاملى این فرزانه روزگار سرانجام در بیست و یکم ماه رمضان ۱۱۰۴ در هفتاد و یک سالگى چشم از جهان فروبست و (در زیر گنبد حضرت (رضا)، کنار منبر، برادرش شیخ احمد صاحب الدرالمسلوک با هزاران نفر دیگر بر جسم مطهرش نماز گذارد و جسم مطهرش در ایوان حجره اى از حجره هاى صحن شریف امام رضا علیه السلام جنب مدرسه میرزا جعفر به خاک سپرده شد) و مرقدش در کنار حرم رضاى آل محمد واسطه بین مردم و پیشواى هشتم شیعیان گشت .
سلام بر او روزى که در (مشغر)، معبر نور، چشم به جهان گشود و روزى که در (مشهد)، قبله نور، چشم از جهان فروبست

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

 

زندگینامه ملا محسن فیض کاشانى (۱۰۰۷- ۱۰۹۱ ق)

ولادت و نسب

محمد مشهور به ملا محسن و ملقب به فیض در چهاردهم ماه صفر سال ۱۰۰۷ ق . در یکى از معروف ترین خاندان علم ، عرفان و ادب ، که سابقه درخشان آنان به حدود چهار قرن مى رسد در کاشان به دنیا آمد.
پدرش رضى الدین شاه مرتضى (۹۵۰ – ۱۰۰۹ ق ) فقیه ، متکلم ، مفسر و ادیب در کاشان حوزه تدریس داشته و از شاگردان ملا فتح الله کاشانى (متوفى ۹۸۸ ق ) و ضیاء الدین محمد رازى (متوفى ۱۰۹۱ ق ) بوده است .

مادر او زهرا خاتون (متوفى ۱۰۷۱ ق ) بانویى عالم و شاعر، دختر ضیاء الدین العرفا رازى (از عالمان بزرگ شهررى ) بوده است . جد فیض تاج الدین شاه محمود فرزند ملا على کاشانى ، عالم و عارفى شاعر از ناموران زمان خویش در کاشان بوده و در آنجا مدفون است .

دوران کودکى و تحصیلات

ملا محسن چهارمین فرزند شاه مرتضى در دو سالگى پدر خود را از دست داد. از آن پس دایى و عمویش تعلیم و تربیت او و دیگر برادرانش را به عهده گرفتند و چون فیض از برادران خود باهوش تر بود مقدمات علوم دینى و بخشهایى از آن را تا سن بلوغ در کاشان نزد عمو و دایى اش نورالدین محمد مشهور به حکیم و آخوند نورا (متوفى ۱۰۴۸ ق ) فرا گرفت .

بیست ساله بود که با برادر بزرگش عبدالغفور براى ادامه تحصیل به اصفهان که در آن روزگار پایتخت کشور و مرکز تجمع علماى بزرگ و اساتید ماهر در رشته هاى مختلف علوم اسلامى بود، رهسپار گردید و از این موقعیت مناسب که در هیچ یک از شهرهاى ایران و دیگر ممالک اسلامى یافت نمى شد بیشترین بهره ها و استفاده هاى علمى را برد.

مشهورترین استادان و ناموران اجازه اجتهاد و نقل روایت فیض در اصفهان ، ملا محمد تقى مجلسى (متوفى ۱۰۷۰ ق )، شیخ بهایى (متوفى ۱۰۳۱ ق )، در علوم فقه و حدیث و تفسیر و میرداماد (متوفى ۱۰۴۰ ق ) میرفندرسکى (متوفى ۱۰۵۰ ق ) و ملاصدرا (متوفى ۱۰۵۰ ق ) در فلسفه ، عرفان و کلام بوده اند. پس از آن ملا محسن با شنیدن خبر ورود سید ماجد بحرانى (متوفى ۱۰۲۸ ق ) به شیراز، از اصفهان به آنجا رفت و مدت دو سال نزد ایشان به تکمیل علم حدیث و روایت پرداخت و از او نیز اجازه نقل روایت گرفت و به اصفهان بازگشت و بار دیگر در حلقه درس و بحث شیخ بهایى حاضر شد و استفاده هاى شایان برد.
در این سالها که فیض از تقلید مستغنى و براى حج مستطیع شده بود عازم بیت الله الحرام گردید و در آنجا به ملاقات شیخ محمد فرزند حسن فرزند زین الدین عاملى (متوفى ۱۰۳۰ ق ) رفت و از آن بزرگوار پس از استفاده هاى علمى ، اجازه روایت و نقل حدیث دریافت کرد.

او پس از مراجعت از مکه به شهرهاى دیگر ایران مسافرت کرد و از دانشمندان آن شهرها بهره برد تا زمانى که ملاصدرا از شیراز به قم مهاجرت کرد و در کهک قم اقامت گزید. در این موقعیت که ملاصدرا دوره ریاضت و علم باطنى را شروع کرده بود ملا محسن و ملا عبدالرزاق لاهیجى به سویش شتافته ، مدت هشت سال مونس تنهایى او بودند و در مصاحبتهاى شبانه روزى با استاد استفاده کامل معنوى مى بردند.

در این دوران (۱۰۴۰ – ۱۰۲۹ ق ) ملاصدرا دو دختر فاضل و عالم خود را به دو شاگردش ملا محسن و ملا عبدالرزاق تزویج کرد و آن دو شاگرد و داماد را به (فیض ) و (فیاض ) لقب داد. در همین زمان از سوى حاکم شیراز از ملاصدرا تقاضاى مراجعت به شیراز شد. او این دعوت را پذیرفت . فیض نیز همراه استاد و پدر همسرش به شیراز رفت و نزدیک به دو سال در آنجا ماند. بعد از این مدت او به کاشان بازگشت و به امر تدریس ، تعلیم ، تبلیغ و ترویج و تالیف و تصنیف مشغول گردید و گاه در قمصر و کاشان با جمعى از دوستان نماز جمعه اقامه نمود.

شاگردان معروف فیض

ملا محسن شاگردان فراوانى داشت . آنان علاوه بر استفاده هاى علمى و معنوى از او به کسب اجازه هاى اجتهاد و نقل حدیث نیز مفتخر گردیده بودند .

معروفترین شاگردان ایشان عبارتند از:

محمد مشهور به علم الهدى (۱۰۲۹ – ۱۱۱۵ ق ): فرزند فیض که از دوران کودکى تا پایان عمر نزد پدر حضور داشته و تالیف و تصنیف کتاب و رساله ها با او همکارى مى کرده است . علم الهدى از پدر چندین اجازه مختصر و طولانى دریافت نموده و خود او داراى آثار علمى فراوان مى باشد.

احمد مشهور به معین الدین (۱۰۵۶ – ۱۱۰۷ ق ): فرزند دیگر فیض که او نیز در فقه و حدیث متبحر و داراى تالیفاتى بوده است .

محمد مومن فرزند عبدالغفور (برادر فیض ): از فقیهان و مدرسان عصر خود که در یکى از شهرهاى مازندران به تعلیم و تدریس طلاب و محصلان علوم دینى اشتغال داشته است .

شاه مرتضى دوم : پسر برادر فیض و دو فرزند او به نامهاى محمد هادى و نورالدین محمد که هر سه از فاضلان عصر خود و داراى کتاب و رساله هاى متعدد بوده اند.
ضیاء الدین محمد: او فرزند حکیم نورالدین دایى فیض (متوفى ۱۰۴۷ ق ) است که عالمى حکیم و عارفى دانشمند و شاعر بوده است .
ملا شاه فضل الله و ملا علامى : خواهر زادگان فیض و فرزندان ملا محمد شریف . این دو در علوم عقلى و نقلى صاحبنظر بودند و شاه فضل الله حدود چهل تالیف در موضوعات فقه ، تفسیر و کلام داشته است .

ملا محمد باقر مجلسى (۱۰۳۷ – ۱۱۱۱ ق ) مولف بحارالانوار.

سید نعمت الله جزایرى (متوفى ۱۱۱۲ ق ).

قاضى سعید قمى (متوفاى ۱۱۰۳ ق ).

ملا محمد صادق خضرى – شمس الدین محمد قمى – شیخ محمد محسن عرفان شیرازى و…

تالیفات و تصنیفات

فیض کاشانى عمر خود را صرف تعلیم ، تدریس و تالیف کرد. او پس از کسب معارف و استفاده علمى و معنوى از استادان بزرگ خود نوشتن کتاب و رساله را از هیجده سالگى آغاز نمود و در طى ۶۵ سال نزدیک به دویست جلد اثر نفیس در علوم و فنون مختلف تالیف کرد.

خدمت پر ارج ایشان در این آثار نسبت به ترویج مذهب شیعه با خدمات و زحمات مردان زیادى از عالمان دینى برابرى مى کند. فیض در فهرست هاى متعددى که خود نگاشته تعداد تالیفات و تصنیفات را تا هشتاد جلد ذکر کرده و فرزندش علم الهدى تعداد آثار او را یکصد و سى جلد نام برده است . اما برابر فهرست تهیه شده از سوى ادیب و شاعر معاصر آقاى مصطفى فیضى تعداد کتابها و رساله هاى فیض قریب به یکصد و چهل مجلد بالغ مى گردد (۶۲۱) که اکثر آنها به زیور طبع آراسته شده است در اینجا به چند تالیف مهم فیض که در علوم مختلف نگاشته شده اشاره مى کنیم :

الف – در تفسیر قرآن

۱٫ تفسیر صافى : از کتب معتبر در تفسیر قرآن است . فیض این تفسیر را در سال ۱۰۷۵ ق با مطالعه اکثر تفاسیر قرآن (از سنى و شیعه ) نوشته و در ضمن بیان آیات ، روایات معتبر و مستند شیعه را گردآورده است .
۲٫ تفسیر اصفى : این تفسیر تلخیص صافى است که در سال ۱۰۷۷ ق نوشته شده است .
۳٫ تفسیر مصفى : برگزیده مطالب تفسیرى (تفسیر اصفى ) مى باشد.

ب – حدیث و روایت

۱٫ الوافى : محدث کاشانى براى نوشتن کتاب وافى چهار کتاب معتبر حدیث شیعه (کافى ، تهذیب ، استبصار، من لایحضره الفقیه ) را در سال (۱۰۶۸ ق ) تنقیح و با حذف احادیث مکرر، آن را یکجا در اجزاى متعدد جمع کرده و پس از آن فرزندش علم الهدى با نوشتن و افرودن یک جزء که شامل معرفى رجال حدیث ، کشف رموز و… بوده آن را تکمیل کرده است . هم اکنون کتاب (الوافى ) در مجلدات متعدد چاپ گردیده است .
۲٫ الشافى : منتخبى از احادیث (الوافى ) است که در سال (۱۰۸۲ ق ) نگاشته شده است .
۳٫ النوادر: مجموعه احادیث نقل نشده در کتب معتبر را گردآورده است .
۴٫ المحجه البیضاء: فیض در سال ۱۰۴۶ ق کتاب احیاء العلوم غزالى را تنقیح و تصحیح کرد و با استفاده از احادیث و روایات معتبر شیعه آن را شرح و تکمیل و به نام (الحقایق ) ارائه کرد.
۵٫ مفاتیح الشرایع : از کتب روایى فقهى و استدلالى فیض است که در سال ۱۰۴۲ ق نگاشته شده این کتاب در بردارنده همه ابواب فقه است . فیض با عنایت شدید به کتاب و سنت معصومین علیه السلام و گریز از به کارگیرى دلایل عقلى و اجتهاد به راى ، راه نوى فرا روى پژوهشگران در علم فقه قرار داده است .
این کتاب از آغاز تالیف مورد توجه مجتهدان و محدثان بوده و تاکنون چهارده شرح و چندین حاشیه بر آن کتاب نگاشته شده که از جمله آنها شرح آقا محمد باقر بهبهانى (بزرگ مجتهد قرن دوازدهم ) شایان ذکر است .

ج – کلام و عرفان

از کتب کلامى و عرفانى حکیم و عارف کاشانى کتاب (اصول المعارف ) در چند جلد (تالیف سال ۱۰۴۶ ق )، (اصول العقائد) (۱۰۳۶ ق )، رساله هاى (علم الیقین ) و، (الحق الیقین )، (عین الیقین )، (الحق المبین ) و (الجبر و الاختیار) و… مى باشند.

د – اخلاق و ادب

در موضوع اخلاق و ادب کتاب و رساله هاى متعددى به زبان فارسى و عربى نگاشته است . از آنها (ضیاء القلب ) (تالیف در سال ۱۰۵۷ ق )، (الفت نامه ) و (زاد السالک ) (بین سالهاى ۱۰۴۰ – ۱۰۳۰ ق )، (شرح الصدر) (۱۰۶۵ ق )، (راه صواب )، (گلزار قدس )، (آب زلال )، (دهر آشوب )، (شوق الجمال )، (شوق المهدى )، (شوق العشق ) و دیوان قصائد و غزلیات و مثنویات مى باشند.

روحیات فیض

از مطالعه و سیر در کتابهاى و رساله هاى اخلاقى ، عرفانى و شرح حالهاى که به قلم خود فیض یا شاگردان و دیگر علما نوشته اند این گونه دریافت مى شود که فیض به دلیل کثرت تالیفات و تصنیفات و تنوع آنها عالم و دانشمندى پر کار و جامع در علوم و فنون بوده و سالهاى متمادى به امر تعلیم و تعلم و افاضه اشتغال داشته است .

او داراى منشى عالى و نظراتى بلند و از عناوین و القاب گریزان بوده و از به دست آوردن شهرت و قدرت با وجود امکانات خوددارى مى کرده است . وى گوشه گیرى و انزوا را براى کسب علم باطنى و دانش و تفکر مفید، بر همه چیز ترجیح داده است .
از رفتن به مهمانى و مجالست با اصحاب و انصار دیوان (حکومت ) فاصله مى گرفته و در جستجوى اهل کمال و کاوشهاى علمى مسافرتهاى زیاد کرده است .

فیض در بیان آراء و نظریات خود صریح بوده و از ریاء و تظاهر و تملق پرهیز مى کرده و نارضایتى خود را از هر گونه بى بند بارى ، تظاهرات صوفیانه ، تقدس خشک ، عالم نماهاى دنیاپرست ابراز مى نموده است .
در راه اعتلاى کلمه حق و عقاید راستین شیعه هیچ تراسى و هراسى به خود راه نداده و آرزوى او این بوده است که مسلمانان همه سرزمینها بدور از تفرقه و پراکندگى همزیستى داشته باشند. این حکیم فرزانه خود را مقلد حدیث و قرآن و تابع اهل بیت علیه السلام معرفى کرده و مى گوید:

من هر چه خوانده ام از یاد من برفت

الا حدیث دوست که تکرار مى کنم

در سرودن اشعار مختلف به زبان فارسى و عربى توانا و این فن را فرع بر علوم و دانستنى هاى دیگر خود شمرده و به تبعیت از اساتید خود ملاصدرا، میرداماد و شیخ بهایى که نیکو شعر مى سرودند رباعیات ، غزلیات ، قصاید و مثنوى هایى دارد که در چند کتاب و رساله گردآورى شده است .
در اینجا به یکى از اشعار معروف فیض و به نمونه اى از نثر او اشاره مى کنیم :

الفت و یگانگى

بیا تا مونس هم ، یار هم ، غمخوار هم باشیم

انیس جان غم فرسوده بیمار هم باشیم

شب آید شمع هم گردیم و بهد یکدیگر سوزیم

شود چون روز دست و پاى هم در کار هم باشیم

دواى هم ، شفاى هم ، براى هم ، فداى هم

دل هم ، جان هم ، جانان هم ، دلدار هم باشیم

به هم یکتن شویم و یکدل و یکرنگ و یک پیشه

سرى در کار هم آریم و دوش بار هم باشیم

جدایى را نباشد زهره اى تا در میان آید

به هم آریم سر، برگردهم ، پر کار هم باشیم

حیات یکدیگر باشیم و بهر یکدگر مى ریم

گهى خندان زهم گه خسته و افکار هم باشیم

به وقت هوشیارى عقل کل گردیم به هم

چو وقت مستى آید ساغر سرشار هم باشیم

شویم از نغمه سازى عندلیبى غم سراى هم

به رنگ و بوى یکدیگر شده گلزار هم باشیم

به جمعیت پناه آریم از باد پریشانى

اگر غفلت کند آهنگ ما هشیار هم باشیم

براى دیده بانى خواب را بر یکدیگر بندیم

ز بهر پاسبانى دیده بیدار هم باشیم

جمال یکدیگر گردیم و عیب یکدیگر پوشیم

قبا و جبه و پیراهن و دستار هم باشیم

غم هم ، شادى هم ، دین هم ، دنیاى هم گردیم

بلاى یکدیگر را چاره و ناچار هم باشیم

بلا گردان هم گردیده گرد یکدیگر گردیم

شده قربان هم از جان و نیت دار هم باشیم

یکى گردیم در گفتار و در کردار و در رفتار

زبان و دست و پا یک کرده خدمتکار هم باشیم

نمى بینم بجز تو همدمى اى ، فیض ، در عالم

بیا دمساز هم گنجینه اسرار هم باشیم

نمونه نثر

بسم الله الرحمن الرحیم

یا محسن قد اتاک المسنى : فیض احسان بى پایان تو را چگونه شکر گزارم که از من ناتوان نمى آید و زبان ثناى عظمت و کبریاى تو از کجا آرم . چون این زبان آن را نمى شاید. طوطى جان در هواى هواى تو با شکر، شکر تو مى جوید و بلبل روح در گلزار فتوح به نواى عجز و انکسار، ثناى کبریاى تو مى گوید. خیال جمال رخسارت قهرمان عشق را بر قلوب مشتاقان دیدارت گماشته تا جز تو نبینند و کلک بدایع آثارت از قلم حقایق انجام الهام بر الواح ارواح اهل عرفان نگاشته تا با غیر ننشینند…

… در این مجموعه که گلزارى است از عالم قدس ، گلهاى رنگارنگ شکفته و در آن گلها، مل هاى گوناگون نهفته ، از آن گلها تحفه هاى جانفزاى روحانى به مشام اهل دل مى وزد تا هزار دستان چمن انس را بر تنم دارد و از آن مل ها طریهاى حیات بخش ربانى به روان مشتاقان مى رسد تا مى پرستان میکده قرس را در اهتزاز آرد…

آراء و اندیشه هاى فیض

در لابه لاى نوشته ها و گفته هاى فیض نظرات و آراء ویژه اى در مسائل فقهى ، فلسفى و کلامى به چشم مى خورد که گویاى شخصیت واقعى اوست و نیز از این آثار به سیر تطور افکار و اندیشه هاى او و زمانش پى مى بریم .
ایشان در تمامى ابواب فقه چنانچه از کتاب فقهى روایى او مفاتیح الشرایع استفاده مى شود نظراتى خاص دارد. یکى از فتاوا و نظریات مهم فیض ‍ که در موضوع غنا و شهرت دارد بدین شرح است .

فیض به استناد روایاتى معتبر غنا و (آواز خوانى ) را در مجالس عروسى جایز و همچنین در رساله (مشواق ) خود غنا و خواندن اشعار دینى و اخلاقى را به صورت خوش براى ترویج روح مومنان جایز دانسته است . اما در همه آثار او با بیانى روشن مردم را از هر گونه استفاده باطل از غنا و لهو و لعب بر حذر داشته و گفته است : در عصر حکومت اسلامى اموى و عباسیان که با ائمه طاهرین علیه السلام همعصر بوده اند غنا به گونه مبتذل در درباریان رواج داشت به طورى که زنان مغنیده در مجالس خلفا و وزرا در میان رجال به لهو و لعب مشغول بودند و بدون شک این نوع غنا نمى توانسته است مورد قبول پیشوایان بر حق امامیه باشد.)

فیض در نظر بزرگان

درباره شخصیت و آثار گوناگونى از سوى علما و بزرگان همعصر و بعد از او ابراز شده که به نمونه هایى از آنها اشاره مى شود.
محمد اردبیلى (متوفى قرن یازدهم ):
(آن ) علامه محقق و مدقق ، جلیل القدر و عظیم الشان و بلند مرتبه ، فاضل کامل ، ادیب و متبحر در همه علوم است .
شیخ حر عاملى (متوفاى ۱۱۰۴ ق ):
محمد فرزند مرتضى مشهور به فیض کاشانى ، فاضل ، عالم ، ماهر، حکیم ، متکلم ، محدث ، فقیه ، محقق ، شاعر و ادیب بود و از نویسندگان خوب عصر ماست که داراى کتابها و نوشته هاى فراوانى است .
سید نعمت الله جزایرى (متوفاى ۱۱۱۲ ق ):
استاد محقق ما ملا محمد محسن فیض کاشانى صاحب کتاب الواقى و دویست کتاب و رساله دیگر مى باشد.
سید محمد باقر خوانسارى (متوفاى ۱۲۱۳ ق ):
بر علما و بزرگان دینى پوشیده نیست که فیض در فضل و فهم و خبره بودن در فروغ و اصول دین و زیادى نوشته ها با عبارات و جملات زیبا و رسا سرآمد دیگر عالمان دین است .
محدث قمى (متوفى ۱۳۱۹ ق ):
… او در دانش و ادب و زیادى معلومات و دانستها و به کارگیرى تعبیرات و عبارات نیکو در نوشته ها واحاطه کامل به علوم عقلى و نقلى مشهور است . (۶۳۵)
محدث نورى (متوفاى ۱۳۲۰ ق ):
از مشایخ علامه مجلسى ، عالم بافضل و متبحر، محدث و عارف حکیم ، ملا محسن فرزند شاه مرتضى مشهور به فیض کاشانى است
علامه امینى (متوفاى ۱۳۴۹ ق ):
… (فیض ) علمدار فقاهت و پرچمدار حدیث و گلدسته رفیع فلسفه و معدن معارف دینى و اسوه اخلاق و سرچشمه جوشان علم و دانشسهاست … بعید است که روزگار به مثل او دیگر فرزندى را بیاورد.
شیهد استاد مطهرى (شهادت ۱۳۵۸ ه‍):
… فیض کاشانى … هم یک مرد محدث فقیهى است و گاهى در آن کار محدثى و فقاهتش خیلى قشرى مى شود و هم ضمنا یک مرد حکیم و فیلسوفى است .
علامه طباطبایى (متوفى ۱۳۶۰ ه‍):
… این مرد جامع علوم است و به جامعیت او در عالم اسلام کمتر کسى سراغ داریم و ملاحظه مى شود که در علوم مستقلا وارد شده و علوم را با هم خلط و مزج نکرده است . در تفسیر صافى واصفى و مصفى وارد مسائل فلسفى و عرفانى و شهودى نمى گردد. در اخبار، کسى که وافى او را مطالعه کند مى بیند یک اخبارى صرف است و او گویى اصلا فلسفه نخوانده است در کتابهاى عرفانى و ذوقى نیز از همان روش تجاوز نمى کند و از موضاعات خارج نمى شود تا اینکه در فلسفه استاد و از مبرزان شاگردان صدر المتالهین بوده است .
استاد سید محمد مشکوه :
… خاندان فیض سرشار است از عالم ، فاضل که در هیچ خاندانى مساوى او نیست . او با تصنیف کتاب وافى که جامع احادیث شیعه است آن را در ردیف منابع اولیه قرار داده و سایر تالیفات اخلاقى و فقهى او چنین است . فیض در فلسفه و زیادى تالیف بر همعصران خود پیشى گرفته است .

فرزندان و وفات

فیض کاشانى از همسر و دختر فاضل و عالم خود (متوفى ۱۰۹۷ ق ) داراى شش فرزند بوده است .
۱٫ علیه بانو (۱۰۳۱ – ۱۰۷۹ ق ) فاضل و شاعر
۲٫ علامه محمد علم الهدى (۱۰۳۹ – ۱۱۱۵ ق ) متولد قم و ساکن و مدفون در کاشان است . عالمى فقیه و محدث و متکلى است که از نسل او تا کنون عالمانى ادیب و فقیه در شهرهاى کاشان ، قم ، تهران ، کرمانشاه و شیراز برخاسته اند.
۳٫ سکینه بانو که کنیه اش ام البر بوده و سال تولدش ۱۰۴۲ ق . ذکر شده است .
۴٫ ابو حامد محمد ملقب به نورالهدى متولد ۱۰۴۷ ق ، عالم و شاعر و مدفون در کاشان است .
۵٫ ام سلمه (متولد ۱۰۵۳ ق .) زاهد و حافظ قرآن بوده است .
۶٫ ابو على معین الدین احمد (۱۰۵۶ – ۱۱۰۷ ق ) فقیه و محدث که مدفون در کاشان است .

ملا محسن فیض در ۸۴ سالگى در کاشان بدرود حیات گفت و در قبرستانى که در زمان حیاتش زمین آن را خریدارى و وقف نموده بود، به خاک سپرده شد. بر طبق وصیت ایشان ، بر روى قبر وى سقف و سایبان ساخته نشده است ولى اهالى مسلمان آن دیار، هر صبح جمعه به (قبرستان فیض ) رفته ، با قرائت فاتحه و توسل به او، روح ملکوتى اش استمداد مى کنند.

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه محمد بهاءالدین عاملی «شیخ بهایى» (متوفاى ۱۰۳۰ ق)

بهاءالدین عاملی ، محمدبن عزّالدین حسین ، متخلص به بهائی و معروف به شیخ بهائی ، فقیه و دانشمند ذوفنون قرن دهم و یازدهم . خاستگاه وی جَبَع یا جباع ، از قرای جبل عامل بوده و نسبت «جبعی » در حواشی بعضی از تألیفات شیخ بهائی و جدش ، شمس الدّین محمدبن علی ، ذکر شده است . نسبِ وی به حارث هَمْدانی (متوفی ۶۵) از اصحاب حضرت علی علیه السّلام می رسد ازینرو به حارثی هَمْدانی نیز شهرت دارد. تخلّص شعری وی ، بهائی ، برگرفته از لقبش بوده ، و این که محمد شفیع جاپلقی بروجردی (ص ) لقب او را امین الدّین دانسته بی اساس است .

سوانح حیات .

بهاءالدین عاملی در ۹۵۳ در بعلبک به دنیا آمد و یک سال بعد با خانواده اش به جبل عامل رفت . پدرش ، عزّالدین حسین بن عبدالصمد حارثی *، از شاگردان و دوستان شهید ثانی *  بود و پس از شهادت او و احساس عدم امنیّت در جبل عامل و نیز به دعوت و تشویق شاه طهماسب و علی بن هلال کرکی معروف به شیخ علی مِنشار * ، شیخ الاسلام اصفهان ، با خانواده اش به ایران آمد و در اصفهان ساکن شد. وی از نخستین علمای شیعه در جبل عامل بود که در پی استقرار حکومت شیعی صفوی ، به ایران مهاجرت کردند . بنابر نسخه ای به خط شیخ بهائی که در ۹۶۹ در قزوین نوشته شده است ، وی هنگام ورود به ایران سیزده ساله بود، اما بعضی منابع  به اشتباه او را در این زمان هفت ساله دانسته اند.

بعضی منابع ، نسبت عاملی را به آملی تغییر داده و او را ایرانی شمرده اند . همچنین بعضی تذکره نویسان ، به دلیل اقامت طولانیش در قزوین ، این محل را زادگاه وی دانسته اند  او را متولد عربستان دانسته که احتمالاً به دلیل نسب او است . بعداز سه سال اقامت در اصفهان ، شاه طهماسب به توصیه و تأکید شیخ علی منشار، عزّالدین حسین را به قزوین دعوت کرد و منصب شیخ الاسلامی این شهر را به او اعطا نمود و شیخ بهائی نیز همراه پدرش به قزوین آمد و برای مدتی در آنجا اقامت کرد، و به تحصیل علوم مختلف پرداخت .

به نوشته خودش در آغاز الاربعون حدیثاً ، وی در ۹۷۱ همراه با پدرش در مشهد رضوی بوده است. بعدها پدرش برای مدتی شیخ الاسلام هرات شد، اما وی در قزوین ماند و در ۹۷۹ و ۹۸۱ اشعاری در اشتیاق به دیدار پدر و شهر هرات برای او فرستاد . در ۹۸۳ نیز که پدرش به قزوین آمد و برای سفر حج از شاه اجازه خواست ، شاه به او اجازه داد و از همراهی بهاءالدین عاملی با او ممانعت و او را به ماندن در قزوین و تدریس علوم مکلّف کرد .

بهائی پس از مرگ پدرش در ۹۸۴، در بحرین به امر شاه طهماسب به هرات رفت و به جای او به شیخ الاسلامی هرات منصوب شد؛این اولین منصب رسمی وی بود . مضمون «ارجوزه هراتیه » که آن را در قزوین سروده و از علاقه وی به هرات حکایت می کند، نشان می دهد که وی از هرات به قزوین بازگشته بوده است .

احتمالاً مدت شیخ الاسلامی وی در هرات بسیار کوتاه بوده است ، زیرا پس از وفات پدر همسرش ، شیخ علی منشار در همان سال شیخ الاسلام اصفهان شد. همچنین از آنجا که شاه عباس در ۹۹۶ به حکومت رسید، شیخ الاسلامی او در اصفهان برخلاف مشهور به امر شاه عباس نبود، بلکه شاه اسماعیل ثانی  یا سلطان محمد خدابنده  او را منصوب کرده بودند. احتمال دارد که وی در زمان شاه عباس نیز شیخ الاسلام اصفهان شده باشد .

گفته اند که او حدود سی سال در سفر بوده است ، اما این مسئله با توجه به اشتغالات اجتماعی و تألیفات فراوان او و عهده داری منصب شیخ الاسلامی و قضاوت ، اغراق آمیز می نماید. بعضی منابع سفر ممتد و طولانی بهائی را قبل از شیخ الاسلامی او در اصفهان دانسته اند. بهائی پس از مدتی ، به شوق سفر حج ، از شیخ الاسلامی کناره گرفت و مسافرت طولانی خود را آغاز کرد و در ۱۰۲۵ به اصفهان بازگشت و از آن پس تا آخر عمر ملازم شاه عباس بود. وی در این سفر، به عراق و حلب ، شام و مصر و سراندیب ، حجاز و بیت المقدّس رفته و در سیاحت خود به مصاحبت بسیاری از علما و اکابر صوفیه نائل شده است .

بهائی در سفرهای خود،

ناشناس و در کسوت فقر و درویشی سیر کرده و با ارباب ادیان و مذاهب اسلامی به بحث و احتجاج پرداخته و در بعضی موارد تقیّه می کرده است . به گزارش محبّی، در مصر با محمدبن ابی الحسن بکری (متوفی ۹۹۳) از علمای شافعی ، دیدار کرد؛به هیئت سیّاحان درآمد و به خواهش رضی بن ابی اللّطیف مقدسی هیئت و هندسه را به شرط کتمان به او آموخت .

در دمشق ، با حافظ حسین کربلایی یا تبریزی مؤلّف روضات الجنان ، دیدار نمود، و همچنین با بورینی * ملاقات و مباحثه کرد. همچنین در حلب ، با شیخ عمر عرضی (متوفی ۱۰۲۴)، مفتی شافعی ، ملاقات کرد و به نوشته محبّی اظهار تسنّن نمود. در همین حال ، مردم جبل عامل از حضور بهائی در حلب آگاه شدند و به دیدارش شتافتند، اما شیخ برای آنکه شناخته نشود از حلب خارج شد. در شام نیز به مذهب شافعی شناخته شد و از روی تقیّه کتابی را که در تفسیر به نام شاه عبّاس صفوی نوشته بود، به نام سلطان مراد سوم ، سلطان عثمانی  تغییر داد . منابع دیگر در شرح این سفر به ناشناس بودن و کسوت فقر و درویشی شیخ اشاره کرده اند، اما از اظهار تسنن او سخن نگفته اند . وقوع این سفر طولانی در زمان شیخ الاسلامی بهائی بعید می نماید، ازینرو بعضی منابع ( ایرانیکا ، همانجا) گفته اند که بهائی احتمالاً به علت حسدورزی و رقابت روحانیان دربار با او برای مدتی از منصب شیخ الاسلامی استعفا کرد و به سفر رفت .

از سفرهای مهم و تاریخی بهائی ، سفر پیاده او به مشهد به همراه شاه عباس است . در ۲۵ ذیحجه ۱۰۰۸، شاه عباس به شکرانه فتح خراسان ، پیاده از طوس به مشهد رفت . سه سال بعد در ۱۰۱۰ نیز به موجب نذری که داشت به همین کیفیّت از اصفهان به مشهد رفت و سه ماه در آنجا ماند. احتمالاً بهائی در هر دو سفر شاه عباس همراه او بوده است .

از دیگر مسافرتهای بهائی اطلاع دقیقی در دست نیست . مستندترین گزارش سفر بهائی را شاگرد او سیدحسین بن سیدصدر کرکی عاملی معروف به مجتهد کرکی (متوفی ۱۰۷۶) که چهل سال ملازم وی بوده ، به دست داده است . بهائی در ۹۹۱ به حج و در رمضان ۹۹۲ در راه بازگشت از حج به تبریز رفت و مدتی (تا ۹۹۳) در آنجا ماند. اشاراتی به این سفر در کشکول (ج ۱، ص ۹۷) و نیز در سفینه ای که چند صفحه آن به خط بهائی بوده آمده است .

وی سفری هم به کَرْک نوح در جبل عامل داشته و در آنجا با شیخ حسن صاحب معالم  دیدار کرده است . از آثار وی چنین برمی آید که وی به شهرهای دیگری چون کاظمین (۱۰۰۳)، هرات، آذربایجان و اران ، گنجه ، قم ، شیروان و آمِد نیز مسافرت کرده است .

همسر شیخ ، دختر شیخ علی منشار عاملی ، زنی دانشمند بود که پس از درگذشت پدر، کتابخانه نفیس چهار هزار جلدی او را به ارث برد و شیخ بهائی آن را در ۱۰۳۰ وقف کرد، ولی پس از وفات بهائی ، این کتابخانه به سبب اهمال در نگهداری از بین رفت.

از این که بهائی مدت زیادی از عمر خود را به تنهایی در سفر گذرانده می توان حدس زد که فرزندی نداشته است . بیشتر منابع نیز فرزندی برای او نشناسانده و بعضی او را عقیم دانسته اند . نفیسی  به نقل از محمدباقر،الفت پسری به نام علی برای شیخ بر می شمرد که گویا اهل فضل بوده است ، از تردید شدید خود الفت در این مورد بر می آید که این قول اساسی ندارد. افندی اصفهانی  تصریح دارد که بهائی تنها یک دختر از خود به جای گذارد که اعقاب وی در زمان افندی در قید حیات بوده اند. آقابزرگ طهرانی  نیز شاعری به نام میرزامحمد خطّاط بهایی گلپایگانی (متوفی ۱۳۰۵) متخلص به «بهایی » و «گلشن » را با هفت واسطه از اولاد بهائی برشمرده و اجداد او را تا بهائی از علما و عرفا دانسته است.

بنابر نقل الفت و نیز به گفته شاردن )، دو خانواده در اصفهان به بهائی منتسب و مشهور بوده اند، کوچه ای نیز به نام شیخ بهاءالدین محمد در محله دردشت بوده و حمّام معروف شیخ بهائی (رجوع کنید به ادامه مقاله ) در آن کوچه واقع است . همچنین در محله «خواجه بزرگ » خانه ای به نام شیخ بهائی وجود داشته است . خاندانی به نام «آل مروه » از علمای جبل عامل را نیز از اعقاب بهائی دانسته اند که به عقیده امین (همانجا) صحّت ندارد.

بهائی برادر کوچکتری به نام عبدالصّمد (۹۶۶ـ۱۰۲۰) داشته که با هم نزد پدرشان ، شیخ حسین ، درس خوانده و اجازه نامه مشترکی دریافت داشته اند (محمدباقر مجلسی ، ج ۱۰۵، ص ۱۸۹ـ۱۹۰). نفیسی  عبدالصّمد را برادر بزرگتر دانسته و دلایلی بر مدّعای خود آورده و امینی  ضمن ارائه سندی تاریخی ، دلایل نفیسی را با قاطعیّت رد کرده است . تنکابنی  نیز عبدالصّمد را به خطا برادرزاده شیخ دانسته است . قبر عبدالصّمد در کنار قبر شیخ بهائی در مشهد است .

تحصیلات و استادان بهائی .

بیشتر تحصیلات بهائی ، در قزوین ، که آن زمان حوزه علمی فعّالی داشت ، صورت گرفت و سپس در اصفهان ادامه یافت . اولین و مهمترین استاد بهائی ، پدرش بود که نزد وی تفسیر و حدیث و ادبیات عرب و مقداری معقول خواند واز او اجازه روایت دریافت کرد. این اجازه را مجلسی (همانجا) نقل کرده است .

استادان دیگر بهائی عبارت اند از:

ملاّ عبداللّه یزدی (متوفی ۹۸۱) صاحب حاشیه بر تهذیب المنطق تفتازانی که به نام حاشیه ملاعبدالله از کتب درسی رایج منطق در حوزه های علمیّه است .شیخ بهائی نزد ملاّ عبدالله حکمت ، کلام ، طب و قدری منقول خوانده و در آثار خود از او به علاّ مه یزدی تعبیر کرده است ؛

ریاضیات و هیئت

ملاّ علی مُذَهّبو

ملاّ علی قائنیو

ملاّ محمدباقر یزدی

که شیخ از آنان در ریاضیات و هیئت بهره برد؛

حکمت

شیخ احمد گچایی معروف به پیراحمد قزوینی که بهائی در قزوین از او حکمت و ریاضیات آموخت ؛

شیخ عبدالعالی کرکی (متوفی ۹۹۳) فرزند محقق کرکی ؛

محمّدبن محمّدبن ابی اللّطیف مقدسی شافعی ، که بهائی الجامع الصحیح و دیگر آثار محمدبن اسماعیل بخاری و نیز الجامع الصحیح مسلم را از طریق او نقل می کند.اجازه روایت شیخ بهائی از صحیح بخاری یکی از اسناد کم نظیر است .

همچنین به گفته نوری (همانجا)، بهائی از میرمحمدباقر داماد معروف به میرداماد روایت کرده است .

علوم غریبه

نیز معروف است که در علوم غریبه شاگرد محمود دهدار * (متوفی ۱۰۱۶) بوده است (میرجهانی طباطبائی ، ص ۱۰۰). هرچند این مطلب در منابع معتبر نیامده و احتمالاً بهائی ، علوم غریبه را از کتابهایی که شیخ علی منشار از هند آورده بود آموخته است .

شهرت علمی و موقعیت اجتماعی بهائی شاگردان بسیاری را در محضرش گردآورد.

امینی (ج ۱۱، ص ۲۵۲ـ۲۶۰)، کاملترین گزارش از اسامی شاگردان شیخ و راویان او را گردآوری کرده است .

وی از ۹۷ نفر با ذکر منبع و ترتیب الفبایی نام می برد که مشهورترین آنها عبارت اند از:

محمدتقی مجلسی ؛
محمدمحسن فیض کاشانی ؛
صدرالمتألهین شیرازی ؛
سید ماجد بحرانی * که بر الاثناعشریّه بهائی (درباره نماز) تعلیقه نگاشته است (همان ، ج ۱۱، ص ۲۶۲)؛
شیخ جوادبن سعد بغدادی معروف به فاضل جواد، شارح خلاصه الحساب و زبده الاصول شیخ بهائی ؛
ملاّ حسنعلی شوشتری که در ۱۰۳۰ از بهائی اجازه روایت دریافت داشته است (محمدباقر مجلسی ، ج ۱۰۷، ص ۲۳ـ۲۴)؛
ملاّ خلیل بن غازی قزوینی (متوفی ۱۰۸۹)؛
شیخ زین الدّین بن محمد نواده شهید ثانی ؛
ملاّ صالح مازندرانی ؛
مجتهد کرکی ؛
علی بن سلیمان بحرانی * معروف به امّالحدیث ؛
رفیع الدّین محمّد نائینی مشهور به میرزا رفیعا (برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به محمدباقر مجلسی ، ج ۱۰۶، ص ۱۴۶ـ۱۵۱؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۲۳۷ـ۲۳۹).

وفات .

بهائی چند روز قبل از مرگ با جمعی از همراهان و شاگردان خود به زیارت قبر بابا رکن الدین شیرازی * رفت و مکاشفه ای برایش روی داد که از آن نزدیک بودن مرگش را استنباط کرد. محمدتقی مجلسی ، که خود از همراهان شیخ بوده ، این مکاشفه را گزارش کرده است (برای آگاهی از جزئیات مکاشفه و اختلاف منابع در آن رجوع کنید به مدنی ، ۱۳۲۴، ص ۲۹۱؛اسکندر منشی ، ج ۲، ص ۹۶۷؛محبّی ، خلاصه الاثر ، ج ۳، ص ۴۵۴ـ۴۵۵). بهائی از آن پس خلوت گزید و بعداز هفت روز بیماری از دنیا رفت و طبق وصیتش او را به مشهد انتقال دادند و در مَدْرس سابق خودِ او در نزدیکی حرم رضوی سمت پایین پای مبارک به خاک سپردند . امروزه ، این محل ، جزو رواقهای حرم است .

در تعیین سال وفات شیخ بهائی اختلاف است . از آنجا که اسکندر منشی (ج ۲، ص ۹۶۷)، وقایع نگار روزانه شاه عباس ، و نیز مظفربن محمدقاسم گنابادی ، منجّم معروف آن عصر، در تنبیهات المنجّمین (ص ۲۲۳ـ۲۲۴) که چند ماه پس از مرگ بهائی نوشته است ، سال ۱۰۳۰ را ذکر کرده اند، این قول پذیرفتنی است . جمعی از معاصران بهائی نیز همین تاریخ را ذکر کرده اند . ظاهراً پس از این که نظام الدین ساوجی تمام کننده جامع عباسی و شاگرد بهائی ، وفات وی را در ۱۰۳۱ ذکر کرده است  بسیاری از تذکره نویسان از وی پیروی نموده اند . اقوال دیگر، مانند ۱۰۳۲  و ۱۰۳۵ و ۱۰۴۰، بی اساس است .

موقعیت اجتماعی . بهائی به تقاضا و درخواست شاهان صفوی شیخ الاسلام * ، بالاترین منصب رسمی دینی ، شد و تا پایان عمر در آن منصب باقی بود. این منصب مورد رضایت و علاقه او نبود و همچنان گرایش به عزلت داشت و در زیّ زهد و درویشی به سر می برد .

حتی پیوسته سعی در کناره گیری و استعفا از شیخ الاسلامی داشت و به گزارش بعضی منابع برای مدتی از این مقام کناره گرفت (افندی اصفهانی ، ۱۴۱۰، همانجا). بهائی آمدن خود از جبل عامل به ایران و مراوده با سلاطین را باعث تیرگی باطن و محرومیّت از کمالات معنوی می دانست ، و در حسرت گذشته «ای خوشا خرقه و خوشا کشکول » سر می داد. او همچنین در اشعار خود از مصاحبت و قرب پادشاهان تحذیر بلیغ کرده است . بهائی گذشته از شیخ الاسلامی ، منزلت و قرب خاصّی در دربار صفوی داشت .

وی در دانش ، تقوا، کفایت و کاردانی مورد اعتماد کامل شاه عباس بود و پیوسته طرف مشورت او قرار می گرفت . به نوشته اسکندرمنشی (ج ۱، ص ۱۵۷)، شاه از محضر بهائی بهره می برد و وجود او را بسیار مغتنم می شمرد، تا آنجا که پس از بازگشت بهائی از سفر طولانی خود، به استقبال او آمد و ریاست علمای ایران را به او پیشنهاد کرد که بهائی نپذیرفت (طوقان ، ص ۴۷۴). شاه عباس ، شیخ بهائی را در سفرها و لشکرکشیها به همراه می برد و احتمالاً این کار را در مقام تفأل به فتح و ظفر انجام می داد، تا آنجا که به گزارش اوحدی بلیانی در عرفات العاشقین (گ ۱۱۳ ر)، گویی کلمه «شیخ بهاءالدّین » (۱۱۱۳) طلسم فتح ایروان بوده است . بهائی در قضاوت و بعضی امور سیاسی و اجتماعی نیز مورد مشورت و اعتماد شاه صفوی بود .

شاه به مقام علمی بهائی اعتقاد داشت و در ۱۰۱۷ که از آثار رصدخانه مراغه بازدید کرد، پس از بازگشت به اصفهان ، شیخ بهائی ، ملاّ جلال الدین منجم و علیرضای عباسی خوشنویس را برای آماده کردن مقدّمات تعمیر آن رصدخانه به مراغه فرستاد . به گزارش بعضی منابع  مرقد ربیع بن خُثَیم ، معروف به خواجه ربیع ، در مشهد نیز به پیشنهاد بهائی ، به فرمان شاه عباس ساخته شد. در امور شرعیِ خانوادگی نیز شاه صفوی به بهائی رجوع می کرد .

اما این امور سبب نمی شد که بهائی ، در روابط خود با شاه ، جانب شرع را فروگذارد. برای نمونه در چراغانی و جشن نوروز ۱۰۱۸ که مقارن با دوازدهم محرم بود و هیچیک از علما جرأت اعتراض و خرده گیری بر عمل شاه را نداشتند، بهائی با ساختن مادّه تاریخ «علی ببخشد» اعتراض و نارضایتی خود را از خطای شاه صفوی ابراز کرد . بهائی علی رغم آمدوشد در دربار، از معاشرت با توده عوام ، حتی دراویش و معرکه گیرهای اصفهان ، رویگردان نبود و به تعبیر خودش «میل قلندری » داشت . وی بسیار بخشنده بود و سرایی بزرگ داشت که پناهگاه یتیمان و محرومان و مکانی برای نگهداری و تربیت اطفال بی سرپرست بود .

بهائی با علمای عصر خود، بخصوص میرداماد، رابطه خوبی داشت (برای نمونه رجوع کنید به امین ، ج ۹، ص ۲۴۰ـ۲۴۱؛خراسانی ، ص ۶۳۹؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۵۵؛نوری ، ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۲۰۵) و بعضی داستانها درباره تیرگی رابطه او و میرداماد اعتباری ندارد. ظاهراً این تصور از رساله میرداماد به نام اغلاط الشیخ البهائی و تصحیفاته نشأت گرفته است . حکایت افسانه آمیزی نیز از روابط بهائی با میرفندرسکی (متوفی ۱۰۵۰)، فیلسوف بزرگ عصر صفوی ، وجود دارد .

بهائی به علمای جبل عامل نیز عنایت داشت و تنی چند از ایشان را که برای استفاده علمی از وی به اصفهان آمده بودند، مدتی طولانی در منزل خود جای داد .

مذهب و مشرب . شیخ بهائی بدون تردید از علما و فقهای امامیّه بوده ، و آثار او گواه روشنی بر تشیّع اوست . ازینرو اصرار بعضی منابع عامّه در این که او را سنّی به شمار آورند، بیهوده است . محبّی  و خَفاجی (ص ۱۰۴) بر این باورند که بهائی تسنّن خود را از شاه عباس ، که شیعه بود، پنهان می کرد و او را تنها به سبب افراطی که در محبّت ائمّه شیعه داشته است شیعه شمرده اند . احتمالاً مهمترین سبب این اشتباه ، مشی و سلوک خودِ بهائی است ؛وی در سفرهای خود تقیّه می کرد و به سبب مشرب عرفانی خود با هر ملّتی به اقتضای مذهب ایشان رفتار می نمود. ازینرو هرکس او را هم عقیده با خود می پنداشت . خود وی صریحاً به این شیوه رفتاری در قصیده وسیله الفوز والامان اشاره کرده است ،

ولی آنچه مسلم است شیخ بهائی فقیه شیعی معتدلی بوده و به شیوه قدما به اقوال و آثار عامّه نظر داشته است . برای نمونه ، بر کشّاف زمخشری حاشیه نوشته و حاشیه اش بر تفسیر بیضاوی علی رغم ناتمام ماندن آن ، از بهترین حواشی این تفسیر شمرده شده است (امین ، ج ۹، ص ۲۴۴؛خوانساری ، ج ۷، ص ۵۹). از این گذشته ، در مواردی بین او و علمای مذاهب دیگر مباحثات کلامی واقع شده که در آنها بهائی از عقیده امامیّه دفاع کرده است  و مهمتر از همه در اشعار عربی خود علاوه بر اظهار ارادت و اخلاص کامل به ائمّه شیعه و اشتیاق به زیارت قبور ایشان ، در مواردی از مخالفان آنها تبرّی جسته است .

از سوی دیگر، بهائی در کسوت فقر و درویشی بوده و علی رغم آمدوشد به دربار صفوی مشرب تصوّف و عرفان داشته است و بنابراین مورد توجه منابع صوفیّه قرار گرفته و گاه یک صوفی تمام عیار معرّفی شده است . حتی کیخسرو اسفندیار (ج ۱، ص ۴۷) از تمایل بهائی به زردشتی گری سخن به میان آورده است  بهائی را همراه با بسیاری از بزرگان شیعه چون میرداماد، میرفندرسکی ، ملاّ صدرا، مجلسی اول و فیض کاشانی به سلسله نوربخشیّه و نعمه اللّهیه منتسب کرده و او را خلیفه شیخ محمد مؤمن سبزواری ، از خلفای نوربخشیّه ، دانسته است .

آنچه بیش از هرچیز تصوّف بهائی را قوّت بخشیده کلمات و اشعار خود اوست (رجوع کنید به بهاءالدین عاملی ، کلیّات اشعار ). بهائی در کشکول نیز که آیینه افکار و گرایشهای باطنی اوست ، سخنان فراوانی از اکابر صوفیه مانند شیخ عبدالقادر گیلانی (ج ۲، ص ۲۴۰)، جُنید بغدادی (ج ۱، ص ۲۲۹، ج ۲، ص ۳۰۵)، حسین بن منصور حلاّ ج (ج ۱، ص ۳۰۱، ۳۱۲ـ۳۱۳، ۳۱۵)، حسن بصری (ج ۱، ص ۳۱۱، ج ۳، ص ۲۳۰، ۳۰۸)، رابعه عدویّه (ج ۱، ص ۳۲۶؛نیز رجوع کنید به الاربعون حدیثاً ، ص ۲۸۳؛العروه الوثقی ، ص ۱۱۱) و سفیان ثوری (ج ۱، ص ۳۲۵، ج ۲، ص ۲۵۱) نقل کرده و در بعضی موارد آنها را ستوده است .

او در آثار خود از محیی الدّین ابن عربی با عباراتی مانند جمال العارفین ، شیخ جلیل ، کامل ، عارف و واصل صمدانی تجلیل کرده است (رجوع کنید به کشکول ، ج ۱، ص ۴۷، ج ۲، ۳۳۵، ۳۴۹، ج ۳، ص ۵۶، ۳۲۱؛الاربعون حدیثاً ، ص ۱۱۴، ۱۱۶، ۴۳۴) و در تفسیر العروه الوثقی (ص ۱۱۵) و خاتمه مفتاح الفلاح (ص ۷۷۷) در تفسیر آیه ایّاک نعبد و ایّاک نستعین ، کلام امام صادق علیه السلام را به «انّی انااللّه » گفتنِ شجره طور تشبیه کرده و بیت منسوب به شبستری (روا باشد اناالحق از درختی …) را در تأیید نظر خود آورده است .

نیز در کشکول (ج ۱، ص ۱۱۵) پس از تجلیل و تکریم فراوان از بایزید بسطامی ، به نقل از علاّ مه حلّی و ابن طاووس و فخررازی ، و نیز براساس عقیده صوفیان ، او را سقّای امام صادق علیه السلام دانسته است (معصوم علیشاه ، ج ۱، ص ۱۹۷). همچنین از مهمترین شواهد بر تمایل وی به تصوّف ، تعظیم او از مولوی و ارادت به اوست ؛در کشکول (برای نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۳ـ۱۴، ۲۷۶ـ۲۷۷، ج ۲، ص ۷ـ ۸) بیش از دیگران از او شعر نقل کرده است و در اشعاری که به وی منسوب است (رجوع کنید به خوانساری ، ج ۸، ص ۷۴) مثنوی مولوی را «قرآن بر زبان پهلوی » خوانده است (درباره نظر بهائی درباره مثنوی رجوع کنید به محمد طاهر قمی ، ص ۳۷۲).

مجموع اشارات فوق و نیز عبارات دیگری از بهائی ، شخصیت عرفانی او را نزد صوفیّه قوّت بخشیده است . بعضی علمای شیعه نیز بر او به دلیل تمایلش به تصوّف و بعضی موارد دیگر ایراد گرفته اند (برای تفصیل این ایرادها و پاسخ به آنها رجوع کنید به تنکابنی ، ص ۲۴۰ـ۲۴۲). آنچه مسلّم است بهائی بیش از سایر علما و فقهای امامیّه تمایل به عرفان داشته است .

به گفته علاّ مه مجلسی ، وی اهل چلّه نشینی و ریاضات شرعی بوده و به شاگرد خود محمدتقی مجلسی تعلیم ذکر داده است (جعفریان ، ۱۳۷۰ ش ، ص ۲۶۶؛همو، ۱۳۶۹ ش ، ص ۱۲۵؛معصوم علیشاه ، ج ۱، ص ۲۸۴). اگر تصوّف را به معنای ترک تعلّقات دنیوی و مجاهده بانفس و کسب کمالات روحانی بدانیم ، بهائی سهم وافری از آن داشته است . وی در مراقبه و تزکیه نفس کم نظیر بوده و کراماتی نیز بدو منسوب است ؛مزار او نیز مورد استشفا و توجه است (علی اصغر جاپلقی بروجردی ، ج ۲، ص ۳۹۳).

محمدتقی مجلسی ، که خود فقیه و محدث بلندآوازه ای است ، برای شیخ بهائی مقامی قدسی قائل بوده و اقدام به نگارش شرح من لایحضره الفقیه به نام روضه المتّقین را براساس رؤیایی که نقل می کند، از برکات استادش دانسته و معتقد بوده است که به امر او این شرح را نگاشته است (۱۴۰۶ـ۱۴۱۳، ج ۱، ص ۱۷ـ۱۸، ۲۲، ج ۱۴، ص ۴۳۳ـ۴۳۴). همچنین ، بعضی منابع (مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۰۳) آگاهی او بر علوم غریبه را غیر اکتسابی و مرهون تصفیه باطن دانسته اند. محمدتقی مجلسی (۱۴۱۴، ج ۱، ص ۱۴) نیز شرحی در اطلاّ ع وسیع بهائی از علم جَفر به طریق غیرعادی ، آورده است .

از سوی دیگر بهائی مانند سایر عُرفا، در حکمت و فلسفه تبرّزی از خود نشان نداده و به کلام نیز بی اعتنا بوده است . در الحدیقه الهلالیه (ص ۸۳) قول فلاسفه مبنی بر امتناع خرق افلاک را قاطعانه رد کرده و ادله آنان را بر اثبات این ادعا بسیار ضعیف دانسته است («دونَ ثبوته خَرطُ القتاده »). در دو مثنوی نان و حلوا و شیروشکر و بعضی اشعار دیگر خود نیز با طعن زدن به بسیاری از کتب معقول ، بر عدم تأثیر آنها در نجات آدمی اصرار ورزیده و گوهر سعادت را در آموختن «علم عاشقی » دانسته و مابقی را «تلبیس ابلیس شقی » خوانده است .

همچنین «علم رسمی » را که «سر به سر قیل است و قال » بی حاصل خوانده است ( کلیات ، چاپ نفیسی ، ص ۱۵۴). در کشکول (ج ۱، ص ۲۱۰ـ۲۱۴) نیز که شکوه ها و احوال درونی خود را تحت عنوان «سانحه » آورده ، ضمن شرح مواجید و اذواق روحانی خود، از فساد زمانه و تصدّی جهّال بر امر تدریس و کساد علم اظهار ملالت کرده و از صرف عمر در تحصیل علومی که گوهر سعادت را به همراه ندارند تحذیر کرده است . با اینهمه ، در بعضی منابع به بیزاری بهائی از صوفیان و دراویش زمان خود و آداب و عقاید ایشان اشاره شده است (کشمیری ، ص ۳۳؛آقامحمدعلی کرمانشاهی ، ج ۲، ص ۳۹۷).

خود بهائی نیز در داستان رمزی گربه و موش (درباره محتویات ، اصالت این اثر و انتساب آن به بهائی رجوع کنید به مینوی ، ۱۳۳۴ ش ، ص ۴۹ـ۵۵؛کتابخانه عمومی حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی ، ج ۸، ص ۶۱؛منزوی ، ج ۲، ص ۱۷۲۶) و در اشعارش از صوفیان سالوس و ریایی انتقاد شدیدی کرده است . ازینرو از بعضی علمای شیعه در دفاع از بهائی و عدم انتساب او به تصوّف اصطلاحی شواهدی نقل شده است (رجوع کنید به حرّعاملی ، ۱۴۰۰، ص ۱۶، ۳۴، ۵۳؛کشمیری ، ص ۳۲ـ۳۳؛امین ، ج ۹، ص ۲۴۲؛عباس قمی ، سفینه البحار ، ج ۲، ص ۵۸؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۴۶ـ۴۷؛امینی ، ج ۱۱، ص ۲۸۳ـ۲۸۴ در ردّ نفیسی ).

نهایتاً،انتساب بهائی به تصوّف نه به معنای تأیید تصوّف و درویشی مصطلح و رایج در عصر صفوی بلکه تنها به دلیل تمایلات عرفانی او در آثار و اشعارش بوده است (رجوع کنید به معصوم علیشاه ، ج ۱، ص ۲۰۳، ۲۲۸).

مقام علمی و ادبی .

شخصیت علمی بهائی از آن نظر مورد توجه و اعجاب است که وی در تمام علوم رسمی زمان خود دست داشت و در شماری از آنها منحصر به فرد بود. او در حوزه معارف دینی و علوم اسلامی استاد بود و از خود خلاقیّت بسیار نشان داد. در سلسله اجازات روایی ، از محدّثان امامیِ برجسته قرن یازدهم به شمار می رود و طرق بسیاری از اجازات محدّثین در قرون اخیر به او و از او به پدرش و شهید ثانی منتهی می شود (خوانساری ، ج ۷، ص ۶۰؛بهاءالدین عاملی ، الاربعون حدیثاً ، ص ۶۳ـ۶۵).

بهائی در شکوفایی علمی حوزه اصفهان نقشی اساسی داشت ، به طوری که بعضی منابع وی را مؤسس چندین مدرسه علمی در اصفهان دانسته اند (امین ، ج ۹، ص ۲۳۶). گزارشی نیز از جاذبه علمی بهائی و کیفیّت استفاده شاگردان از محضر او حتی در ایام تعطیل در منابع آمده است (مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۰۷ـ ۳۰۸؛خوانساری ، ج ۷، ص ۶۸).

شاگردانش ، از جمله محمدتقی مجلسی (۱۴۰۶ـ۱۴۱۳، همانجا)، فضل و دانش و کثرت محفوظات او را ستوده اند (نوری ، ۱۴۰۳، ص ۱۱۲؛همو، ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶، ج ۳، ص ۴۱۷ـ ۴۱۸؛مدنی ، ۱۳۲۴، ص ۲۸۹ـ۳۰۱؛همو، ۱۲۹۷، ص ۲ـ۳؛امین ، ج ۹، ص ۲۳۴ـ۲۳۶؛امینی ، ج ۱۱، ص ۳۴۹؛مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۰۱ـ۳۰۳).

هرچند بهائی در علوم و معارف اسلامی مؤسس نبوده و نوآوری علمی بندرت در آثارش دیده می شود، اما جامعیّت او سبب شده است که در ارائه و تدوین مطالب ذوق و ابتکار و نوعی نبوغ خاص از خود بروز دهد؛
با این حال چند مسئله بحث انگیز به او منسوب است .

در اعتقادات ، بهائی مکلّف را در صورت بذل جُهد در تحصیل دلیل ، حتی اگر خطا کند بری ءالذّمّه دانسته و اهل دوزخ نمی شمارد (برای آگاهی از ایراداتی که بر این نظر گرفته اند، و پاسخ آنها رجوع کنید به بحرانی ، ص ۱۹ـ۲۰؛خوانساری ، ج ۷، ص ۶۷ـ ۶۸). در مسئله عذاب قبر، بهائی راه یک محدّث و فقیه امامی را پیموده و به اقوال حکما چندان اهمیتی نداده است .

وی با استناد به قرآن ، اعتقاد به عذاب قبر را به اجمال واجب دانسته و علم به کیفیّت و تفصیل آن را غیرضروری و بلکه محال می شمارد و برای فهم بهتر عذاب قبر دست به توجیه و تمثیل گشوده و مرگ را با خواب مقایسه کرده است ( الاربعون حدیثاً ، ص ۳۸۳، ۴۸۶؛برای اطلاع از سایر اقوال بهائی درباره قالب مثالی ، تجسم اعمال و میزان اعمال رجوع کنید به همان ، ص ۸۹، ۱۹۱ـ۱۹۲، ۴۹۱ـ۴۹۲، ۵۰۳ ـ۵۰۴).

نیز در بسیاری موارد، در شرح احادیث به تأویلاتی ذوقی و عرفانی در حدّ اعتدال پرداخته است (برای نمونه رجوع کنید به الاربعون حدیثاً ، ص ۷۸، ۲۰۳ـ۲۰۷، ۲۳۱ـ۲۳۲، ۲۸۳، ۳۳۲ـ۳۳۳، ۴۱۵ـ۴۱۶، ۴۸۵). در مسئله جنجالی و پراختلاف «سهوالنبی » نیز پاسخی ذوقی و ابتکاری ارائه کرده است (محمدتقی مجلسی ، ۱۴۱۴، ج ۴، ص ۳۰۳ـ۳۰۴).

وی در تفسیرقرآن از بیست تا پنجاه سالگی ، به خوض و تدقیق پرداخته و آن را اشرف علوم دانسته است (بهاءالدین عاملی ، العروه الوثقی ، ص ۴۲ـ۴۳). مهمترین کوشش بهائی ، ارائه توجیه و تعلیلی در مورد وضع معانی جدید برای تقسیم بندی احادیث از سوی متأخران است .

به گفته وی ، وقوع فاصله زمانی بین متأخرین و سلف صالح و احتمال از میان رفتن کتب اصولِ اخبار و اشتباه بین احادیث مورد اعتماد قدما با غیر آن و به طور خلاصه انسداد طرق تشخیص احادیث مورد وثوق قدما، باعث شد تا متأخران به وضع معانی جدید برای اصطلاحاتی چون صحیح ، حَسَن و موثّق دست یازند و ملاک جدیدی برای تمیز اخبار ارائه دهند. وی همچنین به ریشه های تقسیم بندی قدما و تعریف آنان از صحیح و حسن و موثّق اشاره می کند (رجوع کنید به مشرق الشمسین ، ص ۲۴، ۳۵؛نوری ، ۱۴۱۵ـ ۱۴۱۶، ج ۳، ص ۴۸۱ـ۴۸۲).

گذشته از علوم و معارف اسلامی ، مهمترین حوزه فعالیت علمی بهائی ، ریاضی و سپس معماری و مهندسی است . معروفترین اثر علمی و ریاضی او خلاصه الحساب است که یک دوره ریاضیّات مقدماتی و متوسّط است و شروح بسیاری برآن نگاشته شده است ( ایرانیکا ، ذیل مادّه ؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۷، ص ۲۲۴ـ ۲۲۵، ج ۱۳، ص ۲۲۷ـ۲۳۴؛نیز رجوع کنید به خلاصه الحساب * ).

دیدگاههای ریاضی بهائی

تنها به مطالب خلاصه الحساب محدود نبوده ، بلکه وی در حلّ مسائل فلسفی نیز از ریاضی بهره جسته است . برای نمونه در بطلان نظریه عدم تناهی ابعاد ( کشکول ، ج ۲، ص ۲۰۴ـ۲۰۵، ۲۵۳)، ابطال قول به «جزء لایتجزّی » یا «جوهر فرد» (همان ، ج ۱، ص ۲۶۶) و امتناع تسلسل علل و معلولات (شریف لاهیجی ، ص ۱۰۷۲) به طرح استدلالات ریاضی و هندسی روی آورده است .

در حلّ مسائل فقهی نیز از ریاضی به نحو مطلوبی بهره جسته که نمونه آن تعیین حجم و وزن آب کُر و تعیین نصاب در زکات است . بهائی در کشکول نیز شماری از مسائل ریاضی و هندسی را طرح کرده است ، از جمله محاسبه جذر اَصَمّ تقریبی (ج ۳، ص ۴۳۷) و تعیین ارتفاع بناها یا عوارض مرتفع بدون داشتن ابزارهای اندازه گیری (ج ۲، ص ۲۰۰ـ۲۰۱؛نیز رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۳۱ـ۱۳۴، ج ۲، ص ۲۹۸ـ۲۹۹، ۳۰۳، ج ۳، ص ۱۶۶، ۱۷۳، ۲۲۴ـ۲۲۵، ۴۳۳ ـ ۴۳۴).

مهمترین آثار بهائی در نجوم تشریح الافلاک و دو رساله اسطرلاب به فارسی و عربی است . تشریح الافلاک مختصر است و بارها به طبع رسیده است و نسخ خطّی فراوانی از آن در کتابخانه های ایران و عراق وجود دارد. در بین آثار علمی بهائی این کتاب پس از خلاصه الحساب بیش از هر اثر دیگری مورد توجه دانشمندان واقع شده و تا مدتها از کتب درسی حوزه های علمیه به شمار می آمده است . مؤلف حاشیه ای ، بیش از دو برابر اصل ، نیز بر آن نگاشته است (برای آگاهی از شروح و حواشی تشریح الافلاک رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۶۳ـ۲۶۴؛نعمه ، ص ۳۵۵ـ ۳۵۶؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۱۸۶ـ۱۸۷، ج ۶، ص ۳۹).

رساله اسطرلاب به عربی ، مشهور به الصفیحه یا الصّفحه نیز شرح شده است (رجوع کنید به نعمه ، ص ۳۵۶) و رساله اسطرلاب به فارسی معروف به تحفه حاتمیّه یا هفتاد باب به خواهش اعتماد الدّوله حاتم بیک صافی اردوبادی (متوفی ۱۰۹۰)، صدراعظم شاه عباس ، نوشته شده است (بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۶۶ـ۶۷). این اثر نیز بارها به چاپ رسیده است .

بهائی در جغرافیا نیز آثار متعددی دارد که معروفترین آنها تضاریس الارض یا رساله فی کرویّه الارض (۹۹۵) است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۲۰۰، ج ۱۷، ص ۲۹۲).

آثار معماری و مهندسی شیخ بهائی را از حیث انتساب می توان به سه دسته تقسیم کرد؛

اول ، آثاری که نسبت آنها به او قوی است ، مانند اثر مهندسی تقسیم آب زاینده رود برای هفت ناحیه از نواحی اصفهان که خصوصیّات آن بتفصیل در سندی که به طومار شیخ بهائی * شهرت دارد آمده است ؛

دوم ، آثاری که به گزارش منابع به بهائی منتسب است ، مانند طرّاحی کاریز نجف آباد معروف به قنات زرّین کمر، تعیین دقیق قبله مسجدشاه اصفهان ، طرّاحی نقشه حصار نجف ، طرّاحی و ساخت شاخص ظهر شرعی در مغرب مسجد شاه اصفهان و نیز در صحن حرم مطهّر حضرت رضا علیه السلام ، طرح دیواری در صحن حرم حضرت علی علیه السلام در نجف اشرف به قسمی که زوال شمس را در تمام ایّام سال مشخص می کند، طرّاحی صحن و سرای مشهد مقدّس به صورت یک شش ضلعی ، اختراع سفیدآب که در اصفهان به سفیدآب شیخ معروف است ، ساختن منارجنبان * ، طرّاحی گنبد مسجدشاه اصفهان که صدا را هفت مرتبه منعکس می کند، وساختن ساعتی که نیاز به کوک کردن نداشت (مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۰۵؛امین ، ج ۹، ص ۲۴۰؛نعمه ، ص ۵۵ـ۵۶؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۵۱؛هنرفر، ص ۴۵۵؛رفیعی مهرآبادی ، ص ۴۶۷، ۴۷۱؛همایی ، ج ۱، ص ۱۷)؛

سوم ، آثاری که انتساب آنها به شیخ افسانه آمیز است و بیشتر نبوغ و شخصیّت نادر بهائی دستمایه انتساب این خوارق عادات و افسانه های تاریخی به وی شده است ، مانند حمّام معروف شیخ بهائی در اصفهان که می گویند مدت زیادی آب آن تنها با نور شمعی گرم بوده است (مدرّس تبریزی ، همانجا؛نعمه ، ص ۵۵؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۵۲؛رفیعی مهرآبادی ، ص ۳۹۷، ۴۰۷).

همچنین ، تبحّر بهائی در علوم غریبه ریشه انتساب بعضی افسانه های دیگر، است مانند آگاهی شیخ از سرمه خفا و تعلیم آن به نااهل و دفن کردن دو قطعه سنگ در شیراز و اصفهان برای دفع وبا و طاعون . بعضی منابع این حکایات را ساختگی دانسته (مدرّس تبریزی ، همانجا؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۴۷ـ۵۳) و بعضی دیگر آنها را تلقّی به قبول کرده اند (نوری ، ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۲۲۹ـ۲۳۰؛عباس قمی ، ۱۳۲۷ ش ، ج ۲، ص ۵۱۳ـ۵۱۴؛خراسانی ، ص ۶۳۹ـ۶۴۰).

در این میان ، استفاده شیخ از کتابی با عنوان کلّه سر که شامل علوم کیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا، بوده است ، به گزارش خود او مستند است (طباطبائی ، ج ۱، ص ۲۴۴). همچنین ، مصاحبت وی با آگاهان از علوم خفیه به گزارش محمدتقی مجلسی (۱۴۱۴، ج ۵، ص ۳۰۹) متیقّن است . در کشکول (ج ۱، ص ۳۱۳، ج ۲، ص ۱۸۸، ۳۰۹، ج ۳، ص ۳۲۱) نیز مطالبی در علوم غریبه و طلسمات آمده که حاکی از اطلاع بهائی بر آنهاست (برای اطلاع از سایر انتسابات افسانه ای به شیخ بهائی رجوع کنید به تنکابنی ، ص ۲۳۸). همچنین فالنامه هایی که به نام بهائی به طبع رسیده فاقد اعتبار، ولی و حاکی از نفوذ شخصیّت او در فرهنگ عامّه است .

نیز کتاب اسرار قاسمی که به قاسم نامی از شاگردان بهائی منسوب است و درباره آن حکایات غریبی نقل شده است ، با آنکه محدّث نوری (۱۴۱۵ـ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۲۲۸) به نقل از محبوب القلوب آن را آورده ، بی اساس می نماید. آنچه مسلّم است ، به گزارش سیدحسن کرکی ، بهائی از دانشهایی که هیچکس از علمای عامّه و خاصّه قبل از او و در زمان او از آنها اطلاع نداشتند، آگاهی داشته (خوانساری ، ج ۷، ص ۵۷ـ ۵۸) و همین سبب شده است که هر امر عجیبی را بدو نسبت دهند (مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۰۴ـ۳۰۵؛نوری ، همانجا).

بهائی آثار برجسته ای به نثر و نظم پدید آورده است .

به نوشته موسوی حسینی (ج ۱، ص ۲۵۰)، وی با زبان ترکی نیز آشنایی داشته است . تذکره نویسانی چون نصرآبادی (ص ۱۵۰ـ۱۵۱)، هدایت (۱۳۴۴ ش ، ص ۵۸ ـ۶۴؛همو، ۱۳۳۶ـ ۱۳۴۰ ش ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۲ـ۱۵)، آذر بیگدلی (ص ۱۷۴)، صبا (ص ۱۲۱ـ۱۲۳) و محمد قدرت الله گوپاموی (ص ۱۰۳ـ ۱۰۵)، او را از شعرای فارسی زبان دانسته و در تذکره های خود شرح حال و نمونه هایی از اشعارش را آورده اند. عرفات العاشقین (تألیف ۲۲ـ ۱۰۲۴)،

اولین تذکره ای است که در زمان حیات بهائی از او نام برده است (اوحدی بلیانی ، گ ۱۱۳ر ـ ۱۱۴ر). بهترین منبع برای گردآوری اشعار بهائی ، کشکول است تا جایی که به عقیده برخی محققان ، انتساب اشعاری که در کشکول نیامده است به بهائی ثابت نیست (سمیعی ، ص ۵۱).

از اشعار و آثار فارسی بهائی دو تألیف معروف تدوین شده است

؛یکی به کوشش سعید نفیسی با مقدّمه ای ممتّع در شرح احوال بهائی ، دیگری توسط غلامحسین جواهری وجدی که مثنوی منحول «رموز اسم اعظم » (ص ۹۴ـ۹۹) را هم نقل کرده است . با اینهمه هر دو تألیف حاوی تمام اشعار و آثار فارسی شیخ نیست .

اشعار فارسی بهائی عمدتاً شامل مثنویّات ، غزلیّات و رباعیّات است .

وی در غزل به شیوه فخرالدین عراقی و حافظ ، در رباعی با نظر به ابوسعید ابوالخیر و خواجه عبداللّه انصاری ، و در مثنوی به شیوه مولوی ، شعر سروده است . ویژگی مشترک اشعار بهائی میل شدید به زهد و تصوّف و عرفان است .

از مثنویّات معروف شیخ می توان از اینها نام برد:

نان و حلوا یا سوانح سفر الحجاز ، این مثنوی ملمّع چنانکه از نام آن پیداست در سفر حج و بر وزن مثنوی مولوی سروده شده است و بهائی در آن ابیاتی از مثنوی را نیز تضمین کرده است (بهاءالدین عاملی ، کلیات ، چاپ نفیسی ، ص ۱۷۰ـ۱۷۱، ۱۷۳). او این مثنوی را به طور پراکنده در کشکول نقل کرده و گردآورندگان دیوان فارسی وی ظاهراً به علت عدم مراجعه دقیق به کشکول متن ناقصی از این مثنوی را ارائه کرده اند (رجوع کنید به کشکول ، ج ۱، ص ۲۱۵ـ۲۱۶، ۲۲۸، ۲۴۲ـ۲۴۴، ۲۷۷)؛

نان و پنیر ، این اثر نیز بر وزن و سبک مثنوی مولوی است ؛«طوطی نامه »، نفیسی این مثنوی را که از نظر محتوا و زبان نزدیکترین مثنوی بهائی به مثنوی مولوی است ، بهترین اثر ادبی شیخ دانسته و با آنکه آن را در اختیار داشته جز اندکی در دیوان بهائی نیاورده و نام آن را نیز خود براساس محتویاتش انتخاب کرده است (رجوع کنید به بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۸۲ ـ۸۵)؛

شیر و شکر ، اولین منظومه فارسی در بحر خَبَب یا مُتدارک است . در زبان عربی این بحر شعری پیش از بهائی نیز مورد استفاده بوده است (رجوع کنید به سُبکی ، ج ۸، ص ۵۶ ـ ۵۹؛ابن صابونی ، ص ۱۳؛مینوی ، ۱۳۷۵ ش ، ج ۱، ص ۱۳۱ـ ۱۳۲). پس از وی نیز قصائد شیوا و استواری در این بحر سروده شده است (رجوع کنید به موسوی هندی ، دیوان ، «قصیده کوثریّه »، ص ۲۰ـ۲۲). شیر و شکر سراسر جذبه و اشتیاق است و علی رغم اختصار آن (۱۶۱ بیت در کلیات ، چاپ نفیسی ، ص ۱۷۹ـ ۱۸۸؛۱۴۱ بیت در کشکول ، ج ۱، ص ۲۴۷ـ۲۵۴) مشحون از معارف و مواعظ حکمی است ، لحن حماسی دارد و منظومه ای بدین سبک و سیاق در ادب فارسی سروده نشده است ؛مثنویهایی مانند «نان و خرما»، «شیخ ابوالپشم » و «رموز اسم اعظم » را نیز منسوب بدو دانسته اند که مثنوی اخیر به گزارش میرجهانی طباطبائی (ص ۱۰۰) از آنِ سیدمحمود دهدار است (رجوع کنید به مینوی ، ۱۳۷۵ ش ، ج ۱، ص ۱۳۱).

شیوه مثنوی سرایی بهائی مورد استقبال دیگر شعرا، که بیشتر از عالمان امامیّه اند، واقع شده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۴، ص ۲۸ـ۳۳). تنها نثر ادبی فارسی بهائی که در دیوانهای چاپی آمده «رساله پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش » است (رجوع کنید به سطور پیشین ). بعضی مکتوبات ملمّع بهائی چاپ شده است (رجوع کنید به دیباجی ، ص ۳۳۸ـ ۳۳۹؛همدانی ، ص ۱۱ـ ۱۹؛ثابتیان ، ص ۵۶ـ۳۶۰؛
آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۷، ص ۲۰۷ـ ۲۰۸، ج ۲۲، ص ۱۶۲، ج ۲۳، ص ۲۵).

بهائی در عربی نیز شاعری چیره دست و زبان دانی صاحب نظر است و آثار نحوی و بدیعی او در ادبیات عرب جایگاه ویژه ای دارد.

مهمترین و دقیقترین اثر او در نحو، الفوائد الصمدیّه ، معروف به صمدیّه است که به نام برادرش عبدالصمد نگاشته و جزو کتب درسی در مرحله متوسط علم نحو در حوزه های علمیّه است . صمدیّه علی رغم ایجاز، احتوای قابل توجهی بر آرای نحویان دارد و از اولین کتب نحو است که در آن از شواهد قرآنی و حدیثی بسیار استفاده شده است . بر این کتاب ، به علت عمق و ایجاز آن ، شروح متعدّدی نوشته شده است که بهترین و معروفترین آنها شرح کبیر سید علیخان مدنی (متوفی ۱۱۲۰) موسوم به الحدائق الندیّه فی شرح فوائد الصمدیّه است که خود در ردیف کتب درسی حوزه قرار گرفته ، و در مقدمه آن (ص ۲) شارح ، صمدیّه را در نوع خود بی نظیر معرفی می کند. وی دو شرح دیگر نیز، که به وسیط و صغیر معروف اند، بر صمدیّه نگاشته است .

در دوره اخیر شرح محمّدعلی مدرّس افغانی به نام الکلام المفید فی المدرّس والمستفید ، معروفیّت درخوری یافته و مورد استفاده حوزویان است (برای آگاهی از دیگر شارحان صمدیّه رجوع کنید به بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۷۱ـ۷۲؛امینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۰؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۳۶۲ـ۳۶۳).

پس از صمدیّه ، مهمترین اثر ادبی بهائی تهذیب البیان در علم بیان است . از معروفترین شروح این اثر شرح شیخ محمدبن علی حرفوشی عاملی (متوفی ۱۰۵۹) و شرح سیدنعمه الله جزایری (متوفی ۱۱۱۲) است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۵۰۹).

اشعار عربی بهائی نیز شایان توجه بسیار است . معروفترین و مهمترین قصیده او موسوم به وسیله الفوزوالامان فی مدح صاحب الزّمان علیه السلام در ۶۳ بیت است که هرگونه شبهه ای را در اثناعشری بودن وی مردود می سازد. دو شرح مهم و معروف بر این قصیده موجود است : منن الرّحمان فی شرح قصیده وسیله الفوز والامان اثرشیخ جعفر نقدی (متوفی ۱۳۷۰)؛و مثنوی شرح شیخ احمدبن علی منینی (متوفی ۱۱۷۲) از علمای عامّه و صاحب الفتح الوهبی ،که به همراه کشکول به طبع رسیده است (برای استقبالهایی که از این قصیده شده است رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۹؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۶، ص ۳۷۳ـ ۳۷۴). متن کامل قصیده وسیله الفوز … در کشکول آمده است (ج ۱، ص ۲۳۰ـ۲۳۴؛قس امین ، ج ۹، ص ۲۴۵ـ۲۴۶).

دیگر از اشعار معروف بهائی ، قصیده او در مرثیه پدرش ( کشکول ، ج ۱، ص ۱۶۶) و نیز قصیده ای در استقبال از قصیده پدرش (همان ، ج ۱، ص ۱۴۷ ـ۱۴۹) می باشد که مورد اقتفا و استقبال شعرای پس از وی قرار گرفته است . نمونه ای از این استقبالها به همراه متن قصیده در نزهه الجلیس (موسوی حسینی ، ج ۱، ص ۳۸۲ـ۳۹۳) آمده است . قصیده غدیریه او نیز که شیخ علی مقری آن را تضمین کرده او را در ردیف شعرای غدیر قرار داده است (امینی ، ج ۱۱، ص ۲۴۴ـ۲۴۹).

بهائی در ارجوزه سرایی نیز مهارت داشت و دو ارجوزه شیوا یکی در وصف شهر هرات به نام هراتیه یا الزّاهره ( کشکول ، ج ۱، ص ۱۸۹ـ۱۹۴) و دیگر ارجوزه ای عرفانی موسوم به ریاض الارواح ( کشکول ، ج ۱، ص ۲۲۵ـ۲۲۷) از وی باقی مانده است (نیز رجوع کنید به موسوی حسینی ، ج ۱، ص ۳۷۱ـ۳۸۱؛مدنی ، ۱۳۲۴، ص ۲۹۶ـ ۲۹۸). دوبیتیهای عربی شیخ نیز از شهرت و لطافت بسیاری برخوردار بوده که بیشتر آنها در اظهار شوق نسبت به زیارت روضه مقدّسه معصومین علیهم السلام است (محبّی ، خلاصه الاثر ، ج ۳، ص ۴۵۴ـ ۴۵۵؛امین ، ج ۱۱، ص ۲۷۲ـ۲۷۹؛حرّ عاملی ، ۱۳۸۵، ج ۱، ص ۱۵۸ـ۱۵۹).

شیخ محمدرضا فرزند شیخ حرّعاملی (متوفی ۱۱۱۰) مجموعه لطیفی از اشعار عربی و فارسی شیخ بهائی را در دیوانی فراهم آورده است (حرّعاملی ، ۱۳۸۵، ج ۱، ص ۱۵۷). اشعار عربی وی اخیراً با تدوین دیگری نیز به چاپ رسیده است . بخش مهمی از اشعار عربی بهائی ، لُغَز و معمّاست . از بررسی شیوه نگارش بهائی در اکثر آثارش ، این نکته هویداست که وی مهارت فراوانی در ایجاز و بیان معمّاآمیز مطالب داشته است . وی حتی در آثار فقهی اش این هنر را به کار برده که نمونه بارز آن رسائل پنجگانه الاثناعشرّیه است . این سبک نویسندگی در خلاصه الحساب ، فوائد الصمدیّه ، تهذیب البیان ، و الوجیزه فی علم الدرایه آشکارتر است .

بهائی تبحّر بسیاری در صنعت لغز و تعمیه داشته و رسائل کوتاه و لغزهای متعدّد و معروفی به عربی از وی به جا مانده است ، مانند: لغزالزبده (لغزی است که کلمه زبده از آن به دست می آید)، لغزالنحو ، لغزالکشّاف ، لغزالقانون ، لغزالصمدیه ، لغزالکافیه ، و فائده (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۸، ص ۳۳۴ـ۳۳۶، ج ۶، ص ۱۸۹؛افندی اصفهانی ، ۱۴۱۰، ص ۶۷ـ ۶۸، ۷۰)؛در کشکول (ج ۱، ص ۵۳ ـ ۵۵، ۵۸، ۱۱۶، ۱۷۹ـ۱۸۱، ۲۲۱ـ۲۲۲، ۲۶۷ـ ۲۷۱، ج ۲، ص ۱۲۰، ج ۳، ص ۲۲۲ـ۲۲۳، ۲۵۵، ۲۶۱، ۴۰۹، ۴۱۱) نیزلغزهای فراوانی آمده است . تذکره نویسان (عباس قمی ، ۱۳۲۷ ش ، ج ۲، ص ۵۰۸، پانویس ۱؛خوانساری ، ج ۷، ص ۸۳ ـ ۸۴؛امین ، ج ۹، ص ۲۴۳) لغز معروفی از بهائی نقل کرده اند که نام «علی » از آن به دست می آید. بر لغزهای بهائی شروح متعددی نوشته شده است (رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۱).

نامدارترین اثر بهائی الکشکول ، معروف به کشکول شیخ بهائی * است که مجموعه گرانسنگی از علوم و معارف مختلف است و آینه معلومات و مشرب بهائی محسوب می شود. اثر منحولی نیز به نام مِخلاه به سبک کشکول ولی خلاصه تر و سست تر از آن به نام بهائی منتشر شده است . آنچه مسلّم است به تصریح خود بهائی در مقدمه کشکول (ج ۱، ص ۹)، وی تألیفی با عنوان مِخلاه قبل از کشکول و در جوانی نگاشته است . همچنین تذکره نویسان متقدّم (افندی اصفهانی ، ۱۴۱۰، ص ۶۸؛حرّعاملی ، ۱۳۸۵، ج ۱، ص ۱۵۶) نام مخلاه را در سیاهه آثار بهائی ثبت کرده و آن را مفصّل تر از کشکول دانسته اند، ولی انتساب آنچه به نام بهائی در ۱۳۱۷ در مصر چاپ شده مورد تردید و تأمّل بسیار است ، زیرا محتوای آن (ص ۷، ۱۱، ۱۵) نشان از غیرامامی بودن مؤلفش دارد (نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۰، ص ۲۳۲ـ۲۳۳؛استوارت ، ص ۴۷؛مهاجر، ص ۱۷۰).

همین شبهه درباره رساله کوتاه (۲۱ صفحه ) اسرارالبلاغه که با مخلاه به چاپ رسیده و به بهائی منسوب است ، وارد است و آنچه انتساب آن را به بهائی بکلّی مردود می سازد، تاریخ نگارشِ (۸۵۳) قید شده در پایان رساله است (نیز رجوع کنید به استوارت ، ص ۴۶؛مهاجر، ص ۱۷۱).

بهائی در شمار مؤلّفان پراثر در علوم مختلف است و آثار او که تماماً موجز و بدون حشو و زواید است ، مورد توجه دانشمندان پس از او قرار گرفته و بر شماری از آنها شروح و حواشی متعدّدی نگاشته شده است . خود بهائی نیز بر بعضی تصانیف خود حاشیه ای مفصّل تر از اصل نوشته است (افندی اصفهانی ، ۱۴۰۱، ج ۵، ص ۹۵). شمار آثار بهائی به یکصد می رسد که نسخه های خطی فراوانی از آنها در کتابخانه های دنیا موجود است و بسیاری از آنها نیز به طبع رسیده است (برای مشخصّات آثار بهائی و نسخه ها و شروح آنها رجوع کنید به بروکلمان ، ج ۲، ص ۵۴۶، > ذیل < ، ج ۲، ص ۵۹۵؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۶۵ـ۷۶، ۹۹ـ۱۰۶؛قصری ، ۱۸۱ـ ۱۸۹). تعدادی از آثار شیخ ناتمام مانده و برخی دیگر بسیار کوتاه اند. انتساب بعضی از آنها نیز به شیخ محلّ تردید است .

از جمله رساله ای با عنوان فی وحده الوجود یا فی وحده الموجودیّه که انتساب آن به بهائی مورد تردید شدید است (رجوع کنید به استوارت ، ص ۴۷؛مهاجر، همانجا) و هیچیک از شرح حال نویسان ضمن بررسی آثار بهائی از این اثر نام نبرده اند. همچنین محتوای آن ، که تفسیری از وحدت وجود به شیوه ابن عربی است ، مطابق عقیده و مشرب بهائی نیست (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به جهانگیری ، ص ۸۶ـ۹۱).

از برجسته ترین آثار چاپ شده بهائی ، می توان از اینها نام برد:

مشرق الشمسین و اکسیرالسعادتین (تألیف ۱۰۱۵)، که ارائه فقه استدلالی شیعه بر مبنای قرآن (آیات الاحکام ) و حدیث است . این اثر دارای مقدمه بسیار مهمی در تقسیم احادیث و معانی برخی اصطلاحات حدیثی نزد قدما و توجیه و تعلیل این تقسیم بندی است . از اثر مذکور تنها باب طهارت نگاشته شده و بهائی در آن از حدود چهارصد حدیث صحیح و حسن بهره برده است ؛

جامعِ عباسی * ، از نخستین و معروفترین رساله های عملیّه به زبان فارسی ؛

حبل المتین فی اِحکام احکام الدّین (تألیف ۱۰۰۷)، در فقه که تا پایان صلوه نوشته شده و در آن به شرح و تفسیر بیش از یکهزار حدیث فقهی پرداخته شده است ؛

الاثناعشریّات الخمس ، نام پنج رساله (تألیف ۱۰۱۲ ـ ۱۰۲۵) فقهی به نام الاثنا عشریه در پنج باب طهارت ، صلات ، زکات ، خمس ، صوم و حج است . بهائی در این اثر بدیع ، مسائل فقهی هر باب را به قسمی ابتکاری برعدد دوازده تطبیق کرده است ، خود وی نیز بر آن شرح نگاشته است (برای سایر شروح و حواشی رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۶۲ـ۲۶۳)؛

زبده الاصول ، این کتاب تا مدتها کتاب درسی حوزه های علمی شیعه بود و دارای بیش از چهل شرح و حاشیه و نظم است (رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۶۷ـ۲۶۹؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۱۰۲ـ۱۰۳)؛

الوجیزه فی درایه الحدیث (تألیف ۱۰۱۰)، از کتب درسی مرسوم حوزه بوده و دارای شروح متعدد است (رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۱)، بهائی این اثر را به عنوان مقدّمه بر اثر دیگرش ، حبل المتین ، نگاشته است ؛الاربعون حدیثاً (تألیف ۹۹۵) معروف به اربعین بهائی (رجوع کنید به اربعین * )؛

مفتاح الفلاح (تألیف ۱۰۱۵) در اعمال و اذکار شبانه روز به همراه تفسیر سوره حمد. این اثر کم نظیر که گفته می شود مورد توجه و تأیید امامان معصوم علیهم السّلام قرار گرفته (درباره رؤیایی در این مورد رجوع کنید به تنکابنی ، ص ۲۴۵؛نوری ، ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۲۳۱؛عباس قمی ، الکنی والالقاب ، ج ۲، ص ۹۰ـ۹۱)، در میان کتب ادعیه شیعه جایگاه والایی دارد (برای شروح و حواشی و ترجمه های آن رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۰)؛حدائق الصالحین (ناتمام )، شرحی است بر صحیفه سجادیه که هریک از ادعیه آن با نام مناسبی شرح شده است .

از این اثر تنها الحدیقه الهلالیّه در شرح دعای رؤیت هلال (دعای چهل و سوم صحیفه سجادیه ) در دست است . حدیقه هلالیّه شامل تحقیقات و فوائد نجومی ارزنده است که سایر شارحان صحیفه از جمله سیّدعلیخان مدنی در شرح خود موسوم به ریاض السالکین (ج ۵، ص ۵۰۴ ـ ۵۰۷، ۵۱۴ ـ۵۱۵، ۵۱۷ ـ ۵۱۸، ۵۲۰ ـ۵۲۱، ۵۲۷ ـ۵۲۹، ۵۳۲) از آن استفاده بسیار کرده اند. همچنین فوائد و نکات ادبی ، عرفانی ، فقهی ، و حدیثی بسیار در این اثر موجز به چشم می خورد.

از اشارات بهائی در الحدیقه الهلالیّه (ص ۹۳ـ۹۴، ۱۲۸، ۱۳۰ـ۱۳۱، ۱۳۳، ۱۵۰، ۱۵۲) برخلاف قول مدنی (۱۴۱۵، ج ۱، ص ۴۴ـ۴۵) پیداست که قسمتهای دیگری از صحیفه را نیز شرح کرده بوده است ؛برای نمونه شرح دعای مکارم الاخلاق (دعای بیستم صحیفه ) را با عنوان الحدیقه الاخلاقیه و نیز شرح دعای توبه (دعای سی ویکم صحیفه ) را به انجام رسانیده و شرح دعای اول را با نام الحدیقه التحمیدیّه ناتمام گذارده و در نظر داشته دعای چهل و چهارم را با عنوان الحدیقه الصّومیّه شرح کند (مدرس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۱۰؛برای اطلاع از چگونگی شرح سایر ادعیه صحیفه توسط بهائی ، و نسخ آن رجوع کنید به نامه یکی از شاگردان مجلسی به او در بحارالانوار ، ج ۱۰۷، ص ۱۷۱).



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذر بیگدلی ، آتشکده آذر ، چاپ جعفر شهیدی ، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) همو، الروضه النضره فی علماءِ القرن الحادی عشره ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۴) همو، طبقات اعلام الشیعه : احیاء الداثر من القرن العاشر ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۵) آقامحمدعلی کرمانشاهی ، خیراتیّه در ابطال طریقه صوفیّه ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۱۲؛
(۶) ابن صابونی ، کتاب تکمله اکمال الاکمال فی الانساب و الاسماء و الالقاب ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۷) دوین جی . استوارت ، «شیخ بهائی و ‘ کشکول ، او»، ترجمه حسین معصومی همدانی ، نشر دانش ، سال ۱۱، ش ۳ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۷۰)؛
(۸) اسکندر منشی ، تاریخ عالم آرای عباسی ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۹) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، تاریخ منتظم ناصری ، چاپ محمد اسماعیل رضوانی ، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ ش ؛همو، مطلع الشمس ، چاپ تیمور برهان لیمودهی ،

(۱۰) چاپ سنگی تهران ۱۳۰۱ـ۱۳۰۳، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ـ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۱) عبدالله بن عیسی افندی اصفهانی ، تعلیقه امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۱۰؛
(۱۲) همو، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱؛
(۱۳) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۴) عبدالحسین امینی ، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب ، ج ۱۱، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۱۵) تقی الدین محمدبن محمد اوحدی بلیانی ، عرفات العاشقین ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه ملک ، ش ۵۳۲۴؛
(۱۶) یوسف بن احمد بحرانی ، لؤلؤه البحرین ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم ، قم ( بی تا. ) ؛
(۱۷) ابراهیم برهان آزاد، «دو نکته مربوط بشرح حال شیخ بهائی »، یغما ، سال ۱۳، ش ۳ (خرداد ۱۳۳۹)؛
(۱۸) بطرس بستانی ، کتاب دائره المعارف ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۹) محمدبن حسین بهاءالدین عاملی ، الاربعون حدیثاً ، قم ۱۴۱۵؛
(۲۰) همو، جامع عباسی ، چاپ سنگی تهران ۱۳۲۸؛
(۲۱) همو، الحدیقه الهلالیه : شرح دعاء الهلال من الصحیفه السجادیه ، چاپ علی موسوی خراسانی ، قم ۱۴۱۰؛
(۲۲) همو، العروه الوثقی : تفسیر سوره الحمد ، چاپ اکبر ایرانی قمی ، قم ۱۴۱۲؛
(۲۳) همو، کتاب المخلاه ، مصر ( ۱۳۱۷ ) ؛
(۲۴) همو، الکشکول ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۵) همو، کلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهاءالدین محمد العاملی مشهور به شیخ بهائی ، چاپ غلامحسین جواهری ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۲۶) همان : کلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهائی ، چاپ سعید نفیسی ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۲۷) همو، مشرق الشمسین و اکسیر السعادتین ، مع تعلیقات محمد اسماعیل بن حسین مازندرانی خواجوئی ، چاپ مهدی رجائی ، مشهد ۱۳۷۲ ش ؛
(۲۸) همو، مفتاح الفلاح ، مع تعلیقات محمد اسماعیل بن حسین مازندرانی خواجوئی ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۱۵؛
(۲۹) محمدبن سلیمان تنکابنی ، کتاب قصص العلماء ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۳۰) ذبیح الله ثابتیان ، اسناد و نامه های تاریخی دوره صفویه ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۳۱) علی اصغربن محمد شفیع جاپلقی بروجردی ، ظرائف المقال فی معرفه طبقات الرجال ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۱۰؛
(۳۲) محمدشفیع بن علی اکبر جاپلقی بروجردی شفیعا، روضه البهیه فی طرق الشفیعیه ، چاپ سنگی تهران ۱۲۸۰؛
(۳۳) نعمت الله بن عبدالله جزایری ، الانوار النعمانیه ، چاپ محمدعلی قاضی طباطبایی ، تبریز ۱۳۸۲؛
(۳۴) رسول جعفریان ، دین و سیاست در دوره صفوی ، قم ۱۳۷۰ ش ؛
(۳۵) همو، «رویارویی فقیهان و صوفیان در عصر صفویان »، کیهان اندیشه ، ش ۳۳ (آذر و دی ۱۳۶۹)؛
(۳۶) محسن جهانگیری ، «شرح احوال و ذکر آثار و نقل افکار شیخ بهائی »، فلسفه ، نشریه اختصاصی گروه آموزشی فلسفه ، ش ۱، ضمیمه مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران (بهار ۱۳۵۵)؛
(۳۷) محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجری ، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ ش ؛
(۳۸) محمدبن حسن حرّ عاملی ، الاثناعشریه ، چاپ مهدی لازوردی و محمد درودی ، قم ?( ۱۴۰۰ ) ؛
(۳۹) همو، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، ج ۱، بغداد ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۵ ) ؛
(۴۰) حسن بن مرتضی حسینی استرآبادی ، تاریخ سلطانی : از شیخ صفی تا شاه صفی ، چاپ احسان اشراقی ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۴۱) محمدهاشم خراسانی ، کتاب منتخب التواریخ ، تهران ۱۳۱۷ ش ؛
(۴۲) احمدبن محمد خفاجی ، ریحانه الالباء و زهره الحیاه الدنیا ، چاپ سنگی بولاق ۱۲۷۳؛
(۴۳) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۴۴) ابراهیم دیباجی ، «کفاره روزه ایکه خوردم رمضان : شرح از جامی ، شیخ بهائی ، و اسیری لاهیجی »، وحید ، سال ۴، ش ۴ (فروردین ۱۳۴۶)؛
(۴۵) ابوالقاسم رفیعی مهرآبادی ، آثار ملی اصفهان ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۴۶) جرجی زیدان ، تاریخ آداب اللغه العربیه ، بیروت ۱۹۷۸؛
(۴۷) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۴۸) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه و المعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۴۹) کیوان سمیعی ، «تسامحات ادبی »، یادگار ، سال ۲، ش ۲ (مهر ۱۳۲۴)؛
(۵۰) جان شاردن ، سفرنامه شاردن ، ترجمه اقبال یغمایی ، تهران ۱۳۷۲ـ۱۳۷۵ ش ؛
(۵۱) ولی قلی بن داوودقلی شاملو، قصص الخاقانی ، چاپ حسن سادات ناصری ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۵۲) علی شریعتی ، راهنمای خراسان ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۵۳) محمدبن علی شریف لاهیجی ، محبوب القلوب ، عکس نسخه خطی ؛
(۵۴) محمدمظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمد حسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۵۵) محمدبن احمد طالوی ارتقی ، سانحات دمی القصر فی مطارحات بنی العصر ، چاپ محمد مرسی خولی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵۶) محمدحسین طباطبائی ، المیزان فی تفسیر القرآن ، بیروت ۱۳۹۰ـ۱۳۹۴/ ۱۹۷۱ـ۱۹۷۴؛
(۵۷) قدری حافظ طوقان ، تراث العرب العلمی فی الریاضیات و الفلک ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۹۶۳ ) ؛
(۵۸) حسین بن عبدالصمد عاملی ، وصول الاخیار الی اصول الاخبار ، چاپ عبداللطیف کوهکمری ، قم ۱۴۰۱؛
(۵۹) محمدعلی عبرت نائینی ، تذکره مدینه الادب ، چاپ عکسی تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۶۰) نصرالله فلسفی ، زندگانی شاه عباس اول ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۶۱) محمد قصری ، سیمایی از شیخ بهائی در آئینه آثار ، مشهد ۱۳۷۴ ش ؛
(۶۲) عباس قمی ، سفینه البحار و مدینه الحکم و الا´ثار ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶۳) همو، فوائد الرضویه : زندگانی علمای مذهب شیعه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۲۷ ش ) ؛
(۶۴) همو، کتاب الکنی والالقاب ، صیدا ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۶۵) محمدطاهربن محمد حسین قمی ، تحفه الاخیار : بحثی در پیرامون آراء و عقاید صوفیه ، چاپ داوود الهامی ، قم ۱۳۶۹ ش ؛
(۶۶) کتابخانه عمومی حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه عمومی حضرت آیه الله العظمی مرعشی نجفی مدّظله العالی ، نگارش احمد حسینی ، قم ۱۳۵۴ـ۱۳۷۶ ش ؛
(۶۷) محمدعلی بن صادقعلی کشمیری ، کتاب نجوم السماء فی تراجم العلماء ، قم ( بی تا. ) ؛
(۶۸) کیخسرو اسفندیار، دبستان مذاهب ، چاپ رحیم رضازاده ملک ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۶۹) مظفربن محمدقاسم گنابادی ، تنبیهات المنجمین ، چاپ سنگی ( ایران ) ۱۲۸۴؛
(۷۰) محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکره نتایج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶ ش ؛
(۷۱) محمدباقربن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۷۲) محمدتقی بن مقصودعلی مجلسی ، روضه المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه ، چاپ حسین موسوی کرمانی و علی پناه اشتهاردی ، قم ۱۴۰۶ـ۱۴۱۳؛
(۷۳) همو، لوامع صاحبقرانی ، قم ۱۴۱۴؛
(۷۴) محمدامین بن فضل الله محبی ، خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷۵) همو، نفحه الریحانه و رشحه طلاءالحانه ، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۳۸۷ـ۱۳۹۱/ ۱۹۶۷ـ۱۹۷۱؛
(۷۶) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۷۷) علی خان بن احمد مدنی ، الحدائق الندیه فی شرح فواید الصمدیه ، چاپ سنگی تهران ۱۲۹۷؛
(۷۸) همو، ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیدالساجدین ، قم ۱۴۱۵؛
(۷۹) همو، سلافه العصر فی محاسن الشعراء بکل مصر ، مصر ۱۳۲۴، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛
(۸۰) محمد معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقائق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ ش ؛
(۸۱) جلال الدین محمد منجم یزدی ، تاریخ عباسی ، یا روزنامه ملاجلال ، چاپ سیف الله وحیدنیا، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۸۲) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۱ ش ؛
(۸۳) عباس بن علی موسوی حسینی ، نزهه الجلیس و منیه الادیب الانیس ، نجف ۱۳۸۶ـ۱۳۸۷، چاپ افست قم ۱۳۷۵ ش ؛
(۸۴) رضا موسوی هندی ، دیوان ، چاپ موسی موسوی ، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۸۵) جعفر مهاجر، الهجره العاملیه الی ایران فی العصر الصفوی ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۸۹؛
(۸۶) مریم میراحمدی ، دین و مذهب در عصر صفوی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۸۷) محمدحسن میرجهانی طباطبائی ، روایح النسمات در شرح دعای سمات ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۸۸) محمدباقربن محمد میرداماد، اثنی عشر رساله للمعلم الثالث ، چاپ جمال الدین میردامادی ( بی جا. بی تا. ) ؛
(۸۹) مجتبی مینوی ، «موش و گربه مجلسی »، یغما ، سال ۸، ش ۲ (اردیبهشت ۱۳۳۴)؛
(۹۰) همو، یادداشتهای مینوی ، ج ۱، چاپ مهدی قریب و محمدعلی بهبودی ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۹۱) محمدطاهر نصرآبادی ، تذکره نصرآبادی ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛
(۹۲) عبدالله نعمه ، فلاسفه شیعه ، ترجمه جعفر غضبان ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛
(۹۳) حسین بن محمدتقی نوری ، خاتمه مستدرک الوسائل ، قم ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶؛
(۹۴) همو، الفیض القدسی فی ترجمه العلامه المجلسی ، در مجلسی ، بحارالانوار ، ج ۱۰۲، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۹۵) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرگانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) ؛
(۹۶) همو، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ؛
(۹۷) همو، ملحقات تاریخ روضه الصفای ناصری ، در میرخواند، تاریخ روضه الصفا ، ج ۸ ـ۱۰، تهران ۱۳۳۹ ش ؛
(۹۸) جلال الدین همائی ، تاریخ اصفهان ، ج ۱، هنر و هنرمندان ، چاپ ماهدخت بانوهمایی ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۹۹) ابراهیم بن حسین همدانی ، «سواد کتابت حضرت میرزا ابراهیم همدانی بحضرت شیخ بهاءالدین محمد»، ارمغان ، دوره ۷، ش ۱ (فروردین ۱۳۰۵)؛
(۱۰۰) لطف الله هنرفر، گنجینه آثار تاریخی اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۴ ش ؛

(۱۰۱) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۱۰۲) Encyclopaedia Iranica , s.v. “Baha ¦ Ý- A l-D ¦ân ـ A ¦mel ¦â” (by E. Kohlberg).

 دانشنامه جهان اسلامجلد ۴ 

زندگینامه قاضى نور الله شوشترى (متوفاى ۱۰۱۹ ق)

سلسله نور

قاضى نور الله شوشترى که نسبتش به واسطه سلسله نورانى سادات مرعشى به امام زین العابدین علیه السلام مى رسد (فرزند شریف الدین بن ضیاء الدین نور الله بن محمد شاه ، بن مبارز الدین بن الحسین جمال الدین بن نجم الدین ابى على محمود… است .)
اجداد قاضى نور الله به نجم الدین محمود حسینى مرعشى آملى که از آمل به شوشتر هجرت کرد باز مى گردد.
قاضى نورالله در (مجالس المومنین ) پیرامون زمینه علنى شدن تشیع در این دیار را با حضور این سید جلیل القدر چنین مى آورد:(… تحقیق عقیده اهل خوزستان بر وجهى که از دیگر کتب به نظر قاصر رسیده آن است که در زمان امویه و عباسیه اکثر اهل خوزستان معتزلى بوده اند و در اوائل ماه ثامنه (قرن هشتم ) سید اجل امیر نجم الدین محمود الحسینى المرعشى الاملى از دارالمومنین آمل به شوشتر آمد و دختر سید عزالدوله را که نقیب سادات حسنى آن دیار بود در حباله نکاح خود در آورده و در آنجا اقامت فرمود و مردم آن دیار را هدایت و ارشاد فرمود. جمعى که دلهاى ایشان مستعد هدایت بود مستبصر گردیدند و…)

قاضى نورالله همواره به پیوند خود با این سلسله نورانى افتخار مى کرد و در لابلاى آثارش آن را به ظهور مى رساند. او در شعرى با افتخار به اسلاف و اجداد پاکش گوید:

شکر خدا که نور الهى است رهبرم
وز نار شوق اوست فروزنده گوهرم
اندر حسب خلاصه معنى و صورتم
و اندر نسب سلاله زهرا و حیدرم
داراى دهر ،سبط رسولم پدر بود
بانوى شهر دختر کسرى است مادرم
هان اى فلک چو این پدرانم یکى بیار
یا سر به بندگى نه و یا آزاد زى برم

با مجالس تا شوشتر

(مجالس المومنین ) حاوى موضوعاتى در جغرافیاى اماکن شیعى است همان گونه که در تاریخ رادمردان مذهب بر حق امامیه به شمار مى رود. قاضى در این کتاب شهرهاى آسمانى چون دارالسلام و قطعه هایى از آسمان جدا شده و بر زمین فرو افتاده را چون زادگاهش شوشتر با نثرى زیبا به تصویر مى کشد. او درباره زادگاهش مى نویسد:

(بدان که دارالمومنین شوشتر بلده اى است دلگشا چون نام خود را حسن و خوبى نام خطه اى است منتخب از ریاض دارالسلام از هفت اقلیم ربع مسکون چون فصل بهار به لطف مزاج و اعتدال طبع امتیاز دارد و هواى بهارش پر لطافت باد هر دمى صد جلوه گرى و ناز دارد و…)

قاضى نور الله در این شهر که از آن به دارالمومنین یاد مى کند و در خاندانى نورانى (۵۱۹) که از آن به بهترین نسب نام مى برد در (تاریخ ۹۵۶ هجرى قمرى از دامان مادرى مومنه بنام فاطمه که از همین خاندان جلیل و بزرگ سادات مرعشى به شمار مى رفت چشم به جهان گشود.)

پدرش سید شریف الدین از علماى بزرگ و متحبر در علوم نقلى و عقلى عصر خود و از شاگردان شیخ فقیه سید شریف داراى تالیف در زمینه هاى گوناگونى است که از جمله مى توان کتب ذیل را نام برد:
رساله حفظ الصحه فى الطب ، رساله فى اثبات الواجب تعالى ، رساله فى شرح الخطبه الشقشقیه ، رساله فى الانشاءآت و المکاتیب ، رساله فى علم البحث و المناظره و تعلیقه على شرح التجرید)

قاضى نور الله دروس آغازینى که هر طالب علم براى رسیدن به مراتب عالى  بدان نیاز دارد، نزد پدر فرا گرفت و از آنجا که قاضى در آینده نه چندان دور در مباحثه و مناظره و نقد و رد مباحث معاندان و همچنین شوق شهادت گوى را از دیگر هم عصران خود ربود، گویى دو رباعى پدر در خصوص این دو مسیر، سنگ پایه این دو راه را بنا نهاد.
وى کتب اربعه ، کتب ، فقه ، اصول ، کلام و ریاضیات را نزد پدر آموخت سپس در سال ۹۷۹ ق . راهى مشهد مقدس شد.

به سوى مشهد

قاضى نورالله در مشهد مقدس در درس علامه محقق مولا عبدالواحد شوشترى حاضر شد و بیشترین بهره علمى خویش را در زمینه هاى فقه ، اصول ، کلام و حدیث و تفسیر از او کسب نمود او از محضر مولا محمد ادیب قارى تسترى ، ادبیات عرب و تجوید قرآن کریم را فرا گرفت و در ادامه تحصیل از بزرگانى اجازه روایت کسب کرد. از آن میان مى توان به مولا عبدالرشید شوشترى فرزند خواجه نورالدین طبیب (مولف کتاب (مجالس ‍ الامامیه ) در اعتقادات ) و همچنین مولا عبدالوحید تسترى اشاره کرد.

هجرت

قاضى در سال ۹۹۳ ق . روانه هند گشت و به قصد شهر (آگره ) از شهرها و روستاهاى دیگر گذشت . زمانى که او به دیار هند گام نهاد هندوستان آرام ترین روزگار خود را در تاریخ سپرى مى کرد و شاید این آرامش به روحیه اکبر شاه باز مى گشت که در آن زمان بر آن سرزمین حکمرانى مى کرد. (اکبر شاه نوه بابر از نسل تیمور پسر همایون شاه در چهارده سالگى به سلطنت رسید و لیاقت و درایت بیکرانى از خود نشان داد و ممالک گجرات ، بنگاله و کشمیر و سند را به تصرف خود در آورد و سلطنتى بزرگ تشکیل داد و شهرها و آبادیهاى بى شمارى را بنیان نهاد(۵۲۴) اکبر شاه گذشته از اینکه علاقه زیادى به عمران و آبادى داشت و عنایت خاصى به مسائل فلسفى داشت اما عقیده چندان محکمى نسبت به دین خاصى نداشت . (۵۲۵) همین نگرش اکبر شاه به دین موجب گشته بود که اکبر شاه به فکر ارائه دینى مشترک از کل ادیان افتاده و سپس هندوستان محل زندگى ملحدین گردد. قاضى نور الله شوشترى به هنگام ورود به آگره ، نزد ابوالفتح مسیح الدین گیلانى طبیب حاذق ایرانى و شاعر بزرگ رفت . مسیح الدین گیلانى بعد از فراگیرى علوم و فنون در سال ۹۸۳ وارد هندوستان شد و به خاطر قابلیت و استعداد خویش در زمره مقربان اکبر شاه در آمد.)

تجسم عدالت

بیان روآورى قاضى به پذیرش دستگاه قضا و نحوه عدالت گسترى او از زبان یکى از علماى اهل سنت هم عصر وى نمایانگر عظمت او در چشم همگان حتى معاندان است .
عبدالقادر بدوانى در (منتخب التواریخ ) مى نویسد:
(اگر چه شیعى مذهب است ، اما بسیار به صفت نصفت و عدالت و نیک نفسى و حیا و تقوا و عفاف و اوصاف اشراف موصوف است و به علم و حلم و جودت فهم و حدت طبع و صفاى قریحه و ذکاء مشهور است . صاحب تصانیف لایقه است . توقیعى بر تفسیر مهمل ؟! شیخ فیضى نوشته که از خیر تعریف و تصنیف بیرون است و طبع نظمى دارد و اشعار دلنشین مى گوید.

به وسیله حکیم ابوالفتح به ملازمت پادشاهى پیوست و زمانى که موکب منصور به لاهور رسید و شیخ معین قاضى لاهور را در وقت ملازمت از ضعف پیرى و فتور در قوا، سقطه در دربار واقع شد، رحم بر ضعف او آورده ، فرمودند که شیخ از کار مانده ، بنابراین قاضى نورالله به آن عهده منصوب و منسوب گردید و الحق مفتیان ماجن و محتسبان حیال محتال لاهور را که به معلم الملکوت سبق مى دهند، خوش به ضبط در آورده و راه رشوت را برایشان بسته و در پوست پسته گنجانیده چنانچه فوق آن متصور نیست و مى توان گفت که قائل این بیت او را منظور داشته و گفته که :

تویى آن کس که نکردى به همه عمر قبول
در قضا هیچ ز کس جز که شهادت ز گواه (۵۲۷)

در سایه سار تقیه

گرچه شهادت در کام مردان خدا شیرین است لیک در سایه سار تقیه ، دفاع از مکتب و مذهب با همه تلخکامى ها، شیرین تر و گواراتر است . محتواى تقیه تنها براى کسانى درخور درک است که بر بلنداى قله تعبد رسیده باشند و گرنه در انتخاب بین مرگ و آبرو کمتر آزاده اى است که راه دردناک تر از مرگ را انتخاب کند.

قاضى نورالله در سایه سار تقیه نه تنها به منصب قضا دست یافت بلکه توانست کتب ارزشمندى را به جامعه شیعى تحویل دهد. اما از آنجا که خود در نامه اى مى نویسد: (فقیر نام خود را در تصانیف ننوشته تا قریه الى الله باشد و ایضا هرگز به کسى از مخالفان اظهار نکرده که آن تصانیف از فقیر است ) در شمار کتب ایشان اختلاف نظر است ولى آیت الله مرعشى نجفى (ره ) در مقدمه کتاب (احقاق الحق ) تصنیفات این بزرگ مرد عرصه سیاست و نگارش را ۱۴۰ کتاب ذکر مى کند که در ذیل به فهرست این گنجینه گرانبها اشاره مى شود.

۱٫ احقاق الحق ، این کتاب سه مرتبه به چاپ رسیده است .
۲٫ اجوبه مسائل السید حسن الغزنوى
۳٫ الزام النواصب فى الرد على میرزا مخدوم الشریفى . (این کتاب توسط استاد میرزا محمد على چهاردهى گیلانى ترجمه شده و نوه دانشمند او به نام مرتضى مدرسى آن را چاپ کرده است .)
۴٫ (القام الحجر) در رد ابن حجر
۵٫ بحر الغزیر فى تقدیر ماءالکثیر (قاضى در این کتاب در مورد وزن و حجم آب کر تحقیق کرده است .
۶٫ بحر الغدیر فى اثبات تواتر حدیث الغدیر سندا و مولف و دلاله
۷٫ (تفسیر القرآن ) در چند جلد که در نوع خود بى نظیر است .
۸٫ کتابى در تفسیر آیه رویا
۹٫ تحفه العقول
۱۰٫ حل العقول
۱۱٫ حاشیه بر (شرح الکافیه ) جامى در علم نحو
۱۲٫ حاشیه بر (حاشیه چلپى ) بر شرح التجرید اصفهانى
۱۳٫ حاشیه بر (مطول ) تفتازانى
۱۴٫ حاشیه بر (رجال )کشى که مطلب مفیدى در زمینه علم رجال در بردارد.
۱۵٫ حاشیه بر (تهذیب الاحکام ) شیخ طوسى (که ناتمام مانده است )
۱۶٫ حاشیه بر (کنز العرفان ) فاضل مقداد در آیات الاحکام
۱۷٫ حاشیه بر حاشیه (تهذیب المنطق ) دوانى
۱۸٫ حاشیه بر مبحث (عذاب القبر) از شرح (قواعد العقاید)
۱۹٫ حاشیه بر (شرح مواقف ) در علم کلام
۲۰٫ حاشیه بر (رساله الاجوبه الفاخره )
۲۱٫ حاشیه بر شرح (تهذیب الاصول )
۲۲٫ حاشیه بر (مبحث الجواهر) از شرح تجرید علامه
۲۳٫ حاشیه بر (تفسیر بیضایى )
۲۴٫ حاشیه بر (الهیات ) شرح تجرید
۲۵٫ حاشیه بر (حاشیه القدیمیه )
۲۶٫ حاشیه بر (حاشیه الخطایى ) در علم فصاحت و بلاغت
۲۷٫ حاشیه دیگرى بر (تفسیر بیضایى )
۲۸٫ حاشیه بر (شرح الشمسیه ) از قطب الدین در منطق
۲۹٫ حاشیه بر (قواعد) علامه در فقه
۳۰٫ حاشیه بر (تهذیب ) از شیخ الطائفه شیخ طوسى
۳۱٫ حاشیه بر (خطبه الشرایع ) محقق حلى
۳۲٫ حاشیه بر (هدایه ) در فقه حنفى
۳۳٫ حاشیه بر شرح (رساله آداب المطالعه )
۳۴٫ حاشیه بر شرح (تلخیص المفتاح ) معروف به مختصر تفتازانى
۳۵٫ حاشیه بر (شرح چغمینى در هیئت )
۳۶٫ حاشیه بر (مختلف علامه ) در فقه
۳۷٫ حاشیه بر (اثبات الواجب الجدید) از علامه دوانى
۴۰٫ حاشیه بر (تحریر اقلیدس ) در هندسه
۴۱٫ حاشیه بر (خلاصه علامه ) در علم رجال
۴۲٫ حاشیه بر (خلاصه الحساب ) شیخ بهایى
۴۳٫ حاشیه بر (مبحث الاعراض ) از شیخ بهایى
۴۴٫ حاشیه بر (رساله بدخشى ) در کلام
۴۵٫ حاشیه بر (حاشیه شرح تجرید)
۴۶٫ حاشیه بر (باب شهادات ) قواعد علامه
۴۷٫ حاشیه بر (شرح العضدى ) در اصول
۴۸٫ حاشیه بر (شرح الاشارات ) محقق طوسى در حکمت
۴۹٫ (دلائل الشیعه فى الامامه ) به فارسى
۵۰٫ دیوان القصائد
۵۱٫ دیوان الشعر
۵۲٫ دافعه الشقاق (دافعه النفاق )
۵۳٫ الذکر الابقى
۵۴٫ رساله لطیفه
۵۵٫ رساله اى در تفسیر آیه (انما المشرکون نجس )
۵۶٫ رساله اى در (امر العصمه )
۵۷٫ رساله اى در (تجدید وضو)
۵۸٫ رساله اى در (رکنیه السجدتین ) (رکن بودن دو سجده )
۵۹٫ رساله اى در ذکر نام حدیث سازان و احوال آنان
۶۰٫ رساله اى در (رد شبهه فى تحقیق العلم الالهى )
۶۱٫ رساله اى در رد بعضى عامه که عصمت انبیاء را نفى مى کنند
۶۲٫ رساله اى در (لبس الحریر) پوشیدن لباس حریر
۶۳٫ رساله اى در (نجاسه الخمر)
۶۴٫ رساله اى در (مساله الکفاره )
۶۵٫ رساله اى در (غسل الجمعه )
۶۶٫ رساله اى در (تحقیق فعل ماضى )
۶۷٫ رساله اى در (حقیقه الوجود)
۶۸٫ (اللمعه فى الصلاه الجمعه ) قاضى در این کتاب حرمت نماز جمعه را در عصر غیبت را به اثبات رسانده است .
۶۹٫ (النور الانور الازهر فى تنویر خفایا رساله الفضا و القدر للعلامه الحلى ) صاحب ریاض مى نویسد: کتابى است بسیار خوب که در آن رد کرده است رساله بعضى از علماء هند در عصر خود… قاضى زمان پایان این کتاب را سنه ۱۰۱۸ نوشته است .
۷۰٫ رساله اى در تفسیر آیه (فمن یرد الله ان یهدید یشرح صدره للاسلام ) در سوره انعام – قاضى در این رساله به دفع کلام نیشابورى در تفسیرش ‍ پرداخته است .
۷۱٫ (الرساله المسیحه ) کتابى است مبسوط و مفصل که در آن ادله طائفه شیعه و اهل سنت را در مسئله شستن پاها و مسح آن ذکر کرده است .
۷۲٫ رساله اى بر (حاشیه التشکیک )
۷۳٫ رساله اى در رد (رساله الکاشى )
۷۴٫ تعلیقه اى بر نظریه نصیر الدین طوسى در مورد (تخلف الجوهریه )
۷۵٫ رساله اى در جواب از اعتراض بعضى از اعتراضات عامه بر قاضى در (حاشیه الوقایه )
۷۶٫ رساله اى در حل بعضى از مشکلات
۷۷٫ رساله فى الرد على رساله الدوانى
۷۸٫ رساله فى الادعیه
۷۹٫ رساله اى در (اسطرلاب ) شامل صد باب است به فارسى
۸۰٫ رساله در (ان الوجود لا مسئله له )
۸۱٫ رساله اى در رد مقدمات ترجمه (الصواعق المحرقه )
۸۲٫ رساله اى در بیان (انواع الکم )
۸۳٫ رساله اى در رد اشکالات و ایراداتى در مسائل گوناگون وارد شده است
۸۴٫ رساله اى در جواب شبهات الشیاطین . در کشف الحجب آمده است : قاضى در این کتاب به رد شبهات الشیطان امت رسول صلى الله علیه و آله پرداخته است
۸۵٫ رساله فى مساله الفاره
۸۶٫ رساله اى در (وجوب المسح على رجلین دون غسلهما) ظاهرا این کتاب با کتابى که قبلا در همین خصوص آمده است یکى باشد.
۸۷٫ رساله اى در تنجیس الماء القلیل بالملاقات مع النجاسه
۸۸٫ رساله اى درباره (کلیات خمس )
۸۹٫ رساله انموذج العلوم . در این رساله قاضى برخى مسائل از علوم مختلف را از باب نمونه آورده است
۹۰٫ رساله اى در اثبات تشیع سید محمد نوربخش
۹۱٫ رساله اى در شرح کلام القاضى زاده رومى در هیئت
۹۲٫ رساله اى در شرح رباعى ابوالسعید ابوالخیر
۹۳٫ الرساله الجلالیه
۹۴٫ رساله فى علمه تعالى
۹۵٫ رساله اى در (جواز الصلاه فیما لا تتم الصلاه فیه وحده )
۹۶٫ رساله اى در حل عبارت قواعد علامه (اذا زاد الشاهد فى شهادته او نقص قبل الحکم )
۹۷٫ رساله (انس الوحید) در تفسیر سوره توحید
۹۸٫ رساله رفع القدر
۹۹‍ رساله اى در رد بر آنچه که شاگردان ابن همام در خصوص اذان جمعه به شافعى نوشته است .
۱۰۰٫ رد نوشته شاگردان ابن همام در خصوص اقتداء و برپایى نماز جمعه به مذهب شافعى – گمان مى رود با کتاب فوق یکى باشد
۱۰۱٫ رساله فى النحو
۱۰۲٫ السبعه السیاراه
۱۰۳٫ السحاب المطیر در تفسیر آیه تطهیر
۱۰۴٫ شرح بر مبحث التشکیک از شرح تجرید
۱۰۵٫ شرح گلشن راز شبسترى
۱۰۶٫ شرح دعاء الصباح و المساء از على بن ابى طالب علیه السلام به فارسى
۱۰۷٫ شرح مبحث (حدوث العالم ) از انموذج العلوم دوانى
۱۰۸٫ شرح الجواهر
۱۰۹٫ شرح خطبه حاشیه القزوینى بر عضدى
۱۱۰٫ شرح رساله (اثبات الواجب القدیمه ) علامه دوانى
۱۱۱٫ الصوارم المهرقه در رد بر الصواعق المحرقه
۱۱۲٫ کشف الحوار
۱۱۳٫ گوهر شاهوار (به فارسى )
۱۱۴٫ گل و سنبل (به فارسى )
۱۱۵٫ النظر السلیم
۱۱۶٫ الخیرات الحسان
۱۱۷٫ عده الامراء
۱۱۸٫ الاجوبه الفاخره
۱۱۹٫ شرح بر تهذیب الحدیث از شیخ الطائفه
۱۲۰٫ شرح بر مبحث تشکیک از حاشیه قدیمه (شاید این کتاب با کتابى که گذشت یکى باشد)
۱۲۱٫ کتابى در قضاء و شهادات کتابى است مفصل که در آن قاضى شرایط قاضى و محکوم و همچنین احکام قضا را که در این باب از سوى شیعه و اهل سنت وارد شده است بیان نموده است .
۱۲۲٫ العشره الکامله
۱۲۳٫ کتابى در مناظره با مخالفین
۱۲۴٫ کتابى در مناقب ائمه از طریق مخالفین
۱۲۵٫ کتابى در نوشته هاى سجع قاضى به عربى و فارسى
۱۲۶٫ کتابى در انساب و خاندان سادات مرعشى
۱۲۷٫ مجموعه مثل ها، کشکول
۱۲۸٫ مصائب النواصب
۱۲۹٫ موائد الانعام
۱۳۰٫ مجموعه اى مانند دائره المعارف ، صاحب ریاض آن را به خط خودش ‍ دیده است
۱۳۱٫ مجالس المومنین
۱۳۲٫ نور العین
۱۳۳٫ نهایه الاقدام
۱۳۴٫ شرح بر مقامات حریرى بر اسلوب و روشى نو بى سابقه
۱۳۵٫ شرح بر (مقامات بدیع الزمان )
۱۳۶٫ شرح بر صحیفه کامله (ناتمام مانده است )
۱۳۷٫ حاشیه بر شرح اللمعه (ناتمام )
۱۳۸٫ تعلیقه بر روضه کافى
۱۳۹٫ رساله اى در وجوب لطف
از میان کتب قاضى نورالله شوشترى چهار کتاب او از جایگاه ویژه اى برخوردار است که آنها را از زبان بزرگان نقل مى کنیم :

۱- احقاق الحق : کلماتش حاکى از تبحر علمى اوست و آن را در رد کتاب (ابطال الباطل ) قاضى فضل بن روزبهان اصفهانى عامى نوشته است . کتاب قاضى فضل در رد کتاب (نهج الحق و کشف الصدق ) علامه حلى تالیف شده است . قاضى نورالله در این اثر با بیان منطقى و زیبا و رسا کتاب فضل بن روزبهان را پاسخ گفته است و در بطلان دیدگاه وى به کتابهاى خود اهل سنت استشهاد نموده است .

۲- مجالس المومنین : این اثر احوال جماعتى از علما، حکما، ادبا، عرفا، شعرا و رجال متقدم و راویانى است که به اعتقاد قاضى نورالله همگى شیعه مذهب اند. افزون بر اینها در بر دارنده حکایات و قصه ها و روایات آنها، همچنین گذرى به شهرها و احوالات ایشان است .

۳- (الصوارم المهرقه ) در جواب (الصواعق المحرقه ) و کتاب (مصائب النواصب ). از آنجا که شیخ حر عاملى (متوفاى ۱۱۱۰) در امل الامل خود این دو کتاب اخیر را در کنار احقاق الحق و کتب دیگر نام مى برد بیانگر این مطلب است که این کتابهاى مهم قاضى  در همان عصر صفویه در جهان اسلام شهرت داشته است .

شاعر شهود

شعر، جهان را به چشم دیگر دیدن است و آفرینش را به زبانى دیگر سرودن . قاضى نورالله شاعر است . آن هم شاعرى که با چشم شهود لطافتهاى خلقت را به تماشا مى نشیند.
قاضى نورالله شاعر است چون پدرش و پسرش علاءالملک .
او شاعر است چون عمویش سید میر حبیب الله و چون نوه هایش سید محمد شریف و سید ابوالحسن مرعشى .
او که تخلصش به نورى است (دیوانى ) دارد که بیانگر قریحه ذاتى اوست . نقد و رد در شعر قاضى نورالله ، از جایگاه ویژه اى برخوردار است . قاضى به هر دو زبان عربى و فارسى شعر مى سرود.
این غزل از شعرهاى اوست :

عشق تو نهالى است که خوارى ثمر اوست
من خارى از آن بادیه ام کاین شجر اوست
بر مانده عشق اگر روزه گشایى
هشدار که صد گونه بلا ماحضر اوست
وه کاین شب هجران تو بر ما چه دراز است
گویى که مگر صبح قیامت سحر اوست
فرهاد صفت این همه جان کندن (نورى )
در کوه ملامت به هواى کمر اوست (۵۳۱)

بوستان نورالله

پنج گل علم و معرفت که رایحه اجداد خویش را در فضاى هندوستان منتشر کردند، ثمره زندگى قاضى نورالله شوشترى است که هر یک از آنان از نویسندگان ، شاعران و علماى عصر خود به شمار مى روند و داراى تالیفاتى هستند که در این مقال نمى گنجد. تنها به نام این گلهاى بوستان قاضى بسنده مى کنیم :
۱٫ علامه سید محمد یوسف
۲٫ علامه شریف الدین (۹۹۲-۱۰۲۰ ق )
۳٫ علامه علاء الملک
۴٫ سید ابوالمعالى (۱۰۰۴-۱۰۴۶ ق )
۵٫ سید علاء الدوله (۱۰۱۲- ؟ق )

شاگردان نور

کتمان مذهب از یک سو، قدرت و تسلط وى بر مبانى فقهى و کلامى مذاهب از سوى دیگر در کنار آوازه زهد و پارسایى او طلاب و فرق و مذاهب گوناگون را به پاى درس وى مى کشاند. قاضى فقه را بر مبناى مذاهب پنجگانه (شیعه )، (حنفیه )(۵۳۲)، (مالکیه )، (حنبلیه ) و (شافیعه ) براى طلاب هر مذهب تدریس مى نمود و در خاتمه و بیان اقوال ، نظر شیعه را با ظرافتى خاص بر کرسى مى نشاند.
جو ضد شیعى و رابطه مخفیانه شاگردان شیعى مذهب و همچنین تقیه قاضى نورالله موجب گشت که غیر از چند تن که آن هم برخى از فرزندان قاضى بوده اند نام شاگردان دیگر وى در تاریخ به ثبت نرسد و تنها نام این بزرگان در دفتر باقى بماند.
– علامه شیخ محمد هروى خراسانى
– علامه مولا محمد على کشمیرى
– سید جمال الدین عبدالله مشهدى

مرد مناظره

او به علم و ادب به چشم نردبانى مى نگریست که انسان را به سوى کمال عمل و منزلگه اداى تکلیف مى رساند. از این رو بر بحث و مناظره او غبار جدل و مراء نمى نشست و از آنجا که مناظره هاى او رنگ خدایى داشت همواره از بحث و جدل سربلند بیرون مى آمد.
از مناظره هاى قاضى نورالله مى توان به مناظره ایشان با عبدالقادر بن ملکوک شاه بدوانى از عالمان اهل تسنن ، اشاره کرد. وى در کتاب منتخب التواریخ خود از آن یاد مى کند.(۵۳۴) همچنین مناظره ایشان با سید قزوینى که قاضى نورالله خود در کتاب مجالس المومنین (۵۳۵) به آن اشاره مى نماید.

هیمه حسد

قاضى نورالله درباره حسد مى نویسد:(عاده الله جارى شده که هر کس به مرتبه عالى از فضل آراسته گردد به موجب کلام ملک علام که (ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله ) یعنى از اهل زمانه که خود ارزنى نمى ارزد به او حسد مى ورزد – خصوصا که عداوت دینى علاوه آن باشد و سینه ایشان به ناخن عناد خراشد…)
به همین علت عالمان حسود دربار سلطان اکبر شاه همواره درصدد بودند تا روزى او را از چشم سلطان انداخته ، زمینه بر کنارى یا قتل او را فراهم سازند.
قاضى در جاى دیگرى در خصوص رسم دیرینه علماى اهل سنت در شوراندن حاکمان بر ضد دیگران – خصوصا علماى تشیع – اشاره مى کند و مى نویسد:
رسم دیرینه برخى از اهل سنت است که چون به مقتضاى کلام معجز (فیهت الذى کفر) در اثبات مطالب باطله خود از خصم مبهوت و عاجز گردند و به مقدمات علمى کار نتوانند ساخت به شمشیر و بوکده و قلمتراش ‍ با او مناظره نمایند و اگر از آن نیز عاجز باشند تهمتى بر او اندازند و سلطان وقت را بر او متغیر سازند و اگر بر آن نیز قادر نباشند مرگ او را به دعا آرزو کنند.

حاسدان هر روز در پى فرصتى نشستند تا سخن و حرکتى را از او مشاهده کنند و به سعایت او برخیزد تا اینکه قضاوت و مفتیان شنیدند که روزى قاضى نور الله کلمه (علیه الصلاه و السلام ) را در حق مولى الموحدین به کار برده است . از این رو آن را بدعت و مختص به نبى برشمردند و فتوا به حلال بودن خون او دادند در این خصوص حکمى را تهیه و امضا کرده ، نزد اکبر شاه فرستادند.
آنان همه امضا کردند مگر یکى از بزرگان ایشان که مخالفت کرد و بیتى را به این مضمون نوشت و به نزد اکبر شاه فرستاد:

گر لحمک لحمى بحدیث نبوى هى
بى صل على نام على بى ادبى هى (۵۳۷)

اکبر شاه از کشتن قاضى نورالله صرف نظر کرد و محبت او بیش از پیش در قلب وى افزون شد.(

 

شور شهادت

خوش پریشان شده اى با تو نگفتم نورى
آفتى این سرو سامان تو دارد در پى (۵۳۹)

قاضى نورالله ، این مروج و مدافع مذهب تشیع در اواخر عمر پر برکت خود کاسه صبر را لبریز دید. وى در (مجالس المومنین ) در بیان احوال مومن طاق (از یاران امام صادق علیه السلام ) به این نکته چنین اشاره مى کند:

(در مختار کشى از مفضل بن عمر روایت مى کند که او گفت : حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مرا گفتند که نزد من مومن طاق رو و او را امر کن که با مخالفان مناظره نکند. پس به در خانه او آمدم و چون از کنار بام سر کشید به او گفتم که حضرت امام تو را امر مى فرماید که با اغیار سخن نکنى ! گفت : مى ترسم که با صبر نتوانم کرد.

مولف گوید که این بیچاره مسکین نیز مدتى به بلاى صبر گرفتار بودم و با اغیار، تقیه و مدارا مى نمودم و از بى صبرى که از آن مى ترسیدم به آن رسیدم و از عین بى صبرى این کتاب را در سلک تقریر کشیدم . اکنون از جوشش ‍ بى اختیار به جناب پروردگار پناه مى برم و همین کتاب را شفیع خود مى آورم .)

سرانجام مجالس المومنین ، شفیع قاضى نورالله ، او را به سر منزلگه مقصود رساند و علماى دربار که با مرگ اکبر شاه و نشستن جهانگیر شاه بر تخت ، زمینه را مساعد دیدند به میدان آمدند.
محدث قمى نحوه شهادت او را چنین مى آورد:
(… قاضى نورالله مشغول به قضاوت و همچنین نویسندگى در خفاء بود تا اینکه سلطان اکبر از دنیا رفت و جهانگیر شاه بر تخت نشست
علماى دربار و مقرب در صدد فتنه و بر انگیختن شاه بر علیه قاضى برآمدند و نزد او به سعایت پرداختند، که قاضى شیعه است و خود را ملزم به مذاهب امامیه تطبیق مى کند.
جهانگیر شاه بیان آنان را براى اثبات تشیع قاضى کامل ندانست و گفت : این دلیل کامل نیست چرا که او از اول قضاوت را به شرط اجتهاد خود پذیرفته است .
آنان به حیله دیگرى دست زدند شخصى را وا داشتند تا به عنوان شاگرد نزد قاضى رفت و آمد کند و خود را شیعه معرفى کند.
وى پس از رفت و آمد بسیار و جلب اطمینان قاضى ، به نوشته هاى وى از جمله (مجالس المومنین ) پى برد و درخواست آن نمود. وى کتاب را از قاضى گرفت و از آن نسخه اى برداشت و نزد علماى دربار برد. آنان نیز این کتاب را به عنوان سند تشیع قاضى نورالله به جهانگیر شاه عرضه کردند و به سلطان گفتند که او در کتابش چنین و چنان گفته است و استحقاق اجراى حد دارد.
جهانگیر شاه گفت : حدش چیست ؟ آنان گفتند: ضربه زدن با شلاق … شاه کار را بر آنان واگذار کرد و آنان بلافاصله حد را اجرا کردند.
قاضى نور الله در سال ۱۰۱۹ ه‍ق ، در حالى که حدود هفتاد سال عمر داشت . در زیر شلاق به شهادت رسید.
مى گویند بر بدن قاضى نورالله با چوب خاردار آنچنان زدند که بدنش قطعه قطعه شد.)
امروز مزار او در آگره هندوستان زیارتگاه هزاران هزار مسلمان بیدار دل شبه جزیره است .

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم