زندگینامه کمیت اسدى(۱۲۶-۶۰ه.ق)[شاعر اهل بیت (ع)]

شاعران مکتبى و مدافعان ولایت اهل‏بیت (علیهم السلام) پیوسته از عقیده و ایمان خویش، مشعلى افروخته و از هنر و ادب خود، سلاحى ساخته‏اند، تا از «حق‏» دفاع‏کنند و با «باطل‏» بستیزند.

آشنایى با این چهره‏هاى پرفروغ، اهل ذوق و هنر را امید و الهام و جهت مى‏ بخشد، تا از تواناییهاى قلمى و بیانى و هنرى خویش، استفاده بجا و بهینه کنند و به حق‏گسترى و شورافکنى و شعورپراکنى در میان امت محمد ( صلی الله علیه و آله) و جامعه بشرى بپردازند. از این‏رو، آشنایى با زندگینامه این چهره‏ها، سازنده و الهام‏دهنده است.

در فرهنگ و ادب غنى و پرمایه شیعه، آفاق روشنى از این مضامین و جلوه‏هاى متعالى وجوددارد که مى ‏سزد نسل امروز و مشتاقان فرهنگ اهل‏بیت پیامبر، به آن توجهى در خور کنند و این چهره‏هاى فرهنگساز را بشناسند و بشناسانند.

آشنایى با شاعران متعهد شیعه، در همین راستا قراردارد. و از همین شماره، این فصل را آغاز مى ‏کنیم، آن هم از شاعر بلندآوازه و انقلاب ولایى شیعه، «کمیت‏ بن زید اسدى‏».

گرچه پیش از کمیت هم، شاعرانى بوده‏اند که در راستاى فرهنگ اهل‏بیت (علیهم السلام) و دفاع از ولایت، شعر را در خدمت عقیده گرفته‏اند، ولى برخى از آنان سابقه خوبى ندارند، برخى ‏شان هم در ادامه راه و اواخر عمر، لغزشهاى سیاسى و عدول از جبهه حق و کوتاه‏آمدن در دفاع از ولایت داشته‏ اند. کمیت اسدى، شاعرى است که چه در سابقه و چه لاحقه، پرونده‏اى روشن و شخصیتى بارز دارد. از این رو سرآغاز این سلسله نوشتار قرار گرفته‏است.

سال ۶۰ هجرى بود که در قبیله «بنى ‏اسد» فرزندى چشم به جهان گشود که مى ‏بایست بار رسالت عاشوراى خونین را به دوش کشد و به تبیین مظلومیت «آل‏الله‏» بپردازد.

«کمیت‏»، از همان کودکى روحى بلند و حساس و رفتارى شگفت و تحسین‏ برانگیز داشت که نوعى نبوغ و خارق‏العاده ‏بودن را نشان مى‏داد. از دوران خردسالى، با شاعر بلندپایه، «فرزدق‏» و شعرهاى او آشناشد و قدم در وادى شعر و ادب گذاشت، بگونه ‏اى که از همان آغاز، نامش بر سر زبانها افتاد و بستگان نزدیکش هم به جنبه‏ هاى برجسته فکر و ذوق و دیدگاه او، پى ‏بردند.

«کمیت اسدى‏»، دوران سه امام معصوم را درک‏ کرد: امام سجاد(علیه السلام)، امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام). و دل و جان و ذوق و زبان خود را وقف ترویج مکتب ائمه و نشر فضائل خاندان پیامبر کرد. امامان نیز به وى عنایت ‏خاصى داشتند و او را حمایت و ستایش مى ‏کردند. روزى که کمیت، قصیده معروف خویش (من لقلب متیم مستهام) را در محضر امام زین ‏العابدین(علیه السلام) خواند، حضرت فرمود: ما از پاداش خدمت تو ناتوانیم، اما خداوند، از اجر سروده تو ناتوان نیست. خدایا کمیت را از کرم خویش محروم مگردان. و آنگاه دستورداد تا مبلغى بعنوان صله به او دادند، همراه با یک‏دست لباسى که با بدن مطهر امام، متبرک شده ‏بود.

یکى از سروده ‏هاى معروف او قصیده «هاشمیات‏» است. این شعر بلند، خیلى سریع در زمان خود شاعر پخش و همه‏ جا مطرح شد، چرا که ستمها و زشتیهاى امویان را برملا ساخته بود و به خاطر همین شاعر از سوى طاغوتهاى اموى تحت تعقیب بود و براى سرش جایزه تعیین کرده ‏بودند.

در جایى از این شعر، مى ‏گوید:

«در عشق‏ ورزى به آل ‏محمد(صلی الله علیه و آله)، انگشت ‏نما شده ‏ام. گروهى مرا به سبب دوستى با خاندان رسول، تکفیر مى ‏کنند، اما تکفیر و عیب جویى آنان در نظرم هیچ است.»

وقتى در مدینه خدمت امام محمد باقر(علیه السلام) رسید و قصیده‏اش را بر آن حضرت خواند، حضرت او را مورد تفقد و دلجویى و محبت قرارداد و دعایش کرد. دعاى امام این بود که: «تا وقتى که از اهل‏بیت علیهم السلام و حق دفاع مى‏کنى، روح ‏القدس پشتیبان و تایید کننده‏ات باد!»

اینگونه برخوردها، نشان‏ دهنده جایگاه والا و قدر و منزلت او نزد ائمه(علیهم السلام) بود.

کمیت، در بدیهه ‏سرایى شاعرى چیره ‏دست و پرتوان بود و با توانایى شعرى بالایى که داشت، در هرجا و زمینه مناسب، به نشر فضائل خاندان رسالت و افشاى ستمگران مى ‏پرداخت.

که آن را نزد امام صادق(علیه السلام) خواند و امام، تعلیقه‏ اى هم بر سروده او زد، سپس شعرش را ستود و در حق او دعاکرد. (۱) یکى از قصاید معروف کمیت نیز به «قصیده میمیه‏» است (من لقلب متیم مستهام)

یک ‏بار هم که در «منا» خدمت‏ حضرت صادق(علیه السلام) رسید، یکى از اشعارش را که در مدح اهل‏بیت علیهم السلام ‏بود خواند و چون به مقطعى رسید که حوادث جانسوز کربلا و مظلومیت ‏شهداى عاشورا را باز مى‏ گفت، امام با چشمانى گریان دست ‏به دعا برداشت و از خداوند خواست که گناهان گذشته و آینده و پنهان و آشکار کمیت را ببخشاید و او را مورد لطف و عنایت و رضایت‏ خویش قراردهد. (۲)

مجموعه سروده‏هاى او در دو جلد، به نام «شعر الکمیت ‏بن زید الاسدى‏» گردآورى و چاپ شده ‏است.

برجستگیها:

برخى از جهاتى که به کمیت اسدى شخصیت والا و دوست‏ داشتنى بخشیده‏است، از این قرار است:

۱- حافظ قرآن بودن

۲- فقیه و دین‏شناس بودن

۳- سخنورى و شیوایى بیان

۴- نسابه ‏بودن و آگاهى از تبارشناسى

۵- خوشنویسى و کتابت زیبا

۶- مهارت در علم کلام و جدل با مخالفان

۷- تیراندازى

۸- تکسوارى

۹- شجاعت و بى ‏باکى

۱۰- کرم و سخاوت (۳)

این خصال برجسته، شخصیت او را ممتازتر ساخته‏ بود و نشانه غناى محتوا و جامعیت این موالى اهل‏بیت علیهم السلام و مدافع حریم ولایت‏ بود.

دلیرى او در ورود به عرصه پرخطر انتقاد از حکام جور، و نشر فضایل اهل‏بیت عصمت علیهم السلام مشهود بود و بدین‏سبب، پیوسته در تعقیبش بودند و او پیوسته در هجوم و گریز. موسى‏وار به هدایت مى‏پرداخت و در این راه، خانه‏به دوش بود. سروده‏هایش سرشار از روح حماسه و معنویت و فضیلت‏بود و چونان درفشى افراشته، به حق فرا مى‏ خواند و بى‏ لیاقتى بنى ‏امیه و ناشایستگى آنان را براى حکومت ‏بر مسلمین مطرح مى ‏ساخت.

«جاحظ‏» گفته‏است: کمیت نخستین کسى است که در شیعه باب مناظره و احتجاج و جدل مکتبى و دینى را گشود. و دیگرى گفته است: کمیت، اولین کسى است که در شعرش، آشکارا از محبت اهل‏بیت علیهم السلام دم زده ‏است.

هم‏چنانکه گفته ‏شد، اشعار او گاهى پیش از خودش سرزمینها و دلها را فتح‏ مى ‏کرد و آفاق را در مى ‏نوردید و زبان به زبان در میان شیعیان مطرح مى‏ شد و این یکى از بزرگترین موفقیتهاى او در سرودن شعر مکتبى و موضعدار بود. گفته‏اند که در کوفه، هرکس شعر کمیت را نمى‏دانست، او را شیعه نمى‏ دانستند.

فرجام پرافتخار

شهادت، پایان پرافتخار این عمر پرکرامت‏ بود. مرحوم علامه امینى درباره زندگى و شهادت کمیت اسدى چنین مى ‏نگارد:

«کمیت، در سال شصتم هجرى، در همان سال شهادت سبط شهید، امام حسین(علیه السلام) تولدیافت و در سال‏۱۲۶هجرى در زمان خلافت مروان به شهادت رسید. در دنیا خوشبخت زیست و عمرى خداپسند و حیاتى سعادتمندانه داشت و همه حیاتش را در راهى که خدا برایش برگزیده‏بود، گذراند و تا توانست، به هدایتگرى مردم پرداخت و به برکت دعاى امام زین‏العابدین(علیه السلام) شربت‏ شهادت نوشید.»

پسر کمیت نقل مى ‏کند که در واپسین لحظات حیات پدرم بالاى سرش بودم، آخرین نفسها را مى‏ کشید. بیهوش مى‏ شد و لحظه‏ اى که به هوش مى ‏آمد، سه‏بار مى‏ گفت: «اللهم آل‏ محمدا».

پایان‏بخش سخن را، گفتارى از شهید مطهرى قرار مى‏ دهیم که نوشته ‏است:

«کمیت اسدى دارد با اشعارش مکتب حسین(علیه السلام) را نشان مى ‏دهد. کمیت اسدى با همان اشعارش از یک سپاه بیشتر براى بنى ‏امیه ضررداشت. این مرد، کى بود؟ یک روضه ‏خوانى بود اما چه روضه‏ خوانى؟ شعرى مى ‏گفت که تکان مى ‏داد دنیا را، تکان مى ‏داد دستگاه خلافت وقت را این مرد، به خاطر همین اشعار و همین نوع مرثیه‏ خوانى، چه سختیها کشید و چه روزگارها دید و به چه وضع او را کشتند …». (۴)

این سخن، نشان‏دهنده موضع حق و جهتگیرى صحیحى است که شاعر شیعى در تبیین ارزشها و ترسیم واقعیتها باید داشته‏باشد و به «جهل‏» و «خرافه‏» راه‏ندهد که در عرصه باورهاى مردم رخنه‏کند و جولان دهد. وقتى «شعر» تاثیرى گسترده و بردى وسیع دارد، سزاوار نیست که این سلاح فرهنگى بطور ضعیف یا ناشایست‏به کار گرفته ‏شود. هم شاعران مسؤولند، هم مرثیه‏خوانان و مداحان گرانقدر. (۵)



۱- ادب‏الطف، جواد شبر، ج‏۱، ص‏۱۸۴٫

۲- الغدیر، ج‏۲، ص‏۱۹۳٫

۳- تلخیص‏ شده از: «کمیت اسدى، حدیث‏ حریت‏»، ص‏۱۹۰٫

۴- ده‏ گفتار، ص‏۲۱۵ (انتشارات حکمت ).

۵- درباره شخصیت کمیت، از جمله مى ‏توانید به منابع زیر مراجعه ‏کنید: «الکمیت‏بن زید الاسدى، بین العقیده والسیاسه‏»، على نجیب عطوى، «اعیان الشیعه‏»، سیدمحسن امین، ج‏۹، ص‏۳۳، «کمیت اسدى، حدیث‏حریت‏»، محمد صحتى.

زندگینامه خِداش بن بِشْر مُجاشِعی«بَعیث»(متوفی۱۳۴ه.ق)

بَعیث ، لقب خِداش بن بِشْر مُجاشِعی ، شاعر هجاگوی بصره . با اینکه بهترین خطیب بنی تمیم به شمار می رفت ، جُمَحی او را در دومین رده شاعران بزرگ اسلامی جای داده است .

اما به اعتقاد منتقدان ، بیشتر شهرت و پیروزی جَریر، موجب گمنامی نسبی بعیث شده است . در واقع ، دوران فعالیت شاعری بعیث ، با روزگار دو رقیب معروف او، جریر و فَرَزدَق ، مقارن و پیوسته بوده است ؛ وی سالیان دراز با جریر و فرزدق مهاجات داشته و بویژه هجویاتی تند درباره فرزدق (آمدی ، ص ۵۶) سروده است .

وی سرانجام ناچار شد فرزدق را که همیشه هم حرمت او را مراعات نمی کرد، به یاری طلبد (فرزدق او را ابن حَمراء العِجان ، لقب داده بود، که به پستی نسب مادرش اشاره دارد که از کنیزان سجستان بود).

یاقوت تاریخ مرگ او را ۱۳۴ ذکر کرده ، اما چون در جای دیگر می گوید که شاعر در عصر ولیدبن عبدالملک (حک : ۸۸ ـ ۹۸) در گذشته است ، آن تاریخ را نمی توان معتبر دانست .



 منابع :

(۱) حسن بن بشر آمدی ، المؤتلف والمختلف : فی اسماء الشعراء و کناهم و القابهم و انسابهم و بعض شعرهم ، ص ۱۰۸؛
(۲) ابن درید، الاشتقاق ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، مصر ۱۳۷۸/۱۹۵۸، ش ۱۴۷؛
(۳) ( ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ، ج ۱۶، چاپ علی شیری ، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵، ص ۳۲۴ـ۳۲۹؛
(۴) ابن قتیبه ، الشعر و الشعراء ، چاپ احمد محمد شاکر، مصر ۱۹۶۶، ج ۱، ص ۴۹۷ ـ ۴۹۸ ) ؛
(۵) معمربن مثنی ابوعبیده ، نقائض جریر و الفرزدق ، جاهای متعدد؛
(۶) عمروبن بحر جاحظ ، البیان والتبیین ، چاپ حسن سندوبی ، قاهره ۱۳۵۱/۱۹۳۲، فهرست ؛
(۷) همو، کتاب الحیوان ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، بیروت ۱۳۸۸/۱۹۶۹، فهرست ؛
(۸) جریربن عطیه ، دیوان جریر ، جاهای متعدد؛
(۹) محمدبن سلام جُمَحی ، طبقات الشعراء ، لیدن ۱۹۱۳، فهرست ؛
(۱۰) همام بن غالب فرزدق ، دیوان فرزدق ، جاهای متعدد؛
(۱۱) یاقوت حموی ، ارشادالاریب الی معرفه الادیب ، چاپ مارگولیوث ، لیدن ۱۹۰۷ـ۱۹۳۱، ج ۱۱، ص ۵۲ـ۵۵؛C. A. Nallino, Letteratura , index.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه رؤبه بن عَجّاج(متوفی۱۴۵ه.ق)

 راوى، لغوى و شاعر رجزسراى دورۀ اموى و اوایل دورۀ عباسى. به نظر خلیل‌بن احمد* (ج ۸، ص ۲۸۴)، “رؤبه” از روبه به معناى بخشى از شب است و چون رؤبهبن عجّاج در نیمه شب به دنیا آمده است، او را بدین نام خوانده‌اند. کرنکوف (د. اسلام، چاپ اول، ذیل مدخل) رؤبه را معرّب روباه ذکر کرده است (براى معانى دیگر رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۳۴۵ـ۳۴۶؛ ابن‌منظور؛ فیروز آبادى، ذیل «رأب»).

ابوالجَحّاف، ابوالعَجّاج و ابومحمد از کنیه‌هاى رؤبه بوده است (ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۳۴۵؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۳۰۳). در منابع قدیم، تاریخ ولادت او معلوم نیست، اما در منابع جدید، سال ۶۵ یا ۸۰ تاریخ تولد او ذکر شده است (رجوع کنید به فرّوخ، ج ۲، ص ۶۱؛
سزگین، ج ۲، ص ۳۶۷).

رؤبه از قبیله بنی‌تمیم و از بادیه‌نشینان ساکن بصره بود (ابوالفرج اصفهانى، همانجا) و به زندگى بدوى خود مباهات می‌کرد (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، ج ۲، ص ۵۹۵). او شاعرى مُخَضرَم* و از مداحان بنی‌امیه و بنی‌عباس بود و از برترین شاعران رجزسراى دورۀ خود محسوب می‌شد (ابوالفرج اصفهانى، همانجا). جُمَحى (سِفر دوم، ص ۷۳۷ـ۷۳۸) او را در طبقۀ نهم شاعران دورۀ اسلامى قرار داده است.

پدرش، عَجّاج*، نیز از رجزسرایان مشهور بود (ابن‌خلّکان، همانجا). با اینکه رؤبه خود را شاعرتر از پدرش می‌دانست (جمحى، سِفر اول، ص ۷۸)، برخى اشعار پدرش را در بین اشعارش به کار می‌برد (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، ج ۲، ص ۵۹۶ـ۵۹۷). یکى از پسران رؤبه، به نام عُقبَه، نیز شاعر بود، اما شعرى از وى باقى نمانده است (مرزبانى، ص ۴۰۷).

رؤبه از پدرش و ابوهُریَره دوسى یمنى* و دغفل‌الناسب* روایت شنید (یاقوت حموى، ج ۱۱، ص ۱۴۹؛صفدى، ج ۴، ص ۱۴۷) و به نظر ابن‌حبّان (رجوع کنید به الثقات، ج ۶، ص ۳۰۹)، ثقه بود.

از اشعار رؤبه بن عجاج چنین برمی‌آید که او با سفر به سرزمینهایى چون عراق، یَمامه، خراسان و کرمان و مدح بزرگان آنجا، امرار معاش می‌کرد. گویا در جوانى براى توسعۀ قلمرو اسلام، با سپاه فتوحات راهى سرزمینهاى شرق فارس شد (رجوع کنید به رؤبهبن عجّاج، مقدمه، ص ۱؛عمر فرّوخ، ج ۲، ص ۶۲؛نالینو، ص ۱۹۵).

رحلت

با رکود شعر در اواخر دورۀ اموى، رؤبه به سبب کهولت، در بصره اقامت گزید (نالینو، همانجا). وى در ۱۴۵، با قیام ابراهیم‌بن عبداللّه علوى* بر ضد منصور عباسى (رجوع کنید به منصور، ابوجعفر عبداللّه‌بن محمد)، از ترس جان سر به بیابان نهاد و در همان سال درگذشت (ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۳۰۴ـ۳۰۵؛قس یافعى، ج ۱، ص ۲۳۷؛حرضى، ص ۱۳۶، که سال وفاتش را ۱۴۷ ذکر کرده‌اند). او را در بصره دفن کردند و به قول خلیل‌بن احمد، با مرگ او شعر و لغت و فصاحت به خاک سپرده شد (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۳۵۵).

رؤبه با کلمات نادر و غریب آشنایى کامل داشت (ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۳۰۴) و در مباحث لغوى، پاسخگوى پرسشهاى بزرگانى چون ذؤالرَّمّه*، طرِمّاح‌بن حکیم*، کُمَیت‌بن زید اسدى*، یونس‌بن حبیب*، و ابوعبیده معمربن مثَّنى* بود (معمربن مثنى، ج ۱، ص ۴۳ـ۴۴؛
جمحى، ص ۴۷۷، ۵۸۱؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۲، ص ۳۶).

رجزهاى او با کلمات بدوى و الفاظى که اولین‌بار بود در زبان عربى به کار می‌رفتند (بلاشِر، ص ۵۲۹؛براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به نالینو، ص ۲۰۴ـ۲۰۷)، از دشوارترین اشعار عربى است که بخش بزرگى از شواهد شعرى را تشکیل می‌دهد (رؤبه بن عجّاج، مقدمه، ص ۲) و مورد استناد افرادى چون خلیل‌بن احمد (رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۴۶، ۲۰۹)، جاحظ (رجوع کنید به ۱۳۶۷، ج ۱، ص ۳۷، ۴۰؛
همو، ۱۳۸۸، ص ۸، ۲۳) و ابن‌درید (رجوع کنید به ج ۱، ص ۷۱، ۱۰۵، ۱۳۲) بوده است.

کتابهاى صرف و نحو نیز از شواهد شعرى ابیات رؤبه خالى نیست (براى نمونه رجوع کنید به استرآبادى، ۱۳۹۵، ج ۴، ص  ۴۰۵ـ۴۰۶ ؛همو، ۱۳۹۸، ج ۴، ص ۸۶ـ۸۷). میدانى نیز (رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۹۸، ۴۹۰، ج ۳، ص ۴۱۰) امثال برگرفته از اشعار رؤبه را ذکر کرده است.

رجزهاى او داراى مضامینى چون مدح و فخر و حماسه بودند (صفدى، ج ۱۴، ص ۱۴۸؛نالینو، ص ۱۹۷)؛اما چون رجز را چندان نمی‌توان روایت کرد، بسیارى از آنها از بین رفته‌اند (عمر فرّوخ، ج ۲، ص ۶۳). عبداللّه پسر رؤبه، ابوعمرو زبان‌بن عَلاء*، خَلّف‌الاحمَر*، یونس‌بن حبیب، نَضربن شُمَیل*، ابوعمرو شیبانى*، ابوعُبَیده مَعمَربن مُثَنى و اصمعى* از راویان اخبار و اشعار رؤبه بوده‌اند (ابن‌ندیم، ص ۱۷۹، ۱۸۳ـ۱۸۴؛ابن‌خیر، ص ۳۹۲؛صفدى، ج ۴، ص ۱۴۷ـ۱۴۸).

حَمّادبن اسحاق موصلى (متوفى ح ۲۲۰) کتاب اخبار رؤبه را تألیف نمود. جَلودى* نیز کتاب اخبار رؤبه بن العجّاج را نگاشت (ابن‌ندیم، ص ۱۶۰؛نجاشى، ج ۲، ص ۵۴، ۵۸). نسخه‌اى خطى از دیوان رؤبه، با شرح محمدبن حبیب*، موجود است (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۱، ص ۵۷؛سزگین، ج ۲، ص ۳۶۸). در ۱۳۲۱/۱۹۰۳، آلوارت دیوان رؤبه را، با ۳۷۹،۷ بیت، به چاپ رساند و سال بعد، ترجمۀ آلمانى آن در برلین چاپ شد (بروکلمان، ج ۱، >ذیل<، ص ۹۱؛بلاشر، ص ۵۲۸).



منابع :
 

(۱) ابن‌حبان، کتاب‌الثقات، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان؛
(۳) ابن‌خیر اشبیلى، فهرسه، قاهره ۱۹۶۳/۱۳۸۲؛
(۴) ابن‌درید، کتاب‌الاشتقاق، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بغداد ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۵) ابن‌قتیبه، الشعر و الشعراء، چاپ احمدمحمد شاکر، قاهره ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۶) ابن‌منظور، لسان‌العرب؛
(۷) ابن‌ندیم، کتاب ‌الفهرست؛
(۸) ابوالفرج اصفهانى، الاغانى؛
(۹) حسن رضی‌الدین استرآبادى، شرح شافیه ابن‌الحاجب، چاپ محمدنورالحسن، محمد زفزاف و محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت ۱۳۹۵/۱۹۷۵، چاپ افست تهران (تهران)؛
(۱۰) همو، شرح‌الرضى علی‌الکافیه، چاپ یوسف حسن عمر، (بی‌جا.)، جامعه قاریونس ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۱۱) عمروبن بحر جاحظ، البیان و التببین، چاپ عبدالسلام محمدهارون، بیروت ۱۳۶۷ـ۱۳۶۹/ ۱۹۴۸ـ۱۹۵۰؛
(۱۲) همو، کتاب‌الحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر؟ (۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/۱۹۶۵ـ ۱۹۶۹) چاپ افست بیروت ۱۳۸۸/۱۹۶۹؛
(۱۳) محمدبن سلام جمحى، طبقات فحول‌الشعراء، چاپ محمود محمدشاکر، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰)؛
(۱۴) یحیی‌بن ابی‌بکر حَرَضى یمانى، غربال‌الزمان فى وفیات‌الأعیان، چاپ محمد ناجى زعبى عمر، دمشق ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۵) خلیل‌بن احمد فراهیدى، کتاب‌العین، چاپ مهدى مخزومى و ابراهیم سامرایى، قم ۱۴۱۰؛
(۱۶) رؤبهبن عجّاج، مجموع اشعارالعرب: و هو مشتمل على دیوان رؤبهبن‌العجاج، چاپ آلوارت، بیروت ۱۹۷۹؛
(۱۷) محمدمرتضى زبیدى، تاج‌العروس من جواهر القاموس، ج ۲، چاپ على هلالى، کویت ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۱۸) صفدى، کتاب الوافى بالوفیات؛
(۱۹) عمر فروخ، تاریخ‌الادب العربى، ج ۲، بیروت ۱۹۸۵؛
(۲۰) مرزبانى، الموشح فى مآخذالعلماء علی‌الشّعراء، چاپ محمدحسین شمس‌الدین، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۲۱) معمربن مثنى ابوعبیده، مجازالقرآن، چاپ محمد فؤاد سزگین، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۳۷۴/ ۱۹۵۴)؛
(۲۲) احمدبن محمد میدانى، مجمع‌الامثال، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۲۳) کارلو نالینو، تاریخ‌الآداب العربیه من الجاهلیه حتى عصر بنی‌أمیه، قاهره ۱۹۷۰؛
(۲۴) احمدبن على نجاشى، رجال‌النجاشى، چاپ محمدجواد نائینى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۵) عبداللّه‌بن اسعد یافعى، مرآهالجنان و عبرهالیقظان، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۲۶) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛

(۲۷) Regis Blachere, Histoire de la literature arabe, paris 1966;
(۲۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949;
(۲۹) Supplementband, 1937-1942;
(۳۰) EI, s.v. “RUBAB. ADJDJADJ”, (by F. KRENKOW);
(۳۱) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967-1984.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵

زندگینامه حَمّاد راویه

 حَمّاد راویه، راوى اشعار کهن عرب و شاعر معروف ایرانى‌تبارِ عرب در قرن اول و دوم هجرى. کنیه وى ابوالقاسم است. پدرش شاپور/ هرمز یا به روایتى میسره از اهالى دیلمان بود که پسر عروه‌بن زید الخیل طائى وى را اسیر کرد و به دخترش لیلى بخشید به همین دلیل مُکنّى به ابولیلى شد (ابوالطیب لغوى، ص ۸۶؛ ابن‌ندیم، ص ۱۰۴).

درباره زندگى حماد اطلاعات ناسازگارى وجود دارد. سال تولد وى را برخى منابع ۷۵ (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛فروخ، ج ۲، ص ۸۱) و برخى دیگر ۹۵ (یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۲۰۵؛ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۰۹) در کوفه ذکر کرده‌اند. او را، به دلیل محل تولد و سکونتش، حماد کوفى و به سبب خاستگاهش، حماد دیلمى نامیده‌اند (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۲۰۱ـ ۱۲۰۲؛ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۰۶؛صفدى، ج ۱۳، ص ۱۳۷).ابوالفرج اصفهانى (ج ۶، ص ۷۰) او را از موالى بنى‌شیبان* و یاقوت حموى (همانجا) و ابن‌خلّکان (همانجا) او را از موالى بکربن وائل* یا مکنف‌بن زید الخیل طائى دانسته‌اند.

حماد در کوفه پرورش یافت و در جوانى هم‌نشین و یار دائمى حماد عجرد* و حماد زبرقان بود و این سه تن به حمادون معروف بودند. اینان به همراه مطیع‌بن الیاس (متوفى ۱۶۶) به بى‌بند و بارى شهرت داشتند، در مجالس عیش و نوش حاضر مى‌شدند و براى هم اشعار هجوآمیز مى‌سرودند (جاحظ، ج ۴، ص ۴۴۷؛ابن‌قتیبه، ج ۲، ص ۶۶۳؛علم‌الهدى، قسم ۱، ص۱۳۱؛بلاشر، ص ۱۰۳). حماد در جوانى دزدى و راهزنى مى‌کرد تا اینکه شبى اموال کسى را دزدید که در آن دفترى از شعر انصار بود، آنها را خواند، لذت برد و حفظ کرد و پس از آن به دنبال شعر و ادب رفت و راهزنى را رها کرد (ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص۸۷).

روایات اغراق‌آمیزى درباره حافظه حماد وجود دارد و سبب مُلَقب شدنش به راویه (بسیار روایت کننده) از حفظ داشتن اشعار بسیار زیاد است (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۷۱، ۹۲). دانش و اطلاعات وسیع وى درباره اخبار و اشعار جاهلى سبب شد که جایگاه خاصى نزد خلفاى بنى‌امیه داشته باشد و از عنایت و حمایت هشام‌بن عبدالملک (حک : ۱۰۵ـ۱۲۵) و ولیدبن یزید (حک: ۱۲۵ـ۱۲۶) برخوردار باشد (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۷۱، ۷۴ـ۷۸؛ابن‌انبارى، ۳۵ـ۳۹).

براساس حکایتى که ابوالفرج اصفهانى نقل کرده (همانجاها) و در کتابهاى دیگر هم به همان شکل تکرار شده، حماد پیش از هشام‌بن عبدالملک، در خدمتِ یزیدبن عبدالملک (حک : ۱۰۱ـ۱۰۵) بوده است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌انبارى، همانجا؛یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۲۰۲ـ۱۲۰۴)، حال‌آنکه، حتى اگر سال تولد حماد ۷۵ باشد، ناسازگاریهاى آشکار تاریخى که در متن داستان وجود دارد، تمامى آن را نامعتبر جلوه مى‌دهد (رجوع کنید به ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۰۹؛نیز رجوع کنید به د.اسلام، چاپ دوم، ذیل «حمادالراویه»). خلفاى عباسى به او هیچ توجهى نشان نمى‌دادند (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۸۱ـ۸۲).

داستان مناقشه او با مُفَضّل ضبّى* در حضور مهدى عباسى (حک : ۱۵۸ـ۱۶۹) در کاخ عسیاباذ/ عسیى‌آباد (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۸۹ـ۹۱) نیز به لحاظ تاریخى تناقض دارد (رجوع کنید به ادامه مقاله). دیدار حماد با زیادبن ابیه* (متوفى ۵۳؛رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۹۳؛مرزبانى، ص ۳۷۳) نیز ممکن نیست، زیرا حماد دست کم ۲۲ سال بعد از مرگ زیاد به دنیا آمده است. به گفته بلاشر (ص ۱۰۴) به سبب همین تناقضات است که پژوهشگران نمى‌توانند به گزارشهاى زندگى وى اعتماد کنند.

رحلت

حماد در کوفه درگذشت. سال وفات وى را ابن‌ندیم (همانجا) ۱۵۶، و یاقوت حموى (ج ۳، ص ۱۲۰۵) و ابن‌خلّکان (همانجا) ۱۵۵ ذکر کرده‌اند. به نوشته ابن‌خلّکان، وفات حماد را در زمان خلافت مهدى، یعنى بعد از ۱۵۸، نیز گفته‌اند (همانجا) که شاید براى رفع تناقض تاریخى دیدار وى با مهدى باشد. صَفَدى (ج ۱۳، ص ۱۴۲) نیز وفات او را در ۱۶۵ دانسته است.

حماد شاعرى اهل ذوق و راوى با حافظه‌اى قوى بود که تحسین ابوعمروبن علاء بصرى*، سردمدار مکتب راویان بصره، را برانگیخت (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۷۳؛د. اسلام، همانجا). او چهره‌اى دوگانه دارد؛از یک سو نخستین کسى است که اشعار عرب را گردآورى کرده (ابن‌سلام جُمَحى، ص ۴۰) و در زمانه خود آگاه‌ترین فرد به کلام عرب است و حکایتهاى متعدد درباره تسلط کم‌نظیر او بر شعر جاهلى و شناخت عمیق او از نقد شعر وجود دارد (ابوالطیب لغوى، ص ۸۶؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۷۱ـ۷۳؛یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۲۰۴)، از سویى دیگر، از قدیم‌ترین تا متأخرترین منابع او را نامطمئن و جاعل مى‌دانند (رجوع کنید به ابن‌سلام جمحى، ص ۴۱؛علم‌الهدى، قسم ۱، ص ۱۳۲؛بلاشر، همانجا).

پایبند نبودن به اصول اخلاقى، عادت به نوشیدن شراب، متهم‌بودن به کفر و زندقه و انبوهى از حکایات که بر جعل و افزودن بر شعر دیگران دلالت دارد (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌سلام جمحى، همانجا؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۸۸ـ۹۰؛سیوطى، ج ۱، ص ۱۷۶) سبب شده است که ناقدان در روایات او تردید کنند (رجوع کنید به شوقى‌ضیف، ص۱۵۳؛طه حسین، ص۱۶۹؛
بروکلمان، ج ۱، ص ۲۴۶).

رقابت راویانِ دو مکتبِ بصره و کوفه نیز در رواج این اتهامات بى‌تأثیر نبوده است، چنان‌که به گفته ابوالطیب لغوى (همانجا) حماد در نزد بصریان نامطمئن و غیرموثق است. از طرف دیگر، مُفَضّل ضبّى، همشهرى حماد و از معتبرترین راویان کوفه، نیز درباره وى گفته است که او شعر عرب را چنان فاسد کرد که هیچگاه اصلاح نمى‌شود (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۸۹). اظهارنظر مُفَضَّل به جمله‌اى تاریخى درباره حماد تبدیل شده است، به شکلى که اغلب شرح‌حال‌نویسان و ناقدان به آن استناد کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۳، ص۱۲۰۴؛مارگلیوث، ص۱۰۳؛بلاشر، همانجا؛>دائره‌المعارف ادبیات عرب<، ذیل «حمادالراویه»). ناصرالدین اسد (ص ۴۴۳) کوشیده است با دلایل فنى و تاریخى این اظهارنظر را رد کند.

آسان‌گیرى حماد در پذیرش روایتهاى نامعتبر از افراد ناموثق، اصالت روایتهاى وى را خدشه‌دار مى‌کند. وى از سماک‌بن حرب (متوفى ۱۲۳)، که از راویان بدوى و بسیار ناموثق بود، چندین روایت نقل کرده است (بلاشر، ص ۱۰۳؛پانویس ۲؛نیز رجوع کنید به ابن‌قتیبه، ج ۱، ص ۱۸۱؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۹، ص ۱۲۴). خلف احمر* نیز اعتراف کرده که شعر جعلى به حماد مى‌داده و او آنها را به اشعار عرب وارد مى‌کرده است (ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۹۲). برخى معاصران معتقدند یکى از دلایل جاعل و ناموثق بودنِ راویان کوفى، نظیر حماد و خلف، اصالت ایرانى و دشمنى آنها با عربهاست (رجوع کنید به طه حسین، ص ۱۷۱؛
شوقى ضیف، ص ۱۵۳).

اغلب مستشرقانى که درباره شعر جاهلى پژوهش کرده‌اند درباره حماد نیز سخن گفته‌اند. برخى از آنها راویانى نظیر حماد را از علل عدم صحت شعر جاهلى مى‌دانند. مارگلیوث (ص۱۰۲ـ ۱۰۳)، نیکلسون، آلوارت (رجوع کنید به جبورى، ص ۲۹، ۳۶) و بلاشر (همانجا)، وى را جاعل و کاذب مى‌دانند و معتقدند که هیچ اعتمادى به روایات او نیست. مارگلیوث (همانجا) روایت حماد را از تدوین اشعار عرب به دستور نعمان‌بن مُنذر (رجوع کنید به ابن‌جنى، ج ۱، ص ۳۸۷)، ساخته ذهن وى مى‌داند و آن را کوبیدن میخى بر تابوتِ شعرِ قدیم عرب مى‌خواند (رجوع کنید به جبورى، ص ۵۰).

در مقابل، ناصرالدین اسد در مقام دفاع از صحت شعر جاهلى این روایت را چندان دور از ذهن نمى‌داند (رجوع کنید به ص ۱۶۱ـ۱۶۲). داستانِ مناقشه حماد با مفضّل ضبّى در حضور خلیفه عباسى نیز از بحث‌انگیزترین حکایتها درباره حماد در بین مستشرقان و معاصران است. مارگلیوث (ص ۱۰۳) و شوقى ضیف (ص ۱۵۲) تناقصهاى تاریخى آن را کم‌اهمیت و این گزارش را صحیح مى‌دانند، اما براونلیش (ص ۱۳۵ـ۱۳۶) و لایل (رجوع کنید به اسد، ص ۳۶۹ـ۳۷۰) آن را به لحاظ تاریخى نادرست مى‌شمارند.

علاوه بر اتهام جعل، دانش حماد نیز محل تردید قرار گرفته است. برخى معتقدند که وى در عربیت بضاعت اندکى داشت، قرآن را از مصحف آموخته بود (یعنى از زبان استادان و راویان استماع نکرده بود؛رجوع کنید به شوقى‌ضیف، ص۱۶۰) و شعر را هم غلط مى‌خواند. حتى اصمعى، هم‌نشین وى، گفته که از حماد فقط سیصد حرف آموختم (رجوع کنید به ابوالطیب لغوى، ص ۸۶؛
یاقوت حموى، ج ۲، ص ۷۹۹؛ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۱۰).

به گفته ابن‌ندیم (همانجا) از حماد کتابى دیده نشده است، اما مردم از او روایت کرده‌اند و از آن روایتها، تصنیفاتى پدید آمده است. از اخبارى که درباره وى نقل مى‌شود مى‌توان استنباط کرد که او علاوه بر کتابهایى که خود درباره اخبار و انساب و اشعار دوره جاهلى نوشته، آثارى نیز در این‌باره در اختیار داشته است. چنان‌که قبل از اینکه به دیدن ولیدبن یزید برود دو کتاب شعر قبیله قریش و ثقیف را مطالعه مى‌کند (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۹۴؛اسد، ص ۱۵۷ـ۱۶۰). همچنین حماد معلقات سبع را گردآورى کرده است (ابن‌انبارى، ص ۳۵؛یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۲۰۴).

با این حال، جالب توجه است که در کتب متقدم‌تر نظیر الفهرست، مراتب‌النحوییّن و خصوصآ الاغانى، که شرح‌حال مبسوط و حکایات بسیارى از حماد آورده است، کوچک‌ترین اشاره‌اى به‌این امر نشده است. به‌گفته اصمعى، عمده اشعارى که از امرؤالقیس* باقى‌مانده است به روایتِ حماد است (رجوع کنید به ابوالطیب لغوى، همانجا؛سیوطى، ج ۲، ص ۴۰۶).

خلف احمر بیشترین روایتها را از حماد اخذ کرده بود و از این‌رو پس از مرگ حماد جانشین وى شد (صفدى، ج ۱۳، ص ۳۵۵؛
سیوطى، ج ۲، ص ۴۰۳).



منابع:

(۱) ابن‌انبارى، نزهه‌الالباء فى طبقات الادباء، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ?(۱۳۸۶/ ۱۹۶۷)؛
(۲) ابن‌جنّى، الخصائص، چاپ محمدعلى نجار، (قاهره ۱۳۷۲ـ۱۳۷۶/۱۹۵۲ـ ۱۹۵۷)، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌خلّکان؛
(۴) ابن‌سلام جُمَحى، طبقات فحول‌الشعراء، چاپ محمود محمد شاکر، (قاهره ۱۹۵۲)؛
(۵) ابن‌قتیبه، الشعروالشعراء، چاپ احمد محمد شاکر، (قاهره) ۱۳۸۶ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۶ـ۱۹۶۷؛
(۶) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۷) عبدالواحدبن على ابوالطیب لغوى، مراتب‌النحویین، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۸) ابوالفرج اصفهانى؛
(۹) ناصرالدین اسد، مصادرالشعر الجاهلى و قیمتها التاریخیه، بیروت ۱۹۸۸؛
(۱۰) اریش براونلیش، «فى مسأله صحه‌الشعرالجاهلى»، در دراسات المستشرقین حول صحه الشعر الجاهلى، ترجمها عن الالمانیه و الانکلیزیه و الفرنسیه عبدالرحمان بدوى، بیروت: دارالعلم للملایین، ۱۹۷۹؛
(۱۱) کارل بروکلمان، تاریخ الادب‌العربى، ج ۱، نقله الى العربیه عبدالحلیم نجار، قاهره ۱۹۷۴؛
(۱۲) عمروبن بحر جاحظ، کتاب‌الحیوان، چاپ عبدالسلام محمدهارون، مصر ?(۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/ ۱۹۶۵ـ ۱۹۶۹)، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۱۳) یحیى وهیب جبورى، المستشرقون و الشعرالجاهلى بین‌الشک و التوثیق، بیروت ۱۹۹۷؛
(۱۴) عبدالرحمان‌بن ابى‌بکر سیوطى، المزهر فى علوم اللغه و انواعها، چاپ محمد احمد جادمولى، على‌محمد بجاوى، و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره (بى‌تا.)؛
(۱۵) شوقى ضیف، تاریخ الادب العربى، ج ۱، قاهره ( ۱۹۷۷)؛
(۱۶) صفدى؛
(۱۷) طه حسین، فى‌الادب الجاهلى، قاهره ۱۹۶۸؛
(۱۸) على‌بن حسین علم‌الهدى، امالى المرتضى: غرر الفوائد و درر القلائد، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۷۳/۱۹۵۴؛
(۱۹) عمر فروخ، تاریخ الادب‌العربى، ج ۲، بیروت ۱۹۸۵؛
(۲۰) دیوید سمیوئل مارگلیوث، «نشأه‌الشعرالعربى»، در دراسات المستشرقین حول صحه الشعرالجاهلى، همان؛
(۲۱) محمدبن عمران مرزبانى، المُوَشَّح : مآخذ العلماء على‌الشعراء فى عِدّه انواع من صناعه‌الشعر، چاپ على‌محمد بجاوى، مصر ۱۹۶۵؛
(۲۲) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳؛

(۲۳) Regis Blachere, Histoire de la litterature arabe, Paris 1952-1966;
(۲۴) Encyclopedia of Arabic literature, ed. Julie Scott Meisami and Paul Starkey, London: Routledge, 1998, s.v. “Hammad al-Rawiya” (by P. F. Kennedy);
(۲۵) EI2, s.v. “Hammad al-Rawiya” (by J. W. Fuck).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه ابومُعاذ بَشّاربن بُرد(۹۵ه ق)

شاعر نابینا و بلند آوازه عرب زبان عراقی سده دوم . خانواده اش در اصل از طُخارستان یا شرق ایران بود. جدّش در زمان لشکرکشی مُهَلَّب * اسیر و به عراق برده شد؛ پدرش ، که سرانجام به دست بانویی عرب از قبیله عُقَیلِ بصره آزاد شد، از بنّایان آن شهر بود. بشّار در بصره زاده شد، تاریخ دقیق تولدش معلوم نیست ، اما احتمالاً حدود ۹۵ یا ۹۶ بوده است . او دیرزمانی خود را به قبیله عقیل منتسب می کرد و در عین حال به ستایش شکوه ایران کهن ، که با گرایش شعوبیش سازگار بود، می پرداخت ، و این دستاویز خوبی بود برای منحرف ساختن توجه بدگویان نسبت به حقارت خانوادگی او که حتی افسانه همخونیش با شاهان گذشته هم آن را چنانکه باید نمی پوشانید ( رجوع کنید به نسبِنامه ناشیانه بشار در اغانی ، ج ۳، ص ۱۳۵).

گفته اند که قریحه شاعری بشار در ده سالگی نمودار شد ( رجوع کنید به همان ، ج ۳، ص ۱۴۳ـ۱۴۴ به نقل از منبعی بَصْری ). محیط بصره در روزگار او برای پرورش قریحه ای از این نوع بغایت مساعد بود؛ توقفگاه کاروانها (مِرْبَد)، که تا نیمه های سده سوم اهمیت بسیار داشت ( رجوع کنید به پلا، ص ۱۵۸ به بعد)، برای این هنرمند جوان در حکم مکتبی بود و او در این مکتب در حیطه سنّتی شعری قرارگرفت که آن روز در عربستان مرکزی و شرقی در اوج شکوفایی بود. ( رجوع کنید به حکایتی در اغانی ، ج ۳، ص ۱۴۳ـ۱۴۵ درباره ملاقات بشار با جریر تَمیمی ، که در آن زمان در اوج شهرت بود؛ این نظر بروکلمان را در > ذیل < ، ج ۱، ص ۱۰۹، نمی توان پذیرفت که این جریر با جریر معروف فقط تشابه اسمی دارد و غیر از اوست .). بشار شاعری مدیحه سرا، مرثیه گو و هجاگو بود؛ و نه کوریِ مادرزاد موجب شد که مطرود زنان یا اعیان روزگار خویش شود نه کراهت منظر؛ او مهارت پیدا کرده بود که با مدایح غرّای خود، اثر خوش به جا گذارد و با هجائیه های خود دیگران را مرعوب سازد.

از ابیات پراکنده یا قطعاتی که به دست ما رسیده چنین برمی آید که بشار شاعر دربار والیان اموی ، مانند ابن هُبیره ( رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۱۹۷، ۲۳۶) یا سَلْم بن قُتیبه (حداکثر تا ۱۳۲؛ رجوع کنید به همان ، ج ۳، ص ۱۹۰) یا امیر سلیمان فرزند خلیفه هشام ( رجوع کنید به دیوان ، ج ۱، ص ۲۹۱ـ۳۰۳)، بوده است . از او حتی مدیحه ای در دست است که در وصف مروان ، آخرین حکمران اموی ، سروده شده است ( رجوع کنید به دیوان ، ج ۱، ص ۳۰۶ به بعد). چنین می نماید که ظهور عباسیان در رونق کار بشار، که در آن روزگار ۳۷ ساله بود، خللی وارد نیاورد. او زیرکتر از آن بود که نتواند خود را با اوضاع و احوال تازه سازش دهد. پیگیری جزئیات امر دشوار است ، اما گفته اند قصیده ای را که ابتدا در ستایش ابراهیم بن عبدالله علوی * سروده بود، سرانجام به نام منصور خلیفه عباسی کرد (ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۲۱۳؛ نیز رجوع کنید به عسکری ، ج ۱، ص ۱۳۶).

بشار از نخستین روز بنای بغداد در ۱۴۵، در آن شهر زندگی می کرد ( رجوع کنید به مَرزُبانی ، ص ۲۴۷ـ۲۴۸). ممدوحان او در آن روزگار یا بزرگان بصره ، چون سلیمان حَبشی (والی در ۱۴۲) یا فرزندش (والی در حدود ۱۷۶؛ رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۱۶۵ـ۱۶۷،۲۰۷؛ پلا، ص ۱۶۶، ۲۸۰) بودند یا رجالی چون عُقْبَه بن سَلْم (والی در ۱۴۷؛ رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۱۷۴ـ۱۷۵؛ پلا، فهرست ) و فرزندش نافع (والی در ۱۵۱؛ رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۲۳۰؛ و پلا، ص ۲۸۱). از حکایاتی چند چنین برمی آید که ظاهراً بشار در روزگار خلیفه منصور بسیار مقرّب ، و چه بسا در سفر حج از همراهان او بوده است ( رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۱۵۳، ۱۵۹، ۱۸۸، ۲۱۲، ۲۳۹؛ بویژه دیوان ، ج ۱، ص ۲۵۷، ۲۷۵، قصیده ۲۹ بیتی ، ج ۲، ص ۲۴)؛ ولی بعدها مناسبات شاعر با خلیفه تیره شد ( رجوع کنید به ادامه مقاله ). از برکت همین مراودات رسمی است که اطلاعات گرانبهای بسیاری درباره زندگی شاعر به دست ما رسیده است .

اما، بی گمان ، این مراودات رسمی به اندازه روابط او با نحویان بصره ، چون ابوعمروبن علاء و ابوعُبَیده و اصمعی ، یا با پارسایان شهر، چون حسن بصری (متوفی ۱۱۰؛ رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۱۶۹ به بعد) یا مالک دینار (متوفی ۱۳۱؛ رجوع کنید به همان ، ج ۳، ص ۱۷۰) اهمیت ندارد. سخنان نیشدار او درباره دو شخصیت اخیر با علاقه طبیعی وی به آمیزش با کسانی که به سبب خلقیات یا معتقدات دینی خود مطرودند، همساز است و آن را تأیید می کند. نوشته هایی که بیشتر افسانه ای است تا معتبر، این جنبه از زندگی بشار و ماجراها و طغیانهای کفرآلودش را در نظر مجسم می سازد (مثلاً درباره سفر حج خودساخته اش رجوع کنید به همان ، ج ۳، ص ۱۸۵ـ۱۸۶؛ یا درباره پیوندش با اباحتیان کوفه رجوع کنید به همان ، ج ۳، ص ۲۳۳). فحّاشیهای بشار نسبت به حَمّاد عَجْرَد * حاکی از آن است که این مناسبات گاه چه حدّتی پیدا می کرده است ( رجوع کنید به همان ، ج ۳، ص ۱۳۷، ۲۰۵، ۲۲۳؛ نیز رجوع کنید به جاحظ ، ج ۱، ص ۳۰).

تندخویی و تیززبانی ، منش و بالاتر از همه حساسیتش نسبت به نوانی و محرومیّت خود، تا حد زیادی جنگ و ستیزهای هجایی شاعر را با رقیبان یا دشمنان نشان می دهد. با اینهمه ، انگیزه های دیگر را که در عرصه اعتقادی علّت حدّت این جدالها را روشن می سازند، نباید از نظر دور داشت . اعتقادات شعوبی یکی از این علل است (مثلاً رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۱۳۸ـ۱۳۹ و بویژه ص ۱۷۴ـ۱۷۵، به ضدّیت با عُقْبَه بن رُؤبه شاعر بدوی ؛ نیز رجوع کنید به همان ، ج ۳، ص ۱۶۶، قطعه ای در هجو عرب بدوی دیگر، و ص ۲۰۳ـ۲۰۴ که در آن نجیب زاده ای شاعر را سرزنش می کند که «موالی » را بر اربابان عربشان شورانده است .). عقیده ناپایدار بشار نسبت به واصل بن عطا (متوفی ۱۳۱ در بصره )، که گاه او را می ستاید و گاه هجوش می کند، موضعگیریش را در برابر معتزله نشان می دهد ( رجوع کنید به جاحظ ، ج ۱، ص ۱۶ به بعد که در اغانی ، ج ۳، ص ۱۴۵ و بعد نیز نقل شده است ؛ نیز فحاشیهای بشار و صفوان انصاری بصری ، شاعر معتزلی ، در پلا، ص ۱۷۵ـ۱۷۷، شامل ترجمه اشعار صفوان ).

اعتقاد دینی بشار معمّایی شده است ؛ ظاهراً این اعتقاد در تغییر بوده و از روی فرصت طلبی کتمان شده است ؛ مثلاً وی در باب شاعران مورد علاقه خود، نظیر کُمَیْت یا سیدحِمْیَری که از ۱۴۷ تا ۱۵۷ در بصره می زیست ( رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۲۲۵، ج ۷، ص ۲۳۷، اما روایت موثق نیست ) جانب احتیاط را نگه داشته ، و این حاکی از آن است که وی شیعی مذهب نبوده است (با اینهمه رجوع کنید به پلا، ص ۱۷۸، که معتقد است بشار آرای کاملیّه را پذیرفته است . درباره کاملیه رجوع کنید به همان ، ص ۲۰۱). اتهام زندقه که بر بشار وارد کرده اند و حکایاتی که بیشتر شواهد مثال است تا اقامه دلیل ، نمودار اصول اعتقادی نامتجانسی است که در آنها، معتقداتی مانوی ، متأثر از آیین زرتشتی ، دیده می شود ( رجوع کنید به جاحظ ، ج ۱، ص ۱۶، که این بیت مشهور او را نقل کرده است : الارض مُظَلَمهٌ والنّار مُشرِقهٌ/ والنّارُ معبودهٌ مذکانت النار؛ نیز بسنجید با اشاره ای به این قول بشار در ردّ صفوانِ معتزلی ، همان ، ج ۱، ص ۹۷، س ۷؛ همچنین ابن ندیم ، ص ۳۳۸، س ۱۰، که بشار را در زمره زندیقان = مانویان سده دوم آورده است ).

ظاهراً شکاکیّتی ژرف با این اعتقادات همراه بوده است ( رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۲۲۷، س ۱ و بعد؛ دیوان ، ج ۲، ص ۲۶۴)، شکاکیتی آمیخته با بینشی جبری که او را به بدبینی و لذت جویی رهنمون می شده است ( رجوع کنید به همان ، ص ۲۳۲، و نقل قولی از ابن قتیبه در عیون ، ج ۱، ص ۴۰). با اینهمه بشار نیز همانند دیگر همفکرانش ناگزیر بود به «تقیّه » و تظاهر به پاک اعتقادی و حمیّت دینی که با اعتقادات واقعیش تضاد تمام داشت ، توسل جوید (مثلاً برای اشعارش در ذمّ ابن العوجاء مرتدّ که در کوفه با شکنجه کشته شد رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۱۴۷ و خاصّه شعری در دیوان ، ج ۲، ص ۳۶، بیت ۳ که متضمن پاک اعتقادیِ راسخ است ).

این حزم و احتیاط بشار نتوانست رسوایی خلقیّات ، هجویه ها و بدعتهای او را به دست فراموشی سپارد. توطئه ای که در بصره به مخالفت با او طرح ریزی شد، سبب گردید تا وی از چشم خلیفه المهدی بیفتد ( رجوع کنید به شاخ و برگهای داستانی در اغانی ، ج ۳، ص ۲۴۳ و بعد). این توطئه ظاهراً فراگیر بوده است ؛ یعنی در زمان این خلیفه ، همه کسانی را که به زندیق بودن متهم شده بودند، تعقیب و آزار می کردند ( رجوع کنید به همان ، پایین ص ۲۴۶ و بعد؛ بویژه گابریلی ، ص ۱۵۸). بشار را به بند کشیدند و تازیانه زدند و سپس به مردابی در بطیحه افکندند (طبری ، ج ۶، ص ۴۱۰؛ ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۲۴۷ـ۲۴۸) و این در ۱۶۷ یا ۱۶۸ اتفاق افتاد؛ در آن هنگام بیش از هفتادسال از عمر شاعر گذشته بود (و نه نودسال که بر اثر اشتباهی در ضبط بعداً نقل شده است ؛ رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۲۴۷ـ ۲۴۹، هردو رقم را می آورد که از آن دوتنها رقم دومی در تاریخ بغداد خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۱۱۸ و نیز ابن خلّکان ، ج ۱، ص ۸۸، آمده است ).

بشار در روزگار خود به عنوان خطیب و مترسّل شهرت داشت (جاحظ ، ج ۱، ص ۴۹)، اما آوازه او بیشتر در شاعری است . دستاورد شعری او، هم زیاد است و هم متنوع . متأسفانه این آثار به صورت اصلی در دسترس ما نیست . بشار به سبب نابینایی به «راویان » خود وابسته بود که از آنان چهارتن را می شناسیم ، بویژه خلف احمر را که شهرت بیشتری دارد ( رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۱۳۷، ۱۶۴، ج ۹، ص ۱۱۲، ۱۷۰، ۱۸۹). با اینهمه ، هیچیک از این راویان ، به گردآوری دیوان استاد خود نپرداخت . قطعاتی که بشار به مناسبتهای گوناگون سروده بود، همراه با قلم اندازهای ارتجالی و هجویه هایش به اندک مدتی نایاب گردید و در عین حال اشعاری کمابیش مشکوک به او نسبت داده شد ( رجوع کنید به حاشیه بر دیوان ، ج ۱، ص ۳۰۹). از همان سده سوم به بعد، آثار او تنها در پرتو منتخباتی (اختیارات ) شناخته شد که افرادی چون هارون بن علی (متوفی ۲۸۸ رجوع کنید به ابن ندیم ، ص ۱۴۴) یا احمدبن ابی طاهر طیفور (متوفی ۲۸۰)، مؤلف اختیار شعر بشار ( رجوع کنید به ابن ندیم ، ص ۱۴۷)، تألیف کردند. در ربع چهارم از قرن چهارم ، ابن ندیم مجموعه ای در حدود هزار صفحه از اشعار گزیده وی را دیده است ( رجوع کنید به ص ۱۵۹)؛ این کتاب به هیچ روی همان اختیار منْ شعر بشار دو برادر خالدی موصلی نیست که ابن ندیم هنگام برشمردن آثار آنان (ص ۱۶۹) از آن یاد نکرده است ؛ با اختیار من شعر بشّار تنها از طریق مستخرجات تُجیبی (سده پنجم ، چاپ علوی ، علیگره ۱۹۳۵) آشنایی یافته ایم . نسخه خطی منحصر به فردی متعلق به قلمرو شرقی جهان اسلام (احتمالاً از قرن ششم ) حاوی اشعاری با قوافی از «الف » تا «ر» اساس چاپ ابن عاشور (۳ جلد، قاهره ۱۹۵۰ـ۱۹۵۷) قرار گرفته است که به هیچ روی رضایتبخش نیست . بنابراین ، آثار بشار باید با احتیاط بررسی شود.

آثار او مشتمل است بر قصایدی سه بخشی فاخر و پرشکوه و به سبکی متین ؛ این اشعار، هراندازه که از نظر قالب و مضامین سنتی باشند، بر نوعی جدایی و گسستگی از اشعار یک نسل پیش از خود گواهی می دهند. بشّار با هجویه ها و لحن زنده و آزاد آنها در ردیف هجاگویان عصر اموی جای می گیرد (مثلاً هجو حمّاد عجرد، دیوان ، ج ۲، ص ۶۶؛ نیز ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۱۸۸ و ۲۰۲)؛ در هجوپردازی نیز گاهی با گرایش به غرابت یا نقیضه گویی (مثلاً در شعر از زبان الاغ خود رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۲۳۱) نوآوری می کند. با اینهمه ، ظاهراً بویژه در رثائیه است که مقام ممتاز دارد. در خمریه های او کراراً گرایشی به اشعار عاشقانه دیده می شود (مثلاً دیوان ، ج ۱، ص ۲۰۷)؛ و این چه بسا آغاز سنتی باشد که اشعار تقلیدی منسوب به اعشی ‘ میمون شواهد بحث انگیزی از آن است . بخش مهمی از آثار بشار رثائیه های عاشقانه است ؛ این اشعار، که مخاطب بیشتر آنها بانویی بصری به نام عَبْدَه است ، به نام معشوقه های دیگری احتمالاًبا نامهای تخیلّی نیز هست . این اشعار، که گاه شهوانی و حتی واقعگرایانه اند (مثلاً ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، ص ۱۵۵، ۱۶۵، ۱۸۲، ۲۰۰ و جز اینها)، و گاه آکنده از ساده دلی و معصومیّت «مؤدبانه »، گویی دو پاسخ متفاوت اند به جدال باطنی و دایمی انسان شرقی . اشعار حاوی امثال و حکم نیز در آثار بشار فراوان است ؛ در آنها نیز بشار، هرچند ژرفنگری نکرده اما، توانسته است از ابتذال بگریزد و نکته های باریکی خاطر نشان سازد.

ویژگیِ «طرز» و اسلوب سخن بشار انعطاف آن است ؛ وی در قصیده متصنّع و کهنه گر است (مثلاً دیوان ، ج ۱، ص ۳۰۶ به بعد)، اما در رثای عاشقانه ، که زبان جواز آزادی و بی پروایی دارد، شیوه سخن نرم است و با رهایی دلپذیر از قید و بند آشنا می شود (مثلاً همان ، ج ۲، ص ۵، بیت ۷، ص ۱۸، بیت ۳، ص ۱۵، بیت ۲). سنتی که بشار از شاعران بادیه به میراث برده بود البته همچنان بر او حاکم است ؛ وی از بسیاری جهات به «مکتب » حجاز که جلوه آن در اشعار عمربن ابی ربیعه * دیده می شود نزدیک است ؛ اما بشار در پرتو عوالم درونی و تجربه ناشی از کراهت منظر خود و تماس با جهانی ناسازگار و پردرد و رنج ، این سنت را غنا بخشید.

از جایگاه بشار در تأثیر بر شعر نیمه سده دوم ، هرچه گفته شود اغراق نخواهد بود. گواه نفوذ او و شعرش اقبال معاصران یا نفرت آنان است . رویهمرفته بشار مایه فخر و شرف بصره شمرده شده است ؛ اشعار او که اغلب با موسیقی خوانده می شد، جوانان و زنان را مجذوب می ساخت ؛ داوریهایی که به علمای متبحّری چون ابو عُبَیده ، اصمعی ، خَلف احمر و بسیاری دیگر نسبت داده شده ( رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ج ۳، جاهای متعدد) ترجمان نظر ارباب فن است ؛ از سوی دیگر می دانیم که جاحظ چه مایه بر او قدر می نهاد ( رجوع کنید به جاحظ ، فهرست اعلام ). سرانجام ، بشار در شاعران نسل پس از خود تأثیری ژرف بر جای گذاشت ؛ در زندگینامه کسانی چون ابوالعَتاهیه و عباس بن اَحنَف و ابو نُواس و سَلْم خاسر و بسیاری دیگر، در این باب اشاراتی هست که با مطالعه دواوین آنها تأیید می شود. روشن است که منتقدان معاصر شرقی بشار را یکی از بزرگترین سرایندگان شعر عرب دانسته اند.



 منابع :

(۱) ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، قاهره ۱۳۱۰، ج ۱، ص ۸۹ـ۹۰، چاپ عبدالحمید، قاهره ، ج ۱، ۲۴۵،ش ۱۱۰؛
(۲) ابن قتیبه ، عیون الاخبار ؛
(۳) همو، کتاب الشعر و الشعراء ، چاپ دخویه ، لیدن ۱۹۰۰، ص ۴۷۶ـ۴۷۹، فهرست ؛
(۴) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ فلوگل ، لایپزیگ ۱۸۷۱ـ۱۸۷۲؛
(۵) علی بن حسین ابوالفرج اصفهانی ، الاغانی ، قاهره ۱۳۴۵ـ ، ج ۴، ص ۱۵،۲۸ـ۲۹، ۳۳ـ۳۴، ۷۰ـ۷۲، ج ۶، ص ۲۲۷، ۲۲۹، ۲۳۲ و جداول ؛
(۶) عمروبن بحرجاحظ ، البیان والتبیین ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ؛
(۷) ( احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ، بی تا، ج ۷، ص ۱۱۲ـ ۱۱۸ ) ؛
(۸) محمدبن جریر طبری ، تاریخ الرسل والملوک ، قاهره ؛

(۹) حسن بن عبدالله عسکری ، دیوان المعانی ؛
(۱۰) محمدبن عمران مرزبانی ، الموشّح ، ص ۲۴۶ـ۲۵۰؛

(۱۱) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Literatur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942, I, 40;
(۱۲) Di Matteo, Le Poesia arabe nel I secolo degli `Abba  sidi, Palermo 1935, 9-124;
(۱۳) F. Gabrieli, Appunti su B.i.B., in BSOS , IX (1937), 51-63;
(۱۴) A. Mez, The Renaissance of Islam, tr. Salahuddin Khuda Bukhsh and D. S. Margoliouth, London 1937;
(۱۵) Ch. Pellat, Le milieu bas ¤ rien et la formation de G § a  h ¤ iz , Paris 1953, 176-177, 256-259 and index;
(۱۶) G. Vadja, Les Zindiq… au dإbut de la pإriode abbaside, in RSO, XVII (1937), 173-229;

(۱۷) مقالات و تک نگاشته های عربی : احمد حسنین ، بشّاربن برد، شعره و اخباره ، قاهره ۱۹۲۵، ص ۱۰۹؛
(۱۸) حمصی ، «بشّاربن برد»، الرّعد ، (۱۹۴۹)، ص ۴۷ـ۷۶؛
(۱۹) طه حسین ، حدیث الاربعاء ، ج ۱، ص ۲۳۲ـ۲۴۲؛
(۲۰) عباس محمود عقّاد، مراجعات فی الادب و الفنون ، قاهره ۱۹۲۵، ص ۱۱۹ـ ۱۵۸؛
(۲۱) عبدالقادر مغربی ، در مجله المجمع العلمی العربی ، ج ۹ (۱۹۲۹)، ص ۷۰۵ـ۷۲۲؛
(۲۲) حسین منصور، بشّار بین الجدّ و المجون ، قاهره ۱۹۳۰؛
(۲۳) حنّا نمر، بشّاربن برد ، حمص ۱۹۳۳؛
(۲۴) محمد نویهی ، شخصیه بشّار ، قاهره ۱۹۵۷، ص ۲۷۰٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه بِشربن مُعتَمِر «هلالی»(سده دوم وسوم)

 ابوسهل ، مشهور به هلالی ، رئیس معتزله بغداد و شاعر و ادیب قرن دوم و سوم . برخی او را کوفی و برخی دیگر بغدادی دانسته اند؛ شاید به این دلیل که نخست در کوفه بوده و سپس به بغداد رفته است (ابن مرتضی ، ص ۵۲). در بغداد برده فروش بوده (ابن حجرعسقلانی ، ج ۲، ص ۳۳) و احتمالاً بعد از مدتی برای یادگیری اصول مکتب اعتزال به بصره رفته و سپس به بغداد بازگشته است . او از موالی طایفه بنی هلال بود، ازینرو به «هلالی » شهرت یافت . از داستانی که جاحظ (۱۳۸۵ـ ۱۳۸۹، ج ۶، ص ۹۰ـ۹۲) به نقل از مُوَیس بن عمرانآورده ، بر می آید که بشر ایرانی و از نزدیکان فضل بن یحیی برمکی (۱۴۷ـ۱۹۳) بوده است .

بشر نزد استادانی چون معمّربن عَبّاد سُلَمی (متوفی ۱۹۱)، ابوعثمان زعفرانی و بشربن سعید به تحصیل پرداخت ، و خود نیز شاگردانی تربیت کرد؛ از جمله شاگردان صاحب نظر او در مکتب معتزله بغداد، ثُمامه بن اشرس (متوفی ۲۱۳)، ابوموسی مردار (متوفی ۲۲۶) و احمدبن ابی دؤاد (متوفی ۲۴۰) بوده اند. هارون خلیفه عباسی (حک :۱۷۰ـ۱۹۳) بشر را به اتهام رافضی بودن به زندان افکند. احتمالاً منشأ این نسبت ، عقیده بشر درباره حقانیت حضرت علی علیه السلام در جنگ با مخالفانش و نیز درباره مسئله حکمیت بوده است . اما بشر، شعری سرود و در ضمن آن خود را از این اتهام مبرّا دانست و متعاقب آن از زندان آزاد شد (اشعری ، ص ۴۵۳، ۴۵۶؛ ابن مرتضی ، ص ۵۲ ـ۵۳).

بیشتر اشعار بشر در قالب مخمس ، مسمط و مثنوی است . جاحظ شعر او را بر شعر اَبان * بن عبدالحمید لاحقی ، شاعر مشهور و معاصر بشر، ترجیح داده است (ابن ندیم ، ص ۱۸۴، ۲۰۵؛ علم الهدی ، ج ۱، ص ۱۳۲). بشر درباره عقاید کلامی خود نیز اشعاری سروده است که تعداد آنها را به اختلاف سیصد ورقه (شش هزار بیت ) و بیشتر نوشته اند (ابن ندیم ، ص ۱۸۴ـ ۱۸۵، ۲۰۵؛ ابن مرتضی ، ص ۵۲). جاحظ دو قصیده از او نقل و شرح کرده است (۱۳۸۵ـ۱۳۸۹، ج ۲، ص ۱۹۶، ج ۶، ص ۲۸۴ـ۲۹۷). از یک قصیده او چنین بر می آید که بشر مردی بدبین بوده ، زیرا همه مردم را اهل مکر و عذر و جویای مال و مانند گرگ درنده دانسته است (همان ، ج ۶، ص ۲۸۴). او در علوم بلاغی و استفاده از صنایع لفظی نیز توانا بود. جاحظ در البیان و التبیین (ج ۱، ص ۱۲۶ـ ۱۲۸) خطابه ای از او در باب بلاغت نقل کرده که از قدیمترین مطالب در این موضوع ، و دارای نکات مهمی است (برای نمونه رجوع کنید به همان ، ج ۱، ص ۱۲۷).

با توجه به اوضاع اجتماعی بغدادِ تازه تأسیس و مرکز خلافتِ آن روزگار، که مردمان بسیاری به خود جذب کرده بود، بشر با اشعاری ساده عقاید کلامی خود را بیان ، و مردم را متوجه خویش می کرد. ظاهراً بزرگان معتزله همچون جاحظ ، ثمامه و مردار نیز در مجلس بشر حاضر می شده و درباره مسائل گوناگون مذاکره می کرده اند (جاحظ ، ۱۳۸۴، ج ۲، ص ۱۹۶؛ > دایره المعارف دین < ، ذیل «معتزله »).

در دوران خلافت مأمون (۱۹۸ـ ۲۱۸)، بزرگان معتزله در دربار خلافت ارج و قرب یافتند به طوری که بشر جزو امضاکنندگان حکم ولایتعهدی امام رضا علیه السلام بود ( > دایره المعارف دین < ، همانجا). وی در ۲۱۰ بر اثر بیماری بَرَص درگذشت (ابن ندیم ، ص ۲۰۵).

بشر با تعمق در موضوع عدل خدا، آرای خاصی درباره لطف * و تولد یا تولید * مطرح ساخت و با تأکید بر مسئولیت انسان به نفی قَدَر (جبر) و اثبات اراده آزاد انسان و قدرت او بر خلق افعال و در نتیجه مسئول بودنش در قبال آن پرداخت ، اما با آرای معتزله نیز همواره موافق نبود (بغدادی ، الفرق ، ص ۱۵۶ـ ۱۵۹؛ شهرستانی ، ج ۱، ص ۸۶ـ۸۸).

از عمده ترین مباحثی که بشر بر اساس آزادی اراده و اختیار انسان مطرح کرده ، نظریه تولد یا تولید است . او را نخستین کسی می دانند که به این امر پرداخته و حتی در آن افراط کرده است . تولید پدیدآوردن فعلی است با واسطه فعل دیگر، مثل به حرکت درآوردن کلید با واسطه حرکت دست ، در برابرِ پدیدآمدن فعلی با واسطه فعل دیگر که به تولد تعبیر می شود. بشر معتقد بود که دردِ ناشی از پرتاب سنگ که به کسی برخورد می کند مخلوق پرتاب کننده است ، و حتی ادراکات می توانند از فعل کسی دیگر، در صورتی که او سبب این ادراکات باشد، متولد شوند.

برای نمونه ، رؤیت ناشی از بازکردنِ اجباری چشم شخصی ، حاصل عملِ اجبارکننده است ، نه کسی که چشمش به اجبار باز شده است (اشعری ، ص ۴۰۱ـ۴۰۲؛ شهرستانی ، ج ۱، ص ۸۶ـ۸۷). معتزلیان او را به این سبب که انسان را قادر به ایجاد رنگ و بو و حرارت و رطوبت و خشکی و نرمی و زبری می دانست ، تکفیر کردند (اعسم ، ص ۱۲۵، متن ابن راوندی ؛ بغدادی ، الفرق ، ص ۱۵۷). اما خیاط (ص ۵۲) این قول بشر را اینگونه توجیه می کند که چون اَعراض و هیأتهای اجسام تنها از خدا صادر می شوند، منظورِ بشر این است که اگر رنگ یا اعراض دیگر، سبب و علتی داشته باشند، پس آن اعراض ، متولد از آن سبب اند؛ و اگر سبب ظاهری نداشته باشند، باید آن را از خدا دانست . آلبر نصری نادر ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل ماده ) و کارادِوُو ( د.اسلام ، چاپ اول ، ذیل ماده ) به تأثیر این عقیده بشر در میزان مسئولیت اخلاقی انسان اشاره کرده اند.

از مهمترین نظریات معتزله ، نظریه لطف است که آن را فراهم کننده شرایط عمل به طاعات و دوری از معاصی می دانند و معتقدند که لطف بر خدا واجب است . اما بشر معتقد بود که لطف بر خدا واجب نیست ، زیرا در این صورت نباید هیچ گناهکاری در عالم یافته شود. او می گفت : برای خدا مقدور است که نسبت به هر مکلّفی لطفی داشته باشد که اگر آن را انجام دهد، آن مکلّف کار واجب را بر می گزیند و از قبیح احتراز می کند (مالَو فَعَلهُ بالکفّارِ لا´مَنُوا عِندَهُ). اما چون ما در میان مکلّفین هم عاصی و هم مطیع می بینیم ، نتیجه می گیریم که خدا آن لطف را اعمال نکرده ، و این بدان معناست که لطف بر او واجب نیست ، بلکه خدا به مکلّفین توانایی انجام طاعت عطا کرده و موانع را از میان برداشته است (قاضی عبدالجباربن احمد، ۱۴۰۸، ص ۵۱۹ـ۵۲۰؛ همو، ۱۳۸۰ـ۱۳۸۵، ج ۱۳، ص ۲۰۰؛ خیاط ، ص ۵۲ـ۵۳؛ اشعری ، ص ۲۴۶). قاضی عبدالجباربن احمد (۱۳۸۰ـ۱۳۸۵، همانجا) بشر را به سبب این دیدگاه از «اصحاب اللطف » خوانده است ؛ هر چند که ظاهراً این نامگذاری برای قائلان به وجوب لطف مناسبتر است . به نوشته خیاط (همانجا)، بشر پس از مناظره با معتزله ، از این عقیده خود بازگشت .

احتمالاً نظریه لطفِ بشر، از دیدگاه او درباره «اصلح » متأثر بوده است . وی بر خلاف سایر معتزله ، رعایت «اصلح » را نسبت به بندگان برای خدا واجب نمی دانست ، بلکه آن را محال می پنداشت . دلیل او این بود که «اصلح » حد و نهایت ندارد و مثلاً اگر خداوند همه انسانها را در بهشت می آفرید، این برای آنان از زندگی دنیا اصلح بود. ازینرو به اعتقاد بشر، آنچه بر خدا واجب است رعایت «اصلح » برای مردم نسبت به دینشان است ، به این معنا که موانع انجام تکالیف را از سر راهشان بردارد (اعصم ، ص ۱۲۶، متن ابن راوندی ؛ خیاط ، ص ۵۲؛ اشعری ، همانجا).

از دیگر آرای ویژه و نوظهور بشر، نظر او درباره اراده الهی بود. او اراده خدا را دو نوع می دانست ؛ یکی به عنوان صفت ذات و دیگری به عنوان صفت فعل او. اراده نوع اول ازلی و متعلق به همه طاعات بندگان و افعال خداست و متعلق به معاصی نیست ؛ به این معنی ، خداوند همیشه «مُرید» است ، زیرا همیشه اراده خیر و صلاح می کند قاضی عبدالجباربن احمد، (۱۳۸۰ـ ۱۳۸۵، ج ۶، بخش ۲، ص ۳). این نظر بشر موافق با اشاعره و مخالف با دیگر معتزله است (اشعری ، ص ۵۰۹؛ بغدادی ، الفرق ، ص ۱۵۶). اما اراده نوع دوم همان خلق شی و پیش از فعل است و در مورد افعال بندگان به معنای «امر» و طلب است و نمی تواند ازلی باشد، زیرا لازم می آید که اشیا نیز ازلی و عالَم قدیم باشد. به نظر او، این اراده در مورد افعال بندگان «موجِب » نیست ، زیرا در غیر این صورت بندگان اختیاری ندارند (اشعری ، ص ۴۱۵، ۵۰۹ـ۵۱۳).

بشر بر خلاف همه معتزله ، معتقد بود که خداوند پس از اتمام فعلِ نیک ، بنده مؤمن خود را دوست می دارد و پس از اتمام عمل شر و معصیت بنده اش را دشمن می دارد و پیش از عمل یا در حین آن ، دوستی و دشمنی صورت نمی پذیرد (اعسم ، ص ۱۲۵، متن ابن راوندی ؛ خیاط ، ص ۵۱). به این ترتیب ، پاداش و کیفر در حال تکوین فعل و در ضمن آن نیست بلکه پس از آن است و به عبارتی دیگر خداوند به سبب فعل بنده اش ، او را محبوب یا مبغوض می دارد. بغدادی ( الفرق ، ص ۱۵۷) بشر را به سبب این قول نزد همه مسلمانان کافر می داند زیرا به زعم بغدادی خداوند پیش از فعل ، عالم بر وقوع آن است و به جهت علم خود و نه عمل بنده اش همیشه مؤمن را دوست و فاسق را دشمن می دارد. وی حقیقت انسان را عبارت از روح و جسد می داند و معتقد است که این دو، فاعلیت انسان و وحدت اراده اش را تعین می بخشد (نیز رجوع کنید به راوی ، ص ۱۲۳).

آرای بشر درباره توبه ، عذاب اطفال ، بقای اعراض ، صلاح بندگان ، خواطرِ دو گانه انسانی ، حرکت و اینکه قرآن بر سبیلِ مجاز، کلام الهی است ، از جمله آرای خاص اوست (قاضی عبدالجباربن احمد، ۱۳۸۰ـ۱۳۸۵، ج ۶، بخش ۱، ص ۱۲۸؛ همو، ۱۴۰۸، ص ۷۹۸؛ اعسم ، ص ۱۲۶، ۱۳۲، متن ابن راوندی ؛ خیاط ، ص ۵۲؛ اشعری ، ص ۲۱۰، ۲۵۰، ۳۶۰، ۴۲۸، ۵۵۶؛ بغدادی ، اصول الدین ، ص ۲۵۶).

آثار

آثار کلامی او در رد آرای معتزلیان بصره و دیگر فرق اسلامی ، ادیان دیگر و رد آرای مخالفان خود اوست ، از جمله رد بر ابوالهذیل * علاف که او را نکوهش کرده و منافق خوانده است ؛ رد بر ابراهیم بن سیّار نَظّام * و رد نظریه او درباره «تولد»؛ رد بر ابراهیم اصمّ و نظریه اش درباره «امامت » و غیر آن ؛ رد بر خوارج ؛ رد بر ضَراربن عَمرو و نظریه او درباره «مخلوق »؛ رد بر هشام بن حکم و نظریه اش در باب «استطاعت ».

کتابهای دیگر او که در تبیین نظریاتش در مباحث کلامی است عبارت اند از:

کتاب التوحید ؛

الحجه علی اثبات النبی علیه السلام ؛

اجتهاد الرأی ؛ تأویل متشابه القرآن ؛

حدوث الاشیاء ؛

قتال علی و طلحه ؛

الکفر و الایمان ؛

الامامه ؛

العدل و المنزله بین المنزلتین .

برخی از این کتابها منظوم اند. بشر کلیله و دمنه را نیز به نظم درآورد (ابن ندیم ، ص ۱۸۴ـ۱۸۵، ۲۰۵، ۳۶۴). با اینهمه اکنون کتابهای او در دسترس نیست .



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) ابن مرتضی ، کتاب طبقات المعتزله ، چاپ سوزانا دیوالد ـ ویلتسر، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۳) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۴) علی بن اسماعیل اشعری ، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلّین ، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۵) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) همو، کتاب اصول الدین ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۷) عمروبن بحر جاحظ ، البیان و التبیین ، چاپ حسن سندوبی ، قاهره ۱۳۵۱/۱۹۳۲؛
(۸) همو، رسائل الجاحظ ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، قاهره ۱۳۸۴/۱۹۶۴ـ ۱۹۶۵؛
(۹) همو، کتاب الحیوان ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، بیروت ۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/۱۹۶۵ـ۱۹۶۹؛
(۱۰) عبدالرحیم بن محمد خیاط ، کتاب الانتصار و الرّد علی ابی الرّاوندی الملحد ، بیروت ۱۹۵۷؛
(۱۱) عبدالستار عزالدین راوی ، ثوره العقل ، بغداد ۱۹۸۲؛
(۱۲) محمدبن عبدالکریم شهرستانی ، الملل و النحل ، چاپ احمد فهمی محمد، قاهره ۱۳۶۷ـ۱۳۶۸/۱۹۴۸ـ۱۹۴۹، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۳) علی بن حسین علم الهدی ، امالی السیّد المرتضی ، چاپ محمد بدرالدین نعسانی ، قاهره ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۴۰۳؛
(۱۴) قاضی عبدالجباربن احمد، شرح الاصول الخمسه ، چاپ عبدالکریم عثمان ، قاهره ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۵) همو، المغنی فی أبواب التوحید و العدل ، قاهره ۱۳۸۰ـ۱۳۸۵/۱۹۶۰ـ۱۹۶۵؛

(۱۶) Abdul-Amir A ـ asam, Ibn ar-Riwandi’s Kitab Fadihat al-Mu ـ tazilah : analytical study of ibn ar-Riwandi’s method in his criticism of the rational foundation of Polemics in Islam ,Beirut-Paris, 1975-1977;
(۱۷) EI , s.v.”Bishr b. Mu’lamir”, (by Carra de Vaux): EI 1 , s.v. “Bishr b. al-Mu ـ Tamir”, (by Albert Nasri Nader);
(۱۸) The Encyclopaedia of Religion , ed. Mircea Eliade, NewYork 1987, s.v. “Mu ـ tazilah”, (by Josef von Ess).

 دانشنامه جهان اسلام جلد۳ 

زندگینامه فرزدق(متوفی۱۱۰ ه ق)

لقب همام بن غالب بن صعصعه، شاعر مشهور اصل این لغت و فارسی آن بَرازدَه است و گفته اند این کلمه عربی و برساخته از فرز و دق است، زیرا آن آردی است که قطعه ای از آن مفروز شده است.

به هرحال همام بن غالب بن صعصعه بن ناحیه بن عقال بن محمد بن سفیان بن مجاشع بن دارم تمیمی، مکنی به ابوفراس و مشهور به فرزدق، مادر او لیلی بنت حابس است و پدر او را مناقبی مشهور و اوصافی پسندیده و مذکور است.

از جمله داستان هم چشمی او با لحیم بن وثیل ریاحی است که در سال مجاعه بر سر کشتن ناقه اتفاق افتاد او صد شتر کشت و لحیم نتوانست. با او برابری کند و بنوریاح بر لحیم خرده گرفتند که با این کار عاری بر ایشان بسته است.

فرزدق گور پدر خود را بسیار بزرگ میداشت چندانکه هر کس بدان پناه میبرد وی به یاری او برمیخاست فرزدق را در زبان عرب تأثیری بسزاست معروف است که اگر شعر فرزدق نبود، ثلث لغت عرب از دست میرفت. و نیمی از روایات و اخبار نابود می شد.

او را به زهیربن ابی سلمی تشبیه کنند. و این دو از شعرای طبقهء اول زبان عرب اند، زهیر در جاهلیت و فرزدق در دورهء اسلام او را با جریر و اخطل داستانهاست. و شرح مباحثات و مهاجات آنها مشهورتر از آن است که گفته شود.

او را در میان قومش شرفی بود و خاطرش را عزیز میداشتند جد و پدرش از نیکان اشراف بودند. در شرح نهج البلاغه او و نیز در کتب ادب به « دیوان » آمده است. که فرزدق در نزد خلفا و امرا جز به حالت نشسته شعر نمیخواند.

بعضی اشعارش در گرد آمده است وفات او در سال (۱۱۰ ه ق / ۷۲۸ م )در بصره اتفاق افتاد و تاریخ تولدش معلوم « مناقضات فرزدق با جریر »  :

بلبل هم طبع فرزدق شده ست سوسن چون دیبه ازرق شده ست

منوچهری

 نیست گرچه خصمت فرزدق است به هجو تو به پاداش او جریر مباش

سنایی

بی او سخن نرانم کی پرورد سخن حسان پس از رسول و فرزدق پس از هشام؟

خاقانی

رجوع به البیان و التبیین جاحظ و وفیات الاعیان شود.(از اعلام زرکلی ج ۳ صص ۱۱۲۷)

لغت نامه دهخدا