زندگینامه دکتر سیدحسین نصر

بیوگرافی مختصر
سید حسین نصر در 19 فروردین 1332 (19 فروردین 1312 هجری شمسی) در تهران در خانواده ای از علما و پزشکان برجسته به دنیا آمد. پدرش سید ولی‌الله، مردی با علم و تقوا، پزشک خاندان سلطنتی ایران بود و پدرش پیش از او نیز پزشک خانواده سلطنتی ایران بود. نام «نصر» به معنای «پیروزی» توسط پادشاه ایران به پدربزرگ پروفسور نصر اعطا شد. نصر نیز از خانواده ای صوفی است. یکی از اجداد او ملا سید محمدتقی پشت مشهد از قدیس های معروف کاشان بوده و مقبره وی که در کنار مقبره شاه عباس شاه صفوی قرار دارد تا به امروز مورد زیارت زائران است.

نصر در جوانی در یکی از مدارس نزدیک خانه اش درس می خواند. تحصیلات رسمی اولیه او شامل برنامه درسی معمول فارسی در مدرسه با تمرکز بیشتر در دروس اسلامی و فارسی در خانه و همچنین آموزش به زبان فرانسوی بود. با این حال، برای نصر، ساعت‌های طولانی گفتگو با پدرش، عمدتاً در مورد مسائل فلسفی و کلامی، که با خواندن و واکنش به گفتارهای کسانی که به خانه پدرش می‌آمدند، تکمیل می‌شد، که جنبه‌ای اساسی از اوایل او را تشکیل می‌داد. آموزش و پرورش و از بسیاری جهات الگو و لحن رشد فکری او را تعیین می کند. این وضعیت دوازده سال اول زندگی نصر بود.

 

ورود نصر به آمریکا

ورود نصر به آمریکا در سن 12 سالگی آغاز دوره جدیدی در زندگی او بود که کاملاً متفاوت و در نتیجه با اوایل زندگی او در ایران ناپیوسته بود. او در مدرسه پدی در هایستاون، نیوجرسی تحصیل کرد و در سال 1950 به عنوان مدرس کلاس خود و همچنین برنده جایزه Wyclifte که بالاترین افتخار مدرسه به برجسته ترین دانش آموز همه جانبه بود، فارغ التحصیل شد. نصر در طی چهار سال تحصیل در Peddie به دانش زبان انگلیسی و همچنین مطالعه علوم، تاریخ آمریکا، فرهنگ غرب و مسیحیت دست یافت.

نصر تصمیم گرفت برای کالج به MIT برود. بورسیه تحصیلی به او پیشنهاد شد و اولین دانشجوی ایرانی بود که در مقطع کارشناسی در MIT پذیرفته شد. تحصیلات خود را در MIT در گروه فیزیک با تعدادی از مستعدترین دانشجویان کشور و اساتید برجسته فیزیک آغاز کرد. تصمیم او برای مطالعه فیزیک به دلیل تمایل به کسب دانش در مورد ماهیت چیزها، حداقل در سطح واقعیت فیزیکی بود. با این حال، در پایان سال اول تحصیلی، اگرچه او دانش‌آموز برتر کلاسش بود، اما از فضای علمی سرسام‌آور با پوزیتیویسم ضمنی آن احساس ظلم کرد

علاوه بر این، او متوجه شد که بسیاری از سؤالات متافیزیکی که او با آنها درگیر بوده است، پرسیده نشده است، چه رسد به اینکه پاسخ داده شود. بنابراین، او شروع به شک و تردید جدی کرد که آیا فیزیک او را به درک ماهیت واقعیت فیزیکی هدایت می کند یا خیر. تردید او زمانی تایید شد که فیلسوف برجسته بریتانیایی، برتراند راسل، در یک بحث گروهی کوچک با دانشجویان پس از سخنرانی خود در MIT، اظهار داشت که فیزیک به خود ماهیت واقعیت فیزیکی مربوط نمی شود، بلکه به ساختارهای ریاضی مربوط می شود. به قرائت اشاره گر شوک کشف ماهیت واقعی موضوعی که او برای مطالعه انتخاب کرده بود، همراه با فضای علمی سرسام آور دپارتمانش، نصر را در سال دوم زندگی خود دچار یک بحران بزرگ فکری و معنوی کرد. اگرچه بحران اعتقاد او به خدا را از بین نبرد، اما برخی از عناصر اساسی جهان بینی او را متزلزل کرد، مانند درک او از معنای زندگی، اهمیت دانش و ابزارهای یافتن حقیقت. او آماده شد تا رشته فیزیک و MIT را ترک کند و در جستجوی حقیقت از آمریکا برود. با این حال، نظم و انضباط قوی در او که توسط پدرش تلقین شده بود، مانع از آن شد که به طور کلی تحصیل خود را رها کند. او در MIT ماند و با ممتاز فارغ التحصیل شد، اما دیگر دلش با فیزیک نبود.

نصر که در سال دوم تحصیلی متوجه شد که مطالعه علوم فیزیکی نه او را به درک ماهیت واقعیت فیزیکی می‌رساند و نه به برخی از مسائل متافیزیکی که مورد توجه او بود، می‌پردازد، تصمیم گرفت رشته‌های تحصیلی دیگری را برای خود ببیند. پاسخ می دهد. او شروع به خواندن گسترده و گذراندن دوره های بسیاری در علوم انسانی کرد، به ویژه دوره هایی که توسط پروفسور جورجیو دی سانتیلانا، فیلسوف و مورخ علم معروف ایتالیایی تدریس می شد. 

نصر تحت دستور پروفسور دی سانتیلانا، مطالعه جدی خود را نه تنها در مورد حکمت یونان باستان که در فلسفه فیثاغورث، افلاطون، ارسطو و فلوطین موجود است، بلکه همچنین فلسفه اروپایی، قرون وسطی، کمدی الهی بسیار عرفانی و نمادین دانته، هندوئیسم و ​​یک دین را آغاز کرد. تفکر مدرن غربی همچنین دی سانتیلانا بود که اولین بار او را با نوشته‌های یکی از مهم‌ترین نویسندگان سنت‌گرای این قرن، رنه گنون آشنا کرد.

 نوشته های گنون نقش تعیین کننده ای در پی ریزی شالوده فکری دیدگاه سنت گرای نصر داشت. نصر همچنین این ثروت بزرگ را داشت که به کتابخانه مرحوم آناندا ک. کوماراسوامی، متافیزیکدان برجسته و مورخ هنر سینگالی دسترسی داشت. این کتابخانه مجموعه ای باورنکردنی از آثار در زمینه فلسفه و هنر سنتی از سراسر جهان داشت. در همین کتابخانه بود که نصر برای اولین بار آثار سایر نویسندگان سنت گرا مانند فریتیوف شوون، تیتوس بورکهارت، مارکو پالیس و مارتین لینگز را کشف کرد که قرار بود تأثیر فکری و معنوی شگرف و ماندگاری بر نصر بگذارند.

به گفته نصر، کشف متافیزیک سنتی و فلسفه پرنیس از طریق آثار این شخصیت‌ها بود که بحرانی را که او تجربه کرده بود حل کرد و اطمینان فکری پیدا کرد که از آن زمان هرگز او را رها نکرده است. از آن پس یقین داشت که حقیقتی وجود دارد و به وسیله عقلی که وحی الهی آن را هدایت و روشن می کند، می توان به آن علم دست یافت. عشق دوران کودکی او برای دستیابی به دانش به او بازگشت اما در سطحی بالاتر و عمیق تر. نوشته‌های سنتی شوون با تأکید منحصر به فرد خود بر لزوم تمرین یک رشته معنوی و همچنین دانش نظری، به‌ویژه در تعیین سیر حیات فکری و معنوی نصر از آن زمان به بعد مؤثر بود.

نصر پس از فارغ التحصیلی از MIT، خود را در مقطع کارشناسی ارشد در رشته زمین شناسی و ژئوفیزیک در دانشگاه هاروارد ثبت نام کرد. پس از اخذ مدرک کارشناسی ارشد در رشته زمین شناسی و ژئوفیزیک در سال 1956، به ادامه تحصیل در مقطع دکتری ادامه داد. مدرک تاریخ علم و یادگیری در هاروارد. نصر می خواست به غیر از علوم غربی جدید، انواع دیگری از علوم طبیعت را نیز مطالعه کند و همچنین بفهمد که چرا علم مدرن آنچنان رشد کرده است. او قصد داشت پایان نامه خود را زیر نظر جورج سارتون، از مراجع بزرگ علوم اسلامی، بنویسد. با این حال، سارتون پیش از آغاز پایان نامه خود از دنیا رفت و چون در آن زمان متخصص دیگری در علوم اسلامی در هاروارد وجود نداشت، پایان نامه خود را به سرپرستی سه استاد نوشت. آنها I. Bernard Cohen، Hamilton Gibb و Harry Wolfson بودند.

همچنین در هاروارد بود که نصر مطالعه عربی کلاسیک خود را که از زمان آمدن به آمریکا ترک کرده بود، از سر گرفت. او با عربی فلسفی مبارزه کرد در حالی که از ولفسون و گیب کمک می گرفت. اما تسلط بر زبان عربی فلسفی تنها پس از فراگیری فلسفه اسلامی نزد استادان سنتی ایران پس از بازگشت به وطن در سال 1958 حاصل شد.

نصر در سال های دانشگاه هاروارد به اروپا به ویژه به فرانسه، سوئیس، انگلیس، ایتالیا و اسپانیا نیز سفر کرد و افق فکری خود را وسعت بخشید و ارتباطات مهم و پرباری برقرار کرد. در جریان این سفر به اروپا بود که نصر با برجسته ترین نویسندگان سنت گرا و شارحان فلسفه پرنیس، فریتیوف شوون و تیتوس بورکهارت، ملاقات کرد که تأثیر شگرفی و سهم تعیین کننده ای در زندگی فکری و معنوی او گذاشتند. او همچنین به مراکش در شمال آفریقا سفر کرد، که برای نصر که صوفی گری را به شکلی که قدیس بزرگ صوفی مغرب، شیخ احمد العلوی تعلیم و اجرا کرد، از اهمیت معنوی زیادی برخوردار بود. بنابراین، سال‌ها در هاروارد شاهد تبلور عناصر اصلی فکری و معنوی جهان‌بینی بالغ نصر بود.

نصر در بیست و پنج سالگی با مدرک دکتری فارغ التحصیل شد. مدرک تحصیلی خود را از هاروارد و در راه تکمیل اولین کتاب خود با عنوان علم و تمدن در اسلام. رساله دکتری او با عنوان «مفاهیم طبیعت در اندیشه اسلامی» در سال 1964 توسط انتشارات دانشگاه هاروارد به عنوان مقدمه ای بر آموزه های کیهان شناسی اسلامی منتشر شد. با وجود اینکه به او سمت استادیاری در MIT پیشنهاد شد، نصر تصمیم گرفت برای همیشه به ایران بازگردد.

 

بازگشت به ایران

در ایران، نصر به عنوان دانشیار فلسفه و تاریخ علم در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران پیشنهاد شد. چند ماه پس از بازگشت، نصر با زن جوانی از خانواده محترمی که اعضای آن از دوستان نزدیک خانواده او بودند، ازدواج کرد. پنج سال بعد در سن سی سالگی، نصر جوانترین فردی شد که به عنوان استاد تمام در دانشگاه رسید. او از موقعیت و نفوذ خود برای ایجاد تغییرات عمده برای تقویت و گسترش برنامه فلسفه در دانشگاه تهران استفاده کرد که مانند بسیاری از برنامه های دیگر آن، بسیار تحت سلطه و محدود به نفوذ فکری فرانسوی بود.

 نصر حرکت مهم آموزش فلسفه اسلامی را بر اساس تاریخ خود و از منظر خود آغاز کرد و شاگردان ایرانی خود را به مطالعه سایر فلسفه ها و سنت های فکری از دیدگاه سنت خود تشویق کرد. او معتقد است که نمی توان امیدوار بود که سنت فکری خود را از دیدگاه دیگری درک و قدردانی کند، همانطور که نمی توان خود را از چشم شخص دیگری دید. او همچنین آگاهی و علاقه بیشتری به مطالعه فلسفه های شرق در بین دانشجویان و اعضای هیئت علمی ایجاد کرد. از آنجایی که دانشگاه تهران تنها دانشگاه ایران بود که دکترای فلسفه ارائه کرد، این تغییرات توسط نصر تأثیر گسترده‌ای داشت. بسیاری از دانشگاه‌های ایران این تغییرات را در مطالعات فلسفی خود ادغام کردند و تا به امروز دیدگاه نصر مبنی بر اینکه دانشجویان ایرانی به جای مطالعه سنت‌های خود از منظر اندیشه و فلسفه غرب، باید سایر سنت‌های فلسفی را از دیدگاه سنت خود مطالعه کنند، همچنان تأثیرگذار است. شاگردانی که او تربیت کرده و دانش پژوه و استاد فلسفه شده اند، این دیدگاه را قادر ساخته اند تا در ایران نفوذی ماندگار داشته باشد.

نصر به غیر از رشته فلسفه در مقطع دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه برای کسانی که زبان مادری آنها فارسی نبود نیز شرکت داشت. او مؤلفه فلسفی این برنامه را تقویت کرد و شاگردان ممتاز بسیاری از خارج از ایران داشت که نه تنها در زبان فارسی، بلکه گنجینه غنی ادبیات فلسفی و صوفیانه که به زبان فارسی نوشته شده بود، آموزش دیدند. بسیاری از دانش‌آموزانی که در این برنامه آموزش دیده‌اند، از آن زمان به دانشمندان مهمی در این زمینه تبدیل شده‌اند، مانند محقق آمریکایی، ویلیام چیتیک و محقق زن ژاپنی، ساچیکو موراتا.

همچنین نصر از سال 1347 تا 1351 رئیس دانشکده و مدتی معاون علمی دانشگاه تهران شد. وی از طریق این مواضع، تغییرات مهم بسیاری را ارائه کرد که همگی در جهت تقویت برنامه های دانشگاهی در علوم انسانی به طور عام و در فلسفه به طور خاص بود. در سال ۱۳۵۱ از سوی شاه ایران به ریاست دانشگاه آریامهر(شریف) منصوب شد. دانشگاه آریامهر در آن زمان دانشگاه علمی و فنی پیشرو در ایران بود و شاه به عنوان حامی از پروفسور نصر می خواست که دانشگاه را بر اساس الگوی MIT اما با ریشه های محکم در فرهنگ ایرانی توسعه دهد.

در نتیجه یک برنامه قوی علوم انسانی در اندیشه و فرهنگ اسلامی با تأکید خاص بر فلسفه علم اسلامی در دانشگاه آریامهر توسط نصر تأسیس شد. تلاش پیشگام نصر، آریامهر را بر آن داشت تا حدود ده سال پیش یکی از اولین برنامه های تحصیلات تکمیلی در جهان اسلام را در زمینه فلسفه علم بر اساس فلسفه علم اسلامی ایجاد کند. در سال 1352 ملکه ایران، پروفسور نصر را به تأسیس مرکزی برای مطالعه و تبلیغ فلسفه تحت حمایت وی منصوب کرد. از این رو فرهنگستان شاهنشاهی فلسفه ایران تأسیس شد و خیلی زود به یکی از مهم ترین و حیاتی ترین مراکز فعالیت های فلسفی جهان اسلام تبدیل شد و بهترین کتابخانه فلسفه ایران را در خود جای داد و تعدادی از برجسته ترین دانشمندان این رشته را به خود جذب کرد.

هم از شرق و هم از غرب، مانند هنری کوربین و توشیهیکو ایزوتسو. آکادمی همچنین سمینارها و مجموعه سخنرانی های مهمی را که توسط فیلسوفان ارائه شده بود، ترتیب داد.

یکی دیگر از ابعاد بسیار مهم فعالیت های فکری نصر پس از بازگشت به ایران در سال 1958، برنامه او در بازآموزی فلسفه اسلامی از طریق فراگیری آن نزد اساتید به روش سنتی انتقال شفاهی بود. او بیست سال حکمت را نزد برخی از بزرگ‌ترین اساتید وقت ایران، با خواندن متون سنتی فلسفه و عرفان اسلامی، سه روز در هفته در مدرسه سپهسالار تهران و نیز در منازل شخصی در تهران، قم و قزوین فرا گرفت.

 

 از اساتید بزرگوار ایشان در فسفه اسلامی

  • سید محمد کاظم عصار، عالمی که در احکام اسلامی و فلسفه و از دوستان بسیار صمیمی پدر پروفسور نصر بود، بودند. عالم بزرگ
  • و استاد عرفان علامه سید محمد حسین طباطبایی
  • و سید ابوالحسن قزوینی یک مرجع بزرگ در حقوق اسلامی و علوم عقلی که ریاضیات، نجوم و فلسفه را بسیار خوب می دانست.

 نصر چندین متون عمده فلسفه اسلامی را نزد این اساتید از جمله اسفار الاربعة ملاصدرا و شرح منظومه سبزواری خواند و مطالعه کرد و از بینش ها و تفاسیر گرانبهایی که به صورت شفاهی از آنها ارائه شد بهره فراوان برد. به این ترتیب، نصر بهترین آموزش های آموزشی را هم از غرب مدرن و هم از شرق سنتی داشت، ترکیبی نادر که او را در موقعیت بسیار ویژه ای قرار می داد تا بتواند با اقتدار در مورد مسائل متعددی که در مواجهه شرق و غرب دخیل است صحبت کند و بنویسد.

و سنت و مدرنیته، همانطور که به وضوح در نوشته ها و سخنرانی های او نشان داده شده است. نصر چندین متون عمده فلسفه اسلامی را نزد این اساتید از جمله اسفار الاربعة ملاصدرا و شرح منظومه سبزواری خواند و مطالعه کرد و از بینش ها و تفاسیر گرانبهایی که به صورت شفاهی از آنها ارائه شد بهره فراوان برد. به این ترتیب، نصر بهترین آموزش های آموزشی را هم از غرب مدرن و هم از شرق سنتی داشت، ترکیبی نادر که او را در موقعیت بسیار ویژه ای قرار می داد تا بتواند با اقتدار در مورد مسائل متعددی که در مواجهه شرق و غرب دخیل است صحبت کند و بنویسد. و سنت و مدرنیته، همانطور که به وضوح در نوشته ها و سخنرانی های او نشان داده شده است. نصر چندین متون عمده فلسفه اسلامی را نزد این اساتید از جمله اسفار الاربة ملاصدرا و شرح منومه سبزواری خواند و مطالعه کرد و از بینش ها و تفاسیر گرانبهایی که به صورت شفاهی از آنها ارائه شد بهره فراوان برد. به این ترتیب، نصر بهترین آموزش های آموزشی را هم از غرب مدرن و هم از شرق سنتی داشت، ترکیبی نادر که او را در موقعیت بسیار ویژه ای قرار می داد تا بتواند با اقتدار در مورد مسائل متعددی که در مواجهه شرق و غرب دخیل است صحبت کند و بنویسد. و سنت و مدرنیته، همانطور که به وضوح در نوشته ها و سخنرانی های او نشان داده شده است.

پروفسور نصر در طول سال‌هایی که در ایران بود، مطالب زیادی به زبان‌های فارسی و انگلیسی و گهگاه به فرانسوی و عربی نوشت. رساله دکتری او توسط وی به فارسی بازنویسی شد و برنده جایزه کتاب سلطنتی شد. نصر همچنین چاپ انتقادی چند متون مهم فلسفی از جمله آثار کامل فارسی سهروردی و ملاصدرا و متون عربی ابن سینا و بیرونی را به چاپ رساند. علاقه زیاد نصر به فلسفه یکی از بزرگترین فیلسوفان اسلامی متأخر، ملاصدرا، منجر به انتشار ملاصدرا نوشته استادان سنتی فلسفه اسلامی شد. نصر همچنین اولین کسی بود که شخصیت ملاصدرا را به دنیای انگلیسی زبان معرفی کرد.

نصر با کمک ویلیام چیتیک کتابنامه مشروح علوم اسلامی را در سه جلد با حاشیه فارسی و انگلیسی تهیه کرد. او همچنین سه حکیم مسلمان را نوشت و علم و تمدن در اسلام را که در دوران دانشجویی در هاروارد نوشته بود تکمیل و منتشر کرد. هر دوی این کتاب ها خیلی سریع به چندین زبان ترجمه شدند و بارها در ایران تجدید چاپ شدند و در سه دهه گذشته به عنوان کتاب درسی دروس فلسفه و علوم اسلامی در دانشگاه های ایران مورد استفاده قرار گرفته اند. سه حکیم مسلمان، که کل سنت فکری اسلامی را از درون ارائه می کنند، از سه سخنرانی که نصر در سال 1962 به عنوان اولین استاد مدعو در مرکز مطالعات ادیان جهان در دانشگاه هاروارد ایراد کرد، پدید آمد. آرمان ها و واقعیت های اسلام در سال 1966 از نصر برای ایراد سخنرانی های راکفلر در دانشگاه شیکاگو و سخنرانی در مورد برخی از جنبه های رابطه بین دین، فلسفه و بحران محیطی دعوت شد. در نتیجه انسان و طبیعت: بحران معنوی انسان مدرن که به ریشه‌های فلسفی و معنوی این پرسش می‌پردازد و اولین اثری که پیش‌بینی وقوع بحران زیست‌محیطی را داشت، به همین مناسبت نوشته شد. نصر همچنین اسلام و مصائب انسان مدرن، مقالات صوفیانه و حکمت متعالیه صدرالدین شیرازی را مطرح کرد. هم اسلام و هم مصیبت انسان مدرن و هم مقالات صوفیانه بسیار محبوب بوده اند و از زمان اولین ظهور به بسیاری از زبان های اروپایی و اسلامی ترجمه و چندین بار تجدید چاپ شده اند.

نصر در سالهای 1964-1965 یک سال تحصیلی را در دانشگاه آمریکایی بیروت به عنوان اولین استاد آقاخان در مطالعات اسلامی گذراند. نصر علاوه بر آرمان‌ها و واقعیت‌های اسلام، مطالعات اسلامی را نیز مطرح کرد که مجموعه‌ای از مقالات است که چندین جنبه اساسی سنت اسلامی را مورد بحث قرار می‌دهد. این اثر بعدها گسترش یافت و با عنوان زندگی و اندیشه اسلامی منتشر شد. نصر در این دوره در لبنان با چند تن از متفکران و علمای مهم کاتولیک و شیعه نیز دیدار و گفتگو کرد. وی همچنین فرصتی یافت تا با قدیس صوفی، سیده فاطمه یشروتیه، دختر بنیانگذار فرقه یشروتیه، شاخه ای از فرقه صوفی شادلیه، دیدار کند.

نصر با اینکه در ایران زندگی می کرد، ارتباط قوی با آمریکا و بسیاری از دانشگاه های بزرگ کشور داشت. او در سال 1962 و 65 در هاروارد تدریس کرد و سمینارهای کوتاهی را در دانشگاه پرینستون و دانشگاه یوتا برگزار کرد. او همچنین با چندین دانشمند مهم آمریکایی مانند هیوستون اسمیت، استاد فلسفه و دین تطبیقی، ژاکوب نیدلمن، ویراستار اثر معروف، شمشیر گنوسیس که شامل مقالات نصر است، و تعدادی از فیلسوفان کاتولیک و پروتستان و تعدادی از فیلسوفان کاتولیک و پروتستان ارتباط نزدیک داشت.

متکلمان نصر همچنین به برنامه ریزی و گسترش مطالعات اسلامی و ایرانی در چندین دانشگاه مانند پرینستون، دانشگاه یوتا و دانشگاه کالیفرنیای جنوبی کمک کرد. در سال 1977،در سال 1979 در زمان انقلاب اسلامی در ایران، نصر به همراه خانواده خود به ایالات متحده نقل مکان کرد و در آنجا زندگی خود را دوباره بازسازی کرد و موقعیت دانشگاهی را برای تأمین مخارج خود و خانواده اش به دست آورد. در سال 1980، نصر دوباره شروع به نوشتن کرد. او به شدت شروع به کار بر روی تحقیق و متن سخنرانی‌های معتبر گیفورد در دانشگاه ادینبورگ کرد که مدت کوتاهی قبل از انقلاب ایران از آن دعوت شد. نصر این افتخار را داشت که اولین غیرغربی باشد که برای ارائه مشهورترین سلسله سخنرانی در زمینه الهیات طبیعی و فلسفه دین در غرب دعوت شد. 

از این رو، معرفت و امر قدسی، یکی از مهمترین آثار فلسفی نصر است که تأثیر زیادی بر علما و طلاب علوم دینی گذاشت. در میان تنش روزهای سخت و رفت و آمدهای سخت بین بوستون و فیلادلفیا آماده شد. با این حال، نصر فاش می‌کند که نگارش واقعی متن معرفت و امر قدسی، هدیه‌ای از بهشت ​​بوده است. او توانست متون سخنرانی ها را با سهولت و سرعت بسیار عالی بنویسد و در مدت کمتر از سه ماه به پایان برسد. نصر می گوید که انگار از روی متنی که قبلا حفظ کرده بود می نوشت.

در سال 1982، نصر به همراه ایورت کازنز، سردبیر و استاد فلسفه قرون وسطی در دانشگاه فوردهام، و بسیاری دیگر از فیلسوفان و دانشمندان برجسته دین دعوت شد تا در پروژه ای بزرگ برای ارائه دایره المعارف معنویت جهانی همکاری کند. نصر ویرایش دو جلد معنویت اسلامی را که در سال‌های 1989 و 1991 منتشر شد، پذیرفت. هر دو جلد از آن زمان به عنوان مرجع ارزشمندی در زبان انگلیسی برای علاقه‌مندان به این موضوع تبدیل شده‌اند. در سال 1983، نصر در دانشگاه تورنتو در کانادا سخنرانی ویگاند را در مورد فلسفه دین ایراد کرد. او همچنین در تأسیس بخش هرمتیک و فلسفه دائمی در آکادمی دین آمریکا کمک کرد.

نصر به زودی در محافل دانشگاهی آمریکا به عنوان یک سنت گرا و تبیین کننده و مدافع اصلی دیدگاه همیشگی شناخته شد. بسیاری از فعالیت‌های فکری و نویسندگی او از زمان تبعید در آمریکا به همین کارکرد و نیز در زمینه‌های تطبیقی ​​دینی، فلسفه و گفتگوی دینی مربوط می‌شود. او در بسیاری از مناظرات و مباحثات با متکلمان و فیلسوفان برجسته مسیحی و یهودی مانند هانس کونگ، جان هیک و خاخام ایزمار شورچ شرکت کرده است. در سال 1986، نصر نوشته‌های اساسی فریتیوف شوون را ویرایش کرد و در سال 1990 به عنوان حامی مرکز مطالعات اسلام و روابط مسیحی و مسلمان کالج سالی اوکس در بیرمنگام انتخاب شد. علاوه بر این،او اغلب به اروپا سفر می کند و سخنرانی می کند و درگیر فعالیت های فکری می شود. او در آکسفورد، دانشگاه لندن و چند دانشگاه دیگر بریتانیا سخنرانی می کند و یکی از اعضای آکادمی Temenos است. در سال 1994 از او برای ایراد سخنرانی‌های Cadbury در دانشگاه بیرمنگام دعوت شد و اثر مهمی با عنوان دین و نظم طبیعت توسط نصر به همین مناسبت تولید شد.

نصر همچنین به سفر خود به اسپانیا، به ویژه جنوب اسپانیا که هنوز حضور اسلامی دارد و او را بسیار به یاد کشور خود، ایران می اندازد، ادامه می دهد. همچنین در برخی از سفرهای خود به اسپانیا بود که نصر برای سرودن چندین شعر مرتبط با مضامین اسپانیایی الهام گرفت. نصر اخیراً مجموعه ای متشکل از چهل شعر انگلیسی با مضامین معنوی را که در پانزده سال گذشته سروده شده است، تحت عنوان Poems of the Way منتشر کرده است.

اگرچه استاد نصر همچنان برنامه بسیار پر مشغله‌ای برای تدریس و سخنرانی دارد، اما هنوز هم می‌تواند زمان و انرژی زیادی را به نوشتن اختصاص دهد. در سال 1987 دو کتاب از او منتشر شد: هنر و معنویت اسلامی و اسلام سنتی در دنیای مدرن. هنر و معنویت اسلامی که به اهمیت متافیزیکی و نمادین هنر، شعر و موسیقی اسلامی می پردازد، اولین کتاب نصر در این زمینه است. اسلام سنتی در دنیای مدرن چند بعد مهم سنت اسلامی و ارتباط آن با غرب را مورد بحث قرار می دهد. نصر همچنین کتابی با عنوان «راهنمای جوان مسلمان برای دنیای مدرن» به ویژه برای مسلمانان جوان نوشت که به برخی از مشکلات و چالش‌های عمده‌ای که دنیای مدرن پیش روی آنها قرار می‌دهد، می‌پردازد.

اخیراً نصر به همراه محقق انگلیسی فلسفه اسلامی و یهودی، الیور لیمن، اثری دو جلدی به نام تاریخ فلسفه اسلامی را که مشتمل بر مقالاتی است که توسط دانشمندان مهم در این زمینه نوشته شده است، ویراستار به جنبه‌ها و مکاتب مختلف فلسفه اسلامی و آن می‌پردازد. توسعه در نقاط مختلف جهان اسلام علاقه مداوم نصر به علم در آخرین کتاب او در این زمینه، نیاز به علم مقدس، آشکار می شود. همچنین نصر به همراه یکی از شاگردان سابقش، مهدی امین رضوی، یک اثر بزرگ چهار جلدی به نام گلچین فلسفه در ایران را که توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد منتشر خواهد شد، منتشر می کند. رضوی همچنین پیش از این، «سنت فکری اسلامی در فارس» را ویرایش کرده است.

یکی دیگر از جنبه های مهم فعالیت های فکری نصر در واشنگتن، مشارکت فعال او در فعالیت های بنیاد مطالعات سنتی است. بنیادی که به اشاعه اندیشه سنتی اختصاص دارد در سال 1984 به ریاست هیئتی به ریاست نصر تأسیس شد. این بنیاد چندین کتاب از جمله فستیوال فریتیوف شوون با عنوان «مذهب قلب» با ویرایش نصر و ویلیام استودارت و «در جست و جوی مقدس: دنیای مدرن در پرتو سنت» منتشر کرده است که نصر به همراه مدیر اجرایی آن را ویرایش کرده است. بنیاد، کاترین اوبراین. In Quest of the Sacred مجموعه ای از مقالات است که توسط برخی از نویسندگان اصلی سنت گرا در یک کنفرانس مهم در پرو ارائه شده است. سازماندهی شده توسط بنیاد و انستیتوی سنتی پرو استودیو. این بنیاد همچنین مجله “سوفیا” را منتشر می کند که حاوی مقالاتی در مورد تفکر سنتی است که توسط مقامات برجسته در این زمینه نوشته شده است. نصر به همراه بنیاد در ساخت مجموعه تلویزیونی مستند بزرگی با موضوع «اسلام و غرب» مشارکت دارد که به برخی از جنبه های مهم و عمیق تر رویارویی تمدن های اسلامی و غربی می پردازد.

سید حسین نصر در در عین حال، او زندگی معنوی بسیار شدیدی دارد که در دعا، مراقبه و تفکر می گذرد و همچنین برای کسانی که از او نصیحت و راهنمایی می کنند، مشاوره معنوی می دهد. سید حسین نصر که از وطن تبعید شده است، خانه خود را در مرکز تجاوز ناپذیر و مقدسی که نه در شرق و نه غرب است، یافته است.

 

منبع: Dr. Seyyed Hossein Nasr Audio Recordings

 

با تشکر فروان از خانم حسنی برای ارسال پست

زندگينامه دکتر سيد حسين نصر(خود نوشت کتاب در غربت غربي)

{تولد و تحصيل}
دکتر سيد حسين نصر دانشمند و فيلسوف سنت گراي ايراني، در حال حاضر يکي از شخصت هاي فلسفي برجسته جهاني است که آثار فراوان او به بسياري از زبان هاي زنده دنيا ترجمه شده و در اختيار علاقمندان قرار دارد.
دکتر نصر شرح حال خودش را براي مجلدي از مجلدات کتاب «فيلسوفان زنده» نوشته که آن مجلد به خودش اختصاص داشته و الزاما بايد خودش آن شرح حال را مي نوشته است.
ما پيش از اين در کتاب «جريان ها و سازمان هاي مذهبي – سياسي 1320 – 1357» در باره دکتر نصر و نحله اي که از کربن تا جلال و فرديد به آن بستگي داشتند سخن گفتيم. اما اکنون که کتاب خودنوشت او انتشار يافته باز مي توانيم مروري بر آن داشته باشيم.
در بخش نخست اشاره اي به تولد و خاندان خود کرده است. وي به سال 1312 به دنيا آمده و جد پدري اش نصر الاطباء بوده که نام فاميل نصر از او گرفته شده است. پدرش ولي الله متولد کاشان بوده و او هم طبيب و در ضمن اديب و به نوشته او «از پايان دوره قاجار تا دوره پهلوي در رأس نظام آموزشي قرار داشت» که يعني سالها وزير آموزش و پرورش بود. ولي الله همچنين نمايندگي تهران را در دوره نخست مجلس شوراي ملي داشته است.
دکتر نصر شرح مي دهد که از طرف مادر هم از نوادگان شيخ فضل الله نوري است. پدرش در حالي که پنجاه سال داشته با مادر او ازدواج کرده و نصر اولين فرزند آنهاست.
نصر به دليل موقعيت پدرش در يک محيط فرهنگي – سياسي رشد کرده و در واقع در بخش مربوط به نخستين سالهاي کودکي نشان مي دهد که تربيت يافته يک محيط کاملا اشرافي – علمي و در ضمن سياسي بوده است.

 

{در امريکا}
دکتر نصر از سال هشتم دبيرستان براي ادامه تحصيل ايران را به مقصد امريکا ترک مي کند و در دسامبر سال 1945 به نيروريوک مي رسد. جايي که عمويش تقي نصر هم که بعدها وزير دارايي شد در آنجا بود و کارهاي تجاري اين خانواده را سروسامان مي داد.
وي 5/4 سال را در مدرسه پدي سپري کرد که طي همان فاصله پدرش هم در ايران مرد. در اين مدت او به زندگي امريکايي خو گرفته به زبان انگليسي مسلط شده و با مسيحيت هم آشنا گرديد. وي در سال 1950 واردي دانشگاه MIT (يا: مؤسسه تکنولوژي ما ساچوست) شد.
نصر اين زمان فيزيک مي خواند اما در سال دوم گرفتار نوعي بحران عقلي و روحي شده و تمايل او به علوم انساني تشديد شد. از همان جا به مطالعات فلسفي روي آورده و تحت تأثير استاداني که در آن جا بودند و از جمله ژيلسون به دنياي فلسفه وارد شد. مهم ترين مسأله که بعدها هم همچنان ذهن نصر را به خود مشغول کرد بحث ارتباط علم و فلسفه و دين بود.

نصر دوره فوق ليسانس را در هارواد در رشته زمين شناسي و ژئوفيزيک گذراند، اما همچنان به مبحث تاريخ علم و فلسفه علاقمند بوده، هر آنچه را که براي تعميق آن لازم مي ديد به دنبالش مي رفت. اين گرايش، او را به دنبال تاريخ علم کشاند و پايان نامه اش را تحت عنوان نظر متفکران اسلامي در باره طبيعت گذراند. کتابي که بعدها هم به فارسي ترجمه و چاپ شد و جايزه سلطنتي گرفت. يکي از مشاوران اصلي وي در اين رساله ولفسون بود که در عربي و عربي و يوناني و لاتين يد طولايي داشت و جريان فلسفه اسلامي را جريان اصيل مي دانست (ص 46).

سه شخصيت مؤثر در انديشه وي در اين دوره ولفسن، برنارد کوهن و گيب، اسلام شناس معروف بودند. دکتر نصر، زماني که هنري کيسنجر که در دانشگاه هاروارد استاد بود، و طي دو تابستان، برنامه هايي براي برخي از متفکران علوم سياسي و سياستمداران داشت، به عنوان دستيار وي مشغول فعاليت فکري سياسي شد وبه گفته خودش ارتباط نزديکي با او داشت. بعدها هم که کسينجر به ايران مي آمد يکبار با او ملاقات کرد.

در يکي از برنامه هاي تابستاني که استادان و فعالان سياسي از نقاط مختلف دعوت مي شدند جلال آل احمد هم شرکت کرد و اولين بار انديشه غرب زدگي را در آنجا طرح کرد (ص 51). نصر تأکيد مي کند که اين کتاب بعدها تأثير زيادي روي انقلابيون ايران در دهه هفتاد داشت و او هم با جلال در باره آن گفتگو کرد.
در اين بخش که دکتر نصر عنوان سالهاي تحصيل در امريکا را به آن داده از انواع و اقسام استادان و نويسندگاني سخن به ميان مي آيد که روي انديشه نصر تأثير گذاشته اند. وي دو تابستان سالهاي 1957 و 1958 را در مراکش گذرانده و اين اقامت روي حيات عقلاني و معنوي او به شدت تأثير گذاشته است.

 

{علاقه به فلسفه و تاريخ علم و تدريس در دانشگاه تهران}
اين زمان نصر يکپارچه به انديشه هاي فلسفي که بعدها در همان رشته باقي ماند مي پردازد گرچه در حاشيه آن بحث محيط زيست هم براي او اهميت پيدا مي کند و ناخواسته يکي از نخستين کساني مي شود که مبحث محيط زيست را در دنياي جديد طرح مي کنند.
رساله دکتري او هم در هاروارد همچنان بحث از نظريه هاي جهانشناسانه اسلامي بود. نصر مي کوشيد تا مباني فلسفي نظريات جهانشناسانه اي که در دنياي اسلام و ميان فيلسوفان مسلمان بوده شرح کند. وي پس از آن که در سال 1956 در رشته ژئوفيزيک و زمين شناسي فارغ التحصيل شد به تحصيل در تاريخ علم پرداخت، آن هم در مدرسه اي که جرج سارتون آن را به راه انداخته بود. به همين دليل بهره زيادي از او که با علوم اسلامي آشنا بود برد (ص 45).

او در تابستان سال 1958 دکتري خود را گرفته و مصمم مي شود تا به ايران باز گردد. وي همين زمان با سوسن دانشوري ازدواج کرده و اين سال 1337 ش است.
دکتر نصر به استخدام دانشگاه تهران در مي آيد واستاد تاريخ علم و فلسفه شده يکسره از سال 37 تا 57 ش به تدريس در همين حوزه ادامه مي دهد. به تدريج تدريس برخي از دروس ديگر هم به او واگذار مي شود. وي طي اين دوره سالها متمادي هم رياست دانشکده ادبيات را داشت.
آن زمان در دانشگاه تهران درس فلسفه اسلامي هم به صورت محدود وجود داشت و نصر مي گويد که او اين رشته را توسعه داده و واحدهاي جديدي بر آن افزوده است. به تدريج منوچهر بزرگمهر و داريوش شايگان هم به جمع اين استادان افزوده مي شود. دکتر نصر مي گويد که از جمله بهترين شاگردان او در دانشگاه عبارت بودند از: رضا داروي، غلامرضا اعواني، غلامعلي حداد عادل، نصر الله پورجوادي، محسن جهانگيري، و مظفر بختيار. (ص 66).

نصر علاوه بر دانشگاه به عضويت بسياري از انجمن هاي علمي درآمد و اين طرف و آن طرف به سخنراني هم مي پرداخت. وي مي گويد که من در ترويج آنچه امروزه گفتگوي تمدن ها ناميده مي شود، با فيلسوف فرانسوي روژه گارودي همکاري داشتم.
دکتر نصر در اين سالها بيش از پيش به فلسفه اسلامي توجه مي کند. خودش در اين نوشته بارها از آقاي مطهري و آشتياني ياد کرده و همين جا مي نويسد: من بحث هاي فلسفي طولاني اي با بسياري از فيلسوفان سنتي از جمله مرتضي مطهري و سيد جلال الدين آشتياني داشتم.
وي مي گويد که با شريعتي هم بحث هايي داشته و در باره او مي گويد: شريعتي در آن زمان مي کوشيد تا صورتي از اسلام انقلابي و متجدد را به ايرانيان معرفي کند و بسيار متأثر از انديشه هاي جامعه شناسان و فيلسوفان چپ فرانسه بود. ما اغلب در حسينيه ارشاد که يک مرکز جديد مذهبي در تهران بود همديگر را مي ديديم. اما من و مطهري وقتي ماهيت سياسي فعاليت هاي اين مرکز را دريافتيم و غلبه بعضي از سخنراني هاي شريعتي را ديديم که با عقلانيت سنتي در تعارض بودند،… از آنجا استعفا داديم (ص 67).
اکنون که اسناد حسينيه ارشاد چاپ شده مي توان دريافت که نصر در آن دوره فعاليت خاصي نداشته و بعدها که حسينيه تعطيل شد ساواک و دربار پهلوي در انديشه آن بوده اند که نصر را براي سامان دهي مجدد به برنامه هاي حسينيه بکار بگيرند. اين کار به سرانجامي نينجاميد.

کتاب نظر متفکران اسلامي در باره طبيعت به فارسي چاپ شد و جايزه سلطنتي گرفت. کتاب معارف اسلامي در جهان معاصر هم چاپ شد و نشان داد که نصر جانبدار افکار سنتي و نگاهي قديمي به دنياي جديد است و مي کوشد تا علم سنتي شرقي را که در آينه اسلام مي ديد احيا کند.
در اينجا نصر شرحي از کارهاي انتشاراتي که به نوعي متأثر از او بوده، از مکتوبات خودش يا ديگران کرده است سه حکيم مسلمان کتاب ديگر اوست که زماني در امريکا چاپ شد و سپس ترجمه آن در ايران انتشار يافت و کاري بکر و بديع بود.
افزون بر کارهاي علمي، بخشي از کار نصر مديريت در بخش هاي آموزشي بود. وي استادان برجسته اي از کشورهاي ديگر براي دانشگاه تهران آورد که از آن جمله مي توان به ويليام چيتيک و صلاح الصاوري و عده اي ديگر اشاره کرد.

 

{دانشگاه آريامهر و انجمن فلسفه شاهنشاهي}
در سال 1351 دانشگاه آريامهر که بعدها نام دانشگاه صنعتي شريف به آن داده شد تأسيس گرديد و شاه رياست آن را به دکتر نصر سپرد. شاه از او خواست تا آن را مثل مؤسسه تکنولوژي ماساچوست درآورد. دکتر نصر به رغم آن که اين دانشگاه صنعتي بود تلاش کرد تا جاي پاي علوم انساني را هم در آن باز کند و چنين هم کرد.

اقدام مهم ديگر او اين بود که در سال 1352 مؤسسه ديگري را با نام انجمن فلسفه ايراني که مشهور به انجمن فلسفه شاهنشاهي بود تأسيس کرد. اين مؤسسه با حمايت دربار و اساسا شخص فرح تأسيس گرديد و کارش ادامه يافت. در اينجا نصر هيچ تلاشي براي اين که نشان دهد دربار تا چه اندازه در اين فعاليت ها مشارکت داشت نمي کند. اما بلافاصله مي نوسد که من در دهه شصت به شهبانو پيشنهاد کردم که کنگره اي بين المللي در باره معماري سنتي و فلسفه آن با هدف تجديد فلسفه هنر سنتي برگزار کنيم (ص 75). اين کنگره در اصفهان برگزار شد.

دکتر نصر توضيح مي دهد که آشنايي وي با فلسفه اسلامي به صورت جدي از زماني است که به ايران آمده و محمد کاظم عصار در همان سال ورود يعني 1337 ش براي وي و جمعي ديگر متون فلسفي اسلامي را تدريس مي کرده است.
در همين جلسات درس است که نام علامه محمد حسين طباطبائي را مي شنود و سپس با او ملاقات مي کند که شروع يک سلسله فعاليت هاي ديگر هم بود. نيز با مهدي الهي قمشه اي و سيد ابوالحسن رفيعي قزويني هم آشنا مي شود. جواد مصلح، محمود شهابي و ابوالحسن شعراني هم از کساني هستند که او از آنان استفاده مي کند. نصر شرح منظومه ملاهادي سبزواري را نزد عصار مي خواند و به آرامي با نحوه تدريس متون قديمي که با دقت هاي خاص لفظي و کلمه اي همراه است آشنا مي شود. وي تا سال 1353 که عصاردرگذشت، همچنان از او استفاده مي کرد.

 

{همراه با علامه طباطبائي}
نصر شرحي در باره آشنائيش با علامه طباطبائي به دست مي دهد و اين که او چه جايگاه بلندي در فلسفه اسلامي در قم داشت و اثر يگانه اش اصول فلسفه و روش رئاليسم با شرح هاي مشهورترين شاگرد سنتي اش مرتضي مطهري چه اهميت بالايي دارد.

علامه هر آخر هفته يعني پنج شنبه و جمعه را به تهران مي آمد و نصر از محضر او بهره مي برد. گاهي هم نصر براي استفاده بيشتر به قم مي آمد. نصر مي نويسد: معاني باطني اي که او از غزليات حافظ بر من آشکار مي ساخت آن چنان عميق بود که گاه به نظرم مي رسيد ديوارهاي خانه محقر او هم در بيان آن با او همصدا مي شوند (ص 84).

اما آشنايي کربن با علامه طباطبائي هم از طريق نصر بود. کربن هر پاييز به ايران مي آمد و در منزل ذوالمجد طباطبائي جلساتي با علامه طباطبائي براي بحث گذاشته مي شد. مترجم اين مباحث خود نصر بود و گاهي هم شخصي با نام عيسي سپهبدي. داريوش شايگان هم به اين جلسات پيوست. استاد مطهري هم جزو افراد اين جلسه بود. گهگاه هم فروزانفر مي آمد.
نصر اين زمان به کارهاي شيعه شناسي هم علاقه داشت وعلامه را تشويق مي کرد تا کتابي که بعدها به نام شيعه در اسلام ناميده شد تأليف کند. اين کتاب را نصر به انگليسي برگرداند که تاکنون يکي از مهم ترين کتابهاي در نوع خود در ادبيات انگليسي است. ترجمه اين کتاب در قالب فعاليت هايي يک مرکز تحقيقات مربوط به اديان در دانشگاه هاروارد انجام گرفت. در اين زمينه يک گزيده از متون شيعه هم ترجمه و چاپ شد. انتخاب بر عهده علامه طباطبائي و ترجمه از دکتر نصر بود.

نصر آخرين بار علامه طباطبائي را در پاييز سال 1356 ديد. وي مي گويد: من هيچگاه نگاه نافذ ايشان را در لحظه وداع فراموش نمي کنم. اندکي پس از انقلاب… پيامي براي من فرستاد و از اين که من در خارج از ايران در امان هستم ابراز خوشحالي کرد. علامه در زمان مرگ … يکي از دوستانم را فراخواند و از او خواست که به من بگويد: چراغ فلسفه سنتي را روشن نگاه دارم (ص 86).

 

{ارتباط با مطهري و آشتياني و …}
نصر در اينجا شرحي هم در باره ابوالحسن رفيعي قزويني و قمشه اي و عده اي ديگر به دست مي دهد و مرتب روي ارتباطش را استاد مطهري تکيه مي کند و او را به عنوان دوست نزديک خود مي شناساند. وي با اشاره به اين که استاد مطهري با هيچ يک از زبان هاي اروپايي آشنايي نداشت و براي همين نتوانست مستقيم از نوشته هاي فلسفي غربي ها استفاده کند مي گويد که ما همچنين در تعدادي از پژوهش هاي علمي و فعاليت هاي آموزشي با هم مشارکت داشتيم. از اين جمله مشارکت همزمانمان در حسينيه ارشاد و کناره گيري همزمانمان از آن بود. همچنين هنگام تأسيس انجمن فلسفه من با مطهري مشورت کردم و او تا پايان يکي از مشاوران انجمن فلسفه باقي ماند (ص 89).
اين ادعاي نصر چندان مورد قبول منابع ديگر نيست و بسياري معتقدند که مطهري حتي براي يک بار هم حاضر به ايراد سخنراني در آن مرکز نشد.
نصر اشاره مي کند که مطهري در همان زمان کوتاهي که در مقام رياست شوراي انقلاب بود «تلاش کرد تا از شخصيت هاي فکري و فرهنگي تا آنجا که ممکن است محافظت کند. اما اندکي پس از انقلاب ترور شد و تأملات فکري و فلسفي ارزشمندش ناتمام ماند» (ص 90)
نصر شرحي هم از سيد جلال الدين آشتياني به دست مي دهد و کارهاي تأليفي و تصحيحي او که در انجمن فلسفه به چاپ مي رسيد. نيز اشارتي به مهدي حائري دارد که روزگاري دراز در امريکا بود و در باب فلسفه اسلامي تدريس و تحقيق داشت.

نصر در بخش بازگشت به وطن، قسمتي را هم به همکاري طولاني خود با هانري کربن و ايزوتسو اختصاص داده است. کربن يک سنت گرا بود و نصر هم. با اين حال نصر شرح مي دهد که کربن از گنون و آموزه هاي او دور بود و به نحله هاي ديگر دلبستگي داشت. اما نصر تأکيد مي کند که پيوند و همکاري طولاني مدت من و کربن نقش مهمي در زندگي فلسفي من داشت (ص 96). کربن بهت زده از انقلاب ايران در سال 57 مرد.

کربن منادي انديشه سنت گرايي در ايران بود و مي کوشيد تا ايرانيان را با نقد هايي که درغرب بر ضد پوزيتويسم و تجدد وجود دارد آشنا کند. اين گرايش بر احياي فلسفه اسلامي در ايران جديد مؤثر بود. نصر به دنبال آن شرحي از کارهاي ايزوتسو به دست مي دهد، زماني که ايزوتسو به دعوت نصر به عضويت هيئت علمي انجمن فلسفه درآمد.

در اينجا نصر بار ديگر به تأسيس انجمن فلسفه به صورت مستقل پرداخته است جايي که نام دقيق ترش انجمن شاهنشاهي فلسفه بود يا به تعبير نصر به اين نام شناخته مي شد. مرکز ياد شده تحت اشراف فرح تأسيس شد. نصر پيشنهاد دهنده بود و فرح هم پذيرفت. کسي که پيشنهاد کرد آن را شاهنشاهي بخوانند نه حتي سلطنتي ، هانري کربن بود و پس از ارائه پيشنهادها شاه و شهبانو انجمن شاهنشاهي فلسفه ايران را پذيرفتند. (ص 101 – 102).
نصر مي گويد که کساني عضو هيئت مديره شدند و از ميان فيلسوفان سنتي هم مطهري و آشتياني به عنوان مشاوران انجمن فعاليت داشتند. اين که استاد مطهري جزو مشاوران بوده بايد با اسناد موجود در انجمن مقايسه شود. البته آشتياني همکاري نزديک داشت و برخي از آثارش از جمله منتخاب آثار حکماي اسلامي همانجا چاپ شد. برخي هم پس از انقلاب توسط همان ناشر به چاپ رسيد.

تعدادي فيلسوف هم، خارج از ايران عضو انجمن بودند. نصر رئيس انجمن بود و دکتر هادي شريفي هم قائم مقام. کار تحقيق و پژوهش آغاز شد و انجمن طي چند سال کتابهاي متعددي را به چاپ رساند. همچنين نشريه اي به نام جاويدان خرد منتشر شد که سردبير آن هادي شريفي و پيتر ويلسون بودند.
نصر اشاره مي کند که انجمن فلسفه بعد از انقلاب همچنان به کارش ادامه داد.
مؤسسه بين المللي فلسفه با کمک همين انجمن بود که نشستي را در سال 1354 در ايران برگزار کرد و به اين ترتيب زمينه اي براي همکاري ميان فيلسوفان ايراني و غربي فراهم گرديد.

 

{فعاليت هاي فکري – فرهنگي در خارج از کشور}
نصر بخشي را به فعاليت هاي خارجي خود در زمان حضورش در ايران اختصاص داده و به همکاري هاي خود با دانشمنداني از پاکستان، مصر، لبنان و برخي ديگر از کشورها ازجمله اروپا و امريکا داده است. وي از دوستي و رفاقتش با امام موسي صدر ياد مي کند و اين که در زمان بودن وي در لبنان آنان با يکديگر رفت و آمد داشته و زماني هم که آقاي صدر به ايران مي آمده به او سر مي زده است (ص 110).

ارتباط هاي فرهنگي نصر با دانشمندان ترکيه، هند، ژاپن، استراليا و بسياري از کشورهاي ديگر در بخش هاي بدي آمده است. نصر از تلاش هايي که براي راه اندازي مطالعات ايراني در دانشگاه هاي مختلف داشته و از دربار ايران براي اين کار پول مي گرفته ياد کرده است. بخشي هم به سخنراني هاي فراوان او در دانشگاه هاي مختلف امريکا و اروپا و موضوعات آن که عمدتا مربوط به معرفي فلسفه ايراني و ترويج نگاه سنت گرايي بوده اختصاص داده شده است. بيان ماهيت علم شرقي و تفاوت آن با علم غربي از موضوعات مورد علاقه نصر بوده است. نخستين کتاب وي در اين موضوع کتاب علم و تمدن در اسلام بود که بر اساس گفته وي در همين شرح حال خودنوشت آن را برابر کتابي با عنوان علم و تمدن در چين اثر جوزف نيدهام بود. نصر در آن کتاب به نقد آراي نيدها که نوعي شرق شناسي پوزيتيويستي بود، پرداخته بود.

وي در اين بخش شرحي هم از کارهاي انتشاراتي خود به زبان هاي اروپايي و واکنش هايي که ايجاد کرده پرداخته است.
يکي ديگر از اقدامات او و دايي اش نورالدين کما که از نسل حاج شيخ فضل الله نوري بود و آن زمان سفير ايران در کانادار، ايجاد رابط ميان تهران و دانشگاه مک گيل براي ايجاد مرکزي براي مطالعات اسلامي بود که عامل اجرايي آن دکتر مهدي محقق بود. اين رابطه بعدها ادامه يافت و مثل انجمن فلسفه تا سالهاي پس از انقلاب هم ادامه داشت (118 – 119).#
تا اينجا که صفحه 132 کتاب است و تا آخرين صفحه آن يعني 157 تقريبا 25 صفحه مانده وي هنوز مطلب روشني در باره ارتباط هاي سياسي خود با دربار پهلوي بيان نکرده است.

 

{ همراهي با دربار، غربت غربي يا اقامت دوباره در امريکا}
در فصل پاياني کتاب که عنوانش غربت غربي است يعني همان نامي که به کتاب داده شده وي از آغاز غربت غربي خود يعني زماني که پس از انقلاب اسلامي در سال 1357 / 1979 آواره غرب شد و به مرور توانست جاي پايي در آنجا دست و پا کرده و به تدريج شهرتي به مراتب بيش از آنچه در گذشته داشت به دست آورد، اختصاص دارد. اين زمان او 45 ساله بوده است.
وي در آغاز اين فصل تأکيد مي کند اصلا قصد نوشتن جنبه هاي سياسي و اجتماعي از خاطرات زندگيش را ندارد؛ اما در توجيه مقام هايي که در ايران داشته است مي نويسد:
تمامي مقام هايي که من پذيرفتم نظير رياست دانشکده (ادبيات دانشگاه تهران) و دانشگاه، رياست انجمن شاهنشاهي فلسفه و رايزني فرهنگي، همگي ماهيتي فرهنگي و تعليمي داشتند. البته در کشورهايي نظير ايران هر يک از اين مقام ها، جنبه سياسي دارند اما من بدون پذيرش چنين مقام هايي که در واقع هيچ گاه مانع تدريس يا تحقيق و نوشته هاي فلسفي ام نشدند، نمي توانستم در ايران بمانم و در آن چه به انجام رساندم، موفق شوم (ص 134).
در اينجا نصر اشاره به شکاف ايجاد شده در جامعه ايران در سال 1978 مي کند، همان شکافي که منجر به تحقق انقلاب شد. او خود را جزو آن طبقه اي مي داند که مورد اعتماد دو طرف بوده است و مي گويد که همين امر شهبانو را بر آن داشت تا از من بخواهد که رياست دفتر او را بپذيريم.
به نظرم نصر از معدود کساني بود که مي توانست اين شکاف فرهنگي را در دوران پهلوي حس کند و کرد اما روحيه خاص او و مناسباتش با دربار و نيز تربيت اشرافيش مانع از آن شد که بتواند در اين باره به يک دورانديشي عالمانه برسد. اين در حالي بود که برخي از شاگردانش به آن رسيدند.
بايد گفت، درست زماني که دربار پهلوي تلاش مي کرد تا مثلا شريف امامي را نخست وزير کند به اعتبار آن که از خانواده روحاني بود و با دسته اي از روحانيون آشنايي داشت، فرح هم تصور کرده است که نصر به دليل همين ارتباط مختصر با چند روحاني مي تواند در اين پروسه مورد استفاده (يا سوء استفاده) قرار گيرد، آن هم زماني که ديگر چيزي از آن سفره برجاي نمانده است.

 

{رياست دفتر فرح ؛ چرا؟}
نصر خودش مي گويد که با نصب من در مقام رياست دفتر فرح «مي خواستند تا در آن زمان يک معادله جديد قدرت را ميان دربار و مراجع ديني ايجاد کنند و احساس شد که من از معدود افرادي هستم که مورد اعتماد دو طرف مي باشم» (ص 134).
نصر رياست دفتر فرح را هم از آن روي مي داند که سرپرستي اکثر فعاليت هاي فرهنگي کشور را بر عهده داشت و مي افزايد که آن درخواست را با رغبت قبول کرده است. چرا که از سالها پيش از آن هم با او همکاري داشته است (ص 135).

اندکي بعد از آن ناآراميها آغاز شد و نصر در روزهاي بحراني و به عباراتي پاياني رژيم مقرر شد تا از طرف فرح به عنوان نماينده ايران در افتتاح نمايشگاه هنر ايراني به توکيو برود. نصر بدان دليل که ابتدا در لندن براي دخترش مدرسه اي بيابد و از آنجا به توکيو برود عازم لندن شد. اما با شنيدن خبر تأخير آن نمايشگاه از يک طرف و آشفتگي اوضاع ايران از طرف ديگر همان جا ماند. اين همان رفتني بود که جان وي را از خطراتي که او را تهديد مي کرد نجات داد.

نصر مي نويسد: به خاطر موقعيتي که به عنوان رئيس دفتر فرح داشتم خانه ام غارت شد و کتابخانه و يادداشتهاي تحقيقاتي ام مصادره شدند و از بين رفتند يا دست کم به همراه تمامي اموالم منتقل شدند (ص 136).
نصر خواسته است تا حضور خود را در دربار پهلوي با همان استدلالي که گذشت توجيه کند.
شايد کساني آن توجيه را بپذيرند و کساني نه. اما او مي توانست منصفانه تر در آن باره سخن بگويد تا اگر روزي اسناد و مدارک جديدي در باره نوع مناسبات وي با دربار پهلوي انتشار يافت، تعارضي در اذهان کساني که اين نوشته را خوانده اند و با آن اسناد برابر مي کنند، ايجاد نشود.
از اين پس شرح حال نصر در خارج از ايران و در واقع در غربت غربي است. وي توضيح مي دهد که چگونه زندگي جديد خود را آغاز کرده و در کدام مراکز دانشگاهي به فعاليت پرداخته و عاقبت در دانشگاه جورج تاون واشنگتن استقرار يافته است.

 

{ادامه تفکر سنتي و توليدات جديد}
اين زمان نصر، با ادامه همان گرايش سنت گرايانه خود، يکسره به تحقيق و نگارش و سخنراني و تدريس مي پردازد. آثار زيادي که جمع بندي سخنراني ها و جلسات درس و يا تأليفات مستقل است منتشر مي شود و حتي بسياري از آنها آرام آرام به زبان فارسي هم ترجمه مي شود.
بايد گفت بالا گرفتن جدال هاي شرق و غرب پس از نابودي مارکسيسم و جايگزيني رقابت اسلام و غرب زمينه کارهاي علمي نصر را توسعه داد. اکنون او به عنوان مدافع اسلام سنتي مي کوشد تا با غرب کنار بيايد و همان گونه که زماني آن را با انديشه هاي سلطنتي هماهنگ مي ساخت با آموزه هاي جديد غربي هم تلفيق دهد. با اين حال علاقه وي به اسلام و انديشه هاي ديني از همان نوعي که خودش مي پسنديد، در وي باقي است.
شخصيت نصر را بايد در حد يک اشرافي تربيت شده در يک خاندان کهن اما متجدد وصف کرد، شخصيتي که وي با نبوغ خود آن را پرورش داده و نوآوري هاي فراوان در آن ارائه کرده است.
نصر شرحي از فعاليت هاي علمي خود در سالها ي اخير به دست مي دهد. هميچنين از سفرهايش به کشورهاي مختلف از جمله کشورهاي اسلامي ياد مي کند. سفر به مصر براي وي جنبه معنوي دارد و او در حرم رأس الحسين مي تواند خلاء عاطفي ناشي از جدايي از ايران را تا حدودي جبران کند (ص 151). وي در جاي ديگري هم نوشته است: طي سالهاي غربتم در غرب، قاهره، خانه اصلي روحي من در جهان اسلام بود (ص 26).
نصر از اين که بعد از انقلاب نتوانسته به ايران بيايد ياد کرده اما مي افزايد که به تدريج مقالاتي از او در فارسي انتشار يافته و آثارش به اين زبان ترجمه و منتشر مي شود. وي تأکيد مي کند: شايد هيچ کشور اسلامي ديگري وجود ندارد که به اندازه ايران به فلسفه اسلامي و غربي علاقمند باشد. او مي گويد گرچه به صورت فيزيکي در ايران نيست اما در مجموعه در بسياري از فعاليت هاي علمي شرکت داشته است (ص 153). اين نکته درست است. آثار او در سالهاي اخير موجي ايجاد کرده که دست کم براي کاستن از تأثير انديشه هاي غربگرايانه سروش مؤثر بوده و ريشه هاي فلسفي جامعه ايراني را استوارتر کرده است.
نصر هيچگاه در مباحث فلسفي در حد يک تئوريسين دور از واقع باقي نمانده و همواره تلاش کرده است تا نظريات خود را در عرصه عمل، به صورت تجربي ارائه دهد.
کتاب بسيار عالي او با عنوان «جوان مسلمان و دنياي متجدد» اثري بود که وي براي دانشجويان مسلمان ساکن در غرب نوشت تا با زباني ساده آنان را با انديشه فلسفي غرب و تفاوتش با اسلام آشنا سازد.
نصر در آخرين عبارات کتاب مي گويد که مهم ترين دغدغه او همچنان جستجوي معرفت است و همچنان ورد زبانش همان دعاي سنتي که رب زدني علما.
پايان بخش کتاب کتابشناسي دکتر نصر است که مشتمل بر تمام يا دست کم بسياري از نوشته هاي او از مقاله و کتاب به زبان هاي مختلف است يک کتابشناسي جامع که مي تواند براي علاقمندان به آثار نصر بسيار سودمند باشد.

 

زندگینامه آیت الله اکبر بهرمانی «هاشمی رفسنجانی»

 

 

تولد ، تحصیل و مهاجرت

آیت الله اکبر هاشمی بهرمانی ، معروف به « هاشمی رفسنجانی» روز شنبه ، سوم شهریور ماه سال ۱۳۱۳ هجری شمسی مطابق با ۱۴ جمادی الاولی ۱۳۵۳ هجری قمری و ۴ آگوست ۱۹۳۴میلادی، در روستای بهرمان از جلگه نوق شهرستان رفسنجان و در خانواده‌ای متدین به دنیا آمد. ایشان یکی از ۹ فرزند میرزاعلی هاشمی بهرمانی و ماه‌ بی‌بی صفریان است. پدرش با اینکه تحصیلات حوزوی داشت ، از باغداران و کشاورزان منطقه بود.

نام خانوادگی «هاشمی» برای خانواده ایشان، با آن‏ که سیّد نیستند، به این دلیل انتخاب شده که نام جدّ پدری شان «هاشم» بوده است که در سرتا سر منطقه، املاک و امکانات زیادی داشته است. اکبر هاشمی تحصیلات را، از سن ۵ سالگی در مکتب خانه آقا سید حبیب آغاز نمود و در مکتبخانه «زن ملا عبدالله» ادامه داد، اما در ۱۴ سالگی به خاطر ظرفیت های کم و امکانات محدود روستا و با هدف ادامه تحصیل در حوزه علمیه، آهنگ مهاجرت به قم نمود.

سکونت استیجاری در منزل اخوان مرعشی و همسایگی با امام راحل در کوچه یخچال قاضی، برای این نوجوان مهاجر از روستا که استعداد و علاقه وافری به تعلیم و تعلم داشت، فرصتی استثنایی بود تا خوشه چین خرمن علم استادان وقت حوزه علمیه قم، چون آیات عظام : سید حسین طباطبایی بروجردی، سید محمد محقق داماد، محمدرضا گلپایگانی، سید محمد کاظم شریعتمداری، عبدالکریم حائری یزدی، شهاب ‌الدین نجفی مرعشی، محمد حسین طباطبائی، حسینعلی منتظری و به ویژه امام خمینی (ره) شود.

فضای سیاسی قم و سراسر کشور، مخصوصا در سال های ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۲ و مسایل مربوط به ملی شدن نفت، فداییان اسلام، ماجراهای آیت الله کاشانی و دکتر مصدق و حرکت تدریجی جامعه به سوی بیداری، اکبر هاشمی را که یک جوان طلبه بود ، به کانون مسایل کشاند، به گونه ای که خاطرات تلخ و شیرین بسیاری از آن سالها داشت.

 

خاطره ای با آیت الله العظمی بروجردی

آیت الله هاشمی رفسنجانی با یادآوری خاطرات تلخ و شیرین سال های اول حضور در حوزه علمیه قم ، در باره یک برخورد تشویق کننده آیت الله العظمی بروجردی می گفت: « آنچنان حافظه من قوی بود که در دوران تحصیل در همان نوق ، تقریباً همه اشعار شش کلاس را حفظ کرده بودم و از اول تا آخر را بدون درنگ می‌خواندم. وقتی به قم آمدم ، در سال دوم وارد ادبیات نسبتاً‌ پیشرفته‌تر حوزه شدیم.

کتاب« الفیه بن مالک » را که هزار بیت شعر دارد ، حفظ بودم. آدم اگر آن کتاب را حفظ کند، بر ادبیات مسلط می‌شود. در منطق هم یک متن مختصر به نام «تهذیب المنطق» از تفتازانی داشتیم که آن را هم حفظ کرده و علم منطق را با متن آن از بر بودم. حفظ کردن قرآن، جزء آرزوهایم بود. هر وقت می‌رفتیم جایی ، دعا می‌کردم و از خدا می‌‌خواستم بتوانم حافظ قرآن شوم.

شنیده بودم آقای بروجردی به کسانی که قرآن و اشعار را حفظ کرده باشند، جایزه می‌دهد. اواخر سال دوم تا اوایل سال سوم تحصیلی حوزه در یک جلسه روضه پیش آیت‌الله بروجردی رفتم و نامه‌ای به دست ایشان دادم. ایشان همانجا نامه را خواندند و گفتند: الان حاضری امتحان بدهی؟ گفتم: بله. دو زانو نشستند و شال کمرشان را تنظیم کردند و از هر سه موضوع سوال کردند. از الفیه شعر سختی را پرسیدند و خواندم. از قرآن هم بخشی از آیه «مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا»‌ (سوره بقره آیه ۱۰۶) را خواندند، و گفتند ادامه بده و من ادامه دادم.

سپس نوبت به تهذیب المنطق تفتازانی رسید، فرمودند: از کلیات خمس به بعد بخوان.آنقدر خواندم که فرمودند کافی است! آیت‌الله بروجردی در همان جلسه از جیب خود پولی درآوردند و فکر می‌کنم ۲۵ یا ۲۰ تومان به من دادند. دستور دادند برای من شهریه مقرر کنند. آن موقع شهریه را به طلبه‌هایی می‌دادند که به لمعه رسیده باشند ، ولی به خاطر همین امتحان، هنوز سیوطی می خواندم که به من ماهی ۹ تومان شهریه دادند. یکی از اعضای دفترشان (آقای حاج محمد حسین اعلم) می‌خواستند محبت کنند که مرا به دفترشان بردند و یک دست لباس مستعمل به من دادند که به من برخورد ، گریه کردم و عبا را انداختم و رفتم.» (گفت‌وگوی آیت‌الله هاشمی با جمعی از نوجوانان گروه کودک و نوجوان شبکه اول سیما ، برنامه نیمرخ، ۳ تیر ۱۳۷۷)

 

آغاز کارهای فرهنگی

بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت قانونی و حصر دکتر محمد مصدق در احمد آباد مستوفی، هاشمی رفسنجانی که در جریان مسایل کلی و جزئی جامعه قرار گرفته بود ، به خوبی درک کرد که درمان بسیاری از دردها ، آگاهی عمومی جامعه و به خصوص خواص، از برنامه های مشترک استعمار و استبداد برای بسط بستر جهل و اشاعه خرافات و فراگیری بی خبری است. در روزگاری که مطالعه روزنامه و نشریه، به عنوان سوغات غرب، برای طلبه ها ، مانند بسیاری از مظاهر تجدد، چون بلندگو و رادیو ، عیب بود، دست به انتشار نشریه ای با عنوان « مکتب تشیع» زد که در سراسر کشور پیش فروش می شد.

همزمان با تحقیق برای نگارش مقاله جهت درج در نشریه، به دو موضوع از همکاری استبداد و استعمار ، یعنی موضوع فلسطین و عقب ماندگی ایران رسید که پایه های دو کتاب ماندگار در تاریخ ایران و اسلام شد.، دو کتاب با عناوین « سرگذشت فلسطین» و « امیر کبیر» که هر دو با مقدمه هایی چون « کارنامه سیاه استعمار» و « قهرمان مبارزه با استعمار» چنان آب در خوابگاه مورچگان داخلی و خارجی ریخت که زندان ها و شکنجه های عجیب و غریب مترجم و نویسنده کتاب ها، یعنی آیت الله هاشمی رفسنجانی را به همراه داشت. دو کتابی که امام خمینی خواندن آنها را به مراجع ، علما و طلبه های حوزه های علمیه توصیه می نمود و دکتر مصدق با بیان این جمله که « از کتاب سرگذشت فلسطین بسیار استفاده نمودم و حیفم آمد که این کتاب در گوشه‌ ای بماند و مورد استفاده قرار نگیرد. » برای خرید آن چک می کشد تا « ز آن بیشتر ابتیاع فرمایند و آن را در معرض استفاده عموم قرار دهند.»

 

 

فعالیت ها:
آیت الله هاشمی رفسنجانی در دوران پیروزی انقلاب اسلامی از اعضای موثر و برجسته شورای انقلاب بوده و سپس فعالیت های خود را در عرصه های گوناگون پی گیری کرده اند ، از جمله :

  1. عضو شورای ۵ نفره انقلاب
  2. عضو کمیته حل مشکل سوخت
  3. عضو کمیته استقبال از امام
  4. عضوشورای فقهی و از موسسین حزب جمهوری
  5. عضو و موسس جامعه روحانیت مبارز
  6. سرپرست وزارت کشور
  7. نماینده مردم تهران در دوره های اول تا سوم مجلس شورای اسلامی
  8. رئیس مجلس شورای اسلامی
  9. امام جمعه موقت تهران از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۸۸
  10. نماینده امام در شورای عالی دفاع
  11. سخنگوی شورای عالی دفاع
  12. فرمانده دفاع مقدس ازسال ۱۳۶۲
  13. جانشین فرماندهی کل قوا
  14. نماینده مردم تهران در دوره های اول تا پنجم مجلس خبرگان رهبری
  15. نایب رئیس مجلس خبرگان در پنج دوره
  16. رئیس مجلس خبرگان رهبری در دوره چهارم
  17. رئیس جمهور دوره های پنجم و ششم
  18. عضو هیات موسس دانشگاه آزاد اسلامی
  19. عضو هیات امنای دانشگاه آزاد اسلامی
  20. رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۹۵
 
 
خانواده

در سال ۱۳۳۷ با خانم عفت مرعشی ، دختر « حجت الاسلام آقا سید محمد » ازدواج کرد. آیت الله هاشمی رفسنجانی در باره همسر و فرزندانشان ، گفته بودند: « همسرم از خانواده‌ای روحانی، از فامیل بزرگ مرعشی و نوه حضرت آیت الله سید کاظم طباطبائی یزدی، صاحب کتاب عروة الوثقی است که جایگاه معتبری در همه حوزه‌ها دارد. ، ثمره این ازدواج پنج فرزند به ترتیب: (فاطمه، محسن، فائزه، مهدی، یاسر) هستند.

بچه‌های ما در کار سیاست نیامدند. اما حُسن یا اشکالی وجود دارد که خیلی بی‌رودربایستی برخورد می‌کنند. مخفی‌کاری و ریاکاری نمی‌کنند و هر چه هستند، نشان می‌دهند. به معنای مصطلح وارد سیاست نشدند، ولی وارد میدان شدند. دخترانم یکی وارد کار ورزش و دیگری وارد بنیاد بیماران خاص شدند و با پسران آقای لاهوتی که یکی پزشک و دیگری دندانپزشک است، ازدواج کردند که قرار این ازدواج در آخرین زندان – زندان اوین که در آنجا هم بند بودیم – گذاشته شد.»

از پسرانش ، محسن که در اروپا جزو انجمن اسلامی بود و زمینه سیاسی داشت ، به ایران آمد، مشغول کار در موشک‌سازی شد. رشته‌اش مربوط به بدنه موشک‌سازی بود و به همین خاطر تحصیلش را نیمه‌کاره رها کرد و به کشور برگشت . کارش را با صنایع موشکی سپاه شروع کرد و سپس به بازرسی رئیس جمهوری رفت در سال ۱۳۷۶ ، رئیس متروی تهران و منشا خدمات بسیاری در تهران شد .

همزمان مسئول دفتر پدر در مجمع تشخیص مصلحت نظام بود و در سال ۱۳۹۲ ، به عنوان معاون عمرانی دانشگاه آزاد ، به این مرکز بزرگ علمی و آموزشی کشور رفت. در سال ۱۳۹۶ در پنجمین دوره انتخابات شورای اسلامی شهر تهران شرکت کرد که با اعتماد بی سابقه مردم تهران، ری و شمیرانات ، به عنوان نفر اول وارد شورا شد و توسط اعضای ، به عنوان رئیس شورای اسلامی شهر تران انتخاب شد.

مهدی هاشمی دومین پسر و چهارمین فرزند آیت الله هاشمی رفسنجانی است که ۲۹ شهریور ۱۳۴۸ در تهران به دنیا آمد. دانش آموز دبیرستان نیکان بود که با کسب رتبه ۲۹ کنکور سراسری, نفر اول رشته مهندسی برق دانشگاه تهران شد. وی همچنین به عنوان بسیجی به جبهه رفت و از جانبازان شیمیایی است. در سال های بعد از جنگ و پس از تحصیلات دانشگاهی ، به خاطر علاقه به صنعت ، به ویژه صنایع دریایی ، وارد این بخش شد و به دنبال سکوسازی و لوله‌های کف آب و حفاری در دریا رفت و سرانجام به پارس جنوبی و عسلویه رسید .بعدها به سازمان بهینه سازی سوخت رفت که گامی بزرگ برای صرفه‌جویی و محیط‌زیست است.

یاسر که آخرین فرزند آیت الله هاشمی رفسنجانی و متولد5 مرداد ۱۳۵۰ است، تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان نیکان گذراند و با شرکت در کنکور سراسری تحصیلات عالیه خود را در دانشگاه های تهران و علم و صنعت با اخذ مدرک فوق لیسانس MBA ادامه داد.او سالها رئیس دفتر پدر در هیئت امنای دانشگاه آزاد اسلامی و مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام بود.

 
 
آغاز مبارزه

از تاسوعای سال ۱۳۷۸هجری قمری که مطابق با ۴ مرداد ۱۳۳۷ با سخنرانی غرّا علیه سلطنت در همدان، وارد میدان مبارزه علیه طاغوت شد. پس از آن ۷ بار و مجموعاً ۴ سال و ۵ ماه به جرم فعالیت مخفیانه علیه حکومت پهلوی ، .بازداشت و زندانی و شکنجه شد و حتی علی رغم معافیت، به سربازی اجباری رفت، اما دست از مبارزه و ترویج اندیشه های امام راحل و افزایش آگاهی مردم برنداشت.

با تبعید امام خمینی، نقش هاشمی برای سر و سامان دادن به مبارزه و مبارزان و جلوگیری از انحراف نهضت روحانیت پررنگ‌تر شد. به گونه ای که هم برای سخنرانی به هیات های مذهبی تهران و هم در جمع هواداران جریان های سیاسی در داخل می رفت و هم برای رفع اختلافات مبارزان خارج از کشور، به عراق ، لبنان ، اروپا ، آمریکا و حتی شرق دور سفر می کرد که معمولاً بعد از هر سفری، توسط ساواک بازداشت و زندانی می شد.

در آخرین محکومیت که با اعتراض علما و مراجع قم و نجف، حکم اعدامشان به زندان تبدیل شد، پس از سه سال تحمل بدترین رفتارها در زندان های قرل قلعه؛ اوین ؛ قزل حصار ، قصر و کمیته مشترک ضد خرابکاری، در آذر ماه ۱۳۵۷ به دریای خروشان ملت در راهپیمایی های شورانگیز پیوست.

 

مبارزات قبل از انقلاب

با تبعید امام خمینی، نقش هاشمی برای سر و سامان دادن به مبارزه و مبارزان و جلوگیری از انحراف نهضت روحانیت پررنگ‌تر شد. به گونه ای که هم برای سخنرانی به هیات های مذهبی تهران و هم در جمع هواداران جریان های سیاسی در داخل می رفت و هم برای رفع اختلافات مبارزان خارج از کشور، به عراق ، لبنان ، اروپا ، آمریکا و حتی شرق دور سفر می کرد که معمولاً بعد از هر سفری، توسط ساواک بازداشت و زندانی می شد.

در آخرین محکومیت که با اعتراض علما و مراجع قم و نجف، حکم اعدامشان به زندان تبدیل شد، پس از سه سال تحمل بدترین رفتارها در زندان های قرل قلعه؛ اوین ؛ قزل حصار ، قصر و کمیته مشترک ضد خرابکاری، در آذر ماه ۱۳۵۷ به دریای خروشان ملت در راهپیمایی های شورانگیز پیوست.

به هر حال یکی از وجوه شخصیتی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، بعد قرآنی ایشان است که علاوه بر سخنرانی‌ها و خطبه‌هایی که در موضوعات قرآنی و تبیین معارف اسلامی داشتند، دو اثر ماندگار و علمی ارزشمند باقی گذاشتند که برای پژوهشگران علوم قرآنی و حوزوی بسیار قابل استفاده و منشأ اثر است.

کتاب بیست و یک جلدی« تفسیر راهنما» و اثر بی نظیر و ۳۳ جلدی «فرهنگ قرآن» ماحصل یادداشت‌های زندان اوین هستند که از دی ماه سال ۱۳۵۴ آغاز می‌شوند و تا پیروزی انقلاب ادامه می‌یابند. مجموع یادداشت‌های ایشان در ۲۲ دفتر دویست برگی نوشته شده بود و برای حفظ و نگهداری آنها از دستبرد ساواک و یا مأموران زندان، هر بار که عیال آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به ملاقات ایشان می‌رفت، دفترهای نوشته شده را می‌گرفت و دفتر جدید تحویل می‌داد و بهترین دل مشغولی آقای هاشمی رفسنجانی در زندان همین تدوین و فیش‌برداری های قرآنی بود که در مجموع ۳۲ هزار برداشت با ۸ هزار عنوان، پایه‌های اولیه و اصلی این دو اثر را تشکیل می‌داد.

آیت‌الله هاشمی رفسنجانی درخصوص شیوه کارشان گفته بودند: «آیات قرآن را از آغاز یکایک مطالعه می‌کردم و نکته‌های قابل استفاده را در فیش‌های کوتاه و گویا، یادداشت می‌کردم و در کنار همان جمله‌های کوتاه ، نمایه‌سازی هم می‌کردم تا بعدها تفکیک اطلاعات بدست آمده به سرعت و راحتی انجام گیرد و هر موضوعی جایگاه خود را در تدوین نهایی پیدا کند.»

پس ازانتشار اولین مجلد از فرهنگ قرآن، آیت الله هاشمی رفسنجانی با شوق و شور زاید الوصفی نوشت : « اینک زورق کوچک خود را نزدیک کرانه اقیانوسی عظیم می‌بینم و در افق بسیار خیره کننده‌ای هستم که روزی از دور کورسویی می‌نمود. چه منظره زیبایی! و چه کرانه امیدبخش و نشاط آفرینی! اینک با تحقق آرزوی دیرینه‌ام، در من شعفی وصف ناپذیر پدید آمده است.« فرهنگ قرآن» اسم محبوب و عزیزی است که سال‌های سال وجودم را تسخیر کرده و اندیشه‌ام را نوازش داده است.»

 

نخستین مسولیت های رسمی مبارزاتی

اگرچه هاشمی رفسنجانی از نخستین روزهای مبارزه ، امین امام خمینی بودند و حتی در جریان کاپیتولاسیون، از طرف امام ، برای جمع آوری اسناد به تهران رفته بود، اما نخستین مسولیت های رسمی مبارزه را ماهها قبل از پیروزی انقلاب پذیرفت.

به انتخاب امام و به همراه چهار روحانی دیگر عضو شورای انقلاب شد که تا پس انقلاب هم هم عضو آن شورا و حتی سرپرست وزارت کشور برای برگزاری اولین انتخابات ریاست جمهوری در ایران بود.

مجددا به انتخاب امام ، تنها روحانی عضو هیات حل مشکل سوخت بود که دکتر بازرگان که رئیس این هیات بود، پس از مشاهده تاثیر کلام هاشمی در کارگران و اعتصاب کنندگان شرکت نفت، گفته بود: « الان راز عضویت یک روحانی در یک جمع تخصصی و سیاسی را می فهمم.»

مسولیت های دیگرشان در روزهای قبل از پیروزی، عضویت در هیات استقبال از امام و مدیریت تعصب روحانیون در مسجد دانشگاه تهران بود.

 

پیروزی انقلاب اسلامی

بعد از ورود امام به کشور، انبوهی از مسولیت ها، فرصتی باقی نگذاشته بودند تا هاشمی که چون مریدی سالها مشتاق مراد خویش بود، به دیدار معمار کبیر انقلاب برود. هاشمی رفسنجانی در این باره می گوید: « فردای س از ورود امام به وطن ، یعنی ۱۳ بهمن ۱۳۵۷ ، وقتی پس از فراق طولانی، در مدرسه رفاه به خدمت ایشان رسیدیم، هنوز شیرینی آن کلام همراه با عتاب و عطوفتشان را در دل دارم که «کجایی؟! دو روزه اینجاییم و شما را نمی‌بینیم؟» و من مؤدبانه جواب دادم :کارهای زیاد و خطیر است و مسئولیت‌ها سنگین.»

امام روز چهاردهم بهمن ، ایشان و شهید مطهری را مسئول اداره محتوای برنامه های رادیو و تلوزیون کرده بود و سرانجام روز ۱۶ بهمن، جلوی دوربین ها و در کنار امام عزیز، حکم نخست وزیری مهندس بازرگان را قرائت کرد که کم کم شهرتشان چون آفتاب عالمگیر شد.

عضویت در شورای انقلاب، سرپرستی وزارت کشور، عضویت در شورای مرکزی جامعه روحانیت ، عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، عضویت در مجلس خبرگان ، نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی ، ریاست قوه مقننه ، عضویت در شورای عالی دفاع و مسئولیت و عضویت در چندین نهاد تصمیم ساز و تصمیم گیر نظام، مخصوصاً بعد از شهادت تدریجی برخی از همسنگران مبارزه، آیت الله هاشمی رفسنجانی را کانون مراجعات کرده و شگفتا که این مسئولیت های متعدد با اعتماد روز افزون امام راحل همراه بود که اوج آن در در تعابیر پیامی می بینیم که پس از ترور نافرجام آن مرد بزرگ بر قلم آورده بودند:

 

 

جناب حجت الاسلام مجاهد متعهد، آقای هاشمی عزیز

مرحوم مدرس که به امر رضا خان ترور شد، از بیمارستان پیام داد: «به رضا خان بگویید من زنده هستم». مدرس حالا هم زنده است. مردان تاریخ تا آخر زنده هستند. بدخواهان باید بدانند هاشمی زنده است چون نهضت زنده است…من به آقای هاشمی- فرزند برومند اسلام تبریک می‏گویم که در راه هدف تا نزدیک شهادت به پیش رفت و سلامت و ادامه خدمت ایشان را از خدای تعالی خواستارم. (صحیفه امام، ج‏۷، ص: ۴۹۵ و ۴۹۶)

 

دفاع مقدس و هاشمی رفسنجانی

شورای عالی دفاع یا به اصطلاح « اتاق فرمان جنگ»مرکز تصمیم گیری های کلان درباره نحوه مقابله با متجاوزان بود، تصمیماتی که خروجی نهایی آن پیروزی افتخارآفرین کشورمان و شکست خفت بار صدام و همپیمایانش در پایان جنگ ۸ ساله بود.

در میان اسامی تصمیم گیرندگان و صاحبان فکر و ایده‌های اثرگذار در دفاع مقدس، نام یکی از فرماندهان همواره خودنمایی می کند. این فرمانده بر اساس لیاقت و تدبیر بالای خود توانست نظر امام راحل را به خود جلب کند و بر اساس حکم بنیانگذار انقلاب اسلامی فرماندهی جنگ را در دست بگیرد.

وقتی حزب بعث به ایران عزیز حمله کرد، هاشمي رفسنجاني بلافاصله در ستاد ارتش حاضر شد و همیشه از اولین جلسه خویش با خلبانان نیروی هوایی پس از بمباران فرودگاه های کشور با افتخار یاد می کرد که فرزندان ایران به ما می گفتند:« اگر تصمیم نظام بر عدم جنگ است، لااقل به ما فرصت بدهید تا از حیثیت نیروی هوایی ، ارتش ، مردم و ایران دفاع کنیم.»

آیت الله هاشمی رفسنجانی به چيزي جز «دفع تجاوز دشمن» و «حفظ تماميت ارضي» ايران فكر نمي كرد و چاره كار را دميدن روح ايستادگي در ملت ايران و بكارگيري توان نيروهاي مسلح عليه قواي ارتش متجاوز بعثي مي دانست و در تبيين ديدگاه امام خميني براي سازماندهي يك «دفاع مردمي» تلاش و كوشش بسياري كرد. از موفق ترين خطيبان نماز جمعه بود كه انديشه دفاعي اسلام را براي مردم در خطبه هاي تحليلي نماز جمعه بيان مي كرد و مردم را تشويق به حضور داوطلبانه در ميدان هاي دفاع از كشور مي كرد.

با تشكيل شوراي عالي دفاع، امام راحل آيت الله هاشمي رفسنجاني به عنوان يكي از نمايندگان امام خميني در اين شورا برگزيده شد. حضور او در شوراي عالي دفاع موجب شده بود تا با واقعيات مسائل سياسي و صحنه واقعي جنگ به طور مستمر درگير باشد. اما نقش مهم تر هاشمي از لحظه فتح خرمشهر در سوم خرداد ۱۳۶۱ به بعد و در تداوم جنگ نمايان مي شود. در تصميم گيري براي چگونگي ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر، او از كساني است كه معتقد به داشتن دست بالاتر نسبت به عراق براي خاتمه دادن به جنگ از طريق مذاكره سياسي است.

گرچه وي معتقد است كه نظاميان، بويژه مرحوم تيمسار قاسمعلي ظهيرنژاد رئيس ستاد مشترك ارتش، امام را در دو جلسه شوراي عالي دفاع كه پس از فتح خرمشهر در محضر امام خميني منعقد شد،قانع به عبور از مرز تا پدافند در ساحل اروندرود كردند، ولي هاشمي رفسنجاني رسيدن به اين مانع طبيعي دفاعي را امكاني براي يافتن موقعيت نظامي برتر نسبت به ارتش عراق براي پايان دادن شرافت آميز به جنگ تحميلي از طريق”مذاكره” و “مصالحه”و “تحميل شرايط ايران” بر صدام حسين مي دانست.

با ناكامي در عمليات رمضان و بروز اختلاف بين فرماندهان ارتش و سپاه، هاشمي رفسنجاني به صحنه عمليات نزديك تر شد. از آنجا كه فرماندهان ارتش و سپاه، بسياري از مشكلات و معضلات خود را براي هاشمي به عنوان فردي نزديك به امام خميني مطرح مي كردند، او در پي هماهنگي بيشتر بين اين دو نهاد نظامي برآمد. با افزايش ناهماهنگي ها بين ارتش و سپاه و تداوم عمليات هاي ناموفقي مثل والفجر مقدماتي، امام خميني به اين نتيجه رسيد که ا فردي را به عنوان هماهنگ كننده نيروهاي مسلح برگزيند تا ظرفيت هاي سپاه و ارتش در هماهنگي با يكديگر، بهتر عليه قواي دشمن بكار رود. بر همين اساس ايشان طي حكمي در ۳۰ بهمن ماه سال ۱۳۶۲ هاشمي رفسنجاني را به سمت فرمانده عمليات هاي موسوم به والفجر و در واقع فرماندهي جنگ منصوب كردند.

با صدور اين حكم، هاشمي رفسنجاني قرارگاه خاتم الانبياء را تشكيل داد و حضور بيشتري در مناطق عملياتي پيدا كرد. قبل از آغاز عمليات خيبر،در جلسات فرماندهان رده هاي مختلف عملياتي ارتش و سپاه با آقاي هاشمي رفسنجاني مشخص شد كه ايشان ذهني منظم داشته و داراي دقت بالايي در اخذ ديدگاه هاي نظامي است و در باره طرح هاي عملياتي فقط شنونده نيست، بلكه در باره چرايي هر تصميم بحث مي كند و سوالات دقيقي را مطرح مي نمايد.

هاشمي رفسنجاني در اثناي جنگ با توجه به “واقعيات صحنه عمليات” و شناختي كه از “قابليت ها و توان خودي” و نيز “توان و ظرفيت هاي ارتش عراق”بدست آورده بود، و با توجه به “حمايتي” كه قدرت هاي بزرگ و بويژه كشورهاي پولدار عربي مثل عربستان از صدام حسين مي كردند، يك تعريف عملياتي از شعار “جنگ جنگ تا پيروزي”كه امام خميني به دنبال آن بود، ارائه داد و به دنبال “كوتاه كردن دوران جنگ” و پايان دادن به مخاصمه بود.هاشمي”پيروزي” را تصرف يك منطقه استراتژيك از خاك عراق مثل بصره يا مناطق نفت خيز جنوب عراق مي دانست تا بتوان از موضع قدرت،باقيمانده سرزمين هاي ايران را آزاد كرد و جنگ را از طريق “مذاكره سياسي”به پايان برد و راه را براي پيشرفت و آباداني دو كشور باز كرد.

با همين ديدگاه بود كه ايشان از طرح ريزي عمليات خيبر و بدر كه بر اساس آن، قواي ايران به كنار رودخانه دجله مي رسيدند و چاه هاي نفت جزاير مجنون را در اختيار مي گرفتند، استقبال كرد. رفسنجاني قبل از انجام عمليات بدر در سال ۱۳۶۳ در جمع فرماندهان ارتش و سپاه در قرارگاه مركزي خاتم الانبياء طي بيانات جامعي ، در نهايت مطالبي به اين مضمون گفت: شما اين عمليات را با موفقيت انجام دهيد و راه بصره به بغداد را مسدود كنيد، ما جنگ را پايان مي دهيم.

همين استراتژي را تا آخر جنگ دنبال كرد و به دنبال انجام يك “عمليات سرنوشت ساز” بود تا بتواند جنگ را با دست بالا خاتمه دهد.

تقويت بنيه دفاعي كشور یکی از برنامه های هاشمی در مقام فرماندهی جنگ بود ، چراکه در بين سياستمداران و روحانيان، مسلط ترين فرد به مسائل نظامي و برنامه هاي عملياتي بود. به همين دليل بود كه به تامين موشك هاي زمين به زمين و ساحل به دريا براي نيروهاي مسلح روي آورد و موفق شد كه با دیپلماسی، تعداد معدودي موشك دريافت كند.ایشان مي دانست كه با تعداد معدودي موشك نمي توان با قدرت هوايي و موشكي فزاينده عراق كه متكي به منبع قدرت هاي بزرگ مثل روسيه و چين و فرانسه است، مقابله كرد، لذا بلافاصله صنايع موشكي سپاه و جهاد را حتی با عضویت فرزندش ؛ محسن ؛ که مشغول تحصیل در خارج از کشور بود ، بنيانگذاري كرد که بايد ایشان را پدر صنايع و قدرت موشكي ايران به حساب آورد ، چراکه بكارگيري و ساخت انواع موشك هاي اسكاد، كرم ابريشم و ضد تانك تاو ثمره اين همت بلند است. همچنين از هر فرصتي براي بازسازي توان موشكي ايران بويژه موشك هاي ضد هوايي هاوك و تامين قطعات هواپيماهاي جنگنده استفاده مي كرد.با اين سیاست بود كه توانست با توجه به نياز آمريكايي ها و فرانسوي ها به آزاد سازي گروگان هاي خود در لبنان، مقادير قابل توجهي قطعات و موشك هاوگ و نيز موشك تاو را در سال ۱۳۶۴ تهيه كند كه اقدام موثري در ماجراي مك فارلين بود.

در چهار سال آخر جنگ، آقاي هاشمي رفسنجانيبه همراه ساير مسئولين كشور،ظرفيت كشور را به جبهه ها سرازير کرد. در همين دوران بود كه عمليات هايي مانند فتح فاو، كربلاي ۴ و شلمچه(كربلاي۵) و نيز عمليات والفجر۱۰ از سال ۱۳۶۴ تا ابتداي سال ۱۳۶۷ انجام شد. با گسترش جنگ و فراگير شدن آن در حمله به شهرها و توسعه جنگ شيميايي و افزايش حملات عراق به بنادر نفتي ايران و نفتكش ها در خليج فارس، امام خميني در ۱۲ خرداد ماه سال ۱۳۶۷ آيت الله هاشمي رفسنجاني را به سمت «جانشين فرمانده كل قوا» با تمام اختيارات منصوب كرد تا ايشان بتواند تمامي امكانات دولت و نيروهاي مسلح را در مقابله با ارتش بعثي عراق بكار گيرد که ایشان هم نخست وزير را به سمت رئيس ستاد فرماندهي كل قوا و برخي از وزرا و فرماندهان جنگ را در مسئوليت هاي ستاد فرماندهي كل قوا بكار گرفت.

مهمترين نقش آيت الله هاشمي رفسنجاني را بايد در خاتمه دادن به جنگ تحميلي در سال ۱۳۶۷ دانست. اواخر دوران جنگ، تقريبا هيچ يك از مسئولين طراز اول كشور حرفي از پايان دادن به جنگي كه ديگر فرسايشي شده بود، نمي زدند، ولي هاشمي رفسنجاني پس از انتصاب به سمت جانشين فرمانده كل قوا، از فرماندهان جنگ خواست تا طرح خود را براي تداوم و پيروزي در جنگ ارائه كنند.

از دولت هم خواست تا چگونگي توان خزانه كشور براي پشتيباني از نيروهاي حاضر در صحنه عمليات را به تصوير بكشد. نامه تكان دهنده فرمانده كل سپاه و نوشته رييس سازمان برنامه و بودجه بيانگر آن بود كه پيروزي نظامي به اين زودي ها امكان پذير نيست . از سوي ديگر معلوم بود كه آمريكا و ساير قدرت هاي بزرگ نخواهند گذاشت كه جمهوري اسلامي ايران پيروز مطلق و بلامنازع ميدان جنگ با عراق باشد. حضور گسترده ناوهاي جنگي آمريكا در خليج فارس از سال ۱۳۶۶ و حمله به سكوهاي نفتي ايران و سرنگوني هواپيماي مسافري ايران نيز بيانگر اين موضوع بود.

در اينجا بود كه پس از چهار ماه شكست پي در پي در جبهه ها و به اسارت درآمدن نزديك به ۱۷ هزار نفر از رزمندگان، آقاي هاشمي رفسنجاني آماده يك فداكاري بزرگ شد و به امام خميني پيشنهاد كرد كه ايشان مسئوليت خاتمه يافتن جنگ از طريق پذيرش قطعنامه ۵۹۸ شوراي امنيت سازمان ملل را مي پذيرد و خود را قرباني رسيدن به صلح براي ملت ايران مي كند.ولي امام خميني كه هميشه صادقانه و شفاف، واقعيات اوضاع و مشكلات كشور را براي مردم بيان مي كرد، شخصا با پذيرش آتش بس، به جنگ ۸ ساله پايان دادند.

ریاست جمهوری

آیت الله هاشمی رفسنجانی را می‌توان به جرات مرد روزهای سخت ایران دانست . از همراهی وی با بنیانگذار جمهوری اسلامی در روزهای مبارزه وانقلاب تا قبول مسئولیت در تمامی دوران جمهوری اسلامی ثابت می‌کند که برای ایران مردی تکرار ناشدنی است.

همین قدرت و توانایی در مدیریت شرایط سخت بود که وی را در سال ۶۸ و درست یک سال پس از اتمام جنگ و بعد از فقدان امام خمینی(ره) به قبول مسئولیت ریاست جمهوری وادار کرد تا وظیفه بازسازی اقتصادی را بر عهده گیرد که ۸ سال جنگ لطمه‌های بزرگی به آن زده بود.

بر همین اساس دولت سازندگی در سال‌های اول پس از جنگ برسرکار آمد. دولت اول آیت الله هاشمی رفسنجانی ازنظر اقتصادی با کسری بودجه شدید نزدیک به ۵۰ ‌درصد مواجه بود، اما توانست بودجه را در طول دورانی هشت ساله به توازن برساند. از سوی دیگر، ترکیب بودجه و هزینه‌های دولت به نفع طرح‌ها و هزینه‌های عمرانی تغییر کرد و این رویکرد افتتاح و راه‌اندازی طرح‌های بزرگ عمرانی در هشت سال ریاست‌جمهوری وی را به دنبال داشت.

پس از پایان یافتن جنگ ، یکی از اولویت‌های کشور، بازسازی کشور و ترمیم زیر ساخت‌ها و خسارت‌های ناشی از جنگ تحمیلی بود، بر این اساس ، دولت سازندگی، بازسازی ویرانی‌های جنگ و توسعه اقتصادی را در اولویت کاری خود قرار داد و برنامه‌های داخلی خود را بر پایه سیاست تعدیل و توسعه صادرات (در مقابل جایگزینی واردات) خصوصی‌سازی و جذب سرمایه‌های خارجی بنیان نهاد و سیاست خارجی‌اش را بر تنش‌ زدایی استوار کرد.

از مهمترین فعالیت‌های اقتصادی صورت گرفته در دولت سازندگی، تدوین و اجرای اولین برنامه پنج ساله توسعه اقتصادی بعد از انقلاب بود. سیاست باز اقتصادی و وضع قوانین ضد انحصار از جمله اقدامات مؤثر وی بوده است. آیت الله هاشمی رفسنجانی تفکر اقتصادی دولت خود را بر مبنای حضور افراد فنی و مسلط به حوزه اقتصاد یا همان تکنوکرات‌ها پیش برد، به گونه ای که در دولت اول و دوم ، تلاشی صورت گرفت تا در زمینه اجرایی و عملیاتی، مدیریت کشور از سمت چهره‌های صرفا سیاسی به سمت افراد با تجربه فنی و اجرایی لازم در هر حوزه منتقل شود. این عمل سبب شد تا کشور در بخش‌های عمرانی و زیر ساختی با نظر سیاسی مدیریت نشود، بلکه حرف اول را دیدگاه فنی و کارشناسی بیان می کرد.

از سوی دیگر، به جهت نیاز ارزی کشور برای انجام این حجم بالای کار، استفاده از فاینانس و وام‌های خارجی به عنوان اهرم‌های مالی برای راه انداختن و سرعت بخشیدن به پروژه‌ها در داخل کشور در این دوران ضرورت پیدا کرد.

شرکت‌های داخلی نیز در این دوره زمانی کمک مهمی برای راه افتادن چرخ‌های اولیه عمران کردند. البته در بخش‌های مهمی مانند نفت و گاز که در آن مقطع توان مهندسی بالایی در کشور وجود نداشت، احیای ظرفیت‌های عقب افتاده از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود و همه این موارد در کنار هم سبب شد تا فرآیند همزمان سازندگی در بخش‌های مختلف آغاز شود.

به گفته وی به‌کارگیری سیاست‌های تثبیت، سبب شد نرخ تورم از ۴۹.۴ به ۲؛ ۳۲ ‌درصد در سال۱۳۷۵ کاهش یابد و در عین حال رشد تولید ناخالص داخلی از ۵؛۴ به ۵.۲ درصد، رشد سرمایه‌گذاری از ۳.۲ به ۸.۳ درصد بالغ شود. همچنین نرخ بیکاری از۱۶درصد پس از جنگ به ۹‌درصد در سال ۱۳۷۶ تقلیل یافت. افزایش تراز بازرگانی خارجی به ۷.۴ میلیارد دلار، کاهش کل بدهی‌های خارجی و بهبود ساختار سررسید بدهی‌ها از دیگر موفقیت‌های دوران سازندگی بوده است.

در این دوران بیش از ۶۰ سد مخزنی ساخته شد و توسعه شبکه‌های آبیاری و زهکشی و سایر اقدامات بخش کشاورزی سبب شد که محصولاتی نظیر گندم و محصولات زراعی رشد سالانه‌ای حدود ۶۰‌درصد را تجربه کنند.

همچنین در مسیر سازندگی، بنگاه‌های تولیدی و کارخانجات و بخش خصوصی رشد بیشتر و سریع‌تری پیدا می‌کنند، رشدی که بنیان اصلی رشد اقتصادی کشور را هم فراهم کرد. این رشد در ادامه خود افزایش اشتغال، توسعه تولید داخلی، افزایش منابع مالی و نتیجتاٌ مصرف بیشتر را هم ایجاد کرد. از همین رو کاهش بیکاری ناشی از افزایش عمران و تولید سبب شد تا توزیع درآمد در گستره بزرگتری از جامعه اتفاق بیافتد.

اقدامات دولت سازندگی در بازسازی کشور و ایجاد زیر ساخت‌های اقتصادی و فرهنگی ، پیامدهای مثبتی را در عرصه‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجنماعی کشور بر جای گذاشت .

اجرای برنامه توسعه اول در این دوران , علاوه بر رونق بخشیدن به فعالیت‌های اقتصادی ، باعث ایجاد تحرک در سرمایه‌گذاری , تولید و اشتغال و تأمین رشد متوسط سالیانه ۳/۷درصد تولید ناخالص داخلی شد و بازسازی خسارت خرابی‌های جنگ تا حدی ترمیم کرد. برنامه دوم توسعه نیز از جهت ساختاری و ماهیت تفاوت زیادی با برنامه اول نداشت و به نوعی ادامه آن محسوب می‌شد و در این برنامه نیز رشد و توسعه اقتصادی به عنوان اصلی‌ترین هدف در نظر گرفته شده بود.

ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام

هنوز هشت سال ریاست جمهوری آیت الله هاشمی رفسنجانی به پایان نرسیده بود که آیت الله خامنه ای در اسفند ماه ۱۳۷۵ با حکم جدیدی، ایشان را به عنوان رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام برگزید. اگرچه پیش از آن هم در چندین دوره ریاست این مجمع را بر عهده داشت، اما این حکم موارد مهمی داشت که می توان گفت تدوین سیاست های کلی ، داوری در اختلافات شورای نگهبان و مجلس شورای اسلامی و حل معظلات کشور ، فصلی دیگر از مدیریت جامع و فراجناحی آیت الله هاشمی رفسنجانی را رقم زد.

اما همین دوران که دو دولت با دورویکرد متفاوت روی کار آمده بودند، فرصتی به تندروها داده بودند که به مصداق پیش بینی تاریخی امام راحل که « حتمال قوی می‌دهم که پس از من برای انتقام‌جویی از من به بعضی از نزدیکان و دوستانم تهمت‌ها که من آن را ناروا می‌دانم، بزنند و به آتشی که باید من را بسوزاند ، آنان را بسوزانند و احیاناً به صورت دفاع از من انتقام مرا از آنان بگیرند.» (صحیفه امام خمینی ،جلد ۱۷ ،صفحه ۹۰ ) ، با بیشترین توهین ها و تهمت ها ، آیت الله هاشمی رفسنجانی را نواختند!! و کار به جایی رسید که شخصی در مقام رئیس جمهور ، در تلوزیون زبان به دروغ گشود و خیلی ها با سکوت خویش، آن جمله معروف هاشمی رفسنجانی را در تاریخ مظلومیت مردان راستین جاودان کردند که « «روزی در جمع یاران به بهشتی گفتم این تهمتهای تلخ آزارت نمی دهد؟. نگاهم کرد و گفت: این آسیاب به نوبت است ،نوبت تو هم خواهد رسید.»

سال ۸۹ که امواج سیاسی بعضی ها را سوار بر خویش کرده بود و هرچه دلشان می خواست ، می گفتند، آیت الله هاشمی باز دست به قلم برد و نگاشت: « اینک ۳۰ سال از پیروزی انقلاب اسلامی می‌گذرد و بقایای فکری دین‌زدایی و روحانیت‌ستیزی که در بهار هوشیاری مردم ایران، چون مارهای افسرده سر در خاک انتقام فرو برده بودند، در پاییز بداخلاقی‌های سیاسی و اختلافات سلیقه‌ای، پوست‌اندازی کرده و سر برآورده‌اند و خاکریز به خاکریز جلو می‌آیند و شاهدیم که پس از توهین و تهمت به سران روحانی عرصه سیاست در ۳۰ سال گذشته، به فضلا، علما و مراجع قم رسیده‌اند. تأسف‌آور است که این بار برای توهین و تهمت، لباس رشیدی مطلق‌ها را درآورده و خرقه دوستی و ارشاد پوشیده‌اند، رندانه با چراغی که دروغ را اخلاق، تهمت را مبارزه و توهین را جهاد می‌دانند، مزوّرانه پشت خاکریزی پناه گرفته‌اند که مطمئناً آخرین و بالاترین هدف آنها خواهد بود.»

صبر سیاسی آیت الله هاشمی رفسنجانی میوه شیرینی به نام «آگاهی» داد تا مردی که ۸ سالتمام تحت شدید ترین ومسموم ترین تبلیغات سیاسی بودند، حتی پس از رد صلاحیت ، گوش هوش به سخنان ایشان بسپارند که نتیجه آن انتخاب دولت اعتدال در سال ۱۳۹۲ و انتخاب معنا دار آیت الله هاشمی رفسنجانی به عنوان نفر اول پنجمین دوره انتخابات مجلس خبرگان رهبری دراستان تهران انتخاب شوند و در تاریخ ماندگار شود که ریاست و نایب رئیس مجلس خبرگان رهبری، نتیجه هوشمندی مرد و مسئولان در مقاطع مختلف بود.

تالیفات

  1. سرگذشت فلسطین، اکبر هاشمی رفسنجانی، اکرم زعیتر، ناشر: بوستان کتاب قم

  2. کارنامه و خاطرات، اکبر هاشمی رفسنجانی، عباس بشیری، محسن هاشمی رفسنجانی، ناشر: دفتر نشر معارف انقلاب

  3. آزاداندیشی اسلامی و روشنفکری اسلامی، اکبر هاشمی رفسنجانی، ناشر: برد

  4. جایگاه مساجد در نظام اسلامی از منظر قرآن، اکبر هاشمی رفسنجانی، ناشر: زینی

  5. فرهنگ قرآن، اکبر هاشمی رفسنجانی، ناشر: بوستان کتاب قم

  6. تفسیر راهنما 23جلد، اکبر هاشمی رفسنجانی، ناشر: بوستان کتاب قم

  7. جهان در عصر بعثت، اکبر هاشمی رفسنجانی، محمدجواد باهنر، ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی

  8. امیرکبیر: قهرمان مبارزه با استعمار، اکبر هاشمی رفسنجانی، ناشر: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی

  9. همبستگی امت اسلامی (مجموعه سخنرانی‌ها در کنفرانس بین‌المللی وحدت اسلامی)، اکبر هاشمی رفسنجانی، سیدجلال میرآقایی (گردآورنده)، ناشر: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی

  10. سماحه الشیخ الهاشمی الرفسنجانی فی عصر المجابهه: مذاکرات المخاض السیاسی، عبدالرحیم حمرانی، اکبر هاشمی رفسنجانی

عروج

سرانجام این کوه صبر و مقاومت که از سال ۱۳۶۰ تا ۱۸ دیماه ۱۳۹۵ خاطرات هر روزشان را می نوشت ، پس از عمری جهاد و مبارزه، عصر روز یکشنبه، ۱۹ دی ماه به دیار باقی شتافت و پس از دو شب وداع تاریخی مردم با پیکرشان در حسینیه جماران، صبح روز سه شنبه ، ۲۱ دی ماه، بعد از یک تشییع جنازه میلیونی از دانشگاه تهران تا بهشت زهرا، در جوار امام راحل و در مضجع شریفش به خاک سپرده شد.یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.(1)

1- مرکز اسناد آیت االه هاشمی رفسنجانی

2 – سایت ویکی پدیا

زندگینامه آیت الله سیدعلی خامنه اى(دامت افاضاته)

۱۳

خاندان خامنه اى

خاندان بزرگ «خامنه اى» از سادات اصیل «حسینى» و از نسل پاک امام چهارم حضرت على بن الحسین سیدالساجدین و زین العابدین(علیه السلام) هستند.[۱]

در طول تاریخ تشیع، شخصیتهاى بزرگ علمى و دینى از این خاندان ظهور کرده اند. تحقیق در خصوص حیات و آثار آنان از حیطه این کار خارج، و موقوف به عرصه گسترده تراجم رجال علم و دانش است. امّا از آنجا که این نوشتار کوتاه به زندگى پرافتخار یکى از فرزندان بزرگ و فرزانه این خاندان، یعنى سرور بزرگوار، رهبر مقتدر جهان اسلام حضرت آیه الله العظمى «سید على خامنه اى» اختصاص یافته، مناسب دیده شد که اشارتى شود به زندگى دو فرزانه دیگر از آن خاندان پرافتخار که ارتباطى نزدیک با زندگى و تربیت و رشد مقام معظم رهبرى دارند، یکى مرحوم آیه الله «سیّد حسین خامنه اى» جدّ رهبر انقلاب، دوّمى مرحوم آیه الله «سید جواد خامنه اى» پدر بزرگوار ایشان.

سید حسین خامنه اى

فقیه بزرگ مرحوم آیه الله سید حسین حسینى خامنه اى تبریزى فرزند سید محمّد تفرشى، از علما و فقهاى بزرگ شیعى اواخر قرن سیزدهم و اوائل قرن چهاردهم هجرى بود. او تحصیلات عالى خود را در فقه و اصول و کلام و فلسفه در محضر علما و حکماى بزرگ حوزه علمیه نجف اشرف گذرانده، در فلسفه و علوم معقول از شاگردان فیلسوف برجسته آن عصر مرحوم «میرزا باقر شکى» بود.[۲]

بعد از تکمیل تحصیلات خود و سالها اقامت و تحقیق و تدریس در نجف، در سال ۱۳۱۴ ق به تبریز بازگشت.

وى تصمیم داشت پس از بازگشت از نجف به زادگاهش «خامنه»[۳] برگردد، امّا شاگردانش که از علماى تبریز بودند، و در نجف در محضر او درس خوانده و از مراتب علم و تقوایش آگاه بودند، نگذاشتند به زادگاهش باز گردد و در تبریز نگه داشتند.[۴]

سید حسین خامنه اى همزمان با تدریس و تربیت طلّاب، به ارشاد مردم و وظایف شرعى در تبریز مشغول شد. او در مسجد جامع تبریز که در کنار بزرگترین مدرسه علوم شهر یعنى مدرسه «طالبیه» قرار داشت، به اقامه نماز جماعت نیز مى پرداخت. از این رو به «سید حسین پیشنماز» معروف گردید. سید حسین عالمى روشن بین و فقیهى اجتماعى بود و افکار بلند اجتماعى و سیاسى داشت و از علماى طرفدار مشروطه بشمار مى رفت و مردم را به پاسدارى از نهضت مشروطه تشویق و دعوت مى کرد.[۵] شاید در پرتو همین اندیشه ها و آرمانهاى اجتماعى و انقلابى بود که پرشورترین و مستعدّترین طلبه جوان و آگاه و متفکّر آن روز حوزه علمیه تبریز و همشهرى سید حسین خامنه اى، یعنى شیخ محمد خیابانى به او نزدیک تر شد و در پى ایجاد ارتباط روحانى و معنوى صمیمى در بین آن دو، شیخ محمّد با دختر سید حسین وصلت کرد.[۶] گاه گاهى در مسجد جامع به جاى پدرزنش نماز جماعت اقامه مى کرد و از اینجا کم کم مشهورتر گردید.

سید حسین خامنه اى عمرى را به ارشاد و هدایت و تألیف و تصنیف گذراند و در سال ۱۳۲۵ ق. به ابدیت پیوست. سید حسین فرزندانى عالم و فرزانه داشت از جمله مرحوم سیّد محمد معروف به «پیغمبر» که در نجف اشرف وفات کرده است.[۷]و دیگرى عالم بزرگ سید جواد حسینى خامنه اى رحمه اللّه علیه.

سید جواد خامنه اى

پدر بزرگوار رهبر انقلاب اسلامى آیه الله سید على خامنه اى، از علماى بزرگ، مجتهدان پرهیزگار و روحانیون زاهد روزگار ما بود. در سال ۱۳۱۵ ق.[۸] در تبریز متولّد شد و تحت تربیت پدرى فقیه و عالم رشد کرد و بزرگ شد. در ایام جوانى بعد از اتمام دوره سطح، به نجف اشرف هجرت کرد و در حوزه شکوهمند آن دیار، به فراگیرى سطوح عالیه فقه و اصول و دیگر معارف معقول و منقول پرداخت و چون به قلّه بلند اجتهاد و فقاهت رسید، به وطن خود بازگشت. سالها در تبریز ماند. آنگاه به مشهد مقدس رضوى عزیمت کرد و به تدریس و تعلیم و تربیت طلّاب و ارشاد مردم مشغول شد. سید جواد با دختر فضیلت پیشه عالم معروف مشهد مرحوم سید هاشم نجف آبادى (میردامادى) ازدواج کرد.[۹] این بانوى گرامى زنى بود پارسا، پاکدامن، فداکار، مهربان، آشنا به وظائف شوهردارى و تربیت فرزند، صبور، و الگوى سادگى و نجابت و پاکى.[۱۰]حاصل پیوند آن دو، چهار پسر و چهار دختر بودند. سه نفر از پسرها یعنى آقا سیّد محمّد، آقا سیّد على (رهبر انقلاب) و آقا سیّد هادى در راه دانش و دین، سیره نیک نیاکان خود را برگزیدند و همه از عالمان دین شدند.

بارى، سید جواد خامنه اى براى فرزندانش هم پدر بود و هم معلّم. خود را وقف تعلیم و تدریس و تربیت عالمان دینى کرد و به زندگى فقیرانه اى قانع بود و در کمال زهد و پرهیزگارى زیست و پس از عمرى طولانى و پربار، در سال ۱۴۰۶ ق. ـ ۱۳۶۴ ش. بدرود حیات گفت و در جوار ملکوتى امام هشتم على بن موسى الرّضا(علیه السلام) به خاک رفت.

از زبان رهبر انقلاب

آیه الله خامنه اى خاطرات و گفتنى هاى بسیارى از پدر و مادر و گاه از اجدادش دارند و به مناسبتهاى گوناگون در سخنرانیها، مصاحبه ها و نوشته هاى خویش از آنان ـ به ویژه از پدرش ـ ذکر خیرى و یادى کرده، مطالبى آموزنده و شنیدنى گفته اند. ما در صفحات آینده به تناسب موضوعات مورد نظر، فرازهایى از آنها را زینت اوراق خواهیم کرد. در اینجا به بیان یک نکته مهّم از زبان مقام معظم رهبرى در خصوص اعتقاد پدر و مادر بزرگوارشان نسبت به انقلاب اسلامى و امام خمینى(ره) اکتفا مى کنیم. ایشان در سال ۱۳۶۰، سه سال پس از پیروزى انقلاب اسلامى، در جایى فرمودند:

«… پدر و مادرم هم (زنده) هستند و آنها هم (مثل برادرهایم) معتقد به انقلاب و مرید امام هستند».[۱۱]

از میلاد تا مدرسه

رهبر عالیقدر حضرت آیه الله سید على خامنه اى فرزند مرحوم سید جواد حسینى خامنه اى، در روز ۲۴ تیرماه ۱۳۱۸[۱۲] برابر با ۲۸ صفر ۱۳۵۸ قمرى [۱۳] در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دوّمین پسر خانواده بوده اند اوّلى «آقا سیّد محمّد» بود.

زندگى سید جواد خامنه اى مثل اغلب روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. آن روز قناعت یک فضیلت حقیقى شمرده مى شد و در زندگى و معیشت عالمان دینى بیشتر و زیباتر جلوه مى کرد و شکوهمند مى نمود. تجمّل گرایى و افزون طلبى نیز یک رذیلت محسوب مى شد. البته راههاى مختلف کسب درآمدهاى سرشار براى اهل دنیا آن روزها هم باز بود، امّا مردان خدا راه خود را انتخاب و به اندک گذران زندگى قناعت مى کردند و در کمال مناعت و عزّت ارزشها را پاس مى داشتند. سید جواد از این گروه مردان خدا بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند.

رهبر بزرگوار از وضع و حال زندگى خانواده اش در ضمن بیان نخستین خاطره هاى زندگانى خود چنین مى گویند:

« آن وقتها از لحاظ وضع مالى در فشار بودیم. یعنى خانواده ما خانواده مرفّهى نبود. پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر… زندگى ما به سختى مى گذشت. در دوران کودکى با زحمت بسیار براى ما کفش خریده بودند که تنگ بود! پدرم دیگر قادر نبود که اینها را عوض بکند یا کفش دیگرى بخرد. آمدند گفتند که خوب، این کفشها را مى شکافیم، اندازه مى کنیم و برایش بند مى گذاریم!… شکافتند و بند گذاشتند، بعد زشت شد! چون بندهایش خیلى فرق داشت, با کفشهاى دیگر خیلى زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصّه خوردیم! و خلاصه چاره دیگرى نداشتیم».[۱۴]

ایشان از «غم نان» که بسیار تلخ و سنگین بوده و بر دلهاى پاک و ساده دوران کودکى شان سایه افکنده بود، مى گوید:

«من یادم مى آید که آن وقتها نان کم بود، وقت جنگ (دوّم جهانى) بود، سال ۱۳۲۱ و ۲۲ که من سه ـ چهار ساله بودم. آن وقتها در مشهد با اینکه همه چیز هم فراوان بود و هم ارزان ولى ما نان گندم نمى توانستیم بخوریم! نان جو ـ گندم مى خوردیم، چون نان گندم گرانتر بود، البته نان گندم دانه اى مى گرفتیم براى پدرم فقط. ما نان جو ـ گندم مى خوردیم، گاهى هم نان جو… وضع خیلى خوب نبود. من یادم هست شبهایى اتّفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى کرد و… آن شام هم نان و کشمشى بود».[۱۵]

امّا خانه اى که خانواده سید جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کند:

«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهار ـ پنج سالگى من، یک خانه ۶۰ ـ ۷۰ مترى در محلّه فقیرنشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیرزمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد و معمولا پدر بنابر اینکه روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت: همه ما باید به زیرزمین مى رفتیم تا مهمان برود! بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم».[۱۶]

از آنجا که پدر خانواده یک روحانىِ روحانى زاده بود و مادر خانواده هم دختر یک روحانى بود و هر دو علاوه بر باطن پاک و تقوا، به حفظ ظاهر و شئون روحانیت توسط تک تک اعضاى خانواده نیز اهمیت مى دادند و سعى داشتند که فرزندان کوچک خانواده از دوران کودکى زىِّ طلبگى و روحانیت را حفظ نمایند. رهبر بزرگوار انقلاب در این خصوص مى گوید:

«خانواده ما یک خانواده روحانى از دو سو بود، همین دلیل هم بود که ما از بچّگى ملبّس به لباس روحانى بودیم، من و برادر بزرگم آقا سیّد محمّد… از دوران دبستان عمامه سرمان بود…»[۱۷]

«کفشهایى هم که براى ما، پدرمان مى خرید، کفش بند دار نمى خرید، چون مخالف با شؤون روحانى بود. کفش معمولى طلبه ها و روحانیون آن وقت یا نعلین بود و یا اگر کفش زمستانى مى خواستند بپوشند، ساده بود، آن وقتها مى گفتند: «میرزایى» و بند دار نبود و پدرم آن موقع از آن کفشها مى خرید. ما آرزوى کفش بند دار به دلمان بود، تا الان هم کفش بند دار نپوشیدم…»[۱۸]

سید جواد به تربیت فرزندان دقت خاصى داشت و احترام به شخصیت کودک را بزرگ مى داشت و این مسأله ظرافت خاصى مى خواهد. رهبر انقلاب از این خصوصیت پسندیده پدرش چنین مى گوید:

«گاهى پدرم مثلا مى خواست به نماز برود، یا به مسجد مى رفت… ما را صدا مى کرد. از بچّگى به ما «على آقا» مى گفتند، على و محمّد نمى گفتند، على آقا و محمّد آقا مى گفتند، احتراممان مى کردند (صدا مى کردند:) على آقا، على آقا! محمّد آقا!… بیایید برویم مسجد. ما هم مى دویدیم عمّامه مى گذاشتیم سرمان و عبا مى پوشیدیم و با آقا مى رفتیم مسجد…»[۱۹]

بلى، رهبر انقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمى، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن یاد بگیرند و قرآن را در مکتب خانه یاد گرفت. بعد از مکتب، دو برادر را به مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتّعلیم دیانتى» بردند و ثبت نام کردند. دوران تحصیل ابتدائى را در آن مدرسه گذراندند. آنگاه پدر اجازه نداد که به مدارس جدید و دبیرستان بروند. چرا که شرائط و محیط مدارس جدید در اثر تحمیل فرهنگ غربى با روحیه روحانى و زهد پیشه سید جواد سازگار نبود. او آرزو مى کرد که فرزندانش وارد حوزه علمیّه دینى شوند و راه پدرانشان را ادامه دهند.

از طرفى پسران کنجکاو و دانش دوست، مخفیانه داوطلب امتحان شدند و مدرک قبولى کلاس ششم را گرفتند و دبیرستان را بطور شبانه ادامه دادند و دروس جدید را خواندند. سیدعلى (رهبر معظّم انقلاب) دوره دبیرستان را خواند ولى تمام نکرد و مدرک دیپلم نگرفت.[۲۰]

در حوزه علمیه

سیدعلى از دوره دبیرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. ایشان بعد از مدرسه جدید، وارد حوزه علمیه شد و نزد پدرش و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواند.

درباره سبب ورودش به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت مى گویند:

«عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت، پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند».[۲۱]

ایشان کتب ادبى از قبیل «سیوطى»، «مغنى»، «جامع المقدمات» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد.کتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواند. سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگیزى در پنج سال و نیم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سیّد جواد در تمام این مراحل نقش مهمّى در پیشرفت این فرزند برومند داشت.[۲۲]

رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوارى را ابتدا از مرحوم آیه الله میرزا جواد آقا تهرانى و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسى» خواندند.[۲۳]

در حوزه علمیه نجف اشرف

آیه الله خامنه اى، از هیجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را در نزد مرجع بزرگ مرحوم آیه الله العظمى میلانى شروع کرده بود. در سال ۱۳۳۶ به قصد زیارت عتبات عالیات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حکیم، سید ابوالقاسم خوئى، سید محمود شاهرودى، میرزا باقر زنجانى، سید یحیى یزدى، و میرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندیدند و ایشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ایشان به مشهد بازگشتند.[۲۴]

در حوزه علمیه قم

آیه الله خامنه اى از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۳ در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه مشغول شدند و از محضر بزرگانى چون مرحوم آیه الله العظمى بروجردى، امام خمینى (ره)، شیخ مرتضى حائرى یزدى و علّامه طباطبائى استفاده کـردند.[۲۵]در سـال ۱۳۴۳، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که یک چشم پدرشان به علّت «آب چشم» نابیـنا شـده اسـت بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشـهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند!

به این نتیجه رسیدند که به خاطر خدا دست از قم بردارند و به مشهد بروند و از پدرشان مواظبت نمایند. چرا که اگر خدا بخواهد دنیا و آخرت او را از قم به مشهد منتقل مى کند. ایشان در این مورد مى گویند:

«به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم، اعتقادم این است که ناشى از همان برّى (نیکى) است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام».[۲۶]

ایشان راهش را درست انتخاب کردند. بعضى از اساتید و آشـنایان افسوس مى خـوردند که چـرا ایشـان به این زودى حـوزه عـلمیه قم را تـرک کردند، اگر مى مـانـدند در آینده چنین و چنان مى شــدند!… امّـا آینـده نشـان داد که انتخـاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سرنوشتى دیگر و بهتر و والاتـر از محـاسـبـات آنـــان، رقـم زده بـود. آیـا کـسى تصـوّر مى کـرد کـه در آن روز جـوان عالم پراستعداد ۲۵ ساله، که براى رضاى خــداوند و خـدمت به پـدر و مـادرش از قــم بـه مشهد مى رفت، ۲۵ سال بعد، بـه مقـام والاى ولایت امـر مســلمین خـواهد رسیـد؟!

البته ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا مبارزه و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا سال ۱۳۴۷ در محضر اساتید بزرگ بویژه آیه الله میلانى ادامه دادند. همچنین از سال ۱۳۴۳ که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینى به طلّاب جوان و دانشجویان نیز مى پرداختند.[۲۷]

همچنانکه تبلیغ هم مى کردند و منبر مى رفتند.

مبارزات سیاسى

آیه الله خامنه اى به گفته خویش «از شاگردان فقهى، اصولى، سیاسى و انقلابى امام خمینى(ره) هستند»[۲۸] امّا نخستین جرقّه هاى سیاسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید سید مجتبى نوّاب صفوى در ذهن ایشـان زده است زیرا نـوّاب صفوى با عـدّه اى از فدائیان اسـلام در سـال ۳۱ به مشهد رفتـه در مـدرسه سلیمان خان سخنرانى پرهیجان و بیـدارکننده اى در موضـوع احیاى اسـلام و حاکمیت احکام الهى، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیس و دروغـگویى آنان به مـلّت ایران، ایراد کردند. آیه الله خامنه اى که آن روز از طلّاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شده بود. ایشان مى گویند:

« همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفـوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».[۲۹]

بنابراین نخستین حرکت انقلابى رهبر انقلاب و چند نفر از دوستانش در سالهاى ۳۴ ـ ۳۵ علیه استاندار لاقید و فاسد استان خراسان به نام «فرّخ» شروع شد. زیرا او به شعائر اسلامى احترام نمى کرد. آیه الله خامنه اى و دوستانش اعلامیه اى در ارتباط با امر به معروف و نهى از منکر نوشته، با پست به اطراف فرستادند.[۳۰]

همگام با امام خمینى(ره)

آیه الله خامنه اى از سال ۱۳۴۱ که در قم بودند و حرکت انقلابى و اعتراض آمیز امام خمینى علیه سیاستهاى ضداسلامى و آمریکا پسند محمدرضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد میدان مبارزات سیاسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشیبهاى فراوان و شکنجه ها و تبعیدها و زندانها مبارزه کردند و از هیچ خطرى نترسیدند.

نخستین بار در محرّم سال ۱۳۸۳ از سوى امام خمینى(ره) مأموریت یافتند که پیام ایشان را به آیه الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرّم و افشاگرى علیه سیاستهاى آمریکایى شاه و اوضاع ایران و حوادث قم، برسانند. ایشان این مأموریت را انجام دادند و خود نیز براى تبلیغ، عازم شهر بیرجند شدند و در راستاى پیام امام خمینى، به تبلیغ و افشاگرى علیه رژیم پهلوى و آمریکا پرداختند. بدین خاطر در ۹ محرّم (۱۲ خرداد ۱۳۴۲) دستگیر و یک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اینکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پیش آمدن حادثه خونین ۱۵ خرداد، باز هم ایشان را از بیرجند به مشهد آورده، تحویل بازداشتگاه نظامى دادند.[۳۱] ده روز در آنجا با سخت ترین شرائط و شکنجه و آزارها زندانى شدند و عمّال پهلوى موذیانه ترین توهینها و تمسخرها را نسبت به ایشان اعمال کردند. ایشان مى گویند:

«بد نبود! تجربه جدیدى بود، یک دنیاى جدیدى بود با ساواک، با بازجویى ها و دعواها و اوقات تلخى ها، اهانتهاى شدید و خلاصه ناراحتیهاى مبارزه».[۳۲]

دوّمین برداشت

رهبر مجاهد و مبارز، آیه الله خامنه اى پس از آزادى از بازداشتگاه لشکر مشهد، به قم رفته فعّالیتهاى تحصیلى و عملى خود را ادامه دادند.

در بهمن ۱۳۴۲ ـ رمضان ۱۳۸۳ که امام بزرگوار در قم نبود، علما و روحانیون مبارز بخصوص شاگردان ایشان، سعى مى کردند رسالت خویش را در آن ماه مبارک انجام دهند، زیرا ماه رمضان، ماه خداست و فرصت مغتنمى براى بیان حقایق بر مردم مسلمان. از طرفى هنوز تلخى پانزده خرداد و محبوس بودن امام خمینى از یادها نرفته بود. آیه الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانش بر اساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و دیدار با علما و طلّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانیها و افشاگریهاى پرشور ایشان بویژه در ایّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روز پانزدهم رمضان که مصادف با میلاد امام حسن(علیه السلام) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ایشان در افشاگرى سیاستهاى شیطانى و آمریکایى رژیم پهلوى، به اوج رسید و ساواک شبانه ایشان را دستگیر و با هواپیما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار حدود دو ماه در زندان قزل قلعه زندانى شدند و به صورت انفرادى انواع اهانتها و شکنجه ها را تحمّل کردند. پس از آزادى، بى درنگ به دیدار امام خمینى در قیطریه مى روند. امام در قیطریه در یک منزل تحت نظارت در واقع زندانى بود.

آیه الله خامنه اى یک ربع ساعت با شور و اشتیاق تمام به همراه شهید آیه الله سید مصطفى خمینى، در محضر امام نشستند و امام را زیارت کردند. در خصوص این دیدار مى گویند:

«… خستگى را از تنم دور کرد و به قدرى ذوق زده بودم که گریه کردم و امام خیلى ملاطفت فرمودند. به امام عرض کردم: این ماه رمضان به علّت نبودن جنابعالى، آنطور استفاده نشد که بایدلذا از حالا، باید به فکر محرّم آینده بود!»[۳۳]

سوّمین و چهارمین بازداشت

رهبر فرزانه انقلاب، در سال ۱۳۴۵ کتاب «المُستقبلُ للاسلام». (آینده در قلمرو اسلام) اثر سید قطب مصرى را به فارسى ترجمه کردند. این کتاب نخستین اثر قلمى و چاپى ایشان بود.[۳۴] همزمان با ترجمه این کتاب، فعالیتهاى پایه اى و ایدئولوژیک سیاسى را در سطح حوزه و دانشگاه و حتّى در سطح جامعه تداوم و گسترش مى بخشید و کلاسهاى تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامى او در مشهد و تهران با استقبال کم نظیر جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همین فعالیتها سبب عصبانیت ساواک شد و ایشان را مورد تعقیب قرار دادند.[۳۵] بدین خاطر در سال ۱۳۴۵ در تهران مخفیانه زندگى مى کرد. کتاب «آینده در قلمرو اسلام» قبل از آنکه از چاپخانه بیرون بیاید، همه نسخه هایش جز چند نسخه که از قبل بوسیله دوستان هوشیار برداشته شده بود، به غارت ساواک رفت و همه مباشران چاپ و نشر، دستگیر و زندانى شدند! مترجم مجاهد و متفکر هم تحت تعقیب قرار گرفت و یک سال بعد (۱۳۴۶) دستگیر و محبوس شد![۳۶] همین فعالیّتهاى علمى و نوشتن و ترجمه و برگزارى جلسات و تدریس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال ۱۳۴۹ نیز دستگیر و زندانى گردد.

پنجمین بازداشت

آیه الله خامنه اى درباره پنجمین بازداشت خویش به دست ساواک مى نویسد:

« از سال ۴۸ زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرائن دریافته بودند چنین جریانى نمى تواند با افرادى از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال ۵۰ مجدّداً و براى پنجمین بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پیوستن جریانهاى مبارزه مسلّحانه به کانونهاى تفکّر اسلامى به شدّت بیمناک است و نمى تواند بپذیرد که فعالیّتهاى فکرى و تبلیغاتى من در مشهد و تهران از آن جریانها بیگانه و به کنار است.

پس از آزادى، دایره درسهاى عمومى تفسیر و کلاسهاى مخفى ایدئولوژى و… گسترش بیشترى پیدا کرد.[۳۷]

بازداشت ششم

در بین سالهاى ۱۳۵۰ ـ ۱۳۵۳ درسهاى تفسیر و ایدئولوژى آیه الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت»، «امام حسن»، «میرزا جعفر» مشهد مقدس تشکیل مى شد و هزاران نفر از مردم مشتاق بویژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلّاب انقلابى و معتقد را بر این سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصیل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغه ایشان از شور و حال دیگرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان «پرتوى از نهج البلاغه» تکثیر و دست به دست مى گشت و فضاى گرفته شهر شهادت را روشن مى ساخت!… طلّاب جوان و انقلابى که درس حقیقت و مبارزه را از محضر مقام معظم رهبرى در آن سالها مى آموختند، مى رفتند و در اطراف و شهرهاى دور و نزدیک ایران، افکار مردم را با آن حقایق نورانى آشنا و زمینه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند.

این فعالیّتها موجب شد که در دى ماه ۱۳۵۳ ساواک بى رحمانه به خانه آیه الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ایشان را دستگیر و بسیارى از یادداشتها و نوشته هایشان را ضبط کردند.

این ششمین و سخت ترین بازداشت ایشان بود و تا پاییز ۱۳۵۴ در زندان کمیته مشترک شهربانى زندان بودند. در این مدت در سلولى با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختیهایى که ایشان در این بازداشت تحمّل کردند، به تعبیر خودشان «فقط براى آنان که آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است!».[۳۸] پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاشهاى علمى و تحقیقى و انقلابى. البته دیگر امکان تشکیل کلاسهاى سابق را به ایشان ندادند.[۳۹]

پایه گذارى «جامعه روحانیت مبارز»

آیه الله خامنه اى در سال ۱۳۵۶ به اتفاق عدّه اى از روحانیون و علماى بزرگ قم و تهران، طرح «جامعه روحانیت مبارز» سراسر کشور را ریختند.[۴۰]نقش این نهاد در طول تاریخ انقلاب اسلامى و روند آن بر هیچ کس پوشیده نیست.

در تبعید

رژیم جنایتکار پهلوى در اواخر سال ۱۳۵۶ آیه الله خامنه اى را با وضعى تأثّربار دستگیر و به ایرانشهر براى مدّت سه سال تبعید کرد که البتّه در اواسط سال ۱۳۵۷ با اوج گیرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ایران، آن رهبر مجاهد از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى علیه رژیم سفّاک پهلوى قرار گرفتند([۴۱])و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شیرین قیام و مقاومت و مبارزه را دیدند و آن واقعه عظیم پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ایران و سقوط خفّت بار حکومت سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و در نتیجه برقرارى حاکمیت اسلام در این سرزمین بود.

در آستانه پیروزى

آیه الله خامنه اى در مشهد مقدس و در صفوف مبارزه مردمى بودند و امام خمینى رهبر کبیر انقلاب در پاریس مبارزات مردمى به شدّت ادامه داشت و رفته رفته اوج مى گرفت. اواخر دى ماه ۱۳۵۷ که محمدرضا شاه پهلوى خونخوار و جنایتکار مجبور به فرار از ایران شد، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصیتهاى مبارز و بزرگى همچون شهید مطهرى از سوى امام خمینى در ایران تشکیل گردید، آیه الله خامنه اى نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد. پیام امام توسط شهید مطهرى به ایشان ابلاغ گردید و با دریافت پیام رهبر کبیر انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.[۴۲]

پس از پیروزى

آیه الله خامنه اى پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز همچنان پرشور و پرتلاش به فعالیّتهاى ارزشمند جامعه اسلامى و در جهت نزدیکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى، پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظیر و پایه اى و خطیر و بسیار مهمّ بودند. ما در این نوشتار مختصر به ذکر رؤوس آنها مى پردازیم و توضیح و تفصیل را به جاى دیگر وامى گذاریم که اگر ان شاءالله توفیق الهى شامل گردد به آن خواهیم پرداخت.

۱ ـ پایه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» در اسفند ۱۳۵۷ ش با همکارى و همفکرى علماى مبارز و همرزم خود شهید بهشتى، شهید باهنر، موسوى اردبیلى و هاشمى رفسنجانى در اسفند ۱۳۵۷٫

۲ – معاونت وزارت دفاع در سال ۱۳۵۸٫

۳ ـ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، ۱۳۵۸٫

۴ – نماینده امام خمینى(ره) در شوراى عالى دفاع، ۱۳۵۸٫

۵ – نماینده امام (ره) در سیستان و بلوچستان، در فروردین ماه ۱۳۵۸ و حلّ مشکلات و مسائل سیاسى آن دیار.

۶ ـ نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، ۱۳۵۸٫

۷ – حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم، در جبهه هاى دفاع مقدس در سال ۱۳۵۹ با شروع جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و تجاوز ارتش متجاوز صدّام حسین به مرزهاى ایران با تجهیزات و تحریکات قدرتهاى شیطانى و بزرگ از جمله آمریکا و شوروى سابق.

۹ ـ ترور نافرجام ایشان توسط منافقین خلق در ۶ تیرماه ۱۳۶۰ در مسجد ابوذر تهران.

۱۰ ـ ریاست جمهوری به دنبال شهادت مرحوم رجائى دوّمین رئیس جمهور ایران، که نخستین رئیس جمهور شایسته اسلام و انقلاب و مردم ایران بود.[۴۳] آیه الله خامنه اى در مهر ماه ۱۳۶۰ با کسب بیش از شانزده میلیون رأى مردمى و حکم تنفیذ امام(ره) به مقام ریاست جمهورى ایران اسلامى برگزیده شدند. همچنین از سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸ براى دوّمین بار به مقام و مسوؤلیت انتخاب شدند.[۴۴]

۱۱ ـ ریاست شوراى انقلاب فرهنگى، ۱۳۶۰

۱۲ ـ رهبرى و ولایت امّت، که از سال ۱۳۶۸، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبیر انقلاب امام خمینى(ره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به این مقام والا و مسؤولیت عظیم انتخاب شدند و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شایستگى تمام توانستند امّت مسلمان ایران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمایند.

آثار قلمى

در پایان این مختصر، شایسته است به آثار قلمى رهبر بزرگوار انقلاب هم نگاهى داشته باشیم:

الف ـ تألیف و تحقیق و نظر

۱ ـ طرح کلى اندیشه اسلامى در قرآن.

۲ ـ از ژرفاى نماز

۳ ـ گفتارى در باب صبر

۴ ـ چهار کتاب اصلى علم رجال

۵ ـ ولایت

۶ ـ گزارشى از سابقه تاریخى و اوضاع کنونى حوزه علمیه مشهد.

۷ ـ زندگینامه ائمه تشیع (چاپ نشده)

۸ ـ پیشواى صادق

۹ ـ وحدت و تحزّب

۱۰ ـ هنر از دیدگاه آیه الله خامنه اى

۱۱ ـ درست فهمیدن دین

۱۲ ـ پیام (مجموعه پیام).

ب ـ ترجمه

۱ ـ صلح امام حسن تألیف راضى آل یاسین.

۲ ـ آینده در قلمرو اسلام، سید قطب.

۳ ـ مسلمانان در نهضت آزادى هندوستان، عبدالمنعم نمرى نصرى

۴ ـ ادعانامه علیه تمدّن غرب، سیدقطب.

و….



 

[۱]. براى تفصیل و آگاهى بیشتر از این شجره طیّبه، رجوع کنید به کتاب «الشّجره الطّیّبه»، ج۲، ص۹۰ خلخالى، چاپ قم، ۱۴۱۶٫

[۲]. نقباء البشر، القسم الثّانى من الجزءالاول، ص ۶۴۰، شیخ آقا بزرگ طهرانى.

[۳]. «خامنه» (زادگاه سید حسین خامنه اى) یکى از شهرهاى شهرستان شبستر است، تقریباً در هفتاد کیلومترى شمال غرب تبریز واقع شده، ۶ کیلومتر از شبستر فاصله دارد، ارتفاع آن از سطح دریا ۱۳۸۰ متر است. رشته کوه «میشُوْ داغ» در شمال و دریاچه ارومیه در جنوب آن قرار دارد. شخصیتهایى بزرگ همچون سید حسین خامنه اى، شیخ محمّد خیابانى و «میرزا جعفر خامنه اى» (بنیانگذار شعر نو قبل از نیما یوشیج) در خامنه به دنیا آمده و رشد کرده اند و از شخصیتهاى معروف تاریخ هستند.

[۴]. با استفاده از سخنان مقام معظم رهبرى در دیدار با علما و روحانیون تبریز در مرداد ماه ۱۳۷۲, ر.ک مجلّه «مسجد» شهریور ۱۳۷۲٫

[۵]. این مطلب مهّم را در جایى ندیده و نخوانده ام و شاید هیچکس هم ننوشته است. امّا خلف صالح او رهبر معظم انقلاب، این راز ارجمند جّد بزرگوارش را در تاریخ ۵/۵/۱۳۷۲ در تبریز براى همگان بویژه به جمعیّت عظیم استقبال کننده که نگارنده هم مثل یک قطره در بین آن امواج خروشان بود، چنین گفتند: «… عالم بزرگ آن روز تبریز که جدّ ماست، پدربزرگ من، مرحوم حاج سید حسین خامنه اى, که مردم به خانه این عالم مى رفتند و درباره قضایاى مشروطیت از او سؤال مى کردند و او مردم را تشویق مى کرد».

[۶]. ر.ک: «شیخ محمّد خیابانى خروش حماسه ها» از این قلم، ص ۴۱ ـ ۴۲٫

[۷]. نقباء البشر، ص ۶۴۱٫

[۸]. گنجینه دانشمندان، شیخ محمّد شریف رازى، ج ۷، ص ۱۲۸، چاپ ۱۳۵۴٫ شایان ذکر است که در مقدّمه استاد آیه الله سبحانى بر منتخب دیوان شیخ عبد الصّمد خامنه اى، تاریخ ولادت مرحوم سید جواد خامنه اى، سال ۱۳۱۲ ق ذکر شده است.

ر.ک: مقتطفات من دیوان الشیخ عبدالصّمد الخامنئى، مقدمه، ص ۲۲، چاپ مؤسسه امام صادق (علیه السلام)، قم ۱۴۱۴٫

[۹]. گنجینه دانشمندان، ج ۷، ص ۱۲۸٫

[۱۰]. عروس این بانوى بافضیلت یعنى همسر مقام معظم رهبرى مى گوید: «سالهاست که ما اشیاى تجمّلاتى را به خانه مان راه نداده ایم، زیبایى خوب است، امّا نباید خودمان را درگیر زندگى تجمّلاتى بکنیم. ما در خانه مان دکوراسیون به معناى تداول آن، فرشها و پرده هاى قیمتى، مبلمان و… نداریم. سالها پیش خودمان را از این چیزها رها کرده ایم. والدین آقاى خامنه اى در این رابطه سرمشق ما بوده اند و مادر ایشان چنین تجمّلاتى را مورد انتقاد قرار مى دادند…». ر.ک: نشریه «رى» شماره ۷۶، دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۷۳، به نقل از «فرهنگ آفرینش».

[۱۱]. مجله شاهد، ۱۵/۸/۶۰ ، شماره ۲۲٫

[۱۲]. روزنامه جمهورى اسلامى، ۱۴/۷/۶۰٫

[۱۳]. روزنامه کیهان، ۱۶/۵/۶۴٫

[۱۴]. مجلّه «شاهد»، شماره ۱۲، مورّخ ۱۵/۸/۱۳۶۰٫

[۱۵]. همان منبع.

[۱۶]. روزنامه جمهورى اسلامى، ۲۰/۵/۶۴٫

[۱۷]. مجلّه «شاهد»، شماره ۱۲٫

[۱۸]. همان.

[۱۹]. همان.

[۲۰]. شاهد، شماره ۱۲٫

[۲۱]. خورشید تابان انقلاب اسلامى و سرچشمه زلال تواضع، ص ۴٫

[۲۲]. همان، ص ۶ و ۷٫

[۲۳]. همان، ص ۸٫

[۲۴]. روزنامه اطلاعات، ۱۷/۱۰/۱۳۷۳, مجله شاهد، شماره ۱۲٫

[۲۵]. روزنامه اطلاعات، ۱۷/۱۰/۷۳, روزنامه کیهان، ۱۶/۵/۶۴٫

[۲۶]. حکایت شیرین و جالب انتقال از قم به مشهد را از زبان رهبر انقلاب در کتاب «خاطرات و حکایتها» ج ۱، ص ۲۷ ـ ۳۰، به نقل از جزوه درس اخلاق، از انتشارات نمایندگى ولى فقیه در سپاه ولى امر، بخوانید.

[۲۷]. شاهد، شماره ۱۲٫

[۲۸]. مجلّه سروش، ۱۱/۷/۶۰، شماره ۱۱۵٫

[۲۹]. خورشید تابان انقلاب، ص ۱۰ و ۱۱٫

[۳۰]. همان.

[۳۱]. خاطرات و حکایتها، ص ۲۱ ـ ۲۳، ج اوّل.

[۳۲]. خورشید تابان انقلاب، ص ۱۵٫

[۳۳]. خورشید تابان انقلاب، ص ۱۷ و ۱۸٫

[۳۴]. مجّله سروش، ۱۱/۷/۱۳۶۰، شماره ۱۱۵٫

[۳۵]. روزنامه اطلاعات، شماره ۳۰۳۸۷، مورّخ ۱۷/۱۰/۱۳۷۳٫

[۳۶]. کتاب آینده در قلمرو اسلام، یادداشت چاپ هفتم،

[۳۷]. روزنامه اطّلاعات ،۱۷/۱۰/۱۳۷۳، شماره ۲۰۳۸۷٫

[۳۸]. همان و مرحله اعتصام، شماره ۳۰، مهرماه ۱۳۶۳٫

[۳۹]. روزنامه اطلاعات، ۱۷/۱۰/۷۳٫

[۴۰]. همان و مجله اعتصام، شماره ۳۰٫

[۴۱]. همان منبع.

[۴۲]. همان.

[۴۳]. به تقابل نخستین رئیس جمهور ناشایست و خائن به اسلام و انقلاب و مردم یعنى ابوالحسن بنى صدر که در سال ۱۳۶۰ به خاطر خیانت به اسلام وانقلاب و مردم و خدمت به بیگانگان، توسط امام و مردم و مجلس شوراى اسلامى، معزول گردید و در اوج فضاحت و رسوایى به فرانسه گریخت!

[۴۴]. براى آگاهى از خدمات و حوادث دوران هشت ساله ریاست جمهورى رهبر انقلاب، به کتاب «چهار سال با مردم» (چهار سال اوّل و دوّم) مراجعه کنید.

گلشن ابرار ج۲

زندگینامه محمدعلی‌ جهان‌ آرا( فرمانده‌ سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌ خرمشهر)

 Untitled

در شهریور ۱۳۳۳ در خرمشهر به‌ دنیا آمد و در دوران‌ تحصیل‌ در دبیرستان‌، به‌ جلسات‌ قرآن‌ و تفسیر رفت‌وآمد داشت‌. وی‌ در همان‌ اوان‌ به‌ هسته‌های‌ مبارزه‌ با حکومت‌ پهلوی‌ پیوست‌ و به‌ همراه‌ برادر کوچکش‌، در اواخر ۱۳۴۹ ش‌، عضو گروهی‌ به‌نام‌ حزب‌اللّه‌ شد. اعضای‌ این‌ گروه‌ برای‌ برقراری‌ حکومت‌ اسلامی‌ به‌ رهبری‌ امام‌خمینی‌، به‌ مبارزه‌ مسلحانه‌ پرداختند اما مأموران‌ ساواک‌ با شناسایی‌ این‌ گروه‌، در ۱۳۵۱ ش‌ چهل‌ تن‌ از آنان‌، از جمله‌ جهان‌آرا، را دستگیر کردند.

جهان‌آرا به‌ یک‌ سال‌ زندان‌ محکوم‌ شد (صمدی‌، ص‌ ۵۱؛ نیکجو، ص‌۳۷۸) و پس‌ از آزادی‌، تحصیلات‌ دبیرستان‌ را به‌پایان‌ رساند و از ۱۳۵۴ ش‌، در مدرسه‌ عالی‌ بازرگانی‌ تبریز به‌تحصیل‌ ادامه‌ داد. هم‌زمان‌، فعالیتهای‌ سیاسی‌ خود را با تأسیس‌ انجمن‌ اسلامی‌ از سر گرفت‌ (نیکجو، ص‌ ۳۷۳؛ صمدی‌، همانجا). در پی‌ آگاهی‌ ساواک‌ از فعالیتهایش‌ تحصیل‌ را رها کرد و به‌ گروه‌ «منصورون‌» پیوست‌ (این‌ گروه‌ مبارزاتی‌ در ۱۳۴۹ ش‌ در خرمشهر تأسیس‌ شد و پس‌ از انقلاب‌ اسلامی‌ یکی‌ از هفت‌ گروه‌ تشکیل‌دهنده‌ سازمان‌ مجاهدین‌ انقلاب‌ اسلامی‌ بود؛ راهوارمنفرد، ص‌ ۱۲۶؛ اکبرنژاد، ص‌ ۱۲؛ نیکجو، ص‌ ۳۷۸).

دامنه‌ مبارزات‌ جهان‌آرا به‌ تهران‌، قم‌، یزد، اصفهان‌ و کاشان‌ گسترش‌ یافت‌. مأموران‌ ساواک‌ برادرش‌، علی‌، را در ۱۳۵۷ ش‌ دستگیر و در زیر شکنجه‌ به‌ شهادت‌ رساندند. محمدعلی‌ در صدد بود از طریق‌ سیدعلی‌ اندرزگو برای‌ گذراندن‌ دوره‌ آموزش‌ جنگ‌ چریکی‌ به‌ سوریه‌ سفر کند اما درپی‌ واقعه‌ هفده‌ شهریور * ۱۳۵۷ از سفر منصرف‌ شد («زندگینامه‌ محمدعلی‌ جهان‌آرا»، ص‌ ۱۷؛ صمدی‌، ص‌ ۵۲؛ اکبرنژاد، ص‌ ۳۲ـ۳۳).

با پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ایران، جهان‌آرا به‌ زندگی‌ مخفی‌ خود پایان‌ داد و به‌ خرمشهر بازگشت‌. در همان‌ نخستین‌ روزهای‌ پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌، «کانون‌ فرهنگی‌ ـ نظامی‌ جوانان‌ مسلمان‌ خرمشهر» با هدایت‌ و راهنمایی‌ او تشکیل‌ شد. این‌ کانون‌ بازوی‌ اجرایی‌ دادگاه‌ انقلاب‌ بود و در دستگیری‌ عوامل‌ فراری‌ حکومت‌ پهلوی‌ نقش‌ داشت‌. در اوایل‌ ۱۳۵۸ ش‌، جهان‌آرا مسئولیت‌ شاخه‌ نظامی‌ کانون‌ را به‌عهده‌ گرفت‌ و به‌ آموزش‌ نظامی‌ جوانان‌ خرمشهر پرداخت‌ (سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌، ص‌ ۲۲ـ۲۳؛ انصاری‌ و همکاران‌، ص‌ ۵۱ ـ۵۴؛ صمدی‌، ص‌ ۵۲ ـ۵۴).

در ۱۳۵۸ ش‌، سازمان‌ سیاسی‌ خلق‌ عرب‌، که‌ سازمانی‌ قومیت‌گرا بود، به‌ ستاد کانون‌ حمله‌ مسلحانه‌ کرد و هجده‌ تن‌ از اعضای‌ کانون‌، از جمله‌ جهان‌آرا، گروگان‌ گرفته‌ شدند که‌ با وساطت‌ مقامات‌ محلی‌ آزاد شدند اما گروه‌ قومیت‌گرا با تسلط‌ یافتن‌ بر خرمشهر، شهر را به‌ آشوب‌ کشاند (سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌، ص‌ ۲۵؛ انصاری‌ و همکاران‌، ص‌ ۵۷) و جنگ‌ مسلحانه‌ را آغاز کرد که‌ تا دو ماه‌ ادامه‌ یافت‌ (رجوع کنید به اطلاعات، ش‌ ۱۵۸۶۷، ۹ خرداد ۱۳۵۸، ص‌ ۱ـ۲؛ طالع‌، ص‌ ۶۲ـ۶۴؛ انصاری‌ و همکاران‌، ص‌ ۶۱ـ ۶۸، ۷۷).

با پایان‌ یافتن‌ غائله‌، جهان‌آرا به‌ همراه‌ چند تن‌ از اعضای‌ کانون‌ در ۱۳۵۸ ش‌ سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌ خرمشهر را تشکیل‌ داد (نیکجو، ص‌ ۳۸۲). به‌ فاصله‌ اندکی‌ به‌ فرماندهی‌ این‌سپاه‌ منصوب‌ شد (صمدی‌،ص‌ ۵۳؛ اکبرنژاد، ص‌ ۳۴). در ۱۳۵۸ ش‌، مهم‌ترین‌ اقدام‌ جهان‌آرا مقابله‌ با اقدامات‌ خرابکارانه‌ به‌ نام‌ جنگ‌ انفجارها، در منطقه‌ خرمشهر بود (هدایت‌ جهان‌آرا، مصاحبه‌ مورخ‌ ۷ تیر ۱۳۸۳). موج‌ دوم‌ انفجارها از مهر ۱۳۵۸ آغاز شد که‌ کنسولگری‌ عراق‌ و مدرسه‌ عراقیها و دفتر مشترک‌ اداره‌ اروندرود در خرمشهر، سه‌ کانون‌ اصلی‌ طراحی‌ و پشتیبانی‌ آن‌ بود. با اقدامات‌ مستمر جهان‌آرا از تعداد انفجارها کاسته‌ شد، اما، انفجارها تا آغاز حمله‌ عراق‌ به‌ ایران‌ ادامه‌ داشت‌ (رجوع کنید به همان‌ مصاحبه‌؛ انصاری‌ و همکاران‌، ص‌ ۱۰۱ـ۱۱۷).

در نیمه‌ نخست‌ ۱۳۵۹ ش‌، در پی‌ فعالیتهای‌ نیروهای‌ عراقی‌ در مناطق‌ مرزی‌، جهان‌آرا وقایع‌ را از طرق‌ مختلف‌ به‌ مقامات‌ رسمی‌ کشور گزارش‌ کرد که‌ ثمری‌ نداشت‌ و او ناگزیر در صدد آماده‌سازی‌ نیروهای‌ بومی‌ برای‌ دفاع‌ بر آمد (اکبرنژاد، ص‌ ۱۷). پس‌ از حمله‌ عراق‌ به‌ ایران‌، جهان‌آرا نیروهای‌ سپاه‌ را در خرمشهر سازماندهی‌ کرد. آنها با وجود پشتیبانی‌ ناچیز مرکز، ۳۵ روز در برابر نیروهای‌ عراقی‌ مقاومت‌ کردند و پس‌ از ناامیدی‌ از ارسال‌ نیروهای‌ کمکی‌ و مهمات‌، ناگزیر از تخلیه‌ شهر شدند. پیگیری‌ او در گزارش‌ کارشکنیهای‌ مسئولان‌ به‌ امام‌ خمینی‌، واکنشهایی‌ را به‌ دنبال‌ داشت‌ (رجوع کنید به «سید محمدعلی‌ جهان‌آرا در یک‌ نگاه‌»، ص‌ ۴؛ نیکجو، ص‌ ۳۸۷).

جهان‌آرا در آبان‌ ۱۳۵۹ به‌ فرماندهی‌ سپاه‌ اهواز منصوب‌ شد و در این‌ سمت‌، به‌ طراحی‌ و هدایت‌ اقدامات‌ نظامی‌ برای‌ جلوگیری‌ از پیشروی‌ نیروهای‌ عراقی‌ پرداخت‌. عملیات‌ ثامن‌الائمه‌ در ۵ مهر ۱۳۶۰ که‌ به‌ شکست‌ حصر آبادان‌ انجامید، از مهمترین‌ کارهای‌ او بود. پس‌ از موفقیت‌ در این‌ نبرد هواپیمای‌ حامل‌ جهان‌آرا و جمعی‌ از فرماندهان‌ ارشد سپاه‌ پاسداران‌ و ارتش‌ به‌دلیلی‌ نامعلوم‌ دچار سانحه‌ هوایی‌ شد و آنان‌ به‌ شهادت‌ رسیدند (صمدی‌، ص‌ ۵۴؛ روزها و رویدادها ، ج‌ ۳، ص‌ ۲۹ـ۳۰؛ ارتش‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ در هشت‌ سال‌ دفاع‌ مقدس‌ ، ج‌ ۳، ص‌ ۲۸۲ـ۲۸۳).



منابع‌:
(۱) ارتش‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ در هشت‌ سال‌ دفاع‌ مقدس‌ ، تألیف‌ محمد جوادی‌پور و دیگران‌، تهران‌: سازمان‌ عقیدتی‌ سیاسی‌ ارتش‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌، ۱۳۷۳ـ۱۳۷۶ ش‌؛
(۲) صغرا اکبرنژاد، خرمشهر؛
(۳) کو جهان‌آرا: گفت‌ و گو با صغرا اکبرنژاد همسر سردار شهید سید محمد جهان‌آرا ، تهران‌ ۱۳۸۲ ش‌؛
(۴) مهدی‌ انصاری‌، محمد درودیان‌، و هادی‌ نخعی‌، خرمشهر در جنگ‌ طولانی‌ ، تهران‌ ۱۳۷۷ ش‌؛
(۵) کریم‌ راهوار منفرد، احزاب‌، تشکلها و جناحهای‌ سیاسی‌ ایران‌ امروز: از سال‌ ۱۳۸۰ـ۱۳۵۷ ، تهران‌ ۱۳۸۲ ش‌؛
(۶) روزها و رویدادها ، تهیه‌ و تنظیم‌ دفتر عقیدتی‌ سیاسی‌ فرماندهی‌ معظم‌ کل‌قوا، ج‌ ۳، تهران‌: زهد، ۱۳۷۷ ش‌؛
(۷) «زندگینامه‌ محمدعلی‌ جهان‌آرا فرمانده‌ سپاه‌ پاسداران‌ منطقه‌ ۸ کشور»، اطلاعات‌ ، ش‌ ۱۷۴۱۱، ۷ مهر ۱۳۶۳؛
(۸) سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌. مرکز مطالعات‌ و تحقیقات‌ جنگ‌، خرمشهر در جنگ‌ ، تهران‌ ۱۳۸۰ ش‌؛
(۹) «سیدمحمدعلی‌ جهان‌آرا در یک‌ نگاه‌»، رسالت، ش‌ ۲۲۲۵، ۳۱ شهریور ۱۳۷۲؛
(۱۰) محمدعلی‌ صمدی‌، یادگار سرداران‌ ، تهران‌ ۱۳۷۶ ش‌؛
(۱۱) هوشنگ‌ طالع‌، تجاوز عراق‌، خیانت‌ خودی‌، حمایت‌ بیگانه، لنگرود ۱۳۸۰ ش‌؛
(۱۲) احسان‌ نیکجو، سیری‌ در اندیشه‌های‌ سرداران‌ شهید، تهران‌: بنیاد حفظ‌ آثار و ارزشهای‌ دفاع‌ مقدس‌، [بی‌تا.].

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۱

زندگینامه باقرخان تنگستانی (۱۲۰۷ه ق)( رهبر تنگستانیها در مبارزه با اشغالگران انگلیسی)

باقرخان ، رهبر تنگستانیها در مبارزه با اشغالگران انگلیسی ، در دوره محمدشاه و ناصرالدین شاه قاجار. احتمالاً در فاصله سالهای ۱۲۰۳ تا ۱۲۰۷ در روستای لِیلَک / لیلگ ، از توابع تنگستان ، به دنیا آمده است . خاندان وی بسیار متنفذ بودند. جد بزرگ خاندان تنگستانی ، حسن مشکور، همراه قبیله اش از نجد (در جنوب عربستان ) به تنگستان ایران مهاجرت کرده و از ارکان مهم سیاسی و اقتصادی آنجا شده بود (فراشبندی ، ص ۵ـ۶؛ یاحسینی ، ص ۲۵).

بزرگان این خاندان قلعه مستحکمی با باروهای بلند و خندق عمیق در لیلک احداث کردند و آن را مقر اصلی خاندان قرار دادند. پس از مدتی لیلک مرکز اصلی تنگستان گشت ( سفرنامه بنادر و جزایر خلیج فارس ، ص ۷۴). در پی تلاش رئیس احمدشاه تنگستانی ، پدر باقرخان ، در به قدرت رساندن کریم خان زند، قدرت و محدوده حکمرانی خاندان تنگستانی افزایش یافت . پادشاهان زند و قاجار و حکمرانان محلی منطقه از آنان حمایت می کردند و غالباً در مأموریتهای دشوار نظامی برای سرکوب دشمنان داخلی یا خارجی از قدرت آنان بهره می بردند (فراشبندی ، ص ۸؛ یاحسینی ، ص ۲۴).

از کودکی باقرخان تنگستانی اطلاع چندانی در دست نیست . وی پدرش را در ۱۲۴۶ از دست داد و اندکی پس از آن با فرمانِ رضاقلی میرزا، نایب الایاله ، با سمت حکمرانی تنگستان جانشین پدر شد (یاحسینی ، ص ۲۴ـ ۲۵)، وی ارتش کوچکی مرکّب از صدها تفنگچی تنگستانی تشکیل داد. در ۱۲۵۰، محمدشاه قاجار، به سبب رضایت از کارآمدی باقرخان در تنگستان ، طی فرمانی جبّه ترمه و خلعت شاهی به وی اعطا کرد ( رجوع کنید به فراشبندی ، ص ۲۳).

در ۱۲۵۴، انگلیس برای در تنگنا قرار دادن دولت محمدشاه قاجار جهت رفع محاصره هرات ، بوشهر و جزیره خارک را اشغال کرد (کرزن ، ج ۲، ص ۴۸۷؛ راعی گلّوجه ، ص ۳۱۷). این امر منجر به پیدایی جنب وجوشی در بوشهر شد و باقرخان با همراهی شیخ حسن آل عصفور (مجتهد بوشهر) و مردم آنجا انگلیسیها را از بوشهر اخراج کردند؛ در نتیجه ، انگلستان مرکز نمایندگی خود را به خارک انتقال داد (کرزن ، همانجا؛ فسایی ، ج ۱، ص ۷۷۶؛ خورموجی ، ص ۲۷؛ نیز رجوع کنید به هرات ، جنگ * ).

باقرخان برای جلوگیری از تبلیغات مخرب انگلیسیها برای وحشی جلوه دادن عشایر تنگستانی ، شخصاً به هنل ، نماینده سیاسی انگلیس مقیم خلیج فارس ، اطمینان داد که در مدت تعطیلی کنسولگری از اماکن متعلق به انگلیسیها حفاظت کند (یاحسینی ، ص ۲۸ـ ۲۹). دولت ایران به پاس خدمات باقرخان در دفاع از مرزهای جنوبی ایران ، درجه سرهنگی به او اعطا کرد ( رجوع کنید به فراشبندی ، ص ۲۴).

در ۱۲۶۵، باقرخان در پی اختلاف شیخ نصرخان (حاکم بوشهر) با نایب حکومت جدید بوشهر (حاجی میرزامهدی خان ) از حاجی میرزا مهدی خان حمایت کرد. با حمایت دولت انگلستان از شیخ نصرخان ، در بوشهر به مدت یک ماه جنگ در گرفت . سرانجام ، بر اثر فشار عوامل انگلیسی بر دولت ایران ، مجدداً حکمرانی شیخ نصرخان تنفیذ شد (خورموجی ، ص ۸۰ ـ ۸۱؛ فسائی ، ج ۱، ص ۷۹۱ـ۷۹۲).

در ۱۲۷۰، خوارج مَسقَط و عُمان ، با حمایت حاکمان آنجا بندرعباس را تصرف و در آنجا قتل عام کردند. شاهزاده طهماسب میرزا مؤیدالدوله ، والی فارس ، به دستور ناصرالدین شاه و با کمک برخی خانهای محلی ، از جمله باقرخان تنگستانی ، آنان را از شهر بیرون راند. باقرخان تا مدتی بعد نیز مسئولیت حفاظت از بندرعباس را بر عهده داشت ( رجوع کنید به خورموجی ، ص ۱۳۰ـ۱۳۶؛ فسائی ، ج ۱، ص ۸۰۰ ـ ۸۰۸؛ هدایت ، ج ۱۰، ص ۵۷۴ ـ۵۷۷).

در ۱۲۷۳، مجدداً بین ایران و انگلستان بر سر هرات اختلاف افتاد. انگلیسیها برای فشار آوردن به حکومت ناصرالدین شاه و واداشتن سپاهیان ایران به خروج از هرات ، با حمله گسترده دریایی ، از بوشهر تا خوزستان را تصرف کردند. دولت ایران دست از محاصره هرات بر داشت و به معاهده صلح پاریس تن داد ( رجوع کنید به هانت ، ص ۶۱ـ۷۵، ۹۵؛ نیز رجوع کنید به پاریس ، معاهده * ). در مدت اشغال بوشهر، باقرخان با انگلیسیها جنگید. انگلیسیها پس از پیاده شدن در سواحل هلیله / حلیله (از توابع بوشهر) به سوی قلعه رِیشَهر، در شش کیلومتری جنوب غربی بوشهر، حرکت کردند.

باقرخان با چهارصد تفنگچی و دو عراده توپ بسرعت روانه بوشهر شد. وی در مسیر حرکت به بوشهر پیامی برای پسرش ، احمدخان تنگستانی که در آن هنگام کدخدای اَهرَم بود، فرستاد و او را به بوشهر فرا خواند. باقرخان و احمدخان و تفنگچیان با شتاب خود را به نزدیکی بوشهر رساندند و در قلعه ریشهر موضع گرفتند. جنگ در ۱۱ ربیع الا´خر ۱۲۷۳ در قلعه ریشهر آغاز شد. به سبب مقاومت تنگستانیها، کشتیهای انگلیسی در سواحل هلیله ، با توپهای دورزن ، قلعه را بمباران کردند (خورموجی ، ص ۲۰۰ـ۲۰۱). سپاه پیاده انگلستان نیز پس از زدوخوردی مختصر، قلعه را تصرف کرد.

در این جنگ احمدخان تنگستانی ، فرزند باقرخان ، کشته شد (همانجا) و حسن خان ، فرزند دیگر وی ، بشدت زخمی گردید (یاحسینی ، ص ۳۸). فیلیکس جونز ، کنسول انگلیس در بوشهر، اندکی پس از پایان جنگ ، با ارسال یادداشتی ، از باقرخان خواست در قبال دریافت ماهانه ای هنگفت ، برای انگلستان جاسوسی کند اما وی این پیشنهاد را رد کرد (کلی ، ص ۴۸۰).

در ۱۲۷۵، حسام السلطنه (حکمران فارس و بنادر جنوبی ) باقرخان را به بهانه پرداخت نکردن بموقع مالیات زندانی کرد. وی روستای اهرم را، که ملک اجدادی باقرخان بود، از او گرفت و ضابطی آنجا را به طایفه پولادی (از طوایف دشتی ) سپرد و مقرری او و مواجب سالانه ای را که به خانواده پسر شهیدش تعلق می گرفت ، قطع کرد. پس از زندانی شدن باقرخان در بوشهر، فرزندش حسن خان با ارسال نامه هایی به حکمران فارس و دربار ناصرالدین شاه خواستار آزادی او شد. احتمالاً همین نامه ها و فشار دربار شاه بر حسام السلطنه موجب آزادی باقرخان گردید(خورموجی ، ص ۲۴۶؛ فراشبندی ، ص ۳۱؛ یاحسینی ، ص ۴۱).

وضع مالی باقرخان پس از آزادی از زندان بد شد، به طوری که حتی از عهده پرداخت مالیاتهای معوقه بر نیامد. حکمران فارس و بنادر، در عوض مالیات ، بخشی از املاک و دارایی او را ضبط کرد (فراشبندی ، ص ۵۶).

تاریخ درگذشت باقرخان مشخص نیست . در ۱۲۸۱ نامه ای از دربار ناصرالدین شاه به او نوشته شده بود که نشان می دهد وی تا این تاریخ زنده بوده است . در رمضان ۱۲۸۶، در نامه حکمران فارس به ضابط و حکمران برازجان ، به مرگ باقرخان اشاره شده است (فراشبندی ، ص ۲۸، ۶۷). جسد وی به نجف اشرف منتقل شد و در ایوان شهدای جنگ تنگستان ، در جوار قبر فرزندش احمدخان ، به خاک سپرده شد (نوری زاده بوشهری ، ص ۲۱).



منابع :

(۱) محمدجعفربن محمدعلی خورموجی ، حقایق الاخبار ناصری ، چاپ حسین خدیوجم ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۲) سجاد راعی گلّوجه ، قاجاریه ، انگلستان و قراردادهای استعماری : ( ۱۲۷۳ـ۱۲۱۲ ه ق / ۱۸۵۷ـ ۱۷۹۶م )، تهران ۱۳۸۰ش ؛
(۳) سفرنامه بنادر و جزایر خلیج فارس ، از مهندسی ناشناخته ، چاپ منوچهر ستوده ، تهران ۱۳۶۷ش ؛
(۴) علیمراد فراشبندی ، خاندان تنگستانی ، ( تهران ۱۳۵۵ش ) ؛
(۵) حسن بن حسن فسائی ، فارسنامه ناصری ، چاپ منصور رستگار فسائی ، تهران ۱۳۶۷ش ؛
(۶) جرج ناتانیل کرزن ، ایران و قضیه ایران ، ترجمه غ . وحید مازندرانی ، تهران ۱۳۶۲ش ؛
(۷) اسماعیل نوری زاده بوشهری ، «یک نمونه از رشادت تنگستانیها»، خواندنیها ، سال ۱۵، ش ۸۴ (تیر ۱۳۳۴)؛
(۸) جورج هنری هانت ، جنگ انگلیس و ایران در سال ۱۲۷۳ هجری قمری ، ترجمه حسین سعادت نوری ، با حواشی و اضافات به قلم عباس اقبال ، تهران ۱۳۶۲ش ؛
(۹) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، ملحقات تاریخ روضه الصفای ناصری ، در میرخواند، تاریخ روضه الصفا ، ج ۸ ـ۱۰، تهران ۱۳۳۹ش ؛
(۱۰) قاسم یاحسینی ، پیشگامان مبارزه با بریتانیا در جنوب ایران ، بوشهر ۱۳۷۳ش ؛

(۱۱) J. B. Kelly, Britain and the Persian Gulf : 1795-1880 , oxford 1968.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه دیوید بِن گوریون ( از طراحان حکومت اسرائیلی در سرزمین فلسطین)(متوفی ۱۹۷۳م)

بِن گوریون ، دیوید، از طراحان حکومت اسرائیلی در سرزمین فلسطین و اولین نخست وزیر آن (۱۳۲۷ـ۱۳۳۲ ش / ۱۹۴۸ـ۱۹۵۳). نام واقعی او دیوید گرین بود (پالمر، ص ۳۵؛ شریده ، ص ۷۵) اما در جریان فعالیت سیاسیش نام بن گوریون (شیرزاد) را برای خود برگزید.

وی در ۱۳۰۴/۱۸۸۶ در شهر کوچک پلونسک در لهستان ـ که در آن زمان جزو قلمرو روسیه بود ـ به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در مدرسه ارتدوکس هبرو گذراند. در ۱۳۲۲/۱۹۰۴ با خانواده اش به ورشو رفت و در آنجا به تحصیل ادامه داد. از همان آغاز جوانی فعالیت جدّی خود را در حزب کارگران صهیون (پوعالی زیون ) آغاز کرد در ۱۳۲۴/۱۹۰۶ به فلسطین مهاجرت کرد و در کیبوتسِ (مجتمع کشاورزی ) پتاح تکفاح به کشاورزی مشغول شد و در عین حال به فعالیت خود در حزب کارگران صهیون ادامه داد و در ۱۳۲۸/۱۹۱۰ به کمک یکی از نزدیکترین دوستانش به نام اسحاق بن زوی ، شاخه ای از این حزب را با عنوان «ها احدوت » (حزب وحدت ) در فلسطین تأسیس کرد (شریده ، همانجا).

او در همان سال به هیئت تحریریه که مجله ای ترجمان (ارگان ) حزب احدوت بود پیوست و مقالات متعددی در حمایت از صهیونیسم نوشت ( د. جودائیکا ، ذیل مادّه ). سال بعد، برای تحصیل در رشته حقوق به استانبول و سپس به سالونیک رفت ، اما به سبب فعالیتهای تبلیغاتیش برای ترویج صهیونیسم ، جمال پاشا، والی عثمانی در شام ، دستور اخراج او و بن زوی را از سراسر قلمرو عثمانی صادر کرد.

بن گوریون پس از اخراج از فلسطین ، به امریکا رفت و در آنجا فعالیت گسترده ای را برای گسترش اندیشه صهیونیسم و نیز تحکیم روابط میان جنبشهای کارگری یهود در فلسطین و امریکا آغاز کرد. وی همچنین در ایجاد «گردان یهودی » در ارتش بریتانیا برای جنگ علیه عثمانی سهم بسزایی داشت و خود نیز در ۱۳۳۴/۱۹۱۵ از نخستین داوطلبان برای شرکت در جنگ بود (شریده ؛ پالمر، همانجاها؛ کورزمن ، ص ۱۰۹ـ۱۱۳). وی در دوران جنگ جهانی اول (۱۹۱۴ـ۱۹۱۸) در لژیون یهود خدمت کرد و در انتقال تدریجی یهودیان به فلسطین بسیار کوشید (ساجدی ، ص ۱۰۱).

پس از پایان جنگ جهانی اول و شکست عثمانی ، بن گوریون به فلسطین بازگشت و تحت پوشش جنبشهای کارگری ، به فعالیتهای حزبی پرداخت ، از جمله تأسیس حزب «احدوت ها عفوداه » (حزب کارگران متحد) و تشکیل اتحادیه بزرگ کارگری موسوم به هستدروت که خود طی سالهای ۱۲۹۹ـ۱۳۱۴ ش / ۱۹۲۰ـ ۱۹۳۵ دبیرکل آن بود.

طی سالهای ۱۳۱۴ـ۱۳۲۷ ش / ۱۹۳۵ـ ۱۹۴۸، بن گوریون ریاست هیئت اجرایی آژانس یهود را برعهده داشت و مبارزه سیاسی و نظامی صهیونیستها را برای ایجاد دولتی یهودی در فلسطین رهبری کرد (شریده ، همانجا). وی در ۱۳۱۶ ش / ۱۹۳۷ پیشنهاد کمیسیون پیل را مبنی بر تقسیم فلسطین و تأسیس دولت یهود در بخش کوچکی از آن پذیرفت (علی بابائی ، ج ۳،ص ۵۹)، حال آنکه برخی از همکارانش در رهبری حزب ماپای (حزب کارگران اسرائیل ) با این طرح مخالف بودند.

با آغاز جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹ـ۱۹۴۵) بن گوریون به رغم مطالب کتاب سفید بریتانیا درباره فلسطین < ، تصمیم به همکاری کامل با انگلیسیها گرفت (  دایره المعارف خاورمیانه معاصر  ، ذیل مادّه ) و همین امر موجب شد تا او به عنوان هم پیمان دولت قیّم بر فلسطین ، فرصت خوبی برای ترویج اندیشه صهیونیسم در فلسطین داشته باشد. در ۱۳۲۱ ش /۱۹۴۲ بن گوریون یکی از صاحبان اصلی «طرح بالتیمور» مبنی بر ایجاد دولت یهود در فلسطین به عنوان هدف صهیونیسم بود (شریده ، ص ۷۶).

پس از جنگ ، با همکاری امریکاییها توانست تسهیلاتی را برای ادامه مهاجرت یهودیان به فلسطین فراهم سازد (صالح ، ص ۴۲۰). همچنین وی در بُعد نظامی ، مخفیانه و به رغم تظاهر به مخالفت با تروریسم ، فعالیت سازمان «هاگانا » جناح نظامی صهیونیستها در فلسطین را، رهبری می کرد و بارها در انجام عملیات تروریستی با گروههای زیرزمینی اشترن و ارگون ، وابسته به جناح راست افراطی ، همکاری نزدیک داشت (شریده ، همانجا).

در ۱۳۲۶ ش /۱۹۴۷ بن گوریون قطعنامه سازمان ملل متحد مبنی بر تقسیم فلسطین به دو دولت یهودی و عرب فلسطین را پذیرفت و این بیشتر بدان جهت بود که وی مطمئن بود عربها این قطعنامه را رد می کنند. در ۱۳۲۷ ش / ۱۹۴۸ با اعلان تشکیل دولت اسرائیل ، بن گوریون به عنوان اولین نخست وزیر اسرائیل برگزیده شد. پس از اعلان تشکیل دولت اسرائیل ، جنگ بین چهار کشور عرب با اسرائیلیها آغاز شد و بن گوریون با منحل کردن سازمانهای شبه نظامی و برکنار کردن سران و فرماندهان آنها، این سازمانها را در ارتش ادغام کرد و خود در مقام نخست وزیر و وزیر دفاع فرماندهی جنگ علیه ارتشهای عرب را به عهده گرفت (کورزمن ، اطلاعات روکش کتاب ؛ شریده ، همانجا). مهمترین اقدام او جذب صدها هزار تن از یهودیان به فلسطین بود (پالمر، همانجا).

در ۱۳۳۲ ش / ۱۹۵۳ بن گوریون از همه مسئولیتهای خود استعفا کرد و نخست وزیری را به موشه شارت واگذاشت و خود در یک شهرک صهیونیستی در صحرای نَقَب سکنی گزید، اما همچنان مرکز ثقل امور سیاسی اسرائیل محسوب می شد (شریده ، ص ۷۷). در ۱۳۳۴ ش / ۱۹۵۵ پس از استعفای لاون از وزارت دفاع ـ به سبب رسوایی او و آشکارشدن فعالیت جاسوسی اسرائیل در مصر ـ بن گوریون به وزارت دفاع بازگشت و در پایان همان سال بار دیگر نخست وزیر شد. در ۱۳۳۵ ش / ۱۹۵۶ پس از آنکه جمال * عبدالناصر، رئیس جمهوری مصر، تنگه سوئز را ملی کرد، بن گوریون در برنامه ریزی برای حمله سه جانبه فرانسه ـ انگلستان ـ اسرائیل به مصر، بسیار مؤثر بود ( > دایره المعارف خاورمیانه معاصر  ، همانجا).

در ۱۳۳۶ـ۱۳۳۷ ش / اواخر ۱۹۵۷ و اوایل ۱۹۵۸، بن گوریون نظریه معروف خود موسوم به «نظریه پیرامون » را به اجرا درآورد و از طریق ایجاد ارتباطات مخفی با محمدرضا پهلوی * ، شاه ایران ، عدنان مندرس ، نخست وزیر ترکیه و هایلا/ هایله سلاسی امپراتور اتیوپی ـ که هر سه در اردوگاه ضد کمونیسم و مخالف ناصریسم بودند ـ توانست پیمانی چهار جانبه و اعلام نشده ، برای محاصره جهان عرب ، بویژه مصر، به وجود آورد (کورزمن ، ص ۴۰۵ـ۴۰۷).

در ۱۳۴۲ ش /۱۹۶۳ بن گوریون خود را بازنشسته کرد (پالمر، همانجا) و لوی اشکول ، در هر دو مقام ، جانشین او شد. با این حال بن گوریون به فعالیتهای حزبی در رأس «ماپای » ادامه داد. مرگ وی در دهم آذر ۱۳۵۲/ اول دسامبر ۱۹۷۳ در ۸۷ سالگی روی داد.

یهودیان طرفدار بن گوریون درباره وی بسیار مبالغه کرده و از وی با عناوین «معمار دولت اسرائیل »، «پدر اسرائیل »، «پیامبر مسلّح » یا «پیامبر مدرن » یاد کرده اند.



منابع :

(۱) احمد ساجدی ، مشاهیر سیاسی قرن بیستم ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۲) محمد شریده ، شخصیات اسرائیلیه ، بیروت ۱۹۹۵؛
(۳) محسن محمد صالح ، التیار الاسلامی فی فلسطین ۱۹۴۸ـ۱۹۱۷ ، کویت ۱۹۸۹؛
(۴) غلامرضا علی بابائی ، فرهنگ تاریخی ـ سیاسی ایران و خاورمیانه ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛

(۵) Encyclopaedia Judaica , Jerusalem 1978-1982, s.v. “Ben – Gurion, David” (by Yehuda Slutsky);
(۶) Encyclopedia of the modern Middle East , eds. Reeva S. Simon, Philip Mattar, and Richard W. Bulliet, New York 1996, s.v. “Ben- Gurion, David” (by Gregory S. Mahler);
(۷) Dan Kurzman, Ben Gurion prophet of fire , New York 1983;
(۸) Alan Palmer, Who’s who in world politics , London 1996.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴

زندگینامه امیرکبیر(۱۲۶۸-۱۲۲۳ هَ .ق)

۷۰۳۳۴۱_۳۶۵

میرزاتقی خان ، پسر محمدباقر فراهانی ، ملقب به اتابک اعظم و امیر نظام و امیرکبیر. بزرگترین رجل سیاسی دو قرن اخیر ایران و از بزرگترین وزرای ایران در دوره ٔ اسلامی است . وی در حدود سال (۱۲۲۳ هَ .ق ) متولد شد. از دوره ٔ کودکی و جوانی امیرکبیر اطلاعات درستی در دست نیست ، همین قدر معلوم است که در دستگاه میرزا ابوالقاسم قائم مقام بزرگ شده و همانجا خواندن و نوشتن را فراگرفته است .

وی بر اثر استعداد فطری که داشت در سنین جوانی علوم و فنون لازم را فراگرفت تا آنکه در عنفوان شباب مردی قوی اراده و خردمند و باتجربه و کاردان بار آمد و دردستگاه محمدخان زنگنه که در آن موقع مقام امیرنظامی عباس میرزای ولیعهد را در آذربایجان داشت وارد گردیدو مشغول خدمت دولت شد و در سلک مستوفیان وی درآمد.

در دستگاه امیرنظام (محمدخان زنگنه ) خدمات برجسته و قابل تقدیری انجام داد و بر اثر حسن تدبیر و نشاط طبیعی و حافظه ٔ قوی و اراده ٔ خستگی ناپذیری که در انجام دادن کارها و وظایف ، از خود نشان میداد امیرنظام را بر آن داشت که روزبروز بر حسن نظر و توجه مخصوص درباره ٔ او بیفزاید و بقدری محرم و نزدیک شود که در کلیه ٔ امور کشور از جزئی و کلی با او مشورت نماید و او را در کارها دخالت دهد.

میرزا تقی خان بر اثر حسن سلوک و آشنائی کامل که به آداب معاشرت با مأموران خارجی داشت توجه عباس میرزای ولیعهد را جلب کرد و هنگامی که خسرو میرزا فرزند فتحعلی شاه (یا نوه ٔ فتحعلی شاه ) را در شوال ۱۲۴۴ برای پوزش خواهی از قتل گری بایدوف بپایتخت روسیه نزد امپراتور نیکلای اول مأمور کردند. میرزاتقی خان نیز بهمراهی وی اعزام شد. میرزاتقی خان پس از بازگشت از مأموریت بر اثر لیاقتی که از خود نشان داده بود بمقام وزارت نظام آذربایجان رسید و ملقب بوزیر نظام گردید.

در سال ۱۲۴۵هنگامی که نیکلای اول امپراتور روسیه بقصد سرکشی ، شهرهای گرجستان و قفقاز را دیدن میکرد بوسیله ٔ نامه ای از محمدشاه قاجار دعوت نمود که به ایروان برود و یکدیگر را ملاقات کنند ولی محمدشاه چون قصد لشکرکشی به افغانستان و تسخیر هرات داشت بجای خود ولیعهد ناصرالدین میرزا را که در آن موقعبیش از هفت سال نداشت و در آذربایجان بسر می برد بهمراهی چند تن از مردان کاردیده روانه ٔ ایروان کرد. میرزا تقی خان درین سفر بهمراهی محمدخان زنگنه (امیرنظام ) و چند تن دیگر به ایروان رفت و مورد توجه امپراتور روسیه قرار گرفت .

همچنین در اختلافات دو دولت ایران و عثمانی میرزا تقی خان بنمایندگی از طرف دولت ایران با دویست تن از افسران کاردیده و رجال آزموده به ارزروم رفت و مدت چهار سال در این شهر با نماینده ٔ دولت عثمانی در حضور نمایندگان دو دولت روس و انگلیس درمذاکره بود تا اینکه توانست در روز شانزدهم جمادی الثانی سال ۱۲۶۲ موضوع اختلافات دو دولت را در طی عهدنامه ای شامل نه فقره فیصله دهد و حقوق دولت ایران را در محمره و اراضی جانب شرقی ولایت زهاب پایدار سازد.

میرزا تقی خان پس از مراجعت به ایران دوباره به پیشکاری ولیعهد منصوب گردید و پس از آنکه محمدشاه در ششم شوال ۱۲۶۴ در تهران وفات یافت بسلطنت رسیدن ولیعهد (ناصرالدین میرزا که در تبریز بود) با وجود مدعیان تاج و تخت و خردسالی ولیعهد و دور بودن از پایتخت خالی از اشکال نبود، لیکن میرزا تقی خان با تدبیر و تمهید مقدماتی نخست در چهاردهم شوال ناصرالدین میرزا را باتشریفات خاصی در حضور قنسولهای خارجی مقیم تبریز بتخت نشانید و سپس درصدد تهیه ٔ مقدمات سفر شاه بتهران برآمد و شخصاً به احضار و مرتب ساختن قشون پرداخت بطوریکه در ظرف مدت چند روز دوازده ارابه توپ و هشت هنگ سرباز و مقداری تجهیزات آماده ساخت و شاه را از تبریز بسوی تهران حرکت داد.

ناصرالدین شاه در باسمنج تبریز منشور لقب و مقام امارت نظامی را که سابقاً با محمدخان زنگنه بود بمیرزا تقی خان وزیر نظام تفویض کردو او را بلقب امیرنظام ملقب ساخت و در چمن توپچی بلقب امیرکبیر اتابک اعظم سرافرازش کرد. ناصرالدین شاه در هیجده ذیقعده ٔ سال ۱۲۶۴ بتهران رسید و در شب ۲۲ ذیقعده مقام صدارت عظمی را با اختیارات تمام و با یک توپ جامه ٔ فاخر و مطرز بمروارید به میرزا تقی خان داد.

میرزا تقی خان وقتی بصدارت ایران رسید که امور کشوری بکلی خراب و سازمان داخلی کشور بکلی ازهم گسیخته و خزانه ٔ دولت بر اثر بی کفایتی حاجی میرزا آقاسی و عدم توازن هزینه و درآمد بکلی تهی گردیده بود زیرا بواسطه ٔ اغتشاشات و وجود ملوک الطوایفی بیشتر مالیات نقاط مختلف کشور بسهولت وصول نمی شد و مقداری هم که عاید دولت می گردیدبجیب حکام شهرستانها میرفت و مبلغ بسیار کمی از آنها بمرکز می رسید و آن مقدار را هم حاجی میرزا آقاسی صرف حفر قنوات و ساختن توپهای بی مصرف و حقوق گزاف درباریان و شاعران و مصارف بیهوده و حقوق زیاده ازحد شاهزادگان می کرد، فرمانداران در شهرستانها در نتیجه ٔ ضعف حکومت مرکزی هر یک خود را شاهی می دانستند و برخی از ایلات و عشایر خودسری اختیار کرده بودند و از اطاعت حکومت مرکزی سرپیچی می کردند.

عبور و مرور کاروانها و مسافران در راهها بر اثر ناامنی بحدی رسیده بود که هیچکس نمی توانست با خیال آسوده از شهری بشهری برود و حتی عبور و مرور در کوچه های تنگ و تاریک پایتخت هم در شب و گاهی در روز خالی از مخاطره نبود. وضع قضائی مملکت بسیار نامرتب و نابسامان بود. ارتشاء در کلیه ٔ امور بحد اعلی رواج داشت . بعلاوه فتنه ٔ محمدحسن خان سالار پسر اللهیارخان آصف الدوله صدراعظم سابق فتحعلی شاه در خراسان که در اواخر ایام سلطنت محمدشاه شروع شده بود بر نابسامانی و هرج و مرج اوضاع کشور افزوده و پریشانی خاطر اولیای دولت را فراهم آورده بود.

امیرکبیر که وضع خراب و درهم و برهم و تشکیلات ویران و ازهم پاشیده ٔ داخل کشور را بخوبی می دانست در درجه ٔ اول شروع به تصفیه ٔ دستگاههای دولتی و عزل و نصب مأموران کشوری و لشکری نمود و برای تصدی هر شغلی شایسته ترین و صدیقترین افراد را انتخاب کرد و رشته ٔ هر کار را به اهلش سپرد. بعد از تقسیم کارها باصلاح مالیه ٔ کشور پرداخت و وقتی که دفتر خرج و دخل مملکتی را بررسی کرد جمع مخارج را دو کرور (یک ملیون ) تومان بیشتر از درآمد کل کشور یافت .

برای توازن دخل و خرج باصلاحات زیر دست زد:

۱ – طرز وصول درآمد را تغییرداد و وصول درآمد را از روی ممیزی بطور عادلانه مقررداشت ، برخی از مالیاتهای بی موضوع را ملغی ساخت و دربعضی موارد مالیات جدیدی وضع کرد.

۲ – از هزینه های بی موضوع و حقوق گزاف درباریان و شعرا و شاهزادگان و حتی شاه تا حدی که ممکن بود کاست . این امر یعنی کم کردن حقوق درباریان و شاهزادگان و دیگر اشخاص موجب خشم و غضب درونی آنان گردید و دلها را از کینه ٔ امیرکبیر پر کرد.

۳ – از بخشش ها و هزینه های بی مورد جلوگیری کرد و نگذاشت مشتی متملق اخاذ که دور شاه را گرفته بودند بعناوین مختلف اخاذی و جیب خود را پر کنند.

۴ – از دست اندازی شاه بخزانه و جواهرات سلطنتی ممانعت بعمل آورد.

۵ – هزینه و درآمد کل کشور را طوری حساب کرد که در سال مجموع کل درآمد دو کرور تومان بیش از مجموع کل مخارج کشور باشد و این دو کرور تومان برای احتیاط در خزانه ٔ دولت ذخیره شود تا اگر موقعی دولت بخواهد لشکرکشی و یا مخارج اساسی نماید سیم و زر مسکوک در خزانه ٔ دولت بحد کافی موجود باشد.

امیرکبیر بزودی در سراسر ایران امنیتی که نظیرآن کمتر دید شده بود برقرار ساخت . مسافران و کاروانها با خیال راحت در تمام کشور گردش می کردند. دزدی و راهزنی بکلی منسوخ شده بود. امیرکبیر پس از اصلاح مالیه باصلاح قشون پرداخت . خود امیر اغلب روزها صبح زود بسربازخانه میرفت و اسلحه و مهمات را بازدید میکرد. افواج نظامی موظف بودند که همه روزه به مشق و تعلیمات نظامی بپردازند. همچنین برای هر هنگ پزشکی معین کرد. امیرکبیر بوضع اقتصادی و مسأله ٔ صادرات و واردات توجه کامل کرد و از واردات حتی المقدور جلوگیری کرد وچون در آن موقع احتیاج بمصنوعات خارجی مثل امروز نبود بتأسیس کارخانه های دستی برای رفع احتیاجات کشور همت گماشت و در اندک مدتی مال التجاره های خارجی را دربازارهای ایران بی مشتری گذاشت .شالهای امیری بازار شالهای کشمیری را بکلی از رونق انداخت .

قلمکارها و ابره و قدکها و اطلس ها و زریها و مخملهای امیری اصفهان و یزد و کاشان بکلی بازار پارچه های البسه ٔ خارجی را کساد کرد. همچنین ظروف کاشی و چینی قم و بلور ایران رواج کامل پیدا کرد.

زراعت نیشکر مازندران و خوزستان را توسعه داد و کشاورزان را تشویق کرد و از پرداخت مالیات معاف داشت . با این ترتیب بود که در اندک مدتی مقادیر کل شکر سرخ مازندران و شکر خوزستان برای فروش در بازارهای داخلی فراهم شد و بتجارت شکر خارج نقصان کلی وارد آمد. زراعت زعفران و برخی از ادویه ٔ خارجی را در خراسان توسعه داد.

از نظر ایجاد رقابت درمقابل صنایع خارجی کارگران و صنعتگران ایرانی را بانواع ممکن تشویق کرد و آنان را وادار نمود که با صنایع خارجی رقابت کنند. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در کتاب منتظم ناصری در ضمن وقایع سال ۱۲۶۷ و ۱۲۶۸ می نویسد:

در تهران و اصفهان کالسکه هایی ساختند که بخوبی کالسکه های ممتاز فرنگ بود. امر معدن قراچه داغ نظم گرفت . شال کرمانی بطوری ترقی کرد که مشتبه بشال کشمیر گردید. شکر مازندران را بطوری تصفیه نمودند که مثل شکر هندوستان شد. قطران که برای مصارف توپخانه از روسیه وارد می شد در رحمت آباد گیلان بخوبی و باندازه ٔ کفایت ساخته شد. زراعت پنبه در ارومیه توسعه داده شد. در بلوک ناپنج مازندران تصفیه ٔ آهن را بدرجه ٔ کمال رسانیدند.

در مورد امور قضایی با اینکه امیر بعلت نامساعد بودن محیط و مقتضیات زمان نمی توانست تغییرات کلی در اساس قضائی کشور بدهد با وجود این باصلاح برخی از محاضر شرع پرداخت و کسانی را که احکام ناسخ و منسوخ یا احکام برخلاف حقیقت صادر می کردند برکنار ساخت و اشخاص متقی و فقیهان پرهیزگار را متصدی امور قضائی کرد. امیرکبیر برای آنکه از روابط درباریان و روحانیان و دیگران با بیگانگان مقیم تهران آگاهی حاصل کند ونیز مأموران وظیفه شناس را از خائنان تشخیص دهد اداره ٔ سرّی مخصوص که هویت و مشخصات کارکنان آن کاملاً مخفی بود در تهران دایر کرد. این اداره در کار مأموران دولتی و امنیت کشور و تسلط دولت بر امور تأثیر شگرفی بخشید. امیرکبیر بمنطقه ٔ زرخیز خوزستان توجه کافی مبذول داشت ، برای ساختن سدهای خوزستان اوامر مؤکدی صادر کرد و مأموران مخصوص را بدان منطقه اعزام داشت .

از اقدامات مهم امیرکبیر تأسیس دارالفنون تهران بود، ولی متأسفانه این مرد بزرگ نتوانست افتتاح مدرسه ای را که خود آنرا پایه گذاری کرده بود بچشم ببیند، هنگامی که در پنجم ربیعالاول سال ۱۲۶۸ دارالفنون افتتاح میشد امیرکبیر در کاشان بسر میبرد. دیگر از اقدامات امیر تأسیس روزنامه ٔ وقایع اتفاقیه است که بعقیده ٔ برخی از مورخان نخستین روزنامه ایست که در ایران انتشار یافته ، اولین شماره ٔ این روزنامه روز جمعه پنجم ربیع الثانی ۱۲۶۸ هَ .ق ./ هفتم فوریه ٔ ۱۸۵۱ م . انتشار یافت ، این روزنامه تا ده سال بهمین نام انتشار می یافت .

امیرکبیر در امور سیاسی و روابط ایران با دول همسایه و خارج نیز اقدامات اساسی شروع کرد، بوضع سفارتخانه های ایران در خارج سر و صورتی داد، افراد متین و لایق و کاردان را برای سفارت انتخاب کرد، رفتارش با سفارتخانه های دول بزرگ در تهران طوری بود که از صدراعظم یک دولت مستقل و متکی بخود انتظار میرفت ، ورود کشتیهای جنگی و تجارتی روسیه را به مرداب انزلی (بندر پهلوی ) قدغن کرد، سفارتخانه های خارجی را از پناه دادن به افراد ماجراجو و خطاکار که قبل از آن سابقه داشت بازداشت و در مورد هرات و خلیج فارس و مرزهای غربی ایران اقداماتی شروع کرد و تدابیری اتخاذ نمود که مسلماً اگر دستگاه سلطنتی تباه و فاسد نبود و عوض عزل و قتل ، او را تأیید می کرد اوضاع مملکت ما امروزه غیر از این و مرزهای سیاسی ما بجز حدود فعلی بود. باید گفت که محیط اجتماعی ایران در آن عصر بواسطه ٔ ارتباطی که بین ایران و روسیه و فرانسه و انگلیس در دوره ٔ پادشاهی فتحعلی شاه و محمدشاه حاصل شده بود تا حدی برای اصلاحات مساعد بود و ناصرالدین شاه نیز بتمدن غرب علاقه داشت و کشور تا اندازه ای بر پذیرش یک تحول و رفرم بزرگ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آماده بود. اما اطرافیان پادشاه و درباریان که بقای اوضاع را بحال خود از لحاظ منافع شخصی لازم می دانستند ذهن پادشاه جوان رانسبت باقدامات امیرکبیر مشوب می کردند لیکن امیرکبیردرباریان و نزدیکان شاه را بهیچ می شمرد و با اراده ٔثابت و محکم و بدون تردید و تزلزل باصلاحات و اقدامات خود ادامه میداد.

امیرکبیر مردی بود که از عمق اجتماع منحط آن روز برخاسته و ببالاترین مقامات مملکتی که دربست در انحصار اشراف و طبقات ممتاز بود رسیده بود. از دردهای اجتماع آگاه بود. یکه و تنها با مستبدترین و خودخواه ترین پادشاه قاجاریه و انبوه درباریان متملق و فاسد و ملانمایان مبارزه کرد و سرانجام جان خود را در این راه از دست داد. ناصرالدین شاه باغوای درباریان و اطرافیان فاسد خود و با تحریک خارجیان ، امیرکبیر را از صدارت معزول کرد و عنوان ریاست کل عساکر (فرمانده کل قشون ) را برای او باقی گذاشت . چند روزبعد او را بحکومت کاشان منصوب کرد و روز ۲۵ محرم سال ۱۲۶۸ امیرکبیر را بطرف کاشان حرکت دادند و در حقیقت او را با وضع نامناسبی تبعید کردند. آنگاه تمام عناصر مخالف داخلی و خارجی که در زمان صدارت امیرکبیر در کمین نشسته بودند دست بدست هم دادند و حکم قتل اورا از شاه گرفتند و حاج علی خان حاجب الدوله با اینکه امیرکبیر نسبت به او مهربانیهای بسیار کرده بود مأمور اجرای فرمان شد و در روز جمعه ۱۷ ربیع الاول سال ۱۲۶۸ مأموریت خود را در حمام فین کاشان بانجام رسانید.

بدین ترتیب بزرگترین مرد تاریخ قرون اخیر ایران را بفرمان پادشاهی که امیر بر گردن او حقوق خدمت و تربیت داشت و بتوطئه ٔ یک مشت خائن ناکس بخاک و خون کشیدند و بحیات پرافتخار آن رادمرد بزرگ و مظهر مردانگی و غیرت و وطن پرستی پایان دادند تا بآسودگی و خیال راحت بتوانندبحیات ننگین و سراسر فجایع خود ادامه دهند. این حادثه ٔ جانگداز برای ایران و ایرانی متضمن دو رشته آثارسوء بود: یکی آنکه بی اغراق خاک مذلت بر فرق کشور و قومی ریخت که امیر عمر خود را برای نجات آنها از حال نکبت و بدبختی صرف میکرد و از میان رفتن او بار دیگر کشور و این قوم را بیش از پیش در گرداب ذلت و پستی انداخت . دیگر زشت نامی و ذکر بسیار بدی بود که بر اثر این قتل شنیع در ممالک خارج و در میان خارجیان دامنگیر قوم ایرانی گردید. امیرکبیر در تاریخ دو قرن اخیر ایران مانند چراغ تابناکی بود که بناگاه درخشیدن گرفت و در دل میهن پرستان واقعی پرتوی از امید افکند و پس از مدت بسیار کوتاهی خاموش شد و با خاموشی او بار دیگر تاریکی محض سراسر خاک این کشور را فراگرفت .

مورخان و کسانی که با امیرکبیر آشنایی پیدا کرده و در احوال وی بمطالعه پرداخته اند عموماً زبان بتحسین امیر گشوده و او را مرد بزرگ و فوق العاده ای دانسته اند چنانکه این ستایشها گاهی جنبه ٔ اغراق آمیز پیدا می کند. واتسون انگلیسی می نویسد نسل تازه ٔ ایران را نمیتوان بکلی سست و فرسوده شمرد چه میتواند مردی چون میرزا تقی خان بوجود آورد، او در میان رجال مشرق زمین که تاریخ جدید نام آنها را ثبت کرده مقام بی همتائی را داراست . امیرنظام همان کسی است که دیوژن در روز روشن با چراغ در پی او می گشت ، او سزاوار است که بنام اشرف مخلوقات خداوند بشمار آید.

(از میرزا تقی خان امیرکبیر تألیف عباس اقبال ) (اززندگانی میرزا تقی خان امیرکبیر تألیف حسین مکی ) (از امیرکبیر و ایران تألیف فریدون آدمیت ).

زندگینامه شیخ محمد خیابانى‏

KHIABANY

به روى خرابه ‏هاى دیروزى، باید عمارت فردا را برپا کرد.
این یکى از سخنان حکیمانه آزادیخواه بزرگ و مبارز نستوه ضد استعمار، شیخ محمد خیابانى است.
شیخ محمد خیابانى، فرزند حاجى عبدالمجید خامنه ‏اى در سال ۱۲۹۷ هجرى قمرى در قصبه خامنه، یکى از قصبه‏ هاى مهم اورنق از توابع تبریز، چشم به جهان گشود.

حاجى عبدالمجید پدر محمد در روسیه تجارت مى‏کرد و حدود سى سال در پطروفسکى پایتخت داغستان اقامت داشت.

محمد از همان روزهاى کودکى در خامنه محل تولد خود به مکتبخانه سپرده شد، مقدمات و علوم و معارف معمول روز را فرا گرفت، بعد روانه روسیه شد و مدتى در حجره پدر خود به کسب و تجارت پرداخت و رموز کار و اقتصاد آن زمان را آموخت و پس از چندى باز به تبریز برگشت.

وى در تبریز مشغول تحصیل علوم دینى گردید و فقه و اصول را نزد مرحوم حجه الاسلام حاجى میرزا ابوالحسن مجتهد انگجى آموخت و از شاگردان خوش استعداد و سرشناس حوزه درس مجتهد انگجى مطرح گردید و در مدت کمى به خاطر استعداد سرشار، حافظه قوى و کوشش فراوان قریب الاجتهاد شد.

آن گاه عالم هیات و نجوم و حساب را از مرحوم میرزا عبدالعلى، منجم معروف فرا گرفت و در این علوم هم سرآمد شد و از دیگران گوى سبقت را ربود. زیرا وى مى ‏توانست مسائل مشکل و پیچیده هیات را به خوبى حل کند و حتى تقویمهاى رقومى هم مى‏نوشت و بالاخره در علم کلام و ادبیات و حکمت نیز به دانائى و مهارت زیادى رسید.

شیخ محمد خیابانى علاوه بر مقام بلند علم و دانش، در زهد، تقوى، و اخلاق و فضائل انسانى هم به مرتبه درخشانى رسیده بود، تا آنجا که در عین حالى که جوان بود، پس از فوت پدرزن خود حاجى سید حسین آقا پیشنماز خامنه، وى حدود چهار سال ظهرها در مسجد جامع و شبها و صبحها در مسجد کریمخان امامت جماعت مى‏کرد، و با توجه به اینکه وى عالم زاهد و پرهیزگارى بود، بیش از هزار نفر در نماز جماعت او شرکت مى‏ کردند.

در سال ۱۳۲۴ رژیم حکومت ایران تغییر کرد و اصول حکومت شوروى در ایران برقرار شد، مرحوم خیابانى وارد یک زندگى سیاسى جدید شد و شروع به مقدمات دوره حیات سیاسى خود نمود، 

بدین جهت در روزهائى که قواى ارتجاع و لشکر محمد على میرزا دورتادور شهر تبریز را محاصره کرده و آب و آذوقه را به روى اهالى شهر بسته بودند، مرحوم خیابانى تفنگ به دوش گذاشت و در سنگرها همراه مجاهدین به دفاع از مشروطیت و آزادى پرداخت.

هرگاه هم در مجاهدین سستى احساس مى‏ شد، خیابانى با نطقهاى شیرین و سخنرانى‏ هاى مهیج در آنان روح امید مى ‏دمید و آنان را گرم و مقاوم مى ‏کرد.

این روحانى مجاهد در عین حالى که تفنگ بدوش گرفته بود و در سنگرها به دفاع مى‏پرداخت، در انجمن ایالتى نیز عضویت فعال داشت تا اینکه سلطنت محمدعلى میرزا پایان یافت و انقلاب داخلى تا اندازه‏اى سپرى شد، اعلامیه انتخابات مجلس دوم از سوى دولت جدید منتشر گردید و در آذربایجان هم انتخابات شروع شد.

سمت ومبارزه

شیخ محمد خیابانى بخاطر علم و دانش و روحیه قوى و بینش وسیعى که داشت، در میان مردم محبوبیت زیادى پیدا کرده بود، بدین جهت در دوره دوم قانونگذارى به سال ۱۳۲۷ هجرى قمرى با اکثریت آراء از سوى مردم آذربایجان به نمایندگى مجلس برگزیده شد و روانه تهران گردید.

در سال ۱۳۲۹ روسیه به ایران اولتیماتوم داد، ولى خیابانى و طرفداران آزادى خواه او در مقابل آن اعتراض کردند. وى در مجلس یک ساعت درباره ضررهاى پذیرفتن اولتیماتوم روس سخنرانى کرد، اما دولت اولتیماتوم را پذیرفت و حتى مجلس را هم با زور سرنیزه بست، ولى شیخ محمد در خیابان سبزه میدان تهران بالاى سکوئى رفت و علیه رفتار حکومت و اولتیماتوم دشمن در میان مردم یک سخنرانى آتشین ایراد کرد، حکومت او را به کاشان و قم تبعید کرد، ولى خیابانى خود روانه مشهد گردید.

مشهد هم تحت سیطره روس بود، بدین جهت خیابانى مصلحت در این دید که سرگرم کار و تجارت شود، در ضمن روى مسائل اجتماعى و سیاسى مطالعه کند و یاران خود را براى اقدامهاى بعدى آماده نماید.

پس از انقلاب فوریه و سقوط دولت استبدادى روس، از آزادیخواهان آذربایجان دست بکار شدند، خیابانى حزب آزادى خود را پس از پنج سال تعطیلى تشکیل داد و روزنامه تجدد ارگان حزب خود را منتشر ساخت.

در اواخر شعبان ۱۳۳۷ هجرى قمرى ترکان عثمانى به بهانه تنبیه آشورى ‏ها و آزاد ساختن ارومیه و سلماس وارد آذربایجان شدند، قسمتهاى غرب و شمال آنجا را تصرف کردند و با یک ارتش دو هزار نفرى وارد تبریز شدند، و در حالیکه ده هزار ایرانى در اثر گرسنگى و تنگدستى جان خود را از دست داده بودند،

مهاجمین هم به غارت اموال و غله انبارهاى مردم آذربایجان پرداختند، اما خیابانى و یاران او که از قبل توانسته بودند یک نیروى مسلح و منظم حدود پانصد نفرى تشکیل بدهند، تا حدود زیادى تجاوز مهاجمین را مهار کردند و جان و مال مردم را حفظ نمودند.

در این گیرودار دردناک خیابانى و تعدادى از یاران او به دست ماموران عثمانى دستگیر و زندانى مى ‏شوند و کشور همچنان میدان تاخت و تاز دشمن مهاجم مى ‏ماند.

در دوره چهارم مجلس، خیابانى و یاران حزب آزادیخواه او شش کرسى مجلس را احراز مى ‏کنند، در برابر قرارداد استعمارى وثوق الدوله با انگلیسها مخالفت مى ‏کنند و در روزنامه تجدد آن را غیرقانونى اعلام مى‏نماییند، از نفوذ کمونیسم در ایران جلوگیرى مى ‏کنند، با میرزا کوچک على معروف به سردار جنگل مبارزه گیلان و تبریز را علیه استبداد اتحادى مى ‏بخشند، که نخست وزیر وقت مشیرالدوله پیرنیا براى دستگیرى خیابانى نیرو به تبریز مى ‏فرستد، و سرانجام این روحانى مجاهد و آزادیخواه پس از یک عمر چهل و یک ساله سراسر آوارگى و فداکارى در راه استقلال کشور و مبارزه با استعمار، طى یک درگیرى با ماموران حکومت وى و همراهانش، ۲۹ ذى حجه در سال ۱۳۳۸ هجرى قمرى شهید مى‏ گردد.

شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانى چاپ برلین ص ۳۸ – ۲۳؛ بیدارگران اقالیم قبله ص ۱۳۷ – ۵۷؛ فرهنگ فارسى معین، اعلام ج ۱، ص

 

زندگینامه دکتر مصطفى چمران

۴۸۹۱۰۰_ELmekklx

مصطفى چمران در سال ۱۳۱۱ هجرى شمسى در تهران متولد شد. از دوران طفولیت، با زندگى سخت و سطح پائین و در یک خانواده بسیار ساده، عادت نمود. پدرش کارگر بود و جوراب بافى مى ‏کرد و با در آمد ناچیزى که بدست مى‏ آورد زندگى خود، همسر، مادر و هفت فرزندش را با مشکلات فراوان و در یک اطاق اجاره‏اى اداره مى ‏کرد.

مصطفى تحصیلات خود را در مدرسه ((دارالفنون)) رفت و تحصیلاتش را در این مدرسه ادامه داد. این دانش‏آموز با هوش و مستعد، ضمن ادامه تحصیل، از پانزده سالگى در کلاسهاى تفسیر قرآن آیت الله طالقانى ((ره)) در مسجد ((هدایت)) تهران و بعدها در درس فلسفه و منطق شهید استاد مرتضى مطهرى شرکت مى ‏کرد.

وى دوران متوسطه را در ((دبیرستان البرز)) گذرانده سپس وارد دانشکده فنى شد و بالاخره در سال ۱۳۳۶ در رشته ((الکترومکانیک)) فارغ التحصیل گردید. او در محیط دانشگاه همواره فعالیت مى‏ کرد و یکى از بنیانگذاران انجمن اسلامى دانشجویان دانشگاه بود. پس از دریافت مهندسى الکترومکانیک، مدت یک سال در همان دانشکده فنى تدریس داشت.

مصطفى چمران اهل مطالعه، نویسندگى و نقاشى بود. بیشتر اوقات بر بالاى پشت بام تنها اطاقشان به مطالعه و نوشتن مى ‏پرداخت، همواره شاگرد ممتاز و دانشجوى مقام اول بود، خطى زیبا داشت و در نوشتن انشاء مهارت خاصى از خود نشان مى‏داد. در رشته‏هاى مختلف ورزش فعالیت مى‏ کرد. عشق فراوانى به ریاضى و فلسفه داشت و مطالعات زیادى روى این دو رشته مى‏ نمود.

در سال ۱۳۳۷ شمسى، با استفاده از بورس تحصیلى، به عنوان دانشجوى ممتاز به آمریکا اعزام گردید و پس از تحقیقات علمى فراوانى، در جمع معروف‏ترین دانشمندان جهان در ((کالیفرنیا)) موفق به کسب درجه دکتراى ((الکترونیک و فیزیک پلاسما)) از معتبرترین دانشگاه آمریکا شد.

او در آمریکا نیز آرام نمى‏ گرفت و با همکارى دوستانش، براى اولین بار، انجمن اسلامى دانشجویان آمریکا را پایه ریزى نمود، فعالیتهاى وى در تبلیغ اسلام آنچنان زیاد و آشکار بود، که رژیم شاه، بورس تحصیلى او را قطع کرد.

پس از قیام خونین پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، همراه با بعضى از دوستانش به کشور مصر رفت و در زمان حکومت ((جمال عبد الناصر)) مدت دو سال تمام، سخت‏ترین دوره‏ هاى چریکى و جنگ‏هاى پارتیزانى را آموزش دید و بعد مسئولیت تعلیم چریکى مبارزان ایرانى را به عهده گرفت.

دکتر مصطفى چمران، به خاطر داشتن بینش عمیق مذهبى، از حرکتهاى انحرافى سخت گریزان بود، به طورى که در رابطه با جریان ناسیونالیسم عربى که باعث تفرقه مسلمین مى‏ گردید، به جمال عبد الناصر رئیس جمهورى مصر اعتراض کرد و جمال عبد الناصر ضمن پذیرش این اعتراض، اجازه تبلیغ و سخنرانى به دکتر چمران داد.

بعد از فوت جمال عبد الناصر، دکتر چمران به لبنان رفت و با کمک امام موسى صدر، حرکت مسلمین و شاخه نظامى آن را با توجه به اصول و مبانى اسلامى پى ریزى نمود و سالیان درازى در لبنان فعالیت داشت،

بازگشت به وطن

  بعد از اینکه انقلاب اسلامى ایران پیروز شد، لذا بعد از بیست و سه سال دورى از وطن، به ایران بازگشت و با تمامى وجود، تجربیات ارزنده و طولانى، علمى و انقلابى خود را در خدمت انقلاب اسلامى ایران قرار داد. اولین گروه هاى پاسداران انقلاب اسلامى را در سعد آباد آموزش داد،

سپس با سمت معاون نخست وزیر، شبانه روز خود را صرف حل و فصل مشکلات کشور نمود. او با بى باکى خود را در میانه صحنه ‏هاى خطر مى ‏انداخت، تا هر چه سریع‏تر و قاطعانه ‏تر مسائل را حل نماید.

در جریان ((شهر پاوه)) و هجوم ضد انقلاب، قدرت ایمان، اراده آهنین، فداکارى، شجاعت و عشق وى به انقلاب اسلامى بر همگان آشکار گردید. هنگامى که کردستان در آستانه سقوط حتمى قرار گرفته بود و پاسداران را قتل عام کردند، دکتر چمران با فرمان امام خمینى ((ره))، فرماندهى نیروهاى اسلام را بر عهده گرفت و در زیر باران گلوله به کردستان رفت و در مدت پانزده روز با قهرمانی هاى اعجاب انگیزش که از عمق ایمانش به مبدا و معاد سرچشمه مى ‏گرفت، شهرها، راهها و مواضع استراتژیک کردستان را متصرف گردید، به طورى که کردهاى مسلمان با شادى و شعف وصف ناپذیرى، به استقبال نیروهاى اسلام شتافتند.

بعد از این پیروزى بى نظیر،، وى از سوى امام خمینى ((ره)) به وزارت دفاع منصوب شد. او در پست جدید، دست به تغییر و تحول بنیادین زد و با پاکسازى ارتش، اقدام به پیاده کردن برنامه ‏هاى اصلاحى نمود، تا ارتشى را بوجود آورد، که حافظ و پاسدار انقلاب اسلامى و امنیت و استقلال کشور باشد.

دکتر چمران در انتخابات اولین دوره مجلس شوراى اسلامى، از سوى مردم تهران به نمایندگى برگزیده شد. او پس از انتخاب در مجلس در نیایشى چنین گفت:
((خدایا! مردم آن قدر به من محبت کرده اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار نموده ‏اند، که راستى خجلم و آن قدر خود را کوچک مى ‏دانم، که نمى ‏توانم از عهده بر آیم. خدایا! تو به من فرصت ده و توانائى ده، تا بتوانم از عهده بر آیم و شایسته این همه مهر و محبت باشم…))
دکتر چمران مجددا به نمایندگى از طرف امام خمینى ((ره)) در شوراى عالى دفاع منصوب گردید و مامور شد تا به طور مرتب و منظم گزارشى کار ارتش را ارائه نماید.

پس از حمله ناجوانمردانه رژیم بعثى عراق، در تاریخ ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ به ایران اسلامى، دکتر چمران به حضور رهبر کبیر انقلاب اسلامى، دکتر چمران به حضور رهبر کبیر انقلاب اسلامى رسید و بعد از ارائه گزارش، همراه آیت الله خامنه‏اى نماینده دیگر امام ((ره)) در شوراى عالى دفاع، به اهواز رفت، گروهى از رزمندگان داوطلب را جمع کرد و ستاد جنگهاى نامنظم را تشکیل داد و با انجام اقداماتى نظیر:
۱- تاسیس واحد مهندسى.
۲- نصب پمپ‏ هاى آب در کنار رود کارون.
۳- احداث کانالى به طول بیست کیلومتر و عرض ۱۰۰ متر.
۴- ایجاد هماهنگى بین ارتش، سپاه ونیروهاى داوطلب… و خدمات ارزنده‏اى در دفاع از کشور و میهن اسلامى نمود.

هنگامى که دشمن به شهر ((سوسنگرد)) یورش آورد، دکتر چمران پیشاپیش یارانش، به سوى شهر رفت، از سنگرى به سنگر دیگرى مى‏رفت و تیراندازى مى‏کرد و در همین شهر بود که مجروح گردید،  خون گرم او با خاک خوزستان در هم آمیخت، اما با این حال از پاى ننشست و با پاى مجروح، بر کامیون دشمن حمله برد و دشمنان از این همه شجاعت و جرات چمران، سخت هراسیدند و فرار کردند، دکتر چمران خود بر کامیون دشمن سوار شد و با لبانى متبسم، که شکوه و عظمت یک مومن واقعى را نشان مى ‏داد، یارانش را به پیروزى‏ هاى بزرگتر نوید داد.

دکتر چمران با همان کامیون خود را به بیمارستان اهواز رسانید و تنها یک شب در بیمارستان بسترى شد و در این شب هم جلسه شوراى فرماندهى در کنار تخت او تشکیل گردید و تصمیم‏ گیرى به عمل آمد. صبح روز بعد با پاى زخمى و عصا زیر بغل، به مقر ستاد جنگ‏هاى نامنظم رفت و چند روز بعد، دست به عملى بى سابقه زد، تا شهر ((هویزه)) را آزاد سازد!

شهادت

در اسفند ماه ۱۳۵۹ با بدن مجروح به دیدار امام امت ((ره)) شتافت و گزارش وضعیت جنگ را ارائه نمود و نظرات امام را همراه با دعاى خیر او، گرفت و یکسره به سوى تپه ‏هاى ((الله اکبر)) رفت و پس از پیروزیهاى چشمگیرى در بستان و سوسنگرد، یک روز در اولین ساعات صبح، هنگامى که از تپه‏ ها بازدیده مى ‏کرد و باران خمپاره‏ هاى دشمن از هر سو مى ‏بارید، ترکش یکى از خمپاره‏ هاى دشمن بعثى، به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و روح پاکش سبکبال و آرام به پرواز در آمد و با کفنى خونین که همان لباس رزمش بود، در تاریخ ۳۱ خرداد ماه ۱۳۶۰ هجرى شمسى، در ۴۹ سالگى به دیار ملکوتیان پرکشید و از میان امت رفت!

پیکر پاک شهید دکتر مصطفى چمران در ((بهشت زهراى تهران)) به کنار سایر شهیدان بزرگوار انقلاب اسلامى به خاک سپرده شد، اما نام و روح بلند او هم چنان جاوید است.

او در سوگند نامه عرفانى خود، با خداوند اینگونه پیمان بسته است:
خدایا به آسمان بلندت سوگند، به سوز دل عاشقان سوگند، به اشک دیده یتیمان سوگند، به جانبازى فدائیان از جان گذشته سوگند، ما دشمن متجاوز را به جهنم مى ‏فرستیم.

دکتر چمران، در اثر تلاش و مبارزه شبانه روزى، به خصوص در زمان جنگ، فرصت جمع آورى نوشته‏ ها و سخنرانی هاى خود را نیافت، اما پس از شهادت او کتابهاى: لبنان، یادنامه اولین سالگرد شهادت… او کتابهاى: لبنان، یاد نامه اولین سالگرد شهادت… و لبنان به روایت امام موسى صدر و دکتر چمران، بسیارى از نامه‏ ها و سخنرانی هاى او را، که افکار و اندیشه هاى مخلصانه او را منعکس نموده است، به چاپ رسانده‏اند.

فاجعه شهادت دکتر چمران این مجاهد بزرگ راه خدا، براى جامعه اسلامى آنقدر حساس بود، که امام خمینى ((ره)) پیام تسلیت داد، بسیارى از شخصیتهاى علمى و سیاسى ایران و کشورهاى اسلامى از او تجلیل فراوان به عمل آوردند. 

یادنامه اولین سالگرد شهید دکتر مصطفى چمران، ص ۱۲۰

زندگینامه آیت الله محمدرضا مهدوى کنى(۱۳۱۰- ۱۳۹۳ش.)

۱۰۲-۱

در یک نگاه

آقا محمّد رضا مهدوى(۱) کنى در اواسط شهریور ۱۳۱۰ ش. در روستاى کن(۲) ـ که سابق در دو فرسخى شهر تهران بود ـ به دنیا آمد.(۳)پدر و مادرش هر دو متدّین و مذهبى و دوستدار اسلام و روحانیت بودند. پدر ـ به نام اسد الله(۴) ـ به شغل کشاورزى مشغول بود و افزون بر کشت غلاّت، به کسب و تجارت هم مى پرداخت و سرانجام بعد از عمرى تلاش و تربیت فرزندانى صالح و شایسته، در سال ۱۳۴۵ ش. به رحمت ایزدى پیوست.(۵)

تحصیلات ابتدایى

آقا محمّد رضا در سن هفت سالگى به مدرسه بهمن در روستاى کن رفت. مدیر مدرسه فردى مؤمن و پارسا بود و از مسائل اسلامى اطلاعات زیادى داشت. معلم کلاس اوّل او، شخصى متدین و از اهالى آذربایجان بود که به شاگردانش حمد و سوره هم تعلیم مى داد. جالب آن که در نخستین بار که آقا محمّد رضا حمد و سوره را از معلم آموخت، آن را به خوبى به همراه قواعد تجوید به خاطر سپرد و به معلم ارائه نمود و در پى آن، معلم گفت: «شما ملاّ مى شوید»(۶).

این در حالى بود که کسى از خانواده وى در سلک روحانیت قرار نداشت. این ماجرا به بوته فراموشى سپرده شد و بعد از سیزده، چهارده سال، وقتى آقا محمّد رضا طلبه اى تمام عیار شد و براى تبلیغ در ماه محرم به کن رفت و با همان معلم مواجه شد، معلم پرسید: مرا مى شناسى؟

گفت: آرى، مى دانم شما معلم ما بودید.

پرسید: یادت هست که گفتم ملاّ مى شوید؟

گفت: بله، ولى نمى دانم به چه علتى این موضوع خبر داشتید.

معلم پاسخ داد: در پیشانى شما خواندم که روحانى مى شوید و حدسم خیلى صائب از کار در آمد.(۷)

در سلک روحانیت

دو سال از عمر با برکت آقا محمّد رضا در زمان پهلوى اوّل بودیعنى دورانى که رضاخان دیکتاتور، حکومت را در دست داشت. این نوکر سر سپرده استعمار، به دلیل نفرتى که از اسلام و روحانیت داشت، حداکثر تلاش خود را کرد تا مذهب و شعائر مذهبى در جامعه ایران ریشه کن شود. از جمله کارهاى آن خبیث، ایجاد مشکلات فراوان براى اهل علم و بستن بسیارى از مدارس علمیه بود و براى همین، شمار روحانیون به طور قابل ملاحظه اى در سیر نزولى قرار گرفت(۸) امّا در عین حال، افرادى بودند که حتى در آن دوره خفقان آلود، عشق و علاقه وافرى به روحانیت داشتند و در حد امکان به مقابله با دسایس استعمارى این دشمن اسلام مى پرداختند. یکى از آنها پدر آقا محمّد رضا بود. وى سه دختر و چهار پسر داشت و به قشر طلبه سخت علاقه مند بود و آرزو داشت روحانى شودامّا شرایط و مقدّمات لازم را مهیا ندید و سرانجام در صدد بر آمد که یکى از عزیزانش را براى تحصیل علوم دینى به حوزه اعزام کند. براى این منظور، محمّد رضا را برگزید.

وقتى محمّد رضا ششم ابتدایى قدیم را به پایان رساند، پدر به اتّفاق او و همسرش راهى قم شد.در آن ایّام ـ حدود سال ۱۳۲۳ ش. ـ آیه الله بروجردى تازه به قم آمده بود و هنوز آیه الله سیّد ابوالحسن اصفهانى مرجع تقلید شیعیان بود.

پدر براى آن که پسر را با حال و هواى روحانیون آشنا کند، او را با خود به مدرسه فیضیه برد و حجره ها را به او نشان داد و گفت: نگاه کن طلاّب چه زندگى خوب و با صفایى دارند! این زندگى ساده توأم با ایمان، تقوا و صفا، زندگى است. همیشه آرزو داشتم یک چنین زندگى اى داشته باشم متأسفانه مؤفق نشدم و دلم مى خواهد شما طلبه بشوید.

در آن چند روز، معمولاً پدر و پسر در درس آیه الله بروجردى، آیه الله صدر، آیه الله حجت و آیه الله خوانسارى ـ که محفل درسشان در فیضیه بود ـ حاضر شده، از این که در کنار روحانیون قرار داشتند، خرسند مى شدندولى درست سر در نمى آوردند که آنان چه مى گویند.(۹)

سر انجام آن مسافرت ـ که ده روز به طول انجامید ـ به پایان رسیداما تأثیر مثبت آن روى آقا محمّد رضا باعث شد که به فاصله کمى بعد از بازگشت، مشغول تحصیل علوم حوزوى شود. حاج اسد الله او را براى این منظور ـ مصادف با سال ۱۳۲۴ ش. ـ به مدرسه سپهسالار(مطهّرى فعلى) بردولى هنوز پانزده روز بیشتر نگذشته بود که او را به مدرسه لر زاده نزد حجه الاسلام و المسلمین على اکبر برهان(۱۰)منتقل کرد. علت این تغییر آن بود که مدرسه سپهسالار، توسط وابستگان رژیم شاه اداره مى شد و پدر تشخیص داد که این موضوع، تأثیرات ناخوشایندى در فرزندش مى گذارد.

مدرسه لر زاده

مدرسه لر زاده در خیابان خراسان قرار داشت. در آن مدرسه ده حجره اى، شصت طلبه تحصیل مى کردند. در یکى از این حجره ها ـ که به تعبیر آقاى مهدوى عین تابوت بود ـ سه نفر از جمله ایشان زندگى مى کردند.(۱۱)

وقتى پدر مى خواست پسر را طلبه نماید، آقاى برهان پرسید: حاج آقا! حاضر هستید پسرتان را وقف دین بکنید و قطع امید کنى از منافع مادّى ایشان؟ پدر لختى درنگ کرد و متأثر شدزیرا علاقه فراوانى به پسر داشت و در عین حال قاطعانه گفت: من این پسر را وقف کردم براى دین و امیدوارم وجودش براى دین مفید باشد.(۱۲)

آقا محمّد رضا دنباله ماجرا را این گونه بازگو مى کند:«(پدرم) همان جا تعهد کرد که هزینه تحصیل مرا بپردازد. به همین جهت، در تمام مدت تحصیل، حتى پس از ازدواج، به اندازه توان خود به من کمک مى کرد.»

آقا محمّد رضا در مدرسه لر زاده حدود دو تا دو سال و نیم به علوم مقدماتى حوزه پرداخت و در سایه توجهات مرحوم برهان، بُعد معنوى خود را هم تقویت کرد. وى در این باره مى گوید:«نحوه تربیت هاى ایشان در ما خیلى مؤثر بود و من فکر مى کنم که یک مقدار که روحیه ایمانى در خودمان مى یابیم، از تعلیم و تربیت هاى مرحوم برهان است.»(۱۳)

مهاجرت به قم

آقا محمّد رضا در سال ۱۳۲۷ یا ۱۳۲۸ ش. به تشویق جمعى از دوستان خود به قم هجرت کرد. و در بدو ورود، به حجره تهرانى ها وارد شد.وى در قم، علاوه بر مدرسه فیضیه، مدتى هم در مدرسه حجتیه سکونت داشت.(۱۴)

استادان

مهدوى کنى در دوره سطح نزد حجه الاسلام على اکبر برهان، آیه الله شهید محمّد صدوقى و عبدالجواد جبل عاملى و در دوره خارج از آیه الله گلپایگانى، وآیه الله محقّق دامادبهره مند گردید و نیز بیش از همه از امام خمینى و آیه الله بروجردى استفاده علمى کرد. وى نه سال در درس امام خمینى و پنج سال در درس آیه الله بروجردى شرکت کرد و در کلام و فلسفه، از علامه طباطبایى و آیه الله سیّد ابوالحسن رفیعى قزوینى و شهید مطهّرى سود جست.(۱۵)در مجموع، دوران طلبگى آقاى کنى پانزده سال به طول انجامید و ایشان به مرحله اجتهاد رسید.(۱۶)

یاران آشنا

فرهیختگانى که در حوزه علمیه قم دوشا دوش آیه الله مهدوى در دروس امام و آیه الله بروجردى حاضر مى شدند و هم دوره اى هاى ایشان به شمار مى آمدند، عبارت از:

شهید مطهّرى، آیه الله امامى کاشانى، سیّد جلال الدّین آشتیانى، شهید سیّد مصطفى خمینى و…(۱۷)

همچنین وى در هنگام تحصیل در حوزه به همراه جمعى از بزرگان چون آقایان: محمّدى گیلانى، شیخ على آقا پهلوانى معروف به على سعادت پرور، شیخ جواد الهى مجمعى سیاسى تشکیل دادند که هدف از آن، تحوّل در وضعیّت درسى و وارد کردن حوزه در مسائل سیاسى بود. این حرکت، مقدّمات ورود آیه الله کنى را به عرصه مبارزات سیاسى فراهم نمود.(۱۸)

شخصیت هاى مؤثر

غیر از مرحوم على اکبر برهان، سه تن از فرزانگان حوزه، بیش از دیگران در تکوین شخصیت آیه الله مهدوى کنى مؤثر بودند که عبارتند از آیه الله بروجردى، امام خمینى و علامه طباطبایى.

از نظر فقهى، آیه الله بروجردى تأثیر فراوانى بر وى داشت زیرا آن بزرگوار در فقه صاحب سبک بودیعنى در هر مسئله، به ریشه هاى تاریخى آن در فقه شیعه و سنى نیز مى پرداخت.

از نظر سیاسى واخلاقى، امام خمینى و از نظر فلسفى و آشنایى با قرآن و اندیشه هاى جدید، علامه طباطبایى در تکوین شخصیت اخلاقى، سیاسى و فکرى او اثر گذار بودند.

ابتداى آشنایى آیه الله کنى با امام

 به نخستین مشکل فکرى آن زمان بازگشت مى کند که موضوع آن به شرح زیر است:پس از رحلت آیه الله سیّد ابوالحسن اصفهانى، سخن از مرجعیّت آیه الله بروجردى بود. رژیم منحوس پهلوى نیز به این دلیل که مى خواست نظر شیعیان جهان به ایران معطوف باشد، مرجعیّت آن جناب را تبلیغ مى کرد و همین امر باعث شده بود که برخى از علما نسبت به مرجعیّت آیه الله بروجردى واکنش منفى نشان دهند که از جمله آنها، مرحوم برهان بود. وى با آن که مقام علمى ایشان را مى ستود، به دلیل تعریف شاه از آن بزرگوار، کسى را براى تقلید به آیه الله بروجردى راهنمایى نمى کرد و در عوض، آیه الله حجت را معرفى مى کرد.

آقاى مهدوى هم به پیروى از استاد، از آیه الله حجت تقلید مى کرد. بعد از مدتى در اعلمیت او به شک افتاد و با راهنمایى یکى از شخصیت هاى علمى به امام رهنمون شده، از ایشان پرسید: آقا من از آقاى حجت تقلید مى کنم به نظر شما چه کسى اعلم است؟ امام فرمود: شما از آیه الله بروجردى تقلید کنید.این نخستین آشنایى این مرید و مراد بود که رفته رفته بیشتر شد.(۱۹)

بازگشت به زادگاه

بعد از وفات آیه الله بروجردى در سال ۱۳۴۰ ش. آقاى مهدوى کنى به تهران بازگشت و به توصیه پدر خانمش ـ آیه الله سرخه اى ـ منصب امام جماعت مسجد جلیلى ـ واقع در میدان فردوسى ـ را به عهده گرفت و نیز در مدرسه مروى ـ واقع در ناصر خسرو ـ به تدریس یافته هایش پرداخت.(۲۰)

فعالیّت هاى سیاسى ـ فرهنگى

نخستین حرکت

و واکنش سیاسى که آقاى مهدوى کنى در آن شرکت داشت، تجمعى علیه دفن جسد پلید رضا خان در قم بود. این تجمع، به رهبرى شهید نوّاب صفوى و همکارى شهید واحدى تشکیل شد و در آن هنگام آقاى کنى هیجده سال داشت و از طرفداران شهید نواب به حساب مى آمد.آقاى کنى با شهید نوّاب و افکار انقلابى او، به برکت جلساتى که در جمع طلاّب تهرانى برگزار مى شد، آشنا شده بود.(۲۱)

نخستین سفر تبلیغى

آیه الله مهدوى کنى، سفر به اردستان بود. وى در این سفر با ژاندارمرى آن زمان درگیر و سپس بازداشت شد. رئیس ژاندارمرى دستور داد دست هاى او و شخصى دیگرى به نام حسینى را ـ که او هم به قصد تبلیغ به آن منطقه اعزام شده بود ـ با عمامه هایشان ببندند و آنها را به شدّت کتک بزنند. وقتى خبر این حادثه به آیه الله بروجردى رسید، به دکتر اقبال ـ وزیر وقت کشور که براى گفت و گو با آن مرحوم پیرامون مجلس مؤسسان به قم آمده بود ـ شکایت کرد و او هم به احترام آن بزرگوار، مسئولان اردستان را تغییر داد و رئیس ژاندارمرى را به مدت شش ماه از خدمت معلّق کرد.(۲۲)

واکنش سیاسى دیگر آیه الله کنى به ملّى شدن صنعت نفت مربوط مى شود. در آن زمان، انتخاباب مجلس شوراى ملّى مطرح بود و آیه الله کاشانى و آیه الله سیّد محمّد تقى خوانسارى لزوم شرکت عموم مردم در انتخابات را با صدور اطلاعیه اى مطرح کردند. آقاى کنى در این راستا، در کنار همفکران خود شرکتى فعال در انتخابات داشت و مردم را نیز به شرکت در انتخابات فرا خواند.(۲۳)

مرکز اصلى فعالیّت هاى سیاسى، اجتماعى و مذهبى آیه الله کنى در تهران در مسجد جلیلى بود. این مسجد، از پایگاه هاى اساسى مبارزه علیه کارگزاران طاغوت به شمار مى آمد. آقاى مهدوى در این مرکز، علاوه بر برپایى نماز جماعت(۲۴) و سخنرانى هاى افشاگرانه و زنده نگاه داشتن نام و یاد امام خمینى و نهضت او و القاى درس هایى پیرامون اقتصاد اسلامى، از چهره هاى انقلابى و روحانیون مبارز نیز براى ارائه اسلام ناب و طرح مسائل اخلاقى و روشن ساختن افکار عمومى و پشتیبانى از نهضت امام بهره مى گرفت. آیه الله مطهّرى، شهید باهنر، محمّد تقى شریعتى، عباسعلى اسلامى، شیخ جعفر شجونى و شهید هاشمى نژاد از این گروه شخصیت هاى مبارز بودند.(۲۵)

چهره هاى شاخص و برجسته اى چون آیه الله خامنه اى و حجه الاسلام والمسلمین هاشمى رفسنجانى نیز در برنامه ها و سخنرانى هاى این مسجد حضور داشتند.(۲۶)

خیزش هاى انقلابى

بعد از وفات آیه الله بروجردى، فعالیّت هاى آیه الله کنى ـ در پشتیبانى از امام و خیزش هاى ضد استعمارى وى ـ آغاز گردید. حرکت ها و تعارضات سیاسى امام از این دوره آغاز شد. آقاى کنى در این زمینه مى گوید:

«حضرت امام در دوران زعامت آقاى بروجردى و در برخورد با ایشان، بر اساس همان اعتقادى که به ولایت فقیه داشت، عمل مى کرد. ایشان با وجود فقیهى چون آقاى بروجردى، احساس وظیفه نمى کرد و اگر هم دیدگاه مخالفى داشت، ابراز نمى کرد و اگر هم مى خواست تأثیر گذار باشد، نظراتشان را با ایشان در میان مى گذاشت.»(۲۷)

حضرت امام پس از رحلت آیه الله بروجردى، به طور علنى مواضع سیاسى خود را اعلام کرد و انقلاب جهش خود را آغاز نمود. شاگردان و دوستداران و مقلدان واقعى امام هم هر کجا بودند، با پخش اعلامیه و برگزارى جلسات مذهبى ـ سیاسى و ایراد سخنرانى، از مواضع آن رهبر عزیز حمایت مى کردند. آقاى کنى نیز این گونه رفتار مى نمود و مردم را به تقلید از حضرت روح الله فرا مى خواند. هسته اولیه و مرکزى جامعه روحانیت مبارز هم از آن زمان تشکیل شد.(۲۸)

وابستگان و مزدوران شاه از این مسجد و فعالیّت هاى(۲۹) روحانیون انقلابى آن غافل نبودند. در نظر آنها، مسجد جلیلى محل تجمع عناصر متعصب مذهبى بود. در گزارشى از ساواک در این باره مى خوانیم:

«گزارشات رسیده نشان مى دهد که مسجد جلیلى تهران پایگاه عناصر متعصب مذهبى وابسته به گروه ها و دستجات برانداز و مضره شده است… مجموع بررسى ها نشان مى دهد که تجمع افراد وابسته به گروه ها و دستجات بر انداز مذهبى در این مسجد، معلول جهات روشنى مى باشد. وجود مهدوى کنى در سمت امام جماعت این مسجد و کارگردانى آن و سوابق فعالیّت او در پیروى از خمینى و ارتباط با عناصر وابسته به گروه هاى بر انداز…، عامل عمده اى در جذب این افراد در مسجد مورد بحث است…».(۳۰)

در چرخه اصلى فعالیّت هاى مسجد جلیلى، محمّد بخارایى، نیک نژاد، هرندى و امانى ـ عاملین ترور انقلابى حسنعلى منصور ـ با هدایت آیه الله کنى شرکت داشتند.(۳۱)

بازداشت ها و شکنجه ها

به علت فعالیّت هایى که آیه الله مهدوى کنى در این مسجد داشت، چهار بار توسط ساواک باز داشت و زندانى شد و علاوه بر آن، بارها براى باز جویى به آن سازمان مخوف و اهریمنى احضار گردید. آخرین دستگیرى وى در ماه رمضان ۱۳۵۳ ش.(۳۲) بود که در پى این بازداشت، او به مدت سه سال به بوکان تبعید(۳۳) شداما بعد از دو ماه به تهران آمد و به زندان اوین منتقل شد. در همان ایّام آیه الله هاشمى رفسنجانى، حجه الاسلام لاهوتى و آیه الله طالقانى نیز بازداشت شدند و بعد از مدتى مشخص شد که افراد نامبرده در ارتباط با موضوع مشترکى قرار دارند و آن عبارت بود از کمک مالى به زندانیان سیاسى و دادن پول براى تهیه اسلحه براى مبارزه با رژیم شاه البته آیه الله کنى هیچ اقدامى در راستاى تهیه اسلحه نکرده(۳۴) بودولى در پرونده اش آن را ثبت کرده بودند و گویا به همین علت، دو ماه در سلول انفرادى قرار گرفت و براى این که از او اقرار بگیرند، سخت شکنجه شد. از جمله شکنجه هاى وى، آویختن از دو دست به سقف و زدن پاها به وسیله کابل بود. آیه الله کنى در این خصوص مى گوید:

«از جمله شکنجه هایى که مى کردند و بسیار درد ناک و کشنده بود، آویزان کردن از سقف بود. چشم هایم را بسته بودند و از دو دست از سقف آویزانم کرده بودندبا کابل مى زدند و مى چرخاندند. خون از پاهایم زیاد آمده بودگاهى که پاهایم به زمین مى رسید، احساس مى کردم زیر پاهایم نرم است و پاهایم با چیزى نرم تماس مى گیردبعدها فهمیدم چیز نرمى که پاهایم به آن مى خورد، خون بوده که از دیگر شکنجه شده ها آن جا ریخته و روى هم انباشته شده و بسته است. در حالى ]که از[ سقف آویزان شده بودم و بازجو مرا مى چرخاند و مى زد، شمارش معکوس مى داد و مى گفت: چرا خودت را به کشتن مى دهى؟ به زودى قلبت را از کار مى اندازم. هر چه زودتر اقرار کن و خودت را از این گرفتارى نجات بدهولى من در آن حال، این آیه شریفه را مى خواندم: (ربّنا افرغ علینا صبراً وثبّت اقدامنا وانصرنا على القوم الکافرین). واقعاً این آیه، به من آرامش مى داد. به یاد دارم هنگامى که این آیه شریفه را تلاوت مى کردم، فردى به نام اسدى(۳۵) که بازجوى من بود، مى گفت: چى چى مى گویى ربّنا ربّنا. گفتم با خداى خود هم حق ندارم صحبت کنم.»(۳۶)

از دیگر فعالیّت هاى چشمگیر آیه الله کنى، پیش از انقلاب، در راستاى مبارزه با رژیم شاه، کمک مالى به خانواده هاى زندانیان سیاسى و حمایت از آنان بود.(۳۷)

فعالیّت هاى پس از انقلاب

۱٫ از آن جایى که امام خمینى ـ رهبر و بنیان گذار انقلاب اسلامى ـ با شخصیت علمى ـ سیاسى آیه الله مهدوى کنى و نقش برجسته او در انقلاب به خوبى آشنا بود و علاقه ویژه اى به وى داشت، مسئولیت هاى کلیدى و حساس و قابل توجهى را در مقاطع گوناگون به وى واگذار کرد. ظاهراً نخستین مسئولیت وى، عضویت در شوراى انقلاب بود.(۳۸)

۲٫ بعد از پیروزى انقلاب آیه الله مهدوى کنى به دستور امام خمینى، سر پرستى کمیته هاى انقلاب اسلامى را به عهده گرفت. (۳۹)و خدمت هاى فراوان و قابل توجهى انجام داد تا این که در تاریخ ۱۲/۵/۶۱ ش. با موافقت امام خمینى از این سمت استعفا داد. امام در راستاى تقدیر از زحمات و اظهار ناراحتى از پایان کار ایشان در این ارگان فرمود:«با تشکر از جناب حجه الاسلام آقاى مهدوى که با همه توان در خدمت کوشا هستند و با تأسف از استعفاى ایشان… .»(۴۰)

۳٫ وى طى حکمى در تاریخ ۲۱/۱۲/۶۰ ش. به عنوان یکى از فقهاى شوراى نگهبان قانون اساسى منصوب شد. این مهم در پى در گذشت آیه الله ربانى شیرازى صورت گرفت و در تاریخ ۲۹/۴/۶۲ ش. پس از قرعه کشى اعضاى شوراى نگهبان، وى از آن شورا خارج گردید. آیه الله کنى در سال ۱۳۵۹ش. نیز به مدت پنج ماه عضو فقهاى شوراى نگهبان بود که به دلیل پذیرفتن مسئولیت وزارت کشور، از عضویت در آن ـ مطابق قانون ـ استعفا داد.(۴۱)

۴٫ نخستین وزیر کشور جمهورى اسلامى ایران، آیه الله هاشمى رفسنجانى بود، وقتى آن بزرگوار در تاریخ ۷/۱۲/۵۸ ش. از این سمت استعفا کرد تا در نخستین انتخابات مجلس شوراى اسلامى شرکت کند، آیه الله کنى ریاست وزارت کشور را به عهده گرفت و در این سمت تا زمان شهادت محمّد على رجایى و دکتر باهنربه خدمت مشغول بود.(۴۲)

امام(ره) در جایى درباره شایستگى آیه الله کنى براى مسئولیت مزبور فرمود:«… وزارت کشور از وزارت خانه هاى بسیار وسیع است. بحمد الله در رأسش هم آقاى مهدوى واقع شدند که خوب ما از سابق به ایشان ارادت داشتیم و حالا هم ارادت داریم و بعدها هم ارادت خواهیم داشت به ایشان….».(۴۳)

۵٫ در تاریخ ۲۱/۲/۶۰ ش. وزیر وقت بهزیستى (دکتر فیاض بخش) از حضرت امام در مورد عضویت آیه الله مهدوى در شوراى بهزیستى کسب تکلیف کرد و امام با تعبیر «ایشان مورد تأیید و اعتماد مى باشند»، با عضویت وى در آن شورا، موافقت کرد.(۴۴)

۶٫ کمیته حل اختلاف یا هیئت سه نفرى حلّ اختلاف یا هیئت بررسى اختلافات به منظور رفع اختلاف میان نیروهاى خط امام و بنى صدر و طرفدارانش که در اوایل انقلاب به لیبرال ها معروف بودند، تشکیل شد. در این کمیته سه نفره، یک نماینده از سوى امام و یک نماینده از طرف بنى صدر و یک نماینده از طرف شهید دکتر بهشتى (رئیس دیوان عالى کشور)، آقاى هاشمى رفسنجانى (رئیس مجلس) و محمّد على رجائى (نخست وزیر) شرکت داشتند. نماینده امام، آیه الله مهدوى کنى، نماینده بنى صدر، آیه الله شهاب الدّین اشراقى و نماینده گروه سوم، آیه الله محمّد یزدى بود. این بزرگان مأموریت داشتند تا اختلافات موجود را بررسى و عوامل اختلاف برانگیز را معرفى نمایند.(۴۵)آیه الله کنى در تاریخ ۱۲/۱/۶۰ ش. از سوى امام براى عضویت در این کمیته، برگزیده شد.(۴۶)

۷٫ عضویت در شوراى عالى دفاع از دیگر مسئولیت هاى آیه الله مهدوى کنى بود که با تعیین و انتخاب حضرت امام خمینى صورت گرفت.(۴۷)

۸ . در روز یکشنبه هشتم شهریور سال ۱۳۶۰ش. ساختمان نخست وزیرى توسط عوامل ضد انقلاب و منافقین کور دل منفجر شد و دو تن از بهترین خدمت گزاران نظام جمهورى اسلامى، یعنى دکتر محمّد جواد باهنر و محمّد على رجایى به شهادت رسیدند و گروهى هم مجروح شدند. در این مقطع چون کشور بدون رئیس جمهور و نخست وزیر باقى مانده بود، کارگزاران درجه اوّل کشور و در رأس آنان، امام خمینى(ره) درصد بر آمدند تا به سرعت به ترمیم کابینه بپردازند و از جمله کسانى که براى سمت نخست وزیرى مطرح شد، آیه الله مهدوى کنى بود که پس از بحث ها و بررسى ها و رأى گیرى در مجلس شوراى اسلامى(۴۸) در تاریخ ۱۱/۶/۶۰ ش. به این سمت منصوب شدگرچه پیش از رأى گیرى در مجلس حضرت امام با نخست وزیرى آیه الله کنى موافق بودند.(۴۹)متأسفانه ایشان در این سمت مدت زیادى خدمت نکرد و در تاریخ ۲۳/۷/۶۰ش. استعفا داد.(۵۰)

۹٫ در اوایل جنگ تحمیلى که عراق مناطق وسیعى از خاک جمهورى اسلامى ایران را بمباران کرد، امام خمینى(ره) ستاد کمک رسانى به مناطق آسیب دیده از بمباران هاى ارتش مزدور عراق را تشکیل داد که مسئول این ستاد، آیه الله مهدوى کنى بود و علاوه بر وى، چهار نفر دیگر هم در این مجمع فعالیّت داشتند.(۵۱)

۱۰٫ آیه الله مهدوى کنى در تاریخ ۲۶/۶/۶۳ش. از سوى امام به عنوان سرپرست و متولى مدرسه مروى و متعلقات آن تعیین شد. در نامه اى که امام در این زمینه نوشتند، این تعابیر زیبا را درباره آقاى مهدوى کنى به کار بردند:«با حسن تدبیر و مدیریت و وثاقت و امانت که در جناب عالى محرز است»(۵۲)

۱۱٫ زمانى که ستاد انقلاب فرهنگى جاى خود را به شوراى عالى انقلاب فرهنگى داد، آیه الله کنى یکى از اعضاى آن بود. وى از سوى امام این مسئوولیت را عهده دار شد.(۵۳)اعضاى این شورا، در تاریخ ۱۹/۹/۶۳ ش. از سوى امام انتخاب شدند.

۱۲٫ در ماه هاى آخر جنگ تحمیلى، آمریکاى خون خوار به طور مستقیم علیه ایران وارد صحنه جنگ شد و سایر کشورهاى استعمار گر هم به نفع عراق علیه ایران توطئه مى کردنددر چنین شرایطى، جلسه اى متشکل از سران سه قوه و اعضاى مجلس خبرگان و شوراى نگهبان و شوراى عالى قضایى و جمعى چون آیه الله کنى به فرمان امام تشکیل شد تا درباره چگونگى پذیرش قطع نامه ۵۹۸ شوراى امنیت از سوى ایران به تبادل نظر بپردازند که سر انجام قرار شد پذیرش این قطع نامه به صورت رسمى و با امضاى رئیس جمهور و خطاب به شخص دبیر کل سازمان اعلام گردد.(۵۴)

۱۳٫ ضرورت بازنگرى در قانون اساسى و الحاق متممى بر آن، براى رفع نقص هاى آن، موجب شد که امام خمینى(ره)، طى حکمى در تاریخ ۴/۲/۶۸ ش. ـ یعنى در اواخر دوران زندگى آن بزرگوار ـ جمعى از عالمان و مسئولان کشورى را براى این مهم تعیین فرماید که آیه الله مهدوى کنى یکى از این افراد بود.(۵۵)

۱۴٫ حضرت آیه الله خامنه اى نیز مانند بنیان گذار جمهورى اسلامى به آقاى مهدوى کنى اطمینان زیادى داشته و مسئولیت هاى مهمى را به این عالم فرزانه واگذار نموده است.انتخاب وى به عنوان یکى از اعضاى مجمع تشخیص مصلحت نظام از سوى آیه الله خامنه اى از جمله آنهاست، در نامه اى که آن رهبر عزیز در تاریخ ۱۲/۷/۶۸ش. به آیه الله هاشمى نگاشتند، آمده است:

«… در اجراى اصل صد و دوازده قانون اساسى و به منظور تحقق مصالحى که در اصل مزبور بدان تصریح شده است، افراد مشروح ذیل را به عنوان اعضاى مجمع تشخیص مصلحت نظام براى مدت سه سال منصوب مى کنم… فقهاى شوراى نگهبان، رؤساى محترم سه قوه، وزیر مربوط… حجج اسلام آقاى مهدوى کنى…».(۵۶)

۱۵٫ آن رهبر فرزانه در حکم دیگرى در تاریخ ۱۷/۷/۶۸ ش. وى را مسئول رسیدگى به امور مساجد شهر تهران کردند. در این حکم آمده است:

«… شایسته است جناب عالى که بحمد الله برخوردار از وجاهت و قبول و حرمت در نزد حضرات آقایان ائمه جماعت مساجد شهر تهران مى باشید، با تعیین مرکزى و نمایندگانى به مهمه مساجد پرداخته…».(۵۷)

دانشگاه امام صادق(علیه السلام)

۱۶٫ به نظر مى رسد که ارزنده ترین خدمت فرهنگى آیه الله کنى پس از پیروزى انقلاب و در دوره سازندگى، تأسیس و راه اندازى جامعه الامام الصّادق(علیه السلام)(۵۸) در بهمن ۱۳۶۱٫ بوده است این فقیه مبارز، این مرکز را با کمک و همکارى بزرگانى چون مقام معظم رهبرى، آیه الله ابراهیم امینى و آیه الله میرزا على مشکینى راه اندازى کرد. آیه الله کنى، پیرامون رسالت این دانشگاه و فلسفه وجودى آن گفته است:

«رسالت دانشگاه و تأسیس جامعه الامام الصادق(علیه السلام) در آغاز اساس نامه ]آن[ آمده است که مرکب است از تعلیم و تربیت افرادى متعهد و با تقوا که در راستاى ترویج و تبلیغ اسلام، اولا از ثبات عقیده و آگاهى متناسب با ]علوم[ روز برخوردار بوده باشند و معارف دینى را عالمانه درک کنند و به دیگران بیاموزند و در مرحله بعدى تربیت کارشناسان متعهدى ]است[ که در نظام اسلامى بتوانند با ایمان و علم خود، در توسعه و پیشرفت امور فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و… خدمات شایسته و بایسته انجام دهند.»(۵۹)

همان گونه که در پایگاه اطلاع رسانى این دانشگاه آمده، دانشگاه در ابتدا با امتیاز رسمى ستاد انقلاب فرهنگى در سه رشته معارف اسلامى و تبلیغ (الهیات)، معارف اسلامى و علوم اسلامى، معارف اسلامى و اقتصاد، در مقطع کارشناسى ارشد پیوسته، آغاز به کار کرد، و در سال ۱۳۶۹ش. دو رشته دیگر معارف اسلامى و مدیریت و معارف اسلامى و حقوق به آن اضافه شد. در سال ۱۳۷۱ش. نیز رشته هاى الهیات، علوم سیاسى، علوم اقتصادى و فرهنگ ارتباطات، در مقطع دکترا، به رشته هاى این دانشگاه افزوده شد. ایجاد دکتراى مدیریت و دکتراى حقوق نیز از برنامه هاى بعدى این دانشگاه مى باشد.

در مورد اهداف، روش ها و برنامه هاى این دانشگاه، نکات ذیل قابل توجه است:

۱٫ این دانشگاه، صلاحیت هاى اخلاقى و اعتقادى را مقدم بر صلاحیت هاى علمى محض مى داند.

۲٫ این دانشگاه، همه ساله براى فراهم نمودن فضاى مناسب جهت انتخاب آگاهانه پذیرفته شدگان، یک اردوى پیش دانشگاهى برگزار مى کند.

۳٫ این دانشگاه، بدون استفاده از بودجه دولت و اخذ شهریه از دانشجو، تنها با حمایت مالى مؤسسه «جامعه الامام الصادق(علیه السلام)» اداره مى شود.

۴٫ دانشگاه امام صادق(علیه السلام) بر فراگیرى زبان انگلیسى و عربى تأکید دارد.

۵٫ مرکز تحقیقات دانشگاه در زمینه هاى گوناگون علوم انسانى، فعالیّت قابل توجهى دارد.

۶٫ دانشگاه در رشته هاى مختلف از استادان برجسته کشور استفاده مى کند.

۷٫ در این دانشگاه، دانشجویان غیر ایرانى هم تحصیل مى کنند.(۶۰)

آثـار

از آیه الله مهدوى کنى تاکنون فقط سه کتاب به زیور طبع آراسته شده است که عبارتند از:

۱٫ نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى.

این مجموعه از سال ۱۳۷۱ش. تاکنون بارها چاپ و منتشر شده است و در سال ۱۳۷۴ش. به عنوان کتاب سال جمهورى اسلامى برگزیده شد.

مؤلف در چاپ دوم کتاب در توضیح مجموعه خویش مى نویسد:

«… این کتاب در سال هاى گذشته به عنوان درس اخلاق به صورت محاضرات هفتگى براى دانشجویان دانشگاه امام صادق(علیه السلام) در تهران ایراد مى شده که پس از پیاده شدن از نوار با تغییرات و اصلاحات جزئى براى چاپ و انتشار آماده گردید».

۲٫ اصول و مبانى اقتصادى اسلامى در قرآن.

۳٫ بیست گفتار(۶۱).

آیه الله مهدوى کنى سخنرانى هاى بسیارى در موضوعات مختلف ـ به ویژه مباحث و مسائل اخلاقى ـ قبل و بعد از انقلاب داشته است که امید است مسئولان مربوط و دست اندرکاران نشر آثار ایشان، نسبت به گرد آورى و چاپ آنها اقدام کنند.

رحلت

آیه الله مهدوی کنی روز چهارشنبه ۱۴ خرداد ۹۳ پس از شرکت در مراسم سالروز درگذشت آیت‌الله خمینی، بر اثر عارضه قلبی به کما رفته و مدتی در بیمارستان بهمن تهران و سپس بیمارستان دولتی رجایی بستری بود در تاریخ ۲۹ مهر ۱۳۹۳ درگذشت. مراسم خاکسپاری وی در روز پنج‌شنبه، ۱ آبان همان سال، انجام شد و پس از نماز میت توسط رهبر انقلاب آیت الله سید علی خامنه‌ای بر سر پیکر ایشان که در دانشگاه تهران انجام گرفت، جسد وی، طبق وصیتش در آرامگاه شاه عبدالعظیم دفن شد. در مراسم خاکسپاری وی، تعداد زیادی از مردم و مقامات سیاسی و نظامی ایران حضور داشتند.

گلشن ابرارج۶


۱٫ نام خانوادگى آیهالله کنى در اصل باقرى بود که بنا به دلایلى به مهدوى کنى تغییر پیدا کرد (ر.ک: مجله شاهد، ش ۱۱، ۱۵، مهر ۱۳۶۰، ص ۲۱).

۲٫ کن، در شمال غربى تهران به سوى کرج قرار گرفته، از پنج محله تشکیل شده بود که در محله سرآسیاب آن، خانواده آیهالله کنى زندگى مى کردند (ر.ک: مجله شاهد، ش۱۱، ص ۱۸).

۳٫ همان.

۴٫ استاد شهید به روایت اسناد، على کردى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ دوم، ص ۲۷۰، تهران ۱۳۸۳ ش.

۵٫ مجله شاهد، ش ۱۱، ص ۲۱٫

۶٫ مجله شاهد، ش۱۱، ص۱۸٫

۷٫ همان.

۸٫ مجله حوزه، ش ۷۳ـ۷۴، ص ۱۵٫

۹٫ آیهالله کنى در خاطرهاى از آن ایّام مىگوید: «پدرم مختصرى متوجه شده بودند که آن بزرگان از مسائل فقهى صحبت مىکنند. (ر.ک: مجله شاهد، ش ۱۱، ص۱۹).

۱۰٫ محمد شریف رازى در توصیف وى مىگوید: «شیخ على اکبر برهان از علماء عالى قدر و مروجین عظیم الشأن تهران بود که به حسن عمل و دیانت… معروف و به تهذیب اخلاق و سلوک و ترویج وتشویق طلاب و محصلین، موصوف بوده است… از سوى آیهالله ]سیّد ابوالحسن [اصفهانى وکالت مطلقه داشت. از جمله آثار وى مسجد و مدرسه علمیه لرزاده است».(گنجینه دانشمندان، ج ۴، ص ۳۹۵ و ۳۹۶).

۱۱٫ اندازه این حجره، دو یا دو برابر و نیم یک تابوت بود.

۱۲٫ هماندر برخى از مآخذ این گفت و گو بدین صورت نقل شده است: آقاى برهان به پدر گفت: «مىخواهى فرزندت را وقف دین کنى یا قصد مادى دارى؟ اگر هدفهاى مادى دارى، بهتر است که همین الآن دستش را بگیرى و بروى». با این سخن، اشک در چشمان پدر حلقه زد و گفت: «قصدم خدمت به دین است».(مجله حوزه)

۱۳٫ مجله شاهد، ش ۱۱، ص ۱۹٫

۱۴٫ وى در سال ۱۳۲۸ ش. با دختر آیهالله سرخهاى ازدواج کرد که حاصل آن، دو دختر و یک پسر است.(تاریخ شفاهى مسجد جلیلى، ص ۱۲۰).

۱۵٫ مجله شاهد، ش ۱۱، ص ۲۰حوزه، ش ۷۳ـ۷۴، ص۱۸و۱۹٫

۱۶٫ تاریخ شفاهى مسجد جلیلى، پروین قدسى زاد، ص۱۲۰٫

۱۷٫ مجله شاهد، ش ۱۱، ص ۲۰٫

۱۸٫ تاریخ شفاهى مسجد جلیلى، ص ۱۱۹ و ۱۲۰٫

۱۹٫ مجله حوزه، ش ۷۳ـ۷۴، ص ۲۵و۲۶٫

۲۰٫ مجله شاهد، ش ۱۱، ص ۲۲یادواره شهداى انقلاب (شهید رجایى)، ص ۱۳۹تاریخ شفاهى مسجد جلیلى، ص ۱۲۰٫

۲۱٫ مجله حوزه، ش ۷۳ـ۷۴، ص ۲۹مجله شاهد، ش۱۱، ص۲۲٫

۲۲٫ مجله شاهد، ش ۱۱، ص ۲۲مجله حوزه، ش ۷۳ـ۷۴، ص ۲۹ تا ۳۱٫

۲۳٫ مجله حوزه، ش ۷۳ـ۷۴، ص ۳۱ و۳۲٫

۲۴٫ در غیاب ایشان منصب امامت جماعت به عهده آقایان غروى یا باقرى ـ برادر بزرگتر آقاى کنى ـ بوده(تاریخ شفاهى مسجد جلیلى، ص ۴۹).

۲۵٫ همان، ص ۳۴،۴۴،۴۶،۴۸،۴۹و۵۰استاد شهید به روایت اسناد، ص ۲۴۸٫

۲۶٫ تاریخ شفاهى مسجد جلیلى، ص ۶۲٫

۲۷٫ مجله حوزه، ش ۷۳ـ۷۴، ص ۲۸مجله پیام صادق(علیه السلام)، ش۵۱ و ۵۲، ص ۵٫

۲۸٫ مجله حوزه، ش ۷۳ـ۷۴، ص ۳۲مجله پیام صادق(علیه السلام)، ش ۵۱و۵۲، ص ۵مجله شاهد، ش ۱۱، ص ۲۳٫

۲۹٫ در مسجد جلیلى علاوه بر فعالیّتهاى سیاسى ـ فرهنگى، عملیات امداد رسانى به مستمندان و فقرا هم صورت مىگرفت. تأسیس صندوق امداد رسانى به مستمندان، کارى در همین راستا بود. همچنین در این پایگاه، براى خانوادههاى مستضعف و آسیبپذیر، جهیزیه تهیه مى شد.(تاریخ شفاهى مسجد جلیلى، ص ۷۸ به بعد).

۳۰٫ نقش مساجد و دانشگاهها در پیروزى انقلاب، میزبانى وصدرى وسلیمى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، تهران ۱۳۸۳، ص۱۱۷ و۱۱۸٫

۳۱٫ تاریخ شفاهى مسجد جلیلى، ص ۶۸٫

۳۲٫ مجله حوزه، ش ۷۳ـ۷۴، ص ۳۳مجله شاهد، ش ۱۱، ص۲۳٫

۳۳٫ وى در تاریخ ۴/۸/۵۶ ش. از زندان آزاد شد (روز شمار انقلاب اسلامى، ج ۲، ص ۱۰۷).

۳۴٫ گویا آقاى هاشمى رفسنجانى هم چنین اقدامى نکرده بود و حجه الاسلام لاهوتى این مشى را دنبال مىکرد. آقاى مهدوى در این باره مىگوید: این کار از طریق آقاى لاهوتى انجام گرفته بود که به عکس بنده، ایشان به مشى مسلحانه عقیده داشت. (مجله حوزه، ص ۳۴).

۳۵٫ وى پیش از پیروزى انقلاب کشته شد. (مجله شاهد، ش۱۱، ص۲۴).

۳۶٫ مجله حوزه، ش۷۳ـ۷۴، ص ۳۵ـ۳۳مجله شاهد، ش۱۱، ص ۲۴ـ۲۳٫

۳۷٫ انقلاب اسلامى به روایت اسناد ساواک، تدوین مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، چاپ اوّل، ۱۳۷۶، ص ۸۰٫

۳۸٫ یاد نامه شهید رجایى، شجاع الدّین میرطاووسى، نهضت زنان مسلمان، ۱۳۶۱، ج ۱، ص ۱۳۹٫

۳۹٫ همان، ص ۱۳۹دوران انقلاب ایران، استمپل، ترجمه شجاعى، ص ۲۸۶٫

۴۰٫ صحیفه امام، ج ۱۶، ص ۲۳۶٫

۴۱٫ صحیفه امام، ج ۱۶، ص ۷۲پس از بحران فاطمه هاشمى، ص ۳۰۳(پاورقى).

۴۲٫ یادنامه شهید رجائى، ص ۱۳۹پایگاه اطلاع رسانى دانشگاه امام صادق(علیه السلام)، بخش ریاست دانشگاهصحیفه امام، ج ۱۵، ص ۱۰۵محضر نور، ج ۱، ص ۳۱۷، ۴۱۵ و۴۶۴عبور از بحران، یاسر هاشمى، ص ۱۸۲، ۲۴۱ و۲۴۴٫

۴۳٫ صحیفه امام، ج ۱۵، ص ۱۰۵٫

۴۴٫ همان، ج ۲۲، ص ۲۹۵٫

۴۵٫ عبور از بحران، یاسر هاشمى، ص ۴۹، ۵۴، ۷۲ و ۷۳٫

۴۶٫ صحیفه نور، ج۸، ص ۱۵۹٫

۴۷٫ اعضاى این شورا در تاریخ ۱۱/۷/۶۰ ش. با امام خمینى دیدار کردند (محضر نور، فهرست دیدارهاى امام خمینى، ج۱، ص ۵۳۴).

۴۸٫ ر.ک: پایگاه اطلاع رسانى دانشگاه امام صادق(علیه السلام)، بخش ریاست دانشگاهمسى به رنگ شفق (سرنوشت و خاطرات سیّد کاظم موسوى بجنوردى)، ص ۲۸۳عبور از بحران، ص ۲۶۳ و ۲۶۷٫

۴۹٫ عبور از بحران، ص ۲۶۳٫

۵۰٫ همان، ص ۳۲۶ و ۳۲۸٫

۵۱٫ مسئول این ستاد، در تاریخ ۲۸/۸/۶۲ ش. با امام(ره) ملاقات کرد (محضر نور، ج ۲، ص ۲۱۷)پایگاه اطلاع رسانى امام صادق(علیه السلام)، بخش ریاست دانشگاه.

۵۲٫ صحیفه نور، ج ۱۹، ص ۶۵فهرست کتابهاى خطى مدرسه مروى، آیهالله رضا استادى، ص ۵۲٫

۵۳٫ انقلاب فرهنگى در جمهورى اسلامى ایران، ناهید روشن، ص ۱۹۵ و ۱۹۶٫

۵۴٫ الگوهاى رفتارى ایالات متحده آمریکا در رویارویى با جمهورى اسلامى ایران، بهرام نوازنى، ص ۲۱۱ ـ ۲۱۲٫

۵۵٫ صحیفه نور، ج ۲۱، ص ۱۲۲٫

۵۶٫ حدیث ولایت، ج ۲، ص ۱۸۸٫

۵۷٫ همان، ج۲، ص ۲۰۶٫

۵۸٫ مقصود از «جامعه» مفهومى وسیع ,,,,,,تر از دانشگاه است تا کارهاى فرهنگى، تبلیغى و اقتصادى هم به عنوان پشتیبان کارهاى دانشگاهى، صبغه فرهنگى داشته باشد.(مجله حوزه، ش ۷۳ـ۷۴، ص ۴۴).

۵۹٫ ویژه نامه پیام صادق(علیه السلام)، بهمن ۷۵، ص ۲پایگاه اطلاع رسانى دانشگاه امام صادق(علیه السلام)، بخش تاریخچه.

۶۰٫ همان.

۶۱٫ ر.ک: www.isu.ac.ir

 

زندگینامه آیت الله علی مشکینی (به قلم خودشان)

thCAXALHC3

اینجانب علی اکبر فیض معروف به علی مشکینی در سال ۱۳۰۰ هجری شمسی در دهی از دهات بلوک مشکین چشم به جهان گشودم.در اوائل زمان کودکی قریب چهار سال در نجف اشرف که پدرم برای تحصیل علوم دینی در آنجا اقامت داشت به مکتب رفتم و سپس همراه پدر به وطن بازگشته و مقداری از علوم دینی را نزد والد خویش تحصیل نمودم.

در همان ایام پدر را از دست داده و برای توصیه اکید آن مرحوم نسبت به اشتغال به علوم دینی به شهرستان اردبیل که در حدود ده فرسخ است پیاده همراه کاروانی در دو روز سفر کردم. چندماهی در آنجا مشغول فراگرفتن علم صرف و نحو شده، در آن اوان به زیارت عالمی متقی موفق شدم.

وی از میان کشته شدگان و زخمیان مسجد گوهر شاد مشهد که به دست دیکتاتور ایران رضاحان پهلوی انجام شد، نجات یافته بود. همراه او با رفیق دیگری از طلاب اردبیل به سوی شهرستان قم بقصد ادامه تحصیل حرکت کردم.

چند سال از حیات منحوس رضاخان را در قم درک کردم و همانند سایر طلاب در زیر فشار و اختناق و ترس از سربازی بردن و متفرق کردن طلاب در مدرسه فیضیه مشغول تحصیل شدم تا آنگاه که سایه شوم پهلوی از سر ملت ایران زائل شد و چند صباحی فرجه ای برای تحصیل بدست آمد.

درآن اوقات، مدتی به مجلس بحث مرحوم آیت الله حجت کوه کمره ای و پس از او به درس خارج مرحوم آیت الله بروجردی و آیت الله محقق داماد حاضر شدم.رفته رفته دوران قدرت و دیکتاتوری محمدرضا پهلوی دوم فرا رسید. [محمدرضا شاه] تا هنگامی که مرحوم آیت الله بروجردی زنده بود،

مبارزه با اسلام را به طور واضح و علنا جرات نمی کرد لکن طبق دستور اربابش از هرنوع دشمنی با اصول و فروع اسلام و از بین بردن احکام و قوانین آن و به فحشا و منکر کشیدن جامعه ایرانی کوتاهی نداشت

و پس از رحلت مرحوم بروجردی، حملات پهلوی آمریکایی بر حوزه ها و روحانیت به منظور ریشه کن کردن احکام اسلام و روحانیت و تبدیل ملت اسلامی ایران به ملت بی مکتب و غربی شدت یافت و علنی شد و آنچنان خفقان و رعب در ملت مظلوم ایران و بویژه متدینین بوسیله سازمان امنیت منحوسش ایجاد کرد که احدی را یارای نفس کشیدن نبود.

در چنین زمانی که سلطه یزیدی همه جا را فرا گرفته بود، ندای حسین زمانه از گوشه قم برخاست و مبارزات سرد و گاهی گرم شدت یافت.

آری سخنان رسای آیت الله العظمی امام خمینی مدظله العالی و بیان قلمش همانند تیرها و گلوله ها بسوی پهلوی دوم و اقمار آمریکاییش شلیک شد .آنها که خودشان را از طرف حوزه قم بی مزاحم می پنداشتند ناگهان دیدند که از ناحیه روحانیت به تعبیر امام امت “چیزهایی به چشم و به گوش و به دهن می خورد”.

در این زمینه، سخن از همراهی و همرزمی عده ای دیگر از مراجع و مجتهدین حوزه های علمیه قم و نجف و سایر جاها نیز باید فراموش نشود و بالجمله طلاب محترم حوزه ها به پیروی از حرکت و نهضت امام امت در مقابل یزید زمان مبارزات را علنی و صحنه جنگ را داغ نمودند .و از آن زمان که قریب بیست سال پیش بود تا پیروزی انقلاب عظیم اسلامی ایران از دستگاه پهلوی آمریکایی چه ظلم ها که ندیدیم و چه رنج ها و فشارها که نکشیدیم و چه خون دل ها در خلال این مبارزات که نخوردیم.

اینجانب چندین بار در زندان ساواک قم و شهربانی زندانی شدم و در پی جلسات مخفی که مرتبا در قم و به منظور تبادل نظر در زمینه به اجرا گذاردن منویات و یا دستوران امام امت انجام می شد، تحت تعقیب قرار گرفته و قریب چهار ماه در تهران متواری شدم و با اسم مستعاری با دوستان تماس داشتم.

لکن اغلب دوستان همرزمم دستگیر و به زندان قصر و اوین رهسپار شدند. در ایام متواری چندین بار از طرف مرحوم آیت الله طالقانی که ایشان نیز زندانی بودند پیام رسید که علنی شو تا دستگیرت کنند چه آنکه زندان بهتر از آن حال است .

و اغلب دوستان و جوانان مسئوول و متعهد را در زندان حداقل از دور زیارت می کنی، لکن من برحسب علاقه شدیدی که به مطالعه و تالیف داشتم، و می ترسیدم در زندان وسایل کارم فراهم نشود، علنی نشدم و بدین منظور در ایام متواری و تبعید موفق به تالیف چندین کتاب شده و بالجمله پس از چهار ماه ایران را جای اقامت ندیده و روزی در ایستگاه قطار حاضر شده و بقصد خرمشهر و سپس عراق سوار قطار شدم.

در نجف اشرف قریب هفت ماه توقف کرده از ابحاث عده ای از مراجع و درس امام امت دام ظله بهره مند شدم. ضعف مزاج و هوای گرم نجف اجازه ماندن نداد. ناگزیر به قم برگشته در روز اول که برخی از رفقا به ملاقاتم آمده بودند، از طرف ساواک جلب شدم.
یکی از برادران روحانی که مطلع از وضع من بود آن روز من را بدرقه کرده و از وضع من که چندین ماه از بچه هایم اطلاع نداشتم و به سفر خارج عازم، متاثر شده اشکش جاری شد لکن من چندان متاثر نبودم چه آنکه از دنیای بی مهر و پر عناد جز این را سراغ و توقع نداشتم .

به هر حال در نجف اشرف قریب هفت ماه توقف کرده از ابحاث عده ای از مراجع و درس امام امت دام ظله بهره مند شدم. ضعف مزاج و هوای گرم نجف اجازه ماندن نداد. ناگزیر به قم برگشته در روز اول که برخی از رفقا به ملاقاتم آمده بودند، از طرف ساواک جلب شدم.

از من التزام گرفتند باید در مدت ۴۸ ساعت از قم بیرون روی اگر خود رفتی انتخاب محل در اختیار تو و گرنه ما خواهیم فرستاد. فردای آن روز بسوی مشهد مقدس حرکت کرده و قریب ۱۵ ماه در حوزه مشهد مشغول تدریس شدم و باز به حوزه قم برگشتم.

و در جلسات مخفیانه که کیفیت پخش و ابلاغ اوامر و سخنان امام مورد بررسی قرار می گرفت، شرکت نمودم و مدتی بدین منوال گذشت و در تنظیم اعلامیه ها و نشریه هایی که علیه رژیم دیکتاتور پهلوی صادر و پخش می شد در عداد دوستان متعهد حوزه شرکت داشته و با امضا و غیره کمک می کردم.

بهر حال پس از مدتی وجود این عده از روحانیان مسوول و تعهد در حوزه علمیه برای دستگاه قابل تحمل نشد و حکم تبعیدی قریب ۲۷ نفر از فضلا و مدرسین حوزه که طبق نظر ساواک عاملین تخریب و خرابکار معرفی می شدند صادر شد.

من نیز محکوم به ۳ سال تبعید شدم. تصادفاً در زمان صدور حکم من به لحاظ تعطیلی تابستان چند صباحی به زادگاه اصلیم مشکین شهر سفر کرده و در خانه گلینی در روستای خود به دیدار ارحام نائل بودم اما جوانکی وارد اتاق شد و گفت چند جمله ای در بیرون اطاق به شما عرض دارم. از اطاق بیرون آمدن همان و خود را در محاصره عده ای ساواکی دیدن همان.

من را در لندروری سوار کرده و با شتاب تمام به اردبیل آوردند در اطاق ساواک دو نفر سرباز نظامی با دستبند دور مرا گرفتند. رئیس ساواک اجاز دستبند نداد ولی من را به دست آن دو سپرد که در ساواک قم تحویل دهند و قبض رسید بیاورند. بلافاصله در اوایل روز سوار ماشین کرده نزدیک نیمه شب در شهر قم پیاده کرده تحویل ساواک دادند.

از آنجا به طرف شهربانی فرستاده شدم و پس از سوالاتی برگه رسمی تبعیدی یعنی نامه عملم را به دست چپم داده بطرف ماهان کرمان روانه نمودند و به شما چه بگویم مرا دست به دست فروختند و خریدند در مدت دو روز و یک شب پس از پیمودن ۳۰۰ فرسنگ راه تحویل آخرین مشتری یعنی پاسگاه بخش ماهان دادند.

یکسال در آنجا تحت مراقبت بودم در آن محیط زمینه را مقتضی دیده و بناء اقامه نماز جمعه را نهادم. رفته رفته اجتماع زیاد شد و ساواک کرمان گزارش را به مرکز رسانید. روزی نزدیک غروب بود که به پاسگاه احضار شدم و همانجا سوار ماشینم کرده بسوی کرمان و از آنجا بسوی شهرستان گلپایگان روانه نمودند و بچه ها در ماهان ماندند.

ناگفته نماند که در ماهان مشمول الطاف و محبت عده زیادی از روحانیان محترم کرمان و اطراف آن قرار گرفتم و حال هم از آنها تشکر دارم و بالجمله یک سال هم در گلپایگان تحت مراقبت شدیدتر از ماهان بودم.

نماز جماعتم را تعطیل کردند، بناچار در خانه ای مشغول تدریس تفسیر قرآن برای معلمان و دبیران آن شهر شدم. ضمناً احسان و نیکیهایی که مرحوم حجت الاسلام و المسلمین محمدی گلپایگانی درباره ام نمودند فراموش نمی شود.

پس از یک سال دوباره محکوم به تغییر محل شدم و ناگهان ما را سوار ماشین کرده از اصفهان و قم و سپس مشهد مقدس به شهرستان کاشمر منتقل نمودند و یک سال هم در آنجا تحت مراقبت شدیدتر از قبلش قرار گرفتم.

این بار در هر مسجدی که چند روز شروع به نماز می کردم بسراغم آمده نمازم را تعطیل می نمودند و حتی در گوشه مدرسه ای که توقف داشتم اجازه نماز جماعت ندادند و گاهی در مدارس آنجا در تاریکی نماز جماعت می خواندیم و چندین بار رییس شهربانی مرا تهدید نمود که عاقبت کارت وخیم خواهد بود.

ما هم حرفش را از گوشی به گوش دیگر تحویل داده مشغول کار بودیم و اگر چنانچه مورد عنایت برخی از علما آنجا قرار نگرفتم مشمول محبت و الطاف خالصانه طلاب محترم و مردم شریف آن سامان شدم و در تمام این دوران زمینه قیام را در روحیه مردم بواسطه اظهار محبتی که از آنها نسبت به یک طلبه قم صادر می شد.

امیدوار کننده می دیدم و بالاخره پس از تمام شدن مدت تبعیدی رسماً در میدان مبارزه افتادیم و تا زمان پیروزی انقلاب ما نیز هماره اوقات با جنگ و گریز و نبرد سرد و گرم و مبادله آتش میان مسلسل و تفنگ با کاغذ و قلم در میدان قم و پس از آن در همه شهرستان ها با سایر رزمندگان راه اسلام علیه کفر در حد قدرت خویش شرکت کردیم تا آنگاه که الطاف حق شامل حال ایرانیان شد و رهبری پیامبر گونه امام امت آنها را از ذلت و اسارت ابر قدرتها نجات داد و انقلاب پیروز شد.

قصه ها مفصل است و اگر از الطاف غیبی الهی در این مدت طولانی و کمک و نصرت ذات اقدسش به طلاب محترم و سایر مستضعفان سخن بگویم کتابی مفصل باید نگاشته شود.

خبرگزاری فارس//تهیه و تنظیم: عبداله فربود ، گروه حوزه علمیه تبیان

زندگینامه شهید آیت الله اشرفى اصفهانى( شهادت ۱۳۶۱ ش )

n00014635-b


از میلاد تا مدرسه


در سال ۱۲۸۱ شمسى ، در خمینى شهر کودکى متولد شد که عطاءالله نام گرفت پدرش مرحوم میرزااسدالله از علماى دین و مردى زاهد با زندگى ساده اى بود.مادرش بانو ((نجمه )) فرزند مرحوم سید محمدتقى میردامادى ، زنى با ایمان و موقر، پاکدامن و صبور و فداکار بود.


نیاکان از و اغلب از عالمان دین بوده اند. او نیز از نوجوانى و پس از گذراندن دوره مکتب خانه ، در دوازده سالگى به توصیه پدر عالمش ، از خمینى شهر عازم اصفهان مى شود و دروس حوزه را با اخلاص و ایمان و پشتکار آغاز مى کند و طى ده سال سکونت در حوزه علمیه اصفهان ،دوره هاى مقدمات و سطح فقه و اصول را در محضر اساتیدى همچون آیه الله سید مهدى درچه اى و سید محمد نجف آبادى به پایان مى برد. سپس به قم هجرت کرده ، دوره عالى و اجتهادى فقه و اصول را در محضر بزرگانى مانند شیخ عبدالکریم حائرى ، حاج سید محمد تقى خوانسارى ، سید صدرالدین صدر، سید محمد حجت و آیه الله بروجردى و فلسفه را از امام خمین فرامى گیرد.  فعالیتهاى فوق العاده او در تنظیم وتقریر دروس آیه الله بروجردى ، استاد را بر آن داشته تا به حجره اش رفته و ایشان را مورد عنایت ویژه خود قرار دهد و همین گام اولیه موجب دوستى و ایجاد علاقه فوق العاده اى بین شاگرد و استاد گردید.


تدریس


شیخ عطاءالله اشرفى اصفهانى از اوایل طلبگى در اصفهان شروع به تدریس کرد و در قم نیز در مدت هفده سال اقامت ، در کنار تحصیل ، به تدریس و تعلیم و تربیت طلاب جوان اشتغال داشت  مجتهد مجاهد آیه الله حاج شیخ احمد جنتى ، از شاگردان او در دوره تدریس کفایه و مکاسب در حوزه علمیه قم بود. ایشان بعد از انتقال از قم به کرمانشاه و اقامت در آن دیار، به تدریس و تعلیم فقه ، اصول و دیگر معارف دینى پرداخت .


آثار قلمى


آثار قلمى و علمى آیه الله اشرفى اصفهانى بدین قرار است :
۱٫ البیان ، در موضوع علوم قرآن ، به زبان فارسى
۲٫ تفسیر قرآن ، خلاصه اى از تفاسیر شیعه و سنى
۳٫ مجمع الشتات ، در اصول دین و عقاید و کلام ، به زبان عربى در چهار جلد.
۴٫ مجموعه اى پیرامون حروف مقطعه قرآن ، به زبان فارسى
۵٫ کتابى در موضوع ((غیبت امام عصر)) (عج )


آثار عمرانى و مراکز دینى


با همت و تلاش آیه الله اشرافى اصفهانى اماکن ذیل تاءسیس گردید:
۱٫ ساختمان مکتب الزهراء
۲٫ مسجد ولى عصر (عج ) در خمینى شهر
۳٫ مسجد امام حسین علیه السلام در خمینى شهر
۴٫ حوزه علمیه امام خمین در کرمانشاه
۵٫ ساختمان مسجدالنبى در کرمانشاه
۶٫ توسعه مسجد آیه الله بروجردى در کرمانشاه


شیوه نیکو


ویژگیها و روحیات معنوى وى به گونه اى بود که هر انسان حق بینى را به خود جلب مى کرد. در مدت اقامتش در قم معمولا یک ساعت قبل از اذان صبح به حرم حضرت معصومه علیه السلام مى رفت و به راز و نیاز مى پرداخت .
حضرت آیه الله مرعشى (ره ) مى فرمود: همیشه قبل از اذان صبح که به حرم حضرت معصومه علیه السلام مشرف مى شدم یا اولین نفر من بودم یا حاجى آقاى اشرفى .


انس و الفت به قرآن مجید و حفظ آیات قرآن و نیز تشکیل جلسات تفسیر قرآن ، و ادامه آنها تا آخرین لحظات عمر، از وى سیمایى ملکوتى ساخته بود.خواندن زیارت عاشورا و دلدادگى وى به امام حسین علیه السلام به گونه اى بود که فرزندشان مى گوید: هیچگاه زیارت عاشوراى او قطع نمى شد. او از تربت مقدس امام حسین علیه السلام شفا مى گرفت و دیگران را نیز به این عمل سفارش مى کرد.


از هنگام تکلیف تا پایان عمر شریف خویش ، در شب هاى جمعه ، هیچگاه زمزمه دعاى کمیل ایشان ترک نمى شد.
آیه الله اشرفى در برخوردهاى اجتماعى خویش ، آدابى نیکو داشت . در برخوردهاى او همواره تواضع و فروتنى نمایان بود و از تکبر پرهیز داشت . هیچگاه در برابر دیگران پایش را دراز نمى کرد. چون آن را بى ادبى مى دانست . توقع نداشت که کارهاى شخصى اش را دیگران انجام دهند. در طول اقامتشان در قم و کرمانشاه ، هیچ کس از خانواده اش به یاد ندارد که حتى براى یک بار از کسى خواسته باشد مثلا یک لیوان آب به او بدهند.


او در زندگى خانوادگى اش کوچکترین اختلافى با همسرش نداشت و بارها بیان مى کرد که من زن را براى کار کردن نیاورده ام بلکه او هم در اسلام وظیفه اى برایش مشخص شده است .هنگامى که بر سر سفره اى وارد مى شد هر چند غذاى مختلفى تهیه شده بود، اما او تنها از یک نوع غذا استفاده مى کرد.به فرزندان خویش توصیه مى کرد که به کسى حسادت نورزند و خود نیز اینگونه بود. اعتقاد داشت که خدا به کسى که بخواند عزت مى دهد و اگر لایقش نداند عزت را از او خواهد گرفت . پذیرفتن دعوت ثروتمندان براى او بسیار مشکل بود اما با اقشار ضعیف ، کشاورزان و کارگران ساده رفت و آمد داشت و خیلى زود دعوت آنان را مى پذیرفت .


ایشان از ابتداى زندگى تا قبل از موضوع ترور شخصیت ها، خرید لوازم مورد نیاز خانه را خودشان انجام مى دادند و در مسیر بازگشت از نماز جماعت از مغازه هاى قصابى ، نانوایى و میوه فروشى ، اقلام مورد نیاز را تهیه مى کرد. به خانه مى آورد.


ساده زیستى


شیخ عطاء الله ، سرگذشتى همانند سرگذشت اکثر عالمان دینى داشت . او از اوان طلبگى ، با فقر و تنگدستى زندگى مى کرد. وقتى در اصفهان بود، شهریه اى براى کمک هزینه زندگى طلاب در کار نبود. و تنها به برخى از آنان که در دوره عالى مشغول به تحصیل بودند. ماهانه هشت ریال پرداخت مى شد. او حتى قدرت خرید کتابهاى درسى را هم نداشت به طورى که کتاب مکاسب را از روى یکى از کتب وقفى خواند و تمام کرد.


اما هرگز مشکلات ناشى از فقر، نتوانست مانعى بر سر راه علمى و معنوى او ایجاد نماید. در قم نیز قبل از آمدن آیه الله بروجردى وضع زندگى طلاب خوب نبود به گونه اى که آیه الله اشرفى با داشتن همسر و سه فرزند تنها هر دو ماه یکبار مبلغ بیست و پنج ریال شهریه مى گرفت . اما بعد از آمدن ایشان ، آقاى اشرفى اصفهانى ، چهل و پنج تومان شهریه مى گرفت و نصف آن را براى همسر و دخترش که در خمینى شهر بودند، مى فرستاد و نصف دیگرش را براى خود و دو فرزندش – حاج شیخ حسین و محمد – نگه مى داشت . بدین گونه شانزده – هفده سال با دو فرزندش در یک حجره به سر برد و وضع نامساعد مالى اش اجازه نداد که خانواده اش را به قم بیاورد و خانه اى اجاره کند.


وقتى از طرف آیه الله بروجردى ، به کرمانشاه رفت ، نزدیک به یک سال در مدرسه آیه الله بروجردى تنها بود، تااینکه پس از مدتى ، ایشان سفارش ‍ مى کنند که او براى خود خانه اى اجاره کند. وى خانه اى اجاره کرد و خانواده اش را به آنجا برد و پس از گذشت سالها، خانه اى را که بیش از دو اتاق نداشت ، خرید.


او تا قبل از پیروزى انقلاب اسلامى ، همچنان ساده زندگى کرد با اینکه وجوه شرعى فراوانى به دستش مى رسید و از سوى فقهاى بزرگ عصر اجازه داشت که از آن استفاده شخصى کند، تا آخر عمر در همان خانه کوچک و ساده و تنگ زندگى کرد و بعد از پیروزى انقلاب اسلامى ، که ایشان نماینده امام و امام جمعه باختران شد و امکانات فراوانى در اختیارش بود، باز هم به همان زندگى ساده بسنده کرد و هیچ تغییرى در وضع و حال زندگى اش نداد. یکى از دو اتاق خانه اش را براى استراحت خود و خانواده اش اختصاص داده بود و دیگرى را براى مطالعه پذیرایى مسؤ ولان شهر، این وضع را به اطلاع امام راحل رسانده و گفته بودند که این خانه از نظر امنیتى و نیز آسایش زندگى ، مناسب نیست .


و امام فرمود بود: به آقاى اشرفى بگویید یک خانه بزرگ و امن و مناسب با شاءن خودشان ، تهیه کنند. ولى آیه الله اشرفى در جواب گفته بود:((من بیش از چند روز دیگر، زنده نیستم ! و همین منزل خوب و مناسب است ، از جهت امنیتى هم – ان شاء الله – خطرى ندارد))


هر وقت پیشنهاد مى شد که خانه اش را تعمیر کنند، مى گفت :((اگر راست مى گویید، بروید خانه فقرا را تعمیر کنید، و همین براى من بس است . بسیارى از مردم در زیر چادرها (در زمان جنگ ) آواره هستند و امام و رهبر من در جماران ، روى موکت زندگى مى کند، من چگونه اجازه بدهم که خانه ام را تعمیر و بازسازى کنید؟!))


او جسمى ضعیف داشت و کم غذا مى خورد، وقتى به او گفته شد که با این وضع جسمى که شما دارید، کم خوردن غذا براى شما ضرر دارد، گفت :((همین قدر هم براى ما زیاد است . در حالى که رزمندگان ما در خط مقدم جبهه هاى حق علیه باطل خیلى از اوقات نان خشک مى خورند.))


بعد از انتصاب به امامت جمعه کرمانشاه ، هرچه به او گفته مى شد که خدمتکارى براى خانه اش بیاورند، قبول نمى کرد و مى گفت :((من کى هستم که کسى بیاید و من به او امر و نهى بکنم ! او هم بنده خداست . من تا وقتى که قدرت روى پا ایستادن داشته باشم ، خودم کارهایم را انجام مى دهم . آن وقت هم که از پا افتادم ، آن دیگر وظیفه دیگرى است .))


حامى وحدت


آیه الله اشرفى اصفهانى ، عالمى ژرف اندیش واقع بین بود و بخوبى مى دانست که اختلافات و گرفتارى مسلمانان ، ناشى از توطئه خصمانه دشمنان اسلام است . در مناطق غربى کشور ایران بویژه منطقه کرمانشاه و اطراف آن ، شیعه و سنى در کنار هم زندگى مى کنند. دشمنان اسلام در این منطقه بیشتر سرمایه گذارى مى کنند تا بتوانند بین این دو برادر اختلاف و جدایى بیندازند. آیه الله اشرفى اصفهانى که در سال ۱۳۳۵ شمسى از سوى آیه الله بروجردى ، به آن استان اعزام شد مى دانست که مهم ترین وظیفه اش ، حفظ وحدت و ایجاد برادرى و صمیمیت در بین مردم آن سامان است . تا آخر هم به این موضوع بسیار توجه مى کرد، به طورى که بعد از انقلاب اسلامى و آغاز فتنه هاى دشمنان ضد انقلاب ، که سعى کردند به سلاح زنگ زده اختلاف شیعه و سنى چنگ بزنند و آشوب به پا کنند، ایشان با تدبیر و درایت خاص خود و با چنگ زدن به آیات وحدت بخش قرآن کریم ععع انما المؤ منون اخوه (۹۶۷)، واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا(۹۶۸)عععع شیعه و سنى را برادروار در یک صف نشایند و توطئه هاى بدخواهان و دشمنان شیطان سیرت و تفرقه افکن پست را خنثى و ناکام گردانید. او مى گفت :


((یکى از توطئه هاى بزرگ دشمن این است که مى خواهد بین اقشار مختلف ، اختلاف بیندازد، بین شیعه و اهل سنت و دیگر فرق مسلمین تفرقه بیندازد… ما بدون وحدت نمى توانیم جامعه و انقلاب اسلامى را به پیش ببریم (۹۶۹)… امروز مساله مهم ، مساله اتحاد و اتفاق بین برادران شیعه وبرادران اهل سنت است ))


یار و مرید امام


آیه الله اشرفى اصفهانى ، از شاگردان مریدان و یاران امام خمینى (ره ) بود. او نسبت به امام شناختى عمیق و ارادتى عاشقانه داشت . وى بعد از رحلت مرجع بزرگ تشیع آیه الله بروجردى ، مردم را در امر تقلید به امام راهنمایى مى کرد. خود در این موضوع مى گوید:


((اینجانب بر حسب تشخیص خود و تفحصى هم که از شخصیتهاى بزرگ علمى نجف اشرف و حوزه علمیه قم کردم ، حضرت امام خمینى را شایسته براى مقام مقدس مرجعیت معرفى نمودم و عامه مردم را در امر تقلید، به ایشان سوق دادم ، که این موضوع با مخالفت بعضى و کارشکنى آنها مواجه شد، و از سوى ساواک هم تهدید به تبعید گردیدم ، ولى به لطف خداوند بزرگ ، در انجام این امر الهى و وظیفه شرعى موفق شدم .))


در قضیه دستگیرى امام در اوایل نهضت نیز او از حامیان ایشان  و تا آخرعمر هم وفادار امام بود. امام نیز از اوایل آشنایى به او عنایت و توجه داشت و در سال ۱۳۸۴ ق . اجازه نامه اى مبنى بر تصرف آیه الله اشرفى در امور حسبیه و وجوه شرعى براى وى نوشته است و همیشه در مکاتبات خویش ، با احترام و عظمت از او نام مى برد.
در دوران انقلاب اسلامى ، آیه الله اشرفى اصفهانى ، به عنوان یار و یاور امام ، محور مبارزات مردم کرمانشاه بود و رهبرى امام را همواره تبلیغ و تاءیید مى کرد و صمیمانه به ایشان عشق مى ورزید.


در سنگر نماز جمعه


نقش نماز جمعه و امام جمعه در حفظ اسلام و اتحاد مسلمین ، انکار شدنى نیست . با پیروزى انقلاب اسلامى ، نماز جمعه اهمیت بیشترى پیدا کرد و با انتصاب ائمه جمعه شهرهاى بزرگ از سوى امام نماز جمعه سنگر انقلاب و مبارزه شد و دیدیم که چگونه دشمنان اسلام منافقان و عافیت طلبان ، از نماز جمعه مى ترسیدند و تیغ کین به روى ائمه جمعه کشیدند. چرا که ائمه جمعه که خون پاکشان در راه حراست از اسلام و ارزشهاى انقلاب ، ریخته شد و شهداى محراب انقلاب شدند، نقش رهبرى را در هر منطقه داشتند و دارند.


در اوایل پیروزى انقلاب ، علماى کرمانشاه با نوشتن طومارى ، از رهبر کبیر انقلاب امام خمینى خواستند که آیه الله اشرفى را به امامت جمعه آن شهر تعیین نمایند. امام نیز با شناختى که از دهها سال قبل از آیه الله اشرفى داشت . خواسته آنان را قبول کرد و در ۱۴ ذیقعده سال ۱۳۹۹ ق . با صدور حکمى ، ایشان را به امامت جمعه کرمانشاه منصوب کرد.


در میدان جهاد


خطبه هاى ایشان در پیشبرد انقلاب و ادامه جنگ تحمیلى و دفاعى مقدس ، فوق العاده مؤ ثر بود. ایشان علاوه برتشویق جوانان به عزیمت به جبهه هاى دفاع ، و دعوت مردم براى کمک به جبهه ها، خود نیز عملا مدافع و مجاهد بود. به رغم کهولت چند بار در جبهه هاى نبرد حاضر شد. وقتى مى گفتند شما جلوتر نروید ممکن است دشمن ببیند و حادثه اى رخ دهد، مى گفت :
((خون من که از خون این بچه ها بالاتر نیست ، بگذارید شاید من هم در جبهه ها شهادت نصیبم گردد، شاید آن چیزى که سالهاست به دنبال آن (شهادت ) هستم ، در جبهه ها پیدا کنم .))


شهادت برترین معراج عشق است …


منافقان پست و خونخوار و مخنث ، وقتى خو را در مقابله با انقلاب اسلامى و امام امت عاجز و زبون یافتند، مصمم بر کشتن یاران امام شدند. شهداى هفتم تیر، شهید رجائى و باهنر… و شهداى محراب … از آن جمله اند گرچه امام جمعه کشى در انقلاب اسلامى توسط دشمنان اسلام ، از همان سال اول پیروزى انقلاب شروع شده بود و شهید محراب آیه الله سید محمد على قاضى طباطبایى تبریزى ، نخستین شهید محراب انقلاب بود، ولى دو سال بعد از آن واقعه خونین بار دیگر وارثان خوارج کور و احمق ، یعنى سردمداران و اعضاى ابله ((سازمان مجاهدین خلق )) که بحق منافقین خلق بودند، به تحریک امپریالیسم آمریکا و دیگر دشمنان انقلاب اسلامى ایران ، دست به کار شدند و با کشتن یاران امام و بمب گذارى در اتوبوسها و معابر عمومى و مساجد کشور کشتن مردم مسلمان و عادى ایران ، به خیال خام خود، خواستند حمام خون به راه اندازند!… و بدین وسیله انقلاب و امام را از بین ببرند و خودشان به حکومت برسند و ناکامى شیطانى خود را التیام بخشند!… که البته براى همیشه ناکام ماندند! گرچه دستشان به خون هزاران بى گناه آلوده شد.


آرى این منافقان کوردل ناکام ، در ظهر جمعه ۲۳ مهرماه ۱۳۶۱، در سنگر نماز جمعه کرمانشاه با منفجر کردن نارنجکى ، امام جمعه هشتاد ساله و مجاهد پیر راه اسلام ، آیه الله شیخ عطاءالله اشرفى اصفهانى را به شهادت رساندند. و بدین سان چهارمین شهید محراب به پیشگاه ابدیت تقدیم شد.
شهادت میراث مردان خداست و ننگ و رسوایى نصیب منافقان و وارثان آل ابى سفیان و خوارج …
آیه الله اشرفى اصفهانى با شهادت به آرزوى دیرین خود رسید، اما ننگ و نفرین ابدى و عذاب الهى دامنگیر منافقان گشت .
پیکر مطهر این لاله خونین پس از تشییع با شکوه مردم کرمانشاه به اصفهان انتقال داده شد و پس از مراسم با شکوه دیگرى در گلستان شهداى تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد.
امام خمینى که یار وفادار و مجاهد راه اسلام را از دست داده و داغدار شده بود، در پیام مهمى به مناسبت شهادت این شهید محراب ، نوشت :


بسم الله الرحمن الرحیم . انا لله و انا الیه راجعون
چه سعادتمندند. آنان که عمرى را در خدمت به اسلام و مسلمین بگذرانند و در آخر عمر فانى به فیض عظیمى که دلباختگان به لقاءالله آرزو مى کنند، نایل آیند… شهید عزیز محراب این جمعه ما از آن شخصیتهایى بود که اینجانب یکى از ارادتمندان این شخص والامقام بوده و هستم . این وجوه پر برکت متعهد را قریب شصت سال است مى شناختم . مرحوم شهید بزرگوار حضرت حجه الاسلام و المسلمین حاج آقا عطاءالله اشرفى را در این مدت طولانى به صفاى نفس و آرامش روح و اطمینان قلب و خالى از هواهاى نفسانى و تارک هوى و مطیع امر مولا و جامع علم مفید و عمل صالح مى شناسم و در عین حال مجاهد و متعهد و قوى النفس بود… خداوند او را در زمره شهداى کربلا قرار دهد و لعنت و نفرین خود را بر قاتلان چنین مردانى نثار فرماید…))


حضرت آیه الله خامنه اى ، رهبر معظم انقلاب اسلامى ، در دوره ریاست جمهورى خود، به مناسبت شهادت آیه الله اشرفى اصفهانى فرمودند:مرحوم آقاى اشرفى رضوان الله علیه یک انسان دوست داشتنى مطلوب بود… بسیار متواضع ، با اخلاص ، باصفا و بى ادعا بود. به طورى که احترام و تجلیل همگان را بر مى انگیخت .

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله صدوقى( شهادت ۱۳۶۰ ش )


images (5)زادگاه


یزد شهر عالمان دین پیشه زادگاه اوست . شهرى تاریخى با مردمى اصیل و فرهنگى که در طول تاریخ عالمان فرزانه اى را تقدیم نموده است . از جمله این صاحبان اندیشه و عمل مى توان به حاج شیخ عبدالکریم یزدى معروف به آیه الله مؤ سس (بنیانگذار حوزه علمیه قم ) و آیه الله سید محمد کاظم یزدى صاحب کتاب ((عروه الوثقى )) اشاره کرد.


تولد و نیاکان شهید صدوقى


روز هشتم ماه صفر ۱۳۲۷ قمرى فرزندى در خانه میرزا ابوطالب به دنیا آمد که مایه چشم روشنى اهل خانه شد و لبخند شکر و رضا را بر لبان میرزا ابوطالب نشاند. پدر نام او را ((محمد)) گذاشت و وجودش را به نام مبارک رسول گرامى اسلام تبرک نمود.میرزا ابوطالب خود فرزند میرزا محمد رضا کرمانشاهى و او فرزند آخوند ملامحمد مهدى کرمانشاهى بود. آخوند ملامحمدمهدى به دلیل افشاگرى و ستم ستیزى اش توسط فتحعلى شاه قاجار از کرمانشاه به یزد تبعید شد. او در این شهر امور دینى مردم را به دست گرفت و پس از فوت او فرزندش ‍ میرزا محمدرضا کارهاى پدر را دنبال نمود و اداره امور شرعى مردم را به عهده گرفت .


آیه الله صدوقى در هفت سالگى پدرش را از دست داد و در نه سالگى مادر را و بدینسان در اولین مراحل حیات دو یاور خود را از دست داد. با از دست دادن پدر پسر عمویش میرزا محمد کرمانشاهى سرپرستى او را به عهده گرفت .


تحصیل


آیه الله صدوقى تحصیل را از مکتب خانه هاى قدیم آغاز کرد و از همان ابتدا هوش سرشارش موجب اعجاب همگان بود در سن ۱۳ سالگى وارد مدرسه عبدالرحیم خان یزد شد و به کسوت اهل علم و روحانیان در آمد. مقدمات علوم اسلامى را تا لمعه (شهید اول ) و قوانین الاصول (میرزاى قمى ) فراگرفت پس از آن به اصفهان رفته و در مدرسه علوم دینى امام صادق چهار باغ ساکن شد اما بروز برخى مشکلات از جمله کبود امکانات و شدت سرما و یخ بندان آن سال او را مجبور به بازگشت به یزد کرد و تحصیل در حوزه علمیه اصفهان بیش از یکسان نپایید.


حدود سال ۱۳۴۸ بود که با دختر عموى خود ((میرزامحمد کرمانشاهى )) ازدواج نمود. در سال ۱۳۴۹ روانه شهر قم شد تا تحصیل را ادامه دهد. در حوزه پرعظمت قم دانش و امانتدارى او مورد توجه بزرگان قرار گرفت و آیه الله شیخ عبدالکریم حائرى یزدى در قسمتى از کارها از او کمک گرفت . یکى از کارهاى او تقسیم شهریه حاج شیخ عبدالکریم بود.در آن زمان رسم چنین بود که افراد وجیه و سرشناس شهریه را تقسیم مى کردند تا پرداخت شهریه به بزرگان محترمانه صورت گیرد و این انتخاب خود نشان دهنده شخصیت اوست . حافظه اى قوى داشت به طورى که در روز عده زیادى را شهریه مى داد و نام و مقدار پرداختى را شب یادداشت مى کرد و تمام افراد و مبالغ را کاملا به خاطر داشت .


استادان


شهید صدوقى در ایام حیات پر برکت علمى خویش از استادانى بهره گرفته است که به ذکر نام آنان این اوراق را متبرک مى نماییم .
۱٫ امام خمینى ؛ حضرت امام رضوان الله علیه از کسانى بود که معاصر تاءثیرپذیرى فراوانى از این شخصیت برجسته قرن داشته است و چنین است که امام نیز در زمره استادان شخصیت اوست .
۲٫ آیه الله شیخ عبدالکریم یزدى
۳٫ آیه الله سید صدر الدین صدر
۴٫ آیه الله سید محمد تقى خوانسارى
۵٫ آیه الله سید محمد حجت کوهکمره اى
از جمله استادانى که شهید صدوقى در یزد از محضرشان بهره برده است مى توان از: سید على محمد کازرونى که ایشان از این استاد فرزانه با عنوان سید الاستاد یاد مى کرد و نیز آقا شیخ غلامرضاى فقیه خراسانى که از روحانیان خدوم و نیک سرشت آن دیار بوده ، یاد کرد.


تدریس و شاگردان


شهید صدوقى علاوه بر تلاشهاى ارزشمندى که در حوزه انجام مى داد تحصیل و تدریس علوم اسلامى را در اولویت زندگى خودش قرار داده بود و در مسند تدریس از استادان برجسته و ارزشمند حوزه به حساب مى آمد او در مدت تدریس شاگردان فراوانى را تربیت کرد که به ذکر نام چند نفر از آنان بسنده مى کنیم :
۱٫ استاد علامه محمد تقى جعفرى تبریزى
۲٫ متفکر شهید مرتضى مطهرى
۳٫ شهید قدوسى
۴٫ آیه الله جنتى
۵٫ آیه الله فاضل لنکرانى
۶٫ آیه الله صانعى
۷٫ آیه الله سید هاشم رسولى محلاتى .


دوران مبارزه و اندیشه هاى سیاسى


روح شهید صدوقى یک روح ناآرام و پرخروش بود، سستى و آسوده طلبى در شخصیت او محلى نداشت او براى تلاش ، خدمت و مبارزه آفریده شده بود مبارزه او از زمان رضاخان آغاز شد. دسیسه هاى رضاشاه ضربه هاى سهمگینى بر تشکیلات مذهبى و حوزه هاى علمیه زد و از این رهگذر سختى هاى فراوانى را بر روحانیان و اقشار مذهبى هموار کرد در این جو یاس و ناامیدى شهید صدوقى چهره پرنشاط و مقاوم حوزه بود که در جلسات ؛ روح امیدوارى و مقاومت را در روحانیان حوزه مى دمید و این خصوصیتى بود که بسیارى از عالمان آن زمان توجه داشتند و در شرح زندگى آن بزرگ مرد بیان شده است .


در سال ۱۳۲۰ رضاخان در راه خروج از ایران در اطراف قم ماشینش خراب مى شود و بدون اجازه وارد باغ ایشان مى شود و آیه الله صدوقى با بى توجهى و اعتراض او را از باغ بیرون مى کند این شجاعت و جسارت ایشان به محمد رضا پهلوى مى رسد و در زمان سلطنت روزى در عبور از یزد قصد انتقام گرفتن از ایشان را داشت اما خدا نخواست و او از نفوذ آن روحانى تلاشگر یزد هراسید و از این کار صرف نظر کرد.


پس از آن هر روزى از زندگیش به گونه اى با مبارزه گره خورده بود و این پیوند تا پایان عمرش ادامه یافت و شهادت نقطه جدائى این مبارزه با ورود حضرت امام به مبارزه به صورت جدى و منسجم ادامه یافت و وارد مرحله جدیدى شد و او در همه این مراحل با امام خمینى ارتباطى تنگاتنگ و سعى در اجراى نظر ایشان داشت .


در حمایت از گروه فداییان اسلام از هیچ کارى فروگذار نبود به طورى که سید عبدالحسین واحدى براى پنهان شدن به خانه او پناه مى برد و ایشان او را دو روز پشت آینه دیوارى اتاق پنهان مى کند و او را از دست ماءموران رژیم نجات مى دهد.


با رسیدن سال ۱۳۳۰ و فوت رهبر مذهبى یزد عالم پرهیزگار و عابد پاک طینتى آقا شیخ غلامرضا فقیه خراسانى با درخواست مردم و توصیه حضرت امام و بزرگان ایشان به یزد هجرت مى کند و در آنجا نیز مبارزات را ادامه مى دهد و چنان وسیع و فراگیر عمل مى کند که تمامى استان یزد و بخشى از مناطق دیگر ایران به صحنه مبارزان علیه رژیم کشیده مى شوند. از آن پس در اکثر مقاطع مهم علما و روحانیان یزد به همراه شهید صدوقى اعلامیه مى دادند و یا شهید صدوقى خود به تنهایى به افشاگرى مى پرداخت .


در پانزدهم خرداد در مبارزه با مظاهر فساد و تمدن غرب ، کشف حجاب ، تبدیل تاریخ شمسى با تاریخ شاهنشاهى که مورد اعتراض بسیارى از روحانیون بود و همچنین جشنهاى هنر و در خیلى از وقایع سیاسى و اجتماعى آن روز این پیر روشن ضمیر یزد؛ صدوقى بزرگ بود که به میدان مى آمد فریاد مى زد. اعلامیه مى داد و شجاعانه حرف خود را مى زد. در اوج حرکت هاى انقلاب خروشى فزونتر یافته بود و از هیچ تلاشى فروگذار نبود. در آن زمان در حدود ۷۰ سال عمر داشت اما براى همدردى با تبعیدیان به آنان سرمى زد و یا فرزندش حضرت حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمد على صدوقى را به عنوان نماینده مى فرستاد تا از مبارزان دربند دلجویى کند. مقام معظم رهبرى حضرت آیه الله خامنه اى که در آن ایام در ایرانشهر تبعید بودند از این روحیه ایشان چنین یاد مى کند: ((این کار (سرزدن به تبعیدیان ) از روحانى ارزشمند، محترم و معمرى مثل ایشان خیلى نادر و کم نظیر بود. علماى شهرستانها خیلى به این کار نمى پرداختند که راه بیفتند و به دید و باز دید تبعیدیها بروند اما ایشان این کار را کردند و از تعقیباتى که ممکن است داشته باشد هرگز هراسى نکردند.))


پس از پیروزى انقلاب نیز تلاش خستگى ناپذیر ایشان ادامه یافت تا اینکه در پى درخواست مردم با حکم حضرت امام به امامت جمعه یزد منصوب شدند. حکم حضرت امام چنین است :
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب مستطاب حجه الاسلام و المسلمین آقاى صدوقى دامت افاضاته
پس از اهداء سلام و تحیت در این موقع حساس که لازم است مسائل اجتماعى و سیاسى اسلام گوشزد ملت شود مقتضى است جنابعالى در یزد اقامه نماز جمعه نموده و مردم را به وظائف شرعى و ملى آنان آشنا فرمایید از خداوند تعالى عظمت اسلام و مسلمین را خواهانم .
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
روح الله الموسوى الخمینى


جلوه هاى ویژه نستوه کویر


در وجود گرانبهاى شهید محراب آیه الله صدوقى زیباییهاى گرد آمده بود که ذکر آن مسئله آموز است .


۱٫ صداقت و پاکى : درون و برونش یکى بود آنچه مى خواند و مى دانست عمل مى کرد، قرآن کتابى بود که هیچگاه از او جدا نمى شد. شبها بدون استثنا براى نماز شب بر مى خاست ، ادب و متانت او کم نظیر بود و روزهاى عید مردم و مسئولان به دیدارش مى شتافتند و او بدون استثنا براى همه بر مى خواست و این کار را نه از روى اکراه و بى میلى که با نشاط و اشتیاق انجام مى داد.
۲٫ مطیع امام : مقام رهبرى در این باره مى فرمایند: ((او تسلیم و مطیع امام بود، فکرش عقیده اش و عملش در جهت و در خط فکر و عقیده و عمل امام بود و هیچگونه راءى و فکرى را بر راى و فکر امام ترجیح نمى داد. به همین دلیل بود که از اول انقلاب تا آخر مواضع ایشان یک مواضع صد در صد صحیح و دوست بود…))


۳٫ روح رهبرى : قاطعیت ، بررسى زوایاى هر کار در ابتداى تصمیم گیرى ، اراده و ایستادگى در مرحله عمل و شجاعت که از ارکان مهم رهبرى است در شهید صدوقى جمع بود.


۴٫ همگان با جوانان : او به جوانان بها مى داد، جذب مى کرد و سپس به تربیت آنها مى پرداخت ، هنر او با اینکه یک عالم با تقوا و مسن و پرتجربه بود تحمل احساسات پرشور و گاه بى تجربه جوانان و این تلفیق بسیار مشکل براى ایشان کار ساده اى بود. در حدود ۴۵ سالگى به یزد رفت اما چنان با جوانان دبیرستانى و دانشجویان صمیمى بود که ((مسجد حظیره )) محل اقامت نماز ایشان دارى یک نماز جماعت متشکل از جوانان شد. و این چیزى بود که بسیارى از مساجد و امام جماعتها نداشتند.


۵٫ شجاعت و دریادلى : او چون خود ساخته بود از مرگ نمى هراسید و چون از مرگ نمى هراسید وظیفه اش را انجام مى داد و هیچ چیز او را از هدفش جدا نمى کرد. مقام معظم رهبرى فرمودند:((بنده از تبعید برمى گشتم از طریق یزد آمدم رفتم مسجد ایشان (آیه الله صدوقى ) دیدم مثل اینکه اینجا جزء محیط اختناق کشور ایران نیست توى مسجد اعلامیه هایى زده بودند خیلى آزاد همه مى آمدند مى خواندند… و یا طریقه ساختن کوکتل مولوتف یا نارنجک دستى که اینها زده بودند پشت شیشه مسجد نیروى انتظامى جراءت نمى کرد برود اینها را بکند. در منبرها به طور صریح بر علیه مقامات سخن مى گفتند. این روحیه شجاعانه آیه الله صدوقى مردم یزد را هم شجاع کرده بود.))


۶٫ آگاهى سیاسى : همیشه گامى جلوتر از حوادث بود. آنچه را دیگران در آینه نمى دیدند او در خشت خام مى دید و هر جریانى که مى خواست سدى در مقابل نظام و انقلاب باشد در نطفه خفه مى کرد.


۷٫ خستگى ناپذیرى : ((آدمى نبود که بگوید حالا بالاخره کار خودمان را کردیم برویم گوشه اى بنشینیم چشمش را عمل کرده بودند اما با آن حال به جبهه رفت و در آن هواى داغ در میان رزمندگان اسلام بود و براستى حضور مستمر او در جبهه خود حکایتى غیر قابل توصیف است .


۸٫ مردم دارى و مستضعف نوازى : اهل حواله دادن و سرگردان کردن مردم نبود و آنها را در بند تشکیلات و تشریفات گرفتار نمى کرد. مردم در نظرش ‍ صاحبان اصلى انقلاب بودند و طبقه مردم ارزشمندترین آنها. او مى گفت : ناراحتى من این است که توى خانه در بست هستم و نمى توانم با مردم تماس بگیرم ، این براى من زندگى نیست که از مردم جدا و بریده باشم .


خدمات اجتماعى ، مذهبى و عمرانى


او از پیروان ((مکتب شمع )) بود و از شاهدان بزم ((سوختن )) و ((ذوب شدن )). مى خواست بسوزد و روشنگر باشد. سختیها را به جان مى خرید تا ((تن ها)) از اسارت فقر رهائى یابند. از زندگى انگلى مى گریخت و طلبکارانه در اجتماع راه نمى رفت بلکه تلاش مى کرد تا از سفره دیگران نخورد و گره اى را از زندگى خود و همنوعانش باز کند. اگر بخواهیم خدمات اجتماعى ، مذهبى و عمرانى آن بزرگ را بر شماریم در حوصله این مختصر نیست و ما به مختصرى در این باب بسنده مى کنیم . او در بنا و تعمیر ۱۸ مسجد شریک خیر شد و موفق به تاسیس و تعمیر ۱۹ مدرسه علوم اسلامى گردید. سازمانهاى خیریه و بیمارستان و خدمات اجتماعى فراوانى را از خود به یادگار گذاشت . براى نشر فرهنگ اهل بیت علیه السلام تلاش مى کرد از جمله هزینه چاپ کتاب ((تشیید المطاعن )) را که در اثبات حقانیت اهل بیت علیه السلام است به عهده گرفت . براى تحصیل علوم اسلامى خواهران مکتبه الزهراء تاءسیس کرد و براى تربیت جوانان در رژیم طاغوت با همکارى روحانى وارسته و خدوم یزد مرحوم سید على محمد وزیرى ((گروه فرهنگ علوى )) را اداره مى کردند. بنیاد صدوق قم با بیش از ۲۲۰ هزار متر مربع از خدمات ارزشمند اوست . از جمله اقدامات دیگر ایشان تاءسیس صندوق قرض الحسنه ولى عصر، سازمان خیریه پزشکى سید الشهداء، مرکز تحقیقات اعصاب و روان ، بنیاد مسکن یزد و صندوق خیریه امام رضا علیه السلام است .


مهم اینست که او توفیق الهى را با ذوق لطیف و فکر بلند همراه نمود و آثار خیریه فراوانى را به یادگار نهاد براى نمونه مدرسه علمیه اى در شیراز ساخت و علت این کار این بود که : زمانى بهائیان اقدام به خرید خانه هاى اطراف خانه على محمد باب کردند تا بتوانند مرکز بزرگى براى تبلیغات فرقه گمراه خود به وجود آورند ایشان براى درهم شکستن این توطئه خانه اى مناسب را در آن محله به قیمت گزافى خرید و به حوزه علوم اسلامى تبدیل کرد. آرى این ظرافتها و تلاشهاى کم نظیر در زندگى عالمان دین کم نیست .


شهادت و پرواز


سازمان منافقین در راستاى هدف پلید از بین بردن نخبگان نظام ترور آیه الله صدوقى را در دستور کار قرار دادند. آنها چندین بار او را مور سوء قصد قرار دادند. بار اول شخصى که خود را در لباس طلبگى در آورده بود قصد ترور ایشان را داشت که ماءموران او را با اسلحه و مواد منفجره دستگیر کردند. مرتبه دوم موتور سوارى در تهران به آقا حمله کرد که با محافظان شهید صدوقى درگیر شد و با تیراندازى پاسداران از مهلکه گریخت . مرتبه سوم در تهران به اتومبیلش یورش بردند و ناکام ماند.


در آخرین روزهاى حیات آقاى که ۷۵ سال سن داشت ، ضعیف و رنجور شده بود. روزى مى گفت : آیه الله مدنى را شهید کردند، آیه الله دستغیب را شهید کردند ولى مى ترسم من در بستر بمیرم و توفیق شهادت را نیابم مدتها بود در تعقیبات نمازها از خداوند طلب شهادت در راه خودش را مى نمود.


از چندین هفته قبل از شهادت آقا جوانى در حدود ۲۵ ساله با لباس ‍ بسیجیان در مسجد آقا پیدا شده بود و زاهدانه به مسجد رفت و آمد مى نمود این برخورد او باعث مى شد کسى به او مشکوک نشود. روز دهم ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۰ با روز جمعه همزمان شد. آیه الله صدوقى غسل جمعه نمود و به طرف مسجد ملااسماعیل حرکت کرد. خطبه هاى نماز جمعه را خواند و سپس به نماز ایستاد چون نماز تمام شد یکى از پاسداران آقا کفشهاى آقا را جلو پایش جفت کرد و قبل از اینکه آقا پایش را در کفش کند یکباره همه چیز عوض شد. جوان منافق از پشت سر به آقا هجوم آورد و گردن آقا را گرفت و سخت به عقب کشید. ناله اى از آقا برخاست و ناگاه صداى انفجار مهیبى در فضاى مسجد پیچید! شور و غوغا هم مسجد را فرا گرفت ، آقا از پشت به زمین افتاد، پهلو و کمرش دریده و متلاشى شده و بدینسان پیر خسته دل ۷۵ ساله جام وصال نوشید ((اى خوشا با نعش خونین در لقاى یار رفتن )).


روز شنبه بر جنازه آیت کویر نماز خواندند و در میان انبوه جمعیت تشییع جنازه انجام گرفت و در خانه ابدى خویش قرار گرفت . حضرت امام در پیام تسلیت ایشان فرمودند:((اینجانب دوستى عزیز که بیش از سى سال با او آشنا و روحیات عظیمش ‍ را از نزدیک درک مى کردم از دست دادم و اسلام خدمتگذارى متعهد را و ایران فقیهى فداکار و استان یزد سرپرستى دانشمند را از دست داد…))
رانش شاد و یادش جاودانه و راهش پر رهرو باد.

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله قدوسى (شهادت ۱۴/۶/۱۳۶۰ ش )

از ولادت تا هجرت

در دوازدهم مرداد ۱۳۰۶ شمسى ، در شهر کوچک نهاوند فرزندى به دنیا آمد که نامش را على نامیدند. پدرش ((آخوند ملااحمد)) از علماى بزرگ شهر بود که پس از سالها تحصیل در حوزه علمیه نجف و استفاده از درس ‍ بزرگانى چون آیه الله میرزا محمد حسن شیرازى ، آیه الله میرزا حبیب الله رشتى و آیه الله آخوند خراسانى ، به درجه اجتهاد نایل شد و به زادگاه خود برگشت و به ارشاد مردم پرداخت .

على دوران کودکى و نوجوانى را تحت تربیت درست خانواده سپرى کرد. با خواندن ، نوشتن ، قرآن ، نماز و احکام شرعى آشنا شد و سرانجام حادثه اى موجب شد که او در سنین نوجوانى وارد حوزه علمیه شود. روحانى مبارزى به نام شیخ ((خطیب )) که با حکومت رضا شاه مخالفت مى کرد و بدین سبب به زندان هم رفته بود در مسجدى که ملااحمد در آن اقامه نماز جماعت مى کرد، سخن مى گفت ؛ روزى در بین صحبتهایش گفت :((دیشب خواب دیدم فرزند کوچک آقا (ملااحمد) مورد لطف حضرت پیامبر صلى الله علیه و آله قرار گرفته و حضرت با دست مبارک خود، بر سر او عمامه گذاشته است )).

این حادثه موجب شد تا على در پانزده سالگى (سال ۱۳۲۱) وارد حوزه علمیه قم شود و در مدرسه فیضیه حجره اى تهیه نماید.
در آن ایام رضاشاه با کشف حجاب ، مخالفت با برگزارى مجالس روضه ، متحدالشکل کردن لباسها و اقدامهاى دیگر در صدد دین زدایى بود. او بعد از بازگشت از ترکیه بر آن شد تا همانند آتاتورک ، به مبارزه با دین و روحانیت بپردازد. در چنین دورانى ، حوزه علمیه قم در انزوا به سر مى برد. مدرسه هاى علمیه خلوت یا بسته بود و بسیارى از روحانیون به اجبار، خلع لباس شدند. رضاشاه از هر فرصتى استفاده نمود تا مانع فعال شدن از هر فرصتى استفاده نمود تا مانع فعال شدن حوزه هاى علمیه شود.

على در چنین دورانى ، در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل بود. و در نهایت تنگدستى از تحصیل دست برنداشت . مقدمات علوم اسلامى را نزد استادانى فرزانه مانند آیه الله صدوقى فراگرفت و از محضر استادان اخلاق حوزه علمیه قم بهره جست . او از ابتداى طلبگى به تهذیب اخلاق ، ساده زیستى ، نظم و استفاده از فرصتها اهمیت بسیار مى داد. پشتکار او موجب شد تا دروس مقدمات و سطح حوزه را به پایان برساند و وارد عالى ترین مرحله دروس حوزه شود. على سالها در درس خارج آیه الله بروجردى و امام خمینى شرکت کرد و از خرمن دانش آنها، خوشه ها چید.

بسیارى از خطبه هاى نهج البلاغه را حفظ بود. علاقه بسیارى به اهل بیت داشت و هماره در مجالس سوگوارى شرکت مى کرد. بسیار محتاط بود و از غیبت و دروغ بسیار پرهیز مى جست و به درس و بحث علاقه وافرى نشان مى داد.

گلى در بوستان حوزه

علامه طباطبایى با ورود به حوزه علمیه قم فلسفه را در حوزه احیا کرد، قدوسى مقدمه اى از دروس هیئت و فلسفه را نزد او فراگرفت اخلاق ، علم و فروتنى علام طباطبایى همه شاگردانش را شیفته خود ساخته بود. وى پس ‍ از آشنایى با سجایاى عالى عرفانى استاد، از هر فرصتى استفاده مى جست و از رهنمودهاى اخلاقى آن عارف وارسته ، براى تهذیب نفس استفاده مى نمود.

در آن دوره افکار کمونیستى در بین جوانان رسوخ پیدا کرده و حزب توده تبلیغات گسترده اى در کشور به راه انداخته بود. بسیارى از دانشگاهیان به افکارالحادى پناه برده بودند. علامه طباطبایى بر آن مى شود که درسى خصوصى براى شاگردان ممتازش برقرار نماید تا نخستین هسته مقاومت علیه افکارالحادى را در حوزه علمیه قم بنیان نهد. شهید مطهرى ، شهید بهشتى ، امام موسى صدر، شهید صدوقى و برخى دیگر در این جلسات شرکت مى کردند. شبهات فلسفى نو در این جلسه ها، از سوى شاگردان طرح مى شد و علامه طباطبایى به پاسخگویى آنها بر مى خاست . ثمره این کلاسها، کتاب ((اصول فلسفه و روش رئالیسم )) نوشته علامه طباطبایى است .

آقاى قدوسى روز به روز به علامه طباطبایى علاقه مندتر مى شد. او از رهنمودهاى سازنده اخلاقى استاد بخوبى استفاده کرد و بدین سان توانست تحت تربیت او، به خود سازى بپردازد. رابطه شاگرد با استاد آنچنان گرم و صمیمى بود، که وى در سال ۱۳۳۴ ش . با دختر ایشان ازدواج نمود.

مجاهد پیرو امام

آیه الله قدوسى با اندیشه هاى سیاسى امام خمینى بخوبى آشنا بود. او پس ‍ از افشاگیریهاى امام خمینى در سال ۱۳۴۱ که علیه لایحه کاپیتولاسیون و دیگر مصوبات خائنانه دولت و مجلس صورت پذیرفت ، هماره همدوش ‍ همفکرانش به پشتیبانى از قیام همت گماشت . او در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و تبعید امام خمین در ۱۳ آبان ۱۳۴۲ همراه همه طلبه ها، استادان و مردم انقلابى به صحنه آمد و به مبارزه با رژیم پهلوى پرداخت . اوج مبارزات آیه الله قدوسى در آن دوران ، همکارى گسترده او با هیاءت مدرسین بود. هیات مدرسین نخستین تشکیلات منسجم روحانیت بود که در سال ۱۳۳۷٫ در زمان مرجعیت آیه الله العظمى بروجردى تاءسیس شده بود. این هیات در سالهاى ۱۳۴۱ – ۱۳۴۲ بسیار فعال بود. اعلامیه هاى فراوان از سوى هیاءت مدرسین در سراسر کشور پخش و جنایتهاى رژیم پهلوى برملا شد. هیات مدرسین با انتشار اعلامیه ها، پشتیبانى اساتید حوزه علمیه قم از نهضت امام خمینى را به مردم آشکار ساخت .

این هیاءت که بعد به گروه یازده نفرى شهرت یافت (و امروزه با نام جامعه مدرسین شناخته مى شود) نخستین هسته مبارزه مخفى علیه رژیم پهلوى بود و در پوشش اهداف اصلاحى نظام آموزشى حوزه علمیه قم ، به فعالیتهاى سیاسى مى پرداخت . آیه الله قدوسى از بنیانگزاران این هیاءت بود. هیاءت مدرسین در سال ۱۳۴۵ به دست ساواک کشف و افراد آن تحت تعقیب ماموران پهلوى قرار گرفتند. آیه الله قدوسى در این ماجرا دستگیر شد. اما چون ساواک نتوانسته بود مدارکى علیه او پیدا کند، پس از چند ماه از زندان آزاد شد.

آیه الله قدوسى پس از آزادى ، در تابستان ۱۳۴۵ به زادگاه خود برگشت و به اقامه نماز جماعت در مسجد جامع نهاوند پرداخت . او پس از نماز منبر مى رفت و همیشه در ضمن سخنرانى از امام خمینى یاد مى کرد. ساواک چند بار به وى تذکر داد که نباید اسمى از امام خمینى برده شود اما او نمى پذیرفت . بدین علت سخنرانى او تعطیل شد و آیه الله قدوسى به قم برگشت .
آیه الله قدوسى در دوران مبارزات در حالى که بسیارى از انقلابیون در زندانهاى رژیم پهلوى به سر مى بردند به خانواده هاى آنان رسیدگى مى کرد.

در همین ایام تبعید امام به ترکیه ، موجب شد که انقلابیون از ضعف رهبرى رنج ببرند. بسیارى از جوانان انقلابى که مسلحانه با رژیم مبارزه مى کردند در خطر التقاط فکرى گرفتار آمده بودند. آیه الله قدوسى با اغلب این افراد تماس داشت و ضمن نشستهاى مختلف آنها را هدایت مى کرد.

پایگاه فضیلت

ایام پدیدارى مدرسه حقانى از فصول درخشان زندگى آیه الله قدوسى است . آیه الله قدوسى با همفکرى برخى از استادان برجسته انقلابى حوزه علمیه در پى تغییرات بنیادى در ساختار ادارى – آموزشى حوزه علمیه قم برمى آید. بدین خاطر تصمیم مى گیرند نقشه خود را ابتدا در مدرسه اى آغاز نمایند تا پس از موفقیت ، در سراسر حوزه هاى علمیه اجرا نمایند. آیه الله العظمى میلانى که با برنامه هاى اصلاحى آنان موافق بود مدرسه علمیه اى را در قم به آنها واگذار مى نماید.

مدرسه حقانى در سال ۱۳۴۳ با مدیریت آیه الله قدوسى و با همکارى شهید بهشتى ، آیه الله مصابح یزدى ، آیه الله جنتى آغاز به کار مى نماید. آیه الله قدوسى با دعوت از اساتیدى با تجربه و انقلابى مانند آیه الله مشکینى ، آیه الله جنتى ، آیه الله محمدى گیلانى ، بنیه علمى مدرسه را تقویت نمود. نظم در حوزه هاى علمیه در جایگاه خود قرار نداشت . مدرسه حقانى نخستین مدرسه علمیه قم بود که بسیار منظم بود. آیه الله قدوسى نظم شدیدى را در مدرسه به اجرا درآورد. و در مدت چهارده سال اداره مدرسه ، هماره به رعایت مقررات مقید بود.

حضور و غیاب در کلاس ، برگزارى امتحانات و پیگیرى مدام رشد علمى – اخلاقى طلاب از امتیازات این مدرسه بود.
اندک اندک آوازه مدرسه حقانى به همه جا پخش شد. بسیارى از جوانان به این مدرسه روى آوردند و تجمع انبوه استادان جوان و انقلابى در مدرسه ، ساواک را به هراس انداخت . مدرسه حقانى پایگاه مبارزان شناخته شده بود. ساواک بارها به مدرسه حمله کرد، اما به دلیل مدیریت کارآمد آیه الله قدوسى کارى از پیش نبرد.

در آن زمان آموزش زبان انگلیسى در حوزه هاى علمیه مطلوب نبود اما در مدرسه حقانى براى آشنایى طلاب با زبانهاى خارجى ، به این مهم اقدام ورزید. برخى از دروس دانشگاهى مانند جامعه شناسى ، روان شناسى و اقتصاد نیز در این مدرسه از سوى استادان دانشگاه تدریس مى شد.

برخى از کتابهاى درسى حوزه ، کتابهاى آموزشى نبودند. سبک نگارش آنها براى تدریس مناسب نبود و بسیار از متون درسى براى قرنهاى پیشین تدوین شده بود. مدرسه حقانى نخستین گام را براى تغییر کتب درسى برداشت . کتاب ((صرف ساده )) بسیار شیوا و روان از سوى دو تن از استادان مدرسه تدوین شد و به عنوان متن درسى در مدرسه تدریس ‍ گردید.

آیه الله قدوسى هماره طلبه ها را به تهذیب اخلاق سفارش مى کرد. درسهاى اخلاق او، هر هفته روح تشنه طلاب را با پندهاى آسمانى سیراب مى ساخت . خطبه همام و برخى دیگر از سخنان روح بخش امام على علیه السلام را براى طلبه ها، از حفظ مى خواند و با صدایى لرزان و چشمانى گریان طلاب را با اوصاف پرهیزگاران آشنا مى ساخت .

بسیار مواظب بود که طلبه ها گرفتار غیبت ، دروغ و سخنان لغو نشوند. هماره طلبه ها را به خواندن نماز شب سفارش مى کرد و مى گفت : افرادى که در ظاهر مقدس تر از شما بودند و بعدها منحرف شدند و روحانى نمایانى که حوزه را رها کرده ، با رژیم همکارى کردند. همه در این مسائل اشکال داشتند.
ایشان نیمه هاى شب به مدرسه مى رفت تا ببیند که طلبه ها براى نماز شب بر مى خیزند یا نه .

قدوسى با تمام توان در راه پیشبرد هدفهاى اصلاحى مدرسه تلاش مى کرد. رهبر انقلاب ، حضرت آیه الله العظمى خامنه اى در این باره فرموده است :((چند خصوصیت در ایشان وجود داشت . که نه تنها من ، بلکه همه را جذب مى کرد، یکى از آنها صداقت و صفاى این مرد بود… خصوصیت دوم پرکارى و پشتکارى ایشان بود… اگر ریاست مدرسه حقانى با کسى غیر از آقاى قدوسى بود من باور نمى کردم که این مدرسه به این اندازه از ارزش و آثار مى رسید.

مدرسه حقانى از زمانى که آیه الله قدوسى مدیریت آن را بر عهده گرفت ، تا پیروزى انقلاب اسلامى ، یکى از سنگرهاى مبارزه در برابر رژیم پهلوى بود. طلاب مدرسه همگى مقلد امام بودند. ساواک بارها به مدرسه یورش برد و شمارى از طلبه ها را دستگیر کرد. بسیارى از اعلامیه ها در این مدرسه تکثیر مى شد.

مدرسه حقانى ، مدرسه علمیه نمونه قم بود. نظام آموزشى و ادارى مدرسه چنان به موفقیت رسید که متولیان بسیارى از مدارس علمیه قم و مشهد از الگوى موفق این مدرسه درس گرفته ، به اصلاح نظام ادارى – آموزشى مدارس پرداختند.
بسیارى از طلاب جوان ، با علم ، خوشفکر، متقى و آگاه به مسائل سیاسى این مدرسه ، پس از پیروزى انقلاب اسلامى در مسؤ ولیتهاى اجرایى ، قضایى و سیاسى ، خدمتهاى شایانى به انقلاب نمودند.

مکتب توحید

زنان نیمى از پیکر جامعه اند. رژیم پهلوى با ترویج فحشا و بى بندبارى نیمى از نیروى فعال جامعه را از سازندگى کشور، دور ساخته بود. افکار کمونیستى در دانشگاهها غوغا مى کرد. آیه الله قدوسى در سال ۱۳۵۲ با تاءسیس ((مکتب توحید)) در قم ، گام بزرگى براى تحصیل علوم اسلام خواهران برداشت . قدوسى بار تجربه موفق اداره مدرسه حقانى توانست کانونى براى تربیت خواهران متعهد و متخصص فراهم سازد. بسیارى از خواهران در این مرکز با علوم اسلامى آشنا شده ، سپس به تبلیغ فرهنگ اسلامى و هدایت زنان جامعه پرداختند.

پیشتازان عدالت اسلامى

آیه الله قدوسى همراه روحانیت مبارز در برپایى راهپیماییها نقش رهبرى داشت .او در کمیته استقبال از امام ، بسیار زحمت کشید. پس از پیروزى انقلاب ، از سوى امام ماءموریت یافت تا در دادگاههاى انقلاب به قضاوت بپردازد. چه اینکه بسیارى از مسؤ ولان بلند پایه رژیم پهلوى ، فرماندهان ارتش و ساواک که در شهادت هزاران نفر نقش داشتند، دستگیر شده بودند.

مدتى بعد وى از سوى امام ماءمور اداره امور ستاد انقلاب اسلامى در قم مى شود و با ورود امام به قم ، آیه الله قدوسى در دفتر ایشان به خدمت مشغول مى شود.آن روزها دادگاههاى انقلاب در شهرها، بدون هماهنگى با یکدیگر کار مى کردند. اوایل پس از انقلاب ، به دلیل فروپاشى رژیم ، ارکان ادارى کشور از هم پاشیده شد. بنابراین نیاز بود که دادگاههاى انقلاب در یک هدف مشترک قرار بگیرند و سازماندهى شوند. بدین علت امام خمینى ، در سال ۱۳۵۸، آیه الله قدوسى را به دادستانى کل انقلاب بر مى گزیند. محاکمه ساواکیها، مسؤ ولان رده بالاى رژیم پهلوى و ضدانقلابیون بر عهده دادگاههاى انقلاب بود.

گروه التقاطى فرقان با ترور آیه الله مطهرى و برخى از سران سیاسى – فرهنگى خطر بزرگى براى انقلاب بود. آیه الله قدوسى توانست با کمک سپاه پاسداران انقلاب اسلامى ، اعضاى این گروهک ضد انقلاب را شناسایى و دستگیر نماید.آیه الله قدوسى در طول مدت تصدى ریاست دادستانى انقلاب ، از مزایاى قانونى شغل خود استفاده نکرد. او حتى حاضر نشد در منزل مصادره اى که در اختیارش گذاشته بودند، اقامت کند. مى گفت : ((بگذارید جنازه ام را از منزل مصادره اى بیرون نیاورند.)) سرانجام ؛ اصرار دوستان بر سکونت در منزل مصادره اى را نپذیرفت و منزلى اجاره کرد.

ریاست قوه قضائیه پس از تصویب قانون اساسى ، به شوراى عالى قضایى سپرده شد. آیه الله قدوسى نیز عضو شوراى عالى قضایى بود. او با همفکرى شهید بهشتى توانست وضعیت نابسامان قوه قضائیه را سروسامان بخشد. آیه الله قدوسى بر این باور بود که باید تغییرات اساسى در نظام قضایى کشور انجام پذیرد. او مى گفت : با تغییرات ظاهرى و عوض ‍ کردن چند مهره نمى توان دادگاه و قوه قضایى اسلامى ایجاد کرد. قوه قضائیه و دادگسترى که از رژیم طاغوت باقى مانده است ، سرتاسر آن خراب است ؛ از قوانین قضایى گرفته تا سیستم ادارى و بسیارى از افراد آن .

قدوسى براى دادگاهها و دادسراهاى انقلاب قوانین و مقررات ویژه اى تهیه کرده هماره با مجلس شوراى اسلامى در ارتباط بود، با سعى او کمیسیون ویژه اى در مجلس براى وضع قوانینى اسلامى براى قوه قضائیه ، تاءسیس ‍ شد هرگاه به مشکلى بر مى خورد و هیچ راهى براى بر طرف کردن آن پیدا نمى کرد، نزد امام خمینى مى رفت و از ایشان نظر مى خواست .آیه الله قدوسى در دورانى پرآشوب که گروهکهاى ضدانقلاب فاجعه مى آفریدند لیبرالها به پشتیبانى رئیس جمهور، بنى صدر بسیارى از مسؤ ولیتهاى کلیدى کشور را در دست داشتند، به سروسامان دادن نظام قضایى کشور پرداخت .

وصل جانان

محمد حسن ، فرزند بزرگ آیه الله قدوسى دانشجوى رشته جامعه شناسى دانشگاه مشهد در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، در مشهد زخمى شد و پس از پیروزى انقلاب اسلامى در تاءسیس انجمن اسلامى دانشگاه مشهد بسیار فعال بود. با شروع جنگ تحمیلى ، به جبهه رفت و در پانزدهم دى ۱۳۵۹ در هویزه به شهادت رسید. آیه الله قدوسى پس از شنیدن خبر شهادت فرزند، در حالى که قطرات اشک از چشمانش جارى بود به همسرش مى گوید:((مواظب باش براى چیزى که در راه خدا داده اى ، طاقت خود را از دست ندهى و ضجه و ناله نکنى !))

شهادت آیه الله بهشتى و ۷۲ تن از یاران انقلاب در هفتم تیر ۱۳۶۰، براى آیه الله قدوسى که بیش از بیست سال با او آشنایى داشت بسیار دردآور بود. قرار بود آیه الله قدوسى هم در آن جلسه شرکت کند، اما خداوند نخواسته بود که آن روز پیمانه عمرش به سرآید.

هنوز یک ماه از شهادت آیه الله بهشتى نگذشته بود، که فاجعه انفجار نخست وزیرى و شهادت رجایى و باهنر، ضربه اى سهمگین بر روح آیه الله قدوسى وارد مى سازد.
آیه الله قدوسى در انتظار شهادت بود. بسیارى از دوستان قدیمى و صمیمى اش به فیض شهادت نایل شده بودند. سرانجام او نیز به آرزوى خود رسید و در صبح شنبه ، ۱۴ شهریور ۱۳۶۰، یک هفته پس از شهادت شهیدان رجایى و باهنر، با بمبى که منافقین در دادستانى کار گذاشته بودند، به شهادت رسید و به یاران خود پیوست .
امام خمینى در پیام به مناسب شهادت آیه الله قدوسى مى نویسد:

بسم الله الرحمن الرحیم
انا الله و انا الیه راجعون
با کمال تاءسف و تاءثر، حجه الاسلام شهید قدوسى به دوستان شهید خود پیوست . شهیدى عزیز که سالیان دراز در خدمت اسلام بود و اخیرا مجاهدات او در راه انقلاب بر همگان روشن است . اینجانب سالیان طولانى از نزدیک با او سابقه داشتم و آن بزرگوار را به تقوا و حسن عمل و استقامت و تعهد در راه هدف مى شناختم . شهادت بر او مبارک ، و فوزالى الله و خروج از ظلمات به سوى نور بر او ارزانى باد…

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه حجت الاسلام هاشمى نژاد (شهادت۱۳۶۰)

 

آلبوم عکس شهید هاشمی نژاد (۱)
شهیدان راه فضیلت ، به جاذبه طعم شیرین زندگى در دنیا گرفتار نشدند و با دیدى بلند و عارفانه ، آن را گذرگاهى کوتاه و فریبنده دانستند که بسى عابران ، غافلگیرانه در چاه دلبستگى به آن فرورفته ، هلاک شدند.


ولادت


جوانمرد فاضل ، شهید والا مقام هاشمى نژاد، مظهر خوبیها، قهرمان صحنه ها و جلوه فریادها بود. و ایمان و عشق به ارزشها وجودش تجسم داشت . وى در سال ۱۳۱۱ شمسى در خانواده اى مذهبى در یکى از روستاهاى بهشهر چشم به جهان گشود. پدر و مادر که دوست داشتند فرزندشان با تربیت صحیح بزرگ شود، با وجود کارهاى طاقت فرساى زندگى از رشد معنوى سید عبدالکریم غافل نبودند.


آنان مى خواستند از عطر گلى که در بوستان محبت آن دو، پرورش مى یابد، فضاى زندگى مسلمین معطر شود در دوران کودکى و نوجوانى در دبستان و چه پس از آن ، هر کس رفتار او را مى دید آینده درخشان وى را پیش بینى مى کرد.


در مکتب حوزه


سید عبدالکریم در مسیر شناخت خویش در چهاردهمین بهار زندگى دوست داشت بداند انتهاى مسیرش کجاست ؟ و در چه راهى گام بر مى دارد؟ تا اینکه سرانجام در میدان جاذبه حوزه هاى علوم اسلامى قرار گرفت و حوزه علمیه آیه الله کوهستانى در ۶ کیلومترى بهشهر پذیراى این جوان با اخلاص گشت و در آنجا مشغول تحصیل و پیمودن قله هاى رفیع علم و معنویت گردید. یکى از اعضاى خانواده آیه الله کوهستانى شبى براى نماز شب در دل تاریکى از خواب سنگین سحرگاهى بیدار شد، روشنایى چراغ در داخل حجره اى توجه اش را جلب نمود. نزدیکتر شد صداى ضجه و ناله اى بسان زنبوران عسل از حجره سید عبدالکریم بلند بود. جوان عارف در آن ظلمت شب ، سربندگى و اطاعت بر آستانه جلال حق گذاشته و با نواى دلنواز و دلنشین العفو، سکوت شب را مى شکست با این معنویت شوق هجرت به قم ، چون کوثرى شیرین ، جان هاشمى نژاد را مشتعل ساخت . با آمدن به شهر حضرت معصومه علیه السلام ، بنابر توصیه استادش با شیخ على کاشانى آشنا شد کسى که همه او را معجونى از اشکالهاى خالصانه و راءفت هاى پدرانه و تهجدهاى شبانه مى شناختند. همین آشنایى و ارتباط نزدیک با آن مردم عارف و خداترس ، توفیق ملاقات با امام زمان (عج ) را نصیب هاشمى نژاد ساخت .


جوان مهاجر بهشهرى هر روز با جدیت مضاعف درخت علمش تنومند مى گردید تا اینکه در درس مجتهد پرور بزرگانى چون امام خمینى (ره ) و مرحوم آیه الله بروجردى شرکت جست . درس خارج اصول فقه حضرت امام و خارج فقه حضرت آیه الله بروجردى دو چشمه زلال بود که کامش را سیراب مى کرد. پاى این محقق جوان به درس استادى چون امام خمینى باز شده بود که فقط قواعد و فرمولهاى اصولى درس او نبود. دریاى بیکرانى بود که گوهرهاى نایاب فراوان داشت . فصل جدید زندگى ستاره بهشهرى آغاز شده بود. او امام را خورشیدى مى دانست که از تابش نورش هماره جان مى گرفت و به او عشق مى ورزید.


شروع مبارزات


زندگى هاشمى نژاد هماره تواءم با مبارزه علیه ظلم و ستم بوده است . در ۱۴ سالگى شهامتش او را وادار به سخن علیه رژیم بیدادگر کرد. او گفت : ((روزى خواهد آمد که ما این رژیم را سرنگون خواهیم کرد.))  باتصویب لایحه انجمنهاى ایلاتى و ولایتى و طرح انقلاب به اصطلاح سفید شاه ، مبارزه روحانیت به رهبرى امام خمینى (ره ) اوج گرفت و هاشمى نژاد نیز مبارزه سیاسى اش را با سخنرانیهاى افشاگرانه تشدید نمود. تا اینکه در نیمه شب ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ امام خمینى این رهبر همیشه بیدار به همراه ۴۰ تن از یاران از جمله هاشمى نژاد دستگیر و روانه زندان شد.


مبارزه خستگى ناپذیر در مدت مبارزه اش علیه شاه چهار بار دیگر روانه زندان شد. دومین بار زمانى بود که وى جهت سخنرانى در خیابان نواب صفوى ((پایین خیابان )) در مسجد فیل در یکى از مناطق محروم مشهد دعوت به عمل آمد. وى هنگام سخنرانى با سینه اى پرتب و طوفان ، پتک فریاد را بر فرق رژیم تبهکار مى کوبید و فریادش گرمابخش دلهاى خسته بود. سید با اطلاع از آمدن ساواک به مسجد، با صدایى رسا، بانگ برآورد:
((اگر بناى سرکوبى و ایجاد ترس و قانون جنگل به رخ مردم کشیدن را ندارید مى توانستید در منزل یا پیش از منبر احضارم کنید.))


فریاد فضیلت هاشمى نژاد وقتى در مشهد ممنوع المنبر شد، به دعوت مردم اصفهان به مدت ۱۰ شب در مسجد سید اصفهان به افشاگرى ماهیت رژیم شاه پرداخت . تا اینکه براى سومین بار دستگیر و به زندان عمومى منتقل شد.


در سال ۱۳۵۳ وقتى طلاب به یاد شهداى فاجعه نیمه خرداد ۴۲ در مدرسه فیضیه گرد آمده بودند، مورد هجوم کماندوهاى ساواک قرار گرفتند و عده اى شهید و مجروح شدند به همین بهانه مجاهد نستوه ، مبارزه اش را شدت بخشید و با جلب رضایت اساتید حوزه مشهد روز شنبه ۲۴/۳/۱۳۵۳ راهپیماى باشکوهى در خیابانهاى مشهد به راه انداخت . رژیم ، هاشمى نژاد را که مرکز ثقل مبارزه و محرک اصلى این راهپیمایى مى دانست براى چهارمین بار دستگیر و روانه زندان کردند. در سال ۱۳۵۷ که هنوز شعله انقلاب روشن نشده بود، مبارزات و خدمات بى شائبه و مجاهدتهاى مخلصانه آن بزرگوار مورد تقدیر و تشکر حضرت امام خمینى واقع شد. آن حضرت در نامه اى خطاب به وى فرمود: ((من چشمم به افرادى چون شما روشن است .)) (۸۹۹)در ادامه مبارزه ، مردم مشهد صبح یک روز، با بیرون آمدن از منازل ، اطلاعیه اى را به امضاى صریح سه تن از علماى شهر یعنى حضرت آیه الله خامنه اى ، هاشمى نژاد، و واعظ طبسى بر در و دیوار شهر دیدند که در آن به شاه حمله مستقیم شده بود رژیم در برابر این اطلاعیه چاره اى جز حبس هاشمى نژاد نداشت .
بدین ترتیب مجاهد قهرمان براى پنجمین بار در اسارت رژیم قرار گرفت .


تاءلیفات


در زمانى که در حوزه هاى آشنایان به قلم اندک بودند استاد هاشمى نژاد اهمیت اسلحه اى که قرآن بنام آن قسم یاد کرده را خوب شناخت او معتقد بود این اسلحه باید در دست دلسوختگان قرار گیرد.
۱٫ دکتر و پیر: در سال ۱۳۳۷ در بیست و شش سالگى ، مبارزه اش را علیه فرهنگ منحط غربى شروع کرد و اولین اثر قلمى خود را تحت عنوان ((دکتر و پیر)) هنر موازنه با شیوه اى نو و جذاب براى جامعه آن روز به سبک داستانى عرضه داشت . این سبک نگارش ، جاذبه خاصى براى خوانندگان کتاب پدید آورد. داستان این کتاب بین چند نفر مسافر در قطار شروع مى شود که در لابلاى بحث به میان ارزشهاى اسلامى و دفاع از قوانین جاودانه اسلام مى پردازد.


۲٫ مشکلات مذهبى روز: بعضى موضوعات این کتاب عبارتند از: حکومت جهانى امام زمان ، طول عمر آن حضرت از نظر زیست شناسى و پزشکى ، مشکل پیرى ، چگونه امام زمان بر جهان غلبه مى کند، انتظار فرج یعنى چه ، در حکومت امام چه کسانى محکوم به مرگ مى شوند، کتاب جدید چیست .


۳٫ درسى که حسین به انسانها آموخت : در این کتاب نهضت مقدس امام حسین علیه السلام و جوانب مختلف آن بررسى شده است .


۴٫ پاسخ به مشکلات جوانان : این کتاب حاوى مجموعه پاسخهایى است که در موضوعات مختلف علمى و دینى در جلسات کانون بحث و اقتصاد دینى به انبوه جوانان داده است .


۵٫ اصول پنجگانه اعتقادى .


۶٫راه سوم بین کمونیزم و سرمایه دارى : این کتاب تحت سه عنوان کلى سرمایه دارى و انتقاد به روش آن ، کمونیزم و انتقادات وارده بر آن و موضع اسلام ، اختلافات طبقاتى را مورد بحث قرار داده است .


۷٫ ضرورت تشکیلات : که در مورد ضرورت و نقش تشکیلات در پیشبرد اهداف انقلاب و نظام جمهورى اسلامى بحث شده است .
مبارزه با جهل و مادیات ، قرآن و کتابهاى دیگر آسمانى ، رهبران راستین ، مسائل عصر ما، ولایت فقیه ، زهرا مکتب مقاومت ، رسالت انقلابى امام حسین ، تقریرات اصول آیه الله شیخ على کاشانى ، غروب آفتاب اندلس و مشکلات جنبى و چاره آن در اسلام ده عنوان دیگر از تاءلیفات استاد هاشمى نژاد است که از خود به یادگار گذاشته است .


کانون بحث


مشعلدار فضیلت با طرحهاى جوان پسند، تلاش کوردلان را در خاموش ‍ کردن شعله هدایت عقیم گذاشت پایگاهى تاءسیس کرد که بتواند ابهامات نسل جوان را پاسخ دهد با تجربه در موفقیت خود با توکل به خدا و همکارى دوستان ((کانون بحث و انتقاد دینى را به راه انداخت .)) خود در این باره مى گوید:


((پس از رفتن به مشهد عمده کار من تدریس و یک سرى جلسات بحث آزادى براى قشر دانشجو و دانش آموز بود این جلسات که به کمک بعضى از دوستان به راه انداختیم ادامه داشت و بسیار موفقیت آمیز بود تا اینکه ساواک ما را از شرکت در بحث آزاد منع کرد.))
محل فعلى کانون میدان صاحب الزمان مشهد است که قبلا بهائیان سکونت و فعالیت داشتند.


مناظره


استاد فرزانه به تناسب هر صحنه ، هنر خاصى را در مبارزه حق طلبانه به خدمت مى گرفت . مناظرات هاشمى نژاد از قدرت بیان و قوت استدلال وى در برابر کج فهمان و منحرفان حکایت داشت و چون نورى شبکوران را به وحشت مى انداخت او در فاصله سالهاى ۵۶ – ۱۳۵۴ در زندان مشهد برخوردهاى زیادى با گروههاى سیاسى داشت خود وى فضاى زندان را اینگونه ترسیم مى کند: زندان بهترین فرصت براى شناخت گروهها و افکار آنان بود… در آن فضاى برخورد افکار هوشیار کسانى بودند که در دام صیادان سیاسى گرفتار نیایند. گروهک پیکار و از جمله آن گروهها بود. وقتى به آنها پیشنهاد بحث و مناظره دادم چون مرا طلبه اى بى سواد مى دانستند ابتدا قبول نمى کردند وقتى موافقت کردند و یکى دو بار با آنها جلسه مناظره در مسائل اقتصادى گذاشتیم شکست خوردند و براى دفعات بعد عقب نشینى کردند به آنها پیغام دادم شما که اعتقاد به علمى بودن ایدئولوژى تان دارید و ما را مرتجع و کهنه پرست مى دانید پس چرا از مناظره وحشت دارید؟ بیایید و ساعتى را کنار هم بحث کنیم ، اما قبول نکردند!


حدیث نفاق


مبارزه فکرى با منافقان ، بخشى از زندگى آن جوانمرد را شامل مى شد استاد در بخشى خاطراتش مى گوید: در زندان برخورد با گروههاى چون طوفان ، مجاهدین خلق ، (منافقین )، چریکهاى فدایى خلق ، پیکاریها و حزب توده داشتم پیکاریها کسانى بودند که تازه از مجاهدین خلق منشعب شده بودند و با عقیده مارکسیستها رابطه گرمى نبود. فقط در حد سلام کردن در راهرو بود بطوریکه غذا خوردن ، ورزش کردن مذهبیون از مارکسیستها جدا بود بنده از مجاهدین خلق شناختى نداشتم و نوشته هایشان را نخوانده بودم . آنها با برخوردهاى منافقانه سعى مى کردند چیزهایى که بچه مسلمانها با آنها حساسیت داشتند رعایت کنند این باعث شده بود برخورد حادى بر آنها نداشته باشیم اما پس از انقلاب ، نظر بنده در مورد آنها عوض شد و با منافقین به شدت برخورد کردم .


دو نفر از رهبران سازمان که نزد بنده این مسئله را به عنوان گله مطرح کردند به آنها گفتم : تا قبل از سال ۱۳۵۴ و آمدنم به زندان موضع شما مورد قبول بود، پس از اینکه گروه پیکار از سازمان جدا شده عده اى از شما با اظهار تنفر از خیانت پیکاریها آن را به حساب ایدئولوژى غلط مارکسیستى آنها گذاشتند که موضع گیرى آن موقع شما مورد تاءیید بنده قرار گرفت اما وضع فعلى سازمان غیر از حرفهایى است که در زندان مى زد الان در اجتماع نداى وحدت با مارکسیستها را سر مى دهید استاد هاشمى نژاد در ادامه از موضع گیرى آنان بعد از انقلاب مى گوید: آنطورى که تاریخ کشورمان نشان مى دهد پس از پیروزى انقلاب ، موضع و خط آنها درست خلاف خط امام بوده است با مقایسه اى بین موضع گیرى آمریکا و منافقین نسبت به انقلاب ما هماهنگى زیادى در این زمینه بین آمریکا و این سازمان وجود داشته است . موضع گیرى آنها در استقرار جمهورى اسلامى ، در رابطه با مجلس ‍ خبرگان و تضعیف آن و قانون اساسى ، منفى بوده و هماهنگى کاملى بین این سازمان روزنامه هاى ضد انقلابى چون آیندگان پیغام امروز و… داشته است و این براى یک سازمان انقلابى ! که خود را ضد امپریالیست ! نیز مى داند، بسیار غیر منطقى است ، که بر خلاف شعارش دقیقا در خط آمریکا حرکت کند.


این اواخر که سعادتى (عضو منافقین ) را به جرم جاسوسى براى شوروى که محاکمه مى کردند، مجاهدین خلق مى گفتند: چطور مى شود ما از یک طرف متهم به جاسوسى براى شوروى باشیم و از طرف دیگر ما را به عنوان شرکت در کودتاى آمریکایى متهم کنند؟ و ما آیا آمریکایى هستیم و یا طرفدار شوروى ؟ جوابش این است آقایان از نظر زیربناى فکرى و خط فکرى مارکسیسم را پذیرفته اند و طرفدار شرق اند ولى عمل کرد مرحله اى آنها در خطر آمریکاست .))


نوبت شهادت


با پیروزى رزمندگان و شکست حصر آبادان ، در آستانه برگزارى سومین انتخابات ریاست جمهورى (۱۰ مهر ۱۳۶۰) تضعیف روحیه مردم ، ماءموریت جدید منافقان بود. بدین منظور ترور شخصیت بزرگ هاشمى نژاد در دستور کارشان قرار گرفت . ((دو روز قبل از عملیات یعنى پنجم مهرماه ۱۳۶۰ طى تماس تلفنى او را تهدید به مرگ کردند مجاهد عارف با این زنگ تلفن به یاد رؤ یاى چند روز پیش افتاد. ((با نزدیک شدن شعله هاى آتش به امام خمینى ، تلاش سید براى خاموشى آتش فایده نبخشید تمام لباسهاى امام سوخت ولى امام سالم ماند. او با تعبیرى عاشقانه گفت : همه یاران امام چون لباس اویند و شهید خواهند شد که با خواست خدا، من هم از شهدا خواهم بود. اما خورشید وجود امام عزیز همچنان مى تابد.)) او که عاشق شهادت بود، وعده امام خمینى که ((من با اجل طبیعى از دنیا مى روم توبه فکر خودت باش )) را لحظه اى بیاد آورد. و در انتظار شهادت روز شمارى مى کرد. رؤ یاى یار وفادارش واعظ طبسى نیز بر شهادت وى گواه بود. وى در عالم خواب مى بیند: شهید مظلوم بهشتى وارد مشهد شد. و در صحن امام نشست و با آقاى طبسى وارد شد تا با او به عنوان مهمان صحبت کند، ناگاه شهید بهشتى جلو آمد و گفت : شما فعلا تشریف داشته باشید. با شما فعلا کارى نداریم ، بلکه با آقاى هاشمى نژاد کمى کار خصوصى داریم .))


هاشمى نژاد شیداى جواد الائمه علیه السلام بود و به آن حضرت چون دیگر امامان عشق مى ورزید. یکى از بستگان بسیار نزدیک هاشمى نژاد، پس از شهادت او در عالم خواب ، خود را بالاى قبر شهید در حرم رساند. اما با قبر خالى شهید مواجه گردید، با جستجوى فراوان او را، داخل ضریح امام رضا علیه السلام دید که نشسته است . خطاب به شهید گفت : شما که در دنیا با همه لیاقتها، پست هاى پیشنهاد شده از سوى امام خمینى را قبول نکردید. حالا در ضریح به چه کارى اشتغال دارید؟ سرش را بالا آورد و گفت داخل قبر جایم خیلى تنگ بود. اینجا آمده ام و مسئولیت تنظیم ملاقاتهاى امام جواد علیه السلام را قبول کرده ام . (۹۰۳) جوانمرد فاضل و دانشمند در روز شهادت امام جواد علیه السلام راس ساعت ۷ صبح به مکان حزب جمهورى اسلامى آمد. یکى از اعضاى منافقین به بهانه خرید کتاب و پوستر با نارنجک به سالن حزب رفت و در آنجا مخفى شد. وقتى راءس ساعت ۸ صبح کلاس پایان گرفت ، منافق سیه روز، خود را به جوانمرد فاضل رساند. او را در بغل گرفت و نارنجک را در جلوى شکم آن عاشق شهادت منفجر کرد.


انفجارى که روح بلندش را از قفس تن پرواز داد و فریاد رسوایى شب پرستان و طلوع خورشیدى دوباره را در آسمان شهر نوید داد فریاد رستگارى از ماءذنه شهادت برخاست و هاشمى نژاد را به مهمانى جدش ‍ رسول خدا برد و با اتصال به اقیانوس جاوید و بیکران روحش را از کوثر کمال سیراب ساخت . یادش گرامى باد.


در پرتو کلام آفتاب


کلام امام خمینى در غم شهید هاشمى نژاد نورى بود که بر قلبها تابیدن گرفت ، آن حضرت دو ساعت پس از شهادت سید فرمود: ((در روز شهادت امام جواد علیه السلام یکى از فرزندان و تبار آن خانواده به شهادت رسید. من از نزدیک با او و خصال و تعهدش آشنا بودم و آن را لمس کرده بودم و مراتب فضل و مجاهدات او بر اشخاص آشنا پوشیده نیست ))… امروز در روز شهادت سلف صالح ، این خلف صالح و متعهد از دست ما گرفته شد… اسلام از این شهدا و بالاترین شهید را در راه هدف تقدیم کرده است .


آیه الله خامنه اى از یاران و همرزمان نزدیک آن شهید، در مقام او چنین مى فرماید: ((مسئولیت سنگین خود را از سال ۴۱ تا دیروز صبح یعنى در طول ۱۹ سال به خوبى انجام داد و دیروز هم با کمال سربلندى و سرافرازى به لقاءالله پیوست و به شهادت رسید… احساس مى کنم برادر عزیز و گرانبهایى که قلبا و روحا به او خیلى متکى بودم و همواره به او دلخوش و امیدوار بودم از دست داده ام … خدایش رحمت کند و به ملت در مقابل از دست دادن این گوهر گرانبها عطیه ارزنده اى عطا نماید: خداوند این خسارت را خود جبران کند.))

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله مدنى(شهادت۲۰/۶/۱۳۶۰ ش) .


images (4)تولد


یکى از روزهاى سال ۱۲۹۲ شمسى (۱۳۲۳ ق ) در خانه باصفاى آقا میرعلى از سادات محترم آذرشهر کودکى پا به عرصه زندگى گذاشت که بعدها خدمات گرانقدرى به اسلام و مسلمین کرد. عشق و ارادت پدرش به امیر مؤ منان على علیه السلام او را بر آن داشت تا براى فرزندش یکى از القاب آن حضرت یعنى ((اسدالله )) را نام بگذارد.


اسدالله در چهار سالگى مادر خود را از دست داد و در کنار پدر و دامان نامادرى پرورش یافت . روزهاى سخت و حساس کودکى اش را در جوار پدر سپرى کرد و با تربیتى اسلامى پا به دنیاى نوجوانى گذاشت .


در مسیر دانش


سید اسدالله در اوایل جوانى به سلک طالبان علم و کمال راه یافت و دروس ‍ ابتدائى را در حوزه علمیه یزد فراگرفت . هر چند در روزهاى نخستین تحصیل پدر خود را از دست داد اما همچنان با مشکلات ساخت و راه حوزه علمیه قم را پیش گرفت و مدتها همنشین رنج و محنت غربت بود. قلب لبریز از عشق و شعف به معارف اسلامى او را واداشت که سالها در جوار بارگاه فاطمه معصومه علیه السلام ماندگار شود و از محضر بزرگان دانش فقه اصول و فلسفه بهره مند گردد. ولى مدتى را که در این شهر بود در پاى درس آیه الله حجت کوه کمرى و آیه الله سید محمد تقى خوانسارى و چهار سال در محضر امام خمینى حضور یافت و از دروس فلسفه ، عرفان و اخلاق ایشان بهره فراوان برد و همین درس نیز موجب گشت امام را در مقام عمل بالاتر و برتر از مرز علم بیابد و عشقش نسبت به ایشان فزونى یابد.


ماندگار در نجف


آیه الله مدنى در سال ۱۳۶۳ ق . (چهل سالگى ) به زیارت خانه خدا مشرف شد و پس از اتمام مراسم حج ، بى درنگ به سوى نجف اشرف روانه گشت و از همان اوان ورودش به حوزه علمیه ، بساط درس و بحث علمى را گسترد و در اندک زمانى رشد نمود.
نجف در آن دوران پایگاه بزرگ اسلام بود و اساتید بزرگى چون آیه الله سید محسن حکیم در آن حضور داشتند. آیه الله مدنى سالیان درازى در حوزه پر رونق نجف ماندگار شد و همان گونه که در مقابل بارگاه قدسى امام على علیه السلام زانوى ادب بر زمین نهاد و روز و شب به پالایش روح و شکستن بت نفس همت گماشت ، در فضاى آکنده از معنویت حوزه علمیه نیز تلاشگرى خستگى ناپذیر بود.


او که از دانش و معارف بزرگانى چون آیه الله حکیم ، آیه الله سید ابوالحسن اصفهانى و آیه الله سید عبد الهادى شیرازى بهره مى برد و مدارج علمى را به سرعت پشت سر مى نهاد، روز به روز بر درخشش شخصیت علمى و معنویش نیز افزوده مى شد و سرانجام مقام اجتهاد را همراه با فتح قله رفیع عرفان و معنویت کسب کرد. آیه الله مدنى چندین سال در حوزه علمیه نجف به تدریس اشتغال داشت و درس ایشان از جمله درسهاى زنده تواءم با عضویت بود. آیه الله راستى کاشانى که در آن دوران در محضر ایشان بود مى گوید:
از درس ایشان محصلین زیادى استفاده مى نمودند… و شاگردانشان با یک عشق و علاقه خاصى در درس ایشان شرکت مى جستند.


مبارزات


مبارزات آیه الله مدنى به دوران پیش از شکل گیرى انقلاب اسلامى مربوط مى شود آیه الله مدنى پیش از نهضت سال ۱۳۴۲ در ایران با فرقه هاى گمراه در ستیز بود.بذر بدفرجام بهائیت در کشورهاى اسلامى که به وسیله استعمار انگلیس ‍ پاشیده شد و نهال آن در دامن کج اندیشان باصطلاح روشنفکر پرورش یافته بود. در اندک مدتى توسط دستهاى پنهان در ممالک اسلامى بویژه شیعه نشین ترویج یافته با ورود فرهنگ بیگانه و بازگشت روشنفکران غربزده از پرورشگاه خود، این کیش ضد مذهب به اوج خود رسید.


رضا خان و عاملان دیگر غرب در ایران براى کوبیدن اسلام خصوصا مکتب حیاتبخش تشیع به ترویج کنندگان مرام بهائى گرى میدان داده بودند و این تفکر ضد دینى در سراسر ایران بویژه در آذربایجان بدون موانع در حال گسترش بود.
آیه الله مدنى در چنین روزگار بود که از حوزه علمیه به زادگاهش بازگشت و مدتى در آنجا ماندگار گردید و از آن روز دوران مبارزات وى نیز شکل گرفت . وى در کنار نواب صفوى در مقابل افکار پوچ کسروى ها نیز مقاومت کرد. از همین رو وقتى شهید نواب مصمم به مبارزه شد در تهیه اسلحه وى را یارى کرد. در حوزه نجف در بین دوستان آیه الله مدنى معروف بود که ((اسلحه اى که نواب صفوى تهیه کرد با پول کتابهاى آیه الله مدنى بود.))


در کنار امام خمینى


پس از کوچ کردن امام خمینى از ترکیه به عراق و اقامت در نجف آیه الله شهید مدنى از جمله کسانى بود که به موجب عشق و ارادت افزون به امام در سخت ترین روزها در کنار ایشان بود. آیه الله مدنى چه در نجف و چه در روزهایى که براى امر تبلیغ به ایران سفر مى کرد از امام نیز سخن مى گفت و رسالت و وظایف مؤ منین را در مقابل رژیم پهلوى بر ایشان گوشزد مى کرد.


و این بود که در سالهاى ۵۱ – ۵۰ از جانب سازمان امنیت وقت کشور (ساواک ) تحت مراقبت قرار گرفت و به جرم اختلال (!) در امنیت منطقه تبعید گردید. مدتى در نورآباد ممسنى (۲۲ماه )، زمانى در گنبد کاووس ‍ (یازده ماه ) و سرانجام به بنادر گرم جنوب و کردستان ، همچنان این سید بزرگوار زندگى اش در تبعیدگاهها سپرى گشت .


فجر انقلاب


بهمن سال ۱۳۵۷ ش . همزمان با فجر انقلاب اسلامى – که فریادگران دیروز، اکنون پرچم پیروزى را بر دوش مى کشیدند – آیه الله مدنى نیز در کنار شهید آیه الله بهشتى و صدها مبارز دیگر در صف مقدم مبارزه با ایادى استکبار و عناصر سرسپرده آنان قرار گرفت و تا صبح پیروزى حق بر باطل در پى استقرار حکومت اسلامى تلاشگرى خستگى ناپذیر بود.


آیه الله مدنى در اولین انتخابات مجلس خبرگان از طرف مردم همدان به نمایندگى در این مجلس انتخاب گردید و سپس در کوران مشکلات و آشفتگى اوضاع همدان به دستور امام خمینى راهى این شهر شد. نامه اى که امام خمینى بعنوان حکم ماءموریت به ایشان تقدیم داشته ، تفسیر بسیار زیبایى از مقام و منزلت معنوى و کارایى ایشان به دست مى دهد.


بسمه تعالى
خدمت جناب مستطاب سید العلماء الاعلام و حجه الاسلام آقاى حاج سید اسدالله مدنى دامت افاضاته .
به قرار گزارشاتى که از شهرستان همدان مى رسد آشفتگى هایى در سطح شهر موجود و بیم آن مى رود که گروههاى منحرف اسلامى (ایجاد) اختلافات و انحرافاتى نمایند که با نهضت اسلامى و انقلاب اسلامى مخالف باشد، لهذا جناب عالى با آنکه در مجلس خبرگان نماینده هستید، عجالتا به مدت ده روز تا دو هفته به همدان تشریف ببرید و اوضاع منطقه را بررسى نمایید و احوال و فعالیتهاى منحرفین را از نزدیک تحت مراقبت قرار دهید و ان شاءالله تعالى پس از برگزارى مجلس خبرگان مدتى طولانى براى بازرسى اوضاع و سامان دادن به اوضاع آشفته به همدان تشریف برده و به مسائل مربوط به آن رسیدگى و اصلاح فرمایید. جناب عالى که به شایستگى علمى و عملى موصوف هستید، منصوب به امامت جمعه در شهر همدان مى باشید و چون امامت جمعه از مناصب مربوط به ولى امر است ، کسى بدون نصب نمى تواند تصدى کند.
و نیز جناب عالى مجازید در تعیین قاضى شرع براى دادگاههاى شهر و حومه . اهالى محترم و مؤ من به انقلاب موظف اند از معظم له پشتیبانى قاطع نموده و وجود ایشان را غنیمت شمارند.
جناب ایشان وکیل این جانب در اخذ وجوه شرعیه و صرف در موارد مقرره هستند. اهالى محترم وجوه شرعیه خود را به ایشان بدهند که مورد قبول است .
والسلام على عباد الله الصالحین و رحمه الله و برکاته .
روح الله الموسوى الخمینى
۲۱/۷/۱۳۵۸ مطابق با ۲۱ ذیقعده الحرام ۹۹))


انقلاب سوم


آیه الله مدنى همچنانکه در انقلاب اول (سرنگونى حکومت پهلوى ) و دوم (تسخیر لانه جاسوسى ) تلاشگر خستگى ناپذیر صحنه ها بود در انقلاب سوم (خنثى ساختن توطئه لیبرالها و ملى گراها چون بنى صدر) نیز نقش ‍ اساسى خود را ایفا کرد. وى که از ابتدا خطر این حرکت خزنده را دریافته بود با نمایندگان امام در دیگر استانها ( آیه الله اشرفى اصفهانى ، آیه الله دستغیب و آیه الله صدوقى و سایرین ) دست اتحاد داده ، در مقابل این توطئه موضع سختى پیش گرفتند. اطلاعیه اى که این بزرگوار در آن بحران سخت انقلاب صادر کردند براى مردم ایران هشدار بزرگى بود.


سید الاعلام در تبریز


آیه الله مدنى به طور رسمى پس از شهادت آیه الله قاضى طباطبایى از جانب امام به امامت جمعه شهر تبریز منصوب گردید و از طرف ایشان براى رسیدگى به سایر امور شهرها ماموریت یافت .
در آن زمان همه ماجراسازى هاى ضدانقلاب استکبار در آذربایجان به غائله ((حزب خلق مسلمان )) منتهى گردیده بود و عده اى در مقابل انقلاب موضع گیرى کرده ، عملا در خدمت اهداف استکبار و فرامین دیکته شده سازمان جاسوسى سیا به منظور در هم کوبیدن انقلاب اسلامى حرکت مى کردند. آنها تبریز و شهرهاى اطراف آن را ناامن ساخته ، بسیارى از مراکز انتظامى و امنیتى را در اختیار خود در آوردند و در دانشگاه با نادیده گرفتن ۲/۹۸ درصد راءى مردم به حکومت اسلامى علیه اساس حکومت (ولایت فقیه ) جو سازى کردند و آن روز این امر روشن ترین دلیل بر حضور دستهاى استکبار در حادثه سازى هاى خلق مسلمان تلقى گردید و همه به آشکارا دیدند که استکبار و گروهکهاى مخالف با به میان آمدن واژه مقدس ‍ ((ولایت فقیه )) و پافشارى امام و یارانش براى تصویب این حق بناحق گرفته شده تشیع در طول تاریخ چگونه اولین صف آرایى خود را در مقابل انجام دادند.


آیه الله مدنى در چنین روزهاى سخت تنها کسى بود که در پیشاپیش ‍ فرزندان انقلاب تلاش خود را براى درهم کوبیدن نقشه هاى شیطانى به کار مى برد. او در این راه دردها و رنجهاى بى شمارى را به جان مى خرد. عناصر خلق مسلمان روزى به خانه اش مى ریزند و روزى محراب عبادتش را به آتش مى کشند و روز دیگر قصد جان او را مى کنند و آب دهان به صورتش ‍ مى اندازند! اما او در هر حادثه ناگوار با قامتى راست ایستاده ، باالهام از کلام خداععع (فاستقم کما امرت )عععع همچنان قامت به بى نهایت مى کشد و مى گوید:


((من تا زنده ام نماینده امام هستم و نماز جمعه را مى خوانم .)) (۸۸۷) و درهنگام درگیرى خیابانها، در پاسخ کمترین توقع حزبى ها که گفته بودند اگر نماز جمعه اقامه کنى در آتش ما مى سوزى ، مى بینند این سید بزرگوار همچنان در خود فرورفته و در زیر لب این جمله را زمزمه مى کند:


((اگر من به مسجد نروم تضعیف روحیه مسلمانان کرده ام و من پیش خدا جواب ندارم ، چه جوابى به خداى خود بدهم که اگر مسجد نرفتم به خاطر جانم بود. مى گوید اسلام و انقلاب از تو عزیزتر بود.)) (۸۸۸) از این رو ایشان به مسجد رفتند و نماز جماعت را اقامه کردند.


شهادت در محراب


جمعه روز ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ روز دیگر و تبریز شهر دیگر بود. در این روز در شهر تبریز حادثه اى به وقوع پیوست که همانند آن چهارده قرن پیش و در مسجد شهر کوفه اتفاق افتاده بود. منافقین تیره دل ، این فرزندان خوارج سیدى از اولاد على بن ابیطالب علیه السلام را که چون جد بزرگوارش خود را به خدمت دین خدا و خلق خدا سپرى ساخته بود همان پاداشى دادند که در مسجد کوفه به على بن ابیطالب علیه السلام داده بودند.


در آن جمعه آیه الله مدنى پس از آنکه نماز جمعه را به پایان برده ، در بین نماز به عبادت مشغول مى شود منافقى از نسل خوارج به سویش هجوم مى برم و پس از لحظه اى کوتاه آیه الله مدنى را که چون کبوترى آزاد در عالم ملکوت اوج گرفته بود،، در چنگال کرکس گونه خود قرار داده ، سپس ‍ صداى انفجارى مهیب محراب عبادت را غرق در خون مى کند و او در سجاده خونین غلتیده ، محاسن سفیدش به خون خضاب مى شود.


امام خمینى که با شهادت آیه الله مدنى یکى از بازوهاى انقلاب را از دست داده بود شهادت مظلومانه این انسان وارسته و دلسوز را سند افتخار انقلاب اسلامى و رسوا کننده منافقین تیره دل و دستهاى پنهان و آشکار استکبار خواند و فرمود:
((سید بزرگوار و عالم عالیقدر و معلم اخلاق و معنویات حجه الاسلام و المسلمین شهید عظیم الشاءن مرحوم حاج سید اسدالله مدنى رضوان الله علیه همچون جد بزرگوارش در محراب عبادت به دست منافقى به شهادت رسید. اگر با به شهادت رسیدن مولاى متقیان ، اسلام محو و مسلمانان نابود شدند، شهادت امثال فرزند عزیزش شهید مدنى هم آرزوى منافقان را برآورده خواهد کرد.


ویژگیهاى روحى و معنوى


آیه الله مدنى در همه حال چشم به درگاه فیض الهى داشت و همواره در قنوت نمازهایش با سوز و گداز با خدا به نجوا مى ایستاد و از او شهادت در راه اسلام و انقلاب را طلب مى نمود. چون در عالم رؤ یا جام شهادت از مولایش حسین علیه السلام گرفته بود، بى صبرانه در انتظار آن روز بود.
خود مى گفت :((من در دو موضع نسبت به خودم شک کردم . یکى اینکه به من مى گویند ((سید اسدالله ))! آیا واقعا من از اولاد پیامبر هستم ؟ و دیگر اینکه آیا من لیاقت آن را دارم که در راه خدا شهید بشوم یا نه ؟
روزى به حرم امام حسین علیه السلام رفتم و در آنجا با ناله و زارى از امام خواستم که جوابم را بدهد. پس از مدتى یک شب امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم که بالاى سرم آمد و دستى به سرم کشید و این جمله را فرمود:ععع ((یا بنى انت مقتول ))عععع یعنى اى فرزندم کشته مى شوى که جواب دو سؤ ال من در آن بود، امام فرمود: فرزندم ! یعنى من سید هستم ، و دیگر ((به من بشارت داد که من شهید مى شوم .


از دیگر ویژگیهاى روحى ایشان مى توان به زهد، امانتدارى ، اخلاص ، شجاعت ، دیندارى و شیفته خدمت بودن ایشان اشاره کرد که بحق سراسر زندگى پربارش جلوه اخلاص بود. او در زندگى خویش و حتى در دوران تبعید نیز همواره در خدمت مردم بود و در این راه هیچگاه احساس ‍ خستگى نمى کرد به هر شهر یا روستایى که مى رفت براى رفع نیازهاى فردى و اجتماعى مردم تلاش مى کرد.

مواردى از خدمات ایشان عبارتند از: ۱٫ احداث مهدیه در همدان
۲٫ احداث درمانگاه مهدیه
۳٫ راه اندازى صنعت قرض الحسنه
۴٫ احداث حسینه در دره مراد بیک همدان
۵٫ احداث حمام در دره مرادبیک
۶٫ احداث مدرسه در همین منطقه
۷٫ راه اندازى صندوق قرض الحسنه در قصر شیرین
۸٫ احداث هیجده دستگاه خانه در یکى از روستاهاى بوئین زهراء.
و موارد دیگر…

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه شهید آیت الله دکتر بهشتى (شهادت۷/۴/۱۳۶۰ ه ش)

بهشتی ، محمد (سیدمحمد حسینی بهشتی )، روحانی برجسته و مؤثر در انقلاب اسلامی ایران . در دوم آبان ۱۳۰۷ در محله لُنبان اصفهان متولد شد. پدرش ، سید فضل الله بهشتی ، از روحانیون اصفهان بود و پدر مادرش ، حاج میرزامحمدصادق مدرس خاتون آبادی ، از شاگردان آخوند خراسانی و سیدمحمد کاظم یزدی بود و از علمای برجسته اصفهان به شمار می رفت ( راست قامتان جاودانه تاریخ اسلام ، دفتر اول ، ص ۳۷؛ شریف رازی ، ج ۱، ص ۲۴۳). دوره تحصیل ابتدایی و دو سال اول دبیرستان را در مدارس دولتی اصفهان طی کرد و در ۱۳۲۱ش ، که جامعه ایران پس از سقوط رضاشاه دوره پرتلاطم و پرحادثه ای را آغاز کرده بود، در مدرسه صدر اصفهان به تحصیل علوم دینی پرداخت و در آنجا ادبیات عرب ، منطق ، کلام و دروس سطح فقه و اصول را آموخت و همزمان شروع به آموختن زبان انگلیسی کرد. در ۱۳۲۵ش ، برای ادامه تحصیل علوم دینی به قم رفت و یک سال بعد در درس خارج فقه و اصول استادان مبرّز حوزه علمیّه شرکت کرد ( راست قامتان جاودانه تاریخ اسلام ، دفتر اول ، ص ۳۸ـ۴۰).

بهشتی ، همزمان با تحصیل علوم دینی در قم ، تحصیلات دبیرستانی ناتمام خود را به صورت داوطلب آزاد به پایان رساند و پس از اخذ دیپلم ادبی در ۱۳۲۷ش دانشجوی دانشکده معقول و منقول (الهیات و معارف اسلامی کنونی ) شد. در ۱۳۲۹ـ۱۳۳۰ش ، در تهران سکونت گزید و برای امرار معاش به تدریس پرداخت . پس از اخذ درجه لیسانس در ۱۳۳۰ش به قم بازگشت و با تسلطی که به زبان انگلیسی پیدا کرده بود در دبیرستان حکیم نظامی آن شهر دبیر زبان انگلیسی شد. در ۱۳۳۱ش ، ازدواج کرد و در کنار تدریس در دبیرستان ، تحصیل در حوزه علمیّه را ادامه داد. از استادان وی در قم ، حاج آقاحسین بروجردی * ، سیدمحمد محقق داماد (متوفی ۱۳۴۷ش )، امام خمینی (متوفی ۱۳۶۸ش ) و حاج شیخ مرتضی حائری یزدی (متوفی ۱۳۶۴ش ) بودند. وی در این سالها با حضور در درسهای فلسفی علامه سید محمد حسین طباطبایی * (متوفی ۱۳۵۹ش ) بیشتر به آموزش و درس و بحث فلسفه روی آورد و از اصحاب حلقه درسی بود که مقالات علامه طباطبایی در آن حلقه ، در همان سالها، به صورت کتاب معروف اصول فلسفه و روش رئالیسم انتشار یافت .

بهشتی از آغاز جوانی به فعالیتهای اجتماعی و برنامه ریزیهای گسترده آموزشی و تبلیغی علاقه داشت ، چنانکه در ۱۳۲۶ش در یک جمع هجده نفری که شهید مرتضی مطهری نیز از آن جمله بود، شیوه جدیدی از مسافرت تبلیغی و مطالعات مذهبی برنامه ریزی شده را با اشراف آیت الله بروجردی و پایمردی امام خمینی تجربه کرد. در ۱۳۳۱ش ، تحت تأثیر مبارزات سیدابوالقاسم کاشانی و محمد مصدق در نهضت ملی شدن نفت ، در اعتصابات منتهی به واقعه ۳۰ تیر و سقوط دولت قوام السلطنه در اصفهان شرکت نمود و در جمع متحصنان در تلگرافخانه اصفهان سخنرانی کرد.

کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بهشتی را که در مسائل اجتماعی ذهنی پویا و حساس داشت متوجه ضعف نیروهای مذهبی کرد. نخستین اقدام او برای تربیت نیروهای مذهبیِ کارآمد، تأسیس دبیرستان دین و دانش در ۱۳۳۳ش در قم بود که مدیریت آن را تا ۱۳۴۲ش خود وی برعهده داشت ( راست قامتان جاودانه تاریخ اسلام ، دفتر اول ، ص ۳۹ـ۴۲، ۴۸). بهشتی که مصمم بود به موازات تحصیل و حضور و فعالیت در حوزه علمیّه قم ، تحصیلات دانشگاهی را نیز دنبال کند، در ۱۳۳۵ ش دوره دکتری فلسفه را در دانشکده معقول و منقول آغاز کرد و بعد از وقفه ای که به سبب مسافرت او به آلمان پیش آمد، در ۱۳۵۳ به اخذ درجه دکتری نایل شد. در این سالها حوزه علمیّه قم فعالیتهای فرهنگی جدیدی را برای معرفی اسلام به نسل جوان و تحصیل کردگان دانشگاهی آغاز کرده بود. بهشتی نیز در فعالیتهایی از قبیل انتشار مجله مکتب اسلام * و سالنامه و فصلنامه مکتب تشیع * حضوری مفید و مؤثر داشت و مقاله مفصلی تحت عنوان «حکومت در اسلام » در نشریه اخیر (۱۳۳۸ـ۱۳۳۹ ش ) منتشر ساخت و در جلسات سخنرانی موسوم به «گفتار ماه » نیز که در تهران برای جوانان و دانشجویان تشکیل می شد همراه با روحانیونی چون شهید مطهری و سید محمود طالقانی سخنرانی می کرد. در همین سالها بهشتی ، با طرح اندیشه های نو و افکار اصلاحی و انتقادی خود، درصدد ایجاد تحول و بهبود در حوزه علمیّه قم برآمد و علاوه بر تأسیس «کانون اسلامی دانش آموزان و فرهنگیان قم » که زیر نظر روحانی شهید محمد مفتح اداره می شد، با همکاری روحانیونی دیگر توانست روش و برنامه درسی جدیدی برای طلاب علوم دینی طراحی کند و با تأسیس مدرسه منتظریه یا مدرسه حقانی آن را به اجرا درآورد (همان ، دفتر اول ، ص ۴۲ـ۴۴؛ نیز رجوع کنید به یاران امام به روایت اسناد ساواک ، ج ۳، ص ۳۰۶).

پس از درگذشت آیت الله بروجردی (دهم فروردین ۱۳۴۰) و مرجعیت یافتن امام خمینی ، فصل جدیدی از تحولات و مبارزات سیاسی در حوزه علمیّه قم و در محافل مذهبی آغاز شد. بهشتی نیز به این مبارزات پیوست . فعالیتهای وی در واقعه دوم فروردین ۱۳۴۲ و پانزدهم خرداد همان سال و دستگیری امام خمینی بتفصیل در اسناد سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک ) آمده است (همان ، ج ۳، ص ۴ـ۱۱). هنگامی که تشکلی از چند هیئت مذهبی به نام هیئتهای مؤتلفه اسلامی برای پشتیبانی از نهضت امام خمینی به وجود آمد، بهشتی از روحانیونی بود که از سوی امام خمینی برای نظارت بر کار این تشکل و کمک به آنها معین شده بودند (هاشمی رفسنجانی ، ج ۱، ص ۱۹۸؛ نیز رجوع کنید به راست قامتان جاودانه تاریخ اسلام ، دفتر اول ، ص ۴۴ـ۴۵؛ تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران ، ص ۱۷۷). با گسترش فعالیتهای سیاسی و فکری بهشتی در قم ، ساواک او را مجبور به ترک این شهر کرد و وزارت آموزش و پرورش وی را موقتاً منتظر خدمت نمود ( یاران امام به روایت اسناد ساواک ، ج ۳، ص ۱۶ـ۲۴).

با عزیمت به تهران ، میدان گسترده تری برای فعالیت در اختیار بهشتی قرار گرفت ، اما توقف وی در این شهر چندان طولانی نشد؛ در ۱۳۴۳ش ، آیت الله سید محمد هادی میلانی * که از مراجع تقلید و مقیم مشهد بود از بهشتی خواست که در اجابت درخواست مسلمانان و ایرانیان مقیم هامبورگ ، به آلمان عزیمت کند و اداره مرکز اسلامی هامبورگ را بر عهده گیرد. آیت الله سید احمد خوانساری * نیز بر ضرورت این سفر تأکید داشت . با سفر بهشتی به اروپا، که به علت مخالفتهای ساواک خالی از دشواری نیز نبود، افق تازه ای در برابر ذهن پویا و نوگرای بهشتی گشوده شد ( راست قامتان جاودانه تاریخ اسلام ، دفتر دوم ، ص ۷۹۰ـ۷۹۱؛ نیز رجوع کنید به همان ، دفتر اول ، ص ۴۳). اقامت وی در آلمان پنج سال طول کشید.

در این مدت ، وی علاوه بر تصدی امور دینی ایرانیان و سایر مسلمانان مقیم هامبورگ و آلمان و بعضی کشورهای دیگر اروپایی ، توانست با کمک عده ای از دانشجویان متدین ایرانی ، «اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسی زبان » را ایجاد کند و دانشجویان مبارزی را که به علت اعتقادات مذهبی با تشکیلاتی مانند کنفدراسیون دانشجویان ایرانی و سازمانهای مشابه آن رابطه ای نداشتند در این اتحادیه گرد آورد. بهشتی در معرفی اسلام به اروپاییان نیز قدمهای مؤثری برداشت و با تسلط یافتن بر زبان آلمانی در کنار زبان انگلیسی با افکار متفکران و فیلسوفان غربی آشنا شد. در همین سالها به حج رفت (۱۳۴۵ش ) و با امام خمینی نیز در عراق ملاقات کرد (۱۳۴۸ش ). گزارشهای ساواک نشان می دهد که این سازمان بشدت مراقب و نگران فعالیتهای وی در این دوره بوده است (همان ، دفتر اول ، ص ۴۳، ۴۶، ۴۸؛ یاران امام به روایت اسناد ساواک ، ج ۳، ص ۳۴ـ۱۷۵). بهشتی در ۱۳۴۹ش ، از آلمان به ایران آمد و ساواک مانع بازگشت وی به آلمان شد.

در فاصله سالهای ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۶ش ، بهشتی در تهران و قم به فعالیتهای علمی و آموزشی و اداره جلسات آموزشی و تبلیغی برای طلاب و جوانان دانشگاهی پرداخت و افکار خود را از این طریق در جامعه ترویج کرد. از جمله فعالیتهای مهم وی در این دوره ، حضور مؤثر در بخش برنامه ریزی درس تعلیمات دینی وزارت آموزش و پرورش و مشارکت با روحانیون دیگر مانند شهید دکتر محمدجواد باهنر * ، علی گلزاده غفوری و سیدرضا برقعی در تألیف کتابهای درس دینی و قرآن مدارس سراسر کشور بود. این کتابها در آشنایی وسیع جوانان آن دوره با اسلام و ایجاد زمینه های اعتقادی برای انقلاب اسلامی در ذهن آنان مؤثر بود. در ۱۳۵۴ش ، ساواک او را دستگیر و مدت کوتاهی زندانی کرد ( راست قامتان جاودانه تاریخ اسلام ، دفتر اول ، ص ۱۱، ۴۴، ۴۶، ۴۹، دفتر سوم ، ص ۹۶۶).

با اوج گیری مبارزات ملت ایران به رهبری امام خمینی در ۱۳۵۶ش ، فعالیتهای بهشتی رنگ سیاسی بیشتری گرفت و توان و تجربه وی در سازماندهی ، مدیریت و جذب نیروهای متعهد به ظهور رسید. از جمله نخستین اقدامات وی همکاری در ایجاد تشکلی به نام «جامعه روحانیت مبارز * » در پاییز ۱۳۵۷ش بود که خود نیز در هسته مرکزی آن عضویت داشت . اندکی بعد «شورای انقلاب * » به دستور امام خمینی تشکیل شد و بهشتی در شمار نخستین کسانی بود که از سوی امام خمینی به عضویت این شورا انتخاب شدند (هاشمی رفسنجانی ، ج ۱، ص ۳۲۱ـ ۳۲۳). در پاییز و زمستان ۱۳۵۷ش بهشتی نقش بسیار مؤثری در هدایت و سازماندهی مبارزات اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی داشت و فعالیتها و روابط او با دیگران در این ایام بشدت تحت مراقبت ساواک بود ( یاران امام به روایت اسناد ساواک ،ج ۳، ص ۳۲۳ـ۳۹۵). وی در برگزاری راهپیمایی معروف تاسوعا و عاشورای ۱۳۵۷ش در تهران و شهرستانها قویاً فعال بود (همان ، ج ۳، ص ۳۵۵). تقریباً همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، بهشتی همراه با آیت الله سیدعلی خامنه ای ، موسوی اردبیلی ، هاشمی رفسنجانی و شهید باهنر تأسیس «حزبِ جمهوری اسلامی * » را اعلام داشت که اندیشه آن از مدتی پیش در ذهن او و یارانش جوانه زده بود (رضوی ، ص ۱۶۵؛ راست قامتان جاودانه تاریخ اسلام ، دفتر اول ، ص ۴۵۰ـ ۴۵۳).

این حزب مورد استقبال عموم مردم انقلابی و متدین واقع شد و بهشتی که دبیرکل حزب بود، آن را کانون فعالیتهای سیاسی و انقلابی خود قرار داد و به گفته آیت الله خامنه ای «در لحظه لحظه عمر پرماجرای این حزب از همه اخلاص و حلم و حکمت و درایت و هوش خدادادی برای رسیدن به آرمانهای حزب که همان هدفهای انقلاب اسلامی است بهره می گرفت » (حزب جمهوری اسلامی ، ص ۱۴۶ـ۱۴۷). بهشتی در برگزاری انتخابات مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی نقشی مؤثر داشت . او که خود در آن مجلس به نمایندگی از مردم تهران عضویت داشت ، از سوی نمایندگان به عنوان نایب رئیس آن مجلس انتخاب گردید و عملاً اداره آن را بر عهده گرفت و در تنظیم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و تصویب آن تلاش و تأثیر بسیار داشت . وی در ۱۳۵۸ش از سوی امام خمینی به ریاست دیوانعالی کشور انتخاب شد و وظیفه «ایجاد تشکیلات نوین قضایی بر اساس تعالیم مقدس اسلام … و تدوین لوایح قضایی جدید جمهوری اسلامی ایران » را برعهده گرفت (امام خمینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۹).

بهشتی در دوران نسبتاً کوتاه میان پیروزی انقلاب اسلامی تا زمان شهادت ، با اندیشه و تلاش بی وقفه در صدد تنظیم و تدوین پشتوانه های نظری و قانونی برای نظام جمهوری اسلامی ایران و نیز تشکیل و تأسیس ارکان اصلی حکومت اسلامی بود. در این مدت می باید او را از معروفترین چهره های معتقد و مدافع اندیشه های امام خمینی دانست . وی تحقق اسلام را در جامعه در گرو تحقق مفاهیم بنیادینی از قبیل استقلال ، عدالت ، آزادی و مشارکت مردم در امور سیاسی و فعالیتهای اقتصادی می دانست . داشتن چنین بینشی سبب شده بود تا بر قطع تسلط بیگانگان از کشور و لزوم استقرار و استقلال قوه قضاییه و تعدیل ثروت در جامعه از طریق گسترش مالکیتهای تعاونی و تقویت شرکتهای تعاونی و اهمیت فعالیتهای سیاسی در قالب احزاب و همفکری در قالب شوراها تأکید بلیغ داشته باشد (سمینار تبیین اندیشه های شهید آیت الله بهشتی ، ص ۶۹ـ۲۲۳). بهشتی در جذب نیروهای جوان به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و تشویق آنان به سازندگی کشور توانایی قابل ملاحظه ای داشت و از این راه به «کادرسازی » برای جمهوری اسلامی ایران می پرداخت . «جهاد سازندگی » و نهادهای مشابه آن ، به همین جهت ، از پشتیبانی و مدیریت وی بهره مند می شدند ( راست قامتان جاودانه تاریخ اسلام ، دفتر سوم ، ص ۱۰۳۹ـ۱۱۳۳).

بهشتی در کنار آگاهی از معارف اسلامی ، با وجوهی از اندیشه های غربی نیز آشنایی داشت و سخنوری توانا و نویسنده ای خوش قلم بود. او صاحب چهره ای جذاب و قامتی بلند و حسن خلقی آمیخته با رأفت و مهربانی و دارای سعه صدر و انصاف و برخوردار از صبر و متانت بود. روحیه ای با نشاط و امیدوار داشت و در نظم و انضباط و مدیریت نمونه بود و به برگزاری نماز در اول وقت تقید خاصی داشت (سمینار تبیین اندیشه های شهید آیت الله بهشتی ، ص ۳۴ـ۴۰؛ نیز رجوع کنید به مهاجری ، ص ۶ـ۷). مجموعه این امتیازات ، همان طور که او را در مرکز توجه توده مردم متدین و عموم نیروهای طرفدار انقلاب اسلامی قرار داده بود، وی را آماج دشمنیها و تهمتهای همه اشخاص و گروههایی ساخت که او را مانعی بر سر راه خود می دیدند. دامنه گسترده دشمنی و مخالفت با وی و کثرت تهمتهایی که بر او، مخصوصاً پس از پیروزی انقلاب ، وارد شد و صبر و سکوت وی در برابر این دشمنیها حیرت آور است . دشمنان انقلاب اسلامی که از شایعه پراکنی و دروغپردازی درباره او از هیچ کوششی فروگذار نکرده بودند، سرانجام در هفتم تیر ۱۳۶۰، او را در محل حزب جمهوری اسلامی همراه با عده ای از یاران و همفکرانش به شهادت رساندند. این واقعه مظلومیت وی را آشکار ساخت و موج تازه ای از حرکت و آگاهی انقلابی در کشور ایجاد کرد. در اعلامیه امام خمینی به مناسبت شهادت بهشتی و یاران او آمده است : «بهشتی … مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام بود» (امام خمینی ، ج ۱۵، ص ۵۲؛ راست قامتان جاودانه تاریخ اسلام ، دفتر سوم ، ص ۱۱۱۷؛ نیز رجوع کنید به سمینار تبیین اندیشه های شهید آیت الله بهشتی ، ص ۳۵ـ۳۶). وی نویسنده ای کثیرالتألیف نبود و از کتب او می توان خدا از دیدگاه قرآن (رساله پایان نامه دکتری )، شناخت اسلام (با همکاری محمدجواد باهنر و علی گلزاده غفوری )، نماز چیست ؟ ، ربا در اسلام ، محیط پیدایش اسلام ، اقتصاد اسلامی ، شریعتی ، جستجوگری در مسیر «شدن » و حج در قرآن را نام برد. همچنین برخی از مقالات و گفتارهای وی در مبانی نظری قانون اساسی گردآوری شده است .



منابع :
(۱) تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران : مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بی بی سی ، همراه با مقدمه و توضیحات ع . باقی ، تهران ۱۳۷۳ ش ؛
(۲) حزب جمهوری اسلامی ، تشکل فراگیر: مروری بر یک دهه فعالیت حزب جمهوری اسلامی ، ج ۴: نخستین کنگره حزب جمهوری اسلامی ، تألیف عبدالله جاسبی ، تهران ۱۳۷۷ ش ؛
(۳) خمینی ، روح الله ، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران ، صحیفه نور ، تهران ۱۳۶۱ ش ـ ؛
(۴) راست قامتان جاودانه تاریخ اسلام ، تهران : بنیاد شهید، ۱۳۶۱ ش ؛
(۵) مسعود رضوی ، هاشمی و انقلاب : تاریخ سیاسی ایران از انقلاب تا جنگ ، با مقدمه هاشمی رفسنجانی ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۶) سمینار تبیین اندیشه های شهید آیت الله بهشتی (۱۳۷۶: شیراز)، بررسی مبانی فکری آیت الله شهید دکتر بهشتی ، تهران ۱۳۷۷ ش ؛
(۷) محمد شریف رازی ، گنجینه دانشمندان ، ج ۱، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۸) مسیح مهاجری ، «ویژگیهای شهید بهشتی »، اطلاعات ، ضمیمه ، ش ۲۰۷۹۹، ۷ تیر ۱۳۷۵؛
(۹) اکبر هاشمی رفسنجانی ، هاشمی رفسنجانی : دوران مبارزه ، چاپ محسن هاشمی ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
یاران امام به روایت اسناد ساواک ، ج ۳: شهید آیت الله

(۱۰) دکتر سیدمحمدحسینی بهشتی ، تهران : مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات ، ۱۳۷۷ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد۴ 

زندگینامه شهید آیت الله سید محمد باقر صدر (۱۳۹۹-۱۳۵۳ه ق )

۱۶۱۱۸۱۲۳۴۹۲۲۶۲۱۹۹۵۱۲۲۷۵۱۵۸۴۸۱۶۸۱۱۸۲۰۰۲۰۴۵۶

علامه شهید، آیه الله سید محمد باقر صدر، یکى از بزرگترین اندیشمندان مسلمان – و به تعبیر امام خمینى : ((مغز متفکر اسلامى )) – در تاریخ اسلام به ویژه در قرن چهاردهم هجرى است . فقیهى جامع الشرائط، فیلسوفى اجتماعى ، مفسرى بزرگ ، متفکرى آگاه به فرهنگ و علوم زمانش ، نویسنده اى توانمند و پرکار و سیاستمدارى هوشمند و شجاع و دردمند.

از میلاد تا مدرسه

سید محمد باقر صدر در تاریخ ۲۵ ذیقعده ۱۳۵۳ در شهر مقدس کاظمین دیده به جهان گشود و دومین فرزند خانواده بود. اجدادش همه ازعالمان دین بودند: پدرش سید حیدر که جوانمرگ شد، پدر بزرگش ‍ آیه الله العظمى سید اسماعیل صدر که یکى از مراجع بزرگ تقلید شیعه در نیمه اول قرآن چهارده اسلامى بود و در سال ۱۳۳۸ ق . وفات کرد. و دیگر اجدادش که شاخه هایى سرسبز و پربار از شجره پربرکت ((خاندان صدر)) و از تبار غیرتمند و پاک امام کاظم علیه السلام بوده اند و در سرزمین ایران ، لبنان و عراق از پاسداران فرهنگ و اندیشه و دانش و دین بشمار مى رفته اند.

بردار بزرگ و معلمش سید اسماعیل نیز از علما و مجتهدان پرتلاش و جوان نجف بود که در سال ۱۳۸۸ ق . در چهل و هشت سالگى درگذشت .خواهرش ((آمنه بنت الهدى صدر)) یکى از زنان دانشمند، شاعر، نویسنده و معلم فقه و اخلاق بود که در مسیر جهاد و مبارزه ، با برادرش سید محمد باقر همگام شد و سرانجام سرونشت هر دو به شهادت و سعادت ابدى ختم گشت .

سید محمد باقر، از پنج سالگى به مدرسه رفت و تا یازده سالگى دوره ابتدایى را به اتمام رساند. در این دوران ، نبوغ شگفت انگیز و استعداد سرشار خدادادى او درخشید و تعجب آموزگاران و همکلاس هاى خود را برانگیخت ، بطورى که اولیاى مدرسه تصمیم گرفتند او را به مدرسه کودکان تیزهوش و نابغه بگذارند تا به هزینه دولت درس بخواند و پس از طى مراحل لازم و قانونى ، به دانشگاههاى اروپا یا آمریکا اعزام کنند و در رشته هاى علوم جدید تحصیل کند و به کشور خود باز گردد.

او به تحصیل علوم دینى و پرداختن به رشته کار پدرانش گرایش داشت و از طرفى مادر و برادر بزرگش رضایت ندادند که او به پول دولت وابسته به غرب و دست اندرکاران خودباخته آموزش و پرورش آن روز عراق ، درس ‍ بخواند…

بالاخره با راهنمایى دو دایى فقیه و دانشمندش آیه الله ((شیخ محمد رضا آل یاسین )) و آیه الله ((شیخ مرتضى آل یاسین )) به فراگیرى دروس ‍ حوزوى و علوم دینى پرداخت .

تحصیلات علوم دینى را با کتاب ((معالم الاصول )) نزد برادرش سید اسماعیل آغاز کرد و دیگر کتابهاى دوره سطح حوزه را با شور و شوق و تلاش بسیار در مدتى کوتاه خواند و تمام کرد. او علاوه بر تحصیل ، دروس ‍ ابتدایى را نیز به خواهرش بنت الهدى مى آموخت و بنت الهدى بى آنکه به مدارس نامناسب دخترانه آن روز عراق پاى بگذارد، نزد برادرش سید محمد باقر و گاه سید اسماعیل ، قرآن ، ادبیات ، تاریخ ، حدیث ، فقه ، اصول و… را آموخت .

بعضى از عالمان آگاه و روشن بین از جمله شهید سید محمد مهدى حکیم ، سید طالب رفاعى ، شیخ مهدى سماوى ، پس از مطالعه اوضاع سیاسى و اجتماعى عراق ، به این نتیجه رسیده بودند که باید حزبى را مبتنى بر اندیشه و ایدئولوژى اسلامى تاءسیس کنند تا بتوانند مبارزات مسلمانان آن سامان را سر سامان بدهند و به اهداف خود نائل آیند. پس از مطرح کردن این اندیشه با آیه الله صدر، ((حزب الدعوه الاسلامیه )) (حزب دعوت اسلامى ) را در سال ۱۳۷۷ تاءسیس کردند.

آیه الله صدر اساسنامه اى را نیز بر اساس اعتقادات دینى براى حزب دعوت تنظیم کرد. حزب دعوت به فعالیت خود پرداخت آیه الله سید محمد باقر صدر، پنج سال بعد از تاءسیس حزب ، بنا به مصالحى خود را از آن کنار کشید. اما به دیگر اعضاى حزب توصیه کرد که به کار خود ادامه دهند و او نیز پشتیبان آنان خواهد بود.

جماعه العلماء

در سال ۱۹۵۸ م . ((عبدالکریم قاسم ))، با ظاهرى پیشرو و چپ نما به حکومت عراق رسید و میدان را براى کمونیستها باز کرد. در نتیجه آن موجى الحادى و مخالف اسلام ، سرزمین عراق را فراگرفت . حوادث دوران حکومت عبدالکریم قاسم ، عالمان آگاه و متعهد شیعه را در آن کشور به حرکت واداشت . آنان ضرورى دیدند که برنامه هاى اجتماعى ، سیاسى ، اقتصادى و فکرى مکتب اسلام را هماهنگ با نیازهاى حیات بشر معاصر عرضه نمایند. بدین گونه ، تشکیل ((جماعه العلماء فى النجف الاشرف )) (جامعه روحانیت نجف اشرف ) پدید آمد و عالمان بزرگى همچون شیخ مرتضى آل یاسین ، شیخ محمد رضا آل یاسین ، شیخ محمد رضا مظفر و شهید سید مهدى حکیم (فرزند آیه الله سید محسن حکیم ) از اعضاى اصل آن بودند.

سید محمد باقر صدر در آن زمان گرچه بخاطر جوان بودن نسبت به سایر اعضا، که کمتر از سى سال داشت ، عضو جماعه العلماء نبود، ولى با آنان همکارى جدى داشت و حتى نخستین بیانیه جماعه العلماء را نیز او نوشت ! و اکثر نوشته هاى آنان به قلم او نوشته مى شد، زیرا وى قلم توانا و نثرى محکم و نو داشت و آگاهیهاى سیاسى و اجتماعى و فلسفى او نیز وسیع تر از دیگران بود. انتشار مجله ((الاضواء)) در سال ۱۹۶۱ ق . مهم ترین فعالیت فرهنگى جماعه العلماء بود که سر مقاله هاى پنج شماره اول آن تحت عنوان ((رسالتنا)) به قلم آیه الله سید محمد باقر صدر نگارش یافت . و خواهرش بنت الهدى نیز در این مجله مقالات خود را به چاپ مى رساند.

همزمان با این فعالیتها، به پیشنهاد مرحوم آیه الله سید محسن حکیم – مرجع تقلید وقت – کتاب کم نظیر ((فلسفتنا)) را تاءلیف کرد.  این کتاب در دو بخش تنظیم شده است :
بخش اول : نظریه شناخت (معرفت ) از دیدگاههاى فلاسفه معاصر و در مقایسه با فلسفه اسلامى .
بخش دوم : بینش فلسفى اسلام درباره جهان و نقد و رد جهان بینى مادى و الحادى .
از آن پس به بررسى نظامهاى اقتصادى اسلام و مکاتب شرق و غرب (سوسیالیسم و کاپیتالیسم ) پرداخت که حاصل این تحقیق عمیق و بى سابقه ، کتاب پرارج ((اقتصادنا)) (اقتصاد ما) شد. این کتاب پرارج نخستین اثرى است که سیستم اقتصادى اسلام را در طرحى علمى و محققانه ارائه کرده و دو بخش است :
بخش نخست : در این بخش مکتبهاى اقتصادى شرق و غرب را بررسى کرده و به محک نقد روشن بینانه و عالمانه زده و مردود و فاقد ارزش دانسته است .
بخش دوم : طرح تفصیلى سیستم اقتصادى اسلام .
این کتاب در سال ۱۳۸۱ ق . به چاپ رسید.

حمایت از امام

سید محمد باقر صدر، نهضت امام خمینى در ایران را روزنه امیدى براى نجات امت اسلام مى دانست . بنابراین از آغاز نهضت اسلامى امام در سال ۱۳۴۲ ش . آن را تحت نظر داشت و از امام و حرکتش حمایت مى کرد.

در تاریخ ۹ جمادالثانى ۱۳۵۸، حضرت امام خمینى از تبعیدگاه ترکیه به نجف اشرف منتقل شد. ورود امام به حوزه علمیه نجف ، جنب و جوشى در آن ایجاد کرد. علما و روحانیون نجف درباره استقبال از امام ، نظرات مختلفى داشتند. آیه الله صدر با اشتیاق تمام به همراه عده اى از علماى دیگر، در مراسم استقبال و پیشواز از امام شرکت ، و شاگردان و همفکرانش ‍ را نیز به آن دعوت کرد… در تمام چهارده سال اقامت امام در نجف ، سید محمد باقر با ایشان ارتباط نزدیکى داشت و به امام عشق مى ورزید، عشقى که تا آخر عمر در بین او و امام بود.

دوران مرجعیت

دوران مرجعیت آیه الله سید محمد باقر صدر، پس از وفات آیه الله حکیم (۱۳۹۰ ق .) آغاز شد و بسیارى از مردم عراق از او تقلید کردند.
در سال ۱۳۹۲ ق . رژیم بعث عراق ، بیش از پیش از تحرکهاى ضداستبدادى حزب دعوت اسلامى و دیگر گروههاى مبارز و مسلمان به وحشت افتاد. بنابراین با یورش به خانه هاى مبارزان و مجاهدان ، عده زیادى را دستگیر و زندانى کردند. آیه الله صدر نیز با اینکه بیمار بود و در بیمارستان نجف بسترى شده بود، تحت نظر ماءموران سازمان امنیت رژیم بعث قرار گرفت . تا اینکه با اعتراض مردم و علما، سازمان امنیت دست از او برداشت .

در سال ۱۳۹۴ ق . رژیم بعث عراق ، پنج تن از شاگردان و مریدان صدر، یعنى شیخ عارف بصرى ، سید عزالدین قبانچى ، سید عماد الدین طباطبایى تبریزى ، حسین جلوخان و سید نورى طعمه ، را دستگیر و اعدام کرد! این گروه شهیدان ، طلایه دار شهداى انقلاب اسلامى عراق بودند. این حادثه اثر ناگوار و سنگینى بر روح آیه الله صدر گذاشت و مدتها به سختى متاءثر و بیمار بود.

از حوادث مهم دیگر در دوران مرجعیت آیه الله صدر، حرکت اربعین سال ۱۳۹۷ بود. مردم نجف از قدیم هر سال در روز اربعین حسینى ، مویه کنان و عزادار، با پاى پیاده از نجف تا کربلا راهپیمایى مى کنند. در آن سال ، آیه الله صدر هر چه در توان داشت به هیئتهاى عزادار مساعدت کرد تا مراسم شورانگیز اربعین را هرچه باشکوهتر برگزار نمایند. آن روز دهها هزار نفر در قالب عزادارن حسینى ، اعتراض خود را علیه سلطه ضد انسانى رژیم بعث عراق ، اعلام کردند.

به دنبال آن قیام تاریخى ، آیه الله صدر، را دستگیر و به سازمان امنیت بغداد منتقل کردند، در آنجا پس از بازجویى ، هشت ساعت تحت شکنجه جسمى و روحى قرار دادند. آثار آن شکنجه ها، تا آخر عمر در بدنش هویدا بود و بسختى مى توانست از پله ها بالا برود.

تحریم پیوستن به حزب بعث

یکى از برنامه هاى خطرناک رژیم بعثى عراق ، ((بعثى کردن نظام آموزش و پرورش )) بود. به همه دست اندرکاران امور تعلیم و تربیت از مدارس گرفته تا دانشگاهها تکلیف کردند که به حزب بعث عراق بپیوندند و برنامه هاى ضد اسلامى آن را در تمام سطوح آموزش کشور اجرا کنند… در این هنگام ، آیه الله صدر در مقام مرجعیت و یگانه پرچمدار مبارزه با حزب کافر بعث ، با صدور فتوایى ، پیوستن به حزب و هر گونه همکارى با آن را تحریم کرد. این فتوا، تکلیف مردم را روشن ساخت و مردم از پیوستن به حزب و عضویت در آن پرهیز کردند. جز اندکى فرومایه و بى دین و ترسو.

تاءثیر فتواى آیه الله صدر به حدى بود که یکى از مسؤ ولان حزب در این باره ، اعتراف کرد:
فتواى سید محمد باقر، همه نقشه هاى ما را نقش بر آب کرده و هیچ کس ، جز عده کمى ترسو و بزدل ، از پذیرفتن عضویت حزب و همکارى با آن استقبال نکرد.(۸۵۵)بدین گونه حزب بعث ، دشمن اصلى خود را شناخت .

در آستانه پیروزى انقلاب اسلامى

آیه الله صدر، از حامیان صادق امام خمینى و انقلاب اسلامى بود، امام در پاریس بود که سید محمد باقر صدر، طى نامه اى پشتیبانى خود را از ایشان و ملت انقلابى ایران اعلام ، و از مقام از ایشان و ملت انقلابى ایران اعلام ، و از مقام شهداى انقلاب ، تجلیل کرد. همین فعالیتهاى او بود که ملت مسلمان عراق را به سوى حمایت از مردم ایران سوق مى داد و رژیم آمریکایى صدام حسین – حاکم خونخوار عراق – را خشمگین مى کرد. در شب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ که شب پیروزى شکوهمند مردم مسلمان و انقلابى ایران به رهبرى امام خمینى (ره ) بر طاغوت آمریکایى – رژیم محمد رضا پهلوى – بود. آیه الله صدر در مسجد جواهرى نجف اشرف به منبر رفت و براى مردم مسلمان عراق از انقلاب اسلامى ایران و نقش امام خمینى در احیاى اندیشه هاى دینى و اصلاح امت اسلام ، سخن گفت و تکلیف مردم عراق را در برابر حکومت ضد دینى بعثى ، معین کرد: قیام !… قیام …

فرداى آن شب ، مردم عراق به دعوت رهبر خود، براى حمایت از انقلاب اسلامى ایران و رهبرى امام خمینى ، در بسیارى از شهرهاى عراق راهپیمایى کردند.

از دیگر کارهاى آیه الله صدر، در جهت حمایت از انقلاب اسلامى ایران ، تاءلیف سلسله کتابهاى ((الاسلام یقود الحیاه )) در شش جلد بود که شامل بحثهایى نظیر: قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران ، منابع قدرت دولت اسلامى ، اقتصاد جامعه اسلامى و… مى شود.

با قرآن در صحنه

از کارهاى شگفت انگیز آیه الله صدر براى بیدارى مردم عراق و آماده کردن آنها براى قیام و حرکت در مقابل حکومت جائر آن کشور، برگزارى تفسیر موضوعى قرآن بود. آن هم بعد از تعطیل کردن درس خارج فقه !

در حوزه علمیه نجف کمتر دیده شده بود که یک مرجع تقلید تفسیر قرآن بگوید آن هم به جاى درس خارج فقه ، که این بیشتر مایه تعجب دیگران مى شد. به طورى که برخى از شاگردان او، در این باره از وى سؤ ال کردند او جواب داد:
((براى من تدریس و تاءلیف و تحقیق ، صورت حرفه و هدف در زندگى ندارد، بلکه اداى وظیفه شرعى به هر نحو ممکن براى من از همه چیز مهم تر است . امروز در این برهه از تاریخ اسلام و مسلمین ، که انقلاب اسلامى ایران به رهبرى امام خمینى پیروز شده و پوزه قدرتهاى شیطانى شرق و غرب را به خاک مالیده و امت اسلام را در سرتاسر دنیا بیدار کرده است ، من وظیفه خود مى دانم که با تفسیر قرآن ، افکار مردم مسلمان عراق را آگاه و آرمانهاى انقلابى اسلام را مطرح نمایم و با بیان مفاهیم شور آفرین ، حماسى و اجتماعى قرآن کریم ، دلها را براى پیوستن به انقلاب اسلامى براى ایران آماده کنم … از طرفى ، درس خارج فقه و اصول ، بیش از حد لازم در حوزه گفته مى شود، اما جاى تفسیر قرآن سخت خالى است !))

درس تفسیر شهید صدر هر هفته دو روز از تاریخ ۱۷ جمادى الاول تا ۵ رجب ۱۳۹۹ طى چهارده جلسه برگزار شد  که بعد از آن رژیم طاغوتى صدام حسین از ترس بیدارى مردم ، درس تفسیر بیدارگرانه آیه الله صدر را به تعطیلى کشاند.
درس تفسیر قرآن جنب و جوشى در میان توده مردم به وجود آورده بود. حکومت ظالمانه صدام از این پدیده خجسته اسلام ، به وحشت افتاد و براى جلوگیرى از هر گونه تحرک ، در یک یورش وحشیانه ، همه نمایندگان آیه الله صدر را در تمام شهرهاى کشور دستگیر و زندانى کرد. شهید صدر روز ۱۶ رجب ۱۳۹۹ را روز اعتراض و اظهار انزجار از اعمال ظالمانه رژیم اعلام کرد. مردم به اطاعت رهبر و مرجع تقلید خود برخاستند، دست از کارهاى خود کشیدند، بازارها را تعطیل کردند و براى بیعت با رهبرشان به خانه او شتافتند… همان شب آیه الله صدر دستگیر و روانه بغداد شد. در سازمان امنیت بغداد، از او خواستند که دست از پشتیبانى انقلاب اسلامى بردارد و مردم عراق را تحریک نکند. امام شجاعانه جواب داد.

((من یک مسلمانم و در برابر سرنوشت همه مسلمانان جهان – و نه تنها عراق و ایران – مسؤ ولم و باید به وظیفه شرعى خود عمل کنم و وظیفه شرعى منحصر به ایران و عراق نیست . حمایت از انقلاب اسلامى ایران و رهبرى آن هم ، یک وظیفه شرعى است !))

همان روز بنت الهدى ، به ایراد یک سخنرانى در حرم امام على علیه السلام پرداخت و از مردم خواست که به خیابانها بریزند و در مقابل دستگیرى آیه الله صدر، به رژیم براى ایجاد آرامش و جلوگیرى از گسترش اعتراض ‍ مردم ، مجبور شد که آیه الله صدر را آزاد کند.

صدر شهادت

روز ۱۸ رجب ۱۳۹۹، خانه آیه الله صدر و کوچه هاى اطراف آن از اول صبح تا پاسى از شب ، مملو از جمعیتى بود که دیروز براى آزادى رهبرشان دست به تظاهرات اعتراض آمیز زده بودند و امروز آمده بودند تا بار دیگر با او بیعت کنند.
رژیم ستم پیشه صدام حسین ، از تجدید پیمان امت مسلمان عراق با مرجع و رهبرشان ، سخت به وحشت افتاد و براى قطع رابطه مردم با آیه الله صدر، نیروهاى امنیتى را در سر کوچه آیه الله صدر و کوچه هاى اطراف ، مستقر کردند. بدین گونه محاصره نه ماه خانه آیه الله صدر آغاز شد.

در مدت نه ماه محاصره ، رژیم با فرستادن ماءموران و مزدوران خود به نزد آیه الله صدر، سعى کرد او را از راهى که در پیش گرفته ، منصرف کند، ولى آیه الله صدر ثابت و استوار ایستاد و همچنان از انقلاب اسلامى ایران و امام و مردم انقلابى ایران حمایت کرد و هرگز به خواسته هاى رژیم خونخوار صدام ، گردن ننهاد.(۸۶۲) تا اینکه در بعد از ظهر گرم و سوزان روز شنبه ۱۹جمادى الاول ۱۴۰۰ (۱۶ فروردین ۱۳۵۹)، ((ابوسعید)) رئیس ‍ سازمان امنیت نجف ، با عده اى از مزدوران امنیتى ، آیه الله صدر را دستگیر و به سرعت از نجف به بغداد منتقل کرد. آیه الله صدر این بار مى دانست که دیگر بر نخواهد گشت ، چون وقتى ابوسعید جنایتکار گفت : ((آماده باشید به بغداد برویم !)) به آرامى گفت :- ((من خیلى وقت است که آماده شهادتم !))

فرداى آن روز، حکومت جبار بغداد، اقدام به دستگیرى بنت الهدى کرد چون بیم داشت مبادا بنت الهدى بار دیگر مردم را به اعتراض و تظاهرات دعوت کند و رژیم را رسوا نماید!
برزان ابراهیم ، برادر ناتنى صدام و رئیس سازمان امنیت کشور، در زندان از آیه الله صدر خواست که فقط چند کلمه بر ضد امام خمینى و انقلاب اسلامى بنویسد، تا آزاد شود، وگرنه کشته خواهد شد!
آیه الله صدر این خواسته آن آدمکش را رد کرد و گفت :
من آماده شهادتم ، هرگز خواسته هاى غیر انسانى و ضد دینى شما را قبول نخواهم کرد و راه من همان است که انتخاب کردم !…))

وقتى که مزدوران بعثى ، از منصرف کردن آیه الله صدر و خواهرش ماءیوس ‍ شدند، آن دو علوى پاک نژاد مظلوم را در روز سه شنبه ۲۳ جمادى الاول ۱۴۰۰ (۱۹ فروردین ۱۳۵۹) زیر شکنجه به شهادت رساندند. جنازه آن دو شهید در جوار مرقد امام على علیه السلام ، در آرامگاه خانوادگى ((شرف الدین )) به خاک سپرده شد.
امام خمینى ، در پیامى که به مناسبت شهادت مظلومانه آن دو شهید داد، سوگمندانه نوشت :
((… مرحوم آیه الله شهید سید محمد باقر صدر و همشیر مکرمه مظلومه او که معلمین دانش و اخلاق و مفاخر علم و ادب بود، به دست رژیم منحط بعث عراق با وضع دلخراشى به درجه رفیعه شهادت رسیده اند. شهادت ارثى است که امثال این شخصیتهاى عزیز از موالیان خود برده اند…))

آثار قلمى متفکر بزرگ ، شهید سید محمد باقر صدر، همه علمى ، تحقیقى ، ابتکارى ، کم نظیر و مورد استفاده و مراجعه اندیشمندان و اهل علم و مصداق روشن ((باقیات صالحات )) است .

در اینجا به معرفى فهرست گونه این آثار درخشان مى پردازیم :
۱٫ فدک فى التاریخ (فدک در تاریخ ).
۲٫ غایه الفکر فى علم الاصول .
۳٫ فلسفتنا (فسلفه ما).
۴٫ اقتصادنا(اقتصاد ما).
۵٫ الاسس المنطقیه للاستقراء.
۶٫ المعالم الجدیده للاصول .
۷٫ بحوث فى شرح العروه الوثقى .
۸٫ دروس فى علم الاصول ، معروف به ((حلقات )).
۹٫ الفتاوى الواضحه ، رساله عملیه شهید صدر است که در نوع خود سبک خاصى دارد.
۱۰٫ البنک اللاربوى فى الاسلام (بانک بدون ربا در اسلام ).
۱۱٫ المدرسه الاسلامیه ، بحثهاى اجتماعى و اقتصادى است .
۱۲٫ بحث حول المهدى علیه السلام .
۱۳٫ بحث حول الولایه .
۱۴٫ الاسلام یقودالحیاه (اسلام راهنماى زندگى ).
۱۵٫ المدرسه القرآنیه ، درسهاى تفسیر موضوعى قرآن .
۱۶٫ دورالائمه فى الحیاه الاسلامیه (نقش امامان در اسلام ).
۱۷ نظام العبادت فى الاسلام (نظام عبادى از نظر اسلام ).
۱۸٫ حاشیه بر رساله عملیه آیه الله شیخ مرتضى آل یاسین ، تحت عنوان ((بلغه الراغبین ))، که هنوز هم چاپ نشده است .
۱۹٫ حاشیه بر ((منهاج الصالحین )) آیه الله حکیم .
۲۰ حاشیه بر مناسک حج آیه الله خوئى .
۲۱٫ حاشیه بر بخش نماز جمعه از کتاب شرائع الاسلام .
۲۲٫ موجز احکم الحج ، مختصرى از احکام حج .

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله دکتر مفتح (شهادت ۱۳۵۸ ش)

imagesاشاره


شهید آیه الله دکتر مفتح در زمره عالمانى است که عمر شریف خویش را در راه احیاى معارف اسلامى و نشر فرهنگ اهل بیت به کار گرفته و در سنگرهاى گوناگون به ستیز با جهل و تباهى و ستم پرداخته اند. آن اسوه فضیلت براى آنکه دانشگاه را از تهاجم فرهنگى استعمار و علفهاى هرز طاغوتى نجات دهد چشمه هایى از ارزشهاى والاى دینى را در این کانون اندیشه ، جارى ساخت و در عصرى که نغمه جدایى دین از دانش ‍ سازگردیده بود و شب پرستان کوردل با تبلیغات نفاق افکنانه خویش بذر تنافر و ضدیت بین حوزه و دانشگاه مى پاشیدند نامبرده این دو کانون را به هم پیوند داد و فرهنگ حاکم بر دانشگاه را که ارمغان غرب بود متحول ساخت و باورهاى دینى را بر فضاى آن حاکم نمود و به مصداق ((زکاه العلم نشره )) جرعه هایى از اندیشه هایى را که در حوزه آموخته بود به کام دانشجویان شیفته فضیلت سرازیر نمود. این نوشتار گذرى دارد بر زندگى و آثار آن شهید دانشمند.


از ولادت تا تحصیل


روحانى فرزانه و عالم متعهد مرحوم حاج شیخ محمود مفتح از واعظان مشهور همدان بود که در نهایت اخلاص و صداقت روزگار مى گذراند و چون وى در ادبیات عرب و فارسى تبحر داشت اشعار زیادى در مدح و منقبت و رثاى اهل بیت سروده که ضمن زیبایى هاى لفظى از مضامین عالى و تاریخ صحیح ائمه و احادیث معتبر سرچشمه گرفته بود. وى علاوه بر سخنورى و وعظ در حوزه علمیه همدان به تدریس مشغول بود. در سال ۱۳۰۷ ش . در خانه چنین ادیب فاضل و وارسته فرزندى دیده به جهان گشود که او را محمد نامیدند. دانش طلبى در سایه معنویت و تربیت و در پرتو فضیلت از همان دوران صباوت ، حلاوت جان این کودک گردید.


او روى آوردن به علم و آراسته گردیدن به صفاتى پسندیده را از پدرى عالم و مادرى نیکوسرشت در کلاس باصفاى خانواده آموخت ، از هفت سالگى پایش به مدرسه گشوده شد و در زمینه ادبیات از پدر ادیب و شاعر خویش ‍ بهره مند گردید شهید مفتح پس از فراگیرى مقدمات علوم عربى ، فقه و بخشى از منطق نزد پدر و اساتید وقت حوزه همدان به سال ۱۳۲۲ ش . به آشیانه اهل بیت – قم مقدس – مهاجرت نمود و در مدرسه دارالشفاء و در حجره اى محقر و نمناک اقامت گزید و همچون دیگر جویندگان معارف دینى با جدیت و اهتمامى درخور اهمیت به کسب علوم و مکارم پرداخت .


ذوق سرشار و استعداد عالى به همراه کوشش پرجوش و وجود اساتید برجسته سبب آن گردید تا مفتح به صورت شگفت انگیز و شایان توجهى دروس حوزه از جمله رسائل ، مکاسب و کفایه را طى سالهاى ۱۳۲۴ – ۱۳۲۲ ش . فراگیرد و خود در زمره اساتید حوزه علمیه قم قلمداد گردد.


ایشان عرفان و دروس خارج فقه و اصول را در عالى ترین سطح نزد، رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینى (ره ) فراگرفت . مرحوم مفتح علاوه بر روابط شاگردى و استادى ، با امام پیوندى صمیمانه داشت و آن روح قدسى به ایشان علاقه و عنایت داشتند و در مدتى که امام امت در نجف به سر مى بردند وى به طریقى با رهبرى و اسوه خویش ارتباط بر قرار کرد. پیامى که حضرت امام به مناسبت شهادت این دانشور ارزشمند صادر نمودند. مبین این رابطه است .


دکتر مفتح در آن اختناق خطرناک رژیم ستم شاهى چه در برنامه هاى علمى و پژوهشى و چه جلسات سخنرانى و تلاشهاى تبلیغى اصرار و ابرام داشت که نام امام خمینى (قدس سره ) مطرح شود و در مسجد قباى تهران صریحا و بدون هیچگونه واهمه اى در سالهاى قبل از انقلاب نام آن بزرگوار را بر زبان جارى مى ساخت . مرحوم مصطفى زمانى نوشته است که نه تنها مفتح خود چنین روش را بکار مى بست بلکه در انجمن اسلام شناسى اعضاء را تقویت مى کرد تا به کمال شهامت نه تنها مقاصد او را تقویت کنند. بلکه نامش را هم در کتابها بیاورند.


دکتر مفتح بخشى از کتاب رسائل شیخ انصارى را نزد آیه الله مجاهد تبریزى و دروس خارج خصوصا بخشى از اصول را در محضر آیه الله العظمى بروجردى (ره ) فراگرفت . همچنین در فلسفه و حکمت نزد فیلسوف جلیل القدر امام مجهول القدر علامه طباطبائى تلمذ نمود مدتى از محضر فقیه اهل بیت علیه السلام آیه الله العظمى سید محمد رضا گلپایگانى (ره ) و آیه الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) استفاده کرد. بخشى از دروس فلسفه و عرفان را نزد آیه الله حاج میرزا ابوالحسن رفیعى اصفهانى آموخت آیه الله سید محمد جحت پرتوى از اندیشه هاى فقهى خود را به این شاگرد وارسته انتقال داد. دکتر مفتح به موازات علوم حوزوى تحصیلات دانشگاهى را پى گرفت و به دریافت مدرک دکترا در رشته الهیات و معارف اسلامى نائل آمد. در فقه نیز آنچنان تبحرى بدست آورد که عنوان با صلابت اجتهاد را برازنده خویش ساخت . پایان نامه تحصیلى وى رد مقطع دکترا با عنوان حکمت الهى در نهج البلاغه بدلیل ژرفایى مطالب و عمق مفاهیم با درجه بسیار خوب مورد قبول دانشگاه واقع شد.

:: DownloadBook.ORG ::

پرتو اندیشه


دکتر مفتح پس از درک محضر اساتید وقت حوزه و کسب معارف اسلامى در سطوح عالى بعد از اندک مدتى خود به تدریس کتاب منظومه حاج ملاهادى سبزوارى پرداخت و در شرح و توضیح این اثر مطالبى را تحت عنوان ((روش اندیشه )) به رشته تحریر در آورد که در حوزه اشتهار یافت .


وى از ابتداى تدریس در دبیرستان دین و دانش قم به روشن نمودن اذهان دانش آموزان در خصوص مباحث دینى و سیاسى و اجتماعى پرداخت و با همکارى شهید مظلوم دکتر بهشتى و حضرت آیه الله خامنه اى به مناسبت تقویت پیوند دانش آموزان ، فرهنگیان و دانشجویان با روحانیون اقدام به تاءسیس کانون اسلامى دانش آموزان و فرهنگیان در قم نمود. این کانون اولین مجتمع اسلامى زنده بود که در آن گروههاى مختلف جمع مى شدند و جلوه اى بود از هماهنگى همه قشرهاى جامعه بر محور اسلام عزیز و بینش ‍ پرجوشش اسلامى .


دبیرستان دین و دانش پایگاه مهمى براى تلفیق دین و سیاست و نیز مرکزى براى انس دین و دانش بود تا از این رهگذر نسل جوان با معارف دینى آشنا شده و طلاب حوزه با مسائل روز ارتباط یابند و وحدت میان روحانیت و اقشار فرهنگى تحقق یابد.


به لحاظ مقبولیت و محبوبیتى که شهید مفتح بین طلاب و دانش آموزان کسب کرده بود ساواک جهنمى با آن تشکیلات عریض و طویل به وحشت افتاد و براى خنثى کردن فعالیتهاى وى به کیدى ضعیف دست زد و شهید مفتح را به سال ۱۳۴۷ از آموزش و پرورش اخراج و به نواحى بد آب و هواى جنوبى تبعید نمود. در سال ۱۳۴۸ که زمان تبعید آن شهید بزرگوار به سر رسید و باید به قم باز مى گشت از ورود نامبرده به این شهر مقدس ‍ جلوگیرى کردند و او را ناگزیر به اقامت در تهران نمودند.


شهید مفتح عقیده داشت براى تحول در اندیشه هاى مردم لازم است که آنان را از دره نادانى به قله آگاهى رسانید. به عقیده وى بهر مسلمان علاقه مند و وظیفه شناس باید در دو جبهه مبارزه کند در یک جبهه با دشمنان اسلام و در جبهه اى دیگر با جهل و خرافه پرستى ، وى با اینکه یکى از برجسته ترین اساتید حوزه و دانشگاه بود و در این دو پایگاه حساس ‍ و نیز در دبیرستان هاى قم به تدریس مشغول بود به منظور آگاهى دادن به توده مردم و بیدار کردن و به حرکت درآوردن آنان تلاشهاى وسیع داشت و به هیچ عنوان برنامه هاى تبلیغى خود را رها نمى کرد خصوصا در ایام ماه مبارک رمضان ، محرم و صفر در نقاط مختلف کشور این فعالیت او مضاعف مى گشت در ایام تبعید که در زاهدان اقامت داشت از وعظ و ارشاد مردم غافل نبود.


دکتر مفتح مسافرتهاى تبلیغى خود را به منبرهاى افشاگرانه و روشنفکرانه تبدیل ساخته بود و سخنانش بدلیل آنکه تاءثیر عمیق و وسیعى در اذهان و افکار مردم داشت و براى دستگاه سفاک پهلوى خطر آفرین بود، بارها از سوى ساواک بازداشت گردید و سخنرانى هایش تعطیل مى شد. وى در شهرهاى مختلفى از جمله آبادان ، اهواز، خرمشهر، دزفول ، اصفهان یزد، شیراز، کرمان ، بندرعباس ، زاهدان ، همدان ، کرمانشاه ، سارى ، بابل ، املش ، آمل ، چالوس ، مشهد، و… تلاشهاى تبلیغى وسیعى داشت .


از تلاشهاى دیگر این شهید والا مقام مى توان تاءسیس جلسات علمى اسلام شناسى را نام برد. این مجمع فعالیت وسیعى را به منظور شناساندن چهره اصلى اسلام شروع کرد و طى آن فضلا و نویسندگان حوزه علمیه آثارى را که در زمینه هاى گوناگون اسلام شناسى نوشته بودند مطرح کرده و پس از نقد و اصلاحهاى مورد لزوم با مقدمه اى که دکتر مفتح بر آنها مى نوشت به چاپ رسانده و در اختیار عموم مشتاقان اندیشه هاى ناب اسلامى قرار مى دادند. از آنجا که ساواک به نقش مؤ ثر این مجمع در شناساندن اسلام و معرفى حقایق تشیع پى برده بود به تعطیل کردن آن اقدام کرد و تنها این مجمع توانست به تاءلیف و یا ترجمه سیزده جلد کتاب اقدام کند.


دکتر مفتح با همکارى شهید بهشتى فعالیت تحقیقى دیگرى را در قم آغاز کرد و با ترتیب دادن جلسات سخنرانى در مسجد رضوى قم از اساتیدى چون شهید مطهرى خواست تا در این برنامه شرکت کرده و به حاضران رهنمود بدهند که شهید مظلوم دکتر بهشتى ضمن مصاحبه اى به این تلاش ‍ تحقیقى اشاره کرده است  در این جلسات تحقیقى آیه الله محمدرضا مهدوى کنى و آیه الله سید عبدالکریم موسوى اردبیلى شرکت داشتند و با استفاده از منابع اصیل اسلامى به تحقیقات ارزنده و عمیقى دست زده بودند که بعد از پیروزى انقلاب اسلامى بدان سبب که هر یک از این افراد در مشاغل عالى مشغول کار بودند، فرصت استمرار این کار پیش نیامد.


آثار و تاءلیفات


با وجود آنکه دکتر مفتح در سنگرهاى متفاوت مشغول مبارزه با رژیم شاه بود و در سطح حوزه و دانشگاه و دبیرستان تدریس مى نمود، از انجام کارهاى پژوهشى و تاءلیفات غافل نبود و نگاشته هاى ارزشمندى بصورت تاءلیف و ترجمه از ایشان به یادگار مانده است که عبارتند از:


۱- ترجمه تفسیر مجمع البیان : جلد اول و دوم این تفسیر به قلم استاد مفتح با همکارى حضرت آیه الله حسین نورى ترجمه شده است ولى جلد سوم را که دکتر مفتح به تنهایى به فارسى برگردانده است ، سایر مجلدات این تفسیر را دیگر دانشمندان حوزه ، ترجمه نموده اند.


۲ – حاشیه بر اسفار ملاصدرا: این حاشیه را دکتر مفتح در زمان تحصیل و تدریس خود بر کتاب اسفار ملاصدرا نوشت و چنین کارى مبین عمق دید و ژرفاى اندیشه آن استاد در عرصه حکمت و فلسفه مى باشد.


۳ – روش اندیشه : این کتاب را دکتر مفتح به سال ۱۳۳۶ ش . در علم منطق نوشته است که به عنوان یکى از منابع درسى در حوزه و دانشگاه از آن استفاده مى شود. علامه طباطبائى (ره ) بر این کتاب مقدمه نوشته است و دقت نظر، اصابت فکر، وفاى بیان و سهولت لفظ مولف را ستوده است .


۴ – حکمت الهى و نهج البلاغه : اثر یاد شده پایان نامه تحصیلى دوره دکتراى شهید مفتح است و ضمن آنکه از ژرف نگرى و وسعت مبانى برخوردار است ، مطالب آن براى عموم مردم قابل استفاده مى باشد. این کتاب داراى پیش گفتارى نسبتا مفصل ، مقدمه و سه بخش است .


۵ – آیات اصول اعتقادى قرآن : این کتاب شامل چند بخش است که بخش ‍ اول پژوهش هاى استاد مفتح را در خصوص مباحث اعتقادى شیعه با تکیه بر آیات قرآن در بر مى گیرد.


۶ – نقش دانشمندان اسلام در پیشرفت علوم : این نوشتار ۶۰ صفحه اى مجموعه مقالات دکتر مفتح است که در سال چهارم مجله مکتب اسلام به تدریج انتشار یافته است . که هشت مقاله را در بر مى گیرد.
۷- ویژگیهاى زعامت و رهبرى : در این اثر مقالات و سخنرانى هاى این شهید بزرگوار در خصوص زعامت و رهبرى و مباحث حکومت اسلامى گردآورى شده است .


۸- مقالات : در مجلاتى چون مکتب اسلام ، خصوصا مکتب تشیع و نیز مجله معارف جعفرى شهید مفتح مقالاتى را در خصوص معارف اسلامى و معرفى مذهب حقه تشیع نوشته است که یکى از این مقالات ارزشمند مطلبى است تحت عنوان ((مکتب اخلاقى امام صادق علیه السلام )) که در پنجمین نشریه سالانه مکتب تشیع در خرداد ۱۳۴۲ ش . درج گردید.


۹- مقدمه نویسى بر آثار دیگران : از دیگر کوششهاى فکرى دکتر مفتح نوشتن مقدمه بر آثار نویسندگان جوان حوزه است که از مجمع علمى اسلام شناسى – که خود مسئولیت آن را به عهده داشت – شروع شد و تا چند سال بعد استمرار یافت . مجموعه این نوشته هاى ارزشمند اگر؛ جایى تدوین گردد خود کتابى مستقل و در عین حال سودمند را تشکیل خواهد داد. گزیده اى از این مقدمه نویسى ها در کتابى تحت عنوان افکار استاد شهید دکتر مفتح آمده است .


آذرخشى در کویر ستم


شهید مفتح علاوه بر آنکه اندیشه هاى علمى خود را در محضر مبارک حضرت امام خمینى (قدس سره ) صفا داد در پرتو افکار تابناک امام راحل ، ستیز با ستم و نفى هر گونه سلطه را از مهم ترین برنامه هاى خود قرار داد و سخنرانى ها، مقاله ها و در جلسات درسى افراد را نسبت به فجایع جهان اسلام که ارمغان استعمار است آگاه مى نمود و فساد تباهى استبداد را افشاء مى کرد از این جهت وى را از سخنرانى کردن و هر گونه تبلیغ مذهبى منع کردند چنانچه آن شهید در سخنرانى ماه مبارک رمضان در سال ۱۳۵۷ به این وضع اشاره کرده است .


با این حال این دانشمند مبارز آرام نمى گیرد و وقتى که از سوى رژیم به سنتهاى اسلامى توهین مى شود فریاد مى زند و مى گوید اگر به افکار اسلامى ما جسارت کرد. ما آرام نمى توانیم بگیریم ، اگر به احساسات مذهبى ما احترام قائل نشدید ملت ایران آرام نخواهد شد. و وقتى با خبر شد که رژیم منحوس پهلوى تاریخ رسمى کشور را تغییر داده است چون آتشفشانى خروشید و گفت :


((چطور ایرانى باید تاریخ پرافتخار هجرت رسول الله صلى الله علیه و آله را، یعنى تاریخ اسلام ، افتخار انسانها، افتخار ایران ، نجات دهنده ایران را کنار بگذارد. یا رسول الله صلى الله علیه و آله ما از روى تو شرمنده ایم . لذا مرجع بزرگوار پرچمدار جهان تشیع حضرت آیه الله العظمى امام خمینى به ملت ایران هشدار مى دهند که به کار بردن این تاریخ حرام است .))


شهید مفتح در سالهاى حدود ۱۳۴۰ ش . که همزمان با آغاز قیام امت اسلامى است اغلب به شهرهاى استان خوزستان مى رفت و به دستور امام خمینى (قدس سره ) به فعالیتهاى تبلیغى و افشاگرى جنایات رژیم شاه مى پرداخت و وقتى که ساواک وى را به نقاط بد آب و هوا تبعید نمود و از ورودش به قم جلوگیرى به عمل آورد. دکتر مفتح به منظور گشودن سنگرى براى ستیز با رژیم شاه به شوق همکارى با شهید مطهرى در دانشکده الهیات دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد.


آن شهید بنا به دعوت مؤ منان و اهالى مسجد ((الجواد)) در این مکان مقدس به ایراد سخنرانى و انعقاد جلسات تفسیر پرداخت و از این طریق به روشنگرى و ارتباط بیشتر بین دانشجویان و اقشار روحانى همت گمارد و در سال ۱۳۵۲ ش . براى تجمع و تشکل نیروهاى مسلمان امامت مسجد ((جاوید)) تهران را پذیرفت و در این مکان مبارک هسته مقاومتى تشکیل داد و طى برنامه هاى منظم و جهت دارى از سخنران متعهد و مبارزى همچون شهید مطهرى دعوت بعمل آورد تا در این مکان حاضرین را با حقایق اسلامى آشنا کند.


سرانجام در سوم آذر ۱۳۵۳ ش . پس از سخنرانى یار و همرزم شهید مفتح – آیه الله خامنه اى – و با هجوم ساواک مسجد ((جاوید)) تعطیل و دکتر مفتح و مقام معظم رهبرى پس از دستگیرى در زندان تحت شکنجه هاى سختى قرار گرفتند و دیگر ساواک به مفتح اجازه فعالیت در مسجد را نداد. هنوز دو سال از آزادى وى از زندان نگذشته بود که ایشان در سال ۱۳۵۵ امامت مسجد قبا را پذیرفت که چون مسجد قباى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله محراب و میعادگاه تشنگان حق و فضیلت گردید.


در سال ۱۳۵۶ ش . شهید مفتح اعلام کرد نماز عید فطر را در زمینهاى قیطریه خواهند خواند که این حرکت با وجود برق سلاحها و ماشینهاى مسلح ارتش شاهنشاهى با استقبال جمعیت نمازگزار مواجه شد و شهید مفتح در خطبه هاى نماز به افشاگرى علیه طاغوت و استکبار و صهیونیست ها پرداخت و نام مبارک حضرت امام را در حضور هزاران نفر جمعیت مسلمان بر زبان جارى ساخت و بر اطاعت از فرامنیش تاءکید کرد. از این تاریخ تا رمضان سال ۱۳۵۷ ش . فعالیت هاى مسجد قبل در قالب سخنرانى هاى پرشور در کلاسهاى پرمحتوا ادامه داشت . در صبح روز عید فطر (دوشنبه ۱۳/۶/۵۷) در حالى که جمعیت انبوه با مفتح همصدا بودند و فریاد فرح زاى الله اکبر سر مى دادند به سوى قیطریه حرکت کردند. پس از مراسم نماز عید فطر مردم مسلمان با برنامه ریزى شهید مفتح از زمینهاى قیطریه شروع به راهپیمایى کردند که شکوه آن شگفتى ناظران را برانگیخت . در این تظاهرات سرنوشت ساز که از ساعت شش بامداد آغاز و تا نیمه شب ادامه داشت صفهاى چند کیلومترى جمعیت طول و عرض چندین خیابان را احاطه کرده بودند.


در آستانه پیروزى انقلاب اسلامى و ورود رهبر انقلاب به کشور ایران با سازماندهى و تدبیر خردمندانه شهید مفتح کمیته استقبال از امام براى این نمایش باشکوه مهیا گردید. آمارها جمعیت استقبال کننده را بین ۵ تا ۶ میلیون نفر گفته اند که بخش مهمى از نظم دادن به چنین حرکت با شکوهى به عهده شهید دکتر مفتح بود و ایشان در سخنان پرشورى که در سیزدهم بهمن ۱۳۵۷ ش . ایراد نموده است به این حرکت با شوکت و عظمت اشاراتى جالب دارد.


در سنگر دانشگاه


حکمت الهى چنین مقدر کرده بود که شهید مطهرى و دکتر مفتح که از شخصیتهاى برجسته حوزه علمیه بودند به دانشگاه رفته و در دلها، انگیزه ها و هدفهاى دو قشر دانشگاهى و روحانى وحدت ایجاد کنند و یکى از بلندترین آرزوهاى امام یعنى پیوند این دو قشر را عملى سازند. شهید مفتح اقدام عملى در راه رسیدن به چنین وحدتى را تغییر نظام آموزشى دانشگاه مى دانست و عقیده داشت دانشگاهى که هدف آن پرورش انسانهاى دانشمند، دیندار، متعهد و نیکوکار است باید علم و تحصص خود را در راه اعتلاى کشور و تاءمین سعادت مردم به کار گیرد و در طریق استقلال ، عزت و عظمت کشور از خود اهتمامى تواءم با صداقت و جدیت به خرج دهند.


در برنامه چنین دانشگاهى باید عرصه بحث و تحقیق ، علم و عمل تواءم با اخلاص مهیا گردد. و به عقیده وى انس حوزه و دانشگاه با یکدیگر در رسیدن به چنین حالتى تاءثیر به سزایى دارد. آن شهید ضمن پیگیرى به وجود آوردن چنین تحولى در دانشگاه از نظر خط فکرى در زمینه مسائل عقیدتى با خطوط التقاطى سخت مخالفت داشت و در برابر احزاب و گروهکهایى که تفکر انحرافى داشتند لحظه اى آرام نمى گرفت و در مواردى با آنان درگیر مى شد و به سبب همین موضع گیرى صریح بود که به ترور وى اقدام کردند.


شهادت


در صبح روز ۲۷ آذر ۱۳۵۸ ش . در جلو دانشگاه الهیات تهران مارقین انقلاب یعنى گروه منحرف فرقان آن متفکر وارسته را هدف چندین گلوله قرار دادند. آرى جهاد آن شهید در عرصه اندیشه آن جاهلان از خدابى خبر را از میدان بدر کرده بود و راهى جز این ندیدند که قلمهاى شکسته و فرسوده خود را بر زمین نهاده و گلوله برگیرند و مقر آن اندیشمند افشاگر را نشانه گیرند. آنان بزرگ مردى را ترور کردند که اسلحه اى جز قلم و سخن نداشت و کسى را به شهادت رساندند که کشتنش جز موج خشم آگین و نفرت و انزجار امت مسلمان نتیجه اى نداشت و اگر بدن پاکش در خاک و خون طپید، فکرش بیشتر تجلى نمود و از برکت خونش تحرکى تازه در اندیشه و باورهاى امت اسلام به وجود آمد.

زندگینامه آیت الله سعیدى( شهادت ۲۰/۳/۱۳۴۹ ش)

 

shahid_saeidi_1
تولد فریادگر


در زمانى که محو فرهنگ ملى اسلامى مردم آغاز شده بود و در سایه سرنیزه هاى قزاقها سکوت در کوچه ها مستانه عربده مى کشید در تاریخ ۱۳۰۸ ش . در نوغان مشهد صداى نوزادى نه تنها سکوت خانه را شکست بلکه فریادى شد ماندگار و جاوید بر علیه سکوت و خفقان .


در حوزه نور


سید احمد پدر وى به پاس قدردانى از رضاى آل محمد صلى الله علیه آله که پس از سالها فرزند پسرى را به او هدیه کرده بود نام زیباى محمد رضا را بر او نهاد و براى تحویل دادن او به مکتب حیاتبخش حوزه به تعلیم و تربیت وى پرداخت .
زمانى سید محمد رضا به اقیانوس حوزه گام نهاد که هر کس دم از مذهب مى زد آینده اش قلم سرخ مى خورد تا چه رسد که در ترویج آن عباى پیامبر را بر دوش کشد.


سید محمد پس از پایان ادبیات دروس حوزه را با جدیت و پشتکار پى گرفت و روزها و ماهها را با کتاب و قلم سپرى کرد. گرچه در ((منطق )) محمد رضاى جوان در مقابل سکوت زمانه اش فریاد بود و ((اصول )) را خط و راهى مى دانست که جدش حسین علیه السلام از خانه خدا (کعبه ) تا خدا (کربلا) ترسیم ساخته بود ولى منطق و اصول را نزد فرزانگان و استادان نامى آن زمان چون ادیب نیشابورى ، شیخ هاشم و شیخ مجتبى قزوینى که آوازه نام آنان همه جا را فراگرفته بود آموخت .
در این دوره انتخاب همسر از خاندان طباطبایى که از نوادگان میرزاى شیرازى آن فریادگر نامى که بیگانه ستیز عصر خود به شمار مى رفت خود نشانى دیگر از انتخاب راه پرحادثه او بود.


سعیدى پس از پایان دروس سطح و بهره مند شدن از استادان نامدار حوزه مشهد راهى قم شد و در درس مرجع عالیقدر شیعه آیه الله بروجردى شرکت کرد و از محضر پر فیض کسب معرفت نمود. اما در این هنگام آوازه رادمردى به نام حاج آقا ((روح الله )) سعیدى را به درس او کشید، سعیدى به محض ورود به درس او گمشده خود را یافت و همه چیزش را به نگاهش باخت ، سعیدى احساس مى کرد که هر جا مراد او حضور مى یابد سکوت رخت بر مى دارد. و این سرآغاز فریادش شد. عشق و علاقه سعیدى نسبت به امام در هیچ قاموسى نمى گنجد و هیچ واژه اى توان ترسیم آنرا ندارد و این عشق و علاقه تنها یکطرفه نبود چرا که امام در نامه اى به او واژه ها را ناتوان تر و علیل تر از آن مى داند که با کمک آنها محبت خود را به نشان دهد و در قسمتى از آن چنین مى نویسد:
((من از افرادى مثل شما آنقدر خوشم مى آید که شاید نتوانم عواطف درونى را آنطور که هست ابراز کنم من قادر نیستم عواطف امثال شما را جواب بدهم لکن خداوند متعال قادر است ))


تجربه زندان


امام که قبل از آغاز نهضت روحانیت طوفانى را در وجودش به پا کرده بود شاهد اولین تجربه زندان وى گشت او که به اتفاق آقاى خزعلى ، آقاى مکارم و آقاى سبحانى و آقاى دوانى براى سفرى تبلیغى به خوزستان رفته بود در ((خسرو آباد)) آبادان شیشه عمر پشه سکوت را سیمرغ وار به سنگ زد و براى اولین بار میله هاى سرد زندان را تجربه کرد که با وساطت فضلاء پس از چندى از زندان آزاد گشت .


جرقه قیام


لایحه انجمن هاى ایالتى و ولایتى و عکس العمل اعلامیه هاى شدیداللحن امام و سرآغاز قیام روحانیت و مردم به رهبرى امام گشت که دستگاه اوج رذالت حوزه در مدرسه طالبیه تبریز و فیضیه قم به تصویر کشید سعیدى که خود در این نهضت شرکت کرده بود پس از فروکش کردن تهاجمات دستگاه به همراه برخى از فضلاء قم روانه کویت شد که روز ۱۱ محرم همان سال از فاجعه خونین ۱۵ خرداد و دستگیرى امام باخبر شد.


خشم سرپاى وى را گرفت نخست با دیگر فضلاى ایرانى نامه هایى را به آیه الله حکیم و آیه الله خویى نگاشت اما روح بى آرام او مانع آن شد که تنها به این مقوله اکتفا کند و با شناخت کامل از دستگاه اطلاعاتى قوى شاه در کویت به حسینیه ((فحیعل )) بازگشت و نیروهاى اطلاعاتى را به تعجب وا داشت . او که مى دانست در بازگشت توسط دستگاه امنیتى کشور دستگیر مى شود تا آزادى امام در کویت در خانه حجه الاسلام سید عباس مهرى ماندگار شد به گزاف نرفته ایم اگر بگوئیم سعیدى هم بند امام و هم سلول امام بود چرا که آن روز که امام به زندان گام نهاد، سعیدى هم با سخنرانى آتشین در کویت زندانى شد.
سعیدى صفر سال بعد مخفیانه و با لباسهاى مبدل کویت را به قصد ایران ترک کرد، از آنجا که در بینش سعیدى بیرون آمدن یک طلبه از لباس روحانى کارى منحوس به شمار مى رفت نامه اى به این مضمون به امام نوشت .
((سیدى و مولاى با قیافه منحوس وارد قم شده ام و اجازه ملاقات مى خواهم ))
امام نیز با روى گشاده سعیدى را به حضور پذیرفت و مرید و مراد پس از ماهها همدیگر را در آغوش گرفتند.


تبعید خورشید


عکس العمل شدید امام در مقابل لایحه خفت بار کاپیتولاسیون در مهرماه ۱۳۴۲ منجر به تبعید امام به ترکیه و سپس نجف گشت … هشدار سعیدى با دهها تن از فضلاء قم در نامه اى به هویدا به سال ۳۰/۷/۴۴ نشانگر پیگیرى او و دیگر فضلاى قم براى بازگرداندن حضرت امام بود. سعیدى تنها فرستادن نامه ، اظهار همدردى و همراهى با امام را در قالب نوشته ها کافى نمى دانست بلکه احساس مى کرد که امام را باید به حوزه علمیه نجف شناساند از اینرو مخفیانه و از راهها و گذرگاههاى مخفى مرز به عراق و به نجف اشراف رفت . او در یکى از مدارس علمیه طى جلساتى بر فراز منبر به معرفى چهره واقعى امام و بعد علمى ایشان پرداخت و با بیان شخصیت مرادش بر شمار مریدانش افزود.


سعیدى در مسجد امام هفتم علیه السلام


سعیدى در فراق امام ماندن خود را در قم به صلاح نهضت روحانیت نمى دانست و بر آن شد که فریاد بر علیه نظام را به گوش سایرین برساند از اینور نخست به تفرش رفت و در آنجا به افشاگرى فجایع رژیم سفاک پهلوى پرداخت در این زمان بود که از سوى مردم تهران براى اقامه نماز جماعت و سخنرانى در مسجد امام موسى بن جعفر علیه السلام دعوت شد. سعیدى این فرصت طلایى را از دست نداد چرا که پایتخت را محلى خوب براى فعالیت هاى سیاسى و اجتماعى خود دانست سال ۱۳۴۵ ش . که سال ورود سعیدى به محله غیاثى در مسجد امام موسى بن جعفر علیه السلام در میدان خراسان بود نقطه عطفى در تاریخ انقلاب اسلامى است . امام در همان روزهاى نخست با فرستادن نامه اى به سعیدى حرکت او را مورد تاءیید قرار داد و چنین نگاشت .
((از اینکه تهران تشریف برده اید از جهتى خوشوقت شدم چون مرکز از هر جا بیشتر احتیاج به علماء عاملین دارد مساعلى جمیله جنابعاى مورد تقدیر تشکرات ))


سعیدى با تاءسیس حوزه علمیه ، تشکیل کلاس براى بانوان ، تشکیلات امر به معروف و نهى از منکر و تاءسیس کتابخانه فعالیتهاى حوزه را آغاز کرد. اما آن چیزى که بیش از هر فعالیت دیگرى سعیدى در آن زمان به چشم نمى آمد و در سالهاى پس از شهادت او به ثمر نشست دمیدن روح حماسه فریاد در کالبد نوجوانان و جوانان آن محله بود. سعیدى در این سال کانون انقلاب را همچنان گرم نگه داشت و با سخنرانى هاى گرم و آتشین علنا خمینى را فریاد زد مجموعه سخنرانیها و نوارهاى برجا مانده او در این سال جزو گویاترین صفات تاریخ همیشه خونبار تشییع است .


گزارشهاى ساواک در این سال گویاى این حقیقت است که وى در مدت سالهاى اقامت در تهران بى مهابا به رژیم مى تاخته است . در گزارش شب ۳۱/۴/۴۵ ساواک آمده است .
((طبق اطلاع واصله ساعت ۳۰/۲۰ روز ۳۱/۴/۴۵ جلسه موسى بن جعفر با حضور قریب یکهزار نفر از طبقات مختلف تشکیل گردیده است . در این جلسه سعیدى ابتدا چند دقیقه درباره آیه الله خمینى و کتک زدن طلبه ها در قم صحبت کرد و مردم با شنیدن اسم خمینى صلوات فرستادند.


نامبرده … فن حمله به یهودیان فلسطین و امریکا اضافه کرد اینها کارشان در این مملکت بالا گرفته و دستشان در همه کار باز است و کسى از آنها جلوگیرى نمى کند ولى جلسات ما را تعطیل مى نمایند سه سال پیش آیه الله خمینى از دولت خواست که اسرائیل در کشور سفارتخانه نداشته باشد ایشان این جریانات را پیش بینى مى کرد.


ما باید براى مبارزه کردن تشکیلات داشته باشیم تا بتوانیم در مقابل دشمن مقاومت کنیم و با دولتى که علماء ما را زندانى و تبعید مى کند مبارزه نمائیم . من راهى را مى روم که امام حسین علیه السلام و رهبر عالیقدر دین ما آیه الله خمینى رفت و تا پاى جان ایستادگى کرد. من حرف خود را مى گویم و مبارزه را ناتمام نمى گذارم .


در پى برگزارى مجلس از سوى سعیدى براى شهید سید کاظم قریشى وى به تاریخ ۸/۵/۴۵ به اتهام ((اقدام علیه امنیت داخلى مملکت )) از طرف شهربانى دستگیر و به دست سیاه دلان ساواک سپرده شد. سعیدى در تاریخ ۱۱/۷/۴۵ از زندان آزاد و استوارتر و راسخ ‌تر از قبل وارد میدان شد تا بار دیگر شیشه عمر سکوت را با فریاد خویش بر سنگ زند.


سعیدى در بهار ۱۳۴۶ مخفیانه از ایران خارج شد و خود را به جوشش گاه فریاد رساند وى پس از ملاقات با حضرت امام در نجف اشرف با روحیه مضاعف به ایران بازگشت در کنار سخنرانیهاى گرم آتشین تلاش براى تشکل ، چاپ استفائات حضرت امام و راه اندازى نشریه اى به نام نشریه مسجد امام هفتم علیه السلام از فعالیتهاى دیگر اوست . که از این نشریه ها مى توان به جملات و نقطه نظرهاى علماء در خصوص شخصیت امام اشاره کرد که در آن زمان از جایگاه ویژه اى برخوردار بود. شگردهاى ساواک در برخورد با سعیدى یکى از ناجوانمردانه ترین شگردها است . برهم زدن مجالس او توسط اراذل و اوباش – قطع آب – و برق مسجد، تهدید و تطمیع نماز گزاران مسجد امام هفتم علیه السلام به گونه اى او را در محدودیتى سخت قرار داده بود تا جائى که او در یک ماه قبل از عروج خونینش در تاریخ ۱۸/۲/۴۹ در مسجد موسى بن جعفر علیه السلام غریبانه و مظلومانه مى گوید:… این شما هستید که بایستى با کمکهاى مادى و معنوى خود این پناهگاه اسلام را حفظ کنید.
آقایان باور کنید من امسال آنقدر مجالس روضه خوانى زنانه رفتم تا توانستم مخارج این مسجد را تامین کنم …
آخر من نمى دانم که چرا آنقدر مردم از من فرار مى کنند؟


آیا به جرم این است که من از رهبر عالیقدر حضرت آیه الله خمینى طرفدارى مى کنم ؟ اگر از این وضع هراس دارید باید بگویم که نترسید این من هستم که بایستى جواب دولت و سازمان امنیت و کلانترى را بدهم نه شما پس در این صورت دیگر چرا از من کناره گیرى مى کنید؟


اعلامیه فریاد


در پى هجوم سرمایه داران غرب به سوى ایران حوزه علمیه قم طى اعلامیه در اردیبهشت ماه ۱۳۴۹ ضمن محکوم کردن این حرکت غرب و مشى وطن فروشانه دستگاه سلطنتى به افشاگرى علیه این جنایت بزرگ دست زد. سعیدى که مى دید پس از این اطلاعیه سکوتى مرگبار سراسر محافل مذهبى و روشنفکرى را فراگرفته است و سکون مرز پویش و رویش انقلاب در هم نوردیده است . جنایتى بزرگ تر از کاپیتولاسیون و قراردادى استعمارى تر از شب کو در شرف تکوین است . قلم بدست گرفت و قبل از اینکه شیشه عمر سکوت را بشکند با خون خود بار دیگر این جمله را امضاء کرد ععع ((ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلى فیا سیوف خذینى )).


حضرت آیه الله اعظم الله اجورنا و اجورکم


لابد میدانید که این روزها با مطرح شدن مسئله سرمایه گذارى امریکائیها در ایران مصیبت بسیار بزرگ و خورد کننده اى بر ملت این سرزمین روى آورده که مملکت را در آستانه سقوط و نابودى قرار داده و به مضمون آیه شریفه ععع ((یکاد السموات یتفطرن منه و تنشق الارض و تخرالجبال هدا)) عععع ((هیئت حاکمه ستمگر عامل استعمار ایران چنان در برابر اربابان استعمارگر خود خاضع و تسلیم گردید که طوق بندگى و عبودیت آنان را به گردن افکنده و به منظور نزدیکتر شدن به غارتگران استعمارگر جان و مال و نوامیس ملت ایران را به پیشگامان تقدیم مى دارد هم اکنون این بندگان استعمار غرب قربانى جدیدى براى درگاه خدایان دلار و اسلحه تدارک دیده اند که با تقدیم آن بطور دربست اقتصاد ما و به دنبال آن دین و سایر افتخارات ما به چنگال آنان خواهد افتاد. همانطور که قبلا سیاست ما را قبضه کردند که این مصائب را به دنبال خود آورده است بحق و حقیقت سوگند که این اقدام جدید آنچنان مصیبت بزرگ و خطرناکى است که مسائل مهمى از قبیل امتیاز تنباکو، کاپیتولاسیون و سایر حوادث که براى هر یک از آنها جامعه روحانیت پیشقدم در اعتراض و مبارزه بوده و قربانیانى داده است در قبال آن کم اهمیت و کوچک است .


چقدر جاى تعجب است که شما پیشوایان دینى در مقابل این خطر بزرگ سکوت اختیار کرده و براى جلوگیرى از آن اقدامى نمى کنید؟
براى ما باور کردى نیست که بگوئیم شما دین و آخرت را با زندگى چند روزه دنیا معامله کردید و خود را مشمول آیه شریف ععع ((اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خیر))عععع و آیه شریفه  ((ارضیتم بالحیوه الدنیا من الاخره )) عععع نموده باشید راستى چرا شما مهر سکوت بر لب زده اید؟ و در این باره چیزى نمى گوئید؟


خود مى دانید که موضوع سرمایه گذارى صهیونیست هاى آمریکایى در ایران از تاءسیس سینما در قم (که براى جلوگیرى از آن چه سر و صدایى به راه انداختید) براى اسلام و مسلمین خطرناکتر است . امروز روز فریاد و اعتراض است صداى خود را با اعتراض بلند کنید، داد بزنید، فریاد کنید، یک پارچه و متحد علیه این قرارداد خائنانه مبارزه نمائید تا در پیشگاه خدا و پیشینیان بزرگ خود چون مرحوم سید جمال الدین اسد آبادى و مرحوم شیرازى و نیز نسل آینده رو سفید و سربلند باشید ععع ((یوم تبیض وجوه و تسود وجوه ))
سعیدى خراسانى


در حلقه خفاشان


اعلامیه و نامه تند سعیدى خطاب به علماى شهرهاى ایران رژیم منحوس ‍ پهلوى را به وحشت انداخت دستگاه اطلاعاتى رژیم بخوبى به این موضوع پى برد که اگر دیر بجنبد سعیدى علما را به دادن فتوى علیه این قرارداد راضى مى کند از اینرو با بسیج نیروها خود را مهیاى یک اقدام سفاکنه کرد.سپهبد مقدم بدنبال گزارش این اعلامیه دستور داد.
خواهشمند است دستور فرمائید نامبرده بالا را احضار و به وى تذکر داده شود از تحریک افکار عمومى علیه اقدامات دولت خوددارى نماید و در غیر این صورت شدیدى درباره وى گرفته خواهد شد حتما رفتار و گفتار مشارالیه را دقیقا تحت مراقبت دهند و نتیجه را اعلام دارند.


مدیر کل اداره سوم – مقدم
در زیر دستور مقدم پى نوشت شده است .
ریاست اداره یکم فرمودند: با توجه به اینکه قرار است نامبرده دستگیر شود لزومى به ارسال نامه فوق نیست ((پرونده محمد رضا سعیدى بایگانى شود))


خفاشان ساواک که سالها انتظار چنین روزى را داشتند خود را آماده دستگیرى فریادگر حماسه ها کردند سعیدى با دلى آکنده از درد در روز ۱۱ خرداد ماه ۱۳۴۹ پس از اتمام نماز راهى خانه شد ساعت یک بعد از ظهر بود که سعیدى آماده استراحت و صرف نهار شد که جلادان پهلوى به منزل او یورش بده و او را آماده قربانى کردن در پاى خدایان زور و خدایان زر کمپانیهاى غربى و راکفلرها کنند.
ساواک دست به کارى بى سابقه در تاریخ جنایت خود و تاریخ دستگیرى آزادمردان در جهان زد.


۱۰ روز فقط ۱۰ روز از تاریخ دستگیرى تا شهادت نشان از سالها خشم اندوخته دستگاه و خروش بى پایان سعیدى است .
نشان ناامیدى ساواک از خاموش کردن این فریاد بود.
عقربه ساعت ۹ شب چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۴۹ را نشان مى داد بعضى از سلولهایى که در مجاورت سلول سعیدى در زندان قزل قلعه قرار داشت عمدا باز نگه داشته بودند که ناگهان برق زندان خاموش شد.
وحشت سرپاى زندانیان را فرا مى گیرد رفت و آمد در راهرو زندان شروع و مسیر گامهاى جلادان تا سلول سعیدى امتداد دارد که ناگهان صداى کشمکش از سلول سعیدى با فریاد او به پایان مى رسد.
جلادان مسیر آمدن را بار دیگر طى مى کنند و سکوتى مرموز راهرو زندان را فرا مى گیرد با روشن شدن برق زندانیان از سلولها بیرون مى ریزند و به سوى سلول سعیدى مى روند و با پیکر بى جان سعیدى در حالى که عمامه سیاه او به دور گردنش پیچیده شده بود روبرو مى گردند،
بغض زندانیان مى ترکد، فریاد باز هم فریاد


امام در سوگ


خبر شهادت سعیدى از مرزها گذشت و متن تسلیت نامه فضلا و محصلین حوزه علمیه به امام خمینى (ره ) رسید و امام راحل را در سوگ این یار و شاگرد وفادار خود نشاند طلاب و شاگردان انقلابى امام بر آن شدند تا نام و خاطره او را زنده نگه دارند.
فاتحه سعیدى به طولانى ترین فاتحه در نجف اشرف مبدل شد. امام مخارج فاتحه سعیدى را بر عهده گرفت و چهل شب خود صاحب عزاى سعیدى شد و پیامى را براى فضلا و محصلین حوزه علمیه فرستاد که در پایان آن آمده است .


من قتل فجیع این سید بزرگوار و فداکار را که براى حفظ مصالح مسلمین و خدمت به اسلام جان خود را از دست داد به ملت اسلام عموما و خصوصا به ملت ایران تعزیت مى دهم از خداوند متعال رفع ید دستگاه جبار و عمال کثیف استعمار را مسئلت مى نمایم .
سفاکان و کوردلان که تحمل این همه عظمت و بزرگى را نداشتند چندین شب برق ((مسجد عمران )) مسجدى که در آن امام و یارانش در سوگ سعیدى نشسته بودند همانند شبى که سعیدى در مسجد ((امام موسى بن جعفر علیه السلام )) به سخن مى نشست و شبى که در زندان ((قزل قلعه )) به معراج رفت خاموش کردند.


غافل از اینکه نور سعیدى هرگز با خاموش شدن برق به خاموشى نمى گراید و مردى که سکوت را زیر دستان فریاد خفه کرد.
و مرگ را زیر گامهاى شهادت کشت .
((سعیدى )) دو دنیاست و سعید دو دنیا چراغى است که خداوند وعده جاودانگى او را داده است
ععع ((یریدون لیطفووا نور الله با فواههم و الله متم نوره و لوکره المشرکون ))

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

 

 

 

زندگینامه نواب صفوى (شهادت ۱۳۳۴ه. ش)

images (2)طلوع ستاره


سال ۱۳۰۳ هجرى شمسى است . آفتاب در پس ابرهاى سیاه ستم ، آخرین نفسهاى خود را مى کشد. نور کم سویى به زمین مى رسد. پاها در بند است . دستها رهایى ندارند و فریادها در گلو خفه مى شوند. ناگاه صداى کودکى در فضاى خانه مى پیچد. ستاره اى به خانه کوچک آقا سید جواد قدم مى نهد. نواى آسمانى دعا بر زبان پدر جارى مى شود. آقا سید جواد میرلوحى نام فرزند را سید مجتبى مى گذارد تا در لحظه لحظه زندگى به یاد خاندان پیامبر باشد.


سرود نور


سید مجتبى هنوز اندک سالى است که با دنیاى خردسالى فاصله گرفته است . او سوره هاى کوتاه قرآن را به تشویق پدر و مادر خویش حفظ مى کند و با پدر روحانى خود در مجالس پر نور قرائت قرآن شرکت فعال دارد. قفرآن مجید کتاب زندگى اوست و به آن عشق مى ورزد. هفت ساله است که راهى دبستان مى شود و پس از اتمام دوره ابتدائى در ((مدرسه حکیم نظامى )) وارد مدرسه صنعتى آلمانیها مى گردد.


رضا خان که بتازگى از طرف دولت استعمارگر انگلیس به سلطنت رسیده است از مخالفان سرسخت اسلام و روحانیت است . از نخستین کارهاى او منع به کارگیرى تاریخ هجرى قمرى است . تاریخ هجرى شمسى جایگزین تاریخ قمرى مى شود و او نام این تهاجم وسیع بر ضد فرهنگ اسلامى را طرد یک سنت عربى تحمیل شده مى نامد.


بعد از تغییر تاریخ ، بر سر گذاشتن کلاه پهلوى شبیه کلاه سربازى ، براى همه اجبارى مى گردد. چیزى نمى گذرد که او مدارس را مختلط اعلام مى کند و دختر و پسر را در کنار هم قرار مى دهد. پسرها باید هنگام مدرسه رفتن ، شلوار کوتاه بپا کنند و دخترها باید حجاب اسلامى را به کنارى نهند.


در این حال روحانیان بیدارگر با تهاجم فرهنگى استعمار و اسلام زدایى رضا خان به مبارزه بر مى خیزند و بر ضد وى قیامهاى اصلاحى مختلفى را بر پا مى دارند در چنین زمانى است که آقا سید جواد میرلوحى ، پدر سید مجتبى مجبور مى گردد از پوشیدن لباس روحانیت صرف نظر کند. رضا خان دستور داده است تا مردم همه از لباس یک شکل استفاده کنند در این زمان آقا سید جواد از فرصت استفاده نموده ، براى احقاق حقوق مظلومان ، در دادگسترى وکیل دعاوى مى شود.


چندى نمى گذرد که با داور وزیر دادگسترى – سال ۱۳۱۵ یا ۱۳۱۴ – درگیر مى شود و در پى گفتگوى اعتراض آمیز به نظام ستم شاهى پهلوى ، گوش ‍ وزیر را با سیلى خود آشنا مى سازد و خود روانه زندان مى گردد. سه سال در زندان رضا خانى مى ماند و بعد از سه سال به دیدار خدا مى شتابد.


با رحلت پدر، سید محمد نواب صفوى ، دایى سید مجتبى سرپرستى خانواده ایشان را برعهده مى گیرد. سید مجتبى عشق و علاقه زیادى به دروس اسلامى دارد و مایل است به درس حوزه بپردازد، لیکن دایى وى که سرپرستى او را بر عهده گرفته و خود قاضى دادگسترى است با سید مخالفت مى کند.سید مجتبى از عقیده خود دست بر نمى دارد و در مسجدى که در خانى آباد است . شروع به فراگیرى درسهاى حوزه مى کند و همزمان در مدرسه آلمانیها به دروس جدید مى پردازد.


سید در عصرى واقع شده است که نظام آموزشى غرب در کشور به صورت نوشدارویى براى پیشرفت به مردم عرضه مى شود، وى در یکى از مدارس ‍ غربى تحصیل مى کند. در مدرسه چیزهایى مطرح است که با آرمانهاى اسلامى وى سازگار نیست . او در فرصتهاى مناسب آنچه را فهمیده به همکلاسیهاى خویش مى گوید و اوضاع سیاسى ، فرهنگى و اقتصادى کشور را براى آنان شرح مى دهد.
سید در ۱۷ آذر ۱۳۲۱ ش . در یک سخنرانى پرشور از دانش آموزان مى خواهد تا به سوى مجلس رفته ، نسبت به هجوم اجانب و تهدید فرهنگ غرب اعتراض نمایند و در خواستشان را طرح کنند.


با سخنرانى سید دانش آموزان مدرسه دست به تظاهرات مى زنند. از مدرسه آلمانیها به مدرسه ایرانشهر و از آنجا با دارالفنون رفته ، مدارس را تعطیل مى کنند و با هم به طرف مجلس حرکت مى کنند. در بین راه از مردم هم افرادى به آنها مى پیوندند. تظاهرات با شکوهى روى مى دهد و با تیراندازى ماءوران به سوى مردم دو نفر کشته مى شوند و چیزى نمى گذرد که دولت اقوام سقوط مى کند.


سید در ۱۳۲۱ هجرى تحصیلات خود را به پایان برده ، در خرداد ۱۳۲۲ در شرکت نفت استخدام مى گردد و بعد از مدت کوتاهى از تهران به آبادان انتقال مى یابد. وضع نابسامان کارگران شرکت ، وى را رنج مى دهد و دیگران را در حقوق خویش شریک مى کند. علاقه اى بین کارگران شرکت نفت و سید به وجود مى آید. وى شبها جلساتى براى آنها دائر مى کند و وظایف دینى و اجتماعى شان را گوشزد مى نماید.


وى در طى آموزشهاى خویش یادآور مى شود که نفت از آن ملت ایران است و خارجیان آمده اند تا براى ما کار کنند، نه اینکه ما را زیر سلطه خود در آورند و قسمتهایى از آبادان را در اختیار گرفته ، اجازه ورود به ما ندهند!
سید سیماى زشت استعمار را در کارها و فعالیتهاى آنها نشان مى دهد، مى گوید:
این چیست که در چند جاى شهر نوشته اند ((ورود ایرانى و سگ ممنوع ))!!
آنها ایرانیان را در ردیف سگ قرار داده اند. در حالى که خود مستخدم ما هستند.
شش ماه از ورود سید مجتبى به شرکت نگذشته است که یکى از انگلیسى ها با کارگرى ایرانى حمله کرده ، وى را زخمى مى کند. همان شب جلسه اى تشکیل مى شود و قرار مى گذارند که صبح قبل از شروع به کار در پالایشگاه جمع شوند.


سید شروع به سخنرانى مى کند و چنین مى گوید:((چون ما مسلمان هستیم و قصاص یکى از احکام ضرورى ماست یا باید آن انگلیسى اینجا بیاید و در جلو جمع از این برادر ما پوزش بخواهد و یا اگر این کار را نکند، عین کتکى که به آن زده یا عین جراحتى که به او وارد کرده ، ما به او وارد مى کنیم .))


هنوز سخنان سید به پایان نرسیده بود که کارگران به خشم آمده ، به سالن آن انگلیسى رفته ، آنجا را خراب مى کنند. پلیس دخالت مى کند و فرد انگلیسى موفق به فرار مى شود.چند نفر از کارگران دستگیر مى گردند. سید به خانه یکى از دوستانش رفته ، شبانه توسط یکى از لنجها از آبادان راهى نجف مى شود.


مهاجر عاشق


سید مجتبى تجربه هاى زیادى از زندگى آموخته و زندگى مردمان بسیارى را دیده و با شیوه زندگى آنها آشنا شده است . اکنون در نجف اشرف براى انجام کارى آمده است و آن آموزش صحیح اسلام است ، آن گونه که بتواند مسیر حرکت او را در این دنیاى رنگارنگ مشخص نماید.


هدف از زندگى چیست ؟ سید در ضمن آموزش مى خواهد جواب این سوال را از آن سان که باید، در یابد. سعادت به استقبال سید آمده است . او مى تواند در مدرسه قوام از مدارس حوزه علمیه نجف اقامت گزیند. در همان روزها علامه امینى در یکى از حجره هاى فوقانى مدرسه کتابخانه اى دایر کرده و به تاءلیف ((الغدیر)) مشغول است . این امر سبب مى شود که مهاجر عاشق که تازه از ایران رسیده است با حضرت علامه امینى آشنا گردد.


سید که علوم مقدماتى را در تهران به انجام رسانیده ، در نجف به دنبال اساتیدى است که سطوح عالى را از آنها بیاموزد، از جمله اساتیدى که وى از آنها فقه و اصول ، تفسیر قرآن و اصول سیاسى و اعتقادى را آموخت ، نامبردگان ذیل اند:
۱- حضرت علامه نستوه آیه الله امینى
۲- حضرت آیه الله العظمى حاج آقا حسین قمى
۳- حضرت آیه الله آقا شیخ محمد تهرانى
سید بزرگوار نواب از این سه استاد گرانقدر علاوه بر علوم متداول حوزه ، اصول فلسفه سیاسى اسلام را آموخت و با فقه سیاسى اسلام آشنا شد. در همین زمان که وى در نجف مشغول تحصیل است ، یکى از کتابهاى کسروى به دستش مى رسد. نوشته اى که مؤ لف در آن به حضرت امام صادق علیه السلام توهین نموده است .


ایشان کتاب را به چند تن از اساتید و مراجع تقلید نجف اشرف عرضه مى دارد و حضرت آیه الله العظمى حاج آقا حسین قمى با صراحت حکم ارتداد نویسنده کتاب را اعلام مى دارد.جناب نواب به حکم وظیفه دینى خویش با تصمیمى قاطع رو به وطن خویش مى گذارد تا آن نابخرد را بر سر عقل آورد.پیش از حرکت او از نجف به ایران ، مردم تبریز و مراغه و سران برخى روزنامه ها به مقابله با احمد کسروى برخاستند و از دولت وقت درخواست نمودند تا وى را به جرم انتشار کتب گمراه کننده محاکمه کند.


دولت قدرت چندانى ندارد و از طرفى برنامه هاى پهلوى با کارهاى کسروى ، چندان رو در رو نیست و در حقیقت هر دو در جهت اسلام زدایى گام بر مى دارند و کارهاى کسروى ، فعالیتهاى دولت را تحت الشعاع قرار داده است ، از این رو به مقابله با وى برنیامد.ایرادهاى وى به اسلام بیشتر از کتب مبلغین آمریکایى و مستشرقین اخذ شده بود و اشکالهایى را که متوجه مذهب تشیع مى ساخت ، غالب آنها را از علماى متعصب سنى مانند ابن حجر و موسى جارالله عالم سنى معاصر برگرفته بود.


نواب با قاطعیتى تمام وسائل زندگى را جمع کرده ، به طرف ایران حرکت مى کند. وى که در بین راه اطلاع یافته بود کسروى در آبادان است به آبادان مى رود. در یکى از مساجد بزرگ شهر سخنرانى مى کند و او را به مناظره مى خواند. ولى کسروى به تهران رفته بود. او نیز به تهران مى آید و با تنى چند از آقایان تماس مى گیرد و پس از مشورت به این نتیجه مى رسد تا با وى به بحث بنشیند. آیه الله طالقانى ایشان را تشویق مى کند و جناب وى به کلوپ کسروى مى رود.


((باهماد آزادگان ، نام باشگاه کسروى است . نواب چند روزى در مورد دین و مسائل اجتماعى با وى بحث مى نماید. لیکن او قانع نمى شود. دو دستگى در جمع حاکم مى شود. حرف آخر سید به کسروى این است که :
((من به تو اعلام مى کنم و تو را به عنوان یک مانع نسبت به مذهب ، حتى نسبت به مملکتم مى دانم .))
((موقعى که عضوى از پیکر انسانى چنان فاسد شود که نه تنها موجب فساد دیگر اعضاى آن پیکر گردد، بلکه تباهى خود آن عضو با مجموع اعضاى دیگرش را نتیجه دهد، نباید در ریشه کن کردن آن هیچ گونه مسامحه اى روا داشت .


زیرا این مسامحه چه ناشى از ترحم و مهر و محبت باشد و چه معلول بى توجهى به اهمیت حیاتى قضیه ، موجب از ارزش افتادن و تباهى دیگر اعضاى پیکر جامعه خواهد گشت .))
نواب جوان در طى جلساتى دلایل و براهین لازم را براى کسروى عرض ‍ مى کند لیک دیگر گوش شنوایى براى وى باقى نمانده است . براى شاگرد مکتب توحید، مساءله ارتداد وى مسلم مى شود و به فکر مقابله با این عنصر فاسد مى افتد.


سید بزرگوار از حضرت آیه الله مدنى و آقا شیخ محمد حسن طالقانى براى تهیه اسلحه پول مى گیرد و در ساعت ۱۳ و ۳۰ دقیقه روز بیست و سوم اردیبهشت سال ۱۳۲۴ کسروى در میدان حشمت الدوله هدف قرار مى گیرد. اما به علت فرسودگى اسلحه موفقیت حاصل نمى شود. نواب به زندان مى افتد و علماى ایران و نجف خواستار آزادى حضرت نواب مى گردند و ایشان بعد از دو ماه با قید کفایت آزاد مى گردد.


فدائیان اسلام


حضرت نواب با آزادى از زندان به فکر تشکیل ((فدائیان اسلام )) مى افتد، تا به وسیله آن با عنصار فاسد در جامعه به مبارزه برخیزد و با انتشار اعلامیه اى موجودیت فدائیان اسلام را اعلان مى دارد.
او در بر پایى این سازمان اسلامى مى گوید:در خواب جدم سیدالشهداء را دیدم که بازوبندى به بازویم بست و روى آن نوشته شده بود: ((فدائیان اسلام ))


انتشار اعلامیه مسلمانان غیور را متوجه فدائیان اسلام مى نماید و افرادى به گروه او مى پیوندند. ساعت ۱۰ صبح روز بیستم اسفند ماه ۱۳۴۲ آیات قهر الهى آشکار مى شود و کسروى توسط چهار تن از فدائیان اسلام سید حسین و سید على امامى ، جواد مظفرى و على فدایى از میان برداشته مى شود تا جامعه اسلامى به حرکت خود در مسیر الهى ادامه دهد.
فدائیان اسلام ، با بانگ تکبیر از محوطه دادگسترى دور مى شوند و در حین پانسمان زخمهاى خود در بیمارستان سینا دستگیر مى گردند.


رهبر فدائیان به مشهد الرضا علیه السلام مى رود، و از راه شمال به آذربایجان ، همدان و کرمانشاه راهى مى شود. در بین راه روحیه عشایر را مورد ارزیابى قرار مى دهد و با علماى شهرستانها تماس حاصل کرده ، در خواست مى کند تا براى آزادى فدائیان اسلام تلگرافهایى به دولت بفرستند و خود از همانجا به نجف اشرف مى رود.


در همین ایام حضرت آیه الله العظمى آقا سید ابوالحسن اصفهانى وفات مى یابد. به همین مناسبت عده اى از دولتمردان ایران براى عرض تسلیت به مراجع نجف از طرف شاه راهى نجف مى شوند.در یکى از مجالس که فرستادگان شاه حضور دارند. جناب نواب منبر رفته ، ضمن حمله شدید به دولت ((قوام السلطنه )) (نخست وزیر وقت ) مى گوید:چطور شما براى فوت یک نفر روحانى بزرگ به نجف آمده و به مقامات روحانى تسلیت مى گویید در حالى که روحانى دیگرى همچون آیه الله سید ابوالقاسم کاشانى را در ایران به جرم دفاع از اسلام به زندان افکنده اید؟!


ایشان آزادى حضرت آیه الله کاشانى و فدائیان اسلام را در جلسه مطرح نماید و حوزه علمیه نجف اشرف آزادى زندانیان را از مقامات مسئول مى خواهد و پس از چندى خوسته شان جامه عمل مى پوشد.بعد از آزادى آیه الله کاشانى دیدارهایى با ایشان صورت مى گیرد. جناب نواب نظرات خود را به ایشان عرضه مى دارد و اعلام مى کند و که در صدد ایجاد حکومت اسلامى در ایران است .
حضرت آیه الله کاشانى از مبارزان و مجاهدان بزرگ عصر خویش است و در گذشته در جنگ انگلیس با عرق شرکت فعال داشته و در اثر همین فعالیتها به ایران تبعید شده است اینک با نواب میثاق مى بندد تا در ایران حکومت اسلامى بنا نهند.

شهر پیامبران


۱۶ مه ۱۹۱۶ انگلیس و فرانسه پیمانى نهانى درباره تقسیم منطقه آسیایى ترکیه بستند که به نام ((موافقت نامه سایکس – پیکو)) خوانده شد و بر پایه آن قرار شد فلسطین زیر سرپرستى هیاءتى بین المللى که شکل آن بعدها با توافق روسیه تزارى تعین خواهد گشت ، اداره شود. ولى بریتانیا از امضاى این پیمان ، هدفى جز انجام یک مانور نداشت و همواره در پى آن بود که فرصتى به دست آورد و شانه از زیر بار تعهد خود خالى کند.


در دوم نوامبر ۱۹۱۷ انگلستان اعلامیه ((بالفور)) را که خواستار پایه گذارى ((میهنى قومى )) براى یهودیان بود، منتشر کرد.ایجاد ((حکومت یهود)) ابتدا به وسیله تئودور هرتسل ، در سال ۱۸۹۶ طراحى شد و در پى بر پایى اولین کنگره صهیونیستها در شهر ((بال )) سویس به سال ۱۸۹۷ نیز مفاد آن به تصویب رسید.صهیونیستها با اشتیاق فراوان به کمک انگلیسى ها شتافتند و با حمایت بى دریغ از هدفهاى جنگى آنها در خاک فلسطین (در جنگ جهانى اول ) سرانجام ارتش انگلیس را در این سرزمین به پیروزى رساندند.


((فلسطین به صورت یک موجودیات سیاسى و به نام یک دولت به سال ۱۹۴۸ و در پى برداشته شدن سرپرستى بریتانیا از آن از میان رفت . بر پایه قطعنامه شوراى امنیت سازمان ملل متحد، در بخشى از آن ، دولتى به نام ((اسرائیل )) پایه گذارى شد. بازمانده فلسطین نزدیک ۵/۶ هزار کیلومتر مربع را ملک عبدالله بن حسین شریف هاشمى ، پادشاه اردن ضمیمه کشور خود کرد.))


فعالیتهاى استعمارگران انگلیس دیگر بار مردم مسلمان ایران را به خشم آورد. روز جمعه سى ویکم اردیبهشت ۱۳۲۷ آیه الله کاشانى و جناب نواب صفوى قطعنامه اى مبنى بر اظهار همدردى با عربهاى اهل فلسطین صادر نمودند. روزهاى بعد محلهایى براى نام نویسى داوطلبان جنگ با یهود در مراکز مختلف شهر افتتاح شد و پنج هزار نفر ثبت نام کردند. در پى ثبت نام مردم غیور ایران فدائیان اسلام اعلامیه اى صادر کردند و از دولت اجازه حرکت به سوى فلسطین خواستند.


دولت که خود از سر سپردگان غرب است برنامه اعزام به فلسطین را لغو مى کند. چه او از پیش براى تاءسیس دولت یهود افرادى چون سید ضیاءالدین طباطبایى را به کمک صهیونیستها فرستاده است .غرب براى از میان برداشتن نیروهاى فعال و مذهبى به رهبرى آیه الله کاشانى و نواب طرحى را پى مى ریزد و آن ترور شاه است . او که عنصرى غیر مفید شناخته شده است باید از میدان خارج شده ، ((على رضا)) یا ((رزم آرا)) جاى او را بگیرد.

در روز ۱۵ بهمن ، شاه در دانشگاه به وسیله ناصر فخر آرایى (عضو جوانان حزب توده ) مورد هدف قرار مى گیرد. تیرها از کنار لبش رد مى شوند و سرتیب صفارى و سرتیپ اخترى ، فخر آرایى را از بین مى برند.صبح روز شانزدهم حزب توده منحل اعلام مى شود و کلوپ و باشگاهش و حزبش را چپاول مى کنند و به تاراج مى برند.


در شب ۱۶ بهمن تانک به در خانه حضرت آیه الله کاشانى مى آید. ایشان را دستگیر نموده ، به قلعه فلک الافلاک در خرم آباد مى فرستند. عده اى از روحانیان مبارز هم دستگیر مى گردند. سید عبدالحسین واحدى – فرد شماره دو فدائیان اسلام – از آن جمله است .
نواب چهل تن از لوستان و فدائیان اسلام را روانه قم مى کند تا با توسل به آیه الله بروجردى ایشان را آزاد کنند. موقعیتى حاصل نمى شود و منزل آیه الله بروجردى محاصره مى شود. بعد از ده روز از گذشت این ماجرا جریان فدائیان اسلام از خانه خارج شده ، با یک اتوبوس راهى تهران مى شوند. در حسن آباد جلو آنها گرفته ، همگى به زندان منتقل مى شوند. آیه الله کاشانى هم که در فلک الافلاک زندانى است ، به لبنان تبعید مى گردد.


نامه هاى سرخ


دوره مجلس پانزدهم رو به اتمام است . دولت وقت استیضاح مى شود و از دزدى و چپاول اموال عمومى سخن به میان مى آید و مسائل شرکت نفت مطرح مى گردد. شاه در صدد بر مى آید متممى براى قانون اساسى نوشته شود که در آن سه اصل زیر بیاید:
۱- نمایندگان مجلس فرماندهى کل قوا را در اختیار شاه قرار دهند.
۲- مجلس سنا تاءسیس گردد.
۳- انحلال مجلسین در اختیار شاه باشد.
همچنین قرار بود ((مذهب حقه جعفرى )) الغا و از رسمیت بیفتد، که در این زمان جناب نواب پانزده نامه با جوهر قرمز به پانزده وکیل انتصابى (انتخابى – فرمایشى ) نوشته ، در آن مخالفت خود را اعلان مى دارد.
روزى که قرار است مجلس تشکیل گردد، جلسه اى بر قرار نمى شود و با بیست و چهار ساعت (۴۸ ساعت ) تاءخیر این ماده از دستور جلسه حذف مى گردد.
به ترتیب ، انتخابات مجلس سنا و ملى انجام مى شود. لیکن آراء ملت کنار نهاده مى شود وکلاى دولتى به مجلس مى روند. این مساءله و تمامى مسائل دولتى با وزیر دربار وقت ، هژیر بود. به همین علت او در روز جمعه دوازدهم محرم در مسجد سپهسالار به دست سید حسین امامى مورد حمله قرار مى گیرد و یک روز پس از واقعه چهاردهم آبان ۱۳۲۸ هجرى شمسى به هلاکت مى رسد. وى تبعید آیه الله کاشانى را خود برنامه ریزى کرده و دستور داده بود.
با اعدام انقلابى هژیر، تاریخ افتتاح مجلس سنا تغییر مى کند و انتخابات مجلس شوراى ملى که با تمهیدات وى صورت گرفته بود، از طرف رئیس ‍ انجمن نظارت باطل اعلام مى شود. شاه روحیه خود را باخته ، با هواپیماى اختصاصى ترومن به سمت آمریکا پرواز مى کند.
سید حسین امامى دستگیر و پس از پنج روز به شهادت مى رسد. فدائیان اسلام با انتشار اعلامیه اى از مقام شهید تجلیل به عمل مى آورند. انتخابات دوره شانزدهم مجلس برگزار مى گردد و آیه الله کاشانى با استقبال بى نظیرى به میهن اسلامى باز مى گردند.


تابوت


از مدتها پیش مقبره اى براى رضا خان ساخته شده بود ولى این ناآرامگاه همچنان خالى بود. دیکتاتور خارج از کشور مرده بود و فرزندش جراءت نداشت جسد وى را به ایران بازگرداند. یاد ستم رضاخانى حرکت امت اسلامى را توفنده تر مى ساخت .


بعد ازتهیه مقدماتى شاه خواست جسد رضا خان را از مصر به ایران منتقل نماید و به برپایى مجالس و استقبال مردم همراه سازد. نواب صفوى از نقشه دولت آگاه مى شود و به قم رفته ، بعد از درس آیه الله بروجردى در مدرسه فیضیه به سخنرانى مى پردازد. این شیوه تا روز دفن ادامه مى یابد. از آن رو آرزوى رژیم عملى نمى شود و دیکتاتور بى هیچ تشییعى دفن مى گردد.


ملى شدن صنعت نفت


خرداد ۱۳۲۹ على منصور بى هیچ مقدمه اى استعفا مى دهد و رزم آرا به نخست وزیرى مى رسد. وى مورد تاءیید انگلیس و آمریکاست و آیه الله کاشانى این مساءله را در طى اعلامیه اى فاش مى سازد و لایحه ((گس – گلشائیان )) از طرف کمیسیون مجلس رد مى شود. آیه الله کاشانى طى بیانیه اى با تاءکید بر ملى شدن صنعت نفت در سراسر کشور از مردم مى خواهد با پافشارى خویش طرفداران شرکت نفت را به اطاعت خود وادارند.


رزم آرا در نظر دارد نهصفت ملى کردن صنعت نفت و مبارزات ضد استعمارى مردم را عقیم سازد. آیه الله کاشانى و جبهه ملى در از بین بردن رزم آرا وحدت نظر دارند. لذا با استمداد از فدائیان اسلام در صدد از بین بردن وى بر مى آیند. خلیل طهماسبى این مسولیت را بر عهده مى گیرد. شاه این خبر را شنیده ، خشنود مى شود. چه اینکه رزم آرا براى خود وى نیز خطرآفرین است . اطرافیان شاه به او مى فهمانند که ترور رزم آرا، حکم شمشیر دولبه را دارد که یک طرف آن متوجه رزم آرا و طرف دیگرش متوجه خود اوست . یعنى آگر رزم آرا زنده بماند، بهترین بهانه به دست او خواهد افتاد و تحت این عنوان تمام مخالفان و حتى خود شاه را از میدان بیرون خواهد کرد. به همین سبب نابود کردن رزم آرا به گونه اى دیگر طرح ریزى مى شود. یکى از گروهبانهاى دیگر ارتش در لباس غیر نظامى ماءمور انجام کار مى گردد، که هموراه با علم وزیر کار بلافاصله پشت سر رزم آرا حرکت کنند. او ماءمور بود همین که طهماسبى مبادرت به تیراندزاى کرد. باگلوله کلت وى (رزم آرا) را بکشد.


خلیل در مجلس ختم آیه الله فیض وى را مورد حمله قرار مى دهد و با گلوله گروهبان شاه رزم آرا از پاى در مى آید.قتل رزم آرا زنگ خطرى براى نمایندگان وابسته به انگلیس در مجلس ‍ شانزدهم است که مانع ملى شدن نفت بودند. فدائیان اسلام با از بین بردن رزم آرا، ملى شدن صنعت نفت را مى خواستند. اصلى که پس از بازگشت آیه الله کاشانى از تعبید، هر چه بیشتر روى آن تاءکید مى شد.
فرداى روزى که رزم آرا کشته شد، کمیسیون نفت به اتفاق آرا، اصل ملى شدن نفت در سراسر کشور را مى پذیرد و ملت مسلمان ایران به آرزوى خویش نائل مى آیند.


منشور حکومت اسلامى


جناب نواب صفى با تاءلیف کتابى تحت عنوان ((جامعه و حکومت اسلامى )) و انتشار آن در آبان سال ۱۳۲۹ روش صحیح حاکمیت را بیان مى دارد. او معتقد است جز با حرکت ریشه اى و تقویت فرهنگ اصیل اسلامى در جامعه با استکبار جهانى نمى توان مقابله کرد. این سید مجاهد به پیروى از نامه حضرت امیرالمؤ منین على (ع ) به مالک اشتر، اصول سیاسى اسلام رابه مردم بیان مى کند و به شاه و غاصبان حکومت هشدار مى دهد که در صورت اجراى نکردن دستورهاى اسلامى به دست فرزندان مقتدر و فداکار اسلام از بین خواهند رفت .


نواب صفوى در جهت نیل به حکومت اسلامى و استقرار مدینه قرآنى غدیر گام بر مى دارد و خود را به قالبهاى نظام مشروطه محدود نمى سازد. در این مسیر وى علاوه بر استادش در نجف اشرف (علامه امینى )، از حضرت امام خمینى در حوزه عملیه قم منشور حکومت اسلامى را فرا مى گیرد و بى محابا به برپایى آن نظام مقدس اقدام مى نماید.


نواب در زندان مصدق


تیرماه سال ۱۳۳۰ وقتى نواب از خانه یکى از افراد فدائیان اسلام خارج مى شود، از سوى ماءموران آگاهى دستگیر و زندانى مى گردد.سید به خاطر سخنرانى دو سال پیش در آمل و شکستن شیشه مشروب فروشى به زندان مى افتد. این در حالى رخ مى دهد که مصدق نخست وزیر این دوره است .


حقیقت این است که نواب صفوى خواستار اجراى احکام اسلامى و در مراحل بعد، تاءسیس نظام اسلامى است لیکن مصدق و جبهه ملى موافق او نیست . پس از دستگیرى نواب (رهبر فدائیان اسلام ) افرادى که پیش از وى دستگیر شده بودند، آزاد مى شوند. سید محمد واحدى از آن جمله است . واحدى نامه اى به مصدق نوشته ، خواستار آزادى رهبر فدائیان اسلام مى گردد و با جواب نامساعد وى ، در اواخر مرداد ۱۳۳۰ فدائیان اسلام اعلام برگزارى مراسم سخنرانى داده ، در پى آن ۳۸ نفر از آنها بازداشت و تبعید مى شوند. نواب صفوى با شنیدن این خبر اعتصاب غذا مى کند و آیه الله سید محمد تقوى خوانسارى و آیه الله صدر طى نامه هاى جداگانه اى به آیه الله کاشانى و دادستان وقت آزادى رهبر فدائیان اسلام و تبعیدیها را خواستار مى شوند. پس از یکى دو روز تبعیدیها باز مى گردند و نواب پس سه ماه حبس در عصر مصدق آزاد مى گردد.


کنگره اسلامى


شب معراج رسول اکرم (ص )، ۲۷ رجب ۱۳۵۰ ق . مطابق با ۱۹۳۱ م . است . از اندیشمندان اسلامى دورترین نقاط جهان دعوت به عمل آمده تا خشم امت اسلامى را در مورد انتقال اراضى مسلمانان به یهودیها به معرض ‍ نمایش گذارند و نظرات خویش را براى آزادى قدس بیان دارند.


یازدهم شهریور ۱۳۳۲ مجاهد نستوه دست به این سفر مقدس مى زند تا با حمایت از مردم مسلمان فلسطین ، سیاست صهیونیستى انگلستان را محکوم سازد. مسیر حرکت نواب از ایران به بغداد و از آنجا به بیروت و بیت المقدس است . وى در اولین جلسه از جلسات شش روزه کنگره عظیم اسلامى با نطقهاى حماسى خویش به زبان عربى ، فریاد بیدار باش سر مى دهد و زمانى که براى تماشاى بخش اشغالى قدس مى روند با لحنى آمرانه همراهان را به نماز مى خواند، نماز در مسجد مخروبه اى که در یک کیلومترى شهر قدس قرار دارد. وى مى گوید:هر کس آماده شهادت است ، همراه ما شود.

تمامى اعضا به امامت آن سید مجاهد نماز مى گزارند. سربازان اسرائیلى مسلح ، دست روى ماشه مسلسلها، از کار سید در حیرت مى مانند. سید با این حرکت یادآور مى شود که براى آزادى باید با پرچم سرخ شهادت به میدان رفت .


تا بیکرانها


پس از پایان کنگره اسلامى ، نماینده جمعیت اخوان المسلمین مصر با نواب صفوى آشنا مى شود و شیفته وى مى گردد و از او دعوت مى کند تا به سفر خویش ادامه داده ، از مصر هم دیدن نماید. نداشتن امکانات مالى این سفر را به تعویق مى اندازد. تا حضرت علامه امینى زمینه سفر را آماده مى سازد.


دولت ژنرال نجیب بر سر کار است و در بین آنها بر سر قدرت بین نجیب و عبدالناصر کشمکش وجود دارد. در این حال دو جوان از جمعیت اخوان المسلمین به شهادت رسیده اند و از نواب دعوت مى شود تا در دانشگاه الازهرا قاهره سخنرانى کند.


ماءموران نظامى با شلیک تیر نظم مجلس را بر هم مى زنند و چند نفر پلیس ‍ نواب را تحت الحفظ به وزارت کشور مى برند و مورد بازجویى قرار مى دهند. سید مى گوید: در مصر باید احکام قرآن اجرا گردد. باید مصر وابستگى خود را قطع کند و کانال سوئز ملى شود.


دولت مصر جمعیت اخوان المسلمین را منحل اعلام مى کند و اخراج فورى نواب را صادر مى نماید اما بعد دستور پذیرایى وى به حسن البائورى (وزیر اوقاف مصر) ابلاغ مى شود. نواب طى ملاقاتهایى با نجیب و جمال عبدالناصر، موقعیت اخوان المسلمین را براى تحکیم دولت انقلابى مصر یادآور مى شود.


دام اهریمن


بعد از رخداد ۲۸ مرداد ۱۳۳۳، سه پیشنهاد از طرف شاه ، توسط امام جمعه به نواب داده شد. وى صد هزار تومان وجه نقد به همراه داشت تا با قبول پیشنهاد به نواب دهد.پیشنهادهاى اهریمنى شاه که براى به دام انداختن نواب چیده شده بود، عبارتند از:
۱- در یکى از کشورهاى اسلامى به عنوان سفیر اعزام گردد.
۲- منزلى براى وى در نظر گرفته شود و محل جلوس ایشان باشد و ماهى ده هزار تومان حق سفره پرداخت شود.
۳- با همکارى شما یک حزب بزرگ اسلامى تشکیل شود و مخارج آن را دربار تاءمین نماید.
نواب با کمال قاطعیت به امام جمعه مى گوید: ((خجالت نمى کشى مرا به درگاه معاویه دعوت مى کنى ؟))
امام جمعه وجه نقد را برداشته ، به سرعت مى رود. پیش از آن براى رهبر فدائیان اسلام تولیت آستان قدس رضوى پیشنهاد شده و ایشان رد کرده بود.


پیمان شیطانى


پیمان شیطانى سنتو مساءله اى است که پس از آمدن نواب به ایران پیش آمده است . در این پیمان هشت ماده اى تلاش بر آن است تا امنیت خاورمیانه به سود امپریالیزم آمریکا و انگلیس تضمین گردد و با خطر کمونیزم مقابله شود. در واقع با وارد شدن ایران به این پیمان ، ایران پایگاه نظامى آمریکا در منطقه شناخته خواهد شد. رهبر فدائیان اسلام با انتشار اعلامیه اى مخالفت خویش را ابلاغ کرد و گفت :((مصلحت مسلمین دنیا پیوستن و تمایل به هیچ یک از دو بلوک نظامى جهان و پیمانهاى دفاعى نبوده ، باید براى حفظ تعادل نیروهاى دنیا و استقرار صلح و امنیت یک اتحادیه دفاعى و نظامى مستقلى تشکیل دهند.))


بدین وسیله نواب آشکارا در مقابل آمریکا و مهره هاى دست نشانده آن قرار گرفت و به آنها اعلان جنگ داد. این زمانى است که وى به همراه یارانش در این حرکت الهى یکه تاز میدان نبرد با استکبار جهانى هستند.اعدام انقلابى حسین علا، نخست وزیر و طرف ایرانى در انعقاد پیمان سنتو مورد نظر رهبر فدائیان اسلام بود. یاران بسیج مى شوند تا وى را قبل از خروج از ایران اعدام کنند. ذوالقدر در مسجد شاه و سید عبدالحسین واحدى در آبادان این مهم را بر عهده گرفتند. در این نبرد رهبر فدائیان اسلام و یاران ایثارگرش مى دانستند که با این اقدام مهر شهادت بر شناسنامه زندگى پربارشان خواهد خورد، از این رو مشتاقانه دست به این کار مى زدند. آنان کسانى بودند که سالها چوبه دار بر دوش خویش حمل مى نمودند و خونریز طلب مى کردند تا با شهادت ، سعادت ابدى را در آغوش کشند و به لقاى محبوب رسند.


روز پنجشنبه ۲۵/۸/۳۴ مجلس ترحیمى به مناسبت فوت مصطفى کاشانى فرزند ارشد آیه الله کاشانى در مسجد شاه منعقد بود. ساعت ۴۵/۳ بعد از ظهر حسین علا در مسجد حاضر شد. مظفر على ذوالقدر به وى حمله برد. ولى بعد از شلیک تیرى ، فشنگ دوم در لوله گیر کرد. وى تنها توانست علا را مجروح نماید و خودش به دست ماءموران دستگیر شد.


رهبر فدائیان اسلام به همراه یارانش در منزل آیه الله طالقانى و پس از آن در خانه حمید ذوالقدر به سر مى برند. ماءموران عصر چهارشنبه ۱/۹/۱۳۳۴ به منزل ذوالقدر وارد مى شوند و نواب صفوى و سید محمد واحدى را دستگیر مى کنند. حسین علا با جراحتى که دارد، راهى بغداد است . سید عبدالحسین واحدى و اسدالله خطیبى براى اعدام وى لحظه شمارى مى کنند تا در صورت عدم موفقیت ذوالقدر، وى را به هلاکت رسانند، لیکن در ۱/۹/۳۴ شناسایى و دستگیر مى گردند. عبدالحسین واحدى در اتاق تیمور بختیار به دست وى به شهادت مى رسد و اعدام مهره استعمار با عدم موفقیت روبرو مى شود همزمان با دستگیرى فدائیان اسلام ، آیه الله کاشانى نیز بازداشت مى گردد.


نماز عشق


به او ندایى مى رسد که رفتنى است . وضوى عشق مى سازد و به نماز مى ایستد. نماز عشق . او به خون وضو مى سازد تا نماز عشق راست آید.
۲۵ دى ماه ۱۳۳۴ بیدادگاه دژخیم به سید مجتبى نواب صفوى و سه یار فداکارش حکم اعدام مى دهد.(۳۱۸) آنان در ۲۷ همان ماه مطابق با سالگرد شهادت صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به خل شهدا مى پیوندند. وى به هنگام شهادت ، در لحظه هاى آخر حیات با لحنى دلنواز آیاتى از قرآن کریم را تلاوت نموده ، بانگ اذان سر مى دهد و نزدیکیهاى طلوع فجر به آسمانیان مى پیوندد. شهدا در مسگرآباد به خاک سپرده مى شوند. وقتى تصمیم گرفته مى شود تا آنجا پارک شهر شود شبانه از تهران به قم انتقال یافته و در ((وادى الاسلام )) جاى مى گیرند.
شهید نواب صفوى در دى ماه ۱۳۲۶ با نیره السادات احتسام رضوى ازدواج کرده بود طى ۸ سال زندگى با هم داراى سه فرزند دختر مى شوند، تولد فرزند سوم پس از شهادت اوست .

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله مدرس (شهادت۱۳۱۶ه ش)


۱۱
اشاره


فقیه مجاهد و عالم پرهیزگار آیه الله سید حسن مدرس یکى از چهره هاى درخشان تاریخ تشیع بشمار مى رود که زندگى و اخلاق و رفتار و نیز جهت گیرى هاى سیاسى و اجتماعى وى مى تواند براى مشتاقان حق و حقیقت نمونه خوبى است . او موقعیت خود را سراسر در راه اعتلاى اسلام نثار نمود و در جهت نشر حقایق اسلامى و دفاع از معارف تشیع مردانه استوار ماند. همان گونه بود که مى گفت و همانطور گفت که مى بود. سرانجام به موجب آنکه با عزمى راسخ چون کوهى استوار در مقابل ستمگران عصر به مقابله برخاست و سلطه گرى استعمارگران را افشا نمود جنایتکاران وى را به ربذه خواف تبعید نمودند و در کنج عزلت و غریبى این عالم عامل و فقیه مجاهد را به شهادت رسانیدند.


این نوشتار اشاره اى کوتاه به زندگى ابر مردى است که بیرق مبارزه را تنها در تنگنا به دوش کشید و شجاعت تحسین برانگیزش چشم بداندیشان و زمامداران خودسر را خیره ساخت و بیگانگان را به تحیر واداشت . اگر ما به ذکر نامش مى پردازیم و خاطره اش را ارج مى نهیم بدان علت است که وى پارسایى پایدار و بزرگوارى ثابت قدم بود که لحظه اى با استبداد و استعمار سازش نکرد و در تمامى مدت عمرش ساده زیستى ، تواضع ، قناعت و به دور بودن از هر گونه رفاه طلبى را شیوه زندگى خویش ساخت و از طریق عبادت و دعا و راز و نیاز با خدا، کمالات معنوى را کسب کرد.


ولادت و تحصیلات


شهید سید حسن مدرس بر حسب اسناد تاریخى و نسب نامه اى که حضرت آیه الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) تنظیم نموده از سادات طباطبایى زواره است که نسبش پس از سى و یک پشت به حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام مى رسد. یکى از طوایفى که مدرس گل سرسبد آن به شمار مى رود طایفه میرعابدین است این گروه از سادات در دهکده ییلاقى ((سرابه )) اقامت داشتند. سید اسماعیل طباطبائى (پدر شهید مدرس ) که از این طایفه محسوب مى گشت و در روستاى مزبور به تبلیغات دینى و انجام امور شرعى مردم مشغول بود، براى آنکه ارتباط طایفه میرعابدین را با بستگان زاوره اى قطع نکند تصمیم گرفت از طریق ازدواج پیوند خویشاوندى را تجدید و تقویت کرده ، سنت حسنه صله ارحام را احیا کند.

بدین علت نامبرده دختر سید کاظم سالار را که خدیجه نام داشت و از سادات طباطبایى زواره بود به عقد ازدواج خویش درآورد. ثمره این پیوند با میمنت فرزندى بود که به سال ۱۲۷۸ ق . چون چشمه اى پاک در کویر زواره جوشید. پدر وى را حسن نامید. همان کسى که مردمان بعدها از چشمه وجودش جرعه هایى نوشیدند. پدرش غالبا در ((سرابه )) به امور شرعى و فقهى مردم مشغول بود ولى مادر و فرزند در زواره نزد بستگان خویش بسر مى بردند تا آنکه حادثه اى  موجب شد که پدر فرزندش را که شش بهار را گذرانده بود در سال ۱۲۹۳ به قمشه نزد جدش میرعبدالباقى ببرد و محله فضل آباد این شهر را به عنوان محل سکونت خویش برگزیند. این در حالى بود که میرعبدالباقى قبلا از زواره به قمشه مهاجرت کرده و در این شهر به فعالیتهاى علمى و تبلیغى مشغول بود.


سید عبدالباقى بیشترین نقش را در تعلیم سید حسن ایفا نمود و او را در مسیر علم و تقوا هدایت کرد و به هنگام مرگ در ضمن وصیت نامه اى سید حسن را بر ادامه تحصیل علوم دینى تشویق و سفارش نمود زمانى که سید عبدالباقى دارفانى را وداع گفت مدرس چهارده ساله بود. وى در سال ۱۲۹۸ ق به منظور ادامه تحصیل علوم دینى رهسپار اصفهان گردید و به مدت ۱۳ سال در حوزه علمیه این شهر محضر بیش از سى استاد را درک کرد. (۱۳۴) ابتدا به خواندن جامع المقدمات در علم صرف و نحو مشغول گشت و مقدمات ادبیات عرب و منطق و بیان را نزد اساتیدى چون میرزا عبدالعلى هرندى آموخت . در محضر آخوند ملا محمد کاشى کتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانین و فصول را در علم اصول تحصیل نمود. یکى از اساتیدى که دانش حکمت و عرفان و فلسفه را به مدرس آموخت حکیم نامدار میرزا جهانگیر خان قشقایى است .


مدرس در طول این مدت در حضور آیات عظام سید محمد باقر درچه اى و شیخ مرتضى ریزى و دیگر اساتید در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و در اصول آنچنان مهادتى یافت که توانست تقریرات مرحوم ریزى را که حاوى ده هزار سطر بود، بنگارد. شهید مدرس چکیده زندگینامه تحصیلى خود را در حوزه علمیه اصفهان در مقدسه شرح رسائل که به زبان عربى نگاشته ، آورده است . وى پس از اتمام تحصیلات در اصفهان در شعبان ۱۳۱۱ ق وارد نجف اشرف شد و پس از زیارت بارگاه مقدس نخستین فروغ امامت و تشرف به حضور آیه الله میرزاى شیرازى در مدرسه منسوب به صدر سکونت اختیار نمود و با عارف نامدار حاج آقا شیخ حسینعلى اصفهانى هم حجره گردید. مدرس در این شهر از جلسه درس آیات عظام سید محمد فشارکى و شریعت اصفهانى بهره برد و با سید ابوالحسن اصفهانى ، سید محمد صادق طباطبائى و شیخ عبدالکریم حائرى ، سید هبه الدین شهرستانى و سید مصطفى کاشانى ارتباط داشت و مباحثه هاى دروس خارج را با آیه الله حاج سید ابوالحسن و آیه الله حاج سید على کازرونى انجام مى داد.


مدرس به هنگام اقامت در نجف روزهاى پنجشنبه و جمعه هر هفته به کار مى پرداخت و درآمد آن را در پنج روز دیگر صرف زندگى خود مى نمود .پس از هفت سال اقامت در نجف و تاءیید مقام اجتهاد او از سوى علماى این شهر به سال ۱۳۱۸ ق . (در چهل سالگى ) از راه ناصریه به اهواز و منطقه چهارمحال و بختیارى راهى اصفهان گردید.


دوران تدریس


مدرس پس از بازگشت از نجف و اقامت کوتاه در قمشه خصوصا روستاى اسفه و دیدار با فامیل و بستگان ، قمشه را به قصد اقامت در اصفهان ترک و در این شهر اقامت نمود. وى صبحها در مدرسه جده کوچک (مدرسه شهید مدرس ) درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه جده بزرگ درس منطق و شرح منظومه مى گفت و در روزهاى پنجشنبه طلاب را با چشمه هاى زلال حکمت نهج البلاغه آشنا مى نمود. تسلط وى به هنگام تدریس در حدى بود که از این زمان به ((مدرس )) مشهور گشت . وى همراه با تدریس با حربه منطق و استدلال با عوامل ظلم و اجحاف به مردم به ستیز برخاست و با اعمال و رفتار زورمداران مخالفت کرد.


زمانى پس از شکست کامل قواى دولت در درگیرى با نیروهاى مردمى ، اداره امور شهر اصفهان به انجمن ولایتى سپرده شد. صمصام السلطنه که به عنوان فرمانده نیروهاى مسلح عشایر بختیارى نقش مهمى در ماجراى مشروطیت داشت در راءس حکومت اصفهان قرار گرفت و در بدو امر مخارج قوا و خساراتى را که در جنگ با استبداد قاجاریه به ایشان وارد آورده بود به عنوان غرامت از مردم اصفهان آنهم با ضربات شلاق طلب نمود. مدرس که در جلسه انجمن ولایتى اصفهان حضور داشت و نیابت ریاست آن را عهده دار بود با شنیدن این خبر بشدت ناراحت شد و گفت حاکم چنین حقى را ندارد و اگر شلاق زدن حد شرعى است پس در صلاحیت مجتهد مى باشد و آنها (حاکمان قاجار) دیروز به نام استبداد و اینها امروز به نام مشروطه مردم را کتک مى زنند.


صمصام السلطنه با مشاهده این وضع دستور توقیف و تبعید مدرس مبارز را صادر کرد اما وقتى ماجراى تبعید این فقیه به گوش مردم اصفهان رسید کسب و کار خود را تعطیل و به دنبال مدرس حرکت کردند. این وضع کارگزاران صمصام را بشدت نگران کرد و خشم مردم حاکم اصفهان را ناگزیر به تسلیم نمود و با اجبار و از روى ناچارى در اخذ مالیات و دیگر رفتارهاى خود تجدید نظر کرد و مدرس هم در میان فریادهاى پرخروش مردم که مى گفتند ((زنده باد مدرس )) به اصفهان بازگشت .


مدرس در ایام تدریس به وضع طلاب و مدارس علمیه و موقوفات آنها رسیدگى مى کرد و متولیان را تحت فشار قرار مى داد تا درآمد موقوفات را به مصرف طلاب برسانند. تسلیم ناپذیرى او در مقابل کارهاى خلاف و امور غیر منطقى بر گروهى سودجو و فرصت طلب ناگوار آمد و تصمیم و ترور او گرفتند. اما با شجاعت مدرس و رفتار شگفت انگیز او این ترور نافرجام ماند و افراد مذکور در اجراى نقش مکارانه خود ناکام ماندند.


آیه الله شهید سید حسن مدرس در سنین جوانى به مقام رفیع اجتهاد رسید و از لحاظ علمى و فقهى مجتهدى جامع الشرائط، صاحب فتوا و شایسته تقلید بود و هر چند حاضر به چاپ رساله عملیه خود نشد، در فقه و اصول و سایر علوم دینى آثارى مفصل و عمیق از خود به یادگار نهاد و آیه الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) تاءلیفات فقهى او را ستوده و افزوده است که : از مدرس اجازه نقل حدیث داشته است .


آیه الله حاج سید محمد رضا بهاءالدینى در مصاحبه اى اظهار داشته است مرحوم مدرس یک رجل علمى و دینى و سیاسى بود و این گونه فردى مهم تر از رجل علمى و دینى است زیرا این مظهر ولایت است که اگر ولایت و سیاست مسلمین نباشد دیگر فروع اسلامى تحقق کامل نمى یابد.


مدرس با ورود به تهران در اولین فرصت درس خود را در ایوان زیر ساعت در مدرسه سپهسالار (شهید مطهرى کنونى ) آغاز نمود و تاءکید کرد که کار اصلى من تدریس است و سیاست کار دوم من است .  وى در ۲۷ تیر ماه ۱۳۰۴ ش . که عهده دار تولیت این مدرسه گشت براى اینکه طلاب علوم دینى از اوقات خود استفاده بیشترى نموده ، و با جدیت افزونترى به کار درس و مباحثه بپردازند براى اولین بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا درآورد و به منظور حسن اداره این مدرسه ، نظام نامه اى تدوین کرد و امور تحصیلى طلاب را مورد رسیدگى قرار داد و براى احیا و آبادانى روستاها و مغازه هاى موقوفه مدرسه زحمات زیادى را تحمل کرد. عصرهاى پنجشنبه اغلب در گرماى شدید تابستان به روستاهاى اطراف ورامین رفته و خود قناتهاى روستاهاى این منطقه را مورد بازدید قرار مى داد و گاه به داخل چاهها مى رفت و در تعمیر آنها همکارى مى کرد و از اینکه با چرخ از چاه گل بکشد هیچ ابایى نداشت .  در این مدرسه شخصیتهایى چون آیه الله حاج میرزا ابوالحسن شعرانى ، آیه الله سید مرتضى پسندیده (برادر بزرگتر حضرت امام )، شیخ محمد على لواسانى و… تربیت شدند.


در عرصه پژوهش


مدرس در اصفهان و در سنین جوانى کتابى تحقیقى در فقه و اصول نگاشت که مقام فقهى او را به ثبوت مى رساند. از آن شهید رساله اى در فقه استدلالى به جاى مانده که اگر صاحبان فن و اهل نظر آن را بررسى کنند تصدیق مى نمایند که در صورت تکمیل ، این کتاب هم تراز کتاب مکاسب شیخ انصارى است .


مدرس اولین کسى بود که تدریس نهج البلاغه را در حوزه هاى علمیه رسمى کرد و نخستین مجتهدى بود که این کتاب را جزو متون درسى طلاب قرار داد. شخصیتى چون حاج میرزا آقاعلى شیرازى – استاد شهید مطهرى – و آیه الله العظمى بروجردى نهج البلاغه را نزد شهید مدرس آموختند. از کارهاى مهم و در خور توجه این فقیه فرزانه تدوین تفسیرى جامع براى قرآن بود که علاوه بر جمع آورى تفاسیر خطى و چاپى عده اى از دانشمندان را براى نیل بدین مقصود به همکارى دعوت نمود و در صورتى که این طرح تفصیلى جامع به اجرا در مى آمد روشى بسیار عالى و سبکى تازه و عمیق بود.

مدرس مدتها فلسفه تدریس مى کرد و در عرفان مهارت داشت و در زندان خواف براى عده اى از ماموران قلعه اى که در آن به سر مى برد مثنوى را تفسیر مى کرد.


آثار قلمى مدرس به شرح زیر است :


۱٫ تعلیقه بر کفایه الاصول آخوند خراسانى .
۲٫ رسائل الفقهیه که به کوشش استاد ابوالفضل شکورى بتازگى انتشار یافته است .
۳٫ رساله اى در ترتب (در علم اصول فقه ).
۴٫ رساله اى در شرط متاخر (در اصول ).
۵٫ رساله اى در عقود و ایقاعات .
۶٫ رساله اى در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه .
۷٫ کتاب حجیه الظن (در اصول ).
۸٫ شرح رسائل شیخ مرتضى انصارى .
۹٫ حاشیه بر کتاب النکاح مرحوم آیه الله شیخ محمد رضا نجفى مسجد شاهى .
۱۰٫ دوره تقریرات اصول میرزاى شیرازى .
۱۱٫ رساله اى در شرط امام و ماموم .
۱۲٫ کتابى در باب استصحاب (در علم اصول ).
۱۳٫ کتاب احوال الظن فى اصول الدین .
۱۴٫ شرح روان بر نهج البلاغه .
۱۵٫ اصول تشکیلات عدلیه با (همکارى دیگران )
۱۶٫ زندگینامه ((خود نوشت )) که براى روزنامه اطلاعات فرستاده است .


مدرس دیانت در عرصه سیاست


در اصل دوم متمم قانون اساسى ایران پیش بینى شده بود که قوانین مصوبه مجلس شوارى ملى باید زیر نظر هیاتى از علما و مجتهدان طراز اول باشد. به موجب این اصل در هر بار باید حداقل پنج نفر از مجتهدان در مجلس ‍ حضور داشته و بر قوانین مجلس ناظر باشند و مفاد آن از نظر شرعى به تاءیید و امضاى آنها برسد در دوره دوم مجلس از سوى فقها و مراجع تقلید شهید مدرس به عنوان مجتهد طراز اول برگزیده شد تا به همراه چهار نفر از مجتهدان دیگر به مجلس رفته ، بر قوانین مصوب آن نظارت داشته باشد. شهید مدرس پس از ۱۹۴ جلسه که از مجلس دوم گذشت در تاریخ ۲۸ ذیحجه ۱۳۲۸ ق . در مجلس حضور یافت ولى از جلسه دویستم به ایراد نطق پرداخت .


وقتى که مدرس قدم به ساحت مجلس گذاشت بعضى فکر مى کردند او یک روحانى معمولى است و باور نمى کردند که این سید لاغر اندام با عصاى چوبى و لباس کرباس بزودى تمام امور را به دست گرفته ، در بحث و استدلال کسى حریفش نمى شود. موقعیت حساس ایران و بى کفایتى زمامداران و نفوذ کامل بیگانگان شرایطى را بر ایران تحمیل ساخت که با استقامت و پایدارى شهید مدرس برخى از این شرایط تحمیلى خنثى گردید. یکى از این موارد اولتیماتوم ننگین دولت روس به هم دستى دولت انگلیس بود ذیحجه ۱۳۲۹ که طى آن خواهان اخراج مستر شوستر (که مشغول رسیدگى به امور مالى ایران بود) گردید.(۱۴۵) شهید محمد خیابانى و شهید مدرس به مخالفت و نیز تظاهرات مردم به تبعیت از روحانیون ، در مجلس موفق نشد براى جواب دادن به دولت روس تصمیمى اتخاذ کند.


درگیر و دار جنگ خانمانسوز جهانى اول که هنوز از عمر مجلس سوم یک سال نگذشته بود نخست وزیر وقت و مستوفى الممالک به طور رسمى ایران را در این جنگ به عنوان دولت بیطرف اعلام کرد. ولى روس و انگلیس بیطرفى ایران را نادیده انگاشته ، مرکز حکومت ایران از سوى بیگانگان مورد تهاجم قرار گرفت به همین سبب گروهى از نمایندگان به منظور مخالفت با این حرکت و ضدیت با قواى متجاوز، مهاجرت را آغاز کردند که در حقیقت یک قیام عمومى و همه جانبه بود که رفته رفته افرادى از همه طبقات بدان پیوستند و شخصیتهاى سرشناسى چون مدرس ، حاج سید نورالدین عراقى و حاج آقا نورالله اصفهانى در بین آنها دیده مى شدند. در شهر قم مهاجران کمیته دفاع ملى تشکیل دادند که در مصاف با روسها ناگزیر به عقب نشینى شده ، بسوى غرب کشور رفتند و در این نواحى دولت موقتى تشکیل دادند که وزارت عدلیه و اوقاف آن را شهید مدرس عهده دار بود. در این نامه گروهى به تحریکات انگلیس و روس قصد ترور مدرس و رئیس دولت یعنى نظام السلطنه مافى را داشتند که توطئه آنان کشف و خنثى گردید.شهید مدرس به همراهى عده دیگرى از رجال نامى عازم قلمرو عثمانى شد و در نهایت ساده ریستى به محض ورود به استانبول در مدرسه ایرانیان این شهر به تدریس علوم دینى پرداخت ولى پس از مدتى سلطان محمد پنجم پادشاه عثمانى از وى دعوت کرد که براى ملاقات و مذاکره در قصر او حضور یابد.


مدرس در ان ملاقات با استقامت و شجاعت و اعتماد به نفس شگفت انگیزى سخن گفت و از دولت عثمانى خواست تا از الحاق قسمتى از خاک آذربایجان به کشورش جلوگیرى به عمل آورد.(۱۴۸) وى در ملاقات با دیگر شخصیتهاى این کشور از وحدت مسلمین و زمینه هاى اقتدار مسلمانان و پیشرفت اسلام سخن گفت .


باتلاق استعمار


نمونه دیگرى از تجلى شجاعت و شهامت مدرس مخالفت آن فقیه بزرگوار با قرار داد استعمارى وثوق الدوله است . یادآورى مى شود که وثوق الدوله قراردادى را که هفت ماده و یک ضمیمه داشت به صورتى کاملا محرمانه با انگلستان منعقد نمود. نامبرده در زمان انعقاد این نامه ننگین (سال ۱۲۹۸ ش . بود) نخست وزیرى را داشت . مدرس در خصوص خطرهاى این قرار داد اظهار داشت روح این قرارداد استقلال مالى و نظامى ایران را از بین مى برد.


از تلگراف سرپرستى کاکس انگلیسى به سرلردکروزن بر مى آید که مدرس از مهم ترین عوامل ضدیت با این قرار داد بود است .بدین نحو او با رهبرى مبارزات مجلس بزرگترین قدرت استعمال زمان خود یعنى انگلستان را به زانو در آورد ولى با نهایت تواضع چنین افتخارى را به ملت ایران نسبت داد.


حلیه گران انگلیس که قدرت مبارزه و نفوذ روحانیت متعهد را به طور عینى مشاهده کردند تصمیم گرفتند به منظور کاستن از فروغ این اقتدار معنوى و استمرار سلطه خویش بر ایران ، نظامى را به وجود آورند تا ستیز با روحانیت و باورهاى دینى را اساس کار خود قرار دهد. فردى که براى اجراى مطامع و این حلیه جدید استعمار انتخاب گردید سید ضیاءالدین طباطبائى مدیر روزنامه رعد بود که به انگلستان تمایل داشت و در صدد آن گردید تا با کودتاى ننگین سوم اسفند ۱۲۲۹ روح قرار داد وثوق الدوله را در کالبد دیگر بدمد. در همان زمان مدرس باهوش ذاتى و فراستى که داشت فهمید که حرکت وى ساخته و پرداخته انگلیستان است و پس از چهل سال که اسناد وزارت خارجه انگلستان انتشار یافت پیش بینى خود را به اثبات رسانید.


شخص دیگرى که در انجام این کودتا نقش مهمى بر عهده داشت رضا خان بود که بعدها به رضاخان پهلوى معروف شد.در نیمه شب سوم اسفند ۱۲۹۹ نیروهاى قزاق به سرکردگى این خائن خائف وارد تهران شده با همدستى و توافق قبلى شهربانى به دستگیرى مبارزان و افراد آزادى خواه پرداخت و بلافاصله حکومت نظامى اعلام شد. مدرس که چون خارى در چشم این خود باختگان بود، در همان لحظات اول دستگیر و روانه زندان گردید. موقعى که او را از خانه به تبعیدگان قزوین مى بردند به درخت زردآلویى که در باغچه خانه اش بود اشاره کرد وبه فرزندش گفت نگران من نباشید، با شکفتن این شکوفه ها باز مى گردم . پیش ‍ بینى او درست از آب درآمد و دوران زندانى مدرس در کابینه سیاه سید ضیاء ۹۳ روز طول کشید که این مدت پایان عمر کوتاه این کابینه بود.


تیرگى و تباهى


یکى از حوادث اسفبار که با دوران مجلس چهارم مصادف بود طغیان رضاخان در مقام وزارت جنگ است . وى سعى داشت امور نظمیه ، بودجه و قواى نظامى را تحت اختیار خود قرار دهد. شهید مدرس بدون آنکه از تشکیلات عنکبوتى رضاخان هراسى به دل راه دهد با قدرت معنوى فوق العاده اى مبارزه با این چهره منفور را آغاز کرد و در جلسه ۱۴۸ دوره چهارم مجلس که مصادف با ۱۲ مهر ۱۳۰۱ بود نطقى علیه رضا خان بیان کرد و اظهار داشت :در وضع کنونى امنیت مملکت در دست کسى است که اغلب ما از دست او راضى نیستیم و باتید بدون ترس و پرده بگویم که ما قدرت داریم او را عزل کرده برکنارش کنیم !


رضاخان براى فریب مردم و عملى ساختن برنامه هاى استعمار آرزوى موهوم جمهورى خواهى را در اندیشه مخدوش خود پرورانید و با دست عوامل بیگانه آبیارى نمود. این حرکت بظاهر مردمى و در باطن ضد استقلال و هویت فرهنگى ایران بنا به تصمیم انگلستان جهت تمرکز قدرت در شخص رضاخان طرح شده بود. مدرس زودتر از همه خطر این آشوب را حس کرد و در صدد چاره برخاست . تدین که از طرفداران جدى رضاخان بود سعى کرد به هنگام سخنرانى مدرس در مخالفت با جمهورى نمایندگان طرفدار خود را از جلسه خارج کند که موفق نشد ولى در خارج جلسه و هنگام تنفس ، شخصى به نام حسین بهرامى معروف به احیاء السلطنه پس ‍ از مشاجره اى لفظى به تحریک تدین برگونه مدرس سیلى محکمى نواخت ! صداى این سیلى که به گونه مجتهدى آگاه برخورده بود چون تندر در تهران پیچیده و مانند کبریتى که به انبار باروت برسد انفجارى در شهر به وجود آورد و در واقع سیلى عظیم از مردم مسلمان را به سوى مجلس راه انداخت .


طرفداران رضاخان با درماندگى رضاخان را از راهى مخفیانه از مجلس ‍ بیرون بردند و شهید مدرس با آرامش کامل به میان مردم آمد و از بیدارى و آگاهى آنان تشکر کرد. فریادهاى رعد آساى مردم همچنان استمرار داشت و رضاخان که این حرکت را شکستى مفتضحانه براى خود دید در روز ۱۸ فروردین ۱۳۰۲ ش . به حالت قهر به بومهن (واقع در ۴۰ کیلومترى تهران ) رفت .


بعد از رفتن وى مزدوران رضاخان مجلس را تهدید کردند که باید سردار سپه را برگردانند و شایعه کردند در غیر این صورت کودتا مى شود. ولى شهید مدرس به نمایندگان دلدارى داد و گفت : نترسید که او نمى تواند کودتا کند! (۱۵۴) ولى اکثر نمایندگان سخن مدرس را قبول نکرده ، گروهى را برگزیدند تا سردار سپه را برگردانند و هیاتى دوازده نفرى به سرپرستى مصدق السلطنه مامور اجراى این کار شدند.  پس از بازگرداندن رضاخان با حیله اى که گروهى از نمایندگان تدارک دیده بودند شهید مدرس ‍ را به بهانه آنکه رضاخان مى خواهد از در دوستى درآید در منزل قوام السلطنه معطل کردند و در غیاب او مجلس با ۹۲ راءى به سردار سپه اظهار تمایل کرد.


در مجلس پنجم و در حالى که مسلمانان مبارز در توقیف و تبعید بودند و از هر سو فشارهاى زیادى به مدرس و یارانش وارد مى آمد مدرس تنها راه چاره را مطرح کردن مساءله استیضاح دانست و در هفتم مرداد ۱۳۰۳ با مقدمه اى ماهرانه و به دور از خشنونت و جدل و جنایات رضاشاه را افشا کرد و متن استیضاح را که به امضاى وى و تنى چند از یاورانش رسیده بود قرائت نمود. ولى به دلیل جنجال و هیاهویى که طرفداران رضاخان و گروهى اراذل و اوباش به راه انداختند استیضاح مطرح نشد و به وقت مناسب ترى موکول گردید. در دوره ششم مجلس مدرس ریاست سنى مجلس را عهده دار بود. در این مقطع مدرس و طرفدارنش تحت فشار بیشترى بودند و آن سید وارسته کمتر به مجلس مى رفت و بیشتر مشغول تدریس بود و وقتى مخالفان و معاندان مشاهده کردند که فریاد حق طلبى مدرس خاموش نخواهد شد تصمیم به ترور او گرفتند که این حرکت آنان نافرجام ماند و تیرهاى شلیک شده بازو و کتف مدرس را مجروح کرد و مدرس پس از ۶۴ روز سلامتى خود را بازیافت و در ۱۱ دى ماه ۱۳۰۵ در مجلس حاضر شد.


با فرار رسیدن دوره هفتم مجلس شوراى ملى در سال ۱۳۰۷ رضا خان تصمیم گرفت به هر نحو ممکن او ورود مدرس و یارانش به مجلس ‍ جلوگیرى کند و به همین دلیل انتخاباتى کاملا فرمایشى برگزار کرد. به نحوى که حتى یک راءى به نام مدرس از صندوقها بیرون نیامد به همین علت مدرس در مجلس درس خود گفت : (اگر) ۲۰ هزار نفر از مردمى که در دوره گذشته به من راءى دادند همگى مرده باشند یا راى نداده باشند پس آن یک راى را که خودم به خودم دادم چه شده است !


شهادت


سرتیپ درگاهى رئیس شهربانى تهران که عداوتى خاص با مدرس در پى فرصتى مى گشت تا عقرب صفت زهر خود را فرو ریزد. به همین منظور در شب دوشنبه شانزدهم مهر ماه ۱۳۰۷ به همراه چند پاسبان مسلح به منزل مدرس رفته ، پس از مضروب و مجروح کردن اهل خانه و زیر کتک گرفتن شهید مدرس وى را سربرهنه و بدون عبا دستگیر کردند و به قلعه خواف تبعید نمودند. آن شهید والمقام دوران تبعید را على رغم اوضاع مشقت بار با روحى شاداب و قیافه اى ملکوتى سپرى کرد.


آن فقیه فرزانه پس از ۹ سال اسارت در قلعه خواف به دنبال اجراى نقشه رضا شاه روانه کاشمر گردید و در حوالى غروب ۲۷ رمضان ۱۳۵۶ ق . مطابق با دهم آذر ۱۳۱۶ ش . سه جنایتکار و خبیث به نامهاى جهانسوزى ، خلج و مستوفیان نزد مدرس آمده و چاى سمى را به اجبار به او دادند و چون دیدند از اثر سم خبرى نیست عمامه سید را در حین نماز از سرش ‍ برداشته ، بر گردنش انداختند و آن فقیه بزرگوار را به شهادت رساندند. مشهد این فقیه فرزانه در شهر کاشمر زیارتگاه عاشقان معرفت و شیفتگان حقیقت مى باشد.


سخن را با کلامى از امام خمینى – قدس سره – درباره شهید مدرس به پایان مى بریم .
((در واقع شهید بزرگ ما مرحوم مدرس که القاب براى او کوتاه و کوچک است ستاره درخشانى بود بر تارک کشورى که از ظلم و جور رضا شاهى تاریک مى نمود و تا کسى آن زمان را درک نکرده باشد ارزش این شخصیت عالی مقام را نمى تواند درک کند. )) 

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه میرزا کوچک خان جنگلى متوفاى ۱۳۰۰ ش

.
 images (5)
شاگرد (استاد سرا)

در سال ۱۲۹۸ ق . در خانه میرزا بزرگ ، در محله (استاد سراى ) رشت فرزندى دیده به جهان گشود که نامش را (یونس ) نهادند.یونس پس از آنکه خواندن و نوشتن را فرا گرفت ، در سنین نوجوانى یا جوانى وارد حوزه علمیه رشت شد و به فراگیرى علوم اسلامى اشتغال ورزید. یونس سالیانى در مدرسه حاجى حسن واقع در صالح آباد و مدرسه جامع رشت به یادگیرى ادبیات عرب ، منطق ، فقه و اصول پرداخت .(۱۴۳۶) و مدتى در یکى از حجره طبقه اول مدرسه نایب الصدر، واقع در بازار زرکشان سکونت داشت .(۱۴۳۷) (تحصیلات مقدماتى را تا تاریخ ۱۳۱۲ ق . در مدارس رشت فرا گرفته ، از آن پس به تحصیلات عالیه از صرف و نحو و معانى و بیان و منطق و مختصرى از اصول و فقه شروع نمود.)

او در سال ۱۳۲۲ ق . در عالى ترین درس دوره سطح حوزه علمیه ، کفایه الاصول شرکت کرد. استادش آیه الله سید عبدالوهاب صالح ضیاء برى (۱۲۹۴ – ۱۳۵۷ ق .) مجتهد فرزانه صومعه سرا، جزو جوانترین مجتهدان گیلانى بود که در ۲۸ سالگى به اجتهاد رسیده بود. وى که شاگرد آخوند خراسانى بود،(۱۴۳۹) تحت تاثیر افکار انقلابى استادش رهبرى روحانیت رشت را در انقلاب مشروطه به عهده داشت . یونس نیز تحت تاثیر افکار استادش از ابتداى نهضت مشروطه ، به خیل مشروطه طلبان پیوست .

شاگرد استاد سرا سالیانى نیز در حوزه هاى علمیه قزوین و تهران به فراگیرى علوم اسلامى اشتغال ورزید. مى توان حدس زد که وى در ماجراى فتح تهران در انقلاب مشروطه (۱۳۲۶ ق ) در حوزه علمیه قزوین مشغول تحصیل بوده و همراه سپاه مشروطه طلبان گیلانى که براى فتح تهران حرکت کرده بودند، مدتى در پى فتح قزوین در این شهر مانده است .

یونس مدتى در مدرسه صالحیه قزوین  و مدتى نیز در مدرسه محمودیه تهران  ادامه تحصیل داد. با توجه به اینکه وى دوره سطح را قبل از انقلاب مشروطه فرا گرفته بود، مى توان حدس زد که سالیانى نیز در حوزه هاى علمیه قزوین و تهران ، در درس خارج فقه و اصول شرکت کرده باشد. تحصیل او در حوزه علمیه تهران به احتمال زیاد پس از فتح تهران (۱۳۲۷ ق ) یا پس از تعطیلى مجلس و اشغال ایران توسط روسیه به دنبال اولتیماتوم – که وى مدتى به تهران تبعید شده بود – (۱۳۳۰ ق ) بوده است . بنابراین گمان مى رود وى ده سال ، (۱۳۲۴ – ۱۳۳۴ ق .) در درس خارج فقه و اصول شرکت کرده باشد.

یونس در شکم ماهى

بیداد پادشاهان قاجاریه و بى کفایتى آنان موجب شده بود تا مردم در اندیشه قیام بر آیند. ستمهاى شاهزادگان که بیشتر آنها فرمانروایى استانى از کشور را در دست داشتند، عیاشیهاى شاه و سفرهاى پر مخارج او به فرنگ که ثمره اش استقراض خارجى و به یغما رفتن منابع طبیعى و افزایش ‍ مالیاتهاى سنگین و کمر شکن و… بود، سبب برپایى انقلاب مشروطه به رهبرى روحانیت شد.
مردم رشت از ابتداى انقلاب مشروطه قیام کردند. روحانیون رشت در این قیام حضورى چشمگیر داشتند. در آن زمان آیه الله سید عبدالوهاب ضیاء برى نایب رئیسى انجمن ایالتى گیلان بود. و یونس طلبه اى جوان بود که از ابتداى انقلاب مشروطه در رشت حضورى فعال داشت . وى براى طلبه ها سخنرانى مى کرد و آنها را به انقلاب دعوت مى نمود. حتى گفته شده است که وى به طلبه ها آموزش نظامى مى داد.

گیلان در جنبش مشروطیت بسیار پر تلاش بود. آیه الله سید عبدالوهاب صالح ضیاء برى رهبرى روحانیون رشت را در این نهضت عظیم بر عهده داشت .
نخستین مجلس شوراى ملى ایران در هیجدهم شعبان ۱۳۲۴ ق تشکیل شد. اما در سپیده دم ۲۴ جمادى الاولى ۱۳۲۶ ق . به دستور محمد على شاه به توپ بسته شد.

رهبران مشروطه در تهران ، از جمله آیه الله سید عبدالله بهبهانى و آیه الله سید محمد طباطبایى دستگیر شدند. بسیارى از روحانیونمشروطه خواه تبعید یا زندانى شدند و برخى نیز به شهادت رسیدند. بدین سان استبداد سغیر شکل گرفت . مراجع تقلید نجف فتوا به بازگرداندن مشروطه دادند.

گیلان نیز خود را براى سرکوب استبداد آماده مى ساخت . مشروطه خواهان گیلان در محرم ۱۳۲۶ ق . با ترور سردار افخم (حاکم گیلان ) رشت را تصرف کرده ، کنترل ادارات و سربازخانه ها را به دست گرفتند.
مشروطه طلبان گیلان براى فتح تهران به سوى قزوین حرکت کردند. پیشتازان به فرماندى یونس در بین راه منجیل تا قزوین بارها با قواى دولت درگیر شدند . خط شکنان مشروطه طلب به رهبرى وى توانستند تا قزوین پیش روند. در قزوین با رسیدن نیروهاى کمکى ، جنگ سختى در گرفت . یونس در جنگلهاى قزوین رشادت شایانى از خود نشان داد. سرانجام دروازه قزوین گشوده شد و مشروطه طلبان آماده حرکت به سوى تهران شدند.

سران مشروطه گیلان یونس را در پى دلاوریهاى درخشانش در فتح قزوین به عضویت کمیسیون جنگ انجمن ایالتى گیلان و به ریاست مجاهدین گیلان منصوب کردند. یونس در فتح تهران نیز فرماندهى شمارى از رزمندگان را به عهده داشت . رزمندگان گیلانى به رهبرى او در کرج و على شاه عوض (شهریار) با سربازان حکومت مرکزى به جنگ برخاستند. در پى نبردهاى سهمگین ، مشروطه طلبان گیلان پیروز شدند و در این هنگامه سپاه مشروطه طلب اصفهان نیز به نزدیک شهر تهران رسیدند. سرانجام مشروطه طلبان گیلان و اصفهان در ۲۵ جمادى الاخر ۱۳۲۷ ق . تهران را تصرف کرده ، به استبداد خاتمه دادند و محمد على شاه که به روسیه گریخته بود، از سلطنت خلع و پسرش احمد میرزا به سلطنت رسید.

یونس از خلافهاى برخى از سران مشروطه طلب آزرده بود. وى بدین علت پس از فتح قزوین به نشان اعتراض به رشت بازگشت  متاسفانه روشنفکران غربزده و فراماسون ، فئودالها و خانها در میان سران و رهبران مشروطه در تهران ، اصفهان و گیلان نفوذ کرده بودند. ترور بیش از ده مجتهد طرفدار مشروطه مشروعه در رشت ، قزوین ، تهران و… گویاى دستهاى پنهان در رهبرى مشروطه است .

فاتحان تهران در نخستین اقدام خود آیه الله شیخ فضل الله نورى را اعدام کردند. میرزا کریم خان رشتى که ریاست کمیته ستار رشت را بر عهده داشت و در زمره رهبران مشروطه گیلان بود، جاسوس سرویس اطلاعاتى انگلیس بود. سپهدار تنکابنى ، فئودال معروف ، ریاست نظامى مشروطه خواهان گیلانى را در فتح تهران در دست داشت . یپرم خان ارمنى ، قاتل شیخ فضل الله نورى نیز در سپاه مشروطه طلبان گیلان مسئولیت داشت .

مجلس دوم شوراى ملى در اول ذیقعده ۱۳۲۷ ق . افتتاح شد. مجلس دوم نیز توانست قوانینى وضع کند تا ساختار ادارى کشور بهبود یابد. مراجع تقلید نجف با ارسال پیامها درصدد هدایت انقلاب بر آمدند و از سویى محمد على شاه با کمک روسها و صدها نیروى مسلح ، گمش تپه گرگان را اشغال کرده ، براى فتح تهران آماده شد. یونس همراه شمارى از مشروطه خواهان گیلان در گمش تپه به نبرد با شورشیان پرداخت . وى در این نبرد زخمى و اسیر شد. به دستور محمد على شاه قرار شد وى را طعمه ماهیان کنند. اما خداوند او را نجات داد.

یونس در داخل قایقى که او را به وسط دریا مى برد تا طعمه مرگ کند آیه (و ذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن …) مى خواند. همان آیه اى که موجب رهایى حضرت یونس پیامبر از شکم ماهى شده بود.
مجلس در ماههاى آخر سال ۱۳۲۸ ق . تصویب کرد که ایران از آمریکا مستشار مالى استخدام نماید. آمریکا در آن عصر هنوز چهره اى استعمارى نداشت . مورگان شوستر آمریکایى به مدت سه سال به ریاست خزانه دارى کل کشور گماشته شد. اصلاحات مالى وى موجب شد تا روسیه به دولت ایران هشدار دهد که اگر دولت ایران وى را اخراج ننماید و تعهد ندهد که فقط از روسیه و انگلیس مستشار خارجى استخدام نماید، تهران را اشغال خواهد کرد.

مردم و مجلس به مخالفت با خواسته روسیه برخاستند. سربازان روسى با اشغال انزلى و رشت به دولت ایران هشدار اکید دادند که اگر در مدت ۴۸ ساعت پیشنهاد آنان را قبول نکند، تهران را اشغال خواهند کرد. مجلس ‍ شوراى ملى به مخالفت با خواسته روسیه پرداخت . شهید شیخ محمد خیابانى و شهید سید حسن مدرس با سخنرانیهاى پر شور نمایندگان را به مخالفت با پیشنهاد روسها بر انگیختند.

مردم تهران ، تبریز و رشت به رهبرى روحانیون قیام کرده و علیه این هشدار تو خالى بپا خاستند. آخوند خراسانى فتواى جهاد صادر کرد و همراه صدها نفر از طلاب و استادان حوزه علمیه نجف براى دفاع از ایران آماده حرکت شدند. مرگ مشکوک آخوند خراسانى در سپیده دم چهارشنبه ۲۱ ذیحجه ۱۳۲۹ ق . (روزى که قرار بود براى دفاع از ایران در برابر روسها به ایران بیایند) موجب تاخیر حرکت سپاه مشروطه طلب نجف شد. روحانیون ایرانى مقیم نجف چند روز پس از فوت آخوند، به کربلا آمده ، آماده حرکت به سوى ایران شدند. اما تلگراف دولت ایران مبنى بر پذیرفتن اولتیماتوم به همه چیز پایان بخشید.

مجلس شوراى ملى تعطیل شد و صدها تن از رهبران مشروطه به دستور روسها زندانى و تبعید شدند. یونس نیز جزو تبعید شدگان بود. وى به یزد تبعید شد اما در بین راه ، در قم به همراه شمارى از تبعید شدگان هفت ماه درنگ اجبارى کرد و پس از آن به تهران تبعید شد.

سربازان روسى در انزلى ، رشت و تبریز به کشتار مردم پرداختند. به دستور روسها، آیه الله سید عبدالوهاب صالح ضیاء برى به پنج سال تبعید به خارج از کشور محکوم شد.شیخ الاسلام لنگرودى در رشت و ثقه الاسلام در تبریز، در محرم ۱۳۳۰ ق . به دار آویخته شدند.

روسها و انگلیسیها بر اساس قرارداد ۱۹۰۷ م . ایران را بین خود تقسیم کردند. شمال ایران تا تهران در اشغال روسها بود. و پس از جنگ جهانى اول در سال ۱۳۲۳ ق . انگلیسیها در سال ۱۳۳۳ ق . با اشغال بوشهر، به سوى شیراز پیشروى کرده مناطق جنوبى و مرکزى ایران را تحت سلطه خود گرفتند.

یونس در سالهاى ۱۳۳۰ – ۱۳۳۳ ق . به دستور روسها در تبعید بود و حق برگشت به زادگاهش را نداشت . وى در سال ۱۳۳۳ ق . مخفیانه به رشت بازگشت . حجه الاسلام سید محمود روحانى ، داماد آیه الله ملا محمد خمامى با وساطت نزد کنسولگرى روسیه در رشت نظر مساعد آنان را بر جواز اقامت یونس در رشت جلب کرد، البته به این شرط که وى در فعالیتهاى سیاسى دخالتى نداشته باشد.

میرزا کوچک

یونس به میرزا کوچک مشهور بود. پردش میرزا بزرگ نام داشت و به همین علت خاطر او را میرزا کوچک مى خواندند. میرزا پس از بازگشت از تبعید، در اندیشه قیامى فراگیر بود. احمد شاه هنوز به سن قانونى نرسیده بود و نایب السلطنه به جاى او حکومت مى کرد. نایب السلطنه ، نخست وزیر و بسیارى از وزیران و امراى حکومت ، فراماسون و نوکر انگلیس بودند. فرمانروایان گیلان نیز تنها در اندیشه خوشگذرانى بودند و سربازان روسى که در پى اولتیماتوم ، شمال ایران را اشغال کرده بودند، هنوز در این منطقه جاى داشتند.
میرزا درصدد بود با گردآورى مجتهدان گیلانى در یک مبارزه با اشغالگران خارجى و دولت مستبد همه گیلانیان را به قیام فرا خواند. بدین منظور هیات اتحاد اسلام را تشکیل داد. همه اعضاى این هیات روحانى بودند. آیه الله سید عبدالوهاب صالح ضیاء برى ریاست اتحاد اسلام را بر عهده داشت .(۱۴۴۷) بدین سان هسته اولیه نهضت جنگل در سال ۱۳۳۳ ق ، در نرگستان (۱۴۴۸) شکل گرفت .(۱۴۴۹) هیات اتحاد اسلام مرامنامه اى در نه ۹ ماده تصویب کرد که بر اساس آن حکومت باید در دست نمایندگان مردم باشد. مرامنامه داراى ۳۴ ماده حقوقى ، مدنى ، انتخابات ، کشاورزى ، مالیاتها، آموزش و پرورش ، بهداشت و… بود.

میرزا کوچک با مشورت دکتر حشمت که در لاهیجان طبابت مى کرد، تصمیم گرفت پایگاهى در انبوه جنگلهاى گیلان براى آغاز عملیات نظامى علیه روسها تاسیس کند. در ابتدا اعضاى نهضت جنگل به صد نفر نمى رسیدند. سلاح آنان عبارت بود از داس ، تبر، اسلحه هاى شکارى و تعدادى از اسلحه هاى قدیمى یادگار مانده از نبردهاى مشروطه . اندک اندک جنگلیها با شبیخون به سربازخانه هاى روسى در گیلان ، به تفنگ و مهمات بیشترى مجهز شدند.

دولت ایران تحت فشار روسها به سرکوبى نهضت جنگل پرداخت . روسها نیز با توپخانه و سربازان تا دندان مسلح به نبرد با جنگلیها پرداختند. جنگلیها در تلاش براى بیرون راندن اشغالگران روسى از کشور، در نبردهاى سهمگینى به دشمن تلفات وارد ساختند. شمار دشمن بیش از تعداد جنگلیها بود و اسلحه و مهمات آنها هم به مراتب بیشتر. اما ایمان و شجاعت جنگلیها سبب شد تا آنها در درگیریها پیروز باشند. دولت مرکزى با اطلاعیه هاى فراوان مردم را از پیوستن به جنگلیها و کمک به آنها بر حذر داشت . روسها نیز به وسیله اعلامیه ها به مردم گیلان اخطار کردند که از پشتیبانى جنگلیها بپرهیزند.

نخستین نبرد سنگین جنگلیها با قواى دولتى در ۲۶ محرم ۱۳۳۵ ق . در کسما شکل گرفت . جنگلیها دشمن را تار و مار ساختند.
روسها پس از شکست قواى دولت ایران ، تصمیم گرفتند خود علیه جنگلیها وارد کارزار شوند. سیصد قزاق روسى به همراه پنجاه قزاق ایرانى با اسلحه و مهمات فراوان در ماکلوان با جنگلیها درگیر شدند. در این نبرد نیز جنگلیها پیروز شدند.
روسها و دولت مرکزى ایران پس از شکست در برابر جنگلیها با تجهیز قواى خویش با چهار هزار قزاق و توپخانه روسها و هفتصد قزاق ایرانى به محاصر جنگلیها پرداختند.جنگلیها در این نبرد تن به شکست داده ، عقب نشینى کردند.
کسما مرکز گردهمایى جنگلیها شد و گوراب زرمخ پایگاه نظامى آنها بود. روز به روز بر شمار داوطلبان عضویت به نهضت جنگل افزوده مى شد.

ارتش روسیه در سال ۱۹۱۷ م . در جنگ با آلمان شکست سنگینى را متحمل شد. انقلاب کمونیستى در روسیه پدید آمد. اما هنوز برخى از ژنرالهاى تزارى در برابر انقلاب سرخ مقاومت مى کردند. انگلیس در جنگ جهانى با روسیه جزو گروه متفقین بود. انگلیسیها از سوى عراق ، به سمت جنوب ایران پیشروى کرد. و تا همدان پیش آمده بودند. پس از مدتى توانستند قزوین را هم فتح نمایند آنها درصدد بودند به حمایت از ژنرالهاى تزارى ، با ارتش روسیه که در شمال ایران بود، به باکو بروند. دولت انگلستان به نهضت جنگل پیغام داد که در صورت اجازه عبور ارتش انگلیس از گیلان به روسیه ، بریتانیا حکومت میرزا کوچک را در گیلان به رسمیت خواهد شناخت . پاسخ میرزا منفى بود. میرزا حاضر نبود براى رسیدن به هدف مقدس خود دست یارى به سوى استعمار پیر انگلیس دراز کند.

ژنرال دنسترویل ، فرمانده قواى انگلیس در ایران که تا قزوین پیش آمده بودند، با هیات اتحاد اسلام به گفتگو پرداخت . اما نتیجه اى نداشت . بیچراخوف ، فرمانده قواى روسى در گیلان با انگلیسیها همدست شد و درصدد اعزام نیروهایش با باکو براى قلع و قمع انقلاب کمونیستى گردید. در پل منجیل سهمگین ترین نبرد نهضت جنگل بین جنگلیها از یک طرف و روسها و انگلیسیها از سوى دیگر شکل گرفت .

تعداد نفرات و تجهیزات آنها به مراتب فزون تر از جنگلیها بود. سرانجام دشمن پیروز شد و جنگلیها با دادن تلفات سنگین عقب نشینى کردند.انگلیسیها و روسها پس از پیروزى در جنگ منجیل ، به سوى انزلى به راه افتادند و توانستند رشت ، مرکز استان گیلان را اشغال کنند. هواپیماهاى انگلیسى هر روز مواضع جنگلیها را در فومن و صومعه سرا بمباران مى کردند.

جنگلیها در شوال ۱۳۳۶ ق . به زرادخانه انگلیسیها در رشت که در جاده چمار سرا – پسیخان واقع شده بود شبیخون زدند. اما انگلیسیها با کمک هواپیماها، توپخانه و اسلحه هاى سنگین توانستند آنان را به عقب نشینى وادار کنند. جنگلیها هر روز، تقریبا در یک حمله چریکى به انگلیسیها و روسها به آنان ضرباتى وارد مى ساختند.

انگلیسیها براى اینکه هر چه سریع تر به روسیه بروند، خواستار مذاکره با هیات اتحاد اسلام و آتش بس شدند. نمایندگان هیات اسلام و انگلیس در ۲۲ مرداد ۱۲۹۸ ش . در (صفه سر) رشت با هم به گفتگو نشسته ، اعلام آتش بس نمودند. بر اساس مواد توافقنامه قرار شد که جنگلیها اجازه عبور به نیروهاى نظامى انگلیس را بدهند و انگلیسیها هم در امور داخلى ایران و گیلان دخالت نکنند.

جنگ جهانى اول پایان یافت . انگلیسیها، مغرور از پیروزى بودند. وثوق الدوله ، عامل سر سپرده انگلیسیها به نخست وزیرى ایران گماشته مى شود. وثوق الدوله براى اجراى مقاصد شوم خود، به نیرنگ متوسل شده ، به میرزا کوچک پیغام صلح مى دهد، ولى پس از ناامیدى از جنگلیها تیمور تاش ، را به استاندارى گیلان مى گمارد تا وى بتواند نهضت جنگل را نابود سازد. تیمور تاش ، جلادترین فرمانرواى گیلان به قلع و قمع جنگلیها پرداخت . دهها نفر به جرم کمک مالى به جنگلیها اعدام و صدها نفر زندانى شدند.

روز به روز جنگلیها در وضعیت بدترى قرار مى گیرند. قزاقان روسى و ایرانى به پشتیبانى سربازان انگلیسى کوههاى گیلان را زیر پاى گذاشته تا به قلع و قمع جنگلیها بپردازند.
تسلیم شدن حاج احمد کسمایى (از مشاوران میرزا کوچک و از رهبران نهضت جنگل ) و تسلیم شدن و شهادت دکتر حشمت ، براى میرزا کوچک و نهضت جنگل بسیار کمر شکن بود.

در همین روزنامه جنگل به افشاگرى مى پردازد و پرده از خیانتهاى وثوق الدوله بر مى دارد. پس از مدتى ، اعلام خطر روزنامه جنگل بر همگان هویدا مى شود. وثوق الدوله با امضاى قرارداد ۱۹۱۹ میلادى با انگلیسیها، ایران را به صورت مستعمره بریتانیا قرار مى دهد.
روزنامه جنگل (ارگان رسمى نهضت جنگل ) به مخالفت با این قرارداد مى پردازد.شیخ محمد خیابانى و آیه الله سید حسن مدرس در مجلس چهارم شوراى ملى به مخالفت با قرارداد مى پردازند.

شیخ محمد خیابانى در تبریز علیه قرارداد ۱۹۱۹ م . قیام مى کند. مردم به حمایت از او بر مى آیند. خیابانى نماینده اى به گیلان مى فرستد تا با اتحاد با نهضت جنگل علیه دولت مرکزى همکارى نمایند. نماینده وى با هیات اتحاد اسلام به گفتگو مى نشیند و پیام خیابانى را به آنها مى رساند. هیات اتحاد اسلام پس از شور و بررسى نظر خود را اعلام مى دارند. اما متاسفانه تلاش خیابانى با مرگ ناگهانى و مشکوک نماینده اش در (زیده ) ناکام مى ماند.

آیه الله سید حسن مدرس در استفتایى که در جمادى الثانى ۱۳۳۹ ق . از ایشان مى شود، به پشتیبانى از نهضت جنگل مى پردازد. در قسمتى از فتواى تاریخى وى آمده است . (جلوگیرى از دخالت خارجه و نفوذ سیاست آنها در گیلان عملیاتى بوده بس مقدس که به هر مسلمانى لازم . خداوند همه ایرانیان را توفیق دهد که نیت و عملیات آنها را تعقیب و تقلید نمایند.)

نهضت جنگل بحرانى ترین وضعیت خود را در طول قیام پشت سرگذارد. جنگلیها از جنگ و بى خانمانى خسته شده بودند. روز به روز از شمار جنگلیها کاسته مى شد. در همین هنگام فرمانده قزاقهاى روسى در تهران در نامه اى به میرزا کوچک خواستار تسلیم وى مى شود. پاسخ دندان شکن میرزا و نثر زیباى او مى طلبد که متن نامه فرمانده قزاقخانه و پاسخ میرزا را بیاوریم .

جناب میرزا کوچک خان

از آنجایى که دولت علیه ایران ، شخص مرا که رئیس آتریاد تهران و چند سال است به ایران به درستى و راستى خدمتگزار هستم جهت قلع و قمع ریشه فساد جنگل تعیین فرموده … هرگاه جناب عالى را در محکمه عدل الهى حاضر نمایند و سوال و جواب شود که آنچه خسارات و تلفات به اهالى بیچاره از بدوالى ختم ، وارد آمده ؛ مسوول درگاه الهى کیست ، گمان مى کنم انصاف خواهید داد و شرمنده خواهید شد. بدیهى است انسان کامل براى فایده موهوم راضى بدین مسوولیت بزرگ نمى شود و نیز به من هم این طور دستگیر شده است که با آن صفات عالى شما، براى شخص ‍ خود راضى به اذیت مسلمین بیچاره نخواهید بود. لذا با کمال اطمینان و قول شرف نظامى و خداى یکتا قسم است چنانچه به اردوى قزاق ایران و به من پناهنده شوى و حرف مرا بپذیرى ، قول مى دهم که وسایلى فراهم داریم که بقیه عمر خود را با کمال احترام و با مشاغل عالى به آسودگى زندگانى نمائى … محلى را براى ملاقات و حرف آخر معین کنید که در آن محل با شما ملاقات شود تا رفع اشتباهات افواهى شده باشد.
رتمستر کیکاچینکوف – رئیس اتریاد طهران

پاسخ میرزا کوچک :

هو الحق

به تاریخ لیله ۲۲ شهر ذى حجه الحرام ۱۳۳۷ جناب رئیس اتریاد طهران – رتمستر کیکاچینکوف .
دیر آمدى اى نگار سر مست !…
وجدانم به من امر مى کند در استخلاص مولد و موطنم که در کف قهاریت اجنبى است ، کوشش کنم شما مى فرمایید نظام نظر به حق یا باطل ندارد و مدعیان دولت را هر که و هر چه هست باید قلع و قمع نمود تا داراى منصب و مقام گردد بنده عرض مى کنم . تاریخ عالم به ما اجازه مى دهد هر دولتى که نتوانست مملکت را از سلطه اقتدار دشمنان خارجى نجات دهد، وظیفه ملت است که براى خلاصى وطنش قیام کند اما کابینه حاضر مى گوید: من به محض استفاده شخصى باید مملکت را در بازار لندن به ثمن بخس ‍ بفروشم . در قانون اسلام مدون است که کفار وقتى به ممالک اسلامى مسلط شوند، مسلمین باید به مدافعه برخیزند، ولى دولت انگلیس فریاد مى کشد که من اسلام و انصاف نمى شناسم ، باید دول ضعیف را اسیر آز و کشته مقاصد مشووم خود سازم …

با این ادله وجدانم محکوم است در راه سعادت کشورم سعى کنم گو آنکه کروره نفوس و نوامیس و مال ضایع شود، در مقابل جوابى را که موسى به فرعون و محمد به ابوجهل و سایر مقننین و قائدین آزادى و روحانى در محکم عدل الهى مى دهند، من هم مى دهم .
بنده و همراهانم ، شما و پیروانت در این دو خط مخالف مى رویم ، باید دید عقلاى عالم به جسد کشته ما مى خندند و یا به فاتحیت شما تحسین مى کنند؟! فرضا به تمام مراتب فوق احتمال کذب رود، یعنى بنده حقیقه یک فرد جاه طلب نفسانى تصور شده ، به مواعید جناب عالى متمایل گردم ؛ آن وقت عرض مى کنم کسانى که تسلیم گردیده و ورقه ممهور دولت را در دست داشته ، همه را به دار آویخته ، حبس کرده و یا تبعید نمودید. بنده را با چه رو بعد از این عملیات باز تکلیف به تسلیم شدن نمایید؟ در خاتمه که در خواس ملاقات کرده بودید عرض مى کنم اشخاصى که داراى شرافت قولى نیستند ملاقات کردن با ایشان از قاعده عقل بدر و بیرون است فقط بین ما و شما را باید خداوند حکم فرماید. کوچک جنگلى .

بامداد روز سه شنبه ۲۸/۲/۱۲۹۹ ش . /۲۹ شعبان ۱۳۳۸ ق . ناوهاى روسى سواحل بندر انزلى را به توپ مى بندند. نیروهاى نظامى انگلیس که براى رفتن به روسیه و سرکوبى انقلاب کمونیستى روسیه ، انزلى را اشغال کرده بودند، بسرعت عقب نشینى کرده ، روسیها انزلى را به تصرف در مى آورند. عقب نشینى مشکوک انگلیسیها خبر از نقشه از پیش طرح شده روسها و انگلیسیها را مى داد. احتمال مى رود که انگلیس و شوروى در پى یک توافق پنهانى درصدد اجراى قرارداد ۱۹۱۹ م . بودند.

روسها به نهضت جنگل امید بسته بودند. آنها مى خواستند از این آب گل آلود ماهى بگیرند. کمونیستهاى روسى به میرزا کوچک پیغام مى دهند که حاضرند با آنها همکارى نمایند. پیشنهاد همکارى روسها در هیات اتحاد اسلام ، در کنگره مطرح و توافق مى شود که میرزا کوچک از سوى این هیات براى مذاکره با روسها به انزلى برود. میرزا در انزلى با استقبال چشمگیر مردم انزلى رو به رو مى شود و سپس به مذاکره با روسها مى پردازد.

میرزا کوچک با روسها در موارد زیر به توافق مى رسد:
۱٫ تاسیس حکومت جمهورى انقلابى در گیلان
۲٫ عدم مداخله شوروى در ایران
۳٫ عدم اجراى اصول کمونیزم و منوع بودن تبلیغات کمونیستى در گیلان
بامداد روز جمعه ، شانزدهم رمضان ۱۳۳۸ ق . جنگلیها وارد رشت – که انگلیسیها از آنجا عقب نشینى کرده بودند مى شوند و حکومت جمهورى را در گیلان اعلام مى نمایند.

تاسیس حکومت جمهورى انقلابى در گیلان ثمره پر بار مبارزات نهضت جنگل است . بر اساس توافق میرزا کوچک و روسها، کمیته اى مرکب از جنگلیها و روسها اعضاى کمیته انقلاب را تشکیل مى دادند. میرزا کوچک سر کمیسر و کمیسر جنگ این کمیته انتخاب شد.
با کنار رفتن هیات اتحاد اسلام از صحنه رهبرى نهضت جنگل ، کمونیستها اندک اندک پستهاى کلیدى را در دست مى گیرند. احسان الله خان دوستدار و خالو قربان که رهبرى نظامى کردهاى نهضت جنگل را بر عهده داشتند، داراى افکار کمونیستى بودند. روسها به توافق خود با میرزا کوچک پاى بند نبوده ، در رشت به تبلیغات کمونیستى مى پرداختند. مردم متدین گیلان که تا پیش از تاسیس جمهورى انقلابى در گیلان با بذل جان ، مال و فرزند از هیچ کوششى در کمک به نهضت جنگل دریغ نداشتند، با دیدن تبلیغات کمونیستى از حمایت از نهضت جنگل دلسرد شدند.

مجتهدان گیلانى که بنیانگذار هیات اتحاد اسلام و رهبران نهضت جنگل ، و از ابتداى نهضت همراه نهضت بودند، به کنج مسجد و حوزه علمیه پناه آورده ، خود را کنار کشیدند. صدها نفر از کمونیستهاى روسى به گیلان آمده ، به تبلیغات کمونیستى پرداختند. به دنبال اوج گیرى تبلیغات کمونیستى در گیلان و اقدامات خود سرانه روسها و کمونیستهاى ایرانى در گیلان ، و طرح نقشه ترور میرزا و دستگیرى همفکرانش ، میرزا کوچک در روز جمعه ۲۲ شوال ۱۳۸۸ ق . – ۱۸/۴/۱۲۹۹ ش . به نشان اعتراض به فومن رفت و اعلام کرد تا زمانى که جلو اقدامهاى کمونیستها گرفته نشود، به رشت بر نخواهد گشت .

کودتاى سرخ در رشت از سوى روسها شکل گرفت . بسیارى از یاران میرزا کوچک دستگیر شدند. هیات دولت انقلابى جدید در رشت تشکیل شد و احسان الله خان به سمت سر کمیسر و خالو قربان به عنوان کمیسر جنگ پیشه ورى به عنوان کمیسر کشور انتخاب شد.

کمونیستهاى ایرانى درصدد اجراى کمونیسم در ایران و تاسیس جمهورى سوسیالیست در گیلان بودن . کودتا چیان کمونیست در پى دستگیرى و کشتن همه همفکران میرزا کوچک بر مى آیند و کودتا گران در جنگلهاى گیلان به جنگ با یاران میرزا کوچک مى پردازند.
میرزا کوچک در نامه هایى به رهبران کمونیستها در شوروى ، جنایتهاى کمونیستهاى ایرانى در گیلان و شرح کودتاى آنها را بازگو مى نماید. در یکى از این نامه ها که در تاریخ ۱۵ ذیقعده ۱۳۳۸ ق . نوشته شده ، آمده است :

(مع الاسف تصوراتمان به عکس نتیجه داد. هنوز اطراف گیلان را قشون شاه پرست و عناصر مستبد احاطه دارند و هنوز قشون انگلیس از حدود گیلان خارج نشده و مسائل حیاتى بین ما و شما حل نگردیده است و با این احوال شما در رشت و انزلى به اختلاف ، حتى به منازعه شروع نموده اید…

اگر این اقدامات شما دوام پیدا کند ناچاریم به هر وسیله باشد به تمام احرار و سوسیالیستهاى دنیا حالى کنیم که وعده هاى شما همه اش پوچ و عارى از صحت و صداقت اند. به نام سوسیالیزم اعمالى را مرتکب شده اید که لایق قشون مستبد نیکلا و قشون سرمایه دارى انگلیس است …)

کودتاگران در رشت ، انزلى و دیگر شهرها و روستاهاى گیلان به یاران میرزا کوچک یورش مى برند و بسیارى از آنها را شهید، زخمى و اسیر مى کنند. در شهرها و روستاهاى گیلان به غارت اموال مردم مى پردازند و تمامى ادارات رشت و انزلى را تصرف مى کنند. دولت مرکزى از اختلاف در نهضت جنگل استفاده مى برد و با تمام قوا به سوى رشت به پیش مى تازد و موفق مى شود در ۳۰/۴/۱۲۹۹ ش . (دو هفته پس از کودتاى سرخ ) رشت را از تصرف کودتا چیان آزاد سازد. کودتا گران با پشتیبانى روسها موفق به تصرف دوباره رشت مى شوند.

چهار ماه ، میرزا در جنگل به سر مى برد. در طول این مدت وى با نامه هاى فراوان به رهبران کمونیستها در شوروى ، فرستاده آنها را از اعمال روسها در گیلان با اطلاع مى سازد.
کودتا گران در آبان ۱۲۹۹ ش . پیام آشتى براى میرزا کوچک مى فرستند. میرزا در پاسخ نامه آنها چنین مى نویسد:(… بدون اطلاع کمیته و شوراى انقلاب ، قشون از روسیه وارد شد. تبلیغات کمونیستى آغاز و متعاقبش دخالتها و اذیتها و پس از کودتاى شب چهارم ذیقعهد ۳۹ (۱۳) و گرفتن زمام امور در دست و تصرف اموال مردم و تعرض ‍ به …

مرا خائن ، بد عهد، بى وفا و دزد خواندید و راضى نشدید در بیغوله ها و زوایاى جنگل آسوده و بى طرف بمانم ، به تعقیبمان آمدید.

دو ماه زمام انقلاب را به معیت یکدیگر به طور ملایمت در دست داشتیم . منجیل تا لوشان فتح شدند. از طرف دیلمان ، قزوین در تهدید بود. گیلانیان با میل و رغبت کمک فکرى و مالى مى کردند. از تمام نقاط مملکت نداى مساعدت بلند بود. قرارداد معروف موقوف الاجراء و شاه ایران در مقام تغییر پایتخت از طهران به اصفهان بر آمد. انگلیسیها از قزوین شروع به عقب نشینى کردند. به همان حال اگر باقى مانده بودیم ، فتح مرکز (تهران ) امکان پذیر مى گشت .

اکنون سه ماه و نیم است که زمام انقلاب در دست شماهاس . گیلان وسیع و پر نعمت به صورتى در آمده که از تهیه معاشش عاجز است و شما نیز از یک شهر گدا، مخارج بلدیه را به زحمت تهیه مى کنید. اگر نظر دقتى به خارج از محوطه رشت بیفکنید، مى بینید که هزاران نفر از ترس غارت و کشته شدن و ننگ ناموس در جاده هاى قزوین و جنگلهاى گیلان آواره اند و چقدرشان نفله شده و مرده اند در نتیجه این اوضاع ، انگلیسیها که از قزوین در حال عقب نشینى بودند، تا رستم آباد جلو آمدند. شاه ایران به عوض تغییر پایتخت به تجهیز قوا پرداخت . تعرض را شروع نمود. پس از دوبار عقب نشینى تا انزلى ، مجددا رشت را تصرف ، اما هنوز نتوانسته اید تا رستم آباد پیشروى نمایید. شعله آزادى تبریز در نتیجه این مخالفتها خاموش شد…

نام سوسیالیست و بلشویک به حدى منفور شده که کسى حتى در خواب میل ندارد آن را بشنود… حاجى شیخ محمد حسن و میرزا عبدالحسین خان را در انزلى دستگیر کردید… شیخ عبدالله خان در رشت شهید شد…

من اگر چه در گوشه جنگل منزوى ام ، لیکن از اوضاع جهان بى اطلاع نیستم و یک نمونه اش را که در کشور ما روى داده است ، براى استحضارتان مى نویسم : انگلیسیها پیشنهاداتى به دولت ایران داده و جنگ با بلشویکها را به عهده گرفته اند. پیشنهادات مزبور از این قرارند:
۱٫ امضاء و اجراى قرارداد معروف (قرارداد ۱۹۱۹ م .)
۲٫ تشکیل پارلمانى از وکلایى که در دوره زمامدارى وثوق الدوله انتخاب شده بودند.
۳٫ تسلیم قزاقخانه به انگلیسیها و اخراج صاحب منصبان روس . کابینه مشیر الدوله این پیشنهادات را نپذیرفت و استعفا داد. شاه قبول نموده ، سپهدار رشتى را مامور تشکیل کابینه و اجراى پیشنهادات مزبور نمود.

در سوم اسفند ۱۲۹۹ ش .، قزاقان ایرانى ، به فرماندهى رضاخان از قزوین به تهران حمله برده ، پایتخت را تصرف مى کنند. کودتاى سوم اسفند را انگلیسیها طرح و رهبرى کرده بودند. سید ضیاء که تمایلات شدید انگلیسى داشت ، به نخست وزیرى و رضا خان به عنوان سردار سپه انتخاب مى شود. احسان الله خان و خالو قربان به فومن مى آیند و با میرزا کوچک آشتى مى کنند. کمیته جدید انقلاب به ریاست میرزا کوچک در مرداد ۱۳۰۰ ش . تشکیل مى شود. در این کمیته روسها هیچ پستى ندارند. قرار مى شود کمیته جدید انقلاب ، هفته اى یک بار در روستاى (ملا سرا) برگزار گردد. میرزا کوچک در فومن به سر مى برد و شمارى اندک از جنگلیها باقى مى مانند. گروهى از آنها شهید، زخمى یا دستگیر شده ، و بسیارى هم رفاه را برگزیده ، دست از جنگ مى کشند. خالو قربان و حیدر خان عمو اوغلى در پى توطئه اى دیگر براى کشتن میرزا کوچک و به دست گرفتن قدرت بر مى آیند. اما این بار میرزا پیشدستى کرده ، توطئه را در نطفه خفه مى کند. بدین سان میرزا کوچک با تعدادى انگشت شمار از یارانش به جنگلهاى انبوه گیلان پناه مى برد.

رضا خان با تمام قوا در پى سرکوبى نهضت جنگل مى آید و رشت را از تصرف کردها بیرون مى آورد. خالو قربان خود را به رضا خان تسلیم مى کند و به درجه سرهنگى مفتخر مى شود. سید جلال چمنى و سید محمد تولمى نیز تسلیم مى شوند. اینک رضا خان با همراهى نیروهایى که تار و پود جنگل را مى شناسند و سالیانى در کنار میرزا کوچک اند، به دنبال دستگیرى میرزا کوچک بر مى آید.
پاییز ۱۳۰۰ ش . بسیار زرد و فصل برگ ریزان بود. یاران همه رفته بودند و میرزا تنها مانده بود. تنها تنى چند از یاران وفادارش با او بودند. میرزا در یکى از آخرین نامه هایش به یکى از دوستان مى نویسد:

(اتکاى من و همراهانم به خداوند دادگرى است که در بسیارى از این ممالک حفظم نموده است … افسوس مى خورم که مردم ایران مرده پرستند و هنوز قدر این جمعین را نشناخته اند.)

تنهاترین سردار

نخستین سال قرن چهاردهم هجرى شمسى در سوگ یاران شهیدش چون ابر مى گریست . او به یاد آخرین سردار شهیدش شیخ محمد خیابانى اشک مى ریخت . میرزا در آذر ۱۳۰۰ ش . به سوى کوههاى خلخال به راه افتاد تا بتواند در آنجا دوستان قدیمش را گرد آورد و دوباره قیام را آغاز نماید. اما برف بى امان مى بارید. شلاق بادهاى سرد کوههاى بلند گیلان بر صورت رنج کشیده اش فرود مى آمد. سرانجام سردار جنگل در یازدهم آذر ۱۳۰۰ ش . در کوههاى گیلوا، جان به جان آفرین تسلیم کرد.

پیکرش در زیر برف و بوران یخ زده بود. ساعتى بعد به دستور خان طالش ‍ سرش را از تن جدا کرده ، به رشت آوردند . خالو قربان ، یار دیروز میرزا سرش را به تهران آورد و به رضا خان تسلیم نمود. سر میرزا را در گورستان حسن آباد تهران دفن کردند. پس از آن ، یکى از یاران میرزا، مخفیانه سرش را به رشت آورد، در کنار پیکرش در (سلیمان داراب ) رشت به خاک سپرد

گلشن ابرار جلد ۱//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه امام موسى صدر (مفقود الاثر ۱۳۵۷ ش )

۲۱۸۷۳۴۱۷۵۵۷۰۱۸۵۲۶۲۳۲۳۸۱۸۱۱۶۳۲۰۱۱۳۵۲۲۲۲۵۴
((سید موسى صدر)) در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۰۷ ش و در عصر حکومت فرعونى در شهر قم دیده به جهان گشود. حکومتى که مردمش حتى محدوده خانه و در کنار سفره ساده ناهار و شامشان نیز جراءت آن که سخنى علیه رژیم بر زبان آورند، نداشتند. با همه اینها سید موسى به دور از چشم فرعونیان زمان ، دوران نونهالى و کودکى را پشت سر مى گذاشت و رفته رفته مانند بچه هاى دیگر شهر با کوچه و بازار و حوزه باصفاى این شهر آشنا مى شد.

پدر وى آیه الله العظمى سید صدرالدین صدر در زمان تحصیل خود در نجف اشرف حرکتهاى مترقى و نوجویانه را در عراق رهبرى مى کرد. نام او هنوز با نهضت ادبى آن کشور همراه است وى پس از مهاجرت به ایران در شهر مقدس مشهد سکونت گزید. اندکى بعد به دعوت مرجع عالیقدر و بنیانگذار حوزه علمیه قم ، فرزانه دوراندیش حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى ، به منظور معاونت و جانشینى ایشان به شهر قم هجرى کرد و پس از سالها تلاش و خدمت ، در همانجا دارفانى را وداع گفت .

صدر شهداى عراق

شهید والامقام و اندیشمند بزرگ اسلامى آیه الله سید محمد باقر صدر، پسر عمو و شوهر خواهر سید موسى بود. وى رهبرى انقلاب عراق را به عهده داشت و در پى مبارزه پیگیر با حکومت بعثى و پشتیبانى از انقلاب اسلامى ایران و امام خمینى رضوان الله علیه همراه خواهرش ((بنت الهدى )) که او نیز یکى از مبارزان و نویسندگان فرزانه عراق بود، زیر شکنجه صدام خونخوار، به شهادت رسید.

اجداد پدرى سید موسى را بیشتر عالمان تلاشگر و مجاهدان سخت کوش ‍ تشکیل مى دهند که هر یک در عصر خود طلایه دار رهایى مردم از ظلم و جهل و مبشر نور و معرفت بوده اند. سید موسى از ذریه پیامبر اسلام و فرزند پاکى از خاندان على بن ابیطالب علیه السلام به شمار مى آید. وى با سى و سه واسطه درخشان از طرف پدر به جدش امام هفتم شیعیان ، حضرت موسى بن جعفر علیه السلام پیوند مى خورد.

ورود به حوزه سازندگى

هر چند وى همپاى گذراندن درسهاى دبستان و دبیرستان به دروس ‍ حوزوى نیز اشتغال داشت شروع به تحصیل تمام وقت او در حوزه علمیه قم از سال ۱۳۶۰ ق . مقارن ۱۳۲۰ ش . آغاز شد. تحصیلات حوزوى سید موسى در قم بیش از یک دهد به طول انجامید. وى پس از گذراندن دوره مقدمات و سطح متوسط و عالى ، در درس خارج فقه و اصول و فلسفه استادان نامى و بزرگ حوزه شرکت جست .
از استادان معروف دروس سطح و خارج او این فرزانگان را مى توان نام برد:

دروس سطح

الف : آیه الله علوى اصفهانى
ب : آیه الله محقق داماد
ج : آیه الله سید رضا صدر

خارج فقه

الف : آیه الله سید احمد خوانسارى
ب : آیه الله حجت کوه کمره اى
ج : آیه الله سید صدرالدین صدر(پدرش )
د: آیه الله امام خمینى (در درس ایشان مدت اندکى شرکت کرد.)
ه‍: آیه الله محقق داماد

خارج اصول

آیه الله محقق داماد

فلسفه

الف : آیه الله علامه طباطبایى
ب : آیه الله سید رضا صدر(برادرش )
سید موسى صدر خود در کنار تحصیل خارج فقه و اصول به تدریس ‍ مقدمات و سطح نیز اشتغال داشت . از جمله کتاب با ارزش ((شرح لمعه ))(۷۲۱) را براى شاگردانى چند که در حوزه از برجستگى خاصى برخوردار بودند، تدریس مى کرد و در ارائه مسائل مهم و پیچیده آن ، با بیانى شیوا و گیرا همه را سخت به تعجب و تحسین وا مى داشت .او در سایه پشتکار شبانه روزى توانست در مدت کوتاهى خود را در صف اساتید حوزه علمیه قم جاى دهد و پس از چندى به تدریس فقه و اصول و منطق و فلسفه بپردازد.

تحصیل در دانشگاه

او در کنار تحصیل و تدریس درسهاى حوزه ، براى ورود به دانشگاه در آزمون کنکور سراسرى شرکت مى جوید و پس از موفقیت در دانشکده حقوق تهران مشغول تحصیل مى شود و در نهایت به اخذ درجه لیسانس ‍ حقوق اقتصادى نایل مى آید.

وى همچنان از روح بلند و استعداد سرشار خود کمک مى گیرد و علاوه بر تسلط کامل به دو زبان فارسى و عربى ، به فراگیرى زبانهاى فرانسه و انگلیسى همت مى گمارد و در این راه نیز پیروز و سربلند بیرون مى آید. او فرصتهاى طلایى دوران جوانى را به آسانى از دست نمى دهد و از لحظه هاى هر چند کوتاه آن استفاده هاى بلند و پایدار مى کند وى در سال ۱۳۳۲ ش . پدر گرانقدر خود را از دست مى دهد، در همان سال از قم هجرت آغاز کرده ، وارد حوزه علمیه نجف مى شود.

اجتهاد جواهرى

سید موسى صدر در حوزه علمیه نجف نیز همانند قم ، در میان دوستان همدرس و هم بحث خود همچنان برترى علمى خویش را حفظ نمود و با نبوغ و استعداد حیرت انگیز خود همه را به شگفتى و غبطه واداشت ؛ به طورى که هر گاه دوستان هم سطح در محافل علمى و در جلسات درس و بحث با گفتار محکم وى مواجه مى گشتند، بى اختیار شیفته قدرت علمى و اندیشه وى مى شدند.

بزرگان و مراجع تقلید نجف نیز براى شخصیت جامع و کامل وى احترام خاصى قائل بودند و با چشم عظمت و امید به او نظر مى کردند. حتى برخى از آنان که در درس خود اجازه اشکال به هیچ کس نمى دادند. به نشان تجلیل از شخصیت سید موسى صدر به گفتار و ایرادهاى او با دقت تمام گوش فرا مى دادند.

همه اینها حکایت از آن داشت که او به درجه والاى اجتهاد نایل آمده است ولى نه آن اجتهاد مصطلح و مرسومى که بسیارى از آن بهره داشتند. بلکه اجتهاد وى نشاءت گرفته از فقه سنتى و الهام یافته از اجتهاد جواهرى بود که او را همانند ((محقق اردبیلى ))ها و ((شیخ انصارى ))ها و جلوه پرفروغى فقیهى زمان شناس آگاه و درد آشناى دوران کرده بود. (۷۲۷) او علاوه بر داشتن ملکه خلوص ، تقوا و زهد که براى هر مجتهد ضرورى است داراى زیرکى ، هوش و فراست فراوانى بود که به وى توان آن را مى داد تا رهبرى و هدایت جامعه بزرگ اسلامى را به عهده بگیرد. سید موسى در سال ۱۳۳۵ ش . به فکر تشکیل خانواده افتاد تا با انتخاب همسرى همراه و شایسته به زندگى سرتاسر تلاش خود جلوه دیگرى بخشد. او در ۲۸ سالگى به این آرزو تحقق بخشید و با دختر خانواده اى اصیل و مذهبى پیوند زناشویى و تعهد بست که حاصل این وصلت مبارک در سالها بعد، علاوه بر موفقیتهاى بارز معنوى و سیاسى و اجتماعى ، دو دختر و دو پسر به نامهاى (صدرالدین ، حمید، حورا، ملیحه ) بود.

نامه اى از زعیم حوزه

درخشش حیاتبخش سید موسى صدر در ابعاد گوناگون علمى ، سیاسى ، اجتماعى و فرهنگى ، او را بسان گوهرى گرانبها در فراروى دیده ها نشانده بود. تنها عالم بزرگوار عبدالحسین شرف الدین نبود که شیفته عظمت وجودى او گشته بود. شخصیت جامع و کامل سید موسى صدر بسیارى از مراکز علمى و دانشگاهى آن روز در ایران را نیز تحت تاءثیر فراوان خود قرار داده بود.

در آن روزها فعالیتهاى تبلیغى و ارشادى در خارج از کشور به کوشش مرجع دوراندیش آیه الله بروجردى (ره ) جان تازه اى مى گرفت . بدین منظور نام شخصیتهاى برجسته و جامع حوزه براى عهده دار شدن این مسؤ ولیت خطیر تنظیم گردید؛ که در آن میان نام سید موسى صدر نیز به چشم مى خورد. پس از آن نامه اى از طرف زعیم عالیقدر حوزه خطاب به سیدموسى صدر نگارش یافت و به نجف ارسال شد؛ بدین مضمون که سید موسى نماینده تام الاختیار مرجع جهان تشیع در کشور ایتالیا باشد و امور مذهبى و اجتماعى مسلمانان آنجا را به دست با کفایت خود اداره کند.اما زمانى که نامه به دست وى رسید بنابه دلایلى جواب عاجلى بدان نداد واز این نظر از ساحت مقدس آن رهبر بزرگ طلب عفو و اغماض نمود.

اصلاح نظام حوزه

یکى از حرکتهاى ارزشمند و تاریخ سید موسى صدر و دوستانش در حوزه علمیه قم ، موضع گیرى و اقدامات فداکارانه آنان در مورد ((اصلاحات اساسى در حوزه )) بود. آنها با یک جهش صادقانه و دردمندانه ، دست به تدوین ((طرح مقدماتى اصلاح حوزه )) زدند که به دلیل بى توجهى و کارشکنى برخى از کوته نظران و ساده لوحان ، کوچکترین استقبالى از آن به عمل نیامد. در این مورد آیه الله ناصر مکارم شیرازى چنین اظهار مى دارد:
((… در زمان مرجعیت حضرت آیه الله بروجردى این مسائل (اصلاح حوزه ) مطرح بود. مخصوصا طرحى به وسیله دوستان فاضل جوان در آن زمان امثال امام موسى صدر و شهید دکتر بهشتى و جمعى از مدرسین بزرگ فعلى براى گامهاى اولیه اصلاح حوزه تهیه شده بود، ولى بر اثر آماده نبودن افکار به دست فراموشى سپرده شد و مایه سرخوردگى همه دوستان گردید.))

آغاز هجرت

سید موسى در سر هواى زیارت داشت . زیارت کانونهاى عشق و عاطفه خفته در عراق ، ((عتبات عالیات )). و این در حالى بود که از رحلت جانسوز مجاهد بزرگ سید عبدالحسین شرف الدین حدود دو سال مى گذشت . هنوز مردم لبنان سرو سامان نیافته بودند و به دنبال یافتن رهبرى مجاهد و آگاه لحظه شمارى مى کردند.

آن ها هرچند گاهى با سید موسى تماس مى گرفتند و در این اواخر نیز با ارسال نامه اى به طور رسمى از وى براى سفر به لبنان دعوت به عمل آورده بودند. از طرف دیگر در همین زمان نامه دیگرى از سوى رهبر شیعیان جهان ، آیه الله بروجردى ، به سید موسى صدر رسید و آن عالم درد آشنا ایشان را براى قبول آن مسوولیت خطیر مکلف کرد.

همه اینها نشان مى داد که دیگر عذرى برایش باقى نمانده و از هجرتى ناگزیر گریزى نبوده است . از این رو مسافرت به عراق را نمى توان تنها یک سفر زیارتى نامید، زیرا او به دنبال این سفر، سرى به کشور لبنان زد تا از نزدیک با مردم سخن گوید و با موقعیت سیاسى ، اجتماعى و فرهنگى آنها پیش از پیش آشنا شود و آن وقت تصمیم نهایى خود را در مورد ماندن در آن کشور، بگیرد.

سید موسى صدر پس از زیارت عتبات عالیات ، در زمستان سال ۱۳۷۹ قمرى مطابق با سال ۱۳۳۸ ش . نخست براى یک بازدید سى روزه وارد کشور لبنان شد. ولى پس از بررسى اوضاع آشفته آن کشور و مشاهده نابسامانیهاى شیعیان و مسلمانان جنوب ، بشدت احساس وظیفه نمود و بر خلاف میل باطنى خود تصمیم به ماندن گرفت .

سید موسى صدر پس از ورود به کشور لبنان ، شهر ((صور)) را براى ایفا مسؤ ولیت بزرگ خود انتخاب کرد و در مسجد جامع آن به اقامه نماز جماعت مشغول گردید. او با مطالعه دقیق اوضاع ، بخوبى دریافت که ریشه اصلى همه این گرفتاریها فقر فرهنگى و اقتصادى است . از این رو، با یک برنامه ریزى اساسى نخست به جنگ فقر فرهنگى رفت و علاوه بر ایراد سخنرانى ، تشکیل کلاسهاى منظم در دبیرستانها و مراکز فرهنگى و هنرى دیگر، با جوانان روشنفکر آن سامان ارتباط نزدیک برقرار نمود.

وى با سخن رسا و روشنگرانه خود، پوچى فرهنگ غرب و مادیگرى را براى آنان توضیح داد و با الهام از قرآن ، سنت و مکتب اهل بیت علیه السلام منطق اسلام را به مثابه قوى ترین و پرمحتواترین منطق روز معرفى کرد. جوانان که تا آن روز ندیده و باور نمى کردند که یک روحانى و رهبر مذهبى این چنین با سیمایى گشاده در برابر آنها مانند پدرش مهربان سخن بگوید، شیفته اش شدند. بعلاوه آنها به قدرى از معارف اسلام و تشیع فاصله داشتند که نمى توانستند قبول کنند این سخنان از منابع دین مقدس اسلام و تشیع گرفته شده است .

سید موسى هر چند که در شهر صور سکونت داشت و هفته اى دو روز براى سخنرانى در دبیرستان عاملیه به بیروت سفر مى کرد و دبیران و دانش آموزان آنجا را نیز از سرچشمه زلال شریعت محمدى صلى الله علیه و آله سیراب مى نمود و با گفتار و کردار دلپسند خود همه را بى اختیار شیفته معارف الهى و مکتب امامان معصوم علیه السلام مى کرد.

وضع دردناک مدارس

همزمان با نفوذ استعمار فرانسه در لبنان ، وضع آموزش و پرورش آن کشور بسیار دگرگون و درد آور گردید؛ به طورى که یکى از موفق ترین عوامل نشر فرهنگى بیگانگان وجود دهمین مراکز در آن کشور بود. چرا که برنامه درسى مدارس و دبیرستانها نیز از سوى آنان تنظیم مى شد و جوانان مسلمان سخت تحت تاءثیر آداب و رسوم دشمنان قرار داشتند.در این حال (سال ۱۳۷۱ ق .) عالم دوراندیش سید عبدالحسین شرف الدین که همواره در این قبیل مسائل حالت تهاجمى داشت ، حرکت کرد و در مقابل این تهاجم بزرگ فرهنگى نیز ایستاد.
با شروع فعالیت سید موسى صدر این مدارس نیز رونق بیشترى گرفت ؛ به گونه اى که با تلاشهاى وى پس از مدتى مدرسه عامله بیروت ، به دانشکده تبدیل شد و به ((دانشکده عاملیه )) معروف گردید.

او در عین حالى که به سنگر مسجد اهمیت فراوان مى داد از مراکز فرهنگى نیز غافل نبود و همچنان که گذشت باذوق سرشار و به کارگیرى روشهاى جدید، سعه صدر و برخوردهاى مناسب خود، در مدت کوتاهى مدارس ، دبیرستانها و دانشگاهها را تبدیل به سنگرهایى فولادین علیه فرهنگ بیگانه کرد و راه استاد بزرگ خود، عالم مبارز سید شرف الدین را ادامه داد.

سید موسى صدر معتقد بود که فقر فرهنگى ارتباط تنگاتنگى با فقر اقتصادى دارد. همچنان که این دو بى ارتباط با مسائل سیاسى ، نظامى ، اخلاقى و اعتقادى نیز نمى توانند باشند. بنابراین باید هه اینها در کنار هم ارزیابى شده ، براى هر کدام به طور همزمان و در کنار هم چاره اندیشى کرد. او مى گفت :

((چقدر تعجب آور است ! اسلام طلب علم را فریضه (واجب ) بداند و بیسوادترین مردم مسلمانها باشند. (یا اینکه ) نظافت را از ایمان بشمارد، در حالى که کثیف ترین کوچه و بازار، کوچه ها و بازارهاى ما مسلمانها باشد… . دعوت صحیح اگر تواءم با عمل نباشد و وضع اجتماعى دعوت کننده یا هم مذهبان او بد باشد، دعوت کم اثر خواهد بود. اصولا یکى از بزرگ ترین دلیلها براى بطلان ادعاى هر دعوت کننده ، همان وضع اجتماعى اوست . آخر چطور ممکن است مردم ادعاى مسلمانى را که اسلام را ضامن سعادت دنیا و آخرت مى داند باور کنند، در حالى که فقر، جهل ، مرض و عدم بهداشت آنها را فراگرفته است ؛ اخلاق تجار، روش جوانان ، کردار زنان و رفتار سیاستمداران همه فاسد و منحرف باشد؟! این خود سند بى اعتبارى مدعاى هر دعوت کننده اى است .))

او با توجه به همه این ریزه کاریها و براى حل نابسامانیها ریشه دار در ابعاد مختلف ، به سنگر مسجد و فعالیت در دبیرستانها و دانشگاهها اکتفا نکرد و اقدام به تاسیس مراکز اساسى ترى نمود از جمله :

۱٫ مدرسه صنعتى جبل عامل

اولین موسسه اى که وى در شهر صور بنیان نهاد ((مدرسه صنعتى جبل عامل )) بود. هدف او از ایجاد این مرکز آن بود تا فقر و جهل را که سالها سایه شوم خود را بر سر این مردم افکنده بود از میان بردارد.

۲٫ تاسیس جمعیت بر و احسان

این مرکز که به شکل تعاونى و به ابتکار و همت سید موسى ایجاد گردیده است داراى پنج کمیسیون جداگانه به نامهاى ((تفتیش ، برنامه ، مالى ، تبلیغاتى و مجالس مذهبى )) است ، که هر کدام فعالیتهاى خاص خود را دنبال مى کنند. این جمعیت در نخستین سال تاءسیس خود، تنها بیش از یکصد و بیست نفر فقیر دوره گرد را از کوچه و بازار جمع کرد و علاوه بر کمکهاى مالى ، براى هر یک شغل آبرومندى ایجاد نمود.

۳٫ تاءسیس خانه دختران

زنان و دختران علاوه بر فعالیت در بخش بانوان ((جمعیت بر و احسان )) در سه مؤ سسه مهم دیگر که باز به همت سید موسى صدر، براى آنان راه اندازى شده بود، به کار و کوشش پرداختند. یکى از آنها مدرسه اى به نام ((بیت الفنتاه )) (خانه دختران ) بود. در این مکان به دختران بى سرپرستى و فقیر هنرهاى دستى دیگر آموزش مى دادند.

۴٫ آموزشگاه پرستارى

وى مرکز دیگرى نیز براى بانوان دایر کرد به عنوان ((آموزشگاه پرستارى )). در این آموزشگاه دخترانى که مدرک دیپلم گرفته بودند، پذیرفته مى شدند و زیر نظر استادان با تجربه آموزش پرستارى مى دیدند و پس از فارغ التحصیل شدن به مراکز بهداشتى ، درمانى و بیمارستانها اعزام مى شدند و در عین حالى که براى خود و خانواده مایه امید و زندگى بودند در آن مرکز در خدمت محرومان و بیچارگان قرار مى گرفتند.

۵٫ مرکز پزشکى

این مرکز به نام ((مدینه الطب )) شهرت یافته و تا به حال اقدامات وسیع و مهمى را در خصوص امور بهداشتى و درمانى به انجام رسانده و در بسیارى از قصبه هاى جنوب لبنان که سالها مردمش از همه چیز محروم بودند، درمانگاه و مرکز بهداشتى دایر نموده است .

۶٫ مؤ سسه قالیبافى

این مرکز آموزشى یکى از مراکز سرنوشت ساز براى بانوان و دیگر محرومان به حساب مى آمد و به موجب همین اهمیت ، زیر نظر شهید بزرگوار دکتر مصطفى چمران اداره مى شد و بیش از ۳۰۰ دختر از منطقه جبل عامل در این مرکز آموزشى مشغول یادگیرى قالیبافى بودند.

۷٫ حوزه علمیه

یکى دیگر از حرکتهاى مهم و ماندگار سید موسى صدر، راه اندازى مرکز فعال دیگرى به نام ((معهد الدراسات الاسلامیه )) (مرکز بررسیهاى اسلامى ) بوده است .

البته مؤ سسات و مراکز مختلفى را که به همت و رهبرى سید موسى صدر ساخته شده ، نمى توان در همین هفت مورد خلاصه کرد، چنانکه دو مؤ سسه مهم دیگر به نامهاى ((دارالایتام )) و ((سازمان زنان )) هم در نتیجه تلاشها و جانفشانیهاى او به ثمر رسیده است . که توضیح و تفصیل این همه مجال دیگرى را مطلب مى کند.

تدبیر تاریخى

مردم شیعه لبنان که جمعیت اکثر آن کشور را تشکیل مى دادند، احتیاج به مرکز سازماندهى قانونى براى خود داشتند، تا از حقوق طبیعى و شخصیت انسانى آنان بخوبى حراست نماید.
سید موسى صدر براى گرفتن حقوق قانونى شیعیان رهسپار بیروت شد و مبارزه وسیعى را در این خصوص آغاز نمود. وى تمام نیروى خود را به کار گرفت تا یک مجلس قانونى براى شیعیان آن کشور تشکیل دهد. در حرکت نخست ، موضوع را به طور جدى با شخصیتهاى بزرگ سیاسى و مذهبى شیعه و غیر شیعه لبنان در میان گذاشت و هدف خود از تاءسیس این مرکز را براى آنان توضیح داد. در این میان مخالفتها و کارشکنیهایى از طرف دولتهاى عربى و برخى از شخصیتهاى داخلى آغاز گردید. ولى او هیچ وقت از پاى ننشست و به تلاشهاى پیگیر خود ادامه داد.

تشکیل مجلس و انتخاب رهبر

برخلاف کارشکنیها و مخالفتهاى گوناگون ، سرانجام تلاشهاى مخلصانه سید موسى صدر به نتیجه رسید و نمایندگان شیعیان در مجلس شوراى لبنان ، به پیشنهاد وى یک طرح قانونى را تقدیم مجلس کردند که این طرح در روز سه شنبه ۶ صفر ۱۳۸۷ ق . (۷۳۹) به تصویب مجلس و امضاى رئیس جمهور لبنان رسید.

بر اساس این طرح قانونى شیعیان اجازه داشتند مجلسى را به نام ((المجلس الاسلامى الشیعى الاعلى )) براى دفاع از حقوق حقه خود تاءسیس نمایند. پس از گذراندن مراحل قانونى ، در تابستان سال ۱۳۸۹ ق . مجلس اعلاى شیعیان در لبنان به طور رسمى و قانونى شروع به فعالیت کرد و باز با دستهاى پرتوان سید موسى صدر صفحه درخشان دیگرى بر مبارزات تاریخى مردم شیعه لبنان اضافه شد.

سازمان ((جنبش مستضعفان ))

سید موسى صدر شخصیتى بود که دهها سال از زمان خود جلوتر بود و حوادث و مشکلات را قبل از وقوع شناسایى کرده ، در پى علاج و پیشگیرى برمى آمد. او در مدت چند سال اقامت خود در لبنان به این نتیجه رسیده بود که جوانان این کشور زمینه هاى مساعدى براى فداکارى و سلحشورى در راه تحقق آرمانهاى مقدس اسلامى دارند از این رو براى سازماندهى ، تربیت و تشکل نیروهاى بالقوه آنان و آگاهى هر چه بیشتر و بهتر جوانان از جهان بینى و ایدئولوژى اسلامى ، اقدام به تاءسیس سازمانى به نام ((حرکه المحرومین )) نمود، تا براى مبارزه اساسى با دشمنان اسلام در منطقه ، از نیروهاى کار آمد، با ایمان و جان بر کفى برخوردار باشد.

شهید بزرگ دکتر مصطفى چمران که از طرف امام موسى صدر به مسؤ ولیت سازماندهى این جنبش منصوب شده بود چنین مى نویسد:
((… شیعیان فوج فوج وارد این نهضت مى شدند، احزاب را رها مى کردند و به این سازمان مى یپوستند. سازمانى مکتبى و بر اساس ایدئولوژى اسلامى ، براساس خط على و حسین علیه السلام … نمى خواستیم سازمان به صورت دکان درآید و هرکس و ناکس و یا هر فکر غلطى وارد آن شود و خداى نکرده حزبى دیگر مثل احزاب فاسد لبنانى به وجود آید که کارشان دروغ و تهمت و کار چاق کنى و زدن اموال مردم و حکومت و تقسیم منافع است . از همان اول تاءکید کردیم که ما ایجاد حرکت کرده ایم نه حزب ، و حرکت از مبارزه با نفس و تربیت نفس و اخلاق شروع مى شود… .))

این سازمان براى اولین بار طلسم وابستگى را شکست و با شعار ((نه شرقى ، نه غربى )) حرکت خود را آغاز کرد و با الهام از معارف ناب اسلامى در کوتاه مدت ، کادرهاى با ایمان ، زبده و نمونه اى را تربیت نمود که هر یک در میدانهاى مختلف علمى ، صنعتى ، نظامى ، اخلاقى و… الگو و سرآمد بودند.

در واقع مى توان این بخش از فعالیت ((تاءسیس حرکه المحرومین )) از سوى امام موسى صدر را دومین مرحله از سرى مراحل سازماندهى شیعیان لبنان به حساب آورد. زیرا اولین مرحله آن را وى با تاءسیس مرکزى بزرگ به نام ((مجلس اعلاى شیعیان )) شروع کرده بود.

سازمان نظامى ((امل ))

پس از آنکه سازمانهاى ادارى ، تشکیلاتى و عقیدتى با موفقیت کامل راه اندازى شد و با استقبال پرشور مردمى روز به روز پایه هایشان استوارتر گردید، نوبت به مرحله سوم سازماندهى رسید. در آن زمان احزاب و گروههاى چپ گرا و راست گرا هر کدام براى خود ارتشى کوچک تشکیل داده ، براى تحقق آرمانهاى حزب متبوع خود، هر چند گاهى از آن استفاده مى کردند. این ارتشها غالبا چون از انگیزه و آرمان دینى و مذهبى تهى بودند در برابر تهدیدات نظامى کشورهاى بیگانه ، از کارایى لازم بر خوردار نبودند به همین علت امنیت مرزهاى کشور لبنان به آسانى آسیب پذیر مى شد.

براى از بین بردن چنین حالتى ، و در پى ایجاد امنیت داخلى و خارجى کشور لبنان ، تاءسیس یک سازمان نظامى قوى ، ضرورى به نظر مى رسید. سازمانى که افراد آن با داشتن آگاهیهاى سیاسى ، مذهبى و نظامى ، پاسدار مرزهاى عقیده و نظام باشند.از این تاریخ بود که پایه هاى یک سازمانى نظامى به نام ((افواج مقاومت لبنان )) (امل ) پى ریزى گردید.

سلوک سیاسى

به طور کلى خط مشى اساسى و دورنماى فعالیتهاى امام موسى صدر در طول اقامت وى در لبنان را مى توان در عنوانهاى زیر خلاصه کرد:
۱٫ جانبدارى از اصل همزیستى صلح آمیز فرقه هاى مذهبى و طایفى چندگانه کشور لبنان و مبارزه با تلاشهاى مذبوحانه در جهت تجزیه کشور.
۲٫ حراست از اصل همزیستى مسالمت آمیز لبنان و فلسطین و حمایت همه جانبه از انقلاب فلسطین و مرد آواره آن .
۳٫ تلاش براى رفع هر گونه اختلاف ، و کوشش در پى تحقق اصلاحات سیاسى ، اجتماعى و فرهنگى .
۴٫ مردود شمردن هر گونه تعصبات فرقه اى و مذهبى و دورى از جنگ و ستیز فرقه گرایانه .
۵٫ ارج نهادن به اصل دفاع از خویشتن براى هر گروه ، دسته و افراد.
۶٫ مبارزه مداوم با دولت غاصب اسرائیل .
۷٫ مبارزه با هر گونه تجاوز خارجى به کشور لبنان .
۸٫ تلاش در جهت جلوگیرى از احتمال سرکوبى انقلاب فلسطین .
در اینجا فرصت آن است که به خصوصیات اخلاقى و برجستگیهاى روحى امام موسى صدر پرداخته شود تا رمز موفقیت و پیروزى وى بیش از پیش ‍ آشکار گردد.

ساده زیستى

او در اوج عظمت و منزلت بود و بالاترین قدرت سیاسى و مذهبى را در دست داشت و بر قلوب میلیونها انسان در کشورهاى مختلف – اعم از شیعه ، سنى و مسیحى – حکومت مى کرد.بزرگى شخصیت او همه صاحب منصبان ظاهرى را به کرنش و کوچکى وامى داشت .با همه اینها او هنوز در نظر خود همان طلبه ساده بود. در برخورد با وى هیچ احساس نمى شد که وى رئیس ((مجلس اعلاى شیعیان لبنان )) است و آن همه عاشق و جان باخته و طرفدار دارد. با همه فعالیتهاى زیادى که در اجتماع داشت در انجام امور خانه چون پخت و پز، شستن لباس و امورى از این قبیل به خانواده کمک مى کرد.

همراه با مردم

کوچک پس کوچه هاى شهرها و قصبات سراسر لبنان یکصدا شهادت مى دهند که امام موسى صدر همیشه در کنار مردم مى زیست . به دیدار آنها مى رفت ، با مهربانى و تواضع فراوان با آنان صحبت مى کرد و به سخنان هر یک گوش فرا مى داد. عشق به توده مردم از چشمان پرفروغ وى همیشه موج مى زد. او مى گفت :((… جاى من اکنون در میان شماست . پایگاه من در قلبهاى شماست . قدرت من به دستان شماست . حافظ و نگهدار من چشمان شما هستند. برنامه هاى من به دست شما اجرا خواهند شد. هیچ کس و هیچ چیزى را در این دنیا بر شما ترجیح نخواهم داد…))

مردم نیز به وى عشق مى ورزیدند. اکثر ابراز احساساتى که نسبت به وى مى شد غالبا تا نیم ساعت یا بیشتر طول مى کشید. بارها دیده مى شد که از شدت استقبال عمامه او باز شده یا از سرش افتاده است .به کشورهاى مختلف آفریقایى و غیر آن که سفر مى نمود از همه بیشتر، فرصتها را براى دیدار با مردم مى گذاشت و در نماز جمعه هاى آنان شرکت مى کرد و با سخنرانى خود با آنان به درد دل مى نشست .وى در فرصتهاى مناسب و به طور مرتب به دیدار خانواده شهدا مى شتافت و در کنار جانبازان ، از استقامت و شجاعت بى سابقه آنان لذت مى برد و روح و جان تازه اى مى گرفت .

تواضع و بزرگوارى

داستان بزرگوارى و افتادگى وى زبانزد بود. او نه تنها در محیط کار با دوستان و همکاران ، بلکه در همه جا و در برخورد با همه کس این خلق محمدى صلى الله علیه و آله را از خود به نمایش مى گذاشت . یکى از هم بحثهاى معروف وى در نجف در این مورد چنین اظهار مى دارد:

((… در موقع کار و حمل اثاثیه سفر، بیشتر از همه کار انجام مى داد و سنگین ترین وسایل ، همیشه بر دوش وى قرار داشت . در وقت شوخى و مزاح ، مزاحهاى علمى و اخلاقى جالبى مى کرد. خدا مى داند که ما در این سفر و در برخوردهاى دیگرى که داشتیم ، همه اش محبت ، تواضع ، وقار و بزرگوارى دیدم . تمامى اوصافى که در روایات براى علما ذکر شده است ، همه اش در آقا موسى صدر جمع شده بود.))

گذشت و کرامت

چهار بار دشمنان و مزدوران آنها نقشه کشیدند تا وى را ترور کنند ولى هیچ که موفق نگردیدند. در یکى از این عملیات ناموفق چند جوان شیعه عضو حزب کمونیست ((جبهه شعبیه )) به رهبرى ((جرج حبش )) که فریب خورده و ماءموریت یافته بودند تا امام موسى صدر را به شهادت برسانند، با ((آرپى جى )) بر سر راه وى کمین مى کنند تا ماشین او را هدف قرار دهند. اما به خواست خدا، امام موسى صدر مدتى زودتر از همان راه گذشته بود.

پس از گذشت ساعاتى از این حالت جوانان امل منطقه را محاصره کرده و آنها را دستگیر مى کنند و همه شان به ماءموریت خود اعتراف مى نمایند. سپس آنان را به حضور امام موسى صدر مى برند. او نیز بلافاصله دستور آزادى آنان را صدر مى کند.

روح بندگى

روح بندگى که یکى از شرایط اصلى رهبر در جامعه اسلامى است و در قرآن و احادیث ائمه معصومین نیز به آن تاءکید فراوان شده است . امام موسى صدر در حد اعلا پرورش یافته و او را به انسانى متعبد به تمام معنا جلوه گر ساخته بود.

احترام به پدر

امام موسى صدر در احترام به پدر که استاد او نیز بود، اهتمام خاصى مى ورزید. نحوه برخوردهاى وى در این خصوص به قدرى شورانگیز بود که آشکارا نشان مى داد این ارتباط فرزند با پدر از درجه احترام پا فراتر گذاشته و به مرحله عشق و ایثار رسیده است . این بود که همه را به شگفتى فرو مى برد. هر کسى کمترین ارتباطى با بیت ((آیه الله العظمى سید الدین صدر)) داشت بى درنگ از این موضوع با خبر مى شد و تحت تاءثیر آن قرار مى گرفت . به یقین یکى از رموز موفقیت و پیروزى در فعالیتهاى فردى ، اجتماعى ، سیاسى و… امام موسى صدر را باید در همین موضوع جستجو کرد؛ نیکى به دیگران ، بخصوص به پدر و مادر و احترام به آنان .

مرد صلح و دوستى

امام موسى صدر با پیروان ادیان و مذاهب ، روابط صمیمانه اى داشت . پیش از ورود وى به لبنان ، میان مسیحیان و مسلمانان آن کشور بر اثر اختلافات موجود شکاف بزرگى پدید آمده بود و هر روز که مى گذشت با نقشه هاى دشمنان این جدایى عمق بیشترى مى گرفت . او پس از آمدن خود به این ناحیه مصمم شد با تلاش و استقامت خود این فاصله را از میان این دو طایفه بزرگ دینى بردارد و آنها را با همدیگر دوست و مهربان سازد.

وى در مراسم جشن و سوگوارى هموطنان مسیحى شرکت مى کرد. و در غم و شادى آنان خود را سهیم مى دانست . در کلیساهاى آنان حاضر مى شد و معاشرت دوستانه اى با آنها داشت . بدین ترتیب در مدت کوتاهى این برخوردهاى سنجیده ، موجب گشت که جامعه مسیحیان یکپارچه شیفته امام موسى صدر شوند، به طورى که مکرر از وى دعوت به عمل مى آوردند تا در مراسم دینى و مذهبى آنان شرکت جسته ، براى آنان سخنرانى کند.

هراس غارتگران

نزدیک به بیست سال تلاش مداوم و حیرت انگیز امام موسى صدر در لبنان ، تحول عجیبى را در خاورمیانه پدید آورد. وى علاوه بر فعالیتهایى در لبنان مسافرتهاى بسیارى به کشورهاى آفریقا، مصر، اروپا و… انجام داد و با شرکت در کنگره هاى مختلف اسلامى با مسلمانان دنیا و رهبران دینى ، مذهبى و سیاسى آنان ارتباط فکرى برقرار کرد. او با سخنرانیهاى جذاب و روشنگرانه اش در دل اکثر توده هاى مردم کشورهاى اسلامى و غیر اسلامى به طور شگفت آورى براى خود و افکار و اندیشه هایش جاى باز گرد و در تلاش بود تا شالوده یک حکومت و امت واحده اسلامى را در سرتاسر جهان پایه ریزى کرده ، مسلمانان را از چنگال استعمارگران غارتگر رهایى بخشد. و این درست در حالى بود که صداى نسیم صبح رهایى (انقلاب اسلامى ایران ) از کوچه هاى ماتم گرفته شهر نجف به آسمان بلند شده بود و مردم ایران و مسلمانان جهان را به طلوع خورشیدى بى غروب بشارت مى داد و منشاء همه گرفتاریهاى ملل مسلمان و محروم را به دولت ستمگر آمریکا، روسیه و انگلیس معرفى مى کرد.

وقتى این نداى شورانگیز در سرتاسر جهان طنین افکند امام موسى صدر جزو نخستین شخصیتهایى بود که به دعوت این صداى آشنا پاسخ مساعد داد و در ضمن مقاله اى در اوایل شهریور ۱۳۵۷ ش . (یک هفته قبل از ناپدید شدن ) در روزنامه ((لوموند)) به طور رسمى از انقلاب اسلامى به عنوان ادامه حرکت انبیا نام برد و امام خمینى رضوان الله علیه را یگانه رهبر بزرگ این انقلاب ، به دنیا معرفى کرد.

در این زمان بود که سردمداران دنیاى غرب و شرق بشدت غافلگیر شده ، هراس و اضطراب بر وجودشان مستولى گشت . پشتیبانى امام موسى صدر – به مثابه یک شخصیت موجه و صاحب نفوذ در منطقه – از حرکت و انقلاب امام خمینى ، مشکلى بسیار جدى بود که دشمنان به هیچ وجه نمى توانستند از کنار آن به سادگى بگذرند. آنها به روشنى مى دانستند که اگر بازوان پرتوان امام موسى صدر با مشتهاى گره خورده امام خمینى همراه شود دیگر هیچ فرصتى براى ادامه حیات و اجراى سیاستهاى شوم و توسعه طلبانه آنان در منطقه وجود نخواهد داشت . این بود که باز به روشهاى شیطانى خود روى آوردند. آنها چندین بار به کمک نوکران خویش ‍ در لبنان ، اقدام به ترور امام موسى صدر کردند ولى در هر بار رسوا و ناکام تیرشان به سنگ خورد.

بناچار نقشه دیگرى کشیدند و تصمیم گرفتند تا به دست یکى دیگر از ایادى نقابدار خویش در منطقه ، وى را از دست امت اسلامى گرفته و منطقه را از وجود پرتوان و ثمر بخش او براى همیشه تهى سازد. بعضى از دولتهاى مرتجع یا بظاهر انقلابى هم که وجود قدرتمند امام موسى صدر در منطقه را یکى از بزرگترین عوامل سقوط خود در آینده مى دانستند دست همکارى به این ایادى سپردند و در نهایت همه دستگاههاى جاسوسى و امنیتى دشمنان در منطقه و جهان ، دست به دست هم دادند تا این بزرگ مرد را از صحنه خاج سازند.

آدم ربایى

از نخستین روزهاى جایگزین شدن امام موسى صدر در لبنان ، دولت و رهبر لیبى یکى از سر سخت ترین دشمنان وى به شمار مى رفت . در مرداد ماه ۱۳۵۷ امام موسى صدر قصد سفرى به کشور الجزیر داشت . به دنبال آن تماسهایى حاصل شد و بلافاصله از طرف دولت لیبى دعوتى رسمى از امام موسى صدر براى سفر به آن کشور به عمل آمد. روز نوزدهم رمضان ۱۳۹۸ ق . وى از الجزیر وارد کشور لیبى شد.

در یکى از این نشستها امام موسى صدر با عقاید جنون آمیز قذافى که خود را ((جانشین خدا در زمین )) مى خواند بشدت مخالفت کرد و با شهامت ، پیامدهاى شوم این طرز تفکر انحرافى را به وى گوشزد نمود.
بعد از یک هفته اقامت در لیبى امام موسى صدر تصمیم گرفت روز بیست و پنجم رمضان ۱۳۹۸ ق . (۹ شهریور ۱۳۵۷ ش / ۳۱ اوت ۱۹۷۸ م ) آن کشور را به قصد لبنان ترک گوید تا ساعت ۲ و سى دقیقه بعد از ظهر همین روز، وى در جلو هتل محل اقامت خود مشاهده گردیده ولى بعد از آن با دو تن از همراهان خود ((شیخ محمد یعقوب )) و ((عباس بدر الدین )) ناگهان ناپدید شده است .

عکس العمل شورانگیز

هنگامى که خبر ربوده شدن امام موسى صدر انتشار یافت بى تابى و نگرانى جهان اسلام را فراگرفت و ملتهایى که کوچکترین شناختى از وى داشتند به غم و اندوه فرو رفتند. مردم لبنان یکپارچه به هیجان در آمدند و اعتصاب سرتاسرى همه جا را از تحرک بازداشت .

در این حال روزنامه هاى وابسته به دولت لیبى مانند ((السفیر)) در پى انحراف افکار عمومى ، با تیترهاى بزرگ و با آب و تاب فراوان اعلان کردند که : امام موسى صدر براى همکارى با انقلاب ایران و مبارزه بر ضد شاه مخفیانه به ایران سفر کرده است . ولى کسى به این حرفها گوش نمى داد. اعتراض و راهپیمایى همچنان ادامه داشت و هر روز بیش از روز گذشته بر شور و هیجان و اعتراض مردمى افزود مى شد.

نگرانى امام خمینى (ره )

حضرت آیه الله العظمى امام خمینى رضوان الله علیه پس از اطلاع از ربوده شدن امام موسى صدر بشدت ناراحت گشته ، بى درنگ تلگرامى بدین شرح خطاب به یاسر عرفات مخابره کردند:
بسم الله الرحمن الرحیم
((جناب آقاى یاسر عرفات رئیس کمیته اجرائیه سازمان آزادیبخش ‍ فلسطین
از سلامت جناب حجه الاسلام آقاى سید موسى صدر رئیس مجلس ‍ شیعیان لبنان هیچ گونه اطلاعى ندارم و موجب نگرانى این جانب است . از جناب عالى تقاضا دارم که هر چه زودتر از مکان ایشان اطلاع پیدا کرده و این جانب را از سلامت ایشان آگاه گردانید.
توفیق جناب عالى را در اهداف اسلامى خواستارم .
روح الله الموسوى الخمینى ))

تلگراف به حافظ اسد

پس از برگزارى یکى دیگر از اجلاس کنگره صمود در سوریه ، امام خمینى ضمن ارسال تلگرافى به حافظ اسد رئیس کنگره صمود خواستار تحقیق اعضاى کنگره در مورد ناپدید شدن امام موسى صدر گردید. متن این پیام تاریخى بدین شرح است :

بسم الله الرحمن الرحیم
((پس از اهداى سلام ، این جانب از غیبت حجه السلام والمسلمین آقاى سید موسى صدر نگران و متاءثرم . از جناب عالى تقاضا دارم که این موضوع را با سران کشورهایى که در قضیه فلسطین اجتماع کرده اند، در میان گذارید و اهتمام آنان را جلب نمایید. ما و ملت ایران در این عصر گرفتار رژیمى هستیم که با اتکا به پشتیبانى آمریکا ملت را در آتش دیکتاتورى و کشتارهاى دسته جمعى و سلب همه آزادیها مى سوزاند. ما از شما سران دولتهاى اسلامى براى رهایى ملت بى پناه ایران کمک مى خواهیم . برادران مسلمان شما در زیر چکمه دژخیمان شاه خرد شده اند و حکومت نظامى که در اکثر شهرستانهاى مهم ایران برپاست ملت را به جان آورده از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله نقل مى شود: ععع ((کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته )).  همه افراد و از جمله شما سران دولتهاى اسلامى که قدرت دفاع از ملت مظلوم ما را دارید مسئول هستید.))

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته روح الله الموسوى الخمینى

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم