مثنوی خوانی در محضر فقیه عارف آیت‌الله العظمی سید محمدهادی میلانی (خاطره زیبا از استاداکبرثبوت)

در یکی از سفرهایم به مشهد مقدس، در حوالی حرم مطهر، حکیم عارف استاد الهی قمشه ای را دیدم. فرمودند: حضرت آیة‌الله‌العظمی میلانی ـ مرجع اعظم مشهد ـ از علمایی که برای زیارت آمده‌اند، دعوت کرده‌اند در مجلس مهمانی ایشان شرکت کنند، تو هم با من بیا برویم.

راه افتادیم و استاد سر صحبت را باز کردند که: حضرت آقای میلانی در چنان مرتبه‌ای از اعلمیّت هستند که علامه طباطبایی ایشان را افقه فقهای روی زمین می‌دانند و علاوه بر این، ایشان در جوانی به عربی شعر می‌گفتند و در حکمت و عرفان ید طولایی دارند و در گفتگوها و نوشته‌های خود از تمثّل به اشعار و اقوال حکما و عرفا، ابا ندارند و البته این امر در محیط ضد حکمت و ضد عرفانِ مشهد، برای خیلی‌ها جای انتقاد دارد. و ایشان نیز در برابر آنان مصداق «اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما، و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراما» هستند؛ و در حمایت از مشایخ طریقت نیز ساعی‌اند؛ و برای کمک به آقای سیّد عبدالحجه بلاغی (حجّت‌علیشاه) و تأیید او، چندین دوره از کتاب تفسیرش را خریده‌اند.

نیز استاد گفتند: حضرت آقای میلانی با سران نهضت آزادی و شخص دکتر مصدق و فرزند او ـ دکتر غلامحسین خان مصدق ـ روابط صمیمانه و با هر دو، مکاتبه دارند و در حادثه درگذشت همسر دکتر مصدق برای او تسلیت‌نامه فرستادند.

به منزل آیة‌الله العظمی میلانی رسیدیم و استاد مرا به عنوان «یکی از اهل علم و نواده برادر شیخ آقابزرگ» معرفی کردند و آیة‌الله به قدری اظهار ملاطفت و محبت کردند که بسیار شرمنده شدم و حتی گفتند: آقا عبا ندارند؟ـ من لبّاده مانندی بر تن داشتم با یک شب‌کلاه سفید بر سر ـ بعد دستور دادند یک عبا برایم بیاورند.

وقتی آوردند، من گفتم: الاکرام بالاتمام! من عبائی را که با دوش مبارک تبرّک شده است، می‌خواهم!

فرمودند: ولی عبای من برای شما کوتاه است.من خواندم:

هرچه هست، از قامت ناساز بی‌اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست!

خندیدند و عبای خود را دادند که بوسیدم و به دوش کشیدم و ایشان عبای دیگری خواستند و بر دوش انداختند.

کم‌کم کسان دیگری از علمای بزرگ آمدند: علامه طباطبایی، آیة‌الله‌العظمی حاج‌آقا رحیم ارباب اصفهانی، آیة‌الله سیدعلی بهبهانی، آیة‌الله سیدرضا زنجانی ـ از رهبران جبهه ملی ـ و آقاسید عبدالحجه بلاغی و پس از او یکی از علمای تهران که ضد عرفان بود و کتابی در تخطئه حافظ نوشته بود و وقتی وارد شد. یک نفر از حاضران که او را می‌شناخت، گفت: آقا رسم دارند که برای درک ثواب امام رضا(ع) به اکمل وجوه، فاصله تهران تا مشهد را پیاده طی کنند و رنج این سفر را به هیچ انگارند.

این هنگام سید عبدالحجه این بیت حافظ را خواند:

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

من خواستم موذی‌گری کنم، گفتم: ولی آقا با حافظ مخالفند و دوست ندارند که شعر حافظ را به عنوان وصف حالشان بخوانید!

سیّد گفت: برای چه مخالفند؟

شیخ گفت: به دلایل متعدد، از جمله توهین‌های او به انبیا؛ چنانکه در این بیت از عصیان آدم سخن گفته:

جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد
از ما چگونه زیبد دعویّ بی‌گناهی؟

استاد گفتند: با این حساب، ایشان باید کتابی هم در ردّ قرآن بنویسند؛ زیرا در آن تصریح شده است که: و عَصی آدمَ ربّه فغَوی! …

پس از صرف غذا بیشتر حاضران رفتند؛ من هم خواستم بروم؛ استاد به حضرت میلانی گفتند: ایشان از خودمان است؛ لذا به من فرمودند: شما بمانید. با خوشوقتی ماندم.

علامه طباطبائی و دو سه نفر دیگر از جمله مرحوم شیخ محمدرضا ربّانی تربتی نیز ماندند.

این شیخ عارف‌مسلک سالهای طولانی در محضر شادروان میرزامهدی آشتیانی متون حکمی و عرفانی و نیز دیوان حافظ و مثنوی را خوانده بود و دهها سال از افادات استاد الهی بهره برده بود و بسیاری از غزلهای استاد را از بر داشت.

آن روز نیز وقتی مجلس از اغیار خالی شد، استاد به آقای ربانی گفتند: «حافظ بخوان.» و او با صدای خوش غزلی از حافظ خواند و این هم مطلع آن:
در ازل پرتو حسنش ز تجلّی دم زد…

سپس درخواست شد مثنوی بخواند، و او خواند:
آن یکی الله می‌گفتی شبی…

آنگاه استاد به من فرمودند: «تو هم چند بیتی از مثنوی بخوان».

و من با صدایی نه چندان خوش این چند بیت را خواندم:

ای علی که جمله عقل و دیده‌ای
شمّه‌ای واگو از آنچه دیده‌ای

پس از این چند بیت ساکت شدم و حضرت میلانی «طیّب ‌‌الله» گفتند و فرمودند: دنباله‌اش؟

و من ده دوازده بیت دیگر را هم که در ستایش امیر مؤمنان(ع) بود، خواندم و آن حضرت بارها تحسین فرمودند و دستور به خواندن بقیّه دادند.

به پاره‌ای از ابیات هم که رسیدیم، فرمودند: دوباره و سه‌باره.

وقتی هم خواستیم مرخص شویم، فرمودند که باز هم به دیدارشان برویم و دیگر محبّت‌ها.

منبع : حکیم عارف//استاداکبرثبوت