خوب است که عاشق جگری داشته باشد

شهید دستغیب نقل کرده است یکی از دوستان، این حکایت را تعریف کرد:
مکرر بر زبان جاری می کردم: «یا لیتنی کنت معکم » یعنی ای امام حسین (ع) و یاران آن امام، کاش من هم با شما بودم; و تصور می کردم، ثواب شهدای کربلا را خواهم داشت .

شبی در عالم رؤیا وقایع کربلا را آن طور که اهل منبر می گفتند، ملاحظه کردم، لشکر امام و سپاه «ابن سعد» در مقابل هم قرار گرفتند و من رو به خیمه های سالار شهیدان رفتم و جزء اصحابش قرار گرفتم . آن وقت بنی هاشم یکی یکی به عرصه رزم رفتند .

پیش خود می گفتم الآن نوبت من فرا می رسد و موقع فداکاری نزدیک است، مواظب بودم که آقا امام حسین (ع) مرا نبیند بعد به سرعت پا به فرار گذاشتم و به قدری در متواری شدن التهاب و هیجان داشتم که از سرعت و دویدن از خواب بیدار شدم . آری با زبان و لفظ کار درست نمی شود و گاهی انسان طی رؤیایی صادق مورد امتحان قرار می گیرد .

شهید آیت الله دستغیب، عدل، ص ۲۵۰

توبه دو برادر در آخرین ساعات عاشورا

توبه در اسلام اعاده حیثیث از گنهکار پشیمان نزد خداست ، اعاده حیثیتى که به وسیله خود او انجام مى شود ، و دیگران دخالتى ندارند ، و این راه همیشه براى او باز است ; چون مکتب الهى مکتب امید است ، سرچشمه مهر است و کانون رحمت ، و حسین آیینه تمام نماى رحمت آفریدگار است ، رحمت بر خلق ، رحمت بر دوست ، رحمت بر دشمن . حسین وجودش مهر بود ، گفتارش مهر بود ، رفتارش مهر بود ، از وقتى که در راه با یزیدیان روبرو شد کوشید که آنان را هدایت کند و به راه راست بیاورد و آنچه قدرت داشت به کار برد ، راهنمایى کرد ، خیرخواهى نمود .

پیش از جنگ بکوشید ، در میان جنگ بکوشید ، با گفتار بکوشید ، با رفتار بکوشید و توانست کسانى را که شایسته رستگارى بودند از دوزخى شدن برهاند و بهشتى گرداند .

آخرین دعوت حسین وقتى بود که تنها مانده بود ، وقتى بود که یارانش همگى شهید شده بودند و دیگر کسى نداشت ، آخرین دعوتش بانگ استغاثه بود و ندا کرد : آیا براى ما یاورى پیدا نمى شود ؟ آیا کسى هست از حرم پیامبر دفاع کند ؟

اَلا ناصِرٌ یَنْصُرُنا ؟ اَما مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُول اللهِ ؟

این ندا سعد بن حرث انصارى و برادرش ابوالحتوف بن حرث را به هوش آورد ، هر دو از انصار بودند و از عشیره خزرج ولى با آل محمد سر و کارى نداشتند ، هر دو از دشمنان على بودند و از خوارج نهروان ، شعارشان این بود : حکومت از آن خداوند است و بس ، گنهکار حق حکومت ندارد .

آیا حسین گنهکار بود ، ولى یزید گنهکار نبود ؟!

این دو نفر از کوفه تحت فرماندهى عمر سعد به قصد پیکار با حسین و کشتن او بیرون شدند و به کربلا رسیدند ، روز شهادت که کشتار آغاز شد ، در سپاه یزید بودند ، آسیاى جنگ مى گردید و خون مى ریخت و آن دو در سپاه یزید بودند ، حسین یکه و تنها ماند و آن دو در سپاه یزید بودند ، هنگامى که نداى حسین را شنیدند به هوش آمدند ، با خود گفتند : حسین فرزند پیامبر ماست ، روز رستاخیز دست ما به دامان جدش رسول خداست ، به ناگاه از یزیدیان بیرون شدند و حسینى گردیدند و در زیر سایه حسین که قرار گرفتند پس یکباره بر یزیدیان تاختند و به جنگ پرداختند ، تنى چند را مجروح کرده و عده اى را به دوزخ فرستادند و کوشیدند تا شربت شهادت نوشیدند .

علامه کمره اى که از مشایخ اجازه این فقیر است در جلد سوم کتاب بسیار پرقیمت « عنصر شجاعت » مى فرماید :

همین که زنان و اطفال صداى حسین را به استغاثه شنیدند :

اَلا ناصِرٌ یَنْصُرُنا . . . ؟

صدا به گریه بلند کردند ، سعد و برادرش ابوالحتوف چون این نداى دلخراش را با آن ناله و شیون از اهل بیت شنیدند عنان به طرف حسین برگرداندند .

اینان در حومه نبرد بودند و با شمشیرى که در دستشان بود به دشمنان حمله کردند و به جنگ پرداختند ، نزدیک امام همى نبرد کردند تا جماعتى را کشتند و در آخر هر دو مجروح شده زخم فراوان برداشتند ، سپس هر دو در یک جایگاه با هم کشته شدند.

عبرت//حسین انصاریان

ماجرای جنازه حر بن یزیدریاحی

یکى دیگر از بدنهایى که در قبر نپوسیده بود، بدن حربن یزید ریاحى است که بعد از صدها سال که از شهادتش گذشته بود بدنش نپوسیده و تر و تازه و سالم مانده است . حتى دستمالى را که به پیشانى او بسته اند از بین نرفته است . از این بالاتر، وقتى دستمال را باز مى کنند خون تازه از جاى زخمش بیرون مى آید.

سید نعمت اله جزایرى مى گوید: جماعتى از معتمدین و موثقین نقل کرده اند: وقتى شاه اسماعیل بغداد را فتح کرد و به تصرف خود درآورد براى زیارت قبر حضرت سید الشهداء علیه السلام به کربلا آمد.

شنیده بود که بعضى به حر بن یزید ریاحى طعن مى زنند و مى گویند او اول کسى است که سر راه بر امام حسین علیه السلام گرفت و (آن حضرت و یارانش را به کشتن داد). شاه به طرف قبر حر آمد و دستور داد قبر او را نبش کنند و جنازه اش را ظاهر سازند.

چون قبر حر را شکافتند، دیدند، به همان کیفیتى که کشته شده بود خوابیده است ، دستمالى را بر سر او دیدند که با آن ، سر حر بسته شده بود.

شاه اسماعیل چون در کتابهاى تاریخ خوانده بود که در واقعه کربلا سر حر مورد اصابت شمشیر قرار گرفت و خون از آن جارى بود و حضرت سیدالشهداء علیه السلام دستمال خود را بر سر او بسته است . موقعى که شهدا را دفن کردند، حر را هم با همان دستمال که به سرش بسته شده بود دفن کردند. شاه تصمیم گرفت دستمال را به عنوان تبرک از سر او باز کند و آن افتخارى براى او باشد.

وقتى به دستور شاه دستمال را باز کردند، خون از زخم سر حر جارى شد. هر چه دستمال آوردند و به سرش بستند خون قطع نشد و همچنان جارى بود.

دستمالى را که حضرت امام حسین علیه السلام بسته بود باز به سرش ‍ بستند خون بایستاد. دوباره آن را باز کردند خون جارى شد.هر چه کردند که بتوانند از آمدن خون جلوگیرى کنند امکان پذیر نشد.

از بعضى علماى مصر، علت را سئوال کردند. فرمود: چون دستمال را حضرت سیدالشهداء بر سر حر بسته ، افتخارى براى او مى باشد و این قضیه موهبت الهى است که نصیب حر شده است . و سبب سعادتمندى اوست که چنین کرامتى براى او باقى مانده و باید تا قیامت هم باقى باشد.

وقتى شاه اسماعیل چنین دید دستور داد که همان دستمال را بستند و قبر او را پوشاندند و قبه اى بر مزار او بنا کردند و خادمى را براى او گماشتند تا آن صحن و قبه را خدمت کند.

انوار نعمانیه ، با کمى تغییر در عبارات
انسان از مرگ تا برزخ//نعمت اله صالحی حاجی آبادی

ترمیم قبر حضرت رقیه علیها السلام به دستور خود حضرت (کمی طولانی اما بسیار خواندنی)

 
مرحوم شیخ هاشم خراسانی در کتابش نقل کرده که یکی از علمای نجف به نام محمد علی شامی برایم نقل کرده که: «جد او مرحوم سید ابراهیم دمشقی که نسبش به سید مرتضی می¬ رسید سه دختر داشت. شبی دختر بزرگش رقیه بنت الحسین علیه السلام را در خواب می ¬بیند که به او فرمود: «به پدرت بگو به والی بگوید که قبرم را آب فرا گرفته و در اذیتم، بیاید قبر مرا تعمیر نماید.»

دختر خواب خود را برای پدر بازگو کرد؛ اما سید از ترس آن که خواب صحیح نباشد و اهل سنت آنان را مسخره نمایند به این خواب ترتیب اثر نداد.

شب دوم دختر وسطی ابراهیم همین خواب را دید و به پدر آن خواب را بازگو کرد. سید ابراهیم باز هم اعتنا نکرد. شب سوم دختر کوچک و شب چهارم سید شخصاً خواب دید که آن بانو ایشان را با عتاب خطاب کردند و فرمودند: «چرا والی را خبردار نکردی؟»


سید بیدار شد و صبح به سراغ والی شهر رفت و داستان را بازگو کرد. والی فرمان داد علماء و صلحای شهر اعم از شیعه و سنی غسل کرده لباس تمیز بپوشند و در حرم حاضر شوند. پس درب حرم شریف به دست هر کس که باز شد همان شخص، قبر را نبش کرده و تعمیر نماید.

همه غسل کردند و نظافت نمودند و در حرم حاضر شدند؛ اما قفل جز به دست سید ابراهیم به دست هیچ یک از آنان باز نشد، پس کلنگ به دست گرفتند و بر زمین قبر زدند؛ اما هیچ یک از ضربات آنان بر زمین اثر نکرد؛ مگر ضربه سید ابراهیم. حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند؛ بدن و کفن آن بانو را صحیح و سالم یافتند؛ اما لحد را آب فرا گرفته بود سید بدن شریف را روی زانوی خود گذاشت و سه روز نگه داشت و مرتب گریه می کرد تا آن که لحد آن بانو را از پایه تعمیر نمودند. سید در اوقات نماز بدن را روی چیز تمیزی می ¬گذاشت و بعد از نماز، آن را بر می داشت و بر زانوی خود قرار می داد. پس از سه روز لحد آماده شد و او بدن شریف را سر جای خود قرار داد. در این مدت به لطف عنایت آن بانوی خردسال، سید نه محتاج به آب و غذا شد و نیازمند تجدید وضو. مرحوم سید ابراهیم پسر نداشت پس در این هنگام دعا کرد تا خداوند به او فرزند پسر عطا کند با آنکه سن او از نود سال تجاوز کرده بود دعایش مستجاب شد و خداوند پسری به او عنایت نمود که او را سید مصطفی نام نهادند.»