زندگینامه مجدالعلی بوستان

بوستان ، مَجدالعُلی ، ادیب و نویسنده معاصر. در هفدهم ذیعقده ۱۳۱۷ در محله نوغان مشهد متولد شد. پدرش ، شیخ حسن امام ، در جوانی درگذشت . پدربزرگش ، شیخ عبدالحسین مجتهد درودی ، از علما و زهاد مشهد و جدش ، ملا مهرعلی درودی نیشابوری ، از روحانیون بنام و مبارز نیشابور در دوره قاجاریه بود که به اشارت دربار قاجار شهید شد. مجدالعلی پس از گذراندن دوران مکتب ، مبانی عربی و دیگر دانشهای ادب عربی مرسوم زمان را نزد عبدالجواد ادیب نیشابوری و مقدمات علوم معقول و منقول را نزد علمای آن زمان در مشهد آموخت .

در سالهای ۱۳۳۳ـ۱۳۳۴ نزد میرزا حسین تهرانی ، یکی از شاگردان صدرالاطبا، ضمن آموختن مقدمات طب قدیم ، زبان فرانسوی را فرا گرفت . وی روزنامه ادبی ، علمی و تاریخی بوستان را در مشهد تأسیس کرد که نخستین شماره آن در تاریخ سه شنبه پانزده مهرماه ۱۳۰۳ منتشر شد (صدر هاشمی ، ج ۲، ص ۲۵). در همان سال ، همراه با جلال الممالک ایرج میرزا (متوفی ۱۳۴۴) به تهران عزیمت کرد و در محضر حاج میرزا مهدی آشتیانی (متوفی ۱۳۳۲ ش ) و آقاضیاءالدین دُری اصفهانی (متوفی ۱۳۳۴ش )به تحصیل حکمت مشغول شد.

پس از آبان ۱۳۰۵، مدتی اندک ، انتشار روزنامه بوستان را در تهران ادامه داد (همانجا) و نام همین روزنامه بعدها به هنگام اخذ شناسنامه ، نام خانوادگی او گردید (او پیشتر به «کمال خراسانی » شهرت داشت ). نام «مهرداد» هم در شناسنامه او به مجدالعلی افزوده شد.

در تهران با دختر حسن وحید دستگردی ، ادیب و شاعر نامور، ازدواج کرد. در ۱۳۰۶ش برای تصدی مسند قضا در عدلیه انتخاب شد و ۴۳ سال در رده های مختلف قضا از دادگاههای بدوی تا دیوان عالی کشور خدمت کرد. سه سال رئیس دادگستری سمنان بود و چون با برخی از تبعیدشدگان دوره رضاشاه از جمله آیت الله محمد صالح حائری مازندرانی (متوفی ۱۳۹۱)، تماس داشت ، مدتی در زندان سمنان محبوس شد تا اینکه به پایمردی بازرس عدلیه ، عبدالعلی لطفی (وزیر دادگستری مصدق )، از بند رهایی یافت .

 

 آثار:

مجدالعلی شعر نیز می سرود و عضو انجمن ادبی حکیم نظامی و انجمن فرهنگستان ایران بود و دو دفتر از اشعارش در دست است که بیشتر در زمینه های عرفانی ، اجتماعی و تربیتی است . در تصحیح دیوان بابا طاهر با وحید دستگردی و عبرت نائینی و محمود عرفان همکاری داشت .

مقالات متعددی از او در زمینه های ادبی ، تاریخی ، اجتماعی و حقوقی در بعضی از روزنامه های مشهد نظیر مهر منیر، بهار، چمن ، سعادت بشر، خورشید و فکرآزاد و نشریات تهران از جمله ارمغان ، وحید و یغما به طبع رسیده که در برخی از آنها امضاهای مستعار «عمید جلال »، «بنده خدا» و «عبدالله » را به کار برده است .

دستور شرق که برای تعلیم دستور زبان فارسی در مدارس ابتدایی خراسان تدوین شده است ؛

رساله خرافات که بدون امضا در روزنامه رستاخیز ایران در ۱۳۳۳ش به چاپ رسید؛

طریقه ترجمه که مجلد نخست آن در ۱۳۱۳ش و سپس ۱۳۱۶ش چاپ شد (مشار، ج ۵، ستون ۱۸۸) و مجدالعلی آن را خاصّ طبقه جوان تألیف کرد؛

پندنامه منظوم یا پند مادر به دختر ، چاپ تهران ۱۳۰۶ش (همانجا)؛

تذکره منتهیان یا مجلد دوم طریقه ترجمه که بخش اعظم آن در مجله ارمغان (سال شانزدهم به بعد) به طبع رسید.

آثار چاپ نشده وی بدین قرار است :

اوهام خواص ، در شرح غلطهای مشهور؛

شرح حال و آثار شیخ علاءالدوله سمنانی ؛

شرح حال و آثار سیدحسن مشکان طبسی ؛

مجموعه ترجمه احوال و آثار بزرگان ایران و اسلام . یادداشتهای فراوان او در حاشیه کتابهایی که مطالعه کرده ، نیز بس ارزشمند است .

مجدالعلی بوستان ، روز پنجشبنه دوم اسفند ۱۳۶۳، در تهران درگذشت و بنا به وصیتش در گورستان روستای سوهانک شمیران به خاک سپرده شد.

___________________________________


منابع :
(۱) علاوه بر اطلاعات شخصی مؤلّف ؛
(۲) محمد صدر هاشمی ، تاریخ جراید و مجلات ایران ، اصفهان ۱۳۶۳ـ۱۳۶۴ ش ؛
(۳) خانبابامشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش .

/ بهمن بوستان /

دانشنامه جهان اسلام نویسنده : موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی    جلد : ۴ 

زندگینامه بهاءالدین محمد بن حسین عاملی«شیخ بهائی»

نام و نسب شيخ بهائى‏

بهاء الدين محمد بن عز الدين حسين بن عبد الصمد بن شمس الدين محمد بن على بن حسين بن محمد بن صالح حارثى همدانى عاملى جبعى، حكيم و فقيه و عارف و منجم و رياضى‏دان و شاعر و اديب و مورخ بزرگ دوره‏ى صفويه، در خاندانى دانش‏پرور كه معاريف اسلام بوده‏اند و از آغاز در جبل عامل كه از آغاز پيدايش مذهب تشيع پناهگاه شيعيان بوده و ناحيه‏ى كوهستانى و خرمى است از لبنان و در شمال شهر صيد است و امروز يكى از مراكز مهم شيعيان است، در قريه‏يى بنام جبع يا جباع مى‏زيستند و از نژاد حارث بن عبد الله اعور همدانى (متوفى 65 هجرى قمرى) بودند، بوجود آمد و پرورش يافت پدر شيخ بهائى، عز الدين حسين بن عبد الصمد بن محمد بن حارثى عاملى جبعى از رهبران شيعه و مشايخ بزرك بوده است.

وى از شاگردان و صحابه‏ى پيشواى معروف شيعه زين الدين على بن احمدعاملى جبلى مشهور بشهيد ثانى است و هر دو آنان از يك ديار برخاسته‏اند و عز الدين حسين پس از كشته شدن شهيد ثانى (966 هجرى قمرى) به ايران آمده است.صاحب تاريخ عالم‏ آراى عباسى درباره‏ى عز الدين حسين، چنين مى‏گويد:«شيخ حسين از مشايخ عظام جبل عامل و در جميع فنون بتخصيص فقه و تفسير و حديث و عربيت فاضلى دانشمند بود. و خلاصه ايام شباب و روزگار جوانى را در صحبت شهيد ثانى و زنده‏ى جاودانى شيخ زين الدين عليه‏الرحمه بسر برده در تصحيح حديث و رجال و تحصيل مقدمات اشتهار و كسب كمالات مشارك و مصاحب يكديگر بوده ‏اند.بعد از آنكه جناب شيخ بجهت تشيع بدست روميان درجه‏ى شهادت يافت مشاراليه از وطن مألوف بجانب عجم آمده بعز مجالسين مجلس بهشت آئين شاه جنت مكان معزز گرديده منظور انظار عنايات گوناگون گشت.

مراتب عالى فصاحت و اجتهاد او در معرض قبول و اذعان علماء عصر درآمد و در امامت نماز جمعه كه بنا بر اختلافى كه علماء در شرائط آن كرده‏اند مدت‏هاى مديد متروك و مهجور بود سعى بليغ بتقديم رسانيده با جمعى از مؤمنان اقدام مى‏نمود.آخر بمنصب شيخ الاسلامى و تصدى شرعيات و حكومت مليات ممالك خراسان عموما و دار السلطنه‏ى هرات خصوصا با ايفاى خدمتش مرجوع گشته مدت مديد در آن خطه‏ى دلگشا بترويج شريعت غرا و تنسيق بقاع الخير آن ديار اقدام نموده با فايده‏ى علوم دينيه و تصنيف كتب و رسائل و حل مشكلات و كشف غوامض و معضلات مى‏پرداخت، تا آنكه شوق بيت اللّه الحرام و رياضت روضه‏ى سيد انام و ائمه‏ى عالى‏مقام صلوات اللّه الملك العلام گريبان‏گير گشته قايد شوق عنان توجه او را بدان صوب در حركت آورد.

بعد از استسعاد بدان سعادت عظمى در حين مراجعت، چند روزى در لحساء بحرين رحل اقامت انداخته با فضلاى آن مرزوبوم بسر مى‏برد، تا آنكه در بحرين اجل موعود رسيده كتب‏خانه‏ى حيات را درنورديده به مطالعه‏ى جريده عالم بقا پرداخت، و خلف صدق مشاراليه كه گلشن سراى جهان از وجود شريفش زيب و بها داشت در صغر سن، با والده ماجده بولايت عجم آمد …»

به عقيده صاحب خلاصة الاثر و صاحب سلافة العصر و صاحب مستدرك الوسائل و صاحب خزانة الخيال و صاحب روضات الجنات، وفات عز الدين حسين پدر شيخ بهائى در سال 984 هجرى قمرى هنگامى كه شصت و شش سال داشته در بحرين اتفاق افتاده است.بطور كلى عز الدين حسين پدر شيخ بهائى در سال 918 هجرى قمرى در جبل عامل متولد شد، مدتى صاحب و شاگرد شهيد دوم بود و پس از كشته شدن وى در سال 966 هجرى قمرى با خانواده‏ى خود به ايران آمد. (در آن زمان شيخ بهائى سيزده سال داشته است.)

زيرا اهل سنت كه همسايگان شيعيان جبل عامل بودند بر ايشان تاخته آزار بسيار رسانيدند حتى پيشواى مذهبى آنان زين الدين را كشته بودند و عز الدين حسين مانند ديگر شيعيان پناهگاهى مى‏جست و ايران در دوره‏ى صفويه يگانه محلى بود كه شيعيان در آنجا امان داشتند.و چون وى شاگرد شهيد دوم بوده از ديارى مى‏آمد كه مركز ديرين شيعيان بود، پيشرفت و شهرت بسيار يافت و مورد توجه سلطان محمد خدابنده پدر شاه عباس بزرك قرار گرفت و پس از چندى مقام شيخ الاسلامى دار السلطنه‏ى هرات بوى تفويض گشت و بعد از مدتى مديد، شوق زيارت خانه‏ى خدا در وى پديدار گشت بدان صوب حركت كرد و پس از اجراى مراسم حج به احساء و بحرين رفت و در آنجا مدت هشت روز ماند،و هنگامى كه شصت و شش سال و دو ماه از سنش مى‏ گذشت در مصلى كه قريه ‏يى از خاك بحرين بود دار فانى را وداع گفت.

در اين وقت شيخ بهائى كه سى و يك سال از عمرش مى‏گذشت باتفاق مادر خود به ايران بازگشت شيخ بهائى برادرى بنام عبد الصمد داشته كه كتاب فوائد الصمدية كه از كتب معروف نحو است بنام وى نوشته شده و برادر بزرگتر شيخ بهائى بوده است. (از دلايل ديگرى كه بزرگترى عبد الصمد را نسبت بشيخ بهائى مى‏رساند به عقيده‏ى استاد سعيد نفيسى، يكى اينست كه عبد الصمد نام جد خود را داشته و بهائى نام پدر جد خود را، و ديگر اينكه وى ده سال پيش از بهائى وفات كرده.)
گويا عبد الصمد در همان زمانى كه پدرش در جبل عامل بوده از وى جدا شده به مدينه رفته. و در سفر ايران و بحرين با وى نبوده است.برادر شيخ در سال 1020 هجرى قمرى در اطراف مدينه از دنيا رفته است و جسد وى را بنجف نقل نموده و در همان‏جا به خاك سپرده‏ اند.

بقول صاحب روضات الجنات وى بر شرح اربعين برادرش شيخ بهائى حواشى چندى نوشته است

همسر بهائى

همسر بهائى زنى فقيه و محدث و يگانه دختر زين الدين على معروف بمنشار عاملى بود.
صاحب مستدرك الوسائل مى‏گويد كه زنان نزد وى درس مى‏خواندند و پدرش زين الدين على منشار از دانشمندان معاصر شاه طهماسب بود و كتابهاى بسيار داشت‏ كه از هند آورده بود و گويند نزديك چهار هزار مجلد بود، و بيشتر از زندگى خود را در هند گذراند، و چون مرد، دخترش كه زن بهائى بود وارث او شد، زيرا كه جز يك دختر نداشت.»

شيخ الاسلامى

زين الدين على نزد شاه طهماسب منزلت فراوان داشت، و بهمين جهت مقام شيخ الاسلامى اصفهان بوى واگذار گرديد و پس از وى اين مقام بشيخ بهائى تفويض گرديد.و نيز مسبب مسافرت عز الدين حسين پدر شيخ بهائى به ايران و پيشرفت كار وى در ايران همين زين الدين على بوده است.

 محل و تاريخ تولد و وفات‏

باتفاق نظر كليه‏ى صاحبان تواريخ معتبر، ولادت شيخ در شهر بعلبك اتفاق افتاده است.بعلبك شهرى آباد و معروف بوده است و يونانيان آن شهر تاريخى را هليوپوليس‏silopoileH مى‏ناميدند:
اين شهر «در زمانهاى گذشته مركز تمدن يونانى و سپس مركز تمدن رومى بوده است و از بناهاى رومى قصر بسيار معروفى در آن بوده كه هنوز خرابه‏هاى آن در همه‏ى جهان مشهورست و در منتهاى زيبائى و عظمت بوده است،اين شهر را در سال 803 هجرى قمرى تيمور گوركان گرفت و آن را ويران ساخت و از آن پس ديگر روى آبادانى نديد و خرابه‏ى آن اينك در 80- كيلومترى دمشق باقى است و آن محل در اين زمان جزو قلمرو جمهورى لبنان بشمار مى‏رود:» (احوال شيخ بهائى از استاد سعيد نفيسى)

و اكنون در آن محل آبادى كوچكى باقى است كه در حدود چندين هزار سكنه دارد و در سر راه دمشق بحلب قرار دارد:گويا عز الدين حسين پدر شيخ هنگامى كه در جبل عامل اقامت داشته، در سفر شام ببعلبك رفته و بهاء الدين محمد يعنى پسر دوم وى در آن سفر متولد گرديده است:و كسانى نيز مانند ابو المعالى طالوى محل ولادت شيخ را شهر قزوين نوشته‏اند و اين نظر كاملا نادر است زيرا به‏طورى‏كه مى‏دانيم وى قبل از مسافرت پدرش به ايران متولد شده و هنگامى كه به ايران آمده است گويا سيزده سال داشته است،

تاريخ تولد

در مورد تاريخ ولادت شيخ بهائى اقوال مختلف موجود است:
صاحب سلافة العصر كه از قديم‏ترين مآخذ موجود در مورد ولادت شيخ است مى‏گويد كه وى نزديك غروب چهار شنبه، سه روز مانده از ذى‏حجه‏ى سال 953 هجرى قمرى متولد گرديد:
صاحب خلاصة الاثر تاريخ تولد وى را نزديك غروب چهار شنبه سه روز مانده از ذى‏حجه سال 953 هجرى قمرى نوشته است:
صاحب فردوس التواريخ ولادت ايشان را نزديك غروب پنجشنبه سيزده روز مانده از محرم سال 953 هجرى قمرى ذكر كرده است:
صاحب المطلع الشمس مى‏گويد:
سيد على خان در سلافة العصر تعيين كرده غروب روز چهار شنبه 27 ذى‏حجه‏ى- سال 953 هجرى قمرى در بعلبك، و بنص ابو المعالى طالوى در قزوين روى داده است: (چنانكه گفته شد اين قول كه شيخ در قزوين متولد شده است بسيار نادرست است‏)

صاحب منتخب التواريخ ولادت شيخ را روز پنجشنبه 17 محرم سال 953 هجرى قمرى ذكر كرده است:بطور كلى آنچه از اين اقوال بر مى‏آيد، ولادت شيخ در سال 953 هجرى قمرى اتفاق افتاده است و در مورد روز و ماه تولد نظر صاحب سلافة العصر از گفته‏هاى ديگران معتبرتر است زيرا وى داناترين فرد باحوال شيخ و نزديك‏ترين كس بزمان اوست:در اين صورت ولادت شيخ نزديك غروب روز چهارشنبه بيست و هفتم ذى‏حجه‏ى سال 953 هجرى قمرى در شهر بعلبك روى داده است.

تاريخ وفات‏

در مورد تاريخ وفات شيخ بهائى نيز اقوال گوناگون موجود است:صاحب تاريخ عالم ‏آراى عباسى كه از مآخذ مورد اعتماد است، مى‏گويد كه در چهارم شوال سال 1030 هجرى قمرى بيمار شد و هفت روز رنجور بود، تا اينكه شب 11 شوال درگذشت، و چون وى رحلت كرد شاه عباس در ييلاق بود و اعيان شهر جنازه‏ى او را برداشتند و ازدحام مردم به اندازه‏يى بود كه در ميدان نقش جهان جا نبود كه جنازه‏ى او را حركت دهند، و در مسجد جامع عتيق به آب چاه غسل دادند و علماء بر او نماز گذاردند و در بقعه‏ى منسوب بامام زين العابدين كه مدفن دو امامزاده است گذاشتند و از آنجا بمشهد بردند و به وصيت خود او در پائين پا، در جائى كه هنگام توقف در مشهد آنجا درس مى‏گفت به خاكش سپردند:

اعتماد الدوله ميرزا ابو طالب در تاريخ رحلت وى گفته است:

رفت چون شيخ از اين دار فناى

‏ گشت ايوان جنانش مأواى‏

دوستى جست ز من تاريخش‏

گفتمش شيخ بهاء الدين واى‏ (از اين جمله بدون همزه‏ى بهاء، عدد 1030 بدست مى‏آيد.)

صاحب روضات الجنات مى‏گويد كه چون بمرد پنجاه هزار كس بر جنازه‏ى او نماز گذاردند و در تاريخ فوت او گفته‏اند: بى‏سر و پا گشت شرع و افسر فضل اوفتاد. مقصود از بى‏سر و پا گشت شرع اينست كه شين و عين از آغاز و انجام شرع مى‏افتد و راء مى‏ماند كه 200 باشد، و افسر فضل اوفتاد يعنى فاء از آغاز آن ساقط مى‏شود و ضاد كه 800 و لام كه 30 باشد مى‏ماند و روى‏هم‏رفته 1030 مى‏شود.

صاحب كتاب تنبيهات مى‏گويد كه سنه‏ى يك‏هزار و سى هجريه مريخ در عقرب راجع شد، بعد از تفكر و تدبر بسيار از ضعف و تباهى حال مشترى در آن وقت بخاطر رسيد كه شخصى از علماء فوت شود و از آن وهنى بمذهب راه يابد، و چون افضل و اكمل واقعه آن زمان شيخ بهاء الدين العاملى رحمة اللّه بود، ظن فقير غالب آمد كه جناب شيخ الاسلامى رخت حيات از دار فانى بدار باقى خواهد كشيد، لا جرم در قصبه‏ى اشرف كه از مضافات ولايت مازندرانست اين قضيه را بعرض پادشاه ظل اللّه رسانيده و گفتم كه در اين باب دغدغه بخاطر اشرف نرسد كه طالع اين دولت قويست و نوعى ديگر نمى‏تواند شد.
از قضا بعد از چهار پنج ماه، حضرت شيخ مريض شده و در عرض يك هفته به رحمت ايزدى پيوست.
صاحب مطلع الشمس مى‏گويد كه در چهارم شوال سال 1030 هجرى قمرى مريض گشت و در سه‏شنبه دوازدهم رحلت نمود و جسد شريفش نقل بمشهد شد.
صاحب امل الامل در مورد تاريخ وفات شيخ گويد كه از مشايخ خود شنيدم كه در سال 1030 هجرى قمرى درگذشت.
صاحب قصص العلماء تاريخ درگذشت وى را دوازدهم شوال سال 1031 هجرى قمرى ذكر كرده است.
صاحب سلافة العصر تاريخ وفات شيخ را دوازده روز مانده از شوال سال 1031 هجرى قمرى نوشته است و در كتاب ديگر خويش موسوم بحدائق الندية فى شرح الفوائد الصمدية، در دوازدهم شوال سال 1030 هجرى قمرى ذكر كرده است و ممكن است در چاپ كتاب اول تحريفى شده باشد.
بطور كلى آنچه از اين اقوال برمى ‏آيد، وفات شيخ در دوازدهم شوال سال 1030 يا 1031 هجرى قمرى اتفاق افتاده است، و چون صاحب تاريخ عالم‏آراى عباسى كه نظرش معتبرتر از ديگران است، و همچنين صاحب كتاب تنبيهات كه تأليف خود را چند ماه بعد از آن واقعه نوشته است سال 1030 را ذكر كرده‏اند، گفته‏ى كسانى كه وفات شيخ را در اين سال نوشته‏اند صحيح‏تر بنظر مى‏رسد.
در اين صورت وفات شيخ در دوازدهم ماه شوال سال 1030 هجرى قمرى در شهر اصفهان روى داده است.

 دوران جوانى و تحصيلات و استادان‏

به ‏طورى‏كه قبلا ذكر شد، شيخ بهائى در 966 هجرى قمرى باتفاق پدر خود از جبل عامل به ايران آمد و در پايتخت ايران يعنى شهر قزوين كه مركز تجمع دانشمندان شيعه بود مدتها زيست نمود.بنابراين وى دوران كودكى را در جبل عامل و دوران جوانى را در شهر قزوين گذرانيده است، و ظاهرا هنگام سفر پدرش بهرات همراه وى نبوده است، زيرا وى در آن زمان جوان بوده و در قزوين بكسب علوم اشتغال داشته و پدرش نمى‏بايست او را بهرات برده باشد.

ليكن چنانكه قبلا گفتيم در سفر حج با پدر همراه بوده است و پس از مرگ پدر، در سن سى و يك سالگى با مادرش به ايران بازگشته است، و پس از بازگشت به ايران گويا دوباره بقزوين رفته باشد زيرا اين شهر تا سال 1006 هجرى قمرى پايتخت صفويه و مركز تجمع علماء شيعه بوده است.
بهائى بعدها به مسافرتهاى ديگرى نيز پرداخته است و گويا چندى هم در مشهد به تحصيلات خود ادامه داده است و نيز مدتى در هرات بجاى پدر مقام شيخ الاسلامى داشته، و آنچه مسلم است هنگامى كه پدر او در هرات بوده وى در قزوين اقامت داشته و بقول استاد نفيسى احتمال مى‏رود كه لااقل از سال 969 هجرى قمرى يعنى از سن شانزده سالگى تا سال 979 هجرى قمرى در سن بيست و شش سالگى، مدت ده سال پياپى در قزوين براى دانش اندوختن مانده باشد.

در اين صورت تحصيلات اوليه‏ى شيخ در شهر قزوين كه در آن‏وقت يكى از مراكز مهم مذهب تشيع و محل درس و بحث و دانش‏آموزى بوده انجام گرفته است و وى از كودكى با شوق و كوشش بسيار در پى دانش‏آموزى و كسب كمال بوده است به‏طورى‏كه در اوان كودكى از كتب معتبر زمان خود نسخه‏بردارى مى‏كرده است بنا بر قول كليه‏ى كسانى كه در احوال شيخ سخن گفته‏اند، وى ابتدا نزد پدر خود تحصيل علم كرده و سپس از محضر استادان ديگر كسب دانش نموده است.

بقول صاحب تاريخ عالم‏آراى عباسى وى تفسير و حديث و عربيت‏ و امثال اين‏ها را از پدر، و حكمت و كلام و بعضى علوم منقول را از مولانا عبد اللّه مدرس يزدى‏ ( صاحب قصص العلماء و نيز صاحب خلاصة الاثر، مولانا عبد اللّه يزدى را از استادان وى شمرده‏اند.) صاحب حاشيه‏ى ملا عبد اللّه، و رياضى را از ملا على مذهب و ملا افضل قاضى مدرس و ملا محمد باقر بن زين العابدين يزدى صاحب كتاب مطالع الانوار و عده‏يى ديگر از اهل فن، و طب را از حكيم عماد الدين محمود آموخته و در اندك زمانى در منقول و معقول پيش رفته و بتصنيف كتب پرداخته است.
و بقول صاحب روضات الجنات، صحيح بخارى را نزد محمد بن ابى اللطيف مقدسى خوانده است، و گويا شيخ در اواسط عمر هنگامى كه ببيت المقدس سفر كرده، در آنجا دانشمند مزبور را ملاقات نموده و صحيح بخارى را نزد وى آموخته است.

سير و سياحت‏

بهائى گذشته از سفرهائى كه زمان حيات پدر خود باتفاق وى كرده، يعنى سفر از بعلبك بجبل عامل در زمان شيرخوارگى و سفر به ايران در هنگام كودكى و سفر بخراسان‏ (صاحب قصص العلماء مى‏گويد: در جوانى با پدر بخراسان رفت) و سفر حج در زمان جوانى، پس از مرگ پدر نيز سفرهائى كرد كه عمده‏ى آنها عبارتند از سفر حج كه براى دومين بار انجام داد و سفر عراق و شام و مصر و دمشق و حلب و آسياى صغير و بيت المقدس و نيز پس از انتصاب بمقام شيخ الاسلامى اصفهان مسافرتهائى نيز باتفاق شاه عباس نمود كه مشهورترين آنها سفرى است كه پياده از اصفهان بمشهد رفت.

صاحب تاريخ عالم‏آراى عباسى مى‏گويد كه وى پس از فوت سيد على منشار، منصب شيخ الاسلامى و وكالت حلاليات و تصدى امور شرعى اصفهان يافت، مدتى بود تا شوق كعبه و بازگشت درويشى غلبه كرد و با درويشان سفر كرد و مدتى در عراق عرب و شام و مصر و بيت المقدس مى‏گشت و در سفر به خدمت دانشمندان و صوفيه رسيد.

و سپس مى‏گويد:اكنون در عالم ظاهر و باطن سرآمد روزگارست و هميشه از ملتزمين ركاب شاه عباس بشمار مى‏رود و در سفر و حضر با اوست و در شعر مخصوصا مثنوى به روش ملاى روم زبردستست …»
اين مطالب را صاحب تاريخ عالم آراء در سال 1025 هجرى قمرى نوشته است و نشان مى‏دهد كه در اين سال شيخ در اصفهان بوده است و تقريبا مسافرت‏هاى وى خاتمه يافته است و ممكن است فقط گاهگاهى به مسافرت‏هاى كوچكى همراه شاه عباس مى‏رفته است.

و گويا در اواخر عمر سفرى بحجاز كرده زيرا شاگرد وى سيد عز الدين حسين بن سيد حيدر كركى عاملى نوشته است كه در بازگشت از سفر حج رحلت كرد.
صاحب روضات الجنات از قول سيد عز الدين حسين كركى درباره‏ى برخى از مسافرتهاى شيخ چنين نوشته است كه او فاضل‏ترين مردم روزگار بود، بلكه در پاره‏اى از دانشها يگانه بود و بتصوف ميل بسيار داشت، نزديك چهل سال در خدمت او بودم و در سفر و حضر با او مى‏زيستم و با او به زيارت ائمه‏ى عراق رفتيم و در بغداد و كاظمين و نجف و كربلا و عسكريين احاديث بسيار برو خواندم و در اين سفر همه كتابهاى فقه و حديث و تفسير و جز آن را بمن اجازت داد، و در سفر زيارت مشهد رضا عليه السّلام با او بودم و اين سفرى بود كه با شاه عباس پياده بمشهد رفت‏ و تفسير فاتحه را از تفسير موسوم بعروة الوثقى تأليف او خواندم و دو شرح او را بر دعا و صباح و دعاى هلال از صحيفه‏ى سجاديه خواندم، پس بهرات رفتيم كه پدرش و وى در آنجا شيخ الاسلام بوده‏اند و سپس بمشهد بازگشتيم و از آنجا به اصفهان رفتيم‏ ( گويا در ماه محرم سال 1008 هجرى قمرى بوده است زيرا در صدر يكى از غزل‏هاى فارسى خود در كشكول نوشته است: «در ماه محرم سال 1008 در اثناى بازگشت از سفر مشهد رضوى».).

صاحب الاعلام مى‏گويد كه شيخ بمصر و بيت المقدس و دمشق و حلب سفر كرد.
صاحب معجم المطبوعات العربية المعربة از قول صاحب الفتح الوهبى مى‏گويد كه شيخ بمصر رفت و در آنجا با استاد محمد بن ابى الحسن بكرى ملاقات نمود و وى او را گرامى مى‏داشت و از آنجا بقدس رفت و از آنجا بحلب مسافرت كرد و سپس باصفهان بازگشت:صاحب خلاصة الاثر مى‏گويد: هنگامى كه در مصر بود با استاد محمد بن ابى الحسن بكرى ملاقات كرد و وى او را بزرگ مى‏داشت و در ميان آن دو مشاعره مى‏رفت، و سپس بقدس رفت، و رضى بن ابى اللطيف مقدسى حكايت كرد كه وى از مصر مى‏آمد و جامه‏ى جهانگردان در بر داشت و خويشتن را پنهان مى‏كرد و فروتنى مى‏نمود، از او خواستم كه چيزى از وى آموزم، گفت بشرط آنكه نهفته بماند و هندسه و هيئت را برو خواندم و سپس بشام و از آنجا به ايران رفت و چون بدمشق رسيد در محله خراب در سراى يكى از بازرگانان بزرگ فرود آمد و حافظ حسين كربلائى قزوينى يا تبريزى ساكن دمشق مؤلف روضات در مزارات تبريز نزد او رفت و شعر خود را بر وى خواند و ميل ديدار حسين بورينى داشت و آن بازرگان وى را به خانه‏ى خود خواند و با هم ملاقات كردند و عده‏ى زيادى از دانشمندان شهر را در آن مهمانى دعوت كرد و بهائى در آن مجلس جامه‏ى جهانگردان پوشيده بود و بر بالاى مجلس نشسته و همه او را گرامى مى‏داشتند و به او احترام مى‏گذاشتند و بورينى را از او شگفت آمد و وى را نمى‏شناخت، و چون پى به دانش او برد بزرگش داشت و بهائى از او خواست كه آمدنش را پنهان دارد و از آنجا بحلب رفت و شيخ ابو الوفا عرضى گويد كه در زمان سلطان مراد بن سليم پنهانى به حلب آمد و به قيافه‏ى درويشان بود و در محضر پدرم شيخ عمر حاضر مى‏شد و پدرم دانست كه رافضى و شيعى است پس از يك تن از بازرگانان ايرانى خواهش كرد كه مهمانى كند و پدرم را با او آشنا نمايد و در آن مجلس گفت كه من پيرو سنتم و صحابه را دوست مى‏دارم ليكن چكنم كه پادشاه ما شيعه است و سنيان را مى‏كشد!، و وى پاره‏اى از تفسيرى بنام شاه عباس مى‏نوشت و چون بديار اهل سنت رسيد مقدمه‏ى آن را بنام سلطان مراد كرد و چون مردم جبل عامل از آمدن او آگاه گرديدند گروه گروه نزد او رفتند و ترسيد كه كارش آشكار شود از حلب رفت.

صاحب سلافة العصر گويد كه سى سال سياحت كرد و به ديدار دانشمندان بسيار رسيد و سپس به ايران بازگشت و بتأليف كتب پرداخت و آوازه‏اش در جهان پيچيد و علماء از هر ديار نزد وى مى‏آمدند و در سفر و حضر با شاه عباس بود.

و خود بهائى در كشكول در مورد سفرهاى خود بشرح زير اشاراتى كرده است:در قحطى سال 988 هجرى قمرى در شهر تبريز و ديگر بار در ماه صفر سال 993 هجرى قمرى در تبريز بوده است، و در ماه ذيقعده‏ى سال 1007 هجرى قمرى در شهر مشهد و در ماه محرم سال 1008 هجرى قمرى در حال بازگشت از سفر مشهد بوده است، و چندى در كاشان و نيز مدتى در هرات گذرانيده و در اشعار خود از گازرگاه هرات توصيف كرده است.

 افكار و عقايد و ميزان دانش‏

در باب افكار و عقايد شيخ فراوان سخن گفته‏اند، بعضى وى را پيرو اهل سنت شمرده‏اند، و بسيارى يك شيعى با ايمانش گفته‏اند و عده‏يى نيز عقيده دارند كه شيخ دانشمندى صوفى‏منش بوده و ميل به سياحت و زندگانى درويشى داشته است.
صاحب منتخب التواريخ مى‏گويد:مدتى در شام بود و اظهار مى‏داشتند مذهب شافعيه دارد.

صاحب خلاصة الاثر گويد:شيخ ابو الوفا عرضى مى‏گويد كه در زمان سلطنت سلطان مراد بن سليم، شيخ بهائى پنهانى بحلب آمد و به قيافه درويشان بود و در محضر پدرم شيخ عمر حاضر مى‏شد و پدرم دانست كه وى رافضى و شيعى است، پس بهائى از يك بازرگان ايرانى خواهش كرد كه مجلسى بر پا سازد و پدرم را با او آشنا نمايد، و در آن مجلس گفت كه من پيرو سنتم و صحابه را دوست دارم ليكن چكنم كه پادشاه ما شيعه است و سنيان را بقتل مى‏رساند و وى پاره‏اى از تفسيرى به نام عباس مى‏نوشت و چون بديار اهل سنت رسيد مقدمه‏ى آن را بنام سلطان مراد كرد.

صاحب روضات الجنات مى‏گويد:برخى گفته‏اند كه وى از اهل سنت و جماعت بوده و تقيه مى‏كرده است و نيز گويند كتاب جامع عباسى را از آن نوشت كه از تهمت صوفى بودن رهائى جويد و در جاى ديگر از قول سيد عز الدين حسين بن سيد حيدر كركى عاملى كه از شاگردان شيخ بوده است گويد:او فاضل‏ترين مردم روزگار بود، بلكه در پاره‏اى از دانشها يگانه بود و بتصوف ميل بسيار داشت.

صاحب مطلع الشمس مى‏گويد:علامه محبى مصنف خلاصة الاثر او را از اهل سنت شمرده و گويد چون بدمشق رسيد كتابى را كه در تفسير بنام شاه عباس نوشته بود بنام سلطان مراد خان عثمانى كرد.

و در جاى ديگر گويد:مايل بفقر و سياحت بود و نيت حج كرد و سى سال در مصر و حجاز و عراق و شام سياحت نمود.
ولى آنچه كه مسلم است و از آثار وى بر مى ‏آيد، شيخ پيرو اهل سنت نبوده است، زيرا گذشته از اينكه او و پدران او از ديارى بوده‏اند كه مردم آن ديار از ديرباز پيرو حقيقى مذهب تشيع بوده‏اند، وى را يكى از پايه‏گذاران و سازندگان بناى مذهب تشيع در عصر صفويه مى‏توان دانست، و نيز مناظرات وى با رهبران اهل سنت و پاسخهاى عالمانه‏ى او به آنان در بيشتر تراجم وى ثبت شده است و اندكى نيز در كتاب الخزائن ذكر گرديده است.

و اما در باب تمايل وى به طريقت تصوف شكى نيست زيرا وى در تصوف و عرفان زنده‏ كننده‏ى روش گذشتگان بوده است و نخستين كسى است كه در عصر صفويه شريعت و طريقت را با يكديگر جمع كرده‏ (چنانكه در كتاب موش و گربه اصولى از طريقت را كه با شريعت سازگار نيست مورد انتقاد قرار داده است) و خويشتن را به مزاياى مختلف طريقت آراسته و از ماديات جهان روى در كشيده و به خدمت مردم پرداخته است‏ ( صاحب سلافة العصر گويد كه شيخ بسيار بخشنده بود و سراى عالى داشت و زنان و يتيمان بدانجا پناه مى‏بردند و چه بسيار كودكان كه در آن سراى شير خوردند و چه بسيار مردم كه از آن پناه جستند، و وى به مردم بخشش فراوان مى‏نمود، و با آن همه تقرب ميل به پادشاه نداشت و بيشتر مايل به تنهائى و سياحت بود.)و از اين نظر معاصران وى كه از دانش و بينش بسان او بهره نداشتند اين حقايق را درك ننمودند و بوى تهمتها زدند و زمانى او را ساحر و گاهى كافر خواندند!.

استاد سعيد نفيسى مى‏گويد:هيچ ترديدى نيست كه وى دانشمندترين مردم روزگار خود بوده و از بسيارى دانش مسائلى بر او كشف و حل شده بود كه ديگران همه از آن بى‏خبر بودند و استطاعت و استعداد و ادراك و فهم آن را نداشتند و البته چون وى به زبونى و بى‏استعدادى هم عصران خود پى برده بود در صدد آشكار كردن آن مطالب بر نمى‏آمد و بدين جهت كسى آن‏چنان‏كه بايد پى بمقام او نبرده بود و سخن وى يا رفتار و گفتار او را تاويل نمى‏توانست كرد و اينست كه اين‏همه نسبت‏هاى ضد و نقيض به او داده ‏اند.
در اين ميان چيزى كه مسلم است اينست كه قطعا مشرب تصوف داشته و طبعا بعرفان و سلوك متمايل بوده است.كدام دانشمند بزرگ روشنفكر با ذوق ايرانى بوده است كه همين صفت را نداشته باشد؟، تصوف ايران سرحد دانش و بينش انسانى و بالاترين پايه فكريست كه كسى بتواند به‏آن برسد. تصوف دو چيز مى‏خواهد، يكى استعداد ذاتى و ذوق فطرى كه كسى بتواند بدان آراستگى و پيراستگى روحانى و مادى برسد، ديگر كمال دانش و طى كردن مراحلى از علم كه براى رسيدن بدان درجه از وارستگى روحانى لازم است، و البته رسيدن بدين مقام همه كس را ممكن نيست ولى قطعا بهائى را ممكن شده است و بهترين دليل آن، افكار عارفانه و صوفيانه‏ى روشنيست كه در آثار وى و مخصوصا در شعر فارسى او را در كمال وضوح هويدا است و جاى آن دارد كه بهائى را بزرگترين عارف قرن نهم و اوايل قرن دهم ايران بشماريم و در آن بحبوحه‏ى هجوم تعليمات فقيهان قشرى ظاهربين خشك‏پسند و در آن گيرودار مشكل‏تراشى متشرعين پديد آمدن كسى چون بهائى از شگفتى‏هاى روزگار است و رياست كردن وى برايشان شگفت‏ترست و بهمين جهتست كه معاصرين‏ وى مطلقا پى بمقام روحانى او نبرده و سخنان او را نفهميده و بدين‏گونه به او تهمت‏هاى گوناگون زده‏اند.

بزرگترين كارى كه بهائى در جهان كرده آنست كه همواره در تأليف ميان طريقت و شريعت كوشيده است و در همه‏ى آثار وى اين كوشش جانكاه كه در جمع ميان عرفان و فقه بكار برده آشكارست.
در ضمن آنكه از علوم طبيعى و رياضى كاملا بهره‏مند بوده است و در حكمت و فلسفه نيز دستى داشته، چون طبع وى فطرة مايل بتصوف بوده و لازمه‏ى مقام ظاهرى او فرو رفتن در غوامض فقه بوده است همواره در دو رشته‏ى بسيار مهم كار مى‏كرده است، نخست در رياضيات كه در اين فن آثار بسيار جالب توجه از خويش گذاشته، و سپس در حديث و فقه و تفسير كه مشغله شبانروزى او و لازمه‏ى مقام شيخ الاسلامى او بوده است و همه جا در كتاب‏هاى حديث و فقه و حتى در كتابهاى دعا كه تأليف كرده است آن روح تصوف و عرفان را با خويش آورده و با نهايت زبردستى و با كمال دلنشينى دشوارپسندى‏هاى فقيهان پيش از خود را از سرچشمه‏ى عرفان آب داده و در لفافه‏ى زراندود تصوف پيچيده است.
بهمين جهت جنبه‏ى حكمت و فلسفه‏ى او بسيار ضعيف‏ترست و چنان مى‏نمايد كه مطلقا پيرامون علم كلام هم نگشته است.
شماره‏ى مردان بزرگى كه در عالم اسلام از اين گونه تأليفات در ميان گفتارهاى متضاد كرده و اين سرحد انديشه را بدان سرحد ديگر رسانده و نزديك كرده‏اند بسيار كم است.
حجة الاسلام غزالى نخستين آنهاست كه همواره كوشيده است دين را جامه‏ى سلوك و عرفان بپوشاند و براه طريقت اندر آورد.
شهاب الدين مقتول (شيخ اشراق) پيوسته در آن راه گام زده است كه حكمت يونان و حتى تعليمات مانوى را با دين الفت دهد.
پس از او افضل الدين كاشانى همه‏ى كوشش خود را درين بكار برده كه‏ در ميان حكمت و تصوف مؤانستى فراهم سازد.
پس از بهائى صدر الدين شيرازى نيز در الفت ميان فلسفه و دين كوشش‏هاى بسيار كرده و بهمين جهت است كه در ميان بزرگان اسلام، غزالى و شيخ اشراق و بابا افضل و ملا صدرا مقام خاص و جايگاه ديگرى دارند كه دست ديگران بدان نمى‏رسد و بهر حقى كه بخواهيم جاى دارد كه شيخ بهائى را نيز در شمار ايشان در آوريم. (احوال شيخ بهائى تأليف استاد سعيد نفيسى)
در اين صورت مسلم است كه شيخ بهائى يك شيعى با ايمان و دانشمندى صوفى‏منش و وارسته و مردى بخشنده و مهربان و مردم دوست بوده است.و با اينكه در عصر خود وزير سلطان و از اركان دولت و شيخ الاسلام رسمى كشور بود، جميع طبقات ملت از متصديان محراب و منبر تا رندان قلندر از وجود وى مستقيما مستفيض مى‏گرديدند.

ميزان دانش ‏شيخ بهايى.

شيخ در زمان خود، چه در دانش و چه در اخلاق از مردان بزرگ جهان بشمار مى‏رفت.وى در علوم رياضى و نجوم و هيئت استاد مسلم زمان خود بود و پس از يك‏صد سال كه اين علم در ايران رواجى نداشت، براى نخستين بار در اواخر قرن دهم و ابتداى قرن يازدهم هجرى قمرى اين علوم را در هرات آموخته بار ديگر در ايران رواج داد، از اين نظر در حساب و جبر و مقابله و هندسه و هيئت و نجوم و اسطرلاب يگانه‏ى زمان خود بود و در اين رشته كتب بسيارى تأليف كرده است.در علوم دينى از قبيل تفسير و فقه و حديث نيز استاد بود و در اين علوم كتب گرانبهائى تأليف كرده است.

و نيز در شعر و ادب و نظم و نثر و فارسى و عربى و همچنين تاريخ و و صرف و نحو منتهاى زبردستى و استادى را داشته است و اشعار شيواى وى چه به فارسى و چه بتازى عمق و روح خاصى را داراست و در بلندترين پايه‏ى خوبى شعر آن زمانست.

وى در حكمت و فلسفه و همچنين در علوم غريبه مانند رمل و جفر و طلسمات و غيره دست داشته است و در اين علوم كتبى تأليف نموده است.
اين مرد بزرك با داشتن آن همه مشاغل، از كارهاى مملكتى گرفته تا تعليم و تعلم و مباحثه و سفرهاى بسيار، نزديك به يك‏صد جلد كتاب و رساله در علوم زمان خود تأليف نموده است كه بعضى از آنها شهرت بسيار دارد و از زمان وى تا كنون مورد استفاده‏ى طالبان علم بوده است.

شاگردان

براى پى بردن بمقام علمى و ميزان دانش شيخ. كافى است بدانيم كه متجاوز از چهل تن از دانشمندان و بزرگان قرن يازدهم هجرى قمرى از وى علم آموخته و بهره برده‏اند، و ما بعضى از آنان را در اينجا نام مى‏بريم:

1- صدر الدين محمد ابراهيم شيرازى معروف به ملا صدرا، فيلسوف معروف قرن يازدهم هجرى قمرى) متوفى سال 1050 هجرى قمرى).
2- ملا محمد محسن بن مرتضى بن محمود فيض كاشانى (متوفى سال 1091 هجرى قمرى).
3- ملا عز الدين على‏نقى بن شيخ ابو العلاء محمد هاشم طغائى كمره‏اى فراهانى شيرازى اصفهانى مشهور بشيخ على‏نقى كمره‏اى، شيخ الاسلام اصفهان و قاضى شيراز و شاعر معروف قرن يازدهم) متوفى 1060 هجرى قمرى).
4- ملا محمد باقر بن محمد مؤمن خراسانى سبزوارى معروف بمحقق، شيخ الاسلام اصفهان) متوفى سال 1090 هجرى قمرى)
5- شيخ جواد بن سعد اللّه بن جواد بغدادى كاظمينى مشهور بفاضل جواد،صاحب شرح خلاصة الحساب و زبده فى اصول الفقه.
6- شيخ زين الدين محمد بن حسن بن زين العابدين على بن احمد عاملى شهيد ثانى (متوفى سال 1030 هجرى قمرى).
7- ملا ابو الحسن على مشهور به ملا حسين‏على بن ملا عز الدين عبد اللّه بن حسين شوشترى (متوفى سال 1099 هجرى قمرى).
8- شيخ زين الدين على بن سليمان بن درويش بن حاتم قدمى بحرانى مشهور بامام الحديث (متوفى سال 1064 هجرى قمرى).
9- ملا محمد تقى بن مقصود على مجلسى (متوفى سال 1070 هجرى قمرى).
10- سيد عز الدين ابو عبد اللّه حسين بن حيدر بن قمر حسينى كركى عاملى مشهور بمجتهد مفتى اصفهان (متوفى 1086 هجرى قمرى).

 آثار شيخ‏

شيخ بهائى در هر يك از علوم زمان خود كتابى جداگانه تأليف نموده است و از اين لحاظ استادى خود را در جميع معارف زمان خويش باثبات رسانيده است و نيز همه‏ى آثار وى مختصر و مفيد بوده همچنين حدود فصاحت و شروط بلاغت كاملا در نوشتن آنها مراعات گرديده است.
فهرست كتب مهم وى بر حسب موضوع، بقرار زير است:

اول- فقه و حديث‏

. 1- اثنى عشريات خمس.
2- اربعين حديثا، مشهور به اربعين.
3- جامع عباسى.
4- جواب مسائل الشيخ صالح الجزايرى‏
5- حاشيه‏ى خلاصة الرجال.
6- حاشيه‏ى شرح مختصر الاصول.
7- حاشيه‏ى من لا يحضره الفقيه.
8- حبل المتين فى احكام الدين،
9- رسالة فى احكام السجود.
10- رسالة فى ذبايح اهل الكتاب.
11- رسالة اثنى‏عشريه.
12- رسالة فى الفقه الصلاة.
13- رسالة فى المواريث.
14- رسالة فى طبقات الرجال.
15- رسالة فى القصر و التخيير فى السفر.
16- رسالة فى مباحث الكر.
17- رسالة فى معرفة القبلة.
18- زبدة فى اصول الفقه.
19- شرح اثنى‏عشريه.
20- شرح اربعين حديثا.
21- شرح رسالة فى الصوم، قسمت پنجم از اثنى عشريات خمس.
22- شرح من لا يحضره الفقيه.
23- مختصر الاصول.
24- مشرق الشمسين و اكسير السعادتين.
25- وجيزة فى الدراية.

دوم- تفسير.

26- حاشيه‏ى تفسير بيضاوى.
27- حل حروف القرآن.
28- حواشى بر تفسير كشاف.
29- شرح تفسير بيضاوى.
30- عروة الوثقى.
31- عين الحياة.

سوم- رياضيات و هيئت و نجوم و طبيعيات.

32- بحر الحساب.
33- تحفه‏ى حاتميه.
34- تشريح الافلاك.
35- جبر و مقابله.
36- حاشيه‏ى خلاصة الحساب.
37- حواشى تشريح الافلاك.
38- خلاصة الحساب و الهندسة.
39- رساله‏ى اعمال اسطرلاب.
40- رساله‏ى تضاريس الارض.
41- رساله‏ى حساب.
42- رسالة فى تحقيق، جهة القبلة.
43- رسالة فى ان انوار سائر الكواكب يستفاد من الشمس.
44- رسالة فى حل اشكالى عطارد و القمر:
45- رسالة فى نسبة اعظم الجبال الى قطر الارض.
46- شرح شرح چغمينى.
47- شرح حق المبين.
48- شرح شرح الرومى على المخلص.
49- صحيفه در اسطرلاب.
50- ملخص الهيئة.

چهارم ادبيات و حكمت.

51- اسرار البلاغه.
52- اشعار فارسى و عربى.
53- پند اهل دانش و هوش بزبان گربه و موش.
54- تهذيب البيان.
55- سوانح سفر الحجاز، معروف به مثنوى نان و حلوا.
56- شير و شكر.
57- فوائد الصمدية فى علم العربية، مشهور به صمديه.
58- كشكول.
59- لغزهاى عربى.
60- مثنوى نان و پنير.
61- المخلاة.
62- وسيلة الفوز و الامان فى مدح صاحب الزمان.
پنجم- ادعيه‏
63- حدائق الصالحين.
64- الحديقة الهلالية فى شرح دعاء الهلال:
65- شرح دعاء صباح.
66- مفتاح الفلاح فى عمل اليوم و الليله:
گذشته از شصت و شش كتاب و رساله‏يى كه در بالا ذكر گرديد، شيخ كتب و رسالات و مقالات و مكاتيب ديگرى نيز دارد كه اگر آنها را نيز بر كتب فوق الذكر بيفزايم شماره‏ى تأليفات وى در حدود يك‏صد جلد مى‏شود.

 كليات اشعار و آثار فارسى شيخ بهاء الدين محمد عاملى(شيخ بهايى) تهران، چاپ: اول، 1352.

زندگینامه باباطاهر (قرن پنجم)

باباطاهر ، عارف و شاعر ایرانی قرن پنجم که به یکی از گویشهای غرب ایران شعر سروده است . به گفته رضاقلی خان هدایت (۱۲۱۵ـ۱۲۸۸)، که منبع خود را ذکر نمی کند، باباطاهر در دوران حکومت دیلمیان می زیسته و در ۴۱۰ درگذشته است (۱۳۴۴ ش ، ص ۱۵۷). یکی از دوبیتیهای منسوب به او معماگونه است : «موآن بحرم که در ظرف آمَدَسْتم /موآن نقطه که در حرف آمدَسْتم // به هراَلْفی اَلِفْ قدّی برآیه / الِفْ قدّم که در اَلْف آمدستم »؛ میرزا مهدی خان کوکب در > مجله انجمن سلطنتی آسیایی بنگال < تفسیر بسیار عجیبی از این دوبیتی کرده است : مقدار عددی «اَلِف قد» و «دریا» (معادل فارسی واژه عربی «بحر») و نیز «طاهر» هرکدام به حساب جُمّل برابر ۲۱۵ است . حال اگر «الف قد» (۲۱۵) را به «اَلْف » (۱۱۱) بیفزاییم ، عدد ۳۲۶ به دست می آید که معادل مقدار عددی «هزار» است به شرطی که به شکل «ه ـ زـ اـر» محاسبه شود. بدین ترتیب از «الف قدی که در الف آمده است » تاریخ تولد باباطاهر (۳۲۶) به دست می آید. اما عّلامه قزوینی این تعبیر را از جمله «توجیهات بسیار عجیب و غریب » دانسته است (ج ۵، ص ۲۸۱ـ۲۸۲). رشید یاسمی نیز (ص ۶۶ـ۸۰) قول میرزا مهدی خان کوکب را انتقاد کرده و آن را نوعی «تکلّف و حساب تراشی که ابداً با لطف طبع باباطاهر مناسبت ندارد» شمرده است ، اما او خود با استناد به همین شعر و به این دلیل که اول دسامبر سال ۱۰۰۰ میلادی با آغاز محرم ۳۹۱ هجری مصادف بوده ، تولد باباطاهر را در ۳۹۰ یا ۳۹۱ دانسته است . مجتبی مینوی (ص ۵۵ـ۵۸) از نظریه رشید یاسمی انتقادی گزنده کرده است .

به احتمال زیاد این دوبیتی از باباطاهر نیست ، بلکه ساخته نُقْطَویانی چون ملامحمد صوفی مازندرانی است که از ایران گریخته و به دربار جلال الدین اکبرشاه تیموری (حک :۹۶۳ـ۱۰۱۴) در هند پناه برده بودند و با توجه به اینکه اهل حق باباطاهر را از بزرگان خود می شمارند و این فرقه با فرقه های دیگر غالیان واسماعیلیان ، و بعدها با حروفیان و نُقْطَویان ، در مواردی اشتراک عقیده داشته اند، این دو بیتی در برخی از مجموعه های متأخربه باباطاهر منسوب شده است .

یکی از قدیمترین اسناد تاریخی درباره باباطاهر در راحه الصدورِ راوندی (تألیف حدود ۶۰۱، ص ۹۸ـ۹۹) آمده است . مؤلف این کتاب ، برطبق آنچه از دیگران «شنیده » است ، نقل می کند که هنگام ورود سلطان طغرل سلجوقی به همدان (۴۴۷) باباطاهر او را مورد عتاب قرار داد و گفت : «ای ترک ، با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت : آنچه فرمایی . باباگفت : آن کن که خدای می فرماید؛ انّ اللّه یأمر بالعدل و الاحسان .» این پند در حاکمِ فاتح بسیار مؤثر افتاده است . این حکایت مستلزم آن است که مرگ باباطاهر پس از ۴۴۷ اتفاق افتاده باشد، ولی این نظر مغایرتی ندارد که او در زمان دیلمیان ، یعنی تحت حکومت آل بویه و منسوبان ایشان ، خاندان کاکویه ، که تا زمان لشکرکشی ابراهیم یِنال در ۴۳۵ در همدان حکومت داشته اند، می زیسته است . بعید نیست که باباطاهر از معاصران ابن سینا (متوفی ۴۲۸ درهمدان ) بوده باشد. ولی داستانهایی حاکی از اینکه باباطاهر در ۵۲۵ شاهد اعدام عین القضات ، عارف همدانی بوده یا با نصیرالدین طوسی (متوفی ۶۷۲) معاصر بوده ، جملگی مجعول است .

منبعی کهنتر از راحه الصدور که اشاراتی به طاهر و مزار او در همدان دارد، نامه های عین القضات همدانی است که میان سالهای ۵۲۰ و ۵۲۵ نوشته شده است . در این نامه ها از طاهر در کنار دوتن دیگر از عارفان بزرگ آن شهر، شیخ بَرَکه و شیخ فَتحه ، یاد شده و به احتمال قریب به یقین منظور همان باباطاهر همدانی عارف است (اذکائی ، ص ۷۶؛ زرین کوب ، ص ۱۹۳). بابا * لقبی است که مردم بر سبیل تفخیم بر نام اصلی عرفا و اولیا و پیروان می افزوده اند. عین القضات ، بدون ذکر این لقب می نویسد: «از برکه قدّس سره شنیدم که طاهر گفت که مردمان می آیند و ریش خود به افسوس ما فرا می دارند. پس افسوس می برند و به ریش خود می دارند.» (ج ۱، ص ۴۵)؛ یا «فتحه می گوید ـ رحمه اللّه علیه ـ هفتاد سال است تا می کوشم مگر ارادت در حق طاهر درست کنم ، نمی توانم …» (ج ۱، ص ۲۵۸)؛ یا «ای عزیز! این نبشته هم بر سر تربت طاهر نبشتم ، روز شنبه …» (ج ۱، ص ۳۵۱)؛ و «… بر تربت فتحه و هم برتربت طاهر، خاطر براین قرار گرفت که چیزی دیگر نویسم …» (ج ۱، ص ۴۳۳). از این عبارات برمی آید که طاهر تقریباً هفتادسال پیش از عین القضات می زیسته ، و بنابراین او همان باباطاهری است که در گزارش راوندی از او یادشده است ، و نیز ارتباط عقیدتی یا طریقتی عین القضات از طریق استادانش برکه و فتحه با باباطاهر معلوم می شود. گذشته از این ، شواهد دیگری نیز دال بر وابستگی معنوی عین القضات با طاهر عارف وجود دارد.

اما شخصیت باباطاهر چنان در هاله ای از افسانه و کرامات پوشیده است که شناخت حقیقت حال او بسیار دشوار است . مجهول ماندن او و امثال او (باباجعفر وباباحمشاد) و نیامدن نام ایشان در کتب تاریخ و کتب قدیم صوفیان شاید دلالت بر آن داشته است که طریقه باباطاهر (و باباها و پیران دیگر امثال برکه و فتحه ) در نزد دیگر مشایخ صوفیه معهود یا مقبول نبوده است . از منابع کهنی هم که راجع به تراجم اعلام قرن پنجم همدان موجود است ، سندی درباره هویت باباطاهر به دست نمی آید. ابوبکر طاهربن عبداللّه بن عمربن ماهله همدانی ، که به نقل یاقوت از تاریخ همدان ، تألیف شیرویه شهردار دیلمی ، تربتش درمقابر نشیط همدان زیارتگاه مردمان بوده (یاقوت حموی ، ج ۲، ص ۱۴۸، ج ۳، ص ۵۳۸،۵۷۱) به احتمال زیاد غیر از باباطاهر معروف است ، زیرا او در ۴۰۲ درگذشته است .

در دوبیتیهای باباطاهر اشاراتی به کوه الوند هست که نزدیک همدان است ( دیوان ، ش ۱۰۲، ۲۰۰، ۲۷۴). نسبت باباطاهر را در منابع ، غیر از «همدانی » به «لر» و گاهی «لری » نیز ذکر کرده اند و البته در قرن پنجم میان همدان و لرستان رفت و آمد بسیار بوده و قابل توجه است که در خرم آباد محله ای موسوم به باباطاهر وجود داشته است (ادموندز، ص ۴۴۳). پیوند باباطاهر با لرستان در معتقدات اهل حق (رجوع کنید به سطورآینده ) نیز حایز اهمیت است . داستانهایی که نسبت ارتباط باباطاهر با مازندران در آن دیار شنیده می شود مبنایی ندارد و احتمالاً توسط مهاجران لرستانی (لَکْها) بدان جا آورده شده است . از این گذشته ، همه ایلات ایران مایل اند که باباطاهر را از خود بشمارند.

آرامگاه باباطاهر در محله بُنِ بازار در شمال غربی همدان بر تپه ای کوچک قرار دارد و از دیرباز زیارتگاه بوده است . قدیمترین اشاره به مزار او در نزهه القلوبِ حمداللّه مستوفی (قرن هشتم ) است که آن را از جمله «مزارات متبرکه » همدان شمرده است (چاپ لیدن ، ص ۷۱). ساختمان قدیم آرامگاه که تاریخ بنای آن به پیش از قرن هشتم می رسیده دارای برج آجری هشت ضلعی بوده است ، ولی این برج بتدریج روبه خرابی نهاده و در اوایل قرن چهاردهم (جکسن ، ص ۲۵۷ـ۲۶۰) دیگر بنایی ساده و محقر بوده است . در اواخر دوره رضاخان ، شهرداری همدان به جای آن ساختمانی ساده با گنبدی آجری احداث کرد و در سالهای ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱ ش در آن اصلاحات وتغییراتی داده شد. سرانجام در ۱۳۴۶ ش انجمن آثار ملی تصمیم به تجدید بنای آرامگاه گرفت و ساختمان آن در ۱۳۴۹ ش پایان یافت . این ساختمان که ملهم از بنای کهن آرامگاه است دارای برجی هشت ضلعی به ارتفاع ۲۰ متر است . در کنار مزار باباطاهر قبور بی بی فاطمه خواهر او و میرزاعلی نقی کوثر عارف قرن سیزدهم قرار دارد.

زبان باباطاهر . دوبیتیهای موجود منسوب به باباطاهر به احتمال قوی در زمانهای مختلف سروده شده و از شاعران مختلف است و بسیاری نیز کوشیده اند تا اشعار او یا اشعار منسوب به او را به گویش محلی یا زبان خود قرائت کنند، پس از راه بررسی این دو بیتیها، به صورتی که در دیوانهای موجود آمده است ، امید چندانی به احیای زبان آنها نمی توان داشت . نظر مینورسکی در د.اسلام نیز پذیرفتنی نیست . اساس نظر او براین است که زبان اصلی باباطاهر فارسی دری بوده است ، اما اشارات منابع جغرافیایی اسلامی ( المسالک ابن خرداذبه ، ص ۵۷؛البلدان ابن فقیه ، ص ۲۰۹؛الفهرستِ ابن ندیم ، ص ۲۵؛الا´ثارالباقیه بیرونی ، ص ۲۲۹؛معجم البلدان یاقوت ، ج ۳، ص ۹۲۵؛و غیره ) به «بلادالفهلویین » و فقرات منظوم و منثوری که از زبان مردم مغرب ایران در دوران اسلامی در متون فارسی و عربی باقی مانده و دوبیتیهای اصیل باباطاهر تنها اندکی از آن است ، برنادرستی این نظریه دلالت دارد، ونشان می دهد که سرودن دوبیتی به زبانی که با زبان دوبیتیهای باباطاهر حتی درصورت امروزی آن قرابتهایی دارد، در قرون پنجم و ششم هجری بسیار رایج بوده است . راوندی (ح :۶۰۰) از شخصی به نام نجم الدین همدانی معروف به «نجم دوبیتی » یاد کرده که «پنجاه من کاغذهای دوبیتی » فهلوی از وی برجا مانده (ص ۳۴۴). درهمان زمان ، شمس قیس رازی شکوه می کرد که «کافه اهل عراق … از عالم و عامی و شریف و وضیع به انشاء و انشاد ( ابیات ) فهلوی مشعوف و به اصغاء و استماع ملحونات آن مولع » و چنان دلبسته «لحن اورامن و بیت پهلوی » بوده اند که «اغزال دری … اعطاف ایشان را در نمی جنبانیده » است (ص ۱۲۹).

شمس قیس برای دوبیتهای فهلوی دو وزن ذکر می کند، یکی بحر مُشاکِل (فاعلاتن مفاعیلن مفاعیل ) و دیگر بحر هزج مسدّس مقصور (مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل )، و می گوید که در زمان او گاه این دوبحر را باهم خلط می کرده اند و مصراعی را دریکی از این دوبحر و مصراع دیگر را در بحر دیگر می سروده اند (ص ۱۲۹). به نظر شمس قیس ، «اهل همدان و زَنگان چون براین هردو بحر فهلویات فراوان گفته اند، اگر برسبیل سهو در بعضی از آن خلطی کنند…» معذورتر از بُندارِ رازی باشند «که زبان او به لغت دری نزدیکتر از فهلوی است » (ص ۱۳۱).

آنچه از شمس قیس نقل شد دلالت دارد براینکه زبان بومی مردم همدان در روزگاری بسیارنزدیک به زمان باباطاهر فهلوی بوده ونه فارسی دری ، و سرودن دوبیتی به این زبان و به وزن دوبیتیهای منسوب به باباطاهر در آن زمان در میان مردم غرب ایران بسیار رایج بوده است . مشابهت زبانی نمونه هایی که شمس قیس از دوبیتیهای فهلوی نقل کرده با بسیاری از دوبیتیهای منسوب به باباطاهر، بخصوص آنچه در متون قدیمتر آمده (رجوع کنید به سطور آینده ) به حدی است که باید گفت که دوبیتیهای باباطاهر در اصل نه به فارسی دری بلکه به فهلوی بوده است .

تحقیق در تفاوتها و مشابهتهای زبان دوبیتیهای باباطاهر با لهجه امروزِ مردم همدان یا بعضی از لهجه های لری و کردی ، با توجه به اینکه انتساب همه این دوبیتیها به باباطاهر مسلّم نیست و نیز حتی قدیمترین آنها در طی مدتی نزدیک به هزار سال بر اثر چیرگی روزافزون فارسی دستخوش تغییرات گوناگون شده است ، نتیجه چندانی به بار نمی آورد. با این حال ، روبن آبراهامیان لهجه باباطاهر را یکی از لهجه های متعددی دانسته که به لهجه کهن یهودیان همدان نزدیک بوده است . این نظریه را پرویز ناتل خانلری رد کرده ، اما خویشاوندی لهجه باباطاهر را با دیگر لهجه های کهن ناحیه جبال مردود ندانسته است (ش ۸، ص ۲۶ـ۳۰، ش ۹، ص ۳۷ـ۳۹، ۶۰).

شعرهای باباطاهر در بحر هزج مسدّس محذوف (یا مقصور)، یعنی مفاعیلن مفاعیلن فعولن (یا مفاعیل )، است و آنها را «دوبیتی » خوانده اند تا از «رباعی » که در بحر هزج مثمن مکفوف محذوف (یا مقصور) است متمایز باشد. صحت انتساب بعضی اشعار به وزن رباعی به باباطاهر محل شک است . وزن دوبیتیهای باباطاهر در ترانه های عامیانه نیز دیده می شود (میرزا جعفر کُرش ، ص ۳۰۸).

باباطاهر شاعر. تا ۱۳۰۶ ش فقط تعداد نسبتاً کمی از اشعار او، بیشتر در تذکره های قرن دوازدهم و سیزدهم در دست بود. براثر تحقیقات هوار در ۱۳۰۳ پنجاه و نه دوبیتی ، و در ۱۳۲۶ بیست و هشت دوبیتی دیگر و یک غزل گردآوری شد. هِرُن آلن فقط سه دوبیتی جدید (که تعلق آنها به باباطاهر بسیار بعید است ) به دست آورد. لشچینسکی (که از نسخه های خطی برلین استفاده کرده ) هشتاد دوبیتی و یک غزل را (غیر از غزلی که در طبع هوار وجود دارد) ترجمه کرد و سرانجام حسن وحید دستگردی اصفهانی ، مدیر مجله ارمغان ، در ۱۳۰۶ ش دیوانی از باباطاهر شامل دویست و نود و شش دوبیتی و چهار غزل به طبع رساند. وحید دستگردی شصت دوبیتی را که در «مجموعه های مختلف » یافت شده و سه رباعی را که هرن آلن اضافه کرده بود، ضمن پیوستی به چاپ خویش افزوده است . در این دیوان دوبیتیها به ترتیب الفبایی قوافی منظم شده است . این طبع دیوان باباطاهر براساس نسخه ای به خط عبرت نایینی (۱۲۸۳ـ۱۳۲۱ ش ) صورت گرفته که از روی نسخه ای (ناشناخته ) متعلق به سردار مؤید مراغه ای کتابت شده بوده است ( ارمغان ، دوره ۹، ش ۱۰، ص ۵۷۱). وحید متن عربی کلمات قصار باباطاهر را نیز به دنبال دوبیتیها (ص ۷۴ـ۱۱۴) چاپ کرده است . این چاپ پس از آن بارها تجدید طبع شده است . ابراهیم دهگان نیز نسخه ای «قدیمی » (قرن دهم ؟) از دیوان باباطاهر، متضمن ۹۸ دوبیتی با مقابله با طبع وحید همراه با یک غزل در ۱۸ صفحه (اراک ۱۳۳۱ ش ) چاپ کرده است .

درباره ترانه های باباطاهر آنچه بیش از این می توان گفت از این قرار است :

۱) در برخی از متون ادبی یا تاریخی و فرهنگهای کهن فارسی ، نمونه هایی از اشعار فهلوی آمده که برخی از آنها صورتهای قدیمی دوبیتیهای منسوب به باباطاهر است ، از جمله : المعجمِ شمس قیس (ص ۱۰۵) به مطلع «ارکری مون خواری اچ که ترسی …» و جز آن ، و صحاح الفرس شمس منشی (ص ۷۳) در ذیل «الوند» به مطلع «خیزه دایاکی زممان وی ته خوش نی …» و جز اینها. مأخذ اخیر (ص ۲۷۰) ترانه را همان دوبیتی دانسته است ؛

۲) پس از فهرست شدن نسخه های خطی فارسی اکثر کتابخانه های ایران و جهان ، بسیاری از مجموعه های اشعار یا جُنگها شناخته شده که متضمن دوبیتیهای منسوب به باباطاهر است ؛مثلاً در مجموعه خطی ش ۴۳۵۱ یا در مجمع الفواید ، ش ۳۲۹۰، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، اشعاری از او مندرج است . اما کشف دو قطعه و هشت دوبیتی فهلوی اصیل به نام «قدوه العارفین باباطاهر همدانی » در مجموعه مورخ ۸۴۸، ش ۲۵۴۶ موزه قونیه ترکیه توسط مجتبی مینوی (ص ۵۶ـ۵۸) باب جدیدی در تحقیقات راجع به اشعار باباطاهر گشود. ادیب طوسی ترجمه و شرح این «فهلویات لری » را همراه با پژوهشی درباره آنها، و نیز شرح فهلویات مجموعه خطی ش ۹۰۰ کتابخانه مجلس را در نشریه دانشکده ادبیات تبریز (دوره ۱۰، ش ۱، ص ۱ـ۱۶) به دست داده است (هم او پیشتر نیز شرحی در باب «فهلویات المعجم » نگاشته بود رجوع کنید به همان مجله ، دوره ۶،ش ۴، ص ۴۷۱ـ۴۷۶). محمد مقدم و صادق کیا نیز «فهلویات و نیریزیات » همان مجموعه را همراه با سندی از گویش آذری بررسی کرده اند (ص ۴ـ۱۸). ترانه های فهلوی به نام شاخه ای یا گویشی از آن راجی (= رازی ) نیز خوانده شده است . و اخیراً اسداللّه مصطفوی با طبع جدیدی از دیوان باباطاهر عریان (تهران ۱۳۵۲ ش ) به دوبیتیهای باباطاهر از این دیدگاه نظر کرده است . مشهور است که بسیاری از دوبیتیهای متعارف و متداول منسوب به باباطاهر از او نیست ، بلکه از گویندگان دیگر و متأخر است ، مثلاً آنچه ظاهراً از پور فریدون (قرن ۷ـ۸) است (نفیسی ، ص ۲۲ـ۲۳،۲۵).

دوبیتیهای جدید، که تعدادی از آنها به نام باباطاهر و کوههای الوند و میمند (؟) اشاره دارد، با اینکه به سبب تکرارهای ناگزیر تاحدی پیش پا افتاده به نظر می رسد، صفات بارز شعر باباطاهر را، چنانکه قبلاً شناخته شده بود، دربر دارد. درباره دوبیتیهای باباطاهر نیز، مانند رباعیات عمرخیام ، مسئله صحت انتساب ناچار پیش می آید. بنابر گفته ژوکوفسکی ، برخی از دوبیتیهای باباطاهر در دیوانِ ملامحمد صوفی مازندرانی (قرن ۱۱ هجری ) نیز موجود است . پیش از او هم هدایت (۱۳۰۵، ص ۱۰۳) این نکته را متذکر شده است . یکی از شاعران همدانی معاصر به نام شاطربیگ محمد ادعا کرده است که چندین دوبیتی کردی منسوب به باباطاهر از سروده های اوست (باباطاهر، مقدمه آزاد همدانی ، ص ۲۱).

موضوعاتی که در شعر باباطاهر، مطرح شده بسیار محدوداست ، ولی شخصیت ممتاز او در اشعارش بروشنی نمایان است . برای اینکه خواننده بتواند شخصاً داوری کند به تحلیلی از پنجاه و نه دوبیتی از روی طبع هوار می پردازیم . طبق معمول ، تمیز دادن میان بیان عشق عرفانی و عشق خاکی مشکل است . سی وچهار دوبیتی تقریباً بتساوی میان این دو نوع شعر عاشقانه تقسیم شده است . دوبیتی صرفاً متضمن ستایش خداوند است ، بقیه جنبه شخصی و فردی بیشتری دارد و مبیّن صفات بارز شعر اوست . در اشاراتی که باباطاهر به زندگی خویش می کند غالباً خود را قلندر بی خانمانی وصف می کند که سرپناهی ندارد، خشتی بالش اوست و دائماً در بیقراری و پریشانی روحی است (ش ۶،۷،۱۴،۲۸). تشویش و غمزدگی آزارش می دهد و فقط «گُل ماتم » در قلبش ریشه می دواند و زیباییهای بهار نیز غم او را علاج نمی کند (ش ۳۴،۳۵،۴۷،۵۴). باباطاهر به فلسفه صوفیان حقیقی معتقد است ، به گناهان خویش معترف است وطلب بخشایش می کند، فروتنی را تبلیغ می کند و وصول به مقام فنا را تنها چاره مصایب خویش می داند (ش ۱، ۱۳، ۴۵، ۵۰، ۵۸). یکی از ضعفهای بشری که در اشعار باباطاهر آشکارا خودنمایی می کند این است که چشم و دل او به آسانی از این دنیا کنده نمی شود، دل سرکش در درون او مشتعل است و هیچ گاه او را آرام نمی گذارد (ش ۳، ۸، ۹، ۲۶، ۳۶، ۴۲).

جاذبه اشعار باباطاهر در لطافت احساسات اوست که در آن زمان هنوز دراقوال و آثار صوفیان به صورت مضامین قالبی در نیامده بود. تشبیهات و استعارات بدیع و ارتجالی و بیان ساده و بی پیرایه ، همراه با چاشنی محلی ، نیز از کیفیاتی است که اشعار باباطاهر را مطبوع و دلپسند کرده است .

باباطاهر عارف . غیر از دوبیتیها، رساله هایی نیز به باباطاهر نسبت داده اند (رضا قلی خان هدایت ، ج ۲، ص ۸۴۵). کلمات عرفانی یا «اشارات » باباطاهر (رجوع کنید به مقدمه الفتوحات الربانیه ) که ظاهراً پس از چاپ وحید دستگردی از آن به همراه دیوان باباطاهر در ۱۳۰۶ ش ، به کلمات قصار شهرت یافته ، رساله ای است به عربی در مسائل مختلف عرفانی از قبیل علم ، معرفت ، الهام و فراست ، عقل و نفس ، دنیا و عقبی ، رسم و حقیقت ، اشاره و وجد، سماع و ذکر، اخلاص و اعتکاف ، غفلت و مشاهده و جزاینها. هرباب مشتمل است بر تعدادی کلمات قصار که مانند اغلب اقوال صوفیه مسجّع است . تعداد ابواب و شماره مجموع «کلمات » این رساله در نسخه ها مختلف است . بر طبق چاپ وحید (که مأخذ را ذکر نکرده ) رساله در بیست و سه باب و شامل ۳۶۸ «کلمه » است .

به این رساله صوفیان توجه خاص کرده و شروحی چند برآن نوشته اند، از آن جمله یکی شرحی است به عربی که به عین القضات همدانی (۴۹۲ـ۵۲۵) نسبت داده شده ، ولی به دلیل ذکر شعری از ابن الفارض (۵۷۶ـ۶۳۲) در آن و نیز همدانی نبودن شارح ، به طوری که در مقدمه کتاب دیده می شود، انتساب آن به عین القضات درست نیست . این شرح شامل ۵۰ باب و ۴۲۱ «کلمه » است . متن عربی و ترجمه فارسی این شرح به اهتمام جواد مقصود به چاپ رسیده است (ص ۲۵۵ـ۷۴۰).

جزو مجموعه شماره ۱۹۰۳ کتابخانه ملی پاریس (گ ۷۴ رـ۱۰۰ ر) رساله ای است به عنوان الفتوحات الربانیه فی مزج الاشارات الهمدانیه ، تألیف محمدبن ابراهیم خطیب وزیری که شرحی بر کلمات باباطاهر است . این شرح مَزجی است و متن و شرح در آن به هم درآمیخته است . نسخه ای از «کلمات » که در مقدمه شرح از آن به عنوان «اشارات » نام برده شده از ۸۵۳ در نزد شیخ ابوالبقاء احمدی بوده است ، و او آن را برای شرح کردن بر عده ای عرضه می کند، ولی به سبب غموض عبارات و معانی کسی این کار را برعهده نمی گیرد، تا اینکه محمدبن ابراهیم خطیب وزیری به خواهش شیخ ابوالبقا در شوال ۸۸۹ تألیف این شرح را آغاز می کند و آن را در ۴ شعبان ۸۹۰ به پایان می رساند. همین نسخه (گ ۱۰۰ پ ـ ۱۰۵ پ ) مشتمل بر بخشهایی از کلمات باباطاهر است . این بخشها (و متن الفتوحات الربانیه ) به خط جانی بیگ عزیزی است (به تاریخ ۸۹۰)، و به همین دلیل برخی از محققان اشتباهاً این جانی بیگ را شارح «کلمات » دانسته اند. عکس نسخه خطی الفتوحات الربانیه را با ترجمه نسبتاً آزاد فارسی آن جواد مقصود به چاپ رسانده است (همان ، ص ۷۴۱ـ۹۰۸).

ملاسلطان محمد گنابادی (سلطانعلی شاه ، ۱۲۵۱ـ۱۳۲۷)، از مشایخ طریقه نعمت اللّهی دو شرح یکی فارسی و دیگری عربی بر کلمات باباطاهر نوشته است . شرح فارسی به نام توضیح بار اول به اهتمام شیخ عباسعلی کیوان قزوینی در ۱۳۳۳ به طبع رسید و پس از آن با تصحیحاتی در ۱۳۳۴ و ۱۳۶۳ ش تجدید چاپ شد. شرح عربی به نام الایضاح که پس از شرح فارسی نوشته شده و آخرین اثر مؤلف است و در ۱۳۴۷ چاپ سنگی شده است .

باباطاهر، کرامات و افسانه ها. مانند اکثر شعرای عارف (عطار، مولوی ، حافظ )، درباره زندگی و کرامات باباطاهر نیز افسانه های فراوان رایج است . حکایت کرده اند که روزی باباطاهر از طلاب مدرسه ای در همدان خواست که شیوه علم آموزی را به او تعلیم دهند. طلاب ، برسبیل مزاح گفتند که باید در زمستان شبی را در آب سرد حوض بگذراند. باباطاهر اندرز ایشان را به کار بست و صبح روز بعد خود را صاحب معرفت یافت و فریاد برآورد: «اَمْسَیت کرّدیاً و اصبَحتُ عَربیّاً» (دیشب کرد بودم و امروز صبح عرب شدم ). این جمله عربی که مولوی درمقدمه مثنوی آن را به عارفی از اجداد حسام الدین چلبی نسبت داده ، در برخی منابع به تاج العارفین ابوالوفاء کُرد و در بعضی دیگر به ابوعبداللّه بابونی نسبت داده شده است (جنید شیرازی ، ص ۵۱۰ـ۵۱۶، حاشیه قزوینی ).

داستانها و کرامات دیگر حاکی از آن است که حرارت آتش روحی باباطاهر برفهای کوه الوند را ذوب کرده است . راه حل مسئله ای در علم هیئت را که با او درمیان گذاشته بودند با انگشت بزرگ پایش برخاک رسم کرده است (ژوکوفسکی ؛هرن آلن ؛لشچینسکی ؛باباطاهر، مقدمه آزاد همدانی ).

گوبینو در > سه سال در آسیا < (ص ۳۴۴) می گوید که پیران مذهب اهل حق «از صوفیان مشهور، و بویژه از باباطاهر، که به اشعارش به گویش لری توجه خاص است ، و نیز از خواهرش بی بی فاطمه ، با احترام و ستایش بسیار یاد می کنند». کتابی دینی که اخیراً کشف شده است ، سرانجام ، به ما امکان می دهد تا مقام باباطاهر را در جهان شناسی مذهب اهل حق مشخص کنیم . اهل حق ذات باری را دارای هفت مظهر می دانند که هریک از آنها چهار مَلَک در التزام خویش دارد، و هریک از این ملایک وظایف ویژه ای بر عهده دارد. باباطاهر یکی از ملایک دوره سوم است که عزرائیل و نُصَیر در او حلول کرده اند. دورانِ باباخُشین به طور کلی با مرحله «معرفت » در عرفان مطابقت دارد. وقایع این دوره در لرستان و همدان روی می دهد. نسخه خطی سرانجام جریان دیدار «پادشاه جهان » را با باباطاهر در همدان حکایت می کند. منظور از ««پادشاه جهان » باباخشین است ، ولی به نظر می رسد که این داستان از شرح دیدار باباطاهر با طغرل (رجوع کنید به سطور گذشته ) ملهم شده باشد.

باباطاهر و فاطمه لارا (لاغر)، که از عشیره باراشاهی (در ناحیه گوران ؟) بود و او را خدمت می کرد، لشکریان پادشاه را با یک «چارک » برنج سیر کردند. پادشاه باباطاهر را با تمامی خزاین دنیا وسوسه کرد، ولی او تنها خواستار «جمال پادشاه » بود. فاطمه خواست که به دنبال پادشاه جهان برود؛سرش را بر زانوی او نهاد و جان سپرد. پادشاه از باباطاهر دلجویی کرد و قول داد که در روز قیامت او را دوباره با فاطمه محشور کند تا چون لیلی و مجنون باهم باشند. سیزده قطعه شعر (مغلوط و تحریف شده ، ولی به سبک اشعار باباطاهر) به طور پراکنده در این متن یافت می شود (رجوع کنید به مینورسکی ، ص ۲۹ـ۳۳ و ۹۹ـ۱۰۳؛لشچینسکی ، ص ۱۸ـ۲۵ از این مطالب استفاده کرده است ). این فاطمه لارا کنار مرقد باباطاهر به خاک سپرده شده است . براساس گفته متولیّان آرامگاه باباطاهر، این فاطمه را نباید با فاطمه دیگری که در همین «بقعه » مدفون است (؟) اشتباه کرد. گوبینو و جکسن از بی بی فاطمه یا فاطمه لیلی ، که خواهر باباطاهر بوده است ، نام می برند. آزادهمدانی (مقدمه دیوان ، ص ۱۶ـ۲۱) به قبر «دایه » باباطاهر اشاره می کند. گویی همه می کوشند که پیوند عرفانی باباطاهر و فاطمه را به زبان مراودات زندگی روزمره نقل و بیان کنند.

توضیح : نسخه های حاوی دوبیتیهای باباطاهر عبارت است از: دو قطعه ، هشت دوبیتی : موزه قونیه ، ش ۲۵۴۷ (۸۴۸)، رجوع کنید به مجتبی مینوی ، مجله دانشکده ادبیات ، دانشگاه تهران ، دوره ۴، ش ۲، ۱۳۳۵ ش ، ص ۵۴ـ۵۹؛
Asiat.Soc.Bengal,Pers.no.923,Catal.Ivanow,424 (مجموعه ای متعلق به ۱۰۰۰/۱۵۹۲)؛

Preuss. Staatsbibl., Catal. Pertsch, 727, no.697

(که در ۱۸۲۰ نوشته شده است و از آن لشچینسکی استفاده کرده است ) با ۵۶ دو بیتی ؛

Bibl. Nat. de Paris, Pers. 174, Cat. Blochet, ii, 290-292.

(متعلق به ۱۲۶۰/۱۸۴۴، که بخشعلی قره باغی گردآوری کرده ) دارای ۱۷۴ دوبیتی و یک غزل است . ژوکوفسکی که در کتابخانه مدرسه سپهسالار به نسخه ای تحت عنوان حالات باباطاهر به انضمام اشعارش دست یافت که عنوان نسخه مناسبتی با محتوای آن نداشت . برای نسخه های خطی رسایل صوفیانه باباطاهر  رجوع کنید به Bibl. Nat. de Paris, Arab 1903 (Blochet, o.l., ii,291) and the Oxford MS. Ethإ, Cat. Pers. Mss. Bodleian Lib., no 1298, fol. 302b-343.

منابعی که به نام شاعر اشاره کرده عبارت است از: علی قلیخان واله ، ریاض الشعراء ، ۱۱۶۱، رجوع کنید به لشچینسکی ، ص ۱۰؛
لطفعلی آذربیگدلی ، آتشکده ۱۱۹۳/۱۷۷۹، بمبئی ۱۲۷۷، ص ۲۴۷ (۲۵ دوبیتی )؛
علی ابراهیم شاه ، صحف ابراهیم ، ۱۲۰۵/۱۷۹۱، نسخه منحصر به فرد

Preuss.Staatsbibl., Pertsch, 627,no.663

(که از آن ژوکوفسکی ولشچینسکی استفاده کرده اند)؛
رضا قلیخان هدایت ، مجمع الفصحا ، تهران ۱۲۹۵، ج ۱، ص ۳۲۶ (ده دوبیتی )؛
همو، ریاض العارفین ، تهران ۱۳۰۳ ش ، ص ۱۰۲ (۲۴ دوبیتی )؛
۵۷ دوبیتی از باباطاهر (همراه با رباعیات عمرخیام ) در ۱۲۹۷ و ۱۳۰۸ ش در بمبئی به چاپ رسیده است ؛
۳۲ دوبیتی (همراه با مناجات عبداللّه انصاری ) در ۱۳۰۱ در بمبئی چاپ شد؛
۲۷ دوبیتی (همراه با رباعیات خیام ) در ۱۲۷۴ در تهران به چاپ رسید؛
«غزل » باباطاهر در ملحقات دیوان شمس مغربی ، تهران ۱۲۹۸، ص ۱۵۸، و ملحقات مناجات خواجه عبداللّه انصاری ، و غیره آمده است . دیوان باباطاهر (رجوع کنید به متن ) همراه با کلمات قصار، مقدمه مصحّح ، و دو مقدمه از محمود عرفان و علیمحمد آزاد همدانی در شرح حال و وصف مقبره باباطاهر و غیره ، به ضمیمه هشتمین دوره ارمغان ، تهران ۱۳۰۶ ش ، ص ۱۲۴؛

Huart, Les quatrains de Ba ¦ ba ¦ -T ¤ a ¦ hir ـ Urya ¦ n en pehlإvi musulman,in JA , series viii,vol.vi, Nov-Dec.1885,502-545;
Z « ukowski, Koye c § to o B. Ta ¦ hire § ,Goli sh e § , Zap ., 1900, xiii, 104-108 (bibliography, 3 anecdotes, 2 new quatrains one of which=no. 146 of the Dl ¦ wa ¦ n ), cf. also Zap ., ii,12;
E. Heron Allen, The Lament of Ba ¦ ba ¦ T ¤ a ¦ hir ,London 1902 (text of 62 quatrains, transl. by the editor and verse by Elisabeth Curtis Brenton);
Browne, i,83-87,ii 259-261;
M ¦ â rza ¦ Mahd ¦ â Kha ¦ n (Kawkab), The quatrainsof Ba ¦ ba ¦ – T ¤ ahir, in JASB , 1904, no.I, 1-29

(چاپ جدید دوبیتیهای هرن آلن ( + یک دوبیتی ) همراه با اصلاحات فراوان و شرحی بسیار جالب )؛

Huart, Nouveaux quatrains de Ba ¦ ba ¦ T ¤ a ¦ hir, in Spiegel Memorial Volume , ed. J.J. Modi, Bombay 1908, 290-302.

(۲۸ دوبیتی ویک غزل ) مجموعه متعلق به ۱۸۸۵ را که اخیراً کشف شده کامل می کند؛
در گزیده ای از کشکول الفقراء که اصل آن در مسجد محمدّیه (فاتح ) استانبول موجود است ، دیوان مغربی ، و یک جُنگ . این دومین مجموعه از دوبیتیها، که هوار به چاپ رسانده ، حاوی قطعات متفرّقه است و ترجمه آن دقیق نیست ؛

Minorsky, Materiali ( ،، Matإriaux pour servir ب l’إtude des croyances de la secte persane dite les Ahl-i H ¤ aqq ou ـ Al â -Ila ¦ hi”), vol. xxxiii, of the Trudi Lazarew. Instituta , Moscow 1911, 29-33

(ترجمه بخشهایی از سرانجام )، ص ۹۹ـ۱۰۳ (متن فارسی اشعار و حواشی افزوده شده )؛

G.L. Leszczynnski, Die Ruba ¦ Ü i ¦ ya ¦ t des Ba ¦ ba ¦ -Ta ¦ hir ـ Urya ¦ n oder Die Gotlestrجnen des Herzens, aus d. west-medischen [sic!] Originale , Munich 1920 (biographical and bibliographical, verse transl.);
K. Hadank, Die Mundarten v.Khunsa ¦ r, etc., Kurd ¤ -pers. Forsch.v.O. Mann , series iii, vol. i, Leipzig 1926, introduction, xxxvii-lv

(بررسی کاملی درباره زبان باباطاهر، کتابشناسی )؛

A.J. Arberry, Poems of a Persian Su ¦ f ¦ â , being the quatrains of Ba ¦ ba ¦ -T ¤ a ¦ hir , Cambridge 1937,

(۶۰ دوبیتی که در بندهای پنج سطری زیبا به اسلوب هوسمان ترجمه شده است ).


منابع :
(۱) ابن خرداذبه ، المسالک والممالک ، چاپ دخویه ، لیدن ۱۹۶۷؛
(۲) ابن فقیه ، مختصرکتاب البلدان ، چاپ دخویه ، لیدن ۱۹۶۷؛
(۳) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدّد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۴) ابوریحان بیرونی ، آثارالباقیه ، چاپ سخو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛
(۵) محمدامین ادیب طوسی ، «فهلویات المعجم »، نشریه دانشکده ادبیات تبریز ، دوره ۶، ش ۴ (اسفند ۱۳۳۳ ش )؛
(۶) همو «فهلویات لری »، نشریه دانشکده ادبیات تبریز ، دوره ۱۰، ش ۱ (بهار ۱۳۳۷ ش )؛
(۷) پرویز اذکائی ، «درباره دیوان باباطاهر عریان »، هنر و مردم ، ش ۱۵۲ (خرداد ۱۳۵۴ ش )؛
(۸) باباطاهر، دیوان باباطاهر ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۰۶ ش ؛
(۹) معین الدین جنیدبن محمود جنید شیرازی ، شدّالازارفی حطّ الاوزارعن زوارالمزار ، چاپ محمد قزوینی و عباس اقبال ، تهران ۱۳۲۸ ش ؛
(۱۰) حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی ، کتاب نزهه القلوب ، چاپ گی لسترنج ، لیدن ۱۹۱۵، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۱) پرویز خانلری ، «دوبیتیهای باباطاهر»، پیام نو ، دوره ۱، ش ۸ (تیر ۱۳۲۴ ش )، ش ۹ (مرداد ۱۳۲۴ ش )؛
(۱۲) محمدبن علی راوندی ، راحه الصدور و آیه السرور در تاریخ آل سلجوق ، چاپ محمد اقبال ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۳) غلامرضا رشید یاسمی ، «باباطاهرعریان »، ارمغان ، دوره ۱۰، ش ۱ (فروردین ۱۳۰۸ ش )؛
(۱۴) عبدالحسین زرین کوب ، جستجو در تصوف ایران ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۱۵) محمدبن قیس شمس قیس ، کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم ، چاپ مدرس رضوی ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۱۴ ش ) ؛
(۱۶) محمدبن هندوشاه شمس منشی ، صحاح الفرس ، چاپ عبدالعلی طاعتی ، تهران ۱۳۴۱ ش ؛
(۱۷) عین القضات همدانی ، نامه های عین القضات همدانی ، چاپ علینقی منزوی و عفیف عسیران ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۰ ش ؛
(۱۸) محمد قزوینی ، یادداشتهای قزوینی ، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۵۴ ش ؛
(۱۹) محمد مقدم ، یک سند تاریخی از گویش آذری تبریزی »، ایران کوده ، ش ۱۰، تهران (۱۳۲۷ ش )؛
(۲۰) جواد مقصود، شرح احوال و آثار و دوبیتیهای باباطاهر عریان به انضمام شرح و ترجمه کلمات قصاروی منسوب به عین القضاه همدانی ، با اصل و ترجمه کتاب الفتوحات الربانیه فی مزح الاشارات الهمدانیه ، به شرح و تفسیر محمدبن ابراهیم ، مشهور به خطیب وزیری ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛
(۲۱) مجتبی مینوی ، «از خزائن ترکیه »، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ، دوره ۴، ش ۲ (دی ۱۳۳۵ ش )؛
(۲۲) سعید نفیسی ، «پورفریدون »، پیام نو ، دوره ۲، ش ۱۱ (مهر ۱۳۲۴ ش )؛
(۲۳) رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، تهران ۱۳۰۵؛
(۲۴) همان ، چاپ مهرعلی گرگانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) ؛
(۲۵) همو، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ؛
(۲۶) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛

(۲۷) C.J. Edmonds, “Luristan: Pishi-Kuh and Bala Gariveh”, Geogr. Journ ., 59 (1922);
(۲۸) Gobineau, Trois ans en Asie , Paris 1859;
(۲۹) A.V . Williams Jackson, “A vist to the tomb of Baba Tahir at Hamadan”, in Browne Festschrift , Cambridge 1922;
Mirza Dja ـ far Korsch, Gramm. Pers. Yazika, Moscow 1901.

(۳۰) /مینورسکی ( د.اسلام )؛
با اضافاتی از پرویز اذکائی /

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱ 

احمدبن نورالله (عبدالغنی )بولوی

بولوی ، احمدبن نورالله (عبدالغنی )، فقیه ، شاعر و قاضی سده یازدهم . در منطقه آناطولی به دنیا آمد. به گفته محمد افندی (ج ۱، ص ۵۰۸) بولوی هنگام مرگ در ۱۰۹۴ حدود شصت سال داشته ، بنابراین احتمالاً در ۱۰۳۴ به دنیا آمده بوده است . پدرش از قاضیان معروف ناحیه آناطولی بود (همان ، ج ۱، ص ۵۰۷). بولوی در محضر علمای آن دیار علم آموخت ، و ادبیات عرب را از شیخ محمدبن لطف الله عزّتی فراگرفت و مدتها از ملازمان وی بود و عزّتی ، احترام بسیاری به او می گذاشت و قضاوت دمشق را به او سپرده بود (محبی ، ج ۱، ص ۳۶۵ـ۳۶۶؛ محمد افندی ، همانجا). او همچنین فقه ، فرایض و عروض را از دایی خود، علاّ مه ملاّ احمد، فراگرفت (محبی ، ج ۱، ص ۳۶۶).

بولوی از همدرسان و دوستان محبی ، صاحب خلاصه الاثر ، بود (محبی ، همانجا). وی پس از تکمیل تحصیلات و رسیدن به مقام بالای علمی ، نخست به نشر علوم و تربیت علما همت گماشت (محمد افندی ؛ محبی ، همانجاها). از ۱۰۷۲ تا ۱۰۹۱ در مدرسه های مختلف تدریس می کرد (محمد افندی ، ج ۱، ص ۵۰۷ ـ ۵۰۸)، سپس از تدریس کناره گرفت و به سلوک و طریقت گرایش یافت (همان ، ج ۱، ص ۵۰۸؛ محبی ، همانجا) و سه سال (۱۰۹۱ـ۱۰۹۳) به عبادت و سیر و سلوک روی آورد (محمد افندی ، همانجا). در ۱۰۹۳، قاضی بیت المقدس شد و به آنجا رفت .

در ۱از قضاوت کناره گرفت و به دمشق بازگشت و در آنجا مریض شد و هنگام بازگشت به روم ، در شهر اِرِکلین یا ارکلی درگذشت و همانجا دفن شد (محمد افندی ؛ محبی ، همانجاها). بولوی با ادبیات عرب و فارسی آشنا بود و در شعر «زکی » تخلص می کرد. کتاب یا دیوان شعری از وی باقی نمانده ، اما محمد افندی نمونه اشعار ترکی او را در کتاب خود آورده است (همانجا).

__________________________________

منابع :
(۱) محمد امین بن فضل الله محبی ، خلاصه الا´ثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) محمد افندی ، وقایع الفضلاء ، چاپ عبدالقادر اوزجان ، استانبول ۱۹۸۹٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۴ 

زندگینامه ابوالفضل مهلبی ازدی «بهاء زهیر» (۶۵۶-۵۸۱ه.ق)

بهاء زُهَیْر ، ابوالفضل بن محمدبن علی مُهَلَّبی اَزْدی (معروف به بهاء زهیر)، شاعر نامی عرب در عصر ایّوبیان .

در پنجم ذیحجه ۵۸۱ در مکه به دنیا آمد. در نوجوانی به مصر رفت و در قُوص (واقع در مصر علیا) به آموختن قرآن و ادب همت گماشت و سرانجام ، در ۶۲۵ در قاهره مقیم شد. بهاء زهیر به خدمت الملک الصالح ایّوب ، فرزند المَلِک الکامل اول ایوبی ، درآمد و در ۶۲۹ او را در لشکرکشی به بلاد شام و بین النهرین علیا همراهی کرد.

در ۶۳۷، هنگامی که صالح پس از وفات پدر به مصر بازمی گشت ، سپاهیان وی در نابُلُس به او خیانت کردند و گرفتارش ساختند و او را به پسر عَمَّش الناصر داوود سپردند. الناصر او را به زندان انداخت ؛ اما شاعر، که نسبت به ممدوح خود در گرفتاریش نیز وفادار بود، چندی در نابلس ماند.

زمانی که صالح فرمانروای مصر شد، شاعر را مقام «وزیری » داد و غرق نعمت ساخت . بهاء در ۶۴۶، در المَنْصوره * ، کنار فرمانروای خود که درگیر هفتمین جنگ صلیبی (با سن لوئی ) بود، حضور داشت . وی به سبب سوءتفاهمی از مخدوم خود بی مهری دید، و پس از وفات او به شام رفت و الناصر یوسف ، حاکم دمشق ، را در زیباترین قصاید خود مدح گفت ؛ اما توفیقی نیافت و ناچار، پریشان و درمانده ،

رحلت

به قاهره بازگشت و گرفتار تنهایی و بینوایی شد. تا عاقبت در ۶۵۶ درگذشت .

نسخه خطی دیوان او (ش ۳۱۷۳) در کتابخانه ملی پاریس و جاهای دیگر نگهداری می شود و در قاهره به چاپ رسیده است (۱۳۱۴/۱۸۹۶). پامر چاپ نفیسی از این دیوان همراه با ترجمه انگلیسی آن عرضه کرده است . در سروده هایش ، غالباً او را شاعری صادق و متفنّنی زبردست در موسیقی شعر می یابیم .

شیوه او در گزینش کلمات و قوالب و اسالیب و بحور، همچنین ضرب مؤثر و هماهنگی اشعارش نشان از ذوق والای او دارد. بهاء زهیر نه فنّ شعر روزگار خود را نفی می کند و نه علوم بدیعی و صنایع بیشمار آن را، اما این فنون و صنایع بدیعی کمتر در شعرش نمودار است .



منابع :

(۱) ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، چاپ ووستنفلد، بولاق ۱۲۹۹، ج ۱، ص ۳۴۵؛
(۲) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، قاهره ۱۳۵۱، ج ۵، ص ۲۷۶؛
(۳) مصطفی سقّاء، ترجمهُ بهاءالدین زهیر ، قاهره ۱۳۴۷/۱۹۲۹؛
(۴) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، حسن المحاضره فی أخبار مصر و القاهره ، قاهره ۱۲۹۹، ج ۱، ص ۳۲۷؛
(۵) مصطفی عبدالرزاق ، البهاء زهیر ، قاهره ۱۹۳۵؛
(۶) احمدبن علی مقریزی ، السلوک لمعرفه دول الملوک ، قاهره ۱۹۳۴، ص ۳۳۴؛

(۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, I, 264, Supplementband , Leiden 1937- 1942, I, 465;
(۸) S. Guyard, Le D i ¦wa ¦n de Baha ¦ Ýad-D i ¦n Zoheir, variantes au texte arabe , Paris 1883;
(۹) E. H. Palmer, The D i ¦wa ¦n of Baha ¦ Ýal-D i ¦n Zuhayr , Cambridge 1876;
(۱۰) Jawdat Rikabi, La poإsie profane sous les Ayyu ¦bides , Paris 1949.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه ناصربن ابراهیم بویهی(متوفی۸۵۲ه.ق)

بُویَهی ، ناصربن ابراهیم ، فقیه و شاعر شیعی قرن نهم . در اَحسا به دنیا آمد، در جوانی به جبل عامل رفت و تا آخر عمر در عَیناثا ساکن شد. چنانکه از شهرتش پیداست ، از نسل آل بویه است ؛ اجداد او مقبره ای خانوادگی در نجف دارند که به مقبره السلاطین شهرت دارد (حرّعاملی ، ج ۱، ص ۱۸۷ـ ۱۸۸؛ افندی اصفهانی ، ج ۵، ص ۲۳۲ـ۲۳۳).

وی از شاگردان شیخ ظهیرالدّین عاملی (متوفی ۸۵۲) در عیناثا بود (امین ، ج ۱۰، ص ۲۰۲) و از زین الدّین علی بن محمد بیاضی ، مؤلف الصراط المستقیم و جمال الدّین احمد عیناثی ، اجازه ( روایت ) داشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۶۲ش ، ص ۱۴۳؛ افندی اصفهانی ، ج ۵، ص ۲۳۵).

رحلت

مرگ او را بر اثر طاعون فراگیر در ۸۵۲ یا ۸۵۳ ذکر کرده اند (حرّ عاملی ، ج ۱، ص ۱۸۷؛ مدرّس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۸۹؛ قمی ، ج ۲، ص ۸۹؛ افندی اصفهانی ، ج ۵، ص ۲۳۴؛ امین ، همانجا).

آثار

مهمترین اثر بویهی ،

شرحِ الابحاث المفیده فی تحصیل العقیده علاّ مه حلّی در کلام است که نسخه اصلی آن در کتابخانه آستان قدس رضوی نگهداری می شود (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۵۷).

از دیگر آثار اوست :

رساله ای جامع در حساب ؛

حاشیه بر قواعد علاّ مه ؛

و حواشی بسیار بر کتب فقه و اصول (مدّرس تبریزی ؛ امین ، همانجاها؛ افندی اصفهانی ، ج ۵، ص ۲۳۳).

افندی در خزانه شیخ صفی در اردبیل ، نسخه ای از ذِکْری الشیعه فی احکام الشریعه اثر شهید اول ، محمدبن مکّی ، را با حواشی بویهی دیده که تاریخ کتابت حواشی ۸۵۱ بوده است (افندی اصفهانی ، ج ۵، ص ۲۳۴).

بویهی شعر نیز می سرود و نمونه اشعارش در ریاض العلما (همان ، ج ۵، ص ۲۳۳ـ۲۳۴) به نقل از حرّعاملی (همانجا) و نیز در اعیان الشیعه (امین ، همانجا) آمده است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۶: الضیاء اللاّمع فی القرن التاسع ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۳) عبدالله بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱؛
(۴) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۵) محمدبن حسن حرّعاملی ، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، ج ۱، بغداد ۱۳۸۵/۱۹۶۵؛
(۶) عباس قمی ، کتاب الکنی و الالقاب ، صیدا ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۷) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش .

  دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه لاله تیک چند بهار(قرن دوازدهم)

بهار ، لاله تیک چند ، فرهنـگ نویس و شاعـر قرن دوازدهم . شهرت او بیشتر به سبب تألیف بهار عجم * از فرهنگهای مهم و مستند فارسی است . تاریخ ولادت وی در منابع ذکر نشده است ؛اما از آنجا که در ۱۱۵۲ که دیباچه بهارعجم را می نوشته ۵۳ ساله بوده است ، باید در ۱۱۰۰ به دنیا آمده باشد (رجوع کنید به بهار، ۱۹۱۶، دیباچه ، ص ۲).

بهار اهل دهلی بود و در نزدیکی نهر نوّاب سعادت خان زندگی می کرد (ترقیمه بهار عجم ، ۱۲۷۰، ج ۲، ص ۸۰۲). درباره منشأ قومی او اختلاف نظر هست . به نوشته بیشتر تذکره نویسان ، از جمله گارسن دوتاسی ، وی از قوم کهتری است ، اما بعضی وی را برهمن (رجوع کنید به میرتقی میر)، زرگر (رجوع کنید به قائم ، ص ۲۵ به بعد)، یا زرگر کهتریان (قدرت الله قاسم ، ج ۱، ص ۱۱۴ به بعد؛برای ارتباط «زرگر» «کهتری » رجوع کنید به رز، ج ۳، ص ۴۳۹ به بعد)، کایته یا کایسته (صدیق حسن خان ، ص ۶۹؛سری رام ، ج ۱، ص ۶۱۲) دانسته اند که گفته اخیر به نظر درست نمی آید.

بهار عربی را خوب می دانست و در فارسی مهارت کامل داشت (علی ابراهیم خلیل ، ص ۶۴). او زبان و ادب فارسی را نزد مولانا ابوالخیر خیرالله وفایی ، که ظاهراً همان خیرالله بن لطف الله مهندس لاهوری است ، و سراج الدین علی خان آرزو آموخت . اشپرنگر (به نقل از علی ابراهیم خلیل ) و گارسن دوتاسی (ج ۱، ص ۲۸۱) از سفر بهار به ایران سخن گفته اند که به نظر درست نمی آید.

بهار به فارسی و اردو شعر می سرود. آرزو (ص ۳۱۱) وی را فقط فرهنگ نویس دانسته و به شعر و شاعری او اشاره نکرده است . بعضی تذکره نویسان با اینکه از شعر فارسی او سخن گفته اند، اشعار کمی از وی نقل کرده اند. تذکره نویسان اردو نیز گاهی از اشعار اردوی او یاد کرده اند. بیشترین رقم اشعار او که ۳۱ بیت است ، در تذکره چمنستان شعرای دکن آمده است (برای دیگر اشعار او رجوع کنید به حسینی ؛سری رام ).

رحلت

سال وفات بهار به درستی معلوم نیست ، اما مسلّم است که مدتی قبل از تألیف تذکره شعرای اردو (تألیف میرحسن در ۱۱۸۸) از دنیا رفته است . اِندرمَن ، گردآورنده بهار عجم ، درباره مرگ بهار توضیح کافی نمی دهد. ظاهراً وی تا ۱۱۸۰ در قید حیات بوده که توانسته است از مصطلحات وارسته استفاده کند. مولوی عبدالمقتدرخان نیز وفات او را در ۱۱۸۰ نوشته است (کتابخانه عمومی شرقشناسی خدابخش ، ج ۹، ص ۳۴).

بهار مؤلفی پرکار بود (رجوع کنید به میرتقی میر)، اما در حال حاضر، جز بهار عجم ، پنج کتاب به او منسوب است :

۱) نوادرالمصادر ، مشتمل بر مقدمه ، ۲۴ باب ، و خاتمه که ، به گفته مؤلف آن ، نخستین کتاب درباره مصادر فارسی است . مؤلف در این کتاب ، مصادر را به ترتیب حروف الفبایی ، و مشتقات را ذیل مصادر آورده است . نسخه مؤلف در ۱۲۷۲، در دهلی به چاپ رسیده است . احتمالاً نوادرالمصادر و ابطال ضرورت (رجوع کنید به ادامه مقاله ) همزمان تألیف شده اند (رجوع کنید به ابطال ضرورت ، ص ۶۱؛
و نوادرالمصادر ، ص ۳). نکته مهم درباره این دو کتاب ، این است که در زوائدالفوائد منسوب به آرزو (نسخه کتابخانه رامپور که به مصدر «نشستن » ختم می شود)، بعضی عبارات تقریباً با عبارات نوادرالمصادر یکی است (رجوع کنید به انور) و روشن نیست که اصل عبارات از بهار است یا آرزو. نسخه دیگری از این کتاب در کتابخانه بانکی پور پتنه موجود است (کتابخانه عمومی شرقشناسی خدابخش ، ج ۹، ص ۳۲).

۲) جواهرالحروف . به گفته مؤلف ، این کتاب گردآوری مطالبی است که از سایر فرهنگها، مانند سراج اللغه ، و شروح آنها گرفته شده است (رجوع کنید به مقدمه جواهرالحروف ) و مشتمل بر مقدمه و دو باب و خاتمه است و همزمان با ابطال ضرورت نوشته شده است (رجوع کنید به دیباچه جواهرالحروف ، ص ۲). جواهرالحروف در ۱۲۶۷ در کانپور چاپ شده ، و بلوخمان (ص ۳۰) از این کتاب ستایش بسیار کرده است .

۳) ابطال ضرورت . موضوع این رساله ۷۸ صفحه ای ضرورت شعری است . بعضی از مباحث ضمنی این کتاب بسیار قابل توجه است . این کتاب در دهلی (۱۲۶۸) چاپ و منتشر شده است .

۴) شرح نصاب بدیع . در شرح نصاب بدیع محمدشریف است که در آن واژه های عربی و فارسی مشترک الشکل و مختلف المعانی درج شده است . نسخه خطی آن در کتابخانه بانکی پور پتنه موجود است (کتابخانه عمومی شرقشناسی خدابخش ، ج ۹، ص ۵۰).

۵) جواهرالترکیب (رجوع کنید به کریم الدین ، ص ۵۶؛سیدمحمد عبدالله ، ص ۱۶۵).



منابع :

(۱) سراج الدین علی بن حسام الدین آرزو، مجمع النفائس ، نسخه خطی کتابخانه دانشگاه پنجاب ، ش ۲۴ PfI ؛
(۲) لاله تیک چند بهار، ابطال ضرورت ، دهلی ۱۲۶۸؛
(۳) همو، بهار عجم ، لکهنو ۱۹۱۶؛
(۴) همو، جواهرالحروف ، کانپور ۱۲۶۷؛
(۵) همو، نوادرالمصادر ، دهلی ۱۲۷۲؛
(۶) فتحعلی حسینی ، تذکره ریخته گویان ، حیدرآباد دکن ۱۹۳۳، ص ۲۱ـ۲۴؛
(۷) علی ابراهیم خلیل ، گلزار ابراهیم ، یا، گلشن هند ، علیگره ۱۳۵۲/ ۱۹۳۴؛
(۸) لاله سری رام ، خمخانه جاوید ، ج ۱، دهلی ۱۹۰۸، ص ۶۱۲ ـ ۶۱۴؛
(۹) صدیق حسن خان ، صبح گلشن ، بهوپال ۱۲۹۵؛
(۱۰) سیدمحمد عبدالله ، ادبیات فارسی مین هندوون کاحصّه ، دهلی ۱۹۴۲؛
(۱۱) قدرت الله قاسم ، مجموعه نغز ، لاهور ۱۹۳۳؛
(۱۲) قیام الدین علی قائم ، مخزن نکات ، ۱۱۶۸، ص ۲۵، ۲۶؛
(۱۳) کریم الدین ، تذکره شعرای هند ، چاپ فیلن ، ص ۵۶ به بعد؛
(۱۴) میرتقی میر، نکات الشعراء ، دکن ۱۹۳۵، ص ۱۳۳ به بعد؛

(۱۵) Manohar Sahai Anwar, Siraj ud Din Ali Khan Arzu: his life and works , Doctoral dissertation, University of Punjab, 60, 146, 149;
Blochmann, “Contributions to

(۱۶) Persian lexicography”, Journal of the Royal Asiatic Society , I (1898);
(۱۷) Khuda Bakhsh Oriental Public Library, Catalogue of the Arabic and Persian manuscripts in the Oriental Public Library , prepared by Maulavi Abdul Muqtadir, vol. 9, Bankipore, Patna;
(۱۸) H. A. Rose, A glossary of tribes, etc. ;
(۱۹) Sprenger, Oudh catalogue , Calcutta 1854, 211;
(۲۰) Garcin de Tassy, Histoire de la littإrature Hindouie et Hindoustanie , I, 281 ff., III, 359.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه میرزاایوب بهجت(سده دوازدهم)

بَهجَت ، میرزاایوب ، شاعر فارسی سرای و خوشنویس تاجیک اواخر سده دوازدهم . سال تولد و مرگش بدرستی معلوم نیست . پدرش مُشرِف اِسفره ای ، شاعر و خوشنویس ، بود. بهجت در مدرسه «خانِ» شهر خوقند تحصیل کرد ( د.تاجیکی ، ج ۱، ص ۴۴۱؛ قس > دایره المعارف ادبیات و هنر تاجیک < ، ج ۱، ص ۲۵۸ که مدرسه مذکور را به اشتباه در شهر خجند دانسته است ).

وی شاعر نامدار روزگار محمدعمرخان ، والی خوقند (۱۱۶۶ـ۱۲۰۱/ ۱۷۸۷ـ۱۸۲۲)، بود و از اعضای فعّال انجمن ادبی او به شمار می رفت (رجوع کنید به واضح بخارایی ، ص ۳۶؛ عینی ، ص ۲۲۶؛ حبیب زاده ، ص ۱۰۰). والی خوقند خود به فارسی و ترکی شعر می سرود و «امیری » تخلّص می کرد، در عهد وی محفل ادبی خوقند پررونق بود و با محیط ادبی بخارا رقابت داشت .

سلطانُف ، پژوهشگر زندگی و آثار بهجت ، ۱۱۶ غزل و قصیده و یک مخمس او را از جُنگها و تذکره ها گرد آورده که این نشان دهنده مهارت بهجت در سخنوری است (رجوع کنید به د.ازبکستان ، ج ۱، ص ۳۱۷ـ۳۱۸؛ > دایره المعارف ادبیات و هنر تاجیک < ؛ د.تاجیکی ، همانجاها).

زبان شعر بهجت ساده و روان است و عشق ، پندواندرز، توصیف طبیعت و شکایت از اوضاع و احوال ، موضوعهای اصلی شعر او به شمار می آید.



منابع :

(۱) صدرالدین عینـی ، نمونه ادبیـات تاجیک ، مسکـو ۱۹۲۶؛
(۲) رحمت الله واضح بخارایی ، تحفه الاحباب فی تذکره الاصحاب ، چاپ اصغر جانفدا، دوشنبه ۱۹۷۷؛

(۳) Ensiklopediya ¦yi adabiya ¦t va san ـ ati Ta ¦jik , vol. I, Dushanbe 1988;
(۴) Enssiklopediya ¦yi Sa ¦vetii Ta ¦jik , vol. I, Dushanbe 1978;
(۵) Amirbek Habibza ¦da, Ganji Zarafىa ¦n , Dushanbe 1991;
(۶) Uzbek Savet Ensiklopediyasi , Tashkent 1971-1980.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه بهرام سقای بُخاری(متوفی۹۷۰ه.ق)

بهرام سقای بُخاری ، درویش و شاعر فارسی و ترکی گوی قرن دهم . نام او شاهْ بِردی ، معروف به بهرام سقا، و از قبیله ترکان بیات بود. امین احمد رازی (ج ۱، ص ۴۷۲) او را تُرکِ چغتایی (جغتایی ) دانسته است که درست نیست . بایزید بیات ، مؤلفِ تذکره همایون و اکبر ، برادرِ کوچک او بود (بیات ، ص ۲۳۴). میرزا کامران ، پسر بابر که در حدود ۹۵۰ در افغانستان کنونی حکومت می کرد، اداره امور شهرهای گَرْدیز، نَغَر، بَنْگَش ، غوربند، ضحاک و بامیان را به بهرام واگذاشته بود؛ اما روزی در موقع آذین بندی کابل حالتِ جذبه بر بهرام مستولی شد و او سپاهیگری را ترک گفت و سقایی اختیار کرد و از آن پس خود را بهرام سقا نامید و به ترکستان رفت (همان ، ص ۵۴ـ۵۵؛ بهرام سقای بخاری ، گ ۵۸ ر).

تذکره نویسان او را از مریدانِ حاجی محمد خبوشانی (متوفی ۹۵۸) دانسته اند (شفیق اورنگ آبادی ، ص ۱۲۴؛ هاشمی سندیلوی ، ج ۲، ص ۵۸۳؛ گوپاموی ، ص ۳۳۸؛ بهوپالی ، ص ۴۰)؛ اما بهرام سقای بخاری در دیوان خود (گ ۱۹۳پ ) قاسم کاهی را «خضر ره خود» ذکر کرده است ، و او همان سیّد نجم الدین ابوالقاسم محمد میانکالی کابلی (متوفی ۹۸۸) است که نخست از ۹۳۵ تا ۹۵۶، سپس از ۹۶۱ تا ۹۸۸، به هندوستان رفت و در آگره (اکبرآباد قدیم ) زندگی می کرد و مردی آزادمنش و وارسته بود.

همچنین او از میان مشایخ پیشین ، خود را بنده سالار مسعود (مقتول ۴۲۴) و شیخ علی لالا (متوفی ۶۴۲؛ گ ۱۹۸پ ) و «خاکِ رهِ» خواجه بهاءالدین نقشبند بخارایی (متوفی ۷۹۱) نامیده (گ ۲۰۰ر) و در ستایش خواجه عبیداللّه احرار نقشبندی (متوفی ۸۹۵) دو قصیده سروده است (گ ۱۲۵ ر، پ ).

او از موطن خود به هندوستان رفت و ظاهراً در ۹۵۴ در آن دیار به سر می برده است . در دیوانش (گ ۱۸۹ ر) قطعه ای متعلق به واقعه سال ۹۵۴ دیده می شود که به فرمایش شاه گجرات ، ظاهراً محمود شاه سوم فرزند لطیف (حک : ۹۴۴ـ۹۶۱)، سروده است . وی مدتی در چلّه خانه شیخ نظام الدین اولیا (متوفی ۷۲۵) در دهلی بود.

سقاخانه او در دروازه قلعه دهلی قرار داشت (بیات ، ص ۲۳۴، ۲۳۷). سپس به آگره رفت و آنجا در محوطه منزل برادر خود سقاخانه ای درست کرد. مرید او، درویش نظر، هم در آن شهر در دروازه قلعه سقاخانه ای داشت که هر گاه ملازمانِ اکبر پادشاه (حک : ۹۶۳ـ۱۰۱۴) از آنجا عبور می کردند، آب می خوردند (همان ، ص ۲۴۲ـ۲۴۳).

شهرت بهرام سقّا در هند بیشتر به سبب جذبه ای بود که گاهی بر او استیلا می یافت ، و پس از چندی ، او دوباره به خود می آمد (همان ، ص ۲۳۵). عده ای از مردمِ هند به او عقیده پیدا کردند و به وی پیوستند و به پیروی از او به سقایی فی سبیل اللّه پرداختند.

بهرام سقای بخاری کفالت آنان را بر عهده داشت و از اکبرشاه برای معاش آنان یاری می خواست (گ ۱۸۶پ ، ۱۹۰پ ). اکبر نیز به او بسیار احترام می گذاشت و التفات داشت (صبا، ص ۳۶۰؛ خوشگو، ج ۱، گ ۳۷پ ؛ خلیل ، ج ۳، ص ۳۰۶). وی که آرزو داشت به مصر و مدینه و بطحا و شام و بغداد سفر کند (بهرام سقای بخاری ، گ ۱۰۹ر)، در ۹۴۷ از بخارا به مکه و مدینه رفت (گ ۱۸۸ر).

غزلهایی که پس از مشرّف شدن به حرمین شریفین سروده ، در دیوانش مضبوط است (گ ۱۰۹ر، ۱۱۳ر، ۱۱۵ر). وی به مشهد، مزار حضرت رضا علیه السلام نیز رفت (گ ۱۵۷پ ). در دیوان او منظومه هایی در ستایش پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم چهار خلیفه اول ، امام حسین و امام رضا علیهماالسلام دیده می شود (گ ۴ر، ۳۸ر، ۵۷پ ، ۱۰۶ب ).

رحلت

بهرام سقای بخاری در راه سفر از هندوستان به سراندیب (سریلانکای کنونی ؛ گ ۱۹۳پ ) درگذشت . سالِ وفات وی را ۹۶۲، ۹۶۶ و ۹۷۰ ضبط کرده اند، اما از او مثنویهایی در دست است (رجوع کنید به دنباله مقاله ) که در ۹۶۶ سروده ، ازینرو ۹۷۰ باید صحیح باشد. قبر او در بَرْدَوان (ایالت بنگال ) واقع و معروف است .

علی ابراهیم خان خلیل (متوفی ۱۲۰۸) مؤلفِ صحف ابراهیم آن را دیده است (همانجا). بهرام همسر داشت (بیات ، ص ۲۳۵)، و می گویند که صحبتِ خضر را دریافته بود (علامی ، ج ۱، ص ۱۷۵).

اشعار بهرام ، نزد مردم شبه قاره شهرت دارد. ظاهراً در ابتدا از شعر و شاعری بی خبر و حتی از تحصیل علم محروم بوده ، اما گفته اند که ناگهان در ۹۵۳ به توجه باطنی شاه قاسم انوار * تبریزی (متوفی ۸۳۷) شاعر می شود (بیات ، همانجا) و در ۹۵۴ اولین دیوانِ خود را به پیروی از دیوان قاسم انوار به اتمام می رساند (رجوع کنید به بهرام سقای بخاری ، گ ۱۸۷ر؛ بیات ، ص ۵۵).

وی به فارسی و ترکی شعر می سرود و چندین دیوان داشت (بدائونی ، ج ۳، ص ۲۴۳ـ۲۴۴) و نقل است که بیش از سی هزار بیت غزل سروده بود (نفیسی ، ج ۲، ص ۸۲۲) اما هر گاه که بیخود می شد، اشعار خود را می شُست (رجوع کنید به بدائونی ، ج ۳، ص ۲۴۳ـ۲۴۴؛ صبا، همانجا). با وجود این ، دیوانش در زمانِ او موجود و میان مردم مقبول بوده است (بیات ، ص ۵۵، ۲۳۵، ۲۴۳؛ خلیل ، همانجا؛ بدائونی ، ج ۳، ص ۲۴۴).

آنچه امروز از دیوان فارسی او در دست است ، مشتمل بر غزلیات ، مسدسات ، مخمسات ، قطعات تاریخ ، رباعیات ، ترجیع بندها، قصاید، مثنویات و متفرقات است . دیوان سقا (نسخه کتابخانه خدابخش پتنه ، ش ۲۴۱، مورخ ۱۰۷۳) حاوی چهار هزار بیت است ؛ و مؤلف عرفات العاشقین ، دیوان چهار هزار بیتی او را دیده است (بلیانی ، نسخه خطی خدابخش پتنه ، گ ۳۰۹پ ). این دیوان تاکنون چاپ نشده اما نسخه های دستنویس آن در کتابخانه های اروپا، تاجیکستان و هند و پاکستان موجود است (رجوع کنید به منزوی ، ج ۷، ص ۷۲۲ـ۷۲۳، ج ۹، ص ۲۱۲۰؛ اسپرنگر ، ص ۵۵، ۵۵۹).

اشعار عارفانه او تقلیدی از جلال الدین محمد مولوی ، قاسم انوار و حافظ شیرازی است . در اشعار ترکی خود از دیوان نسیمی * (متوفی ۸۲۰) تتبّع کرده است ؛ دیوان ترکی او در زمان حیاتش موجود بوده است (بیات ، ص ۵۵، ۲۳۵). علی ابراهیم خان خلیل ، نظر برخی را که معتقد بودند بهرام سقای شاعر غیر از بهرام سقای عارف بوده است ، رد می کند؛ به اعتقاد او دیوان سقا از همان کسی است که هم عارف و هم سراینده بوده است (خلیل ، همانجا).



منابع :

(۱) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، چاپ جواد فاضل ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۲) عبدالقادربن ملوک شاه بدائونی ، منتخب التواریخ ، چاپ ولیم ناسیولیس و احمد علی صاحب ، کلکته ۱۸۶۵ـ۱۸۶۹؛
(۳) تقی الدین بلیانی ، عرفات العاشقین و عرصات العارفین ، نسخه خطی کتابخانه خدابخش پتنه ، ش ۶۸۵؛
(۴) بهرام سقای بخاری ، دیوان سقا ، نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۶۳۹ـ۲۶۴۰، از روی نسخه بادلیان ، ش ۳۹ Whinfield ، مورخ ۱۰۲۸ق ؛
(۵) نورالحسن خان بن محمد صدیق خان بهوپالی ، نگارستان سخن ، بهوپال ۱۲۹۲؛
(۶) بایزید بیات ، تذکره همایون و اکبر ، چاپ محمد هدایت حسین ، کلکته ۱۳۶۰/۱۹۴۱؛
(۷) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۶۶۳؛
(۸) بندربن داس خوشگو، سفینه خوشگو ، نسخه عکسی از روی نسخه خطی کتابخانه موزه بریتانیا، ش ۴۶۷۲ ۵۷۰ ؛
(۹) لچهمی نراین شفیق اورنگ آبادی ، شام غریبان ، چاپ محمد اکبرالدین صدیقی ، کراچی ۱۹۷۷؛
(۱۰) محمد مظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمد حسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۱۱) ابوالفضل بن مبارک علامی ، آئین اکبری ، نولکشور ۱۸۹۳؛
(۱۲) محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکره نتایج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶ ش ؛
(۱۳) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۵ ش ؛
(۱۴) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۵) احمد علی هاشمی سندیلوی ، تذکره مخزن الغرائب ، چاپ محمد باقر، لاهور ۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛

(۱۶) A. Sprenger, A catalogue of the Arabic, Persian and Hindustani manuscripts of the libraries of Oudh , Calcutta 1854.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه احمد سِنان چلبی بهشتی(قرن نهم و دهم)

بهشتی ، احمد سِنان چلبی ، شاعر و مورّخ ترک . ظاهراً، اولین خَمسه ادبیات دیوانی (کلاسیک ) ترک از اوست . در منابع ، تاریخ تولد و مرگ او، دقیقاً، ضبط نشده است . به گفته و. ل . مناژ ( د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه )، بهشتی در حدود ۸۷۱ زاده شد. در هویت پدر و نام خود شاعر نیز اختلاف نظر هست ، لیکن ، براساس سندی از دوره بایزید دوم (۸۸۶ ـ ۹۱۸؛رجوع کنید به ارونسال ، ص ۳۰۸)، و به عقیده سخی بیگ و ریاضی ، نام او احمد بوده است (رجوع کنید به ارغون ، ص ۷۹۶).

بهشتی در کودکی ، پدرش را از دست داد، سپس به دربار راه یافت و در آنجا تعلیم و تربیت دید. در زمان بایزید دوم به شهرت رسید، و مدتی طولانی در خدمت آن سلطان بود. زمانی از چشم سلطان افتاد و از ترس جان خود به ایران گریخت . به گفته سخی بیگ ، به سلطان حسین بایقرا * (متوفی ۹۱۱) پناه برد و در آنجا با امیرعلیشیر نوایی و جامی آشنا شد. بعد از مدتی ، حسین بایقرا برای شفاعت بهشتی ، سفیری با هدایای بسیار به دربار سلطان ( بایزید ) فرستاد؛بعضی از شاعران و عالمان نیز با نامه وساطت کردند؛
بهشتی ، خود نیز قصیده ای با ردیف «کَرَم » سرود و تقدیم سلطان کرد، و به این ترتیب ، بخشوده شد.

رحلت

تقریباً، همه منابع ، فوت او را در اوایل قرن دهم نوشته اند. به گفته مناژ ( د. اسلام ، همانجا)، احتمال می رود که در اواخر دوره بایزید دوم ، در ۹۱۷، درگذشته باشد. بنابراین ، آنچه در > فهرست خمسه های ترکی کتابخانه های استانبول < راجع به درگذشت او در ۹۷۷ آمده ، صحیح نیست .

بهشتی در بعضی از غزلهای خود، برخی از اصطلاحات لهجه جُغتایی و آذری را نیز آورده است . آشنایی بهشتی با حسین بایقرا و امیرعلیشیر نوایی در شیوه اشعار او اثر نهاد. او همچنین ، از محافل علمی و ادبی هرات و اطراف آن استفاده کرد؛تأثیر همه اینها در آثاری که پس از بازگشت به استانبول پدید آورده است دیده می شود.

آثار .

۱) خمسه . به گفته همه تذکره ها، احتمالاً بهشتی اولین شاعری است که در ادبیات دیوانی ترک خمسه کاملی سروده است . به گفته لطیفی ، بهشتی در آخرین بیت خمسه خود می گوید : عاقبت «جواب خمسه » را سرودم ؛و کسی تاکنون بدین سیاق سخن نگفته است . مثنویهای پنجگانه بهشتی اینهاست : وامق و عذرا ، یوسف و زلیخا ، حُسن نگار ، سهیل و نوبهار ، لیلی و مجنون که از آن میان ، فقط لیلی و مجنون باقی مانده است . بهشتی این اثر را در ۹۱۲، در استانبول به پایان رساند، و برای به دست آوردن اعتبار سابقش ، آن را به بایزیدِ دوم تقدیم کرد. این اثر، که به وزن لیلی و مجنونِ جامی («مفاعیلن / مفاعیلن / فعولن ») سروده شده ، دارای ۲۲ قسمت و ۱۱۹۵ بیت است . نسخه ای از آن در کتابخانه دانشگاه استانبول نگهداری می شود (نسخ خطی ترکی ، ش ۵۵۹۱)؛

۲) تاریخ بهشتی . شرح حال پادشاهان عثمانی ، از سلطان عثمان غازی تا بایزید دوم ، است و هشت بخش دارد. به عقیده بابینگر (ص ۳۵، ۴۹)، فقط یکی از قسمتهای تاریخ بهشتی ، با عنوان «محاربه بایزید و شاهزاده جَم »، اثر احمد سنان بهشتی است و بقیه قسمتهای آن منسوب به پدر احمد سنان بهشتی است . نُسخ قسمت مذکور از تاریخ بهشتی در کتابخانه طوپقاپی سرای (روان ، ش ۱۲۷۰) و موزه بریتانیا (۷۸۶۹ . Add ) نگهداری می شود. به گفته بابینگر (ص ۵۰) و مناژ ( د.اسلام ، همانجا)، نسخه بعضی از قسمتهای دیگر تاریخ بهشتی نیز در موزه بریتانیا (۹۵۵، ۲۴ Add. ) یافت می شود. بهشتی ، تاریخ خود را بر مبنای اثر نشری (متوفی ۹۲۷؟) نوشته است که به گفته مورخان ، صورت ادبی شده تاریخی است که نشری محمد افندی درباره دولت عثمانی نوشته است . مناژ ( د.اسلام ، همانجا) معتقد است که تاریخ بهشتی ، به تقلید از هشت بهشت ، اثر ادریس بدلیسی * (متوفی ۹۲۶)، نوشته شده است و اهمیت چندانی ندارد.

گذشته از اینها، دیوانی به بهشتی نسبت داده اند که تاکنون یافت نشده است . به گفته سخی بیگ ، بهشتی ، خمسه فارسی نظامی را ( به ترکی ) ترجمه کرده است ، لیکن ، امروزه ، این اثر نیز موجود نیست ، و احتمال می رود که منظور، همان خمسه خود بهشتی بوده باشد.



منابع :

(۱) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه کلیسی ، استانبول ۱۳۶۰ـ۱۳۶۲/ ۱۹۴۱ـ۱۹۴۳، ج ۱، ستون ۷۲۴؛
(۲) ریاضی ، تذکره ، نسخه خطی کتابخانه نور عثمانیه ، ش ۳۲۰۵، گ ۴۲پ ؛
(۳) سخی بیگ ، تذکره ( هشت بهشت )، چاپ گونای کوت ، هاروارد ۱۹۷۸، ص ۲۴۳ـ۲۴۵؛
(۴) بروسه لی محمدطاهربیگ ، عثمانلی مولفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲، ج ۲، ص ۹۶-۹۷، ج ۳، ص ۸۲، ۱۸۴؛
(۵) درویش احمد عاشق پاشازاده ، تواریخ آل عثمان ، چاپ عالی بیگ ، استانبول ۱۳۳۲، ص ۱۴۲؛
(۶) محمد عاشق چلبی ، مشاعر الشعراء، یا، تذکره عاشق چلبی ، چاپ جی . مردیت ـ اونز، لندن ۱۹۷۱، گ ۵۸ر؛
(۷) لطیفی ، تذکره لطیفی ، چاپ احمد جودت ، استانبول ۱۳۱۴، ص ۱۰۴ـ۱۰۵؛

(۸) Franz Babinger, Osmanl i Tarih Yazarlar i ve Eserleri , tr. Co íkun غµok, Ankara 1982, 43;
(۹) EI 2 , s.v. “Bihisht ¦â” (by V. L. Mإnage);
(۱۰) Sadeddin Nدzhet Ergun, Tدrk ìairleri , Istanbul 1936-1945, 794-803;
(۱۱) I smail Erدnsal, “Tدrk Edebiyat âTarihinin Ar íiv Kaynaklar âI: II. Bہyezid Devrine Ait Bir I n’ہmہt Defteri”, TED , no. 10-11 (1981), 303-342;
(۱۲) E. J. W. Gibb, A history of the Ottoman poetry , London 1900-1909, II, 149;
(۱۳) Rezzan I lter, “Bihi ít ªâve Leyl ªâvد Mecnu ªn’u”, I stanbul غniversitesi Edebiyat Fakدltesi, Tدrkiyat Enstitدsد tezi, 1951, no. 386;
(۱۴) Fehmi Edhem Karatay, Topkap i Saray i Mدzesi Kدtدphanesi Tدrkµe Yazmalar Katalog §u , Istanbul 1961, I, 206;
(۱۵) K ânal âzہda Hasan ´elebi, Tezkiretد’s-suarہ , ed. I brahim Kutluk, Ankara 1978-1981, I, 225-226;
(۱۶) Agہh S ârr âLevend, “Divan Edebiyat ânda Hikہyeler”, Tدrk Dili Ara ít i rmalar i Y i ll i g § i Belleten (1967), 99, 101-103, 108;
(۱۷) idem, Tدrk Edebiyat i Tarihi , Ankara 1973, 104, 129, 132-134;
(۱۸) TA , s.v. “Behi ít ªâ”;
(۱۹) TDEA , I, 377;
(۲۰) Nail Tuman, “Hamseler Hakk ânda”, in I stanbul Kدtدphaneleri Tدrkµe Hamseler Katalog §u , Istanbul 1961, p. VI;
(۲۱) I smail Hakk âUzunµar âíl â, Osmanl i Tarih i , Ankara 1947-1959, II, 603.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه بهکوان داس هندی(قرن دوازدهم و سیزدهم)

بَهگْوان داس هندی ، شاعر و نویسنده هندی نیمه دوم قرن دوازدهم و نیمه نخست قرن سیزدهم هجری . نیاکانش اصلاً از کالپی (واقع در اوتارپرادش ) بودند و نژادشان از سری واستو کایست بود. بیشتر خاندان او به دربار تیموریان هند و نوابان اوده وابسته بودند (بهگوان داس هندی ، حدیقه هندی ، گ ۲۳۳ـ۲۳۵؛ همو، سفینه هندی ، ص ۲۴۱ـ۲۴۲؛ نقوی ، ص ۵۰۰). پدرش ، دل پت داس ، در دوره نظامت برهان الملک بهادر (متوفی ۱۱۵۱) به لکهنو رفت و تا عهد نوّاب آصف الدّوله بهادر (متوفی ۱۲۱۲) از ملازمان دربار بود و خود به زبان هندی شعر می سرود (بهگوان داس هندی ، سفینه هندی ، همانجا؛ عبدالمقتدر، ج ۸، ص ۱۵۶؛ نقوی ، ص ۵۰۱).

بهگوان داس در ۱۱۶۴ در صَیدپور (صَدرپور) از توابع سیلک ، زاده شد (بهگوان داس هندی ، حدیقه هندی ، گ ۲۳۳پ ؛ همو، سفینه هندی ، ص ۲۴۲). در خردسالی به مدت چهار سال نزد مولوی سید یوسف سهارَنپوری دستور زبان و برخی از کتب فارسی را فراگرفت و از همان هنگام ، به تاریخ و شعر و شاعری متمایل گردید.

سپس نزد محمد فاخر مکین (متوفی ۱۲۴۱) بخصوص در زمینه شعر و تاریخ به تحصیل پرداخت (همو، حدیقه هندی ، گ ۲۳۳ر ـ ۲۳۴پ ؛ همو، سفینه هندی ؛ عبدالمقتدر؛ نقوی ، همانجاها). بهگوان داس در شعر نخست به «بسمل » (بهگوان هندی ، سفینه هندی ، همانجا) و بعد به پیشنهاد فاخرمکین ، «هندی » تخلّص می کرد (همو، حدیقه هندی ، گ ۲۳۴پ ).

او در آغاز جوانی از جانب نواب مختارالدّوله بهادر به «میربحری » استان الله آباد و سپس در دربار آصف الدّوله بهادر به منصب دیوانیِ راجا ندهی سنگ منصوب شد و مورد عنایت و حمایت بسیاری از امیران و وزیران بود (همان ، گ ۲۳۵پ ؛ همو، سفینه هندی ، ص ۲۴۳؛ نقوی ، ص ۵۰۱ ـ۵۰۲).

رحلت

سال وفات بهگوان داس به درستی معلوم نیست .

آثار

او سرگذشت خود را بتفصیل در دو تذکره خود، حدیقه هندی و سفینه هندی ، آورده و از آثار خویش نیز یاد کرده است . این آثار عبارت است از:

مثنوی سلسله المحبّه ، مثنوی مظهرالانوار ؛

مثنوی بهاگوت یا مهرضیاء ؛

دو دیوان شعر فارسی موسوم به شوقیّه و ذوقیّه مشتمل بر قصاید و ترجیع بندها و دیگر قالبهای شعری ؛

رساله سوانح النبوّه در سیره پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم و دوازده امام شیعیان علیهم السلام ؛

حدیقه هندی که تذکره شعرای فارسی گوی پرورده هند از آغاز ورود اسلام به آن سرزمین تا سال ۱۲۰۰ است (بهگوان داس هندی ، سفینه هندی ، ص ۲۴۲؛ عبدالمقتدر، همانجا؛ نقوی ، ص ۵۰۳). نسخه خطی منحصر به فرد آن با شماره ۷۹۰ در گنجینه نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی ، در قم ، محفوظ است .

مهمترین آثار

یکی از مهمترین آثار وی سفینه هندی است که در آن به ذکر شاعران فارسی گوی هند می پردازد. این کتاب پس از حدیقه هندی تألیف شده و مشتمل است بر شرح احوال ۳۳۵ تن از فارسی سرایان هند از آغاز سلطنت محمدشاه گورکانی در ۱۱۳۱ تا هنگام تألیف تذکره در ۱۲۱۹ (بهگوان داس هندی ، سفینه هندی ، ص ۲۴۳، مقدمه عطاء کاکوی ، ص الف ؛ عبدالمقتدر، همانجا؛ نقوی ، ص ۵۰۳ ـ ۵۰۴؛ گلچین معانی ، ج ۱، ص ۷۳۶).

مؤلف پس از نخستین تحریر، خود به اصلاح و تکمیل آن پرداخته است (نقوی ، ص ۵۰۳). سبک انشای بهگوان داس در تذکره مذکور ساده و روان است اما گهگاه از اشتباهات و واژگان برساخته فارسی زبانان هند که منطبق با دستور زبان فارسی نیست ، مصون نمانده است (رجوع کنید به باستانی پاریزی ، ص ۷۴۱ـ۷۴۲). سفینه هندی شرح حال شاعران معاصر مؤلف را، که خود با بسیاری از آنان دوست و آشنا بوده ، دربردارد و از این لحاظ حائز اهمیت است .

نکته در خور توجه اینکه بسیاری از شاعران این تذکره ایرانیان مهاجر و ساکن هند بوده اند. مؤلف در ضمن شرح حال هر یک از شاعران ، ابیاتی هم از آنان ذکر کرده که بیشتر آنها به سبک هندی است (همان ، ص ۷۴۲ـ۷۴۳). او برخی از اشعار خود را نیز در پایان شرح سرگذشت خود نقل کرده که از آن جمله است قصیده ای غرّاء درباره چهارده معصوم علیهم السلام و قصیده ای بلند در منقبت علی علیه السلام (بهگوان داس هندی ، سفینه هندی ، ص ۲۴۴ـ۲۴۷).

او در قالبهای غزل و رباعی نیز اشعاری سروده که در بیشتر آنها صبغه عرفانی نمودار است (همان ، ص ۲۵۰ـ۲۵۹). در یک رباعی نیز نوّاب آصف الدّوله را مدح نموده است (همان ، ص ۲۵۹). سفینه هندی در ۱۹۵۸ میلادی به تصحیح شاه محمد عطاءالرحمان عطاء کاکوی در پتنه چاپ شده است .

اشعار بهگوان داس فصیح و روان است و با سبک عراقی پیش از سبک هندی تطبیق می کند (گلچین معانی ، ج ۱، ص ۷۳۹).



منابع :

(۱) محمدابراهیم باستانی پاریزی ، «سفینه هندی »، راهنمای کتاب ، سال ۲، ش ۵ (اسفند ۱۳۳۸)؛
(۲) بهگوان داس هندی ، حدیقه هندی ، نسخه خطی کتابخانه عمومی حضرت آیه الله العظمی مرعشی نجفی ، ش ۷۹۰؛
(۳) همو، سفینه هندی ، چاپ محمدعطاءالرحمان عطاء کاکوی ، پتنه ۱۳۷۷/۱۹۵۸؛
(۴) احمد گلچین معانی ، تاریخ تذکره های فارسی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۵) علیرضا نقوی ، تذکره نویسی فارسی در هند و پاکستان ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛

(۶) Abdul Muqtadir, Catalogue of the Arabic and Persian manuscripts in the Oriental Public Library at Bankipore , vol. VIII, Patna 1925.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه شرف الدین پانی پتی«بوعلی قلندر»(۷۲۳-۶۰۲ه.ق)

بوعلی قلندر ، شرف الدین پانی پتی ، از عارفان و شاعران شبه قاره در قرن هفتم و هشتم . قلندر لقب او بوده است (مدرس تبریزی ، ج ۳، ص ۲۰۰). او را قطب ابدال نیز دانسته اند. سلسله نسبش با چند واسطه به ابوحنیفه نعمان بن ثابت کوفی (متوفی ۱۵۰) می رسد (چشتی عثمانی ، ص ۱۹۰).

برخی ، به اشتباه ، پدر وی را شیخ فخرالدّین عراقی صاحب لمعات دانسته اند، در حالی که پدر او سالار فخرالدین عراقی است . سالار فخرالدین از موطن خود در نواحی کرمان به هند مهاجرت کرد و در شهر پانی پت اقامت گزید. مادر او نیز، بی بی حافظ جمال ، خواهر شاه محمد کرمانی از اسلاف شاه نعمت الله ولی ، بوده است (خیرآبادی ، ص ۱۷۱ـ۱۷۲، ۱۷۵ـ۱۷۶؛ غلام سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۱۱۴).

بوعلی قلندر در ۶۰۲ یا ۶۰۵ ولادت یافت (خیرآبادی ، ص ۱۷۶؛ بوعلی قلندر، ۱۳۶۰ ش ، مقدمه میرطاهر، ص ۵). درباره این که زادگاه او پانی پت بوده یا نه اختلاف هست (خیرآبادی ، همانجا؛ میرحسین دوست سنبهلی ، ص ۱۶۲). وی گاه در پانی پت ، گاه در کَرنال سکونت داشته است (هدایت ، ص ۹۷). بعد از گذراندن تحصیلات مقدماتی در پانی پت ، برای ادامه تحصیل به دهلی رفت و در همانجا نیز به تدریس و ارشاد دینی مشغول شد (امین احمد رازی ، ج ۱، ص ۳۵۲؛ چشتی عثمانی ، همانجا؛ خیرآبادی ، ص ۱۷۷).

بعدها، بر اثر جذبه های معنوی ، از اشتغال به درس و بحث چشم پوشید، کتابها را در آب انداخت و قلندری پیشه کرد، به ممالک مختلف سفر کرد و از عرفا و بزرگان مختلف کسب فیض نمود. گفته اند مدتی در قونیه از محضر شمس تبریزی و مولوی استفاده کرد و از آنان خرقه گرفت (هدایت ، همانجا؛ بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۱؛ محدث دهلوی ، ص ۱۲۴؛ حسنی ، ج ۲، ص ۴)، سپس به پانی پت رفت و به ارشاد خلق و تبلیغ اسلام پرداخت . در نتیجه مساعی او بسیاری از کافران و مشرکان به دین اسلام مشرف شدند (چشتی عثمانی ، همانجا؛ خیرآبادی ، ص ۱۷۹؛ بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، همانجاها).

رحلت

بوعلی قلندر اواخر عمر را بیشتر در حالت سُکر و استغراق گذراند و در رمضان ۷۲۳یا۷۲۴ وفات یافت و در کرنال دفن شد، اما بعدها جسد او را به پانی پت انتقال دادند، ازینرو هر دو جا زیارتگاه مردم است (امین احمد رازی ، همانجا؛ چشتی عثمانی ، ص ۱۹۱؛ محدث دهلوی ، ص ۱۲۵؛ حسنی ، ج ۲، ص ۳).

درباره سلسله طریقت بوعلی قلندر گزارشهای متفاوتی هست ؛ بعضی وی را با چند واسطه ، پیرو قطب الدین بختیار اوشی کاکی (متوفی ۶۳۴)، و برخی پیرو شیخ نظام الدین اولیا بداؤنی (متوفی ۷۲۵) دانسته اند. بنابراین گزارشها او از مشایخ سلسله چشتیه است ، و شاخه ای از سلسله چشتیه به نام قلندر شاهی را به او نسبت می دهند (غلام سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۳۲۶؛ آریا، ص ۱۸۵؛ چشتی عثمانی ؛ هدایت ، همانجاها).

به روایتی دیگر، از طریق شمس تبریزی ، مرید شیخ قطب الدین ابهری (متوفی ۵۷۷)، جانشین ابونجیب ضیاءالدین سهروردی ، بوده است (حسنی ، همانجا). اما صحت هیچکدام از این اقوال به اثبات نرسیده و وی گویا به سلسله خاصی تعلق نداشته است (محدث دهلوی ، ص ۱۲۴؛ د.اردو ، ذیل «ابوعلی (بوعلی ) قلندر»). همچنین او به طریق اویسی از رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و حضرت علی علیه السلام کسب فیض کرده است (بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۰؛ خیرآبادی ، ص ۱۸۰).

به گزارش برخی تذکره نویسان و مورخان ، بوعلی قلندر با برخی صوفیه آن دوره ، مانند لعل شهباز قلندر، ضیاءالدین سنامی ، شمس الدین ترک پانی پتی و شیخ جلال الدین کبیرالاولیا پانی پتی مصاحبت و ملاقات کرده است . وی با امیر خسرو دهلوی نیز اشعاری رد و بدل می کرد (بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۵؛ محدث دهلوی ، ص ۱۲۵؛ چشتی عثمانی ، ص ۱۸۹، ۱۹۱؛ هاشمی سندیلوی ، ج ۲، ص ۷۶۱ـ ۷۶۲).

برخی از پادشاهان سلسله های مملوکیه ، خلجیه و تَغلَقیه (تُغُلقیه ) هند نزد وی حضور یافته به او اظهار ارادت می کردند (شمس سراج عفیف ، ص ۲۸؛ غلام سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۳۲۷؛ هاشمی سندیلوی ، ج ۲، ص ۷۶۰ـ۷۶۳). علامه محمد اقبال لاهوری در آثار خود مخصوصاً مثنویات اسرار خودی و رموز بی خودی بارها از بوعلی قلندر و مقام روحانی او یاد کرده و از اشعار وی بهره جسته است (اقبال لاهوری ، ص ۲۸ـ ۲۹، ۱۴۳؛ بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۵۶ ـ۵).

بوعلی قلندر در نظم و نثر پارسی استاد بود. او در شبه قاره هند، اولین شاعری است که در نعت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم شعر گفته است (نفیسی ، ج ۱، ص ۱۹۷؛ شیمل ، ص ۵۵۳ ـ ۵۵۴). در اشعارش «شرف »، «بوعلی » و «قلندر» تخلص می کرد (آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۲، ص ۵۱۶؛ بوعلی قلندر، ۱۳۶۰ ش ، ص ۱۱، ۲۳، …). مهمترین تألیفات منظوم او به این قرار است : دیوان ، مجموعه قصاید، غزلیات و رباعیات به فارسی که به زبان اردو و پنجابی نیز ترجمه و چاپ شده ، و حبیب الله مظهر نظامی و شیخ عطا محمد نظامی شرحی به عنوان مفتاح الغیب بر آن نوشته اند (منزوی ، ج ۷، ص ۳۸۷؛ ج ۹، ص ۲۱۳۶ـ۲۱۳۷)؛ سه مثنوی به فارسی که آنها را شبیه مثنوی مولوی و به همان وزن سروده (نفیسی ، همانجا) و گاه ابیاتی از آن و همچنین از مثنوی منطق الطیر عطار را تضمین کرده است (بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، ص ۸۲ ـ ۸۸، ۱۰۴).

مجموعه اشعار فارسی او با نام کلام قلندری در حیدرآباد دکن چاپ شده ، و مثنوی سوم این مجموعه با نام گل و بلبل به تصحیح ، تحشیه و مقدمه ساجدالله تفهیمی و همچنین در گنجینه عرفان (منزوی ، ج ۷، ص ۳۸۴ـ۳۸۵) به چاپ رسیده است (نیز رجوع کنید به دایره المعارف بزرگ اسلامی ، ذیل «ابوعلی قلندر پانی پتی »). چند دوبیتی به زبان هندی نیز از او در دست است (خیرآبادی ، ص ۱۸۱).

آثار

بوعلی قلندر تألیفاتی منثور نیز درباره تصوف دارد، از جمله

مکتوبات ، به فارسی ، مجموعه ۱۱۲ نامه به یکی از مریدانش به نام اختیارالدین ، درباره حقایق توحید و ترک دنیا، طلب آخرت ، محبت مولی و اختیار توکل و تفرید (تفهیمی ، ص ۹۵؛ گوپاموی ، ص ۳۵۸ـ۳۵۹؛ محدث دهلوی ؛ نفیسی ، همانجاها)؛

چند رساله منسوب به او از جمله حکم نامه و رساله حقایق کلمه طیبه که تعلق آنها به وی مسلم نیست ؛

و چند نوشته دیگر که تنها نام آنها در منابع آمده است (محدث دهلوی ، همانجا؛بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۶؛
منزوی ، ج ۷، ص ۳۸۴).



منابع :

(۱) غلامعلی آریا، طریقه چشتیّه در هند و پاکستان ، تهران ۱۳۶۵ش ؛
(۲) محمد محسن آقا بزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) اردو دائره معارف اسلامیه ، لاهور ۱۳۸۴ـ۱۴۱۰/۱۹۶۴ـ۱۹۸۹، ذیل «ابوعلی (بوعلی ) قلندر» (از نورالحسن )؛محمد اقبال لاهوری ، نوای شاعر فردا، یا، اسرار خودی و رموز بی خودی ، چاپ محمد حسین مشایخ

(۴) فریدنی ، تهران ۱۳۷۰ش ؛
(۵) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، چاپ جواد فاضل ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۶) شرف الدین بوعلی قلندر، دیوان سیدشرف الدین بوعلی قلندر ، چاپ میرطاهر، تهران ۱۳۶۰ش ؛
(۷) همو، مثنوی معروف به گل و بلبل ، چاپ ساجدالله تفهیمی ، لاهور ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۸) ساجدالله تفهیمی ، «نثر متصوفانه فارسی در شبه قاره »، وحید ، ش ۲۶۰ـ۲۶۱ (مرداد۱۳۵۸)؛
(۹) الله دیابن عبدالرحمان چشتی عثمانی ، سیر الاقطاب ، لکهنو ۱۳۳۱/۱۹۱۳؛
(۱۰) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
(۱۱) احمد علی خیرآبادی ، قصر عارفان ، چاپ محمد باقر، لاهور ۱۹۶۵؛
(۱۲) دائره المعارف بزرگ اسلامی ، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی ، تهران ۱۳۶۷ ش ، ذیل «ابوعلی قلندر پانی پتی » (از عارف نوشاهی )؛
(۱۳) شمس سراج عفیف ، تاریخ فیروز شاهی ، چاپ ولایت حسین ، کلکته ۱۸۹۰؛
(۱۴) آن ماری شیمل ، ابعاد عرفانی اسلام ، ترجمه عبدالرحیم گواهی ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۱۵) غلام سرور لاهوری ، خزینه الاصفیا ، ج ۱، کانپور ( بی تا. ) ؛
(۱۶) محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکره نتایج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶ ش ؛
(۱۷) عبدالحق بن سیف الدین محدث دهلوی ، اخبار الاخیار فی اسرار الابرار ، دهلی ۱۲۸۴؛
(۱۸) محمد علی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۹) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۰) میر حسین دوست سنبهلی ، تذکره حسینی ، لکهنو ۱۸۷۵؛
(۲۱) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲۲) احمد علی هاشمی سندیلوی ، تذکره مخزن الغرائب ، چاپ محمد باقر، لاهور ۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛
(۲۳) رضا قلی بن محمد هادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ سنگی تهران ۱۳۰۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه محمد توفیق بکری (۱۲۸۷ـ ۱۳۵۱ه.ق)

بَکری ، محمد توفیق بن علی بن محمد بکری صدیقی تیمی عمری سبط آل حسن ، فقیه و شاعر مصری (۱۲۸۷ـ ۱۳۵۱).

نسب او به خلیفه ابوبکر می رسد؛ در قاهره تولدیافت و دانشهای دینی را از شیخ اِنبابی (شیخ ازهر) فراگرفت و به دریافت اجازه از وی نائل شد (زرکلی ، ج ۶، ص ۶۵ـ۶۶؛ کحاله ، ج ۹، ص ۱۴۱؛ مجاهد، ج ۲، ص ۵۴۹). ریاست مشیخه بکریه را داشت و در ۱۳۰۹ منصب نقیب الاشرافی و سرپرستی مشایخ طریقه های صوفیه در مصر به او تعلق گرفت و به عضویت دائمی مجلس شورای قانونگذاری و مجلس عامّه در آمد.

بکری زبانهای فرانسه و ترکی را نیکو می دانست و به انگلیسی سخن می گفت ؛ دو بار از اروپا دیدن کردو با شماری از رجال آن سامان آشنا شد؛ عبدالحمید دوم عثمانی (حک : ۱۲۹۳ـ۱۳۲۷) نشان درجه یک عثمانی به او داد (مجاهد؛ کحاله ، همانجاها؛ زرکلی ، ج ۶، ص ۶۶). او با جنبش ملی مصر همکاری می کرد و هنگام دیدار ولیعهد انگلستان از مصر، در نامه ای سرگشاده خطاب به او که در جریده مؤید به چاپ رسید، مسئله مصر را مطرح کرد.

شهرت وی همچنان رو به افزایش بود تا خدیوی عباس بر او متغیر شد. بدین سبب ، بکری گوشه نشینی اختیار کرد و سپس بر اثر پریشانی خیال و اختلالات دماغی یا به اجبار قدرتمندان ، در یکی از بیمارستانهای بیروت بستری شد و شانزده سال در آنجا ماند. مدتی دراز پس از خلع خدیو و در پی اقدامات برخی از ادیبان ، بکری در ۱۳۴۶ به مصر بازگشت ولی همچنان دچار مشکلات روحی بود و در عزلت می زیست تا در زادگاه خود، قاهره ، در گذشت و در آرامگاه بکریان ، در جوار امام شافعی ، به خاک سپرده شد (زرکلی ، همانجا؛ مجاهد، ج ۲، ص ۵۴۹ ـ ۵۵۰). بکری مردی باهوش ، بدیهه گو و شیرین زبان ، و مجلس وی میعادگاه ادیبان و سیاستمداران بود؛ ولی به دلیل اشتغالات سیاسی ، دشمنان فراوان داشت که برضد او توطئه می کردند (مجاهد، ج ۲، ص ۵۵۰).

آثار

آثار چاپی او اینهاست :

أراجیز العرب ؛

بیت الصدیق ، زندگینامه خاندان خلیفه ابوبکر؛

بیت السادات الوفائیه ، در انساب و زندگینامه وفائیه ؛

المستقبل للاسلام ؛

التعلیم و الارشاد ، که بیشتر آن از احیاء العلوم غزالی گرفته شده است ؛

فحول البلاغه ، که گزیده ای است از آثار هشت شاعر عرب عصر عباسی در مصر؛

صهاریج اللؤلؤ ، که مجموعه ای است از آثار ادبی به نظم و نثر.

از آثار چاپ نشده اوست :

تراجم بعض رجال الصوفیه ، مشتمل بر ۷۶ زندگینامه ؛

و کتابی درباره متنبی شاعر معروف عرب . معروفترین شعر او قصیده ای است خطاب به سلطان عبدالحمید عثمانی که پس از پیروزی او در جنگ یونان سروده شده است (سرکیس ، ج ۱، ستون ۵۸۱ـ۵۸۲؛ زرکلی ، کحاله ، مجاهد، همانجاها).



منابع :

(۱) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۲) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه والمعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۳) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۴) زکی محمد مجاهد، الاعلام الشرقیه فی المائه الرابعه عشره الهجریه ، بیروت ۱۹۹۴٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه تاج الدین ابوالفتح عثمان بلطی(۵۲۴-۵۹۹ه.ق)

بَلَطی ، تاج الدین ابوالفتح عثمان بن عیسی بن منصور، نحوی ، شاعر و ادیب عرب در قرن ششم . وی ، به گفته خودش ، اصلاً از شهر بَلَط (یا بَلَد) نزدیک مَوصِل بوده و سه روز مانده به آخر رمضان ۵۲۴ در شهر موصل ، در قبیله بنی مایِدَه به دنیا آمده است (عمادالدین کاتب ، قسم شعراءالشام ، ج ۲، ص ۳۸۵).

ازینرو تذکره نویسان معاصرش ، نسبت او را بَلَطی (همانجا؛ یاقوت حموی ، ۱۹۶۵، ج ۱، ص ۷۲۱؛ همو، ۱۴۰۰، ج ۱۲، ص ۱۴۱) و بعضی نیز بُلَیْطی نوشته اند (ابن حجر عَسقَلانی ، ج ۴، ص ۱۵۰؛ زِرِکلی ، ج ۴، ص ۲۱۲). با توجه به وضع زندگی ادامه مقاله بعید نیست که وی را بر سبیل تهکّم و او  «بُلَیْطی » به تصغیر خوانده باشند. بلطی علوم رجوع کنید به تحقیر ادبی را در زادگاه خود فراگرفت .

استادان

استادان او عبارت بودند از:

ابوالفرج عبدالله بن اسعدبن علی ، معروف به ابن الدَّهّان (۵۲۲ ـ ۵۸۱) فقیه و شاعر؛

ابومحمد سعیدبن مبارک بن الدَّهّان (۴۹۴ـ ۵۶۹) نحوی شاعر؛

حسن معلم و ابونزار.

او سپس به دمشق رفت و از محضر درس زَبَدانی بهره مند شد. پس از تسلط صلاح الدین ایّوبی بر مصر در ۵۶۷، به قاهره رفت و به دستور صلاح الدین ، به استادی نحو و علوم قرائت قرآن و روایت حدیث در جامع عتیق قاهره منصوب شد و تا پایان عمر به تعلیم مشغول بود و مقرری دریافت می کرد عمادالدین کاتب ، ( ۱۴۰۰، ج ۱۲، رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۸۵ـ۳۹۱؛ یاقوت حموی ، ص ۱۴۲؛ سیوطی ، ج ۲، ص ۱۳۵).

صلاح الدین ، قاضی فاضل عبدالرحیم عسقلانی (۵۲۹ ـ ۵۹۶) را به وزارت کل مصر و عمادالدین کاتب اصفهانی (۵۱۹ ـ ۵۹۷) را به نیابت او برگزید و این هر سه دانشمند پیوسته دوستی خود را با هم حفظ می کردند.

رحلت

بلطی در اواخر صفر ۵۹۹، در هفتاد و پنج سالگی در قاهره وفات یافت ، و پس از سه روز مردم از مرگ او با خبر شدند (یاقوت حموی ، ۱۴۰۰، همانجا؛ سیوطی ، ج ۲، ص ۱۳۶؛ ابن حجر عسقلانی ، همانجا).

او در علوم ادبی ، بویژه نحو و عروض و لغت استاد بود و در نحو به هر دو مکتب کوفی و بصری تسلط داشت و آن دو مکتب را درهم می آمیخت (یاقوت حموی ، ۱۴۰۰، ج ۱۲، ص ۱۴۴).

آثار

از آثار اوست :

کتاب العروض الکبیر ؛

کتاب العروض الصغیر ؛

کتاب العِظَات الموقظات ؛

کتاب النِّیر فی العربیه ؛

کتاب اخبارالمتنبّی ؛

کتاب المُستَزاد علی المُستَجاد مِنْ فَعَلاتِ الاجواد ؛

کتاب علم أَشکال الخطّ ؛

کتاب التّصحیف و التّحریف ؛

و کتاب تَعلیِل العبادات (همو، ج ۱۲، ص ۱۴۶ـ۱۴۷).

از او اشعاری باقی مانده که در قالب قصیده در مدح عبدالرحیم عسقلانی ، یا ترکیب بند، و غزل است و اشعاری نیز به طنز و هجا دارد. گزیده ای از اشعار او را عمادالدین کاتب (همانجا) و یاقوت حموی (۱۴۰۰، ج ۱۲، ص ۱۴۷ـ۱۶۷) نقل کرده اند. از همین نمونه های اشعار او، تسلط وی بر زبان و شعر عرب معلوم است . سبک او مصنوع و متکلف است و او به آرایشهای لفظی و نوآوری در وزن و قافیه و آهنگ بیش از ابداع در معانی لطیف توجه داشته است .



منابع :

(۱) ابن حجر عسقـلانی ، لسان المیـزان ، بیروت ۱۳۹۰/ ۱۹۷۱؛
(۲) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۳) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بُغیه الوُعاه فی طبقات اللّغویین والنّحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، مصر ۱۳۸۴/ ۱۹۶۴ ـ ۱۹۶۵؛
(۴) عمادالدین کاتب ، خَریده القصر و جَریده العصر ، قسم شعراءالشام ، ج ۲، دمشق ۱۳۷۸؛
(۵) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۶) همو، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ، ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه خِداش بن بِشْر مُجاشِعی«بَعیث»(متوفی۱۳۴ه.ق)

بَعیث ، لقب خِداش بن بِشْر مُجاشِعی ، شاعر هجاگوی بصره . با اینکه بهترین خطیب بنی تمیم به شمار می رفت ، جُمَحی او را در دومین رده شاعران بزرگ اسلامی جای داده است .

اما به اعتقاد منتقدان ، بیشتر شهرت و پیروزی جَریر، موجب گمنامی نسبی بعیث شده است . در واقع ، دوران فعالیت شاعری بعیث ، با روزگار دو رقیب معروف او، جریر و فَرَزدَق ، مقارن و پیوسته بوده است ؛ وی سالیان دراز با جریر و فرزدق مهاجات داشته و بویژه هجویاتی تند درباره فرزدق (آمدی ، ص ۵۶) سروده است .

وی سرانجام ناچار شد فرزدق را که همیشه هم حرمت او را مراعات نمی کرد، به یاری طلبد (فرزدق او را ابن حَمراء العِجان ، لقب داده بود، که به پستی نسب مادرش اشاره دارد که از کنیزان سجستان بود).

یاقوت تاریخ مرگ او را ۱۳۴ ذکر کرده ، اما چون در جای دیگر می گوید که شاعر در عصر ولیدبن عبدالملک (حک : ۸۸ ـ ۹۸) در گذشته است ، آن تاریخ را نمی توان معتبر دانست .



 منابع :

(۱) حسن بن بشر آمدی ، المؤتلف والمختلف : فی اسماء الشعراء و کناهم و القابهم و انسابهم و بعض شعرهم ، ص ۱۰۸؛
(۲) ابن درید، الاشتقاق ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، مصر ۱۳۷۸/۱۹۵۸، ش ۱۴۷؛
(۳) ( ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ، ج ۱۶، چاپ علی شیری ، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵، ص ۳۲۴ـ۳۲۹؛
(۴) ابن قتیبه ، الشعر و الشعراء ، چاپ احمد محمد شاکر، مصر ۱۹۶۶، ج ۱، ص ۴۹۷ ـ ۴۹۸ ) ؛
(۵) معمربن مثنی ابوعبیده ، نقائض جریر و الفرزدق ، جاهای متعدد؛
(۶) عمروبن بحر جاحظ ، البیان والتبیین ، چاپ حسن سندوبی ، قاهره ۱۳۵۱/۱۹۳۲، فهرست ؛
(۷) همو، کتاب الحیوان ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، بیروت ۱۳۸۸/۱۹۶۹، فهرست ؛
(۸) جریربن عطیه ، دیوان جریر ، جاهای متعدد؛
(۹) محمدبن سلام جُمَحی ، طبقات الشعراء ، لیدن ۱۹۱۳، فهرست ؛
(۱۰) همام بن غالب فرزدق ، دیوان فرزدق ، جاهای متعدد؛
(۱۱) یاقوت حموی ، ارشادالاریب الی معرفه الادیب ، چاپ مارگولیوث ، لیدن ۱۹۰۷ـ۱۹۳۱، ج ۱۱، ص ۵۲ـ۵۵؛C. A. Nallino, Letteratura , index.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه استاد عبدالجلیل بشرویه ای«بدیع الزمان فروزانفر» (۱۳۴۹-۱۲۷۶ش)

استاد فروزانفر
  
عبدالجلیل در تیرماه ۱۲۷۶ شمسی, در بشرویه از توابع طبس, در خانواده ای از اهل علم و فرهنگ به دنیا آمد. بعدها لقب بدیع الزمان را از قوام السلطنه, والی خراسان گرفت و فروازانفر را به عنوان نام خانوادگی خود برگزید. پدرش شیخ علی,‌پسر آخوند ملا محمد حسن قاضی است که هر دو شاعر و فقیه و طبیب بودند و نسلشان به ملا احمد تونی, از علمای معاصر شاه عباس صفوی می رسد. مقدمات علوم دینی را در زادگاهش آموخت و در سال ۱۲۹۸ به مشهد آمد و پس از دو ماه پای درس ادیب نیشابوری نشست تا علوم ادبی و منطق را فرا گیرد.
   
این شاگردی تا سال ۱۳۰۲ ادامه داشت. چندی نیز از محضر حاج میرزا حسین سبزواری بهره برد و اصول و بعضی مباحث فقه را نزد حاج شیخ مرتضی آشیتیانی و بخشی را نزد حاج شیخ مهدی خالصی فرا گرفت. برای آنکه وقتش بیهوده تلف نشود, به جای گرفتن حجره در مدرسه, اتاقی در کاروان اجاره کرد تا با فراغت کامل درس بخواند. کمتر کسی را می پذیرفت,‌حتی روزهای پنج شنبه و جمعه که همه تعطیل بودند, او یک دوره معلقات سبع را نزد ادیب خواند. فروزانفر در آن سال ها از شاگردان شاخص و خاص درس ادیب به شمار می رفت.
 
در همان آغاز جوانی طبع شعری هم داشت و با توجه و آگاهی به دو زبان فارسی و عربی قصاید غرایی به هر دو زبان می سرود. در کنار تلاش علمی و جدیت, آنچه در آن سال ها موجب پیشرفت او شد, هوش سرشار و ذهن و قاد وی بود. دیگر محیط مشهد برای پیشرفت و پرورش ذوق خود کافی نمی دید، علی الخصوص که این پیشرفت او حسادت و رشک هم درسان را نیز برانگیخته بود. پس در سال ۱۳۰۳ شمسی در تهران به تهران آمد و حجره ای در مدرسه سپهسالار گرفت و یه دوره شرح اشارات و شفا و کلیات قانون را نزد میرزا طاهر تنکابنی و فقه و اصول و قواعد علامه را در محضر آقا حسین نجم آبادی فرا گرفت. علاوه بر آن تحریر اقلیدس و قسمت الهیات کتاب اسفار را نزد آقا مهدی آشتیانی خواند و شرح چغمینی و محبسطی را نزد ادیب پیشاوری.
 
  فروزانفر استادش ادیب پیشاوری را ابوعلی سینای ثانی و تالی ابن رشد و ابوریحان می دانست و می گفت: «برکت صحبت و فیض مجالستش در تطور و تحول افکار این ضعیف و نظر وی در فهم و تشخیص اشخاص و معرفت درجات شعرا تأثیر به سزا داشت.»(۲)
 
جز ادیب با شمس العلما گرکانی، صدرالافاضل، میرزا خان نائینی، شاهزاده افسر، فروغی، علامه قزوینی حشر و نشر دائمی داشت و در محافل ادبی شرکت می جست. در سال ۱۳۰۵ به توصیه ی شمس العلما گرکانی و به جای تدریس فقه و اصول و عربی و ادبیات را در دارالفنون بر عهده گرفت.(۳)
 
 هم چنین سال بعد در مدرسه حقوق منطق نیز درس داد. با تأسیس دارالمعلمین عالی در سال بعد، تدریس ادبیات فارسی و عربی را به وی سپردند و همکار استادان بزرگ آن عصر چون ملک الشعرا بهار، رشید یاسمی، نصرالله فلسفی، عباس اقبال آشتیانی، بهمنیار، سعید نفیسی، همایی، شفق و سیاسی گردید.در سال ۱۳۱۰ به استادی تفسیر قرآن و ادبیات عرب در مدرسه ی سپهسالار نیز برگزیده شد و پس از تأسیس دانشکده ی معقول و منقول در سال ۱۳۱۳ معاونت آن جا به او واگذار گردید.
   
هم زمان ریاست مؤسسه ی وعظ و خطابه را نیز بر عهده داشت. در دانشکده ی معقول و منقول نیز تصوف درس می داد. او در هدایت و تقویت بنیه ی علمی دانشکده از طریق جلب استادان و تنظیم برنامه های مفید نقش مهمی داشت. یکی از خدمات او در آن سالیان کوشش فراوان برای تأسیس دوره ی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران بود. گرچه بسیاری با آن مخاالفت می کردند اما با عزم جدی او در سال ۱۳۱۶ این دوره تأسیس شد و استادان نسل دوم و سوم تاکنون حاصل این تلاش ارزنده هستند.
 
در سال ۱۳۱۴ رساله ی دکتری خود را با عنوان «زندگانی مولانا جلال الدین رومی» نگاشت تا بتواند رتبه ی استادی را دریافت کند. علامه دهخدا، سید نصرالله تقوی از ممیزان و داوران رساله ی وی بودند. از آن پس توانست به عنوان استاد تاریخ ادبیات به تدریس در دانشگاه تهران بپردازد. در همین سال بود که کتاب «سخن و سخنوران» را نگاشت که در آن سال ها منبع اساسی و مهم ادبیات ایران به شمار می رفت.
  
سمت ها
  
در همان سال نیز به عضویت فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی برگزیده شد و جزو اعضای اولیه و پیوسته ی آن گردید. او همچنین به عضویت شورای علمی معارف درآمد.
در سال ۱۳۲۳ ریاست دانشکده ی معقول و منقول را برعهده گرفت و بیست و سه سال بر این شغل باقی بود تا آن که در سال ۱۳۴۶، پس از چهل سال خدمت فرهنگی بازنشسته شد. در طول این سالها مشاغل دیگری هم داشت؛ از جمله عضویت هیئت علمی رئیسه ی نخستین کنگره ی نویسندگان ایران(۱۳۲۵)، عضویت در مجلس شورای سنا و مجلس شورای ملی(۱۳۲۸- ۱۳۳۱).
 
پس از بازنشستگی به درخواست گروه زبان و ادبیات دانشگاه تهران و به دلیل نیاز علمی دانشگاه، تدریس دوره های عالی را بر عهده گرفت. دانشگاه تهران به پاس خدمات علمی اش استادی ممتاز را به او اعطا کرد.
  
وی از جمله ی مؤلفان کتاب های درس نیز بود و یک دوره منتخبات ادبیات فارسی برای سال های اول، دوم، سوم با همکاری دکتر زرین کوب و منوچهر آدمیت برای دبیرستان ها تألیف کرد. متون انتخابی به لحاظ دقت در انتخاب و توضیحات بی نظیر است. همچنین در تألیف دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها همکاری کرد.
  
سفرهای استاد فروزانفر 
  
فروزانفر سفرهای علمی متعددی به خارج از کشور داشت؛ از جمله
سفر به لبنان و راه اندازی کرسی زبان فارسی،
شرکت در کنگره ی اسلامی پاکستان،
بازدید از مؤسسات فرهنگی و خاور شناسی امریکا و انگلیس،
زیارت آرامگاه مولانا درترکیه،
مأموریت های متعدد فرهنگی به افغانستان، و عربستان و اردن و سوریه، سفر به مراکش و سخنرانی و گرفتن نشان عالی دولت مراکش.
  
رحلت
  
سرانجام در روز چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۴۹ به علت سکته ی قلبی در بیمارستان مهر درگذشت و پس از تشیع جنازه ی باشکوهی، مجاور امامزاده حمزه، در حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. علامه همایی در مجلس ختم او سرود:
 
«بر فرورانفر نه، بر اهل ادب باید گریست.»
 
استادان بسیاری در سوگ او نوشتند و سرودند؛ از جمله استاد مظاهر مصفا در مرگ او سرود:

ای جلال الدین بیارا خوان که مهمان می رسد
نور صفه، شمع ایوان، زیور خوان می رسد

خیز ای مهر منیر روم، ای خورشید بلخ
کافتاب روشن ملک خراسان می رسد

ای سلیمان دیار عشق، بنشین بر سریر
کاصف بن برخیا یار سلیمان می رسد

ز آرزوی دختر ترسای گیتی گشته باز
اینک اینک کعبه جویان پیر سمعان می رسد

عاشقان دیرین فروزانفر به شوق کوی دوست
با دل بیدار و با فر فروزان می رسد

ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است
کز پس او دفتر آرایی به پایان می رسد(۴)….

 پس از درگذشت استاد مجموعه ی مقالات و اشعار او انتشار یافت. کتابخانه ی او نیز پس از مرگ به دانشگاه تهران اهداء شد. مطالعه ی شخصیت علمی و اخلاقی استاد فروزانفر درس آموز است. در بُعد علمی به قول خود وی از ادب پیش از اسلام و بعد از اسلام چیزی نبود که نداند.(۵) این نکته ادعایی صرف نبود؛ تسلط بر بیان مطلب و وسعت دایره ی اطلاعات در تمامی پژوهش عا و نوشته های علمی وی مشهود و محسوس است.
  
دانش او محدود به ادب فارسی نمی شد بلکه در ادبیات قدیم عرب دارای مقامی شامخ بود و در سخن گفتن و نگارش مسلط. او ادیبی جامع و بصیر و توانا در تمامی زمینه های لغت،‌نحو، صرف، معانی و بیان و بدیع و نقدالشعرا بود. عادت داشت تا کتابی را که تازه به دست آمده بود نمی خواند بر زمین نمی گذاشت. به گفته ی دکترمحجوب «فروزانفر دانشمندی نکته سنج،‌استادی محقق و مدرسی بی نظیر بود. او نمونه ی مردان خود ساخته بود.»(۶)
 
  او به گفته ی دکتر اسلامی ندوشن «دریایی از معلومات و اطلاعات مربوط به ادب و فرهنگ ایران بود»(۷) همچون دایرهٔالمعارفی زنده و برآورنده ی نیاز همگان بود و چنان احاطه ای بر کار و کلامش داشت که سخنش حجت و بی نیاز از مراجعه به مآخذ بود. در تمامی زمینه ا اطلاعات کافی داشت حتی موسیقی؛ چنان که با کلنل وزیری در جهت سامان دهی به موسیقی همکاری می کرد. (۸)
  
«در کار تحقیقات ادبی به سابقه ذوق، بسیاری از اصول تحقیق و به شیوه ی اروپائیان را دریافته بود. طرز تحقیق او کاملاً اروپایی بود. اقوال را با محک عقل و حتی گاه نوعی آمارگیری می سنجید.»(۹) تحقیقات محمد قزوینی و روش علمی او در بدیع الزمان تأثیر عمیقی بخشیده بود. دقت و احتیاط در نقد متون و تصحیح آثار را باید آموخت.»(۱۰) یک بُعد تحقیقات او یافتن و کشف نکته های تازه است و این نبود مگر به مدد هوش و نبوغ او. بی دلیل نیست که ایرج افشار او را «یکی از بنیان گذاران نقد ادبی ایران می داند.»(۱۱)
 
 روش نقادی استاد
 
 در نقادی شیوه ای دقیق و متین به کار برد و با جمع بین ذوق و علم، نقدی لطیف و قوی پدید آورد. او اصول نقد کهن را با شیوه های انتقادی جدید درآمیخت و معتقد بود برای جان بخشیدن به ادبیات باید با ادبیات اروپایی ارتباط برقرار کرد. نمونه ای از این تحقیقات مقاله ی عالمانه ی ،«قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» است که نمونه ای از پژوهش های ممتاز فروزانفر از شیوه ی قدما در نقد انتقاد می کند و آرای انتقادی آنان را مبهم، ضعیف و مبتنی بر ذوق و به دور از اصول و قواعد مرتب می داند.(۱۲)
 
 با وجود تأثیری که فروزانفر از روش های تحقیق فرنگ، نه به طور مستقیم، بلکه به واسطه ی آشنایی با قزوینی و تقی زاده پذیرفته بود، شیفته نبود بلکه میزان آشفتگی او به ادب کهن فارسی و عرفان ایران بر همگان معلوم است. پژوهش های او در زمینه تاریخ ادبیات ایران، مولوی شناسی، عطار شناسی و تصحیحات جملگی مبین روش های تازه و ابتکار وی در تحقیق است. در کنار تحقیق و پژوهش، یکی از بارزترین ابعاد شخصیتی او تربیت نسلی پژوهنده و عالم بود که پس از او سالیان دراز به خدمات علمی پرداختند.
  
شاگردان و ترببیت یافتگان استاد فروزانفر
  
طبقه ی اول ادبای معاصر و از پایه گذاران آموزش های دانشگاهی است که شاگردان و ترببیت یافتگان او اکنون از نامداران عرصه ی ادبیات معاصر هستند؛
 

استادانی چون:

  1. دکتر زرین کوب،
  2. دکتر شهیدی،
  3. دکتر شفیعی،کدکنی،
  4. دکتر علی محمد حق شناس،
  5. دکتر حسین خطیبی،
  6. دکتر سادات ناصری،
  7. دکتر امیر حسین یزدگردی،
  8. دکتر ضیاءالدین سجادی،
  9. دکتر مظاهر مصفا،
  10. دکتر معین،
  11. دکتر اسماعیل حاکمی،
  12. دکتر حمیدی،
  13. دکتر بحرالعلومی،
  14. دکتر خانلری،
  15. دکتر احمد علی رجایی،
  16. دکتر احمد مهدوی دامغانی،
  17. دکتر محمد جعفر محجوب،
  18. دکتر غلامحسین یوسفی
  19. و ده ها استاد ممتاز و برجسته ی دیگر.
 
 نحویه تدریس استاد
  
در هنگام تدریس به درس و کلاس مسلط بود. در مباحثی که وقوف نداشت، وارد نمی شد. شاگردان به دلیل بیان شیوا و عمیق و مستند استاد از کلاس لذت می بردند و گذشت زمان را نمی فهمیدند. روش او دادن دید وسیع بود. معانی کلی را آرام آرام و جزء جزء در قالب الفاظ می ریخت. هیچ سخنی را بدون مآخذ نقل نمی کرد. درس او جنبه ی تفریح داشت؛ یعنی منفعت و لذت توأماً حس می شد.
  
در کلاس اهل ظرافت و مزاح بود که گاه به طنز نیش دار بدل می شد که بسیار سریع الانتقال و حاضر جواب بود. در لا به لای درس نکات ظریفی نقل می کرد. به دلیل داشتن همین ویژگی ها بود که هیچ گاه شاگردان در کلاسش غیبت نمی کردند در طول قریب پنج سالشاگردی او، هرگز درسش را ترک نگفتم ، یک مطلب مکرر یا مبتذل ا زاو نشنیدم حتی شوخی های او، احوال پرسی های او چیزی به دانشجو می آموخت. »(۱۳) حضور ذهن عجیبی داشت.
  
همان رو زاول تمام دانشجویانش را به خاطر می سپرد، بعد در باب صفات، خصوصیات، علایق و روابط، خانواده، کار و مطالعات دانشجویانش می پرسید و به خاطر می سپرد؛ حتی جای افراد را به خاطر داشت.تکیه کلامش هنگام تدریس «توجه می کنید!» بود. غالباً دانشجویان را فرزند خطاب می کرد و هنگام خواندن شعر و تلفظ کلمات به خراسانی متمایل بود. حسن خلق و سلوکش با دانشجویان، زبان زد بود. در کلاس مؤدب، متین، موقر و مهربان بود.
  
الفاظ سبک به کار نمی برد. حرف زدن معمولی او هم فصیح و بی غلط بود. چنان رسا سخن می گفت که گویی قبلاً مطالب را نوشته و حفظ کرده است. هنگام پاسخ به سؤالات با حوصله بود و با موشکافی و اقامه ی دلیل و آوردن مثال های فراوان از گنجینه ی حافظه اش پاسخ می داد. هنگام تدریس پشت میز و بر سکو نمی رفت. صندلی خود را در همان ردیف جلو قرار می داد،‌ابتدای جلسه ی قبل رابه طور مختصر بیان می کرد و در پایان نیز موضوع بحث جلسه ی بعد را می گفت تا دانشجویان مطالعه کنند. بر تمامی دروس تسلط کافی داشت؛ خصوصاً مثنوی و مضامین آن، که توأم با عشق و اعجاب آور بود.
  
طبعی شوخ و نکته گو داشت. شوخی های او به جا، ظریف و نکته آموز بود، شاید لطایف و شوخ طبعی های به یاد ماندنی در ذهن شاگردانش بالغ بر مجموعه ای قطور شود. دکتر اسلامی ندوشن می نویسد: «فروزانفر بی تردید نافذترین استاد ادبیات فارسی در تاریخ دانشگاه ایران بوده است و شاگردانش از او بیش از هر استاد دیگر خاطره به یاد دارند. این به علت جودت ذهن، فصاحت بیان، حافظه ی قوی و نکته سنجی های رندانه ی اوست.(۱۴)»
  
دکتر محجوب درباره ی حافظه ی او می نویسد: «در مورد فروزانفر چه بگویم؟ برای این که خداوند تاکنون چنین حافظه ای، چنین درک و موقع شناسی و ذوقی نیافریده است.(۱۵) »بسیاری شعر و مثل و حکمت فارسی و عربی و آیات و احادیث رادر حافظه داشت و هر وقت که می خواست به آسانی از گنجینه ی خاطر بر می گزید و چاشنی سخن خود می کرد؛ یا از این رو سخنش همیشه به مقتضای حال و مقام و حاوی نکته سنجی های لطیف بود. سحر خیز و راه پیما و طبیعت دوست بود. در دو دهه ی آخر عمر بسیار سفر می کرد. خوش سفر و خستگی ناپذیر بود.
  
مهدی بامداد در شرح حال رجال ایران او را به عنوان مردی زیرک، زرنگ و موقع شناس معرفی می کند و می نوسید: « و این که او چاپلوس،‌ابن الوقت و در جلب اشخاص و مخاطبان خود بسیار زبر دست بود. در ظرف چند ثانیه یا چند دقیقه،‌چندین عقیده ی متضاد پیدا می کرد. (۱۶) »این خرده را دیگران(۱۷) نیز بر او گرفته اند که اهل اغراق و مبالغه بود و به همان نسبت از تحسین دیگران در باره ی خود خشنود می شد. گاه تحت تأثیر واقعه ای اغراق گویی را از حد می گذراند و گاه در حق برخی سخنان ستایش آمیز می گفت و در غیاب آنان به نکوهش می پرداخت.
 
دیگر ایرادی که بر او گرفته اند، ورود او به سیاست است. «فروزانفر» یکی از شخصیت های بسیار جذاب ایران معاصر بود که شگفتگی وجود خود را در حسن ارتباط با قدرت حکومتی می جست و از خار خار تعین های سیاسی بر کنار نبود.(۱۸ )» این علاقه تا حد زیادی اوقات عزیز او را به هدر می داد و در عین حال از قدر او می کاست، در حقیت همین علاقه به کارهای غیر علمی بود که او را در سال های آخر عمر،‌قدری بیش از حد خسته کرد و خیلی مأیوس.(۱۹)» حتی دکتر شفیعی کدکنی(۲۰) مانع اصلی در راه شاعری اش را مشغله های اداری و سیاسی می داند، از لقب بدیع الزمان گرفتن از فرماندار مشهد تا سناتور انتصابی شدن، چنان که عباس اقبال در قطعه ای به مطلع زیر او را نکوهش می کند:
 
استاد یگانه، ای فروزانفر
رفتی به سنا چه کار بدی کردی.
  
اما سیاسی بودن او از نوع سیاسی بودن بهار نبود. بهار در طول نیم قرن کار سیاسی پیوسته درافت و خیز بود. و گاه در زندان، گاه در مجلس، مبارزی تند و تیز.
  
نثر استادفروزانفر
  
استاد فروزانفر نثری بلیغ و استوار به فخامت و متانت قدما دارد بدون تعقید و دوری از فهم عامه، نثر او درعین سادگی و روانی نثر معاصر در نهایت پختگی و انسجام است؛ چنان که سر مشق پیروی است. دکتر شفیعی کدکنی در توصیف نثر او می نوسد: «در قلمرو نثر معاصر از پخته ترین و استوارترین نثرهای قرن اخیر است؛ نثری زنده، پویا با مجموعه ی متنوعی از ترکیبات و مفردات ساختارهای نحوی جان دار شعر قدما و نثر قدما که از صافی انتخابی هوشیارانه گذشته، به گونه ای طبیعی در متن این سادگی و روانی حضور یافته است. با این همه کوچک ترین نشانه ای از صنعت در آن راه ندارد و نثری شیرین و جذاب است.
  
نثر او در شیوه ی خاص خودش یعنی نثر باستان گرای غیر مصنوع با آگاهی از امکانات نثر قدمایی، عالی ترین نمونه ی نثر فارسی معاصر است.(۲۱) » دکتر حسین خطیبی درباره ی شیوه ی نثر او علاوه بر ذکر جذابیت و شیوایی و سرمشق بودن اشاره می کند. «عبارت او از حیث کوتاهی و به هم پیوستگی جمل و دوری از حشو و زواید سادگی و روانی….چنان که دانه ی ریگ در قعر آن بتوان شمرد و بیضه ی ماهی از فراز آن بتوان دید.(۲۲) دکتر زرین کوب و دشتی(۲۳) و دیگران بر این نکات تأکید داشته اند. در مجموع می توان گفت، احمد بهمنیار و سعید نفیسی و فروزانفر از بنیان گذاران نثر دانشگاهی هستند.
نمونه ای از نثر استاد را با عنوان درس املا ـ که تلخیص و گزیده ی آن است ـ با هم می خوانیم:
 
  درس املا
  
یکی از مشکلاتی که در دبستان ها و دبیرستان ها بدان بر می خوریم و پیوسته در آن مناظره و بحث می رود، املا و طرز نوشتن کلمات است که از محیط مدرسه به خارج هم سرایت کرده و بعضی اوقات در میانه ی فضلا و کسانی که دوستدار انتساب به فضل و فضلا می باشند هم مورد بحث واقع می شود و آن را بعضی بدی خط می دانند و به عقیده ی یک دسته تنها سبب آن بی دانشی نویسنده و عدم اطلاع اوست. چندان که اگر در بسیاری از علوم و فنون مهارت داشته و به فکر توانای خود معضلات فنی را گشوده و حل کرده باشد ولی مثلاً تمنا را با یا ننویسد، می گویند هیچ نمی داند و از هیچ حقیقتی آگاهی ندارد.
 
معلمان و آموزگاران ـ که با طبقه ی محصلین و دانش آموزان سر و کار دارند، به خوبی از این اشکال باخبرند، زیرا دامنه ی اشتباه املایی به حدی وسیع است که به کلمات فارسی مشهود و متداول هم سرایت کرده و غلط نوشته می شود. به گمان بنده یکی از علل عمده ی این گونه اشتباهات طرز تدریس املا و عقیده ی برخی از ما باشد که پندارند هرگاه از نوادر لغت و مفردات غریب که به گوش محصلین نخورده و حتی بیشتر فضلا هم در کتابی نخوانده یا از کسی نشنیده باشند، عبارتی چند مرتب ساخته بر محصلین املا کنند، خدمتی به زبان فارسی کرده و نویسندگان را از ارتکاب غلط رهایی بخشیده و قوه ی ادبی محصلین را بیشتر کرده اند این اشتباه است زیرا اگر هم یکی از دانش آموزان روی سختی و تکلف به پاس حرمت آموزگار که در کیش خرد و آئین عقل واجب است  آن کلمات ناهموار و زننده را فرا گیرد و درست بنویسد، چون در گفت گوی روزانه بدان ها نیازمند نمی شود و در کتب فصحا و بزرگان پیشین هم امثال آن لغات را کم تر می بیند، همین که روزگار دانش آموزی او به انجام رسید یا از آن اتاق به اتاق دیگر رفت و در خدمت آموزگاران دیگر به اکتساب فضیلت پرداخت، همه ی آن نوادر از یاد وی خواهد رفت و جز وحشت و نفرت از درس املا یادگاری از ایام گذشته نخواهد داشت.
 
به خاطر دارم چند سال پیش در یکی از خیابان های شهر می گذشتم یکی از دبستانیان پیش آمد و از بنده پرسید (توقل) به چه معنی است؟ تعجحب کردم که این خردسال نوآموز این لغت غیر مأنوس اجنبی را که بادیه نشینان نجد و حجاز هم شاید استعمال نکنند، از کجا آموخته است. پرسیدم این کلمه را کجا خوانده اید؟ نوشته ای از کیف خود بیرون آورد. گرفتم و خواندم.
 
عبارتی چند بی مزه دیدم که چون برگ خزان رسیده بی آب و رونق مانده و از دورترین لغت های عربی که سال ها پیش ادبا از استعمال آن در نظم و نثر چشم پوشیده اند، ترکیب یافته بود و لفظ توقل را بدین طریق آورده بودند«مرد بلند همت که رائد عزیمت در پیش دارد، به توقل قلل معالی نائل آید.» و معلوم شد این نوشته یکی از دروس املاست.
  
ارباب نظر و اهل بینش می دانند که آشنایی به تلفظ و املای این گونه کلکات برای هیچ یک ازن و عهدان دبستان ها و دبیرستان ها ضرورت ندارد بلکه مضر است و جز خراشیدن گوش و رنجه کردن زیاد در شنیدن و گفتن نتیجه ای نمی دهد و هرگز فضلا و ادبای متخصص ـ تا چه رسد به دیگران ـ به امثال این کلمات حاجتمند نخواهند شد.
  
وقتی در دبیرستان ها معمول شده بود که برای املا قطعاتی از تاریخ معجم و وصاف و نفثهٔ المصدور و نظایر آن انتخاب می کردند و بنده هم یکی از پیروان این طریقه بودم و از خبط و خطای خود به کلی غفلت داشتم و به خیالم که کاری سودمند می کنم و از چند سال پیش به این طرف ملتفت شدم که این رویه علاوه بر نداشتن نفع، ضرر بسیار هم دارد.
این گونه لغت ها قطع نظر از زنندگی دشوار تلفظ چون در محاوره به کار نمی رود، به خاطر هیچ یک از دانش جویان نخواهد ماند و کوشش آموزندگان بیهوده خواهد بود و هرگاه یکی از محصلین سعی کند که هر چه در ایام تحصیل آموخته از یاد نبرد و هر وقت نوشتن و گفتن آن کلمات را در ضمن الفاظ نرم و خوش آهنگ زبان فارسی بگنجاند، گذشته از آن که شنودگان به چشم تعجب و حیرت در وی خواهند نگریست، مشتی لغات نا زیبا را که نقاد روزگار به گوشه ای افکنده و مانند زرناسره از رواج افکنده، رایج خواهد ساخت.
  
علاوه بر این دیده شده که بسیاری از دانش آموزان دبستان ها یا دبیرستان ها در نوشتن الفاظ ساده ی فارسی یا عربی متداول اشتباه می کنند. به نظر من سهل ترین و مفیدترین راه برای املا و درست نوشتن آن است که آموزگاران گران مایه و دل بستگان عظمت ایران و شیفتگان زبان پارسی، لغات متداول فارسی و عربی را که مورد احتیاج روزانه ی هر ایرانی است ـ با رعایت مهم و اهم املا کنند تا بتوانند از نو ساختن الفاظی که دست فرسود حوادث گردیده و زبان امروزی ما بدان نیازمند نیست، خودداری کنند. (۲۴)
 
 شعر استاد فروزانفر
  
فروزانفر شعر نیز می سرود و مجموعه ی اشعار او به چاپ رسیده است. او از همان ایام جوانی شعر می گفت و قصاید غرای او زبانزد بود.
 
احمد علی رجایی(۲۵)  شعر فروزانفر را زائیده ی دو چیز می داند؛ یکی ذوق فطری و دوم لطایف اکتسابی
 
دکتر شفیعی کدکنی(۲۶ ) شعر او در ردیف رشید یاسمی، فرخ، صو.رتگر و یغمایی و بل گامی فراتر از آن ها می دانداما دلیل عدم شهرت او به شاعری را، جنبه ای تحقیقاتی و عدم حضور در مطبوعات و چاپ نکردن اشعار می داند. فروزانفر خود پیوسته از این عقب ماندگی در شعر در شکوه بود.
 
اما دکتر زرین کوب(۲۷)  معتقد بود او شاعری را در دون شآن خود می دید و از طرفی زندگی مخاطره آمیز بهار و زندگی طفیلی گونه ی ادیب پیشاوری او را از پیشه کردن شعر باز می داشت و در حد یک تفنن به آن می نگریست.
 
دکتر حمیدی(۲۸) شعر او را در دو قسمت می داند اول اشعار دوران جوانی، بخش دوم مربوط به میانه سالی و پیری که سبک او در هر دو، خراسانی و قالب منتخب او قصیده است. قصاید او یادآور فخامت و اصالت شاعران بزرگ خراسان چون ناصرخسرو، منوچهری و فرخی سیستانی است. در میان معاصران شعر بهار و ادیب پیشاوری را می ستود.
 
نمونه ای از شعر اوست
 
کتاب

اگر باز جویی خطا از صواب
نیابی یکی هم نشین چون کتاب

یکی هم نشین است پاکیزه دل
نه بدخواه مردم نه پیمان گسل

نخواهد ز گیتی مگر کام تو
نه هرگز به زشتی بر نام تو

زکار جهانت دهد آگهی
بیاموزدت راه و رسم مهی

بود سوی آزادگی رهنمون
کند مرد را دید و دانش فزون

درون پر ز معنی زبان پر ز پند
نیارد زیان و نخواهد گزند

خردمند گوید که در دفتر است
ز هر کس هر آن چیز کاو بهتر است

که تا باز ماند یکی یادگار
گزینان گیتی به هر روزگار

سخن های نیکو گزین کرده اند
به دفتر درون پا گسترده ا ند

همی بر خورد مردم از خوب و زشت
ز تخمی که دانای پیشین بکشت

به دانش گشاید زبان تو را
برافروزد این پاک جان تو را

روان دارد ز تیرگی به دور
کشاند ورا تا به اقلیم نور

که آلودگی را بدان راه نیست
در آن پرده جزجان آگاه نیست

بدو کشت دانش برآورده بر
وز او جان گویا بود مایه ور

سخن گر چو جان است او چون تن است
و گر جان چراغ است او روغن است

کتاب است آئینه ی روزگار
که بین در او رازها بی شمار

کند آشکار آن چه باشد نهان
سخن گوید و بسته دارد زبان

گشاید به دانا همه از خویش
ز نادان نهان دار آواز خویش

دهد از سخن جان و دل را فروغ
همه راست گوید، نگوید دروغ

چنین هم نشین گر به دست آوری
نشاید که بگذاری و بگذری
(۱۳۳۷)
  
آثار
 
آثار استاد فروزانفر عمدتاً چند حوزه قرار می گیرد.
 
۱- تاریخ ادبیات
۲- مولوی پژوهی
۳- تصحیحات.
 
سخن و سخنوران
  
این کتاب نخستین کار علمی فروزانفر (چاپ ۱۳۰۸ ـ تهران) است که به پیشنهاد کمیسیون معارف نگاشته شده است. در این کتاب اشعار قدما با توجه به موازین علم بلاغت نقد شده است و به گفته ی دکتر زرین کوب «نقد وی چیزی است بین نقد مورخ و نقد اهل بلاغت یا جمع هر دو.(۲۹)»
 
استاد با تبحر در اشعار و دواوین عرب تأثیر پذیری شاعران فارسی زبان را از این شاعران نشان داده است. هم چنین با دقت و نقد اشعار قدما محیط احوال اجتماعی شاعران را توصیف کرده است. فروزانفر برای این کار هفت سال مشغول مطالعه دیوان ها بوده است تا حال و روزگار شعر شاعران را از خلال اشعار دریابد. ویژگی کتاب نقد اشعار شاعران بزرگ به دور از لفاظی های معمول تذکره نویسان است که می توان به خوبی به درجه و مقام و موقعیت هر شاعر دست یافت. پس از گذشت قریب هشتاد سال از تألیف کتاب هنوز مرجع عمده ای در مطالعات مربوط به تاریخ ادبیات به شمار می رود. دکتر ذبیح الله صفا اذعان می کند که در تألیف تاریخ ادببات ایران قسمتی از کار خود را مرهون کوشش ها و رنج های استاد فروزانفر می داند.
دکتر شفیعی کدکنی معتقد است این کتاب «هنوز هم بزرگ ترین تاریخ انتقادی شعر فارسی است.(۳۰) »این کتاب با ترتیب تاریخی و ادوار شعر فارسی سیر تحولات زبان و شیوه ی نظم را نشان می دهد که با نمونه هایی از شعر شاعران و زندگی آنان همراه شده است و شاعرانی در این اثر معرفی شده اند که درجه ی یک هستند.
 
در انتخاب اشعار درجه سهولت و روانی، جنبه های اخلاقی، محسنات لفظی و زیبا شناسی و لطافت آن ها مد نظر بوده است. دیباچه ی کتاب نیز به لحاظ نقد کار تذکره نویسان در نوشتن شرح شاعران قابل توجه است. او در مواجهه یا تناقض های تاریخی و دوگانگدو کتاب احادیث و مآخذ قصص اکنون به عنوان دو مآخذ مهم در مطالعات مربوط به مولوی شناسی به شمار می رود و علاوه بر آن خود باعث توسعه ی یک رشته مطالعات مآخذ شناسی بات کیه بر روش و ابتکار فروزانفر در سایر متون ادبی گردید.
  
شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری (تهران ـ ۱۳۴۰)
  
کتاب با یک مقدمه مشتمل بر احوال و اثار و طریقه ی تصوف عطار و ارتباط او با مولانا و …شروع می شود و آن گاه سه اثر عطار (الهی نامه، منطق الطیر، مصیبت نامه) تحلیل می شود.
بی شک این کتاب در جهت شناخت عطار و آثار او به یک منبع اساسی است. ذوق و تحقیق به مدد هم اثری جاودان آفریده است که خواننده با خواندن آن به نوعی بینش دست می یابد.
استاد ضمن بررسی آثار عطار به گونه ای لطیف پیوند میان حکایات و ارتباط آن ها و هدف عطار را نقل و بیان می کند؛ چنان که گویی خواننده با اثری یک پارچه و مدون رو به رو است. این بررسی بدون هیچ گونه جانب داری نقاط قوت و ضعف را به خوبی نموده است.
فروزانفر با توجه به عمق مطالعات و گستره ی دانایی خود چنان به تحلیل و بررسی آثار عطار و مقایسه با آثار دیگران می پردازد که تحسین برانگیز است.
  
زنده ی بیدار (تهران ـ ۱۳۳۴)
  
این کتاب که توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر و در سال ۱۳۴۳ توسط ابن سینا تجدید چاپ گردید، ترجمه ای از حی بن یقظان اثر این طفیل اندلسی است که چاپ دوم آن در سال ۱۳۴۳ به انضمام رساله ای غربهٔالغریبه ی سهروردی است.
  
مجموعه ی مقالات (تهران ـ ۱۳۵۱)
  
فروزانفر مقاله نویسی را با نقد بر حواشی قزوینی بر چهار مقاله آغاز کرد و زود انصراف داد. تعداد مقالات او در این مجموعه ۳۳ مقاله است که به نسبت عمر علمی و دانش او بسیار کم است. به اعتقاد دکتر زرین کوب او مقاله نویسی را از مقوله روزنامه نویسی تلقی می کرد و آن را مناسب شأن خود نمی دانست.(۳۱) » مقالات او گرچه معدود اما پرمایه و سرشار از نکته و معنی و خالی از حشو ودر کمال ایجاز با نثری فاخر و دقیق نگاشته شده است. از میان مقالات او «قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» یکی از بهترین مقالات در زمینه پژوهش های تاریخی و ادبی است.جدای از موضوع بکر مقاله، به لحاظ روش اهمیت کار در آن است که روش تحقیق خود را گام به گام تا رسیدن به مقصود توضیح داده است.
  
مناقب(تهران ـ ۱۳۴۷)
  
نوشته ی اوحدالدین حامد بن ابی الفخر کرمانی(۶۳۵) عارف قرن هفتم که اهل بغداد از مجالس او بهره مند می شدند. این کتاب مناقب و سیره و گفتار و کردار اوست که در سال ۱۳۴۷ توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ شد. این تصحیح مشتمل بر مقدمه ای مفصل در شرح حال اوحدالدین است کتاب بر اساس تنها نسخه موجود تصحیح شده است. فهرست های متعدد کار مراجعه به کتاب را آسان می کند.
  
تحقیق در زندگانی جلال الدین بلخی( تهران ـ ۱۳۱۵ ـ زوار پنجم (۱۳۴۶)
  
این کتاب رساله ی او برای دریافت درجه ی علمی و احراز رتبه ی استادی تدریس در دانشکده ی ادبیات بود کتاب شامل ده فصل است(آغاز عمر/ایام تحصیل/ انقلاب و آشفتگی/ ترتیب و ارشاد /پایان زندگی/ معاصران/امرا/صورت و سیرت مولانا/ آثار/ خاندان مولانا / این کتاب جزو اولین آثار تحقیقی مربوط به روزگار ماست .
  
کلیات شمس (ده جلد، دانشگاه تهران ۴۷- ۱۳۳۶ امیر کبیر ۱۳۳۶)
  
این کتاب عظیم که با همکاری دکتر امیر حسین یزدگردی و حسین کریمیان انجام پذیرفت، مشتمل است بر دیوان اشعار مولانا (غزلیات، قصاید، مقطعات فارسی و عربی، ترجیعات، ملمعات) که بر اساس دوازده نسخه و بر اساس حروف قافیه و بحور عروضی تنظیم شده است. مشوق او در این تصحیح ادیب پیشاوری، علامه قزوینی و محمد فروغی بودند.در تصحیح همین اثر در سال ۱۳۳۵ بود که استاد بر اثر مقابله و استنساخ و مطالعه نسخ به بیماری چشم مبتلا گردید.
  
معارف بهاءالدین (تهران ۱۳۳۳)
  
این کتاب از مهم ترین آثار صوفیان است که سلطان العلما بهاءالدین، حسن خطیبی بلخی آن را در اوایل قرن هفتم نگاشته است. این کتاب تنها اثر بازمانده از اوست؛ شامل مجالس و مواعظ وی که در برگیرنده ی حقایق عرفانی و تفاسیر و تأویلات قرآنی به زبانی شیرین و شیوا است. کتاب در دو مجلد است که استاد با کمک چهار نسخه ی معتبر به تصحیح آن پرداخت و در سال های ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۸ در وزارت فرهنگ برای نخستین بار چاپ شد.
  
معارف (۱۳۴۰ ـ تهران)
  
نوشته ی برهان الدین محقق ترمذی از صوفیه ی قرن هفتم، این کتاب مجموعه ی تقریرات اوست که در مجالس بیان کرده است و به شیوه ای عرفانی جمع آوری و نگاشته شده است. نثر کتاب ساده است.
  
فیه ما فیه (تهران ۱۳۳۰ ـ تهران امیر کبیر ۶۲)
  
اثر جلال الدین محمد بلخی است که شامل مجموعه ی ملفوظات و تقریرات اوست و به همت یکی از مریدان یا فرزندش بهاءالدین معروف به سلطان ولد پس از مرگ مولانا فراهم آمده است. استاد این کتاب بر اساس هشت نسخه ی چاپی و خطی مقابله و تصحیح کرده است. مقدمه ی مفصل و حواشی و تعلیقات ارزنده و راه گشا و دقیق استاد بر متن به انضمام فهرست های گوناگون فایده ی کتاب را دو چندان کرده است.
  
ترجمه ی رساله ی قشیریه(تهران ۱۳۴۵ـ مؤسسه ی مطالعات ۱۳۷۴)
  
این کتاب ترجمه ی رساله ی قشریه، نوشته ی ابوالقاسم ابن هوازن قشیری(۳۷۶ ـ ۴۶۵) است که در ذکر مبانی تصوف به عربی نگاشته شد. چندین ترجمه از این کتاب به عمل آمده لیکن بهترین آن ترجمه ی ابوالفتح نیشابوری است که در پنجاه و پنج باب انجام گرفته و در نیمه ی دوم قرن ششم کتاب شده است. هنگام تصحیح که بر مبنای نسخه های معتبر انجام گرفته است ـ جای جای با متن عربی منطبق و مطابقه شده است. این اثر نیز همچون دیگر تصحیحات استاد مزین به مقدمه ی مفصل و مبسوط و فهرست های متعدد است.
 
  • ۱- دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها. تهران، علی اکبر علمی، ۱۳۲۸- ۱۳۲۹ – ۲ جلد به همراه چهار تن دیگر.
  •  ۲- فارسی برای دوره های متوسطه، چاپ تهران، شرکت طبع کتاب به همراه چهار تن از دانشمندان.
  • ۳- منتخبات ادبیات تهران شرکت طبع کتاب ۱۳۱۳، در ۳۲۸ صفحه .
  • ۴- منتخبات شاهنامه، تهران جیبی، ۱۳۰۶، ۷۲ صفحه.
  • ۵- دیوان اشرفی غزنوی ملقب به اشرف به تصحیح محمد تقی مدرس رضوی و با اصلاحات وی.
  • ۶- تصحیح مصباح الارواح اثر شمس الدین کرمانی (حیات ۶۱۸). این اثر که گمان می رفت از آن اوحدالدین کرمانی باشد، توسط استاد تصحیح و در مراحل بعدی به دست آمدن چند نسخه ی دیگر مقابله و تنقیح گردید و با مقدمه ی ایرج افشار در سال ۱۳۴۹ ذیل انتشارات دانشگاه تهران و یک بار دیگر در ذیل گنجینه ی متون ایرانی ش ۷ چاپ شد.
  • ۷-فرهنگ نامه ی تازی به فارسی، جلد اول (الف ـ د) که در ۳۶۶ صفحه در سال ۱۳۱۹ ذیل انتشارات فرهنگستان ایران چاپ شد.
    آثار چاپ نشده!
  • ۸-ترجمه ی قرآن کریم: نسخه ی کامل ترجمه ی قرآن در وزارت فرهنگ و هنر موجود است. دکتر شفیعی کدکنی که آن را دیده، معتقد است ترجمه وی درست ترین و دقیق ترین و روان ترین ترجمه به زبان فارسی است.
  • ۹- تصحیح مقالات بهاءالدین نقشبند. او معتقد بود باید درباره ی نقشبندیه تفحص دقیقی کرد.
  • ۱۰- تاریخ ادبیات ایران.
  • ۱۱- تقریرات.
  • ۱۲- مجموعه ی کامل اشعار.
  
خاطره خواندنی از استاد
 
  عصر یک روز پاییزی است با هوای مَلَس و آفتاب لذت بخش و آسمان فیروزه ای و صاف و شفاف. جوان با چهره ای آبله گون و با ریش تازه دمیده, پرسان پرسان نشانی مدرسه ی نواب را می گیرد. دو ماهی می شود که از بشرویه به مشهد آمده است. نشانی را پیدا می کند حجره استاد رو به شمال و مشرف به حیاط مدرسه است. از پله ها بالا می رود با خود می اندیشد استاد چگونه آدمی است؟ درخواستش را چگونه بگوید؟ آیا می پذیرید؟ چیزهای زیادی از او شنیده است. نمی داند آیا راستی این اتاق محقر سرای استاد بزرگ است؟ آهسته در را می کوبد. صدایی او را به درون دعوت می کند. شیخ عبدالجواد ادیب نیشابوری, استاد مسلم ادب عرب کنار پنجره نشسته است.
 
شیخ جوانی که عمامه ی کوچکی مولوی وار بر سر دارد, در طرف دیگر به ادب و بر دو زانو سخنان استاد را یادداشت می کند.
ادیب بیتی از شعر عرب را به فارسی ترجمه و شرح می کند. جوان بشرویه ای با اشاره ادیب می نشیند. با شرم روستایی اش هنوز سر به زیر دارد. استاد می پرسد«کیستی جوان؟» بلافاصله با صدای خفیف دو رگه می گوید: «شیخ عبدالجلیل بشرویه ای.» شیخ جوان چای استاد را می ریزد و سیگار دست پیچ را از جعبه ی مخصوص به او تعارف می کند.
عبدالجلیل ادامه می دهد: «بنده ی حقیر ذکر محامد و فضایل شماراشنیده و با یک جهان اشتیاق از بشرویه برای کسب فیض از خرمن دانش و بصیرت حضرت عالی شرفیاب حضور مبارکتان شده ام تا مغنی و مطول بخوانم.» استاد سوابق تحصیلی او را می پرسد . صحبتهای دیگر؛ قرار می شود از فردا با همان شیخ جوان هم مباحثه شود. عبدالجلیل یک خواهش دیگر هم دارد: «استاد اجازه بفرمایید از فردا خدمت حجره با من باشد.» ادیب می پذیرد .
  
صبح فردا, تاریک و روشن, با شوق و شعف حجره را آب و جارو می کند و دو سیر گوشت بار می گذارد. سماور حلبی را آتش می کند تا هنگام دم کشیدن چای, استاد را بیدار کند و یک چای مایه دار به او بدهد تا حالش جا بیاید و درس را شروع کند.(۱)
___________________________________________________________________

یادداشت ها

۱- بر گرفته از خاطرات مهدی آذر(ر.ک پژوهشگران معاصر ص ۳۱۴) و خاطرات دکتر محجوب (ر.ک زراعتی، ناصر، آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محجوب، خاکستر هستی، تهران مروارید ۱۳۸۷ ).
۲- محجوب، غمنامه در سوگ فروزانفر، ص ۴۶.
۳- مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، ص ۵۴۷
۴- مصفا ، مظاهر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۳۵
۵- محجوب، محمد جعفر، غمنامه در سوگ…ص۷.
۶- همان ص ۷.
۷- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۸۰.
۸- خالقی، روح الله، سرگذشت موسیقی ایران ج ۲ ص ۲۹۶.
۹- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹.
۱۰- زرین کوب، دکتر عبدالحسین، ضمیمه ی، راهنمای کتاب ص ۱۳- ۱۲
۱۱- افشار، ایرج، درگذشت فروزانفر، ص ۱۶۹.
۱۲- دهقانی، محمد، بررسی نقد ادبی ایران…ص۲۷-۲۴.
۱۳- شفیعی کدکنی، محمد رضا مجموعه اشعار ص ۱۸.
۱۴- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۷۹.
۱۵- محجوب، محمد جعفر، خاکستر هستی ص ۲۳- ۱۸
۱۶- بامداد ، مهدی شرح حال رجال ایران ، ص ۲۷۳.
۱۷- ر.ک مجموعه اشعار ص ۱۶۶ و مرتضی رسولی، تاریخ معاصر ایران ص ۲۷۳.
۱۸- اسلامی ندوشن ، هستی ص ۱۸۰.
۱۹- زرین کوب، عبدالحسین، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۵- ۱۴، سال ۲۲ ش ۱.
۲۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹- ۴۹.
۲۱- شفیعی کدکنی، محمد رضا، کلک ص ۹- ۱۶.
۲۲- خطیبی، حسین، یادی از استادم، کلک، ص ۲۰۶.
۲۳- کلک یادی از استاد ص ۲۱۶.
۲۴- مجموعه مقالات ص ۴۱- ۴۶.
۲۵- رجایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، ص ۱۸.
۲۶- کلک ص ۲۷۳.
۲۷- کلک ص ۲۷۳.
۲۸- حمیدی شیرازی، مهدی، یغما ص ۱۲۳.
۲۹- زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب ص ۲۱۴.
۳۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا ص ۱۸.
۳۱- زرین کوب، یاد استاد، کلک ص ۲۱۶.
۳۲-شفیعی کدکنی، ص ۲۸۵.
33-دکتر حسن ذوالفقاری
 __________________________________________________________________


منابع و ماخذ
 
آریان، قمر، کارنامه ی بزرگان ایران، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۲)، ش ۲ آرین پور یحیی،
از نیما تا روزگارما، تهران، زوار امیر حسین،
خاطراتی از فروزانفر(گفت و گو…) کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ۲۹۲- ۲۸۷ ص.
اتحاد، هوشنگ. پژوهشگران معاصر ایران، جلد ۵ تهران،
فرهنگ معاصر ایران، جلد ۵ تهران، فرهنگ معاصر ۱۳۸۱.
اسلامی ندوشن، محمد علی، معرفی و نقد کتاب هستی سال ۱(۱۳۷۲) ص ۱۸۲-۱۷۹)
افشار، ایرج. یادداشت مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ ص.
افشار، ایرج. درگذشت فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳(۱۳۴۹) ش۳ و ۴ ص ۱۷۰- ۱۶۷.
افشار، ایرج. یادداشت، مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ص.
افشار، ایرج یادگارهایی از فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۶) ص ۲۶۶-۲۷۴.
اوحدی، مجید. در سوگ استاد فروزانفر، وحید، سال ۷(۱۳۴۹)ش ۶ ص ۶۵۵- ۱۳۴۷ ج۶.
بامداد، مهدی، تاریخ رجال ایران، تهران، زوار ۵۱- ۱۳۴۷ ج ۶.
برقعی، محمد باقر، سخنوران نامی معاصر، قم انتشارات خرم، ۱۳۷۳.
بهزادی اندو هجردی، حسین، استاد استادان، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص۱-۳.
جشن نامه، فرزانه ای به نام فروزانفر، نشریه ی شورای عالی فرهنگ و هنر، ش ۱(۱۳۵۷) ص ۲۱.
حمیدی شیرازی، مهدی، مرگ اوستاد اوستادان ادب، یغما، سال ۲۲(۱۳۴۹) ش ۲ ص ۱۲۳) .
حق شناس، علی محمد، کتاب ماه ادبیات و فلسفه (گفت و گو…) س۴ (۱۳۷۹) ش ۱ص ۴-۱۷.
خالقی، روح الله سرگذشت موسیقی ایران ، تهران، صفی علیشاه ۱۳۶۸.
خطیبی، حسین. یادی از استادم بدیع الزمان فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۰۸- ۲۰۲ .
خلخالی، سید عبدالحمید، تذکره ی شعرای معاصر، تهران طهوری، ۱۳۳۷.
دامادی، محمد، یادی از استاد وحید، دوره۱۳(۱۳۵۴)،ش ۶ ص ۵۹۵ – ۶۰۲.
دشتی، علی، شرح احوال عطار، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۱)ش ۶ ص ۲۶۴ – ۲۶۷.
دولت آبادی، حسام الدین، در رثای استاد بدیع الزمان فروزانفر، یغما، س ۲۳ (۱۳۴۹)ش ۳۲ ص۱۸۹.
دهقانی، محمد. بررسی نقد ادبی در ایران دوران جدید، تهران (۱۳۷۷) پایان نامه ی دکتری.
دهقانی، محمد آرای انتقادی فروزانفر، کتاب ماه و ادبیات و فلسفه س ۴)۱۳۷۹) ش ۱ ص ۲۴-۲۷.
راهنمای کتاب، اهدای نشان به فروزانفر، س ۶ (۱۳۴۲) ش۹ ص ۷۰۲.
راهنمای کتاب، وفات بدیع الزمان فروزانفر، س ۱۳(۱۳۴۹) ش ۱ و ۲ ص ۱۲۱.
رجایی بخارایی، احمد علی، رثای فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳ (۱۳۴۹) ش ۳ و ۴ ص ۲۶۷ – ۲۶۶.
رجایی بخارایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکذه ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱، ص ۱۷- ۱۹.
رسولی، مرتضی، مؤسسات ادبی و دانشگاه تهران…تاریخ معاصر ایران، س ۲ (۱۳۷۷).
زرین کوب، عبدالحسین، تجدید عهد با خاطره ی استاد، مجموعه مقالات، تهران، دهخدا ص ۷.
زرین کوب، عبدالحسین، اظهار نظر برخی استادان درباره ی استاد بدیع الزمان فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص ۵۶۲.
زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب، تهران، جاویدان، سال ۱۳۶۴.
زرین کوب، عبدالحسین. یاد استاد کلک، ش ۷۳ – ۷۵. (۱۳۷۵)ص ۲۱۶ – ۲۰۹.
زرین کوب، عبدالحسین، نقش رؤیا، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵۹ص ۲۱۷- ۲۱۸.
زراعتی، ناصر خسرو آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محمد جعفر محجوب، خاکستر هستی، تهران، مروارید ۹- ۳۰.
شاه حسینی، ناصر، سیاست عمرش را کوتاه کرد، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)ش ۳۱۲، ص ۹۸ و ۲۳.
شفیعی کدکنی، محمد رضا درگذشت فروزانفر، سخن، دوره ی ۲۰ ش ۱(۱۳۴۹) ص ۱۰۲- ۹۷.
شفیعی کدکنی، محمد رضا، فروزانغر و شعر، مجموعه اشعار تهران، طهوری، ۱۳۶۸، ص ۹- ۲۱ و ملک، ش ۷۲- ۷۵، ص ۲۷۵ – ۲۸۴.
صدیق اعلم، عیسی. مرگ استاد فروزانفر، وحید، س ۷(۱۳۴۹)، ش ۶- ص ۶۵۰- ۶۵۳.
عیوضی، رشید. شرح حال و آثار استاد بدیع الزمان فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز، س ۲۲ (۱۳۴۹)، ش ۹۴ ص ۲۵۹.
فروزانفر، بدیع الزمان، مجموعه ی مقالات و اشعار، به کوشش عنایت الله مجیدی، تهران، دهخدا.
فروزانفر، بدیع الزمان، زندگی نامه به قلم خودش، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)، ش ۳۱۲ ص ۹۹.
کاسمی، نصرت الله« در رثای استاد فروزانفر، وحید س ۷(۱۳۴۹)، ش ۸، ص ۹۱۸- ۹۱۴.
کلیتون، جروم، نکته ی چند درباره ی وضع کنونی تاریخ ادبی ایران، ایران نامه، س ۱۲(۱۳۷۲)ش ۱ ص ۳۵- ۵۰.
متینی، جلال ، بدیع الزمان فروزانفر، و سخن و سخنوران، ایران شناسی، س ۸ (۱۳۷۵) ش ۴ ص ۶۵۵- ۶۹۲.
مجله ی دانشکده ی ادبیات، کسانی که رساله ی خود را با فروزانفر نوشته اند، س ۲۲(۱۳۵۴)ش ۱ ص ۳۰- ۲۷.
مجیدی، عنایت الله، به نام خداوند بخشنده ی مهربان، مجموعه ی مقالات فروزانفر، تهران، دهخدا(۱۳۵۱).
مجیدی، عنایت الله، وزارت داخله، مجموعه ی اشعار، طهوری ۱۳۶۸ ص ۱۹۸.
مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، آینده، س ۱۷(۱۳۷۰) ش ۵- ۸ ص ۵۴۴- ۵۴۷.
مجیدی، عنایت الله خاطره ای از فروزانفر، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۶- ۲۹۸.
مجیدی عنایت الله، کتابشناسی استاد بدیع الزمان فروزانفر، کلک، ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵)ص ۱۸۸- ۲۰۱.
محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۷۵)ش ۹۶۱ ص ۳۶- ۷.
محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۴۹)ش ۹۶۱- ۲۶۵- ۲۸۱.
محمدی، محمد، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ص ۱۱- ۱۲.
محمدی، محمد. یادی از فروزانفر، مجموعه گفتارهایی از چندین …قاسم صافی، تهران کتابخانه ی مرکزی دانشگاه، ص ۳۶۳- ۳۶۸.
مرتضوی، منوچهر، مقام استاد فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز ، س ۲۲(۱۳۴۹) ص ۲۶۶- ۲۶۹.
مظاهر، مصفا. ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱ ص ۱۲۵.
مهدوی دامغانی، احمد، استاد بی نظیری که هنوز …کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۳۲- ۲۶۵.
نشاط، سید محمود، فروزانفر در اجتماع و حلقه ی درس، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، سال (۱۳۴-۵۴) ش ۱ ص ۴۴۹- ۴۵۴.
هروی، حسین علی، کشش های درونی فروزانفر، کلک، ش۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۳- ۲۹۵.
هروی حسین علی، خاطرات (گفت و گو…) گلرخ، ش ۷(۱۳۷۲) ص ۳۸- ۳۹.
همایی، جلال الدین، به یاد استاد فروزانفر، یغما، سال ۳۳(۱۳۴۹)ش ۳ ص ۱۸۸- ۱۸۹.
یغما (مجله)، وفات استاد فروزانفر، ص ۲۳(۱۳۴۹) ش ۶ ص ۱۲۵.
یوسفی، غلامحسین، این سخن اشکی است یغما، س ۲۳(۱۳۴۹)ش ۲ ص ۱۴۴.

 

زندگینامه درویش علی بغدادی حائری(۱۲۷۷-۱۲۲۰ه.ق)

بغدادی حائری ، درویش علی بن الحسین بن علی بن محمد، عالم و ادیب و شاعر و مؤلف شیعی در قرن سیزدهم . در ۱۲۲۰ در بغداد به دنیا آمد و ادبیات عربی را در زادگاه خود فراگرفت . پس از آنکه پدر و مادر و بستگان او بر اثر طاعون درگذشتند، در ۱۲۴۶ به کربلا رفت و در آنجا ساکن شد.

وی ، علاوه بر ادامه تحصیل نزد عالمان بزرگ کربلا، خود به تدریس علوم عربی پرداخت و چندین سال مدرّس مبرّزاین علوم در کربلا بود. از جمله استادان او در منقول و معقول از ملامحمد صالح برغانی (متوفی ۱۲۷۱) و میرزا عبدالوهّاب برغانی می توان نام برد. بغدادی در مبارزه با شیخیّه فعالیت جدی داشت و از توانایی ادبی و قوّت فصاحت خود در این راه بهره می برد.

رحلت

درگذشت او، به گواهی بیشتر منابع ، در۱۲۷۷ در کربلا روی داده است .

آثار

او شعر نیکو می سرود و از اشعارش تخمیس قصیده معروف فرزدق در مدح امام سجّاد علیه السلام و دو شعر دیگر، در رثای شیخ محمدحسن نجفی صاحب جواهر و شیخ محمدتقی برغانی شهید ثالث ، مشهور است .

همچنین کتابهای زیادی در کلام شیعی و مناقب معصومین و شرح ادعیه و نحو (شرح بر مغنی اللبیب ابن هشام ) نگاشته و دیوان شعری نیز از او برجای مانده است (امین ، ج ۶، ص ۳۹۶ـ ۳۹۷؛حرزالدین ، ج ۱، ص ۳۰۵ـ۳۰۶؛آقابزرگ طهرانی ، الکرام ، جزء ۲، قسم ۲، ص ۵۱۶ـ۵۱۷؛همو، الذریعه ، ج ۳، ص ۱۳۶، ج ۵، ص ۲۸۸، ج ۱۶، ص ۶۵، ج ۱۷، ص ۳۳ـ ۳۴، ج ۲۱، ص ۲۸۸؛امینی ، ص ۳۲۴).

فرزند او شیخ احمد نیز عالمی متبحّر و پر تألیف و منزوی بوده است . وی در ۱۲۶۲ در کربلا زاده شد و علوم دینی را نزد پدر و سایر استادان فرا گرفت و بیشتر عمر خود را به تألیف کتابهایی در تاریخ و مناقب و سیره و اخلاق و حدیث گذراند. از جمله کتابهای وی کنز الادیب فی کلّ فنٍّ عجیب در هفت جلد است که در طول سی سال درباره موضوعات مختلف ، از جمله طبّ نگاشته است .

او در همین کتاب شرح حال پدر خود را بتفصیل آورده است . ترجمه عربی مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری را نیز به او نسبت داده اند.شیخ احمد در ۱۳۲۷ یا ۱۳۲۹ در کربلا در گذشت .

نویسندگان کتب تراجم ، غالباً مقام علمی و تقوای این پدر و پسر را ستوده اند (امین ، ج ۲، ص ۵۸۷؛آقابزرگ طهرانی ، نقباء ، جزء ۱، قسم ۱، ص ۹۸ـ۹۹؛همو، مصفی المقال ، ستون ۴۹ـ۵۰؛همو، الذریعه ، ج ۱۸، ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۵۸).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر، جزء ۲: الکرام البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، مصفی المقال فی مصنفی علم الرجال ، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۴) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) عبدالحسین امینی ، شهداءالفضیله ، قم ۱۳۵۲ ش ؛
محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء والادباء ، قم ۱۴۰۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه ابوالحسن ابراهیم بِقاعی(۸۸۵-۸۰۹ه.ق)

بِقاعی ، ابوالحسن ابراهیم بن عُمر ملقب به برهان الدین ، ادیب ، شاعر، مورخ و مفسّر شافعی قرن نهم. در ۸۰۹ درخِربَه روحا، از نواحی بِقاع ، متولد شد و تا دوازده سالگی در آنجا بود. به گفته خودش ، در۸۲۱ در پی یک جنگ قبیله ای ،همراه خانواده خود، به وادی التیم مهاجرت کرد، سپس به دمشق رفت و به کسب علم پرداخت (ابن عماد، ج ۷، ص ۳۳۹ـ ۳۴۰). در دمشق ، از کسانی مثل علی بن شمس جزری ، تاج بن بهادر غرابیلی ، ابن قاضی شُهبه و دیگران علم آموخت (سیوطی ، ص ۲۴؛ سخاوی ، ج ۱، ص ۱۰۲).

برای تحصیلات بیشتر، به بیت المقدس و سپس به مصر رفت . در قاهره از علاء قلقشندی و قایانی و دیگران علم آموخت (سخاوی ، همانجا؛ شوکانی ، ج ۱، ص ۲۰). وی همچنین از اکابر تلامیذ ابن حجر بود و ابن حجر وی را به عنوان قاری صحیح بخاری در قصر ملک ظاهر جَقْمَق تعیین کرده بود و او با فصاحتی که در خواندن آن متن داشت ، بارها مورد تقدیر جقمق قرار گرفت (ابن صیرفی ، ص ۵۰۸)

بقاعی پس از پایان تحصیلات ، در مصر اقامت کرد و به تألیف و سخنرانی پرداخت . وی از عالمانی بود که در سخنرانیها و تألیفات خود، پیوسته بر صوفیان و صوفی مشربان می تاخت و اعمال آنان را تشنیع می کرد. به گزارش ابن صیرفی ، وی در سخنرانیهای خود بویژه در ذم و تکفیر ابن فارض سخن می گفت و حتی یک بار بعد از سخنرانی بقاعی بین طرفداران ابن فارض و اصحاب بقاعی درگیری شد و طرفین به ضرب و شتم یکدیگر پرداختند، ولی به رغم اعتراض و شکایت برخی علمای مصر به مقامات حکومتی ، بقاعی در موضعگیری خود تجدید نظر نکرد (ص ۱۸۶، ۲۵۶-۲۵۷).

قاضی مالکی مصر نیز، به سبب همین روشها، حکم به کفر او داد و ریختن خونش را جایز شمرد، اما بقاعی با حمایت قاضی زین الدین ابوبکربن مُزْهِر انصاری ، ناظر دیوان انشای جقمق ، تبرئه شد (شوکانی ، ج ۱، ص ۲۱؛ سخاوی ، ج ۱، ص ۱۰۶). پس از آن ، در مصر پیوسته مورد ایذا و اذیت بود،بناچار مصر را به قصد دمشق ترک کرد. پس از ورود به دمشق ، مجدداً با صوفیان درگیر شد و در رد سماع صوفیان کتاب اناره الفکر بما هوالحق فی کیفیه الذکر را نوشت (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۷۰).

رحلت

بقاعی در۸۸۵ دار فانی را وداع گفت .

آثار

وی از عالمان کثیرالتألیف بود؛ تعداد مؤلفاتش را بغدادی بیش از چهل برشمرده است (ج ۱، ستون ۲۲). مهمترین اثر او تفسیر قرآن است به نام نظم الدّرر فی تناسب الا´یات والسّور که در این کتاب مناسبات ترتیب آیه ها و سوره ها با یکدیگر و بسیاری از اسرار و رموز قرآن جمع آوری شده و تا آن زمان در نوع خود بی نظیر بوده است (بقاعی ، ج ۱، ص ۲؛ شوکانی ، ج ۱، ص ۲۰).

این کتاب که ثمره چهارده سال تلاش وی بود، مورد ایراد علمای عصرش قرار گرفت ، و او را متهم کردند که در تفسیر خود به کتب عهدین ( = تورات و انجیل ) استناد کرده است (شوکانی ، همانجا؛ حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۹۶۲) و سخاوی همدرس و مخالف سرسخت و آشتی ناپذیر وی در رد تفسیرش ، در کتاب اصل الاصیل فی تحریم النقل من التورات و الانجیل مطالبی نوشت ( الضوء الامع ، ج ۱، ص ۱۰۶). بقاعی در جواب این ایرادها، رساله الاقوال القویمه فی حکم النقل من الکتب القدیمه را تألیف و دلایل جواز نقل از کتب عهدین را بیان کرد (بغدادی ، همانجا). کتاب نظم الدرر در ۱۳۸۹ زیر نظر محمد عبدالمعید، مدیر دایره المعارف عثمانی هند، به چاپ رسید.

دیگر مؤلفات بقاعی عبارت اند از:

تحذیرالعباد ببدعه الاتحاد ، در رد فصوص الحکم ابن عربی و تائیّه ابن فارض و دیگر معتقدان وحدت وجود؛

تهدیم الارکان من لیس فی الامکان ابدَعُ ممّاکان ، در این کتاب غزالی و معتقدان به وحدت وجود را مورد ایراد قرار داده است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۵۱۳؛ سخاوی ، ج ۱، ص ۱۰۷)؛

جواهرالبحار فی نظم سیره النبی المختار ، منظومه ای است در سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که شرح آن را در دو جلد، در ۸۴۸ تألیف کرده است ؛

اظهارالعصر لاسرار اهل العصر در تاریخ و وفیات ، این کتاب را ذیلی بر کتاب اِنباءالغُمر استادش ابن حجر قرار داده است ؛

عنوان الزمان فی تراجم الشیوخ و الاقران ، که در شرح حال مشایخ و همشاگردان خود نوشته است (سیوطی ، ص ۲۴ـ۲۵؛ حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۱۷۴، ج ۱، ستون ۱۷۱؛ بغدادی ، همانجا)؛

النکت الوفیه بما فی شرحِ الالفیّه ، حاشیه بر الفیه عراقی در علم حدیث است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۵۶)؛

الباحه فی العلم الحساب و المساحه ، منظومه ای است که شرح مزجی آن را الاباحه فی شرح الباحه نامیده است (همان ، ج ۱، ستون ۲۱۶؛ زرکلی ، ج ۱، ص ۵۶)؛

دیوان شعر با نام اشعارالواعی بأشعارالبقاعی و کتابهای متعدد دیگر که در موضوعات مختلف تألیف کرده است (بغدادی ، همانجا؛ محجوب ، ج ۷، ص ۲۸۵ـ۲۸۶).



منابع :

(۱) ابن صیرفی ، انباء الهَصر بأبناء العصر ، چاپ حسن حبشی ، قاهره ۱۹۷۰؛
(۲) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) ابراهیم بن عمر بقاعی ، نظم الدرر فی تناسب الا´یات و السور ، ج ۱، حیدرآباددکن ۱۳۸۹/۱۹۶۹؛
(۵) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۷) محمدبن عبدالرحمان سخاوی ، الضوء اللاّ مع لاهل القرن التاسع ، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۸) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، نظم العِقیان فی اعیان الاعیان ، چاپ فیلیب حتّی ، نیویورک ۱۹۲۷؛
(۹) محمدبن علی شوکانی ، البدر الطالع ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۰) فاطمه محمد محجوب ، الموسوعه الذهبیه لِلعلوم الاسلامیه ، ج ۷، قاهره ( بی تا. ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه بشّار مرغزی(قرن چهارم)

بشگر مرغزی دکتر صفا در تاریخ ادبیات خود (ج ۱) آرد: از احوال او اطلاعی در دست نیست نامش را هدایت در قید اسارت به بصره افتاد و اشعار عربی از او » در شمار شعرای قدیم آورده و گفته است که بپارسی و عربی شعر میسروده است. و این اشارهء اخیر بگمان ما نتیجهء اشتباه این شاعر پارسی زبان با بشاربن برد طخارستانی شاعر ایرانی تازیگوی است که در قید « مانده اسارت به بصره افتاد و بسال ۱۶۷ ه ق درگذشت رجوع به تاریخ ادبیات صفا ج ۱ ص ۴۰۵ و مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۱۷۱ شود.

نفیسی در احوال و اشعار رودکی (ج ۳ ص ۱۲۱۷ ) آرد: بشار مرغزی نیز از شاعران اهل مرو بود و از یگانه قصیده ای که ازو بدستست و در وصف شراب به سبک قصیدهء معروف رودکی گفته و منوچهری از روش او پیروی کرده است معلوم میشود که در قرن چهارم و از شاعران دورهء سامانیان بوده است.

و این قصیدهء او در کتاب مونس الاحرار ثبت شده، منتهی مؤلف مجمع الفصحاء دربارهء وی خطاهای شگفت کرده است و نسخهء کامل این قصیده چنانکه در مونس الاحرار آمده بدین گونه است و سپس ( بنقل تمام قصیده می پردازد و ما چند بیت از آغاز آن را در ذیل می آوریم.

مرحوم بهار در سبک شناسی (ج ۱ حاشیهء ص ۳۷۷ آرد: مجمع الفصحاء او را بشار ضبط کرده است ولی من در جنگی بخط سرخوش دیدم که قبل از این قصیده (وصف انگور و ساخته است و برای من شکی نمانده که بشار مصحف بشگر است، « بشار » ضبط کرده و دیگری آن را تراشیده و « بشگر » ( شراب نام نمی نهادند عجب این است که هدایت او را با بشاربن برد شاعر کِور « بشار » زیرا علاوه بر سند سرخوش میدانیم که ایرانیان عرب ( ۱۶۸ ه ق) یکی دانسته است:

رز را خدای از قبل شادی آفرید.
شادی و خرمی همه از رز بود پدید.

از جوهر و لطافت محض آفرید رز
آن کاو جهان و خلق جهان را بیافرید.

از رز بود طعام و هم از رز بود شراب
از رز بود نقل و هم از رز بود نبید.

شادی فرخت و خرمی آنکس که رز فرخت
شادی خرید و خرمی آنکس که رز خرید.(۱)

بَشّار مَرغَزی ، شاعر پارسی گوی قرن چهارم . وی اهل مروِ خراسان بوده و نسبت مرغزی (=مروزی ) او به همین جهت است . جزئیات زندگی و احوال مرغزی در تذکره ها نیامده است (نفیسی ، ج ۱، ص ۲۴). به نوشته بهار (ج ۱، ص ۳۷۸، حاشیه )، نام بشّار مصحّف بشگر است ؛ زیرا در جُنگی خطی به خط محمد افضل سرخوش ، پیش از قصیده بشّار، ابتدا نام بشگر آمده و سپس شخص دیگری آن را تراشیده و به بشّار تبدیل کرده است ؛ و نیز بدان سبب که ایرانیان نام بشّار بر کسی نمی نهاده اند.

از بشّار، تنها قصیده ای در وصف انگور و رَز در دست است ، با این مطلع :

«رز را خدای از قبل شادی آفرید

شادی و خرمی رز آمد همه پدید.»

این قصیده ، که گواه قدرت شاعری و فصاحت و کمال سخن سرایی اوست (نفیسی ، ج ۱، ص ۲۴؛ مصفّا، ص ۷۱ـ۷۴)، در ۳۱ بیت در مونس الاحرار محمدبن بدرالدین جاجرمی (ج ۲، ص ۴۷۰ـ۴۷۱) ضبط شده و نام شاعر در نسخه بدلِ کتاب بشگر آمده است که نظر بهار را تأیید می کند.

قصیده بشّار پس از قصیده خمریه رودکی سروده شده است و از قصاید مشهور زبان فارسی در وصف رز و انگور به شمار می آید؛ چنانکه از متقدمان ، منوچهری دامغانی مسمطات راجع به رز و انگور و خمریاتِ خود را به همین شیوه سروده است ؛ و از متأخران ملک الشعرای بهار به روش او قصیده ای ساخته که گذشته از قدرت و ابتکار، در شکل و طرح و لفظ و وصف نیز از او تأثیر بسیار گرفته است (مصفّا، ص ۷۱).

هدایت (ج ۱، ص ۴۴۰) بشّار مرغزی را با بشاربن بُرد * طخارستانی ، شاعر ایرانی تازی گوی (مقتول در۱۶۷) ـ که ابن خلکان (ص ۲۷۱ـ۲۷۴) اشعار عربی او را در کتاب خود نقل کرده به اشتباه یکی دانسته است .



منابع :

(۲) ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷؛
(۳) محمدتقی بهار، سبک شناسی ، تهران ۱۳۵۵ـ۱۳۵۶ ش ؛
(۴) محمدبن بدرالدین جاجرمی ، مونس الاحرار فی دقائق الاشعار ، با مقدمه محمد قزوینی ، چاپ میرصالح طبیبی ، تهران ۱۳۳۷ـ۱۳۵۰ ش ؛
(۴۵) مظاهر مصفّا، پاسداران سخن : مجموعه اشعار از رودکی تا عصر حاضر ، ج ۱، تهران ۱۳۳۵ ش ؛سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران

(۶) و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۷) رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفّا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

(۱)لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوایوب سلیمان بطلیوسی«ابن بطّال»(قرن چهارم)

بَطَلْیَوْسی ، ابوایوب سلیمان بن محمد، معروف به ابن بطّال ، فقیه ، ادیب و شاعر مالکی قرن چهارم . از زندگی او آگاهی اندکی موجود است . از نسبت وی برمی آید که اهل بطلیوسِ قرطبه بوده است ، او در قرطبه به تحصیل پرداخت اما از نام مشایخ وی اطلاعی در دست نیست (ابن اثیر، ج ۷، ص ۲۶۵؛ ابن بشکوال ، ج ۱، ص ۱۹۷).

پس از تکمیل تحصیلات ، به تدریس و تألیف روی آورد. ابوعمربن عبدالبرّ و ابن حذّاء از جمله شاگردان او بوده اند (ابن اثیر، همانجا). بطلیوسی در اواخر عمر به اِلبیره مهاجرت کرد و در آنجا ساکن شد و تا پایان عمر همانجا بود (ابن بشکوال ، همانجا).

آثار

از وی تألیفات چندی باقی مانده است از جمله

المُقنع فی اصول الاحکام که درباره آن گفته اند قاضیان از آن بی نیاز نیستند؛

اَلْمُوقِظ در زهد و پارسایی ؛

آداب الصوم ؛

الدّلیل الی طاعه الجلیل (ابن اثیر، همانجا؛ بغدادی ، ج ۱، ستون ۴۷۸، ج ۲، ستون ۵۴۸؛ کحاله ، ج ۴، ص ۲۵۶، ۲۷۳).

در منابع دیوان شعری به نام وی ثبت نشده ، لیکن منابع او را شاعری توانا معرفی کرده اند و به او لقب «عَیْن جُودی » داده اند، زیرا در اشعارش عبارت «یا عَین جودی » را فراوان به کار می برده است (زرکلی ، ج ۳، ص ۱۳۲؛ابن بشکوال ، همانجا).

رحلت

سال درگذشت او را منابع به اختلاف (ابن بشکوال ۴۰۰، ابن اثیر ۴۰۲، بغدادی و زرکلی ۴۰۴) ثبت کرده اند.

 



منابع :

(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۹۸ـ ۱۴۰۸/ ۱۹۷۸ـ ۱۹۸۸؛
(۲) ابن بشکوال ، کتاب الصّله ، قاهره ۱۹۶۶؛
(۳) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱ و ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۳ و ۴، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱ چاپ افست بیروت ( بی تا. ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه عبدالرحمان دمشقی بَعلی(۱۱۹۲-۱۱۱۰ه.ق)

بَعلی ، عبدالرحمان بن عبدالله بن احمد دمشقی ، محدث و فقیه حنبلی قرن دوازدهم . در ۱۱۱۰، در دمشق به دنیا آمد و در همانجا پرورش یافت ؛ اما از آنجا که یکی از اجدادش در بعلبک می زیسته ، وی نیز به بعلی معروف شده است (ابن شطّی بغدادی ، ص ۱۴۵ـ۱۴۶؛ مرادی ، ج ۲، ص ۳۰۴ـ۳۰۵؛ طبّاخ ، ج ۷، ص ۹۷).

او در کودکی نزد پدر به قرائت قرآن پرداخت و در ده سالگی مقدمات نحو و فقه را از عوادبن عبیدالله کورانی نابلسی فرا گرفت . در ۱۱۲۲، به اتفاق برادرش ، شیخ احمد بعلی ، در درس شیخ ابوالمواهب حاضر و مدت پنج سال تحصیل فقه و حدیث کرد و سپس ، به مدت پانزده سال ، در درس شیخ عبدالقادر تغلبی (۱۰۵۲ـ ۱۱۳۵) حاضر شد و حدیث ، فقه ، فرایض ، مواریث و حساب آموخت و از وی اجازه عامه گرفت .

در همین دوره نزد شیخ عبدالغنی نابلسی ، به مدت هشت سال ، فصوص الحکم و تفسیر بیضاوی و فتوحات مکیه خواند و از او نیز به اخذ اجازه نایل شد (همانجاها).

بعلی در ۱۱۴۳، به روم و از آنجا به حلب رفت و در آنجا ساکن شد. وی در حلب سلوک را از شیخ محمدبن صالح مواهبی ، احادیث صحیح بخاری را از شیخ محمد عقیله ، منطق و اصول را از شیخ صالح بصری و معانی و بیان را از شیخ محمدبن الزّماد فراگرفت و از مشایخ دیگر نیز استفاده کرد که نامشان را در کتابی به نام منار الاسعاد فی طریق (طرق ) الاسناد آورده است .

رحلت

بعلی در ۱۱۹۲ در حلب درگذشت (همانجاها؛ کتانی ، ج ۲، ص ۷۳۸؛ طبّاخ ، ج ۷، ص ۹۸ـ ۹۹؛ بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، ستون ۵۵۳).

آثار

برخی از تألیفات او، علاوه بر اثر مذکور، عبارت است از:

نورالاخبار و روض الابرار فی حدیث النبی المختار ، که مختصر الجامع الصغیر سیوطی است و سپس خود آن را شرح کرده و فتح الستار و کشف الاستار نامیده است (کحاله ، ج ۵، ص ۱۴۷ـ ۱۴۸؛ کتانی ، ج ۲، ص ۷۳۷)؛

بِدایَهُ العابد و کِفایَهُ الزاهد ، در فقه ؛

النورالوامِضُ فی عِلمِ الفَرائضِ ؛

الجامع لِخُطَبِ الجَوامِع ؛

رحله ؛

کشف المُخَدَّراتِ فی شرح أَخصَرالمُختَصَرات در فقه ، که چاپ شده است (زرکلی ، ج ۳، ص ۳۱۴)؛

و دیوان شعر (بغدادی ، هدیه العارفین ، همانجا؛ همو، ایضاح المکنون ، ج ۱، ستون ۴۹۳؛ کحاله ، همانجا).

 



منابع :

(۱) ابن شطّی بغدادی ، مختصر طبقات الحنابله ، چاپ فوّاز زمالی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۳، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) همو، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۵) محمد راغب طبّاخ ، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء ، چاپ محمد کمال ، حلب ۱۴۰۸ـ ۱۴۰۹/ ۱۹۸۸ـ۱۹۸۹؛
محمد عبدالحی بن عبدالکبیر کتانی ، فهرس الفهارس و الاثبات ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛محمد خلیل بن علی مرادی ، سلک الدّرر فی اعیان القرن الثّانی عشر ، بولاق ۱۲۹۱ـ۱۳۰۱، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه برهان الدین قاضی احمد(قرن هشتم)

برهان الدین ، قاضی احمد ، شاعر و دانشمند مشرق آسیای صغیر که بترتیب به مناصب قضا، وزارت ، اتابکی و سلطنت رسید. در ۳ رمضان ۷۴۵ در قیصریّه (کایْسری /قیصری کنونی ) به دنیا آمد. پدرش ، شمس الدین محمد، از اخلاف طایفه سالور از اُغُزها، که در اصل در خوارزم سکونت داشتند، و سومین عضو خاندان بود که نسل اندر نسل به مقام قضا منصوب شده بودند.

برهان الدین علوم معمول زمان را نخست نزد پدر فرا گرفت و سپس برای تکمیل تحصیلات به مصر و دمشق و حلب رفت و در ۷۶۶ به زادگاه خویش بازگشت . در ۲۱ سالگی چنان رضایت خاطر حاکم آن دیار، امیرغیاث الدین اِرِتنا ، را جلب کرد که او را (به جای شمس الدین محمد که یک سال قبل از آن درگذشته بود) به منصب قضا برگزید و دختر خویش را به همسری او در آورد. با این حال ، برهان الدین مخفیانه در شورش بیگها، که به مرگ ارتنا انجامید، شرکت کرد (۷۶۷).

در عهد امیران نالایق خاندان ارتنا، برهان الدین به وزارت و اتابکی رسید، تا اینکه در ۷۸۳ خود را همراه با حقوق معمول امارت (ضرب سکه و ذکر نام خویش در خطبه نماز جمعه )، سلطان سرزمینهای تابع خاندان ارتنا خواند ( رجوع کنید به د. ا. ترک ، ذیل «قاضی برهان الدین ») و در سیواس اقامت کرد.

دوران هجده ساله امارت او در معارضه با بیگهای شورشی و جنگ با همسایگان نیرومندی نظیر قَرَه مانیان و عثمانیان گذشت . وی ، که بسیار متهور و شجاع بود، باوجود آگاهی از برتری نیروهای مصری به جنگ آنها رفت و شکست خورد (۷۸۹)؛ ولی دیری نگذشت که برای مقابله با آق قوینلوها، که از مشرق پیشروی می کردند، از ممالیک مصر مدد جست ، و سپس در کنار آق قوینلوها با بیگهای (امیران ) شورشی آماسیه و ارزنجان به نبرد پرداخت .

با صدور حکم اعدام شیخ مؤیَّد، حاکم شورشی قیصریّه ، خشم قرایولوک عثمان بیگ ، از خاندان آق قوینلو، را بر خود برانگیخت . برهان الدین در برخوردی خصمانه با خان آق قوینلو در قرابِل درگذشت ، ولی به گفته سعدالدین ، مرگ او در کوههای خَرپُوت روی داد که از برابر نیروهای سلطان بایزید اول عثمانی بدانجا گریخته بود. شرحهایی که با انگیزه های دیگر نوشته شده است (ابن عربشاه ، شیلدبرگر )

رحلت

حاکی از آن است که برهان الدین به دست قرایولوک افتاد و در ذیقعده ۸۰۰ اعدام شد. در منابع ، تاریخهای دیگری نیز دیده می شود، اما بر سنگ قبر برهان الدین در سیواس ، تاریخی به چشم نمی خورد.

پسر او، محمد چلبی (متوفی ۷۹۳)، و دخترش ، حبیبه سلجوق خاتون (متوفی ۸۵۰)، در سیواس به خاک سپرده شده اند. حبیبه بدین سبب سلجوق خاتون نامیده شد که جدّه پدرش ، از جانب پدری ، نوه کیکاووس دوم ، سلطان سلجوقی روم ، بوده است (برکم ، ج ۳، ص ۵۰)

برهان الدین در طول زندگی ناآرام خود، که پیوسته صرف آشوبهای مداوم ناشی از سیاست و جنگ می شد، باز هم مجال و آرامش درونی کافی داشت تا فعالانه به دانش پژوهی و شاعری بپردازد.

آثار فقهی او (به زبان عربی ) عبارت اند از:

ترجیح التوضیح (شعبان ۷۹۹) و اکسیر السعادات فی اسرار العبادات ، که هم اکنون نیز نزد علما معتبر است .

دیوان برهان الدین ،

مشتمل بر بیش از ۰۰ ، ۱۵ غزل (بدون ترتیب الفبایی معمول و فاقد بیت مَخْلَص )، بیست رباعی ، ۱۱۹ «تویوغ » ( = دوبیتی ) به گویش ترکی شرقی ، و برخی ابیات پراکنده ، که از دیگر آثار او بمراتب مهمتر است . اشعار او دارای اوزان عروضی است ، اما از سکته هایی که بروز آنها در دوره های بعد امکان نداشت خالی نیست . در تویوغها، پاره هایی با وزن عروضی در کنار پاره هایی قرار گرفته که دارای وزن هجایی اند. برهان الدین شاعر عشق ناسوتی است و اشارات عرفانی کمتر در آثارش یافت می شود.

در غزل ، از نظر مضمون و فنون بلاغی ، از سنتهای شعر غنایی فارسی پیروی کرده است . هر چند به معنای واقعی شاعر است ، تذکره نویسان به این عنوان به او توجه ننموده اند (تنها در آثار برخی از مورخان به اختصار اشاراتی راجع به او دیده می شود که در آنها ضمناً گفته شده که اشعاری به عربی و فارسی سروده است ، رجوع کنید به گیب ، ج ۱، ص ۲۰۸) شعر او در سنت شاعری آذربایجان یا عثمانیان تأثیری بر جای نگذاشته است .



منابع :
(۱) خلیل ادهم ، دول اسلامیه ، استانبول ۱۹۲۸، ص ۳۸۴ـ ۳۸۸؛
(۲) عزیزبن اردشیر استرابادی ، بزم و رزم ، بر مقدمه یازیلان ( = یازان ؟ ) محمد فؤاد کوپریلی ، استانبول ۱۹۲۸؛
احمد توحید، «قاضی برهان الدین

(۳) احمد»، تاریخ عثمانی انجمنی مجموعه سی ، ج ۵، (۱۳۳۰/ ۱۹۱۱ـ ۱۹۱۲)، ص ۱۰۶ـ۱۰۹، ۱۷۸ـ۱۸۲، ۲۳۴ـ۲۴۱، ۲۹۶ـ۳۰۷، ۳۴۷ـ۳۵۷، ج ۶، (۱۳۳۱/ ۱۹۱۲ـ۱۹۱۳)، ص ۴۰۵ـ۴۰۹، ۴۶۸ـ ۴۷۸؛
(۴) محمدطاهر، عثمانلی مؤلفلری ، ج ۱، استانبول ۱۳۳۳، ص ۳۹۶؛
(۵) محمد فؤاد کوپریلی و شهاب الدین سلیمان ، ینی عثمانلی تاریخ ادبیاتی ، ج ۱، استانبول ۱۹۱۴ـ۱۹۱۳/ ۱۳۳۲، ص ۱۶۹ـ۱۷۳؛

(۶) M. van Berchem, Corpus Iscriptionum Arabicarum , III, 50;
(۷) A. Bombaci, Storia della Letteratura Turca , Milan 1956, 293 f;E. J. W. Gibb, Ottoman Poetry , I , 204-224

(بر مبنای الدرر الکامنه فی اعیان المائه الثامنه از ابن حجر عسقلانی ، حیدرآباد ۱۳۴۸ـ۱۳۵۰/۱۹۲۹ـ۱۹۳۲) و

(۸) VI (texts), 16-20;
(۹) H. H. Giesecke, Das Werk des Aziz ibn Arde  ir Asterabadi , Leipzig 1940;

(۱۰) و (به روایت F. Babinger در GOW ، ص ۵) احتمالاً مطابق با تاریخ القاضی برهان الدین السیواسی ، در ۴ ج ، از عبدالعزیز بغدادی (حاجی خلیفه ، ش ۲۲۷۳)؛

(۱۱) I A , s.vv. “Eretna” (by I .Hakki Uzunµar   l  ), “Kad  Bدrhaneddin” (by Mirza Bala);
(۱۲) A. Krymskiy, Istoria Turciyi i yeya literatur  , I, Moscow 1916, 270-279;
(۱۳) idem, Istoriya Turecc  n  ta yiyi p  s ‘ ¨ menstva , II/2, Kiev 1927;
H.Meziog § lu, kad  Burhaneddin, in Aray   , no. 9, 1957, 4-5,

(۱۴) (مقاله ای مردم پسند که در آن آغاز و پایان نسخه خطی لندن به صورت ملخصی ، همراه با نمونه هایی از متن به حروف لاتین ، چاپ شده است )؛

(۱۵) S. Rymkiewiczowa, Twئrczos ¨ c ¨ Burhanaddina (na tle epokri i jego dzialalnos ¨ ci) , Warsaw, doctoral thesis 1949 (unpublished).

ارجاع به برهان الدین جسته و گریخته در منابع تاریخی دیده می شود:نیز رجوع کنید به مقالات فوق الذکر احمد توحید و میرزابالا. نیز رجوع کنید به احمدبن محمد برهان الدین ، قاضی برهان الدین دیوانی ، ج ۱، استانبول ۱۹۴۴ (سواد نسخه منحصر به فرد موزه بریتانیا، بخش شرق شناسی ، ش ۴۱۲۶، از سال ۷۹۶: نسخه ای عالی که احتمالاً برای شخص سلطان شاعر

(۱۶) نوشته شده ، و در حاشیه آن تصحیحاتی به عمل آمده است که تصور می رود به دست خود وی صورت گرفته باشد)؛
(۱۷) همو، قاضی برهان الدین غزل و رباعیاتندن بیر قسمی و تویوغلاری ، استانبول ۱۹۲۲ (ناکافی : قس محمد فؤادکوپریلی ، ، ترکیات مجموعه سی ، ج ۲ و بابینگر در GOW ، ص ۴)؛

(۱۸) Muharrem Ergin, “Kad  Burhaneddin Divan  دzerinde bir gramer denemesi”, Tدrk Dili ve Edebiyat  Dergisi ,  v/3, Istanbul 1951, 287-327;
(۱۹) P. Melioranskij, Otr  vki iz divana Achmeda Burhan ed-Dina Sivasskogo. Vostoc § n  ye Zametki , SPb. 1895, 131-152;
(۲۰) A. Nihad Tarlan, “Kadi Burhaneddin’ de tasavvuf”, Tدrk Dili ve Edebiyat  Dergisi, VIII, I stanbul 1958, 8-15.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه برهان الدّین مظفّربن شمس برهان بلخی(قرن هشتم )

برهان بلخی ، مظفر ، برهان الدّین مظفّربن شمس بن علی بن حمیدالدین ، از شاعران قرن هشتم ، اهل بلخ . وی از اخلاف ابراهیم بن ادهم ، صوفی نام آور ایرانی در قرن دوم ، بود.

پدرش ، سلطان شمس بلخی ، او را، در زمان سلطنت سلطان محمّدبن تغلق (حک : ۷۲۵ـ۷۵۲) در دهلی ، به هند برد و پس از اقامتی کوتاه در دهلی ، به بِهار، شهر کوچکی در هشتاد کیلومتری جنوب پَتْنَه ، نقل مکان کرد و تا پایان عمر در آنجا ماند.

برهان بلخی ، که در آن هنگام (ح ۷۵۵ یا ۷۵۶) جوان و علم آموخته بود، به حلقه مریدان شرف الدین احمدبن یحیی * ، از مشایخ صوفیان محل ، پیوست و بعدها خلیفه او شد.

چند سال در بنگال و مکه بود، ولی سرانجام به شهری که در آن ارشاد شده بود بازگشت و تا هنگام مرگ در ۷۸۸ (یا به گفته برخی ۸۰۳) در آنجا ماند. جانشین او، برادرزاده اش ، حسین بن معزّالدین ، بود.



منابع :

(۱) او برهان تخلّص می کرد. اشعاری متوسّط ، عمدتاً غزل ، به زبان فارسی سروده است . مجموعه ای از اشعار عرفانی او به چاپ رسیده و مجموعه ای از نامه ها و نیز رساله ای در بدایت و نهایت درویشی از او بر جای مانده ، ولی آثار دیگر او در دست نیست .

(۲)مظفربن شمس برهان بلخی ، مجموعه اشعار مولانا برهان الدین مظفر شمس بلخی ، چاپ سیّد حسن ، پتنه ۱۹۵۸، مقدمه انگلیسی ؛
(۳) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۳، تهران ۱۳۶۳ ش ، ص ۱۰۵۶ـ۱۰۵۸٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد۳ 

زندگینامه امیر بهاءالدّین برندق خجندی(متوفی۸۳۵ه.ق)

بَرَندَقِ خُجَندی ، امیر بهاءالدّین ، از شاعران قرن هشتم و آغاز قرن نهم . در ۷۵۷ متولد شد (صفا، ج ۴، ص ۲۶۷). دولتشاه سمرقندی او را «بخاری » (=اهل بخارا) دانسته است (ص ۳۷۱) اما وی از خجند بود و مدتی نیز در سمرقند سکونت گزید (صفا، ج ۴، ص ۲۷۴، به نقل از کاشانی ؛ خلیل ، ص ۹۴).

در شعر، گاه «ابن نصرت » و گاهی «برندق » تخلّص می کرد (صفا، ج ۴، ص ۲۶۶ـ۲۶۷، به نقل از کاشانی ). او به دربار تیمور گورکان (حک : ۷۷۱ـ۸۰۷) و برخی از فرزندان و نوادگان تیمور، بویژه امیر میرانشاه (مقتول در۸۱۰)، شاهزاده عمر شیخ (متوفی ۷۹۶) و پسرش بایقرا (حک : ۸۱۷ـ ۸۱۸) اختصاص داشته و آنان را در اشعار خود ستوده است ؛ تا جایی که در برخی از تذکره ها، وی را ندیم و پرورده بایقرا معرفی کرده اند (دولتشاه سمرقندی ، همانجا؛ صفی ، ص ۲۵۲؛ امیرعلیشیر نوائی ، ص ۱۹؛ آذر بیگدلی ، ص ۳۲۷).

برندق به بسیاری از بلاد هند سفر کرد چنانکه گفته اند ۲۵ سال در سفر بود (صفا، ج ۴، ص ۲۷۴؛ خلیل ، همانجا)؛ اما آخرین سالهای عمرش را در سمرقند گذرانید و گویا در همان شهر درگذشت .

رحلت

سال وفات او را ۸۱۵ (صبا، ص ۱۰۶) یا ۸۱۶ (خلیل ، همانجا) ذکر کرده اند؛ اما ظاهراً در حدود سالهای ۸۳۵ ـ ۸۳۶ درگذشته است (صفا، ج ۴، ص ۲۷۳)

برخلاف شاعران قرن هشتم و نهم ، که غالباً غزلسرا و در تغزّل نکته سنج بودند، برندق قصیده پرداز بود و به شاعران قرن ششم ، بویژه خاقانی ، توجّه داشت و برخی از قصاید وی را جواب گفت (همان ، ج ۴، ص ۲۶۵، ۲۷۷ـ ۲۷۸). قطعه را به شیوه انوری و غزل را به تقلید از شاعران قرون ششم و هفتم می سرود (همان ، ج ۴، ص ۲۸۰) و با عصمت بخاری * مشاعره می کرد (دولتشاه سمرقندی ، ص ۳۷۳؛ صفی ، همانجا؛ صبا، همانجا).

به نوشته امیرعلیشیر نوائی ، معاصرانش او را به لفظ استادی خطاب می کرده اند (ص ۱۹) که گویا به سبب مهارت و توانایی او در سخنوری و نیز کثرت و تنوّع آگاهیهای علمی و ادبی او بوده که اکتساب آن در روزگار وی و در میان شاعران استادِ آن عهد متداول بود. با اینهمه ، دولتشاه ادای احترام معاصرانش را نسبت به وی از ( ترس ایشان از ) بدزبانی وتواناییش در هزل دانسته است (همانجا).

با اینکه تذکره نویسان او را در سرودن هزل و مطایبات ماهر خوانده اند (همان ، ص ۳۷۱؛ آذر بیگدلی ، همانجا؛ صبا، همانجا) آن مقدار از اشعار او که در خلاصه الاشعار مذکور است ، نشان می دهد که برندق شاعری مدح پیشه بوده است (صفا، ج ۴، ص ۲۷۵(.

کلیات دیوان اشعار برندق در دسترس نیست ، اما از مجموع آنچه نویسنده خلاصه الاشعار از وی نقل کرده و بیش از ۸۰۰ ، ۱ بیت (قصیده ، قطعه ، غزل ) است ، آگاهیهای نسبتاً مفیدی درباره زندگانی و احوالش به دست می آید. کلام استادانه و معانی عالمانه ای که در بیشتر اشعار او به چشم می خورد، بدان معناست که در جوانی در آموختن فنون ادب و دانشهای زمان خود می کوشید؛ در علوم مختلف صاحب اطّلاع بود، از طبّ بهره داشت و کتب عهد عتیق (=زبور) را به خطّ عبری می خواند و با زبان سریانی آشنایی داشت (همان ، ج ۴، ص ۲۶۸)، و با اینکه در میان سنّیان حنفی می زیست ، به بیان مناقب امام علی علیه السلام گرایشهایی نشان داده است .



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذر بیگدلی ، آتشکده آذر ، چاپ سیدجعفر شهیدی ، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۲) امیر علیشیر نوائی ، تذکره مجالس النفائس ، چاپ علی اصغر حکمت ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۳) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۶۶۳؛
(۴) دولتشاه سمرقندی ، تذکره الشعراء ، چاپ ادوارد براون ، لیدن ۱۹۰۰؛
(۵) محمد مظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۶) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۴، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۷) فخرالدین علی صفی ، لطائف الطوائف ، چاپ احمد گلچین معانی ، تهران ۱۳۳۶ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه اسماعیل بن احمد برقی (متوفی۴۴۵ه.ق)

برقی ، اسماعیل بن احمدبن زیاده اللّه التُجیبی ، ادیب ، شاعر و مؤلف عربی زبان قرن پنجم . اهل قیرَوان بود و در المهدیه زندگی می کرد. کنیه اش ابوطاهر و شهرتش برقی بود (ابن ابّار، ج ۱، ص ۱۵۹). اشتهارش به برقی به سبب نسبتش به منطقه بَرقه * افریقیّه است (کحاله ، ج ۲، ص ۲۵۹، پانویس ). برقی حافظه ای قوی و خطّی خوش داشت و نیکو شعر می سرود.

پس از ۴۰۰ به اندلس سفر کرد (ابن ابّار، همانجا). او در شرح المختار من شعر بشّار (ص ۱۴) می نویسد که در ۴۰۶ در شهر مالقه اندلس بوده است . سپس به مصر رفته و به گفته ابن ابار (همانجا) در ۴۱۵ در آنجا اقامت داشته است . سیوطی (ج ۱، ص ۴۴۳)، به نقل از سِلَفی ، می گوید که برقی نزد ( ابو ) یعقوب بن خَرَّزاذ نَجِیرمی و دیگر استادان مصری تعلیم یافته است .

وی همچنین از ابواسحاق حُصری * بهره برده و ادب الکاتب (در متن ابن ابّار: ادب الکتّاب ) ابن قُتیبه را از ابویعقوب نجیرمی روایت کرده است (ابن ابّار، همانجا). برقی در راه سفر به مکّه ، در اسکندریّه با ابومروان طبنی دیدار کرد و در ۴۳۸ مراسم حجّ را به جای آورد (همانجا).

رحلت

وی در حدود ۴۴۵ درگذشت (زرکلی ، ج ۱، ص ۳۰۹).

آثار

از برقی این آثار به جای مانده است :

شرح المختار من شعر بشّار ، اثری بدیع که شارح در آن مآخذ شعر بشّار را ذکر و از تأثیر شعر او بر شاعران پس از خود یاد کرده است . برقی انتساب برخی ابیات را به بشّار مردود دانسته و شاعر اصلی آنها را شناسانده است (ص ۴۹). این کتاب نوعی نقّادی شعر بشّار و بیان نقاط ضعف و قوّت اشعار اوست . نسخه ای از این شرح در فهرست کتابخانه آصفیّه معرفی شده و نسخه دیگری از آن در حیدرآباد موجود است (بروکلمان ، ج ۲، ص ۱۶ـ۱۷). این شرح در ۱۳۱۴ ش /۱۹۳۵ در علیگره هندوستان به چاپ رسیده است ؛

الرائق بأزهارالحدائق که مجموعه ای است در ادب و اخبار؛

شرح ابیات فی الظاآتِ احمدبن عمارالمقری که یک نسخه خطّی از آن ، با تاریخ ۶۶۱، در کتابخانه رباط موجود است (زرکلی ، همانجا).



منابع :

(۱) ابن ابّار، التکمله لکتاب الصله ، چاپ عبدالسلام هراش ، بیروت ۱۹۹۵؛
(۲) اسماعیل بن احمد برقی ، شرح المختار من شعر بشّار ، چاپ محمد بدرالدین علوی ، علیگره ۱۹۳۵؛
(۳) کارل بروکلمان ، تاریخ الادب العربی ، ج ۲، نقله الی العربیه عبدالحلیم نجار، قاهره ۱۹۶۸؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۵) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بغیه الوعاه فی طبقات اللغویین و النحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۳۸۴؛
(۶) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفیّن ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ).

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۳ 

زندگینامه بدرالدین حسینی«بدری کشمیری»(قرن دهم – یازدهم)

 بدرالدین بن عبدالسّلام بن سیدابراهیم حسینی ، صوفی و شاعر و مورخ قرن دهم و یازدهم . از تاریخ تولد و وفات او اطلاعی در دست نیست اما از آثارش برمی آید که حدود ۹۶۰ در کشمیر و تا ۱۰۰۱ در ماوراءالنهر می زیسته است .

نخست در سلسله کبرویّه به طریقه میرسیدعلی همدانی * توجّه داشت و سپس به سلسله نقشبندیه گروید. در ۹۶۰ از کشمیر عازم زیارت مکّه شد و در ۹۶۱ به خدمت امیر یونس محمد صوفی نقشبندی احراری (متوفی ربیع الاول ۹۶۱) در مرو رسید و پس از وفات او به ملازمان خواجه سعیدالدین سعد، فرزند خواجه محمداسلام بخارایی جویباری ، پیوست .

آثاری

بدری ، شاعر و نویسنده پرکاری بوده است و آثاری به نظم و نثر فارسی دارد که از آن جمله اند:

معراج الکاملین (۹۸۱ یا ۹۸۳) به نظم و نثر، در مناقب خواجه سعیدالدین سعد؛

روضه الجمال (۹۸۳) در ۰۰۰ ، ۸ بیت ، مشتمل بر قصاید، غزلیّات ، مقطّعات ، رباعیّات ، مفردات و برخی منشآت ؛

سراج الصالحین (۹۸۶) به نظم ونثر، در مسایل عرفانی و اخلاقی و شرح احوال و مناقب امیر یونس محمد، نسخه خطّی آن در کتابخانه گنج بخش اسلام آباد (منزوی ، ج ۴، ص ۲۱۲۲) و موزه بریتانیا (دانش پژوه و افشار، دفتر چهارم ، ص ۶۷۰) موجود است ؛

دیوان غزلیات و قصاید (۹۸۸) در ۰۰۰ ، ۷ بیت ، در ستایش خدا و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و اهل بیت و خواجگان ؛

روضه الرضوان وحدیقه الغلمان (۹۹۷) به نثر، در شرح حال و مناقب خواجگان جویبار، بویژه خواجه محمد اسلام و پسرش ، نسخه خطّی آن در فرهنگستان علوم ازبکستان ( فهرست نسخه های خطی آکادمی علوم ازبکستان ، ج ۱، ص ۶۷) موجود است ؛

بحرالاوزان (۹۹۱ـ۱۰۰۱) ـ یا سبعه )، شامل مثنویهای : منبع الاشعار به تقلید از مخزن الاسرار ؛ ماتم سرای به تقلید از منطق الطیر ؛

زهره و خورشید به تقلید از حدیقه ؛ شمع دل افروز (۹۷۶) در۵۰۰ ، ۵ بیت ، به تقلید از خسرو و شیرین امیرخسرو؛ مطلع الفجر به تقلید از سبحه الابرار ؛

لیلی و مجنون به تقلید از لیلی و مجنون هاتفی (شش مثنوی مجموعاً در ۰۰۰ ، ۱۰ بیت ) و همچنین رُسل نامه به تقلید از بوستان سعدی ، در ۰۰۰ ، ۱۶۰ بیت و چهاردفتر: صفی نامه در وقایع پیامبران ؛

اسکندرنامه در وقایع ذوالقرنین ، نسخه خطّی آن در کتابخانه ملی پاریس (بلوشه ، ج ۳، ص ۳۵۲) موجود است ؛

مصطفی نامه در شرح زندگی و جنگهای حضرت رسول صلّی اللّه علیه وآله وسلّم ، تا واقعه خروج شیبانی و وقایع پادشاهان عرب و عجم از خلفای بنی امیّه تا آل تیمور؛

ظفرنامه (۱۰۰۱) در شرح جنگهای ابوالغازی عبداللّه بهادرخان حاکم ماوراءالنهر، نسخه خطّی آن در فرهنگستان علوم تاجیکستان ( فهرست نسخه های خطی شرقی آکادمی علوم تاجیکستان ، ج ۱، ص ۷۳) موجود است .



منابع :

(۱) محمدتقی دانش پژوه ، ایرج افشار، نسخه های خطی ، دفتر چهارم ، تهران ۱۳۴۴ ش ؛
(۲) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۵، بخش ۲، ص ۷۱۳ـ۷۱۷؛
(۳) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه گنج بخش ، اسلام آباد ۱۳۵۷ـ۱۳۶۱ ش ؛
(۴) عبدالغنی میرزایف ، «بدرالدین کشمیری و اشتباهاتی در تعیین تألیفات او»، وحید ، دوره ۱۲، ش ۹ (آذر ۱۳۵۳)، ص ۷۰۰ـ۷۱۳ (میرزایف به اشتباه سال تولد بدری را ۹۶۱ نوشته است )؛
(۵) سعید نفیسی ، تاریخ نظم ونثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، ص ۴۴۴ـ ۴۴۵؛

(۶) E. Blochet, Catalogue des manuscripts persans de la Bibliothهque Nationale, Paris 1905-1934.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۲ 

زندگینامه حکیم الدین ادریس بدلیسی(قرن نهم ودهم)

بِدلیسی ، ادریس ، حکیم الدین ادریس بن مولانا حسام الدین علی بدلیسی ، مورخ عثمانی . احتمالاً کردنژاد بود. در دربار آق قوینلوها سمتِ «نشانجی » (مهردار سلطنتی ، طغرانویس ) یافت و در ۸۹۰ از جانب یعقوب بیگ به بایزید دوم (حک : ۸۸۶ ـ ۹۱۸) تهنیت نامه ای نوشت که اعجاب و تحسین او را برانگیخت (هامر ـ پورگشتال ، ج ۲، ص ۲۹۰).

چون قدرتِ شاه اسماعیل اول (حک : ۹۰۵ـ۹۳۰) را در فزونی دید، در ۹۰۷ به سرزمین عثمانی رفت . بایزید او را بگرمی پذیرفت و مأمورش کرد که تاریخ خاندان عثمانی را به فارسی بنویسد. اما از کتابش ، به بهانه آنکه در حق ایرانیان ، گذشت بیش از اندازه روا داشته بود، ایراد گرفتند و مبلغ معهود را به او نپرداختند.

آنگاه اجازه سفر حج خواست ، اما با تقاضایش موافقت نشد تا پس از درگذشت صدراعظم ، خادم * علی پاشا (که ظاهراً بزرگترین دشمن او بود)، در ربیع الثانی ۹۱۷ از مکه نامه ای به دربار عثمانی نوشت و تهدید کرد که اگر از او رفع ظلم نکنند، در دیباچه و خاتمه کتابِ تاریخش (که هنوز نوشته نشده بود) قدر ناشناسی آنان را آشکار خواهد کرد. سلطان سلیم اول (حک : ۹۱۸ـ۹۲۷) اندکی پس از جلوس برتخت سلطنت از او دعوت کرد که به استانبول باز گردد.

بدلیسی کتاب تاریخش را که به پایان برده بود به او تقدیم کرد. در نبرد چالدران (۹۲۰) در التزام سلطان سلیم بود و با استمالت از امرای سنّیِ کُرد و مجاب کردن آنان به هواخواهی و تبعیت از عثمانیان ، به این خاندان خدمت بسیار کرد. از فرمانی که سعدالدین (ج ۲، ص ۳۲۲) بدان استشهاد کرده است برمی آید که به بدلیسی اختیار تام دادند تا به سرزمینهای کردنشین نظم و سامان بخشد. در سفر مصر نیز همراه سلطان بود و گویا در آنجا با بدرفتاری عمّال عثمانی به ستیزه برخاست (هامر ـ پورگشتال ، ج ۲، ص ۵۱۸).

رحلت

در ذیحجه ۹۲۶، اندکی پس از مرگ سلطان سلیم ، در استانبول درگذشت و در محله ایوب در کنار مسجدی که همسرش زینب خاتون بنا کرده بود به خاک سپرده شد.

تاریخ بزرگ او، هشت بهشت (حاجی خلیفه ، ش ۲۱۳۱، ۲۱۵۲، ۱۴۴۰۶)، درباره دوران حکومت هشت سلطان از عثمان تا بایزید دوم ، به شیوه بسیار متصنعانه منشیان ایرانی و به گفته خودش به تقلید از سبک کتابهای تاریخ جوینی و وصّاف و معین الدین یزدی و شرف الدین یزدی نوشته شده است .

با آنکه هم سعدالدین برای این تاریخ ارزش فراوان قایل بوده و اغلب به آن استناد کرده است (از جمله رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۵۹) و هم هامرـ پورگشتال (رجوع کنید به ج ۱، ص سی وچهار)، در روزگار آنان به چاپ و نشر نرسید. این کتاب که نگارش آن در ۹۰۸ آغاز شده بود، پس از ۳۰ ماه به پایان رسید. آخرین حادثه سیاسی که بتفصیل در آن شرح داده شده ، رفع محاصره مِدِلْلی در ۹۰۷، و آخرین تاریخی که در آن آمده ۹۱۲ است . خاتمه طولانی این تاریخ که تمامی به شعر و در مکه سروده شده (رجوع کنید به ریو، ج ۱، ص ۲۱۹) در وصف جنگ داخلی در پایان حکومت بایزید است و با «شکایتنامه »ای که در آن ادریس از تیره روزیهای خود سخن می گوید، پایان می گیرد.

پسرش ، ابوالفضل ، بر تاریخ او ذیلی نوشته که شامل حوادث دوران سلطنت سلیم اول است (رجوع کنید به بابینگر، ص ۹۵ به بعد). در ۱۱۴۶ شخصی به نام عبدالباقی سعدی ، به فرمان سلطان محمود اول (حک : ۱۱۴۳ـ ۱۱۶۸) هشت بهشت را به ترکی ترجمه کرد که چندان شایسته اعتماد نیست (رجوع کنید به شکری ، ص ۱۳۸). تاریخ کمال پاشازاده * ، که بعضی آن را ترجمه هشت بهشت شمرده اند، به مثابه «نظیره » این اثر ولی کتابی جداگانه و مستقل است .

آثار

بدلیسی ، سلیم نامه ای هم به نثر و نظم پرداخت که با مرگ او ناتمام ماند و بعدها ابوالفضل آن را منتشر کرد (این اثر با ذیل ابوالفضل کاملاً متفاوت است رجوع کنید به تاوئر ، ص ۱۰۳).

بدلیسی شاعر و خطّاط نیز بود (رجوع کنید به مستقیم زاده ، ص ۱۱۰) و در موضوعات مختلف رساله هایی نوشت ،

از جمله :

الاباء عن مواقع الوباء (حاجی خلیفه ، ش ۵۹۳۰، ۶۲۱۸؛ بروکلمان ، ج ۲، ص ۳۰۲ و رجوع کنید به > ذیل < ، ج ۲، ص ۳۲۵)؛

دو ترجمه فارسی از چهل حدیث (حاجی خلیفه ، ش ۷۵۰۷ و رجوع کنید به قره خان ، ص ۱۱۱ـ ۱۱۳)؛

شرحی بر فصوص الحکم (حاجی خلیفه ، ش ۹۰۷۳)؛

شرحی بر گلشن راز شبستری (همان ، ش ۱۰۸۳۹)؛

شرحی با عنوان حق المبین بر حق الیقین شبستری ؛

شرحی بر خمریه ابن فارض (بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۴۶۴)؛

رساله فی النفس (همان ، > ذیل < ، ج ۲، ص ۳۲۵)؛

حاشیه ای بر تفسیر بیضاوی (رجوع کنید به ریو، ج ۱، ص ۲۱۶)؛

ترجمه فارسی حیوه الحیوان دمیری (رجوع کنید به هامر ـ پورگشتال ، ج ۲، ص ۵۱۸، و طاهربک ، ج ۳، ص ۸ به نسخه ای به خط خودِ او اشاره کرده است ).

طاهربک (ج ۳، ص ۶ـ ۸) همچنین از پنج اثر دیگر او نام می برد که به احتمال قریب به یقین شخصاً آنها را دیده است .



منابع :

(۱) شرف الدین بن شمس الدین بدلیسی ، شرفنامه ، چاپ ولیامینوف ـ زرنوف ، پطرزبورگ ۱۸۶۰، ص ۳۴۲ به بعد، ترجمه فرانسوی F.B.Charmog ، ج ۲، کتاب اول ، ص ۲۰۸ به بعد (که در آن هشت بهشت ، شاید سهواً به جای سلیم نامه منظومه ای مشتمل بر ۸۰۰۰۰ بیت وصف شده است ، این اشتباه را C.Huart در مقاله « â ¦ s â ¦ Bidl » در د.اسلام ، چاپ اول ، « drرs Bitlisر I » در د.ا.ترک نیز تکرار کرده است )؛
(۲) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، چاپ فلوگل ؛
(۳) محمدبن حسن سعدالدین ، تاج التواریخ ؛
(۴) بروسه لی محمد طاهربک ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲؛
(۵) مستقیم زاده ، تحفه الخطاطین ، استانبول ۱۹۲۸؛

(۶) F.Babinger, Die Geschichtsschreiber der Osmanen und ihre Werke, Leiden 1927, 45ff. (وارجاعاتی که در آن آمده است ) ;
(۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۸) Joseph V. Hammer-Purgstall, Geschichte des osmanischen Reiches , Graz 1963, é , ۴۳۲ff.

(۹) (برای فعالیتهای ادریس در کردستان ، که عمدتاً در ذیل ابوالفضل آمده است )؛

(۱۰) A. Karahan, Islہm-Tدrk Edebiyat â nda K â rk Hadرs, Istanbul 1954;
(۱۱) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum, Oxford 1966, I, 216 – 219;
C.A. Storey, Persian literature: a bio-bibliographical survey , London 1927, é /۲, ۴۱۲ – ۴۱۶

(۱۲) (جدیدترین و کاملترین بررسی نسخ خطی ) ؛

M. Sukru, Das Hest Bihist des Idris Bitl i ¦ s i ¦ ý, Der Islam , XIX (1931) 131-157

(۱۳) (بررسی نسخ خطی استانبول ، شامل دستنوشته هایی به تاریخ ۹۱۹، و تحلیل مندرجات آنها تا مرگ اورخان )؛

(۱۴) F.Tauer, Archiv Orientؤlnص , IV (1932).

قطعه ای از ترجمه عبدالباقی را F.Babingr در

(۱۵) Der Islam, XI (1921) , 42ff.و قطعاتی چند از متن فارسی را F. Giese در این منبع نقل کرده است :

(۱۶) Die Verschiedenen Textrezensionen des ـ A ¦ ىiqpaىجde , Abh.

(۱۷) Pr. AK. W. 1936, Phil-Hist. K1. no. 4.برخی قطعات سلیم نامه در ترجمه H. Massإ در

Sإlim I er en Syrie, d’aprهs le Sإlim-namه, in Mإlanges Syriens offerts ب M. Renإ Dussaud , Paris 1939, II, 779-782

آمده است . در بایگانی اسناد طوپقاپوسرای ، نامه ای از بدلیسی که در آن برای رفتن به زیارت خانه خدا اجازه می خواهد ( E 3156 ) و نامه ای که از مکه فرستـاده است ( E5675 ) همراه با خلاصه ای بــه زبان ترکــی توسـط F.R. Unat در ., VII [1943], 198 Bell چاپ شده است . نامه ای از بدلیسی به سلیمان اول و مُهر ادریس در این منبع چاپ شده است :

(۱۸) I.H. Uzunµar â í l â , Osmanl â Tarihi, II , Ankara 1949, Pl. XXI.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۲ 

زندگینامه ابوالقاسم بدیع اُسطُرلابی(قرن ششم)

بدیع اُسطُرلابی ، ابوالقاسم (یا اَسطرلابی / اصطرلابی )، بدیع الزمان ابوالقاسم هِبَّهُ اللّه بن حسین بن احمد (یا یوسف )، منجم ، شاعر و سازنده ابزارهای نجومی در قرن ششم . وی به دلیل مهارت در ساختن انواع اسطرلاب * ، اسطرلابی خوانده شد (یاقوت حموی ، ج ۱۹، ص ۲۷۳). برخی از نویسندگان او را حکیم ، فیلسوف ، ریاضیدان ، پزشک و آگاه بر علم کلام و طلسمات نیز خوانده اند (عمادالدین کاتب ، ج ۲، جزء ۳، ص ۱۳۸؛ یاقوت حموی ، همانجا؛ ابن ابی اُصیبعه ، ص ۳۷۶).

عمادالدین کاتب (متوفی ۵۹۷) تاریخنگار معاصر بدیع ، درباره محل و تاریخ تولد او اطلاعی نمی دهد. برخی او را اهل بغداد (یاقوت حَمَوی ، همانجا؛ قِفْطی ، ص ۳۳۹) و بعضی اصلاً اصفهانی دانسته اند که به بغداد رفته و تا پایان عمر در آنجا اقامت گزیده است (کحاله ، ج ۱۳، ص ۱۳۷؛ طُوقان ، ص ۳۸۱؛ سارتن ، ج ۲، بخش ۱، ص ۲۰۴؛ الگود، ص ۱۹۷). همچنین به گفته برخی منابع ، خاندانش از طبرستان بوده و خودش در اصفهان درگذشته است (ایرانیکا، ذیل «اسطرلاب »، ج ۲، ص ۸۵۶).

ابن عبری (ص ۲۰۹) از سه پزشک مشهور نیمه اول قرن ششم که نام هر سه هبه الله بوده یاد می کند و می گوید که یکی از آنان هبّه الله بن حسین اصفهانی (متوفی ح ۵۳۰) است و برخی به دلیل مشابهت نام او با اسطرلابی ، بدیع را اصفهانی پنداشته اند (زرکلی ، ج ۸ ، ص ۷۲؛دهخدا، ذیل «هبه الله بن حسین »)؛در حالی که ابن عبری در جای دیگر (ص ۲۱۰)، با ذکر نام جدّ هبه الله اصفهانی (علی ) و آوردن نمونه شعری از بدیع اسطرلابی ، آن دو را از یکدیگر متمایز کرده است .

برخی معتقدند که شرح حال نویسان قدیم درباره مرتبه و احاطه بدیع در علوم مختلف مبالغه کرده اند. به تصریح خوانساری (ج ۲، ص ۱۴۰) او ابداعی نکرده است ؛و به گفته سوتر ( د. اسلام ، ذیل «بدیع الاسطرلابی ») و طوقان (ص ۳۸۰)، ستایشهای مورخان و نویسندگان پیشین از بدیع ، غلوآمیز و ناشی از کم دانشی آنان و فاقد ارزیابی علمی بوده و موجب شده است که جایگاه واقعی کارهای علمی او بازشناخته نشود (نیز رجوع کنید به سارتن ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۲۳، ۲۰۴). با اینهمه ، بدیع الزمان جَزَری * (متوفی ح ۶۰۲) بر نوآوری بدیع در ساختن ابزارِ علمی تصریح کرده و به شرح وسیله ابداعی او پرداخته است (ص ۴۲۳).

پس از عمادالدین کاتب ، یاقوت حَمْوی و قِفْطی قدیمترین منابع شرح حال اویند. به نوشته آنان ، وی در ساختن ابزارهایی چون انواع اسطرلاب ، پرگار و خط کش استاد بود و با شهرت فراوانی که در زمان مسترشد عباسی (حک : ۵۱۲ـ۵۲۹) یافت ، سرمایه ای بسیار اندوخت .

او در فن خود پیوسته از برهانهای هندسی استفاده می کرد. و به وسیله آلات فلکی بر تعیین مسیر انوار، آگاهی داشت و به ساختن طلسمات همّت می گماشت . رصدهای او برای یافتن اوقات سَعْد غالباً صحیح بوده است (یاقوت حموی ، ج ۱۹، ص ۲۷۴؛قفطی ، ص ۳۳۹ـ۳۴۰؛نیز رجوع کنید به عمادالدین کاتب ، ج ۲، جزء ۳، ص ۱۳۸). رصد سال ۵۲۴ در کاخ سلاطین سلجوقی (در دارالسلطانیه در مشرق بغداد) به سرپرستی و نظارت او بود، که ناتمام ماند (ابن اثیر، ج ۱۰، ص ۶۶۶).

ابن ابی اصیبعه (ص ۳۷۴ـ۳۷۶) از قول مهذّب الدّین بن محمد خضرحَلَبی ، از آگاهان به علم نجوم ، بدیع را یگانه عصر خود خوانده و نوشته است که پدر مهذب الدین ، برهان منجّم ، از اهالی طبرستان و از سرآمدان دانش احکام نجوم با بدیع اسطرلابی مصاحب و همنشین بود و نجوم و احکام آن را از وی آموخته بود ( نامه دانشوران ناصری ، ج ۸ ، ص ۱۱۱ـ۱۱۲).

بدیع در ۵۱۰، ابن تلمیذ * ، پزشک مشهور مسیحی ، را در اصفهان ملاقات کرد (ابن ابی اصیبعه ، ص ۳۷۶) و از دانش پزشکی وی بهره برد ( نامه دانشوران ناصری ، ج ۸، ص ۱۱۱). وی در یکی از اشعارش ، فروتنی بی اندازه ابن تلمیذ را ستوده و جایگاه تواضع او را در ستاره ثریا دانسته است (فذاکَ مِن التّواضع فِی الثّریا؛قفطی ، ص ۳۴۶؛ابن عبری ، ص ۲۱۰).

بیشتر سروده های بدیع مایه های طنز و لطیفه دارد و بسیاری از بزرگان زمان ، از جمله منجّمان و پزشکان ، را به مناسبتهایی هجو کرده است (عمادالدین کاتب ، ج ۲، جزء ۳، ص ۱۴۰ـ۱۴۱، ۱۴۵؛ابن ابی اصیبعه ، ص ۳۷۷، ۳۷۹؛علّوچی ، ص ۱۰۷). به نوشته ابن خلکان ، از به کار بردن واژه های رکیک در اشعار خویش پرهیز نمی کرد، ازینرو بسیاری از سروده هایش فاقد اعتبار و اهمیت است (ج ۶، ص ۵۱ـ۵۲)؛هرچند عمادالدین کاتب ، یاقوت حموی و ابن ابی اصیبعه نمونه های پراکنده ای از بهترین شعرهای او را که حاوی مضامین زیبا و بدیع است ، ثبت کرده اند. عمادالدین کاتب (ج ۲، جزء ۳، ص ۱۳۹) شیرینی کلام او را چون حلاوت عسلی که از کندو خارج شده باشد، می داند و یاقوت حموی (ج ۱۹، ص ۲۷۴) شعرش را ناب و عالی وصف می کند.

بدیع تا پایان عمر در بغداد به سر برد و همواره در حرفه خود ممارست می کرد، تا جایی که ابن تلمیذ معتقد بود که او به سبب افراط در کار به یکی از بیماریهای دماغی دچار خواهد شد ( نامه دانشوران ناصری ، ج ۸، ص ۱۱۳). به نوشته اغلب نویسندگان ، بدیع در ۵۳۴، در بغداد براثر ابتلا به «فالج » درگذشت (یاقوت حموی ، همانجا؛ابن خلکان ، ج ۶، ص ۵۲؛ذهبی ، ج ۲۰، ص ۵۳ به نقل از ابن نجّار) و در مقبره الوردیه در مشرق بغداد به خاک سپرده شد (ابن خلکان ، همانجا).

ابن تَغْری بردی (ج ۵، ص ۲۷۵) وفات او را در ۵۳۹ و ابن عماد حنبلی (ج ۴، ص ۱۰۳) در ۵۳۳ ثبت کرده اند. سوتر ( د. اسلام ، ذیل «بدیع الاسطرلابی » به نقل از ابن عبری ، ص ۲۱۰) می نویسد که بدیع را در حال اغما به خاک سپردند؛در حالی که این شرح درباره فوت هبه الله ، پزشک اصفهانی ، آمده است (رجوع کنید به سطور پیشین ؛قفطی ، ص ۳۴۲).

ابزارهای نجومی و آثاری به جا مانده

از بدیع ابزارهای نجومی و آثاری به جا مانده که تنها برخی به طور ناقص به دست ما رسیده است . بعضی از آنها عبارت اند از:

۱) طراحی و ساخت ابزاری اسطرلاب گونه ، براساس زیج الصفائح تصنیف ابوجعفر خازن * . اصل این زیج به دست نیامده ولی از شواهد چنین برمی آید که مورد مراجعه و استفاده دانشمندان از جمله ابونصر عراق (رجوع کنید به ابن عراق * ) (متوفی قبل از ۴۲۸) و بیرونی * (متوفی ۴۴۰) نیز بوده است (ابوریحان بیرونی ، ص ۳۲۶؛همایی ، ص ۵۷؛قربانی ، ص ۶۷).

کینگ (مقاله یازدهم ، ص ۱۰۶ـ۱۱۰) تصاویری از ابزارِ دست ساخته بدیع را، که در مجموعه درک جی . دِ سولاپرایس در دانشگاه ییل محفوظ است ، با توضیحات مفیدی منتشر کرده است . تصویرها فقط دو طرف یکی از صفحات فلزی اسطرلابِ بدیع را نشان می دهد؛ولی از آنها چنین برمی آید که صفحات دست ساخته دیگری هم بوده که در داخل اُمّ (حجره ) اسطرلاب قرار می گرفته است .

بر کُرسی (رجوع کنید به اسطرلاب * ) آن جمله «صنعه هبه الله بن الحسین البغدادی سنه ثیج ( ۵۱۳ ) للهجره »، حک شده که مبیّن نام سازنده و تاریخ ساخت آن است ؛عبارت «هذا الا´له تعرف بزیج الصفائح استنباط ابی جعفرالخازن »، بر روی دیگر کرسی ، نشان می دهد که این ابزار براساس زیج الصفائح ابوجعفر خازن ساخته شده است که آن را برای طراحی صفحات اسطرلابها نوشته بود. همچنین دور بخش مرکزی همین رویِ صفحه ، جمله «هذه الصفیحه من زیج الصفائح صنعه هبه اللّه بن الحسین البغدادی سنه ثید ( ۵۱۴ ) » به چشم می خورد (همان ، مقاله یازدهم ، ص ۱۱۰؛کندی ، ص ۱۵).این عبارات نشان می دهد که تعداد صفحات ساخته بدیع بیش از این بوده است . مهارت و ظرافت به کار رفته در ساخت و حکّاکی این صفحه جالب توجه است (همانجا).

۲) شرحی بر رساله فی الآله الشّامله ، تصنیف ابومحمد حامدبن خِضر خُجَندی * (متوفی ح ۳۹۰)، برای تکمیل آلت شامله (یاقوت حموی ، ج ۱۹، ص ۲۷۴) که خجندی آن ابزار را برای عرضی ثابت طراحی کرده و ساخته بود.کینگ (مقاله یازدهم ، ص ۱۰۹) آلت شامله را «صفحه مدرج نیمکُروی » نامیده و درباره این وسیله ، مطلبی برنوشته قدما نیفزوده است . بروکلمان ( > ذیل < ، ج ۱، ص ۳۹۰) با تردید، این رساله و رساله فی عمل الا´له العامّه را تصنیف واحدی با دو نام می داند. نسخه خطی این اثر موجود و درباره عملکردِ ابزاری جامع است . به گفته سامسو ( د.اسلام ، ذیل «خجندی ») آلت شامله در موضع مناسبی از اسطرلاب یا در دستگاه ارتفاع سنج قرار داده می شد.

سید جلال الدین تهرانی * (ص ۱۱۰) این وسیله را «حلقه شامله افقی » می نامد و می گوید که ابزاری است مرکب از دوایر ارتفاع و افق ، که برای یافتن سَمت و ارتفاع کواکب به کار می رفت . وی اشاره می کند که بدیع اسطرلابی ، برای کاربرد این ابزار در عرضهای جغرافیایی مختلف ، آن را کامل کرد (همانجا) و می افزاید که ارتفاع یاب (تئودولیت ) ساخته اروپاییان ، شکل تکامل یافته «حلقه شامله افقی » است (همان ، ص ۱۱۰، ۱۲۳).

به نوشته تِکِلی (ج ۷، ص ۳۵۳) بدیع نوعی اسطرلاب را برای همه عرضها ساخته بود (برای اطلاع بیشتر از آلت شامله رجوع کنید به سدیّو، ص ۱۴۸ـ۱۴۹ و تصاویر شماره ۲۱،۲۲) یک عدد از این ابزار در رصدخانه اُلُغ بیگ (متوفی ۸۵۳)، تأسیس شده در ۸۱۶، موجود بوده و گفته شده که هم کار اسطرلاب و هم کار رُبع را انجام می داده است ( زندگینامه علمی دانشمندان اسلامی ، ج ۱، ص ۲۴۹؛نیز رجوع کنید به علم در اسلام ، ص ۱۳۴ و اطلاعی که سیدحسین نصر از «آلت جامع » اختراع جابربن اَفلَح اشبیلی * (متوفی بین ۵۳۵ـ۵۴۵) و رساله النافعه علی الا´لات الجامعه نوشته رودانیِ مراکشی می دهد).

۳) نوعی ساز بادی ابداعی ، که بدیع الزمان جزری در الجامع بین العلم والعمل النافع فی صناعه الحیل (ص ۴۲۲ـ ۴۲۴) به آن اشاره کرده است . وی که خود طرّاح و سازنده ابزارهای دقیق علمی بود و ابداعهای گذشتگان را بدقت مطالعه و اصلاح می کرد، در شکل هفتم از نوع چهارم اثرش (ص ۳۹۳، «درباره فوّاره هایی که در زمانهای معیّن شکلهایشان تغییر می کند و نِیهای دایمی »)، آلتی به نام «الزَمْرالدایم » (سازی بادی از انواع نی ) را وصف کرده و درباره نوعی از آن که ابداع بدیع اسطرلابی بوده ، شرح مختصری نوشته و از آن به عنوان «آلتی مشهور» یاد کرده است (ص ۴۲۳).

۴) المعرب المحمودی فی الزّیج ، بنابر ضبط اسماعیل پاشا بغدادی (ج ۶، ص ۵۰۵)، یا زیج محمودی ، که به نام محمود سلجوقی (حک : ۵۱۲ـ۵۲۵) نوشته شده و اطلاعی از آن در دست نیست (رجوع کنید به کِنِدی ، ص ۱۰).

۵) رساله درباره کاربرد اسطرلاب کروی ، که فرانتز رزنتال شرح مفصلی در معرفی آن منتشر کرده است (کینگ ، مقاله یازدهم ، ص ۱۰۹).

۶) رساله فی الکره ذات الکرسی ، که یاقوت حموی (ج ۱۹، ص ۲۷۴) از آن نام می برد. به عقیده سید جلال الدین تهرانی (ص ۱۰۶) کرات آسمانی تا زمان اسطرلابی فاقد کرسی (پایه ) بودند و او با افزودن آن ، نقص موجود در کره های نجومی را برطرف کرد.

۷) دیوان الاسطرلابی یا دیوان اشعار بدیع ، که بیشتر مشتمل است بر لطایف و هجویات (حاجی خلیفه ، ج ۱، ص ۷۷۶).

۸) درّه التاج من شعر ابن الحجّاج بالغ بر ده مجلّد (همان ، ج ۱، ص ۷۳۹، ۷۶۵)، حاوی اشعارِ ابی عبدالله حسین بن حَجّاج (متوفی ۳۹۱) در ۱۴۱باب (یابه گفته ذهبی ، ج ۲۰، ص ۵۳، در ۱۴۰ باب ) و هر باب در فنی از فنون شعر (یاقوت حموی ، همانجا؛ابن خلکان ، ج ۶، ص ۵۲). نسخه ای از دیوان ابن حجاج گردآورده بدیع ، شامل ۱۲۰ باب ، در کتابخانه ملی پاریس (ش ۵۹۱۳) نگهداری می شود (بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۱۳۰).



منابع :

(۱) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ نزار رضا، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۳) ابن تغری بردی ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره ، مصر ( بی تا. ) ؛
(۴) ابن خلکان ، وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۵) ابن عبری ، تاریخ مختصرالدول ، چاپ ا.صالحانی ، بیروت ۱۹۵۸؛
(۶) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۷) محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، الا´ثار الباقیه عن القرون الخالیه ، چاپ زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛
(۸) سیریل لوید الگود، تاریخ پزشکی ایران و سرزمین های خلافت شرقی ، ترجمه باهر فرقانی ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۹) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین : اسماءالمؤلفین و آثارالمصنفین ، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۱۰) ابی العزبن اسماعیل جزری ، الجامع بین العلم والعمل النافع فی صناعه الحیل ، چاپ احمد یوسف حسن ، حلب ۱۹۷۹؛
(۱۱) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛محمدباقربن زین العابدین

(۱۲) خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۱۳) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیر نظر محمد معین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۶۱ ش ؛
(۱۴) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج ۲۰، چاپ شعیب ارنووط و محمد نعیم عرقسوسی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۵) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۶) زندگینامه علمی دانشمندان اسلامی ، ج ۱، ترجمه احمد آرام … ( و دیگران ) ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۱۷) قدری حافظ طوقان ، تراث العرب العلمی فی الریاضیات والفلک ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۹۶۳ ) ؛
(۱۸) جلال الدین طهرانی ، گاهنامه ۱۳۱۱ ، تهران ۱۳۱۱ ش ؛
(۱۹) علم در اسلام ، به اهتمام احمد آرام ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۲۰) عبدالحمید علّوچی ، تاریخ الطب العراقی ، بغداد ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۲۱) محمدبن محمد عمادالدین کاتب ، خریده القصر و جریده العصر ، چاپ محمد بهجه اثری ، بغداد ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۲۲) ابوالقاسم قربانی ، زندگینامه ریاضیدانان دوره اسلامی : از سده سوم تا سده یازدهم هجری ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۲۳) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبارالعلماء باخبار الحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۲۴) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛
(۲۵) نامه دانشوران ناصری ، قم ( تاریخ مقدمه ۱۳۳۸ ش ) ؛
(۲۶) جلال الدین همایی ، خیامی نامه ، تهران ۱۳۴۶ ش ؛
(۲۷) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، بیروت ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸؛

(۲۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۲۹) EI , s.vv. û Al -Bad ¦ â Ü Al -Ast ¤ urla ¦ b ¦ â ý (by H.Suter), Al -Khudjand ¦ â (by J.Samsئ);
(۳۰) Encyclopaedia Iranica , s.v. ûAst ¤ orla ¦ bý (by D.Pingree), é , ۸۵۶;
(۳۱) E.S.Kennedy, A survey of Islamic astronomical tables , Philadelphia[n.d.];
(۳۲) David A.King, Islamic astronomical instruments , London 1987;
(۳۳) George Sarton, Introduction to the history of science , Malabar, Flo. 1975;
(۳۴) L.A.Sإdillot, Mإmoire sur les instruments astronomiques des Arabes , Frankfurt 1989;
(۳۵) Sevim Tekeli, û Al -Khujand ¦ â ý, in Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York 1981.

دانشنامه جهان اسلام  موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی  جلد ۲

زندگینامه بدیع الزّمان تبریزی(قرن دهم و یازدهم)

بدیع الزّمان تبریزی ، خوشنویس و شاعر قرن یازدهم .فرزند ارشد علیرضا تبریزی معروف به عبّاسی بود؛ خوشنویسی را نزد پدر آموخت و در نگاشتن نستعلیق و نسخ مهارت تمام یافت ، به تحصیل علوم نیز روی آورد تا جایی که «در علوم حکمیّه استادی ماهر گشت » (سپهر، ص ۹۷).

بدیع الزمان ، ادبیات عرب و زبان ترکی را نیز نزد استادان فن فراگرفت . او به سرودن شعر رغبت تمام داشت و بدیعا تخلص می کرد (برای نمونه اشعار رجوع کنید به تربیت ، ص ۶۶؛ بیانی ، ج ۱، ص ۹۸).بدیع الزمان را از مشاهیر خوشنویسان دانسته اند (ایرانی ، ص ۱۴۱).

میرزا سنگلاخ خراسانی درباره او می نویسد: «قلم فسخ بر خطوط خطاطان نسخ نویس کشیده و خط نسخ تعلیقش در میان خوشنویسان مسلّم گردیده » (ص ۲۴۶) و از او با لقب نیک نگار یاد می کند (ص ۲۵۲) اما در مآخذ قدیمتر،این لقب برای بدیع الزمان دیده نمی شود. ظاهراً سنگلاخ ، چنانکه برای بعضی خطاطان دیگر نیز چنین کرده ، این لقب را به وی داده است .

آثار

از جمله آثار بدیع الزمان قطعه ای رباعی در مدح شاه صفی است که نشان می دهد تا سال ۱۰۳۸، تاریخ جلوس شاه صفی ، در قید حیات بوده است (بیانی ، همانجا).

رحلت

بدیع الزمان در اصفهان درگذشت و مدفنش را در قبرستان تخت فولاد اصفهان نوشته اند.



منابع :

(۱) عبدالمحمد ایرانی ، پیدایش خط و خطاطان ، مصر ۱۳۴۶، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛
(۲) مهدی بیانی ، احوال و آثار خوشنویسان ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۳) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، تهران ۱۳۱۴ ش ؛
(۴) هدایت الله سپهر، تذکره خوشنویسان ، ( تهران بی تا. ) ؛
(۵) میرزا سنگلاخ خراسانی ، تذکره الخطاطین ، تبریز ۱۲۹۱ـ۱۲۹۵؛
(۶) احمدبن حسین منشی قمی ، گلستان هنر ، چاپ احمد سهیلی خوانساری ، تهران ۱۳۶۶ ش ، ص نوزده ، ۱۲۶٫

دانشنامه جهان اسلام // موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی جلد  ۲ 

زندگینامه ابوالفضل احمد بدیع الزمان همدانی«بدیع الزمان »«بدیع »(۳۵۸-۳۹۸ه.ق)(مبتکر مقامه نویسی)

بدیع الزمان همدانی ، ابوالفضل احمدبن حسین بن یحیی بن سعید، ملقّب به «بدیع الزمان » یا «بدیع »؛ از نامدارترین ادیبان عربی نویس ایرانی قرن چهارم . او مبتکر مقامه * نویسی ، است و در این فن ، در زبانهای عربی و فارسی و ترکی و عبری و… مقلّدان بسیار داشته است (حاجی خلیفه ، ج ۲، س ۱۷۸۵؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۲۲، ص ۶).

در ۳۵۸ در همدان متولد شد و همانجا تربیت یافت . این که بعدها در نامه ای خود را «همدان المولد، تغلب المورد و مُضر المحتد» نامیده بیانی طنزآمیز است ، زیرا نمی توان «تغلبی » و در عین حال «مضری » بود (رجوع کنید به تغلب * ، مضر * )؛ اما بیقین عربگرا بوده و همچون بعضی ادیبان آن عصر گرایش ضد شعوبی داشته یا به آن تظاهر می کرده است (الکک ، ص ۳۷؛ ذکاوتی قراگزلو، ص ۲۳ـ۲۴، ۲۷).

استادِ بدیع الزمان در ادبیات عمدتاً ابن فارس * بود، اما پیشرفت سریع و شگفت انگیز وی مرهون استعداد عجیب و حافظه بی نظیرش بوده است که معاصرانش شاهد جلوه های شگفت آن بوده اند. بدیع الزمان پس از تکمیل تحصیلات خود، در ۳۸۰ به درگاه صاحب بن عباد * در ری رفت و، پس از آزمایش ، مورد توجه خاص او، که خود ادیبی برجسته بود، قرار گرفت .

در آنجا با هجویه سرایانی چون ابن سکره هاشمی ، ابن الحجاج ، احنف عُکبَری و نیز ابودلف خزرجی * ، جهانگرد معروف (متز، ج ۱، ص ۲۷۷ـ۲۸۱)، آشنا شد و ظاهراً شخصیت عجیب ابوالفتح اسکندری ، قهرمان اصلی مقامات ، مبتنی بر همین ابودلف است (یاغی ، ص ۹۲). به گفته ثعالبی (ج ۳، ص ۴۱۵) بدیع الزمان شعر ابودلف را روایت می کرده و یکی از اشعار او را بر زبان قهرمانش گذاشته است (وَیْحَکَ هذا الزمان زُورُ/ فلا یَغُرّنَّک الغَرورُ ـ «المقامه القریضیه »).

وی از ری عازم جرجان شد و مدتی نزد اسماعیلیان جرجان بود تا در ۳۸۲ به نیشابور رفت و در آنجا در مناظرات مفصلی با ابوبکر خوارزمی ، مشهورترین مترسل آن روزگار، بر او پیشی جست (فاخوری ، ص ۵۳۸) و نام خویش را در شرق و غرب عالم اسلامی گسترد و چند سالی را با گردش در شهرها و رسیدن به حضور امیران و بزرگان دانش پرور، از جمله خلف بن احمد در سیستان ، به بهره گیری از شهرت خود گذراند، در حالی که نوشته هایش پیش و بیش از خود او سرزمینها را در می نوردید.

رحلت

سرانجام در هرات مقیم و متأهل و صاحب مِلک شد و از آنجا با خانواده اش در همدان به مکاتبه پرداخت (ثعالبی نامه های او به پدر و خواهرزاده اش را نقل کرده است )، اما ناگهان در ۳۹۸، به علت مسمومیّت یا سکته ، درگذشت (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۱۰۹ـ۱۱۰؛ صفدی ، ج ۶، ص ۳۵۸). روایت نادری نیز هست که بدیع الزمان در همدان درگذشته و در محل برج قربان ، مدفن ابوالعلاء قاری ، به خاک سپرده شده است (آزاد همدانی ، ص ۴۳۶).

مذهب بدیع الزمان

برخی بدیع الزمان را شیعه انگاشته اند (افندی اصفهانی ، ج ۱، ص ۳۶؛ قمی ، ص ۱۱۹)، اما او شافعی مذهب (سبکی ، ج ۴، ص ۱۶۰) و دوستدار اهل بیت بوده ، حق وفای صحابه را نیز می گزارده و به سنتهای واجب عمل می کرده است (محدث ، ج ۲، ص ۷۰۹، ۷۶۵)، گرایش ضد معتزلی نیز داشته («المقامه المارستانیه »؛ ثعالبی ، ج ۴، ص ۳۰۸ـ۳۰۹) و به اهل حکمت و شعر و بیان تاخته است و با آنکه یقیناً ایرانی بوده ، آثار فارسی پدید نیاورده مگر اشعار ملمّع (عبود، ص ۱۱۲ـ۱۱۳).اما قدرت فکری وی در نقد و پرخاش جلوه گر می شود که در نوع خود بسیار کم نظیر بوده است .

آثار

آثار بدیع الزمان عبارت است از اشعار و رسائل و مقاماتِ اوست . او خود، شاعریش را مزید بر نویسندگیش می شمرده و کسی را کاتب بلیغ می دانسته است که «نظمش از نثر کوتاه نیاید و ناپسندی شعرش از رونق کلام نکاهد» («المقامه الجاحظیه »).

مهارت بدیع الزمان در تقلید از شعر کهن چنان بوده است که قصیده ای از او که بر زبان شخصیتی داستانی به نام بِشْر بن عواته رانده شده ادیب نقادی چون ابن اثیر را چنان فریب داده که بشر را شخصی واقعی و مقدّم بر مُتَنَبّی (متوفی ۳۵۴) و بُحْتُری (متوفی ۲۸۴) انگاشته است (عبود، ص ۴۲).

رسائل او متنوع و ارزشمند است ، هم نشانه هایی از ساختار قصه و حکایت دارد و هم صنایع بدیعی ، خصوصاً لزوم مالایلزم * . همچنین ، می توان از آنها نکته ها و آگاهیهای تاریخی ـ اجتماعی استخراج کرد. اما شاهکار بدیع الزمان مقامات اوست ، یعنی قطعات نثر مسجع و مصنوعی که در آن ، حادثه یا لطیفه ای درباره قهرمانی به نام ابوالفتح اسکندری و از قول شخص موهومی به نام عیسی بن هشام روایت می شود (فاخوری ، همانجا).

قهرمان مقامات مرد فاضل و جهاندیده و فهمیده ای است که ، به سبب قدرناشناسی مردم زمانه و نادرست بودن نظام اجتماعی ، از راه کلاشی و اخّاذی و حیله گری روزگار می گذراند و در واقع خود ودیگران را به تمسخر گرفته است . طنزپردازی و بدیهه سازی و تمثیل آفرینی و حفظ سیاق طبیعی کلام در عین صنعتگری در مقامات بدیعی جمع است . بدین سبب ترجمه آن ، اگر به قلم هنرمندی نیز صورت گیرد، تنها حِصّه ای از لطف آن را منتقل می کند؛ حال آنکه حریری ، بزرگترین مقامه نویس پس از بدیع الزمان ، بیش از حد دچار تکلف شده و در انتقاد اجتماعی هم به پای بدیع الزمان نرسیده است .

بدیع الزمان نقش پرداز زندگی قرن چهارم است و حوادث کتابش در شهرها و نواحی بزرگ اسلامی و ایرانی (از جمله بلخ ، سجستان ، کوفه ، آذربایجان ، جرجان ، اصفهان ، اهواز، بغداد، بصره ، بخارا، قزوین ، موصل ، شیراز، حلوان ، شام ، مراغه ، نیشابور و ساری ) می گذرد.

او به وصف واقعگرایانه اخلاق و مرام و رفتار معاصران معتقد است ؛ گویی در پرده های نمایشی کوتاهی گوشه های زشت و محکوم شدنی جامعه را از نظر خواننده می گذراند و کارش بی آنکه جنبه موعظه و نصیحت داشته باشد، آگاه کننده و افشاگرانه است . واقعگرایی بدیع الزمان در صحنه آرایی و آدمهای مقامه هایش و گاه در سخنان آنها نیز مشهود است ؛ چنانکه در «المقامه الدینار» از مصطلحات و حتی دشنامهای رایج میان اوباش و ولگردان آن زمان استفاده کرده ، در «المقامه الرصافیه » از اسرار دنیای دزدان و کف زنان و طراران پرده برداشته ، و در «المقامه الشامیه » اشارات وقیح جنسی را گنجانده است .

با آنکه غالب مقامه ها به یک شیوه شروع و ختم می شود یعنی راوی هربار قهرمان را در قیافه جدیدی می بیند و نه چندان دیر او را به جا می آورد تنوع و تازگی مناظر و حوادث و گاه اشخاص فرعی حفظ می شود؛ مثلاً شرح وضع مضحکی که روستایی ساده دل در «المقامه البغدادیه » دچار آن شده ، یا وصف حمامی و دلاکها در بخش اول از «المقامه الحلوانیه » فراموش نشدنی است . در بخش دوم این مقامه ابوالفتح اسکندری حَجّامِ پرچانه ای است که دلاک خاموش هزار و یک شب را به یاد می آورد. حَجّام آسمان و ریسمان را به هم می بافد و با گفتن آنچه از ادب و کلام و امثال شنیده ، خواننده را مسحور قلم جادویی بدیع الزمان می کند.

اما ابوالفتح اسکندری غالباً به صورت دریوزه گری شیّاد ظاهر می شود که ، به زور زبان آوری و سخنوری ، از حاضران پول می گیرد و خرج عیّاشی می کند. این ، تصویرِ طنزآمیزی است از ادیب آن دوران که می باید دریوزه گر دربارها و درگاهها باشد و برای پیشرفت کارش هر روز به رنگی درآید و شکّاکانه و فرصت طلبانه دم را غنیمت بداند. بدینگونه ابوالفتح اسکندری گاه به هیئت سلحشوران و یکه سواران («المقامه الفراریه »، «المقامه الملوکیه »)، گاه به لباس گدایان با عصا و انبان («المقامه الاسدیه »)، و گاه در زیِّ غازیان داوطلب ، که برای جهاد با کفار کمک گردآوری می کردند، ظاهر می شود («المقامه القزوینیه »)، در مقامه ای دیگر هم مطرب میخانه است و هم پیشنماز مسجد («الخمریه »)، و در همان

حال ادیبی است نقاد و در شعرشناسی استاد («المقامه القریضیه »)؛ بار دیگر در جلسه ای ادبی درباره نثر اظهارنظر می کند و چون طلب زیادت می کنند او نیز زیادت می طلبد («المقامه الجاحظیّه »)؛ گاه رباینده دستار شیطان («المقامه الابلیسیه ») و گاه نیز دعانویس («المقامه الحِرزیه » و «المقامه الاصفهانیه ») است .

در «المقامه الوصیه »، بدیع الزمان موفق شده است که پیش از مولیر افکار یک «خسیس » تمام عیار را بیان کند؛ اما شاهکار او «المقامه المضیریه » است که در آن جزئیات خانه و زندگی و کسب و معیشت بازاری تازه به دوران رسیده ای را وصف کرده و توانسته است خصلتهای گروه را در قالب فرد بنمایاند. ظاهراً قاضی حمیدالدین بلخی ، بهترین مقامه نویس به زبان فارسی ، نیز این مقامه را بهترین اثر بدیع الزمان تشخیص داده که با اقتباس از آن ، مقامه استادانه «سکباجیه » را پدید آورده است (زکی مبارک ، ج ۱، ص ۲۴۸؛ ابراهیمی حریری ، ص ۱۸۲ـ۲۰۴؛ بهار، ج ۲، ص ۳۳۳). منتخباتی از مقامات بدیع الزمان ، به زبانهای گوناگونی ترجمه شده است .



منابع :

(۱) علی محمد آزاد همدانی ، «مشاهیر همدان »، مجله ارمغان ، سال ۱۷، ش ۶ (شهریور ۱۳۱۵)؛
(۲) محمد محسن آقا بزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۳) فارس ابراهیمی حریری ، مقامه نویسی در ادبیات فارسی و تأثیر مقامات عربی در آن ، تهران ۱۳۴۶ ش ؛
(۴) ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، چاپ محی الدین عبدالحمید، قاهره ۱۹۴۸؛
(۵) عبدالله بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱؛
(۶) فیکتور الکک ، بدیعات الزمان ، بیروت ۱۹۷۱؛
(۷) آدام متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری ، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
۸- احمدبن حسین بدیع الزمان همدانی ، المقامات و الرسائل ، چاپ سنگی تهران ۱۲۹۶؛
(۹) محمد تقی بهار، سبک شناسی ، تهران ۱۳۵۵ـ۱۳۵۶ ش ؛
(۱۰) عبدالملک بن محمد ثعالبی ، یتیمه الدهر ، چاپ مفید محمد قمیحه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون ، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۱۲) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲، ج ۱، ص ۲۳۸؛
(۱۳) علیرضا ذکاوتی قراگزلو، بدیع الزمان همدانی و مقامات نویسی ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۴) محمد زکی مبارک ، النثر الفنی فی القرن الرابع ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۵) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ عبدالفتاح محمد حلو و محمود محمد طناحی ، قاهره ۱۳۸۳ـ ۱۳۸۸/ ۱۹۶۴ـ ۱۹۶۸؛
(۱۶) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۲، چاپ س . دیدرینغ ، ویسبادن ۱۳۹۲/۱۹۷۲؛
(۱۷) مارون عبود، بدیع الزمان الهمدانی ، قاهره ۱۹۷۱؛حنّا فاخوری ، تاریخ ادبیات زبان

(۱۸) عربی ، ترجمه عبدالمحمد آیتی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۹) عباس قمی ، هدیه الاحباب ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲۰) جلال الدین محدث ، تعلیقات نقض ، تهران ۱۳۵۸ ش ؛
(۲۱) یوسف نور عوض ، فن المقامات بین المشرق و المغرب ، بیروت ۱۹۷۹؛
(۲۲) عبدالرحمن یاغی ، رای فی المقامات ، بیروت ۱۹۶۹؛
(۲۳) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، بیروت ( بی تا. ) ، ج ۲، ص ۱۶۵ به بعد.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۲ 

زندگینامه ابومحمد بدیع بلخی(قرن چهارم)

بدیع بلخی ، ابومحمد بدیع بن محمدبن محمود بلخی ، شاعر دوره سامانی . مدّاح ابویحیی طاهربن فضل بن ابوبکر امیر چغانی ماوراءالنهر (متوفی ۳۷۷) بود و قصیده اش در مدح این امیر موجود است .

هدایت (چاپ سنگی ، ج ۱، ص ۱۷۴، چاپ مصفا، ج ۱، ص ۴۵۶)، برخلاف منابع دیگر، او را بدایعی بلخی ، محمدبن محمود نامیده و از شاعران عصر محمود غزنوی به شمار آورده است که البته صحیح نیست .

همچنین منظومه راحه الانسان ، یا، پندنامه انوشیروان را به او نسبت داده و ۹۱ بیت آن را نقل کرده است (چاپ مصفا، ج ۱، ص ۴۵۷ـ ۴۶۲)، اما این منظومه ، که در اصل حاوی ۴۰۹ بیت است (شفر، ج ۱، ص ۲۰۵ـ۲۳۲)، از شاعری است که در قرن پنجم می زیسته و در منظومه خود شعر عنصری (متوفی ۴۳۱) را تضمین کرده ، و تخلصش «شریف » بوده است (نفیسی ، ص ۱۸۱ـ ۱۸۲، و نقل از وی در هدایت ، چاپ مصفا، ج ۱، ص ۴۵۷ـ۴۵۹، حاشیه ).



منابع :

(۱) ادوارد گرانویل براون ، تاریخ ادبی ایران ، ج ۱ : از قدیمترین روزگاران تا زمان فردوسی ، ترجمه و تحشیه و تعلیق علی پاشا صالح ، تهران ۱۳۵۶ ش ، ص ۶۷۹؛
(۲) محمد دبیرسیاقی ، پیشاهنگان شعر فارسی ، تهران ۱۳۷۰ ش ، ص ۱۷۵؛
راحه الانسان ، یا، پندنامه انوشیروان ، در

(۳) Charles Schefer, Chrestomatie Persane , vol. I, Paris 1883;

(۴) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، ص ۴۲۲ـ۴۲۳؛
(۵) محمدبن محمد عوفی ، لباب الالباب ، چاپ ادوارد براون و محمد قزوینی ، لیدن ۱۹۰۳ـ۱۹۰۶، ج ۲، ص ۲۲ـ۲۳؛
(۶) همان ، چاپ سعید نفیسی ، تهران ۱۳۳۵ ش ، ص ۲۶۰؛
(۷) بدیع الزمان فروزانفر، سخن و سخنوران ، تهران ۱۳۵۸ ش ، ص ۴۳؛
(۸) محمد جعفر محجوب ، سبک خراسانی در شعر فارسی ، تهران ۱۳۵۰ ش ، ص ۱۴۳، ۱۷۲؛
(۹) محمد محمدی ، کتاب التاج و آیین ، ج ۱، ص ۳۹؛
(۱۰) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ، ج ۱، ص ۲۳۹ـ۲۴۰؛
(۱۱) سعید نفیسی ، « ( درباره ) پندنامه انوشیروان »، مهر ، سال ۲، ش ۲ (تیر ۱۳۱۳)؛
(۱۲) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، مجمع الفصحا ، چاپ سنگی تهران ۱۲۹۵؛
همان ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲ 

زندگینامه مولانا یوسف بدیعی سمرقندی( متوفی۸۹۷ه.ق)

بدیعی سمرقندی ، مولانا یوسف ادیب و سخنور قرن نهم . در اَنْدِجان زاده شد و در همانجا به نوجوانی رسید (خواندمیر، ج ۴، ص ۳۳۷؛ واله داغستانی ، گ ۵۳ ر) ازینرو عده ای از معاصران او را بدیعی اندجانی خوانده اند (نفیسی ، ج ۱، ص ۳۲۳؛ خیامپور ذیل «بدیعی اندجانی »).

در نوجوانی به سمرقند رفت و به تحصیل فنون ادبی پرداخت (خواندمیر، همانجا) و در همانجا با مولانا صفایی ، همشهریِ شاعرش ، آشنا شد (واله داغستانی ، گ ۵۳ پ ).

پیوند دوستانه اش با صفایی ، به حدّی عمیق بود که ظریفانِ هرات بدیعی را، به تخلص و شهرت ، صفایی می خواندند و او از این نسبت می رنجید (امیر علیشیر نوایی ، ص ۴۸، ۲۲۲؛ نیز رجوع کنید به واله داغستانی ، همانجا؛ این روش نامگذاری در خصوص دوستانی که یکی کمسالتر از دیگری باشد تاکنون در میان هرویان رایج است ).

او از خردسالی به شعر و شاعری روی آورد. هرچند امیرعلیشیر نوایی (ص ۴۸) اشعار خردسالیش را خام و ناپخته می داند، پس از وقوف به فن شعر و عروض ، شعرش پخته و مقبول شده است (خواندمیر، همانجا). بدیعی در عهد بایسنغر * (۷۹۹ـ۸۳۷) به هرات رفت و در زمره سخنوران مقرّب او درآمد (دولتشاه سمرقندی ، ص ۳۱۰؛ خواندمیر، همانجا) و به قولی صاحب صلاحیت شد (امیرعلیشیر نوایی ، همانجا).

او به فن معمّا، از فنون رایج ادبی آن عصر، تسلّط کامل داشت و در تبیین قواعد معمّا نیز رساله ای تألیف کرده است که معاصرانش آن را مفید دانسته اند (همان ، ص ۴۹؛ واله داغستانی ، همانجا؛ خواندمیر، همانجا). علاوه برآن ، تتبّعش از قصیده مرآه الصفاء نیز مشهور است (امیر علیشیر نوایی ، ص ۲۲۲؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۱، ص ۱۳۱).

رحلت

او در اواخر عمر به سرخس رفت و در ۸۹۷ در همانجا درگذشت و در خانقاه مزار بابالقمان سرخسی دفن شد (خواندمیر، همانجا؛ امیرعلیشیر نوایی ، همانجا). ازینرو بعضی از متأخران او را به آن شهر منسوب کرده و بدیعی سرخسی خوانده اند (واله داغستانی ، همانجا).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) امیرعلیشیر نوایی ، تذکره مجالس النفائس ، چاپ علی اصغر حکمت ، تهران ۱۳۲۳ ش ؛
(۳) غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر ، چاپ محمد دبیرسیاقی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۴) عبدالرسول خیامپور، فرهنگ سخنوران ، تبریز ۱۳۴۰ ش ؛
(۵) دولتشاه سمرقندی ، کتاب تذکره الشعراء ، چاپ محمد رمضانی ، تهران ۱۳۳۸ ش ؛
سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر

(۶) فارسی در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
علیقلی واله داغستانی ، ریاض الشعراء ، نسخه خطی کتابخانه ملی ملک ، ش ۴۳۰۱٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۲ 

زندگینامه شاه محمد بدخشی«ملاّ شاه صوفی»( قرون دهم و یازدهم )

بدخشی ، شاه محمد ، ملقب به ملاّ شاه صوفی ، شاعر و نویسنده قرون دهم و یازدهم . در ۹۹۲ در محلی به نام اَرْکَسا، حوالی رُستاقِ بدخشان ، متولد شد (کولابی ، گ ۱۱ ر). تحصیلات خود را نزد ملاّ حسین قبادیانی در بلخ کامل کرد (ظهورالدین احمد، ج ۲، ص ۱۲۶). در ۱۰۲۳ به کشمیر و از آنجا به دهلی و آگره سفر کرد و در ۱۰۳۸ به لاهور رسید و مرید میان میر * قادری شد (کولابی ، گ ۱۱ پ ). نوزده سال در خدمت او ماند (جهان آرا بَگم ، ج ۱۶، ش ۴، ص ۸۲) و ریاضتهای سخت کشید تا سرانجام ، از مراد خود خلافت یافت و به دستور او در کشمیر اقامت گزید (کنبو، ج ۳، ص ۲۸۵؛ بختاورخان ، ج ۲، ص ۴۱۰).

شاه جهان (حک : ۱۰۳۷ـ ۱۰۶۸) و فرزندانش ، داراشکوه و جهان آرا بیگم ، از ارادتمندان بدخشی بودند و بدخشی با آنان مناسبات بسیار نزدیکی داشت و مکاتبه می کرد. درباره بدخشی در سکینه الاولیاء داراشکوه بابی مستقل وجود دارد (ص ۱۵۲ـ۲۰۴). جهان آرا نیز کتاب صاحبیه را درباره او نوشته است .او در ۱۵ صفر ۱۰۷۲ در لاهور درگذشت و در کنار قبر مرشد خود مدفون شد.

بدخشی دارای افکاری متغیّر و گاهی متضاد بود که در آنها آزاد اندیشی غلبه داشت ؛ ازینرو با مخالفتِ شدید علمای دین روبرو شد. نویسندگان زندگینامه اش افکار او و واکنش روحانیون نسبت به آنها را بیان کرده اند. کیخسرو اسفندیار، نویسنده معاصر بدخشی ، به اندیشه او اشاره دارد (ج ۱، ص ۱۵۵، ۳۵۹، ۳۶۱) و محمد مراد تنگ کشمیری (گ ۲۸ پ ) افکار او را نقد کرده است .

بدخشی در سخن سرایی از متقدّمان تقلید نکرده است . البته اشعارش از جهت وزن و قافیه و تعقیدات لفظی خالی از ضعف نیست (ظهورالدین احمد، ج ۲، ص ۱۳۹).

آثار

مهمترین آثار او به فارسی کلیّات بدخشی است درسه جلد:

جلد اول ، تفسیر شاهی ، در تفسیر سوره های فاتحه ، بقره ، آل عمران و یوسف ، که در ۱۰۵۷ به روش عرفانی نگاشته شده است ؛

 جلد دوم ، رساله بسم اللّه ، رساله حمد ونعت و منقبت ، یوسف و زلیخا، رساله دیوانه ، رساله مرشد، رساله ولوله ، رساله هوش ، رساله تعریفات خانه ها و باغات و منازل کشمیر، رساله نسبت ؛

جلد سوم ، رساله شاهیه ، دیوان اول ، دیوان دوم ، شرح رباعیات ، رقعات ، قصاید عربی (ظهورالدین احمد، ج ۲، ص ۱۳۶؛ نسخه خطی کلیات او در کتابخانه خدابخش پتنه موجود است ).



منابع :
(۱) ظهورالدین احمد، پاکستان مین فارسی ادب ، ج ۲، لاهور ۱۹۷۴؛
(۲) محمد بختاورخان ، مرآه العالم : تاریخ اورنگ زیپ ، چاپ ساجده س . علوی ، لاهور ۱۹۷۹؛
(۳) محمد مراد تنگ کشمیری ، تحفه الفقراء ، نسخه خطی اداره تحقیقات جمون و کشمیر؛
جهان آرا بگم ، رساله صاحبیه ، تحقیق و ترجمه محمد اسلم ، در

(۴) Journal of the Research Society of Pakistan , xvi , 4(Oct.1979),77-110, xv â â ,۱ (Jan. 1980), 69-107;

(۵) داراشکوه بابری ، حسنات العارفین ، چاپ سید مخدوم رهین ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۶) همو، سکینه الاولیاء ، چاپ تاراچند و محمدرضا جلالی نائینی ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۴۴ ش ) ؛
(۷) محمد صالح کنبو، عمل صالح الموسوم به شاه جهان نامه ، ترتیب و تحشیه غلام یزدانی ، چاپ وحید قریشی ، لاهور ۱۹۶۷ـ۱۹۷۲، ج ۲، ص ۲۷۴، ج ۳، ص ۹۶، ۲۸۴ـ۲۸۶؛
(۸) توکل بیگ کولابی ، نسخه احوال شاهی ، نسخه خطی موزه بریتانیا، Supp. Rieu ، ش ۱۳۰؛
(۹) کیخسرو اسفندیار، دبستان مذاهب ، چاپ رحیم رضازاده ملک ، تهران ۱۳۶۲ ش .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲

زندگینامه ابوالاسود دُئلی بصری(متوفی۶۹ه.ق)

 ظالم بن ظالم ابوالا سود دُئِلی بصری است که از شُعرا اسلام و از شیعیان امیرالمؤ منین و حاضر شدگان در صِفّین بوده است و او همان است که وضع (علم نحو) نموده بعد از آنکه اصلش را از امیرالمؤ منین علیه السّلام اخذ نموده و اوست که قرآن مجید را اعراب کرده به نقطه در زمان زیاد بن ابیه .

وقتی معاویه برای او هدیّه فرستاد که از جمله آن حلوائی بود برای آنکه او را از محبّت امیرالمؤ منین علیه السّلام منحرف کند دخترش که به سن پنج سالگی یا شش سالگی بود مقداری از آن حلوا برداشت و در دهان گذاشت ، ابوالا سود گفت : ای دختر! این حلوا را معاویه برای ما فرستاده که ما را از ولای امیرالمؤ منین علیه السّلام برگرداند.

دخترک گفت :

قَبَّحَهُ اللّهُ یَخْدَعُن ا عَنِ السَّیِّدِ الْمُطَهَّرِ بِالشَّهْدِ الْمُزَعْفَرِ تَبّا لِمُرْسِلِهِ وَآکِلِه .

چپس خود را معالجه کرد تا آنچه خورده بود قی کرد و این شعر بگفت :

شعر :

اءَبِاالشَّهْدِ المُزَعْفَرِ یابْنَ هِنْدٍ
نَبیعُ عَلَیْکَ اَحْسابا وَدینا
مَعاذَ اللّهِ کَیْفَ یَکُونُ ه ذا
وَمَوْلی نا امیرُالمُؤْمنینا(۱۹۷)

رحلت

بالجمله ؛ ابو الاسود در طاعون سنه شصت و نه به سن هشتاد و پنج در بصره وفات کرد و ابن شهر آشوب و جمعی دیگر ذکر کرده اند اشعار ابوالا سود را در مرثیه امیرالمؤ منین علیه السّلام و اوّل آن مرثیه این است :

شعر :

الاّ یا عَیْنُ جُودی فَاسْعَدینا
الا فَابْکی اَمیرَ المُؤ منینا(۱۹۸)

و ابوالا سود شاعری طلیق اللسان و سریع الجواب بوده ؛ زمخشری نقل کرده که زیاد بن ابیه ابو الاسود را گفت که با دوستی علی چگونه ای ؟ گفت : چنانچه تو در دوستی معاویه باشی لکن من در دوستی ثواب اُخروی خواهم و تو از دوستی معاویه حُطام دُنیوی جوئی و مَثَل من و تو شعر عمروبن معدی کرب است :

شعر :

خَلیلا نِ مُخْتَلِفٌ شَاءْنن ا
اُریدُ الْعَلاءَ وَیَهْوِی السَّمَنَ
اُحِبُّ دِم آءَ بَنی م الِکِ
وَر اقَ المُعَلّی بَیاضَ اللَّبَنِ(۱۹۹)
و هم زمخشری این شعر را از او روایت کرده :

شعر :

اَمُفَنّدی فی حُبِّ آلِ محمّد
حَجَرٌ بِفیکَ فَدَعْ مَلا مَکَ اَوْزِد
مَنْ لَمْ یَکُنْ بِحِب الِهِمْ مُسْتَمْسِکا
فَلْیَعْتَرِفْ بِوِلا دَهٍ لَمْ تُرْشَدِ(۲۰۰)



۱۹۷ (ربیع الا برار) علاّ مه زمخشری ۵/۳۲۲، تحقیق : عبدالامیر مهنا؛ (روضات الجنات ) علاّ مه خوانساری ۴/۱۶۸ .
۱۹۸ (مناقب ) ابن شهر آشوب ۳/۳۶۱ .
۱۹۹ (مجالس المؤمنین ) ۱/۳۲۵ از (ربیع الا برار) زمخشری ، نقل کرده است .
۲۰۰ مأخذ پیشین . علامه شوشتری می گوید: (مفند، ملامت کننده است ، یعنی ای ملامت کننده من در دوستی آل محمّد علیهم السّلام ، سنگ در دهن تُست ؛ خواه ترک ملامت خود کنی و خواه آن را زیاده کنی و مضمون بیت ثانی آن است که شاعر فارسی گفته :
هر که را هست با علی کینه
در سخن حاجت درازی نیست
نیست در دستش آستین پدر
دامن مادرش نمازی نیست
(مجالس المؤ منین ) ۱/۳۲۶ .ویراستار

زندگینامه عبدالجلیل حسینی واسطی بِلگِرامی «عبدالجلیل » و «میرجلیل »(متوفی۱۱۳۸ه ق)

بِلگِرامی ، عبدالجلیل بن احمد حسینی واسطی ، شاعر پارسی گوی هند در قرن دوازدهم . وی از سادات واسطی است که در حدود ۶۱۴ به بلگرام مهاجرت کردند (ریو، ج ۳، ص ۹۶۳). سلسله نسب او به زید بن زین العابدین علیه السلام می رسد (بلگرامی ، ص ۱۶۱).

بلگرامی در ۱۳ شوال ۱۰۷۱ در بلگرام به دنیا آمد. علوم عقلی و نقلی را از شیخ غلام نقشبندی لکهنوی (متوفی ۱۱۲۷؛ رحمان علی ، ص ۱۰۸؛ قاسمی ، ص ۲۶) و سند حدیث را از سید مبارک محدث بلگرامی شاگرد نورالحق (رحمان علی ، همانجا؛ گوپاموی ، ص ۴۹۲) فرزند شیخ عبدالحق محدث دهلوی آموخت (گوپاموی ، همانجا). در ۱۱۰۴ رهسپار دکن شد.

در اورنگ آباد با ناصرعلی سرهندی (متوفی ۱۱۰۸) شاعر پارسی گوی هند، ملاقات کرد (خوشگو، دفتر ۳، ص ۱۵۷)، اما بزودی به وطن بازگشت و در ۱۱۱۱ به دربار اورنگ زیب (حک : ۱۰۶۸ـ ۱۱۱۸) راه یافت (قانع ، ص ۴۰۶). در فاصله سالهای ۱۱۱۲ تا ۱۱۳۰ منصبهای تیولداری (جاگیری ) و دبیری (بخشیگری ) و وقایع نگاری را به عهده داشت (همانجا؛ ایرانیکا ، ذیل «عبدالجلیل بلگرامی »؛ خوشگو، دفتر ۳، ص ۱۵۶)، اما در ۱۱۳۰ همه این مناصب را به پسرش ، سیدمحمد، سپرد و خود به دهلی رفت (قانع ، همانجا) و

رحلت

سرانجام در ۲۳ ربیع الا´خر ۱۱۳۸ در شاهجهان آباد درگذشت و طبق وصیتش در زادگاهش بلگرام دفن شد (خوشگو، دفتر ۳، ص ۱۵۷؛ رحمان علی ، ص ۱۰۹؛ گوپاموی ، ص ۴۹۳).

غلامعلی آزاد بلگرامی * (متوفی ۱۲۰۰)، شاعر و تذکره نویس هند که نوه و شاگرد بلگرامی نیز بود، در رثای وی قصیده ای سروده است مشتمل بر ۱۰۱ بیت با چهار مطلع که همه مصراعهای آن ماده تاریخ وفات بلگرامی است (قانع ، ص ۴۱۲).

بلگرامی در تفسیر و حدیث و تاریخ و لغت و ادب و شعر و موسیقی مهارت داشت و به زبانهای عربی و فارسی و ترکی و هندی شعر می سرود (رحمان علی ، ص ۱۰۸؛ گوپاموی ، ص ۴۹۲). در شعر ابتدا «طرازی » و «واسطی » و سپس «عبدالجلیل » و «میرجلیل » تخلص می کرد (قاسمی ، ص ۲۶). در میان دانشوران و عالمان عصر خود و نیز امیران و رؤسا جایگاهی ویژه داشت . بیشتر تدریس می کرد و در فنّ شعر نقّادی معتبر بود (قاسمی ، ص ۲۷).

وی بویژه در سرودن ماده تاریخ مهارت داشت و به مناسبتهای گوناگون ، مانند جلوس پادشاهان ، وزارت و امارت ، فتح و کشورگشایی و درگذشت بزرگان ، ماده تاریخ می سرود. از جمله هنگامی که اورنگ زیب در ۱۱۱۱ قلعه ستاره ، از قلعه های معروف دکن ، را فتح کرد، برای آن یازده قطعه ماده تاریخ به زبانهای فارسی و عربی و ترکی و هندی سرود، با عنوان «گلزار فتح شاه هند» و «طُویْنامه (= جشن نامه ) فیروزی شاه عالمگیر» (رحمان علی ، ص ۱۰۸؛ بلگرامی ، ص ۱۶۴).

دوران شعر هندی و فارسی در عصر اورنگ زیب معمولاً به سبب دو گرایش معروف است : مثنوی سرایی ، و احیای دلبستگی شاعران مسلمان هند به زبان هندی . در شعر بلگرامی نمونه های آشکار هر یک از این دو گرایش را می توان یافت که پس از وی آزاد بلگرامی آن را به نسلهای بعد منتقل کرد ( ایرانیکا ، همانجا).

آثار

بلگرامی آثار بسیاری به نظم و نثر داشته ، اما تنها برخی از آنها باقی مانده است .

از جمله آثار منظومِ اوست :

۱) دیوان شعر (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۴، ص ۱۲۴۸)؛

۲) مثنوی امواج خیال ، در تعریف و توصیف شهر بلگرام ؛

۳) مثنوی درباره مرگ خدمتکارش که هنگام سفر به دکن او را همراهی می کرد؛

۴) طوبی (منزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۱ ش ، ج ۴، ص ۲۹۹۵) یا مثنوی در بیان کدخدایی (= عروسی ) فرخ سیر پادشاه تیموری (متوفی ۱۱۳۱) با دختر راجه اجیت سینگ در ۱۱۲۷٫ علی اصغر بلگرامی ، در فارسی بلگرام ، نام این مثنوی را «جواهرالفردوس » نوشته است ولی نسخه چاپی آن (چاپ سنگی ، لکهنو ۱۸۸۲، ۱۲۹۹، کلکته ۱۸۸۲) دارای این عنوان نیست (قاسمی ، ص ۲۸).

این مثنوی از نظر تاریخ و جامعه شناسی بسیار اهمیت دارد، زیرا شاعر علاوه بر نظم واقعه ای تاریخی ، از همه سنّتها و رسمها و جشنهای عروسیِ دوران خود، به زبانی ساده اما بتفصیل ، یاد کرده است ؛

۵) مثنوی در بیان عروسی ارشادخان ، فرزند نواب امین الدوله انصاری ، که در ۱۱۳۷ سروده شده است ؛

۶) پَدْماوَت ، مثنوی ملمّع ، به فارسی و هندی ، در بیان یکی از داستانهای باستانی هند، یعنی ماجرای عشق رَتَنْسینه و پَدماوَتی .

این اثر شبیه قصّه پدماوتِ ملک محمد جایِسی * است که این داستان را نخستین بار او به زبان هندی تألیف کرد (رجوع کنید به اته ، ص ۹۳ـ۹۴؛ ریو، ج ۳، ص ۱۰۳۶). بلگرامی با تألیف این اثر، سنّتی را که در میان ادیبان مسلمان هند با امیرخسرو دهلوی * آغاز شد و در زمان سلطنت اکبرشاه (حک :۹۶۳ـ۱۰۱۴) در پدماوت جایسی و دیوان هندیِ عبدالرحیم خان خانان به اوج اعتلا رسید به پایان رسانید، و آن توجه به شعر هندی بود ( ایرانیکا ، همانجا)؛

۷) جواهرالکلام ، فرهنگ منظوم فارسی ، ترکی ، عربی ، هندی .

آثار منثور بلگرامی عبارت است از :

۱) انشای عبدالجلیل ، به نثر متکلف فارسی آمیخته به نظم ، مشتمل بر شرح سفر مؤلف به دکن و فتح دژ ستاره ، و حاوی اطلاعات مهم تاریخی و ادبی (رجوع کنید به منزوی ، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۵، ص ۲۶۵). میرحیدر متخلص به امیر بلگرامی ، که شاید همان امیرحیدربن نورحسین بن غلامعلی آزاد بلگرامی (متوفی ۱۲۱۷) باشد، عبارتهای دشوار عربی این اثر را در ۱۱۸۶ و با عنوان کلمات النبیل فی شرح انشاء میرعبدالجلیل شرح کرده است (منزوی ، ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ ش ، ج ۵، ص ۲۶۶؛ نیز رجوع کنید به کتابخانه گنج بخش ، ج ۱، ص ۵۱۱)؛

۲) مکاتیب جلیل (یا منشآت جلیل که در هند به فارسی و فرانسوی چاپ شده است : مشار، ج ۴، ستون ۵۰۱۶؛ یا رقعات جلیل یا انشای جلیل : منزوی ، همانجا)، نامه های بلگرامی به پسرش سیدمحمد است . این اثر به نثری ساده و پر از مطایبات است و در بیان وجوه گوناگون زندگی مؤلف ، شوق وافرش به گردآوری کتابها، شور و هیجان و گاه سرخوردگی از اشتغالات ادبیش ، حمایت وی از شاعران هندی ، و مناسباتش با اشراف مغول ، یکی از نمونه های خوب نثر فارسی هندی در قرن دوازدهم است ( ایرانیکا ، همانجا).

نسخه ای از مکاتیب به خط نستعلیق مورخ ۱۱۲۸، مشتمل بر ۳۹ نامه عرفانی ، و نسخه دیگر آن مورخ ۱۱۳۰ است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۲۲، ص ۱۴۵؛ نیز رجوع کنید به دانشگاه تهران ، ج ۱۴، ص ۳۶۲۳). به نوشته علی اصغر بلگرامی در فارسی بلگرام ، عبدالجلیل نامه های ضیاءالله بلگرامی را نیز گرد آورده بود (قاسمی ، ص ۲۸).

فرزندان

در میان فرزندان و نوادگان عبدالجلیل ، علاوه بر سیدمحمد مذکور، متوفی ۱۱۸۵ و صاحب مختصرالمُستَطْرف و تاریخ تبصره الناظرین به زبان فارسی ، نوه دختری عبدالجلیل ، سیدیوسف بن محمد اشرف نیز مشهور است . این عالم حنفی ، که در ۱۱۱۶ متولد شد، شاگرد سیدعبدالجلیل و محمد طفیل أترولوی و همدرس پسرخاله خویش غلامعلی آزاد بلگرامی * بود، در ۱۱۷۲ درگذشت و تنها اثر یادشده از وی الفرع النّابت من الاصل الثابت در توحید شهودی است (رحمان علی ، ص ۸۳، ۲۱۹ـ۲۲۰؛ صدیق حسن خان ، ج ۳، ص ۲۳۸ـ۲۳۹، ۲۴۸ـ۲۴۹؛ حسنی ، ج ۶، ص ۲۶۱، ۴۲۴).

عبدالله بن سید آل احمد، متولد ۱۲۴۸ و متوفی ۱۳۰۵ نیز از مشاهیر خاندان واسطی حسینی است که معلوم نیست از احفاد عبدالجلیل باشد. از او آثاری نیز باقی مانده است که تذکره ای به نام دفتر عصمت درباره زنان شاعر از آن جمله است (رحمان علی ، ص ۱۰۴ـ۱۰۵؛ حسنی ، ج ۸، ص ۲۸۵).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) کارل هرمان اته ، تاریخ ادبیات فارسی ، ترجمه با حواشی رضازاده شفق ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛
(۳) تقی رضا بلگرامی ، «علامه میرعبدالجلیل واسطی بلگرامی کی فارسی تاریخ گوئی »، دانش ، ش ۲۲ (تابستان ۱۳۶۹)؛
(۴) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/ ۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
(۵) بندربن داس خوشگو، سفینه خوشگو ، دفتر ۳: تذکره شعرای فارسی ، چاپ سیدشاه محمدعطاءالرحمان عطاکاکوی ، پتنه ۱۳۷۸/۱۹۵۹؛
(۶) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، تهران ، ج ۱۴، ۱۳۴۰ ش ؛
(۷) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۳۳۲/۱۹۱۳؛
(۸) صدیق حسن خان ، ابجدالعلوم ، ج ۳، بیروت ۱۲۹۶؛
(۹) شریف حسین قاسمی ، «مثنوی میرعبدالجلیل بلگرامی در بیان عروسی فرخ سیر پادشاه تیموری »، مجله روابط فرهنگی هند و ایران ، ج ۳۱، ش ۱ و ۲ (۱۹۷۸)؛
(۱۰) غلام علی شیرین عزت الله قانع ، تذکره مقالات الشعراء ، چاپ حسام الدین راشدی ، کراچی ۱۹۵۷؛
(۱۱) کتابخانه گنج بخش ، فهرست کتابهای فارسی چاپ سنگی و کمیاب کتابخانه گنج بخش ، تألیف عارف نوشاهی ، اسلام آباد ۱۳۶۵ـ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۲) محمد قدرت الله گوپاموی ، تذکره نتائج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶؛
(۱۳) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۴) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش ؛
(۱۵) همو، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۱ ش ؛

(۱۶) Encyclopaedia Iranica , s.v. ” ـ Abd-al-J § alil Belgra ¦ m ¦ â ” (by M. Siddiqi);
(۱۷) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum , Oxford 1966.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه بُلّهی شاه (متوفی۱۱۷۱ه ق)

بُلّهی شاه (یا میر بُهلی شاه یا میان بُلَّه شاه ) ، صوفی و شاعر پنجابی زبان سده یازدهم . نام اصلی او سید محمد عبدالله شاه بود. در زمان حکومت اورنگ زیب (۱۰۶۹ـ ۱۱۱۸) به دنیا آمد، و به نوشته غلام سرور لاهوری (ج ۱، ص ۲۰۸)، در ۱۱۷۱ درگذشت .

وطن اجدادی بلّهی شاه روستای معروف اُچ گیلانیان ، از توابع بهاولپور * (در پاکستان )، بود و محل تولد او نیز احتمالاً همین روستا بوده است . نَسب وی با چهارده واسطه به شیخ عبدالقادر گیلانی * می رسد (بلهی شاه ، مقدمه ). پدرش ، سخی شاه محمد درویش ، مدتی امام و مدرس مسجد مُلِک وال (از توابع شهرستان ساهی وال ) بود.

درباره تحصیلات بلهی شاه اطلاعی در دست نیست ؛ اما، علاوه بر پدرش ، نام خواجه غلام مرتضی ، از علمای شهر قَصُوْر * ، در زمره استادان او آمده است (کلیم قادری ، ص ۱۹۰ـ۱۹۱). شیخ او در طریقت عنایت شاه قادری شطاری (متوفی ۱۱۴۱) بود. ظاهراً بلهی پس از وفات مرشد خود، به قصور رفت و تا پایان عمر در آنجا زندگی کرد (سرور لاهوری ، همانجا).

از اشعار وی چنین بر می آید که با زبان و ادب عربی و فارسی آشنا بوده است . اشعار پنجابی وی که در بردارنده معارف دینی است رواجی در خور دارد، و معمولاً موضوع اصلی آنها توحید و عشق حقیقی است (کلیم قادری ، ص ۱۹۱؛ سرور لاهوری ، همانجا).

اشعار بلهی شاه چندین بار تدوین و با عنوانهای مختلف چاپ شده است ، از جمله : قانون عشق ؛ کافی های حضرت بلهی شاه قصوری ؛ کافیان میان بلهی شاه ؛ کلیات بلهی شاه .



منابع :

(۱) بلهی شاه ، کلیات بلهی شاه ، چاپ فقیر محمدفقیر، لاهور ۱۹۶۰؛
(۲) لاجونتی رام کشن ، پنجابی کی صوفی شاعر ؛
(۳) ( غلام سرور لاهوری ، خزینه الاصفیاء ، لکهنو ۱۲۹۰ ) ؛
(۴) محمدشفیع ، میربهلی شاه قادری شطّاری قصوری ، در ضمیمه اورینتل کالج میگزین (مه ۱۹۳۹)؛
(۵) عبدالغفور، پنجابی زبان اور ادب کی تاریخ ؛
(۶) ( محمد دین کلیم قادری ، تذکره مشائخ قادریه ، لاهور ۱۴۰۶/ ۱۹۸۵ ) ؛
(۷) نجم حسین سید، پنجابی شاعری کی اسلوب ؛

(۸) C. F. Usborne, Bullah Shah , Lahore 1905.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه محمدامین بلیغ (متوفی۱۱۷۴ه ق)

بلیغ ، محمدامین ، شاعر ترک ( قرن دوازدهم ) . در منابع از او کمتر یاد شده ، و این نشان می دهد که در روزگار خود، آوازه نیافته است . ازینرو، شرح زندگی او، فقط به طور ناقص و پراکنده ، میسّر است .

بلیغ اهل ینی شهر موره (پلوپونِز) بود، ولی تاریخ تولّدش معلوم نیست . از اشعار دیوانش بر می آید که در جوانی از شهر خود به استانبول رفته و، چون در آنجا قدرش ناشناخته مانده ، پس از مدتی به ینی شهر بازگشته است . تاریخ این رویداد، با توجه به قصیده ای که برای «سرعسکر» (فرمانده نظامی ) موره ، سروده ، ۱۱۲۷ تخمین زده می شود. مدتی قاضی (حاکم شرع ) قصبه قلورَته بوده ، و خود از سابقه ۲۴ ساله قضاوت و تنگناهای مالی خویش در آنجا سخن گفته است ( دیوان ، ص ۱۴ و بعد، ۲۵).

بلیغ ، پس از معزول شدن از مقام قضا، در فاصله ۱۱۵۳ ـ ۱۱۶۸،نزد دانشمندان بنامی چون راتب احمدپاشا، در موره ، و آق اووه لی زاده ( احمد ) خاتم افندی ، در ینی شهر درس آموخته است (راتب احمد پاشا، دیوان ، کتابخانه دانشگاه ، ش ۱۲۸۸، مقدمه ).

او در قصاید و نظیره هایی که به یاری خاتم افندی ـ به احتمال زیاد، استاد آن روزگارش ـ به راتب احمدپاشا عرضه داشته ، از اینکه به سبب فقر حتی گرفتار طعن اهل و عیالش نیز گردیده سخن می گوید. از دیوان او در می یابیم که مدتی نیز در ینی زاغْره مقام قضا داشته و سپس به قاضیگری اَسکی زاغْره منصوب شده و چون از آنجا ناراضی بوده عزم بازگشت به شهر خود کرده است .

رحلت

به نوشته همه منابع ، در اسکی زاغره در گذشته و آرامگاهش در همانجاست . تاریخ وفات او، بنابر ماده تاریخ (بلیغ الامین ) ۱۱۷۴ بوده است .

دیوان چاپی بلیغ ، به استثنای چند بیت فارسی در پایان هر حرف ، حاوی ۶۵۳ ، ۲ بیت ترکی است . تعداد قصایدش اندک است ، و به مناسبتهایی به کسانی نه از طبقات بالا عرضه شده و جنبه شکوائیه و درد دل دارد. در غزلیات و سایر اشعارش که یادآور «شهرانگیز» (شهرآشوب * یا اشعار اصنافی ) است شخصیت وی جلوه گر است . کفشگرنامه ، حمّام نامه ، بربرنامه ، خیاط نامه دلدوز نامهایی است که او به منظومه های نُه الی یازده بندی خود داده است .

این منظومه ها، که در قالب ترجیع بند مسدس سروده شده ، با تصاویر زنده و طیبت آمیز خود از قدرت و دقت و حدّت ذهن شاعر حکایت می کند و اصیلترین نمونه های محلی ادبیات اصنافی ترکی را پدید آورده است . همچنین تصاویری از زیبارویان محله های اقامتگاهش که بکرّات در غزلیاتش به چشم می خورد، و هجویّاتی درباره معاصران بی تمیزش که نمی توانستند حساب شاعر را از شعرش جدا کنند کثرت دقت و هوش او را می نمایاند.

به اعتقاد بلیغ ، شعر باید روان باشد. او صنایع بدیعی ، بویژه جناس ، به کار نمی برد. به اقتفا و استقبال از شاعران دیگر نگرویده و تنها از شعر شاعران معدودی ـ آن هم از هر کدام فقط یک غزل ـ استقبال کرده است . در همه اشعارش ، بصراحت تخلص بلیغ را به کار برده و تنها در یک قطعه از اشعارش ، نام و تخلصش را با هم ، به صورت امین بلیغ ، آورده است (ص ۸۵، ۱۰۹).

از شعرای دوره تنظیمات * ، ابراهیم شناسی (ص ۱۲)، عمر ناجی (ص ۸۷) و نامق کمال (ص ۱۱۴ و بعد) از شعر بلیغ سخن گفته و آن را ستوده اند.



منابع :
(۱) محمدامین بلیغ ، دیوان ، استانبول ۱۲۵۸؛
(۲) رامز، تذکره ، ذیل ماده ؛
(۳) ابراهیم شناسی ، دیوان شناسی ، چاپ ابوالضیاء، قسطنطنیه ۱۳۰۳؛
(۴) داود فطین ، تذکره ، چاپ سنگی ، استانبول ۱۲۷۱، ص ۲۸؛
(۵) نامق کمال ، تخریب خرابات ، چاپ ابوالضیاء، قسطنطنیه ۱۳۰۴؛
(۶) عمر ناجی ، اسامی ، استانبول ۱۳۰۸؛

(۷) EI 1 , s.v.”Bel ¦ â g” (by F. Giese);
(۸) E. J. W. Gibb, A history of Ottoman poetry , London 1900-1909, IV, 117-133.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه حسن دمشقی صفّوری بورینی(متوفی۱۰۲۴ه ق)

 حسن بن محمد دمشقی صفّوری ، شاعر، مورخ و فقیه شافعی . در ۹۶۳ در صَفوریه ، در منطقه الجلیل (شمال شهر ناصره در فلسطین )، به دنیا آمد. چون پدرش اهل بورین در جنوب نابلس بود، بدرالدین به بورینی شهرت یافت ( الموسوعه الفلسطینیه ، ج ۲، ص ۲۳۸؛ د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ؛ قس محبّی ، ج ۲، ص ۵۱). در ده سالگی ، همراه پدر رهسپار دمشق شد و در جامع منجک قرائت قرآن آموخت ؛ سپس در مدرسه عمریّه ، واقع در صالحیّه دمشق ، به تحصیل پرداخت ( الموسوعه الفلسطینیه ، همانجا؛ قس محبّی ، همانجا).

وی در همین مدرسه نحو و فرائض و حساب را نزد تنی چند از بزرگان دمشق فراگرفت و در ۹۷۵، به سبب قحطی ، ناچار شد که به مدت چهار سال ترک تحصیل کند و در بیت المقدّس اقامت گزیند. در بیت المقدّس ، از محضر شیخ الاسلام محمدبن ابی اللّطف بهره برد (محبّی ، همانجا)؛ سپس به دمشق بازگشت و در خانقاه سمیساطیه ساکن شد و نزد شیوخ آن دیار به تحصیل علوم ، از جمله ادبیات و فقه و قرائات و حدیث مشغول شد (همان ، ج ۲، ص ۵۱ ـ۵۲؛ الموسوعه الفلسطینیه ، همانجا).

در ۹۸۸، تدریس فقه شافعی را در جامع اموی عهده دار شد؛ همچنین منصب موعظه را در جامع سلطان به عهده داشت و در بسیاری از مدارس دمشق تدریس می کرد. تسلط بورینی بر ادبیات و تأثیر و حسن بیان او باعث شد که شاگردان بسیاری در محضر درس او گردآیند. وی را به حافظه قوی ، فصاحت و بلاغت در گفتار و علاقه وافر به ادب و لغت و تاریخ ستوده اند.

بدرالدین مفتی شافعی مبرّزی در دمشق به شمار می آمد و از اعتماد و تأیید حاکمان و قاضیان آنجا برخوردار بود (محبّی ، ج ۲، ص ۵۲؛ الموسوعه الفلسطینیه ، ج ۲، ص ۲۳۸ـ۲۳۹). در ادبیات نیز چیره دست بود. از وی اشعار بسیاری در استقبال و نظیره گویی شماری از قصائد و قطعات عرب نقل کرده اند (برای نمونه هایی از شعر بورینی رجوع کنید به محبّی ، ج ۲، ص ۵۲ـ۶۰؛ خفاجی ، ص ۲۱ـ ۲۶). بورینی اهل سیاحت بود و در خلال سفرهایش با دانشمندان معاشرت و گفتگو می کرد.

در دمشق با شیخ بهاءالدّین * عاملی (متوفی ۱۰۳۰) معروف به شیخ بهائی که برای سیاحت به دمشق آمده بود، ملاقات و مناظره کرد (محبّی ، ج ۳، ص ۴۴۳؛ الموسوعه الفلسطینیه ، ج ۲، ص ۲۳۸). همچنین از دو سفرنامه اش ، الرّحله الطّرابلسیّه و الرّحله الحلبیّه ، چنین برمی آید که به این دو شهر نیز رفته بوده است .

بورینی زبان فارسی را در کمال فصاحت و استادی می دانست . وی فارسی را در ۹۸۸ نزد حافظ حسین کربلایی (متوفی ۹۹۷)، صاحب روضات الجنان که در آن زمان به دمشق رفته بود، فرا گرفته بود (محبّی ، ج ۲، ص ۵۲). این آشنایی با زبان فارسی تا بدانجا بود که بعضی مضامین شعر فارسی به اشعار بورینی راه یافت ، و حتی به تصریح تذکره نویسان (رجوع کنید به همان ، ج ۲، ص ۵۶ ـ۵۷؛ خفاجی ، ص ۲۱ـ۲۳) بعضی اشعار وی دقیقاً ترجمه شعری فارسی است .

برای نمونه : «ورق الغُصونِ اذا نظرتَ دَفاترٌ/ مَشحونهٌ بادلّه التّوحید»، که ترجمه این بیت سعدی است : برگ درختان سبز در نظر هوشیار/ هر ورقش دفتریست معرفت کردگار و «یقولونَ فی الصّبحِ الدّعاء مؤثّرٌ/ فقلتُ نَعمْ لوکان لیلی له صبحٌ»، که ترجمه این بیت وحشی بافقی (متوفی ۹۹۱) است : دعاهای سحر گویند می دارد اثر، آری /اثر می دارد اما کی شب عاشق سحر دارد؟ و هم مضمون با این بیت حافظ : بَسَم حکایت دل هست با نسیم سحر/ ولی به بخت من امشب سحر نمی آید.

رحلت

بورینی در اواخر عمر نیز ترکی را فرا گرفت . در ۱۰۲۰، به حج رفت و در ۱۰۲۴ در دمشق درگذشت و در قبرستان باب الفرادیس دفن شد. بعضی از شاگردان او مراثی مشهوری در مرگ او سرودند (محبّی ، ج ۲، ص ۵۲، ۵۹ ـ۶۰).

آثار

مهمترین آثار بورینی بدین قرار است :

تراجم الاَعیان من أَبناء الزّمان (دمشق ۱۹۵۹) که زندگینامه ۲۰۵ تن از اعیان (اعمّ از عالم ، حاکم ، صنعتگر و سایر اصناف ) روزگار اوست و به ترتیب الفبایی مرتّب شده است . او در ۱۰۰۹، شروع به تألیف تراجم الاعیان کرد و در ۱۰۲۳ از آن فراغت یافت .

تراجم الاعیان از جمله منابع محبّی در تألیف خلاصه الاثر بوده است (زیدان ، ج ۲، جزء۳، ص ۳۰۸؛سرکیس ، ج ۱، ستون ۶۰۲؛محبّی ، ج ۲، ص ۵۱، ج ۱، ص ۳؛ون دایک ، ص ۱۰۶، ۳۶۵؛برای ذیلی که به تراجم الاعیان نوشته شده و نسخه های خطی آن رجوع کنید به د. اسلام ، همانجا)؛

شرح دیوان عمربن فارض با عنوان البحرالفائض فی شرح دیوان ابن الفارض (قاهره ۱۲۷۹ و ۱۳۰۶ق ) که در سال ۱۰۰۰ تألیف آن را به پایان برده ؛

شرح بر قصیده تائیهّ صغری ‘ از ابن فارض (متوفی ۶۳۲) که در ۱۰۰۲ از آن فراغت یافته است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۷۶۷؛برای نسخ خطی اثر اخیر رجوع کنید به د. اسلام ، همانجا)؛

حاشیه بر تفسیر بیضاوی ؛

حاشیه بر مطوّل ؛

شرح بر کافیه ابن حاجب ؛

دیوان شعر (بغدادی ، ج ۱، ستون ۲۹۱؛برای نسخ دیوان شعر بورینی و دیگر مجموعه های شعر او رجوع کنید به د. اسلام ، همانجا).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) احمدبن محمد خفاجی ، ریحانه الالباء و زهره الحیاه الدنیا ، چاپ سنگی بولاق ۱۲۷۳؛
(۴) جرجی زیدان ، تاریخ آداب اللغه العربیّه ، بیروت ۱۹۸۳؛
(۵) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه و المعرّبه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۶) محمد امین بن فضل الله محبّی ، خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) الموسوعه الفلسطینیه ، دمشق ۱۹۸۴؛
(۸) ادوارد ون دایک ، کتاب اکتفاء القنوع بما هو مطبوع ، چاپ محمد علی ببلاوی ، مصر ۱۳۱۳/۱۸۹۶، چاپ افست قم ۱۴۰۹؛EI 2 , s.v. ” A l-Bu ¦r ¦ân ¦â” (by C. Brockelmann).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه محمد افندی بالْدیرزاده «سلیسی»(متوفی۱۰۶۰ه ق)

بالْدیرزاده ، محمد افندی ، از مؤلفان ترک در قرن یازدهم که مدرس ، قاضی و شاعر نیز بوده است . در بورسه متولد شد. پدرش مصطفی افندی خطیب مسجد آن شهر بود. پس از پایان تحصیلات ، بیش از سی سال درشهرهای بورسه ، استانبول و اُسکُدار به تدریس پرداخت و در اواخر ۱۰۴۴ به سمت قضای اسکدار منصوب ، و یک سال بعد قاضی مکه شد.

رحلت

او در ۱۲ رجب ۱۰۶۰ درگذشت .

بالدیرزاده شعر هم می سروده و سلیسی تخلّص می کرده است ، اما از اشعار او، که گویا در دیوانی گردآوری شده بود، تاکنون نسخه ای به دست نیامده است .

آثار

مهمترین تألیفات وی در زمینه فقه ، تاریخ و طبقات از این قرار است :

۱) روضه اولیا در شرح احوال بیش از دویست تن از علما و مشایخ و شعرای بورسه . بر این اثر، که از بهترین تواریخ ادب ترک به شمار می رود و «وفیات بالدیرزاده » نیز خوانده می شود، ذیلهایی نوشته اند که نخستین و مهمترین آنها گلدسته ریاض عرفان و وفیات دانشوران نادره دان ، اثر اسماعیل بلیغ بورسه ای است ؛

۲) حاشیه علی شرح السیّد علی المفتاح که تحشیه ای بر شرح سیدشریف جرجانی بر قسم بلاغت مفتاح العلوم سکّاکی است ؛

۳) تاریخ مکه که حین اقامت او در فاصله ۱۰۴۶ـ۱۰۴۷ در مکه تألیف شده است ؛

۴) فضائل مکه مکرمه ؛

۵) فضائل مدینه منوّره (نسخه خطی دو اثر اخیر با نام «فضایل حرمین » در کتابخانه سلیمانیه موجود است ؛

۶) کتاب الصک (یا صکوک ).

آثار دیگری مانند

«حاشیه الاشباح »،

«بنای کعبه ، یه دائر رساله » (رساله ای درباره بنای کعبه )،

«جوامع المشایخین » به اسم او ثبت کرده اند که از هیچیک نسخه ای در دست نیست .



منابع :

(۱) محمدافندی بالدیرزاده ، روضه اولیاء ، کتابخانه آثار خطی و چاپی قدیمی بورسه ، کتابهای اورخان ، ش ۱/۱۰۱۸؛
(۲) اسماعیل بلیغ ، گلدسته ریاض عرفان و وفیات دانشوران نادره دان ، بورسه ۱۳۰۲، ص ۳۴۶ـ ۳۴۹؛
(۳) محمد ثریا، سجل عثمانی ، استانبول ۱۳۰۸ـ۱۳۱۵، ج ۴، ص ۱۶۴؛
(۴) شیخی ، وقایع الفضلاء ، ج ۱، ص ۱۸۷ـ۱۸۸؛
(۵) بروسه لی محمد طاهربک ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲، ج ۱، ص ۲۵۷ـ۲۵۸؛

(۶) Abdulkerim Abdulkadirog § lu, Bursal i I smail Belig § , Ankara 1985;
(۷) Hدseyin Ayvansa ª ray ª â , Mecmu ª a-i Tevar i ª h , ed. Fahri C.Derin and Vahid Cabuk, I stanbul 1985;
(۸) Franz Babinger, Osmanl i Tarih Yazarlar i ve Eserleri , tr. Co í kun غµok, Ankara 1982;
(۹) I sma ª il Belig § , Nuhbetد’l-a ª sa ª r , ed., Abdulkerim Abdulkadirog § lu, Ankara 1985;
(۱۰) M. Tayyib Gخkbilgin, “Bursa’da Kurulu í Devrinin I lim Mدesseseleri, I lim Adamlar â ve Bursa Tarih µ ileri Hakk â nda”, Necati Lugal Armag § an i , Ankara 1968.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۲ 

زندگینامه نورالدین ابوالحسن باخَرزی(قرن پنجم )

باخَرزی ، نورالدین ابوالحسن (ابوالقاسم ) علی بن حسن ، شاعر و ادیب عربی نویس ایرانی قرن پنجم . برخی از منابع عنوان «تاج الرؤساء» و «الرئیس الشهید» را برای او به کار برده اند (عوفی ، ج ۱، ص ۱۰،۶۸). تولد و نشأتش در باخرز * بوده و نسبت «باخرزی » بدین سبب است .

یاقوت نسبت «سنخی » را نیز، بی هیچ توضیحی ، افزوده است (۱۳۵۵، ج ۱۳، ص ۳۳ که ظاهراً مصحّف «سنجی » است منسوب به «سنج » رجوع کنید به سمعانی ، ج ۷، ص ۲۶۳ و یاقوت حموی ،۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، ج ۳، ص ۱۶۱). پدرش ابوعلی حسن بن ابی الطیب مردی ادیب و شاعر بود و نمونه ای از اشعارش در تتمه الیتیمه و دُمْیَه القصر آمده است (ثعالبی ، ج ۲، ص ۳۷).

ابوالحسن باخرزی تحصیلات اولیه را نزد پدرش به انجام رسانید و قرآن کریم را حفظ کرد و سپس به نیشابور رفت و در آنجا فقه شافعی و حدیث را از امام موفق نیشابوری و شیخ ابومحمد عبداللّه بن یوسف جوینی فراگرفت . ( سبکی ، ج ۳، ص ۲۹۸). از علما و ادبای دیگر بلاد نیز بهره جست : فلسفه را از ابوبکر * قهستانی و نحو و ادب و بلاغت را از عبدالقاهر جرجانی * و ابن برهان و قصبانی و ابوالفرج جرجانی و محمدبن تمام آموخت .

گرایش او بیشتر به شعر و ادب بود و چون در کتابت و انشا مهارتی داشت پیشه دبیری برگزید و به دیوان رسائل و انشا پیوست و در شهرهای مختلف نیشابور و بغداد و بصره خدمت کرد. چندی نیز در عراق و آذربایجان در خدمت صاحب ابوعبداللّه حسین بن علی ، وزیر طغرل سلجوقی بود و مدتی نیز از کاتبان محمدبن حسن وزیر بود. پس از آنکه کُنْدُری * به وزارت طغرل رسید، به سابقه دوستی و همدرسی در مجلس درس امام موفق نیشابوری به نزدش رفت و علی رغم شعری که در ایام جوانی در هجای او سروده بود خلعت و نعمت یافت . با خواجه نظام الملک نیز نزدیک بود و سالها در عهد وزارت او دبیری کرد و در چند سفر به همراهش بود.

باخرزی ، هم به مناسبت وظیفه دیوانی و هم به سائقه علاقه شخصی ، سفرهای بسیار کرد. این سفرها که از آغاز جوانی او شروع شد تا زمان پیری ادامه داشت و آخرین آنها ظاهراً سفر نیشابور در ۴۶۶ بود. چندین بار سفر کرد و در برخی شهرها بیش از یک سال اقامت داشت . در بلاد مختلف با دیدار ادبا و شعرا و استفاده از کتابخانه ها مواد فراوانی برای تألیف دمیه القصر فراهم کرد. نواحی و شهرهایی را که دیده و در اثرش نام برده است عبارت اند از: نیشابور، زوزن ، پوشنج ، طوس ، دهستان ، جرجان ، بصره ، بغداد، سرخس ، همدان ، مرو، استراباد، ری ، هرات . ظاهراً به شام و مصر و حجاز سفر نکرده و اقوالش در باب شعرای آن مناطق منقول از راویان است .

باخرزی پس از سالها دبیری از خدمت دیوانی کناره گرفت و در موطن خود باخرز سکنی گزید و احتمالاً در همین دوران تألیف دُمْیَهُالقَصْر را به پایان رسانید. سرانجام در ذیقعده ۴۶۷ در مجلس انس به دست غلامی ترک کشته شد. عوفی تاریخ قتل او را ۴۶۸ ضبط کرده است (ج ۱، ص ۶۹). و ابن عماد به خطا محل قتل را اندلس نوشته است (ج ۳، ص ۳۲۸). زکریای قزوینی در سبب قتلش افسانه ای پرداخته است (ص ۳۳۸)، ولی علت واقعی محققاً معلوم نیست . احتمال می رود که به سبب نزدیکی باخرزی به نظام الملک ، اسماعیلیان در قتل او دست داشته اند.

باخرزی از ادیبان مشهور و شاعران ذواللسانین عصر سلجوقی است که به هر دو زبان عربی و فارسی شعر سروده است ، ولی آثار عربیش افزونتر است . در انشا و ترسّل مقامی والا داشته و آگاهی عمیق و گسترده اش از ادب و فرهنگ اسلامی از خلال دمیه القصر هویداست .

در منابع موجود نام چند اثر از او ذکر شده است :

۱) غالیه السُکّاری در وصف نیشابور، که باخرزی در دمیه از آن نام برده است ؛
۲) الاربعون فی الحدیث ؛
۳) دیوان شعر به عربی و فارسی ؛
۴) طرب نامه ، مجموعه رباعیات فارسی او که تا قرن هفتم معروف بوده و نسخه ای از آن را محمد عوفی در کتابخانه سرندیبی در بخارا دیده بوده است (ج ۱، ص ۷۰)؛

۵) شعرای باخرز که در دمیه القصر بدان اشاره کرده و محتمل است که بخشی از آن کتاب بوده است ؛
۶) دُمْیَه القَصْر و عُصْرَه اهلِالعَصْر . از میان این آثار فقط دمیه القصر به صورت کامل و دیوان عربی به صورت ناقص باقی مانده است .

دمیه القصر مهمترین اثر باخرزی ، که نتیجه مطالعات ادبی و دیدار او با شعرای بلاد مختلف است ، کتابی است در شرح حال و گزیده اشعار شاعران عرب زبان اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم . این کتاب ، به تقلید یتیمه الدهر ثعالبی (متوفی ۴۲۹) نوشته شده ، در واقع ذیلی است بر آن ، چنانکه خریده القصر عمادالدین کاتب اصفهانی (متوفی ۵۹۷) نیز ذیلی است بر دمیه القصر .

این کتاب برحسب تقسیم جغرافیایی به هفت باب تقسیم شده است :

۱)شاعران بدو و حجاز؛
۲)شاعران شام و دیار بکر و آذربایجان وجزیره ؛
۳) شاعران عراق ؛
۴) شاعران ری و جبال و اصفهان و فارس و کرمان ؛
۵) شاعران جرجان و استراباد و دهستان و قومس و خوارزم و ماوراءالنهر؛
۶) شاعران خراسان و قهستان و بست و سیستان و غزنه ؛
۷) ادیبان غیر شاعر.

شرح حال و نمونه آثار ۵۳۰ شاعر و ادیب در این کتاب آمده است که درباره شاعران مشهوری مانند متنّبی و ابوفِراس بالنسبه تفصیل بیشتر دارد. علاوه بر اطلاعات مفید ادبی ، نامِ بسیاری از آثار مفقود (مانند جونه النّد یعقوب بن احمد نیشابوری و قلائد الشرف فضل بن اسماعیل جرجانی و طرازالذهب ابوالمطهّر اصفهانی ) در این کتاب حفظ شده است .

در تألیف دقت بسیار شده است و خطاهای آن (مانند اینکه یک شخص را با دونامِ تمیم بن معدّ، ج ۱، ص ۱۱۱، و تمیم بن معزّ، ج ۱، ص ۱۷۵، دوتن پنداشته است ) نادر است . این کتاب را نخستین بار شیخ محمد راغب الطبّاخ براساس یک نسخه غیرموثق در ۱۳۴۸ در حلب چاپ کرد. در قاهره (چاپ عبدالفتاح محمدالحلو، ۱۹۶۸ـ۱۹۷۱ در ۲ ج ) و بغداد (چاپ سامی مکی العانی ، ۱۹۷۰ـ۱۹۷۱ در ۲ ج ) نیز به طبع رسیده است . چاپ انتقادی آن براساس یازده نسخه به همراه تعلیقات و فهارس مختلف در سه جلد به اهتمام محمدتونجی در دمشق در ۱۹۷۱ـ۱۹۷۳ انجام یافته است .

دیوان اشعار عربی باخرزی ، به گفته ابن عماد (ج ۳، ص ۳۲۸)، کتابی بزرگ بوده است ، و زکریای قزوینی می گوید که اکثر آن در مدح خواجه نظام الملک و برخی از ادبای معاصر اوست (ص ۳۳۸). عنوان آن را عوفی الاحسن فی شعر علی بن الحسن ضبط کرده است (ج ۱، ص ۶۹) ولی از آن با عنوان اختیارالبکر من الثیّب من شعر علی بن الحسن بن ابی الطیّب نیز یادشده است که گردآوردنده آن ابوالوفاء محمدبن محمداخسیکتی (متوفی بعد از ۵۲۰) بوده است (بروکلمان ، ج ۱، ص ۲۹۲؛> ذیل < ، ج ۱، ص ۴۴۶؛آقابزرگ طهرانی ، ج ۱، ص ۳۶۴). دیوان عربی باخرزی در ۱۹۷۳ در بنغازی به اهتمام محمدتونجی به طبع رسیده است ، ولی آنچه چاپ شده کامل نیست و قصایدی یافت شده که باید بدان افزود.



منابع :

(۱) محمدحسین آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۳) علی بن حسن باخرزی ، دمیه القصر ، چاپ محمد راغب طباخ ، حلب ۱۳۴۸؛
(۴) همان ، چاپ محمد تونجی ، دمشق ۱۹۷۱ـ۱۹۷۳؛
(۵) عبدالملک بن محمد ثعالبی ، تتمه الیتیمه ، چاپ عباس اقبال ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۶) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه ، قاهره ۱۳۲۴؛
(۷) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، حیدرآباد دکن ۱۹۶۳؛
(۸) محمدبن محمد عوفی ، کتاب لباب الالباب ، چاپ ادوارد براون ، لیدن ۱۹۰۳ـ۱۹۰۶؛
(۹) زکریا بن محمد قزوینی ، آثارالبلاد و اخبارالعباد ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۰) عمررضاکحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛
(۱۱) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، قاهره ۱۳۵۵؛
(۱۲) همو، معجم البلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛

(۱۳) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱ 

زندگینامه ابوالفرج عبدالواحد بَبَّغاء

بَبَّغاء ، ابوالفرج عبدالواحدبن نصر ، شاعر و نویسنده عرب . برخی سخنوری و برخی لکنت زبان او را سبب نامگذاریش به ببغاء (= طوطی ) دانسته اند (ابن خلکان ، ج ۳، ص ۲۰۲؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۲۹۳؛ ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۹۱). همچنین به سبب انتساب به نام اجدادش ، مَخزومی و حُنْطُبی نیز نامیده شده است (خطیب بغدادی ، ج ۱۱، ص ۱۱)، اما به عقیده بلاشر این نسبتها ساختگی است ( د.اسلام ، ذیل «ببغاء»).

ببغاء در نصیبین زاده شد (ثعالبی ، همانجا). در حلب به خدمت حمدانیان ، بویژه سیف الدوله و فرزندش سعید، درآمد و آنان را ستود و از اکرام ایشان بهره مند شد. پس از درگذشت سیف الدوله (۳۵۶)، مدتی در موصل و سپس در بغداد سکونت گزید. هنگامی که ابواسحاق صابی * در بغداد زندانی شده بود، یک بار برای ملاقات او به زندان رفت و چون دیگر از او خبری نگرفت ، صابی در نامه ای منظوم از او شکوه کرد و بدین ترتیب باب نامه نگاری منظوم میان آن دو گشوده شد.

عضدالدوله که از این ماجرا آگاهی یافت ، صابی را آزاد کرد و از آن پس میان صابی و ببغاء نامه نگاری و دادوستدهای ادیبانه برقرار شد (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۰۹؛ ابن خلکان ، ص ۲۰۰). ابوالفضل میکالی در ۳۹۰ در بغداد، ببغاء را مردی سالخورده یافت که ظرافت و بذله گویی و سخنوری خود را حفظ کرده بود (ابن خلکان ، ص ۲۵۲).

ببغاء را سخنسرایی توانا و نویسنده ای زبردست ، بویژه در کتابت رسائل ، شناخته اند. افزون بر مدایحی که بیشتر در ستایش امیر حمدانی و فرزندش و وزیر او ابونصر شاپوربن اردشیر است ، مراثی و خمریاتی دارد که از لطفی خاص برخوردار است و مایه امتیاز او از دیگران می شود (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۱۶ـ۳۲۵).

او بویژه در تشبیه ، استاد است (ابن خلکان ، همانجا)، اما به سبب قریحه عالی و بلاغت در تحریر منشآت به نثر موزون و آهنگین شهرت خاص دارد ( د.اسلام ، ذیل «ببّغاء»).

اثر

از ببغاء دیوان شعری بر جای مانده است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ص ۷۷۳) که ابن ندیم شمار ابیاتِ آن را سیصد گفته است (ص ۲۸۲). ثعالبی گزیده ای از دیوان او را نقل کرده (ص ۲۹۳ـ۳۰۲) و صاحبنظرانی چون قاضی ابوالقاسم علی بن محسن تنوخی و ابونصر احمدبن عبداللّه ثابتی برخی از اشعارش را نقل کرده اند (خطیب بغدادی ، ج ۱۱، ص ۱۱ـ۱۲؛ سمعانی ، ج ۲، ص ۷۴).

اشعار او همراه با اشعاری از ابواسحاق به کوشش فیلپس دولف در ۱۸۳۴ در لایپزیگ به چاپ رسیده است (سرکیس ، ج ۱، ص ۳۳۹). مجموعه رسائل او نیز باقی است (کحاله ، ج ۶، ص ۲۱۴).

رحلت

ببغاء در ۳۹۸ در بغداد درگذشت (سمعانی ، ج ۲، ص ۷۴؛ ذهبی ، ۱۹۸۴، ج ۳، ص ۷۰ـ۷۱).



منابع :

(۱) ابن خلکان ، وفیات الاعیان و أنباء أبناء الزمان ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۲؛
(۲) ابن عماد، شذراتُ الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹، ج ۳، ص ۱۵۲ـ۱۵۳؛
(۳) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، ترجمه و تحقیق محمدرضا تجدد، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۴) عبدالملک بن محمد ثعالبی ، یتیمه الدهر فی محاسن اهل العصر ، چاپ مفید محمد قمیحه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) مصطفی بن عبداللّه حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) محمدبن احمد ذهبی ، سیراعلام النبلاء ، بیروت ۱۴۰۲ـ ۱۴۰۹/۱۹۸۲ـ ۱۹۸۸؛
(۸) همو، العبرفی خبر من غبر ، ج ۳، چاپ فواد سید، چاپ افست کویت ۱۹۸۴؛
(۹) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه والمعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۱۰) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ ـ۱۴۰۲/۱۹۶۲ـ۱۹۸۲؛
(۱۱) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛

(۱۲) EI , s.v. “Babbagha ¦ ” (by R. Blachهre).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه بایزیدِ دَوری«کاتب الملک » (متوفی۹۸۶ه ق)

بایزیدِ دَوری ، کاتب المُلک ، خوشنویس و شاعر فارسی گوی قرن دهم . فرزند میرنظام و از سادات بود. خود را از فرزندان سلاطین می دانست و عنوان «سلطان » را پیش از نام خود می افزود. اکبرشاه (حک : ۹۶۳ـ۱۰۱۴) به او لقب «کاتب الملک » داده بود. در شعر، «دوری » تخلص می کرد.

در خوشنویسی شاگرد میرعلی هروی و ملاّ محمد قاسم (بن ) شادی شاه بود که اوّلی در ۹۳۵ و دوّمی در ۹۶۰ در قید حیات بودند. میرعلی در مرقعاتِ خود او را «فرزند عزتمند» خطاب کرده است . بایزید از هرات به هندوستان رفت و در کتابخانه سلطنتی اکبرشاه استخدام شد.

شاید در هندوستانِ آن زمان کسی خط نستعلیق (قاطعی هروی ، ص ۲۵۲)، و شکسته (خوشگو، ص ۱۲۸) را به خوبی او ننوشته باشد. ملاّ قاطعی (متوفی ۱۰۲۴)، از خوشنویسان هرات گفته است که دوری خوشنویسی برجسته ، بی نظیر و چابکدست ، و کیفیت خطش عالی بوده است . خواجه ابراهیم حسین احدی بلوطی لاهوری (متوفی ۱۰۰۱)، نستعلیق نویسِ جوانمرگِ روزگار اکبر، یکی از شاگردان او بود.

رحلت

بایزید در ۹۸۵به زیارت حج رفت و در ۹۸۶ دربازگشت به هندوستان ، کشتی او نزدیک بندر سُورَت به سنگ خورد و درهم شکست و بایزید غرق شد.

دوری طبع شعر نیز داشت و صاحب دیوان بود. اشعار او در تذکره های شعرا ضبط است و تذکره نویسان شعر او را ستوده اند. از آثار تألیفی او مجمع الشعرا به فارسی در دست است که برای حمیده بانو، دختر علی اکبر جامی و مادرِ اکبرشاه ، تألیف و به او پیشکش کرده است . به قول مؤلف ، دراین کتاب از آثار بهترین شعرای متقدّم و متأخّر نمونه هایی گلچین شده و نمونه کلام ۴۸۵ شاعر به ترتیب الفباییِ تخلّص آنها گرد آمده است .

از اشعار دوری ، مثنوی و قصیده ای در مدح حمیده بانو و اکبرشاه و دو غزل در مجمع الشعرا آمده است . نسخه منحصر به فرد مجمع الشعرا در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران (ش ۲۴۴۸) موجود است و احتمال داده اند که به خط مؤلف باشد. این نسخه ، که به خط خوش ریز نستعلیق کتابت شده است امضا و تاریخ ندارد (دانشگاه تهران ، کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، ج ۹، ص ۱۱۵۱ـ۱۱۷۰). بایزید در کتیبه مسجدی ، ساخته شیخ عبدالغنی در ۹۶۷ در منطقه ناگورماروار، قطعه ای از سروده های خود را به خط نستعلیق تحریر کرده است ( چغتایی ، ص ۱۳۰ـ۱۳۱).

دوری قصه حمزه ، تألیف ملا قاطعی هروی ، را با همکاری خوشنویسان دیگر، مانند میرکُلَنگ هروی و حافظ محمد امین ، در کتابخانه سلطنتی اکبر خوشنویسی کرد. نسخه های خسرو و شیرین ، گوی و چوگان ، و یوسف و زلیخا ، که او آنها را به خطی بغایت خوش نوشته بود، نزد ملاّ قاطعی در هرات بود.

ترجمه اربعین جامی (متوفی ۸۹۸) را بایزید در ماه صفر ۹۶۸ کتابت کرد. عبارات عربی آن به نستعلیق جلی و عبارات فارسی به نستعلیق خفی تحریر شده است . این کتاب جدولهای مطلاّ و ملوّن دارد و نسخه خطی آن در موزه سالارجنگ ، حیدرآباد دکن ( A.N m.1111, Ha.Ar, 1703 ) موجود است (سالارجنگ میوزیم و کتب خانه ، ج ۴، ص ۲۹۰).

نسخه مثنوی دول رانی و خضرخان سروده امیرخسرو دهلوی ، که بایزید در محرم ۹۷۶ برای اکبرشاه به قلم خوش جلی کتابت کرده بود، اکنون در کتابخانه دولتی ایالت کَپور تَهله (هند) موجود است (شفیع ، ج ۱، ص ۳۹۲ و صفحه روبرو). بعضی مرقّعات بایزید در کتابخانه خزینه اوقاف استانبول و مجموعه خصوصی خانم پروین شیبانی (ایران ) موجود است (برای تفصیل مرقّعات رجوع کنید به بیانی ، ج ۱، ص ۹۶).



منابع :

(۱) محمد بختاورخان ، مرآه العالم : تاریخ اورنگ زیب ، چاپ ساجده س . علوی ، لاهور ۱۹۷۹، ج ۲، ص ۴۷۸ـ۴۷۹؛
(۲) عبدالقادربن ملوکشاه بداؤنی ، منتخب التواریخ ، چاپ ولیم ناسولیس و احمد علی ، کلکته ۱۸۶۵ـ۱۸۶۹، ج ۳، ص ۲۲۷ـ۲۲۸؛
(۳) مهدی بیانی ، احوال و آثار خوشنویسان ، تهران ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، ص ۹۵ـ۹۶؛
(۴) جهانگیر، امپراتور هند، تذکره الشعرا ، چاپ عبدالغنی میرزایف ، کراچی ۱۹۷۶، ص ۹، ۴۳؛
(۵) محمد عبدالله چغتایی ، سرگذشت خط نستعلیق ، لاهور ۱۹۷۰، ص ۱۳۰ـ۱۳۱؛
(۶) علی ابراهیم خان خلیل ، صحف ابراهیم ، نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۹۷۵، ذیل حرف «د»؛
(۷) بندربن داس خوشگو، سفینه خوشگو ، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۶۵۵، ص ۱۲۸؛
(۸) دانشگاه تهران ، کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، ج ۹، تهران ۱۳۴۰ ش ؛
(۹) سالار جنگ میوزیم و کتب خانه ، فهرست مشروح فارسی مخطوطات در سالار جنگ میوزیم و کتب خانه ، چاپ محمد اشرف ، حیدرآباد ۱۹۶۵ـ۱۹۶۹؛
(۱۰) محمد شفیع ، مقالات مولوی محمد شفیع راجع به هنروران و خط و خطاطان ، لاهور ۱۹۷۲ـ۱۹۸۱، ج ۱، ص ۲۰۴ـ۲۰۵؛
(۱۱) مصطفی عالی ، مناقب هنروران ، استانبول ۱۹۲۶، ص ۴۷ـ۴۸؛
(۱۲) قاطعی هروی ، تذکره مجمع الشعرای جهانگیر شاهی ، چاپ محمد سلیم اختر، کراچی ۱۹۷۹، ص ۵۴، ۷۷، ۲۲۷، ۲۵۲؛
(۱۳) عارف نوشاهی ، «بایزید دوری هروی و مجمع الشعرای او»، تحقیقات اسلامی ، سال ۶، ش ۱ و ۲ (۱۳۷۰ ش )، ص ۲۴۸ـ۲۷۷؛
احمدبن محمد مقیم هروی ، طبقات اکبری ، کلکته ۱۹۳۱، ج ۲، ص ۴۹۴٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۲ 

زندگینامه بایزید بیات( مؤلفِ تذکره همایون و اکبر)

بایزید بیات ، مؤلفِ تذکره همایون و اکبر (تألیف ۹۹۹) از طایفه ترک بیات که در آذربایجان و ایروان و تهران و فارس و نیشابور پراکنده اند. برادر بزرگش شاه بِرْدی بیات ، که بعداً به بهرام سقا * معروف شد، به فارسی و ترکی شعر می سرود ( رجوع کنید به بایزید بیات ، ص ۲۳۴ و بعد). بایزید در گَردیز به خدمت شاهزاده میرزا کامران (حک : ۹۵۰ـ۹۶۲) در آمد.

برادرش هم قبلاً در خدمت او بود. هر دو برادر زیر نظر میرزا کامران حکومت گردیز و نَغَز و بَنْگَش را به دست گرفتند. در رمضان ۹۵۲ که همایون شاه (حک : ۹۳۷ـ۹۴۷، ۹۶۲ـ۹۶۳) وارد کابل شد، کامران با منصبداران خود، که بایزید و بهرام نیز جزو آنان بودند، به خدمت همایون درآمد. بایزید تا آن زمان که همایون به شاه ایران در زنجان نپیوسته بود، با وی ملاقات نکرد (همان ، ص ۲ـ۳، ۷۶). در مهمانیهایی که به افتخار همایون ترتیب داده می شد حضور می یافت و با اعیان و اشراف مملکت مراوده داشت .

پس از وفات همایون در ۹۶۳ به خدمت اکبرشاه (حک : ۹۶۳ـ۱۰۱۴) درآمد و به سمت داروغه مطبخ (بَکاوَل بیگی ) منصوب شد. ابوالفضل علاّ می * او را جزو منصبداران سه صدی ( فرمانده واحد سیصد نفری ) به شمار آورده و از او با عنوان بایزیدبیگ ترکمان یاد کرده است و نام فرزند او افتخاربیگ را در فهرست منصبداران دو صدی ( فرمانده واحد دویست نفری ) ثبت کرده است (۱۹۸۹، ص ۵۶۳، ۵۸۱). گُلْبَدَن بیگم آورده است که در ۹۸۸، وقتی که زنان حرمِ شاهی از سفر حج به وطنشان برمی گشتند و به علت شکستن کشتی ، ناچار در بندر عدن پیاده شدند، بایزید خود را بدانجا رسانید و برای ادامه سفر، کشتیهای جدیدی تدارک کرد.

بایزید مردی متدیّن بود، ولی به سبب خراب کردن معبدی در بنارس ، مغضوب اکبرشاه قرار گرفت و از خدمت برکنار شد و مدتی درویشی اختیار کرد، اما پس از چند سال اکبرشاه ، بایزید را به حضور پذیرفت و او را، که شصت سال با وظیفه شناسی به دولت خدمت کرده بود، متدین خواند و بار دیگر به کار گماشت .

اکبرشاه به منظور جمع آوری و تدوین اخبارِ وقایع روزگار پدرش فرمانی صادر کرده بود که منصبدارانی که از روزگار پادشاهی همایون خاطره ای دارند آن را بنویسند. ابوالفضل علاّ می متن فرمان را به بایزید، که در آن زمان پیر شده و حمله فلج او را از نوشتن ناتوان ساخته بود، ابلاغ کرد و کاتبی در اختیار او گذاشت .

بایزید در ۹۹۹، در لاهور، خاطرات خود را به کاتب املا کرد و گرچه جسماً ضعیف و معلول بود، به کمک حافظه قوی توانست آنچه در گذشته دیده و شنیده بود بازگو کند. مع هذا این توانایی را نداشت که مقصود خود را به عبارات فصیح و بلیغ ادا کند و به آنها صبغه ادبی بدهد. از این رو کتابش نمونه خوبی از فارسی گفتاری آن روزگار با سبکی طبیعی است ، هر چند که خاطرات و وقایع را به طور نامنظّم بیان کرده است .

تذکره همایون و اکبر در چهار فصل و بدین ترتیب تنظیم شده است :

۱) وقایع سالهای ۹۴۹ـ۹۵۳؛

۲) وقایع سالهای ۹۵۳ـ۹۵۹؛

۳) وقایع سالهای ۹۵۹ـ۹۶۱؛

۴) وقایع سالهای ۹۶۱ـ۹۹۹٫ گذشته از وقایع ، درباره سوانح زندگی همایون و بعضی از افراد که با همایون و اکبر بسیار نزدیک بوده اند، نیز اشارات و نکات جالبی دارد. گزارشهای بایزید مبتنی است بر اطلاعات شخصی او و حاوی اخبار مهمی راجع به لشکرکشی همایون به هند در ۹۶۲ و کشمکش میان همایون و کامران و منازعات تیموریان و افغانان .همچنین درباره زندگی اجتماعی اعیان واشرافِ عصر تیموریانِ هند در قرن دهم اطلاعات با ارزشی از آن به دست می آید.

این تذکره در چند نسخه آماده شد:

دو نسخه برای کتابخانه سلطنتی ،

سه نسخه برای شاهزادگان سلیم و مراد و دانیال ،

و یک نسخه برای گُلْبَدَن و دو نسخه برای ابوالفضل .

ابوالفضل در تألیف اکبرنامه از این کتاب استفاده کرده ، اما به آن اشاره نکرده است . نسخه منحصر به فردی از این تذکره در کتابخانه دیوان هند موجود است (اِتِه ، ش ۲۲۳). محمد هدایت حسین این تذکره را در ۱۳۲۰ ش / ۱۹۴۱ در کلکته منتشر کرد.



منابع :

(۱) آفتاب اصغر، تاریخ نویسی فارسی در هند و پاکستان ، لاهور ۱۹۸۵، ص ۱۰۳ـ۱۰۶؛
(۲) بایزید بیات ، تذکره همایون و اکبر ، ابوالفضل بن مبارک علامی ، اکبرنامه ، کلکته ، ج ۲، ص ۲۰۰، ۲۵۹؛

(۳) Abu’l-Faz l Alla ¦ mi ¦ , Akbar-nama , tr. H. Beveridge, Calcutta 1897-1939, I, 29-30;
(۴) idem, A ‘ ¦ in-e Akbari ¦ , Eng. tr. Blochmann, Delhi 1989, I, 563, 581;
(۵) H, Beveridge, “The Memoirs of Ba ¦ yaz ¦ â d”, in Journal Asiatic Society of Bengal , LXVII, 1 (1898), 296-316;
(۶) Hermann Ethe, Catalogue of persian Manuscripts in The Library of The India Office , Oxford 1903-1937, I, 95;
(۷) Gulbadan Begam, Huma ¦ yu ¦ n Na ¦ ma , ed. and tr. A. S. Beveridge, London 1902, 38, 64, 74, 76;
(۸) K. A. Nizami, “Persian literature under Akbar”, in Studies in medieval India history and culture , Allahabad 1966, 152-154;
Ishwari prasad, The life

(۹) and times of Huma ¦ yu ¦ n , Calcutta 1955, 389-391;
(۱۰) Banarsi prasad Saxena, “Ba ¦ iz ¦ â d Biyat and his work-Mukhtasar”, in Journal of Indian History , IV, pt. 1-3 (1926), 43-60;
(۱۱) idem, “Memoirs of Baizid”, in Allahabad University Studies , VI, pt.1 (1930), 71-148;
(۱۲) C. A. Storey4, Persian literarure , London 1935, 537-538.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲ 

زندگینامه شرف الدّین علی بافْقی(قرن دهم)

بافْقی ، شرف الدّین علی ، شاعر وادیب نیمه دوم قرن دهم . در قصبه بافق به دنیا آمد و چون این قصبه بر سر راه یزد و کرمان است و آن را گاه از اعمال یزد و گاهی از اعمال کرمان به شمار آورده اند (صفا، ج ۵، بخش ۲، ص ۷۶۲؛ نفیسی ، ص ۴۶۸)، برخی تذکره نویسان (خلیل ، ص ۳۱۵؛ فتوحی یزدی ، ص ۳۸؛ مدرس ، ج ۳، ص ۱۹۶؛ بلیانی ، گ ۲۸۱ ر) او را از شاعران یزد و برخی دیگر (سام میرزا صفوی ، ۸۳؛ آفتاب رای لکهنوی ، ج ۱، ص ۳۴۱؛ آذربیگدلی ، ص ۱۲۳؛ صبا، ص ۴۱۷؛ بهزادی ، ص ۲۴۲) از شاعران کرمان دانسته اند.

در جوانی به شیراز سفر کرد و پس از تحصیل علم به هند رفت و از توجّه بزرگان آنجا برخوردار گشت ، سپس به ایران بازگشت و به خدمت شاه طهماسب اوّل صفوی (۹۳۰ـ۹۸۴) درآمد و، از طرف او، مدتها به کلانتری بافق اشتغال داشت . در واقعه قتل بایزید، پسر سلطان سلیمان قانونی (حک : ۹۲۶ـ۹۷۴)، نیز با سرودن یک رباعی شاه او را اکرام کرد (مدرّس ، ج ۳، ص ۱۹۷؛ انصاری کازرونی ، ص ۴۸، ۲۸۰؛ فتوحی یزدی ، ص ۳۸).

بافقی از استادان وحشی بافقی * (صفا، ج ۵، بخش ۲، ص ۷۶۲) و مرادی بافقی ، برادر بزرگتر وحشی بافقی ، (نفیسی ، ج ۱، ص ۶۵۹) و به گفته صبا (ص ۴۱۷) و نفیسی (ج ۲، ص ۸۲۹) از ندیمان سام میرزا * ، برادر شاه طهماسب ، بود که به نامش رساله هایی در معمّا و حفظ الصّحّه و بحران تألیف کرده است . او در ۹۷۴ به سن هشتاد سالگی در قزوین درگذشت و مولانا غیاث الدین منصور دشتکی جسد او را به مشهد منتقل و در آنجا دفن کرد (خلیل ، ص ۳۱۵).

از نام و نشان دیوان او اطّلاعی در دست نیست و اقوال تذکره نویسان نیز در این باره مختلف است . به نوشته حاجی خلیفه ، دیوان او فارسی و براساس حروف الفباست (ج ۱، ص ۷۷۸) و بلیانی با ذکر این نکته که دیوان او را ندیده ، گفته است : «اشعار وی ( را ) جسته جسته قریب به چهارهزار بیت بلکه بیشتر دیده و داشته ام » (ص ۲۸۱ر).

آنها دیوان یا مجموعه اشعار او را شامل قصیده ، غزل و رباعی ذکر کرده اند که تعداد قصاید آن بیش از غزل و بیشتر در مدح شاه طهماسب اوّل است و او را به داشتن قصاید غرّا ستوده اند. بافقی بدیهه گو نیز بوده و برخی از اشعار جامی را پاسخ گفته است (آذر بیگدلی ، ص ۱۲۳ـ۱۲۴؛ سام میرزا صفوی ، ص ۸۴).



منابع :

(۱) لطفعلی بن آقاخان آذربیگدلی ، آتشکده آذر ، چاپ جعفر شهیدی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۲) آفتاب رای لکهنوی ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ حسام الدین راشدی ، اسلام آباد ۱۳۵۵ـ۱۳۶۱ ش ؛
(۳) ابوالقاسم انصاری کازرونی ، مرقوم پنجم کتاب سُلم السموات ، چاپ یحیی قریب ، تهران ۱۳۴۰ ش ؛
(۴) تقی الدین بلیانی ، عرفات العاشقین ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه ملک ، ش ۵۳۲۴؛
(۵) حسین بهزادی اندوهجردی ، ستارگان کرمان ، تهران ۱۳۵۵ ش ؛
(۶) مصطفی بن عبداللّه حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیگله کلیسی ، استانبول ۱۹۷۱؛
(۷) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۶۶۳؛
(۸) سام میرزا صفوی ، شاهپور ایران ، تذکره تحفه سامی ، چاپ رکن الدین همایونفرخ ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۹) محمدظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۱۰) ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۵، بخش ۲، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۱) عباس فتوحی یزدی ، تذکره شعرای یزد ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۱۲) محمدعلی مدرس ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۳) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی ، تهران ۱۳۶۳ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱ 

زندگینامه ابوعباده ولید بُحْتُری (متوفی ۲۷۹ه ق)(مؤلف منتخباتِ شعر عرب )

بُحْتُری ، ابوعباده ولیدبن عُبَیْد (اللّه )، شاعر و مؤلف منتخباتِ شعر عرب (۲۰۶ـ۲۸۴). در مَنْبِجْ و در خانواده ای از بحتر، شاخه ای از قبیله طَیّ، به دنیا آمد (برخی زادگاه او را روستایی مجاور منبج به نام خُرْدُفنه می دانند). بحتری هرگز پیوند خود را با زادگاهش نگسست ، بلکه با ثروت سرشاری که طی سالیان دراز از راه شاعری دربار فراهم آورده بود املاک فراوانی در آن شهر خرید و با استفاده از اصل و نسب خود مناسبات پرمنفعتی نیز با اولیای امور برقرار کرد.

نخستین آثار شعریش را (۲۲۳ـ۲۲۶) وقف ستایش قبیله خود کرد و آنگاه به جستجوی ممدوحی برخاست تا سرانجام با ابوسعید یوسف بن محمد مشهور به ثَغْری * ، از فرماندهان قبیله طی ، آشنا شد و در خانه او با ابوتمّام * شاعر، که او نیز ادّعای طایی بودن داشت ، دیدار کرد. ابوتمّام مجذوب استعداد بحتری جوان شد و ظاهراً او را به عنوان مدیحه سرا به بزرگان مَعَرَّهُ النُعمان معرفی کرد و آنان به قولی ۰۰۰ ، ۴ درهم مقرری برای او تعیین کردند، اما از سروده های او در این دوره نشانی نمانده است .

به هرحال ، دیری نپایید که بحتری به ابوتمّام پیوست و در سلک مقرّبان ممدوح او، مالک بن طوق والی جزیره ، درآمد و در ملازمت ابوتمّام به بغداد رفت و در آنجا به حلقه های درس علمای مشهور (بویژه ابن اعرابی ) پیوست و به یادگیری شیوه رفتار و زندگی در پایتخت همت گماشت و به امید راهیابی در دربار خلیفه ، به مدح بزرگان پرداخت . اما نزد ابن زیّات توفیق چندانی حاصل نکرد و ناچار به خانواده ای از قبیله خویش به نام بنوحُمَیْد، که برخی از اعضای آن در بغداد جاه و منزلت داشتند، پیوست و قصایدی چند به نام ابونَهْشَل ، بزرگ این خانواده ، سرود و در ۲۳۰، همزمان با ابوتمّام ، عراق را ترک کرد تا بار دیگر به ثغری ، که در آن زمان در موصل بود، بپیوندد.

از قراین پیداست که بحتری ، برخلاف انتظار، با آنکه نخستین تشویقها و راهنماییها و بخشی از آموخته های خود را در شاعری مدیون ابوتمّام بود، از مرگ او(۲۳۱) اندوهگین نشده است . این نخستین نمونه ناسپاسی و فرصت طلبی او بود و در ادوار بعدی نمونه های فراوان دیگری از او دیده شد. پس از به خلافت رسیدن متوکل ، بحتری به بغداد بازگشت و با مساعی ابن مُنجَّم ، توجّه فتح بن خاقان را به خود جلب کرد، و فتح ، احتمالاً در ۲۳۴، او را به خدمت خلیفه برد و روزگار پرجلال بحتری در مقام شاعر دربار از همین زمان آغاز شد.

بحتری ، علی رغم حسادتهای چاره ناپذیری که یک چند موجب سردی مناسباتش با فتح بن خاقان شد، تقریباً همیشه از حمایت او بهره مند بود؛ حماسه خود را به نام او ساخت و در مدحش اشعاری سرود. او بسیاری دیگر از بزرگان مملکت را نیز مدح کرد، اما بیشتر سروده های خود را به خلیفه اختصاص داد. با او مناسباتی نزدیک داشت و مورد اعتمادش بود و از سیاست حکومت ، حتی آنگاه که با گرایش شیعی او سازگار نبود، حمایت می کرد و آشکارا به تبلیغ فضایل و حقوق عباسیان می پرداخت . اشعار این دوره او، به رویدادهای سیاسی ، مانند شورش دمشق (۲۳۶)، طغیان ارمنستان (۲۳۷)، قیام حِمْص (۲۴۰)، اقامت خلیفه در دمشق (۲۴۴)، و ایجاد بنای متوکلیّه (۲۴۵ـ۲۴۶)، اشارات بسیار دارد.

تا این زمان تشبیبهای قصاید بحتری به نام هند، بانوی خیالی شعر عرب ، بود اما از این به بعد چهره بانویی واقعی در اشعارش جلوه کرد که عَلْوَه بنت زُرَیقه نام داشت و در حلب می زیست و در حومه آن در بِطْیاسْ خانه ای ییلاقی داشت و احتمالاً بحتری در سفرهایش به سوریه به دیدار او می رفت ، زیرا اقامتش در عراق هرگز استمرار نمی یافت و امکان آن هست که بحتری این بانو را سخت دوست می داشته هر چند که او را در شعری نه چندان شایسته مسخره کرده است .

بحتری ، به طوری که مسعودی از قول خودِ او نقل کرده ، پس از اتهام به معاونت در قتل متوکل و فتح (۲۴۷)، مصلحت چنان دید که در مَنْبِج عزلت گزیند، اما دیری نپایید که بار دیگر با مدیحه ای که برای مُنْتَصِر سروده بود به بغداد بازگشت ؛ سپس مدایحش را به احمدبن خَصیبِ وزیر تقدیم کرد، اما چندی بعد مستعین را بر ضدّ او برانگیخت .

بحتری در روزگار مُعْتَزّ، بار دیگر به شهرت رسید و در مدح او قصاید بسیار سرود که در آنها بازتاب شورشهایی که ایالات سرزمین اسلامی را به خون کشیده بود دیده می شود؛ با این همه بحتری ، چنانکه گویی اتفاقی نیفتاده است ، به استقبال مُهْتَدی شتافت و برای خوشایند او چندی به جامه شاعر زهد و پرهیز درآمد. شهرت او در روزگار معتمد، که سیاستهای مالیش موجب نگرانی بحتری شده بود، رو به افول نهاد و آخرین شعری که در مدح خلیفه ای سرود، در ستایش معتضد (۲۷۹) بود. پس ازآن عراق را ترک کرد و باردیگر شاعر دربار خُمارَوَیْه بن طولون شد و عاقبت به زادگاهش بازگشت و پس از یک بیماری طولانی ، در همانجا درگذشت .

بحتری در آغاز تقریباً پیوسته به سرودن شعرهایی در ستایش خویشتن یا در وصف سیر و سفرش در بادیه می پرداخت (نمونه بارز آن شعر مشهور شغال اوست ، ج ۲، ص ۱۱۰)، اما با ورود به دربار، مدیحه مایه اصلی اشعارش شد. در این سبک ، قالب سه پاره قصیده را، جز احتمالاً در اواخر عمرش ، بدقت رعایت می کرد، و از ممدوحان گوناگون خود تصویری متعارف عرضه می داشت .

با این همه مدایح اواز رهگذر وصفهای درخشانش (بویژه وصف کاخها) شکوهی دیگرمی یابد. دراین وصفها در پرتو ذوق ظریفش در صورت پردازی شاعرانه و ترسیم زیبای جزئیات ، یکتا و بی رقیب است . فقط دراواخر زندگی ، شعری کامل را به وصف ایوان کسری اختصاص داد ( رجوع کنید به مغربی ، ص ۷۷ ـ ۸۸، ۲۴۱ـ۲۵۲، ۴۲۷ـ۴۳۶، ۵۷۷ ـ ۵۸۵). با اینکه مضامین شعر بحتری اغلب از اصالت و تازگی بی بهره اند. سبک او با واژگان ساده و ابیات آهنگین و پرطنین دارای اعتبار والایی است و این امر بحتری را، نسبت به دیگر شاعران دربار که در آغاز از رقابت با آنان ناگزیر بود، در جایگاهی برتر قرار می دهد.

در رثا نیز بردیگران پیشی گرفت ، اما درهجا چندان جلوه ای نکرد؛ وانگهی هجا در نظر او فرع بر مدیح بود و هجاهای او بیشتر خطاب به حامیانی بود که ناامیدش کرده بودند. بنا به روایتی افسانه ای ، بحتری در بستر مرگ از فرزندش خواست تا همه هجاهای او را نابود کند. در دیوان او، اشعاری که به مناسبتهایی سروده شده باشد اندک است و مضامین عاشقانه را نیز تنها در آغاز قصایدش می توان یافت ؛ و اگر گاهی به وصف غِلمان پرداخته در واقع از رسم زمان پیروی کرده است .

منتقدان غربی ، که بر روی هم چندان علاقه ای به شعر بحتری نشان نداده اند، او را در زمره شاعران مُوَلّد (= نوخاسته ) جای می دهند و این عنوان کاملاً برازنده اوست . اما ناقدان شرقی بحتری را، مانند ابوتمّام و متنبّی ، یکی از مهمترین شاعران عصر عباسی شمرده اند؛ و از آن پس مقایسه بحتری و استادش ابوتمّام ، که در زمان حیات بحتری منشأ اختلاف بود، یکی از شیرینترین موضوعات پژوهش شده است .

به عقیده خودِ بحتری ، بهترین آثارش از بهترین آثار ابوتمّام فروتر، ولی سست ترین اشعارش از بدترین اشعار ابوتمّام برتر است . این موضوع در دو کتاب به نامهای اخبار ابی تمّام ، نوشته الصولی (قاهره ۱۳۵۶)، و الموازنه بین ابی تمّام و البحتری ، نوشته آمِدی (قاهره ۱۳۶۳)، طرح و شرح شده است و از این دو اثر، اولی بیشتر جانب ابوتمّام و دومی بیشتر جانب بحتری را می گیرد.

بحتری با بیشتر همگنانش در کسب پول و دریوزگی برابر بود در این کار از دستیازی به هیچ وسیله ای خودداری نمی کرد؛ همین حرص مال اندوزی او را به تقیّه و ریاکاری وا می داشت . در نتیجه او از سیاست خلیفه ای که ممدوحش بود، برده وار پیروی می کرد.

توفیق بحتری در مقام شاعر دربار، موجب دشمنی رقیبانش شد (گر چه ظاهراً با دِعْبِل خُزاعی * ، شاعر شیعی ، مناسباتش همواره خوب بود) و همین توفیق سبب شد تا او با شخصیتهای برجسته مملکتی ، از وزیران و فرماندهان و والیان و درباریان تا منشیان و عالمان ، همنشین شود و همین امر به او کمک کرد تا به بسیاری از امور سیاسی آگاهی یابد. این آگاهی در دیوان او انعکاس فراوان یافته و همین امر سبب شده است تا دیوان او، افزون بر ارزش ادبی ، سندی گرانبها به شمار آید ( رجوع کنید به کانار ، ج ۱، ص ۳۹۷ـ۴۰۳). این دیوان ، در حقیقت به منزله ذیلی سودمند بر کتب تاریخی آن زمان و شامل جزئیاتی است از قبیل اسم کامل شخصیتها، شرح بناها و ذکر وقایعی که مورّخان ظاهراً نادیده گرفته اند.

دیوان بحتری بارها به چاپ رسیده (استانبول ۱۲۹۹/۱۸۸۲، بیروت و قاهره ۱۳۲۹/۱۹۱۱) اما این چاپها نسبتاً مغلوط و ناقص اند؛ ازینرو چاپ تازه ای از آن ، براساس نسخه های خطی گوناگون (خاصه نسخه کتابخانه ملی پاریس )، بسیار بجا خواهد بود. شرح ابوالعلاء معرّی بر دیوان او، به نام عبث الولید ، در ۱۳۵۵/۱۹۳۶ در دمشق به چاپ رسیده است .

از حماسه بحتری تنها یک نسخه خطی (دانشگاه لیدن ) پیدا شده و این خود دلیل عدم توفیق این مجموعه است که در آن اشعار براساس مضامین ـ نه مانند مجموعه ابوتمّام براساس نوع ادبی ـ تنظیم شده است . از این اثر نیز سه چاپ مختلف در دست است (لیدن ۱۳۲۷/۱۹۰۹، بیروت ۱۳۲۸/۱۹۱۰، قاهره ۱۳۴۷/۱۹۲۹). سومین اثر منسوب به بحتری ، معانی الشعر (الشعراء) ، از میان رفته است .



منابع :

(۱) ( ابن رشیق ، العمده فی محاسن الشعر و آدابه و نقده ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱ ) ، جاهای متعدد؛
(۲) ابن مُعتز، طبقات الشعراء ، لندن ۱۹۳۹، ص ۱۸۶ـ۱۸۷؛
(۳) ابن ندیم ، الفهرست ، قاهره ، ص ۲۳۵؛
(۴) احمدبن عبداللّه ابوالعلاء معرّی ، رساله الغفران ، چاپ محمد عزّت نصراللّه ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۹۶۸ ) ، جاهای متعدد؛
(۵) علی بن حسین ابوالفرج اصفهانی ، کتاب الاغانی ، بیروت ( بی تا. ) ، ج ۲۱، ص ۳۶ـ۵۳؛
(۶) ولیدبن عبید بحتری ، دیوان البُحتُری ؛
(۷) ابراهیم بن علی حصری ، زهرالا´داب و ثمرالالباب ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۳۷۲/۱۹۵۳، فهرست ؛
(۸) عبدالسلام رُستُم ، طیف الولید، او، حیاه البحتری ، قاهره ۱۹۴۷؛
(۹) سیّدالعَقل ، عبقریّه البحتری ، بیروت ۱۹۵۳؛
(۱۰) م . صبری ، ابوعُباده البحتری ، قاهره ۱۹۴۶؛
(۱۱) طه حسین ، من حدیث الشعر و النثر ، قاهره ? ۱۹۳۲، ص ۱۱۳ـ۱۳۳؛
(۱۲) جرجی کنعان ، البحتری ، حماه ( بی تا. ) ؛
(۱۳) علی بن حسین مسعودی ، مروج الذهب و معادن الجوهر ، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی ، پاریس ۱۸۶۱ـ۱۸۷۷، فهرست ؛
(۱۴) عبدالقادر مغربی ، در مجله مجمع العلمی العربی (۱۹۵۶)؛
(۱۵) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، بیروت ( بی تا. ) ، ج ۱۹، ص ۲۴۸ـ ۲۵۸؛

(۱۶) S. Achtar, Un poete arabe du III e siecle de l’hegire (IX e s.deJ.-C.):Buhtur i ¦ (رساله دکتری دانشگاه سوربن ،۱۹۵۳،که تحیی عالی است ) ;
(۱۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplement band , 1937-1942, I, 125;
M.Canard, “Les allusions ب la guerre byzantine ches les poهtes Abu ¦ Tamma ¦ m et Buh ¤ tur ¦ â “, in A.A. Vassiliev,

(۱۸) Byzance et les Arabes, I, Brussels 1935;
(۱۹) Ibn Khallika ¦ n Kita ¦ b Wafaya ¦ t al-A c ya ¦ n , tr. by Baron MacGuckin de Slane, Paris 1842-1871, ê , ۶۵۷-۶۶۶;
(۲۰) Margoliouth, The letters of Abu ‘l- ـ Ala ¦ , Oxford 1898, passim;
(۲۱) ZDMG , (1893), 418-439, 715-717.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲ 

زندگینامه شیخ محمود بَحری (متوفی۱۰۹۷ه ق)

بَحری ، محمودبن باقر قادری ، صوفی و شاعر شبه قاره در قرن یازدهم و دوازدهم . در گوگی (در گذشته از توابع بیجاپور و اکنون از توابع مدراس ) به دنیا آمد و بیست سال نخست زندگی را در آنجا سپری کرد. به مطالعه تصوف پرداخت و در طریقه قادریه * مرید محمد باقر (متوفی ۱۰۷۳) شد. پیوندهایی نیز با فرقه چشتیه * برقرار کرد.

رحلت

در سالهای حکومت سلطان سکندر عادلشاه (۱۰۸۳ – ۱۰۹۷) در بیجاپور مقیم شد و پس از آنکه اورنگ زیب در ۱۰۹۷ سلطنت عادلشاهیان را برچید، به حیدرآباد رفت و در ۱۱۳۰ در همانجا درگذشت .

بحری درویشی گوشه گیر و شاعری بی اعتنا به مقامات حکومتی بود. در آثار خود تشکیلات شهرنشینی صوفیانی را که خود را با اسلام سنتی تطبیق داده اند تحقیر و استهزا کرده ، و به معیارهای ادبی نازل آنان ، علاقه شان به گسترش صرف حلقه مریدان و کنار آمدنشان با «اهل دنیا» و دربار ـ اگرچه خود نیز در اشعارش اورنگ زیب را مدح کرده ـ اشاره نموده است .

چون در دوره ای از بی ثباتیهای سیاسی و محافظه کاری های دینی زندگی می کرد، نه تنها صوفی بلکه منتقدی اجتماعی نیز به شمار می آمد. او حتی بیجاپور روزگار خود را با بغداد عصر حسین بن منصور حلاج مقایسه کرده ، و احتمالاً منظورش این بوده است که اگر او نیز به دست مقامات بیجاپور بیفتد، با او همان می کنند که مقامات حکومت بغداد با حلاج کردند.

آثار:

مَن گَلَن (سروده در ۱۱۱۲)، مثنوی عرفانی به دکنی که قسمتهایی از آن را در ۱۱۱۷ با عنوان عروس عرفان به نثر فارسی ترجمه کرده است (برای نسخه های خطّی رجوع کنید به منزوی ، ج ۳، ص ۱۶۹۳)، و از نظر لطایف و ظرایف و داستانهای کوتاه و ابیات حکمی شبیه گلستان سعدی است ؛ بنگاب نامه ، منظومه ای در وصف بنگ از نظر عرفانی ؛ شرح غزل حکیم ناصرخسرو به فارسی ؛ کلیات بحری .



منابع :

(۱) محمودبن باقر بحری ، عروس عرفان ، حیدرآباد، موزه سالار جنگ ، مجموعه تصوف ، ش ۱۱۴، کلکته ، انجمن آسیایی ، مجموعه نسخ خطی فارسی ، ش ۱۲۸۳؛
(۲) م . حافظ سید، ویرایشگر، کلیات بحری ، لکهنو ۱۳۳۹؛
(۳) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، ج ۳، اسلام آباد ۱۳۶۳ ش ؛

(۴) Richard M. Eaton, Sufis of Bijapur , Princeton 1978;
(۵) D.N.Marshall, Mughals in India: a bibliographic survey, I: manuscripts , Bombay 1967, 100-101.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲

زندگینامه حبیبى برگُشادى(سده نهم)

حبیبى برگُشادى ، شاعر آذربایجانى سده نهم در دربار صفوى و عثمانى. وى از اهالى شهر برگُشادِ ناحیه گوک‌چای‌قره‌باغ بود (دولت‌آبادى، ص ۱۶۹). از زندگى او آگاهى دقیقى در دست نیست. نام و اصلیت وى در تذکره‌ها متفاوت است؛ صبا صاحب تذکره روز روشن (ص ۱۸۷) ــکه به اشتباه نام او را جیشى (جیشى آذربایجانى) آورده ولى مشخصات حبیبى را ذکر کرده ــ وى را «ترکی‌نژاد» گفته، تربیت نیز ذیل «حبیبى» به معرفى او پرداخته و در عین حال به تبع مؤلف تذکره روز روشن، در اثر خود ذیل «جیشى» او را از تراکمه (ترکمنان) آذربایجان دانسته و افزوده است که احتمال دارد این دو تن یک نفر بوده باشند.

اما سامى (ذیل «حبیبى») وى را صریحآ ایرانى، و قنالی‌زاده (ج ۱، ص ۲۷۹ـ۲۸۰) نیز وى را از «دیار عجم» (ایرانى) خوانده است. به‌نوشته سام‌میرزاى صفوى (ص ۳۵۷ـ ۳۵۸)، «مولانا حبیبى برگشادى» در کودکى چوپانى می‌کرد و اتفاقآ یعقوب آق‌قوینلو (حک : ۸۸۳ـ ۸۹۶) را که عازم شکار بود دید و در گفتگویى، ذکاوت بسیارش موردتوجه یعقوب قرار گرفت و درنتیجه، به دربار برده شد و در آنجا تربیت یافت. بنابر این روایت و با این فرض که حبیبى هنگام روبه‌رو شدن با سلطان آق‌قوینلو، یعنى اندکى بعد از ۸۸۳، هفت یا هشت ساله بوده است، می‌توان تاریخ تولد او را حدود ۸۷۵ دانست (د.ا.د.ترک، ذیل «حبیبى»).

حبیبى ظاهرآ نخستین اشعار خود را در دربار یعقوب سروده است (همانجا). پس از درگذشت یعقوب در ۸۹۶، حبیبى به خدمت شاه‌اسماعیل اول صفوى (حک : ۹۰۷ـ۹۳۰) پیوست و ملک‌الشعراى دربار او شد (دولت‌آبادى، همانجا). احراز چنین منصبى در دربار شاه‌اسماعیل، که خود (با تخلص خطایى) شاعر بود، نشان می‌دهد که حبیبى در روزگار وى به اوج شهرت رسیده بوده است (د.ا.د.ترک، همانجا).

به‌نوشته قنالی‌زاده (همانجا)، حبیبى در عهد سلطان بایزید عثمانى به آناطولى رفته، اما وى دلیلى براى این نقل مکان نیاورده و باتوجه به ملک‌الشعرا بودن و شیعه بودن حبیبى، اینکه وى با اختیار خود ترک دیار کرده و نزد پادشاه سنّی‌مذهب عثمانى رفته باشد مقبول به نظر نمی‌رسد. مضافآ اینکه گویا پس از تصرف تبریز (۹۲۰) از سوى سلطان سلیم اول عثمانى (حک : ۹۱۸ـ۹۲۶)، وى ۱۷۰۰ هنرمند ایرانى را به همراه خانواده‌هایشان به استانبول برده که حبیبى نیز بین آنها بوده است (د.ا.د.ترک، همانجا).

رحلت

تاریخ دقیق فوت حبیبى معلوم نیست. وى در عهد سلیم اول درگذشت (قنالی‌زاده، همانجا) و به سبب جعفری‌مذهب بودن و بنابر وصیتش، در خانقاه جعفرآباد استانبول به خاک سپرده شد (اولیاچلبى، ج ۱، ص ۴۱۱).

حبیبى حروفی‌مسلک بود و اشعار صوفیانه و عاشقانه می‌سرود (اولیاچلبى؛ دولت‌آبادى، همانجاها). چون اشعار وى به زبان ترکی‌آذرى بوده است، تذکره‌نویسان شعر او را داراى اسلوبى «عَجَمانه» (به‌مفهوم «غیرترکى عثمانى») دانسته‌اند (رجوع کنید به سامى؛ قنالی‌زاده، همانجاها نیز رجوع کنید به د.ا.د. ترک، همانجا).

حبیبى، پس از عمادالدین نسیمى (سده نهم)، بیشترین اثر را بر شاعران پس از خود که به ترکى آذرى شعر می‌گفتند، نهاده است (د.ا.د.ترک، همانجا) تا جایى که فضولى (سده دهم) و شاه‌اسماعیل اول و چند شاعر دیگر آذربایجانى براى شعر او نظیره گفته و برخى اشعارش را تضمین کرده‌اند (مجیدزاده، ص ۳ـ۴).

برخى شاعران سده دهم عثمانى نیز براى اشعار حبیبى نظیره سروده‌اند (د.ا.د.ترک، همانجا). از شعر فارسى حبیبى ظاهرآ تنها دو بیت بر جا مانده است که مهارت او را در سرودن به این زبان نیز نشان می‌دهد (رجوع کنید به تربیت، همانجا؛ دولت‌آبادى، ص۱۷۰).

حبیبى را عالم، متفنن و اهل سیر و سیاحت گفته‌اند (رجوع کنید به سامى؛ قنالی‌زاده، همانجاها). او پیش از عزیمت به آناطولى، صاحب دیوان شعر بوده و بسیارى از اشعار او، در جامع‌النظائر حاجی‌کمال اگردیرى (پایان تألیف در ۹۱۸) نقل شده (د.ا.د.ترک، همانجا) که فؤاد کوپرولو آنها را در استانبول (۱۳۰۴ش/۱۹۲۵ و ۱۳۱۱ش/ ۱۹۳۲) انتشار داده است. این اشعار در باکو (۱۳۵۹ش/۱۹۸۰)، به همت عزیزآقا محمدوف، و در تهران (۱۳۶۰ش) با مقدمه حسن مجیدزاده (ساوالان)، به‌چاپ رسیده است. چاپ تهران حاوى ۴۲ غزل، سه قصیده، یک مسدس و یک قطعه است (مجیدزاده، ص ۱۴ـ۱۸).



منابع :

(۱) اولیا چلبى؛
(۲) محمدعلى تربیت، دانشمندان آذربایجان، تهران ۱۳۱۴ش؛
(۳) عزیز دولت‌آبادى، سرایندگان شعر پارسى در قفقاز، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۴) سام‌میرزاى صفوى، تذکره تحفه سامى، چاپ رکن‌الدین همایونفرّخ، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۵) شمس‌الدین‌بن خالد سامى، قاموس الاعلام، چاپ مهران، استانبول ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/ ۱۸۸۹ـ۱۸۹۸؛
(۶) محمدمظفر حسین‌بن محمد یوسفعلى صبا، تذکره روز روشن، چاپ محمدحسین رکن‌زاده آدمیت، تهران ۱۳۴۳ش؛
(۷) حسن قنالی‌زاده، تذکره الشعراء، چاپ ابراهیم قُتلق، آنکارا ۱۹۷۸ـ۱۹۸۱؛
(۸) حسن مجیدزاده، اون بئشینجى عصرین قدرتلى شاعرى، حبیبى، تهران ۱۳۶۰ش؛

(۹) TDVIA, s.v. “Habibi” (by Sasani Cingiz Sadikoglu).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲ 

زندگینامه حاجی سلیمان صباحی بیدگلی کاشانی«صباحی»(۱۲۰۷ه ق)

صباحی بیدگلی کاشانی ، حاجی سلیمان، متخلص به صباحی، از شاعران ایرانی قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم.از تاریخ دقیق تولد صباحی اطلاعی نیست، اما از قرائنی، از جمله قدیم‌ترین مادّه تاریخی که از او به جامانده و آن را در سال ۱۱۴۹ سروده است، می‌توان حدود آن را حدس زد (دیوان صباحی، مقدمۀ پرتو بیضائی، ص۱۴). وی در بیدگل، از توابع کاشان، به دنیا آمد(آذربیگدلی، ص۵۳۱؛‌ عبداللطیف‌خان شوشتری، ص۲۲۱).

در کودکی، پدرش را از دست داد(دیوان صباحی، مقدمۀ پرتو بیضائی، ص۴؛ صباحی بیدگلی، ۱۳۳۸ش، ص۱۵۳). در جوانی به حج رفت (آذربیگدلی، ص۵۳۱؛ فاضل گروسی، ص۵۳۴). به مهارت او در ریاضی و هندسه اشاره شده است (غفاری کاشانی، ص۴۱۶؛ فاضل گروسی،همانجا). در زلزلۀ شدید کاشان در ۱۱۹۶، وی خانوادۀ خود را از دست داد و در این باره مرثیه ای سرود (دیوان صباحی، مقدمۀ پرتو بیضائی، ص۱۶؛ صباحی بیدگلی، ۱۳۳۸ش، ص۱۴۸).

صباحی یکی از مهم ترین شخصیتهای بازگشت ادبی است و همراه با محمد شعله (متوفی ۱۱۶۰)، مشتاق اصفهانی (متوفی ۱۱۷۱)، لطفعلی‌بیگ آذربیگدلی (متوفی ۱۱۹۵)، سیداحمد هاتف اصفهانی (متوفی ۱۱۹۸)، آقامحمد عاشق اصفهانی (متوفی ۱۱۸۱) و ملاحسین رفیق اصفهانی (متوفی ۱۲۲۶) از تتبع سبک هندی چشم پوشید و از شیوۀ متقدمان پیروی نمود (دیوان صباحی،‌ مقدمۀ‌ پرتو بیضائی، ص۵).

او با هاتف، شهاب ترشیزی (متوفی ۱۲۱۵) ‌و آذر دوستی و معاشرت داشت (هدایت، ج۲، بخش دوم ، ص۸۱۳)‌ و ظاهراً تخلص خود را از آذر گرفته است (آذربیگدلی، ص۵۳۱؛ فاضل گروسی، همانجا). صبای کاشانی متخلص به صبا (متوفی ۱۲۳۸) و میرزامحمدصادق بزمی بیدگلی متخلص به بزمی، از شاگردان صباحی بودند و هر دو، تخلص از او دارند. صباحی در سرودن مرثیه مهارت داشت و چهارده بندی که به تقلید از محتشم کاشانی (متوفی ۹۹۶) در رثای حضرت سیدالشهداء سروده، بر تمام ترکیب‌بندهایی که به تقلید از محتشم ساخته شده است مزیت دارد (دیوان صباحی، مقدمۀ پرتوبیضائی، ص۵). او در سرودن مادّه تاریخ هم تبحر داشته است (همانجا).

صباحی علاوه بر مدایحی که در نعت رسول اکرم و ائمۀ اطهارعلیهم السلام سروده است، به مدحِ محمدجعفرخان زند، آقامحمدخان قاجار، فتحعلیشاه قاجار، امیرمحمدحسین خان شیبانی و عبدالرزاق‌خان کاشی نیز پرداخته است (همان، ص۶).

رحلت

سال وفات صباحی را ۱۲۰۷ نوشته اند ، به استناد مادّه تاریخی از میرسیدمحمد سحاب (متوفی ۱۲۲۲)، فرزند هاتف‌ اصفهانی، که بدین صورت ضبط شده است:« غرض کلک سحاب از بهر ضبط سال تاریخش/ بگفتا آه کزملک فصاحت شد سلیمانی»(فاضل گروسی، ص۵۳۴؛ عبدالرزاق دنبلی، ص۲۱۵)، اما بنا بر مادّه تاریخی که از صباحی به سال ۱۲۱۲ به جا مانده و قصیده‌ای که به مناسبت جلوس فتحعلیشاه قاجار در همین سال سروده، گویا در بیت سحاب تحریفی روی داده و ظاهراً مصراع دوم این بیت در اصل چنین بوده است:« ‌بگفتا وای کزملک فصاحت شد سلیمانی.»

با این فرض، وی در ۱۲۱۸ درگذشته است. او را در قبرستان غربی بیدگل به خاک سپردند(دیوان صباحی، مقدمۀ پرتوبیضائی، ص۱۳ ـ۱۴). دیوان صباحی در ۱۳۳۸ش، با تصحیح و مقدمۀ‌ حسین پرتوبیضائی، به چاپ رسید. احمد کرمی نیز در ۱۳۶۵ش این دیوان را مجدداً تصحیح و چاپ کرد.



منابع :

(۱) حسن امداد، انجمن‌های ادبی شیراز (از اواخر قرن دهم تا به امروز)، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۲) صباحی بیدگلی، دیوان صباحی بیدگلی، چاپ حسین پرتوبیضائی، تهران ۱۳۳۸ش؛
(۳) صباحی بیدگلی، دیوان صباحی بیدگلی، چاپ احمد کرمی، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۴) لطفعلی‌بیگ آذربیگدلی، آتشکدۀ آذر (نیمۀ دوم)، چاپ میرزا هاشم محدّث، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۵) احمد خاتمی، پژوهشی در سبک هندی و دورۀ بازگشت ادبی، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۶) همو، تاریخ ادبیات ایران در دورۀ بازگشت ادبی از سقوط صفویه تا استقرار مشروطه، تهران ۱۳۷۳ش؛
(۷) عبدالرزاق دنبلی، تذکرۀ نگارستان دارا، چاپ ع. خیامپور، تبریز ۱۳۴۲ش؛
(۸) سیداحمد دیوان‌بیگی شیرازی، حدیقه‌الشعرا، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۹) عبداللطیف‌خان شوشتری، تحفه‌العالم و ذیل‌التحفه، چاپ صمد موحّد، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۰) ابوالحسن غفّاری کاشانی، گلشن مراد، چاپ غلامرضا طباطبائی‌مجد، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۱۱) فاضل¬خان‌گروسی، تذکرۀ انجمن خاقان، چاپ توفیق سبحانی، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۱۲) رضاقلی‌خان هدایت، مجمع‌الفصحا، چاپ مظاهر مصفّا، تهران ۱۳۸۲ش.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه حنظله بادغیسى (متوفی۲۱۹ه ق)

، حنظله بادغیسى، شاعر فارسى گوى اوایل قرن سوم. وى از معروفترین شاعران دوره طاهریان است. اصلش از بادغیس هرات بوده و در دوره حکومت عبداللّهبن طاهر (حک: ۲۱۳ـ۲۳۰)، در نیشابور زندگى مى کرده است (عوفى، ج ۲، ص ۲؛ رضازاده شفق، ص ۱۱۵). ذبیحاللّه صفا (۱۹۶۹، ج ۱، ص سىوشش) حنظله را یکى از نخستین شاعران فارسى گوى ذکر کرده و بدیع الزمان فروزانفر (ص ۷۶) او را قدیمترین شاعرى دانسته است که نام و شعرش به واسطه تذکره ها به ما رسیده است (قس صبا، ص ۲۲۱).

هدایت (ج ۱، بخش ۲، ص ۷۲۷) نوشته است که حنظله در قرن دوم زندگى مى کرد، اما در عین حال وى را معاصر فیروز مشرقى (متوفى ۲۸۳) دانسته است. صفا (۱۳۷۸ش، ج ۱، ص ۱۸۰)، ضمن تأکید بر اقوال ضد و نقیض هدایت درباره حنظله، روزگار شاعرى او را مقدّم بر شاعران دربار یعقوب لیث صفارى (حک: ۲۴۷ـ۲۶۵) ذکر کرده است.

به گفته نظامى عروضى (ص ۲۶ـ۲۷)، دیوان حنظله در سده سوم در بادغیس موجود بوده است، چنانکه احمدبن عبداللّه خجستانى (متوفى ۲۶۸)، از امراى صفاریان، با خواندن قطعهاى از آن (با مطلع مهترى گر به کام شیر در است/ شوخطر کن زکام شیر بجوى») چنان شور و هیجان و جسارتى مى یابد که شغل خربندگى را رها مى کند، خرهایش را مى فروشد و اسبى مى خرد و خود را به خدمت على بن لیث صفارى، برادر یعقوب لیث، مى رساند و به چنان مرتبه اى مى رسد که گفتهاند در نیشابور، در یک شب سیصد هزار دینار و پانصد سر اسب و هزار عدد جامه بخشید.

از این دیوان دو قطعه یکى در چهار مقاله نظامىعروضى (ص ۲۶) و دیگرى در لبابالالباب عوفى (همانجا) برجاى مانده است. این ابیات از نظر انسجام و فصاحت و پختگى زبان شعر به درجهاى است که در مقایسه با اشعار شاعران اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم، نمىتوان آنها را از نخستین اشعار فارسى بهشمار آورد؛ مگر اینکه، بنابر نظر صفا (۱۳۷۸ش، همانجا)، ابیات منسوب به حنظله را طبق رسمِ روزگار بعد از او، اصلاح کرده باشند.

رحلت

به نوشته هدایت (همانجا)، حنظله در سال ۲۱۹ درگذشت، اما صفا (۱۳۷۸ش، همانجا) پذیرش این تاریخ و نیز سال ۲۲۰ را که نویسنده شاهد صادق ذکر کرده است بنابر قراین دشوار دانسته است. ریپکا نیز (ج ۲، ص ۲۶۱) مرگ او را قبل از ۲۴۸ نادرست شمرده است.



منابع:

(۱) صادق رضازاده شفق، تاریخ ادبیات ایران، (شیراز) ۱۳۵۵ش؛
(۲) یان ریپکا، تاریخادبیات ایران، ترجمه ابوالقاسم سرّى، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۳) محمدمظفر حسینبن محمد یوسفعلى صبا، تذکره روز روشن، چاپ محمدحسین رکنزاده آدمیت، تهران ۱۳۴۳ش؛
(۴) ذبیحاللّه صفا، تاریخادبیات در ایران و در قلمرو زبان پارسى، ج ۱، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۵) همو، گنج سخن: شاعران بزرگ پارسىگوى و منتخب آثار آنان، (تهران ۱۹۶۹)؛
(۶) عوفى؛
(۷) بدیعالزمان فروزانفر، تاریخادبیات ایران: بعد از اسلام تا پایان تیموریان، بهکوشش عنایتاللّه مجیدى، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۸) احمدبن عمر نظامىعروضى، کتاب چهارمقاله، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینى، لیدن ۱۳۲۷/۱۹۰۹، چاپ افست تهران (بىتا.)؛
(۹) رضاقلى بن محمدهادى هدایت، مجمعالفصحاء، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۸۲ش.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه حمیدالدین بلخى«مؤلف مقامات حمیدى»(متوفی۵۴۷ه ق)

 حمیدالدین بلخى، محمدبن عمر محمودى بلخى، مؤلف مقامات حمیدى. نام او را محمود (صفى‌الدین بلخى، ص ۳۴۴؛ خوافى، ج ۲، ص ۲۵۵) و عمر (عوفى، ج ۱، ص ۱۹۸) نیز ذکر کرده‌اند، اما به نوشته محمد قزوینى (نظامى‌عروضى، تعلیقات، ص ۲۳) و اقبال آشتیانى (ص ۲۹، ۳۴) ظاهرآ نام پدر و پسر در نوشته عوفى و به تبعیت از او در تذکره هفت اقلیم امین احمد رازى (ج ۲، ص ۵۷۸) اشتباه شده‌است.

در فرمان سلطان سنجر که در جمادى‌الاولى ۵۴۷ صادر شده، نام او محمد ذکر گردیده که مقرون به صحت است (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۲۵، پانویس ۱ و ۲؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۲۲، ص ۹). اغلب منابع لقب او را حمیدالدین دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به انورى، ج ۱، ص ۴۷۰؛دقایقى مروزى، ص ۱۹۴؛صفى‌الدین بلخى، همانجا؛اقبال آشتیانى، ص ۲۷، به نقل از جوینى) و در چهارمقاله نظامى‌عروضى (ص ۲۲) و نزهه‌المجالس خلیل شروانى (ص ۲۲۱) به صورت حمید و حمید بلخى از او یاد شده است.

در فرمان سلطان سنجر علاوه بر حمیدالدین، لقب ظهیرالدین نیز براى او ذکر شده (اقبال آشتیانى، ص ۲۶، به نقل از جوینى) و به نظر اقبال آشتیانى (ص ۲۸) لقب دوم از القاب واقعى او بوده است، نه از نوع تعارفات. کنیه‌اش را ابوبکر نوشته‌اند و چون قاضى حمیدالدین به خاندان محمودیان طالقان بلخ منسوب بوده در اغلب منابع نسبت محمودى نیز براى او ذکر شده است (رجوع کنید به دقایقى‌مروزى، ص ۱۹۶؛عوفى، ج ۱، ص ۱۹۸؛ابن‌اثیر، ج ۱۱، ص ۳۱۴؛اقبال آشتیانى، ص ۲۶، به نقل از جوینى).

صفى‌الدین بلخى در کتاب فضائل بلخ (ص ۳۴۳) اصل وى را از تالقان بلخ دانسته (نیز رجوع کنید به ابن ابى‌الوفا، ج ۳، ص ۳۸۰) و دولتشاه سمرقندى (ص ۸۶) او را «حمیدالدین ولوالجى» (ولوالج از نواحى بلخ) نامیده است.

رحلت

پدر حمیدالدین از ۵۳۶ قاضى‌القضات بلخ بود (صفى‌الدین بلخى، ص ۳۴۴) و در ۵۴۷ درگذشت (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۳۰، ۳۴؛قس ابن‌ابى‌الوفا، ج ۲، ص ۶۵۵، که ۵۴۶ را سال وفات او ذکر کرده است). پس از وى، به فرمان سلطان سنجر، قاضى‌القضاتى بلخ، که به احتمال بسیار در خاندان محمودى موروثى بوده است (رجوع کنید به صفى‌الدین بلخى، ص ۳۴۳ـ۳۴۴)، به حمیدالدین محمد واگذار شد (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۲۶، ۲۸، به نقل از جوینى) و او ظاهراً تا پایان عمر در این مسند باقى‌ماند. ابن‌اثیر (همانجا) فوت حمیدالدین را در حوادث سال ۵۵۹ ذکر کرده است.

حمیدالدین مانند دیگر اعضاى خاندان خود در علم و فضل، به‌ویژه در نویسندگى و شاعرى، سرآمد بود (رجوع کنید به صفى‌الدین بلخى، ص ۳۴۳؛عوفى، ج ۱، ص ۱۹۹).

وى به هنگام قاضى‌القضاتى بلخ، با شاعر هم روزگار خود، انورى ابیوردى*، مراوده داشت. ظاهراً انورى به سبب شهرآشوبى که فتوحى مروزى در هجو بلخ گفته و به نام انورى مشهور شده بود (در این‌باره رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ص ۳۱ـ۳۲)، به قاضى حمیدالدین پناه برد و با حمایت و التفات او مدتى در بلخ زیست (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۳۶، ۳۸). مناسبات شاعرانه آنان سالها ادامه داشته است و در دیوان انورى نُه مورد مدح و ذکر حمیدالدین دیده مى‌شود (رجوع کنید به ج ۱، ص ۵۰، ۴۷۰، ج ۲، ص ۵۲۳، ۵۴۱، ۵۸۰، ۶۰۹، ۶۱۲، ۶۶۵، ۶۷۹).

حمیدالدین همچنین با شاعر و ادیب اهل بلخ، یعنى رشیدالدین وطواط، ارتباط شاعرانه داشت و در دیوان و طواط چهار اشاره ستایش‌آمیز به قاضى حمیدالدین دیده مى‌شود (رجوع کنید به ص ۵۷۳، ۵۸۱، ۵۸۷، ۶۰۶، مقدمه نفیسى، ص ۹). حمیدالدین با شاعر معاصر خود، شمس‌الدین دقایقى‌مروزى، نیز مرتبط بوده و دقایقى در نامه‌اى به حمیدالدین، او را ستوده است (رجوع کنید به ص ۱۹۴، ۱۹۷ـ۱۹۸).

آثار

شهرت حمیدالدین بیشتر به سبب کتاب مقامات اوست (تألیف ۵۵۱؛رجوع کنید به مقامات حمیدى*).

آثار دیگرى نیز به او نسبت داده‌اند که منشأ اغلب آنها نوشته عوفى در لباب‌الالباب (ج ۱، ص ۱۹۹) است. او این رساله‌ها را به حمیدالدین نسبت داده است :

وسیله العفاه الى اکفى‌الکفاه ؛
حنین‌المستجیر الى حضره‌المجیر؛
روضه‌الرضا فى مدح ابى‌الرضا؛
قدح المغنى فى مدح‌المعنى، که اقبال آشتیانى (ص ۳۳) صحیح آن را «قدح‌المعین فى مدح‌المعین» مى‌داند؛
رساله الاستغاثه الى اخوان‌الثلاثه؛
منیه الراجى فى جوهر التاجى،

که اقبال آشتیانى (همانجا) صحیح آن را «منیه‌الراج فى جوهرالتاج» مى‌داند. با وجود انتساب این رساله‌ها به حمیدالدین، اقبال آشتیانى (ص ۳۳ـ۳۴) براى هر یک از آنها، که امروز در دست نیستند، مخاطب تاریخى خاصى در نظر گرفته و سرانجام به این نتیجه رسیده که همه مطالبى که عوفى نوشته مربوط به پدر حمیدالدین است، و عوفى فقط تألیف مقامات حمیدى را که کار پسر است، به اشتباه، به پدر او نسبت داده است.

این در حالى است که در کتاب فضائل بلخ صفى‌الدین بلخى که پنجاه سال پس از درگذشت حمیدالدین تألیف شده، علاوه بر مقامات، به رساله روضه‌الرضا (رجوع کنید به ص ۳۴۴) و «رسائل متفرقه» او نیز اشاره شده است. همچنین علاوه بر خوافى (ج ۲، ص ۲۵۵) ابن‌اثیر (ج ۱۱، ص ۳۱۴) نیز او را «صاحب تصانیف» شمرده است؛بنابراین، به نظر مى‌رسد تأکید اقبال آشتیانى بر اشتباه عوفى در نسبت دادن تألیفات پدر به پسر و در نظر گرفتن مخاطب تاریخى خاص براى رسائل مذکور، چندان مقرون به صحت نباشد مخصوصاً که او کتاب فضائل بلخ را ندیده است. به گفته عوفى (همانجا) منشآت (نامه‌ها) حمیدالدین در زمان خود او مشهور بوده است.

اما از میان آنها فقط یک نامه در اختیار است که صاحب کتاب مختارات من‌الرسائل (تألیف در ۶۹۳؛تهران ۱۳۷۸ش) آن را به عنوان نمونه‌اى از یک اخوانیه در ضمن رسائل دیگر آورده است (رجوع کنید به ص ۱۸۵ـ۱۸۶)، که البته مخاطب آن معلوم نیست (نیز رجوع کنید به خلیل شروانى، ص ۶۷).

با آنکه در قرن نهم دولتشاه سمرقندى (ص ۸۶) نام حمیدالدین بلخى را در میان شاعران تذکره خود نیاورده و فقط از ارتباط او با انورى سخن گفته است، اغلب منابع به شاعرى او اشاره کرده‌اند. ابن‌اثیر (همانجا) و خوافى (ج ۲، ص ۲۵۵) او را صاحب «تصانیف و اشعار» مى‌دانند و انورى (ج ۲، ص ۶۸۰) ارائه شعر خود را در برابر شعر حمیدالدین به «زیره به کرمان بردن» تشبیه کرده است. شمس‌الدین دقایقى مروزى (ص ۱۹۴)، «نظم لطیف» او را «سحر حلال» به شمار آورده و عوفى (ج ۱، ص ۱۹۹ـ۲۰۰) ضمن بیانِ اینکه «اشعار او به غایت لطیف است» نمونه‌هایى از شعر او را ذکر کرده است.

هدایت (ج ۱، ص ۵۷۶ـ۵۹۶) نیز با اشاره به اینکه قاضى حمیدالدین «در شعر و شاعرى صاحب قدرت بوده» سفرنامه‌اى منظوم به نام سفرنامه مرو به قاضى حمیدالدین نسبت داده و ۲۵ بیت از ابیات آن را ذکر کرده است. به‌زعم اقبال آشتیانى (ص ۳۶) ابیات یاد شده را که در نسخه چاپى لباب‌الالباب نیست هدایت از نسخه خطى لباب‌الالباب نقل کرده است. سپس اقبال آشتیانى به سبب اشاره‌اى که در این مثنوى ظاهراً به شرف‌الملک خوارزمى، رئیس دیوان استیفاى ملکشاه سلجوقى (حک : ۴۶۵ـ۴۸۵)، وجود دارد به این نتیجه رسیده است که سراینده آن حمیدالدین بلخى نیست بلکه پدر اوست.

در مجموعه رباعیات کتاب نزهه‌المجالس (تألیف در نیمه اول قرن هفتم) یک رباعى از حمیدالدین بلخى آمده است (رجوع کنید به خلیل‌شروانى، ص ۲۲۱) که نشانه شهرت شاعرى او در قرن هفتم است. به نظر بهار، اشعارى که از حمیدالدین در ضمن مطالب مقامات حمیدى آمده است «لطفى ندارد و بهتر از نثرش نیست» (ج ۲، ص ۳۳۲)، اما گاه «بسیار خوب و مطبوع است و از طراز اشعار قرن پنجم و ششم است» (ج ۲، ص ۳۴۴). در کنار اشعار حمیدالدین بلخى که در مقامات آمده است «غزلهاى منثور» او نیز دلالت بر هنر شاعرى نویسنده دارد (رجوع کنید به خطیبى نورى، ج ۱، ص ۵۸۸).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌ابى‌الوفا، الجواهرالمضیّه فى طبقات الحنفیّه، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، ریاض ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۳) ابن‌اثیر؛
(۴) عباس اقبال آشتیانى، «قاضى حمیدالدین محمودى بلخى مؤلف مقامات حمیدى»، یادگار، سال ۱ ش ۷ (دى ۱۳۲۳)؛
(۵) امین احمد رازى، تذکره هفت اقلیم، چاپ محمدرضا طاهرى (حسرت)، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۶) محمدبن محمد(على) انورى، دیوان، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۷) محمدتقى بهار، سبک‌شناسى، یا، تاریخ تطور نثرفارسى، تهران ?(۱۳۲۱ش)؛
(۸) حسین خطیبى نورى، فن نثر در ادب پارسى، ج ۱، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۹) جمال‌الدین خلیل شروانى، نزهه‌المجالس، چاپ محمدامین ریاحى، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۱۰) احمدبن محمد خوافى، مجمل فصیحى، چاپ محمود فرخ، مشهد ۱۳۳۹ـ۱۳۴۱ش؛
(۱۱) محمدبن على دقایقى‌مروزى، «نامه‌اى از شمس‌الدین محمد دقائقى به حمیدالدین بلخى»، (چاپ) محمد روشن، در جشن‌نامه محمد پروین گنابادى: سى و دو گفتار در ایران‌شناسى، به پاس پنجاه سال خدمات فرهنگى، چاپ محسن ابوالقاسمى و محمد روشن، تهران: توس، ۱۳۵۴ش؛
(۱۲) دولتشاه سمرقندى، کتاب تذکره‌الشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۳۱۹/۱۹۰۱؛
(۱۳) محمدبن محمد رشیدالدین وطواط، دیوان، چاپ سعید نفیسى، تهران ۱۳۳۹ش؛
(۱۴) محمدرضا شفیعى کدکنى، مفلس کیمیافروش: نقد و تحلیل شعر انورى، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۱۵) عبداللّه‌بن عمر صفى‌الدین بلخى، فضائل بلخ، ترجمه عبداللّه‌بن محمدحسینى بلخى، چاپ عبدالحى حبیى، تهران ۱۳۵۰ش؛
(۱۶) عوفى؛
(۱۷) احمدبن عمر نظامى‌عروضى، چهار مقاله، چاپ محمد قزوینى و محمدمعین، تهران ۱۳۳۳ش؛
(۱۸) رضاقلى‌بن محمدهادى هدایت، مجمع‌الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ش.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴