زندگینامه علی بن ابی المغیره زبیدی

زبیدی علی بن ابی المغیره.پدر حسن بن علی محدث است .مامقانی گوید: علی بن ابی المغیره حسان زبیدی ازرق را شیخ در رجال خود گاه جزء اصحاب حضرت صادق (ع ) و گاه جزء اصحاب باقر (ع ) آرد.
در موضع نخست او را چنین یاد کند: علی بن ابی المغیره حسان الزبیدی و در موضع اخیر چنین گوید: علی بن ابی المغیره ٔ زبیدی ازرق .
علامه در قسم اول خلاصه گوید ثقه است .
از ابن داود نیز توثیق وی نقل گردیده است اما چنین سخنی از او دیده نشد جز آنچه در ضمن ترجمه فرزندش حسن از نجاشی نقل کند.
عبارت او در اینجا این است : «حسن بن علی بن ابی المغیره الزبیدی الکوفی ثقه هو و ابوه روی عن ابی جعفر و ابی عبداﷲ و هو یروی کتاب ابیه عنه ».
وحید گوید: ظاهراً علامه و ابن داود از عبارت مذکور نجاشی (ثقه هو و ابوه ) توثیق پدرو پسر هر دو را فهمیده اند ولی صواب همانگونه که در ذیل حسن بن علی گفته شد آن است که نجاشی حسن را توثیق کرده و عبارت او درباره ٔ پدرش (علی ) ساکت است .
و ظاهر آن است که علی بن ابی المغیره است و صواب ضبط اول است .
(از تنقیح المقال ).

لغتنامه دهخدا

زندگینامه حریز بن عبداللّه سجستانى

حریز  ابن ابی حریز، عبدالله بن حسین ازدی کوفی است پدرش قاضی سجستان بود از زراره بن أعین روایت دارد و علی بن گوید: وی از مشایخ شیعه بود، و طوسی او « المؤتلف و المختلف » رباط و عبدالله بن عبدالرحیم اصم و جز ایشان از وی دارقطنی در را در عداد مصنفان شیعه شمرده است ساکن سجستان بود و از جعفر صادق روایت میکرد و حمادبن عیسی از وی روایت کند ( نجاشی گوید او در جنگ با خوارج شرکت جست و به سجستان منتقل گشت و در آنجا کشته شد (لسان المیزان ج ۲ ص ۱۸۶).

از معروفترین اصحاب حضرت صادق علیه السلام است و کتبى در عبادات نوشته از جمله ( کتاب صلوه ) است که مرجع اصحاب و معتمد علیه و مشهور بوده . و در روایت معروفه حمّاد است که به حضرت صادق علیه السلام گفت : ( اَنَا اَحْفَطُ کِتابَ حَریزٍ فِى الصَّلوهِ. ) (۱۵۵)
و بالجمله ؛ او از اهل کوفه است لکن به جهت تجارت ، مسافرت به سجستان مى کرد به ( سجستانى ) مشهور شد و در زمان حضرت صادق علیه السلام شمشیر کشید به جهت قتال خوارج سجستان .(۱۵۶) و روایت شده که حضرت او را جدا کرد و محجوب کرد از خودش و او همان است که یونس بن عبدالرحمن فقه بسیار از او نقل کرده .(۱۵۷)



۱۵۵- ( تنقیح المقال ) ۱/۲۶۱٫
۱۵۶- ( الاختصاص ) ص ۲۰۷٫
۱۵۷- ( تنقیح المقال ) ۱/۲۶۱٫

زندگینامه برید بن معاویه المعجلی(متوفی۱۵۰ه.ق)

سوم برید بن معاویه المعجلی مکنّی به ابوالقاسم از وجوه فقهای اصحاب و ثقه و جلیل القدر و از حواریین حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام می باشد و از برای او مکانت و محل عظیم است نزد ائمه علیهم السلام و از اصحاب اجماع است .

حضرت صادق علیه السلام فرمود: اوتاد زمین و اعلام دین چهار نفرند: محمّد بن مسلم و برید بن معاویه و لیث بن البختری المرادی و زراره بن اعین ؛ و هم در حدیثی در حقی ایشان فرموده :
( هؤُلا ءِ الْقَوّامُونَ بِالْقِسْطِ، هؤُلا ءِ الْقَوّامُونَ بِالصِّدْقِ، وَ هؤُلا ءِ السّابِقُونَ السّابِقُونَ اُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ. ) (۱۴۷)
و هم فرموده بشارت دهید مخبتین را به بهشت و این چهار را اسم برده سپس ‍فرموده این چهار کس نجباءاند، امناء الهی اند در حلال و حرام خدا، اگر ایشان نبودند منقطع می شد آثار نبودت و مندرس می گشت .(۱۴۸)

رحلت

وفاتش در سنه صد و پنجاه واقع شد رحمه اللّه ، و پسرش قاسم بن برید نیز ثقه و از روات اصحاب حضرت صادق علیه السلام است .(۱۴۹)



 

۱۴۷- ( مجالس المؤ منین ) ۱/۳۴۰٫
۱۴۸- ( رجال علامه حلی ) ص ۱۳۶٫
۱۴۹- ( مجالس المؤ منین ) ۱/۳۴۰٫

زندگینامه ابو بصیر لیث بن بختری مرادی(قرن دوم)

ابو بصیر لیث بن بختری مرادی، از رجال امامی کوفه در نیمهٔ اول قرن ۲ (قمری).

کنیهٔ او را «ابومحمد» و «ابویحیی» آورده‌اند و او را از اهل کوفه شمرده‌اند. وی در منابع رجالی هم از اصحاب امام باقر و هم از اصحاب امام صادق علیه السلام محسوب شده‌است. ابو بصیر مرادی از برخی راویان حدیث اهل بیت علیهم السلام چون عبدالکریم بن عتبه هاشمی روایت کرده‌است.

ابوبصیر مرادی، درگذشت امام صادق علیه السلام را درک کرده‌است، بیشتر معتقدند ابو بصیر مرادی به امامت امام کاظم باور نداشته‌است و گفته‌اند مذهب وی مستقیم نبوده‌است.

شاگردان

از مهم‌ترین شاگردان ابوبصیر مرادی که روایات زیادی از او نقل کرده‌است، ابوجمیله مفضل بن صالح اسدی است و در درجهٔ بعد می‌توان از عبدالله بن مسکان، عبدالله بن بکیر و عبدالکریم بن عمرو خثعمی یاد کرد.

اَبوبَصیر، عنوان مشترک دو تن از راویان امامیه و اصحاب امام باقر و امام صادق(علیه السلام) به نامهای یحیی بن ابی‌القاسم اسدی و لیث بن بَخْتَری مرادی. در بسیاری از روایات امامیه نام ابوبصیر بدون افزودن هیچ قیدی، در سلسلۀ اسناد قرار گرفته و تنها با کمک گرفتن از قراین خارجی ممکن است هویت راوی را حدس زد؛ اما شمار اسانیدی که هویت ابو بصیر در آنها با قیدی تعیین شده، بسیار اندک است و گاه برخی از این قیود ذکر شد نیز به خودی خود چندان استوار نیست و احتمال می‌رود ناشی از خلط بوده باشد.

اشتراک عنوان «ابو بصیر» میان یحیی اسدی و لیث مرادی سبب شده است تا بحث و پژوهش در هویت ابو بصیر در اسانید گوناگون در بین محدثان و رجال شناسان امامی کمابیش از همان سده‌های نخستین مطرح گردد و تا امروز ادامه یابد. از این ‌رو تفکیک این دو شخصیت هم‌ عصر که هر دو در کوفه متوطن بوده‌اند، در پاره‌ای موارد نمی‌تواند از قطعیت برخوردار باشد.

۱٫ ابو بصیر یحیی بن ابی‌القاسم اسدی (د ۱۵۰ق/۷۶۷م)، از رجال امامی کوفه. کنیۀ او ابو محمد بود و شاید از آن رو ابو بصیر خوانده می‌شد که از بینایی محروم بود (کشی، ۱۷۳، ۴۷۶؛ طوسی، رجال، ۱۴۰، ۳۳۳). ابوالقاسم کنیۀ پدر وی بوده و نام او اسحاق ثبت شده است (همان، ۱۴۰؛ مفید، الاختصاص، ۸۳)، ولی در برخی از منابع ابوالقاسم به صورت قاسم و به عنوان نام پدر یحیی آمده است (مثلاً نک‍: نجاشی، ۴۴۱). نسبت اسدی به جهت رابطۀ ولای خاندان او با قبیلۀ عرب بنی‌اسد بود (کشی، ۱۷۳؛ طوسی، همان، ۳۳۳؛ مفید، همانجا). طوسی در رجال (همانجا) او را از اهل کوفه شمرده است. همو و نجاشی (همانجاها) به سال وفات وی تصریح کرده‌اند.

ابوبصیر اسدی چندی در صحبت امام محمد باقر(علیه السلام) (امامت: ۹۵-۱۱۴ق) بود و پس از آن در جرگۀ اصحاب امام جعفر صادق(علیه السلام) (امامت: ۱۱۴- شوال ۱۴۸) درآمد. انبوهی از روایات بر جای ماندۀ اعتقادی و فقهی در کتب حدیث امامیه که از طریق ابوبصیر از آن امام روایت شده است، نشان از میزان این بهره‌گیری دارد (نیز نک‍: برقی، الرجال، ۱۱، ۱۷؛ طوسی، همان، ۱۴۰، ۳۳۳؛ نجاشی، همانجا).

طوسی (همان، ۳۶۴) وی را در شمار اصحاب امام موسی کاظم(علیه السلام) (امامت: ۱۴۸-۱۸۳ق) نیز آورده است (قس: نجاشی، همانجا)، ولی باید در نظر داشت که وی تنها حدود ۲ سال از امامت آن حضرت را درک کرده و شمار روایات موجود به نقل ابو بصیر (بدون قید) از امام کاظم(علیه السلام) بسیار اندک است. ابو بصیر اسدی بجز محضر امامان، از برخی راویان امامی چون ابوحمزۀ ثمالی و صالح (عمران) بن میثم نیز روایت کرده است (نک‍: برقی، المحاسن، ۳۰۹؛ کلینی، ۷/۱۸۵-۱۸۶؛ ابن بابویه، محمد، امالی، ۲۶۸).

ابوبصیر اسدی به ‌سان یکی از حاملان پراندوختۀ حدیث اهل بیت علیهم السلام در کوفه شناخته می‌شد و در میان آنان که از او حدیث فرا گرفتند، نام رجالی چون ابان بن عثمان احمر، عاصم بن حمید حناط، حسین بن ابی‌العلاء و عبداللـه بن حماد انصاری به چشم می‌خورد (نک‍: ابن بابویه، محمد، فقیه، ۴/۱۲۱؛ طوسی، الفهرست، ۱۷۸، امالی، ۲/۹۵، ۱۵۷). همچنین باید از علی بن ابی حمزۀ بطائدی، عبداللـه بن وضاح و شعیب عقرقوفی، خواهرزادۀ ابو بصیر اسدی، نام برد که شاگردان خاص وی بوده‌اند (نک‍: نجاشی، ۲۱۵، ۲۴۹؛ کشی، ۱۷۱).

ابوبصیر اسدی در پی سالها درک صحبت امام محمد باقر و امام صادق(علیهما السلام) طبعاً یکی از قطبهای رهبری فکری جامعۀ امامی کوفه محسوب می‌شد، روایات متعددی در دست است که نشان می‌دهد ابو بصیر (ظاهراً اسدی) در صحنه‌های مبارزۀ فکری با گروههای مخالف چون مختاریه و زیدیه حضور داشته است (نک‍: کلینی، ۱/۲۹۱؛ کشی، ۲۴۰-۲۴۱، جم).

در ۱۴۸ق به دنبال وفات امام جعفر صادق(علیه السلام)، فرزند ارشد او موسوم به عبداللـه دعوی امامت کرد و پیروان او که «فطحیه» نامیده می‌شدند، در مقابل گروهی از شیعیان قرار داشتند که بلاواسطه پس از امام صادق(علیه السلام) به امامت امام کاظم(علیه السلام) قائل بودند. وقوع این بحران با سالهای پایانی عمر ابوبصیر اسدی مصادف بود و موضع‌گیری او در مقابل فطحیه از وی چهره‌ای وجیه نزد پیروان امام کاظم(علیه السلام) ترسیم نمود؛ چنانکه در روایات آنان ابوبصیر در زمرۀ گروهی از اصحاب امام صادق(علیه السلام) شمرده شده است که از آغاز به عبداللـه پشت کرده، به امام کاظم(علیه السلام) روی آوردند (نک‍: کلینی، ۱/۳۵۱-۳۵۲؛ کشی، ۲۸۲-۲۸۴).

در منابع گوناگون مطالبی از طریق علی بن ابی‌حمزه روایت شده است که بیان می‌دارد ابوبصیر (اسدی) اندکی پس از وفات امام صادق(علیه السلام) در حالی که عبداللـه افطح هنوز زنده بود، برای گزاردن حج به حجاز رفته و ضمن دیدار با امام کاظم(علیه السلام) مراتب وفاداری خود را به امام اعلام کرده است (نک‍: حمری، ۱۴۶؛ کلینی، ۱/۲۸۵، ۲/۱۲۴؛ مسعودی، ۱۶۷-۱۶۸؛ دلائل الامامه، ۱۶۳، ۱۹۳).

در روایاتی که پیروان امام کاظم(علیه السلام) از زبان ابوبصیر نقل کرده‌اند، وی پایه‌های عقیدتی فحیه دربارۀ امامت را مورد حمله قرار داده است (نک‍: ابن بابویه، علی، ۴۹، ۷۴؛ مسعودی، ۱۶۱). اگرچه در روایات مذکور تصریح نشده که کدام ابوبصیر مورد نظر بوده است، ولی حرمت ویژۀ ابوبصیر مرادی نزد فطحیان، این احتمال را که وی ابوبصیر اسدی باشد، مرجح می‌سازد. شاید به سبب همین شخصیت ضد فطحی ابوبصیر اسدی بوده باشد که ابن فضال، رجال‌شناس نامی فطحیه، در نقد رجالی ابوبصیر اسدی، او را «مخلّط» قلمداد کرده است (نک‍: کشی، ۱۷۳، ۴۷۶).

در زمان افتراق بعدی امامیه و تقسیم پیروان امام کاظم(علیه السلام) به واقفه (منکران وفات وی و قائلان به مهدویت آن حضرت) و قطعیه (قائلان به جانشینی امام رضا(علیه السلام))، سالها از وفات ابوبصیر اسدی می‌گذشت و همین امر موجب آن بود که هر دو دسته در شخصیت ابوبصیر اسدی با دیدۀ احترام بنگرند. علی بن ابی حمزۀ بطائنی که در گذشته از شاگردان خاص ابوبصیر اسدی بود و اکنون از سران واقفه به‌شمار می‌رفت، با نقشی که در انتقال آثار ابوبصیر و روایات او به آیندگان ایفا کرد، موجب شد که حتی در آثار قطعیه (در دوره‌های بعد اثناعشریه) به عنوان راوی درجۀ اول ابوبصیر اسدی شناخته شود (نک‍: ابن بابویه، محمد، «مشیخه»، ۱۸؛ طوسی، الفهرست، همانجا؛ نجاشی، ۴۴۱).

علی بن ابی حمزه و فرزندش حسن که او هم مذهب واقفی داشت، در اثار خود بسیار بیش از دیگر اصحاب ائمه، از روایات ابوبصیر بهره گرفته‌اند (نک‍: همو، ۲۵۰، به نقل از تفسیر علی بن ابی‌حمزه؛ ابن بابویه، محمد، ثواب الاعمال، ۱۳۰ به بعد، به نقل از فضائل قرآن حسن بن علی؛ قس: نجاشی، ۳۷).

به علاوه در منابع واقفی، برخی روایات در اثبات باورهای مذهب واقفه از زبان ابوبصیر (اسدی، نقل شده است (نک‍: علوی، شم‍۲۱، ۲۳، ۳۳؛ کشی، ۴۷۴-۴۷۶). از سوی دیگر قطعیه، ابوبصیر اسدی را به عنوان یک راوی «وجیه و ثقه» می‌شناختند، همان تعبیری که نجاشی دربارۀ او به کار برده است (ص ۴۴۱). نام او در شمار ۶ تن «اصحاب اجماع» از یاران امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) آورده شده است که «طایفه» بر صدق حدیث و فقاهت آنان اجماع نموده‌اند (نک‍: کشی، ۲۳۸؛ طوسی، عده الاصول، ۱/۳۸۴).

همچنین در منابع اثناعشری به روایت حدیثی از ابوبصیر برخورد می‌کنیم که به «حدیث لوح» شهرت دارد و در آن اعتقاد به امامان دوازده‌گانه با تفصیل نسبی مطرح شده است (نک‍: کلینی، ۱/۵۲۷-۵۲۸؛ نعمانی، ۴۲-۴۴؛ ابن بابویه، محمد، کمال‌الدین، ۱/۳۰۸-۳۱۱) و به قرینۀ همراهی عبدالرحمن بن سالم (راوی این حدیث) با علی بن ابی حمزه در روایت از ابوبصیر در برخی از اسانید می‌توان به احتمال قوی‌تر ابو بصیر اسدی را موردنظر در این حدیث دانست (نک‍: طوسی، تهذیب، ۱/۴۴۳، الاستبصار، ۱/۲۰۳).

برخی از رجال شناسان متأخر امامیه همچون علامۀ حلّی (ص ۲۶۴) در اثر آشفتگی موجود در عبارات کشی (ص ۴۷۴-۴۷۶)، شخصیت ابو بصیر یحیی بن ابی‌القاسم اسدی را با یحیی بن قاسم حذّاء واقفی یکی دانسته و بر این پایه به واقفی بودن ابوبصیر اسدی حکم رانده‌اند که باتوجه به وفات وی در ۱۵۰ق و آغاز افتراق واقفه در ۱۸۳ق، واقفی بودن وی منتفی است.

افزون بر روایات بسیار پراکنده در کتب حدیث امامیه، آنچه به عنوان آثار ابوبصیر اسدی با نام از آنها یاد شده، دو عنوان زیر است: کتاب مناسک الحج، به روایت علی بن ابی حمزه و حسین بن علاء (طوسی، الفهرست، همانجا) و کتاب یوم و لیله، به روایت علی بن ابی حمزه (نجاشی، همانجا). ابن بابویه نیز مجموعه‌ای از روایات فقهی او به روایت علی بن ابی حمزه را در فقیه من لایحضره الفقیه مورد استفاده قرار داده است (نک‍: ابن بابویه، محمد، «مشیخه»، همانجا). همچنین مجموعه‌ای مشتمل بر حدود ۲۰ حدیث در موضوع «علل» به روایت حسین بن یزید نوفلی از علی بن ابی حمزه به‌طور پراکنده در علل الشرائع ابن بابویه مورد استفاده واقع شده است (۱/۱۵، ۱۶، جم).

ابن بابویه ضمناً تلفیقی از روایت ابوبصیر و محمدبن مسلم را از «کتاب حدیث اربعمأه» به تمامی در الخصال (۲/۶۱۰-۶۳۷) نقل کرده است. علاوه بر آنچه ذکر شد، نوشتاری از ابوبصیر در زمینۀ احوال ائمۀ نخستین به روایت محمد بن سنان (در بعضی اسانید با واسطۀ ابن مسکان) وجود داشته که در آثار کهن امامیه و غیرایشان مورد استفاده قرار گرفته است (نک‍: ابن ابی الثلج، ۱۵؛ کلینی، ۱/۴۶۱، ۴۶۳، ۴۶۸؛ خصیبی، ۳۹؛ ابوالفرج، ۵۰؛ ابن خشاب، ۱۶۱، جم‍(. خصیبی (همانجا) تصریح نموده که ابوبصیر مورد نظر در این سند ابوبصیر اسدی است.

۲٫ ابوبصیر لیث بن بختری مرادی، از رجال امامی کوفه در نیمۀ نخست سدۀ ۲ق/۸م. کنیۀ اصلی او را ابن غضائری (نک‍: علامۀ حلّی، ۱۳۷) و نجاشی (ص ۳۲۱) «ابومحمد» و ابن ندیم (ص ۲۷۵) و طوسی (رجال، ۲۷۸) «ابویحیی» آورده‌اند و طوسی (همان، ۱۳۴) او را از اهل کوفه شمرده است. وی در منابع رجالی هم از اصحاب امام باقر(علیه السلام) و هم از اصحاب امام صادق(علیه السلام) محسوب شده است (برقی، الرجال، ۱۳، ۱۸؛ کشی، ۱۷۰؛ مفید، الاختصاص، ۸۳؛ طوسی، همان، ۱۳۴، ۲۷۸؛ نجاشی، همانجا).

ولی در اسانید روایات، نمونه‌ای قطعی برای روایت او از امام باقر(علیه السلام) دیده نمی‌شود (برای موارد قابل تردید، نک‍: مفید، المقنعه، ۳۸، سطر ۲۷؛ فخاربن محمد، ۸۴؛ قس: کلینی، ۳/۵۰۹؛ مجلسی، ۳۵/۱۱۲). ابوبصیر مرادی همچنین از برخی راویان حدیث اهل بیت چون عبدالکریم بن عتبۀ هاشمی (از اصحاب امامان صادق و کاظم(علیهما السلام)) روایت کرده است (ابن بابویه، محمد، «مشیخه»، ۵۵).

در سلسلۀ سند حدیثی از المحاسن برقی (ص ۳۷) روایت لیث مرادی از ابوبصیر (شاید اسدی) دیده می‌شود و باتوجه به آنچه ذکر شد و اینکه نجاشی (همانجا) لیث مرادی را «ابوبصیر اصغر» خوانده است، دور نیست که وی قدری نسبت به ابوبصیر اسدب تأخر طبقه داشته باشد.

از مهم‌ترین شاگردان ابوبصیر مرادی که روایات زیادی از او نقل کرده است، ابو جمیله مفضل بن صالح اسدی است و در درجۀ بعد می‌توان از عبداللـه بن مسکان، عبداللـه بن بکیر و عبدالکریم بن عمرو خثعمی یاد کرد که روایت آنان از ابوبصیر مرادی مورد تصریح قرار گرفته است (نک‍: کلینی، ۲/۶۰، ۷/۳۱۰، جم‍؛ ابن بابویه، محمد، همانجا؛ نجاشی، همانجا).

ابوبصیر مرادی، همان‌طور که شعیب عقرقوفی اظهار داشته است (کشی، ۱۷۲)، وفات امام صادق(علیه السلام) را درک کرده است، ولی گزارش صریحی در مورد موضع‌گیری او در قبال فطحیه دیده نمی‌شود. روایت عقرقوفی حاکی است که ابوبصیر مرادی به امامت امام کاظم(علیه السلام) باور نداشته است (کشی، همانجا، شم‍۲۹۳، نیز شم‍۲۹۲؛ طوسی، تهذیب، ۱۰/۲۵) و گفتار ابن غضائری، رجال‌شناس اثناعشری اشارت دارد که مذهب وی مستقیم نبوده است (نک‍: علامۀ حلی، همانجا).

در مورد رابطۀ او با امام کاظم(علیه السلام)، اگرچه طوسی در الفهرست (ص ۱۳۰) و رجال (ص ۳۵۸) او را در زمرۀ اصحاب آن حضرت آورده است، ولی این نکته در کلام برقی، کشی و نجاشی تأیید نشده و در اسانید روایات نیز روایت او از امام کاظم(علیه السلام) به اثبات نرسیده است. اگر شواهد پراکندۀ یاد شده را در کنار روایات ستایش‌آمیز فطحیان دربارۀ ابوبصیر مرادی قرار دهیم، به نتیجه‌گیری دربارۀ گرایش مذهبی ابوبصیر مرادی کمک خواهد کرد.

از آن جمله باید به روایتی به نقل از علی بن اسباط فطحی اشاره کرد که در آن نام ابو بصیر مرادی در شمار چند تن از اصحاب امامان باقر و صادق(علیه السلام) یاد شده و در انتخاب شخصیتها تأثیر دیدگاه فطحی احساس می‌شود (نک‍: کشی، ۹-۱۰؛ مفید، الاختصاص، ۶۱-۶۲). در روایتی دیگر از طریق علی بن اسباط، ابوبصیر مرادی یکی از چهار تن دانسته شده که در حیات و ممات، زینت و آبروی اهل بیت بوده، از مصادیق قوّامون به قسط، سابقون و مقرّبون شمرده می‌شدند (کشی، ۱۷۰، شم‍ ۲۸۷، نیز ۲۳۸-۲۳۹، شم‍۴۳۲). در روایت دیگر نیز از طریق علی بن اسباط و علی بن حدید فطحی، ابوبصیر مرادی در عداد چهار تن اوتاد زمین و اعلام دین محسوب شده است (همو، ۲۳۸، شم‍۴۳۲).

اما از دیدگاه منابع غیرفطحی در بادی امر باید به روایات پراکنده‌ای توجه کرد که کشی نقل کرده و این در حالی است که خود در تمییز ابوبصیرها (دست کم براساس نسخۀ موجود از کتاب وی) به شدت دچار خلط بوده است. کشی علاوه بر روایات علی بن اسباط و علی بن حدید فطحی، ابوبصیر مرادی در عداد چهارتن اوتاد زمین و اعلام دین محسوب شده است (همو، ۲۳۸، شم‍۴۳۲).

اما از دیدگاه منابع غیرفطحی در بادی امر باید به روایات پراکنده‌ای توجه کرد که کشی نقل کرده و این در حالی است که خود در تمییز ابوبصیرها (دست کم براساس نسخۀ موجود از کتاب وی) به شدت دچار خلط بوده است. کشی علاوه بر روایات علی بن اسباط و علی بن حدید که یاد شد، دو روایت دیگر نقل کرده که در آنها ابوبصیر مرادی یکی از چهار تن «مخبتین» مژده‌ور به بهشت و نیز از احیا کنندگان حدیث اهل حدیث(علیه السلام) و امانتداران حلال و حرام خداوند دانسته شده است (ص ۱۳۶، شم‍۲۱۹، نیز ۱۷۰، شم‍۲۸۶).

باتوجه به قراین مختلف، ازجمله وجود روایتی دیگر با همین مضمون (همو، ۱۳۶، شم‍۲۱۸) که در آن نام ابوبصیر (بدون قید) آمده است، می‌توان گفتۀ کشی را درست دانست، با این احتمال که قید «لیث مرادی» و «لیث بن بختری مرادی» در روایت پیشین از افزوده‌های بعدی بوده باشد.

کشی همچنین یادآور شده که بعضی در شمار ۶ تن «اصحاب اجماع» از یاران امام باقر و امام صادق(علیه السلام) به جای ابوبصیر اسدی، ابوبصیر مرادی را قرار داده‌اند (ص ۲۳۸). از دیگر رجال‌شناسان امامیه ابن غضائری ضمن اینکه مذهب او را مورد طعن دانسته، یادآور شده است که اعتبار روایی او مورد طعن نیست (علامۀ حلی، همانجا) و نجاشی در شرح احوال وی هم در گرایش مذهبی و هم در اعتبار رجالی او سکوت کرده است (همانجا).

تنها اثر یاد شده از ابوبصیر مرادی کتابی در مسائل فقهی است که بیشتر به روایت ابن فضال فطحی از ابوجمیله مفضل بن صالح از وی شهرت داشته است (همانجا؛ نیز نک‍: ابن ندیم، همانجا؛ طوسی، الفهرست، همانجا). این کتاب در سطح محدودی مورد استفادۀ محدثان چون برقی در المحاسن (ص ۳۳۷)، کلینی در الکافی (۳/۴۶۰، ۴/۳۴۲، جم‍(، ابن بابویه در فقیه (۲/۲۷۴)، طوسی در تهذیب (۱/۱۶۵، ۱۸۰، جم‍( و همو در الاستبصار (۱/۱۵۴، جم‍( قرار گرفته و آنگونه که از موارد نقل بر می‌آید، مشتمل بر پاسخهای امام صادق(علیه السلام) به سؤالات ابوبصیر مرادی است.

در منابع رجالی و حدیثی شیعه از شخصیتهای دیگری نیز نام برده شده که «ابوبصیر» خوانده می‌شده‌اند:

ابوبصیر عبداللـه بن محمد اسدی کوفی از اصحاب امام باقر(علیه السلام) (کشی، ۱۷۴؛ طوسی، رجال، ۱۲۹)؛

ابوبصیر یوسف بن حارث از اصحاب بتری مذهب امام باقر(علیه السلام) (همان، ۱۴۱)

و ابوبصیر ثقفی (خصیبی، ۳۹).

در سده‌های اخیر چندین اثر مستقل دربارۀ شخصیت رجالی ابوبصیر تألیف شده است.

که عبارتند از:

۱٫ ترجمه ابی‌بصیر، از محمد مهدی خوانساری (د ۱۲۴۶ق)، که همراه الجوامع الفقهیه در ۱۲۷۶ق چاپ سنگی شده است؛

۲٫ ترجمه ابی‌بصیر و تحقیق احواله، از محمد باقر شفتی (د ۱۲۶۰ق)، که همراه مجموعه‌ای از رسایل رجالی وی در ۱۳۱۴ق به چاپ رسیده است؛

۳٫ ترجمه ابی‌بصیر، از محمد هاشم خوانساری (د ۱۳۱۸ق)، همراه مجمع الفوائد در ۱۳۱۷ق چاپ شده است؛

۴٫ ترجمه ابی‌بصیر و اسحاق بن عمار، از ابوتراب خوانساری (د ۱۳۴۶ق)؛

۵٫ الرساله المبصره فی احوال ابی‌بصیر، از محمدتقی شوشتری، چاپ شده به عنوان ملحق درج ۱۱ قاموس الرجالِ مؤلف (نیز نک‍: آقابزرگ، ۴/۱۴۷-۱۴۸، ۱۱/۲۲۳)؛

۶٫ اسانید ابی‌بصیر، از موسی شبیری زنجانی که عکس نسخۀ دست‌نویس آن در کتابخانۀ مرکز موجود است.



مآخذ:

  1. آقابزرگ، الذریعه؛
  2. ابن ابی الثلج، محمدبن احمد، «تاریخ الائمه»، مجموعۀ نفیسه، قم، ۱۴۰۶ق؛
  3. ابن بابویه، علی بن حسین، الامامه و التبصره من الحیره، قم، ۱۴۰۴ق؛
  4. ابن بابویه، محمد بن علی، امالی، بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م؛
  5. همو، ثواب الاعمال، نجف، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م؛
  6. همو، الخصال، به کوشش علی‌اکبر غفاری، قم، ۱۳۶۲ش؛
  7. همو، علل الشرائع، نجف، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۶م؛
  8. همو، فقیه من لایحضره الفقیه، به کوشش حس موسوی خرسان، نجف، ۱۳۷۶ق؛
  9. همو، کمال‌الدین، به کوشش علی‌اکبر غفاری، تهران، ۱۳۹۰ق؛
  10. همو، «مشیخه الفقیه»، همراه ج ۴ فقیه؛
  11. ابن خشاب، عبداللـه بن نصر، «تاریخ موالید الائمه و وفیاتهم»، مجموعه نفیسه، قم، ۱۴۰۶ق؛
  12. ابن ندیم، الفهرست؛
  13. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، نجف، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م؛
  14. برقی، احمدبن محمد، الرجال، تهران، ۱۳۴۲ش؛
  15. همو، المحاسن، به کوشش جلال‌الدین محدث، قم، ۱۳۷۱ق؛
  16. حمیری، عبداللـه بن جعفر، قرب الاسناد، تهران، ۱۳۶۹ق؛
  17. خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایه الکبری، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م؛
  18. دلائل الامامه، منسوب به ابن رستم طبری، نجف، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۲م؛
  19. طوسی، محمد بن حسن، الاستبصار، به کوشش حسن موسوی خرسان، تهران، ۱۳۹۰ق؛
  20. همو، امالی، بغداد، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م؛
  21. همو، تهذیب الاحکام، به کوشش حسن موسوی خرسان، تهران، ۱۳۹۰ق؛
  22. همو، رجال، به کوشش محمدصادق بحرالعلوم، نجف، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م؛
  23. همو، عده الاصول، به کوشش محمد مهدی نجف، قم، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛
  24. همو، الفهرست، به کوشش محمد صادق بحرالعلوم، نجف، کتابخانۀ مرتضویه؛
  25. علامۀ حلی، حسن بن یوسف، رجال، نجف، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م؛
  26. علوی، علی بن احمد، نصره الواقفه، به کوشش احمد پاکتچی، منتشر نشده؛
  27. فخاربن معد موسوی، ایمان ابی‌طالب، به کوشش محمد بحرالعلوم، نجف، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۵م؛
  28. کشی، محمد، معرفه الرجال، اختیار طوسی، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد، ۱۳۴۸ش؛
  29. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، به کوشش علی‌اکبر غفاری، تهران، ۱۳۸۸ق؛
  30. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛
  31. مسعودی، علین بن حسین، اثبات الوصیه، نجف، ۱۳۷۴ق؛
  32. مفید، محمدبن محمد، الاختصاص، به کوشش علی‌اکبر غفاری، قم، جماعه المدرسین؛
  33. همو، المقنعه، تهران، ۱۲۷۶ق؛
  34. نجاشی، احمدبن علی، رجال، به کوشش موسی شبیری زنجانی، قم، ۱۴۰۷ق؛
  35. نعمانی، محمدبن ابراهیم، الغیبه، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.

احمد پاکتچی

زندگینامه اسحاق بن عمّار صیرفى

 اسحاق بن عمّار صیرفى کوفى از اصحاب حضرت صادق علیه السلام و موسى بن جعفر علیه السلام است علماء رجال در حق او گفته اند که او شیخ اصحاب ما است و ثقه است ، و او و برادران او یونس و یوسف و قیس و اسماعیل بیت بزرگى از شیعه مى باشند،

و پسران برادرش على و بشیر پسران اسماعیل از وجوه اهل حدیث مى باشند و روایت است که حضرت صادق علیه السلام هرگاه اسحاق و اسماعیل پسران عمّار را مى دید مى فرمود: ( وَ قَدْ یَجْمَعُهُما لاَقْوامٍ ) ؛ یعنى حق تعالى گاهى دنیا و آخرت را براى بعضى جمع مى فرماید.(۱۴۵)

و روایت است از عمار بن حیّان که گفت : خبر دادم به حضرت صادق علیه السلام از برّ و نیکى کردن اسماعیل پسرم به من ، فرمود: من او را دوست مى داشتم و الحال زیاد شد محبت من به او. و بالجمله ؛ علما، اسحاق بن عمار را فطحى مى دانستند به جهت تصریح شیخ در ( فهرست ) و از این جهت حدیث را از جهت او موثق مى شمردند.

تا نوبت به شیخ بهائى رسید، ایشان اسحاق بن عمار را دو نفر گرفتند یکى را امامى گفتند و اسحاق بن عمار بن موسى را فطحى گرفتند و لهذا در سند باید رجوع به تمیز کنند تا معلوم شود که کدام یک مى باشند، و عمل علما بر همین بود تا زمان علامه طباطبائى بحرالعلوم رحمه اللّه ، این بزرگوار قرائنى به دست آورد. که اسحاق به عمار یک نفر بیشتر نیست و آن هم ثقه و امامى مذهب است ، و شیخ ما علامه محدث نورى رضى اللّه عنه نیز همین را اختیار کرده در خاتمه ( مستدرک الوسائل ) (۱۴۶) واللّه العالم .



۱۴۵- ( رجال کشّى ) ۲/۷۰۵٫
۱۴۶- ( مستدرک الوسائل ) ۳/۵۶۲، چاپ سه جلدى .

زندگینامه ابو سعید ابان بن تعلب بن رباح جریری

ابو سعید ابان بن تعلب بن رباح جریری، فقیه، ادیب، قاری، مفسر اصولی لغوی و از محدثان مشهور شیعه امامیه در قرن دوم هجری قمری. بعضی از مأخذ، کنیه او را “ابوامیمه” و “ابوسعد و ابن سعید” نیز گفته اند. نسبت “جریری” به سبب اینست که او از موالی “بنی جریربن عباده” و نسبت “بکری” به او داده اند به علت اینکه نسبت او به “تکربن وائل” جد بزرگ این خاندان می رسد. از تاریخ دقیق تولد و زادگاهش اطلاعی نداریم ولی از آنجا که به “کوفی” ملقب است احتمالا او در کوفه بدنیا آمده و بیشتر سالهای عمرش را آنجا گذرانده است.

ابان بن تعلب، محضر سه امام معصوم شیعه (حضرت علی بن الحسین امام چهارم، حضرت محمد باقر امام پنجم و حضرت صادق علیهم السلام امام ششم) را درک کرده و از حوزه درس آنان استفاده فراوانی برد. علوم متداول آن زمان و احادیث بسیاری از این سه بزرگوار آموخت و در مکتب امام صادق علیه السلام، به مقام و منزلت والایی رسید.

آن چنان که به کثرت روایت از امام صادق، معروف بود زیرا تنها از آن حضرت سی هزار حدیث روایت کرده است. علم قرائت قرآن را از عاصم بن ابی النجود و سلیمان اعمش و صللحه بن مصرف یاد گرفت و یکی از سه نفری بود که توانست تمام قرآن را از “اعمش” یاد بگیرد. وی در این فن از افراد برجسته و ممتاز و از قاریان بزرگی بود که خودش، به روش خاصی قرآن را قرائت می کرد.

علاوه بر قرآن و حدیث، در فقه، ادب، لغت و نحو، صاحب نظر بود و چون در آن زمان بر اثر آشنایی مسلمانان با فرهنگ و معارف اقوام دیگر، جدال های فکری و اعتقادی زیادی در موضوعات دینی به وجود آمده بود و فرق گوناگونی با مبانی فکری خود به آراء فقهی و کلامی برخاسته اند، لذا او با اتکا از آموزش های اهل بیت (علیهم السلام) از تشیع دفاع و در تبلیغ آن بسیار کوشش می کرد.

ابان در نظر امامان شیعه:

امام محمد باقر علیه السلام در زمانی که در مدینه بودند به ابان تعلب فرمود: در مسجد مدینه بنشین و برای مردم در مسائل دینی فتوا بده. من دوست دارم افرادی مثل تو در میان شیعیانم دیده شوند.

امام صادق علیه السلام به ابان فرمود: با اهل مدینه مناظره کن، چرا که من دوست دارم مثل تو از راویان حدیث و اصحاب من باشند.

امام باقر علیه السلام فرمود: در میان اصحاب ما، ابان بن تعلب، ثقه و جلیل القدر و صاحب منزلتی عظیم است.

امام صادق علیه السلام، یکبار او را برای مناظره با یک مدعی، انتخاب کرد و هر وقت که وی بر امام صادق وارد می شد حضرت بر می خاست و با او مصافحه و معانقه می کرد و دستور می داد تا بالشی برای او اضافه کنند و با تمام وجود، به او اقبال می نمود.

نظر علما

شیخ طوسی در مورد او فرموده است:« او قابل اعتماد است و در میان اصحاب ائمه علیهم السلام منزلت عظیمی دارد.»
« نجاشی » او را دارای جایگاهی عظیم می‌داند.
« کشی » نیز بعد از مدح و تمجید او از « مسلم بن ابی حبه » نقل می کند که گفت:
من نزد حضرت امام صادق بودم. وقتی خواستم از ایشان جدا شوم، عرض کردم:« دوست دارم چیزی به من هدیه کنید.»
فرمود:« نزد ابان بن تغلب برو؛ چرا که او از من احادیث بیشماری شنیده است. آنچه او از من روایت کرد، تو نیز از من روایت کن.»

میزان امانت‌داری ابان بن تغلب آن چنان است که عده‌ی زیادی از علمای اهل سنت با اقرار به شیعه ‌بودن او، روایاتش را مورد اعتماد دانسته‌اند و از او حدیث نقل کرده‌اند؛ علمایی نظیر نسائی، حاکم، ابن سعد، ذهبی و . . . .

اساتید:

غیر از امامان ثلاثه که ذکر شد، بعضی دیگر از مشایخ حدیث او عبارتند از:

انس بن مالک،

سلیمان اعمش،

محمد بن منکدر،

سماک بن حرب،

ابراهیم نخعی،

عطیه بن سعد عوفی و

حکم و

فضیل بن عمرو

، و …..

بعضی راویانی که از او روایت کرده اند:

تعداد آنها را حدود پنجاه نفر گویند که برخی از آنها عبارتند از:

مسلم، حماد بن زید،

سعید بن بشیر،

عبدالله بن مبارک،

محمد بن ابان بن تعلب،

سعید بن ابی جهم،

ابن مسکان و

اصحاب سنن اربعه.

آثار و تالیفات:

او دارای مصنفات مفیدی است از آن جمله:
۱- کتاب تفسیر «غریب القرآن الکریم» که اولین اثر در نوع و موضوع خود می باشد که در لغت و تفسیر، مهم است. در این کتاب، شواهد شعری از اشعار عرب برای قرآن کریم آورده است. وی در بیان و شرح الفاظ غریب قرآن، به شواهدی استناد کرده که خود از عرب، شنیده بوده است.
۲- کتاب «الفضائل».
۳- کتاب «صفین». نام این کتب در فهارس نیامده است.

نکته:

عبدالرحمن بن محمد ازدی کوفی کتاب ابان بن تغلب و محمد بن سائب کلبی و ابن روق عطیه بن حارث را با هم جمع و در یک کتاب واحد قرار داد که در آن موارد اتفاق و اختلاف اقوال روشن است. از این رو گاهی از کتاب ابان، منفردا و گاهی مشترکا نقل شده است.

وفات:

مرگ ابان در سال ۱۴۱ ه ـ ق است.

زندگینامه حمّاد بن عیسی(قرن دوم)

استادان حمّاد بن عیسى

ابان بن تغلب: ابان، از راویان و شاگردان امام سجّاد، امام باقر و امام صادق(علیه السلام) بود و در سایه این سعادت به مقامات والاى علمى و معنوى رسید. امام باقر(علیه السلام) به او فرمود: «اى ابان در مسجد مدینه بنشین و فتوا بده، من دوست دارم در میان شیعیانم امثال تو را ببینم»(۱۵).

امام صادق(علیه السلام) نیز به او فرمود: «با مردم مدینه به بحث و گفتگوى علمى بنشین، من دوست دارم در میان شاگردانم امثال تو فراوان باشند».

وى احادیث بسیارى از امام صادق(علیه السلام) نقل کرد، امام صادق(علیه السلام) به ابان بن عثمان فرمود: «برو آن احادیث را از ابان بن تغلب بشنو و از او روایت کن».

ابان بن تغلب در علوم متداول زمان خود مانند حدیث، کلام، تفسیر و ادبیات استاد بود. کتاب هاى غریب القرآن و فضایل و کتاب احوال صفین بخشى از تألیفات اوست.

از امتیازات ابان آن است که مورد اعتماد اهل تشیّع و اهل سنّت است. او سرانجام پس از عمرى تلاش در راه نشر علوم اهل بیت(علیهم السلام) در سال ۱۴۱ قمرى درگذشت. هنگامى که این خبر به گوش امام صادق(علیه السلام) رسید فرمود: «به خدا سوگند مرگ ابان دل مرا به درد آورد»(۱۶).

اسحاق بن عمّار بن حیّان صیرفى کوفى: اسحاق از راویان معتبر شیعه و از اصحاب امامان معصوم صادق و کاظم(علیهما السلام) بود. اسحاق به همراه برادران و برادرزاده هایش خانواده اى بزرگ از محدّثان شیعه بوده اند.(۱۷)

روایت است که هرگاه امام صادق(علیه السلام) اسحاق و برادرانش را مى دید، مى فرمود: «خداوند گاهى دنیا و آخرت را براى برخى از مردم جمع مى فرماید»(۱۸).

ابان بن عثمان احمر بجلى: او در زمره راویان امام صادق و امام کاظم(علیه السلام) بوده و از اصحاب اجماع شمرده مى شود.

حریز بن عبداللَّه سجستانى ازدى کوفى: حریز از اصحاب امام صادق(علیه السلام) و از راویان مورد اعتماد شیعه است. او در فقه تألیفاتى نیز داشته است. حریز از مشایخ بزرگ حمّاد است و حمّاد روایات بسیارى از او نقل کرده است. حریز را به خاطر سفرهاى فراوان تجارى به سجستان، سجستانى نامیده اند. حریز در عصر زندگى امام صادق(علیه السلام) به همراه جمعى از شیعیان در یکى از مساجد سجستان، به دست خوارج به شهادت رسید.(۱۹)

عبداللَّه بن ابى یعفور: از اصحاب خاصّ امامان باقر و صادق(علیه السلام) بوده است. براى شناخت عظمت شأن او بهتر است به نامه اى که امام صادق(علیه السلام) به مفضّل بن عمر جعفى نوشته مراجعه کنیم. امام(علیه السلام) چنین مى نویسد:

«پیمان و عهدى را که با تو مى بندم قبلاً با عبداللَّه بن ابى یعفور داشتم. او به رحمت ایزدى پیوست، در حالى که به عهد و پیمان خدا و رسول و امام خویش وفا کرد و خداوند روح او را – درود خدا بر او – هنگامى گرفت که آثار پسندیده اى از خود باقى گذاشت. کوشش هایش مورد سپاس، لغزش هایش آمرزیده و مشمول لطف و مرحمت خداى خویش قرار داشت.

خدا و رسول و امام و پیشوایش از او راضى و خشنود بودند. -سوگند به قرابت و خویشى ام با رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) – در عصر ما کسى در برابر فرمان ها و دستورات خدا و رسول و امام زمانش از او مطیع تر و فرمانبردارتر نبود. او بر این عهد پایدار ماند تا خدایش او را به سوى رحمت بى کرانش کشید و او را وارد بهشت کرد و در آن جا او را همنشین رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین قرار داد.

خداوند عبداللَّه را میان دو مسکن جاى داده است: مسکن پیامبر(صلی الله علیه و آله) و مسکن على صلوات اللَّه علیه، هرچند که مسکن هاى ایشان یکى و مراتب و درجاتشان نیز یکى است. خداوند هرچه بیشتر از او راضى باشد و بر وى ببخشد که ما از او راضى و خشنودیم …».(۲۰)

عبداللَّه بن سنان: این فقیه صالح از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بود. امام ششم(علیه السلام) در باره او فرموده است: «عبداللَّه هرچه پا به سنّ مى گذارد بهتر و پاک تر مى شود».(۲۱)

عبداللَّه بن مسکان: از اصحاب اجماع، و از شاگردان امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام) بوده است.(۲۲)

از دیگر اساتید که حمّاد از آنان نقلِ حدیث کرده عبارتند از:

  1. ابراهیم بن ابى زیاد،
  2. ابراهیم بن عثمان،
  3. ابراهیم بن عمریمانى صنعانى (۲۳)،
  4. اسحاق بن جریر بن یزید بن جریربن عبداللَّه بجلى (ابویعقوب)،
  5. اسحاق بن خالد،
  6. اسماعیل بن حرّ، برید بن ضمره لیثى،
  7. ابوعبداللَّه حسین بن مختار قلانسى (حسین قلانسى)،
  8. حمّاد بن عثمان،
  9. ربعى بن عبداللَّه بن جارود بن ابى سبره هذلى (ابونعیم بصرى)،
  10. زرعه بن محمد،
  11. سلیمان بن خالد بن دهقان،
  12. ابویعقوب شعیب بن یعقوب العقرقوفى،
  13. صباح بن سیّابه کوفى،
  14. طاهره بنت عمرو بن دینار،
  15. عاصم بن سلیمان بصرى معروف به کوزى،
  16. عبدالأعلى بن اعین،
  17. ابو محمد عبداللَّه بن ابى یعفور عبدى،
  18. عبداللَّه بن جندب بجلى،
  19. عبداللَّه بن سنان بن طریف کوفى،
  20. عبداللَّه بن قاسم،
  21. ابو محمد عبداللَّه بن مغیره بجلى کوفى،
  22. عبداللَّه بن میمون بن اسود قدّاح،
  23. عبدالحمیدبن عواض طائى کوفى،
  24. عبدالرحمان بن ابى عبداللَّه میمون بصرى،
  25. ابوعلى عبیداللَّه بن على بن ابى شعبه حلبى کوفى،
  26. عبید بن زراره بن اعین شیبانى،
  27. عمران بن على بن ابى شعبه حلبى کوفى،
  28. عمر بن محمد بن عبدالرحمان بن اذینه کوفى،
  29. عمر بن یزید، ابوعبداللَّه عمرو بن شمر بن یزید جعفى کوفى،
  30. ابوالحسن على بن ابى حمزه بطائنى،
  31. فضل بن ربیع،
  32. فضاله بن ایّوب،
  33. قاسم بن محمد،
  34. محمد بن حمزه بن بیض کوفى خثعمى،
  35. محمد بن مسعود،
  36. محمد بن مسلم،
  37. محمد بن میمون،
  38. محمد بن یوسف،
  39. ابوسیّار مسمع بن عبدالملک بن مسمع بن مالک بن مسمع بن شیبان،
  40. معاویه بن عمّاربن ابى معاویه،
  41. معاویه بن وهب،
  42. منصور بن یونس،
  43. نباته بن محمد بصرى،
  44. یحیى بن عمر بن کلیع،
  45. ابوسفاتج،
  46. سماعه،
  47. فضیل،
  48. ناجیه،
  49. عبدالمؤمن،
  50. سوار،
  51. ابو عمرو مدائنى،
  52. هیثم.(۲۴)

شاگردان حمّاد(۲۵)

شاگردان حمّاد افرادى هستند که روایاتى را از او نقل کرده اند. یادآور شویم این بدان معنا نیست که آنان در جلسه درس او شرکت مى کرده اند، بلکه به صرف نقل روایت، شاگردى مصداق پیدا مى کند:

حسن بن على بن فضّال: وى از یاران حضرت رضا(علیه السلام) و مردى جلیل القدر و زاهد و پرهیزگار و ثقه بود. او داراى تألیفات بسیارى از جمله کتاب زیارات، کتاب بشارات، کتاب نوادر، کتاب ردّ بر غلات، کتاب الشواهد، کتاب ملاحم، کتاب رجال و … است و در عصر امام هادى(علیه السلام) به سال ۲۲۴ قمرى، درگذشت (۲۶).

فضل بن شاذان نیشابورى: او از راویان بزرگ حدیث است و کتب بسیارى تألیف کرد. علاوه بر این فضل از فقها و متکلّمین بزرگ شیعه بود و از محضر امام رضا و امام جواد(علیهما السلام) بهره مند شد. او در ۲۶۰ قمرى درگذشت و آرامگاهش در نیشابور است.(۲۷)

احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى: وى از اصحاب اجماع و راویان امام رضا و امام جواد(علیه السلام) بود و در سال ۲۲۱ هجرى وفات کرد.(۲۸)

صفوان بن یحیى: او از اصحاب اجماع و راویان امامان رضا و جواد (علیهما السلام) است. صفوان فقیهى بزرگ، زاهد و مورد اعتماد بود. و در سال ۲۱۰ قمرى درگذشت.(۲۹)

حسن بن محبوب: او از اصحاب اجماع و بزرگان عصر خود بود و کتاب هاى بسیارى در فقه نوشت. چنان نقل شده است که او از شصت تن از شاگردان امام ششم(علیه السلام) روایت دارد. ابن محبوب در سال ۲۲۴ قمرى در سن ۶۵ سالگى درگذشت.(۳۰)

على بن مهزیار: وى دانشمندى بزرگ و از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادى(علیهم السلام) بود. مقام علمى و معنوى او بر کسى پوشیده نیست، زیرا او از نمایندگان امام جواد و امام هادى(علیهما السلام) بود و ۳۳ کتاب تصنیف کرده است.(۳۱)

دیگر شاگردان حمّاد عبارتند از:

  1. ابو اسحاق ابراهیم بن هاشم بن خلیل قمّى (۳۲)،
  2. اسماعیل بن سهل،
  3. ایّوب بن نوح بن درّاج نخعى،
  4. جعفر بن بشیر وشّاء بجلى،
  5. حسن بن راشد، حسن بن سعید،
  6. حسن بن على بن حسین (حسین بن حسن) ضریر،
  7. حسین بن احمد بن شیبان قزوینى،
  8. حسین بن اسد،
  9. حسین بن سعید اهوازى،
  10. سلیمان بن جعفر جعفرى (ابومحمد)،
  11. سلیمان بن داود مِنْقرى،
  12. عبّاس بن معروف قمّى،
  13. عبدالرحمان بن اَبى نجران تمیمى،
  14. عبدالرحمان بن کثیر هاشمى،
  15. عبداللَّه بن صلت قمّى،
  16. على بن اسماعیل (على بن اسماعیل بن عیسى)،
  17. على بن حدید بن حکیم مدائنى،
  18. على بن سندى،
  19. عیسى بن حمّاد بن عیسى (۳۳)،
  20. محمد بن ابى عمیر(۳۴)،
  21. محمدبن اسماعیل بن بزیع،
  22. محمد بن حسن بصرى،
  23. محمد بن حسن بن شمّون،
  24. محمد بن حسین بن ابى خطّاب زیّات همدانى کوفى،
  25. محمد بن خالد بن عبدالرحمان بن محمد بن على برقى،
  26. محمد بن ربیع، محمد بن عبدالحمید،
  27. ابوجعفر محمد بن عیسى بن عمید بن یقطین بن موسى،
  28. محمدبن ولید، محمد بن یونس، مختار بن زیاد،
  29. یعقوب بن یزید بن حمّاد انبارى،
  30. یعلى بن حمّاد (پدر حمّاد بن یعلى بن حمّاد).

تألیفات حمّاد بن عیسى

۱ – نوادر(۳۵): مجموعه اى از احادیث متفرّقه است که تحت عنوان باب معینى قرار نمى گیرد.

۲ – کتاب الصلاه(۳۶): مجموعه اى از احادیث پیرامون نماز بوده است.

۳ – کتاب الزکاه(۳۷): مجموعه اى از احادیث درباره زکات بوده است.

۴ – عبر و مواعظ و تنبیهات على منافع الأعضاء من الإنسان و الحیوان و فصول من الکلام فى التوحید(۳۸):

کتابى داراى چند بخش مستقلّ با موضوعات مختلف بوده است.

مدّت زندگانى حمّاد بن عیسى در عصر(۳۹) امامان معصوم(علیهم السلام)

عصر امام صادق(علیه السلام) حداقل ۳۰ سال حداکثر ۳۸ سال (… – ۱۴۸ ق)

عصر امام کاظم(علیه السلام) ۳۵ سال (۱۴۸ – ۱۸۳ ق)

عصر امام رضا(علیه السلام) ۲۰ سال (۱۸۳ – ۲۰۳ ق)

عصر امام جواد(علیه السلام) ۶ سال (۲۰۳ – ۲۰ق)

خلفاى معاصر حضرت امام صادق (علیه السلام) (۱۱۴ – ۱۴۸ ق)

امویان:

هشام بن عبدالملک (۱۰۵ – ۱۲۵ ق)؛

ولید بن یزید بن عبدالملک (۱۲۵ – ۱۲۶ ق)؛

یزید بن ولید بن عبدالملک (۱۲۶ ق)؛

ابراهیم بن ولید بن عبدالملک (۷۰ روز از سال ۱۲۶ ق)؛

مروان حمار (۱۲۶ – ۱۳۲ ق).

عبّاسیان:

عبداللَّه بن محمد سفّاح (۱۳۲ – ۱۳۷ ق)؛

ابوجعفر منصور دوانیقى (۱۳۷ – ۱۵۸ ق).



۰۱۴٫ حماد بن عیسى صواف از اصحاب امام جواد(علیه السلام) بوده و ظاهراً به پشم فروشى اشتغال داشته است .ر.ک: معجم الرجال الحدیث، ج ۶، ص ۲۳۸٫

۰۱۵٫ حمّاد بن عیسى عبسى در میان علماى رجال ناشناخته مانده است، تنها روایتى که از وى باقى مانده نشان مى دهد که بلال بن یحیى عبسى استادش بود و عبّاد بن یعقوب و عثمان بن شیبه از شاگردان وى شمرده مى شدند. ر.ک: میزان الاعتدلال فى نقد الرجال، ص ۵۹۸٫

۰۱۶٫ وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۴۶۵٫ در روایتى نقل شده که گروهى از جهینه مهمان امام صادق(علیه السلام) شدند، پس امام از آنها به بهترین نحو پذیرایى کرد و آنها را مورد اکرام قرار داد.

۰۱۷٫ شهرهایى که تعداد زیادى راوى در آن مى زیسته اند – از جهت کثرت نقل احادیث معتبر – در مرتبه بالاترى نسبت به دیگر شهرها قرار داشته اند.

۰۱۸٫ بهجه الآمال فى شرح زبده المقال، ج ۳، ص ۳۶۳٫

۰۱۹٫ مجمع الرجال، ج ۲، ص ۲۲۹٫

۰۲۰٫ رجال الطوسى، ص ۱۷۴٫

۰۲۱٫ رجال نجاشى، ص ۱۰۳٫

۰۲۲٫ اسامى اساتید و شاگردان مذبور بر اساس تحقیقات شخصى نگارنده در کتب اربعه، وسائل الشیعه، مستدرک الوسائل و بحارالانوار به دست آمده است. در فصل سوم براى دست یابى پژوهشگران به اسامى استادان و شاگردان و روایات حمّاد به نشانى احادیث مروى از حمّاد اشاره شده است.

۰۲۳٫ در اصطلاح رجال به استادان «مشایخ» اطلاق مى شود.

۰۲۴٫ بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۲۸۶، باب ۲۰، روایت ۹ (عن عیسى بن حمّاد بن عیسى عن أبیه عن الرضا(علیه السلام)).

۰۲۵٫ رجال نجّاشى، ص ۷٫

۰۲۶٫ رجال نجاشى، ص ۷ ؛ صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق(علیه السلام)، ص ۱۰۸٫

۰۲۷٫ رجال نجاشى، ص ۵۱٫

۰۲۸٫ صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق(علیه السلام)، ص ۱۱۰٫

۰۲۹٫ رجال نجاشى، ص ۱۰۵ (ذیل حرف ح).

۰۳۰٫ صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق(علیه السلام)، ص ۱۲۸٫

۰۳۱٫ همان، ص ۱۲۹٫

۰۳۲٫ رجال نجاشى، ص ۱۴۸٫

۰۳۳٫ بسیارى از روایات حمّاد به نقل از ابراهیم بن عمریمانى است.

۰۳۴٫ شمارى از اسامى فوق از کتاب معجم رجال الحدیث، ج ۶ ، ص ۲۳۱ استفاده شده است.

۰۳۵٫ رک: معجم رجال الحدیث، ج ۶ ، ص ۲۳۱٫

۰۳۶٫ ر ک: منتهى الآمال، ج ۲، ص ۵۵۸ ؛ رجال نجاشى، ص ۲۶٫

۰۳۷٫ ر ک: منتهى الامال، ج ۲، ص ۶۲۸؛ رجال نجاشى، ص ۲۱۶٫

۰۳۸٫ منتهى الآمال، ج ۲، ص ۶۲۷؛ رجال نجاشى، ص ۵۴٫

۰۳۹٫ رجال نجاشى، ص ۱۳۹٫

۰۴۰٫ ر ک: منتهى الآمال، ص ۵۵۹٫

۰۴۱٫ ر ک: همان، ج ۲، ص ۶۳۱٫

۰۴۲٫ وى اولین کسى است که حدیث کوفیان را در قم منتشر کرد.

۰۴۳٫ فرزند حمّاد.

۰۴۴٫ از اصحاب اجماع.

۰۴۵٫ معجم المؤلفین، ج ۱، ص ۶۵۱٫

۰۴۶٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۵۶ ؛ معجم المؤلفین، ج ۱، ص ۶۵۱٫

۰۴۷٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۴۲ ؛ رساله ابى غالب الزرارى و ملحقاتها، ص ۱۷۳٫

۰۴۸٫ رجال نجاشى، ص ۱۰۳٫

۰۴۹٫ مراد از عصر هر امام، مدّت امامت اوست.

زندگینامه زراره(قرن دوم)

نخست – بررسى نظرات و دیدگاهها راجع به شخصیت زراره.

ابو غالب زرارى (م ۳۶۸ ه ) که در زمان غیبت صغرى مى ‏زیسته و خود از خاندان زراره بوده است درباره ویژگیهاى زراره مى ‏گوید: «زراره فردى خوش سیما، تنومند و سفیدپوست‏ بود، براى نماز جمعه خارج مى ‏شد. در حالى که کلاهى سیاه بر سر و عصایى در دست داشت. اثر سجده در پیشانیش ظاهر بود. مردم در دو طرف راه مى ‏ایستادند و به خاطر جلال و هیبتش، وى را مى‏ نگریستند. او اهل بحث و مناظره بود و هیچ کس به پاى او نمى ‏رسید، تنها عبادت بود که او را از سخن باز مى‏ داشت. و متکلمان شیعه از شاگردان وى مى ‏باشند.» (۱)

محمدبن اسحاق الندیم (م ۴۳۸ ه ق ) در مورد شخصیت زراره چنین یادآور شده است: «زراره در بعد فقه، حدیث و کلام یکى از بزرگترین رجال شیعه مى ‏باشد.» (۲)

ابوالعباس احمد بن على ‏بن العباس النجاشى (م ۴۵۰ ه ) در مورد شخصیت زراره چنین مى‏نویسد: «او در روزگار خود بزرگ و پیشگام اصحاب ما در قرائت قرآن، فقه، کلام، شعر و ادبیات بود. وى ضمن دارا بودن فضل و ایمان، در گفتار و نقل حدیث صادق بود.» (۳)

تقى ‏الدین، حسن‏ بن على بن داود حلى (م قرن هفتم) درباره وى چنین مى ‏گوید: « زراره راستگوترین و فاضلترین شخصیت زمان خود بود تا آنجا که امام صادق‏ علیه السلام درباره وى فرمود: اگر زراره نبود مى‏ گفتم: احادیث پدرم بزودى از بین خواهد رفت.» (۴)

خیرالدین زرکلى، نویسنده معاصر در مورد شخصیت زراره مى‏ نویسد: «او مردى متکلم، شاعر، عالم، ادیب و از اهالى کوفه بود.» (۵)

سیماى زراره در آئینه روایات

شیخ طوسى در اختیار معرفه ‏الرجال چندین روایت در منزلت و والایى شان زراره نقل کرده است که ما به برخى از آنها اشاره مى ‏کنیم.

محمدبن ابى ‏عمیر مى ‏گوید: «به جمیل ‏بن دراج گفتیم، براستى مجلس و محفل علمى شما بس آراسته و مغتنم است! جمیل گفت: به خدا سوگند، ما در مقابله با زراره ‏بن اعین مانند کودکان هستیم در مدرسه و در مقابل معلم.» (۶)

این تعبیر جمیل بن دراج مى‏ رساند که وى با تمامى معلوماتى که داشته و در زمان خودش به عنوان فقیه‏ترین افراد به شمار مى ‏رفته (۷) خود را در مقابل زراره چقدر کوچک احساس مى‏کرده و این خود بزرگترین گواه بر مرتبه بلند زراره در میدان علم و دانش است.

نویسنده رجال کشى، ابوعمرو، محمدبن عمربن عبدالعزیز (م ۳۴۰ ه ) مى ‏نویسد: «همه فقهاى امامیه بر تصدیق گروهى از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام اجماع دارند و سر تعظیم در برابر فقاهت آنان فرود آورده‏ اند، فقیه ‏ترین آنها شش نفرند; زراره، معروف ‏بن خربوذ، برید، ابو بصیر اسدى، فضیل بن یسار و محمد بن مسلم طایفى. و گفته ‏اند که فقیه ‏ترین آنها زراره ‏بن اعین است. (۸) »

جمیل بن دراج مى ‏گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که مى فرمود: کوههاى زمین و نشانه‏هاى دین چهار نفرند، محمد بن مسلم، برید بن معاویه، لیث ‏بن البخترى المرادى و زراره ‏بن اعین. (۹)

در این تشبیه امام صادق علیه السلام بالاترین مراتب فضل و کمال را در کوتاهترین عبارت، براى زراره نمایانده است. سخن و توصیف امام‏ علیه السلام را نباید تعارف پنداشت، زیرا امام‏ علیه السلام در موقعیت و مسؤولیتى است که هرگز بى‏جهت از کسى تعریف نمى‏کند. بلکه ملاک و میزان در گفته‏هاى آنان حق و رضایت‏حق‏تعالى است.

فضل بن عبدالملک مى‏گوید: از امام صادق‏ علیه السلام شنیدم که مى‏فرمود: محبوبترین خلق خداوند نزد من چهار نفرند چه زنده باشد و چه مرده. برید بن معاویه، زراره، محمد بن مسلم و احوال. (۱۰)

ابراهیم بن عبدالحمید مى‏گوید: امام صادق ‏علیه السلام فرمود: خداوند زراره ‏بن اعین را رحمت کند. اگر زراره و امثال او نبودند، چه بسا احادیث پدرم از بین مى ‏رفت. (۱۱)

ابى عبیده حذاء، مى ‏گوید: از امام صادق‏ علیه السلام شنیدم که مى ‏فرمود: زراره، ابوبصیر و محمد بن مسلم و برید، مصداق این سخن خدایند که مى‏ فرماید: و السابقون السابقون اولئک المقربون. (۱۲)

مفضل بن عمر مى‏گوید: روزى که فیض بن مختار نزد امام صادق علیه السلام آمده بود، آیه‏اى از قرآن را خواند. آن حضرت آیه را براى او تاویل کرد، فیض به حضرت گفت: خدا مرا فدایت گرداند، این اختلاف بین شیعیان شما چیست؟ امام علیه السلام فرمود: اى فیض کدام اختلاف؟ فیض به حضرت عرض کرد. در جلسات بحث آنان در کوفه شرکت مى‏کنم و از اختلاف آنها در روایاتشان به شک مى‏افتم، تا این که به مفضل بن عمر مراجعه مى ‏کنم، او مرا از این شک بازمى‏ دارد و نفسم از این گرفتارى نجات مى ‏یابد، و قلبم مطمئن مى‏گردد. پس حضرت به او فرمود: اى فیض درست مى‏گویى، همان‏طور است که گفتى، بدرستى که مردم در دروغ بستن بر ما ولع دارند. گویا خداوند بر آنها دروغ بستن بر ما را واجب گردانیده و جز این چیزى از ایشان نخواسته است مطلبى را با یکى از آنان در میان مى ‏گذارم. هنوز از نزد من خارج نشده آن را بر غیر تاویلش، تاویل مى‏ نماید و این کار به خاطر آن است که هدفشان از حدیث و محبت ما الهى نیست و امیال دنیایى دارند. و هر کدامشان دوست دارد که براى خود سرى باشد، هیچ بنده‏اى نیست که نفس خود را بلند گرداند مگر این که خداوند او را پست نماید، و هیچ بنده‏اى فروتنى و تواضع ننماید، مگر این که خداوند او را بلند مرتبه گرداند و شرافت دهد. پس هر گاه در جستجوى حدیث ما برآمدى، بر تو باد که به این شخص که این جا نشسته به او مراجعه کن! و با دست اشاره به یکى از اصحاب ما نمود.

از حاضران سؤال کردم که آن مرد کیست؟ گفتند: او زراره بن اعین است. (۱۳)

دادوبن سرحان مى ‏گوید: شنیدم که اباعبدالله ‏علیه السلام فرمود: برخى از افراد را در جریان بعضى مطالب قرار مى‏دهم، و او را از جدل و ریاء در دین خدا، و از قیاس نهى مى‏کنم، ولى به مجرد این که از نزد من خارج مى‏شود به تاویل و توجیه ناروا مى‏پردازد، به بعضى دستور مى‏دهم که سخن گویند، و برخى را از گفتگو و مباحثه نهى مى‏کنم، اما هر کسى [امر و نهى مرا] براى خود تاویل مى‏نماید و با این کار خدا و رسولش را عصیان مى‏کند، اگر مى‏شنیدند و اطاعت مى‏کردند، آنچه را پدرم به اصحابش سپرد، من نیز به آنان مى‏سپردم، به درستى که اصحاب پدرم در حال حیات و مرگ مایه افتخارند، یعنى زراره، محمد بن مسلم … (۱۴)

محمد بن ابى عمیر از جمیل بن دراج نقل مى ‏کند: شنیدم امام صادق ‏علیه السلام مى‏ فرمود: به اهل ایمان و تواضع، بشارت بهشت دهید، بریدبن معاویه عجلى، ابوبصیر لیث‏ بن البخترى مرادى، محمدبن مسلم، و زراره، اینان چهار نفرى هستند، که نجیبان و امینان خداوند بر حلال و حرام وى مى‏ باشند، اگر این افراد نبودند، آثار نبوت قطع مى‏ شد و از بین مى ‏رفت. (۱۵)

دوم – توان علمى زراره در مناظره‏ ها و مباحثه ‏ها

پس از بررسى دیدگاهها و نظراتى که درباره شخصیت علمى و فرهنگى زراره ابراز شد، به بررسى توان علمى وى در مناظرات و مباحثات مى‏پردازیم. همان‏گونه که پیشتر گفتیم، وى شخصى عالم، فقیه، ادیب، شاعر و متکلم بود، و در فقاهت نیز مانند سایر علوم به درجه والایى رسیده بود، به حدى که توانست فقه صحیح را از غیرصحیح تشخیص دهد و به انحراف استادش حکم ‏بن عتیبه پى برد، و از هوادارى او دست‏بردارد، و ملازم درگاه ائمه علیهم السلام گردد. (۱۶)

گذشته از اینها، زراره در فقاهت‏ به حدى رسیده بود که امام صادق‏علیه السلام او و برخى دیگر از یارانش را براى مباحثه با علماى دیگر مذاهب انتخاب مى ‏کرد، و با صراحت تمام به مخالفان مى‏فرمود: اگر بتوانید اصحاب مرا در مباحثه علمى شکست دهید، چنان است که مرا شکست داده ‏اید. (۱۷)

این سخن امام صادق‏علیه السلام بیانگر میزان اعتماد آن حضرت به مرتبه والاى علمى زراره و همانندهاى او است.

در میان مناظره ‏ها و احتجاج هاى امام صادق علیه السلام با مخالفان به نمونه‏اى برمى‏ خوریم که حضرت بعضى از اصحاب خود را براى مباحثه با خصم انتخاب مى ‏نماید. امام‏ علیه السلام از این کار چند هدف را دنبال مى‏ کند.

۱- از این طریق مزیت‏یاران و اطرافیان خود را به همگان بشناساند.

۲- ناتوانى خصم را آشکار کند.

۳- به آنها گوشزد نماید که آنان توانایى مباحثه و مقابله با یاران وى را ندارند، چه رسد به خود آن حضرت. امام ‏علیه السلام در این مناظره اصحاب خود را به مباحثه با عالم شامى فرا مى ‏خواند، زراره نیز از جمله افراد این گروه منتخب است، که در بخش فقهى با وى به مناظره و مباحثه مى‏ پردازد.

هشام بن سالم در این‏باره چنین مى ‏گوید: با جماعتى از اصحاب نزد امام صادق‏ علیه السلام بودیم که مردى از اهل شام آمد و اجازه ورود خواست. حضرت اجازه فرمود، مرد داخل شد و سلام کرد، امام‏ علیه السلام فرمود. بنشین! اگر نیاز و مطلبى دارى در میان بگذار! مرد شامى گفت: به من خبر رسیده که هر چه از شما سؤال شود، شما پاسخ آن را مى‏ دانید، از این‏رو آمده‏ام تا با شما مناظره کنم.

حضرت فرمود: در چه زمینه ‏اى؟

مرد شامى گفت: در اعراب قرآن (وقف، سکون، جر، نصب و رفع آن.)پس امام‏علیه السلام فرمودند: اى حمران، با این مرد به مباحثه بنشین!

آن مرد به حضرت عرض کرد: من مى‏ خواستم با شما مباحثه کنم نه با حمران.

حضرت فرمودند: اگر بر حمران غلبه یافتى چنان است که بر من غلبه یافته‏اى.

پس از آن مرد شامى روى به حمران آورد و مرتب از او سؤال مى‏کرد و حمران جواب مى‏داد، تا این که مرد شامى خسته شد.

حضرت فرمود: اى مرد شامى حمران را چگونه یافتى؟

مرد شامى گفت: او را ماهر دیدم، چیزى از او نپرسیدم، مگر این که جواب گفت.

سپس امام علیه السلام به حمران فرمود: اکنون تو از او سؤال کن، پس حمران همواره از او سؤال مى ‏کرد تا این که مرد شامى از جواب دادن باز ماند.

مرد شامى به حضرت عرض کرد: مى‏ خواهم با شما در عربى مناظره کنم.

امام علیه السلام از ابان بن تغلب خواست که با او مناظره نماید.

پس از آن مرد شامى خواست که در فقه مناظره کند.

امام علیه السلام به زراره فرمود: اى زراره با او به مناظره برخیز!، زراره با مرد شامى به مناظره برخاست و او را رها نکرد تا آن هنگام که مرد شامى از جواب باز ایستاد. (۱۸) این مناظره را نباید دست کم گرفت، اگر چه در این مناظره که هشام‏بن سالم آن را روایت کرده، اشاره‏اى به سؤالات مرد شامى و جوابهاى زراره نشده است، ولى تعبیر امام‏ علیه السلام که مى ‏فرماید: با آنان مناظره کن اگر بر آنها غلبه یافتى، چنان است که بر من غلبه یافته ‏اى، سخنى است ‏بس بزرگ و پراهمیت! زیرا; اگر امام علیه السلام ذره ‏اى در توان علمى اینان نسبت ‏به مرد شامى شک داشت چنان قاطعانه سخن نمى ‏گفت.

با توجه به این که مرد شامى شخصى عامى و بى‏سواد نبوده است و اصولا هم نمى ‏تواند چنین باشد، چون عقلایى نیست که فردى بى ‏سواد از شام حرکت کند، آن همه رنج ‏سفر را بر خود هموار سازد و به مناظره کسى آید که به گفته خودش شنیده است او عالم به تمام پرسشهایى است که از وى سؤال مى ‏شود، بنابراین، نمى‏ توان این مناظره را کم‏اهمیت دانست و به سادگى از کنار آن گذشت.

زراره با همه دانش خود، خویشتن را برتر از دیگران نمى ‏شمرد و به خود مغرور نمى‏ شد و در این راه به مباحثه و جدل نمى ‏پرداخت. او بشدت از تفرقه بین اصحاب پرهیز مى ‏کرد، و کمتر حاضر مى‏ شد، در امور اختلافى بین اصحاب با دیگران به بحث ‏بپردازد، اما آن هنگام نیز که وارد میدان بحث مى‏ شد، بسیار مستدل و قاطع سخن مى‏ گفت، گاهى اوقات که افرادى از او مى‏ خواستند، تا با دیگران وارد بحث‏ شود، از این کار امتناع مى‏ کرد و مى‏  گفت: این کار باعث کینه و عداوت مى ‏شود. و به این طریق از بحث و جدل کناره ‏گیرى مى ‏کرد. تنها زمانى وارد میدان بحث مى‏ شد که طرف مقابل به این کار تمایل نشان مى‏ داد، در این صورت اقدام به مناظره مى ‏کرد.

زراره مى ‏گوید: در مدینه به مجلس مباحثه جماعتى رفتم که در میان آنها عبدالله ‏بن محمد و ربیعه الرى نیز حضور داشتند، عبدالله گفت: اى زراره در مسایل مورد اختلاف سؤالهایى را مطرح کن و از ربیعه بپرس!

گفتم: مجادله و بحث ‏باعث کینه مى ‏شود. اما ربیعه گفت: اى زراره سؤال کن.

گفتم: رسول الله صلى الله علیه وآله شارب خمر را با چه چیزى حد مى ‏زد.

ربیعه گفت: با ترکه درخت و نعلین.

پس گفتم: اگر مردى را امروز دستگیر کنند که شراب خورده باشد، و نزد حاکم آورند، چه حکمى درباره او جارى مى ‏شود؟

ربیعه گفت: شلاق زده مى ‏شود، چون عمر شلاق زد.

عبدالله محمد گفت: پناه بر خدا، رسول الله‏ صلى الله علیه وآله با ترکه درخت مى ‏زد و عمر با شلاق! آنچه را رسول خدا انجام داد ترک مى‏نمایند و به آنچه عمر انجام داد عمل مى ‏کنند. (۱۹)

همان طور که از روایت پیداست، زراره تسلط کامل بر موضوعات فقهى داشته و به ریزه ‏کاریهاى احکام آن نیز، آگاه بوده است. لذا او با عبارتى ساده و روان و منطقى سلیس ربیعه را مقهور منطق خود مى‏ سازد، آنچنان که ربیعه راهى براى گریز و توجیه حکم خود نداشته باشد، و ناظران و شنوندگان بحث نیز آن را به آسانى درک نمایند.

توانایى زیاد زراره در مباحث فقهى از دقت و باریک ‏بینى وى نشات مى‏ گرفت. او در پاره‏اى موارد به سؤال کوتاه اکتفا نمى ‏کرد، بلکه تا موضوعى دقیقا برایش روشن نمى ‏شد، دست از سؤال کردن برنمى ‏داشت.

در این زمینه به روایتى برمى‏ خوریم که مصداق کامل ادعاى ما است، روایت از این قرار است.

زراره مى‏ گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: فدایت‏ شوم. دو خبر یا حدیث معارض از شما به ما مى ‏رسد. کدام یک را بگیریم و به آن عمل کنیم؟

حضرت فرمود: اى زراره; آن حدیث را که بین اصحاب مشهورتر است ‏بگیر، و آن را که اندک و نایاب است رها کن.

عرض کردم: آقاى من; گاهى آن دو حدیث‏ یا خبر هر دو مشهورند و هر دو ماثور از جانب شما؟

حضرت فرمود: آن حدیث را که رواتش نزد شما عادل‏تر و موثق‏ترند بگیر و به آن عمل کن.

عرض کردم: روایتگران هر دو حدیث عادل و موثق و مورد رضایتند.

امام علیه السلام فرمود: بنگر و ببین کدام یک از آنها موافق مذهب عامه است پس آن را رها کن و به دیگرى که مخالف عامه است عمل نما.

عرض کردم: چه بسا هر دو موافق عامه باشند یا مخالف آنها در این صورت چه کنم؟

حضرت فرمود: آنچه که احتیاط دین تو در آن است‏ بگیر، و آن را که مخالفت احتیاط است رها کن.

عرض کردم: بدرستى که گاهى آن دو موافق با احتیاط است و یا مخالف با احتیاط در این حال چه کنم؟

حضرت فرمودند: در این صورت مخیر هستى که یکى را بگیرى و دیگرى را ترک نمایى. (۲۰)

این روایت ‏بخوبى تلاش و کوشش و دقت نظر زراره را مى‏رساند، که چگونه احادیث را از زوایاى مختلف بررسى مى‏کرده است، و همین دقت و کاوشگرى وى بود که توانست از او فقیهى زبردست‏ بسازد.

سوم – آثار باقیمانده از زراره

در این بخش به آثار باقیمانده از زراره و تاثیر آن در رشد فکرى، فرهنگى جامعه خواهیم پرداخت.

وى که از خاندانى دانش ‏دوست و عالم ‏پرور بود، همگام با سایر افراد خانواده، کمر همت‏ به فراگیرى علوم مختلف بست، او زندگى خود را وقف این کار کرد و در اکثر علوم رایج عصر خویش نیز سرآمد گردید، او در رشته ‏هایى چون فقه، (۲۱) حدیث، (۲۲) کلام، (۲۳) ادبیات (۲۴) و شعر (۲۵) تحصیل نمود، و در رشته قرائت نیز مهارت کامل داشت. (۲۶) با وجود این، در آثار رجالى، کتابهاى زیادى از او یاد نکرده ‏اند!

در اکثر کتب رجالى آمده است. «لزراره مصنفات منها کتاب الاستطاعه والجبر.» (۲۷) و بیش از همین کتاب استطاعت و جبر متذکر کتاب دیگرى براى ایشان نشده ‏اند، ولى این نمى ‏رساند که او جز کتاب یاد شده کتاب دیگرى نداشته است.

درباره اشعار زراره، صاحب اعیان الشیعه مى ‏گوید: جاحظ در کتاب النساء و کتاب عرجان الاشراف متذکر ابیاتى از اشعار زراره گردیده است. (۲۸) با این که اکثر رجال‏ نویسان معتقدند که وى شاعر بوده، اما معلوم نداشته‏ اند که آیا دیوان، شعرى از خود برجاى گذاشته یا نه! همچنین معلوم نداشته ‏اند، که آیا او داراى اشعار فراوان بوده یا گه گاه شعر مى ‏سروده است، همچنین مشرب شعرى او را بیان نداشته ‏اند، که در چه زمینه‏ هایى شعر مى ‏سروده است.

در رشته فقه نیز بر کتاب و رساله‏اى از وى دست نیافتیم.

آنچه در زندگى زراره مانند ستاره‏اى مى‏درخشد، جنبه حدیثى ایشان است که در این میدان به تمام معنا درخشیده و آثار فراوان حدیثى از خود باقى گذاشته اشت. و همین بخش از آثار زراره نیز مدنظر ما مى‏باشد، آن گونه که قبلا یادآور شدیم او در فقه و حدیث‏سرآمد روزگار خود بود. اگر چه محمد بن مسلم مى ‏گوید: من از امام باقرعلیه السلام سه هزار حدیث و از امام صادق‏ علیه السلام شانزده هزار حدیث‏ شنیدم. (۲۹) لیکن در عمل حدیث زیادى از وى برجاى نمانده است، اما از زراره على‏ رغم حساسیتهایى که دستگاه خلافت و مخالفان علیه وى نشان مى‏ دادند، احادیث فراوانى برجاى مانده، که مجموع آنها در «مسندالزراره‏» مشتمل بر حدود دو هزار حدیث است. (۳۰) و البته این مقدار حدیث، در برگیرنده تمامى احادیث زراره نیست، چه بسا روایات مطرح شده در مسند زراره بخشى از احادیث زراره باشد که از دست‏ حوادث روزگار به سلامت رسته و امروزه در دسترس ما قرار گرفته است.

به هر حال، بسیارى از مباحث فقه شیعه شکوفایى خود را مرهون زحمات طاقت‏فرساى زراره و امثال او است و در هیچ بابى از ابواب فقهى نمى‏ توان نقش احادیث زراره را ندیده گرفت، چنان که در آینده به تنوع حدیثى زراره در ابواب مختلف خواهیم پرداخت و میزان احادیث وى را در هر بخش معلوم خواهیم کرد.

زراره و دیگرانى چون او بودند که با پرسشهاى مختلف و ضبط دقیق گفتار ائمه علیهم‏ السلام بزرگترین و بالاترین افتخارات را به مکتب امامیه ارمغان دادند، تا امروز فقیهان بتوانند در میدانهاى مختلف فقه با دست‏باز به اجتهاد بپردازند.

از آنجا که فرصت زمانى پیامبرصلى الله علیه وآله و ائمه معصومین علیهم السلام براى بیان مطالب و رساندن آن به همه نسلها محدود بوده است، وجود کسانى چون زراره در ثبت و ضبط و انتقال معارف آنان به نسلهاى دیگر، اهمیتى انکارناپذیر داشته است. این فراگیرى و گسترش تشیع و بارورى فقه شیعه نتیجه احادیثى است که از ائمه علیهم ‏السلام نقل شده و مردانى چون زراره به حفظ و نشر آن پرداختند.

اثبات این نکته چندان دشوار و پیچیده نیست، زیرا آن گونه که مشخص است در عصر امامت و قبل از غیبت دسترسى به ائمه‏ علیهم ‏السلام ممکن بود، هر چند براى همگان این ارتباط به دلیل بعد مسافت‏یا ممانعتهاى سیاسى حکام میسر نبود.

از سوى دیگر مى‏بینیم که استنباط احکام از قرآن و تطبیق کلیات بر امور جزئى نو پیدا کارى چندان سهل نیست و نیازمند نوعى تخصص و نیز استفاده از سنت و بیان روش معصومین ‏علیهم ‏السلام است.

از جمله شاگردان پرورش یافته در مکتب معصومین زراره و دیگر اعضاى خاندان وى بودند، در میان شاگردان امام باقر و صادق‏ علیهما السلام زراره یکى از سخت کوش ترین، آنها بود. وى با این که در کوفه سکونت داشت، توانست قریب به دو هزار حدیث جز اندکى را بدون واسطه از زبان امام باقر و صادق ‏علیهما السلام دریافت کرده و نقل کند. با توجه به بعد سافت‏بین کوفه تا مدینه محل سکونت امام باقر و صادق‏علیهماالسلام این کار شگفت‏انگیز میسر نبود مگر در پرتو عزمى جزم و همتى بلند و سینه‏اى فراخ که تمامى این خصوصیات در زراره وجود داشت. وى با همه مشکلات از پاى ننشست و سعى وافر خود را به کار بست تا توانست از دریاى مواج علوم باقرى و جعفرى حظى وافر برد.

شیوه‏ هاى فراگیرى زراره

شیوه ‏هاى فراگیرى زراره را مى‏ توان در سه بخش خلاصه کرد.

۱- شیوه‏هاى فراگیرى معمول و متداول، به این صورت که در مجالس آن بزرگواران حاضر مى‏شد و مانند دهها و بلکه صدها تن دیگر که در حوزه درسى آنان حضور مى‏یافتند و به استماع مى‏پرداختند وى نیز به استماع دروس مى‏پرداخت و از این راه توشه و ثمره‏اى در حد توان خود فرا مى‏گرفت، که البته بیشترین بهره وى از روایات آن بزرگواران از این نوع است، از این‏رو، در آغاز بسیارى از احادیث وى با تعبیرهایى این چنین مواجه مى‏شویم: سمعت عن الباقرعلیه السلام او الصادق‏علیه السلام، قال‏الباقرعلیه السلام او الصادق‏علیه السلام، سمعت عن احدهما علیهما السلام یا سمعت هما و…

آن گونه که از تعابیر زراره در ابتداى احادیثش پیداست وى تنها به شنیدن اکتفا نمى‏کرد، بلکه در بسیارى از موارد به پرسش از حضرت مى‏ پرداخت. لذا در اوایل تعدادى از احادیث کلمه سالت عن الباقر علیه السلام او الصادق علیه السلام او عنهما علیهما السلام به چشم مى‏خورد.

۲- شیوه دیگر فراگیرى این بود که، وى گاهى در غیر از مجالس درس و بحث، در ملاقاتهایى با امام، با سود جستن از فرصت ‏به فراگیرى حدیث مى‏پرداخت در این گونه مجالس وى راحت‏تر از مجالس عمومى بوده، و دقیقا مى‏توانسته مطالب مورد نظر خود را سؤال کند، و پاسخهاى فراخور آن نیز از حضرت بشنود.

همین آسودگى در سؤال و جواب بود که زراره مى‏توانست مسائل بسیار مهم و اختصاصى را از حضرت فراگیرد، در این خصوص على‏ بن عطیه از قول زراره چنین نقل مى‏کند.

زراره گفت ‏به خدا سوگند اگر بازگو نمایم آنچه را که از امام صادق‏ علیه السلام شنیده‏ام، هر آینه مردانى بزرگ بردار خواهند شد. (۳۱)

سخن زراره خود بهترین گواه بر مدعاى ما است.

۳- شیوه دیگر زراره در فراگیرى این بود که هنگام دسترسى نداشتن به آن بزرگواران، به وسیله نامه و یا فرستادن افرادى خاص و مورد اطمینان به کسب علم و حدیث مى‏پرداخت، که در این‏ باره مى‏توان به فرستادن فرزندانش حسین و حسن نزد امام صادق‏ علیه السلام اشاره کرد. در این ملاقات حضرت پس از سخنانى که بین آنها رد و بدل مى‏شود به بیان احکام فقهى مى‏پردازد و به آنان مى ‏فرماید:

به پدرتان بگوید آن عمل را چنین انجام دهد و آن عمل دیگر را طورى دیگر انجام دهد. (۳۲)

همچنین از طریق نامه درباره برخى احادیث که از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده است از حضرت سؤال مى‏کند. (۳۳)
شیوه زراره در ضبط احادیث

زراره همچنان که در راه فراگیرى حدیث نهایت‏ سعى خود را به کار مى‏گرفت، در حفظ و ضبط آن نیز دقت فراوان مى‏کرد، زمانى که نزد امام باقر علیه السلام یا امام صادق ‏علیه السلام مى‏رفت، لوحه‏اى نیز همراه خود مى‏برد، تا پاسخهاى آن بزرگواران را عینا یادداشت کند، مبادا دست نسیان و فراموشى در آنها مؤثر افتد و خللى بر آنها وارد آید.

عبدالله ‏بن بکیر در این‏ باره چنین مى ‏گوید:

«زراره خدمت امام صادق علیه السلام شرفیاب شد و عرض کرد: شما به ما فرموده‏اید نماز ظهر و عصر را آن هنگام بخوانید که سایه‏هاتان به اندازه یک یا دو زراع شده باشد و سپس فرموده‏اید که در تابستان سایه را بیشتر کنید، چگونه سایه را بیشتر کنیم، سپس لوحه را گشود تا آنچه را حضرت مى‏فرماید، ثبت کند. امام ‏علیه السلام جوابى به زراره ندادند.

زراره لوحه را بست و عرض کرد بر ما لازم است که از شما سؤال کنیم، ولى شما به آنچه انجام مى‏دهید، عالمتر هستید و سپس از نزد حضرت خارج گردید.

پس از آن ابو بصیر خدمت امام ‏علیه السلام آمد. حضرت به ابوبصیر فرمود: زراره چیزى از من پرسید که جوابش نگفتم، و از این سبب ناراحتم، سوى وى برو تو فرستاده من به سوى او هستى به او بگو: نماز ظهر را آن هنگام بخوان که سایه‏ات مثل خودت شده باشد و نماز عصر را آن هنگام به جاى آور که سایه‏ات دوبرابر خودت شده باشد. (۳۴)

آن‏گونه که پیش از این متذکر شدیم، بیشترین میراث علمى زراره احادیث و نیز شاگردانى است که وى از خود برجاى گذاشته است. بنابراین سخن ما از این پس در خصوص همین دو مورد خواهد بود. نخست احادیث ایشان را بررسى خواهیم کرد و سپس به معرفى شاگردان و حوزه حدیثى وى خواهیم پرداخت.

احادیث

در مورد تعداد احادیث روایت‏ شده از زراره، آراى مختلف اظهار شده است‏ بعضى تعداد آن را بالغ بر دو هزار و شصت‏ حدیث مى ‏دانند و گفته ‏اند:

اسم زراره در اسناد تعداد زیادى از روایات واقع گردیده که به دو هزار و شصت و چهار مورد بالغ مى‏ گردد. او از ابوجعفرعلیه السلام تعدادى روایت نقل کرده است که به هزار و دویست و سى و شش عدد مى ‏رسد. و از ابى عبدالله ‏علیه السلام نیز تعدادى روایت نقل کرده که به چهارصدوچهل‏ وهفت عدد مى‏ رسد. همچنین وى تعدادى روایت از ابى‏ جعفر و ابى عبدالله‏ علیهما السلام نقل نموده است که به هشتاد و دو مورد بالغ مى ‏گردد و روایاتى که به عنوان (احدهما) از یکى از آن بزرگواران نقل نموده است‏بالغ بر صد و پنجاه‏ و شش مورد مى‏ شود. همچنین زراره تعدادى روایت‏ بدون این که مشخص کند از کدام امام نقل مى ‏کند روایت کرده است که با الفاظ قال علیه السلام، سمعت علیه السلام، قلت له ‏علیه السلام بیان شده که بالغ بر هفتاد و هشت‏ حدیث مى ‏شود. (۳۵)

اما آن چنان که در مسند زراره آمده است، روایات باقى مانده از وى بالغ بر هزار و نهصد و بیست‏ حدیث است، که ضمن پنجاه‏ و نه عنوان فقهى، تاریخى و… ثبت‏شده است. (۳۶)

وى هزار و صد و هفتاد و پنج ‏حدیث از امام باقر علیه السلام، چهارصد و چهل ‏و یک حدیث از امام صادق‏ علیه السلام، صد و یازده حدیث ‏به طور مشترک از امام باقر و صادق‏ علیهما السلام، و صد و شش حدیث ‏بدون تعیین نام امام و فقط با لفظ «احدهما» روایت کرده است.

از مجموعه احادیث وى شصت و سه حدیث‏ بدون مروى عنه و با تعبیر قلت له علیه السلام یا سمعت عنه علیه السلام و یا قال لى‏ علیه السلام نقل شده است. و بیست و چهار روایت ‏باقى ‏مانده را سخنان زراره و احادیث ‏سایر ائمه ‏علیهم ‏السلام تشکیل مى ‏دهد که گاهى با یک و یا چند واسطه نقل شده است.

جالب توجه این که از مجموع احادیثى که زراره روایت کرده است، فقط بیست و چهار حدیث‏با واسطه از ائمه‏علیهم‏السلام نقل شده است و جداى از نوزده حدیث دیگر، همگى بدون واسطه بوده است‏به این معنا که شخصا آن سخنان را از امام علیه السلام شنیده و سپس نقل کرده است.

در کار این پژوهش و تحقیق، سعى ما در جهت استقصاى احادیث زراره بوده است، که پس از تحقیق به نکاتى تازه و شایان تامل دست‏یافتیم، که آنها را فهرست ‏وار، در جدولى نمایانده‏ایم تا اهل تحقیق به تناسب زمینه‏ هاى پژوهشى خود از آن سود جویند. جدول یاد شده، داراى ده بخش است که به ترتیب، مربوط مى ‏شود به:

۱- موضوع حدیث

۲- امامى که زراره روایت را از وى نقل کرده است.

۳- احادیثى که در آن موضوع از هر امام نقل کرده است.

۴- احادیثى از هر امام سؤال کرده و حضرت به آن پاسخ داده است.

۵- احادیثى که از هر دو امام نقل کرده است.

۶- احادیثى که از یکى از دو امام بدون تعیین نام نقل کرده است.

۷- احادیثى که با واسطه از امام روایت کرده است.

۸- روایاتى که با تعبیر «سمعت عنه‏» و یا «قلت له‏»، «قال لى‏» بدون تعیین نام امام نقل کرده است.

۹- احادیث که از غیر امام باقر و صادق‏ علیهما السلام متذکر شده است.

۱۰- جمع احادیثى که در هر موضوع روایت کرده است.

هنگام توجه به کمیت و کیفیت احادیث زراره، دو نکته خودنمایى مى‏ کند:

۱- حجم بسیار بالاى احادیث.

۲- تنوع موضوعات احادیث.

وى در احادیث ‏خود از خداشناسى که اولین و مهمترین گام معرفتى است‏ شروع کرده و سپس به شناخت رسول و فرستاده خدا و جانشینان وى پرداخته است. نسبت‏به حقوق اجتماعى و تغذیه روحى و جسمى کوشیده و در نهایت ‏به قوانینى پرداخته که رعایت آن باعث ثبات و نظم اجتماعى مى‏شود، در این‏باره مى‏توان به موضوعات، قضا، شهادت، حدود و تعزیرات، دیات و قصاص اشاره کرد، که هر یک به جاى خود رکنى از ارکان ثبات اجتماعى مى ‏باشد.

وى در موضوعات، نماز، طهارت، حج، ازدواج، طلاق، زکات، ایمان و کفر، تجارت و ارث، از خود روایات ارزنده‏اى برجاى نهاده و به ترتیب بیشترین احادیث را در این موضوعات حفظ کرده و نشر داده است.

توجه به تعداد حدیثى که زراره به صورت سؤال در هر بخش از امام علیه السلام پرسیده است و مقایسه آن با سایر بخشها مى‏رساند که زراره در آن مسایل با تعقل و ادراک عمل کرده و اهل فهم و نظر به شمار مى‏آمده و صرفا روایت گر شنیده‏ ها نبوده است.

بعضى نکات قابل طرح دیگر راجع به احادیث زراره عبارتند از:

۱- چرا زراره برخى از احادیث را از هر دو امام یاد کرده است، آیا این کار دلیل خاصى داشته است؟

۲- چرا بعضى از روایات بدون تعیین نام امام‏ علیه السلام آمده است، آیا این امر ناشى از فراموشى زراره بوده، یا روات بعدى آن را فراموش کرده‏اند و با تعبیر «احدهما» یکى از دو امام مطرح ساخته‏اند؟

۳- در برخى دیگر از روایات که ما تحت عنوان «بدون مروى ‏عنه‏» ذکر کرده‏ایم نیز از تعیین صریح نام امام‏ علیه السلام خوددارى شده است، این کار به چه علت‏بوده است. آیا به منظور تقیه بود یا چون بحث قبلى اختصاص به یکى از دو امام علیه السلام داشته است؟ زراره با توجه به آن گفته است، از حضرت پرسیدم: «سالت عنه علیه السلام‏» و یا شنیدم «سمعت عنه‏ علیه السلام‏» و یا به من گفت «قال لى‏ علیه السلام‏»، و پاسخ به این پرسشها با مطالعه دقیق و شناخت کامل زمان حیات زراره و ائمه معاصر وى میسر مى‏ گردد.

شاگردان زراره

اگر چه در کوفه خاندانهایى که به عنوان خاندانهاى علمى به شمار مى‏ رفتند، بى‏ شمار بودند، و در واقع کوفه حوزه فراگیرى علوم اهل‏ البیت علیهم‏ السلام به‏ شمار مى ‏رفته، به شکلى که مؤلف کتاب «تاریخ الکوفه‏» متذکر نام بیش از یست‏خاندان از آنها مى ‏شود، ولى خاندان اعین بزرگترین و با شکوهترین آنان به‏ شمار مى ‏آیند.

«خاندانهاى علمى ساکن کوفه عبارتند از:»

۱- آل ابى الجعد; رافع الغطفانى الاشجعى.

۲- آل ابى الجهم; القابوسى اللخمى من ولد قابوس بن النعمان بن المنذر.

۳- آل ابى‏رافع.

۴- آل ابى ‏ساره.

۵- آل ابى شعبه الحلبیون.

۶- آل‏ ابى صفیه، و اسم ابى صفیه; دینار و هو ابوثابت المعروف بابى حمزه الثمالى الکوفى.

۷- آل اعین.

۸- آل حیان التغلبى مولى بنى ‏تغلب.

۹- آل نعیم الازدى الغامدى.

۱۰- آل ابى اراکه مولى کنده البجلى، و اسم ابى اراکه میمون.

۱۱- بنوالحر الجعفى والحر هذا مولى جعفى.

۱۲- بنوالیاس البجلى.

۱۳- بنو عبدربه بن ابى میمونه بن یسار الاسدى.

۱۴- بنو ابى سبره. ۱۵- بنو سوقه.

۱۶- بنو نعیم الصحاف.

۱۷- بنوعطیه.

۱۸- بنو رباط، اهل بیت کبیر من بجیل، او من موالیهم.

۱۹- بنو فرقد.

۲۰- بنو دراج.

۲۱- بنو عمار البجلى الدهنى مولاهم. (۳۷)

این خاندانها که نویسنده «تاریخ الکوفه‏» نامشان را ثبت کرده است تنها خاندانهایى هستند که بهره‏اى از علوم صادق آل محمد صلى الله علیه وآله داشته‏اند. (۳۸) که یا همزمان زراره بوده‏اند، و یا اندکى پس از وى درخشیده‏اند. این خاندانها، توفیق خویش را در این زمینه بیشتر مدیون مدت اقامت امام صادق‏ علیه السلام در کوفه هستند، زیرا; آن حضرت در زمان ابوالعباس سفاح در کوفه اقامت گزید. (۳۹) اگر چه این مدت بیش از دو سال به طول نینجامید ولى منشا خیر و برکات فراوانى براى مردم عراق گردید. تا آن جا که بعدها حسن‏ بن على بن زیاد وشاء بجلى به ابن عیسى قمى گفت:

دیدم در این مسجد  مسجد کوفه  نهصد عالم را که هر کدامشان مى ‏گفت: حدیث کرد مرا جعفر بن محمد علیه السلام. (۴۰)

با این همه; چیزى که زراره را از دیگران ممتاز مى‏نمود و حلقه درسى وى را در کوفه شکوه مى‏بخشید، آگاهى وى به بیش از هزاران حدیثى بود که از امام باقرعلیه السلام فرا گرفته بود، و این خود بالاترین امتیاز براى وى محسوب مى‏ شد، اگر بر این باور باشیم که آنچه نویسنده «تاریخ الکوفه‏» متذکر شد، صددرصد دقیق و متقن باشد که تمامى این خاندانهاى علمى روات احادیث امام صادق‏ علیه السلام بوده ‏اند (۴۱) بنابراین باید زراره یکى از پیشاهنگان تاسیس حوزه علوم باقرى در کوفه بوده باشد و برهمین اساس است که معلوم مى‏ گردد، وى قبل از سفر حضرت صادق‏ علیه السلام به کوفه [بین سالهاى ۱۳۲ تا ۱۳۶] حوزه درسى داشته است چون عمدتا خاندانهاى علمى و افرادى که در کوفه حوزه درسى داشته ‏اند جزو روات احادیث امام صادق‏ علیه السلام بوده ‏اند، در حالى که زراره قبل از ایشان، روایت گر احادیث امام باقر علیه السلام نیز بوده است، و همین امر باعث پیشگامى وى در تاسیس حوزه درسى در کوفه شده است.

در مورد گستردگى مجلس درس وى باید متذکر شویم که حداقل نود و شش نفر از زراره روایت کرده‏اند که ما در پایان نام آنها را یاد خواهیم کرد.

و اما در مورد آراستگى حوزه درسى ایشان باید گفت: جمیل بن دراج در زمان خودش از فقها به‏شمار مى‏رفت در پاسخ محمد بن ابى عمیر که از وى سؤال مى‏ کند. مجلستان چه نیکو و محفلتان چه آراسته است، مى‏گوید: «به خدا سوگند ما، در کنار زراره همانند کودکان هستیم در مقابل معلم.» (۴۲)

کلماتى که جمیل بن دراج راجع به آراستگى محفل درس زراره بیان داشته دست کم مشتمل بر دو نکته اساسى است:

۱- این که زراره قبل از آن تاریخ در کوفه حوزه درسى داشته است و کسانى در جلسات درسى وى حاضر مى ‏شده ‏اند.

۲- این که سطح آگاهى و دانش زراره آن قدر بالا بوده است، که افرادى چون جمیل ‏بن‏ دراج خود را چونان کودکى بى ‏سواد در برابر کوهى از علم و دانش مى ‏دیده ‏اند.

در پایان این بحث صورت نام شاگردان زراره خواهد آمد، و منظور از «شاگردان‏» کسانى هستند که از وى نقل حدیث کرده‏اند، هر چند شاگرد امام باقر و صادق‏ علیهما السلام نیز بوده ‏اند، وگرنه مشکل خواهد بود که بگویم افرادى همچون هشام ‏بن حکم از شاگردان زراره بوده ‏اند.

اساس نامهاى شاگردان زراره را به ترتیب تعداد حدیثى که از وى نقل کرده ‏اند خواهیم آورد:

۱- حریزبن عبدالله حزیر

۲- عبدالله بن بکیر

۳- عمربن اذینه

۴- موسى بن بکر

۵- جمیل بن دراج

۶- على بن رئاب

۷- ابان

۸- جمیل

۹- ابان بن عثمان

۱۰- ثعلبه بن میمون

۱۱- عبدالله‏بن مسکان

۱۲- مثنى الحناط

۱۳- مثنى

۱۴- محمد بن حمران

۱۵- حمادبن عثمان

۱۶- هشام بن سالم

۱۷- حماد

۱۸- ربعى ‏بن عبدالله

۱۹- ابى جمیله

۲۰- محمدبن على الحلبى

۲۱- اسحاق بن عبدالعزیز

۲۲- قاسم بن عروه

۲۳- درست الواسطى

۲۴- داودبن سرحان

۲۵- خالدبن نجیح

۲۶- اسماعیل بن جابر

۲۷- حمادبن عیسى

۲۸- صفوان

۲۹- مسمع بن عبد الملک کردین

۳۰- على ‏بن سعید

۳۱- على‏بن عطیه

۳۲- هشام بن حکم

۳۳- یونس

۳۴- ابن نویه

۳۵- ابوجعفر احول

۳۶- ابراهیم بن عبدالحمید

۳۷- حسن بن موسى

۳۸- حسین‏بن عثمان

۳۹- داود عجلى

۴۰- صالح

۴۱- عبدالعزیز بن حسان

۴۲- على بن عقبه

۴۳- فراش

۴۴- فضیل

۴۵- مثنى بن عبدالسلام

۴۶- محمدبن سماعه

۴۷- محمد بن عطیه

۴۸- معاویه بن وهب

۴۹- هیثم بن حفص

۵۰- ابن ابى قره

۵۱- ابن ابى‏لیلا

۵۲- ابن رباط

۵۳- ابوعیینه

۵۴- ابى‏بصیر

۵۵- ابى ‏زیاد الهندى

۵۶- ابى الهیثم

۵۷- ابى ایوب خزار

۵۸- ابان الاحمر

۵۹- ابان بن تغلب

۶۰- ابراهیم بن عمر

۶۱- اسماعیل البصرى

۶۲- اسماعیل بن فراش

۶۳- بکیر بن اعین

۶۴- جمیل بن صالح

۶۵- حسن‏ بن عبدالملک

۶۶- حسن بن عطیه

۶۷- حسن بن على

۶۸- حسین‏بن احمد المنقرى

۶۹- حسین بن موسى

۷۰- حمادبن ابى طلحه

۷۱- حمران بن اعین

۷۲- حنان

۷۳- رومى بن زراره

۷۴- سیف التمار

۷۵- عبدالله

۷۶- عبدالله‏ بن ابى یعفور

۷۷- عبدالله بن محمد

۷۸- عبدالله بن یحیى کاهلى

۷۹- عبدالحمید الطائى

۸۰- عبدالرحمان بن حجاج

۸۱- عبدالرحمان بن یحیى

۸۲- عبدالعزیز عبدى

۸۳- عبدالکریم

۸۴- عثمان

۸۵- عبید

۸۶- عبیدبن زراره

۸۷- عقبه بن خالد

۸۸- على ‏بن حدید

۸۹- على ‏بن جعفر حضرمى

۹۰- على بن حمزه

۹۱- عیسى بن ابى حمزه

۹۲- فضاله بن ایوب

۹۳- قاسم بن محمد

۹۴- مثنى بن ولید

۹۵- محبوب بن شهاب

۹۶- محمد بن حسن

۹۷- محمدبن حمران

۹۸- محمدبن مسلم

۹۹- معاذ

۱۰۰- یحیى‏بن مثنى

۱۰۱- یعقوب

در میان نامهاى روایتگران از زراره تعدادى از آنها به نظر شخص واحد جلوه مى ‏کنند، و ممکن است گمان شود، نام یک فرد دو یا چند بار تکرار شده است ولى چنین نیست، مخصوصا زمانى که تنها در سلسله سند حدیث آمده باشد چون این نامها مردد بین دو تا سه راوى است. از این‏رو این نامها را در جاهایى که بدون پسوند یاد شده است ما نیز بدون پسوند یاد کردیم و چنین است در جاهایى که با پسوند ذکر شده است. هر چند در بعضى موارد احتمال یکى بودن بعضى از نامها نیز مى ‏رود.



پى‏ نوشتها:

۱- رجال بحرالعلوم، ۱/۲۳۲-۲۳۳; رجال طوسى، ۱۲۳-۱۲۴ پاورقى.

۲- الفهرست لابن الندیم، ۳۰۹٫

۳- رجال نجاشى، ۱۲۵٫

۴- رجال ابن داود حلى، ۱۵۶ (کتاب الرجال)

۵- الاعلام لزرکلى، ۳/۷۵

۶- اختیار معرفه الرجال، ۱۳۴٫

۷- همان ماخذ، ۳۷۵٫

۸- همان ماخذ، ۲۳۸٫

۹- همان ماخذ، ۲۳۸٫

۱۰- همان ماخذ، ۱۳۵٫

۱۱- همان ماخذ، ۱۳۶٫

۱۲- همان ماخذ، ۱۳۶٫

۱۳- همان ماخذ، ۱۳۵-۱۳۶٫

۱۴- همان ماخذ، ۱۷۰٫

۱۵- همان ماخذ، ۱۷۰٫

۱۶- همان ماخذ، ۲۱۰٫

۱۷- همان ماخذ، ۲۷۶٫

۱۸- همان ماخذ، ۲۷۵-۲۷۶٫

۱۹- همان ماخذ، ۱۵۳٫

۲۰- بحار، ۲/۲۴۵-۲۴۶٫

۲۱- الفهرست لابن الندیم، ۳۰۹٫

۲۲- همان ماخذ.

۲۳- همان ماخذ.

۲۴- رجال نجاشى، ۱۲۵٫

۲۵- همان ماخذ.

۲۶- همان ماخذ.

۲۷- رجال نجاشى، ۱۲۵; فهرست طوسى،۷۵; جامع‏الرواه، ۲/۳۲۵; معجم الرجال خوئى، ۷/۲۱۹٫

۲۸- اعیان الشیعه، ۷/۴۷٫

۲۹- اختیار معرفه ‏الرجال، ۱۶۷٫

۳۰- مسند زراره‏ بن اعین.

۳۱- اختیار معرفه ‏الرجال، ۱۳۴٫

۳۲- همان ماخذ، ۱۳۸-۱۴۱٫

۳۳- مسند زراره، ۱۶۷٫

۳۴- اختیار معرفه‏ الرجال، ۱۴۳-۱۴۴٫

۳۵- معجم الرجال خوئى، ۷/۲۴۹-۲۵۰٫

۳۶- براى اطلاع بیشتر به شماره و عناوین فهرست مسند زراره مراجعه شود.

۳۷- تاریخ الکوفه، ۳۹۱-۴۰۲٫

۳۸- همان ماخذ و صفحاتش.

۳۹- تاریخ الکوفه، ۴۰۵٫

۴۰- همان ماخذ، ۴۰۵٫

۴۱- همان ماخذ، ۴۰۵٫

۴۲- اختیار معرفه الرجال، ۱۳۴٫

زندگینامه عبدالله بن ابی‏ یعفور (قرن دوم)

یکی از اساسی‏ ترین رموز موفقیت، پیروی از انسان‏های وارسته است; پیروی از افرادی که از عمر کوتاه خویش، بیش‏ترین بهره ‏ها رابردند و با دور اندیشی خاصی، یک زندگی سراسر موفق و همراه باسعادت برای خود برگزیدند، پیروی از آنان که تحت عنایات‏ پروردگار، به مراتب عالی انسانی راه یافتند و برای تمام عصرها و نسل‏ها جاویدان ماندند. خداوند در قرآن از چنین افراد باایمان یاد می‏کند:

(لقد کان لکم فیهم اسوه حسنه); برشما شایسته است از انسان‏های ‏نیکو خصلت و خداجو الگو بگیرید. (۱)

یکی از این نیک مردان، عبدالله ابن ابی ‏یعفور است.

عبدالله عبدی کوفی، فرزند «ابی‏ یعفور واقد» در شهر کوفه به‏ دنیا آمد و در عصر امام صادق(علیه السلام)، در سال ۱۳۱ ه . زندگی می‏کرد.او در عصر خویش یکی از دانشوران مهم علم فقه و از اساتید مشهورعلم حدیث و قرائت ‏بود و در مسجد کوفه به تدریس می‏پرداخت.

صفات ممتاز

۱- مراعات حقوق ائمه علیهم السلام

عبدالله نزد امام صادق(علیه السلام) مقام والایی داشت و مورد احترام و عنایت‏ خاص آن حضرت بود. پیشوای ششم در فرصت‏های مناسب ازخصلت‏های ستوده وی تجلیل و او را به عنوان یک شیعه کامل معرفی‏می‏کرد. امام صادق(علیه السلام) درباره‏اش فرمود: «حقوق ما (ائمه علیهم‏السلام ) را آن چنان که خداوند بر افراد واجب کرده است; کسی مثل‏عبدالله بن ابی ‏یعفور مراعات نمی‏کند.» (۲)

۲- از اصحاب یمین

امام صادق(علیه السلام) به زید شحام فرمود: «در پذیرش سخنانم، اطاعت‏ دستوراتم و پیروی کامل از اصحاب پدرم دو نفر را یافتم; عبدالله‏ بن ‏ابی‏ یعفور و حمران ابن اعین. خدا هردو را رحمت کند. بدانید!آن دو از شیعیان خالص ما هستند. نام‏های آن‏ها در پیش ما هست ودر ردیف اصحاب یمین قرار دارند; چنان اصحابی که خداوند آنان رابه پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله) عطا فرموده است.» (۳)

۳- مورد توجه پیشوای ششم(علیه السلام)

امام صادق(علیه السلام) به ابی‏کهمس فرمود: «هرموقع پیش عبدالله بن‏ابی‏یعفور رفتی، سلام مرا به او برسان و بگو: جعفر ابن محمدمی‏گوید: ای عبدالله! دقت کن در آن چیزی که حضرت علی(علیه السلام) را پیش‏رسول الله(صلی الله علیه و آله) سرافراز کرد و به آن مقامات عالی رساند. پس تو هم‏ آن‏ها را برای خودت لازم بدان و خودت را به آن صفت‏های زیبا بیارا.

بدان! مطئنا علی(علیه السلام) در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) به آن درجه و عظمت نرسید، مگر با دو چیز:

۱- راستی.

۲- امانت‏داری. (۴)

امام خمینی(رحمه الله علیه) درباره این حدیث می‏فرماید:« هان! ای عزیز!

تفکرکن در این حدیث‏شریف! ببین مقام صدق لهجه و رد امانت تاکجاست که علی‏بن ابی‏طالب(علیه السلام) را بدان مقام بلند رسانید. از این‏حدیث معلوم می‏شود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این دو صفت را از هرچیز بیشتردوست می‏داشتند که در بین تمام صفات کمالیه مولی(علیه السلام) این دو اورا مقرب کرده است و بدان مقام ارجمند رسانده است. جناب صادق(علیه السلام)نیز در بین تمام افعال و اوصاف، این دو امر را که در نظر مبارکشان خیلی اهمیت داشته، به ابن ابی‏یعفور که مخلص و جان‏نثار آن بزرگوار بوده، پیغام داده و سفارش فرموده به ملازمت‏آنها.» (۵)

۴- ولایت پذیری

عبدالله با آن عظمت علمی و فرهنگی و شخصیت نافذی که در شهر ودیار خود داشت، در برابر فرمان امام معصوم(علیهم السلام) تسلیم محض بود.

در این زمینه کلام مشهوری از وی نقل شده است که نهایت اخلاص وولایت پذیری‏اش را نشان می‏دهد. وی روزی در محضر امام صادق(علیه السلام)نشسته بود و از وجود مقدس آن حضرت بهره‏مند می‏شد. عبدالله درضمن سخنانش کلامی را بیان کرد که مورد توجه امام(علیه السلام) قرار گرفت;سخنی که از منتهای اخلاص وی ریشه گرفته بود و از اعماق جانش برمی‏خواست. او به پیشوای ششم عرضه داشت: «ای مولای من! قسم به‏خدا! اگر اناری را دو نصف کنی و بفرمایی که نصف آن حلال و نصف‏دیگرش حرام است، مطمئنا شهادت خواهم داد که آن‏چه را گفتی حلال،حلال است; و آنچه را که فرمودی حرام، حرام است; و هیچ گونه چون ‏و چرا نخواهم کرد.» امام صادق(علیه السلام) فرمود: «خدا تو را رحمت‏کند، خدا تو را رحمت کند.» (۶)

در دایره امکان، ما نقطه تسلیمیم// رای آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

۵- امین امام

حماد ابن عثمان می‏گوید: در یکی از سال‏ها می‏خواستم به خانه خدامشرف شوم. از تمامی دوستان و آشنایان خدا حافظی کردم تا این که‏نوبت‏به وداع با عبدالله ابن ابی‏ یعفور رسید. به منزل وی رفتم وبه عنوان خدا حافظی گفتم: «ای عبدالله! من به سوی حجاز می‏روم،آیا کاری داری که من انجام دهم؟» گفت: «بلی. وقتی در مدینه ‏به محضر مولایم حضرت صادق(علیه السلام) رسیدی، سلام مرا به آقا برسان.»

حماد به سفر رفت و در مدینه به منزل امام صادق(علیه السلام) مشرف شده وباآن حضرت دیدار کرد. وی می‏گوید: «بعد از صحبت‏های مقدماتی که باحضرت صادق(علیه السلام) داشتم، پیشوای ششم از من سؤال کرد: «ابن ‏ابی یعفور چه کار می‏کند و در چه حالی است؟» گفتم: «فدایت‏شوم! حالش خوب است. آخرین باری که او را دیدم، موقع خدا حافظی بود. وی از من درخواست کرد که سلامش را به محضر شما برسانم.»

امام(علیه السلام) فرمود: «سلام بر او! سلام مرا به وی برسان و بگو:

برهمان عهدی که باهم بسته‏ایم، ثابت‏ باش و در تعهد خویش استقامت ‏بورز و ایستادگی کن.» (۷)

۶- عاشق اهل‏بیت علیهم السلام در محکمه

خوش تر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران

عبدالله علاوه بر نشر معارف اهل‏بیت علیهم السلام ‏و بیان احکام شریعت، در رفع مشکلات مردم تلاش می‏کرد و در حل گرفتاری‏های آنان از هیچ کوششی فرو گذاری نمی‏کرد. روزی‏برای ادای شهادت در مورد احقاق حق مومنی در محکمه قاضی‏ ابو یوسف حاضر شد. بعد از انجام شهادت، قاضی ابو یوسف با لحنی ‏سرزنش‏ آمیز گفت: «ای فرزند ابی‏ یعفور! دلم نمی‏خواست در مورد توسخنی را به زبان بیاورم، زیرا تو همسایه من هستی. من تو راشخصی بسیار راستگو و اهل‏ عبادت و شب زنده‏ داری می‏دانستم، اما تو و این خصلت؟!» عبدالله گفت: «ای قاضی! چه خصلتی؟» ابو یوسف‏ گفت: «شنیده ‏ام در اعتقادات خود تمایل به شیعیان داری؟!»در این هنگام عبدالله شدیدا گریست و در حالی که قطرات اشک به‏گونه‏ هایش می‏لغزید، با صدایی گرفته و بغض آلود گفت: «ای ‏ابا یوسف! مرا به گروهی نسبت می‏دهی که می‏ترسم از آنها نباشم.» بدین سان قاضی شهادت او را پذیرفت. (۸)

مقام شیعه بودن آن قدر مهم است که شخص با عظمتی مثل عبدالله با آن همه تاییدات ائمه علیهم السلام می‏ترسد که از شیعیان واقعی نباشد.

در اوج سعادت

عبدالله در جهان آخرت، درکنار امام صادق و امام باقرعلیهماالسلام خواهد بود. این سخن را امام کاظم(علیه السلام) به اسباط بن‏ سالم فرمود: در روز قیامت منادی ندا می‏کند: کجایند یاران‏ محمدبن عبدلله(صلی اله علیه و آله)، فرستاده خدای جهانیان; کسانی که تا آخرین ‏لحظه زندگی عهد خود را نشکستند و برآن باقی بودند.؟!

در این هنگام سلمان، ابوذر و مقداد به پا می‏خیزند. بعد ندامی‏رسد: کجایند یاران علی بن ابی‏طالب(علیه السلام)، جانشین محمدبن ‏عبدالله(صلی اله علیه و آله)؟ عمروبن حمق خزاعی، محمدبن ابی‏ بکر، میثم ابن یحیی‏ تمار، (غلام بنی‏اسد) و اویس قرنی حاضر می‏شوند. سپس منادی صدا می‏زند: کجایند حواریون حسن ابن علی(علیه السلام)، فرزند فاطمه، دختر محمد بن عبدالله(صلی اله علیه و آله) رسول خدا است؟

در این هنگام سفیان ابن ‏ابی لیلی همدانی و حذیفه بن اسد غفاری‏ به پا می‏خیزند. بار دیگر منادی حق ندا می‏دهد: کجایند یاران ‏حسین بن علی؟ آن موقع تمامی یاران آن حضرت که تا آخرین لحظه ‏زندگی با او بودند و از دستوراتش اطاعت کردند و به شهادت‏رسیدند، وارد صحرای محشر می‏شوند.

سپس منادی ندا می‏دهد: کجایند یاران مخصوص علی‏ ابن الحسین(علیه السلام)؟

جبیرابن مطعم، یحیی بن ام الطویل، ابو خالد کابلی و سعید بن مسیب ‏از جای خود بر می‏خیزند.

منادی بار ششم اعلام می‏کند: کجایند یاران و حواریون محمد بن علی‏ و جعفر بن محمد علیهما السلام ؟

در این هنگام عبدالله بن شریک عامری، زراره‏ بن اعین، برید بن‏ معاویه عجلی، محمد بن مسلم، ابوبصیر لیث‏ بن بختری مرادی، عبدالله بن ابی‏ یعفور، عامر بن عبدالله بن جذاعه، حجر بن زایده وحمران بن اعین به پا خاسته، خود را معرفی می‏کنند. بعدا منادی‏ شیعیان خالص سایر ائمه را با بقیه ائمه جدا می‏کند. اینان اول‏ سابقین و اول مقربین و اول حواریون از تابعین هستند. (۹)

در منظر اهل نظر

۱- شیخ مفید (۳۳۶-۴۱۳ ه .ق) بزرگترین زعیم شیعه در علم کلام،حدیث، فقه و تاریخ در رساله عددیه می‏نویسد: «عبدالله ابن ‏ابی‏ یعفور از جمله فقهای بزرگ و روسای دینی است. او اهل نظر وشایسته مقام فتوا در حلال و حرام شریعت می‏باشد و کسی را توان آن ‏نیست که برچنین دانشمندی انتقاد و بر او طعن وارد کند. کسی در بزرگواری و لیاقت او تردید ندارد. » (۱۰)

۲- ابوالعباس نجاشی، مهمترین نظریه پرداز علم رجال درقرن‏پنجم، در مورد عبدالله چنین اظهار نظر کرده است: «ابا محمد عبدالله بن ابی ‏یعفور عبدی، فرزند ابی‏ یعفور واقد می‏باشد. او مورد اعتماد است. (این کلام را دوبار تکرار می‏کند.) وی از اصحاب‏بزرگوار ما و مورد عنایت مخصوص حضرت صادق(علیه السلام) می‏باشد.» (۱۱)

۳- ابو جعفر محمد ابن شهرآشوب مازندرانی از علمای قرن ششم، درمناقب می‏گوید: «عبدالله بن ابی‏ یعفور از نزدیک‏ترین یاران حضرت‏صادق(علیه السلام) می‏باشد.»

۴- سید حسن صدر در تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، او را یکی ازموسسین و پایه گذاران علم اخلاق می‏داند.
شیفته علوم آل محمد

عبدالله در فراگیری احکام اسلامی و معارف عالی بشری از هیچ‏کوششی دریغ نمی‏کرد. وی تشنه معرفت ‏بود و در هر فرصت مناسبی، به‏ دیدار امام صادق (علیه السلام) می‏ شتافت و از خرمن دانش آن حضرت خوشه‏ می‏ چید.

داستان زیر، گوشه‏ای از تلاش‏های علمی وی را نشان می‏دهد:

عبدالله روزی به حضرت صادق(علیه السلام) عرض کرد: «من همیشه نمی‏توانم‏ شما را ملاقات کنم و مستقیما پرسش‏های خویش را مطرح کنم. امکان‏ تشرف به محضر شما همیشه برایم مقدور نیست. برای من سوالاتی مطرح ‏می‏شود و یا این که شیعیان به من مراجعه می‏کنند و سوالاتی از من‏ می‏ پرسند و من جواب همه آن ها را نمی‏دانم.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «چرا به نزد محمدبن مسلم ثقفی نمی‏روی واز او جواب سؤال‏هایت را نمی‏گیری؟ او از پدرم بهره‏ ها برده، سخن‏ها شنیده و یکی از چهره‏ های ارزشمند و مورد اعتماد نزد پدربزرگوارم بوده است.» (۱۲)

مبارزه با نفس شیطانی

ابن ابی ‏یعفور به دردی مبتلا بود که درمان آن برایش سخت‏ تر از خوددرد بود، زیرا پزشکان معالج‏ برای تسکین مرض وی شراب تجویز کرده ‏بودند. وی برای حل این مشکل از کوفه به مدینه شتافت و از محضرمولای خویش کسب تکلیف کرد. حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: «از آن مایع ‏ننوش!»

عبدالله وقتی به کوفه برگشت، درد به سراغش آمد. بستگانش بااصرار و اجبار اندکی شراب به او نوشاندند. درد آرام شد. او ازاین حادثه تلخ و ناگوار خیلی ناراحت ‏شد. دوباره به مدینه منوره مسافرت کرد و موضوع واقعه را با امام(علیه السلام) در میان نهاد.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «ای فرزند ابی ‏یعفور! از آن ننوش! حرام‏است! این ناراحتی از شیطان است که بر تو مسلط شده است. اگر اواز تو نا امید شود، تو را رها خواهد کرد و دیگر به سراغت ‏نخواهد آمد.»

عبدالله به کوفه برگشت. درد شدید شد. بیش از همیشه او را آزارمی‏داد. بستگانش وقتی ناراحتی او را دیدند، به او گفتند: «توبرای تسکین، ناچاری مقدار کمی از شراب بنوشی!»عبدالله گفت: «به خدا قسم! هرگز یک قطره هم نخواهم نوشید. (هرچند بمیرم.»)

ناراحتی وی مدتی ادامه داشت، تا این که خداوند او را شفا داد وتا زنده بود آن ناراحتی را احساس نکرد. این چنین بود که‏ پیش‏ بینی امام صادق(علیه السلام) تحقق یافت. (۱۳)

دفاع از یار

روزی جمعی از اصحاب در مجلس پیشوای ششم نشسته بودند. سخن ازعبدالله ابن ابی‏ یعفور به میان آمد. مردی از وی بدگویی کرد و اورا دشنام داد. امام(علیه السلام) از این سخن شدیدا برآشفت و به آن مرد فرمود: «ساکت‏ باش!» بعد چهره مبارک از آن مرد برگرداند و به‏ حاضران فرمود: «این مرد خیال می‏کند شخص باتقوا و پرهیزگاری ‏است و این چنین از برادر دینی خویش یاد می‏کند!» سپس امام ازشدت ناراحتی دست مبارک خویش را به محاسن شریفش کشید. از آن ‏چند تار مو کنده شد. تارهای مو در دست‏ حضرت، بود. امام(علیه السلام) فرمود: «چه زشت عمری را به پیری رسانده ‏ام! اگر به حرف شما یکی ‏را دوست و دیگری را دشمن بدارم!» (۱۴)

آشنایی با احکام

معلی بن خنیس (۱۵) دوست صمیمی عبدالله بود. آن دو در زمان ‏امام صادق(علیه السلام) به کشور مصر مسافرت کردند. روزی در کنار رودنیل‏ باهم صحبت می‏کردند تا این که بحث ذبیحه یهود (حیوانات حلال ‏گوشتی که یهودی‏ها ذبح می‏کنند.) مطرح شد. در این مسئله اختلاف‏ نظر داشتند. معلی می‏گفت:گوشت آنان پاک است. ولی عبدالله آن را نجس می‏دانست. در نتیجه، معلی ازگوشت ذبیحه یهود خورد ولی ‏عبدالله به آن‏ها دست نزد. آنان از مسافرت برگشتند و به مدینه‏ آمدند و در محضر امام صادق(علیه السلام) این مسئله راعنوان کردند. پیشوای‏ ششم نظر عبدالله را پسندید و کار او را در نخوردن گوشت ذبیحه ‏یهود تحسین کرد و اشتباه معلی را به او گوشزد فرمود. (۱۶)

اساتید و شاگردان

عبدالله در طول زندگی خویش به دنبال کسب علم و دانش بود. وی‏ علاوه بر این که از شاگردان ممتاز و بدون واسطه دانشگاه جعفری‏ محسوب می‏شود; از برادر دانشمند خویش، عبدالکریم ابن ابی ‏یعفور وهمچنین از ابوالصامت نیز استفاده کرده است. وی آموخته ‏های خود را در یک کتاب عرضه کرده است. تعداد احادیث و روایاتی که وی درسلسله سند آن‏ها قرار گرفته است، بالغ بر هشتاد و هفت روایت‏ می‏ شود که در موضوعات مختلف از جمله: حقوق، ادیان، اخلاق، آداب ‏معاشرت و سایر مسائل و احکام مذهبی و اجتماعی می‏باشد.

شاگردان

ابن ‏ابی‏ یعفور علاوه بر فعالیت‏های فرهنگی و اجتماعی یادشده، در پرورش‏ شاگردانی دانشمند نقش به سزایی داشت. در این جا به تعدادی ازمشاهیر آنان اشاره می‏کنیم:

  1. هشام بن سالم،
  2. حماد بن عثمان،
  3. حمادبن عیسی،
  4. عبدالله بن سنان،
  5. عبدالله بن مسکان،
  6. ابوجمیله،
  7. ابان‏ بن عثمان،
  8.  علاء بن رزین،
  9. اسحاق بن عمار،
  10. جابر مکفوف،
  11. عبدالعزیزعبدی

و ده‏ها شخصیت دیگر که از خرمن پرفیض این راوی دانشمند و محدث خداجو بهره ‏ها برده‏ اند. (۱۷)

وفات

این دانشمند برجسته جهان تشیع بعد از سالها، تلاش و کوشش در راه‏ترویج مذهب جعفری و احیای علوم اهل‏بیت علیهم السلام در حالی‏که آثار زرینی از روایات و شاگردان در صفحه تاریخ از خود به‏یادگار گذاشته بود. در سال ۱۳۱ ه . به علت‏شیوع مرض طاعون، در زمان پیشوای ششم درگذشت. (۱۸) جنازه وی باشکوه فراوان و با شرکت گسترده شیعیان تشیع شد. (۱۹)
پیام تسلیت امام صادق(علیه السلام)

بعد از وفات عبدالله، امام صادق(علیه السلام) به مفضل بن عمر جعفی درکوفه نامه‏ای نوشت و ضمن تجلیل از شخصیت والای عبدالله، مفضل رابه جانشینی وی برگزید وفرمود: «ای مفضل! همان عهد و قراری راکه با عبدالله داشتم، الان به تو واگذار می‏کنم. او در حالی ازدنیا رفت که به تعهد خود در قبال خداوند و رسول گرامی‏اش و به ‏امام زمان خویش وفاکرده بود. درود خدا بر او باد! عبدالله درحالی قبض روح شد که آثاری پسندیده از خود به یادگار گذاشت. تلاشهایش مورد توجه خداوند قرار گرفت و گناهانش بخشوده شد. اوبه جهان باقی شتافت. توشه وی رضایت‏خداوند و رسول(صلی الله علیه و آله) و امام ‏زمانش بود. سوگند به رابطه‏ام با رسول الله(صلی الله علیه و آله)! درعصرما کسی‏خاضع‏تر و فرمانبرتر از او نسبت ‏به دستورات خداوند و پیامبر و امامش نبود. او در طول زندگی این گونه بود، تا این که خداوند او را قبض روح کرد و در بهشت جاویدان با رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام) همنشین کرد. آری، خداوند او را بین دو مسکن (جایگاه‏پیامبر و علی علیهما السلام )جای داد، گرچه مسکن‏ها و درجات آن‏هایکی است. خداوند بر رضایت‏خود از او بیفزاید و از فضل و کرمش‏او را ببخشد که من از او راضی هستم.» (۲۰)

در خاتمه چند حدیث اخلاقی که توسط عبدالله بن ابی‏یعفور به مارسیده است، زینت‏ بخش صفحات این مقاله می‏کنیم و امیدواریم که ‏مورد توجه خوانندگان گرامی قرار بگیرد.

دوستدار دنیا

۱- عن ابن ابی ‏یعفور، قال: «سمعت اباعبدالله، یقول: من تعلق ‏قلبه بالدنیا، تعلق قلبه بثلاث خصال: هم لایفنی، و امل لا یدرک، و رجاء لا ینال‏» (۲۱)

امام صادق(علیه السلام) فرمود: هرکس دل به دنیا ببندد به سه خصلت گرفتار خواهد شد:

۱- اندوهی که پایان ندارد.

۲- آرزویی که به آن دسترسی ندارد.

۳- امیدی که بدان نرسد.

پشیمان‏ترین افراد

۲- امام صادق(علیه السلام) فرمود: «ان من اعظم الناس حسره یوم القیامه، من وصف عدلا ثم خالفه الی غیره‏» (۲۲) پشیمان‏ترین شخص در روزقیامت، کسی است که برای مردم از عدالت‏سخن بگوید، اما خودش به‏دیگران عدالت روا ندارد.
انسان دو چهره

۳- امام صادق(علیه السلام) فرمود: «من لقی المسلمین بوجهین و لسانین،جاء یوم القیامه و له لسانان من نار» (۲۳)

هرکس با مسلمانان با دو چهره و دو زبان برخورد کند، روز قیامت‏با دو زبان از آتش وارد عرصات محشر خواهد شد.



پی‏ نوشتها:

۱- ممتحنه، آیه‏۶٫

۲- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص‏۹۹٫

۳- رجال کشی، ص ۱۸۰٫

۴- کافی، ج ۲، ص ۸۵، ح ۵٫

۵- چهل حدیث، امام خمینی (رحمه الله علیه)، ص‏۴۷۷٫

۶- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص ۹۸; کشی، ص‏۲۴۹٫

۷- همان، ص ۱۰۱٫

۸- کافی، ج‏۷، باب شهادات; رجال مامقانی، ج ۲، ص‏۱۶۶٫

۹- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص‏۹۶٫

۱۰- رجال نجاشی، ص‏۲۱۳٫

۱۱- اختیارمعرفه‏الرجال، ص‏۹ و ۱۰٫

۱۲- همان، ص ۱۶۲٫

۱۳ و ۱۴ همان، ص‏۲۴۷٫

۱۵- وی مورد اعتماد و مامور خرید لوازم منزل امام صادق(علیه السلام) بود و به دست داودابن علی به شهادت رسید.

۱۶- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص ۱۰۱٫

۱۷ همان، ص ۱۰۲٫

۱۸- رجال شیخ، ص‏۲۲۳ و۳۸۳; قاموس، ج ۵، ص‏۳۷۹٫

زندگینامه محمد ابن مسلم ثقفی کوفی(قرن دوم)

محمد بن مسلم، یکی از برجسته‌ترین و پرآوازه‌ترین پرورش‌یافتگان و دانش‌آموختگان دو تن از حجت‌های الهی و امامان معصوم شیعه، حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) و حضرت امام صادق(علیه السلام) بود که بی‌تردید در گسترش فرهنگ اسلام ناب و حقایق تابناک آموزه‌های اهل بیت عصمت(علیهم السلام) نقش ممتاز و تأثیرگذاری داشت؛ به گونه‌ای که به جرئت می‌توان گفت: در اوایل سده دوم هجری در میان یاران امامان(علیهم السلام)، کمتر چهره‌ای همانند او این چنین قله‌های رفیع دانش طلبی و نشر احادیث امامان علیهم السلام را فتح کرده است.

او در شهر تاریخی و محدث‌پرور کوفه پا به عرصه هستی نهاد و بدین جهت، بدو «کوفی» می‌گویند. کنیه‌اش ابوجعفر، و ملقب به القاب زیادی است که هر یک، به سبب وجود ویژگی‌های جسمی، اقتصادی و قبیله‌ای است.

چون گردن او از اندازه معمول، کوتاه‌تر بود به «اوقص» و چون بینایی یک چشم او مشکل داشت به «اَعور»،[۱] به جهت اینکه پلک چشمش بیش از معمول حرکت می‌کرد به «حدّاج»،[۲] به دلیل اینکه قدش کوتاه بود به «قصیر» و چون به انگیزه صیانت از باورهای شیعی خود تقیه کرد و برهه‌ای از عمر خود را به آسیابانی گذراند به طحّان (آسیابان)، و گاهی که به تجارت و داد و ستد روغن می‌پرداخت به سمّان (روغن‌فروش)، چون اصالتاً تیره و تبار و نیاکان او از شهر طائف در سرزمین حجاز بودند به «طائفی» و به مناسبت اینکه از قبیله و تبار ثقیف بود ـ که این تیره بیشتر ساکن قلمرو طائف بودند ـ به «ثقفی» معروف و شهره است.[۳]

ویژگی‌ها

۱٫ کثرت حدیث

از برجسته‌ترین ویژگی‌های این فقیه و محدث شیعی، تعداد شگفت ‌انگیز روایاتی است که از محضر آن دو امام بزرگوار فراگرفت و این نشان دهنده ذوق و علاقه سرشار او به آموزه‌های دینی است. خود او این حقیقت برجسته را در گزارشی جالب، بازتاب داده:

هر زمان که در مسئله‌‌ای شرعی، دچار مشکل می‌شدم که دانستن حکم آن ضروری بود، به حضرت امام باقر(علیه السلام) و حضرت امام صادق(علیه السلام) مراجعه می‌کردم و طی سالیان متمادی که در مدینه اقامت داشتم و یا گاهی که از کوفه به مدینه می‌رفتم، حدود سی هزار حدیث از امام باقر(علیه السلام) شنیدم و شانزده هزار حدیث نیز از امام صادق(علیه السلام) فرا گرفتم.[۴]

۲٫ مرجعیت در فتوا

گاهی امامان(علیهم السلام) شیعیان خویش را در اخذ و فراگیری آموزه‌های اسلامی و دریافت احکام شرعی به برخی از چهره‌های شاخص و برجسته و موجّه، ارجاع می‌دادند و این، نشان دهنده جایگاه بلند و والای آنان در نیل به قله‌های دانش و کمال است.

محمد بن مسلم، یکی از این انسان‌های بزرگ و دانشمندان توانمند است. عبدالله بن ابی یعفور ـ که خود یکی از برگزیده‌ترین فقیهان و محدثان و از یاران امام صادق(علیه السلام) است ـ می‌‌گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: آقا جان! من قدرت و توان این را ندارم که در هر زمانی به محضر شما شرفیاب شوم و از کوفه به حجاز مسافرت کنم. گاهی اتفاق می‌افتد که برخی شیعیان شما در آنجا، به من مراجعه می‌کنند و از مسائل شرعی و وظایف خود از من می‌پرسند. بارها شده که من حکم آن را نمی‌دانم. شما چه دستوری می‌دهید؟

امام(علیه السلام) در پاسخ او فرمود: تو را چه شده که از محمد بن مسلم ثقفی غافلی؟ به او مراجعه و از او پرسش کن؛ چون او از دانش‌آموختگان مکتب پدرم امام باقر(علیه السلام) است و از آن بزرگوار اخبار فراوانی را فرا گرفته است.[۵]

محمد بن مسلم نه تنها در این ساحت نزد پیروان اهل بیت(علیهم السلام)، که نزد مخالفان مکتب آل البیت (علیهم السلام) نیز معروف و مقبول بود. به عنوان نمونه، به داستان جالب ذیل عنایت شود.

خود این فقیه و محدث گران‌ قدر بازگو می‌کند که: شبی از شب‌های تابستان پشت بام خانه‌ام در کوفه‌، خوابیده بودم که ناگهان با صدای دق الباب از خواب بیدار شدم. صدا کردم: پشت در کیست؟ او گفت: من شریک هستم! خداوند تو را رحمت کند. من از بالا به پایین نگریستم. با کمال شگفتی مشاهده کردم که زننده در خانه، خانمی است. تا مرا دید، گفت: من عروسی دارم که دچار درد زایمان بود. این درد آن چنان شدید بود که از دنیا رفت، ولی بچه‌اش در رحم او زنده است و نشانه حیات بچه‌که حرکت کردن باشد، کاملاً مشهود است. وظیفه ما چیست؟

به زن گفتم: روزی در محضر فرزند پیامبر امام باقر(علیه السلام) بودم که همانند این سؤال از آن حضرت پرسیده شد. امام در پاسخ فرمود: اگر چنین رخدادی پیش آید، لازم است شکم زن را شکافته، بچه را از رحم او خارج کنند. ای خانم، بروید این کار را انجام دهید!

سپس خطاب به او گفتم: من مردی هستم که در سایه تقیه و با حالت پنهانی زندگی می‌کنم و چندان معروف و مشهور نیستم؛ چه کسی مرا به تو معرفی کرد؟ او در پاسخ گفت: خدا تو ر رحمت کند. نزد ابو حنیفه صاحب الرای ( اهل عمل به رای و قیاس) رفتم و حکم این مسئله را از او پرسیدم. او در پاسخ گفت: «من نمی‌دانم، بر تو باد که به محمد بن مسلم ثقفی مراجعه کنی؛ او می‌داند. وقتی نزد او رفتی، هر چه به تو فتوا داد، آن را برای من نیز بازگو کن».

محمد بن مسلم می‌گوید: به او گفتم: برو به سلامتی. سپس آن زن نزد ابوحنیفه رفت و پاسخ مرا برایش بازگو کرد.

محمد بن مسلم می‌افزاید: روز بعد که به مسجد رفتم، مشاهده کردم که ابوحنیفه از شاگردانش همین پرسش را ‌پرسید و خود جواب آن را داد. من تا سخن او را شنیدم، سرفه‌ای کردم ( کنایه از اینکه به دروغ و فریب، ادعای فضل و دانش مکن).

ابوحنیفه متوجه شد، رو به من کرد و گفت: خواهش می‌کنم مرا رها کن، بگذار زندگی کنم (و آبروی مرا نزد شاگردانم مریز).[۶]

۳٫ چهار سال در محضر امام

هشام بن سالم می‌گوید که: محمد بن مسلم ثقفی کوفی به مدت چهار سال متوالی در مدینه اقامت کرد و در این مدت به طور مستمر به محضر امام باقر(علیه السلام) بار می‌یافت و کسب دانش و حدیث می‌کرد. از همین منظر است که در تبیین جایگاه بلند او گفته‌اند: «ما کان أحَدٌ مِنَ الشیعَهِ اَفْقهُ مِنْ محمد بن مسلم؛ هیچ یک از محدثان شیعی، فقیه‌تر از محمد بن مسلم نیست».[۷]

داستان‌ها

۱٫ جعفری‌فاطمی

کشّی با واسطه از زراره بن اعین که از برجسته‌ترین یاران امام باقر و امام صادق(علیه السلام) است نقل می‌کند که او گفت: ابوکریبه  از راویان شیعی و محمد بن مسلم ثقفی در طی یک رخداد، برای ادای شهادت، نزد قاضی کوفه شریک بن عبدالله نخعی حضور یافتند و شهادت دادند. قاضی که از قضات و کارگزاران مخالفان  اهل سنّت بود، در چهره نورانی آن دو خیره شد و چند لحظه‌ای به آنان نگریست. آن گاه افزود: جعفریان فاطمیان! شما دو نفر از پیروان حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) و حضرت امام صادق(علیه السلام) هستید ( اشاره به اینکه شما از شیعیان هستید)، چگونه من شهادت شما را قبول کنم؟

همین که آن دو، این سخن را از زبان قاضی شنیدند، شروع به گریستن کردند. قاضی که شگفت ‌زده شده بود، گفت: چرا گریه می‌کنید؟ آنها گفتند: تو ما را به انسان بزرگ و مطهری نسبت دادی که شاید ما لایق چنین انتسابی نباشیم؛ چون رفتار و اخلاق ما کاملاً بر سیره و دستورهای آنان انطباق ندارد( و شیعه کامل نیستیم) و چنانچه امام صادق(علیه السلام) ما را از شیعیان و رهروان راه خویش بداند، مایه فخر و مباهات و سرافرازی است.

شریک بن عبدالله تبسمی کرد و گفت: اگر در میان جامعه مردانی باشند، باید همانند شما ( انسا‌ن‌های صالح و برجسته و نورانی) باشند. سپس رو به منشی خود ولید کرد و گفت: ای ولید! این بار شهادت آنان را بپذیر.

زراره می‌گوید: بعد از این جریان، به مدینه، نزد امام صادق(علیه السلام) رفتم و این داستان را به حضرتش بازگو کردم. هنگامی که امام(علیه السلام) آن را شنید، آن قاضی کوردل و نادان را نفرین کرد و فرمود: ما و شریک ! خدا او را در آتش جهنم با زبانه‌های آتش خشم خود همراه سازد.[۸]

۲٫ تقیه و دفع خطر دشمن

خالد طیالسی بازگو می‌کند که: محمد بن مسلم، در فاصله‌های زمانی از کوفه به مدینه می‌رفت و به حضور مولا و امام خویش شرفیاب می‌شد. در یکی از این ملاقات‌ها، امام رو کرد به محمد بن مسلم و فرمود: بشر المُخبِتین، بشارت باد به انسان‌های متواضع و فروتن! (اشاره به اینکه محمد بن مسلم از گروه فروتنان و انسان‌های بی‌آلایش است).

خالد می‌افزاید: محمد بن مسلم ضمن اینکه یکی از بلند‌پایه‌ترین فقیهان و محدثان شیعه است، از تمکن مالی مناسبی هم برخوردار بود.

آن گاه او این داستان جالب را نقل می‌کند که روزی از روزها، حضرت امام باقر(علیه السلام) به محمد بن مسلم فرمود: «محمد! هنگامی که به کوفه برگشتی، تواضع و فروتنی پیشه کن. کاری کن که مأموران دستگاه ستم‌پیشه بنی‌امیه تو را مورد آزار و اذیت و شکنجه و زندان قرار ندهند». این یک دستورالعمل سیاسی و منطبق با شرایط زمان و مکان بود تا یاران حضرت، همانند محمد بن مسلم از شرّ و ستم دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) محفوظ بمانند.

محمد بن مسلم که از زیرکی و فرزانگی ویژه‌ای برخوردار بود، راز و رمز و حکمت این دستور را با همه وجود درک کرد. او به کوفه که برگشت، به دستور امام عمل کرد و یک زنبیل پر از خرما برگرفت و کنار در مسجد رفت و شروع به خرمافروشی کرد. این عمل محمد بن مسلم که از بزرگان و شخصیت‌های معروف کوفه بود، تعجب همگان را برانگیخت. خویشاوندانش که متوجه این کار شدند، نزد او شتافتند و گفتند: آبروی ما و تیره و تبار ما را بردی، این کار در شأن تو نیست، برخیز که برویم.

محمد بن مسلم به آنان پاسخ داد: من خرمافروشی را رها نمی‌کنم؛ چرا که سرورم امام باقر(علیه السلام) چنین دستوری داده است. آنان گفتند: پس در خانه خود آسیابانی کن. او این پیشنهاد را پذیرفت و اسباب آسیاب کردن گندم را برایش فراهم کردند و او در درب می‌نشست و گندم یا جو آرد می‌کرد.[۹]

۳٫ شفا یافتن از بیماری

کشّی در رجال خود با واسطه از این فقیه و محدث وارسته نقل می‌کند که گفت: در یکی از مسافرت‌هایم از کوفه به مدینه، در مدینه دچار بیماری بسیار سختی شدم؛ به گونه‌ای که در بستر بیماری افتادم و توان حرکت از من سلب شد؛ تا اینکه خبر بیماری من به مولایم امام باقر(علیه السلام) رسید. همان گونه که در بستر آه و ناله می‌کردم، دیدم خادم حضرت شربتی را که داخل ظرفی قرار داشت و روی آن را با پارچه پوشانده بود، نزد من آورد. سپس به من رو کرد و گفت: این شربت را بنوش! امام(علیه السلام) به من امر کرده که تا تو این را ننوشی، از نزد تو مرخص نشوم و به محضر امام باز نگردم.

من هم به فرمان امام عمل کردم و آن را نوشیدم. آن شربت همانند مشک خوشبو و بسیار خوش‌طعم و خنک بود. سپس خادم گفت: امام فرموده پس از اینکه شربت را نوشیدی، نزد من بیا. به هر حال چون آن را خوردم و در بدنم استقرار یافت، احساس کردم که سبک شده‌ام و دردم کاهش یافت. از جای خود حرکت کردم، چنان که گویی از قید و بند رها شده‌ام. در اینجا بود که از سخن حضرت که فرموده بود نزد من بیا، دچار شگفتی شدم؛ چون من به هیچ روی توان حرکت کردن از بستر بیماری را نداشتم.

بنابراین برخاستم و نزد آن امام مهربان روانه شدم. نزدیک خانه امام که رسیدم، اجازه ورود خواستم. امام(علیه السلام) از داخل خانه ندا کرد: بدنت خوب شد، داخل شو، داخل شو.

حضرت وارد شدم؛ در حالی که گریه امانم را بریده و اشک بر گونه‌ام جاری بود. بر حجت خدا سلام کردم و دست و پای آن حضرت را بوسیدم. امام فرمود: ای محمّد! چرا گریه می‌کنی؟ عرض کردم: جانم به فدایت! گریه می‌کنم بر دوری راه کوفه تا مدینه و فراهم نبودن زمینه در محضر شما و محروم بودن از نگریستن به سیمای ملکوتی شما و بهره‌مندی از دانش بی‌کران شما.

امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود:

اینکه گفتی تمکن مالی ماندن در اینجا را نداری، ناراحت و نگران مباش. خداوند متعال، شیعیان و پیروان آل البیت را بدین امور امتحان و آزمایش می‌کند و بلا و سختی‌ها را متوجه آنان می‌سازد.

اما اینکه گفتی غریبی و راهت دور است، پس تو به امام حسین(علیه السلام) اقتدا کن که از ما اهل بیت علیهم السلام دور است و قبر او در کنار فرات قرار دارد. (عراق کجا، مدینه کجا؟)

اینکه می‌گویی راه دور است، بدان که مؤمن حقیقی، در این جهان، غریب و تنهاست تا اینکه از این دنیای فریبنده و آکنده از همّ و غم به جوار رحمت حق تعالی پرواز کند.

نیز اینکه گفتی ما اهل بیت علیهم السلام را دوست داری، خداوند تبارک و تعالی نیت و اراده تو را می‌داند و به همین نیت تو پاداش نیکو خواهد داد.[۱۰]



پی ‌نوشت‌ها

[۱] . الاعور: مَنْ ذَهَبَ حِسّ أحدِ عَینَیه.

[۲] . کثیر التحدیق بعینه.

[۳] . رجال الکشی، ج۲، ص۳۸۶، چاپ موسسه آل البیت علیهم السلام ؛ تنقیح المقال، ج۳، ص۱۸۴، چاپ سه جلدی.

[۴] . رجال الکشی، ج۲، ص۳۸۷٫

[۵] . همان، ص۳۸۸٫

[۶] . همان، ص۳۸۹٫

[۷] . همان، ص۳۹۰ و ۳۹۱٫

[۸] . همان، ص۳۹۲٫

[۹] . همان، ص۳۹۵٫

[۱۰] . همان، ص۳۹۶٫

ابو الحسن ربانی صالح آبادی

زندگینامه عبدالملک ‏بن اَعین(سده دوم)

یکی از فرهیختگان سده دوم هجری عبدالملک‏ بن اعین، برادر زراره‏بن اعین، راوی معروف است. متأسفانه با آن‏که تعریف‏ها و توصیفات ارزنده‏ای از وی در لسان شریف امام صادق(علیه السلام) و اندیشمندان شیعه و سنی شده، ولی چهره وی بر برخی از رجالیون پوشیده مانده است. هرچند مقاله حاضر بحثی رجالی نیست اما تا اندازه‏ای زوایای گوناگون زندگی عبدالملک را بررسی نموده و به علل تضعیف وی از سوی پاره‏ای رجالیون اهل سنت اشاره کرده و به گونه‏ای نسبتا مفصل درباره (خاندان) اعین سخن می‏گوید.

واژه‏های کلیدی: اعین، عبدالملک، امام باقر(علیه السلام)، امام صادق(علیه السلام)، اصحاب.

عبدالملک، برادر زراره، راوی معروف، از جمله اصحاب بزرگ حضرت صادق(علیه السلام) و از دودمان اعین بود. برای شناخت عبدالملک لازم است اندکی درباره این خاندان معروف سخن بگوییم:

ویژگی‏ها:

آل ‏اعین بزرگ‏ترین خاندان علمی شیعی در شهر کوفه بود. بسیاری از افراد این (خاندان) از اصحاب ائمه و راویان بزرگ و فقها بوده‏اند و کم‏تر شخصیتی از آنان است که ناقل حدیث نباشد. راویان اعین بالغ بر شصت تن بوده‏اند.(۱) علامه بحرالعلوم با ذکر این نکته که مدایح آل‏اعین فراوان است، در وجه تمایز آنان با دیگر خاندان‏های کوفه خصایص ذیل را عنوان کرده است:

۱٫ بزرگ‏ترین خاندان شیعی؛

۲٫ عظیم ‏الشأن‏ترین آن‏ها؛

۳٫ عالم‏ترین خاندان به طوری که در میانشان محدّث و فقیه و ادیب و قاری فراوان بوده است؛

۴٫ دیرپای‏ترین آن‏ها، چه نخستین افراد این طایفه در عصر حضرت سجاد(علیه السلام) و آخرین‏شان در اوایل غیبت صغرا می‏زیسته ‏اند.(۲)

آل ‏اعین علاوه بر ربودن گوی سبقت در میادین دانش، در جنبه‏های سیاسی نیز فعالیت داشتند، به طوری که قرائن نشان می‏دهد خواب خوش را از چشمان حکام اموی و عباسی ربودند. حجاج‏بن یوسف ثقفی، وقتی برای زمامداری به عراق آمد، نگرانی خود را از این دودمان ابراز نمود:

«با وجود یک مرد از آل‏اعین، حکومت برای ما هموار نمی‏شود.»(۳)

نژاد آل ‏اعین

در این که این خاندان از چه نژادی است، اختلاف وجود دارد. برخی می‏گویند: جد آنان یعنی سُنْسُنْ از قبیله غسّان از نژاد عرب بود، که در صدر اسلام به روم رفت و در آن‏جا در مسلک راهبان درآمد. سُنْسُنْ فرزندی به نام اعین داشت. ظاهرا در جنگی که میان روم و مسلمانان صورت گرفت، اعین توسط مسلمانان اسیر شد، آن‏گاه یک نفر از قبیله بنی‏شیبان او را خریداری کرد، سپس تربیت و فرزند خوانده‏اش نمود.

پس از مدتی اعین در سایه تربیت پدرخوانده‏اش قرآن را حفظ کرد و در ادبیات عرب چیره دست شد. روزی پدرخوانده به او گفت: آیا می‏خواهی از نظر نژادی تو را به قبیله خودم ملحق سازم؟ اعین نپذیرفت. زمانی که اعین بزرگ شد، سنسن از روم آمد و ملاقاتش کرد.(۴)

جمعی گویند: سنسن در اصل رومی بود. وقتی اعین اسیر شد و سنسن از جایگاهش اطلاع پیدا کرد، با گرفتن اجازه و امان‏نامه از مسلمانان چند بار به دیدار فرزندش شتافت.(۵)

عده‏ای با توجه به گزارشی گویند که اعین از مردم خطه فارس بود. پس از دیدار امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دست حضرت اسلام آورد. میان راه با گروهی از بنی‏شیبان برخورد کرد. آنان پس از گرفتن پیمان «ولا»(۶) او را آزاد کردند.
اسامی خاندان

بر کسانی که از نسل اعین پا به عرصه وجود نهاده بودند، اسامی ذیل اطلاق گردیده است:

۱٫ آل‏اعین.

۲٫ شَیبانی.(۷)

به سبب ارتباطی که میان اعین و قبیله بنی‏شیبان ایجاد شد، او و خاندانش به این قبیله منسوب شدند.

۳٫ زراری.

زراری یعنی منسوب به زاره‏بن اعین. نخستین بار این نسبت در کلام امام هادی(علیه السلام) خطاب به یکی از نوادگان بکیر بن اعین به نام محمدبن سلیمان یا پدرش سلیمان‏بن حسن‏بن جهم بن بکیر، جد پدری ابوغالب دیده شد. امام به منظور حفظ جان او و رعایت تقیه، نام اصلیش را نبرد و او را به زراره، عالم‏ترین شخصیت آل‏اعین منسوب ساخت تا تجلیلی از مقام شامخ زراره شده باشد. امام در این باره فرمود: زراری را خدا حفظ کند. از آن لحظه بر افراد این خاندان، زراری اطلاق گردید.(۸)

۴٫ بکریون

پیش از آن که عنوان زراری بر آل‏اعین اطلاق گردد، به بکریون مشهور بودند.(۹)

فرزندان اعین

در تعداد فرزندان اعین اتفاق نظر وجود ندارد. برخی آنان را هشت تن بدین اسامی می‏دانند: عبدالملک، حمران، زراره، بکیر، عبدالرحمان، قعنب، مالک و ملیک.(۱۰) بعضی به جای دو نفر آخر، عبدالاعلی، عیسی، ضریس و سمیع را ذکر کرده‏اند.(۱۱) عده‏ای به جای عیسی و عبدالاعلی، موسی و ملیک را ذکر نموده‏اند.(۱۲) اقوال دیگر، بین ۱۲،(۱۳) ۱۶،(۱۴) و ۱۷(۱۵) است. برخی در زمره فرزندان، دختری به نام «ام الاسود» را یاد کرده‏اند.(۱۶)

فضیلت‏های عبدالملک

نخستین شیعه آل‏اعین

قبلاً گفتیم مسلّم است سنسن، جد عبدالملک راهب مسیحی بود. طبیعی بود اعین نیز مسیحی باشد. بر اثر جنگی که میان مسلمانان و روم رخ داد، اعین توسط مسلمانان اسیر شد. سپس یک نفر از قبیله بنی شیبان او را خرید و توسط او مسلمان شد. علامه شیخ محمد تستری گفته است اعین سنی بود و به تبع او، فرزندانش سنی بوده‏اند، سپس جمعی از آنان شیعه شدند.(۱۷)

بنابراین می‏توان به نادرستی خبر علی‏بن سلیمان، عموی پدری ابوغالب زراری مبنی بر این‏که اعین از مردم خطه فارس بود که به قصد زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و مسلمان شدن توسط او وطنش را ترک کرد،(۱۸) پی ‏برد.

احتمال دیگر این است که اعین در آغاز شیعه و جزو دوستداران امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود، ولی بعدا به واسطه فضای خفقان آلودی که خلفا به وجود آوردند، جزو کسانی شد که به حضرت پشت کرد و مذهب خود را عوض نمود. وقتی ازدواج کرد و دارای اولاد شد، آنان نیز به مسلک اهل تسنن گرایش پیدا کردند، ولی وقتی به رشد کافی رسیدند، بسیاری از آنان حقیقت را دریافتند و در مسلک دوستداران و شیعیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) درآمدند.

طبق برخی اخبار، نخستین شیعه آل‏اعین، عبدالملک بود. او توسط صالح‏بن میثم رهنمون گشت، سپس برادرش حمران به دست ابوخالد کابلی در این سلک درآمد. طبق گزارشی دیگر، نخستین فرزند اعین که پیرو آل‏ علی علیهم‏السلام شد، ام‏الاسود، خواهر عبدالملک بود. گویند ابوخالد کابلی در این اقدام مؤثر بود.(۱۹)

اکنون شایسته است به ویژگی‏های عبدالملک بپردازیم:

جایگاه عبدالملک نزد امام صادق(علیه السلام)

برادر عبدالملک به نام زراره که از فقهای طراز اوّل شیعه در قرن دوم و سوم هجری بود گوید:

امام صادق(علیه السلام) بعد از مرگ عبدالملک فرمود: «خداوندا! ما اهل بیت در نظر ابوضریس بهترین خلق تو بودیم. پس او را در روز قیامت در زمره محمد ـ که صلوات تو به او باد ـ قرار ده!»

سپس امام فرمود: آیا او را در خواب دیده‏ ای؟

عرض کردم: خیر.

امام فرمود: سبحان ‏الله! مثل ابوضریس کجاست؛ مانند او هنوز به دنیا نیامده است!(۲۰)

علامه مامقانی، رجالی قرن چهارده پس از نقل روایت فوق و بررسی روایات مختلف و کنکاش در گفت‏وگوی علما درباره عبدالملک گوید:

«از دعای فراوان امام صادق(علیه السلام) در حق وی و فرستادن رحمت بر او و درخواست از خداوند مبنی بر قرار دادن عبدالملک در زمره آل‏ محمد(صلی الله علیه و آله) در روز قیامت و این که فرمود: «مثل ابوضریس هنوز به دنیا نیامده است»، استفاده می‏کنیم عبدالملک فردی موثق بود، بلکه در اعلا درجه وثاقت بود، زیرا صدور چنین مدایح و واکنش‏هایی توسط امام در حق کسی که عادل و موثق و امین نیست، نامعقول می‏باشد، زیرا ائمه اطهار علیهم‏السلام اهل مبالغه و مغالطه نبودند. مقصود امام از این‏که به طور مطلق فرمود: مثل عبدالملک هنوز زاده نشده است، مماثلت و مشابهت در ورع و تقوا و دیانت و صلاح است که مورد نظر خدا و رسول و ائمه و دیگر بندگان برگزیده الهی است.

اگر امام(علیه السلام) مشابهت خاصی را در نظر داشت، حتما تصریح می‏کرد و وجه شباهت را بیان می‏فرمود. این مطلب بر کسانی که دارای ذوق و سلیقه درست و مستقیم هستند و لسان اهل بیت رحمت علیهم السلام را می‏فهمند، پوشیده نیست. اگر به این سخنان، شهادت علمای بزرگ مبنی بر مستقیم و پایدار بودن عبدالملک در دین و مذهب، و گواهی امام باقر(علیه السلام) را که «عبدالملک از نجات یافتگان و سرپرست مردم و خزانه‏ داران در وقت ظهور امام زمان(علیه السلام) است،» اضافه کنیم، تردیدی باقی نمی‏ماند که او را در شمار شخصیت‏های عادل و موثق عنوان کنیم.»(۲۱)

صحابی خاص امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام)

تا شخصیت کسی مورد قبول ائمه(علیهم السلام) نبود، با او ارتباط نزدیک برقرار نمی‏کردند و با وی درباره موضوعات و مسائل مهم عقیدتی یا سیاسی سخن نمی‏گفتند و اسرار ولایت را مطرح نمی‏کردند. اگر از روایات، دلایل و قراینی بر ارتباط تنگاتنگ میان راوی و امام وجود داشته باشد، و نیز با دقت در مطالب و اسراری که امام با او در میان گذارده، می‏توان به شخصیت و عظمت راوی پی‏برد؛ هر چند به طور صریح از او تعریف و تمجیدی در کتب رجال و نگاشته‏های تذکره نویسان یافت نشود. قراینی وجود دارد که عبدالملک از یاران خاص امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود و ایشان اعتماد زیادی بدو داشتند و در مورد مسائل مهم با او به گفت‏وگو می‏نشستند.

در روایتی آمده است عبدالملک پرسش‏های زیادی از امام صادق(علیه السلام) نمود که می‏توان فهمید پاره‏ای از سئوالات وی مربوط به امامت بوده، و این نمایانگر اعتماد امام به اوست و جایگاه وی را نزد حضرت می‏نمایاند.

در این روایت از گمراهی اصحاب پس از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) صحبت شده است. تصریح به چنین موضوعی در عصر اختناق، از سخنان غیر قابل بخشش بود و کیفر سختی داشت.

حارث ‏بن مغیره گزارشگر مورد نظر گوید:

عبدالملک ‏بن اعین که در حال گفت‏وگو با امام صادق(علیه السلام) بود، پرسش‏های زیادی کرد تا آن که گفت: بنابراین همه مردم هلاک شدند؟

امام فرمود: «آری؛ به خدا سوگند، ای پسر اعین همه مردم هلاک شدند.»

عبدالملک پرسید: ساکنان مشرق و مغرب زمین؟

امام فرمود: «شرق و غرب به گمراهی فتح شد.(۲۲) آری، به خدا قسم! همگی مردم هلاک گشتند جز سه تن: سلمان فارسی و ابوذر و مقداد. بعد عمار و ابوساسان انصاری و حذیفه و ابوعمره بدان‏ها ملحق و در مجموع هفت تن شدند.(۲۳)

شاهد بعدی خبر ذیل است که امام باقر(علیه السلام) تعدادی از آثار امیرالمؤمنین(علیه السلام) را که از علوم مخفی و اسرار اهل بیت(علیهم السلام) به شمار می‏آید، به عبدالملک نشان می‏دهد و نظر او را درباره علت نوشتن آن‏ها سئوال می‏کند.

عبدالملک با درایت و بینش، پاسخ را تقدیم می‏کند:

عبدالملک گوید: زمانی امام باقر(علیه السلام) تعدادی از کتاب‏های علی(علیه السلام) را به من نشان داد. سپس فرمود: «به چه دلیلی او این‏ها را نگاشته است؟»

عرض کردم: آیا عقیده‏ام را در این باره بیان کنم؟

امام فرمود: «آری.»

عرض کردم: حضرت می‏دانست قائم شما روزی قیام می‏کند. از این رو دوست داشت او به آن‏چه در آن کتاب‏هاست، عمل کند.(۲۴)

امام فرمود: «صحیح است.»(۲۵)

قرینه دیگر روایاتی است که به واسطه‏ گری عبدالملک در رساندن مسائل مردم به امام و ارسال پاسخ‏ها اشاره دارد که گویای اعتماد امام به این شخصیت بزرگ است.

شاید بتوان از شواهد استفاده بیشتری کرد و گفت که او یکی از وکلای ایشان در شهر کوفه بوده که به مسائل فقهی ـ کلامی مردم پاسخ می‏گفته، جمع‏آوری وجوه شرعی نیز به دست با کفایت او انجام می‏پذیرفته است. یکی از نشانه‏های این ادعا، نامه مهم عبدالرحیم قصیر به امام صادق(علیه السلام) به خط عبدالملک و پاسخ آن توسط حضرت به دست عبدالملک است. این نامه یکی از ذخایر ارزشمند شیعی است، چون در آن به مهم‏ترین عقاید کلامی آن عصر اشاره شده است.

از برخی روایات استنباط می‏شود عبدالملک علاوه بر علاقه وافر به امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) و دیگر ائمه هدی علیهم السلام ، عاشق امام مهدی(علیه السلام) فرجه بود و در انتظار ظهور حضرت به سر می‏برد. در گزارش ابوبکر حضرمی می‏خوانیم:

عبدالملک ‏بن اعین گفت: هنگامی که نزد ابوجعفر باقر(علیه السلام) بودم، یاد امام زمان افتادم. ایستادم و گریستم و عرض کردم: امیدوارم در حالی که توان دارم، ظهور حضرت را دریابم.(۲۶)

علی‏بن سعید گوید: نزد امام صادق(علیه السلام) نشسته بودم. کنار حضرت، محمدبن عبدالله‏بن علی بود. در آن مجلس عبدالملک‏بن اعین و… بودند… . امام رو به ما کرد و فرمود: بشارت باد شما را! آیا به این راضی نیستید که در روز قیامت به علی متمسک شده‏اید و علی به رسول خدا (صلی اله علیه و آله) متمسک شده است؟(۲۷)

از روایت فوق مقام والای اهل مجلس از جمله عبدالملک به دست می‏آید.

عبدالملک ‏بن اعین و چهار برادر دیگرش یعنی زراره و حمران و بکیر و عبدالرحمان از یاران سرشناس و برگزیده حضرت باقر و امام صادق علیهماالسلام بودند. آنان برای فراگیری علوم اهل بیت علیهم السلام رنج سفرهای طاقت‏فرسای آن عصر را بر خود هموار کردند و دائما مسافت زیاد میان کوفه تا مدینه را طی می‏نمودند. حاصل این تلاش‏ها آن شد که هر یک از این پنج فرزانه، به مقام شامخی در دانش دست یافتند. در گزارشی از «ربیعه الرأی» آمده است که به امام صادق عرض کردم: آن چند برادر که از عراق به محضرتان می‏آیند و من بهتر از آنان و مهیاتر برای فراگیری علوم در یاران شما ندیده‏ام، کیستند؟

امام فرمود: «آنان [ فرزندان سرشناس اعین] اصحاب پدرم هستند».(۲۸)

حسین ‏بن موسی گوید: در سالی امام صادق(ع) با اصحاب خویش به مکه شرفیاب شد و از حال عبدالملک‏ بن اعین پرسش نمود و فرمود: «آیا او از دنیا رفت؟»

عرض کردم: آری…

امام فرمود: «پس بیا با ما تا بر سر قبرش برویم و برای او دعا کنیم.(۲۹)

از این خبر فهمیده می‏شود قبر عبدالملک در مکه است،(۳۰) ولی طبق تصریح شیخ صدوق، قبر وی در مدینه است و امام صادق(علیه السلام) و اصحابش به زیارت او رفتند.(۳۱)

عبدالملک در منظر اهل سنت

علما و بزرگان سنی درباره عبدالملک ابراز نظرهای گوناگون کرده‏اند. برخی چون ابوحاتم و ابن ‏حبان و عجلی او را از شیعیان نیکو و صالح الحدیث و مورد اعتماد و صدوق دانسته‏اند. و جمعی چون ابن‏معین و سفیان‏ بن عیینه (سفیان ثوری) او را فردی خبیث‏القول و بی‏ارزش عنوان نموده ‏اند.(۳۲)

با دقت در عبارات مذمت کنندگان و ریشه یابی آن، می‏توان فهمید عبدالملک تنها به سبب شیعه بودن و دوستی با خاندان اهل بیت علیهم السلام نکوهش شده است. برای همین بخاری در صحیح تنها یک حدیث از او نقل کرده است.(۳۳)

تنها نکته‏ای که از سوی شیعه در نکوهش عبدالملک عنوان شده، روایتی است از گفت‏وگوی او با امام صادق(علیه السلام) که گویند از جسارت و بی‏ادبی او حکایت می‏کند. در این روایت می‏خوانیم: ابوعبداللّه‏ (امام صادق) به عبدالملک‏بن اعین فرمود: «چرا نام فرزندت را ضریس نهادی؟»

عبدالملک گفت: چرا پدرتان شما را جعفر نام نهاد؟

امام فرمود: «جعفر نام نهری در بهشت است، اما ضریس نام شیطان است.»(۳۴)

شهید ثانی و شیخ حسن، فرزند او و مامقانی، روایت فوق را معتبر نمی‏دانند، زیرا در سند آن «علی‏بن عطیه» وجود دارد.(۳۵)

بر فرض صحت سند، نمی‏توان به جسارت عبدالملک حکم کرد، زیرا شاید در حال شوخی با امام بوده است.(۳۶)

گستره دانش

به تعبیر مامقانی عبدالملک‏بن اعین از «خُلّص شیعه» بود. او از یاران نزدیک امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) محسوب می‏شود و به تنهایی یا با برادرانش بارها برای دیدار ائمه به مدینه رفته و از محضر پرفیضشان بهره برده بود.

به طور طبیعی بایستی دستاوردهای علمی فراوانی از عبدالملک در منابع و جوامع روایی و تاریخی داشته باشیم، اما از وی روایات اندکی باقی مانده، علت آن مشخص نیست. اما به احتمال می‏توان گفت شاگردان مخالف او نظیر عبدالرحمان ‏بن ‏مهدی و ابن‏ عیینه و سفیان ثوری روایات استاد را به دیگران منتقل نکرده، با آتش کینه و حسد سوزاندند.(۳۷) احتمال دیگر آن است که چون عبدالملک کاتب و ملازم امامان بود، کم‏تر فرصت پیدا می‏کرد به تدریس و انتقال یافته‏هایش و نقل آن‏ها بپردازد.(۳۸)

با توجه به آن‏که عبدالملک از شیعیان خاص ائمه(علیهم السلام) بود، شاید بتوان استنباط کرد قسمت زیادی از یافته‏های وی مربوط به اسرار ولایت است و چون او کم‏تر کسی را شایسته درک و پذیرش آن‏ها می‏دید، از انتقال مطالب خویش خود داری می‏نمود. عامل احتمالی دیگر کوتاهی راویان بوده که گفت‏وگوهای او با امامان را ضبط نکرده‏اند و یا چون در نظرشان کم اهمیت بوده، توجهی به آن ننموده‏اند. علت دیگر که در مورد بیش‏تر راویان وجود داشته و موجب گشته از آنان احادیث کم‏تری داشته باشیم، جو سیاسی نامناسب آن عصر بوده است.

او در بخش نجوم هم تحقیقاتی داشت و احتمالاً کتاب یا کتاب‏هایی تألیف کرده بود. برای همین شیخ عباس قمی از او به عنوان آگاهان علم نجوم یاد کرده است،(۳۹) ولی چون به مقتضای علم خود عمل می‏نمود و این امر باعث شده بود در زندگیش اختلالاتی ایجاد گردد، دست به دامان امام صادق(علیه السلام) برد. خود در این‏باره گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: من گرفتار علم نجوم شده‏ام. وقتی می‏خواهم کاری انجام دهم، به طالع می‏نگرم اگر بد باشد، حاجتم را رها می‏سازم و اگر طالع را خوب ببینم، در پی انجام کارم برمی‏آیم.

امام فرمود: «حکم می‏کنی؟»

عبدالملک عرض کرد: آری.

امام فرمود «کتاب‏هایت را بسوزان».(۴۰)

اساتید

طبق سخن مامقانی، رجالی معروف سده چهاردهم هجری بیش‏تر روایات عبدالملک از امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) است.(۴۱) بنابراین، شخصیت علمی وی به دست آن دو بزرگوار رقم زده شده بود. دیگر کسانی که عبدالملک از محضرشان بهره‏مند گشته و روایت نقل کرده، عبارتنداز:

۱٫ ابوبشیر.(۴۲)

۲٫ سلیمان‏ بن خالد.(۴۳) ابوربیع هلالی، معروف به سلیمان‏ بن خالد از قاریان و فقها و بزرگان عصر امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود و از جمله اصحاب جناب زیدبن علی(علیه السلام) در قیام وی در کوفه به شمار می‏آمد. در این جنگ دست سلیمان توسط دشمن قطع گردید.(۴۴)

۳٫ ابوحرب ‏بن ابوالاسود دئلی.(۴۵)

۴٫ ابوعبدالرحمن سلمی.(۴۶) ظاهرا وی عبدالله‏بن حبیب سلمی است که از یاران امام علی(علیه السلام) به شمار می‏آمد و یکی از فرزانگان تاریخ شیعه و شخصیت‏های قابل اعتماد بود. او ۱۰۵ هجری در ۹۰ سالگی از دنیا رفت.(۴۷)

۵ . شقیق ‏بن سلمه اسدی (ابو وائل)(۴۸)

۶٫ عبدالله ‏بن شداد بن هاد. وی از اصحاب بزرگ امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود. امام صادق(علیه السلام) درباره کرامت امام حسین(علیه السلام) نسبت به شداد فرمود: «هنگامی که شداد به تب شدیدی دچار شد، حسین ‏بن علی به عیادتش رفت، به محض این که داخل منزلش شد، تب از شداد رخت بربست.»(۴۹) شداد به سال ۸۱ یا ۸۲ هجری از دنیا رفت.

۷٫ عبدالرحمن ‏بن ادْینه.(۵۰)

۸ . صالح‏ بن میثم. ابوغالب زراری در یکی از گزارش‏های خود گوید: عبدالملک نخستین شخص از آل‏اعین بود که شیعه و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام شد. او به واسطه صالح ‏بن میثم در این مسیر قدم برداشت.(۵۱)

شاگردان و راویان

شخصیت‏ها و کسانی که از محضر عبدالملک بهره‏مند شده و روایاتی ازاو نقل کردند، کم نیستند، ولی تاریخ همه آن‏ها را ثبت نکرده است.

برخی عبارتنداز:

۱٫ برادر وی،(۵۲) زراره. وی از فقهای طراز اوّل امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود. زراره از جمله مصادر و مراجع شناخت فقه شیعه است.(۵۳)

۲٫ یونس ‏بن عبدالرحمان.(۵۴) ابو محمد یونس ‏بن عبدالرحمن از بزرگان و فقهای به نام شیعه در عصر امام کاظم و امام رضا علیهما السلام بود. حضرت رضا(علیه السلام) اصحابش را در اخذ علم و فتوا بدو راهنمایی کرد. به علاوه وی افتخار داشت وکیل حضرت باشد. این شخصیت برجسته شیعی، آثار زیادی به رشته تحریر درآورد.(۵۵)

برخی گویند: یونس از شاگردان عبدالملک نیست، زیرا عبدالملک در زمان امام صادق(علیه السلام) از دنیا رفت و یونس گرچه زمان حضرت را درک کرد، اما در سنی نبود که بتواند از آن امام یا دیگران روایت نقل کند.(۵۶)

۳٫ ابن‏بکیر.(۵۷) ظاهرا مقصود، عبدالله‏بن بکیر از «اصحاب اجماع»(۵۸) است. عبدالله برادرزاده عبدالملک و از راویان بزرگ به شمار می‏آید ولی «فَطَحی»(۵۹) مذهب(۶۰) بود.

۴٫ عبدالله ‏بن محمد حضرمی.(۶۱) وی از اصحاب امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود.(۶۲)

۵٫ حریز.(۶۳) ظاهرا وی حریز بن عبدالله سجستانی است. وی از کوفه بود، لیکن به سبب مسافرت‏های تجاری که به سجستان (سیستان) نمود، به این نام مشهور شد. یونس ‏بن عبدالرحمان گوید: حریز از امام صادق(علیه السلام) بیش از دو حدیث نشنیده است.(۶۴) شیخ طوسی درباره او گوید: حریز فردی مورد اطمینان بود. از جمله آثار او «کتاب الصلاه» است.(۶۵) شیخ مفید گوید: حریز به سیستان کوچ کرد و در همان‏جا به دست خوارج به قتل رسید. در آن زمان غالب ساکنان آن ناحیه از خوارج بودند. وقتی حریز توسط یاران خویش اطلاع یافت خوارج سیستان، امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ناسزا می‏گویند، آنان را مهدور الدم اعلام کرد. در پی آن، هر روز چند تن از خوارج توسط یاران حریز ترور شدند.(۶۶)

۶٫ سیف ‏بن عمیره. وی از یاران امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) و از روات موثق بود، اما واقفی مذهب بود.

۷٫ مثنی ‏بن ولید. مثنی از اصحاب حضرت صادق(علیه السلام) بود و کتابی روایی داشت.(۶۷)

۸٫ عبیدبن زراره. وی از راویان امام صادق(علیه السلام) و شخصیتی ارجمند بود.(۶۸)

۹٫ حارث‏بن مغیره. وی از یاران امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) و شخصیتی عالی‏قدر بود و از آن دو بزرگوار و جناب زید بن‏ علی روایت دارد.(۶۹)

۱۰٫ جعفر بن مثنی.(۷۰)

۱۱٫ لیث ‏بن بختری مرادی. او از فقها بود. امام صادق(علیه السلام) او را از «اوتاد زمین» و برپا کنندگان قسط و راستی و «السابقون السابقون» و حافظان دین دانسته است.(۷۱)

۱۲٫ حماد بن عثمان. ظاهرا مقصود، حمادبن عثمان ناب از اصحاب اجماع است. این عالم عظیم‏الشأن از راویان حضرت صادق و حضرت کاظم و حضرت رضا علیهماالسلام بود. حماد و جعفر و حسین برادران وی همگی از علما و فضلا و برگزیدگان از اصحاب بودند.(۷۲)

۱۳٫ محمد بن اسحاق‏ بن یسار.(۷۳)

۱۴٫ سفیان ثوری. وی از اصحاب و شاگردان امام صادق(علیه السلام) بود ولی به ولایت ائمه اعتقاد نداشت و در صف مخالفان آن بزرگواران بود. وی دارای مذهب خاصی بود، ولی از آن‏جا که حکومت وقت او را مورد پشتیبانی قرار نداد، مذهبش دوام چندانی نیافت و منقرض گردید.(۷۴)

۱۵٫ سفیان ‏بن عیینه. گر چه ابن‏عیینه از شاگردان امام صادق(علیه السلام) بود، اما به ولایت ایشان و سایر امامان اعتقاد نداشت. از این‏رو امام او را در زمره کسانی بر شمرد که به مرگ جاهلی می‏میرند.(۷۵)

ابن‏عیینه دارای مذهب خاصی بود، ولی با خلیفه ملایم نبود. از همین رو پیروان کمی داشت و مذهبش تا قرن چهارم هجری بیش‏تر دوام نیاورد.(۷۶)

۱۶٫ عبدالملک‏ بن ابی سلیمان. وی از فقها و بزرگان اهل سنت است.(۷۷)

۱۷٫ اسماعیل ‏بن سمیع.(۷۸)

۱۸٫ عبدالرحمن ‏بن مهدی. وی از حافظان بزرگ قرآن و فقهای مشهور و راویان معروف اهل تسنن است. شافعی در توصیفش گفته است: مانندی برای او سراغ ندارم. گویند وی ۰۰۰/۲۰ روایت از حفظ داشت.(۷۹)

۱۹٫ ابووائل.(۸۰)


پی‏ نوشت‏ها:

۱٫ ابی‏غالب الزراری، رساله ابی‏غالب الزراری و تکملتها لابی عبدالله الغضائری، تحقیق محمدرضا حسینی، (قم، مرکز البحوث و التحقیقات الاسلامیه، بی‏تا) ص ۱۱۴؛ مقدمه همان رساله، ص ۴۱٫

۲٫ همان، ص ۴۱ و ۴۲٫

۳٫ همان.

۴٫ همان، ص ۱۲۸ و ۱۲۹٫

۵٫ همان.

۶٫ شیخ طوسی می‏فرماید: هنگامی که دو نفر عقد موالات امضا می‏کنند و یکی از آنان به دیگری می‏گوید: با تو پیمان می‏بندم که یاریم کنی و تو را یاری می‏کنم و از من دفاع کنی و از تو دفاع کنم، و جریمه جنایتم را خاندانت عهده‏دار شوند و خاندان من نیز جریمه جنایت تو را بپذیرند و از من ارث ببری و از تو ارث ببرم، این عقد صحیح است. (ر.ک: حاشیه ص ۱۹۱ از تکمله رساله ابی‏غالب الزراری).

۷٫ شیبانی نام قبیله‏ای معروف در بکر بن وائل است. عبدالکریم سمعانی، الانساب، تقدیم و تعلیق بارودی، چاپ اول، (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ه) ج ۳، ص ۴۸۲٫

۸٫ محمد رضا حسینی‏ جلالی، معجم الاعلام من آل ‏اعین الکرام، (ملحق به رساله ابی‏غالب الزراری).

۹٫ همان، ص ۱۱۷٫

۱۰٫ الرساله ابی‏غالب الزراری، ص ۱۲۹ و ۱۳۰٫

۱۱٫ همان، ص ۱۹۰ و ۱۹۱٫

۱۲٫ همان، ص ۱۳۸٫

۱۳٫ همان، ص ۱۸۹٫

۱۴٫ همان.

۱۵٫ همان، ص ۱۳۹ و ۱۸۹٫

۱۶٫ همان، ص ۱۳۰٫

۱۷٫ شیخ محمدتقی تستری، قاموس الرجال، تحقیق مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم، (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۰ه) ج ۲، ص ۱۷۲٫

۱۸٫ تکمله رساله ابی غالب الزراری، ص ۱۹۱ ـ ۱۹۲٫

۱۹٫ رساله ابی‏غالب الزراری، ص ۱۳۰ و ۱۳۵٫

۲۰٫ شیخ عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، (نجف اشرف، المطبعه المرتضویه، ۱۳۵۲ه) ج ۲، ص ۲۲۸٫

۲۱٫ همان.

۲۲٫ شاید اشاره به یکی از اثرات منفی فتوحات در عصر خلفا باشد.

۲۳٫ محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی الملقب بالشیخ المفید، الاختصاص، تصحیح و تعلیق غفاری، (قم، مکتبه‏الزهراء(علیها السلام)، ۱۴۰۲ه) ص ۵ ـ ۶؛ ثقه الاسلام محمد کلینی، الکافی، تصحیح غفاری، چاپ سوم، (بیروت، دارصعب و دار التعارف، ۱۴۰۱ه) ج ۸، ص ۲۵۳٫

۲۴٫ ظاهرا یعنی امام علی(علیه السلام) نیازمندی‏های حضرت حجت(علیه السلام) را به هنگام ظهورش در آن کتاب‏ها ابراز نموده است.

۲۵٫ علامه محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، تصحیح ربانی شیرازی، (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۸ه) ج ۲۶، ص ۵۱٫

۲۶٫ همان، ج ۵۲، ص ۳۳۵٫

۲۷٫ همان، ص ۴۰ ـ ۴۱٫

۲۸٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۲۹٫ ملاعلی علیاری، بهجه الآمال، تصحیح مسترحمی (تهران، بنیاد فرهنگ اسلامی کوشانپور، ۱۳۶۳) ج ۵، ص ۳۰۵٫ سند و متن این روایت به صورت‏های دیگری نیز گزارش شده است. شیخ طوسی در استبصار، تحقیق سید حسن موسوی ‏خرسان، چاپ سوم (تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۹۰ه) ج ۱، ص ۴۸۳ و تهذیب الاحکام، تحقیق سید حسن موسوی ‏خرسان، چاپ دوم (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه) ج ۳، ص ۲۰۲، خبر فوق را به عبدالله ‏بن اعین مربوط دانسته است، ولی برخی گویند: چون وجود شخصی به نام مزبور ثابت نشده است، باید جریان فوق به عبدالملک ‏بن اعین ارتباط داشته، و در آن دو کتاب، اشتباهی رخ داده شده باشد. قاموس الرجال، ج ۶، ص ۲۵۴ و ج ۷، ص ۱۱٫

۳۰٫ همان.

۳۱٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۳۲٫ ابن‏حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، چاپ اول (بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ه) ج ۶، ص ۳۴۳؛ عبد الرحمن رازی، الجرح و التعدیل (بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‏تا) ج ۵، ص ۳۴۳؛ محمد ذهبی، میزان الاعتدال، تحقیق بجاوی (بیروت، دارالفکر، بی‏تا) ج ۲ ،ص ۶۵۱ و ۶۵۲٫

۳۳٫ ابن‏حجر عسقلانی، هدی الساری، مقدمه فتح الباری، طبع مصححه علی عده نسخ و عن النسخه التی حقق اصولها و اجازها عبدالعزیز بن عبدالله‏ بن باز، (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۱ه) ص ۵۹۲٫

۳۴٫ علامه محمد اردبیلی، جامع الرواه (قم، مکتبه المصطفوی، بی‏تا) ج ۱، ص ۵۱۹؛ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۳۵٫ همان.

۳۶٫ شیخ عباس‏قمی، تحفه الاحباب، تحقیق حسینی، چاپ اول، (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۰) ص ۲۹۲٫

۳۷٫ وی شاگردان موافق و شیعی هم داشته است.

۳۸٫ اگر بپذیریم عبدالملک از ملازمان همیشگی حضرت صادق(علیه السلام) بوده، نمی‏توانیم قبول کنیم او وکیل حضرت محسوب می‏شده، زیرا وکلا در منطقه‏ای به دور از محل سکونت امام به رتق و فتق امور شرعی و مسائل مذهبی مردم می‏پرداختند.

۳۹٫ شیخ عباس قمی، سفینه البحار، چاپ اول (قم، نشر اسوه، ۱۴۱۴ه) ج ۶، ص ۸۹٫

۴۰٫ ابوجعفر صدوق، من لایحضره الفقیه، تحقیق موسوی‏ خرسان (بیروت، دار صعب و دار التعارف، ۱۴۰۱ه) ج ۲، ص ۱۷۵٫ (با تصرف).

۴۱٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۴۲٫ همان؛ جامع الرواه، ج ۲، ص ۳۶۹٫

۴۳٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۴۴٫ جامع الرواه، ج ۱، ص ۳۷۸٫

۴۵٫ فضل‏بن شاذان، الایضاح، تحقیق ارموی، چاپ اول (تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۱ش) ص ۳۶۷٫

۴۶٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳٫

۴۷٫ جامع الرواه، ج ۲، ص ۳۹۷٫

۴۸٫ هدی الساری، مقدمه فتح الباری، ص ۵۹۲؛ جمال ‏الدین یوسف مزی، تهذیب الکمال، تحقیق احمد علی عبید و حسن احمد آغا (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ه) ج ۸، ص ۳۸۸٫

۴۹٫ تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۲۲۲ و ج ۶، ص ۳۴۳؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۴۹۲٫

۵۰٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳٫

۵۱٫ رساله ابی‏غالب الزراری، ص ۱۳۵٫ طبق گزارش دیگر ابوغالب، نخستین شیعه آل ‏اعین، خواهر عبدالملک به نام ام‏ اسود بود.

۵۲٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸؛ بحار الانوار، ج ۲۶، ص ۵۱ و ج ۷۶، ص ۲۷٫

۵۳٫ آیت‏الله جعفر سبحانی، کلیات فی علم الرجال، چاپ دوم (قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۴۰۸ه) ص ۱۷۴ و ۱۹۶٫

۵۴٫ آیت‏الله سید ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، چاپ چهارم (قم، مرکز نشر آثار شیعه، ۱۴۱۰ه) ج ۲۰، ص ۳۳۰٫

۵۵٫ سید حسن صدر، تأسیس الشیعه، (بی‏جا، مرکز النشر و الطباعه العراقیه المحدوده، بی‏تا) ص ۳۱۸ و ۳۲۸؛ ابوالعباس‏النجاشی، رجال نجاشی، تحقیق سیدموسی شبیری زنجانی، چاپ چهارم (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۳ه) ص ۴۴۶ ـ ۴۴۸٫

۵۶٫ قاموس الرجال، ج ۷، ص ۱۱٫

۵۷٫ بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۴۸۸٫

۵۸٫ عنوان «اصحاب اجماع» بر هجده تن از فقهای عصر امام باقر تا امام رضا (علیهما السلام) اطلاق می‏گردد. آنان گروهی بودند که علما به جلالت قدر و عظمت‏شان گواهی داده و کلیه روایات‏شان را قبول کرده‏اند. ر.ک: کلیات فی علم الرجال، ص ۱۷۴ به بعد.

۵۹٫ فطحیه کسانی بودند که امامت حضرت کاظم(علیه السلام) را قبول نداشتند و بزرگ‏ترین فرزند امام صادق(علیه السلام) یعنی عبدالله را پیشوای مسلمانان می‏دانستند. ر.ک: جامع الرواه، ج ۲، ص ۵۴۶٫

۶۰٫ همان، ج ۱، ص ۴۷۳٫

۶۱٫ قطب‏الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، تحقیق مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، چاپ اول (قم، مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، ۱۴۰۹ه) ج ۲، ص ۸۳۹٫

۶۲٫ جامع الرواه، ج ۱، ص ۵۰۱؛ ج ۲، ص ۳۶۹٫

۶۳٫ معجم رجال الحدیث، ج ۱۱، ص ۴۰۹٫

۶۴٫ ر.ک: رجال النجاشی، ص ۱۴۴ ـ ۱۴۵٫

۶۵٫ شیخ ابو جعفر محمد طوسی، الفهرست، تصحیح و تعلیق محمد صادق آل ‏بحرالعلوم (بی‏جا، المکتبه المرتضویه و مطبعتها، بی‏تا) ص ۶۲ ـ ۶۳٫

۶۶٫ جامع الرواه، ج ۱، ص ۳۹۵٫

۶۷٫ معجم رجال الحدیث؛ ج ۱۱، ص ۴۰۹؛ جامع الرواه ج ۲، ص ۴۰٫

۶۸٫ معجم رجال الحدیث؛ ج ۱۱، ص ۴۱۰؛ بحارالانوار، ج ۷۶، ص ۲۶؛ جامع الرواه؛ ج ۱، ص ۵۲۴٫

۶۹٫ الاختصاص، ص ۵ و ۶؛ الکافی، ج ۸، ص ۲۵۳؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۱۷۵٫

۷۰٫ الاستبصار، ج ۴، ص ۱۵۲٫

۷۱٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۵۱۹ و ج ۲، ص ۳۴ و ۳۵٫

۷۲٫ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۳۶؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۲۷۱٫

۷۳٫ تهذیب الکمال، ج ۸، ص ۳۸۸٫

۷۴٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳؛ الجرح و التعدیل، ج ۵، ص ۳۴۳؛ اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، چاپ دوم (بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۳۹۰ه) ج ۱، ص ۱۵۴ ـ ۱۵۵٫

۷۵٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۳۶۷٫

۷۶٫ الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج ۱، ص ۱۵۵٫

۷۷٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳؛ محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، تحقیق حسین اسد، چاپ هفتم (بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۰ه) ج ۶، ص ۱۰۷ ـ ۱۰۹٫

۷۸٫ اسماعیل بخاری، التاریخ الکبیر (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی‏تا) ج ۵، ص ۴۰۵٫

۷۹٫ هدی الساری، مقدمه فتح الباری، ص ۵۹۲٫ درباره او و مقام علمی و عبادیش ر.ک: سیر اعلام النبلاء، تحقیق علی ابوزید، ج ۷، ص ۱۹۲ به بعد.

۸۰٫ الجرح و التعدیل، ج ۵، ص ۳۴۳٫



منابع:

ـ ابن شاذان، فضل، الایضاح، تحقیق ارموی، چاپ اول (تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۱ش).

ـ اردبیلی، محمد، جامع الرواه (قم، مکتبه المصطفوی، بی‏تا).

ـ بخاری، اسماعیل، التاریخ الکبیر (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی‏تا).

ـ تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، تحقیق مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۰ه).

ـ حیدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، چاپ دوم (بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۳۹۰ه).

ـ خویی، سیدابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، چاپ چهارم (قم، مرکز نشر آثار شیعه، ۱۴۱۰ه).

ـ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، تحقیق حسین اسد، ج ۶ و تحقیق ابوزید، ج ۷، چاپ هفتم (بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۰ه).

ـ ، میزان الاعتدال، تحقیق بجاوی (بیروت، دارالفکر، بی‏تا).

ـ رازی، عبدالرحمن، الجرح و التعدیل (بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‏تا).

ـ راوندی، قطب‏الدین، الخرائج و الجرائح، تحقیق مؤسسه الامام المهدی (علیه السلام)، چاپ اول (قم، مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، ۱۴۰۹ه).

ـ زراری، ابی‏غالب، رساله ابی غالب الزراری و تکملتها لابی عبدالله الغضائری، تحقیق محمد رضا حسینی، (قم، مرکز البحوث و التحقیقات الاسلامیه، بی‏تا).

ـ سبحانی، جعفر، کلیات فی علم الرجال، چاپ دوم (قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۴۰۸ه).

ـ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، تقدیم و تعلیق بارودی، چاپ اول (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ه).

ـ صدر، سید حسن، تأسیس الشیعه (بی‏جا، مرکزالنشر و الطباعه العراقیه المحدوده، بی‏تا).

ـ صدوق، ابوجعفر، من لایحضره الفقیه، تحقیق موسوی خرسان (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه).

ـ طوسی، محمد، الاستبصار، تحقیق موسوی‏خرسان، چاپ سوم (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۹۰ه).

ـ ، الفهرست، تصحیح و تعلیق محمدصادق آل‏بحر العلوم (بی‏جا، المکتبه المرتضویه و مطبعتها، بی‏تا).

ـ  ، تهذیب الاحکام، تحقیق موسوی ‏خرسان، چاپ دوم (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه).

ـ عسقلانی، ابن‏حجر، تهذیب التهذیب، چاپ اول (بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ه).

ـ ، هدی الساری، طبع مصححه علی عده نسخ و عن النسخه التی حقق اصولها و اجازها عبدالعزیز بن عبدالله ‏بن باز (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۱ه).

ـ علیاری، ملاعلی، بهجه الآمال، تصحیح مسترحمی (تهران، بنیاد فرهنگ اسلامی کوشانپور، ۱۳۶۳).

ـ قمی، عباس، تحفه الاحباب، تحقیق حسینی، چاپ اول (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۰).

ـ ، سفینه البحار، چاپ اول (قم، نشر اسوه، ۱۴۱۴ه).

ـ کلینی، محمد، الکافی، تصحیح غفاری، چاپ سوم (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه).

ـ مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال (نجف اشرف، المطبعه المرتضویه، ۱۳۵۲ه).

ـ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تصحیح ربانی شیرازی (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۸ه).

ـ مزی، یوسف، تهذیب الکمال، تحقیق احمدعلی عبید و حسن احمد آغا (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ه).

ـ مفید، محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی، الاختصاص، تصحیح و تعلیق غفاری (قم، افست مکتبه الزهراء(علیه السلام)، ۱۴۰۲ه).

ـ نجاشی، ابوالعباس، رجال النجاشی، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، چاپ چهارم (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۳ه).

مجلات، تاریخ اسلام، شماره ۹، محمد اصغری نژاد؛// پژوهشگر و دانش ‏آموخته حوزه علمیه قم.

زندگینامه یحیی ابن عبدالله برمکی

یحیی ابن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب، از بزرگان طالبیان در روزگار موسی الهادی و هارون الرشید بود امام جعفر صادق او را در مدینه تربیت کرد و او در فقه و حدیث تبحر یافت.

بسیاری از مردم مکه و مدینه و یمن و مصر و مغرب دعوی او را پذیرفتند و بیعتش کردند. به یمن و مصر و مغرب و عراق و ری و خراسان و ماوراءالنهر و طبرستان و دیلم رفت و دعوت خویش را در طبرستان و دیلم آشکار کرد.

هارون فضل بن یحیی برمکی را با پنجاه هزار تن سپاه مأمور قلع و قمع او کرد کار او به سستی گرایید و از ترس نیرنگ پادشاه دیلم از رشید امان خواست و هارون الرشید به خط خویش او را امان داد و مقدم او را در بغداد گرامی داشت.

و هدایا و عطایایی به وی بخشید تا اینکه شنید باز در نهان مردم را به سوی خود دعوت می کند سرانجام هارون او را نزد فضل بن یحیی زندانی کرد ولی فضل پس از چندی از سر دلسوزی او را آزاد کرد( ۱) و این یکی از دلایلی بود که هارون بر ضد برمکیان اقامه می کرد به دستور هارون دوباره یحیی را گرفتند.

و در سرداب زندانی ساختند و مسرور سیاف را مأمور و موکل او نمود تا سرانجام در حدود سال ۱۸۰ ه ق در زندان درگذشت و گویند او از تشنگی و گرسنگی به هلاکت رسید.

(از اعلام زرکلی) تاریخ بیهقی در تاریخ خود در مقدمهء حکایت یحیی برمکی و هارون الرشید دربارهء این یحیی علوی سخن رانده است رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص ۴۱۵ و ۴۱۶ و تجارب السلف ص ۱۳۸ و ۱۳۹ شود ( ۱) – در ابن خلکان ص ۱۱۶ ج ۱ به جای فضل، جعفر آمده است و ظاهراً جعفر اصح باشد (یادداشت لغتنامه).

لغتنامه دهخدا

زندگینامه لوط بن یحیى ازدى«ابومخنف» (متوفی۱۵۷ه.ق )

لوط بن یحیی بن سعیدبن مِخْنَف بن سلیم الازدی . و مخنف بن سلیم جد ابومخنف از اصحاب علی علیه السلام بود و از رسول صلوات الله علیه روایت کند.

و ابن الندیم گوید: بخط احمدبن الحارث الخزاز خواندم که علماء گفته اند که در اخبار و فتوحات عراق ابومخنف بر دیگران برتری دارد و در اخبار خراسان و هند و فارس تفوق مدائنی راست و در امر حجاز و سیرت ، فضل واقدی را باشد و در فتوح شام هرسه برابرند. -انتهی .

و طبری عمده مطالب کتب او را در تاریخ خود نقل کرده است . لیکن اصل هیچیک از مولفات ابومخنف بدست نیامده است و کتابها که بدو نسبت کنند مجهول و برساخته متاخرین باشدو یاقوت در معجم الادباء گوید: مخنف بن سلیمان از اصحاب علی علیه السلام بود و از رسول روایت داشت و صاحب تصانیف است در فتوح و حروب اسلام .

ویحیی بن معین گوید: او کوفی است و حدیث او بچیزی نیست . وفات او به سال ۱۵۷ ه’ ۳۹ . ق. بود – انتهی .

و محدث استرابادی در منهج المقال فی تحقیق احوال الرجال گوید: مردم شیعی را برخلاف اهل سنت بر نقل و روایت وی وثوقی تمام است . علامه حلی گوید: ابومخنف رضی الله عنه شیخ من اصحاب الاخبار بالکوفه و وجه هم و کان یسکن الی ما یرویه . لکن عامه را بعلت شیعی بودن ابومخنف بر روایات وی اعتمادی نیست .

فیروزآبادی گوید: لوط بن یحیی اخباری شیعی تالف من نقله السیر، متروک .

و دارقطنی گوید: اخباری خٌ ضعیف .و مجلسی در بحار وی را از علمای جماعت گمان برده است و بی شک بر اصلی نیست . و ابوعمرکشی ابومخنف را از اصحاب امیرالمومنین علی علیه السلام گفته است و آن نیزبراساسی نباشد چنانکه شیخ ابوجعفر طوسی در رجال خودگوید: و عندی انه هذا غلط لانه  لوط بن یحیی لم یلق امیرالمومنین و کان ابوه یحیی من اصحابه . و آنچه متفق علیه خاصه است این است که ابومخنف از اصحاب ابوعبدالله جعفربن محمد الصادق بوده .

و نجاشی گوید: گروهی گفته اند که ابومخنف از اصحاب ابوجعفر محمدبن علی الباقر علیه السلام است و آن درست نباشد. و بعضی گفته اند که جده اعلای وی مخنف نیز درک خدمت علی بن ابیطالب علیه السلام کرده و در خلافت آن حضرت حکومت اصفهان داشته است و ابومخنف لوط در شرح حال مخنف جده خویش کتابی بنام اخبار مخنف بن سلیم کرده است .

و ابن الندیم کتب ذیل را بدو نسبت کند:

  1. کتاب الرده.
  2. کتاب فتوح الشام .
  3. کتاب فتوح العراق.
  4. کتاب الجمل .
  5. کتاب صفین .
  6. کتاب اهل النهروان والخوارج .
  7. کتاب الغارات .
  8. کتاب الحریث ابن راشد و بنی ناجیه.
  9. کتاب مقتل علی رضی اللله عنه .
  10. کتاب مقتل حجربن عدی .
  11. کتاب مقتل محمدبن ابی بکر والا شتر و محمدبن ابی حذیفه.
  12. کتاب الشوری و مقتل عثمان .
  13. کتاب المستورد ابن علفه (در بعض کتب دیگر کتاب المیسور ابن علقمه ؟ )
  14. کتاب مقتل الحسین علیه السلام .
  15. کتاب وفاه معاویه و ولایه ابنه یزید و وقعه الحره و حصار ابن الزبیر.
  16. کتاب المختاربن ابی عبید.
  17. کتاب سلیمان بن صرد و عین الورده.
  18. کتاب مرج راهط و بیعه مروان و مقتل الضحاک بن قیس .
  19. کتاب مصعب و ولایته العراق.
  20. کتاب مقتل عبدالله بن الزبیر.
  21. کتاب مقتل سعیدبن العاص .
  22. کتاب حدیث یا حمیرا و مقتل ابن الاشعت .
  23. کتاب بلال الخارجی .
  24. کتاب نجده ابی قبیل .
  25. کتاب حدیث الازارقه.
  26. کتاب حدیث روستقبان .
  27. کتاب شبیب الخارجی و صالح بن مسرح .
  28. کتاب مطرف بن المغیره.
  29. کتاب دیرالجماجم و خلع عبدالرحمن بن الاشعث .
  30. کتاب یزیدبن المهلب و مقتله بالعقر.
  31. کتاب خالدبن عبدالله القسری و یوسف بن عمر و موت هشام وولایه الولید.
  32. کتاب یحیی .
  33. کتاب الضحاک الخارجی – انتهی .و در معجم علاوه بر کتابهای مزبور
  34. کتاب زیدبن علی و
  35. کتاب الخوارج و المهلب بن ابی صفره را نیز به لوط منسوب داشته . و بعضی
  36. کتاب اخبار مخنف بن سلیم .
  37. کتاب السقیفه .
  38. کتاب فتوح خراسان .
  39. کتاب اخبار الحجاج .
  40. کتاب اخبار ابن الحنفیه.
  41. کتاب اخبار محمدبن ابی بکر.
  42. کتاب اخبار زیاد.
  43. کتاب الشوری .
  44. کتاب الخطبه الزهراء را بر نامهای کتب او افزوده اند.

لوط بن یحیى بن سعید بن مخنف بن سلیم ازدى از مورخان به نام قرن دوم هجرى است .(۲۵۰)گرایش شیعى اوتاءیید شده و به همین دلیل ، اصحاب حدیث اورا متروک دانسته اند. ابن حبان نوشته است : او را فضى بود و صحابه را دشنام مى داد.(۲۵۱)ابن عدى نوشته است که او شیعى افراطى بود.(۲۵۲)در متروک بودن وى نزد اصحاب حدیث باید به این نکته هم توجه داشت که اخبارى است ومورخ .

ذهبى اورا به دلیل اخبارى بودن موثق ندانسته (۲۵۳)در برابر اینها، رجال شناسان شیعى اورا تاءیید کرده اند. نجاشى نوشته است :ابومخنف شیخ الاصحاب در کوفه بود و میتوان به نقل هایش ‍ اعتماد داشت .او از جعفر بن محمد الصادق (ع ) روایت دارد.(۲۵۴)
جد وى مخلف بن سلیم از اصحاب پیامبر (ص )(۲۵۵)ویاران امام على على (ع ) است . وى در جنگ جمل به عنوان رهبر طایفه ازد در کنار امام على (ع ) حضور داشت . بعد ازآن نیز از طرف امام حاکم اصفهان شد.

تخصص ویژه ابومخنف در حوادث عراق بود(۲۵۶)و درباره بیشتر جنگهاى مهم این منطقه تک نگاریهایى داشته است . بیشتر این تک نگاریها، اخبار شیعیان و برخى درباره درگیریهاى خوارج و قیام عبدالرحمان بن محمد بن اشعث است . نگاهى به تاءلیفات او در فهرست ابن ندیم ، سیر کار تاءلیفى اورا در این جهت نشان مى دهد.(۲۵۷)این سیر تقریبا شامل بخش عمده اخبار تاریخ اسلام تا اواخر عهد اموى است . بیشتر رویدادهاى مهم این دوره تحت عناوینى مستقل در تک نگاریهاى وى آمده است .(۲۵۸)

ابومخنف با ان که شیعه بود، سعه صدر لازم را در نقل اخبار حفظ کرد، بطورى که اهل سنت نیز از روایات او نقل کرده اند.شاید به همین دلیل ابن ابى الحدید تشیع اورا انکار کرده ،(۲۵۹)سخنى که مورد تاءیید دیگران قرار نگرفته است . مطالب زیادى که توسط او روایت شده در نوع خود منحصر به فرد بوده واز این جهت بسیار حایز اهمیت است .طبرى نوشته هاى اوکه بیشتر از طریق کلبى روایت شده ، بهره کافى برده است . مجموعه روایاتى که طبرى به نقل از ابومخنف آورده ۵۸۶ روایت مى باشد.(۲۶۰)ابولفرج اصفهانى نیز در مقاتل الطالبیین و نیز اغانى از او استفاده فراوان کرده است .(۲۶۱)

از ارزشمندترین کارهاى او مقتل الحسین (ع ) است که طبرى اکثر روایات آن را آورده و متاءسفانه اصل آن بر جاى نمانده است .(۲۶۲)نوشته مجعولى با عنوان مقتل الحسین (ع ) به طور مستقل ، منسوبه به ابو مخنلف مکرر چاپ شده که با مقایسه آن با متن با آنچه در تاریخ طبرى آمده ، نادرستى آن تاءیید مى شود.(۲۶۳)درست همانطور که دو متن منسوب به وى با عنوان مقتل المختار و کتاب المختار و ابن زیاد، از ساخته هاى منسوب به اوست که با محتواى آنچه طبرى از ابومخنف نقل کرده ناسازگار است .(۲۶۴)گفتنى است که رساله اى با عنوان مولد على بن ابیطالب (ع ) هم با نام ابو مخنلف چاپ شده است .

به نظر مى رسد همانطور که برخى نوشته هاى تاریخى بعدها ساخته شده و به واقدى نسبت داده شده بیشتر درزمینه فتوحات درباره ابومخنف نیز مشابه آن انجام شده باشد. از کتاب مقتل الحسین مورد نظر نسخه هاى فراوانى از قرون قبل در کتاب خانه هاى مختلف جهان بر جاى مانده است .(۲۶۵)

کتاب الجمل او از آثار ممهمش بوده که پاره اى از نقل هاى آن را ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه آورده و از آن جمله ذکر اشعارى از اصحاب امیر المومنین (ع ) است که کلمه وصایت در آنهاآمده است .(۲۶۶)آثار دیگرى نیز به طور پراکنده از اوبرجاى مانده که سزگین فهرست آنها را ذکر کرده است .(۲۶۷)

نویسنده کتاب مرویات ابى مخنف فى تاریخ الطبرى عصر الخلافه کشیده است تا فهرستى از نقلهاى ابو مخنف را در دوره خلافت خلفاى نخست جمع آورى و نقد کند. وى کتاب خود را با این گرایش تاءلیف کرده که در نوشته هاى تاریخى طبرى ، گرایش شیعى وجود دارد و بنابراین ازدید یک سنى اعتبار ندارد. وى در مقدمه کتابش به تفصیل مشایخ ابومخنف که چهره هاى برجسته متشیّع عراق وعالمان غیر شیعى هستند یاد کرد.



۲۵۰- عجیب آن است که نام ابومخنف را درمیان فقهاى دوره عباسى (خلافت از اواخر ۱۵۸) آورده است . نک : تاریخ الیعقوبى ،ج ۲،ص ۴۰۳
۲۵۱- لسان المیزان ،ج ۴،ص ۳۴۴
۲۵۲- الکامل فى ضعفاء الرجال ، ج ۶، ش ۲۱۱۰
۲۵۳-میزان الاعتدال ،ج ۳،ش ۲۹۹۲
۲۵۴-رجال النجاشى ، ص ۳۲۰،ش ۸۷۵
۲۵۵-نک : مسند احمد،ج ۲،ص ۱۸۳، ج ۴،ص ۲۱۵ ،ج ۵،ص ۷۶؛ سنن النسائى ،ج ۷، ص ۱۶۷،در این منابع روایاتى درباره کیفیت آمدن وى نزد پیامبر نقل شده است .
۲۵۶-نک : معجم الادباء ج ۱۷، ص ۴۱٫ مدائنى هم متخصص خراسان و هند و فارس و واقدى حجاز وسیره .الفهرست ،ص ۱۰۶
۲۵۷-الفهرست ،ص ۱۰۵، ونک : النجاشى ،ص ۳۲۰
۲۵۸-التاریخ العربى والمورخون ،ج ۱، ص ۱۷۸
۲۵۹-ابن ابى الحدید مى نویسد: وابومخنلف من المحدثین و ممن یرى صحه الامامه بالاختیار ولیس من الشیعه ولا معدوا فى رجالاتها،شرح نهج البلاغه ،ج ۱،ص ۱۴۷
۲۶۰-مرویات ابى مخنف ، ص ۵۸
۲۶۱- کتابى با عنوا مرویات ابى مخنلف درتاریخ طبرى گردآورى شده و گردآورنده آن از شدت تعصب ضد شیعى بر هیرک از روایات از حیث سند انتقاداتى وارد کرده است .
۲۶۲-اخیرا همین قسمت ، د رکتابى جداگاه با عنوان نادرست وقعه الطف توسط انتشارات اسلامى چاپ شده است .آنچه جداگانه به عنوان مقتل ابومخنف در دسترس است قطعانادرست مى

۲۶۳- الکنى والاقاب ، ج ۱، ص ۱۵۵
۲۶۴-مرویات ابى مخنف ،صص ۴۸ ۴۹
۲۶۵-فهرستى از آن ها در مرویات ابى مخنف ص ۵۳ آمده است .
۲۶۶-شرح نهج البلاغه ، ج ۱، ص ۱۴۵؛ قاموس الرجال ،ج ۷، ص ۴۴۷؛ قطعات نقل شده در طبرى و ابن ابى الحدید را از کتاب الجمل ابومخنف فراهم آورده است نک :Abu U sezgnymaiyadischen der Hitorograghie zur Beifarhg ein Minaf1971 Leiden Zeit
۲۶۷-تاریخ التراث العربى ، ج ۱،جزء ۲، صص ۱۳۰ ۱۲۸
۲۶۸-الفهرست ، ص ۱۰۶

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه شطیطه

شـطـیـطـه , زنـى بـافضیلت و از شیعیان نیشابور بود, چون شنید که ابى جعفر محمدبن ابراهیم نـیـشـابورى , به نمایندگى جمعى از بزرگان شیعه نیشابور,عازم مدینه است , نزد وى آمد و یک درهم خالص و دو نخود, و قطعه اى پارچه از پنبه که به دست خود ریسیده بود و چهار درهم ارزش داشـت را بـه او داد و گـفـت :در مـال من , چیزى بیش از این , از حقوق واجب و مقرر الهى وجود نداشت , اینها را بگیر و به مولایم امام صادق (ع ) تقدیم کن !.

ابى جعفر که از کمى آن امانت , در خود احساس شرمندگى مى کرد, رو به شطیطه کرد و گفت : اى زن !.
من از مولایم خجالت مى کشم که این درهم و قطعه کم ارزش را براى ایشان ببرم !.
شطیطه گفت :همانا خداوند از حق , حیا و پروائى ندارد.
در کار حق که خجالتى نیست .
آنچه از حقوق واجب بر عهده من است , همین مقدار مى باشد.
تو رسول و فرستاده اى بیش نیستى !.
پس اینها را بگیر و به امام برسان .

مـى خـواهـم وقـتى که خداوند را ملاقات مى کنم , چیزى از حقوق جعفربن محمد] بر گردن من نباشد.
ابـى جـعـفـر مـى گوید:درهم و قطعه پارچه او را گرفتم و به همراه سایر امانت ها و نامه ها به راه افتادم تا به کوفه رسیدم .
در آن جا به زیارت قبر حضرت على (ع ) رفتم و سپس به حضور ابوحمزه ثمالى رسیدم .
در همان ساعت ها,از مدینه خبر رسید که امام صادق (ع ) وفات نموده است .
ابـوحـمـزه از مخبر در خصوص جانشینى امام ششم سوال کرد و از جواب او فهمیدیم که حضرت موسى بن جعفر],امام مسلمین است .

ابى جعفر محمدبن ابراهیم نیشابورى , از کوفه به مدینه آمد و در آن جا به نزد امام هفتم (ع ) رفت .
پول ها و امانت ها را که در داخل کیسه اى بود, به امام داد.
حـضـرتـش در کـیـسه را گشودند, دست مبارک را در آن داخل بردند و از میان آنها, تنها درهم شطیطه را بیرون آوردند و به ابى جعفرفرمودند:این درهم آن زن است ؟.
ابى جعفر گفت :آرى .
سـپس امام , قطعه پارچه پنبه اى شطیطه را خارج کردند و به ابى جعفر فرمودند:به شطیطه سلام برسان , و به او بگو که قطعه پارچه تو راجزءکفن هایم قرار دادم .

آن گـاه پارچه اى به وى دادند و فرمودند:به شطیطه بگو این را که از کفن هاى ماست , به سوى تو فرستادیم , پنبه اش از مزرعه خودمان است , بذر آن را مادرمان ,فاطمه (س ), به دست مبارک خود, بـراى کـفـن فـرزنـدانش کاشته و خواهرم , حکیمه خاتون , آن را براى کفن خویش ریسیده است و دسترنج اوست , پس آن را کفن خودت قرار بده .

پـس از آن امـام مـوسـى بـن جـعـفر]به غلامشان معتب فرمودند: کیسه اى را که مخارج و موونه زندگیمان در آن است , بیاور.
غلام , کیسه را آورد و حضرت درهم شطیطه را در آن انداخته , چهل درهم از آن خارج کردند و باز بـه ابى جعفر فرمودند: سلام مرا به شطیطه برسان و به وى بگو: از هنگامى که این کفن و دراهم به تـو مـى رسد, نوزده شب بیشتر زنده نخواهى بود, از این چهل درهم , شانزده درهم آن را خرج کن و ۲۴ درهـم را بـراى مـخـارج دفن خود نگاه بدار و بدان که پس از ارتحال , من براى نمازت حاضر خواهم شد.

چون ابى جعفر به نیشابور بازگشت , ماجرا را براى شطیطه بیان و دراهم و پارچه را به وى تسلیم کرد.
شطیطه از آن خبرها, چنان شادمان شد که نزدیک بود جان دهد.
پس از نوزده روز, شطیطه جان به جان آفرین تسلیم کرد.
امام هفتم (ع ), بر جنازه اش حاضر شدند و به همراه جمعیت بر آن نماز خواندند و در هنگام دفن او, مقدارى از تربت اباعبداللّه الحسین (ع ) را در قبروى پاشیدند و بعد به مدینه بازگشتند.

زنان نمونه//علی شیرازی

زندگینامه بَجَلی(۱۱تن از صحابه ومحدثان)

بَجَلی (۲) ، نسبت شمار بسیاری از محدّثان شیعه از راه نَسب یا به ولا به قبیله بجیله * . اغلب افراد این قبیله در زمان خلافت حضرت علی علیه السلام جانب ایشان را گرفتند و در جنگ صفّین نیز، جز اندکی ، در سپاه آن حضرت بودند (نصربن مزاحم ، ص ۶۰،۲۰۵،۲۲۸ ـ ۲۲۹).

بعدها نیز همین گرایش در آنان ادامه یافت و با اشاعه تشیّع و افزایش شیعیان در زمان امام پنجم و ششم ، بسیاری از آنان در شمار شاگردان و یاران آن دو امام وامامهای بعدی درآمدند، به طوری که برخی از آنها از نامبردارترین محدّثان شیعه اند. نجاشی که کتاب رجال خود را فقط به انگیزه معرفی رجال شیعه صاحب تألیف تا زمان خودش (نیمه اول قرن چهارم ) نگاشته است ، بیش از پنجاه نفر را نام می برد، که نسبت بجلی دارند؛ از جمله معاویه بن عمّار * ، مؤمن الطّاق * ، ابان بن عثمان * ، صفوان بن یحیی * ، محمّدبن قیس بجلی * و حسن بن محبوب زرّاد * . در این مقاله چند تن از محدّثان این قبیله که شیعه یا مشهور به تشیّع بوده اند، معرفی می شوند:

۱) جریربن عبدالله بجلی احمسی یمنی .

صحابی مشهور (متوفی ۵۱ یا ۵۴). وی در رمضان سال دهم به حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم رسید و اسلام اختیار کرد (ابن اثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۲، ص ۳۰۴؛ ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۵۳۱ـ۵۳۵؛ همو، ۱۴۰۹، ج ۳، ص ۱۸۵ـ۱۸۷). سپس به فرمان پیامبر، «ذوالخَلَصه »، بتکده معروف برخی از قبایل عرب ، را در تباله ویران ساخت (ابن اثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، همانجا).

در دوران خلافت ابوبکر مأمور شد تا به کمک مسلمانان قبیله خود، به جنگ برخی از مرتدان عرب برود و با موفقیت این عمل را به انجام رساند (همان ، ج ۲، ص ۳۷۵). در دوران خلافت عمر به سرپرستی قبیله بجیله برگزیده شد و در جنگ قادسیّه از فرماندهان سپاه بود (همان ، ج ۲، ص ۴۴۱؛ ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۵۳۵).

در زمان خلافت عثمان ، والی همدان شد (ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۵۳۶)، اما پس از جنگ جمل در پی دریافتِ نامه ای از امیرالمؤمنین علی علیه السلام خلافت ایشان را پذیرفت و راهی کوفه شد (نصربن مزاحم ، ص ۲۰). سپس به عنوان سفیر آن حضرت نزد معاویه رفت تا او را به بیعت با علی علیه السلام وادارد (همان ، ص ۲۷؛ نهج البلاغه ، ص ۸۴، ۳۶۸؛ ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۷۰ـ۹۵).

اما این مأموریت بی نتیجه ماند (نصربن مزاحم ، ص ۴۶) و به مشاجره لفظی مالک اشتر با وی انجامید، ازینرو جریر از امیرالمؤمنین علیه السلام کناره گرفت و از کوفه خارج شد و به شهر قَرقیسیا، از شهرهای مرزی شام بر ساحل فرات ، پناه برد (همان ، ص ۵۹ ـ۶۰). هر چند جریر در جنگ صفّین از هیچیک از طرفین حمایت نکرد، احتمالاً گرایش او به حضرت علی علیه السلام در روی آوردن بجلیان به تشیّع بی تأثیر نبوده است .

در سند جریر تقریباً صد حدیث نقل شده است ، و مسلم و بخاری در صحیح خود چند حدیث از او روایت کرده اند (ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۵۳۷). ابویعقوب اسحاق بن جریربن یزیدبن جریر، که نجاشی او را توثیق کرده است (ص ۷۱) و خالدبن جریربن یزیدبن جریر (همان ، ص ۱۴۹ـ۱۵۰) دو تن از نوادگان او هستند که از محدثان شیعی و از اصحاب امام صادق علیه السلام به شمار آمده اند.

۲) رفاعه بن شدّاد بجلی .

از یاران وفادار و برجسته حضرت علی علیه السلام . از معدود افرادی بود که همراه مالک اشتر درمراسم تجهیز ابوذر و دفن او در رَبَذِه شرکت داشت (کشّی ، ص ۶۵). رفاعه در جنگ صفین به فرمان علی علیه السلام پرچمدار قبیله بجیله شد (نصربن مزاحم ، ص ۲۰۵) و در زمان معاویه همراه عمروبن حمق به موصل گریخت و با شهامت کم نظیری خود را از دست مأموران حکومت رهانید (طبری ، ج ۶، ص ۸۱، سنه ۵۱).

پس از مرگ معاویه ، وی از اولین کسانی بود که برای امام حسین علیه السلام نامه نوشتند و آن حضرت را به کوفه دعوت کردند (همان ، ج ۶، ص ۲۷۲؛ ابن اثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۴، ص ۲۰). همچنین یکی از سران پنجگانه توابین بود که به خونخواهی امام حسین علیه السلام خروج کردند و در عین الورده به جنگ با لشکر شام پرداختند (طبری ، ج ۶، ص ۴۸۸؛ ابن اثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۴، ص ۱۵۸ـ ۱۵۹). رفاعه در قیام مختار در ۶۶ شهید شد (طبری ، ج ۶، ص ۶۱۶؛ ابن اثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۴، ص ۲۳۵).

۳) ابوقدامه حَبّه بن جُوَین (جریر) عُرَنی بجلی .

از بزرگان تابعین و از اصحاب حضرت علی علیه السلام . ابن عقده او را از صحابه و راویان حدیث غدیر شمرده است (ابن اثیر، ۱۹۷۰ـ۱۹۷۳، ج ۱، ص ۴۳۹ـ۴۴۰)، لیکن ابن اثیر و بیشتر تراجم نویسان از جمله : ابن حجرعسقلانی ( تقریب التهذیب ، ج ۱، ص ۱۴۸) او را از تابعین و اصحاب امیرالمؤمنین دانسته اند. به گفته خطیب بغدادی (ج ۸، ص ۲۷۴) حبّه در پی راهنمایی حُذیفه بن یمان در زمره یاران حضرت علی درآمد و در جنگ نهروان حضور داشت .

براساس برخی روایات ، وی از یاران صمیمی و اصحاب سرّ آن حضرت بوده است (مجلسی ، ج ۴۱، ص ۲۲ـ۲۳،۲۲۳). برخی رجال شناسان اهل سنّت (ذهبی ، ۱۳۸۲، ج ۱، ص ۴۵۰) او را به دلیل شیعه بودن ، که از آن به غلوّ در تشیّع تعبیر می کنند، توثیق نکرده اند.

۴) ابومعاویه عمّاربن خَبّاب دُهنی بجلی .

محدث نامی (متوفی ۱۳۳). دلیل قطعی بر تشیّع او در دست نیست ، لیکن به طور قطع از دوستداران اهل بیت علیهم السلام بوده است . احمدبن حنبل و برخی از رجال نویسان (ابن ابی حاتم ، ج ۶، ص ۳۹۰؛ ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۶، ص ۱۳۸؛ ابن حجر عسقلانی ، تهذیب التهذیب ، ج ۷، ص ۴۰۶) و نیز نجاشی (ص ۴۱۱) او را توثیق کرده اند. عمّار دهنی از امام محمدباقر علیه السلام و ابوالطفیل (آخرین صحابی پیامبر)، و سعیدبن جُبَیر (تابعی معروف )، روایت کرده است .

فرزند او معاویه بن عمار و برخی از محدثان و فقیهان از او روایت می کنند (ذهبی ، ۱۴۰۲ـ ۱۴۰۹، همانجا؛ ابن حجر عسقلانی ، تهذیب التهذیب ، همانجا). دختر او مُنیّه نیز از اصحاب امام صادق علیه السلام بوده است (نجاشی ، ص ۴۴۶؛ کشّی ، ص ۳۸۷).

۵) ابوالحسن یا ابوالقاسم معاویه بن وهْب بجلی .

محدث امامی و از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام که تألیفاتی نیز داشته است (نجاشی ، ص ۴۱۲). نجاشی او را توثیق کرده (همانجا) و شیخ مفید (به نقل خوئی ، ج ۱۸، ص ۲۲۴) نیز او را از فقیهان سرشناس می داند. معاویه بن وهب از راویانی بزرگ روایت کرده و محدثانی جلیل القدر نیز از او روایت کرده اند (همان ، ج ۱۸، ص ۲۱۹ـ۲۲۰).

۶) موسی بن قاسم بن معاویه بن وهب بجلی .

محدث کثیرالتألیف و از اصحاب امام رضا و امام جواد علیهماالسلام (طوسی ، رجال ، ص ۴۰۵). نجاشی او را کاملاً توثیق کرده و به جلالت قدر و روشنی حدیث ستوده است . (ص ۴۰۵). وی از راویان بسیاری حدیث شنیده و بیش از نهصد حدیث از او در دست است (خوئی ، ج ۱۹، ص ۶۴).

۷) احمدبن اسماعیل بن عبدالله بجلی .

ملقب به «سمکه »، ادیب و مورخ شیعی . در قم می زیسته و گفته اند که ابن عمید، وزیر ادیب و امامی رکن الدّوله دیلمی ، شاگرد او بوده است . او خود از شاگردان ابوجعفر احمدبن ابی عبدالله برقی * بوده و تألیفاتی ارزشمند داشته است . از جمله تألیفات او کتاب العبّاسی در تاریخ خلفای بنی عباس در حدود ده هزار ورق است .

نجاشی تنها بخشی از آن کتاب را که درباره امین بوده مشاهده کرده و آن را ستوده است (ص ۹۷؛ طوسی ، فهرست ، ص ۳۱) اما در وثاقت او میان رجال شناسان اختلاف نظر وجود دارد (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۵۱).

۸) ابومحمّد جعفربن بشیربجلی .

از محدّثان و فقیهان شیعه و از یاران امام رضا علیه السلام (طوسی ، رجال ، ص ۳۷۰). ظاهراً در کوفه زندگی می کرد و نجاشی (ص ۱۱۹) مسجد او را در کوفه دیده بود. از القاب او «فَقحه العلم » (شکوفه دانش ) است (نجاشی ، همانجا؛ تستری ، ج ۲، ص ۳۷۶). بعلاوه ، نجاشی (همانجا) او را «وَشّاء» لقب داده که به نظر برخی محقّقان (تستری ، ج ۲، ص ۳۷۷) اشتباه است .

رجال نویسان جعفربن بشیر را به وثاقت ، زهد و عبادت ستوده اند و از چند اثر او از جمله ، المشیخه ، الصّلوه ، المکاسب ، النوادر یاد کرده اند (نجاشی ، ص ۱۱۹؛ طوسی ، فهرست ، ص ۴۳). وی احادیث خود را، که بیش از دویست مورد آنها در منابع شیعی آمده (خوئی ، ج ۴، ص ۵۶ ـ ۵۷)، از محدثانی چون ابان بن عثمان ، عبداللّه بن بکیر، معاویه بن عمّار، منصوربن حازم و جز اینها نقل کرده و کسانی چون ابوعبداللّه برقی ، ابراهیم بن هاشم ، محمّدبن اسماعیل بن بزیع و محمّدبن خالد برقی از او روایت کرده اند (همان ، ج ۴، ص ۵۷ ـ ۵۸).

بنابر نقل کشّی (ص ۶۰۵) جعفربن بشیر در زمان مأمون دستگیر و مضروب شد ولی نجات یافت . او در ۲۰۸ در ابواء، در راه مدینه به مکه ، درگذشت (نجاشی ، ص ۱۱۹؛کشّی ، همانجا).

۹) ابومحمّد عبداللّه بن مغیره بجلی .

از محدثّان و فقیهان بزرگ شیعه . برخی از رجال شناسان (طوسی ، رجال ، ص ۳۵۵، ۳۷۹؛برقی به نقل خوئی ، ج ۱۰، ص ۳۳۷) گاه وی را از یاران امام کاظم و گاه از یاران امام رضا علیهماالسلام شمرده اند. نجاشی (ص ۲۱۵) تنها به روایت او از امام کاظم علیه السلام اشاره کرده ، اما عبدالله بن مغیره دست کم شانزده حدیث از امام رضا علیه السلام نقل کرده است (خوئی ، ج ۱۰، ص ۳۴۰). ازینرو باید او را از یاران هر دو امام دانست .

نجاشی (ص ۲۱۵)، که مانند دیگر رجال شناسان (کشّی ، ص ۵۵۶) وثاقت و ورع او را تأکید کرده ، با نام بردن شماری از کتابهای او مانند: الوضوء ، الصّلوه ، الزکاه ، الفرائض ، تعداد آنها را سی عدد ذکر کرده و به برخی از طریق روایت آنها نیز اشاره کرده است . کشّی (همانجا) او را از اصحاب اجماع شمرده است . طبق برخی احادیث وی پس از وفات امام کاظم علیه السلام به واقفیه گرایش یافت و سپس توبه کرد (خوئی ، ج ۱۰، ص ۳۳۸ـ۳۳۹).

خوئی با بیان دلایلی به ردّ تضعیف آن احادیث پرداخته است . به عقیده محقّقان متأخّر (همان ، ج ۱۰، ص ۳۳۹ـ۳۴۰؛تستری ، ج ۶، ص ۱۵۲) هر چند در سند برخی احادیث نام «عبدالله بن مغیره » همراه با نسبت «بجلی کوفی » نیامده ، به دلایلی در این موارد هم مراد همان عبدالله بن مغیره بجلی است نه فردی دیگر. همچنین آنان ، به تبعِ شیخ طوسی ( رجال ، ص ۳۵۵، ۳۷۹) و برقی (به نقل خوئی ، ج ۱۰، ص ۳۴۰) و برخلاف نقل نجاشی (ص ۲۱۵)، وی را از موالیِ بنونوفل * دانسته اند.

تعداد روایات او در کتب اربعه ، که از امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام و یاران آنها نقل کرده ، به بیش از ۵۲۰ مورد می رسد و محدّثانی مانند ابن ابی عمیر، ابن فضّال ، ابراهیم بن هاشم و حسین بن سعید از او نقل حدیث کرده اند (خوئی ، ج ۱۰، ص ۳۴۱ـ۳۴۲).

۱۰) عبدالرحمان بن حجّاج بجلی کوفی .

از فقیهان و محدّثان امامی و از یاران امام صادق ، امام کاظم و امام رضا علیهم السلام . ظاهراً تنها کشّی (ص ۴۴۱) کنیه او را ابوعلی آورده است (تستری ، ج ۵، ص ۲۸۸). وی در منابع رجالی (نجاشی ، ص ۲۳۸؛کشّی ، ص ۴۴۲؛خوئی ، ج ۹، ص ۳۱۶) توثیق و تمجید شده و شیخ مفید (ج ۲، ص ۲۱۶) او را از خواص و بزرگان اصحاب امام صادق علیه السلام دانسته است . عبدالرحمان در بغداد زندگی می کرد (نجاشی ، ص ۲۳۷) و شیخ طوسی در الغیبه (به نقل خوئی ، ج ۹، ص ۳۱۶) از نمایندگان آن حضرت بود.

بنابر احادیث متعدّد (خوئی ، ج ۹، ص ۳۱۶ـ ۳۱۸؛تستری ، ج ۵، ص ۲۸۷) وی بارها مورد مدح خاصّ امام صادق و امام کاظم علیهماالسّلام قرار گرفت . در منابع اصلی حدیثی شیعه بیش از پانصد حدیث از طریق او از سه امام مذکور و یارانشان آمده و کسانی چون صفوان ، زراره ، زید شمّام ، ابان بن تغلب و منصوربن حازم از او نقل کرده اند (خوئی ، ج ۹، ص ۳۱۸ـ۳۱۹). درباره کیسانی و واقفی بودن و سپس اعتماد او به امام رضا علیه السّلام نیز در کتابهای رجال بحث و مناقشه شده است (تستری ، ج ۵، ص ۲۸۷؛نجاشی ، ص ۲۳۸؛خوئی ، ج ۹، ص ۳۱۶).

۱۱) ابوالقاسم عیص بن قاسم بن ثابت بن عبید بجلی کوفی .

از محدّثان موثّق امامی و از یاران امام صادق و امام کاظم ، علیهماالسّلام . بیشتر رجال نویسان (طوسی ، رجال ، ص ۲۶۴؛
برقی به نقل خوئی ، ج ۱۳، ص ۲۱۵) او را در شمار یارانِ امام صادق علیه السّلام آورده اند و تنها نجاشی (ص ۳۰۲) روایت او از امام کاظم علیه السلام را یادآور شده است .

همچنین از ۱۵۰ مورد احادیث وی که در کتب اربعه آمده (خوئی ، ج ۱۳، ص ۲۱۶)، جزیک مورد همگی از امام صادق علیه السّلام نقل شده است . صفوان بن یحیی ، حسین بن هاشم ، علی بن رباط ، عبداللّه بن مغیره و محمدبن ابی حمزه بزرگترین شاگردان و راویان احادیثِ او به شمار می آیند (طوسی ، فهرست ، ص ۱۲۱؛خوئی ، ج ۱۳، ص ۲۱۶ـ۲۱۷؛تستری ، ج ۷، ص ۲۸۴).

منسوبان به قبیله بجیله در میان محدّثان اهل سنّت نیز بسیارند و در منابعی چون تاریخ بغداد و سیراعلام النبلاء معرفی شده اند. همچنین باید این نکته را در نظر داشت که برخی از افرادی که «بجلی » نام دارند، منسوب به بَجْله ، شاخه ای از قبیله سُلیم بن منصورند که غیر از بجیله است ؛از جمله : عَمروبن عَبْسه صحابی پیامبر و از مسلمانان دوران مکّه (ابن اثیر، ۱۹۷۰ـ۱۹۷۳، ج ۴، ص ۲۵۱؛سمعانی ، ج ۱، ص ۲۸۶) و عیسی بن عبدالرحمان سُلَمی از محدّثان تابعین (ابن حجر عسقلانی ، تقریب التهذیب ، ج ۲، ص ۹۹).



منابع :

(۱) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، بیروت ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷؛
(۲) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح و التعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/۱۹۵۲ـ۱۹۵۳؛
(۳) ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه ، چاپ محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور، قاهره ۱۹۷۰ـ۱۹۷۳؛
(۴) همو، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲/ ۱۹۷۹ـ ۱۹۸۲؛
(۵) ابن حجر عسقلانی ، تقریب التهذیب ، چاپ عبدالوهاب عبداللطیف ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۰ ) ؛
(۶) همو، تهذیب التهذیب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، تهران ۱۳۷۹ـ۱۳۹۱؛

(۸) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۹) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۰) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام ، چاپ عمر عبدالسّلام تدمری ، ج ۳، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۱۱) همو، سیراعلام النبلاء ، بیروت ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۲ـ ۱۹۸۸؛
(۱۲) همو، میزان الاعتدال فی نقدالرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۲/۱۹۶۳ ) ؛
(۱۳) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبداللّه عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۴) محمدبن جریر طبری ، تاریخ الامم والملوک ، بیروت ۱۴۰۷؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۱۶) همو، الفهرست ، قم ( بی تا. ) ؛
(۱۷) علی بن ابی طالب علیه السّلام ، امام اول ، نهج البلاغه ، چاپ صبحی صالح ، قم ( بی تا. ) ؛
(۱۸) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۹) عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۲۰) محمدباقر بن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۱) محمدبن محمد مفید، الارشاد فی معرفه حجج اللّه علی العباد ، قم ۱۴۱۳؛
(۲۲) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهر برجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷؛
(۲۳) نصربن مزاحم ، وقعه صفّین ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، قاهره ۱۳۸۲، چاپ افست قم ۱۴۰۴٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه خالد بن عبدالرحمان عطار

 خالد بن عبدالرحمان عطار، راوى امامى. کنیه اش ابوالهیثم بود. طوسى (ص ۱۹۸) او را در شمار اصحاب امام صادق علیهالسلام آورده، اما توثیق نکرده است. ابن داوود حلّى (ص ۸۷) و علامه حلّى (ص ۱۳۸) به نقل از ابن عقده از ابن نمیر او را با لفظ ثقهٌ ثقهٌ توثیق کرده اند (نیز رجوع کنید به تفرشى، ج ۲، ص ۱۸۷؛ اردبیلى، ج ۱، ص ۲۹۲)

 از اینرو متأخران درباره توثیق وى اختلاف نظر دارند. برخى با اعتماد به نقل ابنداوود حلّى و علامه حلّى او را ثقه (مامقانى، ج ۲۵، ص ۱۵۴ـ۱۵۵)، ممدوح (مجلسى، ص ۷۳) یا موثق (شوشترى، ج ۴، ص ۱۳۳) دانسته اند. برخى دیگر درباره این توثیق تردید کرده اند و اعتماد علامه حلّى و ابن داوود حلّى به ابن عقده و ذکر نام او در شمار موثقان را کافى ندانسته و با توجه به غیرشیعه بودن و عدم وثاقت ابن نمیر، توثیق وى را بى ثمر شمرده اند (رجوع کنید به خویى، ج ۷، ص۳۰؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۱۵۳، پانویس ۲، ص ۱۵۵، پانویس) و در نتیجه او را مجهول (جزائرى، ج ۳، ص ۴۴۷؛ جواهرى، ص ۲۰۶) یا ضعیف (مامقانى، ج ۲۵، ص ۱۵۵، پانویس) خوانده اند.

فرد دیگرى با همین نام و کنیه در کتب رجالى اهل سنّت ملقب به عبدى و کوفى یافت مىشود. برخى این دو را یکى تلقى کرده و ذیل یک عنوان آوردهاند (رجوع کنید به شوشترى، همانجا؛ شبسترى، ج ۱، ص۵۱۰).

از این فرد در زمره راویان ضعیف اهل سنّت یاد شده (رجوع کنید به عقیلى، سفر۲، ۸؛ ابنحِبّان، ج ۱، ص ۲۸۱؛ ذهبى، ج ۱، ص ۶۳۴) که از سماکبن حرب نقل حدیث کرده و اسحاق بن فرات مصرى شاگردش بوده است (رجوع کنید به عقیلى؛ شوشترى، همانجاها).

از آنجا که در کتب رجالى شیعه هیچیک از این جزئیات درباره خالدبن عبدالرحمان شیعى نیامده است، احتمال اتحاد این دو ضعیف به نظر مى رسد. همچنین برخى از رجالیان اهل سنّت خالدبن عبدالرحمان عطار کوفى را با خالدبن عبدالرحمان خراسانى (درباره او رجوع کنید به ابنعدى، ج ۳، ص ۳۶ـ۳۹) یکى انگاشته اند (رجوع کنید به همان، ج ۳، ص۴۰؛ ابونعیم اصفهانى، ص ۷۷؛ نیز رجوع کنید به ابن حجر عسقلانى، ج ۳، ص۹۰) که نادرست است (براى تفصیل بیشتر در این باره رجوع کنید به مِزّى، ج ۸، ص ۱۲۳، پانویس ۴).

در مورد شاگردان یا مشایخ خالد سند دقیقى در دسترس نیست، جز آنکه نام وى در زمره کسانى آمده است که از یحیى بن سَلَمه نقل حدیث کردهاند (رجوع کنید به همان، ج ۳۱، ص ۳۶۲؛ طبسى، ص ۴۳۸).



منابع:

(۱) ابنحِبّان، کتاب المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین، چاپ محمود ابراهیم زاید، حلب ۱۳۹۵ـ۱۳۹۶/ ۱۹۷۵ـ ۱۹۷۶؛
(۲) ابنحجر عسقلانى، کتاب تهذیبالتهذیب، (بیروت )۱۴۰۴/ ۱۹۸۴؛
(۳) ابنداوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(۴) ابنعدى، الکامل فى ضعفاء الرجال، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۵) ابونعیم اصفهانى، کتاب الضعفاء، چاپ فاروق حماده، مغرب: دارالبیضاء، (بىتا.)؛
(۶) محمدبن على اردبیلى، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، قم : مکتبه المحمدى، (بىتا.)؛
(۷) مصطفىبن حسین تفرشى، نقدالرجال، قم ۱۴۱۸؛
(۸) عبدالنبىبن سعدالدین جزائرى، حاوى الاقوال فى معرفه الرجال، (قم )۱۴۱۸؛
(۹) محمد جواهرى، المفید من معجم الرجال الحدیث، قم ۱۴۲۴؛
(۱۰) خویى؛
(۱۱) محمدبن احمد ذهبى، میزان الاعتدال فى نقدالرجال، چاپ على محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۱۲) عبدالحسین شبسترى، الفائق فى رواه و اصحاب الامام الصادق علیهالسلام، قم ۱۴۱۸؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) محمدجعفر طبسى، رجال الشیعه فى اسانید السنه، قم ۱۳۷۸ش؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) محمدبن عمرو عقیلى، کتاب الضعفاء الکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۱۷) حسنبن یوسف علامه حلّى، خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۱۸) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۱۹) محمدباقربن محمدتقى مجلسى، الوجیزه فى الرجال، چاپ محمدکاظم رحمان ستایش، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۰) یوسفبن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماءالرجال، چاپ بشارعواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه خالد بن ابى کریمه« مدائنى»

خالد بن ابى کریمه، راوى امامى. کنیه اش ابوعبدالرحمان (بخارى، ج ۲، قسم ۱، ص ۱۶۸؛ ابن ابى حاتم، ج ۳، ص ۳۴۹؛ ابن حِبّان، ج ۶، ص ۲۶۲) و اسم پدرش میسره بوده است (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۲۶). وى را در زمره اصحاب امام باقر و امام صادق علیهم االسلام نام برده اند (رجوع کنید به برقى، ص ۱۵؛ نجاشى، ص ۱۵۱؛ طوسى، ص ۱۳۴، ۱۹۸).

طوسى (ص ۱۹۸) لقب وى را مدائنى ذکر کرده است (نیز رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۲۵) در حالى که رجالیان اهل سنّت او را از محله سُنبُلان اصفهان و ساکن کوفه دانسته اند (رجوع کنید به ابوالشیخ، ج ۱، ص ۴۵۲ـ ۴۵۳؛ ابونعیم اصفهانى، ج ۱، ص ۳۰۵؛ نیز رجوع کنید به مِزّى، ج ۸، ص ۱۵۶ـ۱۵۷؛ قس ابنحِبّان؛ خطیب بغدادى، همانجاها که او را اصالتاً کوفى دانسته اند). مزّى (ج ۸، ص ۱۵۶) لقب او را اسکاف ذکر کرده است.

در کتب رجالى متقدم شیعه، الفاظى دالّ بر وثاقت، مدح یا قدح وى نیامده، اما در کتب رجالى اهل سنّت اوصاف متعدد و گاه متناقضى براى وى ذکر شده است و برخى او را توثیق کرده (رجوع کنید به یحیىبن معین، ج ۱، ص ۲۶۶؛ ابن حنبل، ج ۱، ص ۴۰۱؛ ابوداوود، ج ۲، ص ۲۹۱؛ ابنحبّان، همانجا) و برخى او را ضعیف دانستهاند (رجوع کنید به بخارى؛ ابنابىحاتم، همانجاها).

همین امر موجب شده که برخى در امامى بودن او تردید کنند (رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۴۵) و چون رجالیان اهل سنّت درباره مذهب وى سکوت کرده و غالباً او را توثیق کرده اند، شوشترى (ج ۴، ص ۹۹) او را از اصحاب غیرشیعه امام باقر و امام صادق دانسته است. شاهد این مدعا روایتى منقول از وى درباره سعى بین صفا و مروه است که با روایت مذهب اهل سنّت همخوانى دارد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۲۶).

وى نسخه اى از احادیث امام باقر علیهالسلام در اختیار داشت و نجاشى (همانجا) از طریق ابن نوح از آن باخبر بود. این نسخه به دست ما نرسیده و در کتب روایى شیعه نیز هیچ روایتى از آن نقل نشده است. در کتب روایى اهل سنّت، از او احادیثى از پیامبر و دیگران نقل شده است (رجوع کنید به صنعانى، ج ۳، ص ۱۲؛ ابن ابى شیبه، ج ۲، ص ۱۹۱، ج ۴، ص ۵۳۵، ج ۵، ص۳۶۰، ج ۷، ص ۵۳۳، ج ۸، ص ۷۰۹؛ نیز رجوع کنید به ابوالشیخ، ج ۱، ص ۴۵۳؛ ابونعیم اصفهانى، ج ۱، ص۳۰۵ـ ۳۰۶؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۲۵ـ۲۲۶). نسائى (ج ۴، ص ۲۹۶) و ابن ماجه (ج ۲، ص ۸۶۹) تنها یک حدیث از وى نقل کرده اند.

خالد از امام باقر علیهالسلام، معاویه بن قره مُزَنى، عکرمه مولى ابنعباس و ابوجعفر عبداللّه بن مِسوَر مدائنى روایت کرده است و از جمله راویان او سفیان ثورى، سفیانبن عُیَینَه، شریکبن عبداللّه، وَکیعبن جرّاح، شُعبه بن حَجّاح و مروانبن معاویه فزارى بوده اند (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۲۵؛ مزّى، ج ۸، ص ۱۵۶).



منابع:

(۱) ابنابىحاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۲) ابنابىشیبه، المصنَّف فى الاحادیث و الآثار، چاپ سعید محمد لحّام، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۳) ابنحِبّان، کتابالثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۴) ابنحنبل، کتاب العلل و معرفهالرجال، چاپ وصىاللّه عباس، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۵) ابنماجه، سنن ابنماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بىتا.)؛
(۶) عبداللّهبن محمد ابوالشیخ، طبقات المحدثین باصبهان و الواردین علیها، چاپ عبدالغفور عبدالحق حسین بلوشى، بیروت ۱۴۰۷ـ۱۴۰۸/ ۱۹۸۷ـ۱۹۸۸؛
(۷) سلیمانبن اشعث ابوداوود، سؤالات ابىعبید الآجرى اباداود سلیمانبن الاشعث السجستانى، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستونى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۸) احمدبن عبداللّه ابونعیم اصفهانى، کتاب ذکر اخبار اصبهان، چاپ سون ددرینگ، لیدن ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ افست تهران (بىتا.)؛
(۹) محمدبن اسماعیل بخارى، کتاب التاریخ الکبیر، دیاربکر: المکتبه الاسلامیه، (بىتا.)؛
(۱۰) احمدبن محمد برقى، کتاب الرجال، در ابنداوود حلّى، کتاب الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۱۱) خطیب بغدادى؛
(۱۲) شوشترى؛
(۱۳) عبدالرزاقبن همام صنعانى، المصنَّف، چاپ حبیبالرحمان اعظمى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۴) محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۵) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۱۶) یوسفبن عبدالرحمان مِزّى، تهذیبالکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۷) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛
(۱۸) احمدبن على نسائى، کتاب السنن الکبرى، چاپ عبدالغفار سلیمان بندارى و سیدکسروى حسن، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۹) یحیى بن معین، تاریخ یحیىبن معین، روایه عباسبن محمدبن حاتم دورى، چاپ عبداللّه احمد حسن، بیروت (بىتا.).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه خالد بن مادّ قَلانِسى«بیّاع القلانس»

 خالد بن مادّ قَلانِسى، راوى و محدّث امامى. اگرچه در سلسله سند غالب روایات نام پدر وى ماد ذکر شده است (براى نمونه رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰، ۱۹۵، ۳۰۹، ۴۱۴، ۴۳۶؛ کلینى، ج ۱، ص ۴۱۶، ج ۲، ص ۶۱۲)، اما در برخى کتابهاى رجالى، به زیاد (رجوع کنید به برقى، ۱۳۸۳ش، ص ۳۱؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۲۰۱)، حماد (ابنداوود حلّى، ص ۸۷)، باد (علامه حلّى، ص ۱۳۷ـ۱۳۸) و مازن (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۷) تغییر یافته است (براى تفصیل بحث رجوع کنید به تفرشى، ج ۲، ص ۱۸۲، ۱۸۴، ۱۸۸؛ محمدتقى مجلسى، ج ۱۴، ص ۳۶۱؛ بهبهانى، ص ۱۶۳؛ موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۶۸ـ۳۶۹، ۳۷۱؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۱۳ـ۱۱۵، ۱۳۷ـ۱۳۸؛ نیز رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۳۱۱، که این اختلافها را ناشى از تصحیف یا کوشش براى تصحیح دانسته است).

در برخى کتابهاى رجالى، خالد به دلیل همین تعدد در نام پدرش (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۷، ۲۰۱؛ ابنداوود حلّى، همانجا؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۱۰۵، ۱۷۷ـ۱۷۸)، چند فرد متفاوت محسوب شده است (نیز رجوع کنید به صدر، ج ۳، ص ۳۰۸، که چنین اشتباهى درباره خالد باعث ناتوانى اش در توثیق خالد شده است). لقب خالد علاوه بر قلانسى، به صورت بیّاع القلانس هم آمده است (رجوع کنید به ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۲، ص ۳۶۳؛ اردبیلى، ج ۱، ص ۲۸۹) که از شغل وى، کلاهدوزى یا کلاهفروشى، حکایت دارد (قس موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۶۷).

خالد از موالى کوفه بود (برقى، ۱۳۸۳ش، همانجا؛ نجاشى، ص ۱۴۹؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۷). نام وى در کتابهاى رجالى در شمار اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام یاد شده است (براى نمونه رجوع کنید به نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۲۰۱؛ قس طوسى، ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۳۲۹، که روایتى از خالد به نقل از امام باقر علیهالسلام آورده است). نجاشى (همانجا) او را ثقه دانسته است (نیز رجوع کنید به علامه حلّى، همانجا؛ محمدباقر مجلسى، ص ۷۳).

خالد از امام صادق علیهالسلام (رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش، ج۱، ص۶۸، ۷۰ـ۷۱؛ کلینى، ج۲، ص۶۵۰، ج۴، ص۲۵۲؛ ابن قولویه، ص ۷۳، ۷۸؛ ابن بابویه، ۱۴۱۷، ص ۹۱، ۳۷۰؛ همو، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۲۲۸؛ طوسى، ۱۳۹۰، ج ۵، ص ۴۶۸، ج ۶، ص ۳۱، ۳۳، ج ۷، ص ۵۸)، و نیز راویانى چون ابوحمزه ثمالى (رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰؛ کلینى، ج ۲، ص ۶۱۲)، جابر جعفى (صفّار قمى، ص ۳۰۹؛ ابنبابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۲، ص۶۵۰)، محمدبن فضل (کلینى، ج ۱، ص ۴۱۶ـ۴۱۷) و محمدبن خالد طیالسى (الاختصاص، ص ۲۷۴) روایت کرده است.

على بن حَکَم، على بن عبداللّه بجلى، على بن معمر، ظریفبن ناصح و محمدبن سنان (رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش؛ کلینى؛ ابنبابویه، ۱۴۱۷؛ همو، ۱۴۰۴؛ طوسى، ۱۳۹۰؛ الاختصاص، همانجاها؛ خویى، ج ۷، ص ۴۴) نیز از او روایت کرده اند، اما راوى اصلى وى نضربن شعیب است که بیشتر احادیث منقول از خالد را روایت کرده است (براى نمونه رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰، ۱۹۵، ۳۰۹؛ ابنبابویه، ۱۴۱۷، ص ۳۴۱، ۳۷۰؛ قس طوسى، ۱۳۹۰، ج ۳، ص :۳۲۹ نضربن سوید). ابن بابویه نیز در مشیخه کتاب مَن لا یَحضُرُه الفقیه (ج ۴، ص ۴۴۴) یادآور شده که هر روایتى که از خالد نقل کرده از طریق نضربن شعیب بوده است.

خالد کتابى هم داشته است که نضربن شعیب و ابوهریره عبداللّه بن سلام آن را روایت کردهاند (نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۷، ص ۱۲۲). هرچند نجاشى (همانجا) در ارزیابى این کتاب عبارتى به کار برده که از تردید در برخى مطالب این کتاب حکایت دارد. با توجه به اینکه یکى از راویان کتاب او نضربن شعیب بوده، احتمالا بتوان از طریق بررسى اسناد احادیث، محتواى این کتاب را بازیابى کرد (براى نمونهاى از این مطالب رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۴۳۶).

روایات منقول از خالدبن ماد در برخى از موضوعات فقهى نظیر حج (رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۶۱۲؛ ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۱، ص۲۲۸، ج۲، ص۳۶۳؛ طوسى، ۱۳۹۰، ج۵، ص۴۶۸)، وصیت و میراث (ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۴، ص ۲۱۳)، جنائز (طوسى، ۱۳۹۰، ج ۳، ص۲۰۰، ۳۲۹) و مطالبى در باب فضائل اهل بیت علیهم السلام (رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰، ۱۹۵، ۳۰۹؛ کلینى، ج ۱، ص ۴۱۶ـ۴۱۷؛ ابنبابویه، ۱۴۱۷، ص۳۷۰؛ همو، ۱۳۶۲ش، همانجا) است (براى فهرستى از روایاتى که وى نقل کرده است رجوع کنید به خویى، ج ۷، ص ۲۲، ۴۴؛ مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۳۱۱ـ۳۱۲).



منابع:

(۱) ابنبابویه، الامالى، قم ۱۴۱۷؛
(۲) همو، کتاب الخصال، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۳) همو، کتاب مَن لایـَحضرُه الفقیه، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۴۰۴؛
(۴) ابنداوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آلبحر العلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(۵) ابنقولویه، کامل الزیارات، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۶) الاختصاص، (منسوب به) محمدبن محمد مفید، چاپ علىاکبر غفارى، بیروت: مؤسسهالاعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۷) محمدبن على اردبیلى، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، قم: مکتبه المحمدى، (بىتا.)؛
(۸) احمدبن محمد برقى، کتاب الرجال، در ابنداوود حلّى، کتاب الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۹) همو، کتاب المحاسن، چاپ جلالالدین محدث ارموى، تهران ۱۳۳۰ش؛
(۱۰) محمدباقربن محمداکمل بهبهانى، تعلیقه وحیدالبهبهانى على منهجالمقال، (بىجا: بىنا، بىتا.)؛
(۱۱) مصطفىبن حسین تفرشى، نقدالرجال، قم ۱۴۱۸؛
(۱۲) خویى؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) محمدباقر صدر، بحوث فى شرح العروهالوثقى، نجف ۱۳۹۱/۱۹۷۱؛
(۱۵) محمدبن حسن صفّارقمى، بصائرالدرجات فى فضائل آلمحمد «ص»، چاپ محسن کوچهباغى تبریزى، قم ۱۴۰۴؛
(۱۶) محمدبن حسن طوسى، تهذیبالاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران ۱۳۹۰؛
(۱۷) همو، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۸) همو، الفهرست، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۱۹) حسنبن یوسف علامه حلّى، خلاصهالاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۲۰) کلینى؛
(۲۱) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۲۲) محمدباقربن محمدتقى مجلسى، الوجیزه فى الرجال، چاپ محمدکاظم رحمان ستایش، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۳) محمدتقىبن مقصودعلى مجلسى، روضه المتقین فى شرح مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ حسین موسوى کرمانى و علىپناه اشتهاردى، قم ۱۴۰۶ـ۱۴۱۳؛
(۲۴) محمدعلى موحدى ابطحى، تهذیب المقال فى تنقیح کتاب الرجال للشیخ الجلیل ابىالعباس احمدبن على النجاشى، ج ۵، قم ۱۴۱۷؛
(۲۵) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۲۶) Hossein Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shi`ite literature, vol.1, Oxford 2003.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه خِراش بن ابراهیم کوفى

 خِراش بن ابراهیم کوفى. از راویان امامى. نام او در بعضى نسخه‌ها و روایات، خِداش ذکر شده است (رجوع کنید به بهبهانى، ص ۱۶۶؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۲۵۲ـ۲۵۳؛ شوشترى، ج ۴، ص۱۶۰ـ۱۶۱). او را در شمار اصحاب امام صادق علیه‌السلام یاد کرده‌اند (رجوع کنید به برقى، ص ۴۵؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۲۰۱).

بهبهانى (همانجا؛ نیز رجوع کنید به امین، ج ۶، ص ۳۰۷) احتمال داده که این فرد همان خراش راوى انس‌بن مالک باشد که با انس پیوند ولاء داشته است (براى روایات خراش از انس رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۳، ص ۷۵ـ۷۶؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۱ش، ص ۴۰۸ـ۴۱۱). اما فرد اخیر خراش‌بن عبداللّه نام دارد که حسن‌بن على‌بن زکریا عدوى کذّاب و وضّاع حدیث (درباره او رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۲، ص ۳۳۸ـ۳۴۳؛ ابن‌غضائرى، ص ۵۴ـ۵۵) مدعى شده است که در سال ۲۲۲، در دوازده سالگىِ از خراش ۱۸۰ ساله حدیث شنیده است (ابن‌عدى، ج ۲، ص ۳۴۳).

درباره وثاقت یا عدم وثاقت خراش اختلاف هست. از رجالیان متقدم، کشى و نجاشى نامى از او نبرده و برقى (همانجا) و طوسى (همانجا) نیز درباره او سکوت کرده‌اند. اما برخى از رجالیان متأخر او را حسن دانسته‌اند (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۹۴؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۲۵۴). ظاهرآ مضمون روایت خراش درباره قبله متحیر (رجوع کنید به ادامه مقاله)، دالّ بر امامى بودن او، و عمل اصحاب به آن نشانه اعتماد به او دانسته شده است، افزون بر اینکه در طریق این روایت، عبداللّه‌بن مغیره از اصحاب اجماع نیز هست (بهبهانى، همانجا؛ جاپلقى بروجردى، ج ۱، ص ۴۵۳).

روایات اندکى از او نقل شده است. خراش از زراره و ابوبصیر حدیث شنیده (خویى، ج ۷، ص ۴۵ـ۴۶) و اسماعیل‌بن عَبّاد قصرى از خراش روایت کرده است (اردبیلى؛ خویى، همانجاها؛ قس بهبهانى؛ جاپلقى بروجردى، همانجاها که به خطا عبداللّه‌بن مغیره را راوى وى دانسته‌اند). مشهورترین روایتى که از خراش نقل شده حکم نماز متحیر است که از امام صادق علیه‌السلام نقل مى‌کند که در صورت تاریکى یا ابرى بودن آسمان، اگر قبله قابل تشخیص نباشد، باید به چهار طرف نماز خواند (طوسى، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۴۵).

شیخ‌طوسى با استناد به همین روایت، به وجوب نماز خواندن به چهار طرف حکم کرده و روایات متعارض (رجوع کنید به کلینى، ج ۳، ص ۲۸۵؛ طوسى، ۱۴۰۱، همانجا) را ناظر به حال اضطرار دانسته است (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۴۶؛ همو، ۱۳۸۷، ج ۱، ص۸۰؛ همو، ۱۴۰۷ـ۱۴۱۷، ج ۱، ص ۳۰۲؛ براى فتواى دیگر فقهاى شیعه رجوع کنید به علامه حلّى، ج ۲، ص ۶۷؛ شیخ‌بهائى، ص۶۴۰ـ۶۴۱).

در مقابل، برخى با استناد به آیه ۱۱۵ سوره بقره و روایات متعارض مذکور، نماز خواندن به یک جهت را کافى دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۲۷۶؛ علامه حلّى، همانجا؛ موسوى عاملى، ج ۳، ص ۱۳۶؛ نیز رجوع کنید به مجلسى، ج ۸۱، ص ۲۸ـ۲۹، پانویس ۱؛ براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به قبله/ قبله‌یابى*).



منابع :

(۱) ابن‌بابویه، کتاب مَن لایَحضُرهُ الفقیه، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۴۰۴؛
(۲) همو، معانى‌الاخبار، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۱ش؛
(۳) ابن‌عدى، الکامل فى ضعفاء الرجال، چاپ یحیى مختار غزّاوى، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۸؛
(۴) ابن‌غضائرى، الرجائل لابن الغضائرى، چاپ محمدرضا حسینى جلالى، قم ۱۴۲۲؛
(۵) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه الاشتباهات عن‌الطرق و الاسناد، قم: مکتبه‌المحمدى، [.بى‌تا]؛
(۶) امین؛
(۷) احمدبن محمد برقى، کتاب‌الرجال، در ابن‌داوود حلّى، کتاب الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۸) محمدباقربن محمداکمل بهبهانى، تعلیقه وحید البهبهانى على منهج‌المقال، ]بى‌جا: بى‌نا، بى‌تا.[؛
(۹) على‌اصغربن محمدشفیع جاپلقى بروجردى، طرائف‌المقال فى معرفه طبقات الرجال، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۱۰؛
(۱۰) خویى؛
(۱۱) شوشترى؛
(۱۲) محمدبن حسین شیخ‌بهائى، الحبل المتین فى احکام احکام‌الدّین، بیروت۱۴۲۰/ ۲۰۰۰؛
(۱۳) محمدبن حسن طوسى، تهذیب الاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱؛
(۱۴) همو، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۵) همو، کتاب الخلاف، چاپ محمدمهدى نجف، جواد شهرستانى و على خراسانى کاظمى، قم ۱۴۰۷ـ۱۴۱۷؛
(۱۶) همو، المبسوط فى فقه الامامیه، ج ۱، چاپ محمدتقى کشفى، تهران ۱۳۸۷؛
(۱۷) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، مختلف‌الشیعه فى احکام الشریعه، قم ۱۴۱۲ـ۱۴۲۰؛
(۱۸) محمدبن یعقوب کلینى، الکافى، چاپ على‌اکبر غفارى، بیروت ۱۴۰۱؛
(۱۹) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۲۰) مجلسى؛
(۲۱) محمدبن على موسوى عاملى، مدارک‌الاحکام فى شرح شرائع‌الاسلام، قم ۱۴۱۰٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه خَلّاد سِندى(متوفی۲۲۰ه ق)

 خَلّاد سِندى، راوى امامى قرن دوم. طوسى (۱۴۲۰، ص ۱۷۵؛ ۱۴۱۵، ص ۱۹۹) لقبش را سندى ثبت کرده و در اسناد روایات نیز با همین عنوان ضبط شده است (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۵، ص ۴۴۷، ج ۷، ص ۶۹؛ طوسى، ۱۳۹۰، ج ۵، ص ۳۷۸). از این‌رو، ظاهرآ ضبط آن به صورت سُدّى (رجوع کنید به نجاشى، ص ۱۵۴؛ نیز رجوع کنید به ابن‌داوود حلّى، ص ۸۸؛ علامه حلّى، ص ۱۷۴) و سرّى (اردبیلى، ج ۱، ص ۲۹۶؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۳۵۲ـ۳۵۳؛ نیز رجوع کنید به طوسى، ۱۳۹۰، ج ۹، ص ۳۸۷) تصحیف سندى است (رجوع کنید به اردبیلى، همانجا؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۸۷؛ قس مامقانى، همانجا، که سندى و سرى را تصحیف سدى دانسته است). همچنین او را با لقب بزاز خوانده‌اند (رجوع کنید به نجاشى؛ طوسى، ۱۴۱۵، همانجاها؛ قس مامقانى، همانجا، که آن را تصحیف بزار شمرده است) که احتمالا از شغل او یا خانواده‌اش حکایت دارد. رجالیان متقدم او را کوفى دانسته‌اند (رجوع کنید به نجاشى؛ طوسى، ۱۴۱۵، همانجاها).

نجاشى (همانجا) احتمال مى‌دهد خلّاد سندى همان خلّادبن خلف مُقرى، دایى ابوسمینه محمدبن على صیرفى، باشد. در حالى که همو (ص ۳۳۲) ذیل عنوان ابوسمینه محمدبن على صیرفى، این فرد را خلّادبن عیسى معرفى کرده است (نیز رجوع کنید به همان، ص ۱۳۷، که خلادبن عیسى را پسرعموى حکم‌بن حکیم صیرفى دانسته است؛ ابن‌غضائرى، ص ۹۴).

بهبهانى (ص ۱۳۳) این دو قول را چنین جمع کرده که نام پدر خلّاد، خلف‌بن عیسى بوده و در اولى با نام پدر (خلّادبن خلف) و در دومى با نام جد (خلّادبن عیسى) یاد شده است (نیز رجوع کنید به خویى، ۱۴۰۳، ج ۷، ص ۶۱). از سوى دیگر، طوسى (۱۴۲۰، همانجا) از فردى با نام خلّادبن خالد مقرى یاد کرده، که ظاهرآ همان خلّاد مقرى مذکور در رجال نجاشى و درنتیجه همان خلّاد سندى است (رجوع کنید به بهبهانى، ص ۱۳۲؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۸۵، ۱۸۷، ۱۹۱؛ زنجانى، ص ۷۲۵ـ۷۲۶).

در این صورت، خلف تصحیفِ خالد و لقبش صیرفى (رجوع کنید به نجاشى، ص ۳۲۴؛ خلادبن عیسى صیرفى) خواهد بود (الاصول السته‌عشر، مقدمه محمودى، ص ۶۶ـ۶۹؛ قس مامقانى، ج ۲۵، ص ۳۴۸ـ۳۴۹، که اختلاف خالد و خلف را دلیل عدم اتحاد این دو دانسته است؛ نیز رجوع کنید به طریحى، ص ۶۵؛ کاظمى، ص ۵۶؛ موحد ابطحى، ج ۵، ص ۴۱۴). مؤید این احتمال را مى‌توان در کتابهاى طبقات قرّاء یافت که از خلّادبن خالد صیرفى به‌عنوان راوى قرائت حمزه‌بن حبیب* ــ از قاریان هفت‌گانه ــ یاد شده است (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۱۸، ج ۱، ص ۲۴۸؛ ابن‌جزرى، ج ۱، ص ۲۷۴؛ خویى، ۱۳۹۵، ص ۱۳۷ـ۱۳۸؛ همچنین براى اختلاف در نام پدر وى رجوع کنید به ذهبى، همانجا، که گفته با نام خلّادبن خلف یا خلّادبن عیسى نیز از او یاد شده است).

گفته شده است او هم‌نشین سُلیم‌بن عیسى* از شاگردان خاص حمزه‌بن حبیب بود و قرائت قرآن را نزد وى آموخت (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۱۸، ج ۱، ص ۱۵۷، ۲۴۸؛ صفدى، ج ۱۳، ص ۳۷۵؛ ابن‌جزرى، همانجا). ذهبى (۱۴۱۸، ج ۱، ص ۲۴۹) از تسلط فوق‌العاده وى بر قرائات قرآن حکایتى نقل کرده است (نیز رجوع کنید به ابن‌ابى‌حاتِم، ج ۳، ص ۳۷۲).

نام خلّاد در شمار اصحاب و راویان امام صادق علیه‌السلام آمده (رجوع کنید به نجاشى، ص ۱۵۴؛ طوسى، ۱۴۱۵، همانجا) و او بى‌واسطه از آن حضرت روایت کرده است. در کتابهاى رجالى، توصیفى دالّ بر مدح یا ذم وى نیامده اما رجالیان متأخر نقل ابن‌ابى‌عُمَیر و صَفوان از او را دالّ بر وثاقت وى دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به بهبهانى، ص ۱۳۲ـ۱۳۳؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۳۴۸، ۳۵۵، ۳۶۶؛ قس خویى، ۱۴۰۳، ج ۷، ص۶۰؛ براى نقد توثیق عام مشایخ صفوان و ابن‌ابى‌عمیر رجوع کنید به کلباسى، ج ۳، ص۴۴۰؛ خویى، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۶۳ـ۶۹). ابن‌ابى‌حاتِم رازى از رجالیان اهل‌سنّت نیز او را صدوق دانسته است (رجوع کنید به ج ۳، ص ۳۶۸).

خلّاد کتابى داشته که برخى از جمله ابن‌ابى‌عمیر و صفوان از آن روایت کرده‌اند (رجوع کنید به نجاشى؛ طوسى، ۱۴۲۰، همانجاها؛ نیز رجوع کنید بهمدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۳۱۴). احتمال دارد که این همان کتاب مختصرى باشد که هشت روایت دارد و راوى آن ابن‌ابى‌عمیر است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۱۴۹). چهار روایت آن در دیگر کتابهاى حدیثى شیعه نیز آمده است (رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۱۱۱، ج ۴، ص ۲۳۳ـ۲۳۴، ج ۵، ص ۴۴۷، ج ۷، ص ۱۶۹؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۱، ص ۲۳؛ همو، ۱۴۱۴، ج ۲، ص ۲۵۹؛ طوسى، ۱۳۹۰، ج ۵، ص ۳۷۸، ج ۹، ص ۳۸۷). این کتاب به همراه چند اصل دیگر در کتاب الاصول‌السته عشر (قم ۱۳۶۳ش) منتشر شده است (براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به کولبرگ، ص ۱۵۵).

موضوع روایات این کتاب، به‌جز دو روایت در فضل على علیه‌السلام و شیعیان او (رجوع کنید بهالاصول السته عشر، ص ۳۱۴ـ۳۱۵؛ نیز براى روایتى مشابه درباره مودت اهل بیت از خلّاد رجوع کنید به برقى، ج ۱، ص ۶۱) و مسائل فقهى است. یک نقل اضافى دیگر از خلّاد در مصادقه الاخوان ابن‌بابویه (ص ۳۶) آمده است که در کتاب مذکور نیست.

رحلت

در کتب رجالى شیعه از تاریخ وفات خلّاد ذکرى نیست، اما در منابع اهل سنّت درگذشت او را به سال ۲۲۰ در کوفه دانسته‌اند (رجوع کنید به بخارى، ج ۲، قسم ۱، ص ۱۸۹؛ ابن‌حِبّان، ج ۸، ص ۲۲۹؛ ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۵، ص ۳۰۹).



منابع :

(۱)آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌ابى‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت [.بى‌تا]؛
(۳) ابن‌بابویه، کتاب الخصال، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۴) همو، کتاب مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۴۱۴؛
(۵) همو، مصادقه الاخوان، کاظمیه ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۶) ابن‌جزرى، غایه النهایه فى طبقات القرّاء، چاپ برگشترسر، قاهره [.بى‌تا]؛
(۷) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت [.بى‌تا]؛
(۸) ابن‌داوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم [.بى‌تا]؛
(۹) ابن‌غضائرى، الرجال لابن الغضائرى، چاپ محمدرضا حسینى جلالى، قم ۱۴۲۲؛
(۱۰) محمدبن على اردبیلى، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) الاصول السته عشر من الاصول الاولیه: مجموعه من کتب الروایه الاولیه فى عصر الائمه المعصومین علیه‌السلام، چاپ ضیاءالدین محمودى، قم ۱۳۸۱ش؛
(۱۲) محمدبن اسماعیل بخارى، کتاب التاریخ الکبیر، دیاربکر: المکتبه الاسلامیه، [.بى‌تا]؛
(۱۳) احمدبن محمد برقى، کتاب المحاسن، چاپ جلال‌الدین محدث ارموى، تهران ۱۳۳۰ش؛
(۱۴) محمدباقربن محمداکمل بهبهانى، تعلیقاتعلى منهج المقال، در محمدبن على استرآبادى، منهج‌المقالفى تحقیق احوال الرجال المعروف بالرجال الکبیر، چاپ سنگى ]تهران [۱۳۰۷؛
(۱۵) ابوالقاسم خویى، البیان فى تفسیر القرآن، بیروت ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۱۶) همو، معجم رجال الحدیث، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳، چاپ افست قم [.بى‌تا]؛
(۱۷) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ‌الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۸) همو، طبقات‌القرّاء، چاپ احمدخان، ریاض ۱۴۱۸/ ۱۹۹۷؛
(۱۹) موسى‌بن عبداللّه زنجانى، کتاب الجامع فى الرجال، ]قم [۱۳۹۴؛
(۲۰) شوشترى؛
(۲۱) صفدى؛
(۲۲) فخرالدین‌بن محمد طریحى، جامع المقالفیما یتعلق باحوال الحدیث و الرجال، چاپ محمدکاظم طریحى، تهران ?] ۱۳۷۴[؛
(۲۳) محمدبن حسن طوسى، تهذیب‌الاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران ۱۳۹۰؛
(۲۴) همو، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۲۵) همو، فهرست کتب الشیعه واصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۲۶) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، ایضاح‌الاشتباه، چاپ محمد حسون، قم ۱۴۱۵؛
(۲۷) محمدامین‌بن محمدعلى کاظمى، هدایه‌المحدثین الى طریقه المحمدین، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۰۵؛
(۲۸) محمدبن محمدابراهیم کلباسى، الرسائل الرجالیه، چاپ محمدحسین درایتى، قم ۱۳۸۰ـ۱۳۸۱ش؛
(۲۹) کلینى؛
(۳۰) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۳۱) محمدبن على موحد ابطحى، تهذیب‌المقال فى تنقیحکتاب الرجال للشیخ الجلیل ابى‌العباس احمدبن على النجاشى، ج ۵، قم ۱۴۱۷؛
(۳۲) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفىالشیعه المشتهرب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛
(۳۳) Etan Kohlberg, “Al-usul al-arbaumi’a”, Jerusalem studies in Arabic and Islam, no.10 (1987).
(۳۴) Hossein ModarressiTabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early shiite literature, vol.1, Oxford 2003.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه عبدالله‌بن میمون قدّاح(متوفی۲۶۱ه ق)

قدّاح ، عبدالله‌بن میمون، یکی از اصحاب و راویان حدیث از امام جعفرصادق علیه‌السلام، که در آثار جدلی دشمنان نهضتِ اسماعیلیه، بنیان گذار نهضت اسماعیلیه و جدّ بزرگ خلفای فاطمی معرفی شده و بدان شهرت یافته است.

پدر عبدالله، میمون‌بن الاسودالقدّاح، در نیمۀ نخست قرن دوم هجری در مکه می‌زیست و در دورۀ امامت امام جعفرصادق (متوفی ۱۴۸) وفات یافت. وی از موالی بنی‌مخزوم و از شاگردان امام محمدباقر علیه‌السلام بود و از آن حضرت چندین حدیث نیز روایت کرده است.

عبدالله‌بن میمون در نیمۀ دوم قرن دوم می‌زیست و از اصحاب امام صادق علیه‌السلام بود و از آن امام احادیث مختلفی روایت کرده است. این احادیث و احادیثی را که میمون قدّاح روایت کرده، در اصول کافی و دیگر مجموعه‌های احادیث شیعیان امامیه آمده است (رجوع کنید به ایوانف ، ۱۹۴۶، ص ۱۱ـ ۶۰).

میمون و عبدالله از املاک امام باقر و امام صادق علیهماالسلام در مکه نیز نگهداری می‌کردند. عبدالله‌ و پدرش در آثار شیعیان دوازده امامی از محدّثان مورد احترام در حجاز به شمار آمده‌اند (کشی، ص ۲۴۵ـ ۲۴۶، ۳۸۹؛ نجاشی، ص۲۱۳ـ ۲۱۴؛ طوسی، ۱۸۵۳ـ ۱۸۵۵، ص ۱۹۷ـ ۱۹۸؛ همو، ۱۴۱۵، ص ۱۲۰، ۲۳۱، ۱۴۵، ۳۰۹؛ ابن شهرآشوب، ۱۳۵۳، ص ۶۵؛ همو، ۱۴۲۷، ج ۳، ص ۲۱۶، ج ۴، ص ۲۲۸). البته در هیچ یک از منابع امامیه یا کتابهای رجال و ملل و فرق اهل سنّت، از عبدالله و پدرش به عنوان غلات شیعه یا حامیان فرق پیرو اسماعیل‌بن جعفرصادق نام برده نشده است.

اولین بار در کتاب جدلی ضداسماعیلیِ ابوعبدالله محمدبن رزام طائی کوفی( تألیف در حدود سال ۳۴۰)، نقشی اساسی برای عبدالله‌بن میمون قدّاح در مراحل آغازین دعوت اسماعیلیه منظور شده است. اصل رسالۀ ابن‌رزام، به نام النقض علی‌الباطنیّه (رجوع کنید به مقدسی، ج ۱، ص ۱۳۷) یا ردّ علی‌الاسماعیلیه (رجوع کنید به مقریزی، ج ۱، ص ۲۲ـ ۲۳)، ظاهراً مفقود شده ، اما قسمتی از آن که دربارۀ عبدالله‌بن میمون قدّاح است، در الفهرست ابن‌ندیم (ص ۲۳۸) نقل شده است.

شریف ابوالحسین محمدبن علی، مشهور به اخومحسن، نیز از رسالۀ ابن‌رزام در کتاب ضداسماعیلی خود(تألیف در حدود سال ۳۷۵)، استفادۀ فراوان کرده و خود مطالب معاندانۀ بیشتری دربارۀ نقش عبدالله‌بن میمون قدّاح بر آن افزوده بوده است. کتاب ضداسماعیلی اخومحسن نیز که شامل قسمتهای تاریخی و عقیدتی بوده مفقود شده، اما بخشهای عمده‌ای از آن که دربارۀ آغاز نهضت اسماعیلیه است، حفظ شده است، به خصوص به همت سه مورخ مصری، یعنی نویری (ج ۲۵، ص ۱۸۷ به بعد)، دواداری (ج ۶، ص ۶ـ ۱۱، ۱۷ـ ۲۲) و مقریزی (ج ۱، ص ۲۲ـ ۲۹، ۳۸ـ ۴۰).

طبق روایت ابن‌رزام  اخومحسن، میمون قدّاح غیرعلوی و از پیروان ابوالخطّاب بود و فرقه‌ای را بنیان نهاد که میمونیّه نامیده می‌شد (نیز رجوع کنید به لوئیس ، ص ۴۹ـ ۷۳؛ ایوانف، ۱۹۴۲، ص ۱۲۷ـ ۱۵۶؛ دفتری، ۱۳۷۵ش، ص ۱۲۶ـ ۱۳۷). طبق این روایت جدلی که هدفش مخدوش کردن اهداف دعوت اسماعیلیه و انتساب نسب قداحی غیرعلوی به امامان اسماعیلی و خلفای فاطمی بوده  میمون از شاگردان بردیصان نیز قلمداد می‌شده، یعنی همان مؤسس فرقۀ گنوسی مسیحی دیصانیّه که ثنوی مذهب بوده است.

در برخی از منابع ضداسماعیلی بعدی، به پیروی از روایت ساختگی اخومحسن، میمون قدّاح همواره فرزند دیصان معرفی شده است (دیلمی، ص ۲۰). بر اساس این روایت، عبدالله‌بن میمون قدّاح نیز، که مؤسس نهضت اسماعیلیه معرفی شده، دیصانی بوده است. وی ادعای پیامبری نیز کرده و نظامی از اصول عقاید، شامل هفت مرحله، برای از بین بردن اسلام از داخل، بنیاد نهاده است که به هرزگی و بی‌خدایی می انجامد.

در همان حال، عبدالله که در اصل اهل نواحی اهواز بوده، وانمود می‌کرده که به نام محمدبن اسماعیل‌بن جعفرصادق، که به عنوان مهدی در استتار بوده، دعوت می‌کرده است و در هر صورت، دیری نپایید که عبدالله از ترس شیعیان و معتزلیان، همراه یکی از داعیان خود، حسین اهوازی، به عَسکرمکرَم در خوزستان و سپس به بصره گریخت و در آنجا به خاندان عقیل‌بن ابی‌طالب، که خود را منسوب به آنان نشان می داد، پناه برد.

رحلت

اندکی بعد، عبدالله به سلمیّه در شام گریخت و تا زمان مرگش(پس از سال ۲۶۱)، در آنجا با تقیّه و پنهان داشتن هویت واقعی اش زیست. عبدالله‌بن میمون قدّاح از سلمیّه داعیانی به اطراف فرستاد و یکی از آنان، در سواد کوفه، مردی را به نام حمدان قرمط به کیش اسماعیلی درآورد.

پس از عبدالله‌بن میمون، پسرش احمد و سپس اخلاف احمد امور دعوت اسماعیلیه را به دست گرفتند و کیش جدید را در مناطق گوناگون گسترش دادند تا آنکه ریاست نهضت و دعوت جدید به سعید رسید که در سال ۲۹۷، با نام عبدالله المهدی، خلافت فاطمیان را در شمال افریقا تأسیس و ادعا کرد که از اعقاب محمدبن اسماعیل است. این خلاصۀ مطالبی است که اخومحسن و مأخذ اصلی او، ابن‌رزام، طبق منقولات مورخان و منابع بعدی دربارۀ عبدالله‌بن میمون قدّاح و سرمنشأ اسماعیلیه ذکر کرده‌اند.

مطالعات جدید اسماعیلی، که بر اساس منابع اصیل اسماعیلی از چند دهه قبل آغاز شده، با کشف هویت واقعی میمون قدّاح و پسرش عبدالله، تاریخ صحیح دعوت اسماعیلیه را در مراحل نخستین آن روشن کرده است. این مطالعات نشان می‌دهد که روایت ابن‌رزام  اخومحسن دربارۀ نهضت اسماعیلیه عمدتاً بازتاب دیدگاههای خصمانه و اسطوره‌ای مبتنی بر اتهامات باطل بوده و با این هدف ساخته شده است که این دعوت شیعی معارض با دستگاه خلافت سنّی مذهب عباسیان را بی‌اعتبار سازد.

از طرف دیگر، به سبب دسترسی ابن‌رزام به برخی منابع هم عصر با گروههای قرمطی، که خلافت فاطمیان و نسب علوی آنان را پذیرا نبودند، این روایت خصمانه از برخی جنبه‌های تاریخی با آنچه بعداً خود اسماعیلیان پیرو فاطمیان پذیرفتند مطابقتهایی دارد (رجوع کنید به مادلونگ ، ص ۷۳ـ ۸۰؛ دفتری، ۱۹۹۳، ص ۱۲۳ـ ۱۳۹).

اختلاف عمده میان این روایت ضداسماعیلی و اصول اعتقادات خود اسماعیلیه، که از مطالعات جدید به دست آمده ، راجع به هویت و اصل و نسب عبدالله‌بن میمون قدّاح است. این شخص در روایت ابن‌رزام اخومحسن به صورت قدّاحی غیرعلوی آمده، حال آنکه در روایت رسمی اسماعیلیان دورۀ فاطمی، وی همان عبدالله علوی فرزند محمدبن اسماعیل است که جانشین پدر در امور امامت و ریاست دعوت اسماعیلیه بوده است.

علاوه بر آن، مطالعات جدید اسماعیلی تا حدی روشن کرده که چرا ابن‌رزام شخصی غیرعلوی، یعنی عبدالله‌بن میمون قدّاح، را در روایت خویش جانشین عبدالله‌بن محمدبن اسماعیل کرده است. عبدالله المهدی پس از آنکه خلافت فاطمیان را در افریقیه تأسیس کرد، در نامه‌ای به جامعۀ اسماعیلیان مستقر در یمن، مطالبی را دربارۀ سیاستهای تقیّه آمیز اسلافش، که دعوت اسماعیلی را مخفیانه و با نامهای مستعار رهبری می‌کردند، فاش ساخت.

او توضیح داد که در میان این اسامی مستعار و رمزی، میمون در اصل لقب یا اسم مستعار خود محمدبن اسماعیل بوده است (همدانی، ص ۴ـ۹؛ نیز همدانی و دوبلوا ، ص ۱۷۳ـ ۲۰۷) و از همین رو، پیروانش را میمونیّه نیز می‌خوانده‌اند، که در واقع از اولین اسامی نهضت اسماعیلیه بوده است (رجوع کنید به ابن‌عنبه، ص ۲۳۳). مطالب این نامه را بعداً چهارمین خلیفۀ فاطمی، المعزلدین الله، به گونه‌ای دیگر تکرار کرده است و ضمن تأیید نسب علوی اجدادش، که از اخلاف امام جعفرصادق علیه‌السلام بوده‌اند، توضیح داده است که چرا عبدالله‌بن محمدبن اسماعیل را فرزند میمون قدّاح می دانسته اند(قاضی نعمان، ص ۴۰۵ـ ۴۱۱، ۵۲۳ـ ۵۲۵؛ استرن ، ص ۲۵۶ـ ۲۸۸).

بدین ترتیب، روشن می‌گردد که چگونه ابن‌رزام دشمن اسماعیلیان و سازندۀ آنچه ایوانف «افسانه ابن‌القدّاح» خوانده است، بر آن شد تا عبدالله‌بن محمدبن اسماعیل (المیمون) را که از علویان بود و امکان داشت که از وی به صورت عبدالله‌بن میمون نام برده شود، با شخص غیرعلوی دیگری به نام عبدالله‌بن میمون قدّاح  که تقریباً یک قرن زودتر می‌زیسته و هیچگونه ارتباطی با دعوت اسماعیلیه نداشته  یکی نشان دهد و بدین ترتیب نسب علوی امامان اسماعیلی را، که به عنوان خلفای فاطمی به خلافت رسیده بودند، مردود شمارد. استرن، بدون ذکر منابع و هیچگونه شاهدی، بر آن بوده که این خلط بین هویت دو عبدالله احتمالاً به این سبب بوده است که بعضی از اخلاف قدّاح عبدالله‌بن میمون واقعاً در دعوت آغازین اسماعیلیه نقش داشته‌اند.



منابع :

(۱) ابن‌شهرآشوب، کتاب معالم‌العلماء، چاپ عباس اقبال، تهران ۱۳۵۳؛
(۲) همو، مناقب آل‌ابی‌طالب، چاپ یوسف بقاعی، ]قم[ ۱۴۲۷/ ۱۳۸۵ش؛
(۳) ابن‌عنبه، عمده‌الطالب فی انساب آل ابی‌طالب، چاپ م.ح آل‌طالقانی، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۴) ابن‌ندیم، (تهران)؛
(۵) فرهاد دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمۀ فریدون بدره‌ای، تهران ۱۳۷۵ش؛
(۶) ابوبکربن عبدالله دواداری، کنزالدّرر و جامع الغرر، چاپ صلاح‌الدین منجد، قاهره ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱؛
(۷) محمدبن حسن دیلمی، بیان مذهب الباطنیه و بطلانه، چاپ ر. اشتروطمان، استانبول ۱۹۳۸؛
(۸) ابوجعفر محمد طوسی، رجال، چاپ جواد قیومی‌اصفهانی، قم ۱۴۱۵؛
(۹) همو، فهرست کتب الشیعه، چاپ ا. اسپرنگر و دیگران، کلکته ۱۸۵۳ـ۱۸۵۵؛
(۱۰) قاضی‌نعمان، کتاب المجالس و المسایرات، چاپ حبیب فقی و دیگران، تونس ۱۹۷۸؛
(۱۱) محمدبن عمر کشّی، اختیار معرفه‌الرجال، ]تلخیص[ محمدبن حسن طوسی، چاپ حسن مصطفوی، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۱۲) مطهربن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، چاپ کلمان هوار، پاریس ۱۸۹۹ـ۱۹۱۹؛
(۱۳) احمد مقریزی، اتعاظ الحنفاء باخبار الائمه الفاطمیین الخلفاء، چاپ جمال‌الدین شیال و محمد حلمی محمد احمد، قاهره ۱۹۶۷ـ۱۹۷۳؛
(۱۴) احمدبن علی نجاشی، فهرست اسماء مصنفی الشیعه المشتهر بـرجال النجاشی، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷؛
(۱۵) احمد نویری، نهایه‌الارب فی فنون الادب، چاپ محمدجابر عبدالعال الحسینی، قاهره ۱۴۰۴/ ۱۹۸۴؛
(۱۶) حسین همدانی، فی نسب الخلفاء الفاطمیین، قاهره ۱۹۵۸؛
(۱۷) Farhad Daftary, “A Major Schism in the Early Ismā`īlī Movement”, Studia Islamica, LXXVII (1993).
(۱۸) A. Hamdani and F. de Blois, “A Re-Examination of al-Mahdī’s Letter to the Yemenites on the Genealogy of the Fatimid Caliphs”, Journal of the Royal Asiatic Society (1983).
(۱۹) W. Ivanow, Ismaili Tradition Concerning the Rise of the Fatimids, London, etc., 1942.
(۲۰) W. Ivanow, The Alleged Founder of Ismailism, Bombay 1946.
(۲۱) B. Lewis, The Origins of Ismā`īlism, Cambridge 1940.
(۲۲) W. Madelung, “ Das Imamat in der frühen ismailitischen Lehre”, Der Islam, XXXVII (1961).
(۲۳) S.M. Stern, Studies in Early Ismā`īlism, Leiden 1983.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶

زندگینامه هشام‌بن حَکَم( قرن دوم)

 ابومحمد هشام‌بن حَکَم از اصحاب امام صادق و امام موسی کاظم علیهماالسلام و متکلم برجستۀ شیعه در قرن دوم. از تاریخ دقیق تولد وی اطلاعی در دست نیست، همین قدر معلوم است که در اوایل قرن دوم هجری به دنیا آمده است (رجوع کنید به نعمه، ص ۴۲ـ ۴۳؛ صفایی، ص ۱۰ـ ۱۱).

بیشتر شرح‌حال‌نویسان از او با عنوان «مولی» یاد کرده‌اند، که بدان معناست که وی را از نژاد عرب نمی‌دانند. در عین حال، برخی او را عرب اصیل و از قبیلۀ خزاعه دانسته‌ (رجوع کنید به صدر، ص ۳۶۰؛ نعمه، ص ۴۰ـ ۴۱) و در تأیید این قول، عربی بودنِ نام او (هشام)، نام پدرش (حکم) و برادرش (محمد) را شاهد آورده‌اند. از معتقدان به «ولاء» نیز برخی او را به بنی‌کنده و برخی به بنی‌شیبان ‌نسبت داده‌اند، اما این دو نسبت ناسازگار نیستند، زیرا انتساب هشام به کنده به سبب ولاء و انتسابش به شیبان به سبب منزل گزیدن وی در آن قبیله بوده است (مامقانی، ج ۳، ص ۳۰۱). شاهد این سازگاری، سخن ابن‌ندیم (ص ۲۲۴، تکملۀ ۱) است که کندی و شیبانی بودن را جمع کرده است:«هشام‌بن الحکم البغدادی الکندی، مولی‌بنی شَیْبان».

کشّی (ص ۲۵۵)، به نقل از فضل‌بن شاذان، نوشته که هشام اصالتاً کوفی و محل تولد و رشد و نمو وی اواسِط است. به گفتۀ کشّی، فضل‌بن شاذان خانۀ هشام را در واسط دیده است. محل تجارت وی در کرخِ بغداد و خانه‌اش نزدیک قصر وضّاح بوده است (نیز رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛ قس نجاشی، ص ۴۳۳). دربارۀ نوع تجارت وی نیز گفته شده که کرباس‌فروش بوده است (ابن‌بابویه، ۱۴۱۴،‌ ج ۴، ص ۴۳۷).

کنیۀ هشام ابومحمد و ابوالحکم بوده است (مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۴). از روایتی که هشام از پدرش و او از سعیدبن جبیر و او از عبدالله‌بن عباس و او از پیامبر، دربارۀ خلفا و جانشینان دوازده‌گانۀ ایشان، نقل کرده است، معلوم می‌شود که وی از امامیه بوده است (برای نمونه، رجوع کنید به طبرسی، ۱۳۹۹، ص ۳۷۱).

در کتابهای رجال ذکر شده که هشام برادری به نام محمد داشته که از راویان حدیث بوده و محمدبن ابی‌عمیر از وی روایت کرده است (رجوع کنید به مامقانی، ص ۱۰۹). همچنین از دو فرزند وی، به نامهای حَکَم و فاطمه، در منابع یاد شده است. حکم‌بن هشام ساکن بصره و متکلم بوده است. وی دربارۀ امامت کتابی داشته و مجالس مناظره‌ای از وی حکایت شده است (نجاشی، ص ۱۳۶).

عمربن یزید سابری عموی هشام دانسته شده، زیرا دربارۀ تشرف هشام به مکتب تشیع، از او روایتی نقل شده که در آن از هشام با عنوان «ابن‌اخی» یاد کرده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۵۶).

رحلت

دربارۀ چگونگی درگذشت هشام سه گزارش وجود دارد. نخستین گزارش از ابن‌بابویه (۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۲ـ ۳۶۸) است که مناظرۀ هشام را با ضراربن ضبی و عبدالله‌بن یزید اباضی، در موضوع امامت، بیان کرده و نوشته است که ‌در این مناظره، هشام بر ضرورت امامت استدلال کرد و ویژگیهای ظاهری و باطنی امام را تشریح نمود.

آنگاه ضرار در خصوص شخص امام در آن زمان پرسید و هشام گفت: «صاحب‌القصر امیرالمؤمنین». هارون که مخفیانه مناظره را می‌شنید، ‌دریافت که مراد هشام، امام کاظم علیه‌السلام است. از این رو، بر وی خشم گرفت و هشام نیز به بهانه‌ای از مجلس بیرون رفت و به کوفه گریخت و نزد بشیر نبّال، از حاملان حدیث و از یاران امام صادق علیه‌السلام، رفت. وی در آنجا به‌شدت بیمار شد و بر اثر آن درگذشت.

دو گزارش دیگر از کشّی است. یکی از آنها راجع به مناظرۀ هشام با سلیمان‌بن جریر، در موضوع امامت، است. در این مناظره، هشام امام علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السلام را مفروض‌الطاعه معرفی کرده و در پاسخ به افراد حاضر در مجلس تصریح نموده که جانشین علی علیه‌السلام در این زمان نیز واجب‌الطاعه است و اگر به قیام امر کند، از او اطاعت می‌کنم. هشام، که از خشم هارون آگاه بود، به مدائن رفت. همین امر موجب حبس امام موسی کاظم علیه‌السلام نیز شد. هشام سپس به کوفه رفت و در خانۀ ابن‌شرف درگذشت (کشّی، ص ۲۶۱ـ ۲۶۲).

در گزارش دوم (همان، ص ۲۶۶ـ ۲۶۷)، داستانی از یونس نقل شده که در آن هشام به شبهۀ یحیی‌بن خالد دربارۀ اعتقاد امامیه به امام زنده پاسخ گفته است. وقتی این پاسخ به یحیی‌بن خالد رسید، وی آن را به هارون گزارش کرد و هارون به دنبال هشام فرستاد، ولی او گریخته بود. هشام پس از این جریان، دو ماه یا اندکی بیشتر زنده نماند، تا اینکه در منزل محمد و حسین حنّاطین درگذشت.

با توجه به این روایتها، سال وفات هشام را ـ که دربارۀ آن آرای گوناگونی وجود دارد ـ می‌توان تعیین کرد. بنابر رأی کشّی (ص ۲۵۶)، وی در سال ۱۷۹، در زمان خلافت هارون‌الرشید، در کوفه درگذشته است. ظاهراً این قول با قراین و شواهد یاد شده سازگار، و از این رو صحیح است. اینکه وی اندک زمانی پس از سقوط برمکیان و در زمان خلافت مأمون (ﺣﻜ: ۱۹۸ـ ۲۱۸) درگذشته (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۲۲۴) یا در سال ۱۹۹، پس از رفتن از کوفه به بغداد، از دنیا رفته است (رجوع کنید به نجاشی، ص ۴۳۳)، از وثاقت برخوردار نیستند (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مدخل).

هشام از نظر گرایشهای فکری و مذهبی به فرقه‌های گوناگونی منسوب است که بر اساس آنها، می‌توان حیات فکری ـ عقیدتی وی را به سه مرحله تقسیم کرد (رجوع کنید به نعمه، ص ۵۵). برخی او را از اصحاب ابوشاکر دیصانی، و ملحد و دهری دانسته‌اند (خیاط، ص ۴۰ـ ۴۱؛ ملطی شافعی، ص ۳۱).

در این باره حتی به روایتی از امام رضا علیه‌السلام تمسک شده که دربارۀ هشام‌بن ابراهیم عباسی فرموده او از اصحاب خاص ابوالحارث، یعنی یونس‌بن عبدالرحمان، و ابوالحارث از اصحاب خاص هشام‌بن حکم و هشام از اصحاب خاص ابوشاکر و ابوشاکر زندیق است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۸).

بر طبق این عقیده، تأثیر ابوشاکر دیصانی بر هشام و اندیشۀ وی روشن نیست؛ اما، به هر حال، هشام دارای رویکرد مادّی قوی بوده و شاهد آن، نسبت دادنِ اعتقاد به جسمیتِ برخی اعراض (همچون رنگها و طعمها و بوها)، انکار جزء لایتجزا و تجسیم به اوست. چون این اقوال به فیلسوفان رواقی یونانی منسوب بوده، این احتمال مطرح شده است که فیلسوفان رواقی از طریق دیصانیه ـ که در عراق پراکنده بودند و ابوشاکر از بزرگان آنان بود ـ بر اندیشۀ هشام تأثیرگذاشته‌اند (نعمه، ص ۵۶ـ ۵۸).

به نظر می‌رسد که شواهد یاد شده چندان در خور اعتماد نیستند، زیرا اولاً روایتی که به آن استناد شده، مرسل و غیرقابل تمسک است. ثانیاً از اینکه وی شاگرد شخصی دهری مسلک بوده است، نمی‌توان دهری بودن خود او را نتیجه گرفت و میان آن دو تلازمی وجود ندارد. ثالثاً صِرف وجود مشابهتهایی میان دیدگاههای آن دو، مستلزم پیروی یکی از دیگری نیست (اسعدی، ص ۲۸).

دومین دیدگاه از آنِ ابن‌ندیم است. ابن‌ندیم (همانجا) هشام را از اصحاب جهم‌بن صفوان شمرده که بعدها به امامیه پیوسته است. تشابه برخی دیدگاهها و عقاید منسوب به هشام با آرای جهم‌بن صفوان، شاهدی برای جهمی بودن وی در مرحله‌ای از حیات او دانسته شده است (نعمه، ص ۵۸).

سومین دیدگاه این است که وی از دانشمندان بزرگ امامیه و از اصحاب فرهیختۀ امام صادق و امام کاظم علیهما‌السلام بوده است. کشّی (ص ۲۵۶ـ ۲۵۷) داستان پیوستن وی را به امام صادق علیه السلام از زبان عمربن یزید نقل کرده است.

مجموع روایات راجع به هشام به دو دسته تقسیم می‌شوند:

روایات مدح و ستایش، و روایات ذم و نکوهش. روایات ستایش از امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد علیهم‌السلام است. بر اساس این روایات، وی پرچمدار حق ائمه، مؤید صدق، مدافع ولایتِ اهل بیت و اثبات‌کنندۀ بطلانِ دشمنانِ آنان است. پیروی از او پیروی از ائمه و مخالفت با او مخالفت با آنان شمرده شده است (کشّی، ص ۲۷۸؛ ابن‌شهر آشوب، ۱۳۸۰، ص ۱۲۸). او بندۀ خیرخواه خداوند و کسی است که به دلیل حسادت اصحاب، آزار دیده است (همان، ص ۲۷۰). هشام با قلب و زبان و دست یاور ائمه است (کلینی،‌ج ۱، ص ۱۷۲؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۴). امام صادق علیه¬السلام به او فرمود تا زمانی که ما را با زبانت یاری کنی، مؤید به روح‌القدس خواهی بود (ابن‌ندیم، ص ۲۲۴، تکمله، ص ۲۱۸؛ شریف مرتضی، ج ۱، ص ۸۵).

از جمله روایات نکوهش، روایاتی است در سرزنش هشام، به سبب نقش وی در حبس و شهادت امام کاظم علیه‌السلام. بر اساس این روایات، امام اصحاب خود را از مناظره منع کرده بود، ولی هشام امتثال نکرد و ادامۀ مناظرات وی، به زندانی شدن امام و شهادت ایشان انجامید (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۰ـ ۲۷۱؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۸).

به این روایات پاسخهای متعددی داده شده، از جمله اینکه نهی از مناظره در دوران مهدی عباسی صورت گرفته و پس از آن دوران تقیه تمام شده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۶۵ـ ۲۶۶، ۲۶۹ ـ ۲۷۰). پاسخ دیگر اینکه از ابتدا نهی شامل هشام و امثال او نمی‌شده است. از این رو، هشام خود گفته است: «مثلی لاینهی عن الکلام» (همان، ص ۲۷۰ـ ۲۷۱) و امام صادق به وی فرموده است: «مِثلُکَ فلیُکلم الناس»، یعنی مانند تویی باید با مردم سخن گوید (کلینی، ج ۱، ص ۱۷۳).

افزون بر اینها، اگر این امر صحت ‌داشت، امام رضا و امام جواد علیهماالسلام برای او طلب رحمت نمی‌کردند (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۰، ۲۷۸؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۷ـ ۲۹۸). در نکوهش هشام به روایات دیگری نیز استناد شده است. پاسخ کلی به همۀ این روایات آن است که آنها امکان معارضه با روایات مدح را – که به عقیدۀ برخی متواترند – ندارند (رجوع کنید به مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۸). به علاوه، بر فرض صدور روایات ذم، وجه جمع آن است که بر تقیه حمل شود و ائمه برای مصون ماندن هشام از گزند دشمنان، چنان موضعی گرفته باشند، نظیر آنچه در مورد زراره نیز نقل شده است (رجوع کنید به امین،‌ج ۱۰، ص ۲۶۵؛ مامقانی، ج ۳، ۲۹۸؛ برای بررسی تفصیلی روایات مدح و ذم، رجوع کنید به اسعدی، ص ۳۵ـ ۴۳).

هشام‌بن حکم از برجسته‌ترین شخصیتهای علمی عصر خویش و مشهورترین دانشمند شیعی قرن دوم است. علی‌بن اسماعیل میثمی (از متکلمان بزرگ امامیه و معاصر هشام، که به دستور هارون در زندان بود) وقتی شنید که هارون در تعقیب هشام است گفت: «انّا لله و انّا الیه راجعون، بر سر علم چه خواهد آمد، اگر هشام کشته شود؟ او بازوی ما، استاد ما و مورد توجه در میان ما بود» (کشی، ص ۲۶۳؛ مجلسی، ج ۴۸، ص ۱۹۳؛ ‌مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۶).

نه تنها بزرگان شیعه او را ستوده‌اند، بلکه بسیاری از مخالفان نیز در برابر عظمت اندیشه و شخصیت علمی او سر تعظیم فرود آورده‌اند. حضور هشام در جلسات علمی یحیی‌بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور مناظرۀ دیگران و نیز دریافت جوایز متعدد از هارون، گواه این مدعاست (رجوع کنید به مفید، ۱۴۰۵، ص ۹ـ ۱۰؛ ابن‌شهر آشوب، ۱۳۸۵ش، ج ۱، ص ۳۲۹). حتی آنگاه که پادشاه صَفَد از هارون خواست شخصی را به آن سرزمین بفرستد تا دین را به آنان بیاموزد، یحیی‌بن خالد برمکی تنها دو نفر را شایستۀ این کار دانست: هشام‌بن حکم و ضرار (راغب اصفهانی، ج ۱، ص ۳۷ـ ۳۸).

وی از بسیاری از علوم عصر خویش آگاه بوده و آثاری دربارۀ آنها نوشته بوده است (رجوع کنید به ادامۀ مقاله). ابن‌ندیم (ص ۲۲۳) او را از متکلمان شیعه شمرده که در صناعت کلام و حاضر جوابی مهارت داشته است. شهرستانی (ج ۱، ص ۳۱۱) نیز در صحت انتساب برخی اتهامها به وی، تردید کرده و نوشته است که هشام در اصول و مبانی صاحب اندیشه‌ای عمیق و کسی بود که هرگز نمی‌توان از مباحثاتش با معتزله و الزامات او بر آنان چشم پوشید. او اندیشه‌های ابتکاری و خاص داشت. حتی در مجلسی که سخن از عشق به میان آمد، او هم به تبیین دیدگاه خویش در این باره پرداخت (رجوع کنید به مسعودی، ج ۴،‌ ص ۲۳۸ـ ۲۳۹).

بنابر برخی اقوال، هشام به فیلسوفان رویکرد انتقادی داشته و نقد و طعن دیدگاه آنان، طبیعتاً مستلزم آشنایی وی با اندیشه‌های آنان بوده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۵۸ـ ۲۶۳؛ شوشتری، ج ۱، ص ۳۶۹ـ ۳۷۰). وی در علوم نقلی نیز ید طولایی داشته است. کتاب الالفاظ، که نخستین کتاب در علم اصول هم شمرده شده، اثر اوست (رجوع کنید به طوسی، ص ۳۵۵ـ ۳۵۶؛ نیز صدر، ص ۳۶۰ـ ۳۶۱). حجیت خبر متواتر، استصحاب و نیز اجماع از آرای اصولی اوست (رجوع کنید به حیاط، ص ۱۳۹، ۱۵۷ـ ۱۵۸؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۶؛ نیز اسعدی، ص ۴۶، پانویس ۱).

دربارۀ استادان هشام اطلاع چندانی در دست نیست. برخی او را از اصحاب جهم‌بن صفوان دانسته‌اند (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۵۶؛ ابن‌ندیم، همانجا). اما آنچه مسلّم است این است که هشام مدتی طولانی در محضر امام صادق و امام کاظم علیهما‌السلام بوده و شاگردی ایشان را کرده است. وی در حل مسائل دشوار از ایشان یاری می‌خواست و در مواردی در پاسخ به پرسش امام که این مطلب را از چه کسی فرا گرفته‌ای، تصریح می‌کرد که از خود شما آموخته‌ام (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ص ۲۳۸ـ ۲۴۰). بسیاری از عقاید و اندیشه‌های هشام، با روایات امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام سازگار است و این هماهنگی، نشان‌دهندۀ سرچشمۀ این اندیشه‌هاست.

از جمله شاگردان هشام این اشخاص بوده‌اند:

ابوجعفر محمدبن جلیل سکاک، که از اصحاب هشام‌بن حکم معرفی شده (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۲۲۵؛ نجاشی، ص ۳۲۸ـ ۳۲۹) و جانشین یونس‌بن عبدالرحمان در رد مخالفان بوده است (کشّی، ص ۵۳۹)؛

ابوالحسن علی‌بن منصور، از نزدیکان ابوجعفر سکاک و از شیوخ متکلمان شیعه (رجوع کنید به اشعری، ص ۶۳؛ شهرستانی، ج ۱، ص ۳۲۸، پانویس ۳)، که در کلام شاگرد هشام بوده و کتابی در توحید و امامت به نام التدبیر نوشته که جمع‌آوری سخنان هشام است (نجاشی، ص ۲۵۰، ۴۳۳)؛

یونس‌بن عبدالرحمان، از یاران موسی‌بن جعفر، که علامۀ زمان خود و جانشین هشام در رد مخالفان بوده (کشّی، ص ۵۳۹؛ ابن‌ندیم، ص ۲۷۶) و سی اثر به وی نسبت داده شده است (رجوع کنید به طوسی،‌ص ۳۶۷). یونس از هشام و او از امام صادق علیه¬السلام، روایت نیز نقل کرده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۲۴).

افزون بر اینها، شخصیتهای برجسته‌ای نظیر ابواحمد محمدبن ابی‌عمیر (متوفی ۲۱۷)، نشیط‌بن صالح‌بن لفافه، عبدالعظیم حسنی (متوفی ۲۵۲) و دیگران، از هشام و او از امام صادق یا امام کاظم علیهماالسلام روایت نقل کرده است(رجوع کنید به نبها، ص ۹۲ـ ۹۳، ۹۷، ۱۰۲). در میان بزرگان معتزله نیز برخی، همچون نظّام، در بعضی افکار از وی متأثر بوده‌اند (رجوع کنید به بغدادی، ص ۶۸).

هشام در فن مناظره چیره‌دست بود. او با بزرگانی از معتزله مناظره کرده است، از جمله با ابوعثمان عمروبن عبید عبدالتمیمی بصری (متوفی ۱۴۴)، دومین رهبر معتزله؛ عبدالرحمان‌بن کیسان ابوبکر اصم بصری (متوفی ۲۰۰)؛ ابوالهذیل (متوفی ۲۳۵)؛ و نظّام (متوفی ۲۳۱) (رجوع کنید به مسعودی، ج ۵، ص ۲۱ـ ۲۲؛ کشّی، ص ۲۷۴ـ ۲۷۵؛ شهرستانی، ج ۱، ص ۳۰۸؛ اسعدی، ص ۴۹، ۲۵۱ـ ۳۰۳).

هشام از نظر اخلاقی نیز ویژگیهایی داشته که او را نمونه و الگویی اخلاقی کرده است. از جملۀ آنها سعۀ صدر و تحمل مخالفان است. شراکت تجاری وی با عبدالله‌بن یزید اِباضی – که اختلاف عقیدۀ عمیقی با او داشت – همگان را شگفتی‌زده کرد تا آنجا که جاحظ، هشام و عبدالله را «افضلا علی سائرالمتضادَین» نامیده است (جاحظ، ج ۱، ص ۴۶ـ ۴۷؛ نیز رجوع کنید به راغب اصفهانی،‌ج ۳، ص ۱۳). علاوه بر آن، شرکت او در مناظره‌های فراوان گواه شجاعت اوست. همچنین رعایت ادب و پرهیز از هر گونه گفتار ناپسند و اهانت به خصم در مناظره، رعایت انصاف و راستگویی، از جمله فضائل اخلاقی او بود (رجوع کنید به اسعدی، ص ۵۲ـ ۵۴).

آرا و اندیشه‌های کلامی هشام را در پنج بخش می‌توان بررسی کرد:

خداشناسی،

جهان‌شناسی،

انسان‌شناسی،

پیامبرشناسی،

و امامت.

خداشناسی. بر اساس برخی گزارشها، هشام به ضروری بودن معرفت خدا باور داشته است (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ص ۱۰۴؛ ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۹۸). به نوشتۀ اشعری (ص ۵۲)، همۀ معارف و از جمله معرفت الهی، از دیدگاه هشام، اضطراری‌اند ولی تحقق آنها نیازمند نظر و استدلال است (برای بررسی و تحلیل این عقیدۀ هشام رجوع کنید به اسعدی، ص ۶۶ـ ۷۳).

دربارۀ‌ اثبات وجود خدا، ابن‌بابویه در التوحید (ص ۲۸۹) از هشام نقل کرده که وی از طریق معرفت خویش و پیدایش و ویژگیهای جسمانی‌اش، بر وجود خدا استدلال کرده است.

به اعتقاد هشام،‌ از راه اعراض بر وجود خدا نمی‌توان استدلال کرد. از دیدگاه او، اعراض صلاحیت دلالت بر خداوند را ندارند، زیرا اثبات برخی از آنها نیازمند استدلال است و آنچه با آن بر خدا استدلال می‌شود باید ضروری باشد نه استدلالی (شهرستانی،‌ ج ۱،‌ ص ۳۰۹؛ برای بررسی تفصیلی این اقوال رجوع کنید به اسعدی، ص ۷۳ـ ۷۹).

بحث صفات خدا از نظر هشام را به دو بخش عام و خاص می‌توان تقسیم کرد. از جمله مباحث عام، بررسی نحوۀ اتصاف خداوند به صفات است. هشام نه نافی صفات است و نه آنها را عین ذات الهی می‌داند. او با معتزله – که خداوند را لنفسه واجد صفات می‌شمارند  مخالف است. این مطلب در خصوص علم به‌صراحت از او گزارش شده است (اشعری، ص ۳۷ـ ۳۸). تعبیر «عالم بعلم»‌در سخن شهرستانی (ج ۱، ص ۳۱۱) به دیدگاه وی اشاره دارد.

بر اساس گزارشی از هشام، وی دربارۀ علم و اراده و خلق و بقا و فنا معتقد است که آنها نه عین عالم، ‌مرید، قادر، حی، مخلوق، باقی و فانی‌اند و نه غیر آنها و نه بعض آنها (اشعری، ص ۵۵، ۲۲۲، ۵۱۱؛ بغدادی، ص ۶۷ـ ۶۹). هشام در مناظره‌ای با ابوالهذیل علاف، در پاسخ به این پرسش که چرا صفت نه موصوف است و نه غیر آن، با دو دلیل استدلال کرده است (رجوع کنید به مسعودی، ج ۵، ص ۲۱ـ ۲۲).

مبنای هشام در مورد صفات الهی این است که صفات به هیچ وصفی متصف نمی‌شوند. اشعری (ص ۲۲۲، ۴۹۳ـ۴۹۴) در خصوص علم و دیگر صفات، از جمله قدرت و اراده و حیات، نوشته است که از دیدگاه هشام نمی‌توان گفت اینها محدث یا قدیم‌اند، زیرا صفت‌اند و صفت وصف شدنی نیست (نیز رجوع کنید به شهرستانی، ج ۱، ص ۳۰۹).

در روایات نیز مخلوق نبودن صفاتی چون علم و قدرت و کلام به هشام نسبت داده شده است که شاید بخشی از عقیدۀ وی در مورد صفات باشد؛ یعنی، صفات الهی نه خالق‌اند نه مخلوق (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۱۰۰).

در مباحث خاص صفات، او بر وحدت و یگانگی خداوند از طریق برهان تمانع استدلال کرده (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، ج ۲، ص ۱۵۳ـ ۱۵۴) و مناظره‌ای از او با بریهه، جاثَلیق مسیحی، در اثبات توحید نیز گزارش شده است (رجوع کنید به ابن بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۲۷۰ـ ۲۷۵).

در مورد علم الهی، از برخی روایات چنین برداشت می‌شود که وی به حدوث علم باور داشته است (قاضی عبدالجبار، ۱۴۰۸، ص ۱۸۳؛ بغدادی، ص ۶۷؛ جرجانی، ج ۸، ص ۱۵۵؛ مجلسی، ج ۴، ص ۹۰). از برخی گزارشها نیز می‌توان دریافت که وی منکر علم پیشین الهی نبوده بلکه معتقد بوده است که خداوند از آغاز به آنچه موجود می‌شود عالم است، ولی پس از آفرینش آنها علم دیگری برای او حاصل می‌¬گردد (رجوع کنید به شهرستانی، ‌ج ۱، ص ۳۱۱ـ ۳۱۲؛ همو، نهایهالاقدام فی علم‌الکلام، ص ۲۱۷؛ علامه حلّی، ص ۱۵۹).

دلایلی نیز در انکار علم پیشین به هشام منسوب است. مفاد برخی از آنها انکار علم پیشین به طور کلی، مفاد برخی دیگر صرف علم پیشین به افعال بندگان و مفاد دستۀ سوم اثبات تجدد علم (و نه انکار علم پیشین) است. بر اساس گزارشهای رسیده، به عقیدۀ هشام، علم ازلی و پیشین مستلزم ازلی بودن معلومات، صحیح نبودنِ امتحان و آزمایش، ناصواب بودنِ اختیار و تکلیف، و قبیح بودنِ فرستادن پیامبران به سوی کافران است (رجوع کنید به اشعری، ص۳۷، ۴۹۳ـ ۴۹۴؛ بغدادی، ص ۶۷؛ علامه حلّی، ص ۶۰ـ ۶۱).

از هشام دلایل نقلی نیز گزارش شده است. نظیر آیۀ چهاردهم سورۀ یونس: «آنگاه شما را در زمین جانشین آنان گردانیدیم تا بنگریم که چگونه عمل می‌کنید» و آیۀ ۶۶ سورۀ انفال: «اکنون خدا بار از دوشتان برداشت و از ناتوانیتان آگاه شد» (رجوع کنید به خیاط، ص ۱۱۵).

برخی از دانشمندان شیعه، مانند علامه حلّی (ص ۱۶۰ـ ۱۶۱)، اعتقاد هشام را به حدوث علم الهی گزارش کرده‌اند. بیشتر دانشمندان شیعی این نسبت را نپذیرفته‌اند (از جمله، رجوع کنید به مفید، ۱۴۱۴، ص ۵۴ـ ۵۵؛ شریف مرتضی، ج ۱، ص ۸۶؛ برای آگاهی بیشتر دربارۀ صفات ثبوتیه، مانند قدرت، سمع و بصر، کلام و اراده، رجوع کنید به صفات خدا*؛ برای بررسی و تحلیل رأی هشام در این باب بر اساس منابع متقدم کلامی، رجوع کنید به اسعدی، ص ۸۶ـ ۱۱۵).

تشبیه و تجسیم از جمله عقاید منسوب به هشام‌بن حکم و هشامیه است. اصل این عقیده از هشام دانسته شده است و شیعیان نخستین نیز قائل به تجسیم معرفی شده‌اند (رجوع کنید به خیاط، ص ۶۰؛ اشعری، ص ۳۱ـ ۳۳؛ بغدادی، ص ۶۶؛ شهرستانی، ج ۱، ص ۳۰۸).

بر اساس برخی منابع، هشام بر اعتقاد به تجسیم سه دلیل اقامه کرده است (رجوع کنید به کلینی،‌ج ۱،‌ص ۱۰۵ـ ۱۰۶؛ اشعری، ص ۳۱ـ ۳۳؛ ابن‌بابویه، ۱۳۷۵ش، ص ۹۹)، اما نه تنها این ادله تمام نیست، بلکه استناد آنها به هشام نیز جای تأمل دارد و صحیح به نظر نمی‌رسد (رجوع کنید به اسعدی، ص ۱۱۸ـ ۱۲۱).

دانشمندان شیعه در برابر نسبت تجسیم به هشام واکنشهای متعددی داشته‌اند. برخی از اساس منکر اعتقاد هشام به تجسیم‌اند و این نسبت را ساخته و پرداختۀ مخالفان وی می‌دانند (از جمله، رجوع کنید به مامقانی، ج ۳، ص ۳۰۰؛ شرف‌الدین، ص ۴۲۰ـ ۴۲۱). گروهی بر آن‌اند که این اعتقاد، باور او پیش از گرویدن به امام صادق علیه‌السلام بوده است (رجوع کنید به شوشتری، ج ۱، ص ۳۶۵ـ ۳۶۶؛ مجلسی، ج ۳، ص ۲۹۰؛ مدرس یزدی، ص ۶۷؛ شرف‌الدین، ص ۴۲۰).

برخی این سخن او را که خداوند جسمی نه مانند اجسام است، در مقام معارضه با معتزله یا ابوالهذیل یا هشام‌بن سالم جوالیقی دانسته‌اند (شریف مرتضی،‌ج ۱، ص ۸۳ـ ۸۴؛ شهرستانی، ج ۱، ‌ص ۳۰۷ـ ۳۰۸؛ مجلسی، ج ۳، ص ۲۹۰). برخی دیگر بر آن‌اند که هشام از تعبیر جسم، معنایی غیر از معنای ظاهری آن را اراده کرده است. به این بیان که اطلاق جسم بر خداوند به دو گونه متصور است: معنوی و اسمی (عبارتی). از برخی اقوال، نظیر قول اشعری در مورد هشام، تجسیم معنوی استفاده می‌شود. بر اساس این قول، دیدگاه نهایی او جسم لاکالاجسام است، که در این صورت، به عقیدۀ شریف مرتضی (ج ۱، ص ۸۳ـ ۸۴)، مستلزم تشبیه نیست و هیچ اصلی را نقض نمی‌کند، بلکه صرفاً خطایی در تعبیر است.

با توجه به قراین و شواهد (از جمله پیروی هشام از امام صادق علیه¬السلام و اعتقاد وی به عصمت آن حضرت، روایات مدح، و نیز برخی آرای وی نظیر اعتقاد او در مورد نفس)،‌ احتمال اعتقاد او به تجسیم معنوی به‌شدت تضعیف می‌شود. بنابراین، مراد هشام، بر فرض اطلاق جسم به خداوند، معنایی غیر از معنای ظاهری است. شاهد این احتمال، آن است که صاحبان فِرَق و مذاهب برای جسم، معانی دیگری نیز به نقل از هشام بیان کرده‌اند، که عبارت است از قائم به ذات، موجود، و شیء (رجوع کنید به اشعری، ص ۳۰۴، ۵۲۱؛ مقدسی، ج ۱، ص ۳۹).

بر اساس این معانی برای جسم، معنای جسم لا کالاجسام، همان «شیء لا کالاشیاء» و «موجود لا کالموجودات» است. چنانکه اشعری (ص ۲۰۸) از هشام نقل کرده، که در این صورت، سخن هشام موافق با آن دسته اخباری است که، از جمله توسط خود وی، مبنی بر جواز اطلاق شیء بر خداوند نقل شده است (رجوع کنید به کلینی، ‌ج ۱،‌ ص ۸۳). اما برای تنزیه خدا و نفی هرگونه تشبیه، قید لا کالاجسام را ضروری دانسته است.

برخی بزرگان شیعه این تعبیر را که «خداوند جسمی است که چیزی مانند او نیست» و در روایات هم از هشام گزارش شده (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ‌ص ۱۰۶)، حاکی از معتقد نبودن وی به تجسیم معنوی دانسته‌اند. در عین حال، به غیر مصطلح بودن آن اذعان کرده و از این حیث، وی را بر خطا و این نزاع را، از اساس، لفظی دانسته‌اند (علامه حلّی، ص ۷۷، مجلسی، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۷ـ ۸).

بنابراین، به احتمال بسیار، هشام بر اساس تعریف خاص خود از جسم، تعبیر جسم را در مورد خدا به کار برده است. البته ائمۀ شیعه علیهم‌السلام کاربرد جسم را در مورد خدا ناصواب ‌دانسته و از آن به شدت نهی کرده‌اند (رجوع کنید به جسم*؛ شیعه*).

به عقیدۀ قاضی سعید قمی (ج ۲، ص ۲۰۲)، هشام‌بن حکم به آنچه عرفا در شطح می‌گویند «تجسَّمَ فصار جسماً»، یا امری شبیه آن، قائل بوده است.

به باور صدرالدین شیرازی (ج ۳، ص ۱۹۵، ۱۹۹ـ ۲۰۰)، منزلت هشام بالاتر از آن است که آنچه را که بیشتر مردم در حق خدا می‌دانند (نفی تجسیم) نداند یا چنین دروغی را به ائمه نسبت دهد و تجسیم را از ایشان روایت کند. بنابراین، راهی جز این نیست که برای سخنش صورتی صحیح، راهی دقیق و معنایی عمیق یافته شود. بر این اساس، سخنان منسوب به او و امثال او، یا رموز و اشاراتی است که ظواهر آنها فاسد و باطنشان صحیح است یا در بیان آنها مصلحتی دینی و غرضی صحیح وجود دارد (برای اطلاع بیشتر دربارۀ مباحث تشبیه و تنزیه رجوع کنید به تشبیه و تنزیه*).

جهان‌شناسی. هشام‌بن حکم در جهان‌شناسی نیز آرایی دارد. اعتقاد به حدوث عالم که از نام یکی از آثار وی فهمیده می‌شود، تناهیِ عالم، انکار جزء لایتجزا و اعتقاد به مداخلۀ برخی اجسام در بعضی دیگر، از جمله آرای جهان شناختی اوست (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، ج ۲، ص ۱۵۳؛ اشعری، ص ۵۹؛ بغدادی، ص ۶۸). از دیگر مباحث جهان‌شناختی که اهمیت به‌سزایی در اندیشه‌های هشام‌بن حکم دارد، جسم و اعراض است. به نوشتۀ توحیدی در البصائر والذخائر (ص ۱۹۵ـ ۱۹۶)، از دیدگاه هشام، اجسام، اشیایی هستند که طول و عرض و عمق‌ دارند و اعراض، صفات اجسام‌اند که جز در آنها موجود نمی‌شوند و اگر از آنها جدا شوند روی پای خود نمی‌ایستند (نیز رجوع کنید به جسم*؛ عرض*).

دربارۀ اعراض، هشام از یک نظر با رأی مشهور در مورد جواهر و اعراض مخالفت کرده است. او به جای اصطلاح اعراض، اصطلاح صفات را به کار برده و آنچه را که دیگران اعراض نامیده‌اند (مثل حرکات، قیام و قعود، اراده و کراهت، طاعت و معصیت)، صفات اجسام دانسته است (اشعری، ص ۳۴۴؛ نیز رجوع کنید به عرض*).

دربارۀ برخی از پدیده‌های طبیعی (از جمله زلزله، جوّ، باران و هوا) نیز گزارشهایی از سخنان هشام در دست است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۶۷ـ ۲۶۸؛ اشعری، ص ۶۳؛ بغدادی، ص ۶۸). اشعری (ص ۶۲) از هشام نقل کرده که وی بر آن بوده است که به فرشتگان امر و نهی می‌شود، و در اثبات این مطلب، به آیۀ ۴۹ و ۵۰ سورۀ نحل استشهاد کرده است.

هشام در مورد جن با معتزله هم‌رأی بوده است. او بر مکلف بودن جن تأکید کرده و برای اثبات آن از آیۀ ۳۳ و ۷۴ سورۀ الرحمن شاهد آورده است. دربارۀ شیطان، هشام با استناد به دو آیۀ «من شرّالوسواس الخَنّاس» و «الذّی یوسوس فی صدورالنّاس» (ناس: ۴ـ ۵)، شیطان را موجودی وسوسه‌گر و مصداق خنّاس دانسته است. وی دربارۀ چگونگی وسوسه معتقد است که شیطان بدون آنکه وارد بدن انسانها شود، آنان را وسوسه می‌کند، اما ممکن است خداوند جوّ را ابزاری برای شیطان قرار دهد تا به واسطۀ آن به قلب راه یابد، بدون آنکه وارد آن شود (اشعری، ص ۶۲؛ نیز رجوع کنید به شیطان*).

انسان‌شناسی. هشام انسان را غیرجسمانی می‌دانسته است. وی در مناظره با نظّام، به جسمانی نبودن روح تصریح کرده است (رجوع کنید به مقدسی، ج ۲، ص ۱۲۳ـ ۱۲۴). افزون بر این، شیخ مفید در المسائل‌السّرویه (ص ۵۷ـ ۵۹)، در پاسخ به پرسشی دربارۀ حقیقتِ انسان، آن را شیئی قائم به نفس دانسته است که حجم و حیز ندارد و ترکیب و سکون وحرکت و اتصال و انفصال در آن روا نیست. مفید خود را در این قول تابع نوبختیان و هشام‌بن حکم شمرده است (نیز رجوع کنید به همو، ۱۴۱۴، ص ۷۷).

هشام‌بن حکم به جاودانگی انسان باور داشته و در همین موضوع با نظّام مناظره کرده و بر اینکه اهل بهشت در آن جاودان‌اند، استدلال کرده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۴ـ ۲۷۵؛ مقدسی، ج ۲، ص ۱۲۱ـ ۱۲۲).

دربارۀ دیدگاههای هشام راجع‌ به جبر و اختیار، گزارشهای متفاوتی رسیده است. برخی او را معتقد به جبر دانسته‌اند (رجوع کنید به ‌ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، ج ۲، ص ۱۴۲ همو، تأویل مختلف الحدیث، ص ۳۵؛ خیاط، ص ۶؛ ابن‌عبدربه، ج ۲، ص ۲۳۶؛ مقدسی، ج ۵، ص ۱۳۲)، ولی بزرگان شیعه، از جمله شریف مرتضی (ج ۱، ص ۸۶ ـ ۸۷)، این سخنان را بی‌اعتبار دانسته‌اند، زیرا روایات ائمه و روایات مدح هشام، احتمال جبرگرایی او را مردود می‌کنند، به ویژه که برخی روایاتِ نفی جبر را خود هشام گزارش کرده است (رجوع کنید به مجلسی، ج ۵، ص ۱۸ـ ۲۰).

از سوی دیگر، از اعتقاد هشام به اختیار، سخن گفته شده است، نظیر اینکه وی در اثبات حدوث علم الهی استدلال کرده است که علم پیشین با تکلیف و اختیار انسان تنافی دارد (رجوع کنید به بغدادی، ص ۶۷).

بر اساس گزارش اشعری (ص ۴۰ـ ۴۱)، جعفربن حرب گفته است که هشام افعال انسان را از جهتی اختیاری و از جهتی اضطراری می‌دانسته است. از این نظر که انسان آنها را اراده و کسب کرده، اختیاری است و از این نظر که صدور آن فعل، منوط به حدوث سبب مهیج است، اضطراری است. فهم دقیق‌تر بیان هشام، به فهم مفهوم سبب مهیج منوط است، اما در هر صورت، از سبب مهیج نمی‌توان جبر را نتیجه گرفت، زیرا در روایات، در عین نفی جبر، سبب مهیج از ارکان استطاعت دانسته شده است. بنابراین، نظر هشام بر امر بین امرین قابل حمل است (رجوع کنید به جبر و اختیار*؛ نیز اسعدی، ص ۱۷۷ـ ۱۸۱).

موضوع دیگر، استطاعت است. از دیدگاه هشام، استطاعتْ هر چیزی است که فعل جز با آن تحقق نمی‌پذیرد. به گفتۀ شهرستانی (ج ۱، ص ۱۵۰)، ارکان استطاعت از نظر هشام عبارت‌اند از: آلات، جوارح، وقت و مکان. اما بر اساس گزارش اشعری (ص ۴۲ـ ۴۳)، هشام ارکان استطاعت را پنج چیز می‌دانسته است: صحت (سلامت)؛ امنیت یا باز بودنِ راه؛ مهلت زمانی داشتن؛ ابزار، که فعل به واسطۀ آن تحقق می‌یابد، مثل دست که فعلِ زدن با آن انجام می‌شود یا تیشه که ابزار نجاری و سوزن که ابزار خیاطی‌ است؛ و سبب وارد مهیج، که فعل به سبب آن تحقق می‌پذیرد. تعیین مراد دقیق هشام از سبب وارد مهیج، همان طور که اشاره شد، چندان آسان نیست. حتی سبب وارد و سبب مهیج – که در روایات نیز آمده – برای مخاطبانِ همان عصر نیز چندان روشن نبوده است؛ لذا، تفسیر آن را از ائمه جویا می‌شدند (برای اطلاع بیشتر، رجوع کنید به استطاعت*؛ نیز اسعدی، ص ۱۸۱ـ ۱۸۵).

پیامبرشناسی. بر اساس گزارشهای رسیده از هشام، پیامبر انسانی است که خداوند او را، به واسطۀ ملائکه، به نبوت منصوب، و به او وحی می‌کند و وحی یکی از تفاوتهای پیامبر و امام است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۵؛ مجلسی، ج ۶۹، ص ۱۴۸ـ ۱۴۹).

بر اساس نوشته‌های اشعری (ص ۴۸) و بغدادی (ص ۶۷ـ ۶۸)، هشام به دلیل ارتباط پیامبر با غیب به وسیلۀ وحی، عصمت پیامبر را ضروری نمی‌دانسته است، چرا که هرگاه مرتکب گناهی شود، خداوند با وحی او را به خطایش آگاه می‌سازد. اما چون امام از ارتباط وحیانی با خداوند محروم است، باید از عصمت برخوردار باشد.

بر فرض اثبات چنین انتسابی به هشام، معنای سخن او انکار عصمت به طور مطلق، حتی در تلقی و ابلاغ وحی، نیست، بلکه شواهدی وجود دارد که بر اساس آنها هشام نمی‌توانسته است به نفی عصمت باور داشته باشد (رجوع کنید به اسعدی، ص ۱۸۹ ۱۹۱). از این رو، احتمال داده شده است که هشام، این سخن را در مقام جدال با خصم گفته باشد (رجوع کنید به نعمه، ص ۲۰۳). بنابراین، هشام در مقام اثبات عصمت امام بوده است، نه انکار عصمت پیامبر. البته این احتمال با آنچه از او دربارۀ معصیت کردن پیامبر گزارش شده است، ناسازگار می‌نماید، مگر آنکه گفته شود آنان که الزام را به نام خود او ترویج کرده‌اند، این مورد را نیز به نام هشام ساخته و پرداخته‌اند (اسعدی، ص ۱۹۱).

ویژگی دیگر پیامبران، معجزه است. هشام امورخارق عادت را به سه دسته تقسیم کرده است: برخی خوارق عادات فقط کار پیامبران است و در توان دیگران نیست. این خوارق عادات، در اصطلاح کلامی، معجزه نامیده می‌شود (بغدادی، ص ۶۸؛ نیز رجوع کنید به معجزه*). بعضی خوارق عادات منحصر به پیامبران نیست و امکان آن برای دیگران نیز وجود دارد. بر اساس برخی گزارشها، هشام راه رفتن بر روی آب را برای غیرپیامبران نیز ممکن دانسته است (رجوع کنید به اشعری، ص ۶۳؛ بغدادی، ص ۶۸). این دسته از خوارق عادات، در اصطلاح، کرامت نامیده می‌شوند. گزارشهایی در دست است دالّ بر اینکه هشام انجام دادن خوارق عادات و کراماتی را به ائمه، به‌ویژه امام صادق و امام کاظم علیهما‌السلام، نسبت داده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۱، ۳۱۰؛ قطب راوندی، ج ۱، ص ۳۲۵؛ مجلسی، ج ۴۸، ص ۳۱، ۳۳ـ ۳۴؛ نیز رجوع کنید به کرامات*). دستۀ سوم از آنچه خارق عادت نامیده می‌شود، در حقیقت، فریب است. سحر از این دسته شمرده می‌شود. لذا، ساحر نمی‌تواند انسانی را به حمار یا عصایی را به مار بدل کند (اشعری، ص ۶۳).

موضوع دیگر در نبوت، دیدگاه هشام دربارۀ دلیل ضرورت نبوت است. از دیدگاه وی ضرورت نبوت و امامت یکی است. بیان او را می‌توان تقریری از برهان مدنی بالطبع‌بودن انسان یا برهان لطف دانست. بر اساس مناظره‌ای که از او نقل شده است، جلوگیری از ایجاد تفرقه و اختلاف و نزاع در جامعه و ایجاد الفت میان مردم و آگاه ساختن مردم از قوانین الهی، ‌مهم‌ترین وجوه ضرورت نبوت است (رجوع کنید به کلینی، ‌ج ۱،‌ص ۱۷۲؛ برای تفصیل استدلال وی رجوع کنید به اسعدی، ص ۱۹۴ـ ۱۹۶).

امامت. هشام از جمله بزرگ‌ترین متکلمان است که در عصر خویش دربارۀ امامت مناظره کرد و به نقد مخالفان پرداخت و حتی در جریان مناظرۀ مرد شامی، امام صادق علیه¬السلام مناظره دربارۀ امامت را به وی محول کرد (رجوع کنید به طبرسی، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۳۶۵ ـ ۳۶۷).

هشام، همانند دیگر متکلمان شیعه، بر آن است که تعیین امام از سوی خداوند واجب است. او این موضوع را با چهار برهان اثبات کرده است: برهان حکمت، برهان عدالت، برهان اضطرار، و برهان رحمت (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ص ۱۶۸، ۱۷۳؛ مسعودی، ج ۵، ص ۲۲ـ ۲۳؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۲۰۷ـ ۲۰۹، ج ۲، ص ۳۶۵؛ طبرسی ۱۴۰۴، ج ۲،‌ص ۳۶۷ـ ۳۶۸؛ ابن‌شهر آشوب، ۱۳۸۵ش، ج ۱، ص ۳۰۵). همۀ‌ این براهین به نوعی به برهان لطف بازمی‌گردند، زیرا حاصل استدلالهای هشام این است که وجود امام، معلم، دلیل، مرجع و مفسر دین، انسانها را به شناخت احکام، عمل به آنها و ادای تکلیف نزدیک می‌کند و از اختلاف و حیرت و سرگشتگی دور می‌سازد؛ از این رو، از دیدگاه وی امام مصداق لطف است. مفاد براهین وی بر ضرورت امام، نیاز به امام در همۀ اعصار است. وی در مناظره با بریهه نصرانی و نیز در مناظره با ضرار، به اینکه هیچگاه حجتهای الهی از میان نمی‌روند، اشاره کرده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۷۵ش، ص ۲۷۰ـ ۲۷۵؛ همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۲ـ ۲۰۴؛ برای تفصیل تقریر براهین رجوع کنید به اسعدی، ص ۲۰۱ـ ۲۱۲).

از دیدگاه هشام، صفات و ویژگیهای‌ امام تقسیم می‌شود به ویژگیهای نَسَبی و ویژگیهای شخصی. ویژگیهای نسبی از دیدگاه وی عبارت‌اند از: شهرت، نژاد، قبیله، خاندان و نیز منصوص بودن (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۲ـ ۳۶۸؛ مجلسی، ج ۴۸، ص ۱۹۷ـ ۲۰۳). حتی قاضی عبدالجبار در المغنی (ج ۲۰، قسم ۱، ص ۱۱۸) هشام را نخستین کسی دانسته که نظریۀ نص را مطرح کرده است و ابن‌راوندی و ابوعیسی وراق و امثال آنان، این مطلب را از او گرفته‌اند. هر چند متکلمان شیعه به این ادعا پاسخ داده‌اند (رجوع کنید به شریف مرتضی، ج ۲، ص ۱۱۹ـ ۱۲۰؛ نباطی، ج ۲، ص ۱۰۴ـ ۱۰۵).

هشام‌بن حکم دربارۀ ویژگیهای شخصی، به عصمت و علم و سخاوت و شجاعت اشاره کرده است. از او پرسیدند که معنای این سخنت که امام معصوم است چیست؟ پاسخ داد که از امام صادق علیه¬السلام از معنای عصمت پرسیدم، ایشان فرمود معصوم کسی است که خداوند او را از محرّمات بازداشته است و خداوند می‌فرماید: «و مَن یعتَصِم باللهِ فَقَدْ هُدِیَ اِلی صراطٍ مُستقیم» (آل‌عمران: ۱۰۱؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۱ش، ص ۱۳۲؛ مجلسی، ج ۲۵، ص ۱۹۴ـ۱۹۵).

افزون بر این، هشام در پاسخ به ابن ابی‌عمیر، از عصمت تحلیلی کرده که بیانگر دیدگاه او دربارۀ حقیقت و کیفیت عصمت است. بر اساس این تحلیل، رذیلتهای نفسانی که موجب گناه می‌شوند، یعنی حرص و حسد و غضب و شهوت، در معصوم وجود ندارد و از این رو، وی معصوم است. از بیان او هم اختیاری بودن عصمت استفاده می‌شود و هم حقیقت و منشأ آن. به عقیدۀ هشام، خاستگاه عصمت، علم معصوم به حقیقت گناهان از یک سو، و شناخت عظمت و جلال خدا از سوی دیگر است، که نتیجۀ آن رغبت نداشتن به گناه است (ابن‌بابویه، ۱۳۶۱ش، ص ۱۳۳؛ همو، ۱۳۶۲ش، ص ۲۱۵).

هشام ضرورت عصمت را با دلایل متعددی اثبات کرده ، که از جملۀ آنها برهان تسلسل و برهان تنافی گناه با شئون امامت است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۸۵، ص ۲۰۴؛ همو،‌ ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۷). دربارۀ دامنه و گسترۀ عصمت آنچه از هشام گزارش شده، صرفاً ناظر به عصمت از گناه است و او حتی به صغیره و کبیره بودن نیز تصریح کرده است (ابن‌بابویه، ۱۳۸۵، ص ۲۰۳؛ مجلسی، ج ۲۵، ص ۱۴۳). تعریف نقل شده از وی، ادلۀ او و نیز گزارش بغدادی (ص ۶۷) و شهرستانی (ج ۱، ص ۳۱۰ـ ۳۱۱) بر عصمت از معصیت دلالت دارند، فقط در عبارت اشعری (رجوع کنید به ص ۴۸) سخن از عصمت از سهو و اشتباه است (نیز رجوع کنید به عصمت*).

ویژگی دیگر امام، علم است. به تصریح هشام، یکی از حکمتهای نصب امام و از شئون ایشان، حفظ شریعت است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۲۷۴) و حفظ شریعت بدون آگاهی از آموزه‌ها و معارف دینی ممکن نیست. از دیگر شئون امام، اجرای احکام دین و شرایع و سنّتهای الهی است و این غرض نیز بدون علم به شریعت تحقق نمی‌یابد و چه بسا موجب دگرگونی در حدود الهی می‌گردد (رجوع کنید به همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۳) و جای صلاح، که خواست خداوند است، فساد واقع می‌شود (همو، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۷) و این نقض غرض است. هشام در تأیید و تصدیق این استدلال، از آیۀ‌ «… أفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أحَقُّ أن یُتَّبَعَ أَمَّن لَا یَهدِّی إلّا أن یُهْدَی…» (یونس: ۳۵) شاهد آورده است (همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۳ـ ۲۰۴).

از دیگر ویژگیهای امام این است که باید شجاع‌ترین و سخی‌ترین مردم زمان خود باشد. هشام در این باره نیز دلایلی اقامه کرده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه،۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۷؛ همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۴؛ مجلسی، ج ۲۵، ص ۱۴۳ـ ۱۴۴).

بر اساس روایتی که هشام از پدرش، و او با چند واسطه از پیامبر اسلام، نقل کرده است، ‌جانشینان پیامبر، حجتهای الهی بر خلق، دوازده تن اند که به تعبیر خود پیامبر «اولین آنان برادرم علی و آخرین آنان فرزندم مهدی است که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد» (طبرسی، ۱۳۹۹، ص ۳۷۱؛ نیز رجوع کنید به امامت*).

هشام‌بن حکم در اثبات امامت علی علیه‌السلام، به ادلۀ عقلی و نقلی تمسک کرده است. دلایل عقلی او بر لزوم نص و عصمت و نیز لزوم افضلیت امام استوار است. از این سه، وجود نداشتن نص و نیز عدم عصمت در مورد دیگر مدعیان امامت و خلافت، امری اجماعی است. نه خود مدعیان خلافت ادعای نص و عصمت داشته‌اند و نه قائلان به خلافتِ غیر علی علیه‌السلام پیشوای خویش را منصوص و معصوم می‌دانسته‌اند. فقط شیعه ادعای نص و نصب و عصمت را در مورد امام علی مطرح کرده است. این ادعا به‌صراحت از هشام گزارش شده است (رجوع کنید به ملطی شافعی، ص ۳۱).

هشام در پاسخ به این پرسش که « چرا علی علیه‌السلام را بر ابوبکر برتری می‌بخشی؟»، وجوه برتری ایشان را به‌تفصیل مطرح کرده است. وی امام علی را از جمله چهار تنی که بهشت مشتاق آنان است، از حامیان چهارگانۀ اسلام، از قرّاء چهارگانه، از چهار تنی که خداوند آنان را تطهیر کرده، ‌از ابرار چهارگانه و از شهدای چهارگانه معرفی نموده است. چون امام علی دارای همۀ این فضیلتهاست و ابوبکر واجد هیچ‌یک از آنها نیست، پس علی علیه‌السلام برتر است (رجوع کنید به مفید، ۱۴۲۵، ص ۹۶ـ ۹۸؛ مجلسی؛ ج ۱۰، ص ۲۹۷ـ ۲۹۸).

هشام به رد شایستگی دیگر مدعیان خلافت نیز پرداخته است، از جمله دربارۀ حدیث غار – که در فضیلت خلیفۀ اول به آن استدلال می‌شود – بحث و فحص جدّی کرده و استشهاد به آن را صحیح ندانسته است (رجوع کنید به مفید، ۱۴۲۵، ص ۹۶ـ ۹۷؛ مجلسی، ج ۱۰، ص ۲۹۷).

علاوه بر آن، ملطی شافعی (ص ۳۱) چهار روایت نبوی را، به عنوان مستندات روایی هشام در اثبات نص بر امامت علی علیه‌السلام، نقل کرده است. این روایات عبارت‌اند از: «من کنت مولاه فعلیُّ مولاه»، «انا مدینهالعلم و علیٌّ بابها» و نیز این دو سخن پیامبر خطاب به امام علی که فرمود: «تقاتل علی تأویل‌القرآن کما قاتلت علی تنزیله» و «انت منّی بمنزلۀ هارون من موسی الّا انّه لانبی بعدی» (نیز رجوع کنید به علی‌بن ابی‌طالب*، امام؛ امامت*).

هشام در پاسخ به پرسشی دربارۀ اصحاب علی علیه‌السلام در روز حکمیت، آنان را به سه دسته تقسیم کرده است: ‌مؤمنان، مشرکان و گمراهان. او می‌گوید آنان که همچون من بر آن بودند که علی علیه‌السلام از طرف خدا امام است و منکر صلاحیت معاویه بودند و به آنچه خدا در حق علی علیه‌السلام فرموده بود، اقرار داشتند، مؤمن‌اند؛ آنان که علی علیه‌السلام و معاویه، هر دو، را برای امامت شایسته می‌دانستند مشرک‌اند؛ و آنان که از روی عصبیّت قومی و قبیله‌ای به جنگ آمده بودند، گمراه‌اند (ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۳؛ نیز رجوع کنید به علی‌بن ابی‌طالب*، امام؛ تحکیم*).

آثار.

هشام از جمله مؤلفان بزرگ شیعه و دارای تصنیفات بسیاری است (اشعری، ص ۶۳؛ طوسی، ص ۳۵۵). در کتابهای رجال و فهرست، از حدود ۳۵ کتاب و رسالۀ وی نام برده‌ شده است، ولی امروزه هیچیک از آنها را در اختیار نداریم (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مدخل). تعدد موضوعی این آثار، گواه شخصیت، جامعیت و نشاط علمی اوست.

آثار فقهی و حدیثی وی عبارت بوده‌اند:

علل التحریم،

الفرائض،

الالفاظ،

الاخبار کیف تفتح،

اصل هشام،

کتاب المیراث.

آثار کلامی و فلسفی وی:

الامامۀ، التدبیر فی الامامه،

الوصیه و الرد علی من انکرها،

اختلاف‌الناس فی‌الامامه،

المجالس فی‌الامامه،

التمییز و اثبات الحجج علی من خالف الشیعه،‌

المیزان،

کتاب‌الحکمین،

الالطاف،

التوحید،

الشیخ والغلام فی‌التوحید،

الجبر والقدر،

المعرفه،

المجالس فی‌التوحید،

القدر،

الدلاله علی حدوث‌الاشیاء،

تفسیر مایلزم العباد الاقرار به،

الاستطاعه،

الرد علی الزنادقه،

الرد علی اصحاب الثنین،

الرد علی اصحاب الطبائع،

الرد علی ارسطاطالیس فی التوحید،

الرد علی من قال بامامهالمفضول،

الرد علی المعتزله،

الرد علی المعتزله فی امر طلحه والزبیر،

الرد علی شیطان الطاق،

والرد علی هشام الجوالیقی.

موضوع این دو اثر وی نامعلوم است:

المیدان،

والثمانیه ابواب (ابن‌ندیم، ص ۲۲۴؛ نجاشی، ص ۴۳۳؛ طوسی، ص ۳۵۵ـ ۳۵۶). گفتنی است که کتاب اختلاف الناس فی‌الامامه او شالودۀ کتاب فرق‌الشیعه حسن‌بن موسی نوبختی را شکل داده است (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مدخل).



منابع :

(۱) علاوه بر قرآن؛
(۲) ابن‌بابویه، علل‌الشرائع، نجف ۱۳۸۵/ ۱۹۶۶؛
(۳) همو، التوحید، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم ]؟۱۳۵۷ش[؛
(۴) همو، معانی‌الاخبار، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۳۶۱ش؛
(۵) همو، الخصال، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۳۶۲ش؛
(۶) همو، کمال‌الدین و تمام النعمه، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۳۶۳ش؛
(۷) همو، من لایحضره‌الفقیه، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۴۱۴؛
(۸) ابن‌شهرآشوب، معالم‌العلما، نجف ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱؛
(۹) همو، مناقب‌ آل‌ابی‌طالب، چاپ یوسف بقاعی، قم ۱۳۸۵ش؛
(۱۰) احمدبن محمد ابن‌عبدربه، عقدالفرید، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹؛
(۱۱) ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، بیروت [بی‌تا.]؛
(۱۲) همو، تأویل مختلف‌الحدیث، بیروت [بی‌تا.]؛
(۱۳) ابن‌ندیم؛
(۱۴) علیرضا اسعدی، هشام‌بن حکم، قم ۱۳۸۸ش؛
(۱۵) علی‌بن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الاسلامیین واختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰؛
(۱۶) امین؛
(۱۷) عبدالقاهربن طاهر بغدادی، الفرق بین‌الفرق، چاپ محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت [بی‌تا.]؛
(۱۸) ابوحیان توحیدی، البصائر و الذخائر، چاپ وداد قاضی، بیروت ۱۴۰۸؛
(۱۹) عمروبن بحر جاحظ، البیان والتبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت [بی‌تا.]؛
(۲۰) علی‌بن محمد جرجانی، شرح‌المواقف، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی، مصر ۱۳۲۵/ ۱۹۰۷؛
(۲۱) چاپ افست قم ۱۳۷۵ش؛
(۲۲) عبدالرحیم‌بن محمد خیاط، الانتصار و الرد علی ابن‌راوندی الملحد، چاپ نیبرج، بیروت [بی‌تا.]؛
(۲۳) حسین‌بن محمد راغب اصفهانی، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، بیروت [بی‌تا.]؛
(۲۴) عبدالحسین شرف‌الدین، المراجعات، چاپ حسین راضی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲؛
(۲۵) علی‌بن حسین شریف مرتضی، الشافی فی ‌الامه، چاپ عبدالزهراء حسینی‌خطیب و فاضل میلانی، تهران ۱۴۱۰؛
(۲۶) نورالله‌بن شریف‌الدین شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۲۷) محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، چاپ احمد فهمی محمد، بیروت ۱۳۶۸/ ۱۹۴۸؛
(۲۸) همو، نهایهالاقدام فی علم‌الکلام، چاپ آلفردگیوم، قاهره [بی‌تا.]؛
(۲۹) حسن‌بن هادی صدر، تأسیس الشیعه لعلوم‌الاسلام، بغداد ۱۳۸۱، چاپ افست تهران [بی‌تا.]؛
(۳۰) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، شرح اصول‌الکافی، چاپ محمد خواجوی، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۳۱) احمد صفایی، هشام‌بن حکم متکلم معروف قرن دوم هجری و شاگرد مبرز مکتب جعفری، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۳۲) فضل‌بن حسن طبرسی، اعلام‌الوری باعلام الهدی، چاپ علی‌اکبر غفاری، بیروت ۱۳۹۹؛
(۳۳) همو، الاحتجاج، بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱؛
(۳۴) محمدبن حسن طوسی، الفهرست، چاپ محمود رامیار، مشد ۱۳۵۱ش؛
(۳۵) حسن‌بن یوسف علامه حلّی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، چاپ محمدنجمی رنجانی، ]قم[ ۱۳۶۳ش؛
(۳۶) محمدسعید بن محمد مفید قاضی سعید قمی، شرح توحید صدوق، چاپ نجفقلی حبیبی، تهران ۱۳۷۳ـ ۱۳۷۴ش؛
(۳۷) قاضی عبدالجبار معتزلی، شرح اصول الخمسه، چاپ عبدالکریم عثمان، قاهره ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۳۸) همو، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، چاپ عبدالحلیم محمود و دیگران، مصر [بی‌تا.]؛
(۳۹) قطب راوندی، الخرائج والجرائح، قم ۱۳۵۹؛
(۴۰) محمدبن عمر کشّی، اختیار معرفهالرجال، ]تلخیص[ محمدبن حسن طوسی، چاپ حسن مصطفوی، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۴۱) کلینی؛
(۴۲) عبدالله مامقالی، تنقیح المقال فی علم‌الرجال، نجف ۱۳۵۲؛
(۴۳) مجلسی؛
(۴۴) همو، مرآهالعقول، چاپ هاشم رسولی، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۴۵) علی‌اکبر مدرس یزدی، مجموعه رسائل کلامی و فلسفی و ملل و نحل، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۴۶) مسعودی، مروج (بیروت)؛
(۴۷) محمدبن محمد مفید، الفصول المختاره من ‌العیون و المحاسن، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۴۸) همو، المسائل‌السرّویه، قم ۱۴۱۳؛
(۴۹) همو، اوائل‌المقالات، بیروت ۱۴۱۴؛
(۵۰) همو، الاختصاص، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۴۲۵؛
(۵۱) مطهربن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، پاریس ۱۸۹۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲؛
(۵۲) محمدبن احمد ملطی شافعی، التنبیه و الردعلی اهل الاهواء و البدع، چاپ محمد زاهد کوثری، قاهره ۱۳۶۸/ ۱۹۴۹؛
(۵۳) علی بن یونس بناطی بیاضی، الصراط‌المستقیم الی مستحقی التقدیم، چاپ محمدباقر بهبودی، قم ؟۱۳۸۴؛
(۵۴) خضرمحمد بنها، مسند هشام‌بن الحکم، بیروت ۱۴۲۷/ ۲۰۰۶؛
(۵۵) احمدبن علی نجاشی، رجال‌النجاشی، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷؛
(۵۶) عبدالله نعمه، هشام‌بن الحکم، بیروت ۱۴۰۴؛
(۵۷) s. v. “Hishâm B. Al- Hakam” (by W. Madelung) EI2.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه خالد بن نجیح جَوّان(متوفی۱۷۴ه ق)

 خالد بن نجیح جَوّان، کنیه اش ابوعبداللّه، راوى امامى. وى از موالى و کوفى بود (نجاشى، ص ۱۵۰). ظاهراً منظور از جَوّان، فروشنده جُوَن (جمع جُونىّ؛ نوعى پرنده سیاه شنزار) یا جَونه (ظرفهاى عطارى با پوشش چرمى) است (رجوع کنید به ابنداوود حلّى، ص ۸۷؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۸۰). مؤید این احتمال، روایتى است که در آن به تجارت خالد از یمن به مکه تصریح شده است (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۰۱، ج ۷، ص ۲۳۰؛ نیز رجوع کنید به موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۷۸).

در بعضى نسخه ها نام وى، به اشتباه، خالدبن نجیح حوار (رجوع کنید به ابنداوود حلّى، همانجا)، جواز (ابنبابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۴۸۱؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۸، پانویس ۱)، خراز (طوسى، ۱۴۰۱، همانجا) و خواتیمى (ابنداوود حلّى، ص ۲۴۴؛ علامه حلّى، ص ۳۴۴) درج شده است (رجوع کنید به شوشترى، ج ۴، ص ۱۱۰؛ نیز براى تفصیل درباره اختلافات در نقل لقب خالد رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۷۸ـ۸۱).

برقى (۱۳۸۳ش، ص ۳۱، ۴۸) و نجاشى (همانجا) خالد را در شمار اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام یاد کردهاند. طوسى نیز گرچه ذیل اصحاب امام کاظم علیهالسلام (۱۴۱۵، ص ۳۳۶) خالدبن نجیح را جدا از خالد جوّان ذکر کرده، اما پیشتر ذیل اصحاب امام صادق علیهالسلام (همان، ص ۱۹۸) نام و لقب وى را یکجا آورده است که از اتحاد این دو حکایت دارد (نیز رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۸۲، ۱۹۵؛ خویى، ج ۷، ص ۳۶؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۰۹ـ۱۱۰).

ظاهراً او با امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام همنشینى داشته (براى نمونه رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش، ج ۲، ص ۴۸۲ـ۴۸۳؛ کلینى، ج ۶، ص ۳۲۷) و در روایتى، خالد از خادمان امام کاظم علیهالسلام دانسته شده است (رجوع کنید به کشى، ص ۴۵۲ـ۴۵۳). بنابر این گزارش، خالد نصى از امام کاظم بر امامت امام رضا را براى کسانى که در اینباره تردید و اختلاف داشتند، نقل کرده که حاکى از اعتقاد صحیح وى دانسته شده است (رجوع کنید به ابنشهید ثانى، ۱۴۱۱، ص ۱۸۷، ۵۸۶؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۸۲؛ خویى، ج ۷، ص ۳۶).

در کتاب نجاشى (همانجا) مدح یا قدحى درباره خالد دیده نمى شود، ولى کشى (ص ۳۲۶) با نکوهش قائلان به غلو (به تعبیر او: اهل ارتفاع)، ذیل شرح حال مفضلبن عمر، خالد را از غالیان شمرده است. ظاهرآ خالد به سبب روایت غلوآمیزى که از او درباره ربوبیت نقل شده، طعن شده است (رجوع کنید به همانجا؛ نیز رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۲۴۱ـ۲۴۲؛ قس نورى، ج ۴، ص ۲۵۰ـ۲۷۵، که همین روایت را دالّ بر عدم غلو او دانسته است). شهیدثانى (ص ۸۰) نیز تأکید کرده که نصى دالّ بر وثاقت وى نرسیده است (نیز رجوع کنید به ابنشهیدثانى، ۱۳۶۲ـ۱۳۶۵ش، ج ۱، ص ۱۳).

اما برخى رجالیان متأخر خالد را به دلیل واقع شدن در طریق ابنبابویه در مشیخه کتاب منلایحضرهالفقیه، حَسَن و معتمد دانسته و غلو او را به دلیل روایات دیگرش نپذیرفتهاند (رجوع کنید به بهبهانى، ص ۱۶۴ـ۱۶۵، ۲۲۸، ۳۰۹، ۳۴۵؛ نورى، ج ۴، ص ۲۷۵؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۸۴). حتى مامقانى (ج ۲۵، ص ۸۲ـ۸۳) مدعى است که براساس خبر کشّى (ص ۴۵۲ـ ۴۵۳) خالد اعتقاد صحیح داشته و از اینرو مامقانى او را به قوّت ایمان و صلابت در مذهب ستوده است.

به گفته وى (همانجا)، اهل غلو بودن خالد فقط به ذهن کشّى خطور کرده و مخلّ به اعتقاد صحیح خالد نیست (براى تفصیل بیشتر در اینباره رجوع کنید به موحدىابطحى، ج ۵، ص ۳۸۵؛ نیز براى مجموعهاى از روایات ناظر بر مدح وى رجوع کنید به نمازى شاهرودى، ج ۳، ص ۳۱۸ـ۳۱۹). خویى (ج ۷، ص ۳۶ـ۳۷) به دلایل مورد استناد این گروه براى اثبات وثاقت خالد اشاره کرده و این دلایل را براى وثاقت او کافى ندانسته است (نیز رجوع کنید به بهبودى، ص ۲۰۹).

خالد، در اغلب موارد بى واسطه یا به واسطه زراره، از امام صادق علیهالسلام (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۱، ص ۳۴۲؛ ابنابىزینب، ص ۱۷۱؛ ابنبابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۴۳، ۳۴۶، ۴۸۱) و در موارد اندکى از امام کاظم علیهالسلام (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۶، ص ۴۵۹؛ طوسى، ۱۴۰۱، همانجا) روایت کرده است. راویان شناختهشدهاى، از جمله صفوان (رجوع کنید به کلینى، ج ۵، ص ۷۸)، ابن ابىعمیر (ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۴، ص ۴۵۴) و به ویژه عثمانبن عیسى (کلینى، ج ۱، ص ۳۴۲، ج ۲، ص ۹۸، ۵۳۸، ج ۵، ص ۵۶۷، ج ۶، ص ۳۰۶، ۳۲۷، ۳۳۶، ۳۴۲، ۵۲۲، ج ۸، ص ۲۴۳؛ ابنبابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۱، ص ۲۲۸؛ طوسى، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۵۸)، که همگى از اصحاب اجماعاند، و علىبن حَکَم (کلینى، ج ۲، ص ۲۲۶) از خالد روایت کردهاند (براى فهرستى از روایات وى در کتابهاى چهارگانه شیعه رجوع کنید به خویى، ج ۷، ص ۳۹۲؛ نیز رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش، ج ۲، ص ۴۸۲ـ ۴۸۳، ۴۸۸، ۴۹۱، ۵۰۳؛ صفّار قمى، ص ۲۴۱ـ۲۴۲، ۲۶۴، ۴۲۲).

ظاهراً خالد صاحب کتاب بوده است، هر چند نجاشى و طوسى در فهرستهاى خویش اسمى از آن نبردهاند. شاهد این احتمال، طریقى است که ابنبابویه در مشیخه کتاب خویش ذکر کرده است (۱۴۰۴، ج ۴، ص ۴۵۴؛ نیز رجوع کنید به موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۸۱ـ۳۸۲). بهرغم قدحى که درباره خالد رسیده، برخى فقها به بعضى روایات او اعتماد کردهاند، از جمله درباره استحباب جزم اذان و اقامه و استحباب کُند گفتن اذان و سریع گفتن اقامه، به روایتهاى او استناد شده است (رجوع کنید به شهید اول، ج ۳، ص ۲۰۸؛ موسوى عاملى، ج ۳، ص ۲۸۵؛ نجفى، ج ۹، ص ۹۴).

رحلت

بنابر روایتى، خالد در سال ۱۷۴ در مکه درگذشته است (صفّار قمى، ص ۲۶۵)، اما به احتمال بسیار این نقل صحیح نیست؛ چه، خالد پس از شهادت امام کاظم علیهالسلام (سال ۱۸۳) و در زمان امام رضا علیهالسلام از دنیا رفته است (موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۸۰).



منابع:

(۱) ابن ابىزینب، الغیبه، چاپ فارس حسون کریم، قم ۱۴۲۲؛
(۲) ابنبابویه، کتابالخصال، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۳) همو، کتاب مَنلایـَحضُرُه الفقیه، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۴۰۴؛
(۴) همو، کمالالدین و تمامالنعمه، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۳ش؛
(۵) ابنداوود حلّى، کتابالرجال، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(۶) ابنشهید ثانى، التحریرالطاووسى، چاپ فاضل جواهرى، قم ۱۴۱۱؛
(۷) همو، منتقىالجمان فى الاحادیث الصحاح و الحسان، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ـ۱۳۶۵ش؛
(۸) احمدبن محمد برقى، کتابالرجال، در ابنداوود حلّى، کتابالرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۹) همو، کتابالمحاسن، چاپ جلالالدین محدث ارموى، تهران ۱۳۳۰ش؛
(۱۰) محمدباقر بهبودى، معرفهالحدیث و تاریخ نشره و تدوینه و ثقافته عندالشیعه الامامیه، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۱) محمدباقربن محمد اکمل بهبهانى، تعلیقه وحیدالبهبهانى على منهجالمقال، (بىجا: بىنا، بىتا.)؛
(۱۲) خویى؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) محمدبن مکى شهید اول، ذکرىالشیعه فى احکامالشریعه، قم ۱۴۱۹؛
(۱۵) زینالدینبن على شهیدثانى، الرعایه فى علمالدرایه، چاپ عبدالحسین محمدعلى بقّال، قم ۱۴۰۸؛
(۱۶) محمدبن حسن صفّار قمى، بصائر الدرجات فى فضائل آل محمد «ص»، چاپ محسن کوچهباغىتبریزى، قم ۱۴۰۴؛
(۱۷) محمدبن حسن طوسى، تهذیب الاحکام، چاپ حسن موسوىخرسان، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۸) همو، رجالالطوسى، چاپ جواد قیومىاصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۹) حسنبن یوسف علامه حلّى، خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۲۰) محمدبن عمر کشى، اختیار معرفهالرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۲۱) کلینى؛
(۲۲) عبداللّه مامقانى، تنقیحالمقال فى علمالرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۲۳) محمدعلى موحدىابطحى، تهذیب المقال فى تنقیح کتاب الرجال للشیخالجلیل ابىالعباس احمدبن علىالنجاشى، ج ۵، قم ۱۴۱۷؛
(۲۴) محمدبن على موسوى عاملى، مدارک الاحکام فى شرح شرائعالاسلام، قم ۱۴۱۰؛
(۲۵) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛
(۲۶) محمدحسنبن باقر نجفى، جواهرالکلام فى شرح شرائع الاسلام، ج ۹، چاپ عباس قوچانى، بیروت ۱۹۸۱؛
(۲۷) على نمازى شاهرودى، مستدرکات علم رجال الحدیث، تهران ۱۴۱۲ـ۱۴۱۵؛
(۲۸) حسینبن محمدتقى نورى، خاتمه مستدرک الوسائل، قم ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه حَفْص‌بن سلیمان بن مغیره اسدى«حفیص و غاضرى»(متوفی۱۸۰ه ق)

حَفْص‌بن سلیمان بن مغیره اسدى ، معروف به حفیص و غاضرى، مُقرى و مشهورترین راوى قرائت عاصم‌بن ابی‌النجود* (از معروف‌ترین قرّاء سبعه). در سال ۹۰ زاده شد (ذهبى، ۱۴۰۴، ج ۱، ص۱۴۰؛ ابن‌جزرى، النشر فى القراءات العشر، ج ۱، ص ۱۵۶). از اهالى کوفه و پیشه‌اش بزازى بود (دانى، ص ۶؛ مزّى، ج ۷، ص۱۰ـ۱۱؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۶۴).

شرح‌حال‌نگاران کنیه‌اش را ابوعمر ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به همانجاها). او رَبیبِ (فرزند همسر) عاصم و در میان یاران و شاگردان عاصم از همه به قرائت او داناتر بود (ابن‌جزرى، النشر فی‌القراءات العشر، همانجا). ابن‌معین تنها روایت صحیح از قرائت عاصم را روایت حفص دانسته است که عاصم، با واسطه ابوعبدالرحمان سُلَمى (متوفى ۷۴ یا ۷۵)، از على علیه‌السلام فرا گرفته بود (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۳۱؛ ابن‌جزرى، غایهالنهایه فی‌طبقات القراء، ج ۱، ص ۲۵۴؛ همو، النشر فی‌القراءات‌العشر، همانجا).

حفص را در علم قرائت بر ابوبکربن عیاش* (دیگر راوى قرائت عاصم ؛ متوفى ۱۹۴) ترجیح داده‌اند (رجوع کنید به دانى، همانجا؛ ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات القراء، ج ۱، ص ۲۵۴) و حتى او را داناترین فرد روزگارش به علم قرائت دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات القراء؛ همو، النشر فی‌القراءات العشر، همانجاها؛ ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۵۵۸).

او در بغداد و مکه نیز به تعلیم قرائت (اِقْراء) مشغول گردید (ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات القراء، همانجا). ابن‌جزرى (النشر فى القراءات العشر، ج ۱، ص ۱۵۲ـ۱۵۵) سلسله راویان قرائت حفص را که از دو طریقِ عبیدبن صباح (متوفى ۲۳۵) و عمروبن صباح (متوفى ۲۲۱) می‌باشد به‌تفصیل ذکر کرده است. جز این دو، ابن‌جزرى (غایهالنهایه فى طبقات القراء، ج ۱، ص ۲۵۴ـ۲۵۵) از کسانى نام برده که قرائت را از او روایت کرده‌اند. طوسى (ص ۱۵۰، ۱۸۹) او را در شمار اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام آورده است، اما این دلیل بر تشیع اوست (شوشترى، ج ۳، ص ۵۸۲).

قرائت حفص تنها در یک مورد با قرائت عاصم اختلاف دارد و آن، قرائت واژه «ضعف» در آیه ۵۴ سوره روم است که عاصم به فتح «ض» خوانده و حفص به ضم آن؛ اما میان قرائت حفص و شعبه بن عیاش بیش از پانصد اختلاف در حرکاتِ حروف گزارش شده است (ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات القراء، ج ۱، ص ۲۵۴). گفتنى است که چون قرائت حفص براساس ضوابط و اصول زبان عربى استوار است، بر قرائت ابوبکربن عیاش ترجیح داده می‌شود (رجوع کنید به یاقوت‌حموى، ج۳، ص۱۱۸۰).

اکنون در بیشتر سرزمینهاى اسلامى قرآن را به قرائت حفص از عاصم تلاوت می‌کنند (حبش، ص ۶۶) و غالب قرآنهاى رایج براساس این قرائت نگاشته شده است.

عبدالغنى نابلسى* در قصیده‌اى قرائت حفص‌بن سلیمان را به شعر سروده و خود او آن قصیده را شرح کرده و نام صرف العنان الى قرأه (قراءه) حفص‌بن سلیمان را بر آن نهاده است. این رساله را اغناطیوس عبده خلیفهالیسوعى تصحیح کرده و در چند شماره از مجله المشرق (۱۹۶۱ـ۱۹۶۳) به‌چاپ رسانده است.

ارزش و اعتبار حفص در دانش حدیث، برخلاف جایگاه والاى او در علم قرائت است. شرح‌حال‌نگاران عموماً با پذیرش مقام والایش در دانش قرائت، او را متروک‌الحدیث (رجوع کنید به عُقیلى، سفر۱، ص ۲۷؛ خطیب‌بغدادى، ج ۹، ص ۶۶ـ۶۷؛ مزّى، ج ۷، ص ۱۳ـ۱۴) و ضعیف (ابن‌عدى، ج ۳، ص ۲۶۸) شمرده‌اند. ابن‌حِبّان او را کسى معرفى کرده که در سند احادیث دست می‌برده و ابن‌خراش او را کذاب و جاعل حدیث شناسانده است (رجوع کنید به حلبى، ص ۱۵۴).

نام او در بیشتر کتابهاى شرح‌حال راویان ضعیف آمده است (براى نمونه رجوع کنید به دارقطنى، ص ۷۸؛ ذهبى، ۱۴۰۸، ج ۱، ص ۲۱۴). ابن‌حجر عسقلانى (همانجا) برخى از کسانى را که او از آنان روایت کرده و نیز شمارى از راویان او را ذکر کرده است (نیز رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۴، همانجا).

رحلت

حفص‌بن‌سلیمان، بنابر قول مشهور، در سال ۱۸۰ وفات یافت (همانجا؛ ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات‌القراء، ج۱، ص ۲۵۵). دانى (ص ۶) سال وفات او را حدود ۱۹۰ ذکر کرده است.



منابع :

(۱) ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات‌القرّاء، چاپ برگشترسر، قاهره (بی‌تا.)؛
(۲) همو، النشر فی‌القراءات العشر، چاپ علی‌محمد ضباع، مصر [? ۱۹۴۰[، چاپ افست تهران (بی‌تا.)؛
(۳) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب‌التهذیب، چاپ صدقى جمیل عطار، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵؛
(۴) ابن‌ عدى، الکامل فى ضعفاءالرجال، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی‌محمد معوض، بیروت ۱۴۱۸ /۱۹۹۷؛
(۵) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۶) محمد حبش، القراءات المتواتره و اثرها فی‌الرسم القرآنى و الاحکام الشرعیه، بیروت ۱۴۱۹/۱۹۹۹؛
(۷) برهان‌الدین حلبى، الکشف‌الحثیث عَمّن رُمى بوضع‌الحدیث، چاپ صبحى سامرائى، بغداد ( ۱۹۸۴)؛
(۸) خطیب بغدادى؛
(۹) علی‌بن عمر دارقطنى، کتاب‌الضُعفاء و المتروکین، چاپ صبحى بدرى سامرائى، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۰) عثمان‌بن سعید دانى، کتاب ‌التیسیر فی‌القراءات السبع، چاپ اوتوپرتسل، استانبول ۱۹۳۰؛
(۱۱) محمدبن احمد ذهبى، دیوان‌الضعفاء و المتروکین، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۲) همو، معرفهالقرّاء الکبار علی‌الطبقات و الاعصار، چاپ بشار عواد معروف، شعیب ارنؤوط، و صالح مهدى عباس، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۳) همو، میزان الاعتدال فى نقدالرجال، چاپ على محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بی‌تا.) ؛
(۱۴) شوشترى؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومی‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) محمدبن عمروعُقیلى، کتاب‌الضعفاءالکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۷) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب‌الکمال فى اسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲؛
(۱۸) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۳ 

زندگینامه حفص‌بن غیاث نخعى کوفى(متوفی۱۹۴ه ق)(شاگردان امام صادق علیه‌السلام)

 محدّث و قاضى اهل سنّت و از شاگردان امام صادق علیه‌السلام. کنیه‌اش ابوعمر بود و در سال ۱۱۷، در دوره خلافت هشام‌بن عبدالملک (حک: ۱۰۵ـ۱۲۵)، زاده شد (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۸۳ـ۸۴؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۱۹۷). در منابع، به محل تولد او اشاره نشده است.

مشایخ حدیثى او بسیار بوده‌اند که مهم‌ترین آنان عبارت‌اند از:

جد او طلق‌بن معاویه،

عبیداللّه‌بن عمر،

هشام‌بن عُروه،

سفیان ثورى،

ابن‌جُرَیج و

امام جعفرصادق علیه‌السلام (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۶۸؛مِزّى، ج ۷، ص ۵۶ـ۵۸؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۸؛براى فهرست آنان رجوع کنید به مزّى، همانجا).

حفص‌بن غیاث در میان شاگردان اَعْمَش* (متوفى ۱۴۸) از همه موثق‌تر معرفى شده است (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۸۰). شیخ‌طوسى (۱۴۱۵، ص ۱۳۳، ۱۸۸، ۳۳۵) او را در شمار راویان امام باقر، امام صادق و امام کاظم علیهم‌السلام آورده است. اما چون حفص در سال ۱۱۷ به‌دنیا آمده و سال وفات امام باقر علیه‌السلام میان سالهاى ۱۱۴ تا ۱۱۸ گزارش شده است (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۵، ص ۳۲۴)، نمی‌توان حفص را از اصحاب آن حضرت دانست (نیز رجوع کنید به مدرسی‌طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۱).

راویان حفص نیز بسیار بوده‌اند،

از جمله:

پسرش عمر،

احمدبن حنبل،

اسحاق‌بن راهویه،

علی‌بن مدینى،

ابونُعَیم فضل‌بن دُکَین،

عبداللّه‌بن محمدبن ابی‌شیبه و عثمان‌بن محمدبن ابی‌شیبه (براى فهرست آنها رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۶۸؛مزّى، ج ۷، ص ۵۸ـ۵۹).

گفته‌اند که حفص‌بن غیاث در روایت و نقل احادیث، عموماً بر حافظه خویش تکیه داشته است. راویان حفص سه تا چهار هزار حدیث را، که او از حفظ برایشان روایت کرده بود، به نقل از وى کتابت کرده‌اند (رجوع کنید به خطیب‌بغدادى، ج ۹، ص ۷۶؛مزّى، ج ۷، ص ۶۲؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص ۲۵).

حفص‌بن غیاث مجموعه‌اى از احادیث گردآورده (رجوع کنید به مدرسی‌طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۱ـ۲۳۲) که در منابع از وثاقت آن سخن رفته است (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۱۷، ص ۱۱۶؛مزّى، ج ۷، ص ۶۱). همچنین وى در دفترى، حدود ۱۷۰ روایت از امام صادق علیه‌السلام گردآورده است (براى نقل قولهایى از این اثر رجوع کنید به مدرسی‌طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۲ـ۲۳۵).

رجال‌شناسان امامى، با استناد به کلام شیخ‌طوسى (۱۴۰۳، ج ۱، ص۳۸۰) که گفته است اصحاب ما به اخبار حفص‌بن غیاث عمل کرده‌اند، او را موثق شمرده‌اند (رجوع کنید به علامه حلّى، مقدمه قیومی‌اصفهانى، ص ۳۳؛تفرشى، ج ۴، ص ۹؛خویى، ج ۶، ص ۱۴۹).

برخى رجال‌شناسان اهل سنّت او را ثقه و حدیث‌شناس دانسته و برخى در این زمینه او را رد کرده‌اند (رجوع کنید به مزّى، ج ۷، ص۶۰ـ۶۲؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۸)، ولى به نظر می‌رسد همان‌گونه که ابوزرعه (متوفى ۲۶۴) و یعقوب‌بن شیبه (متوفى ۲۶۲) تصریح کرده‌اند، باید میان منقولات او در کتاب حدیثى موثقش و احادیث بسیارى که از حافظه نقل کرده است، تفاوت قائل شد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۸۱؛مزّى، ج ۷، ص۶۰ـ۶۱؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص۲۴)، به‌ویژه آنکه برخى نوشته‌اند وى در اواخر عمر دچار فراموشى شد (رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۹) یا پس از رسیدن به منصب قضا، حافظه‌اش ضعیف گردید (ابن‌ابی‌حاتم، ج ۳، ص ۱۸۶؛باجى، ج ۱، ص ۵۱۳). ظاهراً همه مواردِ قدح و جرح او، به همین سبب بوده است.

حفص‌بن غیاث از سوى هارون‌الرشید (حک : ۱۷۰ـ۱۹۳)، خلیفه عباسى، در شرق بغداد و پس از آن در کوفه به منصب قضا گماشته شد که بنابر گزارشى، مدت آن در بغداد دو سال و در کوفه سیزده سال بود (مزّى، ج ۷، ص ۵۹، ۶۴؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۸) .

برخلاف مقام حدیثىِ او، رجال‌شناسان منزلت وى را در فن قضا بسیار ستوده‌اند تا آنجا که به نظر برخى، منصب قضا با حفص‌بن غیاث پایان پذیرفته است (رجوع کنید به مزّى، ج ۷، ص ۶۴؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص ۲۶؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۹). با این حال، خود وى از اشتغال در این منصب چندان خشنود نبود و در پاسخ به پرسشى، گفته بود که قضا منصبى بسیار مشکل و پرزحمت است (خطیب بغدادى، ج ۹، ص۶۹ـ ۷۰؛مزّى، همانجا).

به نوشته ذهبى (۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ج ۱، ص ۲۹۸)، وى از بخشنده‌ترین مردم بود و شرط کرده بود که‌هرکس می‌خواهد حدیثى از او فراگیرد، باید از غذاى او بخورد (نیز رجوع کنید به خطیب‌بغدادى، ج ۹، ص ۷۵؛مزّى، ج ۷، ص ۶۵). او در عین داشتن منصب قضا، با تنگدستى می‌زیست، چنان‌که پس از مرگش، نهصد درهم بدهکار بود (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۷۳؛مزّى، ج ۷، ص ۶۴؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص ۲۴).

رحلت

حفص‌بن غیاث در آخر عمر، زمین‌گیر و خانه‌نشین شد و پس از مدتى درگذشت. فرمانرواى کوفه، فضل‌بن عباس، بر جنازه او نماز گزارد (مزّى، ج ۷، ص ۶۹). سال وفات او را بین ۱۹۴ تا ۱۹۶ دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌خلّکان، ج ۱، ص۲۹۰؛مزّى؛ابن‌حجر عسقلانى، همانجاها)، ولى مزّى و ابن‌حجر عسقلانى سال ۱۹۴ را صحیح‌تر شمرده‌اند.



منابع :

(۱) ابن ابی‌حاتم، کتاب‌الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب‌التهذیب، (بیروت) ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۳) ابن ‌خلّکان؛
(۴) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۵) سلیمان‌بن خلف باجى، التعدیل و التجریح لمن خرج عنه‌البخارى فی ‌الجامع الصحیح، چاپ احمد بزار، (رباط) ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۶) مصطفی‌بن حسین تفرشى، نقدالرجال، قم ۱۴۱۸؛
(۷) خطیب بغدادى؛
(۸) خویى؛
(۹) محمدبن احمد ذهبى، سیر اعلام‌النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۱۰) همو، کتاب تذکرهالحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۶ـ ۱۳۷۷/ ۱۹۵۶ـ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۱) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومی‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۲) همو، عدهالاصول، و بذیله الحاشیه الخلیلیه لخلیل‌بن غازى قزوینى، چاپ محمدمهدى نجف، (قم) ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۳) همو، الفهرست، چاپ جواد قیومی ‌اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۱۴) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، خلاصهالاقوال فى معرفهالرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۱۵) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛

(۱۶) Hossien Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shiite literature, vol. 1 Oxford 2003.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۳

زندگینامه عبیداللّه حلبى(قرن دوم)

 عبیداللّه ، بن على کوفى، کنیه‌اش ابوعلى، از اصحاب امام صادق علیه‌السلام و از محدّثان امامى قرن دوم. جد وى، ابوشُعْبه، از راویان حدیث از امام حسن و حسین علیهماالسلام بود. خانواده حلبى یکى از خاندانهاى شیعى مشهور به وثاقت و مورد استناد در کوفه بودند و به نام جدشان، به خاندان ابى‌شعبه شهرت داشتند (نجاشى، ص ۲۳۰ـ۲۳۱). نجاشى (ص ۲۳۰) از پیوند ولاء بین این خاندان و قبیله بنى تَیْم‌اللات بن ثعلبه سخن گفته و شیخ طوسى (۱۴۱۵، ص ۲۳۴) آنان را از موالى بنوعِجْل دانسته است.

به تصریح نجاشى (همانجا)، سبب شهرت عبیداللّه‌بن على به حلبى، رفت و آمد وى و برادر و پدرش به شهر حلب، براى کارهاى تجارى، بوده است (نیز رجوع کنید به برقى، ص ۲۳). درباره تاریخ تولد حلبى اطلاعى در دست نیست.

آثار

عمده شهرت وى به سبب تألیف کتابى با عنوان الجامع یا الکتاب بوده که گفته شده نخستین اثر فقهى در میان شیعیان بوده است (همانجا؛ مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص۳۸۰).به نوشته نجاشى (ص ۲۳۱) و شیخ طوسى (۱۴۲۰، ص ۳۰۵)، او کتاب خود را به امام صادق علیه‌السلام عرضه کرد و امام آن را ستود. این کتاب از متون رایج در میان امامیه بوده است.

نجاشى (همانجا) به تداول روایت این کتاب با تعبیر «الکتاب‌ المنسوب‌الیه»   (قس بهبودى، ص ۲۶۱ـ۲۶۲) و تعبیر «رَوى هذاالکتاب خلقٌ من‌اصحابنا» اشاره و تصریح کرده است که روایتهاى متعدد این کتاب گاه فقط در آغاز اختلاف داشته اما متنهاى روایت شده، تنها تفاوتهاى جزئى با یکدیگر داشته‌اند. متداول‌ترین طریق روایت این کتاب، روایت و تحریر ابن ابى‌عُمَیْر (متوفى ۲۱۷) از حماد بن عثمان از حلبى بوده است (زرارى، ص ۱۶۲؛ نجاشى؛ طوسى، ۱۴۲۰، همانجاها؛ همو، ۱۴۱۵، ص ۴۵۲).

شیخ طوسى (۱۴۲۰، ص ۳۰۵ـ۳۰۶) چند طریق در روایت این کتاب را ذکر و تصریح کرده است که این کتاب محلّ اعتماد علما و محدّثان است (مُعَوَّلٌ علیه؛ قس بهبودى، همانجا). ابن‌بابویه (۱۳۶۱ش، ص ۱۵۰) به نقل از استاد خود، محمدبن حسن‌بن احمدبن ولید، از محمدبن حسن صفار قمى (متوفى ۲۹۰) نقل کرده که عبارت «و در حدیث دیگر» (وَ فى حَدیثٍ آخَرَ) در کتاب حلبى، عبارتهایى است که ابن‌ابى‌عمیر افزوده است (نیز رجوع کنید به شوشترى، ج ۷، ص ۷۹ـ۸۰).

به گفته مدرسى طباطبائى (ج ۱، ص ۳۸۱)، این تحریر کتاب، متداول بوده است. حدود هزار حدیث به طریق ابن‌ابى‌عمیر از حلبى در آثار حدیثى امامیه باقى‌مانده که خویى (ج ۶، ص ۳۹۰ـ۴۰۰، ۴۱۹ـ۴۲۱) فهرست کامل آنها را گردآورى کرده است. متن کتاب، به صورت مستقل، از مراجع امامیه تا پایان قرن هفتم بوده است.

شیخ طوسى (۱۴۱۵، ص ۴۳۱)، به نقل از مشیخه هارون‌ بن موسى تَلَّعُکْبَرى* (متوفى ۳۸۵)، نوشته است که این کتاب را ابوعیسى عبیداللّه‌ بن محمدبن فضل مصرى روایت نموده و گفته که وى تحریر مفصّل کتاب حلبى را روایت کرده است. محمدبن على ابن‌بابویه (۱۴۱۴، ج ۱، ص ۳)، از کتاب حلبى در زمره آثار متداول و مورد مراجعه یاد کرده و علم‌الهدى (متوفى ۴۳۶)، در جوابات‌المسائل المَیافارقیات (رجوع کنید به رسائل، ج ۱، ص ۲۷۹) و جوابات‌المسائل الرَسّیه‌الاولى (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۳۳۱)، از رجوع به این اثر حلبى سخن گفته است (نیز رجوع کنید به ابن شهرآشوب، ص ۱۱۲).

آخرین عالم امامى که از متن این کتاب مطلب نقل کرده، ظاهرآ ابن‌طاووس بوده است که در رساله عدم مضایقه‌الفوائت (ص ۳۴۰ـ۳۴۱) با تعبیر «کتاب اصل» و در اقبال الاعمال (ج ۱، ص ۴۸ـ۴۹) با تعبیر «کتاب»، بخشهایى از این کتاب را نقل کرده است (نیز رجوع کنید به کولبرگ، ص ۱۲۶).

روایت کتاب حلبى در میان اسماعیلیه نیز متداول بوده است. گفته‌اند که دو داعى برجسته اسماعیلى، به نامهاى حلوانى و سفیانى، که قبل از تشکیل حکومت فاطمیان در شمال افریقا در آن نواحى فعالیت داشتند، کتاب حلبى را روایت کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌هیثم، ص ۱۲۲؛ ادریس عمادالدین‌قرشى، ص ۲۱۱). داعى اسماعیلى، ابوعبداللّه جعفربن احمدبن هیثم، این کتاب را، به نقل از افلح‌بن هارون عبانى (داعى، شیخ و فقیه قبیله مَلُوسَه، از قبایل طرفدار اسماعیلیه)، روایت کرده است (رجوع کنید به ابن‌هیثم، ص ۱۲۱ـ۱۲۲؛ نیز رجوع کنید به ادریس عمادالدین‌قرشى، همانجا). قاضى نعمان از این کتاب در تألیف کتاب مهم خود، الایضاح، استفاده و مطالب متعددى از آن نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ص۴۰، ۴۶، ۴۹؛ نیز رجوع کنید به مادلونگ، ص ۳۴ـ۳۵؛ مدرسى‌طباطبائى، همانجا). کتاب حلبى براساس ابواب فقهى بوده است (رجوع کنید به نجاشى، ص ۳۶۶).

ابن‌شهرآشوب (ص ۱۷۹) از کتابى به نام المسائل، تألیف حلبى، نام برده که ظاهراً خود این کتاب را ندیده و اطلاعاتش براساس نقل‌قولهایى از آن در الایضاح قاضى نعمان بوده است. حلبى در کتاب المسائل، همانند دیگر آثار تألیف شده به این نام در عصر حضور ائمه (براى نمونه رجوع کنید به مدرسى‌طباطبائى، ج ۱، ص ۳۴۷، ۳۸۱)، نخست پرسشهاى خود را از امام و در ادامه، پاسخهاى امام را آورده است. کتاب المسائل حلبى حاوى پرسشهاى او از امام صادق علیه‌السلام و پاسخهاى حضرت به آنها بوده است. ابن‌بابویه از این اثر در کتاب مَن لایَحضُرُه الفقیه (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۸۳، ۹۹، ج ۲، ص ۴۰، ۳۴۴، ج ۳، ص ۴۰، ۴۷) مطالبى نقل کرده است.

کتاب المسائل همچنین در اختیار قاضى نعمان بوده و او نقل‌قولهایى از آن را در الایضاح (براى نمونه رجوع کنید به ص۳۰، ۳۶) آورده است (نیز رجوع کنید به مدرسى‌طباطبائى، ج ۱، ص ۳۸۱). از مشهورترین کسانى که از عبیداللّه ‌بن على حلبى حدیث نقل کرده‌اند، این اشخاص بوده‌اند: حماد بن عثمان (رجوع کنید به کلینى، ج ۵، ص ۳۵۶؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۱ش، ص ۲۹۴)، ابراهیم‌بن عبدالحمید (کلینى، ج ۲، ص ۱۱۴)، على‌ بن رئاب کوفى (ابن‌بابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۱، ص ۱۲۹، ۱۵۱) و احمدبن عائذ (کلینى، ج ۲، ص ۶۳۹).

برادر حلبى، محمد بن على، نیز از محدّثان و راویان بنام امامیه بوده و نجاشى (ص ۳۲۵) از او با عنوان «وجه اصحابنا و فقیههم» (از بزرگان اصحاب و فقیهان امامیه) یاد کرده و از دو برادر دیگر او، عمران و عبدالاعلى، فقط نام برده است (نیز رجوع کنید به ص ۹۸). محمدبن على حلبى کتابى در تفسیر داشته که عیاشى مطالب متعددى را از آن در تفسیر خود (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۵، ۸۴، ۱۷۷) نقل کرده است (نیز رجوع کنید به مدرسى‌طباطبائى، ج ۱، ص ۳۳۷ـ ۳۳۸). همچنین مطالب تفسیرى متعددى از محمدبن على حلبى در ضمن آثار امامیه نقل شده که ظاهراً برگرفته از این کتاب اوست (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۱۳، ج ۵، ص ۵۲۹؛ ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۱۵۴ـ۱۵۵؛ مدرسى‌طباطبائى، همانجا).

نجاشى (ص ۳۲۵) از دیگر آثار محمدبن على حلبى به کتابى تدوین یافته براساس ابواب فقهى، با عنوان کتابٌ مُبَوَّبٌ فى‌الحلال و الحرام، اشاره کرد که مجموعه‌اى از روایات فقهى از ائمه، به‌ویژه از امام صادق علیه‌السلام، بوده است. ابوغالب احمدبن محمد زُرارى (متوفى ۳۶۸؛ ص ۱۶۱) و شیخ طوسى (۱۴۲۰، ص ۳۸۵) از این اثر فقط با عنوان کتاب یاد کرده و طریق خود به آن را ذکر نموده‌اند. این کتاب، به روایت عبداللّه‌بن مُسْکان (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۳، ص ۳۷، ۴۵، ۵۱۷) و ابوجمیله مفضل‌بن صالح (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۴۰۴، ۴۴۳، ج ۲، ص ۱۳، ۸۲)، در میان امامیه تداول داشته است. نجاشى (ص ۲۱۴) یادآور شده که کتاب فى‌الحلال و الحرام عبداللّه‌بن مسکان، درواقع، با اضافاتى، همان کتاب محمدبن على حلبى است (نیز رجوع کنید به مدرسى‌طباطبائى، ج ۱، ص ۱۵۳ـ۱۵۵، ۳۳۸).

روایات متعددى از کتاب محمدبن على حلبى در ضمن آثار گوناگون امامیه باقى‌مانده که خویى (ج ۱۷، ص ۳۵۳ـ۳۵۴، ج ۱۸، ص ۷۳، ۴۰۴ـ۴۰۶، ج ۲۳، ص ۳۳۳ـ۳۴۱) فهرست کامل آنها را آورده است. از محمدبن على‌حلبى، اَبان‌بن عثمان بَجَلى (رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۷، ج ۴، ص ۴۰۰ـ۴۰۵)، اسحاق‌بن عمار ساباطى (همان، ج ۳، ص ۳۸)، منصوربن یونس (همان، ج ۵، ص ۲۹۰) و کسان دیگرى حدیث نقل کرده‌اند.

نجاشى (ص ۹۸، ۴۴۴) از دیگر افراد مشهور این خاندان از احمدبن عمربن ابى‌شعبه حَرّانى و یحیى‌بن عمران‌بن على‌بن ابى‌شعبه حرّانى یاد کرده است. احمدبن عمر حلبى از راویان حدیث از امام رضا علیه‌السلام بوده و از امام صادق علیه‌السلام، گاه به واسطه پدرش (رجوع کنید به همان، ص ۹۸) و گاه به صورت مستقیم (ابن‌بابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۱، ص ۹۲ـ۹۳)، حدیث نقل کرده است. نجاشى (همانجا) به کتابى از آثار او اشاره نموده که حسن‌بن على‌بن فَضّال آن را روایت کرده است. از این احمدبن عمر، عبدالعزیزبن عمر (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۱، ص ۹۲) و عبیداللّه دهقان (همان، ج ۱، ص ۱۰۰) حدیث نقل کرده‌اند.

نجاشى (ص ۴۴۴) از یحیى‌بن عمران، همانند دیگر افراد خاندان حلبى، با لفظ ثقه یاد کرده و به روایت او از امام صادق (نیز رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۲۴۰، ج ۳، ص ۳۰۶، ج ۴، ص ۳۵۹، ج ۵، ص ۹۶) و امام موسى کاظم علیهماالسلام اشاره کرده است. یحیى‌بن عمران از اشخاص بسیارى حدیث نقل کرده است که از جمله آنها، ابوسعید مُکارى (رجوع کنید به کلینى، ج ۱، ص ۴۷)، ایوب‌بن حُرّ (همان، ج ۱، ص ۶۹، ۲۶۹، ۲۸۸، ج ۲، ص ۳۸)، عبداللّه‌بن مسکان (همان، ج ۱، ص ۸۲)، مُعَلّى‌بن عثمان (همان، ج ۱، ص ۱۵۴، ۳۹۹، ج ۲، ص ۷۹)، محمدبن نعمان احول (همان، ج ۱، ص ۲۰۶)، بریدبن معاویه (همان، ج ۱، ص ۲۲۱، ۳۷۹)، عبیداللّه‌بن على حلبى (همان، ج ۴، ص ۲۹۳) و عمران‌بن اعین (همان، ج ۱، ص ۳۹۸) بوده‌اند (براى برخى دیگر از مشایخ او رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۲۲۲، ۲۷۳، ج ۲، ص ۱۲۷، ۱۷۷، ۱۸۰، ۲۱۷).

نجاشى (همانجا) از آثار او به کتابى اشاره کرده که خود نزد ابن نوح آن را قرائت نموده است. نجاشى (همانجا)، ضمن بیان طریق خود در نقل از این کتاب، تصریح کرده که طرق روایت این کتاب متعدد بوده است. روایاتى از این کتاب، به روایت ابن‌ابى‌عمیر و نَصْربن سُوَیْد صَیْرفى، در آثار حدیثى امامیه باقى‌مانده است (رجوع کنید به نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۵۰۱؛ مدرسى‌طباطبائى، ج ۱، ص ۳۹۴ـ ۳۹۵). کلینى روایات فراوانى از او از طریق نصربن سوید نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۷، ۶۹، ۸۲، ۱۵۴، ۲۰۶). خویى (ج ۲۰، ص ۷۰ـ۷۳، ۹۸ـ۹۹، ۲۵۱، ۲۵۴ـ ۲۵۸) موارد نقل از این کتاب در آثار حدیثى امامیه را گرد آورده است. احمدبن عمر حلّال نیز از وى حدیث نقل کرده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه ۱۳۶۲ش، ج ۲، ص ۳۴۸ـ۴۳۴).



منابع:

(۱) ابن‌بابویه، التوحید، چاپ هاشم حسینى طهرانى، قم ?(۱۳۵۷ش)؛
(۲) همو، کتاب‌الخصال، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۳) همو، کتاب مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۴۱۴؛
(۴) همو، معانى‌الاخبار، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۱ش؛
(۵) ابن‌شهرآشوب، معالم العلماء، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۶) ابن‌طاووس، اقبال‌الاعمال، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، قم ۱۴۱۴ـ۱۴۱۶؛
(۷) همو، رساله عدم مضایقه الفوائت، (چاپ) محمدعلى طباطبائى‌مراغى، در تراثنا، سال ۲، ش ۲و۳ (ربیع‌الآخر ـ رمضان ۱۴۰۷)؛
(۸) ابن‌هیثم، کتاب المناظرات، با ترجمه انگلیسى از ویلفرد مادلونگ و پل ارنست واکر، لندن ۲۰۰۰؛
(۹) ادریس عمادالدین قرشى، تاریخ الخلفاء الفاطمیین بالمغرب: القسم الخاص من کتاب عیون الأخبار، چاپ محمد یعلاوى، بیروت ۱۹۸۵؛
(۱۰) احمدبن محمد برقى، کتاب الرجال، در ابن‌داوود حلّى، کتاب‌الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۱۱) محمدباقر بهبودى، معرفه‌الحدیث و تاریخ نشره و تدوینه و ثقافته عندالشیعه‌الامامیه، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۲) خویى؛
(۱۳) احمدبن محمد زرارى، رساله ابى‌غالب الزرارى الى ابن‌ابنه فى ذکر آل‌اعین، چاپ محمدرضا حسینى، قم ۱۴۱۱؛
(۱۴) شوشترى؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) همو، فهرست کتب الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۱۷) على‌بن حسین علم‌الهدى، رسائل الشریف المرتضى، چاپ مهدى رجائى، قم ۱۴۰۵ـ۱۴۱۰؛
(۱۸) محمدبن مسعود عیاشى، کتاب التفسیر، چاپ هاشم رسولى محلاتى، قم ۱۳۸۰ـ۱۳۸۱، چاپ افست تهران (بى‌تا.)؛
(۱۹) نعمان‌بن محمد قاضى‌نعمان، الایضاح، چاپ محمدکاظم رحمتى، بیروت ۱۴۲۸/۲۰۰۷؛
(۲۰) کلینى؛
(۲۱) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۲۲) Etan Kohlberg, A medieval Muslim scholar at work: Ibn Tawus and his library, Leiden 1992;
(۲۳) Wilferd Madelung, “The sources of Ismaili law”, Journal of Near Eastern studies, XXXV (1976);
(۲۴) Hossein Modarressi Tabatabai, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shiite literature, vol.1, Oxford 2003.

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۴ 

زندگینامه حَمّاد بن زید « اَزرَق»«حمّادالضریر»(قرن دوم)

 حَمّاد بن زید بن درهم اَزْدى، مشهور به اَزرَق، محدّث و فقیه قرن دوم. جد بزرگش از اسیران سیستان و از موالى خانواده جریربن حازم جَهضَمى بود که به بصره آمد (ابن‌حِبّان، ج ۶، ص ۲۱۷؛ ابن‌مَنْجُوَیْه، ج ۱، ص ۱۵۵؛ مِزّى، ج ۷، ص ۲۳۹).

حمّاد در سال ۹۸ (دوره حکومت سلیمان‌بن عبدالمک) و به قولى، در زمان عمربن عبدالعزیز (حک : ۹۹ـ۱۰۱) به‌دنیا آمد (ابن‌سعد، ج ۷، ص ۲۸۶؛ بخارى، ۱۴۰۶، ج ۲، ص ۱۹۹؛ ابن‌حبّان، همانجا). وى ابتدا پارچه‌فروش بود، سپس به تحصیل علم روى آورد (قاضى‌عیاض، ج ۴، ص ۱۵).

حمّادبن زید را غالباً عالم و محدّث بصره مى‌شناسند (یافعى، ج۱، ص ۲۹۳) تا آنجا که سفیان ثورى (محدّث و زاهد قرن دوم) وى را، پس از شعبه‌بن حجاج*، بزرگ‌ترین عالم بصره دانسته است (ابن‌ابى‌حاتم، ج ۱، ص ۱۷۶ـ۱۷۷؛ ذهبى، ج۱، ص۲۲۸).

حمّاد نابینا بود، از این‌رو او را حمّادالضریر نیز خوانده‌اند (رجوع کنید به ابن‌منجویه، ج ۱، ص ۱۵۶؛ صفدى، ص ۱۴۷). وى از حفظ حدیث نقل مى‌کرد (ابن‌حبّان، ج ۶، ص ۲۱۸). گفته‌اند که چهارهزار حدیث از حفظ داشت و در بیان حدیث هیچگاه خطا نمى‌کرد (رجوع کنید به عجلى، ج ۱، ص ۳۱۹؛ ذهبى، ج ۱، ص ۲۲۹).

مشایخ حدیث و استادان

از جمله مشایخ حدیث و استادان او،

پدرش زیدبن درهم،

ابان‌بن تغلب،

عمروبن علاء نحوى و

ایوب سختیانى بودند (مزّى، ج ۷، ص۲۴۰ـ۲۴۲).

در این میان استفاده علمى حمّاد از ایوب سختیانى، که از تابعین بود، بیشتر از همه بوده و به تصریح خود حمّاد، بیست سال طول کشیده است (نووى، قسم ۱، جزء۱، ص ۱۶۸؛ مزّى، ج ۷، ص ۲۴۸).

کسانى نیز از حمّاد روایت نقل کرده‌اند،

از جمله:

اشعث‌بن اسحاق سجستانى،

پدر ابوداود (صاحب سنن)؛

سفیان‌بن عُیَینه؛

خلف‌بن هشام مُقرى؛

حمّادبن اسامه؛

على‌بن مدینى؛ و

وکیع‌بن جراح (رجوع کنید به نووى، همانجا؛ مزّى، ج ۷، ص ۲۴۲ـ۲۴۵). مزّى (ج ۷، ص ۲۴۳) نیز سفیان ثورى را، به‌رغم اینکه در طبقه محدّثان پیش از طبقه حمّادبن زید قرار دارد، در شمار راویان حدیث حمّادبن زید ذکر کرده است.

کسان بسیارى، از جمله مالک‌بن انس، احمدبن حنبل، یحیى‌بن مَعین و عبدالرحمان‌بن مهدى، حمّاد را ستایش و توثیق کرده‌اند (رجوع کنید به نووى، همانجا؛ مزّى، ج ۷، ص ۲۴۵). وى با اوصافى نظیر حجت، اَتقَن، اَثبَت و اصح‌الحدیث خوانده شده است، که جملگى بر وثاقت وى دلالت مى‌کنند (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۷، ص ۲۸۶؛ ابن‌ابى‌حاتم، ج ۱، ص ۱۷۷ـ۱۷۸؛ ابن‌حبّان، همانجا؛ مزّى، ج ۷، ص ۲۴۶، ۲۴۸، ۲۵۰).

احمدبن حنبل نیز وى را به‌چشم اعتبار مى‌نگریست و غالبآ او را از حمّادبن سلمه که او نیز از محدّثان موثق بود برتر مى‌دانست  (رجوع کنید به صفدى، همانجا؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۴۲۲).

حمّادبن زید، علاوه بر نقل احادیث، به جرح و تعدیل راویان پرداخته که در برخى کتابهاى رجالى ثبت شده است (رجوع کنید به ابن‌حنبل، ج ۱، ص ۵۳۲؛ ابن‌ابى‌حاتم، ج ۱، ص ۱۷۸ـ۱۸۱؛ مزّى، ج ۵، ص ۴۶، ج ۸، ص ۳۹، ج۳۰، ص۲۸۰؛ هیثمى، ج ۴، ص ۱۸۳).

حمّاد فقیه و از شاگردان مکتب فقهى ابوحنیفه* بود (یافعى، ج ۱، ص ۳۷۷؛ ابن ابى‌الوفا، ج ۲، ص ۱۴۸ـ۱۴۹). در برخى کتابهاى فقهى اهل‌سنّت و امامیه، آراى فقهى وى نقل شده (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۰۷ـ۱۴۱۷، ج ۱، ص ۵۳۴؛ شمس‌الائمه سرخسى، ج ۱، ص ۱۵۵؛ علامه حلّى، ج ۴، ص ۱۴)، چنان‌که در صحاح اهل‌سنّت، در ابواب فقهى، احادیث متعددى از او نقل گردیده است (رجوع کنید به بخارى، ۱۴۰۱، ج۱، ص۶۴، ج۴، ص ۲۳۴؛ ابن‌ماجه، ج ۱، ص ۱۲، ۱۴۲؛ ترمذى، ج ۱، ص ۸۶، ۴۴۶، ج ۳، ص ۳۷). با این همه، به نظر مى‌رسد که حمّادبن زید، به‌سبب مشرب حدیثى‌اش، نظریه قیاس ابوحنیفه را مردود مى‌دانسته (ابونعیم اصفهانى، ج ۶، ص ۲۵۸ـ۲۵۹) تا آنجا که از مرگ ابوحنیفه شادمان شده است (همانجا).

وى براساس همین موضع جانب‌دارانه‌اش از اهل حدیث، آشکارا به مخالفت با نظریه خلق قرآن و طرف‌داران آن پرداخته و اقتدا به آنها را در نماز جایز ندانسته است (همان، ج۶، ص۲۵۸؛ مزّى، ج۷، ص ۲۴۹). افزون بر حدیث و فقه، حمّاد از عالمان قرائت نیز بود. ابن‌جَزَرى (ج ۱، ص ۲۵۸) وى را در زمره راویان از عاصم‌بن ابى‌النجود، ابن‌کثیر و عمروبن علاء دینار (هر سه از عالمان قرائت) ذکر کرده است. شیبه‌بن‌عمروبن میمون نیز از راویان قرائت حمّاد است (همانجا).

حمّاد سخت طرفدار عثمان‌بن عفان، سومین خلیفه اهل تسنن، بود (ابن‌سعد، ج ۷، ص ۲۸۶؛ باجى، ج ۱، ص ۳۰۷؛ مزّى، ج ۷، ص۲۵۰) تا آنجا که از وى نقل شده است اگر کسى قائل به برترى على علیه‌السلام بر عثمان باشد همانند کسى است که بگوید صحابه پیامبر خیانت کرده‌اند (ابونعیم اصفهانى، ج ۶، ص ۲۵۹).

حمّاد احادیث فراوانى نقل کرده، اما در این زمینه مجموعه‌اى گرد نیاورده است (عجلى، ج ۱، ص ۳۱۹). وى در ۱۷۹ درگذشت، همان سالى که مالک‌بن انس از دنیا رفت. والى بصره، اسحاق‌بن سلیمان هاشمى، بر جنازه حمّاد نماز گزارد (ابن‌سعد، ج ۷، ص ۲۸۶ـ۲۸۷؛ ابن‌حنبل، ج ۲، ص ۳۴۲ـ ۳۴۳). شیخ طوسى مطابق روش خود در کتاب رجال (در این‌باره رجوع کنید به شوشترى، ج ۱، ص ۲۹) حمّادبن زید را در ذیل اصحاب امام صادق علیه‌السلام نام‌برده است (رجوع کنید به ص ۱۸۶). به گفته مامقانى (ج ۲۴، ص ۳۱ـ۳۳) برخى این حمّاد را همان ابواسماعیل بصرى که در فهرست شیخ طوسى (ص ۵۳۲) معرفى شده و از اصحاب امامیه است، دانسته‌اند؛ اما شوشترى (ج ۳، ص ۶۴۱ـ۶۴۲) این برداشت را رد کرده است.



منابع:

(۱) ابن ابى‌الوفا، الجواهر المضیّه فى طبقات الحنفیّه، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، ریاض ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۲) ابن ابى‌حاتم، کتاب‌الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌جزرى، غایه‌النهایه فى طبقات‌القرّاء، چاپ برگشترسر، قاهره (بى‌تا.)؛
(۴) ابن‌حِبّان، کتاب‌الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۵) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب التهذیب، چاپ صدقى جمیل عطار، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۶) ابن‌حنبل، کتاب‌العلل و معرفه‌الرجال، چاپ وصى‌اللّه‌عباس، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۷) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۸) ابن‌ماجه، سنن ابن‌ماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بى‌تا.)؛
(۹) ابن مَنْجُوَیْه، رجال صحیح مسلم، چاپ عبداللّه لیثى، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۰) احمدبن عبداللّه ابونعیم اصفهانى، حلیه الاولیاء و طبقات الأصفیاء، چاپ محمدامین خانجى، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۱۱) سلیمان‌بن خلف باجى، التعدیل و التجریح لمن خرج عنه‌البخارى فى الجامع الصحیح، چاپ احمد بزار، (رباط) ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۲) محمدبن اسماعیل بخارى، التاریخ‌الصغیر، چاپ محمود ابراهیم زاید، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۳) همو، صحیح‌البخارى، (چاپ محمد ذهنى‌افندى)، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۴) محمدبن عیسى ترمذى، الجامع‌الکبیر، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۹۹۸؛
(۱۵) محمدبن احمد ذهبى، کتاب تذکره الحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰/ ۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛
(۱۶) محمدبن احمد شمس‌الائمه سرخسى، کتاب‌المبسوط، بیروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛
(۱۷) شوشترى؛
(۱۸) خلیل‌بن ایبک صفدى، نکت‌الهمیان فى نکت العُمیان، چاپ احمد زکى‌بک، مصر ۱۳۲۹/ ۱۹۱۱؛
(۱۹) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۲۰) همو، فهرست کتب‌الشیعه و اصولهم و اسماءالمصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۲۱) همو، کتاب‌الخلاف، قم ۱۴۰۷ـ۱۴۱۷؛
(۲۲) احمدبن عبداللّه عجلى، معرفه‌الثقات، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستوى، مدینه ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۲۳) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، منتهى المطلب فى تحقیق المذهب، مشهد ۱۴۱۲ـ۱۴۲۴؛
(۲۴) عیاض بن موسى قاضى عیاض، ترتیب‌المدارک و تقریب المسالک لمعرفه اعلام مذهب مالک، ج ۴، چاپ عبدالقادر صحراوى، مغرب ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۵) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم‌الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۲۶) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۷) یحیى‌بن شرف نووى، تهذیب الاسماء و اللغات، مصر: اداره الطباعه المنیریه، (بى‌تا.)، چاپ افست تهران (بى‌تا.)؛
(۲۸) على‌بن ابوبکر هیثمى، مجمع‌الزوائد و منبع‌الفوائد، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۹) عبداللّه‌بن اسعد یافعى، مرآه‌الجنان و عبره الیقظان، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷٫

 

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه حمّاد بن عثمان «ناب »

 حمّاد بن عثمان، محدّث و فقیه شیعه در قرن دوم. او را در شمار اصحاب سه امام شیعه، امام صادق، امام کاظم و امام رضا ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱، ۴۸، ۵۳؛ کشى، ص ۳۷۵؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۶، ۳۳۴، ۳۵۴). بنابراین، او حداقل حدود پانزده تا بیست سال پیش از وفات امام صادق (۱۴۸) به‌دنیا آمده است.

حماد ملقب به ناب (کشّى، ص ۳۷۲؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴، قس ص ۱۸۶؛ همو، ۱۴۲۰، ص :۳۰۶ ذوالناب) و اهل کوفه (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۶، ۳۳۴) بود. ظاهرآ قبیله او با یکى از قبایل کوفى، به نام غنى (رجوع کنید به جوهرى، ذیل «غنى»؛ سمعانى، ج ۴، ص ۳۰۲)، پیوند ولاء داشتند و به همین سبب او را«مولى غنى» خوانده‌اند (رجوع کنید به کشّى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۶).

شهرت پدرش، عثمان، به رُواسى (رجوع کنید به کشّى، همانجا) نیز مؤید این رأى است، زیرا بنى‌رواس خاندانى سرشناس در کوفه بودند (رجوع کنید به سمعانى، ج ۳، ص ۹۷؛ مامقانى، ج ۱۱، ص ۱۷۱، ج ۲۴، ص ۷۵). برخى، حماد را «مولى أَزْد» خوانده‌اند (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴)، که از پیوند ولاء قبیله او در یمن با قبیله ازد (رجوع کنید به جوهرى، ذیل «ازد»؛ خویى، ج ۶، ص ۲۱۵) حکایت دارد (قس شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۱، که غنوى و ازدى را غیرقابل جمع مى‌داند).

کشّى (ص ۳۷۵)، لقب حمادبن عثمان را ناب (نیز رجوع کنید به برقى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶) و نام جدّش را زیاد آورده است، حال آنکه نجاشى (ص ۱۴۳) از حمادبن عثمان‌بن عمرو سخن گفته است. در عین حال، وفات هر دو، سال ۱۹۰ در کوفه ذکر شده است (کشّى، نجاشى؛ طوسى، همانجاها).

همچنین نجاشى (همانجا) نام برادر حمادبن عثمان را عبداللّه نوشته و کشّى (همانجا) از جعفر و حسین به عنوان برادران حماد یاد کرده است. ظاهر عبارات علامه حلّى (ص ۱۲۵) و ابن‌داوود حلّى (ستون ۱۳۱ـ۱۳۲) نیز تغایر آن دو را مى‌رساند، چه این دو نام را مستقلا آورده و به یکى بودن آن اشاره‌اى نکرده‌اند.

طُرَیحى (ص ۱۰۷) و کاظمى (ص ۱۹۷)، نیز حمادبن عثمان را نام مشترک میان دو نفر به‌شمار آورده و وجه تمایز آن دو را در راویان از آن دو دانسته‌اند. همچنین بهبهانى (ص ۱۵۷) با استناد به اختلاف در لقب، نسبت، نام جد و نام برادران این دو، تصریح به مغایرت و تعدد کرده است. در مقابل، محمدتقى مجلسى (ج ۱۴، ص ۴۸)، کلباسى (ج ۳، ص ۲۳۹ـ۲۴۰)، مامقانى (ج ۲۴، ص ۸۰)، خویى (ج ۶، ص ۲۱۳) و شوشترى (ج ۳، ص ۶۴۸) این دو نام را از آنِ یک فرد دانسته‌اند.

باتوجه به اینکه حماد بن عثمان ناب از راویان مشهور بوده و در زمره اصحاب اجماع شمرده شده و نجاشى رجال خود را پس از کتابهاى کشّى و شیخ‌طوسى نگاشته و از کتابهاى پیشین بهره‌مند بوده، بسیار بعید است که نجاشى نام چنین شخصى را از قلم انداخته باشد و در عین حال شخص دیگرى را با نام مشابه که در کتب رجالى پیشین نامى از او برده نشده، اما تصادفآ نام پدر، طبقه رجالى، سال و محل وفاتش با او همسان است در رجال خود آورده باشد (رجوع کنید به کلباسى، ج ۳، ص ۲۳۵ـ ۲۴۰؛ شوشترى، ج ۳، ص ۶۴۸ـ۶۵۱؛ خویى، ج ۶، ص ۲۱۳ـ ۲۱۵).

ازاین‌رو، در مجموع مى‌توان اطمینان یافت که حمادبن عثمان فزارى در رجال نجاشى، همان حماد ناب است. به گفته نجاشى (همانجا) وى ساکن «عرزَم» بوده است. ظاهرآ شهرت وى به فزارى (رجوع کنید به همانجا) به سبب انتساب وى به قبیله عرزم   شاخه‌اى از فزاره ساکن در کوفه بوده است (رجوع کنید به سمعانى، ج ۴، ص ۱۷۸؛ مامقانى، ج ۹، ص ۲۱۲) و از آنجا که غنى و فزاره دو تیره از قبیله عطفان‌اند، احتمال اتحاد حماد ناب و حمادبن عثمان تقویت مى‌شود (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۱۴؛ قس کلباسى، ج ۳، ص ۲۲۹ که عرزم را تصحیف عرازه دانسته و فزارى را به عرازى تصحیح کرده است). اما بر فرض تعدد، بر صحت روایات منقول از حمادبن عثمان خدشه‌اى وارد نمى‌شود، زیرا هر دو ثقه‌اند (رجوع کنید به شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۱؛ خویى، ج ۶، ص ۲۱۵؛ براى بحث مبسوط درباره ثمره بحث از اتحاد و تعدد رجوع کنید به کلباسى، ج ۳، ص ۲۴۱ـ۲۴۲).

حماد از راویانى است که تمامى دانشمندان علم رجال، از متقدمان (براى نمونه رجوع کنید به کشّى، ص ۳۷۲؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶) و متأخران (ابن‌داوود حلّى، ستون ۱۳۲؛ علامه حلّى، ص ۵۶؛ شوشترى؛ خویى، همانجاها)، بر وثاقتش اتفاق‌نظر دارند و او را با صفاتى چون ثقه، فاضل و جلیل‌القدر و خیّر ستوده‌اند. همچنین برادرانش، جعفر و حسین، از فضلا و موثقان برجسته کوفه و از اصحاب امام صادق علیه‌السلام (کشّى؛ نجاشى، همانجاها؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۷۵، ۱۸۲؛ براى تحقیق تفصیلى درباره این سه برادر رجوع کنید به الاصول السته عَشَر، مقدمه محمودى، ص ۷۵ـ۸۳) و هر دو صاحب کتاب بودند (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۱۳، ۱۴۷؛ نجاشى، همانجاها؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۱۴۷). کتاب حسین‌بن عثمان به روایت تلَّعکبرى در دست است (رجوع کنید به الاصول السّته عشر، ص ۳۱۷ـ۳۲۶).

کشّى (ص ۳۷۵) حماد را در زمره شش راوى فقیه از اصحاب امام صادق علیه‌السلام شمرده است که شیعه بر صحت روایات، تصدیق منقولات و اعتراف به فقاهت آنها اجماع و اتفاق‌نظر دارند. این عده دانشمندترین افراد در طبقه جوان‌تر شاگردان امام صادق علیه‌السلام بوده‌اند و با دو گروه شش نفره دیگر، مجموعآ به عنوان اصحاب اجماع* شناخته مى‌شوند.

شمار احادیث نقل شده از حمادبن عثمان در منابع حدیثى شیعه حدود دوهزار حدیث است (مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۹). خویى (ج ۶، ص ۲۱۶)، ذیل عنوان حمادبن عثمان، تعداد روایات او در کتب اربعه را ۷۳۴ مورد شمرده که ظاهرآ باید بخشى از روایات منقول از حماد را، که میان وى و حمادبن عیسى مشترک است (قس طریحى، ص۶۳ـ۶۴؛کاظمى، ص۴۸ـ ۵۱، که حماد را نام مشترک میان چند نفر دانسته‌اند)، بدان افزود (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۱۸۹ـ۱۹۸). به نظر شوشترى (ج ۳، ص ۶۵۲) وجه تمایز این دو حماد، مروىٌعنه آنهاست، زیرا حمادبن عثمان از حلبى روایت نقل کرده است و حمادبن عیسى از حریز. بررسى محتواى روایات حمادبن عثمان نشان مى‌دهد که وى بیشتر به ثبت و نقل احادیث احکام اهتمام داشته است و در این زمینه از راویان پر حدیث به‌شمار مى‌آید و البته روایات متعددى نیز در صفات امام و احوال امامان دارد (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۷۱ـ۲۷۳).

حمادبن عثمان روایات بسیارى، بى‌واسطه از امام صادق علیه‌السلام، نقل کرده است. همچنینِ از قریب به صد راوى و بیش از همه از عبیداللّه‌بن على حلبى* حدیث شنیده است که غالب ایشان از اصحاب امام صادق علیه‌السلام هستند. همچنان‌که افزون بر چهل راوى و بیش از دیگران، محمدبن ابى‌عمیر، حسن‌بن على وشاء، حسن‌بن على‌بن فضال و محمدبن ولید خزاز از وى حدیث شنیده‌اند (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۱۶ـ۲۱۸؛براى فهرست کامل روایات منقول از وى رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۳۷۴ـ۴۲۲؛خاتمى، ج ۸، ص ۴۵۲ـ ۴۵۴، ۴۵۶ـ۴۵۷، ۴۵۹).

وى کتابى داشته (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴؛همو، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶؛نجاشى، همانجا) که منبع نقل روایات از اوست. به نظر مى‌رسد این کتاب تا عهد ابن‌طاووس موجود بوده، زیرا ابن‌طاووس در دو کتاب خود (براى نمونه رجوع کنید به الملاحم و الفتن، ص ۱۱۹ـ۱۲۰؛همو، قبس من کتاب غیاث سلطان الورى، ص ۶، ۹) از آن نقل کرده است (نیز رجوع کنید به کولبرگ، ۱۹۹۲، ص ۲۲۳). ابن‌طاووس (الملاحم و الفتن، ص ۱۱۹) از این اثر با عنوان اصل یاد کرده است، ولى احتمال دارد کتاب وى اصل به معناى مصطلح نباشد (رجوع کنید به کولبرگ، ۱۹۸۷، ص ۱۴۸).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌داوود حلّى، کتاب‌الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۳) ابن‌طاووس، قبس من کتاب غیاث سلطان‌الورى، قم: مدرسه الامام المهدى (ع)، (بى‌تا.)؛
(۴) همو، الملاحم و الفتن فى ظهور الغائب المنتظر عجل‌اللّه فرجه، قم ۱۳۹۸/ ۱۹۷۸؛
(۵) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه الاشتباهات عن‌الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) الاصول السته عشر من الاصول الاولیه: مجموعه من کتب الروایه الاولیه فى عصر الائمه المعصومین علیه‌السلام، چاپ ضیاءالدین محمودى، قم ۱۳۸۱ش؛
(۷) احمدبن محمد برقى، کتاب‌الرجال، در ابن‌داوود حلّى، همان منبع؛
(۸) محمدباقربن محمداکمل بهبهانى، تعلیقه وحیدالبهبهانى على منهج‌المقال، (بى‌جا: بى‌نا، بى‌تا.)؛
(۹) اسماعیل‌بن حماد جوهرى، الصحاح : تاج‌اللغه و صحاح‌العربیه، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت (بى‌تا.)، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ش؛
(۱۰) محسن خاتمى، فهارس بحارالانوار، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۱) خویى؛
(۱۲) سمعانى؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) فخرالدین‌بن محمد طریحى، جامع‌المقال فیما یتعلق باحوال الحدیث و الرجال، چاپ محمدکاظم طریحى، تهران ?( ۱۳۷۴)؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) همو، فهرست کتب‌الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۱۷) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۱۸) محمدامین‌بن محمدعلى کاظمى، هدایه المحدثین الى طریقه المحمدین، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۰۵؛
(۱۹) محمدبن عمر کشّى، اختیار معرفه‌الرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۲۰) محمدبن محمدابراهیم کلباسى، الرسائل‌الرجالیه، چاپ محمدحسین درایتى، قم ۱۳۸۰ـ۱۳۸۱ش؛
(۲۱) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۲۲) محمدتقى‌بن مقصودعلى مجلسى، روضه‌المتقین فى شرح مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ حسین موسوى کرمانى و على‌پناه اشتهاردى، قم ۱۴۰۶ـ۱۴۱۳؛
(۲۳) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۲۴) Etan Kohlberg, A medieval Muslim scholar at work: Ibn Tawus and his library, Leiden 1992;
(۲۵) idem, “Al-usul al-arbaumia”, Jerusalem studies in Arabic and Islam, no.10 (1987);
(۲۶) Hossein Modarressi Tabatabai, Tradition and survival: a bibliographical Survey of early Shiite literature, vol.1, Oxford 2003.

 

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴

زندگینامه حَمّاد بن عیسى جُهَنى«غریق‌الجحفه»(متوفی۲۰۹ه ق)

) حَمّاد بن عیسى جُهَنى، کنیه‌اش ابومحمد، راوى و فقیه شیعى قرن دوم. برخى او را مولى (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱، ۴۸؛ نجاشى، ص ۱۴۲) و برخى اصل او را عرب (نجاشى، همانجا) و کوفى (کشّى، ص ۳۱۷؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۷) دانسته‌اند که بعدآ در بصره ساکن شده (برقى، ص ۲۱؛ کشّى؛ نجاشى، همانجاها) و بدین سبب بصرى خوانده شده است (کشّى، ص ۳۱۶؛ طوسى، همانجا). مؤید این نظر، شهرت حماد به جُهنى است که از انتساب وى به قبیله جُهَینه*، شاخه‌اى از عربهاى قُضاعه که ساکن کوفه شدند (رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۱۳۴)، حکایت دارد (کشّى، ص ۳۱۷).

رحلت

جد حمّاد، عبیده‌بن صیفى جهنى، از صحابیان پیامبر بوده و حماد به واسطه پدرش از او حدیث نقل کرده است (ابن‌ماکولا، ج ۶، ص ۴۷ـ۴۸؛ ابن‌اثیر، ج ۳، ص ۳۵۶). حماد به سال ۲۰۹ (کشّى، همانجا؛ نجاشى، ص ۱۴۳؛ قس نجاشى، همانجا: به نقلى ۲۰۸)، در نود و چند سالگى (قس کشّى، همانجا: هفتاد و چند سالگى، که ظاهرآ ناشى از تصحیف است؛ نیز رجوع کنید به شوشترى، ج ۳، ص ۶۶۲؛ خویى، ج ۶، ص ۲۲۸) درگذشت. بنابر روایتى، امام کاظم علیه‌السلام براى او دعا کرده بود که پنجاه حج نصیبش شود.

هنگامى که وى عازم حج پنجاه و یکم شد، در مسیلى که از جحفه تا مسجد شجره و از آنجا تا مدینه ادامه داشت، غرق شد و بدین سبب به غریق‌الجحفه نیز مشهور است (کشّى؛ نجاشى؛ طوسى، همانجاها). قبر او نزدیک مدینه، بوده است (بهاءالدین اربلى، ج ۳، ص ۵۱۸).

حماد با امام صادق، امام کاظم، امام‌رضا و امام جواد علیهم‌السلام معاصر بوده است (نجاشى، ص ۱۴۲؛ نیز رجوع کنید به بهاءالدین اربلى، ج ۲، ص ۴۱۸ـ۴۱۹، ج ۳، ص ۱۵۷). با توجه به سنّش در هنگام وفات، احتمالا بین سالهاى ۱۱۰ تا ۱۲۰ متولد شده و در نتیجه با امام صادق علیه‌السلام (متوفى ۱۴۸) هم‌عصر بوده است.

برخى گفته‌اند که وى تا زمان امام رضا علیه‌السلام (متوفى ۲۰۳) زنده بوده است (رجوع کنید به کشّى، همانجا؛ الاختصاص، ص ۲۰۵؛ طوسى، همانجا). البته بهاءالدین اربلى (ج ۳، ص ۱۵۷) از دیدار وى با امام جواد علیه‌السلام سخن گفته است. حماد از اصحاب مشترک امام صادق، امام کاظم و امام رضا علیهم‌السلام شمرده شده (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱، ۴۸، ۵۳؛ نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۷، ۳۳۴)، هر چند از او روایتى از امام رضا و امام جواد علیهماالسلام باقى نمانده است (نجاشى، همانجا).

بنابه گفته علامه‌حلّى، حماد اهل دقت و احتیاط در نقل حدیث بوده است (ص ۱۲۴)، به همین سبب با اینکه از امام صادق علیه‌السلام هفتاد حدیث شنیده بوده، براى اطمینان، به روایت بیست حدیث بسنده کرده است (کشّى، ص ۳۱۶؛ نجاشى، همانجا). حمادبن عیسى از راویان مشترک شیعه و اهل‌سنّت است. رجالیان شیعه او را با صفاتى چون ثقه و صدوق ستوده‌اند (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶؛ همو، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴؛ نجاشى، همانجا؛ نیز براى توثیق حماد از در منابع متأخر رجوع کنید به ابن‌داوود حلّى، ص ۱۳۲؛مامقانى، ج ۲۴، ص ۸۶ـ ۹۲؛شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۶ـ۶۶۵؛خویى، ج ۶، ص ۲۲۴ـ ۲۳۰).

به گفته طوسى (۱۴۱۱، ص ۷۱) چند تن از اصحاب امام کاظم با دیدن معجزات حضرت رضا از عقیده وقف برگشتند و به امامت وى گردن نهادند که در این میان از حماد نیز نام‌برده است هرچند در دیگر منابع به این مطلب اشاره نشده است. کشّى (ص ۳۷۵) حماد را یکى از شش راوى فقیه از اصحاب امام صادق شمرده و گفته است شیعیان بر صحت روایات، تصدیق منقولات و اعتراف به فقاهت آنها اجماع دارند. این عده دانشمندترین افراد در طبقه جوان‌تر شاگردان امام صادق بودند (رجوع کنید به اصحاب اجماع*). از علماى اهل‌سنّت فقط یحیى‌بن معین*، حماد را شیخِ صالح دانسته است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج ۲۰، ص۴۹؛ذهبى، ج۵، ص۶۳) و دیگران او را تضعیف و گاه به افترا و وضع حدیث متهم کرده‌اند (رجوع کنید به ابوداوود، ج ۱، ص ۳۶۰، ج ۲، ص۱۲۶؛ابن ابى‌حاتم، ج ۳، ص ۱۴۵؛ابن‌حِبّان، ج ۱، ص۲۵۳ـ ۲۵۴؛نیز رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانى، ج ۳، ص ۱۶ـ۱۷).

با این حال، محدّثان اهل‌سنّت در کتابهاى خود روایات وى را از امام جعفر صادق، حنظله‌بن ابى‌سفیان جمحى، سفیان ثورى و ابن‌جریج نقل کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌ماجه، ج ۲، ص ۱۳۸۰؛ترمذى، ج ۵، ص ۱۳۱ـ۱۳۲؛طبرانى، ج ۴، ص ۲۳۵، ج ۷، ص ۱۲۴؛
ابونعیم اصفهانى، ص ۱۵۲ـ۱۵۵؛نیز رجوع کنید به مِزّى، ج ۷، ص ۲۸۱ـ۲۸۲).

از حمادبن عیسى، در منابع حدیثى شیعه، افزون بر ۵۰۰، ۱ حدیث نقل شده است. خویى (ج ۶، ص ۲۱۶)، ذیل عنوان حمادبن عیسى، ۱۰۳۶ روایت او را برشمرده است که ظاهراً باید بخشى از روایات منقول از حماد را، که میان وى و حمادبن عثمان مشترک است (قس طریحى، ص۶۳ـ۶۴؛کاظمى، ص۴۸ـ ۵۱ که حماد را نام مشترک میان چند نفر دانسته‌اند)، به آنها افزود (رجوع کنید به خویى، ج۶، ص۱۸۹ـ۱۹۸). به نظر شوشترى (ج ۳، ص۶۶۳)، وجه‌تمایز این دو حماد، مروىٌعنه آنهاست، زیرا حمادبن عیسى از حریزبن عبداللّه سجستانى* روایت نقل کرده است و حمادبن عثمان از عبیداللّه‌بن على حلبى* (رجوع کنید به حمادبن عثمان*).

بررسى محتواى روایات حماد نشان مى‌دهد که وى بیشتر به ثبت و نقل احادیث احکام اهتمام داشته است و در این زمینه از راویان پر حدیث به شمار مى‌آید. روایاتى نیز درباره امامت و اخلاق دارد (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۷۳ـ۲۷۶). او بیش از همه از امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۳۱، ۴۲۲ـ۴۲۴)، از طریق حدود پنجاه راوى و بیشتر از حریزبن عبداللّه سجستانى ــاز جمله کتاب الصلاه حریزــ روایت کرده است (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۱۸۹، ۲۳۱، ۴۲۶ـ۴۳۷).

بیش از چهل تن نیز مستقیماً از او روایت نقل کرده‌اند (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۲۳۱ـ۲۳۲) که بیش از همه، ابراهیم‌بن هاشم از او روایت کرده است. در بعضى اسانید، به اشتباه، ابراهیم‌بن هاشم راوى حمادبن عثمان ذکر شده است، در حالى که قطعاً ابراهیم‌بن هاشم، حمادبن عثمان را درک نکرده و احتمالا در اسناد، تصحیف یا حذفى رخ داده است (شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۲، ۶۵۹؛براى بحث مبسوط در این‌باره رجوع کنید به کلباسى، ج ۳، ص ۲۴۳ـ۲۵۲؛براى فهرست کامل کسانى که حماد از آنها روایت کرده و کسانى که از حماد حدیث نقل کرده‌اند و نیز براى روایات منقول از وى رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۳۱ـ۲۳۲، ۴۲۲ـ ۴۴۷؛خاتمى، ج ۸، ص ۴۵۲ـ۴۵۴، ۴۵۷ـ۴۵۹).

آثار

به حماد چند کتاب نسبت داده شده است:

کتاب‌الزکاه،

کتاب‌الصلاه و

کتاب‌النوادر (نجاشى، ص ۱۴۲ـ۱۴۳؛طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶)، که احتمالا حاوى کتابهاى حریزبن عبداللّه سجستانى بوده‌اند (طوسى،۱۴۲۰، ص ۱۶۲؛نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۱۴۵)، همچنان که اصول بسیارى از اصحاب ائمه و کتاب سلیم‌بن قیس از طریق وى روایت شده است (رجوع کنید به طوسى،۱۴۲۰، ص۲۲، ۱۹۵، ۲۳۰، ۲۳۵).

کتاب دیگر او، مسائل التلمیذ و تصنیفه، حاوى پند و اندرز و مطالبى درباره توحید و دانستنیهایى درباره انسان و حیوانات است که حماد از امام صادق علیه‌السلام پرسیده و حضرت پاسخ داده است (ابن‌غضائرى، ص ۱۲۳؛نجاشى، ص ۱۴۳). ابوغالب زرارى (ص ۱۷۸) نیز یک جزء حدیثى از روایات حماد نگاشته که به گفته زرارى، این روایات از یکى از کتابهاى حماد اخذ شده است.

روایتى مشهور به صحیحه حماد درباره آداب و کیفیت نماز در کتب روایى شیعه وارد شده است (رجوع کنید به کلینى، ج ۳، ص ۳۱۱ـ۳۱۲؛ابن‌بابویه، ج ۱، ص ۳۰۰؛طوسى، ۱۳۹۰، ج ۲، ص ۸۱ـ۸۲) که مقبول و مستند فقهاى امامیه بوده است (رجوع کنید به ابن شهیدثانى، ج ۲، ص ۶۴ـ۶۵؛براى شرح فارسى این حدیث رجوع کنید به خوانسارى، ص ۳۱۵ـ۳۴۸؛براى مناقشات درباره صحت این روایت و پاسخ به آنها رجوع کنید به بهبودى، ص ۳؛ابن‌سعید، مقدمه جعفر سبحانى، ص ک ـ۴).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌ابى‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌اثیر، اسدالغابه فى معرفه‌الصحابه، تهران: انتشارات اسماعیلیان، (بى‌تا.)؛
(۴) ابن‌بابویه، کتاب مَن لایحضُرُه‌الفقیه، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۴۱۴؛
(۵) ابن‌حِبّان، کتاب‌المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین، چاپ محمود ابراهیم زاید، حلب ۱۳۹۵ـ۱۳۹۶/ ۱۹۷۵ـ۱۹۷۶؛
(۶) ابن‌حجر عسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، چاپ عادل احمد عبدالموجود و على‌محمد معوض، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۷) ابن‌داوود حلّى، کتاب‌الرجال، چاپ جلال‌الدین محدث ارموى، تهران ۱۳۴۲ش؛
(۸) ابن‌سعید، الجامع للشّرائع، قم ۱۴۰۵؛
(۹) ابن‌شهید ثانى، منتقى‌الجمان فى‌الاحادیث الصحاح، الحسان، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ـ۱۳۶۵ش؛
(۱۰) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۱۱) ابن‌غضائرى، الرجال لابن الغضائرى، چاپ محمدرضا حسینى‌جلالى، قم ۱۴۲۲؛
(۱۲) ابن‌ماجه، سنن ابن‌ماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بى‌تا.)؛
(۱۳) ابن‌ماکولا، الاکمال فى رفع الارتیاب عن‌المؤتلف و المختلف من الأسماء و الکنى و الأنساب، چاپ عبدالرحمان‌بن یحیى معلمى یمانى، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۱ـ۱۴۰۶/ ۱۹۶۲ـ۱۹۸۶؛
(۱۴) سلیمان‌بن اشعث ابوداوود، سؤالات ابى‌عبید الآجرى أباداود سلیمان‌بن الاشعث السجستانى، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستونى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۱۵) ابونعیم اصفهانى، جزء فیه طرق حدیث «ان‌اللّه تسعه و تسعین اسمآ»، چاپ مشهوربن حسن‌بن سلمان، مدینه ( ۱۴۱۳)؛
(۱۶) الاختصاص، (منسوب به )محمدبن محمد مفید، چاپ على‌اکبر غفارى، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، (بى‌تا.)؛
(۱۷) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه الاشتباهات عن‌الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۸) احمدبن محمدبرقى، رجال‌البرقى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (تهران )۱۴۱۹؛
(۱۹) على‌بن عیسى بهاءالدین اربلى، کشف الغمه فى معرفه الائمه، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۲۰) محمدباقر بهبودى، معرفه الحدیث و تاریخ نشره و تدوینه و ثقافته عندالشیعه الامامیه، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۲۱) محمدبن عیسى ترمذى، سنن الترمذى، ج ۵، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، بیروت ۱۴۰۳؛
(۲۲) محسن خاتمى، فهارس بحارالانوار، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۲۳) رضى‌الدین محمدبن حسین خوانسارى، مائده سماویّه و چند رساله دیگر، چاپ رضا استادى و على‌اکبر زمانى‌نژاد، قم ۱۳۷۸ش؛
(۲۴) خویى؛
(۲۵) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۲۶) احمدبن محمد زرارى، رساله ابى‌غالب الزرارى الى ابن‌انبه فى ذکر آل اعین، چاپ محمدرضا حسینى، قم ۱۴۱۱؛
(۲۷) سمعانى؛
(۲۸) شوشترى؛
(۲۹) سلیمان‌بن احمد طبرانى، المعجم‌الاوسط، چاپ ابومعاذ طارق‌بن عوض‌اللّه، (قاهره )۱۴۱۵ـ۱۴۱۶؛
(۳۰) فخرالدین‌بن محمد طریحى، جامع‌المقال فیما یتعلق باحوال الحدیث و الرجال، چاپ محمدکاظم طریحى، تهران ?( ۱۳۷۴)؛
(۳۱) محمدبن حسن طوسى، تهذیب الاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران ۱۳۹۰؛
(۳۲) همو، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۳۳) همو، فهرست کتب‌الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۳۴) همو، کتاب‌الغیبه، چاپ عبداللّه طهرانى و على احمد ناصح، قم ۱۴۱۱؛
(۳۵) حسن‌بن یوسف علامه‌حلّى، خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۳۶) محمدامین‌بن محمدعلى کاظمى، هدایه المحدثین الى طریقه المحمدین، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۰۵؛
(۳۷) محمدبن عمرکشّى، اختیار معرفه‌الرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۳۸) محمدبن محمد ابراهیم کلباسى، الرسائل الرجالیه، چاپ محمدحسین درایتى، قم ۱۳۸۰ـ ۱۳۸۱ش؛
(۳۹) کلینى؛
(۴۰) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم‌الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۴۱) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۴۲) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنفى‌الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه حُمران‌بن اَعْیَن (متوفی۱۴۸ه ق)

 حُمران‌بن اَعْیَن بن سُنسُن شیبانى، محدّث امامى قرن دوم. کنیه‌اش را ابوالحسن (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۳۲) و ابوحمزه (زرارى، ص ۱۳۴) ذکر کرده‌اند. وى در زمره تابعین بود (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۳۲، ۱۹۴). حمران، برادر زراره‌بن اَعین* و ظاهراً بزرگ‌ترین فرزند خانواده اَعیَن است (موحدى‌ابطحى، ص ۱۰۳).

حمران از اصحاب و راویان امام محمدباقر و امام جعفرصادق علیهماالسلام بود (طوسى، همانجاها) و امام چهارم، على‌بن حسین علیه‌السلام، را نیز درک کرد (زرارى، ص ۱۱۳). موحدى‌ابطحى (همانجا) از اینکه حمران از امام زین‌العابدین روایتى نقل کرده باشد اظهار بى‌اطلاعى کرده است هر چند در برخى منابع حدیثى موجود (براى نمونه رجوع کنید به صفّارقمى، ص ۳۷۲، ۴۳۱؛الاختصاص، ص ۲۹۷؛طوسى، ۱۴۱۴، ص ۶۲۵)، روایاتى به نقل از وى از آن حضرت یافت مى‌شود و از این‌رو، نمازى شاهرودى (ج ۳، ص ۲۶۸) حمران را از جمله راویان امام چهارم نیز معرفى کرده است.

دیگر مشایخ حدیث حمران عبارت‌اند از:

ابى‌طفیل عامربن واثِله لیثى،

ابوحرب‌بن ابى‌الاسود،

و عبیدبن نُضَیله (رجوع کنید به مِزّى، ج ۷، ص ۳۰۷)، که جملگى از مشایخ حدیث اهل‌سنّت‌اند.

سفیان ثورى،

اسرائیل،

ابوخالد قَمّاط،

زراره،

عبیدبن زراره،

محمدبن حمران،

عمروبن أُذینه،

هشام‌بن سالم،

على‌بن رِئاب و

یونس‌بن سالم نیز از وى روایت کرده‌اند (رجوع کنید به همانجا؛خویى، ج ۶، ص ۲۶۱؛موحدى‌ابطحى، ص ۱۰۴). کلینى (ج ۱، ص ۲۶۸) حدیثى را ذکر مى‌کند که صفوان‌بن یحیى* آن را از حمران نقل کرده است. بر این اساس خویى (همانجا) و موحدى‌ابطحى (همانجا) صفوان را نیز در شمار راویان حدیث از حمران ذکر کرده‌اند، اما روایت مذکور ظاهراً از حیث سند افتادگى دارد، چرا که صفوان‌بن یحیى سالها بعد مى‌زیسته و نمى‌توانسته است از راویان معاصر امام صادق حدیث نقل کند (شوشترى، ج ۴، ص ۲۱).

حمران‌بن اَعین از راویان مشترک است و اهل‌سنّت و امامیه از وى حدیث نقل کرده‌اند. همین امر سبب شده است تا در باب وثاقت وى اتفاق‌نظر وجود نداشته باشد؛چنان‌که پاره‌اى از عالمان رجال اهل سنّت، به دلیل شیعه بودن حمران، روایاتش را غیرموثق و نامعتبر دانسته‌اند (رجوع کنید به یحیى‌بن معین، ج ۱، ص ۲۴۸؛نسائى، ص ۱۶۷؛عقیلى، سفر۱، ص ۲۸۶؛ابن‌ ابى‌حاتم، ج ۳، ص ۲۶۵؛نیز رجوع کنید به مزّى، همانجا).

دلیل دیگر آنان در عدم توثیق او، روایاتى است که حمران آنها را نقل کرده و مضمون عجیبى دارند (رجوع کنید به یحیى‌بن معین، همانجا؛ابن‌عدى، ج ۲، ص ۸۴۲؛ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۶۰۴). در مقابل، برخى دیگر از عالمان رجال اهل‌سنّت، مانند ابن‌حِبّان (ج ۴، ص ۱۷۹)، وى را در زمره موثقان ذکر کرده‌اند یا مانند ابن‌عدى (همانجا) روایاتش را مقبول دانسته‌اند.

در میان جوامع حدیثى اهل سنّت، ابن‌ماجه (ج ۱، ص ۴۹۱، ج ۲، ص ۱۰۴۲) و ابن‌حنبل (ج ۴، ص ۶۴، ج ۵، ص ۳۷۶) روایتهایى از وى نقل کرده‌اند. در متون رجالى امامیه، عمده‌ترین منبع در باب حمران، رجال کشى است که جملات متعددى را از زبان امامان در مدح و ستایش حمران نقل کرده است (رجوع کنید به ص ۱۷۶ـ۱۸۱).

مضمون این روایتها غالبآ اثبات شیعه بودن حمران است که در مقایسه با سخنان ناقدان اهل تسنن، درخور توجه است. شیخ‌طوسى (۱۴۱۱، ص ۳۴۶) نیز، در فصل متعلق به اصحاب نزدیک امامان، از حمران‌بن اَعین نام‌برده است. ابوغالب زرارى (ص ۱۱۳) حمران را در زمره مشایخ و بزرگان شیعه امامى جاى داده است. سایر منابع رجالى شیعه امامیه غالبآ به نقل سخنان کشى و طوسى بسنده کرده‌اند (رجوع کنید به ابوداوود حلّى، ص ۸۵؛علامه حلّى، ص ۱۳۴ـ۱۳۵؛اردبیلى، ج ۱، ص ۲۷۸؛ مامقانى،  ج ۲۴، ص ۱۵۷ـ۱۶۹؛خویى، ج ۶، ص ۲۵۵ـ۲۶۰؛شوشترى، ج ۴، ص ۱۴ـ۱۹). مامقانى (ج ۲۴، ص ۱۷۴) براساس مجموع این روایتها و نقل‌قولها حمران را توثیق کرده است، اما شهیدثانى (ج ۲، ص ۹۶۲ـ۹۶۳) پس از نقل دو روایت از کشى، آنها را ضعیف و غیرقابل اطمینان دانسته است چه رسد به اینکه وثاقت حمران را اثبات کند. خویى (ج ۶، ص۲۶۰) بیشتر این روایات را از حیث سند، ضعیف، اما وجود چند روایت معتبر در میان آنها را براى اثبات مقام و جایگاه بلند حمران، کافى دانسته است.

در منابع فقهى امامیه نیز همین اختلاف‌نظر به چشم مى‌خورد. برخى فقها، با اذعان به نبود دلیلى معتبر بر وثاقت حمران، صرفآ با تکیه بر روایات مدح‌آمیز درباره او، حدیثى را که وى نقل کرده است مقبول دانسته‌اند (رجوع کنید به مقدس‌اردبیلى، ج ۶، ص ۴۰۳؛سبزوارى، ص ۸۶؛بحرانى، ج ۱۵، ص ۳۸۴؛نیز رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۴، ص۱۷۰ـ۱۷۴). در مقابل، موسوى‌عاملى (ج ۸، ص ۴۱۹ـ۴۲۰) پس از نقل حدیثى از حمران، به‌سبب فقدان نص صریح بر وثاقت یا حتى مدح وى، حدیث را ضعیف دانسته است.

حمران‌بن اَعین، علاوه بر روایت حدیث، در علم قرائت، نحو، لغت، فقه و کلام نیز مهارت داشت (رجوع کنید به زرارى، ص ۱۱۳ـ ۱۱۴؛ابن‌ندیم، ص ۲۷۶؛قفطى، ج ۱، ص۳۴۰؛ابن‌جزرى، ج ۱، ص ۲۶۱). مشهور است که حمزه‌بن حبیب*، از قرّاءسبعه، علم قرائت را نزد حمران آموخت (بخارى، ج ۳، جزء۲، قسم ۱، ص۸۰؛ابن‌حبّان؛زرارى، همانجاها). حمران خود قرائت را نزد بزرگانى چون ابواسود ظالم‌بن عمرو یا فرزند او (ابوحرب‌بن ابى‌الاسود) و عبیدبن نُضیله و امام جعفرصادق علیه‌السلام آموخت (قفطى، همانجا؛ذهبى، ۱۴۱۸، ج ۱، ص ۴۷). به نوشته ذهبى (۱۴۱۸، ج ۱، ص ۴۹)،

رحلت

حمران اندکى پس از سال ۱۲۰ درگذشت اما ابن‌جزرى (همانجا)، به نقل از ذهبى، مرگ وى را حدود سال ۱۳۰ ذکر کرده است. این در حالى است که قفطى (همانجا) اشعارى در رثاى امام صادق علیه‌السلام از حمران نقل کرده که در این صورت تاریخ وفات حمران پس از سال ۱۴۸ بوده است.



منابع:

(۱) ابن‌ابى‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۲) ابن‌جزرى، غایه‌النهایه فى طبقات القرّاء، چاپ برگشترسر، قاهره (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۴) ابن‌حنبل، مسندالامام احمدبن حنبل، بیروت: دارصادر، (بى‌تا.)؛
(۵) ابن‌داوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بى‌تا.)؛
(۶) ابن‌عدى، الکامل فى ضعفاءالرجال، چاپ عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۷) ابن‌ماجه، سنن ابن‌ماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بى‌تا.)؛
(۸) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۹) الاختصاص، (منسوب به) محمدبن محمد مفید، چاپ على‌اکبر غفارى، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، (بى‌تا.)؛
(۱۰) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه‌الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) یوسف‌بن احمد بحرانى، الحدائق النّاضره فى احکام العتره الطاهره، قم ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ش؛
(۱۲) محمدبن اسماعیل بخارى، کتاب التاریخ الکبیر، بیروت ?(۱۴۰۷/ ۱۹۸۶)؛
(۱۳) خویى؛
(۱۴) محمدبن احمد ذهبى، طبقات القرّاء، چاپ احمدخان، ریاض ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۱۵) همو، میزان‌الاعتدال فى نقد الرجال، چاپ على محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۱۶) احمدبن محمد زرارى، رساله ابى‌غالب الزرارى الى ابن‌ابنه فى ذکرآل‌اعین، چاپ محمدرضا حسینى، قم ۱۴۱۱؛
(۱۷) محمدباقربن محمد مؤمن سبزوارى، ذخیره‌المعاد فى شرح الارشاد، چاپ سنگى تهران ۱۲۷۳ـ۱۲۷۴، چاپ افست قم (بى‌تا.)؛
(۱۸) شوشترى؛
(۱۹) زین‌الدین‌بن على شهیدثانى، رسائل الشهیدالثانى، قم ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰ش؛
(۲۰) محمدبن حسن صفّارقمى، بصائر الدرجات الکبرى فى فضائل آل‌محمد (ع)، چاپ محسن کوچه‌باغى تبریزى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۲۱) محمدبن حسن طوسى، الامالى، قم ۱۴۱۴؛
(۲۲) همو، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۲۳) همو، کتاب الغیبه، چاپ عباداللّه طهرانى و على‌احمد ناصح، قم ۱۴۱۱؛
(۲۴) محمدبن عمرو عقیلى، کتاب الضعفاء الکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۲۵) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، رجال العلامه الحلى، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۲۶) على‌بن یوسف قفطى، اِنباه الرواه على اَنباه‌النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۲۷) محمدبن عمر کشى، اختیار معرفه‌الرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۲۸) کلینى؛
(۲۹) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۳۰) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب‌الکمال فى أسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۳۱) احمدبن محمد مقدس‌اردبیلى، مجمع الفائده و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان، چاپ مجتبى عراقى، على‌پناه اشتهاردى، و حسین یزدى اصفهانى، ج ۶، قم (بى‌تا.)؛
(۳۲) محمدعلى موحدى ابطحى، تاریخ آل‌زراره، (اصفهان، بى‌تا.)؛
(۳۳) محمدبن على موسوى عاملى، مدارک الاحکام فى شرح شرائع الاسلام، قم ۱۴۱۰؛
(۳۴) احمدبن على نسائى، کتاب‌الضعفاء و المتروکین، چاپ محمود ابراهیم زاید، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۳۵) على نمازى شاهرودى، مستدرکات علم رجال الحدیث، تهران ۱۴۱۲ـ۱۴۱۵؛
(۳۶) یحیى‌بن معین، تاریخ یحیى‌بن‌معین، روایه عباس‌بن محمدبن حاتم دورى، چاپ عبداللّه احمد حسن، بیروت (بى‌تا.).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴

زندگینامه حمزه ‌بن حبیب (متوفی۱۵۶ه ق)(امام قاریان کوفه ویکى از قراء سبعه)

 حمزه ‌بن حبیب، امام قاریان کوفه و یکى از قراء سبعه. کنیه وى ابوعُماره و لقبش زیّات بود. در سال ۸۰ در شهر حُلوانِ به‌دنیا آمد (یاقوت حموى، ج۱۰، ص۲۹۰؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه) و بنابراین، احتمالا برخى صحابه را دیده است (یاقوت حموى، همانجا؛ ذهبى، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۱۱۲).

اصل او ایرانى است (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۷، ص۹۰) و چون مولاى تَیْم‌اللّه بود (ابن‌حِبّان، ۱۴۱۱، ص ۲۶۶؛ سمعانى، ج ۱، ص ۴۹۹)، او را تَیمى نیز خوانده‌اند (رجوع کنید به عجلى، ج ۱، ص ۳۲۲؛ ابن‌قتیبه، ص ۵۲۹؛ قس دانى، ص۷: تمیمى؛ امین، ج ۶، ص۲۳۸: تیملى). ملقب شدن او به زیّات (روغن‌فروش) به‌سبب پیشه او بوده که از کوفه روغن به حلوان مى‌برده و در مقابل پنیر و گردو مى‌آورده (ابن‌سعد، ج ۶، ص ۳۸۵؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۱۶) و ازاین‌رو، یک‌سال در کوفه و یک‌سال در حلوان زندگى مى‌کرده است (ذهبى، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۱۱۳). شیخ‌طوسى (ص۱۹۰) وى را در شمار اصحاب امام صادق علیه‌السلام آورده است.

اساتید

حمزه قرائت را نزد گروهى از تابعین، امام جعفرصادق علیه‌السلام و برخى اصحاب مشهور ایشان،

نظیر سلیمان‌بن مهران اعمش*،

محمدبن عبدالرحمان‌بن ابى‌لیلى (رجوع کنید به ابن‌ابى‌لیلى*)،

حُمران‌بن اَعیَن و

حَکَم‌بن عُتیبه، فراگرفت (رجوع کنید به مِزّى، ج ۷، ص ۳۱۵؛ ابن‌جزرى، غایه‌النهایه، ج ۱، ص ۲۶۱ـ۲۶۲).

استادان اصلى او اعمش و ابن‌ابى‌لیلى بودند که در قرائت قرآن، به ترتیب، از پیروان ابن‌مسعود و على علیه‌السلام به‌شمار مى‌رفتند (ذهبى، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۱۱۳، ۱۱۷؛ ابن‌جزرى، غایه‌النهایه، ج ۱، ص ۲۶۲). در رؤیایى مشهور، اما عجیب که به حمزه نسبت داده شده، سلسله طولى استادان قرائت وى آمده است (رجوع کنید به مزّى، ج ۷، ص ۳۱۸ـ۳۲۰).

حمزه در پانزده سالگى قرائت خود را تکمیل کرد و پس از عاصم‌بن ابى‌النجود* و اعمش، در سال ۱۰۰ امام قرائت در کوفه شد (ذهبى، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۱۱۳، ۱۱۸؛ ابن‌جزرى، النشر، ج ۱، ص ۱۶۶)، چنان‌که بسیارى از اهل کوفه و برخى از اهل حلوان قرائت را نزد او آموختند (ذهبى، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۱۱۳؛ ابن‌عماد، ج ۱، ص۲۴۰).

شاگردان

برخى از مهم‌ترین شاگردان او،

على‌بن حمزه کسایى*،

سفیان ثورى*،

وکیع‌بن جراح*

و ابراهیم‌بن ادهم* بودند (رجوع کنید به مزّى، ج ۷، ص ۳۱۵ـ۳۱۶؛ ابن‌جزرى، غایه النهایه، ج ۱، ص ۲۶۲ـ۲۶۳).

رحلت

وى در ۱۵۶ در حلوان درگذشت (ابن‌سعد؛ ابن‌قتیبه، همانجاها؛ قس ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۶۰۶؛ ابن‌جزرى، غایه‌النهایه، ج ۱، ص ۲۶۳).

منابع متقدم وى را در علم و عمل ستوده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به عجلى، همانجا؛ابن‌حبّان، ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۲۲۸). احمدبن حنبل و یحیى‌بن معین او را ثقه دانسته‌اند (ابن‌ابى‌حاتم، ج ۳، ص۲۱۰) و نَسائى روایت از او را جایز شمرده است (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج۱۰، ص ۲۹۲).

وى فردى عابد و زاهد بوده (ابن‌حبّان، ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳؛یاقوت حموى، همانجاها) که به یادگیرى و یاددادن قرائت قرآن اشتیاق بسیار داشته و گویا در مقابل تعلیم قرآن مزدى نمى‌گرفته است (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۱۱۳ـ۱۱۷؛ابن‌جزرى، غایه‌النهایه، همانجا).

بزرگانى چون اعمش و ابوحنیفه از آگاهى او به قرآن و فرایض تجلیل کرده‌اند و سفیان نورى او را سرآمد مردم روزگار خود در این دو علم دانسته است (رجوع کنید به یاقوت حموى، همانجا؛ابن‌جزرى، النشر، همانجا). ابن‌ندیم (ص ۳۲) نیز او را از فقها شمرده و تألیف کتاب الفرائض را به او نسبت داده است، اما احتمالا شاگردانش آن را تألیف کرده‌اند (د. اسلام، همانجا).

آثار

باقى تألیفات حمزه، که ابن‌ندیم آنها را ذکر کرده، درباره قرآن و قرائات است:

کتاب قراءه حمزه (همانجا)؛

کتاب الوقف و الابتداء (ص ۳۸)؛

کتاب أسباع القرآن (ص ۳۹) درباره تقسیمات قرآن؛

کتاب العدد (ص۴۰؛قس آقابزرگ طهرانى، ج ۶، ص ۲۹۹)، درباره تعداد آیات قرآن؛

و دو تألیف در موضوعات متشابه قرآن (ابن‌ندیم، ص۳۹؛

قس آقابزرگ طهرانى، ج۴، ص۲۷۳) و مقطوع و موصول قرآن (ابن‌ندیم، همانجا) که اثرى از آنها نیست.

حمزه احادیثى نیز نزد خود داشته که بعضى را روایت کرده است (ابن‌سعد، همانجا؛بخارى، ج ۳، جزء۲، قسم ۱، ص ۵۲؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج۷، ص۹۲؛همو، ۱۴۰۴، ج ۱، ص۱۱۷)، اما به‌سبب خوابى که دید، نقل حدیثِ پیامبر را به کلى کنار گذاشت (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۱۱۵).

برخى اصحاب حدیث او را صدوق، اما دچار سوءحافظه و غیرمتقن دانسته‌اند (رجوع کنید به همو، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۶۰۵).

گزارشهاى رسیده درباره قرائت حمزه در برخى موارد ناسازگار است. از سویى نقل شده است که گروهى از بزرگان، نظیر احمدبن حنبل و ابوبکر شعبه‌بن عیّاش، به دلایلى چون وجود مدّ مفرط و سَکت فراوان و تلفظ همزه در قرائت وى، به او خرده گرفته‌اند، تاجایى که برخى آن را بدعت شمرده و نماز برطبق آن را صحیح ندانسته‌اند (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج۱۰، ص ۲۹۲ـ۲۹۳؛مزّى، ج ۷، ص ۳۱۷؛ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۶۰۵ـ۶۰۶) و از سوى دیگر نقل شده که حمزه خود چنین قرائتى را خوش نمى‌داشته و دیگران را از آن نهى مى‌کرده و ترک همزه در نماز را از استادى قارى مى‌دانسته است (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج۱۰، ص ۲۹۳؛ذهبى، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۱۱۵).

ابن‌جزرى، به‌منظور رفع تعارض این گزارشها، گفته است که کراهت ابن‌حنبل و دیگران از قرائت حمزه، مربوط به قرائت شاگردان و راویان او و به‌سبب دخل و تصرفهاى ایجاد شده در قرائت اوست (غایه‌النهایه، ج ۱، ص ۲۶۳). ذهبى (۱۹۶۳ـ ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۶۰۵؛
همو، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۹۱) نیز معتقد است تنها جمعى از علماى سده‌هاى نخست از قرائت حمزه انتقاد کرده‌اند، اما اجماع عالمان علم قرائات در دوره‌هاى بعدى بر قبول و اعتبار این قرائت و انکار مخالفان آن بوده است.

در میان تمامى راویانِ بى‌واسطه و با واسطه قرائت حمزه،

دو تن که قرائت او را از طریق ابوعیسى سلیم‌بن عیسى حنفى، ضابط‌ترین شاگرد وى (ابن‌جزرى، النشر، ج ۱، ص ۱۶۵؛همو، غایه‌النهایه، ج ۱، ص ۲۶۲)، روایت کرده‌اند، از دیگران مشهورترند: ابومحمد خلف‌بن هشام اسدى بغدادى (متوفى ۲۲۹) و ابوعیسى خلّادبن خالد شیبانى کوفى (متوفى ۲۲۰؛خویى، ص۱۳۷ـ۱۳۸).

قرائت حمزه که در مغرب اسلامى رواج نسبى یافته بود، با تلاش عالمى قیروانى به نام محمدبن عمر مَعافرى مشهور به ابن‌خَیْرون (متوفى ۳۰۶)، کنار گذاشته شد و قرائت نافع لیثى* که مالک‌بن انس، پیشواى مالکیان، آن را پذیرفته بود جاى آن را گرفت. با وجود این، قرائت حمزه هنوز هم در برخى نواحى مغرب‌اسلامى رواج دارد (د.اسلام، همانجا).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌ابى‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌جزرى، غایه‌النهایه فى طبقات القرّاء، چاپ برگشترسر، قاهره (بى‌تا.)؛
(۴) همو، النشر فى القراءات العشر، چاپ على‌محمد ضباع، (بیروت، بى‌تا.)؛
(۵) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۶) همو، مشاهیر علماء الامصار و اعلام فقهاء الاقطار، چاپ مرزوق على ابراهیم، منصوره، مصر ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۷) ابن‌خلّکان؛
(۸) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۹) ابن‌عماد؛
(۱۰) ابن‌قتیبه، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰؛
(۱۱) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۱۲) امین؛
(۱۳) محمدبن اسماعیل بخارى، کتاب التاریخ الکبیر، (بیروت ?۱۴۰۷/ ۱۹۸۶)؛
(۱۴) ابوالقاسم خویى، البیان فى تفسیر القرآن، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۱۵) عثمان‌بن سعید دانى، کتاب التیسیر فى القراءات السبع، چاپ اوتو پرتسل، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۵؛
(۱۶) محمدبن احمد ذهبى، سیراعلام‌النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹؛
(۱۷) همو، معرفه القرّاء الکبار على الطبقات و الاعصار، چاپ بشار عواد معروف، شعیب ارنؤوط، و صالح مهدى عباس، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۸) همو، میزان‌الاعتدال فى نقد الرجال، چاپ على محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۱۹) سمعانى؛
(۲۰) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۲۱) احمدبن عبداللّه عجلى، معرفه‌الثقات، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستوى، مدینه ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۲۲) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۳) یاقوت‌بن عبداللّه یاقوت حموى، معجم‌الادباء، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛

(۲۴) EI2, s.v. “Hamza b. Habib” (by Ch. Pellat).

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴

زندگینامه حَجّاج‌بن اَرْطاه نَخَعى کوفى

حَجّاج‌بن اَرْطاه نَخَعى کوفى ، کنیه‌اش ابوارطاه، محدّث و قاضى و فقیه قرن دوم. محل و سال تولد او دانسته نیست، ولى به نوشته ذهبى (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۶۸)، وى در زمان حیات انس‌بن مالک (متوفى ۹۳) و بنابراین، در اواخر قرن اول هجرى متولد شده است.

حجاج از برخى تابعین، از جمله عطاءبن ابی‌رباح، عمروبن شعیب، قَتادهبن دُعامه، زیدبن جبیر طائى و منصوربن مُعتمر، حدیث نقل کرده و از برخى، مانند مجاهد و زُهْرى و مکحول، با اینکه حدیث نشنیده، روایت نموده است (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۳؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۶۹).

کسانى چون حمادبن زید، سُفیان ثورى، هُشَیم‌بن بشیر، یزیدبن هارون، قیس‌بن سعد، استاد حجاج یعنى منصوربن معتمر و بسیارى دیگر از او روایت نقل کرده‌اند (رجوع کنید به خطیب بغدادى؛ ذهبى، همانجاها).

حجاج‌بن ارطاه نخستین کسى بود که از سوى خلفاى عباسى، قاضى بصره شد و به منصب قضاى کوفه نیز رسید (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۷ـ۱۳۹). وى در طراحى نقشه شهر بغداد در عصر منصور عباسى شرکت داشت و قبله مسجدجامع آن را تعیین کرد (رجوع کنید به همان، ج ۹، ص ۱۳۳؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۶۸۱).

بر پایه منابع، حجاج در شانزده سالگى فتوا می‌داده و از حافظان حدیث و فقیهان بزرگ کوفه به‌شمار می‌رفته است (براى نمونه رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۹؛ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۵۵؛ذهبى، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۱۸۶).

با این‌همه، تعابیر رجال‌نویسانِ اهل‌سنّت در مورد وثاقت او آمیخته با نوعى ابهام و حتى تناقض است. در پاره‌اى منابع متقدم، وى را به صداقت و دقت در ضبط احادیث ستوده‌اند، اما بسیارى از عالمان اهل سنّت، تدلیس* در حدیث و نقل احادیث مُرْسَل را به او نسبت داده و حتى او را اشتباه‌کار و محدّثى ضعیف توصیف کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به عجلى، ج ۱، ص ۲۸۴؛عقیلى، سفر۱، ص ۲۷۷،۲۸۰؛ابن‌ابی‌حاتم، ج ۳، ص ۱۵۵ـ ۱۵۶؛ابن‌عماد، ج ۱، ص ۲۲۹).

همچنین پاره‌اى از اوصاف ناپسند اخلاقى، مانند غرور و تکبر، را به او نسبت داده‌اند (رجوع کنید به عجلى، همانجا؛خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۹). برخى مؤلفان (براى نمونه رجوع کنید به امین، ج ۴، ص ۵۶۴؛موسوعه طبقات‌الفقهاء، ج ۲، ص ۱۱۲ـ۱۱۳) احتمال داده‌اند که قدح او از جانب برخى محدّثان، ناشى از دیدگاههاى اعتقادى او بوده است.

شرح‌حال‌نویسان و رجال‌شناسان شیعه کمتر به ذکر حجاج پرداخته‌اند، ولى شیخ‌طوسى (ص ۱۳۳) به‌نام حجاج‌بن ارطاه در شمار اصحاب امام باقر علیه‌السلام و مرگ او در زمان ابی‌جعفر اشاره کرده و در شمار اصحاب امام صادق علیه‌السلام (ص ۱۹۲) نیز نام او را آورده است.

به‌نظر مامقانى (ج ۱۸، ص ۱۳)، نحوه تعبیر شیخ‌طوسى به امامى بودن حجاج اشعار دارد. اگر مراد شیخ‌طوسى از ابی‌جعفر، امام باقر علیه‌السلام باشد، حجاج نمی‌تواند از اصحاب امام صادق علیه‌السلام به‌شمار رود (خوئى، ج ۴، ص ۲۳۱).

شوشترى (ج ۳، ص۱۱۰) مراد از ابی‌جعفر را منصور، خلیفه عباسى، دانسته و بر آن است که در نسخه اصلىِ کتاب رجال طوسى پس از تعبیر ابی‌جعفر، کلمه علیه‌السلام نبوده است. با این همه، حجاج احتمالا از اصحاب هر دو امام بوده است. قهپائى (ج ۲، ص ۸۳) حجاج را تنها از اصحاب امام باقر علیه‌السلام دانسته است. با این همه، رجال‌نگاران و شرح‌حال‌نویسان شیعى به وثاقت حجاج یا عدم وثاقت او تصریح نکرده‌اند و وضع او مجهول است (رجوع کنید به مامقانى؛امین، همانجاها؛خوئى، ج ۴، ص ۲۳۱ـ۲۳۲).

رحلت

حجاج‌بن ارطاه در ۱۴۵ (رجوع کنید به ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص۴۶۰) یا ۱۴۹ (همو، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۱۸۷) یا ۱۵۰ (ابن‌عماد، همانجا) در رى یا خراسان (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۶، ص ۳۵۹؛خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۴۱ـ۱۴۲) درگذشت.



منابع :

(۱) ابن‌ابی‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن،۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌خلّکان؛
(۳) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۴) ابن‌عماد؛
(۵) امین؛
(۶) خطیب بغدادى؛
(۷) خوئى؛
(۸) محمدبن احمد ذهبى، سیر اعلام‌النبلاء، چاپ شعیب أرنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۹) همو، کتاب تذکره الحفاظ، چاپ عبدالرحمان‌بن یحیى معلمى، (مکه ۱۳۷۴)؛
(۱۰) همو، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، چاپ علی‌محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۱) شوشترى؛
(۱۲) محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۳) احمدبن عبداللّه عجلى، معرفه الثقات، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستوى، مدینه ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۴) محمدبن عمرو عقیلى، کتاب الضعفاء الکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸ ؛
(۱۵) عنایهاللّه قهپائى، مجمع‌الرجال، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانى، اصفهان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۷، چاپ افست قم (بی‌تا.)؛
(۱۶) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم الرجال، چاپ محیی‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳؛
(۱۷) موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانى، قم: مؤسسه الامام الصادق، ۱۴۱۸ـ ۱۴۲۴؛
(۱۸) یاقوت حموى.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۲ 

زندگینامه جریربن‌ عبدالحمید( محدّث‌ مشهور قرن‌ دوم‌)

 محدّث‌ مشهور قرن‌ دوم‌. بر اساس‌ آنچه‌ خطیب‌ بغدادی‌ (ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۵) به‌ نقل‌ از دارَقُطنی‌ در معرفی‌ سلسله‌ نسب‌ او آورده‌، نسب‌ جریربن‌ عبدالحمید به‌ قبیله بنوضَبّه‌ از شعب‌ مُضَر می‌رسد. جریر، به‌ گفته خودش‌ در سال‌ ۱۱۰ در آبه‌، یکی‌ از قرای‌ اصفهان‌، به‌ دنیا آمد (رجوع کنید به ابونعیم‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۰؛ سمعانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵۹؛ قس‌ دانشنامه ایران‌ و اسلام‌ ، ذیل‌ «آبی‌، ابوعبداللّه‌» که‌ او را منسوب‌ به‌ آبه‌ یا آوه‌، از قرای‌ نزدیک‌ ساوه‌، دانسته‌ است‌) و به‌ همین‌ سبب‌ به‌ آبی‌ نیز مشهور است‌ (رجوع کنید به سمعانی‌، همانجا).

با این‌ حال‌، ابن‌سعد (ج‌ ۷، ص‌ ۳۸۱) ولادت‌ وی‌ را در ۱۰۷ در کوفه‌ و یحیی‌بن‌ مَعین‌ (رجوع کنید به ابن‌ابی‌حاتم‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۰۶) زادگاه‌ او را ری‌ دانسته‌ که‌ ظاهراً به‌ سبب‌ خَلطِ آبه ری‌ با آبه اصفهان‌ است‌. جریر در کوفه‌ به‌ فراگیری‌ دانش‌ حدیث‌ پرداخت‌ (ابن‌سعد، همانجا؛ نیز رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۵۴۱)، در ری‌ اقامت‌ گزید (ابن‌سعد، همانجا؛ عجلی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۷) و در آنجا به‌ منصب‌ قضا رسید (ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۴۱۵، ج‌ ۱، ص‌ ۱۵۸). وی‌ همچنین‌ به‌ قزوین‌ (خلیلی‌، ج‌ ۲، جزء ۵، ص‌ ۵۶۸؛ رافعی‌ قزوینی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۳) و بغداد (خطیب‌ بغدادی‌، همانجا) سفر کرد و به‌ روایت‌ حدیث‌ پرداخت‌. به‌ مکه‌ نیز رفت‌ و در آنجا از ایوب‌ سَخِتیانی‌ و کسان‌ دیگری‌ حدیث‌ شنید (همان‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۴).

علاوه‌ بر جریر، که‌ بعدها به‌ محدّث‌ و عالم‌ ری‌ مشهور شد (رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج‌ ۱، ص‌ ۳۹۴)، چند تن‌ دیگر از اعضای‌ خانواده او نیز محدّث‌ بودند، از جمله‌ پدربزرگ‌ و پدرش‌ (ابن‌ ابی‌حاتم‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۷)، پسرش‌ عون‌ (همان‌، ج‌ ۶، ص‌ ۳۸۸)، و برادرش‌ اَنـَس‌ (همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۸۹) که‌ بعضاً این‌ افراد از یکدیگر حدیث‌ نقل‌ می‌کردند.

جریر از شیوخ‌ و استادان‌ متعددی‌ حدیث‌ شنید،

از جمله‌

 پدرش‌ عبدالحمیدبن‌ قُرط‌ ضبّی‌،

منصوربن‌ مُعتَمِر،

عبدالملک‌بن‌ عُمیر،

مُغیره ‌بن‌ مِقسم‌ ضَبّی‌،

مالک‌بن‌ انس‌

و محمدبن‌ اسحاق‌بن‌ یسار.

همچنین‌ محدّثان‌ بسیاری‌ از وی‌ حدیث‌ نقل‌ کرده‌اند

از جمله‌

یحیی‌بن‌ مَعین‌،

احمدبن‌ حنبل‌،

علی‌بن‌ اسحاق‌ مَدینی‌،

اسحاق‌بن‌ راهُویه‌

و محمدبن‌ حُمَید رازی‌ (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره استادان‌ و شاگردان‌ جریر رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۵۴۱ ۵۴۳؛ ذهبی‌، ۱۴۰۲، ج‌ ۹، ص‌ ۱۰)، هر چند به‌ گفته یحیی‌بن‌ معین‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۲۵) جریر تنها پنج‌ سال‌ طلب‌ حدیث‌ کرد.

جریر قرائات‌ مختلف‌ را نزد حمزه ‌بن‌ حبیب‌ * (یکی‌ از قرّای‌ سبعه‌) و سلیمان‌بن‌ مهران‌ اَعمَش‌ (از مشاهیر علم‌ قرائت‌) فراگرفت‌ و یوسف‌بن‌ موسی‌ قَطّان‌ و احمدبن‌ جُبیر اَنطاکی‌ از او نقل‌ کردند (ابن‌جزری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۹۰). به‌ گفته ابن‌ابی‌الوفا (ج‌ ۲، ص‌ ۱۱)، وی‌ فقه‌ را نزد ابوحنیفه‌ آموخت‌.

جریر در ۱۸۷ (ابن‌حبّان‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۴۵؛ سمعانی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۰) و به‌ قولی‌ در ۱۸۸ (بخاری‌، ج‌ ۲، جزء ۱، قسم‌ ۲، ص‌ ۲۱۴؛ خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۹۴) در ری‌ وفات‌ یافت‌.

در منابع‌ رجالی‌ اهل‌ سنّت‌ جریر را در روایت‌ حدیث‌ و کثرت‌ علم‌ ستوده‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ابن‌سعد، همانجا؛
مزّی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۵۵۰). ابوالقاسم‌ هبه ‌اللّه‌بن‌ حسن‌ لالِکائی‌ وثاقت‌ وی‌ را مورد اجماع‌ دانسته‌ است‌ (مزّی‌، همانجا؛
نیز رجوع کنید به خلیلی‌، همانجا). جریر از داناترین‌ محدّثان‌ عصر خود بود، به‌ ویژه‌ در مورد احادیثی‌ که‌ اهل‌ کوفه‌ روایت‌ می‌کردند (رجوع کنید به عجلی‌، همانجا).

دیگران‌ برای‌ شنیدن‌ حدیث‌ از نقاط‌ دیگر نزد وی‌ می‌آمدند (ابن‌سعد، همانجا؛نیز رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۰۲، ج‌ ۹، ص‌ ۱۱ به‌ نقل‌ از ابن‌سعد)، چنانکه‌ احمدبن‌ حنبل‌ آرزو داشت‌ بتواند به‌ ری‌ سفر کند تا احادیث‌ جریر را بشنود (رجوع کنید به ابن‌حنبل‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۸ـ ۴۹). جریر مصنفات‌ حدیثی‌ داشته‌ (ذهبی‌، ۱۳۹۲، ج‌ ۱، ص‌ ۱۸۲) و محمدبن‌ عبداللّه‌بن‌ عمار موصلی‌ همه آنها را صحیح‌ دانسته‌ است‌ (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۹۱). همچنین‌ بنا بر آنچه‌ در منابع‌ آمده‌، وی‌ فردی‌ عابد بوده‌ (رجوع کنید به ابن‌حبّان‌، همانجا؛ابن‌عدی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۰۵) و زاهدانه‌ می‌زیسته‌ است‌ (رجوع کنید به یحیی‌بن‌ معین‌، همانجا؛خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۹۰ـ ۱۹۱). با این‌ همه‌، از جریر به‌ سبب‌ برخی‌ خطاهایش‌ در نقل‌ حدیث‌، انتقاداتی‌ نیز شده‌ است‌.

از خود جریر نقل‌ شده‌ (رجوع کنید به یحیی‌بن‌ معین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۹۳؛ابن‌ ابی‌حاتم‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۳۱) که‌ حدیث‌ عاصم‌بن‌ سلیمان‌ اَحوَل‌ (متوفی‌ ۱۴۲) را با حدیث‌ اشعث‌بن‌ سوار کوفی‌ (متوفی‌ ۱۴۶) خلط‌ می‌کرد، تا اینکه‌ بَهزبن‌ اسد بصری‌ (متوفی‌ ۱۹۷) وی‌ را از این‌ موضوع‌ آگاه‌ ساخت‌ (رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۲۴، ج‌ ۴، ص‌ ۸۲۲ ۸۲۳). احمدبن‌ حنبل‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۵۴۳)، ضمن‌ نقل‌ این‌ مطلب‌، جریر را در حدیث‌ ذکی‌ ندانسته‌ است‌.

همچنین‌ بیهقی‌ (ج‌ ۶، ص‌ ۸۷) گفته‌ که‌ جریر در سالهای‌ آخر عمرش‌ دچار سوء حفظ‌ شده‌ بود، اگر چه‌ به‌ نظر ذهبی‌ (۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج‌ ۱، ص‌ ۳۹۲، ۳۹۴) این‌ مطلب‌ در باره جریربن‌ عبدالحمید صحیح‌ نیست‌ و به‌ نظر او، بیهقی‌ جریربن‌ عبدالحمید را با جریربن‌ حازم‌ (متوفی‌ ۱۷۰) خلط‌ کرده‌ است‌ (برای‌ انتقادهای‌ دیگر رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۹، ۱۹۲ـ۱۹۳؛برای‌ پاسخ‌ به‌ این‌گونه‌ انتقادها رجوع کنید به ابن‌حجرعسقلانی‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۵۴۳ ۵۴۵، ۵۵۷).

از جریر در منابع‌ شیعی‌ نیز روایاتی‌ نقل‌ شده‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ۱۳۶۱ش‌، ص‌۱۷۶؛همو، ۱۳۶۲ش‌، ج‌۱، ص‌۷۵ـ ۷۶) و در مواردی‌ نیز کاتبان‌ نام‌ او را به‌ اشتباه‌ حُرَیز نوشته‌ و او را حُریزبن‌ عبداللّه‌ سجستانی‌ اَزْدی‌ (متوفی‌ ۲۲۹) دانسته‌اند (رجوع کنید به نجار، ج‌۱، ص‌۱۱۶ـ۱۲۵، ۵۶۹ ۵۷۳). ابن‌قتیبه‌ (ص‌۶۲۴) جریر را شیعه‌ دانسته‌ است‌. شاید منشأ این‌ نظر ابن‌قتیبه‌، تلقی‌ رایج‌ از مفهوم‌ تشیع‌ در آن‌ دوره‌ بوده‌ باشد (در این‌ باره‌ رجوع کنید به جعفریان‌، ج‌۱، ص‌ ۲۱ـ۲۲) و دادن‌ این‌ نسبت‌ به‌ جریر، همانند اغلب‌ محدثّان‌ عراقی‌، ممکن‌ است‌ به‌ دلیل‌ روایت‌ وی‌ از برخی‌ احادیث‌ در فضیلت‌ اهل‌ بیت‌ علیهم‌السلام‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به کوفی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۰، ج‌ ۲، ص‌ ۸۷، ۲۸۲، ۲۹۳، ۴۷۱؛اخطب‌ خوارزم‌، ص‌ ۲۸۴ـ۲۹۳) یا اعتقاد جریر به‌ برتری‌ و افضلیت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ بر عثمان‌ باشد (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۹ـ ۱۹۰).

اما با توجه‌ به‌ آنکه‌ جریر از جابربن‌ یزید جُعفی‌ (متوفی‌ ۱۲۸) به‌ سبب‌ اعتقاد به‌ رجعت‌ و از ابن‌جُریج‌ (متوفی‌ ۱۵۰) به‌ این‌ سبب‌ که‌ متعه‌ را جایز می‌دانست‌، حدیث‌ نقل‌ نکرده‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۶ـ۱۸۷) شیعه‌ بودن‌ او منتفی‌ است‌. گفتنی‌ است‌ که‌ شیخ‌طوسی‌ (ص‌ ۱۷۷) نام‌ او را در شمار اصحاب‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌ درج‌ کرده‌ و در اغلب‌ منابع‌ متأخر رجالی‌ امامیه‌، فقط‌ به‌ نقل‌ گفته شیخ‌طوسی‌ در باره جریر اکتفا شده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به تفرشی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۳۴؛خوئی‌، ج‌ ۴، ص‌۴۱).

از عالمان‌ رجالی‌ معاصر امامی‌، مامقانی‌ (ج‌ ۱، بخش‌ ۲، ص‌ ۲۱۰) گفته شیخ‌ طوسی‌ را بر امامی‌ بودن‌ جریر حمل‌ کرده‌ و امین‌ (ج‌ ۴، ص‌ ۷۱ـ ۷۵) نیز پس‌ از نقل‌ شواهد گوناگون‌، در نهایت‌ به‌ امامی‌ بودن‌ جریر نظر داده‌ است‌. اما تستری‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۵۸۳ ۵۸۴) با توضیح‌ اینکه‌ شیخ‌طوسی‌ نام‌ غیرامامیان‌ از شاگردان‌ ائمه‌ را نیز آورده‌، این‌ نظر را رد کرده‌ است‌.



منابع:

(۱) ابن‌ ابی‌الوفا، الجواهر المضیه‌ فی‌ طبقات‌ الحنفیه، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمد حلو، ریاض‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۲) ابن‌ ابی‌حاتم‌، کتاب‌ الجرح‌ و التعدیل‌ ، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ [ بی‌تا. (؛
(۳) ابن‌بابویه‌، کتاب‌الخصال‌، چاپ‌ علی‌اکبر غفاری‌، قم‌ ۱۳۶۲ ش‌؛
(۴) همو، معانی‌الاخبار ، چاپ‌ علی‌اکبر غفاری‌، قم‌ ۱۳۶۱ ش‌؛
(۵) ابن‌جزری‌، غایه النهایه‌ فی‌ طبقات‌ القرّاء، چاپ‌ برگشترسر، قاهره‌ ) بی‌تا. (؛
(۶) ابن‌حبّان‌ ، کتاب‌ الثقات، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ) بی‌تا. (؛
(۷) ابن‌حجر عسقلانی‌، تقریب‌ التهذیب ، چاپ‌ مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۸) همو، هدی‌الساری‌: مقدمه فتح‌الباری، چاپ‌ عبدالعزیزبن‌ عبداللّه‌بن‌ باز و محمد فؤاد عبدالباقی‌، بیروت‌ ۱۴۱۸/ ۱۹۹۷؛
(۹) ابن‌حنبل‌، کتاب‌ العلل‌ و معرفه‌ الرجال، چاپ‌ وصی‌اللّه‌بن‌ محمد عباس‌، بیروت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۰) ابن‌سعد (بیروت‌)؛
(۱۱) ابن‌عدی‌، الکامل‌ فی‌ ضعفاءالرجال‌ ، چاپ‌ سهیل‌ زکار، بیروت‌ ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۱۲) ابن‌قتیبه‌، المعارف‌، چاپ‌ ثروت‌ عکاشه‌، قاهره‌ ۱۹۶۰؛
(۱۳) احمدبن‌ عبداللّه‌ ابونعیم‌، کتاب‌ ذکر اخبار اصبهان‌ ، چاپ‌ سون‌ ددرینگ‌، لیدن‌ ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ‌ افست‌ تهران‌ )بی‌تا. (؛
(۱۴) موفق‌بن‌ احمد اخطب‌ خوارزم‌، المناقب‌ ، چاپ‌ مالک‌ محمودی‌، قم‌ ۱۴۱۴؛
(۱۵) امین‌؛
(۱۶) محمدبن‌ اسماعیل‌ بخاری‌، کتاب‌ التاریخ‌الکبیر، ) بیروت‌ ? ۱۴۰۷/ ۱۹۸۶(؛
(۱۷) احمدبن‌ حسین‌ بیهقی‌، السنن‌الکبری‌ ، بیروت‌: دارالفکر، ) بی‌تا. (؛
(۱۸) تستری‌؛
(۱۹) مصطفی‌بن‌ حسین‌ تفرشی‌، نقدالرجال‌ ، قم‌ ۱۴۱۸؛
(۲۰) رسول‌ جعفریان‌، تاریخ‌ تشیع‌ در ایران‌ از آغاز تا قرن‌ دهم‌ هجری‌ ، ج‌ ۱، قم‌ ۱۳۷۵ ش‌؛
(۲۱) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۲۲) خلیل‌بن‌ عبداللّه‌ خلیلی‌، کتاب‌ الارشاد فی‌ معرفه‌ علماء الحدیث‌، چاپ‌ محمد سعیدبن‌ عمر ادریس‌، ریاض‌ ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹؛
(۲۳) خوئی‌؛
(۲۴) دانشنامه ایران‌ و اسلام‌ ، زیرنظر احسان‌ یارشاطر، تهران‌ ۱۳۵۴ـ۱۳۷۰ ش‌، ذیل‌ «آبی‌، ابوعبداللّه‌» (از ابوالقاسم‌ گرجی‌)؛
(۲۵) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، تاریخ‌الاسلام‌ و وفیات‌ المشاهیر و الاعلام‌ ، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۲۶) همو، سیراعلام‌ النُّبلاء ، ج‌ ۹، چاپ‌ شعیب‌ أرنؤوط‌ و کامل‌ خرّاط‌، بیروت‌ ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲؛
(۲۷) همو، الکاشف‌ فی‌ معرفه من‌ له‌ روایه فی‌ الکتب‌ السِّتّه‌ ، چاپ‌ عزت‌ علی‌ عید عطیه‌ و موسی‌ محمدعلی‌ موشی‌، قاهره‌ ۱۳۹۲/ ۱۹۷۲؛
(۲۸) همو، میزان‌ الاعتدال‌ فی‌ نقدالرجال‌ ، چاپ‌ علی‌محمد بجاوی‌، قاهره‌ ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ) بی‌تا. (؛
(۲۹) عبدالکریم‌بن‌ محمد رافعی‌ قزوینی‌، التدوین‌ فی‌ اخبار قزوین‌ ، چاپ‌ عزیزاللّه‌ عطاردی‌، بیروت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۳۰) سمعانی‌؛
(۳۱) محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، رجال‌الطوسی‌، چاپ‌ جواد قیومی‌ اصفهانی‌، قم‌ ۱۴۱۵؛
(۳۲) احمدبن‌ عبداللّه‌ عجلی‌، معرفه الثقات‌، چاپ‌ عبدالعلیم‌ عبدالعظیم‌ بستوی‌، مدینه‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۳۳) محمدبن‌ سلیمان‌ کوفی‌، مناقب‌ الامام‌ امیرالمؤمنین‌ علی‌بن‌ ابی‌طالب‌ علیه‌السلام‌ ، چاپ‌ محمدباقر محمودی‌، قم‌ ۱۴۱۲؛
(۳۴) عبداللّه‌ مامقانی‌، تنقیح‌المقال‌ فی‌ علم‌ الرجال‌ ، چاپ‌ سنگی‌ نجف‌ ۱۳۴۹ـ ۱۳۵۲؛
(۳۵) یوسف‌بن‌ عبدالرحمان‌ مزّی‌، تهذیب‌ الکمال‌ فی‌ اسماء الرجال‌ ، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۳۶) محمدعلی‌ نجار، تصحیح‌ تراثنا الرجالی‌ مع‌التعریف‌ بالمجهولین‌ من‌ رواته‌، ج‌ ۱، ) قم‌ ( ۱۴۱۰؛
(۳۷) یحیی‌بن‌ معین‌، تاریخ‌ یحیی‌بن‌ معین‌ ، روایه عباس‌بن‌ محمدحاتم‌ دوری‌، چاپ‌ عبداللّه‌ احمدحسن‌، بیروت‌ ) بی‌تا.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه جَمیل‌بن‌ دَرّاج‌

جَمیل‌بن‌ دَرّاج‌ ، راوی‌، محدّث‌ و فقیه‌ نامدار شیعی‌. از تاریخ‌ دقیق‌ تولد وی‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌، اما چون‌ از اصحاب‌ امام‌ صادق‌، امام‌ کاظم‌ و امام‌رضا علیهم‌السلام‌ بوده‌، حداقل‌ بیست‌ سال‌ قبل‌ از شهادت‌ امام‌ صادق‌ (۱۴۸) و پیش‌ از سال‌ ۱۲۸ به‌دنیا آمده‌ است‌. خاندانِ وی‌ مقیم‌ کوفه‌ بودند و با قبیله‌ نَخَع‌ کوفه‌ پیوند ولاء (= وابستگی‌ حمایتی‌) داشتند (رجوع کنید به نجاشی‌، ص‌۱۲۶؛ سمعانی‌، ج‌۵، ص‌۴۷۳)، به‌ همین‌ سبب‌ او را نَخَعی‌ (نجاشی‌، همانجا) یا مَوْلی‌النَّخَع‌ (طوسی‌، ۱۴۱۵، ص‌۱۷۷) خوانده‌اند. کنیه‌ او ابوعلی‌، یا به‌ گفته‌ ابن‌فَضّال‌، ابومحمد بود (رجوع کنید به نجاشی‌، همانجا).

به‌ دلیل‌ نزدیکی‌ زمانی‌ ابن‌فضّال‌ با جمیل‌، گفته‌ ابن‌فضّال‌ درست‌تر دانسته‌ شده‌ است‌ (تستری‌، ج‌۲، ص‌۷۱۴). پدرش‌، ابوالصَبیح‌ درّاج‌ (نجاشی‌، همانجا)، بقالی‌ می‌کرد (کشّی‌، ص‌۲۵۲) و برادر کوچک‌ترش‌، نوح‌بن‌ درّاج‌، از راویان‌ ثقه‌ و شیعیان‌ موَجَّهِ کوفه‌ و قاضی‌ آن‌ دیار و در برهه‌ای‌ قاضی‌ بخش‌ شرقی‌ بغداد بود (رجوع کنید به همان‌، ص‌۲۵۱؛ خطیب‌ بغدادی‌، ج‌۱۵، ص‌۴۳۲، ۴۳۵).

جمیل‌بن‌ درّاج‌ در حدیث‌ از مشهورترین‌ و موثق‌ترین‌ راویان‌ شیعه‌ است‌ که‌ تمامی‌ رجالیان‌ وی‌ را توثیق‌ و تمجید کرده‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به کشّی‌، ص‌۲۵۱؛ تستری‌، ج‌۲، ص‌۷۱۲ـ ۷۱۵؛ خوئی‌، ج‌۴، ص‌۱۴۹ـ۱۵۰) و او را با عناوینی‌ چون‌ ثقه‌، شیخ‌ و وجه‌الطائفه ستوده‌اند (رجوع کنید به نجاشی‌، همانجا؛ طوسی‌، ۱۴۲۰، ص‌۱۱۴) که‌ هر کدام‌ از این‌ عناوین‌، به‌ تنهایی‌، بر اعتبار روایات‌ او نزد نقادان‌ حدیث‌ دلالت‌ می‌کند (رجوع کنید به حرّ عاملی‌، ج‌۳۰، ص‌۲۸۸ـ۲۸۹؛ صدر، ص‌۳۸۶ـ ۳۹۴، ۳۹۸ـ۳۹۹).

علاوه‌ بر این‌، کَشّی‌ (ص‌۳۷۵) وی‌ را در زمره‌ هجده‌ تن‌ فقیهی‌ ذکر کرده‌ است‌ که‌ اصحاب‌ امامیه‌ (العِصابه‌) بر صحت‌ روایات‌، تصدیق‌ اقوال‌ و فقاهت‌ آنها اتفاق‌ نظر و اجماع‌ دارند. کشّی‌ (ص‌۲۳۸، ۳۷۵، ۵۵۶) نامهای‌ این‌ هجده‌ تن‌ را در سه‌ گروه‌ شش‌ نفری‌ آورده‌ و جمیل‌ را در گروه‌ دوم‌ قرار داده‌ است‌. این‌ سه‌ گروه‌ ــکه‌ در اصطلاح‌ حدیثی‌ شیعه‌، به‌ اصحاب‌ اجماع‌ معروف‌اند (رجوع کنید به نوری‌، ج‌۷، ص‌۷ـ۶۸؛ سبحانی‌، ص‌۱۶۳ـ۲۰۲) و بالاترین‌ درجات‌ اعتماد و وثاقت‌ را در فقه‌ و حدیث‌ شیعه‌ دارندــ به‌ ترتیب‌ در سه‌ طبقه‌ از اصحاب‌ مشترک‌ امام‌ باقر و امام‌ صادق‌ علیهماالسلام‌، اصحاب‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌ و اصحاب‌ مشترک‌ امام‌ صادق‌ و امام‌ کاظم‌ علیهماالسلام‌ جای‌ می‌گیرند (رجوع کنید به حرّعاملی‌، ج‌۳۰، ص‌۲۲۱ـ۲۲۳). جمیل‌بن‌ درّاج‌ موثق‌ترین‌ و فقیه‌ترین‌ فرد از گروه‌ دوم‌ (به‌ تعبیر کشّی‌، ص‌۳۷۵: اصحاب‌ جوان‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌) به‌ شمار آمده‌ است‌ (ابن‌داوود حلّی‌، ص‌۶۶).

نام‌ او در ۵۷۰ روایت‌، در کتب‌ اربعه‌، به‌ صورت‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ (خوئی‌، ج‌۴، ص‌۱۵۲) و دهها بار با نام‌ جمیل‌ (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۴۶) در اسناد یاد شده‌ است‌. چون‌ نام‌ جمیل‌، میان‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ و جمیل‌بن‌ صالح‌، از اصحاب‌ موثق‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌، مشترک‌ و محتمل‌ است‌، وی‌ براساس‌ طبقه‌ و نام‌ قبل‌ و بعد در سلسله‌ سند، شناسایی‌ می‌شود (برای‌ تفصیل‌ بیشتر رجوع کنید به کاظمی‌، ص‌۳۱ـ ۳۳؛ اردبیلی‌، ج‌۱، ص‌۱۶۶ـ۱۶۷؛ امین‌، ج‌۴، ص‌۲۲۱، به‌ نقل‌ از طریحی‌).

روایات‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ در کتب‌ حدیثی‌، بیشتر درباره‌ عقاید، اخلاق‌، آداب‌، و ابواب‌ مختلف‌ فقه‌ است‌ که‌ خود حاکی‌ از گستردگی‌ دانش‌ فقهی‌ اوست‌. وی‌ نزدیک‌ سیصد حدیث‌ را مستقیماً از امام‌ باقر، امام‌ صادق‌ و امام‌ کاظم‌ روایت‌ کرده‌ که‌ در این‌ میان‌، روایات‌ او از امام‌ صادق‌ بسیار بیشتر است‌ (رجوع کنید به خوئی‌، ج‌۴، ص‌۱۵۳ـ۱۵۴، ۴۴۲). علاوه‌ بر این‌، از پنجاه‌ و اندی‌ راوی‌ حدیث‌ نقل‌ کرده‌ است‌ که‌ غالباً از اصحاب‌ امام‌ صادق‌ بوده‌اند (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۲ـ ۱۵۳). بیشترین‌ روایات‌ با واسطه‌ او، به‌ ترتیب‌ فراوانی‌ نقل‌، نخست‌ از زراره‌بن‌ اعین‌ (با ۹۲ روایت‌) و سپس‌ از محمدبن‌ مسلم‌ (با ۵۵ روایت‌) است‌ (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۲) که‌ هر دو از بزرگ‌ترین‌ فقها و محدّثان‌ شیعه‌ و از گروه‌ اول‌ اصحاب‌ اجماع‌ بوده‌اند. جمیل‌ به‌ زراره‌بن‌ اعین‌ بسیار ارادت‌ داشت‌. وی‌ همچنین‌ از سه‌ تن‌ دیگر از اصحاب‌ اجماع‌ روایت‌ کرده‌ است‌ که‌ عبارت‌اند از: فُضَیل‌بن‌ یسار بصری‌ و ابوبصیر، از اصحاب‌ امام‌ باقر و امام‌ صادق‌؛ و عبداللّه‌بن‌ بُکَیربن‌ اعین‌، از اصحاب‌ امام‌ صادق‌ (همانجا).

از نکات‌ شایان‌ توجه‌ در روایات‌ جمیل‌ این‌ است‌ که‌ ظاهراً در بسیاری‌ از نقلهای‌ یک‌ واسطه‌ای‌ از معصوم‌ علیه‌السلام‌، طرق‌ متعدد داشته‌، به‌ همین‌ دلیل‌ در افزون‌ بر پنجاه‌ روایت‌ او در کتب‌ حدیثی‌، واسطه‌ وی‌ تا امام‌ با این‌ عبارات‌ یاد شده‌ است‌: عن‌ بعض‌ اصحابنا، عن‌ جماعه‌ من‌ اصحابنا، و عن‌ بعض‌ اصحابه‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌۴، ص‌۴۵۵ـ۴۵۶).

بیش‌ از چهل‌ تن‌ از جمیل‌ روایت‌ کرده‌اند (رجوع کنید به همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۳) که‌، به‌ ترتیب‌ فراوانی روایات‌ منقول‌، عبارت‌اند از: محمدبن‌ اَبی‌عُمَیرِ اَزْدی‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و بزرگان‌ صحابه‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا؛ علی‌بن‌ حَدید، از اصحاب‌ امام‌رضا و امام‌ جواد؛ احمدبن‌ محمدبن‌ اَبی‌نَصْر بَزَنْطی‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و بزرگان‌ اصحاب‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا؛ جعفربن‌ محمدبن‌ حکیم‌، از اصحاب‌ امام‌ کاظم‌؛ و فضاله‌بن‌ ایوب‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و از اصحاب‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا (همان‌، ج‌۴، ص‌۴۴۹). همچنین‌ برخی‌ از بزرگان‌ فقه‌ و حدیث‌ در زمره‌ ناقلان‌ احادیث‌ اویند، از جمله‌ حسن‌بن‌ محبوب‌ سرّاد (زرّاد) و یونس‌بن‌ عبدالرحمان‌، هر دو از محدّثان‌ و فقیهان‌ اصحاب‌ اجماع‌ در طبقه‌ یاران‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا؛ حَمّادبن‌ عثمان‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و از اصحاب‌ امام‌ صادق‌؛ حسن‌بن‌ علی‌بن‌ فَضّال‌، صَفْوان‌بن‌ یحیی‌ و عبداللّه‌بن‌ مُغیره‌ بَجَلی‌، از اصحاب‌ اجماع‌ در گروه‌ اصحاب‌ مشترک‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌رضا (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۳). به‌ این‌ ترتیب‌، از حدود چهارده‌ تن‌ اصحاب‌ اجماع‌ (با توجه‌ به‌ اختلاف‌نظر در افراد طبقه‌ سوم‌) که‌ در طبقه‌ او و پس‌ از او جای‌ می‌گیرند، نُه‌ تن‌ به‌ نقل‌ احادیث‌ او پرداخته‌اند.

آثار

از جمیل‌ سه‌ تألیف‌ گزارش‌ شده‌ است‌:

یکی‌ به‌ صورت‌ مستقل‌،

دیگری‌ تألیف‌ مشترک‌ با مُرازم‌بن‌ حکیم‌ اَزْدی‌ مدائنی‌

و سومی‌ تألیف‌ مشترک‌ با محمدبن‌ حُمران‌ (رجوع کنید به نجاشی‌، ص‌۱۲۷).

از تألیف‌ مستقل‌ او گاهی‌ با تعبیر اصل‌ *  که‌ حاکی‌ از اعتبار آن‌ در مجموعه‌ احادیث‌ شیعه‌ است‌ و گاهی‌ با نام‌ کتاب‌ یاد شده‌ است‌ (رجوع کنید به همانجا؛ طوسی‌، ۱۴۲۰، ص‌۱۱۴). این‌ اختلاف‌ تعبیر نباید موجب‌ تصور دو تا بودن‌ آنها شود (رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ج‌۲، ص‌۱۴۵، ج‌۶، ص‌۳۱۹).

طرق‌ نقل‌ اصل‌ جمیل‌ بسیار متعدد است‌ که‌ از آن‌ میان‌، محمدبن‌ ابی‌عمیر در طریق‌ نجاشی‌ و شیخ‌ طوسی‌ و ابوغالب‌ زراری‌اند؛ علی‌بن‌ حدید در طریق‌ ابوغالب‌ زراری‌ است‌، جعفربن‌ محمدبن‌ حکیم‌ در طریق‌ ابوغالب‌ زراری‌ است‌ و صفوان‌بن‌ یحیی‌ در طریق‌ شیخ‌ طوسی‌ (رجوع کنید به زراری‌، ص‌۱۶۵، ۱۷۳؛ نجاشی‌؛ طوسی‌، ۱۴۲۰، همانجاها).

به‌ جز بخش‌ کوتاهی‌ از اصل‌ این‌ کتاب‌، که‌ ابن‌ادریس‌ حلّی‌ در پایان‌ کتاب‌السرائر (ج‌۳، ص‌۵۶۷ـ۵۶۸) آورده‌، دیگر بخشهای‌ آن‌ به‌ تفاریق‌ در آثار مختلف‌ امامی‌ آمده‌ است‌ (رجوع کنید به مدرسی‌ طباطبائی‌، دفتر۱، ص‌۳۶۹). دو کتاب‌ دیگر او نیز دارای‌ راویان‌ بسیارند که‌ از آن‌ جمله‌ علی‌بن‌ حدید است‌ که‌ نجاشی‌، کتاب‌ مشترک‌التألیف‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ و مُرازم‌بن‌ حکیم‌ را، با چند واسطه‌ از علی‌بن‌ حدید، نقل‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به نجاشی‌، ص‌۱۲۷، ۴۲۴).

روایت‌ کتب‌ جمیل‌ به‌ وسیله‌ ناقلان‌ یاد شده‌، به‌ ویژه‌ محمدبن‌ اَبی‌عُمَیر و علی‌بن‌ حدید، ممکن‌ است‌ توضیحی‌ برای‌ فراوانی‌ روایات‌ آنان‌ از جمیل‌بن‌ درّاج‌ در کتابهای‌ حدیثی‌ باشد که‌ قبلاً به‌ آنها اشاره‌ شد (برای‌ بخشهای‌ باقی‌مانده‌ از این‌ دو کتاب‌ رجوع کنید به مدرسی‌ طباطبائی‌، دفتر۱، ص‌۳۶۹ـ۳۷۰).

جمیل‌ از حاملان‌ احادیث‌ خاص‌ امامان‌ محسوب‌ می‌شد و حتی‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌ او را از نقل‌ برخی‌ احادیث‌ که‌ نزد همه‌ شیعیان‌ شناخته‌ شده‌ نیست‌ برحذر می‌داشت‌، زیرا موجب‌ تکذیب‌ جمیل‌ می‌شد (کشّی‌، ص‌۲۵۱). جمیل‌ تا مدتی‌ کوتاه‌ پس‌ از شهادت‌ امام‌ کاظم‌، در امامت‌ امام‌رضا علیهماالسلام‌ شک‌ داشت‌ و از این‌رو جزو واقفه‌/ واقفیه‌ * به‌ شمار آمد، اما پس‌ از ملاحظه‌ شواهد دالّ بر امامت‌ امام‌ رضا، به‌ همراه‌ جمعی‌ از اصحاب‌ بزرگ‌ امام‌ کاظم‌ علیه‌السلام‌، همچون‌ احمدبن‌ محمد بَزَنْطی‌ * و یونس‌بن‌ یعقوب‌، از این‌ نظر عدول‌ کرد و از وفاداران‌ امام‌ رضا شد (رجوع کنید به طوسی‌، ۱۴۱۱، ص‌۷۱). از پاره‌ای‌ روایات‌ و گفتگوهای‌ اصحاب‌ امامیه‌ با او برمی‌آید که‌ در زمان‌ حیات‌ نیز به‌ نیک‌ محضری‌ و پرفایدگی‌ مجلس‌ اشتهار داشته‌ و از عالمان‌ اهل‌ عبادت‌ و ورع‌ و ادب‌ اسلامی‌ محسوب‌ می‌شده‌ است‌ (رجوع کنید به کشّی‌، ص‌۱۳۴). جمیل‌ در اواخر عمر نابینا شد و در روزگار امام‌رضا علیه‌السلام‌ وفات‌ یافت‌ (نجاشی‌، ص‌۱۲۷).



منابع‌:
(۱) آقا بزرگ‌ طهرانی‌؛
(۲) ابن‌ادریس‌ حلّی‌، کتاب ‌السرائر الحاوی‌ لتحریر الفتاوی، قم‌ ۱۴۱۰ـ۱۴۱۱؛
(۳) ابن ‌داوود حلّی‌، کتاب‌ الرجال‌، چاپ‌ جلال‌الدین‌ محدث‌ ارموی‌، تهران‌ ۱۳۴۲ش‌؛
(۴) محمدبن‌ علی‌ اردبیلی‌، جامع‌الرواه‌ و ازاحه‌ الاشتباهات‌ عن‌الطرق‌ و الاسناد، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) امین‌؛
(۶) تستری‌؛
(۷) حرّعاملی‌؛
(۸) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۹) خوئی‌؛
(۱۰) احمدبن‌ محمد زراری‌، رساله‌ ابی‌غالب‌ الزراری‌ الی‌ ابن‌ابنه‌ فی‌ ذکر آل‌ اعین‌ ، چاپ‌ محمدرضا حسینی‌، قم‌ ۱۴۱۱؛
(۱۱) جعفر سبحانی‌، کلیات‌ فی‌ علم‌الرجال‌، قم‌ ۱۴۱۴؛
(۱۲) سمعانی‌؛
(۱۳) حسن‌ صدر، نهایه ‌الدرایه‌ فی‌ شرح ‌الرساله الموسومه بالوجیزه ‌للبهائی، چاپ‌ ماجد غرباوی‌، [ قم‌ ? ۱۴۱۳ (؛
(۱۴) محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، رجال‌الطوسی‌ ، چاپ‌ جواد قیومی‌ اصفهانی‌، قم‌ ۱۴۱۵؛
(۱۵) همو، فهرست‌ کتب‌الشیعه‌ و اصولهم‌ و اسماء المصنفین‌ و اصحاب‌ الاصول‌ ، چاپ‌ عبدالعزیز طباطبائی‌، قم‌ ۱۴۲۰؛
(۱۶) همو، کتاب‌الغیبه، چاپ‌ عباداللّه‌ طهرانی‌ و علی‌احمد ناصح‌، قم‌ ۱۴۱۱؛
(۱۷) محمدامین‌بن‌ محمدعلی‌ کاظمی‌، هدایه ‌المحدثین‌ الی‌ طریقه‌ المحمدین‌، چاپ‌ مهدی‌ رجایی‌، قم‌ ۱۴۰۵؛
(۱۸) محمدبن‌ عمرکشّی‌، اختیار معرفه ‌الرجال، ) تلخیص‌ ] محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، چاپ‌ حسن‌ مصطفوی‌، مشهد ۱۳۴۸ش‌؛
(۱۹) حسین‌ مدرسی‌ طباطبائی‌، میراث‌ مکتوب‌ شیعه‌ از سه‌ قرن‌ نخستین‌ هجری‌ ، دفتر۱، ترجمه‌ علی‌ قرائی‌ و رسول‌ جعفریان‌، قم‌ ۱۳۸۳ش‌؛
(۲۰) احمدبن‌ علی‌ نجاشی‌، فهرست‌ اسماء مصنّفی‌ الشیعه‌ المشتهر برجال‌ النجاشی‌، چاپ‌ موسی‌ شبیری‌ زنجانی‌، قم‌۱۴۰۷؛
(۲۱) حسین‌بن‌ محمدتقی‌ نوری‌، خاتمه‌ مستدرک‌ الوسائل‌ ، قم‌ ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰ 

زندگینامه ثابت بن هرمز(قرن دوم)

 محدّث و راوی قرن دوم و از سران بُتریه * . کنیه اش ابوالمِقْدام بود (نجاشی ، ص ۱۱۶؛ طوسی ، ص ۱۱۰؛ ابن ماکولا، ج ۲، ص ۴۰۳؛ مِزّی ، ج ۳۴، ص ۳۱۵)، نام پدرش به صورت مصغر، یعنی هُرَیْمِز، نیز ضبط شده است ( رجوع کنید بهابن حجر عسقلانی ، ۱۴۱۵، ج ۱، ص ۵۵۹). او را به سبب سکونت در کوفه ، کوفی (بخاری ، ج ۲، جزء ۱، قسم ۲،ص ۱۷۱؛ طوسی ، ص ۱۲۹) و به جهت اینکه از موالی بنی عجل بوده است ، عِجْلی (طوسی ، ص ۱۱۰) و چون ایرانی بوده ، فارسی ( رجوع کنید به طوسی ، همانجا؛ ابن داوود حلّی ، ص ۶۰) خوانده اند. در بسیاری از منابع ، با لقب حدّاد (آهنگر) ازاو یاد شده ( رجوع کنید به بخاری ، همانجا؛ابن ابی حاتِم ، ج ۲، ص ۴۵۹؛نجاشی ، همانجا؛طوسی ، ص ۱۱۰، ۱۲۹؛قس ابن داوود حلّی ، ص ۱۴۴)؛ظاهراً آهنگری شغل وی بوده است .

سال تولد و وفات وی معلوم نیست ولی باتوجه به اینکه طوسی (ص ۱۱۰، ۱۲۹، ۱۷۳) او را از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهم السلام دانسته ، به نظر می رسد که در دهه های پایانی قرن اول تا نیمه قرن دوم می زیسته است .کشّی (متوفی نیمه اول قرن چهارم ؛ص ۲۳۲ـ۲۳۳، ۲۳۶، ۳۹۰)، ثابت بن هرمز را از سران بتریه دانسته و از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که او و چند تن از پیشوایان بتریه در شمار منافقان بودند و بسیاری از مردم را به گمراهی کشیدند ( رجوع کنید بههمان ،ص ۲۴۰ـ۲۴۱).

درعین حال ، کلینی (ج ۸ ، ص ۲۷۰) حدیثی از امام باقر علیه السلام را به نقل از او آورده است ، که به نظر مامقانی (ج ۱، بخش ۲، ص ۱۹۴) با قول به بتری مذهب بودن او منافات دارد، مگر آنکه بگوییم ثابت بن هرمز در آغاز بتری مذهب بوده و پس از دیدار با امام باقر علیه السلام ، از این مذهب برگشته است . تستری (ج ۲، ص ۴۷۱ـ۴۷۳) این سخن مامقانی را، با توجه به صراحت کلام کشّی ، نپذیرفته است . او همچنین سکوت ذهبی (ج ۱، ص ۳۶۸) و ابن حجر عسقلانی (۱۴۱۳، ج ۱، ص ۱۴۸) از اظهارنظر در باره مذهب ثابت بن هرمز را قرینه ای بر شیعه نبودن او و مؤید سخن کشّی دانسته است . به نظر می رسد از همین روست که ثابت در منابع شیعی ، در نقل حدیث ضعیف معرفی شده است ( رجوع کنید بهابن داوود حلّی ، ص ۶۰؛کاظمی ، ص ۲۷).

رجال شناسان اهل سنّت ، ثابت بن هرمز را ثقه دانسته ( رجوع کنید بهابن حنبل ، ج ۳، ص ۹۶؛ابن ابی حاتم ، ج ۲، ص ۴۵۹؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۱۵، همانجا) و برخی ، به نقل از ابن قَطّان ، آورده اند کسی را نمی شناسند که ضعیفش شمرده باشد، مگر دارَقُطنی ( رجوع کنید به ابن حجرعسقلانی ، ۱۴۱۵، همانجا؛شمس شامی ، ج ۱۲، ص ۳۵۸). ابن ابی حاتِم (ج ۱، ص ۹ـ۱۱)، در تقسیم بندی خود او را در طبقه ششم ، یعنی طبقه اتباعِ تابعین جای داده است .

ثابت از افرادی روایت کرده که عمدتاً در طبقه تابعین جای دارند. برخی از آنان عبارت اند از: سعیدبن مُسَیّب ، زیدبن وَهْب ، سعیدبن جُبَیْر ( رجوع کنید به بخاری ؛ابن ماکولا، همانجاها؛سمعانی ، ج ۲، ص ۱۸۲)، حبّه عَرَنی (ابن ماکولا، ج ۲، ص ۳۲۰؛مزّی ، ج ۵، ص ۳۵۱ـ۳۵۲)، عدیّبن دینار (مزّی ، ج ۱۹، ص ۵۳۲، ج ۳۴، ص ۳۱۵)، سعیدبن علاقه هاشمی (همان ، ج ۱۱، ص ۲۸)، زیادبن مُنْذر هَمْدانی (همان ، ج ۹، ص ۵۱۷ ـ ۵۱۸) و عبیدبن کرب (ابن ابی حاتم ، ج ۵، ص ۴۱۳).

از ثابت بن هرمز، به جز پسرش عمرو ( رجوع کنید به ابن ماکولا، ج ۲، ص ۴۰۳؛نجاشی ؛سمعانی ، همانجاها)، این افراد روایت کرده اند:

سفیان ثوری (بخاری ؛ابن ماکولا، همانجاها؛مزّی ، ج ۱۱، ص ۱۵۶)،

شعبه بن حجاج (مزّی ، ج ۱۲، ص ۴۸۱؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۱۵، ج ۱، ص ۵۵۸)،

حَکَم بن عتیبه (ابن حنبل ؛ابن ماکولا؛سمعانی ، همانجاها)،

شریک بن عبداللّه نخعی (مزّی ، ج ۱۲، ص ۴۶۳؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۱۵، همانجا)،

خلیل بن زیاد محاربی (مزّی ، ج ۸ ، ص ۳۳۷)،

ابواسحاق سَبیعی ،

اعمش و منصوربن معتمر (ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۱۵، همانجا).

بنا بر نقل نجاشی (ص ۱۱۶ـ ۱۱۷)، ثابت بن هرمز کتابی را از امام سجاد علیه السلام روایت کرده که پسر ثابت ، عمرو، نیز آن را به نقل از پدرش روایت کرده است .

رجالیان شیعه عمروبن ثابت را نیز همچون پدرش در شماراصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهم السلام آورده اند ( رجوع کنید به برقی ، ص ۹، ۱۱، ۱۶؛نجاشی ، ص ۲۹۰؛ابن داوود حلّی ، ص ۱۴۴؛قس قهپائی ، ج ۴، ص ۲۵۷، که به نقل از ابن غَضائِری نام او را عمر آورده است ). در میان رجالیان امامی ، ابن داوود حلّی (همانجا) و علامه حلّی (ص ۲۴۱) عمرو را ثقه و ممدوح دانسته اند و ابن غضائری ( رجوع کنید به قُهپائی ، همانجا) او را تضعیف کرده است .

بنا بر روایتی که کشی (ص ۳۹۲) نقل کرده ، روزی در موسم حج ، امام صادق علیه السلام در آستانه کعبه نشسته بود و با مردی از قریش از اندک بودن حج گزاران واقعی سخن می گفت . در این حال عمروبن ابی المِقْدام از آنجا عبور کرد، امام فرمود این حج گزار واقعی است . ابن سعد، از مورخان اهل سنّت ، عمرو را شیعه افراطی و درنتیجه معتمد ندانسته و وفاتش را در دوران خلافت هارون عباسی (۱۷۰ـ۱۹۳) ذکر کرده است (ج ۶، ص ۲۶۷).



منابع :

(۱) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح و التعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن حجر عسقلانی ، تقریب التهذیب ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۳) همو، کتاب تهذیب التهذیب ، چاپ صدقی جمیل عطار، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵؛
(۴) ابن حنبل ، العلل و معرفه الرجال ، چاپ وصی اللّه بن محمود عباس ، بیروت ۱۴۰۸؛
(۵) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن سعد (لیدن )؛
(۷) ابن ماکولا، الاکمال فی رفع الارتیاب عن الموتلف و المختلف فی الاسماء والکنی و الانساب ، چاپ عبدالرحمان بن یحیی معلمی یمانی ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۸) محمدبن اسماعیل بخاری ، کتاب التاریخ الکبیر ، ( بیروت ? ۱۴۰۷/۱۹۸۶ ) ؛
(۹) احمدبن محمد برقی ، کتاب الرجال ، تهران ۱۳۸۳؛
(۱۰) تستری ؛
(۱۱) محمدبن احمد ذهبی ، میزان الاعتدال فی نقدالرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) سمعانی ؛
(۱۳) محمدبن یوسف شمس شامی ، سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیرالعباد ، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض ، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۱۴) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، چاپ جواد قیومی اصفهانی ، قم ۱۴۱۵؛
(۱۵) حسن بن یوسف علامه حلّی ، رجال العلامه الحلی ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۱۶) عنایه اللّه قهپائی ، مجمع الرجال ، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی ، اصفهان ۱۳۸۴ـ۱۳۸۷، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۷) محمدامین بن محمدعلی کاظمی ، هدایه المحدثین الی طریقه المحمدین ، چاپ مهدی رجایی ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۸) محمدبن عمرکشی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۹) کلینی ؛
(۲۰) عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۲۱) یوسف بن عبدالرحمان مزّی ، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال ، چاپ بشارعواد معروف ، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۲) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنفی الشیعه المشتهر ب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۹ 

زندگینامه ثَعْلَبه بن میمون

 فقیه و محدّث شیعی و از اصحاب امام جعفرصادق و امام موسی کاظم علیهماالسلام . کنیه اش ابواسحاق بود و او را ابواسحاق فقیه ، ابواسحاق نحوی واسدی کوفی نیز می خواندند ( رجوع کنید به کشی ، ص ۳۷۵؛ نجاشی ، ص ۱۱۷؛ طوسی ، ص ۱۷۴). از تاریخ تولد و وفاتش اطلاعیدر دست نیست .

از موالی بنی اسد و بنی سلامه بوده و بهزهد و عبادت و نیک کرداری و فصاحت شهرت داشته است . در باره عبادت ثعلبه در مسجد کوفه و توجه هارون الرشید(حک : ۱۴۹ـ۱۹۳) به او، روایتی نقل شده است ( رجوع کنید به نجاشی ، ص ۱۱۸؛ قمی ، ص ۶۴؛ خوئی ، ج ۳، ص ۴۰۹). او را قاری و نحوی و لغوی نیز دانسته اند ( رجوع کنید به نجاشی ، همانجا؛ ابن داوود حلّی ، ص ۶۰؛ علامه حلّی ، ص ۳۰).

او از امام جعفرصادق ،امام موسی کاظم و کسانی چون زُرارَه بن اَعیَن ، حارث بنمُغیره ، حمّادبن عثمان و محمدبن مسلم روایت نقل کرده است . کسانی چون احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی ، عبداللّه بنمحمد حجّال ، عبداللّه بن بُکَیر، ابوسعید مُکاری و بسیاریدیگر از او روایت کرده اند ( رجوع کنید به طوسی ، ص ۳۳۳؛ علامه حلّی ، همانجا؛ تستری ، ج ۲، ص ۴۹۱؛ خوئی ، ج ۳، ص ۴۱۰ـ۴۱۱).

گفته اند که ثعلبه کتابی در حدیث داشته که راویان بسیاری از آن نقل کرده اند ( رجوع کنید به نجاشی ؛ طوسی ، همانجاها؛خوئی ، ج ۳، ص ۴۰۹). نیامدن لفظ ثقه در رجال نجاشی سبب شده تا بعضی در وثاقت ثعلبه تردید کنند، اما این تردید کاملاً بی وجه بوده ( رجوع کنید بهمامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۱۹۶؛ امین ، ج ۴، ص ۲۵) و دیگران ثعلبه را ثقه دانسته اند ( رجوع کنید بهکشی ، ص ۴۱۲).



منابع :
(۱) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۲) امین ؛
(۳) تستری ؛
(۴) خوئی ؛
(۵) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، چاپ جواد قیومی اصفهانی ، قم ۱۴۱۵؛
(۶) حسن بن یوسف علامه حلّی ، رجال العلامه الحِلّی ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۷) عباس قمی ، تحفه الاحباب فی نوادر آثار الاصحاب ، چاپ جعفر حسینی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۸) محمدبن عمرکشی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ،

(۹) چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛احمدبن علی نجاشی ، فهرست

(۱۰) اسماء مصنفّی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۹ 

زندگینامه ابوحمزه ثُمالی(متوفی۱۵۰ه ق)

 ابوحمزه ثابت بن دینار ، مشهور به ابوحمزه ثمالی و ابن ابی صفیه ، راوی ، محدّث و مفسر امامی قرن دوم و از اصحاب امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام کاظم علیهم السلام . سال تولد وی دقیقاً معلوم نیست اما با توجه به اینکه از زاذان کِنْدی (متوفی ۸۲) روایت نقل کرده است ، باید پیش از ۸۲ به دنیا آمده باشد ( رجوع کنید به مِزّی ، ج ۴، ص ۳۵۸).

ابوحمزه اهل کوفه بود (عقیلی مکی ، سفر اول ، ص ۱۷۲؛ نجاشی ، ص ۱۱۵). آل مُهَلَّب او را از موالی خود می دانستند اما نجاشی (همانجا) این ادعا را رد کرده است . ابن بابویه (۱۴۰۱، ج ۴، مشیخه ، ص ۳۶) او را از قبیله طی و تیره بنوثُعَل دانسته و دلیل شهرت ابوحمزه را به ثمالی سکونت وی در محله اقامت قبیله ثُماله از تیره اَزْد ذکر کرده است .

ابوحمزه در کوفه با زیدبن علی مراوده داشته ( رجوع کنید به ابن طاووس ، ص ۱۴۰) و شاهد دعوت و شهادت او در کوفه بوده است (طوسی ، ۱۴۰۱، ج ۶، ص ۳۷). سه فرزند ابوحمزه ، یعنی حمزه و نوح و منصور، نیز در قیام زیدبن علی کشته شدند (نجاشی ، همانجا).

سال وفات ابوحمزه ۱۵۰ ذکر شده است ( رجوع کنید به ابن بابویه ، ۱۴۰۱؛ نجاشی ، همانجاها) اما به دلیل روایت حسن بن محبوب (۱۴۹ـ۲۲۴) از او، تاریخ وفاتش باید بعد از ۱۵۰ باشد ( رجوع کنید بهکلینی ، ج ۱، ص ۸۸، ۳۶۸، ج ۲، ص ۸۱، ۱۸۸). در باب تاریخ وفات ابوحمزه اقوال دیگری هم وجود دارد که منشأ آنها تصحیفاتی است که در کتابهای حدیثی و رجالی رخ داده است (ابوحمزه ثمالی ، مقدمه حرزالدین ، ص ۱۷).

یعقوبی (ج ۲، ص ۳۶۲ـ۳۶۳،۳۹۰ـ۳۹۱) ابوحمزه را از فقهای کوفه شمرده است و کشی (ص ۲۰۲ـ۲۰۳) و نجاشی (ص ۱۱۵) در باب منزلت والای وی روایاتی نقل کرده اند. دو روایت در ذم ابوحمزه نیز در رجال کشی (ص ۲۰۱) آمده است که از دیدگاه خوئی (ج ۳، ص ۳۸۹ـ۳۹۰) اشکالات سندی دارند.

ابوحمزه شیوخ و راویان بسیاری دارد. مزّی (ج ۴، ص ۳۵۸) و خوئی (ج ۲۱، ص ۱۳۵) فهرستی آورده اند شامل کسانی که ثمالی از آنها روایت کرده و کسانی که از ثمالی حدیث نقل کرده اند. اگر چه غالباً اهل سنّت وی را قدح و تضعیف کرده اند ( رجوع کنید به ابن عدی ، ج ۲، ص ۵۲۰)، حاکم نیشابوری در المستدرک (ج ۲، ص ۴۷۴، ج ۴، ص ۲۲۲) از ابوحمزه حدیث نقل کرده و حکم به صحت آنها داده و در خطبه کتاب (ج ۱، ص ۲ـ۳) به وثاقت جمیعِ راویانی که در طرق حدیثی او وارد شده اند، تصریح کرده است .

آثار ابوحمزه

نجاشی (ص ۱۱۵ـ۱۱۶) از آثار ابوحمزه به

تفسیرالقرآن ،

کتاب النوادر و

رساله الحقوق عن علی بن الحسین علیه السلام اشاره کرده است ،

طریق و متن متداول تفسیرِ ابوحمزه در میان امامیه ، به روایت ابوبکر محمدبن عمر جِعابی از ابوسهل عمروبن حمدان در محرّم ۳۰۷، از سلیمان بن اسحاق مُهَلَّبی است و سلیمان بن اسحاق در ۲۶۷ در بصره ، تفسیر ابوحمزه را از طریق عموی خود، ابوعمرو عبدربه مهلَّبی ، از ابوحمزه روایت کرده است (نجاشی ، همانجا).

عبداللّه بن حمزه منصورباللّه (متوفی ۶۱۴؛ ص ۱۵۳ـ۱۵۴) ضمن اشاره به این طریق روایت تفسیر ابوحمزه ، به تفاوت متن این روایت با تحریری از تفسیر که میان اهل سنّت رواج داشته ، اشاره کرده و چند نقل از تحریری را که به روایت جعابی است ، آورده است . ظاهراً احمدبن محمد ثعلبی (متوفی ۴۲۷) که در تألیف تفسیر خود، الکشف والبیان ، از تفسیر ابوحمزه استفاده کرده (ج ۱، ص ۸۲)، از همین تحریر بهره برده است ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۱، جزء ۳، ص ۲۷۳). متن تفسیر ابوحمزه تا قرن ششم باقی بوده است .

طبرسی در مجمع البیان (برای نمونه رجوع کنید به ج ۳، ۱۵۰، ۱۵۲) و ابن شهرآشوب (متوفی ۵۸۸) در مناقب آل ابی طالب (برای نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۱، ۷۰، ج ۲، ص ۷۱، ج ۳، ص ۶۱) از این تفسیر، روایاتی نقل کرده اند. عبدالرزاق محمدحسین حرزالدین ، روایات منقول از ابوحمزه را ــ که صبغه تفسیری داشته یا در منابع به نقل آنها از تفسیر ابوحمزه اشاره شده ــ در کتابی با عنوان تفسیرالقرآن الکریم لابی حمزه بن ثابت بن دینارالثمالی گردآوری کرده است (قم ۱۳۷۸ ش ).

در تفسیر ابوحمزه ، بر خلاف تفاسیر مأثور دیگر، احادیث مرسل کمتری دیده می شود. ابوحمزه به اسباب نزول توجه داشته و ضمن توجه به فضائل اهل بیت علیهم السلام ، از شیوه تفسیر قرآن به قرآن استفاده کرده و به اجتهاد و قرائت و لغت و نحو و نقل آرای مختلف در معنای آیات اهتمام ویژه داشته است ( رجوع کنید به مقدمه حرزالدین ، ص ۶۰ـ۶۶).

ابوحمزه از برخی امامان دعاهای متعددی تعلیم گرفته است ( رجوع کنید به کلینی ، ج ۲، ص ۵۴۰ ـ۵۴۱، ۵۵۶، ۵۶۸). شیخ طوسی در مصباح المتهجّد (ص ۵۸۲ ـ۶۰۴)، به نقل از ابوحمزه ، دعایی از امام زین العابدین علیه السلام آورده است . این دعا که در سحرهای ماه رمضان خوانده می شود، به دعای ابوحمزه ثمالی مشهور است و شروحی نیز بر آن نوشته شده است ( رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۳، ص ۲۴۶). این دعای نسبتاً طولانی مضامین اخلاقی و عرفانی والایی دارد و خواندن آن در بین شیعیان متداول است .

نجاشی (ص ۱۱۶) از دیگر آثار ثمالی ، به کتاب النوادر به روایت حسن بن محبوب از ابوحمزه اشاره کرده و طریق خود را در نقل این کتاب آورده است . شیخ طوسی (۱۴۲۰، ص ۱۰۵) نیز در کنار کتابی به نام کتاب الزهد از کتاب النوادر سخن گفته و طریق خود را در روایتِ این دو کتاب به روایت حُمَیْدبن زیاد (متوفی ۳۱۰) از ابوجعفر محمدبن عیاش بن عیسی از ابوحمزه آورده است .

اثرِ دیگر ابوحمزه ، چنانکه گفته شد، رساله الحقوق عن علی بن الحسین علیه السلام است . متن این رساله با تغییرات اندکی در دو تحریر، یکی به روایت ابن بابویه (۱۳۶۲ ش ، ص ۳۶۸ـ ۳۷۵؛همو، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۳۷۶ـ۳۸۱) و دیگری به روایت ابن شُعْبَه حَرّانی (قرن چهارم )، در کتاب تحف العقول (ص ۲۵۵ـ۲۷۲) باقی مانده است . عباس علی موسوی متن این رساله را بر اساس متن تحف العقول با عنوان رساله الحقوق (بیروت ۱۴۱۲) شرح کرده است .

عبدالرزاق محمدحسین حرزالدین ، مجموعه روایات فقهی منقول از ابوحمزه را گرد آورده و بر اساس ابواب فقهی در کتاب مسند ابی حمزه ثابت بن دینارالثمالی (قم ۱۴۲۰) به چاپ رسانده است . در منابع ، در بین آثار ابوحمزه ، به تألیف مسند اشاره ای نشده و تنها شیخ طوسی (۱۴۲۰، ص ۱۰۵) از تألیف اثری به نام کتاب یاد کرده که ظاهراً مقصود وی از این عنوان ، اصل * (یکی از اصول اربعمائه ) است .

شیخ طوسی (۱۴۲۰، همانجا) دو طریق در روایت کتاب ( اصل ) ابوحمزه یاد کرده است :

نخست به روایت جماعتی از عالمان امامیه از شیخ صدوق به روایت پدر صدوق و محمدبن حسن بن ولید (متوفی ۳۴۳) و موسی بن متوکل از سعدبن عبداللّه اشعری (متوفی ۲۹۹ یا ۳۰۱) و عبداللّه بن جعفر حِمْیَری از احمدبن محمدبن عیسی از حسن بن محبوب از ابوحمزه و دوم از طریق احمدبن عَبْدون (متوفی ۴۲۳)، از ابوطالب عبیداللّه بن احمد انباری (متوفی ۳۵۶)، از حمیدبن زیاد که وی نیز این کتاب را به روایت یونس بن علی عطار از ابوحمزه نقل کرده است .

تشابه سندی این طریق با طریق کتابُ المِراح حسن بن محبوب دلالت داردبر اینکه حسن بن محبوب روایاتی از این کتاب را در کتاب المراح خود نقل کرده است ( رجوع کنید به طوسی ، ۱۴۲۰، ص ۱۲۳). شیخ طوسی (۱۳۸۱، ص ۵۱۷؛همو، ۱۴۲۰، ص ۱۰۵) در شرح حال یونس بن علی عطار گفته است که حمیدبن زیاد، کتاب ابوحمزه را از طریق وی روایت کرده ، اما به نظر می رسد که این روایت با واسطه بوده ، زیرا عطار از جمله مشایخحمیدبن زیاد بوده است ( رجوع کنید بههمو، ۱۴۲۰، ص ۱۲۳، ۴۸۲) و به سبب اختلاف طبقه حدیثی ، وی نباید راوی مستقیم از ابوحمزه باشد.



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی ؛
(۲) ابن بابویه ، الامالی ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۳) همو، کتاب من لایحضره الفقیه ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۴) ابن شعبه ، تحف العقول عن آل الرسول ، چاپ علی اکبر غفاری ، قم ۱۳۶۳ ش ؛
(۵) ابن شهرآشوب ، مناقب آل ابی طالب ، چاپ هاشم رسولی محلاتی ، قم ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن طاووس ، فرحه الغری فی تعیین قبرامیرالمؤمنین علی علیه السلام ، چاپ تحسین آل شبیب موسوی ، ( قم ) ۱۴۱۹/۱۹۹۸؛
(۷) ابن عدیّ، الکامل فی ضعفاء الرجال ، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۸) ثابت بن دینار ابوحمزه ثمالی ، تفسیرالقرآن الکریم لابی حمزه ثابت بن دینار الثمالی ، چاپ عبدالرزاق محمدحسین حرزالدین ، قم ۱۳۷۸ ش ؛
(۹) احمدبن محمد ثعلبی ، الکشف والبیان ، المعروف تفسیرالثعلبی ، چاپ علی عاشور، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۰) محمدبن عبداللّه حاکم نیشابوری ، المستدرک علی الصحیحین ، بیروت : دارالمعرفه ، ( بی تا. ) ؛
(۱۱) خوئی ؛
(۱۲) فؤاد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۱، جزء ۳، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۳) طبرسی ؛
(۱۴) محمدبن حسن طوسی ، تهذیب الاحکام ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۵) همو، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۶) همو، فهرست کتب الشیعه و اصولهم و اسماءالمصنفین و اصحاب الاصول ، چاپ عبدالعزیز طباطبائی ، قم ۱۴۲۰؛
(۱۷) همو، مصباح المتهجّد ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۸) محمدبن عمرو عقیلی مکی ، کتاب الضعفاء الکبیر ، چاپ عبدالمعطی امین قلعجی ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴، محمدبن عمرکشی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۹) کلینی ؛
(۲۰) یوسف بن عبدالرحمان مِزّی ، تهذیب الکمال فی اسماءالرجال ، ج ۴، چاپ بشار عواد معروف ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۱) عبداللّه بن حمزه منصور باللّه ، العقد الثمین فی تبیین احکام الائمه الهادین ، نسخه عکسی کتابخانه مرکز احیای میراث اسلامی قم ، ش ۲۰؛
(۲۲) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهر ب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷؛
(۲۳) یعقوبی ، تاریخ .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۹ 

زندگینامه جابربن یزید جُعْفی (متوفی۱۲۸ه ق)

جابربن یزید جُعْفی ، فقیه ، مفسر، محدّث ، و از اصحاب نامدار امام باقر و امام صادق علیهماالسلام . کنیه او در منابع ، ابوعبداللّه ( رجوع کنید به نجاشی ، ص ۱۲۸)، ابومحمد (همانجا) و ابویزید (بخاری ، ج ۱، قسم ۲، ص ۲۱۰) آمده اما چون در حدیثی از او با کنیه ابومحمد یاد شده ( رجوع کنید به کشی ، ج ۲، ص ۴۴۴) این کنیه پذیرفتنی تر می نماید و کنیه ابوعبداللّه مستندی ندارد (تستری ، ج ۲، ص ۵۴۳). در منابع از او با لقبهایی چون جُعفی الکوفی ( رجوع کنید به بخاری ، همانجا)، قدیم (نجاشی ، همانجا) و عربی (همانجا) یاد شده است .

محمدعلی موحدی ابطحی (ج ۵، ص ۴۳ـ۴۴) احتمال داده است که «عربی قدیم » به معنای کسی باشد که نسب عربی دارد. نسب وی به تیره جعفی از قبیله مَذْحِج ، که از یمن به کوفه کوچ کرده بودند، می رسد ( رجوع کنید به سمعانی ، ج ۲، ص ۶۷ـ ۶۸، ج ۵، ص ۲۴۰). طوسی در رجال (ص ۱۲۹) بر اساس گفته ابن قُتَیبه او را اَزْدی دانسته ، اما تستری (همانجا) بر آن است که شیخ طوسی ، جابربن یزید و جابربن زید را که ازدی است ، و هر دو نام در معارف ابن قتیبه (ص ۴۵۳، ۴۸۰، ۶۲۴) آمده ، خلط کرده است .

از نام پدر و مادر و تاریخ تولد جابر اطلاع دقیقی در دست نیست . اگر وی ، بر اساس برخی شواهد تاریخی ، در هشتاد سالگی و در سال ۱۲۸ ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) فوت کرده باشد، می توان حدس زد که در حدود سال ۵۰ هجری به دنیا آمده ( رجوع کنید بهموحدی ابطحی ، ج ۵، ص ۴۵ـ۴۶) اما این محاسبه با سخنِ خود جابر که گفته در نخستین دیدار با امام باقر علیه السلام ، جوان بوده است ( رجوع کنید به کشی ، ج ۲، ص ۴۳۸) سازگار نیست .

از زندگی او تا پیش از ورودش به مدینه و درک محضر امام باقر و امام صادق علیهماالسلام اطلاعات چندانی در دست نیست ، اما اگر این روایت را بپذیریم که جابر به هنگام وداع با امام باقر گفته که هجده سال از محضر امام بهره برده است ( رجوع کنید به طوسی ، ۱۴۱۴، ص ۲۹۶) و زمان وداع را اواخر زندگی امام فرض کنیم ، سال ورود او به مدینه حدود سال ۹۶ خواهد بود.

بر طبق گزارشی که از قول جابر نقل شده ، وی در نخستین دیدار با امام باقر خود را کوفی و از خاندان جعفی معرفی نموده و انگیزه اش از سفر به مدینه را آموختن علم از ایشان بیان کرده است ، اما احتمالاً به سبب حساسیت مردم مدینه به کوفیان شیعی مذهب ، امام از او خواسته که به مردم مدینه بگوید اهل مدینه است زیرا هرکس به شهری وارد شود، تا از آن شهر خارج نشود، از مردم آن شهر محسوب می شود.

امام در این دیدار دو کتاب به جابر داد و از او خواست تا مطالب یکی از این دو کتاب را در زمانِ حکومت بنی امیه فاش نسازد و پس از زوال دولت آنان ، حتماً مطالبِ آن را فاش کند ( رجوع کنید به کشی ، همانجا). اگراین روایت صحیح باشد، حکایت از مقام و منزلت جابر در نزد امام دارد.

بر اساس گزارشی که ابن سعد (ج ۶، ص ۳۴۶) نقل کرده ، هر گاه عیسی بن مُسَیِّب ، قاضیِ خالدبن عبداللّه قَسری ، در کوفه به مَسندِ قضا می نشست جابربن یزید کنار او می نشست . این گزارش نیز مبیّن اهمیت جایگاه اجتماعی وی است . همچنین بنا بر گزارش یعقوبی (ج ۲، ص ۳۴۸، ۳۶۳)، جابربن یزید از جمله فقهای اواخر دوران امویان و اوایل روزگار عباسیان بوده است .

با این همه ، در متون رجالی و حدیثی کهن شیعه و سنّی ، گزارشها و روایات ضد و نقیضی در باره جابر وجود دارد که باعث پدید آمدن دیدگاههای متفاوت ، بلکه متناقضی ، در باره وثاقت او شده است ؛از قول امام صادق علیه السلام نقل شده که جابر در نزد ایشان منزلت سلمان را در نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله دارد ( الاختصاص ، ص ۲۱۶) اما در موردی دیگر امام صادق ، ذَریح را از ذکر نام جابر منع کرده زیرا بر آن بوده است که اگر نادانان احادیث وی را بشنوند به او طعن خواهند زد (کشی ، ج ۲، ص ۴۳۹).

در یک مورد دیگر جابر به امام باقر علیه السلام گفته است که شما سخنان و اسراری را به من سپرده اید که بسی سنگین است و گاه باعث می شود تحمل خود را از دست بدهم و حالتی شبیه جنون به من دست دهد. امام به او توصیه کرده است در چنین حالتی به صحرا برود و گودالی بسازد و سر در آن کُند و اسراری را که از امام شنیده باز گوید ( رجوع کنید به همان ، ج ۲، ص ۴۴۱ـ ۴۴۲).

در روایت دیگری امام صادق برای جابر، آمرزش خواسته و مُغیره بن سعید * ، از غُلات آن عصر، را به دلیل دروغ بستن به ایشان لعن کرده است (همان ، ج ۲، ص ۴۳۶). حتی در پاره ای منابع جابر باب امام باقر معرفی شده است ( رجوع کنید بهمدرسی طباطبائی ، دفتر ۱، ص ۱۲۷).

در مقابل این روایات ، گزارشهای دیگری در منابع کهن رجالی و حدیثی وجود دارد که متضمن قدح و ذم شخصیت جابربن یزید است . از جمله بر اساسِ روایتی که زراره نقل کرده ، امام صادق اظهار داشته که جابربن یزید را تنها یک بار نزد پدر خود دیده و جابر هرگز به حضور امام صادق علیه السلام نرسیده است (کشی ، همانجا). در برخی گزارشها به دیوانگی جابربن یزید اشاره شده است .

مثلاً در گزارشی آمده که جابر به هنگام کشته شدن ولید (ولیدبن یزید)، وقتی که مردم در مسجد جمع شده بودند، در حالی که دستارِ سرخ رنگی از جنس خزّ بر سر داشت ، چنین می گفت : «وصیّ اوصیا و وارث علم انبیا، محمدبن علی علیه السلام مرا گفت » وقتی مردم او را چنین دیدند گفتند که جابر دیوانه شده است (همان ، ج ۲، ص ۴۳۷). در گزارشی دیگر، جابربن یزید مختلط (فاسدالعقیده و منحرف ) خوانده شده است ( رجوع کنید بهنجاشی ، ص ۱۲۸).

در منابع رجالی و حدیثی اهل سنّت نیز روایاتی متضمن مدح و قبول وثاقتِ او وجود دارد، نظیر سخن سُفیان ثوری در حق وی که گفته است در امر حدیث ، باتقواتر از جابر ندیده ام ( رجوع کنید بهابن ابی حاتم ، ج ۲، ص ۴۹۷) و سخنِ شُعبه که جابر را صدوق خوانده است ( رجوع کنید به همانجا). از سوی دیگر، اظهارنظرهایی هست که وی در آنها به سبب اعتقاد به «رجعت » ( رجوع کنید به عقیلی ، سفر ۱، ص ۱۹۲) و غلو در تشیع (عجلی ، ج ۱، ص ۲۶۴) و اینکه از اصحاب عبداللّه بن سبأ بوده (ابن حبّان ، ج ۱، ص ۲۰۸) قدح و ذم شده است .

در کتابهای فِرَق (برای نمونه رجوع کنید به اشعری ، ص ۸؛نشوان بن سعید حمیری ، ص ۱۶۸) جابربن یزید جعفی جانشین مغیره بن سعید، که امام صادق علیه السلام او را لعن کرده ، دانسته شده است . همچنین به تصریح نوبختی (ص ۳۴ـ ۳۵)، عبداللّه بن حارث ، رهبر پیروان عبداللّه بن معاویه که پس از قتل او به دست ابومسلم به این مقام رسید، عقاید خود (از جمله غلو و اعتقاد به تناسخ و اَظِلِّه و دَور) را به جابربن عبداللّهِ انصاری * و سپس به جابربن یزید جعفی نسبت داده است . عبداللّه بن حارث پیروان خود را به ترک فرایض و شرایع و سنن فراخواند و این رأی را نیز به جابربن یزید جعفی و جابربن عبداللّه انصاری منسوب کرد اما نوبختی (ص ۳۵) آن دو را مبرّا از این عقاید می داند.

در میان رجالیان شیعه ، نجاشی (همانجا) در وثاقت جابربن یزید شک کرده و او را مختلط خوانده است . طوسی در رجال (ص ۱۲۹، ۱۷۶) و فهرست (ص ۹۵، ۲۹۹)، از وثاقت یا عدم وثاقت وی سخنی به میان نیاورده است . ابن داوود حِلّی (ص ۲۳۵) وی را در زمره کسانی آورده است که جرح شده اند. علامه حلّی (ص ۹۴ـ ۹۵)، ضمن نقل اقوالِ رجالیان پیش از خود (همچون ابن غضایری )، در این باره داوری نکرده است . همچنین صرف نظر از موقعیت جابر، بیشتر روایات منسوب به او به دلیل ناموثق بودن راویان آنها، نامعتبر دانسته شده است (مدرسی طباطبائی ، دفتر ۱، ص ۱۳۰).

برخی از رجالیان و شرح حال نویسان سنّی مذهب ، او را توثیق و تعظیم و برخی در باره او سکوت و توقف کرده اند و شماری از آنها هم یا کاملاً او را تضعیف کرده اند یا ضمن توثیق روایاتِ او، مذهبش را تضعیف کرده اند (برای نمونه رجوع کنید بهابن سعد، ج ۶، ص ۳۴۵؛بخاری ، ج ۱، قسم ۲، ص ۲۱۰؛ابن قتیبه ، ص ۴۸۰؛نسائی ، ص ۱۶۳؛عقیلی ، سفر ۱، ص ۱۹۲ـ ۱۹۴؛ابن حبّان ، ج ۱، ص ۲۰۹؛سمعانی ، ج ۲، ص ۶۸) حتی ابن ابی حاتم رازی (ج ۱، ص ۲۰۹) سخنانِ شعبه و ثوری را که متضمن مدح جابر است ، به سود نکوهش کنندگان جابر تفسیر و توجیه کرده است .

با این حال ، محدّثان و رجالیان متأخر امامی عموماً در صدد توثیق جابربن یزید بر آمده اند و روایات متضمن قدح و ذم وی را توجیه کرده اند. محمدبن حسن حرّ عاملی (ج ۳۰، ص ۳۲۹)، ضمن نقل اقوال مختلف در باره جابربن یزید، وثاقت وی را مرجح دانسته است . میرزاحسین نوری (ج ۴، ص ۲۱۸) نیز گفته است مبنای شماری از عالمان شیعی قرون اولیه اسلامی که جابربن یزید را توثیق نکرده اند، این بوده است که برخی مسائل راجع به معارف در نزد آنان مُنکَر ( و نادرست ) محسوب می شده و معتقدِ به آن را گمراه و مختلط می دانسته اند، از جمله عالم ذرّ و اظله در نزد شیخ مفید و طی الارض در نزد سیدمرتضی و وجود بهشت و جهنم در زمان حاضر در نزد سیدرضی ، در حالی که این معارف در عصر ما در حکم ضروریات به شمار می روند.

دیوانگی جابر، که بدان اشاره شد، به رغمِ شهرت آن ، در منابع شیعی و سنّی به ندرت مطرح شده است ، از همین رو احتمال دارد روایات شیعی راجع به این موضوع ساختگی و مبتنی بر اختلافات درونی اصحاب امامان باشد؛اگر هم صحت این روایات به اثبات برسد از مضمون آنها برمی آید که دیوانگی جابربن یزید دائمی و حتی ادواری هم نبوده و تنها در دوره ای کوتاه ، چاره ای برای حفظ جان او محسوب شده است ( رجوع کنید بهموحدی ابطحی ، ج ۵، ص ۹۳ـ ۹۸؛نیز رجوع کنید به کشی ، ج ۲، ص ۴۴۳).

به نظر می رسد جابربن یزید در دوره امام صادق علیه السلام (۱۱۴ـ ۱۴۸) کمتر در مدینه حضور داشته و از همین رو روایاتی که وی از ایشان نقل کرده نسبت به روایاتی که از امام باقر نقل کرده ، بسیار کمتر است ( رجوع کنید بهاردبیلی ، ج ۱، ص ۱۴۵ـ۱۴۶). در عین حال روایات بیشتری از امام صادق در تأیید جابربن یزید در منابع دیده می شود ( رجوع کنید به کشی ، ج ۲، ص ۴۳۶ـ ۴۳۸) که توجیه کننده ابهامات و سؤالاتی است که در باره وی وجود دارد.

خوئی (ج ۴، ص ۲۵) سخن امام صادق علیه السلام را که بنا بر آن ، جابر را جز یک بار نزد پدر خود ندیده اند و وی هرگز به حضور امام صادق نرسیده است ، با فرض درستی آن ، حمل بر توریه کرده است زیرا اگر جابر پیش امام باقر نرفته بود، همه شهادت می دادند و به آسانی می شد او را تکذیب کرد.

بنا براین ، شاید جابر در جایی خارج از منزل امام با ایشان ملاقات می کرده است . از نظر خوئی مختلط بودن جابر نیز، که نجاشی بدو نسبت داده است ، با وثاقت و لزوم قبول روایت وی در هنگام سلامت عقیده و اعتدال روانی منافاتی ندارد. خوئی (ج ۴، ص ۲۶) این ادعای نجاشی (ص ۱۲۸) را هم که در حوزه احکام شرعی ، احادیث اندکی از جابر نقل شده است غریب می داند زیرا در کتابهای چهارگانه حدیثی شیعه ، روایات بسیاری از او نقل شده است .

وی احتمال می دهد مراد نجاشی این بوده که روایات جابر با وجود کثرت ، به سبب ضعف راویان قابل اعتنا نیست . در هر حال بیشتر سخنان منسوب به جابر را، از این لحاظ که از نظر شکل و محتوا منسجم اند، می توان منعکس کننده مواضع و معتقدات رایج میان بخشی از شیعیان کوفه در زمان جابر دانست (مدرسی طباطبائی ، دفتر ۱، ص ۱۳۰).

در مورد نظر اهل سنّت در باره جابربن یزید نیز باید گفت که اگر بخواهیم به مخالفتها و موافقتهای ایشان با وی ، نگاهی تاریخی بیندازیم ، به این نتیجه می رسیم که بیشترین تأییدها را معاصران جابر ابراز کرده اند و در دوره های بعدی (به دلایلی همچون روشن شدن مرزبندیهای عقیدتی و فرقه ای و تبلیغات بر ضد وی و معرفی شدن او به عنوان شیعه غالی )، جابربن یزید را طعن و قدح کرده اند. مادلونگ با اینکه تندروتر شدن تدریجی جابربن یزید و ارتباط او را با مغیریان تأیید کرده ، از مدح امام صادق علیه السلام از او به این نتیجه رسیده که واقعاً بعید است وی در زمره مغیریان باشد ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم ، تکمله ۳ـ۴، ذیل «جابرالجعفی »).

جابربن یزید را از تابعین دانسته اند ( رجوع کنید به ابن قتیبه ، ص ۴۸۰؛طوسی ، ۱۴۱۵، ص ۱۷۶) یعنی وی از اصحاب پیامبر اکرم ، و عمدتاً از جابربن عبداللّه انصاری ( رجوع کنید به موحدی ابطحی ، ج ۵، ص ۴۷) و ابوطُفیل عامربن واثله لیثی ( رجوع کنید به مِزّی ، ج ۴، ص ۴۶۶؛موحدی ابطحی ، ج ۵، ص ۵۲)، دارای روایاتی بوده است . همچنین احادیثی در اُمّالکتاب (یکی از متون غلات کوفه که با تغییراتی که طی دورانهای بعدی یافته ، باقی مانده است ) از جابر نقل شده (لالانی ، ص ۱۰۸) و نیز راوی عمده سخنان امام باقر در رساله الجعفی است که باور بر آن است که نظر جابر در باره معتقدات اسماعیلیه در آن آمده است (همانجا). جابربن یزید در طبقه بندی ابن حجر عسقلانی (ج ۱، ص ۱۲۳) در طبقه پنجم راویان قرار گرفته است . در منابع شیعی عمده روایات وی از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام است اما هنگام بررسی سلسله روایی جابربن یزید نام افراد دیگری نیز دیده می شود.

در منابع رجالی اهل سنّت نام افراد بسیاری به عنوان مشایخ رواییِ جابر یاد شده است ( رجوع کنید به ابن ابی حاتم ، ج ۲، ص ۴۹۷؛مزّی ، ج ۴، ص ۴۶۶) از جمله مشهورترین آنها سالم بن عبداللّه بن عمر، طاووس بن کَیسان ، عطاءبن ابی رَباح ، عِکرِمَه مولی ابن عباس و مجاهدبن جَبر بودند. نام راویان جابر نیز در منابع کهن رجالی شیعه ، نظیر نجاشی (همانجا)، و منابع متأخر رجالی شیعه (برای نمونه رجوع کنید به اردبیلی ، ج ۱، ص ۱۴۴ـ۱۴۶) و نیز در منابع اهل سنّت ( رجوع کنید به ابن عدیّ، ج ۲، ص ۱۱۱ـ۱۱۹؛مزّی ، ج ۴، ص ۴۶۶ـ۴۶۷) آمده است . جابر به تبع سنّت شیعی و بر خلاف جریان اهل سنّت در قرن اول و دوم ( رجوع کنید به کوک ، ص ۴۳۷ـ۵۳۰)، آنچه را از احادیث می شنید، مکتوب می کرد ( رجوع کنید به خطیب بغدادی ، ص ۱۰۹).

در منابع رجالی آثار فراوانی به جابربن یزید نسبت داده شده است ، بدین قرار:

۱) اصل که شیخ طوسی (۱۴۱۷، ص ۹۵) طریقهای روایی خود را به آن ذکر کرده است . به نوشته مدرسی طباطبائی (دفتر ۱، ص ۱۴۳) قسمت عمده صدها روایتی که از جابر در آثار سنّی و شیعه در موضوعات مختلف وارد شده است ، می تواند از این کتاب گرفته شده باشد.

۲) کتاب التفسیر ، که نجاشی (ص ۱۲۹) و طوسی (۱۴۱۷، همانجا) با دو طریق مختلف سلسله اِسناد خود را به او می رسانند. به نظر می رسد این تفسیر شهرت داشته (مدرسی طباطبائی ، دفتر ۱، ص ۱۳۳) و نقلهای فراوانی هم که در تفسیر قرآن از قول جابر در متون تفسیری شیعی وارد شده ، به احتمال قوی مأخوذ از همین کتاب است (برای تفصیل بیشتر در باره این تفسیر و نقلهای موجود از آن رجوع کنید بهمدرسی طباطبائی ، دفتر ۱، ص ۱۳۲ـ۱۳۶).

۳) کتاب النوادر ،

۴) کتاب الفضایل ،

۵) کتاب الجَمل ،

۶) کتاب صِفّین ،

۷) کتاب نهروان ،

۸) کتاب مقتل امیرالمؤمنین ،

۹) کتاب مقتل الحسین .

نجاشی (همانجا) طریقهای خود را به هریک از این کتابها آورده است (برای آگاهی بیشتر در باره این آثار و نقلهای موجود از آنها رجوع کنید به مدرسی طباطبائی ، دفتر ۱، ص ۱۳۶ـ ۱۴۳)، ۱۰) رساله ابی جعفر الی اهل البصره که نجاشی (همانجا) از آن با تعبیر «تُضافُالیه » (منسوب به او) یاد کرده که شاید ناظر به احتمال جعلی بودن آن باشد. دیگر اثر جابر، کتاب حدیث الشوری است که متن کامل آن را طبرسی (ج ۱، ص ۳۲۰ـ ۳۳۶) آورده است .

اصل کتابهای یاد شده در دسترس نیست ولی منقولاتی از آنها در کتابهای معتبر و مشهور شیعی و سنّی وجود دارد. موضوع این منقولات ، فضائل اهل بیت علیهم السلام ، کلام ، تفسیر، فقه و از این قبیل است (برای نمونه رجوع کنید به ابن حنبل ، ج ۱، ص ۲۱۲، ۲۴۱، ج ۶، ص ۲۵۴؛مسلم بن حجاج ، ج ۱، ص ۲۰ـ ۲۱؛ابن ماجه ، ج ۱، ص ۱۲۸، ۲۴۰، ۲۷۷، ج ۲، ص ۷۵۲؛ابوداوود، ج ۱، ص ۲۳۲؛اردبیلی ، ج ۱، ص ۱۴۴ـ۱۴۶).

در باره سال وفات جابربن یزید اقوال مختلفی (۱۲۷، ۱۲۸، ۱۳۲) وجود دارد، بر اساس مشهورترین آنها، وی در سال ۱۲۸ درگذشته است ( رجوع کنید به ابن عدیّ، ج ۲، ص ۱۱۷؛نجاشی ، ص ۱۲۸؛طوسی ، ۱۴۱۵، ص ۱۲۹؛نیز رجوع کنید به مدرسی طباطبائی ، دفتر ۱، ص ۱۲۵).



منابع :

(۱) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح و التعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن حبّان ، کتاب المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین ، چاپ محمود ابراهیم زاید، حلب ۱۳۹۵ـ۱۳۹۶/ ۱۹۷۵ـ۱۹۷۶؛
(۳) ابن حجر عسقلانی ، تقریب التهذیب ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۴) ابن حنبل ، مسندالامام احمدبن حنبل ، بیروت : دارصادر، ( بی تا. ) ؛
(۵) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن سعد (بیروت )؛
(۷) ابن عدی ، الکامل فی ضعفاء الرجال ، چاپ سهیل زکار، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۸) ابن قتیبه ، المعارف ، چاپ ثروت عکاشه ، قاهره ۱۹۶۰؛
(۹) ابن ماجه ، سنن ابن ماجه ، چاپ محمدفؤاد عبدالباقی ، ( بی جا ) : دارالفکر، ( بی تا. ) ؛
(۱۰) ابوداوود، سنن ابوداود ، چاپ سعید محمد لحام ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛

(۱۱) الاختصاص ، ( منسوب به ) محمدبن محمد مفید، چاپ علی اکبر غفاری ، قم : جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ، ( بی تا. ) ؛
(۱۲) محمدبن علی اردبیلی ، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطرق و الاسناد ، قم : مکتبه المحمدی ، ( بی تا. ) ؛
(۱۳) علی بن اسماعیل اشعری ، کتاب مقالات الاسلامییّن و اختلاف المصلّین ، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۱۴) محمدبن اسماعیل بخاری ، کتاب التاریخ الکبیر ، دیار بکر: المکتبه الاسلامیه ، ( بی تا. ) ؛
(۱۵) تستری ؛
(۱۶) حرّعاملی ؛
(۱۷) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تقییدالعلم ، چاپ یوسف عش ، ( بیروت ) ۱۹۷۴؛
(۱۸) خوئی ؛
(۱۹) سمعانی ؛
(۲۰) احمدبن علی طبرسی ، الاحتجاج ، چاپ ابراهیم بهادری و محمدهادی به ، قم ۱۴۲۵؛
(۲۱) محمدبن حسن طوسی ، الامالی ، قم ۱۴۱۴؛
(۲۲) همو، رجال الطوسی ، چاپ جواد قیومی اصفهانی ، قم ۱۴۱۵؛
(۲۳) همو، الفهرست ، چاپ جواد قیومی اصفهانی ، قم ۱۴۱۷؛
(۲۴) احمدبن عبداللّه عجلی ، معرفه الثقات ، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستوی ، مدینه ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۲۵) محمدبن عمرو عقیلی ، کتاب الضعفاء الکبیر ، چاپ عبدالمعطی امین قلعجی ، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۲۶) حسن بن یوسف علامه حلّی ، خلاصه الاقوال فی معرفه الرجال ، چاپ جواد قیومی اصفهانی ، ( قم ) ۱۴۱۷؛
(۲۷) محمدبن عمر کشی ، اختیار معرفه الرجال ، المعروف برجال الکشی ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، تصحیح و تعلیق محمدباقر بن محمد میرداماد، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۰۴؛
(۲۸) حسین مدرسی طباطبائی ، میراث مکتوب شیعه از سه قرن نخستین هجری ، دفتر ۱، ترجمه علی قرائی و رسول جعفریان ، قم ۱۳۸۳ ش ؛
(۲۹) یوسف بن عبدالرحمان مزّی ، تهذیب الکمال فی اسماءالرجال ، چاپ بشار عواد معروف ، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۳۰) مسلم بن حجاج ، صحیح مسلم ، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۳۱) محمدعلی موحدی ابطحی ، تهذیب المقال فی تنقیح کتاب الرجال للشیخ الجلیل ابی العباس احمدبن علی النجاشی ، ج ۵، قم ۱۴۱۷؛
(۳۲) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنفی الشیعه المشتهر ب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷؛
(۳۳) احمدبن علی نسائی ، کتاب الضعفاء و المتروکین ، چاپ محمود ابراهیم زاید، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۳۴) نشوان بن سعید حمیری ، الحورالعین ، چاپ کمال مصطفی ، چاپ افست تهران ۱۹۷۲؛
(۳۵) حسن بن موسی نوبختی ، فرق الشیعه ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۵۵/۱۹۳۶؛
(۳۶) حسین بن محمدتقی نوری ، خاتمه مستدرک الوسائل ، قم ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰؛
(۳۷) یعقوبی ؛

(۳۸) Michael Cook, ” The opponents of the writing of tradition in early Islam”, Arabica , XLIV , no.4 (Oct. 1997);
(۳۹) EI 2 , suppl., fascs. 3-4, Leiden 1981, s.v. “Dja ¦bir Al -Djufi” (by W. Madelung);
(۴۰) Arzina R. Lalani, Early Sh  ¦   ¦thought: the teachings of Imam Muh ¤mmad al-Ba ¦qir , London 2000.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۹ 

زندگینامه تَلیدبن سلیمان محاربی کوفی

تَلیدبن سلیمان محاربی کوفی ، محدّث و راوی شیعی ، مکنّا به ابوادریس از اصحاب امام صادق علیه السلام . در برخی منابع ، کنیه وی ابوسلیمان و لقبش اعرج آمده است (مزّی ، ج ۴، ص ۳۲۰ـ۳۲۱؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۱۶، ج ۸، ص ۲۳۹). سال تولد وی دانسته نیست و وفاتش را به اختلاف در ۱۹۰ یا بعد از آن و به احتمالِ کمتر، ۱۷۰ ذکر کرده اند (ابن حجر عسقلانی ، ۱۳۸۰، ج ۱، ص ۱۱۲؛امین ، ج ۳، ص ۶۳۶).

به گفته نجاشی (ج ۱، ص ۲۸۷) تلید کتابی داشته است که گروهی از آن حدیث نقل کرده اند. به نوشته خطیب بغدادی (ج ۷، ص ۱۳۶) وی مدتی در بغداد به روایت حدیث اشتغال داشته است . در منابع رجالی شیعه صریحاً از استادان و شاگردان وی نامی به میان نیامده است ، ولی به موجب برخی اسناد، از جمله سلسله سند نجاشی به تلید، می توان حسین بن محمدبن علی اَزْدی را از جمله راویان حدیث از تلید دانست ( رجوع کنید به نجاشی ، همانجا؛نیز رجوع کنید به نمازی شاهرودی ، ج ۲، ص ۶۵).

از دیگر راویانی که از تلید حدیث نقل ، و مؤلفان اهل سنّت از آنها یاد کرده اند، می توان احمدبن حاتِم طویل ، احمدبن حنبل ، اسحاق بن موسی انصاری ، و عبدالرحمان بن صالح ازدی را نام برد. از مشایخ حدیث او ابوالجحّاف ، اعمش ، جابربن عبداللّه انصاری ، حمزه بن حبیب زیّات را بر شمرده اند (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۱۳۶ـ۱۳۷؛نمازی شاهرودی ، همانجا؛مزّی ، ج ۴، ص ۳۲۱؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۴۴۸).

در باره وثاقت تلید در میان دانشمندان علم رجال اختلاف نظر بسیار است . نَسائی ، حاکم نیشابوری ، دارقُطنی ، ابوداوود و برخی دیگر به شیعه بودن او اشاره کرده و وی را غیرموثق شمرده اند و گاه با نسبتها و تعابیر تندی همچون رافضی ، خبیث و کذاب او را نکوهیده اند ( رجوع کنید به مزّی ، ج ۴، ص ۳۲۱ـ۳۲۳؛خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۱۳۷ـ ۱۳۸؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۳۸۰، همانجا؛ذهبی ، میزان الاعتدال ، ج ۱،ص ۳۵۸). با این حال ، بر اساس سخنی که از احمدبن حنبل نقل شده ، ظاهراً او شیعه بودن تلید را موجب ضعف نمی دانسته و از او حدیث نقل می کرده است ، هر چند بنا بر نقل قول دیگری او را دروغگو خوانده است ( رجوع کنید به مزّی ، همانجا).

از دیگر مستندات محدّثان اهل سنّت برای عدم وثاقت تلید، بدگویی وی نسبت به برخی خلفا و نقل احادیثی در باره فضائل اهل بیت علیهم السلام است ( رجوع کنید به خطیب بغدادی ؛ذهبی ؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۴، همانجاها). با اینهمه ، احادیث تلید در برخی منابع مهم حدیث اهل سنّت آمده است ، از جمله آثارِ احمدبن حنبل ، ترمذی ، حاکم نیشابوری و خطیب بغدادی ( رجوع کنید به موحد ابطحی ، ج ۴، ص ۲۰۶ـ ۲۰۸؛خطیب بغدادی ، همانجا؛مزّی ، ج ۴، ص ۳۲۳).

هر چند در باره شیعه بودن تلید میان علمای شیعه و اهل سنّت اتفاق نظر وجود دارد، در منابع رجالی شیعه وثاقت ، و حتی نام او، کمتر مطرح شده است . به گفته علامه حلّی (ص ۳۲۹) از عالمان شیعی کسی در جرح یا تعدیل او سخنی ندارد، ولی ابن عُقده می گوید من از ابن نُمَیر شنیدم که می گفت : «ابوالجحّاف ثقه است ، ولی اگر تلید از وی روایت کرده باشد بدان اعتماد نمی کنم » (نیز رجوع کنید به اردبیلی ، ج ۱، ص ۱۳۲). بر این اساس ، علامه حلّی و برخی رجالیان شیعه نام تلید را در شمار راویان ضعیف یا مجهول آورده اند (علامه حلّی ، همانجا؛جزایری ، ج ۳، ص ۳۳۷).

ابن داوود حلّی (ص ۷۵) گفته ابن عقده را دالّ بر جرح و نفی وثاقت او ندانسته و احتمال داده که وی به سبب اشکالی تاریخی یا اسباب دیگر این احادیث را نمی پذیرفته است . ازینرو، ابن داوود نام وی را جزو توثیق شدگان آورده است . برخی از محققان رجالی (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۱۸۵؛خوئی ، ج ۳، ص ۳۷۸) اصل این استدلال را پذیرفته اند، اما گفته اند که با وجود صحت این استدلال وجهی برای اثبات وثاقت تلید وجود ندارد؛نهایت اینکه جرح وی هم ثابت نمی شود و باید در این باره توقف کرد. بر این اساس ، برخی رجالیان امامی از توثیق صریح تلید خودداری کرده اند ( رجوع کنید به خوئی ، همانجا؛تستری ، ج ۲، ص ۲۵۵ـ۲۵۶؛جزایری ، همانجا).

به گفته مامقانی (همانجا) صرف تشیع او دلالتی بر وثاقت ندارد. با اینهمه ، برخی محققان وثاقت وی را بعید ندانسته اند. مجلسی (ص ۴۰) صریحاً او را «ممدوح » شمرده است . وحید بهبهانی نیز ــ با توجه به این نکته که برخی مؤلفان اهل سنّت ، از جمله ذهبی ( المغنی ، ج ۱، ص ۱۱۸)، وی را صرفاً به استناد شیعه بودنش ضعیف پنداشته اند و نیز با استناد به تعبیر نجاشی («یَرویه عَنْهُ جَماعَهٌ») که به جلالت قدر او اِشعار دارد ــ احتمال وثاقت تلید را تقویت کرده است و برخی این نظر را پذیرفته اند ( رجوع کنید به مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۱۸۵ـ ۱۸۶؛مازندرانی حائری ، ج ۲، ص ۱۸۷).

برخی پژوهشگران بر آن اند که بسیاری از اوصاف و نسبتهایی که در کتب اهل سنّت در باره تلید آمده ، نادرست است . به نظر آنان ، این تعبیرهای ناروا و زننده خود بهترین گواه بر این امر است که برخی از اهل سنّت در وثاقت تلید تنها به سبب مذهب و نقل کردن احادیث شیعه مناقشه کرده اند، ازینرو می توان برای وثاقت او دلیلی موجه یافت و حداقل وی را «حَسَن » به شمار آورد ( رجوع کنید به موحد ابطحی ، ج ۴، ص ۲۰۶ـ۲۱۰؛مامقانی ، ج ۱، بخش ۱، ص ۲۲، بخش ۲، ص ۱۸۶؛امین ، ج ۳، ص ۶۳۷؛زنجانی ، ج ۱، ص ۳۳۴).



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، تقریب التهذیب ، چاپ عبدالوهاب عبداللطیف ، بیروت ?( ۱۳۸۰ ) ؛
(۲) همو، تهذیب التهذیب ، بیروت ۱۴۰۴/ ۱۹۸۴؛
(۳) همو، لسان المیزان ، چاپ محمد عبدالرحمان مرعشلی ، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵ـ۱۹۹۶؛
(۴) ابن داوود حلّی ، کتاب الرّجال ، چاپ جلال الدین محدث ارموی ، تهران ۱۳۴۲ ش ؛
(۵) محمدبن علی اردبیلی ، جامع الرّواه و ازاحه الاشتباهات عن الطّرق و الاسناد ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) امین ؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، تهران ۱۳۷۹ـ۱۳۹۱؛
(۸) عبدالنبی جزایری ، حاوی الاقوال فی معرفه الرّجال ، قم ۱۴۱۸؛
(۹) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، چاپ مصطفی عبدالقادر، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۱۰) خوئی ؛
(۱۱) محمدبن احمد ذهبی ، المغنی فی الضعفاء ، چاپ نورالدین عتر، ( حلب ۱۹۷۱ ) ؛
(۱۲) همو، میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۳) موسی زنجانی ، الجامع فی الرجال ، قم ۱۳۹۴؛
(۱۴) حسن بن یوسف علامه حلّی ، خلاصه الاقوال فی معرفه الرّجال ، چاپ جواد قیومی ، ( قم ) ۱۴۱۷؛
(۱۵) محمدبن اسماعیل مازندرانی حائری ، منتهی المقال فی احوال الرّجال ، قم ۱۴۱۶؛
(۱۶) عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرّجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۱۷) محمدباقربن محمدتقی مجلسی ، الوجیزه فی الرّجال ، چاپ محمدکاظم رحمان ستایش ، تهران ۱۳۷۸؛
(۱۸) یوسف بن عبدالرحمان مزّی ، تهذیب الکمال فی اسماء الرّجال ، ج ۴، چاپ بشار عوّاد معروف ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۹) مرتضی مطهری ، خدمات متقابل اسلام و ایران ، تهران ۱۳۷۰ش ؛
(۲۰) محمدعلی موحد ابطحی ، تهذیب المقال فی تنقیح کتاب الرّجال للنجاشی ، قم ۱۴۱۲؛
(۲۱) احمدبن علی نجاشی ، رجال النجاشی ، چاپ محمدجواد نائینی ، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۲۲) علی نمازی شاهرودی ، مستدرکات علم الرّجال ، تهران ۱۴۱۲ـ۱۴۱۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه بُکَیْربن اَعْیَن(سده دوم هجری)

 ابوجَهم بکیربن اعین بن سُنْسُن الشیبانی الکوفی ، از مشهورترین اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام . خاندان او، آل اعین ، از نخستین و مهمترین خانواده های شیعی در کوفه و شماری از فرزندانش نیز،تا زمان غیبت کبرای امام عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف (قرن چهارم ) در فقه و حدیث سرآمد بودند که نامدارترین آنها عبدالله بن بکیر و ابوغالب احمدبن محمد زُراری اند.

این مقاله به معرفی بکیر و خاندان او جز عبدالله و ابوغالب می پردازد.

به نوشته زراری (ص ۲۶ـ۲۷)، عبدالملک بن اَعْیَن اولین فرد این خاندان بود که به هدایت صالح بن میثم ، صحابی امام باقر و امام صادق علیهماالسلام ، شیعه شد و سپس حمران بن اعین به تشویق ابوخالد کابلی ، از ثقات امام سجاد علیه السلام ، مذهب تشیع اختیار کرد. زراری (ص ۲۱) این نکته را نیز نقل کرده که اُمّالاَسود دختر اعین نخستین کس از این خاندان بوده که ، از طریق ابوخالد کابلی ، به مذهب شیعی گرویده است .

هر چند بکیر را در شمار صحابیان امام سجاد علیه السلام نیاورده اند، احادیث منقول از او نشان می دهد که زمان آن امام را نیز درک کرده است (طوسی ، ۱۳۵۶، ص ۷۴؛ خوئی ، ج ۳، ص ۳۵۹ براساس مطلب طوسی ). بنابر احصای خوئی (ج ۳، ص ۳۶۰، احادیث منقول از بکیر در کتب اربعه حدیثی شیعه به ۱۲۵ می رسد که جز چهار حدیث (کلینی ، ج ۱، ص ۹۳، ۱۰۹، ۴۳۸) بقیه فقهی اند. امام صادق علیه السلام او را بعد از وفاتش تکریم کرده و به همنشینی وی در آخرت با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وسلّم و امیرمؤمنان علیه السلام اشاره کرده است . بحرالعلوم (ج ۱، ص ۲۵۶) پس از نقل این روایت آن را صحیح و معتبر دانسته است (کشّی ، ص ۱۸۱؛ علاّ مه حلّی ، ص ۲۸؛ قهپائی ، ج ۱، ص ۲۷۹؛ ابن طاووس ، ص ۵۸؛ امین ، ج ۳، ص ۵۹۹ ـ ۶۰۰).

بکیر از اصحاب امام باقر (ابن ندیم ، ص ۲۷۶) و امام صادق علیهماالسلام است (امین ، همانجا) که بدون واسطه و گاه به واسطه برادرش ، زراره بن اَعین * ، حدیث نقل کرده است و شمار زیادی از محدثان ، از جمله عبدالله بن بکیر، اَبان بن عثمان ، جَمیل بن دَراج ، حَریزبن عبدالله ، عبدالرحمان بن حجاج ، علی بن رِئاب و عمربن اُذَینَه (خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۰ـ۳۶۱؛ کاظمی ، ص ۲۶؛ مازندرانی حائری ، ج ۲، ص ۱۷۵) از او حدیث نقل کرده اند. در اسناد برخی از احادیث نامهای کسانی چون ابن ابی عَمیر آمده که از بکیر نقل حدیث کرده اند، در حالی که از نظر زمانی بین آنها فاصله زیادی وجود دارد. برخی رجال شناسان این اسناد را تصحیح و مورد اشتباه را روشن کرده اند ( رجوع کنید به خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۲؛ تستری ، ج ۲، ص ۳۸۶).

فرزندان بکیر به بکیریون و وُلدجهم و بیش از همهبه زُراری (منسوب به زراره بن اعین ، برادر بکیر) معروف اند (موحد ابطحی ، ص ۱۸۵؛ زراری ، ص ۱۱؛ بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۴۲) و نسبت اخیر به نوشته ابوغالب (همانجا)، بهاین جهت بوده که مادر حسن بن جهم بن بکیر نواده زراره بناعین بود. گویا ذکر همین نسبت در توقیعات امام هادی علیه السلام برای سلیمان بن جهم در رواج آن (زراری ) تأثیر جدی داشته است (بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۲۸ـ۲۲۹). در برخی منابع ، به هنگام ذکر نام افراد این خاندان ، گاه به اشتباه (احتمالاً به سهو کاتبان ) به جای «زراری » کلمه «رازی » نوشته شده است (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۲۷۱ و ۳۲۳؛ج ۲، بخش ۱، ص ۲۹۱؛ج ۳، بخش ۱، ص ۱۲۲).

بهترین و قدیمترین زندگینامه فرزندان بکیر در رساله ای مندرج است که ابوغالب ، به قصد اجازه روایت کتب خود و خاندانش و آنچه از کتب گذشتگان نزدش بوده ، برای نواده خود، ابوطاهر محمدبن عبیدالله بن احمد شیبانی زراری ، نوشته است .

برخی از اخلاف بکیر که از نظر حدیثی و فقهی شناخته شده اند، از این قرارند:

۱) عبدالحمیدبن بکیر، از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام ، که بی واسطه و گاه به واسطه عبدالملک و محمدبن مسلم ، حدیث نقل کرده است و گروهی از محدثان ، از جمله محمدبن ابی عمیر، صَفوان بن یحیی ، حسن بن محبوب و یونس بن عبدالرحمان ، از او نقل حدیث کرده اند؛
۲) عمربن بکیر، صحابی امام صادق علیه السلام ؛
۳) عبدالاعلی بن بکیر، راوی حدیث از امام صادق علیه السلام که در اسناد احادیث زیادی بین او و عمویش عبدالاعلی بن اعین خلط شده است (موحد ابطحی ، ص ۱۳۳)؛
۴) زیدبن بکیر و جهم بن بکیر که طوسی (۱۳۸۰، ص ۱۰۹)، نجاشی (ص ۲۲۲)، ابن داوود حلّی (ص ۵۷)، قهپائی (همانجا) و امین (همانجا) آنها را در زمره اولاد بکیر نام برده اند؛
۵) حسین و محمد و علی ، فرزندان عبدالحمیدبن بکیر و از راویان حدیث (نجاشی ، همانجا)، هر چند زراری (ص ۲۴) این سه برادر را فرزندان عبدالله بن بکیر خوانده است ؛
۶) حسن بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام و از محدثان ثقه (زراری ، ص ۸) که با واسطه از محدثانی چون بکیربن اعین ، حمادبن عثمان ، عبدالله بن بکیر و فضیل بن یسار حدیث نقل کرده است و محدثان دیگری ، چون احمدبن محمدبن عیسی ، حسن بن علی بن فضال ، علی بن اسباط ، محمدبن اسماعیل و محمدبن

نسب نامه خاندان بکیربن اعین

عبدالحمید از او نقل حدیث کرده اند (خوئی ، ج ۴، ص ۲۹۵). شمار احادیث نقل شده از او، که غالباً فقهی است ، به ۱۲۳ می رسد (همانجا)؛
۷) حسین بن جهم بن بکیر، از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام که در بعضی کتب رجال ، او و حسن بن جهم را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۳۲۳)؛
۸) علی بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم علیه السلام . موحد ابطحی (ص ۱۹۳) محمد را نیز از فرزندان جهم نام برده است . البته برای محمد نیز فرزندی به نام علی ذکر شده است (همانجا)؛
۹) محمدبن حسن بن جهم بن بکیر، که بتردید در طبقه اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام قرار دارد و چند حدیث نیز از او نقل شده است (همان ، ص ۱۹۸)؛
۱۰) سلیمان بن حسن بن جهم بن بکیر، از مشایخ شیعه ، معروف به زراری (زراری ، ص ۱۱)، که ازطریق مادر با آل طاهر نسبت داشت و بدین جهت همراه آنان به نیشابور رفت و پس از بازگشت آل طاهر از خراسان بهکوفه برگشت . محل سکونت او در کوفه سالها به عنوانمحله شیعه نشین آل زراره معروف بود (همان ، ص ۱۲ـ۱۳)؛

۱۱) محمدبن سلیمان ، معروف به ابوطاهر زراری (۲۳۷ـ۳۰۱)، از ثقات اصحاب حدیث که با امام حسن عسکری علیه السلام مکاتبه داشته و کتاب الا´داب والمواعظ و کتاب الدعاء ازآثار اوست . او واسطه انتقال کتب برخی از اصحاب ائمه به نسلهای بعد بوده است (همان ، ص ۳۴ـ۳۷، شرح موحد ابطحی ). به نقل زراری (ص ۱۷) و شیخ طوسی (۱۳۹۸، ص ۱۶۳ـ ۱۶۴، ۱۸۱ـ۱۸۲)، وی مورد توجه حضرت امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف نیز بوده و توقیعاتی برایاو صادر شده است . نواده ابوغالب ، محمدبن عبیدالله بناحمد، نیز به ابوطاهر زراری معروف بوده و بعضاً در اسناد، احادیث او و محمدبن سلیمان را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۳، بخش ۱، ص ۲۲)؛

۱۲) ابوالحسن علی بن سلیمان زراری ، از محدثان و فقهای مورد توجه امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف بوده و با آن حضرت پیوند و ارتباط داشته ، وتوقیعاتی نیز از جانب ایشان دریافت داشته است . کتاب النوادر از آثار اوست (خوئی ، ج ۱۲، ص ۴۲ـ۴۳؛نجاشی ، ص ۲۶۱)؛

۱۳) جعفر فرزند دیگر سلیمان را نیز از اصحاب امام هادی علیه السلام خوانده اند (طوسی ، ۱۳۸۰، ص ۴۱۲، پانویس ۲؛
ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۱۱۵). از سه فرزند دیگر او، به نامهای احمد و حسن و حسین ، نیز در رساله فی آل اعین زراری (ص ۱۲، ۱۴) یاد شده است .



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/ ۱۹۷۲؛
ابن طاووس ، التحریر الطاووسی ، المستخرج من کتاب حل

(۳) الاشکال فی معرفه الرجال ، تألیف حسن بن زین الدین شهید ثانی ، چاپ محمدحسن ترحینی ، قم ۱۳۶۸ش ؛
(۴) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ش ؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدمهدی بن مرتضی بحرالعلوم ، رجال السید بحرالعلوم : المعروف بالفوائدالرجالیه ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، قم ۱۴۱۰؛
(۸) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۹) احمدبن محمد زراری ، رساله فی آل اعین ، مع شرحها لمحمدعلی موحدابطحی ، اصفهان ۱۳۹۹؛
(۱۰) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۱۱) همو، الفهرست ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۵۶/۱۹۳۷، چاپ افست قم ۱۳۵۱ ش ؛
(۱۲) همو، کتاب الغیبه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۸ ) ؛
(۱۳) حسن بن یوسف علاّ مه حلّی ، رجال العلامه الحلّی ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۱۴) عنایه الله قهپائی ، مجمع الرجال ، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی ، اصفهان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۷، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۵) محمدامین بن محمدعلی کاظمی ، هدایه المحدثین الی طریقه المحمدین ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۶) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ش ؛
(۱۷) محمدبن یعقوب کلینی ، الکافی ، چاپ علی اکبر غفاری ، بیروت ۱۴۱۰؛
(۱۸) محمدبن اسماعیل مازندرانی حائری ، منتهی المقال فی احوال الرجال ، قم ۱۴۱۶؛
(۱۹) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ ۱۳۵۲؛
(۲۰) محمدعلی موحد ابطحی ، تاریخ آل زراره ، ( اصفهان ، بی تا. ) ؛
(۲۱) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

 

زندگینامه ابوالعباس بَقباق( راوی شیعی در سده دوم)

فضل بن عبدالملک کوفی ، راوی شیعی در سده دوم . نخستین بار، نام وی در رجال برقی (متوفی ۲۸۰) آمده است . وی بقباق را در شمار اصحاب امام صادق علیه السلام نام می برد، آنگاه از کتاب سعد نقل می کند که بقباق دارای کتاب و نیز موثق بوده است (ص ۳۴). نجاشی (ص ۳۰۸) او را موثق ، سرشناس و دارای کتاب معرفی کرده می گوید: «وی از امام صادق علیه السلام روایت کرده است .» شیخ طوسی (۱۳۸۰، ص ۲۷۰) او را در شمار اصحاب امام صادق علیه السلام آورده است ، لیکن در فهرست ، که از مؤلّفان شیعی یاد می کند، نامی از بقباق نمی برد. تستری در قاموس الرجال (ج ۷، ص ۳۳۵)، این امر را ناشی از غفلت شیخ طوسی دانسته است .

به نوشته مامقانی (ج ۱، مقدمه ، ص ۲۰۹) و خوئی (ج ۱۳، ص ۳۰۵)، شیخ مفید در رساله عددّیه او را از جمله فقیهان بزرگ و سرشناس شیعی می داند که در احکام شرع مرجع بوده اند و نمی توان درباره مقام هیچیک از آنان مناقشه کرد. سید بحرالعلوم ، او را از بزرگان طبقه چهارم راویان شمرده است (ج ۳، ص ۱۸۳).

از زندگی بقباق ، اطلاع چندانی در دست نیست ، لیکن از روایت کشی (ص ۳۳۶) اجمالاً بر می آید که نزد امام صادق علیه السلام منزلتی داشته است ، زیرا او بود که واسطه شد تا امام ، حَریز ( رجوع کنید به حریز * بن عبدالله سجستانی ) را به حضور بپذیرد؛ ولی سخنان اعتراض آمیز بقباق به امام در همین باره ، شخصیت وی را مخدوش کرده است ؛ زیرا وقتی امام علیه السلام وساطت او را نپذیرفت ، او به آن حضرت گفت : «شما بیش از اندازه ، حریز را تنبیه کردید!» امام علیه السلام پاسخ داد: «حریز بدون مجوّز شمشیر کشیده است »؛ سپس با کنایه بقباق را توبیخ کرد. به عقیده شیعه ، این شیوه رویارویی با امام ، که معصوم از خطاست ، شایسته نیست ؛ لیکن ازدیدگاه رجال شناسان ، این عمل ، اشتباهی بیش نبوده و وثاقت او را خدشه دار نمی کند (بحرالعلوم ، ج ۳، ص ۱۸۷ ـ ۱۸۸؛ امقانی ، ج ۲، بخش ۲، ص ۱۱؛ خوئی ، ج ۱۳، ص ۳۰۶).

به روایت دیگر، امام صادق علیه السلام از بقباق پروا کرده و با اشاره ، سؤالی را پاسخ داده است (کشی ، ص ۳۳۶ـ۳۳۷)؛ ازینرو ابن طاووس (ص ۲۲۰) گفته است : امام صادق علیه السلام از بقباق تقیّه می کرده است . لیکن این روایت علاوه برضعف سند، دلالت روشنی بر مقصود ابن طاووس ندارد و توجیه پذیر است . بنابراین ، نمی توان ، بر پایه آن ، شخصیت بقباق را لکه دار کرد.

در جوامع روایی شیعه ، روایاتی از بقباق رسیده که فهرست آنها در معجم رجال الحدیث (خوئی ، ج ۱۳، ص ۲۷۸ـ ۲۷۹، ۳۰۴، ۳۰۶، ۴۶۳ ـ ۴۶۵) موجود است .وی علاوه بر این که مستقیماً از امام صادق علیه السلام روایت کرده ، راوی کتاب زکریابن مالک جعفی (نقّاض ) بوده است (ابن بابویه ، مشیخه ، ص ۷۰). از جمله راویان وی ، ابان بن عثمان (همان ، ج ۴، ص ۲۲۵؛ طوسی ، ۱۴۰۱، ج ۳، ص ۳۲۵) و قاسم بن عروه (ابن بابویه ، ج ۲، ص ۷۷؛ طوسی ، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۱۱۴) شایان ذکرند. همچنین داودبن حصین و حمادبن عثمان راوی کتاب بقباق بوده اند (نجاشی ، ص ۳۰۸؛ ابن بابویه ، مشیخه ، ص ۲۴).



منابع :

(۱) ابن بابویه ، من لایحضره الفقیه ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۲) ابن طاووس ، التحریر الطاووسی ، المستخرج من کتاب حل الاشکال فی معرفه الرجال ، تألیف حسن بن زین الدین شهید ثانی ، چاپ محمدحسن ترحینی ، قم ۱۳۶۸ ش ؛
(۳) محمد مهدی بن مرتضی بحرالعلوم ، رجال السید بحرالعلوم : المعروف بالفوائد الرجالیه ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۴) احمدبن محمد برقی ، کتاب الرجال ، تهران ۱۳۴۲ ش ؛
(۵) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، تهران ۱۳۷۹ـ۱۳۹۱؛ابوالقاسم خوئی ،

(۶) معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
محمدبن حسن طوسی ، تهذیب الاحکام ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/

(۷) ۱۹۸۱؛
(۸) همو، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۹) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۰) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛احمدبن علی نجاشی ،

(۱۱) فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلامجلد ۳ 

زندگینامه ابوجَهم بُکَیْربن اَعْیَن الشیبانی الکوفی

ابوجَهم بکیربن اعین بن سُنْسُن الشیبانی الکوفی ، از مشهورترین اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام . خاندان او، آل اعین ، از نخستین و مهمترین خانواده های شیعی در کوفه و شماری از فرزندانش نیز،تا زمان غیبت کبرای امام عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف (قرن چهارم ) در فقه و حدیث سرآمد بودند که نامدارترین آنها عبدالله بن بکیر و ابوغالب احمدبن محمد زُراری اند.

این مقاله به معرفی بکیر و خاندان او جز عبدالله و ابوغالب می پردازد.

به نوشته زراری (ص ۲۶ـ۲۷)، عبدالملک بن اَعْیَن اولین فرد این خاندان بود که به هدایت صالح بن میثم ، صحابی امام باقر و امام صادق علیهماالسلام ، شیعه شد و سپس حمران بن اعین به تشویق ابوخالد کابلی ، از ثقات امام سجاد علیه السلام ، مذهب تشیع اختیار کرد. زراری (ص ۲۱) این نکته را نیز نقل کرده که اُمّالاَسود دختر اعین نخستین کس از این خاندان بوده که ، از طریق ابوخالد کابلی ، به مذهب شیعی گرویده است .

هر چند بکیر را در شمار صحابیان امام سجاد علیه السلام نیاورده اند، احادیث منقول از او نشان می دهد که زمان آن امام را نیز درک کرده است (طوسی ، ۱۳۵۶، ص ۷۴؛ خوئی ، ج ۳، ص ۳۵۹ براساس مطلب طوسی ). بنابر احصای خوئی (ج ۳، ص ۳۶۰، احادیث منقول از بکیر در کتب اربعه حدیثی شیعه به ۱۲۵ می رسد که جز چهار حدیث (کلینی ، ج ۱، ص ۹۳، ۱۰۹، ۴۳۸) بقیه فقهی اند. امام صادق علیه السلام او را بعد از وفاتش تکریم کرده و به همنشینی وی در آخرت با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وسلّم و امیرمؤمنان علیه السلام اشاره کرده است . بحرالعلوم (ج ۱، ص ۲۵۶) پس از نقل این روایت آن را صحیح و معتبر دانسته است (کشّی ، ص ۱۸۱؛ علاّ مه حلّی ، ص ۲۸؛ قهپائی ، ج ۱، ص ۲۷۹؛ ابن طاووس ، ص ۵۸؛ امین ، ج ۳، ص ۵۹۹ ـ ۶۰۰).

بکیر از اصحاب امام باقر (ابن ندیم ، ص ۲۷۶) و امام صادق علیهماالسلام است (امین ، همانجا) که بدون واسطه و گاه به واسطه برادرش ، زراره بن اَعین * ، حدیث نقل کرده است و شمار زیادی از محدثان ، از جمله عبدالله بن بکیر، اَبان بن عثمان ، جَمیل بن دَراج ، حَریزبن عبدالله ، عبدالرحمان بن حجاج ، علی بن رِئاب و عمربن اُذَینَه (خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۰ـ۳۶۱؛ کاظمی ، ص ۲۶؛ مازندرانی حائری ، ج ۲، ص ۱۷۵) از او حدیث نقل کرده اند.

در اسناد برخی از احادیث نامهای کسانی چون ابن ابی عَمیر آمده که از بکیر نقل حدیث کرده اند، در حالی که از نظر زمانی بین آنها فاصله زیادی وجود دارد. برخی رجال شناسان این اسناد را تصحیح و مورد اشتباه را روشن کرده اند ( رجوع کنید به خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۲؛ تستری ، ج ۲، ص ۳۸۶).

فرزندان بکیر به بکیریون و وُلدجهم و بیش از همه به زُراری (منسوب به زراره بن اعین ، برادر بکیر) معروف اند (موحد ابطحی ، ص ۱۸۵؛ زراری ، ص ۱۱؛ بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۴۲) و نسبت اخیر به نوشته ابوغالب (همانجا)، به این جهت بوده که مادر حسن بن جهم بن بکیر نواده زراره بناعین بود. گویا ذکر همین نسبت در توقیعات امام هادی علیه السلام برای سلیمان بن جهم در رواج آن (زراری ) تأثیر جدی داشته است (بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۲۸ـ۲۲۹). در برخی منابع ، به هنگام ذکر نام افراد این خاندان ، گاه به اشتباه (احتمالاً به سهو کاتبان ) به جای «زراری » کلمه «رازی » نوشته شده است (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۲۷۱ و ۳۲۳؛ج ۲، بخش ۱، ص ۲۹۱؛ج ۳، بخش ۱، ص ۱۲۲).

بهترین و قدیمترین زندگینامه فرزندان بکیر در رساله ای مندرج است که ابوغالب ، به قصد اجازه روایت کتب خود و خاندانش و آنچه از کتب گذشتگان نزدش بوده ، برای نواده خود، ابوطاهر محمدبن عبیدالله بن احمد شیبانی زراری ، نوشته است .

برخی از اخلاف بکیر که از نظر حدیثی و فقهی شناخته شده اند، از این قرارند:

۱) عبدالحمیدبن بکیر، از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام ، که بی واسطه و گاه به واسطه عبدالملک و محمدبن مسلم ، حدیث نقل کرده است و گروهی از محدثان ، از جمله محمدبن ابی عمیر، صَفوان بن یحیی ، حسن بن محبوب و یونس بن عبدالرحمان ، از او نقل حدیث کرده اند؛
۲) عمربن بکیر، صحابی امام صادق علیه السلام ؛
۳) عبدالاعلی بن بکیر، راوی حدیث از امام صادق علیه السلام که در اسناد احادیث زیادی بین او و عمویش عبدالاعلی بن اعین خلط شده است (موحد ابطحی ، ص ۱۳۳)؛
۴) زیدبن بکیر و جهم بن بکیر که طوسی (۱۳۸۰، ص ۱۰۹)، نجاشی (ص ۲۲۲)، ابن داوود حلّی (ص ۵۷)، قهپائی (همانجا) و امین (همانجا) آنها را در زمره اولاد بکیر نام برده اند؛
۵) حسین و محمد و علی ، فرزندان عبدالحمیدبن بکیر و از راویان حدیث (نجاشی ، همانجا)، هر چند زراری (ص ۲۴) این سه برادر را فرزندان عبدالله بن بکیر خوانده است ؛
۶) حسن بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام و از محدثان ثقه (زراری ، ص ۸) که با واسطه از محدثانی چون بکیربن اعین ، حمادبن عثمان ، عبدالله بن بکیر و فضیل بن یسار حدیث نقل کرده است و محدثان دیگری ، چون احمدبن محمدبن عیسی ، حسن بن علی بن فضال ، علی بن اسباط ، محمدبن اسماعیل و محمدبن

نسب نامه خاندان بکیربن اعین

عبدالحمید از او نقل حدیث کرده اند (خوئی ، ج ۴، ص ۲۹۵). شمار احادیث نقل شده از او، که غالباً فقهی است ، به ۱۲۳ می رسد (همانجا)؛
۷) حسین بن جهم بن بکیر، از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام که در بعضی کتب رجال ، او و حسن بن جهم را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۳۲۳)؛
۸) علی بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم علیه السلام . موحد ابطحی (ص ۱۹۳) محمد را نیز از فرزندان جهم نام برده است . البته برای محمد نیز فرزندی به نام علی ذکر شده است (همانجا)؛
۹) محمدبن حسن بن جهم بن بکیر، که بتردید در طبقه اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام قرار دارد و چند حدیث نیز از او نقل شده است (همان ، ص ۱۹۸)؛
۱۰) سلیمان بن حسن بن جهم بن بکیر، از مشایخ شیعه ، معروف به زراری (زراری ، ص ۱۱)، که ازطریق مادر با آل طاهر نسبت داشت و بدین جهت همراه آنان به نیشابور رفت و پس از بازگشت آل طاهر از خراسان بهکوفه برگشت . محل سکونت او در کوفه سالها به عنوانمحله شیعه نشین آل زراره معروف بود (همان ، ص ۱۲ـ۱۳)؛

۱۱) محمدبن سلیمان ، معروف به ابوطاهر زراری (۲۳۷ـ۳۰۱)، از ثقات اصحاب حدیث که با امام حسن عسکری علیه السلام مکاتبه داشته و کتاب الا´داب والمواعظ و کتاب الدعاء ازآثار اوست . او واسطه انتقال کتب برخی از اصحاب ائمه به نسلهای بعد بوده است (همان ، ص ۳۴ـ۳۷، شرح موحد ابطحی ). به نقل زراری (ص ۱۷) و شیخ طوسی (۱۳۹۸، ص ۱۶۳ـ ۱۶۴، ۱۸۱ـ۱۸۲)، وی مورد توجه حضرت امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف نیز بوده و توقیعاتی برای او صادر شده است . نواده ابوغالب ، محمدبن عبیدالله بن احمد، نیز به ابوطاهر زراری معروف بوده و بعضاً در اسناد، احادیث او و محمدبن سلیمان را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۳، بخش ۱، ص ۲۲)؛

۱۲) ابوالحسن علی بن سلیمان زراری ، از محدثان و فقهای مورد توجه امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف بوده و با آن حضرت پیوند و ارتباط داشته ، وتوقیعاتی نیز از جانب ایشان دریافت داشته است . کتاب النوادر از آثار اوست (خوئی ، ج ۱۲، ص ۴۲ـ۴۳؛نجاشی ، ص ۲۶۱)؛

۱۳) جعفر فرزند دیگر سلیمان را نیز از اصحاب امام هادی علیه السلام خوانده اند (طوسی ، ۱۳۸۰، ص ۴۱۲، پانویس ۲؛
ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۱۱۵). از سه فرزند دیگر او، به نامهای احمد و حسن و حسین ، نیز در رساله فی آل اعین زراری (ص ۱۲، ۱۴) یاد شده است .



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/ ۱۹۷۲؛ابن طاووس ، التحریر الطاووسی ، المستخرج من کتاب حل

(۳) الاشکال فی معرفه الرجال ، تألیف حسن بن زین الدین شهید ثانی ، چاپ محمدحسن ترحینی ، قم ۱۳۶۸ش ؛
(۴) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ش ؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدمهدی بن مرتضی بحرالعلوم ، رجال السید بحرالعلوم : المعروف بالفوائدالرجالیه ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، قم ۱۴۱۰؛
(۸) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۹) احمدبن محمد زراری ، رساله فی آل اعین ، مع شرحها لمحمدعلی موحدابطحی ، اصفهان ۱۳۹۹؛
(۱۰) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۱۱) همو، الفهرست ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۵۶/۱۹۳۷، چاپ افست قم ۱۳۵۱ ش ؛
(۱۲) همو، کتاب الغیبه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۸ ) ؛
(۱۳) حسن بن یوسف علاّ مه حلّی ، رجال العلامه الحلّی ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۱۴) عنایه الله قهپائی ، مجمع الرجال ، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی ، اصفهان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۷، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۵) محمدامین بن محمدعلی کاظمی ، هدایه المحدثین الی طریقه المحمدین ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۶) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ش ؛
(۱۷) محمدبن یعقوب کلینی ، الکافی ، چاپ علی اکبر غفاری ، بیروت ۱۴۱۰؛
(۱۸) محمدبن اسماعیل مازندرانی حائری ، منتهی المقال فی احوال الرجال ، قم ۱۴۱۶؛
(۱۹) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ ۱۳۵۲؛
(۲۰) محمدعلی موحد ابطحی ، تاریخ آل زراره ، ( اصفهان ، بی تا. ) ؛
(۲۱) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۳

زندگینامه بُرَیْدبن مُعاویه عِجْلی (متوفی۱۴۸ه ق)

 از صحابه و فقهای بزرگ شیعه در نیمه اول قرن دوم . ابن حجرعَسقلانی نام او را حاتم و کنیه اش را ابوالقاسم نوشته است (ج ۲، ص ۱۰). سال تولدش معلوم نیست . وی از اصحاب برجسته و معتمد امام باقر و امام صادق علیهماالسلام بوده و به گفته کشّی از جمله شش فقیه بزرگِ شیعه آن قرن است که در نشر فقه و معالم شیعه بسیار مؤثر بوده اند. این شش نفر را «افقه الاوّلین » نامیده اند (کشّی ، ص ۲۳۸؛ نوری ، ج ۳، ص ۷۵۷) که طبقه اولِ اصحاب اجماع * نیز شمرده می شوند. شیخ طوسی در رجال خود (ص ۱۰۹، ۱۵۸)، او را در گروه اصحاب بزرگِ هر دو امام آورده است . همچنین روایاتی از امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام در ستایش از برید و چند تن دیگر نقل شده است .

در این روایات ، از آنان به احیاکنندگانِ آثار نبوت ، نگهبانانِ دین ، اُمَنای خداوند بر حلال و حرام (کشّی ، ص ۱۳۷)، محبوبترین کسان نزد امام صادق علیه السلام ، بشارت داده شدگانِ به بهشت و حواریّون امام باقر و امام صادق علیهماالسلام تعبیر شده است (علامه حلّی ، ص ۲۶ـ۲۷؛ امین ، ج ۳، ص ۵۵۸). ابن حجرعسقلانی در لسان المیزان (ج ۲، ص ۱۰) به مقام او نزد ائمه شیعه علیهم السلام اشاره کرده است .

ابن غَضائری کتاب او را، که علی بن عُقْبه را ویِ آن بوده ، دیده است (خوئی ، ج ۳، ص ۲۸۵). وی از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام بدون واسطه و گاهی به واسطه محمدبن مسلم روایت می کند، همچنانکه شمار زیادی از محدّثان از او حدیث نقل کرده اند. ۲۰۶ روایت از او در کتب شیعه ثبت است (خوئی ، ج ۳، ص ۲۹۰ـ۲۹۱). نجاشّی تاریخ مرگش را در زمان زندگی امام صادق علیه السلام ، یعنی پیش از ۱۴۸، نوشته و از قول ابن فضال سال ۱۵۰ را نقل کرده است (تستری ، ج ۲، ص ۲۸۱). برخی همین سال ۱۵۰ را، با توجه به چند قرینه ، صحیح می دانند (همان ، ج ۲، ص ۲۸۲؛ نجاشّی ، ص ۱۱۲؛ علامه حلّی ، ص ۲۷).

کشّی سه روایت هم در نکوهش او نقل کرده است که علمای بزرگِ رجال آن را پاسخ داده و نپذیرفته اند؛ زیرا، علاوه بر وجود راویان غیر ثقه در سلسله اِسنادِ این روایات ، نشانه های تقیّه نیز در این نکوهش دیده می شود. مؤلفان تنفیح المقال ، اعیان الشیعه و معجم رجال الحدیث در این باره بتفصیل بحث کرده اند (مامقانی ، ج ۱، ص ۱۶۶؛ خوئی ، ج ۳، ص ۲۸۸ـ۲۹۰؛ امین ، ج ۳، ص ۵۵۹).



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) محمدبن علی اردبیلی ، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطّرق و الاسناد ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳، ذیل «بریدبن معویه »؛
(۳) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، قم ۱۴۱۰؛
(۵) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۷) حسن بن یوسف علامه حلّی ، رجال العلامه الحلّی ، چاپ محمد صادق بحرالعلوم ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۸) محمدبن عمرکشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۹) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۱۰) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنفّی الشیعه المشتهربرجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷؛
(۱۱) حسین بن محمدتقی نوری ، مستدرک الوسائل ، ج ۳، چاپ محمدرضا نوری نجفی ، تهران ۱۳۲۱٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه ابوالحسن علی بن ابی حمزه بِطائنی(یکی ازسران واقفیه)

 از اصحاب و راویان امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام و از سران واقفیه * . پدرش ابوحمزه سالم از مردم کوفه بود که با انصار پیوند ولاء * داشت (نجاشی ، ش ۶۵۶؛ طوسی ، ۱۳۸۰، ص ۲۴۲، ۳۵۳؛ خوئی ، ج ۱۱، ص ۲۱۵). نسبت او، بطائنی ، مشعر بدان است که او یا پدرانش به بافتن آستریِ لباس (بِطانه ) یا خرید و فروش آن اشتغال داشته اند (سمعانی ، ج ۲، ص ۲۵۷؛ مامقانی ، ج ۱، ص ۲۹۰).

بطائنی عصاکشِ ابوبصیر * یحیی بن ابی القاسم (متوفی ۱۵۰) بود و از او احادیث بسیار روایت کرده است (نجاشی ، همانجا)، چنانکه از ۵۴۵ حدیث که در کتب اربعه شیعه از بطائنی نقل شده ، ۳۲۵ مورد آن ، خصوصاً مباحث قرآنی ، به روایت از ابوبصیر است . نجاشی (همانجا) او را مصنّف چند کتاب در تفسیر و فقه می داند و شیخ طوسی در رجال (ص ۳۵۳)، وی را صاحب «کتاب * » و در فهرست (ص ۹۶)، صاحب «اصل * » معرفی می کند.

بطائنی گذشته از امام صادق و امام کاظم و امام رضا علیهم السلام و ابوبصیر، از حدود پانزده تن از راویان بزرگ شیعه ، مثل ابان بن تَغْلِب و معاویه بن عمّار و محمّدبن مُسْلم نقل حدیث کرده است و بیش از چهل نفر، از جمله محمدبن ابی عمیر و یونس بن عبدالرحمان و حسن بن محبوب و جعفربن بشیر، روایات او را نقل کرده اند (خوئی ، ج ۱۱، ص ۴۸۷ـ۵۰۰).

بنا بر برخی روایات ، بطائنی را امام کاظم علیه السلام تأیید کرده ، و وی در شمار نمایندگانِ مالی آن حضرت بوده است ؛ اگرچه برخی خلاف این را نقل کرده اند. کشّی (ص ۴۰۵، ۴۹۳)، بطائنی و چند تن دیگر را نام می برد که به دلیل دربند بودنِ امام کاظم علیه السلام اموال زیادی از پرداختهای مالی شیعیان نزد ایشان گرد آمده بود. در نتیجه بعد از اطلاع از شهادت آن حضرت ، با انگیزه تصرف این داراییها منکر وفات آن حضرت شدند و او را آخرین امامی معرفی کردند که غیبت گزیده است و مذهب وقف از اینجا آغاز شد ( رجوع کنید به واقفیّه ).

پیوستن بطائنی به مدعیان وقف و پیشگام بودن او در این ماجرا را همه به اتفاق ذکر کرده اند. معاصران او و نیز علمای رجال چون ابن غضائری (به نقل خوئی ، ج ۱۱، ص ۲۱۴ـ۲۲۳)، نجاشی (همانجا)، طوسی (۱۳۹۸، ص ۴۲ـ۴۴)، علامه حلّی (ص ۲۳۱ـ ۲۳۲) و ابن داود حلّی (ص ۲۵۹) و محققان بعدی ، از او با عناوین رئیس واقفیه و پایه گذار وقف و یکی از ارکانِ وقف و نخستین کسی که این نظریه را مطرح کرد، یاد کرده و غالباً به انگیزه مال اندوزیِ او و همراهانش اشاره کرده اند. طبق روایات ، امام رضا علیه السلام با او و همفکرانش مناظره کرده است . بطائنی در حدود ۲۰۰ درگذشته است .

درباره وثاقت و قبول روایات بطائنی ، با توجه به انکار امامتِ حضرت رضا علیه السلام چند نظریه وجود دارد: بنابه نقل کشّی (ص ۴۰۳)، علی بن حسن بن فضّال ، او را «کذّاب و متهم » خوانده است . بیشتر رجالیان و فقها مثل سیّدمرتضی علم الهدی و ابن غضائری و صاحب مدارک و علامه حلّی معتقد به ضعف او بوده و در استدلالاتِ فقهی به روایات وی عمل نکرده اند، استثنائاً علامه حلّی در برخی موارد به روایت او استناد کرده است (ص ۹۶؛ کلباسی ، ص ۱۳۴ـ۱۳۵). معرفی او به عنوان واقفی ، در رجال نجاشی ، کشّی و علامه حلّی و دیگر کتب ، نشانه تأیید نظر معتقدان به ضعف بطائنی است .

در مقابل ، کسانی با استناد به مطالبی ، مانند عملِ اصحاب به احادیث او ( رجوع کنید به طوسی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۳۸۱) و نقل حدیث از او توسط محدثانی مانند ابن ابی عمیر و بَزَنْطی که جز از ثقات روایت نمی کرده اند، و نیز صاحب «اصل » بودنِ او و روایات منقول در ستایش وی ، او را توثیق کرده اند (مامقانی ، ج ۲، ص ۲۶۲؛ خوئی ، ج ۱۱، ص ۲۲۵ـ۲۲۶). برخی ، از جمله کلباسی ، صاحب سماءالمقال ، وثاقت او را به دوران قبل از وفات امام کاظم علیه السلام و ضعف او را به دوره بعد، که مذهب وقف را پایه گذاری کرده ، نسبت می دهند و عقیده متأخر او را نشانه عدم عدالت پیشین نمی دانند (ص ۱۵۱ـ۱۵۳). محدث نوری (ج ۳، ص ۶۲۳ـ۶۲۵) معتقد است که بزرگانِ اصحاب ، روایات بطائنی را، جز در مسائل راجع به مذهب وقف ، تلقی به قبول کرده و او را در این گونه مسائل ، ثقه می دانسته اند (این نکته را از تعبیر شیخ طوسی در عده الاصول (ج ۱، ص ۳۸۰ـ۳۸۱) می توان دریافت ).

بنابر نظریه اخیر، حتی در دوران وقف نیز از او استماع حدیث می شده است ، ولی به این مطلب ـ با توجه به نهی شدید حضرت رضا علیه السلام از همنشینی با واقفیه ـ نمی توان اعتماد کرد ( رجوع کنید به واقفیّه ). در نتیجه ، اگر استماع روایات او پیش از وفات امام کاظم علیه السلام بوده باشد، در شمار احادیث صحیح ، و در غیر این صورت ، موثّق خواهد بود؛ هر چند ابن فضّال ، بدو نسبتِ کذب داده است .

حسن فرزند بطائنی نیز از چهره های سرشناسِ واقفیه بوده و در کتب رجال در ضعف او کمتر تردید شده است (از جمله : مامقانی ، ج ۱، ص ۲۹۰). کشّی (ص ۵۵۲) از ابن فضال نقل کرده است که وی از این شخص با عنوان کذّاب و «ملعون » یاد کرده و علی رغم استماع روایات بسیار و کتابت یک دوره کاملِ تفسیر قرآن از او، نقل حتی یک حدیث را از وی روا نمی دانسته است (عین همین مطلب را کشّی ، ص ۴۰۴، از ابن فضّال درباره علی بن ابی حمزه نیز نقل کرده است ، ولی چون تولد ابن فضال ، به ظنّ قوی ، بعد از مرگ بطائنی بوده ، این سخن نباید درست باشد).

بطائنیِ پسر، کتابهایی نیز نوشته بوده و در کتب اربعه شیعه در حدود پنجاه حدیث از طریق او نقل شده است . در عرف محدّثان شیعه هر گاه کلمه بطائنی به تنهایی استعمال شود، مراد پدر است . همنامِ علی بن ابی حمزه بطائنی در میان اصحاب ائمّه علیهم السلام ، علی بن ابی حمزه ثمالی * است که از ثقات است و احیاناً در صورت عدم ذکر نسبت نامش با بطائنی خلط می شود. محدثان از جمله کاظمی در هدایه المحدّثین (ص ۲۱۱) برای تشخیص این دو تن راههایی ذکر کرده اند.



منابع :

(۱) ابن داود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۲) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، ج ۲، چاپ عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳؛
(۴) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱؛
(۵) همو، عُدَّه الاصول ، ج ۱، چاپ محمدمهدی نجف ، قم ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۶) همو، الفهرست ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۵۶/ ۱۹۳۷، چاپ افست قم ۱۳۵۱ ش ؛
(۷) همو، کتاب الغیبه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۸ ) ؛
(۸) حسن بن یوسف علامه حِلّی ، رجال العلامه الحِلّی ، نجف ۱۳۸۱/ ۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۹) محمدامین بن محمدعلی کاظمی ، هدایه المحدّثین ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۰) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۱) ابوالهدی کلباسی ، سماء المقال فی تحقیق علم الرجال ، چاپ محمدعلی روضاتی اصفهانی ، قم ۱۳۳۲ ش ؛
(۱۲) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ ۱۳۵۲؛
(۱۳) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷؛حسین بن محمدتقی نوری ، مستدرک الوسائل ، چاپ سنگی تهران ۱۳۱۸ـ۱۳۲۱، چاپ افست تهران ۱۳۸۲ـ۱۳۸۳٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه مفضل بن عمر جعفی(قرن اول ودوم)

ولادت

ابو محمد، مفضل بن عمر جعفی کوفی، در اواخر قرن اول هجری در شهر کوفه به دنیا آمد.

شرح حال كوتاهى از مفضل بن عمر

نامش «مفضل»، نام پدرش «عمر» و كنيه ‏اش «ابو محمد» يا «ابو عبدالله» است.[1] و در اواخر قرن اول يا آغاز قرن دوم هجرى در شهر كوفه به دنيا آمده است.[2] وى از اصحاب جليل القدر امام صادق و امام كاظم- عليهما السلام- بوده است.[3] او در نزد ائمه- عليهم السلام- از جايگاه رفيع و منزلت عظيمى برخوردار بوده و از اصحاب خاص آنان به شمار مى‏ رفته است‏[4].

در عصر امام صادق- عليه السلام- و امام كاظم- عليه السلام- در ميان مردم كوفه وكيل آنان بوده، نيز از جانب امام صادق- عليه السلام- وظيفه داشت با اموالى كه از طرف او در اختيارش گذاشته شده بود و يا اجازه اخذ آنها را از مردم داشت، ميان مردم را اصلاح كند و اختلافها را بردارد.[5] در اين باره در كتاب شريف «كافى» داستانى شيرين و واقعى بيان شده كه مجال ذكر آن نيست اما خوب است كه خوانندگان آن را بخوانند.[6]

2- جايگاه رفيع مفضل در روايات‏

مهمترين دليل عظمت اين شخصيت كم ‏نظير اسلامى، روايات بسيارى است كه در فضيلت و برترى او از خود امامان- عليهم السلام- رسيده است، اين روايات به قدرى زياد است كه ذكر همه آنها در اين مقدمه نمى‏ گنجد، اما چون‏ مهمترين دليل ما در اعتبار اين مرد جليل القدر به شمار مى ‏رود،[7] ناچاريم كه به برخى از آنها اشاره كنيم:

1- شيخ مفيد، با سند صحيح از امام صادق- عليه السلام- نقل مى‏ كند:اى مفضل! به خدا سوگند تو را و دوستدار تو را دوست دارم. اى مفضل! اگر همه اصحاب من آنچه را كه تو مى‏ دانى مى‏ دانستند، هيچ گاه ميان دو كس از آنان اختلافى رخ نمى‏ داد.»[8]

2- «محمد بن سنان»[9] مى‏ گويد:«به خدمت امام كاظم- عليه السلام- شرفياب شدم. در اين هنگام، فرزند بزرگوارش، على بن موسى- عليهما السلام- در نزد او بود. امام كاظم- عليه السلام- به من فرمود: اى محمد! عرض كردم: بله بفرماييد، فرمود: اى محمد! مفضل انيس و همدم و راحتى بخش من بود و تو نيز همدم و باعث راحتى آن دو [امام رضا و جواد- عليهما السلام-] هستى.»[10]

3- «كلينى»- رضوان الله عليه- در كتاب گرانقدر «كافى» با چند واسطه، از ابن سنان و او از مفضل نقل مى‏ كند:«امام صادق- عليه السلام- فرمود: هر گاه ميان دو نفر از شيعيان مامنازعه ‏اى رخ داد با مال من بين آنان آشتى برقرار كن.»[11]

4- «يونس بن يعقوب» مى‏ گويد:«امام صادق- عليه السلام- فرمانم داد كه به نزد مفضل بروم و مرگ اسماعيل- عليه السلام- را به او تسليت بگويم. آنگاه امام- عليه السلام- فرمود: به مفضل سلام برسان و به او بگو: مصيبت مرگ اسماعيل بر ما وارد شد و صبر كرديم. تو نيز چون ما در اين مصيبت صابر باش. ما چيزى خواستيم و خدا چيزى ديگر اراده كرد و ما تسليم امر خداى جل و علا شديم.»[12] مرحوم خويى- رضوان الله عليه- در كتاب گرانقدر «معجم رجال الحديث» در ذيل اين حديث مى‏ گويد: «اين روايت نشان از شدت علاقه امام صادق- عليه السلام- به مفضل بن عمر دارد و روايت، صحيح است.»[13]

5- «فيض بن مختار»[14] مى‏ گويد:«به امام صادق- عليه السلام- عرض كردم: جانم فداى شما باد. من هر گاه كه در ميان گروه هاى دانشمندان كوفه مى ‏نشينم، از بس در ميانشان اختلاف عقيده مى‏ بينم، گاه در ترديد مى ‏افتم، ولى هنگامى كه به «مفضل بن عمر» روى مى ‏آورم، مرا چنان آگاه مى‏ كند كه راحت مى‏ شوم و دلم آرام مى‏ گيرد. امام صادق- عليه السلام- فرمود: بله اى فيض! حقيقت چنان است كه مى‏ گويى.»[15]

6- «هشام بن احمد» مى‏ گويد:«در يك روز گرم و سوزان، در زمينى كه امام صادق- عليه السلام- در آن مشغول كار بودند و عرق از سينه مباركشان سرازير بود، به خدمت آن حضرت رسيدم تا در باره «مفضل بن عمر» بپرسم. پيش از آنكه حرفى بزنم، امام- عليه السلام- فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست، مفضل بن عمر جعفى مرد خوبى بود. آن گونه كه من شمردم، امام- عليه السلام- سى و چند بار اين عبارت را همچنان تكرار كرد.»[16] براستى كه تنها يكى از اين احاديث كافى است كه نشان از عظمت و جايگاه والاى اين مرد بزرگ باشد. اميد كه خواننده عزيز به شتاب از احاديث نگذرد و با تفكر و تدبر در آنها بخوبى از جايگاه مفضل آگاه گردد.[17]

3- جايگاه مفضل از نظر دانشمندان اسلامى‏

بسيارى از دانشمندان علم رجال و شرح حال نگار، فقهاى عاليقدر و محدثان بزرگوار به مرتبه «شامخ» اين مرد بزرگ اشاره كرده ‏اند. در اينجا تنها به بخش اندكى از اين ديدگاه ها مى‏ پردازيم:

«شيخ صدوق (ره)» در جايى جاى كتابهاى گرانقدر خود احاديث و رواياتى آورده كه «مفضل» در طريق آنها قرار گرفته است. از آنجا كه بناى شيخ صدوق آن بوده كه بويژه در «كتاب من لا يحضره الفقيه» تنها به احاديث معتبر و آنها كه بين او و خدا حجت است بپردازد، از طرفى بارها به احاديث مفضل استناد جسته مى‏توان نتيجه گرفت كه مفضل در نزد شيخ صدوق از جايگاه و اعتبار بالايى‏برخوردار بوده است.[18] «محمد بن يعقوب كلينى» نيز در جاى جاى كتاب «كافى» به احاديثى پرداخته كه «مفضل» راوى آنهاست. بويژه روايت يونس به يعقوب»[19] كه بوضوح دليل بر جلالت شأن و منزلت عظيم مفضل است.

«شيخ مفيد»- رحمة الله عليه- در باره مفضل مى ‏گويد:«او از كسانى است كه نص امامت امام موسى كاظم- عليه السلام- را از پدر بزرگوارش، امام صادق- عليه السلام- نقل نموده. وى از ياران خاص و جليل القدر امام صادق- عليه السلام- و از فقيهان صالح و مورد وثوق- رحمة الله عليهم- بوده است.»[20] «شيخ طوسى»- رضوان الله عليه- هم مفضل بن عمر جعفى را از اصحاب امام صادق و امام كاظم- عليهما السلام- شمرده است.[21] نيز در كتاب «الغيبة» مى ‏گويد:

«وى از اصحاب و ياران واقعى ائمه- عليهم السلام- و در نزد آنان مورد وثوق و اعتماد بوده و همواره پوينده طريق آنان بوده است.»[22] يكى از دانشمندان بزرگ اسلامى، در توضيح يكى از احاديث شيخ طوسى- رضوان الله عليه- كه از مفضل بن عمر نقل كرده، مى‏ گويد:

«اين سخن شيخ طوسى، دليل قاطع و صريحى است كه شيخ بر مفضل‏اعتماد داشته و نزد او ضعيف و مطعون نيست.»[23] «ابن شهر آشوب»- رضوان الله عليه- او را از خواص اصحاب امام صادق- عليه السلام- شمرده است.[24] «سيد بن طاوس»- رحمة الله عليه- در باره كتاب مفضل مى ‏فرمايد:

«از جمله آداب مسافر آن است كه كتاب» توحيد مفضل» را كه در باره شناخت حكمتها، تدابير و اسرار نهفته در آفرينش اين جهان است و وى آن را از امام صادق- عليه السلام- نقل كرده، به همراه داشته باشد.»[25] همچنين خطاب به فرزندش مى‏ گويد:

«در نهج البلاغه و اسرار آن و در كتاب مفضل بن عمر كه امام صادق- عليه السلام- در باره آفرينش خداى جل و علا بر او املا فرموده، بنگر و انديشه كن.»[26] «علامه مجلسى»- رضوان الله عليه- نيز به خاطر ارزشى كه براى اين دو حديث‏[27] قائل بوده، هر دو را به طور كامل در جلد سوم «بحار الانوار»[28] آورده است و جاى جاى آنها را شرح و توضيح داده است.

وى در آغاز ذكر آنها مى‏ گويد:«مرسل‏[29] بودن توحيد مفضل و رساله هليله كه از امام صادق- عليه السلام-روايت شده‏ اند، زيانى ندارد؛ زيرا انتساب آنها به مفضل در ميان دانشمندان اشتهار دارد. از جمله «سيد بن طاوس» و ديگران آنها را تأييد كرده‏اند. نيز ضعيف شمردن «محمد بن سنان» و «مفضل بن عمر» هم زيانى ندارد؛ زيرا ما اين ضعفها را نمى‏ پذيريم؛ چون در روايات فراوانى به جلالت قدر و منزلت آن دو اشاره شده است. وانگهى متن دو خبر، شاهد صدقى بر صحت آنهاست و علاوه بر اين نوع متون نيازى به صحيح بودن خبر ندارد»[30] نيز در اول ترجمه توحيد مفضل، اين دو كتاب و راوى آنها را اين گونه ستايش مى‏ كند:

«چون حديث شريفى در اثبات صانع قدير و توحيد و ساير صفات كماليه او- جل شأنه و تعالى سلطانه و عظم برهانه- [از] شيخ جليل، مفضل بن عمر جعفى كه از خواص اخيار، سلاله اطهار، امام المغارب و المشارق، ابو عبد الله، جعفر بن محمد صادق- عليهما السلام- بود … و رشاقت مضامين و وثاقت براهينش شهادت مى‏داد و مى‏دهد كه از منبع وحى و الهام جارى گرديده … و كافه شيعيان در تقويت بيقين ايقان و ايمان به آن محتاج بودند و … آن را به فارسى ترجمه كردم.»[32] «علامه سيد صدر الدين عاملى»[31]- رحمة الله عليه- مى‏گويد:

«كسى كه بدقت در حديث مشهور مفضل از امام صادق- عليه السلام- بنگرد، در مى‏يابد كه امام- عليه السلام- اين سخنان بليغ و معانى شگفت و الفاظ غريب‏[33] را جز با مردى بزرگ، جليل القدر، دانشمند، با ذكاوت، هوشمند و شايسته حمل اسرار دقيق و ظريف و بديع با كس ديگر در ميان نمى‏نهد. اين مرد در نزد من بسيار رفيع المقام و جليل القدر است، رضوان الله عليه.»[34] محدث بزرگ اسلامى، «حاج شيخ عباس قمى (ره)» نيز اگر چه در كتاب گرانقدر «سفينة البحار» با اينكه آراء مختلف را بيان نموده اما گويى عقيده خويش را ذكر ننموده و ليكن در كتاب شريف «منتهى الآمال» هنگام بحث در اصحاب امام موسى كاظم- عليه السلام- به طور مفصل در باره مفضل بحث نموده و از جمله در ستايش از اين مرد بزرگ مى‏ گويد:

«از كتاب شيخ معلوم مى‏شود كه او از «قوام ائمه» و پسنديده نزد ايشان بوده و بر منهاج ايشان از دنيا گذشته و هم دلالت دارد بر جلالت و وثاقت او بودن او از وكلاى حضرت صادق و كاظم- عليهما السلام- و «كفعمى»[35] او را از بوابين‏ائمه شمرده است.»[36] آنگاه به چند حديث‏[37] كه در فضيلت «مفضل» آمده اشاره مى‏نمايد و در پايان در باره احاديثى كه در رد مفضل است و نيز ضعيف بودن وى در نزد برخى از علما، سخنانى دارد كه ما اين سخنان را- ان شاء الله- در پايان اين بخش مى‏ آوريم.

«شيخ آقا بزرگ تهرانى» در فضيلت مفضل و كتابش چنين مى‏ نگارد:«اين كتاب از آن ابو عبد الله يا ابو محمد، مفضل بن عمر جعفى كوفى است.

«نجاشى» در رجالش آن را كتاب «فكر» ناميده و يكى از دانشمندان بر آن، نام «كنز الحقائق و المعارف» (گنجينه حقايق و معارف) نهاده است. «سيد بن طاوس» در كتاب «كشف المحجة» و «امان الاخطار» امر نموده كه اين كتاب همراه باشد و در آن انديشه شود … نيز به خاطر جليل و شريف بودن اين دو كتاب‏[38]، مرحوم مجلسى عينا هر دو را در «بحار الانوار»[39] آورده است.»[40] صاحب مستدرك- رضوان الله عليه- نيز از جمله عالمانى است كه از جايگاه رفيع او دفاع كرده و به شبهات برخى از روايات پاسخ داده است.[41] «آيت الله خويى»- رضوان الله عليه- مفسر، فقيه و رجالى بزرگ در باره مفضل مى‏ گويد:

«در جلالت و عظمت مفضل همين قدر بس كه امام صادق- عليه السلام- او را مورد چنين لطف و عنايتى قرار داد و كتاب مشهور به «توحيد مفضل» را به اواملا نمود.[42] اين كتاب همان است كه «نجاشى» آن را كتاب «فكر» (انديشه كن) ناميده. اين امر خود دليل واضحى است كه مفضل از خواص اصحاب و مورد عنايت امام صادق- عليه السلام- بوده است. گذشته از اين، «ابن قولويه» و «شيخ مفيد» به وثاقت او تصريح كرده‏اند و شيخ مفيد او را از سفراء ممدوح شمرده است.»[43]

4- پاسخ به يك شبهه‏

پس از ذكر اين ديدگاهها بايد مسأله ‏اى را روشن كنيم و آن اين است كه:

اگر مفضل از اصحاب خاص، بواب ائمه، از قوام آنان، حامل و محرم اسرار آنان و خلاصه از چنين مرتبت و جلالت قدرى برخوردار است، چرا رواياتى در ذم و رد او رسيده‏[44] و شمارى او را ضعيف الايمان، فاسد و … دانسته ‏اند؟

هنگامى مى‏ توان به پاسخى قطعى و درست رسيد كه انسان از اوضاع عصر امام صادق- عليه السلام- و فشارهاى عباسيان آگاه باشد.به خاطر فشارهاى دستگاه بنى العباس بر امام- عليه السلام- و يارانش، «تقيه» يكى از كارهاى رايج آنان بوده است. گاه امام- عليه السلام- نزديكترين‏افرادش را متهم مى‏كرد تا آنان را از مرگ و نابودى به دست دشمنان برهاند. اين است راز احاديثى كه در ذم اصحابى رسيده كه عدالت و وثوق آنها جاى هيچ شكى ندارد. «مفضل» نيز از همين گروه است كه بايد احاديث در رد او را حمل بر «تقيه» نمود.

امام صادق- عليه السلام- به «عبد الله بن زرارة بن اعين» مى‏ گويد:«به پدرت سلام برسان و به او بگو: اگر سخنى عليه تو مى‏گويم بدان كه براى دفاع از توست. مردم و دشمنان همواره تلاش مى‏كنند افرادى را كه در نزد ما جايگاه دارند و به ما نزديكند، بيازارند. آنان اين افراد را به خاطر دوستى ما به آنان، نكوهش مى‏ كنند و مى‏ كشند. در عوض، هر كه را كه ما نكوهش مى‏ كنيم و رد مى‏ نماييم ستايش مى‏كنند. [بگو به پدرت:] اگر در ظاهر تو را نكوهش و رد مى‏ كنم به خاطر آن است كه تو به ولايت ما شناخته‏ شده ‏اى و همه مى‏ دانند كه طالب مايى؛ از اين رو در نزد مردم مذموم و ناپسندى چون كه ما را دوست دارى و به جانب ما مايلى پس خواستم تو را در ظاهر رد و نكوهش كنم تا در نزد مردم محبوب باشى و بدين ترتيب به دينت آسيب نرسد و شر آنان از تو برداشته شود.»[45] در اين باره شيخ عباس قمى- ره- مى‏ گويد:

«و اما روايات قدح در مفضل قابل معارضه با اخبار مدح او نيستند. شيخ ما در خاتمه مستدرك، كلام را در حال او بسط داده و از روايات قدح در او جواب داده و كسى كه رجوع كند به توحيد مفضل كه امام صادق- عليه السلام- براى او فرموده، خواهد دانست كه مفضل نزد آن حضرت، مرتبه و منزلتى عظيم داشته وقابل تحمل علوم ايشان بوده است.»[46] صاحب «معجم الرجال» نيز پس از تحليل و بررسى محققانه احاديث مدح و ذم مفضل و وارسى سخنان دانشمندان رجالى، در پايان بحث اين گونه نتيجه مى ‏گيرد (نقل به مضمون):

«روايات فراوانى در جلالت شأن و عظمت قدر مفضل رسيده كه غالبا علم اجمالى به صدور آنها از معصوم- عليه السلام- پديد مى‏آيد. اگر چند حديث نيز در ذم و رد او رسيده بايد گفت: در ميان اين احاديث تنها سه حديث، سند تام دارند و اين احاديث اندك در برابر آن همه حديث معتبر تاب نمى‏آورد. همچنين در باره اين احاديث بايد همان حكمى را صادر كنيم كه در باره احاديث رد «زرارة بن اعين» بيان نموديم‏[47] و علم واقعى اين احاديث را در اختيار اهل آن بدانيم.»[48]

5- كتاب توحيد مفضل‏

پس از ذكر نمى از درياى بيكران فضيلت مفضل، اينك نكاتى را در باره كتابش يادآور مى‏ شويم.

امام صادق- عليه السلام- اين حديث بلند را در چهار روز و چهار نشست، بر مفضل املا فرموده است. شايد بتوان براى هر مجلس عنوانى كلى را برشمرد.

مجلس اول: در باره شگفتيهاى آفرينش انسان

مجلس دوم: در باره شگفتيهاى آفرينش حيوان‏

مجلس سوم: در باره شگفتيهاى آفرينش طبيعت

مجلس چهارم: در باره ناملايمات و مصائب‏

6- مشابهت توحيد مفضل با قرآن كريم‏

اين يك شيوه قرآنى است كه مردم دعوت شوند به تأمل و تدبر در باره اشيا و موجودات پيرامون خود. با يك نظر اجمالى در مى‏يابيم كه قرآن كريم بارها و بارها مردم را به تدبر و نگريستن در چيزهايى فراخوانده كه مردم در طول روز و بلكه هر لحظه و هر ساعت با آن در تماس هستند.

قرآن كريم مردم را تشويق مى‏كند كه به «شتر»، «آسمان»، «كوهها» و «زمين» بنگرند. راستى مگر مردم آنها را نديده‏اند؟ در پاسخ بايد گفت: آرى ديده‏اند، اما در آنها درنگ و انديشه نكرده‏اند. اگر مردم در همين امور «به ظاهر بديهى» بنگرند و براستى در آنها انديشه و تدبر نمايند، به شگفتيهاى تمام اجزاى آفرينش پى مى‏برند. امام صادق- عليه السلام- نيز كه قرآن ناطق است مردم را به تأمل در كوه، دشت، دريا، آسمان، زمين، حيوان، انسان، پرنده، درنده و … فرا مى‏ خواند.

نظم، تدبير، حكمت، اندازه‏گيرى و هماهنگى در اشيا محير العقول است.

در اين جهان هستى همه اجزا، از ستاره تا ذره با حكمت شگفتى همراه است. اما چون انسان تدريجا با اين جهان هستى آشنا مى‏شود براى او همه چيز عادى و طبيعى جلوه مى ‏كند. هنگامى كه انسان به دنيا مى‏ آيد هيچ چيز نمى ‏فهمد.[49] اندك اندك رشد مى‏كند و با پيرامون خود آشنا مى‏شود. اين شناخت چنان آرام وتدريجى است كه ملموس نيست. اگر انسان در آغاز تولد از درك بالايى برخوردار بود و ناگاه وارد اين عالم هستى مى‏شد، حيرت و شگفتى مانع حيات طبيعى او مى‏ شدند.

خواننده عزيز، سخنان امام- عليه السلام- را دست كم و آسان مگير. راه نجات همين است كه با انديشه در همين نظم و حكمت حاكم بر همه عالم، به مبدأ متعال پى ببرى و نيك‏فرجام شوى.

امام- عليه السلام- مفضل و همه مردم را به انديشه در آفاق و انفس فرا مى‏خواند؛ زيرا آيات الهى را در آنها مى‏توان مشاهده كرد. قرآن كريم مى‏فرمايد:

«بزودى آيات قدرت خود را در آفاق و در وجود خودشان به آنها نشان خواهيم داد تا بر ايشان آشكار شود كه او حق است.»[50] پس انديشه در سخنان امام صادق- عليه السلام- انسان را به سوى حقيقت رهنمون مى‏ سازد و انسان وجود خدا را در همه جا مى‏يابد. خداوند در ادامه آيه مذكور مى ‏فرمايد:«آيا اينكه پروردگار تو در همه جا حاضر است، كافى نيست» گويى اگر انسان در آفاق و انفس بينديشد بر اثر حكمتهاى شگفت، خداى را نيز در همه جا جلوه‏ گر مى‏ بيند.

بايد انسان عادت كند كه در همه چيز بينديشد. اگر كسى ديده عبرت‏بين داشته باشد، به قول حضرت على- عليه السلام- همه چيز آفرينش عبرت‏ آور است.

پس بى ‏جهت نيست كه در روايات ساعتى تفكر برتر از هفتاد سال عبادت‏ شمرده شده است‏[51]؛ زيرا تفكر و انديشه، انسان را به خدا مى‏رساند. گاه انسان چيزى را مى‏داند ولى دانستن كافى نيست بايد در دانسته‏ها انديشيد. امام صادق- عليه السلام- در همين كتاب، بارها مفضل را چنين خطاب مى‏كند: «انك ترى …»؛ يعنى: «تو مى‏بينى كه …» براستى اگر مفضل «مى‏داند» و بالاتر اينكه «مى‏بيند» امام از او چه مى‏خواهد؟ امام از او انديشه و عبرت مى‏خواهد؛ از اين رو همواره مى‏فرمايد: «اى مفضل در … انديشه كن و از … درس عبرت بگير».

همه مردم مى‏دانند كه چوب بر روى آب مى‏ ماند و اين در نظر آنان امرى عادى است و مسأله خاصى در آن نيست اما امام- عليه السلام- مى‏فرمايد: در همين امر انديشه كنيد عادى بودن يك امر نبايد مانع انديشيدن شود، انسان از انديشه در همين امور به ظاهر ساده به مسائل بزرگى مى‏ رسد.

همه مردم بارها سقوط سبيب را از درخت ديده‏ اند و اى بسا گاه بر سر عده ‏اى خورده باشد و آخى! هم گفته باشند اما چرا در اين ميان تنها «نيوتن» از سقوط سيب بر زمين و طرح پرسشهاى فراوان به يك قانون بزرگ علمى (جاذبه عمومى) پى مى‏ برد؟؛ زيرا بديهى بودن و ساده بودن امور مانع انديشيدن او نشده است. بايد همه اجزاى اين عالم را به چشم انديشه بنگريم.

غالب مردم از شگفتيهايى چون، كهكشانها، آسمان، موشك، هواپيما، سفر انسان به كرات ديگر، شكافتن اتم و ديگر امور خارق العاده عبارت «جل الخالق» را بر زبان جارى مى‏سازند، در حالى كه «جليل» و «حكيم» بودن خدا درهمه چيز، جارى و سارى است و اين همان چيزى است كه امام از مفضل و همه انسانها مى‏طلبد.

به مضمون آيه برگرديم، در جهان طبيعت و آفاق و در جهان درون و انفس انديشه كنيد تا پى به وجود «حق» ببريد.

7- معجزات كلام امام صادق (ع)

«معجزه» عملى است كه ديگران از آوردن آن عاجز باشند، هميشه وقتى كه مردم بخواهند از معجزه‏هاى ائمه- عليهم السلام- نام ببرند، فكرشان به سوى، زنده كردن مرده، برگرداندن خورشيد، رام كردن حيوان درنده، شفا دادن بيمار لا علاج و ديگر امور مى ‏رود.در حالى كه «نهج البلاغه» معجزه است، «صحيفه سجاديه» معجزه است، و «توحيد مفضل» نيز معجزه است و ضرورتى ندارد كه آنها را بكاويم تا يك سخن از آينده و يك پيشگويى ببينيم.

اين كتاب يك معجزه است، امام صادق- عليه السلام- به فلسفه و اسرار آفرينش كاملا احاطه داشته و در القاى اين درسها به صورت فيلسوفى الهى، دانشمندى كلامى، پزشكى حاذق، تحليلگرى شيميدان، تشريح‏كننده‏اى متخصص، كارشناس كشاورزى و درختكارى و به يك كلام، «عالم و آگاه از همه پديده‏هاى ميان آسمان و زمين» جلوه‏گر شده است.[52] براستى چه اعجازى از اين بالاتر؟! ناگفته نماند، از همان نوع معجزهاى «جلى» كه درك اعجاز در آن به تدبرو انديشه زياد نياز ندارد در اين كتاب وجود دارد؛ از جمله:

1- هنگامى كه امام- عليه السلام- در باره عجايب آفرينش ماهى سخن مى‏گويند، مى‏فرمايند: «ماهى، آب را از دهان مى‏گيرد و از دو گوش بيرون مى‏كند تا چون ديگر حيوانات از فوايد هوا بهره ببرد».اين سخن بروشنى بيانگر استفاده ماهى از «اكسيژن» هواست كه قرنها پس از سخن امام كشف شده است.

2- هنگامى كه امام- عليه السلام- در باره ستارگان و حركت آنها سخن مى‏گويد، براى هر ستاره دو حركت را ذكر كرده ‏اند، آنگاه اين دو حركت را به حركت كردن مورچه بر روى سنگ آسياب به سمت چپ و حركت سنگ به سمت راست تشبيه كرده ‏اند. در چنين صورتى سنگ به جانب راست مى‏ گردد و مورچه با اينكه با سنگ مى ‏گردد اما خود نيز به جانب مخالف و از راست به چپ مى‏ گردد.

از سخن و مثال امام- عليه السلام- مى‏توان به حركت «وضعى» و «انتقالى» و جهت حركت ستارگان پى برد. البته امام- عليه السلام- در اين بخش و بسيارى از قسمتهاى ديگر مفصلا بحث كرده‏اند و اگر دانشمندان متخصص هر رشته به گرد هم آيند و به بحث بنشينند بى‏شك دهها و صدها قانون حتى كشف نشده را در مى ‏يابند. اما افسوس كه بشر با بى‏اعتنايى به سخنان معصومين- عليهم السلام- بزرگترين ستم را بر خود روا مى‏ دارد.

3- امام- عليه السلام- در بحث «هوا»، آن را عامل حركت امواج صدا دانسته ‏اند، امروز نيز به اثبات رسيده كه در مكان بى‏ هوايى (خلأ) امواج به حركت در نمى‏آيند. نيز مركب بودن هوا و جسم بودن آن بدرستى از سخن امام- ع- فهميده مى‏شود در صورتى كه در آن اعصار مردم به مركب بودن هوا و جسم بودن آن‏پى نبرده بودند.

4- مى‏ توان «حركت زمين» و «كروى» بودن آنها را از عبارات امام در اين بخشها فهميد. امام- عليه السلام- فرموده است:«فجعلت تطلع اول النهار من المشرق فتشرق على ما قابلها من وجه المغرب»؛ يعنى: خورشيد چنين آفريده شد كه از جانب مشرق طلوع كند و بر آنچه كه از جانب مغرب با آن رو به رو مى‏ شود بتابد.

بويژه تكيه ما بر روى «ما قابلها من وجه المغرب» است. و اينكه امام- عليه السلام- نفرمود: «قابلته» كه ضمير به خورشيد برگردد و اين نشان از آن است كه بر اثر گردش زمين نور خورشيد به همه جاى آن مى‏ رسد.نيز در جاى ديگر هنگام ذكر فوايد غروب كردن خورشيد از جمله مى‏فرمايد: «و غروب مى‏كند تا بر آنچه كه در آغاز صبح نتابيده بتابد» براستى چه عبارت شگفتى است! شما اگر درست دقت كنيد مى‏يابيد كه در اين جمله كروى بودن زمين و حركت آن نهفته است.

در جاى ديگر مى‏فرمايد «و خورشيد بر زمين مى‏ تابد تا هر بخشى از زمين نصيب خود را از نور آن بگيرد.» اين جمله نيز هم بيانگر كروى بودن زمين و هم حركت آن است؛ زيرا در عبارت امام- عليه السلام- «قسط» است كه ما آن را «نصيب»، ترجمه كرديم. و «قسط» بيانگر نوعى همانندى نسبى است و اين در حالت كروى بودن زمين درست است.در هر حال سرتاسر كتاب اعجاز است و شگفتى و تنها بايد در آن انديشيد و به مبدأ اعلى يقين پيدا كرد.

8- رفع يك شبهه‏

ممكن است كسى عبارتى را بخواند و خيال كند كه با علم جديد نمى‏ سازد.

چنين فردى بايد به چند نكته توجه كند:

1- دانش انسان عادى محدود و اندك است و خداوند مى ‏فرمايد: و ما أوتيتم من العلم إلا قليلا[53]؛ يعنى: جز اندكى، به شما دانشى نداده‏ ايم. پس انسان نبايد بر منبع نور و دانش الهى يعنى سخن امام معصوم خرده بگيرد؛ زيرا ما دانش اندك داريم و هنوز به جايى نرسيده‏ايم، به عبارت ديگر معيار علم، علم امام- عليه السلام- است نه علم ما. اگر نكته‏اى را در نيافتيم بدانيم كه هنوز به حكمت دانش امام نرسيده ‏ايم.

2- بسيارى از سخنان امام صادق- عليه السلام- در گذشته‏ها غريب مى‏نمود ولى امروزه با كشفهاى تازه حقيقت آنها روشن شده. اى بسا اين سخنان نيز امروزه معلوم نگردد و بشرهاى آينده با پيشرفت دانش به آنها دست يابند، مگر همه دانش را در اختيار اين نسل گذاشته‏اند تا قضاوت نهايى با ما باشد؟

3- هر جا كه شبه ه‏اى پيش آمد بايد از دانشمندان اسلامى و متخصصان لغت‏ شناس پرسش نمود؛ زيرا بسيارى از رازها با «الفاظى» بيان شده كه قابل تدبر و انديشه است و چه بسا در مرحله اول معنى خاصى ندهد ولى وقتى در آن لغت و معناى آن در آن اعصار و … تدبر شود به كشف عظيمى دست يابيم.

در جايى امام- عليه السلام- سردى زمين را يكى از شگفتيها شمرده ‏اند. اى بسا كسى به محض ديدن اين عبارت- العياذ بالله- بر منبع علم الهى خرده بگيرد كه درون زمين داغ و سوزان است، اين شخص غافل، به عمق سخن امام و اينكه با قرينه‏هاى فراوان مقصود امام همين پوسته زمين بوده است، بدرستى پى نبرده وتوجه نكرده است. براستى شگفت نيست كه كره‏اى بيرون و درونش آتش باشد اما مردم از پوسته سرد و مناسب آن بهره ببرند؟

در جاى ديگر، امام- عليه السلام- فرموده‏ اند: «درس عبرت بگير كه اگر زمين ثابت و آرام نبود، مردم …» بايد دانست كه ثابت بودن دو معنى دارد، يكى در برابر لرزش و حركتهاى نامتعادل و ديگرى در برابر مطلق حركت. امام- عليه السلام- در اين قسمت تصريح نموده‏اند كه اگر زمين همواره در لرزه و اضطراب بود …» پس اين ثبات و آرامش با حركت دورانى و متعادل زمين تضادى ندارد.

هرجا كه عبارتى از امام را در نيافتيم بايد اين گونه در معانى كلمات و قرائن آن انديشه كنيم و به حقيقت برسيم و اگر نرسيديم دانش خود را اندك بشماريم نه خاندان وحى و علم مطلق را متهم نماييم.[54]

مقام علمی:مفضل

او از چهره های سرشناس و از شاگردان ممتاز امام جعفر صادق و امام موسی کاظم و امام رضا علیهم السلام به شمار می آید.بنابر بعضی روایات وی امام محمد باقر علیه السلام را نیز درک کرده است. وی روایات فراوانی را از امام جعفر صادق و امام موسی کاظم علیهماالسلام نقل کرده و از راویان بزرگ حدیث به شمار می رود.

مفضل از مقام و منزلت بزرگی نزد آن دو امام برخوردار بوده و از طرف آن دو امام متولی در گرفتن اموال و مصرف آنها بوده است و این خود دلیل بر اعتماد و اطمینان ائمه بزرگوار به وی است. در روایتی آمده که امام جعفر صادق علیه السلام به مفضل فرمود:و در . « هر گاه دیدی میان دو تن از شیعیان ما اختلاف و نزاعی بر سر مالی بوجود آمده تو خود از اموال من آن را بپرداز »مفضل انیس و همدم من است و درکنار او احساس راحتی می » : روایتی از امام رضا علیه السلام آمده که آن حضرت فرمودندروایت است که روزی مفضل خدمت امام جعفر صادق علیه السلام رسید.

آن حضرت با دیدن وی خوشحال شد و لبخند بر . « آنمای مفضل! به پروردگارم قسم که من تو را دوست دارم و هر کس را که تو را » : لب های مبارک آن حضرت نقش بست و فرموددوست بدارد هم دوست دارم.

ای مفضل! اگر تمام یاران من آنچه را که تو می دانی می دانستند دیگر هیچگاه دو نفر از آنها هم باای فرزند رسول خدا! گمان می کنم شما من را در جایگاهی بالاتر از » : مفضل در پاسخ عرض کرد . « هم اختلاف پیدا نمی کردندبلکه من تو را در جایگاهی قرار دادم که خداوند متعال قرار داده » : امام علیه السلام فرمودند . « جایگاه خودم قرار داده اید. « است

تألیفات وی:

١ -کتاب توحید مفضل، که املای امام جعفر صادق علیه السلام است و در آن به مباحث خداشناسی پرداخته شده و شهرت مفضل بیشتر به واسطه همین کتاب است.
٢ – کتاب الوصیه، که در آن امام جعفر صادق علیه السلام مفضل را از امور مسلمانان و زندگی و خواسته های آنان و حوادث حال و آینده و اسرار جهان سفلی و علیا آگاه فرموده است.
٣ – کتاب الیوم و اللیله که شامل مستحبات و دعاهایی است که مفضل آنها را روایت آرده است.
۴ – کتاب علل الشرایع، در بیان فلسفه احکام شرعی و فواید و منافع آن است.
۵ – کتاب الاهلیلجه، این کتاب املای امام جعفر صادق علیه السلام و در ردّ ملحدان و منکران خداوند متعال بیان شده است.

رحلت:

سرانجام مفضل، پس از هشتاد سال عمر با برکت و خدمت در راه محمد و آل محمد صلوات الله علیهم در شهر کوفه دار فانی را او به آسایش و راحتی  وداع نمود و به بهشت برین سفر کرد. امام رضا علیه السلام وقتی خبر وفات مفضل را شنید فرمود. « رسید»

_____________________________________________________________________________

[1] ( 1)« الذريعة الى تصانيف الشيعة»، ج 4، ص 482.

[2] ( 2)« توحيد المفضل» با مقدمه و تعليقه‏هاى آقاى« كاظم مظفر»، ص 4.

[3] ( 3)« رجال شيخ طوسى»، در اصحاب امام صادق( ع)، ص 314 و اصحاب امام كاظم( ع)، ص 360.

[4] ( 4)« الارشاد في معرفة حجج الله على العباد»، ص 208.

[5] ( 5)« اصول كافى»، ج 2، ص 209.

[6] ( 6)« اصول كافى»، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب اصلاح بين مردم، ص 209.

[7] ( 1) اعتبار كتاب را منوط به اعتبار او ندانستيم؛ زيرا به تعبير مرحوم مجلسى كه در آينده مى‏آيد، متن كتاب بخوبى گوياست كه سخنان معصوم است و حتى ضعف راوى و ..

زيانى به حديث نمى‏رساند، بويژه آنكه حديث در باره احكام نيست و عقل در آن نقش بيشترى دارد.

[8] ( 2)« الإختصاص»، ص 216، حديث مفضل و آفرينش ارواح شيعيان از ائمه( ع).

[9] ( 3)« محمد بن سنان» در سند روايت مفضل هست و اين روايت دليل اعتبار و منزلت او در نزد امام- عليه السلام- است.

[10] ( 4)« عيون اخبار الرضا( ع)» ج 1، باب 4، حديث 29.

[11] ( 1)« اصول كافى»، ج 2، ص 209.

[12] ( 2)« اصول كافى»، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب صبر، حديث 16.

[13] ( 3)« معجم رجال الحديث»، ج 18، ص 302.

[14] ( 4) از اصحاب ثقه و جليل القدر امام صادق- ع- بوده است. نگاه كن به: منتهى الآمال، ج 2، اصحاب امام صادق- عليه السلام- ص 320.

[15] ( 5)« معجم رجال الحديث»، ج 18، ص 303، به نقل از رجال كشى.

[16] ( 1)« رجال كشى»، شرح حال مفضل بن عمر جعفى.

[17] مفضل بن عمر، شگفتيهاى آفرينش (ترجمه توحيد مفضل) – ايران ؛ قم، چاپ: پنجم، 1377ش.

[18] ( 1)« كتاب من لا يحضره الفقيه»، ج 1، ص 3.

[19] ( 2)« اصول كافى»، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب صبر، حديث 16.

[20] ( 3)« الارشاد في معرفة حجج الله على العباد»، ص 208.

[21] ( 4)« رجال شيخ طوسى»، اصحاب امام صادق و امام كاظم- عليهما السلام- بترتيب، صفحات 314 و 360.

[22] ( 5)« الغيبة»، ص 210.

[23] ( 1)« معجم رجال الحديث»، ج 18، ص 294.

[24] ( 2)« المناقب»، ج 4، باب امامت امام صادق- عليه السلام-.

[25] ( 3)« الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان»، ص 78. نيز نگاه كن:« سفينة البحار»، ج 2، ص 372.

[26] ( 4)« كشف المحجة لثمرة الحجة»، ص 50.

[27] ( 5) مقصود،« حديث توحيد مفضل» و« اهل حديث اهليجيه( هليله)» است.

[28] ( 6)« بحار الانوار»، ج 3، ص 57 و 152.

[29] ( 7)« حديث مرسل» آن است كه اسناد آن متصل نباشد، در مقابل، حديث مسند است و آن حديثى است كه« محدث» با ذكر همه اسناد، آن را به معصوم- عليه السلام- نسبت دهد. براى توضيح بيشتر ر. ك: سبحانى، جعفر،« اصول الحديث و احكامه»، ص 95.

[30] ( 1)« بحار الانوار»، ج 3، ص 55 و 56. دليل سخن آخر مرحوم مجلسى آن است كه:

احاديثى بايد صحيح السند باشند كه بيانگر حكمى عبادى و يا غير عبادى باشند اما چنين حديث روشنى كه عقل تمام مضامين آن را تأييد مى‏كند چه نيازى دارد كه سند آن صحيح باشد.

[31] ( 2)« ترجمه توحيد مفضل»، ترجمه مرحوم مجلسى( ره)، ص 3 و 4.

[32] ( 3) براى شناخت اين عالم بزرگ اسلامى نگاه كن: منتهى الآمال، ج 2، ص 410.

[33] ( 1) توحيد مفضل در دو بخش است، يك بخش همين مقدار كه در عالم سفلى است و در ميان دانشمندان به« توحيد مفضل» مشهور است و در چهار مجلس تدوين يافته و بخش ديگر همان معارف ملكوتى و ما وراء الطبيعى است كه« صادق الوعد- عليه السلام-» به مفضل وعده كرد. اين بخش بمراتب مهمتر و شگفت‏تر از توحيد مفضل مشهور است.

چنان كه از سخنان مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى بر مى‏آيد، شخصى به نام« سيد ميرزا ابو القاسم ذهبى» اخيرا به آن دست يافته و همه آن را در كتابى به نام« تباشير الحكمة» گرد آورده است. هنگامى بيشتر به عمق و درستى سخن مرحوم صدر پى مى‏بريم كه به اين نكته نيز توجه كنيم.( ر. ك: الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 4، ص 488).

[34] ( 2)« اعيان الشيعة»، ج 10، ص 132 و 133 و« سفينة البحار»، ج 2، ص 372.

[35] ( 3) مرحوم كفعمى آنگاه مى‏گويد:« گويا مقصود از باب امام، باب اسرار و دانشهاى اوست.»« ر. ك: المصباح، ص 277) نيز مرحوم نورى در« مستدرك الوسايل»، ج 3، ص 570 و ابو على در ص 319 رجالش و صاحب« اعيان الشيعه» در ج 4، ص 544، اين سخن را نقل كرده‏اند.

[36] ( 1)« منتهى الآمال»، ج 2، باب نهم، فصل هفتم، ص 442 و 443.

[37] ( 2) اين احاديث را در بخش مفضل از ديدگاه روايات آورديم.

[38] ( 3) كتاب« توحيد مفضل» و« توحيد هليله».

[39] ( 4)« بحار الانوار»، ج 3، ص 57 و 152.

[40] ( 5)« الذريعة الى تصانيف الشيعة»، ج 4، ص 482 و 483.

[41] ( 6) در صفحات بعد، سخن مرحوم حاج شيخ عباس قمى در اين باره مى‏آيد.

[42] ( 1) بايد دانست كه لطف و عنايت امام- عليه السلام- به مفضل از اين هم بالاتر است؛ زيرا در پايان مجلس چهارم اين كتاب، امام- عليه السلام- به مفضل وعده مى‏دهد كه در مجالسى ديگر، معارف و حقايق ملكوت را برايش بگويد، بى‏شك امام، صادق الوعد است و بايد به دنبال آن كتاب نيز گشت. البته سخن مرحوم آقا بزرگ تهرانى را در باره يافتن آن كتاب نيز ذكر كرديم. در هر حال اين وعده و عمل به آن خود بيانگر جايگاه و گنجايش مفضل در نزد امام صادق- عليه السلام- است.

[43] ( 2) نگاه كن:« معجم رجال الحديث»، ج 18، ص 303 و 304.

[44] ( 3) نگاه كن:« معجم رجال الحديث»، ج 18، ص 300 و« رجال نجاشى» و« رجال ابن غضائرى».

[45] ( 1)« وسائل الشيعة»، ج 3، ص 584 و« رجال كشى»، ص 91.

[46] ( 1)« منتهى الآمال»، ج 2، ص 443 و 444.

[47] ( 2) علت اين امر در سطرهاى گذشته ذكر شد. نيز نگاه كن:« معجم رجال الحديث»، ج 7، ص 245.

[48] ( 3)« معجم رجال الحديث»، ج 18، ص 303.

[49] ( 1) حكمتهاى فراوان اين امر نيز در سخنان امام- عليه السلام- آمده است.

[50] ( 1) سوره فصلت، آيه 52

[51] ( 1) در باره فضيلت« تفكر»،« تدبر» و« تأمل» رجوع كن به:« المحجة البيضاء»، ج 8، كتاب التفكر، ص 192 و بعد از آن.

[52] ( 1) محمد حسين المظفر،« حياة الامام الصادق»، ص 248.

[53] ( 1) سوره اسراء، آيه 85.

[54] مفضل بن عمر، شگفتيهاى آفرينش (ترجمه توحيد مفضل) – ايران ؛ قم، چاپ: پنجم، 1377ش.

شگفتيهاى آفرينش (ترجمه توحيد مفضل) ؛ ص13

 

میهمان خراسانى و تنور آتش

ماءمون رقّى – که یکى از دوستان امام جعفر صادق علیه السلام است – حکایت نماید:
در منزل آن حضرت بودم ، که شخصى به نام سهل بن حسن خراسانى وارد شد و سلام کرد و پس از آن که نشست ، با حالت اعتراض به حضرت اظهار داشت :
یاابن رسول اللّه ! شما بیش از حدّ عطوفت و مهربانى دارید، شما اهل بیت امامت و ولایت هستید، چه چیز مانع شده است که قیام نمى کنید و حقّ خود را از غاصبین و ظالمین باز پس نمى گیرید، با این که بیش از یک صد هزار شمشیر زن آماده جهاد و فداکارى در رکاب شما هستند؟!
امام صادق علیه السلام فرمود: آرام باش ، خدا حقّ تو را نگه دارد و سپس به یکى از پیش خدمتان خود فرمود: تنور را آتش کن .
همین که آتش تنور روشن شد و شعله هاى آتش زبانه کشید، امام علیه السلام به آن شخص خراسانى خطاب نمود: برخیز و برو داخل تنور آتش ‍ بنشین .
سهل خراسانى گفت : اى سرور و مولایم ! مرا در آتش ، عذاب مگردان ، و مرا مورد عفو و بخشش خویش قرار بده ، خداوند شما را مورد رحمت واسعه خویش قرار دهد.
در همین لحظات شخص دیگرى به نام هارون مکّى – در حالى که کفش هاى خود را به دست گرفته بود – وارد شد و سلام کرد.
حضرت امام صادق سلام اللّه علیه ، پس از جواب سلام ، به او فرمود: اى هارون ! کفش هایت را زمین بگذار و حرکت کن برو درون تنور آتش و بنشین .
هارون مکّى کفش هاى خود را بر زمین نهاد و بدون چون و چرا و بهانه اى ، داخل تنور رفت و در میان شعله هاى آتش نشست .
آن گاه امام علیه السلام با سهل خراسانى مشغول مذاکره و صحبت شد و پیرامون وضعیّت فرهنگى ، اقتصادى ، اجتماعى و دیگر جوانب شهر و مردم خراسان مطالبى را مطرح نمود مثل آن که مدّت ها در خراسان بوده و تازه از آن جا آمده است .
پس از گذشت ساعتى ، حضرت فرمود: اى سهل ! بلند شو، برو ببین در تنور چه خبر است .
همین که سهل کنار تنور آمد، دید هارون مکّى چهار زانو روى آتش ها نشسته است ، پس از آن امام علیه السلام به هارون اشاره نمود و فرمود: بلند شو بیا؛ و هارون هم از تنور بیرون آمد.
بعد از آن ، حضرت خطاب به سهل خراسانى کرد و اظهار داشت : در خراسان شما چند نفر مخلص مانند این شخص – هارون که مطیع ما مى باشد – پیدا مى شود؟
سهل پاسخ داد: هیچ ، نه به خدا سوگند! حتّى یک نفر هم این چنین وجود ندارد.
امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: اى سهل ! ما خود مى دانیم که در چه زمانى خروج و قیام نمائیم ؛ و آن زمان موقعى خواهد بود، که حدّاقلّ پنج نفر هم دست ، مطیع و مخلص ما یافت شوند، در ضمن بدان که ما خود آگاه به تمام آن مسائل بوده و هستیم .
بحارالا نوار: ج ۴۷، ص ۱۲۳، ح ۱۷۶، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب .

زندگینامه حضرت امام جعفر صادق(ع)به قلم شیخ عباس قمی(کتاب منتهی الامال)قسمت اخر در ذکر اولاد و احفاد امام

فصل هفتم : در ذکر اولاد و احفاد امام جعفر صادق علیه السلام


شـیـخ مـفـیـد رحـمـه اللّه فـرمـوده حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام را ده تـن اولاد بـود: اسـمـاعـیـل و عبداللّه و امّ فروه ـ مادر این سه نفر فاطمه دختر حسین بن على بن الحسین بن عـلى بـن ابـى طـالب علیهم السلام بوده ـ و دیگر موسى علیه السلام و اسحاق و محمّد ـ که مادر ایشان امّ ولده بوده ـ و عباس و على و اسماء و فاطمه ـ که هر یک از ام ولدى بوده اند ـ و اسماعیل از همه برادران بزرگتر بوده و حضرت صادق علیه السلام او را بسیار دوسـت مـى داشت و شفقت و مهربانى بر او بسیار مى نمود. و گروهى از شیعه را گمان آن بود که اسماعیل قائم به امر خلافت و امامت خواهد بود بعد از حضرت صادق علیه السلام بـه سبب آنکه بزرگتر اولاد آن جناب بود و محبت و اکرام پدر بر او بیشتر بود، لکن در حـیـات حـضـرت صادق علیه السلام در قریه عریض از دنیا رفت و مردمان جنازه او را به سـر دوش تا مدینه آوردند و در بقیع مدفون گشت . و روایت شده که حضرت صادق علیه السـلام بـر مـرگ اسـمـاعـیل جزع شدیدى نمود و حزن و اندوهش بر او عظیم گشت و بدون کفش و ردا مقدم سریر او مى رفت و چند دفعه امر فرمود سریر او را بر زمین نهاد و نزدیک جـنـازه مـى آمـد و صـورت او را باز مى کرد و بر او نظر مى نمود و مراد آن حضرت از این کـار آن بود تا امر وفات اسماعیل بر همه مردم مکشوف شود و دفع شبهه شود از کسانى که معتقد به حیات اسماعیل و خلافت او بعد از پدر مى باشند.

مـؤ لف گـویـد: کـه احادیث به این مضمون بسیار است و شیخ صدوق روایت کرده است که حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام بـه سـعـیـد بـن عـبـداللّه اعـرج فـرمـود کـه چـون اسـمـاعیل وفات یافت گفتم جامه اى را که روى او کشیده بودند بردارند، چون صورت او را مکشوف کردند جبهه و زنخ و گلوى او را بوسیدم پس گفتم او را بپوشانند، باز گفتم که جامه را از روى او برداشتند دیگرباره جبین و زنخ و گلوى او را بوسه دادم پس گفتم او را بـپـوشانیدند و غسل دادند چون از کار غسل او فارغ شدند نزدیک او رفتم دیدم که او را در کـفـن پیچیده اند گفتم صورت او را از کفن بیرون کردند باز جبین و زنخ و گلوى او را بـوسـیـدم و او را تـعـویذ کردم پس گفتم او را در کفن کنند. راوى گفت پرسیدم به چه چیز او را تعویذ کردید؟ فرمود: به قرآن .

و روایـت شـده کـه بـه حـاشـیـه کـفـنـش نـوشـت : ( اِسـْمـاعـیل یَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ. ) و خواند یکى از شیعیان خود را و درهمى چند به او داد و امـر کـرد کـه حـج کـنـد بـا آن از جـانـب پـسـرش اسـمـاعـیـل و فـرمـود کـه هـرگـاه تـو حـج بـگـزارى از جـانـب او نـه سـهـم ثـواب مال تو است و یک سهم مال اسماعیل .

سـیـد ضـامـن بـن شـدقـم در ( تـحـفـه الا زهـار ) گـفـتـه کـه وفـات کـرد اسـمـاعـیـل در سـنـه صـد و چـهـل و دو؛ و در سـنـه پـانـصـد و چـهـل و شـش حـسین بن ابى الهیجاء وزیر عبیدلى به مدینه رسید پس بنا کرد بر مشهدش قـبـّه اى . و ذکـر کـرده ابـن شـیـبـه کـه ایـن محل خانه زید شهید پسر امام زین العابدین علیه السلام بوده .

و بالجمله ؛ شیخ مفید فرموده : چون اسماعیل از دنیا رفت کسانى را که اعتقاد بر خلافت او بود بعد از پدر از این اعتقاد منصرف شدند مگر نادرى از مردمان اباعد که از خواص روات نـبـودنـد بـه هـمـان اعـتـقـاد مـانـدنـد و قـائل بـه حـیـات اسماعیل گشتند و چون حضرت امام صادق علیه السلام از دنیا رحلت فرمود جمله اى از مردم قـائل بـه امـامـت حـضـرت موسى بن جعفر علیه السلام شدند و مابقى هم دو فرقه شدند فـرقـه اى گـفـتـنـد اسـمـاعـیـل امـام بـوده و امـامـت بـعـد از او مـنـتـقـل بـه مـحـمـّد بـن اسـمـاعـیـل شـده اسـت . و فـرقـه دیـگـر گـفـتـنـد کـه اسـمـاعـیـل زنـده اسـت و ایـشـان مـردمـانـى قلیل هستند که گمانشان این است که امامت بعد از اسماعیل در اولاد و احفاد او است تا آخر زمان .

مـؤ لف گـویـد: سـلاطـیـن فـاطـمـیـه کـه در دیـار مـغـرب سـلطـنـت داشـتـنـد از اولاد اسـمـاعـیـل انـد. اول ایـشـان عـبـیـداللّه بـن مـحـمـّد بـن عـبـداللّه بـن احـمـد بـن مـحـمـّد بـن اسـمـاعـیـل بـن الامـام جـعـفـر الصـادق عـلیـه السـلام مـلقـب بـه المـهـدى بـاللّه ، اول کـسـى اسـت کـه از آل اسـمـاعـیل در دیار مغرب و مصر خلیفه شدند در زمان دولت بنى عـبـاس و مـدت دویـسـت و هـفـتـاد و چـهـار سـال پـادشـاهـى کـردنـد و اول سـلطـنـت ایـشـان در زمـان مـعـتـمـد و مـعـتـضـد بـوده کـه اوایل غیبت صغرى باشد و عدد ایشان چهارده است و ایشان را اسماعیلیه و عبیدیه مى گفتند. قاضى نوراللّه گفته که قرامطه وراى اسماعیلیه طایفه دیگرند و عباسیان و هواخواهان ایشان از کمال بغض و عداوت قرامطه را داخل اسماعیلیه ساختند.

فـقیر گوید: که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام در اخبار غیبیه خود اشاره به عبیداللّه مذکور کرده در آنجا که فرموده :
( ثُمَّ یَظْهَرُ صاحِبُ القَیْرَوان الْغَضُّ البَضُّ، ذُوالنَّسَبِ المَحْضِ، المُنْتَجَبُ مِنْ سُلالَهِ ذِى البَداءِ، المُسَجّى بِالرِّداء. )
( قـیـروان ) شهرى است به مغرب و همان جایى است که عبیداللّه مهدى در حدود آن قـلعـه اى بـنـا کـرد و آن را بـه ( مهدیه ) موسوم ساخته و مراد از ( ذى البداء ) و ( مسجّى برداء ) اسماعیل بن جعفر علیه السلام است .

( قالَ ابْنُ اَبِى الْحَدیدِ: وَ کانَ عُبَیْدِاللّهِ الْمَهْدِىُّ اَبْیَضُ مُتْرَفا مُشَرَّبا بِحُمْرَهٍ رَخْصَ الْبـَدَنِ، تـارَّ الاَطـرافِ، و ذُوالْبـَداءِ اِسـْمـاعـیـلُ بـْنُ جـَعـْفـَرِ بـْنِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام وَ هُوَ الْمـُسـَجـّى بـِالرِّداء؛ لاَنَّ اَبـاهُ اَبـاعـَبْدِاللّهِ جَعْفَرَا علیه السلام سَجّاهُ بِرِدائِهِ لَمّا ماتَ وَ اَدْخَلَ اِلَیْهِ وُجُوهَ الشّیعَهِ یُشاهِدُونَهُ لِیَعْلَمُوا مَوْتَهُ وَ تَزوُلَ عَنْهُمْ الشُبّْههُ فى اَمْرِهِ اِنتهى . ) 

و امـا عـبداللّه بن جعفر پس او بعد از اسماعیل بزرگتر بود از سایر برادران خویش و او را نزد پدر چندان مکانت و منزلتى نبود و در اعتقاد متهم بر مخالفت با پدر بوده و گفته شـده کـه بـا ( حـشـویـّه ) خـلطـه و آمـیـزش داشـت و میل به مذهب مرجئه داشت و بعد از فوت پدر ادعاى امامت نمود و حجتش بر امامت کبر سن بود. بـه ایـن سبب جماعتى از اصحاب حضرت صادق علیه السلام او را متابعت کردند و چون او را امتحان کردند دست از او کشیدند و به امامت برادرش موسى علیه السلام رجوع کردند از بسیارى براهین و دلالات باهرات که از حضرت مشاهده کردند، بلى قلیلى از مردم به همان اعـتـقـاد مـانـدنـد و امامت عبداللّه را اختیار کردند و ایشان را ( فطحیّه ) گویند، و این لقـب از آن یـافـتـنـد کـه بـه امـامـت عـبـداللّه قـائل شـدنـد؛ چـه آنـکـه عـبـداللّه اَفـْطـَحـُ الرِّجـْل بـود، یعنى فیل پا، و بعضى گفته اند که ایشان را فطحیّه گفتند به سبب آنکه داعى ایشان بر امامت عبداللّه مردى بوده که او را عبداللّه بن فطیح مى گفتند.

قـطب راوندى روایت کرده از مفضل بن عمر که چون حضرت صادق علیه السلام وفات کرد عبداللّه افطح پسر آن حضرت ادعاى امامت کرد. حضرت امام موسى علیه السلام امر فرمود هـیـزم بـسـیـارى آوردنـد و در وسـط خـانـه ریـختند، آنگاه فرستاد به نزد عبداللّه و او را بطلبید. عبداللّه به منزل آن حضرت آمد و در آن وقت در خدمت حضرت جماعتى از وجوه امامیه بـودنـد هـمـیـن کـه عـبداللّه نشست ، حضرت امر فرمود که آتش در آن هیزمها افکندند هیزمها شـروع کـرد به سوختن و مردم نمى دانستند سبب آن را تا آنکه هیزمها تمامى آتش شد. پس بـرخـاسـت موسى بن جعفر علیه السلام با جامه هاى خود در میان آتش نشست و رو کرد به مـردم حـدیـث گـفـتن تا یک ساعت ، سپس برخاست و جامه خود را تکانید و آمد به مجلس خود! آنـگاه فرمود به برادرش عبداللّه : اگر چنانچه تو امام مى باشى بعد از پدرت بنشین در مـیـان آتـش ! آن جـمـاعت گفتند: دیدیم عبداللّه رنگش تغییر کرد و برخاست در حالى که ردایـش بـر زمـیـن کـشـیـده مـى شـد و از خـانه حضرت بیرون رفت . و عبداللّه بعد از پدر بزرگوارش مدت هفتاد روز زنده بود و وفات کرد.

و روایـت شـده کـه امـام جـعـفـر صادق علیه السلام به امام موسى علیه السلام فرمود: اى پسر جان ! به درستى که برادر تو مى نشیند به جاى من و ادعا مى کند امامت را بعد از من ، مـنـازعـه مـکـن بـا او بـه کـلمـه اى ؛ زیـرا کـه او اول کـسـى اسـت از اهل بیت من که به من ملحق مى شود.

مؤ لف گوید: که سید ضامن بن شدقم مدنى در ( تحفه الا زهار ) گفته که عبداللّه پـسـر امـام جـعـفر صادق علیه السلام وفات کرد در بلده بسطام و قبرش ‍ معروف است در آنجا مقابل قبر على بن عیسى بن آدم بسطامى .فقیر گوید: آنچه براى مـن نـقـل شـده آن اسـت کـه قـبـرى کـه در بـسـطـام اسـت مـقـابـل قـبر ابویزید بسطامى ، قبر محمّد پسر عبداللّه مذکور است نه قبر پدرش واللّه العالم .

و اسحاق بن جعفر مردى بود از اهل فضل و صلاح و روع و اجتهاد. و روایت کرده اند مردم از او حـدیـث و آثـار، و ابـن کـاسـب هـرگـاه از او حـدیـثـى نـقـل مى کرد، مى گفت : حدیث کرد مرا ثقه رضى اسحاق بن جعفر علیه السلام ، و اسحاق قـائل بـود بـه امـامت برادرش موسى بن جعفر علیه السلام . و روایت کرده از پدرش نصّ بر امامت برادرش حضرت موسى بن جعفر را، و صاحب ( عمده الطالب ) گفته که او اشـبـه مـردم بـه رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلم و مادر او مادر امام موسى علیه السـلام بـود، و اسـحـاق محدّثى جلیل بود و طایفه اى از شیعه ادعا کردند در او امامت را و اعقاب او را از محمّد و حسین و حسن است .

مـؤ لف گـویـد: بـه اسـحـاق بـن جـعـفـر منتهى مى شود نسب بنى زهره که خانواده جلیلى بـودنـد در حـلب و از جـمـله ایـشـان اسـت ابـوالمـکـارم حـمـزه بـن على بن زهرء حلبى عالم فـاضـل جـلیـل صـاحـب تـصـنـیـفـات کثیره در کلام و امامت و فقه و نحو که از جمله ( غنیه النّزوع الى علمى الاصول و الفروع ) است و او و پدر و جدش و برادرش عبداللّه بن عـلى و بـرادرزاده اش مـحـمّد بن عبداللّه از اکابر فقهاء امامیه اند. و بنوزهره که آیه اللّه عـلامـه حـلّى اجـازه کـبـیـره مـعـروفـه را بـراى ایـشـان نـوشـتـه ، سـیـد جـلیـل حـسـیـب صـاحـب نـفـس قـدسـیـه و ریـاسـت انـسـیـه ، افضل اهل عصر خود علاء الدّین ابوالحسن على بن ابراهیم بن محمّد بن ابى على الحسین بن ابى المحاسن زهره و فرزند معظمش شرف الدّین ابوعبداللّه حسین بن على و برادرش سید مـعـظم ممجد بدر الدّین ابوعبداللّه محمّد بن ابراهیم و دو پسرش ابوطالب احمد بن محمّد و عـزالدّیـن حـسـن بـن مـحـمـّد مـى بـاشـنـد کـه عـلامـه ایـشـان را تجلیل تمام نموده و تمامى را اجازه داده و صورت آن اجازه در مجلد آخر بحار مذکور است ، و سـعـیـد شـریـف تـاج الدّیـن بن محمّد بن حمزه بن زهره در کتاب ( غایه الا ختصار فى اخبار البیوتات العلویه المحفوظه من الغبار ) در ذکر بیت اسحاقیین گفته : حمد خدا را کـه مـا را از بـیـت زهـره قـرار داد که نقباء حلب مى باشند. جد ایشان زهره بن ابى المواهب عـلى نـقـیـب حـلب ابـن مـحـمّد نقیب حلب ابن ابى سالم محمّد مرتضى مدنى است که از مدینه مـنـتـقـل شده به حلب ابن احمد مدنى که مقیم به حرّان بوده ابن امیر شمس الدّین محمّد مدنى ابـن الا مـیر الموقر الحسین بن اسحاق المؤ تمن ابن الا مام جعفر صادق علیه السلام است و گفته که بیت زهره در حلب و در دیار حلب اشهرند از هر مشهورى ، و از ایشان است شریف ابـوالمـکـارم حـمـزه بـن عـلى بـن زهـره سـیـد جـلیـل کـبـیـر القـدر عـظـیـم الشـاءن عـالم کـامـل فـاضل مدرس مصنف مجتهد که عین اعیان سادات و نقباء حلب ، صاحب تصنیفات حسنه و اقـوال مـشـهوره است و از براى او کتبى است ، قدّس اللّه روحه و نوّر ضریحه ، قبرش در حلب پایین جبل جوشن نزد مشهد سقط حسین علیه السلام است و قبرش معروف است و نوشته شـده بـر آن اسـم و نـسـب او تـا امـام صـادق عـلیـه السـلام و تـاریـخ موت او نیز، انتهى .

مـؤ لف گـویـد: کـه تاریخ موت او سنه پانصد و هشتاد و پنج است و تاریخ ولادتش ماه رمـضـان سـنـه پـانـصـد و یـازده ، و قـصـه مـشـهـد سـقـط در جبل جوشن گذشت در مجلّد اول در سیر اهل بیت امام حسین علیه السلام از کوفه به شام .

بـدان کـه زوجـه اسـحاق بن جعفر، علیا مخدّره نفیسه بنت حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب علیهم السلام است که به جلالت شاءن معروف است ، در سنه دویست و هشت در مـصـر وفات کرد و در آنجا به خاک رفت ، و مصریین را اعتقاد تمامى است به او و معروف اسـت کـه دعـا در نـزد قـبر او مستجاب مى شود و شافعى از او اخذ حدیث کرده .

سـید مؤ من شبلنجى در ( نورالا بصار ) و شیخ محمّد صبّان در ( اسعاف الراغبین ) نـقـل کـرده انـد کـه سـیـده نـفـیـسـه مـتـولد شـد بـه مـکـه در سـنـه صـد و چـهـل و پـنـج و نـشو و نما کرد در مدینه به عبادت و زهد. روزها روزه مى داشت و شبها به عـبـادت قـیام مى نمود و صاحب مال بود و احسان مى کرد به زمین گیران و مریضان و عموم مردم و سى مرتبه به حج مشرف شد که اکثرش پیاده بود.

از زیـنـت دخـتـر یـحـیـى بـرادر نـفـیـسـه نـقـل شـده کـه مـن خـدمـت کـردم عـمـه ام نـفـیـسـه را چـهـل سـال پـس نـدیـدم او را کـه شـب بـخـوابـد و روزهـا افطار بنماید، و پیوسته قائم اللّیـل و صـائم النـّهـار بـود، گفتم به وى که با خودت مدارا نمى کنى ؟ گفت : چگونه رفـق و مـدارا کـنـم بـا نـفـسـم و حـال آنـکـه در جلو، عقبات دارم که قطع آنها نمى کنند مگر فـائزون ، و جـنـاب نـفیسه از شوهرش اسحاق دو فرزند آورد: قاسم و ام کلثوم و از آنها عـقـبـى نـشـد. وقـتـى بـا شـوهـرش بـه زیـارت حـضـرت ابـراهـیـم خـلیـل عـلیـه السـلام مـشـرف شـد و در مـراجـعـت ، بـه مـصـر تـشـریـف آورد و در خـانـه اى منزل فرمود، و اهل مصر را در حق آن مخدره عقیدت زیاد شد و از او خواهش توقف نمودند و به قـصـد زیـارت او مـشـرف مـى شدند و از او برکات مى دیدند و در مصر تا در آنجا وفات کرد.

و نـقـل کـرده کـه آن مـخـدره قـبـرى براى خود به دست خود کنده بود و پیوسته در آن قبر داخـل مـى شده و نماز مى خوانده و قرآن تلاوت مى کرده تا آنکه شش هزار ختم قرآن در آن قبر نموده ! و در ماه رمضان سنه دویست و هشت وفات کرد و در وقت احتضار روزه بود او را امـر بـه افـطـار نـمـودنـد، فـرمـود: واعـجـبـا! سـى سال است تا به حال که از خداوند تعالى مسئلت مى کنم که با حالت روزه از دنیا بروم و حال که روزه هستم افطار کنم ! پس شروع کرد به خواندن سوره انعام و چون رسید به آیـه مـبـارکـه ( لَهـُمْ دارُالسَّلامِ عـِنْدَ رَبِّهِم ) .وفات کرد، و چون وفات کرد مردم اجتماع کردند از قرى و بلدان و روشن کردند شمع هاى بسیار در آن شب و شـنـیـده مـى شـد گـریـه از هـر خـانـه کـه در مـصـر بـود و بـزرگ شـد غصه و حزن بر اهـل مـصـر و نـمـاز گـذاشـتـنـد بـر آن مـخـدره بـه جـمـعـیـتـى کـه مثل آن دیده نشده بود به طورى که پر کرد فلوات و قیعان را پس دفن شد در همان قبرى که حفر کرده بود به دست خود در خانه خودش به درب السّباع در مراغه .

و نقل کرده که بعد از وفات او شوهرش اسحاق مؤ تمن خواست کنته او را به مدینه معظمه نقل کند و در بقیع دفن نماید اهل مصر مستدعى شدند که آن مخدره را در مصر بگذارد براى تـبـرک و تـیـمن و مالى بسیارى هم بذل کردند. اسحاق راضى نشد تا آنکه در خواب دید رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم را کـه فـرمـود: مـعـاوضـه مـکـن بـا اهل مصر در باب نفیسه ! همانا رحمت نازل مى شود برایشان به برکت او و کراماتى از آن مخدره نقل کرده بلکه کتابى در مآثر او نوشته شده موسم به ( مآثرالنّفیسه ) .

و مـحـمـّد بـن جـعـفـر را ( دیـبـاجـه ) مـى گـفـتـنـد بـه جـهـت حـسـن و جـمـال و بـهـاء و کـمـال او؛ و مـردى سـخـى و شـجـاع بود و با راءى زیدیه در خروج به شمشیر موافقت داشت ، و در ایام ماءمون سنه صد و نود و نه در مدینه خروج کرد و مردم را به بیعت خود خواند، اهل مدینه با او بیعت به امارت مؤ منین کردند و او مردى قوى القلب و عـابـد بـود و پـیـوسـتـه یـک روز روزه مـى داشـت و یـک روز افـطار مى نمود، و هرگاه از مـنـزل بـیرون مى شد بر نمى گشت مگر آنکه جامه خود را کنده بود و برهنه اى را با آن پـوشـانـیده بود و در هر روزى گوسفندى براى میهمانان خود مى کشت . پس به جانب مکه رفـت و بـا جـمـاعـتـى از طـالبـیین که از جمله ایشان بودند حسین بن حسن افطس و محمّد بن سـلیـمـان بـن داود بن حسن مثنّى و محمّد بن حسن معروف به ( سلیق ) و على بن حسین بـن عـیسى بن زید و على بن حسین بن زید و على بن جعفر بن محمّد با هارون بن مسیّب جنگ عـظـیـمـى نـمـودند و بسیار کس از لشکر هارون کشته گشت .

آنگاه دست از جنگ برداشتند و هارون بن مسیّب حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام را به رسالت به نزد محمّد بـن جـعـفـر فـرستاد و او را به طریق سلم و صلح طلبید، محمّد بن جعفر از صلح ابا کرد آمـاده حـرب شـد، ایـن وقـت هـارون لشـکـرى فرستاد تا محمّد را با طلبیین در آن کوهى که مـنـزل داشـتـنـد مـحـاصـره کـردنـد و تـا سـه روز مـدت مـحـاصـره طـول کـشـیـد و آب و طـعام ایشان تمام گشت ، اصحاب محمّد بن جعفر دست از او برداشتند و مـتـفـرق شدند، لاجرم محمّد ردا و نعلین پوشیده به خیمه هارون بن مسیب رفت و از او براى اصحاب خود امان خواست هارون او را امان داد. و به روایت دیگر به جاى هارون ، ( عیسى جلودى ) ذکر شده .

بـالجـمـله ؛ طـالبـیـیـن را در قـید کردند و در محملهاى بدون وطاء نشانیدند و به خراسان فـرسـتـادند و چون به خراسان ورود کردند ماءمون ، محمّد بن جعفر را اکرام کرده و جایزه داد و بـا مـاءمـون بـود تا هنگامى که در خراسان وفات یافت . ماءمون به تشییع جنازه او بـیرون شد و جنازه او را حمل داده تا به نزدیک قبر رسانید و بر او نماز خواند و در لحد خوابانید پس از قبر بیرون آمد و تاءمل کرد تا او را دفن نمودند؛ بعضى گفتند: اى امیر! شـمـا امـروز در تـعـب افـتـادیـد خـوب اسـت سـوار شـویـد و بـه مـنـزل تـشـریـف بـریـد، گـفـت : ایـن رحـم مـن اسـت کـه الحـال دویـسـت سـال است که قطع شده است پس قرضهاى محمّد را که قریب به سى هزار دینار بود ادا کرد.

و از ( تـاریـخ قـم ) نقل است که محمّد دیباج در جرجان وفات یافت در وقتى که مـاءمـون به عراق متوجه شده بود در سنه دویست و سه و ماءمون بر او نماز گزارد و به جرجان او را دفن کرد و عبیداللّه بن حسن بن عبداللّه بن عباس بن على بن ابى طالب علیه السلام و دیگر علویه ، ماءمون را بدین سبب شکر کردند. و به من رسیده است که الصاحب الجـلیل کافى الکفاه ابوالقاسم اسماعیل بن عباد بر سر تربت او عمارتى کرده است در سنه سیصد و هفتاد و چهار ـ اربع و سبعین و ثلثمائه ـ انتهى .

شـیـخ صـدوق روایت کرده از حضرت عبدالعظیم بن عبداللّه حسنى از جدش على بن حسن بن زید بن الحسین بن على بن ابى طالب علیه السلام که گفت : حدیث کرد عبداللّه بن محمّد بـن جـعفر از پدرش از جدش امام جعفر صادق علیه السلام که امام محمدباقر علیه السلام جـمـع کرد اولاد خود را و در میان ایشان بود عموى ایشان زید بن على علیه السلام ، آنگاه بـیـرون آورد بـراى ایـشـان کـتـابـى بـه خـط امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـلام و امـلاء رسـول خـدا صـلى اللّه علیه و آله و سلم ، که نوشته بود در آن حدیث لوح آسمانى ( هـذا کـِتـابٌ مـِنَ اللّهِ العـَزیـزِ العَلیمِ ) تا آخر، که در آن تصریح شده به اوصیاء پـیـغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم ، و در آخر روایت است که حضرت عبدالعظیم فرمود: عـجـب و تـمام از محمّد بن جعفر و خروج او است با آنکه شنیده حدیث لوح از پدرش و خودش حکایت کرده آن را.

و بـدان کـه از اعـقـاب مـحـمـّد بـن جـعـفـر اسـت ، سـیـد شـریـف اسماعیل بن حسین بن محمّد بن حسین بن احمد بن محمّد بن عزیز بن الحسین بن محمّد الا طروش بن على بن الحسین بن على بن محمّد دیباج ابن الا مام جعفر صادق علیه السلام ، ابوطالب مـروزى عـلوى نـسـّابـه اول کسى که از اجداد او منتقل شده از مور به قم ، احمد بن محمّد بن عزیز است و از براى او است از مصنفات ( حظیره القدس ) حدود شصت مجلّد و غیر آن از مصنفات دیگر که همگى در انساب بوده ، یاقوت حموى در سنه ششصد و چهارده در مرو او را مـلاقـات کـرده ، و از ( مـعـجـم الا دبـاء ) نـقـل شـده کـه تـرجـمـه او را مـفـضـل در آن ایـراد کـرده و عـبـاس بـن جـعـفـر مـردى جلیل و فاضل نبیل بوده .

ذکـر عـلى بـن جـعـفـر و ابوالحسن و احمد بن قاسم که یکى از احفاد او است و در قم مدفون است

بدان که على بن جعفر علیه السلام سیدى جلیل القدر، عظیم الشاءن ، شدید الورع عالم کـبـیـر، راوى حـدیـث ، کـثـیـر الفـضـل بـوده و تـا حـضـرت جـواد عـلیه السلام بلکه به قول صاحب ( عمده الطالب ) تا حضرت هادى علیه السلام را درک کرده و در ایام آن حـضـرت وفـات کـرده و پـیـوسـت ملازمت برادرش حضرت موسى بن جعفر علیه السلام را اخـتـیـار کـرده بـود و از آن جـنـاب مـعـالم دیـن اخـذ مـى نـمـود و از بـرکـات او اسـت ( مـسـائل عـلى بـن جعفر ) که در دست است و علامه مجلسى رحمه اللّه آن را در مجلد چهارم ( بحار ) [چاپ قدیم ] نقل فرموده .

و بـالجـمـله ؛ جلالت شاءن آن بزرگوار زیاده از آن است که در اینجا ذکر شود و تمامى علماى رجال او را ستایش بلیغ نموده اند.

و شیخ کشّى روایت کرده که وقتى طبیب خواست حضرت امام محمّد جواد علیه السلام را فصد کند چون نیشتر را نزدیک حضرت آورد که رگ را قطع کند على بن جعفر نزدیک آمد و گفت : اى آقـاى مـن ! ابـتـدا مـرا فـصـد کـنـد چون حدّت نیشتر در من اثر کند و جناب شما را متاءلم نـگـرداند و چون آن حضرت برخاست برود على بن جعفر برخاست و کفشهاى آن حضرت را جفت کرد و در پیش پاى آن حضرت نهاد و حال آنکه على بن جعفر در آن وقت پیرمرد محترمى بوده و حضرت جواد علیه السلام تازه جوان بوده !

و شـیـخ کـلیـنـى روایـت کـرده از مـحـمـّد بـن حـسـن عـمـّار کـه مـن ده سال در مدینه خدمت على بن جعفر بودم و از او اخذ مى کردم احادیثى که از برادرش حضرت ابوالحسن علیه السلام شنیده بود و مى نوشتم آنها را، وقتى در خدمت او بودم که حضرت جـواد عـلیـه السـلام داخـل مـسـجد حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم شد. على بن جـعـفر چون نظرش بر آن حضرت افتاد بى اختیار از جاى برخاست و بى کفش و رداء خدمت آن حـضـرت دویـد و دسـت او را بـوسـیـد و او را تـعـظیم و تکریم کرد، حضرت جواد علیه السـلام فـرمـود: اى عـمـو! بـنـشـیـن خـدا تـو را رحمت کند، عرض ‍ کرد: اى سید و آقاى من ! چـگـونـه بـنـشـیـنـم و حـال آنـکه تو ایستاده اى ، پس چون على بن جعفر از خدمت آن حضرت مـرخـص شـد و آمـد در مجلس خود نشست اصحابش او را سرزنش کردند و گفتند تو این نحو با او رفتار مى کنى و حال آنکه عموى پدر او مى باشى ؟! فرمود: سکوت کنید! پس دست برد و محاسن خود را گرفت و گفت : هرگاه حق تعالى مرا با این ریش اهلیت نداد از براى امـامـت و ایـن جـوان را اهـلیـت داد و امـامـت را بـه او تـفـویـض نـمـود آیـا مـن انـکـار کـنـم فـضـل او را، پـناه مى برم به خدا از آنچه شما مى گویید که احترام او را ندارم بلکه من بنده او مى باشم !

مـؤ لف گـویـد: کـه از مـلاحـظـه ایـن دو حـدیث معلوم مى شود که این بزرگوار چه اندازه مـعـرفـت بـه امـام زمان خود داشته و کَفاهُ ذلِکَ فَضْلا وَ شَرَفا. قبر این بزرگوار مشتبه اسـت ، آیـا در قـم اسـت یـا در عـریـض کـه یـک فـرسـخـى مـدیـنـه اسـت کـه ملک آن جناب و محل سکناى او و ذرّیه اش بوده ، اختلاف است ؛ و ما در ( هدیه الزّائرین ) آنچه متعلق به این مقام است ذکر کردیم به آنجا رجوع شود.

صـاحـب ( روضـه الشـهـداء ) گـفته : اما على عریضى کنیتش ابوالحسن است عالم بـزرگ بـوده ، در کـودکـى از پـدر بازمانده و از برادر خود امام موسى علیه السلام علم آمـوخـتـه و نـسـبـت او بـه عـریـض اسـت و آن دهـى اسـت بـه چـهـل مـیل از مدینه دور و اولاد او بسیارند و ایشان را ( عریضّیون ) گویند، و او را عـقـب از چـهـار پـسر است : محمّد و احمد شعرانى و حسن و جعفر. اما جعفر اصغر عقب او از على پـسـر او اسـت و حـال ایـن عـقـب پـوشـیـده اسـت ، انـتـهـى .و احتمال مى رود قبرى که در قم است قبر همین على باشد.

و امـا قـول او کـه عـلى را عـقـب از چـهـار پـسـر اسـت خـلاف آن چـیـزى اسـت کـه نـقـل شـده ؛ زیـرا عـالم فـاضل جلیل سید مجدالدّین عریضى ـ استاد شیخ ابوالقاسم محقق حلّى ـ نسبش به عیسى بن على بن جعفر الصادق علیه السلام منتهى مى شود، بدین طریق السـیـد مـجـدالدّیـن عـلى بن حسن بن ابراهیم بن على بن جعفر بن محمّد بن على بن حسن بن عـیـسـى بن محمّد بن على العریضى صاحب المسائل عن اخیه الکاظم علیه السلام ابن الا مام جـعـفـر صـادق عـلیـه السـلام ، و حسن بن على بن جعفر حمیرى است و بر او اعتماد کرده در طریق خود به مسائل على بن جعفر روایت مى کند از جدش على بن جعفر.

و بـدان که در بعضى از کتب انساب است که فاطمه کبرى بنت محمّد بن عبداللّه الباهرین الا مـام زیـن العابدین علیه السلام زوجه على عریضى است . و بدان نیز آنکه در قم یکى از احـفـاد على بن جعفر رضى اللّه عنه که به شرافت و جلالت معروف است مدفون است و نـام شریف او احمد بن قاسم بن احمد بن على بن جعفر الصادق علیه السلام است و قبرش مزار عامه مردم است و واقع است در قبرستان نزدیک به دروازه قلعه در بقعه قدیمه که از زمان بناى آن تا به حال هفتصد سال است . و خواهرش فاطمه نیز ظاهرا در آنـجـا بـه خـاک رفـتـه و احـمـد بـن قـاسـم مـذکـور جلیل القدر است .

و در ( تـاریـخ قـم ) است که چنین رسیده است که احمد بن قاسم زمین گیر و عنّین بوده و آبله در چشمش پیدا شده و بدان سبب هر دو چشمش تباه گشت و چون وفات یافت به مـقـبـره قـدیـمـه مـالون دفـن گـردیـد و تربت او را زیارت مى کردند و بر سر تربت او سایبانى بوده . و چون اصحاب خاقان مفلحى در سنه دویست و نود و پنج به قم رسیدند آن سایبان را از سر قبر او کشیدند و مدتى زیارت او نمى کردند تا آنگاه که بعضى از صـلحـاى قـم بـه خـواب دید در سنه سیصد و هفتاد و یک که ساکن در این تربت مردى بس فاضل است و در زیارت کردن او ثواب و اجر بسیار است ، پس دیگرباره بناى قبر او را از چوب مجدد گردانیدند و مردم زیارت کردن او را از سر گرفتند و جمعى از ثقات گفته انـد کـه جـمـعـى کـه صاحب علت (مرضى ) کهنه بوده اند و یا در عضوى از اعضاى ایشان زحـمـتـى و عـلتـى واقع شده بر سر قبر او مى رفتند و طلب شفا مى نمودند و به برکت روح شریف او، از آن علت شفا مى یافتند.

فصل هشتم : در ذکر چند نفر از بزرگان اصحاب حضرت صادق علیه السلام است


اول ـ ابان بن تغلب است


از آل بـکـریـن وائل و از اهـل کـوفـه اسـت و ثـقـه و جلیل القدر است . در ( مجالس ‍ المؤ منین ) است که ( ابان ) قارى و عالم به وجـوه قـرائت و دلایـل آن بـود و قـرائتـى عـلیـحـده دارد کـه نزد قراء، مشهور است و در علم تـفـسـیـر و حـدیـث و فـقه و لغت و نحو امام اهل زمان خود بوده ،  و در ( کـتـاب ابـن داود ) مـذکور است که او سى هزار حدیث از حضرت امام جعفر صادق علیه السـلام حـفـظ داشت و او را تصانیف بسیار است مانند ( تفسیر غریب القرآن ) و ( کتاب فضایل ) و ( کتاب احوال صفّین ) و مانند آن .و در ( کـتـاب خـلاصـه ) مـسـطـور اسـت کـه ابـان در مـیـان اصـحـاب مـا ثـقـه اسـت و جـلیـل القـدر و عـظـیـم المنزله . به خدمت حضرت امام زین العابدین و امام محمدباقر و امام جـعـفـر صـادق عـلیـهـم السـلام رسـیـده و بـه التفات خاطر عاطر ایشان مشرف گردیده و حـضـرت امام محمدباقر علیه السلام به او گفته اند که در مسجد مدینه بنشین و فتوى ده مردمان را که دوست مى دارم در میان شیعه من مانند تو را ببینند.و روایتى دیـگـر آن اسـت کـه مـنـاظـره کـن بـا اهـل مـدیـنه که دوست مى دارم مانند تو کسى از روات و رجال من باشد. ابان در حیات امام جعفر صادق علیه السلام وفات یافت و چون خبر فوت او بـه آن حـضـرت رسـیـد رحـمـت بـر او فـرسـتـادنـد و سوگند یاد کردند که موت ابان دل مـرا بـه درد آورد، و وفـات او در سـنـه یـک صـد و چهل و یک بود  و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام او را از وفات او خبر داده بود. 


شـیخ نجاشى روایت نموده که هرگاه ابان به مدینه مى رفت خلایق به جهت استماع حدیث و اسـتـفـاده مـسـایل به او هجوم مى کردند چنانکه غیر ستون مسجد که جهت او آن را خالى مى گذاشتند دیگر جایى خالى نمى ماند. و همچنین روایت نموده از عبدالرحمن بن حجاج که گفت روزى در مـجـلس ابـان بـن تـغـلب بـودم کـه نـاگاه مردى از در درآمد از او پرسید که اى ابـوسـعـیـد! مـرا خـبـر ده کـه چـند کس از صحابه پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم با حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـلام مـتـابـعـت نـمـودنـد؟ ابـان گفت : گویا مى خواهى فـضـل و بـزرگـى عـلى عـلیـه السلام را به آنها بشناسى که متابعت امیرالمؤ منین علیه السـلام نـمودند از اصحاب پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم ؟! آن مرد گفت : مقصود من هـمـیـن اسـت ! پـس ابان گفت : واللّه که ما فضل صحابه را نمى شناسیم الاّ به متابعت از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام .


دوم ـ اسـحـاق بـن عـمّار صیرفى کوفى از اصحاب حضرت صادق علیه السلام و موسى بن جعفر علیه السلام است


عـلمـاء رجـال در حـق او گفته اند که او شیخ اصحاب ما است و ثقه است ، و او و برادران او یونس و یوسف و قیس و اسماعیل بیت بزرگى از شیعه مى باشند، و پسران برادرش على و بـشـیر پسران اسماعیل از وجوه اهل حدیث مى باشند و روایت است که حضرت صادق علیه السـلام هـرگـاه اسـحـاق و اسـمـاعـیل پسران عمّار را مى دید مى فرمود: ( وَ قَدْ یَجْمَعُهُما لاَقـْوامٍ ) ؛ یـعـنـى حـق تـعـالى گـاهـى دنـیـا و آخـرت را بـراى بـعـضـى جـمـع مـى فرماید.

 
و روایـت است از عمار بن حیّان که گفت : خبر دادم به حضرت صادق علیه السلام از برّ و نـیـکـى کـردن اسـمـاعـیـل پـسـرم بـه مـن ، فـرمـود: مـن او را دوسـت مـى داشـتـم و الحال زیاد شد محبت من به او. و بالجمله ؛ علما، اسحاق بن عمار را فطحى مى دانستند به جـهـت تصریح شیخ در ( فهرست ) و از این جهت حدیث را از جهت او موثق مى شمردند تـا نوبت به شیخ بهائى رسید، ایشان اسحاق بن عمار را دو نفر گرفتند یکى را امامى گـفـتـنـد و اسـحـاق بـن عمار بن موسى را فطحى گرفتند و لهذا در سند باید رجوع به تـمـیـز کـنـنـد تـا مـعـلوم شـود کـه کـدام یـک مـى بـاشـنـد، و عـمـل عـلمـا بـر هـمـین بود تا زمان علامه طباطبائى بحرالعلوم رحمه اللّه ، این بزرگوار قـرائنـى بـه دسـت آورد کـه اسحاق به عمار یک نفر بیشتر نیست و آن هم ثقه و امامى مذهب اسـت ، و شـیخ ما علامه محدث نورى رضى اللّه عنه نیز همین را اختیار کرده در خاتمه ( مستدرک الوسائل )  واللّه العالم .


سوم ـ برید بن معاویه المعجلى مکنّى به ابوالقاسم


از وجـوه فقهاى اصحاب و ثقه و جلیل القدر و از حواریین حضرت باقر و حضرت صادق عـلیـهـمـا السـلام مـى بـاشـد و از بـراى او مـکـانـت و مـحـل عـظـیـم اسـت نـزد ائمـه عـلیـهم السلام و از اصحاب اجماع است . حضرت صادق علیه السلام فرمود: اوتاد زمین و اعلام دین چهار نفرند: محمّد بن مسلم و برید بن معاویه و لیث بن البخترى المرادى و زراره بن اعین ؛ و هم در حدیثى در حقى ایشان فرموده :
( هـؤُلا ءِ الْقـَوّامـُونَ بـِالْقـِسـْطِ، هـؤُلا ءِ الْقـَوّامـُونَ بـِالصِّدْقِ، وَ هـؤُلا ءِ السـّابـِقـُونَ السّابِقُونَ اُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ. )


و هـم فـرمـوده بـشـارت دهید مخبتین را به بهشت و این چهار را اسم برده سپس ‍ فرموده این چـهـار کـس نـجـبـاءاند، امناء الهى اند در حلال و حرام خدا، اگر ایشان نبودند منقطع مى شد آثـار نبودت و مندرس مى گشت .وفاتش در سنه صد و پنجاه واقع شد رحـمـه اللّه ، و پسرش قاسم بن برید نیز ثقه و از روات اصحاب حضرت صادق علیه السلام است .

 
چهارم ـ ابوحمزه ثمالى نام شریفش ثابت بن دینار است


ثـقـه و جـلیـل القـدر و از زهـاد و مـشـایـخ کـوفـه اسـت . از فضل بن شاذان روایت است که گفت شنیدم از ثقه اى که گفت شنیدم از حضرت رضا علیه السـلام که فرمود: ابوحمزه ثمالى در زمان خود مانند سلمان فارسى بود در زمان خود و این به آن جهت است که خدمت کرده به چهار نفر از ما: على بن الحسین و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و مقدارى از زمان حضرت موسى بن جعفر علیهم السلام .


و روایـت شـده که وقتى حضرت امام جعفر صادق علیه السلام ابوحمزه را طلبید چون وارد شـد حـضـرت بـه او فـرمـود: ( انّى لاستریح اذا رایتک ) ؛ من استراحت و آسایش مى یابم وقتى که تو را مى بینم . و روایت شده که ابوحمزه دخترکى داشت بـر زمـین افتاد و دستش شکست ، نشان شکسته بند داد، گفت : استخوانش شکسته باید او را جبیره کرد، ابوحمزه به حال آن دختر رقت کرد و گریست و دعا کرد، شکسته بند خواست که دست او را به جبیره بندد دید آثارى از شکستگى ندارد، به دست دیگرش نظر کرد دید آن هـم عـیـبـى نـدارد! گـفـت : ایـن دخـتر عیبى ندارد! وفات او در سنه صد و پـنـجاه واقع شده . و در ایام ناخوشى او ابوبصیر به خدمت حضرت صادق علیه السلام رسـیـد حـضـرت احوال ابوحمزه را پرسید، ابوبصیر گفت : ناخوش بود، فرمود: هرگاه بـرگشت به نزد او از جانب من او را سلام برسان و او را بگو که فلان ماه در فلان روز وفات خواهى کرد، گفتم : فدایت شوم به خدا ما با او انس داشتیم و او از شیعیان شما است . فـرمـود: راسـت گـفـتى ما عِنْدَنا خَیْرٌ لَکُمْ؛ آنچه نزد ما براى شما است بهتر است براى شـمـا، گـفتم : شیعه شما با شما است ؟ فرمود: هرگاه از خدا بترسد و مراقب پیغمبر خود باشد و از گناهان ، خود را نگاه دارد با ما خواهد بو در درجات ما الخ .


سـیـد عـبـدالکـریـم بـن طـاوس در ( فرحه الغرىّ ) روایت کرده که حضرت امام زین العـابـدیـن عـلیـه السـلام وارد کـوفه شد و داخل شد در مسجد آن و در مسجد بود ابوحمزه ثـمـالى کـه از زاهـدیـن اهـل کوفه و مشایخ آنجا بود. پس حضرت دو رکعت نماز گذاشت ، ابـوحـمـزه گـفت : نشنیدم لهجه پاکیزه تر از او، نزدیکش رفتم تا بشنوم چه مى گوید، شـنـیـدم مـى گـویـد: ( اِلهى اِْن کانَ قَدْ عَصَیْتُکَ فَاِنّى قَدْ اَطَعْتُکَ فى اَحَبِّ اَلاَشْیاءِ اِلَیْکَ. )


و ایـن دعـایى است معروف آنگاه برخاست و رفت . ابوحمزه گفت که من عقب او رفتم تا مناخ کـوفـه و آن مـکانى بود که شتران را در آنجا مى خوابانیدند، دیدم در آنجا غلامس سیاهى اسـت و بـا او است شتر گزیده و ناقه اى . گفتم : به او: اى سیاه ! این مرد کیست ؟ گفت : ( اَوْ یـَخـْفـِى عـَلَیـْک شـَمـائِلُهُ عـ( ؛ از سیما و شمایلش او را نشناختى ! او على بن الحـسـیـن عـلیـه السـلام اسـت ! ابـوحمزه گفت : پس خود را انداختم روى قدمهاى آن حضرت بـوسـیـدم آن را کـه آن جـنـاب نـگـذاشـت و با دست خود سر مرا بلند کرد و فرمود: مکن اى ابـوحـمـزه ! سـجـود نـشـایـد مـگـر بـراى خـداونـد عـز و جـل ، گـفـتـم : یابن رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم ! براى چه به اینجا آمدید؟ فـرمـود: از بـراى آنچه که دیدى یعنى نماز در مسجد کوفه ، و اگر مردم بدانند که چه فـضـیـلتـى اسـت در آن ، بیایند به سوى آن اگرچه به روش کودکان خود را زمین کشند، یعن یبایند هرچند در نهایت سختى باشد راه رفتن براى ایشان مانند اطفالى که راه نیفتاده انـد نـشـسته حرکت مى نمایند، پس فرمود: آیا میل دارى که زیارت کنى با من قبر جدم على بـن ابـى طـالب عـلیـه السلام را؟ گفتم : بلى ! پس حرکت فرمود و من در سایه ناقه او بـودم و حـدیـث مـى کرد مرا تا رسیدیم به غریّین و آن بقعه اى بود سفید که نور آن مى درخـشید، پس از شتر خویش پیاده شد و دو طرف روى خود را بر آن زمین گذاشت و فرمود: اى ابـوحـمـزه ! ایـن قـبـر جـدّ مـن على بن ابى طالب علیه السلام است پس زیارت کرد آن حـضـرت را بـه زیـاراتـى کـه اول آن ( اَلسَّلامُ عـَلَى اَسـْمِ اللّهِ الرَّضِىِّ وَ نُورِ وَجْهِهِ الْمـُضـیـى ء ) اسـت . پـس وداع کـرد بـا آن قـبـر مـطـهـر و رفت به سوى مدینه و من برگشتم به سوى کوفه .


مـؤ لف گـویـد: کـه گـذشـت در ذکر وفات حضرت صادق علیه السلام که ابوحمزه به زیـارت قـبـر امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیه السلام مشرف مى گشته و نزدیک آن تربت مقدس ‍ مى نشسته و فقهاى شیعه خدمتش جمع مى گشتند و از جنابش اخذ حدیث و علم مى نمودند.


پنجم ـ حریز بن عبداللّه سجستانى


از مـعـروفـتـریـن اصـحـاب حـضـرت صادق علیه السلام است و کتبى در عبادات نوشته از جمهل ( کتاب صلوه ) است که مرجع اصحاب و معتمد علیه و مشهور بوده . و در روایت مـعروفه حمّاد است که به حضرت صادق علیه السلام گفت : ( اَنَا اَحْفَطُ کِتابَ حَریزٍ فِى الصَّلوهِ. ) 


و بـالجمله ؛ او از اهل کوفه است لکن به جهت تجارت ، مسافرت به سجستان مى کرد به ( سـجـستانى ) مشهور شد و در زمان حضرت صادق علیه السلام شمشیر کشید به جـهـت قـتـال خـوارج سـجـسـتـان .و روایت شده که حضرت او را جدا کرد و مـحـجـوب کـرد از خـودش و او هـمـان اسـت کـه یـونـس بـن عـبـدالرحـمـن فـقـه بـسـیـار از او نقل کرده .


ششم ـ حمران بن اعین شیبانى


بـرادر زراره اسـت کـه از حـواریـیـن حضرت امام محمدباقر علیه السلام و امام جعفر صادق عـلیـه السـلام بـه شـمـار رفـتـه و حضرت باقر علیه السلام به او فرموده که تو از شیعه مایى در دنیا و آخرت .


و حـضـرت صـادق عـلیه السلام بعد از موت او فرموده : ماتَ وَاللّهِ مُؤ مِنا؛ به خدا قسم ! بـه حالت ایمان از دنیا رفت . و وقتى به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: ما شیعیان چه مقدار کم مى باشیم ( لَوِاجْتَمَعْنا عَلى شاهٍ ما اَفَنَیْناهاَ، ) فـرمـود: مى خواهید من عجیبتر از این شما را خبر دهم ؟ گفتم : بلى ، فرمود: مهاجر و انصار رفتند و اشاره به دست خود فرمود مگر سه نفر، و مراد آن حضرت از این سه نفر: سلمان ، ابوذر، مقداد است ، چنانچه در روایت باقرى است :


( اِرتـَدَّ النـّاسُ اِلاّ ثـَلثـَهٌ: سـَلْمـانُ وَ اَبـُوذَرٍ وَ الْمـِقـدادُ، قـال الرّاوى فـَقـُلْتُ: عـَمّارُ! ) قالَ علیه السلام : ( کانَ حاصَ حَیْصَهً ثُمَّ رَجَعَ ثُمَّ ) قال علیه السلام : ( اَنْ اَرَدْتَ الَّذى لَمْ یَشُکَّ وَ لَمْ یَدْخُلْهُ شَى ءٌ فَالْمِقْدادُ. )


و وارد شـده کـه وقـتـى زراره در ایـام جـوانـى که هنوز مو بر صورتش نروییده بود به حـجـاز رفـت و در مـنـى خـیـمـه حـضـرت بـاقـر عـلیـه السـلام را یـافـت بـه آن خـیـمـه داخـل شـد، گـفـت چـون داخـل شـدم دیـدم جـماعتى دور خیمه نشسته اند و صدر مجلس را خالى گـذاشـتـهاند و کسى در آنجا نیست و مردى هم در گوشه اى نشسته حجامت مى کند، با خودم گـفـتـم که باید حضرت باقر علیه السلام همین شخص باشد، به جانب آن جناب رفتم و سـلام کـردم و جواب فرمود، مقابل رویش نشست و حجّام هم پشت سرش بود، فرمود: از اولاد اعـیـن مـى بـاشـى ؟ گفتم : بلى ، من زراره پسر اعین مى باشم ، فرمود: تو را به شباهت شناختم پس فرمود: آیا حمران به حج آمده ؟ گفتم : هرگز، هرگاه او را ملاقات کنى سلام مـرا بـه او بـرسـان و بگو به چه جهت حکم بن عتیبه را از جانب من حدیث کردى که ( اِنَّ الاَوْصـیـاءَ مـُحـَدِّثـُونَ حـَکـَم ) و اشـبـاه او را بـه مثل این حدیث خبر مده ، زراره گفت حمد کردم خدا را و ثنا گفتم او را الخ .


و در روایـت دیـگـر اسـت کـه حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام احـوال حـمـران را از بـکـیـر بـن اعـیـن پـرسـیـد، بـکـیـر گـفـت کـه امـسـال حـج نـیـامـده بـا آنکه شوق شدیدى داشت که خدمت شما برسد و لکن سلام بر شما رسـانـیـده ، حـضـرت فـرمـود: بـر تـو و بـر او سـلام بـاد! حـمـران مـؤ مـن اسـت از اهـل جـنـت کـه مـرتـاب نخواهد شد هرگز نه به خدا نه به خدا، خبر مده او را.(۱۶۲) و روایت شده که اسمش در کتاب اصحاب یمین است .


و روایـت شـده کـه مـوالى حـضرت صادق علیه السلام نزد آن حضرت مناظره مى نمودند و حـمـران سـاکت بود حضرت فرمود به او که اى حمران ! چرا تو ساکتى تکلم نمى کنى ؟ گـفـت : اى آقـاى مـن ! مـن قـسـم خـورده ام که تلکم نکنم در مجلسى که شما در آنجا باشید، فـرمـود: مـن اذن دادم تو را در کلام ، تکلم کن .و یونس بن یعقوب گفته کـه حـمـران علم کلام را نیکو مى دانست . و حضرت صادق علیه السلام آن مرد شامى را که به جهت مناظره آمده بود حواله داد به حمران ، آن مرد شامى گفت : من به جهت مناظره با تو آمـده ام نـه حمران ، فرمود: اگر غلبه کردى به حمران بر من غلبه کرده اى ، پس آن مرد سـؤ ال کـرد و حـمـران جـواب داد چـنـدانـکـه آن مـرد خـسـتـه و مـلول شـد، حـضـرت بـه وى فـرمود: اى شامى ! حمران را چگونه دیدى ؟ گفت : حاذق است ، از هرچه سؤ ال کردم از او، مرا جواب داد.  و بالجمله ؛ روایات در مدح او بسیار است .


و حـسن بن على بن یقطین از مشایخ خود روایت کرده که حمران و زراره و عبدالملک و بکیر و عبدالرحمان اولاد اعین ، تمامى مستقیم بودند و چهار نفر ایشان در زمان حضرت صادق علیه السـلام وفـات کـردند و از اصحاب حضرت صادق علیه السلام بودند، و زراره تا زمان حـضـرت کـاظـم عـلیـه السـلام بـود و مـلاقات کرد آنچه ملاقات کرد.و گـفـتـه شـده کـه حـمـران از تـابـعـیـن مـحـسـوب مـى شـود بـه جـهـت آنـکـه او از ابـوالطـفـیـل عـامـر بـن واصـله روایـت مـى کـنـد و او آخـر کـسـى اسـت از اصـحـاب حـضـرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم که وفات کرده .


مـؤ لف گـویـد: کـه حـمـران از عـبـیـداللّه بـن عـمـر کـه اهل سنت او را از اصحاب شمرده اند نیز روایت کرده .
شـیـخ طـبـرسـى در ( مـجـمـع البـیـان ) در سـوره مزمّل بعد از این آیه شریفه ( اِنَّ لَدَیْنا اَنْکالا وَ حَجیمَا وَ طَعامَا ذا غُصَّهٍ ) ، فرموده : و روایـت شـده از حـمـران بـن اعـیـن از عـبـیـداللّه بـن عـمـر کـه حـضـرت رسـول صلى اللّه علیه و آله و سلم شنید که شخصى این آیات را قرائت کرد، حضرت از شـنیدن آن غش ‍ کرد. و روایت است که حمران هرگاه با اصحاب مى نشست پـیـوسـتـه بـا ایـشـان از آل مـحـمـّد علیهم السلام روایت مى کرد، پس هرگاه ایشان از غیر آل مـحـمـّد چـیـزى مـى گـفـتـنـد ایـشـان را رد مـى کـرد بـه هـمـان حـدیـث از اهـل بـیـت عـلیـهـم السـلام تـا سـه دفـعـه چـنـیـن مـى کـرد اگـر بـه هـمـان حال باقى مى ماندند بر مى خاست و مى رفت . 


مـؤ لف گـویـد: کـه قـریـب بـه هـمـیـن از سـیـد حـمـیـرى نـقـل شـده از بـعـضـى از اهـل فـضـل کـه گـفـت : در نـزد ابـوعـمـرو عـلاء نشسته بودیم و مـشـغـول مـذاکـره بـودیـم کـه سـیـد حـمـیـر وارد شـد و نـشـسـت و مـا مـشـغـول شـدیـم بـه ذکـر زرع و نـخل یک ساعتى ، سید برخاست ما گفتیم : اى ابوهاشم ! براى چه برخاستى ؟ گفت :

اِنّى لاَکْرَهُ اَنْ اُطیلَ بِمَجْلِسٍ
لاذِکْرَ فیهِ لا لِ مُحَمّدٍ
لا ذِکْرَ فِیهِ لاَحْمَدَ وَ وَصِیِّهِ
وَ بَنیِه ذلِکَ مَجْلِسٌ قَصْفٌ رَدٍ
اِنَّ الَّذى یَنْساهُمُ فى مَجْلِسٍ
حَتّى یُفارِقَهُ لِغَیْرُ مُسَدَّدٍ

و پـسـران حـمـران و حـمـزه و مـحـمـّد و عـقـبـه تـمـامـى از اهل حدیث اند.


هفتم ـ زراره بن اعین شیبانى است


کـه جـلالت شـاءن و عظمت قدرش زیاده از آن است که ذکر شود، جمع شده بود در او جمیع خـصـال خـیـر از عـلم و فـضل و فقاهت و دیانت و وثاقت ، از حواریین صادقین علیهما السلام اسـت و او هـمـان اسـت کـه یـونـس بـن عـمـار حـدیـثـى از او نـقـل کـرده بـراى حـضـرت صادق علیه السلام در باب ارث که او از حضرت باقر علیه السلام نقل کرده بود. حضرت صادق علیه السلام فرمود آنچه را که زراره روایت کرده از ابوجعفر علیه السلام ، پس جایز نیست که ما رد کنیم .و روایت شده که آن حـضـرت بـه فـیـض بن مختار فرموده که هر وقت خواستى حدیث ما را پس اخذ کن از این شخص نشسته و اشاره فرمود به زراره .
و نـیـز از آن حضرت مروى است که درباره زراره فرمود: ( لَوْلا زُرارَهُ لَقُلْتُ اِنَّ اَحادیثَ اَبى سَتَذْهَبُ. )
و گذشت در برید که زراره یکى از اوتاد زمین و اعلام دین است .


و هم روایت است که وقتى حضرت صادق علیه السام به او فرمود اى زراره ! اسم تو در نـامـهـاى اهـل بهشت بى الف است ، گفت : بلى فدایت شوم اسم من عبدربّه است و لکن ملقّب شـدم بـه زراره ، و از او نقل شده که مى گفته : به هر حرف که از امام جعفر صادق علیه السلام مى شنوم ایمان من زیاده مى شود.

 
و از ابـن ابـى عـمـیـر کـه از بـزرگـان فـضـلاء شـیـعـه اسـت نقل است که وقتى به جمیل بن درّاج که از اعاظم فقها و محدثین این طایفه است گفت که چه نیکو است محضر تو و چه زینت دارد مجلس افاده تو، گفت : بلى ، لکن به خدا سوگند که نـبـودیـم مـا در نـزدیـک زراره مـگـر بـه مـنـزله اطـفـال مـکـتـبـى کـه در نـزد مـعـلم خـود بـاشند. و ابوغالب زرارى در رساله اى که به جهت فرزند فرزندش مـحـمـّد بـن عـبـداللّه نـوشـتـه ، فرموده : روایت شده که زراره مردى وسیم و جسیم و ابیض اللّون بـوده و هـنـگامى که به نماز جمعه مى رفت بر سرش برنسى بود و در پیشانیش اثـر سـجـده بـود و بر دست خود عصایى داشت ، مردم احتشام او را به پا مى داشتند و صف مـى زدنـد و نـظـر بـه حـسـن و هـیـئت و جـمـال او مـى نـمـودنـد و در جـدل و مـخـاصـمـت در کلام امتیازى تمام داشت و هیچ کس را قدرت آن نبود که در مناظره او را مغلوب سازد الاّ آنکه کثرت عبادت او را از کلام واداشته بود و متکلمین شیعه در سلک تلامیذ او بـودنـد، هـفـتـاد سـال عـمـر کـرد، و از بـراى آل اعـیـن فـضـایـل بـسـیـارى اسـت و آنـچـه در حـق ایـشـان روایت شده زیاده از آن است که براى تو بنویسم . الخ انتهى .


مـؤ لف گـوید: که وفات زراره بعد از وفات حضرت صادق علیه السلام واقع شد به فـاصـله دو مـاه یـا کـمـتر، و زراره در وقت وفات آن حضرت مریض بود و به همان مرض ‍ رحلت کرد رحمه اللّه .
و بـدان کـه بـیـت اعـیـن از بـیـوت شـریـفـه اسـت و غـالب ایـشـان اهـل حـدیـث و فـقـه و کـلام بـوده انـد و اصـول تـصـانـیـف و روایـات بـسـیـار از ایـشـان نقل شده است و زراره را چند تن اولاد بود از جمله رومى و عبداللّه مى باشند که هر دو تن از ثـقات روات اند، و دیگر حسن و حسین است که حضرت صادق علیه السلام در حق ایشان دعا کرده و فرموده :
( اَحـاطـَهـُمَا اللّهُ وَ کَلاهُما وَ رَعاهُماَ وَ حَفِظَهُما بِصَلاحِ اَبیهِما کَما حَفِظَ الْغُلامَیْنِ. )


و بـرادران زراره ، حـمـران و بـکـیـر و عـبدالرحمن و عبدالملک تمامى از اجلاء مى باشند اما حمران که گذشت حالش و بکیر همان است که حضرت صادق علیه السلام او را یاد کرده و فـرمـوده : ( رَحـِمَ اللّهُ بـُکـَیْرا وَ قَدْ فَعَلَ ) و نیز روایت شده که بعد از فوت او حضرت فرموده : ( وَاللّهُ لَقَدْ اَنْزَلَهُ اللّهُ بَیْنَ رَسُولِهِ وَ اَمیرِالمُؤ مِنینَ ـ صلواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْهِما )


و اولاد و احفاد او اهل حدیث اند، و از براى آن جناب در بیرون شهر دامغان بقعه و مزارى است مـعـروف و عبدالرحمن بن اعین همان است که مشایخ شهادت بر استقامت او داده اند، و عبدالملک بـن اعـیـن هـمـان اسـت کـه حضرت صادق علیه السلام بر او ترحم فرموده و قبر او را در مـدیـنـه بـا اصـحـاب خـود زیـارت کـرده و عـارف به نجوم بوده و فرزندش ضریس بن عبدالملک از ثقات روات است .


هـشـتـم ـ صـفـوان بـن مـهران جمال اسدى کوفى است که مکنّى به ابومحمّد و بسیار ثقه و جلیل القدر است


روایـت کـرده از حـضـرت صـادق عـلیه السلام و عرضه کرده ایمان و اعتقاد خود را درباره ائمه علیهم السلام به آن حضرت ، حضرت به او فرموده : رحمک اللّه .و او هـمـان اسـت کـه شـتـران خـود را به هارون رشید کرایه داد به جهت سفر حج چون خدمت حـضـرت مـوسـى بـن جـعفر علیه السلام رسید آن جناب فرمود: اى صفوان ! هر چیز ازتو نـیـکـو و جـمیل است مگر یک چیز از تو و آن کرایه دادن شتر است به این مرد یعنى هارون ، عـرض کـرد کـه مـن بـه جهت سفر معصیت و لهو و لعب کرایه ندادم و لکن کرایه دادم براى طـریـق مـکـه و خـودم هـم در کار نیستم بلکه امر دست غلامان من است ، فرماید: آیا کرایه از ایـشـان طلب ندارى ؟ گوید: چرا، فرماید: آیا دوست ندارى بقاى ایشان را تا کرایه تو به تو برسد؟ گوید: بلى ، فرماید: کسى که دوست داشته باشد بقاء ایشان را پس او از ایـشـان است و کسى که از ایشان باشد با ایشان وارد آتش شود، صفوان رفت و شتران خـود را بـالتـمـام فـروخت ، هارون چون مطلب را فهمید به وى گفت : به خدا قسم ! اگر نبود حسن صحبت تو، هر آینه تو را مى کشتم .و این صفوان زیارت روز اربعین امام حسین علیه السلام ، را از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده و زیارت وارث و دعاى معروف به ( علقمه ) را که بعد از زیارت عاشورا مى خوانند نیز از آن حضرت نقل کرده  و این صفوان مکرر حضرت صادق علیه السلام را از مدینه به کوفه آورده و با آن جناب به زیارت تربت حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـلام نـائل گـشـته و بر قبر آن جناب خوب مطلع بوده .

 
و از ( کـامـل الزّیـاره ) مـروى اسـت کـه مـدت بـیـسـت سـال بـه زیـارت آن تـربیت مطهره مى رفت و نماز خود را در نزد آن حضرت به جاى مى آورد.(۱۸۶) و او جـد ثـقـه جـلیـل و فـقـیـه نـبـیـل شـیـخ طـایـفـه امامیه ابوعبداللّه صفوانى است که در محضر سیف الدوله حمدانى با قاضى موصل در امامت مباهله کرد چون قاضى از مجلس برخاست تب کرد و دستش که در مباهله کشیده بود سیاه گشت و ورم کرد و روز دیگر هلاک شد.


نهم ـ عبداللّه بن ابى یعفور است


کـه ثـقـه و بـسیار جلیل القدر است در اصحاب ائمه و از حواریین صادقین علیهما السلام بـه شـمـار مـى رفـت و بـسـیـار مـحبوب حضرت صادق علیه السلام بوده و حضرت از او رضـایـت داشـتـه ، چـون در مـقـام اطـاعـت و امـتـثـال امـر آن جـنـاب و قـبـول قـول آن حـضـرت خـیلى ثابت قدم بوده چنانکه روایت است که وقتى به آن حضرت عرض کرد به خدا سوگند! اگر شما انارى را دو نصف کنى و بگویى که این نصف حرام اسـت و ایـن نـصـف حـلال ، مـن شـهـادت مـى دهـم آنـچـه را کـه گـفـتـى حلال ، حلال است و آنچه را که گفتى حرام ، حرام است ! حضرت دو مرتبه فرمود: خدا رحمت کند تو را.


و روایـت اسـت کـه آن حـضـرت فـرمـود: مـن نـیـافـتـم احـدى را کـه قبول کند وصیت مرا و اطاعت کند امر مرا مگر عبداللّه بن ابى یعفور. و او همان است که دین خود را بر حضرت صادق علیه السلام عرضه کرده . و همان کس ‍ است آن حضرت بر او سلام فرستاده و وصیت کرده او را به صدق حدیث و اداى امانت .


و بـالجـمـله ؛ در ایـام حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام ، در سـال طـاعـون وفـات کـرد و بـعـد از فـوت او حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام بـراى مفضل بن عمر مرقومه اى نوشته که تمام آن ثناء و ترضیه است بر ابن ابى یعفور به کـلمـاتـى کـه دلالت دارد بـر جـلالت شـاءن او بـه مـرتـبـه اى کـه عقل حیرت مى کند، از جمله آن کلمات شریفه این است :


( وَ قـُبـِضَ صـَلَواتِ اللّهِ عَلى رُوحِهِ مَحْمُودَ الاَثَرِ مَشْکُورَ السَّعْىِ مَغْفُورا لَهُ مَرْحُوما بـِرضـَى اللّهِ وَ رَسـُولِهِ وَ اِمـامـِهِ عَنْهُ فُبِولادَتى مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى اللّه علیه و آله و سلم ماکا نَ فِى عَصِرِنا اَحَدٌ اَطْوَعَ للّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لاِمامِهِ مِنْهُ فَماَ زالَ کَذلِکَ حَتّى قَبْضَهُ اللّهُ اِلَیْهِ بِرَحْمَتِهِ وَ صَیِّرَهُ اِلى جَنَّتِهِ الخ . )


دهم و یازدهم ـ عمران بن عبداللّه بن سعد اشعرى قمى و برادرش عیسى بن عبداللّه است


که هر دو از اجلاء اهل قم و از دوستان حضرت صادق علیه السلام و از محبوبین آن حضرت بـوده انـد و حـضـرت ، ایـشان را خیلى دوست مى داشت ، و هر وقت بر آن حضرت به مدینه وارد مى شدند از ایشان تفقد مى فرموده و احوال اهل بیت و اقوام و خویشان و بستگان آنها را مى پرسیده ، و وقتى عمران بر حضرت صادق عـلیـه السـلام وارد شـد آن جـنـاب از او احـوال پـرسـى فـرمود و با او نیکویى و بشاشت فـرمـود چون برخاست برود ( حمّادناب ) از آن حضرت پرسید که کیست این شخص کـه ایـن نـحـو بـا او نـیـکـویـى کـردیـد؟ فـرمـود: ایـن از اهـل بیت نجباء است ، یعنى از اهل قم که اراده نمى کند ایشان را جبّارى از جبابره مگر آن که خدا او را در هم مى شکند.


و روایـت شـده کـه وقـتـى آن حـضـرت مـیـان دیـدگـان عـیسى را بوسید و فرمود: تو از ما اهـل بـیـت مـى بـاشـى . و ایـن عـمـران هـمان است که حضرت صادق علیه السلام از او خواسته بود که چند خیمه براى آن حضرت درست کند، او درست کرد و آورد در مـنى براى آن جناب نصب نمود، یک خیمه زنانه و یک خیمه مردانه و یک خیمه براى قضاى حاجت ، چون حضرت صادق علیه السلام با اهل بیت خود وارد شد، پرسید این خیمه ها چیست ؟ گـفـتـنـد: عـمـران بـن عـبـداللّه قـمـى بـراى شـمـا درسـت کـرده ، حـضـرت در آنـجـا نازل شد و عمران را طلبید و فرمود: این خیمه ها به چند از کار درآمده ؟ گفت : فدایت شوم کرباسهاى آن از صنعت خودم است و من اینها را براى شما به دست خود درست کرده ام و به رسـم هـدیـه بـراى آن حـضـرت آورده ام و دوسـت دارم فـدایـت شـوم قـبـول فـرمـایـیـد و من آن مالى را که فرستاده بودید براى این کار رد کردم پس حضرت دسـت او را گـرفـت و فـرمـود: سـؤ ال [ درخواست ] مى کنم از خدا که صلوات بفرستد بر مـحـمـّد و آل مـحـمّد و آنکه تو را و عترت تو را در سایه رحمت خود درآورد روزى که سایه نباشد جز سایه او.و پسر عمران ( مرزبان ) از راویان اصحاب ابـوالحـسـن الرضا علیه السلام و صاحب کتاب است وقتى خدمت آن جناب عرض مى کند که سـؤ ال مـى کـنـم شـمـا را از اهم امور نزد من آیا من از شیعه شما مى باشم ؟ فرمود: بلى ، گفت : اسم من مکتوب است نزد شما؟ فرمود: بلى .


دوازدهم ـ فضیل بن یسار البصرى ابوالقاسم


ثقه جلیل القدر از روات و فقهاء اصحاب صادقین علیهما السلام و از اصحاب اجماع است ، یـعنى از کسانى که اجماع کرده اند اصحاب ما بر تصدیق او و اقرار کرده اند به فقه او. و روایـت اسـت کـه حـضـرت صـادق علیه السلام هرگاه او را مى دید که رو مى کند مى فـرمـود: ( بـَشِّرِ الْمـُخـْبـِتـیـنَ ) هرکه دوست دارد که نظر کند به سوى مردى از اهـل بـهـشـت پـس نـظـر کـنـد بـه سـوى ایـن مـرد. و مـى فـرمـود کـه فـضـیـل از اصـحـاب پـدر مـن اسـت و من دوست مى دارم که آدمى دوست بدارد اصحاب پدرش را.و در زمان حضرت صادق علیه السلام وفات کرد و آن کسى که او را غـسـل داده بـود بـراى آن حـضـرت نـقـل کـرده کـه در وقـت غـسـل فـضـیـل دسـتـش سـبـقـت مـى کـرد بـر عـورتـش حـضـرت فـرمـود: خـدا رحـمـت کـنـد فضیل را او از ما اهل بیت بود.
( وَ رُوِىَ عَنِ الفُضَیْلِ قالَ: قُلْتُ لاَبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام ما یَمْنَعْنى مِنْ لِقائِکَ اِلاّ اءَنـّى مـا اَدْرى مـا یـُوافـِقـُکَ مـِنْ ذلِکَ؟ قـالَ فـَقـالَ عـلیه السلام : ذلِکَ خَیْرٌ لَکَ. )
و پسران فضیل : قاسم و علاء و نواده او محمّد بن قاسم جمیعا از اجلاء و ثقات اصحاب مى باشند ـ رضوان اللّه علیهم اجمعین
ـ.

سیزدهم ـ فیض بن المختار کوفى است


کـه ثـقـه و از روات حضرت باقر و صادق علیه السلام است ، وقتى خدمت حضرت صادق عـلیـه السـلام اصـرار بـلیـغ و مـسـئلت کـثـیـر نمود که او را خبر دهد به امام بعد ازخود، حـضـرت پـرده اى کـه در کـنار اطاق آویخته بود بالا زد و پشت آن پرده رفت و او را نیز طـلبـیـد، فـیـض چـون به آن موضع وارد شد دید آنجا مسجد حضرت است ، حضرت در آنجا نـمـاز خـوانـد آنـگـاه مـنـحـرف از قـبـله نـشـسـت ، فـیـض نـیـز در مـقـابـل آن حـضـرت قـرار گـرفـت کـه نـاگـاه امـام مـوسـى عـلیـه السـلام داخـل شـد و در آن حال در سن پنج سالگى بود و در دست خود تازیانه اى داشت ، حضرت صادق علیه السلام او را بر زانوى خویش نشانید و فرمود: پدرم و مادرم فدایت باد! این تازیانه چیست در دستت ؟ گفت : گذشتم به على برادرم دیدم این را در دست داشت و بهیمه را مى زد از دست او گرفتم ، آنگاه حضرت فرمو: اى فیض ! همانا صحف ابراهیم و موسى رسـید به رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم و آن حضرت سپرد او را به على علیه السـلام و او را امـیـن دانـسـت بـر آن ، پس یک یک از امامان را ذکر فرمود تا آنکه فرمود آن صـحـف نـزد مـن اسـت و مـن امین دانستم بر آن این پسرم را با کمى سنش و اینک نزد او است .

فـیـض گـفـت : دانـسـتـم مـراد آن حضرت را لکن گفتم فدایت شوم بیانى زیاده بر این مى خـواهم ، فرمود: اى فیض ! پدرم هرگاه مى خواست که دعایش ‍ مستجاب شود مى گشت دعاى او و مـن نـیـز بـا ایـن پـسـرم چـنـیـن هـسـتم و دیروز هم تو را در موقف یاد کردیم فذکرناک بالخیر. گفتم : سید من ! زیاد کن بیان را، فرمود هرگاه پدرم به سفر مى رفت من با او بـودم ، پـس هرگاه بر روى راحله خود مى خواست خوابى کند من راحله خود را نزدیک راحله او مـى بـردم و ذراع خـود را وسـاده او مـى نـمـودم یـک مـیـل و دو مـیـل تـا از خـواب بـر مـى خـاسـت و ایـن پـس نـیـز بـا من چنین مى نماید، باز سؤ ال زیـاده کـرد، فـرمـود: مـن مـى یـابم به این پسرم آنچه را که یعقوب در یوسف یافت ، گـفـتـم : اى سـیـد مـن ! زیـاده بـر ایـن بـفـرمـا، فـرمـود: ایـن هـمـان امـام است که از آن سؤ ال نـمـودى پـس اقرار کن به حق او پس برخاستم و سر آن حضرت را بوسیدم و دعا کردم بـراى او، پـس ( فـیـض ) اذن طـلبـیـد کـه بـه بـعـضى اظهار کند، فرمود: به اهـل و اولاد و رفـقـایـت بـگـو، ( فـیـض ) در آن سـفـر بـا اهـل و اولاد بـود بـه آنها اطلاع داد، حمد خدا را بسیار نمودند و از رفقایش یونس بن طبیان بـود چـون بـه یـونـس خـبـر داد یـونـس گـفـت : از آن حـضـرت بـایـد خـودم بـال واسطه بشنوم و در او عجله بود پس روان شد به جانب خانه آن حضرت ، ( فیض عـ( گفت من عقب او رفتم همان که به در خانه آن جناب رسید صداى آن حضرت بلند شد کـه امـر چـنان است که فیض براى تو گفت ، یونس گفت شنیدم و اطاعت کردم .


چهاردهم ـ لیث بن البخترى


مـشـهـور بـه ابوبصیر مرادى . قاضى نوراللّه در ( مجالس ) در ترجمه او گفته کـه در ( کـتـاب خـلاصـه ) مذکور است که کنیت او ابوبصیر و ابومحمّد است و از راویان امامین الهمامین محمّد بن على الباقر و جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام بوده و حـضـرت امـام مـحـمدباقر علیه السلام در شاءن او فرموده که بَشِّرِ الْمُخْبِتینَ بِالْجَنَّهِ؛ یـعـنـى بـشـارت اسـت آن کـسـانـى را کـه خـشـوع از بـراى خـدا مـى کـنـنـد بـه دخول جنت و از آن جمله ( لیث ) خواهد بود. و در ( کتاب خلاصه ) از ( مختار کـشـى عـ( از جمیل بن دراج روایت نموده که گفت از حضرت امام جعفر علیه السلام شنیدم که مى فرمود:


( بـَشِّرِ الْمـُخـْبـِتـِیـنَ بـِالْجـَنَّهِ بـُرَیـْدُ بـْنُ مُعاوِیَهِ الْعجلى وَ اَبُوبَصیر لَیْثُ بْن الْبـَخـْتـَرى الْمـُردى وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ زُرارَهٌ نُجَباءُ اُمَناءُ اللّهِ عَلى حَلالِهِ وَ حَرامِهِ لَوْلا هؤُلاءِ لاَنْقَطَعَتْ آثارُ النَّبُوَهِ وَانْدَرَسَتْ. )


و ایـضـا در ( کـتـاب کـشى ) مسطور است که ابوبصیر یکى از آنها است که اجماع نموده اند امامیه بر تصدیق او و اقرار کرده ان به فقه او. و از ابوبصیر روایت کرده که گـفـت : روزى بـه خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام رفتم از من پرسیدند که در وقـت مـوت عـلبـاء بـن درّاع الا سـدى حـاضـر شـده بـودى ؟ گـفـتـم : بـلى ، و او در آن حـال مـرا خبر کرد که تو ضامن دخول بهشت از براى او شده اى و از من استدعا کرد که این مـضـمون را یاد شما آورم ، گفتند که راست گفته است ، پس من به گریه درآمدم گفتم که جـان مـن فـداى تـو بـاد تـقـصـیـر مـن چیست که قابل این عنایت نشده ام مگر پیر سالخورده ضـریـر البصر منقطع به درگاه دین پناه شما نیستم ؟ آن حضرت عنایت نموده فرمودند کـه از بـراى تـو نـیـز ضـامـن بـهشت شدم ، من گفتم که پدران بزرگوار خود را نیز مى خواهم که از براى من ضامن سازى و یکى را بعد از یکى نام بردم ، آن حضرت فرمود که ضـامـن کـردم ، بـاز گفتم که مى خواهم جد عالى مقدار خود را نیز ضامن سازى ، گفتند که چـنـیـن کـردم ، و دیـگـر بـاره درخـواسـت نـمـودم کـه حـضـرت حـق جل و علا را ضامن سازد و آن حضرت لحظه اى سر مبارک گردانیدند و بعد از آن گفتند که این نیز کردم .


مـولف گـویـد: کـه شـیـخ کـشـى از شعیب عقرقوفى روایت کرده است که گفت : گفتم به حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام کـه بـسـا شـود مـا مـحـتـاج شـویـم بـه سـؤ ال بـعـض مـسـایـل ، از کـى سـؤ ال کـنـیـم ؟ فـرمـود: بـر تـو بـاد بـه اسـدى ، یـعـنـى ابـوبـصـیـر. شـیـخ مـا در ( خـاتمه مستدرک ) فرموده : مراد به ابـوبـصـیـر، ابومحمّد یحیى بن قاسم اسدى است به قرینه قائد، یعنى عصاکش او على بن ابى حمزه ، که تصریح کرده اند علما به آنکه او راوى کتاب او است و این ابوبصیر ثـقـه اسـت چـنـانـکـه در ( رجال شیخ ) و ( خلاصه ) است و عقرقوفى پسر خواهر ابوبصیر مذکور است .

 
پانزدهم ـ محمّد بن على بن نعمان کوفى ابوجعفر معروف به ( مؤ من الطّاق ) و به ( احول ) نیز


و مـخـالفـیـن ، او را ( شیطان الطاق ) مى گفتند، دکانى داشت در کوفه در موضعى معروف به طاق المحامل ، و در زمان او پول قلبى (تقلّبى ) پیدا شده بود کته کسى نمى شناخت به ملاحظه آنکه باطن آن پولها قلب بود نه ظاهرش لکن به دست او که مى دادند مـى فـهـمـیـد و بـیـرون مـى آورد قـلب آن را از ایـن جـهـت مـخـالفـیـن او را شـیـطـان الطـاق گفتند. و او یکى از متکلمین است و چند کتاب تصنیف کرده از جمله ( کتاب افعل لاتفعل ) و احتجاج او با زید بن على علیه السلام و هم محاجّه او با خوارج مشهور است و مکالمات او با ابوحنیفه معروف است .


روزى ابـوحـنـیـفـه به وى گفت که شما شیعیان اعتقاد به رجعت دارید؟ گفت : بلى ، گفت : پـس پـانـصـد اشـرفـى (درهـم ) بـه من قرض بده و در رجعت که به دنیا برگشتم از من بـگـیـر، ابـوجـعـفر فرمود از براى من ضامنى بیاور که چون به دنیا بر مى گردى به صـورت انـسـان بـرگـردى تا من پول بدهم ؛ زیرا که مى ترسم به صورت بوزینه برگردى و من نتوانم از تو وجه خود را دریافت نمایم . و هم روایت شده کـه چـون حـضـرت صـادق علیه السلام رحلت فرمود، ابوحنیفه به مؤ من الطّاق گفت : یا ابـاجـعـقـر! امـام تو وفات کرد، مؤ من گفت : ( لکِن امامُکَ مِنَ المُنْظَرین اِلى یَوْمِ الْوَقْتِ المَعْلُومِ ) ؛ اگر امام من وفات نمود امام تو شیطان نمى میرد تا وقت معلوم .


و در ( مجالس المؤ منین ) است که روزى ابوحنیفه با اصحاب خود در یکى از مجالس نشسته بود که ابوجعفر از دور پیدا شده و متوجه جانب ایشان شد و چون ابوحنیفه را نظر بـر او افـتـاد از روى تـعـصـب و عناد به اصحاب خود گفت که قَدْ جاءَکُمُ الشِّیْطانُ؛ یعنى شـیـطـان بـه سـوى شـما آمد. ابوجعفر چون این سخن بشنید و نزدیک رسید این آیه را بر ابوحنیفه و اصحاب او خواند: ( اِنّا اَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ اَزّا ) .


و ایـضا مروى است که چون ضحاک که یکى از خارجیان بود و در کوفه خروج نمود و نام خـود را امـیـرالمؤ منین نهاد و مردم را به مذهب خود مى خواند، مؤ من الطاق نزد او رفت و چون اصحاب ضحاک او را دیدند بر روى او جستند و او را گرفته نزد صاحب خود بردند، پس مـؤ مـن الطـاق بـه ضحّاک گفت که من مردى ام که در دین خود بصیرتى دارم و شنیده ام که تـو بـه صـفـت عـدل و انـصـاف اتصاف دارى ، بنابراین دوست داشتم که در اصحاب تو داخـل بـاشـم ، پـس ضـحـاک بـه اصـحاب خود گفت که اگر این مرد با ما یار شود کار ما رواجـى خـواهـد یافت آنگاه مؤ من الطاق به ضحاک خطاب نمود و گفت که چرا تبرا از على بـن ابـى طـالب عـلیـه السـلام مـى کـنـى و قـتـل و قـتـال او را حـلال دانسته اید؟ ضحاک گفت : براى آنکه او حکم گرفت در دین خدا و هرکه در دین خداى تـعـالى حـکـم گـیـرد قـتـل و قـتـال او و بـیـزارى از او حلال است ،

مؤ من الطاق گفت : پس مرا از اصول دین خود آگاه ساز تا با تو مناظره کنم و هـرگـاه حـجـت تـو بـر حجت من غالب آمد در سلک اصحاب تو درآیم و مناسب آن است که جهت تـمـیـز صـواب و خـطـاى هـریـک از من و تو در مناظره ، کسى را تعیین کنى تا مخطى را در خـطـاى او ادب نـمـایـد و از بـراى مـصـیـب بـه صـواب حکم نماید. پس ضحاک به یکى از اصـحـاب خـود اشـاره نـمـود و گـفـت : ایـن مـرد در مـیـان مـن و تـو حـکـم بـاشـد کـه عـالم و فـاضـل اسـت ، مؤ من الطاق گفت : البته این مرد را حکم مى سازى در دینى که من آمده ام تا با تو در آن مناظره نمایم ، ضحاک گفت : بلى ، پس مؤ من الطاق روى به اصحاب ضحاک نـمـوده گـفـت : ایـنـک صـاحب شما حکم گرفت در دین خداى ، دیگر شما دانید! چون اصحاب ضـحـاک آن مـقـاله را شـنـیـدنـد چـنـدان چـوب و شـمـشـیـر حـواله ضـحـاک نـمـودنـد که هلاک شد.


شـانـزدهـم ـ مـحـمـّد بـن مسلم بن رباح (یا ( ریاح ) ) ابوجعفر ( الطحّان الثقفى الکوفى


از بزرگان اصحاب باقرین علیهما السلام و از حواریین ایشان و از مخبتین و اورع و افقه مـردم و از وجـوه اصـحـاب کوفه است . ( وَ هُوَ مِمَّنِ اجْتَمِعَتِ الْعَصابَهُ عَلى تَصْحیح ما یـَصـِحُّ عـَنـْهُ وَ عـَلى تـَصـْدیـقـِهِ وَ الاِنـْقـِیـاد لَهُ بـِالْفـِقْهِ ) . و روایت شده که چهار سـال در مدینه اقامت نمود و از خدمت حضرت امام محمدباقر علیه السلام استفاده احکام دینى و معارف یقینى مى نمود و بعد از آن حضرت امام جعفر صادق علیه السلام استفاده حقایق مى نمود و از او روایت شده که گفته سى هزار حدیث از حضرت باقر علیه السلام و شانزده هزار حدیث از امام جعفر صادق علیه السلام اخذ کرده ام .


و روایت شده که ثقه جلیل القدر عبداللّه بن ابى یعفور خدمت حضرت صادق علیه السلام عرضه مى دارد که براى من ممکن نمى شود همیشه خدمت شما برسم و بسا مردى از اصحاب مـا بـیـایـد نـزد مـن و از مـن مساءله اى بپرسد و نیست نزد من جواب هر سؤ الى که از من مى پـرسـنـد چـه بکنم ؟ فرمود: چه مانع است تو را از محمّد بن مسلم ، پس به درستى که او اخذ کرده از پدرم و نزد او وجیه بوده .

 
و روایـت شـده از مـحـمـّد بـن مـسلم که گفت : شبى در پشت بام خود خوابیده بودم شنیدم که کـسـى در خـانـه مـرا مـى زنـد پس آواز دادم که کیست ؟ گفت منم کنیزک تو رحمک اللّه من به کنار بام رفتم و سر کشیدم دیدم که زنى ایستاده است چون مرا دید گفت : دختر نوعروس من حامله بود و او را درد زاییدن گرفت و نازاییده به آن درد بمرد و فرزند در شکم او حرکت مـى کـند چه کار باید کرد و حکم صاحب شرع در این باب چیست ؟ پس به او گفتم : اى امه اللّه ! مثل این مساءله را روزى از حضرت امام محمدباقر علیه السلام پرسیدند آن حضرت فرمود که شکم مرده را بشکافند و فرزند را بیرون آرند تو چنان کن ، بعد از آن به او گـفتم که اى امه اللّه ! من مرده ام که در زاویه صاحب راءى و قیاس است جهت حکم این مساءله رفـتـه بودم گفت که من در این مساءله چیزى نمى دانم نزد محمّد بن مسلم ثقفى برو که او تـو را از حـکم این مساءله خبر خواهد داد و هرگاه تو را در این مساءله فتوى دهد تو نزد من بـاز آى و مـرا خـبـر ده ، پـس بـه او گـفـتم : برو به سلامت ، و چون صباح شد به مسجد رفـتـم دیـدم که ابوحنیفه نشسته و همان مساءله را با اصحاب خود در میان دارد و از ایشان سؤ ال مى کند و مى خواهد که آنچه که از من در جواب این مساءله به او رسیده به نام خود اظهار کند، پس از گوشه مسجد تنحنحى کردم ابوحنیفه گفت : خدا بیامرزد تو را بگذار ما را که یک لحظه زندگانى کنیم .


و از زراره رضـى اللّه عـنـه ، روایـت اسـت که وقتى ابوکریبه ازدى و محمّد بن مسلم ثقفى جـهـت اداى شهادتى نزد ( شریک ) قاضى کوفه آمدند، ( شریک ) زمانى در صـورت ایـشـان تـاءمـل نـمـود آثـار صـلاح و تـقوى و عبادت در ناصیه ایشان دید گفت : جـعـفـریـان و فاطمیان یعنى این دو نفر از شیعیان حضرت جعفر و فاطمه و منسوب به این خـانـواده هـستند، ایشان گریستند، ( شریک ) سبب گریه ایشان پرسید، فرمودند: بـراى اینکه ما را شمردى از شیعیان و جزء مردمانى گرفتى که راضى نمى شوند ما را بـرادران خـود بـگـیـرنـد بـه جهت آنچه مشاهده مى کنند از سخافت و کمى ورع ما و هم نسبت دادیـد بـه کـسـى کـه راضـى نـمـى شـود کـه امـثـال مـا را از شیعه خود بگیرد، پس اگر تـفـضـل نـمـود و مـا را قـبـول فـرمـود پـس بـر مـا مـنـت نـهـاده و تفضل فرموده . ( شریک ) تبسم کرد و گفت : هرگاه مرد در دنیا پیدا مى شود باید مانند شما بوده باشد.

 
و وارد شده که محمّد بن مسلم مردى مالدار و جلیل بود، حضرت باقر علیه السلام به وى فـرمـود: تواضع کن اى محمّد! پس در کوفه زنبیلى پر از خرما برداشت و ترازویى بر دست گرفت و بر در مسجد نشست و مشغول خرما فروشى شد. قوم او به نزد او جمع شدند و گـفتند: این کار تو باعث فضیحت ما است ! فرمود: مولاى من مرا امر فرموده به چیزى که مـن دسـت از آن بـرنـخـواهـم داشـت ، گـفـتند: اگر لاعلاج خواهى کسبى کنى پس در دکان آرد فـروشـى بـنـشـیـن ، پـس براى او سنگ آسیا و شترى مهیا کردند که گندم و جو آرد کند و بفروشد محمّد قبول کرد و از این جهت است که او را ( طحّان ) گفتند، در سنه یک صد و پنجاه وفات کرد.


هفدهم ـ معاذ بن کثیر الکسائى الکوفى


کـه از شـیـوخ اصحاب حضرت صادق علیه السلام و از ثقات ایشان و از کسانى است که روایـت کـرده نـص بر امامت حضرت موسى بن جعفر را از پدرش علیه السلام . و در روایت ( تـهـذیـب ) است که او کرباس مى فروخت ، وقتى ترک کسب کرد حضرت صادق عـلیـه السلام احوال او را پرسید، گفتند: ترک کرده تجارت خود را، فرمود: ترک کسب ، عمل شیطان است هرکه ترک کند تجارت و کسب را دو ثلث عقلش مى رود. و هـم روایـت اسـت کـه وقـتـى مـعـاذ در مـوقـف عـرفـات نـظـر افـکـنـد بـه اهـل مـوقـف دیـد مردم بسیار به حج آمده اند خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید و گفت : همانا اهل موقف بسیار مى باشند! حضرت نظرى به ایشان افکند پس فرمود: نزد من بیا یا اباعبداللّه ! آنگاه فرمود: ( یَاءتى بِهِ الْمَوْجُ مِنْ کُلُّ مَکان ) ، نه به خدا قسم نیست ، حج مگر براى شما نه به خدا قسم قبول نمى کند خدا مگر از شما.


هجدهم ـ معلى بن خنیس بزّاز کوفى مولى ابى عبداللّه الصادق علیه السلام


از روایـات ظـاهـر مـى شـود کـه او از اولیـاء اللّه و از اهـل بـهـشـت اسـت و حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام او را دوسـت مـى داشـتـه و وکیل و قیم بر نفقات عیال آن حضرت بوده . شیخ طوسى در ( کتاب غیبت ) فرموده : و از ممدوحین ، معلى بن خنیس ‍ است و او از قوام حضرت صادق علیه السلام بود، و داود بن عـلى او را بـه ایـن سـبـب کـشـت و او پـسـندیده بود نزد حضرت صادق علیه السلام و بر طریقه او گذشت . و روایت شده از ابوبصیر که گفت : چون داود بن على ، معلى را کشت و به دار کشید او را، بزرگ آمد این بر حضرت صادق علیه السلام و دشوار آمد بر او، به داود فـرمـود: اى داود! بـراى چـه کـشـتـى مـولاى مـرا و وکیل مرا در مال و عیالم به خدا سوگند که او وجیه تر بود از تو نزد خدا، و در آخر خبر اسـت کـه فـرمـود: آگـاه بـاش بـه خـدا سـوگـنـد کـه او داخل بهشت گردید.


مـؤ لف گـویـد: از اخـبـار ظـاهـر مـى شـود کـه حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام در وقـت قـتـل مـعـلى ، در مـکـه بـود چـون از مـکـه تـشـریـف آورد نـزد داود رفـت فـرمـود: مـردى از اهـل بهشت را بکشتى ، گفت : من نگشتم ، فرمود: کى کشت او را؟ گفت : سیرافى او را بکشت و سیرافى صاحب شرطه او بود، حضرت از او قصاص کرد و او را به عوض ‍ معلى بکشت .


و از معتّب روایت است که حضرت صادق علیه السلام آن شب در سجده و قیام بود و در آخر شب نفرین رکد بر داود بن على ، به خدا سوگند که هنوز سر از سجده بر نداشته بود کـه صداى صیحه شنیدم و مردم گفتند: داود بن على وفات کرد! حضرت فرمود: همانان من خـوانـدم خـدا را به دعا تا فرستاد خداوند به سوى او ملکى که عمودى بر سر او زد که مثانه او را شکافت .


شـیـخ کـلیـنـى و طـوسـى بـه ( سـنـد حـسـن کـالصـحـیـح ) از ولیـد بـن صبیح نقل کرده اند که مردى خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید و ادعا کرد بر معلى بن خنیس دینى را بر او، و گفت : معلى برد حق مرا، حضرت فرمود: حق تو را برد آن کسى که او را کـشـت ، پـس فرمود به ولید برخیز و بده حق این مرد را همانا مى خواهم خنک کنم بر معلى پوست او را اگرچه خنک مى باشد یعنى حرارت جهنم به او نرسیده .


و نـیـز کـلیـنـى روایـت کرده از ولید بن صبیح که گفت : روزى خدمت حضرت صادق علیه السلام مشرف شدم افکند نزد من جامه هایى و فرمود: اى ولید! رد کن اینها را به نوردهاى خـود، یعنى خدمت آن حضرت پارچه هاى ندوخته بود که تاهش را باز کرده بودند حضرت بـه او فـرمـود کـه آنـهـا را بـپـیـچـیـد و تـاه کـنـد. ولیـد گـفـت : مـن بـرخـاسـتـم مقابل آن حضرت فرمود: خدا رحمت کند معلى بن خنیس را! من گمان کردم که آن حضرت شبیه کـرد ایـسـتـادن مرا مقابل خود به ایستادن معلى در خدمتش ، پس ‍ فرمود: اف باد براى دنیا که خانه بلا است مسلط فرموده حق تعالى در دنیا دشمنش ‍ را بر ولیش . و نیز شیخ کلینى روایت کرده از عقبه بن خالد که گفت : من و معلى و عثمان بن عمران مشرف شدیم خدمت حضرت صادق علیه السلام همین که حضرت ما را دید فرمود: مرحباء مرحبا به شـمـا! ایـن صورتها دوست دارند ما را و ما دوست مى داریم ایشان را ( جَعَلَکُمُ اللّهُ مَعَنا فـِى الدُّنـْیـا وَ الا خـِرَهِ ) ؛ قـرار دهـد شـمـا را خـداونـد تـعالى با ما در دنیا و آخرت .


شـیـخ کشى روایت کرده که چون روز عید مى شد معلى بن خنیس بیرون مى رفت به صحرا ژولیده مو و گردآلوده در زىّ ستمدیده حسرت خورنده همین که خطیب منبر مى رفت دست خود را به آسمان بلند مى کرد و مى گفت :
( اَللّهـُمَّ هـذا مـَقـامُ خـُلَفـائِکَ وَ اَصـْفـیـائِکَ وَ مـَواِضـعُ اُمـَنـائِکَ الَّذیـنَ خـَصـَصـْتـَهُمُ ابْتَزُّوها الخ ) .


نوزدهم ـ هشام بن محمّد السّائب الکلى ابوالمنذر


عـالم مـشـهـور بـه فـضـل و عـلم ، عـارف بـه ایام و انساب از علماى مذهب ما است گفت : علت بـزرگـى پـیـدا کـردم بـه حدى که علم خود را فراموش نمودم خدمت امام جعفر صادق علیه السـلام رسـیـدم پس آشامانید به من علم را در کاسه اى ، همین کنه آن کاءس را نوشیدم علم بـه مـن عـود کـرد و حـضـرت صـادق علیه السلام به او عنایت داشت و او را نزدیک خود مى نشانید و با او، گشاده رویى و انبساط مى فرمود و او کتب بسیار تاءلیف نموده در انساب و فـتوحات و مثالب و مقاتل و غیره و این همان کلبى نسابه معروف است و پدرش محمّد بن سائب کلبى کوفى از اصحاب حضرت باقر علیه السلام و از علماء و صاحب تفسیر است ؛ از سمعانى نقل شده که ترجمه او گفته :
( اِنَّهُ صـاحـِبُ التَّفْسیرِ کانَ مِنْ اَهْلِ الْکُوفَهِ وَ قائِلا بِالرَّجْعَهِ وَ ابْنُهُ هِشامُ ذَانَسَبٍ عالٍ وَ فِى التَّشَیُّع غالٍ ) .


بیستم ـ یونس بن ظبیان کوفى


کـه از روات اصـحـاب حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام اسـت و اگـر چـه فـضـل بـن شاذان او را از کذابین شمرده و نجاشى فرموده که او ضعیف است جدا و التفات کـرده نـمـى شـود بر روایات او و ابن غضائرى گفته که او غالى و کذاب و وضاع حدیث اسـت و لکـن شـیـخ ما ـ عطّر اللّه مرقده ـ در خاتمه ( مستدرک ) فرموده : و دلالت مى کند بر حسن حال او و استقامت و علو مقام او و عدم غلو او اخبار بسیارى ، پس ‍ آن اخبار را ذکر فـرمـوده کـه از جـمـله کـلام حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام اسـت در حق او که در ( جامع بـزنـطـى ) است که فرموده ( رَحِمَهُ اللّهُ وَ بَنى لَهُ بَیْتَا فِى الجَنَّهِ کانَ وَ اللّهِ مَاْمُونا عَلَى الْحَدیثِ ) .


و هم تعلیم حضرت صادق علیه السلام به او زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام را بـه نـحـوى شـیـخ در ( تـهـذیـب ) و ابـن قـولویـه در ( کامل ) روایت کرده ، و نیز تعلیم آن جناب به او دعاى معروفى که در نجف باید خواند کـه اول آن اَللّهـُمَّ لابـُدَّ مـِنْ اَمـْرِکَ اسـت کـه در تـمـام کتب مزاریه مذکور است و هم تعلیم او فـرموده آن ( عوذه )  را که براى رفع درد چشم نافع است . الى غـیـر ذلک . و نـیز شیخ ما جواب داده از اخبارى که در مذمت او وارد شده به تفصیلى که مقام گنجایش ذکر ندارد، طالبیت رجوع کنند به آن کتاب شریف .
و گذشت در فیض بن المختار چیزى که متعلق به او بود.
تذییل : مؤ لف گوید: که شایسته دیدم در ذیل احـوال اصـحـاب حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام ایـن روایـت را نقل کنم و این باب را به آن ختم کنم :


حکایت پیشنهاد مرد خراسانى به غلام امام صادق علیه السلام


نـقـل اسـت کـه حـضـرت امـام جـعفر صادق علیه السلام را غلامى بود که هرگاه آن حضرت سـواره بـه مـسـجـد مـى رفـت آن غـلام هـمـراه بود چون آن حضرت از استر پیاده مى گشت و داخـل مـسجد مى شد آن غلام استر را نگاه مى داشت تا آن جناب مراجعت کند، اتفاقا در یکى از روزهـا کـه غـلام بـر در مـسـجـد نـشـسـتـه و اسـتـر را نـگـاه داشـتـه بود چند نفر مسافر از اهـل خـراسـان پـیـدا شـدنـد یـکـى از آنـهـا رو کـرد بـه او گـفـت : اى غـلام ! میل دارى که از آقاى خود حضرت صادق علیه السلام خواهش کنى که مرا مکان تو قرار دهد و مـن غـلام او بـاشـم و بـه جـاى تـو بـمـانـم و مـالم را بـه تـو بـدهـم و مـن مـال بـسـیـار از هـرگـونه دارم تو برو و آن مالها را براى خود قبض کن و من به جاى تو ایـنـجا بمانم . غلام گفت : از آقاى خود خواهش مى کنم این را، پس رفت خدمت حضرت صادق عـلیـه السـلام و عـرض کـرد: فـدایـت شـوم ! مـى دانـى خـدمـت مـرا نـسـبـت خـود و طـول خـدمـتم را، پس هرگاه حق تعالى خیرى را براى من رسانیده باشد شما منع آن خواهید کرد؟ فرمود: من آن را به تو خواهم داد از نزد خودم و از غیر خودم منع مى کنم تو را.


پس غلام قصه آن مرد خراسانى را با خود براى آن جناب حکایت کرد، حضرت فرمود اگر تـو بـى مـیـل شـده اى در خـدمـت مـا و آن مـرد رغـبـت کـرده بـه خـدمـت مـا قبول کردیم ما او را و فرستادیم تو را، پس چون غلام پشت کرد به رفتن ، حضرت او را طـلبـیـد و فـرمـود: بـه جـهت طول خدمت تو در نزدیک ما یک نصیحتى تو را بنمایم آن وقت مـخـتـارى در کـار خـود، و آن نـصـیـحـت ایـن اسـت کـه چـون روز قـیـامـت شـود حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم آویخته و چسبیده باشد به نوراللّه و امیرالمؤ منین عـلیـه السـلام آویـخـتـه بـاشـد بـه رسـول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم و شیعیان ما آویـخـتـه بـاشـنـد بـه مـا پـس داخـل شـونـد در جـایـى کـه مـا داخـل شـویـم و وارد شـوند آنجا که ما وارد شویم ، غلام چون این را شنید عرض کرد: من از خـدمـت شـمـا جـایـى نـمى روم و در خدمت شما خواهم بود و اختیار مى کنم آخرت را به دنیا و بیرون رفت به سوى آن مرد.


آن مرد خراسانى گفت : اى غلام ! بیرون آمدى از نزد حضرت صادق علیه السلام به غیر آن رویـى کـه بـا آن خـدمـت آن حـضـرت رفـتـى ، غـلام کـلام آن حـضـرت را بـراى او نـقـل کـرد و او را برد خدمت آن جناب ، حضرت قبول فرمود ولاء او را و امر فرمود که هزار اشرفى (دینار) به غلام دادند.


ابـن فـقیر ( عباس قمى ) خدمت آن حضرت عرض مى کنم : که اى آقاى من ! من تا خود را شناخته ام خود را بر در خانه شما دیده ام و گوشت و پوست خود را از نعمت شما پروده ام ، رجاء واثق و امید صادق که در این آخر عمر از من نگهدارى فرمایید و از این در خانه مرا دور نفرمایید و من به لسان ذلت و افتقار پیوسته عرض ‍ مى دارم .

شاها چه تو را سگى بباید
گر من بوم آن سگ تو شاید
هستم سگکى ز حبس جسته
بر شاخ گل هوات بسته
از مدح تو با قلاده زر
زنجیر وفا به حلقم اندر
خود را به خودى کشیده از جل
پیش تو کشیده از سر ذل
خود را به قبول رایگانت
بستم به طویله سگانت
افکن نظرى بر این سگ خویش
سنگم مزن و مرانم از پیش

( وَ اَقُولُ اَیْضَا ) :

عَنْ حِماکُمْ کَیْفَ اَنْصَرِفُ
وَ هَواکُمْ لى بِهِ شَرَفُ
سَیّدِى لا عِشْتُ یَوْمَ اُرى
فى سِوى اَبْوابِکُمْ اَقِفُ

 

 

 

منتهی الامال//شیخ عباس قمی