زندگینامه حکیم آخوند ملامحمدکاشانى«آخوندکاشی»

 

مدرّس و مروّج فلسفۀ ملاصدرا در اصفهان در قرن سیزدهم. در منابع به تاریخ ولادت آخوند ملامحمد اشاره‌اى نشده، اما چون وى در ۱۳۳۳ در ۸۴ سالگى وفات کرده (رجوع کنید به مهدوى، ص ۷)، احتمالا در حدود ۱۲۴۹ به دنیا آمده است. از زندگى کاشانى اطلاع چندانى در دست نیست. همین‌قدر می‌دانیم که وى در ۱۲۸۶ از کاشان به اصفهان رفته و تا پایان عمر در آنجا سکونت داشته است. محل اقامت وى در اصفهان، مدرسۀ جَدّه کوچک و در اواخر عمر مدرسۀ صدر بوده که در آنجا به تعلیم می‌پرداخته است (صدوقى سها، ص ۴۱۲). کاشانى علاوه بر فلسفه در ریاضیات و نجوم و هیئت و فقه نیز تبحر داشته است (کتابى، ج ۱، ص ۴۰۱ـ۴۰۲).

وى معاصر و معاشر جهانگیرخان قشقایى بود و هر دو، بدون رقابت و منازعت، در مدرسۀ صدر به تدریس فلسفه اشتغال داشتند و حضورشان موجب رونق فلسفه در حوزه فلسفى اصفهان و رواج فلسفه ملاصدرا گردید، به نحوى که طلاب از شهرهاى دور و نزدیک و کشورهاى مجاور در حلقۀ درس آنها حاضر می‌شدند (همایى، ص ۱۵، ۱۸؛قرقانى، ص ۵۴۱؛کتابى، ج ۱، ص ۴۰۱).

اساتید

آقامحمدرضا قمشه‌اى،

ملاحسن نورى (پسر ملاعلى نورى)

و ملا عبدالجواد خراسانى

از استادان کاشانى بودند (رجوع کنید به معلم حبیب‌آبادى، ج ۷، ص ۲۳۵۵؛صدوقی‌سها، ص ۴۱۱).

شاگردان

وى شاگردان بسیارى تربیت کرده است، از جمله:

سید ابوالحسن اصفهانى،

اسداللّه ایزد گشسب گلپایگانى،

سیدجمال‌الدین موسوى گلپایگانى،

میرزا حسن‌خان جابرى انصارى،

سیدحسن قوچانى،

سیدحسن مشکان طبسى،

سیدحسن مدرس،

میرزا على آقا شیرازى،

محمد حکیم گنابادى،

محمدحسن بیچاره بیدختى،

میرزا محمدعلى لاریجانى،

محمدهادى فرزانه قمشه‌اى،

و رحیم ارباب اصفهانى که شاگرد خاص وى بود (رجوع کنید به صدوقی‌سها، ص ۴۱۴ـ۴۲۰).

کاشانى اهل ذوق و عرفان نیز بود و حالات و کراماتى از او گزارش شده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۲ـ۴۱۴؛کتابى، ج ۱، ص ۴۰۰).



منابع :
(۱) منوچهر صدوقى سها، تحریر ثانى تاریخ حکماء و عرفاى متأخر، تهران، ۱۳۸۱؛
(۲) مهدى قرقانى، حکیم جهانگیرخان قشقایى، اصفهان، ۱۳۷۱؛
(۳) سیدمحمدباقر کتابى، رجال اصفهان، در علم و عرفان و ادب و هنر، اصفهان، ۱۳۷۵؛
(۴) میرزامحمدعلى، معلم حبیب‌آبادى، مکارم‌الاثار، اصفهان، ۱۳۷۴؛
(۵) سیدمصلح‌الدین مهدوى، تذکره القبور یا دانشمندان و بزرگان صفهان، اصفهان، ۱۳۴۸؛
(۶) جلال‌الدین همائى، دو رساله در فلسفه اسلامى، تهران، ۱۳۹۸ه ق.

دانشنامه جهان اسلام جلد : ۱۵

شکل خرس(آخوند کاشى)

مرحوم آیت الله شهید دستغیب رضوان الله تعالى علیه فرمودند:
مى گویند: یک روز مرحوم آخوند(کاشی) میآید وسط مدرسه صدر کنار حوض ‍ وضو بگیرد، مى بیند یک خرسى دارد طرفش مى آید، دوان دوان خودش را به حجره اش مى رساند و در حجره رامى بندد و غش مى کند.

چند روز از این ماجرا مى گذرد، یکى رحمت خدا مى رود و ختمى برایش ‍ مى گیرند، علمابه مَراسِمَش مى روند، اتفاقا مرحوم آخوند هم به آن مجلس ‍ مى رود، یکى ازحاجى هاى بازار میآید خدمت آخوند و میگوید:باشه حاج آقا حالا مراکه مى بینید فرار مى کنید.

مرحوم آخوند،آن وقت متوجه مى شوند که آن خرس این حاجى بازارى بوده

صداى اذکار(آخوند کاشى)

ایشان فرمودند:
یک روز بعد از درس و بحث یکى از طلاب میآید خدمت مرحوم آخوند، گویا مرحوم آخوند پیش ((جهانگیر خان قشقایى )) نشسته بود.
مى گوید: آقا شما دیشب سبوح قدوس مى گفتید؟
آخوند میگوید: چطور مگر؟!
مى گوید: دیشب اشجار و خلاصه ((مدرسه صدر)) گویا داشتند سبوح قدوس مى گفتند.
آقا سرى تکان مى دهند و مى گویند: همین طور است .
طلبه میرود. مرحوم آخوند رو میکنند به آقا جهانگیر خان و مى گوید: آن مهم نیست من در تعجبم این چطور شنیده .
ظاهراً آن طلبه به وجناتش نمى آمده .

داستانهایی از مردان خدا//قاسم میر خلف زاده

مقام آخوند(آخوند کاشى)


شخصى معاصر با مرحوم آخوند بود بنام مرحوم ((آیه اللّه فانى )) پدر ((علامه فانى )) معاصر که ایشان بارها با ((حضرت حجه )) علیه السلام ملاقات داشتند،

وقتى همین ((آسید على فانى )) بدنیا میآید بدستور ((حضرت حجه )) علیه السلام ایشان مامور مى شود که دخترى را در یزد بگیرد و حضرت فرموده بودند مایک ولدى به تومى دهیم که آن ولد ((مروج آل محمد)) صلى الله علیه وآله مى شود و ایشان هم خیلى عجیب بوده و هم عصر آخوند هم بوده و هم اهل سلوک بوده .

مى گویند: مرحوم آخوند فوت شده بود ایشان هم فوت کردند. یکى از شاگردان مشترک این دو بزرگوار که شاید مرحوم خراسانى بوده مرحوم آخوند را در خواب مى بیند، به مرحوم آخوند مى گویند: شما درجاتتان بالاتر است یا مرحوم فانى ؟
ایشان مى گویند. مرحوم فانى . به دو دلیل از من بالاتر است ،

اول : اینکه ایشان سید بودند و من نبودم ، دوم : ایشان بار عیال کشید و من نکشیدم .

داستانهایی از مردان خدا//قاسم میر خلف زاده

حق رفاقت (تشیع جنازه جهانگیر خان)(آخوند کاشى)

ایشان فرمودند:
حضرت ((آقا سید جعفر میردامادى )) از قول پدرش نقل مى کرد، که پدرش ‍ شاگرد مرحوم خان و ((آخوند کاشى )) بوده ((مرحوم خان قشقایى )) زودتر از مرحوم کاشى به رحمت خدا مى روند، در وقتى که مرحوم خان رحمت خدا مى رود مى گویند:

مرحوم آخوند خیلى حالش بد بوده بقدرى مریض بوده که نمى توانسته راه برود، مرحوم آخوند خیلى مضطرب و ناراحت بود آخه رفیق صمیمى او بوده .

جنازه مرحوم خان را توى ((مدرسه صدر)) آوردند که براو نماز بخوانند، تا جنازه را به مدرسه آوردند که دور حیاط مدرسه بگردانند بى تابى میکرده و نمى توانسته قدم از قدم بردارد.

خُب ایشان زعیم وبزرگ حوزه هم بود، ایشان به شاگردانش اشاره میکند که زیر بغل هایم را بگیرید. گفتند: آقا شما نمى توانید راه بروید نمى خواهید بیائید. بفرمائید؟

مرحوم آخوند مى فرمایند: خیر من باید بروم خلاصه زیربغلهاى آخوند را مى گیرند و ایشان چند قدمى به مشایعت جنازه مرحوم خان مى روند و بیشتر از آن نتوانستند قدم جلوتر بگذارند، همان چند قدم را مشایعت مى کنند و بر مى گردند و بعد جنازه را از مدرسه بیرون مى برند، مسئله تمام مى شود.

سه شب از این ماجرا نگذشته بود که من مرحوم خان را خواب دیدم . مرحوم خان به من فرمود: فلانى برو از آخوند تشکر کن .

من گفتم : براى چه تشکر کنم ؟!
گفت : آخه تو که نمى دانى . گفتم چرا مى دانم ایشان چند قدمى که بیشتر به مشایعت شما نیامد من در آنجا بودم این چیزى نبود.

فرمود: آخه تو نمى فهمى مرحوم آخوند که چندقدم آمد یک سِرى اذکارى رادنبال جنازه ام گفت .که این اذکارسبب شد من از برزخ نجات پیدا کنم وکُلیّه کارمان رتق وفتق گردد و تو برو از او تشکر کن و به او بگوالحق که حق رفاقت رابجاآوردى.

داستانهایی از مردان خدا//قاسم میر خلف زاده

تخت فولاد(آخوند کاشى)

ایشان فرمودند:
یک عده از شاگردان مرحوم آخوند قصد مى کنند که یک مقدار سر بسر آخوند بگذارند. خُب مرحوم آخوند یک آدم فوق العاده و خیلى مرتب ومنظم و دقیق و مقرراتى بود. کسى هم حق تصرف در امور ایشان را نداشت و اجازه هم نمى داد کسى مداخله کند.

شاگردها قصد مى کنند که ایشان را اذیت کنند. یک روز پنج شنبه بعد از ظهربه ایشان مى گویند: استاد مى خواهید برویم تخت فولاد؟
مى گوید: اشکالى ندارد، ((تخت فولاد قدیم اطاق اطاق و حجره حجره بود و یک عده عصر پنج شنبه تا عصر جمعه اقامت مى کردند در آنجا مى خوابیدند .

مرحوم آخوند رسمش این بود که بعد از نماز مغرب و عشاء مى خوابید که نصف شب بیدار شود. در آن روز مرحوم آخوند به این نکته الطفات نداشت . که ((مرحوم آشیخ مرتضى ریزى )) که دراصفهان مشهوربوده درآن موقعها ((دعاى کمیل )) مى خوانده ، و در اصفهان بین پیرمردها معروف بود که ایشان هر وقت در ((تخت فولاد)) ((دعاى کمیل )) مى خواند و به الهى العفو، مى رسید همه باهم دسته جمعى ((الهى العفو و یانور و یا قدوس )) مى گفتند. صدایشان تا اصفهان مى رسید و شنیده مى شد، جمعیّت عجیب وغریبى شرکت مى کردند.

شاگردها، آخوند را مى برند آنجایى که سر و صدا زیاد بود، توى اطاق مى گذارند و مى روند و مى گویند: آخر شب آخوند از خواب بیدار مى شود، ((مرحوم حاج شیخ مرتضى )) هم طبق روال همیشه شروع مى کند به مناجات کردن و الهى العفو گفتن .

صبح که مى شود شاگردهابر مى گردند که براى مرحوم آخوند بساط صبحانه راه بیندازند و براى جناب آخوند چاى بریزند حالاشاگردها مى دانستند آخوند دیشب نخوابیده ودعاى کمیل آشیخ مرتضى طول مى کشیده وروال آخوند را هم بهم زده اند

مى گویند: استاد دیشب خوب خوابیدید یانه ؟ مرحوم آخوند هم دوسه تا فحش وافاضات ملکوتى نثارشان مى کند و مى گوید: این فلان فلان شده هم خلاصه با این الهى العفوها و یا نور و یا قدوسش بلا خره ما را هم سرحال آورد.

داستانهایی از مردان خدا//قاسم میر خلف زاده

ذکر اشیاء(آخوند کاشى)

((حضرت حاج آقاى ناجى )) فرمودند:
از ((مرحوم شیخ اسدالله قمشه اى )) که خودش جزء والهین بوده که در سن سى و دو سالگى رحمت خدا رفته بود که خود آن حالاتشان یک بحثى دارد.
مرحوم همایى در ریاضیات شاگرد ایشان بوده و خیلى عجیب بود و اشعارى هم دارد. که تخلصش دیوانه است ، نقل میکنند:

((شیخ اسدالله قمشه اى )) در اطفار سلوکیه بوده یک شب نیمه شبى براى تهجد بلند مى شود احساس مى کند که همه عالم فانى مى شود باز همه عالم به وجود مى آید، اصلا یک حالت عجیب و غریبى این راحالت فنا و بقا مى گویند و چیز عجیب وغریبى در سلوک هست .

یک مقدار خودش را در این حالت باقى و مى بیند خیلى مطلب بالاست . بعد میگوید: خوب است ببینم کدام یک از اساتید، این حرف را مى فهمد.
همان نیمه شب بلندمى شود یک سَرى به مدارس میزند که ببیند کى این مطلب دستش است ومى فهمد.

بذهنش مى رسد یک سَرى به حجره آخوندبرود. آن وقت مدرسه صدر چهار باغ بوده راه مى افتد مى بیند در کل راه این فنا و بقا ادامه دارد، بعد درحجره آخوند مى آید، مى بیند، مرحوم آخوند مى گوید: لا اِلَّهَ تمام موجودات فانى مى شوند، تا مى گوید: اِلا اللّه موجودات بقاء بااللّه پیدا مى کنند، مى بیند خود مرحوم آخوند است که فنا و بقا را دارد ایجاد مى کند، ایشان تازه توقع داشته ببیند آخوند مى فهمد یانمى فهمد.
تازه مى فهمد ذکرایشان است که منشا اینچنین اثرى شده وایشان اذکارش ‍ اذکار عجیبى بوده .

داستانهایی از مردان خدا//قاسم میر خلف زاده

شکل برزخى(آخوند کاشى)

((جناب حاج آقاى ناجى )) در اصفهان فرمودند:
یک روز صبح زود خادم آخوندبه حمام مى رود و مى بیند آخوند در حمام قدیم توى خزینه است ، جلو مى رود و سلام مى کند.
آخوند مى گوید: سلام و زهر مار فلان فلان شده . کى گفته تو اینجا بیایى و شروع به ناسزا گفتن میکند.
خادم تعجب مى کند و مبهوت مى ماند. صبح اول صبحى ما مگر چکار کرده بودیم که باما اوقات تلخى کرد و ناسزا گفت .


خلاصه دل چرکین مى شود ولى چیزى نمى گوید. تا اینکه چند روز از این ماجرا میگذرد و مرحوم آخوند قلیان مى کشید، سر قلیان را براى مرحوم آخوند چاق مى کند و میآید خدمت آخوند و مى گوید: آقا چند روز پیش ‍ صبح آمدم حمام ، آخر چه قصورى از ما سرزده بود که على الطلوع اینهمه چیز به ما بار کردید؟


مرحوم آخوند مى گوید: خوب شد گفتى . من مى خواستم از تو معذرت خواهى کنم .
آقا چه معذرت خواهى اینهه به ما چیز بارکردى ، بعد معذرت خواهى میکنى ؟
آخوند مى گوید: من صبح داشتم مدرسه مى رفتم توى خیابان وکوچه یک سرى حیواناتى رادیدم که درب مغازه هارابازمى کنند و بعضى حیوانات طرف من مى آمدند، از بس ترسیده بودم دویدم توى حمام که تو آمدى ، مى دانستم تو آدم خوبى هستى ،

گفتم بگذار یک مقدار ناسزا بگویم که حجاب شود، من مردم رابه شکل حیوانات گوناگون نبینم . و از حمام مى خواهم به مدرسه بروم دیگر نترسم . چون خیلى ترسیده بودم و خُب حجاب رفع شد، خلاصه ما را ببخش .

داستانهایی از مردان خدا//قاسم میر خلف زاده

 

ذکر موجودات(آخوند کاشى)

((آیت الله امینى )) فرمودند:
((آسید باقر سدهى )) که استاد ما بود و ایشان هم شاگرد مرحوم ((آیت الله آمیرزا رحیم ارباب )) بود فرمود که ما سر درس مرحوم ارباب بودیم و ایشان لمعه درس مى دادند یک روز در درس لمعه فرمود:

یک شب من از اتاقم به قصد وضو به سوى صحن مدرسه آمدم که نماز شبم را بخوانم وقتى از اتاق بیرون آمدم دیدم صداى همهمه اى مى آید هر چه نگاه کردم دیدم همه جا خاموش است ، صدا از درخت و همه جا مى آید مثل یک ذکرى بود.

رفتم وضوخانه دیدم آنجا هم صدا مى آید، تعجب کردم این صداى ذکر از کجاست . آمدم توى ایوان نماز بخوانم ، اما همینطور توى فکر بودم که این صدا از کجا مى آید؟ قدرى که رفتم دیدم مرحوم آخوند کاشى مشغول نماز شب هستند و توى قنوت وِتْرشان همینطور ذکر مى خواند و گریه مى کند و در و دیوار هم ذکر مى گویند.

من همینطور ایستادم و به او نگاه کردم ، تا نماز صبح شد دیدم سر و صدا تمام شد.
فردا رفتم درس و گفتم : آقا من یک حاجتى به شما دارم . فرمود: بفرمائید؟! گفتم : من چنین چیزى از شما دیدم و ذکر در و دیوار.
آخوند فرمود: خودتان شنیدید؟ گفتم : بله .
فرمودند: خداوند به تو عنایتى کرده است که شنیده اى .
چون قرآن کریم مى فرماید: در و دیوار تسبیح خدا را مى کنند اگر کسى درک کند و بفهمد ذکر موجودات را معلوم است که خداوند التفاتى به او کرده است.

ما سمیعیم و بصیریم و هُوشیم//از شما نامحرمان ما خامُوشیم

((حجه الاسلام والمسلمین آسید محمد حسین مدرس )) فرمودند:
یک روز زنى پیش آخوند آمد و آقا به ایشان خیلى تند برخورد کرد و به او ناسزا هم فرمودند.
گفتند: آقا در شأ ن شما نیست . که با این چنین اشخاصى سخن بگوئید.
فرمودند: آخه من چیز دیگرى مى بینم .

داستانهایی از مردان خدا//قاسم میر خلف زاده

آخوند کاشى

ایشان فرمودند:
از حوزه درس مرحوم ((آیت حق آخوند ملا محمد کاشى )) معروف به آخوندکاشى نقل مى کردند:
یک روز مرحوم آخوند قرار گذاشت که ((تفسیر کشاف )) را براى شاگردان درس بدهند، و بعد هم اعلام کردند در فلان تاریخ مثلا سر هفته هرکس که میخواهد سردرس بیاید حتما باید با خودش کتاب بیاورد.
مرحوم آخوند حرفشان لایتغیر بود و حرفى که میزد از حرفش روگردان نبود، روز موعود هم میرسد، طلبه ها حاضر مى شوند.
درمیان طلبه ها،طلبه اى بودکه مشهوربه قدس وتقوى بود که خیلى تحویلش ‍ مى گرفتند. این طلبه اتفاقا آن روز کتاب را نیاورده بود، مرحوم آخوند درسشان را میدهند، بعد یک نگاهى مى کنند که کى کتاب دارد و کى ندارد، مى بینند این طلبه معروف کتاب ندارد مرحوم آخوند هم تندخو بودند فرمودند: کتابت کو؟
گفت نیاوردم . مرحوم آخوند هر چه ناسزا بود به آن طلبه مى گویند که تمام طلبه هابه ایشان شک مى کنند، و ناراحت ومنزجر مى روند.
وقتى آخوند عصبانى مى شد، کسى جرئت نداشت از ایشان سئوال کند، تا اینکه دو سه روز از ماجرا گذاشت ، یک روز آخوند قلیان مى کشید هروقت آخوند قلیان مى کشید سرحال بود. یکى از خِصیصین مرحوم آخوند که ظاهراً مرحوم خراسانى بوده اند مى گوید: آقااین طلبه را شما چرا اینقدر اذیتش کردید این توى طلاب مشهور به قدس و تقوى است ، خلاصه به استاد ایراد مى گیرد،
مرحوم آخوند این شعر را که حافظ گفته مى خواند. تومومى بینى من پیچش ‍ مو تو ابرو بینى و من اشاره هاى ابرو. جوابى نمى دهد.
چیزى نمى گذرد که آخوند مرحوم مى شود و بعد از دو هفته مى بینند چیزهاى این طلبه راازتوى حجره مدرسه نیم آور دارند بیرون مى ریزند کاشف به عمل مى آید ایشان مُبّلغ بابى ها وبهایى هاست و این گرگى بصورت میش بوده ، توى این مدت مرحوم آخوند با چشم برزخى دیده بوده .
تازه مى گویند شاگردان مرحوم آخوند توبه مى کنند.

داستانهایی از مردان خدا//قاسم میر خلف زاده