پرسش از آیت الله کشمیری در مورد آقاسید علی قاضی

 
 
قضیه آن بازارى که زندگیش با نظر آقاى قاضى برگشت را بفرمایید؟
 
ج: یک بازارى که چندى قبل در تهران بود خودش مى‏گفت: وقتى در نجف پول به من دادند که به علماء مستحق بدهم، اسم آقاى قاضى را هم بردند. 
 
من به دیگران دادم و به ایشان (به خاطر اتهام به تصوف) پرهیز کردم. یک وقت دیگر آقاى قاضى را دیدم که یک نگاه به آسمان کرد و یک نگاه به من، از آن به بعد زندگیم برگشت و وضع مادّیم خراب شد. 
 
روح وریحان//سیدعلی اکبر صداقت

زندگینامه آیت الله سید عبدالکریم کشمیری

 

زندگينامه تولد

 جناب آيت الله سيد عبدالكريم كشميرى رضوى‏قدس سره در سال 1343 (ه.ق) در نجف اشرف در خانواده روحانى و سيادت «ذو گوهرين» چشم به جهان گشود. پدرش حجة الاسلام سيد محمد على كشميرى بود. (ر: ص 13)

 پدر

 حجة الاسلام سيد محمد علي کشميري پدر حضرت استاد، فرزند سوم آيت الله سيد حسن كشميرى (ره) بود كه در كربلا متولد شد و تحت نظر پدر علوم دينى را فرا گرفت و ملبّس به لباس روحانيت گشت و به زهد و تعبّد و روحانيّت، معروف و مشهور بود. (آفتاب خوبان: ص 16) لكن در شانزده سالگى (1328 ه .ق) پدر را از دست دادند و در غم او به سوگ نشستند.

 پس از مراحل تحصيل به دامادى آيت الله سيد محمد كاظم يزدى صاحب كتاب شريف عروة الوثقى نائل شد و حاصل آن، فرزندانى همچون آقا سيد عبدالكريم بود كه موجب افتخار روحانيت و موجب سرافرازى پدر گرديد.
 والد استاد زاهد و مقدس بود و به واجبات و مستحبات و رفتن به مسافرت‏ها و… شدت عمل و سخت‏گيرى مى‏كردند. استاد فرمود: گاهى از كفش‏دارى حرم اميرالمؤمنين ‏عليه السلام سؤال مى‏كرد كه آيا سيد عبدالكريم به حرم آمده است؟

 به خاطر جو تند و سخت حوزه علميه آن روز نجف نسبت به سلسله عرفاء همانند سيد على آقا قاضى، از رفتن و مجالست با آنان خيلى سخت‏گيرى مى‏نمود تا جايى كه استاد مى‏فرمودند: پدرم روزى به من گفت: مى‏ترسم ديوانه شوى! من گفتم: پدر شما نمى‏دانيد كه حقيقتاً ايشان چه هستند!!

 درباره وفات والدشان فرمودند: در عراق رسم بود، هر گاه بزرگى از علما وفات مى‏كرد، بالاى مناره اعلام مى‏كردند فلان عالم وفات كرد. از قضا يكى از علماى ايران وفات كرده بود، پدرم پرسيد: عبدالكريم! بالاى مناره چه گفتند؟ گفتم: يكى از علماء ايران وفات كرده است.

 بعد به مادرم گفتم: فردا پدرم مى‏ميرد، مادرم با دستهايش به سرم اشاره كرد و گفت: اين چه حرفى است مى‏زنى؟! فرداى آن روز پدرم در سن 56 سالگى در نجف اشرف وفات كرد. (روح وریحان: ص 15 الى 17)

 حضرت استاد مى‏ فرمودند: پدرم فاضل بود اما در حدّ اجتهاد نبود. (آفتاب خوبان: ص ۱۶)

 پدرم دعاى كميل و احتجاب و يستشير را خود مى‏ خواند، و مرا سفارش به خواندن آن مى‏ كرد و مى‏ گفت: پدرم آقا سيد حسن مرا وصيت به خواندن دعاى يستشير كرده است.

 پدرم با مرحوم آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى يزدى دوست و رفيق بود، به همين خاطر نام مرا عبدالكريم گذاشت.
 پدرم لباس مقدس روحانيت را دوست مى‏ داشت و براى اين دوستى شديد، هنوز مو بر صورتم روئيده نشده بود كه مرا به لباس روحانيت ملبّس كرد.

 پدرم مقدارى تربت امام حسين‏ عليه السلام را كه قريب به سيصد سال قدمت داشت، با قدرى بوريا (حصير) همراه تربت داشت؛ وقتى مريض‏ها به پدرم مراجعه مى‏كردند، چوب بوريا را در ليوان آب مى‏زد و به مراجعين مى‏داد و آنان شفا پيدا مى‏كردند. آن قدر از چوب بوريا (حصير) استفاده كرده بود كه سياه شده بود. (آفتاب خوبان: ص 18)

پدرم لوحى داشت كه در آن زمان كه دكتر و زايشگاه بسيار كم بود، زنانى كه سخت زايمان مى‏ كردند، آن لوح را همراه زائو مى‏ نمودند، زود زايمان مى‏ كردند و فارغ مى‏ شدند. (آفتاب خوبان: ص 19)

سخت‏گيری هاى پدر استاد

به خاطر زهد زياد و جوّ تند و سخت علميه نجف آن روز نسبت به عرفا و علماى اخلاق، كه نسبت صوفى‏گرى به آنها مى‏دادند، به من كه دوستدار اين سلسله جليله بودم و به دنبال آنها مى‏رفتم، سخت‏گيرى مى‏كرد و تحت فشار روحى قرار مى ‏داد.
 مرا از رفتن نزد مرحوم قاضى كه منسوب به تصوّف مى‏ دانستند منع مى‏ كرد و اگر روزى به خاطر مسائلى با او صحبت نمى‏ كردم، مى‏ گفت: سيد على آقا قاضى تو را چنين دستور داده است؟! و گاهى هم مى‏ گفت: مى‏ ترسم ديوانه شوى!
 گاهى از كفشدار حرم اميرالمؤمنين ‏عليه السلام سؤال مى‏ كرد: عبدالكريم به حرم آمده است؟ اگر مى‏ گفت: نه او را نديدم، آن روز با من حرف نمى ‏زد.

 وقتى كه سوار ماشين مى‏ شدم تا از نجف به كربلا براى زيارت بروم، تا درون ماشين همراهم مى ‏آمد و سفارش بسيار مى ‏كرد و مى‏ گفت: اگر به بغداد بروى (كه آن روز بغداد از همه شهرهاى عراق بدتر بود)تو را عاق مى‏ كنم.
 وقتى از پدرم اجازه زيارت كاظمين كه كنار بغداد بود را تقاضا مى‏ كردم اجازه نمى‏ داد و مى‏ گفت: دو امام در آن جا مدفون هستند، اگر پايت به بغداد بيفتد به ريش سفيد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام عاقت مى ‏كنم. (آفتاب خوبان: ص ۱۷)

 از حساسيت پدر به من و فشارهاى اين شكلى، روزى به حرم اميرالمؤمنين‏ عليه السلام رفتم و از پدرم به خاطر اين كه كار حرامى انجام نمى‏ دادم( شكايت كردم. پدرم حضرت على‏ عليه السلام را در خواب ديد، كه امام به او با اشاره دست و كلام شيوا فرمودند: »من از شكم تا سر عبدالكريمم«. بعد از آن پدرم خيلى به من كارى نداشت. (آفتاب خوبان: ص ۱۸)

 
پدرشان مرحوم سيد محمد على كشميرى از كربلا به نجف مهاجرت كردند بعد از اين كه داماد آية الله سيد محمد كاظم يزدى شد، در نجف ماندگار شد، ولى وصيت كرد كه در كربلا در يك مقبره مجاور حرم امام حسين‏ عليه السلام دفن شود، با اينكه همه جنازه‏ها را به نجف مى‏ بردند، شايد اولين جنازه‏اى بود كه از نجف به كربلا برده شد. (میناگردل: ص ۳۴)


دفن در كربلا

 ايشان علاقه وافرى داشت كه بعد از وفاتش آن جا دفن شود، ولى اين را به فرزندانش نگفته بود.
 در آن دوران جنازه علما را براى طواف به كربلا مى‏بردند و دوباره باز مى‏ گرداندند و در نجف دفن مى‏ كردند. ايشان به عده ‏اى از آقايان وصيت كرده بود كه اگر جنازه من آمد كربلا، همان جا در مقبره خودمان دفن كنيد.
 لازم به ذكر است كه پدر ايشان (پدر بزرگ جناب استاد)آقا سيد حسن در رواق حرم سيد الشهداءعليه السلام، نزديك قبر امام‏زاده ابراهيم مجاب مدفون مى‏باشد. (مژده دلدار : ص ۵۶)

 فوت پدر استاد

  استاد فرمودند: شبى در خواب ديدم تسبيح به دست من است و پاره شد. تعبير آن را پرسيدم، گفتند: بزرگ قوم شما از دنيا مى‏ رود و بين اقوام فاصله مى‏ افتد، همين طور هم شد، پدرم در سن 56 سالگى در نجف اشرف از دنيا رفت و ميان اقوام فاصله افتاد. (آفتاب خوبان: ص ۱۹)

 مادر استاد

 مادرشان زنى پاكدامن و مؤمنه بود و دختر آيت الله سيد محمد كاظم يزدى بود. (آفتاب خوبان: ص 21)
به مادرشان ديگر طبق شرايط احترام مى‏ گذاشتند. چون مادرشان در بغداد پيش عموهايم بودند. پدرم در نجف براى اداى احترام و وظيفه دينى‏ اش به بغداد مى‏ رفت، فقط به خاطر مادرش. بايد جلويش دست به سينه بنشيند، 20 دقيقه، نيم ساعت، ربع ساعت. (میناگردل: ص 37)

جدّ مادرى

 ايشان از نظر شهرت مرجعيت و فقاهت در نزد علما زبانزد بود و كتاب «عروة الوثقى» نوشته ايشان، مشهور و بسيارى از مراجع بر آن حاشيه زدند. ايشان در سال 1337 در نجف اشرف جهان را بدرود گفت. منزل حضرت استاد، دو عكس از دو جدّ بزرگوارش آقا سيد حسن كشميرى و آقا سيد محمد كاظم يزدى بر ديوار اطاق نصب بود و علاقه بسيارى به آنها داشت و واردين را اين دو عكس مجذوب مى‏ نمود. (آفتاب خوبان: ص 21)

جد مادرى حضرت استاد، در سال 1247 (يا 1257 قمرى) در يكى از قراء يزد ديده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران كودكى و نوجوانى براى تحصيل علم به اصفهان مهاجرت نمود و از محضر اساتيدى چون آقا شيخ محمد باقر نجفى و سيد محمد باقر خوانسارى صاحب كتاب روضات الجنات بهره برد.

 سپس به نجف اشرف رفت و از محضر اساتيدى همچون ميرزا محمد حسن شيرازى صاحب تحريم تنباكو بهره‏ها گرفت، پس از فوت استاد به تدريس پرداخت.
 ايشان تأليفات گرانقدرى دارد كه در رأس همه آنها كتاب پر آوازه «عروة الوثقى» است. وى در روز 27 رجب 1337 قمرى نداى حق را لبيك گفته و در نجف اشرف مدفون گرديد.

 حضرت آيت الله بهجت در درس قضايايى كه درباره ايشان نقل مى‏كردند، فرمودند: «در نجف شخصى ديوانه شده بود در خيابان‏ها مردم او را مى‏ديدند و مى‏گفتند چطور شد، او كه آدم سالمى بود، چرا ديوانه شد؟
 در جواب مى‏گفتند: او كسى بود كه در مشروطيت سجاده از زير پاى آقا سيد محمد كاظم يزدى كشيد و به سيد اهانت كرد، خداوند نيز او را به جنون مبتلا كرد!!» (روح ریحان: ص 17)

  س: جد مادرى‏تان؟
 ج: مرحوم آقا سيد كاظم يزدى، معروف است ديگر، صاحب عروة (الوثقى). (مژده دلدار : ص 92)

 جد پدرى

 جد استاد آقا سيد محمد حسن، در سنين كودكى همراه پدر آقا سيد عبدالله به كربلا آمد و پس از مراحل تحصيل به مقام مرجعيت رسيد و در تهذيب و اخلاق به مدارج عاليه نائل شد.
 او عالمى بزرگ و فقيهى جليل القدر و متقى بود كه در درس مولى فاضل اردكانى و مولى محمد تقى هراتى و علماى ديگر آن عصر شركت كرد و به مرتبه اجتهاد رسيد.

 او از اتقياء و صلحاء و عبّاد بود و مرجعى بود كه نزد عام و خاص مورد توجه همه قرار داشت. در كربلا در مسجدى كه پشت ضريح مبارك مسجد سيدالشهداء بود اقامه جماعت داشت.
 حضرت استاد درباره جدش مى‏فرمودند: «در تاريخ به جدّ ما ظلم شده است، چون با آن بزرگى، شرح احوالش را به تفضيل ننوشته‏اند. به حقير هم سفارش كردند كه شرح حال جدّش را خوب بنويسم.

 مى ‏فرمودند: «جدّ ما خيلى خوش لهجه و داراى بيان فصيح و زيبا بود به طورى كه بعضى براى شنيدن سوره حمدش در نماز او حاضر مى‏شدند. مرحوم حجّة العارفين سيد على آقا قاضى‏قدس سره و مرحوم آيت اللّه كوهستانى از جدّم برايم بسيار تعريف مى‏كردند و مرحوم آقاى كوهستانى با جدّم مأنوس بود.

 جدّم داراى كرامات زيادى بوده، از جمله، تعيين محل قبر حضرت على اصغر؛ و سجده ‏هاى طولانى ايشان زبانزد بوده است.»
 از جمله شاگردان آقا سيد حسن، آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى و شيخ على زاهد قمى بودند.
 آقا سيد حسن به كسالتى در تاريخ 6 صفر 1328 دنيا را بدرود گفت و در رواق حرم حضرت سيد الشهداء نزديك قبر امامزاده ابراهيم مجاب، فرزند موسى بن جعفر دفن شد.

 او داراى سه پسر به نام‏هاى سيد مصطفى، سيد محمد حسين و سيد محمد على (پدر استاد) بود، كه آقا سيد مصطفى بعد از پدر، امامت جماعت را بر عهده داشت. (روح و ریحان: ص 18 الى 20)

  جدّم سه پسر داشت يكى سيد مصطفى كه بعد از پدر به جاى پدر در كربلا نماز مى‏خواند. دومى سيد محمد حسين بود كه پرچم استقلال را در فلكه شهردارى كربلا منصوب كرد. سومى پدرم آقا سيد محمد على بود. (آفتاب خوبان: ص 20)

 از طرف پدر به جدّ بزرگوارش اسوه علم و عرفان آيت اللّه سيد حسن كشميرى و از طرف مادر به فقيه متبحّر آيت اللّه سيد محمد كاظم يزدى صاحب كتاب عروة الوثقى منتسب بود. (آفتاب خوبان: ص 16)

 جدّ پدرى استاد، آيت بحق، مرجع و مروّج شريعت نبوى و صاحب كرامت، آيت الله سيد حسن كشميرى در سن 7 سالگى همراه پدرش از كشمير به كربلا آمدند و مقيم شدند و سپس مشغول علوم دينى گشت و به مقام اجتهاد و عرفان رسيد و شاگردانى همانند آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى يزدى و شيخ على زاهد قمى و… از ايشان استفاده كردند.

 حضرت استاد درباره جدّشان مى‏ فرمودند: جدّ ما خيلى وجيه المنظر و زيباروى بودند، تا به جايى كه شيخ عبدالكريم حائرى وقتى در درسش شركت مى‏ كرد مى‏ گفت: نمى‏دانم به درسش توجه كنم يا تماشاى جمالش را بنمايم.

 ايشان هم مرجع بوده و عده زيادى از اهل كربلا و هند از او تقليد مى‏ كردند و هم عارف و صاحب كرامت بود. تا جايى كه جدّ مادرى‏ام آقا سيد محمد كاظم يزدى هر گاه مريض سخت مى‏ شد، مى‏ گفت: لباس آقا سيد حسن كشميرى را بياوريد بپوشم تا خوب شوم!

 استاد ما مرحوم سيد على آقا قاضى جدّم را ديده بود و از او تعريف و تمجيد مى‏كرد. جدّم آن قدر سجده طولانى انجام مى‏داد كه خانواده‏اش از او قطع اميد مى‏كردند و پتو و يا روپوشى رويش مى‏ انداختند.

 از جمله كرامات ايشان كه مشهور و بعضى در كتب مقاتل نقل كرده ‏اند اين است كه عده‏اى از تُرك‏هاى ايران به كربلا مشرّف شدند و از ايشان درباره قبر على اصغر امام حسين‏ عليه السلام سؤال كردند، فرمود: يك شب مهلت بدهيد تا جوابتان را بدهم. با توسل به ساحت مقدّس ابا عبداللّه الحسين‏ عليه السلام، در عالم خواب(يا مكاشفه)امام‏ عليه السلام مى‏ فرمايند: على اصغر روى سينه‏ ام (يا در كنارم)قرار دارد، و روز بعد جواب آنها را مى‏ دهد.

 حضرت استاد به حقير فرمودند: شرح احوال جدّم آقا سيد حسن را خوب و مشروح بنويس؛ لكن با پوزش از روح پرفتوح استاد، در موقع تحرير اين مختصر، مطالب آماده‏اى از آن زنده ياد نزدم نبود، تا بيشتر از تذكره او را متذكّر شوم.(آفتاب خوبان : ص 19 الى 21)

جدّ استاد آية الله سيد حسن كشميرى مرجع و عارف ساكن كربلا بود و امامت حرم امام حسين ‏عليه السلام را به عهده داشتند؛ و عكسى از امامت جدّشان در منزل استاد بود. (صحبت جانان: ص 147)

بعد از آقا سيد حسن، فرزندشان آقا سيد مصطفى عموى استاد امامت داشتند. بعد از وفات عمو، حضرت استاد در ايام تعطيل حوزه علميه نجف كه به كربلا مى‏رفتند، امامت مى‏ كردند.(صحبت جانان: ص 148)

 آيا شما كشمير و هندوستان را ديده‏ ايد؟
 ج: جدّ ما آقا سيد حسن كشميرى در سن كودكى (هفت سالگى) از كشمير به عراق آمدند، اما پدر و خودم اصلاً آن جا را نديده‏ايم. (آفتاب خوبان : ص 101)

درباره جدّ پدرى بگوئيد؟
ج: جدّم آية الله سيد حسن كشميرى از علماء و مراجع كربلا بود و در آذربايجان ايران مقلّد داشت. خيلى ملّا بود و هم چنين صاحب كرامت بود. آية الله شيخ عبدالكريم حائرى يزدى شاگرد ايشان بود. (صحبت جانان: ص 203)

  درباره جدّ پدرى‏تان سيد حسن كشميرى بفرماييد؟
 ج: آقا سيد حسن كشميرى از علماى كربلا بود.
 در حدّ مرجعيت تقليد؟
 ج: بله، تبريز مقلّدش بودند، صاحب كرامت بود. شخص بزرگى بود. مرحوم آقا شيخ عبدالكريم حائرى يزدى از شاگردانش بود، ملّا بود خيلى. (مژده دلدار: ص 91)

 ازدواج
در سال 1364 با صبيه مرحوم مجتهد فاضل ميرزا محمد شيرازى فرزند آيت الله شيخ كاظم شيرازى ازدواج كردند كه ثمره اين ازدواج سه پسر و چهار دختر بود. (روح وریحان : ص 14)

 از جمله در بيوگرافى زندگانى استاد اين كه ايشان در سن 20 سالگى با همسرشان كه در سن 15 سالگى بوده‏اند، ازدواج كرده است. نكته‏اى كه در ارتباط با همسر وفادار ايشان قابل توجه است و از قلم افتاده، اين كه مادر استاد، دختر آية الله محمد كاظم يزدى، عمّه مادرهمسر استاد مى‏شدند. (مژده دلدار: ص 55)

 سكته وسيع

حضرت استاد در آخرين سفر به اصفهان به منزل آية الله شيخ محمد ناصرى دولت آبادى وارد شدند. چون يكى از اقوام ايشان وفات كرده بود، مجلس ترحيمى برقرار نموده بودند. وسط مجلس ترحيم حال استاد به هم خورد. بعد از پايان منبر، رنگ ايشان مثل گچ شده بود. پزشكى را آوردند كه به دستور او يك آمپول مرفين به استاد تزريق شد. مرفين قوى بود و آقاى كشميرى طورى خوابيد كه براى نماز صبح ايشان را بيدار نمودند.
 آقا نماز خواندند و دو مرتبه دراز كشيدند. حدود ساعت هفت صبح كه يك ساعت از آفتاب گذشته بود، ايشان از خواب بيدار شده و «لا اله الا اللّه» مى‏ گفتند.

 من (شيخ هادى مروى) گفتم: «آقا مسئله‏ اى پيش آمده»؟ فرمود: «اگر من از دنيا رفتم، كارى كنيد كه مرا بالا سر حضرت معصومه ‏عليها السلام دفن كنند. اگر بالا سر حضرت معصومه نشد، ديگر براى من فرقى نمى‏ كند و هر كجا باشد اهميت ندارد، ولى من نظرم حرم حضرت معصومه است».
 عرض كردم: «وصيت ديگرى نداريد»؟ فرمود: «وصيت ديگرى ندارم».
 حال ايشان «مى بهتر شد و ما به قصد تهران به راه افتاديم. بين راه در شهر دليجان دوباره حال آقا بد شد. مقدارى آب آناناس خريدم و ايشان ميل كردند و كمى حالشان بهتر شد.

 به قم كه رسيديم، ديديم باز حال ايشان نامناسب است و نمى‏ توانيم به تهران برويم. چون خانواده ايشان در تهران بودند، قصد داشتيم به تهران برويم. به آقا گفتم: »شما را مى‏ بريم بيمارستان آية اللّه گلپايگانى تا اگر لازم باشد، اين جا شما را بسترى كنيم».
 فرمود: «نه! من را به تهران ببريد».

 ايشان را به بيمارستان آية اللّه گلپايگانى برديم. پزشك بعد از معاينه گفت: «ايشان در حد وسيعى سكته قلبى كرده ‏اند و من اجازه نمى‏ دهم ايشان را به تهران ببريد». لذا ايشان را در همان بيمارستان بسترى كردند.
 پزشك به من گفت: «با بيمارستان قلب شهيد رجايى تهران هماهنگى كنيد تا ايشان در آن جا بسترى شود».
 خانواده آقا را در جريان سكته قرار داديم و با هم در قم به عيادت آقا آمديم و آقا سخت اصرار مى‏ كرد كه مرا به تهران ببريد. به هر حال فرداى آن روز ايشان را با آمبولانس به تهران بردند و تحت درمان قرار دادند و بحمدالله بهبودى حاصل شد. (مژده دلدار: ص 34 و 35)

وقايع رحلت و دفن

در ماه رمضان سال 1377 (ه .ش) روز جمعه آقا از تهران به قم تشريف آورد و نگاهى به من (شيخ هادى مروى) كرد و فرمود: «هفته ديگر مى‏آيى، ديگر مرا نمى ‏بينى»!! چند روز نگذشته بود كه اطلاع دادند آقاى كشميرى سكته مغزى كردند. ايشان را آوردند به بيمارستان شركت نفت تهران و بسترى كردند. من به عيادت آقا رفتم. همه گفتند: »متأسفانه از نظر پزشكى ايشان فوت كرده‏ اند فقط از نظر ظاهرى نفس مى‏ كشند.

اگر مى‏ خواهيد براى محل دفن ايشان چاره‏ اى كنيد«. بنده خدمت مقام معظم رهبرى رسيدم و وضعيت بيمارى ايشان را عرض كردم! ايشان خيلى ناراحت شدند؛ چون خودشان هم مترصّد بودند كه ايشان را ببينند، ولى نشده بود. عرض كردم: «آقا وصيت كردند در حرم حضرت معصومه ‏عليها السلام دفن شوند، شما چه مى‏ فرماييد»؟ فرمودند: «ما دعا مى‏ كنيم، شما هم دعا كنيد. آقاى كشميرى حيف است كه از دستمان برود. ولى اگر ايشان فوت كردند، من مى‏ گويم قبرى بالا سر حضرت معصومه‏ عليها السلام هر كجا خالى بود، آماده كنند. از قول من به توليت حرم بگوييد تا اقدام كنند».

 پس از آن كه آية الله كشميرى رحلت كرد، توسط اخوى كه در دفتر مقام معظم رهبرى در قم بود، به توليت محترم آستانه حضرت معصومه‏ عليها السلام دستور ايشان را رسانديم كه در بالا سر حضرت معصومه‏ عليها السلام دفن شوند.

 پس از تشييع جنازه مختصرى كه در تهران انجام شد، جنازه آقا را به قم آوردند و براى غسل و كفن به قبرستان بقيع بردند و مشغول شدند.

 بنده براى تعيين قبر به حرم رفتم. يكى از دامادهاى توليت حضرت معصومه‏ عليها السلام كه جوانى بود، نزدم آمد و گفت: «قبرى را نشان مى‏ دهم ولى به كسى نگويى كه اين جا را چه كسى به من گفته است»!
 گفتم: «باشد». گفت: «كنار قبر علامه طباطبايى يك قبر خالى هست«. من به كسى كه قبر مى‏ كَند، گفتم: «اين جا را بكن! ما همين جا را براى آقا مى‏ خواهيم».

 قبركن گفت: «اين جا قبر نيست». گفتم: «اين كارى كه مى‏ گويم، انجام بده و الّا مى‏روم شكايتت را مى‏كنم». قبركن ترسيد و شروع به كار كرد. سنگ را كه برداشتيم، ديديم آن جا يك قبر آماده و ساخته شده است.
 پس از غسل در قبرستان بقيع، جنازه را تشييع كردند و به حرم مطهر حضرت معصومه‏عليها السلام آوردند. حضرت آية اللّه بهجت بر جنازه ايشان نماز خواند.

 جمعيت خيلى زياد بود. جنازه را به سختى برديم و داخل قبر گذاشتيم. هنگامى كه آمديم خاك‏ها را روى قبر بريزيم يك دفعه ديديم آية الله حسن زاده آملى آمد و فرمود: «من مى‏خواهم در قبر با آية اللّه كشميرى وداع كنم». ايشان داخل قبر رفت و لباس‏ها و عمامه شان را به خاك قبر آغشته نمود؛ پس از آن روى قبر را پوشانديم. (مژده دلدار: ص 39 و40)

 وفات استاد
استاد اواخر عمر، زمزمه قم و حرم حضرت معصومه‏ عليها السلام را مى‏ كرد. مى فرمود: اگر مُردم مرا در حرم حضرت معصومه‏ عليها السلام دفن كنيد.

 در تاريخ 30 آبان 1374 مانند همان مطلب كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر كفن سلمان نوشت، مى‏ فرمود. سفر مرگ نزديك است اما دست خالى هستم. مى‏ فرمود: مرگ در پيش است و شوخى نيست! چند بار سؤال كردم آقا در چه حالى هستيد؟ مى‏ فرمود: در حال نزع (جان دادن). فرمود: آقا سيد هاشم حداد را در خواب ديدم به من گفت چرا غمناكى؟ فرج نزديك است. به دفعات اين شعر را خواند:

 كجا رفتند آن رعنا جوانان
كجا رفتند آن پاكيزه جانان

 همه بار سفر بستند و رفتند
مرا خونين جگر كردند و رفتند

 بعد مى‏فرمودند: همه رفتند و آخرى آنها سيد هاشم حداد بود.
 تذكر موت و زمزمه پرواز گاهگاهى بر زبان قال و حالش جارى بود، تا جايى كه وقتى بعضى واردين به ايشان عرض مى‏ كردند: آقا بسيارى توضيح المسائل نوشته ‏اند…! در جواب مى‏ فرمودند: مرگ در پيش است، و اين آيه را مى‏ خواندند: وَ ما جَعَلنا لبَشَر من قَبلكَ الخُلد اَفَان متَّ فَهُمُ الخالدُون. كُلُّ نَفس ذائقَةُ المَوت. (روح وریحان: ص 129)

استاد قريب 10 سال كسالت داشتند و چند بار هم سكته كردند كه آخرين بار اواخر ماه مبارك رمضان 1419 (ه .ق) بود كه ايشان را به بيمارستان شركت نفت تهران انتقال داده و پس از 3 ماه بيهوشى در روز چهارشنبه 18 فروردين 1378 (ه .ش) مطابق با 20 ذى الحجّه 1419 در سن 74 سالگى به لقاء محبوب شتافت. (روح وریحان : ص 129 و 130)

منبع سایت احوالات عالم ربانی آیت الله سید عبدالکریم کشمیری

آیه اللّه شیخ مرتضى طالقانى در بیانات آیت الله کشمیری

آیه اللّه شیخ مرتضى طالقانى

او در ابتدا در طالقان چوپانى مى ‏کرد، روزى صداى قرآن شنید و حالى به او دست داد سپس به اصفهان آمده و مدتى آن جا تحصیل کرد و بعد به نجف رفت و آن جا به تدریس پرداخت و به مقامات بلندى از علم و اخلاق رسید.

او بود که در طفولیت سبب تحول جناب استاد شد و شدیداً به ایشان علاقه‏ مند بود. حضرت استاد درباره ایشان مى‏ فرمود: او در مدرسه جدّ ما آیت اللّه سید محمد کاظم یزدى حجره داشت و براى همه طبقات از اهل علم، درس مى ‏گفت. قریب ده سال حجره من با حجره ایشان متصل بود و به من بسیار مودّت داشت.

هنوز مو بر صورتم روئیده نشده بود که پدرم عمامه بر سرم گذاشت و در مدرسه جدّمان حجره گرفت. چون حجره ‏اش کنار حجره من بود، از ایشان استفاده‏ ها بردم. او به ذکر و فکر مشغول و کثیر العباده بود. از تکبر به دور بود و با شاگردانش مزاح مى‏ کرد. اواخر عمرش با ما مى ‏نشست و گفتگو و صحبت مى ‏کرد. البته ریاضت و مجاهدت را در جوانى کشیده بود و برایمان داستان‏هاى مختلف مى‏ فرمود.

در اواخر عمرش گاهى سه روز چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه درب حجره را مى ‏بست و کسى را راه نمى ‏داد و مشغول ذکر و فکر بود.
علم ضمیر داشت و داراى قدرت تصرف و تسخیر بود. به من سفارش خواندن قرآن و ذکر یونسیه مى ‏کرد، با این که خود تدریس مى‏ کرد، مى ‏فرمود: درس یکى و مباحثه یکى بس است. درس اخلاق و اذکار ایشان را نوشتم، لکن وقتى مجبور شدم به ایران بیایم بعثى ‏ها دفترها را از من گرفتند.

استخاره با تسبیح چهارتایى را از ایشان به یادگار گرفتم که همیشه انجام مى ‏دادم و اجازه ذکر به من دادند. به من سفارش کردند که با سید على آقا قاضى متصل شوم و از ایشان استفاده ببرم.

درباره کرامات ایشان مى‏ فرمود: وقتى شیخ مرتضى طالقانى با آیت اللّه سید جمال گلپایگانى با هم از نجف به کربلا مى‏ رفتند. تشنگى بر آنان غالب و آبى در بیابان پیدا نکردند. به ناگاه در راه چاهى ظاهر شد و مرحوم طالقانى با کفش و عمامه آب از چاه کشیدند و نوشیدند و سیراب شدند. نکته مهم آن که کسى اصلاً در آن منطقه آن چاه را ندیده بود و این قدرت تصرف ایشان را مى‏ رساند.

استادى بود در علم منطق به نام شمس اهل بادکوبه، مى ‏گفت روز اول محرمى کنار حوض مدرسه سید بودم و شیخ مرتضى داشتند وضو مى‏ گرفتند، به من فرمود: ره سال دیگر همانند این روز )اول محرم( از دنیا مى ‏روم، دقیقاً همین طور شد.

وقتى عربى به حجره ایشان آمد و گفت: اجنه خانه‏ ام را سنگ مى‏زنند، شیخ ناراحت شد و فرمود: برو به من چه! ما به آن شخص اشاره کردیم بنشین و نرو، او نشست. بعد از مدتى دوباره خواهش و تمنا کرد، شیخ تفضّل کرد و فرمود برو به خانه‏ات همان طرفى که اجنه سنگ مى‏ زنند بگو: مرتضى خادم محمد و آل محمد مى‏ گوید دیگر سنگ نیندازید و از خانه خارج شوید.

بعد از وفات شیخ آن عرب آمد و گفت دوباره اجنه سنگ مى‏زنند، تا قبل از وفات سنگ نمى‏ زدند. گفتند: شیخ وفات یافته است. پس فهمید که بعد از وفات این مسئله تکرار شده است. (روح وریحان: ص ۲۵ الى ۲۷)

از اساتیدى که استاد از او یاد مى ‏کرد، و اولین کسى بود که ایشان را در طفولیت متذکر شد، مرحوم شیخ مرتضى طالقانى بود، که ایشان شاگرد آخوند کاشى بود و تا آخر عمر مجرد زیست و براى طلاب از هر کتابى که تقاضا مى‏کردند، تدریس مى ‏فرمود. درس اخلاق او را نوشتم لکن وقتى مجبور شدم به ایران بیایم صدامیان از من گرفتند. او سفارش خواندن قرآن و ذکر یونسیه را به من مى ‏کرد. او از جوانى به ریاضات شرعیه مشغول و در اواخر عمرش سه روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه درب حجره را مى ‏بست و کسى را راه نمى‏ داد و مشغول خلوت و عبادت مى ‏شد، البته داراى تصرف و تسخیر هم بودند. استادى بود در علم منطق به نام شمس، اهل بادکوبه گفت: روز اول محرمى کنار حوض مدرسه بودم و شیخ داشتند وضو مى‏ گرفتند، فرمودند: ده سال دیگر مانند همین رور از دنیا مى ‏روم و همین طور هم شد که ایشان روز اول محرم ۱۳۶۳ رحلت کردند. (آفتاب خوبان: ص ۲۴ و ۲۵)

عکس استادش را کشید

اوایلى که حضرت استاد به ایران آمده بود، با آیه الله غروى که از دوستان قدیمیشان بود، در قبرستان نو (قبرستان آیه الله حائرى، نزدیک پل آهنچى قم) ملاقات داشت. آقاى غروى از ایام بسیار خوب نجف و محضر آیه الله شیخ مرتضى طالقانى یاد و اظهار دلتنگى کرد. استاد پرسید: «کاغذ و قلم نزد شما هست»؟
ایشان خودکار و کاغذى تهیه کرد. استاد تمثال استاد خود شیخ مرتضى طالقانى را بسیار کوچک رسم کرد که به عنوان تبرک در صفحه ۸۸ کتاب مژده دلدار درج کردیم. (مژ: ص ۲۵)

بیشترین استفاده اخلاق و ذکر را از کدام استادتان بردید؟
ج: از مرحوم شیخ مرتضى طالقانى. (آفتاب خوبان: ص ۹۱)

 آیا مطالبى هم از شیخ مرتضى طالقانى نوشته‏ اید؟
ج: چند دفتر از اخلاقیات و اذکار ایشان را نوشتم، وقتى به ایران مى ‏آمدم همه آنها را بعثى ‏ها از من گرفتند. (آفتاب خوبان: ص ۹۲)

درباره شیخ مرتضى طالقانى بگوئید.
ج: او در سیر و سلوک شاگرد آخوند کاشى بود، بیش از ۱۰ سال نزد ایشان بودم و بیشتر درس‏ها را نزدش خواندم. او صاحب کرامت بود و ضمیر (نیت باطنى) را مى ‏خواند.

آیا کرامتى از ایشان یادتان هست؟
ج: بله، روزى یک عربى آمد و نزد او از سنگ باران کردن خانه‏ اش از جانب اجنه، شکایت کرد و گفت: چیزى بدهید تا این مشکل حل شود. ایشان فرمود: به سمت قبله بایست و بگو: یقول مرتضى خادم محمد و آل محمد اخرجوا من الدار: یعنى مرتضى طالقانى خادم محمّد و آل محمّد مى ‏گوید: اى اجنه از این خانه خارج شوید. آن مرد رفت و بعد از مدتى آمد و گفت: دیگر اجنه خانه‏ ام را سنگ باران نمى‏ کنند. (صحبت جانان: ص ۲۰۴)

منبع

http://erfanekeshmiri.ir

دیدارها و ملاقاتهای آیت الله سید عبدالکریم کشمیری(امام خمینی-علامه طباطبایی-شیخ جعفر آقای مجتهدی-آقااسماعیل دولابی…)

امام خمینی
 
آشنایى با امام راحل

استاد با آیت اللّه سید مصطفى خمینى در نجف دوست و رفیق بودند و ایشان را شخصى فاضل و دور از تعینات ظاهرى مى ‏دانست. استاد فرمودند: یک وقت آقا مصطفى به ابوى ‏شان آیت اللّه خمینى‏ قدس سره عرض کرد: آقا سید عبدالکریم کشمیرى از چیزهایى پنهانى خبر مى‏ دهد. ایشان به آقا مصطفى فرمودند: بگوئید من در ایران خوابى دیده‏ ام و به کسى هم نگفتم، بگوید آن خواب چه بود؟
 
آقا مصطفى مطلب را به من رسانید من با اورادى چند، آن خواب برایم واضح شد و گفتم: به والد بگوئید در ایران خواب دیده، در نجف از دنیا رفته و دفنش کردند. لکن سنگى، پهلوى او را آزار مى‏ دهد. امیرالمؤمنین‏ علیه السلام آمدند و فرمودند: حالت چه طور است؟ ایشان عرض کردند: حالم خوب است، لکن این سنگ مرا اذیت مى‏ کند. و امیرالمؤمنین‏ علیه السلام آن سنگ را از کنارش دور کردند.
 
چون جواب را رساندند، تصدیق کردند. آقا مصطفى از من پرسید: آیا پدرم در نجف وفات مى‏ کند؟ گفتم: نه، در ایران از دنیا مى ‏رود.
وقتى امام راحل به ایران آمدند، یک بار پیغام دادند که ایشان به نزدش بیاید و استاد رفتند (و آن هم داستانى دارد).
 
یک بار هم مسئولى از اهل علم را در قم فرستادند تا از احوال استاد بپرسند. مدتى قبل از کودتاى نوژه همدان، استاد صبحى در مکاشفه دیدند که ایران را دارد آتش فرا مى‏ گیرد و دودش نزدیک است به خانه‏ اش بیاید. به وسیله مرحوم حجه الاسلام سید کمال موسوى شیرازى براى امام راحل پیغام فرستادند تا اقدامات لازم را انجام دهند. امام هم اقدام کردند و آن کودتا در نطفه خاموش شد؛ بعد هم به وسیله پیغامى از استاد تشکر کردند.
 
مرحوم حجه الاسلام سید احمد خمینى چند ماه قبل از وفات به منزل استاد آمدند و بعضى تلامذه هم بودند، دستورالعملى خواستند و استاد تفضّل نمودند و چیزى فرمودند. بعدها منتشر شد که حضرت آقاى کشمیرى وفات ایشان را متذکر شدند. حقیر این مطلب را از استاد پرسیدم، فرمودند: به او گفتم، اجل نزدیک است، این فهمى بود که به دلم آمد و به او گفتم». (آفتاب خوبان: ص ۴۵)
  ایشان امام را دوست داشتند و مى‏ گفتند: امام عظیم است و این لفظ را در موردش به کار مى ‏بردند انسان عظیم او را ثابت و مستقیم مى‏ دانست و مى‏ فرمود: نظیر ندارد. (میناگردل: ص ۲۵)

جناب استاد در نجف اشرف با آیت اللّه سید مصطفى خمینى «ره» دوست و رفیق بودند، و ایشان را شخصى فاضل و دور از تعیّنات ظاهرى مى ‏دانستند. گاهى با ایشان به مهمانى‏ ها و گاهى به مسجد کوفه  و… مى ‏رفتند.
رابطه ایشان با استاد به گونه‏ اى بود که روزى استاد بر اثر کثرت جوع و ذکر توحیدى که به تعداد هفتاد هزار است مشغول بودند، از حال مى ‏روند. حاج آقا مصطفى ایشان را به منزل مى ‏برد و غذائى تدارک مى ‏بیند و قدرى ایشان را تقویت مى ‏کند تا به حال عادى باز مى‏ گردند.

کثرت ارتباط، سبب شد تا حاج آقا مصطفى نزد پدر از مرحوم آقاى کشمیرى تعریف مى‏ کنند و جمله ‏اى مى ‏گوید که ایشان از چیزهاى پنهانى خبر مى ‏دهد.
امام مى ‏فرماید: من خوابى دیده ‏ام و به کسى هم نگفته‏ ام، بگوید خوابم چه بوده است، استاد در جواب حاج آقا مصطفى فرمودند:
پدر شما در قم خواب دیده که در نجف وفات یافته و دفن گردیده، لکن سنگى پهلوى او را آزار مى‏ دهد، آقا امیرالمؤمنین‏ علیه السلام مى‏ آیند و از ایشان سؤال مى ‏کنند حالت چطور است؟ ایشان عرض مى ‏کند: حالم خوب است لکن این سنگ پهلوى مرا اذیت مى‏ کند. امیرالمؤمنین ‏علیه السلام آن سنگ را از کنارش دور مى‏ کنند.

چون حاج آقا مصطفى جواب را به والدشان مى‏ رسانند، ایشان تصدیق مى ‏کنند. و آشنایى و ارتباط از آن به بعد شروع شد. بعداً حاج آقا مصطفى از استاد سؤال مى ‏کند: آیا پدرم در نجف وفات مى ‏کند؟ مى‏ فرماید: نه در ایران وفات مى‏ کند. ولى شما بهره ‏اى از ایران ندارید.

استاد مى ‏فرمود: آیت اللّه خمینى ‏قدس سره مردى مستقیم و بى ‏نظیر بود و در مجالسى مانند مجلس فواتح که بعضى بزرگان حزب بعث مى ‏آمدند، هیچ اعتنایى نمى ‏کرد.

وقتى در حرم سیدالشهدا از آیت‏ اللّه خمینى سؤال کردم: «فما أحلى اسماءکم؛ چقدر شیرین است نامهاى شما» که در زیارت جامعه کبیره آمده به چه اعتبار و معنى است؟ فرمود: به خاطر این که آنان فانى در خدایند اسماء آنان شیرین است.

ایشان را در کربلا ملاقات کردم و به او گفتم: من به این امام حسین‏ بن‏ على ‏علیه السلام به شما علاقه ‏مند هستم.
وقتى به ایران آمدم آیت‏ اللّه خمینى مرا به ملاقات دعوت کردند و من هم روزى خدمتشان رسیدم.
صحبتهایى داشتیم و به من فرمودند: اگر خواسته‏اى دارید بگوئید، استاد در جواب مطلبى را به عرض رساندند که آن هم داستانى دارد.

 امام وقتى دیگر کسى را به قم فرستادند تا از حال ایشان تفقّد کنند. امام براى خرید خانه استاد در خیابان دور شهر قم، مبلغى را مرحمت کردند. استاد قبل از توطئه کودتاى نوژه، پیغامى به امام دادند و ایشان هم به وسیله شخصى از استاد تشکر کردند. (ر: ص ۱۲۱ و ۱۲۰)

 بعد از اینکه فرردین سال ۱۳۵۹ به ایرن آمدید، امام خمینى‏ قدس سره چه سؤالى از شما کردند؟گفتند: ایران را چطور دیدید؟

گفتم: تاریک است.

درباره منزل مسکونى چه فرمودند؟
گفتند: از خرید خانه مضایقه نکن، برایمان همین خانه (خیابان دورشهر خیابان صدوق قم) را خریدند.
امام خمینى را چطور دیدید؟ شخص بزرگى بود، نظیر نداشت. اراده عجیبى  داشت. مستقیم درکار بود. ثبات داشت، کأنّه  مى‏ دید، از آرامش برخوردار بود.در کربلا شما ایشان را دیدید و گفتید: شما را دوست دارم؛ ایشان هم چیزى به شما گفتند، آیا یادتان هست؟ نه.
با امام خمینى رفیق بودید؟ بله، ارادت داشتم.
ایشان در نجف به شما گفتند: در نجف دفن مى‏ شود؟ بله، من در جواب گفتم: به ایران مى‏ روى و در آنجا دفن مى‏ شوى. (صحبت جانان: ص ۲۰۷) با مرحوم امام (خمینى) هم که آشنایى داشتید در نجف؟
ج: بله. به من عقیده داشت. خیلى، علاقه داشت. یک روز دنبالم فرستاد. رفتم پیشش. مى ‏پرسید: اوضاع چه‏طور مى‏شود؟ اوضاع ما چطور مى ‏شود؟ خواب دیده بود که در نجف مُرده و دفنش کردند. گفتم: نه! شما در ایران فوت مى‏ کنید و در ایران دفن مى ‏شوید.

 این جریان مربوط به نجف است؟
ج: بله مربوط به نجف است. (مژده دلدار: ص ۹۶)

جناب استاد در نجف اشرف به حکومت بعثى‏ ها بى ‏اعتنا بود و سبب هجرت ایشان از عراق به ایران بخاطر بدگوئى درباره صدام شد.
روزى صحبت از امام خمینى قدس سره شد فرمودند: در بعضى مجالس مانند مجالس فواتح، روساى بعث که مى ‏آمدند همه به یک نوعى به ایشان نگاه مى ‏کردند، اما ایشان با اراده مستحکم هیچ توجهى به آنان نمى ‏کردند. (صحبت جانان: ص ۱۶۳ و ۱۶۴)

 رابطه شما با امام خمینى چطور بود؟
ج: فرمودند: علاقه زیادى به من داشت. (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

 آقا مصطفى خمینى شاگرد شما بود؟
ج: آقا مصطفى رفیق من بود. (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

آقا مصطفى خمینى ‏قدس سره به شما درباره رفتن به ایران چه گفت؟
ایشان از من سؤال کرد: آیا در آینده حکومت ایران هستم؟ گفتم: نه، آنجا نیستى. (صحبت جانان: ص ۲۰۷)

 اگر نظرتان باشد یک‏بار فرمودید: کربلا ایشان را در صحن دیدم. دست گذاشتم روى شانه ایشان، گفتم به این حسین‏ علیه السلام من دوستتان دارم؟
ج: گفتم، به این حسین! دوستت دارم. (مژده دلدار: ص ۱۰۳)
 
 
 

  علامه طباطبایى

  آقاى کشمیرى فرمودند: روزى علّامه طباطبایى براى دیدنم به منزل ما آمد و فلانى گفت نیست، و علامه برگشت. براى مرتبه دوم آمد و خودش را معرفى کرد. بنده از آقاى کشمیرى پرسیدم علّامه را چطور دیدید؟ فرمودند: علّامه حاضر است. (میناگردل: ص ۱۰۵)
 
 چشم علامه طباطبایى

در مورد علّامه مى ‏فرمودند: «چشم علّامه طباطبایى همه‏اش توحید است (توحیدى مى‏بیند)». (میناگردل: ص ۸۱)
 
 خواب وفات امام رضا علیه السلام

مرحوم آیه اللَّه کشمیرى فرمودند: شب وفات علّامه طباطبایى در خواب دیدم که امام رضاعلیه السلام در گذشته ‏اند و ایشان را تشییع جنازه مى‏ کنند. صبح خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکى از بزرگان (و عالمان) از دنیا خواهد رفت، و در پى آن، خبر آوردند که علّامه طباطبایى درگذشت. (میناگردل: ص ۱۲۲)

 

ریاضت آصف برخیا

علامه طباطبایى ریاضت آصف برخیا را به مرحوم آیه اللّه کشمیرى هدیه کردند و گفتند: برادرم آیه الله سید محمد حسن طباطبایى، مى‏ توانست با روح آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان‏ علیه السلام تماس بگیرد و پرسش‏هایش را از او مى ‏پرسید.
دستور ارتباط با وى و یادگیرى اسم اعظم از او نیز خواندن آیه «قال الّذى عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک فلمّا راه مستقرّا عنده قال هذا من فضل ربّى لیبلونى اشکر ام اکفر و من شکر فانّما یشکر لنفسه و من کفر فانّ ربّى غنىّ کریم» (نمل: ۴۰) در یک اربعین و با عددى خاص است. (میناگردل: ص ۱۲۲)

 

آصف برخیا

 فرمودند: این آیه «قالَ الَّذى عندَهُ علم منَ الکتاب أَنَا آتیکَ به قَبلَ أَن یَرتَدَّ الیکَ طَرفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُستَقرّاً عندَهُ قالَ هذا من فَضل رَبّى لیَبلُوَنى أَأَشکُرُ أَم أَکفُرُ وَ مَن شَکَرَ فَانَّما یَشکُرُ لنَفسه وَ مَن کَفَرَ فَانَّ رَبّى غَنىّ کَریم» (نمل: ۴۰).
به عدد کثیر یک اربعین، نتیجه ‏اش اسم اعظم است که نزد آصف برخیا (وزیر و برادرزاده حضرت سلیمان) بود که به حضرت سلیمان گفت: پیش از چشم بر هم زدنى تخت بلقیس )ملکه سباء( را نزد تو خواهم آورد؛ و به چشم بر هم زدنى آن تخت را نزد سلیمان‏ علیه السلام حاضر کرد.
امام صادق فرمود: آصف برخیا از طریق طى الارض تخت بلقیس را نزد سلیمان‏ علیه السلام حاضر کرد.
سرزمین سبا در کشور یمن واقع بود و جناب سلیمان ‏علیه السلام در بیت المقدس حکومت مى ‏کرد و این تخت را از یمن به فلسطین، به یک چشم بر هم زدن آورد. (صحبت جانان: ص ۱۷۴)

 در کتاب مهج الدعوات سید بن طاووس چند صفحه در باب اسم اعظم نوشته، به نظر شما کدام یک از آنها مهم‏تر است؟
ج: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» که خیلى چیزها در آن است. (آفتاب خوبان: ص ۷۴)

 اسم اعظم به نظر شما در کدامین اسماء اللّه مى‏ تواند باشد؟
ج: در «حىّ و قیوم». (آفتاب خوبان: ص ۷۶)

اسم اعظم لفظ است یا حال؟
ج: اسم اعظم داراى مراتب مختلف است، لکن حالى است که در آن مقام، شخص توجه مى ‏کند و اثر مى ‏نماید. (آفتاب خوبان: ص ۷۲)

 

 

ملاقات آقاى مجتهدى با استاد

 ملاقات جعفر آقا مجتهدى و آقاى کشمیرى به این صورت بود که یک روز حاج تقى براتى شاعر، به من گفتند: سیدى جلیل ‏القدر از نجف به قم آمدند و مرد خارق‏ العاده‏ اى است و مستأجر ماست از من جویاى جعفر آقاى مجتهدى شده است گفتم باشد، و خدمت جعفر آقا مجتهدى رسیدم و عرض کردم سیدى به نام آقاى کشمیرى از نجف آمده و مى‏ خواهد شما را ببیند.
اشک در چشمان او حلقه زد و گفت شما حرف ایشان را مى‏زنید، عطر امیرالمؤمنین ‏علیه السلام را استشمام مى ‏کنم. دو روز بعد ملاقات انجام گرفت و تا یکسال قبل از فوت ایشان با هم رفت و آمد داشتند. (میناگردل: ص ۸۶)

 حرف توحیدى

 از آقاى کشمیرى پرسیدم؛ جعفر آقا مجتهدى از توحید هم صحبت مى‏ کرد؟ فرمودند: یک بار هم حرف توحیدى به میان آمد. (مى: ص ۱۰۷)

دورى نجف

فرمودند: غربت دورى نجف را با دیدن جعفر آقا پر مى‏کنم یک همدم و مونسى دارم که زبان همدیگر را مى‏ فهمیم. (مى: ص ۸۶)

خیلى ملاحظه کرده

استاد فرمود: «روزى منزل جعفر آقا مجتهدى بودم که شخصى روحانى آمد و به من گفت: به این آقا (مجتهدى) بگو این کارهایى که مى‏ کند، نزد خدا مسئول است.
گفتم: مگر چه کرده؟ گفت: او فوتى به ماشین کسى کرد و ماشین آتش گرفت!!
من از جعفر آقا پرسیدم قصه چیست؟ گفت صاحب ماشین سه روز حرم امام رضاعلیه السلام بود و غذا نخورده بود. امام رضاعلیه السلام به من فرمود به او بگویم صلاح نیست حاجتش برآورده شود. چون به او گفتم و سپس با هم تا نزدیک ماشینش رفتیم. او به امام رضاعلیه السلام جسارت کرد و من هم ماشینش را به آتش کشیدم.»
آقاى کشمیرى فرمود: «من به آن شخص روحانى گفتم: ایشان خیلى ملاحظه آن شخص را کرده است». ( مژده دلدار: ص ۴۸)

مجتهدى، حرم اهل بیت است

آقاى کشمیرى به جعفر آقاى مجتهدى خیلى معتقد بود و مى‏گفت حرمِ اهل بیت ‏علیه السلام است. (میناگردل : ص ۱۰۵)

 

 

 

عارف بالله حاج اسماعیل دولابى (۱۲۹۱-۱۳۸۱)

  در هنگام تدوین این کتاب، باخبر شدیم که صبح روز چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۱ مطابق با ۲۵ ذیقعده ۱۴۲۳ عارف صمدانى جناب حاج اسماعیل دولابى از دنیاى فانى لباس تن را خلع و به سفر باقى شتافت. لذا در این جا لازم دیدم که از ملاقات ایشان با حضرت استاد اشاره‏اى کنم.

مرحوم آقاى دولابى مى ‏فرمودند: ما که به نجف اشرف براى زیارت مى ‏رفتیم در صحن حضرت امیر مى‏ دیدیم سیدى به ذکر الهى مشغول است. از آشنایان پرسیدیم ایشان کیست؟ گفتند: آقا سید عبدالکریم کشمیرى. ما از زمانهاى دور ایشان را در نجف دیدیم و به روحیات ایشان آشنا شدیم.

وقتى حضرت استاد در قم مریض بودند و از خانه نوعاً بیرون نمى ‏رفتند، مرحوم حاج اسماعیل دولابى چند بار براى احوال پرسى و عیادت به منزل استاد آمدند، و در آن مجلس دوستانى هم حضور داشتند. بسیار با محبت دلجویى از استاد کردند که واقعاً درسى براى همه سالکان بود!

یک بار در تهران که جناب استاد در منزل فرزندشان بودند، حضرت آقاى دولابى براى ابراز دوستى و احوال پرسى آمدند؛ و بعضى تلامذه استاد هم حضور داشتند.
ایشان به قدرى ابراز صمیمیت و صفا را بارز مى‏نمود که هر بیننده جذب اخلاق نیک او مى ‏شد. البته حقیر آشنایى به سبک ایشان در ظهور محبت و بروز حلم و اخلاق پسندیده داشتم، رحمت و درود بیکران خداوند، بر روان آن زنده یاد باد. (صحبت جانان: ص ۱۵۲)

 

 

دیدار با آیه اللَّه کوهستانى

از مشهد با عده‏ اى به طرف تهران حرکت کردیم. دوستان قصد زیارت مرحم آیه اللَّه کوهستانى ساکن روستاى کوهستان بهشهر را داشتند، ولى آقاى کشمیرى موافقت نکردند و به آنها گفتند: من نمى ‏آیم درون ماشین مى‏ مانم شما بروید و ایشان را ملاقات کنید و برگردید.
 با اصرار یکى از دوستان قبول کردند و نزد آیه اللَّه کوهستانى آمدند. آقاى کشمیرى فرمودند: همین‏که آقاى کوهستانى مرا دیدند، بى ‏آنکه کسى چیزى به او گفته باشد بدون مقدمه فرمود: چرا مایل به آمدن نبودید، در حالى ‏که ما به شما و جدّ شما ارادت داریم. (صحبت جانان: ص ۱۸۶)
 
درباره آیه اللَّه کوهستانى فرمودند: در سفرى که به ایران آمده بودم، با دوستى عازم مشهد بودیم. او مرا به روستاى کوهستان شهرستان بهشهر برد. ایشان به من فرمودند: من شاگرد جدّ شما آیه اللَّه سید محمد کاظم یزدى در نجف و جدّ پدرى‏تان آیه اللَّه سید حسن کشمیرى در کربلا بودم، و بسیار از آقا سید حسن تعریف و تمجید کرد و با او مأنوس بوده است.
 آقاى کوهستانى انسانى تحفه بودند، با اینکه معمولاً براى همه نان و آش مى ‏آوردند آن روز برایمان برنج و مرغ آوردند و پذیرائى کردند! (روح وریحان: ص ۴۴)

 آیا مرحوم آیه اللَّه کوهستانى را دیده ‏اید؟
 ج: در سفرى که از نجف به ایران آمدم به طرف مشهد مقدس مى‏رفتم، به خدمتش رسیدم. انسان تحفه‏اى بود؛ با اینکه براى همه نان و آش مى‏آورد برایم برنج و مرغ درست کرد، و خیلى از دو جدّم سید حسن کشمیرى در کربلا و سید محمد کاظم یزدى در نجف تعریف مى‏کرد، مخصوصاً از سید حسن کشمیرى و با او مأنوس بوده است و درس سید کاظم یزدى را هم درک کرده بود. (آفتاب خوبان: ص ۹۲ و ۹۳)

 

نفس زکیه و نماز مقبول

روزى به محضر مبارک حضرت آیت الله سید عبد الکریم کشمیرى آن عارف فرزانه شرف‏یاب شدیم وقتى که از ایشان سؤال شد آقاى کوهستانى را چگونه یافتید؟ فرمود او صاحب نفس زکیه بود.
در ایوان حضرت امیرالمؤمنین آقاى کشمیرى را ملاقات نمودم و از ایشان پرسیدم: در این سفر که به ایران تشریف بردید آیا با آقاى کوهستانى دیدار داشتید؟
فرمود: بله، با ایشان ملاقات کردم و یک نماز نیز به ایشان اقتداء کردم، خیلى براى من جالب توجه بود و لذت بردم و از نمازهایى بود که مطمئن هستم مورد قبول واقع شده است. (صحبت جانان: ص ۱۹۶)

 

 

آقا شیخ على اکبر اراکى

استاد فرمود: او گمنام بود، و اکثر علماء به درجه عرفان و مقامات او واقف بودند، اما اهل معرفت فقط او را مى ‏شناختند. من هم به وسیله شیخ محمد حسین تهرانى با او آشنا شدم. او مردى قوى و صاحب تزکیه و دائم الذکر بود و برایش اسم اعظم احتمال مى‏ دادم اما کتوم بود.من او را از خیلى بزرگان عرفان پائین‏تر نمى ‏دانستم. برنامه ریاضتى استخاره را از او گرفتم. (آفتاب خوبان: ص ۲۶)

حضرت استاد مى ‏فرمودند: استادى داشتم به نام شیخ محمد حسین تهرانى که نزدش کفایه الاصول مى‏ خواندم و او شاگرد آخوند خراسانى بود، مرا به آقاى شیخ على اکبر اراکى معرفى کرد.
او عالمى عارف و فاضل بود و فقط اهل معرفت او را مى ‏شناختند. از نظر مقام او را از عرفا دیگر کمتر نمى ‏دانستم.
اکثر علماء به درجه عرفان و مقاماتش واقف نبودند. سبک پذیرش ایشان این طور بود که نوعاً وقت زیادى به کسى نمى ‏داد. هر وقت نزدش مى‏ رفتیم و مى ‏نشستیم تا استفاده ببریم، بعد از استفاده این آیه را مى‏ خواند: «فَاذا طَعمتُم فَانتَشرُوا» یعنى هر گاه غذا خوردید برخیزید و بروید، بعد مى ‏فرمود: قُم فَانصَرف، بلند شوید و بروید وقت تمام است.
زمانى خدمتش رسیدم و عرض کردم: دستورالعملى براى استخاره بدهید. ایشان یک اربعین صوم به اضافه سوره نور با عدد و شرایط مخصوصى به من دادند، من هم انجام دادم و به من عنایاتى شد. (روح وریحان: ص ۴۰و۴۱)

با شیخ على اکبر اراکى زیاد بودم. (مژده دلدار: ص ۱۰۰)

با شخص بزرگى از این قبیل برخوردى داشتید؟
ج: بله آقا شیخ على اکبر اراکى، شخص خیلى بزرگى بود.

در عرفان هم؟
ج: در عرفان هم بله؛ در فقه و اصول هم ایضاً، از شاگردان آخوند ملا کاظم (خراسانى) بود.

آیا فوق العادگى از ایشان یادتان مانده؟

ج: باید فکر کنم. (مژده دلدار: ص ۹۴)

 از اساتید دیگر شما آقاى اراکى بودند؟
ج: شیخ على اکبر اراکى شخص بزرگى بودند و از شاگردان آخوند خراسانى بود. در عرفان بزرگ بودند. (صحبت جانان: ص ۲۰۴)

 

 

شهید اندرزگو

شیخ شهید اندرزگو در زمان شاه به نجف مشرّف می‌شود و سپس خدمت رهبر فقید ایران می‌رود و دربارهٔ قیام با اسلحه علیه شاه را می‌پرسد. ایشان فرمود: نزد آقای کشمیری برو و به دستورالعمل او عمل نما.

اندرزگو محضر استاد می‌رسد و پیغام امام راحل را می‌رساند. ایشان می‌فرماید: فردا بیا تا جوابت را بدهم؛ فردا که به محضر ایشان می‌رسد، می‌فرمایند: به قیام مسلحانه احتیاجی نیست، می‌گوید: علّت چیست؟ می‌فرماید: عمرتان کوتاه است و شمارا رژیم شاه می‌کشد. به نقلی دیگر فرمود: شمارا با دهان روزه می‌کشند.

منبع

http://erfanekeshmiri.ir

استاد عرفاء سید على آقا قاضى در بیانات آیت الله کشمیری

استاد عرفاء سید على آقا قاضى‏ قدس سره

جناب استاد به امر مرحوم شیخ مرتضى طالقانى، خدمت عارف کامل ولىّ بى‏ بدیل سید على آقا قاضى مى ‏رسد، در حالى که ۱۸ سال از عمرش گذشته بود، ایشان در سنین پیرى و تقریباً ۷۹ سالگى بودند و پنج سال از وجود ذى جودش بهره وافى و شافى بردند.
از فرزند مرحوم آقاى قاضى یعنى مرحوم آقا سید مهدى متوفى در قم سؤال کردند: »پدرت به چه علت به آقاى کشمیرى توجه داشت؟ فرمود: به دو علت، یکى به خاطر میل شدید آقاى کشمیرى به طریق عرفان و دیگر به خاطر جدّش آقا سید حسن کشمیرى که مرحوم قاضى خیلى از ایشان تعریف مى ‏کرد«.
استاد مى‏ فرمودند: آقاى قاضى امامت جماعت نداشتند و در خانه یا جاى دیگر تنها نماز مى ‏خواندند و من در نماز به ایشان اقتدا مى ‏کردم، شاگردانش نیز در منزل نماز را با او به جماعت مى ‏خواندند.

نمازش فوق العاده و عالى بود. وقتى در حرم امیرالمؤمنین ‏علیه السلام نماز مى ‏خواند، بسیار متواضعانه بود. به من علاقه زیادى داشت، همانند علاقه پدر به فرزند.
یک بار من در مدرسه جدّمان بودم، آقاى قاضى کسى را به دنبالم فرستاد. یک وقتى به من فرمود: توى سرت نور است.
اما علاقه من به ایشان آن قدر وافر بود که هر همّ و غمى که داشتم وقتى به محضرش حضور پیدا مى‏ کردم آن غم برطرف مى‏ شد.

یک وقت صحبت از خرما شد و من گفتم: من خرماى درى دوست دارم. رفتم منزل، بعد از مدتى کوتاه در خانه را زدند، در را باز کردم، دیدم آقاى قاضى خرماى درى خریده، در جیبش گذاشته و برایم آورده است. آقاى قاضى هشتاد ساله در اثر علاقه به یک جوان ۱۹ ساله‏اى که مى‏ داند بعداً به چه مقاماتى خواهد رسید این طور محبت مى کند.
فرزند آقاى قاضى یعنى آقا سید مهدى به آقاى کشمیرى مى ‏فرمود: هر وقت تو را مى ‏بینم به یاد پدرم مى ‏افتم.
استاد فرمود: بعد از وفاتش مدتى جلوى رویم او را به مکاشفه مى‏ دیدم.

آقاى قاضى روزهاى جمعه منزل روضه داشتند و واعظى مقتل را از روى کتاب مى‏ خواند که مبادا در نسبت به امامان کم و زیاد شود و آقاى قاضى گریه مى‏ کردند.
من روزهاى جمعه به منزل ایشان مى‏رفتم. یک وقت آقاى قاضى فرمودند: دیدم بعد از وفات آیت اللّه سید محمد کاظم یزدى، جدّمان، اسم مراجع تقلید بعد از او را نوشته‏ اند و از جمله آنها آیت اللّه سید ابوالحسن اصفهانى‏ قدس سره بود، لذا به ایشان آینده ‏اش را فرمودند.

گاهى که آیت اللّه اصفهانى (قبل از مرجعیت تامّه) براى روضه به منزل ایشان مى‏ آمد، مى‏ پرسید: کى وقتش مى‏ رسد؟ مى ‏فرمود: به زودى مى ‏رسد، همین طور هم شد!!
مى‏فرمودند: آقاى قاضى معمولاً شب‏ها قبل از خواب مُسَبّحات ستّ یعنى سوره هایى که با سبّح و یسبّح شروع مى ‏شود را مى ‏خواندند.
مرحوم آقاى قاضى با این که داراى عیالات متعدد و فرزندان بسیار بودند، اما از نظر مادى فقیر بودند. حضرت استاد مى‏فرمودند: ایشان فقیر بود و آیت اللّه اصفهانى که سخاوتش زبانزد بود مى‏گفت: هر گاه قصد مى ‏کنم براى آقاى قاضى چیزى بدهم یادم مى‏ رود!

مرحوم آقا سید هاشم رضوى هندى، شاگرد دیگر آقاى قاضى، نقل کرد که آقاى قاضى مى ‏فرمود: برزخ من در دنیا فقر است که دیگر در برزخ مشکلى نخواهم داشت.
راستى چقدر سعه وجودى داشت که با عیالات متعدد و بیش از پانزده فرزند، حتى به اندازه سر سوزنى حاضر نمى ‏شد با آن مقامات، به منزل مراجع برود یا فقر خود را به دیگران یادآورى نماید، آرى این مقام اهل یقین است. (روح وریحان: ص ۲۷ الى ۳۰)

حضرت استاد مى ‏فرمودند: حوزه نجف آن روز داراى جوّى بود که به اهل عرفان با بى‏ اعتنایى نگاه مى ‏کرد.
یکى از مراجع نجف که بسیار مرا قبول داشت، روزى از من پرسید: نزد سید على آقاى قاضى مى‏ روى؟ گفتم: آرى، گفت: او تو را از اجتهاد ساکت مى ‏کند!! چون شیخ على محمد بروجردى استادم،با ملاقات آقاى قاضى به عرفان روى آورد، از اجتهاد (به قول آنان) ساکت شد، لذا آن مرجع به من این چنین گفت!
فرمودند: بعضى از اهل دانش مانند… سنگ جمع کرده و به در خانه آقاى قاضى مى ‏زدند؟! بعضى مى ‏خواستند به منزل ایشان بروند، اول این طرف و آن طرف را نگاه مى‏ کردند که کسى آنها را نبیند، بعد به درون منزل ایشان مى ‏رفتند!

در مدرسه جدّمان یک نفر از اهل دانش به نام… با صداى بلند گفت: بعضى‏ ها پیش صوفى )یعنى آقاى قاضى( مى‏ روند- منظورش من بودم – شکم قاضى را مى ‏درم!
اعل علمى که خدا رحمتش کند، وقتى مرا دید به خانه آقاى قاضى مى ‏روم، سرى تکان داد یعنى تو هم آره؟ به خانه او مى ‏روى؟!
فرمودند: به پدر آیت اللّه بهجت گفتند: پسرت نزد عالم صوفى مى‏ رود. پدرشان نامه‏اى براى ایشان مى‏ نویسد و مى ‏گوید: من راضى نیستم به نزد آن شخص (یعنى آقاى قاضى) بروى و آیت اللّه بهجت به خاطر اطاعت پدر و سؤال از مراجع تقلید آن زمان خود و امر آقاى قاضى دیگر نزد ایشان نرفت. (روح وریحان: ص ۳۰و۳۱)

 کتمان اسرار و بازگو نکردن مقامات و کرامات از واجبات اهل عرفان است، مگر به عده ‏اى خاص الخاص از باب لزوم و قابلیت.
استاد مى‏ فرمودند: چند نفر نزد مرحوم آقاى قاضى مى ‏آمدند، علامه طباطبائى سؤالى کردند، استاد مطالبى فرمودند که بعد از آن دیگر نیامدند!
مى ‏فرمود: مطالبى است که هنوز به شما نگفته ‏ام تا چه رسد به آنان.
مرحوم آیت الله شیخ محمد تقى آملى به آقاى قاضى عرض کرد: شما علم ضمیر دارید؟ از چه راهى پیدا کرده ‏اید؟ به ما بیاموزید.
فرمود: این از اثرات بین الطلوعین وادى السلام است.
مى‏ فرمودند: آقاى قاضى معمولاً بین الطلوعین به وادى السلام مى ‏رفتند چرا که روایت دارد که مردگان در این ساعت »یَسمع و یَرى و یُخبر« مى‏ شنوند و مى‏ بینند و خبر مى ‏دهند.
آقاى قاضى پسر خردسالى به نام سید باقر داشتند که به خاطر برق گرفتگى وفات یافت، و مادرش گریه مى‏ کرد، ایشان مى ‏فرمود: روح بچه‏ ام الآن پیش من است ولى مادرش گریه مى ‏کند (نمى ‏توانست این قضیه را درک کند).
آقاى قاضى رفیقش خدا بود و همیشه سفارش به مراقبه مى‏کردند. اگر با افرادى همانند آیت الله سید جمال گلپایگانى ملاقاتى داشتند، از باب آشنایى بود نه از باب رفاقت سلوکى. او خدایى و ملکوتى بود و اهل زمین نبود. او تمام مکاشفه بود، سجده‏ هاى طولانى داشت و در حق فانى بود، دستورالعمل‏ هایش در معرفت نفس و معرفت ربّ بسیار بود. توسل به ساحت مقدس امام زمان را سفارش مى ‏کرد.
حضرت استاد مى‏فرمودند: اواخر عمر، آقاى قاضى وقتى آب را مى‏دیدند به یاد ابى عبداللّه‏ علیه السلام گریه مى‏ کردند و آماده براى رفتن بودند و اشاره به روح خود مى‏ کرد و مى ‏فرمود: دارد مى‏ رود!!

روز آخر عمر آقاى قاضى یک نفر که سال‏ها با ایشان آشنا بود ولى مقام ایشان را نمى ‏شناخت، براى عیادت آمده بود، آقا فرمود: نزدیک است راحه الحلقوم شوم. آن شخص خیال کرده بود آقا شیرینى راحه الحلقوم مى ‏خواهد، از خانه بیرون رفت و آن را خرید به منزل آقاى قاضى آورد، دید ایشان وفات کرده. تازه متوجه شد که منظور ایشان خارج شدن روح از حلقوم و بدن بوده نه شیرینى!!

وفات ایشان در روز چهارشنبه ۴ جمادى الثانى سال ۱۳۶۶ در سن ۸۴ سالگى اتفاق افتاد.
فرمودند: موقع غسل جنازه شریفش، لبانش باز و صورتش متبسّم بود.
جنازه را آقا سید محمد طالقانى داماد شیخ محمد تقى آملى غسل دادند که بعداً خودش در مدینه وفات کرد.
مى‏ فرمودند: رسم چنین بود که هر گاه اهل عالمى وفات مى‏ یافت، بازار سر راه تشییع کنندگان را مى ‏بستند. از آن جایى که اکثر نجف به خاطر اجدادم مرا مى‏ شناختند، گفتم دکان‏ها را ببندید. بعد عده‏ اى از اهل دانش به من گفتند: براى صوفى دستور تعطیل بازار را مى‏ دهى؟!!
مجالس فاتحه به خاطر جوّ نجف نسبت به عرفا زیاد گرفته نشد، از طرف بعضى مراجع و شاگردان و خانواده مجلس گرفته شد.
دکان‏دارى مى ‏گفت: آقاى قاضى دکانم مى ‏آمد و گاهى مى ‏نشست، اما نمى‏ دانستم ایشان ملّا و بزرگ است!!
فرمود: بعد از وفاتش خواستم بفهمم مقام قاضى چقدر است، در رؤیا دیدم از قبر آقاى قاضى تا به آسمان نور کشیده شده است، فهمیدم خیلى مقام والا دارد.
جنازه شریفش را در وادى السلام دفن کردند و وفاتش بسیار برایم ناگوار و سنگین بود. (روح وریحان: ص ۳۱ الى ۳۴)

همان طور که قبلاً متذکر شدیم، استاد از نوجوانى با جذبه‏اى که در جانشان متجلّى بود، دنبال بزرگان و اولیاى الهى بود. در سن جوانى به سال ۱۳۶۱ (ه. ق) با استاد عرفاى متأخّر سید العرفاء الواصلین سید على آقا قاضى‏قدس سره آشنا و جذب این ایشان مى ‏شوند و حضرتش این جوان با همت را مى‏ پذیرند.
آقاى قاضى روزهاى جمعه منزلش مجلس روضه داشتند و من به منزل ایشان مى‏رفتم و در نماز به ایشان اقتدا مى‏کردم. با این که آقاى قاضى امامت و هیچ نوع ریاستى را قبول نکردند، و فقط شاگردان خاصّ در منزل به او اقتدا مى‏ کردند؛ نمازش فوق العاده بود. وقتى در حرم امیرالمؤمنین‏ علیه السلام نماز مى‏ خواند بسیار متواضعانه مى‏ خواند. او خدایى و ملکوتى بود و اهل زمین نبود. آقاى قاضى به من فرمود: «توى سرت نور است».
او تمام مکاشفه بود با داشتن عیالات زیاد خم به ابرو نمى‏ آورد. علمیّتش کافى و به اخبار احاطه کامل داشت و جنبه یادداشت اخبارش غالب بود.
سجده‏هاى طولانى داشت، روزى به منزل آقاى قاضى رفتم، در سجده بود، چون خیلى طول کشید از منزل خارج شدم (تا مزاحمتى نباشد) او کسى بود که در حق فانى بود.
دستورالعمل‏هاى آقاى قاضى در معرفت نفس و معرفت رب بسیار بود. سفارش اکید به مراقبه مى‏ کردند و به ذکر یونسیه در سجده و به تسبیحات اربعه بعد از هر نماز امر مى‏ کردند و خواندن سوره »اناانزلناه« را در شب جمعه ۱۰۰ بار و عصر جمعه ۱۰۰ بار وصیت مى‏ کردند.

آقاى قاضى به من فرمودند: مسجد سهله (رسم آن است که شب‏هاى چهارشنبه و جمعه مى‏روند)، روز جمعه رفتنش بهتر است.
روزى عرض کردم براى نورانیت و روشنایى قلب چیزى بفرمایید. فرمودند: بعد از نماز عصر ۷۰ مرتبه استغفار خوب است.
خواندن زیارت ششم امیرالمؤمنین ‏علیه السلام را بسیار مفید و عظیم الشأن توصیف مى‏ کردند و خودش شب‏ها قبل از خواب مسبّحات قرآنى را مى‏ خواندند.
زیارت «سلام على آل یاسین»پ به اضافه «المستغاث بک یابن الحسن» ۷۸۶ مرتبه، در توسل به ساحت مقدس امام زمان )عج( را سفارش مى‏ کردند.
ایشان شاگردانى ممتاز تربیت کردند، لکن خودشان مى ‏فرمودند: سید احمد کشمیرى سوخته است.
وقتى آقاى قاضى را در مکاشفه (یا خواب) دیدند بعد از وفات آیت اللّه سید محمد کاظم یزدى جدّمان اسم مراجع تقلید را نوشتند از جمله اسم آیت اللّه سید ابوالحسن اصفهانى هم نوشته شد. به آقاى اصفهانى این نکته را متذکر مى‏ شوند.
محرّر این سطور گوید: حضرت استادقدس سره مطالبى دیگر هم درباره این فرزانه قرن گفتند که به خاطر اختصار و عدم مصلحت در انتشار آن به همین مقدار اکتفا مى‏ کنیم. چیزى که نوعاً از بیانات و احساسات استاد نسبت به آقاى قاضى شنیده مى‏شد، غیر از جنبه علمیّت و عرفان و فقر مادى، مظلومیت ایشان را که در میان اهل علم بود، آن را بازگو مى‏ کردند.
البته حضرت استاد خیلى از بندگان صالح و اولیاى الهى و اهل معرفت را درک کردند و از آن‏ها صحبت کردند و بهره ‏هایى هم بردند که در این مختصر نمى ‏شود همه را به رشته تحریر درآورد… (آفتاب خوبان: ص ۳۰ الى ۳۶)

 تماس با روح آقاى قاضى

 مرحوم آیه اللّه کشمیرى با شنیدن نام آیت اللّه قاضى گل چهره‏ شان مى ‏شکفت و نقطه دگرگونى و انقلاب خود را رسیدن به محضر ایشان مى‏ دانست. (میناگردل: ص ۱۲۱)

نماز آقاى قاضى

استاد مى‏ فرمود: «من نماز آقاى قاضى را دیدم خیلى عالى بود. عارف بالله آقا سید هاشم رضوى هندى شاگرد عالم ربانى سید على آقا قاضى برایم گفت: مرحوم آقاى قاضى به نماز علاقه وافرى داشت و در نماز گاهى از شدت توجه عرق مى‏کرد و مى‏فرمود: اگر خدا در قیامت بفرماید چه عملى را (از عبادت دنیوى) دوست دارى در این جا انجام دهى مى ‏گویم نماز».
حضرت استاد به سالکین نماز با حضور را دستور مى ‏فرمود و براى شاهد از نماز آقاى قاضى تعریف مى ‏کرد. (مژده دلدار: ص ۷۴)

 اخلاق عجیب

جناب استاد مى‏فرمود: قاضى تمام فعلیت بود. تواضعش بى‏ حد بود، کفش هایم را (وقتى به منزلش مى‏رفتم، به خاطر احترام به سادات) جفت مى ‏کرد. مى‏گفتم: آقا این کار را نکن. اللّه اکبر اخلاق عجیبى داشت. (میناگردل: ص ۱۱۹)

 شاگرد رسمى نبودم

از ایشان پرسیدم شما شاگرد (رسمى و هر روزه) آقاى قاضى بودید؟ گفت: نه، اگر درس آقاى قاضى مى‏رفتم پدرم با من دعوا مى‏کرد. یک شُبهه براى پدرم شده بود و با آقاى قاضى میانه خوبى نداشت. (میناگردل: ص ۱۰۴)

 قاضى

 مرحوم قاضى دائم بالا بود و همیشه متوجه بود. نفوس متعدد، گرفتاریهاى متعدد و اشتغال‏هاى گوناگون نمى ‏توانستند او را از اوج پایین بیاورند. (میناگردل: ص ۶۱)

ما کجا و ایشان کجا

آقاى کشمیرى فرمودند: ما کجا و ایشان (آقاى قاضى) کجا. (میناگردل: ص ۱۰۷)

به آقاى قاضى علاقه عجیبى داشتند و هر روز سر قبر ایشان مى ‏رفتند. (میناگردل: ص ۲۸)

آقا شیخ مرتضى طالقانى در نزد شما به مقام معنوى آقاى قاضى رسیده بود؟
ج: او قوى بود و ضمیر را مى‏ خواند ولى به مقام آقاى قاضى نرسیده بود.

آقاى قاضى داراى چه خصوصیاتى بود؟

ج: توکّلش بر خدا قوى بود، منزوى از خلق و سجده یونسیه را انجام مى ‏داد و به فناء فى اللّه رسیده بود.

وصیت خاص مرحوم آقاى قاضى به فرزندش مرحوم سید مهدى که با شما بسیار صمیمى بود، چه بود؟
ج: دو چیز بود: اول این که هر روز خودت را بر امیرالمؤمنین‏علیه السلام عرضه بدار، دوم این که هیچ گاه درب خانه اهل دانش که مردم مراجعه مى‏کنند (به قصد دنیا و پول) رفت و آمد مکن. (آفتاب خوبان: ص ۹۴)

 از شاگردان سید على آقا قاضى کدام قوى‏ تر بودند؟
ج: سید احمد کشمیرى قوى و سوخته دل بود.

سبب آشنایى شما با آقاى قاضى چه کسى شد؟
ج: شیخ مرتضى طالقانى به من فرمود: نزد ایشان بروم.

چند سال آقاى قاضى را درک کردید؟
ج: قریب پنج سال. (آفتاب خوبان: ص ۹۳)

گویند مرحوم سید على آقا قاضى را در مشهد ایران دیدند. وقتى در نجف به او گفتند، انکار مى‏کرد نظر شما چیست؟
ج: بعید نیست ایشان طىّ الارض داشته و گاهى هم ملکى به صورت همان شخص در آید و زیارت کند. (آفتاب خوبان :ص ۹۳ و ۹۴)

در فقدان و وفات چه کسى خیلى متأثر شدید؟
ج: در وفات سید على آقا قاضى و پدرم. (آفتاب خوبان: ص ۸۱)

 در مهرماه ۱۳۷۰ از جناب استاد درباره مرحوم آیه الله سید جمال گلپایگانى سؤال شد که آیا ایشان در طول و یا عرض مقامات مرحوم سید على آقا قاضى بودند؟ در جواب فرمودند: تفاوت بسیار است، آقاى قاضى کجا و ایشان کجا… (صحبت جانان: ص ۱۴۸)

 عرض کردم: حضرت عالى در نجف اشرف با مرحوم آقاى حاج سید جواد قاضى طباطبائى (برادر سید على آقا قاضى) هم ارتباطى داشتید؟ فرمود: نه.
عرض کردم با سید على آقا قاضى چطور؟ با گفتن این جمله، چهره ایشان باز شد و فرمود: هر روز پیش هم بودیم. همیشه، اگر یک روز نمى‏رفتم، مى ‏فرستاد دنبالم که چرا نیامدى؟ (صحبت جانان: ص ۱۸۵)

چند سال محضر مرحوم آقاى قاضى را درک کردید؟
ج: پنج سال (۱۳۶۱-۱۳۶۶). (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

 مهمترین خصوصیات مرحوم آقاى قاضى چه بود؟
ج: صبر و توکّل. (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

از سفارشات مرحوم آقاى قاضى اگر یادتان هست بیان بفرمائید؟
ج: سجده یونسیه حداقل ۴۰۰ بار در سجده در سحر بهتر است و قرآن خواندن. (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

 سید على آقا قاضى آیا به دروس عنایت داشتند؟
ج: نه، عنایتى نداشتند (چون سیره ایشان بر تهذیب نفس بود، نه حفظ الفاظ و عبارات و کلمات…) (صحبت جانان: ص ۲۰۶)

درباره مردن پسر سید على آقا قاضى، ایشان چه فرمودند؟
ج: آقا قاضى پسرى داشتند (به نام سید باقر که در کودکى برق او را گرفت) وفات کرد مادر و زنهاى توى خانه خیلى گریه مى‏کردند.
ایشان فرمودند: پسرم الآن پیش من بود، اینها بى خود گریه مى ‏کنند.

آقاى قاضى چى را مى ‏دیده؟
ج: قالب مثالى پسر (یعنى روح او) را مى ‏دیده است. (صحبت جانان: ص ۲۰۶)

 چند سال خدمت مرحوم سید على آقا قاضى بودید؟
 ج: چهار، پنج سال.

آقاى قاضى را چطور دیدید؟
ج: ایشان انسان ملکوتى و الهى و فانى فى اللّه بود، شخص بزرگى بود.

آیا دستور ذکرى از ایشان گرفتید؟
ج: ذکر یونسیه به عدد ۴۰۰ مرتبه را در سجده و ذکر یا حىّ یا قیّوم را به من دادند. (صحبت جانان: ص ۲۰۴)

 سید على آقا قاضى با چه عملى به این مقام رسید؟
 ج: روزه زیاد مى ‏گرفت، ذکر یونسیه را ترک نمى‏ کرد. منزوى از خلق بود و از مردم دورى مى‏ کرد. توکّل او بر خدا قوى بود.

از شاگردان سید على آقا قاضى بگویید؟
ج: آیه اللّه بهجت؛ شیخ على محمد بروجردى که خیلى مبرّز بودند؛ آقا سید احمد کشمیرى شخص بزرگى بود و او قاضى ثانى (قاضى دوم) بود و شبها نمى‏ خوابید. (صحبت جانان: ص ۲۰۵)

قضیه آن بازارى که زندگیش با نظر آقاى قاضى برگشت را بفرمایید؟
ج: یک بازارى که چندى قبل در تهران بود خودش مى‏گفت: وقتى در نجف پول به من دادند که به علماء مستحق بدهم، اسم آقاى قاضى را هم بردند. من به دیگران دادم و به ایشان (به خاطر اتهام به تصوف) پرهیز کردم. یک وقت دیگر آقاى قاضى را دیدم که یک نگاه به آسمان کرد و یک نگاه به من، از آن به بعد زندگیم برگشت و وضع مادّیم خراب شد. (روح وریحان: ص ۱۳۹)

مرحوم آقاى قاضى هم ملّا بود و قدرت معنوى داشتند، آیا اهل علم به فضل این دو جهت اعتراف داشتند؟
ج: بعضى اهل دانش بچه‏هایشان مریض مى‏شدند نزد آقاى قاضى مى‏ آمدند تا براى شفاء چیزى بدهد. وقتى مریضشان خوب مى‏شد پشت سرش حرف‏هاى نامربوط مى ‏گفتند. (روح وریحان: ص ۱۳۲)

یک استقبال عمومى شده بین طلبه‏ ها از آقاى قاضى؟
ج: بله جا دارد.

اگر چیزى از ایشان یادتان مانده بفرمائید. قابل استفاده است از کرامات ایشان، از حالات ایشان؟
ج: ایشان یک شخص ملکوتى بود. همه‏ اش فانى فى اللّه بود. میان مردم نبود یک عرب عبادوز که آقاى قاضى پیشش (دکانش) مى ‏نشست، روزى که آقاى قاضى فوت کرد، دید عمارى (هودج، تابوت) آوردند و دستگاهى و شلوغ شد و.. گفت: این که در دکانم مى ‏نشست، این سید، من نمى‏ دانستم او آدم ملّایى است! (این جا استاد خنده ملیحى کردند).

یعنى ایشان خودش را نشان نمى ‏داد؟
ج: نمى ‏داد، نه. (پسرم اینجاست، زن‏ها بى‏ خود گریه مى ‏کنند.

یعنى روحش (فرزند) آن جا بود؟
ج: قالب مثالى ‏اش (را مى‏ دید). ( مژده دلدار: ص ۹۹)

یک جریانى هم یک بار فرمودید که رفتم از ایشان کیمیا خواستم، ذکرى به شما داده بود؟
ج: گفتم: یک ذکرى براى رزق و روزى بدهید به ما، فرمودند: بگو «اللّهم اغننى بحلالک عن حرامک و بفضلک عمّن سواک» زیاد بگو، راستى هم اثر دارد. (مژ: ص ۹۵)

سبک مرحوم قاضى را رفقا مى‏ خواهند بدانند که ایشان با چه عملى به این مرحله از معرفت رسید؟
ج: سجده‏هاى عدیده‏اى (بسیار) داشت، روزه زیاد مى‏ گرفت، سجده یونسیه را ترک نمى ‏کرد. منزوى بود از خلق. دورى کرد از مردم، توکلش بر خدا قوى بود خیلى، خیلى قوى بود.

کسى به عنوان شاگرد ایشان آن جا مشهور بود آن زمان؟
ج: آقا شیخ محمد على بروجردى از شاگردان مبرزّش بود. آقا شیخ بهجت. ( مژده دلدار: ص ۹۶)

قاضى شاگرد کى بوده؟
ج: نمى‏دانم، شاگرد پدرش (سید حسین) بود.
(توضیح: کسالت استاد و مصاحبه طولانى، خستگى را سبب شد که بفرماید: نمى‏ دانم!!)

پدرش هم فوق العاده بوده؟
ج: بله و خودش را هم پیش پدرش دفن کردند. ( مژده دلدار: ص ۱۰۲)

× غیر از شیخ مرتضى طالقانى در سیر و سلوک استادى داشتید؟
ج: مرحوم آقا سید على قاضى.

با ایشان چند سال بودید؟
ج: چهار، پنج سال.

ایشان را چه طور دیدید؟
ج: انسانى ملکوتى و الهى است، بله، فانى فى اللّه بود، شخص بزرگى بود. ( مژده دلدار: ص ۹۳)

دستورى هم به شما مى ‏دادند؟
ج: بله، ذکر یونسیه را او داد به من، در سجده ۴۰۰ مرتبه و ذکر یا حىّ یا قیّوم چهل مرتبه ایشان فرمودند.
توضیح آن که «ذکر یونسیه» و «یاحىّ یا قیّوم» را آقاى قاضى به ایشان فرمود، اما در ارتباط با چهل مرتبه ظاهراً ربطش به یونسیه است نه حىّ و قیّوم، چرا که بعضى اساتید براى برآورده شدن قضاء حوائج، چهل مرتبه ذکر یونسیه را بعد از هر نماز دستور مى ‏فرمودند و یا بگویم منظور استاد از چهل، چهل هزار یا حىّ یا قیّوم است که در فرمایشات ایشان بسیار به کار برده مى ‏شد. ( مژده دلدار: ص ۹۳و۹۴)

مرحوم قاضى را کجا خدمتشان مى ‏رسیدید؟
ج: مى‏ رفتم خانه ‏اش. ایشان بیرون نمى ‏آمد. روز جمعه مى ‏رفت حرم، بقیه همه‏ اش در خانه بود.
توضیح: ظاهراً منظور استاد آن بود که آقاى قاضى اواخر عمر که مریض شدند و به وفات ایشان انجامید، نمى‏ توانستند بیرون بیایند.

چه صفتى در صفات قاضى ممتاز بود، ممتاز به نظر مى ‏رسید؟
ج: توحیدش! موحّد بود! خیلى هم فقیر بود.

از جهت مادى؟
ج: بله، خیلى در فشار بود.

چند تا زن داشتند؟
ج: چهار تا.
توضیح: همسر اول آقاى قاضى از وابستگان ایشان بود. پس از وفات وى، آقاى قاضى سه همسر گرفت که به قول یکى از فرزندان آقاى قاضى، مادرمان توى چشمش گل داشت که دلیل بر عدم جمال بود….

کثرت عیال مانع (سلوک) نمى‏شد؟
ج: از بس که قوى بود، مانع نمى ‏شد. همه ‏اش فعلیت بود. زیاد متواضع بود. زیاد، بى ‏حد. کفش‏هایم را جفت مى‏ کرد. مى‏ گفتم: آقا جان نکن این کار را. الله اکبر! بله، خیلى اخلاق عجیبى داشت. ( مژده دلدار: ص ۱۰۰ و ۱۰۱)

هر عارفى یک نقطه دگرگونى داشته است، شما چطور شد منقلب شدید؟!
ج: رسیدن به محضر سید على آقا قاضى‏ علیه ا السلام. (صحبت جانان: ص ۱۹۰)

حاج مستور شیرازى در بیانات وخاطرات آیت الله کشمیری

حاج مستور شیرازى

حضرت استاد فرمودند: حاج مستور شیرازى آدم سوخته و راه رفته‏ اى بود. به مولا امیرالمؤمنین‏ علیه السلام محبت زایدالوصفى داشت. اذان سحرگاه او در مأذنه حرم حضرت على ‏علیه السلام ترک نمى ‏شد. من شیفته اذان گفتن او بودم و از حسن صوت و حزنى که در صدایش بود لذت مى‏ بردم.

تا هنگامى که در کوفه اقامت داشت هر سال به مناسبت عید غدیر جشن بسیار مفصّلى ترتیب مى‏ داد و از محبان امیرالمؤمنین ‏علیه السلام به نحو شایسته‏ اى پذیرایى مى ‏کرد.

شب نشینی به یاد ماندنی

یکى از سالها چند روز به عید غدیر مانده به منزل مسکونى من در نجف آمد و با اصرار از من خواست تا در جشن او شرکت کنم و قبول کردم.
بعد از نماز مغرب و عشا شب موعود کسى را براى بردنم به کوفه فرستاد. جلسه اختصاصى بود و اغلب افراد سالخورده و سلوک الى اللّه کرده و از محبت على ‏علیه السلام نصیب وافرى داشتند. جلسه تا سحرگاه ادامه داشت. با این که، ده‏ها سال از آن ماجرا مى‏ گذرد هنوز مزه آن شب را در زیر زبانم مزمزه مى ‏کنم. در ساعت پایانى نزدیک اذان صبح اضطراب درونى مرا افزون مى‏ شد که توفیق نماز صبح در حرم حضرت امیرعلیه السلام از دستم مى ‏رود و دوست نداشتم روز، نگاه کنجکاو مردم به من بیفتد.
یک مرتبه حاج مستور با طمأنینه خاصى آهسته در گوشم گفت: نگران نباش نماز به موقع در نجف خواهید خواند گفتم: فاصله کوفه تا نجف (حدود ۷ کیلومتر) را چه کنم؟

فرمود: براى اهلش نشد ندارد سپس جوانى را صدا زد و آهسته در گوش او چیزى گفت، بعد از او خواست تا مرا همراهى کند. پس از خداحافظى بعد معلوم شد او از شاگردان زبده حاج مستور است از خانه بیرون شدیم و جوان هم به ذکر قلبى مشغول بود و هم با من صحبت مى‏ کرد. فهمیدم آدم راه رفته‏ اى است.

چند دقیقه از همراهى او نمى ‏گذشت که صداى پیش خوانى اذان صبح را از مناره به گوش خود شنیدم. پیش خود گفتم نکند از تلقینات نفس است، که آن جوان گفت: عجب لحن دلنشینى دارد! روح انسان را تا ملکوت پرواز مى‏ دهد، این طور نیست آقا!
بعد خانه ما را نشان داد و گفت: خدا را شکر که به موقع رسیدیم، قربان مولا على‏ علیه السلام بروم که دوستان خود را شرمنده نمى‏ کند، التماس دعا دارم و من در عالمى از حیرت فرو رفتم.
نماز را در حرم با لذّتى خواندم که هنوز فراموشم نشده است.

استاد فرمودند: چون حوزه نجف مراوده عالمان دینى با عارفان و کسانى که از نظر صورت و لباس ظاهرى در سلاسل بودن ناخوشایند بود، حاج مستور از شرکت در نماز جماعتم پرهیز مى‏ کرد و مى‏ فرمود: دلم نمى‏ خواهد که ارادت من اسباب زحمت شما را فراهم کند و لذا غالباً شب‏ها از من دیدن مى ‏کرد تا کسى متوجه مراوده او با من نگردد. (میناگردل: ص ۱۱۱)

حضرت استاد درباره ایشان مى ‏فرمود: او اصالتاً شیرازى بوده و فقط یک دختر داشت و در کوفه حجره ‏اى داشت. او محب امیرالمؤمنین‏ علیه السلام بود و حالات و عبادات او را بسیار دیدم. شب‏ها زیاد عبادت مى ‏کرد و اهل ذکر بود. چشم‏هایش مخصوص بود.
در سلاسل مختلف از او قوى‏ تر ندیدم. در ذکر توحیدیّه «لا اله الا الله» ایشان این طور مى ‏فرمود: لا اله الا اللّه اللّه اللّه… آن قدر اللّه باید گفت تا نَفَس قطع شود تا انسان مستغرق اللّه شود.

یک بار به ایشان عرض کردم دستورى بدهید تا عمل کنم و محتاج خلق نشوم. ایشان این آیه «اَلَیسَ اللّهُ بکاف عَبدَهُ» را با عددى خاص دادند و فرمودند: به شرط آن که ملازم آن باشى و من هم مدت‏ها به آن ملزم بودم و اثر مى ‏دیدم.
وقتى از ایشان سؤال کردم: شما در یک حجره به تنهایى نمى‏ ترسید و خسته نمى‏ شوید؟ در جوابم فرمود: من از خلق سخت در وحشتم، از تنهایى هیچ ترسى ندارم.
گاهى با مرحوم حاج آقا مصطفى خمینى‏ قدس سره نزدش مى‏ رفتیم، در مجلسش برایمان صحبت مى‏ کرد.
در تشخیص افراد بسیار حاذق بود، هر کسى را که مى‏ دید با دید باطنى که داشت مى‏ شناخت. گاهى چند نفر از اعاظم اهل دانش نزد ایشان مى ‏آمدند، از ایشان سؤال کردم که ایشان چطورند؟ مى‏ فرمود: ایشان قلبشان طالب دنیاست. و به مناصب دست یافتند.
روزى یک نفر نزد ایشان آمد و ذکر خواست. چون حاذق بود فهمیدند که طرف لیاقت و استعداد ندارد. فرمود: روزى هزار بار بگو یا ماست یا چغندر (کنایه از این که تو قابل این راه نیستى). (روح وریحان: ص ۳۴ الى ۳۶)

حضرت استاد بسیار ایشان را دیده و درک کرده و او را محب امام امیرالمؤمنین‏ علیه السلام مى ‏دانست.  او اهل شیراز بود و فقط یک دختر داشت و حجره ‏اى در کوفه داشتند. حالات و عبادات او را دیدم، معمولاً شبها بیدار و به عبادت مشغول بود. وقتى عرض کردم شما از تنهایى خسته نمى ‏شوید و سخت نمى ‏گذرد؟ در جواب فرمود: من از خلق سخت در وحشتم، از تنهایى هیچ ترسى ندارم. او برایمان از (سلوک و اوراد) صحبت مى ‏کرد فرمودند: چند نفر که به مقامات و ریاسات رسیدند، قبلاً نزد ایشان مى‏ آمدند، وقتى مى‏ رفتند به من خصوصى مى ‏فرمودند: اینان قلبشان طالب دنیا است.

یک بار به ایشان عرض کردم دستورى بدهید تا عمل کنم و محتاج خلق نشوم! ایشان یکى از آیات را با عدد مخصوص به من دادند و فرمودند: به شرط آن که ملازم و مداومت داشته باشید، و من مدت‏ها ملازم این آیه بودم و اثر مى‏ دیدم.
حضرت استاد نظرشان این بود که ایشان داراى طىّ الارض بود فرمودند: او از کوفه به طرف مسجد سهله مى‏ رفت، گفتم با او بروم پا گذاشتم براى حرکت دیدم نصف راه رفته، کمى رفتم دیدم به مسجد سهله رسیدم.
شبى تاریک و بارانى که زمین گل آلود بود همراهم آمد، کمى که راه رفتیم به خانه رسیدیم و این از قدرت ایشان بود. (آفتاب خوبان: ص ۲۶ الى ۲۸)

 شکایت نزد حضرت امیر

یک روز فرمودند: آدم عارفى نزدیک کوفه زندگى مى ‏کرد )حاج مستور آقا شیرازى(، از او خواهش کردم چیزى به من بدهد و نداد. ناراحت شدم و از خانه‏ اش آمدم بیرون، نعلین را زیر بغل و پابرهنه داخل حرم شدم و خطاب به حضرت امیرعلیه السلام که من فرزند توام چرا این شخص نمى‏دهد! از حرم آمدم بیرون و به طرف خانه رفتم. بقال سر کوچه‏ مان گفت: آقایى سراغ شما را مى ‏گرفت. بعد رفتم خانه دیدم دم در است. گفت: چرا شکایت مرا پیش حضرت امیرعلیه السلام مى ‏کنى!! (میناگردل: ص ۸۲ و ۸۳)

 او داراى طىّ ‏الارض بود، وقتى ایشان از کوفه به طرف مسجد سهله مى ‏رفت، گفتم با او بروم. پا گذاشتم براى حرکت دیدم نصف راه را رفته است، کمى رفتیم دیدم او به مسجد سهله رسیده است!

  شبى تاریک و بارانى که زمین گل‏آلود بود، همراه من آمد. کمى رفتیم توسط ایشان به خانه رسیدیم و این طىّ مسافت بعید از قدرت او بود.
  فرمودند: مدتى بود از ایشان چیزى (غیر مادى) مى‏ خواستم و او نمى ‏داد. از کوفه آمدم نجف، حرم امیرالمؤمنین‏ علیه السلام و از او به مولایش امام على ‏علیه السلام گله کردم که چیزى مى‏ خواهم و نمى‏ دهد.

 از حرم به طرف منزل آمدم وقتى رسیدم، خانواده ‏ام گفت: شخصى آمد منزل تو را کار داشت، پرسیدم چه کسى بود؟ فهمیدم او از گله‏ ام به امیرالمؤمنین ‏علیه السلام باخبر شده است. بعد که نزدش رفتم فرمود: چرا گله مرا نزد شاه ولایت على‏ علیه السلام کردى؟

  وقتى که مجبور شدم به ایران بیایم خدمتش رسیدم و جریان را گفتم، فرمود: ایران نرو پشیمان مى‏ شوى، همینطور هم شد، چون تمام ایران یک نجف نمى‏ شود! 
  او وصیت کرد که بعد از وفاتش نماز بر پیکرش بخوانم، اما من موقع وفاتش نجف نبودم و جنازه او را در قبرستان وادى ‏الاسلام نجف در یکى از مقبره‏ ها دفن کردند.(روح وریحان: ۳۶ و ۳۷)

 بنا شد از دنیا برویم

استاد فرمود: حاج مستور آقا شیرازى وصیت کرد که من بر جنازه‏اش نماز بخوانم، لکن در وفات ایشان من مسافرت بودم و این مقصود حاصل نشد.
شخصى نقل کرد که حاج مستور آقا دقایق آخر عمرش در یکى از حجره‏ هاى مسجد کوفه بوده و اطرافش هم نشسته بودند. گاهى غش مى‏کرد و باز به هوش مى‏ آمد. بعد از چندین بار بلند مى ‏شود و مى ‏نشیند و در حالى که سر حال به نظر مى ‏رسید، با اطرافیان مشغول صحبت مى‏ شود. بعد مى ‏گوید: بنا شد که ما برویم. سپس سرش را مى‏گذارد روى زمین و از دنیا مى‏ رود. ( مژده دلدار: ص ۵۱)

منبع

http://erfanekeshmiri.ir

آقا سید هاشم حداد در بیانات و خاطرات آیت الله کشمیری

آقا سید هاشم حداد

 آقاى حداد جدّش سید حسن از هند به کربلا آمد و خودش در کربلا متولد شد و در کربلا وفات کرد. استاد مى‏فرمودند: آقا سید هاشم مردى معقول و هندى الاصل بود و فارسى هم وارد بود. او مردى حلیم بود، تا جایى که یکى از اقوامش او را اذیت مى‏ کرد مى ‏فرمود: بگذارید زهرش را بریزد.

او اشعار ابن فارض را خوب مى ‏خواند و علاقه داشت، شعرهاى ابن فارض در عشق و توحید همانند شعر حافظ در زبان فارسى است. او کم صحبت بود و معمولاً ما بیشتر صحبت مى ‏کردیم. نوعاً جمعه‏ها در کربلا منتظرم بود و هر گاه دیر مى‏رفتم او براى دیدارم به نجف مى ‏آمد.
به دو نفر اجازه ذکر داده بود، یکى آقا سید محمد حسین تهرانى و یکى به من. هر گاه کسى براى ذکر به ایشان مراجعه مى‏ کرد به من مى ‏فرمود: به او چیزى بدهید. او قریب ۲۰ سال مرحوم سید على آقا قاضى را درک کرده بود. او مدتى در مدرسه طلاب نجف براى آب آوردن آنان خدمت مى‏ کرد و از چاه آب مى‏ کشید تا آقاى قاضى را درک کرده و از او استفاده نماید. آقاى قاضى به کربلا که مى‏ رفتند به منزل آقاى حداد تشریف مى ‏بردند.

ابتداى آشنایى ما با آقاى حداد این طور اتفاق افتاد که مشغول تدریس بودم، یکى از دوستان نزدم آمد و گفت: کسى در کربلا به نام سید هاشم حداد از شاگردان سید على آقا قاضى است، بیا نزدش برویم. با هم به کربلا رفتیم و به منزلش وارد شدیم همان مجلس اول او را پسندیدیم. او به من فرمود: اجدادت اهل معنى بودند، باید اهل معنى شوى. آن وقت هم من به تدریس اشتغال داشتم و مى‏فرمود: درس یکى و مباحثه یکى بس است. چون جمع مشکل و کثرت اشتغالات مانع از تمرکز افکار و توجه به مذکور خواهد بود. کم‏کم بین ما مودّت و دوستى زیاد شد، هر وقت کربلا مى‏رفتم به منزل ایشان وارد مى‏ شدم.

به خاطر جو حوزه نجف و این که ایشان لباس اهل علم نداشت، بعضى‏ ها به من گفتند: غیر اهل علم حرف‏هاى غیر وارد و غیر فقاهتى مى ‏زنند، و منظورشان آقاى حداد بود!!

من در جواب آنها مى ‏گفتم: قریب پانزده سال با ایشان مربوط و رفاقت دارم حتى یک بار مطلبى غیر پسندیده از ایشان نشنیدم.
روزى آقاى حداد در نجف به منزلمان آمده بود و اهل علمى به خانه ما آمد و صحبت و اعتراض به اهل دانش مى‏ کرد که بچه‏ ها کتاب مسائل براى خلق مى ‏نویسند با این که دانش ما از آنها بیشتر و مسن‏تر از آنهائیم و از این قبیل مطالب مى‏ گفت. آقاى حداد فقط چند جمله به آن شخص گفتند. چند روز بعد آن اهل دانش مرا دید و گفت: راستى آن سید که بود که کلامش خیلى در من اثر کرده است؟!

مى ‏فرمودند: کسى نزد آقاى حداد آمد و خیلى آتشى بود و حرف‏هاى زیادى از جاهاى مختلف مى ‏زد. آقاى حداد فقط این آیه که دلیل بر آتشى بودن طرف داشت را خواند: «وَ اذَا الجَحیمُ سُعّرَت».

مى‏ فرمودند: کسى نزد آقاى حداد آمد و بسیار حرف‏هاى نامربوط مى ‏زد، آقاى حداد از حرفهایش خسته شد دلشان مى‏ خواست این شخص بیرون رود، این آیه را خواند: «وَ اَمَّا الزَّبَدُ فَیَذهَبُ جُفاءاً». چیزى نگذشت که شخصى به خانه آقاى حداد و دنبال آن شخص آمد و گفت: زود بلند شو برویم، بلیط براى مسافرت خریدم ظاهراً براى بغداد بود.

روزى مرحوم شهید مرتضى مطهرى به دنبال خانه آقاى حداد مى ‏گشت، من او را به خانه ایشان بردم. مرحوم آقاى حداد آن قدر صحبت جانانه‏ اى کرده بودند که گریه ایشان بلند شد و عمامه ‏اش از سرش افتاد، از جمله به او فرموده بودند: تو را مى‏ کشند!

آقاى حداد در سن ۸۶ سالگى مقارن با ماه مبارک رمضان ۱۴۰۴ در کربلا وفات کردند، چون خبر رحلت به سمع استاد رسید بسیار محزون شدند و گاهى به مناسبت‏ها نزد تلامذه از آن مرد توحید و عرفان یاد مى‏ کرد و احوالش را متذکر مى ‏شد. بارها جناب استاد مى‏ فرمودند: همه رفتند و آخرى آنان آقاى حداد بود. (روح وریحان: ص ۳۷ الى ۴۰)

حضرت استاد در جلسه‏ اى قبل از وفاتش در جواب سؤال از مقام سید هاشم حداد فرمود: سید هاشم فانى فى اللّه بود.
فرمودند: سید هاشم وقتى که در تاریکى راه مى ‏رفت، حرفى از اسم اعظم را ذکر مى ‏کرد و نورى از پیشانیش در تاریکى روشن مى ‏شد.

به آیه الله کشمیرى گفته شد: چرا سید هاشم را براى ما معرفى نمى‏ کنید و حالات او را براى ما تبیین نمى‏ کنید؟
فرمودند: سید هاشم بالاتر از آن است که در این عالم شناخته شود، او از خلق در زمان حیاتش بى‏نیاز بود پس چگونه بعد از وفاتش نیازمند شناخته شدن باشد؟

حضرت استاد فرمودند: در یکى از سال‏ها وقتى که ایام زیارتى مخصوص امام حسین‏علیه السلام بود، در منزل سید هاشم حداد جماعتى از اهل معنى حدود هفتاد نفر جمع بودند.
حاضران از مسائل مختلف حرف مى‏ زدند و سید حداد سرش پائین بود. قبل از طلوع فجر سید هاشم شروع به گفتگو و صحبت کرد، و با یک عبارتى از توحید گفتن، تمام آنچه که آن مردان در آن شب گفتگو کرده بودند را از درجه اعتبار ساقط کرد.

حضرت استاد فرمودند: روزى در خدمت آقا سید هاشم حداد بودم، سرش را پائین انداخت و این آیه شریفه را خواند: »قل انّ صلاتى و نسکى و محیاى و مماتى للّه ربّ العالمین: بگو همانا نماز من و پرستش و زندگیم و مرگم از آن خداوند جهانیان است« سپس حقایق آیه شریفه را با تفسیرى بالاتر و برتر از مطالب که در کتاب اسفار ملاصدرا آورده است روشن کرد.

حضرت استاد فرمودند: آقا سید هاشم حداد به همراه اصحابش به زیارت حضرت سلمان فارسى در مدائن رفتند یکى از آن همراهان گفت: همراه آقا به مرقد داخل شدیم و جناب سید در پائین پاى قبر نشست.
بعد از این که نشست زود بلند شد و نزد بالا سر قبر نشست وقتى از مرقد سلمان خارج شدیم، او را قسم دادم که به من بگویید چرا ابتدا پائین پا نشستید و زود به طرف بالا سر رفتید؟

فرمود: وقتى در پائین پاى قبر نشستم، حضرت سلمان را دیدم که از قبر بلند شد و فرمود: تو سیدى و پسر رسول خدا هستى و با این حال در پائین پاى من نشسته‏اى بلند شو و نزد سر من بنشین. پس خواسته‏ هایش را اجابت کردم و نزد سر شریف نشستم.!!

 فرمودند: یکى از اهل دانش در نجف اشرف به دیدارم آمد؛ آن وقت آقاى حداد هم آن جا بودند. وقتى آن اهل دانش نشست، آقاى حداد هر سؤالى را که در قلب او بود، قبل از این که از آن سخنى به زبان آورد، شرح داد. و به او گفت طبع رساله انسان را از تکاملش باز مى‏ دارد، چرا که مشغله ‏هاى دنیوى او را مشغول مى ‏کند.
آن عالم از این قضیه شگفت زده شد، از این که خطور فکرى او را خوانده بود. آن عالم تا پانزده سال بعد هر وقت مرا مى‏دید، به خدا قسم مى ‏داد و مى ‏پرسید آیا او امام زمان نبود؟ من به او جواب منفى مى‏دادم ولى سؤالش را تکرار مى‏ کرد.

فرمودند: همراه آقاى حداد زیر گنبد امام حسین‏ علیه السلام شب تولد امام زمان نشسته بودیم. در رواق مقدس ازدحام شدیدى از زوّار بود. ایشان به من فرمود: «سید عبدالکریم خوش او جوه و لکن کلهم یردون دنیه سید عبدالکریم» این وجوه همه ‏شان خوب هستند، ولى همه براى طلب امور دنیوى در این جا ازدحام کرده ‏اند.

فرمودند: با آقاى حداد در منزلش نشسته بودم، مردى از اهل علم آمد روبروى او نشست. آقاى حداد به آن مرد فرمود: اى مرد تو حضرت اباالفضل‏ علیه السلام را زیارت کردى و زیارت جامعه کبیره خواندى، یک ساعت و نیم با تأمل و تأنى نشستى و بعد از همه اینها، از او امور دنیویه را خواستى؟ خجالت نکشیدى؟
آن مرد شگفت زده و پشیمان شد و گفت: بله واللّه راست گفتى؟

فرمودند: روزى در خدمت آقاى حداد نشسته بودم مى ‏خواستم به زیارت حرم امام حسین ‏علیه السلام بروم به من فرمود الآن نرو من به حرفش گوش ندادم و رفتم. در راه پایم لغزید و بر زمین افتادم؛ اگر برکات امام حسین‏علیه السلام نبود، نزدیک بود پایم بشکند.

حضرت استاد فرمودند: یک روز یکى از اهل علم، نزدم آمد و از من درباره آقاى حداد پرسید و خواست تا به محضر او مشرف شود. به او گفتم با من نیا این کار را ترک کن! علت این بود که او اهل دلیل بود و مى ‏ترسیدم وقتى با ایشان حرف مى ‏زند براى من مشکلى بوجود بیاورد و بگوید به ایشان بگو: دلیل تو براى این حرف چیست؟ بالاخره آن قدر اصرار کرد که او را با خود نزد آقاى حداد بردم.

ایشان از این اهل دانش به بهترین شکلى استقبال کرد و او را روبروى خود نشاند. با این وجود من مضطرب و خائف بودم.
آن عالم آمد دو زانو نزدش نشست و عرض کرد: به نزد تو آمده‏ام تا مرا تائب و درست کنى! ایشان فرمود:
استغفراللّه تو سید و عالمى، چرا این حرف را مى ‏زنى. بلند شو سر جایت بنشین. او بلند شد و روبرو نشست و ایشان هیچ حرفى نمى‏زد.
در این وقت درویشى داخل شد و به صداى بلند پیوسته مى‏ گفت: على، على، على… ایشان به درویش خوش آمد گفت و به آن عالم فرمود: بلند شو براى او قلیانى چاق کن.
استاد فرمودند: من ناگهان متوجه آن عالم شدم! آن عالم گفت: من براى او قلیان درست کنم؟! آقاى حداد با صداى بلند به او فرمود: تو به نزدم آمدى و با خودت بتى آورده‏اى. برو بت نفس را بشکن و باز گرد.!!

فرمودند: آقاى حداد در تشخیص نفس و خبر دادن از باطن اشخاص بزرگ بود. یک روز با جمعى از رفقا نزد آقاى حداد بودیم. یکى از افراد، به ذهنش این مطلب خطور مى‏کرد که الان ایشان در مدینه است یا مکه.
در این وقت آقاى حداد فریاد برآورد و گفت: کار من به تو مربوط نیست؟ از تو درباره من سؤال نمى‏ کنند.!!

فرمودند: از نجف اشرف به کربلا مشرف شدم؛ در این اندیشه بودم که اکنون کجا بروم، حرم یا منزل آقاى حداد؟ وقتى نزدیک منزل او که به مرقد امام حسین فاصله کمى داشت رسیدم؛ تصمیم گرفتم اول به منزل آقاى حداد بروم و بعد حرم امام حسین‏ علیه السلام.
وقتى داخل کوچه شدم، گروهى را دیدم که به سمت من مى ‏آمدند و طفل صغیرى همراه آنان بود. طفل به پدرش گفت: پدرم! به این سید نگاه کن، مولا را رها کرد و قصد زیارت عبد را نموده است! در آن لحظه از آن چیزى که خدا بر زبان آن طفل جارى کرده بود، به وحشت افتادم و مصمم شدم به زیارت امام ‏علیه السلام مشرف شوم، و مى‏ دانستم که آقاى حداد راضى نیست که زیارت او را به زیارت امام مقدم بدارم. (صحبت جانان: ص ۱۹۸ الى ۲۰۲)

شعله ور

استاد فرمود: شخصى خدمت آقاى حداد آمد که خیلى تاریک بود. همه وجودش نفسانیت و ظلمت بود ولى خیلى اظهار وجود مى‏کرد و ادعا داشت. آقاى حداد نگاهى به من کرد و فرمود: «وَ اذاالجَحیمُ سُعّرَت» یعنى در آن هنگام که دوزخ شعله‏ور گردد. ایشان به مناسبت و به جا آیه هایى از قرآن را مى‏ خواند.

زبان اهل دریا را نداند مرد صحرایى
الا اى مغربى کم گو زبان اهل دریا را

خواندن آیات به مناسبت حال کسى، از رموزات زبان اهل دریاست و فقط زبان شناسان اهل دریا منظور و مقصود آن را مى ‏فهمند. (مژده دلدار: ص ۵۹)

منزل ما نیا

  آیه الله کشمیرى فرمود: خفقان و استیلاى حزب بعث شدید بود. آن اواخر یا همه را زندانى مى‏ کردند یا مى ‏کشتند و یا از عراق اخراج کرده بودند. بنده شب‏هاى جمعه کربلا مشرف مى ‏شدم و بعد از زیارت خدمت آقاى حداد مى ‏رفتم.
یک شب جمعه ‏اى ایشان به من فرمود: سید عبدالکریم اوضاع بد است. تو هم عالم شناخته شده ‏اى هستى. منزل ما نیا! من شب‏هاى جمعه مى‏ آیم حرم. اگر شما هم آمدى آن جا همدیگر را ملاقات مى‏ کنیم. گفتم: چشم.
رفتم نجف و دو سه روزى گذشت. اشتیاق زیارت ایشان مرا کلافه کرد. به خودم فشار آوردم تا تحملم تمام شد. آمدم کربلا در منزل آقا را زدم.

اهل بیتش گفت: کیست؟ گفتم: سید عبدالکریم. گفت:، تفضّل. رفتم از پله‏ ها بالا خدمت ایشان نشستم. تا نشستم یکى یکى، هفت هشت نفر از اطلاعات حزب بعث آمدند بالا نشستند.
من شرمنده شدم که آقا گفته نیا و حالا وضع این طور شد. در همان حال بلافاصله بلند شدم و عرض کردم: سید من پیر شده‏ ام. دیگر نمى ‏توانم بیایم این جا. شما بیایید حرم تا استخاره کنم. اما حالا قرآن را بدهید تا استخاره کنم.
ایشان قرآن را داد و بنده مشغول استخاره شدم. این‏ها کم ‏کم و یکى یکى برخاستند و رفتند.
من از آقا عذرخواهى کردم و عرض کردم طاقتم براى دیدار شما تمام شده بود.
سپس استاد با یادآورى این خاطره سرش را با تأسف تکان داد و آهى کشید و چند دفعه تکرار کرد:
سید هاشم صمد بود، صمد بود، خیلى پُر بود. (مژده دلدار: ص ۵۷ و ۵۸)

کوهى روى دوش

استاد فرمود: آقاى حداد شخصى پخته و بزرگ بود و بنده مکرر از نجف به کربلا مى‏رفتم و از محضر ایشان استفاده مى‏کردم. گاهى هم ایشان به نجف مى‏آمد و در مسجد به نمازم اقتدا مى ‏کرد.
روزى وسط نماز دیدم کوهى روى دوش من گذاشته شده است. تعجب کردم بعد از نماز دیدم که همان موقع آقاى حداد به من اقتدا کرده است. ایشان به بنده فرمود: هیچ گاه از این برخوردها هراسى نداشته باش. (مژده دلدار: ص ۲۴)

همانند کف روى آب

  استاد فرمود: روزى مرحوم حداد از کربلا به نجف آمد و مهمان ما شد. کسى در منزل ما بود که اصلاً با روحیه من و ایشان سازگارى نداشت. پیش خود گفتم آقاى حداد وقتى او را ببیند، زود بلند مى‏شود و مى‏رود و مى‏گوید یا جاى من است یا جاى این آقا! همان طور که در فکر بودم، آقاى حداد تبسمى کرد و این آیه را خواند «و اما الزبد فیذهب جفاءاً». یعنى کف روى آب کنار مى‏رود، اما آن چه مردم را سودمند افتد در زمین باز مى ‏ماند.
پس قلبم آرام گرفت. اتفاقاً چند دقیقه نگذشته بود که یک نفر در خانه را زد و گفت: به فلانى بگویید بلیط هواپیما گرفتم و چند ساعت دیگر از بغداد پرواز مى‏ کنیم. آن شخص فورى ساکش را جمع کرد و رفت!! (مژده دلدار: ص ۶۰)

 کینه دلش

استاد فرمود: آقا سید هاشم حداد بسیار بردبار بود. روزى یکى از نزدیکانش براى اذیت کردن، متعرّض ایشان شد. فرمود: بگذارید کینه دلش را خالى کند. (مژده دلدار: ص ۶۷)

استاد در منزل مرحوم حداد

در کتاب روح مجرد مى ‏نویسد: از ارادتمندان مرحوم عارف کبیر سید هاشم حداد… جناب آیه الله سید عبدالکریم کشمیرى بودند که از نجف اشرف به حضورشان مى ‏رسیدند.
به سال ۱۳۷۸ هجرى قمرى از جمله کسانى که ایضاً چندین بار از نجف اشرف به کربلا مشرف و به منزل حضرت آقاى حداد مى‏ آمدند و مذاکرات و سؤالاتى داشتند، آیه اللّه صدیق گرامى آقاى حاج سید عبدالکریم کشمیرى دامت معالیه بودند که آن مجالس هم براى حقیر مغتنم بود. (صحبت جانان: ص ۱۹۷)

 او آقا سید هاشم حداد را از معتمدین آقاى قاضى مى ‏دانستند نه فقط از شاگردانش. (میناگردل: ص ۳۲)

جعفر آقاى مجتهدى و آقاى حداد

  در چاپ قبلى صحبت جانان ملاقاتى درباره آقاى حداد و جعفر آقا مجتهدى نوشتیم که در کتاب میناگر دل آن را نقد و تصحیح کردیم؛ که از جمله ملاقاتى بین استاد با آقاى مجتهدى در عراق رخ نداده بود، این دو در ایران همدیگر را ملاقات کردند و نقل ما از نوشته نوه آقاى حداد حجه الاسلام سید على حداد بوده است. (صحبت جانان: ص ۲۰۹)

 روزى از آقاى حداد پرسیدم: ذکر یونسیه چرا تا «الظّالمین» است تا «ننجى المؤمنین» نیست؟
فرمود: تا «کنت من الظّالمین» است به دلیل آن که تا این جا براى عبد است و بقیه استجابت و نجات مؤمنین از خدا است. گفتم: کلام الملوک، ملوک الکلام.

حضرت استاد فرمودند: روزى کسى از اهل علم در نجف منزل ما آمد و گفت: کسانى که غیر از اهل، ترقیاتى داشته باشند بعضى مطالب غیر وارد و غیر فقاهتى دارند که اشاره به آقاى حداد داشت. گفتم: من پانزده سال با ایشان مربوط بودم و رفاقت داشتم. حتى یک بار مطلبى غیر پسندیده از ایشان نشنیدم.
حضرت استاد که در چند سال اخیر به کسالت‏هاى جسمانى متعدد دچار شده بود و سکته هم کرده بودند، فرمودند: در خواب آقاى حداد را دیدم، به من فرمود: چرا غمناکى فرج نزدیک است. و آخر الامر همین طور شد و حضرت استاد به لقاء الهى که بالاترین فرج و فتح است، رسیدند.
او قریب بیست سال مرحوم سید على آقا قاضى را درک کرده بود و هر گاه آقاى قاضى به کربلا مى‏رفتند به منزل آقاى حداد مى‏رفتند. (آفتاب خوبان: ص ۲۹ و ۳۰)

 بیشترین فوق العادگى آقاى حداد در چه چیزى بوده است؟
ج: در علم به نفس و خودشناسى. (آفتاب خوبان: ص ۹۳)

 آشنایى شما با مرحوم سید هاشم حداد چه طور شروع شد؟
ج: در نجف وقتى بسیار تدریس مى‏کردم همانند کفایه و منظومه و امثال اینها، دوستى آمد و گفت: بیا برویم کربلا نزد یکى از شاگردان مرحوم سید على آقا قاضى ‏قدس سره به نام سید هاشم حداد. با هم رفتیم همان مجلس اول او ما را و ما او را پسندیدیم. (آفتاب خوبان: ص ۹۱)

منبع

http://erfanekeshmiri.ir

بیانات و فرمایشات آیت الله کشمیری در مورد حضرت ولی عصر صلوات الله علیه

امام زمان

استاد مى‏ فرمودند: امام زمان‏ علیه السلام پاک و طاهر است، باید پاک شوید، طاهر شوید، تا با او سنخیت پیدا شود.
 تا انسان‏ها آماده پذیرش حضرت نشده باشند تا حضرت در دل آن‏ها ظهور نکرده باشد و قرین دل آنها نشده باشد ظهور خارجى براى انسان چیزى را عوض نخواهد کرد و پیدا کردن این آمادگى همان انتظار فرجى است که افضل شمرده مى ‏شود.
 توسل کنید به خود امام زمان‏علیه السلام، خدا را به حق امام زمان‏علیه السلام قسم دهید. (میناگردل: ص ۱۱۹ و ۱۲۰)
 
  احتیاط در گذشتگان

  ایشان نه تنها خود در این مورد (ادعاى رؤیت امام زمان‏ علیه السلام) ادعایى نداشتند بلکه به ندرت هم پیش مى‏آمد که قضیه تشرف فردى را تأیید کنند حتى در مورد گذشتگان هم خیلى با احتیاط صحبت مى ‏کردند.
 ما چند بار خود شاهد بودیم در مورد کسانى که مى ‏آمدند و ادعاى رؤیت مى ‏کردند ایشان ابتدا تأملى مى ‏کردند و بعد مى‏ فرمودند: این مسائل را جدى نگیرید.(میناگردل: ص ۸۴)

 ملاقات با امام زمان‏ علیه السلام

 ایشان با این موضوع که شخصى حضرت را ببیند و ادعا کند مخالف بودند. از خود ایشان نیز کسى یک کلمه در این مورد نشنید، چرا که عقیده‏ شان این بود که امام زمان‏ علیه السلام سرّ خداست و ملاقات آن بزرگوار هم باز سرّ خداست و اگر کسى مدعى این قضیه بشود این معناى سرّ بودن از بین خواهد رفت. (میناگردل: ص ۵۹ و ۶۰)
 
 داعیه‏اى نداشتند

 درباره افرادى که ادعاى رؤیت امام زمان را مى‏کردند و افرادى را دور خود جمع مى‏نمودند سؤال شد، فرمودند: این طور مسائل (با این سر و صدا) در عراق نبود، همه اینها دکان است.
 وقتى سؤال شد شما امام زمان را دیده ‏اید؛ با این که حال و خصوصیت صورت حضرت و بعضى جزئیات دیگر را گاهى بیان مى‏ داشت در جواب سؤال مى‏ گفت: خیر.
 گر چه شواهد و فتوحات در این باره گواهى مى‏ دادند؛ ولى هیچ داعیه گفتن براى این مطلب که امام زمان را دیده‏ ام نداشت.!! (صحبت جانان: ص ۱۷۷ و ۱۷۶)
 
  یا اباصالح المهدی

 فقط چیزى که در خاطرم مانده، این است که حضرت ولى عصرعلیه السلام را زیاد صدا مى‏کردند با عباراتى مثل «یا ابا صالح المهدى» اما جلسه‏اى باشد و ذکرى، این طورى نبود. (میناگردل: ص ۲۵)
 
  انتظار فرج

 ایشان مى ‏فرمودند: طبق آن چه که در روایات است افضل اعمال انتظار فرج است و روى مسأله فرج (امام زمان‏علیه السلام) خیلى تأکید مى‏کردند و مى‏فرمودند: شیعه واقعى کسى است که همیشه در انتظار این فرج و گشایش باشد و عبادت واقعى همین است. (میناگردل: ص ۸۶)
 
  سرّ الهى

  تشرف خدمت امام زمان را سرّ الهى مى ‏دانسته و عقیده داشتند بسیار مواردى که از تشرفات ذکر مى ‏شود تشرف نیست. (میناگردل: ص ۶۳)
 
  ادعای رویت

  سبک ایشان سبک خاصى بود، سکوت مطلق! حتى یک کلمه کسى از ایشان چنین صحبت‏هایى (ادعاى رؤیت امام زمان‏علیه السلام) نشنیده است. (میناگردل: ص ۵۹)

 
 توسل به امام زمان‏ علیه السلام

 پس از آمدن مرحوم آیه اللّه کشمیرى به ایران، مرحوم علامه طباطبایى به دیدن ایشان رفت و این نکته را به عنوان هدیه به ایشان بیان کرد: هر گاه به مشکلى برخوردید، به پشت بام رفته، دو رکعت نماز خوانده و به امام زمان‏علیه السلام هدیه نمایید.
 پس از نماز، رو به قبله، تلاش کنید خود را از افکار و پراکندگى و تشتت خالى کنید. در آن هنگام هر چه به ذهنتان رسید، اشاره و الهام و تلقینى است از حضرت ولى عصرعلیه السلام براى رفع مشکل. (میناگردل: ص ۱۲۱ و ۱۲۲)

پرسش وپاسخ

ملاقات با امام زمان‏ علیه السلام آیا ممکن است و این قدر که ادعاى رؤیت مى‏ کنند، علت چیست؟
ج: ملاقات با امام‏ علیه السلام ممکن است، لکن نوعاً خواب یا مکاشفه است و عده‏اى براى باز کردن دکان دنیوى و مرید جمع کردن، نسبت رؤیت به امام‏ علیه السلام مى ‏دهند و افرادى مانند سید بن طاووس که شخصى ممتاز بوده خود امام‏ علیه السلام را مى ‏دیده است. (آفتاب خوبان: ص ۷۸)

 آیا امام زمان‏ علیه السلام زن و فرزند دارد و آنان هم همانند دیگران مى ‏میرند؟
ج: آرى زن و فرزند دارد و آنها هم وفات دارند. (آفتاب خوبان: ص ۷۹)

براى تشرف و زیارت حضرت بقیه الله خواندن کدام دعا بهتر است؟
ج: انسان هر روز ساعتى با خواندن زیارت آل یاسین که در مفاتیح الجنان آمده است به اضافه ۱۱۰ مرتبه «المستغاث بک یابن الحسن» به شرط آن که شرایط لازم را هم داشته باشد، براى تشرف خوب است. (آفتاب خوبان: ص ۷۹)

در نماز امام زمان که صد مرتبه ایاک نعبد و ایاک نستعین مى‏ گوئیم، شیطان وسوسه مى ‏کند که این انحصار در عبادت او و استعانت و یارى از او دروغ است. فرمود: استعاذه کنید به خدا از شیطان رجیم. (صحبت جانان: ص ۱۸۵)

خیلى‏ ها مى‏ گویند عصر جمعه و شب شنبه غمگین است؟
ج: چون روز جمعه روز امام زمان‏ علیه السلام است و اعمال شیعیان را مى نگرد، محزون مى‏ شود. او مصدر است پس مشتقات او هم به حزن او محزون مى‏ شوند. (روح وریحان: ص ۱۳۷)

دستورى براى قرب به امام زمان و نزدیک شدن به آن حضرت بفرمائید؟
ج: خلوت با حضرت. روزى یک ساعت با حضرت خلوت کند. متوجه حضرت بشود، زیارت سلام على آل یاسین را بخواند بعد زیاد بگوید: یا صاحب الزمان اغثنى، یا صاحب الزمان ادرکنى، المستعان بک یابن الحسن، زیاد بگوید توسل بکند به ایشان، یک خرده یک خرده رفاقت پیدا مى‏شود. (مژده دلدار: ص ۹۸)

در زمان غیبت کبرى امکان تشرف براى شیعیان هست؟
ج: بله. اگر پاک شوند، طاهر شوند. امام زمان‏ علیه السلام طاهر است، طاهر بشوند.

سنخیت پیدا کنند؟
ج: سنخیت پیدا کنند.

عمل خاصى براى تشرف سراغ دارید؟
ج: همین«سلام على آل یاسین». توسل در هر زمان.
توضیح: مصاحبه به این جا که رسید، فرمود: کمرم زیاد درد مى ‏کند، یک مقدار دیگر تمام مى‏ شود!! (مژده دلدار: ص ۱۰۲)

براى فرج امام زمان‏ علیه السلام، خلق اللّه باید یک کارى بکنند، بالاخره خواسته شده از مردم چه کار کنند که این امر زودتر اتفاق بیفتد؟
ج: توسل به امام زمان.

عجیب.
ج: خدا را قسم بدهند به حق امام زمان‏علیه السلام. (مژده دلدار: ص ۹۸)

 چه کار کنیم به حضرت بقیه الله نزدیک شویم؟
ج: روزى یک ساعت با حضرت خلوت کنید، در جاى خلوت زیارت سلام على آل یاسین بخوانید، المستغاث بک یابن الحسن و المستعان بک یابن الحسن به عدد زیاد بگوئید. یا صاحب الزمان ادرکنى یا صاحب الزمان اغثنى بگوئید. توسل به او پیدا کنید تا رفاقت با حضرت زیاد شود. (صحبت جانان: ص ۲۰۶)

چه موقع انسان مى ‏تواند خدمت امام زمان برسد؟
ج: هر وقت متقى شدید زمینه خدمت امام زمان رسیدن فراهم است. (صحبت جانان: ص ۱۹۲)

 منبع

http://erfanekeshmiri.ir

حکایات وکرامات آیت الله کشمیری(۴)

چشم برزخى
جناب استاد فرمودند: در نجف به خاطر حشر و نشر با اولیاء و مجاهدت، چشم برزخى‏ ام باز مى ‏شد و افراد سرشناس صورتهاى ناخوشایندى داشتند، و این مسئله آزارم مى ‏داد.
 ولى افرادى که مطرح نبودند و معروفیتى نداشتند، چهره برزخى‏ شان بسیار زیبا بود. کم‏کم این دیدنها سبب شد توجهى به افراد نکنم و سرم به پایین باشد. روزى به خودم گفتم گرچه یقین قلبى بیشتر پیدا مى‏ کنم، امّا نسبت به افراد حالت بدگمانى پیدا کردم و شاید طرف بعد توبه و استغفار کند در حالى که من آنها را قبلاً به صورت ناپسند برزخى دیده‏ ام.
 پس در پى چاره‏ جویى بودم تا یکى از عارفان وارسته که در یکى از شهرهاى هند سکونت داشت به قصد زیارت حضرت امیرعلیه السلام به نجف آمده؛ و هر وقت که مى‏ آمد در ایام مخصوص و مدتى مى ‏ماند بعد به هند مى ‏رفت.
 روزى او به دیدارم آمد و در همان نگاه اول فرمود: به دست آوردن چشم برزخى خیلى دشوار است و از دست دادن آن بسیار آسان است.
 گفتم: طاقت ادامه این وضع را ندارم. فرمود: امروز به قصابى محل مراجعه کن و گوشت گوساله بخر و در حیاط خانه و در فضاى باز آن را بروى آتش کباب کن و بعد میل نما، مشکل تو حل مى ‏شود.
 طبق دستور انجام دادم و با خوردن اولین لقمه چشم برزخى‏ ام بسته شد و حالت عادى پیدا کردم. (میناگردل: ص ۱۱۳ و ۱۱۴)
تأسف بر برزخ اهل دانش
در روایت وارد شده که بدترین عذاب براى عالمى است که به علمش عمل نکند و استفاده نبرد.
 جناب استاد براى اینکه دانش‏پژوهان و دارندگان علم از برزخ و قیامت غافلند و به علمشان عمل نمى ‏کنند، تأسف مى‏خوردند و گاهى بعضى قضایا را که خودشان دیده بودند در رؤیا و مکاشفه نقل مى‏ کردند. از جمله مى‏ فرمودند: در رؤیا دیدم بسیار جاى گرمى ‏است و چاهى است، پیرمردى را به موى سرش به وسیله منجنیق بسته بودند و از درون چاه بیرون مى ‏کشیدند.
 پرسیدم: اینجا کجاست و این فرد کیست؟ گفتند: اینجا برزخ است و محل معذّبین است، این شخص یکى از علماء است که بعضى از ساعات براى تنفس او را از چاه عذاب بیرون مى ‏آوریم.
 فرمود: من آن عالم را ندیدم ولکن طبق نقل آدم بزرگى (از نظر شهرت) بود که کارش در برزخ گیر کرده بود.
  فرمودند: یکى از اهل دانش که مردم به او اهتمام داشتند و به او رجوع مى‏ کردند را در برزخ دیدم که در یک کیوسک زندانى است، گفتم: علت چیست؟ گفتند: ایشان حرفى زده است که بعدها در قتل شخصى نقش داشته است. (روح وریحان: ص ۱۱۸-۱۱۹)

 

خصوصیات علویه

یکى از دوستان اهل علم تهرانى از دوستداران جناب استاد برایم نقل کردند:
قبلاً مادرم از تهران برایم در قم پیغام داده بود عیالى برایت پیدا کردم و بیا؛ بنده توجهى نکردم. تا این که در تهران عقد فلان تلمیذ استاد به سال ۱۳۶۱ بود و استاد هم تشریف داشتند.
آن روز در مراسم عقد، بنده مدحى خواندم و حضرت استاد تشویقم کرد. پیش خود گفتم، بد نیست استخاره براى ازدواج با دخترى که مادرم پیشنهاد کرده بگیرم. عرض کردم: لطف بفرمایید استخاره‏اى برایم بگیرید، استخاره را با قرآن با سبک خاص خودش که به خطوط قبل و بعد نگاه مى‏کردند گرفتند و بعد به بنده نگاه کردند و تبسم نمودند و فرمودند: نکاح است؟
عرض کردم: آرى، فرمودند: علویّه است تاج سر است، بعد مشخصات جسمى او را فرمودند، و من خندیدم.
فرمود اسمش را بگویم؟ در این وقت آقایى نشسته بود و تقاضاى استخاره‏اى کرد. ایشان فرمود: حال استخاره براى شما ندارم.
من بعد از مراسم عقد، به مادرم زنگ زدم و گفتم: دختر علویّه است، گفت: نمى‏دانم. از همشیره‏ام پرسید، او هم گفت نمى‏دانم. بعد که براى این ازدواج اقدام کرد درست همان خصوصیات را که استاد فرموده بودند تطبیق مى‏کرد؛ و به سال ۱۳۶۲ با همان علویّه ازدواج کردم. (صحبت جانان: ص ۲۱۰)

عذاب بالای سر آنان

 اوایل انقلاب یک نفر از اهل علم که به سمتى در حکم و داورى مشغول بود، روزى تصمیم مى‏گیرد نزد استاد استخاره بگیرد و از آن سمت کناره بگیرد، چرا که از نظر معنوى بُعدآور بود و اشتغال فکرى مى‏آورد… خدمت ایشان رسید و بدون گفتن قصدش، تقاضاى استخاره‏اى کرد.
ایشان فرمودند: این جایى که شما هستى عذاب بالاى سر اینان حدود بیست مترى مى‏باشد زود از آن جا بیرون برو.
آن اهل علم، از آن سمت کناره گرفت، و به رشته دیگرى از خطابه و کلام روى آورد و در کارش هم توفیق نصیب راهش گردید. (صحبت جانان: ص ۱۶۰)

شش قل هوالله

 واعظ شهیر، حجه الاسلام شیخ حسین انصاریان فرمود: در اوایل انقلاب و زمان فعالیت منافقین و ترورها در تهران، من پیاده رفت و آمد داشتم. منافقین هم ترور کور زیاد داشتند، من هم که شناخته شده بودم. آن وقت آقاى کشمیرى را کسى نمى ‏شناخت. بعضى در تهران و بعضى هم در قم او را مى ‏شناختند.

روزى یک نفر به خانه ما آمد و گفت: من از طرف آقاى کشمیرى آمدم. ایشان فرمودند: برو به خانه انصاریان و بگو تو که پیاده این طرف و آن طرف مى‏روى، قبل از این که از خانه بیرون بروى، به شش جهت خود سوره توحید )قل هو اللّه( را بخوان و بدَم؛ و تو ترور نخواهى شد.
آن شخص گوینده را نمى‏شناختم و نپرسیدم که کیست و او هم رفت.

توضیح: سوره توحید براى هر جهت یک بار خوانده مى‏ شود. چنانچه امام صادق‏ علیه السلام به مفضل بن عمر فرمود: «خودت را از مردم محافظت کن با (بسم الله الرحمن الرحیم) و سوره توحید (قل هو اللّه) در شش جهت خودت بخوان، راست و چپ، بالا و پایین، جلو و عقب». (مژده دلدار: ص ۳۰ و ۳۱)

 زن و بچه ملاصدرا نمى‏ شوند

  یکى از علاقمندان استاد گفت: روزى صبح با زن و بچه‏ام در خانه بحث و صحبت مى ‏کردم و مى ‏خواستم به آنها مطالبى را که مى‏ گویم بفمانم. به آنها مى‏گفتم: چطور شما (با این همه دلیل) صحبت مى‏کنم نمى‏ فهمید.!
بعد منزل آیت اللّه کشمیرى آمدم. ایشان بدون این که من حرفى بزنم فرمود: زن و بچه انسان که ملاصدرا نمى‏شود، که هر چه گفته مى‏شود تفهیم شوند. فهمیدم جنابش از صحبت من در درون باخبر شده است. (صحبت جانان: ص ۱۸۳)

جنازه شهید

  روزى عرض شد: قریب بیست روز است که فلان شیخ برادرش که فرمانده گردانى بود مفقودالاثر شده است، الان نمى‏داند برادرش شهید یا اسیر و یا مجروح شده است؛ نظر جنابعالى چیست؟ ایشان با انگشت مبارک روى فرش یک ضربدر کشید؛ بعد فرمود: اخوى ایشان شهید شده است و به زودى جنازه‏اش را مى‏آورند، اما به ایشان اطلاع ندهید که اذیت مى ‏شود. بعد از چند روز جنازه شهید احمد رضا رحیمى را از جبهه‏ هاى جنگ آوردند و در قبرستان على بن جعفر قم دفن کردند. (صحبت جانان: ص ۱۳۶)

پذیرایى

 یکى از شاگردان استاد مى‏ گوید:
 «با استاد و دو تن از طلاب که از قم همراه استاد بودند، بر مرقد بابا رکن‏الدین بودیم. من کنار استاد ایستاده بودم و آن دو با کمى فاصله از ما نشسته بودند. ناگهان مشاهده کردم شخصى چهارشانه با ریش حنایى رنگ و به نسبت بلند، در حالى که یک سینى با چهار فنجان قهوه در دست داشت به ما نزدیک مى ‏شود.
 همان دم استاد به من فرمود: مى ‏بینى؟
 آن چه مى ‏دیدم را به ایشان عرض کردم. آن‏گاه فرمود: خودش است! خودش است!

 بابا رکن ‏الدین آمد و جلو هر یک از ما چهار نفر فنجانى از قهوه قرار داد و آن دو (شاگرد هم) فنجان مقابل خود را برداشتند. یکى از آن دو، همه قهوه خود را از بالاى شانه خود به پشت سرش ریخت و دیگرى هم همین کار را کرد ولى مقدار کمى قهوه از گوشه لبش وارد دهانش شد.

 پس از آن واقعه شخصى که کمى از آن قهوه را چشیده بود، چنان مست بابا رکن‏ الدین شده بود که مى‏ گفت: نمى‏ دانید این‏جا چه خبر است! اگر انسان از قم براى زیارت این‏جا پیاده بیاید، جا دارد». (مژده دلدار: ص ۲۶ و ۲۷)

تصرف در چشم

آقاى تاکى گفت: شبى از شبها در نجف اشرف در حالى‏که سه چهار ساعت از شب گذشته بود، از صحن حرم حضرت امیرالمؤمنین ردّ مى ‏شدم.

در این هنگام دیدم آیت‏ اللَّه کشمیرى در کنار صحن تنها نشسته ‏اند، با دیدن ایشان مردّد شدم که اگر خدمت ایشان بروم وقت مى ‏گذرد، و اگر نروم شاید اسائه ادب باشد.

در این فکر بودم، لحظه‏ اى نگذشت، چون دوباره نگاه کردم کسى را ندیدم و گویى اصلاً آنجا نبوده است.
یکى از تلامذه از حضرت استاد در این‏ باره سؤال کرد که کیفیت این قضیه چطور بوده است؟

ایشان فرمودند: از کنار ضریح امام به صحن آمدم و قبض بر من غالب بود و حال کسى را نداشتم. ایشان را دیدم، توجهى کردم تا از جلو چشم او محو شوم، او براى بار دوم مرا ندید. (صحبت جانان: ص ۱۹۰)

عنایت توجه خاص حضرت اباالفضل‏ علیه السلام

حضرت آیت‏ اللَّه کشمیرى صبحها قریب دو ساعت به ظهر مانده در یکى از ایوانهاى صحن امیرالمؤمنین‏ علیه السلام مى ‏نشستند و افراد مختلف در این موقع براى گرفتن استخاره به ایشان مراجعه مى ‏کردند.
 ایشان فرمودند: مدتى بود، مى‏ دیدم زنى با عباى سیاه و حالت زنان معیدى (روستایى و چادرنشین) زیر ناودان طلا مى ‏نشیند و زنها به او مراجعه مى ‏کنند. او نیز با تسبیحى که به دست دارد برایشان استخاره مى ‏گیرد.
 این حالت نظرم را جلب کرد. روزى به یکى از خدّام صحن مطهر گفتم هنگام ظهر که کار این زن تمام مى ‏شود او را نزد من بیاور، از او سؤالاتى دارم.

 خادم، یک روز پس از اینکه کار استخاره آن زن تمام شد، او را نزد من آورد. از او سؤال کردم: تو چه مى ‏کنى؟ گفت: براى زنها استخاره مى ‏گیرم. گفتم استخاره را از که آموختى؟ چه ذکرى مى‏ خوانى؟ و چگونه مسائل را به مردم مى‏ گوئى؟
 گفت: من داستانى دارم و شروع به تعریف آن کرد و گفت: من زنى بودم که با شوهرم و فرزندانم زندگى عادى را مى‏ گذراندم؛ شوهرم در اثر حادثه‏ اى از دنیا رفت و من با چهار فرزند یتیم ماندم!

 خانواده شوهرم، به این عنوان که من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است، مرا از خود طرد کردند. خانواده خودم هم اعتنایى به مشکلات مادى من نداشتند؛ لذا زندگى را با زحمات زیاد و رنج فراوان مى‏ گذراندم.

 ضمناً از آنجا که زنى جوان بودم، طبعاً دامهایى نیز براى انحرافم گسترده مى‏ شد. چندین مرتبه بر اثر احتیاجات مادى نزدیک بودم و به دام بیفتم و به فساد کشیده شوم و تن به فحشاء بدهم؛ ولى خداوند کمک نمود و خوددارى کردم؛ تا روزى بر اثر شدت احتیاج و گرفتارى تصمیم گرفتم که چون زندگى برایم سخت شده و دیگر چاره‏ اى نداشتم تن به فحشاء بدهم.

 من تصمیم خودم را گرفته بودم؛ اما این‏بار نیز خدا به فریادم رسید و مرا نجات داد.
 در بین ما رسم است که اگر حاجتى داریم به حرم حضرت ابوالفضل مى ‏آییم و سه روز اعتصاب غذا مى ‏کنیم تا حاجتمان را بگیریم و اکثراً هم حاجت خود را مى‏ گیرند. من تصمیم گرفتم این رسم را انجام دهم؛ پس رفتم کنار ضریح حضرت عباس‏ علیه السلام و اعتصاب غذا را شروع کردم. روز سوم بود که کنار ضریح خوابم برد و حضرت عباس به خوابم آمد و حاجتم را برآورد و فرمود: تو براى مردم استخاره بگیر. عرض کردم من که استخاره بلد نیستم. فرمود: تو تسبیح را به دست بگیر؛ ما حاضریم و به تو مى ‏گوییم که چه بگویى.

 از خواب بیدار شدم و با خود گفتم: این چه خوابى است که دیده‏ ام؟ آیا به راستى حاجت من روا شده است و دیگر مشکلى نخواهم داشت؟

 مردّد بودم چه کنم؟ بالاخره، تصمیم گرفتم که اعتصابم را شکسته و از حرم خارج شوم، ببینم چه مى‏ شود از حرم خارج شدم و داخل صحن گردیدم. از یک راهرو خروجى که مى‏ گذشتم زنى به من برخورد کرد و گفت: خانم استخاره مى‏ گیرى؟
 تعجب کردم این زن چه مى ‏گوید؟ معمول نیست که زن استخاره بگیرد، آن هم زنى چادرنشین و روستایى! آیا این خانم از خوابم مطلع است؟ آیا از طرف حضرت مأمور است؟ بالاخره به او گفتم: من که تسبیح براى استخاره ندارم.

 فوراً تسبیحى به من داد و گفت: این تسبیح را بگیر و استخاره کن.
 دست بردم و با توجهى که به حضرت ابوالفضل داشتم، مشتى از دانه‏ هاى تسبیح را گرفتم، دیدم حضرت در مقابلم ظاهر شد و فرمود به این زن چه بگویم. مطلب را گفتم و او رفت. از آن تاریخ من هفته‏ اى یک روز به این محل زیر ناودان طلا مى ‏آیم و زنانى که وضع مرا مى ‏دانند، نزدم مى‏ آیند و من براى ایشان استخاره مى ‏گیرم. بابت هر استخاره پولى به من مى‏ دهند. ظهر آن روز با پول حاصله، وسایل معیشت زندگى خودم و فرزندانم را تهیه مى ‏کنم و به منزل برمى‏ گردم. (صحبت جانان: ص ۱۹۲ الى ۱۹۵)
 

منبع

http://erfanekeshmiri.ir

حکایات وکرامات آیت الله کشمیری(۳)

 آقا سید احمد کربلایى (گریه استاد)

 خدمت حضرت استاد عرض شد: مرحوم آیه اللّه میرزا محمد تقى شیرازى وقتى مرجع تقلید شدند، احتیاطات خود را رجوع به عارف باللّه آقا سید احمد کربلایى (استاد سید على آقاى قاضى) دادند. آقا سید احمد کربلایى وقتى شنیدند آن قدر گریه کردند که نزدیک بود بى ‏هوش شوند.
بعد فرمود: به میرزاى شیرازى بگویید: الآن قدرت (مرجعیت) در دست شماست، ولى آخرت قدرت در دست جدّ ماست و شکایت شما را مى‏ کنم (که مردم را در فتوا به من ارجاع مى‏ دهید). وقتى سخن به این جا رسید، حضرت استاد گریه نمودند که چقدر اهل معرفت از فتوا پرهیز مى‏ کردند. (صحبت جانان: ص ۱۵۱)

او انسان نبود ملک بود

ما نمى‏دانیم در چه سالى حضرت استاد از نجف به ایران – در جوانى – آمدند و به زیارت جدّشان حضرت رضاعلیه السلام رفتند.
فرمودند: در سفر اول به مشهد مقدس کسى را دیدم که انگار انسان نبود، ملک بود. هیبت او مرا گرفت؛ یقین پیدا نکردم که حضرت ولى عصر (عج) بوده است. از بعضى تلامذه خاص بعداً شنیدم که استاد فرمودند: دستش را هم بوسیدم.
از آن آقا سؤال کردم به چه چیزى به این مقام رسیدید فرمود: به «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم».
ظاهراً در همین سفر اول بود که وقتى وارد حرم مطهر امام رضاعلیه السلام شدند و چشمشان به ضریح مطهر افتاد، چنان جذبه‏اى ایشان را گرفت که بى ‏اختیار با صداى بلند گفت: «واللّه هذا ابن رسول اللّه: قسم به خدا این امام فرزند رسول خداست». (صحبت جانان: ص ۱۴۸)

بالاها خلوت و پایین‏ها شلوغ

 جناب استاد فرمودند: من و مرحوم آقاى فکور یزدى (م ۱۳۹۴ ه. ق) براى زیارت حضرت امام رضاعلیه السلام به مشهد رفتیم و مسافرخانه ‏اى را اجاره کردیم.
یک وقت دیدم طبقه پایین جوانى وضو مى ‏گیرد همانند یحیى پیامبرصلى الله علیه وآله خائف است. به آقاى فکور گفتم برو او را ببین.
او رفت و از نزدیک وضو گرفتن او را دید و به جوان گفت: یک آقایى به نام کشمیرى طبقه بالاست خوبست شما را ببیند.
جوان گفت: سه سال قبل در قنوت نماز او را معرفى کردند.
جناب استاد فرمودند: سالهاى بعد وقتى تهران منزل بنده زاده بودم، بچه ‏هاى کوچک توى خانه سرو صدا مى ‏کردند، آمدم درب خانه که توى کوچه باریک کم رفت و آمد بود نشستم همان جوان با موتور نزد من آمد و این جمله را گفت: پائین همیشه شلوغ است و بالاها خلوت است، بعد رفت و دیگر او را ندیدم. (صحبت جانان: ص ۱۸۸)

خانه‏ هاى قم
یکى از اهل ولایت گفت: روزى رفتیم خدمت حضرت استاد، فرمودند: در قم از اولیاء الهى خبرى هست؟ گفتیم: بلى، افرادى را مى‏شناسیم و نام بردیم.
فرمود: دیشب سیر کردم و تمام خانه ‏هاى قم را سر زدم، اما شخصى را (به عنوان انسان کامل) نیافتم. (صحبت جانان: ص ۱۸۱)

القاء روح

 سؤال شد کسى در تهران و شخصى در قم است، آن که در تهران است از توى خانه‏ اش با آن کس که در قم است صحبت مى ‏کند (فاصله ۱۴۰ کیلومتر) و مطلبى را مى ‏گوید، آیا امکان دارد؟ حضرت استاد در جواب فرمودند: آن کس قوى است که با القاء روح به طرف دیگر مى ‏فهماند و آن جنبه اراده و تجرد روحى طرف است که این قدرت را دارد. (صحبت جانان: ص ۱۵۰)

آیا با ارواح تماس داشته‏ اید؟
ج: در عراق و ایران برایم بارها اتفاق افتاد، و در ایران بیشتر مرحوم سید على آقا قاضى و پدرم را مى‏بینم. آنان با من صحبت مى‏کنند و من به کلمات آنان گوش مى‏کنم. (آفتاب خوبان: ص ۸۰)

 قضیه جوان لبنانى که احضار ارواح داشت و عده‏اى از علما نجف را جذب خود کرده، چه بود؟
ج: به من گفتند جوانى لبنانى به نجف آمده و احضار دارد، بیا شما را نزد او ببریم، گفتم: نمى‏آیم؛ پس او را نزدم آوردند. بعد از تعارفات گفتم: روح فلان شخص را احضار کن، هر چه قدرت داشت به کار برد، نتوانست. گفتم: باز چه کار دیگرى وارد هستى؟ گفت: افراد را خواب مى‏کنم، گفتم: فرزندم سید حسن که کوچک است او را خواب کن؛ هر کار کرد نتوانست.
چه مانعى بود که او در منزل شما نتوانست هنر خود را نشان بدهد؟
ج: خود آن لبنانى گفت: اراده و قوّت تو مانع از قدرت نمایى من است.
براى تماس با ارواح بزرگان اهل معرفت چه چیز خوب است؟
ج: خواندن قرآن و هدیه به روحشان، تا با ایشان رفیق شوید. (آفتاب خوبان: ص ۸۰ و ۸۱)
 
 آخوندها انگلیسی هستند

حضرت استاد فرمودند: روزى از نجف سوار اتوبوس شدم تا به زیارت کربلا بروم. دو جوان که در صندلى نزدیک من نشسته بودند با هم صحبت مى‏کردند و در ضمن این جمله را یکى از آنها گفت: آخوندها انگلیسى هستند!!

رفتم در گوش یکى از آن دو جوان که هیچ آشنایى با آنان نداشتم، یکى از کارهاى خراب و بد او را متذکر شدم (که چطور ما را نسبت انگلیسى مى‏دهید اما کار زشت خود را فراموش مى ‏کنید) آن جوان ساکت شد و دیگر چیزى نمى‏گفت. در کربلا وقتى از اتوبوس پیاده شدم، آن جوان با حال غم و پشیمانى نزدم آمد و عذرخواهى کرد و گفت: چه کار کنم از این کار بد دست بکشم؟!
گفتم: این حرم سیدالشهدا است برو حرم توبه کن. (صحبت جانان: ص ۱۸۸)
منبع
http://erfanekeshmiri.ir/pages/adie

حکایات وکرامات آیت الله کشمیری(۲)

بگویم کدام روستا بوده

 اهل علمى براى استاد نقل کرد که شخصى در اصفهان به نام حاج على داراى صفات ممتازه و حالات غریبه بود. رسولى از طرف امام زمان‏ علیه السلام آمد و شبى (وقت نماز مغرب) او را گرفت و با طىّ ‏الارض به یکى از روستاهاى شیراز برد.
میزبان، کشاورزى از دوستداران حقیقى حضرت بود. آن هنگام چند نفر از یاران حضرت حاضر شدند. او براى یاران از گردوهاى همان باغ آورد. براى حضرت فنجانى از غیب حاضر شد. مقدارى را خوردند و بقیه را به حاج على دادند که میل کند. بعد از پایان ملاقات، رسول حضرت او را به اصفهان بازگرداند. استاد فرمود:
اگر مرا به اطراف شیراز ببرند و جایى بنشینم، چاى یا قهوه‏اى هم حاضر باشد، مى ‏توانم بگویم کدام روستا بوده که حضرت تشریف بردند. ( مژده دلدار: ص ۴۲)

عنایات امام حسین‏علیه السلام
یکى از علاقمندان استاد گفت: هنگامى که حال مزاجى جناب استاد خوب بود و کسالتى نداشتند و تازه به ایران آمده بودند، وقتى توجه مى‏کردند حالات زندگان و مردگان را ادراک مى‏کردند. بنده جلسه اولى که به حضور آیه اللّه کشمیرى رسیدم و کسى در آن مجلس از علمیت مرحوم پدرم نزد ایشان تعریف کرد، فرمود: ایشان پرهیزگار هم بودند و مورد عنایت امام حسین ‏علیه السلام قرار دارند. بعد بعضى از خصیصه‏ هاى پدرم را گفتند؛ انگار سالها با پدرم معاشرت داشتند.
پرسیدند: رابطه ایشان با امام حسین‏ علیه السلام چگونه بود. عرض کردم: از چهارده سالگى زیارت عاشورا مى‏ خواندند. فرمود: اهتمام در طول این مدت به زیارت عاشورا نشانه ارادت به امام حسین‏ علیه السلام و در برزخ از این رابطه به نحو احسن برخوردارند. (میناگردل: ص ۱۱۵ و ۱۱۶)

اخبار از دعوا

یک عربى با حضرت استاد ارتباط خانوادگى داشت و مرید ایشان بود. گاهى با زنش دعوا مى‏ کرد و تند مى‏ شد و چیزهاى نامربوط از زبانش صادر و به زنش مى‏ گفت.

وقتى خدمت استاد مى‏ آمد، ایشان مى ‏فرمودند: حیف است انسان از دهانش حرف‏هاى بد صادر شود و به زنش فحش بدهد!
چند بار که این قضیه تکرار شد، آن عرب فکر مى‏کرد که زنش مى‏آید منزل آقا و به خانم آقا مى ‏گوید و او به آقا مطالب را مى‏ گوید. لذا به زنش این نکته را گفت، آن زن قسم یاد مى ‏کرد که اصلاً این طور نیست. تا این که روزى زن و شوهر براى خرید به بازار قم رفتند. توى بازار دعواشان مى ‏شود و مرد حرف‏هاى نامربوط و بد به زنش مى ‏گوید.

بعد از خرید، تصمیم مى‏ گیرند منزل آقا بیایند. چون به منزل آقا مى‏ رسند، حضرت استاد مى ‏فرمایند: بله بعضى‏ ها بازار مى‏ روند، توى بازار دعوا مى ‏کنند و این حرف‏ها را به هم مى‏زنند، حیف است از تو که چنین حرف‏هایى را مى‏زنى!
مرد عرب مى‏فهمد، که زنش قضایاى درون خانه را به منزل آقا نمى‏رساند، بلکه استاد به علم باطنى مى‏دیده و مى‏دانسته است. (صحبت جانان: ص ۱۸۳)

احضار ارواح

 یک نفر از اهل دانش در محضر دو تن از استادان خود که آنها از شاگردان عارف باللّه، آیت اللّه قاضى ‏قدس سره بودند، شاگردى کرده بود. در سال‏هایى که حال مزاجى جناب استاد بسیار ممتاز بود، چند بار با ایشان ملاقات داشت.
در یکى از ملاقات‏ها استاد فرمود: »برنامه‏اى است که اگر انجام شود مى‏ توان با ارواح تماس برقرار کرد. اگر بخواهى، به شما مى‏ دهم«! ولى آن اهل دانش قبول نکرد.
فقیر گوید: نکته ‏اى که در حال بزرگان دیده مى ‏شود این است که گاهى با مخاطب خود طورى سخن مى‏ گویند که «بلى» و «خیر» از اراده متکلم است نه مخاطب؛ و مخاطب این رمز را متوجه نمى‏گردد. ( مژده دلدار: ص ۳۲ و ۳۳)

حاج محمد اولیاء الله

استاد فرمود: پیرمردى به نام حاج محمد در یکى از حجره‏ هاى کربلا ساکن بود که دلش مى ‏خواست در کربلا بمیرد، ولکن در مشهد رحلت کرد. او کمى دافعه داشت ولى با این حال نزدش مى ‏رفتم، چرا که چیزهایى از عهده‏ اش بر مى ‏آمد. روزى آبگوشت درست کرده بود و براى صرف غذا مرا دعوت کرد.
به من گفت: در خوردنى‏ ها چه چیزى را دوست مى‏ دارى؟ گفتم: خربزه مشهد.
از آن لحظه به بعد غذاى آبگوشت را مى ‏خوردم، اما مزه خربزه مشهد را مى ‏چشیدم.
استاد فرمود: روزى فرزندم، سید محمود گفت: مى‏ خواهم بروم ایران. گفتم: براى چه چیزى؟ گفت: بروم کار کنم. مادر سید محمود شروع به گریه کرد و من هم اصرار مى‏ کردم که نرود، اما فایده ‏اى نداشت. رفتم کربلا در حجره حاج محمد و قضیه رفتن سید محمود به ایران را به او گفتم.
گفت: عکسش را دارى؟ گفتم: آرى.
عکسش را به حاج محمد دادم و گفت: نه! سفر به ایران نه!!
عکس را از او گرفتم و برگشتم نجف و به خانه رفتم. شب سید محمود گفت: من هر چه فکرش را مى‏کنم، مى‏بینم که صلاح نیست به ایران بروم که این تأثیر کار حاج محمد بود. ( مژده دلدار: ص ۶۴ و ۶۵)

خبر از تولد فرزند

سید… تاجر فرش دو دختر داشت و ۱۸ سال داراى بچه نبود، ناراحتى قلبى هم داشت. به واسطه یکى از دوستان حضرت استاد، خدمت رسید. استاد روزى فرمودند: ناراحتى قلبى شما خوب مى‏شود، پس از معاینه اطباء دیدند دیگر مشکل قلب ندارد.
روزى دیگر فرمودند: شما بچه‏دار مى‏شوید و خدا یک پسر سالم به شما مى‏دهد. آقا سید تعجب مى ‏کند و براى کارش به آلمان مى‏رود و بعد خانواده‏اش به او اطلاع مى ‏دهند که حامله است. دکترها به وسیله سونوگرافى و معاینه گفتند بچه دختر است.
سید به رئیس بیمارستان تهران مى‏گوید آقایى گفته است بچه پسر است، او در جواب مى‏ گوید: آخوندها این چیزها را نمى‏ دانند گوش به حرف آخوندها نده!!

دو روز قبل از زایمان سید خدمت استاد مى‏ رسد و عرض مى‏ کند: دکتر متخصص زایشگاه تهران مى‏ گوید: بچه دختر است. فرمود: پسر است، اسمش را على بگذار. دو روز بعد خانواده‏اش زایمان کرد و پسر شد. رئیس بیمارستان تعجب کرد و به سید گفت: مرا پیش این آقا ببر که این چنین دقیق خبر داده است. (روح وریحان: ص ۵۸ الى ۶۰)

حکایات وکرامات آیت الله کشمیری(۱)

دائم در خدمت باشید

عربى از حجاز به منزل استاد آمد و پس از کمى که نشست، عرض کرد: «تقاضاى دستورالعملى کلیدى دارم». همان وقت نیز یکى از دوستان مجتهد هم بود، به منزل استاد وارد شد.
استاد در جواب آن عرب فرمود: «خدمت»
عرض کرد: «خدمت یعنى چه»؟
فرمود: «دائم در خدمت باشید»
و توضیحى دادند که مضمون آن، ترجمه این قسمت از دعاى کمیل بود:
«و حالى فى خدمتک سرمداً»
یعنى حال ظاهرى و باطنى‏ام را به طور دائمى در کار کردن براى خودت قرار بده.
آن مجتهد گفت:
«نکته جالبى را به او فرمودید». (مژده دلدار: ص ۲۳)

ذکر با طرب

مؤلف کتاب در محضر لاهوتیان مى ‏نویسد: عالم ربانى و عارف صمدانى مرحوم آیت ‏اللَّه، آقا سید عبدالکریم کشمیرى به شهادت بسیارى از بزرگان حوزه، استاد یگانه زمان خود در امر ذکر بودند، در این زمینه اطلاعات وسیعى داشتند و عمر شریف خود را با اذکار و اسماء الهى به پایان برده بودند.
روزى که افتخار زیارت آن ولى خدا نصیبم شد، ذکرى را به من تعلیم کردند و فرمودند: اگر یک اربعین توفیق گفتن آن را پیدا کنید فتوحات معنوى بسیارى براى شما به همراه خواهد داشت، و اضافه کردند؛ اگر از نیمه شب به بعد این امر اختصاص دهید بهتر است و من تصمیم گرفتم از فرداى آن روز دستور ایشان را اجرا کنم.
عدد ذکر بسیار زیاد بود و شب‏هاى اول حدود چهار ساعت و نیم به طول مى ‏کشید، ولى به تدریج این زمان کوتاه‏تر شد و به سه ساعت و نیم رسید.
به خاطر دارم که در شب سوم که سرگرم ذکر گفتن بودم، ناخودآگاه و براى لحظاتى پلک‏ هایم سنگینى کرد و به خواب رفتم و دیدم، که آیت‏ اللَّه کشمیرى در آستانه در اتاق ایستاده ‏اند و به من نهیب مى ‏زند که فلانى ذکر را با طرب باید گفت نه با کسالت برخیزید و پس از تجدید وضو ذکر را از نو شروع کنید.
برخاستم و پس از تجدید وضو از نو به گفتن ذکر پرداختم. فرداى آن روز به خدمت ایشان شرفیاب شدم تا ببینم در این ‏باره صحبتى مى ‏کنند یا نه!
دقایقى گذشت و طلبه جوانى آمد و از شرایط ذکر پرسید، ایشان ضمن بیان شرایط گفتن ذکر، فرمودند:
ذکر را با طرب باید گفت نه با کسالت؟ اگر در حین گفتن ذکر احساس کسالت کردید و چشم شما روى هم رفت باید تجدید وضو کنید و از نو به گفتن ذکر بپردازید، این‏طور نیست؟ آقاى مجاهدى؟ (صحبت جانان: ص ۱۹۵ و ۱۹۶)

مسجد سهله و ذکر جلىّ

استاد فرمودند: «من هر هفته شبهاى چهارشنبه به مسجد سهله مى‏رفتم. یک شب رفتم بعد از فراغت اعمال نشستم گوشه‏اى از صحن مسجد در فاصله نزدیکترى. جمع دیگرى هم نشسته بودند و ذکر (جلى) با هم گرفته بودند و بلند بلند ذکر مى‏گفتند. بعضى از رفقا که مثل خودمان فکر مى‏کردند، گفتند: آقا اینها مزاحم اهل مسجد شده‏اند، به حرف ما گوش نمى ‏دهند، اما شما مرد محترمى هستید، سید هستید و به عنوان عالم همه شما را مى ‏شناسند، آنها احترام شما را دارند، لطفاً تذکرى بدهید.
من رفتم جلو و به آنها گفتم: این چه کاریست که مى‏کنید، ذکر مى ‏خواهید بگویید، آرام بگویید.

یکى از آن جوانها گفت: آقاى کشمیرى مزاحم ما نشو، ما توى حال خوشى هستیم، ما به یاد خدا و یاد امام زمان‏علیه السلام هستیم. داریم ذکر مى‏گوییم، طریقت ما اجازه داده ذکر جلى بگوییم، طریقت شما اجازه نداده، نگویید.
من قبول نکردم، دعوا کردم و آنها هم جمع کردند و رفتند. به همین علامت که مدتى طولانى دیگر نشد که مسجد سهله بروم، هرکارى مى ‏خواستم بکنم نمى ‏شد. علتش را هم نمى ‏دانستم.

بعد از مدتى در بغداد همان جوانى را که آن شب جواب داده بود، دیدم، باز شروع کردم با او بحث کردن باز دوباره به من گفت: آقاى کشمیرى زیاد سر به سر ما نگذار، دیدى آنروز مزاحم ما شدى، نتوانستى این مدت مسجد سهله بروى.
گفتم: حال متوجه شدم، مرا حلال کنید. آن جوان گفت: حلال کردیم ولى بدان آن شب هرچه مى‏ گفتیم براى خدا گفتیم، اگر ریا هم بود «اللَّه ‏اللَّه» مى‏ گفتیم، ولى دیگران پول پول مى‏ گویند. (میناگردل: ص ۱۲۴ و ۱۲۵)

زحمت براى دنیا

 یکى از شاگردان به جناب استاد عرض کرد:
«هروقت براى پول و دنیا زحمت مى‏ کشم، چوبش را مى ‏بینم و درک مى‏ کنم».
ایشان با تواضع و فروتنى فرمود:
«من هم (در گذشته) همین‏طور بودم».
یعنى در جوانى و گذشته ‏هاى دور اگر کارى بوى دنیایى داشت و انجام مى‏دادم، آثار وضعى آن را مى ‏دیدم.
روزى هم به یکى از شاگردان که ذکرى گفت و آثارش را ندید، فرمود: «تو هم خدا را مى ‏خواهى و هم دنیا را».
روزى هم فرمود: «وقتى انسان از مال دنیا گذشته باشد، دلیل آن است که از نَفس مى‏ تواند بگذرد».(مژده دلدار: ص ۳۷)

 در دنیا نبود
آقاى کشمیرى در دنیا نبود. اگر فرضاً من بیرون مى ‏رفتم و مى ‏آمدم و هوا تاریک شده بود و کلید برق بالاى سرش بود، آن‏را روشن نمى‏ کرد و من آن‏را روشن مى ‏کردم. اگر بازار مى‏ رفتم و برمى ‏گشتم و مى‏ گفتم فلان چیز قیمتش این‏قدر شده، مى ‏فرمود: «یعنى بالا رفته یا پایین آمده اس»؟ اگر در مورد جهیزیه دختر با او صحبت مى ‏کردم، مى‏ گفت: «یعنى چه؟ هم دختر بدهد و هم جهیزیه»؟! بازار نمى‏ رفت؛ مگر براى اندازه‏گیرى لباس به خیاطى برود. در خرید و خرابى خانه و جهیزیه دختران دخالت نداشت.

  این‏ها کلمات همسر محترمه استاد بود که در تاریخ ۸۸/۱۲/۲۸ در منزلشان در تهران درباره استاد فرمود. (مژده دلدار: ص ۷۶)

الهام

قریب پانزده سال قبل استاد مریض مى ‏شوند و خانواده‏اش ایشان را در تهران به بیمارستان مى‏برند. دکترى به نام… مى‏گوید شما نباید سیگار بکشید. ایشان مى‏فرماید: حکم نیست، دکتر مى‏گوید: اگر فلان مرجع بگوید، استاد چون مجتهد بودند و تقلید نمى ‏کردند، مى ‏گویند: حکم نیست، مگر ولى امرم (امام زمان‏علیه السلام) بفرمایند. مى‏ گوید: اگر ولى امرت بگوید؟ مى ‏فرماید: اگر لبخند بزند که مشکلى نیست و اگر با عصبانیت و تندى به من نگاه کند انا للّه و انا الیه راجعون.

براى روز دیگر، دکتر ایشان را ویزیت مى‏ کند باز مطالبى دیگر مى‏ گوید: از جمله شما آخوندها فقط مسائل حیض و نفاس و مانند اینها را مى ‏دانید؟!
استاد فرمودند: به غیرتم برخورد کرد و به الهام گفتم: چرا به این دختر پرستار خیلى علاقه دارید لکن ایشان حاضر به تمکین نمى ‏شود، دکتر رنگش پرید، سکوت کرد و دیگر چیزى نگفت! (روح وریحان: ص ۵۵ الى۵۷)

تشرف ندارى

 آیت اللّه کشمیرى مى ‏فرمودند: ما با یکى از آقایان در نجف، هم صحبت بودیم و مجالست داشتیم. بعد از مدتى شنیدم که عده‏اى از جوانان پاک دل در شب جمعه (یا شبهاى شنبه) خدمت آن آقا مى ‏روند و از او در مورد حضرت ولى عصرعلیه السلام سؤال مى‏ کنند و ایشان هم پاسخ مى ‏دهد.

گفتم: ایشان عالم درس خوانده ‏اى هستند و به سؤالات پاسخ مى ‏دهند، تا این مرحله اشکالى ندارد، ولى اگر از این مرحله فراتر رود و آن هایى که به مجلس او مى ‏روند به این باور برسند که او خدمت حضرت تشرف دارد آن وقت خطرناک مى ‏شود.

یک روز من به منزل آن آقا رفتم و دیدم هفت یا هشت نفر از جوانان نشسته ‏اند و مرتب گریه مى‏ کنند بعد از این که مجلس تمام شد، از او پرسیدم: تو به این جوانان گفته‏ اى که تشرف ندارى؟ گفت: نه. گفتم: چرا اجازه مى‏ دهى که این جوانان سرگردان باشند؟ آنان فکر مى‏ کنند حرفهایت وحى مُنزل است و این مسائل را از محضر حضرت پرسیده‏اى یا از جانب حضرت افاضه شده است بعد گفتم: این بساط را جمع کن. (میناگردل: ص ۸۵)

 دیپلم چهره شناسی

 حضرت استاد وقتى ساکن قم بود، به تهران سفر مى‏کرد و به منزل فرزندان خود مى ‏رفت.
در سفرى یکى از خانم‏هاى خویشاوند (صبیه یا عروس ایشان) عرض مى‏ کند: «خانمى در تهران هست که جلساتى دارد و خبرها مى ‏دهد و کارهایى هم مى ‏کند. دوست دارم ایشان را ببینید».
استاد با این جمله که «حال ندارم»، ملاقات را رد مى‏ کند. در سفر بعدى اصرار مى‏ کنند که او بیاید و ملاقاتى انجام گیرد و استاد قبول مى ‏کند.

در آن ملاقات، آن خانم ابتداء به چهره استاد بسیار نگاه مى‏ کند و روحیات ایشان را مى‏ گوید و در آخر حرفش به علما تعریض مى‏ کند با این منظور که شماها چیزى ندارید!!

استاد حرف این خانم را ناصواب مى‏ بیند و پاسخگو مى ‏شود. خود در این خصوص مى ‏فرماید:
«توجهى به امیرالمؤمنین‏ علیه السلام کردم و سپس گفتم تو به شوهرت خیانت کردى!! او رنگش عوض شد و خجالت کشید. دوباره توجه به امیرالمؤمنین‏ علیه السلام کردم و گفتم هو یا على. سپس گفتم: شما ظاهراً مسلمان شدید؛ باطن شما مسلمان نبوده. او منفعل شد و دست و پایش را گم کرد. بعد خودش اعتراف کرد و گفت: من در لندن زندگى مى‏ کردم و مسیحى بودم. خواستم با یک تاجر ایرانى ازدواج کنم. دختر نبودم ولى با حیله‏اى خودم را دختر جا زدم و به خاطر تاجر ظاهراً مسلمان شدم. به او گفتم: این مطالب را از کجا مى‏ گویى؟

گفت: در لندن مدرسه‏ اى است که چهره‏ شناسى تدریس مى ‏شود و من دیپلم علم چهره ‏شناسى را گرفتم و روحیات افراد را از فرمول هایى که در چشم و ابرو و لب و گونه و… هست، مى ‏گویم.» ( مژده دلدار: ص ۱۹و۲۰)

اخبار بر خلاف شوراى پزشکى

 آقایى از اقوام یا آشنایان استاد، همسرش را در تهران براى وضع حمل به بیمارستان برد. شوراى پزشکى نظر داد که چون بچه مرده است، باید کورتاژ کنند و اگر نکنند، ممکن است مادر هم از بین برود. آن شخص خدمت استاد مى‏ رسد و این مشکل را عرض مى ‏کند. استاد مى‏ فرماید: «بچه سالم است و پسر مى ‏باشد طبیعى هم زایمان مى‏ کند.»
آن شخص خوشحال مى ‏شود و به بیمارستان مى‏ رود و سه مطلب استاد را به دکتر مربوطه مى ‏گوید و در ضمن اجازه کورتاژ نمى‏ دهد. دکتر مى‏ گوید:

»شوراى پزشکى تشکیل شده! تو مى‏ خواهى زنت را از بین ببرى؟! باید عمل شود«. او اجازه نمى ‏دهد و بعد از مدتى همسرش طبیعى و بدون نیاز به عمل جراحى زایمان مى‏ کند و پسرش سالم به دنیا مى ‏آید. پزشکان تعجب مى‏ کنند و از او درباره استاد مى‏ پرسند. او نیز از قدرت استاد تعریف مى ‏کند. آنها اصرار مى ‏کنند که ما را پیش ایشان ببر. آن شخص هم خدمت استاد مى‏ رسد و تقاضاى ملاقات پزشکان را عرضه مى ‏دارد. ایشان مى‏ فرماید: «من حال ملاقات ندارم». ( مژده دلدار: ص ۲۰و ۲۱)

آیت اللَّه بهجت در بیانات وخاطرات آیت الله کشمیری

آیه اللَّه بهجت

 آقاى بهجت را خیلى دوست داشتند. ایشان را مرد پاکى مى ‏دانستند و تقدیسشان مى‏ کردند. از زهد و تقواى ایشان هم خیلى یاد مى ‏کردند. (میناگردل: ص ۲۵)
مرحوم کشمیرى، خود نیز سالکان را به حضرت بهجت رهنمون شده و ایشان را استاد کامل مى ‏دانستند. (میناگردل: ص ۱۲۱)

سفارش مراجعین به بنده

آقاى کشمیرى فرمودند: من که نجف بودم آقاى بهجت طلبه ‏هایى را که مى ‏آمدند، سفارش مى ‏کرد که نزد من بیایند. (میناگردل: ص ۱۰۷)

 همه رفتند!!

جناب استاد روزى در قم منزل آیت اللّه بهجت رفتند. در ضمن صحبت، آیت اللّه بهجت فرمود: فلان عالم صاحب کرامت فوت کرد و بعد چند نفر از عالمان عامل صاحب کرامت را نام بردند که وفات کردند. حضرت استاد گفتند: آقا! همه (علماى عارف) مردند (به فوت ظاهرى) آیت اللّه بهجت فرمودند: (بله! به حسب باطن) همه زنده ‏اند. (صحبت جانان:  ص ۲۰۹ و ۲۱۰)

 پسرت صوفى شده

 آقاى کشمیرى مى‏ فرمودند: آقاى بهجت درس آقاى قاضى مى‏ رفتند و آقایى که الان (آن زمان) در قم هست، نامه‏ اى براى پدر آقاى بهجت مى ‏نویسد که پسرت صوفى شده است. پدرش براى او نامه مى ‏نویسد که اگر درس آقاى قاضى بروید عاقت مى‏ کنم. او نامه را به نزد استادش شیخ محمد حسین اصفهانى معروف به کمپانى) مى‏ برد، و دیگر به درس آقاى قاضى نرفت. (میناگردل: ص ۱۰۵)

نادرست

در کتابى نوشته شده است که: آیت اللّه کشمیرى مى‏ گوید: روزى در نجف اشرف در حرم امیرالمؤمنین به علت خستگى از درس و بحث، با دوستان گرد هم آمده و مشغول گفتگو بودیم که آیت اللّه بهجت وارد شد و منتظر شد تا من از آنها فاصله بگیرم.

چون از آنها کمى فاصله گرفتم، نزدیک من شد و در گوش من چنین زمزمه کرد ما للعب خلقنا: ما براى بازى و سرگرمى خلق نشده ‏ایم.
این کلام آتش بر دل زد و انقلابى درونى در وجودم پدید آورد و به گونه‏اى که متحیر و سرگردان شدم و به دنبال حقیقت گشتم؛ پس از آن توفیق راه‏یابى به محضر پرفیض مرحوم آقاى قاضى نصیبم شد.
این قضیه به دلایلى چند نادرست است.

 ۱- تحول و انقلاب درونى استاد به دست پرفیض مرحوم شیخ مرتضى طالقانى در سنین هفت یا هشت سالگى (۱۳۵۰-۱۳۵۱ ه. ق) اتفاق افتاده و آن وقت مرحوم طالقانى در مدرسه جد استاد ساکن بودند و عمرشان حدود ۷۰ سال بود.
۲- چطور استاد مشغول درس و بحث بودند و به ایشان گفته شد ما براى بازى و سرگرمى خلق نشده‏ایم، با این که از هشت سالگى با مرحوم طالقانى مرتبط بودند.
۳- به امر مرحوم طالقانى استاد نزد جناب سید على آقا قاضى رفتند.
 ۴- آیت اللّه بهجت متولد سال ۱۳۳۴ ه. ق در سال ۱۳۵۲ به نجف رفتند و سن ایشان حدود ۱۸ سال بود. (صحبت جانان: ص ۱۹۶و۱۹۷)

زیبا فرمودند!

یک نفر از طلاب عرب کویتى (یا بحرینى) که جوان بود و گاه‏گاهى محضر شریف استاد حضور پیدا مى‏کرد؛ یک روز عرض کرد: خدمت آیهاللَّه بهجت که رسیدم، از من پرسید: درس چه مى‏خوانى گفتم: مقدمات (اولین کتابى است که طلاب مى‏ خوانند).
فرمود: بر شما باد بر مؤخّرات (یعنى توجه شما به مقصود و محبوب و ذى مقدمه باشد).
جناب استاد فرمود: ایشان زیبا فرمودند!! (صحبت جانان: ص ۱۶۷)

ملاقات آقاى بهجت با بزرگى

  آقاى کشمیرى فرمودند: آقاى بهجت در ایران هم با بزرگى (پیرى) ملاقات داشت که آقاى بهجت فرموده بودند: راه مى‏ رفت، انگار روى هوا راه مى ‏رفت. به او گفتم: مرا دوست دارید؟ پیر فرمود: عزیزتر از اولادم. گفتم: قسمت مى‏ دهم به آقا امیرالمؤمنین‏ علیه السلام چیزى به من بفرمایید. فرمود: یک شب مهلتم بده. بعد از یک هفته، سه چیز به من گفت.
بنده به آقاى کشمیرى گفتم آن سه چیز چه بود؟ فرمودند: آن موقع نفرمودند، ولى بعداً فرمودند: من اینها را بلد بودم ولى در دستورات من نبود.
اول هزارویک مرتبه سوره توحید (قل هو اللَّه احد)، دوم هزار یا هزارویک مرتبه «لااله‏ الّااللَّه»، سومى را بنده فراموش کردم. (میناگردل: ص ۱۰۴)

جلسه ملکوتیه

آقاى کشمیرى گفتند: اوایل آشنایى ما با آقاى بهجت در نجف یک ربع و یک ساعت دیدار ما به طول مى ‏کشید.
یک‏بار در حجره نشسته و دست به کمر و سرش پایین بود و حرف نمى ‏زد که این را جلسه ملکوتیه مى ‏گویند ما با آقاى بهجت شبهاى جمعه به مسجد سهله مى‏ رفتیم. من ده، چهارده سال از ایشان کوچکتر بودم. بعضى اوقات شبها مى‏ خوابیدم ولى آقاى بهجت شب را به عبادت و سجده مشغول بود و سحر مرا بیدار مى ‏کرد، مى‏ دیدم رنگش زرد بود.ایشان حدود دو سال صمت مطلق داشت و هیچ حرفى نمى ‏زد. (میناگردل: ص ۱۰۳)

الان چه کسى را به عنوان استاد کامل معرفى مى‏ کنید؟
ج: آقاى بهجت آقاى بهجت. (صحبت جانان ص ۱۹۱)

 آشنایى شما با آیه اللَّه بهجت از کجا شروع شد؟
ج: من در مدرسه جدّ ما سید کاظم یزدى حجره داشتم و آیه اللَّه بهجت نیز آنجا بودند. گاهى در یک حجره با حالت سکوت دو طرف مى ‏نشستیم و گاهى به ذکر یونسیه مشغول بودیم. (روح وریحان: ص ۱۰۴)

با آقاى بهجت  از چه زمانى آشنا شدید؟
ج: آقاى بهجت توى مدرسه ما بود. من آنجا با ایشان آشنا شدم.

 ایشان را از ابتدا چه‏طور مى‏ دیدید؟
ج: خیلى خوب.

در دوران طلبگى‏شان هم ایشان مهذّب بودند؟
ج: بله، از طلبه‏ هاى مهذّب نجف، آقاى بهجت بودند. پیشش اصاله البرائه (از کتاب رسائل شیخ انصارى) را خواندم. ( مژده دلدار: ص ۹۵)

با آیه اللَّه بهجت کى آشنا شدید؟
 ج: ایشان در مدرسه جد ما سید محمد کاظم یزدى بود با او آنجا آشنا شدم. دوران طلبگى ایشان مهذّب بودند و کتاب رسائل قسمت اصاله البرائه را نزد ایشان خواندم. (صحبت جانان: ص ۲۰۵)

گه دارى حال
 
یک وقت آیت‏ اللَّه بهجت پاکتى (که درونش مبلغى پول بود) به من (یکى از تلامذه ایشان) داد و فرمود: مى‏روى خیابان آبشار و این را به آقاى کشمیرى مى‏ دهى.
من آن زمان ذکر «اللَّه ‏اللَّه» مى‏ گفتم و حال خوشى داشتم. رفتم منزل ایشان و پاکت را دادم و گوشه‏ اى نشستم. آقاى کشمیرى عمامه مولوى سبزى به سر داشت. نیم ساعتى گذشت و آقا مطالعه مى‏ کردند. گفتم: آقا نصیحتى بکنید!
فرمودند: همین حالى که دارید را نگهدارید و از دست ندهید. شما رفیق لازم ندارید و فرمود: این ذکر «اللَّه‏ اللَّه» را از آقاى بهجت گرفتید؟ گفتم: نه از علّامه طباطبائى گرفتم. (میناگردل: ص ۱۰۲)

منبع: 

http://erfanekeshmiri.ir/pages/adie

 

 

بیانات و فرمایشات آیت الله کشمیری درمورد دعا وادعیه و زیارات

 ادعیه

اهل عرفان در هر مرحله از مراحل سلوک به ادعیه، متمسک و متوسل هستند و آن را غذاى روح مى‏ دانند و بعضى ادعیه را به خاطر علاقه وافر به مضامین و حقایقش از حفظ دارند. چنانکه حضرت استاد بعضى ادعیه را حفظ بودند از جمله:

 دعاى احتجاب

مى‏ فرمودند: این دعا بسیار ممتاز و داراى خواص بسیار است و هفت‏بار خواندنش بدون فاصله آثار بیشترى دارد و براى نورانیت قلب خوب است. این دعا را محمّد حنفیه از پدرش امیرالمؤمنین ‏علیه السلام از پیامبرصلى الله علیه وآله نقل کرده است و قریب دوازده خاصیت برایش گفته‏اند، تا آنجا که جناب سلمان به پیامبرصلى الله علیه وآله عرضه داشت: این دعا را به مردم تعلیم دهم؟ فرمود: این دعا را به همه‏ کس تعلیم مکن که مردم ترک نماز مى‏ کنند و مرتکب گناه مى‏شوند، به خاطر آنکه خواننده این دعا آمرزیده مى‏ شود، تعلیم ده اهل بیت را، همسایه‏ ها و اهل مسجد و همشهرى ‏ها را هرگاه از تو درخواست نمایند.

سیدبن طاووس گوید: به من الهام شد که براى سلامتى و هنگام بلا بخوانم. روز سه‏ شنبه خداوند دعایم را مستجاب نمود، به مقصودم رسیدم و از شرّ حاسدان مرا حفظ نمود.
مى‏ فرمود: پدرم این دعا را مى‏ خواند، نقل شده: آقا سید هاشم حدّاد در قنوت و موقع خوابیدن آن را مى ‏خواند.
اول دعا اینست: اللّهمَّ انّى أسئَلُکَ یا مَنِ احتَجَبَ بِشُعاعِ نُورِهِ عَن نَواظِرِ خَلقِهِ… «ما در آخر همین کتاب فضائل و متن و ترجمه آن را ذکر مى‏ کنیم». (روح وریحان: ص ۹۵ و ۹۶)

دعاى یستشیر

از جمله ادعیه‏اى که جناب استاد اهتمام به آن داشتند و سفارش به آن کردند که در صبح و شب خوانده شود، دعاى شریف یستشیر است که پیامبرصلى الله علیه وآله به امیرالمؤمنین ‏علیه السلام تعلیم داد و فرمود: براى هر شدت و رخاء بخوان، و به خلفاء خود هم تعلیم بده و از خودت دور مکن که گنجى است از گنج‏هاى عرش.
مى ‏فرمود: پدرم خودش این دعا را مى‏خواند و به خواندش سفارش مى‏کرد و مى‏فرمود: پدرم آقا سید حسن کشمیرى مرا وصیت کرد، این دعا را بخوانم. (روح وریحان: ص ۹۷)

دعاى قاموس القدره

 دعائى است که مرحوم ملا احمد نراقى در کتاب خزائن نقل کرده است که به دعاى قاموس معروف است. جناب استاد آن را در بعضى اوقات مى ‏خواندند و مى ‏فرمودند: آثار زیادى دارد، امّا مرحوم سید هاشم حدّاد نظرش این بود که به خاطر مضامین قدرتى و سلطنتى قبض و تنگى صدر مى ‏آورد. (روح وریحان: ص ۹۷)

دعاى قاموس القدره اِلهى قَد تَلاطَمَت امواج قامُوسِ قُدرَتِکَ فَظَهَرَت فِى کلِّ مَقدُور آثار قُدره عَجیبَه غَریبَه لا تَبلُغُ کَنهُما عُقُول العُقَلاء وَ اَفهام العُلماء و اَوهامُ الحُکَماء فکُلُّ شَیى‏ء فى قَبضَهِ قُدرَتِکَ اَسیر وَ اِنَّ ذلکَ عَلَیکَ سَهل یَسیر وَ اَنتَ عَلى کُلِّ شَیى‏ء قَدیر وَ بِالاِجابَهِ حَقیق جَدیر. یا شَدید یا شَدید یا شَدیدُ یا ذَاالبَطشِ الشَّدید اَسئَلُکَ مَدَداً مِن قُدرَتِکَ وَ اَسئَلُکَ مَدَداً مَن قُوَّتِکَ وَ اَسئَلُکَ مَدَداً مِن حِکمَتِکَ و اَسئَلُکَ مَدَداً مِن سُلطانِکَ لِتَتخیرِ کُلِّ مُتَمَرِّد وَ تَلیینَ کُلِّ صَعب وَ اذلالِ کُلِّ مَنیع وَ قَهرِ کُلِّ عَدُوّوَ مَحقِ کُلِّ خَصم وَ اِزهاقِ کُلِّ مُنافِق ذى شِقاق مِنَ الجِنِّ وَ الاِنسِ وَ الهَوامّ فَلا یَبقى شَیى‏ء مِنَ المُکَوَّناتِ اِلّا وَلَیّنتَ لى بِیَدَىَّ عَریکَتُهُ وَ کَسَرتَ بِى شِدَّه شَکیمَتهُ وَ فَرط عُتُوِّهِ وَ تَفَرعُنِهِ بِعِزَّتِکَ یا عَزیزُ یا عَزیزُ یا عَزیز، یا مُعِزُّ یا مُعِزُّ یا مُعِزُّ یا مُذَلُّ یا مُذِلُّ یا مُذِلُّ یا مُقَدِّمِ یا مُقَدِّمُ یا مُقَدِّمُ یا مُؤَخِّرُ یا مُؤَخِّرُ یا مُؤَخِّرُ بِکَ اَستَغیثُ فَاَغثِنى بِفَضلِکَ وَ جُودِکَ وَ عَفوِکَ وَ اِحسانِکَ یا اَرحَمُ الرّاحِمین یا عَزیز یا ذَاالعَرشِ المَجید اِصرِف عَنّى شَرَّ کُلِّ جَبّار عَنید وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى خَیرِ خَلقِهِ مُحَمَّد وَ آلِهِ اَجمَعین.
براى این دعا اعتصام و اختتام است و سه نوع ختم یکى در ۹۹ روز و یکى در ۹ روز و یکى در سه روز نوشته، به آن کتاب مراجعه شود. (صحبت جانان: ص ۵۲)

دعاى مشلول
از جمله دعاهائى که در آن اسم اعظم است و همّ و غمّ را برطرف مى‏کند و براى شفاء مریض مؤثر است، دعاى مشلول مى ‏باشد که حضرت استاد بارها براى مریض‏ها و درمان دردهاى سخت دستور مى ‏دادند که آن را بخوانند.

اول دعا اینست: اَللّهُمَّ انّى أسئَلُکَ بِاسمِکَ بِسمِ‏ اللَّه‏ الرَّحمنِ‏ الرَّحیم یا ذَالجَلالِ وَالاِکرام…. (روح وریحان: ص ۹۸)

دعاى فتح

  از جمله دعایى که حضرت استاد براى قضاءِ حوائج و دفع همّ و غمّ و فشار در زندگى به بعضى در نجف داده بود، این دعاست که آن‏را قطب راوندى (م ۵۷۳ ه .ق) در قصص ‏الانبیاء، ج ۱، ص ۳۶۵ نقل کرده، از دعاى امام زمان‏ علیه السلام این است: «یا مَن تَضایَقَتِ الاُمُوُرُ فَتَحَ لَنا باباً لَم تَذهَب اِلَیهِ اَلأوهامُ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَافتَح لِاُمُورىِ المُتَضایَقَهِ باباً لَم یَذهَب اِلَیهِ وَهم یا أَرحَمُ الرّاحِمین»
ناقلان این دعا شرایط مربوطه به آن، از تعداد و زمان را از ایشان بازگو نکرده‏ اند. ( مژده دلدار: ص ۸۲)

۱- بنى‏ اسرائیل هفت سال در خشکسالى به صحرا مى ‏رفتند، و دعاى باران مى ‏خواندند، و نتیجه نمى ‏گرفتند. خدا به پیامبرشان وحى فرمود که: تا حقوق به ظلم گرفته را به صاحبانشان رد نکنند، دعایشان را اجابت نمى‏ کنم.
۲- در میان قومى ‏از بنى ‏اسرائیل قحطى شدیدى پدید آمد. هرچه دعا مى ‏کردند به اجابت نمى ‏رسید. خداوند به پیامبرشان وحى فرمود با آنان بگو: چون شکم‏هایتان از حرام پر شده، بدنهایتان نجس و دستهایتان به خون بى‏ گناهان آلوده است دعاى شما را خدا مستجاب نمى‏ کند. (روح وریحان: ص ۱۵۳)

از ادعیه و اذکار بیشترین استفاده را از چه چیزى بردید؟
ج: همه‏شان خوب است لکن در ادعیه از دعاى یستشیر در صبح و شام و از اذکار از ذکر «یاحىّ و یاقیّوم» بوده است. (آفتاب خوبان: ص ۷۱)
براى تشرّف و زیارت حضرت بقیهاللَّه ‏علیه السلام، خواندن کدام دعا بهتر است؟
ج: انسان هر روز ساعتى با خواندن زیارت آل‏ یاسین که در مفاتیح ‏الجنان آمده است به اضافه ۱۱۰ مرتبه »المستَغاثُ بکَ یَابنَ الحسن«، به شرط آن که شرایط لازم را هم داشته باشد، براى تشرف خوب است.(آفتاب خوبان: ص ۷۹)

از دعاها براى نورانیت قلب کدام خوب است؟
ج: دعاى احتجاب که اوّلش این است: یا مَنِ احتَجَبَ بِشُعاعِ نُورِهِ عَن نَواظِرِ خَلقِه، که سیدبن طاووس در کتاب مهج‏الدعوات نقل کرده است. (آفتاب خوبان: ص ۷۲)

کدام دعا براى قرض و دین خوب است خوانده شود؟
ج: این دعا تأثیر دارد «یا قاضِىَ الدُّیُونِ مِن خَزائِنِکَ المَکنُونِ الَّتى هِىَ بَینَ الکافِ وَ النُّونِ اقضِ دَینى و دَینَ کُلِّ مَدیون» بعدد خاص.(آفتاب خوبان :ص ۷۵)

دعاى جوشن صغیر در چه مواردى خوانده شود خوب است؟
ج: در مورد دشمن و خصم. (آفتاب خوبان: ص ۷۶)

براى اداى قرض چه دعائى بخوانیم؟
ج: یا من یکفى من کل شى و لا یکفى منه شى اکفنى ما اهمنى (از امام جوادعلیه السلام) این دعا نقل شده است. (صحبت جانان: ص ۱۹۲)

زیارت جامعه

ایشان کسى نبود که مکان خیلى در او تأثیر داشته باشد. چه در قم و چه در مشهد زیارت جامعه مى‏خواند، و بعد از آن دیگر دعا و سکوت بود. (مى: ص ۸۰)
در توسّل و زیارت امیرالمؤمنین‏علیه السلام زیارت ششم را سفارش مى ‏کردند و مى ‏فرمودند: مرحوم سید على آقا قاضى به این زیارت تأکید داشتند. (روح وریحان: ص ۹۸)
امام صادق‏ علیه السلام فرمود: من ضامنم نزد خدا، هر کس زیارت کند امام على و امام حسین‏علیه السلام را به این زیارت، خواه از نزدیک و خواه از دور زیارتش مقبول و عملش مزد داده شود، و سلامَش به ایشان برسد و پسندیده گردد و حاجت‏هایش برآورده گردد هرچند بزرگ باشد.
اول زیارت این است: السلام علیک یا رسول ‏اللَّه السلام علیک یا صفوهاللَّه السلام علیک یا امین‏ اللَّه  لا فرّق بینى و بینکما. (روح وریحان: ص ۹۹)

زیارت امین‏ اللَّه و عاشورا

به زیارت امین‏اللَّه و زیارت عاشورا خیلى علاقه داشتند. مخصوصاً زیارت امین‏اللَّه که حتى در خواب هم این زیارت را مى‏ خواندند. نمى‏ دانم چه حالتى داشتند، شاید همان موقع رفته بودند حرم و براى حضرت امیرعلیه السلام زیارت مى‏خواندند. (مى: ص ۲۴)
درباره زیارت عاشورا مى‏فرمودند: بسیار خوب است، لکن شخص باید مواظب باشد براى بعضى حوائج که ارتباطى با زیارت ندارد، نخواند (که چوب دارد). (روح وریحان:ص ۱۰۱)

آیا زیارت عاشورا ختمى هم دارد؟
ج: چهل روز براى روا شدن حاجات خوب است، لکن زیارت عاشورا سنگین است و براى بعضى حوائج چوب (و عوارض) دارد. (آفتاب خوبان: ص ۷۱)

زر فانصرف

عبارت «زُر فَانصَرِف، زیارت کن و برگرد» در زیارت کدام یک از امامان ‏علیه السلام است؟
ج: این مختص زیارت امام حسین ‏علیه السلام است، چون حق زیارت او را کسى نتواند به جاى آورد، لذا دستور آن است زیاد در حرم مطهر توقف نکنند. (آفتاب خوبان: ص ۷۸)

از قبور کدام یک از علما بیشتر بهره‏مند مى ‏شدید؟
ج: از قبر شیخ زین ‏العابدین مرندى و سید على آقا قاضى ‏قدس سره. (آفتاب خوبان: ص ۸۰)

از قبور اولیاء چه باید خواست؟
ج: معرفت خدا، «وَ ما خَلَقتُ الجِنَّ وَ الاِنسِ اِلّا لِیَعبُدُون»: من جن و انس را نیافریدم، مگر به این خاطر که مرا عبادت کنند. یعنى مرا بشناسند.

شما قبور بابارکن‏ الدین و حاج محمدصادق تخت فولادى را (به تاریخ ۱۶ آبان ۱۳۷۴) در اصفهان دیده‏اید. نظر جناب‏عالى درباره این دو چیست؟
ج: بابا رکن‏الدین روح و ریحان است و از حاج محمدصادق قوى ‏تر است.

آیا از قبر بابا رکن‏الدین چیزى هم طلب کردید؟
ج: خواستم بفهمم ذکر او چه بوده، الهامم شد که ذکرش «لااله ‏الّااللَّه» بوده است. (آفتاب خوبان: ص ۸۲)

رفتن افراد شب‏ها به قبرستان اشکال دارد؟
ج: رفتن شب به قبرستان کراهت دارد و علتش این است که در برزخ مثل شب‏هاى ما، رسول‏اللَّه‏صلى الله علیه وآله براى اموات مؤمنین مجلس دارند، وقتى فاتحه در قبرستان خوانده مى‏شود آن را حضور متوفى مى ‏برند، مجبور مى‏ شود از مجلس رسول اللَّه‏ صلى الله علیه وآله بیرون آید، و وجه کراهت یکى این است. (آفتاب خوبان: ص ۸۱)

بیانات وفرمایشات آیت الله کشمیری در مورد اذکار و اوراد

 

اذکار و اوراد

سیره و روش علماى اخلاق و عرفان نسبت به یکدیگر فرق مى ‏کند، و هر کدام طریقى خاصّ در راه رسیدن به حقّ دارند.
سیره استاد نسبت به عموم و تلامذه خاصّ فرق مى ‏کرد. هرکس طلب اوراد و ادعیه و توسّلاتى مى‏ نمود، عطا مى‏ کردند. امّا نسبت به خواص دستور تفکر و تعقل مى‏ دادند و نکات ضعف و قوّت و آثار وضعى و اخروى را متذکّر مى‏ شدند. بعضى که طریق بعضى عرفا را داشتند خیال مى‏ کردند استاد فقط ذکر مى ‏دهند، که این طور نبود، و همیشه مى‏ فرمودند:

«اذکار و ادعیه با شرایط تأثیر مى ‏گذارد و مراقبه حرف اوّل از شرایط لازم است.»

چنانچه بارها از مرحوم آقاى قاضى نقل نمودند.

استاد نوع اذکار، از نظر کمّى و کیفى، لفظى و قلبى، زمانى و مکانى، روحى و جسمى، دنیوى و اخروى را براى خواص متذکّر مى ‏شدند، و این رشته کار ساده و آسانى نیست؛ بلکه کسى بتواند که خود راه رفته باشد و هم حاذق به طالبان راه باشد. مثلاً بعضى اوراد براى قوى شدن اراده، و بعضى براى رؤیت ارواح و تعدادى براى زیاد شدن رزق، و دسته‏اى براى توحید و فناءِ فى‏اللَّه، و تعدادى براى محبّت مى‏ باشد. از نظر استاد مثلاً براى توحید بعضى اذکار فقر ظاهرى مى ‏آورد و بعضى ‏ها نمى ‏توانند تحمل کنند، لذا متذکّر آثار مى‏ شدند. و حضرت استاد میان افراد مجذوب و غیر مجذوب فرق مى ‏گذاشتند. چه میل کلّى و جزئى فاصله بسیار دارد و ثمرات روحى و مزاجى هم تفاوت اندک ندارند.

اگر شنیدید ایشان در نجف در مدّت معیّنى با رعایت تروک مضبوطه روزى هفتاد هزار «اللَّه اللَّه» مى ‏گفتند و از حال مى‏رفتند و مى‏ افتادند، باید دریافت در کنار امام الموحّدین و جذبه توحیدى، این میل و اراده قوّت پیدا مى ‏کند. شاید کسى بگوید چه فایده‏ اى دارد؟ معلوم است، کسى که این راه را نرفته و چشیدنى‏ هاى این طریق را نچشیده است، فرضاً اگر فایده‏ اش هم برایش گفته شود، کجا که بتواند آن گوینده را به کار بیندازد؟ (آفتاب خوبان ص ۴۸و۴۷)

در کتاب‏هاى سیر و سلوک در باب ذکر آن قدر تقسیمات نوشته ‏اند که خواننده را دچار حیرت مى‏ کند. عمده در این باب اینست که یاد حق و محبوب اگر به زبان باشد آن را ورد مى ‏گویند، به لفظ تنها باشد قالبى، و اگر به معنى لفظ توجه شود، نفسى مى‏ گویند.
ورد اگر عدد داشته باشد، حصرى و اگر بى ‏عدد باشد اطلاقى گویند. ذکر اگر به لسان نباشد و در قلب و روح توجه کند، آنرا خفى گویند.
عمده در ورد و ذکر توجه به مذکور است. اگر به معناى لفظى ذکر و ورد توجه شود از درجه پائین‏ ترى برخوردار است که بستگى به ذاکر دارد تا چه اندازه توجه و مراقبه دارد.
در مورد ذکر لفظى اگرچه ذاکر مراتب و کمالات آن‏را لحاظ نکند، حداقل یک عضو یعنى زبان مشغول مى‏شود و از گناه مصون مى ‏ماند.

حضرت استاد مى ‏فرمود: تأثیر اذکار به کمالش که جمیع شرایط را دارا باشد است که متأسفانه خیلى ‏ها به این نکته دقیق توجه ندارند!!
و همچنین اجازه صاحب‏نَفَس را دخیل مى‏دانستند و آن‏را همانند اجازه طبیب به مریض‏ها، در کمیّت و کیفیت لازم و ضرورى مى‏ دانستند، چه آنکه قابل و ناقابل با هم فرق مى‏ کنند و مزاج و اعصاب هم متفاوت مى ‏باشد و رعایت حال طالب ذکر، اولى و بسیار مهم است.

اما سیره ایشان در دادن اوراد و اذکار این بود که شخص را محروم نمى ‏کردند، لکن بعضى‏ ها را لایق نمى ‏دیدند و عدد کثیرى به آن‏ها مى ‏داد که طرف نمى‏ توانست به جا بیاورد که حقیر بارها این سیره ایشان را در عدم نتیجه مشاهده کردم و به بعضى اعداد را متذکر مى ‏شد امّا طالب شرایط را نمى ‏توانست جمع کند و مى‏ فرمود: شما هم خدا را مى‏ خواهید و هم خرما را، و اخلاص را شرط کمال مى ‏دانستند.
و بارها مى ‏فرمودند: اهل ذکر از هر طایفه که باشند، نباید آنها را اذیّت و آزار کرد که اثر سوء دارد.

نکته دیگر آنکه، اکثریت اذکارى را که به قابلان و طالبان مى ‏دادند، خودشان به آن در گذشته عامل بودند و ملبّس به لباس ذاکریت بودند و به عبارت دیگر، ریاضت آن ذکر را کشیده بودند.
از نکات دیگر که متذکّر مى ‏شدند، مداومت بر اذکار بود اگر چه کم باشد تا یک حول و سنه، چنانکه در زیارت شعبانیه آمده است «اَسئَلُکَ أن تَجعَلَنى مِمَّن یُدیمُ ذِکرَکَ» خدایا از تو مى‏ خواهم مرا از آنان قرار دهى که دائم به یاد تو هستند.

در کتاب اصول کافى از امام صادق‏ علیه السلام تأثیر ذکر را بعد از یک سال متذکر شده است.
مرحوم استاد مجذوب بودن و عشق به یاد محبوب را چیزى بسیار مهم مى‏ دانستند که اگر آمد انسان از خیلى مسائل که متذکر آنها مى ‏شود دست مى ‏کشد، چنانکه در زیارت شعبانیه آمده است: «الهى و الهِمنى وَلهاً بِذِکرِکَ اِلى ذِکِرک» خدایا مرا واله یاد خود براى خودت گردان.
اذکارى که تعدادش بسیار بود را مى‏ فرمودند: در زمانى شروع شود که قمر زائدالنّور باشد مانند شبهاى نیمه ماه.

براى کسانى که ابتداى کارشان در سلوک است مى ‏فرمودند: شروع از اذان صبح به بعد (یعنى بین ‏الطلوعین) بهتر است. ذکر هر وقت گفته شود خوب است لکن مى‏ فرمودند: شرایط از زمان، مکان، اخلاص، مراقبه و مانند اینها جمع باشد در کمال آن مؤثر است، بارها و بارها مى ‏فرمودند: با مراقبه اثر اذکار، زودتر ظاهر مى ‏شود.

وقتى از جنابش سؤال شد که ذکر بلا و مریضى هم مى ‏آورد؟ مى‏ فرمود: یاد خدا و ادعیه، شفابخش است مگر تسخیرات و امثال آن که نکبت آور است، و یا اذکارى که از نظر کمّى و کیفى سنگین باشد و عوارضى براى خواننده آن داشته باشد، مانند کسى که مى ‏خواهد اراده‏اش قوى شود ذکرى مى‏ خواند که بسیار مى ‏خواهد دنیایش خوب شود که با هم سازگارى ندارد و عوارض دارد. حقیر نمونه ‏اى از این باب هم که از جنابش به یادگار مانده دارم (افاض اللَّه علینا من منهجه و جعلنا من المؤذین لحقوقه).

معمولاً به سه ذکر نسبت به سائلان اهتمام تام داشتند:

«یا حىُّ یا قیّوم»، «بسم‏ اللَّه‏ الرّحمن‏ الرّحیم» که این دو را اسم اعظم مى ‏دانستند و «ذکر یونسیه».

مى ‏فرمودند:«یا مُفَتَّحَ الاَبواب یا مُقَلِّبَ القلُوبِ وَ الابصار یا دَلیلَ المتحیِّرین یا غیاثَ المُستَغیثین تَوَکَّلتُ عَلَیکَ یا رَبِّ وَاقضِ حاجَتى وَاکفِ مُهِمّى وَ لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ الّا بِااللَّهِ العَلىِّ العَظیم و صلَّى اللَّهُ على مُحَمَّد وَ آلِهِ اجمَعین» صد مرتبه براى قضاء حوائج.

ذکر «یاحىُّ یاقیّوم» روزى ۴۰۰۰۰ بار براى نورانیت قلب و درک مطالب و کشف ضمایر و رزق.

و روزى ۱۲۰۰۰ مرتبه به اضافه «یا مَن لا اِلهَ اِلّا انتَ» به عدد خاص.

«یاحىُّ یاقیّوم۸۸۷ مرتبه به اضافه «یا مَن لا الهَ الّا انتَ» براى نورانیت قلب.

ذکر «یاحىُّ یاقیّوم بِرَحمَتِکَ اَستَغیثُ» به عدد خاص براى روحانیت و معنویت.

ذکر «فرد حىّ قیّوم حَکَم قُدُّوس سَیَجعَلُ اللَّه بَعدَ عُسر یُسراً» به عدد خاص صبح‏ها براى دم عیسوى، شفاى مریض و آسان شدن امور و رزق.

۱۰۰۰ مرتبه «اللّهمَّ العَن معاوِیَه بنِ اَبى سُفیان» براى قضاء حوائج.

صلوات در مدّت سه ماه براى قضاء حوائج به عدد خاص فرمودند: دوبار خودم انجام دادم.

۱۴۰۰ صلوات نذر موسى ‏بن جعفرعلیه السلام براى حوائج.

«اَستَغفِراللَّهَ الَّذى لا اِلهَ اِلّا هُوَ الحَىُّ القَیُّومُ ذُوالجَلالِ وَ الاِکرام وَ اَتوبُ اِلَیه» سه مرتبه بعد از هر نماز براى نورانیت دل.

«اللَّهُ الصَّمَد» براى قوى شدن اراده به عدد کثیر، اما «اللَّهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ الحَىُّ القیُّوم» روزى ۱۰۰۱ مرتبه، بعد از نماز صبح براى نورانیت قلب به روش خاص.

«هُوَ اللَّهُ الَّذى لا الهَ الّا هُوَ الحىُّ القَیُّومُ القَدیرُ المُرید السَّمیعُ البَصیر» به عدد خاص براى خوب شدن مریض و دم عیسوى.

روزى ۱۰۰۰۰۰ مرتبه «اللَّه ‏اللَّه» در مدت هفتاد روز با شرایط، براى صفاى باطن و لقاء اللَّه و مکاشفات.

«لا حَولَ و لا قُوَّهَ الّا بِاللَّه» روزى صد مرتبه براى دور نمودن هفتاد نوع بلا که آسان‏ترین آن غم و اندوه است.

اواخر عمر استاد که در سکوت مطلق بودند و تفکر مى‏ کردند، یک مرتبه «لااله ‏الّااللَّه» مى ‏گفتند، و بسیار هم به این سیره پایبند بودند.

ذکر «لااله‏ الّااللَّه» روزى ۱۲۰۰۰ مرتبه و عدد کبیر ۷۰۰۰۰ بار براى کشف و قضاء حوائج، لکن چون نفى هر نوع غیر حق در آن است عوارض هم دارد مانند فقر.

گفتن «لااله‏ الّااللّه» براى نفى خواطر خوب است.

عدد «استغفار» براى سالکین ابتداء راه روزى ۱۰۰۱ مرتبه است و عدد ۳۰۰۰۰ براى آمرزش گناهان و براى اداى قرض نافع است.

۷۰ مرتبه «استغفار» بعد از نماز عصر براى روشنایى دل، چنانکه امام صادق‏ علیه السلام فرمود: هفتصد گناه را خدا بیامرزد.

۱۰۰ مرتبه«استغفار» هنگام خوابیدن، براى آمرزش گناهان.
مرحوم سید على آقا قاضى ‏قدس سره به این دو استغفار سفارش مى ‏کردند.

ذکر «یالطیف» شب جمعه به عدد خاص براى تنویر قلب و دیدن انوار الهى مؤثر است.

نوشتن هفت سلام قرآنى:«سلام على نُوح فِى العالَمین»، «سلام عَلى ابراهیم» و… با زعفران براى شفاء مریض.

براى رؤیت ملک و فرشته: «یا طاطائیل یا دَریائیل…» به عدد خاص و زمان خاص با شرایط با اجازه استاد.

«یاکریم الوَهّاب ذُوالطَول» به عدد خاص براى رزق.

«یا وَدُود» براى حبّ به عدد خاص.

«یا حافِظاً لا یَنسى…» براى حفظ متاع و اطعمه.

«سُبحانَ‏ اللَّه وَ الحَمدُلِلّهِ و لاالهَ ‏الَّااللَّه وَ اللَّه ‏اکبر» تسبیحات اربعه بعد از هر نماز، ۳۰ مرتبه، براى نورانیت قلب.

«یا قاضى الدُّیُونِ مُن خَزائِنِکَ المَکنُونِ الَّتى هِىَ بَینَ الکافِ و النّون اقضِ دَینى وَ دَینَ کُلِّ مَدیُون» براى اداى قرض و دین.

«هُوَ الحَىّ» صبح‏ها براى حیات بدن، روح و دفع سکته.

«یا مُنعِم» به عدد ۱۲۰۰۰ براى رزق.

نمونه‏ اى از اذکار آن استاد زنده ‏یاد را به عنوان تبرک نقل کردیم (نه به عنوان دستور) چه آنکه قابلیت‏ ها فرق مى‏ کند و امراض هم متفاوت است و دواها گوناگون است و هم استاد حاذق صاحب نَفَس در اجازه شرط است و حقیر هم لاشى‏ء هستم. زمان و مکان و نیّت و استعداد افراد فرق مى ‏کند، آثار هم بالنّسبه متفاوت است، مثلاً ذکر «لا هُوَ الّا…» براى محبّت الهى است، از سید على آقا قاضى ‏قدس سره به ما رسیده و اجازه در عدد حتماً شرط است. لذا آنچه متذکر شدیم دستورالعمل نبوده، فقط تیمناً آن را ذکر نمودیم.

حقیر گوید: چون بخل در افاضه، مطالب استاد به دیگران را ندارم، اذکار را درج کردم. لکن خواهش دارم به جز بعضى از اذکار مانند استغفار و صلوات و امثال اینها، حتماً در بقیه از استاد حاذق اجازه گرفته شود.

مرحوم سید على آقا قاضى، در دستورالعملى به مرحوم سید محمّدحسن الهى طباطبائى، برادر علامه طباطبائى چنین مى ‏نویسد: از دادن اوراد به غیر، مضایقه نیست الّا اینکه محل را ملاحظه نمایید، تا طالب صادق ندیدید، ندهید، اِذاعه اسرار حرام است. (روح وریحان: ص ۸۴ الى ۹۱)

بعضى ذاکرین که شب‏ها ذکر مى ‏گویند خواب روضه امامان و بکاء بر آنان را مى ‏بینند، دلیل بر چیست؟
ج: دلیل اتصال و نزدیکى به آنان است. (آفتاب خوبان: ص ۷۳ و ۷۴)

بعضى اوراد و اذکار مختلف مى ‏گویند و به هدف نمى ‏رسند، علتى دارد؟
ج: اوراد مختلف به خاطر موضوعات و اهداف مختلف گاهى دفع مى ‏شوند (همانند داروهاى گوناگون براى امراض متعدد). (آفتاب خوبان: ص ۷۴)

دفتر اذکارى از بزرگان این طریق بعد از وفات به دست بعضى مى ‏افتد آیا طرف اهل نباشد مى ‏تواند استفاده ببرد؟
ج: بلاشک خیر! (آفتاب خوبان: ص ۷۳)

در دادن اذکار نسبت به افراد، در اعداد، متفاوت اجازه مى‏ دهید، سبب چیست؟
ج: صاحب الذکر اجازه دارد هر عددى که مناسب دانست به طالب و قابل به همان اندازه بگوید. (آفتاب خوبان: ص ۷۴)

ذکر «اللَّه» بالاتر است یا ذکر «هو»؟
ج: ذکر «هو» اشاره به ذات و هویّت مطلقه است، امّا ذکر «اللَّه»، اسم ذاتى است که جامع صفات کمالیه و جمالیه مى‏ باشد، لذا بالاتر است. (آفتاب خوبان: ص ۷۴)

گویند: ابوسعید ابوالخیر براى سالکین به تناسب افراد ذکر اسماءاللَّه مى‏ داد مثلاً براى رزق، یا رزاق و… به چه عددى حساب مى‏ کرده که آن اسم را مى ‏داده؟
ج: به عدد اسماء الهى و اسم خود و مادر، یا به عدد (ابجد کبیر) اسم خود و مادر، جمع زده شود و گفته شود.

چرا به نام خود و مادر، نه پدر جمع زده شود؟
ج: چون مادر به انسان نزدیک‏تر و زحمتش بیشتر بوده است. (آفتاب خوبان: ص ۷۶)

عده‏ اى در کتاب‏ها نوشته‏ اند از احوالات بعضى عرفا که ذکر از حضرت خضر گرفته‏ اند. آیا صحّت دارد؟
ج: آرى. (آفتاب خوبان: ص ۷۶)

براى نفى خواطر چه ذکرى خوب است؟
ج: ذکر «لااِله‏ الّااللَّه». (آفتاب خوبان: ص ۷۶)

براى عصبانیت چه ذکرى خوب است؟
ج: لا اله الا الله. (صحبت جانان: ص ۱۹۲)

عدد استغفار براى مبتدئین راه عرفان چه عدد است؟
ج: هزار و یک مرتبه. (آفتاب خوبان:ص ۷۱)

براى عافیت چه ذکرى خوب است؟
ج: «لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ الّا باللَّه» روزى صد مرتبه، چنانکه در روایت آمده هفتاد نوع بلا از انسان دور مى‏شود که آسان‏ترین آن غم و اندوه است. (آفتاب خوبان: ص ۷۵)

براى تنویر قلب ذکر تسبیحات اربعه چه عددى خوب است؟
ج: سى مرتبه بعد از هر نماز. (آفتاب خوبان: ص ۷۵)

شما از یکى از اساتید خود تقاضاى دستورى کردید که محتاج خلق نشوید، آن چه بود؟
ج: آیه «اَلَیسَ اللَّهُ بکافّ عَبدَهُ» (زمر ۳۶) را با عدد معین به شرط ملازمت به من دادند. (آفتاب خوبان: ص ۸۷)

گاهى دنیا در نظر انسان تکرارى و بى‏ معنا جلوه مى ‏کند، و شخص مى‏ گوید: در اینجا چه فایده‏ اى براى ماندن است؟
ج: شما در این وقت یک لااله‏ الّااللَّه بگویید بهتر از دنیا و مافیها مى ‏باشد. (آفتاب خوبان: ص ۱۰۴)

آیا از سید على آقا قاضى درباره کیمیا سؤال کردید؟
ج: از ایشان خواستم، فرمود: فردا نزدم بیا، فردا رفتم فرمود: بسیار بگو «اللّهُمَّ اَغنِنى بِحَلالِکَ عَن حَرامِکَ وَ بِفَضلِکَ عَمَّن سِواکَ». (آفتاب خوبان: ص ۱۰۳)

ذکر و فکر با دستور استاد حاذق، سریع‏تر و بهتر پیش مى ‏رود. (آفتاب خوبان: ص ۵۳)

آثار و ابعاد ذکر 

زمانى مرحوم استاد به یکى از تلامذه دستور ذکرى را دادند. بعد از اتمام آن، خدمت استاد عرض کرد: نتیجه‏اى نگرفتم!
فرمودند: شما هم خدا را مى‏خواهید و هم خرما را!!

نظر مبارکشان این بود که گاهى یک اسم یا دعا چند خاصیت و آثار دارد، بستگى به نیت ذاکر هم دارد… مثلاً ذکر «یا وَدُود» مى‏فرمودند: هم براى دوستى خدا خوانده مى‏شود و هم براى محبوب شدن خلق. بستگى به نیت خواننده دارد و آثار هم تابع ذاکر است مگر اینکه به حکمت حکیم استجابت آن صلاح نباشد. (صحبت جانان: ص ۱۷۴ و ۱۷۵)

 آنقدر بگوید تا نفس قطع شود

 از اثر ذکر توحیدى، که در نَفس مى‏ تواند نقش ببندد تکرار به یک نَفَس است. در دعاى ابوحمزه ثمالى که در سحرهاى ماه رمضان خوانده مى‏شود و از امام سجادعلیه السلام نقل شده است سطر چهارم آمده است «ولم یرضک خرج عن قدرتک یارب یارب…» آنقدر بگوید تا نَفَس قطع شود.
مرحوم استاد مى ‏فرمود: ذکر توحیدیه «لااله ‏الااللَّه» یک نوع گفتنش اینست: لااله الااللَّه اللَّه اللَّه اللَّه اللَّه آنقدر بگوید اللَّه تا نَفَس قطع شود تا انسان مستغرق اللَّه شود. (صحبت جانان: ص ۱۷۲ و ۱۷۳)

تبدیل ذکر

 یکى از شاگردان استاد گفت: «استاد ذکرى به عدد ۱۲۰۰۰ به من داد و یکى از خواص آن قوى شدن اراده بود.
روز اوّل ۶۰۰۰ مرتبه را صبح گفتم و بعد براى کارهاى روزمره حرکت کردم. ولکن هرجا که مى ‏رفتم درها بسته مى ‏شد و جوابم را با کلمات: «نه»، «نداریم»، «جاى دیگر برو»، «آدرس را نمى‏ دانم» مى ‏دادند. تعجب کردم که چه‏ طور امروز باب‏ها مغلق و راه‏ها مسدود مى شود»!
بعدازظهر خدمت استاد رسیدم و جریان صبح تا ظهر را نقل کردم. ایشان فرمود: «چون برخى اذکار آثار قدرتى دارد، بعضى افراد که به آن مشغول مى‏ شوند، کفش پایشان پاره مى‏شود». سپس فرمود:«این ذکر را ادامه ندهید». و ذکر جدیدى به من داد.
توضیح آن‏که لازمه مظهریت بعضى اسماءِ شدن، تخلیه دارایى و مغلق شدن راه‏هاست تا موحّد بتواند کاملاً در آن اسم مستغرق و آثار اصلیش را ادراک کند؛ ولکن آثار فرعى و جزئى، توان آن ندارند تا در اسرع و ابتداى امر خود را نشان دهند. (مژده دلدار: ص ۶۲ و ۶۳)

 اوقات زمانى اذکار

 استاد مى‏ فرمود: «بعضى اذکار با تعیین ساعت زمانى، لسانى یا قلبى بى ‏عدد گفته مى‏ شود». مانند:
۱٫ «یااللَّه»، «یارب» یک ساعت زمانى… .
۲٫ «لااله‏ الااللَّه»، «اللَّه‏ اللَّه»… تا قطع شود.
۳٫ «هو الحى» ۲۰ دقیقه الى نفس  ۳۰ دقیقه… .
 ۴٫ براى نفى خواطر «لااله‏ الااللَّه» بى‏ عدد… .
 ۵٫ ذکر «اللَّه» یک ساعت زمانى قلبى گفته شود.
 ۶٫ مداومت بر سوره قدر بى ‏عدد… .
 ۷٫ مداومت بر سوره توحید بى ‏عدد… .
۸٫ در شب، ذکر یونسیه هرچه بیشتر بهتر… .
۹٫ براى نزدیک شدن به امام زمان‏علیه السلام روزى یک ساعت با حضرت خلوت کردن و توجّه به حضرت داشتن. (مژ: ص ۷۲)

 زمان ذکر

ایشان بعضى اذکار را در طول روز به طور عموم دستور مى‏فرمودند، گاهى زمان سحر، بین‏الطلوعین و نیمه شب و گاهى افتتاح و اختتام را مثلاً شروع روز چهارشنبه و اختتام را روز جمعه هفته آینده مى ‏فرمودند. (میناگردل: ص ۹۶)
ذکر ابتداء از نیمه شب شروع شود یا وقت دیگر؟
ج: از بعد از اذان صبح شروع شود. (روح وریحان: ص ۱۳۸)

 مکان ذکر

بعضى اوراد را مشروط به مکان واحد مى‏دانستند و مسافرت در آن اربعین را روا نمى‏دانستند و جایگاه، رو به قبله بودن و نوع نشستن را متذکّر مى‏ شدند. لذا در کتابهاى قدما، خط کشیدن دور جایگاه ذکر، و داشتن اطاق خاص (چله خانه) را مى‏ بینید مسطور است. (میناگردل: ص ۹۷)

در هر حال ذکر

 آقاى کشمیرى ویژگى عجیبى در ذکر داشت. در هر حال ذکر مى ‏گفت و خیلى حال عجیبى داشت. کسى را هم راه نمى‏ داد. اگر هم کسى بود، ایشان آن‏قدر مشغول ذکر بود که فرصتى را که با کسى صحبت کند نداشت و این اواخر مخصوصاً بیشتر در حال ذکر درونى بود. (میناگردل: ص ۷۶)

 ذکر قلبى

سؤال کردم در جوانى به عددهاى زیاد و ساعتهاى زیاد ذکر مى ‏گفتید، اما الان نمى ‏بینم! فرمود: الان بیشتر مشغول هستم، امّا اذکارى که مى ‏گویم حروف شفایى ندارد، قلبى به ذکر مشغول هستم. (میناگردل: ص ۶۱ و ۶۲)
آیا اذکار قلبى از لفظى بهتر است؟
ج: ذکر قلبى مراقبه آن از ذکر لفظى بیشتر است لذا اثرش هم بیشتر است. (روح وریحان: ص ۱۳۶)
  اذکار قلبى آیا عدد دارند؟
ج: بعضى از آنها عدد دارند، لکن بیشتر با ساعات زمانى گفته شود بهتر است.
براى نمونه یکى را بفرمایید تا استفاده ببریم؟
ج: مانند ذکر «هو الحىّ» که براى تقویت روح و قلب خوب است و نیم ساعت زمانى در جاى خلوت با توجه گفته شود. (آفتاب خوبان: ص ۷۲)
  اذکار قلبى گفته شود به عدد بهتر است یا به زمان؟ (آفتاب خوبان: ص ۷۴)
ج: مرحوم شیخ مرتضى طالقانى ذکر قلبى را نیم ساعت زمانى مى‏ فرمودند؛ اگر یک ساعت زمانى شود بهتر است مانند ذکر «اللَّه» که بى‏ عدد قلباً گفته شود نافع است. (آفتاب خوبان: ص ۷۵)
  شما دستور ذکر «حىّ و قیّوم» مى ‏دهید. آیا قلبى گفته شود اثرش بیشتر نیست؟
ج: چرا، در ذکر قلبى توجه و مراقبه آن بیشتر از لفظى و اثرش هم بهتر است. (آفتاب خوبان: ص ۷۶)

ذکر یونسیه

ذکر یونسیه مراد آیه ۸۷ سوره انبیاء است: «لا الهَ الّا انتَ سُبحانَکَ انّى کُنتُ مِنَ الظّالِمین» سلسله عرفاى قرن اخیر، از آیت‏اللَّه سید على شوشترى، ملا حسینقلى همدانى، سید احمد کربلائى و سید على آقا قاضى تا جناب استاد، همگى اتفاق و تأکید بر این استغفار کامل آن‏هم در سجده داشتند.
اعداد آن ۷۰۰۰ ۳۰۰۰ ۱۰۰۱ ۷۰۰ ۴۰۰ بار مى ‏باشد که بستگى به دستور استاد و قابلیت طالب دارد. اما عدد ۴۰۰ براى همه، آن هم شب‏ها بعد از نماز عشاء تا هر وقت شب در سجده، نافع است. چون این ذکر به یک معنى استغفار است و هیچ عوارضى در آن نیست.

جنابش در آثار این ذکر مى‏ فرمودند:

 ۱- براى دیدن حالات برزخى مؤثر است، و در نجف برایم کراراً اتفاق مى‏ افتاد.
۲- براى تقویت نفس و قلب و مکاشفات بسیار خوب است.
۳- چیزى بهتر از ذکر یونسیه براى پیشرفت راه ندارم.
۴- براى رفع حجب و نوانیت مؤثر است.
۵- استجابت دعا و نجات مؤمنین، از طرف خدا شامل گوینده آن مى‏ شود.
۶- تجرد، با مداومت این ذکر حاصل مى‏ شود، چنانکه براى مرحوم سید هاشم حداد سه روز حالت تجرد برزخى اتفاق افتاد، که البته مکاشفه این طول زمانى را ندارد.

آخوند ملا حسینقلى همدانى فرموده بود: هر قدر در هر وقت بتوانید این ذکر را بگوئید، و مرحوم شیخ محمد بهارى در تذکره المتقین فرموده بود: «سالک در اواسط کارش این ذکر را بگوید.»
حضرت استاد از قول مرحوم سید هاشم حداد نقل کرد که ذکر یونسیه براى معرفت نفس و معرفت ربّ مؤثر است، و خودش به ذکر یونسیه مشغول بود.

وقتى سؤال کردم: در ایام فراغت، همانند راه رفتن و نشستن، چه ذکرى براى نورانیت قلب و رفع حجب خوب است؟ فرمود: «ذکر یونسیه».
مى ‏فرمود: «عدد ۳۰۰۰ به بعد براى کمّلین (سالکینى که از مراحلى و منازلى عبور کرده‏ اند) مى ‏باشد.»
جناب استاد مدت زیادى این ذکر را در نجف ۳۰۰۰ مرتبه در سجده مى ‏گفتند. (روح وریحان: ص ۹۳ و ۹۲ و ۹۱)

 چه تعداد؟
ج: چهارصد مرتبه، کُمّلین ۳۰۰۰ مرتبه، راهى بعد از این راه نیست به خدا.
عجیب!
ج: بله. (مژ: ص ۹۸)
  درباره سیّد عبدالغفار مازندرانى که فقیه و عالم اخلاقى بودند، فرمودند:
«ایشان گاهى براى رفتن به مسجد، با پدرم رفاقت داشت و به خانه پدرم مى ‏آمد و وضو مى‏ ساخت. از ایشان دستورالعملى خواستم، ذکر یونسیه را به من سفارش کرد.» (آفتاب خوبان: ص ۲۴)

آقاى حدّاد درباره این‏که چه چیزهایى براى معرفت نفس و معرفت ربّ مؤثر است مى‏ فرمودند: ذکر یونسیه در سجده و دیگر ذکر «یااللَّه، یااِلهُ، یاربّ» یک ساعت زمانى، در سجده براى تقویت روح خیلى اثر دارد. (آفتاب خوبان: ص ۲۹)

  روزى از آقاى حدّاد پرسیدم: ذکر یونسیه چرا تا «الظّالمین» است تا «نجى المؤمنین» نیست؟
فرمود: تا «کُنتُ من الظّالمین» است به دلیل آن‏که تا اینجا براى عبد است و بقیه استجابت و نجات مؤمنین از خداست. گفتم: «کلام الملوک، ملوک الکلام». (آفتاب خوبان: ص ۲۹)

  آثار ذکر یونسیه چیست؟
ج: مداومت ذکر یونسیه اتصال به ارواح، و چشم برزخى باز مى ‏گردد. (آفتاب خوبان: ص ۷۱)

شما شیخ على زاهد قمى شاگرد ملاحسینقلى همدانى را دیده ‏اید و سؤالى از ایشان کرده ‏اید؟
ج: به ایشان گفتم: چیزى براى راه بندگى به من بدهید؟ فرمود: على بن ابراهیم قمى مى ‏گوید: «لااله‏الاانت سبحانک انّى کنت من الظّالمین» (انبیاء ۸۷) (ذکر یونسیه را در سجده دادند) (آفتاب خوبان: ص ۹۳)
درباره شیخ على زاهد قمى فرمودند: موقع وفاتش به خدمتش رسیدم و گفتم چیزى براى راه بندگى به من بدهید. فرمود: لااله ‏الاانت سبحانک انّى کنت من الظّالمین. یعنى این ذکر یونسیه را (در سجده) بگو. (آفتاب خوبان: ص ۲۴)

آنهایى که گذشته خوبى نداشتند و حال مى‏خواهند خوب شوند، چه‏کار کنند؟
ج: استغفار و ذکر یونسیه بگویند، و عزم بر عدم عود به کارها و صفات ناپسند گذشته کنند. (آفتاب خوبان: ص ۷۳)

ذکر یاشافى

 براى شفاء مریض سؤال شد، فرمودند: (در قرآن آمده است) و اذا مرضت فهو یشفین: حضرت ابراهیم گفت: هروقت مریض شوم خدا مرا شفاء مى‏ دهد (شعراء ۸۰) و ذکر یاشافى براى شفاء خوب است.
عدد شافى ۳۹۱ مى‏ باشد که براى شفاء (بکسر شین) امراض نافع است. در دعاى کمیل آمده است و ذکره شفاء: یاد خدا درمان و شفاء است، و مناسب اسم اللَّه همین اسم مى ‏باشد. (صحبت جانان: ص ۱۵۷)

 تسبیحات اربعه

 جناب استاد مى ‏فرمود: تسبیحات اربعه یعنى سبحان‏ اللَّه و الحمدللَّه و لااله‏ الّااللَّه و اللَّه ‏اکبر بعد از نماز ۳۰ مرتبه براى نورانیت قلب خوب است، و مرحوم سید على آقا قاضى به آن امر مى‏ کردند. (صحبت جانان: ص ۱۶۸)

 از امام رضاعلیه السلام روایت است کسى تسبیح تربت امام حسین را داشته باشد و آنرا بگرداند و تسبیحات اربعه را بگوید؛ براى هر یک دانه، خداوند براى گوینده ۶۰۰۰ حسنه بنویسد و ۶۰۰۰ گناه را محو کند و ۶۰۰۰ شفاعت براى او بنویسد و ۶۰۰۰ درجه او را بلند کند. (مفاتیح الجنان ص ۸۳۰)

پس سزاوار است سالکین الى اللَّه با تسبیح تربت مخصوصاً قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آفتاب صد مرتبه تسبیحات اربعه را با توجه بگویند تا مصداق این آیه «و سبّح بحمد ربّک قبل طلوع الشّمس و قبل غروبها»: تسبیح خدا قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آفتاب کن (طه ۱۳۰) بشوند. (صحبت جانان: ص ۱۶۸ و ۱۶۹)

 براى نورانیت قلب

 بسیارى از اوراد و اذکار حضرت استاد براى تنویر قلب و تهذیب نفس بوده است؛ که آنها را در دو کتاب آفتاب خوبان و روح و ریحان درج کردیم.
از جمله مى ‏فرمود: این ذکر «اللَّه لا اله الّا هو الحىّ القیّوم» بعد از نماز صبح یک اربعین به عدد ۱۰۰۱ مرتبه با نگاه به… براى نورانیت قلب خوب است. (صحبت جانان: ص ۱۷۱)

استغفار

 آنهایى که گذشته خوبى نداشتند و حال مى‏ خواهند خوب شوند، چه کار کنند؟
 ج: استغفار و ذکر یونسیه بگویند و عزم بر عدم عود به کارها و صفات ناپسند گذشته کنند. (آفتاب خوبان: ص ۷۳)
 
عدد استغفار براى مبتدین راه عرفان چه عدد است؟
 ج: هزار و یک مرتبه. (آفتاب خوبان: ص ۷۱)
 
  در ایام تعطیلات تابستان حوزه چه ذکرى بگوئیم؟
 ج: استغفار ۳۰۰۰۰ مرتبه (هر روز) به اندازه وقت، مثلاً روزى ۳۰۰۰ مرتبه که براى اداء قرض هم خوبست. (روح وریحان: ص ۱۳۷)

منبع  : سایت ایت الله سید عبدالکریم کشمیری

http://erfanekeshmiri.ir