زندگینامه آخوند ملامحمد بخاری«شریف بخاری»«ملاشریف»(متوفی۱۱۰۹ه ق)

بخاری ، آخوند ملامحمد شریف پسر محمد حسینی علوی صِدّیقی مشهور به شریف بخاری و ملاشریف ، محدّث و مفسّر قرآن در ماوراءالنهر در نیمه دوم قرن یازدهم ونیز «اعلم العلما»ی بخارا. اوبیشتر به جهت شرح مشکاه المصابیح ، مجموعه ای از احادیث ـ که حسین بغوی (متوفی ۵۱۶) گردآوری و خطیب تبریزی (قرن هشتم ) آن را تنقیح کرده بود شهرت دارد. محمّد بدیع سمرقندی (ص ۱۵) زادگاه او را «شهر سبز» ذکر کرده و محمد امین بخاری (گ ۱۶۲ ر) تاریخ تولد اورا ۱۰۲۶ و تاریخ وفاتش را اول صفر ۱۱۰۹ آورده است .

وی در حیات فکری بخارا در قرن یازدهم سهمی عظیم داشت . محمّد امین در تاریخ خود (۱۱۱۰) او را بزرگترین محدث زمان خویش در ماوراءالنهر خوانده و مدعی است که «همه علما و مدرّسان و طلبه بخارا شاگردان او بوده اند» (گ ۱۶۲ ر). مدرک صریحی دال بر ارتباط محمد شریف با یوسف بن محمد جان قراباغی (متوفی ۱۰۴۶)، عالم بخارایی در اوایل قرن یازدهم وجود ندارد؛ در زمان درگذشت قراباغی ، محمد شریف بیست ساله بود.

اما محمّد شریف اثری از قراباغی را شرح کرده ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) و در آن (همان ، گ ۲۲۵ پ ) آورده است که همه علمای برجسته ماوراءالنهر شاگردان قراباغی بوده اند و این نشان می دهد که محمّد شریف ، اگر هم شاگرد او نبوده ، دست کم وارث فکری او بوده است .

محمّد شریف ، مدتی پس از جلوس سبحانقلی خان طوغای تیموری (حک : ۱۰۹۱ـ۱۱۱۴) در بخارا، از منصب اعلم العلمایی و از «فَرْجه » (مقام ) های تدریس کناره گرفت و در گُذَرِتَشْگَرانِ بخارا خانقاهی ساخت و در آن عزلت گزید و همانجا به تدریس و تألیف مشغول شد (محمّد بدیع سمرقندی ، ص ۱۴۹ـ۱۵۰). هنگامی که محمد امین به تألیف محیط پرداخت ، محمّد شریف سالها بود که در خانقاه می زیست (گ ۱۶۲ ر). او شعر نیز می سرود و ازینرو در مذکِّر الاصحاب محمدبدیع ، بخشی به او اختصاص یافته است (ص ۱۴۸ـ۱۵۱).

آثار

آثار عمده بخاری به این شرح است :

۱) حاشیه بر الفوائد الضّیائیه ، شرح معروف عبدالرّحمان جامی (متوفی ۸۹۸) بر الکافیه فی النحو ابن حاجب (متوفی ۶۴۶؛ نسخه خطی در تاشکند، سمنوف ، ج ۶، ص ۱۸۱، ش ۴۳۸۹ الف )؛

۲) حاشیه بر شرح دوانی (متوفی ۹۰۷) که شرحی است بر کتاب عضدالدین ایجی (متوفی ۷۵۶) به نام العقاید العضدیه (چهارنسخه خطی در تاشکند، سمنوف ، ج ۴، ص ۳۶۶ـ۳۶۷، ش ۳۳۲۶الف ـ ۳۳۲۹، که اولی آنها مورّخ ذیقعده ۱۱۰۰ است )؛

۳) حاشیه بر حاشیه خودش و نیز بر حاشیه یوسف بن محمّد جان قراباغی بر العقاید العضدیه (؟) (سمنوف ، ج ۴، ص ۳۶۸، ش ۳۳۳۰، ۳۳۳۲، این حاشیه را به شیخ عنایت الله بخاری ، مشهور به «آخوند شیخ » نسبت می دهد؛ نویسنده محیط ، محمّد شریف را به اسم «آخوند ملا» می شناخت ، و شاید هردو به یک تن اشاره کرده باشند، زیرا در آثار فهرست شده محمّد شریف حاشیه ای بر رساله اثبات واجب قراباغی وجود دارد و این عنوان حاشیه قراباغی بر شرح دوانی بر العقاید العضدیه است )؛

۴) حاشیه بر تهذیب (محمّد بدیع سمرقندی ، ص ۱۴۹)، که احتمالاً مقصود از آن اثر تفتازانی (متوفی ۷۹۱) به نام تهذیب المنطق والکلام است که در منطق مرجع مهمّی است . به ظّن قوی ، حاشیه محمّد شریف حاشیه بر حاشیه دوانی بوده است .

نصرآبادی او را به عنوان یکی از «شعرای ماوراءالنهر» نام برده و از ملازمان عبدالعزیزخان ، حاکم بخارا، دانسته (ص ۴۳۶) و در شرح حال فرزند او، ملابدیع سمرقندی ، می گوید که ملاشریف بخاری مدرس مدرسه «امیر تیمور» سمرقند بوده و اکثر احکام شرعی و فتاوی ، به مُهر او می رسیده است (ص ۴۴۳). او همچنین یک رباعی از سروده های بخاری را ضبط کرده است (ص ۴۳۶)

یک اثر دیگر او حجه الذّاکرین لردّالمنکرین ، شامل یک مقدمه ، سه مقاله و یک خاتمه ، است که در ۱۰۷۲ تألیف شده است (دانش پژوه ، دفتر هشتم ، ص ۲، ش ۲۴، دفتر نهم ، ص ۵۳)



منابع :

(۱) محمدامین بن محمد زمان بخاری ، محیط التواریخ ، نسخه خطی کتابخانه ملی فرانسه ( I,472 Cat. Bibliothهque Nationale, )؛
(۲) محمدبدیع سمرقندی ملیحا، مُذکِّرالاصحاب ، نسخه خطی کتابخانه دولتی فردوسی ، دوشنبه ، ش ۶۱۰؛
(۳) محمدتقی دانش پژوه ، نسخه های خطّی ، دفتر هشتم : در کتابخانه های اتّحاد جماهیر شوروی ، دفتر نهم : در کتابخانه های اتّحادجماهیر شوروی و اروپا و آمریکا ، تهران ۱۳۵۸ ش ؛
(۴) محمّد طاهر نصرآبادی ، تذکره نصرآبادی ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛A.A. Semenov, etal., eds., Sobranie vostochnykh rukopise i § , Tashkent 1952-1975, vols. Ë v and v

(۵) تعدادی از آثار او را که به صورت نسخه خطی است گردآوری کرده اند.

(۶) مک چزنی ( ایرانیکا )؛

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه علاءالدین ابوعبدالله محمد بخاری (متوفی ۵۴۶ه ق)

بخاری ، علاءالدین ابوعبدالله محمدبن عبدالرحمان بن احمد، ملقب به زاهد علا، فقیه اصولی و متکلم حنفی ، مفسّر، واعظ و مفتی بخارا در قرن پنجم و ششم . در فقه حنفی و حدیث بهترین شاگرد قاضی ابونصراحمدبن عبدالرحمان ریغْدَمونی (متوفی ۴۹۳) بود (ابن ابی الوفا، ج ۲، ص ۷۶). مادلونگ ( ایرانیکا، ذیل «بخاری ») گویا با توجه به منطقه زندگی او که در آن غالباً مذهب حنفی شرقی رواج داشت ، وی را از نظر کلامی پیرو مذهب ماتُریدی می داند. دلیلی دالّ براینکه برای کسب دانش به خارج از بخارا سفر کرده باشد در دست نیست .

ابوالفضل مسعودبن محمد طرازی ، همعصر بخاری ، در نامه ای نوشته است که او ضوابط و قواعد نقل حدیث را رعایت نمی کرده است . سمعانی (متوفی ۵۶۲) که بخاری را ندیده ولی اجازه ای مکتوب از وی دریافت کرده است ، در التّحبیر ، منبع اصلی شرح حال بخاری ، با استناد به همین نامه ، وی را در نقل حدیث سهل انگار و مُتجازِف خوانده است (ج ۲، ص ۱۵۳)

مشهورترین شاگرد بخاری ، برهان الدین مَرغینانی * (متوفی ۵۹۳) مؤلف کتاب الهدایه کتاب مهم و مختصری در فقه حنفی بود. وی بخاری را جزو مشایخ خود ذکر کرده و گفته است که درباره تمام شنیده ها و همه مصنّفات و مستجازات خویش به وی اجازه نقل به صورت شفاهی و کتبی داده است (ابن ابی الوفا، همانجا).

رحلت

تاریخ وفات بخاری را ۱۸ (سمعانی ، همانجا) یا ۱۲ جمادی الا´خره ۵۴۶ (ابن ابی الوفا، همانجا؛ ابن قطلوبغا، ص ۵۶؛ لکنوی ، ص ۱۷۶؛ داودی مالکی ، ج ۲، ص ۱۸۱) دانسته اند، اما صَفَدی آن را ۵۴۵ ضبط کرده است (ج ۳، ص ۲۳۲). گفته اند که بخاری تفسیر مفصّلی در بیش از هزار جزو تصنیف و در اواخر عمرش املا کرد، اما هیچیک از آثارش اکنون موجود نیست .

لکنوی زاهد و مفسّر دیگری به نام محمدبن عبدالرحمان بخاری (متوفی ۵۴۶) را نیز نام برده و شرف الدین عمربن محمد عقیلی (متوفی ۵۹۶) را شاگرد او معرفی کرده است (ص ۱۷۵-۱۷۶). او احتمال می دهد که این فرد همین بخاری باشد. این احتمال درست می نماید، چنانکه مادلونگ نیز آن را مسلّم گرفته است .



منابع :

(۱) دکن ۱۳۳۲/۱۹۱۳؛ابن قطلوبغا، تاج التراجم فی طبقات الحنفیه ،ابن ابی الوفا، الجواهرالمُضیه فی طبقات الحنفیه ، حیدرآباد

(۲) بغداد ۱۹۶۲؛
(۳) محمدبن علی داودی مالکی ، طبقات المفسرین ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۴) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، التحبیرفی المعجم الکبیر ، چاپ منیره ناجی سالم ، بغداد ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۵ ) ؛خلیل بن

(۵) ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ویسبادن ۱۹۶۲-۱۹۷۹؛
(۶) عبدالحی بن عبدالحلیم لکنوی ، الفوائدالبهیّه فی تراجم الحنفیه ، کراچی ۱۳۹۳؛

(۷) Encyclopaedia Iranica , s.v. “Bok ¢ a ¦ r ¦ â , `Ala ¦ ‘-al-D ¦ â n” (by Wilferd Madelung).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲ 

زندگینامه حکیم محمد بخاری«میرک بخاری»(قرن هشتم)

بخاری ، محمدبن مبارکشاه (یا میرک بخاری )، شمس الدین محمدبن مبارکشاه از حکمای قرن هشتم و شارح حکمه العین . آگاهی ما از او از راه همین شرح و چند اثر دیگر اوست . از آنجا که در شرح خود بر حکمه العین تألیف دبیران کاتبی قزوینی ، بیشتر حواشی قطب الدین * شیرازی بر آن کتاب را آورده و از وی با تعبیراتی چون «رَحِمَهُ اللّه » (ص ۴۳۴، ۵۴۰) یاد کرده است ، باید کتاب را پس از وفات قطب شیرازی (۷۱۰) تألیف کرده باشد. از طرفی نسخه ای از این شرح به خط یکی از شاگردان میر سیّد شریف جرجانی * موجود است که تاریخ کتابت آن ۷۹۵ است (ایران . مجلس شورای ملی ، ج ۵، ص ۳۲۸).

بنابراین ، دوران زیست و شکوفایی علمی او در قرن هشتم بوده و در طبقه شاگردان قطب شیرازی و علاّ مه حلّی قرار داشته است . احمدبن مبارکشاه از فضلای مصر که در ۸۰۶ در قاهره به دنیا آمد و در ۸۶۲ درگذشته (سخاوی ، ج ۲، ص ۶۵) هیچگونه نسبتی با میرک بخاری ندارد و از تاریخ ولادت و مرگ او نمی توان در این باب کمک گرفت رجوع کنید به بخاری ، مقدمه زاهدی ، ص ۱۴). از محل زندگی و استادان او نیز اطلاعی نداریم .

میرک بخاری ، چنانچه در مقدمه اثر خود گفته است ، به درخواست برادران دینی که مانند خود او با علوم الهی آشنا بوده اند، شرح حکمه العین را تألیف کرد تا پیچیدگیها و دشواریهای الفاظ آن را برطرف کند (ص ۲۳). او شرح خود را آمیخته با متن نگاشت و تمام حواشی قطب الدین شیرازی را در آن وارد کرد (ص ۲۴)، همچنانکه در مواردی چند از شرح علاّ مه حلّی بر حکمه العین ( ایضاح المقاصد ) بهره برد و از او با عنوان «فاضل شارح » و «افضل الشارحین » یاد کرد.

بعلاوه ، از آرای ابن سینا، شیخ اشراق ، ابوالبرکات بغدادی ، محمدبن زکریّای رازی ، فخرالدین رازی و نصیرالدین طوسی یاد و در تأیید مطالب خود به آنها استشهاد کرده و البته بیشترین توجه را، به تبع مصنّف ، به فخررازی داشته است .

گرایش او به نظر حکما بیش از متکلمان است و در مواضع خلاف غالباً جانب فلاسفه را رعایت می کند (برای مثال رجوع کنید به بحث مختار بودن صانع و دلایل یگانگی خدا، ص ۳۵۸ـ۳۶۹)؛ ولی گاهی نیز از فلاسفه فاصله می گیرد (مانند بحث عقول عشره که هم او و هم مصنف مناقشاتی بر استدلال های ابن سینا وارد کرده اند رجوع کنید به ص ۳۵۴ـ ۳۵۸).

از نکات در خور تأمل این کتاب ، دیدگاه میرک بخاری درباره شاخه های مختلف علوم است . حکمه العین شامل حکمت الهی و طبیعی است و از مباحث ریاضی فقط به اندکی از هیئت بسنده کرده است ؛ شارح دلیل این امر را ابتنای ریاضیات بر «امور موهومه و اعتبارات ذهنیه » می داند، وحال آنکه غرض اصلی از حکمت «بحث از اعیان موجودات » است .

او در تأیید سخنش به نظریه شیخ اشراق در این باب استناد جسته و از ابن سینا نیز کمک می گیرد، زیرا ابن سینا آن گونه که به دو شاخه الهی و طبیعی پرداخته ریاضی را تفصیل نداده است (بخاری ، ص ۲۹)؛ این در حالی است که ابن سینا ریاضی را دانشی می شناساند که «اندر وی تشویش و اختلاف » کمتر پیش می آید (۱۳۶۰ ش ، ص ۷۱؛ همو، ۱۳۲۸، ص ۸)، و در شفا نیز خلاصه ای از مقالات سیزدهگانه اقلیدس و دو مقاله ضمیمه آن را آورده است تا مباحثی را که در فلسفه ارسطو به آن پرداخته نشده جبران کند (قسم ریاضیّات ، ج ۱، ص ۴، مقدمه عبدالحمید صبره که این اختصار را «تحریر اقلیدس » می داند).

شرح حکمه العین از زمان تألیف با استقبال بسیار روبرو، و رسماً کتاب درسی شد (قطب الدین شیرازی ، مقدمه مشکوه ، بخش ۱، ص ۶۶). ازینرو بیشتر مدرّسان و استادان حکمت و کلام ، خصوصاً در حوزه های علمی شیراز و اصفهان ، حواشی و شروح بسیار برآن نگاشتند که شماره آنها از بیست می گذرد؛ مانند

حاشیه میر سیّد شریف جرجانی ،

حاشیه غیاث الدین منصور دشتکی ،

حاشیه خَفری به نام سوادالعین ،

حاشیه میرزاجان باغِ نوی ،

حاشیه میرزا رفیعا نائینی و

حاشیه آقا جمال خوانساری (درباره این حاشیه ها رجوع کنید به دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۸، ش ۱۵۰۸، ۱۵۱۱، ۱۶۴۲، ج ۱۰ ، ش ۲۷۸۷، ج ۱۵، ش ۵۰۳۰ و فهرست آن ؛ سرکیس ، ج ۲، ستون ۱۶۳۲؛ ایران . مجلس شورای ملی ، ج ۵، ص ۱۴۹ـ ۱۵۶، ج ۱۶، ص ۳۰۲؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۶، ص ۱۲۱ـ۱۲۲، ج ۱۲، ص ۲۴۰، ج ۲۴، ص ۳۷۲؛ بخاری ، مقدمه زاهدی ، ص ۱۵ـ۱۹).

میرک بخاری بر چند کتاب دیگر نیز شرح نوشت ، بدین قرار:

شرح بر هدایه الحکمه اثیرالدین ابهری ،

شرح بر اَشکال التأسیس سمرقندی ،

شرح بر التبصره فی علم الهیئه بهاءالدین خرقی و

شرح بر منارالانوار فی اصول الفقه حافظ الدین نَسَفی به نام مدارالفَحول (حاجی خلیفه ، ج ۲، س ۱۸۲۵، ۲۰۲۹؛ علاّ مه حلّی ، مقدمه منزوی ، ص ۲۳؛ ایران . مجلس شورای ملی ، ج ۵، ص ۳۲۷، ۳۷۱-۳۷۴؛ بروکلمان ،  ذیل  ، ج ۱، ص ۸۳۹ ـ۸۴۰، ۸۶۳، ج ۲، ص ۲۶۴؛ نیز رجوع کنید به سرکیس ، ج ۲، س ۱۶۳۲)



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علینقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) ابن سینا، دانش نامه علائی ، چاپ احمد خراسانی ، تهران ۱۳۶۰ ش ؛
(۳) همو، الشفاء، الریاضیات ، ج ۱، چاپ ابراهیم مدکور، چاپ افست قم ۱۴۰۵؛
(۴) همو، منطق المشرقیین ، قاهره ۱۳۲۸/۱۹۱۰؛
(۵) ایران . مجلس شورای ملی ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۵، تألیف عبدالحسین حائری ، تهران ۱۳۴۵ ش ، ج ۱۶، تحریر و چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۴۸ ش ؛
(۶) محمدبن مبارکشاه بخاری ، شرح حکمه العین ، با مقدمه و تصحیح جعفر زاهدی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۷) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۸) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، تهران ، ج ۸، ۱۳۳۹ ش ، ج ۱۰، ۱۳۴۰ ش ، ج ۱۵، ۱۳۴۵ ش ؛
(۹) محمدبن عبدالرحمن سخاوی ، الضّوءُ اللّامِع ، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۱۰) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه والمعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۱۱) حسن بن یوسف علاّ مه حِلّی ، ایضاح المقاصد من حکمه عین القواعد ، چاپ علینقی منزوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۱۲) محمودبن مسعود قطب الدین شیرازی ، دره التاج ، بخش ۱، چاپ محمد مشکوه ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛

(۱۳) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه ابوعبدالله محمد بُخاری(متوفی۲۵۶ه ق)(مولف صحیح بخاری)

 ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن مُغیره بن بَرْدِزْبَه ، ابوعبداللّه جُعْفی ، از نامبردارترین محدثان اهل سنّت و نویسنده اثر مهم حدیثی الجامع الصحیح معروف به صحیح بخاری (۱۹۴ـ۲۵۶). نسبت وی به «جعفی » به این دلیل است که جدّ دومش ، مغیره ، از موالیِ «یَمان جعفی » حاکم بخارا بوده و به دست وی اسلام آورده بوده است .

پدر مغیره ، بردزبه (به معنای کشاورز رجوع کنید به خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۶، ۱۱؛ ابن خلکان ، ج ۴، ص ۱۹۰؛ سبکی ، ج ۲، ص ۲۱۲؛ ذهبی ، ج ۲، ص ۵۵۵؛ ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۴، ج ۹، ص ۴۱؛ بخاری ، مقدمه منیر دمشقی ، ص ۲٫ بعلاوه ، در این منابع به جای آن برزویه ، بَدِذْبه ، یَزْذِبه ، یَزْدِزبه ، الاحنف نیز آمده است ) زردشتی بود و برهمین دین نیز از دنیا رفت (خطیب بغدادی ، همانجاها؛ابن خلکان ، همانجا؛ابن عماد، ج ۲، ص ۱۳۴). سخن یاقوت حموی (ج ۱، ص ۵۲۱)، که گفته بردزبه به دست حاکم بخارا مسلمان شد، اشتباه است .

بخاری در ۱۳ شوّال ۱۹۴ در خَرتنگ ، از قرای بخارا، زاده شد. در کودکی پدرش راکه راوی معتبر حدیث بود از دست داد و مادرش سرپرستی او را به عهده گرفت . او در همان دوران بیناییش را از دست داد ولی با دعای مادرش آن را بازیافت (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۱۰؛صفدی ، ج ۲، ص ۲۰۷؛قسطلانی ، ج ۱، ص ۳۱). از او نقل کرده اند که یک بار دیگر پیش از مراجعت از سفر، در خراسان به چشم درد سختی مبتلا شد و شخصی او را با گل خطمی معالجه کرد (صفدی ، ج ۲، ص ۲۰۸).

بخاری حافظه ای بسیار قوی داشت (ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۴۸۶) و از کودکی در بخارا مشغول تحصیل شد و از ده سالگی به حفظ و جمع آوری حدیث پرداخت ؛یازده ساله بود که اشتباه استادش ، داخلی را درباره سند روایتی تصحیح کرد و تحسین او را برانگیخت (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۶ـ۷).

بنا به آنچه در منابع آمده است ، مصاحبان او احادیثی را که نوشته بودند بر مبنای آنچه وی از حفظ می خواند، تصحیح می کردند. در شانزده سالگی کتابهای ابن مبارک (متوفی ۱۸۲) و وکیع بن جرّاح (متوفی ۱۹۷) را از برکرد (همان ، ج ۲، ص ۷). در همان سال همراه مادر و برادرش به حج رفت و برای فراگرفتن حدیث در حجاز ماند (همانجا). در هجده سالگی در کنار قبر پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم کتاب قضایاالصحابه والتابعین و اقاویلهم را تألیف کرد (همانجا).

بخاری در جستجوی حدیث ، به رسم بیشتر عالمان و محدثان آن روزگار، سفرهای طولانی کرد و در شهرهای خراسان ، جبال ، عراق ، مصر، شام و حجاز نزد استادان به فراگیری حدیث پرداخت . او هنگام اقامت در بصره در مدت شانزده روز بیش از پانزده هزار حدیث حفظ کرد (ابن ابی یعلی ‘، ج ۱، ص ۲۷۶). دوبار به شام و مصر و جزیره ، و چهار بار به بصره رفت ، شش سال در حجاز اقامت جست و به کوفه و بغداد نیز بسیار سفر کرد. او یکصد هزار حدیث با سند صحیح و دویست هزار حدیث دیگر را حفظ کرده بود (همان ، ج ۱، ص ۲۷۵) و مدعی بود که نزد بیش از هزار شیخ استماع حدیث کرده است (صفدی ؛ج ۲، ص ۲۰۷؛ابن عماد، ج ۲، ص ۱۳۴)

از دیدگاه اهل سنّت ،

بخاری ارزش بسیار دارد و ائمه حدیث در فضایل او بسیار سخن گفته اند؛برخی ادعا کرده اند که در علم حدیث کسی داناتر از بخاری نیست . مسلِم گفته است که من شهادت می دهم که مانند او در دنیا وجود ندارد (ابن عماد، همانجا). بخاری پس از تکمیل صحیح ، به بخارا بازگشت . هنگام عبور از شهرها مردم بگرمی از او استقبال می کردند.

در نیشابور چهار هزار اسب سوار، علاوه بر کسانی که با وسایل دیگر آمده بودند، از او استقبال کردند. او مدتی درنیشابور ماند و جلسه حدیث برپا داشت و جمعیت انبوهی در مجلس او شرکت کردند. ظاهراً همین امر حسادت محمدبن یحیی ذُهلی ، از اعاظم اهل حدیث واستاد بخاری ، را برانگیخت و موجب دشمنیش با بخاری شد (ابن حجرعسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۴۹۱). ذهلی و اکثر متکلّمان ، قائل به قدیم بودن لفظ قرآن بودند و مخالفان خود را مرتد می دانستند. اما، بخاری قائل به مخلوق بودن لفظ قرآن بود، ازینرو به بد دینی متهم ، و شرکت در مجلسش ممنوع شد. او ناگزیر از نیشابور به بخارا رفت .

تمامی شاگردانش ، جز مسلم و احمدبن مَسْلمه ، از گِردش پراکندند (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۳۰ـ۳۲). در راه بخارا، در یک فرسخی شهر، برایش چادر زدند و اهل شهر به استقبالش شتافتند و درهم و دینار بسیار نثارش کردند. مدتی در بخارا ماند و جلسه حدیث تشکیل داد تا اینکه خالدبن احمد ذهلی ، حاکم شهر، او را برای بیان حدیث به قصر خویش دعوت کرد، اما بخاری نپذیرفت و پیام فرستاد که من علم را خوار نمی کنم و آن را به در خانه مردم نمی برم ، اگر حاکم به چیزی از علم احتیاج دارد باید در مسجد یا منزل من حاضر شود. البته اگر او این امر را خوش نمی دارد قدرتمند است و می تواند مرا از حضور در مجلس حدیث منع کند.

در آن صورت من نزد خدا در روز قیامت عذری خواهم داشت وگرنه هرگز علم را کتمان نمی کنم . همین امر اختلاف و بدبینی آنها را نسبت به هم برانگیخت (همان ، ج ۲، ص ۳۳). به روایت دیگر، حاکم از او خواست که برای فرزندانش جلسه خصوصی تشکیل دهد، اما بخاری از اینکه با این کار میان ایشان و دیگران فرق بگذارد خودداری کرد (همانجا؛نیز درباره اینکه آیا منشأ این بدبینی سعایت مخالفان او بوده یا امری دیگر رجوع کنید به بخاری ، مقدمه منیر دمشقی ، ص ۴۶). بعلاوه ، در بخارا جمعی مانند حُرَیْث بن ابی الورقا با او مخالفت نمودند و درباره مذهبش صحبتها کردند که به تبعید او انجامید (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۳۳)

رحلت

اهالی سمرقند در نامه ای او را به شهر خود دعوت کردند، بخاری دعوت آنها را پذیرفت و به قصد سمرقند به راه افتاد. چون به زادگاهش ، در دو فرسخی سمرقند، رسید، به منزل خویشاوندان خود وارد شد و پس ازمدتی در شب پنج شنبه عید فطر ۲۵۶ فوت کرد و در همانجا به خاک سپرده شد (همان ، ج ۲، ص ۳۴؛یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۵۲۱؛صفدی ، ج ۲، ص ۲۰۸؛ابن خلکان ، ج ۴، ص ۱۹۰؛سبکی ، ج ۲، ص ۲۳۲؛ابن عماد، ج ۲، ص ۱۳۵)

مشایخ و شاگردان بخاری .

بخاری از مشایخ و علمای شهرهایی که بدانها مسافرت کرد، احادیث بسیاری فراگرفت . او تعداد مشایخ خود را بیش از هزار تن ذکر کرده است (ابن عماد، ج ۲، ص ۱۳۴) که مهمترین آنان بدین قرارند،

در بخارا:

محمدبن سلام و محمدبن یوسف بیکندی ، محمدبن عُریر، هارون بن اشعث ؛

در بلخ :

مکّی بن ابراهیم یحیی بن بشیرالزاهد؛

در مرو:

علی بن حسن بن شفیق ، صدقه بن فضل ؛

در نیشابور:

یحیی بن یحیی ، بشربن حکم ؛

در ری :

ابراهیم بن موسی حافظ ؛

در بغداد:

محمدبن عیسی الطباع ، شریح بن نعمان ؛

در بصره :

ابوعاصم النبیل ، محمدبن عبداللّه انصاری ، عمروبن عاصم کلابی ؛

در کوفه :

عبداللّه بن موسی ، طلق بن غنّام ، حسن بن عطیه ، خالدبن مخلد؛

در مکّه :

ابوعبدالرحمان مقری ، احمدبن محمد ارزق ؛

درمدینه ؛

عبدالعزیز اویسی ، مطرّف بن عبداللّه ؛

در واسط :

عَمروبن عون ؛

در مصر:

سعیدبن ابی مریم ، سعیدبن بلید، عمروبن ربیع بن طارق و طبقه آنها؛

در دمشق :

ابونصر فرادیس ، ابومسهر؛

در بَقیساریه :

محمدبن یوسف فریابی ؛

در عَسقَلان :

آدم بن ابی ایاس و در حِمْص ، ابومغیره ، علی بن عیاش ، احمدبن خالد الوهبی (صفدی ، ج ۲، ص ۲۰۶ـ۲۰۷).

بخاری از راویان بزرگتر و کوچکتر از خود و همسالان روایت و کتابتِ حدیث کرده است . ازین رو مشایخِ او را به پنج طبقه تقسیم کرده اند:

۱) کسانی که از تابعین روایت کرده اند؛
۲) کسانی که در زمان او بودند ولی با تابعین معتبر ملاقات نکرده بودند؛
۳) طبقه وَسط از مشایخ او که از کبار تابعانِ تابعان روایت کرده اند؛
۴) همسالان بخاری و کمی بزرگتر از او؛
۵) کسانی که از لحاظ سن و رتبه سندی به منزله شاگردان او بودند. از طبقه اخیر احادیث اندکی نقل کرده است (ابن حجرعسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۴۷۹ـ۴۸۰).

بخاری از امامان شیعه ، با واسطه یا بدون واسطه ، بندرت حدیث نقل کرده و در کتاب صحیح خود فقط بیست و نه حدیث از امام علی علیه السّلام و نیز احادیثی اندک از امام حسن و امام باقر علیهماالسّلام روایت کرده است (حسنی ، ص ۱۲۴؛نجمی ، ج ۱، ص ۱۲۵؛الباقر * ).

گروه بسیاری از محدثان در شهرهای مختلف از بخاری استماع حدیث کرده و نوشته اند. از قدمای آنها ابوزرعه و ابوحاتم اند. از مؤلفان جوامع مهم حدیثی ، ترمذی (متوفی ۲۷۹)، و مسلم (۲۰۱ـ۲۶۱) و عده بسیاری از ائمه حدیث از او حدیث نقل کرده اند (صفدی ، ج ۲، ص ۲۰۷). بخاری چندین بار به بغداد رفت و جلسه حدیث تشکیل داد. محمدبن یوسف بن عاصم می گوید که در مجلس او سه نفر املا می کردند و مردم می نوشتند و بیش از بیست هزار تن در آن شرکت می کردند (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۲۰). عده ای از بغدادیها – از جمله ، ابراهیم بن محمد باغندی ، یحیی بن محمدبن صاعد، محمدبن هارون حضرمی و دیگران – از او حدیث نقل کرده اند و نسخه اصلی کتاب صحیح نزد آنها بوده است ، با وجود این احادیث نسخه های مختلف آنها از لحاظ تقدّم و تأخّر مختلف است (ابن حجرعسقلانی ، ۱۴۰۴، ص ۶). از بخاری نود هزار محدّث استماع حدیث کرده اند (ابن خلکان ، ج ۴، ص ۱۹۰(

به عقیده محققان ، نمی توان بخاری را پیرو یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنت یا مذاهب مشهور دیگر دانست . در واقع ، او مسلک فقهی خاصی داشت و به رأی خویش اجتهادمی کرد.هرچند برخی از پیروانِ مذاهب کوشیده اند که او را تابع مذهب خود معرفی کنند و از جمله سبکی (ج ۲، ص ۲۱۲) نام او را در کتاب خود درشمار علمای شافعی ، و قاضی ابن ابی یعلی (ج ۱، ص ۲۷۱) در زمره علمای حنبلی آورده اند، با توجه به نظریات و فتاوی فقهی او – که شیخ جمال الدین قاسمی دمشقی با بهره گیری از عناوین ابواب کتاب صحیح بخاری گردآورده (بخاری ، مقدمه منیر دمشقی ، ص ۴۰ـ۴۲)ـ باید او را دارای مسلکی مستقل دانست . وی آرای خود را معمولاً به صورت نقلِ گفته یکی از اصحاب یا ائمه مذاهب اهل سنت بیان می کرده است (همان ، ص ۴۰).

تألیفات بخاری .

آثار او را ۲۵ کتاب شمرده اند که از برخی اثری در دست نیست ، بعضی به صورت نسخه های خطی در کتابخانه ها نگهداری می شود و تعدادی هم به چاپ رسیده است .

از جمله آثار اوست :

۱) التاریخ الکبیر ، دراحوال چهل هزار راوی حدیث از زمان صحابه تا زمان مؤلّف . این کتاب از نظر علمی و فنی با ارزش و مستند است و به ترتیب الفبایی تنظیم شده و در حیدرآباد دکن (۱۳۶۱-۱۳۶۲) در هشت مجلّد به چاپ رسیده است . بخاری این کتاب را در کنار قبر مطهر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم در شبهای مهتابی نگاشته است (کتانی ، ص ۹۶)؛

۲) التاریخ الصغیر ، کتابی مختصر و مستند در اسماء رجال ، که به ترتیب سالهای فوت تنظیم شده است (چاپ الله آباد، ۱۳۲۵)؛

۳) کتاب الضعفاء الصغیر (چاپ الله آباد، ۱۳۲۵)؛

۴) کتاب الکنی ، درباره کنیه هزار راوی (چاپ حیدرآباد دکن ، ۱۳۶۰)؛

۵) کتاب خلق افعال العباد، در ردّ فرقه جهمیه و برخی فرق دیگر(چاپ شمس الحق عظیم آبادی ، دهلی ۱۳۰۶)؛

۶) الادب المفرد فی الحدیث (چاپ اول : ۱۹۰۶)، که به اردو نیز ترجمه شده است ؛

۷) قضایا الصحابه والتابعین و اقاویلهم ، که از آن اثری در دست نیست ؛

۸) ثلاثیات البخاری ، مراد احادیث با علوّ سند است که از طریق سه راوی به پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم می رسد و تعداد آنها در صحیح بخاری بر ۲۲ حدیث بالغ می شود (درباره علوّ سند رجوع کنید به علو * ). محمدشاه ابن حاج حسن (متوفی ۹۳۹) آن را شرح کرده است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۵۲۲)؛

۹) تفسیر البخاری ، که بخاری آن را یکی از کتابهای الجامع صحیح قرار داده است . تفسیر دیگری به نام التفسیر الکبیر به بخاری منسوب است (همان ، ج ۱، ستون ۴۴۳). نسخه خطی آن در کتابخانه الجزایر موجود است ؛

۱۰) الجامع الصحیح ، مشهور به صحیح البخاری ، که معروفترین کتاب بخاری و یکی از صحاح ششگانه (ستّه ) اهل سنت ، بلکه موثقترین و معتبرترین آنهاست و بیشک شهرت بخاری بیشتر مرهون این کتاب است .

به نظر بخاری ، مجامع حدیثیِ مدوّنِ عصر او، بر احادیث صحیح و غیرصحیح مشتمل بود، ازینرو تصمیم گرفت که احادیث صحیح را در کتابی گرد آورد و ظاهراً، به گفته خودش ، مشوق اصلی او در این کار استادش اسحق بن ابراهیم حنظلی معروف به ابن راهویه بوده است (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۸؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۵)

بخاری برای تألیف این کتاب شانزده سال وقت صرف کرد و احادیث آن را از میان ششصد هزار حدیث برگزید (همان ، ص ۴۹۰) و هیچ حدیثی را در کتاب خود نیاورد مگراینکه نخست وضو یا غسل ساخت و دو رکعت نمازگزارد (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۹؛ابن خلکان ، ج ۳، ص ۳۳۰؛حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۵۴۴)

صحیح بخاری در ۹۷ کتاب و ۴۵۰ ، ۳ باب تدوین شده و تعداد احادیث آن با احتساب احادیث مکرّر به گفته ابن صلاح ۲۷۵ ، ۷ حدیث و با حذف مکرّرات به گفته او و نووی حدود ۰۰۰ ، ۴ حدیث ، اما به عقیده ابن حجر ۷۶۱ ، ۲ حدیث است (ص ۴۶۵، ۴۷۸).

ابن حجر در توجیه این اختلاف می گوید که شاید نخستین شمارشگر، احادیث تکراری را که تعدادشان کم نیست حساب کرده است (همانجا). بعلاوه تعداد احادیث صحیح بخاری در روایات مختلف ، متفاوت است ؛مثلاً روایت فربری سیصد حدیث از روایت ابراهیم بن معقل نسفی زیادتر دارد و نیز تعداد احادیث آن در روایت نَسفی از روایت حمادبن شاکر نَسَوی صد عدد کمتر است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۵۴۵).

بخاری برای انتخاب حدیث صحیح معیاری داشته که به «شرط بخاری » معروف شده است . برطبق آن ، او حدیثی را صحیح می داند که محدثان بزرگ نسبت به وثاقت فرد فردِ سلسله راویان آن تا یک صحابی مشهور اتفاق نظر داشته باشند و سند آن نیز متصل و غیرمقطوع باشد. اگر دو راوی یا بیشتر از یک صحابی روایت کنند چه بهتر ولی اگر تنها یک راوی معتبر روایت نماید، باز هم کافی است (ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۷).

براین اساس ، بخاری برای گزینش حدیث صحیح ، اتصال سند، اتقان و وثاقتِ رجال و نیز نبودن اشکال و ضعف در متن یا سند حدیث (عدم علل ) را مراعات می کرده است . از تقسیم بندی احادیث کتاب در سخن ابن حجر (۱۴۰۸، ص ۶) می توان دریافت که شرط مزبور درباره همه احادیث آن رعایت نشده و وی برخی از احادیث را که با شرط او منطبق نیست ، هرچند با لفظ و تعبیری متفاوت و متمایز، آورده است (همان ، ص ۳۴۶).

صحیح بخاری بیشتر مطابق با کتابها و ابواب فقهی تبویب و تنظیم شده ، ولی مطالب و ابواب دیگری نیز درآن وجود دارد؛
ازجمله درباره آغاز خلقت ، بهشت و دوزخ ، پیامبران و بویژه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و تفسیر قرآن . ابن حجر به منظور بیان تناسب ترتیب کتابها و ابواب صحیح بخاری و منطقی بودن آن از قول شیخ الاسلام بلقینی * توجیهات و دلایلی نقل کرده و گاه خود دلایلی بر آن افزوده است ؛
مثلاً درباره اینکه بخاری عنوان نخستین باب کتاب را «کیف بدءالوحی » آورده و برخلاف ابواب دیگر لفظ «باب » را در ابتدای آن قرار نداده است ، می گوید: سرّ آن این است که این باب ، امّالابواب و مَقسَم سایر بابهاست نه قسیم آنها؛ازینرو عنوان آن نیز با ابواب دیگر تفاوت دارد (همان ، ص ۴۷۰ـ۴۷۳).

از ویژگیهای این کتاب ، عناوین ابواب (تراجم ابواب ) آن است که به عقیده شارحان کتاب (از جمله نووی و ابن حجر) نشان می دهد که مقصود بخاری صرفاً گردآوری احادیث نبوده ، بلکه مراد وی بیان استنباطش از آنها و استدلال برای موضوعاتی مختلف ـ همچون اصول ، فروع ، آداب ، و امثال … بوده است (همان ، ص ۶) و چون این عناوین بیشتر بر تفسیر، تبیین و تأویل احادیث مشکل و مجمل مشتمل است ، آنها را بیانگر فقه بخاری دانسته اند (فقه البخاری فی تراجمه رجوع کنید به ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۱۱) و گفته اند که بخاری دراین کتاب فراتر از یک محدّث صرف ، و به صورت فقیهی ماهر جلوه کرده است . به همین دلیل ، او برخی از احادیث را، برحسب بابی که در نظر داشته ، تکرار یا تقطیع کرده و همراه با آن ، نکات فقهی ، حکمی و آیات الاحکام آورده است و حتی در برخی ابواب هیچ آیه یا حدیثی ذکر نکرده که به نظر برخی می فهماند که وی درباره آن موضوع ، طبق شرایط خود حدیثی نیافته است (همان ، ص ۶).

ابن حجر اقسام مختلف عناوین ابواب را در صحیح بخاری بر شمرده است ؛

از جمله :

عناوین مشابه با الفاظ حدیثِ راجع به آن و عناوین مغایر، عناوین واضحتر از احادیث باب و عناوین مجملتر، و عناوین استفهامی . او همچنین برخی از کتابهای نوشته شده در این باره را نام برده است (همان ، ص ۱۱ـ۱۲).

از دیگر ویژگیهای صحیح بخاری ، وجود احادیث «معلَّق » در آن است . مراد از تعلیق حذف یک نفر یا بیشتر از ابتدای سند حدیث است . ابن حجر (همان ، ص ۱۴ـ۱۶) آن دسته از احادیث مرفوع (یعنی احادیثی که در آخر سند به پیامبر صلّی اللّه علیه وآله و سلّم منتسب و متعلق شود) را که همواره درکتاب به صورت معلّق آمده اند، به دو گروه تقسیم کرده است :

۱) احادیثی که با الفاظی حاکی از جزم به صدور حدیث آمده اند، مانند «قال »؛
۲) آنهایی که با چنین الفاظی نیامده اند، (مانند رُوِیَ عَنْ و…). آنگاه درباره احادیث دسته اول حکم به صحت می کند و دسته دوم را هم ـ جز بندرت (یعنی درباره حدیثی که ضعیف و مغایر با شرط بخاری بوده و ضعف آن به هیچ روی جبران نشده باشد) مقبول می داند. همچنین درباره احادیث موقوف (احادیثی که بدون اسناد به پیامبراکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم ، از صحابی روایت شود) می گوید که بخاری این احادیث را، که مشتمل بر فتاوی صحابه و تابعین و تفاسیر آیات است ، برای زمینه سازی و قبولاندن مسلک انتخابی خود در موارد اختلاف آورده است هرچند این احادیث مشمول شرط وی نباشد.

بنابراین ، مقصود اصلی از تدوین این کتاب ، گردآوری احادیث صحیح مستند بوده و احادیث معلّق و موقوف به منظور استشهاد و تفسیر نقاط مبهم و مجمل در احادیث مزبور آمده است (همان ، ص ۱۶، ۳۴۴-۳۴۵). ابن حجر در نوشته ای با عنوان «تعلیق التعلیق » با برشمردن آن گروه از احادیث مرفوع و موقوف که در صحیح بخاری به صورت معلّق آمده ، با استمداد از آثار بخاری یا دیگران ، به تکمیل سند حدیث مبادرت کرده است (همان ، ص ۱۷ـ۷۱).

بخاری چون کتابِ خود را به پایان رساند، آن را به بزرگان و ائمه حدیث ، مانند احمدبن حنبل ، علی بن مَدینی و یحیی بن معین ، عرضه داشت . همگان تحسین کردند و به صحّت و درستیِ آن ، جز چهار حدیث ، شهادت دادند (همان ، ص ۴۹۱). این کتاب بااستقبال بسیار روبرو شد و نود هزار تن آن را از بخاری استماع نمودند (ابن ابی یعلی ، ج ۱، ص ۲۷۴).

صحیح بخاری نزد علمای اهل سنّت اهمیت و اعتبار خاصی دارد؛

به ادعای برخی ، همه امت اسلامی دراین امر اتّفاق نظر دارند که صحیحترین کتاب پس از قرآن مجید، صحیح بخاری و پس از آن صحیح مسلم است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۵۴۱؛قسطلانی ، ج ۱، ص ۱۹؛ابن حجر هیتمی ، ص ۹؛نَوَوی ، ج ۱، ص ۱۲۰)، با اینهمه شافعی و برخی دیگر عنوان «اصحّ الکتب » را به «المُوَطَّأ» مالک داده اند و آن را «اصل اول » و صحیح بخاری را «اصل دوم » نامیده اند. نیز گفته شده که بخاری در صحیح خود بیشتر از الموطّأ حدیث استخراج کرده است (مالک بن انس ، ج ۱، مقدمه عبدالباقی ، ص ط ).

ابن حجر (۱۴۰۸، ص ۸) در توجیه سخن شافعی گفته که وی هنگامی این حرف را زده که از صحیح بخاری و صحیح مسلم خبری نبوده است . در هر صورت ، در میان اهل سنت هیچ کتابی به شهرت صحیح بخاری نیست و درباره آن گاه چنان غلو کرده اند که آن را در ردیف قرآن دانسته و برایش فضایلی ذکر کرده اند (حیدر، ج ۱، جزء ۱، ص ۷۸). به گفته وجدی (ج ۳، ص ۴۸۲) بعضی به افرادی پول می دادند تا احادیث این کتاب را همچون قرآن برای جلب برکات و خیرات آسمانی بخوانند.

مقبولیت و اعتبار صحیح بخاری از کثرت شروح و تعلیقات و حواشی آن نیز نمایان است و علمای هر عصر برای درک بهتر این مجموعه حدیثی سعی فراوان کرده اند. ابن خلدون آرزو داشت که برای این کتاب شرحی نفیس نگاشته شود که در آن حق مطلب بتمامی ادا گردد، زیرا از بیشتر استادانش شنیده بود که فراهم آوردن چنین شرحی برای صحیح بخاری ، دَینی است بر عهده امت مسلمان (ص ۴۴۳).

ازینرو، بزرگان حدیث از اعصار پیشین تاکنون به شرح آن همّت گماشته اند و شاید کمتر کتابی به اندازه آن شرح و تعلیقه داشته باشد. حاجی خلیفه (ج ۱، ستون ۵۴۵ ـ ۵۵۵) از دهها شرح و تعلیقه که تا زمان او نوشته شده بود، نام برده است . بنابه نوشته مقدمه نویس صحیح بخاری (چاپ مکه ۱۳۷۶) تاکنون تعداد ۵۹ شرح (تمام یا ناتمام ) بر صحیح بخاری نوشته شده که یازده شرح از آنها چاپ شده است .

بعلاوه ، ۲۹ تن برای آن پاورقی ، و شانزده تن مقدمه نوشته اند و پانزده تن آن را خلاصه کرده اند.

از جمله شروحِ مشهور آن است :

۱) شرح امام ابوسلیمان احمدبن محمدبن ابراهیم بن خطاب البستی الخطابی (متوفی ۳۳۸) با نامِ اعلام السنن (همان ، ج ۱، ستون ۵۴۵)؛

۲) فتح الباری شرح صحیح البخاری نوشته حافظ شهاب الدین ابن حجر عسقلانی (متوفی ۸۵۲؛علمای حدیث آن را بهترین شرح کتاب دانسته اند رجوع کنید به صالح ، ص ۳۹۷)؛

۳) عمده القاری فی شرح البخاری تألیفِ محمودبن احمد عینی (متوفی ۸۵۵؛چاپ قاهره ۱۳۰۸)؛

۴) ارشادالسّاری فی شرح البخاری از احمدبن محمدبن ابی بکر قسطلانی (متوفی ۹۲۳؛چاپ بولاق ۱۲۷۵، ۱۲۷۶، ۱۲۸۸، ۱۳۰۴، ۱۳۰۵؛قاهره ۱۳۰۷، ۱۳۲۵، ۱۳۲۶؛به ضمیمه تحفه الباری از زکریای انصاری متوفی ۹۲۶)؛

۵) شرح ابوزید عبدالقادربن علی فاسی (چاپ فاس ۱۳۰۷). همچنین صحیح بخاری به زبانهای مختلف ترجمه شده است .

صحیح بخاری را هاله ای از قداست فراگرفته و کمتر کسی در صحّت احادیث آن و جرح رجالش جرأت تردید داشته است . به گفته ابوالحسن مقدّسی ، هرکس در صف ناقلان احادیثِ صحیحین (= صحیح بخاری و صحیح مسلم ) قرار گیرد، از هرگونه عیب ونقص و انتقاد مبراست (قسطلانی ، ج ۱، ص ۲۱).

ازینرو بسیاری از حفّاظ تمامی احادیث آن را بدون تأمل پذیرفته اند و حتی تسلیم کامل در برابر احادیث مزبور از اصول ایمان و ارکان اسلام تلقّی شده است (ابوریّه ، ص ۳۰۵). ذهبی هنگام ذکر برخی احادیث آن می گوید: اگر هیبت صحیح بخاری نبود، می گفتم که این احادیث موضوعه است (ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۴، ج ۸، ص ۱۴۶). به گفته امام الحرمین اگرکسی قسم بخورد که تمامی احادیث صحیحین مطابق با واقع و کلام رسول خداست ، قسم او درست است ، کفّاره ای بر او نیست ، زیرا همه امت اسلامی در صحّت آنها اتفاق دارند (نووی ، ج ۱، ص ۱۲۷).

با وجود این ، بعضی از بزرگان حدیث از اهل سنت ، از جمله حافظ دارِقُطْنی ، به نقد آن مبادرت کرده اند و این عقیده را که احادیث آن صحیحترین احادیث به شمار می رود، مورد مناقشه قرار داده اند (ابوریّه ، ص ۳۱۲-۳۱۳). به گفته ابن حجر، حفّاظ ۱۱۰ حدیثِ صحیحین را نقد کرده اند که ۳۲ حدیث را هردو و ۷۸ حدیث را تنها بخاری نقل کرده است . همچنین حدود هشتاد تن از رجال حدیثِ صحیح بخاری غیر قابل اعتماد معرفی شده اند (ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۹). البته به نظر محمدرشید رضا احادیث معروض انتقاد در این کتاب بیشتر از این تعداد است (ج ۱۰، ص ۶۷۱).

بخش مهمی از این انتقادات ، از جمله بیشتر اشکالات دارقطنی ، متوجه رجال اسناد بخاری است . ابن حجر (۱۴۰۸، ص ۳۴۵) احادیث انتقاد شده را به شش گروه تقسیم کرده است ؛

از جمله :

احادیثی که با دو سند یا بیشتر آمده و یک سند نسبت به دیگری چند راوی بیشتر دارد یا به جای بعضی از راویان ، اشخاص دیگری ذکر شده ، منفرداتِ برخی از راویانی که انتقاد شده است ، احادیثی که برخی روایان آن آماج اتهام یا طعن قرار گرفته اند. آنگاه وی در باره هر گروه به پاسخ دادن و دفع اشکال پرداخته (همان ، ص ۳۴۵ـ۳۴۶) و سپس با طرح اشکالات دارقطنی و نیز برخی نقّادان دیگر به ترتیب ابواب صحیح بخاری بدانها پاسخ مفصل داده است (همان ، ص ۳۴۶-۳۸۱).

همچنین با برشمردن «اسباب جرح » در راویانی که طعن و تضعیف شده اند – از قبیل مجهول الحال بودن (جهاله الحال )، بدعت (باکفر یا فسق )، کثیرالاشتباه بودن (الغَلَط )، مخالفت با راوی موثق و صدوق – به توثیق رجال مذکور و پاسخ به اعتراضات منتقدان مبادرت کرده است (همان ، ص ۳۸۱ـ۴۵۶).

انتقاد دیگر بر صحیح بخاری ،

که عمدتاً علمای شیعه مطرح کرده اند، نقل نکردن حدیث از طریق امامان شیعه و فرزندان آنان است . با آنکه او دست کم با دوتن از ائمه شیعه (امام هادی و امام حسن عسکری علیهماالسلام ) معاصر بوده ، تنها احادیث معدودی از امیرالمؤمنین و امام حسن مجتبی و امام باقر علیهم السّلام روایت کرده است ( رجوع کنید به همین مقاله ). در برابر، روایاتی از خوارج و نواصب از قبیل عکرمه ، عمران بن حطان و عروه ، که حتی بسیاری از محدثان اهل سنّت آنان را جرح و تضعیف کرده اند (همان ، ص ۴۲۴ـ۴۳۲؛همو، ۱۳۲۸، ج ۳، ص ۱۷۸-۱۸۰؛ابن ابی الحدید، ج ۵، ص ۹۳ ؛خوانساری ، ج ۷، ص ۲۷۹ـ۲۸۰؛حسنی ، ص ۱۶۵ـ۱۹۱)، در اسناد احادیث آن آمده اند.

از آنجا که امامان افرادی ناشناخته و گمنام نبودند و شاگردان آنان ، بویژه شاگردان امام باقر و امام صادق علیهماالسّلام ، در عراق و حجاز فراوان بودند و بخاری تنها نام بیست تن از رجال شیعه را آورده است (حیدر، ج ۳، جزء ۶، ص ۵۰۱)، این انتقاد علاوه بر منابع شیعی که آن را بیشتر معلول تعصب دانسته اند ( رجوع کنید به حسنی ، ص ۱۷۶؛نجمی ، ج ۱، ص ۷) در برخی کتب اهل سنت نیز مطرح (از جمله رجوع کنید به ابن تیمیه ، ج ۴، ص ۱۳۳؛ذهبی ، ج ۱، ص ۴۱۴؛ابوریّه ، ص ۳۱۱ـ۳۱۲) و توجیه شده است .

از جمله گفته شده که بخاری درباره امام صادق علیه السّلام از یحیی بن سعید سخنی شنید و بدان جهت از آن حضرت حدیث نقل نکرد (ابن تیمیه ، همانجا). شاید بتوان گفت که افزون بر عقیده شخصی خود بخاری ، با توجه به اینکه او در زمان خلفایی چون متوکل ، از مقتدرترین و ستیزه جوترین خلفای عباسی با اهل بیت ، علیهم السّلام می زیسته ، ملاحظات سیاسی نیز در این امر بی تأثیر نبوده است . علاوه بر این ، انتقادات دیگری نیز در منابع شیعی مطرح شده است ، از جمله : عدم نقل احادیث در شأن اهل بیت علیهم السّلام (خوانساری ، ج ۷، ص ۲۷۹)، وجود راویان مجهول و ساختگی در آن و پذیرش احادیث مجعول (امینی ، ج ۹، ص ۲۸۱-۲۸۹) و جز آن ( رجوع کنید به نجمی ، ج ۱، ص ۱۴۵ـ۱۶۳). با وجود این بسیاری از محدثان شیعه ، برطبق یک سنّت متداول در روایت حدیث ، اجازه نقل احادیث بخاری و صحاح اهل سنّت را از محدثان عامه دریافت می داشته اند (ابن شهرآشوب ، ج ۱، ص ۶؛مجلسی ، ج ۱، ص ۶۲؛خوانساری ، ج ۷، ص ۲۸۰).

از دیگر ویژگیهای صحیح بخاری ، که برخی آن را نشانه ضعف کتاب شمرده اند، تقطیع یا تکرارِ تعداد بسیاری از احادیث آن است . به نوشته ابن حجر عسقلانی (۱۴۰۸، ص ۱۰) وجه اینکه برخی از علمای مغرب و ابوعلی نیشابوری ، صحیح مسلم را بر صحیح بخاری ترجیح داده اند همین امر و نیز دقت مسلم در ثبت الفاظ احادیث بوده ، زیرا مسلم احادیث را تقطیع نمی کرده است .

به گفته ابن حجر در صورت تکرار یک حدیث در چند باب ، بخاری آن را در هرباب با سندی خاص آورده مگر در جاهای معدود که در آنجاها نیز تکرار به دلیل فایده ای در سند یا متن حدیث بوده است و ابن حجر این فواید را برمی شمارد (همان ، ص ۱۲ـ۱۳). برخی شارحان کتاب ادعا کرده اند که بخاری هیچگاه حدیث و سند را بدون تغییر تکرار نکرده است (بخاری ، مقدمه منیر دمشقی ، ص ۲۳ـ۲۴).

ولی به تصریح ابن حجر درمتن کتاب چند تکرار از این دست دیده می شود که شاید ناشی از عدم توجه بخاری بوده است (۱۴۰۸، ص ۱۳). همچنین به گفته ابن حجر، بخاری احادیثی را که تقطیع پذیر و دارای جملات متعدد بوده اند، برای اجتناب از تطویل کتاب ، برحسب باب مورد نظر تقطیع می کرده است . البته در برخی منابع انگیزه های دیگری نیز برای تقطیع احادیث ذکر شده است (نجمی ، ج ۱، ص ۱۲۶-۱۳۷). نیز باید گفت که گاه بخاری بخشی از متن حدیثی را آورده و بقیه را در هیچ جای کتاب نیاورده است (ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۱۳)

علاوه براین ، ناقدان حدیث انتقادات دیگری نیز بر صحیح بخاری وارد کرده اند؛

از جمله اینکه وی به نقل الفاظ احادیث مقیّد نبوده ، و احیاناً بعضی احادیث را نقل به معنی کرده است (ابوریّه ، ص ۳۰۰). ابوریّه در این باره به روایاتی استناد کرده که نشان می دهد بخاری در مجالس سماع حدیث ، آن را نمی نوشته و به حافظه خود متکی بوده است و از قول ابن حجر می گوید که گاه بخاری یک حدیث را با سندی واحد ولی با دو لفظ نقل کرده است (همانجا).

بعلاوه ابن حجر درباره حدیثی از ابن عمر (قال النبی صلّی اللّه علیه وآله وسلّم : یومَالاحزابِ أن لایُصَلِینَّ احدٌ العصرَ الاّ فی بَنی قُرَیظَه )، که مسلم برخلاف بخاری به جای لفظ «العصر»، «الظُهر» آورده ، اختلاف را ناشی از عدم تحفّظ بخاری بر لفظ دانسته است (همان ، ص ۳۱۳). همچنین برخی از احادیث صحیح بخاری از نظر صحّت متن معروض مناقشه و تضعیف قرار گرفته است .

به گفته محمد رشید رضا (همان ، ص ۳۰۲ به نقل از المنار ) در مفهوم بسیاری از احادیث این کتاب اشکالات ونیز تعارضاتی با احادیث دیگر دیده می شود و با آنکه ابن حجر در رفع آن کوشیده ، بعضی از توجیهات وی رضایت بخش نیست . به گفته او هرچند اثبات وجود احادیث موضوعه (مجعول ) در میان احادیث مسند کتاب مشکل و نپذیرفتنی است ، احادیثی در آن وجود دارد که برخی قرائن بر «وضع » در آن دیده می شود؛مانند حدیث «سحر کردن برخی افراد، پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم را»، که دانشمندانی چون جصاص و شیخ محمد عبده آن را مردود دانسته اند و همینطور احادیث دیگر که از اصول و فروع دین نیست (همان ، ص ۳۰۵ به نقل از المنار ). نیز برخی از شافعیان و دیگر مذاهب عامه بعضی از احادیث صحیحین را که در کتابهایی مانند الانتصار ابن جوزی آمده ، قابل استناد ندانسته اند (همان ، ص ۳۰۶). با این همه صحیح بخاری ، نزد مذاهب مختلف اهل سنت ، بویژه اهل حدیث ایشان ، اعتبار بسیار دارد.



منابع :
(۱) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، بیروت ۱۳۸۵-۱۳۸۷/۱۹۶۵-۱۹۶۷؛
(۲) ابن ابی یَعلی ‘، طبقات الحنابله ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳) ابن تیمیه ، منهاج السنه ، مصر ۱۳۳۱؛
(۴) ابن حجرعسقلانی ، الاصابه فی تمییزالصحابه ، مصر ۱۳۲۸؛
(۵) همو، تهذیب التهذیب ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۶) همو، فتح الباری بشرح صحیح البخاری ، (مقدمه : هدی الساری )، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۷) ابن حجر هیتمی ، الصواعق المحرقه ، چاپ عبدالوهاب عبداللطیف ، قاهره ۱۳۸۵/۱۹۶۵؛
(۸) ابن خلدون ، مقدمه ابن خلدون ، بغداد ( بی تا. ) ؛
(۹) ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، قم ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۰) ابن شهرآشوب ، المناقب آل ابی طالب ، بیروت ۱۴۰۵؛
(۱۱) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) محمود ابوریّه ، اضواء علی السنه المحمّدیه ، مصر ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۷/۱۹۵۷ ) ؛
(۱۳) عبدالحسین امینی ، الغدیر فی الکتاب و السنّه والادب ، ج ۹، بیروت ۱۳۹۷/۱۹۷۷؛
(۱۴) محمدبن اسماعیل بخاری ، صحیح البخاری ، مقدمه محمدمنیر دمشقی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۵) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛هاشم معروف حسنی ، دراسات فی الحدیث و

(۱۶) المحدثین ، بیروت ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۱۷) اسد حیدر، الامام الصادق والمذاهب الاربعه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۸) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۹) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنّات فی احوال العلماء والسادات ، قم ۱۳۹۰-۱۳۹۲؛
(۲۰) محمدبن احمد ذهبی ، تذکره الحفّاظ ، بیروت ۱۹۵۶؛
(۲۱) محمدرشید رضا، تفسیرالمنار ، مصر ۱۳۶۷؛
(۲۲) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، مصر ( بی تا. ) ؛
(۲۳) صبحی صالح ، علوم الحدیث ، بیروت ۱۹۶۵؛
(۲۴) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۲، چاپ س . دیدرینغ ، ویسبادن ۱۳۹۴/۱۹۷۴؛
(۲۵) احمدبن محمد قسطلانی ، ارشادالساری فی شرح البخاری ، بولاق ۱۳۰۵؛
(۲۶) محمدبن جعفر کتانی ، الرساله المستطرفه ، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۲۷) مالک بن انس ، اَلمُوَطَّأ ، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۲۸) محمدباقربن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۹) محمدصادق نجمی ، سیری در صحیحین ، قم ۱۳۵۱ ش ؛
(۳۰) یحیی بن شرف نَوَوی ، شرح صحیح مسلم ، ج ۱، چاپ خلیل میس ، بیروت ۱۴۰۷/ ۱۹۸۷؛
(۳۱) محمد فرید وجدی ، دائره معارف القرن الرابع عشر/ العشرین ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳۲) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۲

زندگینامه خالد بن جَریر بَجَلى(قرن دوّم)

 خالد بن جَریر بَجَلى، راوى و محدّث شیعى در قرن دوّم و از اصحاب امام صادق علیهالسلام. نام کامل وى، خالدبْن جَریربْن یَزیدبْن جَریربْن عَبْداللّه بَجَلى است (رجوع کنید به نجاشى، ص ۷۱، ۱۴۹ـ۱۵۰؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۰۷). محمدبن عمر کشى یک بار نام وى را خالدبن جَریر بَجلى (ص ۳۴۶) و بار دیگر بدون ذکر نام پدرش، خالد بَجَلى (ص ۴۲۲) آورده که سبب این گمان شده که وى دو تن را معرفى کرده است، اما به نوشته شوشترى (ج ۴، ص ۱۰۶) هر دو عنوان بر یک تن دلالت دارد و اینگونه ذکر عنوان، روش معمول کشى است.

شیخ طوسى (ص ۲۰۱) با تصریح بر این مطلب که خالدبن جریر، برادر اسحاقبن جریربن یزیدبن جریربن عبداللّه بجلى است (درباره او رجوع کنید به نجاشى، ص ۷۱)، رجالشناسان را در فهم صحیح نسب وى یارى داده است (رجوع کنید به مقامانى، ج ۲۵، ص ۶۶؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۰۷).

او همچنین از شخصى با عنوان خالدبن یزیدبن جریر بَجَلى کوفى نیز در میان اصحاب امام صادق علیهالسلام یاد کرده است (ص ۱۹۷)، که برخى از رجالشناسان، وى را همان خالدبن جریر دانستهاند و یادآور شده اند که در سلسله نسب، نام پدرش افتاده است (رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۲۱۳؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۰۸). البته خویى (ج ۸، ص ۴۱) به دلیل اینکه مقتضاى تعدد عنوان، تعدد شخص مى باشد، وى را غیراز این خالدبن جریر و احتمالا عموى وى معرفى کرده است (درباره خاندان وى رجوع کنید به بَجَلى*، خاندان).

درباره تاریخ دقیق ولادت و وفات وى اطلاع چندانى در دست نیست، ولى مسلم است که در قرن دوم مى زیسته است. پدر وى، جریر، کسى بود که ابومسلم خراسانى را با نیرنگ و فریب از بازگشت به وطنش منصرف ساخت و به سوى منصور خلیفه عباسى (حک: ۱۳۶ـ۱۵۸) فرستاد، زیرا منصور آهنگ قتل او کرده بود (طبرى، ج ۷، ص ۴۸۳).

خالدبن جریر از امام صادق علیهالسلام، برادرش اسحاق بن جریر و ابوالربیع شامى روایت کرده است (نجاشى، ص ۱۴۹ـ۱۵۰، ۴۵۵). حسن بن محبوب* از اصحاب اجماع (رجوع کنید به کشى، ص ۵۵۶)، مهمترین راوى اوست و علاوه بر آنکه کتاب بجلى به روایت وى در میان امامیه باقى مانده، کتاب ابوالربیع شامى نیز که بجلى راوى آن است، از طریق حسنبن محبوب روایت شده است (رجوع کنید به نجاشى، ص۱۵۰، ۴۵۵؛ مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۳۱۱).

على بن حسنبن فضّال از وى با صفت صالح یاد کرده است (رجوع کنید به کشى، ص ۳۴۶؛ نیز رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۶۶). نظر به اعتبار قول وى در توثیق اشخاص، خالدبن جریر را در شمار راویان قابل اعتماد قرار دادهاند (مامقانى، ج ۲۵، ص ۶۸ـ۶۹؛ خویى، ج ۷، ص ۱۶). از دیگر مواردى که رجالشناسان وثاقت خالدبن جریر را از آن دریافت کرده اند، روایت حسنبن محبوب از وى است، با این فرض که اصحاب اجماع (از جمله حسنبن محبوب) از افراد ثقه روایت مى کرده اند (رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۶۹؛ خویى، ج ۷، ص ۱۷).

برخى از رجال شناسان روایت کردن جعفربن بشیر از وى را دلیل بر وثاقت او دانسته اند؛ چرا که جعفر فقط از ثقات نقل مىکند (رجوع کنید به خویى، ج ۷، ص ۱۶؛ موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۷۵) ولى خویى (ج ۷، ص ۱۷) بر این امر اشکال وارد کرده و مراد از آنچه را که درباره جعفربن بشیر گفتهاند، توضیح دادهاست (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۷۱ـ۷۲).

براساس گزارشى که در عمده کتابهاى رجالى ذکر شده، خالدبن جریر بَجَلى دین و اعتقادات و امامان خود را بر امام صادق علیه السلام عرضه کرد و ایشان آن را تصدیق فرمودند (رجوع کنید به کشى، ص ۴۲۲ـ۴۲۳؛ خویى، ج ۷، ص ۱۵ـ۱۶). مامقانى (همانجا) و مازندرانى حائرى (ج ۳، ص ۱۵۸) مُفاد این روایت را دلیلى بر ممدوح بودن وى دانستهاند.

شهید ثانى (ج ۲، ص ۹۶۵)، این روایت را از حیث سند مجهول و مضطرب معرفى کرده، ولى شوشترى (ج ۴، ص ۱۰۷ـ۱۰۸) به این اشکال که ناشى از خطاى احتمالى علامه حلّى در موقع یادداشتبردارى از کتاب اختیار معرفهالرجال بوده، پاسخ داده است. با همهاینها، خویى (ج ۷، ص ۱۶) از این روایت، فقط مؤمن بودن خالد را نتیجه گرفته است.



منابع:

(۱) خویى؛
(۲) شوشترى؛
(۳) زینالدینبن على شهیدثانى، رسائل الشهید الثانى، قم ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰ش؛
(۴) طبرى، تاریخ (بیروت)؛
(۵) محمدبن حسن طوسى، رجالالطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۲۰؛
(۶) محمدبن عمر کشى، اختیار معرفهالرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۷) محمدبن اسماعیل مازندرانى حائرى، منتهىالمقال فى احوال الرجال، قم ۱۴۱۶؛
(۸) عبداللّه مامقانى، تنقیحالمقال فى علم الرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۹) محمدعلى موحدى ابطحى، تهذیبالمقال فى تنقیح کتاب الرجال للشیخ الجلیل ابىالعباس احمدبن على النجاشى، ج ۵، قم ۱۴۱۷؛
(۱۰) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۱۱) Hossein Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shi`ite literature, vol.1, Oxford 2003.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۴ 

زندگینامه خالد بن مادّ قَلانِسى«بیّاع القلانس»

 خالد بن مادّ قَلانِسى، راوى و محدّث امامى. اگرچه در سلسله سند غالب روایات نام پدر وى ماد ذکر شده است (براى نمونه رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰، ۱۹۵، ۳۰۹، ۴۱۴، ۴۳۶؛ کلینى، ج ۱، ص ۴۱۶، ج ۲، ص ۶۱۲)، اما در برخى کتابهاى رجالى، به زیاد (رجوع کنید به برقى، ۱۳۸۳ش، ص ۳۱؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۲۰۱)، حماد (ابنداوود حلّى، ص ۸۷)، باد (علامه حلّى، ص ۱۳۷ـ۱۳۸) و مازن (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۷) تغییر یافته است (براى تفصیل بحث رجوع کنید به تفرشى، ج ۲، ص ۱۸۲، ۱۸۴، ۱۸۸؛ محمدتقى مجلسى، ج ۱۴، ص ۳۶۱؛ بهبهانى، ص ۱۶۳؛ موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۶۸ـ۳۶۹، ۳۷۱؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۱۳ـ۱۱۵، ۱۳۷ـ۱۳۸؛ نیز رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۳۱۱، که این اختلافها را ناشى از تصحیف یا کوشش براى تصحیح دانسته است).

در برخى کتابهاى رجالى، خالد به دلیل همین تعدد در نام پدرش (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۷، ۲۰۱؛ ابنداوود حلّى، همانجا؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۱۰۵، ۱۷۷ـ۱۷۸)، چند فرد متفاوت محسوب شده است (نیز رجوع کنید به صدر، ج ۳، ص ۳۰۸، که چنین اشتباهى درباره خالد باعث ناتوانى اش در توثیق خالد شده است). لقب خالد علاوه بر قلانسى، به صورت بیّاع القلانس هم آمده است (رجوع کنید به ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۲، ص ۳۶۳؛ اردبیلى، ج ۱، ص ۲۸۹) که از شغل وى، کلاهدوزى یا کلاهفروشى، حکایت دارد (قس موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۶۷).

خالد از موالى کوفه بود (برقى، ۱۳۸۳ش، همانجا؛ نجاشى، ص ۱۴۹؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۷). نام وى در کتابهاى رجالى در شمار اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام یاد شده است (براى نمونه رجوع کنید به نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۲۰۱؛ قس طوسى، ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۳۲۹، که روایتى از خالد به نقل از امام باقر علیهالسلام آورده است). نجاشى (همانجا) او را ثقه دانسته است (نیز رجوع کنید به علامه حلّى، همانجا؛ محمدباقر مجلسى، ص ۷۳).

خالد از امام صادق علیهالسلام (رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش، ج۱، ص۶۸، ۷۰ـ۷۱؛ کلینى، ج۲، ص۶۵۰، ج۴، ص۲۵۲؛ ابن قولویه، ص ۷۳، ۷۸؛ ابن بابویه، ۱۴۱۷، ص ۹۱، ۳۷۰؛ همو، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۲۲۸؛ طوسى، ۱۳۹۰، ج ۵، ص ۴۶۸، ج ۶، ص ۳۱، ۳۳، ج ۷، ص ۵۸)، و نیز راویانى چون ابوحمزه ثمالى (رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰؛ کلینى، ج ۲، ص ۶۱۲)، جابر جعفى (صفّار قمى، ص ۳۰۹؛ ابنبابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۲، ص۶۵۰)، محمدبن فضل (کلینى، ج ۱، ص ۴۱۶ـ۴۱۷) و محمدبن خالد طیالسى (الاختصاص، ص ۲۷۴) روایت کرده است.

على بن حَکَم، على بن عبداللّه بجلى، على بن معمر، ظریفبن ناصح و محمدبن سنان (رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش؛ کلینى؛ ابنبابویه، ۱۴۱۷؛ همو، ۱۴۰۴؛ طوسى، ۱۳۹۰؛ الاختصاص، همانجاها؛ خویى، ج ۷، ص ۴۴) نیز از او روایت کرده اند، اما راوى اصلى وى نضربن شعیب است که بیشتر احادیث منقول از خالد را روایت کرده است (براى نمونه رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰، ۱۹۵، ۳۰۹؛ ابنبابویه، ۱۴۱۷، ص ۳۴۱، ۳۷۰؛ قس طوسى، ۱۳۹۰، ج ۳، ص :۳۲۹ نضربن سوید). ابن بابویه نیز در مشیخه کتاب مَن لا یَحضُرُه الفقیه (ج ۴، ص ۴۴۴) یادآور شده که هر روایتى که از خالد نقل کرده از طریق نضربن شعیب بوده است.

خالد کتابى هم داشته است که نضربن شعیب و ابوهریره عبداللّه بن سلام آن را روایت کردهاند (نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۷، ص ۱۲۲). هرچند نجاشى (همانجا) در ارزیابى این کتاب عبارتى به کار برده که از تردید در برخى مطالب این کتاب حکایت دارد. با توجه به اینکه یکى از راویان کتاب او نضربن شعیب بوده، احتمالا بتوان از طریق بررسى اسناد احادیث، محتواى این کتاب را بازیابى کرد (براى نمونهاى از این مطالب رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۴۳۶).

روایات منقول از خالدبن ماد در برخى از موضوعات فقهى نظیر حج (رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۶۱۲؛ ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۱، ص۲۲۸، ج۲، ص۳۶۳؛ طوسى، ۱۳۹۰، ج۵، ص۴۶۸)، وصیت و میراث (ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۴، ص ۲۱۳)، جنائز (طوسى، ۱۳۹۰، ج ۳، ص۲۰۰، ۳۲۹) و مطالبى در باب فضائل اهل بیت علیهم السلام (رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰، ۱۹۵، ۳۰۹؛ کلینى، ج ۱، ص ۴۱۶ـ۴۱۷؛ ابنبابویه، ۱۴۱۷، ص۳۷۰؛ همو، ۱۳۶۲ش، همانجا) است (براى فهرستى از روایاتى که وى نقل کرده است رجوع کنید به خویى، ج ۷، ص ۲۲، ۴۴؛ مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۳۱۱ـ۳۱۲).



منابع:

(۱) ابنبابویه، الامالى، قم ۱۴۱۷؛
(۲) همو، کتاب الخصال، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۳) همو، کتاب مَن لایـَحضرُه الفقیه، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۴۰۴؛
(۴) ابنداوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آلبحر العلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(۵) ابنقولویه، کامل الزیارات، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۶) الاختصاص، (منسوب به) محمدبن محمد مفید، چاپ علىاکبر غفارى، بیروت: مؤسسهالاعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۷) محمدبن على اردبیلى، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، قم: مکتبه المحمدى، (بىتا.)؛
(۸) احمدبن محمد برقى، کتاب الرجال، در ابنداوود حلّى، کتاب الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۹) همو، کتاب المحاسن، چاپ جلالالدین محدث ارموى، تهران ۱۳۳۰ش؛
(۱۰) محمدباقربن محمداکمل بهبهانى، تعلیقه وحیدالبهبهانى على منهجالمقال، (بىجا: بىنا، بىتا.)؛
(۱۱) مصطفىبن حسین تفرشى، نقدالرجال، قم ۱۴۱۸؛
(۱۲) خویى؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) محمدباقر صدر، بحوث فى شرح العروهالوثقى، نجف ۱۳۹۱/۱۹۷۱؛
(۱۵) محمدبن حسن صفّارقمى، بصائرالدرجات فى فضائل آلمحمد «ص»، چاپ محسن کوچهباغى تبریزى، قم ۱۴۰۴؛
(۱۶) محمدبن حسن طوسى، تهذیبالاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران ۱۳۹۰؛
(۱۷) همو، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۸) همو، الفهرست، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۱۹) حسنبن یوسف علامه حلّى، خلاصهالاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۲۰) کلینى؛
(۲۱) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۲۲) محمدباقربن محمدتقى مجلسى، الوجیزه فى الرجال، چاپ محمدکاظم رحمان ستایش، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۳) محمدتقىبن مقصودعلى مجلسى، روضه المتقین فى شرح مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ حسین موسوى کرمانى و علىپناه اشتهاردى، قم ۱۴۰۶ـ۱۴۱۳؛
(۲۴) محمدعلى موحدى ابطحى، تهذیب المقال فى تنقیح کتاب الرجال للشیخ الجلیل ابىالعباس احمدبن على النجاشى، ج ۵، قم ۱۴۱۷؛
(۲۵) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۲۶) Hossein Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shi`ite literature, vol.1, Oxford 2003.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه ابوسلیمان حَمْد خطّابى بُستْى(متوفی۳۸۸ه ق)

ابوسلیمان حَمْدبن محمدبن ابراهیم بن خَطّاب بُستْى، محدّث، فقیه و لغت شناس قرن چهارم. هر چند در بیشتر منابع نام وى حمد آمده (براى نمونه رجوع کنید به سمعانى، ۱۴۰۸، ج ۱، ص ۳۴۹، ۴۴۷، ج ۲، ص ۳۱۶؛ یاقوت حموى، ج ۲، ص ۸۶؛ باتلى، ج ۱، ص ۸۲ـ۸۴)، ثعالبى (ج ۴، ص ۳۸۳) و یاقوت حموى (ج ۲، ص ۴۸۶) به نقل از ابوعبیده هروى که شاگرد خطّابى بوده، نام وى را احمد ذکر کرده اند و در برخى منابع نیز با همین نام از او یاد شده است (براى نمونه رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۴، ص ۲۰۰؛ ابن عساکر، ج ۴، ص ۴۴؛ باتلى، ج ۱، ص ۸۱ـ۸۲).

البته یاقوت حموى (ج ۲، ص ۴۸۷) و سُبکى (ج ۲، ص ۲۸۲) تصریح کردهاند که نام درست خطّابى، حمد است (نیز رجوع کنید به صفدى، ج ۷، ص ۳۱۷). خطّابى خود به این اختلاف اشاره کرده و نام صحیح خویش را حمد بیان کرده اما چون به احمد شهرت یافته بوده آن را ناپسند ندانسته است (رجوع کنید به یاقوت حموى، همانجا؛ ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۱۵). ضبط نام حَمْد نیز در منابع به دو صورت حَمَد و حَمد آمده است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۸۵ـ۸۷)، هرچند در بیشتر آنها نام او را حَمْد نگاشته اند (براى نمونه رجوع کنید به یاقوت حموى، همانجا؛ ابنقاضى شهبه، ج ۱، ص ۱۴۰).

درباره سبب نسبت وى به خطّابى اختلاف هست (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۸۹ـ۹۴)، برخى زیدبن خطّاب بُستى را جد او مىدانند (براى نمونه رجوع کنید به ابناثیر، ج ۱، ص ۴۵۲؛ ابنخلّکان، همانجا)؛ بعضى وى را از نسل زیدبن خطّاببن نُقیل عَدْوى، برادر خلیفه دوم، ذکر کردهاند (براى نمونه رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۲، ص ۴۸۶، ج ۳، ص ۱۲۰۵؛ صفدى، همانجا)، اما در این انتساب تردید جدّى وجود دارد (رجوع کنید به ابنخلّکان، همانجا؛ ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۸، ص ۶۳۲؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۲).

ظاهرآ صاغانى (متوفى ۶۵۰) تنها کسى است که اطلاع بیشترى درباره خطّابى و اجداد او داشته و نام برخى از اجداد خطّابى را ذکر کرده، از جمله ابنوى هزار بنده که نامش حاکى از ایرانى و نیشابورى بودن او است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۷). باتلى (ج ۱، ص ۹۳ـ۹۴) یادآور شده که مقصود از خطّابى به صورت مطلق، حَمْدبن محمدبن ابراهیم خطّابى است.

خطّابى در سال ۳۱۹ در شهر بُسْت* به دنیا آمد (سمعانى، ۱۴۰۸، ج ۲، ص ۳۸۰؛ یاقوت حموى، ج ۲، ص ۴۸۶، به نقل از تاریخ هرات فامى). درباره سال تولد وى اختلاف اندکى در منابع وجود دارد (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۹۷ـ۹۸). برخى سال ولادت او را ۳۱۷ (رجوع کنید به سمعانى، همانجا؛ ابنعبدالهادى مقدسى، ج ۳، ص ۲۱۴) و بعضى ۳۱۹ (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۴، ص ۲۴۹، ج ۱۰، ص ۲۶۹) ذکر کرده اند.

خطّابى پس از گذراندن تحصیلات اولیه در زادگاهش (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۹۹) به شهرهایى چون مکه، بغداد، بصره و نیشابور سفر کرد و به سماع حدیث از محدّثان بزرگ آن مناطق پرداخت (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص۱۱۰ـ ۱۱۲؛ بریک، ج ۱، ص ۸۷ـ۸۹) تا آنجا که ذهبى (۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۱۰۱۸) او را رحّال وصف کرده است، هر چند از فهرست استادان وى مشخص است که خطّابى عمده تحصیلات خود را در نیشابور گذرانده که در روزگار وى یکى از مهمترین مراکز علمى جهان اسلام بود. حاکم نیشابورى در تاریخ نیشابور* از اقامت چند ساله خطّابى در نیشابور سخن گفته و اشاره کرده که در آن مدت، خطّابى به روایت حدیث از مشایخ خود پرداخته است (رجوع کنید به سمعانى، همانجا). خطّابى برخى از آثار خود چون معالمالسنن، غریبالحدیث، شرحالأسماء الحُسنى، العُزله، و الغُنیه عنالکلام و اهله را در نیشابور نگاشت (رجوع کنید به ابنعبدالهادى مقدسى، ج ۳، ص ۲۱۵؛ ذهبى، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۱۰۹۱).

اساتید

خطّابى نزد بسیارى به تحصیل علوم مختلف پرداخت (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۱۹ـ۱۳۸). برخى استادان مشهور او در حدیث عبارتاند از:

ابوسعید احمدبن محمد، مشهور به ابن اعرابى (متوفى ۳۴۰) که خطّابى ظاهرآ در سفر حج در مکه از وى سنن ابوداوود را سماع کرد (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۲۶؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۲ـ۲۸۳)؛

ابوبکر محمدبن بکربن داسه بصرى (متوفى ۳۴۶؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۲)، از راویان مشهور سنن ابوداوود که در بصره ساکن بود و خطّابى کتاب سنن را از او نیز روایت کرد (معالمالسنن، ج ۱، ص ۹)؛

ابوبکر احمدبن ابراهیم اسماعیلى* (متوفى ۳۷۱)، از بزرگان و محدّثان مشهور جرجان؛

و ابوالعباس محمدبن یعقوب اصمّ (متوفى ۳۴۶؛ سبکى، همانجا)، از عالمان و محدّثان نامور نیشابور (بریک، ج ۱، ص ۹۱ـ۹۲).

خطّابى نزد محمدبن على قفّالِ چاچى* (متوفى ۳۶۵)، از سرآمدان فقه شافعى در خراسان، و حسن بن ابى هریره بغدادى (متوفى ۳۴۵)، سرآمد فقیهان شافعى بغداد، فقه شافعى را فراگرفت و خود نیز آرایى ویژه داشت (رجوع کنید به سبکى، ج ۳، ص ۲۸۵ـ۲۹۰؛ بریک، ج ۱، ص ۱۱۵ـ۱۱۹). سعدبن عبداللّه بن بریک آراى فقهى خطّابى را در کتاب الإختیارات الفقهیه للإمام الخطابى گرد آورده است. علاوه بر این، خطّابى نزد ابوعمر محمدبن عبدالواحد مشهور به غلام ثعلب* (متوفى ۳۴۵) و ابومنصور محمدبن احمد ازهرى* (متوفى ۳۷۰) به فراگیرى علم لغت پرداخت (ابن عبدالهادى مقدسى، ج ۳، ص ۲۱۴).

شاگردان

وى شاگردان فراوانى داشت، از جمله

حاکم نیشابورى*،

ابوحامد احمدبن محمد اسفراینى* (متوفى ۴۰۶)،

ابوعبید احمدبن محمد هروى (متوفى ۴۰۱) و

عبدالغافربن اسماعیل فارسى (متوفى ۴۴۸؛ ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۱۴؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۲۵؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۲؛ براى فهرست دیگر شاگردان او رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۶۳ـ۱۷۵؛ بریک، ج ۱، ص ۹۵ـ۹۶).

از نظر کلامى،

وى همچون برخى از شافعیان، به اهل حدیث گرایش داشت (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۴۷ـ۱۵۲؛ بریک، ج ۱، ص ۱۱۹ـ۱۲۶) و کتاب الغنیه عنالکلام و أهله را در دفاع از عقاید اهل حدیث و نقد شیوه متکلمان، با بهره گیرى از احادیث و نگاه اهل حدیث نگاشته است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۱۶ـ۲۲۱؛ بریک، ج ۱، ص ۱۰۶).

کتاب الغنیه از منابع ابن تیمیه در درء تعارض العقل و النقل (رجوع کنید به ج ۷، ص ۲۷۸ـ۲۸۳، ۲۸۶ـ۲۸۷، ۲۹۲ـ۲۹۴، ۲۹۵ـ۳۰۲) و سیوطى در کتاب صون المنطق و الکلام عن فنالمنطق والکلام (ص ۹۱ـ۱۰۱) بوده است. خطّابى در کتاب شعارالدین (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۱۳ـ۲۱۵) با همین رویکرد به بحث از مسائل کلامى و نقد متکلمان در طرح مباحث عقلى پرداخته است (رجوع کنید به ابنتیمیه، ج ۷، ص ۲۹۴، ۳۱۶ـ۳۱۷). حسنبن عبدالرحمان علوى در الإمامالخطابى و منهجه فىالعقیده (ریاض ۱۴۱۸/۱۹۹۷)، بهتفصیل به بیان دیدگاه خطّابى که همچون اهل حدیث بوده، پرداخته است. اما شهرت اصلى وى در دانش لغت است. وى شاعرى متبحر نیز بود (ذهبى، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۱۰۱۹؛ صفدى، ج ۷، ص ۳۱۸؛ باتلى، ج ۱، ص ۱۵۵ـ۱۶۰) و نمونهایى از اشعارش در منابع نقل شده است (براى نمونه رجوع کنید به ثعالبى، ج ۴، ص ۳۸۳ـ۳۸۵؛ ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۱۴ـ۲۱۶؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۴ـ۲۸۵).

رحلت

خطّابى پس از سفرهاى متعدد به زادگاه خود بازگشت و همانجا درگذشت (رجوع کنید به ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۱۵؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۳). در سال وفات او اختلاف هست (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۷۹ـ۱۸۱)، برخى آن را ۳۸۶ و اغلب ۳۸۸ ذکر کرده اند (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۲، ص ۴۸۶؛ بریک، ج ۱، ص ۱۱۱ـ۱۱۲). یاقوت حموى (همانجا) اطلاع بیشترى درباره مکان درگذشت وى ارائه کرده که ظاهرآ برگرفته از کتاب تاریخ هرات فامى است که نسخه اى از آن را در اختیار داشت. یاقوت حموى (همانجا) محل درگذشت خطّابى را رباطى در بُست و در حاشیه رودخانه هیرمند/ هلمند (در متن به خطا هندمند) ذکر کرده است. ابوبکر عبداللّه بن ابراهیم حنبلى، شعرى در رثاى او سروده که یاقوت حموى (ج ۲، ص ۴۸۷) آن را نقل کرده است (براى دیگر اشعار در مرثیه او رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۸۳ـ۱۸۴).

بسیارى از عالمان به مدح خطّابى پرداخته و از او به بزرگى یاد کرده اند، از جمله ثعالبى (ج ۴، ص ۳۸۳) و ابنخلّکان (همانجا) که او را در وجوه بسیارى، ابوعبید قاسمبن سلّام* زمان خویش معرفى کردهاند (براى اظهارنظرها درباره جایگاه و منزلت علمى وى رجوع کنید به سبکى، ج ۳، ص ۲۸۲ـ۲۸۳؛ باتلى، ج ۱، ص ۱۴۱ـ۱۴۶؛ بریک، ج ۱، ص ۹۷ـ۱۰۰). خطّابى همچون بیشتر عالمان اهلسنّت حجیت خبر واحد را پذیرفته است (رجوع کنید به خطّابى، ۱۳۵۱ـ ۱۳۵۲، ج ۱، ص ۲۴۲، ج ۳، ص ۳۲۵).

وى همچنین نقل روایات نبوى را بدون اسناد و اطمینان از صحت آن جایز نمى داند (همان، ج ۴، ص ۱۸۷ـ۱۸۸). او را یکى از نخستین کسانى مى دانند که حدیث را به سهگونه صحیح، حسن و ضعیف (براى این تقسیم بندى سه گانه توسط خطّابى رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۶) تقسیم کرده است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۶۳۶ـ۶۳۹، ج ۲، ص ۱۱۱۷ـ ۱۱۲۳).

آثار

خطّابى آثار بسیارى در حوزه هاى مختلف علوم اسلامى نگاشته (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۹۹ـ۲۲۲؛ بریک، ج ۱، ص ۱۰۱ـ ۱۱۰) که از همان زمان شهرت یافته و محل مراجعه عالمان بوده است (براى نمونه رجوع کنید به اشبیلى، ص۱۹۰، ۲۰۱؛ ابن حجر عسقلانى، ص ۱۶۴، ۳۹۹).

آثار خطّابى از دو جنبه پراهمیت است؛ یکى، اثرگذارى در کتب پس از خود (رجوع کنید به ادامه مقاله) و دیگرى، رویکرد نقادانه وى به سنّت دوره خویش. وى افزون بر آنکه کتاب إصلاح غلطالمحدثین را با همین نگاه تألیف کرد و به تصحیح اشتباهات موجود در نقلهاى روایات پرداخت،

در دو شرح خود بر صحیح بخارى و سنن ابوداوود نیز به تصحیح اشتباهات و نقد برخى اسناد روایات و راویان احادیث توجه داشت (رجوع کنید به ادامه مقاله).

او در إصلاح غلط المحدثین که با نامهاى مختلف از آن یاد شده (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۲۱ـ۵۲۳)، به بحث تصحیح تحریفها و تصحیفهاى به وجود آمده در روایات پرداخته است (براى اطلاعات بیشتر درباره کتاب و روش مؤلف رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۵۲۵ـ۵۵۱). حاتم صالح ضامن (خطّابى، ۱۴۰۵، مقدمه، ص ۲۸۹ـ۲۹۰)، خطّابى را از پیشگامان تألیف در این حوزه به شمار آورده (درباره منابع وى رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۴۴ـ۵۴۷) و براساس بعضى شواهد، این اثر را بخش پایانى کتاب غریب الحدیث خطّابى دانسته که آن را با اندکى تغییرات بازنویسى کرده است (خطّابى، ۱۴۰۵، همان مقدمه، ص ۲۹۶ـ۲۹۷؛ نیز رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۳۵ـ۵۳۸). این کتاب مرجعى مهم در موضوع خود و مورد توجه بسیارى از عالمان بوده است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۴۷ـ۵۴۸).

این اثر با عنوان إصلاح غلط المحدثین، به کوشش حاتم صالح ضامن در مجله المجمع العلمى العراقى (سال ۳۵، ش ۴، ۱۴۰۵) و نیز با عنوان إصلاح الأخطاء الحدیثیه التى یرویها اکثر الناس محرّفهً او ملحونهً، بهاهتمام حسین اسماعیل حسین جمل (بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸) چاپ شده است (براى چاپهاى کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۴۹ـ۵۵۱).

در باب آداب دعا، خطّابى کتاب شأن الدعاء را نگاشته که در نام آن اختلاف هست (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۲۳۱ـ۲۳۶) و این اختلاف نام در عنوان کتاب، به نظر برخى به جهت تنوع ابواب کتاب بوده است (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۲۳۱؛ بریک، ج ۱، ص ۱۰۴ـ۱۰۵).

خطّابى در این کتاب به شرح کتاب الدعوات ابن خزیمه، عالم و فقیه شافعى نیشابور، پرداخته است (۱۴۰۴، مقدمه دقاق، ص ۸). وى روایات این کتاب، بهویژه در دو باب نخست را از مشایخ خود نقل کرده، اما روایاتى که در شرح کتاب ابنخزیمه آورده، بدون سند است، به جز حدیث «اسماء حسنى» (رجوع کنید به همان، ۱۴۰۴، ص ۲۳، ۹۸) و روایاتى را که در لابهلاى شرح خود آورده، گاه با سند و گاه بدون سند است (درباره روش خطّابى در نقل روایات و شرح آنها رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۴۳ـ۲۷۳). خطّابى در این اثر از منابع متعددى بهره برده (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۷۴ـ۲۷۷) و حتى مطلبى به نقل از عالم و محدّث امامى، محمدبن بحر رهنى*، آورده است (رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۴، ص ۱۹ـ۲۰).

بسیارى از مؤلفان در آثار خود از این کتاب بهره جستهاند (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۷۸ـ۲۸۲؛ براى ویژگیهاى این اثر و چاپهاى آن رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۲۸۳ـ۲۹۱). خطّابى در این کتاب بدون اشاره به فرد یا جریان مشخصى، به دفاع کلامى از دعا پرداخته و به برخى انتقادات در این خصوص پاسخ داده است که احتمالا پاسخى به معتزلیان یا فردى معتزلى باشد (رجوع کنید به ۱۴۰۴، ص ۸ـ۱۳). با توجه به تفصیل بحث خطّابى در اسماء الهى (رجوع کنید به همان، ص ۳۰ـ۱۱۰)، کتاب شأن الدعاء را مى توان اثرى در اسماءاللّه نیز دانست.

کتاب العُزله یا الاعتصام بالعزله خطّابى (سزگین، ج ۱، ص ۲۱۱)، نشاندهنده تمایلات صوفیانه وى است. وى در این کتاب (ص۱۱۰ـ۱۱۳) به بحث برترى گوشهنشینى پرداخته است. خطّابى به منتقدى که بر رسم گوشه نشینى ایرادهایى گرفته، تصریح روشنى نکرده اما کتاب وى یکى از کهن ترین دفاعها از سنّت خانقاه و رباطنشینى صوفیه است (رجوع کنید به همان، ص ۵۳ـ۶۰). خطّابى در این کتاب در پى بیان معناى عزلت و فضیلت و احکام آن بوده و مطالب خود را در شانزده باب ذکر کرده است.

او در این اثر بر آن است تا مفهوم عزلت گزینى را با سنّت اسلامى همساز کند و عزلت را ترک سخن گزاف و کنار گذاردن امور غیرضرورى مى داند نه عدم حضور در جامعه و ترک حقوق مردم و مددرسانى آنان و کارهایى از این دست (رجوع کنید به ص ۵۸ـ۵۹، درباره منابع خطّابى در این کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۳۴۳ـ۳۴۸). العزله کتابى تأثیرگذار بوده و در متون اخلاقى بهکرّات از آن نقل قول شده است (براى منابعى که از این کتاب استفاده کردهاند رجوع کنید به همان، ج ۱، ص۳۵۰ـ۳۵۲). این کتاب بارها، از جمله به تحقیق یاسین محمد سوّاس (دمشق ۱۴۰۷) به چاپ رسیده است (براى چاپهاى دیگر کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۳۵۷ـ۳۵۸).

کتاب مهم و بسیار مشهور خطّابى

غریب الحدیث است که از منابع مهم در موضوع خود است (رجوع کنید به فارسى، ص ۵۲، ۱۲۴، ۴۶۹ـ۴۷۰، ۵۱۱؛ سمعانى، ۱۳۹۵، ج ۲، ص۴۳۰). وى بخشى از این کتاب را در ۳۵۹ در بخارا نگاشت و سپس در نیشابور نسخه نهایى آن را فراهم آورد (رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۵۱؛ باتلى، ج ۱، ص ۳۶۴ـ۳۶۵). خطّابى در مقدمه کتاب (ج ۱، ص ۴۶ـ۷۱) مطالب متعددى را بیان کرده و آثار نگاشته شده در موضوع غریبالحدیث را برشمرده و پس از تبیین مراد از کلام غریب، علل نگارش کتاب خود را لزوم توضیح واژگان روایات و تکمیل دو کتاب قاسمبن سلّام و ابنقتیبه در کنار تصحیح تصحیفهاى به وجود آمده در روایات عنوان کرده است (رجوع کنید به ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۴۷ـ۴۹).

وى چنانکه در مقدمه (ج ۱، ص ۴۸ـ۴۹) آورده، در این کتاب از ترتیب موجود در دو کتاب قاسمبن سلّام و ابنقتیبه پیروى کرده و به ترتیب، به شرح واژگان غریب احادیث پیامبر صلىاللّهعلیهوآلهوسلم در جلد نخست، اقوال صحابه در جلد دوم، اقوال تابعان و روایات بدون سند در جلد سوم پرداخته و در پایان، بحثى درباره تصحیح تصحیفات بهوجود آمده در روایات آورده است (رجوع کنید به ج ۳، ص ۲۱۹ـ۲۶۵). ترتیب خاصى در نقل روایات وجود ندارد، جز آنکه در روایات صحابه، احادیث صحابیان مشهور بر دیگران مقدّم داشته شده است.

شیوه او چنان است که ابتدا متن حدیث، سپس سند آن را نقل مى کند و پس از آن به شرح مفردات بدون ترتیب خاص مىپردازد. وى از آیات و احادیث نبوى و نیز اشعار و امثال عربى براى شرح واژگان استفاده کرده است (رجوع کنید به همان، ج ۱، مقدمه عزباوى، ص ۲۷؛ باتلى، ج ۱، ص ۳۷۷ـ۳۷۸) و از ساختمان واژگان و جایگاه نحوى آنها در متن روایات (براى نمونه رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۰۵، ۳۳۵، ۴۲۲) و فقهاللغه (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۴۰، ۴۸۵، ۵۳۲) نیز سخن گفته است. او همچنین موارد اشتباه در ضبط برخى واژههاى منقول از بزرگان لغتشناس را یادآور شده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۰۸، ج ۲، ص۲۶۰).

خطّابى همچنین دلالت برخى روایات بر احکام شرعى را نیز بیان کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۷۴، ۵۴۶ـ۵۴۷). افزون بر اهمیت کتاب در موضوع خود، ویژگیهاى دیگرى چون دسترسى به اقوال لغتشناسان و اشعار عربى و همچنین اطلاعات قابل توجه در علوم مختلف براى آن برشمرده اند (درباره ویژگیهاى کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۰۲ـ۵۱۴).

وى همچنین در مواردى به نقد راویان احادیث پرداخته است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۵۵، ۱۷۴، ج ۲، ص ۳۰۲، ج ۳، ص ۲۱۸). خطّابى از منابع متعددى در نگارش این اثر سود جسته است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۴۸۲ـ۴۸۷). بسیارى همچون ابوعبید هروى، بیهقى و زمخشرى در آثار خود از غریبالحدیث خطّابى نقلقول کردهاند (رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۲ـ ۱۴۰۳، ج ۱، مقدمه عزباوى، ص ۳۸ـ۳۹؛ باتلى، ج ۱، ص ۴۹۱ـ ۵۰۲؛ براى اطلاعات بیشتر درباره کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۳۷۲ـ۵۱۹).

خطّابى به شرح نگارى بر کتابهاى حدیثى توجه فراوانى داشت و آثار وى در این حوزه، از کهن ترین آثار نگاشته شده است و شرح نگاریهاى وى بر جوامع حدیثى معروف به صحاح سته، از دیگر دلایل شهرت خطّابى محسوب مى شود. کتاب معالم السنن خطّابى از جمله نخستین شروح سنن ابوداوود است. خطّابى در مقدمه اعلام الحدیث (ج ۱، ص ۱۰۱، نیز رجوع کنید به ص ۱۰۴، ۷۱۷، ۱۵۵۶) به همین نام از کتاب خود یاد کرده است.

هر چند برخى با اسامى دیگرى از آن یاد کرده اند، بیشتر به همین نام شهرت دارد (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۵۵ـ۵۵۸). تُکَتْلى (ص ۵۸) بر این باور است که خطّابى سنن ابوداوود را بر صحیح بخارى و مسلم ترجیح داده است. ذهبى (۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۱۰۱۹) محلّ نگارش این کتاب را نیشابور دانسته است.

از عبارت خطّابى (۱۴۰۹، ج ۱، ص ۱۰۱؛ همو، ۱۳۵۱ـ۱۳۵۲، ج ۱، ص ۲، ۸) چنین برمى آید که او این شرح را در پاسخ به درخواست گروهى تألیف و سپس بر گروهى از شاگردان خود در بلخ املا کرده است. باتلى (ج ۱، ص ۵۶۳) از ارجاعات متعدد خطّابى به غریبالحدیث در این کتاب (براى نمونه رجوع کنید به ۱۳۵۱ـ ۱۳۵۲، ج ۱، ص ۱۹۵، ۲۵۸، ج ۲، ص ۳۳۸) نتیجه گرفته که وى نگارش معالمالسنن را پس از ۳۵۹، یعنى پس از نگارش نهایى غریبالحدیث، بهاتمام رسانده است، از اینرو سخن محمدبن سعد آلسعود (خطّابى، ۱۴۰۹، ج ۱، مقدمه، ص ۲۸) مبنى بر اینکه معالمالسنن نخستین تألیف خطّابى است، صحیح نیست. باتلى (ج ۱، ص ۷۴۵ـ۷۵۶) نام گروهى از عالمان را که به نقل و روایت این کتاب پرداختهاند، آورده است.

نقل مطالبى از این کتاب توسط جمعى از عالمان بزرگ بر اهمیت فراوان این کتاب دلالت دارد. احتواى کتاب بر مطالب مربوط به میزان اعتبار روایات سنن ابوداوود (براى نمونه رجوع کنید به خطّابى، ۱۳۵۱ـ۱۳۵۲، ج ۱، ص ۵۱، ۱۲۴، ۱۹۰ـ۱۹۱، ج ۲، ص ۱۱۲، ۱۲۷)، و نیز اطلاعات مهم درباره راویان احادیث (براى نمونه رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۱۳، ۱۳۵، ج ۴، ص ۳۷۳) و اصطلاحات حدیثى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۲، ۲۰۷) از دیگر ویژگیهاى این کتاب است.

خطّابى همچنین به تصحیح اشتباهات محدّثان در نقل الفاظ روایات توجه ویژه داشته (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۵۴، ۱۵۹، ۲۰۲، ج ۳، ص ۶۵) و به نقل اختلافات فقهى در شرح روایات نیز اهتمام ورزیده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۶، ۷۶، ۹۴؛ براى اطلاعات بیشتر درباره روش خطّابى، شرح و کارهاى انجام شده درباره کتاب باتلى، معالمالسنن و چاپهاى کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۶۶ـ۷۷۳؛ بریک، ج ۱، ص ۱۰۱ـ۱۰۲).

خطّابى در تداوم کار خود در نگارش شرح بر آثار حدیثى، کتاب أعلامالحدیث را نگاشت که نخستین شرح بر صحیح بخارى است (رجوع کنید به سزگین، ج ۱، ص ۱۱۷؛ باتلى، ج ۲، ص ۷۹۶ـ۷۹۷) و باتلى (ج ۲، ص ۷۹۷ـ۷۹۹) درباره برخى آثار دیگر به عنوان شروح کهنتر از شرح خطّابى بر صحیح بخارى سخن گفته است که آنها از کتب مستخرجات حدیثى بودهاند. در نام کتاب بهسبب عدم تصریح مؤلف به آن، اختلاف هست و با اسامى متعددى از آن یاد شده است (رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۹، همان مقدمه، ص ۶۴ـ۶۵؛ باتلى، ج ۲، ص ۷۸۳ـ۷۸۷). این کتاب پس از معالمالسنن نگاشته شده است (رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۹، ج ۱، ص ۷۴۱؛ باتلى، ج ۲، ص ۷۹۶).

از مقدمه خطّابى در این کتاب (ج ۱، ص ۱۰۱) برمىآید که او در این اثر درصدد شرح تمام روایات صحیح بخارى نبوده، بلکه تنها موارد نیازمند به شرح را به ترتیب روایات موجود در صحیح بخارى تبیین کرده است. در واقع وى تنها به شرح روایاتى پرداخته که مُبتدعه نقدهایى بر آنها وارد کردهاند (رجوع کنید به تکتلى، ص ۶۰). بر این اساس، شرح وى شرحى منتقدانه از اهل بدعت و مدافعانه از اهل حدیث قلمداد مىشود (رجوع کنید به همانجا).

خطّابى در این اثر در مواردى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۱۶، ۲۱۶، ۲۶۷، ۳۸۳) درباره احکام روایات فقهى سخن گفته و گاه (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۳۳، ج ۲، ص ۷۷۶، ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵) نوع و درجه اعتبار حدیث را بیان کرده است. خطّابى به شروط بخارى در نقل روایات تصریح نداشته، اما در برخى موارد (رجوع کنید به ج ۱، ص۱۴۰ـ۱۴۱، ۱۸۷ـ۱۸۸، ۵۰۷ـ۵۰۸) راویان و اسناد احادیث را مطابق شروط بخارى ندانسته و این نکته را یادآورى کرده است.

وى در این اثر از تطویل کلام دورى جسته (رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۴۵، ۷۲۱، ج ۲، ص ۱۲۷۸، ۱۵۰۳) و درباره شرح پارهاى از روایات که از آنها به تفصیل در معالمالسنن سخن گفته، عباراتى موجز آورده است (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۱۰۴ـ۱۰۵) و در توضیح تفصیلى واژگان روایات به کتب غریبالحدیث همچون اثر قاسمبن سلّام (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۱۰۵) ارجاع داده، همچنین درباره روایات تکرارى در صحیح بخارى بار اول آن را شرح داده و در موارد بعدى به آن ارجاع داده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۱۲۲، ۱۲۴، ج ۲، ص ۱۰۵۷). از نظر تکتلى (ص ۵۵ـ۵۸) عمده تفاوت این اثر با سایر شروح بخارى، بىتوجهى خطّابى به عناوین ابواب (ترجمهالأبواب) صحیح بخارى در شرح روایات است.

تکتلى (ص ۶۴ـ۸۷) همچنین شباهتهایى را در برخى مباحث، روایات و اصطلاحات میان أعلام الحدیث و دو کتاب تأویل مختلف الحدیث ابن قتیبه و مشکل الحدیث و بیانه، اثر ابن فورک که با هدف مشابه أعلامالحدیث نگاشته شدهاند، بیان مى کند. اهمیت این اثر خطّابى آنجا آشکار مى شود که عبارات وى نشان مى دهد در زمان وى صحیح بخارى هنوز جایگاه ممتازى را که بعدها در میان اهلسنّت یافت، نداشته است (رجوع کنید به همان، ص ۵۸). شارحان بعدى صحیح بخارى، در مواضع زیادى، از اعلامالحدیث نقل مطلب کرده اند (رجوع کنید به باتلى، ج ۲، ص ۹۷۲ـ۹۸۱).

خطّابى رسالهاى با عنوان رساله فى اعجازالقرآن دارد که به نظر مى رسد در نگارش آن نگاه منتقدانه اى به دیدگاههاى معتزله درباره اعجاز قرآن داشته و در مقدمه کوتاه کتاب به این مطلب اشاره کرده است (براى اهمیت کتاب و چاپهاى مختلف آن رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۱۹۹ـ۲۰۶). وى از برخى تألیفات دیگر خود که تاکنون نسخه اى از آنها به دست نیامده، در ضمن آثارش یاد کرده (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۰۷ـ۲۰۹،۲۱۰ـ۲۱۳، ۲۱۵، ۲۲۱ـ۲۲۲)، از جمله مسأله فى ابن الصیاد که وى در اعلام الحدیث از این کتاب که احتمالا در حد رسالهاى بوده، سخن گفته است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۷۱۱).

در رساله اخیر، خطّابى درباره اختلافات موجود در اینکه آیا ابن صیاد همان دجال است یا خیر بحث کرده و ضمن نقل آراى مختلف، به گردآورى اخبار و روایات درباره او پرداخته است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۹۹). برخى از کتابهاى خطّابى همچون الامالى، علم الحدیث، معرفه السنن و الآثار و المنتخب چاپ نشده و به صورت نسخه خطى باقى مانده اند (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۹۵ـ۱۹۷). باتلى (ج ۱، ص۱۹۰ـ ۱۹۱، ۲۲۳ـ۲۲۸) فهرستى از آثار منسوب به خطّابى را تنظیم کرده است.



منابع :

(۱) ابناثیر، اللباب فى تهذیبالانساب، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲) ابنتیمیه، درء تعارضالعقل و النقل، چاپ محمد رشاد سالم، ]ریاض [۱۳۹۹ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۹ـ۱۹۸۳؛
(۳) ابنحجر عسقلانى، المعجم المفهرس، او، تجرید اسانید الکتب المشهوره و الاجزاء المنثوره، چاپ محمد شکور امریرمیادینى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۴) ابنخلّکان؛
(۵) ابنعبدالهادى مقدسى، طبقات علماءالحدیث، چاپ اکرم بوشى و ابراهیم زیبق، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۶) ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علىشیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۷) ابنقاضى شهبه، طبقاتالشافعیه، چاپ حافظ عبدالعلیمخان، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۸ـ۱۴۰۰/ ۱۹۷۸ـ۱۹۸۰؛
(۸) محمدبن خیر اشبیلى، فهرسه ما رواه عن شیوخه من الدواوین المصنفه فى ضروب العلم و انواع المعارف، چاپ فرانسیسکو کودرا و ریبرا تاراگو، ساراگوسا ۱۸۹۳، چاپ افست بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۹) احمد باتلى، الامام الخطابى و آثاره الحدیثیه و منهجه فیها، ریاض ۱۴۲۶/۲۰۰۵؛
(۱۰) سعد بریک، الاختیارات الفقهیه للامام الخطابى، ریاض ۱۴۲۶/۲۰۰۶؛
(۱۱) عبدالملکبن محمد ثعالبى، یتیمهالدهر، چاپ مفید محمد قمیحه، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۲) حمدبن محمد خطّابى، اصلاح غلط المحدثین، چاپ حاتم صالح ضامن، در مجله المجمع العلمى العراقى، سال ۳۵، ش ۴ (محرّم ۱۴۰۵)؛
(۱۳) همو، اعلامالحدیث فى شرح صحیحالبخارى، چاپ محمدبن سعد آلسعود، مکه ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۱۴) همو، شأن الدعاء، چاپ احمد یوسف دقاق، دمشق ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۵) همو، العزله: کتابُ ادبٍ و حکمهٍ و موعظه، چاپ یاسین محمد سوّاس، دمشق ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۶) همو، غریبالحدیث، چاپ عبدالکریم ابراهیم عزباوى، دمشق ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۳؛
(۱۷) همو، معالمالسنن و هو شرح سنن الامام ابىداود، چاپ محمد راغب طبّاخ، حلب ۱۳۵۱ـ۱۳۵۲/ ۱۹۳۲ـ۱۹۳۴؛
(۱۸) خطیب بغدادى؛
(۱۹) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳؛
(۲۰) همو، سیر اعلامالنبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۲۱) همو، کتاب تذکرهالحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰/ ۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛
(۲۲) عبدالوهاببن على سبکى، طبقاتالشافعیهالکبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمد حلو،]قاهره[ ۱۹۶۴ـ] ۱۹۷۶[؛
(۲۳) عبدالکریمبن محمد سمعانى، الانساب، چاپ عبداللّه عمر بارودى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۴) همو، التحبیر فى المعجم الکبیر، چاپ منیره ناجى سالم، بغداد ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۲۵) عبدالرحمانبن ابىبکر سیوطى، صونالمنطق و الکلام عن فن المنطق و الکلام، چاپ على سامى نشار، قاهره ]۱۳۶۶/ ۱۹۴۷[؛
(۲۶) حسن بن محمد صاغانى، العباب الزاخر و اللبابالفاخر، ج ۱، چاپ محمدحسن آلیاسین، بغداد ۱۳۹۷/۱۹۷۷؛
(۲۷) صفدى؛
(۲۸) عبدالغافربن اسماعیل فارسى، الحلقه الاولى من تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق، انتخاب ابراهیمبن محمد صریفینى، چاپ محمدکاظم محمودى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۲۹) یاقوت حموى، معجمالادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳؛
(۳۰) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967-.
(۳۱) Vardit Tokatly, “The A’lam al-hdith of al-Khattabi: a commentary on al-Bukiari’s Sahih or a polemical treatise?”, Studia Islamica, no.22 (2001).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه شیخ ابوعبداللّه بصرى«حارث مُحاسِبى»

 ابوعبداللّه بصرى، زاهد، واعظ، محدّث، عارف، فقیه و متکلم قرن سوم. وى در بصره متولد شد و در همانجا پرورش یافت. تاریخ تولد وى را حوالى دهه هفتم از قرن دوم و حدودآ در ۱۶۵ هجرى ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۳۵۱؛ عبدالحلیم محمود، ص ۳۱). برخى او را عَنَزى، منسوب به عَنَزه، از قبایل عدنانى، دانسته‌اند (رجوع کنید به سبکى، ج ۲، ص۲۸۰؛ بروکلمان، همانجا). پدرش، اسد (متوفى ۲۴۳)، ثروتمند بود و به‌جاى پیروى از مذهب عامه اهل سنّت، از معتزله (قدریه به اصطلاح آن روزگار) پیروى می‌کرد (رجوع کنید به ابن‌ظفر ص ۱۹۷؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۵۷)، اما اینکه سبکى (ج ۲، ص ۲۷۷) مدعى شده پدر حارث رافضى (شیعه) بوده، ظاهرآ ناشى از تمیز ندادن شیعه و معتزله، به دلیل برخى مشابهتها، بوده است، به‌ویژه آنکه در آن روزگار در زادگاه حارث (بصره) مذهب معتزله بسیار بیشتر از مذهب شیعه رواج داشته و ثروتمندى پدرش نیز با معتزلى بودن سازگارتر است تا شیعه بودن، زیرا در آن روزگار، معتزله در نهایت اقتدار و شیعه در معرض سرکوب بودند.

لقب محاسبى از آن‌رو به وى داده شده که به قولى سنگریزه‌هایى داشته که شمار ذکرها را با آن نگاه می‌داشته (سمعانى، ج ۵، ص ۲۰۷) و بنابر قول مشهورتر، عمل محاسبه نفس براى او بسیار مهم بوده و غالبآ به آن می‌پرداخته است (همانجا؛ سبکى، ج ۲، ص ۲۷۵)، چنان‌که علاوه بر تأکید فراوان بر این عمل در آثار خود، حتى در نام سه فقره از کتابهاى وى نیز واژه «محاسبه» آمده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

محاسبى در نوجوانى با خانواده خود از بصره به بغداد رفت. بیشتر عمر وى در بغداد سپرى شد و در همانجا درگذشت (عبدالحلیم  محمود، ص ۸). در روزهاى ورودش به بغداد، این شهر مرکز تلاقى فرهنگهاى یونانى، ایرانى، عربى و اسلامى بود. محاسبى پس از مواجهه با این فرهنگها و جاذبه‌هاى هر کدام و مشاهده اختلافات آنها با یکدیگر، با جد و جهد به کار برخاست و پس از اخذ مواد و عناصرى از آنها سرانجام راه و روش اهل سنّت را به گونه‌اى آمیخته با تصوف برگزید و همه کوشش خود را وقف ترویج این روش و مبارزه با مخالفان آن کرد. حارث محاسبى از یزیدبن هارون و محمدبن کثیر صوفى و کسانى که در طبقه آن دو بودند حدیث روایت کرد و از امام شافعى فقه فراگرفت. وى بیانى روان و شیرین و ممتاز داشت که حتى مخالفان را متأثر می‌ساخت، چنان‌که یک بار احمدبن حنبل*، از مخالفان سرسخت حارث، پنهانى در جایى نشست تا سخن وى را بشنود و با شنیدن سخنان وى سخت متأثر شد و گریه کرد (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۰۵؛ ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۵، ۲۰۸).

افراد زیادى از حارث روایت کرده‌اند (براى نامهاى آنها رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج۱۰، ص ۷۶ـ۹۳، ۹۷ـ۱۰۰، ۱۱۰؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۷۵، ۱۰۵ـ۱۰۷؛ ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۵؛ سبکى، ج ۲، ص ۲۷۶،۲۸۰). همچنین حسن مسوحى از مصاحبان سالمند او و جنید بغدادى از مریدان او بودند. جنید پرسشهایى مطرح می‌کرد و پاسخ می‌گرفت (ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۶ـ ۲۰۹). بیشتر آنچه ابونعیم از محاسبى نقل کرده به روایت از جنید است (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج۱۰، ص ۷۴ـ۷۶، ۸۹ـ۹۰، ۹۳ـ۱۰۹). احمدبن عاصم انطاکى، از صوفیان مشهور، و ابوحمزه بزازِ بغدادى* هم از مریدان او بودند (هجویرى، ص ۱۹۴ـ۱۹۵، ۲۳۴).

حارث بیشتر وقت خود را به تدریس و عبادت و وعظ و تألیف می‌گذراند و به دلیل توجه به مباحث کلامى و مطالعه مقالات اهل کلام و نگارش کتابهایى در این زمینه، توانایى یافت که حتى در کتابهاى عرفانى و اخلاقی‌اش گونه‌اى تفکر و نظم و ترتیب منطقى را حاکم سازد (براى نمونه، درباره توصیه او به رعایت ترتیب در انجام دادن کارها رجوع کنید به محاسبى، الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۱۰۳). چندى نگذشت که آوازه محاسبى در بغداد پیچید و سپس به همه مناطق جهان اسلام راه یافت. کراماتى نیز به او نسبت داده‌اند (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج۱۰، ص ۷۴ـ۷۵؛ ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۷؛ سبکى، ج ۲، ص ۲۷۶ـ۲۷۸، ۳۴۱). برخى از اهل سنّت، سیره او را مطابق سیره ابوذرِ غفارى* دانسته و علت اتخاذ چنین سیره‌اى را همانندیهاى موجود در محیط زندگى وى با محیط ابوذر شمرده‌اند (حارث محاسبى، ۱۴۰۷، مقدمه عبدالقادر احمد عطا، ص ۲۶).

آرا و اندیشه‌هاى محاسبى

۱) محاسبى و اقتباس از مسیحیت. برخى محققان غربى مدعى شده‌اند که محاسبى از گرایشهاى زاهدانه مسیحیت تأثیر پذیرفته در کتاب الرعایه لحقوق اللّه، از بسیارى منابع یهودى و مسیحى بهره برده است (رجوع کنید به عبدالحلیم محمود، ص ۵۶ـ۵۷). زکى مبارک مصرى (ج ۲، ص ۱۷۹) این را هم افزوده که محاسبى گرایش مسیحى داشته و در مواردى به کلام مسیح علیه‌السلام استناد کرده است، اما شواهد استوارى براى این مدعا وجود ندارد و می‌توان گفت که محاسبى اصل روحِ زهد و گرایشهاى زاهدانه را از منابع اسلامى، به ویژه قرآن، گرفته است.

در عین حال، او گاهى براى تبیین و تبلیغ و تأیید آن اصل، از امثال و حکم و تعبیراتى که سابقآ در میان مسیحیان رایج بوده استفاده کرده است. درباره استفاده محاسبى از کلمه «حکیم» و «حکما» نیز باید گفت که این واژه‌ها ریشه در واژه قرآنى حکمت دارند. تأمل در آثار محاسبى، نشان می‌دهد که مراد وى از واژه حکمت، همان معناى قرآنى و اسلامى آن است نه آنچه مسیحیان و فیلسوفان گفته‌اند. علاوه بر این، سرسختى محاسبى در طرفدارى از مذهب اهل سنّت و مخالفت با مذاهب دیگر و انتقادهاى شدید او از مسیحیان و گمراه خواندن ایشان (براى نمونه رجوع کنید به حارث محاسبى، الرعایه، چاپ عبدالقادر احمد عطا، ص۴۴۰)، هرگونه حسن ظن او را به ایشان نفى می‌کند، چه رسد به قبول آراى آنان (درباره اقتباس از فرهنگ یونانى و ایرانى، براى نمونه رجوع کنید به همو، ۱۴۰۶ب، ص ۲۵۲ـ۲۵۳؛درباره دو گونه عقل رجوع کنید به اشکورى، مقاله ۱، ص ۳۱۸، به نقل از ثاوفرسطس؛نیز رجوع کنید به ماوردى، ص ۳۱، به نقل از شاپوربن اردشیر، شهریار ساسانى، که مشابه آن از امام على علیه‌السلام هم نقل شده و در آثار دیگر عرفاى مسلمان هم انعکاس یافته است؛براى نمونه رجوع کنید به غزالى، ج ۳، ص ۱۲۹؛مولوى، دفتر۴، ص ۶۳۶، بیت ۶ـ۱۴).

۲) مذهب و برخى عقاید کلامى. در روزگار حارث محاسبى باب اجتهاد در میان اهل سنّت مسدود نبود و به تبعیت از یکى از چهار فقیه معروف و وابستگى به فرقه منسوب به آنها الزامى احساس نمی‌شد. با آنکه او در جرگه اهل سنّت جاى داشت، پیرو هیچ‌یک از چهار مذهب معروف نبود و در آراى فقهى خود به قرآن و سنّت و سیره صحابه تکیه می‌کرد. در میان امامان چهارگانه، مالک را می‌ستود و گاهى نیز در مجلس شافعى حضور می‌یافت و از او دانش فرامی‌گرفت. برخى او را بر مذهب شافعى دانسته‌اند که درست نیست. ابن‌صلاح (به نقل سبکى، ج ۲، ص ۲۷۵) گفته است که اگر در فقه، کلام، اصول، قیاس، زهد، ورع و معرفت، در میان اصحاب شافعى فقط محاسبى بود، براى مقابله با مخالفان شافعى بس بود. محاسبى از ابوحنیفه هیچ نامى نبرده و ظاهرآ به دلیل آنکه مذهب وى مبتنى بر رأى و قیاس بوده، نظر مساعدى به او نداشته است. همچنین گفته‌اند که چون ابوحنیفه از مدافعان شیعه بوده و به همین دلیل به زندان افتاده و در حبس درگذشته، محاسبى از پرداختن به آراى او پرهیز کرده است (عبدالحلیم محمود، ص ۱۳۲).

احمدبن حنبل نیز به دلایلى (رجوع کنید به ادامه مقاله) شدیدآ با او مخالف بوده است (ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۹ـ۲۱۰). محاسبى با عامه کسانى که پیرو مذهب اهل سنّت نبودند (خوارج، معتزله، شیعه)، به سختى مخالف بود و این مخالفت را نه تنها در گفته‌ها و نوشته‌ها، بلکه در عمل خود آشکار ساخت، چندان که با وجود نیاز شدید، حاضر نشد چیزى از میراث کلان پدر را که معتزلی‌مذهب بود بگیرد و در آن تصرف نماید، زیرا با تفسیرى که از اسلام داشت، آیین پدر را اسلامى نمی‌دانست و بنابر مذهب اهل سنّت، ارث بردن مسلمان از غیرمسلمان را جایز نمی‌شمرد (ابن‌ظفر، ص ۱۹۷ـ۱۹۸؛ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۵۷).

او همچنین به اصرار از پدرش می‌خواست که به دلیل پیروى از آیینى که به نظر او غیراسلامى بود همسر خود، یعنى مادر محاسبى، را که مسلمان بود طلاق دهد (ابونعیم اصفهانى، ج۱۰، ص ۷۵؛ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۶؛
سبکى، ج ۲، ص ۲۷۷). محاسبى در آثار خود، از جمله فهم‌القرآن، سرسختانه به معتزلیان می‌تاخت و روش ایشان را، که تفسیر دین به اتکاى عقل است، ابطال می‌نمود. در کتاب فهم‌القرآن، که ظاهرآ تنها اثرِ کلامىِ برجاى مانده اوست، وى در رد بر معتزله از قرآن کمک گرفته است (عبدالحلیم محمود، ص ۴، ۱۷). محاسبى نخستین کسى است که درباره اثبات صفات زائد بر ذات خدا سخن گفته است (رجوع کنید به مناوى، ج ۱، قسم ۲، ص ۵۸۶)؛ازاین‌رو، بیشتر متکلمان صفاتیه به او منسوب‌اند (سبکى، ج ۲، ص ۲۷۵). وى اگرچه، مانند احمدبن حنبل، کلام‌اللّه را غیرمخلوق می‌دانست، معتقد بود الفاظى که بر زبان ما به عنوان قرآن جارى می‌شود مخلوق است و احمد این قول را بدعت می‌شمرد و قویآ تخطئه می‌کرد (همان، ج ۲، ص ۱۱۸ـ۱۱۹).

محاسبى (الرعایه، چاپ عبدالقادر احمد عطا، ص ۳۸۹؛همو، ۱۹۸۴ب، ص ۸۱، ۸۳، ۸۶ـ۹۰؛همو، ۱۴۰۶الف، ص ۳۵؛نیز رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج۱۰، ص ۸۷) درباره رؤیت بارى تعالى همان عقیده عامه اهل سنّت را داشت و عقیده منکرانِ «رؤیت خدا با چشم سر در آخرت» را رد می‌کرد و باتوجه به مفهوم محبت و شوق معتقد بود که این شوق موجب می‌شود که همه همّ انسان بالمآل متوجه دیدار حق در آخرت باشد.

اگرچه محاسبى از مدافعان اهل سنّت بوده، اولین حدیثى که در مهم‌ترین کتاب خود، الرعایه (چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۲۳)، نقل کرده از امام باقر علیه‌السلام است و در ذکر نَسَب امام نیز پس از نام جد او (امام حسین علیه‌السلام)، به‌جاى آنکه از پدرش على علیه‌السلام نام ببرد، نوشته است: «ابن‌فاطمه ابنه النبى» (براى دیگر احادیثى که محاسبى به روایت از امام على، امام حسن و امام باقر علیهم‌السلام و سلمان و ابوذر نقل کرده است رجوع کنید به همان، ص ۳۷، ۹۹، ۱۱۴، ۱۷۴، ۲۵۵، ۲۷۲، ۳۳۸، ۳۵۳، ۳۹۲، ۴۱۷ـ۴۱۸؛همو، ۱۴۰۷، ص ۸۱، ۹۴، ۹۷). همچنین از على علیه‌السلام، به شیوه شیعیان، همراه با «علیه‌السلام» یاد کرده (رجوع کنید به همو، الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۴۱۷ـ۴۱۸) و در تخطئه خوارج، به کلام امام على علیه‌السلام استناد کرده است (رجوع کنید به ۱۴۰۷، ص ۱۰۸).

او ( ۱۴۰۶الف، ص ۲۳، ۳۲) احادیثى در تقدیس و فضیلت على، حسن و حسین علیهم‌السلام نقل کرده که چندان مقبول اهل سنّت نیست. محاسبى (الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۳۱۳) در عین آنکه از شیعه، به دلیل تخطئه برخى از صحابه، انتقاد کرده اما این حدیث را پذیرفته که در روز رستاخیز، گروهى از اصحاب پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم از «اصحاب الشمال» هستند و نامه اعمالشان به دست چپشان داده می‌شود و به پیامبر اکرم گفته می‌شود نمی‌دانى که اینان پس از تو چه کارها کردند، چنان که به طلحه کبر و نخوت را نسبت داده است (همان، ص ۳۳۶ـ۳۳۷). وى همچنین، برخورد تند و خشمگینانه ابوذر را با کعب‌الاحبار*، که در نظر عثمان و عامه اهل سنّت بسى محترم بود، مقبول می‌شمرد (رجوع کنید به همو، ۱۴۰۶ب، ص ۷۸ـ۷۹) و ابوذر را، در نپذیرفتن صله از حکام، تحسین می‌نمود (همو، ۱۴۰۷، ص ۹۷؛درباره نقل حدیث از ابوذر در نکوهش دولتمندان متکبر، که حاکى از تأیید ابوذر است رجوع کنید به همو، الرعایه، چاپ عبدالقادر احمد عطا، ص۳۷۰؛درباره نقل روایتى حاکى از اوج از خودگذشتگى ابوذر در جبران خطایى که از او سر زد رجوع کنید به همان، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۳۳۸).

محاسبى شیوه بسیارى از فقیهان سنّى را، در استفاده از رأى و قیاس و استحسان در استنباط احکام دین، محکوم کرده و آن را گناه و خذلان و موجب هلاکت عامه بندگان و گمراهى و کفر و منجر به بدعت‌گذارى دانسته و سخنان و احادیثى نیز در نکوهش اصحاب رأى از پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله و یاران او نقل کرده است (رجوع کنید به همو، الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۲۹۷ـ۲۹۸). وى از نقش علما در صلاح و فساد جامعه آگاه بوده و صلاح و فساد امت را بسته به صلاح و فساد آنها می‌دانسته است.

۳) آراى عرفانى و اخلاقى. محاسبى از نخستین کسانى است که براى ترویج اقوال و آراى اهل تصوف، آثار متعددى تألیف کرد و در گفته‌ها و نوشته‌هاى خود، به گستردگى و با نظم منطقى، به علاج نفس و مداواى بیماریهاى دل پرداخت.

محاسبى کوشید مکتب صوفیانه خود را بر آموزه‌هاى قرآن و سنّت و اقوال و اعمال صحابه مبتنى کند. در آثار او نشانه آشکارى از تصوف فلسفى و شطحیات و مانند اینها دیده نمی‌شود. وى در سراسر آثارش، به‌تصحیح علم و عمل و تزکیه نفس و پالودن آن از آلودگیها دعوت کرده است و خصوصآ در کتاب الرعایه لحقوق اللّه و کتاب التوهم: رحله الانسان الى عالم الآخره، قطعات و جملاتى دارد که در تصویرگرى و جزالت لفظ کم‌نظیر است.

همان‌طور که گفته شد، حارث محاسبى بر محاسبه نفس تأکید بسیار داشت. گفتنى است که قبل از وى هم کسانى، از جمله حسن بصرى* و میمون‌بن مهران*، به محاسبه توجه کرده بودند (رجوع کنید به حارث محاسبى، الرعایه، چاپ عبدالقادر احمد عطا، ص ۴۵ـ۵۲؛ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۴۶، ۱۵۷). محاسبى اصل تقوا را محاسبه نفس و اصل محاسبه نفس را خوف و رجا دانسته است (سبکى، ج ۲، ص ۲۸۲؛نیز رجوع کنید به حارث محاسبى، ۱۴۰۹، ص ۴۶، ۴۸، ۱۱۰). بنابر گزارش هجویرى (ص ۲۶۷)، فرقه محاسبیه منسوب به اوست.

محاسبى از کسانى نبود که استغراق در توحید و عوالم روحانى و معنوى، او را از توجه به ضرورت مقابله با ستمها و تباهیها و خدمت به مردم بازدارد (درباره توصیه او به خدمت به مردم، براى نمونه رجوع کنید به الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۴۴۹ـ۴۵۰). شیوه او در آثار و گفتگوهایش، با تأسى به قرآن، مبتنى بر ترغیب و ترهیب (امیدوار ساختن و بیم دادن) بود (براى نمونه رجوع کنید به همو، ۱۹۸۴ب، ص ۴۵ـ۴۶).

محاسبى نخستین کسى است که، برخلاف مشایخ عراق، رضا* را از جمله احوال برشمرده است نه از مقامات. عارفان خراسان این قول را از او گرفتند. او رضا را از مواهب الهى و نتیجه محبت دانسته است نه از مکاسبِ بنده (رجوع کنید به هجویرى، ص ۲۷۲ـ۲۷۳). هجویرى (همانجا) درباره رضا، پاره‌اى از آراى محاسبى را پسندیده و بر صحت آنها دلیل آورده است.

حارث محاسبى بر تفویض* همه امور به خدا و توکل* بر او تأکید بسیار داشت ولى آن را مانع و منافىِ کوشش براى طلب روزى نمی‌دانست. او از کسانى که به عنوان زهد یا توکل و عبادت، کوشش در راه کسب مال را تخطئه می‌کردند انتقاد می‌کرد و برخلاف ایشان، به تکالیفى که لازمه اداى آنها کسب مال است عنایت فراوان داشت (رجوع کنید به ۱۴۰۷، ص ۴۴، ۴۷ـ۵۲، ۵۸ـ ۵۹، ۶۱ در رد نظر شقیق بلخى، ص ۶۳ـ۶۶؛همو، الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۴۵۲ـ۴۵۳؛نیز رجوع کنید به عبدالحلیم محمود، ص ۲۸۸، به نقل از حارث محاسبى).

مکتب محاسبى مبتنى بر گوشه‌نشینى نبود. وى می‌کوشید شاگردش جنید را، که دست‌کم در بخشى از زندگى تمایل به عزلت داشت، به ترک عزلت وادارد (ابونعیم اصفهانى، ج ۱۰، ص ۷۴). او (الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۳۳۷) صوفیانى را که با پوشیدن لباس ویژه، خود را بزرگ‌تر از دیگران می‌دانستند نکوهش می‌کرد.

حارث محاسبى از صوفیان معروفى است که در آثارش نشانى از اعتقاد به وحدت وجود نمی‌بینیم، و حتى بسیارى از نوشته‌هاى او با این عقیده در تضاد است، هرچند که لامنس در کتاب الاسلام، به او و برخى دیگر از صوفیان، پیروى از اندیشه وحدت وجود را نسبت داده است (رجوع کنید به عبدالحلیم محمود، ص ۳۲۲). به نوشته ابوریان (ص ۳۴ و پانویس ۱) حارث نخستین کسى است که تصریح کرده چون تصفیه نفس موجب رهایى از وابستگیهاى دنیوى می‌شود، پس بر سالک است که به مرتبه اشراق نایل شود و از آنجا به حیات وحدت در خدا روى بیاورد.

حارث محاسبى (۱۴۰۹، ص ۱۲۱) غِنا را حرام می‌دانست، اما از پاره‌اى گزارشها برمی‌آید که او با همه تصلّبش در تشرع، اهل ذوق و تواجد هم بوده است (رجوع کنید به سبکى، ج ۲، ص ۲۷۷). خود او نیز گاهى سروده‌هایى درباره حب و شوق به زبان می‌راند (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۰۶). او براى عقل ارج بسیارى قائل بود و علاوه بر رساله مستقلى که به نام مائیه (ماهیه) العقل و معناه و اختلاف الناس فیه نوشته، در آثار دیگر خود بارها به آن پرداخته، از جمله در النصائح (رجوع کنید به ۱۴۰۶ب، ص ۱۲۹ـ۱۳۱) بابى را به شرافت عقل اختصاص داده است (نیز رجوع کنید به همو، ۱۴۰۹، ص ۹۷ـ۹۸؛سبکى، ج ۲، ص ۲۸۱ـ۲۸۲).

حارث لازمه سلوک معنوى را مبارزه با نیازهاى طبیعى بدن نمی‌دانست و ریاضت را فقط در محدوده‌اى جایز می‌شمرد که عقل و شرع روا دانسته است؛ازاین‌رو، تحمل هرگونه گرسنگى و تشنگى را جز در عبادت روزه تخطئه می‌کرد، زیرا این امر نه واجب است نه مستحب مگر آنکه کسى گرسنگى بکشد تا غذایش را به نیازمند دیگرى بدهد (الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۲۹۶؛همو، ۱۴۰۷، ص ۱۰۴). وى از جمله مشایخى بود که غَنا را برتر از فقر می‌دانستند، زیرا غنا صفت حق تعالى است و فقر بر او روا نیست (هجویرى، ص ۳۲).

در عین حال، او جمع مال و ثروت به مقدار زیاد را درست نمی‌دانست، چنان‌که با همه احترام به صحابه و نخستین پیشوایان سنّى، از ثروت کلان عبدالرحمان‌بن عوف* با لحنى خشن و تهاجمى یاد کرده و به این وسیله فهمانده است که عذر علماى ثروت‌اندوز درباره تشبه آنان به عبدالرحمان‌بن عوف، در خور پذیرش نیست (حارث محاسبى، ۱۴۰۶ب، ص ۷۶ـ۸۰؛همو، ۱۴۰۷، ص ۷۱؛درباره جوازِ کسب مال از طریق مباح براى رفع نیازمندیها و حفظ دین و مقاصد اخروى رجوع کنید به همو، ۱۴۰۶ب، ص ۲۴۹؛همو، ۱۴۰۷، ص ۴۷ـ۵۳، ۵۵ـ۵۶، ۵۸ـ ۵۹، ۶۱ـ۶۷؛همو، الرعایه، چاپ عبدالحلیم محمود، ص ۴۵۲ـ ۴۵۳؛قس زکى مبارک، ج ۲، ص ۱۷۷ـ۱۷۹، که نکوهشهاى محاسبى از زراندوزان و بازرگانان را حاکى از مخالفت او با دنیا و ثروت، به‌طور مطلق، تلقى کرده است).

۴) تأثیر بر پیشوایان سنّت و تصوف. مکتب و آثار محاسبى پس از او پایدار ماند و در پیشوایان سنّت و تصوف مؤثر افتاد، چنان‌که عبدالقاهر بغدادى (ص ۳۰۸ـ۳۰۹) گفته است اتکاى متکلمان و فقیهان و صوفیان اصحاب ما بر کتابهایى است که حارث در کلام و فقه و حدیث نوشته است. از جمله صوفیان تحت تأثیر او، این اشخاص بوده‌اند: ابوسعید خراز*، به‌ویژه در کتاب الصدق؛
ابوعبداللّه محمدبن على ترمذى* در کتاب المسائل المکنونه؛مصطفی‌بن کمال‌الدین بکرى*، خصوصآ در کتاب العرائس القدسیه المفصحه عن الدسائس النفسیه؛شیخ‌عربی‌بن احمد درقاوى*، خاصه در رساله شور الهدایه؛ابوزید دبوسى* در کتاب الامد الاقصى؛و ابوطالب مکى در کتاب قوت القلوب.

اما بیش از همه، امام محمد غزالى تحت تأثیر محاسبى بوده که به تصریح خود، معارف صوفیه را با مطالعه آثار محاسبى و ابوطالبِ مکّى* فراگرفته و محتویات آثار محاسبى را در کتاب معروف خود، احیاء علوم‌الدین*، جاى داده است (حارث محاسبى، ۱۹۸۴ب، مقدمه محمد عثمان خشت، ص ۲۲؛نیکلسون ، ص ۷۷). المنقذ من الضلال غزالى، با نوشته حارث محاسبى در همین باب در مقدمه کتاب الوصایا (ص ۵۹ـ۶۴) مشابهتى چشمگیر دارد، حتى می‌توان گفت به احتمال بسیار، این دو شخصیت افزون بر مشترکات فرهنگى و تأثیرپذیریشان از یکدیگر، در زندگى و احوال روحیشان و همچنین از حیث چگونگى برخورد اهل سنّت با ایشان، مشابهتهاى شایان توجهى داشته‌اند، چنان‌که محاسبى در برابر عقل‌گرایانِ معتزلى به دفاع از سنّت قیام کرد ولى عمل او را سنّت‌گرایانى که عرضه معتقدات معتزله را، حتى با هدف رد آنها، جایز نمی‌دانستند، ناروا شناختند (همائى، ص ۱۸۷ـ۱۸۹، ۱۹۳، ۳۸۰ـ۳۸۱).

همچنین است حملات سنّت‌گرایان ضد تصوف در میان اهل سنّت به محاسبى و غزالى، به دلیل گرایشهاى صوفیانه آن دو. به هر حال بزرگ‌ترین شاگرد مکتب محاسبى، غزالى بوده که زندگینامه و احوال و آثار وى را مطالعه کرده و از مخالفت احمدبن حنبل با وى گزارش داده و در احیاءالعلوم بسیارى از آرا و نصوص مربوط به متصوفه را از کتاب او نقل کرده و تقریبآ تمامى مطالب کتاب الرعایه محاسبى را در احیاءالعلوم جاى داده است.

باتوجه به اینکه محتواى بسیارى از کتابهایى که پس از احیاءالعلوم در اخلاق نگارش یافته برگرفته از آن کتاب است، نفوذ غیرمستقیم آثار و افکار محاسبى را بر آن کتابها می‌توان دریافت. به نظر غزالى، محاسبى در علم معاملت بهترینِ امت اسلام است و او بر تمام کسانى که در عیوب نفس و آفات اعمال و اعماق عبادات به سخن پرداختند حق تقدم دارد (رجوع کنید به مناوى، ج ۱، قسم ۲، ص ۵۸۶).

آثار

به گزارش سبکى (ج ۲، ص ۲۷۶)، شمار آثار محاسبى به دویست عنوان می‌رسد. پاره‌اى از این آثار به درخواست دیگران نوشته شده است. بیشتر آنها درباره زهد و سلوک و تصوف، پاره‌اى در فقه و احکام و بقیه در اصول دین و رد بر فرقه‌هایى همچون معتزله وقدریه است و هماهنگ با حرکتى که در عصر وى، به‌ویژه برضد معتزله، جریان داشته تألیف شده است. آثار وى، خصوصآ آنهایى که درباره تزکیه نفس و مبانى تصوف‌اند، از منابعى به شمار می‌روند که بیشتر، بلکه همه کسانى که در آن باب به تصنیف پرداخته‌اند، از آنها بهره برده‌اند.

در آثار او، مباحث غالبآ به صورت پرسش و پاسخ مطرح شده است (ابونعیم اصفهانى، ج۱۰، ص ۷۴؛ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۶ـ۲۰۷).

آثار محاسبى، که نسخه‌ها یا نام آنها به جا مانده است، عبارت‌اند از:

۱) کتاب الرعایه لحقوق اللّه و القیام بها، مهم‌ترین و مفصّل‌ترین اثر محاسبى است. درباره آن گفته‌اند که اگر از محاسبى فقط همین کتاب برجا می‌ماند، براى دلالت بر عظمت وى بس بود، زیرا پاره‌اى دیگر از آثار وى، همچون التوهم، الزهد، المکاسب و بدءمن اناب الى اللّه، با آن پیوند استوارى دارد و محتویات دو کتاب دیگرش، المسائل فى اعمال القلوب و آداب النفوس، را نیز با تفصیلى منظم‌تر و بیانى کامل‌تر در آن می‌توان یافت. همچنین جوهره آرائى را که در کتاب دیگر او، الوصایا، آمده است، با تأکید بیشتر بر تحدید و ترتیب معانى، در الرعایه می‌توان ملاحظه کرد. به کوتاه سخن، جایگاهى را که محاسبى در دانشهاى دینى و علم اخلاق و شناخت دقایق روح انسانى و کشف اسرار آن و درمان آن داشته است، تنها با مطالعه الرعایه می‌توان دریافت. هدف محاسبى از تألیف این کتاب، روشن نمودن این نکته بوده است که انسان براى پیروى از اراده خدا و اجراى آن، چه باید بکند.

بیشترین اهتمام در کتاب الرعایه، شناخت نهفته‌ها و اسرار قلبهاست و با اینکه پس از محاسبى بزرگانى همچون غزالى در احیاءالعلوم و ابوطالب مکى در قوت‌القلوب نیز به این موضوع پرداخته‌اند اما ــچنان‌که ماسینیون تصریح کرده است ــ هیچ‌یک در شناخت تسلسل احوال نفس و تحلیلهاى نفسى و در شیوه علم‌النفس تجربى به محاسبى نرسیده‌اند (رجوع کنید به عبدالحلیم محمود، ص ۲۱). بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۳۵۲) این کتاب را زیباترین اثرى دانسته است که مسلمانان درباره حیات باطنى انسان نوشته‌اند. الرعایه را نخستین بار مارگارت اسمیت در ۱۳۱۹ش/۱۹۴۰ در لندن منتشر کرد که در ۱۳۴۵ش/۱۹۶۶ نیز چاپ افست شد. در ۱۳۲۶ش/۱۹۴۷ چاپ دیگرى از آن انجام گرفت. بار دیگر نیز با مقدمه عبدالحلیم محمود در قاهره به چاپ رسید. در ۱۳۴۹ش/۱۹۷۰ هم، با تحقیق عبدالقادر احمد عطا و مقدمه عبدالحلیم محمود، دوباره در قاهره چاپ شد. چاپ دیگرى از آن با مقدمه عبدالقادر احمد عطا در بیروت انجام گرفته که مشتمل است بر حواشى و فهرستى از احادیث کتاب.

۲) کتاب التوهّم، درباره سفر آدمى به عالم دیگر و چگونگى آن. شاید در جهان اسلام، این نخستین اثر مستقلى باشد که در این باره نگارش یافته است. پس از آن، و شاید با تقلید از سبک آن، این موضوع را با اهداف و دیدگاههاى گوناگون، کسانى همچون ابوالعلاء معرّى*، غزالى* و ابن‌عربى*، در آثارشان مورد توجه قرار دادند. محاسبى در این کتاب، به نقل آیات و روایاتى راجع به آخرت بسنده نکرده، بلکه با استفاده از قوه خیال خود و بر پایه آن، آدمى را از مراحلى عبور داده است که از هنگام مرگ تا ورود به دوزخ یا بهشت باید آنها را طى کند. وى مراحل و حوادث مربوط به هریک را به‌روشنى تصویر کرده و در نهایت، این سیر و سفر روحانى را با وصول به مشهدالصفا (مشهد ذات الهى)، که تکامل و سعادت در آن است، خاتمه داده است. کتاب التوهّم، علاوه بر جنبه دینى، به‌لحاظ ادبى نیز در خور توجه است. چون در این کتاب بارها کلمه «تَوَهَّم…» (خیال کن که…) تکرار شده است، آن را کتاب التوهّم نامیده‌اند. این کتاب، نخست با تحقیق و اهتمام آربرى و با مقدمه انگلیسى از وى و مقدمه عربى از احمد امین، در ۱۳۱۶ش/ ۱۹۳۷ در قاهره چاپ شد. بار دیگر هم، با کیفیت مطلوب‌تر، با تصحیح و مقدمه محمد عثمان خُشت در ۱۳۲۱ش/۱۹۴۸ در قاهره منتشر گردید.

۳) کتاب المسائل فى الزهد و غیره. عبدالقادر احمد عطا آن را با مقدمه و تعلیقات خود در ۱۳۴۸ش/۱۹۶۹، همراه با کتاب مائیه (هاهیه) العقل و معناه و اختلاف‌الناس فیه، در قاهره چاپ کرده است.

۴) کتاب مائیه (ماهیه) العقل و معناه و اختلاف الناس فیه، درباره جوهر عقل و تشریح ماهیت و وظایف و فواید آن. این اثر را حسین قوتلى، به پیوست کتاب فهم‌القرآن محاسبى، در ۱۳۴۸ش/۱۹۶۹ در لیدن چاپ کرد و در ۱۳۵۰ش/۱۹۷۱ نیز در بیروت منتشر شد (حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۲۷ـ۲۸؛عبدالحلیم محمود، ص ۸۲).

۵) الصلاه، شاید همان باشد که در پاره‌اى منابع کتاب فهم الصلاه معرفى شده است. محمد عثمان خشت آن را با عنوان العباده من منظورٍ خارجى چاپ کرده است. همچنین در مجموعه‌اى از رسائل محاسبى، که عبدالقادر احمد عطا در ۱۳۶۵ش/۱۴۰۶ با عنوان الوصایا منتشر کرده، رساله‌اى با عنوان فهم الصلاه هست که ظاهرآ همین کتاب است.

۶) فهم القرآن مذکور در رقم ۴٫

۷) کتاب النصائح (او الوصایا) الدینیه و النفحات القدسیه لنفع جمیع البریه. این کتاب با تحقیق عبدالقادر احمد عطا یک بار در ۱۳۴۳ش/۱۳۸۴ در قاهره و بار دیگر در ضمن مجموعه‌اى به نام الوصایا، با تعلیقات و مقدمه همو در ۱۳۶۵ش/۱۴۰۶ در بیروت منتشر شده است.

۸) کتاب المسترشد یا رساله المسترشدین، مشتمل بر مجموعه‌اى از اندرزها، با استفاده از قرآن و احادیث نبوى و علوى و اقوال بزرگان. این اثر ظاهرآ همان است که از آن با نام رسالهالارشاد یاد کرده‌اند. کتاب المسترشد با تحقیق و تصحیح و تعلیقات عبدالفتاح ابوغدّه، در ۱۳۴۲ش/۱۹۶۴ در حلب و بار دیگر در ۱۳۵۰ش/۱۹۷۱ و براى پنجمین بار در ۱۳۶۸ش/۱۴۰۹ در قاهره به چاپ رسید. على ارسلان آن را به ترکى جدید ترجمه و در استانبول چاپ کرده است.

۹) رساله بدء من اناب الى اللّه تعالى. از این اثر، همانند کتاب الرعایه، شناخت دقیق محاسبى درباره نهفته‌هاى روح آدمى فهمیده می‌شود. هلموت ریتر در ۱۳۱۴ش/۱۹۳۵ آن را به مناسبت نوزدهمین همایش خاورشناسان، که در رم برگزار شد، منتشر کرد و عبدالفتاح ابوغدّه نیز آن را در ضمن مجموعه‌اى از آثار محاسبى در ۱۳۶۵ش/۱۴۰۶ منتشر ساخت.

۱۰) الخلوه و التنقل/ التبتل فى العباده و درجات العابدین. متن این اثر را پدر اغناطیوس عبده، خلیفه مسیحى، در ۱۳۳۳ـ۱۳۳۴ش/ ۱۹۵۴ـ۱۹۵۵ در ضمن مجلد ۴۸ (ص ۱۸۲ـ ۱۹۱) و ۴۹ (ص ۴۳ـ۵۴ و ۴۵۱ـ۴۹۰) مجله مشرق منتشر کرد.

۱۱) کتاب الصبر و الرضا، درباره مبادى زهد، شکیبایى در انجام دادن وظایف الهى و خضوع تام در برابر اراده خدا. از این اثر چیزى در دست نیست، جز سه برگ آخر آن که در سال ۶۱۲ رونویسى شده و به صورت نسخه خطى در بانکیپور هند موجود است و اوتو اسپیس آن را در مجلد ششمِ مجله آلمانى اسلامیکا (ص ۲۸۳ـ۲۸۹) در ۱۳۱۳ش/۱۹۳۴ منتشر کرده است. ظاهرآ، این همان است که در پاره‌اى منابع با نام کتاب‌الرضا معرفى شده است (حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۲۳؛
عبدالحلیم محمود، ص ۷۸؛بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۳۵۲).

۱۲) رساله فى الاخلاق، که نسخه خطى آن در مجموعه شهید علی‌پاشا در کتابخانه سلیمانیه استانبول موجود است (حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۳۵؛بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۳۵۳).

۱۳) اخلاق الحکیم، که گویا غیر از رساله فى الاخلاق است. در پاره‌اى دیگر از آثار محاسبى، همچون کتاب المسائل فى اعمال القلوب، ذکر آن آمده است و ظاهرآ نسخه‌اى از آن در دست نیست (حارث محاسبى، همانجا).

۱۴) القصد و الرجوع الی‌اللّه. محاسبى این اثر را در پاسخ به پرسشهاى یکى از اصحابش، ابوجعفر احمد/ محمدبن یعقوب فرجى، نگاشته است (رجوع کنید به حارث‌محاسبى، ۱۳۷۰ش، ص ۹۳ـ ۱۰۸). این اثر با تصحیح و مقدمه عبدالقادر احمد عطا یک بار در ۱۳۵۹ش/۱۹۸۰ در قاهره و بار دیگر در ۳۴ باب در ضمن الوصایا در ۱۳۶۵ش/۱۴۰۶ در بیروت توسط همو منتشر شده است. از مقدمه شوقیه اینالجق بر متن رساله، که در آنکارا چاپ و ترجمه آن در مجله معارف (دوره ۸، ش ۲، مرداد ـ آبان ۱۳۷۰، ص ۸۰ـ ۱۰۸) منتشر شده‌است، معلوم‌می‌شود که نسخه مأخذ آن چاپ، ناقص بوده چون نسخه اینالجق مشتمل بر ۵۴ باب است.

۱۵) مختصرالمعانى، که حسنى ایدن رساله دکترى خود، از دانشکده ادبیات دانشگاه آنکارا، را درباره آن نوشته است (حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۳۴ و پانویس).

۱۶) کتاب المسائل فى اعمال القلوب و الجوارح، که به شیوه علمى ـ تحلیلى نوشته شده است، ولى در میان مسائل آن، وحدت موضوعى نیست. این کتاب با مقدمه عبدالقادر احمد عطا، همراه با کتاب دیگر محاسبى (المسائل فى الزهد، المکاسب، العقل)، در ۱۳۴۸ش/۱۹۶۹ در قاهره منتشر شد.

۱۷) کتاب الدماء، که ظاهرآ همان کتاب الکف عما شجر بین الصحابه است، در منع از گفتگو درباره کشمکشهاى میان صحابه و خون‌ریزیهایى که در پى داشته است و در تبرئه صحابه از آنچه معتزله با استناد به آن کشمکشها درباره ایشان می‌گفتند. اهل سنّت براى توجیه آن کشمکشها از همین کتاب سود جسته‌اند (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۰۵؛حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۳۶؛عبدالحلیم محمود، ص ۷۴ـ۷۵، ۸۷ـ۸۸). به نوشته بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۳۵۳)، در این کتاب اشارات فراوانى به انجیل و برخى انجیلهاى غیرمعتبر نزد مسیحیان وجود دارد.

۱۸) کتاب العلم. این کتاب با تصحیح و مقدمه محمد عابد مزالى در ۱۳۵۴ش/۱۹۷۵ در الجزایر منتشر شده است. کتاب‌العلم نه فقط مرحله مهمى از زندگى محاسبى را ارائه می‌کند، بلکه همچنین مرحله‌اى از مراحل تفکر اسلامى را در آغاز سده سوم ــبا نگاهى دقیق و تحلیلى عمیق و نظرى دوربین و حکمتى رسا که محاسبى همه آنها را از نفوس معاصرانش استنباط کرده است ــ نشان می‌دهد (حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۷۲). محاسبى در این کتاب کسانى راکه به علم ظاهرى بسنده کرده و از علم مکاشفه غافل‌اند، نکوهش کرده است. هدف این نکوهشها را احمدبن حنبل، فقیه ظاهرگراى اهل سنّت، دانسته‌اند (همان مقدمه، ص ۵۸ـ۵۹). به نظر عبدالحلیم محمود (ص ۸۶)، کتاب العلم همان کتاب المعرفه است. در عین حال، خود او تصریح کرده که کتاب المعرفه نام اثر دیگرى از محاسبى است.

۱۹) الخصال العشر التى جرّبها اهل المحاسبه (ده خصلتى که اهل محاسبه آزموده‌اند؛حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص۳۰؛همو، ۱۴۰۶ب، مقدمه عبدالقادر احمد عطا، ص ۳۸؛قس عبدالحلیم محمود، ص ۸۵ـ۸۶).

۲۰) المکاسب و الورع و الشبهه، که یک بار با مقدمه و تعلیقات عبدالقادر احمد عطا همراه کتاب المسائل فى اعمال القلوب، در ۱۳۴۸ش/۱۹۶۹ در قاهره و بار دیگر در ۱۳۶۶ش/۱۴۰۷ در بیروت منتشر شده است. این کتاب با تحقیق محمد عثمان خشت نیز به چاپ رسیده است.

۲۱) رساله المحبه، که گویا نخستین اثر مستقلى است که صوفیان مسلمان درباره محبت نوشته‌اند. ظاهرآ نسخه‌اى از آن موجود نیست، ولى شاید تمام یا بخشهایى از آن در حلیه الاولیاء ابونعیم اصفهانى (ج۱۰، ص ۷۶ـ۸۰) آمده باشد.

۲۲) البعث و النشور. این کتاب با تصحیح و حواشى محمد عیسى رضوان (از علماى الازهر) در ۱۳۶۵ش/۱۴۰۶ در بیروت منتشر شده است.

۲۳) معاتبه النفوس/ النفس، که به پیوست کتاب البعث و النشور از حارث محاسبى و به تصحیح و حواشى محمد عیسى رضوان، در ۱۳۶۵ش/۱۴۰۶ در بیروت به‌چاپ رسیده است.

۲۴) آداب النفوس/ النفس، که با توضیحات و مقدمه عبدالقادر احمد عطا در ۱۳۶۳ش/۱۹۸۴ در بیروت منتشر شده است.

۲۵) وحده النظام و وحدانیه اللّه، که عبدالقادر احمد عطا آن را فراهم آورده و در ضمن مجموعه ثلاث رسائل فى عقیده المسلم در ۱۳۷۶ش/۱۹۹۷ در قاهره منتشر کرده است و شاید یکى از همان سه اثرى باشد که در فهرست کتابهاى محاسبى از آنها با عنوان رساله فى التوحید، فصل من کتاب العظمه و الدلاله فى الوحدانیه نام برده‌اند.

اشپنگلر کتاب دواء داءالقلوب را، به اشتباه، به محاسبى نسبت داده است (حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۳۸). رساله فى التوحید نیز منسوب به محاسبى است. مزالى در مقدمه کتاب‌العلم حارث محاسبى (ص ۳۷ـ۳۸) گفته است که این رساله از آنِ محاسبى نیست و قطعه‌اى از آن در کتابخانه ملى تونس موجود است (درباره آثار دیگر محاسبى و نسخه‌هاى خطى آنها رجوع کنید به بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۳۵۲ـ ۳۵۳؛حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۱۹ـ۲۲، ۲۹ـ۳۶؛
همو، ۱۴۰۶ب، مقدمه عبدالقادر احمد عطا، ص ۳۸ـ ۳۹؛عبدالحلیم محمود، ص ۸۵ـ۸۷).

گفتنى است که عبدالجبار عبدالرحمان (ج ۲، ص ۸۱۴ـ ۸۱۶) چهارده اثر از آثار حارث را معرفى کرده است.

درباره محاسبى

۱) انتقادات.

معاصران محاسبى ــکه علم را فقط نقل سند و متن حدیث می‌دانستند، نه گفتگو درباره معانى آن ــ از او به‌سختى انتقاد، و علماى اهل سنّت نیز به وى اعتراضات شدید کردند، زیرا از یک سو، در عرضه دین شیوه‌اى غیر از روش آنان که مبتنى بر تقلید و پیروىِ صرف از ظواهر کلمات آیات و احادیث بود، داشت؛وى سخنانى می‌گفت که عین آنها در آیات و روایات نبود و از بصیرت باطنى و بینش درونی‌اش الهام می‌گرفت (ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۸ـ ۲۱۰). از سوى دیگر، اشتغال به اقوال و آراى متکلمان و استفاده از شیوه آنان (بحث و استدلال) را براى رد و نقد مخالفان سنّت نه فقط جایز، بلکه لازم می‌شمرد. بعدها اشعریان ــکه بیشترین پیروان را در میان اهل سنّت داشتندــ همین شیوه را پذیرفتند و از آن تبعیت کردند.

از جمله معترضان محاسبى، ابوزرعه رازى* (متوفى ۲۸۱)، محدّث معروف سنّى، بود که نوشته‌هاى محاسبى را در باب خطرها و وسوسه‌هاى نفس، «کتب بدعت و ضلالت» خواند و دیگران را از خواندن آنها برحذر داشت (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص۱۱۰؛ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۸ـ ۲۰۹). احمدبن حنبل به دلیل اشتغال محاسبى به مقالات اهل کلام، ولو با هدف رد آراى معتزله، و به این سبب که محاسبى گفته بود تکلم خدا با صوت نیست، از او دورى گزید و او را بدعت‌گذار شمرد و مردم را از وى برحذر داشت و حتى مدعى شد که توبه محاسبى پذیرفته نیست (رجوع کنید به ذهبى، حوادث و وفیات  ۲۴۱ـ ۲۵۰ه ، ص ۲۰۹ـ۲۱۰؛سبکى، ج ۲، ص ۲۷۶) و کار به آنجا رسید که محاسبى نه تنها ناگزیر به ترک تدریس شد، بلکه با تعصب پیروان احمدبن حنبل، به کوفه گریخت و تا اواخر عمر نتوانست به بغداد بازگردد و وقتى هم برگشت در خانه‌اى پنهان شد تا اینکه در همانجا درگذشت و جز چهار تن هیچ‌کس در نماز جنازه او حضور نیافت (خطیب بغدادى، همانجا؛ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، ص ۲۰۹؛بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۳۵۱ـ۳۵۲) و ازاین‌رو، از بیشتر کتابهاى کلامى او جز نامى برجاى نماند.

اِشکال دیگرى که از محاسبى گرفته‌اند، نقل احادیث ضعیف، اعتماد به آنها و مبتنى کردن اصول بر آنهاست (ابن‌عربى مالکى، ج ۵، ص ۲۰۱ـ۲۰۲)، ولى حقیقت این است که اولا، معیار کاملا مشخصى براى تعیین احادیث ضعیف و ساختگى در میان اهل سنّت وجود نداشت. چه بسا برخى از آنان حدیثى را ضعیف و ساختگى و دیگران آن را معتبر و درخور استناد می‌پنداشتند. ثانیآ، استفاده محاسبى از احادیث ضعیف غالبآ در مقام موعظه و تأیید خصالى همچون ورع بوده است نه اثبات و استنباط احکام الهى و شناخت حلال و حرام. این مطلب را غالب علماى سنّى پذیرفته‌اند. گفتنى است که آسان‌گیرى محاسبى در نقل احادیث ضعیف، از او به دیگر کسانى که به نگارش متون عرفانى پرداختند، از جمله ابوطالب مکى و امام غزالى، سرایت کرد (حارث محاسبى، ۱۴۰۹، مقدمه عبدالفتاح ابوغدّه، ص ۲۵ـ۲۶).

۲) مطالعات اخیر.

در دوران اخیر، کسى که در میان عربها نماینده راستین مکتب محاسبى شناخته شد، شیخ عبدالواحد یحیى بود که در آغاز نیمه دوم قرن چهاردهم درگذشت (عبدالحلیم محمود، ص ۶). عبدالقادر احمد عطا نیز بیشترین تلاش را براى تصحیح و نشر آثار محاسبى کرد و دست‌کم ده اثر مهم او را تصحیح و منتشر نمود، اما آنچه وى درباره محاسبى نوشته، مشحون از خطاهاى فاحش است (مثلا درباره تاریخ، ولادت محاسبى رجوع کنید به حارث محاسبى، ۱۴۰۶ب، مقدمه، ص ۱۷؛براى موارد دیگر رجوع کنید به همو، ۱۹۸۴الف، مقدمه، ص ۵؛همو، الرعایه، مقدمه، ص ۲۱؛همو، ۱۴۰۷، مقدمه، ص ۷).

در میان مستشرقان، لویى ماسینیون* براى شناساندن حارث محاسبى کوشش بسیار کرده (عبدالحلیم محمود، ص۷۰) و در دو کتاب خود، مصایب حلاج و >تحقیق در مبادى اصطلاحات عرفان اسلامى<، به وى پرداخته است. مارگارت اسمیت* نیز کتابى درباره محاسبى تألیف و در ۱۳۱۴ش/۱۹۳۵ منتشر کرد. وى به منابع مهمى درباره محاسبى دست یافته که راه را براى پژوهش هاى دقیق هموار کرده است (رجوع کنید به همانجا). یوزف فان‌اس هم کتابى درباره محاسبى نوشته (بن ۱۹۶۱) و در آن چند فقره از آداب‌النفوس محاسبى را به آلمانى ترجمه کرده است (حارث محاسبى، ۱۹۷۵، مقدمه مزالى، ص ۱۸، ۴۸).



منابع :

(۱) ابن‌خلّکان؛
(۲) ابن‌ظفر، انباء نجباء الابناء، چاپ ابراهیم یونس، قاهره ( ۱۹۹۱)؛
(۳) ابن‌عربى مالکى، عارضه الاحوذى بشرح صحیح الترمذى، ج ۵، (بیروت): دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، (بی‌تا.)؛
(۴) محمدعلى ابوریان، اصول‌الفلسفه الاشراقیه عند شهاب‌الدین السهروردى، قاهره ۱۹۵۹؛
(۵) ابونعیم اصفهانى، حلیهالاولیاء و طبقات الاصفیاء، چاپ محمدامین خانجى، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۶) محمدبن على اشکورى، محبوب‌القلوب، مقاله ۱، چاپ ابراهیم دیباجى و حامد صدقى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۷) عبدالقاهربن طاهر بغدادى، کتاب اصول‌الدین، استانبول ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۸) حارث محاسبى، آداب‌النفوس، چاپ عبدالقادر احمد عطا، بیروت ۱۹۸۴الف؛
(۹) همو، البعث و النشور، چاپ محمد عیسى رضوان، بیروت ۱۴۰۶الف؛
(۱۰) همو، التوهم: رحلهالانسان الى عالم‌الآخره، چاپ محمد عثمان خشت، قاهره ( ۱۹۸۴ب)؛
(۱۱) همو، رساله المسترشدین، چاپ عبدالفتاح ابوغدّه، قاهره ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۱۲) همو، الرعایه لحقوق‌اللّه، چاپ عبدالحلیم محمود و طه عبدالباقى سرور، قاهره (بی‌تا.)؛
(۱۳) همان، چاپ عبدالقادر احمد عطا، بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۴) همو، کتاب العلم، چاپ محمد عابد مزالى، الجزایر ۱۹۷۵؛
(۱۵) همو، کتاب‌القصد، چاپ شوقیه اینالجیق، در معارف، دوره ۸، ش ۲ (مرداد ـ آبان ۱۳۷۰)؛
(۱۶) همو، المکاسب، چاپ عبدالقادر احمد عطا، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۷) همو، الوصایا، چاپ عبدالقادر احمد عطا، بیروت ۱۴۰۶ب؛
(۱۸) خطیب بغدادى؛
(۱۹) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه ، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲۰) محمد زکى مبارک، التصوف الاسلامى فى الادب و الاخلاق، مصر ۱۳۵۷/۱۹۳۸؛
(۲۱) عبدالوهاب‌بن على سبکى، طبقات الشافعیه الکبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۲۲) سمعانى؛
(۲۳) عبدالجبار عبدالرحمان، ذخائر التراث العربى الاسلامى، بصره ۱۴۰۱ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۳؛
(۲۴) عبدالحلیم محمود، استاذالسائرین: الحارث‌بن اسد المحاسبى، (قاهره ۱۹۷۳)؛
(۲۵) محمدبن محمد غزالى، احیاء علوم‌الدین، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۲۶) علی‌بن محمد ماوردى، ادب الدنیا و الدین، چاپ مصطفى سقا، بیروت ۱۳۹۸/۱۹۷۸، چاپ افست قم ۱۴۰۴؛
(۲۷) محمد عبدالرووف‌بن تاج‌العارفین مناوى، طبقات الصوفیه: الکواکب الدریه فى تراجم الساده الصوفیه، چاپ محمد ادیب جادر، بیروت ۱۹۹۹؛
(۲۸) جلال‌الدین محمدبن محمد مولوى، مثنوى معنوى، چاپ رینولد الین‌نیکلسون، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۲۹) رینولد الین نیکلسون، تصوف اسلامى و رابطه انسان و خدا، ترجمه محمدرضا شفیعى کدکنى، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۳۰) علی‌بن عثمان هجویرى، کشف‌المحجوب، چاپ محمود عابدى، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۳۱) جلال‌الدین همائى، غزالی‌نامه، تهران (۱۳۴۲ش)؛

(۳۲) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه شیخ حسن بصرى (۱۱۰-۲۱ه ق)

 شهرت حسن‌بن ابوالحسن یسار، متکلم، مفسر، محدّث، واعظ، فقیه و یکى از هشت زاهد معروف قرن اول و دوم. وى به امام‌التابعین، سیدالتابعین و شیخ‌الاسلام ملقب، و کنیه‌اش ابوسعید یا ابومحمد یا ابوعلى بود (رجوع کنید به هجویرى، ص ۱۲۹ـ۱۳۰؛ سمعانى، ج ۲، ص ۲۲۰؛ ذهبى، ۱۴۱۰، حوادث و وفیات ۱۰۱ـ۱۲۰ه ، ص ۴۸؛ حسن‌بصرى، ج ۱، مقدمه محمد عبدالرحیم، ص ۱۸).

حسن در مدینه به دنیا آمد و در وادی‌القرى (از مضافات مدینه) پرورش یافت (ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۵۷؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۶۴). در تاریخ تولد او اتفاق‌نظر وجود ندارد. به گفته عطار (ص ۳۰) حسن در دوره حیات پیامبر اکرم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم متولد شد. به گفته وَکیع (ج ۲، ص ۶)، در زمان قتل عثمان (در سال ۳۵) حسن ده ساله و به گفته ابن‌سعد (ج ۹، ص ۱۵۸) چهارده ساله بود (نیز رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، همانجا). به نظر می‌رسد که قول اخیر درست‌تر باشد، زیرا ابن‌سعد (متوفى ۲۰۳) نزدیک‌ترین فرد به زمان حسن بوده است. علاوه بر این، او در جاى دیگرى (رجوع کنید به ج ۹، ص ۱۵۷) تأکید کرده است که حسن دو سال پیش از قتل خلیفه دوم متولد شد (نیز رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، همانجا). اگر حسن در زمان قتل عثمان چهارده ساله بوده است، باید در سال ۲۱ به‌دنیا آمده باشد، ضمن آنکه وکیع (ج ۲، ص ۳) و صَفَدى (ج ۱۲، ص ۳۰۶) نیز همین تاریخ را پذیرفته‌اند.

پدر حسن اهل میسان* (شهرکى متصل به دَسْتُمِیسان، همان دشت میشان در خوزستان کنونى) و نخست مسیحى و نامش یسار یا فیروز (پیروز) بود (ابن‌سعد، همانجا؛ وکیع، ج ۲، ص ۴؛ بدوى، ص ۱۵۲). فیروز در یکى از فتوح اسلامى اسیر شد و در جرگه موالى درآمد. سپس او را به مدینه بردند و پس از مدتى آزاد شد. در آنجا او با رُبَیع بنت نَضْر یا جابربن عبداللّه انصارى* یا فرد دیگرى از انصار، پیوند ولاء داشت (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، همانجا؛ ابن‌کثیر، ۱۳۵۱ـ۱۳۵۸، ج ۹، ص ۲۹۹؛ در مورد اقوال دیگر رجوع کنید به ثبوت، ص ۲). از این‌رو، حسن را انصارى می‌خواندند (رجوع کنید به وکیع، ج ۲، ص ۵).

مادر حسن، خَیرَه، کنیه‌اش امّالحسن، در فتح میسان به اسارت درآمد و با امّسلمه، همسر پیامبر، یا کسان دیگرى پیوند ولاء داشت (همان، ج ۲، ص ۳، ۵؛ ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۴۷؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، همانجا؛ درباره اقوال دیگر رجوع کنید به ثبوت، ص ۳). خیره به زنان قرآن می‌آموخت و براى آنان وعظ می‌کرد. همچنین او را از راویان موثق حدیث دانسته‌اند که از دو همسر پیامبر، امّسلمه و عایشه، حدیث روایت می‌کرد و دو پسرش، حسن و سعید، و دیگران از او روایت می‌کردند.

علماى بزرگ اهل سنّت نیز احادیث او را نقل کرده‌اند. او به تعلیم فرزند خود اهتمام جدّى داشت و حسن در اشتغال به قصه‌گویى و وعظ از مادر خود متأثر بود (ابن‌سعد، ج ۱۰، ص ۴۴۲؛ ابن‌کثیر، همانجا؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۲۵۰ـ ۲۵۱؛ حُصَرى، ص ۱۰۹).

حسن در دوازده سالگى یا چهارده سالگى قرآن را از بر کرد و گفته‌اند هر سوره‌اى را که می‌آموخت شأن نزول و تأویل آن را نیز فرامی‌گرفت. در سال دوم خلافت امام على علیه‌السلام، حسن به شانزده سالگى رسید و همراه خانواده‌اش به بصره سفر کرد و پس از مدتى با زنى ایرانی‌الاصل ازدواج کرد و از او صاحب دو پسر و یک دختر شد (ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، همانجا؛ بدوى، ص ۱۵۳؛ حصرى، ص ۱۰۹، ۱۱۱ـ ۱۱۲).

حسن هفتاد سال از عمر خود را در دوره امویان گذراند. چون خلیفه عمربن عبدالعزیز در سیاست رفتارى شایسته داشت، حسن نیز با وى مناسباتى مبتنى بر شفقت و نیک‌خواهى داشت و دوازده نامه به او نوشت که در آنها به توضیح صفات پیشواى عادل، تحذیر وى از فریبهاى دنیا، دعوت به زهد و پارسایى، اندرزگویى و تسلیت او به سبب مرگ فرزندش پرداخت (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۳۴ـ۱۴۰؛ بدوى، ص ۱۵۴ـ ۱۵۶). حتى یک بار خلیفه او را عهده‌دار منصب قضا کرد. پیش از این تاریخ نیز در سال ۴۳ در دستگاه ربیع‌بن زیاد حارثى، از اصحاب امام على علیه‌السلام، به کتابت و منشی‌گرى مشغول بود (بلاذرى، ص ۳۹۴؛ وکیع، ج ۲، ص ۱۴؛ امین، ج ۶، ص ۴۵۸). همچنین نقل است که وى سه سال در شاپور، کاتب انس‌بن مالک بود (ابن‌ندیم، ص ۲۰۲).

با این حال، حسن به شدت با برخى از خلفاى عصر خود و کارگزاران ستمگر آنان، به‌ویژه حجاج‌بن یوسف ثقفى*، مخالفت می‌نمود، بی‌آنکه شورشهاى مسلحانه برضد آنان را تأیید کند (رجوع کنید به ابن‌جوزى، ۱۴۰۳، ص ۶۴، ۷۲، ۱۱۶؛ بدوى، ص ۱۵۴). گاهى نیز در برخورد با حکام جائر، بر مبناى تقیه سلوک می‌کرد (رجوع کنید به حسن بصرى، ج ۱، ص ۲۰۷). در سالهایى که حجاج حاکم عراق بود حسن بارها بر او لعنت فرستاد و برخورد او با حجاج چنان بود که حجاج بارها تصمیم به قتل او گرفت (ابن‌جوزى، ۱۴۰۳، ص ۶۴، ۷۲). به گزارش یعقوبى (ج ۲، ص ۲۷۸) و ابن‌ندیم (همانجا) حسن، عبدالرحمان‌بن محمدبن اشعث را در قیام برضد حجاج همراهى نمود؛ اما این قول درست به نظر نمی‌رسد، زیرا ابن‌سعد (ج ۹، ص ۱۶۴ـ۱۶۵) تصریح دارد بر اینکه حسن، مردم را از همراهى با سپاه اشعث نهى کرد. همچنین او اصحاب خود را از پیوستن به شورش یزیدبن مهلَّب نیز منع می‌کرد و دلیل این کار نیز اعتقاد او به ناشایستگى رهبرانِ دو شورش مزبور بود (ابن‌اثیر، النهایه، ج ۲، ص ۱۹۸؛ ثبوت، ص ۲۳ـ۲۴).

در میان معاصرانِ معارضِ حسن، معروف‌تر از همه ابن‌سیرین* است که مخالفت آن دو با یکدیگر مَثل شده و گویند: «جالِسْ اِمّاالحَسَنَ اَوْ اِبْنَ سیرین» (رجوع کنید به وکیع، ج ۱، ص ۳۷۰؛ عباس قمى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۵، ج ۱، ص ۶۷۸). ظاهراً این مخالفت معلول برخوردهاى تند حسن با حکام خاصه حجاج و شیوه ابن‌سیرین در تسلیم در برابر حکام و بلکه پشتیبانى از آنان بوده است (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۲۷۱؛ عباس قمى، ۱۳۶۳ش، ص ۷۴).

حسن مقررى گرفتن از بیت‌المال و قبول هدایاى حاکمان را با شرایطى جایز می‌شمرد و بیشتر آن مقررى را به دیگران می‌بخشید. گاهى نیز، به سبب مخالفتهاى او با ایشان، مقرری‌اش را از بیت‌المال قطع می‌کردند (ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۷۱؛ خن، ص ۲۶۱؛ حصرى، ص ۱۸۴). همچنین نقل است که در روزگار معاویه، او در برخى از جنگهاى مسلمانان با دشمنان خارجى شرکت کرد (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۵۸، ۱۷۵؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۷۲، ۵۷۸).

اساتید

حسن استادان بسیارى داشت که برجسته‌ترین آنان

انس‌بن مالک،

جابربن عبداللّه انصارى،

حُذَیفه یمانى،

عبداللّه‌بن عباس،

حِطّان‌بن عبداللّه،

عمران‌بن حُصَین

و اَحنَف‌ بن قیس بودند (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۵۸؛ ابوطالب مکّى، ج ۱، ص ۳۰۸؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۶۵؛ صفدى، ج ۱۲، ص ۳۰۶؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۲۴۶؛ براى آگاهى از دیگر استادان او رجوع کنید به ثبوت، ص ۷ـ۹). علاوه بر این، به گزارش ابن‌سعد (ج ۹، ص ۱۵۸)، او از ابوهُرَیرَه و سَمُرَهبن جُندَب نیز حدیث فراگرفته؛ اما خود ابن‌سعد در ادامه (ج ۹، ص ۱۵۹) از برخى افراد اقوالى نقل کرده که مبنى بر عدم سماع حسن از ابوهریره است. ضمن آنکه پاره‌اى از روایات و برخوردهاى حسن حکایت از خرده‌گیرى او از این دو دارد (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۶۷ـ۵۶۸؛ بدوى، ص ۱۷۶).

حسن در مقام تفسیر، علاوه بر تفسیر قرآن به قرآن، در تفسیر نصوص قرآن و توضیح احکام آن، پیاپى از احادیث نبوى و قدسى و اقوال صحابه، از جمله امام على علیه‌السلام، ابن‌عباس و ابن‌مسعود و تابعین، بهره می‌برد. از دیگر منابع تفسیرى او اسرائیلیات* و اقوال اهل کتاب و منقولات کسانى همچون کعب‌الاحبار*، وهْب‌بن منبِّه* و عبداللّه‌بن سلام* بود (رجوع کنید به بررسیهاى محمدعبدالرحیم در حسن بصرى، ج ۲، ص ۴۶۹ـ ۴۷۸؛ثبوت، ص ۷۴).

بسیارى از اقوال او در تفاسیرى چون تفسیر طبرى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱۲، ص ۳۹۹ـ۴۰۰) و تفسیر ابن‌کثیر (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۲۴۳؛درباره اقوال و روایات تفسیرى حسن در تفاسیر شیعه رجوع کنید به ادامه مقاله) و نیز در کتابهاى صوفیه، از جمله در حلیهالاولیاء اثر ابونعیم اصفهانى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۵۳)، احیاء علوم‌الدین غزالى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۶، ۴۸، ۱۰۱) و الرساله القشیریه قشیرى (براى نمونه رجوع کنید به ص ۴۴۶) نقل شده است (براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به حسن بصرى، ج ۱، مقدمه محمد عبدالرحیم، ص ۸ـ۱۲).

او در تفسیر خود مدام از آیات ناسخ و منسوخ سخن گفته و البته در منسوخ شمردن برخى آیات اشتباه کرده است (رجوع کنید به بررسیهاى محمدعبدالرحیم در حسن بصرى، ج ۲، ص ۴۹۶). عنایت به عقل، توجه به ابعاد قرآن و لایه‌هاى باطنى آن و اهتمام به تأویل، در مکتب قرآن‌شناسى حسن جایگاهى درخور دارد (ثبوت، ص ۷۵ـ۷۶). همچنین او در بسیارى از آیات، قرائت خاص خود را دارد و پاره‌اى از قرائتهاى او نادر شمرده شده و از برخى نیز انتقاد شده است (رجوع کنید به جاحظ، ج ۲، ص ۲۱۹؛
خوانسارى، ج ۳، ص ۲۵۶؛بررسیهاى محمد عبدالرحیم در حسن بصرى، ج ۲، ص ۴۹۷ـ۵۰۲).

حسن سیصدتن از صحابه رسول خدا صلی‌اللّه علیه وآله و سلم را درک کرد و با هفتاد نفر از کسانى که در غزوه بدر حضور داشتند مصاحبت داشت و بسیارى از احادیث را از آنان فراگرفت و براى دیگران روایت کرد (ابن‌مرتضى، ص ۲۴). او به احادیث، آگاهى فوق‌العاده داشت و محدّثان بزرگ سنّى و شیعى، روایتهاى او از سنّت رسول صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم و سخنان امام على و امام حسن علیهماالسلام و نیز روایتهایى را که او در طریق آنها قرار دارد، نقل کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۵۶؛ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۳۰، ۷۵ـ۷۶؛کلینى، ج۵، ص ۴۲۱؛ابن‌بابویه، ۱۳۹۸، ص ۳۴۰ـ۳۴۱؛مفید، ۱۳۶۴ش، ص ۱۲۹ـ ۱۳۱).

با ملاحظه روایات و اقوال و خطبه‌هاى او می‌توان به این نتیجه رسید که از صحابه و تابعین اشخاص بسیار کمى به اندازه او در بازگو کردن کلمات امام على علیه‌السلام اهتمام داشته‌اند. با وجود این، به دلیل شرایط حاکم بر زمانه، حسن در بسیارى موارد سخنان امام على علیه‌السلام را بدون تصریح به نام گوینده اصلى و گاهى با عنوان «فقد قیل» (گفته شده) یا با تعبیر کنایىِ «ابوزینب» و «یکى از صالحان» نقل کرده است. شاید هم به دلیلِ وضوحِ انتسابِ سخنان مزبور به امام على، نیازى به تصریح نام آن حضرت نمی‌دیده است. این احتمال نیز وجود دارد که او به نام امام تصریح نموده است، اما کسانى که آن گفته‌ها را از وى شنیده‌اند، از ترس یا به دلایل دیگر، آن سخنان را از زبان وى بدون انتساب به امام بازگو کرده‌اند (ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۴۳؛
مجلسى، ۱۴۰۳، ج ۴۲، ص ۱۴۴؛مامقانى، ج ۱۹، ص ۱۰؛حصرى، ص ۱۷۰؛نیز رجوع کنید به ثبوت، ص ۲۵۷، ۲۶۷).

در مقابل، به احادیثى که حسن نقل کرده، ایراداتى نیز گرفته شده که از آن جمله است: تدلیس*، ارسال، و نقل به معانى نه الفاظ (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۵۹؛صَفَدى، همانجا؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۷۲، ۵۸۳، ۵۸۸؛براى پاسخ این ایرادات رجوع کنید به حصرى، ص ۲۷۰؛قلعه‌جى، ج ۱، ص ۱۸). گفتنى است که گاهى حسن در مقام نقل حدیث از معیارهاى عقلى بهره برده است (رجوع کنید به بدوى، ص ۱۷۶).

گذشته از مقام حدیثى، حسن از فقیهان بزرگ و مفتیان مؤثر نیز بود (ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۶۳، ۱۶۶). کتابهاى متعددى به نقل آراى فقهى منسوب به حسن اختصاص یافته است، از جمله فقه‌الحسن‌البصرى، در هفت جلد، تألیف قاضى ابوعبداللّه محمدبن مُفَرِّج قرطبى (حصرى، ص ۲۷۶؛خن، ص ۲۱۴) و موسوعه فقه‌الحسن‌البصرى، در دو جلد، تألیف محمد رواس قلعه‌جى (بیروت ۱۴۰۹). آراى فقهى حسن به کتاب، سنّت، اقوال صحابه و اجتهاد به رأى، متکى است (رجوع کنید به بررسیهاى محمدعبدالرحیم در حسن بصرى، ج۲، ص۵۰۴).از میان آراى خاص فقهى او به این موارد می‌توان اشاره کرد: عدم جواز وضو با نبیذ (شراب خرما) و جواز متعه حج که برخى از آن به عنوان حج تمتع یاد می‌کنند (که این دو نظر برخلاف رأى بسیارى از خلفا و فقهاى اهل‌سنّت است)؛عدم جوازِ حبسِ مدیونى که قادر به‌اداى دین خود نیست؛حق‌طلاق برای‌زن درصورتی‌که همسرش نتواند هزینه زندگى او را تأمین کند؛زنى که باید عدّه وفات یا طلاق نگه دارد، به محض وضع حمل یا سقط شدن جنین، عدّه او به سر می‌رسد؛
در جنگ مسلمانان با غیرمسلمانان، مسلمانان حق ندارند اسیران غیرمسلمان را بکشند و باید یا آنان را آزاد کنند یا در برابر آنان فدیه بگیرند و رهایشان نمایند (رجوع کنید به حسن بصرى، ج ۲، ص ۳۵۳؛قلعه‌جى، ج ۱، ص ۳۱۲، ۳۱۸؛خن، ص ۲۷۱، ۲۷۷؛
بسیط، ص ۱۳۶؛براى آگاهى از دیگر آراى فقهى او رجوع کنید به خن، ص ۲۱۵ـ۲۹۴؛بسیط، ص ۱۳۵ـ۱۴۲).

حسن به وعظ و خطابه نیز می‌پرداخت. در دوره او فساد و تباهى در جامعه رواج بسیار داشت. در این اوضاع، حسن براى مقابله با فساد به وعظ پرداخت و چون خود به آنچه می‌گفت عمل می‌کرد، وعظ او نیز بر مخاطبان اثر می‌گذاشت (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۴۷؛ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۳۰؛نیز رجوع کنید به ثبوت، ص ۱۰۹). با اینکه وى ایرانی‌تبار بود و زبان مادری‌اش عربى نبود، خطابه‌هاى او چنان فصیح بود که حتى حَجاج ــ که خود در فصاحت کم‌نظیر بود و از حسن کینه‌ها به دل داشت ــ اعتراف می‌کرد «حسن در خطابه از همه تواناتر است» (رجوع کنید به جاحظ، ج۱، ص۱۶۳، ۳۵۴، ۳۹۸؛بدوى، ص۱۶۰). به دلیل همین فصاحتِ وى بود که موعظه‌هاى او را در روزگار حیاتش، و دست‌کم اندکى پس از وفاتش، فراهم آوردند و برخى مؤلفان قدیم و جدید، درباره مواعظ و اندرزهاى او آثار مستقلى نوشتند (رجوع کنید به سزگین، ج ۱، ص ۵۹۲؛بدوى، ص ۱۵۹). حتى پس از مرگ حسن مواعظ او عامل گرایش قدرتمندان به رعایت موازین اخلاقى و بازداشتن آنان از تبهکارى بوده است (رجوع کنید به غزالى، ۱۳۶۱ش، ص۳۱۵، ۳۶۰، ۴۰۶). مواعظ حسن در موضوعات گوناگونى بود. گاهى از مکارم اخلاق و آداب حسنه، گاهى از تقوا و پرهیزکارى و گاهى از فرجامِ بدِ حکام و ثروتمندانى که به مردم ستم می‌کنند و حقوق خلق را پایمال می‌نمایند، سخن می‌گفت (ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۱۰۷؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۸۸؛بدوى، ص ۱۶۳).

رحلت

حسن در ۱۱۰ در بصره درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد (ابن‌سعد، ج۹، ص ۱۷۷ـ ۱۷۸؛ابن‌اثیر، الکامل، ج۵،ص۱۵۵). آرامگاه او از دیرباز شناخته شده بوده و مقدسى (ص ۱۳۰) از آن یاد کرده و امروزه نیز پابرجاست (عبدالجبار ناجى و عبدالحسین مبارک، ص ۳۰۱؛فاطمه محمد محجوب، ج ۱۴، ص ۱۷).

تألیفات حسن بصرى.

به طور قطع نمی‌توان گفت که حسن صاحب چه آثارى بوده است. ذهبى (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۸۴) گزارش کرده است که آثارى که در آنها علم بود از حسن برجای‌ماند. اما بنابه گفته ابن‌سعد (ج ۹، ص ۱۷۵)، حسن همه کتابهایش را، به جز یکى، سوزاند. با وجود این، چندین اثر به او منسوب است،

از جمله:

نامه‌اى به عبدالملک‌بن مروان (کتابٌ الی‌عبدالملک‌بن مروان فى الرّدّ علی‌القدریه)، که هلموت ریتر آن را تصحیح کرده و بسیط (ص ۱۶۸ـ۱۸۰) عیناً همان را در کتاب خود آورده است؛رساله حکایت قضا و قدر به فارسى، که به نظر می‌رسد با نامه یاد شده بی‌ارتباط نباشد؛

شروط الامامه؛

الاسماءالادریسیه، در تصوف؛

کتاب الاخلاص؛

نزول القرآن؛

و کتاب تفسیرالقرآن، که شاید با نزول‌القرآن پیوندى داشته باشد (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۳۶، ۴۰، ۲۰۲؛نوراللّه شوشترى، ج ۲، ص ۳۸؛سزگین، ج ۱، ص ۵۹۲ـ۵۹۳؛منزوى، ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ش، ج ۲، ص ۹۹۸، ج ۳، ص ۱۷۵۴؛همو، ۱۳۷۴ش، ج ۶، ص ۲۰۹؛براى آگاهى از دیگر آثار او رجوع کنید به سزگین، همانجا؛منزوى، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش، ج ۲، ص ۱۰۰۷، ج ۱۰، ص ۴۳ـ۴۴).

حسن بصرى و تصوف.

بسیارى از سلسله‌هاى تصوف، از جمله سهروردیان، طَیفوریان، مولویان و سلسله‌هاى صوفیه هند مثل چشتیان، به حسن بصرى منسوب‌اند و نام او در شجره‌نسب احمد غزالى، ابوبکر نسّاج، ابونجیب سهروردى، مجدالدین بغدادى و نجم‌الدین کبرى ذکر شده است. این سلسله‌ها شجره‌نسب طریقتى خود را به حسن و از طریق او به امام‌على علیه‌السلام می‌رسانند.

نقل است که پس از تولد حسن، وى را نزد امام آوردند و امام او را حسن نامید. همچنین حسن تحت تربیت‌آن حضرت پرورش‌یافت و از ایشان خرقه‌گرفت و امام کلمه توحید را به او تلقین کرد (رجوع کنید به عطار، ص ۳۱؛افلاکى، ج ۲، ص ۹۹۸؛عبدالرزاق کرمانى، ص ۵۵؛معصوم علیشاه، ج ۲، ص۵۹، ۱۰۷،۱۵۱،۳۰۵؛نیز رجوع کنید به منزوى، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش، ج۱۱، ص۹۹۷). در مقابل، افرادى همچون ابن‌خلدون (ج :۱ مقدمه، ص۴۰۳) و شاه‌ولی‌اللّه دهلوى (ص ۲۴۱) به چنین ارتباطى بین امام‌على علیه‌السلام و حسن قائل نیستند. باتوجه‌به این‌دو موضع متعارض، نمی‌توان انکار کرد که در اثبات و نفى مصاحبت حسن با امام على علیه‌السلام مبالغه شده و گرچه دلایل متقن و کافى براى پیوندى به آن استوارى در دست نیست، اصل ارتباط را نیز نمی‌توان انکار کرد (براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به ثبوت، ص۳۷۸ـ۳۸۴).

شاگردان

حسن در مسجد بصره حلقه درسى داشت که در آن به گفتگو درباره دانشهاى گوناگون (از جمله حدیث، فقه، عقاید و علوم قرآنى) می‌پرداخت و گاهى به پرسش درباره بعضى از مفاهیم تصوف پاسخ می‌داد. در خانه او نیز مجلس مخصوصى برگزار می‌شد و در آنجا جز در باب مفاهیم زهد، عبادت و معارف باطنى سخنى به میان نمی‌آمد (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۷۹).

به گزارش ابوطالب مکّى (ج ۱، ص ۳۰۷)،

افرادى مثل مالک‌بن دینار،

ثابت بنانى،

ایوب سجستانى/ سَختیانى،

فَرقَد سَبَخى/ سنجى

و عبدالواحدبن زید در این مجالس شرکت می‌کردند.

حسن شاگردان دیگرى نیز داشت،

از جمله

واصل‌بن عطاء، حبیب عجمى،

غَیلان دمشقى،

مَعبَد جُهَنى،

محمدبن واسع،

قَتاده سدوسى

و عمروبن عُبَید (ابونعیم اصفهانى، ج۲، ص۳۵۴؛شهرستانى، قسم۱، ص۵۰؛ابن‌خلّکان، ج ۴، ص ۸۵؛ابن‌مرتضى، ص ۲۵؛بدوى، ص ۱۸۸ـ۲۱۴؛براى آگاهى از دیگر شاگردان او رجوع کنید به ثبوت، ص ۱۲ـ۱۷).

به طور کلى شیوه سلوک حسن، که خود سخت به آن پایبند بود، مبتنى بود بر اصولى چون محاسبه نفس، حزن، استفاده از نعمتهاى حلال، اجتناب از افراط در زهد، نکوهش اعتیاد به زندگى پرتجمل و گردآورى ثروت انبوه، دورى از شنیدن غنا، توجه به وظایف اجتماعى، اهتمام به امور مسلمانان و ترجیح آن بر پاره‌اى از عبادات، دورى از رابطه مریدى و مرادى و تظاهر به شورید گى، تخطئه نگاههاى فرا انسانى به بزرگان، دورى از طفیلی‌گرى و ارتزاق از راه دین، و عبادت حق بدون توجه به ثواب و عقاب (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۷۱ـ۱۷۳؛جاحظ، ج ۳، ص ۱۲۰؛ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۳۲ـ۱۳۳، ۱۵۱ـ۱۵۲؛هجویرى، ص ۱۳۰؛ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۲۸ـ۲۹، ۸۸، ۹۰ـ ۹۱؛امینى، ج ۸، ص ۶۸؛کتاب فی‌الاخلاق، ص ۲۸۹).

مذهب و مکتب فکرى حسن بصرى.

درباره مکتب فکرى حسن اتفاق‌نظر وجود ندارد؛او را معتزلى، شیعى، پیرو مذهب مرجئه و معتقد به مبانى اشاعره دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌شهرآشوب، ج ۲، ص ۵۶؛ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۷۵، ۱۳۰؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۸۰؛
بدوى، ص ۱۸۲؛بسیط، ص ۱۴۵). برخى از ابن‌ابی‌العوجا*، که ابتدا شاگرد حسن بود و سپس از زندیقان شد، روایت کرده‌اند که حسن گاهى به سوى قدریان و زمانى به سمت جبریان متمایل می‌شده است (رجوع کنید به کلینى، ج ۴، ص ۱۹۷؛ابن‌بابویه، ۱۳۹۸، ص ۲۵۳).

اما به نظر می‌رسد با استناد به گفته او نمی‌توان مطلبى را ثابت کرد (رجوع کنید به جبر و اختیار*). علاوه بر آنکه سخنان و روایات حسن در تخطئه جبر و قدر و تأیید موضع شیعه در این باره، بارها در متون شیعى مورد استناد و ستایش قرار گرفته است (براى نمونه رجوع کنید به مفید، ۱۳۸۴ش، ج ۱، ص ۳۱۵ـ۳۱۸؛ابن‌طاووس، ج ۲، ص ۲۲؛صدرالدین شیرازى، ج۱، ص۳۲۵). عبدالرحمان بدوى (ص۱۸۲) نیز، بر پایه خوددارى حسن از پاسخ به پرسش حجاج درباره امام على علیه‌السلام و عثمان، او را از بنیان‌گذاران مرجئه دانسته است. اما حسن بارها معاویه، یزید و حجاج و بسیارى دیگر از قدرتمندان را محکوم کرده و حتى حکمرانان عصر خود را منافق خوانده است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۷۳، ۱۰۸ـ ۱۰۹؛سبط ابن‌جوزى، ج ۲، ص ۱۹۹؛ابن‌کثیر، ۱۳۵۱ـ۱۳۵۸، ج ۸، ص ۱۳۰؛بسیط، ص ۱۴۴). همچنین اقوال و روایات به جامانده از حسن در باب مفهوم ایمان، حکایت از مخالفت جدّى او با مرجئه دارد (حمصى رازى، ج ۱، ص ۱۹۸).

برخى هم بر آن‌اند که حسن، پس از تهدید شدن، از اظهار مخالفت با عقیده عامه سنّیان درباره قدر بازایستاده است (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۶۸؛قاضى عبدالجباربن احمد، ص ۳۷). اما اگر هم ثابت شود که حسن در پاره‌اى موارد به یکى از دو طرف جبر یا اختیار گرایش یافته است، باید این گفته‌ها را با مجموع اظهارات او سنجید.

از روزگار حسن تا به امروز درباره او گزارشهایى مطرح بوده است که برخى آن را حاکى از مخالفت حسن با امامان شیعه، خاصه امام على علیه‌السلام، دانسته‌اند. مثلاً طبرسى (ج ۱، ص ۴۰۲ـ ۴۰۳؛و به نقل از او مجلسى، ج ۴۲، ص ۱۴۱ـ ۱۴۳) روایت کرده است که در بصره على علیه‌السلام از حسن دلیل شرکت نکردنش در جنگ جمل را پرسید و حسن دلیل آن را جهنمى بودن قاتل و مقتول بیان کرد. طبق روایتى دیگر (طبرسى، ج ۱، ص ۴۰۴)، پس از جنگ جمل و ورود امام على به بصره، آن حضرت خطاب به حسن که قصد کتابت بیانات ایشان را داشت گفته بود هر امتى سامری‌اى دارد و سامرى این امت حسن است که اعتقاد به جنگ کردن ندارد. همچنین نقل شده است که حسن عمداً در کربلا به سپاه امام حسین علیه‌السلام نپیوست (رجوع کنید به خوانسارى، ج ۳، ص ۳۳؛براى اطلاع از نقد این گزارشها رجوع کنید به ثبوت، ص ۱۸۷ـ۲۰۸، ۲۳۰ـ۲۳۱).

درباره دو روایت اول باید گفت که علاوه بر آنکه فاقد سندند، به لحاظ تاریخى نیز نمی‌توانند درست باشند، زیرا جنگ جمل در سال ۳۶ اتفاق افتاد و حسن در این زمان حداکثر پانزده ساله بود. اما گذشته از بحث سند و مسئله تاریخى این دو روایت و نیز روایات دیگرى که در تأیید اقدامات على علیه‌السلام در جنگ جمل از حسن نقل شده (براى نمونه رجوع کنید به سُلیم‌بن قیس هلالى، ج ۲، ص ۵۵۹؛عاصمى، ج ۲، ص ۳۷۴ـ ۳۷۵)، شیخ مفید در امالى (ص ۱۲۹ـ ۱۳۱) روایت اول را به گونه دیگرى نقل کرده است. در آنجا حسن نه تنها پاسخ بی‌ادبانه‌اى به سؤال امام نداده، بلکه حتى از ایشان نصیحت خواسته است.

اما در مورد روایت سوم، حضور نیافتن حسن در کربلا می‌تواند به این دلیل باشد که به موقع از ورود سپاه امام به کربلا باخبر نشد، همچنان که هیچ یک از رجال بصره، که قصد یارى کردن امام حسین علیه‌السلام را داشتند، فرصت پیوستن به امام را نیافتند. به علاوه، ابن‌زیاد همه راههایى را که به آن سرزمین منتهى می‌شد بسته بود. دیگر آنکه نقل است که حسن چنان به اهل‌بیت علیهم‌السلام دلبستگى داشت که با شنیدن خبر شهادت امام حسین علیه‌السلام، به‌شدت گریست و سپس گفت : «خدا خوار کند امتى را که فرزند پیامبرش را کشت» (قندوزى، ج ۳، ص ۴۸؛براى آگاهى بیشتر از گزارشهاى حاکى از دشمنى او با ائمه و نکوهشهاى ائمه از او و نقد آنها رجوع کنید به ثبوت، ص ۱۸۳ـ۲۴۴).

حسن در ترویج بعضى معتقدات که امامان شیعه تعلیم می‌دادند و نیز آموزه‌هایى که مجموعه آموزه‌اىِ شیعه را تشکیل می‌دهند، گامهاى بلندى برداشت،

از آن جمله است:

نفى رؤیت باری‌تعالى،

شفاعت، مهدویت،

امامتِ امامان اهل بیت و شمار آنان،

تخطئه قیاس،

تقیه،

سرنوشت فرزندان نامسلمانان،

معراج پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم،

خطاهاى فاحش خلفا،

نکاح موقت،

مسئله میراث پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم،

تقدیس بزرگان شیعه همچون سلمان و عمار یاسر (رجوع کنید به حسن بصرى، ج ۱، ص ۲۰۷؛نصربن مزاحم، ص ۳۲۳؛مفید، ۱۴۱۳، ص ۲۱؛طوسى، ج۱۰، ص۱۹۹؛شهرستانى، ج۱، ص۵۱؛نشوان‌بن سعید حمیرى، ص۲۵۶؛ابن‌شهر آشوب، ج۲، ص۵۶؛
ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۱۳۰؛مُحَلِّى، ص۳۸۵؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج۴، ص۵۶۸؛خن، ص ۱۲۲).

وى همچنین امامان شیعه را ستایش کرده است. مثلاً از علی ‌علیه‌السلام به عنوان ربّانى این امت و بهترین فرد امت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم و نخستین مؤمن و نمازگزار با وى و از همسر و دو فرزندش به عنوان بهترین کسان پس از وى یاد کرده و نیز، به نقل از عبداللّه‌بن مسعود، گفته است که در قیامت، على علیه‌السلام بر کرسى نور نشسته است و فقط کسى می‌تواند از صراط بگذرد که ولایت او و اهل‌بیت او را داشته باشد (رجوع کنید به مفید، ۱۴۰۵، ص ۲۱۵، ۲۲۱؛منتجب‌الدین رازى، ص۴۶؛
ابن‌ابی‌الحدید، ج ۴، ص ۹۵ـ۹۶؛امینى، ج ۲، ص ۳۲۳).

حسن بصرى از نظر رجال‌شناسان سنّى و شیعه. روایات حسن در نزد عامه اهل سنّت مقبول است و بخارى و مسلم در صحیحین احادیث او را آورده‌اند. همچنین در مکه براى حسن مجلس روایت حدیث ترتیب دادند و مجاهد و عطاء و طاووس و عَمروبن شُعَیب از جمله علماى بزرگ اهل سنّت بودند که در مجلس او شرکت کردند.

ابن‌سعد (ج ۹، ص ۱۵۷) او را با عنوان جامع، ثقه و حجت ستوده، هر چند روایات مرسل او را حجت ندانسته است. ذهبى در کتاب تذکرهالحفاظ (ج ۱، ص ۷۰ـ ۷۱) حسن را امام، شیخ‌الاسلام، حافظ و علامه و با این حال او را مدِلّس خوانده است. ابن‌اثیر (النهایه، ج ۲، ص ۱۸۷) گفته است که حسن میان علم و زهد و عبادت و ورع جمع کرده بود. ابونعیم اصفهانى (ج۲، ص ۱۳۲، ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۴۶، ۱۵۴ـ۱۵۷)، علاوه بر آنکه او را فقیه و زاهد و عابدى دانسته که زینت دنیا را به دور افکنده بود، روایات حاکى از احوال حسن و مواعظ او را نقل کرده است.

از چهار منبع متقدم رجال شیعه، نام حسن فقط در اختیار معرفه الرجال (ص ۹۷ـ۹۸) آمده که مهم‌ترین مستند رجالیان متأخر شیعه نیز همین مطلب کشّى است. متن مورد اشاره، حاوى سخنانى منسوب به فضل‌بن شاذان است، به مناسبت ذکر زهاد ثمانیه که در آن حسن را نکوهش کرده است (نیز رجوع کنید به خویى، ج ۴، ص ۲۷۲ که به نقل از کشى بسنده کرده است). گفتنى است هدف کشّى در کتاب رجال خود آن بوده است که آنچه را درباره هریک از راویان، از مدح و ذم، رسیده یکجا فراهم آورد، بدون آنکه درباره آنها داورى کند. واسطه نقل وى از فضل‌بن شاذان در این مورد، علی‌بن محمدبن قتیبه است که رجال‌شناسان شیعه او را غیرمعتمد دانسته‌اند (رجوع کنید به خویى، ج ۱۲، ص ۱۶۰، ج ۱۳، ص ۲۹۴ـ ۲۹۵).

مردود و مذموم شمردن علمای شیعه

در میان علماى شیعه از جمله کسانى که حسن را مردود و مذموم شمرده‌اند،

فیض‌کاشانى (ج۱، ص۸۷)،

محمدباقر مجلسى (۱۳۸۲ش، ج ۲، ص ۴۵۹ـ۴۶۰)،

محمدطاهر قمى (ص ۱۴۶ـ ۱۵۰)

و آقامحمدعلى کرمانشاهى (ج ۱، ص ۶۷) بوده‌اند. که نقد آنان ناظر به شهرت حسن بصرى به منش صوفیانه و پرهیز دادن مخاطبان از پیروى از وى بوده است. آنان با استناد به برخى گزارشها، داوریهاى منفى درباره حسن عرضه کرده و گاهى او را با عناوینى همچون معلمِ بدعت و ضلالت، مروّج رهبانیت، رئیس قدریان، منافق و دشمن على علیه‌السلام، مذمت کرده‌اند (براى پاسخ به این ایرادات رجوع کنید به ثبوت، ص ۳۰۳ـ۳۲۰).

مدافعان

در مقابل، برخى از علماى متقدم و متأخر شیعه در مقام دفاع از حسن برآمده و روایات و تفاسیر او را معتبر شمرده‌اند.

ابن‌بابویه در امالى، علاوه بر نقل روایات حسن، سخنانى از او درباره امام علی‌علیه‌السلام نقل کرده که حاکى از اهمیت فراوان آنها در نظر ابن‌بابویه است، بی‌آنکه کمترین تعریضى درباره حسن داشته باشد (رجوع کنید به ۱۴۰۰، ص ۳۵۲ـ۳۵۳).

شریفِ مرتضى علم‌الهدى (قسم ۱، ص ۱۵۳، ۱۶۱ـ۱۶۲) نیز از حسن به نیکى یاد کرده و او را کثیرالعلم، بلیغ‌المواعظ، اسوه، پیشوا و یکى از متقدمان دانسته که از تصریح به عدل خدا پروا نمی‌نمود؛وى از برخورد شجاعانه حسن با حجاج نیز، که موجب شد حکم به قتل او بدهد، گزارشى آورده است.

شیخ‌طوسى در مقدمه تفسیر تبیان (ج ۱، ص ۶)، ابن‌عباس و حسن و قَتاده (شاگرد حسن) را به ترتیب از مفسرانى شمرده که در تفسیر قرآن «طریقه‌اى ممدوح و مذهبى محمود» داشته‌اند. حسن در تفسیر او دومین نفر است که از او بسیار نقل قول شده است.

طبرسى نیز در تفسیر مجمع‌البیان، همین شیوه را در پیش گرفته است (رجوع کنید به کریمان، ج ۲، ص ۴۴ـ ۴۶). به گفته قاضى نوراللّه شوشترى (ج ۲، ص ۷) به نقل از یکى از مشایخش، رضی‌الدین علی‌بن طاووس حسن را مقبول می‌دانسته است.

فتح‌اللّه کاشانى نیز در تفسیر فارسى منهج الصادقین (ج ۱، ص ۳۳۹ـ۳۴۰، ۴۶۹، ۴۹۹، ۵۰۲ـ۵۰۳) در بسیارى از موارد، قبل یا بعد از نقل روایت و قولى از حسن، تصریح کرده که قول و روایت او با آنچه از ائمه علیهم‌السلام رسیده و مقبول شیعیان است یکى است. وى همچنین گزارش پاره‌اى از سخنان حسن در ستایش امام على علیه‌السلام در برابر حجاج را آورده است.

محمدتقى مجلسى نیز معتقد است که حسن به امر امام على علیه‌السلام در برخورد با زیاد و پسرش، عبیداللّه، و نیز حجاج تقیه کرده است (رجوع کنید به مامقانى، ج ۱۹، ص ۱۰).

همچنین محمدتقى شوشترى (ج ۳، ص ۱۹۷ـ۲۰۲) از نامه حسن در رد جبریان یاد کرده و آن را ستوده و نوشته نیکوتر آن است که وى را مردى نیک و پرهیزکار بدانیم و معتقد باشیم که تقیه کرده است. محمدهادى معرفت (ج ۱، ص ۳۷۱ـ۳۸۵) نیز شرح احوال حسن را به تفصیل و با لحنى پر از ستایش نوشته است و اتهاماتى را که به وى وارد آورده‌اند مردود شمرده است.

از علماى شیعه کسانى همچون محمدباقر خوانسارى (ج ۳، ص۳۴) و على علیارى تبریزى (ج ۳، ص ۷۱) و عبداللّه مامقانى (ج ۱۹، ص ۱۳ـ۱۶) نیز با استناد به روایت سلیم‌بن قیس هلالى (ج ۲، ص ۵۵۸ـ۵۵۹) که حاکى از ندامت حسن و توبه در آخر عمرش است اظهار کرده‌اند که حسن نخست در راه هدایت نبود و بعدآ مستبصر شد و به پیروان مذهب حق پیوست.



منابع :
(۱) آقامحمدعلى کرمانشاهى، خیراتیه در ابطال طریقه صوفیه، چاپ مهدى رجائى، قم ۱۴۱۲؛
(۲) ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۳) ابن‌اثیر (علی‌بن محمد)؛
(۴) ابن‌اثیر (مبارک‌بن محمد)، النهایه فى غریب الحدیث و الاثر، چاپ طاهر احمد زاوى و محمود محمد طناحى، قاهره ۱۳۸۳ـ ۱۳۸۵/ ۱۹۶۳ـ۱۹۶۵؛
(۵) ابن‌بابویه، امالى الصدوق، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۶) همو، التوحید، چاپ هاشم حسینى طهرانى، قم ۱۳۹۸؛
(۷) ابن‌جوزى، آداب‌الحسن‌البصرى و زهده و مواعظه، چاپ سلیمان حرش، بیروت ۱۴۲۶/ ۲۰۰۵؛
(۸) همو، کتاب‌الرد علی‌المتعصب العنید، چاپ کاظم محمودى، (بی‌جا: بی‌نا.)، ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۹) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب‌التهذیب، چاپ صدقى جمیل عطار، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵؛
(۱۰) ابن‌خلدون؛
(۱۱) ابن‌خلّکان؛
(۱۲) ابن‌سعد (قاهره)؛
(۱۳) ابن‌شهرآشوب، متشابه‌القرآن و مختلفه، تهران ۱۳۲۸ش، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۱۴) ابن‌طاووس، الطرائف فى معرفه مذاهب‌الطوائف، چاپ على عاشور، بیروت ۱۴۲۰/ ۱۹۹۹؛
(۱۵) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه فی‌التاریخ، (قاهره) ۱۳۵۱ـ ۱۳۵۸؛
(۱۶) همو، تفسیرالقرآن العظیم، بیروت ۱۴۱۲؛
(۱۷) ابن‌مرتضى، کتاب طبقات‌المعتزله، چاپ سوزانا دیوالد ـ ویلتسر، بیروت ۱۳۸۰/ ۱۹۶۰؛
(۱۸) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۱۹) ابوطالب مکّى، قوت‌القلوب، چاپ سعید نسیب مکارم، بیروت ۱۹۹۵؛
(۲۰) ابونعیم اصفهانى، حلیهالاولیاء و طبقات الاصفیاء، چاپ محمدامین خانجى، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۲۱) احمدبن اخى ناطور افلاکى، مناقب‌العارفین، چاپ تحسین یازیجى، آنکارا ۱۹۵۹ـ۱۹۶۱، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ش، امین؛
(۲۲) عبدالحسین امینى، الغدیر فی‌الکتاب و السنه و الادب، بیروت، ج ۲، ۱۳۹۷/۱۹۷۷، ج ۸، ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷؛
(۲۳) عبدالرحمان بدوى، تاریخ‌التصوف الاسلامى من البدایه حتى نهایه القرن الثانى، کویت ۱۹۷۸؛
(۲۴) احمداسماعیل بسیط، الحسن البصرى مفسرآ، عمان ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۲۵) بلاذرى (بیروت)؛
(۲۶) اکبر ثبوت، حسن بصرى : گنجینه‌دار علم و عرفان (زندگینامه و سخنان و آراء)، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۲۷) عمروبن بحر جاحظ، البیان و التبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت [?۱۳۶۷/ ۱۹۴۸[؛
(۲۸) حسن بصرى، تفسیر الحسن البصرى، جمع و توثیق و دراسه محمد عبدالرحیم، قاهره [? ۱۹۹۲[؛
(۲۹) روضه جمال حُصَرى، حیاهالحسن البصرى و مسیرته العلمیه، دمشق ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۳۰) محمودبن على حمصى رازى، المنقذ من التقلید، قم ۱۴۱۲ـ۱۴۱۴؛
(۳۱) مصطفى سعید خن، الحسن‌بن یسار البصرى الحکیم الواعظ الزاهد العالم، دمشق ۱۴۱۶/۱۹۹۵؛
(۳۲) خوانسارى؛
(۳۳) خویى؛
(۳۴) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ‌الاسلام و وفیات‌المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، حوادث و وفیات ۱۰۱ـ۱۲۰ ه، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۳؛
(۳۵) همو، سیراعلام‌النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۳۶) همو، کتاب تذکرهالحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷/ ۱۹۵۶ـ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۳۷) سبط ابن‌جوزى، تذکرهالخواص من الامه بذکر خصائص الائمه، چاپ حسین تقی‌زاده، (قم) ۱۴۲۶؛
(۳۸) سُلیم‌بن قیس هلالى، کتاب سُلیم‌بن قیس الهلالى، چاپ محمدباقر انصاری‌زنجانى، قم ۱۳۸۴ش؛
(۳۹) سمعانى؛
(۴۰) احمدبن عبدالرحیم شاه ولی‌اللّه دهلوى، قرهالعینین فى تفضیل الشیخین، پیشاور ۱۳۱۰؛
(۴۱) محمدتقى شوشترى؛
(۴۲) نوراللّه‌بن شریف‌الدین شوشترى، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۴۳) محمدبن عبدالکریم شهرستانى، کتاب‌الملل و النحل، چاپ محمدبن فتح‌اللّه بدران، قاهره [?۱۳۷۵/ ۱۹۵۶[، چاپ افست قم ۱۳۶۴ش؛
(۴۴) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازى (ملاصدرا)، تفسیرالقرآن‌الکریم، چاپ محمد خواجوى، قم ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰ش؛
(۴۵) صفدى؛
(۴۶) احمدبن على طبرسى، الاحتجاج، چاپ ابراهیم بهادرى و محمد هادی‌به، (تهران) ۱۴۲۵؛
(۴۷) طبرى، جامع؛
(۴۸) طوسى؛
(۴۹) احمدبن محمد عاصمى، العَسَل ُالمُصَفّى فى تهذیب زَین‌الفَتى فى شرح سوره هل اتى، هذّبه و علّق علیه محمدباقر محمودى، قم ۱۴۱۸؛
(۵۰) عبدالجبار ناجى و عبدالحسین مبارک، من مشاهیر اعلام البصره، بصره ۱۹۸۳؛
(۵۱) عبدالرزاق کرمانى، تذکره در مناقب حضرت شاه نعمه اللّه ولى، در مجموعه در ترجمه احوال شاه نعمت‌اللّه ولى کرمانى، چاپ ژان اوبن، تهران: انجمن ایرانشناسى فرانسه در تهران، ۱۳۶۱ش؛
(۵۲) محمدبن ابراهیم عطار، تذکرهالاولیاء، چاپ محمد استعلامى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۵۳) علی‌بن حسین علم‌الهدى، امالى المرتضى: غررالفوائد و دررالقلائد، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۷۳/۱۹۵۴، چاپ افست تهران (بی‌تا.)؛
(۵۴) علی‌بن عبداللّه علیارى تبریزى، بهجه الآمال فى شرح زبده المقال، ج ۳، چاپ هدایهاللّه مسترحمى، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۵۵) محمدبن محمد غزالى، احیاء علوم‌الدین، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۵۶) همو، نصیحهالملوک، چاپ جلال‌الدین همایى، تهران ۱۳۶۱ش؛
(۵۷) فاطمه محمد محجوب، الموسوعه الذهبیه للعلوم الاسلامیه، ج ۱۴، قاهره: دارالغد العربى، (بی‌تا.)؛
(۵۸) محمدبن شاه مرتضى فیض کاشانى، المحجه البیضاء فى تهذیب الاحیاء، چاپ علی‌اکبر غفارى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵۹) قاضى عبدالجباربن احمد، فرق و طبقات المعتزله، چاپ على سامى، نشار و عصام‌الدین محمدعلى، (اسکندریه) ۱۹۷۲ ؛
(۶۰) عبدالکریم‌بن هوازن قشیرى، الرسالهالقشیریه، چاپ معروف زریق و على عبدالحمید بلطه‌جى، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۹۸؛
(۶۱) محمد رواس قلعه‌جى، موسوعه فقه الحسن البصرى، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹؛
(۶۲) عباس قمى، سفینهالبحار و مدینه الحکم و الآثار، چاپ سنگى نجف ۱۳۵۲ـ۱۳۵۵، چاپ افست تهران (بی‌تا.)؛
(۶۳) همو، هدیهالاحباب فى ذکر المعروف بالکنى و الالقاب و الانساب، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۶۴) محمدطاهربن محمدحسین قمى، تحفه الاخیار: بحثى در پیرامون آراء و عقاید صوفیه، چاپ داود الهامى، قم ۱۳۶۹ش؛
(۶۵) سلیمان‌بن ابراهیم قندوزى، ینابیع‌المَودَّهِ لِذَوىِ القُربى، چاپ على جمال اشرف حسینى، قم ۱۴۱۶؛
(۶۶) فتح‌اللّه‌بن شکراللّه کاشانى، منهج‌الصادقین فى الزام المخالفین، با مقدمه و پاورقى و تصحیح ابوالحسن شعرانى، چاپ علی‌اکبر غفارى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۶۷) کتاب فى الاخلاق و العرفان، لاحد الحفاظ من اعلام الشیعه الامامیه فى القرن الخامس او السادس، چاپ رضا استادى، مشهد: بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس‌رضوى، ۱۳۸۴ش؛
(۶۸) حسین کریمان، طبرسى و مجمع‌البیان، تهران ۱۳۴۰ـ ۱۳۴۱ش؛
(۶۹) محمدبن عمرکشى، اختیار معرفهالرجال، (تلخیص) محمدبن‌حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد۱۳۴۸ش؛
(۷۰) کلینى؛
(۷۱) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم‌الرجال، چاپ محیی‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۷۲) محمدباقربن محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۷۳) همو، عین‌الحیات، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۳۸۲ش؛
(۷۴) حُمیدبن احمد مُحَلِّى، محاسن‌الازهار فى مناقب امام الابرار و والد الائمه الاطهار الامام امیرالمؤمنین علی‌ بن ابی‌طالب علیه‌السلام، چاپ محمدباقر محمودى، قم ۱۴۲۲؛
(۷۵) محمدهادى معرفت، التفسیر و المفسرون فى ثوبه‌القشیب، مشهد ۱۴۱۸ـ۱۴۱۹؛
(۷۶) محمدمعصوم‌بن زین‌العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ش؛
(۷۷) محمدبن محمد مفید، الارشاد فى معرفه حجج‌اللّه علی‌العباد، با ترجمه و شرح هاشم رسولى محلاتى، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۷۸) همو، ترجمه و متن امالى شیخ مفید، ترجمه حسین استاد ولى، مشهد ۱۳۶۴ش؛
(۷۹) همو، خلاصهالایجاز فى المتعه، چاپ علی‌اکبر زمانی‌نژاد، قم ۱۴۱۳؛
(۸۰) همو، الفصول‌المختاره من‌العیون و المحاسن، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۸۱) مقدسى؛
(۸۲) علی‌بن عبیداللّه منتجب‌الدین رازى، الاربعون حدیثآ عن‌اربعین شیخاً من اربعین صحابیاً فى فضائل الامام امیرالمؤمنین علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السلام، قم ۱۴۰۸؛
(۸۳) احمد منزوى، فهرست مشترک نسخه‌هاى خطى فارسى پاکستان، اسلام‌آباد ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ش؛
(۸۴) همو، فهرستواره کتابهاى فارسى، تهران ۱۳۷۴ش ـ؛
(۸۵) نشوان‌بن سعید حمیرى، الحورالعین، چاپ کمال مصطفى، چاپ افست تهران ۱۹۷۲؛
(۸۶) نصربن مزاحم، وقعه صفّین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ۱۳۸۲، چاپ افست قم ۱۴۰۴؛
(۸۷) محمدبن خلف وکیع، اخبارالقضاه، بیروت: عام‌الکتب، (بی‌تا.)؛
(۸۸) علی‌بن عثمان هجویرى، کشف‌المحجوب، چاپ محمود عابدى، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۸۹) یعقوبى، تاریخ؛

(۹۰) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- .

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۳ 

زندگینامه ثابِت بن اَسلَم بُنانی(قرن دوم)

 از بزرگان تابعین و محدّثان بصره در قرن دوم . کنیه وی ابومحمد و منسوب به بنانه است ، که برخی آن را نام قبیله بنی سعدبن لُؤَیّبن غالب و برخی نام مادر یا دایه فرزندان سعد دانسته اند و برخی نیز گفته اند که نام محله ای در بصره بوده که قبیله بنانه ، ساکن آنجا بوده است (ابن قُتَیبَه ، ص ۴۷۶؛ ابن ماکولا، ج ۱، ص ۳۶۰؛ ابن اثیر، ج ۱، ص ۱۷۸). ثابت همیشه ملازم اَنَس بن مالک ، صحابی پیامبر، بود و از یاران خاص او به شمار می آمد و چهل سال با او مصاحبت داشت . انس بن مالک نیز او را بسیار ستوده و «مفاتیح الخیر» خوانده است (مِزّی ، ج ۴، ص ۳۴۷ـ ۳۴۸). بیشتر روایات ثابت از انس بن مالک نقل شده است (ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۳).

او علاوه بر انس بن مالک ، از صحابه و تابعین بسیاری استماع حدیث کرد، از جمله از عبداللّه بن زبیر، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن رباح انصاری ، عبداللّه بن مُغَفَّل مُزَنی و عبدالرحمان بن ابی لیلی (برای آگاهی از مشایخ او رجوع کنید به بخاری ، ج ۲، جزء ۱، قسم ۲، ص ۱۵۹؛ مزّی ، ج ۴، ص ۳۴۵ـ۳۴۶؛ ابن حجر عسقلانی ، همانجا). عده بسیاری نیز از ثابت حدیث نقل کرده اند، از جمله پسرش محمد، سلیمان اَعْمَش ، عیسی بن طَحّان جُشَمی ،جریربن حازم ، جعفربن سلیمان ضُبَعّی ، حمّادبن زید و حمّادبن سَلَمه .

جمعی از محدّثان غیر ثقه و ناشناخته نیز از او روایت کرده اند. شمار احادیث منقول از او را ۲۵۰ نوشته اند (ابن عدیّ، ج ۲، ص   ۱۰۰ـ ۱۰۱؛ مزّی ، ج ۴، ص ۳۴۵ـ۳۴۶؛ ذهبی ، ج ۱، ص ۱۲۵؛ ابن حجر عسقلانی ، همانجا). علمای رجال اهل سنّت ثابت بن اسلم را توثیق کرده و احادیث وی را صحیح دانسته اند. همچنین وی را به زهد و عبادت ستوده اند ( رجوع کنید به ابن سعد، ج ۷، قسم ۲، ص ۳ـ۴؛ ابن ابی حاتم ، ج ۲، ص ۴۴۹؛ ابن حبّان ، ج ۱، ص ۸۹؛ ابن جوزی ، ج ۷، ص ۱۱۸؛ ابن حجر عسقلانی ، همانجا).

در باره مذهب ثابت بحثی وجود دارد:

در برخی منابع ، احتمال شیعه بودن وی مطرح شده است ولی طبرسی (ج ۲، ص ۳۱۶ـ۳۱۷) روایتی از او در باره امام سجاد علیه السلام نقل کرده که نشان می دهد وی از آن حضرت شناختی نداشته است (نیز رجوع کنید به امین ، ج ۴، ص ۷). شیخ طوسی (ص ۸۵) به سبب مصاحبت کوتاه ثابت با امام سجاد علیه السلام او را از اصحاب ایشان شمرده ، که دلیل شیعه بودن وی نیست . شیخ طوسی (ص ۳۶) در زمره اصحاب حضرت علی علیه السلام ، از «ثابت انصاری بنانی با کنیه ابوفُضاله » نام برده و گفته است که وی در جنگ بدر شرکت داشت و در صفّین به شهادت رسید. بنا بر تحقیق تُستَری ، تطبیق ثابت بنانی بر ابوفضاله اشتباه است ، زیرا ابوفضاله ای که در جنگ بدر شرکت داشته و در صفّین شهید شده ، انصاری بوده و نامش در منابع رجالی ذکر نشده ولی ثابت بن اسلم بنانی از طایفه سعدبن لوّی بوده است ( رجوع کنید بهج ۲، ص ۴۳۹؛نیز رجوع کنید به خوئی ، ج ۳، ص ۳۸۲ـ۳۸۴). به نوشته ابن قتیبه (همانجا) ثابت بنانی همان ثابت بن اسلم تابعی بوده که در زمان خالد قَسْری در عراق درگذشته است .

در باره سال وفات ثابت نیز اختلاف نظر وجود دارد؛آن را در ۱۲۷، ۱۲۳ یا ۱۲۰ دانسته اند (صَفَدی ، ج ۱۰، ص ۴۶۱؛یافعی ، ج ۱، ص ۲۰۴؛ابن حجر عسقلانی ، همانجا).



منابع :

(۱) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح و التعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب ، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۳) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم ، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابن حبان ، کتاب الثقات ، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۵) ابن حجر عسقلانی ، تهذیب التهذیب ، حیدرآباد دکن ۱۳۲۵ـ۱۳۲۷؛
(۶) ابن سعد (لیدن )؛
(۷) ابن عدیّ، الکامل فی ضعفاء الرجال ، چاپ سهیل زکار، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۸) ابن قتیبه ، المعارف ، چاپ ثروت عکاشه ، قاهره ۱۹۶۰؛
(۹) ابن ماکولا، الاکمال فی رفع الارتیاب عن المؤتلف و المختلف فی الاسماء و الکنی و الانساب ، چاپ عبدالرحمان بن یحیی معلمی یمانی ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۰) امین ؛محمدبن اسماعیل بخاری ، کتاب التاریخ الکبیر ،

(۱۱) ( بیروت ? ۱۴۰۷/۱۹۸۶ ) ؛
(۱۲) تستری ؛
(۱۳) خوئی ؛
(۱۴) محمدبن احمد ذهبی ، کتاب تذکره الحفاظ ، حیدرآباد دکن ۱۹۵۵ـ ۱۹۵۸/ ۱۳۷۶ـ ۱۳۷۷، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۵) صفدی ؛
(۱۶) احمدبن علی طبرسی ، الاحتجاج ، چاپ محمدباقر موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱؛
(۱۷) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۸) یوسف بن عبدالرحمان مزّی ، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال ، ج ۴، چاپ بشار عواد معروف ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۹) عبداللّه بن اسعد یافعی ، مرآه الجنان و عبره الیقظان ، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۹

زندگینامه زین الدین علی بیاضی(سده ششم )

 زین الدین علی بن عبدالجلیل ، محدث و متکلم شیعی سده ششم . از سرگذشت او آگاهی اندکی در دست است . نخستین گزارش درباره بیاضی ، که ظاهراً تنها مأخذ سایر سرگذشت نویسان نیز بوده ، از آنِ شاگرد وی منتجب الدین * رازی است . ظاهراً موطن بیاضی ری نبوده ، ولی حوزه درس و تحقیق او در آنجا بوده است (منتجب الدین رازی ، ص ۷۹) و به همین دلیل ، عده ای او را زین الدین رازی خوانده اند (مجلسی ، ج ۱۰۴، ص ۱۲۳).

بیاضی دارای کلامی مؤثر و در فن مناظره چیره دست و در پرهیزگاری معروف بوده است (آقابزرگ طهرانی ، ص ۱۹۳؛ حرعاملی ، ج ۲، ص ۱۹۱). اهمیت بیاضی ، در تاریخ اندیشه های کلامی مذهب شیعه ، به این است که آثار کلامی وی به دوره ناشناخته تطور کلام شیعی از شیخ طوسی (متوفی ۴۶۰) تا خواجه نصیرالدین طوسی (متوفی ۶۷۲) تعلق دارد، و بدون دستیابی به آثار کلامی دانشمندان این دوره ، تبیین تحول تاریخی کلام شیعه میسور نیست .

به گزارش علامه حلی ، مسعودبن محمدبن ابی الفضل رازی عملِ لیله الرغائب (اولین شب جمعه ماه رجب ) را در ۵۴۴ از بیاضی نقل کرده است (مجلسی ، همانجا).

بیاضی در علم کلام سه کتاب داشته که از هیچیک نشانی در دست نیست :

الاعتصام فی علم الکلام ،

الحدود ،

مسائل فی المعدوم والاحوال (آقابزرگ طهرانی ، همانجا).

عنوان کتاب اخیر نشان می دهد که بیاضی در آن نظریه ابوهاشم جبائی * درباره شیئیت معدوم و احوال را بحث و نقد کرده است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، طبقات اعلام الشیعه : الثقات العیون فی سادس القرون ، چاپ علی نقی منزوی ، بیروت ۱۳۹۲/۱۹۷۲؛
(۲) محمدبن حسن حرعاملی ، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، ج ۲، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۳) محمدباقربن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) علی بن عبیدالله منتجب الدین رازی ، الفهرست ، چاپ جلال الدین محدث ارموی ، قم ۱۳۶۶ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۵

زندگینامه ظهیرالدین ابوالحسن علی بیهقی(متوفی۵۶۵ه ق)«ابن فندق»

ظهیرالدین ، ابوالحسن علی بن ابی القاسم زید مشهور به ابن فُندُق و فرید خراسان ، عالم ، تاریخنگار، ادیب ، منجّم ، متکلم ، فقیه و شاعر سده ششم . ابن خلّکان (ج ۳، ص ۳۸۷) و ابن فوطی (ج ۱، ص ۳۸۲) نام او را شرف الدین ضبط کرده اند. تاریخ تولد او بدرستی روشن نیست ، ولی به احتمال زیاد در حدود۴۹۰ باشد. یاقوت حموی (ج ۱۳، ص ۲۱۹ـ۲۲۰) به نقل از مشارب التجارب و غوارب الغرائب بیهقی ، زادروز او را ۲۷ شعبان ۴۹۹ یاد کرده است و نویسندگان بعدی (صفدی ، ج ۲۱، ص ۱۲۲؛ ذهبی ، ج ۲۰، ص ۵۸۵) به پیروی از یاقوت همین سال را آورده اند که درست نیست ، زیرا به نوشته خود وی در تاریخ بیهق (ص ۱۳۲)، در ۵۰۰ به هنگام کشته شدن فخرالملک ، کودکی بوده که به مکتب می رفته و آن تاریخ را به یاد داشته است (نیز رجوع کنید به قزوینی ، ج ۲، ص ۷۸، پانویس ۱). از طرفی فصیح خوافی در ذیل رویدادهای ۵۴۴ او را ۵۴ ساله خوانده است (ج ۲، ص ۲۴۲). همچنین ، بیهقی با محمد شهرستانی (متوفی ۵۴۸)، نویسنده الملل والنحل ، همروزگار بوده است (بیهقی ، ۱۳۶۵، ص ۱۴۱ـ۱۴۳).

بیهقی از خاندان حاکمیان و فُندقیان شهر سیوار در اَلِشْتانِ بُست بود که نسب خود را به خُزیمه بن ثابت انصاری ذوالشهادتین از قبیله اوْس می رساندند (بیهقی ، ۱۳۸۸، ص ۱۷۴؛ همو، ۱۴۰۹، ص ۲؛ یاقوت حموی ، ج ۱۳، ص ۲۱۹). ازینرو در پاره ای منابع لقب اوسی ، انصاری و خزیمی را بر او افزوده اند ( رجوع کنید به ذهبی ، همانجا). نیاکانش در دوره غزنویان و سلجوقیان مناصِب مختلف مذهبی و دیوانی داشتند. پدرش امام ابوالقاسم زید بن محمد بیش از بیست سال در بخارا می زیست و جدش شیخ الاسلام ابوسلیمان محمدبن حسین بن فندق در ۴۲۰ در نیشابور دیده به دنیا گشود و خطیب وقاضی آن شهر بود و در همانجا در ۵۰۱ درگذشت ( د.ا.ترک ، ذیل مادّه ).

بیهقی در کودکی به همراه پدرش از سبزوار به قریه شِشتَمَد کوچ کرد و در آنجا به خواندن کتابهای ادبی پرداخت (یاقوت حموی ، ج ۱۳، ص ۲۲۰). در ۵۱۴ تا ۵۱۶ در نیشابور از استادانی چون احمدبن محمد میدانی ، نویسنده السامی فی الاسامی ، ابوجعفر مقری ، امام جامع نیشابور و مؤلف ینابیع اللغُه ، و امام محمد فَزاری و امام حسن بن یعقوب بن احمد قاری (بیهقی ، ۱۴۰۹، همانجا؛مرعشی ، ج ۱، ص ۱۴۹ـ۱۵۱) کسب علم کرد. وی در بسیاری از آثار خود از ایشان تأثیر پذیرفته است (برای دیگر استادان او رجوع کنید بهمرعشی ، همانجا). در جمادی الا´خره ۵۱۷ پدرش درگذشت و او سال بعد به مرو رفت و نزد تاج القضاه ابوسعید یحیی بن عبدالملک فقه خواند. در حدود ۵۲۱ در مرو در مدرسه ابی سعد و مسجد جامع ، مجلس وعظ داشت .

در ۵۲۱ از مرو به نیشابور رفت و آنگاه عازم زادگاه خود شد و مدت سه ماه در آن دیار ماند و در آنجا به دیدار شهاب الدین محمدبن مسعود که نخست والی ری و سپس مباشر مملکت شده بود نایل آمد و میان او و شهاب الدین پیوند خویشاوندی برقرار شد (یاقوت حموی ، ج ۱۳، ص ۲۲۰ـ۲۲۲). در جمادی الاولی ۵۲۶ قاضی بیهق شد (همان ، ج ۱۳، ص ۲۲۲) و چندماهی در این سمت باقی ماند. در شوال همان سال به ری رفت و تا جمادی الاولی سال بعد در آنجا بود و به حساب و جبر و مقابله نظرانداخت . بیهقی پس از بازگشت از ری به خراسان ، حساب و جبر و مقابله را نزد عثمان بن جاذوکار تکمیل کرد (همان ، ج ۱۳، ص ۲۲۳؛نفیسی ، ص ۳۳۸) و پس از خواندن کتابهایی در احکام نجوم در این صناعت شهره گشت .

در ۵۲۹ به بیهق بازگشت و در ۵۳۰ نزد قطب الدین محمد مروزی ملقب به طبسی نصیری به سرخس رفت و حکمت فراگرفت و تا ۵۳۲ نزد او بود و آنگاه به نیشابور آمد و در ۵۳۶ به بیهق بازگشت . در رمضان سال بعد در مساجد نیشابور مجلس تدریس و خطابه برپا کرد و تا ۵۴۹ در آنجا ماند (یاقوت حموی ، ج ۱۳، ص ۲۲۲ـ۲۲۴؛نفیسی ، همانجا). در صفر ۵۴۳ که بیهقی نزد سلطان سنجر (حک : ۵۱۱ ـ ۵۲۲) بود، دمتریوس ، پادشاه ابخاز (گرجستان )، با ارسال نامه سؤالاتی به دو زبان عربی و سریانی ، احتمالاً در مباحث مذهبی ، مطرح کرد.

چنانکه بیهقی در تاریخ خود (ص ۲۸۳) می گوید این پرسشها را به تقاضای سلطان سنجر به همان دو زبان پاسخ گفت که نشان دهنده تسلط وی بر زبانهای فارسی ، عربی و سریانی است . با اینهمه ، در زندگینامه شخصی بیهقی که در مشارب التجارب ارائه شده است و به سال ۵۴۹ که بیهقی در نیشابور بوده منتهی می شود، هیچ نشانی از این واقعه و نیز از دیدار بیهقی و پدرش با عمر خیام نیست ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوّم ، ذیل مادّه ). اما بیهقی در تاریخ حکماءالاسلام (ص ۱۲۲ـ ۱۲۳) از نخستین ملاقات خود با خیام در ۵۰۷ (۵۰۵ رجوع کنید بهقزوینی ، ج ۲، ص ۸۵) و دو سؤال خیام از او، درباره بیتی از حماسه و یک موضوع هندسه ، یاد کرده است .

رحلت

بیهقی در ۵۶۵ در بیهق درگذشت (یاقوت حموی ، ج ۱۳، ص ۲۱۹).

مذهب

منابع بروشنی به مذهب او اشاره نکرده اند، گروهی او را شافعی و گروهی شیعه می دانند (دهخدا، ذیل «علی بیهقی »؛کحاله ، ج ۷، ص ۹۶). در طبقات الشافعیه سبکی نام او ذکر نشده است . چنین به نظر می رسد که سبکی او را شافعی نمی دانسته است (مهدوی دامغانی ، ص ۷۱). علمای شیعه بیهقی را از بزرگان شیعه امامیه و از مشایخ ابن شهرآشوب (متوفی ۵۸۸) دانسته اند. ابن شهرآشوب در معالم العلماء (ص ۵۱ـ۵۲) و مناقب (ج ۱، ص ۱۲) از پدر بیهقی و کتاب حلیه الاشراف او که پسرش دستنوشتی از آن در دسترس وی گذارده است یاد کرده و او را در زمره استادان خود برشمرده است .

عبدالجلیل قزوینی (ص ۲۱۲) نیز او را در شمار بزرگان شیعی آورده است . به گفته نفیسی ، در جوامع احکام النجوم نام خلیفه سوم با تعریض آمده و این مهمترین دلیل شیعه بودن بیهقی است (ص ۳۴۳)، اما محمد فؤاد کوپریلی با رد این نکته آن را افزوده یکی از کاتبان شیعه می داند ( د. ا. ترک ، همانجا). سبک و روش بیهقی در سرگذشتها و روایتهای تاریخ بیهق نشانه شیعی ندارد و بارها ابوحنیفه را امام ابوحنیفه می نویسد و از او حدیث روایت می کند (ص ۱۷۸،۲۵۲، ۴۶۷، ۴۷۲).

وی در تاریخ بیهق (ص ۲) پس از درود بر پیامبر، عبارت «آل و اولاد او پاکان و گزیدگان » را می آورد و در جوامع احکام النجوم پس از نام پیامبر عبارت «وآله الاخیار» و در لباب الانساب (ص ۱۷۶) عبارت «علی آله … و اهل بیته …» را که رنگ شیعی دارد می آورد، و این در حالی است که در تاریخ حکماءالاسلام (ص ۱۴) عبارت «علی اصحابه و خلفائه الراشدین من بعده » را ذکر می کند. شگفت اینجاست که در معارج نهج البلاغه (ص ۲) که جای آشکار ساختن مذهب شیعی است ، پس از درود بر پیامبر عبارت «و علی اصحابهِ الصِّدّیقِ والفاروقِ و ذِی النّورینِ و المرتضی تحیّات …» را می آورد که جز از یک حنفی یا شافعی برنمی خیزد (دانش پژوه ، ش ۳، ص ۱۹۰ـ۱۹۱).

عبدالجلیل قزوینی (ص ۲۰۲) سبزوار را در شمار شهرهای شیعی ذکر می کند، اما بیهقی در تاریخ (ص ۴۷۲) می نویسد که در ۴۶۴ در آن شهر مسجدی برای پیروان ابوحنیفه ساخته اند و نیز از چهار مدرسه ای که خواجه ابوالقاسم علی بیهقی برای حنفیان ، شافعیان ، کرّامیان وعدلیان و زیدیان ساخته ، یاد کرده است (ص ۳۳۶). از نوشته های او چنین برمی آید که نیاکان او با عباسیان و دربار غزنویان و سلجوقیان پیوند داشته و با خواست آنان به پایگاههای بلندی رسیده و با دانشمندان سنی آشنا بوده اند.

خود بیهقی هم می نویسد که کتابهای علمی و ادبی را نزد استادان سنی خوانده ( رجوع کنید بهد.ا.د.ترک ، ذیل مادّه ) و به کمال رسیده است . کردعلی در کنوزالاجداد (ص ۲۸۹)، برهمین اساس بیهقی را سنی دانسته است . گزارشهای بیهقی در تاریخ بیهق و لباب الانساب ، مگر آنچه که از ارشاد شیخ مفید می آورد، هیچ رنگ شیعی ندارد. فصیح خوافی او را حنفی دانسته (همانجا) و گذشته از این نیاکان مادری او حنفی بوده و پدران او نیز به گواهی سرگذشت آنان بایستی سنی باشند. پس به ضرس قاطع نمی توان گفت که وی شیعی است ، هرچند که از سخنان او گرایش به خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم هویداست ، بویژه آنکه در تاریخ بیهق از سادات به بزرگی یاد کرده و در لباب الانساب نسب این خاندان را آورده است (بیهقی ، ۱۳۸۸، ص ۴۳۹؛دانش پژوه ، ش ۵، ص ۳۵۴).

آثار .

بیهقی آثار زیادی در تاریخ ، فقه ، کلام ، فلسفه ، ریاضیات ، نجوم و انساب به زبانهای فارسی و عربی دارد. یاقوت حموی (ج ۱۳، ص ۲۲۵ـ۲۲۹) به نقل از مشارب التجاربِ بیهقی ، ۷۴ عنوان کتاب از او یاد کرده و خود دو عنوان بدانها افزوده است ( رجوع کنید به بیهقی ، جوامع احکام النجوم ، ص ( ۱ ) ). در میان این آثار، کتابهای زیر به تصریح خود بیهقی به فارسی است :

الرسائل ،

نصائح الکبراء ، عُقُودالمَضاحِک ،

حِصص الاَصفیاء فی قِصَصِ الانبیاء علی طریق البُلَغاء (یاقوت حموی ، ج ۱۳، ص ۲۲۶، ۲۲۸).

ابن شهرآشوب (۱۳۸۰، ص ۵۱ ـ ۵۲)، فصیح خوافی (همانجا) و حاجی خلیفه (ج ۱، ستون ۲۸۹، ۶۰۹، ۶۱۰، ۶۳۴، ۷۴۷، ۸۲۱، ج ۲، جاهای متعدد) و اسماعیل پاشا بغدادی (ج ۱، ستون ۳، ۳۶، ۵۳، ۶۵، ۶۶ و جاهای دیگر؛ج ۲، جاهای متعدد) آثار دیگری را که در فهرست یاقوت نیامده و احتمالاً بیهقی آنها را پس از مشارب التجارب نوشته است نام برده اند (برای فهرست کامل آثار رجوع کنید به بیهقی ، ۱۳۸۸، مقدمه ، ص ۶۵-۶۲ ؛نفیسی ، ص ۳۴۵ـ ۳۴۷).

از جمله آثار بسیار معروف او ذیلی است بر تاریخ یمینی (بیهقی ، ۱۳۸۸، ص ۳۱) به نام مشارب التجارب و غوارب الغرائب در چهار مجلد به زبان عربی ( رجوع کنید به بیهقی ، ۱۳۸۸، مقدمه ، ص ۵۸-۵۷ ؛همو، ۱۳۶۵، ص ۱۶۹) که مشتمل بوده است بر رویدادهای تاریخی ایران در طول ۱۵۰ سال ، از ۴۱۰ که تاریخ یمینی ختم می شود، تا حدود ۵۶۰٫ به دیگر سخن این کتاب تقریباً تمام تاریخ دوره غزنویان و سلجوقیان و نیمه نخست دوره خوارزمشاهیان را شامل بوده است . ابن اثیر در رویدادهای ۵۶۸ درباره تاریخ خوارزمشاهیان از کتاب مشارب مطالبی نقل کرده است (ج ۱۱، ص ۳۸؛رجوع کنید به بارتولد، ص ۳۱، پانویس ۶).

همچنین جوینی (ج ۲، ص ۲۱) در تاریخ خوارزمشاهیان از کتاب بیهقی نقل کرده ، ولی آن را ذیل تجارب الامم ابوعلی مسکویه پنداشته است . حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده (ص ۶) مشارب را در زمره منابع خود برشمرده که روشن می سازد این کتاب تا سده هشتم موجود بوده است ( رجوع کنید بهقزوینی ، ج ۲، ص ۸۳ ـ۸۴). از کتابهای معروف او در تاریخ شعرا، وَشّاح دُمْیَه القصر یا وشّاح دُمْیَه (بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۵۵۸)، ذیلی بر دُمیه القصر باخرزی ، است . ابن خلّکان (ج ۳، ص ۳۸۷) و یاقوت حموی (ج ۱۳، ص ۲۲۶) بدان اشاره کرده اند و حاجی خلیفه (ج ۲، ستون ۲۰۱۱) این کتاب را با عنوان وشاح دُمیه القصر و لِقاح روضه العصر ذکر کرده است و گویا نام کامل کتاب همین بوده است (قزوینی ، ج ۲، ص ۷۹).

از آثار بیشمار او تنها هفت اثر باقی مانده است :

۱) تاریخ بیهق . کتابی تاریخی به فارسی ، درباره تاریخ بیهق و زندگینامه بزرگانی که بدانجا منسوب اند ( رجوع کنید به تاریخ بیهق * ).

۲) جوامع احکام النجوم . کتابی به زبان فارسی در ده فصل . بیهقی در مقدمه این کتاب درباره شرح حال خود اطلاعاتی می دهد و آثار مختلف خود را نام می برد (بیهقی ، جوامع ، ص ( ۱، ۳ ) ). وی همچنین درباره این کتاب می نویسد که احکام نجوم را از ۲۵۷ کتاب خلاصه کرده و بدون تکرار نگاشته است (همان ، ص ( ۲ ) ؛حسینی ، ج ۱۶،ص ۲۱۰).

بیهقی جوامع را در عین انکار احکام نجوم به خواهش دوستان خود نوشته است (بیهقی ، همان ، ص ( ۱ ) ). این کتاب فواید ادبی و تاریخی بسیار دارد، چنانکه از ابوریحان بیرونی و ابن فرخان طبری و کوشیار گیلی که از منجمان معروف پیش از وی بوده اند مطالب بسیار نقل کرده است . او در فصل پایانی شرح مفصلی درباره کتابهایی که در احکام تحویل سال و زیجها نوشته اند آورده است (نفیسی ، ص ۳۳۶). این اثر که از نظر علمی و تاریخی دربرگیرنده اطلاعات ارزشمندی است ، تسلط بیهقی را در این زمینه نشان می دهد. نسخه های بسیاری از این کتاب در دست است (منزوی ، ج ۱، ص ۲۸۴؛
حسینی ، ج ۱۶، ص ۲۱۰ـ۲۱۱).

۳) تَتَّمه صِوان الحکمه یا تاریخ حکماء الاسلام . کتابی در زندگینامه حکمای اسلام . این کتاب تتمه و ذیلی است بر صِوان الحکمه ابوسلیمان محمدبن طاهر سجستانی (متوفی ۳۹۱)، از علمای سده چهارم ، و به احتمال زیاد پس از ۵۵۸ نوشته شده است . هدف اصلی نویسنده از نگارش آن جمع گفته ها و شرح زندگی حکما و فلاسفه مشرق ، مانند خراسان و ماوراءالنهر و پیرامون آن ، بوده است و اطلاعات تاریخی آن در بسیاری موارد در دیگر منابع یافت نمی شود، مانند شرح حال حکیم عمر خیام (قزوینی ، ج ۲، ص ۹۶ـ ۹۸؛رجوع کنید به شفیع ، ص ۵۸۴ ـ۶۰۰).

چاپ انتقادی این اثر، که حاصل مقابله پنج نسخه مختلف بوده ، به کوشش محمد شفیع ، در ۱۳۵۱ در لاهور منتشر شده است . پس از آن محمد کردعلی این کتاب را با نام تاریخ حکماءالاسلام در ۱۳۲۵ ش / ۱۹۴۶ در دمشق چاپ کرده است . شمس الدین محمدبن محمود شهرزوری اطلاعات این کتاب را که در هیچ مأخذ دیگر یافت نمی شود، در فاصله سالهای ۵۸۶ ـ۶۱۱ در نزهه الارواح تلخیص کرده ، ولی از منبع آن نام نبرده است (قزوینی ، ج ۲، ص ۸۸). اطلاعاتی که بیهقی درباره حکمای ایران ، از ابن سینا به بعد، داده بسیار ارزشمند است (بیهقی ، ۱۹۴۶، ص ۵۲).

نام حقیقی کتاب ، در نسخه یاد نشده ، اما یاقوت حموی (ج ۱۳، ص ۲۲۷) و ابن خلّکان ، در زندگینامه ابن سینا ، این کتاب را تتمّه صوان الحکمه نامیده اند (قزوینی ، ج ۲، ص ۹۹). تتمه که از دیدگاه تاریخ فلسفه اثر مهمی به شمار می رود، در آغاز سده هشتم توسط ناصرالدین بن عمده الملک منتجب الدین منشی یزدی با عنوان دُره الاخبار و لمعه الانوار و به نام غیاث الدین محمدبن رشیدالدین فضل الله به فارسی ترجمه شد. این ترجمه نخست به کوشش محمد شفیع در لاهور و سپس در ۱۳۱۸ ش با پاره ای تصحیحات و حواشی در تهران در مجله مهر، ضمیمه سال پنجم به چاپ رسید،

اما این ترجمه کامل نیست ، زیرا از ۱۱۱ شرح حال در متن عربی ، ۱۰۷ مورد و برخی از آنها نیز به اختصار ترجمه شده است (بیهقی ، ۱۳۱۸ ش ، مقدمه ، ص ط ، یا). بیهقی این کتاب را با شرح حال سیداسماعیل گرگانی نویسنده ذخیره خوارزمشاهی به پایان رسانده است ، اما مترجم فارسی با افزودن ضمیمه ای به آن ، شرح زندگانی شهاب الدین سهروردی ، امام فخررازی ، خواجه نصیر طوسی و خواجه رشیدالدین فضل الله را که پس از او آمده اند به اصل کتاب افزوده است (همان ، ص ۱۰۲ـ ۱۱۸).

۴) لباب الانساب . کتابی است به عربی در دو جلد. یاقوت حموی (ج ۱۳، ص ۲۲۹) از این کتاب یاد می کند.این اثر در ۵۵۸ تألیف شده و در باب انساب سادات است . از مقدمه آن چنین برمی آید که بیهقی کتاب دیگری به نام التعریف بالانساب در همین موضوع نگاشته است (د.ا.ترک ، همانجا). این کتاب براساس چهار نسخه (بیهقی ، ۱۴۱۰، ج ۱، مقدمه ، ص ۱۶۲ـ ۱۶۳) در دو جلد به کوشش مهدی رجائی در ۱۴۱۰ در قم به چاپ رسیده است .

۵) معارج نهج البلاغه . کتابی است به زبان عربی تألیف ۵۵۲ (بیهقی ، ۱۴۰۹، ص ۴۶۸). مؤلف در این اثر به خواهش ابوالقاسم علی حونقی نیشابوری به شرح نهج البلاغه پرداخته است . بیهقی نهج البلاغه را در ۵۱۶ نزد امام زاهد حسن بن ابی یوسف یعقوب بن احمد قاری نیشابوری خواند. او با اینکه از نوشته احمدبن محمد وَبَری خوارزمی (همان ، ص ۲،۴ـ۹،۳۷، ۳۹ و جاهای دیگر)، متکلم و شارح نهج البلاغه مطالبی می آورد، اما می گوید که قبل از من کسی این کتاب را شرح نکرده است . به گفته آقابزرگ (ج ۲۱، ص ۱۸۴) شرح بیهقی نخستین شرح کامل نهج البلاغه است وگرنه پیش از او وَبَری مشکلات آن را شرح کرده بوده است .

در این اثر، بیهقی در واژه شناسی پیرو ابن فارس و طبرسی است و ریشه ها را دارای معانی اصلی می داند و همه مشتقات را به آن برمی گرداند (بیهقی ، ۱۴۰۹، ص ۱۴، ۳۳۸ـ۳۳۹، مقدمه دانش پژوه ، ص ۵). او در این کتاب شعرا را می ستاید و از امرؤالقیس چندین بار یاد می کند (همان ، ص ۱۵۹، ۱۹۵، ۲۷۲) و از اخطل ، جریر، اعشی ‘، زهیربن ابن سلمی ، عجّاج ، فرزدق ، نابغه ذَبیانی و نابغه جعدی نام می برد (همان ، ۲۱۵،۲۱۷،۴۶۱). این کتاب در ۱۴۰۲ به کوشش محمدتقی دانش پژوه با مقدمه ای سودمند در قم به چاپ رسیده است .

۶) ازهارالریاض المریعه و تفاسیرالفاظ المحاوره والشریعه . کتابی است در امثال به زبان عربی . این کتاب در معارج (ص ۱۹۶) به نام ازاهیرالرّیاضِ المونقه یاد شده است . نسخه ای از آن در کتابخانه سلیمانیه بخش شهید علی پاشا به شماره ۲۵۸۹ موجود است ( د.ا.د.ترک ، همانجا).

۷) غررالامثال ودررالاقوال . کتابی در امثال به زبان عربی است . نسخه ای از آن در کتابخانه دانشگاه لیدن به شماره ۳۹۰ در ۲۵۲ برگ موجود است . این دستنویس که آغاز و انجام آن افتاده ، در دو بخش است و بیهقی آن را به نام یمین الدوله ابوعلی احمدبن اسماعیل صفی کرده است . مثلها در آن به ترتیب تهجی آمده و جلد نخست آن از «الف » تا «ط » و جلد دوم از «ع » تا «ل » است (بیهقی ، ۱۴۰۹، مقدمه ، ص ۹ـ۱۰).

بیهقی در امثال ، کتاب دیگری نیز به نام مجامع الامثال و بدایع الاقوال در چهارجلد دارد (بیهقی ، ۱۴۰۹، ص ۲۰۳، و جاهای دیگر؛رجوع کنید به زلهایم ، ص ۲۲۸).

نثر عربی بیهقی نثری فنی و آمیخته به انواع صنایع لفظی و معنوی است . او همچنین شرحهایی بر اشعار بُحتری ، ابوتمّام و مناقب حریری دارد ( ایرانیکا ، ذیل مادّه ). اشعار عربی او، از اوضاع اجتماعی تأثیر گرفته و با نوعی گله گزاری همراه است (برای اشعار عربی او رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۱۳، ص ۲۲۹ـ۲۳۰؛صفدی ، ج ۲۱، ص ۱۲۵؛ذهبی ، ج ۲۰، ص ۵۸۶؛مرعشی ، ج ۱، ص ۱۵۵ـ۱۵۶).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶/۱۹۶۵ـ۱۹۶۶؛
(۳) ابن خلّکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۸ ـ ۱۹۷۷؛
(۴) ابن شهرآشوب ، معالم العلماء ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۵) همو، المناقب آل ابی طالب ، ج ۱، قم ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن فوطی ، مجمع الا´داب فی معجم الالقاب ، چاپ محمدالکاظم ، تهران ۱۴۱۶؛
(۷) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱ـ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۳ و ۴، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۸) علی بن زید بیهقی ، کتاب تاریخ بیهق ، چاپ کلیم الله حسینی ، حیدرآباد ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛
(۹) همو، تاریخ حکماءالاسلام ، چاپ محمدکرد علی ، دمشق ۱۳۶۵/۱۹۴۶؛
(۱۰) همو، جوامع احکام النجوم ، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ، از مجموعه نسخه های خطی اهدائی سیدمحمد مشکوه ؛
(۱۱) همو، دره الاخبار و لمعه الانوار ، ترجمه ناصرالدین بن عمده الملک منتجب الدین منشی یزدی ، از متن عربی تَتِمّه صِوان الحکمه ، تهران ۱۳۱۸ ش ؛
(۱۲) همو، لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۱۰؛
(۱۳) همو، معارج نهج البلاغه ، چاپ محمدتقی دانش پژوه ، قم ۱۴۰۹؛
(۱۴) عطاملک بن محمد جوینی ، کتاب تاریخ جهانگشای ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی ، لیدن ۱۳۲۹ـ۱۳۵۵/۱۹۱۱ـ۱۹۳۷، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛مصطفی بن

(۱۵) عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون ، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۱۶) احمدحسینی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه عمومی حضرت آیه اللّه العظمی نجفی مرعشی مدّظلّه العالی ، قم ۱۳۵۴ـ۱۳۷۶ ش ؛
(۱۷) حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی ، تاریخ گزیده ، چاپ عبدالحسین نوائی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۸) احمدبن محمد خوافی ، مجمل فصیحی ، چاپ محمود فرخ ، مشهد ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۱ ش ؛
(۱۹) محمدتقی دانش پژوه ، «یادی دیگر از بیهقی مورخ فیلسوف »، آینده ، سال ۷، ش ۳ (خرداد ۱۳۶۰)، ش ۵ (مرداد ۱۳۶۰)؛
(۲۰) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیرنظر محمدمعین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ ش ؛
(۲۱) محمدبن احمد ذهبی ، سیراعلام النبلاء ، ج ۲۰، چاپ شعیب ارنووط و محمدنعیم عرقسوسی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۲۲) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۲۱، چاپ محمد حجیری ، اشتوتگارت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱؛
(۲۳) عبدالجلیل بن ابوالحسین عبدالجلیل قزوینی ، نقض ، چاپ میرجلال الدین محدث ، تهران ۱۳۵۸ ش ؛
(۲۴) محمدقزوینی ، بیست مقاله ، ج ۲، چاپ عباس اقبال ، تهران ۱۳۱۳ ش ؛
(۲۵) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲۶) محمد کردعلی ، کنوزالاجداد ، دمشق ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۲۷) شهاب الدین مرعشی ، کتاب الاءرتیاب ، در علی بن زید بیهقی ، لباب الانساب والالقاب والاعقاب ، چاپ مهدی رجائی ، ج ۱، قم ۱۴۱۰؛
(۲۸) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۲۹) محمود مهدوی دامغانی ، «ابوالحسن بیهقی فرید خراسان و شرح نهج البلاغه »، نشریه دانشکده علوم معقول و منقول مشهد ، ش ۱ (اسفند ۱۳۴۷)؛
(۳۰) سعید نفیسی ، «امام ابوالحسن بیهقی و مؤلفات او»، مهر ، سال ۲، ش ۴ (شهریور ۱۳۱۳)؛
(۳۱) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛

(۳۲) V. V. Barthold, Turkestan down to the Mongol invasion , London 1977;
(۳۳) Carl Brockelman, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937- 1942;
(۳۴) Encyclopaedia Iranica , s.v. “Bayhaq ¦â, Z ¤ah ¦âr- A l-D ¦ân” (by H.Halm);
(۳۵) EI 2 , s.v. “Al-Beyhaki” (by D. M. Dunlop);
(۳۶) I A , s.v. “Beyhaki” (by M. Fuad Kخprدlد);
(۳۷) Rudolf Sellheim, “Eine unbekannte sprichwخrtersammlung des Abد al-H ¤asan al-Baihaq ¦â “, Der Islam , 39 (1964);
(۳۸) Muhammad Shafi ـ , “The author of the oldest biographical notice of ـ Umar Khayyam and the notice in question”, Islamic culture , VI (1932);
(۳۹) TDVIA , s.v. “Beyhak ¦â, Ali b. Zeyd” (by Abdدlkerim عzaydin).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۵

زندگینامه آیت الله عبدالله بِلادی «مجتهد بلادی بهبهانی بوشهری»(متوفی ۱۳۳۱ش)

، ملقب به مجتهد بلادی بهبهانی بوشهری ، عالمِ مبارز و کثیرالتألیف و از مراجع بوشهر در قرن چهاردهم .نسب وی آنگونه که آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۳، ص ۱۱۸۹)به نقل از الغیث الزابد بلادی آورده ، از طریق ابراهیم مُجاب ، به محمدالعابد فرزند امام موسی کاظم علیه السلام می رسد (نیز رجوع کنید به افشار سیستانی ، ج ۲، ص ۵۶۱ ـ ۵۶۲؛ یاحسینی ، ص ۱۳). وی در ۱۲۹۱ در خاندانی عالم و اصلاً بحرینی ، در نجف اشرف متولد شد (یاحسینی ، ص ۱۳، ۲۰؛ افشار سیستانی ، ج ۲، ص ۵۶۲).

پس از فراگیری دروس مقدماتی نزد پدرش ، سیدابوالقاسم مجتهد، همراه او از نجف به بوشهر رفت (افشار سیستانی ، همانجا). در ۱۳۰۳، در سفر سیدجمال الدین اسدآبادی * به بوشهر و ملاقاتهای وی با پدرش ، با سیدجمال و افکارش آشنا شد (واثقی ، ص ۱۳۵). بعدها بلادی در السوانح و اللّوائح از سیدجمال تجلیل کرد و از اینکه معاصرانش افکار وی را درک نمی کردند ابراز تأسف نمود (یاحسینی ، ص ۲۱).

بلادی در بوشهر نزد اساتید فنّ به آموختن دروس رایج ، چون ادبیات ، فقه ، اصول و نیز زبان انگلیسی ، پزشکی ، هندسه و نجوم پرداخت . در ۱۳۱۱، راهی نجف شد و سه سال در آنجا تحصیل کرد؛ سپس به بوشهر و از آنجا به شیراز رفت و نزد برخی از اساتید آن دیار به تحصیل خود ادامه داد. در۱۳۱۹، به نجف بازگشت و در حوزه درسی آخوند ملا محمد کاظم خراسانی ، سیدمحمد کاظم طباطبایی یزدی و دیگران ، تقریباً به مدت هفت سال ، مدارج عالی اجتهاد را گذراند (آقابزرگ طهرانی ؛ افشار سیستانی ، همانجاها؛ یاحسینی ، ص ۲۳) و از برخی مشایخ ، اجازه روایت گرفت .

خود او در الزلال المعین فی احادیث الاربعین (ص ۱۳) بعضی از طرق روایی خویش را نوشته است که در آن ، نام مشایخی چون محدّث نوری ، شیخ محمد طه نجف ، شیخ محمد حسن نجفی صاحب جواهر و کلینی دیده می شود (نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۴۶). آموخته های بلادی در نجوم جدید، زمینه ساز مباحثات علمی او با سیدهبه الدین شهرستانی و تألیف الاسلام و الهیئه شهرستانی شد که بلادی بر آن مقدمه ای نوشت . در انقلاب مشروطیّت ، بلادی مانند استادش آخوند خراسانی از مدافعان جدی مشروطه بود. کتاب کشکول وی نشانه این دیدگاه و از اسناد تاریخ اجتماعی و فکری حوزه نجف اشرف در آغاز انقلاب مشروطیّت در ایران است .

بلادی در ۱۳۲۶، به بوشهر بازگشت و به تدریس و ارشاد، نشر احکام و تألیف کتب پرداخت و مقامی بلند در میان مردم یافت و ملجأ و مرجع آنان در مسائل دینی و اجتماعی شد (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۳، ص ۱۱۹۰؛افشار سیستانی ، ج ۲، ص ۵۶۳؛ دوانی ، ج ۱، ص ۲۷۶). همچنین به سبب رابطه نزدیکی که با «انجمن اتحاد اسلام »در بوشهر داشت ، خدمات فراوانی به جنبش مشروطیت کرد (یاحسینی ، ص ۲۶) و رساله لائحه الجهادیه را در وجوب جهاد با روسها و انگلیسیها نگاشت (آقابزرگ طهرانی ؛ یاحسینی ، مانجاها). در فاصله سالهای انقلاب مشروطیت تا شروع جنگ جهانی اول ، همراه با رئیسعلی دلواری ویارانش ، بتدریج بر دامنه مبارزه و مقابله با حضور انگلیسیهادر جنوب ایران افزود تا بدانجا که انگلیسیها قصد تروروی را داشتند (بلادی در السوانح و اللّوائح بتفصیل به این موضوع پرداخته است ؛ یاحسینی ، ص ۲۹ـ۳۲).

ازینرو بلادی به همراه روحانی مجاهد و متنفذ بوشهر، شیخ علی آل عبدالجبار (دوانی ، ج ۱، ص ۲۷۷)، به شیراز هجرت کردو به آزادیخواهان پیوست (بامداد، ج ۶، ص ۱۴۴) و باآیه اللّه شیخ جعفر محلاتی (متوفی ۱۹۳۸) فتواهایی بر ضد انگلیسیها صادر کرد (الگار، ص ۷۳۷). بلادی با پایان یافتن جنگ و تخلیه بوشهر به آنجا بازگشت و تا آخر عمر در همانجا به سر برد و به ارشاد مردم پرداخت (رکن زاده آدمیت ، ج ۳، ص ۵۹۹ ـ۶۰۰).

در دوران رضاشاه نیز بلادی در چند مقطع به مقابله برخاست ؛ از جمله با حرکت گسترده اسلام زدایی آن دوران ، که در رساله مقامع حدید یا زاجر قوم جدید وی (ص ۹ـ۱۰) منعکس است . در غوغای رفع حجاب نیز در کتاب سدول الجلباب فی وجوب الحجاب ، با اتکا به آیات و روایات و آرای فقها و با توجه به شرایط زمانی ، ابعاد مختلف حجاب را بررسی کرد (یاحسینی ، ص ۴۰ـ۴۶). در ماجرای قتل چند تن از زائران ایرانی خانه خدا به دست وهّابیها رساله تشجیع دلیران یا نهضت ایران را تألیف کرد و به افشای ماهیت حکومت وهابی پرداخت و خواستار بین المللی کردن مکه و مدینه شد. رساله عِلاج عاجل را نیز به مناسبت تخریب قبور بقیع ، در تقبیح عاملان این حادثه تألیف کرد.

آثار

بلادی ، تألیفات متعدد و متنوعی بالغ بر هشتاد عنوان در فقه ، اصول ، منطق ، فلسفه ، احکام ، عبادات ، دعا، نجوم ، پزشکی ، تاریخ سیاسی معاصر ایران و جهان ، تاریخ اسلام ، سیره رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و ائمه اطهار علیهم السلام و حتی تعلیم اطفال دارد که از وسعت معلومات و توجه او به مسائل زمانش حکایت دارد (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، همانجا؛ امینی ، ص ۷۶؛ یاحسینی ، ص ۵۵ ـ ۶۵).

دیگر آثار مهم وی عبارت اند از:

الزلال المعین فی احادیث الاربعین ، گزیده و شرح فقهی و کلامی چهل حدیث از کتاب کافی در دو مجلد، که معرّف گرایش فقهی و کلامی بلادی است . وی معمولاً به شرح علامه مجلسی ، مرآه العقول نظر دارد و خود نیز به تشریح و توضیح احادیث و مطالب مستفاد از آن می پردازد (برای مثال رجوع کنید به بلادی ، ۱۳۳۰، ص ۲۲۴ـ۲۵۱)؛

الکهف الحصین فی الدّین المبین در سه مجلد در توحید و نبوت و سیرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و امامت و سیرت امیرالمؤمنین علیه السلام ؛ الرّدود السّتّه که فقط قسمت اول از مباحث ششگانه آن را تألیف کرد. این کتاب در ۱۳۴۳ در بوشهر به پایان رسید و در ۱۳۴۸ در بمبئی چاپ شد، الرّدود السّتّه پاسخ به اتهاماتی است که در کتاب فقه ابن تیمیّه ، تألیف یکی از نویسندگان حنبلی عربستان ، به شیعه نسبت داده شده است ؛ الکشکول در دو مجلد در اصول عقاید و مطالب متنوع سیاسی ،

اجتماعی و اخلاقی ؛

الشمس الطالعه در شرح زیارت جامعه ؛

مظهر الانوار فی احوال الائمه الاطهار ؛

ملاک القضاء کتابی است فقهی درباره قضا؛

و آیات تکوینی در سه مجلد، درباره زمین و خورشید، با استفاده از آیات قرآن .

بلادی ، به دلیل وسعت معلومات و توجه به مسائل روز و مرجعیّت بلامنازعش در بوشهر برای حل مشکلات دینی و دنیوی مردم ، مورد احترام و علاقه شدید اهالی استانهای فارس و بوشهر بود. وی در ۲۱مهر۱۳۳۱ درگذشت و جنازه اش با تکریم مردم تشییع و سپس به نجف حمل شد (افشار سیستانی ، همانجا؛ یاحسینی ، ص ۵۰ـ۵۱).



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) ایرج افشار سیستانی ، نگاهی به بوشهر: مجموعه ای از اوضاع تاریخی ، جغرافیایی ، اجتماعی و اقتصادی استان بوشهر ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۴) محمد هادی امینی ، معجم رجال الفکرو الادب فی النجف خلال الف عام ، نجف ۱۹۶۴؛
(۵) مهدی بامداد،شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۶) عبدالله بن ابوالقاسم بلادی ، الزلال المعین فی احادیث الاربعین ، بمبئی ۱۳۳۰؛
(۷) همو، مقامع حدید یا زاجر قوم جدید ، بمبئی ۱۳۴۶؛
(۸) علی دوانی ، نهضت روحانیون ایران ، تهران ( ۱۳۶۰ ش ) ؛
(۹) محمد حسین رکن زاده آدمیت ، دانشمندان و سخن سرایان فارس ، تهران ۱۳۳۷ـ۱۳۴۰ ش ؛
(۱۰) صدر واثقی ، سیدجمال الدین حسینی پایه گذار نهضتهای اسلامی ، تهران ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۱) قاسم یاحسینی ،نگاهی به مبارزات و اندیشه های آیه الله سیدعبدالله بلادی بوشهری ، بوشهر ۱۳۷۱ ش ؛

Hamid Algar, “Religious forces in twentieth-century Iran”, in The Cambridge history of Iran , vol. 7, Cambridge 1991.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه شیخ محمدباقر بهاری (متوفی۱۳۳۳ه ق)

شیخ محمدباقر بن محمدجعفر، مجتهد متنفذ و از رهبران مشروطه خواه همدان . به نوشته فرزندش در ۱۲۷۵ (مرعشی ، ش ۲، ص ۶۷) و به قول دیگر در ۱۲۷۷ در روستای بهارِ همدان به دنیا آمد (امین ، ج ۳، ص ۵۳۷؛ حرزالدین ، ج ۱، ص ۱۴۴). در کودکی به علت ناتوانی در فراگیری ، از مکتب اخراج شد، اما بعدها به عنوان یکی از علمای بزرگ همدان شناخته شد (امین ، همانجا). ابتدا نزد پدرش درس می خواند،

سپس به همدان رفت و مقدمات را در مدرسه آخوند ملاحسین همدانی نزد محمد اسماعیل همدانی فراگرفت . بعد از آن به بروجرد رفت و نزد میرزا محمود طباطبائی ، صاحب المواهب (شرح منظومه بحرالعلوم )، دروس سطح را به پایان رسانید. پس از طی مراتب بعدی تا درس خارج ، در ۱۲۹۷ به نجف رفت و اخلاق و سلوک و حکمت را نزد علامه بزرگ ملاحسین قلی همدانی شَوَنْدی آموخت ، و از شاگردان خاص او شد. با درگذشتِ استادش و پس از بیست سال اقامت در نجف ، در ۱۳۱۶ به همدان بازگشت (همانجا؛ درخشان ، ج ۲، ص ۵۱؛ مرعشی ، ش ۲، همانجا، ش ۳، ص ۳، ۵).

دیگر استادان او در نجف عبارت بودند از:

میرزا محمدحسن شیرازی ،

شیخ محمد حسین کاظمی ،

ملامحمد شَرَبیانی ،

ملامحمد ایروانی ،

حاج میرزا حسین خلیلی ،

شیخ حسن مامقانی ،

شیخ محمد طه نجف ،

میرزا حبیب الله رشتی

و نیز آخوند ملامحمد کاظم خراسانی

و شیخ لطف اللّه مازندرانی (همانجاها؛ حرزالدین ، ج ۱، ص ۱۴۵).

پس از درگذشت مجتهد مبرّز همدان ، حاج سیدعبدالمجید گروسی (متوفی ۱۳۱۸)، بهاری به خواهش اهالی شهر تصدی مناصب دینی و امامت مسجد جامع و تولیت موقوفات آن را به عهده گرفت و در کنار آن برای امرار معاش به کشاورزی اشتغال داشت (اذکایی ، ۱۳۷۴ ش ، ص ۷؛ مرعشی ، ش ۲، ص ۶۸). او به اجرای احکام الهی و حدود شرع سخت پایبند بود و زمانی که دیگران جرأت اجرای حدود را نداشتند، شخصاً به اجرای آنها می پرداخت (درخشان ، همانجا).

بهاری به عنوان یک روحانی انقلابی ، در نهضت مشروطه در همدان سهم مهمی داشت و به نفع مشروطه در آنجا جنبشهایی برپا کرد (مرتضوی برازجانی ، ص ۸۰؛ مرعشی ، ش ۲، همانجا)، اما در ادبیات مشروطه از او کمتر نام برده شده است .

او از لحاظ فکری نیز از جنبش مشروطه حمایت می کرد و ایضاح الخطا را در همین خصوص نوشت که ردّی بود بر بیانیه شیخ فضل الله نوری * و انتقاد از استبداد و بیان زیانهای آن ( دایره المعارف تشیع ، ذیل مادّه ؛ اذکایی ، ۱۳۷۵ ش ، ص ۱۵۳). به عقیده وی ، میان «مشروطه » و «مشروعه » هیچگونه تعارضی وجود ندارد و مشروطه همان مشروعه است .

وی در نهضت روحانیون عدالتخواه تهران و هجرت ایشان به قم در جمادی الا´خره ۱۳۲۴ نیز شرکت فعال داشت ، هر چند به علت بی نتیجه ماندن آن از نیمه راه بازگشت . همچنین در انتخابات مجلس اول از همدان با تأیید حاج شیخ تقی وکیل الرعایا، سهم بسزایی در حمایت از مشروطه داشت .

بهاری در ۲۲ شعبان ۱۳۲۵ به عضویت «انجمن ولایتی » همدان ، و سپس به ریاست آن برگزیده شد ( دایره المعارف تشیع ، همانجا؛ اذکایی ، ۱۳۷۴ ش ، ص ۸). در مبارزه مسلّحانه در دوره استبداد صغیر بر ضد محمد علیشاه قاجار، به تشکیل دسته ای مسلح در همدان مبادرت کرد ( دایره المعارف تشیع ؛ اذکایی ، ۱۳۷۵ ش ، همانجاها) و قصد داشت که هنگام تبعید آیت اللّه بهبهانی * ، رهبر متنفذ مشروطه ، به عتبات عالیات ، به یاری این دسته به سربازان دولتی حمله کند، اما آیت اللّه بهبهانی او را از این کار بازداشت . علی رغم این فعالیتها، در قضیه فرار سیدجمال الدین واعظ به همدان پس از کودتای محمد علیشاه ، به بهانه ای حاضر به شفاعت او نشد (صفایی ، ج ۱، ص ۱۹۸؛ مرتضوی برازجانی ، ص ۸۰؛ اذکایی ، ۱۳۷۴ ش ، ص ۸ ـ۹).

در ۱۳۲۸، مجلس شورای ملی بهاری را به عنوان یکی از پنج مجتهد بزرگ ایران («هیأت خمسه علمیّه ») به عضویت مجلس برگزید، اما وی آن را نپذیرفت . در اوایل ۱۳۲۹ که «هیأت اتحادیه » با عضویت شصت الی هفتاد تن از علمای اعلام تشکیل شد، شیخ باقر به ریاست آن برگزیده شد و گویا ریاست انجمن ولایتی را به امام جمعه همدان واگذاشت . مخالفت بهاری با سالارالدوله ، برادر محمد علیشاه که کردستان را تصرف کرده بود، به حدی بالا گرفت که نیروهای سالار قصد به توپ بستن منزل او را داشتند، اما حمله مردم و طرفداران بهاری به ایشان مانع این امر شد.

عوامل محمد علیشاه و سالارالدوله ، چندین بار قصد ترور بهاری را داشتند که موفق نشدند. بهاری در رجب ۱۳۳۲، خود را نامزد نمایندگی دوره سوم مجلس از همدان کرد، اما رأی نیاورد. ظاهراً سختگیریهای او در اجرای حدود و احکام شرعی تا حدی از مقبولیت او کاست و سرانجام او را خانه نشین کرد. وی در طول زندگی خود به شاه ، وزیر و وکلا نیز در باب جلوگیری از منهیات و امر به معروف و موارد دیگر تذکرهایی می داد که برخی از تلگرافهای او در این خصوص موجود است . او سال بعد، یعنی در ۱۳۳۳، در همدان درگذشت ( دایره المعارف تشیع ، همانجا؛ اذکایی ، ۱۳۷۴ ش ، ص ۸).

بهاری بیشتر اوقات خود را به تدریس و تألیف می گذراند. او نزدیک به شصت کتاب و رساله در موضوعاتی چون فقه ، حدیث ، اصول و رجال به فارسی و عربی تألیف کرد ( دایره المعارف تشیع ؛ درخشان ، همانجاها)

از جمله :

الفوائد الاصولیه در موضوع تسامح در ادله سنن ؛

دعوه الرشاد در ردّ اشاعره ؛

روح الجوامع در علم رجال ؛

الجمع بین فاطمیّتین ؛

اعلان الدعوه و الدعوه الحسینیه در استحباب گریه کردن برای امام حسین علیه السلام ؛

الدره الغرویه و التحفه الحسینیه در سه جلد؛

در احوالات حضرت سیدالشهداء علیه السلام ؛

رساله ای درباره عدالت ؛

رساله الوجیزه در غیبت امام عصر (عج )؛

آیه کن فیکون ، رساله ای درباره اینکه این آیه در تأیید عقاید اخباریها نیست ؛

التنبیه علی امرالکتب ، درباره تحریف در نسخه های چاپ شده در بعضی کشورهای اسلامی ؛

تسدیدالمکارم و تفضیح الظالم ، در بیان تحریف نسخه چاپ شده کتاب مکارم الاخلاق طبرسی چاپ ۱۳۰۳ مصر.

وی همچنین دارای حواشی و ردیّه هایی است ،

از جمله حاشیه بر قوانین میرزای قمی ،

فرائد الاصول و مکاسب شیخ انصاری ،

المقاصد العلیه شهید ثانی ،

منبع الحیاه سید نعمت الله جزائری ،

الفیه ابن مالک ؛ ردیّه بر نصاری ،

ردّ بر منکران صاحب الزمان و ردّ بر قصیده بغدادیه که در انکار وجود صاحب الزمان بوده است ( دایره المعارف تشیع ، همانجا؛ درخشان ، ج ۲، ص ۵۲؛ حرزالدین ، ج ۱، ص ۱۴۶؛ مدرس تبریزی ، ج ۶، ص ۳۷۹؛ مرعشی ، ش ۲، ص ۶۸ـ۷۴، ش ۳، ص ۹۳).

همنامی بهاری و پدرش ، با شیخ محمدباقر محمد جعفر الجندقی (متوفی ۱۳۱۹) رئیس فرقه شیخیه همدان ، برخی انتسابات و اشتباهات راجع به تألیفات این دو در منابع پدید آورده است ( دایره المعارف تشیع ؛امین ، همانجاها).



منابع :

(۱) پرویز اذکایی ، «برگهایی از تاریخ سوسیال دموکراسی همدان »، گفتگو ، ش ۱۲، (تابستان ۱۳۷۵)؛
(۲) همو، «بهار و بهاری »، همدان ( فصلنامه )، سال ۱، ش ۴، (زمستان ۱۳۷۴)؛محسن امین ، اعیان الشیعه ،

(۳) چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء و الادباء ، قم ۱۴۰۵؛
(۵) دایره المعارف تشیع ، زیر نظر احمد صدر حاج سیدجوادی ، کامران فانی ، و بهاءالدین خرمشاهی ، تهران ۱۳۶۶ ش ـ ، ذیل «بهاری ، محمدباقر» (نوشته پرویز اذکایی )؛
(۶) مهدی درخشان ، بزرگان و سخن سرایان همدان ، تهران ۱۳۴۱ـ۱۳۴۲ ش ؛
(۷) ابراهیم صفایی ، رهبران مشروطه ، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۸) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۹) اسماعیل مرتضوی برازجانی ، زندانی بزهرود ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۱۰) محمود مرعشی ، «کتابخانه شخصی آیت الله بهاری همدانی (ره )»، شهاب ، سال ۴، ش ۲ (تابستان ۱۳۷۷)، ش ۳ (پاییز ۱۳۷۷).

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۴

آیت الله محمد شفیع بوشهری (۱۳۲۹-۱۲۷۰ه ق)

 عالم جامع شیعی قرن سیزدهم و چهاردهم . در ۱۲۷۰، در کازرون متولد شد و تحت تربیت پدرش ، سیدمحمدتقی موسوی ، از زاهدان و عابدان بزرگ عصر خویش ، پرورش یافت . در ۱۲۹۱ با پدرش به بوشهر رفت و از آنجا به عتبات عراق مشرف گردید و در سامرا نزد سید محمدحسن شیرازی (۱۲۳۰ـ۱۳۱۲) معروف به «میرزای بزرگ »، به تحصیل فقه و اصول پرداخت و از شاگردان سرشناس میرزا شد.

بوشهری در طب نیز اطلاعات وسیعی کسب کرد به طوری که معالجات عجیبی از او مشاهده می شد. وی در حوزه درس عده ای از فضلا، از جمله میرزاعلی آقا، فرزند میرزای شیرازی ، نیز حاضر می شد، و تا ۱۳۱۰ در سامرا بود و همان سال به بوشهر بازگشت .

در بوشهر به تدریس و نشر احکام پرداخت و مرجع امور مردم از خاص و عام گردید. در ۱۳۲۹ با خانواده اش به زیارت عتبات رفت و در نجف بیمار شد و روز هفتم ربیع الاول همان سال وفات یافت و در وادی السلام به خاک سپرده شد. وی در فقه و اصول بسیار متبحر بود و تألیفاتی از او باقی مانده است .

فرزندان

فرزندش ، سید محمدتقی ، از فضلای سرشناس به شمار می رفت و از شاگردان میرزا محمدتقی شیرازی و علاّ مه حاج حسن کُبّه بود.

فرزند دیگر بوشهری ، سید محمد مهدی ، نه ماه پس از پدر در سامرا درگذشت و همانجا مدفون شد (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۱، قسم ۲، ص ۸۴۰ـ۸۴۱؛ همو، ۱۳۶۲ش ، ص ۱۴۷ـ۱۴۸).



منابع :

(۱)محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، طبقات اعلام الشیعه ، جزء۱:

(۲) نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛

(۳) همو، میرزای شیرازی : ترجمه هدیه الرازی الی الامام المجدد الشیرازی ، تهران ۱۳۶۲ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد۴

زندگینامه بُکَیْربن اَعْیَن(سده دوم هجری)

 ابوجَهم بکیربن اعین بن سُنْسُن الشیبانی الکوفی ، از مشهورترین اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام . خاندان او، آل اعین ، از نخستین و مهمترین خانواده های شیعی در کوفه و شماری از فرزندانش نیز،تا زمان غیبت کبرای امام عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف (قرن چهارم ) در فقه و حدیث سرآمد بودند که نامدارترین آنها عبدالله بن بکیر و ابوغالب احمدبن محمد زُراری اند.

این مقاله به معرفی بکیر و خاندان او جز عبدالله و ابوغالب می پردازد.

به نوشته زراری (ص ۲۶ـ۲۷)، عبدالملک بن اَعْیَن اولین فرد این خاندان بود که به هدایت صالح بن میثم ، صحابی امام باقر و امام صادق علیهماالسلام ، شیعه شد و سپس حمران بن اعین به تشویق ابوخالد کابلی ، از ثقات امام سجاد علیه السلام ، مذهب تشیع اختیار کرد. زراری (ص ۲۱) این نکته را نیز نقل کرده که اُمّالاَسود دختر اعین نخستین کس از این خاندان بوده که ، از طریق ابوخالد کابلی ، به مذهب شیعی گرویده است .

هر چند بکیر را در شمار صحابیان امام سجاد علیه السلام نیاورده اند، احادیث منقول از او نشان می دهد که زمان آن امام را نیز درک کرده است (طوسی ، ۱۳۵۶، ص ۷۴؛ خوئی ، ج ۳، ص ۳۵۹ براساس مطلب طوسی ). بنابر احصای خوئی (ج ۳، ص ۳۶۰، احادیث منقول از بکیر در کتب اربعه حدیثی شیعه به ۱۲۵ می رسد که جز چهار حدیث (کلینی ، ج ۱، ص ۹۳، ۱۰۹، ۴۳۸) بقیه فقهی اند. امام صادق علیه السلام او را بعد از وفاتش تکریم کرده و به همنشینی وی در آخرت با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وسلّم و امیرمؤمنان علیه السلام اشاره کرده است . بحرالعلوم (ج ۱، ص ۲۵۶) پس از نقل این روایت آن را صحیح و معتبر دانسته است (کشّی ، ص ۱۸۱؛ علاّ مه حلّی ، ص ۲۸؛ قهپائی ، ج ۱، ص ۲۷۹؛ ابن طاووس ، ص ۵۸؛ امین ، ج ۳، ص ۵۹۹ ـ ۶۰۰).

بکیر از اصحاب امام باقر (ابن ندیم ، ص ۲۷۶) و امام صادق علیهماالسلام است (امین ، همانجا) که بدون واسطه و گاه به واسطه برادرش ، زراره بن اَعین * ، حدیث نقل کرده است و شمار زیادی از محدثان ، از جمله عبدالله بن بکیر، اَبان بن عثمان ، جَمیل بن دَراج ، حَریزبن عبدالله ، عبدالرحمان بن حجاج ، علی بن رِئاب و عمربن اُذَینَه (خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۰ـ۳۶۱؛ کاظمی ، ص ۲۶؛ مازندرانی حائری ، ج ۲، ص ۱۷۵) از او حدیث نقل کرده اند. در اسناد برخی از احادیث نامهای کسانی چون ابن ابی عَمیر آمده که از بکیر نقل حدیث کرده اند، در حالی که از نظر زمانی بین آنها فاصله زیادی وجود دارد. برخی رجال شناسان این اسناد را تصحیح و مورد اشتباه را روشن کرده اند ( رجوع کنید به خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۲؛ تستری ، ج ۲، ص ۳۸۶).

فرزندان بکیر به بکیریون و وُلدجهم و بیش از همهبه زُراری (منسوب به زراره بن اعین ، برادر بکیر) معروف اند (موحد ابطحی ، ص ۱۸۵؛ زراری ، ص ۱۱؛ بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۴۲) و نسبت اخیر به نوشته ابوغالب (همانجا)، بهاین جهت بوده که مادر حسن بن جهم بن بکیر نواده زراره بناعین بود. گویا ذکر همین نسبت در توقیعات امام هادی علیه السلام برای سلیمان بن جهم در رواج آن (زراری ) تأثیر جدی داشته است (بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۲۸ـ۲۲۹). در برخی منابع ، به هنگام ذکر نام افراد این خاندان ، گاه به اشتباه (احتمالاً به سهو کاتبان ) به جای «زراری » کلمه «رازی » نوشته شده است (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۲۷۱ و ۳۲۳؛ج ۲، بخش ۱، ص ۲۹۱؛ج ۳، بخش ۱، ص ۱۲۲).

بهترین و قدیمترین زندگینامه فرزندان بکیر در رساله ای مندرج است که ابوغالب ، به قصد اجازه روایت کتب خود و خاندانش و آنچه از کتب گذشتگان نزدش بوده ، برای نواده خود، ابوطاهر محمدبن عبیدالله بن احمد شیبانی زراری ، نوشته است .

برخی از اخلاف بکیر که از نظر حدیثی و فقهی شناخته شده اند، از این قرارند:

۱) عبدالحمیدبن بکیر، از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام ، که بی واسطه و گاه به واسطه عبدالملک و محمدبن مسلم ، حدیث نقل کرده است و گروهی از محدثان ، از جمله محمدبن ابی عمیر، صَفوان بن یحیی ، حسن بن محبوب و یونس بن عبدالرحمان ، از او نقل حدیث کرده اند؛
۲) عمربن بکیر، صحابی امام صادق علیه السلام ؛
۳) عبدالاعلی بن بکیر، راوی حدیث از امام صادق علیه السلام که در اسناد احادیث زیادی بین او و عمویش عبدالاعلی بن اعین خلط شده است (موحد ابطحی ، ص ۱۳۳)؛
۴) زیدبن بکیر و جهم بن بکیر که طوسی (۱۳۸۰، ص ۱۰۹)، نجاشی (ص ۲۲۲)، ابن داوود حلّی (ص ۵۷)، قهپائی (همانجا) و امین (همانجا) آنها را در زمره اولاد بکیر نام برده اند؛
۵) حسین و محمد و علی ، فرزندان عبدالحمیدبن بکیر و از راویان حدیث (نجاشی ، همانجا)، هر چند زراری (ص ۲۴) این سه برادر را فرزندان عبدالله بن بکیر خوانده است ؛
۶) حسن بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام و از محدثان ثقه (زراری ، ص ۸) که با واسطه از محدثانی چون بکیربن اعین ، حمادبن عثمان ، عبدالله بن بکیر و فضیل بن یسار حدیث نقل کرده است و محدثان دیگری ، چون احمدبن محمدبن عیسی ، حسن بن علی بن فضال ، علی بن اسباط ، محمدبن اسماعیل و محمدبن

نسب نامه خاندان بکیربن اعین

عبدالحمید از او نقل حدیث کرده اند (خوئی ، ج ۴، ص ۲۹۵). شمار احادیث نقل شده از او، که غالباً فقهی است ، به ۱۲۳ می رسد (همانجا)؛
۷) حسین بن جهم بن بکیر، از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام که در بعضی کتب رجال ، او و حسن بن جهم را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۳۲۳)؛
۸) علی بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم علیه السلام . موحد ابطحی (ص ۱۹۳) محمد را نیز از فرزندان جهم نام برده است . البته برای محمد نیز فرزندی به نام علی ذکر شده است (همانجا)؛
۹) محمدبن حسن بن جهم بن بکیر، که بتردید در طبقه اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام قرار دارد و چند حدیث نیز از او نقل شده است (همان ، ص ۱۹۸)؛
۱۰) سلیمان بن حسن بن جهم بن بکیر، از مشایخ شیعه ، معروف به زراری (زراری ، ص ۱۱)، که ازطریق مادر با آل طاهر نسبت داشت و بدین جهت همراه آنان به نیشابور رفت و پس از بازگشت آل طاهر از خراسان بهکوفه برگشت . محل سکونت او در کوفه سالها به عنوانمحله شیعه نشین آل زراره معروف بود (همان ، ص ۱۲ـ۱۳)؛

۱۱) محمدبن سلیمان ، معروف به ابوطاهر زراری (۲۳۷ـ۳۰۱)، از ثقات اصحاب حدیث که با امام حسن عسکری علیه السلام مکاتبه داشته و کتاب الا´داب والمواعظ و کتاب الدعاء ازآثار اوست . او واسطه انتقال کتب برخی از اصحاب ائمه به نسلهای بعد بوده است (همان ، ص ۳۴ـ۳۷، شرح موحد ابطحی ). به نقل زراری (ص ۱۷) و شیخ طوسی (۱۳۹۸، ص ۱۶۳ـ ۱۶۴، ۱۸۱ـ۱۸۲)، وی مورد توجه حضرت امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف نیز بوده و توقیعاتی برایاو صادر شده است . نواده ابوغالب ، محمدبن عبیدالله بناحمد، نیز به ابوطاهر زراری معروف بوده و بعضاً در اسناد، احادیث او و محمدبن سلیمان را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۳، بخش ۱، ص ۲۲)؛

۱۲) ابوالحسن علی بن سلیمان زراری ، از محدثان و فقهای مورد توجه امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف بوده و با آن حضرت پیوند و ارتباط داشته ، وتوقیعاتی نیز از جانب ایشان دریافت داشته است . کتاب النوادر از آثار اوست (خوئی ، ج ۱۲، ص ۴۲ـ۴۳؛نجاشی ، ص ۲۶۱)؛

۱۳) جعفر فرزند دیگر سلیمان را نیز از اصحاب امام هادی علیه السلام خوانده اند (طوسی ، ۱۳۸۰، ص ۴۱۲، پانویس ۲؛
ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۱۱۵). از سه فرزند دیگر او، به نامهای احمد و حسن و حسین ، نیز در رساله فی آل اعین زراری (ص ۱۲، ۱۴) یاد شده است .



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/ ۱۹۷۲؛
ابن طاووس ، التحریر الطاووسی ، المستخرج من کتاب حل

(۳) الاشکال فی معرفه الرجال ، تألیف حسن بن زین الدین شهید ثانی ، چاپ محمدحسن ترحینی ، قم ۱۳۶۸ش ؛
(۴) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ش ؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدمهدی بن مرتضی بحرالعلوم ، رجال السید بحرالعلوم : المعروف بالفوائدالرجالیه ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، قم ۱۴۱۰؛
(۸) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۹) احمدبن محمد زراری ، رساله فی آل اعین ، مع شرحها لمحمدعلی موحدابطحی ، اصفهان ۱۳۹۹؛
(۱۰) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۱۱) همو، الفهرست ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۵۶/۱۹۳۷، چاپ افست قم ۱۳۵۱ ش ؛
(۱۲) همو، کتاب الغیبه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۸ ) ؛
(۱۳) حسن بن یوسف علاّ مه حلّی ، رجال العلامه الحلّی ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۱۴) عنایه الله قهپائی ، مجمع الرجال ، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی ، اصفهان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۷، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۵) محمدامین بن محمدعلی کاظمی ، هدایه المحدثین الی طریقه المحمدین ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۶) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ش ؛
(۱۷) محمدبن یعقوب کلینی ، الکافی ، چاپ علی اکبر غفاری ، بیروت ۱۴۱۰؛
(۱۸) محمدبن اسماعیل مازندرانی حائری ، منتهی المقال فی احوال الرجال ، قم ۱۴۱۶؛
(۱۹) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ ۱۳۵۲؛
(۲۰) محمدعلی موحد ابطحی ، تاریخ آل زراره ، ( اصفهان ، بی تا. ) ؛
(۲۱) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

 

زندگینامه ابوالعباس بَقباق( راوی شیعی در سده دوم)

فضل بن عبدالملک کوفی ، راوی شیعی در سده دوم . نخستین بار، نام وی در رجال برقی (متوفی ۲۸۰) آمده است . وی بقباق را در شمار اصحاب امام صادق علیه السلام نام می برد، آنگاه از کتاب سعد نقل می کند که بقباق دارای کتاب و نیز موثق بوده است (ص ۳۴). نجاشی (ص ۳۰۸) او را موثق ، سرشناس و دارای کتاب معرفی کرده می گوید: «وی از امام صادق علیه السلام روایت کرده است .» شیخ طوسی (۱۳۸۰، ص ۲۷۰) او را در شمار اصحاب امام صادق علیه السلام آورده است ، لیکن در فهرست ، که از مؤلّفان شیعی یاد می کند، نامی از بقباق نمی برد. تستری در قاموس الرجال (ج ۷، ص ۳۳۵)، این امر را ناشی از غفلت شیخ طوسی دانسته است .

به نوشته مامقانی (ج ۱، مقدمه ، ص ۲۰۹) و خوئی (ج ۱۳، ص ۳۰۵)، شیخ مفید در رساله عددّیه او را از جمله فقیهان بزرگ و سرشناس شیعی می داند که در احکام شرع مرجع بوده اند و نمی توان درباره مقام هیچیک از آنان مناقشه کرد. سید بحرالعلوم ، او را از بزرگان طبقه چهارم راویان شمرده است (ج ۳، ص ۱۸۳).

از زندگی بقباق ، اطلاع چندانی در دست نیست ، لیکن از روایت کشی (ص ۳۳۶) اجمالاً بر می آید که نزد امام صادق علیه السلام منزلتی داشته است ، زیرا او بود که واسطه شد تا امام ، حَریز ( رجوع کنید به حریز * بن عبدالله سجستانی ) را به حضور بپذیرد؛ ولی سخنان اعتراض آمیز بقباق به امام در همین باره ، شخصیت وی را مخدوش کرده است ؛ زیرا وقتی امام علیه السلام وساطت او را نپذیرفت ، او به آن حضرت گفت : «شما بیش از اندازه ، حریز را تنبیه کردید!» امام علیه السلام پاسخ داد: «حریز بدون مجوّز شمشیر کشیده است »؛ سپس با کنایه بقباق را توبیخ کرد. به عقیده شیعه ، این شیوه رویارویی با امام ، که معصوم از خطاست ، شایسته نیست ؛ لیکن ازدیدگاه رجال شناسان ، این عمل ، اشتباهی بیش نبوده و وثاقت او را خدشه دار نمی کند (بحرالعلوم ، ج ۳، ص ۱۸۷ ـ ۱۸۸؛ امقانی ، ج ۲، بخش ۲، ص ۱۱؛ خوئی ، ج ۱۳، ص ۳۰۶).

به روایت دیگر، امام صادق علیه السلام از بقباق پروا کرده و با اشاره ، سؤالی را پاسخ داده است (کشی ، ص ۳۳۶ـ۳۳۷)؛ ازینرو ابن طاووس (ص ۲۲۰) گفته است : امام صادق علیه السلام از بقباق تقیّه می کرده است . لیکن این روایت علاوه برضعف سند، دلالت روشنی بر مقصود ابن طاووس ندارد و توجیه پذیر است . بنابراین ، نمی توان ، بر پایه آن ، شخصیت بقباق را لکه دار کرد.

در جوامع روایی شیعه ، روایاتی از بقباق رسیده که فهرست آنها در معجم رجال الحدیث (خوئی ، ج ۱۳، ص ۲۷۸ـ ۲۷۹، ۳۰۴، ۳۰۶، ۴۶۳ ـ ۴۶۵) موجود است .وی علاوه بر این که مستقیماً از امام صادق علیه السلام روایت کرده ، راوی کتاب زکریابن مالک جعفی (نقّاض ) بوده است (ابن بابویه ، مشیخه ، ص ۷۰). از جمله راویان وی ، ابان بن عثمان (همان ، ج ۴، ص ۲۲۵؛ طوسی ، ۱۴۰۱، ج ۳، ص ۳۲۵) و قاسم بن عروه (ابن بابویه ، ج ۲، ص ۷۷؛ طوسی ، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۱۱۴) شایان ذکرند. همچنین داودبن حصین و حمادبن عثمان راوی کتاب بقباق بوده اند (نجاشی ، ص ۳۰۸؛ ابن بابویه ، مشیخه ، ص ۲۴).



منابع :

(۱) ابن بابویه ، من لایحضره الفقیه ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۲) ابن طاووس ، التحریر الطاووسی ، المستخرج من کتاب حل الاشکال فی معرفه الرجال ، تألیف حسن بن زین الدین شهید ثانی ، چاپ محمدحسن ترحینی ، قم ۱۳۶۸ ش ؛
(۳) محمد مهدی بن مرتضی بحرالعلوم ، رجال السید بحرالعلوم : المعروف بالفوائد الرجالیه ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۴) احمدبن محمد برقی ، کتاب الرجال ، تهران ۱۳۴۲ ش ؛
(۵) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، تهران ۱۳۷۹ـ۱۳۹۱؛ابوالقاسم خوئی ،

(۶) معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
محمدبن حسن طوسی ، تهذیب الاحکام ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/

(۷) ۱۹۸۱؛
(۸) همو، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۹) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۰) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛احمدبن علی نجاشی ،

(۱۱) فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلامجلد ۳ 

زندگینامه ابوالحکم منذر بَلّوطی(متوفی۳۵۵ ه ق)

ابوالحکم منذربن سعید، متکلم ، ادیب و خطیب قرن سوم و چهارم . در ۲۶۵ یا ۲۷۳ تولد یافت و به ناحیه فحص البلّوط ، در نزدیکی قُرطُبه ، منسوب است . به سبب انتسابش به قبیله کزنه ، تیره ای از بربر، به او کزنی نیز می گویند (ابن فرضی ، قسم ۲، ص ۱۴۴؛ مقری ، ج ۱، ص ۳۷۲؛ یاقوت حموی ، ج ۱۹، ص ۱۷۴؛ حُمَیْدی ، ص ۳۴۸). وی در ۳۰۸ به مکه رفت ، و به مصر نیز سفر کرد و در آنجا در مجلس «املا»ی ابوجعفر نحّاس شرکت جست .

همچنین کتاب العین ِ خلیل بن احمد را از ابن ولاّ د روایت کرد. بلوطی ، ابن منذر نیشابوری را نیز ملاقات و کتاب الاشراف فی اختلاف العلماء او را از وی روایت کرده است (یاقوت حموی ، ج ۱۹، ص ۱۷۴، ۱۸۳؛ حمیدی ، ص ۳۴۹؛ ابن فرضی ، همانجا). بلوطی در فن جدل وارد بود و به روشهای کلامی تمایل داشت . وی به مذهب ظاهری مایل بود و مدتی در مارده و اطراف آن و سپس در ثغور شرقی براساس فقه مالکی به قضا پرداخت (ابن فرضی ، همانجا؛ قفطی ، ج ۳، ص ۳۲۵).

در سال ۳۳۶ (یا ۳۳۸)، که نمایندگان پادشاه روم نزد الناصرلدین اللّه عبدالرحمان بن محمد، نخستین خلیفه اموی اندلس (حک : ۳۰۰ـ۳۵۰)، رفتند و به همین مناسبت مجلسی برپا شد، خلیفه از پسر و ولیعهد خود، حَکَم ، خواست که از میان خطبا کسی را معین کند تا در این مجلس معظم خطبه بخواند. پس از ناتوانی محمدبن عبدالبرّ و ابوعلی قالی از ایراد خطبه ، به سبب هیبت مجلس ، بلوطی با خطابه خود اهالی شهر قرطبه را متوجه خویش ساخت و همین سبب تقرب او شد و خلیفه ، اقامه نماز و ایراد خطبه را در جامع مدینه الزّهراء * به او محول ساخت ، و پس از فوت قاضی قرطبه (محمدبن عیسی ) منصب قضا نیز به او واگذار شد، بدین ترتیب ، بلوطی هم قاضی القضات ، و هم امام و خطیب جمعه گردید (مقری ، ج ۱، ص ۳۷۲ـ۳۷۳؛ یاقوت حموی ، ج ۱۹، ص ۱۷۴ـ۱۷۵).

او در قرطبه در زمان عبدالرحمان ناصر و پسرش ، حَکَم المستنصر، شانزده سال (از ۳۳۹ تا ۳۵۵) قاضی القضات بود، و نوشته اند که در این مدت بر کسی بیداد نکرد و حکمی به ناحق نداد و از هوای نفس پیروی ننمود (مقری ، ج ۱، ص ۳۷۵؛ یاقوت حموی ، ج ۱۹، ص ۱۷۵). وی از تدریس و تعلیم نیز غافل نبود و افراد بسیاری ، از جمله عبدالله بن محمد جهنی ، و احمدبن قاسم تاهرتی ، از وی کسب علم کردند (حمیدی ، همانجا؛ ضبّی ، ص ۴۵۲).

به نوشته یاقوت (ج ۱۹، ص ۱۸۱) ناصر، به سبب سرگرم بودن به ساخت قصر و امور دنیوی ، سه هفته متوالی در نماز جمعه شرکت نکرد؛ در هفته چهارم بلوطی آیاتی از قرآن تلاوت کرد که تعریضی بر خلیفه بود. از آن پس ناصر قسم خورد که دیگر پشت سر بلوطی نماز نخواند، با اینهمه به دلیل مقام علم و فضلش از عزل او صرف نظر کرد. بلوطی در ۳۵۵ درگذشت (همان ، ج ۱۹، ص ۱۸۵؛ مقری ، ج ۱، ص ۳۷۵).

از آثار اوست :

احکام القرآن (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۲۰)؛

الناسخ والمنسوخ یا ناسخ القرآن و منسوخه (بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، ستون ۴۷۲)؛

الاءبانه عن حقائق اصول الدیانه (همانجا؛ همو، ایضاح المکنون ، ج ۱، ستون ۷)؛

الانباه علی استنباط الاحکام من کتاب اللّه (حمیدی ، ص ۳۴۸ـ۳۴۹). بلوطی اشعار بسیاری نیز سروده بوده که نمونه هایی از آن در بعضی منابع آمده است (رجوع کنید به مقری ، ج ۱، ص ۳۷۳ـ۳۷۵؛یاقوت حموی ، ج ۱۹، ص ۱۸۴ـ۱۸۵). خطبه ای از او را نیز یاقوت نقل کرده است (رجوع کنید به ج ۱۹، ص ۱۷۶ـ۱۸۳).



منابع :

(۱) ابن فَرَضی ، تاریخ علماء الاندلس ، قاهره ۱۹۶۶؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۳، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) همو، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) محمدبن فتوح حُمَیْدی ، جذوه المقتبس فی ذکر ولاه الاندلس ، مصر ۱۹۶۶؛
(۶) احمدبن یحیی ضبّی ، کتاب بغیه الملتمس فی تاریخ رجال اهل الاندلس ، مادرید ۱۸۸۴؛
(۷) علی بن یوسف قفطی ، انباه الرواه علی انباه النحاه ، چاپ ابوالفضل ابراهیم ، ج ۳، قاهره ۱۳۷۴/۱۹۵۵؛
(۸) احمدبن محمد مقری ، نفح الطیب ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛
یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/ ۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. )

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه شیخ داود بغدادی نقشبندی (۱۲۲۲ه ق)

 داودبن سلیمان بن برجیس ، ادیب ، دانشمند و متصوّف قرن سیزدهم . در ۱۲۳۱ (کحاله ، ج ۴، ص ۱۳۶؛ عواد، ج ۱، ص ۴۳۸) و به قولی در ۱۲۲۲ (اسماعیل بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۶۳) در بغداد متولد شده و گویا از سادات موسوی بوده است . به حجاز و شام و موصل سفر کرد و نزدیک ده سال در مکه اقامت گزید (کحاله ، همانجا؛ زرکلی ، ج ۲، ص ۳۳۲). بغدادی حنفی مذهب بود (کحاله ، همانجا)، اما سه مذهب دیگر سنی را نیز می ستود؛ و ازینرو برخی وی را شافعی پنداشته اند (زرکلی ، همانجا).

در طریقت ، از خلفای شیخ خالد نقشبندیِ * شهرزوری به شمار می آمد (اسماعیل بغدادی ، همانجا). در روزگار وی ، خصوصاً در دوران اقامتش در مکه ، وهابیّت روبه پیشرفت بود و او برای مقابله با آن ، آثار متعددی پدید آورده و در آنها از وهابیان ، به عنوان کسانی که ریختن خون و ربودن اموال مسلمانان را مباح می شمارند، یاد کرده (داود بغدادی ، المنحه الوهبیه ، ص ۲) و از معتقدات آنان ، در نهی از توسل به پیامبران و اولیا و منع از طلب شفاعت از آنان و انکار حیات برزخی انتقاد کرده ؛ و با استفاده از آیات و احادیث و اقوال صحابه و فقیهان سنی و حتی کسانی مانند ابن تیمیه و ابن قَیِّم ، که از مهمترین رهبران فکری وهابیان اند، دلایلی بر رد آنان آورده است ؛ چنانکه در اثبات حیات برزخی ، از امّسلمه یاد می کند که به هنگام شهادت امام حسین علیه السلام ، حضرت پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم را با سر و رویی خاک آلود و اندوهناک به خواب دید (همان ، ص ۱۸ـ۱۹، به نقل از حاکم ، بیهقی ، سیوطی و خطیب ).

همچنین به سخن گفتن امام حسین علیه السلام پس از شهادت اشاره می کند (همان ، ص ۳۴). در رد وهابیان هند نیز که تحت تأثیر نجدیان ، خود را مجتهد، و از تقلید از امامان چهارگانه بی نیاز می دانسته اند، اثر مستقلی پدید آورده و در آغاز آن ، مناقب چهار امام و خصوصاً ابوحنیفه را بتفصیل آورده و حدیث رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم (لو کان العلمُ فِی الثریا لَتناَولَه رجالٌ مِنْ فارْسٍ) را که به گفته او در صحیحین آمده ، بر ابوحنیفه منطبق دانسته است (همو، اشدالجهاد، ص ۱۳). در مباحث دیگر نیز ضمن رد نظر وهابیان درباره لازم نبودن تقلید از یکی از چهار امام ، شیوه آنان را که تکفیر مردم است رد می کند (همان ، ص ۲۹) و نظریه آنان را در باره اینکه نذر کردن به نام خدا، اگر به قصد ایصال ثواب برای انبیا و اولیا باشد، کفر و شرک است ، و نیز نظر آنان را در نفی تقدیس پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و نفی زیارت و تبرک جستن به اولیا و توسل ، باطل می شمارد (همان ، ۳۹ـ۴۳). وی در رمضان ۱۲۹۹ در ۶۸ سالگی در بغداد درگذشت (کحاله ، همانجا).

آثار بغدادی .

۱) اشدّ الجهاد فی ابطال دعوی الاجتهاد ، که در ۱۲۹۳ تألیف شده (همان ، ص ۴۴) و همراه المنحه الوهبیه در بمبئی و استانبول به چاپ رسیده است . شیخ عبداللطیف نجدی بغدادی (۱۲۸۳ـ۱۳۶۳) ردیه ای برآن نوشته که چاپ هم شده است (زرکلی ، همانجا؛ عواد، همانجا)؛

۲) المنحه الوهبیه فی ردّالوهابیه ، بمبئی ۱۳۰۵ (عواد، همانجا)، استانبول ۱۳۹۴؛

۳) صلح الاخوان فی الرد علی من قال علی المسلمین بالشرک و الکفران ، در رد وهابیان (اسماعیل بغدادی ، همانجا). شاید این اثر همان باشد که کورکیس عواد (همانجا) از آن به نام صلح الاخوان من اهل الایمان و بیان الدین القیِّم فی تبرئه ابن تیمیه و ابن قیم یاد کرده و در ۱۳۰۶ در بمبئی چاپ شده است ؛

۴) نحت حدید الباطل و برده بالادله الذابه عن صاحب البرده ، که گویا در دفاع از محمدبن سعید بوصیری (۶۰۸ـ۶۹۱) سراینده قصیده برده * در ستایش رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم است ؛

۵) مناقب المذاهب الاربعه ، در ستایش چهار مذهب اهل سنت ؛

۶) دوحه التوحید ، در علم کلام ؛

۷) رساله در اثبات مسلمانی پدر و مادر رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم (مراد از مسلمانی ، پیروی از دین حنیف ، و نفی اتهام کفر و بت پرستی است )، که شاید همان روض الصفا فی بعض مناقب والدالمصطفی باشد که نسخه خطی آن در دانشگاه ریاض موجود است ؛

۸) الفوائد الجلیه فی نظم الرساله الوضعیه ؛ ۹) تشطیرالبرده ، که ظاهراً تضمین قصیده بُرده است ؛

۱۰) مُسَلّی الواجد ، در تضمین مرثیه شیخ خالد نقشبندی ؛

۱۱) رساله در رد ابوالثناء محمود آلوسی که در ۱۳۰۶ همراه صلح الاخوان در بمبئی به چاپ رسید و موجب شهرت مؤلف شد (اسماعیل بغدادی ؛ عواد؛ زرکلی ، همانجاها).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) داودبن سلیمان بغدادی ، المنحه الوهبیه فی ردالوهابیه ؛
(۳) و یلیها کتاب اشد الجهاد فی ابطال دعوی الاجتهاد ، استانبول ۱۳۹۴/۱۹۷۴؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۵) کورکیس عواد، معجم المؤلفین العراقیین ، بغداد ۱۹۶۹؛
عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶).

 دانشنامه جهان اسلامجلد۳

زندگینامه بَکربن عبدالله مُزَنی بصری (سده اول و دوم)

مکنّی به ابوعبدالله ، محدث و فقیه قرن اول و دوم . از نسبت او (بصری ) چنین برمی آید که در بصره متولد شده ولی زمان تولدش دانسته نیست (ذهبی ، ج ۴، ص ۵۳۲). ابونعیم (ج ۲، ص ۲۲۴) به نقل از ابوبکر آجری ، وی را از قبیله بنی ثَقیف دانسته است ، در صورتی که سایر منابع در این باره نظری نداده اند، تنها ابن سعد (ج ۷، قسم ۱، ص ۱۵۲) گزارش کرده است که وی از جانب مادرش برادری داشته به نام خطّاب بن جبیر ثقفی .

ابوالحجاج مزّی (ج ۴، ص ۲۱۸) نیز خطّاب بن جبیر ثقفی را از مشایخ بکربن عبدالله شمرده است . شاید انتساب وی به قبیله بنی ثقیف بر همین اساس بوده باشد. وی از کسانی مثل مغیره بن شعبه * ، ابن عباس ، ابن عمر، انس بن مالک * ، ابورافع صائغ و بسیاری دیگر از اتباع تابعان حدیث شنید (ابونعیم ، ج ۲، ص ۲۳۰؛ذهبی ، همانجا؛مزی ، ج ۴، ص ۲۱۷؛ابن عماد، ج ۱، ص ۱۳۵)؛سپس به عنوان محدّثی که جمعی از مشایخ بزرگ از گروه اتباع را درک کرده بود، به نشر شنیده های خودپرداخت .

محدثان بسیاری از وی حدیث شنیده و روایت کرده اند. از جمله راویان او عاصم * ، قتاده * ، ابن فضاله ودیگران ، که خود از محدثان بزرگ بوده اند، قابل ذکرند(ابن سعد، ج ۷، قسم ۱، ص ۱۵۳؛مزی ، ج ۴، ص ۲۱۷ـ ۲۱۸). وی از محدثانی است که مورخان او را ستوده و توثیق کرده اند؛ابن سعد (ج ۷، قسم ۱، ص ۱۵۲؛مزی ، همانجا) ضمن توثیق او می گوید: مزنی کثیرالحدیث بود.

مزنی را با حسن بصری و ابن سیرین * یاد می کنند؛سلیمان تَیمی ، که خود از راویان مزنی است ، حسن بصری را پیر بصره ، و بکر مزنی را جوان بصره خوانده است (ابن سعد، همانجا؛ذهبی ، ج ۴، ص ۵۳۲). ذهبی (ج ۴، ص ۵۳۵) به نقل از حمیدالطَویل ، شاگرد مزنی ،وی را مستجاب الدعوه دانسته است .

عبدالله بن بکر مزنی ، فرزند مزنی ، از خواهرش نقل می کند که گفته است : پدر تصمیم گرفته بود که هر گاه دو نفر درباره «قَدَر» نزاع کنند، فوراً دو رکعت نماز بخواند و این سخن دلالت بر این دارد که در آن روز مکتب قدریّه بر بصره حاکم بوده است (ذهبی ، ج ۴، ص ۵۳۳؛ابونعیم ، ج ۲، ص ۲۲۵). وی شخصی زاهد و پارسا بوده است . بعضی از مطالب و بیانات عارفانه و زاهدانه او در منابع ثبت شده است (ابن سعد، ج ۷، قسم ۱، ص ۱۵۳؛ذهبی ؛ابونعیم ، همانجاها).

زمانی وی را برای تَصَدّی مقام قضا دعوت کردند، ولی او آن را نپذیرفت (ابن سعد، همانجا؛ذهبی ، ج ۴، ص ۵۳۴ ـ ۵۳۵). مزنی با اینکه از اغنیای عصر خود بود،بیشتر در مجمع فقرا و مساکین می نشست و برای آنان حدیث می گفت و از این عمل اظهار رضایت می کرد (ذهبی ؛ابن سعد، همانجاها؛ابونعیم ، ج ۲، ص ۲۲۷). سال درگذشت او را ۱۰۶ یا ۱۰۸ ثبت کرده اند (ابن عماد، همانجا؛بخاری جعفی ، ج ۱، قسم ۲، ص ۹۰؛مزی ، همانجا)؛به عقیده ابن سعد ۱۰۸ درست تر است (همانجا).



منابع :

(۱) ابن سعد، کتاب طبقات الکبیر ، چاپ ادوارد سخو، لیدن ۱۳۲۱ـ۱۳۴۷/۱۹۰۴ـ۱۹۴۰، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۳) احمدبن عبدالله ابونعیم ، حلیه الاولیاء و طبقات الا صفیاء ، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۴) محمدبن اسماعیل بخاری جعفی ، کتاب التّاریخ الکبیر ، بیروت ۱۴۰۷/ ۱۹۸۶؛
(۵) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النّبلاء ، ج ۴، چاپ شعیب ارنووط و مأمون صاغرجی ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۶) یوسف بن عبدالرحمان مزّی ، تهذیب الکامل فی اسماء الرّجال ، بیروت ۱۴۰۳ ـ ۱۴۰۵/ ۱۹۸۳ ـ ۱۹۸۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه ابوالحسن احمد بَکری (سده هفتم )

 ابوالحسن احمدبن عبدالله ، مؤلف و فقیه امامی. از زندگی او اطلاع دقیقی در دست نیست و تنها با آثارش ، که مهمترین و مشهورترین آنها الانوار است ، شناخته می شود. در منابع امامی (از جمله مجلسی ، ج ۱، ص ۲۲، ۴۱)، سه کتاب الانوار فی مولدالنبی محمد، وفاه الزهراء ، و مقتل امیرالمؤمنین به او نسبت داده شده است .

به گفته امین (ج ۳، ص ۱۲) و آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۳، ج ۲، ص ۴۰۹ـ۴۱۱)، ابن تیمیه (متوفی ۷۲۸) در منهاج السّنه ، ابوالحسن بکری ، مؤلف الانوار ، را عالمی اشعری معرفی کرده است . ذهبی (متوفی ۷۴۸) در میزان الاعتدال (ج ۱، ص ۱۱۲) از او و برخی آثار منسوب به وی یاد کرده ، ولی درباره مذهب او سخنی نگفته است . ابن حجر عسقلانی (متوفی ۸۵۲) نیز در لسان المیزان (ج ۱، ص ۲۰۲) عین عبارات ذهبی را آورده است .

سمهودی (متوفی ۹۱۱) نیز از او نام برده است . افندی اصفهانی (متوفی حدود ۱۱۳۰؛ج ۱، ص ۴۲ـ۴۳) از مورخی نقل کرده که نسخه ای از الانوار را، که تاریخ کتابتش ۶۹۶ بوده ، در تملک داشته است . به نوشته روزنتال ( د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «بکری ، ابوالحسن …») تاریخ نسخه خطی یکی از کتابهایش ۶۹۴ است . بنابراین ، او در سده هفتم یا پیش از آن می زیسته است . آقابزرگ طهرانی (همانجا) و امین (همانجا) نیز با همین استدلال او را از عالمان پیش از سده هفتم به شمار آورده اند. در الانوار (ص ۱۴ ـ۱۵) ابیاتی از قصیده معروف عینیه ابن سینا نقل شده است ، و این بر بودن او پس از ابن سینا (متوفی ۴۲۸) دلالت دارد.

بنابراین ، آنچه سرکیس (ج ۱، ص ۵۷۸، پانویس ) از الاب شیخو نقل کرده و او را از مؤلفان اواسط سده سوم دانسته است ، نمی تواند درست باشد. زرکلی (ج ۱، ص ۱۵۵ـ۱۵۶) و سرکیس (همانجا) یادآوری کرده اند که این قول شیخو مستند نیست . روزنتال ( د.اسلام ، همانجا) در بررسی کتاب او درباره شرح حال پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله وسلّم نام مؤلفانی را دیده است که در اواخر سده هفتم می زیسته اند. در این صورت ، بی تردید می توان او را از دانشمندان قرن هفتم دانست .

از نام کتابهای او و تصریح مجلسی و افندی و برخی تعبیرات ابن حجر و ذهبی ، شیعی بودن ، و به ظن قوی امامی بودن او، معلوم می شود. آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۳، ج ۲، ص ۴۱۰) و امین (همانجا) نیز او را شیعه امامی می دانند. سیداعجاز حسین کنتوری (ص ۶۶) نیز الانوار را ذکر کرده و عبارات حاجی خلیفه (ج ۱، ستون ۱۹۵) را آورده است . شیخ حر عاملی الانوار را با عنوان الانوار المحمدیه می شناخته و آن را استنساخ و به عیون المعجزات تألیف شیخ حسین بن عبدالوهاب ملحق کرده است . به گفته آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۳، ج ۲، ص ۴۴۰) این امر نشان دهنده اعتماد او به بکری و شیعه دانستن اوست .

مجلسی ، بخشهای بسیاری از الانوار را نقل کرده (ج ۱۵، ص ۲۶ـ۱۰۴، ۲۹۹ـ۳۳۱، ۳۷۱ـ۳۸۴، ج ۱۶، ص ۲۰ـ۷۷) و خواندن این کتاب را در مجالس میلاد پیامبر صلّی اللّه علیه وآله و سلّم رسمی رایج دانسته است . او ضمن آنکه منقولات کتاب را از نوع مراسیل می داند (ج ۱۵، ص ۱۰۴) و آن را مشتمل بر مطالب غریب می شمارد (همانجا)، مطابقت بیشتر مطالب آن را با مضامین اخبار معتبر و مسائل مسلّم پذیرفته است ، در حالی که ذهبی ، سمهودی و ابن حجر عسقلانی مطالب کتابهای او را غالباً نادرست و دروغ خوانده اند (امین ، ج ۱۳، ص ۱۲ـ۱۳).

ذهبی (همانجا) ضمن نسبت دادن کتابهای ضیاء الانوار ، رأس الغول ، شرالدهر ، کلندجه ، حصن الدولاب ، الحصون السبعه وصاحبها هَضّام بن الجحّاف و حُروب الامام علی معه به ابوالحسن بکری (زرکلی نیز مطالب ذهبی را عیناً نقل کرده است ، ج ۱، ص ۱۵۵ـ۱۵۶)، مطالب کتابهای او را غالباً نادرست و دروغ خوانده است . ابن حجر عسقلانی (همانجا) علاوه بر کتب یادشده ، کتاب الذّروه فی السیره النّبویه را از آثار مشهور او و مشحون از مطالب باطل دانسته است . از سوی دیگر، ابن حجر هیتمی (متوفی ۹۷۴) صریحاً خواندن سیره بکری را ـ که گویا همین کتاب اخیر باشد ـ تحریم کرده است (ص ۱۶۰). سرکیس (ج ۱، ص ۵۷۸) نیز سه کتاب چاپی ، به نامهای غزوه الاحزاب ( واقعه الخندق )، فتوح الیمن (غزوه رأس الغول ) ، و قصه اسلام الطفیل بن عامر الدوسی و ماجری له من اوله الی آخره را که به گفته او مشتمل بر داستانهای غیرمستند است ، از او می داند؛

اما چنانکه امین (همانجا) احتمال داده ، نظر منتقدان بکری خصوصاً با توجه به سخن مجلسی درباره وی ، یا ناشی از شیعی بودن او بوده است که به تَبع آن بکری مطالبی آورده که فقط در منابع شیعی وجود دارد، یا این نظر مبتنی بر مطالب کتابهایی بوده است که به وی نسبت داده اند، در حالی که از این کتب در منابع امامیّه نامی برده نشده و احتمالاً به او منسوب بوده اند. با اینهمه نمی توان این نکته را نادیده گرفت که الانوار درباره تاریخ زندگی پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه وآله وسلّم ، از ولادت تا ازدواج با خدیجه سلام اللّه علیها، مطالب غریب و داستانهای غیر مستند بسیار دارد؛و همچنانکه مؤلف (ص ۱۰) تصریح کرده است به منظور خوانده شدن در مجالس عمومی و خصوصی میلاد نبوی تألیف شده و در آن مطالب درست تاریخی با شاخ و برگهای زیاد و ساختگی آمیخته شده است .

گفتنی است که مجلسی در ابتدای بحار (ج ۱، ص ۲۲،۴۱) و نیز در مجلد ویژه زندگی پیامبر اسلام (ج ۱۵ و۱۶) ابوالحسن بکری را استاد شهید ثانی معرفی کرده است ، ولی چنانکه امین (ج ۳، ص ۱۲) و آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۳، ج ۲، ص ۴۰۹ـ۴۱۱، ج ۲۵، ص ۱۱۹؛همو، ۱۳۶۶ ش ، ص ۹۱ـ۹۲) نیز یادآوری کرده اند نویسنده کتاب الانوارغیر از استاد شهید ثانی (متوفی ۹۵۳) است . شرح حال نویسان شهید ثانی (از جمله عاملی ، ج ۲، ص ۱۶۳ـ۱۶۵) به نقل از خود او از ابوالحسن بکری شافعی نام برده اند که شهید در مصر نزد او فقه و تفسیر خوانده و از او با تکریم یادمی کرده است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۷ : احیاءُالداثر من القرن العاشر ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۶۶ش ؛
(۳) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۴) ابن حجر هیتمی ، الفتاوی الحدیثیه ، مصر ۱۳۹۰؛
(۵) عبدالله بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱؛
(۶) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۷) احمدبن عبدالله بکری ، الانوار فی مولدالنبی محمد(ص ) ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۸) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۹) محمدبن احمد ذهبی ، میزان الاعتدال فی نقدالرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۰) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیّه

(۱۱) والمعرّبه ، قاهره ۱۳۴۶/ ۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۱۲) علی بن محمد عاملی ، الدرالمنثور من المأثور و غیرالمأثور ، قم ۱۳۹۸؛
(۱۳) اعجاز حسین بن محمدقلی کنتوری ، کشف الحجب و الاستار عن اسماء الکتب و الا َسفار ، قم ۱۴۰۹؛
(۱۴) محمدباقربن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛

(۱۵) EI 2 , s.v. ” A l-Bakr ¦  , Abu’l-H ¤ asan Ah ¤ mad B . ـ Abdalla ¦ h B . Muh ¤ ammad” (by F. Rosenthal) .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابوجَهم بُکَیْربن اَعْیَن الشیبانی الکوفی

ابوجَهم بکیربن اعین بن سُنْسُن الشیبانی الکوفی ، از مشهورترین اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام . خاندان او، آل اعین ، از نخستین و مهمترین خانواده های شیعی در کوفه و شماری از فرزندانش نیز،تا زمان غیبت کبرای امام عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف (قرن چهارم ) در فقه و حدیث سرآمد بودند که نامدارترین آنها عبدالله بن بکیر و ابوغالب احمدبن محمد زُراری اند.

این مقاله به معرفی بکیر و خاندان او جز عبدالله و ابوغالب می پردازد.

به نوشته زراری (ص ۲۶ـ۲۷)، عبدالملک بن اَعْیَن اولین فرد این خاندان بود که به هدایت صالح بن میثم ، صحابی امام باقر و امام صادق علیهماالسلام ، شیعه شد و سپس حمران بن اعین به تشویق ابوخالد کابلی ، از ثقات امام سجاد علیه السلام ، مذهب تشیع اختیار کرد. زراری (ص ۲۱) این نکته را نیز نقل کرده که اُمّالاَسود دختر اعین نخستین کس از این خاندان بوده که ، از طریق ابوخالد کابلی ، به مذهب شیعی گرویده است .

هر چند بکیر را در شمار صحابیان امام سجاد علیه السلام نیاورده اند، احادیث منقول از او نشان می دهد که زمان آن امام را نیز درک کرده است (طوسی ، ۱۳۵۶، ص ۷۴؛ خوئی ، ج ۳، ص ۳۵۹ براساس مطلب طوسی ). بنابر احصای خوئی (ج ۳، ص ۳۶۰، احادیث منقول از بکیر در کتب اربعه حدیثی شیعه به ۱۲۵ می رسد که جز چهار حدیث (کلینی ، ج ۱، ص ۹۳، ۱۰۹، ۴۳۸) بقیه فقهی اند. امام صادق علیه السلام او را بعد از وفاتش تکریم کرده و به همنشینی وی در آخرت با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وسلّم و امیرمؤمنان علیه السلام اشاره کرده است . بحرالعلوم (ج ۱، ص ۲۵۶) پس از نقل این روایت آن را صحیح و معتبر دانسته است (کشّی ، ص ۱۸۱؛ علاّ مه حلّی ، ص ۲۸؛ قهپائی ، ج ۱، ص ۲۷۹؛ ابن طاووس ، ص ۵۸؛ امین ، ج ۳، ص ۵۹۹ ـ ۶۰۰).

بکیر از اصحاب امام باقر (ابن ندیم ، ص ۲۷۶) و امام صادق علیهماالسلام است (امین ، همانجا) که بدون واسطه و گاه به واسطه برادرش ، زراره بن اَعین * ، حدیث نقل کرده است و شمار زیادی از محدثان ، از جمله عبدالله بن بکیر، اَبان بن عثمان ، جَمیل بن دَراج ، حَریزبن عبدالله ، عبدالرحمان بن حجاج ، علی بن رِئاب و عمربن اُذَینَه (خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۰ـ۳۶۱؛ کاظمی ، ص ۲۶؛ مازندرانی حائری ، ج ۲، ص ۱۷۵) از او حدیث نقل کرده اند.

در اسناد برخی از احادیث نامهای کسانی چون ابن ابی عَمیر آمده که از بکیر نقل حدیث کرده اند، در حالی که از نظر زمانی بین آنها فاصله زیادی وجود دارد. برخی رجال شناسان این اسناد را تصحیح و مورد اشتباه را روشن کرده اند ( رجوع کنید به خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۲؛ تستری ، ج ۲، ص ۳۸۶).

فرزندان بکیر به بکیریون و وُلدجهم و بیش از همه به زُراری (منسوب به زراره بن اعین ، برادر بکیر) معروف اند (موحد ابطحی ، ص ۱۸۵؛ زراری ، ص ۱۱؛ بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۴۲) و نسبت اخیر به نوشته ابوغالب (همانجا)، به این جهت بوده که مادر حسن بن جهم بن بکیر نواده زراره بناعین بود. گویا ذکر همین نسبت در توقیعات امام هادی علیه السلام برای سلیمان بن جهم در رواج آن (زراری ) تأثیر جدی داشته است (بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۲۸ـ۲۲۹). در برخی منابع ، به هنگام ذکر نام افراد این خاندان ، گاه به اشتباه (احتمالاً به سهو کاتبان ) به جای «زراری » کلمه «رازی » نوشته شده است (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۲۷۱ و ۳۲۳؛ج ۲، بخش ۱، ص ۲۹۱؛ج ۳، بخش ۱، ص ۱۲۲).

بهترین و قدیمترین زندگینامه فرزندان بکیر در رساله ای مندرج است که ابوغالب ، به قصد اجازه روایت کتب خود و خاندانش و آنچه از کتب گذشتگان نزدش بوده ، برای نواده خود، ابوطاهر محمدبن عبیدالله بن احمد شیبانی زراری ، نوشته است .

برخی از اخلاف بکیر که از نظر حدیثی و فقهی شناخته شده اند، از این قرارند:

۱) عبدالحمیدبن بکیر، از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام ، که بی واسطه و گاه به واسطه عبدالملک و محمدبن مسلم ، حدیث نقل کرده است و گروهی از محدثان ، از جمله محمدبن ابی عمیر، صَفوان بن یحیی ، حسن بن محبوب و یونس بن عبدالرحمان ، از او نقل حدیث کرده اند؛
۲) عمربن بکیر، صحابی امام صادق علیه السلام ؛
۳) عبدالاعلی بن بکیر، راوی حدیث از امام صادق علیه السلام که در اسناد احادیث زیادی بین او و عمویش عبدالاعلی بن اعین خلط شده است (موحد ابطحی ، ص ۱۳۳)؛
۴) زیدبن بکیر و جهم بن بکیر که طوسی (۱۳۸۰، ص ۱۰۹)، نجاشی (ص ۲۲۲)، ابن داوود حلّی (ص ۵۷)، قهپائی (همانجا) و امین (همانجا) آنها را در زمره اولاد بکیر نام برده اند؛
۵) حسین و محمد و علی ، فرزندان عبدالحمیدبن بکیر و از راویان حدیث (نجاشی ، همانجا)، هر چند زراری (ص ۲۴) این سه برادر را فرزندان عبدالله بن بکیر خوانده است ؛
۶) حسن بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام و از محدثان ثقه (زراری ، ص ۸) که با واسطه از محدثانی چون بکیربن اعین ، حمادبن عثمان ، عبدالله بن بکیر و فضیل بن یسار حدیث نقل کرده است و محدثان دیگری ، چون احمدبن محمدبن عیسی ، حسن بن علی بن فضال ، علی بن اسباط ، محمدبن اسماعیل و محمدبن

نسب نامه خاندان بکیربن اعین

عبدالحمید از او نقل حدیث کرده اند (خوئی ، ج ۴، ص ۲۹۵). شمار احادیث نقل شده از او، که غالباً فقهی است ، به ۱۲۳ می رسد (همانجا)؛
۷) حسین بن جهم بن بکیر، از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام که در بعضی کتب رجال ، او و حسن بن جهم را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۳۲۳)؛
۸) علی بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم علیه السلام . موحد ابطحی (ص ۱۹۳) محمد را نیز از فرزندان جهم نام برده است . البته برای محمد نیز فرزندی به نام علی ذکر شده است (همانجا)؛
۹) محمدبن حسن بن جهم بن بکیر، که بتردید در طبقه اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام قرار دارد و چند حدیث نیز از او نقل شده است (همان ، ص ۱۹۸)؛
۱۰) سلیمان بن حسن بن جهم بن بکیر، از مشایخ شیعه ، معروف به زراری (زراری ، ص ۱۱)، که ازطریق مادر با آل طاهر نسبت داشت و بدین جهت همراه آنان به نیشابور رفت و پس از بازگشت آل طاهر از خراسان بهکوفه برگشت . محل سکونت او در کوفه سالها به عنوانمحله شیعه نشین آل زراره معروف بود (همان ، ص ۱۲ـ۱۳)؛

۱۱) محمدبن سلیمان ، معروف به ابوطاهر زراری (۲۳۷ـ۳۰۱)، از ثقات اصحاب حدیث که با امام حسن عسکری علیه السلام مکاتبه داشته و کتاب الا´داب والمواعظ و کتاب الدعاء ازآثار اوست . او واسطه انتقال کتب برخی از اصحاب ائمه به نسلهای بعد بوده است (همان ، ص ۳۴ـ۳۷، شرح موحد ابطحی ). به نقل زراری (ص ۱۷) و شیخ طوسی (۱۳۹۸، ص ۱۶۳ـ ۱۶۴، ۱۸۱ـ۱۸۲)، وی مورد توجه حضرت امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف نیز بوده و توقیعاتی برای او صادر شده است . نواده ابوغالب ، محمدبن عبیدالله بن احمد، نیز به ابوطاهر زراری معروف بوده و بعضاً در اسناد، احادیث او و محمدبن سلیمان را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۳، بخش ۱، ص ۲۲)؛

۱۲) ابوالحسن علی بن سلیمان زراری ، از محدثان و فقهای مورد توجه امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف بوده و با آن حضرت پیوند و ارتباط داشته ، وتوقیعاتی نیز از جانب ایشان دریافت داشته است . کتاب النوادر از آثار اوست (خوئی ، ج ۱۲، ص ۴۲ـ۴۳؛نجاشی ، ص ۲۶۱)؛

۱۳) جعفر فرزند دیگر سلیمان را نیز از اصحاب امام هادی علیه السلام خوانده اند (طوسی ، ۱۳۸۰، ص ۴۱۲، پانویس ۲؛
ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۱۱۵). از سه فرزند دیگر او، به نامهای احمد و حسن و حسین ، نیز در رساله فی آل اعین زراری (ص ۱۲، ۱۴) یاد شده است .



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/ ۱۹۷۲؛ابن طاووس ، التحریر الطاووسی ، المستخرج من کتاب حل

(۳) الاشکال فی معرفه الرجال ، تألیف حسن بن زین الدین شهید ثانی ، چاپ محمدحسن ترحینی ، قم ۱۳۶۸ش ؛
(۴) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ش ؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدمهدی بن مرتضی بحرالعلوم ، رجال السید بحرالعلوم : المعروف بالفوائدالرجالیه ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، قم ۱۴۱۰؛
(۸) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۹) احمدبن محمد زراری ، رساله فی آل اعین ، مع شرحها لمحمدعلی موحدابطحی ، اصفهان ۱۳۹۹؛
(۱۰) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۱۱) همو، الفهرست ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۵۶/۱۹۳۷، چاپ افست قم ۱۳۵۱ ش ؛
(۱۲) همو، کتاب الغیبه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۸ ) ؛
(۱۳) حسن بن یوسف علاّ مه حلّی ، رجال العلامه الحلّی ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۱۴) عنایه الله قهپائی ، مجمع الرجال ، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی ، اصفهان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۷، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۵) محمدامین بن محمدعلی کاظمی ، هدایه المحدثین الی طریقه المحمدین ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۶) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ش ؛
(۱۷) محمدبن یعقوب کلینی ، الکافی ، چاپ علی اکبر غفاری ، بیروت ۱۴۱۰؛
(۱۸) محمدبن اسماعیل مازندرانی حائری ، منتهی المقال فی احوال الرجال ، قم ۱۴۱۶؛
(۱۹) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ ۱۳۵۲؛
(۲۰) محمدعلی موحد ابطحی ، تاریخ آل زراره ، ( اصفهان ، بی تا. ) ؛
(۲۱) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۳

زندگینامه هدایت اللّه بسطامی(متوفی۱۲۸۱ه ق)

 هدایت اللّه بن عبداللهِ اَوَرسیجی شاهرودی ، فقیه ، عالم و مؤلف امامی قرن سیزدهم . زمان تولد او نامعلوم و محل تولدش اَوَرسیج ، از توابع بسطام ، است . برخی منابع نسبت وی را اوریجی ضبط کرده اند که تصحیف شده اَورسیجی است (زرکلی ، ج ۸، ص ۷۸؛بغدادی ، ج ۲، ستون ۵۰۷؛کحاله ، ج ۱۳، ص ۱۴۵). مدرس (ص ۹۵) او را به اَورسَج و امین (ج ۱۰، ص ۲۶۳) به اورشیج منسوب دانسته اند.

بسطامی پس از گذراندن دوران کودکی برای تحصیل علم به مشهد رفت و به کسب مقدمات علوم پرداخت (مدرس ، ص ۹۵ـ۹۶)، سپس برای تحصیلات بیشتر به اصفهان مسافرت کرد. وی فقه و اصول را از شیخ محمدتقی اصفهانی ، صاحب حاشیه بر معالم الاصول ، و علوم عقلی را از ملا اسماعیل واحدالعین ، صاحب حاشیه برشوارق الالهام عبدالرزّاق لاهیجی ، فرا گرفت (مدرس ، همانجا؛امین ، ج ۱۰، ص ۲۶۳؛اعتمادالسلطنه ، ج ۲، ص ۷۰۸).

بسطامی برای تکمیل تحصیلات و استفاده از علمای بزرگ ، به عتبات عالیات رفت و پس از نیل به درجه اجتهاد، به مشهد بازگشت و به نشر معارف شیعی و تدریس و تربیت شاگرد پرداخت . وی ، در ۱۲۸۱، به قصد حج به مکه رفت و پس از ادای مناسک ، بر اثر وبا، و به قولی طاعون ، درگذشت و در قبرستان ابیطالب دفن شد (مدرس ؛امین ، همانجاها).

از جمله تألیفات او شرح شرایع الاسلام و شرح مبسوطی بر معالم الاصول است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۳، ص ۳۳۱، ج ۱۴، ص ۷۲؛امین ؛مدرس ؛اعتمادالسلطنه ؛زرکلی ؛بغدادی ؛کحاله ، همانجاها).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛

(۲) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، مطلع الشمس ، چاپ سنگی ۱۳۰۱ـ۱۳۰۳، چاپ تیمور لیمودهی ، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ـ۱۳۶۳ش ؛

(۳) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛

(۴) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، استانبول ۱۹۵۵، چاپ افست تهران ۱۳۸۷؛

(۵) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۰؛

(۶) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛عبدالرحمان بن نصرالله

(۷) مدرس ، تاریخ علماء خراسان ، چاپ محمدباقر ساعدی خراسانی ، مشهد ۱۳۴۱ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه بِشر حافی(متوفی۲۲۷ ه ق)

 مکنّی به ابونصر مَروزی ، عارف ، محدث و فقیه . نَسَب او را بِشربن حارث بن عبدالرحمان بن عطاءبن هلال بن ماهان بن بَعبور (=عبدالله ) نوشته اند (سُلمی ، ص ۳۹ـ۴۱؛ انصاری ، ص ۷۱؛ ابن عساکر، ج ۱۰، ص ۱۷۹ـ۱۸۰؛ ابن جوزی ، ج ۲، ص ۳۲۵؛ ذهبی ، ج ۱۰، ص ۴۶۹).

در ۱۵۰ یا ۱۵۲، در قریه بَکِرْد یا مابَرْ سام (سلمی ، ص ۴۰؛ ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۷۵) یا کُرد آواد (=کردآباد؛ انصاری ، همانجا)، از قرای مرو، در خانواده یکی از سران دستگاه حکومتی مرو به دنیا آمد. جد اعلایش ، بعبور، به دست امیرالمؤمنین علی علیه السلام اسلام آورد و ایشان نام او را عبدالله گذاشتند (ابن عساکر، ج ۱۰، ص ۱۷۹؛ ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۷۴ـ۲۷۵؛ ابن جوزی ، همانجا).

بشر در نوجوانی از مرو به بغداد رفت و به نوشته ابونعیم ، به گروه فتیان (عیاران ) پیوست و از سرهنگان آنها شد (ج ۸، ص ۳۳۶). در برخی منابع آمده است که وی در بغداد به لهو و لعب روزگار می گذراند (هجویری ، ص ۱۳۱؛عطار، ص ۱۲۸؛یافعی ، ج ۲، ص ۶۹)، اما روزی کاغذ پاره ای را که اسم خداوند بر آن نوشته شده بود، از سر راه برداشت و آن را پاک و خوشبو کرد؛همان شب در خواب به او گفته شد که چون نام خدا را از زمین برداشتی و معطر ساختی ، خداوند نیز تو را در دنیا و آخرت نیکنام می سازد، و همین خواب سبب توبه او شد (یافعی ، همانجا؛ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۷۵).

همچنین گفته اند که در ملاقاتی با امام موسی کاظم علیه السلام ، توبه کرد و چون در آن هنگام پابرهنه بود، به احترام این ملاقات هرگز پای افزار نپوشید و ازینرو حافی لقب یافت . خود او درباره لقبش گفته است : آن روز که با خدا آشتی کردم ، پای برهنه بودم و اکنون شرم دارم که کفش در پای کنم . بعلاوه ، زمین بساط حق است و روا نیست که بر بساط او با کفش گام بردارم (هجویری ، همانجا؛عطار، ص ۱۲۸ـ۱۲۹؛معصوم علیشاه ، ج ۲، ص ۱۸۴ـ۱۸۵).

بشر برای شنیدن حدیث و تحصیل فقه ، به کوفه و بصره سفر کرد و سپس همراهِ مالک بن اَنَس (۹۳ـ۱۹۹) به مکه رفت و از علم او بهره برد (ابن جوزی ، ج ۲، ص ۳۳۴؛خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۷۲). در مدینه از مکتب سُفیان بن عُیَینه (۱۰۷ـ۱۹۷)، و در عراق از عبدالله بن مبارک (۱۱۸ـ۱۸۱) سود جست . از دیگر استادان او در فقه و حدیث ، ابراهیم بن سعد زُهری ، شریک بن عبدالله و فُضَیل بن عَیاض (۱۰۵ـ۱۸۷) و علی بن خُشْرَم ، دایی (به قولی عموزاده ) بشر، از محدثان قرن دوم و سوم ، بودند (ابن جوزی ، ج ۲، ص ۳۳۳ـ۳۳۴؛خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۷۱؛ابونعیم ، ج ۸، ص ۳۳۹؛شعرانی ، ج ۱، ص ۷۲؛عطار، ص ۱۲۸).

بشر در فقه ، پیرو مذهب سُفیان ثوری * (۹۷ـ۱۶۱) بود. او از مجموع احادیث منقول از سفیان ثوری ، مُسندی فراهم آورد و چون در اواخر عمر از روایت حدیث اکراه داشت و آن را، به سبب اقبال خلق ، موجب عُجب می دانست ، هر گاه شاگردانش در شنیدن حدیث اصرار می کردند، از این مجموعه برای آنها می خواند (ذهبی ، ج ۱۰، ص ۴۷۰؛یافعی ، همانجا؛ابن عساکر، ج ۱۰، ص ۱۸۵ـ۱۸۷). به روایتی ، او تمام احادیثی را که گرد آورده بود، در پایان عمر مدفون کرد (ابن عساکر، ج ۱۰، ص ۱۸۱، ۱۸۷؛یافعی ، همانجا).

بشر از محدثان بسیار خوشنام بود و گفته شده است که جز حدیث صحیح روایت نمی کرد (ذهبی ، ج ۱۰، ص ۴۷۵؛ابن عساکر، ج ۱۰، ص ۲۱۳).

شاگردان

برخی از شاگردانش که از او روایت کرده اند، عبارت اند از:

ابوجعفر محمدبن هارون بغدادی معروف به ابن نشیط ،

ابوحفص عمر مروزی (خواهرزاده بشر)؛

سَرّی بن مُغَلَّس سَقَطی (متوفی ۲۵۱)؛

عبدالصمدبن محمد عبادانی (آبادانی ) و

نُعیم بن هَیضَم هروی (ابن عساکر، ج ۱۰، ص ۱۷۷، ۱۸۱؛خطیب بغدادی ، همانجا).

درباره او سخنان ستایش آمیز بسیاری نقل شده است ، از جمله گفته اند که مردم بغداد او را چون نبی می ستودند و مقام وی را از احمدبن حنبل (متوفی ۲۴۵) بالاتر می دانستند (ابونعیم ، ج ۸، ص ۳۳۶؛ذهبی ، ج ۱۰، ص ۴۷۲). احمدبن حنبل نیز به برتری او در ورع و محبت باری تعالی اذعان داشت و او را در شمار اولیایی چون عامربن عبدالقیس العنبری (متوفی ۵۵) می دانست (هجویری ، ص ۱۴۶؛ابن عساکر، ج ۱۰، ص ۱۹۱، ۱۹۴). سبب خوشنامی بشر، به گفته خودش ، خوابی بوده که در آن رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به او گفته اند که به علت پیروی از سُنّت و حرمت داشتن نیکان و دوست داشتن یاران و اهل بیتِ من ، به این منزلت رسیدی که از همه اقران زمان خود برتر شده ای (قشیری ، ص ۳۲؛ابن عساکر، ج ۱۰، ص ۱۹۳).

رحلت

بشر در۲۲۷ درگذشت و گفته اند اجتماع مردم در تشییع جنازه او چنان بود که ساعتها طول کشید تا جنازه اش به گورستان برسد. مزارش در بغداد است (مقدسی ، ص ۱۳۰؛ابن عساکر، ج ۱۰، ص ۲۲۲؛نبهانی ، ج ۱، ص ۶۰۸).

او سه خواهر زاهد و عابد داشته است که در بغداد می زیسته اند و از راه ریسندگی روزگار می گذرانده اند (برای شرح زندگانی زاهدانه آنان رجوع کنید به ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۷۶؛یافعی ، ج ۲، ص ۷۰).



منابع :

(۱) ابن جوزی ، صفه الصفوه ، چاپ محمود فاخوری و محمد رواس قلعه جی ، حلب ۱۳۸۹ـ۱۳۹۳/ ۱۹۶۹ـ۱۹۷۳؛
(۲) ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷؛
(۳) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ، ج ۱۰، چاپ علی شیری ، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۴) احمدبن عبدالله ابونعیم ، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء ، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۵) عبدالله بن محمد انصاری ، طبقات الصوفیه ، با تصحیح و حواشی عبدالحی حبیبی قندهاری ، چاپ حسین آهی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۶) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۷) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۰، چاپ شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۸) محمدبن حسین سلمی ، طبقات الصوفیه ، چاپ نورالدین شریبه ، قاهره ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛
(۹) عبدالوهاب بن احمد شعرانی ، الطبقات الکبری المسماه بلواقح الانوار فی طبقات الاخیار ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۰) محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء ، چاپ محمد استعلامی ، تهران ۱۳۶۰ ش ؛
(۱۱) عبدالکریم بن هوازن قشیری ، ترجمه رساله قشیریه ، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۶۱ ش ؛
(۱۲) محمد معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقائق ، چاپ محمد جعفر محجوب ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۱۸ ) ؛
(۱۳) محمدبن احمد مقدسی ، کتاب احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم ، چاپ دخویه ، لیدن ۱۹۶۷؛
(۱۴) یوسف بن اسماعیل نبهانی ، جامع کرامات الاولیاء ، چاپ ابراهیم عطوه عوض ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۵) علی بن عثمان هجویری ، کشف المحجوب ، چاپ و. ژوکوفسکی ، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش ؛
(۱۶) عبدالله بن اسعد یافعی ، مرآه الجنان وَ عبره النقظان ، وضع حواشیه خلیل منصور، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه بِشربن مُعتَمِر «هلالی»(سده دوم وسوم)

 ابوسهل ، مشهور به هلالی ، رئیس معتزله بغداد و شاعر و ادیب قرن دوم و سوم . برخی او را کوفی و برخی دیگر بغدادی دانسته اند؛ شاید به این دلیل که نخست در کوفه بوده و سپس به بغداد رفته است (ابن مرتضی ، ص ۵۲). در بغداد برده فروش بوده (ابن حجرعسقلانی ، ج ۲، ص ۳۳) و احتمالاً بعد از مدتی برای یادگیری اصول مکتب اعتزال به بصره رفته و سپس به بغداد بازگشته است . او از موالی طایفه بنی هلال بود، ازینرو به «هلالی » شهرت یافت . از داستانی که جاحظ (۱۳۸۵ـ ۱۳۸۹، ج ۶، ص ۹۰ـ۹۲) به نقل از مُوَیس بن عمرانآورده ، بر می آید که بشر ایرانی و از نزدیکان فضل بن یحیی برمکی (۱۴۷ـ۱۹۳) بوده است .

بشر نزد استادانی چون معمّربن عَبّاد سُلَمی (متوفی ۱۹۱)، ابوعثمان زعفرانی و بشربن سعید به تحصیل پرداخت ، و خود نیز شاگردانی تربیت کرد؛ از جمله شاگردان صاحب نظر او در مکتب معتزله بغداد، ثُمامه بن اشرس (متوفی ۲۱۳)، ابوموسی مردار (متوفی ۲۲۶) و احمدبن ابی دؤاد (متوفی ۲۴۰) بوده اند. هارون خلیفه عباسی (حک :۱۷۰ـ۱۹۳) بشر را به اتهام رافضی بودن به زندان افکند. احتمالاً منشأ این نسبت ، عقیده بشر درباره حقانیت حضرت علی علیه السلام در جنگ با مخالفانش و نیز درباره مسئله حکمیت بوده است . اما بشر، شعری سرود و در ضمن آن خود را از این اتهام مبرّا دانست و متعاقب آن از زندان آزاد شد (اشعری ، ص ۴۵۳، ۴۵۶؛ ابن مرتضی ، ص ۵۲ ـ۵۳).

بیشتر اشعار بشر در قالب مخمس ، مسمط و مثنوی است . جاحظ شعر او را بر شعر اَبان * بن عبدالحمید لاحقی ، شاعر مشهور و معاصر بشر، ترجیح داده است (ابن ندیم ، ص ۱۸۴، ۲۰۵؛ علم الهدی ، ج ۱، ص ۱۳۲). بشر درباره عقاید کلامی خود نیز اشعاری سروده است که تعداد آنها را به اختلاف سیصد ورقه (شش هزار بیت ) و بیشتر نوشته اند (ابن ندیم ، ص ۱۸۴ـ ۱۸۵، ۲۰۵؛ ابن مرتضی ، ص ۵۲). جاحظ دو قصیده از او نقل و شرح کرده است (۱۳۸۵ـ۱۳۸۹، ج ۲، ص ۱۹۶، ج ۶، ص ۲۸۴ـ۲۹۷). از یک قصیده او چنین بر می آید که بشر مردی بدبین بوده ، زیرا همه مردم را اهل مکر و عذر و جویای مال و مانند گرگ درنده دانسته است (همان ، ج ۶، ص ۲۸۴). او در علوم بلاغی و استفاده از صنایع لفظی نیز توانا بود. جاحظ در البیان و التبیین (ج ۱، ص ۱۲۶ـ ۱۲۸) خطابه ای از او در باب بلاغت نقل کرده که از قدیمترین مطالب در این موضوع ، و دارای نکات مهمی است (برای نمونه رجوع کنید به همان ، ج ۱، ص ۱۲۷).

با توجه به اوضاع اجتماعی بغدادِ تازه تأسیس و مرکز خلافتِ آن روزگار، که مردمان بسیاری به خود جذب کرده بود، بشر با اشعاری ساده عقاید کلامی خود را بیان ، و مردم را متوجه خویش می کرد. ظاهراً بزرگان معتزله همچون جاحظ ، ثمامه و مردار نیز در مجلس بشر حاضر می شده و درباره مسائل گوناگون مذاکره می کرده اند (جاحظ ، ۱۳۸۴، ج ۲، ص ۱۹۶؛ > دایره المعارف دین < ، ذیل «معتزله »).

در دوران خلافت مأمون (۱۹۸ـ ۲۱۸)، بزرگان معتزله در دربار خلافت ارج و قرب یافتند به طوری که بشر جزو امضاکنندگان حکم ولایتعهدی امام رضا علیه السلام بود ( > دایره المعارف دین < ، همانجا). وی در ۲۱۰ بر اثر بیماری بَرَص درگذشت (ابن ندیم ، ص ۲۰۵).

بشر با تعمق در موضوع عدل خدا، آرای خاصی درباره لطف * و تولد یا تولید * مطرح ساخت و با تأکید بر مسئولیت انسان به نفی قَدَر (جبر) و اثبات اراده آزاد انسان و قدرت او بر خلق افعال و در نتیجه مسئول بودنش در قبال آن پرداخت ، اما با آرای معتزله نیز همواره موافق نبود (بغدادی ، الفرق ، ص ۱۵۶ـ ۱۵۹؛ شهرستانی ، ج ۱، ص ۸۶ـ۸۸).

از عمده ترین مباحثی که بشر بر اساس آزادی اراده و اختیار انسان مطرح کرده ، نظریه تولد یا تولید است . او را نخستین کسی می دانند که به این امر پرداخته و حتی در آن افراط کرده است . تولید پدیدآوردن فعلی است با واسطه فعل دیگر، مثل به حرکت درآوردن کلید با واسطه حرکت دست ، در برابرِ پدیدآمدن فعلی با واسطه فعل دیگر که به تولد تعبیر می شود. بشر معتقد بود که دردِ ناشی از پرتاب سنگ که به کسی برخورد می کند مخلوق پرتاب کننده است ، و حتی ادراکات می توانند از فعل کسی دیگر، در صورتی که او سبب این ادراکات باشد، متولد شوند.

برای نمونه ، رؤیت ناشی از بازکردنِ اجباری چشم شخصی ، حاصل عملِ اجبارکننده است ، نه کسی که چشمش به اجبار باز شده است (اشعری ، ص ۴۰۱ـ۴۰۲؛ شهرستانی ، ج ۱، ص ۸۶ـ۸۷). معتزلیان او را به این سبب که انسان را قادر به ایجاد رنگ و بو و حرارت و رطوبت و خشکی و نرمی و زبری می دانست ، تکفیر کردند (اعسم ، ص ۱۲۵، متن ابن راوندی ؛ بغدادی ، الفرق ، ص ۱۵۷). اما خیاط (ص ۵۲) این قول بشر را اینگونه توجیه می کند که چون اَعراض و هیأتهای اجسام تنها از خدا صادر می شوند، منظورِ بشر این است که اگر رنگ یا اعراض دیگر، سبب و علتی داشته باشند، پس آن اعراض ، متولد از آن سبب اند؛ و اگر سبب ظاهری نداشته باشند، باید آن را از خدا دانست . آلبر نصری نادر ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل ماده ) و کارادِوُو ( د.اسلام ، چاپ اول ، ذیل ماده ) به تأثیر این عقیده بشر در میزان مسئولیت اخلاقی انسان اشاره کرده اند.

از مهمترین نظریات معتزله ، نظریه لطف است که آن را فراهم کننده شرایط عمل به طاعات و دوری از معاصی می دانند و معتقدند که لطف بر خدا واجب است . اما بشر معتقد بود که لطف بر خدا واجب نیست ، زیرا در این صورت نباید هیچ گناهکاری در عالم یافته شود. او می گفت : برای خدا مقدور است که نسبت به هر مکلّفی لطفی داشته باشد که اگر آن را انجام دهد، آن مکلّف کار واجب را بر می گزیند و از قبیح احتراز می کند (مالَو فَعَلهُ بالکفّارِ لا´مَنُوا عِندَهُ). اما چون ما در میان مکلّفین هم عاصی و هم مطیع می بینیم ، نتیجه می گیریم که خدا آن لطف را اعمال نکرده ، و این بدان معناست که لطف بر او واجب نیست ، بلکه خدا به مکلّفین توانایی انجام طاعت عطا کرده و موانع را از میان برداشته است (قاضی عبدالجباربن احمد، ۱۴۰۸، ص ۵۱۹ـ۵۲۰؛ همو، ۱۳۸۰ـ۱۳۸۵، ج ۱۳، ص ۲۰۰؛ خیاط ، ص ۵۲ـ۵۳؛ اشعری ، ص ۲۴۶). قاضی عبدالجباربن احمد (۱۳۸۰ـ۱۳۸۵، همانجا) بشر را به سبب این دیدگاه از «اصحاب اللطف » خوانده است ؛ هر چند که ظاهراً این نامگذاری برای قائلان به وجوب لطف مناسبتر است . به نوشته خیاط (همانجا)، بشر پس از مناظره با معتزله ، از این عقیده خود بازگشت .

احتمالاً نظریه لطفِ بشر، از دیدگاه او درباره «اصلح » متأثر بوده است . وی بر خلاف سایر معتزله ، رعایت «اصلح » را نسبت به بندگان برای خدا واجب نمی دانست ، بلکه آن را محال می پنداشت . دلیل او این بود که «اصلح » حد و نهایت ندارد و مثلاً اگر خداوند همه انسانها را در بهشت می آفرید، این برای آنان از زندگی دنیا اصلح بود. ازینرو به اعتقاد بشر، آنچه بر خدا واجب است رعایت «اصلح » برای مردم نسبت به دینشان است ، به این معنا که موانع انجام تکالیف را از سر راهشان بردارد (اعصم ، ص ۱۲۶، متن ابن راوندی ؛ خیاط ، ص ۵۲؛ اشعری ، همانجا).

از دیگر آرای ویژه و نوظهور بشر، نظر او درباره اراده الهی بود. او اراده خدا را دو نوع می دانست ؛ یکی به عنوان صفت ذات و دیگری به عنوان صفت فعل او. اراده نوع اول ازلی و متعلق به همه طاعات بندگان و افعال خداست و متعلق به معاصی نیست ؛ به این معنی ، خداوند همیشه «مُرید» است ، زیرا همیشه اراده خیر و صلاح می کند قاضی عبدالجباربن احمد، (۱۳۸۰ـ ۱۳۸۵، ج ۶، بخش ۲، ص ۳). این نظر بشر موافق با اشاعره و مخالف با دیگر معتزله است (اشعری ، ص ۵۰۹؛ بغدادی ، الفرق ، ص ۱۵۶). اما اراده نوع دوم همان خلق شی و پیش از فعل است و در مورد افعال بندگان به معنای «امر» و طلب است و نمی تواند ازلی باشد، زیرا لازم می آید که اشیا نیز ازلی و عالَم قدیم باشد. به نظر او، این اراده در مورد افعال بندگان «موجِب » نیست ، زیرا در غیر این صورت بندگان اختیاری ندارند (اشعری ، ص ۴۱۵، ۵۰۹ـ۵۱۳).

بشر بر خلاف همه معتزله ، معتقد بود که خداوند پس از اتمام فعلِ نیک ، بنده مؤمن خود را دوست می دارد و پس از اتمام عمل شر و معصیت بنده اش را دشمن می دارد و پیش از عمل یا در حین آن ، دوستی و دشمنی صورت نمی پذیرد (اعسم ، ص ۱۲۵، متن ابن راوندی ؛ خیاط ، ص ۵۱). به این ترتیب ، پاداش و کیفر در حال تکوین فعل و در ضمن آن نیست بلکه پس از آن است و به عبارتی دیگر خداوند به سبب فعل بنده اش ، او را محبوب یا مبغوض می دارد. بغدادی ( الفرق ، ص ۱۵۷) بشر را به سبب این قول نزد همه مسلمانان کافر می داند زیرا به زعم بغدادی خداوند پیش از فعل ، عالم بر وقوع آن است و به جهت علم خود و نه عمل بنده اش همیشه مؤمن را دوست و فاسق را دشمن می دارد. وی حقیقت انسان را عبارت از روح و جسد می داند و معتقد است که این دو، فاعلیت انسان و وحدت اراده اش را تعین می بخشد (نیز رجوع کنید به راوی ، ص ۱۲۳).

آرای بشر درباره توبه ، عذاب اطفال ، بقای اعراض ، صلاح بندگان ، خواطرِ دو گانه انسانی ، حرکت و اینکه قرآن بر سبیلِ مجاز، کلام الهی است ، از جمله آرای خاص اوست (قاضی عبدالجباربن احمد، ۱۳۸۰ـ۱۳۸۵، ج ۶، بخش ۱، ص ۱۲۸؛ همو، ۱۴۰۸، ص ۷۹۸؛ اعسم ، ص ۱۲۶، ۱۳۲، متن ابن راوندی ؛ خیاط ، ص ۵۲؛ اشعری ، ص ۲۱۰، ۲۵۰، ۳۶۰، ۴۲۸، ۵۵۶؛ بغدادی ، اصول الدین ، ص ۲۵۶).

آثار

آثار کلامی او در رد آرای معتزلیان بصره و دیگر فرق اسلامی ، ادیان دیگر و رد آرای مخالفان خود اوست ، از جمله رد بر ابوالهذیل * علاف که او را نکوهش کرده و منافق خوانده است ؛ رد بر ابراهیم بن سیّار نَظّام * و رد نظریه او درباره «تولد»؛ رد بر ابراهیم اصمّ و نظریه اش درباره «امامت » و غیر آن ؛ رد بر خوارج ؛ رد بر ضَراربن عَمرو و نظریه او درباره «مخلوق »؛ رد بر هشام بن حکم و نظریه اش در باب «استطاعت ».

کتابهای دیگر او که در تبیین نظریاتش در مباحث کلامی است عبارت اند از:

کتاب التوحید ؛

الحجه علی اثبات النبی علیه السلام ؛

اجتهاد الرأی ؛ تأویل متشابه القرآن ؛

حدوث الاشیاء ؛

قتال علی و طلحه ؛

الکفر و الایمان ؛

الامامه ؛

العدل و المنزله بین المنزلتین .

برخی از این کتابها منظوم اند. بشر کلیله و دمنه را نیز به نظم درآورد (ابن ندیم ، ص ۱۸۴ـ۱۸۵، ۲۰۵، ۳۶۴). با اینهمه اکنون کتابهای او در دسترس نیست .



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) ابن مرتضی ، کتاب طبقات المعتزله ، چاپ سوزانا دیوالد ـ ویلتسر، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۳) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۴) علی بن اسماعیل اشعری ، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلّین ، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۵) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) همو، کتاب اصول الدین ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۷) عمروبن بحر جاحظ ، البیان و التبیین ، چاپ حسن سندوبی ، قاهره ۱۳۵۱/۱۹۳۲؛
(۸) همو، رسائل الجاحظ ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، قاهره ۱۳۸۴/۱۹۶۴ـ ۱۹۶۵؛
(۹) همو، کتاب الحیوان ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، بیروت ۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/۱۹۶۵ـ۱۹۶۹؛
(۱۰) عبدالرحیم بن محمد خیاط ، کتاب الانتصار و الرّد علی ابی الرّاوندی الملحد ، بیروت ۱۹۵۷؛
(۱۱) عبدالستار عزالدین راوی ، ثوره العقل ، بغداد ۱۹۸۲؛
(۱۲) محمدبن عبدالکریم شهرستانی ، الملل و النحل ، چاپ احمد فهمی محمد، قاهره ۱۳۶۷ـ۱۳۶۸/۱۹۴۸ـ۱۹۴۹، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۳) علی بن حسین علم الهدی ، امالی السیّد المرتضی ، چاپ محمد بدرالدین نعسانی ، قاهره ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۴۰۳؛
(۱۴) قاضی عبدالجباربن احمد، شرح الاصول الخمسه ، چاپ عبدالکریم عثمان ، قاهره ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۵) همو، المغنی فی أبواب التوحید و العدل ، قاهره ۱۳۸۰ـ۱۳۸۵/۱۹۶۰ـ۱۹۶۵؛

(۱۶) Abdul-Amir A ـ asam, Ibn ar-Riwandi’s Kitab Fadihat al-Mu ـ tazilah : analytical study of ibn ar-Riwandi’s method in his criticism of the rational foundation of Polemics in Islam ,Beirut-Paris, 1975-1977;
(۱۷) EI , s.v.”Bishr b. Mu’lamir”, (by Carra de Vaux): EI 1 , s.v. “Bishr b. al-Mu ـ Tamir”, (by Albert Nasri Nader);
(۱۸) The Encyclopaedia of Religion , ed. Mircea Eliade, NewYork 1987, s.v. “Mu ـ tazilah”, (by Josef von Ess).

 دانشنامه جهان اسلام جلد۳ 

زندگینامه شیخ ابوحمزه محمد بزاز بغدادی (متوفی ۲۲۱ه ق)

ابوحمزه محمدبن ابراهیم ، از صوفیان قرن سوم . پدرش عیسی بن ابان (متوفی ۲۲۱) فقیه و محدث بوده و به منصب قضا اشتغال داشته است (قرشی حنفی مصری ، ج ۱، ص ۴۰۱؛ نووی ، قسم ۱، جزء ۲، ص ۴۴؛ ذهبی ، ج ۱۰، ص ۴۴۰). بغدادی از اقران جنید بغدادی (قشیری ، ص ۳۹۵) و از مصاحبان بِشْرِ حافی و سَری سَقَطی (جامی ، ص ۷۰؛ سلمی ، ص ۲۹۵؛ ذهبی ، ج ۱۳، ص ۱۶۶؛ خطیب بغدادی ، ج ۱، ص ۳۹۰) بوده و در سفرهای ابوتراب نَخْشَبی وی را همراهی می کرده است (هجویری ، ص ۳۶۵، پانویس ۴؛ سلمی ، همانجا؛ خطیب بغدادی ، همانجا). به نوشته عطار نیشابوری ، پیر او حارث محاسبی بوده اما از ظاهر گفتگویی که همو از بغدادی و حارث نقل کرده برمی آید که میان آنها نسبت مرید و مرادی نبوده است (ص ۷۲۳ـ۷۲۴).

بغدادی ، به سبب اشتغال به وعظ ، زبانی فصیح و بلیغ داشته (همان ، ص ۷۲۳) و بیشتر در مسجد رصافیه بغداد بر منبر می رفته است (هجویری ، ص ۳۶۶؛ خطیب بغدادی ، همانجا؛ عطار، همانجا). در طرسوس وی را به سبب گفتن شطحیات بر سر منبر به حلول و زندقه محکوم کردند (جامی ، ص ۷۱؛ برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به ذهبی ، ج ۱۳، ص ۱۶۶ـ۱۶۷)، چنانکه خلیفه وقت بدین جرم قصد کشتن وی کرد ولی بعدها او را بخشید (عطار، همانجا؛ هجویری ، ص ۴۲۱).

به گزارش منابع ، امام احمد حنبل در برخی مسائل فقهی با وی گفتگو کرده ( رجوع کنید به ذهبی ، ج ۱۳، ص ۱۶۶)؛و خطیب بغدادی (همانجا) نیز این قول را از خود بزاز بغدادی نقل کرده است . او نقل حدیث نیز می کرده (هجویری ، ص ۳۶۶) و برخی از صوفیان احادیث او را نقل کرده اند (جامی ، ص ۷۰). در تفسیر و قرائت دست داشته و در این علم شاگرد ابوعمر بوده است (سلمی ، ص ۲۹۵؛ذهبی ، ج ۱۳، ص ۱۶۸؛خطیب بغدادی ، همانجا؛هجویری ، همانجا). تاریخ وفات وی را سلمی (ص ۲۹۶) ۲۸۹ و خطیب بغدادی (ج ۱، ص ۳۹۳) ۲۶۹ نوشته است .

به گفته خطیب بغدادی (همانجا) او نخستین کسی است که از معارف صوفیه سخن گفته است . از او سخنان و ابیاتی پراکنده باقی مانده که خیرالنَّساج و محمدبن علی الکَتّانی از او نقل قول کرده اند (ذهبی ، ج ۱۳، ص ۱۶۶؛خطیب بغدادی ، ج ۱، ص ۳۹۰؛نیز رجوع کنید به هجویری ، همانجا؛سلمی ، ص ۲۹۶ـ۲۹۷) و تفسیر اندیشه های صوفیانه وی از همین نقل قولها و ابیات پراکنده امکان پذیر است .

در تصوف او دیدار حق تنها به دیده حق ، برای بنده ممکن خواهد شد (عطار، ص ۷۲۴). وی «سلام » را خاص پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم می داند و بر این است که دعای حضرت موسی علیه السلام (خدایا مرا از امت محمد ( اهل سلام ) گردان ) مؤید این واقعیت است (همان ، ص ۷۲۵). به نوشته حارث محاسبی ، بغدادی در باطن ، مستغرق توحید (همان ، ص ۷۲۴) و از جمله عارفانی است که غیبت رامقدم بر حضور می دانند (هجویری ، ص ۴۸۹).

غیبت در این معنا، غیبت قلب از غیرحق است و منتهای آن به غیبت عارف از خود منجر می شود به گونه ای که به سبب این غیبت ، خودرا نمی بیند. بنابراین ، غیبت عارف از خود، مقدمه حضوروی با حق است . به نظر ابوحمزه ، در طریق وصول به حق ، «منِ» انسان ، حجاب اعظم است (همانجا). در تصوف او ایمان به مفهوم قول ، تصدیق و عمل است (همان ، ص ۵۲۷). جامی نقل کرده که وی در ذیل آیه «واعْرِضْ عَنِالج’اهِلینَ» (اعراف : ۱۹۹) نفس را جاهلترین جاهلان و شایسته اعراض دانسته است (ص ۷۱). بغدادی صوفی متشرع اهل تجرید (تجرد عارف از علائق و هواهای نفسانی ) و ترک علایق و اهل ریاضت است (عطار، ص ۷۲۵) و به سبب شطحیاتش از عارفان اهل شطح * محسوب می شود.



منابع :

(۱) عبدالرحمن بن احمد جامی ، نفحات الانس ، چاپ محمود عابدی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۲) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النّبلاء ، ج ۱۰، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲، ج ۱۳، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) محمدبن حسین سلمی ، طبقات الصوفیه ، چاپ نورالدین شریبه ، حلب ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۵) محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء ، چاپ محمد استعلامی ، تهران ۱۳۴۶ ش ؛
(۶) عبدالقادربن محمدقرشی حنفی مصری ، الجواهرالمضیئه فی طبقات الحنفیه ، حیدرآباد دکن ۱۳۲۲؛
(۷) عبدالکریم بن هوازن قشیری ، الرساله القشیریه فی علم التصوف ، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۸) یحیی بن شرف نووی ، تهذیب الاسماء واللغات ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۹) علی بن عثمان هجویری ، کشف المحجوب للهجویری ، دراسه و ترجمه و تعلیق اسعاد عبدالهادی قندیل ، بیروت ۱۹۸۰٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه احمد بن محمّد بَزَنطی(متوفی۲۲۱ه ق)

 صحابی امام هفتم و هشتم و نهم و از محدثان و فقهای برجسته شیعه در روزگار خود و نیز از اصحاب اجماع * . وابستگی (وِلاء) او به قبیله سکون ، از شاخه های بزرگ قبیله کِنده یمن ، مورد اتفاق است (نجاشی ، ص ۷۵؛ طوسی ، ۱۳۵۱ ش ، ص ۳۶، پانویس ؛ کشّی ، ش ۱۱۰۲؛ تستری ، ج ۱، ص ۵۶۳ ـ ۵۶۶). شیخ طوسی (ص ۳۶) کنیه او را ابوجعفر و به احتمال ابوعلی نقل کرده و می گوید که به بزنطی شهرت دارد (نیز رجوع کنید به ابن شهرآشوب ، ص ۱۰؛ مامقانی ، ج ۱، ص ۷۷). نام جد اول و دومش بترتیب عَمرو و زید بوده است که برای اختصار، غالباً نام اول را حذف می کنند و به جای زید نیز کنیه او، ابی نصر، را می آورند. گاهی نیز از بزنطی با عنوان «ابن ابی نصر» یاد می کنند (مامقانی ، همانجا).

درگذشت او به اتفاق آرا در ۲۲۱ بوده است . کلام نجاشی (همانجا) در این باره متناقض است که مامقانی (ج ۱، ص ۷۸) و تستری (ج ۱، ص ۵۶۷) بدان اشاره کرده اند. یقیناً او از اصحاب مورد توجه و محترم حضرت موسی بن جعفر و علی بن موسی الرضا و محمدبن علی الجواد ـ علیهم السلام ـ است (نجاشی ؛ طوسی ، همانجاها؛ کشّی ، ش ۱۰۹۹ و ۱۱۰۰ و ۱۱۰۲).

هرچند سمعانی درباره نسبت بزنطی سخن نگفته است ، ولی به تصریح ابن ادریس حلی (ج ۳، ص ۵۵۳؛ و به نقل از او: مامقانی ، ج ۱، ص ۷۷)، منسوب به نام جایی و نام نوعی پارچه نیز هست و ظاهراً معرب «بیزانسی » است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۲۴، ص ۳۲۲).

بزنطی پس از رحلت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ، اندک زمانی واقفی بوده و اعتقاد به زنده بودن ایشان داشته است ، ولی بعد از مکاتبه با امام علی بن موسی الرضا علیه السلام و ظهور برخی معجزات ، از مذهب واقفی عدول کرده است . در این باره شیخ طوسی در کتاب الغیبه (ص ۴۷) و قطب راوندی در خرائج (ج ۲، ص ۶۶۲) و مجلسی در بحار (ج ۴۹، ص ۳۶ و ۴۸) سخن گفته اند.

کشّی (ش ۱۰۵۰) او را در شمار شش فقیه مهم از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام ، نام برده و این شش تن طبقه سوم اصحاب اجماع را تشکیل می دهند. و نیز، به گفته شیخ طوسی ( عدّه الاصول ، ج ۱، ص ۳۸۶ـ۳۸۷) به دلیل آنکه او و چند تن دیگر فقط از افراد ثقه ، نقل روایت می کنند، روایات مرسل آنها در حکم روایات مُسند است .

ابن ندیم (ص ۲۷۶) آثار او را چنین شمرده است :

کتاب ما رواه عن الرضا علیه السلام ؛

کتاب الجامِع ؛

کتاب المسائل .

شیخ طوسی در الفهرست (همانجا) دو کتاب نخست را نام برده ولی به جای کتاب المسائل کتاب دیگری به نام النوادر را ذکر کرده است و نجاشی (ص ۵۴) علاوه بر کتاب الجامع ، دو کتاب نوادر را از آثار او یاد کرده است (نیز رجوع کنید به کحاله ، ج ۲، ص ۱۰۴؛ بغدادی ، ج ۱، ستون ۴۷؛ زرکلی ، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۵، ص ۲۷، ج ۶، ص ۳۱۲، ج ۲۴، ص ۳۲۱). بیش از هشت روایت از او (با قید «بزنطی » یا بدون آن ) نقل شده است که در ابواب مختلف اعتقادی و فقهی در کتب اربعه شیعه مورد استفاده و استناد قرار گرفته است (اردبیلی ، ج ۱، ص ۵۹ـ۶۱؛ خوئی ، ج ۲، ص ۲۳۶، ۲۴۳).

در معجم رجال الحدیث (همان ، ج ۲، ص ۲۳۱ـ۲۳۶، ص ۶۲۴ـ۶۲۶)، نام حدود یکصد تن که او از ایشان نقل روایت کرده و نام حدود چهل تن که از او روایت کرده اند آمده است .

چون وفات او در ۲۲۱ و یک سال پس از رحلت امام جواد علیه السلام است ، محضر حضرت هادی را درک نکرده و از اصحاب ایشان شمرده نشده است .



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) ابن ادریس حلّی ، کتاب السرائر ، قم ۱۴۱۰ـ۱۴۱۱؛
(۳) ابن شهرآشوب ، معالم العلماء ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۴) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۵) محمدبن علی اردبیلی ، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطّرق و الاسناد ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرّجال ، قم ۱۴۱۰؛
(۸) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۹) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۰) محمدبن حسن طوسی ، عدّه الاصول ، چاپ محمدمهدی نجف ، قم ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) همو، الفهرست ، چاپ محمود رامیار، چاپ افست مشهد ۱۳۵۱ ش ؛
(۱۲) همو، کتاب الغیبه ، نجف ( بی تا. ) ؛
(۱۳) سعیدبن هبه الله قطب راوندی ، الخرائج و الجرائح ، قم ۱۴۰۹؛
(۱۴) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا ) ؛
(۱۵) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۶) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۱۷) محمدباقربن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۸) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهربرجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه آیت الله علی اکبر بروجردی (۱۳۴۸-۱۲۷۰ه ق)

 روحانی ، سیاستمدار و از نزدیکان شیخ فضل الله نوری . در حدود ۱۲۷۰ به دنیا آمد. جد پدری وی اسدالله مجتهد بروجردی ، مشهور به حجه الاسلام ، از مجتهدان بنام تشیع بود که در بروجرد ثروت و مستغلاتی داشت و جد مادری او محقق قمی است (اعتمادالسلطنه ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، ص ۱۸۹ـ۱۹۰). پدرش جمال الدین محمد از پدر خویش مولی اسدالله تصدیق اجتهاد گرفت و در علوم فقه ، حدیث و تفسیر متبحر شد و در اواخر عمر در تهران قبول عامه یافت (همان ، ج ۱، ص ۱۹۰، ۱۹۳). با مرگ وی در ۱۳۰۲، تمام مناصب او و همچنین مسجد، محراب و منبر مدرسه دوستعلی خان نظام الدوله در تهران به علی اکبر رسید که وی نیز در حدیث و تفسیر و ادب دستی داشت (همان ، ج ۱، ص ۱۹۳، ۲۲۴).

در ۱۳۰۹، که ناصرالدین شاه امتیاز دخانیات را به کمپانی رژی واگذار کرد، گروهی از مردم ناراضی در تهران نزد حاج میرزا حسن آشتیانی * رفتند و معایب این امتیاز را بازگو کردند. میرزاحسن آشتیانی حکم تحریم استعمال دخانیات را صادر کرد؛ این حکم به تأیید میرزامحمدحسن شیرازی * در سامرا نیز رسید به این مضمون که امروز استعمال تنباکو و توتون به هر نحو در حکم محاربه با امام زمان است (ناظم الاسلام کرمانی ، بخش ۱، ص ۱۹).

پس از صدور این حکم ، مردم استعمال دخانیات را ترک کردند. با شکایت کمپانی رژی ، امین السلطان صدراعظم به واسطه میرزا محمدحسن خان اعتمادالسلطنه * خواهان ارتباط با روحانیون ، از جمله شیخ علی اکبر بروجردی ، شد. اعتمادالسلطنه ، شیخ مهدی شمس العلما را نزد علمای مجاهد مانند میرزاحسن آشتیانی ، آقا علی اکبر بروجردی و شیخ فضل الله نوری فرستاد (اعتمادالسلطنه ، ۱۳۵۰ ش ، ص ۷۸۸).

این مذاکرات نتیجه ای نداشت . شاه که به علت فشار افکار عمومی از اجبار میرزای آشتیانی بر لغو فتوا یا خروج از ایران طرفی نبسته بود، ناگزیر با فرستادن میرزاعیسی وزیر، عبدالله خان والی و مجدالدوله نزد میرزاحسن آشتیانی پیغام داد که امتیازِ داخلی کمپانی را لغو کرده ، و از وی خواست تا دست از مخالفت بردارد. چون میرزاحسن آشتیانی نپذیرفت ، عبدالله خان والی برای اجرای حکم شاه متوسل به زور شد.

مردم با اعتراض شدید آقاسیدمحمدرضا طباطبایی به هیجان آمدند و متعرض مجدالدوله شدند. شیخ علی اکبر بروجردی که ظاهراً در پی فرصتی برای دوستی با مجدالدوله بود، فوراً دست او را گرفت و فریاد برآورد: «به ارک می رویم و این امر را به صلاح می گذرانیم » (ناظم الاسلام کرمانی ، بخش ۱، ص ۱۹ـ۲۰). گروهی از مردم نیز برای اطلاع از نتیجه کار همراه آنان شدند.

نزدیک دروازه ارک ، نایب السلطنه کامران میرزا، چون آن دو را با یکدیگر دید متعرض شیخ علی اکبر شد. مردم در حمایت از حاج علی اکبر بروجردی به طرف نایب السلطنه رفتند. کامران میرزا با مشاهده اعتراض مردم خشمگین به درون ارک رفت و دستور داد در را ببندند. چون جمعیت قصد گشودن دروازه ارک را داشتند آقابالاخان معین نظام دستور شلیک داد و عده ای کشته و مجروح شدند (همان ، بخش ۱، ص ۲۰ـ۲۱). فردای همان روز جلسه ای برای فسخ قرارداد در ارک تشکیل شد و عده ای از علما از جمله بروجردی به این مجلس دعوت شدند و به ابطال قرارداد رأی دادند. این ماجرا بر نفوذ و اعتبار شیخ علی اکبر بروجردی افزود.

تزویج دختر شیخ علی اکبر به شیخ هادی ، پسر شیخ فضل الله نوری ، آن دو روحانی را به هم نزدیکتر کرد (بامداد، ج ۶، ص ۱۶۷). در جریان تحصن گروهی از علما، در شوال ۱۳۲۳ در زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم برای تأسیس عدالتخانه ، شیخ علی اکبر همراه شیخ فضل الله در صف مخالفان تحصّن کنندگان قرار گرفت . او در نامه ای برای علمای نجف نوشت . «اشخاصی که رفته اند به زاویه مقدسه و مطالبه عدالتخانه می نمایند معدودی از طلاب می باشند، ربطی به حجج اسلامیه تهران ندارند. حجج اسلامیه تهران اصلاً و

ابداً از شهر تهران خارج نشده و با عین الدوله دوستی دارند و از عدالتخانه متنفر می باشند و یقین دارند اگر عدالت در ایران جاری شود درب خانه های آقایان بسته خواهد شد». (ناظم الاسلام کرمانی ، بخش ۱، ص ۳۷۵). نامه شیخ علی اکبر عیناً به حاج سیدمحمد طباطبایی فرستاده شد. او خواستار تحقیق درباره هویت و مقاصد بروجردی ، شد (همانجا). شریف الواعظین قمی متن نامه را در تکیه درخونگاه ، بازگو کرد، اما به احترام حاج عماد بروجردی ، برادر شیخ علی اکبر که در مجلس حاضر بود، نام نویسنده آن را فاش نکرد.

در ۲۳ جمادی الاولی ۱۳۲۴، حرکت یکپارچه مردم و برخی از روحانیون در جریان مهاجرت کبری ، شیخ فضل الله را وادار به همراهی با مهاجرین کرد (دولت آبادی ، ج ۲، ص ۷۱؛ ناظم الاسلام کرمانی ، بخش ۱، ص ۵۰۰ـ۵۰۱). بروجردی پیام همراهی شیخ را به علمای مهاجر رساند و سپس خود نیز به آنان پیوست (ناظم الاسلام کرمانی ، بخش ۱، ص ۵۰۶).

پس از صدور فرمان مشروطیت و مرگ مظفرالدین شاه اختلاف بین سیدعبدالله بهبهانی * و سیدمحمد طباطبایی با شیخ فضل الله نوری بیشتر شد (ملکزاده ، ج ۳، ص ۵۰۲ـ۵۰۴) و به این ترتیب ، جبهه مخالفی از روحانیون به زعامت شیخ فضل الله نوری تشکیل شد و دربار نیز به مصلحت خود از آن حمایت کرد. بروجردی که از وفادارترین یاران شیخ فضل الله نوری بود، مجری نظریات او شد و در واقعه میدان توپخانه ، یکی از مخالفان این ماجرا بود (همان ، ج ۳، ص ۵۶۸). پس از به توپ بسته شدن مجلس در ۲۳ جمادی الاولی ۱۳۲۶، شیخ علی اکبر به سمت وکیل و نماینده شیخ فضل الله نوری ، فعالانه در جلسات دربار حاضر می شد و قزاقها از خانه اش محافظت می کردند (ناظم الاسلام کرمانی ، بخش ۲، ص ۳۵۹، ۳۶۴). ناآرامی در خلال سالهای ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷ منجر به تجدیدنظر محمدعلی شاه در اعاده مشروطه و مجلس شد.

در مجلسی که در ربیع الاول ۱۳۲۷ در تخت مرمر برگزار شد، شیخ علی اکبر و چند تن از روحانیون نیز به عنوان مستمع حضور داشتند. شیخ علی اکبر در شکایت سعدالدوله از فقدان امنیت ، می گوید : «تا این مفسدها در سفارتخانه ها و حضرت عبدالعظیم می باشند، مملکت امن نخواهد شد. بروید در سفارت ، آنها را بیرون آورید و مجازات بدهید. شاه ما اگر چنگیز باشد، ما راضی هستیم ولی اطاعت از خارجه نمی کنیم » (همان ، بخش ۲، ص ۳۶۰). در سوم ربیع الثانی ۱۳۲۷، جلسه ای در دربار در حضور شاه تشکیل شد. شیخ علی اکبر، نماینده شیخ فضل الله نوری در مقام مخالفت با مشروطیت به سعدالدوله پرخاش کرد (همان ، بخش ۲، ص ۵۴۳ـ۵۴۴). پاسخ سعدالدوله به شیخ علی اکبر آنچنان گران آمد که او جلسه را ترک گفت ، ولی با وساطت مشیرالسلطنه به مجلس بازگشت (همان ، بخش ۲، ص ۵۴۳ـ۵۴۵).

اقدامات شیخ علی اکبر در جلسات متعدد مستبدان برای جلوگیری از اعاده مشروطیت نتیجه ای نداشت و بالاخره تهران فتح شد. با خلع محمدعلی شاه ، عده ای از مجاهدان شیخ علی اکبر را دستگیر کردند و به مجلس بردند. اما کمیسیون به او اعتنایی نکرد و آزادش کردند (همان ، بخش ۲، ص ۵۱۹).

پس از چند روز، مجاهدان شیخ فضل الله نوری ، ملامحمد آملی و شیخ علی اکبر بروجردی را دستگیر کردند. دادگاه انقلاب مشروطه خواهان که عموماً از مجاهدان تندرو تشکیل شده بود، شیخ فضل الله نوری را محکوم به اعدام کرد و حکم بفوریت اجرا شد. همین مسئله سبب شد که عضدالملک نایب السلطنه ، از اعدام بقیه روحانیون مخالف مشروطه جلوگیری کند. شیخ علی اکبر بروجردی به مشهد تبعید شد و در ۱۳۴۸ در همانجا درگذشت (همان ، بخش ۲، ص ۵۳۰؛ بامداد، ج ۶، ص ۱۶۶، ۱۶۷).



منابع :
(۱) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۲) همو، المآثر و الا´ثار ، در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۳) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ش ؛
(۴) یحیی دولت آبادی ، حیات یحیی ، تهران ۱۳۶۲ش ؛
(۵) محمدمهدی شریف کاشانی ، واقعات اتفاقیه در روزگار ، چاپ منصوره اتحادیه (نظام مافی ) و سیروس سعدوندیان ، تهران ۱۳۶۲ ش ، ص ۱۴۶؛
(۶) مهدی ملکزاده ، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
محمدبن علی ناظم الاسلام کرمانی ، تاریخ بیداری ایرانیان ، چاپ علی اکبر سعیدی سیرجانی ، تهران ۱۳۶۲ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه آیت الله علی اصغر بروجردی (۱۲۳۱ ه ق)

 علی اصغر بن علی اکبر، از علما و نویسندگان امامیه قرن سیزدهم . براساس رساله کوتاه شرح حالش ـ که به انضمام کتاب دیگرش ، نورالانوار ، چاپ شده و مهمترین منبع برای شرح حال وی به شمار می رود  در ۱۲۳۱ در بروجرد به دنیا آمد و در کودکی به همراه خانواده اش به همدان رفت .

در جوانی ، فراگیری علوم دینی را در همان شهر آغاز کرد و سپس برای ادامه تحصیل ، به اصفهان و بروجرد و کربلا و نجف سفر کرد و نزد عالمانی چون

سیدعلی نقی طباطبایی ، برادر سید بحرالعلوم ، و

مولی اسدالله بروجردی * و

سیدابراهیم قزوینی ، صاحب ضوابط الاصول ، و

شیخ محمدحسین اصفهانی ، صاحب فصول ، و

شیخ حسن بن جعفر کاشف الغطاء و

شیخ محمد کاشف الغطاء و

شیخ محمدحسن نجفی ، صاحب جواهر ، شاگردی کرد.

پس از بازگشت به ایران ، در تهران ساکن شد. اشتغال عمده بروجردی تألیف کتاب به زبان فارسی و برای عامه مردم در زمینه های فقه و اصول و عقاید (بویژه امامت ) و مناقب امامان شیعه علیهم السلام ، و اخلاق بود و تا زمان نوشتن شرح حال خود (پیش از ۱۲۷۵) ۳۱ کتاب تألیف کرد.

چکیده کتابهای خود را به ترتیب تاریخ تألیف و گاهی با ذکر محلّ آن و احیاناً برخی انگیزه های تألیف ، در همین شرح حال آورده است . در جدولی دیگر نیز ویژگیهای کتابها و حجم تقریبی آنها براساس شماره سطور (بیت )، تنظیم شده است .

معروفترین اثر بروجردی

عقایدالشیعه است که آن را به فارسی و به نام محمد شاه قاجار در ۱۲۶۳ نوشته و بارها در تهران و تبریز چاپ سنگی شده است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۵، ص ۱۳۱، ۲۸۴، مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۵۳). ادوارد براون ، خلاصه ای از آن را به عنوان نمونه ای از عقاید رایج عامه شیعه ایران نقل کرده است (براون ، ج ۴، ص ۲۴۸ـ۲۵۶). اثر دیگر او،

نورالانوار ، در آثار ظهور و رجعت ائمه اطهار علیهم السلام است که در ۱۲۶۹ نوشته شده و به انضمام

مثنوی ضیاءالنور ، شامل مسائل گوناگون اخلاقی و کلامی و عرفانی ، در ۱۲۷۵ به چاپ رسیده است . کاتب آن ، به گفته خودش ، ۳۱ جلد از تألیفات نویسنده را دیده است . مؤلف ، در مثنوی ضیاءالنور ، تاریخ آن را به حروف ابجد تعیین کرده که ۱۲۷۶ می شود (مدرس تبریزی ، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۵، ص ۱۳۱). بروجردی در شعر «نیّر» تخلّص می کرده است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۵، ص ۱۳۱، ج ۹، ص ۱۲۴۱). وفات او ظاهراً پیش از تألیف کتاب المآثر والا´ثار ، و، به نوشته آقابزرگ طهرانی (ج ۲۴، ص ۳۶۰)، اندکی پیش از ۱۳۰۰ اتفاق افتاده است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) ادوارد گرانویل براون ، تاریخ ادبیات ایران ، ج ۴ : از آغاز عهد صفویه تا زمان حاضر ، ترجمه غلامرضا رشید یاسمی ، تهران ۱۳۱۶ ش ؛
(۳) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۴) علی اصغربن علی اکبر نیر بروجردی ، نورالانوار فی رجعه الائمه الاطهار ، تهران ۱۲۷۵٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه رضی الدّین «حافظ بُرسی » (۷۲۶ – ۸۴۱ ه ق)

 رضی الدّین حافظ ، رجب بن محمّد، عارف و عالم شیعی قرن هشتم و نهم . شهرت وی بیشتر در علوم غریبه است . در اشعار خود «حافظ »، «بُرسی » و یا «حافظ بُرسی » تخلّص کرده است . تا چند قرن پس از مرگش ، در هیچیک از تذکره ها ترجمه یا شرح حالی از او نیامده است . براساس این بیت او:

وفی المولِدِ والمَحْتِدِ // بُرسیّاً و حِلِّیاً

(امینی ، ج ۷، ص ۶۷)

و نظر مرجوع کنید به لف ریاض العلما (افندی اصفهانی ، ج ۲، ص ۳۰۴)، اصلش را می توان از حِلّه و زادگاهش را بُرس دانست . اما خوانساری (ج ۳، ص ۳۳۷) و امین (ج ۶، ص ۴۶۵) او را برسی الاصل و ساکن حله گفته اند. اطلاق نام برس بر نقاط متعدد، از جمله محلی در نزدیکی حله و نیز روستایی در خراسان ، ایجاد شبهه کرده است . بعضی (امین ، همانجا؛ مدرس تبریزی ، ج ۲، ص ۱۱)، با توجه به نزدیک بودن برس به حله ، احتمالاً او را از برس حله می دانند، در حالی که بعضی ویژگیها در آثارش از جمله استفاده از نامهای ایرانی ، چون انوش و کیومرث و افراسیاب و لهراسب و ضحاک در مشارق انوار الیقین (حافظ برسی ، ص ۵۹) و همچنین نامش (رجب )، که در اعلام عربی نادر است ، احتمال ایرانی بودن وی را تقویت می کند. از سوی دیگر اختیار تخلص ، که رسم شاعران پارسی گوی است ، از ایرانی بودن یا اقامت طولانی او در ایران و یا علاقه او به ادب پارسی حکایت می کند (شیبی ، ص ۲۴۰ـ۲۴۱).

براساس پاره ای قراین ، از علمای اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم و می توان گفت در طبقه شاگردان شهید اول * (۷۳۴ـ۷۸۶) بوده است :

۱) در آغازِ نسخه ای خطی از مشارق الامان ، این کتاب تألیف رجب بن محمّدالبُرسی و تاریخ تألیف آن ۸۱۱ اعلام شده است .

۲) در نسخه ای از مشارق الانوار (مدرسه عالی سپهسالار، ج ۵، ص ۵۶۸)، تاریخ نگارش آن ذیحجه ۸۱۳ ثبت شده است ؛ مرجوع کنید به لف ریاض العلما نیز، با استناد به برخی نسخه های این کتاب ، تاریخ تألیف آن را ۸۱۳ احتمال داده است (افندی اصفهانی ، ج ۲، ص ۳۰۷). بنابراین ، برسی تا ۸۱۳ زنده بوده است .

۳) به نوشته حُرّ عاملی (ج ۲، ص ۱۱۸)، برسی در مشارق الانوار می گوید که بین تاریخ تألیف کتابش و تولّد حضرت مهدی علیه السّلام ۵۱۸ سال فاصله است که به این حساب می بایست در ۷۷۳ یا ۷۷۸ مشغول تألیف آن بوده باشد. ثقه الاسلام تبریزی (ج ۱، ص ۹۶) براساس عبارتی که از برسی نقل کرده ، تاریخ تألیف مشارق الانوار را ۷۷۸ دانسته است ؛ ولی رقم اخیر ظاهراً تاریخ تألیف کتاب دیگری است که احتمالاً با مشارق یک جا تجلید شده بوده است .

ظاهراً حسن بن محمّد دیلمی ، مرجوع کنید به تالیف ارشادالقلوب و اعلام الدین ، که دوران زندگی او را بین ۷۲۶ تا ۸۴۱ تخمین زده اند (مقدمه مصحّح اعلام الدین )، نخستین کسی است که از برسی مطلبی نقل کرده است . دیلمی در پایان جلد دوم ارشادالقلوب (ص ۴۴۶) که در انتسابش به او تردید است ، قصیده ای از برسی در مدح امام علی علیه السّلام نقل کرده است . پس از او کفعمی در المصباح (ص ۱۷۶، ۱۸۳، ۳۱۶، ۳۶۳) که در ۸۹۵ به پایان آمده و در رساله المقام الاسنی فی تفسیرالاسماءالحسنی ‘ (ص ۲۷)، از آثار برسی مطالبی آورده است بی آنکه اندک اشاره ای به شرح حال او کرده باشد. پس از وی فیض در کلمات مکنونه ، مجلسی در بِحار ، و جزایری در الانوارالنعمانیه مطالبی از برسی نقل کرده اند.

برسی به ائمه اطهار علیهم السّلام تعلّق خاطر زیاد داشته و روایات بسیاری در مقامات معنوی ایشان نقل و شرح کرده و اشعار فراوانی در این زمینه سروده است . به همین سبب برخی او را سرزنش کرده و به وی نسبتِ غلوّ داده اند. حُرّ عاملی او را افراطی دانسته است (ج ۲، ص ۱۱۷). علامه مجلسی مشارق الانوار و الفین او را حاوی مطالبی موهم ، اشتباه و خلط صحیح و سقیم و غلوآمیز دانسته و گفته است که از روایات او تنها آنچه را که با کتب معتبر مطابق است نقل کرده است (مجلسی ، ج ۱، ص ۱۰). هاشم معروف حسنی (ص ۲۹۳) معتقد است که در کتاب مشارق الانوار ، صدها حدیث دروغ نقل شده است . او می گوید که برسی در میان شیخیّه و کشفیّه و غُلات طرفداران بسیار دارد. در مقابل ، علامه امینی (ج ۷، ص ۳۴ـ۳۷)، در عین آنکه به اعتماد برسی بر علم حروف و اعداد به دیده انکار نگریسته ، از او دفاع کرده و مقاماتی را که برسی برای ائمه ثابت دانسته پایینتر از مرتبه غلوّ و نسبت نبوّت خوانده است . به عقیده برخی ، برسی به دلیل تبحّر در حکمت و عرفان و پی بردن به بعضی از مقامات ائمه و نقل آنها، به غلوّ در حق آنان متّهم شده است . ظاهراً برسی در عصر خویش نیز نکوهش می شده ، چنانکه خود در چند جای مشارق الانوار به این مطلب اشاره کرده است (ص ۱۴ـ۱۵، ص ۲۲۱ـ۲۲۲). او برای خود گناهی جز حُبّ علی علیه السّلام و نشر و تبلیغ اسرار او نشناخته و خود را از غلوّ و تفویض مبرّا دانسته و بصراحت کسانی را غالی شمرده که برای بندگان خدا مقام ربوبی قائل شده و فرایض دینی را ترک کرده اند (همان ، ص ۶۹ و ۲۱۰). با اینهمه ، تحلیل درستِ آنچه برسی گفته بر بررسی مفهوم غلوّ در کلام شیعی متوقّف است .

برسی در راه تبلیغ عقیده خود از اندیشه ها و اصطلاحات و تعبیرات فلسفی و عرفانی (مانند عقل فعّال ، فیض اول ) بهره می جُسته و به سخنان بزرگان تصوف و عرفان ، از جمله حلاج و محیی الدین ابن عربی استناد می کرده و تحت تأثیر اشعار صوفیانه کسانی چون ابن فارض * بوده است . همچنانکه شیوه های حروفیه * را نیز در رسیدن به مقصود به کار می گرفته است (شیبی ، ص ۲۵۸، ۲۶۲ـ۲۶۳).

آثار:

۱) خطی

: الف ) اسرارالائمه که در مشارق الانوار نیز درج شده است .

ب ) انشاءالتوحید والصلوات علی النبی و آله الائمه الهُداه علیهم السلام .

ج ) الالفین فی وصف ساده الکونین که نسخه ای خطی از آن در کتابخانه حسینیه شوشتریها در نجف (ش ۲/۳۱۶) موجود بوده است (آقا بزرگ طهرانی ، ج ۲، ص ۲۹۹؛ دانش پژوه و حاکمی ، دفتر ۱۱ و ۱۲، ص ۸۵۲).

د) الدُرّالثمین فی ذکر خمسمائه آیه نزلت من کلام رب العالمین فی فضایل امیرالمرجوع کنید به منین علیه السلام نسخه ای خطی تقریباً با همین نام و محتوا در کتابخانه مدرسه عالی شهید مطهری (سپهسالار سابق ) وجود دارد که احتمالاً همین اثر برسی است .

ه ) مشارق الامان و لباب حقائق الایمان . این کتاب خلاصه مشارق انوارالیقین است و در فهرست کتابخانه آستان قدس رضوی (ج ۱۱، ص ۶۸۲) اشتباهاً تفسیر سوره فاتحه دانسته شده است .

و) کتابی درباره مولد نبی صلّی اللّه علیه و آله وسلّم و فاطمه و امیرالمرجوع کنید به منین علیهماالسلام و فضایل آنها (آقا بزرگ طهرانی ، ج ۲۳، ص ۲۳۶؛ امین ، ج ۶، ص ۴۶۶).

۲) چاپی

: الف ) مشارق انوارالیقین فی حقائق اسرار امیرالمرجوع کنید به منین علیه السّلام . این کتاب ، که نسخه های خطی فراوانی از آن موجود است ، بارها در هند، ایران و لبنان به صورت پر غلط و غیر انتقادی چاپ شده است .

ب ) لوامع انوارالتمجید و جوامع اسرارالتوحید ؛ این رساله ، که نسخه های خطی فراوانی دارد، به مثابه مقدمه یا ذیل مشارق الانوار است و در آغاز مشارق در ده صفحه چاپ شده است .

ج ) اشعار که عمدتاً در مدح و رثای ائمه اطهار علیهم السّلام بوده و مبیّن آرا و عقاید برسی است . علامه امینی (ج ۷، ص ۳۸ـ۶۷) ۵۴ بیت از این اشعار را نقل کرده و در کتاب شعراءالحِلّه (خاقانی ، ج ۲، ص ۳۷۱ـ۳۹۴) حدود پانصد بیت از آن ذکر شده است . شیخ محمّدبن طاهر سماوی نیز حدود هفتصد بیت از اشعار او را در مجموعه ای گرد آورده است (آقا بزرگ طهرانی ، ج ۹، ص ۱۳۲).

د) تفسیر سوره الاخلاص (رساله ای کوتاه تقریباً در ۱۵۰ سطر). این رساله در آخر کتاب وحدت از دیدگاه عارف و حکیم چاپ شده و از آن نسخه های خطی متعددی موجود است . در فهرست کتابخانه ملی (ج ۹، ص ۴۹۶) کتابی به نام خفی الاسرار به برسی نسبت داده شده که همان مشارق الانوار است .

مدفن برسی به طور قطع معلوم نیست . معصوم علیشاه (ج ۳، ص ۷۱۱) محل آن را بی ذکر مأخذ و دلیل ، قبرستان قتلگاه مشهد ذکر می کند که مدفن طبرسی ، صاحب مجمع البیان ، نیز در آنجاست . قمی (ص ۱۸۱) نیز به گفته شیرازی اشاره کرده است ؛ هر چند شیبی (ص ۲۴۱) در فهم مقصود وی اشتباه کرده و برداشتهایی نادرست داشته است . خوانساری (ج ۳، ص ۳۴۵) شنیده است که قبر او در وسط باغی در اردستان واقع است . مدرس تبریزی (ج ۲، ص ۱۱) نیز همین گفته را تکرار کرده است . به قولی ، بنای مشهور به بقعه حافظ رجب که امروزروبه ویرانی است و مقدمات تجدید بنای آن فراهم می شود،در شمال زواره است و تا چند سال پیش ، از مراکز مهم زیارتی و تفریحی مردم اردستان زواره و توابع بوده است (گلی زواره ، ص ۱۱).



منابع :

(۱) آستان قدس رضوی . کتابخانه مرکزی ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، تألیف مهدی ولائی ، مشهد ۱۳۴۶ ش ؛
(۲) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) عبدالله بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱؛
(۴) محسن امین ، اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) عبدالحسین امینی ، الغدیر فی الکتاب والسنه والادب ، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۶) علی بن موسی ثقه الاسلام تبریزی ، مرآه الکتب ، ( بی جا ) ۱۳۶۳ ش ؛
(۷) رجب بن محمد حافظ برسی ، مشارق الانوار ، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛
(۸) محمدبن حسن حر عاملی ، أمل الا´ مل ، چاپ احمد حسینی ، ج ۲، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۹) هاشم معروف حسنی ، الموضوعات فی الا´ ثار و الاخبار ، بیروت ۱۹۷۳؛
(۱۰) علی خاقانی ، شعراءالحلّه ؛
(۱۱) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۱۲) محمدتقی دانش پژوه ، اسماعیل حاکمی ، نسخه های خطی ، دفتر یازده و دوازده ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۳) محمدبن حسن دیلمی ، ارشادالقلوب ، بیروت ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۱۴) همو، اعلام الدین فی صفات المرجوع کنید به منین ، قم ؛
(۱۵) کامل مصطفی شیبی ، تشیع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجری ، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران ۱۳۵۹ ش ؛
(۱۶) عباس قمی ، فوائدالرضویه : زندگانی علمای مذهب شیعه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۲۷ ش ) ؛
(۱۷) کتابخانه ملی ایران ، فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی ، ایران ، ج ۹، گردآوری عبدالله انوار، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۱۸) ابراهیم بن علی کفعمی ، المصباح ، چاپ افست قم ۱۴۰۵؛
(۱۹) همو، المقام الاسنی فی تفسیر الاسماء الحسنی ، قم ۱۴۱۲؛
(۲۰) غلامرضا گلی زواره ، «شیخ حافظ رجب برسی درّ گرانبهایی در کویر زواره »، جمهوری اسلامی ، ش ۳۲۳۱، پنج شنبه ۴ مرداد ۱۳۶۹؛
(۲۱) محمدباقربن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۲) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۲۳) مدرسه عالی سپهسالار. کتابخانه ، فهرست کتابخانه مدرسه عالی سپهسالار ، ج ۵، تألیف محمدتقی دانش پژوه و علینقی منزوی ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
محمود معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقائق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، ج ۳، تهران ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد۳

زندگینامه ابوعبدالله محمدبَرْقی (سده سوم)

 ابوعبدالله محمدبن خالدبن عبدالرحمان ، از راویان و مؤلفان امامی مذهب قرن دوم و اوایل قرن سوم . نامش در کتب اربعه حدیثی شیعه ، در سلسله رواتِ بیش از پانصد حدیث ، آمده است . ابن ندیم (ص ۲۷۶) کنیه ابوالحسن را نیز برای او ذکر کرده است . بعد از اینکه محمدبن علی ، جدّ اعلای برقی از مردم کوفه ، به دلیل شرکت در قیام زیدبن علی بن الحسین به دستور یوسف بن عمر ثقفی حاکم کوفه ، دستگیر و کشته شد، عبدالرحمان همراه فرزند خردسالش از کوفه گریخت و روانه قم شد (نجاشی ، ص ۷۶؛ یاقوت حموی ، الادباء ، ج ۴، ص ۱۳۲). وی در رُستاق برقْرود (محل اقامت برخی از طوایف عرب ) سکونت گزید (درباره تعریف رُستاق رجوع کنید به قمی ، ص ۵۷).

این رستاق در کنار رستاق جاپلق و تَیمره (که بعداً به کَمَره تغییر نام داده رجوع کنید به فرهادی ، ۱۳۶۳ ش ، ص ۶۶۰، ۱۳۶۵ ش ، ص ۵۸۴، ۵۸۸) و در نزدیکی قم قرار داشته است . قمی (ص ۵۶ ـ۸۶) نام رستاقهای قم را، به نقل از احمدبن ابی عبداللّه برقی و دیگران ، ثبت کرده ولی برق رود در شمار آنها نیامده است . یعقوبی (ص ۲۷۳) برق رود و جاپلق را در همسایگی کرجِ * ابودُلف می داند. گفته می شود که برق رود در ۱۸۹ به دستور هارون الرشید از مضافات قم شد. نجاشی (ص ۳۳۵) نام آن را بَرقه رود (در برخی نسخه ها برقرود)، قریه ای در حومه قم ، نوشته که خالی از مسامحه نیست (نیز در این باره رجوع کنید به یاقوت ، البلدان ، ج ۱، ص ۵۷۵)

محمدبن خالد در برق رود زاده شد و شهرت او به برقی از همین روست . ظاهراً وی نخستین شخصیت نامبردار علمی این خاندان است ، ولی فرزندش احمد بیش از پدر شهرت دارد ( رجوع کنید به برقی * ، ابوجعفر احمدبن محمد). گاهی برای تشخیص این دو از یکدیگر، پدر را «کبیر» و پسر را «صغیر» خوانده اند ( رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۰، ص ۹۹ـ۱۰۰؛ مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۵۱).

برخی دیگر از شخصیتهای علمی این خاندان :

حسن بن خالد، برادر محمد که ثقه بود و چند کتاب تألیف کرد (نجاشی ، ص ۶۱؛ طوسی ، ۱۳۵۱ ش ، ص ۴۹، ش ۱۵۸؛ تستری ، ج ۳، ص ۱۵۵)؛

علی بن محمد بندار، نوه دختری احمد برقی ، که محدثی ثقه و از مشایخ کلینی در کافی بوده است ( رجوع کنید به خوئی ، ج ۱۱، ص ۲۴۱)؛

علی بن احمدبن عبدالله بن احمدبن محمدبن خالد از مشایخ صدوق (همان ، ج ۱۱، ص ۲۵۲، به نقل از مشیخه فقیه ). نجاشی (ص ۳۳۵) نوه برادر برقی ، علی بن علاءبن فضل را نیز که فقیه بوده ، نام برده است .

در نسخه چاپی رجال شیخ طوسی (ص ۳۶۰) شخصی به نام «منصوربن خالد البرقی » در شمار اصحاب امام کاظم علیه السلام بدون ذکر هیچ مشخصه دیگر، معرّفی شده است که از نظر زمانی می توان او را برادر محمدبن خالدبرقی دانست ؛ ولی تستری (ج ۹، ص ۱۲۸) منکر وجود این نام در رجال طوسی شده است . قُهپایی نیز، که اسامی مذکور در کتب پنجگانه رجالی را گرد آورده ، این نام را ذکر نکرده است ( رجوع کنید به ج ۵، ص ۲۰۵، ۲۰۶؛ ج ۷، ص ۱۱۷). در نسخه های معتبر خطی موجود نیز این اسم دیده نمی شود. به نظر می رسد که این نام در اصل «محمدبن خالد البرقی » بوده و در برخی نسخه ها تحریف شده است .

محمدبن خالد برقی ، بنا برگفته نجاشی (ص ۳۳۵)، با ابوموسی اشعری و به گفته ابن غضائری ( رجوع کنید به قهپائی ، ج ۵، ص ۲۰۵) با جریر (یا حریز)بن عبدالله پیوند ولاء داشته است . تستری (ج ۸، ص ۱۶۴) قول نجاشی را درست تر می داند و احتمال می دهد که «محمدبن خالد الاشعریِ» مذکور در رجال نجاشی (ص ۳۴۳) مؤلّف کتاب نوادر ، همین برقی باشد که شهرت اشعری را به دلیل ولاء به دست آورده است . به نوشته نجاشی (همانجا)، نوادر را احمد پسر همین برقی روایت کرده است .

او در برشماری آثار محمدبن خالد برقی کتابی به این نام به او نسبت نمی دهد ( رجوع کنید به ص ۳۳۵)، اما طوسی (۱۳۵۱ ش ، ص ۱۴۸، ش ۶۲۸) فقط کتابی با این نام را از آنِ برقی می داند که راوی آن نیز احمد پسر اوست . بعلاوه طوسی کسی به نام محمدبن خالد اشعری را نام نبرده است . براین اساس ، به نظر می رسد که احتمال شوشتری درست باشد. نجاشی درباره ابوموسی اشعری هیچ توضیحی نمی دهد. حال اگر ابوموسی اشعری همان تابعی معروف و حاکم بصره در دوران خلافت عثمان باشد، باید پیوند ولاء را پدران برقی برقرار کرده باشند، نه خود او. البته به نظر خوئی (ج ۱۶، ص ۶۷) ابوموسی اشعری مذکور در اینجا غیر از آن شخص معروف است .

به گمان قوی ، در پی انتقال اشعریان از کوفه به قم (در این باره رجوع کنید به قمی ، ص ۲۴۰ـ ۲۶۵) جد برقی قم را برای سکونت خود برگزیده و این شهر به پایگاهی برای پیروان تشیع تبدیل شده است ؛ بخصوص که در چند حدیث ، که برقی نیز برخی از آنها را با واسطه از امامان شیعه روایت کرده ، از آینده درخشان قم و امنیت و رشد علمی آن ، همزمان با کم رونق شدن علم در کوفه ، سخن گفته شده است ( رجوع کنید به قمی ، ص ۹۰ـ۱۰۰). از کیفیّت و زمان سکونت خاندان برقی در قم اطلاعی در دست نیست ، اما قراین نشان می دهد که برقی کبیر و نسل پس از او در قم می زیسته اند. از مسافرتهای برقی و تحصیلات وی در حدیث نیز گزارشی ثبت نشده است .

شیخ طوسی (۱۳۸۱، ص ۳۸۶، ۴۰۴)، برقی را در شمار اصحاب امام رضا علیه السلام (متوفی ۲۰۳) و امام جواد علیه السلام (متوفی ۲۲۰) نام برده و در هردوجا تصریح کرده که وی از اصحاب امام کاظم علیه السلام نیز بوده است (نیز رجوع کنید به آقا بزرگ طهرانی ، ج ۱۰، ص ۱۰۰). این قول ، احتمال وقوع تحریف پیشین (منصوربن خالد به محمدبن خالد) را تقویت می کند. با اینهمه وی جز دو روایت که از امام جواد علیه السلام نقل کرده ، به رغم کثرت روایات ، از دو امام دیگر شخصاً روایت نکرده است (تستری ، ج ۸، ص ۱۶۵؛ خوئی ، همانجا). یک روایت نیز به نقل از او به امام صادق علیه السلام نسبت می دهند (کلینی ، ج ۸، ص ۱۸۳؛ خوئی ، ج ۱۶، ص ۵۸) که در آن یا واسطه ای حذف شده یا اشتباه دیگری در نقل رخ داده است . با توجه به اینکه طوسی او را از اصحاب امام هادی علیه السلام ذکر نکرده ، ظاهراً برقی روزگار آن حضرت را درک نکرده یا در سالهای آغاز امامت ایشان (سال ۲۲۰) در گذشته بوده است .

وی از مشاهیر حدیث ، از جمله ابن ابی عمیر، یونس بن عبدالرحمان ، فضاله بن ایّوب ، سعدبن سعد اشعری ، محمدبن سنان و حمّادبن عیسی روایت کرده و شماری از رُوات ، مثل ابراهیم بن هاشم قمی ، احمدبن محمدبن عیسی ، احمدبن محمد برقی و حسین بن سعید اهوازی از وی اخذ حدیث کرده اند (بحرالعلوم ، ج ۳، ص ۲۶۹ـ۲۷۰؛ خوئی ، ج ۱۶، ص ۶۳ـ ۶۵، ۳۵۴ـ ۳۶۹، ج ۲۱، ص ۲۱۸ـ۲۲۰؛ نوری ، ج ۳، ص ۵۷۴ ؛ کشّی ، ص ۵۴۶). نجاشی (ص ۳۳۵) برقی را علاوه بر اشتغال به حدیث ، آگاه از تاریخ و دانشهای عرب معرفی می کند و کتابهایی در موضوعهای تاریخی و کلامی و ادبی و قرآنی به وی نسبت می دهد.

ابن ندیم (ص ۲۷۷) علاوه بر چند کتاب حدیثی و رجالی ، کتابی به نام البلدان (آقابزرگ طهرانی ، ج ۳، ص ۱۴۵ : البلدان و المساحه ) را از تألیفات برقی و کتابی پر حجم تر را به همین نام از فرزندش احمد می داند. کتاب اخیر از مآخذ تاریخ قم (به عنوان بنیان در نسخه چاپی ، ص ۲۰) بوده و همان است که با عناوین التبیان و التبیان فی احوال البلدان و المساحه نیز یاد می شود ( رجوع کنید به مسعودی ، ج ۱، ص ۱۳). ظاهراً هیچیک از کتابهای برقی کبیر در دست نیست و نسبت داشتن قطعی محاسن به برقی صغیر این گمان را که ابن ندیم ـ که در نسبت دادن کتابهایی از جمله محاسن به پدر، منحصر به فرد است ـ دچار اشتباه شده تقویت می کند (درباره آثار برقی ، علاوه بر منابع مزبور رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ج ۳، ص ۳۱۵ و ج ۱۵، ص ۳۶۲؛مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۵۱)

وثاقت برقی را بیشتر عالمان رجالی همچون شیخ طوسی (۱۳۸۰، ص ۳۸۶)، علاّ مه حلّی (ص ۱۳۹، ش ۱۴)، سید بحرالعلوم (ج ۳، ص ۲۷۰) صریحاً و برخی همچون شیخ صدوق ( رجوع کنید به مامقانی ، ج ۳، ص ۱۱۳) و ابن قولویه ( رجوع کنید به خوئی ، ج ۱۶، ص ۶۶) به طور ضمنی تأیید کرده اند؛فقط ابن غضائری ( رجوع کنید به قهپائی ، ج ۵، ص ۲۰۵) و نجاشی (همانجا) او را ضعیف الحدیث خوانده اند، که این هم ناشی از روش او در اخذ و نقل حدیث ، و این ویژگی است که در میان حدود چهل راوی از برخی افراد متهم به کذب یا افراد توثیق نشده ، مانند عَمْروبن شَمِر، قاسم بن عروه ، اسماعیل بن سَهل نیز روایت کرده و به روایات مرسل اعتماد ورزیده است . به دلیل همخوان نبودن عبارت نجاشی و ابن غضائری با توثیق شیخ طوسی و دیگران ، در بیشتر کتب رجالی درباره وثاقت برقی بتفصیل بحث شده است ( رجوع کنید به مامقانی ، ج ۳، ص ۱۱۳ـ۱۱۴؛
خوئی ، ج ۳، ص ۱۴۱، ج ۱۳، ص ۱۰۸، ج ۱۴، ص ۲۶ـ۳۰، ج ۱۶، ص ۶۴ـ۶۷؛نوری ، ج ۳، ص ۵۷۴).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۳/۱۹۷۳ ) ؛
(۳) محمدمهدی بن مرتضی بحرالعلوم ، رجال السید بحرالعلوم : المعروف بالفوائدالرجالیه ، چاپ محمد صادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۴) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، تهران ۱۳۷۹ـ ۱۳۹۱؛
(۵) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۶) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱؛
(۷) همو، الفهرست ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۵۶/۱۹۳۷، چاپ افست قم ۱۳۵۱ ش ؛
(۸) حسن بن یوسف علاّ مه حلّی ، رجال العلامه الحلی ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۹) مرتضی فرهادی ، «جغرافیای تاریخی کمره »، آینده ، سال دهم ، ش ۱۰ـ۱۱ (دی ـ بهمن ۱۳۶۳)، سال دوازدهم ، ش ۹ـ۱۰ (آذر ـ دی ۱۳۶۵)؛
(۱۰) حسن بن محمد قمی ، کتاب تاریخ قم ، ترجمه حسن بن علی قمی ، چاپ جلال الدین طهرانی ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛
(۱۱) عنایه الله قهپائی ، مجمع الرجال ، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی ، اصفهان ( ۱۳۴۷ ش ) ؛
(۱۲) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۳) محمدبن یعقوب کلینی ، الکافی ، چاپ علی اکبر غفاری ، بیروت ۱۴۰۱؛
(۱۴) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۱۵) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۶) علی بن حسین مسعودی ، مروج الذهب و معادن الجوهر ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، مصر ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۵/ ۱۹۶۴ـ۱۹۶۵؛
(۱۷) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهر ب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷؛
(۱۸) حسین بن محمدتقی نوری ، مستدرک الوسائل ، تهران ۱۳۱۸ـ ۱۳۲۱/ ۱۹۰۰ـ۱۹۴۰؛
(۱۹) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲۰) همو،معجم البلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛
(۲۱) احمدبن اسحاق یعقوبی ، کتاب البلدان ، چاپ دخویه ، لیدن ۱۹۶۷٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد۳

زندگینامه ابوجعفر احمد بَرقی(۲۷۴-۲۰۰ه ق)

 ابوجعفر احمدبن محمدبن خالد، محدّث ، مورّخ و مؤلف ، امامی قرن سوم . او نامدارترین دانشمند خاندان برقی است . جدّ این خاندان در کوفه بوده و سپس به قم مهاجرت کرده است . تاریخ دقیق ولادت احمد برقی معلوم نیست ولی با توجّه به ندرت یا قلّتِ روایاتِ بیواسطه او از ابن ابی عُمَیر (متوفی ۲۱۷) و بزنطی (متوفی ۲۲۱) و کثرتِ روایاتش از ابن فضّال و ابن محبوب (هر دو متوفی ۲۲۴) می توان ولادت وی را پس از ۲۰۰ دانست . ظاهراً روایات او از حَمّادبن عیسی و صَفوان بن یحیی ، که در برخی احادیث بدون واسطه اند، با واسطه ای مانند پدرش بوده است (برای احادیث رجوع کنید به کلینی ، ج ۱، ص ۴۲، ج ۶، ص ۵۳۱؛ برقی ، ۱۳۳۱ ش ، ص ۶۰۸؛ و برای اسناد برقی در کتب اربعه رجوع کنید به خوئی ، ج ۲، ص ۳۹۰ـ۴۱۵، ۵۹۱ ـ ۵۹۳، ۶۲۸ـ ۶۴۹، ج ۱۶، ص ۳۵۴ـ۳۶۹).

علمای رجال ، برقی را از اصحاب امام جواد و امام هادی علیهماالسّلام دانسته اند (طوسی ، رجال ، ص ۳۹۸، ۴۱۰؛ برقی ، ۱۳۴۲ ش ، ص ۵۷، ۵۹)، ولی روایت او از این دو امام در اسناد موجود به چشم نمی خورد، تنها در روایتی آمده است که وی به عسکر (= سامرّا) سفر کرده و در آنجا پیکی از جانب «رجل » نزدش آمده است . قرائن نشان می دهد که مراد از «رجل » امام هادی علیه السّلام است (کشّی ، ش ۱۰۵۳ ، طوسی ، الغیبه ، ص ۲۵۸).

برقی نزد دانشمندان بسیاری درس آموخت و از آنان روایت کرد. جز دانشمندان پیشین ، وی از راویان کوفی چون اسماعیل بن مِهران ، حسن بن علی وَشّاء، عبدالرحمان بن حَمّاد، عثمان بن عیسی ، علی بن اَسباط ، عَمروبن عثمان و محمدبن عبدالحمید عَطّار بسیار روایت کرده که نشان می دهد عمده تحصیلات وی در کوفه بوده است . روایت فراوان برقی از محدّثان بغدادی ، مانند داودبن قاسم بغدادی و محمدبن عیسی عُبَیدی و یعقوب بن یزید، می رساند که وی ـ احتمالاً همزمان با سفر سامرّا ـ به بغداد نیز سفر کرده است . بعلاوه ، در مشایخ او افرادی از اماکن مختلف مانند قم ، ری ، همدان ، اصفهان ، کاشان ، قزوین ، واسط ، نهاوند، رامِشک ، بصره ، دیلم ، جرجان ، جبل ، جاموران و حرّان به چشم می خورد که معلوم نیست برقی در چه شهری با آنها دیدار کرده است . او از نزدیک به دویست نفر نقل حدیث ، و کتابهای بیش از صد نفر را روایت کرده که برخی چون حسین بن سعید خود دهها کتاب داشته اند (برای فهرست مشایخ برقی رجوع کنید به خوئی ، ج ۲، ص ۳۱ـ۳۲، ۲۲۶ـ۲۲۷، ۲۶۶ـ۲۶۷).

علمای رجال ، برقی را به وثاقت و اعتماد ستوده اند (نجاشی ، ش ۱۸۲؛ طوسی ، الفهرست ، ص ۴۴، ص ۲۰۰؛ علاّ مه حلّی ، ص ۱۴؛ قهپائی ، ج ۱، ص ۱۳۸). با اینهمه ، در میان مشایخ معروفِ او راویان تضعیف شده ای چون احمدبن محمد سیّاری ، بکربن صالح ، حسین بن علی بن ابی عثمان ، محمدبن حسن بن شَمّون و محمدبن علی کوفی ابوسمینه دیده می شوند. روایت وی از ضعفا و اعتمادش بر احادیث مرسل موجب شد که علمای معاصرش در قم بر وی خرده گیرند. احمدبن محمدبن عیسی ، رئیس قمیان ، به علت نامعلومی وی را از قم تبعید کرد، ولی پس از مدتی او را به قم بازگرداند و از وی پوزش خواست و حتی در تشییع جنازه برقی پابرهنه و بدون عمامه حاضر شد تا رفتار پیشین را جبران کند (علاّ مه حلی ، همانجا؛ ابن داود حلّی ، ص ۲۲۹). به هر حال ، در وثاقت و مقام علمی برقی نمی توان تردید کرد. وی علاوه بر حدیث ، در تاریخ و جغرافیا و ادب و شعر خبره بوده است . مسعودی در مقدّمه مروج الذهب (ج ۱، ص ۱۳) او را از مؤلّفان کتب تاریخی دانسته و مؤلّف تاریخ قم نکات جغرافیایی مربوط به شهر قم و وجه تسمیه آن را از او نقل کرده است (قمی ، ص ۲۰ـ۲۲، ۲۵ـ۲۶).

برقی کتابهای بسیاری نگاشت که مهمترین آنها،محاسن ، مرجع دانشمندان بوده است (ابن بابویه ، ۱۴۰۱، ج ۱، ص ۵). فهرستِ عناوین مباحث محاسن با تفاوتهایی ، در رجال نجاشی (همانجا) و الفهرست شیخ طوسی (ص ۴۴ـ۴۵) و به نقل از آنها در معالم العلماء (ص ۱۱ـ۱۲) و معجم الادباء (ج ۴، ص ۱۳۳ـ۱۳۵) آمده است . از اجزای محاسن تنها یازده باب (=کتاب ) باقی مانده که رساله هایی است مشتمل بر احادیثی با مضامین کلامی ، اعتقادی ، اخلاقی ، اجتماعی و مطالب دیگر. با توجّه به فقدان بیشتر اجزای کتاب ، نمی توان دقیقاً از محتوای آن آگاه شد، ولی با توجه به نام و محتوای اجزای باقیمانده محاسن و گرایش غالبِ آن روزگار قم ، می توان گفت که بیشتر آنها کتب حدیثی در موضوعاتِ گوناگون بوده است . وجود عناوین رجال شناسی چون «طبقات الرجال » و عناوین تاریخی مانند «اخبار الامم »، «تاریخ »، «انساب » و «مغازی النّبی » در این مجموعه و تنوّع موجود در اسامیِ دیگر بابهای آن از جمله : «الشّعر و الشّعرا»، «النّحو»، «النّجوم »، «البُلدان و المساحه »، «الازاهیر» (شکوفه ها)، «افانین » (هنرها)، «الحِیَل »، «الطِیَره » و جز اینها، شکل دایره المعارف گونه آن را نمایان می سازد.

تعداد کتابهای محاسن را شیخ طوسی ( الفهرست ، همانجا) ۹۸ و نجاشی (همانجا) نود ذکر کرده اند که ، با حذف عناوین مشترک ، بر روی هم حدود ۱۲۰ کتاب است . ابن ندیم (ص ۲۷۶ـ۲۷۷) تعداد آن را هفتاد و چند کتاب ، و به نقلی هشتاد کتاب ، ذکر کرده و سپس نام ۴۲ کتاب را که نزد ابن هَمام بوده آورده است . مشابهتِ ترتیب این نامها با ترتیب موجود در رجال نجاشی ممکن است از ترتیب اصلی این مجموعه ناشی شده باشد. البته نام این آثار در کتاب ابن ندیم به اشتباه در ذیل ترجمه محمدبن خالد برقی * آمده است .

با وجود تصریح شیخ طوسی و نجاشی به اینکه تألیفات برقی منحصر به محاسن نبوده است ، نمی توان آثار برقی را، جز کتابهای محاسن ، به یقین شناسایی کرد. بعلاوه ، بدرستی معلوم نیست که آیا هیچیک از کتابهای نام برده شده در فهرستِ محاسن کتاب مستقلی نیز بوده است یا خیر.

جز اجزائی از محاسن ، کتابی به نام رجال برقی نیز در دست است که برخی آن را به محمدبن خالد و بیشتر به احمدبن محمدبن خالد نسبت داده اند و به نام او نیز چاپ شده است . هر چند در اجزای محاسن نامهایی چون «الرّجال »، «الطّبقات » و «طبقات الرّجال » دیده می شود، قرائنی چند نشان می دهد که این کتاب بعدها تألیف شده و نوشته علی بن احمدبن عبدالله از نوادگان برقی یا، به احتمال بیشتر، نوشته پدر وی احمدبن عبدالله ، نوه برقی ، است که به سبب تشابه اسمی وی با نام جدش به برقی نسبت داده شده است ( رجوع کنید به تستری ، ج ۱، ص ۴۵؛ شبیری ، ج ۲، ص ۱۵۸ـ۱۵۹؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله ). اگر تعبیر ابن ندیم (ص ۲۷۶) درباره رجال برقی (فیه ذکرُمَنْ رَوی ‘ عن امیرالمؤمنین علیه السّلام ) درست باشد، ممکن است این باب از رجال موجود از برقی باشد و نوه او آن را تکمیل کرده باشد، همچنانکه علاّ مه حلّی (ص ۱۹۱ـ۱۹۵) فقط در باب اصحاب امیرالمؤمنین علیه السّلام از رجال برقی نقل می کند.

احمد برقی در آثار حدیثی جایگاه ویژه ای دارد. در کتاب کافی و سایر کتب اربعه و کتب صدوق و دیگر محدثان احادیث او بسیار است . کلینی به توسط «عدّه من اصحابنا» از وی روایت می کند که عبارت اند از: علی بن ابراهیم ؛ علی بن محمدبن عبداللّه ، نوه دختری او؛ احمدبن عبداللّه ، نوه پسری او؛ و علی بن حسن (علاّ مه حلّی ، ص ۲۷۲؛ تستری ، ج ۱، ص ۵۹۱). از دیگر شاگردان وی عبداللّه بن جعفر حِمَیری ، سعدبن عبداللّه ، محمدبن یحیی عطّار، محمدبن حسن صفّار، علی بن حسین سعدآبادی را می توان نام برد (برای اطلاعات بیشتر درباره شاگردان او رجوع کنید به خوئی ، ج ۲، ص ۳۲، ۲۲۷، ۲۶۷). شیخ طوسی در الفهرست حدود هشتاد شرح حال مؤلفان شیعه از برقی را به واسطه محمدبن جعفربن بُطّه نقل کرده است . نجاشی (ش ۲۴۲، ۶۸۳، ۹۴۷)، برخی از شاگردان وی را در زمینه های غیر دینی نام برده و می نویسد که اسماعیل بن عبدالله نزد او رسوم کتابت آموخته است . ابن غضائری وفات برقی را در ۲۷۴ و علی بن محمد ماجیلویه نواده و شاگردش وفات او را در ۲۸۰ ذکر کرده که درست تر است (همان ، ش ۱۸۲).

جز پدر و برادران و برادرزاده برقی که از راویان حدیث بوده اند ( رجوع کنید به برقی * ، محمدبن خالد)، یکی دیگر از دانشمندان این خاندان احمدبن عبدالله بن احمدبن ابی عبدالله برقی ، نوه پسری برقی است که فرزندش علی (استادِ صدوق ) و کلینی از او روایت می کنند. حسن بن حمزه علوی طبری نیز از او روایت کرده است (خوئی ، ج ۲، ص ۱۳۵؛ ابن بابویه ، ۱۳۶۳ ش ، ص ۶۵۵؛ مفید، ص ۳۳، ۳۱۷ ؛ نجاشی ، ش ۸۹۸). شیخ طوسی ( الفهرست ، ص ۴۶) وی را به اشتباه نوه دختریِ برقی معرّفی کرده است (تستری ، همانجا). غضائری (ص ۱۸۹) به نقل از حسن بن حمزه علوی ، مطلبی رجالی از برقی نقل کرده که آشناییِ وی را با علم رجال می رساند. یاقوت ( معجم الادباء ، ج ۳، ص ۱۰۲ـ۱۰۳) ذیل عنوان احمدبن عبدالله ، به نقل از « تاریخ اصفهان » حمزه اصفهانی ، وی را از رستاق برق رود و از راویان لغت و شعر در قم شمرده و از توطّن برادرزاده وی ابوعبدالله برقی در اصفهان سخن گفته است ؛ ولی در معجم البلدان (ج ۱، ص ۵۷۵) ابوعبدالله برقی را خواهرزاده احمدبن عبدالله برقی دانسته است . معلوم نیست که این دو نفر کیستند، تنها می توان گفت که از خویشاوندان احمد برقی بوده اند؛ هرچند محتمل است که احمدبن عبدالله تصحیف احمدبن ابی عبدالله بوده و مراد همان برقی معروف باشد. یکی دیگر از علمای خاندان برقی علی بن احمدبن عبدالله بن احمدبن ابی عبدالله برقی است . وی استادِ صدوق بوده و به واسطه پدرش و علی بن محمد ماجیلویه از احمدبن ابی عبدالله برقی نقل حدیث می کند (برای نمونه رجوع کنید به ابن بابویه ، ۱۳۵۷ ش ، ص ۹۹، ۱۰۳؛ همو، ۱۳۱۷، ص ۱۵۲، ۲۴۰).



منابع :

(۱) ابن بابویه ، التوحید ، چاپ هاشم حسینی طهرانی ، قم ( تاریخ مقدمه ۱۳۵۷ ش ) ؛
(۲) همو، عیون اخبارالرضا ، چاپ عبدالغفار نجم الدوله ، تهران ۱۳۱۷؛
(۳) همو، کمال الدین ، چاپ علی اکبر غفاری ، قم ۱۳۶۳ ش ؛
(۴) همو، من لایحضره الفقیه ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۵) ابن داود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن شهرآشوب ، معالم العلماء ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۷) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۸) احمدبن محمد برقی ، رجال ، چاپ محدث ارموی ، تهران ۱۳۴۲ ش ؛
(۹) همو، کتاب المحاسن ، چاپ محدث ارموی ، قم ( تاریخ مقدمه ۱۳۳۱ ش ) ؛
(۱۰) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، ج ۱، قم ۱۴۱۰؛
(۱۱) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۲) محمدجواد شبیری ، «ارتباط رجال شیخ و رجال برقی »، در مجموعه آثار سومین کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام ، مشهد ۱۳۷۰ ش ؛
(۱۳) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰؛
(۱۴) همو، الفهرست ، چاپ محمد صادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۸۰؛
(۱۵) همو، کتاب الغیبه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۸ ) ؛
(۱۶) حسن بن یوسف علاّمه حِلّی ، رجال العلاّ مه الحِلّی ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۱۷) حسین بن عبیدالله غضائری ، تکمله رساله ابوغالب زُراری ، قم ۱۴۱۱؛
(۱۸) حسن بن محمد قمی ، کتاب تاریخ قم ، ترجمه حسن بن علی قمی ، چاپ جلال الدین طهرانی ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛
(۱۹) عنایه الله قهپائی ، مجمع الرجال ، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی ، اصفهان ۱۳۸۴ـ۱۳۸۷، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۲۰) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۲۱) محمدبن یعقوب کلینی ، الکافی ، چاپ علی اکبر غفاری ، بیروت ۱۴۰۱؛علی بن حسین مسعودی ، مروج

(۲۲) الذهب و معادالجوهر، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، مصر ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۵/۱۹۶۴ـ ۱۹۶۵؛
(۲۳) محمدبن محمد مفید، کتاب الامالی ، چاپ حسین استادولی و علی اکبر غفاری ، قم ۱۴۰۳؛
(۲۴) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهر برجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷؛
(۲۵) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲۶) همو، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد۳

زندگینامه آیت الله ملامحمد صالح برغانی(۱۲۷۱-۱۱۷۴ه ق)

فرزند ملامحمد ملائکه و برادر شهید ثالث ، از دانشمندان مشهور امامیّه در قرن سیزدهم و صاحب چندین تألیف در فقه و تفسیر و عقاید و اخبار. در ۱۱۷۴ در قریه برغان به دنیا آمد و در ۲۷ جمادی الا´خره ۱۲۷۱ در حال دعا در حرم امام حسین علیه السّلام درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد. علوم مقدّمات را نزد پدر فراگرفت و در آغاز کودکی قرآن را حفظ کرد. سپس همراه دو برادر دیگر برای کسب مدارج علمی به قزوین و اصفهان و عتبات رفت ،

اساتید

از درس استادانی چون

ملا محمدعلی جدلی (معروف به جنگلی ) و

ملا علی نوری و

سید علی طباطبائی حائری و

سید محمد مجاهد

بهره برد (امین ، ج ۹، ص ۳۶۹؛تنکابنی ، ص ۹۱) و به اجازات متعدد روایی و تصدیق اجتهاد، از جمله اجازه ای از سید عبداللّه شبّر ( معروف به مجلسی ثانی ) نایل آمد (کشمیری ، ص ۴۱۶). در حدود ۱۲۲۰، همراه برادر خود به تهران رفت و به تدریس و افتا پرداخت . بعد از ماجرای کاخ گلستان  بار دیگر به عتبات رفت و از آنجا راهی حجاز شد و چند سال در مکه و مدینه بر اساس مبانی فقه عامّه تدریس کرد (محمدصالح برغانی ، مقدمه صالحی ، ج ۱، ص ۲۴).

سپس به عتبات بازگشت و در کربلا و نجف به تدریس پرداخت و سرانجام با وساطت شیخ جعفر نجفی نزد شاه قاجار، به ایران آمد و در قزوین ساکن شد (همانجا). در این شهر طلاّ ب علوم دینی از او استقبال کردند و تدریس فقه و اصول و حدیث و تفسیر را آغاز کرد. مدرسه ای نیز به نام صالحیّه تأسیس کرد که محلّ آموزش علوم مختلف اسلامی از فقه و اصول و حدیث و تفسیر و فلسفه بود (اعتمادالسلطنه ، ج ۱، ص ۱۹۵) و فعالیّت آن تا عصر حاضر نیز ادامه یافته است .

سید جمال الدین اسدآبادی و میرزا کوچک جنگلی و اشرف الدین حسینی ، مدیر نسیم شمال ، در این مرکز علمی درس خواندند و ظاهراً در این مدرسه زنان نیز به حوزه علمی شیعه راه یافتند. همچنین در این مدرسه اقداماتی جهت خاتمه دادن به اختلافات شیخیّه و متشرّعه صورت گرفت . ملا محمد صالح علاوه بر فعالیّتهای علمی و آموزشی ، به مسائل اجتماعی و سیاسی نیز توجّه کامل داشت و خصوصاً در جبهه جنگ حاضر بود. همراه با استاد خود، سید محمد مجاهد، و دیگر علمای اسلامی ، در جنگ دوم ایران و روس نقش جدّی داشت . سالهای پایانی عمر را نیز در کربلا به سر برد.

آثار

او بیش از سیصدکتاب و رساله و حاشیه در شاخه های مختلف علوم اسلامی نوشته که برخی از آنها بدین قرار است :

کنز العرفان فی تفسیرالقرآن ؛
بحرالعرفان و معدن الایمان (به نوشته فرزندش میرزا عبدالوهّاب ، تا نیمه اول ۱۲۵۳ از ابتدا تا سوره برائت را نوشته بوده است )؛
مفتاح الجنان فی حلّ رموز القرآن (قسمتی از جزء اول آن در ۱۳۷۹ در نجف چاپ شده است )؛
مصباح الجنان لایضاح اسرارالقرآن (تلخیص مفتاح الجنان )؛
معدن الانوار و مشکاه الاسرار (این کتاب در اصل به عنوان مقدّمه ای بر تفسیر مفتاح الجنان نوشته شده و بعد به سبب گستردگی ، کتابی مستقل شده است )؛
غنیمه المعاد فی شرح الارشاد که فتاوی نو و مخالف با فتاوی مشهور علمای شیعه کم و بیش در آن دیده می شود (چند جلد از این کتاب همراه با حواشی مؤلف با عنوان موسوعه البرغانی فی فقه الشیعه به چاپ رسیده است )؛
مسلک الرّاشدین فی احکام الدین (تلخیص کتاب پیشین )؛
مسلک السداد ، یک دوره فقه ؛
مسلک النّجاه ، رساله عملیّه ، کنزالواعظین فی احوال الائمّه الطّاهرین ؛
کنز الابرار ؛
کنزالمعاد ؛
کنزالاخبار ؛
کنزالاسرار ؛
نجاه المؤمنین فی معارف الدّین در عقاید و کلام ؛
معدن البکاء ؛
مخزن البکاء (چند بار، از جمله در ۱۲۸۵، چاپ شده است رجوع کنید به مشار، ج ۳، ستون ۵۱۹)؛
کنزالباکین که بنابه نوشته فرزندش ، بسیاری از این کتابها قبل از ۱۲۵۳ تألیف شده است (عبدالوهاب برغانی ، ص ۲۵؛محمدصالح برغانی ، مقدمه صالحی ، ج ۱، ص ۳۰ـ۳۶؛امین ، ج ۹، ص ۳۷۱).

فرزندان

از فرزندان ملامحمد صالح ، میرزا عبدالوهّاب برغانی (متوفی ۱۲۹۴) و شیخ محمد حسن (متوفی ۱۲۸۱) و شیخ محمد در شمار عالمان خاندان آل برغانی بوده و فرزندانی عالم نیز داشته اند. میرزا عبدالوهاب نزد پدر و عموی خود، شهید ثالث ، درس خواند و به اصفهان و قم و عتبات سفر کرد و از استادان بزرگ حوزه های علمی بهره برد و به اجازاتی چند نایل آمد. او که سالها در کربلا و نجف تدریس می کرد، پس از درگذشت پدرش ، در قزوین ریاست دینی یافت و سالهای پایان عمر را به عنوان عالمی نافذالکلمه و محل توجّه عام و خاص و حتی دربار و امرا و شاهزادگان در تهران به سر برد؛
و همراه استادش ، سید محمد مجاهد، در جنگ دوم ایران و روس حضور یافت . قدرت فهم و کثرت تتبّع و بیان رسا و احاطه علمی او هم در کتابهای تراجم (از جمله : اعتمادالسلطنه ، ج ۱، ص ۲۲۰) و هم در اجازات علما به او مذکور است ؛و در اجازه پدرش به او، اجتهادش تصریح شده است.



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، سیره آل البرغانی ، نسخه خطی کتابخانه شخصی عبدالحسین شهیدی صالحی ؛
(۳) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۲ : الکرام البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۴) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، المآثر و الآثار ، در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) عبدالحسین امینی ، شهداءالفضیله ، قم ۱۳۵۲ ش ؛
(۷) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۸) عبدالوهاب برغانی ، خصایص الاعلام ، نسخه خطی کتابخانه شخصی عبدالحسین شهیدی صالحی ؛
(۹) محمدصالح بن محمد برغانی ، موسوعه البرغانی فی فقه الشیعه ، مقدمه عبدالحسین صالحی ، ج ۱، تهران ( بی تا. ) ؛
(۱۰) محمدبن سلیمان تنکابنی ، کتاب قصص العلماء ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۱۱) محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء والادباء ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۲) محمدبن حسن حرعاملی ، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۳) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۱۴) محمدعلی بن صادقعلی کشمیری ، کتاب نجوم السماء فی تراجم العلماء ، قم ۱۳۹۴؛
(۱۵) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۶) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه آیت الله ملامحمدتقی برغانی « شهید ثالث»(مستشهد۱۲۶۳ه ق)

 ملامحمدتقی معروف به شهید ثالث . فرزند ملامحمد ملائکه از مشاهیر علمای شیعه در قرن سیزدهم و سرشناسترین دانشمند خاندان برغانی است . در ۱۱۷۲ در برغان از قرای قزوین به دنیا آمد و علوم مقدّماتی و قسمتی از دروس سطح را نزد پدرش در برغان فراگرفت . سپس به قزوین رفت و در حوزه علمیّه آن شهر به درس و بحث ادامه داد. آنگاه به قصد تکمیل مدارج علمی به شهرهای اصفهان و کربلا و قم سفر کرد و نزد استادان بزرگ آن روز به تحصیل پرداخت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۲، قسم ۱، ص ۲۲۶؛ مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۴۷؛ حرزالدین ، ج ۲، ص ۲۰۷). به گفته خود او، در اصفهان بیشتر به فلسفه اشتغال داشته و فلسفه نیز تدریس می کرده است (آقابزرگ طهرانی ، همانجا؛ حرزالدین ، همانجا؛ تنکابنی ، ص ۱۹؛ کشمیری ، ص ۴۰۷). بزرگترین استاد او در فقه ، سید علی طباطبایی * (متوفی ۱۲۳۱) در کربلا بوده است .

ملامحمدتقی در حدود سالهای ۱۲۲۰ به ایران بازگشت و در تهران ساکن شد و به تدریس و افتا و اقامه نماز جماعت و تصدّی امور دینی پرداخت . به دلیل حسن تقریر و طلاقت لسان و حلّ مسائل مشکل و موشکافی در مباحث علمی ، حوزه درس او رونق یافت ؛ ولی پس از چندی ، دیگر بار به عتبات بازگشت . این اقدام بر اثر برخی اعتراضات به فتحعلی شاه قاجار بود (آقابزرگ طهرانی ، همانجا). علت دیگر این بود که اجتهاد او را میرزا ابوالقاسم قمی * (متوفی ۱۲۳۱) تصدیق نمی کرد؛ زیرا محمدتقی فقط چند روز در محضر درس میرزای قمی حاضر شده بود و میرزا شناخت کافی از او نداشت و لذا مکاتبه علمی آن دو بی نتیجه مانده بود (تنکابنی ، ص ۱۹، ۲۲؛ کشمیری ، همانجا).

گفته شده است که برغانی و دو برادرش ، ملامحمد صالح و محمدعلی ، در جلسه ای که با حضور علمای تهران و شخص شاه در کاخ گلستان تشکیل شد، شرکت داشتند (محمدصالح برغانی ، مقدمه صالحی ، ج ۱، ص ۲۸ـ۲۹). در این جلسه برغانی به شاه اعتراضاتی کرد و میان برادران برغانی و ملامحمدعلی مازندرانی ، مشهور به جنگلی ، مشاجره لفظی درگرفت و اندکی به خشونت گرایید (تنکابنی ، ص ۳۱ـ۳۲). به همین دلیل ، شاه آنها را نکوهید و گویا فرمان تبعیدشان را صادر کرد (منابع موجود در این باره اطّلاعات کافی و یکسان نداده اند).

محمدتقی بعد از بازگشت به عتبات ، بار دیگر به حوزه درس استاد خود، طباطبایی ، پیوست و پس از چندی به توصیه استاد شخصاً تدریس را آغاز کرد و مسجدی نیز در این شهر ساخت و به امامت جماعت و وعظ در آن پرداخت . این مسجد به نام مسجد برغانی شهرت داشت که پس از شهادت او به نام مسجد شهید ثالث معروف شد. در این دوره تحصیل ، موفّق به گرفتن گواهی اجتهاد از سیدعلی طباطبایی و فرزند او سید محمد مجاهد * (متوفی ۱۲۴۲) و شیخ جعفر نجفی * (متوفی ۱۲۲۸)، صاحب کتاب کشف الغطاء شد و پس از چند سال همراه شخص اخیر که عازم ایران بود، از عتبات بازگشت ، ولی این بار در قزوین سکونت گزید.

ظاهراً شاه با حضور ملا محمدتقی و دو برادرش در تهران مخالف بوده اما بر اثر وساطت فقیه نامبرده ، با بازگشت آنان به ایران موافقت کرده است . چون ملا عبدالوهاب قزوینی ، عالم بزرگ شهر، از برغانی تجلیل کرد، در زمانی کوتاه ، رهبری دینی و تربیت طلاّ ب علوم دینی به او انتقال یافت ، و به سبب توجّه او به زهد و تقوا و ترویج دین و قدرت بیان و اهتمام به امر به معروف و نهی از منکر و نیز رسیدگی به حال فقرا و درماندگان ، مورد توجّه همه طبقات قرار گرفت .

برغانی همچنانکه با بدعتها سخت مبارزه می کرد و از اشاره به ضعفهای حکومت نیز ابا نداشت حرزالدین ، ج ۲، ص ۲۰۷؛آقابزرگ طهرانی ، جزء ۲، قسم ۱، ص ۲۲۷؛محمدصالح برغانی ، مقدمه صالحی ، ج ۱، ص ۱۷). از صوفیّه روزگار خود نیز بشدت انتقاد می کرد و به همین دلیل حاج میرزا آقاسی * ، صدراعظم محمدشاه ، از او آزرده خاطر بوده و گویا در صدد اخراج وی و دو برادرش از ایران برآمده ، ولی شاه با این خواسته و اقدامات مشابه موافق نبوده است (تنکابنی ، ص ۲۹).

حضور او در جنگ دوم ایران و روس (۱۲۴۱ـ۱۲۴۳)، همراه با سیّد محمد مجاهد و دیگر علما، گرایش او را به تلاشهای اجتماعی ، در کنار سایر فرایض دینی و مداومت در عبادت شبانه ، نشان می دهد (همان ، ص ۲۶). از میان شاگردان او میرزا محمد تنکابنی ، مؤلّف قصص العلماء ، و سیّد ابراهیم موسوی قزوینی قابل ذکرند.

شهرت عمده ملامحمدتقی از برخورد تاریخی و قاطعی سرچشمه گرفته که با جریان شیخیه * و بابیگری * داشته و در ایّام اقامتش در قزوین روی داده است (آقابزرگ طهرانی ، همانجا؛محمدصالح برغانی ، همانجا).

این ماجرا از حوادث مهم تاریخ ایران و شیعه در عصر قاجار محسوب می شود. در سفری که شیخ احمد احسایی * مؤسّس فرقه شیخیه به ایران کرد، در بسیاری شهرها از او استقبال کردند و شخص شاه نیز او را تجلیل کرد. از طرفی برخی افکار و عقاید انحرافی نیز از او در مجامع دینی و علمی نقل می شد (درباره عقاید احسایی رجوع کنید به شیخیه * ).

لذا با ورود او به قزوین (حدود ۱۲۴۰)، بنابه درخواست عده ای از علمای آن شهر و برخی شهرهای دیگر، محمدتقی برغانی ، به نمایندگیِ علما، احسایی را به مناظره طلبید، که حاصل آن تکفیر احسایی از جانب برغانی و در پی آن از سوی سایر فقها بود. این واقعه که بیشتر مورّخان ، و حتی خود شیخیه ، تأثیر جدّی و پر دامنه آن را گزارش کرده اند، به طرد احسایی انجامید و او ناگزیر ایران را به عزم سفر حجّ ترک گفت و پس از چندی درگذشت .

هر چند واکنش علنی برغانی ، دشمنی مدافعان احسایی را برانگیخت ، اما او نه تنها از مخالفت آشکار با این نحله دست نکشید بلکه با پیدایش بابیگری بر شدت و قوّت مبارزه خود افزود. پیروان این فرقه را کافر شمرد و رشد و نفوذ آنان را به طور جدّی کاهش داد (آقا بزرگ طهرانی ، همانجا؛محمد صالح برغانی ، همانجا؛امینی ، ص ۳۲۳).

همین موضعگیری قاطع و علنی بود که موجب شد در سحرگاه ۱۵ ذی القعده ۱۲۶۳، هنگامیکه طبق معمول در مسجد به عبادت مشغول بود، با ضربه های مهلک چند نفر بابی از پا درآمد (آقا بزرگ طهرانی ، همانجا؛محمدصالح برغانی ، همانجا؛امین ، ج ۹، ص ۱۹۷؛تنکابنی ، ص ۵۷). چون در راه دفاع از عقاید دینی کشته شده بود، به شهید ثالث (در عداد شهید اول : محمدبن مکّی ، و شهید ثانی : زین الدین بن علی ) شهرت یافت و پیکرش با تجلیل فراوان به خاک سپرده شد. طرفداران او در شهرهای ایران و عتبات مجالس یادبودی برایش برپا کردند و شاعرانی نیز اشعاری به فارسی و عربی ، در رثای او سرودند.

گذشته از تقوا و شهامت و بیان رسا، مقام علمی برغانی نیز مورد تأیید تراجم نویسان و دیگر دانشمندان بوده است ، ولی شیخیّه کرمان و هانری کربن ، اسلام شناس معاصر فرانسوی (که شدیداً تحت تأثیر افکار شیخیّه قرار داشته و این مکتب را وجهه متکامل فلسفه اسلامی می داند رجوع کنید به شیخیّه * )، کوشیده اند تا جایگاه علمی او را انکار کنند و ادعا کرده اند که انتقاد و تکفیر صریح او را از احسایی همه علما، خصوصاً دانشمندان برجسته شیعه ، قبول نکرده اند.

آثار

با اینهمه ، آثار علمی شایان توجّهی از ملا محمدتقی دردست است که گواه برقدرت علمی اوست ،

از جمله :

منهج الاجتهاد ،

شرح کاملِ عربی بر شرایع الاسلامِ محقّق حلّی . تألیف این کتابِ ۲۴ جلدی در ۱۲۲۶ آغاز شده و چندین سالِ مداوم به طول انجامیده است . خوانساری (ج ۴، ص ۴۰۳) به شهرت این کتاب اشاره کرده و شیخ محمدحسن نجفی ، در تدوین جواهر الکلام ، در شرح قسمت جهاد، از این کتاب استفاده کرده است (تنکابنی ، ص ۳۰؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۳، ص ۱۸۲؛محمدصالح برغانی ، مقدمه صالحی ، ج ۱، ص ۱۸). در این کتاب ، گاهی برخلاف مشهور فقها، فتوا می دهد که خود قابل تأمّل است .

کتابهای دیگر او عبارت اند از :

شرح الشرایع در یک جلد، مجموعه ای در فقه به فارسی ؛
حاشیه بر معالم ؛
رساله فی الطّهاره والصّلاه ؛
رساله فی قضاءالصّلوات ؛
رساله فی صلاه الجمعه ؛
القضاء عن الاموات ؛
ملخّص العقاید ؛
عیون الاصول (به صورت نقد بر قوانین الاصول محقّق قمی )؛
ملخّص العقاید ؛
مجالس المتّقین و جز آن . برخی از این کتابها به خطّ مؤلّف موجود است و از میان آنها مجالس المتّقین ، حاوی احکام ، که آن را در ۱۲۵۸ به نام محمد شاه قاجار نوشته ، چند بار چاپ شده است .

فرزندان

بیشتر فرزندان ملامحمدتقی از اهل فضل و علم روزگار خود بودند؛

از آن جمله :آقامحمد که نزد صاحب ریاض درس خواند و در قزوین به امامت جمعه منصوب شد و با دختر عموی خود، فاطمه معروف به طاهره قرّه العین ازدواج کرد، ولی به دلیل گرویدن طاهره به مسلک شیخیّه از او جدا شد. سه فرزندِ حاصل از این ازدواج ، که روش پدر و جدّ را ادامه داده و هر سه از دانشمندان دینی بوده اند، عبارت اند از : شیخ ابراهیم ، شیخ اسماعیل ، شیخ اسحاق . شیخ ابراهیم (متوفی ح : ۱۳۱۰)، ابتدا نزد مادر و جدّ مادریش در قزوین درس خواند و علوم عقلی را در همان شهر فراگرفت ، سپس به کربلا و نجف رفت و در درس شیخ مرتضی انصاری * حاضر شد و بعد از تکمیل مدارج علمی به قزوین بازگشت و به تصدّی امور دینی پرداخت .



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، سیره آل البرغانی ، نسخه خطی کتابخانه شخصی عبدالحسین شهیدی صالحی ؛
(۳) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۲ : الکرام البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۴) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، المآثر و الآثار ، در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) عبدالحسین امینی ، شهداءالفضیله ، قم ۱۳۵۲ ش ؛
(۷) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۸) عبدالوهاب برغانی ، خصایص الاعلام ، نسخه خطی کتابخانه شخصی عبدالحسین شهیدی صالحی ؛
(۹) محمدصالح بن محمد برغانی ، موسوعه البرغانی فی فقه الشیعه ، مقدمه عبدالحسین صالحی ، ج ۱، تهران ( بی تا. ) ؛
(۱۰) محمدبن سلیمان تنکابنی ، کتاب قصص العلماء ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۱۱) محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء والادباء ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۲) محمدبن حسن حرعاملی ، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۳) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۱۴) محمدعلی بن صادقعلی کشمیری ، کتاب نجوم السماء فی تراجم العلماء ، قم ۱۳۹۴؛
(۱۵) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۶) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش .

زندگینامه ابوعبدالله بَرْمَکی رازی(صاحب صومعه)

 ابوعبدالله (یا ابوجعفر) محمدبن اسماعیل بن احمدبن بشیر برمکی رازی ، معروف به صاحب صومعه ، محدث امامی قرن سوم . به گفته نجاشی (ص ۳۴۱) او در قم زندگی می کرده ولی قمی نبوده است . به ظنّ قوی از مردم ری بوده ، چنانکه کَشّی (ص ۳۱۲، ۴۴۰، ۴۸۹)، کلینی (ج ۶، ص ۳۴۵)، ابن حَجَر عسقلانی (ج ۵، ص ۸۲) و دیگران از او با لقب رازی نام برده اند؛ بویژه اینکه ابن حجر شرح حال او را از تاریخ الرّی منتجب الدین * رازی (و به تعبیر ابن حجر : ابوالحسن بن بابویه ) آورده است . این کتاب درباره شهر ری و زندگی رجال آن بوده که نسخه های آن مفقود شده است ( رجوع کنید به منتجب الدین رازی ، مقدمه محدث اُرمَوی ، ص ۱۱ـ۱۶).

با وجود تحقیقات متعدد، انتساب یا عدم انتساب محمدبن اسماعیل به خاندان برامکه معلوم نشده است . درباره تولد و وفات و همعصریش با امامان شیعه در کتب رجال چیزی نوشته نشده ، اما با توجه به راویان او، از جمله محمّدبن جعفر اسدی * (متوفی ۳۱۲؛ نجاشی ، ص ۳۷۳)، در قرن سوم می زیسته است .

همچنین در بعضی از طرق روایی کلینی (ج ۶، ص ۳۴۵ـ۳۴۶)، برمکی واسطه میان سلیمان بن جعفر جعفری ـ از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام ـ و سهل * بن زیاد آدمی ـ از اصحاب امامان نهم ، دهم و یازدهم علیهم السلام ـ بوده که مؤید همین نظر است . بعلاوه ، ابن حجر (ج ۵، ص ۸۲)، به نقل از منتجب الدین ، او را از راویان امام جواد علیه السلام شمرده است . تستری (ج ۸، ص ۵۸) نیز عدم ذکر او را در رجال و الفهرست شیخ طوسی ناشی از غفلت دانسته است .

نام او به صورت محمدبن اسماعیل رازی و محمد اسماعیلی برمکی رازی و گاه بدون ذکر نسبت در سلسله اسناد و طرق روایی بعضی احادیث کتب اربعه و غیر آن آمده است . کشّی به واسطه حمدویه و ابراهیم ، پسران نصیر، از برمکی روایت می کند، و برمکی از اشخاصی چون احمدبن سلیمان ، علی بن حبیب مداینی ، حسن بن علی بن فضّال و عبدالعزیزبن مهتدی روایت کرده است (ص ۳ـ۴، ۳۱۲، ۴۴۰ـ۴۴۱، ۴۸۹).

کلینی ، گاهی لفظ رازی را به دنبال نام او نیاورده ، ازینرو ممکن است با چند محدث دیگر به همین نام اشتباه شود. در این صورت از روی قراین ـ مانند نقل بیواسطه یا با واسطه و راویانی که در سلسله سند قرار دارند ـ می توان مقصود را دریافت ( رجوع کنید به خوئی ، ج ۱۵، ص ۹۰). همچنین ابن بابویه (متوفی ۳۸۱) نام او را در طریق رواییش آورده که وی گاهی با سه واسطه از امام رضا علیه السلام روایت کرده است (۱۴۰۱، ج ۴، ص ۱۶). طوسی نیز در تهذیب الاحکام (از جمله رجوع کنید به ج ۶، ص ۹۵)، از او روایت کرده است .

دانشمندان علم رجال شیعه ، درباره موثق بودن یا نبودن او اختلاف دارند. نجاشی (ص ۳۴۱) او را ستوده و مورد وثوق دانسته است . علامه حلّی (ص ۱۵۵) و علامه مجلسی در وجیزه (به نقل مامقانی ، ج ۲، بخش ۲، ص ۸۱) نیز او را مدح کرده اند. از متقدمان شیعه تنها حسین بن عبیدالله غضائری * در الضعفا او را ضعیف دانسته است (مامقانی ، همانجا).

رجالیهای متأخر شیعه چون مامقانی (همانجا)، قهپائی (ج ۵، ص ۱۵۰)، اردبیلی (ج ۲، ص ۶۸)، و خوئی (ج ۱۵، ص ۹۵)، قول نجاشی را ترجیح داده ، او را موثق می شمارند. تعبیر تستری (ج ۸، ص ۵۷) نیز گرایش او را به همین نظر افاده می کند.

دلیل خوئی بر اثبات موثق بودن وی ، نشانه نادرستی انتساب کتاب الضعفا به ابن غضائری است و بنابراین توثیق نجاشی بدون معارض می ماند. او براساس همین دیدگاه کنیه محمدبن اسماعیل را ابوعبداللّه دانسته ، ولی تستری کنیه ابوجعفر را پذیرفته است (خوئی ، همانجا؛ تستری ، همانجا). این احتمال نیز مطرح است که ملاک ابن غضائری در جرح و تعدیل راویان ، دیدگاههای اعتقادی ، و نه موثق بودن در نقل ، بوده است .

به گفته نجاشی (ص ۳۴۱)، یکی از تألیفات محمدبن اسماعیل کتاب التوحید است که راوی آن محمدبن جعفر اسدی بوده است . آقابزرگ طهرانی (ج ۴، ص ۴۸۱) و دیگران ، به استناد از نجاشی ، از آن کتاب یاد کرده اند. این کتاب مانند بسیاری از آثار تألیفی راویان و دانشمندان شیعه ، اینک در دست نیست ، اما روایاتِ آن در متونی چون الکافی ، التوحید (کلینی ، ج ۱، ص ۱۲۵) و التوحید ابن بابویه (فهرست اعلام ، ص ۵۵۷) نقل شده است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) ابن بابویه ، التوحید ، چاپ هاشم حسینی طهرانی ، قم ( تاریخ مقدمه ۱۳۵۷ ش ) ؛
(۳) همو، من لایحضره الفقیه ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱، مشیخه ؛
(۴) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۵) محمدبن علی اردبیلی ، جامع الرواه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، تهران ۱۳۷۹ـ۱۳۹۱؛
(۷) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۸) محمدبن حسن طوسی ، تهذیب الاحکام ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۹) حسن بن یوسف علاّ مه حلّی ، رجال العلامه الحِلی ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۱۰) عنایه الله قهپائی ، مجمع الرجال ، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی ، اصفهان ( ۱۴۳۷ ش ) ، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۱) محمدبن عمرکشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۲) محمدبن یعقوب کلینی ، الکافی ، چاپ علی اکبر غفاری ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۳) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۱۴) علی بن عبیدالله منتجب الدین رازی ، الفهرست ، چاپ جلال الدین محدث ارموی ، قم ۱۳۶۶ ش ؛
(۱۵) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهر برجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳

زندگینامه شیخ محمدحسین برازجانی(۱۲۴۹ـ۱۳۱۹ ش )

 شیخ محمدحسین ، روحانی مبارز (۱۲۴۹ـ۱۳۱۹ ش ) و متحد رئیس علی دلواری * تنگستانی در نبرد با انگلیسها. از ۱۲۱۶ تعدادی از روحانیون شیعه بحرین ، به ایران مهاجرت کردند و در مناطق جنوب ایران ساکن شدند. شیخ محمد حسین که در برازجان به دنیا آمده بود، فرزند نجف علی ، و از اعقاب شیخ یوسف ، از روحانیان مهاجر و از مشایخ قریه ماحوز بحرین بود (نبوی ، ص ۲۵۶-۲۵۷).

برازجانی در نجف تحصیل کرد. میزان تحصیلات او جز به تقریب و گمان معلوم نیست (همان ، ص ۲۵۸). او پس از علم آموزی به برازجان بازگشت و به وظایف شرعی پرداخت (همانجا). وی به سبب مقام روحانیش ، میان مردم دشتی و دشتستان و برازجان ، محترم بود (رکن زاده آدمیت ، ص ۱۴، پانویس ). با شروع جنگ جهانی اول و درگیریهای منطقه جنوب ، اهمیت این روحانی و نقش او در مبارزه با انگلیسها در منطقه آشکارتر شد.

تحریک عشایر جنوب برضد انگلیسها که واسموس ، جاسوس آلمانی ، عامل آن بود (مابرلی ، ص ۱۰۹؛ بیات ، ص ۱۳۵)، حمایت والی فارس از واسموس (رکن زاده آدمیت ، ص ۳۶ـ۴۲) و قطع خطوط تلگراف جاسک و چاه بهار (مابرلی ، ص ۱۰۱) و نیز طرفداری افسران ژاندارمری از آلمانها، انگلیس را به اعتراض به دولت ایران واداشت (سفیری ، ص ۴۸) و سرانجام در فرصتی مناسب ، در مرداد ۱۲۹۴/اوت ۱۹۱۵، قوای انگلیس بوشهر را اشغال کرد (همان ، ص ۵۳).

پس از اشغال بوشهر، احساسات ضد انگلیسی مردم شدت بیشتری یافت و عشایر جنوب به رهبری رئیس علی دلواری به نبردهای تعرضی با نیروهای انگلیس پرداختند (همان ، ص ۵۳ ـ۵۴). در همین زمان ، آیت الله محمد تقی شیرازی در نجف برضد متفقین اعلام جهاد کرد (سپهر، ص ۷۰) و برازجانی بر همین اساس ، به یاری رئیس علی دلواری شتافت .

دامنه این قیام تا شیراز گسترش یافت و برازجان به دلیل موقعیت خاص سوق الجیشی ـ یعنی قرار گرفتن میان شیراز و بوشهر ـ مرکز تجمع آزادیخواهان (فراشبندی ، ص ۱۰۱) و مأمن نیروهای درگیر در جنگ جنوب شد (رکن زاده آدمیت ، ص ۴۶، پانویس ). علی کازرونی ، غضنفر السلطنه (ضابط برازجان )، اخگر (دکتر ژاندارمری )، … و برازجانی برای کمک به نبرد جنوب ، در برازجان شورایی تشکیل دادند (همان ، ص ۸۲) که در آن پس از خواندن نامه های مجاهدان و محالفان ، رهنمودهای لازم را می دادند و از خانهای منطقه می خواستند تا رئیس علی را در جنگ یاری دهند (همان ، ص ۸۲-۸۳).

نخستین کسی که به در خواست آنها پاسخ مثبت داد، شیخ حسین چاه کوتاهی بود (همان ، ص ۸۳). در پی کوششهای برازجانی برای کمک به نهضت جنوب و به دلیل اهمیت او در منطقه ، کاکس ، وابسته نظامی انگلیس در بوشهر، طی نامه ای از او باز خواست کرد، اما شیخ با استناد به فتوای علمای نجف ، به کاکس پاسخ داد (رکن زاده آدمیت ، ص ۸۴-۸۸؛ هدایت ، ص ۲۷۳- ۲۷۴) و رئیس علی نیز در تأیید آن ، نامه ای مفصل و ستایش آمیز برایش فرستاد (رکن زاده آدمیت ، ص ۱۲۱، پانویس ).

در اثنای جنگ جنوب ، رئیس علی دلواری کشته شد، و برازجانی در نامه تسلیتی که به شیراز فرستاد، از آیت الله میرزا ابراهیم ، برای فرزند رئیس علی تقاضای سمت افتخاری کرد و میرزا ابراهیم به لقب بهادرالسلطان داد (اخگر، ص ۱۵۷ـ ۱۵۸). مبارزه جنوب همچنان ادامه یافت تا آنکه انگلیسیها در ۱۳۳۵/۱۹۱۷ بر برازجان مسلط شدند (آدمیت ، ص ۴۶، پانویس ) پس از پایان جنگ ، برازجانی به زادگاه خود بازگشت (بامداد، ص ۶، ص ۲۳۱؛ و غضنفرالسلطنه ، خان برازجان ، نیز که در کوههای اطراف برازجان به سر می برد، با گرفتن تأمین به آن شهر رفت (رکن زاده آدمیت ، ص ۴۵،۴۶، پانویس ).

اما به خاطر حکومت مرکزی میان آن دو اختلافاتی بروز کرد؛ (فراشبندی ، ص ۹۴). در ۱۳۰۷ ش که عضنفرالسلطنه به بوشهر احضار و بازداشت شد، اقوام غضنفرالسلطنه برازجانی را عامل بازداشت می دانستند، و پس از بازگشت او به عنوان حاکم برازجان ، به خانه برازجانی حمله کردند تا او را به قتل برسانند. در این حمله ، شیخ جان سالم به در برد، اما خانه اش غارت شد (همان ، ص ۹۵-۹۷). در ۱۳۰۸ ش غضنفرالسلطنه ، بر حکومت مرکزی طغیان کرد (رکن زاده آدمیت ، ص ۴۶، پانویس ) و از پرداخت مالیات بیشتر به دولت سرباز زد (فراشبندی ، ص ۱۰۹). برازجانی در این حرکت با او همراهی نکرد تا آنکه قوای دولتی ، غضنفرالسلطنه را به قتل رساندند (رکن زاده آدمیت ، ص ۴۶، پانویس ).

برازجانی اواخر عمر خود را در تهران به سر برد و در هفتاد سالگی درگذشت و در امامزاده عبدالله به خاک سپرده شد (نبوی ، ص ۲۵۸)



منابع :

(۱) احمد اخگر، زندگی من در طول هفتاد سال تاریخ معاصر ایران ، ج ۱، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۲) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲و۱۳و۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۳) کاوه بیات ، ویرایشگر، ایران و جنگ جهانی اوّل ، تهرانی ۱۳۶۹ ش ؛
(۴) محمد حسین رکن زاده آدمیت ، فارس و جنگ بین الملل ، ج ۱، تهران ۱۳۱۲ ش ؛
(۵) احمد علی سپهر، ایران در جنگ بزرگ : ۱۹۱۸-۱۹۱۴ ، تهران ۱۳۳۶ ش ؛
(۶) فلوریدا سفیری ، پلیس جنوب ایران : اس . پی . آر. ، ترجمه منصوره اتحادیه (نظام مافی ) و منصور جعفری فشارکی (رفیعی )، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۷) علیمراد فراشبندی ، جنوب ایران در مبارزات ضد استعماری ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۸) جیمز فردریک مابرلی ، عملیات در ایران : جنگ اول ۱۹۱۴ـ۱۹۱۸ ، ترجمه کاوه بیات ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۹) محمد حسن نبوی ، «نقش روحانیون در قیام ضد استعماری مردم جنوب ایران » در مجموعه مقالات کنگره بزرگداشت هشتادمین سال شهادت رئیس علی دلواری ، بوشهر ۱۳۷۳ ش ؛
(۱۰) مهدیقلی هدایت ، خاطرات و خطرات ، تهرانی ۱۳۶۳ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲ 

زندگینامه شیخ ابوجعفر محمد بُرجُلانی(متوفی۲۳۸ه ق)

 ابوجعفر محمدبن حسین معروف به ابوالشیخ ، صوفی ، زاهد و محدث قرون دوم و سوم . او را به محله بُرجلانیه بغداد یا بُرجلان ، دهکده ای تابعِ واسطِ عراق ، منسوب کرده اند (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۲۲۲؛ یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۵۵۰؛ سمعانی ، ج ۲، ص ۱۳۹) و به سبب اقامتش در بغداد، بغدادی ، و به سبب زهد و منش صوفیانه و تربیت صوفیانی چند، صوفی و زاهد خوانده اند (صفدی ، ج ۲، ص ۳۳۷؛ سلمی ، ص ۲۳۳؛ بغدادی ، ج ۶، ص ۱۳)

از تولد، کودکی و تحصیلات برجلانی ، اطلاعی در دست نیست ، فقط می دانیم که در ۲۳۸ در گذشته است ( رجوع کنید به خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۲۲۳؛ یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۵۵۰؛ سمعانی ، ج ۲، ص ۱۳۹). وی در یادگیری احادیث دایر بر زهد، اهتمام بسیار داشته و

اساتید

از استادان بزرگی بهره برده و حدیث شنیده است که برخی از آنها عبارت اند از:

حسین بن علی جُعفی ،

زیدبن حَبّاب ،

سعیدبن عامر،

ازهربن سعد السّمان ،

طلق بن غنام ،

خالدبن عمرو اُموی ،

ابو نعیم کوفی ،

مالک بن ضیغم ،

ابن لهیعه و

هیثم بن عبدالصید (صفدی ، همانجا؛ سلمی ، همانجا؛ ذهبی ، سیر ، ج ۱۱، ص ۱۱۲).

شاگردان

برجلانی بر زهدیات و رقایق (دانش سیر و سلوک )، اهتمام داشته و شاگردان و پیروانی در زهد و عرفان رهبری و تربیت کرده است ؛ از جمله :

ابراهیم بن عبداللّه بن الجُنَید؛

ابویعلی * الموصلی ،

محمدبن یحیی الواسطی ؛

و دو تن از آنان که شهرت بیشتری یافته اند؛

یکی ابوبکر عبدالله بن محمّد معروف به ابن ابی الدّنیا * (متوفی ۲۱۸)،

دیگری ابوالعباس احمدبن مَسروق طوسی

(متوفی ۲۹۸ یا ۲۹۹؛ خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۲۲۲؛ ذهبی ، سیر ، ج ۱۱، ص ۱۱۲؛ سمعانی ، ص ۱۳۹؛ سلمی ، ص ۲۳۳، نیز ذیل شرح حال ابن مسروق ، برجلانی را در شمار استادان او بر شمرده است ).

به نوشته خطیب بغدادی (ج ۲، ص ۲۲۳)، و بیشتر منابع ـ به نقل از او ـ هنگامی که از احمدبن حنبل * درباره حدیث زهد پرسش شد، او تنها فرد شایسته برای سخن گفتن در این باره را محمدبن حسین برجلانی دانست و به مخاطب خود گفت که به وی رجوع کند (علیک بمحمدبن الحسین البرجلانی ).

او همچنین می نویسد که از ابراهیم بن اسحاق * حربی درباره شخصیت برجلانی پرسیدند، پاسخ داد که جز خیر و خوبی چیزی درباره او نمی دانم (م’ا عَلِمْتُ اِلاّ’ خَیْرا). جز این جمله ، درباره او، خصوصاً نسبت به وثاقتش ، مطلبی نقل نشده است ؛ازینرو ذهبی ( میزان ، ج ۳، ص ۵۲۲) و عسقلانی (ج ۵، ص ۱۳۷) گفته اند: درباره برجلانی جرح و تعدیلی ندیده ایم ؛و سپس سخن ابراهیم حربی را آورده اند.

البته چنین تعبیراتی گواه بر والایی تربیت اوست . برجلانی را ابن عماد (ج ۲، ص ۹۰) مصنف زهدیات ، و ابن ندیم (ص ۲۳۶) از مصنفان کتب زهد و ورع خوانده اند؛ذهبی ( میزان ، ج ۳، ص ۵۲۲) و صفدی (ج ۲، ص ۳۳۷) نیز او را به کثرت تألیف ستوده اند. زرکلی (ج ۶، ص ۹۷) گوید: ابن ابی یعلی از او به «صاحب التصانیف » یاد کرده است . ابن ندیم (همانجا) و، به پیروی از او، بغدادی (ج ۲، ص ۱۳)،

از آثار برجلانی

، الجود و الکرم ؛
الصّبر ؛
الصّحبه ؛
الطاعه ؛
المتیّمین و الهّمه را یاد کرده اند.


 


منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۳) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۴) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین : اسماء المرجوع کنید به لفین و آثار المصنفیّن ، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۵) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۶) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، بیروت ۱۴۰۲ـ ۱۴۰۹/ ۱۹۸۲ـ ۱۹۸۸؛
(۷) همو، میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۸) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۹) محمدبن حسین سلمی ، طبقات الصوفیه ، لیدن ۱۹۶۰؛
(۱۰) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، ج ۲، چاپ عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۳/۱۹۶۳؛
(۱۱) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۲، چاپ س .دیدرینغ ، ویسبادن ۱۳۹۴/۱۹۷۴؛
(۱۲) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه آیت اللّه محمدتقی بافْقی(متوفی ۱۳۲۵ه ش)

Untitled

از علمای دین که به سبب مخالفتهای آشکارش با رضاخان شهرت دارد. وی ، که فرزند بازرگانی به نام حاج محمدباقر بود، در ۱۲۹۲ در شهر کوچک بافق به دنیا آمد. تحصیلات دینی خود را در چهارده سالگی در یزد آغاز کرد و فقه و اصول را نزد حاج میرزاسیدعلی لبخندقی آموخت . چهارده سال بعد عازم نجف شد و تحصیلات خود را در فقه و اصول نزد استادانی چون آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و سیدمحمدکاظم یزدی تکمیل کرد و نزد محدث بزرگ ، حاج میرزاحسین نوری ، درس حدیث خواند. پس از هفده سال اقامت در نجف ، به کربلا رفت و نزد حاج سیداحمد موسوی کربلایی به تحصیل و تهذیب اخلاق پرداخت . سپس ، در ۱۳۳۶، یا ۱۳۳۷، به ایران بازگشت و در قم ، در محله باغ پنبه سکنی گزید (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱، ص ۲۴۸ـ۲۴۹) و در کنار دو روحانی بزرگ شهر، آیت اللّه کبیر و آیت اللّه فیض ، به احیای حوزه علمیّه و اجرای خدمات دینی همت گماشت .

در ۱۳۰۱ ش ، با آمدن آیت اللّه شیخ عبدالکریم حائری * به قم ، این تلاشها به نتیجه رسید. عده ای از علمای بزرگ شهر، از جمله بافقی ، وی را ترغیب کردند که در قم بماند و خود را وقف احیای حوزه علمیّه کند. بافقی یکی از دستیاران عمده آیت اللّه حائری شد، و خصوصاً مسئولیت تهیه لباس و رسیدگی به امور طلاب را، که تعدادشان روزبروز بیشتر می شد، بر عهده گرفت و نیز، در غیاب آیت اللّه حائری ، به جای او اقامه جماعت می کرد. علاوه بر این ، بر ساختن سه مسجد جدید نظارت داشت و گاه خود در کار ساختمان مشارکت می کرد. مجاهدت فعّالانه او در امربه معروف و نهی ازمنکر در شیوه زندگی مردم مؤثر افتاد، از جمله توانست سلمانیهای قم را متعهّد سازد که ریش مشتریان را نتراشند. یک بار، دولت خواست بافقی و سایر علما را از این کار باز دارد؛ امّا وقتی با جواب تند بافقی ، که رضاخان را با فراعنه مقایسه می کرد روبرو شد، موقّتاً از اصرار خود چشم پوشید. بافقی به گوشزدهای شفاهی قانع نبود، چنانکه می گویند چندین نامه به رضاخان نوشت و از وی خواست تا سیاستهایی را که به نظر علما مخالف با اسلام است ، تغییر دهد.

درگیری بافقی با رضاخان

در فروردین ۱۳۰۷ به اوج رسید. در این سال ، همسر رضاخان و گروهی از زنان دربار، برای حضور در مراسم نوروزی ، روز دوشنبه ۲۹ اسفند ماه ۱۳۰۶، وارد حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام شدند (بهبودی ، ص ۱۹۹؛ مکی ، ج ۴، ص ۲۸۵) و در غرفه بالای ایوان آیینه بی چادر نشستند. وقتی که مردم و واعظی ، به نام سیّدناظم ، بافقی را از این ماجرا آگاه کردند، پیغامی برای زنان فرستاد و به حضور آنان در حرم ، بدان وضع اعتراض کرد و، چون مؤثر واقع نشد، شخصاً به آنجا آمد و از ایشان خواست تا حرم را ترک کنند. خانواده شاه برفور به خانه تولیت رفتند و این واقعه را به تهران خبر دادند. رضاخان بی درنگ ، همراه با وزیر دربار و یک فوج زرهی ، از تهران روانه قم شد، نظامیان را در منظریّه قم مستقر کرد و خود، همراه عده ای از گارد، وارد شهر شد (حکمت ص ۲۰۳). حرم را محاصره کردند و رضاخان با چکمه وارد حرم شد و افراد گارد، عده ای را مضروب و بافقی را دستگیر کردند. غیبت موقت آیت اللّه حائری از قم ، به دربار در این اقدام جرأت بخشیده بود. رضاشاه شخصاً بافقی را زیر لگد انداخت و به ناسزا گرفت (دوانی ، ج ۲، ص ۱۵۶) و به زندان تهران فرستاد، و در یکی از جلسات هیئت دولت ؛ واقعه را برای حاضران گزارش کرد (حکمت ، همانجا). بافقی پس از چند ماه ، بر اثر اقدام آیت اللّه حائری ، از زندان آزاد ولی به شهر ری تبعید شد و در آستان حضرت عبدالعظیم به امامت جماعت و حلّ و فصل امور دینی پرداخت . وی به لحاظ تقوا و صداقت و روحیه مساعدت به مردم از محبوبیت بسیار برخوردار بود. سرانجام ، در ۱۳۱۴ ش توانست به مشهد سفر کند.

با عزل رضاخان در ۱۳۲۰ ش ، بافقی از تبعید رهایی یافت . پس از بازگشت به قم ، در مدت کوتاهی که در آنجا اقامت داشت ، از گشودن دکانهای مشروب فروشی در آن شهر جلوگیری کرد. سپس ، از قم عازم شهرهای مقدس عراق شد و یازده ماه در آنجا به سر برد؛ امّا سالهای آخر عمر را در شهر ری سپری کرد. بافقی در ۱۲ مرداد ۱۳۲۵ درگذشت و در کنار مزار آیت اللّه حائری در قم مدفون شد.

برخی از محققان ، واکنشِ تند بافقی را نسبت به حضور زنان بی حجاب در حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام در ۱۳۰۷ سبب قریب هشت سال تأخیر در کشف حجاب می دانند. مهدیقلی هدایت در یادداشتهای راجع به کشف حجاب گفته است که در سنوات ۱۳۰۶ و ۱۳۰۷ ملکه رفع حجاب را تشویق می کرده است (ص ۴۰۷). البته تصمیم جدّی رضاخان درباره رفع حجاب پس از سفر او به ترکیه (۱۳۱۳) بوده (مکی ، ج ۶، ص ۲۶۱، به نقل از خاطرات محمود جم ). به طور کلی ، شجاعت بافقی در رویارویی با رضاخان ، تأثیر شایانی درحوزه علمیه قم بر جای نهاد (دوانی ، ج ۲، ص ۱۵۷)، به طوری که امام خمینی در درس اخلاقی که در دهه ۱۳۱۰ـ۱۳۲۰ در آن شهر می داد، بافقی را به عنوان نمونه ای ذکر می کرد که باید سرمشق قرار گیرد.



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، طبقات اعلام الشیعه ، ج ۱، نقباء البشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۲) سلیمان بهبودی ؛
(۳) خاطرات (منتشر نشده )؛
(۴) علی اصغر حکمت ، سی خاطره ، تهران ۱۳۵۵ ش ؛
(۵) علی دوانی ، نهضت روحانیون ایران ، ( تهران ، ۱۳۶۰ ش ) ؛
(۶) محمد رازی ، آثار الحجه ، قم ۱۳۳۲ ش ؛
(۷) ج ۱، ص ۳۱ـ۳۶؛
(۸) همو، گنجینه دانشمندان ، تهران ۱۳۵۲ ش ، ج ۱، ص ۲۸۶ـ۲۸۷؛
(۹) علی ربّانی خلخالی ، شهدای شیعه در یکصد سال اخیر، قم ۱۴۰۲، ص ۱۵۴ـ۱۵۷؛
(۱۰) حسین مکی ، تاریخ بیست ساله ایران ، تهران ۱۳۶۲ـ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۱) مهدیقلی هدایت ، خاطرات و خطرات ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛

(۱۲) Akhavi, Religion and politics in contemporary Iran , Albany, N.Y.1980, 41-42;
P. W. Avery. Modern Iran , London 1965, 288,

(۱۳) (گزارش ایوری از برخورد بافقی با زنان دربار مخدوش است و سال وقوع آن را غلط ذکر می کند)؛

Michael M. J. Fischer, Iran: from religious dispute to Revolution , Cambridge, Mass.1980, 112, 129,

(۱۴) (فیشر نیز تاریخی غلط برای حادثه برخورد با زنان دربار ذکر می کند).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱ 

زندگینامه شیخ جعفربن کمال الدّین بَحْرانی(متوفی۱۰۸۸ه ق)

 عالم و شاعر امامی مذهب قرن یازدهم . درحدیث و رجال و تفسیر و قرائت ماهر بود (خوانساری ، ج ۲، ص ۱۹۱). از معاصران حرّعاملی (متوفی ۱۱۰۴؛ ج ۲، ص ۵۳) و عروسی حُوَیزی صاحب تفسیر نورالثقلین (امین ، ج ۴، ص ۱۳۷) و از شاگردان علی بن سلیمان بحرانی و نورالدین علی بن ابی الحسن عاملی بوده و از ایشان روایت کرده است (کشمیری ، ص ۸۵؛ خوانساری ، همانجا؛ امین ، همانجا؛ حسنی ، ج ۵، ص ۱۱۰) سیّدعلی خان مدنی (متوفی ۱۱۲۰) که او را «شیخنا» و «شیخناالعلامه » خوانده (ص ۵۱۵،۵۱۹،۵۴۶) و سیّد نعمت اللّه جزایری (متوفی ۱۱۱۲)، چنانکه خود گفته (ج ۴، ص ۳۰۸)، از جمله شاگردان او بودند (کشمیری ، ص ۸۶؛ امین ، همانجا). سلیمان بن علی بن ابی ظبیه از او روایت کرده و علم و فضل و اخلاق او را ستوده است (یوسف بحرانی ، ص ۷۰، پاورقی ).

بحرانی با صالح بن عبدالکریم بحرانی ، محدث و فقیه (متوفی ۱۰۹۸)، دوستی داشت و چنانکه محدث نوری (ج ۳، ص ۳۸۹) نقل کرده ، در آغاز جوانی برای تحصیل به شیراز رفت و سرآمد اقران شد. در آن زمان ، در شیراز علما و فضلای بسیاری بودند، از اینرو بحرانی و صالح بن عبدالکریم بنا گذاشتند که یکی از آنها به هند سفر کند و دیگری در شیراز بماند و هرکدام که در فعالیتهای خود موفقیّتی یافت ، دیگری را مساعدت کند. بعدها هرکدام در شهر خود مرجعیت یافتند (یوسف بحرانی ، ص ۷۰؛ خوانساری ، ج ۲، ص ۱۹۲؛ امین ، همانجا).

بحرانی در حیدرآباد مرجعیت یافت و مورد توجه عبداللّه بن محمّد (حک : ۱۰۲۰ـ۱۰۸۳) از سلاطین سلسله شیعه مذهب قطبشاهیه حیدرآباد، قرار گرفت (حسنی ، ج ۵، ص ۱۱۰؛ نوری ، همانجا). یوسف بحرانی نسبت به تألیفات او اظهار بی اطلاعی کرده (همانجا) ولی محدث نوری (همانجا) و به نقل از او علی بن حسن بحرانی (ص ۱۳۰) تألیفات و تعلیقاتی برکتب تفسیر و حدیث و علوم عربی و غیر آن به او نسبت داده اند، از جمله اللباب که آن را برای سید علی خان مدنی فرستاد. به گفته محدث نوری (همانجا)، سخن یوسف بحرانی مبنی بر دست نیافتن برآثار جعفربحرانی ناشی از عدم اطلاع اوست .

بحرانی در ۱۰۸۸، و به قولی ۱۰۹۱، در حیدرآباد دکنِ هند وفات یافت (یوسف بحرانی ، ص ۷۰، پاورقی ؛ خوانساری ، همانجا؛ امین ، ج ۴، ص ۱۳۶ـ۱۳۷؛ نوری ، همانجا). کشمیری (ص ۸۶) وفات او را در ۱۰۸۰ نوشته که اشتباه است .



منابع :

(۱) محسن امین ، اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) علی بن حسن بحرانی ، انوار البدرین فی تراجم علماء القطیف والاحساء و البحرین ، چاپ محمدعلی محمدرضا طبسی ، قم ۱۴۰۷؛
(۳) یوسف بن احمد بحرانی ، لؤلؤه البحرین ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم ، قم ( بی تا. ) ؛
(۴) نعمت اللّه بن عبداللّه جزایری ، الانوارالنعمانیه ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۵) محمدبن حسن حرّ عاملی ، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، نجف ۱۳۸۵/۱۹۶۵؛
(۶) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ۱۹۸۲؛
(۷) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۸) محمدعلی بن صادقعلی کشمیری ، کتاب نجوم السماء فی تراجم العلماء ، قم ۱۳۹۴؛
(۹) علی خان بن احمد مدنی ، سلافه العصر فی محاسن الشعراء بکل مصر ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۱۰) حسین بن محمدتقی نوری ، مستدرک الوسائل ، ج ۳، چاپ محمدرضا نوری نجفی ، تهران ۱۳۲۱٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه شیخ هاشم بن سلیمان بَحرانی (متوفی۱۱۰۷ه ق)

مفسّر و محدّث و مؤلّف شیعی قرن یازدهم . نسب او، بنا به نقل افندی اصفهانی ، به سیّد مرتضی علم الهدی * و از آن طریق به امام موسی کاظم علیه السّلام می رسد (ج ۵، ص ۲۹۸). اهل تَوبَلی از توابع بحرین بود، در ۱۱۰۷ یا ۱۱۰۹ درگذشت و در زادگاه خود به خاک سپرده شد (یوسف بحرانی ، ص ۶۴). در منابع هیچ گونه اطلاعی درباره دوران تحصیل او یافت نمی شود و فقط برخی از علمای اخباری معاصرش را، مانند فخرالدین طُرَیحی * ، بنقل از خود او به عنوان مشایخ او نام برده اند (یوسف بحرانی ، ص ۶۶؛
افندی اصفهانی ، ج ۵، ص ۳۰۴؛نوری ، ج ۳، ص ۳۸۹).

سلسله مشایخ روایی بحرانی ،

چنانکه در پایان البرهان آمده است ، به کلینی و صدوق و طوسی می رسد (هاشم بحرانی ، ج ۴، ص ۵۵۱). گذشته از ریاست دینی در روزگار خود، در گردآوری نوادر کتب حدیث پیشینیان و تتبّع در این علم کم نظیر بوده است . یوسف بحرانی (ص ۶۳) از این جهت فقط علاّ مه مجلسی را برتر از او می شمارد، هر چند که او برخلاف مجلسی تنها به جمع و نقل روایات بی هیچ توضیح و تفسیری اهتمام داشته است . به دلیل کثرت تألیفات (۷۵ اثر به نوشته افندی اصفهانی ، ج ۵، ص ۳۰۰) و اطلاعات گسترده در زمینه های مختلف علوم دینی ، به سیّد هاشم علاّ مه مشهور شده است (یوسف بحرانی ، ص ۳؛
افندی اصفهانی ، ج ۵، ص ۲۹۸).

آثار

بیشتر آثار او، مانند

غایه المرام و ایضاح

المسترشدین و الانصاف و

معالم الزّلفی ، درباره مسایل امامت و سایر عقاید دینی از نظرگاه شیعه تألیف شده است (درباره آثار او رجوع کنید به یوسف بحرانی ، ص ۶۴ – ۶۶؛افندی اصفهانی ، ج ۵، ص ۲۹۹ – ۳۰۰).

تفسیر معروفش البرهان فی تفسیرالقرآن ، و به نام شاه سلیمان صفوی ، بر همین اساس تهیه شده است .

در فقه استدلالی کتابی به نام التّنبیهات داشته که ، به نقل افندی اصفهانی ، نسخه ای از آن نزد بازماندگان علاّمه مجلسی موجود بوده است (ج ۵، ص ۳۰۰ – ۳۰۱). مع هذا یوسف بحرانی (ص ۶۳) بر این گمان که از او اثری در فقه باقی نمانده است در مقام فقهی او تردید کرده است ، ولی تصریح می کند که سرپرستی کارهای دینی شهر را، از جمله قضا و امور حسبیّه ، را برعهده داشته و در امر به معروف و نهی از منکر، حتّی نسبت به زمامداران وقت ، بسیار جدّی بوده است .

از کتابهای او البرهان فی تفسیرالقرآن و غایه المرام و معالم الزلفی و المحجّه و تبصره الولیّ و حلیه الابرار بارها چاپ شده است . کتاب غایه المرام او در زمان ناصرالدین شاه قاجار بر دست شیخ محمّد تقی دزفولی با عنوان کفایه الخصام به فارسی ترجمه شد (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۶، ص ۲۱؛خوانساری ، ج ۸، ص ۱۸۳).

سیّد هاشم بحرانی ، چنانکه از آثارش برمی آید، از علمای اخباری بوده است و تأکید او بر لزوم فراگیری همه دانشهای دینی از اهل بیت پیامبر صلی اللّه علیه وآله وسلّم در مقدمه البرهان معرّف دیدگاه اوست . بحرانی تا پایان عمر به تدریس اشتغال داشت (افندی اصفهانی ، ج ۵، ص ۳۰۰) و کسانی از او اجازه روایت یافتند (یوسف بحرانی ، ص ۷۵) که از جمله ایشان شیخ حرّ عاملی بود (حرّ عاملی ، ج ۲، ص ۳۴۱).



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/؛
(۲) عبداللّه بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱؛
(۳) محسن امین ، اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳، ج ۱۰، ص ۲۴۹-۲۵۰؛
(۴) هاشم بن سلیمان بحرانی ، البرهان فی تفسیر القرآن ، چاپ محمودبن جعفر موسوی زرندی ، تهران ۱۳۳۴ ش ؛
(۵) یوسف بن احمد بحرانی ، لؤلؤه البحرین ، چاپ محمد صادق بحرالعلوم ، قم ( بی تا. ) ؛
(۶) محمدبن حسن حرّعاملی ، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، ج ۲، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۷) محمد باقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنّات فی احوال العلماء و السادات ، چاپ اسداللّه اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰-۱۳۹۲؛
حسین بن محمدتقی نوری ، مستدرک الوسائل ، ج ۳، چاپ محمدرضا نوری نجفی ، تهران ۱۳۲۱٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه شیخ ماجدبن هاشم بَحرانی (متوفی۱۰۲۸ه ق)

 ادیب ، شاعر، فقیه و محدث شیعی قرون دهم و یازدهم . در جدِّ حَفص بحرین به دنیا آمد و در همانجا تحصیل کرد و به امامت جمعه و جماعت و منصب قضا رسید؛ اما پس از چندی به شیراز رفت (مدنی ، ص ۵۰۰ ـ۵۰۴؛ یوسف بحرانی ، ص ۱۳۵ـ۱۳۷).

بحرانی ، شیراز را محیط مناسبی برای گسترش علوم و معارف اسلامی ، بویژه فقه و حدیث ، یافت ، و گفته اند نخستین کسی بود که حوزه نشر حدیث را در شیراز سامان بخشید. بتدریج شهرت بحرانی بالاگرفت و دوستداران فقه و حدیث از حجاز و عراق نزد او رفتند، و شیراز مرجع فقه و حدیث و حل وفصل امور شرعی و اجتماعی شد. بحرانی تا واپسین روزهای زندگی خود، از حوزه علمی شیراز و امامت جمعه و جماعت و منصب قضای آنجا پاسداری کرد (حرّعاملی ، ج ۲، ص ۲۲۵ـ۲۲۶؛ سلیمان بحرانی ص ۷۳). او در ۲۱ رمضان ۱۰۲۸ درگذشت و در جوار امامزاده میرسید احمد (شاهچراغ ) فرزند امام موسی کاظم علیه السّلام به خاک سپرده شد.

معاصران بحرانی بسیارند؛ زیرا در عهد صفویه حوزه های علمی پرباری پدید آمده بود و مسلمانان جهان ، بویژه شیعیان ، به مراکز علمی ایران آمد وشد داشتند. بحرانی حدود ۱۰۱۵ـ۱۰۱۶ در اصفهان با شیخ بهاءالدین عاملی (متوفی ۱۰۳۰) دیدار کرد و در ۱۰۱۶ (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱، ص ۲۳۸) از او اجازه گرفت (خوانساری ، ج ۶، ص ۷۴ ـ ۷۵، ج ۷، ص ۷۹؛ علی بحرانی ، ص ۸۶). در ۱۰۲۰ فضل بن محمدبن فضل عباسی این اجازه را از روی دستخط بهاءالدین عاملی بازنویسی کرد. همچنین عاملی برپشت کتاب خود، الاثنی عشریّه ، اجازه ای برای بحرانی نوشت که آقابزرگ طهرانی (همانجا) آن را در کتابخانه شخصی سیدصدرالدین عاملی دیده و از آن یاد کرده است . بحرانی نیز در اجازه ای که به سیدمیرفضل اللّه بن سیدمحبّاللّه دستغیب داده از بهاءالدین عاملی و ابن خاتون عاملی (متوفی ۱۰۳۸) به عنوان استادان مجیز خود یاد کرده است (خوانساری ، ج ۶، ص ۷۴ـ ۷۵؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۱، ص ۲۲۸). بحرانی و ابوالبحر جعفربن محمد خطی بحرانی ، ادیب و شاعر، در شعر و ادب با یکدیگر رقابت می کردند و دوستانه به سنجش سروده های هم و مشاعره می پرداختند (مدنی ، ص ۵۳۲؛ خوانساری ، ج ۶، ص ۷۳) درس حدیث بحرانی ، فیض کاشانی (متوفی ۱۰۹۱) را به شیراز کشانید. او درنقل اصول اربعه حدیث شیعی به دوطریق قایل بود: نخست طریق بحرانی ، استاد موثق خود در معارف شرعی ، که از طریق بهاءالدین عاملی نقل می کرد و دیگر به طور مستقیم از بهاءالدین عاملی (مقدمه ، ص ۱۳).

شاگردان

بحرانی در بحرین و شیراز شاگردان بسیاری تربیت کرد که از آن جمله اند:

شیخ محمدبن حسن مقابی ،

شیخ محمدبن علی مقشاعی ،

شیخ زین الدین علی بن سلیمان بحرانی ،

شیخ احمدبن عبدالسلام بحرانی ،

سید عبدالرضا بحرانی ،

لطف اللّه بن جلال الدین شیرازی ،

میرفضل اللّه بن سید محبّاللّه دستغیب حسینی ،

شیخ احمدبن جعفر بحرانی . از این شاگردان ، علاوه بر میرفضل اللّه دستغیب ، شیخ احمد بحرانی نیز از او اجازه دریافت کرد (خوانساری ، ج ۶، ص ۷۵؛ آقابزرگ طهرانی ، همانجا؛ علی بحرانی ، ص ۸۷).

بحرانی شعر نیز می سرود. مدنی (ص ۵۰۰ ـ ۵۰۴) بیش از پنجاه بیت از اشعار او را آورده است . دیوان شعرش را که به بزرگی وصف شده حرّعاملی (ج ۲، ص ۲۲۵ـ۲۲۶) دیده و آقابزرگ طهرانی (ج ۹، قسم ۳، ص ۹۵۰) معرفی کرده است . از دو قصیده رائیّه او نیز یاد کرده اند: یکی در مرثیه امام حسین علیه السّلام که خوانساری (ج ۶، ص ۷۳) و کشمیری (ص ۳۶) مطلع آن را آورده اند و دیگری در قتل خلیفه دوم عمر که قمی (ج ۲، ص ۳۷۱) و کشمیری (همانجا) مطلع آن را نقل کرده اند.

آثار

در منابع موجود نام چند اثر از او ذکر شده که عبارت است از:

تقریظ بر قصیده جعفربن محمد بحرانی ؛
حاشیه اثنی عشریه بهائیّه ؛
حاشیه تهذیب ؛
حاشیه خلاصه الرجال که علی بحرانی (ص ۸۷) آن را به خطّ مؤلف دیده است ؛
حاشیه شرایع الاسلام ؛
حاشیه معالم الدین ؛
سلاسل الحدید فی تقیید اهل التقلید؛
مقدمه واجب ؛
وقف نامه ؛
یوسفیه ،

در اصول عقاید که بحرانی آن را به درخواست و به نام حاج یوسف بن نصراللّه بحرانی نوشته است .

بحرانی فرزندی به نام سید عبدالرؤف داشته که شعر می سروده و مناجاتنامه منظوم او را خوانساری (ج ۶، ص ۷۷) و علی بحرانی (ص ۹۱ـ۹۲) نقل کرده اند.



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) سلیمان بن عبداللّه بحرانی ، فهرست آل بابویه و علماءالبحرین ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۴؛
(۳) علی بن حسن بحرانی ، انوارالبدرین فی تراجم علماء القطیف والاحساء والبحرین ، چاپ محمدعلی محمدرضا طبسی ، نجف ۱۳۷۷، چاپ افست قم ۱۴۰۷؛
(۴) یوسف بن احمد بحرانی ، لؤلؤه البحرین ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم ، قم ( بی تا. ) ؛

(۵) محمدبن حسن حرّعاملی ، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، نجف ۱۳۸۵/۱۹۶۵؛
(۶) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۷) محمدبن شاه مرتضی فیض کاشانی ، کتاب الوافی ، قم ۱۴۰۴؛
(۸) عباس قمی ، فوائد الرضویّه : زندگانی علمای مذهب شیعه ، تهران ۱۳۲۷ ش ؛
(۹) محمدعلی بن صادقعلی کشمیری ، کتاب نجوم السماء فی تراجم العلماء ، قم ۱۳۹۴؛
(۱۰) علی خان بن احمد مدنی ، سلافه العصر فی محاسن الشعراء بکل مصر ، مصر ۱۳۲۴٫

دانشنامه جهان اسلام جلد : ۲

زندگینامه شیخ علی بن عبداللّه بَحرانی (۱۳۱۹ه ق)

 علی بن عبداللّه بن علی سِتری (منسوب به سِترَه یا ستار، ناحیه ای در بحرین )، از فقها و مراجع تقلید امامی بحرین و شبه جزیره عربستان در قرن سیزدهم و چهاردهم . در بحرین زاده شد (بحرانی ، ص ۲۳۶؛ زرکلی ، ج ۴، ص ۳۰۸؛ کحّاله ، ج ۷، ص ۱۳۷) و در زمان حیات پدرش که از فقهای بحرین بود ( رجوع کنید به بحرانی ، ص ۲۳۶، ۲۳۸) به مطرح * در نزدیکی مسقط کوچ کرد. در اقامت طولانی خود در آنجا به ارشاد و راهنمایی اهالی ، بویژه طایفه حیدرآبادیه ، و مطالعه و تصنیف پرداخت (همان ، ص ۲۳۶؛ امینی ، ص ۳۴۱؛ زرکلی ، همانجا) و در آنجا مرجع تقلید شد (آقا بزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۸، ص ۳۰۵؛ زرکلی ، همانجا).

در اواخر عمر ناچار به ترک مطرح شد (بحرانی ، همانجا) و در بندرلنگه اقامت گزید. بحرانی در ۱۳۱۹ (یا ۱۳۱۸) مسموم و شهید شد (امینی ، همانجا؛ بحرانی ، ص ۲۳۶ – ۲۳۷؛ زرکلی ، همانجا؛ کحّاله ، ج ۷، ص ۱۳۷ – ۱۳۸؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۲۷۷، ج ۲، ص ۳۳۰، ج ۱۸، ص ۳۰۵، ج ۲۲، ص ۲۴۴؛ همو، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۴، ص ۱۴۷۲؛ امین ، ج ۸، ص ۲۶۸؛ قائینی نجفی ، ص ۵۹).

ظاهراً تنها استادِ بحرانی پدرش بوده است (بحرانی ، ص ۲۳۸؛ امینی ، همانجا). به نوشته حسن بحرانی ، وی در زمینه تاریخ ، حدیث ، شعر و ادب حافظه ای سرشار و اطّلاعاتی وسیع داشت و هرچند دوران تحصیلش طولانی نبود، در پرتو حافظه ، استعداد، مطالعه مستمر و تصنیف و تدریس ، به چنان مقام علمی والایی دست یافت که دانشمندان به ستایش او برخاستند (۲۳۸ – ۲۳۹؛ امینی ، همانجا).

آثار

در منابع ، کتابها و آثار متعدّد کلامی و فقهی او را نام برده اند ( رجوع کنید به امین ، همانجا؛امینی ، ص ۳۴۲؛بحرانی ، ص ۲۳۷ – ۲۳۸؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۱، قسم ۴، ص ۱۴۷۱؛زرکلی ، همانجا؛کحّاله ، ج ۷، ص ۱۳۸؛قائینی نجفی ، همانجا).

از جمله :

لسان الصّدق که در ۱۳۰۶ در ردّ برکتاب « میزان الحق » از کشیش و مبلغ معروف مسیحی نگاشته و در ۱۳۰۷ در بمبئی چاپ شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۸، ص ۳۰۵ – ۳۰۶)؛

الاجوبه العلیّه للمسائل المسقطیّه کتاب جامعِ فقهی و فتوایی او که به همّت شاگرد و خواهرزاده اش احمدبن محمّدبن احمدبن سرحان بحرانی و به ترتیبِ کتب فقهی گردآوری و در ۱۳۱۶ چاپ شد (همان ، ج ۱، ص ۲۷۷؛بحرانی ، ص ۲۳۸) و میرزا محمّدتقی شیرازی * حاشیه ای فتوایی برآن زده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳،) همانجا؛

منارالهدی فی اثبات امامه ائمّه الهدی (یا: فی اثبات النّص علی الائمّه الامناء) در نقد سخنان معتزله و اشاعره از جمله ابن ابی الحدید و قوشچی درباره امامت ، که در ۱۳۲۰ در بمبئی چاپ شد (همان ، ج ۲۲، ص ۲۴۴)؛

قامعه اهل الباطل در دفاع از عزاداری امام حسین علیه السّلام (چاپ بمبئی رجوع کنید به همان ، ج ۱۷، ص ۱۵)؛

واسطه العقدالثمین (همان ، ج ۲۵، ص ۱۱).



منابع :
(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء۱: نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) محسن امین ، اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) عبدالحسین امینی ، شهداءالفضیله ، قم ۱۳۵۲ ش ؛
(۵) علی بن حسن بحرانی ، انوارالبدرین فی تراجم علماءالقطیف والاحساء والبحرین ، چاپ محمدعلی محمدرضا طبسی ، نجف ۱۳۷۷، چاپ افست قم ۱۴۰۷؛
(۶) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۷) علی فاضل قائینی نجفی ، معجم مؤلفی الشیعه ، تهران ۱۴۰۵؛
عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه شیخ علی بَحرانی« زین الدین»(متوفی۱۰۶۴ه ق)

 علی بن سلیمان بن حسن ، ملقب به زین الدین ، محدّث و فقیه شیعیِ قرن یازدهم . وی نخستین کسی بود که در بحرین مدرسه آموزش حدیث برپا کرد و این علم را رواج داد (یوسف بحرانی ، ص ۱۴؛ سلیمان بحرانی ، ص ۷۴؛ علی بحرانی ، ص ۱۱۹؛ امین ، ج ۸، ص ۲۴۷؛ کحاله ، ج ۷، ص ۱۰۳).

از تاریخ تولد او اطلاع دقیقی در دست نیست ، امّا می دانیم که در ۱۰۶۴ درگذشته و در روستای قَدَم ، از روستاهای بحرین ، به خاک سپرده شده است . در بحرین ، نزد علامه سید ماجد بحرانی * ، شیخ محمدبن حسن بن رجب مُقابی ، فقیه و نخستین امام جمعه بحرین در دوره صفویه ، شیخ جعفربن کمال الدین بحرانی * (سلیمان بحرانی ، همانجا) و سید نورالدین علی بن علی موسوی عاملی جَبعی (متوفّی ۱۰۶۸) تحصیل کرد (صدر، ص ۴۱۹). سپس به ایران سفر کرد و در اصفهان نزد شیخ بهایی به تحصیل علم حدیث پرداخت (علی بحرانی ، همانجا؛ یوسف بحرانی ، ص ۱۴). شیخ بهایی در اجازه ای اجتهاد کاملش را تأیید کرده است (علی بحرانی ، همانجا).

پس از بازگشت بحرانی به زادگاهش ، عده زیادی در درس او حاضر می شدند، حتی نخستین استادش ، محمدبن حسن بن رجب ، متواضعانه به مراتب فضل و اعلم بودن او اذعان می کرد و خود را به حضور در درس او و استفاده از معلوماتش ملزم می دانست (یوسف بحرانی ، همانجا). در علم حدیث چنان تبحّر داشت که در حوزه های علمی ایران (دیار عجم ) به «ام الحدیث » شهرت یافت (قمی ، ص ۳۰۲). سالها ریاست دینی مردم بحرین و رسیدگی به امور حسبیّه و قضاوت و امامت جمعه و جماعت را برعهده داشت و در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با بدعتها و منکرات کوشا و سختگیر بود. در دوره ریاست او عدالت برقرار و دست ظالمان کوتاه شد (یوسف بحرانی ، همانجا).

فرزندان

از بحرانی سه فرزند برجای ماند:شیخ صلاح الدین که محدث و ادیب و شاعر بود و پس از درگذشت پدر وظایف او را در قضا و درس و امامت جمعه و جماعت به عهده گرفت (یوسف بحرانی ، ص ۱۵) و در جوانی در شیراز درگذشت (سلیمان بحرانی ، ص ۷۵)؛ شیخ حاتم که فقیه بود (یوسف بحرانی ، همانجا)؛ شیخ جعفر که پس از مرگ برادرش ، صلاح الدین ، منصب و وظایف او را عهده دار شد. علی ، فرزند شیخ جعفر، نیز مدتی در بحرین امور حسبیه را به عهده داشت.

و در امر به معروف و نهی از منکر کوشا بود و خصوصاً باامرا و بزرگان مداهنه نمی کرد؛ ازینرو برخی از آنان نزد شاه سلیمان صفوی (حک : ۱۰۷۷ – ۱۱۰۵) از او سعایت کردند و در نتیجه ، به دستور شاه ، با غل و زنجیر به ایران اعزام شد، اما وقتی به کازرون رسید، حقیقت امر بر شاه روشن شد و فرمان آزادی اش را صادر کرد. پس از آن ، مدتی طولانی در کازرون اقامت کرد و در ۱۱۳۱، در همانجا درگذشت (یوسف بحرانی ، ص ۱۵ـ۱۶).

از بحرانی رساله هایی در صلاه و جواز تقلید و طهاره و جمعه و مناسک حج و حواشی بر «التهذیب » و «الاستبصار» و «المختصرالنافع » برجای مانده است (سلیمان بحرانی ، ص ۷۴؛ علی بحرانی ، ص ۱۲۰؛ قمی ، همانجا؛ کحاله ، ج ۷، ص ۱۰۳).



منابع :

(۱) عبداللّه بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱، ج ۴، ص ۱۰۲؛
(۲) محسن امین ، اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) سلیمان بن عبداللّه بحرانی ، فهرست آل بابویه و علماءالبحرین ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۴؛
(۴) علی بن حسن بحرانی ، انوارالبدرین فی تراجم علماءالقطیف والاحساء والبحرین ، چاپ محمدعلی محمدرضا طبسی ، نجف ۱۳۷۷، چاپ افست قم ۱۴۰۷؛
(۵) یوسف بن احمد بحرانی ، لولوه البحرین ، چاپ محمد صادق بحرالعلوم ، قم ( بی تا. ) ؛
(۶) عبداللّه جزائری ، الاجازه الکبیره ، قم ۱۴۰۹، ص ۳۲، ۹۱، ۲۰۸؛
(۷) محمدبن حسن حرّ عاملی ، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، نجف ۱۳۸۵/۱۹۶۵، ج ۲، ص ۱۸۹؛
(۸) حسن صدر، تکمله امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۶؛
عباس قمی ، فوائدالرضویّه فی احوال علماءالمذهب الجعفریه ، ] بی جا،

(۹) بی تا. [ ؛عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه شیخ سلیمان بَحرانی(۱۰۵۷ه ق)

 سلیمان بن عبداللّه بن علی ماحوزی سِتْراوی ، فقیه و محدّثِ قرون یازدهم و دوازدهم . در رمضان ۱۰۷۵ در روستای دَوْنَج از دهستان ماحوز (از جزیره اوال بحرین ) به دنیا آمد. چون نیاکان او اهل خارجیّه ، از روستاهای سِترَه ، بودند، ستراوی نیز خوانده شده است (یوسف بحرانی ، ص ۷).

در هفت سالگی قرآن را حفظ کرد و در ده سالگی به آموختن علوم دینی پرداخت (سلیمان بحرانی ، ص ۷۹). دوران تحصیل را در حَجْر (نزدیک یَمامه ) گذراند (سماهیجی ، گ ۲۱۵ پ ). در جوانی فقیهی صاحب نظر شد و در ۲۴ سالگی کتابهای ارزشمندی تألیف کرد (سلیمان بحرانی ، همانجا). با مقام علمی خود، به ریاست دینی بحرین که در آن زمان حوزه علمی پررونقی داشت  رسید (یوسف بحرانی ، ص ۷ ـ ۸) و بنا بر سنت رایج در بحرین ، به «بلاد القدیم »، مرکز علما و تجار و بزرگان بحرین ، انتقال یافت . او در ۱۷ رجب ۱۱۲۱، در چهل و پنج سالگی ، درگذشت و در زادگاهش در آرامگاه شیخ میثم بحرانی ، نیای ابن میثم ـ شارح نهج البلاغه ـ به خاک سپرده شد (همان ، ص ۸).

بحرانی در علوم مختلف سرآمد بود. شیخ عبداللّه بن صالح سماهیجی ، عالم بزرگ اخباری (متوفی ۱۱۳۵)، او را در هوش و دقت و سرعت در جوابگویی و مناظره و بیانِ رسا ستوده و گفته است که در نقل حدیث معتمد بود و همه دانشمندان به فضل او معترف بودند. اطلاعات او بیشتر در زمینه حدیث و رجال و تاریخ بود و در مسایل علمی انصاف داشت (گ ۲۱۵ـ۲۱۶ پ ). دانشمندان و سیره نویسان متأخر او را محقق و مدقق و نادره العصروالزمان خوانده اند ( رجوع کنید به بهبهانی ، ص ۱۳؛ نوری ، ج ۳، ص ۳۸۸؛ خوانساری ، ج ۴، ص ۱۶؛ مامقانی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۶۳؛ قمی ، ص ۲۰۴).

اساتید

بحرانی نزد برخی از فقیهان و محدّثان بحرین تحصیل کرد که عبارت اند از:

شیخ سلیمان بن علی بن سلیمان بن راشد شاخوری ،مجتهد اصولی معروف به ابن أبی ظبیه اصبعی (متوفی ۱۱۰۰)، که بحرانی بیشتر تحصیلات خود را نزد او گذرانیده و از او بسیار تمجید کرده است (سلیمان بحرانی ، ص ۷۶)؛

شیخ احمدبن محمدبن یوسف خطی ، که والاترین عالم بحرینی در میان معاصران و متأخران خود بوده است (یوسف بحرانی ، ص ۳۷ـ ۳۸؛ سلیمان بحرانی ، ص ۹۶)؛

شیخ محمدبن ماجد ماحوزی بحرانی ، که بحرانی مدتی طولانی در درس او حضور داشته است (سلیمان بحرانی ، ص ۷۶).

شاگردان

وی ، علاوه بر ریاست روحانی ، شاگردانی نیز تربیت کرده است . یوسف بحرانی (ص ۱۰)، که در کودکیِ خود او را دیده است ، می گوید که هر روز در خانه اش محفل درس برپا می داشت و روزهای جمعه ، پس از اقامه نماز، در مسجد صحیفه سجادیه تدریس می کرد.

برخی از شاگردان محققِ او در زمره علما بودند؛

چند تن از مشاهیر آنان که به گفته یوسف بحرانی پس از استاد خویش ، ریاست روحانی بحرین را به عهده گرفتند.

عبارت اند از:

شیخ عبداللّه بن صالح سماهیجی که ترقی و تعالی خویش را مرهون تشویقهای استادش ، بحرانی ، می داند (گ ۲۱۵ـ۲۱۶ پ )؛

شیخ احمدبن ابراهیم بحرانی ، مجتهد اصولی و پدر یوسف بحرانی (یوسف بحرانی ، ص ۹۳)؛

شیخ احمدبن عبداللّه بلادی و شیخ عبداللّه بن علی بلادی ، هر دو از استادان یوسف بحرانی (همان ، ص ۹، ۷۳)؛

سید علی بن ابراهیم بن ابی شبانه (علی بحرانی ، ص ۱۵۲).

یوسف بحرانی ، در باره شیوه استنباط بحرانی ، می گوید: از رساله ای که در ده مسئله اصولی نگاشته ( العشره الکامله ) سرسختی او در طرفداری از روش اجتهاد اصولی روشن است ، لیکن در نوشته های اخیرش تمایلی به روش اخباریگری دیده می شود (ص ۱۰). او، به روش علمای گذشته ، به نقل حدیث اهمیت می داد؛

ازین رو از مشایخ متعدد اجازه نقل حدیث یافت ، از جمله :

علامه محمدباقر مجلسی (علی بحرانی ، ص ۱۵۵)؛

سیدهاشم بحرانی ، مؤلف تفسیر البرهان ؛

شیخ محمدبن ماجد ماحوزی بحرانی و ملا صالح بن عبدالکریم کرزکانی (خوانساری ، ج ۴، ص ۲۱؛ امین ، ج ۷، ص ۳۰۳)؛

و خود نیز به بسیاری از علما، اجازه نقل حدیث داد (علی بحرانی ، ص ۱۵۷).

آثار

از بحرانی بیش از پنجاه رساله و کتاب در موضوعات مختلف فقهی و اصولی و حدیثی و اعتقادی برجای مانده ، که برخی از آنها نشانه شهامت او در طرح مسایل جنجالی و اظهار رأی برخلاف نظر مشهور است ؛ از جمله رساله در عدم تنجّس آب قلیل و رساله در وجوب غسل جمعه .

برخی از آثار او عبارت است از:

أربعین الحدیث فی الامامه من طرق العامّه (یوسف بحرانی ، ص ۱۰)؛

بلغه المحدّثین فی علم الرجال ، به سبک الوجیزه علامه مجلسی ، که آن را در ۱۶ ربیع الثانی ۱۱۰۷ به پایان رسانده است (آقا بزرگ طهرانی ، ج ۳، ص ۱۴۶)؛

العشره الکامله ، که در آن به ده مسئله اصولی از مبحث اجتهاد و تقلید پرداخته است (یوسف بحرانی ، همانجا؛ آقا بزرگ طهرانی ، ج ۱۵، ص ۲۶۵ـ۲۶۶)؛

ازهار الریاض ، در سه جلد و به صورت کشکول (یوسف بحرانی ، ص ۱۰؛ بغدادی ، ج ۱، ص ۴۰۴ـ۴۰۵؛ کحاله ، ج ۴، ص ۲۶۷). از بحرانی اشعار فراوانی در مدح پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله وسلّم و اهل بیت آن حضرت علیهم السّلام برجای مانده است . همچنین قصیده ای ۲۲ بیتی ، به نام «خالیه »، با ردیف «خال » دارد که این کلمه در هر بیت آن به معنایی خاص به کار رفته است ( رجوع کنید به امین ، ج ۷، ص ۳۰۶).

مجموعه اشعار او را نخستین بار شاگردش ، سیّدعلی بن ابراهیم آل ابی شبانه ، به خواهش او، جمع آوری کرد (علی بحرانی ، ص ۱۵۲). یوسف بحرانی نیز در دوران کودکی بسیاری از اشعار او را مرتب کرد ولی ، بر اثر هجوم خوارج به بحرین ، موفق به اتمام آن نشد (ص ۹).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) محسن امین ، اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳، ج ۷، ص ۳۰۲ـ۳۰۷؛
(۳) سلیمان بن عبداللّه بحرانی ، فهرست آل بابویه و علماء البحرین ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۴؛
(۴) علی بن حسن بحرانی ، انوارالبدرین فی تراجم علماء القطیف والاحساء والبحرین ، چاپ محمدعلی محمدرضا طبسی ، نجف ۱۳۷۷، چاپ افست قم ۱۴۰۷؛
(۵) یوسف بن احمد بحرانی ، لؤلؤه البحرین ، چاپ محمد صادق بحرالعلوم ، قم ( بی تا. ) ؛
(۶) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۷) محمدباقربن محمد اکمل بهبهانی ، تعلیقه رجالیّه : التعلیقه علی المنهج المقال استرآبادی ، تهران ۱۳۰۷؛
(۸) عبداللّه جزائری ، الاجازه الکبیره ، قم ۱۴۰۹، ص ۴۴؛
(۹) محمد باقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنّات فی احوال العلماء والسادات ، چاپ اسداللّه اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۱۰) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶، ج ۳، ص ۱۲۸؛
(۱۱) عبداللّه بن صالح سَمّاهیجی ، منیه المُمارسین ، نسخه خطی کتابخانه آیه اللّه نجفی مرعشی ، ش ۱۰۱۸؛
(۱۲) عباس قمی ، فوائد الرضویّه فی احوال علماء المذهب الجعفریّه ، ( بی جا، بی تا. ) ؛
(۱۳) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛
(۱۴) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
حسین بن محمدتقی نوری ، مستدرک الوسائل ، ج ۳، چاپ محمدرضا نوری نجفی ، تهران ۱۳۲۱٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲

زندگینامه شیخ احمد بَحرانی (متوفی۱۱۰۲ ه ق)

بَحرانی ، احمدبن محمدبن یوسف بن صالح ، از مشاهیر فقهای امامی بحرین در قرن یازدهم که او را سرآمد فقیهان روزگار خود در آنجا دانسته اند. از مردم سرزمین ساحلی الخطّ بود اما خود در دهکده مَقابَه ، نزدیک گوشه شمال غربی بحرین ، متولد شد و پرورش یافت ( رجوع کنید به لاریمر ، ص ۲۲۴)، ازینرو او را خطّی مقابی خوانده اند.

بحرانی طی چند سال اقامت در اصفهان ، از محمدباقر مجلسی * (متوفی ۱۱۱۰) اجازه * گرفت (خوانساری ، ج ۱، ص ۸۷) و برای تحصیل علم بیشتر به محضر محمّدباقر سبزواری * (متوفی ۱۰۹۰) پیوست . او و برادرانش ، یوسف و حسن ، در ۱۱۰۲ هنگام زیارت در کاظمین به بیماری طاعون درگذشتند و بحرانی همانجا به خاک سپرده شد،

احتمالاً به هنگام مرگ چندان مسن نبود، زیرا پدرش تا یک سال پس از او زنده بوده است .اطلاعات محدود درباره بحرانی بیشتر مبتنی بر شرح حالی است که شاگردش سلیمان بن عبدالله ماحوزی (متوفی ۱۱۲۱) نوشته است . به نوشته او، بحرانی در اصول و فروع ممتاز و در عربی صاحب سبکی فصیح و نیز شاعری توانا بود. از کتاب ریاض الدلائل او در فقه ، نسلهای متأخر فقط بخشی از فصل طهارت را می شناختند.

بحرانی ، علاوه بر آثار فقهی دیگر، دو رساله در منطق و چندین رساله در کلام تألیف کرد. در رساله فی وجوب الجمعه عیناً ، که به رساله فی عینیه صلوه الجمعه نیز معروف است ، و آن را در ردّ رساله ای از شاگردش سلیمان بن علی شاخوری (متوفی ۱۱۰۱) نوشت (خوانساری ، همانجا)، برگزاری نماز جمعه را حتی در روزگار غیبت امام دوازدهم ، بر مؤمنین واجب دانست . هیچیک از آثار بحرانی به چاپ نرسیده ، و در حال حاضر حتی معلوم نیست که به شکل نسخه خطی نیز موجود باشد.



منابع :

(۱) عبداللّه بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱، ج ۱، ص ۶۸-۶۹؛

(۲) محسن امین ، اعیان الشیعه ، دمشق ۱۹۳۵، ج ۱۰، ص ۲۰۵-۲۱۰؛

(۳) ( سلیمان بن عبداللّه بحرانی ، فهرست آل بابویه و علماءالبحرین ، قم ۱۴۰۴ ) ؛

(۴) یوسف بن احمد بحرانی ، لؤلؤه البحرین ، چاپ محمد صادق بحرالعلوم ، نجف ۱۳۸۶/۱۹۶۶، ص ۳۶-۳۹؛

(۵) محمدبن حسن حرّعاملی ، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، نجف ۱۳۸۵/۱۹۶۵، ج ۲، ص ۲۸-۲۹؛

(۶) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنّات فی احوال العلماء والسادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰-۱۳۹۲، ج ۱، ص ۸۸؛

(۷) عباس قمی ، فوائدالرضویّه ، تهران ۱۳۶۷، ص ۳۶-۳۷؛(۸) J. G. Lorimer, Gazetteer of the Persian Gulf, Oma ¥ n, and Central Arabia , IIA, Calcutta 1908.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲​

زندگینامه شیخ کمال الدین بحرانی

بحرانی ، کمال الدین علی بن سلیمان سِتراوی ، عالم و فیلسوف امامی نیمه نخست قرن هفتم . سید حیدر آملی او را در زمره علمایی آورده است که عرفان را برتر از دیگر راههای شناخت ، شمرده اند (ص ۴۹۸). از زندگی او اطلاع زیادی در دست نیست ، اما چنانکه از نسبت ستراوی برمی آید، در شهر ستره ، در یکی از جزایر کوچک بحرین ، زندگی و تحصیل کرده است .

تنها استاد شناخته شده او، کمال الدین احمد بن علی بن سعید بن سعاده بحرانی * ، همچو خود او، از متکلمان و فیلسوفان امامی مذهب بود و مدفن هر دوی آنها در شهر ستره است . بحرانی از طریق این استاد، سلسله اسنادی خود را در حدیث شیعه با چهار واسطه به شیخ طوسی * رسانده است (ابن ابی جمهور، ج ۱، ص ۱۲).

وی همچنین ۲۴ پرسش درباره علم الهی به استادش عرضه داشته که پس از وفات او، آنها را همراه با پاسخهای مختصر استاد و اظهارنظرهای خود، به خواجه نصیرالدین طوسی (احتمالا” پس از عزیمت از الموت در ۶۵۴) تقدیم کرده است . اظهار نظرهای طوسی در باره این پرسش و پاسخها، امروزه در دست است (دانش پژوه ، ج ۳، بخش ۱، ص ۱۸۰-۱۸۱، بخش ۴، ص ۲۵۶۱-۲۵۶۲، مدرسی زنجانی ، ص ۲۱۳-۲۱۶).

بحرانی ، استاد کمال الدین میثم بن علی بحرانی ( مشهور به ابن میثم * بحرانی ) (متوفی بعد از ۶۸۱) بود. علامه حلی * آثار او را نزد فرزندش ، حسین ، خواند و اجازه روایت گرفت . او آثار بحرانی را نیکو شمرده و آگاهیش را به علوم عقلی و قواعد حکمی تأیید کرده است ( رجوع کنید به مجلسی ، ج ۱۰۴، ص ۶۵).

آثار

آثار شناخته شده بحرانی عبارت است از:

۱)الاشارات ، درباره وجود غیب ، نبوت و ولایت . ظاهراً این کتاب همان اشارات الواصلین الی علوم العمیان و تنبیهات اهل العیان من ارباب البیان است که ذیل کتاب کشف الاسرارالایمانیه و هتک اسرار الخطابیه او آمده (آقا بزرگ طهرانی ، ج ۲، ص ۹۶، ۹۸) و ( ابن ) میثم بحرانی ، شرحی بر آن نوشته است (همان ، ج ۱۳، ص ۹۱، مدرس رضوی ، ص ۲۱۴)؛

۲) معراج السلامه و منهاج الکرامه که در آن آرای یکی از علمای معاصر خود را، بی ذکر نام او، درباره وجود واجب الوجود شرح کرده است (دانش پژوه ، ج ۳، بخش ۱، ص ۳۶۲)؛

۳) النهج المستقیم علی طریقه الحکیم که شرحی بر عینیه ابن سیناست و احتمالاً آن را به اشتباه به ( ابن ) میثم بحرانی نسبت داده اند (آقا بزرگ طهرانی ، ج ۲۴، ص ۴۲۴ـ ۴۲۵)؛

۴) مفتاح الخیر فی شرح رساله الطیر که شرحی بر دیباچه رساله الطیر اثر عرفانی ابن سیناست (همان ، ج ۲۱، ص ۳۲۹)؛

۵) قصه سلامان و ابسال که منتخب روایت حنین بن اسحاق از این داستان است با برخی حذف و اضافات . این کتاب ، بدون ذکر نام نویسنده ، در ذیل شرح اشارات طوسی به چاپ رسیده است (دانش پژوه ، ج ۳، بخش ۱، ص ۲۶۰-۲۶۲).



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
حیدربن
(۲) علی آملی ، کتاب جامع الاسرار و منبع الانوار ، چاپ هنری کربین و عثمان اسماعیل یحیی ، تهران ۱۳۴۷/۱۹۶۹؛
(۳) ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی العزیزیه فی الاحادیث الدینیه ، چاپ مجتبی عراقی ، قم ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) عبداللّه بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱، ج ۴، ص ۱۰۱-۱۰۲؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، دمشق ۱۹۳۵، ج ۴۱، ص ۲۷۳؛
(۶) علی بن حسن بحرانی ، انوار البدرین فی تراجم علماء القطیف والاحساء و البحرین ، نجف ۱۳۷۷، ص ۶۱-۶۲؛
(۷) یوسف بن احمد بحرانی ، لؤلؤه البحرین ، چاپ محمد صادق بحرالعلوم ، نجف ۱۳۸۶/۱۹۶۶، ص ۲۵۳، ۲۶۴ـ ۲۶۵؛
(۸) محمدبن حسن حرّ عاملی ، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، نجف ۱۳۸۵/۱۹۶۵، ج ۲، ص ۱۸۹؛
(۹) محمدتقی دانش پژوه ، فهرست کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ج ۳؛
(۱۰) فهرست کتابخانه اهدائی آقای سید محمد مشکوه به کتابخانه دانشگاه تهران ، تهران ، بخش ۱، ۱۳۳۲ ش ، بخش ۴، ۱۳۳۵ ش ؛محمدباقربن محمدتقی
(۱۱) مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۲) محمدتقی مدرس رضوی ، احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛
(۱۳) محمد مدرسی زنجانی ، سرگذشت و عقاید خواجه نصیرالدین طوسی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
حسین بن محمدتقی نوری ، مستدرک الوسائل ، تهران ۱۳۱۸-۱۳۲۱/ ۱۹۰۰-۱۹۰۴، ج ۳، ص ۴۶۲٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه شیخ یوسف بحرانی(۱۱۰۷ه ق)

 یوسف بن احمد بن ابراهیم درازی بحرانی ، فقیه و محدّث اخباری معتدل و متتبّع پر اثرِ قرن دوازدهم . در ۱۱۰۷ در قریه ماحوز (واقع در یک فرسخی جنوب غربی منامه ، مرکز بحرین ) به دنیا آمد، ولی وطن اصلی او قریه دراز بوده است (به فاصله دو فرسخ و نیمی در جنوب منامه )؛ و این قریه غیر از جزیره دراز یا قشم * است (فسائی ، ج ۲، ص ۱۲۶۵، ۱۵۸۷).

پدر بحرانی مردی دانشمند بوده و به منظور شاگردی نزد شیخ سلیمان ماحوزی (معروف به محقّق بحرانی ؛ بحرانی * ، سلیمان ) مدّتی در این قریه اقامت داشته است . بنابر گزارشِ شیخ یوسف در لؤلؤه البحرین (ص ۴۴۲)، وی دوران کودکی را زیر نظر جدّش ، ابراهیم ، که به تجارت مروارید اشتغال داشته است ، گذرانده و آموزگاری در خانه به او قرآن و خط را تعلیم می داده است .

سپس پدرش تربیت علمی او را برعهده گرفته و تا پایان عمر در تکمیل و تقویت مقام علمی و ادبی او می کوشیده است . پدر شیخ یوسف پیرو مسلک مجتهدان بوده و بشدّت با اخباریون ، که در بحرین بیش از نقاط دیگر فعالیت می کردند، مخالفت داشته و در حال تدوین اعتراضات خود بر کتاب منیه الممارسین شیخ عبداللّه بن صالح سماهیجی * ، از مدافعان سرسخت مشرب اخباری ، به صورت رساله ای مستقل بوده ، ولی با درگذشتش این کار ناتمام مانده است (بحرانی ، لؤلؤه ، ص ۱۰۰ – ۱۰۱).

ولادت او در سال ۱۰۸۴ بوده (همو، الحدائق الناضره ، ج ۱، مقدمه ، ص ک ل ) و، بنا به گفته سماهیجی نامبرده که معاصر و شاگرد او نیز بوده است ، گذشته از مقام فقهی و حدیثی در علوم عقلی و ریاضی نیز مهارت داشته است . بحرانی نزدیک به سی کتاب و رساله ، که غالباً فقهی اند، تألیف کرده است . بعد از هجوم سیف بن سلطان ، پادشاهِ اباضی عمّان در فاصله ۱۱۲۷ تا ۱۱۲۹، به بحرین و قشم و لارک و تسلّط برآنها، ناگزیر در قطیف ساکن شده و در همانجا به سال ۱۱۳۱ درگذشته است .

زندگی .

دوران زندگی شیخ یوسف بحرانی با حوادث مهمی همراه بوده که موجب می شده است از شهری به شهر دیگر روانه شود. با اینهمه ، وی تلاش و کوشش علمی را رها نکرد و هرگز از آموزش و تحقیق جدا نشد. در آغاز کودکی ، شاهد جنگهای قبیله ای بین دو قبیله الهوله و اَلْعَتوب بوده است .

سپس ، چنانچه یاد شد، براثر هجوم پی درپی سلطان عمان به بحرین ، خانواده اش به قطیف مهاجرت کرد و تنها او، که بزرگترین پسر خانواده بود، برای حفظ اموال در بحرین ماند. ولی بعد از سلطه کامل مهاجمان و شکست قوای ایرانی و به آتش کشیده شدن خانه پدری ، به خانواده خود ملحق شد و با مرگ پدر در همان اوان ، سرپرستی خانواده را برعهده گرفت . دو سال در قطیف ماند و نزد شیخ حسین ماحوزی ، فقیه مجتهد و مخالف علنی مسلک اخباری (متوفی ۱۱۸۱) شاگردی کرد، همچنانکه چند سال پس از آن نیز بار دیگر نزد او تلمّذ کرد و از وی اجازه حدیث گرفت . پس از مصالحه دولت ایران و سلطان عمان و آزادی بحرین ، به وطن بازگشت و چند سال نزد عالمان آنجا درس خواند و سرانجام ، بعد از بازگشت از سفر حج و توقف در قطیف برای فراگیری حدیث از ماحوزی ، به علّت فشارهای مالی و آشفتگی اوضاع داخلی بحرین در اثر سقوط حکومت صفوی به سال ۱۱۳۵ و همچنین قتل سلطان حسین صفوی به سال ۱۱۴۰، ناگزیر راهی ایران شد.

بحرانی ، پس از مدّت کوتاهی اقامت در کرمان ، به شیراز رفت و به لحاظ حرمتی که محمدتقی خان ، حاکم شیراز، برای او قایل شد، چند سال با آرامش به تدریس و تألیف و ادای وظایف دینی پرداخت و نیز نزد شیخ عبداللّه بلادی بحرانی (متوفی ۱۱۴۸) شاگردی کرد. ولی سرانجام ، براثر آشفتگی اوضاع داخلی شیراز به دلیل طغیان محمدتقی خان بر حکومت نادرشاه و شکست او بعد از جنگی ویرانگر و نیز شیوع وبا در سالهای ۱۱۵۶ و ۱۱۵۷ به فسا رفت و حاکم آن شهر از او تجلیل کرد. مدتی نیز در این شهر با آرامش خاطر به تألیف و تحقیق و نیز، برای امرارمعاش ، به زراعت پرداخت که گویا براثر هجوم علیمردان در ۱۱۶۵ (فسائی ، ج ۱، ص ۵۹۰) به آنجا و قتل حاکم فسا و غارت شدن شهر و از جمله به تاراج رفتن دارایی و نابودی کتابهای او، در نهایت پریشانی به اصطهبانات رفت و سرانجام راهی کربلا شد و تا پایان عمر در همانجا ماند. ورود او به کربلا احتمالاً قبل از ۱۱۶۹ بوده است . به سال ۱۱۸۶ (و یا ۱۱۸۷، بنابر ماده تاریخ مندرج در یکی از اشعار سروده شده در رثای او) به طاعون درگذشت .

فعّالیّت علمی .

بحرانی به رغم نابسامانیهای مختلف دوران زندگی ـ که در بیشتر اشعار خود به آن اشاره دارد ـ هیچگاه تحقیق و تألیف و تدریس را رها نکرد و در تربیت شاگردان و مباحثه با معاصران و نگارش پاسخ پرسشهای دینی و سایر خدمات دینی و علمی اهتمام داشت . او، علاوه بر استادان خود، از چهارتن از شیوخ حدیث اجازه گرفت ، که از آن جمله است : مولی رفیعا گیلانی (متوفی ۱۱۶۰) که خود از علاّ مه مجلسی (متوفی ۱۱۱۰) اجازه داشته و بحرانی را با علوّ * اِسناد به مجلسی متصل می کند. بحرانی مشایخ و طرق اجازه و روایت خود را در لؤلؤه البحرین (ص ۶، ۷۲، ۹۰، ۹۲، ۴۴۲ – ۴۴۵) بتفصیل شناسانده است . شماره و نام شاگردان او طی اقامت در شیراز ثبت نشده است ؛ امّا نام گروهی از دانشمندان بزرگ حوزه درسی او در کربلا معلوم است .

معروفترین آنها عبارت اند از:

مولی مهدی نراقی * (متوفی ۱۲۰۹)،

علاّ مه بحرالعلوم * (متوفی ۱۲۱۲)، ابوعلی حائری * (متوفی ۱۲۱۵) مؤلّف منتهی المقال (یکی از چند منبع اصلی شرح حال بحرانی )،

میرزا مهدی خراسانی * فیلسوف نامبردار مشهد (متوفی ۱۲۱۶)، میرزا مهدی شهرستانی * (متوفی ۱۲۱۶)،

میرزا ابوالقاسم قمی * (متوفی ۱۲۳۱) و سیّد علی طباطبایی * معروف به صاحب ریاض (متوفی ۱۲۳۱) که همه از شاگردان برجسته وحید بهبهانی ( رجوع کنید به بهبهانی * ، آقامحمدباقر) نیز بوده اند. همچنین دو تن از برادرزادگانش ،

شیخ احمدبن محمد و

شیخ حسین بن محمد نزد او درس خوانده اند.

بحرانی ، علاوه بر مقام علمی ، از مشایخ اجازه حدیث بوده و بسیاری از مشایخ حدیث در طبقاتِ بعد، از طریق او به سلسله اجازات می پیوندند. در میان کسانی که از او اجازه حدیث گرفته اند، گذشته از بیشتر شاگردان نامبرده وی ، می توان سیّد عبداللّه بحرانی (که به بحرانی اجازه نیز داده است )، مولی محمدمهدی فُتونی ، شیخ سلیمان بن معتوق العاملی ، شیخ حسین بن محمد و شیخ خلف بن عبدعلی را نام برد. دو نفر اخیر برادرزاده بحرانی بوده اند که وی لؤلؤه البحرین فی الاجازه لِقُرَّتَیِالعین را به عنوان اجازه برای آنها نگاشته و در آن بتفصیل از عالمان معاصر خود گرفته تا دوران کلینی و ابن بابویه یاد کرده است .

بیشتر تراجم نویسان متأخّر، هر چند غالباً بر مسلک علمی او انتقاد داشته اند، مقام فقهی و حدیثی او را ستوده و به کثرت تتبّع و قدرت حافظه و نیز تقوا و زهد او اشاره کرده اند؛ همچنانکه آثار علمی او را پربار و سودمند وصف کرده اند. از این جمله اند: ابوعلی مازندرانی حائری در منتهی المقال ، میرعبدالباقی در منتخب لؤلؤه البحرین ، شیخ اسداللّه کاظمی در مقابس الانوار ، خوانساری در روضات ، نیشابوری در رجال ، جاپَلَقی در الروضه البهیّه ، فسائی در فارسنامه ناصری ، نوری در خاتمه مستدرک الوسایل ، مامقانی در تنقیح المقال ، امین در اعیان الشیعه .

آثار علمی بحرانی ،

چه به صورت تألیف مستقل و چه به صورت جواب مکتوب سؤالات و چه به صورت حاشیه و تعلیقه ، از چهل تجاوز می کند که عمدتاً در حدیث و کلام و فقه است و، بنا به نوشته خود او در لؤلؤه (ص ۴۴۵، ۴۴۸) و نقل مازندرانی حائری در منتهی المقال ، برخی از نوشته های او، از جمله اجوبه المسائل الشیرازیه ، در حادثه غارت خانه او در فسا، از بین رفته است . اهمّ کتابهای او، چه به لحاظ محتوا و چه به لحاظ موضوع ،

عبارت اند از:

الحدائق الناضره مجموعه ای در فقه استدلالی ،که تألیف آن را در فسا آغاز کرد و در کربلا ادامه داد، ولی به دلیل تفصیل مطلب فقط از مبحث طهارت تا آخر بحثِ ظهار را شامل است . او در این کتاب ، خصوصاً قسمتی که در کربلا تألیف کرده به تتبع کامل در روایات و اقوال فقها پیرامون هر مسئله پرداخته و کوشیده است که هیچ نکته ای را فرو نگذارد ( لؤلؤه ، ص ۴۴۶). به همین دلیل ، فقهای بعد از او، از جمله شیخ محمد حسن نجفی در جواهرالکلام ، به مطالب این کتاب ، چه برای نقل اقوال و احادیث و چه برای بررسی مطالب ، مراجعه می کرده اند (مثلاً: نجفی ، ج ۱، ص ۷۸، ۹۲؛ نیز رجوع کنید به بحرانی ، الحدائق الناضره ، ج ۱، ص ۱۸۴، ۲۰۱). او در روش فقهی ، همانگونه که خود در مقدمه طولانی کتاب نوشته ، اخباریِ میانه رو است ( رجوع کنید به دنباله مقاله ؛ و نیز اخباریّه * ). او روایات راجع به هر مسئله را، براساس دیدگاه خود مبنی بر صحت احادیث کتب معتبر شیعه ، بدون بررسی و نقد سند آنها نقل و علاوه بر تحلیل محتوایی آنها، اقوال یا بیانات فقهای دیگر را درباره مسئله یا روایت بدقّت بررسی می کند، هر چند فتوای مشهور و اجماع فقها را ذاتاً معتبر نمی داند؛ در عین حال ، با آنکه قیاس را، حتی اگر منصوص العلّه باشد، نمی پذیرد، گاهی برخلاف بیشتر فقها تا حد استنباط علت از روایات پیش می رود (برای نمونه : رجوع کنید به الحدائق الناضره ، ج ۱، ص ۱۸۱ – ۱۸۲). او در این مجموعه مبحث جهاد را، به دلیل بهره کم آن در عصر غیبت (لقلّهِالنّفع المتعلّق به الا´نَ رجوع کنید به لؤلؤه ، ص ۴۴۶) مطرح نکرده و کتاب را تا پایان بحث ظهار پیش برده است . حائری ، ضمن ستایش کتاب از نظر تتبّع ، نپرداختن مؤلف را به استدلال براساس قواعد فقهی و مبانی اصولی یادآوری کرده است . الحدائق نزد دانشمندان معاصر و متأخر بحرانی مقبول افتاده و چند حاشیه بر آن نوشته شده است . همچنین بر مقدمه آن ـ که بحرانی در آن روش و دیدگاه فقهی و اصولی خود را ارائه کرده است ـ شرح و نقد و رد نوشته شده است ؛ و نیز شاگرد و برادرزاده او، شیخ حسین بن محمد، باقیمانده مباحث الحدائق را تدوین کرده و آن را عیون الحقایق الناظره فی تتمیم الحدائق الناضره (یا: الحقائق الفاخره ) نامیده است .

الدّررالنجفیّه من الملتقطات الیوسفیّه ، شامل هفتاد «دُرّه » پیرامون مبانی و قواعد استنباط فقهی براساس احادیث که با اندکی تفاوت همان مطالب مقدمات دوازده گانه الحدائق است و مؤلّف در ۱۱۷۷ از نگارش آن فارغ شده است .

لؤلؤه البحرین (۱۱۸۲) که از منابع معتبر تراجم و رجال است . بر این اثر چند حاشیه نوشته شده و یکی از شاگردان بحرانی آن را تلخیص کرده است .

الصوارم القاصمه لظهورالجامعین بین وُلد فاطمه ، که مؤلّف در آن برخلاف همه فقها بجز شیخ حرّ عاملی فتوا داده و به همین دلیل آماج نقد و رد فقهای معاصر و متأخر خود، از جمله وحید بهبهانی و فرزند وی آقا محمدعلی ، قرار گرفته است .

کتابی به نام جلیس الحاضر و انیس المسافر (یا: جلیس المسافر و انیس الحاضر ) حاوی مطالب گوناگون نیز به افتخار فرزند خود نوشته که به نام الکشکول مشهور بوده و به همین عنوان نیز چاپ شده است . وی بر برخی از متون فقهی و حدیثی پیشین مانند من لایحضره الفقیه و مدارک الاحکام حاشیه نوشته و نیز در نقد نظریه فیض کاشانی در بحث آب قلیل و نظریه میرداماد در مسئله رضاع رساله هایی جداگانه نوشته است . همچنانکه رساله ای در ردّ صوفیه با عنوان النفحات الملکوتیه و رساله ای در نقد ابن ابی الحدید، شارح نهج البلاغه ، به نام سلاسل الحدید فی تقیید ابن ابی الحدید از او برجای مانده است . بحرانی گذشته از کتب علمی ، شعر نیز می سروده و مقالات ادیبانه نیز می نوشته است . شماری از نوشته های ادبی او در جزء دوم کشکول وی و همچنین در کتابی به نام الخطب (شامل خطبه های جمعه و اعیاد) موجود است .

بحرانی ، اخباری میانه رو .

بحرانی یکی از برجسته ترین عالمان و مدافعان نحله فقهی و حدیثی اخباری و نیز آخرین شخصیت در خورِ ذکرِ این نحله علمی است که با وحید بهبهانی ، مجتهد ضد اخباری معاصر خود، در کربلا مناظرات طولانی داشته و گفته شده است که این مناظرات در تغییر دیدگاه او و احتمالاً از رونق افتادن مسلک اخباری و رواج مکتب اصولی (با توجه به موقعیت علمی بحرانی نزد اخباریون ) سخت مؤثر افتاده است (جنّاتی ، ص ۴ – ۵، ۱۱ – ۱۴).

سیّد حسن صدر در اجازه حدیثیِ مفصل خود برای سیّد مرتضی حسینی جونپوری (به نام بُغیه الوعاه )، که در آن طبقات محدّثان شیعه را نام برده ، به مناسبت معرفی بحرانی ، صورت مناظرات او را با وحید بهبهانی نقل کرده است . بحرانی ، نزد پدر خود و ماحوزی ، دو مجتهد مخالف علنی نحله اخباری ، درس خوانده بوده و، چنانکه خود در مقدمه دوازدهم الحدائق می نویسد، ابتدا از مدافعان جدی اخباریون بوده و با برخی مجتهدان معاصر خود مناظراتی داشته و در المسائل الشیرازیه بتفصیل در این باب سخن گفته بوده است .

اما در زمان تألیف الحدائق هرگونه دسته بندی عالمان شیعه را ناصواب خوانده و از ملا محمد امین استرابادی * (متوفی ۱۰۳۳)، که آغازگر این دسته بندیها و سرزنش مجتهدان و بدگویی از آنان بوده ، انتقاد می کند (نیز رجوع کنید به لؤلؤه ، ص ۱۱۷ – ۱۱۸). به عقیده او گرایش به مسلک اجتهاد یا تکیه کردن بر روش اخباری همواره در میان فقها وجود داشته ، ولی هیچگاه طرفین از یکدیگر بدگویی نمی کرده اند. خصوصاً اینکه شماری از مجتهدان ، مثلاً شیخ مفید و شیخ طوسی ، در برخی از مسائل همرأی اخباریون بوده اند و برخی محدّثان ، مانند صدوق * ، نظریاتی سازگار با مرام مجتهدان داشته اند؛به طوری که تفکیک دو نحله فقهی اخباریگری و اجتهاد به طور دقیق ممکن نیست .

همچنین بزرگانی از مجتهدان شیعه ، از جمله علاّ مه حلّی ، که خدمات ارجمند علمی و عملی دینی داشته و همه دانشمندان بعدی از آثار علمی او بهره برده اند، کمترین کوتاهی در اقامه دین و احیای سنت نبوی نکرده اند و باید به نیکی و بزرگی یاد شوند و نسبت ویرانگری دینی به آنان دادن روا نیست . خود او، در متن کتاب ، همه جا از فقهای شیعه با احترام یاد می کند و در تحلیل و نقد فتاوا و نظریات آنان به هیچ روی از سیره علمی دور نمی شود. در مقدمه دوم همان کتاب همچنین روش خود را در برخورد با احادیث ، که آن را روش میانه (طریقاً وُسْطی ) و طریقه علاّ مه مجلسی می داند، توضیح داده و بر صحت کتب معتبر حدیثی ـ و نه تمام احادیث منسوب به ائمه علیهم السّلام ـ مانند کتب اربعه و بحارالانوار و معانی الاخبار و خصال و نیز الفقه الرضوی (درباره این کتاب رجوع کنید به بابویه ، آل * )، به دلیل اعتماد محدّثان بزرگ بر آنها، تصریح می کند؛

همچنانکه در مقدمه سوم به نقد نظریه افراطیِ شماری از اخباریون و عجز آنان از فهم مرادات قرآنی پرداخته و نظریه شیخ طوسی را در تقسیم آیات قرآن از نظر دلالت بر مقصود تأیید می کند. در سایر مقدمات نیز مبانی اصولی خود را در استنباط فقهی توضیح می دهد، که نشانه روش اعتدالی او و نپذیرفتن همه دیدگاههای اخباریون است ، در عین آنکه تفاوت نظر او را با نحله اجتهاد نشان می دهد. روابط دوستانه او با وحید بهبهانی در دوران اقامت کربلا و تصریح به مقام علمی و عدالت او ـ با آنکه بهبهانی با مشرب اخباریون ، که بنابه نوشته مازندرانی حائری ، در آن روزگار در عراق ، خصوصاً در حوزه علمی نجف و کربلا، حضور فعال داشتند (ص ۲۹۰)، بشدت مبارزه می کرده و حتی به انتقاد صریح از شخص بحرانی می پرداخته و برخی از شاگردان خود (مثلاً صاحب ریاض المسائل ) را از شرکت در درس او، نهی می نموده ـ نشانه همین اعتدال است .

این احتمال نیز مطرح است که بحرانی بعد از گفتگو با بهبهانی ، از مرام اخباری فاصله گرفته و با تأیید مجتهد معاصر خود در تقویت اجتهاد و تضعیف اخباریون ـ که غالباً با روشهای تُند بر مجتهدان و مَشرب اجتهاد می تاخته اند ـ می کوشیده است . تجلیل بهبهانی از او، بعد از مرگش ، و حضور جدّی مردم و علما در مراسم تشییع او به رغم کاهش جمعیت شهر به سبب طاعون (نوری ، ج ۳، ص ۳۸۷) می تواند مؤید همین احتمال باشد. بنا به نوشته مامقانی ، بحرانی از مدتها پیش مسلک اخباری را رها کرده بوده ، و به همین علت ، درخواست بهبهانی را برای تفویض کرسی درس خود به او، به مدت چند روز، با رضایت خاطر استقبال کرده که در پی آن ،به تأثیر استدلالات بهبهانی بیشتر شاگردان بحرانی از مرام اخباری فاصله گرفتند (ج ۲، بخش ۲، ص ۸۵، ش ۱۰۴۲۹). با اینهمه ، هیچ تصریحی از خود او یا شاگردان و معاصرانش درباره کناره گیری کامل وی از اخباریگری نقل نشده است ( رجوع کنید به عصفور، آل * ).



منابع :

(۱) محسن امین ، اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳، ج ۱۰، ص ۳۱۷-۳۱۸ (براساس لؤلؤه البحرین و منتهی المقال )؛
(۲) یوسف بن احمد بحرانی ، الحدائق الناضره فی احکام العتره الطاهره ، قم ۱۳۶۳-۱۳۶۷ ش ؛
(۳) همو، لؤلؤه البحرین ، چاپ محمد صادق بحرالعلوم ، قم ( بی تا. ) ؛
(۴) محمد شفیع بن علی اکبر جاپَلَقی بروجردی شفیعا، الروضه البهیه فی الطرق الشفیعیّه ، چاپ سنگی ۱۲۸۰؛
(۵) محمد ابراهیم جنّاتی ، «غلبه اجتهاد بر اخباریگری »، کیهان اندیشه ، ش ۱۴ (مهر و آبان ۱۳۶۶ ش )؛
(۶) محمد باقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنّات فی احوال العلماء و السادات ، چاپ اسداللّه اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰-۱۳۹۲، ج ۸ ، ص ۲۰۳-۲۰۸؛
(۷) حسن بن حسن فسائی ، فارسنامه ناصری ، چاپ منصور رستگار فسائی ، تهران ۱۳۶۷ ش ، ج ۱، ص ۵۶۴ ـ ۵۹۰ (بیشتر مطالب به نقل از روزنامه میرزا محمد کلانتر )؛
محمدعلی بن صادقعلی کشمیری ، کتاب نجوم السماء فی تراجم
(۸) العلماء ، قم ۱۳۹۴، ص ۲۷۹-۲۸۳ (با استناد به لؤلؤه البحرین )؛
(۹) محمدبن اسماعیل مازندرانی حائری ، منتهی المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی ۱۳۰۲، ص ۳۳۴-۳۳۵؛
(۱۰) عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، نجف ۱۳۴۹-۱۳۵۲، ج ۳، بخش ۱، ص ۳۳۴-۳۳۵، ش ۱۳۳۱۵ (به نقل از منتهی المقال با اندکی اضافه )؛
(۱۱) محمد حسن بن باقر نجفی ، جواهرالکلام فی شرح شرایع الاسلام ، بیروت ۱۹۸۱؛
حسین بن محمدتقی نوری ، مستدرک الوسائل ، ج ۳، چاپ محمدرضا نوری نجفی ، تهران ۱۳۲۱٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه علامه سیدبحرالعلوم (۱۱۵۵ه ق)

 سیدمحمّدمهدی بن مرتضی بن محمد بروجردی طباطبایی ، از مشاهیر علمای امامیّه در قرن دوازدهم ، متبحّر در فقه و اصول و حدیث و کلام و تفسیر و رجال . در ۱۱۵۵ (و به قولی در ۱۱۵۴) درکربلا متولد شد. پدر و اجداد او از دانشمندان سرشناس بودند و با بعضی از خاندانهای علمی شیعه ، از جمله خاندان مجلسی ، خویشاوندیِ سببی یا نسبی داشتند و به دلیل همین پیوند خانوادگی ، بحرالعلوم از مجلسیِ اول به عنوان جد و از مجلسیِ دوم به عنوان خال (دایی ) خود یاد می کند (قمی ، ج ۲، ص ۶۲).

اساتید

بحرالعلوم تحصیلات خود را در زادگاهش نزد پدر و شیخ یوسف بحرانی * (صاحب حدایق ) آغاز کرد، و بعد به نجف رفت و نزد شیخ مهدی بن محمد فتونی عاملی و شیخ محمدتقی دورقی و شیخ محمد باقر هزارجریبی به کسب علم پرداخت . سپس به کربلا بازگشت و به حوزه درس وحید بهبهانی ( رجوع کنید به بهبهانی * ، آقا محمدباقر) پیوست (بحرالعلوم ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، مقدمه ، ص ۶۶؛ مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۳۴؛ حبیب آبادی ، ج ۲، ص ۴۱۶). پس از آنکه وحید به علت کهولت درس خود را تعطیل کرد، به توصیه استاد به نجف بازگشت و در آنجا حوزه درسی تشکیل داد.

شاگردان

شاگردان بسیاری تربیت کرد و به عده ای از علما اجازه روایت داد، که از آن جمله اند:

سیّد صدرالدین عاملی * ؛

شیخ جعفر نجفی * ،صاحب کشف الغطاء ؛

سیدجواد عاملی * ،صاحب مفتاح الکرامه ؛

شیخ ابوعلی حائری * ، صاحب منتهی المقال ؛

ملااحمد نراقی * ؛

سیدمحمد مجاهد * ؛

سیدابوالقاسم خوانساری * (که بحرالعلوم از او حکمت و کلام می آموخت و او نزد بحرالعلوم فقه و اصول می خواند)؛

شیخ اسداللّه شوشتری ؛

میرزا محمد نیشابوری معروف به اخباری * ؛

حجت الاسلام شفتی * ،

شیخ محمدعلی اعسم ؛

سید دلدارعلی هندی (خوانساری ، ج ۷، ص ۲۰۴؛ امین ، ج ۱۰، ص ۱۵۹ـ۱۶۰).

بحرالعلوم در ۱۱۸۶ به مشهد سفرکرد و هفت سال در آنجا اقامت گزید. در این مدت گذشته از شرکت در مجالس علمی و مباحثه با علما، نزد میرزامهدی شهید خراسانی به فراگیری فلسفه پرداخت و این حکیم او را به سبب مقام شامخ علمیش بحرالعلوم خواند. این لقب که پیش از آن به کسی اطلاق نشده بود بعدها عنوان خاندان وی شد که تا امروز به آن شهرت دارند (بحرالعلوم ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، مقدمه ، ص ۴۳؛ امین ، ج ۱۰، ص ۱۵۹).

در ۱۱۹۳ به حج رفت و در مدتی که در حجاز بود، گذشته از اقدامات سودمند دینی ، به تدریس فقه مذاهب اربعه پرداخت و افراد بسیاری در حلقه درسی او شرکت کردند. دیگر از سوانح مهمّ زندگی او مناظره کلامی با دانشمندان یهود در منطقه ذی الکِفْل بود که بر اثر آن ، گروه بسیاری به اسلام گرویدند (بحرالعلوم ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، مقدمه ، ص ۵۰ـ۶۶؛ مدرس تبریزی ، همانجا؛ حبیب آبادی ، ج ۲، ص ۴۱۷). گزارش کامل این مناظره را چندتن از حاضران در مجلسِ بحث ، از جمله صاحب مفتاح الکرامه ، ثبت کرده اند. بحرالعلوم در ۱۲۱۲، در ۵۷ سالگی ، درگذشت و نزدیک آرامگاه شیخ طوسی در نجف به خاک سپرده شد (امین ، ج ۱۰، ص ۱۵۸؛ قمی ، همانجا؛ حبیب آبادی ، ج ۲، ص ۴۲۶).

بحرالعلوم که دریکی از درخشانترین دوره های علمی شیعه می زیست ، در بعضی از علوم دینی سرآمد اقران بود، و دربعضی دیگر آگاهی لازم را داشت ، ازینرو ریاست عامّه به او منتقل شد. سیّد صدرالدین عاملی در گزارش خود گفته است که در نجف عدّه ای بحرالعلوم را در فقه برتر از شیخ جعفر نجفی می دانند و خود می افزاید که این سخن چندان هم دور از واقع نمی نماید (امین ، همانجا).

شهامت اخلاقی و روحیه اصلاح طلبی بحرالعلوم سبب شد که در دوران ریاست عامّه ، در اجرای تکالیف اجتماعی ـ دینی با بزرگان معاصر خود همکاری کند، از جمله در مسایل فتوایی مردم را به تقلید از شیخ جعفر نجفی رهنمون شد و برای قضا و رسیدگی به خصومات ، شیخ محیی الدین و برای اقامه جماعت ، شیخ حسین نجف عالم و زاهد و امام جماعت مسجد هندی را معرّفی کرد. همچنین شاگرد برجسته خود سیدجواد عاملی * ، مؤلف مفتاح الکرامه ، را به تدوین کتب ، از جمله تقریرات درس خود او، که محور آن کتاب وافی فیض کاشانی بود، تشویق کرد. خود او نیز علاوه برتدریس فقه و حدیث ، به امور مردم رسیدگی می کرد (همان ، ج ۱۰، ص ۱۵۹). در گشودن مشکلات دینی و اجتماعی و برآوردن حوایج نیازمندان کوشا بود و از جمله اقدامات مؤثر او، تعیین دقیق میقاتهای احرام و مشخص کردن محدوده مواقف حج است که در دوران توقف وی در مکه صورت گرفت .

تقوای بحرالعلوم ،

ضمن اجتناب از هرگونه سخت گیری در امورجاری زندگی ، و نیز سخاوت و همت بلند او زبانزد همگان بود، چندان که برخی به گرایشهای عرفانی در وی معتقد شده اند. به هرحال تأثیر این گرایش را در دست پروردگان و برخی از علمای پس از او نمی توان انکار کرد. همه معاصران بحرالعلوم به مقام علم و تقوای او اذعان کرده اند. حتی استاد او، وحید بهبهانی ، در سالهای پایانی عمر، چون زوال ملکه اجتهاد را در خود احتمال می داد، در مسایل فقهی از او نظرخواهی می کرد (حبیب آبادی ، ج ۲، ص ۴۱۶).

خبر تشرف وی به حضور امام دوازدهم عجل اللّه تعالی فرجه به حد تواتر رسیده است و اصل این تشرف را هیچیک از دانشمندان معاصر یا متأخر از او، انکار نکرده اند. میرزای قمی ، مؤلف قوانین الاصول ، که خود در ایران مرجعیّت داشت و مانند بحرالعلوم از شاگردان برجسته وحید بهبهانی بود، در سفری به عراق ، به دیدار سیّد بحرالعلوم رفت و پس از خلوت شدن مجلس ، ضمن اشاره به مقام معنوی او و تشرّف به دیدار امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه از وی خواست نکاتی را از آنچه دیده است بازگوید. بحرالعلوم خواست او را فقط به طور سربسته اجابت کرد و رشته سخن را تغییر داد.

نوری (۱۳۲۱، ج ۳، ص ۳۸۳) او را از این جهت فقط همردیف سیّدبن طاووس دانسته است . با اینهمه وقتی که از وی درباره امکان ملاقات باحضرت حجّت عجل اللّه تعالی فرجه در دوران غیبت سؤال شد، پاسخ داد که در احادیث شیعه روایاتی مبنی بر تکذیب مدّعیان رؤیت وارد شده است (نوری ، ۱۴۰۳، ص ۲۳۶؛ نیز رجوع کنید به غیبت * ). مقام تقوا او را در موقعیتی قرار داده که به گفته مامقانی (ج ۱، بخش ۱، ص ۱۵۶، ج ۳، بخش ۱،ص ۲۶۱)، شخصیّت حدیثی وی برتر از وثاقت و فروتر از عصمت است .

بحرالعلوم به عربی شعر می سرود و از جمله آثار او منظومه ای است در رثای امام حسین علیه السّلام ، که به اقتفای دوازده بند محتشم سروده است (بحرالعلوم ، ۱۴۰۸، ص ۲۰۷ ـ ۲۱۶). علاوه بر این ، عالمان دینی را نیز به آگاهی از فنون ادب تشویق می کرد و شاعران مذهبی را محترم می شمرد. تقدیر و تکریم او از شیخ کاظم اُزری ، مرثیه سرای برجسته عراقی ، معروف است (امین ، ج ۹، ص ۱۱).

بحرالعلوم به رغم دانش فراوان ، چندان توفیق تألیف نیافت . سبب عمده این امر را احتیاط و دقت بیش از حدّ او در نوشتن ذکر کرده اند.

آثارچندی از او برجای مانده که برخی از آنها عبارت اند از:

۱) المصابیح ، در عبادات و معاملات ، که از زمان تألیف تاکنون موردتوجه فقها بوده است ؛

۲) الدرّه النجفیّه ، که در آن دو باب طهارت و صلاه در بیش از ۰۰۰ ، ۲ بیت به نظم درآمده و برآن شرحهای فراوان نوشته شده است ؛

۳) مشکاه الهدایه ، که در واقع روایت منثور الدرّه النجفیّه در باب طهارت است ؛

۴) الفوائدالرجالیّه ، درعلم رجال که به معرفی خاندانهای معروف علمی و حدیثی و راویان و عالمان امامی و مطالب متفرقه درباره کتب حدیث و رجال اختصاص دارد و نکاتی نو از مباحث رجالی در آن تبیین شده است ؛

۵) تحفه الکرام فی تاریخ مکّه و البیت الحرام ، درباره وجه تسمیه و حدود و نقشه و نیز تاریخ بنای کعبه در روایات تاریخی درباره تأسیس و تجدید بناهای مختلف مکه ، و نیز تاریخ بنای مسجدالحرام و ضمایم آن از قبیل صفا و مروه ؛

۶) دیوان شعر، که افزون بر هزار بیت و بیشتر در مدح و رثای اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم است (بحرالعلوم ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، مقدمه ، ص ۹۴ ـ ۹۵؛ امین ، ج ۱۰، ص ۱۶۰؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۲۱، ص ۸۱؛ حبیب آبادی ، ج ۲، ص ۴۱۹ـ۴۲۱؛ زرکلی ، ج ۷، ص ۱۱۳).

علاوه بر این کتابها،بحرالعلوم بیش از هفده رساله درباره موضوعات مختلف فقهی و اصولی تألیف کرده است .

رساله ای نیز درباره سیروسلوک به او نسبت داده شده است که عده ای ، به لحاظ عدم انطباق برخی مطالب آن با موازین و آرای شیعی ، چنین نسبتی را منکرند.



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) محسن امین ، اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) محمد مهدی بن مرتضی بحرالعلوم ، رجال السید بحرالعلوم : المعروف بالفوائد الرجالیه ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۴) همو، «العقود الاثنی عشر فی رثاء سادات البشر للسید بحرالعلوم »، تراثنا ، سال ۳، ش ۱۰ (محرم ۱۴۰۸)؛
(۵) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، استانبول ۱۹۷۲، ج ۱، ص ۴۶۱، ج ۲، ص ۲۴۲؛
(۶) تحفه الکرام فی تاریخ مکه و المسجد الحرام ، نسخه خطی کتابخانه مدرسه فیضیه قم ، ش ۹۷۳؛محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثار در احوال رجال دوره قاجار ، اصفهان
(۷) ۱۳۶۲ـ۱۳۶۴ ش ؛
(۸) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات ، ج ۷، چاپ اسداللّه اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۲؛
(۹) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیر نظر محمد معین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۶۱ ش ، ذیل «بحرالعلوم ، محمد مهدی بن مرتضی »؛
(۱۰) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۱) عباس قمی ، کتاب الکنی والالقاب ، صیدا ۱۳۵۸؛
(۱۲) عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۱۳) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۴) حسین بن محمد تقی نوری ، جنه المأوی ، در مجلسی ، بحارالانوار ، ج ۵۳، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۵) همو، مستدرک الوسائل ، ج ۳، تهران ۱۳۲۱٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه ابوجعفر احمدبن علی بیهقی«بوجعفرک»(۴۷۰ه ق)

 معروف به بوجعفرک ، از دانشمندان بلندپایه لغت ، نحو، قرائت و تفسیر در سده های پنجم و ششم و صاحب کتاب تاج المصادر . وی در حدود ۴۷۰ زاده شد (یاقوت حموی ، ج ۴، ص ۴۹؛ صفدی ، ج ۷، ص ۲۱۴؛ سیوطی ، ۱۳۸۴، ج ۱، ص ۳۴۶). هیچیک از منابع از زادگاهش یاد نکرده اند، ولی با توجه به اشاره ای که ابوالحسن علی بن زید بیهقی * ، معروف به ابن فندق (ص ۲۸۸) به کلیماباد بیهق کرده که زادگاه جدّ او به نام محمد است و عبارت «نزیل ( =میهمان ) نیشابور» (قفطی ، ج ۱، ص ۸۹؛سیوطی ، ۱۹۶۰، ص ۴) و نیز نسبت بیهقی که همه در آن اتفاق دارند، به نظر می رسد که در بیهق زاده شده و سپس به نیشابور کوچیده و در آنجا اقامت گزیده باشد.

در منابع درباره تحصیلات و استادان و زندگانی وی جز این نمی یابیم که از محضر قاضی ابونصراحمدبن محمدبن صاعد حنفی (متوفی ۴۸۲) و واعظ معتزلی ، ابوالحسن علی بن حسن صندلی (متوفی ۴۸۴) بهره گرفت و صحاح اللغه جوهری ( تاج اللغه و صحاح العربیه ) و کتابهای بسیار دیگری را نزد ابوالفضل احمدبن محمد میدانی (متوفی ۵۱۸) خواند و از برکرد (یاقوت حموی ، ج ۴، ص ۴۹ـ ۵۰، ج ۵، ص ۴۸؛سیوطی ، ۱۹۶۰؛صفدی ، همانجاها).

به روایت ابن فندق (ص ۲۸۹) در ۵۱۴، امام جامع قدیم نیشابور و دارای کُتّاب (مدرس ، مکتب ) بوده است . جز ابن فندق که کتاب تاج المصادر او و چند کتاب دیگر را نزد او خوانده ، شاگردان بسیار دیگری نیز در مکتب او تعلیم دیده اند که منابع با اوصافی نظیر «اصحاب نجباء» و «تلامذه نجباء» از آنان یاد می کنند (یاقوت حموی ، ج ۴، ص ۴۹؛قفطی ؛صفدی ؛سیوطی ، ۱۳۸۴، همانجاها).

در منابع آمده است که جز در اوقات نماز از خانه خارج نمی شد و به دیدار کسی نمی رفت ، اما مردم به قصد تعلّم وتبرک به دیدار او می شتافتند. عبارت قفطی (همانجا)  اگر سهوی رخ ننموده باشد  دلالت بر این دارد که خانه او در مسجد بوده است . بوجعفرک بیهقی پس از نمازعصر روز سه شنبه ، آخرین روز از ماه رمضان ۵۴۴ براثر بیماری کوتاهی درگذشت و در روز عیدفطر در مقبره نوح به خاک سپرده شد (یاقوت حموی ؛صفدی ، همانجاها؛قفطی ، ج ۱، ص ۸۹ ـ۹۰).

آثار باقیمانده از بیهقی عبارت است از:

۱) المحیط بلغات القرآن ، نسخه ای از این کتاب به کوشش حسین شفیعی فریدنی ، در مجموعه ای به چاپ رسیده است ( میراث اسلامی ایران ، دفتر سوم ، ص ۷۵۱ـ۸۳۶)؛

۲) ینابیع اللغه ، در واقع همان صحاح اللغه جوهری است که بیهقی آن را از شواهد پیراسته و مطالب مفیدی از تهذیب اللغه ازهری و الشامل ابومنصور جبّان و معجم مقاییس اللغه ابن فارس بدان افزوده است . این اثرکتابی مفید و تقریباً هم حجمِ الصحاح است ؛

۳) تاج المصادر ( رجوع کنید بهادامه مقاله ). یاقوت حموی (ج ۴، ص ۵۰) کتاب دیگری به نام المحیط بعلم القرآن را از تألیفات بیهقی دانسته است که ظاهراً همان المحیط بلغات القرآن است . دکتر احمد عبدالغفور عطّار در مقدمه صحاح جوهری (ج ۱، ص ۱۶۳ـ ۱۶۴) و نیز در الصحاح و مدارس المعجمات العربیه (ص ۱۹۴ـ ۱۹۵) که در واقع چاپ دوم و مستقل همان مقدمه صحاح اللغه است ، دو کتاب المحیط بلغات القرآن و ینابیع اللغه بیهقی را، به سبب ارتکاب خطا در فهم منابع ، به تاج الدین خواری (متوفی ۵۸۰) نسبت داده و علینقی منزوی نیز براثر خطایی مشابه ، کتابی به نام الفرائد را به بیهقی نسبت داده است که اصلی ندارد ( رجوع کنید بهاحمد بیهقی ، مقدمه عالم زاده ، ص پنجاه و شش ـ پنجاه ونه ).

از میان آثار بیهقی تاج المصادر مشهورتر و به سبب اشتمال بر غالب مصادر عربی (نزدیک به هفده هزار مصدر) و برابرهای فارسی آنها پیوسته منبعی غنی و موثّق برای فرهنگ نویسان فارسی زبان بوده است . به گفته مؤلّف ، مواد عربی تاج المصادر از قرآن کریم و احادیث و نیز افعال کثیرالاستعمال دیوانهای عرب گردآمده و در شرح و معنای این مواد از چند کتاب نظیر دیوان الادب فارابی ، صحاح اللغه جوهری ، تهذیب اللغه ازهری ، الغریبین هروی و المصادر زوزنی بهره گرفته شده است (همان ، ص شصت وشش ، شصت وهشت ـ شصت ونه ). تاج المصادر در دوبخش بزرگِ مصادر ثلاثی مجرد و مصادر ثلاثی مزید و رباعی مجرد و مزید تدوین یافته است . بخش نخستین ، خود براساس حرکت عین الفعل در ماضی و مضارع ، به شش باب و آنگاه هریک از این ابواب به بخشهای فرعی سالم ، مضاعف ، اجوف ، ناقص و مهموز منقسم گردیده که این بخشهای فرعی نیز دارای بخشهای کوچک دیگری چون مضاعف مهموزاللام است .

سپس مصادر، برحسب حرف آخر و ترتیب الفبایی ، در این بخشهای اصلی و فرعی و ابواب جای یافته است . در هریک از ابواب مصادر بخش دوم (ثلاثی مزید و رباعی مجرد و مزید) نیز همین تقسیمات عیناً اعمال شده است . در این تقسیم و ترتیب هم تأثیر دیوان الادب فارابی دیده می شود و هم تأثیر الصحاح جوهری و المصادر زوزنی (همان ، ص شصت وهشت و فهرست ). تاج المصادر یک بار در ۱۳۰۱ به خط ملک الکتاب میرزامحمد شیرازی در بمبئی در ۲۲۹ صفحه کوچک و دو بخش در یک مجلّد چاپ شده و باردیگر به تصحیح و تحشیه و تعلیق هادی عالم زاده ، در تهران و در دو جلد (جلد اول ، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی ، ۱۳۶۶ش ، و جلد دوم ، پژوهشگاه علوم انسانی ، ۱۳۷۵ش ) همراه با فهارس گوناگون نشر یافته است .



منابع :

(۱) تهران ۱۳۶۶ ش ؛احمدبن علی بیهقی ، تاج المصادر ، چاپ هادی عالم زاده ،
(۲) علی بن زید بیهقی ، کتاب تاریخ بیهق ، چاپ کلیم الله حسینی ، حیدرآباد ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛
اسماعیل بن حماد جوهری ، الصّحاح : تاج اللغه و صحاح العربیه ، چاپ احمد عبدالغفور عطّار، تهران

(۳) ۱۳۶۸ ش ، بیروت ( بی تا. ) ، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۴) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بغیه الوعاه فی طبقات اللغویین والنحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، مصر ۱۳۸۴؛
(۵) همو، کتاب طبقات المفسرین ، چاپ مورسینگ ، لیدن ۱۸۳۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۰؛
(۶) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۷، چاپ احسان عباس ، ویسبادن ۱۳۸۹/ ۱۹۶۹؛
(۷) احمدبن عبدالغفور عطار، الصحاح و مدارس المعجمات العربیه ، بیروت ۱۳۸۶/۱۹۶۷؛
(۸) علی بن یوسف قفطی انباه الرواه علی انباه النحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۹) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۵

زندگینامه شیخ محمدباقر بهاری(۱۲۷۵ه ق)

بهاری ، شیخ محمدباقر بن محمدجعفر، مجتهد متنفذ و از رهبران مشروطه خواه همدان . به نوشته فرزندش در ۱۲۷۵ (مرعشی ، ش ۲، ص ۶۷) و به قول دیگر در ۱۲۷۷ در روستای بهارِ همدان به دنیا آمد (امین ، ج ۳، ص ۵۳۷؛ حرزالدین ، ج ۱، ص ۱۴۴). در کودکی به علت ناتوانی در فراگیری ، از مکتب اخراج شد، اما بعدها به عنوان یکی از علمای بزرگ همدان شناخته شد (امین ، همانجا).

ابتدا نزد پدرش درس می خواند، سپس به همدان رفت و مقدمات را در مدرسه آخوند ملاحسین همدانی نزد محمد اسماعیل همدانی فراگرفت . بعد از آن به بروجرد رفت و نزد میرزا محمود طباطبائی ، صاحب المواهب (شرح منظومه بحرالعلوم )، دروس سطح را به پایان رسانید. پس از طی مراتب بعدی تا درس خارج ، در ۱۲۹۷ به نجف رفت و اخلاق و سلوک و حکمت را نزد علامه بزرگ ملاحسین قلی همدانی شَوَنْدی آموخت ، و از شاگردان خاص او شد. با درگذشتِ استادش و پس از بیست سال اقامت در نجف ، در ۱۳۱۶ به همدان بازگشت (همانجا؛ درخشان ، ج ۲، ص ۵۱؛ مرعشی ، ش ۲، همانجا، ش ۳، ص ۳، ۵).

دیگر استادان او در نجف عبارت بودند از:

میرزا محمدحسن شیرازی ،

شیخ محمد حسین کاظمی ،

ملامحمد شَرَبیانی ،

ملامحمد ایروانی ،

حاج میرزا حسین خلیلی ،

شیخ حسن مامقانی ،

شیخ محمد طه نجف ،

میرزا حبیب الله رشتیو نیز

آخوند ملامحمد کاظم خراسانی و

شیخ لطف اللّه مازندرانی (همانجاها؛ حرزالدین ، ج ۱، ص ۱۴۵).

پس از درگذشت مجتهد مبرّز همدان ، حاج سیدعبدالمجید گروسی (متوفی ۱۳۱۸)، بهاری به خواهش اهالی شهر تصدی مناصب دینی و امامت مسجد جامع و تولیت موقوفات آن را به عهده گرفت و در کنار آن برای امرار معاش به کشاورزی اشتغال داشت (اذکایی ، ۱۳۷۴ ش ، ص ۷؛ مرعشی ، ش ۲، ص ۶۸). او به اجرای احکام الهی و حدود شرع سخت پایبند بود و زمانی که دیگران جرأت اجرای حدود را نداشتند، شخصاً به اجرای آنها می پرداخت (درخشان ، همانجا).

بهاری به عنوان یک روحانی انقلابی ،

در نهضت مشروطه در همدان سهم مهمی داشت و به نفع مشروطه در آنجا جنبشهایی برپا کرد (مرتضوی برازجانی ، ص ۸۰؛ مرعشی ، ش ۲، همانجا)، اما در ادبیات مشروطه از او کمتر نام برده شده است . او از لحاظ فکری نیز از جنبش مشروطه حمایت می کرد و ایضاح الخطا را در همین خصوص نوشت که ردّی بود بر بیانیه شیخ فضل الله نوری * و انتقاد از استبداد و بیان زیانهای آن ( دایره المعارف تشیع ، ذیل مادّه ؛ اذکایی ، ۱۳۷۵ ش ، ص ۱۵۳). به عقیده وی ، میان «مشروطه » و «مشروعه » هیچگونه تعارضی وجود ندارد و مشروطه همان مشروعه است .

وی در نهضت روحانیون عدالتخواه تهران و هجرت ایشان به قم در جمادی الا´خره ۱۳۲۴ نیز شرکت فعال داشت ، هر چند به علت بی نتیجه ماندن آن از نیمه راه بازگشت . همچنین در انتخابات مجلس اول از همدان با تأیید حاج شیخ تقی وکیل الرعایا، سهم بسزایی در حمایت از مشروطه داشت . بهاری در ۲۲ شعبان ۱۳۲۵ به عضویت «انجمن ولایتی » همدان ، و سپس به ریاست آن برگزیده شد ( دایره المعارف تشیع ، همانجا؛ اذکایی ، ۱۳۷۴ ش ، ص ۸).

در مبارزه مسلّحانه در دوره استبداد صغیر بر ضد محمد علیشاه قاجار، به تشکیل دسته ای مسلح در همدان مبادرت کرد ( دایره المعارف تشیع ؛ اذکایی ، ۱۳۷۵ ش ، همانجاها) و قصد داشت که هنگام تبعید آیت اللّه بهبهانی * ، رهبر متنفذ مشروطه ، به عتبات عالیات ، به یاری این دسته به سربازان دولتی حمله کند، اما آیت اللّه بهبهانی او را از این کار بازداشت . علی رغم این فعالیتها، در قضیه فرار سیدجمال الدین واعظ به همدان پس از کودتای محمد علیشاه ، به بهانه ای حاضر به شفاعت او نشد (صفایی ، ج ۱، ص ۱۹۸؛ مرتضوی برازجانی ، ص ۸۰؛ اذکایی ، ۱۳۷۴ ش ، ص ۸ ـ۹).

در ۱۳۲۸، مجلس شورای ملی بهاری را به عنوان یکی از پنج مجتهد بزرگ ایران («هیأت خمسه علمیّه ») به عضویت مجلس برگزید، اما وی آن را نپذیرفت . در اوایل ۱۳۲۹ که «هیأت اتحادیه » با عضویت شصت الی هفتاد تن از علمای اعلام تشکیل شد، شیخ باقر به ریاست آن برگزیده شد و گویا ریاست انجمن ولایتی را به امام جمعه همدان واگذاشت . مخالفت بهاری با سالارالدوله ، برادر محمد علیشاه که کردستان را تصرف کرده بود، به حدی بالا گرفت که نیروهای سالار قصد به توپ بستن منزل او را داشتند، اما حمله مردم و طرفداران بهاری به ایشان مانع این امر شد.

عوامل محمد علیشاه و سالارالدوله ، چندین بار قصد ترور بهاری را داشتند که موفق نشدند. بهاری در رجب ۱۳۳۲، خود را نامزد نمایندگی دوره سوم مجلس از همدان کرد، اما رأی نیاورد. ظاهراً سختگیریهای او در اجرای حدود و احکام شرعی تا حدی از مقبولیت او کاست و سرانجام او را خانه نشین کرد. وی در طول زندگی خود به شاه ، وزیر و وکلا نیز در باب جلوگیری از منهیات و امر به معروف و موارد دیگر تذکرهایی می داد که برخی از تلگرافهای او در این خصوص موجود است . او سال بعد، یعنی در ۱۳۳۳، در همدان درگذشت ( دایره المعارف تشیع ، همانجا؛ اذکایی ، ۱۳۷۴ ش ، ص ۸).

بهاری بیشتر اوقات خود را به تدریس و تألیف می گذراند.او نزدیک به شصت کتاب و رساله در موضوعاتی چون فقه ، حدیث ، اصول و رجال به فارسی و عربی تألیف کرد ( دایره المعارف تشیع ؛ درخشان ، هما ن جاها)

از جمله :

الفوائد الاصولیه در موضوع تسامح در ادله سنن ؛

دعوه الرشاد در ردّ اشاعره ؛ روح الجوامع در علم رجال ؛

الجمع بین فاطمیّتین ؛

اعلان الدعوه و الدعوه الحسینیه در استحباب گریه کردن برای امام حسین علیه السلام ؛

الدره الغرویه و التحفه الحسینیه در سه جلد؛ در احوالات حضرت سیدالشهداء علیه السلام ؛

رساله ای درباره عدالت ؛

رساله الوجیزه در غیبت امام عصر (عج )؛

آیه کن فیکون ، رساله ای درباره اینکه این آیه در تأیید عقاید اخباریها نیست ؛

التنبیه علی امرالکتب ، درباره تحریف در نسخه های چاپ شده در بعضی کشورهای اسلامی ؛

تسدیدالمکارم و تفضیح الظالم ، در بیان تحریف نسخه چاپ شده کتاب مکارم الاخلاق طبرسی چاپ ۱۳۰۳ مصر.

وی همچنین دارای حواشی و ردیّه هایی است ،

از جمله حاشیه بر قوانین میرزای قمی ،

فرائد الاصول و مکاسب شیخ انصاری ،

المقاصد العلیه شهید ثانی ،

منبع الحیاه سید نعمت الله جزائری ،

الفیه ابن مالک ؛

ردیّه بر نصاری ،

ردّ بر منکران صاحب الزمان و ردّ بر قصیده بغدادیه که در انکار وجود صاحب الزمان بوده است ( دایره المعارف تشیع ، همانجا؛ درخشان ، ج ۲، ص ۵۲؛ حرزالدین ، ج ۱، ص ۱۴۶؛ مدرس تبریزی ، ج ۶، ص ۳۷۹؛ مرعشی ، ش ۲، ص ۶۸ـ۷۴، ش ۳، ص ۹۳).

همنامی بهاری و پدرش ، با شیخ محمدباقر محمد جعفر الجندقی (متوفی ۱۳۱۹) رئیس فرقه شیخیه همدان ، برخی انتسابات و اشتباهات راجع به تألیفات این دو در منابع پدید آورده است ( دایره المعارف تشیع ؛امین ، همانجاها).



منابع :

(۱) پرویز اذکایی ، «برگهایی از تاریخ سوسیال دموکراسی همدان »، گفتگو ، ش ۱۲، (تابستان ۱۳۷۵)؛
(۲) همو، «بهار و بهاری »، همدان ( فصلنامه )، سال ۱، ش ۴، (زمستان ۱۳۷۴)؛محسن امین ، اعیان الشیعه ،

(۳) چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء و الادباء ، قم ۱۴۰۵؛
(۵) دایره المعارف تشیع ، زیر نظر احمد صدر حاج سیدجوادی ، کامران فانی ، و بهاءالدین خرمشاهی ، تهران ۱۳۶۶ ش ـ ، ذیل «بهاری ، محمدباقر» (نوشته پرویز اذکایی )؛
(۶) مهدی درخشان ، بزرگان و سخن سرایان همدان ، تهران ۱۳۴۱ـ۱۳۴۲ ش ؛
(۷) ابراهیم صفایی ، رهبران مشروطه ، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۸) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۹) اسماعیل مرتضوی برازجانی ، زندانی بزهرود ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۱۰) محمود مرعشی ، «کتابخانه شخصی آیت الله بهاری همدانی (ره )»، شهاب ، سال ۴، ش ۲ (تابستان ۱۳۷۷)، ش ۳ (پاییز ۱۳۷۷).

  دانشنامه جهان اسلام   جلد ۴