توسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام(آیت الله محمد تقی آملی)

در سال ۱۳۳۲ هجرى قمرى حصبه شیوع شد و تمام افراد خانواده ما مبتلا به حصبه شدند و پرستارى نداشتیم و همشیره ام که عیال آقا شیخ على طالقانى بود و در آن زمان تازه شوهرش فوت نموده بود، با یک دختر شیر خواره اش به منزل ما آمد و مشغول پرستارى ما شد. یک پسر شیرخواره از بنده تلف شد، بقیه مریض ها عافیت یافتند.

 

 در آخر کار، همشیره با طفل صغیرش – هر دو – مبتلا شدند و آن طفلک فوت کرد و حال همشیره بسیار سخت شد به طورى که مرض ایشان از همه ماها شدیدتر شد و من از فوت ایشان بسیار وحشتناک بودم به این جهت که او اولاد خود را فداى من نموده و براى پرستارى از من و مرضاى من مبتلا به این مرض شده بود. چند طبیب بر بالین ایشان آوردیم و همه از معالجه ، مایوس بودند و مى گفتند: کار ایشان با خداست ، اگر خواهد شفا بخشد.

 

 و من که تازه از حصبه درآمده و ضعیف بودم چون این را شنیدم بى حال بر زمین افتادم و در آن حالى متوسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام شدم و آن حضرت را شفیع درگاه حضرت حق قرار دادم و با حال اضطرار شفاى همشیره ام را طلبیدم ، در این حال پسر زنى که براى پرستارى نزد ما بود و به او خاله جان مى گفتیم بر بالین آن نشسته بود و لوازم تجهیز و تکفین را حاضر نموده بودند،

 

 یک مرتبه مریض به هوش آمد و گفت : خاله جان ! من خوب شدم ، حضرت موسى بن جعفر علیه السلام آمدند و پیراهن مرا از بر من برون کردند و در سر آبى که از وسط خانه مى گذشت افکندند و من دیگر هیچ دردى ندارم ! و ظهر همان روز همشیره اظهار گرسنگى کرد و ما چند دانه نان شیرینى ولیعهدى به او خورانیدیم و الحمدلله رب العالمین

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

شفاى چشم دخترم به عنایت حضرت ابوالفضل علیه السلام(آیت الله محمد تقی آملی)


آیت الله آملى در خاطراتش چنین نگاشته است : قضیه شفا یافتن چشم دخترم به کرامت ابوالفضل علیه السلام و شرح آن قضیه این بود که پدر و مادرم براى شدت علاقه اى که با من ضعیف داشتند، به واسطه اینکه در آن وقت پسرى غیر از من نداشتند، مرا در ابتداى تکلیف تزویج نمودند و خداوند به من دخترى عنایت فرمود و نام او را سکینه نهادم ،

 بعدها ملقب شد به عصمت الشریفه و من را آن وقت هیجده ساله بودم و آن دختر در دو سالگى مبتلا به درد چشم شد و در چشمش یک قطعه لک پیدا شد و معالجه اش ‍ صعوبت پیدا کرد، به مطب مرحوم میرزا على خان ناصر الحکماء بردیمش و طول کشیده بود چشم او، تا آنکه مصادف شد با ایام عاشورا و در منزل ما شبها مجلس روضه بود.

 یکى از آن شبها خوابى دیده شد که اینک خواب بیننده را یادم نیست که خودم بودم یا والده صبیه یا شخص ثالثى ؛ در هر صورت ، در خواب دیده شده بود که حضرت ابوالفضل علیه السلام به آن مجلس تشریف آورده از اثر مقدم شریفشان ، خداى متعال چشم آن دختر را شفا بخشید و طولى نکشید که چشمان آن بچه خوب شد و تا آخر عمر درد چشم ندید و آن دختر در سن چهل سالگى در سنه ۱۳۶۱ هجرى قمرى – بعد از فوت شوهرش – در نجف اشرف فوت نمود و چهار دختر و پسر از خود باقى گذاشت و مرا به داغ خود غمگین کرد رحمه الله علیها

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

ارتباط بعد از ارتحال(علامه حسن زاده آملی)

 آیت الله حسن زاده آملى فرمودند: … وقتى که خدمت آقاى الهى طباطبایى مى رسیدم ، از ایشان مى خواستم شما که به محضر آقا به میرزا على آقاى قاضى ، آقا مى گفتند مشرف مى شوید، سفارش ما را هم بکنید. با این که آقاى قاضى وفات یافته بودند، اما شاگردان شان هم چون علامه طباطبایى و اخوى ایشان آقاى الهى و آقاى شیخ محمد تقى آملى خدمتشان مى رسیدند.

چنانچه خداوند در قرآن به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى فرماید: و اسئل الرسل ، گر چه عده اى مضافى را در تقدیر گرفتند و آیه را به و اسئل امم الرسل تفسیر کردند، اما نیازى به این تقدیر نیست . نفس قدسیه الهیه مى تواند در همه عوالم محشر داشته باشد و این مطلب از آیات و روایات استفاده مى شود.

این که امام العارفین ، امیرالمومنین علیه السلام مى گوید:الهى حب لى کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک .

یعنى چه ؟ مگر چشم سر مى تواند حجاب ها را خرق نماید؟!…
علامه حاج شیخ عباس حائرى در کتاب حوادث الایام مى نویسد:
وفاه الفقیه الاکبر و المدرس الشهیر الشیخ محمد تقى الاملى فى طهران الاثنین ۱ ذى الحجه ۱۳۹۱ هق ؛
۲۹ آذر ۱۳۵۰ هش ؛
۲۰ کانون الاول ۱۹۷۱ میلادى .

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

تجلیل از دوست(علامه حسن زاده آملی)

استاد حسن زاده آملى مى فرماید: وقتى در محضر آیت الله شیخ محمد تقى آملى بودم ایشان چنین فرمایشى به من فرمودند: ما همان وقت که در نجف در خدمت جناب حاج سید على قاضى بودیم ، علامه طباطبائى و آقا سید احمد کربلائى کشمیرى ایشان غیر از سید احمد کربلائى است که استاد آیت الله سید على قاضى مى باشد در میان شاگردان مرحوم قاضى بر دیگران تفوق داشتند.

  و این فرمایش آقاى حاج شیخ محمد تقى آملى بود که ایشان در همان وقت در نجف مکاشفاتى داشتند، در عرفان عملى ، در مراقبت نفس ، بسیار قوى بود و آن جناب با داشتن دو بال عرفان نظرى و عرفان عملى دارا و متنعم بود، خداوند درجاتش را متعالى بفرماید.

  در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

تدریس آیت الله آملى

 

آیت الله آقا سید رضى شیرازى فرمودند: آقاى آملى فقه و اصول تدریس مى کرد و درس اخلاق هم در مسجد مجد تدریس ‍ مى نمودند که عده اى از مامورین شرکت مى کردند. البته آیت الله آملى درس اخلاق را به روش علمى تدریس مى کردند. ولى تعهدها از گفتن درس فلسفه و معقول منصرف شدند. حالا چه پیشامدى رخ داده بود نمى دانم .

خود من در سال ۱۳۴۲یعنى ۳۸ سال پیش از خدمت ایشان درخواست درس معقول کردم ایشان خیلى مودبانه عذر آوردند. عرض کردم : پس درس اصول بدهید. فرمودند: دلم مى خواهد فقه بگویم و قول مى دهم مسائل اصول را کاملا در آنجا متعرض بشوم . شرح عروه و درس خارج را از کتاب میاه شروع کردند.

 آیت الله آملى همین مصباح الهدى فى شرح عروه الوثقى را به شکل جزوه مى نوشت و در درس خارج آنرا مى خواند و بحث مى کرد. کتاب صلاه را نگفت و فرمود که چون من صلاه میرزا نائینى را در سه جلد نوشته ام دیگر لازم نیست تدریس کنم . اینجانب حدود هشت سال در درس ایشان حاضر شدم .

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

چگونه کلاس اخلاق(آقاسید علی قاضی ) تشکیل شد؟

مرحوم قاضى همیشه در ایام زیارتى ، از نجف اشرف به کربلا مشرف مى شد، هیچگاه کسى ندید که او سوار ماشین شود و از این سو احدى مطلع نشد جز یک نفر کسبه بازار ساعت بازار بزرگ که به مشهد مقدس مشرف شده بود و مرحوم قاضى را در مشهد دیدم . مرحوم قاضى خیلى عصبانى شدند و گفتند: همه مى دانند که من در نجف بوده ام و مسافرتى نکرده ام .

علامه طهرانى در پاورقى کتاب مهر تابان مى فرماید: این داستان را سابقا براى بنده ، دوست معظم حقیر، جناب حجه الاسلام آقاى حاج سید محمد رضا خلخالى دامت برکاته که فعلا از علماى نجف اشرف هستند، نقل کرده اند…

نقل آقاى خلخالى این تتمه را داشت که : چون آن مرد کاسب از مشهد مقدس به نجف اشرف مراجعت کرد به رفقاى خود گفت : گذرنامه من دچار اشکال بود و در شهربانى دست مى شد و من براى مراجعت ، به آقاى متوسل شدم و گذرنامه را به ایشان دادم و ایشان گفتند: فردا برو شهربانى و گذرنامه ات را بگیر!

 من فرداى آن روز به شهربانى مراجعه کردم ، شهربانى گذرنامه مرا اصلاح کرده و حاضر نموده بود، گرفتم و به نجف برگشتم .

 دوستان آن مرد گفتند: آقاى قاضى آمد و داستان خود را مفصلا براى آقاى قاضى گفت و مرحوم قاضى انکار کرده و گفت : همه مردم نجف مى دانند که من مسافرت نکرده ام .

 آن نزد فضلاى آن عصر نجف اشرف چون آقاى حاج شیخ محمد تقى آملى آمد و داستان را گفت . آنها به نزد مرحوم قاضى آمده و قضیه را بازگو کردند و مرحوم قاضى انکار کرد و آنها با اصرار و ابرام بسیار، مرحوم قاضى را وادار کردند که براى آنها یک جلسه اخلاقى ترتیب داده و درس اخلاق براى آنها بازگو بگوید. در آن زمان ، مرحوم قاضى بسیار گمنام بود و از حالات او احدى خبر نداشت ؛ و بالاخره قول داد براى آنها یک جلسه درس اخلاق معین کند و جلسه ترتیب داده شد و در ردیف اول ، همین افراد به اضافه آقاى حاج سید حسن مسقطى و غیر هم ، در آن شرکت داشتند.

آیت الله حسن زاده آملى هم فرمودند: یکى از شاگردان آن مرحوم نقل کرد: من محمد تقى آملى شب در خانه به متکا تکیه داده بودم و قرآن مى خواندم ، فردا که به درس حضرت استادم آیت الله قاضى ، حاضر شدم بدون سوال از من ، فرمودند: این چه نوع قرآن خواندن است ؟! مدتى از این ماجرا گذشت ، شبى دیگر که مى خواستم در خانه پایم را دراز کنم ، کتاب ها را بالاى طاقچه گذاشتم تا رعایت ادب بشود، صبح که به درس آمدم حضرت استاد فرمودند: حالا کتاب ها را بالا گذاشتى ، بى ادبى نیست !

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

آمادگى کامل براى ارتحال(آیت الله محمد تقی آملی)

پدر در اواخر عمر بسیار ناتوان شده بودند و چند وقتى بود که حمام نرفته بودند و خیلى وقت بود که براى نماز تیمم مى نمودند. روز قبل از وفات ایشان به منزلشان رفتم و دیدم که خادم حمام را گرم نموده و پدر مى خواهند به حمام بروند بسیار خوشحال شدم که خدا را شکر حالشان مساعد است .

 

 بعد از استحمام تب لرز شدیدى ایشان را فرا گرفت و در حدود ۳ ساعت به همین حالت بودند بعد لرزش کمتر و حالشان بهتر شد کمى استراحت نمودند و کمى آب خواستند تا وضو بگیرند بعد از وضو مشغول ذکر و زیارت شدند و زیارت حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام که در بالاسر حضرت على علیه السلام وارد شده به صورت زیبایى قرائت نمودند و در رختخواب دراز کشیدند و لبهاى مبارکشان را تکان مختصرى دادند و جان به جان آفرین تسلیم نمودند.

سه یا چهار روز قبل از فوت پدر، شب در منزل ایشان بودم و در اتاق مجاور اتاق آقا خوابیده بودم . نیمه شب بود که دیدم پدرم با یک حالت عجیبى وارد اتاق من شد، بیدار شدم و گفتم آقا جان چیزى لازم دارید. فرمودند که این خادم چرا نیامده ،این بخارى را روشن کند. مى خواهم نوشته هایم را تکمیل کنم .

 گفتم که آقا الان نصف شب است و خادم به این زودى نمى آیند و بعد ایشان را به اتاقشان بردم تا دوباره استراحت نمایند تا اینکه در روز تشییع جنازه ایشان حاج آقا اشرفى که از خطباى تهران بودند رو به مردم کرده و گفته بودند که شما گمان نکنید که شخص عادى را از دست داده ایم ایشان حضرت آیت الله آملى از اولیاء الله بودند،

 بنده چند روز پیش خدمت ایشان رسیدم تا از احوالشان جویا شوم فرمودند: حاج آقا دیشب خواب دیدم که حضرت بقیه الله علیه السلام مرا خواندند و فرمودند که مقدمات را فراهم کن که چند روز دیگر بیشتر در این دنیا نخواهى بود. بعد من متوجه شدم که پدر همان شب که سراسیمه از اتاق بیرون آمدند و خواستند نوشته هاى خود را به اتمام برسانند همان شبى بود که حضرت بقیه الله علیه السلام خبر وفاتشان را داده بودند.

 

پدر هیچگاه نماز شب را ترک نمى کردند. هر شب دو ساعت قبل از اذان صبح بیدار مى شدند و مشغول عبادت و تهجد مى شدند در زمانى هم که در نجف اشرف بودیم دو ساعت قبل از آن به حرم مطهر حضرت على بن ابى طالب علیه السلام مشرف مى شدند و مشغول عبادت مى شدند.

 

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

 

 

نشانى داده اندت از خرابات(آیت الله محمد تقی آملی)

آیت الله حسن زاده مى فرماید: … چهارشنبه ۲۷ ذى حجه ، ۱۳۷۴ هق از قم به تهران رفتم و به محضر مبارک جناب استاد آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى – رضوان الله تعالى علیه – مشرف شدم و خوابى که ایشان را دیده ام که در عالم رویا به من ، فرمود: التوحید ان تنسى غیرالله به ایشان عرض کردم ، این جمله توحیدیه را که از من شنید این بیت گلشن راز عارف شبسترى را در بیان آن برایم قرائت فرمود:

 نشانى داده اندت از خرابات
که التوحید اسقاط الاضافات

اما مرحوم آملى ، مصرع اول را چنین قرائت فرمود:

خبر در داده اندت از خرابات .

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

دیدار با امام زمان علیه السلام(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

علامه طباطبایى رحمه الله علیه فرمودند: مرحوم قاضى مى فرمود: بعضى از افراد زمان ما مسلما ادراک محضر مبارک آن حضرت را کرده اند و به خدمتش شرفیاب شده اند. یکى از آنها در مسجد سهله در مقام آن حضرت که به مقام صاحب الزمان معروف است ، مشغول دعا و ذکر بود که ناگهان مى بیند آن حضرت در میانه نورى بسیار قوى ، که به او نزدیک مى شدند؛ و چنان ابهت و عظمت آن نور او را مى گیرد که نزدیک بود قبض روح شود؛ و نفس هاى او قطع و به شمارش افتاده بود و تقریبا یکى دو نفس به آخر مانده بود که جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلالیه خدا قسم مى دهد که دیگر به او نزدیک نگردند.

بعد از دو هفته که این شخص در مسجد کوفه مشغول ذکر بود حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى یابد و به شرف ملاقات مى رسد. مرحوم قاضى مى فرمود: این شخص آقا شیخ محمد تقى آملى بوده است !

  درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

اقتداى امام خمینى به آیت الله العظمى آملى

 

آیت الله آقا شیخ یحیى عابدى فرمودند: طلبه قم بودند و مى خواستم به مشهد مقدس مشرف شوم آمدم تهران بلیط تهیه کنم . آن موقع مرکز بلیط فروشى در میدان توپخانه و اطراف آنجا بود. چون وقت مغرب بود رفتم در مسجد مجد نماز بخوانم دیدم امام خمینى قدس سره که آن زمان معروف به حاج آقا روح الله بودند در صف چهارم نماز جماعت ایستاده و به آیت الله آملى اقتداء کرده است . امام خمینى به ایشان اظهار ارادت مى نمود.                                         

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

علامه حسن زاده آملی : لیله القدر فاطمه زهرا علیه السلام

 

آیت الله حسن زاده آملى مى فرماید: در حدود بیست و پنج سال قبل ، در فرخنده روزى به محضر مبارک علم و طور تحقیق ، حبر فاخر و بحر زاخر آیت حق استاد بزرگوار جناب حاج شیخ محمد تقى آملى – کساه الله جلابیت رضوانه – تشرف حاصل کرده بودم . 

در آن اوان در لیله القدر سخن به میان آوردم و نظر شریفش را در بیان آن استفسار نمودم . از جمله اشاراتى که برایم بشارت بوده است این که فرمودند: به بیان امام صادق علیه السلام که جده اش صدیقه طاهره علیه السلام را لیله القدر خوانده است و لیله القدر را به آن جناب تفسیر فرموده است دقت و تدبر نمایید.

پس از آن براى تحصیل حدیث ، فحص بسیار کردم تا به ادراک آن در تفسیر شریف فرات کوفى – رضوان الله تعالى – که حامل اسرار ولایت است توفیق یافتم … 

… گاه استاد به گونه اى که کلید به دست شاگرد مى دهد و اگر شاگرد هم ، فرد قابلى باشد، همین که استاد کافى است که او را از بسیارى کتاب ها و استادان دیگر، بى نیاز سازد. مثلا این رساله انسان و قرآن ما، عصاره دو کلمه آقاى قزوینى و آقاى آملى است . لیله القدر، فاطمه زهرا علیه السلام است .

 

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

 

 

رمز موفقیت(علامه حسن زاده آملی)(آیت الله محمد تقی آملی)

 

 استاد حسن زاده از قول استادشان مرحوم آقاى شیخ محمد تقى آملى رحمه الله علیه نقل کردند که ایشان مى فرمود: آقا! درس ‍ خواندن و به جایى رسیدن بایستى با جان کندن همراه باشد، با تنبلى نمى توان به جایى رسید. بدانید هر فصلى نمى شود درس خواند، قدر جوانى تان را بدانید، همین الان وقت درس خود شماست . هر چقدر الان بیشتر زحمت بکشید در آینده کارتان سبک تر است ؛


هر که سخن با سخنى ضم کند

قطره اى از خون جگر کم کند 

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

شان انبیاء و ائمه اطهار علیه السلام را بشناسیم(علامه حسن زاده آملی)


استاد حسن زاده آملى مى فرماید: از جناب استاد آیت الله شیخ محمد تقى آملى – رضوان الله علیه – پرسیده ام که حضرت سلیمان نبى علیه السلام چرا خودش عرش بلقیس را از سباى یمن به شام نیاورد و از دیگران خواست ، تا عفریتى از جن و آصف بن برخیا – وزیر حضرت سلیمان علیه السلام – قال یا ایها الملا ایکم یاتینى بعرشها قبل ان یاتونى مسلمین * قال عفریت من الجن انا اتیک به قبل ان تقوم من مقامک و انى علیه لقوى امین * قال الذى عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یدتد الیک طرفک …

حضرت سلیمان علیه السلام گفت : اى سران کشور! کدام یک از شما تخت او را – پیش از آن که مطیعانه نزد من آیند – براى من مى آورد؟ عفریتى از جن گفت : من آن را پیش از آن که از خود برخیزى براى تو مى آورم و بر این کار سخت توانا و مورد اعتمادم . کسى که نزد او دانشى از کتاب الهى بود، گفت : من آن را پیش از آن که چشم خود را بر هم زنى برایت مى آورم …

آیت الله محمد تقى آملى در جوابم فرمود: این گونه امور دون شان حضرت سلیمان علیه السلام بود، آن جناب کارهاى بزرگ تر از مثل آن را که از عهده دیگران خارج است باید انجام دهد؛ چنان که ما حاجت هاى بسیارى از امام هشتم ، على بن موسى الرضا علیه السلام خواسته ایم برآورده نشده است و از حضرت عبدالعظیم حسنى علیه السلام خواسته ایم علیه السلام خواسته ایم ، برآورده شده است ! از کجا فهمیده اید؟!

 در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

 

رو به سوى خدا(آیت الله محمد تقی آملی)


جناب آقاى ثبوت فرمودند: آیت الله آقا شیخ محمد تقى آملى در خصوص مشکلات و مصائب مى فرمودند: هر چقدر این مصائب به ما بیشتر وارد مى شد احساس مى کردیم که بهتر ساخته مى شویم و بعد هم این شعر مولوى را مى خواندند:

این جفاى خلق با تو در جهان

گر بدانى گنج زر آمد نهان

خلق را با تو چنین بدخو کند

تا تو را ناچار رو آن سو کند

مثنوى مولوى دفتر پنجم ، ابیات ، ۱۵۲۱-۱۵۲۲
آیت الله آملى فرمودند: هر چه که پیش مى آمد مى دیدیم که همه این مشکلات براى پیش بردن و پیشرفت معنوى ماست 

 

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

آیت الله نگویید!(آیت الله محمد تقی آملی)

یکى از نوادگان محترم آیت الله محمد تقى آملى فرمودند: بنده جوانى حدود بیست ساله بودم که در اتاق منزل مرحوم آقا، در محضر ایشان خدمت مى کردم ، یعنى جواب تلفن ها را مى دادم و پذیرایى آقایانى که به دیدن آقا مى آمدند را مى کردم . روزهاى اولى که افتخار خدمت آقا را داشتم ، به من فرمودند: عزیزم : تکیه کلام ایشان به نزدیکان خود هرگز در جواب تلفن یا مراجعه آقایان و… مرا آیت الله یا جناب یا القاب دیگر مگو! فقط به آقاى آملى اکتفا کن !                                                                   

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

فروتنى(آیت الله محمد تقی آملی)

 

حاج آقا عابدى فرمودند: در سال ۱۳۴۲ که مبارزات شروع شد و امام خمینى قیام کرد. چهار نفر از علماى طراز اول تهران جلسه اى گذاشتند تا مطالبى را به وزیر دربار ابلاغ کنند تا به شاه آن مسائل را منتقل نمایند. آن چهار بزرگوار عبارت بودند از: آیت الله العظمى خوانسارى ، آیت الله العظمى آقا شیخ محمد رضا تنکابنى پدر آقاى فلسفى ، آیت الله العظمى آقا شیخ محمد تقى آملى و آیت الله العظمى آقا میرزا احمد آشتیانى .  

 

این چهار نفر بودند و نمى خواستند نفر پنجمى در آن جلسه باشد و چون آقاى آشتیانى ناتوانى جسمانى داشتند لذا قرار شد در منزل ایشان بروند جلسه را تشکیل دهند. نکته مهم و ارزنده اى که مى خواهم از این جلسه نقل کنم این است که وقتى جلسه تمام شد چون کسى در آنجا غیر از آقایان حضور نداشتند سریعا آقا آملى نعلین همه آقایان را جفت کرده بود! ایشان این قدر متواضع بودند.

آیت الله آقا سید رضى شیرازى هم فرمودند: آیت الله العظمى آملى در حدى متواضع بودند که مثل یک طلبه رفتار مى کردند اصلا خودش را استاد به شمار نمى آورند.

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

نورى در تاریکى- مكالمه با امام زمان عليه السلام-مكاشفه در حرم حضرت على عليه السلام -شفاى چشم دخترم (آیت الله محمد تقی آملی)

نورى در تاريكى 

آيت الله العظمى آقا شيخ تقى آملى در دفتر خاطراتش مرقوم فرموده است : شبى از شبها با چند نفر از رفقا در مسجد سهله بيتوته داشتيم ، موقع خلوتى مسجد بود و شايد از زوار غير از ما چند نفر كسى در مسجد نبود؛ پس از صرف شام براى استراحت فى الجمله در مقام شامخ حضرت ولى الله الاعظم رفتيم و رفقا خوابيدند و اين ضعيف دراز كشيده خوابم نمى برد و چراغ مقام پايين كشيده ، ناگهان ديدم نورى از طرف شرقى مسجد متوجه مقام شد. چون نظر كردم عمودى از نور ديدم از نزديكى مقام وسط كشيده شده تا به درب مقام ! چون بلا به شبيه نورى از نور افكن در هوا كشيده مى شود. و در وسط آن نور هيكلى را ديدم كه مى خرامد و به جانب مقام توجه دارد لكن تمام اعضاء و جوارح من گوييا از حس رفت و اعصابم كشيده مى شد و گوييا كه مرا در زير چرخ الماس ‍ گذاشته بودند نمى دانم در چه قدر از وقت بر اين حالت بودم تا آنكه از من زائل شد. ديگر به لقاى آن بزرگوار در مقام نرسيدم .

 

 

مكالمه با امام زمان عليه السلام 
همچنين نگاشته است : شبى از شبها در مسجد كوفه بيتوته داشتيم و در سحر بعد از اداى نماز شب به سجده رفته ، مشغول به ذكر يونسيه بودم و در آن اوقات آن ذكر مقدس را در سحر در حالت سجده چهار صد مرتبه يا بيشتر به دستور استاد مى گفتم . در آن هنگام كه در مسجد مشغول بودم حالتى برايم روى داد كه نه خواب بودم و نه بيدار به طورى كه چون سر از سجده برداشتم براى نماز صبح تجديد وضو نكردم ، ديدم حضرت ولى عصر – ارواحنا فداه و رزقنا لقاه – را و مكالماتى بين اين ذره بى مقدار و آن ولى كردگار شد كه الان به تفاصيل آن آگاه نيستم . از آن جمله پرسيدم كه اين اصول عمليه كه فقها در هنگام نقد و نيل اجتهادى به آن عمل مى كنند مرضى هست ؟ فرمودند: بلى ، اصول عذريه و عمل به آن مطلوب است . عرض كردم :: در باب عمل به اخبار دستور چيست ؟ فرمودند: همان است كه فقها به آن اخذ و عمل به همين اخبار در كتب معموله ، مجزى است . عرض كردم : در مورد مناجات خمسه عشر چه دستور مى فرماييد با وجودى كه به سندى منثور از معصوم نيست ، آيا خواندن رواست ؟ فرمود: به همين نهجى كه علما معمول مى دارند عمل كردن رواست و عامل ، ماجور است . و اين ضعيف را چنان معلوم شد كه مى خواستند بفرمايند در عصر غيبت همين رويه كه فقها در استنباط احكام دارند و به آن عمل مى كنند مرضى است و اتعاب نفس براى ادراك واقع ، ضرور نيست . و باز مساله ديگر عرضه داشته بودم كه الان هيچ يك از آنها در خاطرم نيست . و الله الهادى الى سواء السبيل .

 


توسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر عليه السلام 
در سال 1332 هجرى قمرى حصبه شيوع شد و تمام افراد خانواده ما مبتلا به حصبه شدند و پرستارى نداشتيم و همشيره ام كه عيال آقا شيخ على طالقانى بود و در آن زمان تازه شوهرش فوت نموده بود، با يك دختر شير خواره اش به منزل ما آمد و مشغول پرستارى ما شد. يك پسر شيرخواره از بنده تلف شد، بقيه مريض ها عافيت يافتند. در آخر كار، همشيره با طفل صغيرش – هر دو – مبتلا شدند و آن طفلك فوت كرد و حال همشيره بسيار سخت شد به طورى كه مرض ايشان از همه ماها شديدتر شد و من از فوت ايشان بسيار وحشتناك بودم به اين جهت كه او اولاد خود را فداى من نموده و براى پرستارى از من و مرضاى من مبتلا به اين مرض شده بود. چند طبيب بر بالين ايشان آورديم و همه از معالجه ، مايوس بودند و مى گفتند: كار ايشان با خداست ، اگر خواهد شفا بخشد. و من كه تازه از حصبه درآمده و ضعيف بودم چون اين را شنيدم بى حال بر زمين افتادم و در آن حالى متوسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر عليه السلام شدم و آن حضرت را شفيع درگاه حضرت حق قرار دادم و با حال اضطرار شفاى همشيره ام را طلبيدم ، در اين حال پسر زنى كه براى پرستارى نزد ما بود و به او خاله جان مى گفتيم بر بالين آن نشسته بود و لوازم تجهيز و تكفين را حاضر نموده بودند، يك مرتبه مريض به هوش آمد و گفت : خاله جان ! من خوب شدم ، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام آمدند و پيراهن مرا از بر من برون كردند و در سر آبى كه از وسط خانه مى گذشت افكندند و من ديگر هيچ دردى ندارم ! و ظهر همان روز همشيره اظهار گرسنگى كرد و ما چند دانه نان شيرينى وليعهدى به او خورانيديم و الحمدلله رب العالمين

 


شفاى چشم دخترم به عنايت حضرت ابوالفضل عليه السلام 
آيت الله آملى در خاطراتش چنين نگاشته است : قضيه شفا يافتن چشم دخترم به كرامت ابوالفضل عليه السلام و شرح آن قضيه اين بود كه پدر و مادرم براى شدت علاقه اى كه با من ضعيف داشتند، به واسطه اينكه در آن وقت پسرى غير از من نداشتند، مرا در ابتداى تكليف تزويج نمودند و خداوند به من دخترى عنايت فرمود و نام او را سكينه نهادم ، بعدها ملقب شد به عصمت الشريفه و من را آن وقت هيجده ساله بودم و آن دختر در دو سالگى مبتلا به درد چشم شد و در چشمش يك قطعه لك پيدا شد و معالجه اش ‍ صعوبت پيدا كرد، به مطب مرحوم ميرزا على خان ناصر الحكماء برديمش و طول كشيده بود چشم او، تا آنكه مصادف شد با ايام عاشورا و در منزل ما شبها مجلس روضه بود. يكى از آن شبها خوابى ديده شد كه اينك خواب بيننده را يادم نيست كه خودم بودم يا والده صبيه يا شخص ثالثى ؛ در هر صورت ، در خواب ديده شده بود كه حضرت ابوالفضل عليه السلام به آن مجلس تشريف آورده از اثر مقدم شريفشان ، خداى متعال چشم آن دختر را شفا بخشيد و طولى نكشيد كه چشمان آن بچه خوب شد و تا آخر عمر درد چشم نديد و آن دختر در سن چهل سالگى در سنه 1361 هجرى قمرى – بعد از فوت شوهرش – در نجف اشرف فوت نمود و چهار دختر و پسر از خود باقى گذاشت و مرا به داغ خود غمگين كرد رحمه الله عليها

 


مكاشفه در حرم حضرت على عليه السلام 
همچنين مرقوم فرموده است : مكاشفه اى است كه در حرم مطهر حضرت مولى الموالى اميرالمومنين عليه السلام ، ارواحنا فداء تراب روضه الشريفه اتفاق افتاد و آن چنان است كه در اوائل تشرفم به نجف اشراف ، روزى در شاه بالاسر مطهر، مشغول نماز زيارت بودم و در نمازهاى مستحبى به السلام عليكم و رحمه الله و بركاته اكتفاء مى كردم . چون سلام نماز را گفتم ، در سمت دست راست خود سيدى جليل را ديدم كه عرب بود، به زبان فارسى شكسته به اين ضعيف فرمود: چرا در سلام نماز به همين صيغه اخيره اكتفا كردى و آن دو سلام را نگفتى ؟! عرض كردم : نماز مستحبى بود و در نماز مستحبى مرا عادت چنين است كه به همين سلام آخرين اكتفاء مى كنم . فرمود: آن قدر از فيوضات از دستت رفت كه احصاى آن نتوان كرد! چون چنين گفت ، اين ضعيف متوجه ضريح مقدس شدم و از طرف قبله ، ديگر حرم و گنبد و بناى صحن نديدم و تا چشم كار مى كرد جوى لايتناهى و عالمى مملو از نور ديدم كه همه آنها ثواب سلام هايى بود كه از اين ضعيف فوت شد!
با نهايت تاثر رو به جانب آن سيد جليل كردم و عرض كردم : اطاعت مى كنم . از آن به بعد در هيچ نمازى ترك آن سلام نمى كنم و تاكنون هم شايد نكرده باشم . ديگر متوجه هويت آن سيد جليل نشدم و از آن به بعد ديگر ايشان را در حرم مطهر نديدم . والله العالم بانه من هو!

 


ديدار با امام زمان عليه السلام 
علامه طباطبايى رحمه الله عليه فرمودند: مرحوم قاضى مى فرمود: بعضى از افراد زمان ما مسلما ادراك محضر مبارك آن حضرت را كرده اند و به خدمتش شرفياب شده اند. يكى از آنها در مسجد سهله در مقام آن حضرت كه به مقام صاحب الزمان معروف است ، مشغول دعا و ذكر بود كه ناگهان مى بيند آن حضرت در ميانه نورى بسيار قوى ، كه به او نزديك مى شدند؛ و چنان ابهت و عظمت آن نور او را مى گيرد كه نزديك بود قبض روح شود؛ و نفس هاى او قطع و به شمارش افتاده بود و تقريبا يكى دو نفس به آخر مانده بود كه جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلاليه خدا قسم مى دهد كه ديگر به او نزديك نگردند. بعد از دو هفته كه اين شخص در مسجد كوفه مشغول ذكر بود حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى يابد و به شرف ملاقات مى رسد. مرحوم قاضى مى فرمود: اين شخص آقا شيخ محمد تقى آملى بوده است !

 


يا مهدى ادركنى 
آيت الله جوادى آملى درباره استادش مى فرمايد: آيت الله آقا شيخ محمد تقى آملى از قبيله جوان بود و جوان اسم جدشان بوده كه در زمان صفويه مى زيست .آيت الله در سن 36 سالگى از آيت الله العظمى شيخ عبدالنبى نورى ، درجه اجتهاد گرفت . استاد شرح مفصلى بر عروه الوثقى نگاشته است كه به نام مصباح الهدى فى شرح العروه الوثقى چاپ شده . زمانى كه ايشان كاغذهاى شرح عروه را به ما مى داد تا پاك نويس و تنظيم كنيم ، ديديم بالاى همه صفحات بلااستثناء نوشته است : يا مهدى ادركنى !

 

 

مكاشفه در قبرستان شيخان 
آيت الله سيد رضى شيرازى درباره آيت الله العظمى محمد تقى آملى مى فرمايند: مرحوم آيت الله شيخ محمد تقى آملى ، خيلى مرد متواضعى بود. با اين كه در رديف مراجع وقت بود، ولى حاضر نشد مساله بنويسد. من مطمئن ام ايشان و آقاى ميرزا احمد آشتيانى ، در حدى بودند كه اگر رساله مى دادند، عده زيادى ، از آن دو تقليد مى كردند، ولى از روى تواضع اين كار را نكردند.
در اواخر عمر، جريانى را براى ما نقل كردند كه حكايتگر بعد معنوى ايشان است . فرمودند: در حدود چهل سال سن داشتم كه رفتم قم . روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت معصومه عليه السلام روضه مى خواندند، خيلى متاثر شدم و زياد گريه كردم . بعد از آن ، آمدم قبرستان شيخان و زيارت اهل قبور و السلام على اهل لا اله الا الله … را خواندم . در اين هنگام ديدم تمام ارواح ، روى قبرهاشان نشسته اند و همگى گفتند: عليكم السلام ! شنيدم زمزمه اى داشتند مثل اين كه درباره امام حسين عليه السلام و عاشورا بود.

 


شان انبياء و ائمه اطهار عليه السلام را بشناسيم 
استاد حسن زاده آملى مى فرمايد: از جناب استاد آيت الله شيخ محمد تقى آملى – رضوان الله عليه – پرسيده ام كه حضرت سليمان نبى عليه السلام چرا خودش عرش بلقيس را از سباى يمن به شام نياورد و از ديگران خواست ، تا عفريتى از جن و آصف بن برخيا – وزير حضرت سليمان عليه السلام – قال يا ايها الملا ايكم ياتينى بعرشها قبل ان ياتونى مسلمين * قال عفريت من الجن انا اتيك به قبل ان تقوم من مقامك و انى عليه لقوى امين * قال الذى عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يدتد اليك طرفك …
حضرت سليمان عليه السلام گفت : اى سران كشور! كدام يك از شما تخت او را – پيش از آن كه مطيعانه نزد من آيند – براى من مى آورد؟ عفريتى از جن گفت : من آن را پيش از آن كه از خود برخيزى براى تو مى آورم و بر اين كار سخت توانا و مورد اعتمادم . كسى كه نزد او دانشى از كتاب الهى بود، گفت : من آن را پيش از آن كه چشم خود را بر هم زنى برايت مى آورم …
آيت الله محمد تقى آملى در جوابم فرمود: اين گونه امور دون شان حضرت سليمان عليه السلام بود، آن جناب كارهاى بزرگ تر از مثل آن را كه از عهده ديگران خارج است بايد انجام دهد؛ چنان كه ما حاجت هاى بسيارى از امام هشتم ، على بن موسى الرضا عليه السلام خواسته ايم برآورده نشده است و از حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام خواسته ايم عليه السلام خواسته ايم ، برآورده شده است !

 

 

از كجا فهميده ايد؟!
از مرحوم آيه الحق آيت الله العظمى حاج ميرزا على آقا قاضى – رضوان الله عليه – افراد بسيارى از تلامذه ايشان نقل كردند كه ايشان بسيار در وادى السلام نجف براى زيارت اهل قبور مى رفت و زيارتش دو و سه و چهار ساعت به طول مى انجاميد و بر مى گشتند و با خود مى گفتند: استاد چه عوالمى دارد كه اين طور به حال سكوت مى ماند و خسته نمى شود!
عالمى بود در طهران ، بسيار بزرگوار و متقى و حقا مرد خوبى بود؛ مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد تقى آملى – رحمه الله عليه – ايشان از شاگردان سلسله اول مرحوم قاضى در قسمت اخلاق و عرفان بوده اند.
از قول ايشان نقل شد كه : من مدت ها مى ديدم كه مرحوم قاضى ، دو سه ساعت در وادى السلام مى نشينند. با خود گفتم : انسان بايد زيارت كند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شاد كند؛ كارهاى لازم تر هم هست كه بايد به آنها پرداخت .اين اشكال در دل من بود اما به احدى ابراز نكردم ، حتى به صميمى ترين رفيق خود از شاگردان استاد.
مدت ها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفتم ، تا آن كه از نجف اشرف عازم مراجعت به ايران شدم و ليكن در مصلحت بودن اين سفر ترديد داشتم ، اين نيت هم در ذهن من بود و كسى از آن مطلع نبود. شبى بود مى خواستم بخوابم ، در آن اطاقى كه بودم در طاقچه پايين پاى من كتاب بود، كتاب هاى علمى و دينى ؛ در وقت خواب طبعا پاى من به سوى كتاب ها كشيده مى شد. با خود گفتم برخيزم و جاى خواب خود را تغيير دهم ، يا نه لازم نيست ؟ چون كتاب ها درست مقابل پاى من نيست و بالاتر قرار گرفته ، اين هتك احترام به كتاب نيست . در اين ترديد و گفتگوى با خود بالاخره بنابر آن گذاشتم كه هتك نيست و خوابيدم .
صبح كه به محضر استاد مرحوم قاضى رفتم و سلام كردم ، فرمود: عليكم السلام ، صلاح نيست شما به ايران برويد، و پا دراز كردن به سوى كتاب ها هم هتك احترام است !
بى اختيار هول زده گفتم : آقا! شما از كجا فهميده ايد؟ از كجا فهميده ايد؟! علامه ميرزا على آقا قاضى فرمود: از وادى السلام فهميده ام !

 
 
 
 
مكالمه با امام زمان عليه السلام

آیت الله العظمى آقا شیخ تقى آملى در دفتر خاطراتش مرقوم فرموده است : شبى از شبها با چند نفر از رفقا در مسجد سهله بیتوته داشتیم ، موقع خلوتى مسجد بود و شاید از زوار غیر از ما چند نفر کسى در مسجد نبود؛ پس از صرف شام براى استراحت فى الجمله در مقام شامخ حضرت ولى الله الاعظم رفتیم و رفقا خوابیدند و این ضعیف دراز کشیده خوابم نمى برد و چراغ مقام پایین کشیده ، ناگهان دیدم نورى از طرف شرقى مسجد متوجه مقام شد. چون نظر کردم عمودى از نور دیدم از نزدیکى مقام وسط کشیده شده تا به درب مقام ! 

چون بلا به شبیه نورى از نور افکن در هوا کشیده مى شود. و در وسط آن نور هیکلى را دیدم که مى خرامد و به جانب مقام توجه دارد لکن تمام اعضاء و جوارح من گوییا از حس رفت و اعصابم کشیده مى شد و گوییا که مرا در زیر چرخ الماس ‍ گذاشته بودند نمى دانم در چه قدر از وقت بر این حالت بودم تا آنکه از من زائل شد. دیگر به لقاى آن بزرگوار در مقام نرسیدم .

در جستجوی استاد// صادق حسن زاده

مکالمه با امام زمان علیه السلام(آیت الله محمد تقی آملی)

 

همچنین نگاشته است : شبى از شبها در مسجد کوفه بیتوته داشتیم و در سحر بعد از اداى نماز شب به سجده رفته ، مشغول به ذکر یونسیه  بودم و در آن اوقات آن ذکر مقدس را در سحر در حالت سجده چهار صد مرتبه یا بیشتر به دستور استاد مى گفتم . در آن هنگام که در مسجد مشغول بودم حالتى برایم روى داد که نه خواب بودم و نه بیدار به طورى که چون سر از سجده برداشتم براى نماز صبح تجدید وضو نکردم ، دیدم حضرت ولى عصر – ارواحنا فداه و رزقنا لقاه – را و مکالماتى بین این ذره بى مقدار و آن ولى کردگار شد که الان به تفاصیل آن آگاه نیستم .

 از آن جمله پرسیدم که این اصول عملیه که فقها در هنگام نقد و نیل اجتهادى به آن عمل مى کنند مرضى هست ؟ فرمودند: بلى ، اصول عذریه و عمل به آن مطلوب است .

عرض کردم :: در باب عمل به اخبار دستور چیست ؟ فرمودند: همان است که فقها به آن اخذ و عمل به همین اخبار در کتب معموله ، مجزى است .

عرض کردم : در مورد مناجات خمسه عشر چه دستور مى فرمایید با وجودى که به سندى منثور از معصوم نیست ، آیا خواندن رواست ؟ فرمود: به همین نحوى که علما معمول مى دارند عمل کردن رواست و عامل ، ماجور است . و این ضعیف را چنان معلوم شد که مى خواستند بفرمایند در عصر غیبت همین رویه که فقها در استنباط احکام دارند و به آن عمل مى کنند مرضى است و اتعاب نفس براى ادراک واقع ، ضرور نیست . و باز مساله دیگر عرضه داشته بودم که الان هیچ یک از آنها در خاطرم نیست . و الله الهادى الى سواء السبیل

 

در جستجوی استاد //صادق حسن زاده

مکاشفه در قبرستان شیخان(آیت الله محمد تقی آملی)

 

آیت الله سید رضى شیرازى درباره آیت الله العظمى محمد تقى آملى مى فرمایند: مرحوم آیت الله شیخ محمد تقى آملى ، خیلى مرد متواضعى بود. با این که در ردیف مراجع وقت بود، ولى حاضر نشد مساله بنویسد. من مطمئن ام ایشان و آقاى میرزا احمد آشتیانى ، در حدى بودند که اگر رساله مى دادند، عده زیادى ، از آن دو تقلید مى کردند، ولى از روى تواضع این کار را نکردند.

در اواخر عمر، جریانى را براى ما نقل کردند که حکایتگر بعد معنوى ایشان است . فرمودند: در حدود چهل سال سن داشتم که رفتم قم . روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت معصومه علیه السلام روضه مى خواندند، خیلى متاثر شدم و زیاد گریه کردم . بعد از آن ، آمدم قبرستان شیخان و زیارت اهل قبور و السلام على اهل لا اله الا الله … را خواندم . در این هنگام دیدم تمام ارواح ، روى قبرهاشان نشسته اند و همگى گفتند: علیکم السلام ! شنیدم زمزمه اى داشتند مثل این که درباره امام حسین علیه السلام و عاشورا بود

طبیب دلها//صادق حسن زاده

 

معرفى استادان برجسته(آیت الله محمد تقی آملی)

آیت الله حسن زاده آملى مى فرماید: … رفتم خدمت حضرت آقاى شیخ محمد تقى آملى ، البته آن وقت به عنوان شاگردى در محضر شریف ایشان تشرف حاصل نکردم . یعنى لایق شاگردى ایشان نبودم .

 به ایشان گفتم : آقا، این کتاب ها را خوانده ام و خیلى از درس ها را رفته ام ، آقایان را نمى شناسم ، الان مى خواهم رسائل و مکاسب بخوانم و اگر به محضر درس بروم ، درس مورد قبول نباشد، بیرون بیایم ، باعث اهانت و جسارت مى شود، خوب نیست ، خلاف ادب است .

 بعضى جاهاى دیگر هم درس ها به دل نمى نشیند و آقایان شهر ما آمل قوى تر بودند. ایشان ، جناب آقاى شعرانى را اسم بردند و گفتند: اگر شما بتوانید به محضر شریف ایشان تشرف پیدا کنید و اگر شما را بپذیرند، ایشان شما را اشباع خواهند کرد و شما راضى خواهید بود.

گفتم : اگر ایشان قبول نکردند؟ آیت الله محمد تقى آملى گفتند: ایشان قبول است ؛ مى توانید از جناب آقاى میرزا مهدى الهى قمشه اى هم استفاده کنید. این دو بزرگوار را ایشان معرفى کردند. نشانى آقاى شعرانى را هم ایشان دادند…  

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

تشرف آیت الله محمد تقی آملی خدمت حضرت ولی عصر(عج)

حاج آقا محمد تقى حسن قاضى – آقا زاده على آقا قاضى – از خود آیت الله محمد تقى آملى ، نقل فرموده که : در دورانى که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم ، روزى به حجره مرحوم آقاى قاضى که در مدرسه هندى بودند رفتم . وقتى آقاى قاضى تشریف آوردند عرض کردم : من خیلى در اینجا انتظار شما را کشیدم تا بیایید و براى من استخاره نمایید. آقاى قاضى فرمودند: طلبه علم ، چندین سال در نجف اشرف باشد ولى نتواند براى خودش یک استخاره نماید!؟

آقاى آملى مى گفت : من خیلى خجالت کشیدم و با حال جدال عرض کردم : من به یک اجازه استخاره از ولى اکبر نیاز دارم – تلویحا به درخواست قبلى ام و اصرار براى تشرف ، که بارها از محضر ایشان داشتم . میرزا على آقا قاضى پاسخ داد: همان اذعان عامى که براى موالى شان صادر فرموده اند براى ما کافى است و نیازى به کسب اجازه خاص نیست . به هر حال ، بعد از اصرار و الحاح شدید این جانب ، ایشان ورد مخصوص براى این منظور به من تعلیم فرمود و خلاصه این که قرائت آیه نور به عدد اصحاب بدر، هر شب قبل از خواب با شرائط خاص ، طهارت ، دورى از زنان و امور دیگر در شب هاى معدود و محدود.

پس من براى اجراى این دستور به مسجد سهله رفتم و ملازم آنجا شدم و شب ها براى انجام آن ورد قیام مى کردم و در یکى از این شب ها همین که شروع کردم به خواندن ورد، احساس کردم که مثل این که کسى دستش را روى دوشم نهاده ، من به سوى او متوجه شدم من در این هنگام در مقام منسوب به امام مهدى علیه السلام بودم پس آن شخص گفت : براى تشرف آماده باش ! .

آقا شیخ محمد تقى آملى مى گفت : همین که این کلمه به گوشم خورد، رعب و ترس تمام وجودم را در برگرفت و از فرط اظطراب نزدیک بود قلبم از حرکت بایستد، پس شروع کردم به التماس و توسل از او که مرا عفو فرماید و ایشان نیز قبول فرمود.

بعد از این ماجرا، فورا به نجفت اشرف رفتم و آقاى قاضى را ملاقات نمودم و زمانى که با ایشان مواجه شدم بدون هیچ کلامى اولین فرمایشى ایشان این بود: اگر آمادگى تشرف را ندارى ، چرا این همه براى آن اصرار مى کنى !؟ .

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

عمل مکروه(امام خمینی)

حضرت آیه اللّه حاج شیخ حسین مظاهری چنین می گوید:

بیش از دوازده سال در دروس عالیه امام خمینی رحمه الله علیه شرکت داشته ام . در این مدّت یک عمل مکروه از ایشان ندیدم . بلکه اگر شبهه غیبت و دروغی پیش می آمد حالت نگرانی به خوبی از ایشان نمایان می شد.

یادم نمی رود روزی امام در درس تشریف آوردند و بقدری ناراحت بودند که نفس ایشان به شماره افتاده بود.

درس نگفتند و به جای درس نصیحت تندی نمودند و رفتند و تب مالتی که داشتند عود نمود و سه روز درس نیامدند.

چرا؟ چون شنیده بودند یکی از شاگردان ایشان درباره یکی از مراجع غیبتی کرده بود      

                                                         

داستانهای از علما//علی رضا خاتمی

 

صحنه اى که کوه را آب مى کرد(امام خمینی)

images (3)

شب اوّل دفن مرحوم حاج آقا مصطفى ، امام رحمه الله علیه به منزل او مى رود تا به عروسش تسلیّت بگوید.

وقتى از درى وارد شدند که همیشه آقا مصطفى از آن در به استقبال و پیشواز امام مى آمد عروسشان (دختر مرحوم آیه اللّه حاج شیخ مرتضى حائرى یزدى ) خود را به دامان ایشان انداخت و گفت : چکار کنم ؟ کجاست مصطفى ؟

این صحنه کوه را آب مى کرد امّا امام بااستقامت ویژه خود اشکى نریختند و با حالتى استوار خطاب به عروس و نوه هایشان فرمودند: صبر کنید! به خاطر خدا صبر کنید! مصطفى امانتى بود و از دستمان رفت

 داستانهای از علما//علی رضا خاتمی

شوخی پند آموز حضرت امام با عروس(امام خمینی)

kv28c5i7wl24y3imugwq

خانم فاطمه طباطبایی همسر حاج احمد آقا هستن

 ایشون نقل میکنن:

زمانی که به اقتضای رشته تحصیلی، یک از متون فلسفی را می خواندم، بعضی عبارات دشوار و مبهم کتاب رادر مواقع مناسب با حضرت امام (قدس سره) در میان می گذاشتم. این پرسش و پاسخ به جلسه درس بیست دقیقه ای تبدیل شد، تا یک روز صبح که برای شروع درس خدمت ایشان رسیدم دریافتم که ایشان با یک رُباعی به طنز هشدارم داده اند:

فاطی که فنون فلسفه می خواند            از فلسفه «فاء» و «لام» و «سین» میداند

اُمّید من آنست که با نور خـــــــدا            خود را ز حجاب  فلسفـــــــه برهانـد

پس از دریافت این رباعی، اصرار مجدّانه من آغاز شد و درخواست ابیات دیگری کردم.

 و چند روز بعد:

فاطی! بسوی دوست  سفر باید کرد           از خویشتنِ خویش گــــــــذر باید کرد

هر معرفتــی که بوی هستیّ تو داد           دیوی است به ره، از آن حذر باید کرد

 تقاضای مدام من کم کم موثر می نمود، چرا که چندی بعد چنین سرودند:

فاطی! تو و حقّ معرفت یعنـــــــــــی چه؟            دریافت ذات بی صفت یعنـی چه؟

ناخوانده «الف»، به «یا» نخواهی ره یافت            ناکرده سلوک، موهبت یعنی چه؟

این پندآموزی و روشنگری امام را که در قالب رباعی و در نهایت ایجاز آمده بود به جان نیوشیدم و آویزه ی گوش کردم و سرمست از حلاوت آن شدم، ناگاه دریافتم که نظیر چنین پیامهایی در باب معرفت، دریغ است ناگفته ماند و نهفته گردد. لذا با سماجت بسیار از ایشان خواستم که سررشته ی کلام و سرودن پیام را رها نکنند. اعتراف می کنمکه لطف بی کران آن عزیز چنان بود که جرآت اصرارم می داد و هر دَم بر خواهشهای من می افزود. تا آنجا که درخواست سرودن غزل کردم و ایشان عتاب کردند که: « مگر من شاعرم؟!». ولی من همچنان به مُراد خود اصرار می ورزیدم و پس از چند روز چنین شنیدم:

تا دوست بُـــــــوَد، تو را گزندی نبُــــــــود           تا اوست، غبار چون و چندی نبُود

بگـــــــــذار هر آنچه هست و او را بگزین            نیکوتر از این دو حرف پندی نبُــود

عاشق نشدی اگر که نامـــــــــــی داری           دیوانه نه ای اگر پیامـــــــی داری

مستی نچشیده ای اگر هوش تو راست           ما را بنـــــــــواز تا که جامی داری

 روزها می گذشت و امام بهای خواهشهای مُلتمسانه ام را هر از چندگاه با غزلی یا نوشته ای می پرداختند … و چنین بود که آن کریم، درخواست مرا اجابت کرد و از خوان معرفت و کرامت خویش توشه ای نصیبم فرمود و مرا مکتوبی بخشید که به غزلی ختم می شد و جواب مُثبتی به درخواست مصرانه من بود

 

کلام حضرت حدّاد: دو چیز فضاى اصفهان را صاف نگه داشته است‏

می فرمودند: فضاى اصفهان را دو چیز، صاف نگه داشته است: وجودموحّدین و عارفین و حکماى اسلام از اعاظم علماء که در مدّت قرون متمادیه در این قبرستان خوابیده ‏اند،

 و وجود دختران جوان معصوم و متدیّن که شبها بالاخصّ در نزدیکى صبح سجّاده ‏هاى خود را پهن مى ‏کنند و بر روى آن براى عبادت خداوند قیام و رکوع و سجود دارند.

 میفرمودند: هیچ جا من بقدر اصفهان کثرت دختران متعبّد و متهجّد را ندیده ‏ام؛ و نفوس طاهره ایشان، در شبها فضاى اصفهان را به صورتى دیگر در مى ‏آورد

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

حضرت آقا حاج سیّد هاشم حدّاد بسیارى از کارهاى نیکو را از حظوظ نفسانیّه مى‏ شمردند، چون نفس از آن لذّت مى ‏برد

می فرمودند: غالباً مجالسى را که بعضى از سالکین تشکیل میدهند و در آنها شعر میخوانند، از حظوظ نفس است؛ گرچه لذّت معنوى برند، امّا حظّ نفس است. بسیارى از اذکار و اوراد را مردم براى أغراض نفسانى و حظوظ آن بجاى مى ‏آورند.

قرآنى را که تلاوت مى‏ کنند، اگر به زیبائى جلد و ورق و خطّ توجّه داشته باشند، و یا بر روى رَحل مشبّک بخوانند و آن رحل مؤثّر در حالت قرائتشان باشد، حظوظ نفس است. سجّاده ساده و سفید مطلوب است؛ سجّاده‏هاى زیبا و منقّش و ملوّن، حظوظ نفس است. تربت سیّد الشّهداء علیه السّلام اگر به صورت مُهرهاى معمولى گرچه ناصاف باشد، تربت است؛ ولى اگر صاف بودن آن مدّ نظر گرفته شود حظوظ نفس است؛

و باید درست ملاحظه کرد که شیطان تا به کجا دائره مأموریّت خود را توسعه داده، و در سجده گاه مؤمن شیعه آنهم بر روى تربت پاک آن زمین مقدّس، دوست دارد اثر خود را بجاى گذارد. تسبیحهاى زیبا که در ذکر انسان مؤثّر است، همگى حظوظ نفس است؛ و هکذا عِمامه و عبا و رِدا و غیرها از آن چیزهائى که در عبادت و نماز و دعا و زیارت و تلاوت و ذکر و ورد مؤمن مؤثّر باشد.

می فرمودند: خواستن خوابها و رؤیاهاى معنوى و روحانى، از حظوظ نفس است. طلبیدن مکاشفات و اتّصال با عالم غیب و اطّلاع بر ضمائر و عبوراز آب و هوا و آتش و تصرّف در موادّ کائنات و شفا دادن مریضان، همگى حظوظ نفس‏اند 

 روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

اقسام خاطرات از کلام حدّاد

میفرمودند: خاطرات بر چهار قسم است‏:

اوّل: الهى، و آن خاطره ایست که انسان را از خود منصرف و به خدا متوجّه کند، و به قرب او دعوت نماید.

دوّم: شیطانى، و آن خاطره ایست که انسان را از خدا غافل کند، و غضب و کینه و حرص و حسد را در دلاو برویاند.

سوّم: ملکوتى، و آن خاطره ایست که انسان را به عبادت و تقوى رهبرى نماید.

چهارم: نفسانى،و آن خاطره ایست که انسان را به زینتهاى دنیا و شهوات دعوت کند.و انسان یک قوّه عالى دارد که مى ‏تواند تمام خاطرات شیطانى و نفسانى را تبدیل به حسنات نموده راه خدا استخدام نماید؛ و جمع مال و شهوت و جلب زینت براى خدا باشد نه از براى نفستمام آنها را درو ایضاً از آن قوّه، قوّه عالى ‏ترى دارد که مى ‏تواند تمام آن خاطرات را با خاطرات ملکوتى به خاطره الهى تبدیل نموده وهمه آنها را از خدا بداند، و از خداببیند، و با غیر خدا اصلًا معامله و کارى نداشته باشد.

روح مجرد//علامه سید محمدحسین طهرانی

مسافرت از قم به اصفهان، ملاقات آقاسید هاشم حداد با مرحومه بانو علویّه اصفهانى‏

رفقا و دوستان بسیار از شخصیّت و کمالات مرحومه مخدّره بانو علویّه هاشمى اصفهانى در نزد ایشان تمجید و تحسین به عمل آورده بودند، بالاخصّ از مکاشفات عرفانى و درجات توحیدى وى داستانهائى بیان نموده بودند، فعلى ‏هذا ایشان میل به دیدار و گفتگوى با او را داشتند. جناب آقاى شرکت وقت گرفتند، و حقیر در معیّت حضرت آقا و آقاى شرکت و آقاى حاج محمّد على خلف زاده که از رفقا و دوستان بود و از کربلا و نجف براى زیارت آمده بود، دو ساعت به ظهر مانده در منزل آن مخدّره جلیله حاضر شدیم و ما را در اطاق پذیرائى وارد کردند. مخدّره محترمه ‏اى عفیفه با چادر سفید که در آن هنگام هشتاد ساله مى ‏نمود، به درون اطاق آمدند و خوش آمد و مرحبا گفتند؛ و پس از پذیرائى، سوال از هویّت و محلّ سکونت آقاى حدّاد نمودند.

حضرت آقاى حدّاد به من فرموده بودند درباره توحید با این علویّه مجلّله گفتگو شود، نه درباره علوم و مسائل فقهیّه و یا اصولیّه و یا تفسیریّه و یا أحیاناً مکاشفات مثالیّه و حالات نفسانیّه و گزارشات ما سبق و ما یأتى. و بالاخره منظورشان این بود که وقت مجلس به بیهوده و سخنهاى معمولى و تعارفات عادى نگذرد؛ و از این مجلس، مقدار درجات و سیر توحیدى و عرفان عملى وى مشخّص گردد.

فلهذا حقیر باب بحث را در باب توحید گشودم، و سوالاتى نمودم که آن مخدّره پاسخ میدادند؛ و پاسخهایشان مناسب و مورد پسند بود. حضرت آقا به من اشاره فرمودند: دقیق‏تر به میدان بیا!

حقیر در کیفیّت اضمحلال و نیستى سالک پس از فناى اسم در فناى ذات و أصل الوجود، و بالاخره از حقیقت و واقعیّت نُقْطَهُ الْوَحْدَه بَیْنَ قَوْسَىِ الاحَدیَّهِ وَ الْواحِدیَّه مطلب را گسترش دادم، و از کیفیّت حقیقت وحدت مقام ولایت کلّیّه ائمّه معصومین صلواتُ الله علیهم أجمعین با ذات أقدس خداوندى و کیفیّت هو هویّت آن پرسیدم.

آن مخدّره در اینجا گویا تمجمجى نموده، و در پاسخ و جواب، اضطراب مشهود بود. در اینجا باز حضرت آقا به بنده اشاره فرمودند: کوتاه بیا! بنده نیز بحث را دنبال ننمودم و تا همین جا قطع شد.

چون مخدّره میدانست حضرت آقا زائرند و به عتبات عالیات برمیگردند، به ایشان التماس دعا گفت و ایشان هم براى او توفیق و تأیید و حسن عاقبت و ترقّى در معارج و مدارج کمال را مسألت نموده، پس از آنکه درنگمان در آنجا حدود یک ساعت شد خداحافظى نموده بیرون آمدیم.

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

ملاقات حضرت آیه الله علّامه طباطبائى و حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد

 

چون فصل تابستان بود و حوزه تعطیل بود، لهذا بسیارى از أعاظم و فضلاء در حوزه نبودند؛ ولى بعضاً اطّلاع پیدا نموده به دیدنشان مى ‏آمدند. حضرت استاذنا العلّامه حاج سیّد محمّد حسین طباطبائى نَوّر اللهُ مرقدَه مسافرت ننموده و در قم بودند. بنده خدمت آقا عرض کردم: میل دارید ایشان را اطّلاع دهم تا به دیدار شما بیایند؟!

فرمودند: میل به حدّ کمال است، ولى ما خدمتشان میرسیم نه اینکه ایشان تشریف بیاورند. فلهذا حقیر از حضرت استاد وقت گرفتم. در حدود دو ساعت به ظهر مانده خدمتشان شرفیاب شدیم. پس از سلام و معانقه و احوالپرسى و پذیرائى، در حدود یک ساعت مجلس به طول انجامید، که سخنى و گفتارى ردّ و بدل نشد و هر دو بزرگوار ساکت و صامت بودند. البتّه این به حسب ظاهر امر بود؛ امّا آنچه از گفتار در باطنشان ردّ و بدل مى ‏شد، و آنچه از تماشاى سیما و چهره همدیگر برداشت مى ‏نمودند، حقائقى است که از سطح افکار و علوم ما خارج، و جز خداوند متعال و رسول او و اولیاى به حقّ او کسى از آن مطّلع نمى ‏باشد.

 روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

ملاقات و خلوت مرحوم آیه الله حاج شیخ مرتضى مطهّرى با حضرت آقا حاج سیّد هاشم حدّاد رحمهُ الله علیهما

مرحوم مطهّرى با حقیر سوابق دوستى و آشنائى دیرین داشت، و ذکر مبارک حضرت آقا با وى کم و بیش- نه کاملًا- به میان آمده بود. و اینک که آقا از کربلا به طهران آمده‏اند ایجاب مى‏نمود که این دوست دیرینه نیز از محضرشان متمتّع گردد. روى این اصل، بنده جناب مطهّرى را خبر کردم و ایشان در بنده منزل احمدیّه دولاب تشریف آوردند و در مجلس عمومى ملاقات انجام شد. و سؤالاتى نیز از ناحیه مرحوم مطهّرى شد که ایشان پاسخ دادند. مرحوم مطهّرى شیفته ایشان شد، و کأنّه گمشده خود را اینجا یافت. و سپس مرتبه دیگر آمد و باز ساعتى در این اطاق عمومى بیرونى با هم سخن و گفتگو داشتند.
آنگاه صدیق ارجمند مرحوم مطهّرى به بنده گفت: آیا ممکن است حضرت آقا به من یک ساعتى وقت بدهند تا در خلوت و تنها با ایشان ملاقات داشته باشم؟! عرض کردم: اشکال ندارد. ایشان وقت میدهند، و مکان خلوت هم داریم!
به حضرت آقا عرض کردم، فرمودند: مانعى ندارد؛ بیاید و هر سؤالى که دلش میخواهد بکند.
در بالاى بام منزل اطاق کوچکى براى اثاثیّه و لوازم بام معمولًا بنا مى‏کنند، حقیر مکان خلوت را آن اطاق قرار داده و ساعتى را آقا معیّن فرمودند براى فردا که بیاید و ملاقات خصوصى داشته باشیم.
در موعد مقرّر مرحوم شهید مطهّرى آمدند، و ما با حضرت آقا آنها را به بام بردیم و براى آنکه احیاناً کسى به بام نرود حتّى از اطفال و افراد بى خبر از رفقا و دوستان، در وقت پائین آمدن درِ بام را از پشت قفل نمودم.
در اینجا مرحوم مطهّرى آنچه میخواهد از ایشان مى‏پرسد. سؤالهاى انباشته و کهنه و جواب داده نشده‏اى را که چون ساعت به سر رسید و آقا پائین آمدند و مرحوم مطهّرى پشت سرشان بود، من دیدم مطهّرى بقدرى شاد و شاداب است که آثار مسرّت از وجناتش پیداست.
آنچه میان ایشان و حضرت آقا به میان رفته بود، من نه از حضرت آقا پرسیدم و نه از آقاى مطهّرى، و تا این ساعت هم نمیدانم. ولى مرحوم مطهّرى هنگام خروج آهسته به حقیر گفتند: این سیّد حیات بخش است.
ناگفته نماند که روزى مرحوم مطهّرى به حقیر مى ‏گفتند: من و آقا سیّد محمّد حسینى بهشتى در قم در ورطه هلاکت بودیم، برخورد و دستگیرى علّامه طباطبائى ما را از این ورطه نجات داد.
حالا این کلام مرحوم مطهّرى درباره حضرت حاج سیّد هاشم که: این سیّد حیات بخش است، هنگامى است که حضرت علّامه هم حیات دارند، و از آن وقت تا ارتحالشان که در روز هجدهم محرّم الحرام ۱۴۰۲ هجریّه قمریّه واقع شد، شانزده سال فاصله است. تازه علّامه پس از مرحوم مطهّرى، لباس بدن را خَلْع و به جامه بقا مخلّع گشتند.
دستور العمل خواستن آیه الله حاج شیخ مرتضى مطهّرى از حضرت حدّاد
مرحوم مطهّرى باز پس از مراجعت حضرت آقا از مشهد مقدّس که شرحش خواهد آمد، ساعتى دیگر ملاقات خصوصى و خلوت خواستند که آنهم به همین نحوه و کیفیّت برگزار شد. باز هم حقیر از ردّ و بدلهاى آنان اطّلاعى ندارم، ولى همین قدر میدانم که در این جلسه مرحوم مطهّرى از حضرت ایشان دستور العمل خواسته بود و ایشان هم دستوراتى به او داده بودند.
مرحوم مطهّرى از بنده عکس و تصویر آقاى حدّاد را خواست تا در اطاقش بگذارد و نصب کند. من به او گفتم: تصویر ایشان را به شما میدهم ولى نزد خود نگهدارید و در اطاق نصب نکنید، و بجاى آن تصویر مرحوم قاضى را نصب نمائید؛ چرا که آقا حاج سیّد هاشم مرد ناشناخته‏اى است و شما مرد سرشناس، و رفت و آمد با همه طبقات دارید؛ چنانچه تصویر ایشان را ببینند براى آنها مورد سؤال واقع میشود که این مرد کیست؟ و به چه علّت در اینجا آمده است؟ در آن وقت هم براى شما ضرر دارد و هم ایشان نمى‏پسندند که نامشان مشهور گردد. امّا تصویر مرحوم قاضى چنین نیست. حقیر یک روز که منزل آن مرحوم رفته بودم، دیدم سه عکس در اطاق خود نصب کرده‏اند: تصویر مرحوم پدرشان آقا شیخ محمّد حسین مطهّرى، و تصویر مرحوم حاج شیخ میرزا على آقا شیرازى، و تصویر مرحوم آیه الله حاج میرزا سیّد على آقا قاضى طباطبائى قَدَّسَ اللهُ أسرارَهُم و أعلَى اللهُ دَرجَتَهُم و مَقامَهُم جَمیعًا.
مسافرت مرحوم شهید مطهّرى به کربلا و ملاقات با آقاى حدّاد دو باردر سفرى هم که مرحوم مطهّرى به أعتاب عالیات مشرّف شدند، نشانى منزل آقا حاج سیّد هاشم را بنده به ایشان دادم، و در کربلا دو بار به محضرشان مشرّف شده‏اند، یکبار ساعتى خدمتشان میرسند، و بار دوّم روز دیگر صبحانه را در آنجا صرف مى ‏نمایند.
عبارت مرحوم حدّاد به مطهّرى: پس کِىْ نماز مى‏ خوانى؟!
مرحوم مطهّرى در مراجعت از این ملاقاتها بسیار مشعوف بودند، و میفرمودند: در یکبار که خدمتشان بودم از من پرسیدند: نماز را چگونه‏میخوانى؟ عرض کردم: کاملًا توجّه به معانىِ کلمات و جملات آن دارم!
فرمودند: پس کِىْ نماز میخوانى؟! در نماز توجّه‏ات به خدا باشد و بس! توجّه به معانى مکن

روح مجرد//علامه محمدحسین طهرانی

کیفیّت فناء فى الله و تحیّر فى ذات اللهِ آقاى حدّاد

میفرمودند: بعضى از اوقات چنان سبک و بى اثر مى ‏شوم عیناً مانند یک پر کاهى که روى هوا مى ‏چرخد؛ و بعضى اوقات چنان از خودم بیرون مى ‏آیم عیناً به مثابِهِ مارى که پوست عوض میکند، من چیز دیگرى هستم و آن بدن من و اعمالش همچون پوست مار که کاملًا به شکل مار است و اگر کسى نداند و از دور ببیند مى ‏پندارد یک مار است، ولى جز پوست مار چیزى نیست.
می فرمودند: بسیار شده است که به حمّام میرفتم و وقت بیرون آمدن‏دِشْداشه (پیراهن عربى بلند) را وارونه مى ‏پوشیدم.
می فرمودند: هر وقت به حمّام میرفتم، حمّامى در پشت صندوق، اشیاء و پولهاى واردین را میگرفت و در موقع بیرون آمدن به آنها پس میداد. یک روز من به حمّام رفتم و موقع ورود، خود حمّامى پشت صندوق بود و من پولهاى خود را به او دادم. چون بیرون آمدم و میخواستم امانت را پس بگیرم، شاگرد حمّامى پشت صندوق نشسته بود. گفت: سیّد امانتى تو چقدر است؟!
گفتم: دو دینار. گفت: نه! اینجا فقط سه دینار است! گفتم: چرا مرا معطّل میکنى؟! یک دینارش را براى خودت بردار و دو دینار مرا بده که بروم؟! چون جریان را صاحب حمّام شنید، از شاگردش پرسید: چه خبر است؟!
گفت: این سیّد میگوید: من دو دینار دادم و اینجا سه دینار است. گفت: من خودم سه دینار را از او گرفتم؛ سه دینار را بده، سه دینار مال اوست. به حرفهاى این سیّد هیچوقت گوش نکن که غالباً گیج است و حالش خراب است!
آقاى حدّاد میفرمودند: در آن لحظه من حالى داشتم که نمى ‏توانستم یک لحظه در آنجا درنگ کرده و با آنها گفتگو کنم، و اگر یکقدرى معطّل می کردند، می گذاشتم و مى‏ آمدم.
می فرمودند: در هر لحظه علومى از من می گذرد بسیار عمیق و بسیط و کلّى، و چون در لحظه ثانى بخواهم به یکى از آنها توجّه کنم مى ‏بینم عجبا! فرسنگها دور شده است.

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

اوّلین بار تشرّف مصنّف به محضر حضرت حدّاد

حقیر، خیابان عبّاسى را که منتهى مى‏ شود به شرطه خانه (نظمیّه و هربانى) پیمودم تا به آخر، و از آنجا اصطبلرا جویا شدم، نشان دادند. واردمحوّطه‏ اى شدم بسیار بزرگ تقریباً به مساحت هزار متر مربع و دور تا دور آنطویله‏ هاى اسبان بود که به خوردن علوفه خود مشغول بودند. پرسیدم: محلّ سیّد هاشم کجاست؟ گفتند: در آنزاویه.بدان گوشه و زاویه رهسپار شدم. دیدم: دَکّه‏اى است کوچک تقریباً ۳* ۳ متر، و سیّدى شریف تا نیمه بدن خود را کهدر پشت سندان است در زمین فروبرده، و بطورى که کوره از طرف راست و سندان در برابراو به هر دو با هم ترسى دارد، مشغول آهن کوبى و نعل سازى است. یک نفر شاگرد هم در دسترس اوست

چهره‏اش چون گل سرخ برافروخته، چشمانش چون دو عقیق مى‏درخشد. گرد و غبار کوره و زغال بر سر وصورتش نشسته و حقّاً و حقیقهً یک عالَمى است که دست به آهن مى‏ برد و آن را با گاز انبر از کوره خارج، وبروى سندان مى‏ نهد،و با دست دیگر آن را چکّش کارى میکند. عجبا! این چه حسابى است؟! این چه کتابى است؟!

من وارد شدم، سلام کردم. عرض کردم: آمده ‏ام تا نعلى به پاى من بکوبید!
فوراً انگشت مُسَبِّحه (سَبّابه) را بر روى بینى خود آورده اشاره فرمود: ساکت باش! آنگاه یک چائى عالى معطّرو خوشطعم از قورى کنار کوره ریخت و در برابرم گذارد و فرمود: بسم الله، میل کنید!
چند لحظه ‏اى طول نکشید که شاگرد خود را به بهانه‏اى دنبال کارى و خریدى فرستاد. او که از دکّان خارج شد، حضرت آقا به من فرمود: آقا جان! این حرفها خیلى محترم است؛ چرا شما نزد شاگرد من که از این مسائل بى بهره است چنین کلامى را گفتید!

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

موت اختیاری آقا سید هاشم حداد

روزى در صحن مطهّر، یکى از تلامذه مرحوم قاضى به نام: علّامه لاهیجى انصارى که براى زیارت مشرّف شده بود و با حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس در وسط صحن ملاقات کرده و دیده بوسى کردند- و من هم در آن‏وقت در معیّت ایشان بودم- در ضمن احوال‏پرسى‏ ها و مکالمات، از حضرت آقاى سیّد هاشم نام برد و احوالپرسى نمود؛ و در میان سخنان خود گفت:«مرحوم قاضى خیلى به ایشان عنایت داشت، و او را به رفقاى سلوکى معرّفى نمى‏کرد؛ و بر حال او ضَنَّت داشت که مبادا رفقا مزاحم او شوند. او تنها شاگردى است که در زمان حیات مرحوم قاضى موت اختیارى داشته است؛

بعضى اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول مى ‏کشید.

و مرحوم قاضى میفرمود: سیّد هاشم در توحید مانند سنّیها که در سنّى گرى تعصّب دارند، او در توحید ذات حقّ متعصّب است؛ و چنان توحید را ذوق کرده و مسّ نموده است که محال است چیزى بتواند در آن خلل وارد سازد

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

توحید آقاسید علی قاضی فرمایش علامه طباطبایی

تلمیذ: آیا مرحوم قاضى رضوان الله علیه در مجالس خود با شاگردان و رفقاى خصوصى هیچ از این مقوله ‏هاى توحیدى تکلّم مى‏ کردند، و مذاکره ‏اى داشته اند؟! مرحوم قاضى بسیار مرد عجیبى بوده‏اند؛ چون یک کوه استوار؛ جان دار؛ و پرظرفیت و پراستعداد؛ بعضى از شاگردهایش مثلا پس از ده دوازده سال که نزد ایشان رفت و آمد مى ‏نموده ‏اند، از توحید سر در نیاورده ‏اند. و چیزى از توحید حقّ تعالى دستگیرشان نشده است؛ و نمى‏ دانم آیا ایشان با آنها مماشاه مى ‏کرده‏ اند؛ و پابه ‏پاى آنها قدم مى ‏نهادند؟ تا بالاخره آنها بهمین عوالم کثرات مشغول بوده، تا آن آیت حقّ رحلت کرده‏ اند.

ولی بعضى از شاگردها بعکس، خیلى زود از معارف الهیّه و از اسماء و صفات و توحید ذات حقّ علمو معرفت پیدا مى ‏کرده‏ اند

علّامه: آرى مرحوم قاضى با بعضى از شاگردهاى خود که نسبتا قابل اعتماد بودند از این رقم سخن‏هاى ‏گفته ‏اند؛ مرحوم

 قاضى راستى عجیب مردى بود؛ و با هریک از شاگردها به مقتضاى استعداد و حالات او رفتار مى ‏کرداشخاص هم مختلف بودند؛.

اشخاص هم مختلف بودند؛ بعضى ‏ها از حیث رشد زودتر رشد پیدا مى‏ کردند؛ و بعضى ‏ها این‏طور نبود و رشدشان بتأخیر مى‏ افتاد

معمولا ایشان در حال عادى یک ده بیست روزى در دسترس بودند؛ و مثلا رفقا مى‏آمدند و مى ‏رفتند؛ و مذاکراتى داشتند؛ و صحبت‏هایى مى ‏شد؛ و آن‏وقت دفعتا ایشان نیست مى ‏شدند؛ و یک ‏چند روزى اصلا نبودند؛ و پیدا نمى ‏شدند؛ نه در خانه، و نه در مدرسه؛ و نه در مسجد؛ و نه در کوفه؛ و نه در سهله؛ ابدا از ایشان خبرى نبود؛ و عیالاتشان هم نمى ‏دانستند: کجا مى‏ رفتند، چه مى ‏کردند، هیچ‏کس خبر نداشت.

رفقا در این روزها بهرجا که احتمال مى ‏دادند مرحوم قاضى را نمى ‏جستند و اصلاهیچ نبود بعد از چندروزى باز پیدا مى ‏شد؛

 و درس و جلسه‏ هاى خصوصى را در منزل و مدرسه دائر داشتند؛ و همین‏جوراز غرائب و عجائب بسیار داشتند؛ حالات غریب و عجیب داشتند

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

 

تاکید آقا سید علی قاضی بر تاکید نماز شب(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

استاد علّامه مى‏ فرمودند: چون بنجف اشرف براى تحصیل مشرف شدم؛ از نقطه نظر قرابت و خویشاوندى و رحمیّت گاهگاهى بمحضر مرحوم قاضى شرفیاب مى‏ شدم؛ تا یک روز در مدرسه‏ اى ایستاده بودم که مرحوم قاضى از آنجا عبور مى‏ کردند؛ چون بمن رسیدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنیا مى ‏خواهى نماز شب بخوان؛ و آخرت مى‏ خواهى نماز شب بخوان!

این سخن آن‏قدر در من اثر کرد که از آن ببعد تا زمانى که به ایران مراجعت کردم پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضى روز و شب بسر مى ‏بردم؛ و آنى از ادراک فیض ایشان دریغ نمى‏ کردم؛ و از آن‏وقتى که بوطن مألوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد پیوسته روابط ما بر قرار بود و مرحوم قاضى طبق روابط استاد و شاگردى دستوراتى مى ‏دادند و مکاتبات از طرفین بر قرار بود.ایشان مى ‏فرمودند: ما هر چه داریم از مرحوم قاضى داریم  

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

دیدن حوریه بهشتی خاطره علامه طباطبایی به قلم علامه سید محمدحسین طهرانی

 استاد علّامه مى ‏فرمودند: روزى من در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم؛ در آن بین یک حوریّه بهشتى  طرف راست من آمد و یک جام شراب بهشتى در دست داشت؛ و براى من آورده بود؛ و خود را بمن ارائه مى ‏نمود؛ همین‏که خواستم به او توجّهى کنم ناگهان یاد حرف استاد افتادم؛ و لذا چشم پوشیده و توجّهى نکردم؛ آن حوریّه برخاست؛ و از طرف چپ من آمد؛ و آن جام را بمن تعارف کرد؛ من نیز توجّهى ننمودم و روى خود را برگرداندم؛ آن حوریّه رنجیده شد و رفت؛ و من تا بحال هر وقت آن منظره به یادم مى ‏افتد از رنجش آن حوریّه متأثّر مى ‏شوم

 مهر تابان//علامه محمد حسین طباطبایی

 

داستان درویش بیدارعلىّ و میهمان وارد بر او(علامه سید محمد حسین طباطبایی)به قلم علامه سید محمدحسین طهرانی

داستان درويش بيدارعلىّ و ميهمان وارد بر او و اينكه عالم تكوين بيدار است، خداوند پيوسته بيدار است

بسم الله الرّحمن الرّحيم‏ علّامه: داستانى عجيب در تبريز در زمان طفوليّت ما صورت گرفت:

درويشى بود در تبريز كه پيوسته با طبرزين حركت مى‏كرد؛ مرد لاغر اندام گندم‏گون و چهره جذّابى داشت؛ بنام بيدار علىّ؛ و عيالى داشت و از او يك پسر آورده بود كه اسم او را نيز بيدار علىّ گذارده بود.

اين درويش پيوسته در مجالس و محافل روضه و خطابه حاضر مى‏شد و دم در رو به مردم مى‏ايستاد و طبرزين خود را بلند نموده و مى‏گفت: بيدار علىّ باش؛ و من خودم كرارا و مرارا در مجالس او را ديده بودم.

يك شب چون پاسى از شب گذشته بود يكى از دوستان بيدار علىّ به منزل وى براى ديدار او آمد بيدارعلىّ در منزل نبود؛ زن از ميهمان پذيرائى كرد و تا موقع خواب، بيدارعلىّ نيامد.

بنا شد آن ميهمان در آن شب در منزل بماند؛ تا بالاخره بيدارعلىّ خواهد آمد.

در همان اطاقى كه اين ميهمان بود در گوشه اطاق پسر بيدارعلىّ كه او نيز بيدارعلىّ و طفل بود در رختخواب خود خوابيده بود؛ لذا زن طفل را از آنجا برنداشت كه با خود به اطاق ديگر ببرد؛ ميهمان در همان اطاق در فراش خود خوابيد؛ و زن در اطاق ديگر خوابيد؛ و اتّفاقا در را از روى ميهمان قفل كرد؛ اتّفاقا آن شب بيدارعلىّ هم بمنزل نيامد.

ميهمان در نيمه ‏شب از خواب برخاست؛ و خود را بشدّت محصور در بول ديد؛ از جاى خود حركت كرد كه بيايد بيرون و ادرار كند؛ ديد در بسته است؛ هر چه در را از پشت كوفت خبرى نشد؛ و هر چه داد و فرياد كرد خبرى نشد؛ و از طرفى خود را بشدّت محصور مى ‏بيند؛ بيچاره شد.

با خود گفت: اين پسر را در جاى خود مى ‏خوابانم؛ و خودم در رختخواب او مى ‏خوابم و ادرار مى ‏كنم، كه تا چون صبح شود بگويند: اين ادرار طفل بوده است.

آمد و طفل را برداشت و در جاى خودش گذاشت؛ و به مجرّد آنكه طفل را گذاشت طفل تغوّط كرد؛ و رختخواب او را بكلّى آلوده نمود.

ميهمان در رختخواب طفل خوابيد؛ و شب را تا بصبح نياراميد؛ از خجالت آنكه فردا كه شود و رختخواب مرا آلوده ببينند؛ بمن چه خواهند گفت؟ و چه آبروئى براى من باقى خواهد ماند؟ و من با چه زبانى شرح اين عمل خطا و خيانت بار خود را كه منجرّ به خطاى بزرگ‏تر شد بازگو كنم؟

صبح كه زن در اطاق را گشود تا ميهمان براى قضاء حاجت و وضو بيرون آيد؛ ميهمان سر خود را پائين انداخته و يكسره از منزل خارج شد؛ بدون هيچ‏گونه خداحافظى.

و پيوسته در شهر تبريز مواظب بود كه به بيدارعلىّ برخورد نكند؛ و روياروى او واقع نشود. و بنابراين هر وقت در كوچه و بازار از دور بيدارعلىّ را مى‏ديد؛ به گوشه ‏اى مى ‏خزيد؛ و يا در كوچه ‏اى و دكّانى پنهان مى ‏شد؛ تا درويش بيدارعلىّ او را نبيند.

اتّفاقا. روزى در بازار مواجه با بيدارعلىّ شد؛ و همين‏كه خواست مختفى شود بيدارعلىّ گفت: گدا گدا من حرفى دارم: (گدا باصطلاح ترك‏هاى آذربايجانى به افراد پست و در مقام ذلّت و فرومايگى مى ‏گويند) در آن شب كه در رختخوابت تغوّط كردى، چرا مثل بچه ها تغوّط كردى؟

ميهمان شرمنده گفت: سوگند به خدا كه من تغوّط نكردم؛ و شرح داستان خيانت خود را مفصّلا گفت.

تلميذ: اين حكايت بسيار آموزنده است و شايد مى‏ خواهد بفهماند كه هركس بخواهد گناه خود را بگردن ديگرى بيندازد؛ خداوند او را مبتلا به شرمندگى بيشترى مى‏ كند.

چون همان‏طوركه آبرو نزد انسان قيمت دارد؛ آبروى ديگران نيز محترم و ذى‏ قيمت است؛ و هيچ‏كس نبايد آبروى انسان ديگرى را فداى آبروى خود كند؛ و الغاء گناه از گردن خود و القاء آن بگردن ديگرى در عالم تكوين و واقع و متن حقيقت عملى مذموم و غلط است؛ گرچه نسبت بطفل بوده باشد.

و انسان بايد هميشه متوجّه باشد كه نظام تكوين بيدار است و عمل خطاى‏ انسان را بدون واكنش و عكس العمل نخواهد گذاشت؛ إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ: حقا خداوند در كمينگاه است.

عمل اين ميهمان يك دروغ فعلى بود؛ و همان‏طوركه دروغ قولى غلط است دروغ فعلى هم غلط است.

 

مهر تابان//علامه محمدحسین طهرانی

ذکر مقابله با دشمن(اقا سید علی قاضی)

 

میفرمودند: مرحوم آقا (قاضى) رضوانُ الله علیه گفته ‏اند: هر کس در مقابل دشمن انگشتهاى دست خود را به ترتیب یکى پس از دیگرى ببندد، و در مقابل بستن هر انگشت یک حرف از حروفات‏ کهیعص‏، حم‏ عسق‏ را بگوید بطورى که وقتى ‏که همه را گفت، انگشتان تمام بسته شود، و سپس در مقابل دشمن باز کند، شرّ دشمن از او دفع خواهد شد.

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

زندگینامه آقا سید هاشم حداد

اقا سید هاشم حداد

  

سبب شهرت حضرت آقاى حاج سیّد هاشم به «حدّاد»

حقیر در بین راه به ایشان عرض کردم: میل دارید برویم و از آقا سیّد هاشم نعل بند دیدنى کنیم؟! (چون ایشان در آن زمان به حجّ بیت الله الحرام مشرّف نشده بود، و بواسطه آنکه شغلشان نعل سازى و نعل کوبى به پاى اسبان بود، به سیّد هاشم نعل بند در میان رفقا شهرت داشت. بعداً یکى از مریدان ایشان که در کربلا ساکن بود و حقّاً نسبت به ایشان ارادت داشت به نام حاج محمّد على خَلَف زاده که شغلش کفّاشى بود، شنیدیم که از نزد خود این شهرت را احتراماً به حدّاد یعنى آهنگر تغییر داده است؛ على هذا رفقا هم از آن به بعد ایشان را حدّاد خواندند)

قضایا و احوالات سیّد حسن: جدّ حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد

خود آقا حاج سیّد هاشم تولّدشان در کربلا و تولّد پدرشان ایضاً در کربلا بوده است. و امّا جدّشان: سیّد حسن از شیعیان هند بوده است، و در هنگامى که میان دو طائفه از اهل هند در حدود یکصد وپنجاه سال پیش از این نزاع و جنگى در میگیرد، آقا سیّد حسن به دست گروه غالب أسیر مى ‏شود.

گروه غالب که جدّ مرحوم حدّاد: سیّد حسن را اسیر کرده بودند، او را به یک خانواده شیعى ملقّب به افضل خان فروختند .و این عائله به کربلا هجرت‏ کرده و با خودشان سیّد حسن را آوردند. امّا از آنجا که از وى کراماتى مشاهده کردند، او را از اسارت آزاد نمودند و از رجوع کار به او خوددارى نمودند، و لیکن سیّد حسن از قبول زیستن بدون عمل و کار در برابر آنها جدّاً إبا کرد. ایشان وى را مخیّر ساختند بین چند عمل و او از میان آنها سقّائى را برگزید و گفت: شغل عمویم عبّاس سلام الله علیه است.

سیّد حسن در کربلاى معلّى رحل اقامت مى‏افکند، و با جدّه حضرت آقا ازدواج میکند که یکى از فرزندانشان سیّد قاسم مى‏باشد که او فقط سه پسر مى‏آورد: سیّد هاشم (که در آن وقت بواسطه هجومِ … به کربلا و آب بستن بدان، سیّد قاسم با عائله‏اش از کربلا خارج و به قلعه هندى میروند و سیّد هاشم در آنجا متولّد مى‏شود.) و سیّد محمود و سیّد حسین. و حقیر، هم سیّد محمود و هم سیّد حسین را ملاقات نموده‏ام. جاى سیّد محمود کربلا بود و زودتر از سیّد حسین فوت کرد، امّا محلّ سیّد حسین بغداد بود و به شغل کفّاشى اشتغال داشت. و هر دوى آنها با اینکه کوچکتر از آقا سیّد هاشم بوده‏اند زودتر از ایشان به رحمت ایزدى میروند.

شغل آقا سیّد حسن در کربلا سقّائى بوده است، و حضرت آقا از شدّت حیا و نجابت او داستانها بیان میکردند. از جمله آنکه أعراب غیور زن خود را تنها، بعضى اوقات از قُراءِ اطراف کربلا براى خرید اشیاءِ لازمه با او به کربلا میفرستادند. زن سوار الاغ بوده، و در تمام مدّت طىّ فرسخها تا به شهر برسند، حتّى براى یکبار هم نظر او به آنها نمى‏افتاده است. یعنى چنان تحفّظ داشته است که سهواً هم آنها را نمیدیده است.

در عرب مرسوم است براى خریدن جهیزیّه و لوازم دختران خود، چند روز با دختر به شهر مى‏آیند، و با مساعدت خویشان و اقرباى شهرى، لوازم و ما یحتاج را تهیّه مى‏کنند. امّا آنان بقدرى به سیّد حسن به دیده حیامى ‏نگریستند که دختر را سوار الاغ نموده و با او به شهر روانه میکردند، تا چند روز بمانند و اشیاء مورد لزوم را بخرند و برگردند. حضرت آقا میفرمودند: در خود کربلا خانه‏هائى را که سقّائى کرده و آب میداد، بقدرى خویشتن دار بود که از وقت دخول تا خروج سرش را بطرف دیوار خم مى‏نمود تا زنى را نبیند؛ خواه در آن منزل کسى باشد یا نباشد.

على هذا صاحبان بیت که این روح عصمت را از وى شناخته بودند، به أهل خانه دستور داده بودند که سیّد حسن نیازى به در زدن و اجازه ورود ندارد؛ خودش مى ‏آید و آب را در محلّ مشخّص خالى میکند و میرود.

اجداد و نسب حضرت آقاى حاج سیّد هاشم حدّاد

پدر حضرت آقاى حاج سیّد هاشم نامش سیّد قاسم بوده است، و با مادریشان به نام زینب ازدواج میکند و خود مرحومحدّاد با دخترى به نام هَدیَّه و مُکَنّاه به امّ مهدى که از قبیله جَنابى ‏ها هستند ازدواج میکند. جنابى‏ها از اعراب اصیل و معروف و ریشه دار هستند و به سابقه و حسن عِرق و ریشه مشهورند، و اینک در حِلّه و کربلا و نجف اشرف و بعضى از جاهاى دیگر ساکن مى‏باشند. دختر به غیر خود نمیدهند و از غیر خودشان نمى‏گیرند، و غالباً صاحب مناصب اداره حکومتى، از رؤساء و افسران مى‏باشند. و هنگامى که امّ مهدى با آقاى حدّاد در محکمه براى تصحیح شناسنامه و جنسیّه فرزندانش رفته بودند، حاکم به او میگوید: حیف نبود تو با این سیّد غریب گمنام هندى که نه اصلى دارد و نه ریشه‏اى ازدواج کردى؟!

در این حال این زن شیر دل چنان به حاکم مى‏غرّد که: بى اصل و نَسَب شما هستید، نه این سیّد که فرزند رسول خدا و أمیر المؤمنین و فاطمه زهرا است. اینست نسب این سیّد، ولى حالا بمن بگو نسبت تو در صد سال پیش به که میرسد تا به هزار، و هزار و چهار صد سال؟!حاکم در برابر منطق او خاضع مى‏ شود، و از کلام خود عذر خواهى میکند.

پدر زوجه ایشان همان طور که ذکر شد حسین أبو عَمْشَه، و مادر زوجه ایشان نَجیبَه نام داشت.

سفر حدّاد به نجف و تشرّف بحضور مرحوم قاضى در مدرسه هندى‏

بارى، آقاى حاج سیّد هاشم میفرمودند: من در کربلا به دروس علمى و طلبگى مشغول شدم، و تا سیوطى را میخواندم که چون براى تحصیل به نجف مشرّف شدم، تا هم از محضر آقا (مرحوم قاضى) بهرمند گردم و هم خدمت مدرسه را بنمایم (مدرسه هندى: محلّ اقامت مرحوم قاضى) همین که وارد شدم دیدم روبرو سیّدى نشسته است؛ بدون اختیار به سوى او کشیده شدم. رفتم و سلام کردم، و دستش را بوسیدم.

مرحوم قاضى فرمود: رسیدى! در آنجا حجره‏اى براى خود گرفتم؛ و از آن وقت و از آنجا باب مراوده با آقا مفتوح شد.

حجره ایشان اتّفاقاً حجره مرحوم سیّد بحر العلوم درآمد. و مرحوم قاضى بسیار به حجره ایشان مى‏آمدند و بعضى اوقات میفرمودند: امشب حجره را فارغ کن! من میخواهم تنها در اینجا بیتوته کنم!

میفرمودند: من پس از مراجعت به کربلا، غیر از اوقاتى که آقا به کربلا مشرّف مى ‏شدند، گه گاهى در اوقات زیارتى و غیر زیارتى به نجف مشرّف مى‏شدم. یک روز از کربلا به نجف رفتم و براى آقا پنجاه فلس (یک بیستم دینار عراقى) بردم. آقا در منزل جُدَیْدَه بودند (شارع دوّم) هوا گرم بود، و دیدم آقا خواب است. با خود گفتم: اگر در بزنم آقا بیدار مى‏شود. کنار در حیاط آقا در خیابان به روى زمین نشستم و بقدرى خسته بودم که خوابم برد. سپس که ساعتى گذشت، دیدم آقا خودش آمده بیرون و بسیار ملاطفت و محبّت فرمود، و مرا به درون برد. من پنجاه فلس را بحضورش تقدیم کردم و برگشتم.

 

آزار و اذیّتهاى قولى و فعلى مادر زن مرحوم حدّاد که بیشتر بجهت فقر ایشان بودهاست‏.

پدر عیال ایشان: حسین أبو عَمْشَه بسیار به ایشان علاقمند بود، ولى مادر عیال ایشان بر عکس، ایشان را نه تنها دوست نداشت بلکه از انواع و اقسام آزارهاى قولى و اذیّتهاى فعلى آنچه از دستش مى‏آمد دریغ نمى‏نمود؛ و زنى قوىّ البُنیَه، و بَذىّ اللسان، و از قبیله جَنابى‏هاى عرب، و زنى شجاع و دلدار بود بطورى که از ترس وى شبها مردى حقّ نداشت از نزدیک منزل وى عبور کند؛ و براى حفظ عائله و دخترانش تا این حدّ ایستادگى داشت. و احیاناً اگر کسى عبور میکرد، خودش به تنهائى مى‏آمد و حساب آن عابر را میر سید.

میفرمودند: در میان اطاق آنها و اطاق ما در این طرف، گونى‏هاى برنج عنبر بو و حلب‏هاى روغن به روى هم چیده بود؛ و نه تنها از آنها به ما نمیدادند، بلکه این مادر زن که نامش نَجیبه بود، تعمّد داشت بر اینکه مرا در شدّت و عُسرت ببیند و گوئى کیف میکرد. ما با عیالمان لحاف و تشک نداشتیم، و بعضى اوقات در مواقع سرما نیمى از زیلو را به روى خود بر میگرداندیم.

و با اینکه مرتّباً دنبال کار هم میرفتم ولى کثرت مراجعین از فقرا و مشتریهاى بسیار که مرا شناخته بودند و جنس را نسیه مى‏بردند و بعضاً وجه آن را هم نمیدادند و مخارج شاگرد که هر چه میخواست بر میداشت، دیگر پولى براى من باقى نمى ‏گذارد مگر غالباً ۱۰۰ فلس یا ۵۰ فلس که فقط براى نان و نفت و لوله چراغ و أمثالها بود؛ و ماه‏ها مى ‏گذشت و ما قادر نبودیم براى عائله خود در این طرف قدرى گوشت تهیّه کنیم.

و عمده علّت ناراحتى این زن با من قضیّه فقر بود که به نظر وى بسیار زشت مى‏نمود؛ و با این وضعى که ملاحظه مى‏نمود و مى‏باید مساعدتى کند، و در نهایت تمکّن و ثروت هم بودند، بر عکس سعى میکرد تا چیزى از ما را فاسدو خراب کند تا گرفتارى و شدّت ما افزون گردد.

و از طرفى هم شدّت حالات روحانى و بهره بردارى از محضر حضرت آقاى قاضى به من اجازه جمع و ذخیره مال و یا ردّ فقیر و محتاج و یا ردّ تقاضاى نسیه مشترى و أمثالها را نمیداد، و حالم بدین طور بود که خلاف آن برایم میسور نبود.

دستور آیه الله قاضى به صبر و تحمّل در آزارهاى مادر زن‏

عیال من هم تحمّل و صبر میکرد، ولى بالاخره صبر و تحمّلش محدود بود. چندین بار خدمت آقاى قاضى عرض کردم: اذیّتهاى قولى و فعلى امّ الزّوجه به من به حدّ نهایت رسیده است و من حقّاً دیگر تاب صبر و شکیبائى آن را ندارم، و از شما میخواهم که به من اجازه دهید تا زنم را طلاق بدهم.

مرحوم قاضى فرمودند: از این جریانات گذشته، تو زنت را دوست دارى؟! عرض کردم: آرى!فرمودند: آیا زنت هم ترا دوست دارد؟! عرض کردم: آرى!

فرمودند: ابداً راه طلاق ندارى! برو صبر پیشه کن؛ تربیت تو به دست زنت مى‏باشد. و با این طریق که میگوئى خداوند چنین مقرّر فرموده است که: ادب تو به دست زنت باشد. باید تحمّل کنى و بسازى و شکیبائى پیشه گیرى!

من هم از دستورات مرحوم آقاى قاضى ابداً تخطّى و تجاوز نمى‏کردم، و آنچه این مادر زن بر مصائب ما مى‏افزود تحمّل مى‏نمودم. تا یک شب تابستان که چون پاسى از شب گذشته بود، از بیرون خسته و فرسوده و گرسنه و تشنه به منزل آمدم که در اطاق بروم، دیدم مادر زنم کنار حوضچه عربى داخل منزل‏ حیاط بالاى حوضچه، آب روى پاهایش میریزد. تا فهمید من از در وارد شدم، شروع کرد به بد گفتن و ناسزا و فحش دادن و همینطور بدین کلمات مرا مخاطب قرار دادن.

من هم داخل اطاق نرفتم؛ یکسره از پلّه‏هاى بام، به بام رفتم تا در آنجا بیفتم، دیدم این زن صداى خود را بلند کرد و با صداى بلند بطورى که نه تنها من بلکه همسایگان مى‏ شنیدند به من سبّ و شتم و ناسزا گفت، گفت و گفت و همینطور مى ‏گفت تا حوصله‏ ام تمام شد.

بدون آنکه به او پرخاش کنم و یا یک کلمه جواب دهم، از پلّه‏ هاى بام به زیر آمدم و از در خانه بیرون رفتم و سر به بیابان نهادم. بدون هدفى و مقصودى همینطور دارم در خیابانها میروم، و هیچ متوجّه خودم نیستم که به کجا میروم؟ همینطور دارم میروم.

در این حال ناگهان دیدم من دو تا شدم: یکى سیّد هاشمى است که مادر زن به او تعدّى میکرده و سبّ و شتم مى‏ نموده است، و یکى من هستم که بسیار عالى و مجرّد و محیط مى‏ باشم و ابداً فحش‏هاى او به من نرسیده است، و اصولًا به این سیّد هاشم فحش نمیداده است و مرا سبّ و شتم نمى‏ نموده است. آن سیّد هاشم سزاوار همه گونه فحش و ناسزاست؛ و این سیّد هاشم که اینک خودم مى ‏باشم، نه تنها سزاوار فحش نیست، بلکه هر چه هم فحش بدهد و سبّ کند و ناسزا گوید، به من نمیرسد

 

علّت حصول اوّل مرتبه تجرّد براى حاج سیّد هاشم حدّاد

در این حال براى من منکشف شد که: این حالِ بسیار خوب و سرورآفرین و شادى‏زا فقط در اثر تحمّل آن ناسزاها و فحشهائى است که وى به من داده است؛ و اطاعت از فرمان استاد مرحوم قاضى، براى من فتح این باب را نموده است؛ و اگر من اطاعت او را نمى‏کردم و تحمّل اذیّتهاى مادر زن را نمى‏نمودم،تا ابد همان سیّد هاشم محزون و غمگین و پریشان و ضعیف و محدود بودم‏. الحمد للّه که من الآن این سیّد هاشم هستم که در مکانى رفیع و مقامى بس ارجمند و گرامى مى‏باشم، که گَرد خاکِ تمام غصّه‏ها و غم‏هاى دنیا بر من نمى‏نشیند، و نمى‏تواند بنشیند. فوراً از آنجا به خانه بازگشتم، و به روى دست و پاى مادر زنم افتادم و مى‏ بوسیدم و مى‏ گفتم: مبادا تو خیال کنى من الآن از آن گفتارت ناراحتم؛ از این پس هر چه میخواهى به من بگو که آنها براى من فائده دارد!

مرحوم استاد بزرگ، عارف بى بدیل قرن، بلکه به قول استاد ما: حضرت آقاى حاج سیّد هاشم که میفرمود «از صدر اسلام تا به حال، عارفى به جامعیّت مرحوم قاضى نیامده است.

 

مجموع تلامذه آقاى حدّاد در ایران و عراق از بیست نفر متجاوز نبودند

فقط و فقط رفقاى همدانى که از تلامذه و سابقه داران ملازمین مرحوم آیه الله انصارى بودند، همچون حاج سیّد أحمد حسینى همدانى رَحمهُ الله عَلیه والد صدیق ارجمند آقاى دکتر حاج سیّد ابو القاسم حسینى همدانى که ایشان روان پزشک بوده و اینک حدود بیست و پنج سال است که در مشهد مقدّس اقامت دارند، و مرحوم غلامحسین همایونى (خطّاط معروف) و مرحوم حاج غلامحسین سبزوارى و آقاى حاج محمّد حسن بیاتى و آقاى حجّه الإسلام و المسلمین حاج سیّد احمد حسینیان و آقاى حاج آقا اسمعیل تخته سنگى (مهدوى نیا)؛ و نیز مرحوم حاج حاجى آقا اللهیارى از أبهر و حاج محسن شرکت از اصفهان با حقیر همراه و همگام شدند.

امّا از ارادتمندان ایشان در عراق عبارت بودند از حجّه الإسلام حاج شیخ صالح کمیلى و آیه الله حاج سیّد هادى تبریزى که ایشان از أقدم تلامذه مرحوم حاج شیخ مرتضى طالقانى بوده و از آن مرحوم استفاده‏هاى شایانى نموده و احیاناً خدمت مرحوم قاضى مى ‏رسیده ‏اند، و حجّه الإسلام حاج شیخ محمّد جواد مظفّر از بصره و حجّه الإسلام أخ‏الزّوجه حقیر حاج سیّد حسن معین شیرازى از طهران و حجّه الإسلام حاج سیّد شهاب الدّین صفوى از اصفهان و ایضاً حاج شیخ أسد الله طیّاره از اصفهان، و حاج محمّد على خَلف زاده و آقاى حاج أبو موسى مُحیى و حاج أبو أحمد عبد الجلیل مُحیى و حاج أبو علىّ موسى مُحیى و حاج عبد الزّهراء و حاج قَدَر سماوى (أبو احمد) و حاج حبیب سماوى و حاج أبو عزیز محمّد حسن بن الشّیخ عبد المجید سماوى و حاج حسن أبو الهوى؛ و احیاناً جناب آیه الله حاج سیّد عبد الکریم کشمیرى و مرحوم حاج‏سیّد مصطفى خمینى رحمهُ الله عَلیه، از نجف اشرف بحضورشان مى ‏رسیده اند. و ایضاً مرحوم حاج سیّد کمال شیرازى گاه و بیگاه به محضرشان مى‏رسید. و مرحوم حدّاد از همه این افراد پذیرائى مى‏نمود و راه میداد و هر یک را بقدر و ظرفیّت خود اشراب میفرمود. حضرت آیه الله حاج شیخ حسن صافى اصفهانى و حجه الإسلام حاج شیخ محمّد ناصرى دولت ‏آبادى و حجّه الإسلام حاج شیخ محمّد تقى جعفرى اراکى دام عزّهم هم خدمتشان مشرّف مى‏شده و کسب فیض مى ‏نمودند، ولى استاد ایشان در نجف اشرف مرحوم آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانى بودند. و همچنین آقاى حاج سیّد حسین دانشمایه نجفى و آقا میرزا محمّد حسن نمازى نیز به همین منوال بودند .

رحلت                                                                                         

  ایشان را در آستانه فوت در بیمارستان کربلا بسترى نموده بودند، و طبیب خاصّ ایشان دکتر سیّد محمّد شُروفى که از آشنایان بوده است، متصدّى و مباشر علاج بوده است.روز دوازدهم شهر رمضان قریب سه ساعت به غروب مانده، ایشان‏میفرمایند: مرا مرخّص کنید به منزل بروم؛ سادات در آنجا تشریف آورده و منتظر من مى ‏باشند! دکتر میگوید: ابداً امکان ندارد که شما به خانه بروید! ایشان به دکتر میگویند: ترا به جدّه ‏ام فاطمه زهرا قسم میدهم که بگذار من بروم! سادات مجتمعند و منتظر مَنند. من یک ساعت دیگر از دنیا میروم! دکتر که سوگند اکید ایشان و اسم فاطمه زهرا را مى ‏شنود اجازه میدهد، و به اطرافیان ایشان میگوید: فعلًا حالشان رضایت بخش است و ارتحالشان به این زودیها نمى‏ شود.

ایشان در همان لحظه به منزل مى ‏آیند. و اتّفاقاً پسران حاج صَمد دلّال (باجناقشان) که خاله زادگان فرزندانشان هستند در منزل بوده ‏اند و از ایشان درباره این آیه مبارکه: إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا (ما تحقیقاً اى پیغمبر بر تو کلام سنگینى را القاء خواهیم نمود.) مى ‏پرسند که: مقصود از قول ثقیل در این آیه چیست؟! آیا مراد و منظور هبوط جبرائیل است؟! ایشان در جواب میفرمایند: جبرائیل در برابر عظمت رسول الله ثقلى ندارد تا از آن تعبیر به قول ثقیل گردد. مراد از قول ثقیل، اوست؛ لا هُوَ إلّا هُوَ است!

در این حال حناى خمیر کرده مى ‏طلبند و بر رسم دامادى جوانان عرب که هنگام دامادى دست و پایشان را حنا مى ‏بندند و مراسم حنابندان دارند، ایشان نیز ناخنها و انگشتان پاهاى خود را حنا مى ‏بندند و میفرمایند: اطاق را خلوت کنید! در این حال رو به قبله میخوابند. لحظاتى که میگذرد و در اطاق وارد میشوند، مى‏بینند ایشان جان تسلیم نموده‏ اند.

دکتر سیّد محمّد شُروفى میگوید: من براساس کلام سیّد که گفت: من یک ساعت دیگر از اینجا میروم، در همان دقائق به منزلشان رفتم تا ببینم مطلب از چه منوال است؟! دیدم سیّد رو به قبله خوابیده است. چون گوشى را بر قلب او نهادم دیدم از کار افتاده است. آقازادگان ایشان میگویند: در این حال دکتربرخاست و گوشى خود را محکم به زمین کوفت و هاى هاى گریه کرد، و خودش در تکفین و تشییع شرکت کرد.

بدن ایشان را شبانه غسل دادند و کفن نمودند و جمعیّت انبوهى غیر مترقّب چه از اهل کربلا و چه از نواحى دیگر که شناخته نشدند گرد آمدند و با چراغهاى زنبورى فراوان به حرمین مطهّرین حضرت أبا عبد الله الحسین و حضرت أبا الفضل العبّاس علیهما السّلام برده، و پس از طواف بر گرد آن مراقد شریفه، در وادى‏الصّفاى کربلا در مقبره شخصى‏اى که آقا سیّد حسن براى ایشان تهیّه کرده بود به خاک سپردند. رَحمَهُ اللهِ عَلَیهِ رَحمَهً واسِعهً، وَ رَزَقَنا اللهُ طَىَّ سَبیلِهِ وَ مِنْهاجَ سیرَتِهِ، وَ الحَشرَ مَعَهُ وَ مَعَ أجْدادِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَیهِم أجمَعین.

روح مجرد//علامه محمدحسین طهرانی

کرامات آقاسید هاشم حداد

میفرمود: خدا دوست دارد بنده ‏اش تسلیم باشد و او براى بنده خود اختیار کند، نه آنکه بنده چیزى را اختیار کند. اختیار بنده مطلوب نیست؛ و خواست او گرچه برآورده شود و مى ‏شود، خلاف روش محبّت و عبودیّت است. خدا دوست دارد بنده‏اش بنده شود، یعنى از اراده و اختیار بیرون شود.

به شاگردان خود توصیه مى‏نمودند: دنبال کشف و کرامات نروید! این طلب‏ها سالک را از خدا دور میکند گرچه مطلوبش حاصل شود. کرامت و کشفى که خدا پیش آورد ممدوح است نه آن را که بنده دنبال کند.

ما در تمام مدّت عمر از ایشان یک کلام که حاکى از مقام و یا بیان کشف وکرامت باشد نشنیدیم؛ آنچه میفرمودند، از مقامات توحیدى و سیر در عوالم معنى بود. فقط به مناسبتى یک روز فرمودند:

من وقتى که در عَلْوَه دکّان داشتم و پشت کوره مشغول بودم، شخصى که از من پنج دینار طلب داشت- و چندین بار هم طلب کرده بود ولى من نداشتم که به او بدهم و وعده میدادم که در اوّلین زمان امکان میدهم- ناگهان از طرف راست من آمد و پول خود را طلب کرد. من ناگهان بدون اختیار تکانى خوردم. فوراً دیدم یک نفر از سمت چپ من آمد و به من پنج دینار داد. از این دست گرفتم و از آن دست به طلبکار دادم.

و فرمودند: حرارت بدن من بقدرى بود که حتماً در زمستان سرد هم باید آب سرد و یخ بیاشامم. در آن وقتى‏که در منزل پدر زن ساکن بودیم، یک شب زمستان که من نزد عیالم خوابیده بودم و در بالاى سرم کاسه چینى مملوّ از آب خنک بود، همین که برخاستم براى تهجّد، ناگهان بدون اختیار پا بر روى کاسه گذاردم، کاسه شکست و آبهایش ریخت.

من باز در اینجا یک تکان خوردم که اى واى! فردا این مادر زن چه بلائى بر سر ما خواهد آورد؟!

به مجرّد این خطور قلبى، ناگهان دیدم کاسه درست شده و با تمام آبهایش بر سر جاى خود است.

افرادى که استعدادشان در تحمّل مشاقّ و واردات بسیار بود، از آنها تعریف مى ‏نمودند و میفرمودند: «فلان کس چکّش خور خوبى دارد». و این اصطلاح آهنگرهاست، چون بعضى از اقسام آهن سست و بدون موادّ فولادى‏است و در اثر گداختن زود از بین میرود و قابل چکّش کارى و پتک کارى نیست، ولى بعضى از اقسام آهن داراى ترکیبات فولادى است و استحکامشان بسیار است، چندین بار متناوباً آنها را در کوره مى‏گدازند و روى سندان مى ‏نهند و مى ‏کوبند، مع‏ذلک استقامت دارد تا آن را به هر شکل و صورت که میخواهند درآورند

 

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

رد نکردن هیچ کس در کلام آقاسید هاشم حداد

از ما گدائى و از خداوند لطف و احسان و عطا و کرم‏

یک روز به یکى از رفقا که سرشار وجد و حال بود و واردات معنویّه‏اش جالب بود، چون از ایشان تقاضائى نمود، با تبسّم ملیحى به او فرمودند:

یک کاسه حَلیمى در دست یک یتیمى‏
میخورد و ناله میکرد: اى واى روغنش کو؟!

و میفرمودند: هیچکس را از رحمت خدا نباید محروم کرد، چرا که کار به دست ما نیست؛ به دست اوست سبحانه و تعالى. اگر کسى به شما التماس دعا گفت، بگو: دعا میکنم. اگر گفت: آیا خدا گناه مرا مى‏آمرزد، بگو: مى ‏آمرزد. و قس علیه فَعْلَلَ وَ تَفَعْلَلَ. وقتى کار به دست اوست چرا انسان از دعا کردن بخل بورزد؟ چرا زبان به خیر و سعه نگشاید؟ چرا مردم را از رحمت خدا نومید کند؟

همیشه باید انسان مثل آن پدر باشد که به اطفال گرسنه و پریشان خود نوید می داد، نه مثل آن مادر که بر وعده و نوید هم بخل مى ‏ورزید.

پدرى در کربلا بچّه ‏هاى بسیار داشت، و در نهایت فقر و پریشانى زیست مى ‏نمودند. در اطاقشان یک حصیر خرمائى بود و بس. نه لحافى، نه تشکى، و نه متّکائى. پیوسته ایشان در عسرت و تنگدستى و گرسنگى روزگار می گذراندند، و هر چند ماه یکبار هم نمى ‏توانستند آبگوشتى بخورند.

بارى، یک شب که پدر به منزل آمد و اطفال را گرسنه یافت شروع کرد به نوید دادن که اى بچّه ‏هاى من غصّه نخورید، صبر کنید تابستان که بشود من سرکار میروم و پول فراوانى بدست مى ‏آورم، آن‏وقت شما را سوار عَرَبانَه (درشکه) می کنم و براى مادرتان با بقیّه اهل منزل یک عَرَبانه على‏حده میگیرم و همه را سوار می کنم. اوّل مى ‏برم به زیارت سیّد الشّهداء علیه السّلام، بعد با همان عربانه مى ‏برم به زیارت أبا الفضل العبّاس علیه السّلام. بعد سوار عربانه مى ‏شویم و مى ‏آئیم در فندق … براى هر یک از شما جداگانه یک بشقاب چلوکباب می خرم و می گویم براى شما هر یک، یک کاسه ترشى هم بیاورد. بعد از اینکه اینها را صرف کردید، باز با عربانه مى ‏برم شما را به محلّ پرتقال فروشى و هر چه بخواهید پرتقال می خرم، و سپس پرتقالها را در عربانه گذارده با شما به منزل برمیگردیم.

به اینجا که رسید، زن به او هِىْ زد که چه خبرت است؟! تمام پولها را که تمام کردى! چقدر خرج میکنى؟!

مرد گفت: چه‏ کار دارى تو؟! بگذار بچّه ‏هایم بخورند!

قضیّه ما و انفاق ما، عیناً مانند انفاق همان مرد است که در اصلش و مغزش چیزى نیست، پوک است و خالى؛ امّا آن زن به این انفاقِ وعده‏اى هم بخل مى ‏ورزد، ولى مرد با همین وعده ‏ها بچّه‏ ها را شاد و دلگرم نگه میدارد.

وقتى براى انسان مسلّم شد که: لا نافِعَ وَ لا ضآرَّ وَ لا رازِقَ إلّا اللهُ، چرا ما از کیسه خرج کنیم؟ و یا در انفاق خدا و گسترش رحمتش بخل بورزیم؟ ما هم وعده میدهیم، و خداوند هم رحیم است و کریم؛ إعطا کننده و احسان کننده اوست.

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

درجات مردم‏

حضرت آقا کراراً و مراراً دیده شد که روایت عبد العزیز قَراطیسى را براى رفقا قرائت مى ‏نمودند؛ که حتماً باید این راه با رفق و مدارا طىّ شود، أعمال سخت و سنگین سالک را مى ‏کُشد و نفس وى را مى ‏شکند، بطورى که دیگر قادر بر حرکت نمى ‏باشد، عیناً مانند مسافر پا شکسته؛ وى چگونه میتواند بیابان را طىّ کند؟!
این روایت را کلینىّ در «اصول کافى» نقل کرده است و عین مضمونش اینست که: عبد العزیز قَراطیسى روایت کرده که‏قَالَ لِى أَبُو عَبْدِ اللهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ:
یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ! إنَّ الإیمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَهِ السُّلَّمِ یُصْعَدُ مِنْهُ مَرْقَاهً بَعْدَ مَرْقَاهٍ وَ لَا یَقُولَنَّ صَاحِبُ الإثْنَیْنِ لِصَاحِبِ الْوَاحِدِ: لَسْتَ عَلَى شَىْ‏ءٍ! حَتَّى یَنْتَهِىَ إلَى الْعَاشِرِ.
فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ. وَ إذَا رَأَیْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْکَ بِدَرَجَهٍ فَارْفَعْهُ إلَیْکَ بِرِفْقٍ، وَ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَیْهِ مَا لَا یُطِیقُ فَتَکْسِرَهُ! فَإنَّ مَنْ کَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَیْهِ جَبْرُهُ
«حضرت صادق علیه السّلام به من گفتند: اى عبد العزیز! ایمان ده درجه‏دارد مثل نردبان که باید از آن پلّه پلّه یکى پس از دیگرى بالا رفت. نباید کسى که داراى دو درجه از ایمانست به آنکه داراى یک درجه از ایمانست بگوید: تو داراى منزلت و مقامى از ایمان نمى ‏باشى! و همینطور درجه به درجه تا برسد به درجه دهم.
و نباید تو ساقط کنى و از ارزش بیندازى آن کس را که پائین‏تر از تست؛ که در این صورت ساقط میکند و از ارزش مى ‏اندازد تو را آن کس که بالاتر از تست!
و چون نگریستى کسى را که پائین ‏تر از تست، باید وى را با رفق و ملایمت به سوى خود بالا برى؛ و بر او تحمیل ننمائى گفتارى و مطلبى را که طاقت آن را نداشته باشد که در این صورت او را خواهى شکست! و کسى که مؤمنى را بشکند، بر عهده اوست زخم‏بندى و التیام شکستگى استخوانهایش.»
جَبر به معنى شکسته‏ بندى است، و جابر و جبّار به شکسته بند میگویند. یعنى کسى که موجب شکستگى و ضعف و تردید و شکّ در ایمان مؤمنى گردد، بواسطه إلقاء مطالب سنگین توحیدى و أسرار إلهیّه که وى طاقت تحمّل و ادراکش را نداشته باشد، بر عهده اوست که جبران کند و آن‏قدر رنج و زحمت بر خود تحمّل نماید تا رفع شبهه گردد؛ و گرنه در روز بازپسین وى را قاتل یا جارِح به حساب آورده و مطالبه دیه از او مى‏ کنند.

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

نگاه نکردن به نامحرم

میفرمودند: من در تمام مدّت سلوک در خدمت مرحوم آقا (قاضى) نامحرم نمیدیدم، چشمم به زن نامحرم نمى‏افتاد. یک روز مادرم به من گفت: عیال تو از خواهرش خیلى زیباتر است. من گفتم: من خواهرش را تا بحال ندیده ‏ام. گفت: چطور ندیده‏ اى درحالى‏ که بیشتر از دو سال است که در اطاق ما مى ‏آید و میرود و غالباً بر سر یک سفره غذا میخوریم؟!- به رسم أعراب که زنانشان حجاب درستى ندارند، و در منزل غالباً همه با هم محشورند؛ در عین عصمت تامّ و عفّت کامل- من گفتم: و الله که یک بار هم چشم من به او نیفتاده است.

و این عدم نظر نه از روى تحفّظ و خوددارى چشم بوده است؛ طبعاً حالشان این‏طور بوده است.

نظیر این مطلب را مرحوم آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانى از خودشان نقل کردند؛ البتّه در یک أربعین یا بیشتر، مرحوم قاضى دستوراتى براى ذکر و وِرد و فکر به ایشان داده بودند که از جمله آثارش این بود که: هر وقت- در کوچه و بازار که میرفتم- چشمم به زن نامحرمى مى‏افتاد، بدون اختیار پلکهایم به روى هم مى‏آمد؛ و این مشهود بود که بدون اراده و اختیار من است.

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

سالک به جائى مى ‏رسد که میان او و خاطرات همچون سدّ سکندر کشیده مى ‏شود

میفرمودند: اگر نفى خواطر براى سالک خوب صورت گیرد، بالاخره وى را به عالم نیستى میرساند که هستى محض است، بطورى که دیگر نه تنها خاطره‏اى بر او وارد نمى ‏شود بلکه ممکن نیست وارد شود. و چنان در عالم توحید مستغرق میگردد که مجال نزول به کثرات را پیدا نمى ‏کند و خطره‏اى بر او نمى ‏گذرد؛ تو گوئى میان او و میان خواطر سدّ سکندر کشیده ‏اند که به ‏هیچ‏وجه قابل شکاف و رخنه و ثلمه نمى ‏باشد.

در این حال است که خاطرات با اجازه وى و با اذن نفسانى وى وارد مى‏شوند. یعنى اگر اجازه دهد خاطره‏اى بر ذهنش عبور مى‏ کند، و إلّا فَلا.

و بنابراین، حال سالک در این حال با حال پیشین او کاملًا در دو جهت متعاکس قرار میگیرند. در وهله اوّل خواطر بدون اذن و رخصت او هجوم مى ‏نمودند و زوایاى قلب را تصرّف میکردند و بقول ما کودتائى در دل او حاصل مى‏شد که باید سالک با رنج و تعب مدّتها زحمت بکشد تا بتواند حضور قلب‏پیدا کند و خواطر را بالمرّه دفع نماید؛ و لیکن در این وهله سالک پیوسته با خدا و در حرم خداست و خاطره‏اى حقّ ورود ندارد. ممکن است روزها و ماه‏ها بگذرد و خاطره‏اى بر ذهنش مرور ننماید مگر خاطرات نیک و بدون ضرر که لازمه زندگى و معیشت است، مثل لزوم آب آشامیدن در موقع عطش و پاسخ سلام دادن در موقع سلام کردن و أمثال ذلک.

اینجاست که فرق میان سالک راستین و مدّعیان سلوک واضح مى ‏شود؛ و مرد وارد در حرم از شخص مدّعى ورود جدا میگردد؛ و آنکه به حقیقت عبادت و عبودیّت پیوسته است با آنکه از روى تصنّع و خودساختگى بدون ادراک لذّت عبادت، خود را عابد و زاهد مى ‏شمرد و به قیام و قعود و رکوع و سجود اشتغال مى ‏ورزد، متمایز مى ‏شود .

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

کلام آقاسید هاشم حدّاد: نجاست را به غیر بزن، نه به خودت‏

مى ‏فرمودند: نجاست را به غیر بزن! چرا به خودت میزنى؟!
در هر موقعى که مى ‏بینى در اصلاح امرى از امور اعمّ از امور خانوادگى وداخلى و یا امور اجتماعى و خارجى، امر دائر است میان آنکه آلودگى و فساد بر نفست وارد شود یا بر غیر، آن آلودگى را براى نفس خودت مپسند که دیگر قابل جبران نیست! اگر در جائى دیدى امر به معروف و نهى از منکرى را که مى‏ نمائى مستلزم عصبانیّت و پریشان شدن افکار و درهم ریختن صفاى ذهن توست، و این ضررش براى تو بیشتر است از ضررى که به وى در اثر إتیان آن جرم و جنایت وارد مى ‏شود؛ دست از این کار بردار و پیرامون آن مگرد!
این ضرر وارد در حکم نجاستى است که بر نفس تو وارد مى ‏شود؛ چرا آن را بر خود مى ‏پسندى؟! بگذار ضرر بر دیگرى بخورد و وى نجس شود! و خلاصه امر، طهارت نفس انسان بر هر چیز مقدّم است، و انسان حقّ ندارد به جهت رعایت مصالح خارجیّه خودش را آلوده نماید. زیرا تطهیر و تزکیه نفس در فعل و حال، مورد طلب و سوال و مؤاخذه مى ‏باشد؛ امّا رسیدگى به امور اجتماعى و سعى در حوائج مردم و تدریس و کسب و امثالها امورى است که در صورت امکان مورد بازخواست و بازپرسى واقع مى‏شود، نه در هر صورت گرچه در شرائط غیر ممکنه باشد
روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

کلام آقاسید هاشم حدّاد: حاجات مردم غالباً امور مادّى است؛ همه مى‏ گویند: وصله‏ اى به وصله‏ هاى لباس ما اضافه کن!

حضرت حدّاد قدَّس الله سرَّه میفرمود: من مى ‏بینم در همه حرمهاى مشرّفه مردم خود را به ضریح مى‏ چسبانند و با التجا و گریه و دعا میگویند: وَصْله ‏اى بر وصله‏ هاى لباس پاره ما اضافه کن تا سنگین ‏تر شود. کسى نمى‏ گوید: این وصله را بگیر از من تا من سبک‏تر شوم، و لباسم ساده ‏تر و لطیف‏تر شود!

حاجات مردم غالباً راجع به امور مادّى است گرچه مشروع باشد، مثل ادا شدن قرض و بدست آمدن سرمایه کسب و خریدن منزل و ازدواج دختر جوان و شفاى مریض و میهمانى دادن در ماه رمضان و امثالها. و اینها خوب است در صورتى که موجب قرب و تجرّد انسان گردد، نه آنکه بر شخصیّت و أنانیّت وى افزوده کند و هستى او را تقویت نماید؛ زیرا این تقویتِ هستى موجب سنگینى نفس و بُعد از راه خدا مى ‏شود؛ به خلاف آنکه اینها باید موجب قرب و سبکى و انبساط نفس گردد.

 روح مجرد//علام محمد حسین طهرانی

دیدن پشت سرکرامات آیت الله بهجت

آیت الله شیخ جواد کربلایى نیز مى گوید: ((مرحوم آقاى حاج عباس قوچانى که از شاگردان مرحوم آیت الله آقاى حاج میرزا على قاضى قدّس سرّه بودند در یک جلسه خصوصى بعد از تعریف و تمجید بسیار از آیت الله بهجت ، به بنده فرمودند: من در سفر خود به ایران براى تشرّف به زیارت امام رضاعلیه السّلام خدمت آقاى بهجت رسیدم و در جلسه خصوصى بعد از اصرار زیاد از ایشان خواستم که درباره حالات شخصى و الطاف حقّ تعالى نسبت به خودشان و برخى از مکاشفاتشان سخن بگویند. ایشان حدود بیست امر مهمّ الهى و لطف خاصّ الهى را که حق تعالى به ایشان عطا فرموده بود براى بنده نقل کردند و از من پیمان گرفتند که به کسى نگویم ، ولى بنده یک مورد را به برخى از رفقا گفتم .

من (کربلایى ) از آقاى قوچانى با اصرار خواستم آن یکى را به بنده بفرمایند. فرمودند: ایشان فرمودند: بنده اگر بخواهم پشت سر خودم را ببینم ، مى بینم .

سپس مى فرمودند: بعد از چند سال دیگر بنده به ایران مسافرت کردم و خدمت آیت الله بهجت رسیدم باز در جلسه خصوصى عرض ‍ کردم : آنچه را که چند سال پیش به بنده فرمودید آیا در قوّه خودش ‍ باقى است ؟ فرمودند: بله .))

 

برگی از دفتر افتاب//رضاباقی زاده

سوالات از آیت الله بهجت

سئوال :برادر بنده دچار بیمارى سختى شده است بطورى که همه دکترها جوابش کرده اند؟

جواب : براى شفاى مریض آب زمزم و تربت حضرت سید الشهداء به مرّات عدیده ، صدقه به مرات عدیده به افراد زیاد اگر چه مبلغش زیاد هم نباشد داده شود، سوره حمد هم از یک مرتبه تا صد مرتبه افراد متعهد بخوانند خیلى تاءثیر دارد، علاوه بر این به رفقا بگوئید دعا کنند، در روایت است که اءسرع الدعا اجاب ء دعاء الغائب للغائب (

سئوال : چگونه در نماز حضور قلب داشته باشیم ؟

جواب : آسانترین روش ، براى حضور قلب بطورى که کسى نگوید نمى توانم این است که البته بین نماز و غیر نمار فرقى نیست ، حضور قلب همیشه باید باشد ولى در نماز اهمیتش بیشتر است اگر متوجه خدا و نماز شد اختیارا خود را از این توجهش منصرف نکند البته غفلتا اشکالى ندارد و مثل دیگر موارد غفلت است . اگر انسان یک لحظه یاد خدا افتاد و قلب خودش را منصرف نکرد، کافى است . هر چه هست و نیست این اختیار کارگر است .

این را یا باید به عمل بفهمد یا به برهان (انسان در شبانه روز چقدر متوجه خدا مى شود)
توجه به خدا هم از طریق برهان ممکن است و هم از راه تجربه و عمل ممکن است این را بفهمد.

سئوال : چه کنیم تمرکز فکر پیدا کنیم ؟

جواب : اءذکارى که براى جمع کردن فکر مؤ ثر است مثل لا اله الاّ اللّه را زیاد بگویید.

سئوال : آیا خروج سفیانى نزدیک است ؟

جواب : بله چیزیکه باعث شرمندگى و خجالت زدگى ما مى شود این است که حضرت همه چیز را مى داند همه چیز را مى شنود.
آنها عین اللّه الناظره ، اءذن اللّه السامعه (الواعیه )
 مى باشند. ما چه کار کردیم براى قرب و نزدیک شدن به آنها؟ شما پکه طالب حضور و ظهورید چرا کارى نمى کنید که همیشه خودتان را پیش آن حضرت ببینید؟ او ما را مى بیند ما او را نمى بینیم ، پس چرا اینقدر دوریم ؟

سئوال : در این جنگ آمریکا در افغانستان چه باید کرد؟

جواب : در این فتنه هاى اخیر، مخصوصا فتنه جنگ آمریکا و افغانستان باید دعاى اللهم اشغل الظالمین بالظالمین … را زیاد خواند، ظالمین به بهانه هاى بیهوده ، و دروغ ، به هر بهانه اى مى خواهند مسلمین را از بین ببرند، باید به حضرت ولى عصر (عج ) توسل کرد، و درخواست نمود که این فتنه ها بر خود ظالمین بازگردد.

سئوال : چرا ما در جا مى زنیم ؟

جواب : براى اینکه انسان همیشه استغفار بکند.

سئوال : ما چه کنیم که گناه نکنیم ؟

جواب : حتما باید شما را کوک بکنند، فضیلت در این است که انسان از روى اختیارش گناه نکند.

سئوال : زن و شوهرى که بینشان خیلى اختلاف است چه باید بکنند؟ (براى رفع اختلاف زن و شوهر چه باید کرد؟)

جواب : هر کدامشان که مى خواهد رفع اختلاف شود یا فرد دیگر، صدقه متعدد به افراد متعدد، به دفعات زیاد بدهند و براى اصلاح ذات البین ، زیاد هم دعا بکنند.

سئوال : ما زیاد غصّه رزق و روزى را مى خوریم .

جواب : خداوند تعالى در قرآن به همان طریقى که معاد، قیامت ، بهشت و جهنم را بیان نموده اند، به همان طریق مى فرمایند:رزق و روزى همه بندگان را من مى دهم
یکى از علماء در نجف مى فرمود: فشار رزق و روزى بر من بسیار شد، یکدفعه از دهانم خارج شد ما الحیله چه کار و حیله اى را بخرج دهم ، در همان حال صدائى را شنیدم که فرمود: ترک الحیله حیله ها را ترک کن .
وفقنا اللّه بالعلم النافع والعمل الصالح بحق محمد وآله الطاهرین .

فیضی از ورای سکوت//مسعود دلاور تهرانی

علاج ریا و ارزش دانش؟(آیت الله بهجت فومنی)

 

یکى از فضلاى حوزه علمیّه قم چنین مى نگارد:

از محضر ایشان سؤ ال شد: گاهى انسان تصمیم مى گیرد کار خیرى را براى خدا انجام دهد و اخلاص کامل را رعایت نماید، اما وسوسه هاى شیطانى دیگر همچون شهرت طلبى ، ریا کارى در نزد مردم ، خوشنام شدن ، و… در ذهن انسان خطور مى کند آیا این خطورات هم ریا محسوب مى شود و عمل را بى ارزش مى کند؟

در پاسخ فرمودند: ریا در عبادات است و عبادتى که ریا دارد حرام است و بعضى گفته اند: ریا در عبادات مبطل هم هست ، در غیر عبادات ریا اشکال ندارد.

ولى خود ریا مى تواند راه چاره و علاج ریا باشد. به این صورت که با تاءمّلات صحیح ریا را بالا ببرد! مثلاً گاهى انسان مى خواهد پیش ‍ رئیس شهربانى احترامى پیدا کند و توجّه او را به خودش جلب کند، پیش پاسبانى مى رود و سعى مى کند نظر او را جلب کند وسپس او را بین خود و رئیس شهربانى واسطه قرار دهد.

در اینجا انسان خوب است با خود بگوید: این پاسبان که تنها واسطه است و اگر هم کاغذى بنویسد و وساطتى کند باز دست آخر خود رئیس شهربانى باید پاى ورقه را امضا کند. پس خوب است مستقیماً نظر خود رئیس شهربانى را جلب کنم که مقام بالاترى است و اصلاً کار خوب و عمل نیک را مثلاً به خود رئیس شهربانى نشان دهم . یعنى براى مقام بالاتر ریا کنم !

همچنین اگر انسان عاقل باشد و توجه پیدا کند که مقامى بالاتر از رئیس شهربانى (مثل وزیر، نخست وزیر و رئیس جمهور) وجود دارد، مى گوید: خوب است کار خیر و عمل نیک خود را به وزیر یا به نخست وزیر و بالاخره به مقام بالاتر نشان دهم ! یعنى همیشه انسان باید ریا را براى مرتبه اقوى انجام دهد. اگر چنین باشد، در واقع مى توان گفت ریا علاج ریا مى شود.

بنابراین ، اگر در عبادات نیز نسبت به اقوى و بالاترین موجود یعنى خداوندریا کنیم اشکال ندارد و علاج ریا مى شود.

در زمینه ریا در روایت آمده است : ((کسانى که در هنگام نماز به این سو و آن سو نگاه مى کنند تا مردم آنها را تماشا کنند، به صورت حمار محشور مى شوند.)) واقعاً هم همینطور است ، آیا این حماریّت نیست که آدم جلو وزیر و رئیس شهربانى به پاسبان نگاه کند؟ حماریّت است آقا. ولى خوشمان مى آید، با این حماریّت ساخته ایم ! از طرفى اگر به ما حمار بگویند ناراحت مى شویم و بدمان مى آید! ولى باید گفت : کار شبانه روزى تو همین است چرا بدت مى آید؟!

لکن امان از بى سوادى و بى علمى ، این بى سوادى آدم را به جاى مکّه به ترکستان مى برد، از روز اوّل همین بى سوادى ابلیسِ دشمن ، آدم را بیچاره کرد. خود او هم گفت : اى خدا، همه بندگانت را گمراه مى کنم (اِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ). او نیز جاهل بود و با اینکه پیش از آن عابد بود، ولى علم نداشت و ناقص بود، در مورد سجده در برابر آدم علیه السّلام به خدا گفت : سجده نمى کنم ، چون (خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ)

خوب این صغراى قضیّه بود. کبراى برهانش را ببین که هر کس از آتش است بالاتر و هر کس از خاک است پایین تر است ؟! خوب باید پرسید: به چه دلیل و به چه برهانى چنین است ؟ این لباس ظاهرى که ملاک نیست ، شما ببینید تناسب و زیبایى حیوانى مثل طاووس و دیگر حیوانات چه قدر است . روحانیت جنّ و ملک هم با روحانیت انسان مقایسه نمى شود، روح انسان هر چند لباسِ گِلى به تن دارد ولى بسیار مى تواند اوج بگیرد و بالاتر برود.

اصلاً لباس که ملاک نیست ، آیا اینکه یکى عباى نائینى داشته باشد و دیگرى عباى افغانى ، نشانه کمال و نقص است ؟ ما هم اگر بى سواد شدیم مثل ابلیس مى شویم و به ضلالت مى افتیم ، لازمه ضلالت هم این است که تعدّى مى کند، یعنى انسان گمراه و ضالّ، مضلّ و گمراه کننده نیز مى گردد و مى خواهد دیگران را هم مانند خود کند، پس بترسید از بى سوادى .

این از بى سوادى است که آن آقا مى گوید: قرآن فرموده ( وَ الاَْرْضَ وَضَعَها لِلاَْن امِ) پس معنایش این است که هیچ مِیزى (تفاوت و اختلاف ) نیست و همه در مالکیّت و در بهره ورى از زمین یکسانند، او نمى داند که این ((لام )) لام عاقبت و انتفاع است ، و نمى داند باید روایاتى را نیز که مفسّر آیه است ملاحظه کرد. این آدمهاى بى سواد، مردم مثل خود را هم گمراه مى کنند، اوّل با قرآن جلو مى آیند ولى هدف این است که همین قرآن را از دست مردم بگیرند، کار به جایى مى رسد که مى گوید: قرآن را بسوزانید.

البته ما به این امر مى خندیم ، ولى واقع همین است که اگر در استدلال قوى نباشیم دشمنان بر ما غالب مى شوند، آنها پول خرج مى کنند همین بى سوادها را با پول مى خرند. و در نتیجه این بى سوادى ، دین درست مى کند. آن بهائى گفته است که : اصلاً در قرآنِ شما نیز به ((سید على محمد باب )) اشاره شده است و همین (حم عسق ) یعنى ((قائم سید على محمد)) البته باید از چپ بخوانید!

آقا، پس ما براى تمام مطالب محتاج علم و استدلالیم و بیشتر از هر چیز به اینها محتاجیم ؛ زیرا مسئله ، مسئله دین است ، باید در مقابل این بى سوادى و جُهّال وارداتى بایستیم . اینها روى افرادشان کار مى کنند، لازم نیست رسوا هم بشوند زیرا این افراد بطور مخفیانه پول مى گیرند.

پس ما باید علم کلام را خوب یاد بگیریم و در برابر اینها پاسخگو باشیم ، و گرنه گرگها ما را مى خورند آنچنانکه به هضم رابع برسد!!

آقا، پس ما براى تمام مطالب محتاج علم و استدلالیم و بیشتر از هر چیز به اینها محتاجیم ؛ زیرا مسئله ، مسئله دین است ، باید در مقابل این بى سوادى و جُهّال وارداتى بایستیم . اینها روى افرادشان کار مى کنند، لازم نیست رسوا هم بشوند زیرا این افراد بطور مخفیانه پول مى گیرند.

پس ما باید علم کلام را خوب یاد بگیریم و در برابر اینها پاسخگو باشیم ، و گرنه گرگها ما را مى خورند آنچنانکه به هضم رابع برسد!!

برگی از دفتر افتاب//رضا باقی زاده

شرایط حضور قلب و لذّت از عبادت و نماز؟

 

آقاى غرویان باز مى نگارد:

از محضر ایشان سؤ ال شد: حاج آقا، عمرمان گذشت و دارد مى گذرد امّا هنوز لذتى از عبادت و به خصوص نمازمان احساس ‍ نکرده ایم ، به نظر شما چه باید بکنیم که ما نیز اقلاًّ اندکى از آنچه را که ائمه و پیشوایان معصوم علیهم السّلام فرموده اند، بچشیم ؟

معظّم له در حالى که سر را تکان مى داد فرمود: آقا، عامّالبلوى است ! این دردى است که همه گرفتاریم !

عرض شد: آقا، به هر حال مراتب دارد و مساءله نسبى است ، بعضى همچون شما مراتب عالى دارید و ماها هیچى نداریم ، ماها چه باید بکنیم ؟باز در جواب فرمود: شاید من مرتبه شما را تمنّا کنم .

عرض شد: حاج آقا مساءله تعارف در کار نیست و یک واقعیتى است .

باز ایشان در جواب با فروتنى و تواضع خاصّى فرمودند که : عَمَّتُک مِثْلُک ! و مرادشان از این ضرب المثل این بود که من هم مثل شما هستم .

به هر حال ، پس از چند بار اصرار فرمودند: این احساس لذّت در نماز یک سرى مقدمات خارج از نماز دارد، و یک سرى مقدمات در خود نماز.

آنچه پیش از نماز و در خارج از نماز باید مورد ملاحظه باشد و عمل شود این است که : انسان گناه نکند و قلب را سیاه و دل را تیره نکند، و معصیت ، روح را مکدّر مى کند و نورانیت دل را مى برد.

و در هنگام خود نماز نیز انسان باید زنجیر و سیمى دور خود بکشد تا غیر خدا داخل نشود، یعنى فکرش را از غیر خدا منصرف کند و توجّهش به غیر خدا مشغول نشود. و اگر به طور غیر اختیارى توجّهش به جایى منصرف شد، به محض التفات پیدا کردن باید قلبش را از غیر خدا منصرف کند.))

آقاى قدس یکى از شاگردان آیت الله بهجت نیز مى گوید: ((روزى از آقا پرسیدم : آقا، چه کار بکنم در نمازم حضور قلب بیشتر داشته باشم ؟.

آقا ابتدا سر به پایین افکند سپس سرش را بلند کرد و فرمود: روغن چراغ کم است .
من به نظر خودم از این جمله این معنى را فهمیدم که یعنى معرفت کم است و ایمان قلبى و باطنى ضعیف است ، و گرنه ممکن نیست با شناخت کافى ، قلب حاضر نباشد.))

آیت الله محمّد حسن احمدى فقیه یزدى نیز مى گوید: ((گاهى از آقا سؤ ال مى کردند: چه کنیم در نماز، حضور قلب داشته باشیم ؟ و ایشان دستورالعملهایى مى فرمودند، یکى از آنها این بود که مى فرمود: ((وقتى وارد نماز مى شوید هنگام خواندن حمد و سوره به معناى آن توجه کنید تا ارتباط حفظ شود.))

آقا ابتدا سر به پایین افکند سپس سرش را بلند کرد و فرمود: روغن چراغ کم است .
من به نظر خودم از این جمله این معنى را فهمیدم که یعنى معرفت کم است و ایمان قلبى و باطنى ضعیف است ، و گرنه ممکن نیست با شناخت کافى ، قلب حاضر نباشد.))

آیت الله محمّد حسن احمدى فقیه یزدى نیز مى گوید: ((گاهى از آقا سؤ ال مى کردند: چه کنیم در نماز، حضور قلب داشته باشیم ؟ و ایشان دستورالعملهایى مى فرمودند، یکى از آنها این بود که مى فرمود: ((وقتى وارد نماز مى شوید هنگام خواندن حمد و سوره به معناى آن توجه کنید تا ارتباط حفظ شود.))

برگی از دفتر افتاب //رضا باقی زاده