زندگینامه اَبوبَکْرِ خوارَزْمی«خوارزمی»(۳۲۳-۳۸۳ق)

اَبوبَکْرِ خوارَزْمی، محمدبن عباس (۳۲۳-۳۸۳ق/۹۳۵-۹۹۳م)، شاعر، کاتب و ادیب. از آنجا که زادگاه خود و پدرش، خوارزم و مادرش از مردم طبرستان بود، خود را گاه «خوارزمی» و گاه «طبری» معرفی می کرده و دیگران نیز گاه او را با نسبتی مرکب از این دو لفظ، «طبرخزمی» و یا «طبرخزی» خواندهاند (ابوبکر، ۴۷، ۶۱، ۸۱؛ ثعالبی، یتیمه، ۴/۲۰۴؛ سمعانی، ۹/۳۸؛ قس: ابن قیسرانی، ۹۷).

آگاهی ما از زندگانی وی محدود به گزارش مفصلی است که شاگرد وی ثعالبی (نک: ابن انباری، ۲۵۰) به صورت مجموعه ای از اخبار و اشعار وی در یتیمه الدهر فراهم آورده است (۴/۱۹۴-۲۴۱)، هرچند ابوبکر خوارزمی خود نیز در رسائلش اشارات محدودی به زندگانی خویش دارد. یاقوت نیز در معجم الادباء (با آنکه شرح حال ابوبکر از هر دو چاپ موجود آن افتاده است) ضمن نقل اخبار و اثار صاحب بن عباد و بدیعالزمان همدانی برخی اطلاعات تازه دربار¡ او عرضه میکند. در دیگر منابع کهن چون آثار ابن خلکان، صفدی، ابن شاکر و ذهبی… و نیز در بررسیهای نسبتاً مفصل معاصران همچون شوقی ضیف، شکعه، هند حسین طه و زکی مبارک سخن تازهای نیامده است و اطلاعاتی که اینان عرضه کردهاند، از حد یتیمه الدهر در نمیگذرد.

ابوبکر به گفت¡ خود در خوارزم، در خانوادهای از اعیان و متموّلان شهر متولد شد (ص ۲۲۹؛ ثعالبی، همان، ۴/۲۰۴). با این حال از آنجا که در جای دیگر ضمن اشاره به زادگاه مادرش، خود را زاد¡ شهر آمل دانسته (نک: دنبال¡ مقاله)، برخی او را طبرستانی پنداشتهاند (نک: طه، ۱۶۰). وی ظاهراً از نوجوانی به دانشاندوزی و به خصوص حفظ اشعار کهن پرداخت (ثعالبی، همان، ۴/۱۹۴؛ ابن خلکان، ۴/۴۰۱؛ صفدی. الوافی، ۳/۱۹۲). در همان احوال پدر را از دست داد و به علت کجرفتاری اطرافیان از میراث پدری چشم پوشید و تهیدست خوارزم را ترک کرد (ابوبکر، همانجا).

او که حافظهای سخت نیرومند داشت (سمعانی، ۵/۲۱۴؛ ذهبی، ۶۹)، در پی کسب علم و مال راهی عراق و شام شد. در بغداد از محضر ابوعلی اسماعیلبن محمد صفّار و ابن کامل (راوی تاریخ طبری) بهره برد (ثعالبی، همان، ۴/۲۰۴؛ سمعانی، ۵/۲۱۴، ۹/۳۸؛ ابن اثیر، ۱/۳۹۱، ۲/۸۰) و در حلب به دربار سیفالدول¡ حمدانی پیوست و با ادبا و علمای دربار، از جمله نحویان بزرگی چون ابن خالویه (نک: ابن انباری، ۲۱۴؛ یاقوت، ادبا، ۹/۲۰۴). ابوالطیب لغوی و ابن جنی (نک: شکعه، ۳۳)، مجالست یافت. در همانجا بود که با متنبی دیدار کرد و آنچنان شیفت¡ او گردید که چند سال بعد، یکی از کوشاترین ناشران شعر متنبی در خراسان گردید (نک: بلاشر، ۳۸۱).

ابوبکر بعدها نیز با حسرت از این روزگار خوش یاد میکرد (ص ۲۱۸-۲۱۹). وی سرانجام با توشه ای گرانقدر از ادب و تاریخ، انساب و اخبار عرب و لغت (سمعانی، ۵/۲۱۳-۲۱۴؛ ثعالبی، همان، ۴/۱۹۴) به شرق بازگشت و در بخارا به ملازمت ابوعلی بلعمی وزیر سامانیان درآمد، اما دوستی میان دو ادیب، چندان نپایید و ابوبکر در ابیاتی سخت گزنده و ریشخندآمیز او را هجو کرد (ثعالبی، همان، ۴/۲۰۴، ۲۰۵؛ قس: ابوبکر، ۱۱۹، که خود این جدایی را معلول سعایت حاسدان قلمداد میکند) و به نیشابور که در آن زمان امیر ابونصر احمدبن علی میکالی (نک: ه د، آل میکال) بر آن حکومت داشت، رفت و به مدح او پرداخت و صلههای کلان ستاند (ثعالبی، همان، ۴/۲۲۰؛ نیز نک: جرفادقانی، ۲۵۵-۲۵۶). ابوبکر سخت مورد اکرام و احترام علمای نیشابور قرار گرفت و در سلک مصاحبت ابوالحسن قزوینی، ابومنصور بغوی، ابوالحسن حکمی و کثیر بن احمد درآمد (ثعالبی، همان، ۴/۲۰۵؛ ابوبکر، ۳۴، ۷۸، جم(. نامههای فراوانی که بعدها ابوبکر برای شاگردان نیشابوریش نوشته، از مجالس فراوان بحث و درس وی در آنجا حکایت دارد (همو، ۱۱۸، ۱۲۲، جم؛ نیز نک: قفطی، ۱/۲۷۷).

اقامت وی در نیشابور نیز دیری نپایید و نمیدانیم به چه سبب دربار ابونصر را ترک گفت. پس از آن به سیستان رفت. ابتدا والی آن سرزمین، ابوالحسن طاهر بن محمد را مدح گفت، اما چون صل¡ دلخواه را دریافت نکرد، به هجای او دست زد، امیر نیز او را به جرم ناسپاسی به زندان افکند. ابوبکر در زندان قصیدهای در مدح ابونصر میکالی پرداخت و ضمن آن از سختی و شکنج¡ زندان شکایت سر داد و خود را به جهت ترک ملازمت امیر و رفتن به سیستان سرزنش کرد و از وی خواست شفاعت کرده، او را رهایی بخشد (ثعالبی، همان، ۴/۲۰۵-۲۰۶). پس از رهایی از زندان به طبرستان رفت، اما ظاهراً در آنجا نیز با روی خوش مواجه نشد؛ از اینرو پس از هجو حاکم طبرستان به نیشابور بازگشت و در انتظار فرصت مناسب برای رفتن به اصفهان، در آنجا اقامت گزید. شاید در همین ایام بود که نامهای به ابوعلی بلعمی نوشت و از شدت تنگدستی و فقر خود نالید.

ابوبکر خوارزمی سرانجام به اصفهان رفت و به یمن محفوظات فراوان و اطلاع عمیق از شیوههای مختلف شعر عرب به دربار صاحب بن عباد راه یافت و در مجالس و محافلی که در حضور وی تشکیل میشد، شرکت جست و در ازای مدایح بسیار، از عطایا و الطاف وی بهرهمند گردید. وی حتی کار تملق را به آنجا رسانید که برای ارضای ممدوح، متنبی را که سخت میستود، در نقدی گزنده به سبب ناسپاسی و بیوفایی با ممدوح نکوهش کرد .

در برخی منابع (مثلاً ابن خلکان، همانجا) به ملاقات ابوبکر خوارزمی با صاحب بن عباد در ارجان اشاره شده که شاید در همین احوال رخ داده باشد. ابوحیان علت توجه صاحب بن عباد به ابوبکر را نه تواناییهای ادبی وی، بلکه آن میداند که صاحب او را به قصد جاسوسی به نیشابور فرستاده و از طریق او اخبار و اطلاعات لازم را کسب م کرده است (ص ۱۰۸-۱۰۹)، اما باتوجه به سخنان مغرضان¡ ابوحیان در کتاب اخلاق الوزیرین نسبت به صاحب بن عباد، باید در این گفت وی با دیده احتیاط نگریست.

پس از چندی صاحب او را با توصیه نامه ای به دربار عضدالدول دیلمی (حک۳۶۶-۳۷۲ق)، روان¡ شیراز کرد (همو، ۱۰۸)، در آنجا ابوبکر به مدح امیر پرداخت (ثعالبی، همان، ۴/۲۲۲-۲۲۳) و از صله های وی برخوردار شد و با ثروتی کلان به نیشابور بازگشت. خوارزمی این بار در نیشابور به کار بحث و تدریس و روایت شعر و ادب مشغول شد و دانشپژوهان از هر سو به محضر وی شتافتند (همان، ۴/۲۰۷-۲۰۸)، ثعالبی میافزاید که زندگی ابوبکر در این دوره، میان مجالس درس و محافل انس میگذشته است (همانجا). گویا ابوبکر طی این اقامت مجدد در نیشابور، سفر دیگری نیز به شیراز داشته که به هنگام مراجعت پاداشی مستمر برای وی مقرر شد که همه ساله به نیشابور ارسال میشده است (همانجا).

با این همه نیشابور که در آن زمان بیشتر تحت نفوذ امیران سامانی بود، برای ابوبکر که نسبت به دیلمیان تعصب میورزید و کین¡ سامانیان را در دل داشت و گاه ه هجوشان نیز میپرداخت (ثعالبی، همان، ۴/۲۳۴-۲۳۵)، اقامتگاه مناسبی نبود (نک: ابوبکر، ۱۰۹)، به خصوص که رفتار خود او نیز در تحریک سامانیان مؤثر بوده است. زیرا همینکه تاش حاجب در خراسان دچار شکست شد، او زبان به سرزنش امیر و عتبی وزیر سامانیان گشود. برخی دسیسهچینان نیز که حضور ادیبی دانشمند و شاعری بانفوذ و متمایل به تشیع را در نیشابور خوش نمیداشتند، ابیاتی در هجو عتبی به وی نسبت دادند که شاع خود سرودن آنها را تکذیب کرده است (ثعالبی، همان، ۴/۲۰۸). وزیر نیز که مترصد فرصت بود، به مصادر¡ اموال شاعر و قطع زبان وی فرمان داد. کارگزاران عتبی، ابوبکر خوارزمی را دستگیر کردند و به قصد مصادر¡ اموال به خانهاش ریختند، اما شاعر از غفلت محافظان استفاده کرد و به گرگان نزد صاحب بن عباد گریخت و بار دیگر در دستگاه وی به مدیحه سرایی پرداخت، اما دیری نگذشت که میان آن دو اختلاف افتاد و شاعرِ خودرأی و بلندپرواز، صاحب را به سختی هجو گفت و با این ناسپاسی، خشم ولینعمت خود را چندان برانگیخت که حتی پس از مرگِ ابوبکر نیز با بیانی تلخ از او یاد کرد (نک: همانجا؛ سمعانی، ۹/۳۸؛ ابن انباری، ۲۲۳؛ یاقوت، همان، ۶/۲۵۶؛ قس: ابوحیان، ۱۰۸-۱۱۰؛ نیز نک: ابوبکر، ۱۰۱).

در همین احوال عتبی درگذشت (ح ۳۷۱ق) و ابوالحسین مزنی که از شیفتگان ابوبکر خوارزمی بود، بر مسند وزارت نشست و او را به نیشابور فرا خواند و بفرمود اموال مصادره شدهاش را نیز باز گردانند. ابوبکر در نیشابور به بحث و درس پرداخت، اما باز طولی نکشید که آماج خصومتهای جمعی از علما و فقهای نیشابور قرار گرفت و سپس با ورود بدیعالزمان همدانی که به تعصبات ضد شیعی مشهور بود (نک: یاقوت، همان، ۲/۱۶۲-۱۹۶؛ محدث، ۲/۷۱۱)، مخالفان وی به تحریک ادیب جوان پرداختند (نک: بدیعالزمان، ۱۸۶-۱۸۷) و سرانجام در مجلسی که در منزل ابوعلی زباره، از بزرگان نیشابور، ترتیب داده شده بود، ابوبکر خوارزمی را در مقابل بدیعالزمان که تنها «مقام¡ اسکندریه»اش مورد ستایش ابوبکر بود (نک: همو، ۳۸۹-۳۹۰)، قرار دادند. در این مناظره بدیعالزمان توانست به تمهیداتی که یاران شافعیش فراهم کرده بودند، بر ابوبکر خوارزمی فایق آید (نک: بیهقی، ۵۶؛ ثعالبی، همان، ۴/۲۰۸-۲۰۹؛ یاقوت، همان، ۲/۱۷۳-۱۹۴). این شکست غیرمنتظره که آواز¡ آن به سرعت در همه جا پیچید (نک: ابن بسام، ۴ (۲)/۵۹۸)، چنان بر ابوبکر ناگوار آمد که به تصریح غالب منابع،سبب مرگ وی گردید (ثعالبی، همان، ۴/۲۰۹؛ یاقوت، همان، ۲/۱۶۶). چون ابوبکر خوارزمی درگذشت، شاگردان و دوستانش و حتی بدیعالزمان قطعات متعددی در رثای او پرداختند (ثعالبی، همانجا؛ باخرزی، ۳/۱۵۰۶، ۱۵۰۷). از رسائل ابوبکر بر میآید که او سفری نیز به هرات داشته است. ظاهراً هنگام سفر به هرات چندی در غرجستان اقامت گزیده و گویا در آنجا، به سببی که بر ما پوشیده است، به زندان افتاده است. ابوبکر نیز در اشعاری گزنده طاهربن شار حاکم غرجستان را هجو می گوید و خود را چون بازی میخواند که در قفس اسیر شده است (نک: ثعالبی، همان، ۴/۲۰۶-۲۰۷؛ سیوطی، ۱/۱۲۵؛ EI2، ذیل «الخوارزمی »).

در آن روزگار سرزمین ایران دچار آشوبها و کشمکشهای نسبتاً گستردهای بود و این پریشانی در درج¡ نخست زایید¡ رقابت میان دیلمیان و سامانیان بود (نک: ابن اسفندیار، ۲/۲ به بعد). در این میان ابوبکر نیز، هم به سبب گرایشهای مذهبی دیلمیان و هم به سبب صلههایی که به وی می پرداختند، جانب آنان را می گرفت، در مقابل، نیشابور تحت سلط¡ سنی مذهبان متعصب بود (نک: مقدسی، ۳۲۳) که غالباً سعی در آشفته کردن افکار عمومی بر ضد وی داشتند (ابوبکر، ۱۶)، چندانکه حتی بدیعالزمان نسبت به شدت این تحریکات زبان به اعتراض میگشاید (ص ۱۸۶-۱۸۷). با اینهمه، از رسائل وی بر میآید که او با امیران و حاکمان مناطق مختلف به خصوص آنان که زمانی میزبانش بودهاند، پیوسته مراسله و مکاتبه داشته است.

اگرچه گزارش دقیقی از چگونگی ارتباط و زندگانی او در دربار ایشان در دست نیست، اما قصاید مبالغهآمیزی که در مدح امیران و بزرگان سروده، بر این امر دلالت تمام دارد (نک : جرفادقانی، ۶۴، ۶۸-۶۹، جم(. با این حال گویی او به اندک بهانه، زبان به هجو ممدوحان میگشود و عاقبت همگان را از خویشتن میرنجانید و به همین سبب محنتها و رنجهای فراوان دید (ابوبکر، ۱۶، جم(، بارها به زندان افتاد و اموالش مصادره شد. نتیج¡ این رفتار آن شد که ابوبکر، با آنکه در نیشابور املاک و مستغلات فراوان داشت و همه ساله از دربار عضدالدوله در شیراز برایش مستمری میرسید، باز غالباً در تنگدستی میزیست (همو، ۴۲-۴۳؛ ثعالبی، همان، ۴/۲۲۲). حتی یک بار برای روزی فرزندی که هنوز زاده نشده بود، دلنگرانی داشت .

این عوامل همه موجب آن شده بود که ابوبکر پیوسته روحیهای ناامید و بدبین داشته باشد و از دست دوستان، یا از کثرت دشمنان ناله سر دهد (برای نمونه، نک: ص ۱۶، ۱۳۵، جم( و یا در برخی سروده ها و نوشته ها زبان به نکوهش روزگار گشاید (ص ۱۲۲، ۱۳۸-۱۳۹، جم؛ نک : ثعالبی، همان، ۴/۲۳۴-۲۴۰، التمثیل، ۱۲۵؛ نسوی، ۱۲۴؛ شیخ بهائی، ۴۵۵، ۴۵۶؛ صفدی، تمام المتون، ۳۱۱).

مذهب ابوبکر خوارزمی:

ثعالبی در این باب اشارتی ندارد، اما غالب منابع بر شیعی بودن او متفق القولند و حتی او را به نوعی غلوّ در تشیع و یا رفض منسوب داشته اند (یاقوت، بلدان، ۱/۶۸؛ صفدی، الوافی، ۳/۱۹۴؛ ضیف، ۲۳۳؛ حسن، ۳/۳۷۷) و ابن شهر آشوب نیز او را از جمله شعرای «متقین» شمرده است (ص ۱۵۲)، اما قطعیترین سند که مأخذ منابع دیگر بوده، دو بیت از خود اوست که در آن خویشتن را پدر در پدر (یاقوت، همانجا؛ صفدی، همان، ۳/۱۹۵؛ صدر، ۸۸) و یا به روایت دیگری از همان شعر، از جهت خویشان مادری (ذهبی، ۶۹؛ ابن ابی الحدید، ۲/۳۶)، رافضی میخواند و سپس خود را به بنوجریر منتسب میداند و در عبارتی جالب توجه که قرائت ابیات را به گون¡ دوم تأیید می کند، مدعی میگردد که فرزند حلالزاده به دایی خویش شباهت مییابد. علاوه بر این روایات، گرایش وی به تشیع در بسیاری از رسائل وی به خصوص آنهایی که برای ابومحمد علوی نوشته (ص ۴۴-۵۰، ۷۹-۸۰، جم(، به چشم میخورد و حتی گاه صریحاً خود را شیعه معرفی میکند (ص ۵۰)، اما آنچه بر تشیع او دلالت صریحتر دارد، نامهای است که بر اثر اقدامات محمدبن ابراهیم خطاب به مردم نیشابور نوشته است (ص ۱۶۰-۱۷۲).

ابوبکر که در این نامه شیعی مذهبی پرشور جلوه میکند (نک: مبارک، ۲/۳۳۵-۳۳۶)، بر مصائبی که در طی قرون از سوی امویان و عباسیان، ر ائم¡ اطهار(ع) و شیعیان ایشان رفته، اشاره کرده است. کلم¡ رافضی که در آن دو بیت مذکور است، غالباً بر امامیان اطلاق شده است. این موضوع از یک سو و اتهام او به هجو خلفا و صحابه (نک: یاقوت، ادبا، ۲/۱۹۶) از سوی دیگر و نیز برخی اعتقادات وی چون غصب حق امام علی(ع) و میراث فاطمه(ع) ممکن است، خواننده را بر آن دارد که وی را امامی بپندارد، اما به گمان ما فحوای نام¡ مذکور، بیشتر بر گرایش او به زیدیان دلالت دارد، خاصه که صنعانی (۲/۳۷۵) نیز صریحاً او را زیدی مذهب میخواند. علاوه بر این، نامیدن امام حسین(ع) با لقب امیرالمؤمنین (نک: ابوبکر، ۵۱) که در میان امامی مذهبان نامتعارف است و همچنین عنایت خاص وی به محمد نفس زکیه در سراسر رساله، این احتمال را قوت میبخشد.

مسأل¡ دیگری که باید اینک طرح شود، ادعای او در انتساب به بنوجریر است. بیهقی (ص ۱۰۸) و ابن خلکان (۴/۴۰۰-۴۰۱) او را خواهرزاد¡ محمدبن جریر طبری صاحب تاریخ دانستهاند. از آن دسته از منابع کهن نیز که این روایت را آوردهاند، نظر این دو تأیید میشود (نک: سمعانی، ۵/۲۱۳؛ ذهبی، ۶۸؛ صفدی. همان، ۳/۱۹۲). یاقوت هم در اینکه این محمدبن جریر همان طبری معروف است، تردید ندارد، اما ادعای ابوبکر را در انتساب به او تکذیب کرده میگوید: طبری رافضی نبوده و حنبلیان از سر حسادت او را چنین خوانده اند (بلدان، همانجا). با این حال برخی برآنند که منظور، محمدبن جریر امامی است (نک: شوشتری، ۱/۹۸؛ خوانساری، ۷/۲۹۴-۲۹۷؛ امین، ۹/۳۷۷؛ برای اقوال مختلف، نک: محدث، ۲/۶۸۲-۶۸جایگاه ادبی ابوبکر خوارزمی: ابوبکر را بیتردید باید یکی از درخشانترین چهرههای ادب عربی بهشمار آورد. حافظ¡ شگفتانگیز (نک: سمعانی، ۵/۲۱۳-۲۱۴؛ ذهبی، ۶۹، به نقل از حاکم نیشابوری) و توش¡ عظیمی که از شعر و ادب کهن فراهم آورده بود (ابن خلکان، ۱/۴۱۱، ۴/۴۰۱)، از وی هم راوی زبردستی ساخت (ثعالبی، غرر، ۴۴۶؛ ابن خلکان، ۱/۱۵۰-۱۵۱، که میان ابومحمد خازن و ابوالفضل ابن خازن خلط کرده است) و هم ناقدی چیرهدست (ثعالبی، ثمار، ۱۷۱، یتیمه، ۴/۲۴۲؛ آلوسی، ۳/۱۲۸-۱۲۹) و هم دانشمندی متبحر در علوم لغت و ادب (ثعالبی، همان، ۴/۱۹۴؛ سمعانی، ۵/۱۳).

فضائل و دانشهای ابوبکر خوارزمی چندان متعدد و گسترده است که موجب شده است جرجی زیدان با نوعی اغراق، او را با ابن قتیبه قیاس کند (طه، ۳۸۲). اینهمه اعتبار را البته از زمان حیات برای او قائل بودهاند و کمتر کتابی در ادب یافت میشود که به آثار او استشهاد نکرده باشد. علاوه بر این، انبوهی از کلمات حکیمان¡ وی به صورت مثل بر زبانها جاری بوده است (ثعالبی، همان، ۴/۱۹۴-۱۹۸، التمثیل، ۲۵۰-۲۵۱). آنچه از اشعار ابوبکر خوارزمی باقی مانده، غالباً استوار و روان است و قالب عمومی آنها همان ساختار معروف قصید¡ عربی در سدههای ۴ و ۵ق است. در مضامین او سخن تازهای یافت نمیشود و تکرار و تقلید از ویژگیهای اوست. همین امر موجب شده است که او انبوهی از ابیات یا مصراعهای معروف عرب را در قصاید خود تضمین کند. از آنجا که این شیوه در آثار او فراوان بوده و او نیز به نیکی از عهد¡ این کار بر میآمده، ثعالبی، ۱۱ صفحه از جنگ خود را به تضمینهای او اختصاص داده است.

ابوبکر خوارزمی اساساً به یاری صنایع ادبی و محفوظات بسیار، بر استواری اشعار خویش افزوده است و به همین جهت، شعر او بیشتر به ظرافت گوییهای متصنع و نکتهپردازیهای پرتکلف آکنده است تا به الفاظ و تعابیر کهن و بیابانی. با اینهمه گاه در مراثی او احساس میشود که شاعر خواسته است حال و هوای پروقار و پرفخامت قصاید بزرگ سوگ را تجدید کند (نک: ثعالبی، یتیمه، ۴/۲۲۸؛ رثای ابوسعید)، اما ملاحظه میشود که مرثی رکنالدول دیلمی (همان، ۴/۲۲۶) هم از معانی نو تهی است و هم وزن طربانگیز شعر، از اندوهناکی مضامین میکاهد.

ثعالبی البته فریب اینگونه اشعار را نخورده و با زیرکی تمام به برخی وصفهای نابجا یا معانی نامناسب که شعر ابوبکر را تباه کرده، اشاره نموده است (همان، ۴/۲۲۱-۲۲۲). هم¡ شیرینی شعر ابوبکر، در نکتههای کوتاه اوست که ثعالبی، بخشی از آنها را یک جا گرد آورده است (همان، ۴/۲۰۹-۲۱۲). این قطعات که خود نمودار شعر مردی شهزنشین و فرهیخته است، اگرچه ارجمندی و صداقت شعر واقعی را ندارد، باز نشان میدهد که ابوبکر در صناعات ادبی دستی تمام داشته و انبوهی شعر و مثل حفظ کرده بوده است. قدرت او در یافتن و به کار بردن تشبیهات ظریف موجب شده است که بسیاری از نویسندگان به ابیات و قطعات او استشهاد کنند (همو، التمثیله، ۲۳۲؛ حصری، ۳۹۹۱؛ جرجانی، ۱۱۶؛ ابن خلکان، ۴/۴۰۱؛ صفدی، همان، ۳/۱۹۳).

میتوان گفت که ابوبکر زبان مادری خود فارسی را نیک میدانسته است. در قطعهای که یاقوت (بلدان، ۴/۹۹۳) آورده، هر ۶ قافی¡ آن، کلمات فارسی است (دستبند، جهنبند، درند، خردمند، دردمند، چند) و او خود در پایان اشاره میکند که این شعر را از باب مزاح سروده است، اما از اینگونه «فارسیات» ابونراسی که بگذریم. کمتر اثری از فرهنگ فارسی او در اشعارش میتوان یافت. تنها جایی که شاید بتوان از این تأثیر سخن گفت، اشعاری است که در مدح دیلمیان سروده و در آنجا پادشاهان آل بویه را با بهرام (ثعالبی، یتیمه، ۴/۲۲۳)، ابرویز بن هرمز (همانجا) وارد شیر (همان، ۴/۲۲۴) قیاس کرده، یا آنان را «قمر الدیوان» خوانده و تاجشان را یادآور تاج کهن پنداشته. کلم¡ فارسی دیگری که در شعر او به کرّات آمده، کلم¡ «دست» به معنی بارگاه و مسند امیران و شاهان است (همان، ۴/۲۱۸، ۲۲۴)، اما میدانیم که این کلمه، پیش از او به همین معنی و نیز به معانی متعدد دیگر چون لباس، دست در بازی و… در اشعار کهنتر معروف بوده است.

ابوبکر از سرودن شعرهای «سخیف» شرمانگیز هم روی گردان نبود (نک: ثعالبی، همان، ۴/۲۳۲). این بیپردگی موجب میشد که به آسانی بتواند هر که را با او جفایی روا میداشت، با سخنان زهرآلود هجو کند.

میدانیم که شاعر به سبب زودرنجی و حساسیت، عاقبت هم¡ ممدوحان خود، حتی بلعمی و صاحب بن عباد را به باد هجا گرفت. آن بیپردگی و هرزهدرایی الته موجب شد که وی از استعمال الفاظ درشت در حق این بزرگان نیز خودداری نکند.

اما هم¡ شهرت ابوبکر، نه به شعر که به رسائل اوست. وی اگرچه در مقابل نثر دیگر بزرگان، شیو¡ خویش را ترسل میخواند (نک: ص ۱۳۱) و مدعی است که به اختصار میگراید (ص ۲۶)، اما درواقع نثرش متکلف (دنبال¡ شیو¡ ابن عمید از سد¡ ۳ق) است و تکرار و اطناب از خصوصیات آن است. برخی کوشیدهاند این اطناب و تکرار را توجیه کرده، علت آن را جنب¡ تعلیماتی آن رسائل بدانند. با اینهمه سجع کوتاه و آهنگین، کلامش را به نظمی موزون شبیهتر میسازد.

رسائل او، به صورت «اخوانیات»، در همان موضوعات معروف شعر یعنی مدح، هجا، رثا، تسلیت، تهنیت و شکر و گله… و غالباً خطاب به امیر، وزیر، قاضی، شاگرد، فقیه و… نگارش یافته است که در مجموع از بارزترین نمونههای نثر ادبی سد¡ ۴ق محسوب میشود. استفاده از صنایع بدیعی چون جناس، طباق، استعاره و به کارگیری تشبیهات دلنشین، تضمین آیات قرآنی و ادعیه (ص ۱۲، ۲۶، جم( و نیز اشعار قدما (ص ۱۳، ۱۴، جم(، چندان وسیع است که او خود مکتوباتش را ترکیبی از آثار گذشتگان مینامد (ص ۴۹). وی پیوسته الفاظ فصیح و استوار عربی را حتی در طنز و فکاهه (ص ۳۰، ۱۱۱) به کار برده است و گویی میکوشیده از واژگان غریب و نامأنوس پرهیز کند (نک : ضیف، ۲۳۳-۲۳۸؛ طه، ۳۷۸-۳۸۱؛ شکعه، ۱۰۰).

آثار ابوبکر خوارزمی علاوه بر اعتبار ادبی، از آنجا که وی سفرهای بسیار کرده و در بارگاه بسیاری از شاهان، امیران و وزیران خرد و کلان ایران زیسته، میتواند از جنبه های تاریخی و اجتماعی نیز سودمند باشد: نام¡ مشهور او به شیعیان نیشابور (نک: صفدی، تمام المتون، ۲۱۲-۲۱۳؛ تهرانی، ۳۴۰-۳۴۹؛ ضیف، ۲۳۳؛ مبارک، ۳۳۶-۳۳۷)، مدح مؤیدالدول¡ دیلمی (نک: جرفادقانی، ۶۴، ۶۸-۶۹، ۸۷، جم(، تعریضی به ضعف خلفا (ثعالبی، یتیمه، ۴/۲۳۰؛ نسوی، ۱۸۲؛ متز، ۱/۱۶۶)، وصف ظلم ظالم و ستمهایی که بر مردم شده (ابوبکر، ۱۳۸) و نیز ذکر آداب و رسوم و اخلاقیات مردم زمان، چون ناپسند دانستن ازدواج بیوه زنان (همو، ۲۱۳-۲۱۴)، اظهار کراهت از فرزند دختر ، اشاره به جشنهای باستانی ایران چون مهرگان و نوروز (همو، ۲۷، ۹۳، جم(.

آثار:

رسائل یا دیوان رسائل ابوبکر خوارزمی.

این اثر بارها به چاپ رسیده است از جمله: استانبول (۱۲۷۹ق)، بولاق (۱۲۹۷ق) و بمبئی (۱۳۰۱ق). رسال¡ نود و ششم این مجموعه که به شیعیان نیشابور نوشته شده، جداگانه با عنوان من ادب التشیع بالخوارزم و به کوشش و شرح صادق آئینه وند در تهران (۱۳۶۵ش) به چاپ رسیده است، همو ترجم¡ فارسی این رساله را با نام ادبیات انقلاب در شیعه، در تهران (۱۳۵۹ و ۱۳۶۲ش) به چاپ رسانده است.

دیوان شعر.

براون در «فهرست نسخ خطی دانشگاه کمبریج» نسخهای را (شم۲۴/۱۳ R) به عنوان دیوان ابوبکر خوارزمی معرفی نموده است (ص ۸۷) و پس از او بروکلمان و سزگین نیز به معرفی این نسخه پرداختهاند (GAL, S, I/150; GAS, II/635-636)، اما این نسخه نه تنها از لحاظ سبک شعری و تطابق زمانی نمیتواند به ابوبکر خوارزمی منتسب باشد، بلکه در آغاز و انجام آن نام سرایند¡ دیوان یعنی شیخ محمد بکری آمده است و در متن آن نیز دو بار از سال ۹۵۷ق و حضور شاعر در مدینه و سرودن قصیده در حدم پیامبر(ص) سخن گفته شده است (نک : بکری، جم(. بدین ترتیب انتساب آن دیوان به ابوبکر خوارزمی درست نیست و آنچه از اشعار ابوبکر بر جای مانده، ظاهراً همان قریب ۵۰۰ بیتی است که ثعالبی در یتیمه الدهر گردآورنده است.

آثار یافت نشده:

شرح دیوان المتنبی، امروزه نسخه ای از این کتاب در دست نیست، اما بدیعی ۰ص ۲۶۹) به وجود این اثر تصریح کرده است. این شرح که ظاهراً شرحی لغوی بوده، مورد استناد شارحان بعدی دیوان از جمله واحدی (ص ۱۲۲، ۱۸۴، جم( قرار گرفته است. همچنین در کتاب التبیان فی شرح الدیوان (دیوان ابی الطیب المتنبی) منسوب به ابوالبقاء عکبری (ه م) از شرح ابوبکر به عنوان یکی از مآخذ آن نام برده شده و بارها به مطالب وی استناد شده است (التبیان، ۱/۲۱، ۷۸، جم(؛

کتابی نیز با نام مفید العلوم و مبید الهموم که چندین بار در مصر و سوریه نیز به چاپ رسیده، به شخصی به نام ابوبکر خوارزمی منسوب است، اما عباس اقبال نخستین بار در ۱۹۳۸م در یادداشتی بر یکی از نسخه های چاپی المکارم و المفاخر (بخشی از کتاب مفیدالعلوم که به طور مستقل و توسط عزت عطار در قاهره، ۱۳۵۴ق، چاپ شده است)، با استناد به اینکه سبک نگارش این کتاب و درنتیجه کتاب المکارم با سبک ابوبکر خوارزمی تفاوت فاحش دارد و نیز چون در اثنای کتاب از حسن صباح (د ۵۱۸ق) سخن به میان آمده است (نک: قزوینی، ۸۹)، انتساب آن را به ابوبکر خوارزمی نادرست دانسته است. در ۱۹۸۵م نظر اقبال تأیید شد و محمد عبدالقادر عطا پس از بررسی ۴ نسخ¡ خطی کتاب، آن را به نام زکریای قزوینی به چاپ رساند (عطا، ۶).



مآخذ:

الوسی، محمود شکری،بلوغ الارب، به کوشش محمد بهجه الاثری، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبه اللـه،شرح نهج البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م؛ابن اثیر، علی بن محمد، اللباب، قاهره، ۱۳۵۶-۱۳۵۷ق؛ابن اسفندیار، محمدبن حسن، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۲۰ش؛ابن انباری، عبدالرحمن بن محمد، نزهه الالباء، به کوشش ابراهیم سامرائی، بغداد، ۱۹۵۹م؛ابن بسام شنترینی، علی، الذخیره فی محاسن اهل الجزیره، به کوشش احسان عباس، تونس،الدار العربیه للکتاب؛ ابن خلکان،وفیات؛ ابن شهر آشوب، محمدبن علی، معالم العلماء، نجف، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۱م؛ابن قیسرانی، محمدبن طاهر، الانساب المتفقه، به کوشش دیونگ، لیدن، ۱۸۶۵م؛ابوبکر خوارزمی، محمدبن عباس، رسائل، بیروت، ۱۹۷۰م؛ابوحیان توحیدی،اخلاق الوزیرین، به کوشش محمدبن تاویت طنجی، دمشق، ۱۹۶۵م؛ امین، محسن،اعیان الشیعه، به کوشش حسن امین، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛باخرزی، علی بن حسن، دمیه القصر، به کوشش محمد تونجی، دمشق، ۱۳۹۱ق/۱۹۷۱م؛بدیع الزمان همدانی، «رسائل»، کشف المعانی و البیان عن رسائل بدیع الزمان ابراهیم احدب، بیروت، مطبعه کاتولیکیه؛ بدیعی، یوسف، الصبح المنبی، به کوشش مصطفی سقا و دیگران، قاهره، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۳؛ بکری، شیخ محمد، دیوان، نسخ¡ خطی کتابخان¡ دانشگاه کمبریج، شم۲۴/۱۳ R؛ بلاشر، رژیس، ابوالطیب المتنبی، ترجم¡ ابراهیم کیلانی، دمشق، ۱۹۸۵م؛ بیهقی، علی بن زید، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، ۱۳۰۸ش؛ التبیان فی شرح الدیوان (دیوان ابی الطیب المتنبی)، منسوب به ابوالبقاء عکبری، به کوشش مصطفی سقا و دیگران، بیروت، دارالمعرفه؛ تهرانی، ابوالفضل، شفاء الصدور، تهران، ۱۳۱۶ش؛ ثعالبی، التمثیل و المحاضره، به کوشش عبدالمفتاح محمد حلو، قاهره، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م؛ همو، ثمار القلوب، قاهره، مطبعه الظاهر؛ همو، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، به کوشش زوتنبرگ، پاریس، ۱۹۰۰م؛ همو، یتیمه الدهر، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، ۱۳۷۷ق؛ جرجانی، عبدالقاهر، اسرار البلاغه، به کوشش محمد رشید رضا، بیروت، ۱۳۹۸ق؛ جرفادقانی، ناصح بن ظفر، ترجم¡ تاریخ یمینی، به کوشش جعفر شعار، تهران، ۱۳۵۷ش؛ حسن، حسن ابراهیم، تاریخ الاسلام، قاهره، ۱۹۶۵م؛ حصری، ابراهیم بن علی. زهرالآداب، به کوشش علی محمد بجاوی. قاهره، ۱۳۷۲ق/۱۹۵۳م؛ خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، تهران، ۱۳۹۰ق؛ ذهبی، محمدبن احمد، تاریخ الاسلام (حوادث و وفیات ۳۸۱-۴۰۰ق)، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۰۹ق/۱۹۸۸م؛ سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، به کوشش عبدالرحمن بن یحیی معلمی، حیدرآباد دکن، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۶م؛ سیوطی، بغیه الوعاه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م؛ شکعه، مصطفی، بدیع الزمان الهمدانی، بیروت، ۱۹۸۳م؛ شوشتری، سید نوراللـه، مجالس المؤمنین، تهران، ۱۳۶۵ش؛ شیخ بهائی، محمدبن حسین، الکشکول، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛ صدر، حسن، تأسیس الشیعه، بغداد، شرکه النشر والطباعه؛ صفدی، خلیل بن ایبک، تمام المتون، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۹ق/۱۹۶۹م؛ همو، الوافی بالوفیات، به کوشش ددرینگ، دمشق، ۱۹۵۳م؛ صنعانی، یوسف بن یحیی، نسمه السحر، نسخ عکسی موجود در کتابخانه مرکز؛ ضیف، شوقی، الفن و مذاهبه فی النشر العربی، قاهره، ۱۹۶۰م؛ طه، هند حسین، الادب العربی فی اقلیم خوارزم، بغداد، ۱۹۷۶م؛ عطا، محمد عبدالقادر، مقدمه بر مفید العلوم (نک: هم، قزوینی)؛ قزوینی، زکریا بن مفید، مفید العلوم و مبید الهموم، به کوشش محمد عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م؛ قفطی، علی بن یوسف، انباه الرواه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۶۹ق/۱۹۵۰م؛ مبارک، زکی، النثر الفنی فی القرن الرابع، بیروت، ۱۹۳۱م؛ متز، آدام، الحضاره الاسلامیه فی القرن الرابع الهجری، ترجم¡ محمد عبدالهادی ابوریده، بیروت، دارالکتاب العربی؛ محدث ارموی، جلالالدین تعلیقات نقض، تهران، ۱۳۵۸ش؛ مقدسی، محمدبن احمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۰۶م؛ نسوی، محمدبن احمد، سیره السلطان جلالالدین منکبرنی، به کوشش حافظ احمد حمدی. قاهره، ۱۹۵۳م؛ واحدی، علی بن احمد، شرح دیوان ابیالطیب المتنبی، به کوشش فریدریش دیتریتسی، برلین، ۱۸۶۱م؛ یاقوت، ادبا؛ همو، بلدان؛ نیز:Broenw; EI2; GAL, S; GAS.

 

 

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *