زندگینامه حکیم ناصرخسرو«ابومعین»(۳۹۴ ه ق)

ناصربن خسروبن حارث قبادیانی بلخی مروزی، ملقب و متخلص به ابومعین از شاعران قوی طبع و قصیده سرایان گران قدر زبان فارسی است( ۱) وی در ماه ذی القعدهء سال (۳۹۴ ه ق) مطابق با تیر یا مرداد سنهء ۳۸۲ ه ش در قبادیان از نواحی بلخ در خانوادهء محتشمی که ظاهراً به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشته اند متولد تقریباً در تمام علوم متداولهء عقلی و نقلی آن زمان و مخصوصاً علوم » گشت از ابتدای جوانی به تحصیل علم و ادب پرداخت. و یونانی از ارثماطیقی و مجسطی بطلمیوس و هندسهء اقلیدس و طب و موسیقی و بالاخص علم حساب و نجوم و فلسفه و همچنین در علم کلام و حکمت متألهین تبحر پیدا کرد،ناصرخسرو در اشعار خویش و سفرنامه و سایر کتب خود مکرر به احاطهء خود به  علوم و مقام عظیم فضل و دانش خود اشاره میکند:

نماند از هیچ گون دانش که من زآن //نکردم استفادت بیش و کمتر

  جوانی به دربار سلاطین و امرا راه یافت و به مراتب عالی رسید و چنانکه در سفرنامه( ۲) آورده است به پادشاهانی چون سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود تقرب جست و تا سن ۴۳ سالگی که عزم سفر قبله کرد در خدمات مهم دیوانی از قبیل دبیری و دیگر مشاغل دولتی صاحب عنوان بوده( ۳) و پس از آنکه مدتی از عمر خود را در کسب علوم متداول زمان و خدمت امرا و شاهان روزگار و کسب جاه و مال و احیاناً لهو و لعب گذراند، تغییر حالی در وی پیدا شد و به تحری حقیقت متمایل گشت و چون از مباحثات اهل ظاهر بوی حقیقتی نشنید،سر به آوارگی و سیر آفاق و انفس نهاد( ۴) و سرانجام بر اثر خوابی که در ماه جمادی الَاخر سنهء ۴۳۷ در جوزجانان دید عزم سفر قبله کرد( ۵)، در این سفر برادر کهترش ابوسعید و غلامی هندی همراه او بودند،

این مسافرت و شمال شرقی و » هفت سال [ از ۴۳۷ تا ۴۴۴ ] مدت گرفت و در ضمن آن ناصرخسرو چهار بار به زیارت خانهء خدا توفیق یافت غربی و جنوب غربی و مرکز ایران و ممالک و بلاد ارمنستان و آسیای صغیر و حلب و طرابلس و شام و سوریه و فلسطین و جزیره ۶)، در اثنای همین سیر و سیاحت ها چون به مصر رسید قرب سه سال در )« العرب و مصر و قیروان و نوبه و سودان را سیاحت کرد ۴۸۷ ه – آنجا مقام کرد و به وساطت یکی از دعاه یا نقبای فاطمی به خدمت خلیفهء فاطمی المستنصر بالله ابوتمیم معدخبن علی [ ۴۲۷ ق ] رسید.

و به مذهب اسماعیلیه و طریقت فاطمیان گروید و از مؤمنان متعصب آن مذهب شد و پس از سیر درجات باطنیه از مراتب مستجیب و مأذون و داعی، به مقام حجتی رسید و یکی از حجت های دوازده گانهء فاطمیان در دوازده جزیرهء نشر دعوت یعنی حجت جزیرهء خراسان شد و به امر المستنصر بالله امام فاطمی زمان، مأموریت دعوت مردم به طریقهء اسماعیلیه و بیعت گرفتن از مردم برای خلیفهء فاطمی در ممالک خراسان و سرپرستی شیعیان آن سامان بدو محول گشت و روانهء خراسان شد. و در دیار خویش بلخ فرودآمد. و شیوهء زهد و عبادت اختیار کرد.

و به نشر دعوت پرداخت و داعیان و مأذونان به اکناف ممالک وسیع خراسان فرستاد تا مردم را به مذهب شیعهء اسماعیلیه دعوت کنند و خود چنان در نشر دعوت و مباحثه با علمای اهل سنت پافشاری کرد که سرانجام به تبعید و فرارش از بلخ منجر گشت مدت اقامت حکیم در بلخ به دقت معلوم نیست قدر مسلم اینکه وی هنگام ورود به بلخ یعنی به سال ۴۴۰ پنجاه سال تمام از عمرش گذشته بوده است و فرار او از بلخ نیز قبل از سال ۴۵۳ بوده است چه وی در این سال کتاب زادالمسافرین خود را تصنیف کرد و در آن اشاراتی به اخراج بلد شدن خود داد

فرار از بلخ

فرار ناصرخسرو از بلخ یا نفی بلد و اخراج او ازین شهر به طوری که گفته شد نتیجهء مجاهدات تعصب آمیزی بوده است که وی در نشر و ترویج مذهب اسماعیلی از خود ظاهر می ساخته و با توجه بدین واقعیت که مردم خراسان در آن روزگار دشمنان سرسخت شیعه به طور کلی و شیعهء سبعیهء فاطمیه بالاخص بودند می توان حدس زد که اگر حکیم از چنگ متعصبان بلخ جانی به سلامت برده است.

تنها به پاس مقام فضل و علم و حکمت وی بوده است و گویا وی قبل از فرار کردن از بلخ مدتی هم در آن دیار مخفی می زیسته است و پس از آنهم مدتی متواری بوده است( ۷) باری وی چون از بلخ فرار و به اصطلاح خودش مهاجرت کرد به مازندران رفت( ۸)، در این بیت بدین مهاجرت اشارتی دارد:

برگیر دل ز بلخ و بنه تن زبهر دین //چون من غریب و زار به مازندران درون( ۹)

 مدت اقامت وی در مازندران و همچنین شهر محل اقامتش به درستی معلوم نیست( ۱۰ ) و به روایت دولتشاه از مازندران به نیشابور رفت و پس از آن شاید بر اثر تمایلی که به خراسان داشت و هم به جهت در امان ماندن از گزند متعصبان اهل سنت رو به قصبه یا قلعهء یمکان واقع در اقصای خاک بدخشان نهاد چه یمکان به قول مؤلف آثارالبلاد شهری حصین بود در وسط کوهی و به واسطهء صعوبت مسالک آن احدی را قدرت تسخیر آن نبود در یمکان ناصرخسرو در یمکان اقامت گزید و از آنجا به نشر دعوت و ابلاغ رسالت خود پرداخت تاریخ ورود او به یمکان دقیقاً معلوم نیست.

اما از اشعارش پیداست که سالهای آخر عمر خود را در این پناهگاه گذرانده است و بیش از پانزده سال در آنجا ساکن بوده است( ۱۱ ) و بر اثر همین اقامت طولانی و دعوتهای مذهبی او در یمکان جماعتی از اهل بدخشان به مذهب اسماعیلیه گرویدند( ۱۲ ) و هنوز هم در بدخشان و نواحی مجاور آن و در خوقند و قراتکین و دیگر بلاد آن سامان اسماعیلیه وجود دارند باری حکیم فراری سالهای آخر عمر دور از یار و دیار و قرین غم غربت در یمکان با حسرت و اندوه گذرانید و تقریباً در اغلب اشعاری که در این دوران سروده است به پریشانی حال خویش و رنج غریبی و دوری از بلخ و تعصب دشمنان اشارتی دارد، چه در این زمان مردم بر او شوریده بودند و از خلیفهء عباسی در بغداد و خان ترک در کاشغر گرفته تا امیر خراسان و شاه سجستان و میر ختلان همه او را دشمن می داشتند( ۱۳ ) و فقهای سنی و پیروان عباسیان و عامهء ناس او را رافضی و قرمطی و معتزلی می خواندند( ۱۴ ) و بر سر منابر لعنش می کردند( ۱۵ ) و مهدورالدمش می دانستند،

در خراسان همهء مردم دشمن او بودند( ۱۶ ) و با همهء اشتیاقی که به دیدار خراسان داشت از ترس معاندان و متعصبان یارای معاودت به شهر و دیار خویش نداشت( ۱۷ ) و عاقبت هم در یمکان وفات یافت راجع به تاریخ وفات حکیم اقوال مختلف است: حاجی خلیفه در کشف الظنون تاریخ وفات او را ۴۳۱ ضبط کرده است و در تقویم التواریخ ۴۸۱ و ظاهراً سنهء مذکور در کشف الظنون نامعقول است و رضاقلی خان هدایت در دیباچه ای که بر دیوان حکیم نوشته است به نقل از شاهد صادق سنهء ۴۸۱ را سال وفات ناصر دانسته، قدر مسلم آنکه ناصرخسرو عمری طولانی داشته است( ۱۸ ) و از شصت ودو سال عمرش تجاوز کرده( ۱۹ )، حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده عمر او را قریب صد سال نوشته باری سالهای ۴۷۱ یا ۴۸۱ به قبول نزدیکتر است قبر او در یُمْگان است.

مذهب ناصرخسرو

مذهب ناصرخسرو شیعی مذهب بودن ناصرخسرو و قبل از ۴۴ سالگی یعنی سالی که به محضر فاطمیان مصر رسید و به مذهب اسماعیلیه گروید مسلم نیست. و بعید نمی نماید که قبل از آن وی چون دیگر مردم بلخ و خراسان به مذهب سنت می رفته است، چه اشارات فراوانی هم در دیوان او به گمراهی دوران جوانیش دیده می شود.( ۲۰ ) اما پس از مسافرت به مصر وی به طریقهء باطنیهء اسماعیلیه رو کرده و به ( خلفای فاطمی مصر گرویده و چنانکه مذکور افتاد در این مذهب به درجه ای عالی رسیده و حجت سرزمین خراسان شده است.( ۲۱ و به تبلیغ مذهب تازهء خود پرداخته انتخاب مذهب جدید در اشعار او آثار فراوانی گذاشته است از جمله مدایح فراوان از آل علی و طعن و لعن صریح بر خلفای ثلاثه و بنی امیه و بنی عباس و ائمهء مذاهب اربعهء تسنن که آنان را ناصبی می خواند، و به طور کلی طعن صریح در حق همه اصحاب مذاهب اسلام به جز فرقهء سبعیهء باطنیه آثار و تألیفات ناصرخسرو به نظم و نثر کتابها دارد،

آثار منظوم او عبارت است از:

۱- دیوان اشعار و آن مشتمل است بر بیش از ده هزار بیت قصاید و چند قطعه و ابیات متفرقه در مواضیع حکمتی و دینی و اخلاقی، در دیوان حاضر از اشعار غرامی و آثاری که شاعر در دوران جوانی و پیش از تغییر حال خود شاید سروده باشد اثری نیست و می توان تصور کرد که اگر چونان اشعاری داشته است به میل به دست فراموشی سپرده است منقح ترین چاپ دیوان اشعار ناصرخسرو به سال ۱۳۰۷ با تصحیح مرحوم حاج سیدنصرالله تقوی و اهتمام آقای مجتبی مینوی با مقدمه ای از آقای تقی زاده و تعلیقات مرحوم دهخدا در تهران منتشر شده، این چاپ مشتمل بر ۱۱۰۴۷ بیت است و منظومه های روشنائی نامه و سعادت نامه و نیز رساله ای به نثر در جواب نودویک سؤال فلسفی همراه دارد

۲- مثنوی روشنائی نامه مشتمل بر ۵۹۲ بیت در بحر هزج است در وعظ و پند و حکم و به ضمیمهء دیوان اشعار او در تهران چاپ شده است

۳- سعادت نامه مثنوی سیصدبیتی است که با این بیت شروع می شود:

دلا همواره تسلیم رضا باش //به هرحالی که باشی با خدا باش

 این مثنوی هم به ضمیمهء دیوان – ناصرخسرو در تهران طبع شده است

آثار منثور ناصرخسرو نیز عبارت است از:

۴- رساله در جواب نودویک سوال فلسفی

۵ -سفرنامه، یا مهمترین اثر منثور ناصرخسرو این کتاب مشتمل است بر شرح مشهودات حکیم در سفر هفت ساله ای که به ایران و آسیای صغیر و شامات و مصر و عربستان کرده است، کتاب سفرنامه ابتدا به اهتمام شفر در سنه ۱۸۸۱ در پاریس به طبع رسید و بعداً – به سال ۱۳۱۴ هجری شمسی منضم به دیوان در تهران چاپ شد و بار دیگر به سال ۱۳۴۰ ه ق در برلن تجدید چاپ شد

۶- زادالمسافرین، حاوی اصول عقاید حکیمانه و فلسفی ناصرخسرو است و به منظور اثبات عقاید اسماعیلیه به سال ۴۵۳ آن را حکیم در غربت و مهاجرت تألیف کرده است و در اشعار خود فراوان ازین کتاب نام برده و بدین تألیف خود بالیده است:

زادالمسافر است یکی گنج من //نثر آن چنان و نظم ازاین سان کنم( ۲۲ )

 این کتاب به سال ۱۳۴۰ ه ق به همت مرحوم ادوارد براون و محمد بذل الرحمن هندی در برلن چاپ شده است

۷- گشایش و رهایش هم رسالهء منثوری دیگر است که ناصرخسرو در جواب سی فقره و نام نهادیم این » سؤال و مشکلات یکی از برادران مذهبی خود تصنیف کرده است و خود در سبب تسمیهء کتاب بدین نام گوید کتاب را گشایش و رهایش ازآنک سخن بسته را اندر او گشاده کردیم تا نفس های مؤمن مخلصان را از او گشایش و رهایش باشد، ما نیز چون از دوستان مکلفیم شرح بعضی ازین کلمات و نکته ای در این موضوع بگوئیم تا جای دیگر مکرر نباید کرد، اسم این کتاب به گشایش بعضی ازین کلمات حق است اما رهایش را علی الاطلاق مستجمع نیست و این نکته از آن گفتم تا چون

۸ -خوان الاخوان یا خوان « موضعی که نه رهایش اشارت کرده شود ارباب معانی و اصحاب خرد دانند که آن کدام نکته است اخوان نیز یکی دیگر از کتب ناصرخسرو است که به همت آقای دکتر یحیی الخشاب به سال ۱۳۵۹ ه ق در قاهره چاپ شده است

۹- وجه دین یا روی دین نیز نام یکی دیگر از آثار منثور مذهبی ناصرخسرو است در شرح و تأویل عبادات و احکام شریعت واجب دیدیم بر خویشتن این کتاب را تألیف کردن بر شرح بنیادهای شریعت از » : اسماعیلیه و خود در سبب تألیف کتاب گوید ازبهر آنکه همهء چیزها را مردم به روی تواند شناخت و « روی دین » شهادت و طهارت و نماز و نام نهادیم مرا این کتاب را

۱۰- جامع الحکمتین یکی دیگر از کتب منثور ناصرخسرو است وی این کتاب « خردمندی که این کتاب را بخواند دین را بشناسد را در شرح و پاسخ قصیدهء خواجه ابوالهیثم احمدبن حسن جرجانی و به خواهش عین الدوله ابوالمعالی علی بن اسدبن حارث امیر امیر بدخشان، قصیده ای را که گفته بود » :بدخشان به سال ۴۲۶ نگاشته است و چنانکه خود در مقدمهء جامع الحکمتین گوید خواجه ابوالهیثم و اندر او سؤال های بسیار کرده است، به خط خویش نبشته بود [ عین الدوله امیر بدخشان ] اندر آخر آن نسخت که این را از حفظ خویش نبشتم، نزدیک من فرستاد و از من اندرخواست به وجه تشفع و تضرع و تقرب تا سؤالاتی که اندر آن و حکیم پس از نقل هر بیت ازین قصیده به تفصیل به شرح و پاسخ پرداخته و در اثبات اصول « قصیدتست به نام او حل کرده آید عقاید اسماعیلیه از مبانی کلام و فلسفه مدد گرفته است این کتاب به سال ۱۳۳۲ ه ش به تصحیح و کوشش آقایان هنری کربن و معین در تهران به چاپ رسیده است علاوه بر کتابهائی که مذکور افتاد و در صحت انتسابشان به حکیم تردیدی نیست کتب دیگری نیز به ناصرخسرو منسوب است، از آن جمله است رساله ای در سرگذشت حال وی که کتاب مجعول پر از افسانه ای است( ۲۳ )، در همین رساله کتابهای دیگری به ناصرخسرو نسبت داده شده و در بعضی تذکره ها از قبیل تذکره الشعراء دولتشاه و کشف الظنون نیز به وجود بعض این کتب اشارتی رفته است، اما امروز اثری از این تصنیفات در دست نیست،

کتابهای منسوب به ناصرخسرو عبارت است از:

۱- اکسیر اعظم، در منطق و فلسفه

۲- قانون اعظم در علوم عجیبه

۳- المستوفی در فقه

۴- دستور در « سرالاسرار » اعظم

۵- تفسیر قرآن

۶- رساله ای در علم یونان

۷- کتابی در سحریات

۸- کنزالحقایق

و نیز رساله ای به عنوان تسخیر کواکب بدو منسوب است و در مقدمهء دیوان طبع هندوستان وی چاپ شده است که به کلی مجعول است.

 

شیوهء سخن ناصرخسرو

 آقای دکتر ذبیح الله صفا در نقد آثار و شیوهء سخن ناصرخسرو آرد:

 بی تردید یکی از شاعران بسیار تواناسخن آور فارسی است وی طبعی نیرومند و سخنی استوار و قوی و اسلوبی نادر و خاص خود دارد، زبان این شاعر قریب به زبان شعرای آخر دورهء سامانی است و حتی اسلوب کلام او کهنگی بیشتری از کلام شعرای دورهء اول غزنوی را نشان می دهد در دیوان او بسیاری از کلمات و ترکیبات به نحوی که در اواخر قرن چهارم متداول بوده و استعمال می شده است به کار رفته و مثل آن است که عامل زمان در این شاعر توانا و چیره دست اصلا اثری بر جای ننهاده، با این حال ناصرخسرو هرجا که لازم شده از ترکیبات عربی جدید و کلمات وافر تازی، بیشتر از آنچه در آخر عهد سامانی در اشعار وارد شده بود، استفاده کرده و آنها را در اشعار آبدار خود به کار برده است خاصیت عمدهء شعر ناصرخسرو اشتمال آن بر مواعظ و حکم بسیارست،

ناصرخسرو در این امر قطعاً از کسائی شاعر مروزی مقدم بر خود پیروی کرده است بعد از آنکه ناصرخسرو تغییر حال یافت و به مذهب اسماعیلی درآمد و عهده دار تبلیغ آن در خراسان شد برای اشعار خود مایهء جدیدی که عبارت از افکار مذهبی باشد به دست آورد، جنبهء دعوت شاعر باعث شده است که او در بیان افکار مذهبی مانند یکی از دعاه، تبلیغ را از نظر دور ندارد و بدین سبب بعضی قصاید او با مقدماتی که شاعر در آن تمهید کرده و نتایجی که گرفته است بیشتر به سخنانی می ماند که مبلغی در مجلس دعوت بیان کرده باشد در بیان مسائل حکمی ناصرخسرو از ذکر اصطلاحات مختلف خودداری نکرده است،

موضوعات علمی در اشعار او ایجاد مضمون نکرده بلکه وسیلهء تفهیم مقصود قرار گرفته است یعنی او مسائل مهم فلسفی را که معمولا مورد بحث و مناقشه بود در اشعار خود مطرح کرده و در زبان دشوار شعر با نهایت مهارت و در کمال آسانی از بحث خود نتیجه گرفته است ذهن علمی شاعر باعث شده است که او به شدت تحت تأثیر روش منطقیان در بیان مقاصد خود قرار گیرد، سخنان او با قیاسات و ادلهء منطقی همراه و پر است از استنتاج های عقلی و به همین نسبت از هیجانات شاعرانه و خیالات باریک و دقیق شعرا خالی است اصولا ناصرخسرو به آنچه دیگر شاعران را مجذوب می کند یعنی به مظاهر زیبائی و جمال و به جنبه های دلفریب محیط و اشخاص توجهی ندارد و نظر او بیشتر به حقایق عقلی و مبانی و معتقدات دینی است،

بهمین سبب حتی توصیفات طبیعی را هم در حکم تشبیبی برای ورود در مباحث عقلی و مذهبی به کار می برد با این حال نباید از قدرت فراوان ناصرخسرو در توصیف و بیان اوصاف طبیعت غافل بود توصیفاتی که او از فصول و شب و آسمان و ستارگان کرده در میان اشعار شاعران فارسی کمیاب است مهمترین امری که از حیث بیان عواطف – غیر از عواطف دینی – در شعر ناصرخسرو جلب نظر می کند بیان تأثر شدیدی است که شاعر از بدرفتاری های معاصران و تعصب و سبک مغزی آنان و عدم توجه آنان به حق و حقیقت دارد ناصرخسرو شاعری درباری نیست و یا اگر وقتی چنین بوده اثری از اشعار آن دورهء او به دست ما نرسیده است او جزو قدیم ترین کسانی است که مثنوی های کامل در بیان حکم ۴۵۶ )  و مواعظ ساخته اند، قصائد او هم هیچ گاه از این فکار دور نیست (از تاریخ ادبیات در ایران ج ۲ صص ۴۵۴) 

از اشعاراوست:

آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا//گوئی زبون نیافت به گیتی مگر مرا

در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم //صفرا همی برآید ز انده به سر مرا

گویم چرا نشانه ٔ تیر زمانه کرد//چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا

گر در کمال و فضل بود مرد را خطر//چون خوار و زار کرد پس این بی خطر مرا؟

گر بر قیاس فضل بگشتی مدار دهر//جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا

نی نی که چرخ و دهر ندانند قدر فضل //این گفته بود گاه جوانی پدر مرا

دانش به از ضیاع وبه از جاه و مال و ملک //این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا

با خاطر منور روشن تر از قمر//ناید به کار هیچ مقر قمر مرا

گر بایدت همی که ببینی مرا تمام //چون عاقلان به چشم بصیرت نگر مرا

منگر بدین ضعیف تنم زآنکه در سخن //از چرخ پرستاره فزونست اثر مرا

هرچند مسکنم به زمین است روز و شب //بر چرخ هفتم است مجال سفر مرا

گیتی سرای رهگذرانست ای پسر//زین بهتر است نیز یکی مستقر مرا

از هرچه حاجتست بدو مر مرا، خدای //کرده ست بی نیاز در این رهگذر مرا

شکر آن خدای را که سوی علم و دین خویش // ره داد و سوی رحمت بگشاد در مرا

ای ناکس و نفایه تن من در این جهان // همسایه ای نبود کس از تو بتر مرا

من دوستدار خویش گمان بردمت همی // جز تو نبود یار به بحر و به بر مرا

بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی // وز دام تو نه بوده اثر نه خبر مرا

تا مر مرا تو غافل و ایمن بیافتی // از مکر و غدر خویش گرفتی سخر مرا

گر رحمت خدای نبودی و فضل او// افکنده بود مکر تو در جوی و جر مرا

اکنون که شد درست که تو دشمن منی // نیز از دو دست تو نگوارد شکر مرا

خواب و خورست کار تو ای بی خرد جسد// لیکن خرد به است ز خواب و ز خور مرا

کار خر است سوی خردمند خواب و خور// ننگست ننگ با خرد از کار خرمرا

من با تو ای جسد ننشینم در این سرای // کایزد همی بخواند به جای دگر مرا

هرکس همی حذر ز قضا و قدر کند// وین هر دو رهبرند قضا و قدر مرا

نام قضا خرد کن و نام قدر سخن // یاد است این سخن ز یکی نامور مرا

و له ایضاً:

صعب تر عیب جهان سوی خرد چیست ؟ فناش // پیش این عیب سلیم است بلاهاش و عناش

کس جهان را به بقا تهمت بیهوده نکرد // که جهان جز به فنا کرد مکافات و جزاش

او همی گوید ما را که بقا نیست مرا // سخنش بشنو اگرچند که نرم است اداش

گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن  // به عطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش

روز پرنور عطا نیست ولیکن پس روز // شب تیره ببرد پاک همه نور و بهاش

این جهان آب روانست بر او خیره مخسب  // آنچه او بود نخواهد مطلب ، مست مباش 

هم او راست :

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را // برون کن ز سر باد خیره سری را

بری دان از افعال چرخ برین را // نشاید ز دانش نکوهش بری را

همی تا کند پیشه عادت همی کن // جهان مر جفا را تو مر صابری را

چو تو خود کنی اختر خویش را بد // مدار از فلک چشم نیک اختری را

اگر شاعری را تو پیشه گرفتی  // یکی نیز بگرفت خنیاگری را

تو درمانی آنجا که مطرب نشیند // سزد گر ببرّی زبان جری را

صفت چند گوئی ز شمشاد و لاله // رخ چون مه و زلفک عنبری را

به علم و به گوهر کنی مدحت آن را // که مایه است مر جهل و بد گوهری را

به نظم اندر آری دروغ و طمع را // دروغست سرمایه مرکافری را

پسندست با زهد عمار و بوذر // کند مدح محمود مر عنصری را

من آنم که در پای خوکان نریزم // مر این قیمتی درّ لفظ دری را

 

 

برای مطالعهء بیشتر در احوال و افکار ناصرخسرو گذشته از مقدمه ای که آقای تقی زاده بر کلیات دیوان وی نگاشته اند و مآخذ اصلی ما در تنظیم این شرح حال است،

می توان به مأخذ زیرین نیز مراجعه کرد:

هفت اقلیم: اقلیم چهارم بهارستان جامی ص ۹۹ آتشکدهء آذر ص ۲۰۲ تاریخ گزیدهء حمدالله مستوفی ص ۸۲۶ قاموس الاعلام ج ۶ ص ۴۵۴۸ تاریخ ادبیات ادوارد براون ج ۳ اسماءالمؤلفین و آثارالمصنفین اسماعیل پاشا بغدادی ج ۱ ص ۳۴۵ مجمع الفصحا ج ۱ ص ۶۰۷ ریاض العارفین ص ۲۳۲ نگارستان سخن ص ۱۱۵ سخن و سخنوران ص ۱۴۸ تاریخ ادبیات بدیع الزمان فروزانفر ص ۱۷۳ سفرنامه چ برلن دیباچهء غنی زاده ریحانه الادب ج ۴ ص ۱۴۹ مجلهء یادگار شماره های نهم و دهم از سال چهارم ص ۹۰ مجالس العشاق ص ۳۴۸ تاریخ ادبیات ایران تألیف دکتر شفق ص ۶۹ تاریخ ادبیات ایران تألیف اته ص ۱۴۲ تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج ۲ ص ۴۴۳ و ۸۹۳ و نیز در کتابهای: خلاصه الاشعار تقی کاشی، ریاض الشعراء، آثارالبلاد قزوینی، تقویم التواریخ، تلخیص الاثار و عجایب الملک القهار، بیان الادیان، روضات الجنات، کشف الظنون، دبستان المذاهب، تاریخ حبیب السیر، تذکرهء مرآت الخیال زبده التواریخ حافظ ابرو، شاهد صادق، به احوال ناصرخسرو اشارتی رفته است و نیز در این مجلات مقالاتی راجع به ناصرخسرو می توان یافت: مجلهء سخن سال اول ص ۹۲ : دو کتاب تازه از ناصرخسرو خوان الاخوان و گشایش و رهایش مجلهء کابل چ افغانستان ج ۱۰ شمارهء ۱۲ ص ۳۰ : حکما و فلاسفه در افغانستان مجلهء یادگار ج ۴ شمارهء ۱ و ۲ ص ۱۶ : یک قطعه از ناصرخسرو مجلهء یغما سال ۱۱ ص ۲۳۸ : ناصرخسرو و مأخذ قطعه ای از او

لغت نامه دهخدا


 

( ۱) – قسمت اعظم شرح حال ناصرخسرو مستفاد و مستخرج از مقدمه ای است که آقای تقی زاده بر دیوان حکیم نگاشته اند عباراتی که عیناً در این جا نقل شده گویا ناصرخسرو در آغاز امر در بلخ که در واقع پایتخت زمستانی غزنویان » 

( ۲) – سفرنامه ص ۷۸ « » است داخل بود، در دستگاه دولتی قدرت و نفوذی یافته و بعد از آنکه آن شهر به دست سلاجقه افتاد بر نفوذ و اعتبارش افزوده شد و بعد از تصرف بلخ به دست سلاجقه به سال ۴۳۲ به مرو که مقر حکومت ابوسلیمان جغری بیک داودبن میکائیل بود رفت و در آنجا

(۳)- قرار دارد 

(۴) – و ) ( از تاریخ ادبیات دکتر صفا ج ۲ ص ۴۴۶ ) « مقامات دیوانی را حفظ کرد تا سرانجام تغییر حال یافت و راه کعبه پیش گرفت شاید برای فحص حق و حقیقت و تسکین وجدان بی آرام خود بعضی مسافرتها به ترکستان و هندوستان و سند کرده و با ارباب ادیان و مذاهب مختلفه معاشرت و مباحثات نموده (مقدمهء دیوان ناصرخسرو، ص یو)

( ۵) – ناصرخسرو خود در سفرنامه پس از شبی در خواب » : گزارش ورودش از پنج دیه مروالرود به جوزجانان و قریب یک ماه در آنجا ماندن و پیوسته شراب خوردن، آرد دیدم که یکی مرا گفت: چه خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر بهوش باشی بهتر! من جواب گفتم، که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند! جواب داد که: در بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد حکیم نتوان گفتن کسی را که مردم را به بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بافزاید! گفتم: که من این را از کجا آرم؟

(۶) – در ششم جمادی الَاخر ۴۳۷ از جوزجانان عزم ) « گفت: جوینده یابنده باشد! و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت سفر مکه کرد و به مرو رفت و در شعبان همان سال به نشابور رفت و از طریق سمنان، ری، قزوین، آذربایجان، آسیای صغیر، شام، فلسطین، به مکه رفت و از طریق شام به مصر آمد و چندی در قاهره ماند و از آنجا سه بار بزیارت مکه رفت و در آخرین سفر حج به سال ۴۴۲ از طریق طایف و یمن و لحساء به بصره رسید به سال ۴۴۳ و از راه ارخجان به اصفهان آمد به سال ۴۴۴ و در جمادی الاَخر همان سال به بلخ بازگشت رجوع به تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج ۲ شود

( ۷) – حکیم در اشعار خود بدین در خفا زیستن ها و متواری بودن ها اشاراتی دارد از جمله: چو روز دزد ره ما گرفت اگر به سفر به جز به شب نرویم ای پسر سزاواریم ازین بسان ستاره به روز پنهانیم ز چشم خلق و به شب رهرویم و بیداریم و گر به شخص ز جاهل نهان شدیم، به علم چو آفتاب سوی عاقلان پدیداریم و نیز در این بیت: معروف ناپدید سُها بود بر فلک من بر زمین کنون به مثال سُها شدم و این بیت: ای به خراسان در سیمرغ وار نام تو پیدا و تن تو نهان و بسیاری ابیات دیگر

( ۸) – احتمال دارد وی به مناسبت آنکه امیران گرگان و طبرستان را شیعی مذهب دیده است روی به مازندران آورده باشد

( ۹) – و نیز این ابیات: گرچه مرا اصل خراسانیَست ازپس پیری و مهی و سری دوستی عترت و خانه ی رسول کرد مرا یُمْگی و مازندری

( ۱۰ ) – دولتشاه در تذکره الشعراء از سفر حکیم به مازندران ذکر کرده و محل اقامت او را رستمدار گیلان نوشته است اما در تذکره های دیگر اشارتی بدین مسافرت نیست، تنها در کتاب بیان بسیار کس از اهل طبرستان از راه برفته و آن مذهب » : الادیان مؤلف درباب مذهب ناصریه که منسوب به ناصرخسرو است گوید و این اشاره می تواند مؤید بودنِ حکیم ناصرخسرو در مازندران باشد

( ۱۱ ) – هم او گوید: پانزده سال برآمد که به یُمْگانم « بگرفته چون و از بهر چه؟ زیرا که به زندانم مؤلفان جامع التواریخ و دبستان المذاهب اقامت ناصرخسرو را در یُمْگان بالغ بر بیست سال نوشته اند

( ۱۲ ) – صاحب کتاب بیان الادیان که خود از معاصران ناصرخسرو است و کتابش به سال ۴۸۵ یعنی چهارسال پس از به یُمْگان مقام داشت و آن خلق را از راه ببرد و آن طریقت او » درگذشت ناصر تألیف شده است بدین نکته اشارتی دارد و گوید از عداوت باجهت و بی جهت خاص و عام « من دگرم یا دگر شده ست جهانم »

(۱۳ ) – وی در قصیدتی به مطلع ) « آنجا برخاست نسبت به خویشتن شکوه ها دارد: ای عجبی خلق را چه بود که اکنون سخت بترسند می ز نام و نشانم هیچ جوان را به قهر پیر نکردم پس به چه دشمن شدند پیر و جوانم خطبه نجستم به کاشغر و به بغداد بد به چه گوید همی خلیفه و خانَم؟ و در قصیدتی دیگر:

گویدْت فلان کز چنین سخن ها مانده ست فلانِ فلان به یمگان منگر به سخن های او از ایراک ترکانْش براندند از خراسان نه میر خراسان پسندد او را نه شاه سجستان نه میر ختلان گر مذهب او حق و راست بودی در بلخ بدی به اتفاق اعیان

( ۱۴ ) – هم او راست: – ( نام نهی اهل علم و حکمت را رافضی و قرمطیخ و معتزلی رافضیم سوی تو و تو سوی من ناصبئی، نیست جای تنگدلی

( ۱۵)- حکیم در چند قصیده بدین موضوع اشاراتی دارد از جمله: ای آنکه همی به لعنت من آواز بر آسمان رسانی و در قصیدتی دیگر: اینم کند به خطبه درون نفرین وآنم به نامه فریه کند سفته و در جای دیگر : بر حب آل احمد شاید گر لعنت همی کنند ملاعینم

(۱۶ ) – ناصرخسرو شکوه های فراوانی از دشمنی خراسانیان و مخصوصاً اهالی بلخ دارد، از آن جمله: در بلخ ایمنند ز هر شری می ) خوار و دزد و لوطی و زنباره ور دوستار آل رسولی تو از خانمان کنندت آواره آزاد و بنده و پسر و دختر پیر و جوان و طفل به گهواره بر دوستیخ عترت پیغمبر کردندمان نشانهء بیغاره

( ۱۷ ) – پیرامون عداوت تعصب آمیزی که عوام خراسان و بلاد دیگر نسبت به ناصرخسرو داشتند داستانهای مجعول فراوانی در کتابها و افواه است، از جمله، در مقدمهء نسخه ای خطی از اشعار ناصرخسرو به چنان شنودم که وقتی به قزوین رسید به در دکان پینه دوزی رفت و بنشست که پاافزار را اصلاحی » : نقل قول از وی آمده است کند، ناگاه در بازار قزوین غوغا برخاست پینه دوز از دکان برخاست و در میان آن غوغا افتاد، چون بازگشت لقمه ای گوشت بر سر درفش داشت ناصر پرسید کی: این چیست و این غلبه چه بود؟ گفت: شخصی شعر ناصرخسرو خوانده بود او را پاره پاره کردند از تاریخ ادبیات ) «! این لقمه از گوشت اوست! ناصر پای افزار رها کرد و گفت: در شهری که شعر ناصر باشد من نباشم و برفت ایران براون ج ۲ حاشیهء ص ۳۲۸ ) برای اطلاع بیشتر ازین افسانه ها رجوع به جلد دوم تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ۳۳۰ شود

( ۱۸ ) – در دیوان ناصر اشارات فراوانی به کهولت و پیری و فرسودگی اوست، از آن – ترجمهء فتح الله مجتبائی صص ۳۲۶ جمله این ابیات: دریغا جوانی که از وی نبینم به جز موی چون شیر و چون قیر دفتر و: این چنبر گردنده بدین گوی مدور چون سرو سهی قد مرا کرد چو چنبر آمد به رخم تیرگی و نور برون تاخت تازنده شب تیره پسِ روز منور و: قدخم چون تیر بود چفته کمان کرد تیر مرا تیر و دی به رنج و تحامل و: پیریخ و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز زین بیشتر نساخت کسی مرد را ز عام و: ای برادر گر ببینی مر مرا باورت ناید که من آن ناصرم شیر غران بودم اکنون روبهم سرو بستان بودم اکنون چنبرم آن سیه مغفر که بر سر داشتم دست شصتم سال بربود از سرم

( ۱۹ ) – در این بیت اشارتی به ۶۲ سال عمر خود دارد: شصت و دو سال است که کوبد همی روز و شبان در فلکی هاونم و در قصیدت دیگری هم: گر برآیم ز بن چاه چه با کست که من شصت و دو سال برآمد که در این ژرف گوم و در این بیت به بیش از شصت سال عمر کردن خود اشارت میکند: مر مرا پرسی ازین زن که مرا با او شصت یا بیش گذشته ست دی و بهمن و در قصیدهء دیگری: به آب پند باید شست دل را چو سالت برگذشت از شصت و از اند

( ۲۰ ) – از آن جمله است این ابیات: ز پیری برنجست هر کس به جز من که از وی رسیدم به آل پیمبر و: به جوانی چو مرا بازنشد چشم خرد شاید ار هرگز بر روز جوانی ننوم

( ۲۱ ) – اسماعیلیان به هفت درجه مراتب قائلند و این درجات به ترتیب از پائین به بالا عبارتند از: -۱ مستجیب ۲- مأذون ۳-داعی ۴- حجت ۵- امام ۶- اساس ۷- ناطق، منظور از ناطق در اصطلاح ایشان شش پیغمبر اولوالعزم است و قائم که محمد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر باشد و مراد از اساس وصی هرکدام از ناطق های هفتگانه است و امام زمان ناصرخسرو هم خلیفهء فاطمی مصر بوده است

( ۲۲ ) – آقای تقی زاده به دلیل همین اشاراتی که در اشعار حکیم است مینویسد: اسم

(۲۳ ) – آقای تقی زاده در مورد این رساله آرد: همچنین صحت ) « زادالمسافرین » است و نه « زادالمسافر » اصلی کتاب به ظن قوی رساله الندامه الی » منسوب به خود ناصرخسرو که نظر به روایات اصلًا به عربی نوشته و به « سرگذشت شخصی » وجود رسالهء موسوم گردانیده کاملًا ضعیف و مشکوک و بلکه قسمت بزرگی از آن که پر از افسانه های جن و طلسم و تسخیرات و یا « زادالقیامه خلط اشخاص و ازمنه و مملو از تناقضات تاریخی است قطعی البطلان است، لکن این ترجمهء حال و سیرت شخصی که منسوب به خود ناصر است و بنا بر همان روایات مجعول وی خود در اواخر حیات خود نوشته اگرچه به شکل حالیهء آن مجعول است ولی ممکن است و بلکه محتمل که دارای مطالبی صحیح در احوال ناصر مأخوذ از روایات قدیم تر و صحیح تر باشد

( ۲۴ ) – ن ل: ( برپایی (دیوان چ دانشگاه ص ۱۴۳٫

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *