ابحاث قرآنى‏ پرسش وپاسخ از علامه طباطبایی به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

ابحاث قرآنى‏

[در تفسير آيه عبس و تولّى أن جاءه الأعمى‏]

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

‏ علّامه: حضرت رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انس و علاقه شديدى بقرآن كريم داشتند؛ به ‏طورى ‏كه عادت آن حضرت چنين بود كه اگر كسى يك آيه از قرآن مجيد در نزد آن حضرت مى‏خواند، حضرت آيه بعد را بدنبال آن مى ‏خواندند؛ و از طرفى آن حضرت مركز رحمت و مودّت بودند.

يك نفر از افرادى كه مهدور الدّم بود يعنى بواسطه تخطّى و جنايتى كه نموده بود و حضرت حكم قتلش را صادر مى‏ كردند؛ بحضرت امير المؤمنين عليه السّلام متوسّل شد، و عرض كرد: يا علىّ چكنم تا حضرت رسول الله مرا عفو كنند!؟

امير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: به خدمت آن حضرت مشرّف شو! و اين آيه را تلاوت كن:

تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ.

آن مرد چنين كرد؛ و حضرت رسول فورا بدون تأمّل آيه بعد را قرائت كردند:

لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.

و اين آيه به منزله حكم عفو درباره آن شخص قرار گرفت.[1]

تلميذ: درباره فاعل فعل عبس و تولّى أن جاءه الأعمى در بعضى از تفاسير سنّى ‏ها وارد است كه مراد، رسول الله است؛ و خطاب‏ «وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى- أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى‏ أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى- وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى- وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى‏- وَ هُوَ يَخْشى‏- فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»[2] راجع به آن حضرت بوده؛ و چون بعنوان‏ مؤاخذه است معلوم مى‏شود كه آن گرفتگى چهره و روى گردانيدن از آن حضرت صادر شده است.

علّامه: چنين نيست؛ زيرا:أوّلا نظير اين گونه خطاب‏ها در قرآن كريم بسيار است كه عنوان مؤاخذه و خطاب متوجّه به رسول الله است درحالى‏كه مسلّما فاعل آن فعل مورد مؤاخذه، آن حضرت نبوده‏اند.

مانند آيه 67 از سوره أنعام: وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ‏ (و چون به بينى كسانى را كه در آيات ما خوض مى‏كنند و به بحث و انتقاد و استهزاء مى‏پردازند؛ از آنها اعراض كن و با آنها، همنشين مشو؛ بجهت آنكه از اين بحث و انتقاد دست بدارند و در مطلب ديگرى خوض كنند و به بحث و انتقاد اشتغال يابند؛ و اگر شيطان تو را به فراموشى انداخت و با آنان همنشين شدى و به بحث و گفتگو پرداختند؛ بمجرّد آنكه متنبّه شدى و متذكّر گرديدى؛ ديگر بعد از اين تذكّر با گروه ستم‏پيشگان منشين).

زيرا اگر اين آيه را با آيه 139 از سوره نساء: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً.

(و بدرستى كه حقّا در كتاب خدا براى شما چنين حكمى فرودآمد كه اگر شنيديد كه جماعتى نشسته‏اند و بآيات الهيّه كفران مى‏شود و مورد استهزاء و مسخره قرار مى‏گيرد؛ پس با آنان منشينيد؛ تا آنكه در مطلب ديگرى خوض و گفتگو كنند! و بدرستى كه حقّا خداوند تمام منافقان و كافران را در جهنّم گرد مى‏ آورد) تطبيق و مقايسه كنيم به خوبى روشن است كه آيه دوّم ناظر به آيه اوّل است و در آن صريحا بيان دارد كه سابقا در كتاب خدا چنين حكمى نازل شده است.

و چون در آيه دوّم خطاب به مؤمنين است معلوم مى‏شود كه در آيه اوّل هم كه آيه دوم نزولش را بيان مى‏كند و دلالت بر نزول چنين حكمى دارد، خطاب به مؤمنين است، گرچه در ظاهر لحن سخن، خطاب را برسول اكرم متوجّه ساخته و با صيغه مخاطب مفرد بيان كرده است.

و علّت اينكه خداوند حكم را براى مؤمنين و افراد مردم مى‏آورد و در ظاهر خطاب را متوجّه رسول الله مى‏كند نيز روشن است؛ چون آن حضرت مأمور تبليغ جميع امّت بوده‏اند و از دريچه نفس آن حضرت مردم مورد تكليف قرار مى‏گرفته‏اند فلذا تحمّل اين خطاب‏ها و تكليف‏ها بر رسول الله است.

و اين معنى در عرف و محاورات اهل لسان و در بلاغت و فصاحت ادبيّات شايع و ذايع است كه سلطان در نحوه خطاب‏ها در بسيارى از موارد، وزير را مورد خطاب قرار مى‏دهد؛ درحالى‏كه جميع انحاء تكاليف مورد خطاب متعلّق به رعيّت است.

در آيه 44 از سوره 16 نمل داريم:وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ‏ (و ما ذكر و قرآن را بسوى تو فروفرستاديم تا اينكه براى مردم روشن و آشكارى‏سازى آنچه را بسوى ايشان فرودآمده است؛ و اميد است كه ايشان تفكّر كنند!) در اين آيه به خوبى معلوم است كه احكام و تكاليف حقّا بسوى خود مردم نازل مى‏شود؛ و رسول الله دريچه و واسطه براى القاء اين احكام و خطاب‏ها به مردم هستند.

و امّا آن ‏كسى ‏كه بآيات خدا كفر مى ‏ورزيده و استهزاء مى ‏نموده است و ليد بن مغيرة مى‏باشد كه خداوند داستان او را در سوره المدّثر بيان مى‏فرمايد:ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً وَ بَنِينَ شُهُوداً وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلَّا إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ سَأُصْلِيهِ سَقَرَ وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ.

(آيات 11 تا 30 از سوره 74 المدّثّر) (واگذار مرا با آنكه من او را تنها خلق كردم؛ و براى او مال فراوان و گسترده‏اى قرار دادم؛ و فرزندانى كه همه حاضر و پشت و پناه او شمرده مى‏شدند؛ و از هر جهت اسباب و وسائل بزرگى را براى او آماده كردم.

و بااين‏حال او طمع زيادتى داشت؛ نه؛ چنين نيست! كه ديگر زياد كنم؛ چون او بآيات ما دشمن بود؛ من او را بشدّت مى‏گيرم و از عقبات و كريوه‏هاى صعب العبور بالا مى‏برم!

او در آيات ما فكر كرد؛ و بر اين اساس تقدير نمود؛ و در معانى و نظم قرآن؛ و تقديم تأخير؛ براى استنتاج مطلوب خود سنجش و اندازه‏گيرى كرد؛ سپس كشته باد وليد چگونه سنجش كرد؟ و سپس كشته باد وليد چگونه سنجش كرد؟ و براى رضاى خاطر معاندين و هم‏قطارانش، نظر كرد؛ و سپس روى خود را در هم فشرده و بحالت عبوس و گرفتگى روى در هم كشيد؛ و پس از آن پشت نموده و ادبار كرد؛ و گفت: اين قرآن نيست مگر يك سحر انتخاب‏شده و قوىّ پايه؛ اين قرآن نيست مگر كلام آدمى.

من او را در ميان سقر آتش مى‏زنم؛ اى رسول ما! مى‏دانى سقر چيست؟! آتشى است كه دست ردّ بر سينه كسى نمى‏نهد؛ و همه را در كام خود فرومى‏برد؛ و چيزى را باقى نمى‏گذارد و رها نمى‏كند. پوست بدن را سياه و سوخته مى‏كند؛ و بر آن آتش دوزخ نوزده فرشته عذاب مأموريّت پاسدارى و محافظت دارند.

آرى وليد[3] اين گونه كلمات كفريّات را گفت و قرآن را سحر قوىّ خواند.

وليد و أبو جهل و رفقايشان بدورهم مى‏نشستند؛ و قرآن را بباد مسخره مى‏گرفتند.

چون آيه عليها تسعة عشر نازل شد؛ ابو جهل از روى تمسخر به طائفه قريش گفت:

مادرهايتان به عزايتان بنشينند! من شنيده ‏ام ابن أبى كبشة (منظور رسول الله است) مى‏گويد: پاسداران و موكّلان بر جهنّم نوزده نفرند؛ و شما جماعتى هستيد! آيا ده نفر ده نفر از شما نمى‏توانند مجتمعا بر پاسداران دوزخ حمله كنند؛ و بر هريك از خزنه جهنّم هجوم آورند؛ و او را با شدّت بگيرند؛ و اين جهنّمى را كه محمّد مى‏گويد؛ از اين نوزده پاسبان آسوده كنند؟! أبو الأسد بن اسيد بن كلده جمحىّ گفت: چون من مردى شجاع هستم و پهلوانى شايسته‏ام من به تنهائى از عهده هفده تن از آنها برمى‏آيم و شما نيز از شر آن دو تن ديگر مرا كفايت كنيد! در سوره انعام و سوره نساء كفر و استهزاء و خوض در آيات را كه از وليد و يارانش سر زده بود بازگو مى‏كند؛ و بمؤمنين مى‏گويد: با چنين مردم فاسقى منشينيد! و به كفريّات آنان گوش فرا ندهيد!

در سوره انعام بصورت خطاب به رسول الله اين حكم آمد؛ و معلوم است كه مراد مسلمين بوده‏اند.

و در سوره نساء بصورت خطاب به مسلمين آمده؛ و يادآورى حكم واردشده در سوره انعام را مى‏نمايد؛ و معلوم است كه سوره نساء بعد از سوره انعام نازل شده است؛ و خطاب واحد به مسلمين را در سوره انعام، بصورت خطاب به رسول خدا؛ و در سوره نساء بصورت خطاب بجميع مسلمانان بيان مى‏فرمايد.

ثانيا در چند آيه بعد خداوند مى‏فرمايد: قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ مِنْ أَيِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ‏.

(كشته باد اين انسان كه تا اين درجه كفر و عناد مى‏ورزد؛ خداوند او را از چه چيز آفريده است؟ خداوند او را از نطفه آفريده است و سپس او را صورت‏بندى و تقدير نموده است؛ و پس از آن راه را بر او آسان كرد و سپس او را بميرانيد و به خاك قبر سپرد؛ و پس از آن هر وقت خدا بخواهد او را برمى‏انگيزد؛ چنين نيست كه مردم كافر گمان مى‏كنند كه بدون بجاى آوردن اوامر الهيّه كار انسان انجام مى‏يابد) و تمام مفسّرين شيعه و سنّى اتّفاق دارند كه ظاهر اين نفرين از خدا راجع بهمان كسى است كه چهره خود را درهم كشيده و روى گردانيد؛ يعنى در ظاهر سياق عبارت آيه همان فاعل عبس و تولّى است كه كفران نموده و هيچ‏گاه امر خدا را اطاعت نكرده است.

و اين نحو از خطاب ابدا راجع برسول الله نيست؛ و از مطالعه خطابات قرآنيّه نسبت به رسول خدا اين حقيقت مكشوف است؛ و لذا همان مفسّرين سنّى مذهب كه فاعل عبس و تولّى را رسول الله گرفته‏اند، در اينجا مجبور شده‏اند رفع يد از اين ظهور نموده، و چنين ادّعا كنند كه اين فقرات راجع به آن حضرت نيست؛ و در موقع ديگر نازل شده؛ و سپس اين دو جزو از سوره بهم پيوسته است.

و معلوم است كه چنين ادعائى جز ساقط كردن قرآن را از درجه بلاغت چيز ديگرى نيست؛ و اين ناشى از ارجاع ضمير عبس و تولّى به رسول الله است.

ثالثا همه اتّفاق دارند از شيعه و سنّى بر آنكه سوره نون و القلم كه از سور عتائق است‏[4] با بقيّه عتائق همه در مكّه نازل شده است؛ و بالخصوص سوره نون و القلم بعد ازسوره علق و سوره المدّثّر و سوره المزّمّل نازل شده؛ و در ابتداى بعثت رسول الله بوده است.

و خداوند در اين سوره به آيه‏ وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ‏ (1) (و بدرستى كه حقّا تو از اخلاق عظيمى برخوردار هستى) آن حضرت را مى‏ستايد؛ و به جهانيان معرّفى مى‏كند.

اين اخلاق آن حضرت در ابتداى بعثت بوده است؛ چگونه متصوّر است كه پس از بعثت و گذشتن زمانى كه بحسب طبيعت و عادت بايد اخلاق عالى‏تر گردد؛ از آن حضرت چنين عملى سرزند؟ و به مجرّد ديدن شخص نابيناى مؤمن و متّقى كه ابن امّ مكتوم بوده است، حضرت به ملاحظه تمايل سران قريش باسلام، و جلب قلوب مترفين و مستكبرين از عرب، روى ترش نموده و چهره خود را متغيّر سازند؛ و روى خود را بگردانند.

ما چنين اخلاقى را نه تنها در پيامبر اسلام، بلكه در ساير أنبياء و اولياى خدا، و بلكه در ساير طبقات مؤمنين متّقى و متعهّد و مراقب سراغ نداريم.

و من چنين مى‏دانم كه فاعل عبس و تولّى عثمان بن عفّان بوده است كه در اثر آمدن ابن امّ مكتوم نابينا به نزد رسول الله متغيّر شد و چهره گردانيد؛ و روايات هم شاهد اين معنى است؛ چه در آنها وارد است كه كان رجلا من بنى اميّة؛ تمام شد كلام علّامه تلميذ: در كتاب صلاة جواهر در باب استحباب قراءة السورة بعد الحمد فى النّوافل فرمايد: روى الكلينى بسنده إلى سعد الإسكاف أنّه قال قال رسول الله صلّى اللّه عليه و آله:

أعطيت السّور الطّوال مكان التّوراة، و السّنن مكان الإنجيل، و المثانى مكان الزّبور؛ و فضّلت بالمفصّل ثمان و ستّين سورة؛ و هو مهيمن على سائر الكتب.

(بمن سوره‏هاى بزرگ بجاى كتاب تورات داده شده است؛ و سوره‏هاى سنن بجاى انجيل؛ و مثانى بجاى زبور؛ و من تفضيل داده شدم بر آنها به سوره‏هاى مفصّل كه شصت و هشت سوره است)

 

 

 

[مراد از سوره‏هاى طوال و مئين و مفصّل در قرآن كريم‏]

مراد در اين روايت از سوره‏هاى طوال، و سنن، و مثانى و مفصّل چيست؟

علّامه: مراد از سور طوال هفت سوره بزرگ از اوّل قرآن بوده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنها را طوال ناميد؛ و عبارتند از بقرة، آل عمران، نساء، مائدة، أنعام، أعراف، و يونس و ليكن عثمان در وقت جمع‏آورى قرآن سوره أنفال و توبه را برسوره يونس مقدّم داشت؛ چون عثمان سوره توبه را كه بسم الله الرحمن الرحيم ندارد سوره مستقل نمى‏داند و آن را از متمّمات سوره انفال مى‏داند؛ و بنابراين اين دو سوره كه در نزد او يك سوره بودند، از سوره‏هاى طوال محسوب مى‏شده است.

ولى چون به عثمان اعتراض كردند كه رسول الله سوره يونس را بعد از سوره اعراف قرار دادند؛ و او را جزء طوال شمرده‏اند، عثمان جوابى نداشت كه بگويد؛ و گفت: من از اين قرار داد رسول خدا مطّلع نبودم.

 

 

[مراد از متشابه و مثانى در قرآن كريم‏]

و أمّا سنن كه در اين روايت آمده من جائى نديده‏ام؛ و آنچه در بعضى از روايات آمده است مئين است يعنى سوره‏هائى كه در حدود صد آيه هستند؛ و شايد هم سنن در اين روايت همان مئين بوده و به‏وسيله كتابت تحريف‏[5] شده است.

و مشهور آنست كه قرآن را به سه قسمت تقسيم مى‏كنند سور طوال سور مئين سور مفصّلات غاية الامر از سوره نبأ (عمّ يتساءلون) تا آخر قرآن را هم سور قصار مى‏گويند.

و أمّا مثانى من به ياد ندارم كه بر بعضى از سور قرآن اطلاق شده باشد؛ زيرا ثنى يثنى يعنى خم شدن و برگشتن؛ و چون بسيارى از آيات قرآن ناظر بر بعضى از آيات ديگر است، گويا مثل اينكه اين آيات دو مرتبه ذكر شده است: يكى معناى خود آيه؛ و يكى نظرى كه به آيه ديگر دارد؛ و آن آيه قبل نيز دو مرتبه ذكر شده است: يكى خود آيه؛ و يكى اين آيه ديگر كه راجع به آنست؛ و معناى آن را در خود بازگو مى‏كند.

و چون تمام آيات قرآن ناظر بر يكديگر است؛ و هر آيه‏اى، معناى آيه ديگرى را متضمّن است؛ بنابراين تمام قرآن را مى‏توان مثانى‏[6] گفت.

چنانچه در آيه 22 از سوره 39 زمر وارد است كه:

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ، وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ.

(خداوند قرآن را كه بهترين حديث و گفتار است بصورت كتابى فروفرستاد كه آياتش هريك با ديگرى مشابهت دارد؛ و آيات مكرّره دارد كه بواسطه آن پوست بر بدن كسانى كه از خدا ترس و خشيت دارند به لرزه در ميايد؛ و پس از آن پوست‏هاى بدن و دل‏هاى آنان بذكر خدا آرام مى‏گيرد و نرم و ملايم مى‏گردد.

اينست همان هدايت خدا كه هركس را كه بخواهد به آن رهبرى مى‏كند؛ و كسى را كه گمراه كند ديگر از براى او هيچ رهبرى نخواهد بود).

در اين آيه مباركه بتمام كتاب منزّل و أحسن الحديث كه قرآنست مثانى اطلاق شده است.

و امّا متشابه كه در اين آيه ذكر شده است به معناى يشبه بعضه بعضا يعنى تمام اين كتاب از يك سنخ بوده؛ و تمام آن باتمام آن شباهت دارد.

و اين معنى غير از متشابهى است كه در قبال محكم آمده است در آيه مباركه وارده در سوره 3 آل عمران:هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ.

(اوست آن‏ كسى ‏كه بسوى تو كتاب را فروفرستاد بعضى از آن آيات محكم هستند كه آنها اساس قرآن مى‏باشند و بعضى ديگر متشابه مى‏باشند) زيرا محكم آنست كه معنايش واضح و روشن است؛ و متشابه آنست كه چنين نيست و احتياج به تأويل و تفسير دارد.

تلميذ: حروفات مقطّعه كه در اوائل بعضى از سوره‏ها آمده است مانند الم و حم و غيرها آيا تا بحال معناى واقعىّ آن معلوم شده است؛ به‏طورى‏ كه بطور اطمينان انسان بتواند آنها را معنى تفسير كند؟!

علّامه: اجمالا مى‏توان گفت كه اين حروف يك نوع ارتباط خاصّى با مطالب وارده در آن سوره دارد؛ و بنابراين سوره‏هائى كه در حروف مقطّعه اوائل آنها مشتركند از يك سنخ از مطالب بحث و بيان دارند: سوره‏هاى الف و لام و ميم (الم) در قرآن كريم در شش مورد است:

1- سورة 2 بقره: الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ‏.

2- سورة 3 آل عمران: الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ‏.

3- سورة 29 عنكبوت: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ‏.

4- سورة 30 روم: الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ‏.

5- سورة 31 لقمان: الم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ‏.

6- سورة 32 سجده: الم تَنْزِيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ‏.

در اين شش سوره مباركه همان‏طوركه ملاحظه مى‏شود سوره‏هاى آل عمران و بقره پشت سر هم قرار دارند؛ و چهار سوره عنكبوت و روم و لقمان و سجده نيز بترتيب در پشت سر هم قرار گرفته‏اند.

و سوره‏هاى حا ميم (حم) دار كه آنها را حواميم گويند، هفت سوره است:

1- سورة 40 مؤمن: حم تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ‏ اين سوره را غافر نيز گويند.

2- سورة 41 سجده: حم تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ و اين سوره را سوره فصّلت نيز گويند.

3- سورة 42 شورى: حم عسق كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ‏.

4- سورة 43 زخرف: حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ‏.

5- سورة 44 دخان: حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ‏.

6- سورة 45 جاثيه: حم تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ‏.

7- سورة 46 أحقاف: حم تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ‏.

تمام سوره‏هائى كه حم دارند يك سنخ هستند و داراى مضمون و مطلب واحدى هستند و در قرآن كريم پشت سر هم قرار گرفته‏اند.

همچنان‏كه سوره‏هاى الم همه يك سنخ بوده و داراى مضمون و مطلب واحدى هستند و سوره‏هاى مسبّحات كه با يسبّح و سبّح شروع مى‏شود پنج عدد است: سوره حديد، حشر، صفّ، جمعة و تغابن؛ و سوره أعلى كه با سبّح بفعل امر شروع مى‏شود جزء مسبحات نيست گرچه در روايتى وارد شده است؛ و ليكن در روايت معتبره مسبحات را همان پنج سوره تعيين كرده است.

و در روايت است كه رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين پنج سوره را هر شب قبل از خواب مى‏خواندند.

و از سبب قرائت اين سوره‏ها از آن حضرت سؤال كردند؛ حضرت در جواب فرمودند: در هريك از اين سوره‏ها آيه ‏ايست كه به منزله هزار آيه از قرآنست.

و در روايت وارد شده است كه هركس مسبّحات را شب قبل از خواب بخواند، نمى‏ميرد مگر آنكه حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را قبل از مردن مى‏بيند؛ و آن حضرت محلّ و مقام وى را در بهشت به او نشان مى‏دهند.

تلميذ: اين مسئله بسيار عجيب است كه رسول الله با آنكه خطّ نداشتند و آيات را خود نمى‏نوشتند اين سوره‏ها و ساير سوره‏ها را بعد از نزول بدون يك كلمه يا يك حرف كم‏وبيش مى‏خواندند.

معلوم است كه بمجرّد آنكه وحى نازل مى‏شد، حضرت كتّاب وحى را مى‏خواستند؛ و به آنها بازگو نموده، و آنها مى‏نوشتند؛ و در تمام مدّت عمر آن حضرت ديده نشد كه قلمى بدست گيرند و چيزى بنويسند.

اصولا آيا مى‏توان اين را شدّت قوّه حافظه ناميد؟آيا در تمام دوران بشريّت چنين امرى نظيرش ديده شده است؟ آيا سخنگو و خطيبى گرچه ماهرترين و پرحافظه ‏ترين خطباى جهان باشد، بدون ضبط سخنان خود به نوشتن، و يا به آلت ضبط صوت، توانسته است فقط دو دقيقه عين عبارات انشاء شده خدو را در هنگام خطابه و سخن گفتن، بعدا بدون يك حرف پس و پيش يا كم و زياد بازگو كند؟ اين خود يك معجزه بسيار عجيب و غريب و آشكارى است.

علّامه: آرى مطلب همين‏طور است كه مى‏ گوئيد! رسول اللّه آيات قرآن را بدون يك حرف پس و پيش، و يا كم و زياد مى‏خواندند؛ و حتّى چه بسا مردم قرآن را كه از حفظ مى‏كردند، در نزد رسول الله تصحيح مى‏نمودند.

و از قرآن گذشته آن حضرت عين عباراتى را كه سالها قبل فرموده بودند، در موضع حاجت بازگو مى‏كردند كأنّه اين عبارت را در همين ساعت فرموده‏اند.

در هنگام رحلت آن حضرت كه حضرت فاطمه سلام الله عليها بسيار ناراحت بود؛ و گريه مى‏كرد؛ و وا سوأتاه مى‏گفت و وا سوأة أبى مى‏گفت كه بقول ما فارسى زبانان واويلايش بلند بود؛ حضرت به او فرمودند: اى فاطمه اين‏طور سخن مگو! همان كلمات را بگو كه من در مرگ ابراهيم فرزندم گفتم: القلب يحزن؛ و العين تدمع و لا نقول إلّا حقّا و إنّا بك يا إبراهيم لمحزونون.

(دل غصّه‏دار است؛ و چشم اشكبار؛ و ما سخنى غير از حقّ نمى‏گوئيم؛ و اى ابراهيم ما درباره تو اندوهناك هستيم) ببينيد: پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حال سكرات موت كه مرض از هر جانب بر او غالب شده و حال عادى آن حضرت را تبديل به سنگينى و انقلاب نموده است؛ در آن حال شديد، عين عباراتى كه سالها قبل در مرگ ابراهيم فرموده، بازگو مى‏كند؛ اين عجيب معجزه‏اى است.

آرى اين احاطه بر ملكوت است و سيطره بر عالم معنى و ربطى به قوّه حافظه مادّيه ندارد؛ يعنى قوّه حافظه‏اى كه در بدن و ببدن تعلّق دارد؛ گرچه اصل قوّه حافظه مجرّد است.

تلميذ: چقدر تفاوت است بين اين كلام شما كه حتّى يك جمله عادى رسول الله را در حال شدّت مرض مرگ دقيقا بررسى نموده و حكايتش را از متن واقع مبيّن ساخته‏ايد؛ و بين قول عمر كه گفت: قد غلبه الوجع إنّ الرّجل ليهجر.

(درد بر اين مرد غالب شده است و بنابراين اين مرد هذيان مى‏گويد)

علّامه: سوره‏هاى مبدوّ به ألف لام را (آلر) در قرآن شش عدد است:

1- سوره 10 يونس: الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ.

2- سوره 11 هود: الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ.

3- سوره 12 يوسف: الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ.

4- سوره 13 رعد: المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ.

5- سوره 14 ابراهيم: الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى‏ صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ.

6- سوره 15 حجر: الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ‏.

اين شش سوره نيز پشت سر هم قرار گرفته و همگى داراى لحن مخصوص و لهجه مشخّص هستند.

و سوره‏هاى مبدوّ به طا سين (طس) سه سوره است:

1- سوره 26 شعراء: طسم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ.

2- سوره 27 نمل: طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ.

3- سوره 28 قصص: طسم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ.

اين سوره‏ها نيز داراى لهجه مخصوص هستند؛ و پشت سر هم قرار دارند.

و سوره 7 اعراف مبدوّ به ألف لام ميم صاد (المص) است و داراى لحن و لهجه سوره‏هاى الف لام ميم دار؛ و لحن و لهجه سوره صاد (ص) است. و بنابراين داراى هر دو مشخصات است.

زيرا همان‏طوركه گفتيم حروف مقطّعه در اوائل سور قرآن بطور اجمال و رمز اشاره بتمام مطالب وارده در آن سوره را دارد؛ پس از جهت آنكه الم دارد با سوره‏هاى الم دار مشترك و لحن و لهجه آن را دارد؛ و از جهت آنكه ص دارد، لحن و لهجه سوره ص را دارد.

و سوره 19 مريم مبدوّ به كاف ها يا عين صاد (كهيعص) است؛ و يك سبك و لهجه مخصوص دارد.

و سوره 50 ق شكل خاصّى دارد كه آن شكل و لهجه در تمام قرآن مشخّص است.

و همچنين سوره طاها (طه) و ياسين (يس) گرچه بسيارى طه را حرف واحد گرفته ‏اند؛ و از اسامى رسول الله شمرده ‏اند؛ و همچنين در يس گفته ‏اند كه يك كلمه و از اسامى رسول الله است و شاهد بر اين آيه 130 از سوره 37 صافّات است كه در آنجا چنين است:

و سلام على إل‏ياسين كه ال مخفّف أل است؛ و در قرائت شاذه نيز همين آيه، آل ياسين قرائت شده است.

پس ممكنست گفته شود كه در سوره يس يا حرف ندا و سين از اسامى رسول الله بوده باشد؛ كما اينكه ممكنست گفته شود كه مانند ساير حروف مقطّعه قرآن، ى و س دو حرف بوده و اشاره و رمزى بمطالب مطويّه در اين سوره بوده باشد؛ و منافات ندارد كه اين اشاره و رمز نيز با رسول الله يك نوع اسم و يا علامتى بوده باشد؛ كما اينكه در سوره طه (طه ه) دو حرف بوده؛ و علاوه بر اشاره به محتواى سوره، يك نوع اسم و علامتى براى رسول الله باشد.

و سوره 42 شورى كه مبدوّ به حا ميم عين سين قاف (حمعسق) مى‏شود از مزايا و لهجه حواميم داراست؛ و از لهجه سوره مريم كه در مقطّعات آن عين آمده است؛ و از لهجه سوره يس كه در آن سين آمده است؛ و از لهجه سوره ق نيز برخوردار باشد.

و بطور كلّى چون حروف مقطّعه اجمالا از محتواى تمام سوره خبر مى‏دهد؛ بايد با يك حساب و نظر دقيق اين سوره‏ها را مورد بررسى قرار داد؛ و از قياس سور هريك را با ديگرى و با ساير سور، اين مطالب را استنتاج نمود؛ گرچه اين بررسى بسيار مشكل و دقيق است: ولى نتائج مهمّه‏اى را در بر دارد.

از جمله اعجاز قرآن در اين لهجات مختلف؛ و ربط اين حروف با مطالب محتويه سوره‏هاى قرآن كريم است و الحمد لله ربّ العالمين.

تلميذ: مراد از أحقاف در اين آيه مباركه وارد در سوره 46 احقاف چيست؟:

وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ‏ (آيه 21) علّامه: قريه ‏هائى بوده است بين سرزمين عراق و بين سرزمين يمن كه در آنجا هود پيغمبر، مردم را كه قوم عام بودند دعوت كرد، و نپذيرفتند؛ و خداوند آنان را بافرستادن بادهاى سموم هلاك كرد و فعلا از آن سرزمين‏ها چيزى باقى نيست و همه از بين رفته‏اند.

تلميذ: در آيه آخر از سوره طلاق وارد است:اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً[7] مراد از اين فقره و من الأرض مثلهنّ چيست؟ و چگونه از زمين مانند آسمانها هفت عدد آفريده شده است؟

 

 

 

[در تفسير آيه خلق سبع سماوات و من الأرض مثلهنّ‏]

علّامه: در تفسير اينكه از زمين مثل هفت آسمان خداوند خلق فرموده است، دو قسم وارد شده است: اول آنكه همان‏طوركه آسمانها را خداوند هفت عدد آفريده است؛ زمين را نيز مانند آسمانها هفت عدد آفريده است؛ و بنابراين هفت آسمان و هفت زمين داريم.

دوّم آنكه خلق فرمود از زمين، موجودى را كه آن مانند هفت آسمان است؛ و آن انسان است و اين گونه تفسير ظاهرا به ابن عبّاس نسبت داده شده است.

و چون گفته‏اند كه در انسان سبع شداد با جميع قوايش موجود است؛ و همه در تحت تسخير انسان است بنابراين مى‏توان گفت كه انسانى كه داراى هفت آسمان است، و همه در وجود او منطوى است؛ از زمين آفريده شده است و اين تفسير قدرى بحسب ظاهر بعيد بنظر مى‏رسد؛ گرچه تعبير از انسان به «و من الارض» بعدى ندارد، چون اصل خلقت او از روئيده شدن از زمين است؛ و پس از روئيده شدن از زمين رشد پيدا مى‏كند و بمقام تجرّد روحى و نفسى مى‏رسد.

وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً (آيه 17 از سوره 71 نوح) (و خداوند شما را رويانيد از زمين رويانيدنى) و در هر حال همان تفسير اوّل بنظر اقرب است؛ و شواهدى از روايات و ادعيه نيز بر آن دلالت دارد.

تلميذ: در رساله معاد (الانسان بعد الدّنيا) مى‏فرمائيد كه در آيه مباركه:

يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ[8] در تفسير قمى از حضرت سجّاد عليه السّلام در اين فقره از گفتار خدا: يوم تبدّل الأرض غير الأرض چنين تفسير شده است كه: يعنى بأرض لم تكتسب عليها الذّنوب، بارزة ليس عليها جبال و لا نبات كما دحاها اوّل مرّة؛ و يعيد عرشه على الماء، كما كان أوّل مرّة، مستقلّا بعظمته و قدرته.[9] و پس از بيان اين مطلب در حاشيه مى‏فرمائيد: قوله مستقلا بعظمته و قدرته، تفسير لكون عرشه على الماء؛ و له شواهد من الكتاب تدلّ على أنّ الماء إشارة إلى منبع كلّ حيوة و قدرة إن تحيى نقوش الخلقة ظهرت الموجودات؛ و إذا انمحت عاد العرش على الماء[10] آيا مراد از ماء همان وجود منبسط است؟

علّامه: قرآنست؛ و بنحو جزم نمى‏توان چيزى گفت؛ بحسب ظاهر آيه، آنچه كه قوّت الهى است و عرش الهى است و حالا حكومت مى‏كند، و پيش مى‏رود؛ در آن‏روز هم بجاى همين موجودات امروزى كار خود را ماء كه همان قدرت و حيوة است انجام مى‏دهد؛ ولى آن حقيقت قدرت و حيوة بچه صورت است، ما نمى‏دانيم.

در هر حال سياق آيه اين را مى‏رساند كه يك واقعيّت وسيعى بوده كه بجاى عالم در وهله اوّل، آن تحت حكومت عرش خدا واقع بوده؛ و عرش خدا بر آن حكومت مى‏نموده است؛ و پس از آن، از آن واقعيّت وسيع اين نقوش پيدا شد؛ و سپس اين نقوش نيز محو مى‏شود و از بين مى‏رود؛ و عالم دوباره بهمان واقعيّت وسيع و بدون صور و نقوش برمى‏گردد.

آن حقيقت وسيع آيا نفس رحمانيّه است؛ يا فيض مقدّس و يا وجود منبسط و يا نور نبيّك يا جابر؟ احتمالات مختلفى است.

تلميذ: آيا احتمالات مختلفى است؛ يا عبارات مختلف و واقعيّتش يك امر واحد است؟

علّامه: براى ما احتمالات مختلف است؛ و براى گوينده عبارات.

گوينده مى‏داند چه خبر بوده است؟ ما بيچاره‏ايم؛ چه خبر داريم؟ از كتاب چه مى‏دانيم؟

 

 

 

[در تفسير آيه و ضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرّحمة]

تلميذ: در تفسير آيه شريفه:فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ.[11] در رساله معاد مى‏فرمائيد: اين حجاب و ديوار چيز واحدى است، كه داراى ظاهر و باطنى است غاية الامر رحمت خدا براى كسانيست كه بفوز و رستگارى در باطن آن قرار گرفته‏اند؛ و عذاب خدا براى كسانيست كه در ظاهر آن به هلاكت رسيده‏اند؛ و مثل آنكه اگر انظار آنان از ظاهر عبور كند و بباطن برسند به نعمت و نعيم خدا مى‏رسند؛ و رحمت الهيّه آنان را در زير پوشش خود خواهد گرفت.

و مثل اينكه در مقابل مؤمنان و كافران يك چيز بيشتر نيست و فقط اختلاف درناحيه ادراك آنهاست؛ همچنان‏كه در دنيا نيز اين‏چنين بوده‏اند.

و آن چيز واحد؛ همان راهى است كه بسوى خدا مى‏پيمايند؛ ليكن مؤمنان اين راه را در دنيا به راه راست كه همان صراط مستقيم است مى‏پيمايند؛ و غير مؤمنان از راه بيراه مى‏گردند؛ و طريق انحراف مى‏پيمايند. و از همين جهت است كه خداوند سبحانه قبل از آيه اعراف مى‏فرمايد:وَ نادى‏ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ‏[12] پس سبيل الى الله يعنى راه بسوى خدا واحد است؛ و يكى بيش نيست؛ و آن براى خداست و بسوى خداست. سالك بسوى خدا آن راه را با استقامت و راستى مى‏پيمايد؛ و غير سالك الى الله آن را كج مى‏كند و بطور انحراف و اعوجاج طى مى‏نمايد؛ و اين معنى بطور تصريح و اشاره در قرآن كريم مكرّرا وارد شده است:

خداوند سبحانه مى‏فرمايد: يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ‏[13] و نيز مى‏فرمايد: أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى‏[14]

 

 

 

[در اينكه مراد از نعمت در هر جاى قرآن كه آمده است ولايت است‏]

و تا اينجا كه مى‏فرمايد: و از بليغ‏ترين آياتى كه در اين باب وارد شده است؛ گفتار خداوند سبحانه و تعالى است كه مى‏فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ.[15] چون سابقا گذشت كه مراد از نعمت، ولايت است؛ و ولايت همان راه بسوى خداست و مقابل اين راه كفر است كه همان دار بوار و خانه هلاكت و آتش گرفتن بجهنّم و استقرار در آن مكان ناشايسته است.

پس غايت سير كافران بوار و هلاك است كه همان جمودشان بر ظاهر و اعراضشان از باطن بوده باشد. و معلومست كه ظاهر از بين رونده و نابود شونده است؛ و باطن ثابت و استوار است.

 

چرا اين آيه را از أبلغ آيات وارده در اين باب دانسته‏ايد؟

علّامه: چند آيه در قرآن كريم در اطراف كلمه نعمت وارد شده است؛ و از آيات چنين استفاده مى‏شود كه مراد از نعمت، ولايت است: ولايت اهل بيت است؛ يعنى راهى را كه اهل بيت بسوى حضرت پروردگار پيموده‏اند و سبيل آنان إلى الله تعالى بوده باشد، كه همان مقام عبوديّت محضه مى‏باشد.

يكى از آن آيات همين آيه است كه در آن تبديل نعمت به كفر و ورود در جهنّم و استقرار در دوزخ نشان داده شده است؛ پس حقيقت نعمت همان صراط مستقيم و اقصر فاصله‏ايست كه بنده بسوى خدايش مى‏پيمايد؛ و بمقام عبوديّت مطلقه و محضه نائل مى‏گردد؛ و تبديل اين نعمت بكفر، تبديل اين صراط مستقيم، به پيمودن راههاى معوج و منحرف و كج است كه آن را از مقصد دور مى‏كند و بالنّتيجه به دوزخ مى‏افكند.

و از اين آيه شايد صريح‏تر و بليغ‏تر آيه وارده در سوره تكاثر است كه‏ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ‏ كه بنحو عجيب و غريب در عين حال روشن و واضح دستگاه كثرت را بر مى‏چيند و بعالم وحدت دعوت مى‏كند. و از نعيم كه همان ولايت است انسان را مورد مؤاخذه و پرسش قرار مى‏دهد.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ.[16] در ذيل اين سوره در تفسير از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمودند: مراد از نعيم، بقول ما نان و پنير و امثال اينها نيست؛ مراد از نعيم مراحل عبوديّت و اخلاص در توحيد و راه ولايت است.

در مجلسى كه آن حضرت با ابو حنيفه برخورد داشته‏اند؛ از او مى‏پرسند كه مراد از نعيم چيست كه در اين آيه مورد سؤال و مؤاخذه واقع مى‏گردد؟

ابو حنيفه مى‏گويد: مراد همين نعمت‏هائى است كه از اغذيه و فواكه و امثالهما، خداوند به مردم داده است.

حضرت به او مى‏فرمايد: آيا بعيد نيست از كريمى كه اين‏همه نعمت‏ها را در مقابل مردم و در زير دست و پاى مردم قرار دهد؛ كه بخورند و بنوشند و سير شوند و سيراب گردند؛ و بعدا كه مى‏خواهند بيرون بروند، مأمورى داشته باشد كه از مردم بازپرسى بعمل آورد، كه چه خورديد و چه آشاميديد؟ و آنان را مورد مؤاخذه و سؤال قرار دهد؟ و آنان در جواب بگويند: مثلا ما نان و خرما و امثال اينها را خورده‏ايم؛ بلكه مراد از نعيم ولايت ما اهل بيت است يعنى از مردم سؤال مى‏شود كه تا چه اندازه راه سلوك الى الله خود را با راه و روش و سيره و منهاج ائمه خودتان تطبيق نموديد؟ و تا چه مقدار از مقام عبوديّت محضه و مطلقه برخوردار شديد؟

و مراد از جنّة النّعيم كه در قرآن وارد است نيز همين بهشت است؛ يعنى بهشت ولايت كه همان بهشت مخلصين و مقرّبين از اولياى خدا و واصلين بمقام توحيد ذاتى و مندكّ‏شدگان در عوالم ربوبى و صفات جمال و جلال الهى است؛ بهشت آنان كه شوائب وجودى خود را بطور كلّى بباد نسيان سپردند؛ و همه را تسليم حقّ كردند.

با تمام اين شواهد و قرائت حاقّيه داخليّه و عارضه خارجيّه، ما نعمت را كنايه از ولايت دانستيم؛ گرچه بحسب ظاهر مراد مطلق نعمت است؛ ليكن در حقيقت بايد مراد نعمت ولايت باشد.

البته در اين تفسير: تفسير نعمت به ولايت نمى‏خواهيم از ضميمه نمودن روايات وارده اين معنى را بدست آوريم؛ بلكه مى‏خواهيم از خود آيات و شواهد موجود در آنها اين استفاده را نموده باشيم.

ملاحظه كنيد بعد از اينكه بطور كلّى تكاثر را ملهى دانست؛ و در صورت پيدايش علم اليقين و عين اليقين آن را حجيم و آتش سوزنده شمرد؛ بقرينه مقابله نعيم را كه همان مقام توحيد است كه در عبد تجلّى مى‏كند و از آن به عبوديّت محضه تعبير مى‏گردد بزرگترين سرمايه قابل مؤاخذه و مورد پرسش قرار مى‏دهد، كه بايد ديدگان خود را از تكاثر يعنى زياده و بسيار بينى در هم كشيد و به نعيم كه يگانه بينى و وحدت وحدت‏گرائى است بازگشت نمود.

كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ‏؛ از خود آيه فى حد نفسها استفاده مى‏شود كه نعيم مطلب بسيار نفيس و ارزنده‏ايست؛ بلكه نفيس‏ترين و باارزش‏ترين مهمّات و اهداف عالم خلقت بايد بوده باشد؛ و همان‏طوركه حضرت فرمودند: از واقعيّت وجود يك شخص از اوّل عمر تا آخر عمر اين همه نعمت‏هاى خدائى را كه ديده و مصرف كرده، از آنها سؤال شود، اين بحسب ظاهر از مفاد خود آيه خيلى بعيد است.

يعنى افراد بشر بايستى در دنيا از تمام مواهبى كه خداوند به آنها عنايت فرموده است، آن نعمت حقيقىّ و واقعىّ؛ آن ولايت كه ربط بين عالم خلقت و ذات پروردگار است؛ بين مخلوق و خالق است؛ بين حادث و قديم است؛ بين ممكن الوجود و واجب الوجود است؛ آن را با كد وسعىّ جستجو نموده و آن را بدست بياورند.

اگر آن بدست آمد أهدى سبيلا است، وگرنه إضلال است.

همه مردم در دنيا زيست مى‏كنند، معاشرت مى‏نمايند، نكاح مى‏كنند، غذا مى‏خورند، استراحت مى‏كنند، مى‏خوابند در مشاغل مانند هم باغبانى و زراعت و تجارت و صناعت مى‏كنند؛ ولى يك عدّه فقط نظر بظاهر اين امور دارند، و از باطن اعراض دارند؛ اينها بدّلوا نعمة اللّه كفرا هستند؛يك عدّه در بين اين امور متكاثره و كثيره دنبال آن حقيقت واحده هستند، اين مى‏شود نعيم.

 

 

 

[در تفسير آيه متاعا لكم و لأنعامكم‏]

تلميذ: در سوره عبس وارد است كه‏ وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ[17] (خداوند از زمين براى شما ميوه و آب را رويانيد كه آنها براى بهرمند شدن شما و بهرمند شدن چهارپايانتان مى ‏باشد) در روايت از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است كه جمله متاعا لكم و لأنعامكم جمله تفسيريّه براى جمله سابقه و فاكهة و أبا مى‏باشد و بنابراين معناى آب روشن خواهد بود كه چون غذا براى چهارپايان است مراد از آن همان علوفه‏ايست كه مورد استفاده آنها قرار مى‏گيرد.[18] نظير اين جمله متاعا لكم و لأنعامكم در سوره نازعات آمده است:

أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها وَ الْجِبالَ أَرْساها مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ.[19] (خداوند از زمين، آب و گياهش را بيرون آورد؛ و كوهها را ثابت و استوار كرد، درحالى‏كه براى بهرمند شدن شما و چهارپايانتان مى‏باشد).

با آنكه معلومست كه در اين آيه صحيح نيست جمله متاعا لكم و لأنعامكم را تفسير براى جمله و الجبال أرسيها بگيريم آيا عدم امكان جمله تفسيريّه گرفتن در اينجا، ضررى بجمله تفسيريّه گرفتن در جمله واقعه در سوره عبس وارد نمى‏آورد؟

علّامه: راجع به آيه وارده در سوره عبس در روايت وارد است كه از ابو بكرپرسيدند: معناى ابّ چيست؟ نتوانست پاسخ گويد؛ و اين را از جمله اعتراضات به ابو بكر بحساب آورده‏اند؛ كه با آنكه عرب عرباء بود، چگونه معناى ابّ را نفهميد؟

ابّ عبارت است از علوفه‏اى كه بحيوانات مى‏دهند مثل يونجه و امثاله كه غالبا حيوانات با آن مردم سازند و يا شايد مقدارى وسيع‏تر گرفته شود؛ و به معناى غذاى انسان و غذاى حيوانات كه غالبا علوفه است استعمال شود.

و در سوره عبس خيلى روشن است كه جمله متاعا لكم و لأنعامكم تفسير براى جمله و فاكهة و أبّا است؛ بنا بر لفّ و نشر مرتب؛ چون معناى فاكهة واضح است و از طرفى مى‏دانيم كه فاكهه متاع براى چهارپايان نيست بلكه متاع از براى خصوص انسان است. بنابراين متاعا لكم تفسير براى و فاكهة واقع مى‏شود؛ و طبعا جمله و لأنعامكم تفسير براى و أبّا خواهد شد؛ پس معلوم مى‏شود كه ابّ علوفه حيوانات است.

و امّا در سوره نازعات جمله متاعا لكم و لأنعامكم تفسير براى جمله أخرج منها ماءها و مرعاها است نه بنحو لفّ و نشر مرتّب و يا مشوّش؛ بلكه اجمالا تفسير آنست كه از آب و گياهى كه از زمين مى‏رويد؛ خداوند متاع شما و متاع چهارپايانتان را معيّن و مقدّر فرموده است.

چون مرعى در لغت به معناى رعى بالكسوت كه به معناى گياه است؛ و اختصاص به گياه حيوانات ندارد؛ و يا مصدر ميمى است؛ و آنهم بهمين معنى است؛ و امّا جمله و الجبال أرسيها جمله استطراديّه است كه بين جمله مفسّر و مفسّر واقع شده و براى بيان استحكام زمين كه از تمايل و ميدان بازايستد، و بهم نپاشد، آمده است كه با كوههاى استوار و ثابت، اين زمين را حفظ فرمود؛ تا بتواند گياه دهد و آب از خود خارج كند؛ تا خوراك شما و چهارپايان فراهم آيد؛ اينست آنچه بنظر مى‏رسد و الله اعلم.

 

 

 

[در خطابات قرآنيّه كه مصدر به لفظ قل است‏]

تلميذ: در بسيارى از آيات قرآن، او امرى كه به رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏شود، مصدّر به لفظ قل است؛ مانند قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ[20]؛ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ‏[21]؛ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ‏[22]؛ قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ‏[23]، قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ‏

إِلى‏ مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ‏[24]؛ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ‏[25]؛ قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ‏[26]؛ قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلى‏ مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ‏[27]؛ قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى‏[28].

و بسيارى ديگر از آيات قرآن كه خود يك ستون معظمى را تشكيل مى‏دهند.

و معلومست كه در اين خطاب‏ها آنچه مورد امر خداوند قرار گرفته است و رسول خدا بدان مؤتمر بوده‏اند خود قول نيست؛ بلكه مقول قول است؛ يعنى چون به رسول الله خطاب شد: قل هو الله أحد؛ پيغمبر مأمور است كه بگويد هو الله أحد؛ نه قل هو الله أحد؛ وگرنه بامر خدا رفتار ننموده است؛ و مقول قول را كه همان نفس مأمور به است، انجام نداده است.

و در اين مطلب ابدا جاى شبهه و ترديد نيست؛ مثلا اگر كسى به ما امر كند كه در ميان مردم برو! و بگو: خدا يگانه است! ما بايد در ميان مردم برويم و بگوئيم: خدا يگانه است؛ نه آنكه بگوئيم: بگو: خدا يگانه است.

زيرا قول در اينجا بعنوان واسطه و حكايت از نفس مأمور به كه متعلّق آنست مى‏باشد؛ نه آنكه خودش بعنوان استقلال نگريسته شده؛ و مورد خطاب امر قرار گرفته باشد؛ و بنابراين در همين مثال اگر انسان بگويد: خدا يگانه است متعلّق امر را بجاى آورده است و اگر بگويد: بگو: خدا يگانه است متعلّق امر را بجاى نياورده است؛ و در حقيقت مأمور به نفس متعلّق است، نه بزبان آوردن متعلّق.

و بنا بر آنچه گفته شد؛ رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بايد به مردم بگويد:

خدا يگانه است: هو الله أحد؛ و همچنين در ساير آيات بايد متعلّق قول را به مردم بگويد؛درحالى‏كه مى‏بينيم در تمام قرآن كريم لفظ قل هم آمده؛ و عين آنچه را كه به پيغمبر خطا شده است، در قرآن منعكس گرديده است.

علّامه: بحث در دو مورد است:

اوّل در قضيّه امر خدا به آن حضرت؛ و مأمور بودن او؛ و بجا آوردن مأمور به در خارج.

و البتّه معلومست كه در اين قضيّه؛ رسول الله بامر خداوند مؤتمر بوده و متعلّق امر را كما كان بجاى مى‏آورده‏اند؛ و مثلا در همين خطاب‏هائى كه در اوّل آن با قل شروع شده است؛ رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم متعلّق قول را اتيان مى‏نموده‏اند.

مانند ساير اوامرى كه به آن حضرت مى‏شده است گرچه با لفظ قل نبوده است؛ مثل اين خطاب:

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ‏[29] در اين صورت آن حضرت طبق اين امريّه الهيّه، اعلان توحيد را جهارا مى‏نمودند؛ و از مشركان اعراض مى‏نموده‏اند؛ و يا مثلا در قضيّه قل هو الله أحد به مردم مى‏فرموده‏اند:

اوست خداوند؛ اوست يگانه.

دوّم در حكايت قرآن از اوامر الهيّه؛ و اين قضيّه، داستان ديگرى است؛ زيرا همان‏طوركه مى‏دانيم قرآن وحى آسمانى است؛ و بدون كم‏وبيش حتّى يك كلمه و يك حرف بايد آن وحى را بازگو كند.

و بنابراين، قرآن عين آنچه را كه برسول الله خطاب شده است بيان مى‏كند؛ و اينست معناى قرآنيّت.

و اگر در قل هو الله أحد يا قل أعوذ بربّ النّاس، لفظ قل از آن انداخته شود؛ و گفته شود: هو الله احد و أعوذ بربّ النّاس، ديگر آن قرآن نيست؛ و كلام خدا نيست؛ بلكه كلام پيغمبر است كه مى‏گويد: خدا يگانه است.

و چون قرآن مجيد، نفس وحى است؛ نمى‏تواند بدون لفظ قل بوده باشد؛ همچنان‏كه در ساير اوامر الهيّه كه مصدّر به لفظ قل نباشد مانند همين آيه قريب الذكر:فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ‏ مى‏بينيم كه عين لفظ امر آمده و قرآن كريم آن را حكايت نموده است.

و از اين گذشته در خطاب‏هاى الهيّه و مطالب قرآنيّه، رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عنوان آئينه و مرآت براى خطاب بجميع امّت، و بلكه بجميع مردم جهانند؛ و در حقيقت خطاب به مردم مى‏شود؛ و مخاطب به خطاب‏هاى قرآن خود مردم هستند؛ منتهى از دريچه و آئينه نفس رسول الله كه بجهت سعه و گشايش تمام افراد امّت بلكه تمام افراد بشر را در زير پوشش علم و احاطه وجوديّه و ادراكيّه خود گرفته است.

و آيه مباركه:وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[30] خوب حقيقت امر را روشن مى‏كند كه نفس رسول الله فقط روشنگر مطالب وحى آسمانى هستند كه به مردم نازل شده است.

تلميذ: آية الكرسى كه عنوان علم بالغلبه پيدا كرده است آيا مراد فقط همان يك آيه است كه به‏ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ[31] ختم مى‏شود؛ يا آنكه شامل دو آيه دنبال اين آيه هم بوده و به‏ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ‏ ختم مى‏گردد؟! علّامه: به و هو العلىّ العظيم ختم مى‏شود؛ و بهمين جهت اين آيه را كه شامل لفظ كرسىّ است آية الكرسىّ نامند؛ و آن فقرات ديگر جزء آية الكرسىّ نيست؛ و در ادعيه و نمازهاى مستحبّه كه آية الكرسىّ يك‏بار يا بيشتر وارد شده است بهمين مقدار اكتفا مى‏شود.

 

 

 

[در تفسير آيه قل كل يعمل على شاكلته‏]

تلميذ: وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبِيلًا.[32]

اين آيه دو حال مختلف انسان را بيان مى‏كند: اوّل شاكله و ريخت و قالب اوّليّه او را كه اين چنين است كه چون ما او را در فراخى و گشايش قرار دهيم و نعمت بر او ارزانى داريم؛ غرور و غفلت او را فرا مى‏گيرد و استكبار خودپسندى و خود بينى او موجب مى‏شود كه از ما اعراض كرده، روى گرداند، و پهلو تهى كند؛ و چون شرّى چون ضيق و تنگى و گرفتارى و شدّت و فقر او را مسّ كند، يكباره مأيوس مى‏گردد؛ و خود را مى‏بازد؛ و سر افكنده و فرومايه و بى‏مقدار مى‏شود. دوّم هدايتى است كه بعضى بسوى خدا پيدا مى‏كنند؛ و راه را مى‏يابند؛ و از اين شاكله خارج مى‏شوند؛ و برخى در آنها اين خاصّه بيشتر مى‏گردد؛ و هدايتشان افزون مى‏شود؛ و راهشان روشن‏تر و مستقيم‏تر- مى‏گردد.

آيا اين آيه مى‏خواهد بفهماند كه سرشت و شاكله همه مردم بر همان حالت اوّليّه يعنى اعراض و پهلو تهى كردن از حقّ در صورت نعمت و مأيوس شدن از رحمت در صورت پيدايش بدى و شرّ است؛ و افرادى كه هدايت مى‏يابند و سر در راه مى‏نهند و طريق سعادت مى‏پيمايند، از اين فطرت اوّليّه خارج مى‏شوند؟ و آيا آنها از راه و روش اوّليّه خود كه همان سرشت و فطرت است، ميان بر مى‏روند؟ يا اينكه اين افراد نيز از فطرت و ريخت و قالب اوّليّه خود خارج نيستند؛ و اين هدايت هم بر اساس فطرت و سرشتى است كه در كمون آنها نهاده شده است؟

اگر بگوئيم: از فطرت اوّليّه خود خارج مى‏شوند، همان‏طوركه ظاهر آيه اين‏چنين است؛ و استثناء منقطع است؛ خروج از فطرت چه معنى دارد؟ مگر مى‏شود كسى يا موجودى بطور كلّى از سازمان اوّليّه و از قالب هستى خود خارج شود؟ و به فطرت و سازمان ديگرى درآيد؟ و علاوه مى‏دانيم كه فطرت انسان بر توحيد و سعادت است، نه بر شقاوت؛ و اگر بگوئيم: آن راه‏يافتگى نيز طبق موازين و اساس فطرت است؛ و دو حالت مختلف انسان را فرا مى‏گيرد: حالت اوّليّه كه اعراض و سر پيچى و فرومايگى و ياس و سرافكندگى است؛ و حالت ثانويّه كه خروج از اين مرحله، و پيدايش بصيرت، و راه‏يافتگى در صراط مستقيم باشد؛ و استثناء متّصل باشد؛ اين خلاف ظاهر آيه است كه مى‏فرمايد: همه بر شاكله خود رفتار مى‏كنند و آن اعراض و يأس طبق شاكله است؛بنابراين بايد آن راه‏يافتگى، خارج از شاكله يعنى از سازمان وجودى انسان باشد؟

علّامه: ظاهرا مراد از شاكله همان شاكله اوّليّه است قبل از آنكه دست تربيت بر سر انسان قرار گيرد و استعدادهاى نهفته و خفته او را به مرحله فعليّت و ظهور و بروز برساند؛ زيرا كه انسان موجودى است متحرك و قابل ترقّى و كمال؛ بنابراين سرشت اوّليه او همان استعداد محض و قابليّت صرفه است كه چون آن را در عالم طبيعت و كثرت بحال خود گذارند أعرض و نابجانبه و يؤس و كفور مى‏گردد؛ و چنانچه او را تربيت كنند و راه را به او نشان دهند از اين مراحل ضعف و فتور و سستى عبور نموده؛ و بمقام عزّ انسانيّت مى‏رسد.

پس در سرشت انسان اين استعداد و قابليّت نهفته است؛ و اين قدرت و قوّت خفته است؛ و انسان گرچه بحسب ظاهر همان انسان مأيوس و كفور است ليكن در نهاد او درياهائى از نور تابان حقيقت موج مى‏زند كه آنها نيز از سرشت او خارج نبوده‏اند؛ منتهى آن نورها و درخشش‏ها بوسيله رياضت و تربيت بايد به منصّه ظهور برسد.

انسان موجودى است تو در تو، و داراى مراحل مختلفه و همه اين مراحل در وجود او منطوى و جزء سرشت اوست؛ و نمى‏تواند انسان مقامى را كه خارج از سرشت اوست بدست بياورد.

و مراد از انسان در اين آيه شريفه آن نفس قدسيّه و روح ناطقه او نيست كه از مراحل نهفته در وجود او باشد؛ و ادراك آن مراحل نياز به طىّ طريق و هدايت الهيّه بوده باشد.

بلكه مراد از انسان همين انسان‏هاى معمولى، با افكار عامى، و حالات عادى هستند و البتّه از اين شاكله‏ها همان اعراض و جانب خالى كردن و يأس و كفران سر مى‏زند. و آنكه هدايت ربّانيه دست او را بگيرد، و از اين شاكله خارج كند، از اين خلقت، و از اين درجه از فطرت خارج شده است؛ نه از مطلق فطرت و خلقت.

 

 

 

[در تفسير آيه خلق الإنسان هلوعا إذا مسّه الشّر جزوعا]

و چقدر مفاد اين آيه شباهت دارد با آيات وارده در سوره معارج، آنجا كه فرمايد:

إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً- إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً- وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً- إِلَّا الْمُصَلِّينَ- الَّذِينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ- وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ- لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ-وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ- إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ- وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ- إِلَّا عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ- فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ- وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ- وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ- وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ أُولئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ- فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ- أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ- كَلَّا[33] اين آيات مباركات نيز بحسب ظاهر مى‏خواهند همان مطلب را برسانند كه خلقت و آفرينش اوّليّه انسان هلوعيّت است كه همان بى‏صبرى و بى‏ثباتى و- شتاب‏زدگى و بى‏قرارى باشد؛ كه لازمه‏اش در مواردى كه به او عنايتى بشود و مالى بدست آورد و يا صاحب قدرت و اعتبارى گردد منوعيّت است كه همه را براى خود برداشته و از اعطاء به ديگران امساك مى‏ورزد؛ و در مواردى كه به او شرّى برسد، و مصيبتى وارد گردد؛ و يا مالى از دست بدهد جزوعيّت است كه ناله و غوغا سر مى‏دهد و فريادش بلند مى‏گردد.

و فقط نمازگزاران هستند كه از اين قاعده كلّيّه و خلقت اوّليّه انسان استثناء شده‏اند.

كدام نمازگزاران؟ آنان كه چنين و چنانند؛ در نماز و زكات اهتمام دارند؛ و از عذاب خدا در هراسند، و بروز قيامت و بازپسين تصديق دارند؛ و خود را از زنا و اعمال شيعه حفظ مى‏كنند و امانت دار بوده؛ و عهد خود را مراعات مى‏نمايند؛ و بر گواهى و شهادت استوار و قائم هستند.

و تمام اعمال حسنه را يكايك شمرده است؛ و چيزى را فروگذار نكرده است.

بعد مى‏فرمايد: اين كفّارى كه اطراف تو را گرفته ‏اند؛ و از اين فضائل و اخلاق انسانى و اعمال روحى و حقيقى خبرى ندارند، چه مى‏گويند؟ و چه مى‏خواهند آيا آنان چنين مى‏پندارند كه بدون نمازى كه داراى چنين آثار و خصائصى بوده باشد، مى‏توانند بمقام انسانيّت رسيده و داخل در بهشت نعيم گردند؟

نه؛ چنين نيست؛ آنان هرگز به چنين مقامى راه نخواهند يافت.

در اين آيات نيز مصلّين از قاعده خلقت اوّليّه انسان كه هلوعيّت است و لازمه آن، منوعيّت و جزوعيّت است استثناء شده‏اند؛ و بنابراين در ذات انسان عنوان صلاة كه داراى چنين آثارى است بنحو سرشت و فطرت نهاده شده؛ و بايد بمقام بروز و ظهور رسد؛ و حسّ خفته الهيّه بيدار گردد.

و بنابراين مراد از خلقت انسان بحالت هلوعيّت، خلقت يكى از حالات و مقامات انسان است نه حاقّ سرشت اصلى انسان، و آيه بيان آفرينش حالات عادى و عمومى انسان را مى‏كند؛ نه اصل نفس ناطقه و روح قدسىّ را.

 

 

 

[شفاعت اختصاص به مؤمنين مبتلا به معاصى كبيره دارد]

تلميذ: آيه مباركه‏ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏ وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ[34] دلالت بر ارتضاء مطلق دارد؛ يعنى بايد تمام مراتب وجودى انسان حتّى ذات و سرّ او مورد رضايت قرار گيرد تا مورد شفاعت واقع شود؛ و اين همان درجه مقرّبين و مخلصين است.

علّامه: در اين صورت نيازى به شفاعت نيست؛ بلكه مراد از ارتضاء در دين است و اطلاق آيه بايد در اين حدّ محدود گردد؛ يعنى كسى كه دين و اعتقاد و منهج او پسنديده باشد؛ در مقابل تقييد به ارتضاء در عمل كه البتّه مراد نيست؛زيرا كه شفاعت اختصاص به اهل معاصى دارد؛ آن هم معاصى كبيره؛ چون كسى كه از كبائر اجتناب كند؛ نفس اين اجتناب، خود به خود مكفّر از معاصى صغيره اوست؛ و در اين صورت ديگر گناهى نيست تا به شفاعت از بين برود.

إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ.[35] (اگر شما از چيزهاى بزرگى كه از آن نهى شده‏ايد اجتناب ورزيد! ما سيئات شما را ناديده مى‏گيريم و از آن چشم مى‏پوشيم!) الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ.[36] (آن كسانى كه احسان مى‏كنند كسانى هستند كه از گناهان كبيره و افعال شنيعه اجتناب مى‏ورزند؛ مگر از گناهان و خطاهاى كوچك) كه وارد شده است دلالت بر مغفرت خطاياى كوچك و معاصى صغيره، خود به خود در صورت اجتناب از كبائر دارد.

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم فرموده است: ادّخرت شفاعتى لأهل الكبائر من امّتى فأمّا المحسنون فما عليهم من سبيل.[37] (من شفاعت خودم را در ميان امّت خودم براى اهل معاصى كبيره ذخيره نموده‏ام؛ و امّا محسنان بر آنها گرفتگى و تنگى نيست تا نيازمند به شفاعت بوده باشند) و حضرت رضا عليه السّلام در روايات متعدّدى كه وارد شده است فرموده‏اند:

و لا يشفعون إلّا لمن ارتضى دينه (فرشتگان شفاعت نمى‏كنند مگر براى آن كسانى كه دين آنان مورد پسند باشد.) و مراد از دين همان اعتقاد به توحيد و نفى شرك است؛ ولى كسى كه گناه كبيره انجام دهد و توبه نكند حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام فرموده‏اند كه مرضىّ الدّين: دينش پسنديده نيست.[38]

تلميذ: در آيه 5 از سوره 60 ممتحنه وارد است:قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ (چقدر براى شما ماده تأسّى خوبى است درباره ابراهيم و كسانى كه با او بودند، چون به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه را كه غير از خدا مى‏پرستى بيزاريم! ما بروش شما كافريم! و بين ما و شما عداوت و دشمنى ابدى تحقّق يافته است؛ تا زمانى كه به خداوند يگانه ايمان آوريد؛ مگر گفتار ابراهيم به سرپرست و عموى خود، كه من براى تو استغفار مى‏كنم؛ و من درباره تو در پيشگاه خدا هيچ‏گونه دخالت و نفوذى ندارم! بار پروردگارا ما بر تو توكّل نموديم! و بسوى تو بازگشت كرديم! و بازگشت بسوى توست!)

 

 

 

[درباره استغفار حضرت ابراهيم عليه السّلام نسبت به عمويش آذر]

در جلد دوازدهم ص 27 از بحار الانوار طبع حروفى از تفسير مجمع البيان حكايت مى‏كند كه فرموده است: إلّا قول إبراهيم أى اقتدوا بابراهيم فى كلّ اموره إلّا في هذا القول فلا تقتدوا به فيه فإنّه عليه السّلام إنّما استغفر لأبيه عن موعدة وعدها إيّاه فلمّا تبيّن أنّه عدوّ لله تبرّأ منه.

(الّا قول ابراهيم جمله استثنائيّه است براى جمله سابقه كه براى شما نسبت بابراهيم مادّه تأسّى خوبى است؛ يعنى بابراهيم اقتدا كنيد در تمام امورش مگر در اين گفتارش كه به او تأسّى مجوئيد! چون ابراهيم عليه السّلام براى عمويش بجهت وعده‏اى كه به او نموده بود استغفار كرد؛ و ليكن چون براى ابراهيم روشن شد كه او دشمن خداست از او بيزارى جست.) از اين كلام استفاده مى‏شود كه در كلام حضرت ابراهيم عليه السّلام درباره وعده استغفار به عموى خود آذر منقصت و حزازتى وجود داشته است كه در قرآن كريم اين عمل را از اسوه حسنه ابراهيم استثناء نموده است.

علّامه: از آيه وارده در سوره مريم استفاده مى‏شود كه حضرت ابراهيم عليه السّلام براى عمويش آذر درحالى‏كه مشرك بوده و ابراهيم را از اعراض نسبت به آلهه خود بيم‏ مى‏داده است سلام فرستاده؛ و وعده استغفار داده است كه از پروردگارش بخواهد تا از او درگذرد؛ آنجا كه فرمايد:يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا- قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا- قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا.[39] و در سوره شعراء، در ضمن دعاهائى را كه از حضرت ابراهيم عليه السّلام نقل مى‏كند، از جمله طلب مغفرتى است كه براى پدر خود نموده است؛ آنجا كه گويد:

رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ- وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ- وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ.[40] ولى البتّه اين طلب غفران و استغفار از حضرت ابراهيم نسبت به آذر در وقتى بوده است كه براى او روشن نشده بود كه آذر مسلّما از جهنّميانست؛ زيرا در اين حال احتمال رشد و هدايت در او مى‏داد؛ و در اين حال بر اساس وعده‏اى كه به او نموده بود كه من از خداى خودم براى تو آمرزش مى‏طلبم براى او طلب غفران و آمرزش نمود.

ولى بعد از آنكه براى ابراهيم روشن شد كه ديگر در آذر اميد نجات نيست؛ و او دشمن خداست؛ براى او در اين حال استغفارى ننموده؛ بلكه از او بيزارى و تبرّى جست.

ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى‏ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ- وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ‏[41]

بنابراين آيه مباركه آنچه بر رسول الله و مؤمنين جايز نيست، استغفار است براى مشركين در وقتى كه براى آنان روشن باشد كه آنان از دوزخيان هستند؛ و همچنين نسبت بحضرت ابراهيم نيز مطلب اين‏چنين است كه بعد از آنكه بر او روشن شد كه آذر دشمن خداست از او تبرّى جست؛ و استغفار او قبل از اين مرحله بوده است.

و لذا در سوره توبه خداوند رسولش را از دعاى بر آنان و قيام بر قبر آنان بر حذر داشته است:وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ.[42] و در همين سوره فرمايد: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ.[43] و ليكن از آيه‏اى كه در سوره ممتحنه ذكر شد: قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ‏ و سپس از استثنائى كه مى‏زند إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ.[44] استفاده مى‏شود كه گرچه اين وعده استغفار در وقتى بوده است كه براى ابراهيم دشمنى آذر نسبت به خدا روشن نبوده است.

ولى در عين حال در حال كفر خوب نيست وعده استغفار بكافر داده شود مطلقا؛ و لذا در اين آيه حتّى از نظير اين نوع استغفار خاصّ كه از روى وعده هم بوده است، و قبل از روشن شدن دوزخى بودن كافر هم بوده است؛ مؤمنين را بر حذر داشته است.

و تمام اقسام تبعيّت و پيروى از ابراهيم و يارانش را كه اظهار تبرّى و بيزارى از مشركانست اسوه حسنه دانسته و ليكن حتّى در اين گونه استغفار، پيروى از آنان را اسوه حسنه ندانسته است.

تبصرة: آذر مسلّما پدر حضرت ابراهيم نبوده است؛ چون قرآن صراحت دارد بر آنكه حضرت ابراهيم چون براى او روشن شد كه آذر دشمن خداست براى او استغفار نكرد بلكه تبرّى جست.

و از طرفى طبق آيه 42 از سوره 14 ابراهيم، حضرت ابراهيم براى والدين خود طلب مغفرت نمود؛ آنجا كه مى‏گويد: رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ[45] پس آذر والد حضرت ابراهيم نبوده است؛ و فرق است بين والد و اب؛ زيرا والد فقط به پدر گفته مى‏شود؛ و اب به عمو خصوصا در وقتى كه متكفّل امور انسان بعد از پدرش باشد اطلاق مى‏شود.

 

 

 

[تعبير قرآن درباره قوم عاد و ثمود بعد از هلاكت آنان‏]

تلميذ: شديدترين تعبير از عذاب وارده بر ستمكاران در دنيا از نقطه نظر قرآن مجيد در نزد شما در كدام آيه است؟

علّامه: در دو جاى قرآن كريم، خداوند تعبير عجيبى در نزول عذاب مى‏فرمايد؛ و مفاد آن اينست كه ما طايفه ستمگران را نابود مى‏كنيم كه ابدا اثرى از آنان باقى نمى‏ماند؛ و گوئى اصلا نبوده‏اند؛ و در دنيا نيامده‏اند؛ و اسم و رسمى از آنان بوجود نيامده است:

اوّل در سوره هود: آن هم در دو مورد: يكى درباره قوم ثمود كه ناقه حضرت صالح را پى كردند.

و آن اينست: فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ- وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ- كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ[46] (آيات 67 تا 69 از سوره 11 هود)

غنى يغنى بالمكان و فى المكان: به معناى أقام فيه مى‏باشد؛ و جاثمين به معناى متلبّدين است يعنى چنان صيحه آنها را گرفت كه با زمين يكسان شدند؛ و گوئى كه در آن زمين هيچ‏گاه سكنى نگزيده بودند.

ديگر درباره أصحاب مدين كه پيامبر خود حضرت شعيب را آزار مى‏دادند؛ و آن حضرت را توعيد به رجم نمودند؛ و آن اينست:وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ- كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ[47] (آيه 95 و 96 از سوره 11 هود) دوم در سوره مؤمنون و در آنجا تعبير عجيب‏تر است؛ چون مى‏فرمايد: ما آنها را احاديث قرار داديم يعنى فقط از آنها قصّه و حكايتى ماند؛ و ابدا اثرى و رسمى نماند.

و اين داستان را پس از بيان قوم نوح كه در آب غرق شدند؛ و جماعتى ديگر را خداوند آفريد؛ و براى آنان پيغمبر فرستاد؛ و آن پيامبر را تكذيب كردند، بيان مى‏كند كه:

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ- ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ[48] (آيات 42 تا 45 از سوره 23 مؤمنون)

______________________________________________________________________________________________

[1] ( 1) آيه اول همان جمله‏اى است كه چون برادران گناهكار يوسف بيوسف رسيدند و برادر خود را شناختند از روى خجلت و شرمندگى با اين جمله تقاضاى عفو كردند؛ يعنى سوگند به خدا كه حقّا خداوند ترا بر ما برگزيد؛ و اختيار و انتخاب كرد؛ و بدرستى كه ما از گناهكاران هستيم!( آيه 91 سوره 12 يوسف) و آيه دوم همان پاسخى است كه يوسف به آنها مى‏دهد؛ و با آن پاسخ حكم عفو آنان را صادر مى‏كند و معناى آن چنين است: هيچ ملامت و سرزنش بر شما امروز نيست؛ خداوند شما را مورد مغفرت خود قرار مى‏دهد؛ و او ارحم الرّاحمين است( آيه 92 از سوره يوسف)

[2] * روى خود را ترش نمود و درهم پيچيده و اعراض كرد چون آن مرد نابينا بسوى او آمد و تو چه مى‏دانى شايد او تزكيه نمود و داراى نفس پاك و صفات نيكو باشد يا به ياد خدا آيد و اين ياد خدا و ذكر خدا براى او نافع گردد؛ امّا آن‏كسى‏كه بواسطه ثروت و غرور و اعتبار و جاه خود را مستغنى مى‏بيند تو به او توجه مى‏كنى در صورتى كه اگر ايمان نياورد و پارسا نگردد و تزكيه نفس ننمايد، تو مورد مؤاخذه قرار نخواهى گرفت؛ اما آن‏كسى‏كه بسوى تو مى‏شتابد و مرد با تقوى و خدا ترس مى‏باشد تو از توجه به او خوددارى مى‏كنى و بغير او مى‏پردازى.

[3] ( 1) و مخفى نباشد كه اين وليد بن مغيره است و يكى از آن دو نفر رجل عظيمى است كه مشركين گفتند چرا قرآن بر يكى از اين دو نفر نازل نشده است؛ و اين وليد غير از وليد بن عقبة أبى معيط است كه درباره او آيه نبأ نازل شده است.

[4] * چند سوره‏اى كه در ابتداى بعثت نازل شده است عتائق نامند جمع عتيقه يعنى قديمى شده و مرور زمان بر آن خورده.

[5] ( 1) عبارت سنن در جواهر طبع حاج موسى ملفّق آمده است؛ ولى در طبع حروفى نجف همان لفظ مئين را ثبت كرده‏اند؛ و چون باصل آن در كافى مراجعه شد: كافى طبع حروفى ج 2 اصول ص 601 آنجا نيز مئين ضبط شده است

[6] ( 2) در تعليقه ص 601 از ج 2 اصول كافى طبع حروفى از وافى نقل كرده است كه: سور طول بر وزن صرد هفت سوره اوّل قرآن بعد از فاتحه است بنابراينكه انفال و توبه را سوره واحده بگيريم( بجهت آنكه هر دو درباره غزوات حضرت رسول الله صلّى اللّه عليه و آله وارد شده است و بهمين جهت آن دو را قرينتين مى‏گويند و بين آن دو نيز بسم الله الرحمن الرحيم نيامده است يا آنكه سوره هفتم را سوره يونس بگيريم؛ و مثانى هفت سوره بعد از اين هفت سوره است و آنها را مثانى گويند چون مثنى و مثانى مانند معنى و معانى به معناى دنبال و پشت سر در آمدن است و گاهى اوقات مثانى بر جميع سوره‏هاى قرآن چه طوال آن و چه قصار آن اطلاق مى‏شود و امّا مئين از سوره بنى اسرائيل است تا هفت سوره و آنها را مئين گويند بجهت آنكه آيات هريك از آنها در حدود صد آيه است اين‏طور در بعضى از تفاسير آمده است تمام شد كلام وافى و ليكن معنائى را كه وافى براى مثانى نموده است تمام نيست چون ثنى يثنى همان‏طوركه در لغت آمده و علّامه فرمودند به معناى عطف توجّه و عطف چيزى بر چيزى مانند خم كردن و كج كردن است نه مطلق عقب در آمدن.

[7] ( 1) آيه 12 از سوره 65 طلاق: خداوند آن كسى است كه هفت آسمان را بيافريد؛ و از زمين نيز مثل آن هفت آسمان بيافريد؛ و امر خدا بتدريج و مهلت در بين آنها فرودمى‏آيد؛ تا بدانيد كه حقّا خداوند بر هر چيزى تواناست؛ و اينكه خداوند بر هر چيزى احاطه علمى دارد.

[8] ( 1) آيه 48 از سوره 14 ابراهيم

[9] ( 2) روز قيامت روزى است كه زمين تبديل بغير از اين مى‏شود و همچنين آسمانها و جملگى در پيشگاه خداوند قهار حاضر و ظاهر مى‏شوند مراد از تبديل زمني زمينى است كه بروى آن ديگر گناه نمى‏شود؛ و ظاهر و بارز است نه در آن كوهى است و نه نباتات و درختانى، همچنان‏كه زمين در ابتداى آنكه خداوند آن را بگسترد چنين بود؛ و در آن حال عرش خدا يعنى محل قدرت خدا و حكمرانى خدا بر آب بازگشت مى‏كند همچنان‏كه در وهله اول نيز چنين بود و خداوند در عظمت و قدرت مستقل مى‏گردد.

[10] ( 3) گفتار حضرت سجّاد كه در عظمت و قدرت مستقلّ مى‏شود تفسير بودن عرش خدا بر آب است. و از براى اين معنائى را كه نموديم شواهدى از قرآن كريم وارد است كه دلالت دارد بر آنكه آب اشاره به منبع هر حيات و قدرتى است؛ اگر نقش‏ها و صورتهاى موجودات جلوه كند و زنده شود؛ تمام موجودات ظاهر مى‏گردند؛ و اگر محو گردد؛ و صورتها از بين برود عرش دوباره بر آب برمى‏گردد.

[11] ( 1) آيه 13 از سوره حديد: و ميان بهشتيها و جهنّميها ديوارى زده مى‏شود كه داراى درى است و در باطن آن در رحمت است و در ظاهر آن از جانبش عذاب است.

[12] ( 1) آيه 44 و 45 از سوره اعراف: همنشينان بهشتى به همنشينان جهنّمى ندا در مى‏دهند: كه آنچه را پروردگار ما بما وعده فرمود، آن را حقّ و استوار يافتيم؛ پس آيا شما هم آنچه را پروردگارتان بشما وعده داد، حقّ و استوار يافتيد؟ در پاسخ مى‏گويند: آرى! پس از آن اعلام كننده‏اى در ميان آنان اعلام مى‏كند كه دور باش و لعنت خدا بر ستمكاران است. آن كسانى كه از راه خدا مردم را بازمى‏دارند؛ و آن راه كج و منحرف مى‏جويند؛ و ايشان البتّه آن كسانى هستند كه به آخرت كافرند.

[13] ( 2) آيه 7 از سوره 30 روم: از ظاهر زندگى دنيا چيزى ميدانند و لكن از آخرت( كه باطن دنياست) ايشان غفلت دارند.

[14] ( 3) آيه 8 از سوره 30 روم: آيا آنان در نفس‏هاى خود تفكر نمى‏كنند كه آنچه هست از موجودات آسمانى و زمينى، خداوند آنها را نيافريده است مگر بحقّ و اجل معيّن و مقدّرى.

[15] ( 1) آيه 28 و 29 از سوره 14 ابراهيم: آيا نظر نيندوختى بسوى كسانى كه نعمت خدا را بكفر مبدّل ساخته و قوم خود را در خانه و دار هلاكت و نابودى كه جهنّم است داخل ساختند!؟ آنان در جهنّم آتش مى‏گيرند و بسيار محلّ و مقرّ بدى براى آنانست.

[16] ( 1) سوره 102 از قرآن كريم: افزون طلبى و كثرت بينى شما را از ديدار( جمال حقّ و وجود مطلق و وحدت لايزالى) بازداشت تا جائى كه عمرتان سپرى شد و به ديدار و زيارت خوابگاههايتان و قبرهايتان رفتيد! نه چنين است؛ شما بزودى خواهيد دانست! و پس از اين، نه چنين است؛ شما بزودى خواهيد دانست! نه چنين است؛ اگر شما بطور علم يقينى مى‏دانستيد هرآينه جحيم را مى‏ديديد! و سپس آن را بطور عين اليقين مشاهده مى‏كرديد! و سپس در آن وقت از نعيم، مورد بازرسى و مؤاخذه قرار مى‏گرفتيد!

[17] ( 1) آيه 31 و 32 از سوره 80 عبس.

[18] ( 2) در تفسير الميزان ج 20 ص 319 وارد است كه در ارشاد مفيد چنين وارد است كه از ابا بكر درباره اين آيه شريفه: و فاكهة و أبا سؤال كردند؛ معناى اب را از قرآن نمى‏شناخت و گفت: كدام آسمان بر من سايه مى‏افكند؟ يا كدام زمين مرا حمل مى‏كند؟ يا آنكه من چكنم اگر در كتاب خدا چيزى را بگويم كه نمى‏دانم؟ امّا فاكهه معنايش را مى‏دانيم؛ و امّا اب را خدا داناتر است.

اين جريان به امير المؤمنين عليه السّلام رسيد؛ حضرت فرمود: سبحان اللّه؛ آيا ندانست كه مراد از ابّ گياه و علفى است كه حيوانات بر آن مى‏چرند؟ و اينكه گفتار خداى تعالى، اعتناء و توجّه خداوند است بر مخلوقاتش در آنچه به آنها غذا مى‏رساند؛ و در آنچه براى چهارپايانشان آفريده است كه موجب حيات نفوس و قوّت اجساد مخلوقات است.

[19] ( 3) آيه 31 تا 33 از سوره 79 نازعاتست.

[20] ( 1) سوره اخلاص 112 از قرآن؛ آيه 1: بگو: اوست الله اوست يگانه

[21] ( 2) آيه 1 از سوره 114 ناس: بگو: پناه مى‏برم به پروردگار مردم

[22] ( 3) آيه 1 از سوره 113 فلق: بگو: پناه مى‏برم به پروردگار شكافتگى( وجود از عدم و يا نور از ظلمت و يا غير آن)

[23] ( 4) آيه 1 از سوره 109 كافرون: بگو: اى جماعت كافران

[24] ( 5) آيه 49 از سوره 56 واقعه بگو: بدرستى كه تمام مردم اوّلين و آخرين در وعده‏گاه روز معيّن گرد هم خواهند بود.

[25] ( 6) آيه 110 از سوره 18 كهف؛ بگو: اينست و جز اين نيست كه من بشرى همانند شما هستم.

[26] ( 7) آيه 32 از سوره 3 آل عمران؛ بگو: از خدا و از رسول خدا پيروى نمائيد.

[27] ( 8) آيه 95 از سوره 3 آل عمران؛ بگو: خدا راست گفت پس شما از آئين ابراهيم كه گرايش به راستى دارد پيروى كنيد!

[28] ( 9) آيه 77 از سوره 4 نساء؛ بگو: بهره دنيا اندك است؛ و آخرت براى افرادى كه تقوى پيشه مى‏گيرند مورد اختيار و پسند است.

[29] ( 1) آيه 94 و 95 از سوره 15 حجر: به آنچه به تو امر شده است جهارا و علنا اعلان كن و از مشركان اعراض كن؛ ما تو را از شر استهزاءكنندگان كفايت خواهيم نمود.

[30] ( 1) آيه 44 از سوره 16 نحل: و ما ذكر را بسوى تو فروفرستاديم، بجهت آنكه براى مردم روشن كنى و بيان كنى آنچه را كه بسوى آنان فروفرستاده شده است.

[31] ( 2) آيه 255 از سوره بقره 2

[32] ( 3) آيه 84 و 85 از سوره 17 اسراء: و زمانى كه ما بر انسان نعمت بدهيم( بواسطه غفلت و غرور) از ما روى مى‏گرداند؛ و پهلو تهى مى‏كند؛ و زمانى كه شرّى به او برسد، مأيوس و سر افكنده مى‏گردد؛ اى پيامبر! بگو: هريك از افراد بشر طبق شاكله و سازمان صورت‏بندى و سرشت خود عمل مى‏كنند؛ پس پروردگار شما داناتر است بآن كسى كه راه خود را بهتر يافته است.

[33] ( 1) آيات 19 تا 39 از سوره 70 معارج: بدرستى كه انسان بى‏صبر و ثبات و بى‏تحمّل و حريص آفريده شده است؛ زمانى كه به او بدى و شرّى اصابت كند؛ سخت جزع‏كننده و فرياد برآورنده است؛ و زمانى كه به او خوبى و خيرى برسد، بشدّت منع‏كننده و بازدارنده است؛ مگر نمازگزاران: آنان كه در نماز خود بطور پيوسته دوام دارند؛ و آنان كه در اموال خود حقّى براى فقير سائل و فقير محروم معيّن مى‏كنند؛ و آنان كه بروز پاداش و جزا تصديق دارند؛ و آنان كه از عذاب پروردگارشان در بيم و ترس هستند؛ چون كسى از عذاب پروردگارش مأمون نخواهد بود؛ و آنان كه آلات تناسل خود را از آميزش با ديگران محفوظ و مصون نگاه مى‏دارند، مگر براى جفت‏هايشان و يا براى كنيزهائى را كه مالك شده‏اند، كه در اين صورت با آميزش با آنها مورد ملامت قرار نمى‏گيرند؛ و كسانى كه غير از اين دو صورت در جستجوى آميزشى باشند آنان حقّا از متجاوزان و متعدّيان هستند؛ و آنان كه رعايت حقوق امانت و عهد خود را مى‏نمايند؛ و آنان كه به شهادت‏هاى خود، استوار و بر آن قيام دارند؛ و آنان كه بر نمازهاى خود محافظت مى‏كنند؛ اين گروه هستند كه در بهشت‏ها منعّم و مكرّم بوده و با اعزاز و گراميداشت سكونت دارند.

پس بچه سبب و بچه علّت، افرادى كه كافرند، گرد تو جمع مى‏شوند و دوروبر تو مى‏گردند و چشم‏هاى خود را به تو مى‏دوزند؟ و از طرف راست و چپ پيش مى‏آيند و اشاره مى‏كنند؟

آيا هريك از افراد آنها چنين طمع خامى در سر مى‏پرورد كه در بهشت نعيم داخل گردد؟ نه ابدا چنين نخواهد بود.

[34] ( 1) آيه 28 از سوره 21 انبياء: و فرشتگان شفاعت نمى‏كنند مگر نسبت بآن كسانى كه آنان مورد رضايت قرار گيرند و آنان از هيبت و عظمت خداوند در هراس و دهشت باشند.

[35] ( 1) آيه 30 از سوره 4 نساء

[36] ( 2) آيه 32 از سوره 53 و النجم

[37] ( 3) الميزان ج 1 ص 177 از امالى صدوق و درج 14 ص 308 از عيون اخبار الرضا بلفظ انما شفاعتى نقل كرده است.

[38] ( 4) علّامه طباطبائى قدّس الله تربته راجع به مشفوع لهم يعنى افرادى كه درباره آنها شفاعت مى‏شود در جلد اوّل تفسير الميزان ص 171 ببعد بحث كرده‏اند؛ و نيز در جلد چهاردهم در آيه 28 از سوره انبياء بحث نموده و روايات وارده را از كتب شيعه و از تفسير الدّرّ المنثور روايت كرده‏اند.

[39] ( 1) اى پدر من بدرستى كه من بيم آن دارم كه از طرف خداوند رحمن به تو عذابى برسد و در نتيجه از دوستان و اولياى شيطان گردى! آذر گفت: اى ابراهيم آيا تو از خدايان من روى گردانيده‏اى؟! اگر از اين عمل خود دست بازندارى تو را سنگ سار مى‏كنم و از من با تمام وجودت دورى گزين! ابراهيم گفت: سلام بر تو باد! من از پروردگار خودم براى تو آمرزش مى‏طلبم زيرا كه پروردگار من نسبت بمن مهربان است( آيه 45 تا 47 از سوره 19 مريم)

[40] ( 2) آيات 83 تا 86 از سوره 26 شعراء: بار پروردگار من حكم را بمن عطا فرما! و مرا به صالحان ملحق گردان! و بمن در ميان امّت‏هاى آتيه سخن راست و استوار عنايت كن! و مرا از وارثان بهشت نعيم قرار بده! و از پدر من در گذر؛ و او را مورد آمرزش خود قرار بده كه او سخت از گمراهان است!

[41] ( 3) آيه 113 و 114 از سوره 9 توبه: چنين حقّى براى پيغمبر و كسانى كه ايمان آورده‏اند نيست كه از براى مشركين طلب آمرزش و غفران كنند و اگر چه آنان از خويشاوندان بوده باشند؛ بعد از آنكه بر آنان روشن شده باشد كه آنان از اهل دوزخ هستند- و طلب آمرزشى كه ابراهيم براى عمّش آذر نمود، نبود مگر از روى وعده‏اى كه به او داده بود؛ و ليكن چون بر ابراهيم روشن شد كه او دشمن خداست، از او بيزارى نمود؛ و ابراهيم حقّا مرد خدا ترس و بردبارى بود.

[42] ( 1) و براى احدى از آنان كه مرده است هيچ‏گاه درود مفرست و دعا مكن! و بر بالاى قبر او نايست! چون آنان به خدا و رسولش كافر شدند و در حال فسق و كفر از دنيا رفتند.

[43] ( 2) براى آنان طلب آمرزش كنى يا نكنى تفاوتى ندارد: اگر براى آنان هفتاد بار طلب آمرزش كنى؛ خداوند هيچ‏گاه آنان را نخواهد آمرزيد! بعلّت آنكه آنان به خدا و رسول خدا كافر شده‏اند؛ و خداوند گروه فاسق را هدايت نمى‏نمايد.

[44] ( 3) بدرستى كه براى شما مادّه تأسّى خوبى است درباره ابراهيم و آن كسانى كه با او بوده‏اند.

مگر قول ابراهيم به پدرش( به عمويش) كه من البتّه براى تو طلب آمرزش خواهم نمود.

[45] ( 1) بار پروردگار من بيامرز مرا و پدرم را و مادرم را و مؤمنان را در روزى كه حساب برپا مى‏شود.

[46] ( 2) پس چون امر قهر و غضب ما آمد، ما صالح و كسانى كه ايمان آورده بودند، و با او بودند همه در پوشش رحمت خود نجات داديم؛ و از بلا و گرفتارى آن روز رهانيديم؛ حقا كه پروردگار تو قوى و عزيز است؛ و صيحه آسمانى ستمكاران را هنگام شب فراگرفت به‏طورى‏كه در خانه‏هاى خود با پيكرهاى بى‏حسّ و حركت به زمين افتادند و شب را بروز آوردند؛ به‏طورى‏كه تو گوئى اصلا در آن خانه‏ها سكنى نگزيده بودند؛ آگاه باش كه طائفه ثمود به پروردگارشان كفر ورزيدند؛ آگاه باش كه چقدر طائفه ثمود از رحمت خدا دورند

[47] ( 1) و چون امر قهر و غضب ما رسيد، ما شعيب و كسانى كه با او بوده و ايمان آورده بودند نجات بخشيديم و در رحمت خود گرفتيم. و صيحه آسمانى به ستمكاران رسيد به‏طورى‏كه چون جماد به زمين چسبيده و بااين‏حال شب را بروز آوردند؛ تو گوئى اصلا آنها در خانه‏هايشان مسكن نگزيده بودند؛ آگاه باش كه دورى از رحمت خدا براى طائفه مدين باشد؛ همچنان‏كه دورى براى طائفه ثمود تحقّق پيدا نمود.

[48] ( 2) پس بحقّ، صيحه آسمانى ايشان را گرفت؛ و ما آنها را چون علف خشك قرار داديم؛ پس دور باش از رحمت خدا براى گرده ستمگر باد؛ و سپس بعد از آنها طوائف ديگرى را بيافريديم هيچ گروهى نمى‏تواند اجل خود را جلو بيندازد، يا عقب زند. و سپس پيامبران خود را مرتبا يكى پس از ديگرى فرستاديم. و چون پيغمبر مأموريت خود را انجام مى‏داد و بسوى امّت مى‏رفت او را تكذيب مى‏كردند. ما بعضى را بدنبال بعضى در آورديم؛ و آنها را فقط احاديث و گفتارى قرار داديم؛ پس دور باش باد براى گروهى كه ايمان نمى‏آورند.

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

 

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *